روابط  بین الملل  ــ  دیپلماتیک  ــ ( قادر توکلی کردلر)

روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.
روابط  بین الملل  ــ  دیپلماتیک  ــ ( قادر توکلی کردلر)

روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

امپریالیسم از دیدگاه هانس جی مورگنتا



امپریالیسم از دیدگاه هانس جی مورگنتا

کلیات تحقیق

طرح مسئله :
در این تحقیق برآن هستم که به چگونگی و چیستی واژه امپریالیسم از دیدگاه هانس جی مورگنتا بپردازیم و از این دیدگاه به تعریف این واژه و سوالات اصلی و نیز فرضیه این نوشته پاسخ دهیم. بر این اساس با مد نظر قرار دادن روش مطالعه کتابهای مختلف در این زمینه و مراجعه به مقالات و رویکردی نقلی به توصیف و نقد این واژه و روشن ساختن ماهیت آن بپردازیم و از یک سو با به تصویر کشیدن امپریالیسم، انگیزه ها و اهداف آن و اینکه چگونه یک سیاست امپریالیستی را شناسایی کنیم به عبارت دیگر در این تحقیق به دنبال این هستیم و سعی کردیم که واژه امپریالیسم را برای خوانندگان به طور علمی شرح و توضیح دهیم بدین منظور یک سوال اصلی طرح کردیم و در پاسخ به سؤال اصلی پژوهش فرضیه ذیل را طرح کردیم.

سؤال اصلی :
البته قبل از اینکه سؤال اصلی را مطرح کنیم که واقعاً امپریالیسم و سیاست امپریالیستی چگونه است و به چه نحوی قابل شناسایی است ؟ بهتر است نخست ببنیم که امپریالیست چه نیست ! آیا امپریالیسم به قدرت و ایدئولوژی نیاز دارد و از اینکه از وضع موجود ناراضی است دست به اقدامات امپریالیستی می زند؟
سؤالات فرعی :
انگیزه امپریالیسم چیست ؟ آیا تلاشی است برای کسب قدرت
هدف های سه گانه امپریالیسم چیست و به چه شکلی و حدودی ظاهر می شود ؟
روش های سه گانه امپریالیسم چیست ؟ چگونه
چگونه یک سیاست امپریالیستی را شناخته و با آن مقابله کرد ؟

فرضیه تحقیق :
رابطه دو سویه میان امپریالیسم، قدرت_ایدئولوژی
ایدئولوژی امپریالیسم، همیشه مسئولیت اثبات را بردوش دارد .
قدرت، سیطره بر ذهن و رفتار دیگران (دیگر بازیگران نظام بین الملل)
مورگنتا مطرح می کند که سیاست امپریالیستی همیشه مستلزم ایدئولوژی است، زیرا برخلاف سیاست حفظ وضع موجود، امپریالیسم همیشه مسئولیت اثبات را بردوش دارد امپریالیسم باید ثابت کند که وضع موجودی که در صدد بر اندازی آن است باید برانداخته شود و مشروعیت اخلاقی که بسیاری از افراد برای هرآنچه وجود دارد قائل هستند، باید تسلیم آن اصل برتری اخلاقی شود که خواهان توزیع جدید قدرت است بدین ترتیب به نقل از گیبون ( برای هر جنگی می توان در حقوق مقدس فاتحان انگیزهای یافت : امنیت یا انتقام، شرف یا حمیّت، حق یا آسایش ).
به کلام مورگنتا : قدرت یعنی سیطره بر ذهن و رفتار دیگران (قدرت سیاسی رابطه ای است روانشناختی، بین کسانی که آن را اعمال می کنند و کسانی که بر آنان اعمال می شود. )
بدین جهت از یک طرف مباحث نظری و مفاهیمی همچون امپریالیسم، قدرت، انگیزه های امپریالیسم، ایدئولوژی و انگیزه ها، هدف ها و روش ها در حد مجال این تحقیق مورد بحث قرارگرفته است.

اهداف تحقیق :
ضمن تعریف واژه امپریالیسم و اینکه چه اهداف انگیزه هایی دارد و چگونه می توان آنرا شناخت و با توجه به اینکه جهان و نظم بین الملل جهانی تغییر یافته و دگرگونی های اساسی از اوایل قرن بیستم تاکنون شاهد آن هستیم لازم دیدم ضمن تعریف و تشریح گذشته، امپریالیسم (از دیدگاه مورگنتا) به تعریف صحیح و جدیدی از واژه امپریالیسم با توجه به شرایط کنونی برسیم و اساساً به این نتیجه برسیم که آیا امروز با توجه به آگاهی ملت ها و روند توسعه، پیشرفت کشورها و همچنین روند جهانی شدن امپریالیسمی وجود دارد؟

مفروضات :
مفروض بر اساس، امپریالیسم ناشی از قدرت در اینجا موازنه قدرت در رهیافت واقع گرایی زیر بنای رفتار خارجی بازیگران ترس امنیتی( بازیگری از بازیگر دیگر)
مفروض بر اساس امپریالیسم زیست شناختی _ آیا امپریالیسم ناشی از خصلت های موروثی و ژنتیک انسان است که به صورت تهاجم علیه هم نوع تجلی می یابد ؟
مفروض بر اساس امپریالیسم ناشی از ایدئولوژی _ آیا بازیگر(ایدئولوژیک) از موقعیت خود در داخل یا خارج ناراضی باشد آنگاه خواهان رفع موقعیت نامطلوب خود خواهد بود ؟
مورگنتا ایدئولوژی را فقط محملی برای به اجرا آوردن سیاست های امپریالیستی می داند به نظر او یک سیاست امپریالیستی همیشه نیاز به ایدئولوژی دارد.
بر اساس مفروض های ذکر شده امپریالیسم و ماهیت آن چیست و به چه دلیل یک امپریالیسم به وجود می آید و چرا یک سیاست امپریالیستی از دیدگاه مورگنتا احتیاج به ایدئولوژی دارد آیا اساساً امروزه با توجه به تحولات رخ داده امپریالیسمی در جهان کنونی وجود دارد.

روش تحقیق :
در این تحقیق سعی بر آن بوده که از روش مطالعه کتابخانه ای و رویکردی نقلی، توصیفی، تحلیلی ( از دیگاه مورگنتا)
و بهره گیری از مثال های تاریخی به بررسی واژه امپریالیسم و روش مقابله با آن پرداخته شده است. و سعی شده است با ارائه مطالب در راستای تحقیق سؤالات و فرضیه مطرح شده را پاسخ دهیم.

ابزار جمع آوری تحقیق :
اساس گردآوری داده خام و مورد استفاده تحقیق حاضر را مطالعات کتابخانه ای و بررسی مقالات چاپ شده در این زمینه و در این راستا از سایت های اینترنتی و مقالات موجود در آنها نیز بهره گرفته شده است.

مقدمه :

هانس جی مورگنتا (1980_1904) محقق و نظریه پرداز آلمانی آمریکایی اثر خود به نام سیاست میان ملت ها را پس از جنگ جهانی دوم در سال 1948 منتشر کرد و این کتاب در زمان مورگنتا پنج بار مورد تجدید نظر قرار گرفت این کتاب چند دهه به عنوان کتاب درسی اصلی رشته روابط بین الملل در دانشگاه های آمریکا بوده است این اثر غالباً به عنوان نخستین اثری که به تبیین منسجمی از رفتار دولتهای ملی بر مبنای نوعی واقع گرایی کلاسیک ارائه می کند تلقی می گردد. و مورگنتا به حق نماینده مکتب واقع گرایی در روابط بین الملل شناخته شده است.
ریشه واقع گرایی را می توان در تاریخ اندیشه سیاسی غرب و همچنین تا حدودی شرق در آثار اشخاصی چون کاتیلیا، توسیدید، ماکیاولی و هابز جستجو کرد و تداوم آن را در آثار نویسندگانی چون جورج کنان، آرنولد وولفز، هنری کی سینجر و ... مشاهده نمود ویژگی این مکتب را می توان در بدبینی به سرشت بشر تاکید بر جدایی میان خیر سیاسی و خیر اخلاقی ، تاکید بر تعیین گرایی تاریخی، تلقی سیاست به عنوان مبارزه قدرت ، نفی نقش تعیین کننده برای اخلاق، حقوق، ایدئولوژی و ... در سیاست بین الملل خلاصه کرد. طبیعتاً این برداشت با انتقادات وسیعی از سوی پیروان سایر مکاتب خصوصاً آرمان گرایان و عمل گرایان روبرو بوده و هست.
تئوری واقع گرا به گونه ای که در اثر مورگنتا ارائه شده است در زمره نظریه های به اصطلاح کلان روابط بین الملل شناخته می شود. و به لحاظ رهیافت نظری، آنرا در گروه نظریه های سنت گرا قرار می دهند مورگنتا نسبت به روش شناسی علمی نوین و رهیافت رفتارگرایان در نظریه پردازی سیاسی بدبین است و اصولاً انتقال روش های علمی علوم فیزیکی را به حوزه علم سیاست نادرست می داند و بیشتر بر درس های تاریخ(تاریخ گرایی _ استفاده بیش از حد از مثال های تاریخی برای ارائه روندهای سیاسی در سطح بین الملل، که به مفاهیم بیشتر جنبه ارزشی می دهد تا تحلیلی )، برداشتهای ذهنی و شهود قلبی برای نیل به قضایای عمومی درباره روابط بین الملل تاکید دارد.
بر روی این بنیان روش شناختی، دستگاه منطقی نظریه مورگنتا شکل می گیرد دو رکن اصلی این دستگاه مفاهیم و مفروضه های نظریه است. علیرغم لزوم ارائه تعریف کامل و مانع برای هریک از مفاهیم اصلی مورد استفاده نظریه، مورگنتا گاه در کاربرد مفاهیم از تعاریف ارائه شده جلوتر می رود و گاه تعاریف مبهم و یا متعددی برای یک مفهوم ارائه می دهد. مفروضه های بسیار متعددی که طیف وسیعی شامل می شود که وجودشان بسیار ضروری نیست.
نظریات(مفاهیم و مفروض ها) مورگنتا با این فرض که ساختاری واقع گرایانه دارد و با توجه به اینکه تئوری واقع گرا اولین نظریه جامع در باب سیاست بین الملل شناخته می شود، اکثر نظریه هایی که بعد از آن ارائه شده اند به نحوی خود را ملزم به موضع گرفتن در قبال آن دانسته اند.
نظریه امپریالیسم مورگنتا که درآن از هرگونه تلاش برای بر هم زدن مناسبات موجود قدرت به عنوان امپریالیسم یاد شده و در مقابل تلاش برای تحکیم وضع موجود (ولو با استفاده از هر نوع ابزار خشونت)امپریالیسم تلقی نمی گردد، با انتقادات نظریه پردازان رادیکال و چپ گرا مواجه است.
البته امروزه با توجه به فرایند جهانی شدن به ویژه در عرصه های اقتصاد و فرهنگ، اهمیت فزاینده ی رژیم های بین المللی به عنوان محدود کننده رفتار دولت ها، شکل گرفتن نهادهای فراملی و فوق ملی مانند اتحادیه اروپا، ملزم شدن دولتها به همکاری در عرصه سیاست ملایم (در جهت رفع مشکلات زیست محیطی، تجارت آزاد و ... ) و سایر تحولات حاکی از آنند که دیگر واقع گرایی _ سنت گرایانه نمی تواند پاسخ نظری مناسبی به جهان جدید باشد ( که دیگر نیروهای سنتی از قدرت فائقه برخوردار نیستند).
اشارات مختصر فوق الذکر به کاستی و اشکالات این نظریه، هر چند که به هیچ وجه از ارزش کلی آن به عنوان یکی از نظریه های قدرتمند در عرصه سیاست بین الملل نمی کاهد ولی با توجه موقعیت امروز جهان، نظریات واقع گرا باید در بسیاری از مفاهیم و مفروضه های خود تجدید نظر نماید و تحولات جدید در ساختار نظام جهانی را مد نظر قرار دهد. و این خود نشان می دهد که این نظریه نیز مانند همه تلاش های ذهنی دیگر انتقاد پذیر و در عین حال در بسیاری از ابعاد اصلاح پذیر می باشد.



فصل اول
( تعاریف و دیدگاه ها)

امپریالیست چیست ؟

این واژه ابتدا به توسعه طلبی های ناپلئون در دهه ی 1830 م نسبت داده شد و در اواخر سده 19 م، مخالفانی که در بریتانیا با توسعه طلبی و سیاست استعماری مخالف بودند، از این واژه استفاده می کردند. البته کسانی بودند که درآن دوران یک برداشت مثبتی از واژه ی امپریالیسم داشتند. به عنوان مثال جوزف چمبرلین [1] که اعتقاد داشت باید به گسترش امپراتوری بریتانیا به مثابه یک قطب ایجاد کننده توازن قدرت در سیستم بین المللی، در مقابل تسلط و سیاست استعماری آلمان و فرانسه نگاه کرد. و در اویل سده 20 میلادی که در علوم سیاسی، بحث علمی درباره ی سیاست استعماری و امپریالیسم گسترش یافت. (انتقاد شدید جان هابسون از سیاست استعماری در مفهوم اقتصادی آن).[2]
واژه امپریالیسم در فرهنگ نامه ها و واژه نامه ها به چند برداشت تعریف شده است. که من در این تحقیق قبل از وارد شدن به بحث اصلی چند برادشت یا تعریف را ذکر می کنم.
برداشت اول : این واژه از ریشه لاتینی ایمپرو (امپراتوری) مشتق شده و یکی از شکل های قدیمی کشور گشایی و سلطه در رقابت های سیاسی بین جوامع انسانی است. (تحمیل سلطه یا قدرت یک دولت بر قلمرو دولت های دیگر با وسایل گوناگون به قصد استثمار و کسب امتیازات سیاسی و اقتصادی )
برداشت دوم : امپریالیسم به طور کلی عنوانی است برای قدرتی(یا دولتی) که بیرون از حوزه ملی خود به تصرف سرزمین های دیگر پردازد و مردم آن سرزمین را به زور وادار به فرمانبرداری از خود کند و از منابع اقتصادی و مالی و انسانی آنها به سود خود بهره برداری کند.(این برداشت امروزه تعریف خود را از دست داده است). [3]
برداشت سوم : برداشت لنینی_کمونیستی است که امپریالیسم را عالی ترین و آخرین مرحله سرمایه داری و جوهره آن را تسلط انحصارها و از بین رفتن رقابت آزاد توصیف می کند و پنج مشخصه را برای امپریالیسم بر می شمارد ( 1. تمرکز و تراکم تولید سرمایه 2. آمیخته شدن سرمایه صنعتی و بانکی _الیگارشی مالی 3. صدور سرمایه بجای صدور کالا 4. انحصار سرمایه داران بین المللی 5. تقسیم مجدد جهان بین بزرگترین دولت های سرمایه داری ) در این راستا مارکسیسم نوین، پس از دوران جنگ سرد واژه امپریالیسم در رابطه با استعمارگری نوین و داد و ستدهای ناعادلانه قدرت های سرمایه داری با کشورهای درحال توسعه و انتقاد از سرمایه گذاری های شرکتهای چند ملیتی می دانند. (البته این نکته قابل ذکر است که پژوهشگران علوم سیاسی دلایل تجربی و کافی و قانع کننده ای ندارند که بتوانند ادعا کنند امپریالیسم تنها در سیستم های کاپیتالیستی و سرمایه داری گسترش می یابد برای مثال می توان از نقش چین در تبت و از نقش شوروی در اروپای شرقی و آسیای مرکزی در دوران جنگ سرد پس از پایان جنگ جهانی دوم نام برد).
برداشت مورگنتا : مورگنتا خود نیز با دیدی محافظه کارانه امپریالیسم را چنین تعریف می کند :« امپریالیسم، خط مشیی سیاسی است که بازیگری خاص قصد براندازی وضع موجود یا برهم زدن روابط قدرت بین دو یا چند بازیگر را دارد.»

امپریالیسم، شعاری سیاسی :

امپریالیسم در نیمه دوم قرن حاضر به عنوان شعار اصلی و اصطلاح رایج سیاست جهانی باقی مانده است. واژه امپریالیسم از جنگ دوم جهانی به بعد کاربردی جهانی یافته است. این ناظران، واژه امپریالیسم را جهت تشخیص عینی نوع خاصی از سیاست خارجی نمی برند، بلکه از این واژه برای تقبیح و بی اعتبار ساختن سیاستی که خود با آن مخالفند، استفاده می کنند. این استفاده قراردادی از این واژه برای اهداف مجادله آمیز، چنان گسترش یافته که امروزه از واژه های «امپریالیسم» و «امپریالیستی» در مورد هر نوع سیاست خارجی، صرف نظر از ماهیت واقعی آن، و صرفاً به خاطر مخالفت با آن، استفاده می شود. پس به این شکل می توان بیان کرد که کسانی که از سیاست خارجی بریتانیا، شوروی، امریکا و ... می هراسند همه این فعالیت ها را در روابط بین الملل(سیاست خارجی)، سیاستی امپریالیستی می نامند. به عنوان مثال شوروی تمام شرکت کنندگان در جنگ جهانی دوم را متهم می کرد که در جنگی امپریالیستی شرکت دارند. اما هنگامی که آلمان در سال 1941 به شوروی حمله کرد جنگ نبردی ضد امپریالیستی نام گرفت[4]. یا تا اواخر دهه 1960 ، یعنی پیش از آنکه اتحاد شوروی به عنوان دشمن اصلی پکن جای ایالات متحده را بگیرد، مائوتسه تونگ که گرایشی شدیداً استالینی داشت،در جنگ تبلیغاتی چین علیه ایالات متحده، امپریالیسم را شعار اصلی خویش ساخته بود.
لنین، استالین و مائو هر سه به دلایل سیاسی _استراتژیک واژه امپریالیسم را به طور مؤثری به کار گرفتند تا بدین وسیله انزجار جهان سوم را بر علیه غرب بر انگیزند. در غرب نیز غالب نظریه پردازان روابط بین الملل و نیز رهبران سیاسی، سلطه شوروی بر اروپای شرقی را به مثابه امپریالیسم تلقی می کردند. (به طوری که در ژوئیه 1978وزرای خارجه بیش از یک صد کشور غیر متعهد در بلگراد برای اولین بار خاطر نشان ساختند که نگرانی آنها نسبت به توسعه طلبی شوروی _(امپریالیسم شوروی) به ویژه در آفریقا در مقایسه با نگرانی آنها از بابت امپریالیسم غرب در حال افزایش است.)[5]

حال آنکه به این شیوه به کار بردن واژه امپریالیسم در این فرایند کاربرد عام، مفهوم عینی خود را از دست می دهد. به گونه ای که هر کس نسبت سیاست خارجی دیگری اعتراض داشته باشد، او را امپریالیسم می نامد. در این شرایط وظیفه تحلیل نظری آن است که این کاربرد رایج را کنار گذارده، تا واژه مفهومی بیابد که از جهت اخلاقی بیطرف، عینی و قابل تعریف باشد و در عین حال در نظریه و عمل سیاست بین الملل مفید واقع گردد.

قبل از طرح این سؤال که امپریالیسم چیست، بهتر است نخست ببینیم امپریالیسم چه نیست. هرچند تصور غالب از امپریالیسم همین مفاهیم نادرست است ولی به چند برداشت نادرست و رایج امپریالیسم باید توجه داشته باشیم :
1. ضرورتاً هر سیاست خارجی که معطوف به افزایش قدرت ملی است، تجلی امپریالیسم محسوب نمی شود. در بحثی که راجع به سیاست حفظ وضع موجود داشتیم، این برداشت نادرست را که برخی بدان معتقدند مطرح نمودیم. در تعریف امپریالیسم گفتیم که امپریالیسم سیاستی است که هدف آن براندازی وضع موجود و دگرگونی روابط قدرت میان دو یا چند دولت است. سیاستی که صرفاً در حدود اصلاح وضع موجود باشد و به ماهیت این روابط قدرت صدمه نزند، در چارچوب عام سیاست حفظ وضع موجود عمل می کند. [6]
از دید دو گروه متمایز، امپریالیسم با هر نوع افزایش عمدی قدرت، یکسان تلقی می شود :
الف) از یک سو کسانی که اصولاً با ملتی خاص و سیاست های آن مخالفند یا در هراسند، مانند ضد شوروی ها(روسها)، انگلیسی ها، آمریکایی ها و ... صرف وجود عنصر هراس، هرگاه کشوری که از آن در هراسند در صدد افزایش قدرت خود باشد، اینها این افزایش قدرت را به عنوان اقدامی برای فتح جهان تلقی می کنند.(به عبارتی تجلی سیاستی امپریالیستی می دانند.)
ب) از سوی دیگر کسانی که وارثان فلسفه سیاسی قرن نوزدهم عمل می کنند، هر سیاست خارجی فعالی را مانعی مضر می دانند که باید درآینده ای نزدیک نابود شود، هر سیاست خارجی را که در پی افزایش قدرت باشد محکوم می کنند. آنها این سیاست خارجی را با آنچه نمونه عالی شرارت می دانند، یعنی امپریالیسم یکسان تلقی می کنند.
2. ضرورتاً هر سیاست خارجی که معطوف به حفظ امپراتوری موجود باشد، امپریالیسم نیست. بسیاری بر این باورند که هر عملی که کشورهای بریتانیا، چین، روسیه، ایالات متحده و ... جهت حفظ موقعیت خود در مناطقی انجام می دهند، امپریالیسم است. بدین ترتیب به جای آنکه فرایند پویای ایجاد امپراتوری را امپریالیسم تلقی کنند، حفظ، استحکام و دفاع از یک امپراتوری را امپریالیسم می دانند. مع هذا، با وجودی که ممکن است استفاده از واژه امپریالیسم در مورد سیاستهای داخلی یک امپریالیسم معنا بدهد، ولی استفاده از این واژه در مورد سیاست های بین المللی ای که ماهیتاً و اساساً ایستا و محافظه کارانه هستند، گمراه کننده است و انسان را به اشتباه می اندازد؛ زیرا در سیاست بین الملل امپریالیسم در تضاد با سیاست حفظ وضع موجود قرار دارد، و بنابراین مفهومی پویا است.
به این ترتیب در کشورهایی چون بریتانیا، روسیه، ایالات متحده و ... اکثر بحث هایی که در مورد امپریالیسم صورت می گیرد به دوره پس از پایان فرایند توسعه امپریالیستی مربوط می شود، و گذشته را محکوم و یا توجیه می کند
3. سومین برداشت اشتباهی که ماهیت راستین امپریالیسم را مبهم کرده است.البته لازم به ذکر است نظریه های اقتصادی امپریالیسم در سه مکتب متفاوت ارائه شده اند : مارکسیسم؛ لیبرالیسم و اهریمنی

نظریه های مارکسیستی :

امپریالیسم که مبتنی بر این است که تمامی پدیده های سیاسی انعکاس نیروهای اقتصادی هستند، بنابراین پدیده های سیاسی امپریالیسم، نتیجه نظام اقتصادی موجد آن، یعنی سرمایه داری است. جوامع سرمایه داری طبق نظریه مارکسیستی قادر نیستند در داخل جوامع برای محصولات تولیدی خود بازاری بیابند و همچنین نمی توانند سرمایه های خود را بکار اندازند. بنابراین تمایل دارند مناطق غیر سرمایه داری و نهایتاً مناطق سرمایه داری را به بردگی کشانند. تا آنها را به بازاری برای مازاد تولید خود تبدیل کنند و مازاد سرمایه خود را در آن بکار اندازند. (مارکسیست ها بر این اعتقادند که امپریالیسم سیاستی سرمایه داری است و اساساً امپریالیسم را با سرمایه داری یکی می دانستند.)

نظریه لیبرال :

در اینجا مورگنتا در مورد دیدگاه لیبرالیسم از نظر هابسون استفاده می کند، هابسون در اصل به امپریالیسم می پردازد و آن را نتیجه برخی عدم انطباق ها و کژ سازگاریها در درون نظام سرمایه داری می داند و نه کل سرمایه داری. مکتب لیبرال مانند مارکسیسم، خاستگاه امپریالیسم را مازاد سرمایه داری می داند که در بازارهای خارجی مفّری برای خود می جوید. مع هذا، توسعه طلبی امپریالیستی، از نظر هابسون و مکتب او گریز ناپذیر نیست و حتی عقلانی ترین روش برای مصرف مازاد نیز محسوب نمی شود. از آنجا که این مازاد ها نتیجه توزیع نادرست قدرت خرید است، راه حل آن توسعه بازار داخلی از طریق اصلاحات اقتصادی، افزایش قدرت خرید و جلوگیری از پس انداز بیش از حد می باشد. این باور به راه حل داخلی برای امپریالیسم وجه تمایز مکتب لیبرال از مارکسیسم است.

نظریه اهریمنی :

به لحاظ علمی نظریه اهریمنی امپریالیسم از دو نظریه دیگر ضعیف تر است. عموماً این نظریه را صلح گرایان مطرح می کنند و در عین حال سرمایه تبلیغاتی کمونیسم نیز هست. این نظریه به برخی گروه ها که به وضوح از جنگ سود می بردند اشاره داشت،(دلالان جنگی _سلاح) از نظر صلح گرایان اینان اهریمنانی بودن که برای ثروتمند شدن خود جنگ ها را طراحی می کردند. از نظر طرفداران نظریه اهریمنی، امپریالیسم و جنگ کلاً چیزی جزء توطئه سرمایه داران خبیثی که در پی منفعت شخصی هستند، نیست. [7]

فصل دوم
تلاش برای کسب قدرت


ریشه و یا خاستگاه اصلی امپریالیسم :

بهترین راه برای توضیح ماهیت واقعی و یا ریشه و خاستگاه امپریالیسم به عنوان سیاستی که برای براندازی وضع موجود مورد استفاده قرار می گیرد، از طریق توجه به برخی موقعیتهای نوعی است که نفع در اتخاذ سیاست امپریالیستی است.(یا به نفع سیاستهای امپریالیستی عمل می کنند) اگر در این موقعیت، شرایط ذهنی و عینی لازم برای سیاست خارجی فعال وجود داشته باشد، اتخاذ سیاست امپریالیستی اجتناب ناپذیر می گردد.
ریشه و یا خاستگاه امپریالیسم را می توان به چهار قسمت تقسیم کرد :
امپریالیسم ناشی از قدرت
امپریالیسم ناشی از اقتصاد
امپریالیسم ناشی از زیست شناختی اجتماعی
امپریالیسم ناشی از ایدئولوژی

1. امپریالیسم ناشی از قدرت :

از این دیدگاه همه جوامع سیاسی به لحاظ طبیعت نا امنی که دارند سعی خواهند کرد با افزایش قدرت نظامی خود آسیب پذیری خود را بکاهند. به عنوان مثال انگیزه های اروپای پیش از 1870 در گسترش تسلط خود بر سراسر دنیا عمدتاً مبتنی بر قدرت طلبی ناشی از تلاش برای رفع ترس از ناامنی بوده است ریشه چنین فکری در دیدگاه کلیه واقع گرایان یافت می شود. قدر مشترک کلیه نظریه پردازان امپریالیسم ناشی از قدرت این است که کلیه واحدهای سیاسی که منابع لازم، برای اعمال سیاستهای امپریالیستی داشته باشند به سیاست امپریالیستی اقدام خواهند کرد. محرک این اقدام امپریالیستی، همانطور که گفته شد ترس امنیتی است بر اساس این فرضیه فشار امپریالیستی در نتیجه یک اقدام عقلایی و منطقی ایجاد نمی شود دولتمردان کشورها از لحاظ منطقی نمی خواهند با اعمال سیاست های امپریالیستی امپراتوری جهانی ایجاد کنند بلکه محرک اقدام آنها ترس امنیتی است که از نظر مورگنتا در قالب تغییر وضع موجود بروز می کند. بلکه با اقدام یک واحد سیاسی برای رفع ترس امنیتی، خود محرک لازم را برای اقدام بازیگر دیگر را فراهم می کند با بروز این گرایش دور باطلی ایجاد می شود که در آن امنیت یک کشور موجب ناامنی دیگر بازیگران خواهد شد.[8]
آنچه که در ادامه ترس امنیتی به بازیگران محیط بین الملل انگیزه یا (محرک های دیگر) می دهد که تبدیل به یک امپریالیسم شوند( مورگنتا محرک های امپریالیسم را صرفا ً از ترس امنیتی نمی داند و به دنبال آن «ترس امنیتی» عوامل دیگر هم می تواند بازیگران را به سیاست امپریالیستی ترغیب کند.) عبارتند از :
الف :) پیروزی در جنگ
ب :) شکست در جنگ
ج :) ضعف

الف :) پیروزی در جنگ


هنگامی دولتی در حال جنگ با دولتی دیگر است (بازیگری با بازیگر دیگر)، به احتمال قوی دولتی که پیروزی خود را پیش بینی می کند، درصدد بر می آید تغییری دائمی در روابط قدرت با دشمن شکست خورده به وجود آورد.این دولت صرف نظر از اهدافی که در آغاز جنگ داشته چنین سیاستی را تعقیب می کند هدف این سیاست تغییر، تبدیل روابط میان غالب و مغلوب در پایان جنگ، به وضع موجود پس از استقرار صلح است. به این ترتیب نبردی که درآغاز آن دولت غالب در موقعیت دفاعی بود _ برای حفظ وضع موجود قبل از جنگ_ با پیروزی قریب الوقوع به جنگی امپریالیستی تبدیل می شود، یعنی جنگی برای تغییر همیشگی وضع موجود. ( معاهده ورسای و معاهدات ضمیمه آن که به جنگ جهانی اول خاتمه دادند _ توسعه نفوذ شوروی به اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوم، خصوصاً به نحوی که در پیمان هلسینکی به رسمیت شناخته شد. )

ب :) شکست در جنگ


موقعیت انقیاد ( که قصد بر پایدار ماندن آن است ) ممکن است به سهولت در طرف مغلوب این خواست را به وجود آورد که موازنه را به ضرر دولت پیروز برهم بزند، وضع موجودی را که پیروزی دولت غالب به وجود آورده، براندازد و در سلسله مراتب قدرت جایگاه خود را با آن عوض کند. به عبارت دیگر، سیاست امپریالیسم که دولت پیروز به امید پیروزی خود تعقیب می کند، ممکن است منجر به اتخاذ سیاست امپریالیستی از سوی دولت مغلوب بشود. اگر دولت مغلوب کاملاً نابود نگشته و مجذوب آرمان طرف پیروز هم نشده باشد، تمایل می یابد آنچه را از دست داده، بدست آورد و حتی درصورت امکان سهم بیشتری نیز می طلبد. نمونه این نوع امپریالیسم که به عنوان واکنشی در مقابل امپریالیسم موفق دیگران تلقی می شود، امپریالیسم آلمان از سال 1935 تا پایان جنگ جهانی دوم است. (سیاست خارجی آلمان از سال 1919 تا سال 1935، ظاهراً در چارچوب وضع موجود عمل می کرد، اما در خفا می کوشید که آن را براندازد. و درعین حال برای آلمان امتیازاتی کسب کند، روابط قدرتی را که معاهدات ورسای ایجاد کرده بود، حداقل موقتاً و با شروط ذهنی پذیرفته بود.)


ج :) ضعف


موقعیت دیگری که به نفع سیاست های امپریالیستی عمل می کند، وجود دولتهای ضعیف یا فضاهای خالی سیاسی است که برای برای یک دولت قوی جالب و قابل دستیابی هستند. در این موقعیت بود که امپریالیسم مستعمراتی رشد نمود امپریالیسم ناپلئون و هیتلر نیز تاحدی همین خصوصیت را داشتند. خصوصاً امپریالیسم هیتلر درمقطع جنگ برق آسا در سال 1940 چنین خصوصیتی داشت. در مراحل واپسین جنگ دوم جهانی و دهه ی پس از آن، نمونه امپریالیسمی که از روابط میان دولت های قوی و ضعیف ناشی می شود رابطه شوروی با اروپای شرقی بود. جذابیت خلاء قدرت به عنوان انگیزه ای برای امپریالیسم، حداقل تهدیدی بالقوه نسبت به بسیاری از دولتهای جدید آسیایی و آفریقایی است که از نظر عناصر مهم قدرت در ضعف هستند.

2. امپریالیسم ناشی از اقتصاد :


امپریالیسم ناشی از اقتصاد را می توان به دو دسته مارکسیست ها (جبرگرایان) و لیبرال ها (اراده گرایان) تقسیم کرد. در کلیه نظریه های امپریالیسم ناشی از اقتصاد، مفروض این است که ساختار زیر بنایی اقتصاد سرمایه داری زمینه را برای پیدایش پدیده امپریالیسم فراهم می کند. پس از حالت خودکار جبری مکانیکی، دو گروه مارکسیست ها و لیبرال ها از یکدیگر فاصله می گیرند. لیبرال هایی چون هابسون معتقدند با اعمال یک سری سیاست های توزیعی می توان پدیده کم مصرفی برهه ای را در سرمایه داری درمان کرد. در این مورد هابسون به عامل اراده انسانی اهمیت می دهد؛ اما مارکسیست ها به لحاظ آنکه اراده را امری روبنایی و بازتاب وضعیت زیربنایی اقتصادی می دانند، معتقد هستند که چنین امری حداقل در سرمایه داری ممکن نیست. باید اقتصاد کمونیستی به وجود آید تا زیر بنای جدیدی برای رفتار غیر امپریالیستی و غیر استثماری فراهم آید. (البته خود مارکس هیچگاه از امپریالیسم سخنی نگفته است و مفهوم امپریالیسم طی سال های 1900 تا1920 وارد نظام فکری مارکسیسم شد. هیلفردینگ، بوخارین و لنین بنیانگذار چنین تحولی در مارکسیسم بودند.)

3. امپریالیسم ناشی از زیست شناختی اجتماعی


در این نظر یا شکلی که امپریالیسم از آن ناشی می شود، امپریالیسم را ناشی از خوی نیاکان می داند و بین طبیعت انسان و پدیده امپریالیسم ارتباط برقرار می کند با این فرضیه که نیاکان ما و روحیه غریزی انسان میل به خشونت را درون خود دارد و آن را در رفتار انسانی خود (از گذشته تاکنون) بروز داده است.( این شکل یا نظریه از امپریالیسم بیشتر تحت تأثیر فلسفه اجتماعی داروین و اسپنسر ریشه گرفته است )
نیازهای انسان انطباق با محیط انسانی را بر اساس عادت، انسان را به تعقیب منافع ظاهراً عقلائیش سوق می دهد این نظر می گوید که اگر واکنش های غریزی مردم برای اقدام نبود (جنگ همه علیه همه) هیچ سیاست مداری نمی توانست آنها را واقعاً به جنگ برانگیزد. بنابراین پرخاشگری، پدیده رفتار درونی است، که از رقابت برای دستیابی به منافع کمیاب ناشی می شود. بر اساس این تعبیر، امپریالیسم، خاص نظام اقتصادی سرمایه داری نیست بلکه پدیده ای خاص برای رفع نیاز های انسان که به مقتضای وضعیت خاص محیطی، فعال می شود؛ میزان فشار گزینشی انطباق گرایانه انسانی برای رفع نیازها به عوامل چندی از جمله نوع همبستگی های اجتماعی، سطح توزیع مواد غذایی، رفتار جمعیتی و امثال آن بستگی دارد موفقیت امپریالیستی به بهره گیری از موقعیت فیزیکی و ذهنی برتر یک گروه اجتماعی بستگی دارد. در این نظر انسان ذاتاً وارث نوعی کشش انطباقی خاص برای تعیین بقای خود است این سازوکار و یا کشش ذاتی در برخورد با یک محرک خارجی به طور خودکار فعال می شود هرگاه این محرک ظاهر شود برنامه ریزی ژنتیک درونی برای پرخاشگرایانه اساسی کشش متضاد دیگری جهت کنترل حدود و میزان خشونت وجود دارد، پرخاشگری درون گروهی انسان کارکرد انطباق گرایانه خود را از دست داده و لگام گسیخته شده است. ( تغییرات سریع که از طریق توسعه فرهنگی در جوامع به وجود آمده موجب این لگام گسیختگی است.)

4. امپریالیسم ناشی از ایدئولوژی


تجربه تاریخی اروپا از پیدایش سه نظام ایدئولوژیک کلیسایی، فاشیستی، مارکسیستی که به نوبه خود هر کدام مؤسس رژیم های سیاسی توتالیتری در داخل و مجری سیاست امپریالیستی در صحنه جهانی و یا بین المللی بودند، به شکل گیری فرضیه امپریالیسم ناشی از ایدئولوژی قدرت بخشیده است. و این خود نشان دهنده این است که سیاست امپریالیستی همیشه مستلزم ایدئولوژی است. زیرا برخلاف سیاست حفظ وضع موجود، امپریالیسم همیشه مسؤولیت اثبات را بردوش دارد امپریالیسم باید ثابت کند وضع موجودی که در صدد بر اندازی آن است باید بر انداخته شود و مشروعیت اخلاقی که بسیاری از افراد برای هر آنچه وجود دارد قائل هستند باید تسلیم آن اصل برتری اخلاقی شود که خواهان توزیع جدید قدرت است. از نظر لغوی اصطلاح ایدئولوژی اولین بار توسط دستودوتراسی[9] فیلسوف زمان انقلاب فرانسه به کار رفت او این اصطلاح را برای «علم ایدها[10]» انتخاب کرد به نظر او ایدئولوژی علمی است همراه با مأموریت یا مسؤولیت.
ایدئولوژی پوشش تصنعی است که عامدانه به قامت طبیعی واقعیات پوشانده می شود تا ماهیت آن را به وجه مورد نظر تحریف کند به نظر مورگنتا این پوشش ردای مناسبی برای توجیه اقدامات و سیاست های امپریالیستی برای بهم زدن وضع موجود است.[11] (البته این نکته قابل ذکر است که در ذات ایدئولوژی شاخصه عمده آرزو برای تغییر گسترده در محیط و فضای موجود نهفته است. ) ایدئولوژی پیروان خود را به تغییرات وضع موجود دعوت می کند و طرحی نو را به وجود می آورد و با استفاده از ایمان و اعتقاد پیروان به عنوان جایگزینی برای تهییج تفکر توده ها استفاده کرده، ایمان کامل آنها را به ایدئولوژی جلب می کند. به طور منطقی اگر کسی نتواند نظام اندیشه ای را درک کند، ولی به آن اعلام وفاداری کند، طبیعی است که نمی تواند تغییرات و تناقضات موجود درآن نظام را اندیشه ای را نیز درک کند.
مواقعی که جهت سیاست امپریالیستی مستقیماً متوجه وضع موجود ناشی از شکست دریک جنگ نیست، بلکه ناشی از خلاء قدرتی می باشد که فاتحان را اغوا می کند، ایدئولوژی های اخلاقی که فتح پیروزی را وظیفه ای اجتناب ناپذیر می سازند، جایگزین توسل به حقوق طبیعی عادلانه در مقابل حقوق موضوعه ظالمانه می شوند در اینجاست که غلبه بر ملت های ضعیف، به صورت «مسئولیت انسان سپید پوست»، «رسالت ملل»،«سرنوشت آشکار» و ... ظاهر می شوند. امپریالیسم استعماری بخصوص، غالباً تحت پوشش شعارهای ایدئولوژیک از این سنخ قرار گرفته است مانند مواهب تمدن غرب که فاتح رسالت داشت آنرا بر نژادهای رنگین پوست زمین به ارمغان ببرد. یا (ایدئولوژی ژاپنی که «منطقه سعادت مشترک» آسیای شرقی که همین معنای ضمنی رسالت بشر دوستانه را در بر دارد. )
رایج ترین پوشش و توجیه امپریالیسم، همیشه به شکل ایدئولوژی ضد امپریالیستی بوده است. رواج آن به این علت است که از همه ایدئولوژی های امپریالیستی کارایی بیشتری دارد همانگونه که به قول هوی لانگ[12] ، فاشیسم در پوشش ضد فاشیسم به ایالات متحده خواهد آمد، امپریالیسم نیز در بسیاری از کشورها تحت پوشش ضد امپریالیسم وارد شده است. در سال 1914و همچنین 1939، هر دو طرف برای دفاع از خود در برابر امپریالیسم طرف مقابل وارد نبرد شدند آلمان در سال 1941 به شوروی حمله کرد تا نقشه های امپریالیستی آن را خنثی کند. از پایان جنگ جهانی دوم به بعد، سیاست خارجی روسیه، بریتانیا، ایالات متحده و حتی چین با استناد به اهداف امپریالیستی سایر دول توجیه شده است.
جمع بندی مباحث اینکه، در ذات هر ایدئولوژی، نوعی نارضایی از وضعیت موجود نهفته است. هرگاه ایدئولوژی غالب شود و بتواند با ابزارهای شعاری، توده ها را بسیج کند، درآن صورت اهرم لازم برای تحقق بخشیدن به خواسته های خود را یافته است. از این رو ایدئولوژی مبنای سیاست های امپریالیستی قرار می گیرد.

اهداف سه گانه امپریالیسم


از آنجا که امپریالیسم از چند وضعیت مختلف سرچشمه می گیرد هدفهای آن به سه قسم تقسیم می شود : هدف امپریالیسم می تواند سلطه بر تمامی جهان متشکل سیاسی باشد که به معنای امپراتوری جهانی است. یا ممکن است امپراتوری یا سلطه با ابعاد قاره ای باشد و یا می تواند برتری و قدرت درسطح محلی باشد. به عبارت دیگر ممکن است سیاست امپریالیستی را قدرت مقاومت قربانیان آن، محدوده جغرافیایی تعیین کننده ای، چون مرزهای جغرافیایی یک قاره و یا اهداف محلی خود قدرت امپریالیستی محدود نماید.

امپراتوری جهانی ( سلطه بر تمامی جهان )


انگیزه توسعه طلبی که هیچ گونه مرز عقلایی نمی شناسد و به موفقیت خود متکی است در طول تاریخ باعث ایجاد امپراتوری های جهانی شده است و اگر نیروی برتری نباشد که آن را متوقف کند تا مرز جهان سیاسی پیش می رود این انگیزه تا زمانی که موضوع سلطه در عنصر زیست شناختی انسان وجود داشته باشد ارضا نمی شود. خصیصه این نوع امپریالیسم نامحدود از این تمایل عمومی افراد بشر ناشی می شود که همه افراد بشر تمایلی پایدار و دائمی نسبت به قدرت نا محدود دارند. ( یعنی فقدان محدودیت و تمایل به فتح هر کشوری که تن به سلطه دهد. )
مثال های بارز تاریخی امپریالیسم نامحدود، سیاست های توسعه طلبانه ناپلئون و هیتلر است.

امپراتوری قاره ای ( سلطه با ابعاد قاره ای )


نمونه بارز امپریالیسمی که جغرافیا حد و مرز آن را تعیین می کند، به وضوح در سیاست قدرت های اروپایی دیده می شد که می کوشیدند سلطه خود را در سطح قاره اروپا گسترش دهند لوئی چهاردهم ، ناپلئون سوم و ویلهلم دوم نمایندگان چنین گرایشی هستند. دولت هایی که در جنگ بالکان در سال های 1912و1913 شرکت داشتند خواهان کسب برتری در سطح بالکان بودند و یا موسولینی که می کوشید دریای مدیترانه را به صورت دریاچه ای ایتالیایی در آورد.

سلطه محلی ( امپریالیسم محلی )


این نوع امپریالیسم به واسطه اینکه قدرت های موجود همگی در یک سطح قرار دارند و موازنه قوا بر قرار است قدرتی به قدرتی دیگر اجازه اینکه تبدیل به یک امپریالیسم قاره ای شود را نمی دهد. (در قرن 18 هماهنگی موجود میان دولت هایی که تقریباً قدرت یکسانی داشتند هر نوع تلاش برای اعمال امپریالیسم قاره ای را محدود می کرد.)، این الگوی امپریالیسم محلی در سیاستهای سلطنتی قرون 18 و19 به وفور دیده می شود. در قرن هجدهم فردریک کبیر، لوئی پانزدهم، ماری ترز، پطر کبیر و کاترین دوم نیروی محرک این نوع امپریالیسم بودند. در قرن نوزدهم، بیسمارک استاد این سیاست امپریالیستی بود، که می کوشید وضع موجود را بر اندازد و در محدوده دلخواه خود سلطه سیاسی خویش را اعمال کند. تفاوت میان این سیاست امپریالیسم محلی، با امپریالیسم قاره ای و امپریالیسم نامحدود (جهانی)، در تفاوت میان سیاست خارجی بیسمارک، ویلهلم دوم و هیتلر مشاهده می شود. بیسمارک می خواست سلطه آلمان را بر اروپای مرکزی اعمال کند؛ ویلهلم دوم در نظر داشت این سلطه را در سطح اروپا گسترش دهد، هیتلر در صدد سلطه بر جهان بود.


روش های سه گانه امپریالیسم (ابزارهای امپریالیسم)


همانگونه که از نظر شرایطی که امپریالیسم نوعاً در آن ایجاد می شود، و همینطور از نظر اهدافی که امپریالیسم دنبال می کند و وجود دارد. روشهایی که نوعاً در خدمت سیاستهای امپریالیستی قرار می گیرند نیز سه نوع هستند. بر این اساس ما باید میان امپریالیسم نظامی، اقتصادی و فرهنگی تفکیک قائل شویم. البته قابل ذکر است که یک برداشت نادرست این سه روش را با سه نوع هدف امپریالیسم یکی تلقی می کند. حقیقت امر این است که، امپریالیسم نظامی خواهان سلطه نظامی است؛ امپریالیسم اقتصادی، در پی استثمار اقتصادی سایر ملت ها است؛ و امپریالیسم فرهنگی می خواهد فرهنگی را جایگزین فرهنگ دیگری کند_ اما همه اینها همیشه ابزاری برای تحقق یک هدف هستند. این هدف همیشه بر اندازی وضع موجود است، یعنی معکوس کردن رابطه قدرت میان دولت امپریالیست و قربانیان آتی آن. روشهای نظامی، اقتصادی و فرهنگی به تنهایی یا با هم در خدمت این هدف پایدار هستند. (در واقع این سه روش ابزاری برای تحقق یک هدف هستند.)

روش نظامی امپریالیسم

آشکارترین، قدیمی ترین و خشن ترین ابزار امپریالیسم سلطه نظامی است. فاتحین بزرگ همیشه امپریالیستهای بزرگی هم بوده اند. امتیاز این روش از نظر کسب امپریالیست، در این حقیقت نهفته است که روابط جدید قدرت ناشی از غلبه نظامی است، که روابط جدید قدرت ناشی از غلبه ای نظامی است، که تنها راه تغییر آن از طریق دیگر از سوی ملت مغلوب است، ولی احتمال برنده شدن ملت مغلوب در این نبرد اندک است.
ملتی که برای اهداف امپریالیستی، به ابزار نظامی (جنگ) دست می یازد، ممکن است مانند رومی ها یک امپراتوری ایجاد کند و آن را حفظ کند، یا مانند ناپلئون به این امپراتوری نائل شود ولی در تلاش برای نیل به فتوحات بیشتر تمام آن را از دست بدهد، یا همچون آلمان نازی و ژاپن به امپراتوری نائل شود، آن را از دست بدهد، و خود قربانی امپریالیسم دیگران شود. امپریالیسم نظامی قمار بزرگی است.

روش اقتصادی امپریالیسم

شیوه اقتصادی امپریالیسم که کمتر علنی می باشد و همچنین عموماً هزینه و تأثیر مخرب کمتری نسبت روش نظامی دارد و به عنوان روشی عقلانی برای کسب قدرت، محصول دوران جدید است به این ترتیب، امپریالیسم اقتصادی با عصر طلایی توسعه طلبی سوداگرانه[13]و سرمایه داری قرین است. به عنوان نمونه برتری بریتانیا در جهان غرب نتیجه سیاست های اقتصادی بود که می توان آن را دیپلماسی نفت نامید. (به همین ترتیب، کشف و کاربرد سیاسی نفت از سوی اعراب به کشورهای عرب تولید کننده نفت در مقابل کشورهای صنعتی وارد کننده نفت قدرتی فائقه بخشیده است.)
از ویژگی مشترک سیاست هایی که شیوه اقتصادی امپریالیسم دارا می باشد، از یک سو گرایش آنها به بر اندازی وضع موجود از طریق تغییر روابط قدرت میان دولت امپریالیست و دیگران است و از سوی دیگر این سیاست ها غالباً از طریق کنترل اقتصادی صورت می گیرد و نه تصرف ارضی . اگر کشوری برای اعمال سلطه بر دیگران، نتواند و یا نخواهد به تصرف ارضی دست یازد، ممکن است بکوشد از طریق کنترل کسانی که بر آن کشور حاکمند به هدف خود برسند.
ماهیت شیوه اقتصادی امپریالیسم غیر علنی، غیر مستقیم، اما نسبتاً مؤثر برای کسب و حفظ سلطه بر سایر کشور ها، در شرایطی که دو قدرت امپریالیستی برای کنترل بر یک دولت با ابزار اقتصادی به رقابت بر می خیزند، اهمیتی خاص می یابد. به عنوان مثال رقابت یک قرنی بریتانیا و روسیه برای کنترل ایران، نمونه خوبی است ( روسیه از شمال به ایران فشار می آورد و مانع از ساخت راه آهن در خاک ایران می شد و اکثراً با اقداماتی که موجب پیشرفت کشور می گردید مخالفت می کرد و بریتانیا که نیز از جنوب بخش اعظم تجارت خارجی ایران را در دست داشت.)

روش فرهنگی امپریالیسم

منظور از اتخاذ شیوه فرهنگی (امپریالیسم فرهنگی[14])، که مورگنتا آن را لطیف ترین نوع سیاست امپریالیستی می نامد. که اگر به تنهایی به موفقیت برسد، موفق ترین سیاست امپریالیستی نیز محسوب می شود. هدف آن تصرف ارضی یا کنترل حیات اقتصادی نیست بلکه می کوشد بر ذهن انسان ها، به عنوان ابزاری برای تغییر روابط قدرت میان دو دولت غلبه نماید و آن را کنترل کند.
اگر بتوان تصور کرد که فرهنگ یا به طور خاص ایدئولوژی سیاسی کشور «الف» با همه اهداف انضمامی امپریالیستی آن ذهن شهروندان را که سیاست های کشور «ب» را تعیین می کنند، تسخیر کند، کشور «الف» خواهد توانست به موفقیت کامل تری برسد و بیش از هر فاتح نظامی یا ارباب اقتصادی، زمینه با ثباتی برای تفوق خود ایجاد کند. کشور «الف» برای نیل به هدف خود محتاج تهدید یا استفاده از نیروی نظامی یا فشار اقتصادی نیست، بلکه حالت اقناعی فرهنگ برتر و فلسفه سیاسی جذاب تر، تبعیت کشور «ب» از کشور «الف» را میسر(متحقق) می سازد. البته این مورد فرضی است. شیوه فرهنگی عموماً به چنان پیروزی کاملی نمی رسد که سایر روش های امپریالیستی را غیر ضروری سازد. نقش نوعی، شیوه فرهنگی در دوران نوین مکمل سایر روش ها می باشد. دشمن را نرم می کند و زمینه را برای سلطه نظامی یا نفوذ اقتصادی آماده می سازد. تجلی نوعی جدید از آن ستون پنجم است یکی از دو مورد موفقیت بارز آن را در دوران نوین، می توان در عملیات ستون پنجم نازی در اروپا پیش از وقوع جنگ جهانی دوم، و در آغاز آن یافت توفیق آن خصوصاً در اتریش چشمگیر بود، که حکومت طرفدار نازیها در این کشور، در سال 1938 از ارتش آلمان دعوت کرد که کشور اتریش را اشغال کند. یا مثال بارز دیگری را که می توان ذکر کرد شیوه شوروی بود که گوی سبقت را از ستون پنجم نازی ربود. انترناسیونال کمونیستی است. این امپریالیسم که در اوج خود، از سوی مسکو هدایت می شد، احزاب کمونیست همه کشورها را هدایت و کنترل می کرد و بر انطباق سیاست های احزاب کمونیست ملی با سیاست خارجی اتحاد شوروی نظارت داشت. با افزایش نفوذ احزاب کمونیست در میان ملتی خاص، بر نفوذ شوروی در این کشورها افزوده می شد. به عنوان مثال تبلیغات شوروی در قبال کشورهای جهان سوم تأکید بسیاری بر وام های استعمار نو داشت یعنی به تبلیغ آثار منفی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که پیوندهای جوامع در حال توسعه به طور کلی با غرب و به طور خاص با ایالات متحده، برای آن جوامع دارند شوروی ها برنامه کمک غرب را به گونه ای توصیف می کردند که بدی ها و تباهی های بسیاری به همراه دارد و تنها به نفع محافل کوچک سرمایه داری در یک کشور است. (در نقطه مقابل همین تبلیغات؛ تبلیغات بلوک سرمایه داری در جهان سوم که کمک خارجی و دیپلماتیک شوروی را به صورت پیوندهای توصیف می کند که در نهایت دریافت کننده را جزء اقمار در می آورد***.) شیوه فرهنگی امپریالیسم عموماً نقشی مکمل و جنبی در مقایسه با انواع شیوه ها (اقتصادی، نظامی) دارد. ولی سهم استفاده از آن در فعالیت های وسیع بین المللی دولت ها از جنگ جهانی دوم به بعد افزایش یافته است. این مسئله به دو علت می باشد از یک سو امپریالیسم نظامی گسترده و آشکار، دیگر ابزار عقلانی در سیاست خارجی محسوب نمی شود، زیرا متضمن پذیرش هزینه بسیار بالایی می باشد به این ترتیب دولتی که می کوشد قدرت خود را از طریق امپریالیستی توسعه دهد، معمولاً روش های اقتصادی و فرهنگی را جایگزین روش های امپریالیسم نظامی می کند. از سوی دیگر تجزیه امپراتوری های مستعمراتی به تعداد زیادی دولت های ضعیف، که بسیاری از آنها باید برای بقای خود به کمک خارجی متکی باشند، برای دولت های امپریالیستی فرصت های جدید فراهم می کند تا قدرت خود را از طریق ابزار اقتصادی و فرهنگی که کم هزینه تر می باشد توسعه دهند.

شناخت سیاست امپریالیستی و مقابله با آن

مسأله مهمی که در این قسمت به آن می رسیم شناخت سیاست امپریالیستی و مقابله با آن که توسط مقامات رسمی دولتی مسئول هدایت سیاست خارجی و شهروندانی که می کوشند در مورد مسائل بین المللی دیدگاهی هوشیارانه بیابند، با آن مواجه می شوند این مشکل مربوط به ماهیت سیاست خارجی سایر دول و در نتیجه نوع سیاست خارجی است که باید در مقابل آن اتخاذ نمود آیا سیاست خارجی دولت مقابل امپریالیستی است یا خیر؟ به عبارت دیگر، آیا از طریق این سیاست سعی می کند توزیع قدرت موجود را برهم زند و یا صرفاً کوشش می شود درون چارچوب وضع موجود تعدیلاتی صورت گیرد ؟ پاسخ به این سؤال سرنوشت ملل را رقم زده است. پاسخ اشتباه معمولاً به معنای پذیرش خطری مهلک و یا ویرانی کامل بوده است. زیرا، موفقیت سیاست خارجی به صحت این پاسخ بستگی دارد.

مشکل گزینش سیاست :
سد نفوذ [15]
دلجویی
هراس

1. سد نفوذ

از آنجا که سیاست امپریالیستی و سیاست حفظ وضع موجود ماهیتی امپریالیستی دارند سیاست هایی که در مقابل آنها اتخاذ می شود، باید کاملاً متفاوت باشند. سیاستی که مناسب برخورد با سیاست حفظ وضع موجود است، برای رویارویی با سیاست های امپریالیستی کافی نیست. در مقابل سیاستی که خواهان تعدیلاتی در توزیع موجود قدرت است، می توان با سیاست بده بستان[16]، سیاست توازن [17]و سیاست مصالحه[18] برخورد نمود : یعنی کلاً سیاستی که از تکنیک تعدیل در توزیع قدرت بهره می جوید تا بیشترین امتیازات را کسب کند و حداقل زیان را متحمل گردد. در مقابل امپریالیسم، که خواهان براندازی توزیع موجود قدرت در مقابل تهاجمات، توسعه طلبی ها یا سایر اختلالات در وضع موجود که از سوی دولت امپریالیست صورت می گیرد، وقفه ایجاد می کنند. سیاست سد نفوذ یا عینی است و یا فرضی عینی به مانند خط ماژینوی فرانسه و یا فرضی به مانند تقسیم جهان به دو بلوک غرب و یا شرق (با اتخاذ این سیاست عملاً به دولت امپریالیست می گویند تا اینجا می توانی پیش بروی نه بیشتر)

2. دلجویی

دلجویی سیاستی خارجی است که می کوشد با روش هایی که مناسب برخورد با یک سیاست حفظ وضع موجود است، با تهدید امپریالیسم مقابله کند. دلجویی می کوشد با امپریالیسم چنان روبرو شود که گویی با سیاست حفظ وضع موجود برخورد دارد. اشتباه این سیاست آن است که سیاست مصالحه را از محیط سیاسی حفظ وضع موجود که دلجویی مناسب آن است، به محیطی منتقل می کند که آمادۀ حمله امپریالیستی است و دلجویی مناسب آن نیست. (می توان گفت که دلجویی، سیاست مصالحه در شکل فاسد آن است که با اشتباه در تشخیص سیاست امپریالیستی از سیاست حفظ وضع موجود، نادرست از کار در می آید.) دلجویی و امپریالیسم از نظر منطقی قرین یکدیگر شناخته می شوند و اشتباه دلجویی در اینجاست که دلجویی کننده متوجه نمی شود، تقاضاهای متوالی نامحدود که ناشی از دعوی خاصی نیز نمی باشد، صرفاً حلقه زنجیری است که در انتها به براندازی وضع موجود می رسد.
در این قسمت این نکته قابل ذکر است که هرگاه سیاست سد نفوذ سیاست امپریالیستی را محدود کند یا سیاست امپریالیستی به علت نیل به اهداف یا فرسودگی به پایان برسد، سد نفوذ (سیاست مقاومت سازش ناپذیر) راه به سوی مصالحه (سیاست بده بستان) می گشاید. چنین سیاستی اگر خواهان دلجویی از امپریالیسم باشد، نادرست است، اما در مواردی که معطوف به ایجاد انطباق با سیاست حفظ وضع موجودی است که تمایلات امپریالیستی را کنار نهاده، به صورت سیاستی درست جلوه خواهد کرد. (به واقع این است که دلجویی به هیچ وجه از روی ضعف یا ترس صورت نخواهد گرفت. دلجویی بر حسب شرایط ممکن است خوب یا بد باشد. دلجویی ناشی از ضعف و ترش هم بی ثمر است و هم مخرب. دلجویی از موضع قدرت بزرگوارانه و شرافتمندانه است و مطمئن ترین و شاید تنها راه به سوی صلح جهانی است[19].)

3. هراس

اشتباه اساسی دیگری که احتمال دارد مسئولین هدایت سیاست خارجی به دام آن بیفتند عکس مورد است که در بالا مورد بحث قرارگرفت. در این مورد، سیاست حفظ وضع موجود سیاستی امپریالیستی تلقی می شود. به این ترتیب، دولت «الف» در رابطه با دولت «ب» به برخی اقداماتی که هدف دفاعی دارند متوسل می شود، مانند تسلیحات، پایگاه ها، ائتلاف و ... دولت «ب»به نوبه خود به اقدامات متقابل دست می یازد، زیرا به نظر او دولت«الف» به اعمال سیاست امپریالیسم مبادرت نموده است. این اقدامات متقابل، برداشت اشتباه اولیه دولت «الف» از سیاست های دولت «ب» را تقویت می کند و این جریان ادامه می یابد. نهایتاً یا هر دو دولت اشتباه خود را در مورد سیاست های مربوطه تصحیح می کنند، یا سوءظن متقابل فزاینده ای که پیوسته تقویت می گردد، به جنگ منجر می شود. از اشتباه اولیه، دوری باطل پدید می آید. دو چند دولت که هر یک به دنبال حفظ وضع موجود هستند، اما طرح های دیگران را امپریالیستی می دانند اشتباهات دیگران را تأییدی بر صحت ارزیابی های نادرست خود می یابند. در این شرایط تنها با تلاشی مافوق انسانی می توان سیر حوادث را از پایانی فاجعه آمیز بازداشت. (به عنوان مثال مورگنتا در تفسیری که در این مورد دار می گوید که طرفداران امپریالیسم به شیوه نظامی « امپریالیسم نظامی[20] » به این مورد یا مشکل بر می خورند که چرخۀ مسابقۀ تسلیحاتی را بین بازیگران به وجود می آورند که در نتیجه این چرخه مسابقه تسلیحاتی، دور باطلی ایجاد می شود که مسابقه تسلیحاتی موجب نا امن شدن نظام، و ناامن شدن نظام موجب مسابقه تسلیحاتی می شود. مورگنتا در اینجا قدرت های کوچک را عامل شروع کننده امپریالیسم برای برهم زدن وضع موجود می داند.*) در این حالت(هراس _ ترس امنیتی) نتیجه آن می شود که هر حرکت کشورها در صفحه شطرنج بین الملل بر اساس ماهیت خود آنها بررسی و ارزیابی نمی شود، بلکه بر اساس ایدئولوژی امپریالیستی مورد سنجش قرار می گیرد. (جنگ سرد این حالت در اوج خود به سر می برد. ایدئولوژی کمونیست_ ایدئولوژی سرمایه داری)



مشکل شناسایی و تشخیص امپریالیسم

سیاست دلجویی تلاشی است برای مصالحه با امپریالیسمی که به عنوان امپریالیسم شناخته نمی شود و هراس، موجد امپریالیسمی است که وجود ندارد. این دو پاسخ اشتباه مهلک که در هر سیاست خارجی خردمندانه ای باید از آن دو اجتناب نمود. این سیاست خارجی خرمندانه که وجود امپریالیسم را وقتی واقعاً وجود دارد تایید می کند و ماهیت خاص آن را نیز تعیین می نماید با مشکلاتی غامض و ماهوی روبرو می شود.
نخستین و اساسی ترین مشکل را بوخارین، که بهترین معرف آموزه های کمونیستی از مرگ لنین تا دوران تصفیه های بزرگ اواسط دهه 30 است، مطرح می کند : « امپریالیسم سیاست سلطه است، اما هر سیاست سلطه ای امپریالیسم نیست ». این عبارت صحیح است و با بحث ما در باره تمایز میان سیاست سلطه ای که در چارچوب وضع موجود عمل می کند و سیاستی که می کوشد وضع موجود را براندازد، منطبق است. این تمایز در شرایط عینی موجب مشکلی غامض می شود. (به عنوان مثال چگونه امکان داشت و یا با اطمینان در یافت که اهداف غایی هیتلر چیست ؟ از 1935 به بعد او تقاضاهای خود را به ترتیب مطرح می کرد. هر یک از این در خواست ها فی نفسه با سیاست حفظ وضع موجود تعارضی نداشت، مع هذا این امکان وجود داشت که هریک از این تقاضاها، گامی در راه ایجاد امپراتوری باشد. هر گامی فی نفسه مهم بود و بنابراین ماهیت واقعی سیاستی را که هر یک از این گام ها عناصر آن را تشکیل می دادند آشکار نمی ساخت. بنابراین چگونه امکان داشت پاسخی برای سؤال ما بیابند ؟ )
این واقعیت که ممکن است ماهیت سیاستی که هدف آن در آغاز ایجاد تعدیلاتی در توزیع موجود قدرت بوده، در جریان موفقیت یا شکست تغییر کند، مشکل اساسی اولیه را تشدید می کند. به عبارت دیگر کشور توسعه طلب پس از آنکه در چارچوب توزیع موجود قدرت به سهولت به اهداف اولیه خود دست یافت، چنین می پندارد که با دشمنانی ضعیف و بی اراده سروکار دارد و می تواند بدون تلاش زیاد یا قبول مخاطرات سنگین در روابط موجود قدرت تغییراتی ایجاد کند. بدین ترتیب هرچه بیشتر بدست می آورد، طمع هم بیشتر می شود و سیاستی که در چارچوب وضع موجود عمل می کرد، یکباره به سیاستی امپریالیستی تبدیل می گردد. چنین تغییری در مورد سیاست ناموفق توسعه طلبی در چارچوب حفظ وضع موجود نیز مصداق می یابد. کشوری که از نیل به اهداف محدود خود نا امید شده و تحقق این اهداف را در چارچوب روابط موجود قدرت ممکن نمی داند، به این نتیجه می رسد که برای نیل به اهداف خود باید این روابط را تغییر دهد.
در مواردی که سیاست خارجی عمدتاً از ابزار نفوذ اقتصادی یا فرهنگی استفاده می کند، مشکل دیگری نیز پیش می آید. این روش ها با توجه به ماهیت سیاستی که در چارچوب آن عمل می کنند، ممکن است مبهم باشند اما ابهام آنها بیش از ابهام موجود در روش نظامی است که اهداف ارضی را مطرح می کند. توسعه طلبی اقتصادی یا فرهنگی محدوده خاص و روشنی ندارد. مخاطبین نیز طیف وسیعی از مردم هستند که به خوبی تعریف نشده اند. کشورهای زیادی در سطح وسیع از این روشها استفاده می کنند. تشخیص توسعه طلبی اقتصادی یا فرهنگی به عنوان ابزار امپریالیسم امری دشوار است. در این مورد نیز توجه به اوضاع مساعد سیاست های امپریالیستی می تواند ما را یاری کند.
حال پس از غلبه بر همه این مشکلات و شناخت صحیح سیاست خارجی امپریالیستی، مشکل دیگری پدیدار می شود. این مشکل در مورد نوع امپریالیسمی است که باید با آن مقابله شود. موفقیت امپریالیسم محدود منطقه ای ممکن است موجب گسترش بیشتر آن شود و آن را به صورت امپریالیسم قاره ای یا جهانی درآورد. ( به طور اخص ممکن است کشوری برای تحکیم و تضمین تفوق منطقه ای خود لازم بداند برتری قدرت خود را درسطح وسیع تری اعمال کند و احساس نماید که تنها با یک امپراتوری جهانی به امنیت کامل نائل می شود. ) معمولاً در امپریالیسم نیرویی پویا وجود دارد که بر مبنای تدافعی یا تهاجمی توجیه می شود و از یک منطقه محدود به سطح قاره و از سطح قاره به عرصه جهانی گسترش می یابد.
بدین ترتیب، ارزیابی تمایلات امپریالیستی و متعاقب آن ارزیابی سیاست های امپریالیستی هیچ گاه قطعی نیست. همیشه سیاست ها و ضد سیاست ها را باید مورد ارزیابی و تدوین مجدد قرار داد. اما واضعان سیاست خارجی همیشه در معرض این وسوسه هستند که یک الگوی خاص توسعه طلبی امپریالیستی یا هر نوع سیاست خارجی دیگر را دائمی فرض کنند و حتی زمانی که این الگو تغییر یافته، همچنان سیاست خارجی متناسب با الگوی پیشین را تعقیب نمایند. اقداماتی که برای مقابله با امپریالیسم جهانی صورت می گیرد باید با اقداماتی که برای مقابله با امپریالیسم محلی صورت می گیرد متفاوت باشد.
در پایان باید به این نکته اشاره کنیم که درمورد امپریالیسم نیز مانند همه سیاستهای خارجی با مشکلی مواجه می شویم که به ویژه در امپریالیسم از حساسیت خاصی برخوردار است این مشکل ماهیت واقعی سیاست خارجی در ورای پوشش ایدئولوژیک آن است. بازیگران صحنه بین المللی به ندرت سیاست خارجی ای را که دنبال می کنند علناً اعلام می کنند و سیاست امپریالیستی تقریباً هرگز چهره واقعی خود را در بیانات دنبال کنندگان آن نشان نمی دهد. سرشت حقیقی سیاست های دنبال شده در پشت حجاب های ایدئولوژیک پنهان می شود.[21]

نتیجه گیری

در پایان به این شکل می توان جمع بندی کرد که امپریالیسم تلاشی است برای کسب قدرت بیشتر، شکلی از گسترش اقتدار است که با مقهور ساختن دیگر بازیگران به وسیله ابزارهایی که در اختیار دارد (نظامی،اقتصادی و فرهنگی) و تغییر وضع موجود به منصه ظهور می رسد.
البته امروزه با توجه به فرآیند جهانی شدن به ویژه در عرصه های اقتصاد و فرهنگ، اهمیت فزاینده ی رژیم های بین المللی به عنوان محدود کننده رفتار دولت ها، شکل گرفتن نهادهای فراملی و فوق ملی مانند اتحادیه اروپا، ملزم شدن دولتها به همکاری در عرصه سیاست ملایم (در جهت رفع مشکلات زیست محیطی، تجارت آزاد و ... ) و سایر تحولات حاکی از آنند که دیگر واقع گرایی _ سنت گرایانه نمی تواند پاسخ نظری مناسبی به جهان جدید باشد ( که دیگر نیروهای سنتی از قدرت فائقه برخوردار نیستند).
با توجه به تحولاتی که طی چند قرن گذشته حادث شد، به تدریج مشخص شد که ساختار امپریالیستی بازیگران دیگر امکان پذیر نیست و امروزه کمتر به موردی بر می خوریم که بازیگر نظام بین الملل امپراتوری باشد. مفصل بندی و ساختار گرفتن نظام دولت کشوری به مقتضای ارضی و همچنین آگاهی افراد در جوامع مختلف و اینکه نقش دولتها به عنوان بازیگران اصلی در نظام بین الملل در حال کاهش است (از قرن 17 تا کنون دولت ها به عنوان بازیگر اصلی مطرح بودند ولی امروزه این نقش درحال کاهش است ) علت کاهش این نقش همان طور که اشاره شد به وجود آمدن سازمان های بین المللی در سطح جهانی(سازمان ملل و ... )، منطقه ای ( اتحادیه اروپا، اتحادیه عرب و ... )، اقتصادی ( اوپک و ... ) و ... در دنیا که باعث شده است. که قدرت در نظام بین الملل فقط در اختیار یک بازیگر به نام دولت ها نباشد بلکه شاهد تقسیم قدرتی، در نظام بین الملل باشیم. ( البته این نکته را باید ذکر کرد که دولت ها به عنوان بازیگر این سازمان ها خود قواعد و اصولی که این سازمان ها بر اساس اجماع بازیگران عضو همین سازمان تعیین شده و به وسیله پارلمان کشورها و یا دولت ها پذیرفته شده است و از آن به بعد ملزم به رعایت قواعد آن می باشند. )
ما امروزه شاهد آن هستیم که عرصه رقابت بین بازیگرانی است که مایلند قدرت فائقه ای نسبت به بازیگران دیگر در عرصه روابط بین الملل پیدا کنند و برای رسیدن به این قدرت فائقه با توجه به اینکه امروزه نظام بین الملل به این سمت می رود که سازمان های بین المللی دارای نقش بیشتری می شوند، بازیگران نیز سعی می کنند که نقش و نفوذ بیشتری در این سازمان های بین المللی داشته و ایفا کنند.
با توجه موقعیت امروز جهان، نظریات واقع گرا ها باید در بسیاری از مفاهیم و مفروضه های خود تجدید نظر نماید و تحولات جدید در ساختار نظام جهانی را مد نظر قرار دهد. و این خود نشان می دهد که این نظریه نیز مانند همه تلاش های ذهنی دیگر انتقاد پذیر و در عین حال در بسیاری از ابعاد اصلاح پذیر می باشد.
در پایان لازم می بینم که اشاره کنم که نه تنها در نظریات واقعگرا تجدید نظر صورت گیرد بلکه باید در تمامی نظریات ارائه شده در رابطه با نظام بین الملل و (مفهوم امپریالیسم) نیز باید تجدید نظر صورت گیرد. و در پی ارائه نظریات جدید و مفاهیمی باشیم که با توجه به روند تحولاتی نظام جهانی از این پروسه عقب نماده و مفاهیمی تازه برای تحلیل تمام موضوعات نظام بین الملل و همچنین (امپریالیسم) در اختیار داشته باشیم.

=========================================================================
منابع

مورگنتا، هانس جی. سیاست میان ملتها، ترجمه حمیرا مشیرزاده، تهران، وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، بهار 84 .
اغصان، علی رحیق. دانش نامه علم سیاست، تهران، انتشارات فرهنگی صبا، 1384 .
آقا بخشی، علی. فرهنگ علوم سیاسی، تهران، چاپار، زمستان 1383.
دوئرتی، جیمز. نظریه های متعارض در روابط بین الملل، ترجمه وحید بزرگی، تهران، قومس، 1384.
سیف زاده، حسین. نظریه پردازی در روابط بین الملل ، تهران، سمت، تابستان 1383.
رینولدز، چارلز . وجوه امپریالیسم، ترجمه حسین سیف زاده، تهران، وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، 1371.
هالتسی، کی جی. مبانی تحلیل سیاست بین الملل، ترجمه بهرام مستقیمی، تهران وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، پاییز 85 .
آشوری، داریوش. دانشنامه سیاسی، چ 13، تهران، مروارید، 1385.
علی بابایی، غلام رضا. فرهنگ روابط بین الملل، تهران، وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، بهار 85 .

http://www.did.ir/document/index.fa.asp?cn=pp00020063912011015
http://www.bashgah.net/pages-7266.html
http://www.fa.wikipedia.org/wiki/

1. J. Chamberlain
2. علی رحیق اغصان، دانش نامه علم سیاست، تهران : انتشارات فرهنگی صبا، 1384، ص 167
3. علی آقا بخشی، فرهنگ علوم سیاسی، تهران : انتشارات چاپار، زمستان 83، ص 308
4. هانس جی مورگنتا، سیاست میان ملت ها، ترجمه حمیرا مشیر زاده، تهران : وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، بهار 84 ، ص 89
5. جیمز دوئرتی، نظریه های متعارض در روابط بین الملل، ترجمه وحید بزرگی، تهران: انتشارات قومس، 1384، ص 378_379
6. همان؛ ص 90- 91
7. همان کتاب، ص 96_97
8. حسین سیف زاده، نظریه پردازی در روابط بین الملل ، تهران : سمت، تابستان 1383، ص 62
9. Destutt De Tracy
10. حسین سیف زاده، نظریه پردازی در روابط بین الملل ، تهران : سمت، تابستان 1383، ص 91
11. هانس جی مورگنتا، سیاست میان ملت ها، ترجمه حمیرا مشیر زاده، تهران : وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، بهار 84 ، ص 167- 168

12. Huey Long
13. Merchantilist
14. هانس جی مورگنتا، سیاست میان ملت ها، ترجمه حمیرا مشیر زاده، تهران : وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، بهار 84 ، ص 115
*** کی جی هالتسی ، مبانی تحلیل سیاست بین الملل، ترجمه بهرام مستقیمی ، تهران : وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، پاییز 85 ص 365.

15. Containment
16.Give And Take
17. Balance
18. Compromise
19. همان کتاب، ص 124
* . ر .ک به شکل ص 10 تحقیق
20.حسین سیف زاده، اصول روابط بین الملل (الف و ب )، تهران: میزان، بهار 1385، ص 85

21. همان کتاب، ص 129
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.