- بررسی ادیان دین پژوهان و پژوهشگران تاریخى با توجه به اسناد به جا مانده از دوران کهن و نیز با استناد به این واقعیّت که گرایش به دین و خدا، درونى و فطرى بشر است، اظهار مىدارند که دین، همزاد بشر بوده و او دیندارى، پرستش و گرایش دینى را از روز نخست زندگى، آغاز کرده است. «1» بالاتر از این، چنان که از کتب آسمانى بر مىآید ودر قرآن کریم به عنوان متقنترین کتاب وحیانى آمده است، نخستین انسان «آدم ابوالبشر» (ع) پیامبر الهى بوده است. «2» اینها نشان مىدهد که انسان از جهات مختلف به دین، نیازمند است، و این نیازمندیها حتّى براى انسانهاى نخستین و اقوام بدوى فاقد فرهنگ و تمدّن هم قابل درک و فهم بوده است، زیرا دیندارى و سرسپردگى به فرامین دینى و الهى، ارضا کننده یکى از ابتدایىترین و مهمترین نیازهاى روحى و روانى انسان، یعنى «حسّ مذهبى» یا «حسّ پرستش» است که به گواه روان شناسان، بعد یا ابعادى از روح آدمى را تشکیل مىدهد. «3» انسان با ارضاى- هر چند ناقص- این حسّ باطنى و غریزه فطرى، ضریب آرامش روحى و سلامتى روانى و نیز اطمینان خاطرش را بالا مىبرد. نقش تعیین کننده دیگر دین «جهت دار کردن زندگى» و معنا دار ساختن آن» و نیز [ 14 ] «ایجاد امید به آیندهاى روشن» و سامان بخشى به نظام اجتماعى و در شکل پیشرفتهاش «تأمین عدالت و برقرارى عدالت اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و اقتصادى» است. با توجّه به جایگاه مهم و حیاتى دین در زندگى مادّى و معنوى بشر است که مبارزات دین ستیزان و طاغوتها هرگز نتوانست دین و خدا پرستى را از صحنه زندگى انسان خارج کند. همچنان که تلاش و مبارزه برخى از دانشمندان علوم تجربى و پیروان مکاتب مادّى در این عصر نیز نتوانست جایگزینى براى دین، پیدا و مردم را از دین روى گردان کند؛ زیرا به رغم اوجگیرى مبارزات علیه دین خواهى و خدا پرستى در سراسر جهان، به ویژه غرب متمدّن، نه تنها گرایش به دین کم نشده، بلکه به عکس، دین پژوهى، رویکرد همه جانبه به دین و نشر و تبلیغ معارف دینى و اخلاقى هم بسیار اوج گرفته، و دین پژوهان و متکلّمان بزرگ در سراسر جهان با نوشتن مقالات، کتابها و حتّى دائرة المعارفها درباره دین و ابعاد آن، اهمّیّت دین و علل نیازمندى بشر به دین را، خاطر نشان ساختهاند؛ «1» که دائرة المعارف دین، میرچا الیاده (1907- 1986 م) در 16 جلد با 2750 مقاله اصلى از 1400 تن از دانشمندان دین پژوه پنجاه کشور جهان، نمونه روشنى از آن است. «2» بر این اساس، در صدد بر آمدیم در این نوشتار، درباره سه دین بزرگ الهى پیش از اسلام، یعنى «یهودى»، «مسیحى»، و «زرتشتى» که قرآن، آنها را- حدّاقل در آغاز پیدایش- به عنوان ادیان توحیدى و الهى، شناخته است، «3» تحقیق و پژوهشى انجام دهیم؛ تا عزیزان پاسدار که سنگرداران راستین دین خاتم الهى و اسلام ناب محمدّى (ص) هستند با گذراندن این دوره و مطالعه این کتاب، ضمن درک و فهم بیشتر و عمیقتر آیات قرآن کریم درباره ادیان یاد شده وانحرافهاى پدید آمده در آنها، هم به تفاوتهاى اساسى آیین مقدّس اسلام با آن ادیان، پى ببرند و در نتیجه نسبت به آیین اسلام، گرایش راسختر و اعتقادى استوارتر و نیز پایبندى عملى جدّىترى پیدا کنند، و [ 15 ] هم این که در ابعاد نظرى و عملى به دفاع از آن همّت گمارده، و با پیروان ادیان یاد شده نیز برخوردى واقع بینانهتر داشته باشند. در خاتمه، یاد آور مىشویم از آن جا که موضوع تحقیق در این نوشتار «آشنایى با ادیان الهى» است، شیوه درست و منطقى تحقیق، اقتضا مىکند که در معرّفى این ادیان تا آنجا که مىتوان مآخذ و منابع مربوط به آنها، به ویژه از منابع و متون دینى آنها استفاده شود. از این رو، کوشش مىشود تا مسائل و وقایع مربوط به این ادیان از منابع و کتب دینى و تاریخى آنها نقل شود. البتّه طبیعى است که در بسیارى از موارد دیدگاه آنها با دیدگاه اسلامى و قرآنى، تفاوت یا تفاوتهایى داشته باشد که ناچاریم دیدگاههاى متفاوت را تا آن جا که ممکن است در پاورقىها و یا در متن یاد آور شویم، و تحقیق و بررسى بیشتر را به متربیان و سایر خوانندگان محترم واگذاریم. معناى دین واژه دین گرچه عربى است ولى در فرهنگ لغات ملل مختلف به معانى: حکم و قضا، رسم و عادت، شریعت و مذهب، همبستگى و غیر آن، آمده است؛ «1» و در فرهنگ لغات عربى و استعمالهاى قرآنى نیز به معانى زیادى از جمله: جزا، حساب، قانون، شریعت، طاعت و بندگى، تسلیم و انقیاد، ملّت، اسلام، روش و رویّه، شرک و بت پرستى و توحید و خدا پرستى آمده است. «2» اما معناى اصطلاحى دین، از میان تعاریف ارائه شده، به نظر مىرسد که بهترین وجامعترین تعریف از سوى مفّسر کبیر قرآن، علّامه طباطبایى ارائه شده باشد. تعاریف او از دین عبارتند از: 1- دین، عقاید و دستورهاى عملى و اخلاقى است که پیامبران (ع) از طرف خدا [ 16 ] براى راهنمایى و هدایت بشر آوردهاند. دانستن این عقاید وانجام این دستورها سبب خوشبختى انسان، در دو جهان است. «1» 2- دین، روش ویژهاى در زندگى دنیوى است که سعادت و صلاح دنیوى انسان را هماهنگ و همراه با کمال اخروى و حیات حقیقى جاودانى او تأمین مىکند. از این رو، لازم است شریعت، دربرگیرنده قوانینى باشد که به نیازهاى دنیوى انسان نیز پاسخ گوید. «2» 3- دین، عبارت است از اصول علمى و سنن و قوانین عملى که زاید اعتقاد و عمل به آنها تضمین کننده سعادت حقیقى انسان است. از این رو، لازم است دین، با فطرت انسانى، هماهنگ باشد تا تشریع با تکوین، مطابقت داشته، و به آنچه آفرینش انسان، اقتضاى آن را دارد پاسخ گوید. چنان که مفاد آیه فطرت «فَاقِم وَجهَکَ لِلدّینِ حَنیفاً فِطرَتَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیها ...» «3» همین است. «4» این تعاریف، ناظر به دین حق، در مرتبه کمالش مىباشد که برپایه خداشناسى و انسانشناسى واقع بینانه، استوار است. یعنى با توجّه به ربوبیّت حکیمانه الهى و این که انسان، قابلیّت حیات ابدى و نیل به کمالات معنوى را دارد، به دینى نیازمند است که او را در طى مسیر حیات سعادتمندانه جاوید، هدایت و یارى کند؛ و در عین حال به نیازهاى دنیوى او نیز توجّه کرده، و پاسخ لازم دهد؛ و تأمین خواستههاى معقول و مشروع دنیوىاش را نیز جزو برنامه هدایتى و سعادتمندى اش بداند. از میان پیامبران الهى در طول تاریخ که حتّى در برخى روایات اسلامى تعدادشان 124 هزار نفر اعلام گردیده است، «5» پنج تن آنان به نامهاى نوح (ع)، ابراهیم (ع)، موسى (ع)، عیسى (ع) و محمّد بن عبداللّه (ص) به گواهى قرآن به عنوان پیشوایان بزرگ دینى- الهى و به اصطلاح پیامبرن «اولوالعزم» صاحبان رسالت بزرگ و جهانى- معرّفى [ 17 ] شدهاند، که داراى کتب آسمانى، برنامهها، شرایع و ادیان مستقل الهى بودهاند. «1» قرآن کریم براى حضرت نوح (ع) کتاب آسمانى، معرّفى نمىکند و از کتاب حضرت ابراهیم (ع) تنها «صحف ابراهیم» «2» را نام مىبرد، اما براى سه پیامبر بزرگ دیگر یعنى موسى (ع)، عیسى (ع) و محمد (ص) کتابهایى به نامهاى «تورات»، «انجیل» و «قرآن» بر مىشمارد، و بارها از تورات و انجیل نام برده، و پیروان ادیان یهودى و مسیحى را «اهل کتاب» مىداند، «3» که این از اهمیت دو دین یاد شده و نیز از اعتبار و ارزش کتب آسمانى آنها نزد قرآن، و مسئولیّتهاى سنگینى که متوّجه پیروان آنها مىباشد حکایت مىکند. «4» به عنوان نمونه، دو آیه زیر، ذکر مىشود: إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِیهَا هُدىً وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هَادُوا وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن کِتَابِ اللّهِ وَکَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ ... وَقَفَّیْنَا عَلَى آثَارِهِم بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَیْنَاهُ الْإِنْجِیلَ فِیهِ هُدىً وَنُورٌ وَمُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِین. وَأَنْزَلْنَا [ 18 ] إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ ..» «1» ما، تورات را نازل کردیم در حالى که در آن، هدایت و نور بود؛ و پیامبران، که در برابر فرمان خدا تسلیم بودند، با آن براى یهود حکم مىکردند؛ و (همچنین) عالمان و دانشمندان، به این کتاب که به آنها سپرده شده و بر آن، گواه بودند داورى مىکردند. و به دنبال آنها (: پیامبران پیشین)، عیسى بن مریم را فرستادیم در حالى که کتاب تورات را که پیش از او فرستاده شده بود تصدیق کرد؛ و انجیل را به او دادیم که در آن، هدایت و نور بود؛ و (این کتاب آسمانى نیز) تورات را، که قبل از آن بود، تصدیق مىکرد؛ و هدایت و موعظهاى براى پرهیزکاران بود. و این کتاب (: قرآن) را به حق بر تو نازل کردیم، در حالى که کتب پیشین را تصدیق مىکند، و حافظ و نگاهبان و نیز حاکم بر آنها مىباشد. «إنَّ الَّذینَ آمَنوُا وَ الَّذینَ هادوُا وَ الصَّابِئینَ وَ النَّصارى وَ اْلَمجوُسَ وَ الَّذینَ اشْرَکوُا انَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ ...» «2» کسانى که ایمان آوردهاند، و یهودو صائبان «3» و نصارا ومجوس و مشرکان، خداوند در میانشان روز قیامت داورى مىکند (و حق را از باطل جدا مىسازد). وحدت ادیان باید به این حقیقت، توجّه داشت این که در قرآن ادیان شناسى 24 ابراهیم(ع) تا یوسف(ع) ..... ص : 24 کریم از ادیان مختلفى، نام برده شده هرگز به معناى وجود ادیان متعدّد با آرا و عقاید متفاوت و احیاناً متضاد در اصول و فروع [ 19 ] دینى شان نیست که از سوى قرآن کریم مورد تأیید قرارگرفته باشد؛ زیرا بنابر تصریح قرآن، اصل دین که منطبق با فطرت انسان (و فطرى انسان) است، «1» از آدم (ع) تا خاتم (ص) یکى بیش نیست، و آن هم اسلام نام دارد. چنان که فرمود: «انَّ الدّینَ عِنْدَ اللَّهِ الاسْلامُ ... وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى اْلاخِرَة مِنَ الْخاسِرینَ.» «2» دین، نزد خدا، تنها اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است ... و هر کس جز اسلام، آیین دیگرى براى خود برگزیند، از او پذیرفته نیست، و در سراى باقى از زیانکاران خواهد بود. بر این اساس است که قرآن کریم ابراهیم خلیل (ع) را مسلمان معرفى کرده، و فرمود: «ما کانَ ابْراهیمُ یَهُودِیّاً وَ لانَصْرانِیاً وَلکِنْ کانَ حَنیفاً مُسْلِماً وَما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ.» ابراهیم، نه یهودى بود ونه نصرانى، بلکه موحّدى خالص و مسلمان بود، و هرگز از مشرکان نبود. در آیه 13 سوره «شورى»، درباره ثبات و وحدت دین خدا که از آدم (ع) تا خاتم (ع) استمرار دارد، چنین آمده است. «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّى بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ ...» آیینى را براى شما تشریع کرد که به نوح، توصیه کرده بود؛ و آنچه را بر تو وحى فرستادیم و به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش کردیم این بود که: دین خدا را، بر پا دارید و در آن، تفرقه، ایجاد نکنید! نتیجه ثبات و وحدت دین الهى، این است که ادیان الهى در اصل دیانت که همان اسلام باشد اشتراک داشته و تفاوت آنها تنها در مذاهب و شرایع امتها است؛ زیرا [ 20 ] اصل دین که مسأله توحید، وحى، رسالت، عصمت، امامت، عدالت برزخ، قیامت، سراى آخرت و مفاهیمى از این نوع است، همان خطوط کلّى مىباشد که انسان بر اساس فطرت و سرشت انسانى- الهى اش در هر زمان و مکان، و باهر نژاد و قومیتى، خواهان آن است. اما دستورهاى جزئى و فروع عملى متناسب با ابعاد طبیعى ومادّى آدمى و خصوصیات فردى و قومى افراد به مقتضاى زمانها و مکانهاى گوناگون، تغییر مىیابند. این فروع جزئى که دلیل پیدایش شرایع گوناگون هستند نه تنها موجب کثرت در اصل دین نمىباشند، بلکه نتیجه همان فطرت ثابت و واحد هستند. «1» براین اساس، در قرآن کریم آنجا که محور گفتار، اصول دین یا خطوط کلى فروع آن است چنان که در آیات مربوط به آن ملاحظه کردیم، سخن از تصدیق کتب آسمانى به یکدیگر است، که در واقع نمایانگر تصدیق پیامبران (ع) به یکدیگر مىباشد. «2» امّا آنجا که محور گفتار، فروع جزئى دین است سخن از تعدد، تفاوت و تغییر است: «لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً ...» «3» براى هر امتى از شما، شریعت و روش خاصّى قرار دادیم. راز این که، قرآن کریم هرگز کلمه «دین» را به صورت جمع «ادیان» به کار نبرده است، بلکه همواره آن را به صورت مفرد، استعمال کرده، همین است که اصول فکرى و عملى که پیامبران به آن مىخواندهاند یکى بوده، و همه آنها مردم را به یک شاهراه، هدایت و به سوى یک هدف مقدّس، دعوت مىکردهاند؛ اختلاف شرایع و قوانین جزئى در جوهر و ماهیّت این راه که نامش در منطق قرآن «اسلام» است تأثیرى نداشته است. تفاوت و اختلاف تعالیم پیامبران با یک دیگر از نوع اختلاف برنامههایى است که در یک کشور، هر چند یک بار به مورد اجرا گذاشته مىشود. و همه آنها از یک قانون اساسى الهام مىگیرد؛ از این رو، تعلیمات پیامبران (ع) در عین پارهاى اختلافات، مکمّل و متمّم یکدیگر بوده است. [ 21 ] به بیان روشنتر، تفاوت آموزشهاى پیامبران (ع) با یکدیگر یا از نوع تفاوت تعلیمات کلاسهاى بالاتر با کلاسهاى پایینتر است و یا از نوع تفاوت اجرایى یک اصل کلّى در شرایط و اوضاع گوناگون مىباشد. [ 22 ] فصل دوم یهود پس از بیان کلّیّاتى درباره اصل دین، پژوهش را از دین یهود، آغاز مىکنیم. پیشینه قوم یهود عوامل مؤثّر در پیدایش قوم یهود پیش از ورود در بحث، تبیین یک مسأله که در شناخت ابعاد پیچیده قومیّت یهود، نقش مؤثّرى دارد، به عنوان پیش در آمد این بحث، ضرورى به نظر مىرسد، وآن این که: در کاوش و پژوهش درباره پیشینه قوم یهود به این مسأله، بر مىخوریم که قومیّت یهود از چنان پیچیدگى برخوردار است که سه عامل «نژاد»، «خاک» (مکانهاى زیستى) و «دین» به طور درهم تنیده و آمیخته به هم در پیدایش و شکلگیرى آن، نقش تعیین کننده و تأثیر مستقیم داشتهاند؛ زیرا: 1- چنان که پژوهشگران تاریخى نوشتهاند: «از لحاظ تاریخى، مذهب یهود همواره تأکید خاصّى بر سابقه قومى و یا نژادى خویش داشته و بر این همبستگى خونى، اصرار ورزیده است؛ به نحوى که در آن حضرت ابراهیم (ع) به عنوان» «پدر مؤمنان» در رأس قرار داشته و نژاد یهود، فرزندان وى به حساب آمدهاند ...» «1» در حالى که مىدانیم آن حضرت از پیامبران اولوالعزم و نیز بنیانگذار مکتب توحید و دین حنیف الهى «اسلام» بوده است. «2» پس از آن حضرت نیز سلسلهاى از پیامبران و در رأس آنها حضرت [ 23 ] موسى (ع) رهبرى قوم یهود را در برهههاى پر فراز و نشیب تاریخ این قوم برعهده داشتهاند، بویژه پیامبرانى که پس از موسى (ع) آمدهاند که به «قضاة» یا «داوران» شهرت دارند، کوشیدهاند تا تنى اسرائیل را از انحرافهاى دینى و عقیدتى نجات دهند و به توحید خالص و یکتا پرستى، هدایت و رهبرى کنند. این خود، نشانگر رابطه تنگاتنگ میان دیانت و ملّیّت یهود است. 2- دقّت در معانى و مفاهیم اسامى و عناوین مربوط به قوم یهود، گواه دیگرى بر ادّعاى ماست؛ زیرا قدیمىترین واژهاى که این قوم به آن نامیده شدهاند «عبرانى» است که از واژه «عبرى» گرفته شده؛ چون یهودیان، عبرى نژادندکه آن شاخهاى از نژاد «سامى» مىباشد. درباره معناى واژه عبرى، برخى نوشتهاند که از ریشه «عَبَر» به معناى عبور و گذراست. یعنى چون ابراهیم (ع) جدّاعلاى این قوم از شهر خود «اور» مهاجرت کرده و از رودخانه فرات، عبور نمود قوم وى عبرى یا عبرانى، نام یافتهاند. «1» برخى دیگر با استناد به تحقیقات اخیر دانشمندان، واژههاى عبرى و عربى را از یک ریشه دانسته، و گفتهاند هر دو لغت به معناى «بدوى» و «بیابانى» است؛ و وجه تسمیه این قوم به عبرى و عبرانى هم به خاطر بادیه نشینى و بیابان گردى آنان است که از صحراها و بیابانهاى شمال حجاز به کنعان و فلسطین روى آوردهاند. «2» درباره واژه یهود نیز نوشتهاند: یهود از فعل «هاد یهود» به معناى «تاب یتوب» یعنى هدایت یافتن از طریق توبه کردن- پس از گوساله پرستى- است. یا به علّت انتساب به «یهودا» فرزند بزرگ حضرت یعقوب به این نام، شهرت یافتهاند. «3» همچنین یهودیان را «بنى اسرائیل» نیز مىگویند، و اسرائیل نام یعقوب پیامبر (ع) است؛ پس بنى اسرائیل، یعنى فرزندان یعقوب پیامبر. نیز آنها را «کلیمیان» یا «موسویان» مىگویند؛ و «کلیم» لقب حضرت موسى (ع) است، چون آن حضرت ملقب به موسى کلیم الله بود، آن هم به خاطر هم سخن شدن با خدا و گفت و گو با اوست؛ و [ 24 ] معناى موسویان هم روشن است، و آن یعنى منسوب به حضرت موسى، که هر دو نام، نمایانگر پیروى یهودیان از شریعت حضرت موسى (ع) است. بنابراین، چنان که ملاحظه مىشود همه اسامى این قوم، معناى سه عنصر نژاد، خاک و دین را در بردارد. 3- گذشته از اینها، خود یهودیان نیز پیوسته اصرار مىورزند که پیوندى ناگسستنى میان نژاد، خاک و دین یهود، وجود دارد؛ و بر این اساس، در ادبیات ملى ودینى آنها از «ارض موعود» و سرزمین آبا و اجدادى، سخن مىرود، که بنا به ادّعاى آنان کنعان و فلسطین مىباشد. «1» «2» نیز آنها در طول تاریخ کوشیده و مىکوشند تا عامل نژاد را در گرایش دینى خود مؤثّر، اعلام کنند، و بر اساس این پندار است که از تبلیغ وارائه مذهب یهودى در میان سایر ملل، پرهیز کرده، و از پذیرش غیر نژاد یهود در دین خود، امتناع ورزیده و مىورزند؛ زیرا غیر نژاد یهود را شایسته در آمدن در دین خویش نمىدانند! که این خود، دلیل روشنى بر حسّ برترى جویى و خوى نژاد پرستى قوم یهود مىباشد. اینک پیشینه قوم یهود را به طور فشرده مورد بررسى و پژوهش قرار مىدهیم. ابراهیم (ع) تا یوسف (ع) گفتار درباره حضرت ابراهیم (ع) را با جملاتى از عهد عتیق «3» آغاز مىکنیم. «4» «و خداوند به ابرام (: ابراهیم) گفت از ولایت خود و از مولد خویش و از خانه پدرى خود به سوى زمینى که به تو، نشان دهم بیرون ادیان شناسى 30 از موسى(ع) تا داوود(ع) ..... ص : 29 شو. و از تو امّتى عظیم، پیدا کنم و تو را برکت دهم و نام تو را بزرگ سازم و تو برکت خواهى بود، و برکت دهم به آنانى که تو را مبارک خوانند و لعنت به آن که تو را ملعون خواند و از تو، جمع قبایل [ 25 ] جهان، برکت خواهند یافت.» «1» حضرت ابراهیم (ع) که به عبرى او را «ابرام» به معناى «پدر عالى قدر» مىخوانند حدود قرن نوزده یا هیجده پیش از میلاد ظهور و قوم خود را به سوى خداوند یکتا، دعوت کرد. وى پدر همه پیامبران بنى اسرائیل- و نیز نیاى بزرگ حضرت محمّد (ص)- است. پدرش «تارح بن ناحور» نام داشت. «2» بنا به نقل روایات و اخبار کتب دینى یهودیان، قبیله حضرت ابراهیم (ع) مانند دیگر قبایل و عشایر سامى نژاد، یعنى نیاکان بابلىها، آرامىها، فنیقىها، عموریان و کنعانیان پس از قرنها بیابان گردى و خانه به دوشى، از حالت حرکت و چرخش به در آمده، و استقرار و قرار یافتهاند. بر این اساس، قبیله ابراهیم نیز روزگارى در کشور بابل (بین النهرین) و در شهرى به نام «اور»- واقع در جنوب بین النّهرین- که از شهرهاى «کلده» بوده، و ظاهراً زادگاه ابراهیم (ع) هم به شمار مىرود، سکونت اختیار کرده بودهاند. اما پس از مدتى به خاطر این که اوضاع اجتماعى آن جا- براثر یورش اقوام مهاجم آریایى- دستخوش اختلال و آشفتگى گردیده بود ناچار شد با همسرش سارا (ساره) و برادر زادهاش لوط و همراه با قبیله کوچک خود از شهر اور رو به سوى مغرب نهاده، و به شهر «حرّان» در منتهى الیه سر حدّ شمالى بیابان عربستان «3» رهسپار گردد و در آن جا هم با پیروان آیین خرافى و بت پرستى و نیز پدیده پرستان، [ 26 ] مواجه مىشود، و چون زمینه اقامت و دعوتش را مناسب ندیده بود، به ناچار به سرزمین کنعان و فلسطین، مهاجرت کرده است. شیوه کار تبلیغى آن حضرت، چنین بوده که بر اساس رسالت الهى، پیوسته و در همه جا، همه اقوام و قبایل- از جمله قبیله کوچک سامى نژاد خویش را که سپس «عبرانیان» و «یهودیان» نام گرفتهاند- به دورى و ترک عبادت اجرام آسمانى و بتان واداشته، وبه آیین حنیف توحید و یکتاپرستى و پرستش و نیایش ذات پاک خداى واحد، فرا مىخوانده؛ و در این راه سختىها و رنجها و هجران فراوانى را متحمّل شده است. مطابق روایت تورات، مهاجرت حضرت ابراهیماز شهر «اور» به «حرّان» و «کنعان» در زمان «امرافل»، پادشاه شنعار کلده که ظاهراً همان حامورابى (حمورابى و یا همورابى)، مقنن معروف بابل است انجام گرفته است. هنگامى که حضرت ابراهیم، 99 ساله بود، خداوند بر او آشکار شد (و تجلّى کرد.) «1» گفت: من هستم خداى قادر مطلق، پیش روى من بخرام و کامل شو، و عهد خویش را در میان خود و تو خواهم بست و تو را بسیار بسیار کثیر خواهم گردانید، تا تو را و بعد از تو، ذریّت تو را خدا باشم، و زمین غربت تو، یعنى تمام زمین کنعان را به تو و بعد از تو، به زادگان و فرزندان تو دهم. «2» نام تو بعد از این ابْرام خوانده نشود بلکه نام تو ابراهیم خواهدبود؛ زیرا که تو را پدر امتهاى بسیار گردانیدم. امّا تو، عهد مرا نگهدار، و بعد از تو هر ذکورى از شما باید ختنه شود و ...» «3» (از آن تاریخ «ختان» میان یهودیان و سپس مسلمانان، سنّت رایج و پسندیده گردیده است، ولى مسیحیان از آن، عدول کردهاند). [ 27 ] حضرت ابراهیم پس از چندى با همسر و عشیره خود، رهسپار مصر گردید. ابراهیم به سبب نازا بودن زنش سارا، با کنیزى از اهالى مصر به نام «هاجر» ازدواج کرد و در اثر دعا به درگاه خداوند متعال از او صاحب فرزندى به نام «اسماعیل» شد. در 100 سالگى هم در اثر دعاى او، ساره حامله شد و «اسحاق»، فرزند دومش نیز به دنیا آمد. «1» خداوند براى امتحان ابراهیم، (ع) دستور فرمود اسحاق را که وارث عهد او بوده است بر بالاى کوهى برده، قربانى کند. ابراهیم (ع) چنین کرد. ناگاه از آسمان، ندایى رسید کهاى ابراهیم! دانستم که فرمان مرا اطاعت کردى؛ به جاى این کودک، قوچى را که براى تو فرستادم در راه من، قربانى کن. «2» این وقایع پس از خروج آن حضرت از مصر در صحراى عربستان، اتفاق افتاده است، و حضرت ابراهیم، هاجر و اسماعیل را در حجاز رها مىکند. مطابق روایت تورات، حضرت ابراهیم (ع) در سن 175 سالگى وفات مىکند؛ و رهبرى عبرانیان به اسحاق، منتقل مىشود. «3» «4» یوسف (ع) تا موسى (ع) یعقوب، دوازده پسر داشت که ایشان را اسباط (جمع سبط) مىخواندهاند. «5» یوسف یکى از این اسباط دوازده گانه بود، که از کنعان به مصر برده شد؛ و طبق داستان پر ماجرایى که هم در تورات آمده و هم در قرآن کریم، سرانجام عزیز مصر گردید. پس از مدتى پدرش یعقوب و فرزندانش به مصر، مهاجرت کردهاند؛ و از این زمان بود که فرزندان یعقوب در مصر به «بنى اسرائیل» یعنى پسران اسرائیل (یعقوب) ملقب شدهاند [ 28 ] ؛ و دوازده پسر یعقوب، هسته مرکزى این قوم را به وجود آوردهاند. علّت مهاجرت یعقوب و فرزندانش به مصر که در واقع دومین سفر و هجرت یهودیان به آن دیار محسوب مىشود، قحطى و خشک سالى سختى بود که بر سرزمین کنعان، مستولى شده بود. براى همین، علاوه بر فرزندان و قبیله یعقوب، دیگر طوایف و قبایل سامى نژاد نیز از کنعان و فلسطین به سرزمین مصر- که مردم آن به آبادانى و رفاه رسیده بودند- عزیمت کردند. بنى اسرائیل با طوایف مختلف مهاجر که به تدریج به آنها ملحق شده بودند، متحد شده، و به صورت دسته جمعى در آمده، و رفته رفته در سراسر مصر و اراضى حاصلخیز درّه نیل، پراکنده شدند، و بخشهایى از آن نواحى را هم به تملک خود در آورده و بر آن حاکم شدند. آنها علاوه بر زراعت به کار شبانى و دامدارى که پیشه اصلى آنها بوده است مىپرداختهاند. بر این اساس، این طوایف سامى نژاد را «هیکسوس» مىنامند که به معناى «شبانان» است. در دوران وزارت یوسف و حکومت هیکسوسها بر مصر به اقوام سامى نژاد به ویژه بنى اسرائیل بسیار خوش گذشته و آنها نزد اهالى بومى مصر از عزت و احترام شایانى برخوردار بودهاند. پس از وفات حضرت یوسف و سپرى شدن دوران حکومت او، دیر زمانى نیز حال به این منوال بود، و نسل بعد از نسل بنى اسرائیل در مصر به تنعم و رفاه مىزیستهاند، و مال و منال و جمعیت آنان فزونى یافته بود. حدود سالهاى 1580- 1560 پیش از میلاد مسیح، مردم مصر قیام کرده، و هیکسوسهاى بیگانه را منکوب، و مقهور خویش ساخته، و سلطنت و حکومتى بزرگ تشکیل دادهاند؛ و تا نواحى شرقى دریاى مدیترانه را تحت قیمومت و حکومت خویش در آوردهاند. با این حال، بنى اسرائیل تا مدت یک قرن و نیم دیگر همچنان در مصر باقى ماندهاند، و سلاطین مصر (فراعنه) با آنها به خوبى رفتار مىکردند؛ و با دیگر مصریان، تفاوتى قائل نمىشدند. تا این که سرانجام نوبت به یکى از فراعنه مصر به نام «رعمسیس» یا «رامسیس دوم» رسیده بود. او مردى دیوانه مزاج، هوس باز و ستمگر بوده، و به مال و ثروت، حشمت و جاه و نیز کاخها و بناهاى مجلل، توجه خاص داشت، و پیوسته براى [ 29 ] گسترش قدرت و شوکت خویش، تلاش مىکرد. از این رو، براى تأمین خواستههایش نیازمند انبوه کارگران و بردگانى بوده، که بدون چون و چرا از فرامین او اطاعت کرده، و به کارهاى سخت ساختن بناها و گسترش شهرها تن دهند. از این رو بنى اسرائیل را براى این کارها مناسب دیده؛ و با دامن زدن حسّ قومیّت گرایى و ایجاد شکاف و اختلاف میان مصریان اصیل و اسرائیلیان مهاجر، اقوام عبرى را از چشم مردم مصر انداخته، و با فراهم کردن زمینه لازم، آنان را به بردگى گرفته، و به کارهاى سخت و طاقت فرسا گماشته بود. این قوم بى پناه را به ضرب شلاق و شکنجه به ساختن بناهاى شگرف و اعجاب انگیزى نظیر اهرام مصر و مانند آن واداشته بود. در چنین وضعیتى، اقوام عبرانى و بنى اسرائیل براى رهایى از این وضعیت رقت بار و کشنده، دو راه در پیش داشتهاند، یا مىبایستى انقلابى در درون جامعه مصر، علیه بیدادگرىهاى فرعون ستمگر به وقوع مىپیوست، و آنها هم در پرتو قیام همگانى توده ستمدیده مردم از یوغ ستم و استثمار طاغوت مصر، رهایى یابند، و یا این که پیشوایى از میان خود بنى اسرائیل برخیزد، و اسباب آزادى آنان را فراهم کند. از قرار معلوم بار دیگر دست غیبى از آستین، بیرون آمده، و لطف خاصّ الهى را شامل آنها کرده است؛ زیرا خداوند مهربان، رهبرى بزرگ و پیشوایى رهایى بخش (موسى (ع)) را براى نجات آنها به رسالت، مبعوث کردهبود. «1» از موسى (ع) تا داوود (ع) اکنون در ادامه مبحث مربوط به پیدایش قوم یهود، به دوران جدیدى که با ظهور حضرت موسى (ع) و در نهایت خروج از مصر، همراه است، مىپردازیم. تورات، سِفْر خروج، دوران خروج را با بیان جریان تولد موسى (ع) چنین آغاز مىکند: «پادشاه مصر گفت: قوم بنى اسرائیل از ما مصریان، زیادتر و زور آور ترند؛ بیایید با تدبیر، با ایشان رفتار کنیم، و هر پسرى را که زاده شود به رود خانه اندازید و هلاک [ 30 ] کنید، و دختران را بگذارید، زیرا از ایشان خطرى متصور نیست. پس مردى از خاندان «لاوى» رفته و یکى از دختران لاویان را به زنى گرفته بود. از او پسرى پیدا کرد، مادرش سه ماه او را از چشمان دیگران پنهان داشت. پس تابوتى از «نى» براى کودک آماده ساخت، و آن را به قیر و زفت بیاندود، و طفل را در آن نهاده و در رود نیل انداخت، تا او را از کشتن نجات ادیان شناسى 35 از موسى(ع) تا داوود(ع) ..... ص : 29 دهد. آب او را همى برد، تا دختر (زن) فرعون آن کودک را بدید، چون او را زیبا و گریان یافت دلش براى او سوخت، و گفت: «این کودک از عبرانیان است»، پس او را به دایهاى سپرد، که بر حسب اتفاق، مادرش بود، و او را «موسى» نام نهاد، که به زبان مصرى به معناى «برگرفته از آب» است. موسى در دربار فرعون، رشد کرده، و برومند شد؛ و به اصل و نژاد سامى و اسرائیلى خود، پى برد. روزى، مردى قبطى از مصریان را دید که مردى عبرانى را که از قوم او بود مىزد. به خشم آمد و آن مرد قبطى را چنان بزد که در دم هلاک شد. روزبعد، خبر یافت که فرعون از این حادثه آگاه گردیده، و دستور قتل اورا داد. به این خاطر از مصر گریخت و به شبه جزیره «سینا» رفت، سپس به شهر «مدین» در آمده، و در یکى از روزها که به کمک دختران شعیب پیامبر (ع) شتافته، و در آب دادن گوسفندان کمک شان کرده بود، دختران شعیب خوبىهاى موسى (ع) در حق خود را نزد پدر، باز گفتند. شعیب (ع) او را نزد خود خوانده، و دخترش صِفوره (: صفورا) را به عقد او در آورد، و وى را به شبانى گوسفندانش گمارد. موسى (ع) پس از اتمام مدت قرار داد با زن و فرزند و گوسفندان خود به سوى مصر، روانه گشت، و چون به کوه «حوریب»، در صحراى «سینا» رسید- که به آن «جبل اللّه» گویند- فرشته خداوند در شعله آتش، از میان بوتهاى، بروى آشکار شد. موسى نگریست که آن بوته به آتش شعله ور است، اما نمىسوزد. ناگاه ندایى از میان بوته برخاست، «1» و گفت: «اى موسى! پیش نیا، و نعلین خویش را از پاى بیرون [ 31 ] آور، زیرا مکانى که در آن ایستادهاى زمین مقدّس است، و من یَهُوه هستم، خداى پدرانت، خداى ابراهیم، اسحاق و یعقوب. آنگاه دستور داد تا موسى (ع) به مصر برود، و بنى اسرائیل را از دست فرعون و کارگزاران ستمگرش نجات دهد. سپس خداوند، خطاب به موسى گفت: آن چیست که در دست توست؟ گفت: عصاست. گفت: آن را بر زمین بینداز؛ و چون به زمین انداخت مارى شد، و موسى از نزدش گریخت. خدا فرمود: (نترس) دستت را دراز کن و آنرا بگیر، پس دست خود را دراز کرد وآن را گرفت، و دوباره به شکل عصا در آمد! خداوند، بار دیگر به موسى (ع) گفت: دست خود را در گریبان خویش بگذارد، چون او چنین کرد مانند برف سفید و نورانى شد. گفت اگر مردم، این آیت را دیدند و باورت نکردند، از نهر، آبى بگیر و بریز، تبدیل به خون خواهد شد. «1» سپس موسى (ع) عرض کرد: خدایا! من فصیح نیستم. هارون- برادرم- را که از من فصیحتر است به جانشینىام، برگزین تا یار و مددکارم باشد، واز جانب من سخن گوید. پس خداوند «یَهُوَه» هارون را جانشین موساى پیامبر گردانید؛ و به او دستور داد تا به کمک برادرش موسى بشتابد، ودر امر رسالت و دعوت خلق، یاور اوباشد. «2» آنگاه موسى و هارون، نزد مشایخ بنى اسرائیل رفتند، و هارون، همه فرامین خداوند به موسى را براى مشایخ و بزرگان قوم بنى اسرائیل بیان کرد؛ و بعد، این دو، آیات و معجزات الهى را بر بنى اسرائیل و مشایخ آنها آشکار کردند، و آنان نیز به خداى موسى و هارون و رسالت و آیین این دو (پیامبر) ایمان آوردند. پس از آن موسى و هارون نزد فرعون رفته، به او گفتند «یهوه» دستور داد تا از تو [ 32 ] بخواهیم اجازه دهى بنى اسرائیل از مصر، خارج شوند. «1» فرعون گفت: یهوه کیست که سخن او را بشنوم و بنى اسرائیل را رهایى دهم؟! من یهوه نمىشناسم، و بنى اسرائیل را نیز رها نخواهم کرد. از موسى و هارون، معجزه و برهان خواست. موسى عصاى خویش را انداخت، اژدها گردید، و دست به گریبان برد و بیرون آورد، نورانى شد، و به اطراف، پرتو افکند. فرعون به موسى گفت: شما جادوگرى بیش نیستید، دستور داد تا ساحران، جادوگران و کاهنان مصر را جمع کنند تا- به گمان خود- سحر و جادوى موسى را باطل سازند! ساحران و جادوگران نزد فرعون، حاضر شدند. فرعون از آنها خواست تا با جادوى خود، موسى را مسحور و مغلوب گردانند. آنان هنر جادوگرى خویش را آشکار کرده، و مارواژدهاى بسیارى در میدان مبارزه ظاهر ساختند. موسى (ع) عصاى خویش را انداخت، مار (و اژدها) شد و همه (اژدها و) مارهاى سحرآمیز جادوگران را بلعید! ساحران و کاهنان، به حقیقت رسالت و اعجاز موسى (ع) پى بردند، در دم به او ایمان آوردند، و به خداى یکتا، شهادت دادند. فرعون که خود را ناتوان و مغلوب یافت به آزار و اذیّت بنى اسرائیل شدت بیشترى بخشید، تا این که خداوند بلیاتى بر فرعون و مصریان، نازل کرد. از جمله این که از آسمان، ملخ فراوان فرو ریخت به حدى که از ملخها ابرها پدید آمد، آبها خون شد، طاعون افتاد، طوفان سیل آسا، همه جا را فرا گرفت و تاریکىهاى ترسناک همه جا را پوشاند و نیز خشک سالى سختى رخ داد. «2» فرعون پس از این وقایع، سخت به وحشت افتاد، و به خاطر همین، بنى اسرائیل را آزاد گذاشت تا از مصر، خارج شوند. اما پس از اندکى دوباره پشیمان شد، و با لشکرى گران به دنبال آنها که در حال خروج بودند راه افتاد و به تعقیبشان پرداخت. حضرت موسى (ع) طوایف دوازده گانه بنى اسرائیل را با شتاب و سرعت هر چه [ 33 ] تمامتر به کنار رود نیل آورد «1»، از خدا خواست آب رود، برایشان شکافته شود تا آنها بتوانند از آن بگذرند. به فرمان الهى آبهاى خروشان نیل به تعداد دوازده طایفه بنى اسرائیل، دوازده شعبه شکافته شد. در نتیجه، راه خروج بنى اسرائیل، هموار گردید! و آنها از کوچههاى خشک قعر رودخانه گذشتند. و پس از خروج آنها بلافاصله آبها به هم متصل شدو فرعون و لشکریانش که همگى به درون رودخانه رسیده بودند، غرق شدند. موسى و هارون، قوم یهود را به سوى صحراى سینا، روانه کرده، و در بیابان «تیه» مستقر ساختند. در حالى که آنان از بیداد و ستم دستگاه جبار فرعونى از همه امکانات زندگى و رفاهى، محروم بودند، و حتى آب براى آشامیدن و نانى براى خوردن جهت ادامه حیات نداشتند. از این رو، بهانههاى بنى اسرائیلى آغاز شد، و اسرائیلیانى که به خاطر سالهاى طولانى رنج و بدبختى و زندگى خفت بار در مصر، عاجزانه از خداوند خواهان آزادى و رهایى بودهاند، اکنون که خداوند از سر لطف و عنایت توسط پیامبرانش موسى و هارون (ع) آنها را رهانید، چنین شدند که تورات، نقل مىکند: «تمامى جماعت بنى اسرائیل در آن صحرا، بر موسى و هارون، شکایت کردند و بنى اسرائیل به آنان گفتند کاش که در زمین مصر به دست خداوند مرده بودیم وقتى که نزد دیکهاى گوشت مىنشستیم و نان را سیر مىخوردیم؛ زیرا ما را بر این صحرا بیرون آوردید تا تمامى این جماعت را به گرسنگى بکشید! آن گاه خداوند به موسى گفت: من نان از آسمان براى شما فرو فرستم؛ و قوم، رفته کفایت هر روز را در روزش گیرند تا ایشان را امتحان کنم که بر شریعت من رفتار مىکنند یا نه! «2»» آنان این گونه زبان به شکوه و اعتراض گشودند. با این که به گواهى تورات و قرآن کریم خداوندبه درخواست حضرت موسى و هارون (ع) «مائدههاى» آسمانى مانند «منّ» و «سلوا» و غیر آن براىشان فرو فرستاد، و چشمه سارها در زیر پاى آنها جارى ساخت، ابرها بر آسمان ظاهر، باران بر آنها بارانید و نیز بنا به تصریح قرآن، خداوند [ 34 ] مهربان حتى ابرها را پیوسته بر آسمان بالاى سرشان مستقر مىکرد تا از سایه آن، استفاده کرده، از آفتاب سوزان و گرماى بیابان، مصون بمانند؛ و دهها عنایات خاص دیگر، به حدى که اوضاع، بر وفق مراد بنى اسرائیل گردید. «1» امّا نه اشتهاى این قوم سرکش و بهانه جو، سیرى بردار بود، ونه در خواستها و خواهشهاى آنها پایانپذیر و محدود شدنى! از این رو، تقاضاها و در خواستهاى بىجاى آنان از موسى و هارون (ع) ادامه یافت، که به جا آوردن همه آنها نه به مصلحت شان بود و نه امکان تحقق عقلى و منطقى داشت. یکى از این خواهشها، تقاضاى رؤیت خدا با چشم بود که با توجه به این که خداوند، جسم نیست تا با چشم، دیده شود، هر چه موسى و هارون (ع) گفتند که تحقق چنین در خواستى عملى نبوده و محال است، به گوش آنها فرو نرفت. تا سرانجام این تقاضا موجب غضب الهى، و سبب نزول عذاب آسمانى شده بود. «2» از وقایع مهم، و یا این که مهمترین واقعه و رخداد دوران رسالت حضرت موسى (ع) این بود که آن حضرت پس از سر و سامان دادن اوضاع آشفته و زندگى از هم پاشیده بنى اسرائیل، فراغتى یافت تا به دعوت محبوبش خداى یکتا به کوه طور رود، و دستورها و برنامههاى دینىاش را از سرا پرده غیب، دریافت کند. به این منظور به الهام الهى به بالاى کوه رفت؛ و فرامین الهى را که بر (دو طرف) دو لوح منقوش بود، برگرفت و به میان قوم خود جهت ابلاغ پیام و حیانى رسالت خویش بازگشت، ولى مردم را دید که در میان خود گوساله زرینى را قرار دادند و به رقص و پایکوبى مشغولند. خشمناک شد و لوحها را به زمین انداخت، لوحها شکست و خورد گردید. موسى (ع) گوساله زرین را گرفت و خورد کرد و در آتش انداخت. بار دیگر به کوه طور رفت. «یهوه» خداى اسرائیل او را مخاطب ساخت که برو دو لوح سنگى بتراش و بامدادان به بالاى کوه باز آى، و هیچ کس با تو نیاید. موسى (ع) به فرمان خدایش عمل کرد، و دو لوح سنگى بتراشید و بامدادان با خود به [ 35 ] بالاى کوه برد. (خداوند «یهوه») ندا در داد: یَهُوَه، یَهُوَه، خداى رحیم، رئوف و دیر خشم و کثیر احسان و وفا و نگاهدارنده ادیان شناسى 40 یوشع(ع) تا عیسى مسیح(ع) ..... ص : 37 رحمت براى هزاران (نسل) و آمرزنده خطا و عصیان «1» ...» احکام و فرامین الهى را که در آن دو لوح سنگى مندرج گردیده بود بر گرفته و به سوى قومش بازگشت. (درباره این احکام ودستورهاى دینى دین یهود در جاى خود، سخن خواهیم گفت) پس موسى آمد و همه سخنان و فرامین الهى را به قوم بنى اسرائیل بازگفت. سپس برخاسته، مذبحى در پاى کوه با دوازده ستون به تعداد دوازده سبط بنى اسرائیل، بنا نهاد؛ و عمل قربانى، شروع شد. موسى (ع) نصف خون حیوانات قربانى شده را گرفته در لگنها ریخت، و نصف خون دیگر را، بر مذبح پاشید. آن گاه خونى که در لگنها ریخته بود بر قوم پاشید، و گفت اینک خون آن «میثاق» و پیمانى است که خداوند از طریق این احکام و فرامین فرو فرستاده شده با شما بسته، و از شما پیمان گرفته تا به آنها عمل کرده، و براى همیشه به آن پایبند باشید. پس از آن موسى (ع) دستور داد خیمهاى مخصوص عبادت ساختند که آن را «خیمه عهد» «2»- پرستشگاه خداوند- مىگفتند؛ و آن را بایستى طاهر و مقدّس بشمارند؛ و هرگاه که قوم بنى اسرائیل در مکانى فرود مىآمد خادمان مخصوص، آن خیمه یا معبد را با رعایت آداب و احترام در پیشاپیش اردوگاه، برپا مىساختند. حضرت موسى به درون آن مىرفت و به سکوت و مراقبه، مشغول مىشده و به مکاشفه و استماع وحى الهى و کلام او مىپرداخت. همچنین در اندرون چنین خیمه و معبدى بود که صندوق عهد- در بردارنده دو لوح سنگى- را که بر روى آن نص میثاق الهى با قوم بنى اسرائیل نقش بسته بود قرار مىدادند؛ و این صندوق همان «تابوت عهد» یا صندوق تورات بود که در طول تاریخ قوم بنى اسرائیل، نقش مهم و تعیین کنندهاى داشته است و در واقع سند حقانیّت دین یهود به شمار مىرفت. [ 36 ] از این رو، قوم یهود، هر وقت به هر جا روانه مىشدند آن صندوق را با احترام تمام در ارّابه نهاده و پیشاپیش خود حرکت مىدادند. حتّى در میادین جنگ آن را با خود حمل مىکردند، و به آن تبرّک جسته، و کسب روحیّه مىکردند. هیچ کس جز طبقه کَهنَه و ربّانیّون، مجاز به مسّ و لمس آن نبودهاند. از رخدادهاى ناگوار دوران حضرت موسى (ع) این بود که چون آن حضرت، چهل شبانه روز بر روى کوه طور بماند، اعتماد و اعتقاد بنى اسرائیل نسبت به او سست و بلکه سلب شده بود. از این رو نزد هارون آمده، و به او گفتند: برخیز و براى ما، خدایان بساز که پیش ما بخرامند! آن گاه زر و زیور آلات زنان را جمع آورى کردند. و به نزد او آورده و خرد کردند و او بتى به شکل گوساله زرّین ساخته، بنى اسرائیل پایکوبان، به تماشا و تقدیس آن پرداختند! «1» «2» حضرت موسى (ع) پس از بازگشت از کوه طور، چون به چادرها نزدیک شد گوساله زرین و بنى اسرائیل را پایکوبان برگرد آن، مشاهده کرد، به خشم آمد و الواح تورات را بر زمین انداخت، گوساله زرین را در آتش افکند و خرد و خاکستر گردانید. سپس جلوى چادرها و خیمههاى بنى اسرائیل ایستاد و گفت: هر کس که خود را از خدا مىداند نزد من آید. پس از آن به خدا پرستان دستور داد تا با شمشیر، گوساله پرستان را از میان بردارند. بنیان گذار شریعت یهود، حضرت موسى کلیم الرحمن (ع)، پس از عمرى تلاش و مبارزه خستگىناپذیر و از جان گذشتگى در راه توحید و یکتاپرستى، سرانجام دعوت حق را لبیک گفته، و همچون برادر بزرگتر و یار و مددکار صدیق خویش، حضرت هارون (ع) که پیش از او به دیار باقى شتافته بود، «3» به لقاى محبوب حقیقى و هم سخن و [ 37 ] رازگوى دوران هجران و حرمان خود، خداى یکتاى مهربان پیوست. «1» یوشع (ع) تا عیسى مسیح (ع) پس از حضرت موسى (ع)، «یوشع بن نون» وصى و جانشین او گردید. وى بنى اسرائیل را به سوى کنعان و فلسطین، روانه ساخت. اما آنها نتوانستند به راحتى و با سرعت، وارد شهرهاى کنعان شوند؛ زیرا با مقاومت دلیرانه مردم آن نواحى مواجه شدند. از این رو، طبق روایات موجود، بنى اسرائیل، سرزمین کنعان را در طول زمان و پس از جنگهاى خونین فراوان، تصرّف کردند؛ زیرا کنعانیان دژها و قلاع مستحکم و استوارى در شهرهاى خود، ایجاد کرده بودند، و اسلحهها وتجهیزات جنگى آنها نیز از بنى اسرائیل پیشرفتهتر بود. به ویژه این استحکامات و تجهیزات در ام القراى شهرهاى کنعان و فلسطین، یعنى: اورشلیم (بیت المقدّس) که در نقاط کوهستانى مرتفع، واقع شده بود بیشتر و چشمگیرتر بود. براى همین، فتح و تصرّف این شهر حدود 200 سال طول کشید. «2» بنى اسرائیل پس از تصرف و استقرار، در بخشى از مناطق کنعان، براى اداره امور خود به حکومت قضات یاداوران که بیشتر اینان نیز از پیامبران الهى بودند گردن نهادند. برخى از این قضات «گدعون»، «یفتاح»، «شمسون» و «شموئیل» (: سموئیل و ساموئیل) «3» نام داشتند که از بزرگان آنها به شمار مىروند. در این دوران، پیوسته میان اسرائیلیان مهاجر و بومیان محلّى در تصرف اراضى حاصلخیز و تملک آبادىهاى آن، جنگ و مبارزه ادامه داشت. روزگارى به این سان گذشت. بنى اسرائیل که هنوز تشکیلات حکومتى منسجم و نهاهاى سیاسى- اجتماعى قوى نداشتهاند، به این فکر افتادند که براى تقویت بنیه دفاعى و تمرکز نیروها براى ستیز با دشمنان و حلّ مشکلات و معضلات اجتماعى [ 38 ] خویش، سیستم حکومتى را پایهریزى کنند. بر این اساس از شموئیل که آخرین قاضى از سلسله قضات بنى اسرائیل محسوب مىشود، خواستند تا شخصى را به عنوان رئیس حکومتى و به اصطلاح، سلطان و پادشاه بر آنها بگمارد. او که تحقق این خواسته را به مصلحت آنها نمىدانست در آغاز از انجام آن، سرباز زد، ولى چون آنان بر خواسته خویش اصرار مىورزیدند، ناگزیر کسى به نام «شاؤل بن قیس» (طالوت) از اسباط بنیامین (برادرتنى حضرت یوسف (ع))، که جوانى شجاع و دلیر بود را به فرمانروایى بر بنى اسرائیل، برگزید. شاؤل، سرانجام در جنگ با فلسطینیان کشته شد. این دوران که با پادشاهى شاؤل، آغاز گشته بود در تاریخ بنى اسرائیل به نام «دوران پادشاهان» معروف است. در زمان حکومت شاؤل اوضاع سیاسى- اجتماعى بنى اسرائیل تا اندازهاى سامان و نظم و انتظام یافت. از دستاوردهاى مهم دوران پادشاهى شاؤل نیز این بود که پس از گذشت روزگار دراز دشمنى و جنگ و خونریزى فراوان میان اسرائیلیان و کنعانیان، سرانجام این دو قوم تا حدودى دشمنىها را کنار گذاشته، و با هم در آمیختند و طرح ملت واحدى را ریختند؛ «1» و با این اتحاد و یکپارچگى که میان شان به وجود آمد توانستند در برابر هجوم اقوام مهاجم سرزمین فلسطین که از نقاط دیگر به آنجا روى آورده بودند مقاومت کرده، و از خود دفاع کنند، و آب و خاک خویش را از دستبرد آنان مصون بدارند. نیز در اثر این وحدت و قدرت حاصل از آن، بنى اسرائیل توانستند صندوق عهد مشتمل بر الواح تورات را که در یکى از جنگها از دست داده بودند باز پس بگیرند. پس از آن که شاؤل در یکى از این جنگهاى شدید با برخى اقوام غیر سامى و مهاجم فلسطینى کشته شد، جوان دلاور و خردمندى به نام داوود (ع) به فرمانروایى بنى اسرائیل و کنعانیان برگزیده شد. داوود (ع) پسر «یسا» از اسباط «یهودا» بود، وى نخستین فرمانرواى نیرومند و مقتدر بنى اسرائیل به شمار مىرود، که در حدود سال 970 پیش از میلاد مسیح مىزیسته است. [ 39 ] داوود (ع) پس از مبارزات و جنگهاى سخت، سرانجام توانست شهر حسّاس و مهم «اورشلیم» را به طور کامل تسخیر کند، و آنجا را مرکز حکومت خویش گرداند. در کتب عهد عتیق، نغمههاى بسیار زیبایى بهنام «مزامیر» یا «زنور» وجود دارد که به وى منسوب است، و از آثار مهمّ ادبى جهان، محسوب مىشود. در دوران حکومت حضرت داوود (ع) ملّت یهود، آسایش و آرامش خاطر یافته، و از آن حالت تشتّت و پراکندگى به وحدت و اقتدار کامل رسیدند؛ و به این وسیله به دولت آرمانى خویش، دست یافتند. سرانجام داوود (ع) پس از عمرى مبارزه و تلاش در راه استقرار حکومت عدل و داد در سایه خدا پرستى و توحید، دار فانى را وداع گفت. پس از او فرزند خردمند و با کیاست و سیاست او یعنى حضرت سلیمان نبى (ع) بر کرسى حکومت، تکیه زده و رهبرى امت یهود را برعهده گرفت. «1» در کتب عهد عتیق، سه کتاب نیز به نامهاى «امثال سلیمان نبى»، «جامعه سلیمان» و «غزل غزلها» وجود دارد که به او منسوب است. ولى پژوهشگران، صحّت این انتساب را مورد تردید قرار مىدهند. در دوران حاکمیّت و حکومت حضرت سلیمان (ع) مجد و عظمت و نیز عزت و شوکت بنى اسرائیل به نقطه اوج خود رسید؛ چون آن حضرت با برخوردارى از امدادهاى غیبى و موهبتهاى ویژه الهى، شعاع حاکمیّت و قلمرو حکومتى خویش را گسترش داده، و بر بخشهاى بزرگى از جهان آن روز، مسلّط شد، و علاوه بر تودههاى مردم، حتّى موجودات دیگر از جنّ و پریان و نیز وحوش و پرندگان را به تسلّط خویش در آورده، و به اذن الهى بر آنها هم فرمان مىراند. از اقدامات تاریخى و مهّم حضرت سلیمان (ع) این بود که بناى معبد بیت المقدس را که شالودهاش توسط پدر بزرگوارش حضرت داوود (ع) پایه ریزى شده بود به پایان برد؛ [ 40 ] زیرا آن حضرت از ثروت فراوانى که از راه کشور گشایى و تجارت به دست آورده بود بناى «هیکل» یا همان معبد اورشلیم و بیت المقدس را که بعدها به نام او ثبت گردید و به «معبد سلیمان» شهرت یافت، توسط معماران، مهندسان و هنرمندان فنیقى، آشورى و مصرى به طرز با شکوه و مجللى ساخت، و در کنار آن مذبح (قربانگاه) و زائر سراهایى نیز بنا کرد. سلیمان (ع) دستور داد تا صندوق عهد «الواح تورات» را در آن معبد و در داخل حرمى که به همین منظور درست کرده بودند قرار دهند؛ و کسى جز کاهن بزرگ حقّ ورود به داخل حرم را نداشت که او نیز سالى یک بار مى ادیان شناسى 44 در انتظار مسیح موعود(ع) ..... ص : 42 توانست داخل شود. این معبد پس از چند قرن به دست بُخْتنَّصّر، و پس از او توسط رومیان به کلّى ویران گردید، و تنها دیوار خرابهاى از آن باقى ماند، که نزد یهودیان به نام «دیوارندبه» شهرت دارد و از احترام و تقدّس خاصى برخوردار است. به این سبب به «دیوار ندبه» شهرت یافته است؛ چون که همه ساله یهودیان به پاى این دیوار خرابه مىآمدند و گریه و ندبه کرده و مىکنند. حضرت سلیمان (ع) نیز پس از سپرى کردن دوران با شکوه حکومت خویش، سرانجام به دیار باقى شتافت. پس از آن حضرت، از آن جا که وى جانشین شایستهاى نداشت در میان دوازده سبط و قبیله یهود، تفرقه افتاد. 10 سبط مقیم منطقه شمال کنعان، زیر بار حکومت جانشین سلیمان نرفتند و در ناحیه شمال، دولت مستقلى به نام «دولت اسرائیل» تشکیل دادند. در جنوب هم دو سبط «یهودا» و «بنیامین» دولت یهود را به وجود آوردند. دولت اسرائیل به مدت 200 سال، دوام آورد، و سرانجام به دست آشورىها منقرض گردید. ولى دولت یهود اگر چه یکبار به دست آشورىها افتاد امّا 300 سال دوام آورد و سرانجام توسط بُخْتُنَّضَّر- پادشاه کلده- از میان رفت. «1» اسارت قوم یهود [ 41 ] دولت مقتدر سلیمانى پس از حضرت سلیمان (ع) در اثر تفرقه مذهبى و درگیرىهاى داخلى رو به ضعف و زبونى نهاد و تجزیه شد. این مسایل موجب گشت تا شاهان بابل به سرزمینشان چشم طمع بدوزند، و در نتیجه یکى از شاهان قلدر و سفاک بابل به نام «نبوکد نَصَّر» یا «بختَّنصَّر» حدود قرن ششم پیش از میلاد (597 ق. م) به سرزمین «اورشلیم» یورش آورد و پس از تصرف اورشلیم یهودیان آن دیار را به اطاعت خویش وادار کرد. اما آنها از فرمانش سرپیچى کردند. او بار دیگر، بیت المقدس را محاصره و پس از کشتار بى رحمانه، آن جا را فتح کرد و پس از غارت خزائن سلطنتى را به یغما برد؛ و بیش از ده هزار تن از ثروتمندان و صنعتگران و بلکه همه کسانى که از مهارت و هنرى برخوردار بودند را به اسارت گرفته و به بابل برد! بختنصر فردى از میان بنى اسرائیل را به عنوان نماینده حکومت خویش بر بقایاى قوم که بیشتر آنها را افراد ناتوان و پیران، تشکیل مىدادند گماشت. حدود 10 سال بعد، حاکم دست نشانده اورشلیم با کمک فرمانرواى مصر و فراهم کردن قدرت و قواى حکومتى خود مختارى و استقلال خود را به بختنصر اعلام کرد. این بار نیز بختنصر با قواى بسیار مجهّزترى به قصد قتل عام و نابودى یهودیان به سرزمین شان حمله کرد. اورشلیم و دیگر مناطق یهودى نشین را تصرف و ویران کرده، بسیارى از مردم را کشت. مراکز دینى و مذهبى آنان را به کلى نابود ساخت. صندوق عهد، مشتمل بر نسخههاى اصلى الواح تورات در این یورش وحشیانه، مفقود گردید. این واقعه را مورخان به سال 586 پیش از میلاد، ثبت کردهاند. «1» افراد باقیمانده یهود، جملگى اسیر و به بابل برده شدند. حدود نیم قرن، دوران اسارت و بردگى یهودیان در بابل، طول کشید، در حالى که آنان نه کتب مذهبى داشتند و نه معبدى براى عبادت، و نه خانه و کاشانه مستقلّى و نیز نه احترام و عزّتى، دیگر از آن سرزمین آباد فلسطین و شکوه دوران سلیمان جز یاد و خاطرهاى نمانده بود! تا این که پس از گذشت حدود پنجاه سال سرانجام به سال 538 پیش از میلاد مسیح، [ 42 ] کوروش پادشاه مقتدر هخامنشى ایران به بابل، حمله ور شد، و توانست سلطنت کلدانیان را منقرض و بابل را فتح کرده، اسیران یهودى را از اسارت و بردگى برهاند. کوروش، یهودیان را آزاد گذاشت تا هر جا که مایلند بروند. از این رو، گروهى از آنها به سرزمین «ایرن» مهاجرت کردند، و با ایرانیان و افکار و عقاید آنان آشنا شدند، و تحت تأثیر برخى از تعالیم آیین ایرانیان آن روز یعنى «زرتشت» قرار گرفتند. اما گروه دیگرى از آنان در همان بابل که پس از فتح، جزو ایالات ایران محسوب مىشد، باقى ماندند. و گروهى هم به فلسطین بازگشتند. کوروش شخصى به نام عزرا (: غدیر)، که از عالمان برجسته بود و نزد یهودیان احترام والایى داشت را به سرپرستى آنها برگزید؛ و به او اجازه داده بود تا بار دیگر کتابهاى مذهبى یهود را بنویسد ومعابدشان را بنا کند. اما عزرا پس از مدتى اقامت در بابل با جمعى از یهودیان آن جا به سرزمین فلسطین باز گشت. سپس با همکارى جمعى، به تدوین کتب دینى یهود پرداخت. این کتب همان است که امروز یهودیان آنها را به عنوان کتب دینى- آسمانى خویش مىشناسند پس از آن عزرا کوشید تا با کمک دیگران به ترمیم خرابىها پرداخته، معابد به ویژه معبد بزرگ اورشلیم را تجدید بنا کند. ولى به خاطر فقر و نبود امکانات موفق به انجام آن نشد. تا این که کوروش، پادشاه ایران شخصى به نام «نحمیا» را با هدایا و کمکهاى فراوان با گروهى از سپاهیان و درباریان خود به سوى آنها فرستاد. عزرا و نحمیا توانستند با یارى مردم و کمکهاى ارسالى شاه ایران به بازسازى شهر و معبد بزرگ بپردازند. «1» در انتظار مسیح موعود (ع) پس از نخستین ویرانى شهر قدس که شوکت و اقتدار پیشینه خود را از دست داده یهودیان به اسارت و آوارگى دچار شده بودند و همواره بنابر پیشگویى و نوید پیامبران و [ 43 ] کاهنان، ظهور یک مصلح و منجى الهى فاتح را انتظار مىکشیدند؛ تا او بتواند اقتدار و شکوه «قوم خدا» را به دوران درخشان داوود و سلیمان (ع) برگرداند. شخصیت مورد انتظار «ما شِیَح» (: مسح شده) خوانده مىشد. «ما شِیَح»، لقب پادشاهان بنى اسرائیل بود، که بر اساس یک سنت دیرینه، پیامبران بنى اسرائیل در حضور جمع اندکى، روغن بر سر آنان «پادشاهان» مىمالیدند، و به این گونه نوعى قداست براى آنان پدید مىآمد؛ و به لقب «ماشِیَح» یعنى مسح شده، ملقب مىشدند. دلهاى بنىاسرائیل از عشق به مسیح موعود (ع) لبریز بود؛ و در برابر حاکمان ستمگر، همواره چشم به راه آمدن چنین رهبر رهایى بخش بودهاند. نوید آمدن مسیح نجات بخش در برخى کتب عهد عتیق آمده است. در این جا به فرازهایى از کتاب «اشَعْیاء نبى» (باب 42، جملات 1- 4) اشاره مىشود: «اینک بنده من که او را دستگیرى کردم و برگزیده من که جانم از او خشنود است. من روح خود رابر او مىنهم تا انصاف را براى امتها صادر سازد. او فریاد نخواهد زد و آواز خود را بلند نخواهد کرد و آن را در کوچهها نخواهد شنوانید. نىِ خورده شده را نخواهد شکست و فتیله ضعیف را خاموش نخواهد ساخت تا عدالت را به راستى صادر گرداند.» اما با این وصف آن گاه که عیسى مسیح (ع) ظهور کرد و دعوت خویش را آشکار ساخت. و اساس تعالیم خویش را بر موعظه و اندرز و پرهیز از خشونت و دشمنى، استوار ساخته، و همگى را به محبت ودوستى فرا خوانده با مخالفت و اعتراض شدید یهودیان، مواجه گشت؛ زیرا آنها چنین مسیحى را انتظار نمىکشیدند و چنین انتظارى هم از او نداشتهاند. بلکه آنها مسیحى را انتظار مىکشیدند که وقتى آمد همچون شاهان گذشته بنى اسرائیل بر تخت شاهى و اریکه قدت سیاسى، تکیه زند و آن اقتدار و سیطره دیرینه آنها را دیگر بار احیا کند. این بود که آنان به مواعظ، پندها و اندرزهاى حکیمانه و انسان ساز آن پیامبر بزرگ الهى، دل نسپردند، بلکه چنان که بعداً شرح خواهیم داد کاهنان و رؤساى قبایل یهود که شیوه دعوت او و نیز احترام خاصى که به طبقه مستضعف مىگذاشت، را منافى اهداف دنیایى و ریاستطلبى خویش مىپنداشتند دامنه [ 44 ] اعتراضها و مخالفتهایشان را تا آن جا بالا بردند که به مهدور الدّم بودن آن حضرت، فتوا داده، و حاکم رومى فلسطین را تحریک کردند تا او را به دار آویخت. «1» یهودیان، گر چه با حضرت عیسى مسیح (ع) کنار نیامده، به دستورهایش عمل نکردند- و حتى او را به عنوان پیامبرى از پیامبران الهى نشناخته و نمىشناسند- ولى پس از آن حضرت، سزاى اعمال ننگین خویش را طىّ سالهاى طولانى گرفتند؛ چون هیچ گاه روى آرامش و امنیت را ندیدند و پیوسته ذلیل و مغلوب رومیان بت پرست و مشرک بوده و به عنوان یک ملت مستعمره، تحت سیطره و حاکمیت آنها قرار داشتند. یکى از وقایع شومى که طىّ همین دوران، دامنگیر یهودیان شد هنگامى بود که یکى از فرمانروایان رومى فلسطین بر آن شد تا پرچم قیصر روم را بر فراز معبد اورشلیم، نصب کند، و عایدات و نذورات معبد را نیز به مصارف دیگر برساند، با مقاومت شدید یهودیان رو به رو شده بود. این بود که در سال 70 میلادى پسر قیصر روم، شهر اورشلیم را محاصره کرد، و بعد از چند ماه مقاومت سرسختانه یهودیان، سرانجام آنان را شکست داده، شهر را تصرف کرد و ویران ساخت، و معبد اورشلیم را نیز طعمه آتش و به کلى منهدم کرد؛ گروهى از یهودیان را کشت، و برخى دیگر را فرارى و تعداد بیشمارى را به اسیرى و غلامى نزد رومیان برده بود؛ و جمع اندکى در خرابههاى شهر باقى ماندند. 60 سال پس از ویرانى اورشلیم، نیز «هادریان» (76- 138 م) قیصر وقت روم که به فلسطین سفر کرده بود، دستور داد تا آن شهر را از نو بسازند، ولى به جاى معبد یهودیان، پرستش گاه رومى به نام معبد «ژوپیتر» بنا کنند! یهودیانى که با خوارى و ذلت در کشور خود مانده بودند همه ساله در روز نهم، آب (: اوت میلادى) به پاى دیوار ندبه به جا مانده از آن معبد عظیم، گردهم مىآمدند و بر فناى وطن و هلاکت و نابودى قوم خود، اشک حسرت مىریختند؛ و این رسم و سنت همچنان برقرار بوده و هست. به این ترتیب، آیین قربانى کردن و آداب دینى ادیان شناسى 49 تبیین واژههاى عهد و عهدین ..... ص : 49 دیگر یهود که در اورشلیم، اجرا مىشد پایان پذیرفت، و یهودیان هر چند تلاشهاى مذبوحانه زیادى براى اعاده حیثیت ملى و [ 45 ] احیاى مراسم دینى خویش به عمل آوردند، ولى پیوسته ناکام مىشدند. تا این که در نتیجه منازعات سالهاى 133- 135 میلادى اورشلیم به عنوان یک شهر جدید رومى و با نام «آلیاکاپیتولینا» تجدید بنا گردید! «1» پیدایش صهیونیسم «صهیونیسم» یا «صهیونیزم»، گرفته شده از واژه «صهیون» به معناى کوه خشک یا پر آفتاب، نام تپّهاى بلند در جنوب شرقى شهر قدس است «2»، که در کتاب تورات به عنوان شهر داوود تعریف شده است؛ و داراى آثار واماکن مذهبى و تاریخى گوناگونى بوده است. در بعضى از افسانههاى یهودیان آمده که منجى قوم یهود، پس از ظهور از این کوه، قدرت مطلقه آنان را بر تمام اقوام و ملل جهان گسترش داده، مستقر خواهد ساخت. پدیده صهیونیسم به رغم ادّعاى برخى از منابع با تشکیل نخستین کنگره علنى و رسمى صهیونیستها در شهر «بال» سوئیس در سال 1276 هجرى شمسى (1897 م) به وجود نیامده است، بلکه بذرهاى عملى و اوّلیّه آن مدّتها پیش از ورود این واژه به جهان سیاست، پاشیده شده بود؛ و کنگره بال زمان، آغاز علنى شدن فعّالیّت صهیونیسم به شمار مىرود. از این رو، گرچه بعضى از نمودها و مظاهر صهیونیسم را در اواخر قرن نوزدهم مىتوان یافت، ولى ریشه این فعّالیّتآنان به چندین قرن پیش از آن و بلکه به تاریخ کهن و پیشین یهود، بر مىگردد. توضیح آن که بنا به نقل برخى منابع تاریخى، آن گاه که حضرت داوود (ع) قلعهاى را که بر تپّه صهیون بود فتح کرد، بنایى را براى صندوق عهد «الواح تورات» در آن برپا کرد. ولى پس از ویرانى بیت المقدّس در سال 70 میلادى و انقراض دولت و ملّت یهود، یهودیان آواره شهرها و نقاط مختلف دنیا که همواره در آرزوى استقرار مجدّد در سرزمین فلسطین بودهاند نام «صهیون» را شعار خود قرار داده، و براى احیاى مجد و [ 46 ] عظمت دیرینه یهود، خود را «صهیونى» خواندهاند. اما پس از ظهور اسلام در قرن هفتم و پذیرش اسلام از سوى ساکنان فلسطین، شهر قدس، چهره اسلامى به خود گرفت، و پس از مدّتى و در دوران خلیفه دوم «عمر» به تصرّف کامل مسلمانان در آمد. شهر قدس یا بیت المقدّس در اسلام و نزد پیامبر گرامى آن (ص) از چنان اهمّیّتو قداستى برخوردار است که در سالهاى نخستین رسالت و بعثت نبى اکرم (ص) به عنوان قبلگه گاه مسلمانان مطرح بوده، و به سوى «مسجد الاقصى» در شهر قدس نماز مىگزاردند. گرچه از آن تاریخ به بعد این شهر، میان مسلمانان، مسیحیان و یهودیان از احترام خاصى برخوردار است، ولى در بیشتر دوران تاریخ اسلام تا این اواخر (به جز سالهاى میان 478- 670 ه (1099- 1291 م) که دوران جنگ صلیبى میان مسلمانان و مسیحیان بر سر تصرف آن بوده است) مسلمانان فلسطینى که عمدتا از اعراب بوده و مىباشند بر این شهر، تسلط کامل داشتند؛ و این شهر پس از مکه ومدینه به عنوان اوّلین قبله گاه مسلمانان از مهمترین شهرهاى اسلامى به حساب مىآید و داراى قدامت و شرافت بالایى نزد عموم مسلمانان دنیاست. چنان که اشاره شد هر چند یهودیان، طىّ چند مرحله جنگ و کشتار که علیه آنان صورت گرفته، ناگزیر شدند در نقاط دیگر دنیا، پراکنده شوند، ولى هرگز از آن آرمان قومى ودینى خود که بازگشت به موطن اصلى مورد ادّعاى خویشتن یعنى «سرزمین فلسطین» به عنوان «ارض موعود»، باشد، دست نکشیدند. اضافه بر آن، آنان با روحیه عصیان گرى و نژاد پرستى که داشته ودارند، و هرگز حاضر نمىشدند از لحاظ قومى و دینى با دیگران به ویژه مسیحیان که دشمنى دیرینهاى با آنها داشتند، در آمیزند و تفاهم همه جانبهاى را ایجاد کنند؛ از این رو، پیوسته مورد آزار و اذیّت مسیحیان و غیر آنان قرار داشتند. این عوامل، موجب مىگشت که آنها بر آرمان صهیونیستى و نژاد پرستى خود بیشتر پافشارند، و براى بازگشت به ارض موعود به هر وسیلهاى به ویژه حربه «مظلوم نمایى» متوسّل شوند، که طرح داستان «یهودى کشى» هیتلر در جنگ جهانى دوم از آن [ 47 ] است. «1» بر این اساس، یهودیان صهیونیست در مناطقى مانند اروپا و آمریکاى شمالى، حضور چشمگیرى داشته، و توانستند در فعالیتهاى سیاسى- اجتماعى و از آن مهمتر، در امور اقتصادى آن نقاط، نقش فعالى ایفا کنند. آنان همچنین کوشیدند تا در دستگاههاى دولتى، نفوذ کرده، و مراکز مهمّ تصمیمگیرىهاى سیاسى- اقتصادى را در دست گیرند. نفوذ رجال یهودى و صهیونیستها در دستگاههاى سیاسى- اقتصادى اروپا و آمریکا به حدّى گسترده و آشکار بود که موجب گشت تا موجى از بغض و نفرت در اروپاى غربى، علیه آنان به وجود آید. با این حال، یهودیان افراطى «صهیونیست» کسانى نبودند که از تلاش و مبارزه براى رسیدن به اهداف شوم خود که در رأس آنها همان ایجاد زمینه براى بازگشت به فلسطین باشد دست بردارند. از این رو، پس از مدّت زمانى نسبتاً طولانى، کارهاى پنهان و آشکار فرهنگى، اقتصادى و سیاسى و ایجاد زمینههاى لازم براى تحقق آرمان خویش، سرانجام در سال 1897 میلادى، نخستین کنگره جهانى صهیونیسم را در شهر «بال» سوئیس تشکیل دادند. این کنگره مقرّر داشت در کشورهایى که شمار یهودیان در آنها بیشتر از یهودیان سایر شهرها است سازمانهاى صهیونى، تشکیل گردد. در سال 1905 میلادى بیشتر نمایندگان صهیونى بر این مسأله، اتّفاق نظر داشتند که وقت آن فرا رسیده تا در پى تشکیل دولت صهیونیستى در فلسطین برآیند. به همین منظور، ضرورت تشکیل دولت صهیونیستى یهود را در فلسطین، تصویب کردند؛ و پیشنهاد بریتانیا را که حاضر شد سرزمین اوگاندا در آفریقا را- که از مستعمرات او بود- به عنوان میهن یهود به آنان اعطا کند، نپذیرفتند. سرانجام در سال (1917 م) که بریتانیا درگیر جنگ با دولت عثمانى بود صهیونیستها فرصت را مغتنم شمردند و زمینه صدور اعلامیه «لردبالفور» وزیر خارجه [ 48 ] وقت انگلستان را فراهم ساختند. این اعلامیه به طور اکید، تأسیس کشور «اسرائیل» د ر سرزمین فلسطینیان را براى یهودیان به رسمیّت شناخت! پس از شکست دولت عثمانى در سال 1923 میلادى، فلسطین تحت قیومیت دولت بریتانیا قرار گرفت؛ و هدف عمده این کار، اجراى مفاد اعلامیه «بالفور» بوده، جنگ جهانى و نهضت نازىها در کشتار و شکنجه یهودیان به دست هیتلر «1» زمینه تأسیس یک دولت مستقلّ اسرائیلى را هموار ساخت. در ظرف مدّت 20 سال، شمار افراد یهودى که از اقصى نقاط جهان به فلسطین آورده شده بودند به یک میلیون نفر رسید. سرانجام، سازمان ملل متحد در تاریخ 14 ماه مه 1948 میلادى بر تجزیه خاک فلسطین، رأى داد، و این سرزمین به دو قسمت «اسلامى عربى» و «یهودى صهیونیستى» تقسیم گردید، و به این ترتیب، حکومت «اسرائیلى» و صهیونیستى در همین تاریخ، همزمان با خروج آخرین سربازان انگلیسى از فلسطین شکل گرفت. مسلمانان جهان از جمله ملل عرب مسلمان با این تقسیم ظالمانه به مخالفت جدّى بر خاستند و جنگهایى میان اعراب به ویژه مصر و سوریه با اسرائیل، روى داد، که از مهمترین آنها جنگ 11 ژوئن 1967 میلادى است که به جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل، شهرت دارد، و اعراب در آن، شکست سختى خوردند. پس از این شکستها، ملت مسلمان فلسطین از مبارزات آزادى بخش خویش دست نکشیدند، وبا حمایتهاى همه جانبه سیاسى- نظامى و مادّى- معنوى دولتهاى انقلابى و امتهاى مسلمان در سراسر جهان اسلام، مبارزات خود را ادامه دادند. «2» هم اکنون نیز این جهاد مقدّس مردمى، تحت عنوان قیام «انتفاضه» یا قیام سنگ پرانى که از هیجدهم آذرماه 1366 (ه. ش)؛ (هشتم دسامبر 1987 م) آغاز شده است به شدت [ 49 ] ادامه دارد. امید است که باعنایات پروردگار عالم و کمکها و حمایتهاى ملتهاى مسلمان و برخى دولتهاى انقلابى- اسلامى ودر رأس آنان ملّت و دولت انقلابى و مسلمان ایران به پیروزى نهایى برسد و قدس شریف، آزاد گردد. «1» متون مقدس یهود تبیین واژههاى عهد و عهدین از آن جا که متون مقدس یهود را «عهد عتیق» یا «عهد قدیم» و متون مقدّس مسیحیت را نیز «عهد جدید» مىگویند؛ ضرورت، ایجاب مىکند که در آغاز این بحث و پیش از ارایه و شرح متون مقدّس یهود درباره واژه «عهد» و علّت نام گذارى متون دینى یهودیان و مسیحیان به «عهدین» که از یک ریشه بر مىخیزند، توضیح مقدماتى بدهیم. چنان که اشاره شد «عهدین» نام دو کتاب مقدس دینى یهودیان و مسیحیان یعنى تورات و انجیل است، که مجموع این دو، نزد مسیحیان تحت عنوان «کتاب مقدّس» معتبر و مورد احترام مىباشد؛ زیرا بر خلاف یهودیان- که حضرت عیسى مسیح (ع) و آیین و کتاب دینى او را قبول ندارند- پیروان حضرت عیسى «عیسویان و مسیحیان» کتاب دینى یهودیان «تورات» را پذیرفته و از آن به عنوان «عهد عتیق» یا پیمان کهن، یاد مىکنند ودر برابر، «انجیل» را «عهد جدید» یا پیمانى نو، مىنامند. «2» علّت این نام گذارى این است که مسیحیان معتقدند که خدا با انسان، دو پیمان بسته است؛ یکى پیمان کهن، که به وسیله پیامبران پیش از حضرت عیسى (ع)، به ویژه ح ادیان شناسى 54 عهد عتیق یا مهمترین متون دینى یهود ..... ص : 51 ضرت موسى (ع) تحقق پذیرفت، که مفاد این پیمان در عهد عتیق یعنى تورات، مندرج است. [ 50 ] چنان که از مفهوم تورات بر مىآید «1» بر پایه تشریع قوانینو وعد و وعید، استوار است؛ دیگرى پیمان نو، که توسط خداى متجلّى و متجّسد یعنى عیسى مسیح تحقق یافته است. این پیمان بر اساس محبّت، اندرز وریاضتهاى نفسانى، و به تعبیر رساتر، بر دو پایه ارشاد درونى (روح القُدُس) و ارشاد بیرونى (مقرّرات کلیسا) استوار مىباشد. «2» به این بیان که طبق اعتقاد مسیحیان خداى پسر (عیسى مسیح) به شکل انسان، مجسّم شده، و گناهان بشر نخستین و فرزندان او را بر عهده خود گرفت؛ و با تحمّل رنج صلیب (چوبه دار) کفّاره گناهان بشر گردید؛ و انجیل «3» پیام محبّتآمیز الهى و بشارت بر بخشودگى انسان گنهکار است! «4» توضیح آن که بنابر اعتقاد کلیساى مسیحیت، خداوند در دوران باستان با ابراهیم خلیل (ع) و اعقاب او و سپس به وسیله حضرت موسى کلیم الله (ع) با بنى اسرائیل عهد و پیمانى منعقد کرد، و آنان را به عنوان قومى خاص برگزید؛ ودر مقابل، این قوم برگزیدهرا نیز به انجام تعهدات وتکالیفى، موظّف ساخت. در دوران جدید، خداوند حضرت عیسى مسیح (ع) را به زمین فرستاد تا این پیمان را با تمام مؤمنان به مسیح، تجدید کند؛ و آنان را فرزندان خدا ساخته، موجب رستگارى همه ایمان آورندگان شود. آنچه در رسالات و کتب دینى یهودیان آمده بازگو کننده عهد قدیم است که از سوى خدا الهام گردیده است. با این نگرش، عهد عتیق نزد مسیحیان نیز- مانند یهودیان- کلام اللّه، مقدّس و معتبر مىباشد. هر چند در چگونگى وشکل انتخاب این رسالات وکتب میان روحانیّت یهود و مسیحیّت، اختلافاتى وجود دارد. [ 51 ] کتاب مقدّس یهودیان در شکل کنونى آن، خود مجموعهاى است از رسالات و کتب تقریباً مستقل، که به وسیله نویسندگان بسیارى با استفاده از روایات و قصص قومى محفوظ در خاطره مردم، اسطورهها و حکایات، رسوم و آداب اقوام مختلف شرق نزدیک، و یا آثار پراکندهاى که در گوشه و کنار، ثبت شده بود، در ادوار متفاوت، اقتباس، جمع آورى، تنظیم و تدوین گشته؛ و پس از بارها تجدید نظر، اصلاح، و تکمیل به صورت کنونى در آمده است. چون مسیحیّت بر مبانى فقهى و تلقینى و روایات و نیز قصص یهودیّت، بنا شده و در واقع شاخهاى منشعب از آن دین، محسوب مىشود، از این رو، رسالات و کتب دینى آن «عهد عتیق» مورد تأیید و پذیرش کلیساى مسیحى نیز قرار گرفته است، و به همین جهت در حفظ، تقدیس و تبلیغ آن کوشیده و مىکوشند. عهد عتیق یا مهمترین متون دینى یهود حال که با مفهوم عهد عتیق، آشنا شدیم، به معرّفى آن به عنوان مهمترین متون دینى یهود مىپردازیم. عهد عتیق، داراى 39 کتاب است، که از نظر موضوع به سه بخش عمده، تقسیم مىشود: بخش نخست: تاریخ بنى اسرائیل تا چند قرن پیش از میلاد مسیح. بخش تاریخى عهد عتیق با کتاب «تورات» و کتاب تورات با «سِفْر پیدایش» «1» آغاز مىشود. آفرینش جهان، داستان آدم و حوّا و خوردن از درخت معرفتِ نیک و بد، نیز اخراج آنان از «باغ عَدْن» (: از باغهاى دنیا)، داستان فرزندان آدم، طوفان نوح (ع)، حوادث مربوط به حضرت ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و یوسف (ع) در این سفر آمده است. چهار سفر بعدى، سیره حضرت موسى (ع) و تاریخ بنى اسرائیل را شرح مىدهد. این سیره، تولد، بعثت، هجرت (خروج از مصر حدود سال 1290 پیش از میلاد)، تشکیل حکومت و رحلت آن حضرت را شامل مىشود. بسیارى از احکام و قوانین، ضمن عباراتى منسوب به وحى در این چهار سفر، وجود دارد. به عقیده یهودیان [ 52 ] ومسیحیان، مؤلّف اسفار پنج گانه تورات، حضرت موسى (ع) است. تاریخ بنى اسرائیل از زمان یوشع (ع) جانشین حضرت موسى (ع) در «صحیفه یوشع» ادامه مىیابد. تاریخ داوران (یعنى قاضیان بنى اسرائیل پیش از تعیین پادشاه) در سفر داوران «سفر ششم» است. نیز چگونگى انتصاب شاؤل (طالوت، حدود سال 1020 ق. م) به پادشاهى در کتاب اوّل سموئیل، و انتصاب حضرت داوود (ع) به فرمانروایى و حکومت، در کتاب دوم سموئیل آمده است. تاریخ حضرت سلیمان (ع) در «کتاب اوّل پادشاهان» وجود دارد. پس از حضرت سلیمان (ع) قلمرو حکومت بنى اسرائیل چنان که قبلًا گذشت- به دو قسمت، تجزیه شد: یهودا و اسرائیل. ماجراى مربوط به این دو کشور یهودى و چگونگى اسارت و جلاى بابل و نجات یهودیان در بند بختنصر و بابلیان توسط کوروش، پادشاه هخامنشى ایران در دو کتاب «پادشاهان» و دو کتاب «تواریخ ایّام» آمده است. بازسازى شهر اورشلیم (بیت المقدّس) و بازگشت یهودیان به فلسطین در کتابهاى «عَزْرا» و «نَحَمیا» مطرح شده است. سرانجام داستان خطر قتل عام یهودیان با توطئه «هامان»، وزیر خشایار شاه، پادشاه هخامنشى ایران، و رفع این خطر به تمهید و تلاش «مُردِ خاى یهودى»، و خواهش دختر عموى وى «اسْتَر» همسر یهودى پادشاه ایران در «کتاب اسْتَر» آمده است «1». این بخش، مشتمل بر 17 کتاب به شرح زیر است: 1- سِفْر پیدایش (آفرینش جهان، داستانهاى آدم و حوّا، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب و یوسف (ع)). 2- سفر خروج (تولّد و بعثت حضرت موسى (ع)، خروج بنى اسرائیل از مصر به سینا به اضافه برخى احکام). 3- سفر لاویان (احکام کاهنان، یعنى روحانیان یهودى که از نسل هارون، از خاندان لاوى هستند). [ 53 ] 4- سفر اعداد (آمار بنى اسرائیل در عصر حضرت موسى (ع)، شریعت وتاریخ آنان). 5- سفر تثنیه (تکرار احکامى که در اسفار پیشین آمده است، و تاریخ بنى اسرائیل تا رحلت موسى (ع)) مجموع این پنج سِفْر «تورات» نامیده مىشود. 6- صحیفه یوشع (تاریخ وسیره یوشع بن نون، جانشین و وصىّ حضرت موسى (ع)) 7- سفر داوران (تاریخ قاضیان بنى اسرائیل، پیش از نصب پادشاه) که با حکومت طالوت (شاؤل) آغاز مىشود. 8- کتاب روت (شرح حال زنى به نام «روت»، از جدّات حضرت داوود پیامبر (ع)). 9- کتاب اول سموئیل (تاریخ سَموئیل نبى و تعیین «شاؤل» به عنوان نخستین پادشاه بنى اسرائیل). 10- کتاب دوم سموئیل (پادشاهى حضرت داوود (ع)). 11- کتاب اوّل پادشاهان (ادامه پادشاهى داوود و سلیمان وجانشینان پس از آنها). 12- کتاب دوم پادشاهان (ادامه تاریخ پادشاهان تا حمله بختنصر دوم و جلاى بابل). 13- کتاب اوّل تاریخ ایّام (نَسَب نامه بنى اسرائیل و تکرار تاریخ آنان تا وفات داوود (ع)). 14- کتاب دوم تواریخ ایّام (تاریخ پادشاهى حضرت سلیمان (ع) و شاهان پس از او تا جلاى بابل). 15- کتاب عَزْرا (نوسازى اورشلیم (بیت المقدس) وآزادى یهودیان همراه عُزَیر). 16- کتاب نَحَمیا (نوسازى اورشلیم و بازگشت یهودیان از زبان نحمیا، ساقى اردشیر اوّل). 17- کتاب اسْتَر (رفع خطر نابودى یهودیان با وساطت استر، همسر یهودى خشایارشا، مدفون در همدان). بخش دوم: حکمت، مناجات و شعر آغازگر بخش حکمت، مناجات و شعر «کتاب ایّوب» است، که از صبر حضرت [ 54 ] ایّوب (ع) و موارد زیادى از بى صبرى واعتراض وى به تقدیرات الهى، بحث مىکند! «1» تعداد 150 قطعه مناجات، که هر یک «مزمور» وجمع آنها «مزامیر» نامیده مىشود، زبور داوود (ع) را تشکیل میدهد. پس از آن، دو کتاب حکمت به نامهاى «امثال سلیمان»، و «جامعه» وجود دارد؛ کتاب اخیر با «پوچ گرایى» و بدبینى از جهان، سخن مىگوید. کتابى به نام «غزل غزلهاى سلیمان» مشتمل بر عباراتى عشقى است! اهل کتاب، این عبارات را به عشق الهى، تأویل مىکنند؛ در حالى که باب تأویل در این جا مسدود است؛ زیرا در همین کتاب مقدّس و در کتاب پادشاهان، باب 11، ساحت مقدّس حضرت سلیمان (ع) را لکّه دار، و آن حضرت را به عشق زنان مشرک، متّهم مىکند؛ و مدّعى مىشود که این پیامبر عظیم الشأن در اثر عشق شدید به این گونه زنان در زمان پیرى از خدا، روى گردان، و به بت پرستى روى آورده است! این بخش، مشتمل بر پنج کتاب است: 1- کتاب ایوّب (شامل بخشهاى ابتلا، صبر و بىصبرى آن حضرت). 2- کتاب مزامیر (زبور داوود پیامبر (ع)، مجموعه 150 قطعه مناجات). 3- کتاب امثال سلیمان نبى (ع) (کلمات حکمتآمیز). 4- کتاب جامعه اسم مستعار حضرت سلیمان، مشتمل بر نگرش بدبینانه به جهان). 5- کتاب غزل غزلهاى سلیمان (اشعار عاشقانه منسوب به آن حضرت)، که در کتاب اوّل پادشاهان، باب 11 آن وجود دارد. بخش سوم: پیشگویىهاى انبیا بخش پیشگویىهاى انبیا، در بردارنده هشدار ادیان شناسى 59 معتقدات دینى یهود ..... ص : 59 ها و تهدیداتى درباره سرنوشت بنى اسرائیل است. براى فهمیدن این پیشگوئىها خواننده باید از جریانهاى آن زمان، کاملًا آگاه باشد. [ 55 ] این بخش، داراى 17 کتاب به شرح زیر است: 1- کتاب اشَعْیا (طولانىترین و معروفترین کتاب پیشگویى عهد عتیق). 2- کاب ارْمیا (پیشگویى). 3- کتاب مراثى ارمیا (نوحه سرایى آن حضرت بر خرابى اورشلیم). 4- کتاب حزقیال (حزقیل). 5- کتاب دانیال (پیشگویى و شرح مجاهدتهاى حضرت دانیال نبى (ع) مدفون در شهر شوش ایران). 6- کتاب هوشع (پیشگویى). 7- کتاب یوئیل (پیشگویى). 8- کتاب عاموس (پیشگویى). 9- کتاب عوبَدیا (پیشگویى). 10- کتاب یونس (پیشگویى و داستان رفتن یونس (ع) در شکم ماهى). 11- کتاب میکاه (پیشگویى). 12- کتاب ناحوم (پیشگویى). 13- کتاب حَبَقّوق (پیشگویى حضرت حَبَقّوق نبى مدفون در تویسرکان). 14- کتاب صَفَنْیا (پیشگویى). 15- کتاب حّجى (پیشگویى). 16- کتاب زکریّا (پیشگویى). 17- کتاب مَلاکى (پیشگویى). تدوین تلمود (براى مطالعه) هر چند کتاب عهد عتیق از حیث اعتبار و قداست، مقام اوّل را نزد یهودیان دارا مىباشد، ولى متون دینى وکتب مذهبى دیگرى هم وجود دارد که از احترام والایى برخوردار هستند. مهمترین آنها مجموعه بزرگ «تلمود» است. تلمود به معناى تعلیم، در واقع شرح و تفسیر اسفار تورات بوده، و در بیشتر موارد، راه آموزش و یادگیرى و یاد [ 56 ] دادن متون عهد عتیق از راه تعالیم همین تلمود مىباشد. «1» این اثر ادبى- مذهبى یهود، حاصل کار فرهنگى حکیمان و عالمان یهودى طىّ چند قرن، یعنى از قرن اوّل تا پنجم میلادى است. توضیح آن که پس از خرابى شهر اورشلیم (بیت المقّدس) به دست لشکریان «تیتوس» رومى، گروهى از احبار و راویان یهود گریختند و در اطراف فلسطین (از جمله در جلیله) به تشکیل محافل دینى و مذهبى همّت گماشتند. این گونه محافل دینى را به زبان عبرى «مدراش» یعنى «مدرسه» یا «دار التعلیم» نامیدند. دانشمندان و احبار یهودى، اخبار، روایات و احادیث شفاهى که بعد از نزول تورات تا آن روزگار به طور پراکنده نزد آنها موجود بود را گرد آورى کردند و کتابى به نام «میشناه» «2»، یعنى المثنى (نسخه ثانى تورات) به وجود آوردند. این کار تا سال حدود 220 میلادى ادامه داشت. در تدوین میشناه، صد و پنجاه تن از عالمان یهود، شرکت داشتند. آنان ابواب مختلف فقهى را مانند نماز، روزه، احکام ازدواج و طلاق، احکام حقوق جزا، مسائل طهارت، نجاست، احکام مربوط به نذر و قربانىها و غیر آن را در 6 جلد تدوین کردند. به موازات گروه نخست که به اطراف فلسطین، پراکنده شده بودند، گروهى دیگر از احبار و ربّانیّون یهود به بابل، هجرت کردند. این گروه نیز مطالعات خود را در زمینه ترجمه و تفسیر تورات در مجموعه دیگرى گرد آوردند و آن را به زبان «آرامى» که زبان رایج آن روزگار بابل بود نوشتند، و نامش را «گمارا» «3» گذاردند. گمارا که به زبان آرامى به معناى «تکمله» است در واقع، متمّم میشناه بود. سپس دو مجموعه میشناه و گمارا، را با هم تلفیق کردند و آن را به زبان عربى «تلمود» [ 57 ] یعنى «تعلیم» نام نهادند. کار تدوین تلمود تا اواخر قرن پنجم میلادى، ادامه داشت. بعدها بر کتاب تلمود نیز دو شرح، نوشته شد؛ یکى در فلسطین به نام «تلمود اورشلیمى» و دیگرى در بابل به نام «تلمود بابلى». تلمود در واقع، دائرة المعارفى است که مجموعه کاملى از اصول، فروع، احکام، سنن، تاریخ و ادبیّات قوم یهود را شامل مىشود. مجموع مسائل تلمود، نزدیک به چهار هزار مسأله از مسائل دینى در تفسیر متون عهد عتیق و کتب موجود در آن است. «1» ارزیابى نهایى تورات (براى مطالعه «2») اسلام در عین حال که اصل کیش و آیین یهود و نیز کتاب دینى آن «تورات» را از طرف خدا و بر حق مىداند، و همچنین بنیانگذار شریعت یهود «موسى (ع)» را از پیامبران بزرگ» اولوالعزم» مىشناسد، ولى معتقد است که کتاب عهد عتیق به شکلى که اکنون دیده مىشود تحریف شده، و از متون اصلى و وحیانى آن (اگر نگوییم در بیشتر مسائل) بسیار فاصله گرفته، و حتى در برخى مسائل به ضدّ آن تبدیل شده است. توضیح آن که از آیات قرآن کریم بر مىآید گر چه مطالب صحیح و حقایق زیادى در تورات فعلى وجود دارد که به جرأت مىتوان گفت که از مفاد وحیانى و یا مواعظ و اندرزهاى حکیمانه پیامبران بنى اسرائیل مىتوانند باشند، «3» ولى در برابر این بخش از سخنان حق و درست، سخنان ناصواب و خلاف واقع موجود در آن، که نه با عقل و منطق سازگار است و نه با علم و دانش، آن قدر فراوان است که براى هر خوانندهاى که از کمترین آگاهى و شناخت نسبت به مسائل اخلاقى، بدیهیّات عقلى و دادههاى علمى روز هم برخوردار باشد به آسانى، آشکار مىشود. «4» در این جا بدون این که به بررسى متن تورات بپردازیم براى اثبات ادّعاى خویش- [ 58 ] علاوه بر اشاره به دیدگاه قرآن- اظهار نظر برخى از نویسندگان و پژوهشگران شرقى و غربى را نیز مىآوریم. یکى از پژوهشگران تاریخى غربى در این باره مىنویسد: «از ایرادهاى دانشمندان یهود شناس و انتقاداتى که به عمل آوردهاند چنین نتیجه به دست مىآید که کتاب عهد قدیم مانند سایر کتب، محصول کار انسان است (نه یک کتاب آسمانى ووحیانى). «1»» برخى دیگر از نویسندگان غربى مىنویسند: «احتمالًا دوره ثبت و ضبط این کتاب (تورات) حدود هزار سال طول کشیده، و مجموعهاى از مؤلّفان و ویراستاران مختلف را به خود دیده است. اشخاصى که در این کار (تدوین) سهمى ادا کردهاند نیز از لحاظ سوابق آموزشى و جهان بینى خویش، زمینههاى گوناگونى داشته و کاملًا با یکدیگر متفاوت بودهاند. بعضى از این کتب به صورت یک واحد کامل، نوشته شده است. در حالى که چنین به نظر مىرسد که بیشتر آنها به تدریج نوشته شده، و در خلال یک دوره هزار ساله، به تدریج، تکمیل گشتهاند. تحقیقات و تتبّعاتِ نظرى جدید، درباره تألیف کتب و یا اسفار عهد عتیق پرسشهاى جدّى را مطرح کرده است؛ از جمله این که چه اندازه از متنها از خود حضرت موسى است؟ این تجزیه وتحلیل، نشان مىدهد که موارد و مطالب تورات (متن اصلى) به صورت قطعى و نهایى از طرف شخص حضرت موسى (ع) نوشته نشده است. بسیارى از مطالب کتاب مقدّس به یک دوره تاریخى متأخّرتر از حضرت موسى بیشتر جور در مىآید تا زمان حیات خود آن حضرت.» «2» یکى از اندیشهمندان و پژوهشگران بزرگ شرقى و اسلامى نیز با تصریح بر این که نسخه اصلى تورات در یورش وحشیانه بختنّصّر از بین رفته، و تورات فعلى، بازنویسى شخصى به نام «عزرا» و همکاران او مىباشد، چنین مىنویسد: [ 59 ] «با تدبّر در داستان بنى اسرائیل مىبینى که سند تورات فعلى، قطع شده و به حضرت موسى (ع) نمىرسد؛ مگر توسّط یک شخص به نام عزرا، که اوّلًا او را نمىشناسیم، ثانیاً از کیفیّت اطّلاع و آگاهى او از تورات (اصلى) حضرت موسى (ع) و تعمّق دوبارهاش در آن نیز، آگاهى نداریم؛ ثالثاً از اندازه صداقت وامانت او هم آگاه نیستیم؛ رابعاً نمىدانیم که او از چه منابعى، اسفار تورات را اخذ کرده، و آیا مستندات صحیح و قابل اعتمادى داشته است یا نه؟» «1» معتقدات دینى یهود دین یهود نیز به عنوان یکى از ادیان ابراهیمى والهى با آن پیشینه تاریخى کهن، داراى برخى عقاید، احکام و تعالیم دینى است، این عقاید و احکام- صرف نظر از درستى و نادرستى آنها- بسیارى از شؤون و ابعاد زندگى پیروان آیین یهود را در زمینههاى نظرى و عملى، در بر مىگیرد. هر چند از اعتقاد نامههاى متفاوتى که از سوى متفکّران و متکلّمان یهودى، ارائه گردیده است این حقیقت به دست مىآید که پیروان مذاهب یهود- مانند پیروان مذاهب اسلامى- بر پارهاى اصول اعتقادى مشترک، متفق نبوده، و حتى در معتقدات اساسى هم، اتفاق نظر ندارند. البته ریشه اختلاف آراى یهودیان به خود کتاب مقدّس «تورات» بر مىگردد که عقاید و احکام یهود در آن به طور پراکنده، متفاوت و بلکه متضاد آمده است. از این رو، ناچ ادیان شناسى 64 معتقدات دینى یهود ..... ص : 59 اریم جهت آگاهى از معتقدات دینى یهود، برخى از این اعتقادنامهها را در این جا بیاوریم؛ تا ضمن آشنایى بر اصول اعتقادى دین یهود، ادّعاى ما مبنى بر پراکندگى و تشتّت آراى یهودیان در ارائه معتقدات دینى شان آشکار گردد. یکى از کسانى که در صدد بر آمد تا فهرستى از معتقدات و احکام دینى یهود را بنگارد، مؤلّف کتاب «گنجینهاى از تلمود» است، که کوشیده آنچه در مجموعه بزرگ تلمود از سوى دانشمندان یهودى در معرّفى عقاید و احکام دین یهود ونیز شرح و تفسیر [ 60 ] آن آمده، در این کتاب به طور خلاصه، ارائه کند. فهرست فصول دوازده گانه این کتاب با زیر مجموعههاى هر یک از فصول آن که عمده مسائل اعتقادى و عملى را در بر مىگیرد، «1» عبارتند از: فصل اول: یکتا خداى جهان آفرین وجود خدا، وحدانیّت، نداشتن جسم و مادّه، حضور در همه جا، قدرت مطلق، علم نامتناهى، ابدیّت، عدالت و رحمت، ابوّت، قدوسیّت و کمال، نامى بیرون از حدود بیان. فصل دوم: خدا و کائنات پیدایش عالم و انتظارم آن، خارج بودن از جهان مادّى و نفوذ مطلق در عالم، فرشتگان، اسرائیل و سایر ملل جهان. فصل سوم: انسان وجود انسانى، روح، ایمان، دعا و نماز، دو انگیزه (غریزه) خوبى و بدى، اختیار و آزادى عمل، گناه، توبه و کفّاره، پاداش وکیفر. فصل چهارم: وحى و الهام نبوّت، تورات، تحصیل تورات، تورات کتبى، تورات شفاهى، انجام دادن فرامین تورات. «2» فصل پنجم: زندگى خانواده زن و همسر، ازدواج و طلاق، فرزند، تعلیم و تربیت، وظایف فرزند در قبال والدین. فصل ششم: زندگى اجتماعى فرد وجامعه، کار و زحمت، کارفرما و کارگر، صلح و عدالت. فصل هفتم: زندگى اخلاقى پیروى از خدا، محبّت برادرانه، تواضع و فروتنى، خیرات و صدقه، درستکارى، عفو [ 61 ] و بخشایش، اعتدال ومیانه روى، وظایف (آدمى) در مقابل حیوانات. فصل هشتم: زندگى جسمانى توجّه و مواظبت از بدن، قوانین بهداشتى، علم تغذیه، معالجه و درمان بیمارىها. فصل نهم: ارواح، چشم بد، سحر و جادو، غیبگویى و فال بینى، رؤیا و کابوس، مبارزه با خرافات. فصل دهم: علم قانون، قسمت اوّل دادگاهها، سنهد رین کبیر «1»، دیدگاههاى جنائى، دادگاههاى مدنى، قضاوت و گواهان، محاکمه، طریقه مجازات. فصل یازدهم: علم قانون، قسمت دوم خسارات و غرامات، اموال یافته شده، امانت دارى و نگهبانى، اجاره و استجاره، فروش و تحویل و انتقال، حقّ مالکیّت از طریق مرور زمان، قوانین وراثت. فصل دوازدهم: جهان آینده ماشِیحَ، رستاخیز مردگان، جهان آینده، آخرین داورى، جهنم، گن عدَنُ (باغ عدن بهشت). هر چند در این جا مجال بررسى و شرح این عقاید و احکام نیست، ولى ناگزیر به بیان یک نکته روشنگر هستیم، و آن این که مؤلّف کتاب «گنجینهاى از تلمود» نیز همگام و همراه با نویسندگان اصول تلمود کوشیده تا از لابه لاى مطالب متفاوت و پراکنده و بلکه ضدّ و نقیض کتاب مقدّس یهود، برخى اصول، احکام و تعالیمى را- البتّه پس از جرح و تعدیل و نیز توجیه و تفسیرهاى زیاد- استخراج و ارائه کنند که هم، شکل و صورت منطقى و معقول داشته باشد، و هم تا حدّ امکان از غنا، پویایى و محتواى علمى- فرهنگى مطلوب و متناسب با نیازهاى دینى- معنوى انسانهاى رشد یافته و پیشرفته [ 62 ] امروزى- حدّاقل در میان جامعه یهودى- برخوردار باشد. لیکن واقعیّت این است که حتّى این تلاشهاى دانشمندان روشنفکر یهودى با آن تفسیرها و توجیههاى فراوان نتوانست نارسایى، عدم پویایى و بى محتوایى این آیین کهن را جبران کرده، و با مبانى کلامى- فلسفى و واقعیتهاى علمى- فرهنگى این عصر، منطبق کند. رازش این است که دین یهود، هم از حیث زمانى به دوران بسیار کهن تاریخ بشر و نیز به انسانهاى رشد نیافته و ابتدایى دوران باستان تعلق دارد، و هم این که در گذر از این دوران طولانى و گذرگاههاى پر مخاطره و حادثه آن، شلّاق تحریف و انحراف، آن قدر بر پیکر این شریعت پیر و فرسوده و منسوخ، فرود آمده که آن را به کلّى نارسا و ناتوان ساخته، و از هر گونه غنا و محتواى لازم و معقول تهى کرده است. از این رو، باید گفت مهمترین عواملى که موجب شد آیین یهود، بر پا بماند، در درجه اول، خوى نژاد پرستى و برترىطلبى یهودیان، و به دنبال آن، تلاش مستمر و جدّى علمى- فرهنگى روشنفکران و متفکّران یهودى بوده و مىباشد، که هر از چند گاهى به اصلاحات مذهبى و بازسازى عقاید دینى یهود مىپردازند. این حقیقتى است که برخى متفکّران واقع بین یهودى، از جمله خود نویسنده کتاب «گنجینهاى از تلمود» در لابه لاى گفتار خویش، جسته و گریخته به آن، اعتراف کرده است که در این جا به برخى از این اعترافات، اشاره مىشود. نویسنده کتاب یاد شده درباره اعتقاد یهودیان به خداى یکتا، ضمن بیان این عقیده آنان که «وجود خداوند به عنوان حقیقتى مسلّم و بدیهى نزد دانشمندان یهود است»، بلافاصله تصریح مىکند: «براى معتقد ساختن فردى از افراد یهود به این که خدایى باید وجود داشته باشد دلائلى، اقامه نشده است.» «1» همچنین درباره «نداشتن جسم و مادّه» و نفى جسمیّت از ذات پاک خداوند یکتا، چنین اعتراف مىکند: «.. به رغم تأکیدى که خداوند را برى (و دور) از جسم دانسته مع [ 63 ] ذلک در ادبیات دانشمندان یهود، عبارات متعددى یافت مىشود که خواننده را تا حدّى به شگفتى وا مىدارد، نوشته شده است که او (: خدا) نماز مىخواند، به مطالعه تورات مىپردازد، و بر درماندگى و بیچارگى بندگان خود مىگرید، و ... همچنین اعمالى را که شایسته یک انسان نیکوکار عالى مقام است به او نسبت مىدهند؛ از قبیل عیادت بیماران، تسلّى دادن به سوگواران و تدفین مردگان.» «1» نیز در توضیح بند «ابوّت» از فصل اوّل مىنویسد: «در سراسر گفتههاى دانشمندان یهود در تلمود، رابطهاى که بین آفریدگار و آفریدگان وجود دارد، به شکل رابطه بین پدر و فرزند، تصوّر شده است. خداوند را همواره «اى پدر ما! که در آسمان هستى» خطاب مىکنند. «2» آن گاه با ذکر جمله نخست از باب 14 از سفر تثنیه، که در آن آمده:، «شما، فرزندان خداوند خداى خود هستید»، این گونه به اصلاح آن، که خدا را محدود و منحصر به قوم یهود کرده، پرداخته است: «گرچه این سخن که مبنایش یک آیه از کتاب مقدّس است، ظاهراً در وصف ملت اسرائیل، گفته شده است، ولى باید گفت که اصل ابّوت محدود به یک ملّت نیست، بلکه شامل حال کلیّه افراد نوع بشر مىشود، زیرا همگى بندگان خدا هستند.» «3» «4» هم او در تفسیر و تبیین ویژگى «قدّوسیّت و کمال» از ویژگىهاى خداوند، چنین مىنویسد: «براى دانشمندان یهود، اصل وجود خداوند، یک تجرّد ماوراء الطّبیعه نیست، بلکه خود شالوده زندگى اخلاقى صحیح و شایسته انسان است ... صفت اختصاصى که خداوند را از این لحاظ مشخّص و متمایز مىسازد «قدّوسیّت» است ... قدّوسیّت الهى و مفهوم آن براى انسان در این عبارت، نهفته است: «ذات قدوس متبارک به انسان چنین گفت: من پاک هستم، مسکن من پاک است؛ خادمان من پاک اند!» «5» این دانشمند یهودى، به رغم ادّعاى برخى از متفکّران متعصّب هم کیش خویش که [ 64 ] اعتقاد به رستاخیز و پاداش و کیفر اخروى را جزو اصول مسلّم و صریح دین یهود، قلمداد مىکنند، اعتراف مىکند که حقیقت امر، چنین نیست؛ بلکه فقط دانشمندان یهود به سختى توانستهاند از خلال روایات کتاب مقدس، تأییدى بر عقیده خود درباره کیفر و پاداش بیابند. «1» «2» یکى دیگر از باورهاى قدیمى که در دین یهود، وجود داشته، و متأسفانه برخى از دانشمندان یهودى هم بدون ارائه تفسیر درستى از آن، چشم بسته آن را پذیرفته و بر آن پافشارى مىکنند، مسأله معروف «قوم برگزیده الهى» است، که نویسنده کتاب یاد شده پس از شرح این اعتقاد یهودیان ذیل «اسرائیل و سایر ملل جهان» مىنویسد: «تعجبى ندارد اگر ببینیم در آثار و نوشتههایى که دانشمندان یهود براى یهودیان، باقى گذاشتهاند اهمّیّتى استثنایى براى ملّت اسرائیل، قائل شده و سَکَنه زمین را به دو قسمت، تقسیم کرده باشند: «اسرائیل و سایر ملل.» آنان به این اصل اساسى معتقد بودند که بنى اسرائیل، قوم برگزیده الهى است. البتّه این عقیده کتاب مقدّس است که در ادبیّات و تفسیرهاى دانشمندان یهود، به حدّ اع ادیان شناسى 69 مناسک و آداب دینى ..... ص : 69 لى گسترش یافته است. تلمود، مکرّر این مطلب را گوشزد مىکند که بین خدا و یهود، رابطهاى صمیمى و ناگسستنى وجود دارد!» «3» غافل از این که بر فرض صحّت این ادّعا، برگزیدگى قوم یهود و برترىاش بر سایر ملل هرگز به طور مطلق و براى همیشه تاریخ، آن هم بدون هیچ گونه ملاک و معیارى نبوده و نیست، تا زمینه چنین برداشت غلط و پندار زشت نژاد پرستى را براى یهودیان افراطى و صهیونیست، فراهم کند و آنها بتوانند بر اساس این پندار باطل و ضدّ اخلاقى، هر گونه ظلم، جنایت و فساد را در سراسر عالم به ویژه سرزمینهاى اشغالى فلسطین براى خود مشروع و مُجاز بدانند، و براى ملّت مظلوم فلسطین، حتّى حقّ حیات هم، قائل نباشند! [ 65 ] بلکه چنان که در برخى فرازهاى همین کتاب مقدّس آنها «تورات» نیز آمده و در بسیارى از آیات قرآن کریم هم بر آن، تصریح و تأکید شده، و مخصوصاً تاریخ گذشته یهود هم گواهى مىدهد این برگزیدگى و پیوند صمیمى و ناگسستنى میان یهودیان و خداى جهان، مشروط بر حفظ این پیوند از سوى آنان از طریق پیروى از پیامبران و اطاعت از فرامین الهى بوده است. اما از زمانى که این پیوند با عصیان گرى و فساد، گسسته شده، آنها به بدترین عذابها و کیفرهاى سخت الهى، دچار گشتهاند، و حتّى از برخى از آیات قرآن، بر مىآیدکه آنان پیوسته دچار ذلّت و خوارى خواهند بود!! «1» یکى دیگر از اعتقاد نامههاى دینى یهود، اعتقاد نامهاى است که توسّط «موسى میمونید» یا (ابن میمون) و یا (میموند)، فیلسوف و متفکر معروف یهودى (1135- 1204 م) در 13 بند به این شرح، ارائه گردیده است: 1- خداوند، خالق و هادى تمام آنچه قبلًا خلق شده و یا در آینده خواهد شد مىباشد. 2- خداوند واحد است؛ هیچ چیز به وحدانیّت او، شبیه نبوده و او به تنهایى خداى ماست. 3- خداوند، جسمانیت نداشته، وهرگز داراى شکل و فرم خاصّى نیست. 4- خداوند، اول و آخر است. 5- ما باید تنها خداوند را پرستیده و از پرستش غیراو، خوددارى کنیم. 6- همه سخنان پیامبران خداوند، حقیقت دارد. 7- حضرت موسى (ع) رئیس همه پیامبران بوده و نبوّت وى، صحیح مىباشد. «2» 8- کتاب توراتى که در دست ماست همان است که به حضرت موسى (ع) وحى شده است. «3» [ 66 ] 9- کتاب تورات هرگز تغییر نمىکند و هرگز نیز شریعت الهى دیگرى وجود نخواهد داشت!! 10- خداوند بر قلب همه افراد، آگاه است و همه افکار و اعمال ایشان را مىداند. 11- خداوند کسانى را که حدود و فرامین وى را نگاه دارند پاداش مىدهد و آنها را که از این حدود و احکام، تجاوز کنند تنبیه مىکند. 12- مسیح موعود (مسیح نزد یهودیان نه عیسى مسیح (ع))، هر اندازه هم دیر کند بالاخره خواهد آمد. 13- مردگان در قیامت، مبعوث خواهند شد. «1» اعتقادنامه دیگرى از سوى «موسى مِندِلسون»، یکى از چهرههاى بسیار مؤثّر و پر نفوذ در ایجاد مبانى تفکّرات یهودیّت اصلاح گرا، در 3 اصل، عرضه شده است: 1- وجود خداوند 2- قدرت پروردگار 3- فناناپذیرى روح. «2» شخصى به نام «ساموئل دیوید لوزاتو (1800- 1865 م)، حتّى پا را فراتر گذاشته و مدّعى شد «تنها اصل جزمى دین یهود، اعتقاد به منشأ الهى کتاب تورات است.» «3» نویسندگان کتاب جهان مذهبى پس از نقل این اعتقاد نامهها، مىنویسند: «به این ترتیب در جهت تقلیل تفکرات و اصول اعتقادى دین یهود به هسته مرکزى و یا جوهر ذاتى خویش، کوششهاى بسیارى به عمل آمده، امّا هنوز هیچ گونه توافقى اصیل و موثقى به دست نیامده است. بعدها نیز تقسیم یا تفرّق مذهب یهود به سه گروه و فرقه: اصلاح گرا، محافظه کار و ارتودوکس، تقریباً هر گونه توافقى در این زمینه را غیر ممکن ساخت. این وضعیتى است که امروز دین یهود با آن رو به رو است.» «4» اینها همه شواهد روشنى است بر آنچه که در آغاز این قسمت به آن اشاره شد، و آن این که یهودیان، داراى معتقدات دینى متقن مشترکى که مورد قبول همه گروههاىِ یهودى [ 67 ] باشد نیستند. احکام دین یهود یهودیان داراى احکام دینى فراوانى هستند. ولى مشهورترین این احکام، همان فرامین ده گانهاى است که بر حضرت موسى (ع) در کوه طور، نازل گردیده بود، و به نام «احکام عشره» شهرت دارد؛ و نیز مفاد همان پیمان «میثاق» معروفى است که خداوند با بنى اسرائیل بسته و آنها را ملزم به انجام آن کرده است. این احکام عشره عبارتند از: 1- من «یَهُوَه» خداى تو هستم که تو را از کشور مصر و سرزمین بندگى و اسارت، بیرون آوردم. 2- تو را خدایان دیگر، غیر از من نباشد؛ صورتى نتراشیده، و هیچ تمثالى از آنچه بالا در آسمان پایین در زمین است براى خود مساز، و نزد آنها سجده مکن و عبادت منماى. 3- نام «یَهُوَه» خداى خود را به باطل مَبَر. 4- روز سَبَت «1» (شنبه) shbbath را یاد کن تا آن را تقدیس نمایى، شش روز را مشغول باش و همه کارهاى خود را به جاى آور؛ امّا روز هفتم، روز استراحت و وقف خداى تو است، در این روز، هیچ کار مکن. 5- پدر و مادر خود را احترام کن 6- قتل مکن. 7- زنا مکن. 8- دزدى مکن. 9- بر همسایه خود، شهادت دروغ مده. 10- به خانه همسایه خود، طمع مورز، و به زن همسایهات و غلامش و کنیزش و گاو و الاغش و به هیچ چیزى که از آنِ همسایه باشد طمع مکن. «2» [ 68 ] چنان که در فرامین ده گانه آمده، پرستش خداى یکتا، و به باطل نام نبردن «یَهُوَه» یعنى خدا، احترام به پدر و مادر، و نیز حرمت نهادن تعطیلى روز شنبه بر یهودیان، واجب و لازم الاجرا شمرده شده، و از آن طرف، قتل، زنا، دزدى، شهادت به دروغ، بت پرستى و آزار همسایگان، بر آنها حرام گشته است. همچنین طبق احکام دینى یهود، نماز و روزه بر آنها واجب است. یهودیان در شبانه روز، سه بار به سوى شهر مقدس و مذهبى بیت المقدّس، نماز مىگذارند. بر هر یهودى واجب است که در صورت امکان، سالى دو بار بیت المقدّس را زیارت کرده، و یک هفته در آن جا مقیم باشد. نیز بنا بر دستورهاى دینى یهودیان، روزههاى گوناگونى در دین یهود، وجود داشته، و دارد. از جمله، روزه کفّاره (براى شستن گناهان) که یک روز است؛ روزه دو روزه، سه روزه، یک هفته، بیست و یک روز و چهل روز. چنان که درباه حضرت موسى (ع) در تورات امده که «آن گاه چهل روز و چهل شب در کوه ماندم؛ نه نان خوردم و نه آب نوشیدم. «1»» «2» یهودیان، توجّه خاصى به اداى قربانىهاى خونین در مراسم مختلف دارند. آنها ازدواج با غیریهودى را حرام مىدانند. سنت ختنه کردنرا واجب مىشمارند آن را هشت روز پس از تولّد نوزاد، انجام مىدهند. تکالیف دینى را از سیزده سالگى، واجب مىدانند. مراسم ازدواج را در معابد، انجام مىدهند. محلّ عبادت خود را «کنیسه» مىنامند. آنان عصر روز جمعه براى عبادت به کنیسه مىروند و خود را براى آسایش روز سبت که از غروب جمعه، آغاز مىشود آماده مىکنند. روز شنبه را کار نمىکنند، و کسى را هم به کارى نمىگمارند. یهودیان از خوردن گوشت حیواناتى که در دین شان تحریم شده، مانند گوشت خوک، پرهیز مىکنند. ذبیحه غیر یهودى را نمىخورند. [ 69 ] یهودیان بر اساس این دستور دینى که «همنوعت را مانند خودت دوست بدار» «1» مىگویند چون همه افراد بشر را خدا آفریده و از یک پدر و مادر به نام آدم و حوّا هستند باید با یکدیگر برادر و دوست بوده، و حقوق انسانى همدیگر را باید رعایت کنیم! «2» آنها احترام عالمان و روحانیون را لازم مىدانند، و بر این اساس، به آنها «بَن» یعنى استاد و سرور ما و «ربّى» یعنى استاد و سرور من، لقب دادهاند؛ ولى لقب رسمى و مشهور آنان در جامعه یهود «خاخام یا حاخام» است. مناسک و آداب دینى مناسک، آداب و مراسم دینى یهود، زیاد است، که در این جا آنها را به دو قسمت آداب و «مراسم متفرقه» و «اعیاد یهود»، تقسیم کرده، و به شرح برخى از مهمترین شان مىپردازیم. 1- آداب و مراسم متفّرقه از مهمترین مناسک و آداب دینى یهود که بیان شد علاوه بر انجام زیارت یک هفتهاى بیت المقدّس، تعطیل عمومى روز شنبه و عمل قربانى است، که نیازمند شرح و بررسى بیشترى هستند. مراسم قربانى واهداى هدایا به پیشگاه خداوند به انگیزههاى گوناگون و به صورتهاى مختلفى انجام مىشده، که شرح و تفصیل آنها ادیان شناسى 74 تشکیلات دینى و فرقههاى یهود ..... ص : 72 «در سفر خروج» و «سفر لاویان» آمده است. هدایایى براى سوزاندن بود که حمد و تقدیس الهى را در آن، مدّنظر داشتند، هدایایى براى صلح و آرامش، که بر ارتباط و آمیزش خداوند تأکید مىورزیدند؛ هدایاى گناه، که به منظور بخشش گناهان تقدیم مىشد نیز اعانات و قربانىهایى براى جرم و [ 70 ] تقصیر افراد، که آنها را از مجازات گناهانشان رهایى مىبخشید. این قربانىها و هدایا شامل قربانى کردن حیوانات یا تقدیم اعانات دیگر، و نیز شامل سبزىها، نوشیدنىها و بوییدنىها (عطرهاى معابد) بوده است. همچنین پارهاى هدایاى خاص دیگر از قبیل اوّلین برداشت محصول و یا میوههاى نوبر، اولین نوزاد گلّه چهار پایان (مانند برّههاى کوچک) و به ویژه عشریه (ده یک) اموال ومالیاتهاى مقرّر را شامل مىشود. هر چند اکنون بسیارى از این اعمال قربانى و اهداى هدایا، جاى خود را به دعا و نیایش و قرائت تورات در کنیسهها و غیر آن داده- ویا برخى از آنها متروک شده است- از این رو، یهودیان، مراسم دعا و نیایش و نیز سرودها و آوازهاى مذهبى و ملىّ را همراه با خواندن متون مقدّس دینى در کنیسهها و معابد، انجام مىدهند. در اجراى مراسم مذهبى هم امروزه میان سه گروه و فرقه مهمّ مذهبى یهود، اختلافات چندى به چشم مىخورد؛ زیرا در کنیسههاى ارتودوکس هنوز نیز از زبان عبرى قدیم، استفاده مىشود، و قسمت زنان و مردان، از همدیگر جدا است؛ دعا و نیایشى که خوانده مىشود نیز نسبتاً قدیمىتر و سنتّىتر است. در کنیسههاى فرقه اصلاح گرایان، بر عکس، کمتر از زبان عبرى استفاده مىشود، و در برابر، تأکید بیشترى روى خطبه مذهبى به عمل مىآید؛ و از شگردهاى جدیدى مانند رقص و موسیقى، بهره بیشترى گرفته مىشود! امّا در کنیسههاى محافظه کاران نیز روش دیگرى را که در واقع، تلفیقى از دو روش قدیم و جدید است، بر مىگزینند. مراسم و آداب دینى یهود در کنیسهها اعمّ از مراسم پرستش خدا، مراسم روز شنبه و غیر آن از دعاها و نیایشها به صورت دسته جمعى و خانوادگى انجام مىگیرد. انجام مراسم روز سَبَت (شنبه) که از عصر روز جمعه، آغاز مىشود با مقدماتى همراه است؛ از جمله پختن غذاى مصرفى در آن روز، تمیز کردن منزل، استحمام و پوشیدن لباسهاى تازه و پاک، مادر خانواده نیز کمى پیش از غروب آفتاب روز جمعه، شمعهاى مخصوص عبادت شنبه را روشن کرده، و دعا ووردى را تلاوت مىکند. سپس پدر خانواده دعاى متبرکّى را (به نام کیدوش) بر شراب و نان سبت مهیّا شده مىخواند، و بعد همگان، قدرى از آن شراب و نان متبرک شده مىنوشند و مىخورند. غذایى که به دنبال آن، [ 71 ] صرف مىشود بیشتر مواقع با خواندن سرودهاى سبت، همراه است. دو وعده غذاى دیگرى هم که در روز شنبه، میل مىشود به همین ترتیب داراى تشریفات خاصّى است، و طورى مصرف مىشود که وعده دوم آن، پیش از غروب روز شنبه به پایان برسد. گام نهایى، شامل آداب خواندن دعا بر نور یک شمع پیچدار و تابیده، آشامیدن فنجان دیگرى از شراب و بوییدن برخى ادویه مىباشد. همچنین مراسمى که در جمعه شب و صبح شنبه در معابد و کنیسهها برگزار مىشود با این مراسم داخل خانه در آمیخته، به این ترتیب جمع کوچک خانواده را با جمع بزرگتر اجتماع مؤمنان یهودى در آن مراکز عبادت، به هم پیوند داده، فرصت دعا و نیایش جمعى را براى همگان فراهم مىآورد. «1» 2- اعیاد یهود از تعالیم دینى مهمّ دیگر یهود، مراسم اعیاد مذهبى است. یهودیان در تمام دنیا بر اساس ماههاى قمرى، اعیاد خود را حفظ کرده و در روزهاى معیّن، عیدهاى خود را جشن مىگیرند. «2» علاوه بر روز شنبه، مهمترین اعیاد یهود، عبارتند از: عید فَصَح: که آن را عید فطر هم مىگویند، ودر میان مسیحیان به «عید پاک» معروف است. این عید، همه ساله در بهار، اواسط ماه «نیسان رومى» بین فروردین و اردیبهشت واقع مىشود. این عید که به مناسبت سالگرد آزادى بنى اسرائیل از مصر، برگزار مىشود، همزمان و همگام با زایش گوسفندان و شکفتن درختان نیز هست. مراسم این عید، طىّ یک هفته انجام مىشود. در شب و روز نخست، همه افراد خانواده، دور هم جمع مىشوند و ضمن تلاوت تورات، نان فطر، آب و نمک به یاد روزگارى که قوم بنى اسرائیل در صحراى سینا از نان فطر استفاده مىکرده است. همراه با چهار پیاله شراب مىخورند، و نیز بعضى گیاهان تلخ، براى شکر رهایى از آن روزگار تلخ ستم آلود و بیدادگرى فرعون، میل مىکنند. [ 72 ] عید شابوعوت، یا عید هفتهها «1»: این عید، پنجاه روز پس از عید فصح، و منطبق با هنگام برداشت محصول کشاورزى در ماه خرداد است که به مناسبت نزول «احکام عشره» در کوه طور، در صحراى سینا برپا مىگردد. عید روش هشانا: این عید که اوّل سال یهود است مطابق است با روز اول تشرین رومى و آغاز سال شمسى آنان (اواخر شهریور یا اوایل مهرماه)، این عید، همان عید کَرناها است که با دمیدن در بوق و کَرنا، ظاهر شدنِ، هلال ماه نو، اعلام مىگردد، و نیز به یاد روز قیامت و دمیدن صور اسرافیل است. عید کیپور: این عید 10 روز بعد از آغاز سال شمسى یهود، برپا مىشود، و به مناسبت کفّاره گناهان در آن روز، روزه بزرگ (روزه کفّاره) مىگیرند و از گناهان، توبه مىکنند. عید سایبانها: پنج روز پس از عید کیپور، برقرار مىشود، به یاد سایبانهایى است که در صحراى سینا برپا مىداشتهاند. این عید، همه ساله با فصل پائیز (مهر و آبان) و با هنگام چیدن میوه و انگور، منطبق مىشود. یهودیان، اعیاد دیگرى چون عید «حنوکا» و عید «پوریم» و ... دارند که براى اختصار، از شرح و بیان آنها خوددارى مىشود. «2» تشکیلات دینى و فرقههاى یهود پیش از معرّفى گروههاى مذهبى یهود، ذکر مقدّمهاى به شرح زیر، ضرورت دارد: پس از حمله «اسکندر مقدونى» به سرزمین پهناور ایران آن روز و سقوط امپراطورى بزرگ هخامنشى، همه سرزمینهاى قلمرو حکومتى آنان از جمله سرزمین شام و فلسطین به تصرّف اسکندر در آمد. از این تاریخ، ملّت یهودِ ساکن فلسطین، با فرهنگ و زبان یونانى، آشنا شده، و تحت تأثیر فرهنگ و تفکّرات عقلى- فلسفى آن، قرار گرفتند. [ 73 ] براى همین، این دوره را، دوره یونانى مآبى یا «هلنیسم» مىنامند. هر چند خود اسکندر، با یهودیان به خوبى رفتار کرده، و آنها را در اجراى مراسم دینى شان آزاد گذاشت، ولى جانشینان سلوکى او (سلوکیان) در شام با آنان از در ناسازگارى در آمده، به شکنجه و آزار و کشتارشان پرداختند. نتیجه این برخوردهاى خشن، موجب گشت تا کاهن زادهاى به نام «مکابوس» شورش کرده و با کمک یهودیان هم کیش خود از زیر یوغ سلوکیان شام، آزاد شده و سلسلهاى جدید به نام «مکابیان» را تأسیس کرد که تا صد سال، دوام داشت. در دوره مکابیان، گرچه یهودیان از جنبه سیاسى، مستقل بودند ولى از نظر فرهنگى، تحت نفوذ و سیطره اندیشههاى یونانى قرار داشتند. از این رو، در دوران هلنیسم- که دوران حکومت مکابیان هم در واقع جزوى از دوران هلنیسم محسوب مىشود- به خاطر چالشهاى جدّى که در عقاید وباورهاى دینى یهودیان پدید آمد، و موجب تضارب آرا و بلکه اختلاف آشکار در باورها و عقاید آنان گشته بود، به تدریج، فرقههاى سیاسى- مذهبى با مبانى دینى- کلامى مستقل، پدیدار شدند. برخى از این گروههاى مهمّ مذهبى یهود عبارتند از: 1 و 2- فرقههاى فریسیان و صدوقیان: در تمام سدههاى دوم واول پیش از میلاد که یهودیان به طور جدّى با اندیشههاى یونانى، مواجه شدند؛ به دو صورت از خود، واکنش نشان دادند، و دوفرقه سیاسى- مذهبى مهمّ یهودى به نام «فریسیان» و «صدوقیان» با آرا و عقاید متفاوت بیش از دیگر فرقهها، خود نمایى کردند. فرقه فریسیان، که به معناى جداشوندگان و کناره گیران است، و بیشترین طرفدارانش هم، مردم فقیر و کم در آمد بودند، در برابر یونانى مآبى (هلنیسم) ایستادگى کردند، و اصرار مىورزیدند آداب مذهب یهود باید آن طور که در شریعت موسى مندرج است به صورت کامل به اجرا در آید و نیز براى روایات شفاهى هم، اهمّیّت فراوانى قائل بودند. فرقه صدوقیان، که منسوب به خاندانى از کاهنان «صدوق» (صدوق یا صادوق جدّ اعلاى کاهنان و احبار یهودى است)، و از طبقه ثروتمندان و اشراف بودند، تحت تأثیر اندیشههاى یونانى، عقاید سنتى و عامیانه یهود را، مورد انکار قرار داده، و به روایات و [ 74 ] کتابهاى دینى قدیم تا آن جا معتقد شدند که مخالف عقل و منطق نباشد. همچنین بسیارى از معتقدات دینى دیگر، مانند وجود فرشتگان، ایمان به روز قیامت و اعتقاد به ظهور مسیح موعود را که با تفکرات فلسفى یونانى، قابل توجیه و تبیین نبود مورد نفى و انکار قرار دادند، و تنها به وجود خدا و زیارت معبد، اذعان و اقرار داشتند. این دو گروه، پیوسته در جنگ و جدال بوده و کشتار و خونریزى زیادى میان شان واقع شد. در نتیجه جنگهاى طولانى و برخوردهاى تند و خشن، هر دو ضعیف گشتند، و زمینه را براى تسلّط رومیان، فراهم ساختند. تا این که سرانجام یکى از سرداران رومى به نام «پمپئى» یا «پمپیوس» فرصت را غنیمت شمرد و با یورش به سرزمین شام و فلسطین حدود سال 70 میلادى آن جا را به تصرّف خویش در آورد، و به تدریج این دو فرقه هم از میان رفتند. «1» 3- ایسنها: این گروه نیز فرقهاى از یهود بودند که در سده دوم پیش از میلاد پیدا شدند. آنها تنها به عبادت و ریاضت، قائل بوده، و مىگفتند باید از فساد مردمان، دورى گزید، زهد و ترک دنیا، پیشه کرد؛ به انتظار مسیح موعود نشست؛ آداب ادیان شناسى 79 تشکیلات دینى و فرقههاى یهود ..... ص : 72 شریعت مانند غسل و احترام به روز سبت را به دقّت، رعایت کرد؛ و از زد و خورد و درگیرى با دشمنان دورى جست، بلکه در برابر همه دشوارىها و شداید، صبر و تسلیم، پیشه کرد. نیز آنان خودرا فرزندان نور، نام نهاده، چشم به راه پادشاه نور بودند، و دیگران را فرزندان ظلمت مىشمردند که فرشته تاریکى (اهریمن) بر آنها حکومت مىکند. «2» چنان که از عقاید این گروه بر مىآید گویى آنها عقاید خود را از زرتشتیان، اقتباس کرده بودند. 4- فرقه قرائیم: قرائیم، واژه عبرى و به معناى قرائون عربى و قاریان است، که نام گروهى دیگر از یهودیان مىباشد. اینها جز به کتاب عهد عتیق به چیز دیگرى اقرار نداشته، و تنها به قرائت کتاب مقدّس، بسنده مىکردند، از این رو، روایات شفاهى و تلمود را نیز معتبر ندانسته و قبول نداشتند. [ 75 ] بنیان گذار این فرقه، شخصى به نام «عانان بن داوود بغدادى» به سال 767 میلادى بود. وى که فردى عالم و حبرى معروف بود بر خلاف عقیده عامّه یهود، قیام و اعلام کرد که حقایق عالى دین، تنها محدود به متون کتب عهد عتیق است و بس؛ تلمود قدّوسیّت و سندیّت ربّانى ندارد. از رو، عوام یهود، او را بدعت گزار دانسته، پیروان او را «اطفال کتاب»، نام نهادند. این گروه را قرائیم یعنى قرائت کنندگان کتب عهد عتیق گویند. «1» 5- کاتبان (سوفریم): این گروه کسانى بودند که کارشان استنساخ (بازنویسى) کتاب مقدّس بود؛ تا آنان را به اشخاصى که خواستار آن بودند بفروشند؛ و منظورشان از این کار هم تجارت، کسب در آمد و پول بوده است. برخى از افراد این گروه را که به کار تعلیم تورات هم مىپرداختند «رابى» به معناى آموزگار و «اب» به معناى پدر مىگفتند. 6- عیسویّه: یکى دیگر از فرقههاى مذهبى یهود، عیسویّه، یعنى پیروان «ابو عیسى اسحاق بن یعقوب اصفهانى» مىباشند، که در قرن هشتم میلادى در زمان منصور عبّاسى مىزیسته است. او دعوت مردم را به کیش خویش از اواخر روزگار بنى امیّه آغاز، ودر زمان منصور، خلیفه عبّاسى با عدّهاى از یهودیان، خروج کرد و گروه بسیارى از مسلمانان را در «شهر رى» کشت؛ تا این که سرانجام خود و عدّهاى از پیروانش به قتل رسیدند. ابوعیسى مىگفتکه: پیامبر و مسیح، پنج تن بودند که چهار تن از آنان یکى پس از دیگرى ظهور کردند، و خود آخرین مسیحى است که یهودیان در انتظار او هستند؛ و خداوند با وى سخن گفت که بنى اسرائیل را از دست اقوام ستمگر برهاند؛ و مىگفت که: مسیح، بهترین فرزند آدم و بالاتر از پیامبران گذشته است (البته مسیح یهودیان نه عیسى مسیح). او خود را نیز رسول خدا مىدانست! ابو عیسى تمام ذبایح را حرام کرد و مردم را از خوردن گوشت هر ذى روحى- از پرنده و چرنده- برحذر داشت. او همچنین نمازهایى بر یهودیان واجب کرد که پیش از آن در دین یهود، وجود نداشت. «2» [ 76 ] 7- گروههاى جدید: همان طور که پیش از این اشاره شد تفکّر فلسفى مغرب زمین و به طور مشخّص، تفکّر فلسفى یونان باستان در شکلگیرى و ایجاد فرقههاى سیاسى- مذهبى یهود و همین طور تفکّر فلسفى غرب در عصر جدید نیز در پیدایش گروههاى مختلف یهودى با گرایشهاى خاص، نقش عمدهاى داشته است. زیرا سه گروه مذهبى جدید که قبلًا از آنها یاد کردیم، یعنى فرقههاى اصلاح گرا، محافظه کار و ارتودوکس، یا متأثّر از تفکّر عقلى- فلسفى اروپا بوده ودر ارتباط با آن، شکل گرفته، و یا ریشه در جهتگیرىهاى یهودیان در برابر عصر عقل گرایى و روشنگرى (قرن هیجدهم) دارد. «1» چنان که «ایزودو راپشتاین» (Isidore Epstein)، بر این حقیقت، تصریح کرده، گفت: «تمام حرکتهاى جدید در دین یهودى مستقیماً و یا به طور غیر مستقیم از عصر روشنگرى اروپا، سرچشمه گرفته است. نهضت خِرَد گرایانه که مشخّصه فکرى قرن هیجدهم اروپا مىباشد، نمایانگر کوششهاى انسان غربى در کاربرد خرد، بر تمام مراحل حیات انسانى بود «2»» یکى از روشنفکران یهودى عصر روشنگرى که در کاربرد اصول فرد گرایى تلاشهاى زیادى کرد است «موسى مِندِلسون» (1729- 1786 م) بود. او مىگفت: «من هیچ حقیقت و واقعّیت خارجى را قبول ندارم مگر چیزهایى که فقط قابل درک و فهم عقلانى بوده، و تنها به کمک عقل، قابل بررسى و اثبات باشند.» با این حال خود را متعهّد مىدید تا میان دین یهودى و روش عقل گرایى زمان خویش، نوعى تناسب و هماهنگى به وجود آوَرَد. بر این اساس بود که وى با ترجمه کتاب تورات به زبان آلمانى و شروحى که بر متون مقدّس عبرانیان نوشته است دین یهود را به فرهنگ مغرب زمین، مرتبط گردانید. «3» برخى دیگر از یهودیان مقیم اروپا نیز کوشیدند تا برنامههاى کنیسههاى یهودى را مطابق الگوى مذهبى پروتستانهاى آلمان، ترتیب دهند. در این راستا، استفاده از ابزار و [ 77 ] آلات موسیقى را جایز دانستند؛ نیز اجازه دادند تا در مراسم عبادى خانمها و آقایان در کنار یکدیگر نشسته، مقرّرات مربوط به شال و روسرى را نادیده بگیرند، و حتّى به جاى زبان عبرى از زبان محلّى، استفاده کرده، روزهاى عبادت را تغییر دهند، و برنامه کنیسه را از شنبهها به یک شنبهها منتقل کنند. در برابر اینها کسان دیگرى که نماینده آنها «خاخام موسى سوفار» (1762- 1839 م) بود، قرائت آثار مِندِلسون و یا هر گونه آموزش دنیوى (غیر روحانى) را تحریم کردند. این افراد و گروهها با هر نوع نوگرایى مخالفت ورزیدند. به این ترتیب، زمینه لازم براى پیدایش تقسیمات عمده در دین یهود و ظهور گروههاى جدید، به وجود آمد، که مهمترین آنها عبارتند از:، الف- گروه اصلاح گرایان: جنبش اصلاح گرایى، مهمترین گروهى است که در عصر روشنگرى از بطن جامعه یهود، سر بر آورد. این جنبش مخصوصاً پس از تصویب قانون (اصل) تساهل دینى نسبت به یهودیان در سال (1791 م) توسّط مجلس ملّى فرانسه، شدّت بیشترى یافت، و روشنفکران یهودى، همگام با طلایه داران عصر روشنگرى و روشنفکران مسیحى، باورهاى دینى و سنّتهاى ملّى- مذهبى خویش را یا به کلّى مورد انکار قرار دادند، و یا در آنها اصلاحات عمده انجام دادند تا به اصطلاح شریعتوحیانى یهود- مانند شریعتوحیانى مسیحیّت- آن چنان رنگ ببازد که تحت الشّعاع شریعت عقلانى قرار گیرد و عقل و دستاوردهاى علمى- عقلى نقش اوّل را در ارزیابى و شناخت مسائل، داشته باشد. نهضت اصلاح گرایانه در جامعه یهودیان غربى، آن چنان گسترش یافت که تا آمریکاى شمالى هم پیش رفته، و در آن جا چون با اعتراض و مقاومت سازمان یافته کمترى رو به رو شد شتاب بیشترى پیدا کرد، و به تدریج شکل سازمانى و رسمى یافت، تا جایى که اصلاح گرایان توانستند دیدگاههاى اصلاحى خویش را قانونمند کرده، و در قالب اصولى رسمى اعلام کنند. این اصول که به «مرامنامه پیتز بورگ» معروف است، عبارت است از: 1- نفى و انکار تمسّک سخت و خشک به احکام و قوانین دینى یهودى و تلمود، و [ 78 ] نفى قداست دینى از مجموعه تلمود و بى اعتبار دانستن آن. 2- رسمیّت بخشیدن اجراى مراسم در روزهاى یکشنبه. 3- انکار ملّى گرایى و نفى هر گونه وطنى خاص براى یهودیان، و این که هر یهودى در هر کشورى که متولّد شد و نشو و نما کرد تابع همان کشور بوده و آن جا وطن اوست. 4- نفى ضرورت ختنه کردن براى نسل جوان یهودى و یهودیان بعدى. ب- گروه سنّت گراى ارتودوکس: نام «ارتودوکس» را بنیانگذار این مکتب یعنى «سامسون را فائل هیرش» (1808- 1888 م) بر این گروه نهاد. این گروه، همان افراد متعصّب مذهبى و سخت پایبند به شریعت موسوى بودند که در برابر گروه اصلاح گرایان و جنبش اصلاحى، ایستادگى کرده، و از عقاید و احکام دینى به شدّت دفاع مىکردند. آنها مىگفتند: احکام الهى، تغییر ناپذیرند، و قوانین و اصولى که توسّط پیامبران آورده شد باید همچنان دست نخورده باقى باشد، و بدون کم و کاست به اجرا در آید. نیز همه آداب و احکام دینى یهود که با شرح و تفسیر در مجموعه تلمود آمده، هم تغییرناپذیر و لازم الاجرا است. آنان در این راستا مىگفتند: باید همچون گذشته در لیلة السّبت (شب شنبه) دو شمع، روشن کرده؛ هنگام عبادت باید شب کلاه، به سر گذاشت، ادعیه روز سبت را هم باید قرائت و همه اعیاد و مراسم دینى را بر پا کرد. همچنین باید همگى به انتظار روزى بنشینیم که شاهد آزادى یهودیان و بازگشت به فلسطین و اورشلیم باشیم و در آن جا مراسم قربانى را نیز مانند گذشتگان انجام دهیم. ج- گروه محافظه کار: گروه یا جنبش محافظه کاران، نهضت و جنبشى را گویند که حدّ میانه دو گروه افراطى و تند روى اصلاح گرایان و سنّت گرایان بوده است؛ زیرا نهضت افراطى و رادیکال اصلاح گرایى، با آن اصول اعلام شدهاش، از یک سو با مخالفت و مقاومت شدید افراد و گروههاى متعصّب مذهبى ودر رأس آنها ارتودوکسها و از سوى دیگر با مخالفتهاى ملایمترى نیز از درون، رو به رو گشت، و نتیجه مخالفتهاى درونى آن، موجب پیدایش نهضت و جنبشى به نام جنبش محافظه کاران یهودى با رهبرى «ساباتومورائیس» (1823- 1910 م) «و سلیمان ششتر» (1830- 1915 م) گردید. محافظه کاران- چنان که گذشت- روش معتدلتر و میانهاى را برگزیدند. [ 79 ] یعنى ضمن این که نهضت اصلاحى را اجمالًا تأیید مىکردند، ولى همه اصلاحات و اصول اصلاحى مورد نظر اصلاح گرایان افراطى را قبول نداشتند. در نتیجه، برخى از جنبههاى دینى- اعتقادى و برنامههاى اجرایى مذهب یهود را پذیرفته، و قابل اجرا مى ادیان شناسى 86 دوران زندگى پیش از بعثت ..... ص : 85 دانستند. نیز احترام عالمان و کاهنان یهودى را لازم مىشمردند؛ و بر حفظ بنیادهاى فرهنگى یهود که تنها بخشى از آن فرهنگ دینى و مذهبى یهود بود تأکید مىورزیدند. با این وصف، این جنبش به عنوان «محافظهگرایى بدون تصدیقات مذهبى» شناخته شده و شهرت یافته است. «1» «2» [ 80 ] فصل سوم مسیحیّت پیشینه مسیحیّت سرگذشت مسیحیّت، تاریخ دیانتى است که از عقیده به تجّسم الهى در جسد شارع و بانى آن، ناشى شده است. آیین مسیحیّت، که دین عیسى و کیش نصارا نیز خوانده مىشود به نظر برخى از پژوهشگران، شاهکار یهودیّت و اوج قلّه کمال آن به حساب مىآید؛ و نشر و رواج آن را پیروزى نهایى پیامبران بنى اسرائیل و مبلّغان راستین «تورات» و حاصل کوششهاى مخلصانه آنان تلقّى مىکنند. گرچه این طرز تلقّى، اصالت تعلیم و نقش شخصیّت بنیانگذار این آیین را به قدر کافى مورد توجّه قرار نداده و کمرنگ جلوه میدهد، ولى حدّاقل ارتباط اصل تعلیم و بانى آن را با محیط عصر پیدایش آن، مسلّم مىگرداند. از این رو، تردید افراطآمیز برخى دیگر از اهل تحقیق را در پذیرش وجود تاریخى بنیانگذار آیین مسیحیّت، عیسى مسیح (ع) ناموجّه مىگرداند، و روشن مىسازد که محیط و عصر پیدایش آیین مزبور در فلسطین، مقارن با عصر استیلاى رومیان، به نحو آشکارى ظهور این تعلیم و وجود بانى آن را مسلّم مىکند. «1» با بیان این مقدّمه کوتاه، به شرح و تبیین پیشینه آیین مسیحیّت مىپردازیم. واژه مسیحیّت [ 81 ] مسیحیّت، از واژه مسیح، روشنترین لقب حضرت عیسى (ع) گرفته، وبراى آن معانى متعدّدى ذکر شده است؛ ولى دو معناى زیر از همه، مشهورتر و مستعملتر است: الف- مسیح، چنان که پیشتر گفتیم مأخوذ از ماشِیحَ است که واژه عبرى و به معناى مسح و تدهین شده مىباشد؛ زیرا یهودیان بر اساس یک سنّت دیرینه، رهبران بزرگ سیاسى- اجتماعى و سلاطین را طىّ مراسمى با روغنى مقّدس، مسح مىکردهاند، «1» تا به این وسیله، آنان تقدّس و حرمتى والا یافته و واجب الاطاعة گردند. امّا حضرت عیسى (ع) را مجازاً مسیح خواندهاند؛ زیرا توسط کسى با روغن، مسح نشده بود. «2» ب- مسیح (ماشیح) به معناى ناجى (نجات دهنده) است؛ زیرا که آمدنش را پیامبران بنى اسرائیل به ویژه حضرت یحیى (ع) «3» به ملت یهود، نوید مىدادند، هر چند بعد از ظهور به مخالفت و دشمنى با آن حضرت پرداخته، و پیامبرىاش را از اساس مورد انکار قرار دادند. ولى به عقیده مسیحیان حضرت عیسى (ع) همان «مسیح موعود» است. چنان که در انجیل یوحنّا (باب 4، جملات 42- 43) آمده: «.. زیرا خود شنیده ودانستهایم که او در حقیقت، مسیح ونجات دهنده عالَم است». بنابراین، روشن شد که در مرکز آیین مسیحیّت «شخصیّت بنیانگذار آن، عیسى (ع) قرار دارد و این دین با نام و القاب او در جهان، شناخته شده است. چنان که اسامى و عناوین این دین از قبیل: مسیحیّت، دین عیسى، دین مسیح، کیش نصارا و غیر آن ونیز القاب مربوط به پیروان آن، مانند عیسویان، مسیحیان، نصارایا نصرانیان و نظایر آن همگى بر این حقیقت، گواهى مىدهند. همچنان که مبدأ و مبناى تاریخى مسیحیّت و مسیحیان نیز میلاد حضرت عیسى مسیح (ع) قرار گرفته است، که اینها را باید از [ 82 ] ویژگىهاى این آیین دانست. امّا علّت این که آیین مسیحیّت را «کیش نصارا یا نصرانى» «1» گویند، یکى آن است که چون حضرت عیسى (ع) در شهر «ناصره» در فلسطین اقامت گزیده بود، که به همین مناسبت او را «عیسى ناصرى» نیز مىنامند، آیین او را، هم نصارا یا نصرانى گویند. «2» یا این که مراد از آن، مسیحیان بى پیرایه و خالى از انحرافى بوده باشد که در پیروى از حضرت عیسى (ع) و یارى رساندن دین خدا هیچ گونه درنگ ودریغى نکرده و تردیدى به خود راه ندادهاند؛ و آنان به تصریح قرآن کریم، گروه واصحاب خاص حضرت عیسى (حواریّون) بودهاند، که در پاسخ دعوت پیامبرشان مبنى بر یارى رساندن (دین) خدا: «قالَ الْحوارِیّوُنَ نَحْنُ انْصارُ اللَّهِ ...» «3»؛ حواریّون گفتند: ما یاوران خدا (و پیروان راستین دین او) هستیم. «4» [ 83 ] عصر ظهور عیسى (ع) «1» چنان که گذشت میان پیدایش و شکلگیرى آیین مسیحیّت و زندگى شخصى ومبارزات بنیانگذار آن- حضرت عیسى مسیح (ع)- رابطه بسیار نزدیک و تنگاتنگى وجود دارد. از این رو، براى شناسایى و بررسى آیین مسیحیّت و پیشینه آن، ناگزیر باید وقایع زندگى آن حضرت، تحلیل و شناسایى شود؛ و در این راستا، ابتدا لازم است محیط، عصر پیدایش و نشو و نماى عیسى (ع) مورد بررسى قرار گیرد. حضرت عیسى (ع) در عصر استیلاى رومیان بر سرزمین فلسطین، در میان یهودیان این ناحیه به دنیا آمد. چنان که پیشتر اشاره شد یونانیان ورومیان در دو مرحله بر سرزمین فلسطین و یهودیان ساکن آن جا، چیره شده و حکومت راندهاند: ابتدا در قرن چهارم پیش از میلاد (334 ق. م) توسّط اسکندر مقدونى، امپراتور مقتدر یونانى باستان بوده است، که گفتیم اسکندر در یورش به کشور پهناور ایران هخامنشى تمام سرزمینهاى آن واز جمله فلسطین را به تصرّف خود در آورد؛ و در این عصر بود که یهودیان با اندیشههاى فلاسفه یونان، آشنا شدند. بار دیگر، در قرن اوّل پیش از میلاد (63 ق. م) رومیان به فلسطین، حمله ور شده و آنسرزمین را از چنگ جانشینان اسکندر (سلوکیان) بیرون آورده، و بر آن نواحى، چیره شدهاند؛ و صدها سال بر یهودیان، حکمرانى کرده و آنها را در سلطه خویش داشتهاند. [ 84 ] امّا تفاوتى که در این دو حکومت یونانى و رومى، وجود داشت، این بود که یونانیان به جهت این که مردمانى هنرمند، صاحب فکر واندیشه و داراى ذوق سرشار علمى و فلسفى بودهاند علاوه بر برخورد ملایم وانسانىترى که با فلسطینیان و یهودیان داشتهاند از لحاظ فرهنگى نیز حضورشان در آن جا براى یهودیان مغتنم و سودمند بوده است. ولى رومیان برخلاف آنها از این ویژگىها و صفات برجسته برخوردار نبوده، و به عکس، نسبت به مردم سرزمینهاى تصرّف شده نیز روابط خوبى مانند یونانیان نداشته و به ویژه در برخورد با یهودیان به خاطر روحیّه سرکشى و اطاعت ناپذیرى آنان، شدّت عمل بیشترى به خرج داده و رفتارى خشن و خصمانه داشتهاند. به این دلیل، پیوسته میان یهودیان و رومیان، خصومت، نزاع و کشمکشهاى سیاسى- نظامى وجود داشته است. با این که «سزار» قیصر روم، فردى از میان خود یهودیان به نام «هرود» (هرودس یا هرودیس که به «هرود کبیر» شهرت داشت) را بر حکومت بر آنها گمارده بود، ولى باز یهودیان زیر بار حکومت او نمىرفتند و فرامین او را اجرا نمىکردند. از این رو، دچار آزار، شکنجه و کشتار بى رحمانه رومیان و عامل دست نشانده آنها هرود شده و دوران بسیار سختى را سپرى کردهاند. تا جایى که بنا به نوشته «جان ناس»، گرچه یهودیان چندین بار زیر یوغ بیگانگان در آمده و رنجها و سلطه آنها را متحمّل شده بودند، ولى سلطه رومیان بر آنها سختتر و دشوارتر بوده است. «1» اما چیزى که التیام بخش رنجها و آزارهاى طاقت فرساى یهودیان مىشد، و تحمّل این همه مصائب و دشوارىهاى جانکاه را براى آنان تا حدودى ممکن مىساخت، امید به آیندهاى روشن و نجات از این وضعیّت ناهنجار اجتماعى و سیاسى با ظهور منجى موعود بوده که توسّط رهبران دینى- اجتماعى از پیامبران و کاهنان، نوید داده مىشد. مخصوصاً آن گاه این امید به رهایى، بیشتر تقویت شده بود که طبق روایت انجیل متّى (باب دوم) چندتن از عالمان هیأت و نجوم ایرانى که ستاره آن منجى موعود (مسیح موعود) را در مشرق دیده و به دنیا آمدنش را بسیار نزدیک مىدانستند، و به دنبال آن [ 85 ] براى دیدار و زیارت وى از موطن خود، رهسپار فلسطین شده و در صدد یافتن این نوزاد مبارک به میان یهودیان آمده و به جستو جو پرداخته بودند. این عوامل، سبب مىشد تا بنى اسرائیل مانند دفعات پیشین، که هر از چند گاهى با ظهور منجى و مصلح آسمانى از آلام ومصائب، رهایى مىیافتهاند، به آمدن منجى و مصلحى آسمانى دیگر به طور جدّى، چشم امید بدوزند و منتظر بمانند تا هر چه زودتر دستى از آستین غیب بر آید و فرشته نجات شان از این همه بلاها و غمها بشود. «1» آرى، در چنین عصر و محیطى، حضرت عیسى مسیح (ع) پا به عرصه گیتى نهاده بود. دوران زندگى پیش از بعثت تولّد: داستان تولّد حضرت عیسى (ع) در باب اول از انجیل متى چنین آمده است: امّا ولادت عیسى مسیح چنین بود که چون مادرش مریم به یوسف، نامزد شده بود قبل از آن که با هم آیند او را از روح القدس، حامله یافتند؛ و شوهرش یوسف چون که مرد صالحى بود و نخواست او را عبرت نماید، پس اراده نمود او را پنهانى رها کند. امّا چون او در این چیزها تفکر مىکرد ناگاه فرشته خداوند در خواب، بروى ظاهر شده گفت اى یوسف، پسر داوود، از گرفتن زن خویش، مریم مترس؛ زیرا آنچه در وى قرار گرفته از روح القدس است، و او پسرى خواهد زایید و نام او را عیسى خواهد نهاد؛ زیرا او امّت خویش را از گناهان خواهد رهانید؛ و این همه براى ادیان شناسى 91 آغاز دعوت ..... ص : 90 [ 86 ] آن، واقع شد تا کلامى که خداوند به زبان نبى، گفته بود تمام گردد، که اینک با کره، آبستن شده؛ پسرى خواهد زائید و نام او را «عمّا نوئیل» خواهند خواند که تفسیرش این است «خدا با ما» پس چون یوسف از خواب، بیدار شد چنان که فرشته خداوند به او، امر کرده بود به عمل آورد و زن خویش را گرفت و تا پسر نخستین خود را نزائید او را نشناخت و او را عیسى، نام نهاد.» «1» توضیح آن که بر اساس روایات «اناجیل اربعه» که مورد قبول عموم مسیحیان است عیسى (ع) در اواخر دوران حکومت «هرود کبیر» پادشاه دست نشانده اسرائیل و حدود چهار سال پیش از تاریخى که به اشتباه، مبدأ تاریخ میلادى گردیده است، در شهرى به نام «بیت لحم» در جنوب اورشلیم زاده شد؛ زیرا یوسف، نجّار و مریم عذرا نامزد وى به قصد انجام سرشمارى اجبارى که از سوى حاکم رومى، اعلام شده بود از محلّ اقامت خود شهر «ناصره» به بیت لحم آمده بودند و چون بر اثر کثرت جمعیّت، جایى براى اقامت نیافته بودند، ناچار در طویلهاى مسکن گزیده و شب را در آن جا گذرانیدهاند. در همان شب بود که حضرت عیسى مسیح (ع) از مادرش به دنیا آمده بود. چند روز پس از سرشمارى، یوسف نجّار به همراه مریم و نوزادش به شهر ناصره، بازگشتهاند. از سرگذشتدوران کودکى و نوجوانى حضرت عیسى (ع) چندان اطّلاع دقیق ودرستى در دست نیست. «2» همین قدر نوشتهاند که پس از تولّد عیسى (ع) مادرش مریم و پدر خواندهاش یوسف براى مصون ماندن نوزاد از خطر جانى که از سوى هر ود حاکم رومى فلسطین او را تهدید مىکرد، وى را به مصر برده، و چند سالى در آن جا به سر بردهاند. پس از مرگ هرود به نواحى جلیل بازگشته و در شهر ناصره مسکن گزیدهاند. «3» همچنین نوشتهاند که چون یوسف در شهر ناصره به شغل نجّارى، اشتغال داشت، [ 87 ] عیسى نیز پس از فراگیرى این حرفه نزد او به نجّارى اشتغال ورزیده است. «1» در این جا یادآورى دو نکته ضرورى است: 1- چنان که ملاحظه شد به تصریح انجیل، حضرت عیسى (ع) از مادرى باکره و شوهر نکرده به دنیا آمده است. با این حال در جملات آغازین همین انجیل متّى (جملات 1- 17) آمده که سلسله نیاکان عیسى (ع) توسّط پدرش (یوسف نجّار) به داوود مىرسد، زیرا آمده که داوود و ابراهیم (ع) هر دو، جدّ عیسى بودهاند ... اسحاق، پدر یعقوب و یعقوب، پدر یهودا، سپس سلسله نسب را تا شخصى به نام یعقوب، پدر همین یوسف نجّار، ادامه مىدهد و مى گوید: یعقوب، یوسف- شوهر مریم- را آورد که عیسى- مسمّى به مسیح- از او متولّد شد. این تناقض آشکار، یک مورد از موارد فراوانى است که در کتاب مقدّس، وجود دارد، که همگى تأییدى بر صحّت ادّعاى نویسندگان و پژوهشگران در تردید جدّى درباره کتاب مقدّس و بى اعتبار دانستن آن از حیث سندیّت و قطعیّت تاریخى است. 2- توجّه دارید آنچه در این جملات انجیل و جملات دیگر آن درباره حضرت مریم (س) و فرزند بزرگوار او حضرت عیسى مسیح (ع) آمده با آنچه قرآن کریم درباره آنها گفته کاملًا متفاوت است؛ زیرا در جملات یاد شده حضرت مریم (س) نه به عنوان بانوى برگزیده خدا و سرور زنان عصر خویش «2»- که حتّى به گواهى قرآن کریم خداوند، حضرت زکریاى پیامبر (ع) را مأمور حفظ و سرپرستى او کرده است، «3»- بلکه به عنوان یک زن معمولى که همراه یوسف نجّار براى سرشمارى به منطقهاى دور، اعزام مىشود؛ و در آغل حیوانى، فرزند بزرگوارش عیسى مسیح (ع) را به دنیا مىآورد! «4» [ 88 ] دوره جوانى: از دوران جوانى حضرت عیسى (ع) تا سى سالگى نیز اطّلاعات چندان دقیق و زیادى در دست نیست. از این رو، پژوهشگران، دوره جوانى آن حضرت تا سى سالگى را سالهاى «سکوت و خاموشى» عمر او نام نهادهاند. امّا بنابر روایات موجود، ظاهراً حضرت عیسى (ع) این دوران را در شهر ناصره در فلسطین به سر برده، و به همان حرفه نجّارى اشتغال داشته، و در کارهاى نجّارى خانههاى ناحیه «جلیل» مشغول و نیز براى کشاورزان اطراف «ناصره» ادوات و ابزار آلات کشاورزى مانند گاو آهن، طوق و ارّابه مىساخته است. هنچنین نوشتهاند او در میان مردم طبقه پایین جامعه، از پیشهوران و صنعتگران مىزیسته است؛ و از همان آغاز عمر، روحى مذهبى و ایمانى قوى داشته و به معتقدات، مناسک و آداب دینى یهود، پایبند بوده و همراه با سایر هم کیشان خویش به معابد و کنایس یهودى مىرفت و مراسم دینى و عبادى را با آداب کامل آن به جا مىآورد. نیز قطعات طولانى از صُحُف پیامبران پیشین را حفظ و تلاوت مىکرد؛ و پیوسته با احبار و روحانیون گروههاى مذهبى یهود به ویژه فریسیان و کاتبان تورات، به بحث و مناظره مىپرداخت و عقاید خرافى و انحرافى آنان را گوشزد، و نسبت به آن، مخالفت و اعتراض مىکرد. همچنین نوشتهاند که در این دوران عیسى (ع) به عنوان یک نجّار چیره دست و ماهر براى خدمت رسانى به مردم شهر «صفوریه» در چهارمین شهر ناصره رفته است؛ «1» زیرا این شهر حدود سال 6 پیش از میلاد، طعمه حریق شده، و خانههاى مردم در اثر این آتش سوزى از بین رفته بود؛ و به دستور هرود، «آنتى پاس» مأمور گردیده بود تا این شهر را از نو بنا کند. در بازسازى و تجدید بناى این شهر بود که طبق نقل برخى منابع تاریخى حضرت عیسى (ع) مهارت خود را نشان داده ودر کارهاى نجّارى آن دیار به سبک و اسلوب یونانى، نقش فراوانى ایفا کرده است. نیز منقول است که یوسف، پدر خوانده عیسى علاوه بر او، چهار پسر و چهار دختر [ 89 ] داشته است. در این دوران و در پى فوت یوسف، حضرت عیسى (ع) به عنوانفرزند بزرگ خانواده، سرپرستى و تأمین مخارج زندگى آنها را برعهده داشته است. «1» آغاز بعثت «2» مسیحیان مىگویند حضرت یحیى، که از پیامبران زاهد یهود بود مردم را در کنار رود «اردن» موعظه مىکرد و آمدن «مسیح» را به آنها بشارت مىداد. وى از مردم مىخواست که توبه کنند و دست از گناه بردارند. شیوه کار وى چنین بود که پس از فراخواندن مردم به توبه، آنان که دعوت او را پذیرا شده و مهیّاى توبه کردن مىگشتند آنها را در رود اردن، غسل مىداد. البتّه غسل او داراى آداب مخصوصى بود که به «غسل تعمید» شهرت دارد؛ و به همین سبب حضرت یحیى را «یحیاى تعمید دهنده» لقب دادهاند. «3» عیسى نیز از «جلیل» نزد یحیى آمده تا توسّط او غسل تعمید داده شود. ولى یحیى به او گفت: این منم که که باید از تو تعمید بگیرم. امّا عیسى (ع) گفت: مرا تعمید بده، چون با این کار، دستور خدا را انجام مىدهم؛ یحیى پذیرفت، و او را غسل تعمید داد. پس از تعمید، همان لحظه که عیسى از آب، بیرون آمد، مکاشفهاى عجیب به وى دست داد. به این نحو که طبق نقل انجیل، آسمان به رویش گشوده شد و روح خدا (جبرئیل) را دید که همچون کبوترى شتابان به سویش در حرکت است. در این هنگام ندایى از آسمان به گوشش رسید که این است پسر حبیب من که از او خشنودم! «4» این مکاشفه و مکالمه غیبى، آغاز رسالت حضرت عیسى مسیح (ع) به شمار مىرود. پس از این مکاشفه، آن حضرت، به بیابانهاى اردن رفت و به ریاضت، روزه دارى و عبادت معبود خویش پرداخت و نیز درباره رسالت خطیر و وظیفه سنگینى که از این پس [ 90 ] در زمینه هدایت خلق و اصلاح جامعه بر عهدهاش نهاده شده بود به تفکّر، مشغول گردید. به روایت منابع مسیحى، دوران ریاضت، روزه دارى، تفکّر و مراقبت عیسى (ع) در بیابانها مدّت چهل روز طول کشید، که به دوره اربعین «چلّه» شهرت دارد. چنان که پیشتر دیدیم دوره ریاضت، تهجّد و مناجات حضرت موسى (ع) در کوه طور نیز چهل شبانه روز به طول انجامیده بود. «1» در این دوران ریاضت و خودسازى، شیطان تلاش زیادى کرد تا به هر طریق ممکن در عیسى (ع) نفوذ کند و با وسوسهها و ترفندهایش او را به بیراهه بکشاند ولى موفّق نشد؛ زیرا آن حضرت در این مدّت هم از مراقبتهاى ویژه جبرئیل و فرشتگان دیگر برخوردار بود، و هم خویش در اوج بندگى، مناجات با خدا و اتصّال معنوى با آن ذات ربوبى به سر مىبرده است. «2» اینک با استفاده از منابع عمدتاً مسیحى سیرى در رسالت حضرت عیسى (ع) خواهیم داشت. سیرى در رسالت عیسى مسیح (ع) (براى مطالعه) آغاز دعوت بنابر روایت اناجیل، عیسى (ع) پس از سپرى کردن دوره کوتاه ریاضت چهل روزه در بیابانهاى اردن، به شهر جلیل بازگشت، و عوت خود را به طور رسمى آغاز کرده و به موعظه مردم پرداخت. او نیز بشارت مىداد که وقت، تمام شد و ملکوت آسمان، نزدیک است؛ پس توبه کنید و به بشارت انجیل، ایمان بیاورید. سخنان الهى که او بر زبان مىآورد آن چنان با معنویّت و پرجاذبه بود که در نفوس مستعد، موجب تحوّل عمیق روحى، ایمان و اطمینان مىشد. از این رو، پس از هر سخنرانى و موعظه، جمع کثیرى بى درنگ، با ایمان به گفتههایش به آیین او مىگرویدند. [ 91 ] از جمله ایمان آورندگان نخستین به عیسى (ع)، چهار تن به نامهاى شمعون (پطرس)، اندریاس، یعقوب و یوحنّا، از ماهیگیران کنار دریا مىباشند که پس از شنیدن مواعظ عیسى بلافاصله به او ایمان آورده، دامهاى خویش را رها کردند و به دنبال آن حضرت، راه افتادند. این ادیان شناسى 96 معجزات مسیحایى ..... ص : 95 چهار تن، جزو کسانى به شمار مىروند که به عنوان حوّاریون حضرت عیسى، شهرت دارند. در آن زمان، اطراف دریاى جلیل، شهرهاى پرجمعیّت زیادى مانند «طبریا»، «تریکه»، «کفرنا حوم» و ... وجود داشت، و عیسى (ع) رسالت خود را در همین شهرها و اطراف آنها آغاز کرد؛ و «کفرناحوم» را به عنوان مرکز فعّالیّتهاى تبلیغى و دعوت خویش برگزیده بود؛ زیرا خانه شمعون پطرس در آن جا بود. وى که تعالیم خود را ابتدا، در روز سبت (شنبه) در کنیسهها و معابد یهود، شروع کرده بود، پس از آن که جمعیّت گروندگان به آیین او، رو به فزونى نهاد- به طورى که در کنیسهها، براى همه آنها جا نبود- به بازارها و مزارع بیرون شهر مىرفت و در جمع مردم، موعظه و تبلیغ مىکرد. «1» پیامبر بنى اسرائیل حضرت عیسى مسیح (ع) خود را پیامبر خدا، معرّفى مىکرد، و شاگردان و معاصرانش نیز او را پیامبرى بزرگ مىدانستند؛ و همان طور که پیشتر اشاره شد بر خلاف مسیحیان (و مسلمانان) که حضرت عیسى (ع) را همان مسیح موعود و پیامبرى بزرگ از سلسله پیامبران بنى اسرائیل مىدانند، یهودیان، نه تنها عیسى را «مسیح موعود» ندانسته و نمىدانند بلکه حتّى پیامبرى او را نیز قبول نداشته و ندارند. این، در حالى بود که آن حضرت از همان آغاز، رسالت خود را متوجه بنى اسرائیل مىدانست ودر شهرها و روستاهاى آنان به تبلیغ آیین موسوى و شفا دادن بیماران مىپرداخت. نیز شاگردان و اصحاب نزدیک خود را قدرت شفا دادن بخشیده، براى [ 92 ] بشارت به نزدیک شدن «ملکوت آسمان» به سرزمینهاى دور و نزدیک، روانه مىکرد. چنان که حضرت عیسى مسیح (ع) در موعظهاى بر روى کوه، رسالت خود را که در درجه نخست هدایت بنى اسرائیل، تبیین و تکمیل تورات و کتب آسمانى پیشین بوده است، چنین بیان مىدارد: «گمان مَبرید که آمدهام تا تورات و صُحُف انبیا را باطل سازم. نیامدهام تا باطل نمایم بلکه تا تمام کنم .... پس هر که یکى از این احکام کوچکترین (جزئىترین حکم تورات) را بشکند و به مردم چنین تعلیم دهد در ملکوت آسمان، کمترین شمرده شود. امّا هر که به عمل آورد و تعلیم کند او در ملکوت آسمان، بزرگ خوانده خواهد شد.» «1» قرآن کریم نیز حضرت عیسى (ع) را پیامبر بنى اسرائیل معرّفى مىکند «2»، براى حلّ اختلاف یهودیان «3»، اصلاح دین یهود، برداشتن برخى تحریمهایى که از قبل در میان آنان وجود داشته است و نیز تبیین و تفسیر درست تورات و انجیل به رسالت، مبعوث شده است. «4» «5» بشارت به ملکوت آسمان بنابر روایات مسیحیان یکى از برنامههاى تبلیغى حضرت عیسى (ع) و پیش از او حضرت یحیى (ع) «بشارت به ملکوت آسمان» بوده است. چنان که انجیل درباره یحیى (ع) آورده که هنگام موعظه به مردم مىگفت: «توبه کنید؛ زیرا ملکوت آسمان، نزدیک است.» «6» نیز درباره عیسى (ع) آمده که همزمان با دستگیرى حضرت یحیى، [ 93 ] شهر خود «ناصره» را ترک کرد و به «کَفَرْناحوم» در کنار دریاچه جلیل آمد، و از همین جا بود که تبلیغ و موعظه را به طور رسمى آغاز کرده است: «و از آن هنگام عیسى به موعظه، شروع کرد و گفت: توبه کنید، زیرا ملکوت آسمان نزدیک است ... و عیسى در تمام جلیل مىگشت و در کنایس ایشان، تعلیم داده، به بشارت ملکوت، موعظه همى نمود، و هر مرض و هر درد قوم را شفا مىداد، و اسم او در سوریه، شهرت یافت ... و گروهى بسیار از جلیل و دیکاپولِس و اورشلیم و آن طرف اردن در عقب او روانه شدند.» «1» در این که مراد از «ملکوت آسمان» چیست و چرا حضرت مسیح (ع) و یحیى (ع) تأکید داشتند که در تبلیغات دینى خود، آن را مطرح سازند؛ باید گفت: «بشارت به ملکوت آسمان»، به مسأله آرمانى دیرینه یهودیان، یعنى امید به نجات از فلاکت و بدبختى و نیز مصائب بى شمار، توسّط «مسیح موعود» مربوط مىشود، که پیشتر نیز به آن اشاره شد. توضیح آن که از دیدگاه بنى اسرائیل «ملکوت آسمان» گونهاى حکومت الهى بود که آرمان دینى هر شهروند یهودى به شمار مىرفت. منشأ پیدایش چنین اعتقادى، چند چیز است: یکى آن که آنان طعم شیرین رفاه، آزادى و استقلال سیاسى- اجتماعى را در مقاطعى از تاریخ حیات ملّى- مذهبى خود در سایه حکومت الهى پیامبران و رهبران دینى با عنوان «پادشاهان» دادگر و قدرتمند، تجربه کرده و یاد و خاطره شیرین آن دوران را پیوسته در ذهن داشته، وتجدید چنین دورانى، با آمدن «پادشاهى» داد گر و برپایى حکومتى آرمانى در راستاى تحقّق «آرمانشهر خدایى» را در سر مىپروراندهاند. چنان که یکى از دانشمندان یهودى مىنویسد: «براى قرنها، پادشاه، مرکز و محور قوانین یهود، تلقّى مىشد و به این لحاظ، یک سیماى برجسته در تصویر انبیا از جهان آینده، چهره پادشاهى آرمانى بود که عالىترین ویژگى یک شهریار زمینى را داشته باشد و با کمال عدالت و تمام حکمت، [ 94 ] بر بنى اسرائیل حکومت کند و آرامش فراگیرى را براى رعایاى خویش تأمین نماید.» «1» «2» دیگر، پیشگویى پیامبران و رهبران دینى بنى اسرائیل، به ویژه «اشعیاى نبى» مبنى بر ظهور «مسیح موعود» و منجى آسمانى، که آنها از او به «ملکوت آسمان» یاد مىکنند. زیرا هر چند سایر پیامبران و رهبران دینى بنى اسرائیل از ظهور «مسیح موعود» خبر دادهاند، ولى اشعیاى نبى با پیشگویى و وصف خود از تولد کودکى به نام «عمانوئیل» (خدا با ماست) امید به آمدن منجى آسمانى «ملکوت آسمان» را در دلهاى یهودیان چشم به راه مسیح موعود، تقویت کرده و از سوى دیگر، بر پیچیدگى مسأله یاد شده نیز افزوده است. اشعیا، نخست این پیشگویى را به اجمال براى «آحاز» (پادشاه یهودا) توضیح داد. سپس وى این آرمان را گسترد و به آن کودک، صفتهایى عالى اعطا، و او را منجى آینده بنى اسرائیل معرّفى کرد، به طورى که بر قلمرو آنان خواهد افزود و آرامش را بر تخت داوود، استوار خواهد ساخت. سرانجام، وى آن کودک را مصداق عالىترین آرمان قوم «یهود» دانست. «3» بنابر این که «بشارت به ملکوت آسمان» براى بنى اسرائیل بسیار اهمّیّت داشته و جزو آرمانهاى دیرینه آنان به شمار مىرود، از این رو، نوید به آمدن منجى آسمانى «ملکوت آسمانى» مایه گرایش بنى اسرائیل به اهداف دینى- ایمانى حضرت یحیى و عیسى (ع) مىشد. این خود، انگیزهاى شد تا آنان نیز روى این مسأله، تأکید بیشترى بورزند. علاوه بر این که حضرت عیسى مسیح (ع) خود را همان «مسیح موعود» آرمانى بنى اسرائیل مىدانست، ولى به دلیل آماده نبودن زمینه لازم، در ضمن تبلیغات و [ 95 ] موعظههایش «بشارت به ملکوت آسمان» را نیز تبلیغ مىکرد. از این رو، حضرت عیسى مسیح (ع) تا زمانى که به عنوان پیامبرى از پیامبران بنى اسرائیل و رهبرى از رهبران دینى از نزدیک شدن «ملکوت آسمان» سخن گفته و از آن پیشگویى مىکرد، مشکلى با یهودیان نداشته، و پذیرش پیام دعوت او نیز بر آنها آسان بوده است؛ زیرا یهودیان بر این باور بودهاند که عیسى همان «مسیح موعود» مورد انتظارشان بوده و به عنوان یک پادشاه از سلسله پادشاهان مقتدر یهود همچون داوود و سلیمان، ظاهر خواهد شد و براى تشکیل دولت و حکومت مورد دل خواه آنها و تحقّق «آرمانشهر خدایى» اقدام خواهد کرد! امّا از آن هنگام که دانستند وى نه تنها آرزوى آنها براى قیام یک «مسیح فاتح» را بر نمىآورد، بلکه بر ضد ناهنجارىهاى اخلاقى و رفتارهاى ناپسند آنان به ویژه کاهنان و رؤساى قبایل مذهبى یهود، به ستیز نیز بر خاسته است، مخالفت ودشمنى با او را اشکار کرده، و در صدد نابودى او بر آمدهاند. حضرت مسیح (ع) در واپسین روز زندگى، پیش از صعود به آسمان، به شاگردان خود سفارش کرد بشارت را به سراسر جهان بگسترانند وهمه امّتها را شاگرد خود سازند. «1» معجزات مسیحایى پیامران بنى اسرائیل براى آشکار کردن حقّانیّت رسالت خود و باوراندن دین حق به ملّت دیر باور و بهانه جوى یهود، معجزات فراوانى آورده و فرا راه بنى اسرائیل نهادهاند، که برخى از آنها در عهد عتیق آمده است. معجزات بزرگ حضرت موسى (ع) در برابر فرعون و پس از آن در صحراى سینا، همچنین زنده کردن مردگان توسّط حضرت ایلیا و حضرت الیَشَع (الیاس و الْیَسعَ) و معجزات دیگر پیامبران، که در اسفار تورات و کتابهاى اوّل و دوم پادشاهان، آمده است. [ 96 ] حضرت عیسى مسیح (ع) نیز براى اثبات حقّانیّت رسالت خود، معجزات فراوانى آورد؛ از قبیل شفا دادن بیماران صعب العلاج، دیوانگان و مجانین، زنده کردن مردگان و غیر آنها. «1» چون در زمان آن حضرت، معجزه نشانه «مسیح موعود» بوده است. چنان که در انجیل آمده: «آن گاه بسیارى از آن گروه به او (عیسى) ایمان آورده و گفتند: آیا چون مسیح آید معجزات بیشتر از اینها که این شخص مىنماید خواه ادیان شناسى 101 کتمان رسالت مسیحایى ..... ص : 99 د نمود؟!» «2» هنگامى که حضرت یحیى در زندان از کارهاى خارق العاده و معجزات حضرت عیسى (ع) آگاهى یافت، احتمال دارد که او «عیسى موعود» باشد. به این خاطر، وى دو نفر را براى تحقیق نزد عیسى فرستاد: «و چون یحیى در زندان، اعمال مسیح را شنید دو نفر از شاگردان خود را فرستاد به او گفت: آیا آن آینده، تویى یا منتظر دیگرى باشیم؟ عیسى در جواب ایشان گفت: بروید و یحیى را از آنچه شنیده و دیدهاید اطلّاع دهید که کوران، بینا مىگردند و لَنگان، به رفتار مىآیند و ابرصان، طاهر و کَران، شنوا و مردگان، زنده مىشوند و فقیران، بشارت مىشنوند و خوشا به حال کسى که در من نلغزد ... هر آینده به شما مىگویم که از اولاد زنان، بزرگترى از یحیاى تعمید دهنده برنخاست.» «3» امّا حضرت عیسى (ع) براى این که دشمنان به مسیح بودن او، پى نبرده و مانع فعّالیتّها و تبلیغاتش نشوند معجزات خویش را دور از چشم معاندان ودشمنان، ظاهر [ 97 ] مىساخت و به شدّت پنهان کارى مىکرد؛ چنان که پس از شفا دادن یک بیمار؛ «او را قدغن کرد وفوراً مرخص فرموده گفت: زنهار کسى را خبر مده، ... لیکن او بیرون رفته به موعظه نمودن و شهرت دادن این امر، شروع کرد، به قسمى که بعد از آن او نتوانست آشکارا به شهر در آید، بلکه در ویرانههاى بیرون به سر مىبرد و مردم همه از اطراف نزد وى مىآمدند.» «1» حواریون تبلیغ، تعلیم و موعظههاى عیسى (ع) باعث شد گروهى از یهود و غیر یهود به او ایمان آورند. او از میان ایمان آورندگان 12 نفر را به شاگردى و هم نشینى خود برگزید که همواره با او بودند و سخنان او را شنیده و کردار و رفتار او را با چشم مىدیدند تا تعالیم او را در جهان سراسر، منتشر سازند. این دوازده تن را «حواریّون» «2»، لقب دادهاند و مسیحیان آنها را «رسولان» مىدانند؛ و طبق مندرجات کتاب رسولان، انتشار مسیحیّت توسّط آنها انجام گرفته است. اسامى آنها عبارت است از: 1- شمعون (معروف به پطرس) 2- انْدریاس (برادر پطرس) 3- یعقوب (پسر زَبْدَى) 4- یوحنّا (برادر یعقوب) 5- فلیپ (فلیپس) 6- یَرْتولُما (بارقوله) 7- توما [ 98 ] 8- مَتّا (باجگیر معروف) 9- یعقوب (پسرحلفى) 10- تدّى (لبىء) 11- شمعون قانوى 12- یهوداى اسخر یوطى «1» انجیل متّى، ضمن اعلام اسامى حواریّون، وصایا و دستورهاى حضرت عیسى (ع) به آنها را باز گفته، که فرازهایى از آن را در این جا مىآوریم: «این دوازده (تن) را عیسى فرستاده، به آنان وصیّت کرده گفت از راه امّتها مروید و در بَلَدى از سامریان، داخل مشوید ... چون مىروید موعظه کرده گویید که: «ملکوت آسمان، نزدیک است.» بیماران را شفا دهید، ابرصان را طاهر سازید، مردگان را زنده کنید، دیوها را بیرون نمایید. چون به خانه در آیید بر آن، سلام نمایید. پس اگر خانه، لایق باشد سلام شما بر آن واقع شود و اگر نالایق بُوَد سلام شما به شما خواهد برگشت. هان! من شما را مانند گوسفندان در میان گرگان مىفرستم، پس مثل مارها هوشیار و چون کبوتران، ساده باشید. از مردم، برحذر باشید زیرا شما را به مجلس ها تسلیم خواهند کرد و در کنائس خود شما را تازیانه خواهند زد. امّا چون شما را تسلیم کنند اندیشه مکنید که چگونه یا چه بگویید؛ زیرا در همان ساعت به شما، عطا خواهد شد که چه باید گفت. به جهت اسم من، مردم از شما نفرت خواهند کرد لیکن هر که تا به آخر، صبر کند نجات یابد. وقتى که در یک شهر بر شما، جفا کنند به شهر دیگر، فرار کنید؛ زیرا هر آینه به شما مىگویم تا پسر انسان نیاید از همه شهرهاى اسرائیل نخواهید پرداخت ...» «2» هر چند نظر انجیل درباره حواریّون، ضدّ و نقیض بوده و از لغزش آنان حتّى پطرس رئیس حواریون، و بلکه مورد انکار قرار دادن عیسى (ع) [ 99 ] توسّط آنان خبر داده است، «1» ولى قرآن کریم، حواریّون را- صرف نظر از نام و نشان آنان به ترتیبى که در انجیل آمده است- مىستاید و آنها را در ایمان و اعتقادشان و نیز وفادارى نسبت به عیسى (ع) ثابت و استوار، معرّفى مىکند: وَإِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوَارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَبِرَسُولِی قالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ باَنَّنا مُسْلِمُونَ «2» ... قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إَلَى اللّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ «3» (به خاطر آور) زمانى را که به حواریّون، وحى (الهام) کردیم که: «به من و فرستادهام ایمان بیاورید!» آنها گفتند: «ایمان آوریم، و گواه باش که ما مسلمانیم!» ... (هنگامى که عیسى از بنى اسرائیل، احساس کفر (و مخالفت) کرده،) گفت: کیست که یاور من به سوى خدا (براى تبلیغ آیین او) گردد؟ حواریون (شاگردانِ مخصوص او) گفتند: «ما، یاوران خداییم؛ به خدا ایمان آوردیم؛ و تو (نیز) گواه باش که ما اسلام آوردهایم. این آیات به روشنى از ایمان و اعتقاد پایدار و راستین حواریّون عیسى (ع) و نیز وفادارى شان نسبت به عیسى مسیح (ع) و نصرت و یارى دین خدا به دست آنها خبر مىدهد؛ و اگر چنان نمىبود قرآن چنین نمىگفت! کتمان رسالت مسیحایى به عقیده مسیحیان، زمان دعوت حضرت مسیح (ع) حدود سه سال بود که. این مدّت برابر با سالهاى آغاز دعوت پیامبر اسلام (ص) است. همان طور که رسول گرامى اسلام [ 100 ] (ص) سه سال رسالت خود را مخفى نگه مىداشت، حضرت مسیح (ع) نیز «مسیح بودن» خویش را کتمان مىکرد. زیرا چنان که پیش از این اشاره شد گرچه دلهاى مؤمنان بنى اسرائیل از عشق به مسیح موعود، لبریز بود، ولى در برابر، رؤساى مذاهب یهود و حاکمان ستمگر به هیچ وجه مایل نبودند که مسیح موعود بیاید و بساط عیش و نوش، ریاست و حکومتشان را بر هم زند. از این رو، پیوسته در کمین چنین رهبر رهایى بخش و ستمسوزى بودند؛ و در تبلیغات مسموم خود، علیه عیسى مسیح (ع) پیوسته مىگفتند: «او طالب سلطنت و ریاست است.» و حتّى روى صلیبى که براى او آماده کرده بودند نوشته شده بود «عیسى؛ پادشاه یهود.» بر این اساس، آن حضرت تا مدّتى به کسى نگفته بود که وى مسیح موعود است، و هنگامى که دانست شاگردانش از این راز الهى آگاهند. فرمان داد که رازش را فاش نکنند؛ از شاگردان خود پرسیده گفت: مردم مرا که پسر انسانم چه شخص مىگویند؟ گفتند: بعضى یحیاى تعمید دهنده و بعضى الیاس و بعضى ارمیایایکى از انبیاء. ایشان را گفت: شما مرا که مىدانید؟ شمعون پطرس در جواب گفت: تویى مسیح، پسر خداى زنده (!) عیسى در جواب وى گفت: خوشا به حال تو اى شمعون بن یونا؛ زیرا جسم و خون، این را بر تو کشف نکرده، بلکه پدر من که در آسمان است ... آن گاه شاگردان خود را قدغن فرمود که به هیچ کس نگویند او مسیح است.» «1» «2» «پس یهودیان، دور او را گرفته به او گفتند: تا کى، ما را مردّد دارى؟ اگر تو مسیح هستى آشکارا به ما بگو. عیسى به آنان گفت: من به شما گفتم و ایمان نیاوردید. اعمالى را که به اسم پدر خود به جا مىآورم براى من شهادت مىدهد.» «3» آرى، حضرت مسیح (ع) به عنوان یک رهبر بزرگ الهى و با هدایت و عنایت ویژه الهى کوشیده تا به هر نحو ممکن بتواند دعوت خویش را به بهترین وجه پیش برده و به اهداف بلند دینى و الهى رسالت خویش نایل آید. از این رو، به گواهى انجیل وى با رعایت اصول ایمنى در اجتماعات، حاضر مىشد ودر برابر مخالفان، سخنان و کارهاى خود را به «فرستنده» خود مستند مىکرد: [ 101 ] «و بعد از آن عیسى در «جلیل» مىگشت؛ زیرا نمىخواست در یهودیه، راه رود؛ چون یهودیان قصد قتل او را داشتند؛ و عید یهود که عید خیمهها باشد نزدیک بود. پس برادرانش به او گفتند: از این جا روانه شده به یهودیه برو، تا شاگردانت نیز اعمالى را که تو مىکنى ببینند؛ زیرا هر که مىخواهد آشکار شود پنهانى کار نمىکند. پس اگر این کارها را مىکنى خود را به جهان بنما ... چون برادرانش براى عید رفته بودند او نیز (به یهودیه) آمد، نه آشکار، بلکه در خفا. امّا یهودیان در عید او را جست و جو نموده مىگفتند که: او کج ادیان شناسى 106 آغاز دشمنى و مخالفت با عیسى مسیح(ع) ..... ص : 105 ا است؟ ... و چون نصف عید، گذشته بود عیسى به هیکل آمده تعلیم مىداد. و یهودیان تعجّب کرده، گفتند: این شخص هرگز تعلیم نیافته؛ چگونه کتب را مىداند؟ عیسى در جواب آنان گفت: تعلیم من از من نیست، بلکه از فرستنده من ...» «1» از جمله اقدامات ایمنى حضرت عیسى (ع) این بود که در مسیر اهداف والاى رسالت خود به یک تن از شاگردانش اجازه داد تا به طور ناشناس در شوراى عالى یهود (سَنْهِدْرین) شرکت کند. گرچه کسى نمىدانست که نقش این شاگرد که موظّف به انکار ظاهرى حضرت مسیح (ع) بوده چیست، ولى طبیعى به نظر مىرسد که او توطئههاى شوراى یاد شده و خیانت «یهوداى اسخر یوطى» را به آن حضرت گزارش داده و او را در جریان نقشههاى شوم و پلید آنان قرار داده باشد. این شاگرد با وفاى عیسى مسیح (ع) را «یوسف» از اهالى «رامه» از بلاد یهود، معرّفى کردهاند، که به دستور آن حضرت در جلسههاى شوراى عالى یهود، شرکت؛ ولى از ترس یهود، چهرهاش را از آنها مخفى مىکرد. «2» دعوت به مبارزه و مقاومت بر خلاف این پندار نادرست درباره حضرت مسیح (ع) که او اصلًا اهل مبارزه و ستیز [ 102 ] حتّى با دشمنان سرسخت و ستمگر نبوده، و در هر صورت، صلح و آشتى را بر درگیرى و درشتى ترجیح مىداد! «1» بنابر آن چه در همین انجیل کنونى آمده، آن حضرت همچون سایر رهبران راستین و بزرگ دینى و الهى هم مظهر رحمت و مغفرت الهى بود و هم مظهر قهر و غضب او. بر این اساس، عیسى مسیح (ع) به عنوان مجاهد راستین راه عدالت ودرستى و مبشّر و منادى رهایى امّتهاى تحت ستم و مستضعف از بیداد و ستم طاغوتها، هم خود مبارزه جّدى و خستگى ناپذیرى را با کجروىها، ستم و بیدادگرىها آغاز کرده بود و هم از پیروان و شاگردانش مىخواست تا در برابر سردمداران کفر و صاحبان زر و زور و تزویر، ایستادگى کرده و سر تسلیم، فرود نیاورند. توضیح آن که، گر چه گفتیم حضرت عیسى (ع) در آغاز، سعى مىکرد تا رسالت مسیحایى و معجزات خویش را پنهان کند، امّا به روشنى از اناجیل، بر مىآید که آن روح الهى با زیرکى و هوشیارى تمام به نشر پیام آسمانى وتهذیب نفوس مىپرداخت و در این راه از هیچ کوشش و تلاشى دریغ نمىورزید، و با موانع ایجادشده از سوى مخالفان و معاندان، مبارزه مىکرد. به عنوان نمونه، آن حضرت در بخشى از یک موعظه طولانى که در ابواب 5، 6 و 7 از انجیل متّى آمده است- خطاب به مردم به ویژه تماشاگران و یارانش فرمود: «خوشحال باشید چون شما را فحش گویند و جفا رسانند و به خاطر من هر سخن بدى با شما، کاذبانه گویند. خوش باشید و شادى عظیم کنید؛ چون اجر شما در آسمان، عظیم است. زیرا همین گونه بر انبیاى قبل از شما نیز جفا مىرسانیدند. «2» از ایشان (دشمنان) مترسید، زیرا چیزى مستور نیست که مکشوف نگردد و نه مجهولى که معلوم نشود. آنچه در تاریکى به شما مىگویم در روشنایى بگویید و [ 103 ] آنچه در گوش شنوید بر بامها موعظه کنید؛ و از قاتلان جسم که قادر بر کشتن روح نىاند بیم مکنید، بلکه از او بترسید که قادر است برهلاک کردن روح و جسم را نیز در جهنّم ...» «1» مىدانیم که مسیحیان به نشانه مصلوب شدن عیسى مسیح (ع) در راه گناهان بشر، صلیبى به گردن مىآویزند. امّا از انجیل، بر مىآید که خود حضرت عیسى (ع) بارها گفته بود که پیرو واقعى او کسى است که «صلیب خود» را بردارد و به دنبال من بیاید؛ «... هر که صلیب خود را بر ندارد واز عقب من نیاید نمىتواند شاگرد من گردد.» «2» هر که خواهد از عقب من آید خویشتن را انکار کند و صلیب خود را برداشته، مرا متابعت نماید، زیرا هر که خواهد جان خود را نجات دهد آن را هلاک سازد و هر که جان خود را به جهت من و انجیل برباد دهد آن را برهاند.» «3» از این سخنان مىتوان به روشنى دریافت که سابقه آویختنِ نشان صلیب، به دوران زندگى آن حضرت، بر مىگردد، و نباید آن را نشانه مصلوب شدن او دانست. بلکه این سنّت باید به «انکار خویشتن» و اعلام آمادگى براى فداکارى و ایثار تا سر حدّ شهادت در راه خدا تفسیر شود. «4» همچنان که حضرت مسیح (ع) واژه مقدس «تعمید» را براى بیان آرزوى شهادت در راه خدا (که به معناى تعمید در خون باشد) به کار مىبرد. «5» (مانند وضوى خون در ادبیات اسلامى). [ 104 ] همچنین، تصریح حضرت عیسى (ع) بر کتاب انجیل در عبارت یاد شده و نیز در انجیل مرقس (باب سیزدهم، جملههاى 10- 13) مبنى بر این که: «لازم است انجیل، اوّل بر تمامى امّتها موعظه شود» «1»، خود گواه روشنى است بر این که آن حضرت همان طور که قرآن کریم بارها تصریح کرده، داراى کتاب آسمانى به نام انجیل بوده است. در نتیجه، ادّعاى مسیحیان کنونى مبنى بر نفى هر گونه کتاب آسمانى براى حضرت عیسى (ع) و نازل نشدن چنین کتابى بر آن حضرت، کاملًا بى اساس است. هنگامى که تعقیب و دستگیرى حضرت مسیح (ع) قطعى و نزدیک شد و دانست که باوى همچون یک مجرم، رفتار خواهند کرد، براى دفاع مسلّحانه، آخرین تلاش خود را کرد، امّا پاسخ مساعدى نشنید: «به ایشان گفت: ... کسى که شمشیر ندارد جامه خود را فروخته آن را بخرد؛ زیرا به شما مىگویم که این نوشته در من مىباید به انجام برسد ... گفتند: اى خداوند! اینک دو شمشیر، به ایشان گفت: کافى است.» «2» یاران عیسى (ع) بر اساس تصوّر نادرست خود از مسیح موعود، خطرى براى او احساس نمىکردند و فرمان مؤکّد وى را براى خریدن شمشیر و آماده شدن دفاع از او، جدّى نگرفتند. امّا هنگامى که «جمعى زیاد با شمشیرها و چوبها» به آن حضرت هجوم آوردند، آنان تازه به اهمّیّت داشتن سلاح، پى بردند. ولى به علّت نداشتن آمادگى قبلى، استفاده از شمشیر در آن وضعیّت بحرانى بى نتیجه بود. از این رو، حضرت مسیح (ع) در آن شرایط حسّاس، آنان را از این کار منع کرد (همان طور که پیامبر گرامى اسلام (ص) نیز در دوران سخت و خفقان مکّه به علّت فراهم نبودن شرایط دفاع، مسلمانان و یاران خود را از هر اقدام مسلّحانهاى باز مىداشته است.): «ناگاه یکى از همراهان عیسى (شمعون پطرس) دست آورده شمشیر خود را از غلاف کشیده بر غلام رئیس کَهَنه زد و گوشش را از تن، جدا کرد. آن گاه عیسى به وى [ 105 ] گفت: شمشیر خود را غلاف کن؛ زیرا هر که شمشیر گیرد به شمشیر، هلاک گردد ...» «1» آغاز دشمنى و مخالفت با عیسى مسیح (ع) تا هنگامى که عیسى مسیح (ع) تنها به موعظه مىپرداخت با او کارى نداشتند ولى آن گاه که حمله به روحانیون و کَهَنه یهود را آغاز کرد و کارهاى خلاف اخلاقى و بدعت گذارىهاى آنان به ویژه دوفرقه «فریسیان» و «کاتبان» را مورد استیضاح و اعتراض قرار داد با او به دشمنى و مخالفت جدّى پرداختند. اینک فرازهایى از سخنان آن حضرت دال بر مبارزه و اعتراض نسبت به عملکرد کاتبان و فریسیان، نقل مىشود: «آن گاه عیسى، آن جماعت و شاگردان خود را خطاب کرده گفت: کاتبان و فریسیان بر کرسى موسى نشستهاند، پس آنچه به شما گویند نگاه دارید و به جا آورید، لیکن اعمال ایشان مکنید، زیرا مىگویند و نمىکنند. بارهاى گران و دشوار را بر دوش مردم مىنهند و خود نمىخواهند آنها را به یک انگشت حرکت دهند. همه کارهاى خود را مىکنند تا مردم ایشان را ببینند. حمایلهاى خود را عریض و دامنهاى قباى خود را پهن مىسازند؛ و بالا نشستن در ضیافتها و کرسىهاى صدر کنایس را دوست مىدارند؛ و تعظیم در کوچهها را و این که مردم آنان را آقا، آقا بخوانند. لیکن شما آقا خوانده مشوید؛ زیرا استاد شما یکى است یعنى مسیح و جمیع شما برادرانید ... و هر که از شما بزرگتر باشد خادم شما بُوَد. هر که خود را بلند کند پَست گردد و هر که خود را فروتن سازد سرافراز گردد! «2» سپس آن حضرت، لحن سخن خویش را تغییر داده و خطاب به کاتبان و فریسیان مىفرماید: [ 106 ] «واى بر شما اى کاتبان و فریسیان ریاکار! که درِ ملکوت آسمان را به روى مردم مىبندید؛ زیرا خود داخل آن نمىشوید و داخل شوندگان را از دخول، مانع مىشوید. واى بر شما اى کاتبان و فریسیان ریاکار! زیرا خانههاى بیوه زنان را مىبلعید واز روى ریا، نماز را طویل مىکنید، از آن رو عذاب شدیدتر خواهید یافت. واى بر شما اى کاتبان و فریسیان ریا کار! زیرا که برّ و بحر را مىگردید تا مریدى پیدا کنید و چون پیدا شد او را دو مرتبه، پستتر از خود، سپر جهنّم مىسازید ... واى بر شما اى کاتبان و فریسیان ریاکار! که «نعناع» و «ثبت» و «زیره» را «عشر» مىدهید و اعظم احکام شریعت یعنى عدالت و رحمت و ایمان را ترک کردهاید ... اى رهنمایان کور کور که پشه را صافى مىکنید و شتر را فرو مىبرید ...!» «1» این جا بود که اندک اندک دشمنىها آشکار و مخالفتها آغاز شد و عیسى و شاگردانش را تکذیب، تهدید، آزار و شکنجه مىکردند؛ و با این که مردم بسیارى از شهرها و روستاهاى بنى اسرائیل از آن حضرت، معجزات و کرامات بزرگ فراوانى مشاهده کرده بودند ولى دعوت او را نمىپذیرفته و به آیین وى ایمان نمىآوردند. در اثر فتنه انگیزى و تحریکهاى کاهنان و ربّانیّان یهودى، مردم در برابر حضرت مسیح (ع) سرسختى نشان مىدادند. «2» آن چه بیش از هر چیز فریسیان و دیگر گروههاى مذهبى یهود را آزرده مىساخت اقدام عیسى به تفسیر شریعت موسى و کتابها ادیان شناسى 111 انتشار و رسمیت مسیحیت ..... ص : 111 ى انبیاى یهود بود که بدون اعتنا به سنن و احادیث یهود آنها را تأویل و تفسیر مىکرد. سرانجام آن حضرت پس از 3 سال موعظه ودعوت مردم براى انجام مراسم عیدفصح، در واپسین روزهاى زندگى با شاگردان خود عازم شهر قدس (اورشلیم) شد، و در میان استقبال پرشور منتظران «ملکوت آسمان» در حالى که بر کُرّه الاغى سوار بود وارد شهر قدس گردید. از جمله شعارهایى که در آن جمع به گوش مىرسید این بود: «مبارک باد پادشاه اسرائیل که به اسم خداوند مىآید.» آن گاه بعضى از فریسیان از آن [ 107 ] میان به او گفتند: اى استاد! شاگردان خود را نهیب نما. او در جواب ایشان گفت: به شما مىگویم اگر اینها ساکت بشوند هر آیینه، سنگها به صدا در آیند. «1» حضرت عیسى با شکوه فراوان به معبد، پا نهاد، و آن مکان مقدّس را پر از صّرافان، دست فروشان و کبوتربازان دید که مشغول داد و ستد و خرید و فروشند. به کمک شاگردان خویش آنان را از معبد (هیکل) بیرون کرد؛ آن گاه فریاد بر آورد: «آیا مکتوب نیست که خانه من خانه عبادت تمامى امتّها نامیده خواهد شد، امّا شما آن را مغازه دزدان ساختهاید؟» «2» در واقع حضرت عیسى (ع) با این کار خود، جامعه بنى اسرائل را آزمایش کرد، ولى با مخالفت گروههاى مذهبى به ویژه فریسیان مواجه شد. این جا بود که پس از مشاهده مخالفت آشکار یهودیان و فریسیان با اقدامات اصلاحى او در معبد، یقین کرد که به هیچ وجه شرایط براى یک انقلاب دینى- اجتماعى، فراهم نیست؛ از این رو، پس از عتاب فراوان به آنها، شهر قدس را مخاطب قرار داد و چنین گفت: «اى اورشلیم، اورشلیم! قاتل انبیا و سنگسار کننده مرسلان خود؛ چند مرتبه خواستم فرزندان تو را جمع کنم مثل مرغى که جوجههاى خود را زیر بال خود جمع مىکند ولى نخواستید. اینک خانه شما براى شما، ویران گذارده مىشود؛ زیرا به شما مىگویم از این پس مرا نخواهید دید تا بگویید: «مبارک است او که به نام خداوند مىآید.» «3» دستگیرى و محاکمه عیسى (ع) روحانیّان یهود در یافتند که عیسى تنها واعظ انقلابى نیست، بلکه مصلحى اجتماعى، آشتىناپذیر و غیر قابل انعطاف نیز مىباشد. از این رو، تصمیم بر دستگیرى و از بین بردنش گرفتند؛ و براى اجراى نقشه شوم خود، یهوداى اسخر یوطى را که از شاگردان [ 108 ] عیسى بود رشوه دادند تا در زمانى مناسب و مقتضى او را به کسانى که به قصد دستگیرى وى مىروند بشناساند. عیسى (ع) شب آخر (شب دستگیرى) در باغى در اورشلیم با شاگردان خویش که یهوداى اسخریوطى هم با آنها بود، گذرانید و چون طعام آوردند، نان را گرفته و برکت داد و گفت: «بگیرید و بخورید و شکر کنید ...» در این هنگام بود که سربازان رومى به آن جا تاخته و یهوداى اسخریوطى طبق قرار معهود، عیسى را بوسید تا رومیان مردى را که در طلبش بودند بشناسند. پس او را دستگیر کردند و به دادگاه دینى «سنهدرین»- عالىترین شوراى دینى و قضایى یهود- تحویل دادند. «1» عیسى (ع) به اتهّام اعتقادى و سیاسى از سوى آن دادگاه، محاکمه شد. یعنى یهودیان درباره اتّهام اعتقادى و پیلاطس والى رومى اورشلیم درباره اتّهام سیاسى او را مورد بازجویى و محاکمه تند و شدیدى قرار دادند. وى کمتر به پرسشهاى آنان پاسخ مىداد وگاهى با عبارت «تو گفتى» و «تو مىگویى» از پاسخ مستقیم و صریح، امتناع مىکرد، اینک شرح اجمالى ماجرا: 1- اتّهام اعتقادى «پس رئیس کَهَنه برخاسته و گفت: هیچ جواب نمىدهى؟ چیست که اینها بر (علیه) تو شهادت مىدهند؟ اما عیسى خاموش ماند تا آن که رئیس کَهَنه، روى به وى کرده گفت: تو را به خداى حىّ، قسم مىدهم ما را بگوى که تو مسیح پسر خدا هستى یا نه؟ عیسى به وى گفت: تو گفتى؛ و نیز شما را مىگویم: بعد از این پسر انسان را خواهید دید که بر دست راست قوت نشسته برابرهاى آسمان مىآید. در ساعت، رئیس کَهَنه، رختِ خود را چاک زده گفت: کفر گفت؛ دیگر ما را چه حاجت به شهود است. الحال کفرش را شنیدید. چه مصلحت مىبینید؟ ایشان در جواب گفتند: مستوجب قتل است. آن گاه آب دهان به رویش انداخته او را تپانچه مىزدند ...» «2» [ 109 ] 2- اتّهام سیاسى «و چون صبح شد همه رؤساى کَهَنه و مشایخ قوم بر عیسى، شورا کردند که او را هلاک سازند. پس او را بند، نهاده بردند و به پنطیوس پیلاطس والى، تسلیم نمودند ... امّا عیسى در حضور والى ایستاده بود پس والى از او پرسیده گفت: آیا تو پادشاه یهودهستى؟ عیسى به او گفت: تو مىگویى؛ و چون رؤساى کهنه و مشایخ از او شکایت کردند هیچ جواب نمىداد. پس پیلاطس وى را گفت: نمىشنوى چقدر بر تو شهادت مىدهند؟ امّا در جواب وى یک سخن هم نگفت به قسمى که والى، بسیار متعجّب شد.» «1» عیسى بر صلیب «2» سرانجام شوراى عالى یهود «سنهدرین» حضرت عیسى مسیح (ع) را به اتّهام این که خود را پسر خدا، معرّفى کرده بود کافر شناخته ومحکوم به مرگ کرد. براى اجراى حکم، او را تسلیم پیلاطس حاکم رومى فلسطین کردند. پیلاطس، کوشش فراوان کرد تا بتواند آن حضرت را از مرگ برهاند و به جاى او دزدى را به صلیب بکشاند. امّا روحانیّان یهود زیر بار نرفتند و بر مجازات اعدام عیسى، پا مىفشاردند. این بود که در برابر پرسش والى که گفت: «با عیسى مشهور به مسیح چه کنم؟ همگى گفتند: مصلوب شود. والى گفت: چرا، چه بدى کرده است؟ آنان بیشتر فریاد زده گفتند: مصلوب شود. چون پیلاطس دید که ثمرى ندارد بلکه آشوب، زیاده مىگردد، آب طلبیده پیش مردم دست خود را شسته گفت: من برى هستم از خون این شخص عادل، شما ببینید!» سه ساعت از نیم روز گذشته بود که او را به پاى دار آوردند؛ و طرفداران عیسى (ع) همه او را ترک گفتند جز چند تن از زنان که تا دقایق آخِر، همراه او بودند و به حالش [ 110 ] مىگریستند. عیسى (ع) براى مردم، دعا کرد و گفت: «اى پدر! اینان را بیامرز، زیرا نمىدانند چه مىکنند.» مطابق منابع مسیحى، این جنایت (مصلوب کردن عیسى) در یکى از روزهاى عید فصح (پانزدهم ماه نیسان یهودى) و به احتمال قوى، بین سالهاى 29- 30 میلادى به همراه دو تن دزد جانى در بیرون شهر اورشلیم انجام شد. عیسى بردار به آواز بلند، صیحه زده، روح را تسلیم نمود! مسیحیان بر آنند پس از مصلوب شدن عیسى (ع)، براى آن که در شب سَبت، جسد او بر فراز صلیب نماند، شخص توانگر و نیکوکارى به نام یوسف که از اعضاى شوراى کاهنان یهود به شمار مىرفت، جسدش را از چوبه دار پایین کشیده و در قبرى از سنگ که تازه براى خود، تراشیده بود گذارد و نیز سنگى بر آن نهاد. ولى در اوّلین روز یک شنبه- روز سوّم پس از کشته شدن-، آن حضرت دوباره زندگى یافت و از قبر برخاست و خود را به مادر خود و جمعى از حواریّون در اورشلیم، ظاهر ساخت، و آنان را از حیات خود اطمینان بخشید. مدّت چهل روز در این جهان، میان پیروانش زندگى کرد و حواریّون را براى نشر و تبلیغ دین خود، مأمور فرمود. سپس به آسمان، صعود کرد. «1» امّا قرآن کریم، این ادّعا را که عیسى (ع) بردار، کشته و دوباره زنده شده و به آسمان رفت- به شرحى که در بالا آمد- قبول ندارد و کشته شدنش را مردود، اعلام داشته و فرمود: «وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلکِن شُبِّهْ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَالَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِیناً بَل رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً.» «2» و گفتارشان که: «ما مسیح عیسى پسر مریم، پیامبر خدا را کشتیم!» در حالى که نه او را کشتند و نه بردار آویختند؛ بلکه امر بر آنها مشتبه شد؛ و کسانى که در مورد (قتل) او [ 111 ] اختلاف کردند، از آن در شکّ هستند و به آن، علم ندارند و تنها از گمان و ظنّ، پیروى مىکنند؛ و قطعاً او را نکشتند! بلکه خداوند، او را به سوى خود بالا برد، او، توانا و حکیم است. انتشار و رسمّیت مسیحیّت طبق روایات مسیحى پس از به دار آویختن عیسى (ع) شاگردان وى با عشق و علاقه فراوان به تبلیغ دین او پرداختند. این گروه که نخستین بار در شهر انطاکیه- در آسیاى صغیر، ترکیه کنونى- آنها را نصرانى نامیدند، همه یهودیانى بودند از پیروان حضرت عیسى (ع) و بدون این که روش جدید خود را دین تازهاى بخوانند، خود را مفسّران حقیقى کتاب عهد عتیق و دین یهود مىدانستند؛ با این تفاوت که اینها بر امر توبه از گناه و محبّت به همنوع وامید نجات بشر، تأکید بیشترى داشتند، و کمکم گفتارهاى منسوب به حضرت عیسى (ع) را هم جمع آورى کردند. این بود که آیین مسیحیّت که در آغاز به قصد اصلاح دین یهود، پدید آمده بود، رفته رفته از حدود تنگناى نژادى و قومى، بیرون آمد و به صورت یک دین مستقل، خودنمایى کرد، گرچه فرقه مسیحیان یهودى، به شدّت مورد اذیّت و آزار روحانیّان یهودى قرار داشتند، ولى انتظار رجعت عیسى (ع) موجب مىگشت تا آنان تمام سختىها را تحمّل کنند، و نیز براى تبلیغ ادیان شناسى 116 بخش دوم: زندگى نامه و سخنان مبلغان صدر مسیحیت ..... ص : 116 و انتشار آیین جدید به سرزمینهاى روم، مسافرت کنند. کسانى که دین مسیح را مىپذیرفتند، دو دسته بودند: دسته نخست کسانى بودند که به زبان عبرى، سخن مىگفتند. دسته دیگر، مردمى که زبان شان یونانى بود و در خارج از سرزمین فلسطین، سکونت داشتند و تحت تأثیر فرهنگ یونانى قرار داشتند. مسیحیان اوّلیّه، محافل و مجامع دینى خود را همان کنیسه- که در زبان آرامى به معناى انجمن است،- مىخواندند. امّا به تدریج این مجمع با کنیسه در مواردى، تفاوت پیدا کرد، و شکل و عنوان مستقلّى متناسب با فرهنگ و آداب مسیحى و مسیحیان به خود گرفت. آن تفاوتها این گونه بود: نخست این که مجمع و اساساً دین مسیح بر خلاف دین یهود، به نژاد معیّنى [ 112 ] اختصاص نداشت و جنبه عمومى و همگانى داشت؛ دوم این که در این محافل و معابد مذهبى، زبان نیایش غالباً زبان یونانى بود و همین امر، کار تبلیغ را آسان مىکرد؛ سوّم این که این محافل کاملًا جنبه روحانى داشت نه سیاسى؛ از این رو، کمتر مورد سوء ظنِّ سیاستمداران قرار مىگرفت؛ چهارم این که تمامى کسانى که این دین جدید را مىپذیرفتند تنها مىباید مراسم غسل تعمید به جاى آورند و از انجام مراسم خشک دین یهود، معاف بودند، و حتّى براى تازه واردان (به جز یهودیان) رسم ختنه هم، ملغى شد. به این ترتیب و به دنبال تلاش فراوان شاگردان (حواریّون) و دیگر پیروان حضرت عیسى مسیح (ع) در راه تبلیغ و انتشار آیین و مرام نوپاى او «مسیحیّت»، این آیین از محاصره تبلیغى و فشارهاى سیاسى- اجتماعى احبار و رهبانان متعصّب و خشن یهود، بیرون آمد، ودر شهرها و روستاهاى فلسطین، سوریه، انطاکیه و سایر قلمرو حکومتى روم، نشر و گسترش یافت، و «جامعه مسیحى» با هویّت ملّى- مذهبى مستقلّ «مسیحیّت» در آن مناطق به وجود آمد و شهرها و نواحى یاد شده به مراکز مهم مسیحى، تبدیل گشتند. حتّى با ازدیاد شمار پیروان آیین مسیحیّت در بیت المقدّس که مقرّ حکومت داوود و سلیمان (ع)، پایتخت عبرانیان و نیز محل مصلوب شدن و سپس عروج حضرت عیسى مسیح (ع) بود، جامعه مسیحى در این شهر هم، اعلام موجودیّت کرد، و به زودى با تبلیغاتى که از سوى برخى یهودیان تازه مسیحى شده نظیر «پولُس» صورت گرفت؛ این شهر نیز به یکى از مهمترین مراکز مسیحى نشین، تبدیل گشت. «1» کتب مقدّس مسیحیّت چنان که پیشتر گذشت «عهدین» نام دو کتاب مقدّس دینى یهودیان و مسیحیان، یعنى تورات و انجیل است، که مجموع این دو، نزد مسیحیان، به عنوان «کتاب مقدس» معتبر و مورد احترام مىباشد؛ زیرا بر خلاف یهودیان که حضرت عیسى مسیح (ع) و آیین و [ 113 ] کتاب دینى او «انجیل» را قبول ندارند، عیسویان و مسیحیان، کتاب دینى یهودیان (تورات) را قبول داشته، و از آن به عنوان «عهد عتیق» یا پیمان کهن، یاد مىکنند، در برابر، «انجیل» را «عهد جدید» یا پیمان نو- به بیانى که گذشت- مىنامند. معرّفى عهد جدید «1» عهد جدید «انجیل» یا به تعبیر رساتر «اناجیل» مشتمل بر کتاب هایى است- چنان که گفتیم- تنها مسیحیان آن را قبول دارند. مسیحیان، با این که در مورد تعداد کتابهاى رسمى عهد عتیق، اختلاف دارند، امّا در مورد کتابهاى رسمى عهد جدید، اتفّاق نظر پیدا کرده و عهد جدید واحدى را پذیرفتهاند. بنابر اظهار برخى نویسندگان مسیحى، گر چه نسخ خطّى برخى از کتابهاى عهد جدید به قرن اوّل میلادى مربوط مىشود، ولى رسمیّت مجموعه عهد جدید در فاصله سالهاى 150- 200 میلادى تعیین گردیده و مسیحیان از آن زمان به آنها معتقد شدهاند. «2» همه کتابهاى عهد جدید به زبان یونانى، نگاشته شده است. در گذشته برخى از مردم، معتقد بودند که انجیل متّى به زبان «آرامى» که عیسى مسیح و شاگردانش به آن سخن مىگفتند، تحریر شده، امّا به نظر مىرسد که شواهد تاریخى یا لغوى براى چنین نظریّهاى وجود ندارد. ترجمههاى عهد جدید از روى متن یونانى، انجام مىگیرد. و دانشمندان، همین متن یونانى را اساس تحقیقات خود قرار مىدهند. این دانشمندان دست به کارهایى مىزنند که بسیار به علم تفسیر مسلمانان شباهت دارد، یعنى به تفسیر و فهمیدن عبارات عهد جدید از طریق تحلیل لغوى، روى مىآورند و آن را با در نظر گرفتن چارچوبهاى تاریخى، اجتماعى و فرهنگى شرح مىدهند. چهار کتاب آغازین عهد جدید «انجیل» خوانده مىشوند. «3» انجیل، گونهاى از [ 114 ] ادبیّات الهامى است که به مسیحیّت، اختصاص دارد. هر یک از اناجیل، در اصل، ایمان به مسیح برخاسته از مردگان (بنابر اعتقاد مسیحیان) را اعلام مىکند. هر یک از اناجیل، معنى و مفهوم زندگانى عیسى را براى مسیحیان توضیح مىدهد. عیسى در اناجیل به شرح زیر، معرّفى شده است: 1- تحقّق اشتیاق عهد عتیق به آمدن مسیح موعود. 2- وحى خدا. 3- دلیل و شاهدى بر این حقیقت که خدا هم مىخواهد و هم مىتواند بشر را نجات دهد. 4- بنیانگذار جامعه پیروان به نام «کلیسا» است که موظّف به دنبال کردن راه و برنامه عیسى در طول تاریخ است. (توضیح بیشتر در این باره خواهد آمد.) پیش از نوشته شدن اناجیل، یک سنّت شفاهى وجود داشت. عیسى به عقیده مسیحیان، حدود سال سى ام میلادى وفات یافت، و کسانى که از او پیروى کرده، وى را شناخته، کارهایش را دیده و سخنانش را شنیده بودند، خاطرات خویش از او را در حافظه، نگه مىداشتند. هنگامى که مسیحیان نخستین براى عبادت، گرد مىآمدند، آن خاطرات، نقل مىشد. اندک اندک این منقولات شکل مشخصّى یافت و بر حجم آن افزوده گردید. هر یک از مؤلّفان اناجیل (که انجیل نگار نامیده مىشوند) بر جوانب خاصّى از زندگى و پیام عیسى، تمرکز یافته و آن را با اوضاع و احوال قومى که آن انجیل خاص براى آنها تألیف شده، تطبیق داده است. بر این اساس، انجیل نگاران، نخستین عالمان الهیّات در جامعه مسیحیّت هستند. «1» با این توضیحات مقدّماتى به معرّفى کتب عهد جدید مىپردازیم. عهد جدید، 27 کتاب دارد که از نظر موضوع به چهار بخش، تقسیم مىشود: بخش اوّل: زندگى نامه و سخنان حضرت عیسى مسیح (ع) [ 115 ] گروه زیادى از یاران و پیروان عیسى مسیح به نوشتن سیره آن حضرت پرداختند؛ و نوشتههایى به وجود آمد که بعدها انجیل خوانده شد. (این نظریّه نهایى جامعه مسیحى دنیاست که بر آن اجماع دارند) سپس چهار انجیل از این انجیلها رسمیّت یافت، و اناجیل دیگر با عنوان «کتابهاى جعلى عهد جدید» یا «اپوکْریفاى عهد جدید» از جامعه مسیحى برچیده شده، و جزو کتب ضالّه و کفرآمیز اعلام، و خواندن آنها هم ممنوع و حرام گردید. در آغاز انجیل لوقا، چنین آمده است: «از آن جهت که بسیارى دست خود را دراز کردند به سوى تألیف حکایت آن امورى که نزد ما به اتمام رسید، چنان که آنان که از ابتدا نظارگان و خادمان کلام بودند به ما رسانیدند، من (لوقا) نیز مصلحت چنان دیدم که همه را من البدایه به تدقیق در پى رفته، به ترتیب به تو بنویسم اى تیوفِلُس عزیز!» همه مسیحیان همیشه و همه جا معتقد بوده و هستند که اناجیل کنونى زندگى نامه و سخنان حضرت عیسى مسیح (ع) است که چهار تن به نامهاى: مَتّى، مَرقُس، لوقا و یوحّنا آنها را نوشتهاند. «1» نویسندگان انجیل اوّل و چهارم (به عقیده مسیحیان پیرو کلیسا) از حواریّون و نویسندگان دو انجیل دیگر از حوارى حواریّون، معرّفى شدهاند. میان سه انجیل اوّل، یعنى انجیل متّى، مرقُس و لوقا، هماهنگى وجود دارد، به این جهت آنها را (اناجیل همنوا) مىنامند. ولى انجیل چهارم (یوحنّا) به خاطر هماهنگ نبودن با آنها، همنوا نامیده نمىشود. بنابر این، بخش نخست، مشتمل بر چهار انجیل به شرح زیر است: 1- انجیل متّى (متّى حوارى است، که در انجیلش پیرامون سیره و مواعظ مسیح (ع) با اشاره به پیشگویىهاى عهد عتیق، سخن مىگوید). 2- انجیل مرقُس (حوارى حوارى، که انجیلش قدیمىترین و کوتاهترین کتاب سیره و مواعظ حضرت عیسى است). وجه این که انجیل مرقس قدیمىترین انجیل است بدین [ 116 ] جهت است که مرقس این انجیل را به امر استاد خود «پطرس حوارى» نوشته است، یعنى پطرس خاطرات خوداز عیسى (ع) را گفته و او به رشته تحریر در آورده است. «1» 3- انجیل لوقا (حوارى حوارى که انجیلش درباره سیره و مواعظ حضرت مسیح همراه با پرداختن به جزئیات آن است). 4- انجیل یوحنّا (حوارى است که انجیلش متأخّرترین کتاب سیره و مواعظ حضرت مسیح است؛ با این ویژگى که حضرت عیسى مسیح (ع) را فوق بشر، معرّفى مىکند!) «2» بخش دوم: زندگى نامه و سخنان مبلّغان صدر مسیحیّت این بخش فقط یک کتاب به نام «اعمال رسولان» دارد که به قلم لوقا، مؤلف سومین انجیل مىباشد و در شرح حال رسولان و مبلغان صدر مسیحیّت بویژه پولس است. مسیحیان معمولًا حواریّون را «شاگردان» مىنامند. همچنین به آنها و به همه مبلّغان مسیحیت در قرن اوّل میلادى، عنوان «رسول» م ادیان شناسى 121 یادآورى چند نکته(براى مطالعه) ..... ص : 120 ىدهند «3». به طورى که از اناجیل به دست مىآید بلند مرتبهترین رسول «شمعون بن یونا» است، که حضرت عیسى (ع) به او لقب «صخره» داده و فرمود: «بر این صخره، کلیساى خود را بنا مىکنم.» «4» واژه یونانى «کلیسا»، که به معنى مجمع و مکان عبادت مىباشد، علاوه بر آن، بر جامعه مسیحیّت نیز دلالت مىکند. «5»- مانند واژه فارسى «بازار» که علاوه بر دلالت بر مکان داد و ستد، به [ 117 ] جامعه اقتصادى نیز اطلاق مىشود- معادل واژه صخره در زبان سُریانى «کیفا» و در زبان یونانى «پطرس» است، و در عربى «الصّفا» مىباشد. رئیس کلیساى کاتولیک که «پاپ» یعنى «پدر»، خوانده مىشود، خود را جانشین پطرس مىداند. رسول دیگرى به نام «پولُس» است که عملًا از پطرس مهمتر است، و چنان که خواهیم گفت باید وى را معمار و بانى مسیحیّت کلیسایى کنونى دانست. «1» او نزد مسیحیان، ارج و منزلت والایى دارد. با این که در قرن اوّل میلادى کتابهاى زیادى پیرامون سیره رسولان نوشته شده، ولى تنها یکى از آنها به نام «اعمال رسولان» رسمیّت یافته است. این کتاب داراى 28 باب است. ابواب اوّل تا هشتم از ایّامى سخن مىگویند که هنوز پولس به مسیحیّت نگرویده بود. در این ابواب، عیسى (ع) بنده خدا و حتّى یک بار «پسر انسان» خوانده شد. «2» به شهادت اناجیل، عنوان «پسر انسان» بسیار مورد علاقه و توجّه حضرت عیسى (ع) بوده است، چه این که این لقب رایجترین لقبى است که عیسى در انجیل براى خود به کار مىبرد. «3» اما مسیحیان این تعبیر را درباره وى به کار نمىبرند. از سوى دیگر، در همین هشت باب، عنوان رایج «پسر خدا» درباره آن حضرت به کار نرفته است، جز این که در برخى از نسخ اصلى آن کتاب که در زمانهاى متأخّرترى نسخه بردارى شده، با افزودن یک فقره (باب هشتم، جمله 38) عنوان «پسر خدا» براى حضرت عیسى بن مریم (ع) استعمال شده است. ابواب نهم تا بیست و هشتم، احوال و اعمال پولس را شرح مىدهد، واین که پولُس [ 118 ] پس از قبول مسیحیّت «بى درنگ در کنایس به عیسى موعظه مىکرد که او پسر خداست» «1». همچنین اختلاف وى با برخى از شاگردان عیسى (ع) مانند «پُطرس» در این ابواب آمده است. بخش سوّم: نامههاى رسولان برخى از رسولان، نامههایى به جوامع و افراد مسیحى عصر خود نوشتهاند، و آن نامهها (رسالهها) به تدریج، اهمّیّت پیدا کرده و به «عهد جدید» راه یافته است. در این میان 13 نامه مربوط به پولس است، که در آنها رهنمودها، ادّعاها و مشاجرات او با سایر رسولان آمده است. به عنوان نمونه، در رساله پولس رسول به «غلاطیان، باب دوم، جملههاى 11- 12) چنین آمده: «امّا چون پطرس به انطاکیه آمد او را رو به رو مخالفت کردم زیرا که مستوجب ملامت بود؛ چون که قبل از آمدن بعضى از جانب یعقوب با امّتها غذا مىخورد ...» نویسنده نامه چهاردهم فردى «مجهول»، و نویسنده نامه پانزدهم، شخصى به نام «یعقوب» است که بر ضدّ پولس، سخن مىگوید. نامههاى بعدى به دو تن از حواریّون به نامهاى پطرس و یوحنّا نسبت داده مىشود، و نویسنده آخرین نامه، فردى به نام «یهودا» است. این بخش (بخش سوّم) مشتمل بر 21 نامه به شرح زیر است: 1- رساله پولسِ رسول به رومیان (مردم روم). 2- رساله اوّل پولس رسول به قُرِنتیان (مردم قُرِنْتُس). 3- رساله دوم پولس رسول به قرنتیان (مردم قرنتُس). 4- رساله پولس رسول به غلاطیان (مردم غلاطیّه) 5- رساله اوّل پولس رسول به افَسُسیّان (مردم افَسُس یا افسوس در ترکیه). [ 119 ] 6- رساله پولس رسول به فیلپیّان (مردم فیلپىّ). 7- رساله پولس رسول به کولُسّیان (مردم کولُسى). 8- رساله اوّل پولس رسول به تسّالو نیکیان (مردم تسّالونیکى). 9- رساله دوم پولس رسول به تسّالونیکیان (مردم تسّالونیکى). 10- رساله اوّل پولس رسول به تیموتاؤس (نام شخصى). 11- رساله دوم پولس رسول به تیموتاؤس (نام شخصى). 12- رساله پولس رسول به تیطُس (نام شخصى). 13- رساله پولس رسول به فلیمون (نام شخصى). 14- رساله به عبرانیان (نامه پولس یا فردى دیگر به یهودیان). 15- رساله یعقوب (براى عموم مسیحیان آن زمان). 16- رساله اوّل پطرس (براى عموم مسیحیان آن زمان). 17- رساله دوم پطرس (براى عموم مسیحیان آن زمان). 18- رساله اوّل یوحنّا (براى عموم مسیحیان آن زمان). 19- رساله دوم یوحنّا (براى عموم مسیحیان آن زمان). 20- رساله سوّم یوحّنا (براى عموم مسیحیان آن زمان). 21- رساله یهودا (براى عموم مسیحیان آن زمان). بخش چهارم: مکاشفه یوحنّا (کتاب رؤیا) این بخش که تنها یک کتاب به نام «مکاشفه یوحنّاى رسول» دارد و داراى 21 باب است، آخرین بخش از کتاب مقدّس مسیحیان (عهد جدید) و از نظر تفسیر، دشوارترین قسمت آن است. کتاب یاد شده، مانند کتاب دانیال در عهد عتیق، به شکل رؤیا و مکاشفه، نوشته شده و داراى رموز پیچیده و دشوارى است که نویسنده عمداً آنها را مورد استفاده قرار داده تا همگان، توان درک آن را نداشته باشند! طبق روایات مسیحى، این کتاب به قلم یوحنّا- شاگرد عیسى (ع)- در حدود سالهاى 94- 95 میلادى، نگارش یافته است. کتاب مکاشفه مانند رساله اوّل پطرس، در زمان [ 120 ] سختى و ستم کشیدن مسیحیان، نوشته شده است. از نظر این کتاب، تاریخ بشر، نزاع پیوستهاى است میان قوم خدا از یک سو و نیروهاى شرور جهان از سوى دیگر، و این که قوم خدا براى تحمّل مشکلات و گرفتارىها آمادهاند، و نباید نومید شوند؛ زیرا سرانجام، بر نیروهاى شرور، پیروز خواهند شد. «1» یادآورى چند نکته (براى مطالعه) براى روشن شدن برخى مسائل پیرامون کتاب مقدّس، چند نکته زیر را بیان مىکنیم: 1- چنان که گذشت، با این که مسیحیان، اعتراف دارند گروه زیادى از یاران و پیروان حضرت عیسى (ع) در قرون نخستین میلادى به نوشتن سیره و شرح زندگى آن حضرت پرداختند و دهها و بلکه صدها نمونه از این نوشتهها، با نام «انجیل» تدوین و ارائه گردید، ولى از میان این همه اناجیل، تنها چهار انجیل و برخى نامهها- به شرحى که گذشت- رسمیّت یافت و باقى آنها غیر رسمى و جزو کتب ضالّه، اعلام، و خواندن و داشتن آنها حرام وممنوع گردیده است. امّا مسیحیان ودر رأس آنها سردمداران کلیسا، دلیل خاصّى بر این انتخاب و ترجیح ارائه نکردهاند؛ و عللى را هم که براى رسمیت بخشیدن و گزینش این اناجیل، بیان داشتهاند اختصاص به آنها ندارد وشامل همه اناجیل اعمّ از رسمى و غیر رسمى مىشود؛ زیرا آنها مدّعى اند که نویسندگان کتب عهد جدید این کتب را به الهام الهى نگاشتهاند، «2» که این ادّعا، صرف نظر از این که فقط ادّعاست و دلیلى بر آن اقامه نشده، با فرض صحّت، چه دلیلى بر اختصاص این نوع الهام ادّعایى بر نگارندگان اناجیل رسمى، وجود دارد؟ دلیل دیگر آنها این است که مسیحیان نخستین، بر این اناجیل رسمى، اتّفاق و اجماع کرده، و بر باقى کتب و اناجیل، چنین اجماعى صورت نگرفته است. این هم ادّعایى بى دلیل بوده، و نمىتوان بدون ارائه شواهد و [ 121 ] قرائن روشن، آن را پذیرفت. زمانى این ادّعا، سست وبى اعتبارتر مىشود که مىبینیم خود مسیحیان برخى از اناجیل غیر رسمى را نیز ستوده و گفتهاند: «برخى از این کتابها مشتمل بر افکار بسیار بلندى است و تعالیمى که، در آنها یافت مىشود همان تعالیم واقعى عیسى است، ولى همه مسیحیان عصر ما، این نوشتهها را ردّ مىکنند و آنها را ضمن کتاب مقدّس، قرار نمىدهند؛ علّت این امر، آن است که مسیحیان قدیم، این کتابها را نپذیرفتهاند «1».» یکى از اناجیل غیر رسمى، «انجیل بَرنابا»، منسوب به قدّیس یوسف برنابا، در گذشته سال (61 م) و از رسولان ومبلّغان مسیحى است که نامش در بسیارى از ابواب کتاب اعمال رسولان آمده است. این انجیل، گرچه نزد مسیحیان کلیسایى، اعتبارى نداشته، و مطالعه آن به انگیزه این که تدوین یک مسیحى نو مسلمان در قرن شانزدهم میلادى است ممنوع گردیده است، «2» ولى نزد مسلمانان از اعتبار خاصّى، برخوردار است؛ زیرا مطالبى در آن، یافت شده که با مطالب انجیلى که قرآن کریم براى حضرت عیسى مسیح (ع) ذکر کرده است، مطابقت دارد. «3» 2- مسیحیان از یک سو به شدّت، منکر و ادیان شناسى 127 الف - پایههاى ایمان مسیحى: ..... ص : 125 جود انجیل مُنْزل آسمانى براى حضرت عیسى هستند، و از سوى دیگر مدّعى اند همه آنچه را که نویسندگان این اناجیل و کتب دیگرآن، نگاشتهاند و در دسترس مسیحیان قرار دادهاند به وحى و الهام الهى بوده [ 122 ] است! «1» در حالى که نظر قرآن، خلاف عقیده مسیحیان کنونى است، زیرا از یک سو مىفرماید که براى حضرت عیسى (ع) کتابى آسمانى به نامانجیل، نازل گردیده است: «وَآتَیْنَاهُالْإِنْجِیلَ فِیهِ هُدىً وَنُورٌ وَمُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ «2» و انجیل را به عیسى دادیم که در آن هدایت و نور ... و موعظهاى براى پرهیزکاران بود. از سوى دیگر، این نوشتهها و اناجیل موجود را فقط دسته نوشتهاى مىداند که به دروغ به خدا نسبت داده اندن؛ زیرا چنان که مرحوم علامه طباطبائى فرمود اصرار قرآن کریم بر مفرد آوردن کلمه «انجیل» در سراسر آیات آن، از یکسو انجیل را کتاب آسمانى فرو فرستادن بر حضرت عیسى (ع) مىداند واز سوى دیگر این اناجیل موجود را مورد تأیید قرار نمىدهد. «3» 3- چنان که گذشت مسیحیان در عین حال که نویسندگان عهد جدید را پیامبر نمىدانند، ولى مىگویند همگى آنان در تمام آن چه نوشتهاند، با الهام الهى و از طریق روح القدس بوده است. «4» این که آنها مدّعى نیستند این اناجیل همان اناجیل آسمانى مُنْزَل بر حضرت عیسى مسیح (ع) است، گر چه از این جهت که آنها نوشتههاى انسانهاى معمولى و غیر پیامبر را به عنوان وحى آسمانى به عیسى مسیح (ع) نسبت نمىدهند به سود آنها بوده و کمى از بار مسؤولیّت سنگین آنها را در برابر خدا مىکاهد، ولى از جهت و بلکه جهات دیگر بایدنزد خدا پاسخگو بوده و مورد مؤاخذه و پرسش قرار گیرند، که چگونه حاضر نشدهاند بگویند به پیامبر عظیم الشأن و اولوالعزمى چون عیسى مسیح (ع) با آن منزلت و مقام بسیار بالایش نزد خدا، وحى و الهام، به صورت کتاب آسمانى «انجیل» نازل نشده [ 123 ] است؟! «1» در برابر، با وجود این همه مطالب خلاف عقل و علم و نیز خلاف شرایع آسمانى در اناجیل موجود، مدّعى شوند این نوشتهها به وحى و الهام الهى بر نویسندگان غیر معصوم و غیر پیامبر آنها، فرو فرستاده شده و توسّط آنها به رشته تحریر در آمده است! آیا عقل هیچ انسان اندیشهمندى چنین چیزى را مىپذیرد؟ تا چه رسد به این که این عقیده خلاف عقل و منطق، مربوط به مردم جوامعى از دنیا یعنى ملل غربى باشد که داعیه طلایه دارى فرهنگ، دانش و تمدّن بشرى را در این عصر در سر مىپرورانند و از ملّتهاى دیگر، حقّ توحّش مطالبه مىکنند. به عنوان نمونه، مواردى از مطالب خلاف عقل، علم ودینِ کتاب مقدّس مسیحیان از عهد عتیق و جدید را فهرست وار مىآوریم. «2» از جمله این مطالب، ترسیم چهره انسانى و جسمانى از خدا، گزارش واهى و ضدّ و نقیض درباره زندگى و شخصیّت پیامبران الهى، به ویژه حضرت موسى و عیسى (ع) و اصحاب و یاران آنان، تفسیر غیر منطقى و دور از واقع از وحى و کتاب آسمانى، ارائه نامعقول و نامقبول از توحید و یکتاپرستى در قالب تثلیث و سه گانه پرستى و اصرار بر یگانگى خدا در عین اعتقاد به سه خدا (اب، ابن و روح القدس)، گزارش غیر علمى و خلاف واقع از مسأله آفرینش انسان و جهان و بسیارى از مسائل خلاف دیگر است. اینک ذکر چند نمونه: 1- در سفر پیدایش (باب سى و دوم، جملههاى 24- 29) از عهد عتیق آمده است: «... مردى با وى (یعقوب) تا طلوع فجر، کُشتى گرفت و چون او (آن مرد که خدا [ 124 ] باشد) دید که بروى (یعقوب) غلبه نمىیابد، کفِ ران یعقوب را، لمس کرد و کف ران یعقوب، در کشتى گرفتن با او فشرده شد. پس گفت: مرا رها کن زیرا که فجر مىشکافد. گفت: تا مرا برکت ندهى تو را رها نمىکنم. به وى گفت: نام تو چیست؟ گفت: یعقوب! گفت: از این پس، نام تو یعقوب خوانده نشود بلکه اسرائیل، زیرا که با خدا و با انسان مجاهده کردى ونصرت یافتى ...!» 2- باز در همین سفر پیدایش (باب سوّم، جملههاى 8- 10) آمده: «... و آواز خداوندِ خدا را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم بهار، در باغ مىخرامید و آدم وزنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان باغ پنهان کردند؛ و خداوند خدا، آدم را ندا در داد و گفت: کجا هستى؟!» 3- در سفر لاویان (باب دهم، جمله 9) تصریح شده که نوشیدن شراب و مسکرات در شریعت موسى (ع) حرام و ممنوع بوده، و این حکم، فریضهاى ابدى در نسلها است. امّا با توجّه به این که به تصریح انجیل متّى (باب پنجم، جملههاى 17- 18) بعثت حضرت عیسى براى تکمیل و تتمیم ادیان و کتب انبیاى پیشین، به ویژه تکمیل شریعت موسى است، با این حال در همین انجیل (باب بیست و ششم جمله 29) نسبت زشت شراب خوارى به حضرت عیسى داده، و حتّى در انجیل یوحنّا (باب دوم، جملههاى 1- 11) آمده که آن حضرت با اعجاز از آب، شراب ساخته ودستور داده بنوشید! 4- در رساله پولس، رسول به غلّاطیان (باب سوّم، جملههاى 24- 25) آمده: «شریعت لالاى ما شد تا ما را به مسیح برساند ... لیکن چون ایمان آمد دیگر زیر دست لالا (شریعت) نیستیم. در حالى که در رساله پولس به رومیان (باب سوّم، جمله 31) آمده: «پس آیا شریعت را به ایمان، باطل مىسازیم؟ حاشا، بلکه شریعت را استوار مىداریم. باز در رساله پولس به رومیان (باب هفتم، جمله 13) آمده: «خلاصه شریعت، مقدّس است و حکم، مقدّس و عادل و نیکو.» امّا در رساله غلّاطیان (باب دوم، جملهاى 16- 17) آمده: «هیچکس از اعمال شریعت، عادل شمرده نمىشود ...» «1» [ 125 ] معتقدات دینى مسیحیّت نیز به عنوان یک دین الهى و آسمانى- صرف نظر از صحّت و سُقم گزارههاى دینى واعتقادىاش از نظر اسلام و قرآن- داراى برخى معتقدات دینى، اعمّ از اصول اعتقادى و فروع فقهى مىباشد. هر چند عمده این معتقدات دینى در اصل طرح و سَبک ظاهرى بر همان اسلوب معتقدات دینى- اسلامى است، ولى در معنا و مفهوم و نیز در مصداق و عینیّت خارجى با آن، تفاوتها و اختلافات زیادى دارد. این واقعیّتى است که حتّى از دیدگاه آن دسته از پژوهشگران و اندیشمندان دینى- مسیحى که سالهاى سال پیرامون دو دین مسیحیّت و اسلام، تحقیق و پژوهش کرده ودر تقریب دیدگاههاى این ادیان، تلاش و کوشش کردهاند، پنهان نمانده و آنها را به اعتراف در این زمینه، واداشته است. «1» بر همین اساس، در این جا سعى بر این است که برخى از مهمترین معتقدات دینى- مسیحى را از منابع آنها نقل کنیم و تا آن جا که در وسع این نوشتار است به بررسى و مقایسه آن، با «معتقدات دینى- اسلامى بپردازیم، تا متربّیان و خوانندگان گرامى، ضمن آگاهى از معتقدات دینى مسیحیان، به جایگاه ارزشى والاى معتقدات دینى- اسلامى- در مقایسه با معتقدات مسیحیان- نیز پى برده و بر استحکام عقاید دینى خود و پاسدارى از آن بیشتر بکوشند. امّا پیش از پرداختن به اعتقادات اساسى آیین مسیحیّت، دانستن «پایههاى ایمان مسیحى» ضرورى است. الف- پایههاى ایمان مسیحى: [ 126 ] از دیدگاه اسلام، خداوند، پیام خود را- که پیام دین واحد وداراى جوهر واحدى است- توسّط سلسله پیامبران، فرستاده است. بر این اساس، هر یک از پیامبران الهى، پیام خود را بر شالوده پیام پیامبر پیش از خود، پایه گذارى کرده است، تا این که خداوند، پیام نهایى و کامل خود را به وسیله خاتم پیامبران، یعنى پیامبر گرامى اسلام (ص) فرو فرستاد که بیان کامل و جامع آن، قرآن کریم است. بر این مبنا، وحى الهى که در سلسله پیامبران، جلوه گر شده و در تعالیم و رسالت پیامبر اسلام (ص) کامل گردیده، مىتواند اساس ایمان اسلامى به شمار آید. «1» امّا «پایههاى ایمان مسیحى» به شکل دیگرى است، و آن این که بنا به اعتقاد مسیحیان «مسیحیّت، بر ایمان رسولان عیسى، استوار است»، و مقصود از «رسولان» هم مجموعهاى از شاگردان عیسى، به ویژه هسته اصلى و مرکزى آن؛ یعنى دوازده تن حوارى مىباشد، که عیسى مسیح، آنها را به پیروى از خود و مشارکت در رسالت خویش، دعوت کرده است. توضیح آن که چون حضرت عیسى (ع)- طبق اعتقاد مسیحیان- از جهان رفت، شاگردان و حواریّون آن حضرت در بن بست فکرى، قرار گرفتند، و تصوّر کردند پیشوا و معلم آنان در انجام رسالتش ناکام مانده و پیامش ناتمام گشته است؛ از این رو، دور از چشم یهودیان به زارى و تضرّع به درگاه خدا پرداختند و از او طلب هدایت کردند؛ تا این که پس از سه روز، رستاخیز عیسى از قبر، صورت گرفت و هر کدام از شاگردان و یاران آن حضرت را در حیات دوباره (رستاخیز) دیده و از مواعظ و دستورهایش بهرهمند شدند. رستاخیز عیسى، چهل روز طول کشیده است؛ و در این مدّت مجموعاً پانصد نفر وى را مشاهده کرده و محضرش را درک کردند. تا این که پس از 40 روز، آن حضرت براى همیشه از دیدهها پنهان شدند. گروه حواریّون، علاوه بر درک محضر عیسى (ع) در رستاخیزش و فراگیرى تعالیم دینى از او، پس از ناپدید شدن وى، براى تکمیل آگاهىهاى دینى خود و آشنایى بیشتر ادیان شناسى 131 ب - اعتقادات اساسى مسیحیت ..... ص : 128 [ 127 ] به رسالت و وظایفى که بر عهده داشتند، بار دیگر همراه حضرت مریم، مادر حضرت عیسى به درگاه خدا، تضرّع و زارى کردند واز درگاهش استمداد کردند تا این که در یکى از اعیاد یهود، یعنى «عید گلریزان» همگى به طور دسته جمعى «عمل روح خدا» را در خود تجربه کرده و قدرت روح خدا (روح القدس) در آنها حلول کرده و آنان از وى پر شدند. پس از این مراحل سیر و سلوک عرفانى و کشف و شهود باطنى، پایههاى ایمان شان که سنگ بناى ایمان مسیحیان گردیده است، استحکام یافت. خلاصه «پایههاى ایمان مسیحى» و به تعبیر دیگر، «پایههاى ایمان رسولان» که در عید گلریزان به دست آمد، عبارتند از: 1- (رسولان) جامعهاى تشکیل دادند. (کلیسا) 2- روح خدا (روح نبوّت) بر آنان فرو ریخت. 3- براى بشارت دادن درباره عیسى انسان، رسالت یافتند. 4- دریافتند که خدا، عیسى را از مردگان برخیزانده و او را خداوند (یعنى مولا) و مسیح، ساخته است. بنابر این نگرش، پایههاى ایمان مسیحى «ایمان رسولان» که هسته مرکزى ایمان مسیحى و چیزى غیر قابل تبدیل و تغییر است، از نظر زمانى بر کتاب مقدّس (عهد جدید) تقدّم دارد؛ بلکه کتاب مقدّس، زاییده و بیان کننده چنین ایمانى است. (در حالى که دیدیم در اسلام، ایمان اسلامى نشأت گرفته از کتاب مقدّس (قرآن) و قرآن که همه مطالب آن وحى آسمانى مکتوب است، بیانگر و ترسیم کننده ایمان اسلامى است.) پس از بیان پایههاى ایمان مسیحى، به بررسى مهمترین اعتقادات دینى- مسیحى و یا به عبارت دیگر، دیدگاههاى مهمّ دینى- اعتقادى مسیحیّت مىپردازیم. [ 128 ] ب- اعتقادات اساسى مسیحیت 1- کتاب مقدّس و الهام مسیحیان، معتقدند که خداوند، کتاب یا کتابهاى مقدّس را به وسیله مؤلّفان بشرى نوشته است، و بر اساس این اعتقاد مىگویند کتابهاى مقدّس، یک مؤلّف الهى و یک مؤلّف بشرى دارند. به عبارت دیگر، مسیحیان معتقدند که خدا، کتاب مقدّس را به وسیله الهامات روح القدس، تألیف کرده و براى این منظور، مؤلّفانى از بشر را براى نوشتن آنها برانگیخته و آنان را در نوشتن به گونهاى یارى کرده که فقط چیزهایى را که او مىخواست نوشتهاند. «1» اساساً مسیحیان نمىگویند که خدا، کتاب مقدّس را بر مؤلّفان بشرى، املا کرده، بلکه معتقدند که او به آنان براى بیان پیام الهى به شیوه خاصّ خودشان و همراه با نگارش مخصوص و سبک نویسندگى ویژه هر یک، توفیق داده است؛ و مؤلّفان بشرى کتاب مقدّس هم هر یک در عصرى خاصّ مىزیسته و به رنگ زمان خود در آمده بودند. هم چنین این مؤلّفان، مانند دیگر انسانها با محدودیّتهاى زبان و تنگناهاى علمى، دست به گریبان بودهاند! بر اساس این اعتقاد- که اعتقاد بیشتر مسیحیان کنونى است- نه نویسندگان کتابهاى مقدّس، معصوم از گناه و خطایند و نه این که مسیحیان، اعتقاد به عصمت لفظى کتاب مقدّس دارند. «2» این درست به عکس اعتقاد مسلمانان، نسبت به کتاب مقدّس (قرآن) و آورنده آن یعنى رسول گرامى اسلام (ص) است؛ زیرا مسلمانان، بنا به دلایل عقلى و نقلى، هم متن و محتواى لفظى و معنوى قرآن کریم را مصون و معصوم از هر گونه خطا و خلاف واقع و هم پیامبر اسلام (ص) را برخوردار از عصمت همه جانبه مىدانند. سخن در این است، چگونه مىتوان ادّعا کرد که دست نوشته هایى این چنین با آن ویژگىهاى متنى از قبیل: تناقض گویى و در بسیارى از موارد اخبار و احکام خلاف واقع، مخالف عقل، علم و بلکه در بسیارى موارد، مخالف صریح احکام شرایع آسمانى، آن هم از [ 129 ] سوى مؤلّفان بشرى با آن تنگناهاى علمى و فاقد هر گونه عصمت و صیانت نفسانى، «الهام غیبى و پیام الهى و آسمانى» بوده و در طول زمانها و اعصار از سوى خداوند توسّط روح القدس بر «مؤلّفان بشرى» املا شده است؟! آیا به راستى چنین نوشتههایى با ویژگىهاى یاد شده صلاحیّت دارد که پایههاى ایمان و اعتقاد دینى صدها میلیون مسیحى در دنیاى به ویژه متمدّن غربى که خود را پیشقراولان علم و دانش و صاحبان اندیشه و عقل مىدانند، قرار گیرد؟! 2- وحى گرچه اصل وحى از مهمترین و زیربنایىترین عنصر دینى مشترک همه ادیان بوده و عقیده به وحى نیز، باور مشترک پیروان تمام ادیان ابراهیمى- الهى است، ولى در تبیین و تعریف وحى، دیدگاههاى ادیان آسمانى و به طور مشخّص، دیدگاههاى اسلام و مسیحیّت، یکسان نبوده و داراى برخى تفاوتهاى اساسى است. با توجّه به اهمّیّت وحى در اسلام و مسیحیّت، بهتر است در آغاز، خلاصه نظر اسلام را درباره وحى آورده؛ سپس از دیدگاه مسیحیّت نیز به طور فشرده بیان شود. وحى، که نوعى ارتباط خاصّ با جهان غیب و آگاهى از آن و دریافت پیام غیبى و آسمانى است، در جهان بینى اسلام، مفهوم عمیق و بلندى داشته و داراى انواع و مراتبى است، که پیشرفتهترین و متکاملترین نوع و مرتبه آن «وحى نبوّت» مىباشد که این جا محلّ بحث است. این وحى از ویژگىهاى برگزیدگان خاصّ پروردگار یعنى «سلسله پیامبران الهى» است و جز آنان صلاحیّت برقرارى این نحوه ارتباط خاصّ با جهان غیب و دریافت پیام وحیانى را ندارند. این نوع وحىِ بسیار متکامل و مترقّى، بر اساس نیازى است که نوع بشر به هدایت الهى و شرایع آسمانى دارد تا توسّط آن به سوى مقصودى که ما وراى افق محسوسات و فراسوى جهان مادّه است راهنمایى گردد و نیز نیازمندى زندگى اجتماعىاش به قانون حیاتبخش و سعادت آفرین آسمانى و وحیانى، تأمین شود. پس وحى نبوّت، در اصطلاح، کلام الهى و پیام وحیانى را گویند که به پیامبران و [ 130 ] اوصیاى خاصّ انبیا، القا و ابلاغ مىشود تا جهت هدایت بشر به کار گرفته شود. «1» این وحى، طبق تصریح قرآن کریم از سه طریق، ارسال مىگردد؛ یعنى یا از راه وحى و الهام قلبى (اعمّ از ادراک عقلى و شهود باطنى پیامبر) است، یا از پشت حجاب و به واسطه چیزى است. (مانند تکلّم خداوند با موسى کلیم اللّه در کوه طور وراى درخت) و یا این که خداوند توسّط رسول و پیک وحى (جبرئیل) پیامهایش را به پیامبران مىرساند. «2» گرچه وحى نبوّت، چنان که گفته شد داراى مراتب و مراحلى بوده و به موازات سیر مراحل تکاملى انسان و نیز بر اساس نیازمندى بشر در طول زمان، از حیث محتوا و مفاد، مراحل تکاملى را گذرانده تا این که به مرحله نهایى تکاملى خود که وحى به پیامبر خاتم (ص) «وحى محمّدى (ص)» باشد رسیده است، ولى در اصل معنا و مفهوم از حقیقت و سنخیّت یکسانى برخوردار و نیز از راهها و شیوههاى متّحدى ارسال شده است. «3» نظر اسلام این است که وحى در اسلام، مجموعه پیامهاى آسمانى ابلاغى به پیامبران به ویژه پیامبر خاتم (ص) را گویند که توسّط پیک وحى که فرشتهاى به نام «جبرئیل» است ارسال شد؛ و مجموع مفاد و آیات و حیانى که توسط جبرئیل و به طور مستقیم بر آن حضرت ابلاغ و برایش ارسال شده است، در «قرآن کریم» جمع آورى و تدوین گردیده است. از این رو، قرآن، وحى خدا، وحى حقیقى و پیامى با عبارات روشن، کامل و نهایى شناخته مىشود. قرآن براى اثبات وحیانى بودنش به چیزى فراتر از خود، دعوت نمىکند. «4» اکنون که از دیدگاه اسلام نسبت به وحى به طور فشرده آگاه شدیم، باید دید دیدگاه [ 131 ] مسیحیّت درباره این حقیقت انکارناپذیر و مورد پذیرش همه ادیان آسمانى چیست؟ نظر مسیحیان درباره وحى، مانند دیدگاه مسلمانان یکسان و یکنواخت نبوده، و دانشمندان و پژوهشگران مسیحى، نظریات متفاوت و تعریفهاى گوناگونى از وحى، ارائه دادهاند، که در این جا به طرح و بررسى برخى از این تعاریف مىپردازیم. 1- دائرة المعارف کاتولیکها، وحى را چنین تعریف کرده است: «وحى، انتقال برخى حقایق از جانب خداوند به موجودات عاقل، از این طریق که وسائطى است فراسوى جریان معمول طبیعت». «1» بر اساس این نگرش، کتاب مقدّس به عنوان منبعى موثّق، شمرده مىشود که در آن، مجموعهاى از دانشها، حقایق و گزارههاى دینى به عنوان کلام خداوند از زبان پیامبران، اعلام شده و به صورت خطا ناپذیرى در آن، ضبط و ثبت گردیده و به این سان، هم از نظر محتوا و هم از نظر لفظ، وحى مستقیم خداوند است. 2- «جان هیک» مىنویسد: «شوراى نخست واتیکان، اعتقاد کاتولیکها را در عصر جدید با این گفته درباره کتابهاى مقدّس، بیان کرد: ... این کتابها چون با الهام از روح القدس نگاشته شدهاند مىتوان گفت نویسنده آنها خداوند است.» «2» 3- دائرة المعارف امریکانا (ج 23، ص 440) مفهوم وحى را چنین شرح مىدهد: «حقیقتى که از ناحیه خداوند به مردم رسیده است، خاصّه از طریق کتب مقدّس ... امّا صریحترین نوع وحى، همان اراده خداوند نسبت به انسان در کلام مکتوب و پیام خاص الهى است که در گذشته به قدّیسین رسیده؛ آنها که با روح القدس، هم سخن شدهاند.» «3» بر اساس این تعریف، وحى همان ارتباط پیامى خداوند با انسان است، و شامل طرق گوناگون معرفت یابى انسان، همچون معرفتهاى عقلانى، ادراکات وجدانى، و الهامگیرى از پدیدههاى گسترده در طبیعت و تاریخ است که یک نوع از این پیامگیرى، همان دریافتهاى مربوط به کتاب مقدّس مىباشد. 4- وحى در دائرة المعارف بریتانیکا (ج 15، ص ادیان شناسى 136 5 - تجسد ..... ص : 136 783)، چنین تعریف شده است: [ 132 ] «واژه وحى در کتاب مقدّس به کار مىرود تا بر آن حالتى دلالت کند که انسان، تحت تأثیر مستقیم خدا، قرار مىگیرد. وحى، یعنى تجرّد انسان از همه چیز، و تنها در حیطه و حضور خداوند قرار گرفتن، طورى که انسان طریق یا کانال جریان کلام و مشیت خداوند گردد.» «1» در تعریف یاد شده، این موضوع، مشخّص نشده که مخاطب و شخصى که در حیطه قدرت قرار مىگیرد داراى چه ویژگىهاى خاصّى است؛ از این رو، تمام دریافتهاى الهامى و اشراقى، مشمول این تعریف مىشود، در حالى که آنها وحى تشریعى نیستند. 5- در دائرة المعارف دین، میر چاالیاده (ج 12، ص 396) چنین آمده است: «وحى، یک ارتباط الهى با هستى انسان است. این وصف وسیع به جنبه پدیدار شناسانه دین، ناظر و تمام درجات وحى را مورد توجّه قرار داده است». «2» این تعریف از وحى مىتواند تمام دریافتهاى فیلسوفان، جادوگران، کشیشان، کاهنان و فال بینها را همسان با دریافت و حیانى پیامبران قرار دهد و هیچ گونه معیارى براى تشخیص وحى حقیقى از غیر آن، ارائه نمىکند. 6- نویسنده کتاب «قاموس کتاب مقدّس»، درباره وحى گفته است: «... عموماً مقصود از وحى، الهام مىباشد. بنابراین، گفته مىشود تمام کتاب از الهام خداست. وحى به این معنى، حلول روح القدس در مصنّفان (مصنّفان کتاب مقدّس) مىباشد.» «3» از مجموع تعاریف یاد شده و تعاریف دیگر مسیحیان به دست مىآید که آنان دو دیدگاه عمده درباره وحى دارند، که عبارت است از: 1- دیدگاه زبانى، که در آن خداوند از طریق برقرارى ارتباط با کاتبان کتب مقدّس به آنها مفاد و حیانى- که همین متون مذهبى موجود باشد- را الهام و القا کرده است. این دیدگاه مورد پذیرش بسیارى از مسیحیان در قرون وسطى بوده، و متفکّرانى چون «توماس اکویناس» آن را قبول داشتهاند؛ و امروز هم پیروان سنّتى مذهب کاتولیک رومى و شاخهاى از پروتستانها (محافظه کاران) آن را باور دارند. [ 133 ] 2- دیدگاه حضورى و فعلى، که از سوى متکلّمان مصلحان دینى و متفکّران جدید مسیحى و به جاى دیدگاه گفتارى و زبانى و یا «کلمة اللّه به جاى کلام خدا» «1» مطرح شده است. بر اساس این دیدگاه، مفادّ و حیاتى به معناى مجموعه ارزشها و حقایق غیبى نیست که به پیامبر، القا شده باشد، چنان که مفهوم و معناى وحى از دیدگاه مسلمانان چنین بود بلکه حضور خداست که از طریق تأثیر گذارى در تاریخ، وارد قلمرو و تجربه بشر مىگردد. نیز بر پایه این اعتقاد، کاملترین وحى نه در کتاب، بلکه در انسان، منعکس و منکشف شده است؛ یعنى مىگویند عیسى مسیح (ع) در زندگى و شخص خود، خدا را منکشف مىسازد و اراده خدا در مورد بشر را آشکار کرده و بیان مىدارد. با این بیان، کتاب مقدّس به چیزى فراتر از خود، دعوت مىکند؛ چون وحى واقعى عیسى مسیح به عنوان «کلمه الّله» است نه کلام الهى. کسانى هم که عهد جدید را نوشتهاند در صدد بودند تجربه خویش از عیسى مسیح (ع) را که در میان آنان زیست، رنج کشید و مرد و سرانجام، خداوند (پدر) وى را از مردگان برانگیخت، به دیگران برسانند. بنابراین، تعریف وحى طبق این دیدگاه چنین است که «خدا ذات خود را (از طریق فرستادن عیسى مسیح) در تاریخ بشر، وحى کرده و مکشوف ساخت، و کتاب مقدّس، تفسیر (و گزارش) این وحى ذاتى و نیز روشنگر آن است.» «2» امّا طرح این دیدگاه، از یک سو با دیدگاه پیشین و تاریخى مسیحیّت و مسیحیان درباره وحى مخالف است که بر پایه آن دیدگاه، مسیحیان نیز به وحى به معناى مصطلح اعتقاد داشته و وحى را «پیام آسمانى و کلام الهى» مىدانستند که بر پیامبران فرو فرستاده [ 134 ] شده است؛ و از سوى دیگر شواهد حال نشان مىدهد که مسیحیت جدید در راستاى الوهیّت بخشى عیسى چنین تفسیرى از وحى، ارائه کرده، و چنان که خواهیم گفت این دیدگاه از تفکّر «پولس» سرچشمه گرفته و بر اساس آن، رسولان و نویسندگان کتب مقدّس، مصداق پیامبرى و الهامگیرى روح القدس، محسوب شدهاند؛ و عیسى مسیح (ع) فراتر از مقام انسانى و نبوّت و پیامبرى، مدّنظر قرار گرفته است. چنان که این مطلب در سخنان متکلّمان مسیحى معاصر به صراحت آمده، که سخنان زیر از آن جمله است: «خداوند، یک سلسله دانشهاى غیبى، مکشوف نمىسازد، بلکه خودش را مکشوف مىکند. وحى اصلى، همانا شخص مسیح است؛ کلمة اللّه در هیأت انسانى.» «1» صرف نظر از این اشکالها، یک ایراد اساسى دیگر نیز بر درک مسیحیّت از وحى، اعمّ از دیدگاه زبانى و دیدگاه غیر زبانى، وارد است، و آن این که وحى در هر دو تفسیر مسیحى، چیزى فراتر از خطورات درونى و الهامگیرى و مکاشفه نیست، حال این الهام خواه از نظم شگفتانگیز جهان مولکولها و اتمها حاصل شود یا از مشاهده پدیدههاى کیهانى، و یا از خلال کتب مقدّس و یا غیر آنها، در عین حال این وحى یا مکاشفه و اشراق فردى، به هیچ زمان و فردى اختصاص ندارد و همیشه بوده و هست؛ و همچنین این وحى، هیچ ربطى به وحى پیامبرى ندارد. نیز طبق این اصطلاح و تلقّى از وحى، خدا مىتواند خود را، بر هر کس نشان دهد و او مجاز است که حاصل مکاشفه خود را که از هر راه و طریقى به دست آورده به عنوان وحى، اعلام کند، و خود را نیز پیامبر و رسول وحى گیرنده، جلوه دهد؛ چون هیچ ضابطه و ملاک و معیار خاصّى در وحىگیرى و پیامبرى، وجود ندارد! «2» 3- گناه نخستین و مسأله فدا یکى از عقاید مشهور در آیین مسیحیّت، مسأله گناه اوّلیّه و فداست، به عقیده [ 135 ] مسیحیان، آدم و حوّا با خوردن از شجره منهیّه، مرتکب گناه و از بهشت، رانده شدند. گناه آنان به فرزندان شان سرایت کرد و سبب گناه کارى جبلّى و ذاتى آنان گردید؛ و چون کیفر دادن وجاوید ساختن همه آنها در عذاب با رحمت الهى، منافات دارد، از همین رو، خداوند عیسى مسیح (خداى متجّسد) را فرستاد تا برصلیب، فداى آدمیان گردد و با فدا شدن او، گناه نخستین از دامن فرزندان آدم و حوّا، زدوده شود. پس عیسى (ع) با فدا شدنش کفّاره گناهان بشر شد و موجبات نجات آنان را فراهم کرد. موضوع گناه اوّلیه و فدا، گرچه جزو معتقدات مسیحى است که در شوراى مشهور «نیقیه» به سال (325 م) ونیز شوراى «قسطنطنیّه» به سال (381 م) به تصویب اعضاى آنها رسیده بود، ولى در اناجیل چهارگانه نیامده و مسیحیان نیز اذعان دارند که عیسى به این امر، اشارهاى نکرده است. به این خاطر بود که این مسأله صدها سال میان پیروان آیین مسیحیّت، مورد بحث و جدال، واقع شده و در جریان مجادلات ومباحثاتى که در این باره رخ داده، برخى از روحانیّان مسیحى، آن را انکار کردهاند، که «پلاز» یکى از کشیشان بنام در قرن پنجم میلادى از آن جمله است. وى همراه جمعى از همفکران خود، موضوع گناه اوّلیه را منکر شد وسرایت گناه از یک فرد- اگر گناه باشد- به دیگران را، بى دلیل خواند، ولى نظر او از طرف کلیسا، پذیرفته نشده و مردود اعلام شد. «1» 4- عیساى نجات بخش مسیحیان به این، اکتفا نمىکنند که عیسى (خداى متجسّد) با فدا شدن و مردنش، موجب رهایى آدمیان از آن گناه جبّلى و ذاتى نخستین شده و روح و جان شان را از آن گناه مادر زادى، شست و شو داده است، بلکه بالاتر معتقدند که عیسى در حیات دوباره و رستاخیزش، «بشارت» و مژده رهایى و نجات بشر از گناهانى که دامنگیر همه جهانیان است را فراهم کرده؛ یعنى گناه یا گناهانى که هیچ کس به تنهایى مسئوول آن نیست (گناه جهان)، ولى با این حال اثر آن در اجتماع و حیات اجتماعى بشر، مشهود بوده و محیط [ 136 ] اجتماعى بشر از آغاز آلوده به چنین گناهى و متأثّر از آن است. به بیان روشنتر، مسیحیان معتقدند که خدا این انسان، یعنى عیسى را از میان مردگان، برانگیخت و بااین عمل، رسالت عیسى و همه تعالیم و شیوه زندگى او را پابرجا ساخت، مسیحیان در برخاستن عیسى از مردگان و دست یافتن به زندگى تازه، پیروزى او بر «گناه ومرگ» را مشاهده مىکنند. بنابراین، اگر بر صلیب شدن و مردن عیسى، موجب زدودن گناه اوّلیه از دامن آدمیان شد، رستاخیز و زنده شدن دوبارهاش، «بشارت» به نجات آدمى از مرگ و نیستى وگناه اجتماعى و جهانى و نیز مژده رحمت و محبّت الهى را به ارمغان آورده است. «1» 5- تجسّد به لحاظ تاریخى، یکى از بنیادىترین اصول ایمان مسیحى، تجسّد یا تجسّم بوده ومى باشد؛ یعنى اعتقاد به این که خداوند در شخص عیسى مسیح، تبدیل به بشر شد؛ خصوصاً اعتقاد بر این بوده است که عیسى هم کاملًا بشر بوده و هم کاملًا خدا. امّا این عقیده نیز از سوى بسیارى از پیروان آیین مسیح، رفته رفته مورد اعتراض وانکار، واقع شده ودر تحقّق خارجى تجسد، تردید کردهاند، و حتّى امکان وقوع آن را هم قابل قبول ندانستهاند. به این صورت که چگونه یک شخص مىتواند کاملًا بشر ودر عین حال، کاملًا خدا باشد؟! آیا براى یک انسان عاقل، آگاه و زیرک، تصدیق این آموزه، ممکن است؟! «2» هر چند افرادى در صد ادیان شناسى 142 تأملاتى چند در تثلیث مسیحیت(براى مطالعه) ..... ص : 140 د حل این معمّاى پیچیده و نیز پاسخ به پرسشهاى پیرامون آن برآمدهاند، ولى هیچ گاه نتوانسته ونخواهند توانست، دلیل منطقى، علمى و عقل پسندى براى آن بیابند! 6- خدا [ 137 ] یکى از معتقدات اساسى مسیحیان، اعتقاد به خداى یکتاست. آنان خود را یکى از سه گروه منسوب به ابراهیم خلیل- در کنار یهودیّت و اسلام- مىدانند که به خداى واحد- به بیانى که مىآید- ایمان دارند. مسیحیان خدا را «پدر» مىخوانند و این عنوان را از یهود، وام گرفتهاند. یهود، خدا را «پدر» خود و قوم خود را «پسر خدا» مىنامند. در مزامیر داوود (باب دوم، جمله 7) از زبان خدا به قوم خود، بنى اسرائیل آمده: «تو پسر من هستى؛ امروز تورا تولید کردم.» نیز در کتاب هوشع نبى (باب 11، جمله 1) از زبان خدا آمده: «پسر خود (بنى اسرائیل) را از مصر خواندم. «1»» عیسى به این عنوان (پدر) رنگ عاطفى و خانوادگى خاصّى بخشیده و به شاگردان خود گفته است او را «ابّاً» بنامند. این واژه سُریانى، بار صمیمیّت و محبّت دارد ومانند واژههایى است که کودکان براى صدا زدن پدر خود به کار مىبرند. «2» «3» 7- سه گانگى (توحید مسیحى) مهمترین معتقدات مسیحیان ودر عین حال پیچیدهترین آنها مسأله «تثلیث» و سه گانه پرستى است که آنها مدّعى اند در حالى که ذات خدا، سه تا، ولى یکى است واین سه گانگى ذات به وحدانیّت او هم خدشهاى وارد نمىکند! امّا چگونه مىتوان سه گانه، [ 138 ] یگانه شود ودر حالى که سه خدا است، یکى بیش نیست؟! به تبیین آن به اجمال مىپردازیم. «1» مسیحیان در تبیین تثلیث مسیحیّت و یا به تعبیر خودشان «توحید مسیحى» مىگویند: دریافت ما از طبیعت واحد خداى سه گانه چنین است: به خداى واحدى ایمان داریم که طبیعت او بر سه صفت، استوار است: خداى یکتا، خود را به عنوان آفریدگار توانا و مولاى حیات، آشکار مىسازد. مسیحیان او را «پدر» یا «پدر ما» مىخوانند. همو پیام یا کلمه ازلى خود را در عیساى انسان براى ما متجلّى ساخت. همچنین وى داراى وجودى فعّال و حیات بخش در مخلوقات است که مسیحیان این وجود را «روح القدس» مىنامند. توضیح آن که مسیحیان، معتقدند صفات خدا، متعدّد است، ولى به عقیده آنان، سه صفت از صفات بى شمار خداوند، مانند خود او، ازلى و همراه باذات او و ضرورى هستند. این صفات عبارتند از: - طبیعت ذاتى و متعالى خدا (پدر). - کلمه خدا که در عیساى انسان، مجسّم گردید. - وجود فعّال و حیات بخش خدا در مخلوقات (روح القدس). این صفات سه گانه ازلى، ضرورى خداوند و به هیچ وجه از ذات خدا، جداشدنى نیستند، چون از جوهر ذات وى مىباشند. مسیحیان در تبیین بهتر عقیده به تثلیث مىگویند: خدا، نجات بشر را اراده کرده و شخصاً عهده دار دخالت در امور آنان شده و راه نجات بشر گناهکار را به دو شیوه ارائه کرده است: شیوه نخست آن است که پیام خود را به نحو تمام و کمال در انسانى، مجسّم کرده و او در همه آنچه مىگوید و انجام مىدهد خدا را براى بشر، مکشوف مىکند. از آن جا که [ 139 ] عیسى به وسیله قدرت نجات بخش خدا، بر رنج ومرگ، پیروز شد، بشریّت، تحقّق وعدههاى خدا را در مورد آنچه براى مصلحت ما انجام داده و خواهد داد، مشاهده کرد. خداوند به وسیله عیسى، جامعهاى پدید آورد که پیوسته بر نجات بخشى خدا، گواهى خواهد داد. دومین شیوه که خدا براى نجات بشر، برگزید، عبارت است از وجود توانا و فعّال وى در جهان و در هر زن و مرد. این فعّالیّت خدا، به مسیحیان، اختصاص نیافته است، بلکه همه افراد بشر از ادیان مختلف، تحت تعلیم، ارشاد و نجات خدا هستند. این مسأله نزد مسیحیان «عمل فراگیر روح خدا» خوانده مىشود. به همین جهت مسیحیان معتقد نیستند که نجات، مختصّ آنان است، بلکه معتقدند براى همه پاسخ دهندگان به نداى خدا که هر انسانى را مخاطب قرار مىدهد ودر قلب هر مرد و زنى فعّالیّت دارد، نجات، آماده است. «1» مسیحیان در بیان فلسفه و دلیل چنین اعتقاد پیچیدهاى درباره خدا مىگویند: سه گانگى در اعتقاد مسیحیان، نه یک معادله ریاضى یا یک مفهوم فلسفى، بلکه اساس «تجربه دینى فردى» آنان است. ما مسیحیان هنگامى که از طریق دعا و عبادت یا مطالعه کتاب مقدّس و تدبّر در آن یا از طریق نیازهاى روزانه زندگى مسیحى، با خداى عزّوجلّ تماس مىگیریم، وى را در سه حالت وجودى، تجربه مىکنیم، زیرا خدا در اعتقاد مسیحیان: - پدرى متعالى است که ما را آفریده ودر عبادت ودعاهاى خود، رو به سوى او داریم و مىکوشیم طبق اراده او زیست کنیم. - با ما سخن مىگوید و خود را به وسیله عیسى، آشکار مىکند و عیسى همان است که مىخواهیم مانند او شویم و به وسیله او با پدر، آشتى کنیم. - زنده است و به عنوان روح القدس «2» در ژرفاى وجود ما، عمل مىکند. «3» [ 140 ] آنچه آورده شد خلاصه نظر مسیحیان درباره «توحید مسیحى» و توجیه تثلیث و سه گانه پرستى است. اینک به برخى تأمّلات درباره آن مىپردازیم. تأمّلاتى چند در تثلیث مسیحیّت (براى مطالعه) گرچه چنان که مشاهده شد مسیحیان، اصرار مىورزند که تثلیث مسیحى همان توحید خالص بوده و چیزى غیر از آن نیست! ولى این، ادّعایى بىدلیل و دور از حقیقت است؛ زیرا تفاوت میان این اعتقاد و آنچه تقریر و بیان مىکنند، از زمین تا آسمان بوده و شواهد و دلایل زیادى بر نفى و ابطال این اقرار و تقریرشان درباره تثلیث، وجود دارد. اینک برخى از شواهد ودلایل این که تثلیث غیر از توحید است را مىآوریم. الف- پیشینه تاریخى تثلیث بررسى و پژوهش درباره پیشینه تاریخى مسأله «تثلیث» و سه گانه پرستى، نشان مىدهد که این عقیده در روزگار بسیار کهن و در میان ملل باستانى دنیا، وجود داشته و ریشه در عقاید بت پرستى و شرک دارد. اقوام باستانى آریایى نژاد، یعنى ایرانىها، هیتها، یونانىها و رومىها در روزگار وصل خویش (حدود دو هزار سال پیش از میلاد) به سه خدا «آلهه ثلاثه» معتقد بودهاند؛ و آنها عبارت بودند از: خداى پدر (دیوس پیتار)، که نزد همه آن ملل به «پدر آسمانى» شهرت داشته است، خداى مادر، که به هندى «پریتیوى ماتار» و به یونانى «گایاماتر» نامیده مىشده؛ و خداى آفتاب (مهر) که به نام خداى «میترا» نام داشته وبعدها خداى ایرانیان باستان، شمرده شده است. «1» در آیین باستانى هندو هم تثلیث، وجود داشته و اسامى آنها عبارتند از: 1- بَرَهْما، خداى ایجاد کننده. 2- شیوا، خداى فانى کننده و میراننده. [ 141 ] 3- ویشنو، خداى حفظ کننده. «1» در مصر باستان نیز در باب «تثلیث الوهیّت» اندیشه هایى رواج داشته که بى شباهت به عقاید مسیحیان درباره تثلیث نیست. خدایان اساطیرى سه گانه مصریان عبارتند از: 1- اوزیریس، خداى پدر، که رب النّوع خورشید غارب (غروب کننده) نامیده مىشد. 2- ایزیس، خداى همسر یا مادر، که ربّ النّوع آسمان و ماه بوده است. 3- هو روس، خداى پسر وفرزند، که ربّ النّوع خورشید طالع (طالع کننده) بوده است. «2» اقوام سامى نژاد ساکن جزیرة العرب نیز به خدایان سه گانه معتقد بودهاند که به «خداى سه گانه سنتى سامى» شهرت داشته است. اسامى آنها چنین بوده است: اللّه (خداى متعال)، اللّات (خداى بزرگ مادر) و بعل (خداوندگار، ربّ). متکلّم مسیحى معاصر «توماس میشل» پس از نقل این خدایان سه گانه بت پرستان و مشرکان جزیرة العرب مىنویسد: به نظر مىرسد برخى از تازه مسیحیان عرب، این مفهوم تثلیثى بت پرستان را از روى ناآگاهى به اصول دیانت مسیحى پسندیدند و خداى متعال مشرکان را با پدر، بزرگ مادر را با مریم وخداوند مولود جسمانى از آن دورابا مسیح، خلط کردهاند. قطعاً این قضیّه، چیزى جز تحریف عقیده واقعى مسیحیان نیست. «3» «4» پژوهشگر معروف غربى «فلیسین شاله» درباره پیشینه عقیده به تثلیث مىنویسد: «مشرکانى که سپس مسیحى شدند عقیده دارند که خدایان براى پیدایش مردان بزرگ با بشر، آمیزش دارند. از این نظر عیسى، وجودى الهى از مریم است. از نظر فلاسفه رواقى و فیلسوف یهودى «فیلون»، عیسى، فعل خداست. این عقیده را «سن ژوستن» و [ 142 ] مؤلّف آثار اوّلیه انجیل یوحنّا، اضافه کرده و رایج ساخته است ... در نظر مسیحیانى که داراى فلسفهاند روح القدس، لقب فعل است؛ تنها در قر ادیان شناسى 147 تأملاتى چند در تثلیث مسیحیت(براى مطالعه) ..... ص : 140 ن چهارم میلادى به صورت شخصى معلوم در آمد. ولى با وجود این، هم ذات با پسر گردید ... پدر و پسر و روح القدس، سه شخصیّت در یک وجود مجرّد است که در ازلیّت، متساوى و برابر است و تشکیل تثلیث دین مسیح را مىدهد.» «1» بنابر آنچه گذشت روشن شد که عقیده به تثلیث، خیلى پیشتر از ظهور دین مسیح در میان ملل بت پرست و مشرک به شکلهاى مختلف، وجود داشته و از ادیان تحریف شده پیشین، مکاتب فلسفى و نیز آیین بت پرستى و شرک توسّط افرادى در دین مسیح، وارد شده است با این تفاوت که آلهه پیشین، جاى خود را به آلهه جدید مسیحى داده است. از این رو، عقیده به تثلیث بر خلاف ادّعاى مسیحیان کنونى نمىتواند از عقاید اصیل مسیحیّت نخستین یعنى توحید واقعى و خالص به شمار آید. این واقعیّت انکار ناپذیرى است که بسیارى از مسیحیان واقع بین به ویژه پژوهشگران و اندیشمندان ژرف نگر آنان به آن، اعتراف دارند. «2» ب- تثلیث در اناجیل نحوه طرح تثلیث در کتاب مقدّس مسیحیان «اناجیل» نیز گویاى این واقعیّت است که عقیده یاد شده، وارداتى بوده و جزو عقاید اصیل مسیحیّت راستین نبوده و نیست. پیش از بیان نحوه طرح تثلیث در کتاب مقدّس باید مقدّمهاى که بیانگر چگونگى ورود عقیده به تثلیث در آیین مسیحیت است را بیان کنیم، و آن این که علاوه بر مطالب گذشته درباره دیرینگى عقیده به تثلیث، باید افزود بررسىهاى تاریخى، نشان مىدهد که عقیده به تثلیث در آیین مسیحیّت، نقطه آغاز و تاریخ مشخصّى دارد وهمزاد با این آیین نبوده وهمراه با پیدایش آن از درون این آیین، پیدا و هویدا نشده، بلکه بعدها توسّط فرد یا [ 143 ] افرادى در آن، داخل گردیده است. در این جا براى تأیید و صحّت ادّعاى خویش، دو نمونه از گزارشهاى تاریخى، درباره تاریخ ورود تثلیث به آیین مسیحیّت و نیز تاریخ رسمیّت بخشیدن تثلیث در این آیین را مىآوریم. گزارش نخست به نقل از متکلم مسیحى معاصر، «توماس میشل» است که مىگوید: کلمه «سه گانه» هرگز در کتاب مقدّس، وارد نشده است و نخستین کاربرد شناخته شده آن در تاریخ مسیحیّت به «تِئوفیل انطاکى» در سال 180 میلادى باز مىگردد. البتّه ریشههاى مفهوم سه گانگى در عهد جدید، احساس مىشود «1» و عبارت اعطاى حقّ تعمید در پایان انجیل متّى آن را صریحاً بیان کرده است: «ایشان را به اسم اب و ابن و روح القدس» تعمید دهید.» عهد جدید، هنگام اشاره به خدا، واژه یونانى «هوثیوس» را به کار مىبرد که به معناى خداى ازلى، خالق، زنده کننده و مولاى تواناست. این کلمه به خداى ابراهیم، اسحاق، یعقوب، موسى و پیامبران دیگر، اشاره دارد. عهد جدید هرگز عیسى و روح القدس را «هوثیوس» نخوانده است.- در حالى که طبق تبیینى که از تثلیث مىکنند و آن را همان توحید واقعى مىپندارند، باید چنین تعبیرى درباره این دو هم به کار رود- «2» گزارش دوم مربوط به تشکیل «شوراى نیقیه» است که در آن شورا، مسأله تثلیث، عقیده رسمى مسیحیان اعلام شد؛ که این گواه روشنى است بر این که تثلیث جزو دین مسیح نبوده، در غیر این صورت با مخالفت شدید، مواجه نمىشد تا با تهدید و حربه سیاسى «تکفیر» پس از نزدیک به چهار قرن از پیدایش مسیحیّت جزو عقاید رسمى آنان اعلام شود. توضیح آن که پس از پیدایش مسأله تثلیث در آیین مسیحیت این عقیده پیوسته از سوى موحّدان راستین مسیحى مورد نفى و انکار شدید واقع شده و گاهى به نزاعهاى سیاسى و عقیدتى هم منجر مىشد. تا این که در اوایل قرن چهارم اعتراضها و مجادلات [ 144 ] پیرامون مسأله تثلیث به نقطه اوج رسیده بود و اسقفى برجسته و صاحب نام به نام «آریوس» در رأس مخالفان و منکران جدّى تثلیث قرار داشت و او با اعتقاد به الوهیّت عیسى، شدیداً مخالفت کرد. براى پایان بخشیدن به این مخالفتها و تشنّجات سیاسى در سرزمین روم، امپراتور تازه مسیحى شده به نام «قسطنطین» «1» دستور داد مجمعى متشکّل از حدود 300 تن اسقفها به سال 325 میلادى در شهر نیقیه در آسیاى صغیر، تشکیل دادند ودر این مجمع که به «شوراى نیقیه» شهرت یافته است مسأله تثلیث و الوهیّت عیسى، پذیرفته شده و با عنوان «اعتقاد نامه نیقیه» به شرح زیر، اعلام گردیده است: «ما به خداى واحد، پدر قادر مطلق، خالق همه چیزهاى پیدا و ناپیدا اعتقاد داریم، و به خداوند واحد، عیسى مسیح، پسر خدا که از پدر، بیرون آمده فرزند یگانه و مولود از او که از ذات پدر است. خدا از خدا نور از نور خداى حقیقى از خداى حقیقى، که مولود است نه مخلوق از یک ذات با پدر که به وسیله او همه چیز وجود یافت آنچه در آسمان و زمین است و براى خاطر ما آدمیان و براى نجات ما نزول کرد و مجسّم شد و انسانى گردید و رنج برد و دفن گردید و روز سوّم برخاست و به آسمان، صعود کرد، و خواهد آمد تا زندگان ومردگان را داورى کند؛ و (نیز ایمان داریم) به روح القدس، خداى ربّ و حیات بخش که از پدر، سرچشمه گرفت و با پدر و پسر یک جا، مدح و پرستش مىشود. لعنت باد بر کسانى که مىگویند زمانى بود که او (عیسى) وجود نداشت و یا این که پیش از آن که وجود یابد نبود یا آن که از نیستى به هستى آمد و بر کسانى که اقرار مىکنند پسر خدا از ذات یا جنس دیگرى است و یا آن که پسر خدا مخلوق و یا قابل تغییر و تبدیل است.» «2» اینک پس از این توضیحات به چگونگى ورود تثلیث و الوهیّت بخشى به عیسى در کتاب مقدس مىپردازیم. در کتاب مقدّس در موارد زیادى مشاهده مىشود که درباره [ 145 ] عیسى تعبیر به بنده خدا، «1» پسر انسان شده «2» و نیز خود عیسى تعبیر «خداى خود و خداى شما» یا «الهى الهى» را درباره خداوند یکتاى حقیقى به کار برده است؛ «3» یا آمده «خدا، واحد است ودر میان خدا و انسان، یک متوسّطى است یعنى انسانى که مسیح عیسى باشد.» «4» استعمال واژه «پسر خدا» که زمینه الوهیّت بخشى به عیسى است در قدیمىترین انجیل یعنى انجیل مرقس بسیار کمتر از دیگر اناجیل است واندک اندک به کارگیرى این واژه، سیر فزونى گرفته تا این که در انجیل یوحنّا که از همه متأخّرتر است زیادتر از سایر اناجیل یاد مىشود، که این حاکى از ورود تدریجى مسأله الوهیت عیسى و تثلیث مسیحى در کتاب مقدّس مسیحیان است. همچنین در انجیل مرقس، عیسى موجودى مافوق بشر، نشان داده شده و به عنوان فرزند انسان، معرفى گردیده که خداوندا و را به هنگام تعمید به فرزندى خود برگزید و او را مسیح حقیقى و فرزند یگانه خدا مىداند. با این همه در این انجیل، اثرى از اصل تجسّم الهى در پیکر عیسى وازّلیت (وجود قبل از آفرینش) او دیده نمىشود؛ اما انجیل متّى و لوقا که تدوین آنها متأخرتر از انجیلمرقس است، از این مرحله، بالاتر رفته وزمینه را براى اعتقاد به تجسّم و ربوبیّت در پیکر عیسى آماده مىکند. در انجیل یوحنّا از طبیعت الوهى عیسى بیشتر و روشنتر از سایر اناجیل، سخن رفته است و پایه و اساس این انجیل بر روى واژه «کلمه» استوار و با آن آغاز شده و به طور صریح و روشن مسأله الوهیّت عیسى به این نحو، بیان گردیده است: «در ابتدا، کلمه بود و کلمه نزد خدا بوده و کلمه خدا بود همان در ابتدا، نزد خدا بود ... و کلمه جسم گردید و میان ما، ساکن شد ... «5» [ 146 ] ج- نقش پولس در رواج تثلیث پولسِ رسول مىگوید: «... هر چند هستند که به خدایان خوانده مىشوند، چه در آسمان و چه در زمین؛ چنان که خدایان بسیار و خداوندان بسیار مىباشند، لیکن ما را یک خداست؛ یعنى پدر که همه چیز از اوست و ما براى او هستیم و یک خداوند، یعنى عیسى مسیح که همه چیز از اوست و ما از او هستیم.» «1» محقّقان غربى هم صدا با پیشوایان اسلام مىگویند دین عیسى در آغاز به گونهاى دیگر بود و پولس آن را به شکل کنونى در آورده است «2»؛ و مسائلى چون تثلیث و الوهیّت عیسى، فدا شدن وى در راه گناهان بشر، الغاى شریعت و غیر آن را از عقاید مشرکان، اقتباس کرده و بر مسیحیّت، افزوده است! همچنین آنان پولس را نخستین کسى مىدانند که بند ناف کلیساى مسیحى جدید را از یهودیّت، جدا کرده است. «3» توضیح آن که پولس، که فردى یهودى بسیار متعصبى از فرقه فریسیان بوده و در آغاز به نام «شاؤل» شهرت داشته است، در سفرى که براى سرکوبى و دستگیرى مسیحیانى که به سوى شام گریخته بودند، در حرکت بود، در میان راه، مدّعى شد که مکاشفهاى برایش حاصل شد، به این صورت که نورى از آسمان بر او درخشید، او به زمین افتاد، آوازى شنید که به او گفت: اى شاؤل، شاؤل! براى چه بر من جفا مىکنى؟ گفت: خداوندا! تو کیستى؟ گفت: من همان عیسى هستم که تو به او جفا مىکنى! چون از این حالت مکاشفه به خود آمد خود را نابینا یافت، پس دستش را گرفتند و او را به دمشق بردند، و پس از سه روز در آن جا در حال کورى به سر برد، و هیچ نخورد و [ 147 ] نیارامید. پس از سه روز یقین کرد که عیساى مبعوث که مورد ایمان مسیحیان هست بر او ظاهر گردیده است! «1» جالب این جا است که این مکاشفه وچرخش صد در صد پولس و تبدیل دشمن دیرینه به دوست بسیار شفیق و نجات دهنده! براى همراهان او هم تعجّب آور بود: «روزى چند در دمش ادیان شناسى 152 آداب و رسوم ..... ص : 151 ق توقّف کرد و بى درنگ در کنایس عیسى، موعظه مىنمود: او (عیسى) پسر خداست! و آنانى که شنیدند تعجّب کرده گفتند: مگر این (پولس)، آن کسى نیست که خوانندگان این اسم (عیسى) را در اورشلیم پریشان نمود و در این جا محض آن آمده تا ایشان را در بند نهاده و نزد رؤساى کَهَنه برد؟! «2»» به این طریق، شاؤل یهودى متعصّب و دشمن آشتىناپذیر مسیح و پیروان آیینش یک باره آن چنان دچار تحوّل روحى و انقلاب درونى گشته، که در حال مکاشفه همه حقایق دینى- مسیحى نوین و در رأس آنها مسأله تثلیث والوهیّت عیسى به او الهام و القا شده است، یعنى همان کسى که روزى دعوت عیسى مسیح را نپذیرفته، امروز به عنوان بنیانگذار آیین مسیحیّت کلیسایى و دومین مؤسس این آیین مطرح و تا رتبه پیامبرى هم ارتقا یافته است! بنابر آن چه نقل شد روشن گشت که مسائلى چون تثلیث و الوهیّت عیسى، فدا شدن براى گناهان و نفى شریعت و اکتفا به اعتقادات صرف، از دستاوردهاى «مسیحیّت پولسى» مىباشد. «3» د- تثلیث، توجیه عقلانى ندارد ایراد اساسى بر تثلیث، این است که توجیه عقلانى ندارد و از راه عقل، قابل درک و اثبات نیست. مسیحیان مدّعى اند که «تثلیث راز پنهانى است، و تنها از راه دل واحساس درونى باید به آن پى برد» ولى حقیقت این است که مسأله تثلیث آن قدر پیچیده وغیر قابل فهم و تفهیم است که نه از راه عقل و برهان، قابل درک و بیان است ونه از راه دل و [ 148 ] شهود درون! پیچیدگى و ابهام تثلیث، آن گاه بیشتر و عمیقتر مىشود که مسیحیان مدّعى مىگردند تثلیث مسیحى همان توحید واقعى و خالص است! این ادّعاى آنان را نباید جدّى گرفت؛ زیرا در این صورت، یا باید بپذیرند که «تثلیث و سه گانه بودن خدا، واقعیّت خارجى دارد» که در این صورت ادّعاى وحدت و یگانگى خدا، تناقض گویى آشکار بوده و به حکم عقل، باطل است؛ زیرا نمىتوان پذیرفت چیزى که در واقع سه چیز است در همان حال، یک چیز باشد؟ یا این که بگویند «تثلیث» واقعیّت ندارد و فقط یک تئورى است.» در این صورت باید روشن کنند که آیا عیسى و روح القدس جزو ذات خداى پدر (خداى حقیقى) هستند یا فعل خدا؟ یعنى آیا صفات ذاتى اند یا صفات فعلى او؟ اگر صفات ذاتى باشند باید با ذات، متّحد باشند به وحدت حقیقى، به طورى که بینونت و جدایى میان این دو و ذات خدا نباشد، مانند دیگر صفات ذاتى، در حالى که آنها براى عیسى و روح القدس در کتاب مقدّس، استقلالى قائل بوده و آنها را مؤثّر در عالم و منشأ افعالى مىدانند. یا باید این دو را جزو صفات فعل الهى بدانند، که در این صورت دیگر نمىتوانند صفت ذات به شمار آیند ودر مرتبه ذات، لحاظ شوند که مسیحیان چنین تصوّرى از عیسى و روح القدس دارند. در هر صورت، مطلب، روشن نیست و تعابیر مسیحیان به ویژه در کتاب مقدّس درباره تثلیث بسیار مبهم، آشفته و غیر قابل فهم است. خوب است این حقیقت را از زبان خود مسیحیان واقع بین و ژرف نگر بشنویم. پدر «توماس میشل» مىنویسد: با گذشت زمان ودر طول تاریخ کلیسا، مسیحیان به این نتیجه رسیدند که طبیعت سه گانه خدا، یک راز است و نمىتوان آن را با تعابیر بشرى بیان کرد با آن که نویسندگان، صوفیان، و متکلّمان مسیحى به کمک معلومات عهد جدید براى نیل به برخى از آنچه به ذات خدا مربوط مىشود، کوشیدهاند، ولى همگى به نافرجامى آن کوششهاى بسیار اعتراف دارند! «1» [ 149 ] نویسندگان مسیحى کتاب «عقل واعتقاد دینى» مىنویسند: آیا یک شخص مىتواند کاملًا بشر و در عین حال کاملًا خدا باشد؟! آیا براى یک شخص عاقل، آگاه و زیرک، تصدیق این آموزه ممکن است؟ ... اگر عیسى کاملًا خدا باشد آیا این امر، ما را ملزم نمىکند که بگوییم وى همان هنگام هم که در گهوارهاش گریه مىکرد، «همه دان و همه توان» بود و حضورى فراگیر و مطلق داشت؟ آیا در این صورت ناچار نمىشویم بگوییم که نوزاد چاق و چلّه مریم و یوسف، امور عالم را از گهوارهاش هدایت مىکرد؟! آیا این امر چندان عجیب و غریب نیست که اگر حتّى یک لحظه درباره آن تأمّل کنیم، آن را پذیرفتنى نیابیم؟! «1» گوستاولوبون (1841- 1931 م)، دانشمند شهیر فرانسوى نیز در مقایسه توحید در اسلام و مسیحیّت مىگوید: «این افتخار، تنها بهره اسلام است که نخستین دین است که توحید را در جهان آورده و باید در این باره به خود ببالد و تمامى آسانى و سهولت بى نظیر اسلام، روى همین توحید خالص است. اسلام از آن مطالبى که خرد و عقل سالم از پذیرفتن آن خوددارى مىکند، یعنى از آن تناقضات و پیچیدگىهایى که در ادیان دیگر نمونههاى آن بسیار است کاملًا دور است. از این رو، هر مسلمان از هر طبقهاى که باشد تمام اصول اسلام وآنچه بر او واجب است را مىفهمد ومى تواند آنها را در قالب چند جمله کوتاهبا کمال آسانى بیان کند. درست به عکس مسیحیان، که به آسانى نمىتوانند معناى تثلیث و استحاله را بفهمند، و یا سایر مسائل پیچیده را تا استاد در علم لاهوت و ماهر در ریزه کارىهاى بحث و جدل، بیان نکند هرگز از آن مطالب پیچ در پیچ، بیرون نخواهند آمد.» «2» ه- نفى و ابطال تثلیث در قرآن کریم قرآن کریم نیز در آیات زیادى پس از نقل عقاید شرکآمیز یهودیان و مسیحیان به نفى و ابطال آنها تصریح و تأکید ورزیده است، به این بیان: [ 150 ] در برخى آیات، فرزند خدا خواندن «عُزَیر» و «مسیح» و نیز معبود گرفتن غیر خدا را باطل دانسته است: «وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ- اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لَاإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ» «1» یهود گفتند: «عُزیر»، پسر خداست!» و نصارا گفتند: «مسیح، پسر خداست!» این سخنى است که با زبان خود مىگویند، که همانند گفتار کافران پیشین است؛ خدا آنانرا بکشد، چگونه از حق، انحراف مىیابند؟! (آنها) دانشمندان و رهبانان خویش را معبودهایى در برابر خدا قرار دادند. و (همچنین) مسیح فرزند مریم را؛ در حالى که دستور نداشتند جز خداوند یکتایى را که معبودى جز او نیست، بپرستند، او پاک و منزّه است از آنچه همتایش قرار مىدهند! در جاى دیگر این اعتقاد مسیحیان که «مسیح خود خداست» را نقل و آن را مردود دانسته است: «لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یَابَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ» «2» آنها که گفتند: «خداوند همان مسیح بن مریم است» به یقین کافر شدند، (با این که خود) مسیح گفت: اى بنى اسرائیل! خداوند یگانه را، که پروردگار من و شماست، پرستش کنید؛ زیرا هر کس شریکى براى خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام کرده است، و جایگاه او دوزخ است؛ و ستمکاران یارو یاورى ندارند. همچنین در آیات دیگرى، عقیده مسیحیان به تثلیث را بازگو کرده و آن را مردود و باطل اعلام داشت: [ 151 ] «لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَمْ یَنْتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ.» «1» یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلَا تَقُولُوا ثَلَاثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَما فِی الْأَرْضِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلًا» «2» آنها که گفتند: «خداوند، یکى از سه خداست» (نیز) کافر شدند، معبودى جز معبود یگانه نیست؛ و اگر از آنچه مىگویند دست بر ندارد، عذاب دردناکى به کافران آنها (که روى این عقیده ایستادگى کنند،) خواهد رسید. اى اهل کتاب! در دین خود، غلوّ (وزیادهروى) نکنید! و درباره خدا، غیر از حق نگویید! مسیح عیسى بن مریم فقط فرستاده خدا، و کلمه (و مخلوق) اوست، که او را به مریم، القا نمود؛ و روحى (شایسته) از طرف او بود. بنابراین، به خدا و پیامبران او، ایمان بیاورید! و نگویید: «خداوند) سه گانه است!» (از این سخن) خوددارى کنید که براى شما بهتر است! خداوند، تنها معبود یگانه است؛ او منزّه است از این که فرزندى داشته باشد؛ (بلکه) از آن اوست آنچه در آسمانها و در زمین است؛ و خداوند براى تدبیر و سرپرستى آنها کافى است. آداب و رسوم هر فرد مسیحى مؤمنى در طول زندگى، از تولّد تا مرگ، مىباید هفت شعار یا رسم خاص دینى را به جاى آورد، که آن شعائر مقدّس، در مورد فرقه پروتستانها به پنج شعار، تقلیل پیدا مىکند. این آیینهاى هفتگانه و یا فروع دین مسیح، عبارتند از: 1- غسل تعمید و نام گذارى: [ 152 ] هر کودک مسیحى پس از تولّد، به وسیله کشیش غسل تعمید داده و در همان زمان نیز براى وى نامى برگزیده مىشود. با غسل تعمید، انسان مسیحى وارد جامعه مسیحیّت شده و رسالت کلیسا در طول قرون را، بر عهده مىگیرد. تعمید اصولًا با گونهاى از شستشو انجام مىگیرد. در برخى از کلیساها رسم است که با ریختن آب بر سر شخص، وى را تعمید مىدهند. در بعضى کلیساهاى دیگر رسم است که شخص براى تعمید به زیر آب مىرود و بیرون مىآید. کلیساهایى نیز تعمید شونده را نزد به آبهاى طبیعت، مانند نهرها و دریاچهها مىبرند. هنگام تعمید- هر نوع که باشد- کشیش این عبارت را که از آخر انجیل متّى اقتباس شده، مىخواند: «تو را به نام پدر، پسر و روح القدس، تعمید مىدهم.» ادیان شناسى 157 فرقههاى معروف مسیحى ..... ص : 156 از زمانهاى دور، رسم بر این بوده که تعمید اعضاى جدیدکلیسا در عید شکوهمند «پاک» که بزرگترین عید مسیحیان است، انجام گیرد. این عید سه روزه در بهار، واقع مىشود و از عید «فصح» یهود، فاصله چندانى ندارد. عید پاک، بر سه عمل عبادى مختلف، استوار است که هر یک از آنها بر یکى از حوادث زندگى عیسى تأکید مىکند و ایمان مسیحى به آن، استوار مىگردد: - هنگام غروب پنجشنبه، یادبود شام آخر عیسى، برگزار مىشود. - حوالى ظهر جمعه، مسیحیان خاطره مرگ عیسى، بر صلیب را گرامى مىدارند. - بین غروب شنبه و صبح یک شنبه، به مناسبت رستاخیز عیسى و بازگشت به زندگى تازه، جشن عید «پاک» بر پا مىشود. ولى در این زمان، این مراسم کوتاه شده و فقط دو تا چهار ساعت، طول مىکشد. 2- تأیید میثاق کودک تعمید یافته، چون به سن بلوغ رسیده باید نزد کشیش رفته و میثاق خود را تأیید کند و ایمان قلبى خود را در حضور کشیش، اعتراف کرده و رسماً وارد دین مسیح شود. اگر کسى که به کلیسا مىپیوندد و بالغ باشد، تعمید و تأیید میثاق را همزمان و به عنوان دو نیمه یک آیین مىپذیرد. هرگاه وى در کودکى، تعمید یافته باشد، تأیید تا زمان بلوغ، [ 153 ] یعنى بین 13 تا 16 سالگى، به تأخیر مىافتد. 3- توبه و اقرار به گناه (این مراسم را پروتستانها قبول ندارند)، هر شخص مسیحى به ویژه کاتولیکها باید طىّ تشریفاتى به حضور کشیش رفته و به گناهان خود، اعتراف و از آنها توبه کند. آیین توبه در طول تاریخ مسیحیّت اشکال مختلفى به خود گرفته است. در قرن نخست تاریخ کلیسا، توبه به صورت علنى انجام مىگرفت، در قرون بعدى «اعتراف فردى» به گناه، پا گرفت و مرسوم شد و امروزه بر جنبه همگانى توبه و اقرار به گناه، تأکید مىشود. توضیح آن که اقرار واعتراف به گناه که در آغاز از طرف داوطلب توبه در حضور همه جمع انجام مىشد، اما از قرن یازدهم به بعد این اقرار به گناه جنبه خصوصى پیدا کرده و شخص توبه کننده تنها در محضر کشیش اعتراف مىکند. «1» 4- ازدواج هر مردوزن مسیحى، هنگام ازدواج باید طىّ تشریفاتى در کلیسا با حضور کشیش، پیمان عقد ازدواج خود را منعقد سازند. مسیحیان، ازدواج را رمز ونشانهاى بشرى براى شیوه رفتار خدا با انسان به شمار مىآورند؛ همان خداى پاک، که انسانها را دوست دارد؛ به امور آنها اهتمام ورزیده و به وعدههاى خود به آنان پایبند است. 5- تدهین (روغن مالى به بیماران) (این رسم را نیز پروتستانها قبول ندارند)، تدهین، این گونه است که کشیش به بیمارانِ به ویژه در شُرُف مرگ با روغن زیتون مقدّس، تدهین کرده و روغن بر بدن او مىمالد و براى آمرزش وى دعاى مخصوصى مىخواند. 6- سازمان روحانى کلیسا مجموع سلسله مراتب روحانیّت در آیین مسیح از پاپ گرفته تا پایینترین مرتبه ودرجه دینى- روحانى براى غالب مسیحیان به ویژه کاتولیکها مورد احترام بوده و از حرمت و تقدّس خاصّى نزد آنان برخوردارند. مشهورترین عناوین روحانیّان مسیحى به ترتیب [ 154 ] عبارتند از: پاپ، کاردینال، شماس، کشیش و اسقف. البته سه تاى اخیر بیشتر نمودار درجات روحانیان مسیحى اند تا عنوان آنها، و هر عیسوى باید به این سلسله مراتب مقدسه اعتقاد داشته باشد. «1» 7- عشاى ربّانى این رسم و عمل که تمامى مسیحیان آن را انجام مىدهند، یکى از اساسىترین شعائر دینى- عبادى مسیحیّت است، و در عین حال یادبود و بازسازى شام آخر عیسى با شاگردانش در شب پیش از مرگ اوست. عیسى در آن شام، نان و شراب را به عنوان گوشت و خون خود!- البتّه به اعتقاد مسییحان- به شاگردان داد تا بخورند و بنوشند. از این رو، مسیحیان به یاد شام آخر عیسى مسیح، در مراسم خاصّى جمع مىشوند و از دست کشیش، قطعه نانى گرفته تناول مىکنند و جام شرابى مىنوشند؛ نان به منزله گوشت و شراب همچون خون عیسى است این گونه معتقد مىشوند که گوشت و خون عیسى، جزو وجود آنها شده است! هر یک از کلیساهاى مسیحى در شعائر و آیینهاى برگزارى عشاى ربانى، ابتکاراتى پدید آوردهاند، ولى دو عنصر اساسى در همه مراسم، ثابت است: یکى خواندن دو یا سه قطعه از کتاب مقدّس و دیگرى خوردن قربانى مقدّس. هنگام تبرّک نان و شراب، پیشواى مراسم، سخنان عیسى در شام آخر را تلاوت مىکند. علاوه بر خواندن کتاب مقدّس و خوردن قربانى، همخوانى، دعا و شکر به درگاه خدا برقرار مىشود. «2» تشکیلات دینى و فرقههاى مسیحیّت کلیسا و پیشینه آن متمایزترین نهاد دینى مسیحیّت، کلیساست. گر چه سرآغاز ایجاد کلیسا چندان روشن نیست و از حدود دو هزار سال پیش که تاریخ مسیحیّت، آغاز شده، همواره حضور چشمگیر داشته است. این نهاد در چارچوب اعتقادات یهودى به وجود آمده ودر [ 155 ] آغاز نظریّات و رویّههاى یهودى را نیز پذیرا شد. امّا از زمان به وجود آمدن نهضت اصلاحى پروتستان در قرن شانزدهم در اشکال مختلف، وجود داشته است. در مورد سازمان و تشکیلات آن در نخستین روزهاى مسیحیّت، اطلّاعات بسیار ناچیزى در دست است. آنچه مسلّم است این که حضرت عیسى (ع) خود در صدد بنیان گذاشتن کلیسا نبوده، گرچه در انجیل متّى (باب 16، جمله 18 و باب 18 و جمله 17) واژه کلیسا به کار رفته است ولى در این که این واژه دقیقاً همان چیزى باشد که از دهان حضرت عیسى، بیرون آمده باشد، شک و تردید وجود دارد. «1» در آغاز کار، تشکیلات کلیسا بسیار مشوّش و بى نظم بوده است، ولى در اواخر قرن اوّل میلادى، جوامع مسیحى در هر جا که بودند براى تنظیم امور خود، شورایى از متقدّمان، تشکیل دادند و رئیسى براى خود برگزیدند که «اسُقُف» نام گرفت، «2» و هر یک از اسقفها معاونى داشتند که او را «شمّاس» مىخواندند؛ ولى تعلیم و موعظه همچنان خاصّ رسولان و معلّمان بوده است که یا از افراد بومى آن محل بودند و یا سیّاحان انجیلى بودند که از شهرهاى دیگر به طور موقّت به آن جا سفر مىکردند، ولى پس از چندى عمل تعلیم و موعظه نیز از وظایف اسقف به شمار آمده و نام معلمان یا مسافران انجیلى به تدریج از قاموس کلیسا محو شد. «3» رهبانیّت مسیحى کمى پس از آن که دین مسیح در امپراتورى روم، رسمیّت پیدا کرد، اصول رهبانیّت در آن دین به ظهور رسید و به سرعت، گسترش و رسمیّت یافت. نهضت رهبانیّت مسیحى که به انگیزه دستیابى به یک زندگى کامل روحانى و معنوى به دیرها و صومعهها، روى آورده بودند، به ترک دنیا و علایق زندگى دنیوى و مادّى پرداختند و در برابر، عمده [ 156 ] اوقات شبانه روز را به عبادت و ریاضت نفسانى، سپرى کردند. گفتنى است، گرچه رهبانیّت و زهد ونیز ترک دنیا و زندگى زناشویى در دین مسیح، در آغاز، یک عمل فردى بوده و با انگیزه خاصّ افراد جهت دستیابى به درجات بالاى قرب، تقوا و بندگى الهى انجام مىشده است- همچون کار صوفیان و درویشان در جوامع اسلامى- ولى پیدایش رهبانیّت به صورت یک نهضت فراگیر مبتنى بر قطع علاقه از اجتماع و علائق دنیوى در اواخر قرن سوّم میلادى به ظهور رسید. نخستین کسى که این روش دینى را بنیان نهاد یکى از کشیشان کلیساى روم شرقى به نام «قدّیس آنتونیوس» از اهالى مصر بود و پس از او کشیشى به نام «قدّیس بندیکت» (پدر رهبانیت مسیحیّت غربى) راه او را دنبال کرد. تا این که کم کم از شکل عمل فردى و شخصى در آمده و به عنوان یک سنّت و روش عمومى قانونمند و تشکیلاتى در آیین مسیحیّت رسمیّت یافت و مورد حمایت کلیسا قرار گرفت. این گروه از رهبانان و تارکان دنیا که خود را وقف کلسیا و خدمت به دین مسیحیّت کردهاند را «هرمیت» نیز گویند؛ و آنان پیوسته از پرداختن به امور دنیوى و مادّى، پرهیز کرده ودر دیرها، صومعهها و کلیساها به مراقبت، تفکّر و ریاضت مىپرداختند. جوامع و گروههاى رهبانى، اعمّ از مردان و زنان مجرّد، تأثیر شدید بر مسیحیّت معاصر را ادامه مىدهند، و نیز سلسلههاى رهبانى، راهبان و راهبهها که پیمان تقوا، فقر و اطاعت از خداوند را برگردن نهادهاند، در کلیساهاى شرقى و نیز کلیساهاى کاتولیک رومى، آرمانهاى مسیحى و از جمله آنها تعلیم و تربیت و درک حیات اخلاقى را در سراسر عالم، تعالى بخشیدهاند. «1» فرقههاى معروف مسیحى فرقههایى که در تاریخ مسیحیّت پدید آمدند بسیارند، ولى در این میان، سه فرقه مذهبى از همه فرق مهمتر و معروفترند، که عبارتند از: کاتولیک، ارتودوکس و ادیان شناسى 162 دین ایرانیان پیش از زرتشت ..... ص : 161 [ 157 ] پروتستان (پروتستانت). در این جا به اختصار به توضیح سه فرقه یاد شده مىپردازیم. 1- مذهب کاتولیک «1»: اوّلین و مهمترین فرقه مذهبى مسیحى است، که تا پیش از ظهور مذهب ارتودوکس، یگانه مذهب حاکم بر جهان مسیحیّت بوده و پس از پیدایش مذهب ارتودوکس در روم شرقى به روم غربى اختصاص یافت. واژه کاتولیک براى نخستین بار در سال 160 میلادى به کار رفت تا کلیساى جامع و عمومى مسیحیّت را از بعضى شعب آن که تازه تأسیس شده بودند تشخیص دهند. پیروان این فرقه در مناطق مختلف مسیحى نشین دنیا پراکندهاند ولى عمدتاً در مناطق لاتین نشین، ایرلند، آلمان جنوبى و مناطق مدیترانهاى به سر مىبرند. مرکز فرقه کاتولیک در «واتیکان» در شهر «رم» ایتالیا است و در رأس آن «پاپ» قرار دارد. کاتولیکها بر آنند که نماینده حقیقى کلیساى مسیح هستند و براى خود، تقدّس روحانى و قدمت ولایت قائلند؛ آنها نیز بر این باورند که عیسى (ع) انجمن مرئى را که همین کلیسا است تأسیس کرده وپاپ، جانشین پطرس مقدّس است. کاتولیکها براى رعایت آداب مذهبى، اهمّیّت فراوانى قائلند و قوانین مذهب را در تمام کلیساهاى خود، یکنواخت انجام مىدهند. مراسم مذهبى کاتولیکها عبارت است از: تعمید، توبه، اعتراف، تناول (عشاى ربّانى)، ازدواج و مسح بیماران در حال مرگ. «2» 2- مذهب ارتودوکس: اوّلیّن تجزیه و تقسیم مهمى که در دین مسیح به وجود آمد پیدایش فرقه ارتودوکس است. ظهور این فرقه بر اثر اختلافاتى بود که میان کلیساى روم غربى و مسیحیان روم شرقى، پیدا شد و سرانجام این اختلاف عقیده، به تدریج در قرن یازدهم، منجر به جدایى کامل گردید. علّت جدایى میان کلیساى غربى و روم شرقى در آغاز، جنبه سیاسى داشت و پس از تجزیه روم به دو بخش غربى به مرکزیّت شهر روم و بخش شرقى به مرکزیّت قسطنطنیّه [ 158 ] به وجود آمد. به عبارت دیگر، دولت روم شرقى مایل نبود که شهروندان مسیحى آن کشور از نظر مذهبى، تابع کلیساى واتیکان باشند و به همین سبب در شهر قسطنطنیّه کلیساى ارتودوکس، کم کم به طور مستقل، عمل کرد. از نظر کلامى و عقیدتى هم، کلیساى روم شرقى تحت تأثیر اندیشههاى فلسفى یونان باستان قرار گرفت. از جمله اختلافات مهم ارتودوکسها با کاتولیکها این است که در کلیساىروم، تصویر و پیکره حضرت عیسى نیز مقدّس است و جنبه روح القدس دارد، در حالى که در کلیساى شرق چنین نیست. نیز به نظر مسیحیان شرقى روح القدس تنها ناشى از پدر است، ولى به عقیده کاتولیکها روح القدس از «پسر» هم منبعث مىباشد. عقاید ارتودوکسها: برزخ، مفهوم بى آلایش و برائت از گمراهى و نداشتن امکان اشتباه (عصمت) پاپ را قبول ندارند. کشیشان این فرقه، ازدواج مىکنند و مراسم عبادت خود را به هر زبان رایجى به جا مىآورند. مرکز ارتودوکسها، نخست «قسطنطنیّه» بود و پس از سقوط این شهر به دست عثمانىها، به «روسیه» انتقال یافت، و در زمان حاکمیت کمونیستها از روسیه به یونان، منتقل شد و اکنون نیز مرکز ارتودوکسها شهر «آتن» در یونان است. پیروان این مذهب بیشتر در اروپاى شرقى از جمله: روسیه، رومانى و یونان زندگى مىکنند و فرایض مذهبى آنها عبارت است از: تعمید، اداى شهادت، مسح روغن مقدّس، توبه، مسح محتضر، عشاى ربّانى و ازدواج. «1» 3- مذهب پروتستان: پس از قرن شانزدهم در اروپاى غربى، انقلابهاى دینى بسیارى در جهت اصلاح مذهب کاتولیک به وقوع پیوست که سرانجام به نهضت پروتستان انجامید. علل عمده پیدایش نهضت پروتستان، فشار بیش از اندازه کلیساى کاتولیک، وجود مقررّات بسیار سخت، گرفتن پولهاى کلان از مسیحیان به عناوین مختلف در قرون [ 159 ] وسطى از جمله فروختن بهشت و عفو گناهان، فروختن مناصب روحانى و ... بوده است. این عملکرد زشت و خشن اربابان کلیسا و پاپ، اعتراض هایى را به دنبال داشت، و سرانجام به نهضت پروتستان به رهبرى «مارتین لوتر» منجر شد. او در سال 1517 میلادى اعلامیه پیشنهادى 95 مادّهاى خود را براى انجام اصلاحات دین مسیح، انتشار داد. برخى از پیشنهادهاى او از نظر ایمان کاتولیکى غیر قابل قبول بود، ولى نکات تازهاى نیز در میان انها وجود داشت، از جمله این که: - نجات، فقط از راه ایمان به دست مىآید. - کتاب مقدس، تنها منبع ایمان مسیحى است. - نباید معتقد بود که عَشاى ربّانى، قربانى است. - رهبانیّت و نذر کردن براى آن، باطل است. - باید افراد غیر روحانى، نقش بیشترى در مراسم عبادى و رهبرى دینى داشته باشند. - کلیساهاى محلّى بایداز کلیساى روم مستقل و جدا گردند. - برخى از اعمال کاتولیکى، مانند حج، روزه و اعتراف به گناه مردود است. - باید با کارهاى غیر قانونى، مانند فروش «بخشش نامهها» و «مناصب روحانى» برخورد شود. پس از «لوتر» افراد دیگرى چون «کالون» درصدد اصلاح مذهب کاتولیک برآمدند وهر یک از این اصلاح طلبان، پیروانى پیدا کردند ودر نتیجه، این اعتراضات زمینه پیدایش فرقههاى پروتستان را فراهم آورد. گرچه تعداد فرقههاى پروتستان زیاد است و کلیساهاى آنها هم در مسائلى، اختلاف دارند، امّا همه در یک مورد اتّفاق نظر داشته و آن، مخالفت با قدرت الهى پاپ است. پروتستانها معتقدند که فرد مؤمن براى ارتباط با خدا، احتیاجى به روحانیّان مسیحى ندارد، مقام کشیشى، همگانى است و کشیشان مىتوانند ازدواج کنند؛ اعتراف به گناه لازم نیست، و نیز به دوشیزه بودن حضرت مریم (س) و وجود برزخ، عقیده ندارند. پیروان این فرقه بیشتر در آلمان، دانمارک، آمریکا و کشورهاى اسکاندیناوى (نروژ، سوئد، فنلاند) سکونت دارند. مراسم مذهبى آنها: تعمید، تناول نان و شراب یا افطار، [ 160 ] حضور در کلیسا و قرائت ادعیه لوتر و ازدواج مىباشد. «1» [ 161 ] فصل چهارم زرتشت پیشینه آیین «زرتشت» یا «زردشت» که به آن «دین مَزْدَیَسْنى» یا خدا پرستى نیز مىگویند، به نام پیشواى آن، «زرتشت» یا زردشت خوانده مىشود. این دین یکى از دینهاى کهن ایران باستان است؛ و در تقسیم بندى ادیان، به لحاظ این که هنوز پیروانى داشته و از معتقدات دینى آن، حمایت و پیروى مىشود، از ادیان زنده جهان به شمار مىرود. همچنین این دین، صرف نظر از دخل و تصرفها و نیز تغییراتى که طىّ قرون متمادى در آن صورت گرفته است، جزو ادیان توحیدى شمرده مىشود و در قرآن کریم، با عنوان آیین «مجوس» «1» به همراه سایر ادیان توحیدى یعنى اسلام، یهود، مسیحیّت و صابئان از آن یاد شده است. «2» بر این اساس، پیروان آیین زرتشت نیز اهل کتاب، قلمداد مىشوند؛ چون داراى پیامبر و کتاب دینى مىباشند. در روایات اسلامى هم زرتشتیان همان مجوس، نامیده شدند و با آنان مانند اهل کتاب، معامله شده است. چنان که رسول خدا (ص) نیز از زرتشتیان، جزیه مىگرفت. «3» دین ایرانیان پیش از زرتشت [ 162 ] با توجه به این که خاستگاه اوّلیّه دین زرتشت و نیز محلّ پیدایش پیامبر این آیین، ایران باستان است، آگاهى از دین ایرانیان پیش از ظهور زرتشت، ضرورى است. کوتاه سخن، این که ایرانیان آریایى نژاد، بنابر تحقیقات پژوهشگران، پیش از پیدایش دین زرتشت، نوعى عقاید «پُلى تهایسم» (چندگانه پرستى) داشته و خدایان متعدّدى را که گاهى تعداد آنها به هزار هم مىرسید مورد ستایش قرار مىدادند، هر چند به خداى خدایان یا ایزد ایزدان نیز توجّه داشتند! آریایىهاى کهن ایرانى، کم و بیش از همان «عقاید و دایى» «1» پیروى کرده و پدیدهها و قواى طبیعى مانند رعد، برق، آسمان، زمین، باران و غیر آن را به عنوان ربّ النّوع مىپرستیدند. مهمترین آلهه و خدایان مورد پرستش آنان «آگنى» یا الهه آتش و آسمان، «ایندرا» یا الهه طبیعت ورعد و برق، «میترا» یا الهه نور و خورشید، «وارونا» یا الهه آسمان و شب، «اناهیتا» یا ناهید، الهه آب، و «ایو» یا خداى باد بوده است. برخى از این خدایان در آیینهاى باستان آریایىهاى هند نیز مورد پرستش بودهاند. این خدایان گاهى به خداى مذکر و مؤنث تقسیم مىشدند؛ خدایان زمینى را خداى مادینه یا مادر و خدایان آسمانى را نرینه یا پدر، تلقّى مىکردند. گاهى هم اینه ادیان شناسى 167 شناسایى پیشواى آیین زرتشت ..... ص : 163 ا به خدایان آسمانى، زمینى و فضایى تقسیم مىشدند؛ مانند «آسورا» یا «اهورا» و «اهوراى خردمند»، که خداى آسمانها و زمین و آفریننده جهان بود، و «ایندرا» یا «تندر» که خداى فضایى بود. در کنار این خدایان «فره ورتىها» بودند که ارواحى مجرّد به شمار مىرفتند نیز در برابر «اهورا» یا «اهورا مزدا» نیروى خبیثى وجود داشت که «اهریمن» خوانده مىشد. «آتش» که همان «آگنى» خداى آتش ودایى است در کیش باستانى ایرانیان پیش از زرتشت نقش بسزایى داشته است. «2» [ 163 ] شناسایى پیشواى آیین زرتشت هر چند به دلیل فاصله زمانى نسبتاً طولانى که با پیدایش آیین زرتشت داریم از تاریخ زندگى پیامبر، مکان تولّد، کتاب دینى و احکام و معارف این دین و نیز چگونگى تبلیغ و گسترش آن، اطلاعات دقیق و مستندى در دست نیست، به طورى که بسیارى از پژوهشگران، در وجود تاریخى پیامبر ایران باستان؛ زرتشت، تردید کرده و حتى آن را مورد انکار قرار دادهاند. با این وصف، در چنددهه اخیر، بسیارى دیگر از محققّان و اوِستا شناسان شرقى و غربى در مطالعات و تحقیقات خود درباره آیین زرتشت و زندگى پیامبر آن، به نتایج خوبى دست یافته و بسیارى از ابهامات پیرامون این آیین و شخصیت پیامبرش را زدودهاند. ما نیز با استفاده از تحقیقات این پژوهشگران و اوستاشناسان به معرفى پیامبر آیین زرتشت و پیشینه این آیین و دیگر موضوعات مربوط به آن مىپردازیم. نام: پیامبر آیین مزدیسنى را به نامهاى: زردشت، زرتشت، زردهُشت، زرادُشت، زارتشت، زارهُشت و مانند آن خواندهاند، گرچه اوّل و دوم مشهورتر است. همه این واژهها از واژه «زَرَتُوشْتَر» (zarathushtra) موجود در کتاب آسمانى زرتشتیان یعنى «گاتها» برخاسته است که طبق صحیحترین و معروفترین نظریّه، معادل «زَرْداشتر» به معناى دارنده شتر زرد است. گاهى القاب «اشو» به معناى پاک و مقدّس و «شت» به معناى حضرت نیز در آغاز نام وى آورده مىشود. پس «شَتْ اشو زردشت»، یعنى حضرت زرتشت مقدّس، و بسیارى هم او را «وخشورایرانى»، یعنى پیامبر ایرانى، معرّفى مىکنند. «1» نام پدر زرتشت «پور و شست»، یعنى دارنده اسب خاکسترى و نام مادرش «دُغْدو»، یعنى دوشنده گاو ماده، و نیز نام خاندان وى «اسپیتَمهَ» یا «اسپیتمان» یعنى سپید نژاد است. «2» زمان تولد: [ 164 ] درباره زمان تولّد زرتشت نیز اختلاف است، و به دلیل نبودن اطلّاعات دقیق و قابل اعتماد، نظریّههاى متفاوتى ارائه شده است. از جمله «نظریّه سنّتى زرتشتى» است، که بنابر این نظریّه، مطابق آنچه در اوستاى کنونى آمده، زمان تولّد زرتشت بین سالهاى 660 تا 583 پیش از میلاد بوده است. مهمترین مستند و مدرک طرفداران این نظریّه آن است که پادشاه پذیرنده و پشتیبان آیین زرتشت به نام «گشتاسب» یا «کوى ویشتاسب» یا «ویشتاسب» با نام پدر داریوش هخامنشى یکى بود و این که ویشتاسب، پدر داریوش هم فرمانرواى شرق ایران و خراسان بوده است. ولى این نظریه را بیشتر اوستاشناسان، مردود دانسته و زمان پیدایش زردشت را بسیار پیشتر از آن مىدانند. آنان در ردّ نظریه یاد شده مىگویند اگر این دو (گشتاسب و ویشتاسب) نام یک نفر بود باید در سنگ نبشتههاى داریوش هم مانند اوستا از ویشتاسب به گشتاسب، یاد مىشد. از سوى دیگر «کوى ویشتاسب» پسر «اورت اسپ» (لهراسب) است، و حال آن که تاریخ هخامنشیان ویشتاسب را پسر «ارشام» مىداند. دیگر این که اگر زرتشت در میان پارسیان، زندگى مىکرده، چگونه سرودهایش را به زبانى غیر از زبان آنان سروده است؟ زیرا زبان سرودههاى زرتشت با زبان سنگ نبشتههاى هخامنشى یکى نیست. بنابر این، روشن مىشود که تاریخ ولادت زرتشت بسیار پیشتر از تاریخ یاد شده مىباشد. «1» نظریه مهمّ دیگرى- که به نظر مىرسد صحیح هم باشد- مبتنى بر شواهد و مدارک زبانشناسى و تاریخى وجود دارد. بنابر این نظریّه و از دید زبانشناسى، بخشهاى کهن اوستا یعنى گاتها اگر از زبان و متون وداها، قدیمىتر نباشد جدیدتر هم نخواهد بود. امروزه براى پژوهشگران و اوستاشناسان، کم و بیش روشن است که وداها متعلق به 1500 تا 1700 پیش از میلاد مسیح است؛ ناگزیر اوستا هم باید مربوط به همین دوره باشد. دیگر این که اگر گاتاها که گفتهاند از خود زرتشت است با زبان کتیبههاى هخامنشى [ 165 ] مقایسه شود، روشن مىشود که متون اوستا بسیار کهنتر از زبان رایج عهد هخامنشیان مىباشد. به عنوان نمونه، واژه «اهورا مزدا» که در کتیبههاى هخامنشیان به همین شکل و به صورت مرکّب آمده است، در متون اوستایى به شکل دو واژه مستقل و جدا از هم، ذکر شده است. گاهى اهورا- مزدا و زمانى در آغاز، مزدا و پس از آن اهورا- با فاصله- آمده است. زبان شناسان مىگویند براى ترکیب و پیوند دو واژه و تبدیل آن به یک واژه مستقل، صدها سال زمان لازم است. چنان که همین کلمه «اهورا مزدا» پس از قرنها در زمان ساسانیان، نخست به شکل «هور مزد» و «هرمزد» استعمال مىشده و سپس به شکل «هرمز» در آمده است. بنابراین، زبان و متون اوستا نمىتواند متعلق به قرن ششم پیش از میلاد باشد و بسیار کهنتر از آن است. گواه دیگر این که زمان تولد زرتشت به حدود سالهاى 1700 تا 1500 پیش از میلاد مىرسد، این است که زمان ظهور زرتشت پیشتر از ظهور حضرت موسى (ع) بوده است. زادگاه زرتشت: درباره محلّ تولد زرتشت نیز اختلاف است خود زرتشتیان، زادگاه وى را منطقه غرب ایران یعنى «آذربایجان» و برخى از محققّان هم «رى» و گروهى دیگر منطقه شرق ایران و «خراسان» میدانند. «1» با این حال همه اوستاشناسان در این امر، اتفاق دارند که منطقه نفوذ و رواج آیین زرتشت، شرق ایران است. «2» با توجه به اتفاق محقّقان و اوستاشناسان درباره مکان رواج آیین زرتشت که شرق و شمال شرقى ایران و نیز نواحى بلخ خوارزم مىباشد، و با توجّه به این که لهجه گاتاها- که منسوب به زرتشت است- با لهجه آریاهاى غرب ایران به هیچ وجه یک سان نیست، بلکه با زبان مردم خوارزم قدیم، شباهت دارد، بنابر این دلایل و نیز دلایل زیر، منطقه غرب ایران نمىتواند محلّ تولد زرتشت باشد: [ 166 ] 1- مهاجرت وطىّ این فاصله طولانى چند هزار کیلومترى در آن زمان، بعید بوده است. 2- کسى که در فاصله چند هزار کیلومترى این منطقه زندگى مىکرده و با زبان و لهجهاى دیگر، سخن مىگفته، چگونه ممکن است به منطقه دور افتادهاى مهاجرت کند و به آسانى به زبان آنان سخن گوید و پیامش را ابلاغ کند؟! 3- مردم غرب ایران به گواهى تاریخ زیر نفوذ تمدّن بابلى بودهاند. حال اگر زرتشت در چنین محیطى، پرورش یافته باشد باید در گاتاهاى او، نام و نشانى از این تمدّن، دیده مىشد؛ در حالى که چنین نیست. با توجه به قرائن یاد شده و شواهد دیگر، برخى برآنند که زیستگاه زرتشت در نواحى شرقى ایران و در اطراف دریاچه «آرال» مىباشد. «1» زندگى زرتشت: درباره تولد زرتشت چه در رَحِم مادر و چه در گهواره و پس از آن، داستانهاى معجزهآمیزى نقل شده است. مثلًا مىگویند هنگام تولّد به جاى این که همچون سایر نوزادان بگرید، مىخندید، یا هر بار که از سوى اهریمنان تهدید مىشد و دیوان، قصد جان او را مىکردند، در اثر فره ایزدى به طور معجزه آسا، نجات مىیافت، و ... این گونه داستانهاى معجزهآمیز، چه درست باشد یا نباشد تأثیرى در شخصیّت زرتشت نخواهد داشت. چیزى که نشان دهنده شخصیّت و اهمّیّت اوست این که در آن عصر و روزگار تاریک توانست جامعهاى را اصلاح کند و منادى توحید شود، چنان که همین امر به عنوان بزرگترین معجزه درباره دیگر انبیاى الهى نیز صادق است. به نظر مىرسد که زرتشت در دوران جوانى، مدتى به چوپانى مشغول بوده، و در سالهاى میان سى- چهل سالگى به پیامبرى، برگزیده شده است. فرشتهاى که وحى و یا پیام اهورا مزدا را به او مىرساند «وهومنه» یا «بهمن» نام داشت. وى پس از بعثت، قبیله و خانواده خود را به دین اهورا مزدایى، دعوت کرد، ولى مىگویند تنها پسر عمویش [ 167 ] دعوتش را پذیرفته است. چنان که از متونِ اوستا، بر مىآید زرتشت بارها از قبیله و عشیره خود، نالیده، و یا با سخنانى به این مضمون، که «خدایا! به کدام سرزمین روى آورم؟» شکایت خود را از مردم عشیره خویش، آشکار کرده است. زرتشت، سرانجام از زادگاه خود، هجرت کرده و به بلخ (خراسان قدیم و افغانستان کنونى) روى آورد. شهر بلخ در آن روزگار، مرکز حکمرانى گشتاسب، پادشاه کیانى بود. این پادشاه نخست از زرتشت، استقبال کرد، امّا پس از چندى در اثر سخن چینى حسودان که همان گروههاى اشراف پول پرست، صاحبان زر و زور و تزویر و کاهنان کهنه پرست باشند، وى را به زندان افکند. این گروهها نیز همانانى هستند که با دیگر پیامبران و برنامههاى انقلابى و اصلاحى آنها هم به مخالفت برمىخاستند؛ زیرا که قدرت مادّى و اقتدار سیاسى اجتماعى خویش را در معرض نابودى مىدیدند. طبق داستانى ادیان شناسى 172 اعتقادات آیین زرتشت ..... ص : 172 که میان زرتشتیان، رواج دارد، پس از مدّتى در اثر یک حادثه یا تصادف، از زرتشت معجزهاى به ظهور مىپیوندد، و این موجب مىشود که پادشاه، علاوه بر آزاد کردن وى از زندان، دینش را نیز بپذیرد. از این پس خود پادشاه و فرزندش به نام اسفندیار به حمایت و پشتیبانى از دین زرتشت بر مىخیزند، تا جایى که اسفندیار براى ترویج این دین، شمشیر مىزند! زمانى که پذیرش این آیین جدید از طرف ایرانیان و پادشاه ایران به گوش «ارجاسب» پادشاه توران مىرسد، وى که بیم داشت، مبادا این انقلاب با دگرگونى آیین آریایى، در میان تورانیان هم رواج پیدا کند، و تخت و تاج او را سست و لرزان نماید، از گشتاسب مىخواهد که دست از این دین بشوید واز همان آیین غیر توحیدى آریاییان قدیم، پیروى و حمایت کند. امّا گشتاسب، آن را نمىپذیرد. ناگزیر ارجاسب به «بلخ»، حمله ور شده و زرتشت در یکى از جنگها کشته مىشود. وى هنگام مرگ بیش از هفتاد سال داشته است. پس از کشته شدن زرتشت، آیین وى از حرکت بازنایستاد، و دربارگشتاسب و خصوصاً اسفندیار براى تبلیغ دین وى بیش از پیش کوشش کردند، و سرانجام پس از قرنها آیین [ 168 ] زرتشت به عنوان دین رسمى ایران، اعلام گردیده است. «1» اوستا یا کتاب مقدّس زرتشتیان کتاب مقدّس زرتشتیان «اوستا» نام دارد، که به معناى اساس، بنیاد و متن اصلى است «2». گاتاها «3» که نام کهنترین بخش اوستا است، سرودهاى آسمانى زرتشت را گویند و به «گاهان پنجگانه» یا پنج سرود زرتشت، شهرت دارد. همه پژوهشگران و اوستاشناسان، فقط این گاتاها «سرودهاى پنج گانه» را منسوب به زرتشت مىدانند و آن را تنها منبع قابل اعتماد براى شناسایى پیام زرتشت، معرفى مىکنند و بقیّه قسمتهاى اوستا را تهیّه و تدوین شده در ادوار بعد مىدانند. هر چند قسمتهاى دیگر گاتها، به گمان بعضى پژوهندگان، منسوب به نخستین پیروانى است که متأثر از سخنان و پیامهاى پیامبر آیین خویش «زرتشت» مىباشد. «4» بخشى از مندرجات گاتها چنین است: اهورا مزدا، یگانه آفریدگار است. از اوست آنچه نیک و نغز است. دیوها (گروه پروردگاران آریاییان کهن) سزاوار ستایش نیستند. از آنان جز گمراهى و سیه روزى نیاید. راستى، منشى نیک، توانایى، اندیشه سازگار و رسایى و جاودانى که به امشاپسندان نامزد شدهاند از نیروهاى اهورا مزدا هستند. مردم باید بکوشند از این نیروها برخوردار شوند. اندیشه، گفتار و کردار نیک، مایه رستگارى است؛ چنان که اندیشه، گفتار و کردار بد، مایه تباهى است. سهمگینترین دشمن مردم، «دروغ» است؛ باید از آن دورى جست و به «راستى» روى کرد. باید به آبادانى زمین و کشت و زرع پرداخت و از چارپایان سودمند، نگهدارى کرد. «5» [ 169 ] تقسیم بندى اوستا اوستا از پنج بخش زیر، تشکیل شده است: 1- «یَسنه» یا «یَسنا» به معناى نیایش و ستایش، نام مهمترین بخش اوستا و مشتمل بر هفتاد و دو فصل است که هر یک از آنها را «ها» یا «هات» یا «هائتى» گویند. گاهان پنج گانه، تنها قسمت منسوب به زرتشت در همین بخش اوستا، قرار دارد. برخى اوستا شناسان «یسنا» را از حیث محتوا به 3 بخش تقسیم کردهاند: بخش اوّل، از هات 1 تا 27 که مناجات اهورا مزدا ودیگر ایزدان است. بخش دوم، ازهات 28 تا 53 یا 55 از گاتاها، که اشعار موزونى است و در آنها اخلاقیّات و الهامات معنوى زرتشت، منعکس شده است. البتّه در وسط این قسمت ازهات 35 تا 42 یک باره سرودهها قطع شده و به جاى آن، بحثى دیگر به نثر، شروع مىشود که به «هفت هات» مشهور است و مشتمل بر ادعیه و ستایشهایى درباره اهورا مزداست و از آب، خاک و آتش در آن، سخن رفته است. بخش سوم از هات 54 یا 56 تا آخر که آن نیز ستایش و مناجاتهایى از ایزدان است. «1» 2- «ویسپَرَد» یا «ویسپَرَت»، به معناى همه سروران، مجموعهاى است از ملحقات یسنا، که براى مراسم دینى، ترتیب داده شده و مشتمل بر 24 فصل یا «کَردِه» به معناى فصل، قطعه یا بریده است. «2» 3- «وندیداد» یا «وىدَئِوداتَ»، که ترکیبى از سه جزء است: جزء نخست آن «وى» پیشوندى است که بر بسیارى از نامها یا ریشه فعلهاى اوستایى آمده و معنى دورى و جدایى به آنها مىدهد و در فارسى به صورت «گُ» در بسیارى از واژهها، از جمله در گریختن و گسستن، باقى مانده است. جزء دوم آن «دَئِوَ» همان است که در فارسى به صورت «دیو» به تنهایى و در ترکیبهایى چند، دیده مىشود. «3» جزء سوم آن «دَات» به معناى «سامان»، «نظم» و «قانون» است که در فارسى «داد» و ترکیبهاى آن را از همین ریشه داریم. «وى دَئِوَ داتَ» بر روى هم، به معنى «دادِدور دارنده دیو» یا «داد دیو ستیز» [ 170 ] و یا «قانون ضدّ دیو» است. «1» بنابر نوشته زرتشتیان، این بخش، نوزدهمین نَسْک (به معناى کتاب) از نسکهاى بیست و یک گانه اوستاى ساسانیان بوده وبا شش نسک گم شده دیگر، «نسکهاى داتیک» را تشکیل مىدادهاند که موضوع آنها «دانش، داد و کار جهانى» بوده است. «2» این مجموعه 22 بخش است که هر کدام را «مَزگَرد» یا فصل گویند. مزگرد اوّل در آفرینش زمین و کشورهاست. دومى در داستان جم (یم)، منظومهاى است تمام عیار از دیرینهترین اسطورههاى آریایى که ریشههاى بسیار کهن آن را در اساطیر باستانى هند و ایرانى و در سرودههاى «وداها» ى هندوان مىیابیم. سوّمى در خوشى و ناخوشى جهان. امّا غالب مطالب مزدگردها تا مزگرد 21 در قوانین و احکام است؛ از قبیل سوگند خوردن، پیمان داشتن، عهد شکستن، نظافت، غسل، تطهیر، پاک نگاه داشتن آب، آداب دخمه، اجتناب از لاشه مردار، توبه وانابه، کفّاره، در خصوص مزد پزشک، راجع به پیشوایان درست و دروغین، در آداب ناخن چیدن و بریدن مو، نیز شرحى از خروس که در بامدادان بانگ زند و مردم را از پى تسبیح و ستایش یزدان همى خواند، و از خصایص سگ و عزیز داشتن آن ... و مزگرد 22 در ناخوشىها است که از پدیدههاى اهریمنى است و به دستیارى پیک ایزدى از براى آنها چاره و درمان یافته مىشود. «3» 4- «یَشتها»، «یَشت» مانند «یسنه» به معناى ستایش و نام بخشى از اوستاست که در ستایش ایزدان مىباشد. فرق «یسنه» با «یشت» در این است که اوّلى به معناى مطلق ستایش و دومى به معناى ستایش پروردگار و امشاسپندان و ایزدان است. این قسمت، شامل 21 یشت است که نام بیشتر آنها از اسامى ایزدانى است که سى روز ماه را به نام آنها مىخوانند. «4» برخى از یشتها خیلى کوتاه و برخى طولانى و متشکّل از چند کرده [ 171 ] «فصل» است. 5- خرده اوستا (اوستاى کوچک)، که عبارت است از عبادات روزانه، ماهیانه وسالیانه، اعیاد، جشنها، طریقه زرتشتى گرى، آداب زناشویى، عروسى، سوگوارى و غیر آن. «1» کتابهاى مقدّس دیگر 1- زند؛ در عهد اشکانیان و ساسانیان به علّت نامفهوم بودن اوستا براى غالب افراد، آن را به زبان پهلوى، تفسیر و تبدیل کردند. این تفسیر و تبدیل را «زند» نامیدند. «2» 2- پازند؛ از آن جا که در تفسیر اوستا- زند- ازواژههاى آرامى، استفاده شده بود، بار دیگر آن را تفسیر و تبدیل کردند و این بار لغات آرامى را حذف و به جایش لغات فارسى «پهلوى» قرار دادند و آنرا «پازند» نامیدند. «3» 3- ارداویراف نامه؛ رسالهاى است به زبان پَهلَوى که شرح سفر یا معراج یکى از پیشوایان دین زرتشتى به نام «ویراف» و مشاهدات او از بهشت و دوزخ و پاداش نیکوکاران و گنهکاران است. «4» 4- دَساتیر آسمانى؛ این کتاب در بردارنده نامههاى پانزده نفر از پیشوایان زرتشتى است. که گفته مىشود در عصر خسرو پرویز به زبان پهلوى، در آمده است. گروهى این کتاب را به جهت وجود واژههاى جدید در آن، جعلى مىدانند. «5» 5- دادستان دینیک؛ مربوط به امور قضایى و عدل و داد است و شامل فتاواى یکى از عالمان زرتشتى در پاسخ مریدان خویش در زمینه نکاح، ارث، فرزند خواندگى و غیر آن است. «6» [ 172 ] اعتقادات آیین زرتشت برخى از اعتقادات و تعالیم مهمّ آیین زرتشت از این قرار است: 1- زرتشت، خود را به عنوان یک پیامبر که از جانب اهورا مزدا، مبعوث شده، معرفى کرده است. فرشتهاى که میان اهورا مزدا و زرتشت، واسطه بوده یعنى پیام اهورا مزدا را به زرتشت مىرسانده. «وهومنه» (پندارنیک، بهمن) نام دارد. این فرشته تقریباً شبیه جبرئیل در دین اسلام است. «1» 2- اهورا مزداى «2» زرتشت بنابر گاتها، خداى یگانه: غیر مادّى و تنها خالق جهان و حاکم برهستى است. زرتشت بر همه اهورهها و خدایان آریایى، مهر باطل زد و آنان را «دیو» (گمراهکننده) نامیده و از آن پس، پیروان اهورا مزدا را «مزدیسناییان» یعنى خداپرستان و پیروان خدایان باطل را «دیویسناییان» یا دیو پرستان خواندهاند. «3» 3- اهورامزدا، اراده قدسى و علوى خود را به وسیله روح مقدّس و نیکو نهاد به فعلیّت مىرساند، که آن را «سپنتامینو» نامیده است. چنان که فرامین الهى به دستیارى ارواح مقدّس که «امشاسپنتا» گفته مىشود اجرا مىگردد. این فرشتگان هر یک با حالات ادیان شناسى 177 آداب و رسوم ..... ص : 175 و صُوَر فعّالیّت ذات الوهى، نام و معنایى جداگانه دارند. چنان که یکى را «وهومنه» (بهمن) نامید که به معناى فرشته پندار نیک و نهاد خوب است؛ دیگرى را «آشا» (اردیبهشت)، یعنى فرشته راستى و عدالت، دیگرى را «خشترا» (شهریور)، یعنى فرشته نیرو و قدرت کامل، یکى دیگر را «هور و اتات» (خرداد)، یعنى فرشته کامروایى، یکى را نیز «آرمایتى» (اسفند ارمذ)، یعنى فرشته شفقت، لطف و بارورى و دیگرى را «اقربات» (امرداد) به معناى بقا و جاودانى، نام نهاده است. «4» 4- با آن که اهورا مزدا در عرض جلال خود، شریک و انبازى ندارد، با این وصف، «زرتشت» معتقد است که در برابر هر نیکى، یک بدى وجود دارد، چنان که در برابر روح [ 173 ] پاک و مقدّس «سپنتامینو» روح شریر و ناپاک «انگره مئینو» قرار دارد. به این خاطر از روز نخست جهان که روان نیک و طاهر از اهورا مزدا، تراوش کرد با معاندت و مبانیت روح ناپاک و پلید روبه رو گشت. این همان روان پلیدى است که در زمانهاى بعد، شیطان نام گرفت. «1» 5- از نظر زرتشت، خداوند، انسان را آزاد و مختار آفرید و براى او، هیچ نوع جبر و تقدیرى وجود ندارد. انسان، مختار است میان اندیشه نیک وبد که یکى را انتخاب کند. امّا در عین حال، زرتشت، توصیه مىکند وتأکید مىورزد اگر انسان در زندگى سه اصل: پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک را شعار خود قرار دهد سعادتمند و خوشبخت خواهد شد. «2» 6- دین زرتشت، دینى است که نسبت به همه چیز، به ویژه سرنوشت انسان، خوشبین است. یعنى در حالى که جهان را میدان نبرد میان خیر و شر و نور و ظلمت مىداند، ولى سرانجام، خوش بین است که «سپنتامینو» بر «انگره مئینو» پیروز خواهد شد. «3» 7- دین زرتشت براى آبادانى و کار و کوشش، ارزش زیادى قائل شده و مىگوید: براى این که خیر بر شر، پیروز شود یا عالَم نور بر ظلمت، چیره گردد انسان باید چه در اندیشه نیک، چه در گفتار نیک و چه در کردار نیک، پیشى گیرد، و به طور جدّى و عملى براى تحقّق منویّات و اهداف اهورا مزدا، کار کند. برخى از کارهاى خواسته شده در دین زرتشت، از این قرار است: حفر قنوات، کاشتن و آبیارى کردن زمین، پرورش دامها و طیور، از بین بردن موجودات موذى و از بیخ بر کندن علفهاى هرز، سیر کردن گرسنگان و چهار پایان، کمک به بیماران و مستمندان، زادن و پرورش نسل، آلوده نکردن آبها، کوشش در آبادانى شهر و دیار، دورى از دروغ و پیروى از راستى و درستى، براى خانه و جامعه، مفید بودن. «4» [ 174 ] 8- در دین زرتشت، روح یک پدیده مستقل است. بر خلاف جسم و تَن که فانى مىشود و از بین مىرود، روح، باقى خواهد ماند، و بعد از آن که روان از تَن، جدا مىشود تا روز رستاخیز در عالَم برزخ مىماند و سپس در روز قیامت مىباید حساب و کتاب، پس دهد. از این نظر در دین زرتشت، سخن از نامه اعمال، میزان، ترازو و همین طور پل جینوات (پل صراط) به میان آمده است. به عقیده زرتشتیان، این پل که از مو باریکتر و از شمشیر، تیزتر است، مؤمنان به راحتى از آن مىگذرند و وارد بهشت مىشوند؛ امّا کسانى که از اهریمن، پیروى کرده و اعمال شان نیک نبوده است، از این پل نمىتوانند عبور کنند، و در دوزخ مىافتند. بهشتى که در دین زرتشت، وصف شده است، چندان با بهشت در اسلام، تفاوت ندارد؛ امّا دوزخ این دین با دوزخ اسلام کاملًا متفاوت است؛ چون در دین زرتشت، دوزخ، آتشین و سوزان نیست، بلکه جایى بسیار سرد، تاریک و وحشتناک است و از آن صداى دلخراش «فریاد» به گوش مىرسد و بسیار هم متعفّن است، به حدّى که متراکم شده و جنبه مادّى پیدا کرده و مىتوان آن را با چشم دید. این گونه وصف دوزخ از سوى زرتشتیان نشانگر این است که چون آریاییان از مناطق بسیار سرد «سیبرى» برخاسته و از سرماى شدید آن جا در رنج و عذاب بودهاند، و در برابر، آتش براى مردم آن زمان بسیار مقدّس و دلپسند و نیز مایه آرامش و سلامت بوده است- درست به عکس اقوام سامى نژاد که در منطقه بسیار گرمسیر استوایى به سر مىبرند و یخ و سرما براى شان لذّت بخش است بر این اساس، دوزخ را این طور تعریف و وصف کردهاند. «1» 9- بنابر آنچه در گاتها آمده اساس دیانت زرتشت، بر سه محور: «اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک» و نیز بر راستى و درستى، بنا نهاده شده و نقطه مقابل آن، دروغ و نادرستى است. تمام قواى عالَم ناشى از راستى و دروغ مىباشد. «2» 10- بنابر اعتقاد سنتى زرتشتیان، عمر جهان 12 هزار سال است که به چهار دوره سه هزار ساله تقسیم مىشود؛ 3 هزار سال اوّل، دوران فروهران و عصر مینوى جهان (دوران [ 175 ] روحانى این عالم و موجودات معنوى آن) «1» 3 هزار سال دوم، دوران آفرینش جسمانى و مادى و نیز دوران زندگى بى گزند و خوش و همچنین عصر طلایى تاریخ دینى مزدیسنان، 3 هزار سال سوّم، دوران سلطنت شهریاران و تسلّط اهریمن و 3 هزار سال چهارم دوران ظهور خود زرتشت در آغاز هزاره نخست این دوران و ظهور موعودهاى سه گانه آیین زرتشت است؛ زیرا زرتشتیان منتظر 3 موعود هستندکه هر کدام از آنها به فاصله هزار سال، تولّد مىیابد و دنیا را پر از عدل وداد مىکند. بر اساس عقیده زرتشتیان، این سه موعود که از نسل زرتشت هستند، «هوشیدر»، «هوشیدرما» و «سوشیانس» نام دارند. بنابر اعتقاد آنان موعود سوّم یعنى سوشیانس که آخرین آفرینش اهورا مزدا خواهد بود، وقتى که ظهور کرد همچون موعودهاى پیشین با اهورا مزدا صحبت مىکند و امانت رسالت مزدیسنا به وى واگذار مىشود، و او بر نیروهاى اهریمنى و شرور، پیروز خواهد شد و به همه موجودات، سود مىرساند و همه موجودات از پرتو او به یک زندگى فناناپذیر، دست مىیابند. پس از او عمر جهان، پایان مىیابد و قیامت، فرا مىرسد. «2» آداب و رسوم عمده آداب و رسوم دین زرتشتى عبارت است از: 1- مراسم عبادت: در دین زرتشت، روزه وجود ندارد و گرسنگى و تشنگى هم ممنوع و حرام است؛ زیرا به نظر آنها نباید به تن، سختى داد. امّا در عین حال گاهى به مناسبتهایى در روزهاى خاصّ از خوردن مواد گوشتى، خوددارى مىکنند. به عقیده آنها روزه: از گناه واعمال زشت، دورى کردن است. امّا نماز، براى هر زرتشتى که به سنّ بلوغ مىرسد در شبانه روز- در پنج نوبت- واجب است؛ هر چند امروزه تنها موبدان (عالمان دینى زرتشتى) این پنج نماز را به جاى مىآورند. هر یک از این نمازها وقت خاصّى دارد. نماز [ 176 ] اوّل از طلوع آفتاب تا ظهر، نماز دیگر از ظهر تا دو یا سه ساعت مانده به غروب، که به آن نماز نیم روز یا ظهر مىگویند، سوّم نماز پسین است که وقت آن بعد از ظهر تا غروب آفتاب و هنگام طلوع اوّلین ستاره در آسمان است، دیگر نماز مغرب یا شب است که وقت آن از غروب تا نیمه شب مىباشد، پنجم نمازى است که از نیمه شب تا طلوع آفتاب باید خوانده شود. گفتنى است نماز در دین زرتشت باید به سمت نور یا آتش، خوانده شود. «1» 2- مراسم کُشتى و سِدرِه پوشى کشتى بستن از ضروریّات دین زرتشت است. کُشتى یا گُشتى یا کُستى، کمربند ویژه مزدا پرستان است که به گونهاى خاص واز تعداد معیّنى نخ پشمى بافته مىشود، و وقتى کودک زرتشتى به سنّ بلوغ (از هفت تا پانزده سالگى به اختلاف) رسید، باید این کمربند را به کمر ببندد. این سنّت از «جمشید» باقى مانده و زرتشت نیز به آن، رسمیّت بخشیده و مقرّر کرده که طبق آیین، آن را بر روى «سِدرِه» به کمر ببندند. هنگام باز و بسته کردن کشتى، نیایشى مىسرایند ود ر آن از خداوند مىخواهند که دشمنان رااز آنها دور کند و جز در راه اندیشه، گفتار و کردار نیک گام بر ندارند، و از گناهان توبه کرده و آمرزش خواهند. سدره نیز پیراهن مخصوص آنان است و آن پوششى کوچک شبیه زیر پیراهن است که به شکل خاصّى دوخته مىشود. سدره نیز از عصر جمشید به یادگار مانده و پوشش آن از واجبات آیین زرتشت است. در دوره باستان از پانزده سالگى که سنّ بلوغ بود سدره، بر تن مىکردند و کمربند مخصوص (کشتى) را بر روى آن مىبستند ولى بعدها این سنّت واجب از پانزده سالگى به هفت سالگى، تنزّل کرد. وقتى که دختر یا پسر زرتشتى به سن هفت تا پانزده سالگى رسید و تعالیم مذهبى را از اوستا فرا گرفت اولیاى او، روزى را براى برگزارى مراسم «سدره پوشى» و بستن «کشتى» به کمر او تعیین و از خویشان ودوستان براى برگزارى این مراسم دعوت مىکنند. پس از تهیّه مقدّمات جشن، [ 177 ] مراسم با خواندن «اورمزدیشت» یا آتش نیایش، آغاز مىشود؛ و کودک به همراه موبد، نیایش را تکرار مىکند. پس از آن مراسم سدره پوشى و بستن کمر بند کشتى بر روى سدره انجام مىگیرد. «1» 3- جشنها و اعیاد در دین زرتشت، ایّام هفته وجود ندارد؛ چون در ایران باستان براى روز شمارى هر یک از 30 روز ماه، نام خاصّى داشته است. سال به 12 ماه تقسیم مىشد، و هر ماه 30 روز آخر هم پنج روز قبل از عید نوروز به سال اضافه مىشد که به آن «پنجه دزده» مىگفتند. دوازده روز از این سى روز، همنام دوازده ماه بود. مثلًا اوّلین روز هر ماه را هرمزد گویند، ششمین روز هر ماه خرداد؛ و هرگاه که نام ماه و روز، یکى مىشد جشن مىگرفتند. چنان که شانزده هر ماه را مهر نام نهادهان ادیان شناسى 182 آداب و رسوم ..... ص : 175 د، به این خاطر شانزده مهر ماه، جشن مىگرفتند؛ و جشن مهرگان پس از اسلام هم در میان مسلمانان ایرانى رایج بود، و در دربار سلاطین، رواج داشت و شاعران درباره جشن مهرگان، اشعارى ساخته و مىسرودهاند. جشن مهرگان را یادآور قیام کاوه آهنگر بر ضدّ ضحّاک تازى مىدانند. نیز نوزده هر ماه را فروردین روز مىگفتند ودر نوزده فروردین نیز جشن مىگرفتند. گذشته از این جشنها، زرتشتیان جشنهاى دیگرى داشته ودارند. از جمله: 1- جشن نوروز، که نخستین روز سال است، و جشن ملّى ایرانیان و مورد تأیید اسلام هم هست. 2- جشن خرداد، که روز تولّد زرتشت است. 3- جشن تیرگان، در روز تیر و ماه تیر به یادگار چیرگى ایرانیان برتورانیان. 4- جشن سده یا جشن پیدایش آتش، در دهم بهمن ماه، به مناسبت گذشتن صد روز از اوّل زمستان آریایى، یعنى از آغاز آبان ماه تا دهم بهمن، که پنجاه روز مانده به آغاز نوروز است. 5- جشن گاه انبار یا گاهنبار، که در هر سال، شش بار به مناسبت این که اهورا مزدا [ 178 ] جهان را در شش روز آفرید، برگزار مىشود. نیز این جشن هنگام برداشت محصول کشاورزى از میوه و غیر آن و انبار کردن آن با خواندن سرود آفرینگان، برپا مىشود و بهرهاى از محصول را به مستمندان مىبخشند. «1» 4- مراسم نیایش در آتشکده در مذهب زرتشت با ارزشترین چیزها «آتش» و از قداست بسیارى برخوردار است. مقدّسترین آتشها هم این است که از شانزده آتش جداگانه، ترکیب یافته باشد که هر کدام از آنها به نوبت در ضمن یک سلسله عبادات مفصّل و تشریفات طولانى، مرتبه تقدیس را حاصل کرده باشند. پاکى آتش و حفظ آن از لوث کدورت و پلیدىها یکى از رسوم مهمّ زرتشتیان است. از جمله آداب طهارت آتش، آن است که چند شاخه هیزم از چوب صندل معطّر، تراشیده وتوده مىکنند و برفراز شراره آتش، بدون آن که آن را لمس کنند. قاشقى فلزى نگاه مىدارند که روزنى کوچک در میان ان است و در آن نیز خرده ریزه چوب صندل مىریزند، آن گاه آن توده چوبهاى مقدّس را مشتعل مىسازند و به قرائت دعاها و سرودها مشغول مىشوند. این عمل را 91 بار تکرار مىکنند. با این که زرتشتیان مىگویند آتش پرست نبوده و خدا پرست هستند، ولى معتقدند که آتش آتشکده نباید هیچ گاه خاموش شود و باید همیشه روشن باشد؛ و موبدى که آتش را به هم مىزند و روشن نگه مىدارد باید جلوى بینى و دهان خود را با پارچهاى ببندد، تا نفس او آتش را آلوده نکند. هنگام ورود به آتشکده خانمها نباید بى حجاب باشند و بعد از زیارت هم نباید به آتش آتشکده، پشت شود. آتش در وسط اتاق و در جایى قرار دارد که آفتاب نباید به آن بتابد، و در مجمر همیشه سوزان و روشن است. نیز زرتشتیان به پاس گرامى داشت آتش مقدّس، شمع روشن را خاموش نمىکنند و بر آن نمىدمند. استعمال دخانیات نزد آنها ممنوع است؛ زیرا باید چوب کبریت را با دهان خاموش کنند و این اهانت به آتش است. [ 179 ] در کتاب اوستا «یسناى 11 و 17» آتش را پنج نوع مىشمارد و اسامى آنها عبارتند از: 1- آتش معابد که آتش و هرام نامیده مىشود. 2- آتش در جسم و جان آدمیان وجانوران. 3- آتش نهفته در نباتات. 4- آتش نهفته در ابر (صاعقه). 5- آتش موجود در بهشت در حضور اهورا مزدا. آلات و ادوات آتشکده عبارت است از: هاون، براى فشردن هوم یا گیاه، دسته هاون، چوب برسم، که موبد به وسیله آن، مشعل آتش را به هم مىزند و از خاموش شدن جلوگیرى مىکند، برسمدان، کارد کوچک، چند جام، چند پیاله، رسن و ریسمان و سنگ بزرگ چهار گوشهاى به نام «ارویس گاه» که آلات مزبور را روى آن مىگذارند. «1» 5- دفن مردگان زرتشتیان، اجساد مردگان خودرا در محلّى به نام برج یا دخمه خاموشان، در فضایى باز، قرار مىدادند تا طعمه لاشخوران شود؛ زیرا نزد آنان عناصر خاک، آب و آتش، مقدّس است و نباید آلوده شود. دلیل دیگر آن که این رسم مغان بوده که مردگان خود را طعمه حیوانات مىکردند. هنگام کفن و دفن اگر کسى دستش به جسد مرده برسد باید غسل مس میّت به جا آورد؛ و براى انجام این کار تنها، آب، کافى نیست بلکه ابتدا باید مقدارى «ادرار گاو»- که به خاطر اثر ضدّ عفونى اش، در آیین زرتشت از مطهّرات شمرده شده است- با آب، مخلوط شود و با آن بدن را ضدّ عفونى کرد، سپس با آب خالص شست و شو داد. براى مرده، سه روز مراسم عزا مىگیرند؛ و به آن «پُرسه» مىگویند. پس از آن مراسمى در سر سى روز، چهل روز و سر سال براى شخص از دنیا رفته برگزار مىکنند. امّا موبدان روشنفکر تهران و غیر آن، درچند سال اخیر این رسم را لغو کردهاند، [ 180 ] مردگان را پس از شست و شو و کفن در پوششى از فلز نازک، قرار داده و در گورهاى سنگى یا سیمانى، مدفون مىکنند، تا هم هوا را آلوده نسازند و هم از آن منظره نازیبا، جلوگیرى کرده باشند؛ زیرا معتقدند که این رسم مغان بوده و جزو آداب و رسوم زرتشتیان نبوده است. «1» [ 181 ] فهرست منابع قرآن مجید. آشنایى با تاریخ ادیان، غلامعلى آریا، مؤسّسه فرهنگى و انتشاراتى پایا، تهران، 1376. اسلام و عقاید و آراء بشرى، یحیى نورى، انتشارات مجمع معارف اسلامى، تهران، چاپ هشتم، خرداد 1357. آموزش دین، علّامه طباطبایى، انتشارات جهان آرا. ادیان زنده جهان، رابرت. ا. هیوم، ترجمه عبدالرّحیم گواهى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1369 ش. اصل و نسب و دینهاى ایرانیان باستان، عبدالعظیم رضایى، نشر موج، 1372 ش. المیزان فى تفسیر القرآن، سید محمد حسین طباطبائى، بیروت، 1391 ه. انتظار مسیحا در آیین یهود، جولیوس کرینستون، ترجمه حسین توفیقى، نشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، قم. اوستا، ترجمه جلیل دوست خواه، انتشارات مروارید، 1374 ش. بحار الانوار، علّامه مجلسى، چاپ بیروت، 1403 ه. بشارات عهدین، محمد صادقى، انتشارات دار الکتب الاسلامیّه، 1362 ش. تاریخ ادیان، تألیف على اصغر حکمت، انتشارات ابن سینا، تهران، بىتا، 1345 ش. تاریخ ادیان و مذاهب جهان، عبدالله مبلّغى، نشر سینا، 1373 ش. تاریخ تمدن اسلام و عرب، ترجمه سیّد هاشم حسینى، کتابفروشى اسلامیّه، تهران، 1358 ش. تاریخ جامع ادیان، جان ناس، ترجمه على اصغر حکمت، انتشارات پیروز، تهران 1354 ش. تاریخ گزیده، حمداللّه مستوفى، به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایى، مؤسّسه انتشارات امیر کبیر، 1362 ش. [ 182 ] تاریخ مختصر ادیان بزرگ، فلیسین شاله، ترجمه منوچهر خدایار محبّى، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1362 ش. تحقیقى در دین مسیح، جلال الدّین آشتیانى، نشر نگارش، زمستان 1368 ش. تحقیقى در دین یهود، جلال الدّین آشتیانى، نشر نگارش، 1368 ش. تحلیل وحى از دیدگاه اسلام و مسیحیّت، محمد باقر سعیدى روشن، مؤسّسه فرهنگى اندیشه، 1375 ش. تفسیر نمونه، جمعى از نویسندگان، دار الکتب الاسلامیه، 1368 ش. جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفى، دار الکتب الاسلامیه، تهران. جهان مذهبى، ریچارد بوش و شش تن دیگر، ترجمه عبدالرحیم گواهى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374 ش. جهان مسیحیّت، اینار مولند، ترجمه محمد باقر انصارى و مسیح مهاجرى، انتشارات امیر کبیر، 1368 ش. حقایقى درباره صهیونیسم، زمان برداسکى، ترجمه م. احمد آبادى، انتشارات کتیبه. خلاصه ادیان، محمّد جواد مشکور، انتشارات شرق، تهران 1359 ش. دانش نامه مزدیسنا، جهانگیر اوشیدرى، نشر مرکز، تهران، 1371 ش. درآمدى بر تاریخ ادیان در قرآن، عبدالرّحیم گواهى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى. در قلمرو وجدان، سیرى در عقاید، ادیان و اساطیر، عبدالحسین زرّین کوب، انتشارات علمى، تهران، 1369 ش. دین پژوهى، میر چا الیاده، ترجمه بهاء الدّین خرّم شاهى، نشر پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران، 1372 ش. دین و روان، ویلیام جیمز، ترجمه مهدى قائنى، نشر بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1356 ش. زرتشت، جلال الدّین آشتیانى، نشر شرکت سها ادیان شناسى 183 آداب و رسوم ..... ص : 175 مى انتشار، 1369 ش. شریعت در آینه معرفت، عبداللّه جوادى آملى، مرکز نشر فرهنگى رجاء 1372. صحیفه نور، مجموعه سخنان و پیامهاى امام خمینى (ره) وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى. طبقات الشّعراء، محمد بن سلّام، دارلفکر للجمیع. [ 183 ] عقل واعتقاد دینى، مایکل پترسون، ویلیام هاسکر، بروس رایشنباخ و دیوید بازینجر، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، نشر بنیاد فرهنگ امروز، 1376 ش. علم ودین، ایان باربور، ترجمه بهاء الدّین خرّم شاهى، انتشارات مرکز نشر دانشگاهى، 1374 ش. عیسى (ع) پیام آور اسلام، محمّد عطاء الرّحیم، ترجمه احمد بهشتى، انتشارات اطّلاعات، 1373 ش. فرهنگ جامع سیاسى، محمود طلوعى، نشر علم، 1372 ش. فلسفه دین، جان هیک، ترجمه بهرام راد، انتشارات بین المللى هُدى، 1372. قاموس قرآن، على اکبر قرشى، دار الکتب الاسلامیّه، تهران، 1352 ش. قاموس کتاب مقدّس، ترجمه و تألیف مستر هاکس، انتشارات اساطیر، تهران، 1377 ش. کتاب مقدّس (عهد عتیق و جدید)، ترجمه و نشر انجمن پخش کتب مقدسه در میان ملل، 1981 م. کلام مسیحى، توماس میشل، ترجمه حسین توفیقى، نشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان، قم. گنجینهاى ازتلمود، تألیف راب، ترجمه امیر فریدون گرگانى، چاپخانه زیبا. لغت نامه دهخدا، چاپ دانشگاه تهران، 1372. مجمع البحرین، فخر الدّین طریحى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1367 ش. مسیحیّت چیست؟ ویلیام. م. میلر، ترجمه کمال مشیرى، انتشارات حیات ابدى، چاپ ششم. معالم النبوّة فى القرآن، جعفر سبحانى، نشر مکتبة الامام امیرالمؤمنین، اصفهان. مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، انتشارات مرتضویّه، 1362 ش. المنجد فى الاعلام، لویس معلوف، انتشارات اسماعیلیان، قم. منشور جاوید قرآن، جعفر سبحانى، انتشارات اسلامى مدرّسین، قم، 1363 ش. نگاهى به ادیان زنده جهان، حسین توفیقى، نشر مرکز مدیریّت حوزههاى علمیّه خواهران. نگرشى بر اسلام و زرتشت، موریس شیخى، انتشارات علوى. وسایل الشیعه، شیخ حرّ عاملى، احیاء التراث العربى، بیروت، 1403 ه. یشتها، گزارش پور داوود، به کوشش بهرام فره وشى، انتشارات دانشگاه تهران، 1347 ش. یهود در قرآن، عفیف عبدالفتّاح طبّاره، انتشارات شریف رضى، قم. ادیان شناسى 183 آداب و رسوم ..... ص : 175 ادیان شناسى 183 آداب و رسوم ..... ص : 175 ادیان شناسى 183 آداب و رسوم ..... ص : 175 ادیان شناسى 183 آداب و رسوم ..... ص : 175 ادیان شناسى 183 آداب و رسوم ..... ص : 175 ادیان شناسى 183 آداب و رسوم ..... ص : 175 ادیان شناسى 183 آداب و رسوم ..... ص : 175 ادیان شناسى 183 آداب و رسوم ..... ص : 175 ادیان شناسى 183 آداب و رسوم ..... ص : 175 ادیان شناسى 183 آداب و رسوم ..... ص : 175 ادیان شناسى 183 آداب و رسوم ..... ص : 175 ادیان شناسى 183 آداب و رسوم ..... ص : 175 ادیان شناسى 183 آداب و رسوم ..... ص : 175 اصول اعتقادات اهل سنت 14 ج - تاریخ علم عقاید ..... ص : 14 |
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- |