روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

آشنایی با برخی مفاهیم اولیه سیاست برای مبتدیان

                   


            آشنایی با برخی مفاهیم اولیه علم سیاست


برای مبتدیان رشته سیاست



سیاست چیست


     سیاست از قدیمی ترین فعالیت های انسان ها است.چه کسی قدرت دارد؟چه کسی باید فرمان بدهد؟چه کسی فرمان ببرد؟از هنگامی که بشر زندگی گروهی را آغاز نموده با این مسائل تا کنون سر وکار دارد.   فرهنگِ معین: سیاست یا خط ‌مشی، عبارتست از «خط سیر و راهی که انسان پیش‌رو دارد». این کلمه ریشه‌ی عربی دارد(از ساس یسوس) و به معنی «رام کردن اسب» است  .    دانشواژه  (politics) از واژه یونانی پولیس (polis به معنی شهر) بر گرفته شده است. ارسطو گفته است : «انسان به حکم physis موجودی است که برای زندگی در polis آفریده شده است» از نظر یونانی ها سیاست دانش مربوط به امور یک شهر وشهر و دولت از هم جدائی نا پذیر بودند. یونانی ها در جاهای زندگی می کردند که ما امروز آنها را «شهر دولت» می نامیم. هر شهر دولت یک شهر حومه و اراضی اطراف آن را در بر می گرفت. افزون بر آن واژه پولیس در زبان یونانی تنها در بر گیرنده شهرنبود بلکه در معنی «دژ» «دولت» و جامعه هم به کار می رفت. حمید عنایت در پیشگفتار ترجمه سیاست ارسطو توضیح داده است که: مفهوم شهر با polis یونانی تفاوت آشکار دارد. شهر به معنای جایگاه زیست مردمان را در یونانی asty مینامیدند. polis در آغاز قلعه ای بود که در پای asty ساخته میشد اما مفهوم آن تغیر یافت و به معنی جامعه منظم سیاسی به کار رفت. برخی از محققان می گویند که واژه polis در اسناد آتن به خصوص به معنای جامعه سیاسی یک کشوردر ارتباط با کشورهای دیگر و یا به عبارت بهتر به معنای «شخصیت بین الملل» کشور آمده و در برابر آن واژه «دموس» demos ریشه دموکراسی بر مجموعه سازمان داخلی یک شهر اطلاق میشد.   سیاست را سایر فرهنگ‌ نامه‌های انگلیسی زبان در تعابیری مانند :برنامه، شیوه‌ی عمل، اصول و قواعدی اساسی، اصول راهنما و ... نیز بکار برده‌اند.عناصری که درتعریف سیاست نقش دارند عبارتند از:

1- شکل یا صورتبندی جامعه یا ساختار سیاسی جامعه.این که جامعه سیاسی از نظر ساختاری به چه صورتی است عملا در رهیافت سیاست نقش دارد.مثلا شهروندی که در جامعه قبیله ای زندگی می کند تا شهروندی که در دولت ملی ،دیدگاهش وتعریفش از سیاست فرق می کند.

دریک جامعه ودولت پادشاهی مهمترین عنصرجامعه شاه است ومهمترین موضوع موردمطالعه سیاست،شاه،مشروعیت وعملکرد وتاثیر شاه برزندگی سیاسی است.در حالیکه درنظام دولت ملی عناصردیگری اهمیت دارد.پس هرگونه تعریفی ازسیاست ازساختارنظام حاکم متاثراست.

2 -نخبگان وصاحبان اندیشه:عالم تفکروتعقل عالم خواص است که درنتیجه تلاش یا به دلیل رابطه با ماورای طبیعت به آن دست می یابند.اگرمخروط فرهنگی جامعه را ترسیم کنیم این ها در راس هرم اند.(ستارگان جامعه اند).سپس روشنفکران بعد مردم عامی.مثلا پیامبران که بحث مدینه فاضله ،عدالت ،جهانداری را مطرح کردند یا فلاسفه ،مدنی الطبع بودن انسان ،قرارداد اجتماعی  وضع مدنی .....این ها اسوه های سیاست اند.

 3- ا نقلاب: انقلاب های بزرگ هم در نحوه نگرش به سیاست و تعریف اجتماعی آن تاثیر داشته است.مثلا :انقلاب های ساختاری واقتصادی ،ا نقلاب های فکری و فرهنگی وانقلاب های سیاسی-اجتماعی.تعریف سیاست با توجه به انواع انقلاب متفاوت خواهد بود. 


 

تعریف سیاست


       سیاست در ادوارگوناگون زندگی بشر با برداشت های متفاوت مواجه وتعاریف مختلف از آن ارائه گردیده است.در یونان باستان سیاست یعنی رسیدن انسان به سعادت،در قرون وسطی به معنی رستگاری انسان ودر عصر جدید به مفهوم آزادی ورسیدن انسان به قدرت بکار رفته است.

       سیاست از دیدگاه دانشمندان غربی

               سقراط سیاست را رسیدن انسان به سعادت از طریق فضیلت دانسته و مجرای تحقق آن را در فرمانروائی و حکومت خوب می داند. اوحکومت را در پنچ شکل، حکومت فرمانروای عادل, حکومت سلطان مستبد، حکومت نجبا (اشراف و قشر ممتاز), حکومت اغنیاو حکومت عامه  مردم مطرح می کند. سقراط حکومت عامه را که مستلزم دخالت افراد نا صالح می باشد رد  و حکومت فرمانروای عادل با تقوی و با فرهنگ را ترجیح میدهد.به نظر او در حکومت فرمانروای عادل است که فضیلت محقق گردیده انسان به سعادت دست می یابد.

           افلاطون در کتاب جمهوریت و رساله های خود حکومت را از چند زاویه بررسی می کند .گرچه نظریات افلاطون را به جهت کثرت و تنوع آن نمی توان به یک جمع بندی مشخص رساند ولی او فصل نوی در اندیشه سیاسی در زمینه های حکومت و جامعه به و جود آورد. عده ای معتقد اند که حکومت از دید افلاطون به پنچ  نوع حکومت فلاسفه، نظامیان، اغنیا, عامه مردم و استبدادی تقسیم شده است.افلاطون ضمن ترجیح حکومت فلاسفه می گوید : زمامدار باید فیلسوف باشد و بهترین دولت ها آن است که بهترین مردم حکومت کنند و حکیم حاکم باشد و حاکم حکیم شود. افلاطون در نظریه جدید بعد از کتاب جمهوریت و وظیفه دولت و نظام سیاسی را تعلیم و تربیت مردم دانست. فرمانروایان را به شبان یا چوپان تعبیر کرد.

        ارسطو انسان را موجود اجتماعی ودر نتیجه سیاسی می داند«غایت سیاست خیری خواهد بود که اختصاص به انسان دارد .اگر چه در واقع خیر فرد وخیر مدینه یکی است ،با وجود این حفظ ورعایت خیرمدینه برخیرفرد مقدم ومقدستراست ».ارسطو از سیاست علم سیاست را مراد می کندوبه شکلی آن را مطالعه علمی دولت-شهر ویا چیزی که به هنر سیاست مربوط می شود می داند.اگر ما از طرف ارسطو سیاست را تعریف کنیم چنین خواهد بود:هر آنچیزی که در شهر میگذرد و بدنبال سعادت آدمی است ،سیاست نامیده می شود.ارسطو سیاست را مساوی با ایجاد اعتدال می داند. ارسطو مردم را به سه قسمت تقسیم کرده ( اغنیا توده مردم طبقه متوسط که معتدل ترین مردم هستند ) به عقیده ارسطو اساس دولت در طبیعت انسان است و دولت برای تا ًمین نیاز های انسان است که اولین نیاز جسمانی است که سبب پیدایش خانواده شد. ارسطو استقلال نهاد خانواده را ضروری میداند. به عقیده وی قانون و عدالت در قالب دولت، مردم را به هم پیوند میدهد. 

       سنت آگوسیتن قدیس   سیاست را راه رسیدن انسان به رستگاری تعریف می کند.او کتابی دارد بنام «شهر خدا».در این کتاب  تصویری از دو شهر زمینی وشهر خدا ارائه می دهد.شهر زمین جایگاه گنهکاران وشهر آسمان مقر بندگان صالح خداوند وآمرزیده شدگان است.سیاست یعنی تدبیری که انسان بتواند از شهر زمینی خود را به شهر آسمانی برساند.

       توماس اکویناس  پس از گذشت حدود هشت قرن بعد از ارسطو حکومت را به مثابه یک کشتی که نا خدای آن مذهب و روحانیون هستند می داند و می گوید : «حکومت کردن به معنی هدایت کشتی است و ماهیت حکومت را از همین شباهتی که میان دوکلمه هست باید فهمید......و به همین دلیل حکمرانان دنیوی، پاسدار مقاصد فرعی زندگی فردی و اجتماعی انسان اند».هدف حکومت مانند هدف کشتی رساندن بار ومحموله از بهترین راه به مقصد  است.غرض اجتماع این است که به کمک پارسائی به نعمت همجواری خدانائل گردد.پس سیاست رهنمونی بشر به سوی سعادت است.

 

      ماکیاولی از نویسندگان معاصر غرب است. اندیشه سیاسی او حذف دین و اخلاق از گردونه سیاست است. وی ضمن انکار قانون الهی کاملا" تفکر عادی سیاسی دارد و هدف زندگی را رفاه و لذایذ مادی می داند. ماکیاول اصل را درحکومت وقدرت میداند و ابزار لازم قدرت را یاد آور میشود. گرچه معتقد است که معلوم نیست انسان صاحب فضیلت از این ابزار استفاده کند وی حکومت جمهوری را بر حکومت سلطان (سلطنتی) ترجیح میدهد.

      ژان بدن نخستین کسی که تعریف علمی از حکومت ارائه می کند. او می گوید اگر در حکومت ،مردم سهیم باشند، دمکراسی، اگر عده ای حکومت کنند، اشرافی و اگر یک فرد حکومت کند سلطنتی است. ژان بدن حاکمی را که خدا ترس دور اندیش، دلسوز، عاقل و معتدل و عادل و مقتدر باشد تا وقتی که با عدالت حکومت می کند  بر حق میداند. گرچه این حاکمیت را از طریق موروثی و کودتا و یا از راه قانون بدست آورده باشد.

 

 

   تعاریف جدید سیاست


    ماکس وبر   سیاست یعنی کوشش برای شرکت در قدرت ویا کوشش برای نفوذ درتخصیص قدرت چه در میان دولت ها و چه در میان گروه در یک دولت.پس به زعم وبر آنچه سیاست ر ااز حوزه دیگر فعالیت های بشری جدا می کندقدرت است،زیرا قدرت همیشه وجود دارد.

    مورگانتا «سیاست تنها مبارزه برای قدرت است».پس علم سیاست مطالعه قدرت است.اگر سیاست تنها مبارزه قدرت باشد در جامعه جنگ همه علیه همه همواره حاکم است.اما دنیای سیاست از رقابت علیه قدرت هم خالی نیست.اگر انسان ها همه فرشته بودند،ضرورتی برای تشکیل حکومت وجود نداشت.و اگر فرشتگان بر جامعه حکومت می کردند،نه به اداره وکنترل عوامل داخلی حکومت نیاز بود ونه به تعیین حدود واختیارات.انسان هم قدرت طلب است وهم نظم خواه .هم با تدبیر اداره امور را می چرخاندوهم به رقابت می پردازد.

         موریس دورژه    سیاست در همه جا ذوجنبتین است.تصویر ژانوس خدای دو چهره مظهر حقیقی دولت است.دولت ضمن این که قدرت سازمان یافته و ابزار سلطه یک طبقه علیه طبقه دیگر است،وسیله ا ی است برای تامین نوعی نظم اجتماعی ونوعی همگونی کلیه افراد در اجتماع در جهت  مصالحه عمومی. این دو همیشه با همدیگر است هرچند سهم هر یک به حسب موقعیت ها تغییر می کند.     نقد   این تعریف رابطه دو طرف را سلطه  آمیز می داند.در حالیکه می تواند رابطه آزادانه و آگاهانه بر اساس آمریت باشد نه سلطه پذیری دیگر این که اگر سلطه پذیری باشد دیگر نظم وهمگونی جهت مصلحت عمومی چه معنی دارد.

       سیاست هنر استفاده از امکانات است( اغلب برای فعالان سیاسی ممکن نیست به همه هدف های خود برسند بنا بر این باید بلند پروازیها را با قدرت خود متناسب کنند. هیچ کس بیش از قدرت یا امکانات خود نمیتواند در سیاست اعمال نفوذ کند و تأثیر گذارد).     سیاست، حکومت کردن بر انسانها است : کایتا نوموسکا در طبقه حاکم و آستین رانی درحکومت بر انسانها در مورد رابطه کسانی که حکومت میکنند و کسانی که بر آنها حکومت میشود میان فرمان روا و فرمانبردار بحث می کنند و استدلال می نمایند که این رابطه مرکز زندگی سیاسی است.   سیاست، مبارزه برای کسب وحفظ قدرت است: مهمترین تعریف سیاست در میان متفکران سیاسی غرب این است که آن را مبارزه برای قدرت و نفوذ و اعمال آن در جامعه می دانند. سیاست یعنی دانستن اینکه : چه کسی می برد، چه می برد، چه موقع میبرد، چگونه میبرد، و چرا میبرد. این تعریف هارولد لاسکی از سیاست است.   سیاست، توزیع آمرانه ارزشهااست : که به ایستون تعلق دارد،   سیاست را هنر حکومت کردن تعریف نموده اند(فرهنگ علوم سیاسی آکسفورد)  نولی: همه آن فعالیت های که مستقیم یا غیر مستقیم با کسب قدرت دولت، تحکیم قدرت دولت، و استفاده ار قدرت دولت همراه است .تعریف نولی هم تازگی ندارد و در واقع بیان دیگری است از اینکه سیاست مبارزه  برای کسب، حفظ افزایش یا نمایش قدرت است.

     اگر بخواهیم تعریفی به نسبت فراگیر از سیاست در اختیار داشته باشیم این چنین خواهد بود: سیاست رهبری صلح آمیز یا غیر صلح آمیز روابط میان افراد گروه ها و احزاب (نیروهای اجتماعی) و کارهای حکومتی در داخل یک کشور، و روابط میان یک دولت با دولت های دیگر در عرصه جهانی است. بنابراین تعریف میتوان از سیاست یک فرد، از سیاست یک گروه، از سیاست یک حزب و از سیاست یک حکومت نام برد. و از لحاظ بین المللی هم سیاست خارجی دولت را مشخص کرد . سیاست بر گزیده  منافع هریک از نیروهای اجتماعی نامبرده است .

ابو نصر فارابی از فلاسفه مشهور اسلامی الگوی اندیشه و نظام سیاسی را مدینه فاضله بر اساس بنیاد های فلسفی و سیاست را حاصل خدمات حاکم به مردم به منظور رسیدن به سعادت می داند . فارابی از علم مدنی یاد می کند.که هدفش بحث در افعال ورفتار ....وملکات و اخلاق است و این که رواج این افعال در میان مردم  توسط حکومتی امکان پذیر است که «تنها به نیروی خدمت وفضیلت »به چنین کاری دست می زند.به نظر فارابی این خدمت عبارت است از پادشاهی وفرمانروائی وحاصل این خدمت سیاست است.غایت علم سیاست یا علم مدن بحث در سعادت عملی آدمی است یعنی برقراری ملکات و اخلاق در آدمی وخدمت دولت در پایداری از آن ها و همین خدمت سیاست است. پس سیاست تامین سعادت آدمی است.

    ابوعلی سینا فیلسوف مشهور اسلامی درکتاب السیاسه و رساله اثبات نبوت خود اندیشه دینی سیاسی خود را تبیین کرده است . در کتاب السیاسه به مباحث پیرامون سیاست مدنی و کشور داری می پردازد و در رساله اثبات نبوت فلسفه بعثت پیامبران را بیان می کند. ابن سینا هدف نهائی یک جامعه مدنی و سیاسی را رسیدن به سعادت می داند و برای وحی و نبوت بعد سیاسی قایل است... او قانون وسیاست را که دورکن اصلی یک جامعه متمدن است به انبیاً اختصاص می دهد. به عقیده وی پیامبرقانونگذار و سیاستمدار بر جسته جامعه به شمار می رود و تنها اوست که میتواند این دو مسوً لیت را به عهده داشته باشد. ابن سینا در کتاب فی اثبات النبوه می گوید : پیامبران با سیاست و فن مدیریت و مردمداری که داشته اند، امور مادی مردم را سامان دادند و به یاری مکتب فلسفی الهی زندگی معنو ی را برای مردم کمال بخشیدند.

        ابوحامد غزالی ازمتفکران معروف و بر جسته اسلامی است. غزالی در کتاب احیاً العلوم دین،دین را کاملا" سیاسی می داند.از نظر غزالی زندگی اجتماعی انسان به چهار صنعت کشاورزی، پارچه بافی بنائی و سیاست وابسته است که مهمترین این صنایع و فنون سیاست است.از دید غزالی تفکیک میان علم دین و سیاست امری نا ممکن است.

    ابن خلدون مثل ارسطو سیاست را علم مطالعه شهر و سعادت آدمی را در آن می داند.«سیاست مدنی دانش تدبیر و چاره جوئی خانه یاشهر است به مقتضای آنچه اخلاق وحکمت ایجاب می کند تا توده مردم رابه روشی که متضمن حفظ نوع وبقای او باشد وادار کند».   به نظر حمید عنایت جوهر سیاست همانا هنرزیستن و کارکردن با دیگران است.سیاست هنر حکومت کردن است.    در مجموع می توان تعریف سیاست را به سه دسته تقسیم کرد:1- دسته ای که سیاست را بر انسان وبرغایتی که سیاست در آن خصوص باید دنبال کند متمرکز می کنند.2- دسته ای دیگر نحوه بر خورد انسان با امکانات دنیائی رامد نظر دارند و سیاست را با توجه به روند وکارکرد زندگی سیاسی تعریف می کنند.3- دسته سوم غایت وروند سیاست  را موضوع سیاست نمی دانند و به آن بعد از سیاست توجه دارند که در همه جا و صرف نظر از فرهنگ و زمان ومکان در سیاست حضور دارد.       

     در تفکرات جدید تعریف سیاست مبتنی بر چگونه حکومت کردن است.چگونه خدمات وارزشها در جامعه تقسیم می شود.؟سیاست تخصیص آمرانه ارزشها در یک جامعه است.یعنی سیاست به نحوه توزیع خدمات و امکانات کشور که حکومت در جامعه انجام می دهد توجه دارد.در راه توزیع به ناچار منافع مختلف و گاه متضاد وجود دارد وهنر سیاست رسیدگی به حل و فصل این رقابت ها است.پس عنصر اساسی در تعریف سیاست :1- انسان 2- امکانات مادی که هم محدود است وهم مورد نیاز انسان.  یکی از دانشمندان تعاریف دو گروه بالا را چنین جمعبندی کرده است به نظر او سیاست شامل جنبه های زیر است.

الف- نوعی فعالیت که به کوشش افراد وگروه ها وجوامع برای منافع ،در حال رقابت هستند.توجه دارد.

ب- نوعی از فعالیت با توجه به این واقعیت که کوشش مزبور در شرایط متغیر ودر کمبود های نسبی رخ میدهد،محدود می شود.

ج- نوعی از فعالیت که در آن به دنبال منافع بودن ،پیامد های چنان بزرگی دار د که بطور بارزی بر کل اجتماع ویا برقسمت اعظم آن تاثیر می گذارد.

    چنانکه دیدیم در حالیکه دو گروه یکی بر غایت و دیگری بر روند سیاست توجه دارند، دسته سومی هم است که بر هر دو گروه معترض اند.آن ها معتقد اند که قدرت وجه بارز زندگی سیاسی است.این دید متعلق به  کسانی است که  مخالف  مدنی الطبع بودن انسان اندووضع طبیعی انسان را نا مطلوب می دانند.انسان تنها پس از ورود به وضع مدنی می تواند حیات  انسانیش را به منصه ظهور برساند.چون در وضع مدنی حیات انسان عقلانی می شودوقواعد بازی روشنتر می گردد.ماکیاولی برجسته ترین متفکر این نحله است.به نظر او بایدواقعیت سیاست را به آنچه در سیاست می گذرد دید ،نه در آرزو.او در کتاب  گفتار ها می نویسد:«امنیت انسان غیر ممکن است ،مگر اینکه با قدرت جفت شود».بعد ها هابز گفت «قدرت جز سرشت آدمی است».قدرت جز دائمی سیاست شد.«قدرت در  آدمی است وتنهابا مرگ پایان می یابد.».

   چهار مفهوم مختلف از سیاست

1-سیاست به معنی هنر حکومت وفعالیت های دولت. polisهمان فعالیت دولت است.پس اکثر نهاد های اجتماعی از این تعریف خارج می گردند.

2- سیاست فعالیت عمومی نه فعالیت مربوط به علایق خاص افراد.این فکر به ارسطو باز میگردد.تنها انسان می تواند زندگی خوبی داشته باشد.

   3-سیاست به عنوان ابزار خاص حل نزاع ها ،اختلافات که باید از طریق مذاکره حل شودونه زور.

4-سیاست به معنی تولید ،توزیع و استفاده از منابع حیات اجتماعی،یعنی  چیزی در باره قدرت.

   علم سیاست

    هرچند در گذشته بسیاری از اندیشمندان به علمی بودن سیاست تردید داشته اند:مثل اگوست کنت،جان استوارت میل و....اما تلاش های انجام شده در قرن 20 از این تردید ها کاست.در بیانیه پایانی کنفرانس فلادلفیا(1965) چنین آمده است:«هیچ جنبه ای از زندگی اجتماعی نیست که با سیاست ارتباط نداشته باشد».پس سیاست علمی است که در بسسیاری از عرصه های پژوهش اجتماعی سهیم است.عنوان های مانند سیاست،حکومت،نهاد های سیاسی،علم سیاست،حکومت مقایسه ای،نظریه سیاسی،فلسفه سیاسی سیاست ملی،سیاست عمومی،سیاست مقایسه ای وسیاست بین الملل و..

       رهیافت های علم سیاست

    تنسی در مبانی علم سیاست سه رهیافت: سنتی،علوم اجتماعی وانتقادی را مطرح نموده است.رهیافت سنتی که بیشتر در انگلستان معمول بوده مسائل سیاسی را با نگاه به کشور خاص وبا کمک ابزار ها مفاهیم فلسفی -  تاریخی بررسی می کند.بحث نهاد های سیاسی، فلاسفه بزرگ،حکومت تطبیقی و....  رهیافت علوم اجتماعی بیشتر در آمریکا رایج است.تلاش این است که نظریات عمومی یا قوانین مربوط به سرشت سیاسی را از طریق مطالعات یا رهیافت کلی و عمومی بدست آرند.پس علوم سیاسی یکی از رشته  های علوم اجتماعی است شامل جامعه شناسی واقتصاد که به تحلیل علمی داده ها می پردازد.   رهیافت انتقادی معتقد به مطالعه عمومی وکلی است.این گروه نه طرفدار یک رشته دانشگاهی بلکه طرفدار یک نظریه عمومی است.مثل مارکسیسم ،لیبرالیسم و... ، رهیافت تاریخی -   توصیفی ، قبل از سال 1900 بررسی سیاست بطور عمده  زیر سلطه فلسفه ،تاریخ وحقوق بودوتا هنوز هم این نقش باقی است.

رهیافت مرحله گذار(رفتاری)  : کتاب طبع بشر در سیاست  از گراهام والاس وکتاب روند حکومت از بنتلی که در 1908 منتشر شد،آغاز دگرگونی در مطالعات سیاسی بود. رهیافت رفتاری در آمریکا وپس از جنگ جهانی دوم رایج گردید.دیوید مارش در کتاب روش ونظریه در علوم سیاسی 6 رهیافت برای مطالعه علم سیاست مطرح کرده است: نظریه هنجاری،مطالعات نهادی،تحلیل رفتاری،نظریه انتخاب عقلانی،فمینیسم و تحلیل گفتمان نظریات سیاسی به دو دسته :کلاسیک(از سقراط تا ماکیاول) و جدید(از ماکیاول به بعد) تقسیم می گردد که هر کدام ویژگی خود را دارد.

1-محور نظریات قدیم فضیلت بود.محور نظریات جدید آزادی است.

2-در نظریات قدیم جامعه بر فرد تقدم داشت.انسان ذاتا اجتماعی است.پس ذاتا سیاسی هم است.(تفاوت در این است که جامعه چگونه اداره شود.ازقبل تعیین شده  یا انتخابی است).

3-مفهوم زمان حلقه ای ودورانی است.اما در نظریات جدید این مفهوم صعودی است(نوآوری ،تغییر ،انقلاب،تعیین سرنوشت)

4-نظم قدیم کیهانی است.سلسله مراتبی وهمه از قبل تعیین شده .اما نظم جدید طبیعی است ومبتنی بر آزادی.



قدرت



قدرت power    از لحاظ لغوی به معنی توانائی وتوانمندی است که مقداری از تاثیر بالقوه یا بالفعل یک فرد یا یک شی بر افراد یا اشیا دیگر را نشان می دهد.اگر الف دارای مقداری از تاثیر بر ب باشد ،می گوئیم الف دارای قدرت نسبت به ب است.  در فلسفه سیاسی قدرت توانائی انسان ها در تاثیر گذاری بر حیات وارده جمعی یکدیگر و در نهایت ،تعیین سمت وسوی آن است.ا ز دید برخی از اندیشمندان سیاسی قدرت جز زندگی سیاسی است وبدون درک درستی از قدرت نمی توان سیاست را فهمید. عده ای قدرت را ستوده اند (ماکیاولی ونیچه) وبرخی مانند ژان ژا ک روسو نکوهش کرده اند.لیبرال ها قدرت را برای پاسداری از اصلی ترین خواسته انسان(نظم وامنیت)ضروی میدانند وماتریالسیت ها قدرت را محصول کشاکش طبقاتی. ریمون آرون :قدرت توانمندی برای عملی ساختن یا نابود کردن است.وقتی افراد قدرت خود را در رابطه با دیگران عملی کردند ،مهوم سیاسی قدرت درک می شود.  آر.جی تونی جامعه شناس امریکائی :قدرت را می توان به عنوان ظرفیت یک فرد یا گروهی از افراد در جهت تعدیل رفتار دیگر افراد یا گروه ها در جهت هدفی که خود می خواهند دانست.در هر دو تعریف تاکید بر ظرفیت و توانمندی است.   مورگانتا به وضوح قدرت را رابطه روانی میداند که در آن افراد کنترل خود را بر ذهن وعمل دیگران بر قرار می کنند.پس قدرت سیاسی یک رابطه روانی است بین کسانی که آن را اعمال می کنند و کسانی که بر آنها قدرت اعمال می شود. می بینیم گروهی بر ابزار ولوازم مورد استفاده در رابطه قدرت تاکید دارند ،اما عده ای دیگر بر نفس رابطه.چه بسا افرادی که  ابزار مادی قدرت رادر اختیار دارند ولی توانائی تاثیر گذاری بر دیگران را ندارند..یاعکس مسئاله هم صادق است.

  قدرت در علوم اجتماعی وعلوم سیاسی کلیدی ترین مفهوم است .برترانت راسل معتقد است : قدرت را می توان به معنی پدید آوردن آثار مطلوب تعریف کرد.پس قدرت مفهومی است کمی.راسل مقوله قدرت را در علوم اجتماعی مانند انرژی در فزیک می داند.از نظر او فهم درست علوم اجتماعی در گرو تبیین وفهم صحیح قدرت است.«قوانین علم حرکات جامعه قوانینی هستند که فقط بر حسب قدرت قابل تبیین اند،نه بر حسب این یا آن شکل از قدرت.قدرت مانند انرژی باید مدام در حال تبدیل از یک صورت به صورت دیگر در نظر گرفته شودووظیفه علوم اجتماعی این است که قوانین این تبدلات را جستجو نماید  ماکس وبر :قدرت امکان تحمیل اراده خود بر رفتار دیگران است.او مقوله قدرت را از نظرجامعه شناسی مورد بررسی قرار داده است.لذا قدرت درعرصه رفتار اجتماعی انسان ها مورد نظر است یعنی قدرت سیاسی ،پس از نظر وبر قدرت مجال یک فرد یا افراد برای اعمال اراده خود حتی در برابر مقاومت عناصر دیگر که در صحنه عمل شرکت دارند است.پس قدرت بر دو رکن عمده :1- تحمیل اراده.2- مقاومت شخص دیگر استوار است. وبر قدرت را معادل سلطه می داندورابطه بین قدرت مند وقدرت پذیر را مثل رابطه فرمانبر وفرمانروا یا اطاعت وفرمان می بیند.پس از نظر وبر هر کس که در جامعه قوه واستعداد اعمال اراده خود را بر دیگران داشته باشد ،واجد قدرت است.   مارکس :قدرت «اعمال قهر سازمان یافته یک طبقه علیه طبقه دیگر است».پس ازنظر مارکس قدرت با سه خصوصیت شناخته می شود.

خاصیت طبقاتی دارد و در رابطه یک طبقه با طبقه دیگر تحقق می یابد.

قدرت هرگز نمی تواند سالم ومشروع باشد،چون منشا ستم یک طبقه علیه طبقه دیگر است.

قدرت دارای خصیصه  تحمیلی وبیانگر رابطه طبقه حاکم ومحکوم است.

رابرت دال قدرت رابطه میان بازیگرانی است که در آن یک بازیگر،دیگر بازیگران را به عملی وامیدارد که در غیر این صورت آن عمل را انجام نمی دادند.

نقد دیدگاه راسل :آیا منظور راسل آثار مطلوب عملی وفعلی است یا ذهنی و آینده ؟دیگراین که تشبیه قدرت به انرژی درست نیست چون قدرت انسان بر  اساس اراده است اما انرژی فاقد اراده واختیار است.آیا قدرت سیاسی کمیتی قابل اندازه گیری است؟درعلوم طبیعی می توان از نیرو ،توان وانرژی برای اندازه گیری استفاده کرد،امادر علوم اجتماعی وسیاسی نمی توان کمیت مطلق را به افراد یا گروه ها نسبت داد .چون نمی توان دوبازیگر سیاسی را از بقیه جدا کردورابطه قدرت آن دو راسنجید.قدرت سیاسی نه به عنوان ویژگی ذاتی بازیگران،بلکه به عنوان ویژگی رابطه میان آن ها باید بررسی شود.    تحلیل وبر از قدرت کاملا انسانی واجتماعی وبه دو دلیل بهتر از تحلیل راسل است.1-  از کلی گوئی پرهیز کرده و به تحلیل قدر اجتماعی پرداخته است.2- بحث امکان تحمیل اراده توجه به ماهیت قدرت است.

نقد وبر1-آیا یک رهبر محبوب اجتماعی نظر خود را ابراز می کند یا تحمیل.2-اراده ای قدرت است که تحمیلی باشد و هر گونه مقاومت را در برابرخود بشکند.3-منابع واقعی رسیدن به قدرت بر چه بنیانی استوار است یعنی با کدام امکانات اراده تحمیل شود که قدرت محقق گردد.بصورت تصادفی باشد،نقد مارکس:قدرت همیشه مبتنی بر زور نیست.ممکن است مبتنی بر ایمان ،وفاداری و...باشد.طبقه از دید مارکس رنگ اقتصادی دارد،در حلیکه ممکن است اعتقادی،صنفی ،نژادی و...باشد.

قدرت از نظر مارکس ناسالم و نا مشروع است در حالیکه قدرت مثل شمشیر دو لبه است.می توان برای اهداف سالم و یا ناسالم بکار رود.

     هانا آرنت

   «قدرت توانائی آدمی برای عمل ،در همآنگی با گروه است».پس قدرت هرگز خاصیت فرد نیست بلکه به گروه  تعلق می گیرد.وتنها تا زمانی وجود خواهد داشت که در عمل افراد گروه با هم باشند.

آرنت بین قدرت و خشونت تمایز قایل گردیده وخشونت را مغایر با قدرت می دا ند ومعتقد است خشونت زمانی بوجود می آید که قدرت از صحنه غایب گردد.آیا با پایان گرفتن خشونت در مناسبات میان دولت ها ،قدرت هم پایان می پذیرد.؟آرنت برای اثبات ادعای خوداز دوروش استفاده می کند:1- تحلیل مفهومی 2- بررسی مصادیق واقعی.

در تحلیل مفهومی قدرت ر الازمه جمع می داند.فلان شخص قدرت دارد یعنی جمع به او این توانائی را داده است وبا از بین رفتن ملزوم(جمع)لازم(قدرت)هم از بین می رود.در حالیکه خشونت نشان دهنده جنبه ابزاری است ورابطه مستقیم با جمع ندار د.چون سرشت آن متکی به سلاح است.بررسی مصداقی آرنت در رابطه با انقلاب ها است.به نظر او تحلیل انقلاب ها دو جبهه را نشان می دهد.جبهه وسیع مردم بی سلاح -جبهه اقلیت با سلاح بسیار مخرب :جبهه اول نماد قدرت وجبهه دوم نمادخشونت است .قدرت همیشه رودروی خشونت ایستاده و نهایتا قدرت پیروزمی گردد«جائیکه از فرمان ها اطاعت نشود واطاعت مدنی از بین برود حکومت نابود وقدرت مردم  به پیروزی می رسد.نقد هانا آرنت :آیا هماهنگی گروهی قدرت تولید می کند ؟آیا هرقدر گروه بیشتر باشد همآهنگی بیشتر است؟خیر آلمان وهند

   پولانزاس:  مفهوم قدرت بستگی مستقیم به طبقات اجتماعی دارد وتجلی آن در مبارزه  طبقاتی وبین طبقات است«مفهوم قدرت به آن نوعی دقیقی از روابط اجتماعی مربوط می شود که ویژگی آن ها تعارض ومیارزه طبقاتی است.پولانزاس برای روشن شدن دیدگاهش مفاهیمی مانند طبقه اجتماعی،منافع طبقاتی و منافع خصوصی را توضیح می دهد.به نظر او در جامعه ای که مبارزه طبقاتی وجود ندارد بحث قدرت مطرح نیست ،بلکه آمریت  یا زور مطرح است.او بر اساس دید مارکسیستی طبقه را مبتنی بر پایگاه اقتصادی تعریف می کند.   فوکو: در خصوص مفهوم قدرت، درک سلسله مراتبی ساده را رد می‌کند و معتقد است قدرت یک مفهوم ساده ابلاغی از بالا به پایین و دستوری نیست، بلکه در شبکه‌ای از روابط در هم پیچیده، ساری و جاری است.همان چیزی که ساختار جامعه را تعیین و آن را مشروع می‌کند. قدرت در این مفهوم ریشه در لایه‌های مختلف تعاملات اجتماعی و زبانی (مفاهیم) دارد. . در اندیشه فوکو «مساله قدرت» در همه جا جاری است، در نسبت‌ها و اهمیت یافتن مناسبت‌ها، در روابط و تعاملات زبانی و کلامی میان افراد، طبقات و گروه‌های اجتماعی که به روش‌ها و منش‌های گوناگون ابراز می‌شود. . فوکو در«اراده به دانستن» قدرت را پیش از هر چیز به منزله کثرت مناسبات نیرو درک می‌کند. مناسباتی که ذاتی عرصه‌ای هستند که در آن اعمال می‌شوند. برای توضیح بیشتر مفهوم قدرت در تفکر فوکو، آن را از زاویه مفهوم «هژمونی» گرامشی بررسی می‌کنیم. گرامشی  در زندان مفهومی ماندگار را به یادگار گذاشت. هژمونی او صورتی کامل‌تر یا حداقل متفاوت از سلطه است که مارکسیسم مراد می‌کرد. به بیان ساده، هژمونی همان سلطه است اما در حوزه فرهنگ و رسانه. در مقابل سلطه بیشتر صبغه قهر‌آمیز و به اصطلاح سخت‌افزارانه دارد.گرامشی می‌گوید در نظام سرمایه‌داری مخالف سرکوب نمی‌شود بلکه اتفاقا پذیرفته می‌شود، اما مخالفی که همچون کبریت بی‌خطر برای نظم و نظام سرمایه‌داری تهدیدی بنیادین شمرده نمی‌شود و این به دلیل همان امری  است که او هژمونی می‌نامد.از نظر فوکو یک جزء مهم قدرت، آزادی است زیرا یک قدرت تنها در صورتی که در مقابل قدرت‌های دیگر توان مقاومت داشته باشد، می‌تواند تاثیرگذار باشد و خود  را به مثابه یک گفتمان غالب باز‌تولید کنداز طرف دیگر، قدرت صرفا مفهومی سرکوبگرانه ندارد بلکه از جهتی زاینده نیز هست، به این معنی که می‌تواند باعث شود گروه‌های اجتماعی،  فعال   و از حالت انفعالی خارج شوند.قدرت توانائی تحمیل اراده است.قدرت رابطه دارندگان اقتدار باتابعان است.قدرت مشارکت در تصمیم گیری است.  ویژگی های قدرت :قدرت مبتنی بر روابط است. قدرت نسبی ووابسته به موقعیت است.قدرت دوجنبه دارد:بالقوه وبالفعل.قدرت توانائی نفوذبر دیگران است.قدرت باید دارای ضمانت اجراباشد.قدرت هدفمند وهدفدار است. جک ناگل :حوزه قدرت ،قلمرو قدرت،مبنای قدرت،میزان وجهت قدرت،ابزار قدرت وهزینه های اعمال قدرت را جز ویژگی های قدرت بر می شمرد.

منابع قدرت :در این رابطه به دو نوع منبع اشاره شده است:منابع فردی ومنابع اجتماعی.منابع فردی :دانش:درجامعه آگاه هیچ رهبری نمی تواند به قدرت برسد مگر اینکه مجهز به دانش باشد.موقعیت ها :سر چشمه قدرت اندمثل موقیت اقتصادی،سیاسی،فرهنگی و...اقتدار: قدرت مشروع وطبق قانون است.تخصص و مهارت خود زمینه قدرت است.

ایمان: رهبران تنها با زور نمی توانند قدرت خود راحفظ کنند.به  باور عمومی نیاز دارند.

 منابع قدرت اجتماعی

 1-سازمان:سازمان در ذات خود قدرت است.احزاب،اتحادیه ها و....

2-رسانه های جمعی:منبع مهم قدرت اند.رادیو،تلویزیون،مطبوعات و...

 

منابع قدرت دولتی

به دو دسته :1- محسوس 2- نامحسوس تقسیم می گردد.

منابع محسوس :موقعیت جغرافیائی،وسعت سرزمین،منابع ملی،قدرت اقتصادی،توان نظامی،جمعیت.

منابع نا محسوس:شیوه رهبری حکومت(مستقل ،خودکامه ،فاسد).روحیه انظباط ولیاقت در ادارات دولتی ونیرو های مسلح.

اشکال قدرت :نفوذ:مانند قدرت رابطه ایست که در آن یک فرد ،دیگری را به کار دلخواه خود وامیدارد بدون این که شخص دوم احساس کندکه وادار شده است.اغلب وادار کننده از امکانات مادی و ابزار هم بر خوردار نیست.  رابطه قدرت ونفوذ-رابطه قدرت مستقیم وعلنی است،اما رابطه نفوذ غیرمستقیم وچه بسا غیر علنی باشد.

در رابطه قدرت شخص صاحب قدرت می تواند طرف مقابل را مورد بازخواست قرار دهد.اما در رابطه نفوذ چنین چیزی امکان ندارد.

در رابطه قدرت ضمانت اجرا وجود دارد،اما در نفوذ خیر.


 

مشروعیت


   مشروعیت به معنی بر حق بودن ،قانونی بودن است.مشروعیت یک نظام سیاسی به نوع نگرش مردم ومیزان رضایت شهروندان نسبت به حکومت مرتبط است.لذا با حقانیت،کارائی ومیزان حمایت مردم ارتباط مستقیم دارد.ماکس وبر مشروعیت را قابلیت نظام برای ایجاد و حفظ این اعتقاد که نهادهای سیاسی موجود مناسبترین نهاد ها برای جامعه به شمار میروند ،میداند.به نظر وبر «مشروعیت بر باور مبتنی است واز مردم اطاعت می طلبد.قدرت فقط وقتی موثر است که مشروع باشد.لیپست هم معتقد است«مشروعیت متضمن توانائی نظام به ایجاد و حفظ این باور است که نهاد های سیاسی موجود،مناسبترین نهاد برای جامعه  است.استرنبرگر«مشروعیت بنیاد قدرت حکومت است که از یکسو حق فرمانروائی را به حکومت میدهد واز سوی دیگرحکومت شوندگان را از چنین حقی آگاه می سازد.به نظر ژان بدن :مشروعیت یعنی این که مردم بطور طبیعی وبدون تردید سازمانی را که به آن تعلق دارند،می پذیرند.به باور رابرت دال«وقتی حکومت مشروعیت داردکه مردم تحت فرمان اعتقاد راستین داشته باشند بر اینکه ساختار،عملکردها،اقدامات،تصمیمات،سیاست ها ،مقامات،رهبران یا حکومت از شایستگی،درستکاری یا خیر اخلاقی ،از حق صدور قواعد الزام آوربرخوردارباشد.

مشروعیت در تلقی ادیان وایدئولوژی ها

از دید اسلام مشروعیت به اموری اطلاق می شود که شارع آن را وضع کرده باشد.پس منبع ذاتی مشروعیت ،حقانیت واعتبار خداوند متعال است.در مارکسیزم مشروعیت یک نظام تابعی از نیروها وروابط تولیدی است.ودر لیبرالیزم مشروعیت تابعی از تصورات عقلی میباشد.

منابع مشروعیت

سنتی :توجیه اقتداربرمبنای آداب وسنن گذشته مثل وراثت،سلطه پدرشاهی وپدر سالاری.

کراماتی(کاریزمائی) :توجیه اقتدار برمبنای خصوصیات استثنائی رهبر

قانونی یا عقلانی:توجیه اقتدار بر اساس مقررات دیوانسالاری وقوانین رسمی. 

رابطه قدرت،اقتدار ومشروعیت

در جریان تبدیل شدن قدرت به اقتدار است که مشروعیت مورد بحث قرار می گیرد.قدرت وقتی به اقتدار تبدیل می گردد که مشروع باشد.

مشروعیت نظام سیاسی

مشروعیت نظام سیاسی بر اساس احساس وفاداری شهروندان محاسبه می شود ورابطه ایست بین نظام سیاسی واعتماد سیاسی.اما احساس وفاداری مثبت (رضایت)ومنفی(نارضایتی)راباید تفکیک کرد.

گلدریج وفاداری را تحت عنوان سمت گیری های مشروعیت به سه دسته تقسیم می کند:1- حمایت گر2- راضی 3- مخالف.

جیمسون چهار موضوع را برای اعتماد سیاسی بر می شمرد:1- مقامات 2- نهاد های سیاسی 3- فلسفه عمومی رژیم 4- اجتماع سیاسی.به نظر جیمسون این ها را باید سلسله مراتبی در نظرگرفت.دیدگاه های مثبت درباره سیاست انسان ها را به اتباع خوب تبدیل می کند.یعنی کسانی که خواستار حمایت واطاعت هستند.

ابعاد مشروعیت

دیوید بنتهام ابعاد مشروعیت را به سه سطح تقسیم می کند:مشروعیت با قواعد مستقر سازگار ومنطبق باشد.این قواعد را بتوان از طریق ارجاع به باورهای مشترک مردم توجیه کرد.شواهد ومدارک دال بر رضایت فرمانبرداران قدرت  ازرابطه قدرت موجود باشد.پس سطح اول قوانین،دوم توجیه سازی ناشی از باورها ورسوم وسوم اقدامات مربوطه.

ابزار های مشروعیت

حکومت های مختلف در جهان از چهار ابزار برای توجیه نظام خود بهره می گیرند.

اجبار:رژیم های توتالیتربرای متقاعد کردن مردم به تهدید،ارعاب،شکنجه،زندان واعدام متوسل می شوند.

زیرکی وتدبیر:رژیم های سنتی که کمتر دستخوش تحولات شده اند،از جنبه روانی اعتقادات مردم را تحت تاثیر قرار می دهند.

دسته بندی کردن افکار وعقاید:رژیم های کمونیستی با القا مجموعه ای از آرا وعقاید خاص به مردم،انان را می فریبند.

اقناع:در کشور هائی که تفکر لیبرال حاکم است ،ابزار مشروعیت بر اساس عقل و تدبیر ،علاقه ومنفعت سنجیده می شود.

انواع مشروعیت

دیوید ایستون مشروعیت را به :ایدئولوژیک(شیوه واگذاری قدرت)،ساختاری(پذیرش ساختارهای رژیم )وشحصی(توانائی های رهبران) تقسیم می کند.

فردریک از مشروعیت دینی،فلسفی،حقوقی،سنتی،روشی وتجربی نام می برد.

میزان مشروعیت

به گفته جوئن لینز مشروعیت امر نسبی است .هیچ رژیمی برای همه مردم یک کشور صد در صد مشروع نیست.هیچگونه مشروعیتی ابدی تلقی نمی گردد.

سنجش مشروعیت

مشروعیت را می توان از طریق اندازه گیری اعتماد مردم به نهاد های موجود ،باور به رهبران ومیزان حمایت از رژیم سنجید.هر چه میزان مشروعیت کمتر باشد ،کاربرد زور بیشتر است.

بحران مشروعیت

یک رژیم در چه سطح و میزانی  درمعرض خطر از دست دادن مشروعیت قرارمیگیرد؟آیا نقطه هشدار دهنده ای است ؟

لیپست واشنایدر در اثر شان بنام (خلااعتماد1983) به این مساله توجه نموده اند.اعتماد یکی از مولفه های اصلی مشروعیت است.کارائی حکومت در دراز مدت اعتماد ساز است.

به باور اکشتاین مشروعیت ذخیره ای از حسن نیت بوجود می آورد که مقامات در زمان های سخت می توانند از آن استفاده کنند.یکی از نشانه های فقدان مشروعیت فساد است.

    منشا بحران

ا1- افول ساختاری نظام

 2- فروپاشی نهادهای سیاسی.

3-فقرایدئولوژیک

 4- از بین رفتن اقتدار.

 

      بحران

    بحران از ریشه یونانی krinon به معنی نقطه عطف،وضع اظطراری یا فوق العاده ،بروززمان خطر درمورد مسائل,سیاسی،اقتصادی,واجتماعی،پریشانی،وحشت،فاجعه،مصیبت،خشونت،درگری،فشار،تعارض،تنش،اظطراب،فاجعه و......

     تعریف بحران

هرگاه پدیده ای به طور منظم جریان نیابد ،حالتی از نابسامانی ایجاد شود یا نظمی مختل گردد ویا حالتی غیر طبیعی پیش آید،بحران بوجود می آید.

بحران به هر نوع بی ثباتی که به تغییرات اساسی(بهتر یا بدتر) منجر شود گفته می شود.

بحران بوجود آمدن شرایط غیر معمول یا غیر متعارف در جریان حرکت سیستم یانظام است.

بحران نقطه چرخش در رویدادها وکنش ها که پیامد های غیرمنتظره ای بدنبال می آورد.

بحران وجود تهدید جدی نسبت به اهداف.

خصوصیات بحران

وضعیت بحرانی کوتاه مدت است.

رفتاری نظیر بی کفایتی،یا دنبال مقصر گشتن را بوجود می آورد.

اهداف طرف های درگیر را باتهدید مواجه می کند.

امر نسبی است.

موجب تنش فزیکی و اظطراب درجامعه می گردد.

اما رابینسون معتقد است تنش از نتایج بحران است ونه از ویژگی های آن.

 

   منشا بحران


      بایندر معتقد است که بحران نتیجه بروزتناقض بین نشانگان سه گانه توسعه است:برابری فرهنگی،ظرفیت اقتصادی وانفکاک اجتماعی.

به نظرآلموند منشا بحران یا در ذات نظام سیاسی ویا در عوامل محیطی نهفته است.وقتی نظام پاسخگوی تقاضاها نباشد عدم تقارن پیش می آید ،چه در ذات نظام وچه در محیط نظام .

به باور پارسونز،بحران در زمانی که اختلال در کارکردهای چهارگانه جامعه بوجود آید،رخ می دهد:

انطباق با شرایط جدید

حل تنش های اجتماعی

نیل به اهداف

حفظ همبستگی اجتماعی

با ترکیب عوامل چارگانه (ارزشها،هنجار ها،نقش هاوتجمیع)همبستگی ایجاد ودر غیر آن بحران بوجود می آید.

کنت والتز ریشه اصلی بحران را نا امنی می داند.

انواع بحران

  هرمان سی اف بحران ها را به لحاظ سه عامل،شدت تهدید،تداوم زمانی ودرجه آگاهی به انواع زیر تقسیم نموده است.

بحران های شدید 2- بحران های نوظهور3- بحران های کند وبطی 4- بحران های موردی 5- بحران های انعکاسی 6- بحران های برنامه ای(عمدی) 6- بحران های عادی.

بحران در اشکالی چون اقتصادی،فرهنگی،نظامی،قومی،احتماعی و....بروز می کند.به نظر لوسین پای هر کشوری برای رسیدن به توسعه باید بحران های زیر را پشت سر بگذارد:

بحران هویت(تعارض میان وفاداری های قومی وتعهدات ملی که همبستگی ملی را با خطر مواجه می کند)

بحران مشروعیت(بر اثر اختلاف بر سر رهبری و اقتدار بروز می کند)

بحران مشارکت(سیاسی شدن گروه های قومی وحرکت های پوپولیستی و..)

بحران نفوذ(اگر تاثیر نفوذ دولت یابه دلیل عدم کارائی یا دخالت خارجی از بین برود).

بحران توزیع در اثر افزایش سریع تقاضای مردم از حکومت ومسولیت حکومت نسبت به سطح زندگی مردم بوجود می آِید.

کنترل،مدیریت ومهار بحران

به نظر بایندر راه حل بحران ها عمدتا در مشتقات چهار قاعده از نوسازی نهفته است:

نهاد سازی

دستکاری های مقطعی

ایمان به علم وراه حل های تحولی

انهدام خلاق

نهاد سازی مورد توجه علمای علوم سیاسی است که در سه جلوه ظاهر می گردد:

نهاد سازی که دارای کارائی چندان نیست،اما مورد توجه جوامع مختلف است.مثل :تاسیس حزب،بروکراسی،پارلمان،دست کاری قوانین انتخاباتی و...

روندی که با ایجاد هر بحران نهاد خاص بوجود می آید(تخصصی)برای حل بحران نهاد های غیر تخصصی ایجاد شود.

دستکاری های مقطعی

نحبگان کلاسیک مثل موسکا وپاره توراه حل را در تغییرات ودستکاری های مقطعی می دانند.

راه حل های تحولی وعلمی

نظریه پردازان نوگرائی خوشبین،بر تمرکز روزافزون بر عقلانیت تاکید می ورزند.

انهدام خلاق

نظریه پردازان بد بین مثل شومپیتر راه حل را در انهدام خلاق می بینند وتاکید بر سنت ها ومقابله با دید نوگرایان دارند.


دولت


مفهوم دولت (State)تا قرن 16م رواج سیاسی نداشت.برای یونانی ها polisبه معنی شهر- دولت بودکه بر بهره مندی از حقوق واجتماع تاکید می کرد،نه اطاعت.در روم قدیم هم دولت به همین معنی بود واین وضع تا اواخر سده های میانه ادامه داشت.

    اختلاف نظر در مورد تعریف دولت وجود داردکه آنهم برمی گرددبه سرشت ووظایف دولت. لذاگروهی بر جنبه ساختاری وبرخی برجنبه کارکردی آن نظر دارند.عده ای بر اساس ساختار طبقاتی،برخی نظام قدرت،گروهی نظام رفاه وعده ای آنرا نمایانگر کل جامعه میدانند.عده ای تضمین کننده زندگی جمعی وبرخی نهاد اخلاقی وعده ای هم از لحاظ حقوقی محض و..... دولت رامورد بررسی قرار داده اند. یک عده دولت را شر ضرور(اسپنسر)وعده دیگر آن را شر مطلق (انارشیست ها)پنداشته اند.به تعاریف زیر توجه فرمائید:

بورگس:دولت بخش خاصی از اجتماع بشر است که بصورت سازمان یافته دیده می شود.

بلونشلی:دولت به مردمی سازمان یافته از لحاظ سیاسی که در یک سرزمین معین قرار دارند،گفته می شود.

ویلسون:دولت به مردمی سازمان یافته طبق قانون دریک سرزمین معین گفته می شود.گارنر :دولت اجتماع انسان هائی است که سر زمینی را در تصرف دائمی دارند،از کنترل خارجی مستقل اند وحکومت سازمان یافته ای دارند که بیشتر ساکنان آن بطور عادت از آن اطاعت می کنند.رابرت دا ل:به نظام سیاسی متشکل از یک سرزمین وحکومت آن سرزمین دولت می گویند.در مجموع می توان گفت سه گونه تعریف از دولت وجود دارد،تعاریف:حقوقی ،فلسفی وسیاسی.

تعریف حقوقی

  دولت:دولت واحدی است با ویژگی های زیر:1- جمعیت 2-حکومت 3- سرزمین 4- حاکمیت(انحصارقدرت).

تعریف فلسفی

 دولت دارای یک هدف اصلی است،کمال مطلوب ویا دولت آرمانی وخوب.از لحاظ فلسفی سه مکتب فکری وجوددارد:دولت برای ایجاد هماهنگی میان اجزای گوناگون وضروری جامعه وجود دارد.افلاطون،ارسطو وآکوئیناس طرفدار این نظریه بودند.دولت نتیجه یک قراداد اجتماعی استوهابز،لاک وروسو از مدافعان این نظریه اند.دولت در نتیجه مبارزه میان طبقات متضاد اجتماعی بوجود می آید.مارکس وپیروانش حامی این نظر اند.

       

      تعریف سیاسی دولت :دراین تعریف بر واقعیت ها تکیه می شود تا بر آرمان.دولت متکی بر سلطه واطاعت است.دیدگاه ها در باره منشا دولت

درمجموع دو نظریه در باره منشا دولت وجود دارد  1- دولت پدیده اندامواره است  2- دولت پدیده ابزارگونه

در نظریه اول دولت مثل خانواده وجامعه است ورشد وتکامل آن مبتنی بر ارگانیسم طبیعی است.برای انداموارگی سه خصوصیت بر شمرده اند.ارتباط داخلی میان اجزا-توسعه ورشد درونی-درونی بودن هدف وغایت-بر اساس این نظریه می توان نتیجه گرفت :دولت وسیله ای برای تامین امنیت وآزادی انسان است.این دیدگاه ریشه در تفکرات ارسطو دارد.بعد ها هگل مدافع آن شد.

 نظریه ابزاری دولت

دولت محصول اراده انسان است.دولت ابزاری است که انسان آنرا برای هدف خاصی ساخته شد ه است.دولت نتیجه قراداد اجتماعی برای تامین نظم وامنیت است.دولت چیزی را تامین می کند که طبیعت آنرا تامین نکرده است.مثل صلح وامنیت.پس دولت برای انسان ها بوجود آمده است ،نه انسان برای دولت. هابز،لاک وروسو حامی این نظریه اند.باید متذکر شد که دیدگا ه های اندامواره گی وابزاری دولت هر کدام به شاخه های دیگ هم تقسیم می گرددمثل نظریه ابزاری مارکسیزم که دولت را ابزار می داند ،اما نه بر اساس قرارداد،بلکه دولت را سلطه یک طبقه علیه طبقه دیگر می داند.یا مکتب اصالت فایده که منشا دولت را برای ایجاد و حفظ سود و فایده ولذت می داند،هیوم،بنتهام ومیل از طرفداران این دیدگاه می باشند.در نظریه های جدید هم دیدگاه سه مکتب درباره منشا دولت مطرح است:1-اصحاب قراداد2- اصالت فایده 3- عقلگرایان(که منشا دولت را در عقل انسان می داند،حفظ امنیت وتامین رفاه،روسو،کانت وهگل).تقابل فکری اصحاب قرداد وعقلگرایان زمینه بوجودآمدن مکتب ایدالیسم ورئالیسم وپارادیم کانتی وهابزی را در روابط بین الملل بوجود آورده است.

وظایف وصلاحیت های دولت

چنانکه اشاره شد در رابطه با وظایف وصلاحیت های دولت اختلاف نظر  بین فلاسفه وجو دارد که آن هم برمیگردد بر سرشت دولت.در مجموع چهار نظریه در باره سرشت  و طبع انسان بین فلاسفه وجود دارد:

آیا انسان طبعا موجود فردگرااست یا جمع گرا؟

آیا انسان موجود سیاسی است یا غیر سیاسی    ؟

آیا انسان طبعا موجود عقلانی است یا غیر عقلانی؟

آیا انسان طبعا موجود کمال پذیر است یا غیر کمال پذیر؟

بر اساس این چهار پرسشٰ هشت برداشت از طبع بشر توسط فلاسفه سیاسی ارائه گردیده است.

انسان طبعا فردگرااست(جان لاک).پس وظیفه دولت حفظ حیات وآزادی فرد است.

انسان طبعا جمع گرا است (مارکس).بدون جمع فرد هویت ندارد.پس وظیفه دولت تعیین هویت فرد در جامعه است.

انسان طبعا سیاسی است(ارسطو).ساست غایت وهدف زندگی انسان را نشان می دهد.پس وظیفه دولت تبیین این هدف وغایت است.

انسان طبعاغیر سیاسی است(بنتهام ومیل).انسان دنبال قدرت وفایده است.پس وظیفه دولت تامین حد اکثر شادی برای افراد است.

انسان طبعا عقلانی وآزاد است(هگل).دولت عقلانی است چون مظهر تکامل روح است:فرد- خانواده-جامعه مدنی- دولت. پس وظیفه دولت تحقق عقلانیت وآزادی انسان است

انسان غیر عقلانی ومجبور است(هابز).دو مشکل زندگی:1-کینه توزی ورقابت2-غروروسرکشی این ترس دائمی را بوجود آورده است.پس وظیفه دولت برقراری امنیت است.

انسان طبعا کمال پذیر است(انارشیست هامثل ویلیام گادوین وپرودون).حکومت شری است که به مقتضای جهل انسان پدید آمده است. همه حکومت ها فاسداند.وجوددولت اصلا ضرورت ندارد.با پیشرفت آموزش وحقیقت ٰعدالت در جامعه بر قرار می گرددوتعاونی ها وظیفه دولت را انجام می دهند.

انسان طبعاکمال نا پذیراست(سنت آگوستین در کتاب شهر خدا)اونافرمانی انسان از خدارا ناشی از غرور وخودخواهی طبیعی می داند.پس از هبوط انسان شیطان شد وباغرور وشهوت آمیخته گردید.پس دولت مظهر شر وکاربر نامشروع قدرت است.


وجوه دولت


دولت چهار وجه دارد:وجه اجبار،وجه ایدئولوژیک ،وجه عمومی،وجه خصوصی.

چهره اجبار:واقعگرایان اجبار را ضرورت دولت می دانندکه بدون آن حفظ نظم ممکن نیست.هر چند اجبار شر است ولی شر لازم.ایدالیست هاوانارشیست ها دولت را طفیلی وانگل می  دانند.مارکسیست ها هم دولت را پدیده زشت معرفی می کنند.وجه اجبار دولت به سه شکل ظاهر می گردد:ابزاری،ساختاری وایدئولوژیکی.ابزاری:تحمیل اراده حکومت برمخلفین از طریق کاربرد ابزارزورمثل اردو ،پلیس،زندان وتفنگ و... ساختاری:دستکاری در قوانین مثل:ممنوعیت احزاب سیاسی وجراید،ممنوعیت اعتصابات،منوعیت آزادی بیان و....ایدئولوژیک:این نوع اجبار چون درپوشش  ایدئولوژی (عقیده)صورت می گیردوفرد متوجه نمی شود ،خطرناک است.اجبار ابزاری یک بعدی،اجبار ساختاری دوبعدی و اجبار ایدولوژی سه بعدی است.

چهره ایدئولوژیک دولت

ایدئولوژی دستگاهی است که دولت ها بوسیله آن دولت مشروعیت می یابند.همه دولت ها دارای چهره ایدئولوژیک و مشروعیت بخش اند .مشروعیت در دولت مدرن بر اساس قراداد ورضایت اجتماعی است.قانون بازتاب اراده مردم است.پس مشروعیت مدرن تنها یک شکل دارد،آنهم مشروعیت دمکراتیک :قانونیت ،اراه عمومی،حاکمیت مردم و....از نظر مارکسیسم ایدئولوژی اندیشه حاکم طبقه حاکمه در هر عصری است.ایدئولوژی نمایش واقعیت به شکل کاذب است .کارل مانهایم :وظیفه ایدئولوژی مخدوش سازی اجتناب ناپذیر اندیشه بوسیله طبقه حاکمه برای حفظ قدرت خویش است.گاهی بعضی از دولت ها مشروعیت شانرا بصورت ترکیبی بدست می آورند مثل لویه جرگه وپارلمان وسران قبائل.

چهره عمومی دولت

در بخش عمومی دولت چهار وظیفه داردایجاد وحفظ همبستگی اجتماعی وسیاسی-حل کشمکش ها ومنازعات سیاسی-کوشش برای دستیابی به اهداف کلی-کوشش در تطبیق باشرایط متحول وجدید-همبستگی جوامع نیازمند تکوین ارزشها وهنجار های مشترک وکلی است.درشرایط گذار از جامعه سنتی به مدرن  ارزشها از هم گسیخته می شود .وقتی همبستگی سنتی ضعیف شد،برای بوجودآوردن همبستگی جدید دولت مدرن می کوشد با عرضه مفاهیم انتزاعی مانند وحدت نژاد،وحدت قومی، وحدت دینی و...نوعی همبستگی ایجاد کند.حل کشمکش هاومنازعات-همبستگی با ارزشهای جامعه ارتباط دارد،اما حل منازعات با قوانین وهنجار هامربوط می شود.ارزشها نامرئی وغیر آگاهانه اند.امامقوانین آگاهانه.هنجار ها در قوانین ظاهر می شود وظمانت اجرا هم دارد.پس یکی از کار های دولت شناسئی جرم ومجازات مجرمین است.یعنی داوری میان افراد متخاصم(حکومت یعین حکمیت وداوری)

دستیابی به اهداف کلی-اهداف کلی در هر دوره ای فرق می کند.در عصر ایمان هدف کلی دستیابی به رستگاری است اما در جامعه مدرن رفاه.مهمترین هدف دولت می تواند اقتصادی باشد.-تطبیق باشرایط جدید-دولت مدرن دولت نوساز است .احساس عقب ماندگی سبب بروزمسائل ناسیونالیستی می گرددکه خود یکی از انگیزه های اصلی نوسازی است.تافلر از سه انقلاب :کشاورزی،صنعتی واطلاعاتی سخن گفته است.کشور های عقب مانده  باید خود را تطبیق دهد .وجه خصوصی دولت-  آیا دولت حافظ مصالح ومنافع عمومی است؟یا حافظ منافع یک طبقه علیه طبقه دیگر .مثال کشتیبان در اندیشه ماکیاولی همان منافع عمومی را می رساند.پس سیاست تشخیص مصلحت عمومی است.مارکسیست ها دولت را موسسه  خصوصی که موجب تحمیل اراده ومنافع بخشی از جامعه بربخش دیگر می گردد.مارکس در نقد دولت هگل بر وجه خصوصی دولت تاکید دارد(هگل دولت رامظهر عقل ومصلحت عمومی می داند).اما مارکس دولت مدرن را کمیته اجرائی طبقات حاکمه می نامد.لنین دولت را ماشین سله یک طبقه علیه طبقه دیگر وابزار استثمار نیروی کار مزد بگیر بوسیله سرمایدار توصیف می کند.به نظر مارکسیست ها اصولا دولت محصول پیدایش مالکیت خصوصی است.


حاکمیت


     حاکمیت ازعنصر تاسیسی دولت ومتمایز کننده دولت از سائر انجمن ها است.ژان بدن اولین دانشمندی است که تعریف دقیق از حاکمیت ارائه داد.به نظر بدن حاکمیت قدرت برترو بدون محدودیت قانونی دولت بر شهروندان واتباع است.ما از نظر بدن مهمترین وظیفه حاکمیت قانون سازی است،اما خود حکمران از قانونی که به این شکل وضع شده باشد آزاد است.پس به نظر بدن حکمران منشا نامحدود حقوق مدنی است.پس حاکمیت صفت شخصی شاه نیست ،صفت دولت است حاکمیت عنصر موسس دولت است.حا.بدن مفهوم حاکمیت را در شمار اجزای ذاتی جامعه سیاسی آورد وآن را عامل اصلی همبستگیی اجتماعی وسیاسی نامید که بدون آن جامعه پایدار نمی ماند.پس حاکمیت مهمترین اصلی است که فلسفه سیاسی جدید وقدیم را از هم جدا می کند.  گروسیوس :حاکمیت قدرت سیاسی برتر است ، به کسی واگذار شده که اقداماتش تابع شخص دیگر نیست وبراراده او نمی توان مسلط شد. گروسیوس بحث خارجی بودن حاکمیت را مطرح کرد یعنی همه دولت ها برابر ومستقل ودارای صلاحیت برتردر درون مرز های خود هستند واز سلطه خارجی محفوظ. دوگی:حاکمیت قدرت حکمرانی دولت است.اراده ملت که در دولت سازمان یافته است.به نظر بلاکستون حاکمیت اقتدار برتر،مقاومت ناپذیر ،مطلق ومهار نشدنی است که بیشترین اختیارات قانونی به عهده اش گذاشته شده است. یلینگ :حاکمیت ویژگی دولت است که در پرتو آن دولت نمی تواند به طور قانونی مقید شود .مگر به اراده خود،یا قدرتی غیر از خودش آن را محدود کند. بورگس:حاکمیت قدرت اصلی ,مطلق ونامحدود بر یکایک اتباع وبر همه مجتمع های اتباع است. کارده دومالبرگ حاکمیت قدرت نیست بلکه کیفیت است.حاکمیت ویژگی عالی قدرت است.عالی از این لحاظ که این قدرت ،هیچ قدرت بالاتری را نمی پذیرد وهیچ قدرت دیگری نمی تواند با آن رقابت کند.


  تاریخ حاکمیت


 هرچندحاکمیت از مفاهیم جدید است که بدن در 1576م آن را توضیح داد،اما سابقه این مفهوم به یونان باستان بر می گردد.وقتی ارسطو ازقدرت برتر دولت که بدست یک فرد یا عده ای از افرادباشد سخن می گوید در حقیقت بحث حاکمیت را مطرح می نماید.در قرون وسطی به دلیل نزاع کلیسا با دولت مفهوم حاکمیت ضعیف بود. درعصر جدید این بدن بود که حاکمیت را عنصر مردم تاسیسی دولت نامید.هابز اندیشه حاکمیت حقوقی را به کمال رساند.قرارداد اجتماعی او مبین این مساله است.لاک حاکمیت سیاسی را مطرح کردوقدرت برتر را به مردم واگزارنمود.مریام بر اساس نظر لاک سه نوع حکمران را معرفی میکند.1-شاه حکمران رسمی2- مقننه حکمران حکومتی3-مردم حکمران سیاسی انواع حاکمیت- حاکمیت اسمی: مثل شاه ویا ملکه انگلستان . حکمیت قانونی : حکمرانی که حق صدور فرمان دارد.ویژگی های حاکمیت حقوقی عبارت است :صدور فرمان به شکل قانونی،مشخص وشفاف بودن فرمان ها،ضمانت اجرائی فرامین،ناحدود بودن اقتدار حکمران حاکمیت سیاسی :مفهوم مبهم است .برخی آن را اراده مردم وبرخی افکار عمومی و....می نامند.حاکمیت عمومی: یعنی منشا حاکمیت رای مردم است.به گفته بریس حاکمیت مردم پایه ورمز دموکراسی است. حاکمیت داخلی: یعنی دولت در سراسر قلمروش حق وضع قوانین را دارد. حاکمیت خارجی:این که دولت در حل مسائل داخلی از هرگونه سلطه خارجی بی نیاز است،یعنی استقلال دارد.

   ویژگی های حاکمیت:مطلق،جامع،دائمی،تجزیه ناپذیر،انحصاری،غیر قابل تقسیم می باشد.

     ملت  Nationاز ریشه    لاتینی Nasci وnatioبه معنی زایش،زادگاه ،نسل،تولد شدن ،جدمشترک‌ وملیت آمده است.درزبان فارسی به معنی راه، روش،طریقه،شریعت،وپیروان یک دین ودر ادبیات اسلامی هم به همین معنی  راه وروش شریعت است.البته ملت به معنی جدید پدیده دوران مدرن است.  کلمه nation در ر وم قدیم مفهوم تحقیر آمیز داشت و به خارجیان اطلاق می شد.در قرون وسطی اصطلاح ملت های وحشی رایج بود.مثلا به سران قبایل ایرلند سرکرده ملت خطاب می کردند.در همین زمان در انگلیس وفرانسه به طبقه حاکم ملت می گفتند.دراوخر قرون وسطی  جمعیت صاحب عقیده ملت نامیده می شد.همچنان   به محصلینی که در محل غیر از محل سکونت خود تحصیل  می کردند ملت می گفتند. در قرون جدید مفهوم ملت به دلیل دو عامل تغییر یافت:1- ظهور طبقه جدید بورژوازی 2- شکسته شدن نظم قدیم.در دوران جدید مفهوم ملت با مفهوم قدرت وحاکمیت درآمیخت .برای آزادیخواهان قرن 18ملت به کل مردم یک کشور در برابر پادشاه اطلاق می شد.درانقلاب فرانسه ملت به مردم آزاد وخودمختاری که حق تعیین حاکمیت وسرنوشت خود رادارند.ملت یعنی مردم متمدن ومردمی که توان تشکیل دولت را دارند.پس سه پدیده مهم عصر جدید عبارت اند از:1-تشکیل دولت با مرزهای معین2- تکوین نظام سرمایه داری3- تشکیل ملت( با حق حاکمیت). تعریف ملت-فرهنگ دهخدا: ملت گروهی از افراد انسانی که بر خاک معین زندگی می کنند وتابع قدرت یک حکومت هستند. ارنست رنان :ملت  روان است،یک اصل روحانی که متشکل از دو جز است:1- میراث مشترک فرهنگی2- میل به زندگی با همدیگر(سازش واقعی).ملت واحد بزرگ انسانی است که عامل پیوند دهنده آن فرهنگ وآگاهی مشترک است.  ملیت -  به نظر زیمرن  ملیت شکلی از احساسات مشترک برآمده از شور وشوق ،صممیمت وشکوه خاص مربوط به میهن است.اما استالین ملیت را  گروه سرزمینی که دارای زبان مشترک  هستند معرفی می کند ملیت  - در مجموع به سه معنی به کار می رود:

1-موقعیت حقوقی ،تابعیت وشهروندی.مثلا گفته می شودبه کدام ملیت تعلق دارید ؟

2-در مورد گروه های ملی مربوط به کشور های چند ملیتی.مثل سویس که ملیت های آلمانی ،فرانسوی وانگلیسی در آن سکونت دارند.

3-به مردمی  که هنوز به استقلال دستوران نیافته اند.

 

ناسیونالیسم-ملت به معنی جدید پدیده دوران مدرن است وپس از انقلاب فرانسه در ادبیات سیاسی رایج گردیده است.ملت به مفهوم حدید سه صفت ذاتی را در خود دارد

1-      ملت با حاکمیت واستقلال سیاسی مشخص می گردد

2-      تحت اطاعت هیچ قدرت ماورائی وفرانسانی نیست(سکولاریسم)

3-      به خود آگاهی دست یافته وحق تعیین سرنوشت خود را دارد.

پس کانون اصلی مفهوم ملت دلبستگی به میهن است . انسان  به دستآورد های ملت خود افتخار می کند واگر لازم شد در راه اعتلای وطن جان می بازد.ناسیونالیسم به این معنی دلبستگی به خود ونفرت از بیگانه است.به نظر روسو امکان ندارد به همه دنیا عشق بورزیم پس باید احساس خود را به حوزه کوچکتر زادوبوم خود محدود کنیم.با آزادی وبرابری است که به مقصد می رسیم.باید هر لحظه وطن را پیش چشم داشت،هیچ معبدی به جز عقل،هیچ قربانگاهی به جز وطن وهیچ کشیشی به جز قانونگذار وهیچ آئینی به جز آزادی ،برادری وبرابری را نمی پذیریم.از ناسیونالیسم با تعابیر مختلف یاد کرده اند:بمب سیاسی زمان،مذهب سیاسی قرن ،برجسته ترین محرکه تاریخ در دوقرن اخیر و.....ناسیونالیسم پدیده ای است که چندین بار در قرن 19 موجب تحولات مهم در جهان گردید وحد اقل دوبار در قرن 20 نقشه سیاسی جهان را تغییر داد .جالب این است که ناسیونالیسم پدیده کاملا متضاد است .هم ستمگران وهم ستم دیدگان بخاطر آن می جنگند.زانیکی معتقد است به دلیل ابهام در مفهوم ناسیونالیسم ،بسیاری از دائره المعارف های معتبر جهان از درج آن خود داری کرده اند.  عوامل شکل گیری ناسیونالیسم- درمجموع به دودسته عوامل اشاره شده است: عواملی عینی وعوامل ذهنی- عوامل عینی مثل زبان ،نژاد ، جغرافیا،فرهنگ مشترک ،دین مشترک،سابقه مشترک و...  عوامل  ذهنی  مثل سازمان سیاسی مشترک-  نژاد - اولین بنیان گذاران این این مکتب کنت دوگوبینو وواشردولاپوژ فرانسوی بودند.با آنهم این نظریه به نظریه آلمانی شهرت یافته است چون در قرن 20 نازی ها از آن بیشترین استفاده را بردند.بر اساس نظریه نژادی,سلسله نژادبشری به شکل هرمی است که در بالای هرم نژاد آریائی خالص قرار داردونژادهای دیگر مثل سیاه وزرد ورنگین در پائین هرم.پیشرفت وانحطاط تمدن ها در طول تاریخ با توجه به همین خالص بودن یانبودن نژادها مشخص می گردد.به گفته هیتلر «تاریخ به وضوح نشاندهنده این حقیقت است که هر وقت خون آریائی با نژاد های پست آمیخته شد ،عمر  یک نژاد طرفدار تمدن وفرهنگ به پایان رسید».به نظر هیتلر همه دستاورد های تمدن بشری حاصل نژاد ریخ   Nordicاست«تاریخ جز مبارزه مرگباربین نژاد آریائی ونژاد پست(یهودی) نیست».  حزب سوسیال ناسیونالیست آلمان ،فلسفه وجودی خود را بر اساس تئوری خون(Blut und Boden قرارداردوبه همین اساس اشغال سرزمین ها مجازبود.

   نقد نظریه نژادی

     تاکنون هیچ دلیل علمی ومنطقی برای برتری یک نژاد بر نژاد دیگر ارائه نشده است.اشنایدر در کتاب«مفهوم ناسیونالیسم» می نویسد:«ملت اصطلاحی است که در علوم اجتماعی بکار می رود در حالی که نژاد در علوم طبیعی .ملت بیانگر ویژگی های تاریخی واجتماعی قابل تغییر است اما نژادبه خصایص بیولوژیکی بر می گرددوقابل تغییر نیست(بوسیله آموزش وتلقین).ما هیچگاه نژاد آلمانی یا امریکائی نداریم اما ملت امریکا داریم.نژاد آریائی نداریم اما زبامن آریائی داریم ونژاد رومی نداریم اما تمن رومی داریم.ارنست بارکر نیز گفته است«ملت یک واقعیت معنوی بر پایه فرهنگ است نه یک واقعیت فزیکی بر پایه خون.پاسکالی نوسنده ایتالیایی می نویسد«ملت برای انسان ها به دلیل انتقال تجربه برمبنی سنن وفرهنگ است اما نژاد برای حیوانات به دلیل انتقال وراثت بر مبنای ویژگی های فزیکی.  زبان آلمان ها برای اولین بار عامل زبان را به عنوان تکوین شخصیت ملی هر قوم معرفی کردند.فیخته وهردر نمایندگان مکتب ناسیونالیسم زبانی هستند.به نوشته فیخته«بدون شک حقیقی ترین مرز های همه دولت ها ،مرز های درونی آن ها است.طبیعت آن هائی را که به یک زبان سخن می گویند با هزاران رشته نادیدنی می پیوندد.آن ها به یکدیگر علاقه دارندو طبعا یککل تقسیم ناپذیر اند.  نقد- در این که زبان در همبستگی ملی و خودآگاهی ملی نقش دارد زیاد صحبت شده است.مثلا مردم همزبان بهتر می توانند همدیگر را درک کنند.فرهنگ وآداب هیچ ملتی را بدون مطالعه زبان آن ملت نمی توان شناخت.زبان زمینه مناسب  ارتباط بین جوامع است.اما آیا تنها زبان می تواند ملت بسازد؟اگر چنین است چرا انگلیس ها وامریکائی ها وکانادائی ها واسترلیائی ها یک ملت نیستند وچرا در سویس افر اد بازبان هامختلف توانسته اند ملت واحد تشکیل دهند.  جغرافیا - با توجه به مفهوم nationسرزمین همواره به عنوان معیار تشکیل ملت مورد توجه بوده است. علاقه وعشق به سرزمین در ادیان و فرهنگ وسنن جوامع مختلف هم مورد توجه بوده است.وطن دوستی می تواند جنبه مثبت ومنفی داشته باشد.اما در دوران مدرن سرزمین ووطن در حد پرستش ستایش شد .هیتلر درآلمان بر این باور بود که تنها خون خالص آریائی باید در سراسر جهان حکومت کند وزمین ازخون های ناخالص پاک گردد. تاریخ،فرهنگ وتمدن -ملت محصول تاریخ ،فرهنگ راه ورسم مشترک ومعنویات یکسان یک مردم است. عامل ذهنی(سیاسی)این دیدگا ه انقلابیون فرانسه بود که عامل تشکیل دهنده ملت نه نژاد ،نه زبان ،نه تاریخ ،مه فرهنگ و..بلکه وحدت در سازمان سیاسی است.یعنی همزیستی مسالمت آمیز درسایه یک دولت متحد.  تیلی در سال 1993 تعریف زیر را از ناسیونالیسم ارائه نموده است«اعتقاد گروه بزرگی از مردم به این که یک جامعه سیاسی ویک ملت اند وشایستگی تشکیل دولت مستقل را دارندو مایلند وفاداری به جامعه را در اولویت قرار داده وبر سر این وفاداری  تا آخر بایستند»اانواع ناسیونالیسم- حد اقل می توان دو نوع ناسیونالیسم را از هم تفکیک کرد-  ناسیونالیسم قومی ودیگر ناسیونالیسم ملی-ناسیونالیسم قومی - این نوع ناسیونالیسم به دوره های گذشته بر می گرددومبتنی بر زادگاه مشترک ،زبان،نژاد،فرهنگ ودین مشترک است.یک نوع تمایل دوگانه مرکب از احساس یگانگی(خودی)وبیگانگی (غیر خودی)مبتنی بر نژاد،زبان و....در آن وجود دارد.وهمین احساس خودی وبیگانه آن ها را از همسایگان و غیر خودی جدا وبه رقابت ودشمنی دامن می زند.این نوع ناسیونالیسم چهار وصف اصلی دارد:احساسی،علی،واقعی ومردمی. ناسیونالیسم ملی-  در تقابل با ناسیونالیسم قومی قرار دارد و دارای اوصاف عقلی،غائی،اعتباری و حکومتی است.عقلی یعنی با برنامه وطرح همراه است.که نخبگان آن را برای حل مشکل دشمنی های قومی طراحی کرده اند.غائی یعنی هدفی را دنبال می کندکه عبارت از توسعه برای ایجاد مساوات است.اعتباری یعنی قراردادی ومبتنی بر رضایت است وحکومتی یعنی از با است.در بسیاری از موارد ناسیونالیسم قومی با ناسیونالیسم ملی تعارض پیدامی کند که ناشی از پارادوکس ملت-دولت است.مثلا یک شیعه عرب ویک سنی کرد در عراق اگر بنا بر ناسیونالیسم قومی بگذارند،دشمن همدیگر هستند.اما بر اساس ناسیونالیسم ملی دوست هم.یا این که معمولا دولت ها تلاش می کنند تنوع فرهنگی را از بین ببرند وبرای بوجود آوردن ملت واحد به یکسان سازی فرهنگی روی آورند،اما در مقابل اقوام برای حفظ هویت فرهنگی خود تلاش می کنند ودولت را غاصب می دانند.لذا ناسیونالیسم دولتی در برابر ناسیونالیسم قومی قرار می گیرد.به نظر هانتیگتن«از جمله عواملی که ساخت ملت دولت را به معارضه می طلبد این است که در دولت های چند قومی معمولا یک قوم تحت عنوان ناسیونالیسم در پی سلطه خود است.ملی گرائی در بسیاری از این کشور ها به معنی احساسی است که گروه مسلط قومی در خصوص قلمرو ملی ابراز می دارد.مثلا در مالیزیا مالائی ها،در انونیزیا جاوه ای ها ،در سیرلانکا سینهائی ها ،در پاکستان پنجابی ها ودر افغانستان پشتون ها».وبه نوشته والکر کانر«کشور های چند قومیتی دچار فرایند ملت زدائی هستند».


دموکراسی


Demos    واژه یونانی به معنی مردم وkratiaبه معنی قدرت است.در یونان به واحد های روستائی دموس می گفتند.در قرن 5ق.م.  مفهوم دموکراسی متحول شد به اجتماع همه مردم آتن اطلاق گردید.در  509 اداره جامعه آتن در اثر اصلاحات کلیستن حوقوقدان برجسته یونانی به دست روستائیان افتاد و از آن پس حکومت آتن را دموکراسیا نامیدند. یعنی حکومت روستائیان.امروز به حکومتی که قدرت در دست مردم باشد دموکراسی می گویند.  تاریخچه پیدایش دموکراسی-دموکراسی در مخالفت با حکومت استبدادی وخودکامه پیدا شد.امادر رابطه با هدف دموکراسی اختلاف وجود داشت.برخی آ زادی را هدف عمده دموکراسی وعده ای برابری را هدف اصلی دموکراسی قلمداد کردند.کسانی که آزادی را هدف دموکراسی می دانند معتقد اند ،دموکراسی یعنی حکومت از راه گفتگو یعنی ترغیب حکومت شوندگان وتسلیم تدریجی گروه های حاکم. به نوشته فاینر تا پایان قرن 18 دموکراسی مفهوم اعتراضی ،انقلابی ونفی کننده داشت. تعریف دموکراسی-  ابراهام لینکن گفته است دمکراسی عبارت است از حکومت مردم ، توسط مردم وبرای مردم.به نظر بریس دموکراسی شکلی از حکومت است که قدرت فرمانروائی بطور قانونی به همه اعضای جامعه بطور کلی واگذار گردد.اما مک آیور معتقد است دموکراسی تعیین حکومت اکثریت یا غیرآن نیست .بلکه در اصل این است که چه کسی باید حکومت کند وبا چه هدفی.لنین دموکراسی را شکلی از سازمان سیاسی جامعه می داند که در خدمت تولید بوده وروابط تولیدی جامعه آن را معین کند.  مبانی فکری دموکراسی- دموکراسی از لحاظ فکری ریشه در اندیشه وایدئولوِی لیبرال دارد.  اصل برابری انسان ها ،اصالت فرد،اصالت قانون،حاکمیت مردم ،تاکید بر خقوق طبیعی،تاکید بر جامعه مدنی وسیاسی.


  اصول اساسی دموکراسی


1-      حق شهروندی: انسان ها چون از عقل سلیم برخوردارند ،شهروند محسوب می گردند.

2-      مسولیت پذیری انسان: انسان ها چون فطرت پاک ودرستکار دارند مسئولیت پذیر اند.

3-      حس همبستگی : به دلیل مافع مشترک انسان ها احساس همبستگی عمیق دارند.

4-      اراده عمومی مشترک:در میان مردم اراده عمومی مشترک هم وجود ارد.

   لیبرالیسم از اصول اساسی دموکراسی است.لیبرالیسم ایدئولوژی است وعناصر مهم آن عبارت است از:تفکیک قوا،جامعه مدنی،نظارت مردم،اولویت آزادی فردی بر عدالت اجتماعی،تما یز حوزه عمومی وخصوصی،تساهل ومدارا،مقاومت در برابر قدرت وحق مالکیت خصوصی. پراگماتیسم مبنای فلسفی دموکراسی است در حالیکه لیبرالیسم فلسفه سیاسی دموکراسی است.پراگماتیسم معتقد است :معنی وحقیقت امور واندیشه ها را درفواید ونتایج آن ها باید یافت.پس نباید دنبال حقیقت غائی گشت.فائیده عملی ملاک حقیقت است.  نسبی گرائی به این معنی که ارزشها نسبی وذهنی اند مثل اصالت زضایت وقبول عامه ،اصالت قرارداد،اصالت برابری مدنی ،خودمختاری فرد،قانونگرائی و... نظریه ها در باره دموکراسی-دودسته نظریه را می توان تفکیک کرد:از لحاظ فلسفه سیاسی واز لحاظ فلسفه اجتماعی.از لحاظ فلسفه سیاسی به دونوع حکومت دموکراسی توجه شده است:آرمانگرایانه وواقعگرایانه که در سه شکل دموکراسی ژاکوبینی یا حد اکثری، دموکراسی قانونی ودموکراسی گروه های بر گزیده تقسیم می گردد.

1-   دموکراسی حد اکثری یا ژاکوبینی مبتنی بر نظریه ژان ژاک روسو است.به نظر روسو دمکراسی مظهراراده اکثریت مردم است.اکثریت هیچگاه اشتباه نمی کند .صدای مردم صدای خداوند است.می توان به عقل وفضیلت مردم همیشه اعتماد کرد.پس همه منصب در حکومت باید انتخابی باشد آن هم بر اساس رفراندم.

2-  دموکراسی به معنی حکومت قانون ،طرفداران این نظریه جوهر دموکراسی راحاکمیت قانون می دانند.استبداد اکثریت واقلیت را می توان با قانون مهار کرد.این دیدگاه واقع گرایان است که از حکومت خود کامه به نام اراده عمومی واز گرایش سیاست به افراط در اثر مشارکت بالای مردم  نگران بودند وبر نقش دانش وآگاهی ،حقوق فردی وآزادی منفی(رهائی از اراده خودسرانه اکثریت) تاکید می کردند.از دید واقعگرایان قدرت به هر حال خطرناک است وباید به شیوه قانونی محدود وکنترل شود.

3-  به نظر این گروه جوهر دموکراسی رقابت میان گروه های متمایل به قدرت است.واحد دموکراسی گروه است ،نه فرد .پس دموکراسی را نه در اکثریت، بلکه در رقابت گروه های برگزیده باید دید.این ها ایجاد اکثریت موثر را به جای اکثریت عددی لازم دانسته آموزش مردم رانیاز مبرم جامعه می خوانند.همچنان مشورت مردم را مهم دانسته وبرای داوری تربیت کارشناسان را ضروری می دانند.این دید واقعگرایانه است.از لحاظ فلسفه اجتماعی دموکراسی  سه  جنبه دارد: اجتماعی ،اقتصادی وسیاسی.از لحاظ اجتماعی همه مردم برابراند. از لحاظ اقتصادی توزیع ثروت در جامعه باید بر اساس عدالت صورت گیرد.واز لحاظ سیاسی  مردم حق تعیین سرنوشت خود را دارند.

معرفی منابع:

بنیاد های علم سیاست،عبدالرحمن عالم ،نشر نی ،1378 چاپ هفتم.

آموزش دانش سیاسی، حسین بشیریه،نشر نگاه معاصر،1380

اصول علم سیاست ،احمد بخشایشی اردستانی،آوای نور 1376

اصول علم سیاست ، موریس دوورژه ،امیر کبیر،1369

مبانی علم ساست ،عبدالحمیدابوالحمد، انتشارات توس،1376 چاپ هفتم

مبانی علم سیاست،استفان .دی تنسی،ترجمه یحیی ملک محمدی ،نشر دادگستر ،1379

مقدمات سیاست ،استیون تانسی،ترجمه هرمز همایون پور،نشر نی1381

Politics the Basics,Stephen D. Tansey،نشر دادگستر{بی تا}

آشنائی با علم سیاست،کلایمر رودی،جمیز آدرسن،ترجمه بهرام ملکوتی ،امیرکبیر،1351 (در این کتاب سیاست به معنی علم دولت معرفی گردیده)

سیاست به مثابه علم،ولفرید روریش،ترجمه ملک یحیی  صلاحی،سمت،1372(مطالعه بین رشته ای .سیاست و حقوق ،اقتصاد

سیاست چیست، ژولیان فروند،ترجمه احمدی،نشر آگه،1384

نگرش جدید به علم سیاست،مونتی پالمر،چارلز گایل ،ترجمه منچهر شجاعی،دفتر مطالعات سیاسی وبین المللی،1371

اسطوره سیاسی ،هنری تودر،ترجمه سید محمد دامادی،امیر

کبیر1383

سیاست وحکومت جدید ،آلن ر.بال ،ب. گای پیترز ،ترجمه عبدالرحمن عالم ،نشر قومس ،138a4

تجزیه وتحلیل جدید سیاست ،رابرت دال،ترجمه حسین ظفریان،نشر مترجم ،1364

مقدمه ای بر سیاست ،هارودلاسکی،ترجمه صفا

جامعه وحکومت ،مک آیور ،ترجمه کنی

روش ونظریه در علوم سیاسی،دیوید مارش وجری استوکر،ترجمه امیر محمد حاجی یوسفی ،پژوهشکده مطالعات راهبردی،1378

ساختارهای قدرت(درآمدی برعلم سیاست)،شوارتس منتل،ترجمه مرکز تحقیقات دانشگاه امام صادق،1378

مقدمه ای بر علم سیاست،سی ا. لیدز،تهرن ،انتشارات عطا،1377

مبانی علم سیاست،عقیدتی سیاسی ونمایندگی ولی فقیه در سپاه،1378

سیاست وسرنوشت،آندرو کمپل،ترجمه خشایار دیهمی،طرح نو 1381

گزیده مقالات سیاسی اجتماعی،تهران ،انتشارات بینش،1375



-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

عبد الرحمان عالم(استاد برجسته علوم سیاسی و روابط بین الملل)



           علم سیاست به تحلیل و بررسی جنبه های سیاسی پدیده های اجتماعی نظر دارد. « تحلیل سیاسی به انسان کمک می کند تا جهانی را که در آن زندگی می کند بهتر بشناسد و از میان شقوق گوناگون پیش روی خویش بهترین را انتخاب کند و بالاخره موفق شود به تغییرات کوچک و بزرگ که هر کدام یکی از جنبه های لا ینفک زندگی می باشند تأثیر بیشتر ببخشد.» علم سیاست چیست؟ عرصه ها و تقسیمان آن -علم سیاست به تحلیل و بررسی جنبه های سیاسی پدیده های اجتماعی نظر دارد. « تحلیل سیاسی به انسان کمک می کند تا جهانی را که در آن زندگی می کند بهتر بشناسد و از میان شقوق گوناگون پیش روی خویش بهترین را انتخاب کند و بالاخره موفق شود به تغییرات کوچک و بزرگ که هر کدام یکی از جنبه های لا ینفک زندگی می باشند تأثیر بیشتر ببخشد.» مر کز ثقل تحلیل و بررسی علم سیاست دولت است.نظر عدۀ دیگر آن است که علم سیاست با حکومت سرو کار دارد . اگر گروه سوم تلفیقی از این دو نظریه را می پذیرند، مانند پل ژانت، متفکر و محقق فرانسوی، که می گوید علم سیاست آن بخشی از علوم اجتماعی است که دربارۀ بنیادهای دولت و اصول حکومت بحث و بررسی می کند.در نظر سنّتی ، اغلب گفته شده که بررسی دولت در بر گیرندۀ حکومت هم هست، زیرا دولت بنا به مقاصد عملی از راه ارگان های حکومت عمل می کند. هارولد لاسکی گفته است؛ «...بنا به مقاصد ادارۀ عملی کارها ، دولت همان حکومت است.» اما از برخی جهات، واژه ی حکومت فراگیر تر است. «حکومت» اگر در معنی وسیع به کار رود، به اندیشه ی بنیادی کنترل و اطاعت متکی است ، پدیده ای است که با جامعه ی انسانی توسعه یافته است. به عقیده ی سجویک، علم سیاست « جامعه های دارای حکومت را بررسی می کند، یعنی جامعه های را که اعضای آن ، دست کم در مسائل معینی ، به اطاعت از دستورات برخی از افراد یا مجموعه ای از افراد که بخشی از جامعه اند، خو گرفته باشند .» این تعریف عرصه ی علم سیاست را گسترده می کند و آن را از دولت هم فراتر می برد.مفهوم سنّتی علم سیاست ، به عنوان علم بررسی دولت یا حکومت دیگر مناسب دانسته نمی شود. این مفهوم بر شکل تأکید می کند و به قانون گرایی یا دقت ظاهری بیش از حد در اجرای قوانین می انجامد. هم چنین روند پویا و نتایج را نادیده می گیرد. اینک به طور کلی پذیرفته شده است که علم سیاست باید در برگیرندۀ سازمان غیر رسمی و رفتار سیاسی در جامعه باشد که ساختار رسمی حکومت و نیز نیروهای سیاسی تأثیر گذار بر آن را نیز در بر می گیرد.یکسان شمردن علم سیاست با مطالعه و بررسی دولت نو هم مورد اعتراض قرار گرفته است. واژه ی «دولت»تا بیش از سدۀ پانزدهم کاربرد سیاسی نداشت، و وقتی چنین کاربردی یافت به صفت « نو» موصوف شد. تعریف علم سیاست با نظر خاص به دولت ، به گمان معترضان، این نتیجه را به بار می آورد که دولت نو شکل نهایی (و نه انتقالی ) سازمان سیاسی است که علم سیاست با آن سرو کار دارد و یگانه واحد سیاسی است که رفاه بشر را تأمین می کند.بنابر این، عرصۀ دانشی که علم سیاست اینک می کوشد آن را در بر گیرد. از دولت فراتر می رود. کاتلین معتقد است که «سیاست» بررسی جامعۀ سازمان یافتۀ انسانی است و پیش از هر چیز جنبه های سیاسی زندگی جامعه را مطالعه می کند. بنابر این نظر بر ترن دو ژوونال،« سیاست» روابط سیاسی را که همزمان با گردهمایی انسانها به وجود آمده است، بررسی می کند این گونه نظر ها عرصۀ مطالعات علم سیاست را تا بدان حد گسترده می کنند که در بر گیرندۀ همۀ چیزهایی می باشد که به جنبۀ سیاسی زندگی اجتماعی مربوط است یا روابط سیاسی انسانها با یکدیگر را بررسی می کند . اما ضمن در نظر داشتن فراگیری علم سیاست و توانایییهای نو یافته ی آن، باید در برابر این وسوسه مقاومت کرد و هر چیزی را که به زندگی انسان در جامعۀ سازمان یافته مربوط است در آن جا نداد.محققان و متفکرانی مانند هارولد لاسول، چارلز مریام، ماکس وبر، برتراند راسل، واتکینس و هانس مور گنتا، ب سرنوشت پویای سیاست تأکید کرده اند، معتقدند که قدرت، مفهوم اساسی سیاست است و همه شاخه های علم سیاست را به هم می پیوندد. برای مثال، لا سول در تعریف علم سیاست گفته است:«علم سیاست به صورت یک نظام تجربی عبارت از مطالعۀ چگونگی شکل گرفتن قدرت و سهیم شدن در آن است.» و « عمل سیاسی، عملی است که بر اساس قدرت انجام می گیرد.» سیاست و علم سیاست با قدرت موجود در جامعه از لحاظ ماهیت، پایه، عرصه و نتایج سرو کار دارند. « کانون توجه» دانشمند علم سیاست روشن و آشکار و عبارت است از شناخت مبارزه ای که در راه کسب یا حفظ قدرت، اعمال قدرت یا نفوذ بر دیگران، یا جلوگیری از اعمال آن وجود دارد. هم چنین گفته شده است که:« سیاست {مقوله ای}دربارۀ قدرت است، یعنی مربوط به توانایی کارگزاران، کارگزاری ها و نهادهای اجتماعی برای حفظ یا تغییر محیط اجتماعی یا مادی خودشان. مقوله ای است دربارۀ منابعی که شالودۀ این توانایی را تشکیل می دهند و نیروهایی که آن را اعمال می کنند و بر آن تأثیر می گذارند.»توجه و تأکید بر قدرت، شکل گرایی نظر سنّتی را از بین برده و به تحلیل واقع گرایانۀ روند سیاسی انجامیده است. تعریف معطوف به قدرت از علم سیاست هم چنین توجه به این واقعیت را خواستار است که نیروهای کنترل کنندۀ شکل و رفتار دولت همانند نیروهایی هستند که در دیگر گروههای سازمان یافته مانند خانواده، اتحادیۀ کارگری و تعاونی ها ( که فعالیت اغلب آن ها غیر سیاسی است)عمل می کنند.با این حال، نظریه های مربوط به تعریف سیاست با مقوله قدرت از برخی جهات رضایت بخش نیست. اول این که، این نظریه ها میان حوزه های اجتماعی و سیاسی قدرت تفاوت نمی گذارند. روابط قدرت و نفوذ زمانی« سیاسی»است که تا حدی سازمان یافته باشد و در جایی «سیاسی» است که اقدامات سازمان ها، دارای نوعی مشروعیت، مدعی اطاعت و احترام مردم، دانسته شود. دوم، سیاست مبارزه در راه قدرت به دور از انگیزه های هدفدار نیست. اما تأکید بر قدرت هدف هایی را که بر حسب آنها قدرت به کار می رفته است و تضاد هدف ها را که قدرت از آن پدیدار می شود، دستخوش ابهام می کند. در واقع ، پایان سیاست، رسیدن به یک خط مشی است _ سازش میان متضاد بر حسب منافع و ارزش های معینی که مشترک هستند. دیوید ایستون هم معتقد است که سیاست به «توزیع آمرانه ی ارزشها برای جامعه »مربوط است. با این همه، مهم ترین عنصر تعیین و اجرای سیاسی قدرت است و شناخت آن وظیفۀ اصلی و اولیۀ علم سیاست است. قدرت هسته و مرکز ثقل سیاست را به وجود می آورد و همۀ کشاکشها در زندگی سیاسی به قدرت مربوط است.نولی، تعریف هایی چند از علم سیاست را بدین شرح آورده است:

1 ) سیاست « هنر استفاده از امکانات است» اغلب برای فعالان سیاسی ممکن نیست به همۀ هدف های خود برسند، بنابر این باید بلند پروازیها را با قدرت خود متناسب کنند.هیچ کس بیش از قدرت یا امکانات خود ممی تواند در سیاست اعمال نفوذ کند و تأثیر گذارد.2 ) سیاست « حکومت کردن بر انسانها»کایتانو موسکا در طبقۀ حاکم و آستین رانی در حکومت بر انسانها، درمورد رابطۀ کسانی که حکومت می کنند و کسانی که بر آن ها حکومت می شود، میان فرمانروا و فرمان بردار، بحث می کنند و استدلال می نمایند که این رابطه مرکز زندگی سیاسی است.3 ) سیاست « مبارزه برای قدرت است» مهم ترین تعریف سیاست در میان متفکران سیاسی غرب این است که آن را مبارزه برای قدرت و نفوذ و اعمال آن در جامعه می دانند.4 ) سیاست یعنی دانستن این که :« چه کسی می برد، چه می برد، چه موقع می برد، چگونه می برد؟ و چرا میرد؟» این تعریف هارولد لاسکی از سیاست که جنبۀ شعاری دارد و به راحتی می توان آن را به یاد سپرد. اما باید دانست که این تعریف، تعریف « علم سیاست» است و نه خود سیاست، زیرا از دانستن و از علم و آگاهی سخن می راند.5 ) سیاست « توزیع آمرانۀ ارزش هاست» که به ایستون تعلق دارد و انتزاعی ترین مفهوم سیاست است.وسر انجام، نوعی نولی خود تعریفی از سیاست ارائه می کند:« همۀ آن فعالیتهایی که مستقیم یا غیر مستقیم با کسب قدرت دولت، تحکیم قدرت دولت، و استفاده از قدرت دولت همراه است.»تعریف نولی هم تازگی ندارد و در واقع بیان دیگری است از این که سیاست مبارزه ای برای کسب، حفظ، افزایش یا نمایش قدرت است.اگر بخواهیم تعریفی به نسبت فراگیر از سیاست در اختیار داشته باشیم، می توانیم آن را چنین تعریف کنیم : سیاست رهبری صلح آمیز یا غیر صلح آمیز روابط میان افراد، گروهها و احزاب ( نیروهای اجتماعی)و کارهای حکومتی در داخل یک کشور، و روابط میان دولت با دولت های دیگر در عرصۀ جهانی است. بنابر این تعریف می توان از سیاست یک فرد، از سیاست یک گروه، از سیاست یک حزب و از سیاست یک حکومت نام برد. و از لحاظ بین المللی هم سیاست خارجی دولت را مشخص کرد. سیاست در بر گیرندۀ منافع هر یک از نیروهای اجتماعی نام برده است. در  صورت اختلاف میان آن نیروها، این منافع با یکدیگر برخورد پیدا می کند، در صورت اتحاد و همکاری میان آنها هماهنگ می شود. به دیگر سخن، نیروهای اجتماعی، در صورت برخورد منافع یا تضاد منافع، با یکدیگر به کشمکش می پردازند، و در صورت هماهنگی و اشتراک منافع با یکدیگر متحد می شوند. چگونگی رهبری و هدایت این هماهنگی ها یا برخوردها، سیاست را پدید می آورد. سیاست عرصۀ برخوردها و هماهنگی های منافع و روابط نیروهای اجتماعی است.در این تعریف، به مسئله کاربرد قدرت نیز توجه شده است. سیاست برخاسته از تضاد باشد یا از هماهنگی، در هر حال، برآمده از قدرت است، با این تفاوت که در تضاد ، قدرت به صورت غیر صلح آمیز، از راه زور، اجبار یا خشونت، و در هماهنگی به صورت صلح آمیز، از راه ترغیب، پاداش یا نظیر این ها به کار برده می شود.به برنامه ها و روش های افراد، گروه هاو احزاب، حکومت ها و دولت ها برای رسیدن به هدف ها نیز سیاست می گویند. این معنی سیاست، با برنامه ریزی و پی گیری آن ارتباط دارد و البته همیشه با معنی نخست آن همراه است. سیاست حساسترین حوزۀ فعالیت انسان در جامعه است و سخت تحت تأثیر فرهنگ، اندیشۀ مردم، منافع و نظریات گروهی و شخصی، و عوامل اقتصادی هر جامعه قرار دارد و خود نیز بر آن تأثیر می گذارد.در پرتو این تعریف از سیاست می توان « علم سیاست» را نیز چنین تعریف کرد: علم سیاست، رشته ای از آگاهی اجتماعی است که وظیفۀ آن شناخت منظم اصول و قواعد حاکم بر روابط سیاسی میان نیروهای اجتماعی در داخل یک کشور، و روابط میان دولتها در عرصۀ بین المللی است.این رشته از آگاهی و دانش اجتماعی، کارکرد اصول و قواعد حاکم بر روابط میان نیروهای اجتماعی را کشف می کند و چگونگی کارکرد آ؛ن ها را نیز آموزش می دهد. علم سیاست برای کشف این اصول و قواعد، به طور کلی سازمان و عملکرد حکومتها، احزاب سیاسی و گروههای ذی نفوذ، نهاد های اجتماعی و اندیشه های سیاسی را بررسی می کند. از لحاظ روابط بین الملل نیز به مطالعۀ مؤسسات و سازمانهای بین المللی، سیاست و حکومت در کشورهای گوناگون، دیپلماسی عمومی، روابط بین الملل، حقوق بین الملل، و سیاست خارجی کشورها می پردازد تا به شناخت و آگاهی لازم دربارۀ بنیادهای روابط میان آنها دست یابد.

عرصۀ علم سیاست

پس از تعریف علم سیاست، اینک باید عرصۀ آن را معین کرد. فرهنگستان علوم سیاسی و اجتماعی آمریکا، در 28 و 29 دسامبر 1965، برای بحث دربارۀ عرصۀ، هدفها وروش های علم سیاست کنفراسی در فلادلفیا برگزار گردید. آلفرد دوگرازیا، دیوید ایستون، هری ایکشتن، هانس مور گنتا، نورمن پالمر و دانشمندان یگری برای شرکت در بحث ها به این کنفرانس دعوت شده بودند.در این کنفرانس گفته شد که مرزهای دقیق و مشخص علم سیاست را نمی توان به آسانی معین کرد. هیچ جنبه ای از زندگی اجتماعی نیست که با سیاست ارتباط نداشته باشد، و بنابر این ، در قلمرو و بررسی علم سیاست قرار نگیرد. علم سیاست در بسیاری از عرصه های پژوهش اجتماعی سهیم است و با رشته های علمی مانند تاریخ، اقتصاد ، جامعه شناسی، روانشناسی اجتماعی، اخلاق، حقوق، آمار، جغرافی، و رشته هایی دیگر پیوند دارد. اما همان طو که خواهیم دید، علم سیاست ، یک، « کانون توجه » دارد که مطالعات خود را بر آن قرار می دهد. هم چنین مواد و داده های خاص خود دارد.علم سیاست، پویا است : علم سیاست سرشت، پایه ها، روند ها، عرصه و نتایج اقتدار و قدرت در جامعه را بررسی می کند. « قدرت» را در این معنی نباید نیروی اجبار گر تلقی کرد.پایۀ اخلاقی قدرت و نفوذ اندیشه ها بر انسان به طو ر عمده در فلسفه و روان شناسی سیاست نمودار می شود. بحث دربارۀ خاستگاه ها و هدف های قدرت به اندازۀ مطالعۀ اعمال آن اهمیت دارد. افزون بر آن، بررسی قدرت، سیاست شناس را از ارگانهای حکومت به سنجش دیگر نهادها، مانند اتحادیه های کارگری، نهادهای دینی، شرکت های بازرگانی و مانند آنها می کشاند. در واقع، مطالعۀ هر نوع از مجتمع ها و گردهمایی ها جویای قدرت و نفوذ ، به علم سیاست مربوط است. بدین قرار ، موضوع علم سیاست در بر گیرندۀ همۀ اندیشه ها و نهادهایی است که با قدرت و اقتدار، و نفوذ در جامعه سرو کار دارند. این علم هم چنین رفتار سیاسی (یعنی قدرت جویی )گروه ها، سازمان ها و نهاد های کم و بیش جدا از دولت را که می کوشند بر سیاست عمومی و راستای دگرگونی اجتماعی تأثیر گذارند، بررسی می کند، این بررسی به هیچ دورۀ ویژۀ تاریخی و نیز به هیچ حوزۀ معین جامعۀ بشری محدود نیست، مگر از لحاظ تسهیل بررسی ها، از بررسی تاریخ و نیز از راه تحقیق در جریان های موجود در جامعه می توان داده های تجربی مورد نیاز علم سیاست را به دست آورد.علم سیاست، توضیح حال: بررسی تجربی پدیده های و روندهای سیاسی موجود بخش مهمی از وظیفه ی علم سیاست است. این بررسی به مفاهیم سیاسی رایج و نیز به گروه ها و سازمان های جویای قدرت و نفوذ در جامعه توجه دارد . علم سیاست ، به ویژه مفهوم دولت ، ریشه ها، و ویژگی ها، شکل هل و ساختار آن ، روند و کار کرد آن ، هدف ها و کار ویژه های آن، روابط آن با اتباع و شهر وندان و گروه های گوناگون، و نیز روابط آن با دیگر دولت ها و سازمان های بین المللی را مطالعه می کند. در واقع، رشد حقوق بین الملل و سازمان های بین المللی ، بُعد تازه ای به بررسی های علم سیاست افزوده است و در یک معنی، آن را علم الاجتماع ساسی جهانی کرده است.بررسی های رفتار سیاسی، به ویژه دادن رأی ، در حال حاضر، پر ابهام است. اما سنجش افکار و آمار های انتخاباتی داده های لازم برای این گونه بررسی ها را فراهم می کند و این بررسی ها اطلاعات زیادی دربارۀ انگیزۀ رأی دهندگان به دست می دهد.علم سیاست، فهم گذشته: بررسی قدرت و اقتدار، و نفوذ در گذشته به فهم و شناخت نهادها، اندیشه ها و روند های امروز ین بسیار کمک می کند. این جنبه از مطالعه، کوشش هایی را در بر می گیرد که از زمان های باستان به عمل آمده است تا در بارۀ دولت، حکومت، حقوق، و فتار سیاسی استنباط هایی به دست آورد و به نتایج قابل آزمایشی برسد. هم چنین در بر گیرندۀ بررسی مراحل آغازین سیاسی سازمان یافته، تکامل شکل های سیاسی از ساده به پیچیده و نیز بررسی تاریخ تدوین قوانین اساسی است. علم سیاست متضمن بررسی جریان های گوناگون اندیشۀ سیاسی و نیز فهم و شناخت نقش گروه ها و سازمان های جویای قدرت و نفوذ در جامعه است.علم سیاست، پیشنهاد کنندۀ سیاست: هدف نهایی همۀ بررسی های علم سیاست این است که پدیده های سیاسی را با این نظر بشناسد که به تصمیمات عملی دربارۀ سیاستی که باید اتخاذ شود، بی انجامد. در این مورد ، سیاست شناس روش های تجربی ، تاریخی و قیاسی را تر کیب می کند، گرایش کلی این روش ترکیبی آن است که راستای احتمالی جریان تحول را کشف کند و روند های موجود سیاسی از لحاظ هدف هایی که می خواهند به آن ها دست یابند، بررسی شوند. پیش نهاد ها و طرح ها برای اصلاح ساختار و روند های سیاسی موجود، بخش پذیرفته شدۀ علم سیاست است.علم سیاست، در مرحلۀ جنینی: با وجود این واقعیت که تفکر سیاسی بیش از 2500 سال قدمت دارد، علم سیاست هنوز در دوران کودکی است. ارنست بارکر، نخستین استاد علم سیاست در کمبر یج ،در سخنرانی افتتاحی خود راجع به علم سیاست گفت : که عده ای آن را « نامفهوم، شاید مشکوک و احتمالاً جدل آمیز » می دانند.علم سیاست ، در مقایسه با تاریخ پیچیدۀ و غیر قابل قیاس ، در مقایسه با حقوق یا اقتصاد فاقد روش اختصاصی تفکر و واژگانی فنی پذیرفته شده، و در مقایسه با علوم طبیعی و زیستی، فاقد دقت و موضوع مشخص است. اما اگر علم سیاست با جامعه شناسی مقایسه شود، ساده، منسجم و متراکم به نظر می رسد. علم سیاست، اگر چه طی سدۀ حاضر بسیار پیش رفته است، اما هنوز در حالت تغییرات پی در پی و رشد است.

تقسیمات علم سیاست

کمیته ای که یونسکو در 1948 بر پا داشت تا اساسنامۀ انجمن بین المللی علم سیاست را آماده کند، موضوع های مورد مطالعۀ علم سیاست را بدین شرح بر شمرد:1 )نظریۀ سیاسی-الف. نظریۀ سیاسی ب.تاریخ اندیشه های سیاسی2 ) حکومت الف.قانون اساسی ب.حکومت ملی پ.حکومت منطقه ای و محلی (ایالتی و لایتی) ت. ادارۀ امور عمومی ث. وظایف اقتصادی و اجتماعی حکومت   ج. نهاد های سیاسی تطبیقی 3 ) احزاب ، گروه ها و افکار عمومی الف. احزاب سیاسی ب. گروه ها و گرد همایی ها پ. مشارکت شهروندان در حکومت و ادارۀ امور عمومی ت. افکار عمومی4 )روابط بین الملل الف. سیاست بین الملل  ب.سازمان های بین المللی پ.حقوق بین الملل دانشگاه های کشورمان گوناگون، بسته به نیازها، در این تغییراتی در این تقسیم بندی هستند.

--------------------------------------------------------------

منبع: بنیادهای علم سیاست/مؤلف:عبدالرحمان عالم / انتشارات: نی /چاپ:یازدهم 1383



 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.