روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

جهانی شدن سیاست (روابط بین الملل در عصر نوین)



خلاصه کتاب

جهانی شدن سیاست


روابط بین الملل در عصر نوین

 

مولف : جان بیلیتس و استیو اسمیت

 


جهانی شدن به روندی اطلاق می شود -هنوز هم تداوم دارد - که جهان از طریق آن از بسیاری از جهات به مکانی واحد تبدیل شده است.

جهانی شدن به شکل های گوناگون تمامی حوزه های سیاست اجتماعی را دربرمی گیرد.

اگر چه از اواسط قرن نوزدهم به بعد زمینه کاری قابل ملاحظه ای برای روند  جهانی شدن فراهم گردید ، اما این روند از دهه 1960 پیشروی تمام عیار خود را آغاز نمود.

بسیاری از قرائت ها درباره روند جهانی شدن اط ساده انگاری بیش از اندازه ، مبالغه و رویاپردازی رنج می برند.

جهانی شدن با برخی تغییرات نسبتا فراگیر در نظم جهانی ، ارتباط دارد.

جهانی شدن نظام وستفالی و اصل محوری آن یعنی حاکمیت کشورها را با چالش بنیادین مواجه ساخته است.

اگر چه جهانی شدن مرگ حق حاکمیت را به دنبال داشته ، اما دولت را در خود حل نکرده است.

یک کشور در دوره فراحاکمیت در مقایسه با سلف وستفالی خود ، رفتار کاملا متفاوتی خواهد داشت.

جهانی شدن سبب افزایش همکاری مستقیم فرامرزی بین حکومت های ایالتی و شهرداری ها شده است.

جهانی شدن گسترش عمده نظارت فراکشوری را به وسیله نهادهای وابسته به حاکمیت جهانی به ارمغان آورده است.

بخش خصوصی در حاکمیت جهانی در عصر حاضر از طریق نهادهای مشاوره ای ، موسسات تحقیقاتی ، بنیادها و شوراهای مشورتی نقش فعالی بر عهده گرفته است.

نهادهای جامعه مدنی با اشکال گوناگون سازمانی ، موضوعات مورد نظر و راهکارهای گوناگون ، پویایی و نوآوری زیادی برای سیاست های جهانی عصر حاضر به ارمغان آورده است.

جهانی شدن  دستیابی به دموکراسی را از طریق دولت ناممکن می کند

نهادهای حکومت جهانی به شدنت غیر دموکراتیک هستند.

حکوممت های جهانی از طریق بازار سبب نابرابری های عمیق و سلطه کارایی بر دموکراسی می شود.

نهادهای جامعه مدنی جهانی نیز عموما از سوابق متزلزلی در زمینه استفاده از روش های دموکراتیک برخوردار هستند.

 

جامعه بین المللی عبارت است از سازمانی متشکل از دولتهای عضو که نه تنها فراتر از مرزهای ب ی با هم تعامل دارند بلکه اهداف ، سازمانها و معیارهای رفتاری مشترک دارند.

گونه های تاریخی متفاوتی از جامعه بین المللی وجود دارد و مهمترین آنها جامعه ب ی معاصر است.

برای درک جامعه ب ی توجه به روابط گروهی متضاد ( مانند امپراتوریها که از نظر تاریخ تداوم بیشتری دارند) مهم است.

استقلال سیاسی ارزش اصلی جامعه بین المللی است.

دو طلایه دار جامعه بین المللی عبارت بودند از یونان باستان و ایتالیای رنسانس.

دو امپراتوری که در تقابل با این جوامع بودند و به مثابه پل تاریخی بین آنها عمل می کردند امپراتوری روم و جانشین بلافصل مسیحی آن در غرب یعنی جمهوری مسیحی در قرون وسطا بود.

جامعه بین المللی یونانی بر اساس «پلیس»ها و فرهنگ هلنی شکل گرفته بود.

جامعه بین المللی ایتالیا بر اساس «دولت» و هویتهای قدرتمند شهری و رقابتهای ایتالیایی ها در عصر رنسانس شکل گرفته بود.

این جوامع  ب ی کوچک در نهایت به دست قدرتهای سلطه طلب همسایه شکست خوردند.

صلح وستفالی اولین تجلی صریح جامعه دولتهای اروپایی بود که مقدم بر تمام رویدادهای بعدی در جامعه بین المللی به حساب می آمد.

این جامعه بین المللی جانشین جمهوری مسیحی قرون وسطا شد.

جنبه خارجی توسعه دولتهای سکولار مدرن باید راهی مشروع برای انجام روابط مشترک پیدا کند بی آنکه دربرابر مقامات ارشد یا سلطه هژمونیک خارجی تسلیم شود.

این جامعه اولین جامعه بین المللی کاملا صریح با نهادهای دیپلماتیک خود ، مجموعه ای رسمی از قوانین و رویه های اعلام شده در کشورداری محتطاطانه از جمله موازنه قدرت بود.

دولتهای اروپایی از طریق جنگ و رقابت های خود اقدام به توسعه سازمان و تکنولوژی نظامی کردند تا قدرت خود را در مقیاس جهانی اعما کنند و نظام های سیاسی غیر اروپایی انگشت شماری توانستند سد راه توسعه آنها شوند.

حقوق بین الملل ،دیپلماسی ،موازنه قوای اروپایی در سراسر دنیا به کار گرفته شد.

ملی گراهای بومی و غیر اروپایی در نهایت قیام کردند و مدعی حق تعیین سرنوشت خود شدند و در نهایت منجر به استعمار زدایی و توسعه جامعه ب ی شد.

متعاقب آن بعد از جنگ سرد و فروپاشی شوروی و بسیاری از دولتهای کمونیستی این توسعه بیشتر شد.

امروزه برای اولین بار درتاریخ یک جامعه بین المللی با گستره جهانی وجود دارد.

امروزه جامعه بین المللی ، چارچوبی اجتماعی و جهانی است که شامل هنجارها و ارزش های مشترک و براساس حاکمیت دولتها ست.

 

       علت بی ثباتی دراز مدت اروپا را می شود در شکل گیری آلمان متحد در دهه 1870 مشاهده کرد که باعث برهم خوردن موازنه قدرت شد.

قدرت های اروپایی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم  بر سر مسایل استعماری باهم به نبرد برخاستند وآلمان نیز در جستجوی بازار و مستعمرات جدید بود.

برخی از سلسله های پادشاهی در اروپا در حال سقوط بودند و این سئوال را بی پاسخ گذاشتند که کدام ترتیبات منطقه ای و حقوقی جانشین این امپراتوریها خواهد شد.

در عین حال بحث ملی گرایی به ویژه در منطقه بالکان و اروپای مرکزی در حال گسترش بود و جنبش های ملی گرایانه در امپراتوری های در حال اضمحلال عثمانی و اتریش-مجارستان ادعاهای خود در زمینه حق داشتن کشور مستقل را مطرح می کردند.

مجموعه ای از تنش های اقتصادی ، ملی گرایانه و امپریالیستی در نهایت منجر به جنگ جهانی اول شد.

بسیاری از شروط قرادادهای صلح بعد از جنگ جهانی اول (پیمان ورسای )بر اساس 14 نکته که ویلسون مطرح کرده بود ، شکل گرفتند.

قرار بود «جامعه ملل» مانع از جنگ های آینده باشد ، مجمعی که می بایست بر ضد دولت های متجاوز اقدامات جمعی انجام دهد.

مجموعه ای از کشورهای جدید در منطقه بالکان و اروپای شرقی و مرکزی تشیکل شدند بر باقی مانده های امپراتوری های عثمانی و اتریش-مجارستان.

آلمان مقصر جنگ شناخته شد .این کشور مناطقی را به لهستان واگذار کرد ، استان آلزاس -لورن به فرانسه برگدانده شد ، قرار شد آلمان خلع سلاح شود  ، فرانسه رایلند را به عنوان یک  منطقه نظامی اشغال کند و غرامت های جنگ به قدرت های پیروز پرداخت شود.

بسیاری از منتقدان ایراداتی به این پیمان گرفتند ، گفتند این پیمان در قبال المان بسیار سخت گیرانه است  و برخی دیکر گفتند به اندازه کافی سخت گیرانه نبوده است.

از زمان انقلاب صنعتی تا آغاز جنگ جهانی اول ، اقتصاد سرمایه داری جهان در حال توسعه بود و سطح تجارت جهانیافزایش می یافت.

جنک اول این توسعه را متوقف کرد.تاثیرات منفی عمیقی بر نظام ب گذاشت.این تاثیرات به دلیل رونق اقتصاد آمریکا در دهه 1920 مخفی و پوشیده ماند.

در سال 1929 سقوط بازار سهام وال استریت باعث ایجاد رکود جهانی شد و نشان داد تا چه حد اقتصاد ملی کشورها تحت تاثیر نیروی اقتصاد بین المللی است.

رکود اقتصادی در بسیاری از کشورها منجر به پیدایش جنبش های سیاسی افراطی شد که قدرت گرفتند و بسیاری از انها ماهیت راست افراطی داشتند.

از 1868 به بعد ژاپن دوره پر سرعت صنعتی شدن را همراه با پیامدهای ژرف اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی پشت سرگذاشت.

ژاپن برای پیدا کردن بازارهای جدید ، مواد خام و زمین برای جمعیت رو به رشد خود ، نفوذ در شمال چین را آغاز کرد ، در حالی که چین دچار جنگ داخلی طولانی مدت بود.

ژاپن به رغم اینکه در جنگ اول برضد آلمان جنگید  ولی همانند این کشور نسبت به حل وفصل مسایل در دوره بعد از جنگ نارضی بود.

بین سالهای 1931 تا 1933 به بعد ژاپن سلطه خود بر منچوری را تحکیم کرد و دولتی دست نشانده به نام منچوگو ایجاد کرد. وانکش جامعه ملل به صریح ترین اقدام تجاوزکارانه که تا آن موقع بروزکرده بود ، از نوع حداقلی بود.

در1937 ژاپن با چین وارد جنگ شد و به این ترتیب روابظش با آمریکا تیره شد و نهایت ژاپن به آمریکا در پرل هاربر حمله کرد.

ریشه های جنگ دوم موضوع مباحثات تاریخی بوده  است .مورخان درباره این نکته بحث می کنندکه هیتلر نقشه جنگ را تا کجا کشیده بود .آیا گسنره جنگ را پیش بینی کرده بود.

فاشیسم و نازیسم آنگونه که در ایتالیا و آلمان محقق شد منجر به تغییر شکل کامل جامعه این دو کشورشد و حریم خصوصی افراد از بین رفت.از نظر سیاست خارجی ، نقشه های جاه طلبانه ارضی به گونه ای تصویر شده بود که فراتر از بازنگری در پیمان ورسای می شدند.

سیاستمداران در فرانسه و بریتانیا در مواجهه با بحران های متعدد ب ی سیاست باج دهی و سازش را با هیتلر را در پیش گرفتند.

به محض اینکه آلمان در مارس 1939 پراگ را اشغال کردسازشکاری کنار گذاشته شد و هنگامی که المان در سپتامبر 1939 به لهستان حمله کرد ، فرانسه و بریتانیا به این کشور اعلن جنگ دادند.



قدرت های مختلف اروپایی بعد از 1945 رفتارهای مختلفی در برابر استعمار زدایی ازخود بروز دادند.بریتانیا تصمیم گرفت که از این کار دست بردارد در حالی که دیگران تمایل داشتند امپراتوری خود را ادامه دهند مانند فرانسه.

قدرت های اروپایی دیدگاه های متفاوتی نسبت به مناطق و کشورهای مختلف داشتند.مثلا عقب نشینی بریتانیا از آسیا بعد 1945 بسیار سریعتر از هقب نشینی در آفریقا بود.

فرایند استعمار زدایی در بسیاری از مواقع بی دردسر بود ولی بسته به رفتارهای استعمار کننده و جنبش های ملی گرا در مواردی به جنگی انقلابی ختم می شد مانند الجزایر ، مالایا و آنگولا.

تلاش برای کسب استقلال و ازادی زمانی که ابر قدرت ها و متحدان آنها در آن دخالت می کردند به تعارضات جنگ سرد تبدیل می شد . مانند ویتنام.

این پرسش که ایا استعمار زدایی موفق بود یا نه ؟ بستگی دارد که از چه زاویه ای دیده شود ؟ ( از دیدگاه قدرت های استعماری یا از دید جنبش های استقلال طلب.)

درباره اینکه جنگ سرد چه زمانی اغاز شد و چه کسی مسئول آن بود و چرا آغاز شد /ع نظرات مختلفی وجود دارد.

جنگ سرد در اروپا با شکست اجرای توافق نامه هایی که در پوتسدام و یالتا امضا شده بودند ، آغاز شد.

در روابط شرق و غرب مراحل متمایزی وجود دارندکه طی انها تنش و خطر رویارویی مستقیم شدت گرفت یا کاهش یافت.

بعضی از جنگ های داخلی و منطقه ای به علت دخالت ابرقدرت ها شدت گرفت یا طولانی شد و در صورت عدم مداخله آنها یا رخ نمی دادند و یا کوتاه تر می شدند.

پایان جنگ سرد سبب برداشته شدن سلاح های هسته ای نشده است.

هنوز درباره استفاده از بمب هسته ای در سال 1945 و تاثیر آن بر جنگ سرد، بحث ها و  دیدگاه های مختلف وجود دارد.

سلاح های هسته ای عامل بسیار مهمی در جنگ سرد بودند ، اینکه مسابقه تسلیحاتی از خود دارای چه نیرویی بوده ، نکته ای قابل بحث و بررسی است.

موافقت نامه های کنترل و محدود کردن زرادخانه های هشته ای ، نقش مهمی در روابط شوروی و امریکا ایفا کرد.

کشورهای دارنده سلاح های هسته ای درباره جلوگیری از گسترش سلاح های هسته ای با سایر کشورها توافق کردند.

بحران های ب ی متعددی به وقوع پیوست که خطر بروز جنگ هسته ای در آنها وجود داشت.

 


پایان جنگ سرد نقطه ی عطف مهمی در تاریخ بود که با تغییراتی که در نظام بین المللی، دولت-ملت ها و سازمان های ب سنجیده می شود.

اصطلاح جنگ سرد می تواند هم به ویژگی های رفتاری روابط آمریکا و شوروی در بین سالهای 1945 تا 1989 ، وهم به ساختار اساسی رفتار آن دو که برخوردار از ثبات بود اشاره داشته باشد.

عناصر ساختاری اصلی جنگ سرد عبارت بودند از رقابت سیاسی و نظامی ( و مهمتراز همه هسته ای ) بین ایالات متحده و اتحاد شوروی ع تعارض عقیدتی بین سرمایه داری و کمونیسم ، تقسیم اروپا ، وگسترش تعارض ابرقدرتها به جهان سوم.

سقوط کمونیسم علت اصلی پایان جنگ سرد بود اما تمام جوانب تغییرات سیاست ی را از 1989 به بعد را تشریح نمی کند.

ناگهانی بودن سقوط کمونیسم باعث بی اعتبار شدن پیش بینی های کارشناسان شد.

به قدرت رسیدن گورباچف نشان دهنده ظهوری نسلی نو در رهبری شوروی بود هر چند که گورباچف در اوایل نشان نمی داد که قالب سیاست های شوروی را در هم خواهد شکست.

اتحاد شوروی دچار مشکلات اقتصادی بنیادینی بود که در دهه 1980 به وسیله کاهش محصولات کشاورزی و ناکامی در مواجهه با چالش انقلاب رایانه ای شدت گرفته بود.

گلاسنوست با تعدیل سانسور که گورباچف امید داشت بتواند آن را کنترل کند آغاز شد اما این فرایند به سرعت از دستش خارج شد زیرا چیزی به نام افکار عمومی حقیقی در حال شکل گرفتن بود.

ترکیبی از گلاسنوست و تجدید ساختار سیاسی باعث تضعیف نقش حزب کمونیست و در نهایت خود اتحاد شوروی شد که تا پایان 1991 به جمهوری های مجزایی تجزیه شد.

سازمان دهی دوباره اقتصادی این تاثیر را داشت که منطق نظام قدیمی نابود شود بی آنکه مکانیسم های جدید و عملی جای آنها را بگیرند.

پایان کونیسم در اروپای شرقی ناگهانی بود اما اعتراض به حاکمیت کمونیسم هیچ گاه تازه و نوپا نبود.

اتحاد شوروی همیشه مجبور به پذیرش این واقعیت بود که اختلافات ملی و میل به خودمختاری در میان کشورهای اروپای شرقی وجود دارد و تلاش کرد تا بین حفظ یکپارچگی بلوک شوروی و اجازه دادن به کمی تنوع ، توازن ایجاد کند.

اتحادیه لهستانی موسوم به «همبستگی» نشان دهنده جریان های گسترده نارضایتی هایی بود که قدرت آن حتی بعد از ممنوعیت این سازمان حفظ شد.

اینکه گورباچف از دکترین برژنف در مورد « حاکمیت محدود اروپای شرقی » دست کشید تسریع کننده فرایند انقلابی شد.

ناکامی تلاشهای رهبران اروپای شرقی برای ممانعت از موج انقلاب 1989 به وسیله انتصاب نیروهای جدید ، نشان داد که تا چه حد بحران کمونیسم عمیق و جدی بوده است.

دیدگاه در مورد نقش آمریکا در پایان جنگ سرد عمدتا به صورت دو قطبی بوده اند .برخی سازش ناپذیری ریگان را عامل به زانو درآوردن شوروی می دانند و عده دیگر معتقدند سیاستهای ریگان بی اهمیت بوده یا در عمل باعث طولانی تر شدن جنگ سرد شده است.

روابط میان آمریکا و شوروی با ظهور گورباچف و به صورت یک شبه تغییر نکرد.آمریکا با احتیاط به طرح ها و اقدامات او واکنش نشان داد.

امتیازات اعطایی گورباچف به امضای پیمان نیروهای هسته ای میان برد کمک کرد و عموما جو موجود درروابط آمریکا و شوروی را بهبود بخشید ، این امتیازات ابتدا به شیوه ای محدود ارایه شد اما با افزایش سرعت اصلاحات ، افزایش یشتر حالت یک جانبه به خود گرفت و بسیارگسترده شد.

ماجرا فقط امتیازهای شوروی نیست.آمریکا نیز اقدامات چشم گیری انجام داد و نشان داد که تفسیر دو قطبی از پایان جنگ سرد بسیار ساده و کلی است.

علل پایان جنگ سرد نه تنها در شرایط داخلی و خارجی نهفته است بلکه ریشه در تعاملات آن دو نیز دارد.

جدایی بلوک کمونیست از سرمایه داری باعث شد این بلوک روز به روز نسبت به غرب سرمایه دار مزیت نسبی خود را از دست بدهد.

رشد اگاهی نسبت به نداشتن مزیت نسبی یکی از عوامل سقوط کمونیسم به شمار می آید.

پایان جنگ سرد زمینه رابرای ارایه نظرات خوش بینانه و بدبینانه آماده کرد.

هر دو رویگرد فوق ، شواهدی برای نظریات خود در مورد گرایشان متنوع و بعضا متضاد در رویداد های ب ی بعد از جنگ سرد ارایه می دهند.

نو بودن نظام ب بعد از جنگ سرد نه در بی ثباتی و درگیرینهای موجود بلکه در محیطی ریشه دارد که درگیری ها در آن به وقوع پیوستند.

بعد از جنگ سرد بسیاری از اندیشمندان پدیده جهانی شدن و آینده امریکا را مرتبط با هم تلقی می کنند هر چند که می توان انتظار داشت برای هر دوی آنها فرایندهای مخالف  شکل بگیرد.

 


بیشتر کارشناسان در پیش بینی پایان جنگ سرد ناکام ماندند.

نسبت به این سئوال که چرا جنگ سرد پایان یافت هیچ دیدگاه مشترکی وجود ندارد.

جهان بعد از 1989 شاید خیلی متفاوت از آنچه بعضی از منتقدین فرض می کنند نباشد.

رد بسیاری از مشکلات جدید جهان را می توان تا پایان جنگ سرد تعقیب کرد.

نظر فرانسیس فوکویاما درباره پایان تاریخ نه به پایان زمان تاریخی بلکه به پیروزی نهایی ارزش های لیبرالی بر رقبای عقیدتی آنها اشاره دارد.

خوش بینی لیبرالی نسبت به عصر بعد از جنگ سرد ، درصدد است تا این خوش بینی را در محدوده یک نظریه بزرگتر و قابل ارزیابی عملی درباره دنیای مدرن قرار دهد.

این نظریه بر مبنای سه استدلال واضح شکل گرفته است : یکی درباره ویژگی صلح طلب بودن دموکراسی ها ، دیگری درباره نقش مکملی که نهادهای چند جانبه ایفا می کنند و سومی درباره پیامدهای امنیتی مثبت سرمایه داری جهانی.

منظور از رئالیست این نیست که آنها واقع بین هستند ، بلکه به این دلیل است که آنان نظریه ای دارند که معتقد است تحلیل منسجم تری درباره روش عملکرد دولت ها درگذشته و حال ارایه می کنند.

استدلال مرشایمر درباره بازگشت به آینده بر پایه این استدلال رئالیستی است که نظام دو قطبی در دوره جنگ سرد منتهی به صلحی طولانی شد که ممکن است اکنون به علت از میان رفتن آن ، این صلح تضعیف شود.

نظریه هانتینگتون درباره برخورد تمدن ها ، محتوم بودن تعارض را به عنوان یک واقعیت اثبات شده تاریخی نقطه آغاز کار خود قلمداد می کند و تا آنجا پیش می رود که استدلال کند تعارضات عمده بعدی در دنیا نه تنها درباره اقتصاد یا عقیده بلکه بر سر فرهنگ خواهد بود.

نظریه کاپلان به نام هرج و مرج آینده بر اساس تجربه ای شکل گرفته که وی درمناطقی  که ( مناطق در حال انقراض ) در دنیا می نامد ، به دست آورده بود ( مانند بخش هایی از آفریقا ) و معتقد است غرب چیزهایی را که در این نواحی اتفاق می افتد ، نادیده می کیرد.

بعضی از نویسندگان رادیکال و صاحب نفوذ در مسایل سیاست جهانی نظرات خود را در خارج از عرصه روابط بین الملل عالب -و درتضاد با آن - تدوین کرده اند.

نوام چامسکی که انتقادش از آنچه وی « امپراتوری آمریکایی »می نامد نقطه عزیمت روشنفکرانه اوست .وی معتقد است در نظم نوین جهانی چیزهای زیادی تغییر نکرده اندیعنی قدرتمندان و دلت های قدرتمند هنوز حالت هژمونیک خود را حفظ کرده اند.

رابرت کاکس در حوزه اقتصاد سیاسی ب ی دارای شهرت شناخته شده تری است اما وی مانند چامسکی عقیده دارد که ساختارهای قدرت که بعد از جنگ سرد شکل گرفته اند هنوز در جای خود محفوظ مانده اند.

وجود کمونیسم باعث محدو شدن دامنه جغرافیایی سرمایه داری شده بود ، بنابراین از میان رفتن آن منجر به گسترش سریع اصول بازار در سراسر دنیا شد.

اصطلاحی که برای تعریف سیاست اقتصاد جهانی در طول دهه 1990 به کار می رفت « اجماع واشنگتن ز بود که مجموعه ای سخت گیرانه از معیارهای اقتصادی را که همه کشورها می بایست از آن پیروی کنند تعریف می کرد ، صرف نظر از اینکه پیامدهای رفاهی آن چه باشد.

در کشورهای پیشرفته سرمایه داری ، نوعی گرایش مشهود نسبت به سیاست خارجی با محوریت اقتصاد وجود دارد.

منتقدان سرمایه  داری نکات مهمی را مطرح می کنند اما تاکنون نتوانسته اند جایگزین اقتصادی جدی برای بازار معرفی کنند.

در اواخر دهه 1980 میلادی نویسندگانی مانند پاول کندی وجود داشتند که معتقد بودند آمریکا در حال افول است.

این دیدگاه که زمانی طرفداران زیادی داشت دیگر مورد پذیرش اکثر صاحب نظران نیست.ترکیبی از عوامل ، از جمله : سقوط شوروی ، شکوفایی بلند مدت اقتصادی آمریکا و آنچه نویسندگان مسایل ر.ب ی ان را «قدرت ساختاری » می نامند ، باعث شدند آمریکا به قدرت مسلط تبدیل شود.

مشکل اصلی که بعد از جنگ سرد پیش روی سیاست خارجی آمریکاست انزواطلبی نیست بلکه یک جانبه گرایی و در اغلب موارد بی اعتنایی به مناطقی از جهان است که این کشور در انجا ها منافع حیاتی ندارد.

تلاش بای اقتصاد پویا و مردمی مبتنی بر بازار در روسیه تاکنون ناموفق بوده است.

اما برای غرب ، به رغم نقض حقوق بشر در چچن و انتخاب پوتین ، یکی از مقامات سابق ک گ ب ، به ریاست جمهوری ، رها کردن روسیه به حال خود اکنون مخاطرات بیشتری دارد.

حتی اگر اصلاحات اقتصادی نتواند وضعیت روسیه را بهبود بخشد ، از آنجا که روسیه در حال حاضر بسیار ضعیف است تهدیدی جدی در سطح ب ی تلقی نمی شود.

ظهور چین در دهه 1990 بر مبنای یک نظام اقتصادی بوده است  که از نظر ادغام سرمایه داری و کمونیسم تقریبا منحصر به فرد می باشد.

سیاستگذاران امریکا بیشتر نگران فرصت های تجاری عظیم در چین هستند نه اینکه به فکر ازادی سیاسی باشند.

اما در طول زمان بسیاری از افراد پیش بینی می کنند که اصلاحات مبتنی بر بازار و ادغام چین در اقتصاد جهانی منجر به تحولات سیاسی برگشت ناپذیری خواهد شد.

در عین حال بسیاری از کشورها در منطقه آسیا-اقیانوسیه چین را تهدید شماره یک خود تلقی می کنند.

تا نیمه دوم دهه 1990 دیدگاه پذیرفته شده این بود که آسیا اقیانوسیه به اوج گیری اقتصادی نایل شده اند و حتی بسیاری از ناظران پیش بینی کردند قرن پاسفیک در راه است.

بحان اقتصادی آسیا که در 1997 آغاز شد منجر به تغییرات گسترده و پیامدهای اجتماعی و سیاسی عظیم شد.

این بحران تاثیر شدیدی هم روی ثبات نظام مالی جهان داشت.

سقوط ایده قرن پاسفیک جدید تنها باعث تایید هژمونی آمریکا شد.

سیاستگذاران آمریکا نسبت به ژاپن به عنوان رقیب اقتصادی و مدل ژاپنی سرمایه داری نگران نیستند.

اروپا برای نظریه های ر.ب از نوع لیبرال و رئالیستی عرصه آزمایش بزرگی بوده است و در دوره بعد از جنگ سرد همچنان آزمایشگاه بزرگی باقی مانده است.

سئوال مهمی که بعد از 1989 پیش روی اروپاییان قرار گرفت این بود که فرایند اتحاد آلمان را چکونه می توان مدیریت کرد.

توسعه و یکپارچگی فضای اقتصادی اروپا با توسعه موازی «سیاست مشترک امنیتی » و « سیاست مشترک خارجی » همراه بوده است.

سقوط یوگسلاوی ازمایش مهمی بود که اروپا نتوانست از آن سربلند بیرون بیاید.

بسیاری از کارشناسان اکنون استفاده از اصطلاح «جهان سوم » را مورد سئوال قرار می دهند.

فقر در دهه 1990 همچنان واقعیتی برای اکثر مردم است.

پایان جنگ سرد نایج متضادی در کشورهای کمتر توسعه یافته به  بارآورده است.

تنش های سیاسی ناشی از عدم توسعه را نمی توان از کشورهای پیشرفته دور نگه داشت.

بسیاری امیدوار بودند بعد از جنگ سرد صلح حکم فرما خواهد شد.

پایان جنگ سرد احتمال بروز جنگ هسته ای را خیلی کم کرد و مخارج نظامی را کاهش داد.

پایان جنگ سرد تعداد جنگ ها را افزایش  داد و لی منجر به تلفات غیر نظامیان شد.

 

 

رئالیسم از آغاز شکل گیری رشته روابط بین الملل ، نظریه غالب سیاست جهانی بوده است.

رئالیسم خارج از محیط دانشگاهی از سابقه طولانی تری برخوردار بوده است.تردید درباره ظرفیت خرد بشر برای پیشرفت اخلاقی در آثار نظریه پردازان سیاسی کلاسیک مانند توسیدید ، ماکیاولی ، هابز وروسو دیده می شود.

توسیدید در یکی از صحنه ههای جنگ پلوپونزی در « گفت و گوی ملوسی ها » از عبارات آتنی ها استفاده می کند تا بر دیدگاه رئالیست ها درباره بعضی از مفاهیم اصلی مانند منافع شخصی ، ائتلاف ها ، موازنه قوا ، توانایی ها و عدم امنیت تاکید ورزد .مردم جزیره ملوس به شیوه ایده آلیستی پاسخ می دهند و به عدالت ، انصاف ، بخت و اقبال ، خدایان و وهله آخر به منافع مشترک متوسل می شوند.

رئالیسم در پایان هزاره دوم همچنان مورد توجه دانشگاهیان بوده و الهام  بخش سیاست گذاران است.اگر چه باید در نظر داشت که پایان جنگ سرد با احیای لیبرالیسم  ورویکردهای انتقادی متعدد دیگری همراه بوده است که همگی تحت لوای پست شوزیتویسم گرد آمده اند.

در ادبیات ر.ب در مورد اینکه آیا می توانیم به طور واضح در مورد رئایسم به عنوان نظریه واحد و منسجم صحبت به میان بیاوریم ، اختلاف نظر وجود دارد.

مهم ترین اختلاف بین دو دسته وجود دارد ، دسته اول رئالیسم را مجوزی جهت اتخاذ هر نوع عملی می دانند که برای تضمین بقای سیاسی ضروری است (رئالیسم های تاریخی ) و دسته دوم را شرایط همیشگی مخاصمه یا آمادگی برای مخاصمات آنیده می دانند (رئالیسم ساختاری ).

رئالیسم ساختاری به دو جناح تقسیم می شود : آن دسته از نویسندگانی که بر طبیعت بشر به عنوان ساختار تاکید دارند ( رئالیست های ساختاری نوع اول ) و آنهایی که معتقد به هرج و مرج ، ساختاری است که رفتار دولت ها را شکل و تحت تاثیر قرار می دهند.( رئالیسم  ساختاری نوع دوم ).

در حاشیه رئالیسم  ما با شکلی از رئالیسم  رو به رو می شویم که تصویر بدبینانه رئالیسم های تاریخی و ساختاری را نمی پذیرد و معتقد است که کشورهای عمده در این نظام از طریق مدیریت قدرت و اقداماتی مانند دیپلماسی و حقوق ب عرفی می توانند وضعیت جنگ راکاهش دهند.

این مساله که آیا می توان از سنت منسجم رئالیسم سیاسی صحبت کرد یا خیر به بحث مهمی اشاره دارد که از سوی تاریخ دانان این نظریه مطرح شده است.بیشتر رئالیست های کلاسیک خود را وابسته به سنت خاصی نمی دانستند و به همین دلیل رئایسم  مانند همه سنت ها چیزی مانند ابداع است .

وقتی که ما تنوعی از رئالیسم  را می پذیریم این خطر وجود دارد که مشخصه ویژه هر کدام از متفکران و بستری که آنها در ان نگرش می پرداختند را بیش از حد بزرگ جلوه دهیم نتیجه چنین عملی ، این می شود که نسبت به اجزا آن شناخت کامل داریم و از فهم آن به عنوان یک مجموعه کلی بازمانده ایم.

دولت گرایی هسته مرکزی رئایسم است و شامل دو ادعا است . نخست طبق عقیده نظریه پردازان ، دولت مهم ترین بازیگر است و بقیه بازیگران در جهان سیاست از اهمیت  کمتری برخوردارند.دوم ،«حاکمیت »دولت وجود یک جامعه مستقل سیاسی را مشخص می سازد که از اقتدار حقوقی بر سرزمین خود برخوردار است.

انتقاد عمده : دولت کرایی هم در زمینه تجربی ( چالش هایی برای قدرت دولت از « بالا» و «پایین » ) و هم هنجاری ( ناتوانی دولت های حاکم جهت پاسخ به مشکلات جمعی جهانی مانند قحطی ، تخریب محیط زیست و نقض حقوق بشر ) دارای نقص است.

بقا : هدف اولیه همه دولتها بقا است.این برترین نفع ملی است که همه رهبران سیاسی باید به آن احترام بگذارند.تمامی اهداف دیگر مانند توسعه اقتصادی در درجه دوم قرار می گیرند.دلتمردان برای آنکه امنیت کشور خود را حفظ کنند باید اثول اخلاقی را مورد توجه قرار دهند .این اصول اقدامات را بر اساس بازده آن مورد ارزیابی قرار می دهد تا اینکه بخواهد قضاوت کند که آیا عمل یک فرد درست بوده یا غلط.اگر اخلاقیات جهانی برای رئالیست های سیاسی وجود داشته باشد ة این اخلاق تنها در جوامع خاص تجسم می یابند.

انتقاد عمده : آیا حد و مرزی وجود دارد که مشخص کند یک دولت چه اقداماتی را می تواند به نام ضرورت انجام دهد ؟

خودیاری : هیچ کشوری نمی تواند جهت تضمین امنیت شما مورد اعتماد باشد.در سیاست ب ، ساختار نظام به دوستی ، صداقت و شرف اجازه ظهور نمی دهد ، فقط ، وضعیت همیشگی عدم اطمینان ، به علت نبود دولت جهانی به وجود می آید.همزیستی از طریق تقویت موازنه قوا به وجود می اید و در جاییکه دولت رئالیست به دنبال کسب منفعت بیشتری نسبت به سایر کشورها است ، همکاری محدود در تعاملات امکان پذیر است.

انتقاد عمده : خود یاری پیامد اجتناب ناپذیر فقدان یک دولت جهانی نیست ، خودیاری یک بازی است که دولت ها آن را انتخاب کرده اند .به علاوه نمونه های تاریخی و معاصری وجود دارد که دولت های نظام های امنیت جمعی را با اشکالی از همگرایی منطقه ای را به خودیاری ترجیح داده اند.

وضعیت جنگ : (state of war)وضعیتی که در آن درگیری واقعی وجود ندارد اما جنگ سرد دایمی وجود دارد که هر لحظه می تواند به جنگ گرم تبدیل شود.

 

لیبرالیسم اساسا بر آزادی فرد تکیه دارد.نهادهای داخلی و ب ی باید بر این اساس مورد بررسی قرار گیرند که آیا این هدف را تقویت می کنند یا خیر ؟اما توجه داشته باشید که این قاعده اساسی شامل تنوعات مهمی است ، به عنوان مثال برخی معتقدند آزادی باید بخ هاطر خیر مهم تر محدود شود.

لیبرالیسم از قرن هجدهم به بعد نفوذ زیادی بر عملکرد سیاست ب داشته است.

تفکرات لیبرال در ر.ب در دوره بین دو جنگ و در آثار ایده آلیست ها - که معتقد بودند که جنگ شیوه کهنه و غیر ضروری و کهنه حل وفصل اختلافات بین دولت ها است - به اوج خود رسید.

ب گرایی لیبرال : گرایشی در تفکرات لیبرال مبنی بر اینکه نظم طبیعی به وسیله دولتمران غیر دموکراتیک و سیاست های منسوخی مانند موازنه قوا به انحراف کشیده شده است.ب گرایان لیبرال معتقدند که ارتباط بین افراد و جهان ، از طریق بازرگانی و مسافرت ، شکل صلح آمیز تر روابط بین الملل را تسهیل می کند.

ایده آلیسم : اگر چه بین ب گرایی لیبرال و ایده آلیسم ارتباط مهمی ، همانند اعتقاد به قدرت افکار عمومی جهان در مهار منافع کشورها ، وجود دارد ، اما ایده آلیسم از این جهت متمایز است که به اهمیت بنیان نهادن نظم ب ی اعتقاد دارد.ایده آلیست ها ، بر خلاف ب گرایان معتقدند ، آزادی دولت ها بخشی از مشکلات ر.ب است و نه قسمتی از راه حل آن.تشخیص آن ها دو نتیجه دارد: 1- نیاز به تفکر صریح هنجار گراست : چگونه صلح را تقویت کنیم و جهان بهتری بسازیم .2- دولت ها باید بخشی از سازمان های ب ی و محدود به قوانین و هنجارهای آن باشند.

از نظر ایده آلیسن شکل گیری یک سازمان ب ی جهت تسهیل تغییرات صلح آمیز ، خلع سلاح ، میانجیگری و ( در صورت نیاز ) استفاده از زور ، بسیار اساسی محسوب شد.جامعه ملل در1920 ایجاد شد اما نظام امنیت جمعی آن نتوانست در دهه 1930 ، جلوی سقوط آن را به جنگ بگیرد.کشورهای پیروز در ائتلاف دوران جنگ برای مقابله با آلمان نازی به دنبال نهاد ب ی جدیدی بودند که نماینگر جامعه دولت ها باشد و در مقابل تجاوز مقاومت کند.منشور سازمان ملل از دو جنبه مهم با جامعه ملل متفاوت بود : 1- عضویت آن تقریبا جهانی بود 2- قدرت های بزرگ می توانستند جلوی هر اقدامی را که خلاف منافع آنها بود را بگیرند.

نهادگرایی لیبرال : سومین رویکرد در الگوی لیبرالیسم بود.نهادگرایان لیبرال در دهه 1940 به نهاد های ب ی روی آوردند تا برخی از اقداماتی را که دولتها نمی توانستند آنرا اجرا کنند ، عملی سازند .همین عمل کاتولیزوری برای نظریه همگرایی در اروپا و پلورالیسم در ایالات متحده تبدیل شد.پلورالیسم در اوایل دهه 1970 چالش عمده ای برای رئالیسم ایجاد کرد.این نظریه ر بازیگران جدید ( شرکت های فراملی و سازمان های غیردولتی ) و الگوهای جدید تعامل ( وابستگی متقابل و همگرایی ) تمرکز داشت.

بحث درباره کشورهای لیبرال بر موضوع پژوهش ب گرایی نئولیبرال ، حاکم است: حوزه صلح لیبرال تا چه اندازه گسترش می یابد ، چرا روابط درون ان صلح آمیز است و در روابط بین کشورهای لیبرال و رژیم های خود کامه چه الگوهایی ممکن است تغییر کند ؟ اساسا در دوره پس از جنگ سرد ب گرایان نئولیبرال حمایت های خود را از تلاشهای غرب ( به ویژه آمریکا)برای استفاده از اهرم سیاست خارجی جهت فشار بر دولت های خودکامه جهت لیبرال شده ، تشدید کرده اند.

واکنش نئوایده آلیست ها به جهانی شدن استفاده از دموکرانیزاسیون نهادهای ب ی و ساختارهای داخلی کشور است.نئوایده آلیسم رادیکال نسبت به جریان اصلی پایبندی لیبرالیسم به جهانی شدن از بالا انتقاد می کند.

متداول ترین نظریه لیبرالیسم  در دوره معاصر نهادگرایی نئولیبرال است .در مرکز برنامه پژوهشی آنها این مسئله قرار دارد که چگونه می توان  همکاری را در شرایط هرج و مرج آغاز و تقویت نمود.این عمل با ایجاد رژیمها تسهیل می شود.توجه داشته باشید که نهادگرایان نئولیبرال در این فرضیه با رئالیست ها مشترکند که دولت ها مهمترین بازیگران هستند و اینکه محیط ب هرج و مرج آمیز است.به هرجهت ، دلایل آنها درباره دست یابی به الگوهای ثابت همکاری در شرایط هرج مرج باهم تفاوت دارد.

 


مناظره نئو -نئو در 10 تا 15 سال اخیر تمرکز غالب در پژوهش نظری ر.ب در ایالات متحده بوده است.

نئورئالیسم ونئولیبرالیسم بیش از آنکه صرفا نظریه باشند بیانگر پارادایم ها یا چارچوب های فکری هستند که تصور افراد را نسبت به جهان شکل می دهند و بر اولویت های پژوهش و مباحث و گزینه  های سیاسی تاثیر می گذارند.

قرائت های مختلفی از نئورئالیسم یا نئولیبرالیسم وجود دارد.

نئولیبرالیسم در دنیای آکادمیک بیشتر به نهادگرایی نئولیبرال اشاره دارد.در جهان سیاست ، نئولیبرالیسم به واسطه تقویت سرمایه داری و ارزشها و نهادهای دموکراتیک غربی شناخته می شود.

رویکردهای انتخاب عقلانی و نظریه بازی در نظریه های نئورئالیسم و لیبرالیسم ترکیب شده اند تا گزینه های سیاسی و رفتار دولتها را در شرایط مخاصمه  و همکاری تشریح کنند.در این حالت ما با تعابیر پیچیده تر و علمی تری از این نظریه ها روبه رو هستیم.

نظریه های نئورئالیسم و نئولیبرالیسم نظریه های حل کننده مسایل هستند ، از وضعیت موجود نشئت می کیرند ، آنها در مورد بازیگران ، ارزشها ، مسایل ، و ترتیبات قدرت در نظام ب دارای فرضیه های مشترک هستند.نئورئالیست ها و نئولیبرال ها دنیاهای مختلفی را مطالعه می کنند.نئورئالیست ها به مطالعه مسایل امنیتی می پردازند و درگیر مسایل قدرت وبقا هستند ، نئولیبرالها به مطالعه اقتصاد سیاسی می پردازند و برهمکاری نهادها تمرکز دارند.

رئالیسم ساختاری کنت والتز تاثیر عمده ای بر پژوهشگران ر.ب داشته است.او مدعی است که ساختار ب عامل اصلی در شکل دهی به رفتار دولت هاست.همچنین نئورئالیسم والتز دیدگاه ما را نسبت به قدرت و توانمندیها توسعه می دهد.او با رئالیسم سنتی از این لحاظ موافق است که قدرت های بزرگ همچنان ماهیت نظام ب را تعیین می کنند.

رئالیست های ساختاری اهمیت مشخصه های ملی -به عنوان تعیین کننده رفتار سیاست خارجی کشور-را چندان مهم تلقی نمی کنند.از نظر نئورئالیست ها  همه دولت ها از لحاظ عملی واحد های یکسانی هستند که با تنگناهای مشابهی که به واسطه هرج و مرج ایجاد شده روبه رو هستند.

رئالیست های ساختاری بسیاری از فرضیه های رئالیسم سنتی را می پذیرند.آنها معتقدند که زور ابزار مهم و موثری برای حکومت داری است و موازنه قوا همچنان سازو کار اصلی برای دستیابی به نظم در این نظام است.

جوزف گریکو ، نماینده رئالیست های مدرن است که منتقد نهادگرایان نئولیبرال هستند.او مدعی است که دولت ها هم به دنبال منافع مطلق  هم منافع نسبی هستند.چکونگی توزیع این منافع مسئله ی مهمی است ، بنابراین بر سر همکاری های ب ی دو مانع وجود دارد : ترس از کسانی که ممکن است از قوانین پیروی نکنند و منافع نسبی دیگران.

پژوهشگران در مطالعات امنیتی دو برداشت از نئورئالیسم را ارایه می کنند.نئورئالیست های تهاجمی بر اهمیت قدرت نسبی تاکید دارند.آنها همانند رئالیست های سنتی معتقدند مخاصمه در نظام ب اجتناب ناپذیر است و رهبران همواره باید مراقب دولت های توسعه طلب باشند.غالبا نئورئالیستهای تدافعی با نهادکرایان نئولیبرال اشتباه گرفته می شوند.آنها به هزینه های جنگ واقف هستند و فرضشان بر این است که جنگ معمولا از نیروهای غیر عقلانی یک جامعه ناشی می شود.به هر حال آنها می پذیرند که دولت های توسعه طلب که خواستار استفاده از نیروی نظامی هستند ، زیستن در یک جهان بدون سلاح را ناممکن می سازد.همکاری ممکن است ، اما تنها در ارتباط با دولت های دوست می تواند موفقیت آمیز باشد.

نئولیبرالیسم معاصر به وسیله فرضیه های لیبرالیسم بازرگانی ، جمهوری خواه ، جامعه شناختی و نهادگرایی شکل گرفته است.

لیبرالیسم بازرگانی و جمهوری خواه اساس تفکر اخیر نئولیبرال را در دولت های غربی تشکیل می دهد.این کشورها در برنامه های سیاست خارجی خود به حمایت از تجارت ازاد و دموکراسی می پردازند.

نهادگرایی نئولیبرال در آثار نظری کارکردگرا در دهه های  1950 و 1960 وابستگی متقابل ادبیات و مطالعات  فراملی دهه های 1970 و 1980 ریشه دارد.

نهادگرایان نئولیبرال نهادها را به مثابه ابزاری برای دستیابی به همکاری در نظام ب می دانند.رژیم ها و نهادها در اداره نظام ب رقابت آمیز و هرج و مرج آمیز بسیار موثر اند.آنها در زمان لازم به تشویق چند جانبه گرایی و همکاری به مثابه ابزاری برای تامین منافع ملی می پردازند.

نهادگرایان نئولیبرال معتقدند که همکاری در حوزه هایی که از نظر رهبران منافع متقابلی وجود ندارد ، بسیار دشوار است.

نئولیبرال ها معتقدند که دولت ها برای دست یابی به سود مطلق همکاری می کنند و بزرگترین معضل برای رسیدن به همکاری «تقلب» دیگر دولت ها است.

مناظره نئو-نئو بحث بین دو دیدگاه کاملا متضاد نیست .آنها از شناخت شناسی مشترکی برخوردارند ، بر مسایل مشابهی تمرکز دارند و در برخی از فرضیه ها درباره سیاست ب توافق دارند.این مناظره ای درون پارادایمی است.

نهادگرایان نئولیبرال و نئورئالیست ها دنیاهای متفاوتی از سیاست ب را مطالعه می کنند.نئورئالیست ها بر امنیت و موضوعات نظامی - موضوعات مربوط به سیاست عالی - تمرکز دارند.نهادگرایان نئولیبرال بر موضوعات مربوط به اقتصاد سیاسی و محیط زیست و اخیرا بر حقوق بشر تاکید دارند.این موضوعات موضوع سیاست نازل نامیده می شود.

نئورئالیست ها معتقدند که دولت ها باید نگران منافع مطلق و نسبی باشند که از توافق های ب ی و تلاش های همکاری جویانه ناشی می گردد.نهادگرایان نئولیبرال کمتر نگران منافع نسبی هستند و معتقدند که همه از منافع مطلق بهره خواهند برد.

نئورئالیست ها نسبت به همگاری محتاطانه تر عمل می کنند و یاداوری می کنند که دنیا همچنان مکانی رقابت آمیز است که تحت تاثیر منافع شخصی اداره می شود.

نهادگرایان نئولیبرال معتقدند که دولت ها و دیگر بازیگران می توانند به همکاری تشویق گردند ، البته آن ها باید متقاعد شوند که همه دولت ها به قوانین پایبندند و اینکه همکاری به منافع مطلق منجر خواهد شد.

این بحث بسیاری از موضوعات مهم که برخی از فرضیه های اصلی هر دونظریه را به چالش می کشاند ، مورد بررسی قرار نمی دهد.به عنوان مثال نئورئالیسم نمی تواند آن گروه از رفتارهای سیاست خارجی را توضیح دهد که هنجار منافع ملی را به خاطر منافع بشر دوستانه به چالش می کشاند.هیچ کدام از دو نظریه به تاثیر یادگیری بر رفتار سیاست خارجی دولت ها اشاره نکردند.

نئورئالیستها معتقدند که دولت ها همچنان بازیگران عمده در سیاست ب هستند و جهانی شدن بخشی از اقتدار و کنترل دولت ها را به چالش می کشد اما سیاست همچنان ب ی است.

نئورئالیست ها نگران چالش های جدید امنیتی هستند که از جهانی شدن نابرابر ناشی می کردد.( مانند بی عدالتی و منازعه ).

جهانی شدن فرصت ها و منابعی را برای جنبش های اجتماعی فراهم می کند که اقتدار دولت ها را در حوزه های مختلف به چالش می کشد.نئورئالیست ها از جنبش هایی که مسایل مهم امنیتی را در معرض بحث عمومی قرار می دهد ، حمایت نمی کنند.

نئولیبرال های بازار ازاد معتقدند که جهانی شدن نیرویی مثبت است.سرانجام همه دولت ها از رشد اقتصادی که به وسیله نیروهای جهانی شدن تقویت می گردد بهره مند می شوند.پانها معتقدند که دولت ها نباید با جهانی شدن مبارزه کنند یا با مداخلات سیاسی ناخواسته آن را کنترل کنند.

برخی از نئولیبرال ها معتقدند که دولت ها باید به منظور تقویت سرمایه داری با وجهه انسانی یا بازاری که نسبت به منافع و نیازهای انسان ها حساستر است مداخله نمایند.نهادهای جدید می توانند به وجود آیند و نهادهای پیشین می تواند به منظور جلوگیری از جریان نابرابر سرمایه ، تقویت ثبات زیست محیطی و حمایت از حقوق شهروندان مورد اصلاح قرار گیرد.

 

آثار مارکس به رغم سقوط حاکمیت حزب کمونیست در شوروی همچنان اعتبار خود را حفظ کرده است.

تحلیل مارکس از سرمایه داری اهمیت خاصی دارد و این اهمیت همچنان بیشتر می شود.

تحلیل مارکسیستی از ر.ب به دنبال آشکار کردن شیوه عمل پنهانی سرمایه داری جهانی است.این شیوه عمل پنهانی بستری فراهم می سازد که در قالب آن حوادث ب ی رخ می دهد.

خود مارکس مطالب زیادی درباره تجزیه و تحلیل نظری ر.ب ارایه نکرد.

عقاید او به شیوه های مختلف و متضاد تفسیر و تصاحب شده است که همین امر منجر به پیدایش برخی مکتب های مختلف مارکسیستی شده است.

در بطن مکتب های مختلف ، عناصر مشترکی وجود دارد که به نوشته های مارکس برمی گردد.

نظریه نظام جهانی توسعه مستقیم آثار لنین درباره امپریالیسم و آثار «مکتب وابستگی آمریکای لاتین » است.

والرشتاین یکی از مهم ترین نویسندکان این مکتب است.

آثار او از سوی تعدادی از نویسندگان توسعه یافت که نظریات خود را بر مبنای آثار اولیه او بنیا ن نهاده بودند.

گرامشی تجزیه و تحلیل مارکسیستی را بیشتر به سوی پدیده ی روساخت تغییر داد.به ویژه فرایندهایی را بررسی نمود که از طریق آنها رضایت جهت پذیرش یک نظام اجتماعی و سیاسی خاص از طریق فعالیت هژمونی ایجاد و بازتولید می کردد.هژمونی افکار و ایدئولوژی طبقه حاکم را در سراسر جامعه کاملا گسترده و مورد پذیرش  می سازد.

متفکرانی مانندکاکس تلاش نموده اند تا از طریق تسری برخی مفاهیم کلیدی گرامشی ، به ویژه در بستر جهانی ، افکار او را ب ی سازند.

نظره انتقادی در آثار مکتب فرانکفورت ریشه دارد .

دغدغه اصلی آنان ازاد سازی است و به ویژه آنها به ظرفیت های بشر که در هنگام عمل آزاد سازی مورد استفاده قرار می کیرد توجه دارند.

تفسیر های متعدد و مختلفی از کلمه آزادسازی از درون سنت نظریه انتقادی به وجود آمده است.نسل نخست مکتب فرانکفورت آزادسازی را معادل با آشتی با طبیعت می دانست.هابرماس معتقد است که نیروی آزاد سازنده در حوزه ارتباطات قرار دارد و اینکه دموکراسی لیبرال شیوه ای است که از قالب آن این نیرو می تواند آزاد گردد.

اندرولینک لیتر بر مبنای مفاهیم نظریه انتقادی عقاید خود را بسط داد و به نفع گسترش مرزهای اخلاقی اجتماع سیاسی استدلال کرد و به اتحادیه اروپایی به عنوان نمونه ای از نهاد حکومتی پساوستفالی اشاره کرد.

مشخصه نئو مارکسیسم بهره گیری مجدد از مقولات و مفاهیم تدوین شده به وسیله مارکس است.

وارن تجزیه و تحلیل مارکس در مورد سرمایه داری و استعمار را به کار می گیرد تا از برخی  عقاید اصلی نظریه پردازان وابستگی و نظام جهانی  انتقاد کند.

روزنبرگ از عقاید مارکس استفاده می کند تا نظریه های رئالیستی ر.ب را مورد انتقاد قرار دهد  و رویکرد دیگری را تدوین کند که به دنبال فهم تغییرات تاریخی در جهان سیاست -به مثابه بازتابی از تغییرات درروابط تولید - باشد.

مارکسیستها تا اندازه ای نسبت به تاکید اخیر بر مفهوم جهانی شدن بدبین هستند.

آنها جهانی شدن را پدیده ای جدید نمی دانند و علائم امروزی جهانی شدن را بخشی از گرایش های دراز مدت در گسترش سرمایه داری می دانند.

مفهوم جهانی شدن به طور روز افزون به عنوان ابزاری ایدئولوژیک جهت توجیه کاهش حقوق کارگران و کاهش ارایه خدمات رفاهی مورد استفاده قرار می گیرد.

 

 

رئالیسم ، لیبرالیسم و ساختارگرایی در دهه 1980 مناظرات بین پارادایمی را تشکیل می‌دادند که رئالیسم از میان این سه نظریه مسلط و برتر بود.

مباحثات بین پارادایمی به رغم آنکه ظاهرا قصد داشت فضای باز فکری ایجاد کند ، عملا بر سلطه و تفوق رئالیسم صحه گذاشت .این مکتب مدعی بود نماینده عقل مشترک بشری و عینیت است و همین دلیل موفقیت آن است.

تفوق و برتری رئالیسم در سال‌های اخیر به سه دلیل کاهش یافته است .1

1- اینکه جهانی شدن مجموعه‌ی دیگری از ویژگی‌های سیاست های جهانی را به مسایل اصلی تبدیل کرده است .

2- فرضیه بنیادی رئالیسم یعنی پوزیتویسم به دلیل تحولات در علوم اجتماعی و فلسفه ، تضعیف شده است.

3- نهادگرایی نولیبرال به صورت روزافزونی رئالیسم را به عنوان مکتب اصلی مورد چالش قرار می‌دهد و در نتیجه سنتز نئو-نئو به جریان مسلط و غالب تبدیل می‌شود.

نظریه‌ها را از این جهت می‌توان دسته بندی کرد که تشریحی را سازنده هستند ، بنیادی هستند یا غیر بنیادی .نظریه‌های تشریحی سازنده هستند و نظریه‌های سازنده ، غیر بنیادی.

سه نظریه اصلی که تشکیل دهنده مباحثات بین پارادایمی هستند ، بر مجموعه‌ای از مفروصات پوزیتویستی بنا شده‌اند.این فرضیات عبارت اند از :

این عقیده که نظریه‌های علوم اجتماعی می‌توانند از همان روش‌های علوم طبیعی استفاده نمایند.

حقایق و ارزش‌ها از یکدیگر قابل تفکیک اند

حقایق بیطرف می‌تواند به عنوان ابزاری برای داوری درباره ادعاها و نظریه‌های متفاوت مورد استفاده قرار گیرد .

جهان اجتماعی دارای قواعدی است که می‌توان آن‌ها را «کشف» کرد.

از پایان دهه 1980 با شکل‌گیری رویکردهایی که به فرضیه‌های سازنده و غیر بنیادی تمایل داشتند ، نوعی رویگردانی از پوزیتویسم مشاهده می‌شود.

سه گروه از نظریه‌ها وجود دارد :

نظریه‌های خرد گرا که قرائت‌های نهایی آن رئالیسم و لیبرالیسم هستند.

نظریه‌های واکنش‌گرا که پست پوزیتویسم هستند.

نظریه‌های سازه‌انگاری اجتماعی که هدف آنها ایجاد ارتباط بین دو گروه فوق است.

نظریه های هنجاری به دلیل سیطره پوزیتویسم که آن ارزش محور و غیرعلمی می‌دانست ، چندین دهه متروک و مهجور بود.

در دهه گذشته علاقه و توجه جدیدی به نظریه هنجاری ابراز شده است و به این ترتیب نظریه ب به مباحث اصلی سیاست مرتبط شده است.امروز به صورت گسترده‌ای پذیرفته شده است که تمامی نظریه‌ها چه به صورت تصریحی یا تلویحی ، دارای فرضیه‌های هنجاری هستند.

دو تفاوت اصلی در نظریه هنجاری ، بین جهان وطنی و اجتماع گرایی است.رویکرد نخست معتقد است حق و تکلیف به عهده افراد است ولی رویکرد دوم کشور را موضوع می‌داند.

کریس براون سه حوزه اصلی را در نظریه هنجاری معاصر برمی‌شمارد : آزادی عمل دولت ، اخلاق به کارگیری قدرت و عدالت بین المللی.

در دهه گذشته موضوعات هنجاری در مباحثات مربوط به سیاست خارجی ، بیشتر مطرح شدند.مانند بحث درباره تدوین سیاست خارجی اخلاقی یا چگونگی پاسخ دادن به تقاضاها برای مداخله بشردوستانه.

فمینیست

چهار گونه مختلف از نظریه فمینیستی وجود دارد ، لیبرال ، مارکسیست/سوسیالیست ، پست مدرن و فمینیسم دیدگاهی.

فمینیسم لیبرال در پی یافتن نقش‌هایی است که زنان می‌توانند در سیاست جهانی ایفا کنند و این پرسش را مطرح می‌کند که چرا آنها در حاشیه قرار گرفته‌اند.این رویکرد می‌خواهد همان فرصت‌هایی را که به مردان داده شده به زنان نیز داده شود.

فمینیست‌های مارکسیست/سوسیالیست روی نظام سرمایه‌داری بین المللی تمرکز می‌کنند.فمینیست‌های مارکسیست معتقدند سرکوب زنان محصول جانبی سرمایه‌داری است ، در حالیکه فمینیست‌های سوسیالیست سرمایه‌داری و مردمسالاری را ساختارهایی می‌دانند که باید بر آنها غلبه کرد تا زنان امیدی به تساوی داشته‌باشند.

دغدغه فمینیست‌های پست مدرن مسئله جنسیت است که با مسئله موقعیت زنان تفاوت دارد.آنها در پی کشف عواملی هستند که مذکر بودن و مونث بودن را ایجاد می‌کنند.آنها می‌خواهند بدانند سیاست جهانی چه نوع مردان و زنانی ایجاد می‌کند.

فمینیست‌های دیدگاهی مانند تیکنر می‌خواهند سلطه مردها بر آگاهی ما را از جهان اصلاح کنند.تیکنر این کار را از طریق بازنگری و بازتعریف شش اصل «عینی » سیاست بین‌الملل که به وسیله مورگنتا تدوین شده است ، انجام می‌دهد.تیکنر این اصول را براساس دیدگاه جنس مونث از جهان ، بازتعریف می‌کند.

جنسیت به این معناست که مذکر بودن یا مونث بودن چگونه به وسیله سیاست جهانی ایجاد می‌شود.

نظریه انتقادی

نظریه انتقادی ریشه در مارکسیسم دارد و در دهه 1920 به وسیله مکتب فراکفورت شکل گرفت.مهم ترین نظریه پرداز این رویکرد از 1945 ، هابرماس است.

مارکس هورکهایمر در سال 1937 در مقاله ای ، تفاوت های نظریه سنتی و انتقادی را برشمرد.

نظریه انتقادی معتقد است ساختارهای اجتماعی در تاثیرگذاری خود واقعی هستند.در حالی که پوزیتویسم آن‌ها را واقعی نمی‌دانست زیرا نمی‌توان آنها را به صورت مستقیم مشاهده کرد.

نوشته‌های لینک لیتر از مهمترین نوشته‌های این رشته است.

جامعه شناسی تاریخی

پیشینه‌ای طولانی دارد .تمرکز اصلی این رویکرد روی مطالعه چگونگی تشکیل جوامع و اشکال مختلف آن است.

جامعه شناسی تاریخی معاصر در پی فهم چگونگی تشکیل دولت از قرون وسطی به بعد است.موضوع مطالعه این رویکرد ، تعاملات بین دولت‌ها ، طبقات ، سرمایه‌داری و جنگ است.

چارلز تیلی این موضوع را مورد مطالعه قرار می‌دهد که چگونه سه‌گونه اصلی دولت در پایان قرون وسطی ، به تدریج به یک گونه دولت ملی تبدیل شد.علت این چنین تغییر توانایی دولت ملی برای مبارزه در جنگ ها بوده است.

مایکل مان مدل مناسبی برای فهم منابع قدرت دولت طراحی کرده است که به اختصار مدل IEMP (ایدئولوژی ، اقتصاد ، نظامی و سیاسی )نامیده می‌شود.این مدل نشان می‌دهد که چگونه دولتهای مختلف ، شکل کنونی خود را به دست آورده اند.

جامعه شناسی تاریخی ،نئورئالیسم را تضعیف می‌کند زیرا نشان می‌دهد که دولت‌ها از لحاظ سازمانی عملکرد مشابهی ندارند و در طول زمان تغییر می‌کنند.اما این مکتب همانند نئورئالیسم به مطالعه جنگ علاقه‌مند است و بنابراین این دو رویکرد نقاط مشترکی هم دارند.

پست مدرن

لیوتارد پست مدرنیسم را بی‌اعتمادی به فراروایت‌ها تعریف می‌کند و به این معنی است که این مکتب نمی‌پذیرد خارج از گفتمان ، بنیان‌هایی برای حقیقت وجود داشته باشد.

فوکو بر رابطه قدرت-دانش تاکید می‌کند و معتقد است آنها به صورت متقابل شکل می‌گیرند.یعنی خارج از حقیقت ، هیچ حقیقتی وجود ندارد .اگر حقیقت دارای تاریخ باشد ، تاریخ چگونه می‌تواند حقیقت داشته باشد ؟

فوکو رویکردی تبارشناسی درباره مطالعه تاریخ اتخاذ می‌کند.این رویکرد توضیح می‌دهد که چگونه طرح حقیقت بر دیگر طرح‌ها سیطره پیدا کرده است.

دریدا معتقد است جهان همانند متنی است که به سادگی قابل فهم نیست ، بلکه باید تعبیر و تفسیر شود .او چگونگی شکل گیری متن‌ها را بررسی می‌کند و دو ابزار برای فهم اینکه اتفاق ، همانند تخلف‌های به ظاهر طبیعی زبان است ، به ما ارائه می‌کند.این دو ابزار تجزیه و دوباره‌خوانی است.

پست مدرنیسم به وسیله نویسندگان برجسته از این جهت مورد حمله قرار گرفته است که بسیار نظری است و با جهان واقعیت چندان سروکار ندارد .پست مدرنیست‌ها در مقابل می‌گویند در عالم اجتماعی چیزی به اسم جهان واقعی وجود ندارد . زیرا واقعیت از نظر ما مورد تفسیر قرار نمی‌گیرد.

سازه‌انگاری

سازه‌انگاری چشم انداز جدیدی برای پر کردن شکاف بین نظریه‌های خردگرا و واکنش‌گرا ایجاد کرده است.

تلاش‌های ونت مهم است. کوهن گفته است تا زمانی که واکنش‌گرایان برنامه تحقیقی ارائه نکنند ، در حاشیه باقی خواهند ماند . ونت چنین برنامه‌ای را ارائه می‌کند زیرا هدف وی نزدیک کردن دیدگاه‌های نئولیبرال و واکنش‌گرایان است.

ادعای اصلی ونت این است که هرج و مرج ب ی امر قطعی و بدون تغییری نیست و به صورت خودکار مستلزم رفتار دولت‌ها بر پایه تامین منافع حود نیست.در حالیکه خردگرایان معتقدند هرج و مرج ویژگی قطعی نظام است.ونت معتقد است هرج و مرج می‌تواند اشکال متفاوتی داشته باشد ، زیار هویت‌ها و منافع ، محصول تعامل هستند و پیش از آن وجود نداشته‌اند.

مهمترین مخالفت‌ها با ونت این است که او در واقع رئالیستی خردگرا است و نمی‌تواند پلی میان خردگرایی و واکش‌گرایی ایجاد کند.او سازه‌انگاری را به گونه‌ای تعریف می‌کند تا مورد پذیرش خردگرایان قرار گیرد.چنین تعریفی مورد پذیرش واکنش‌گرایان نیست زیرا انها در پی تعریف عمیق‌تری از هویت و منافع هستند.او معتقد است دولت در عرصه سیاست جهانی مفروض و قطعی است.

 

 

رئالیست‌های مشروط خود را رئالیست‌های ساختاری یا نئورئالیست می‌دانند.

آنها معتقدند که نئورئالیسم رای به سه دلیل ناقص است : آنها با «رقابت محور » بودن نظریه مذکور مخالف‌اند ، آنها قبول ندارند که انگیزه کشورها فقط «دست آوردهای نسبی » است.آنها معتقدند در تاکید روی مفهوم تقلب اغراق شده است.

رئالیست‌های مشروط تمایل دارند درباره همکاری بین کشورها نسبت به آنچه نئورئالیست‌ها ی سنتی در این خصوص می‌اندیشند خوش‌بین تر باشند.

طرفداران هرج ومرج معقول با این نکته موافق‌اند که ساختار عامل اصلی در تعیین نوع رفتار دولتهاست.

نوعی گرایش به ویژه در اروپا به سوی هرج و مرج معقول وجود دارد که هدف اصلی آن اهمیت فزاینده ملاحظات امنیت ب است.

دلیل این چنین گرایشی این است که کشورهای بیشتری در جهان معاصر به این واقعیت پی بردند که امنیت آنها با امنیت دیگر کشورها وابستگی متقابل دارد.

هرچه بیشتر این روند گسترش یابد احتمال کاهش تنگناهای امنیتی بیشتر خواهد بود.

نئورئالیست‌ها این دیدگاه را که نهادهای ب ی می‌توانند در دسیابی به صلح و امنیت نقش مهمی ایفا کنند را قبول ندارند.

سیاستمداران  و دانشگاهیان معاصر که معتقد به رویکرد نهادگرایی لیبرال هستند براین باورند که نهادها راهکارهای مهمی برای رسیدن به امنیت ب ی است.

نهادگرایان لیبرال بسیاری از باورهای رئالیسم را درباره اهمیت قدرت نظامی در ر.ب را قبول دارند.آنها معتقدند نهادها می‌توانند چارچوبی برای همکاری ارائه کنند ، تا در این چارچوب بتوان بر مخاطرات رقابت های امنیتی بین کشورها فائق آمد.

نظریه صلح دموگراتیک در سال‌های دهه 1980 شکل گرفت .استدلال اصلی این است که گسترش دموکراسی موجب رسیدن به امنیت بیشتر در عرصه ب ی خواهد شد.

نظریه صلح دموکراتیک بر منطق کانتی استوار است که سه مولفه دارد : - دموکراسی انتخابی مردم ، تعهد ایدئولوژیک به رعایت حقوق بشر و وابستگی متقابل کشورهای مختلف به یکدیگر.

براساس این نظریه جنگ بین دولتهای دموکراتیک به ندرت اتفاق می‌افتد .به دلیل اینکه اختلاف نظرها و تعارض منافع بدون تهدید و یا استفاده از ازور ، حل و فصل می‌شوند ، احتمال وقوع جنگ ، در مقایسه با منازعات حکومت‌های غیر دموکراتیک بسیار اندک است.

طرفداران نظریه صلح دموکراتیک دیدگاههای رئالیست‌ها را رد نمی‌کنند ، بلکه به رد «رئالیسم عوامانه » آنجا که دیدگاه مزبور مسئله جنگ همه علیه همه را مطرح می‌کند ، می‌پردازند . آنها معتقدند هنجارهای داخلی کشورها و نهادهای آن اهمیت دارند.

نظریه پردازان امنیت جمعی مسئله قدرت را به طور جدی مورد توجه قرار می‌دهند ، اما براین باورند که می‌توان از اندیشه‌های رئالیستی درباره نظام «خودیاری» فراتر رفت.

امنیت جمعی بر سه شرط اصلی استوار است : کشورها باید استفاده از نیروی نظامی برای ایجاد تغییرات  در وضعیت موجود را محکوم کنند.آنها باید دیدکاه خود را در زمینه منافع ملی گسترده تر کنند به گونه‌ای که منافع جامعه ب ی را نیز در برگیرد و اینکه کشورها باید بر ترس خود غلبه کنند و یاد بگیرند که چگونه به یکدیگر اعتماد داشته باشند.

هدف امنیت جمعی ایجاد نظام موثری مببتنی بر  «توازن تنظیم شده سازمانی » است، که ترجیحا باید جای توازن تنظیم نشده  را که در نظام مبتنی بر هرج و مرج جریان دارد ، بگیرد.

اعتقاد بر آن است که امنیت جمعی در صورت تحقق منجر به ایجاد جهانی سرشار از دوستی و صلح می‌شود.

طرفداران این نظریه معتقدند به رغم شکست‌های گذشته ، فرصت‌هایی پدید آمده است تا بار دیگر به امنیت جهانی فرصت در دوران پس از جنگ سرد را بدهیم.

سیاست قدرت و سیاست عملی که رئالیت‌ها بر آن تاکید می‌کنند ، از دیدگاه سازه‌انگاران اجتماعی ، محصول دانش مشترک است و این دانش معطوف به مقصود است.

نظریه پردازان امنیت انتقادی معتقدند که اهمیت دادن بیش از حد در بیشتر رویکردها به دولت اشتباه است.

برخی از آن ها مایلند مرجع توجه در مطالعات را متوجه افراد کنند و توصیه می‌کنند «آزاد سازی» کلید امنیت بیشتر در کشورها و جامعه ب ی است.

نویسندگان فیمینیت معتقدند که جنسیت در ادبیات امنیت ب نادیده گرفته شده است و این امر با توجه به تاثیر جنگ بر زنان غیرقابل قبول است.

همچنین می‌گویند ملحوظ نمودن مجدد مسئله جنسیت ، نتیجه‌اش ایجاد تغیرات محتوایی و مفهومی در مطالعات امنیت ب خواهد بود.

پست‌مدرن‌ها بر اهمیت اندیشه‌ها و گفتمان‌ها در بررسی امنیت ب ی تاکید می‌کنند.

هدف پست مدرن‌ها جایگزین کردن «گفتمان اجتماعی » به جای «گفتمان رئالیسم » است.

رویکردهای رئالیستی و پست مدرن روش‌های معرفت شناختی متفاوتی دارند.

پست مدرن‌ها سعی می‌کنند با طرح پرسش‌هایی که به وسیله رویکردهای سنتی نادیده گرفته شده است ، بحث درباره امنیت جهانی را از منظر جدیدی مطرح می‌کنند.

نویسندگان پست مدرن معتقدند اکر جوامع معرفتی به گسترش ایده‌آل‌های اجتماعی کمک کنند ، می‌توان ماهیت سیاست ب ی را تغییر داد.

طرفداران مکتب جامعه جهانی معتقدند در پایان قرن بیستم شاهد تسریع روند جهانی شدن بوده‌ایم.

جهانی شدن را می‌توانیم در عرصه‌های اقتصاد ، ارتباطات و فرهنگ مشاهده کنیم .جنبش‌های اجتماعی جهانی همچنین واکنشی هستند به مخاطرات جدیدی در زمینه محیط زیست ، مسئله فقر  و تسلیحات کشتار در حال رخ دادن است.

جهانی شدن در زمانی محقق می‌شود که تجزیه دولت-ملت‌ها ، که با پایان جنگ سرد سرعت گرفته در حال رخ دادن است.

ایجاد شکاف در مفهوم کشورداری و حاکمیت سبب بروز انواع جدیدی از درگیری ها و منازعات در کشورها شده که جای درگیری‌ها بین کشورها را می‌گیرد و نظام ب ی مبتنی بر مفهوم دولت نمی‌تواند با آن مقابله کند.این امر منجر به تقویت سیاست هایی شده که طرفدار حس مسئولیت جهانی هستند.

جهانی شدن همچنین به وسیله گسترش جوامع امنیتی منطقه‌ای تقویت می‌شود و با شکل‌گیری اجماع فزاینده در باره هنجارها و اعتقادات پی‌ریزی می‌شود.

اختلاف نظرهایی دراین خصوص که آیا  جهانی شدن موجب تضعیف مفهوم حاکمیت می‌شود و یا صرفا به تغییر ماهیت آن می‌انجامد ، وجود دارد.همچنین پیرامون اینکه آیا جامعه جهانی می‌تواند به وجود آید که نوید دهنده دورانی از صلح و امنیت باشد یا خیر اختلاف نظر وجود دارد.

 

بلافاصله بعد از جنگ دوم نهادهای ب ی ایجاد شدند تا همکاریها را در اقتصد جهانی تسهیل کنند و اطمینان حاصل شودکه کشورها انواع سیاست های فقیر سازی همسایه را که در رکود بزرگ نقش داشت را تعقیب نمی‌کنند.

آغاز جنگ سرد عملکرد این نهادها را به تعویق انداخت ، زیرا ایالات متحده مستقیما برای مدیریت بازسازی اروپا و نظام پولی ب ی که بر پایه دلار قرار داشت ، وارد عمل شد.

نظام برتون وودز که بر اساس نرخ ثابت مبادله و جریان هدایت شده سرمایه قرار داشت ، تا فروپاشی آن در 1971 - زمانی که آمریکا اعلام کرد دیگر دلار را به طلا تبدیل نمی‌کند - به خوبی عمل می‌کرد.

مشخصه دهه 1970 فقدان همکاری ب ی اقتصادی بین کشورهای صنعتی بود که نرخ مبادله ارز خود را به حالت شناور درآورده و وارد اشکال جدیدی از سیاست حمایتی تجاری شده بودند.

نارضایتی کشورهای در حال توسعه از نظام ب  در دهه 1970 و قتی به اوج خود رسید که آنها تلاش داشتند تا به نظم نوین اقتصادی ب  دست یابند.

بحران بدهی در دهه 1980 صندوق ب ی پول را وارد نقش جدیدی کرد و عملکرد آن با بانگ جهانی تداخل پیدا کرد.

مذاکرات تجاری در دهه 1980 سازمان تجارت جهانی نوینی را به وجود آورد.

پیدایش اقتصاد سیاسی ب به عنوان موضوع مهم در ر.ب تا اندازه‌ای به دلیل کاهش برتری اقتصادی ایالات متحده و چالشی بود که برای رویکردهای سنتی نسبت به قدرت و امنیت و به واسطه ناکامیهای ایالات متحده در ویتنام به وجود آمده بود.

آشکار شدن اهمیت اقتصاد سیاسی ب با چالشهای نوی اقتصادی در دهه 1970 درارتباط بود ، از جمله افزایش قیمت نفت به وسیله اوپک و فشار کشورهای در حال توسعه برای رسیدن به نظم نوین اقتصادی ب .این نظم به نظریه‌هایی که بر ماهیت و ساختار اقتصاد جهانی متمرکز بودند ، اهمیت می‌داد.

چالشهای اقتصادی ناشی از پایان جنگ سرد و جهانی شدن اهمیت اقتصاد سیاسی ب را در مطالعه روابط بین‌الملل بیشتر کرد.

عناوینی مانند لیبرال ، مرکانتلیست و مارکسیست بیانگر سه نقطه شروع تحلیلی و اخلاقی برای مطالعه روابط اقتصادی جهانی  است.

دیدگاه لیبرال (یا نئولیبرال ) نظم اقتصادی جهانی را نتیجه عملکرد نسبتا آزاد بازارها می‌داند که به وسیله افراد سیاست‌گذار معقول هدایت می‌شود.

مرکانتلیست‌ها اقتصاد جهانی را حوزه رقابت بین دولتها برای کسب قدرت می‌دانند.

تحلیل مارکسیستی بر ساختار اقتصاد جهانی سرمایه‌داری متمرکز است و براین عقیده دارد که گزینه‌های کشور و دولت تنها بیانگر تمایلات آنهایی است که ابزار تولید را در دست دارند.

این سه رویکرد سنتی در مطالعه اقتصاد سیاسی ب به طور مفید بر بازیگران مختلف ، فرایندهای مختلف و «سطوح تحلیل» مختلف تاکید می‌کنند.

انتخاب عقلانی برون‌دادها را در اقتصاد سیاسی ب نتیجه انتخاب بازیگران می‌داندکه از لحاظ عقلی همواره به دنبال افزایش قدرت یا سودمندی در قالب انگیزه‌های خاص و محدودیتهای نهادی هستند.

اقتصاد سیاسی انتخاب عقلانی را درباره بازیگران زیرکشوری مانند ائتلاف‌ها ، گروه‌های ذینفع و دیوان سالارها می‌داند تا بتوانند برون‌دادها را در سیاست اقتصادی خارجی یک دولت تشریح کنند.

نهادگراها انتخاب عقلانی را درباره دولت‌ها و تعاملات آنها با یکدیگر به کار می‌کیرند تا همکاری‌های بین المللی را در امور اقتصادی تشریح کنند.

رویکردهای سازه‌انگاری بیشتر توجه خود را به این مسئله معطوف کرده است که دولتها، کشورها و دیگر بازیگران چگونه اولویت‌های خود را تعیین می‌کنند.آنها در این روند به نقش هویتها ، عقاید ، سنتها و ارزش‌ها اهمیت می‌دهند.

نئوگرامشی‌ها تاکید می‌کنند که بازیگران منافع خود را در قالب عقاید ، فرهنگ و دانش تعریف و تعقیب می‌کنند که خود توسط قدرت‌های هژمونیک شکل گرفته است.

جهانی شدن محدودیت‌های جدیدی را برای همه دولتها از جمله کشورهای بسیار قدرتمند ایجاد می‌کند.ظهور بازارهای جهانی سرمایه به این معنی است که همه دولتها باید در  انتخاب سیاست‌های نرخ مبادله ارز و نرخ بهره محتاط باشند.

در دیگر موضوعات سیاست اقتصادی ، کشورهایی که بیشتر سرمایه‌دار و قدرتمند هستند ، کمتر از آنچه جهانی‌گراها نشان داده‌اند ، به وسیله جهانی شدن محدود می‌شوند .علت این امر آن است که شرکت‌ها و سرمایه‌گذارهایی که دولتها علاقه‌مند به جذب آنها هستند ، تنها نگران میزان مالیات گذاری و دستمزدها نیستند.آنها همچنین نگران عواملی مانند مهارت نیروی کار ، آماده بودن زیرساختها و نزدیکی به بازارها نیز می‌باشند.

در سطح بین‌المللی کشورهایی که قدرتمندتر هستند بسیاری از اقتصاد نوین جهانی را تدوین ( و تقویت ) می‌کنند.

دولتهای ضعیف نه تنها باید قوانین تدوین شده از سوی بازیگران دیگر را بپذیرند و به آنها تن بدهند ، بلکه ظرفیت اندکی برای کنترل ادغام خود در اقتصاد جهانی دارا هستند .این کشورها از حاکمیت یا استقلال برای انتخاب‌های سیاسی در اقتصاد جهانی برخوردار نیستند.

نهادگرایان معتقدند  نهادهای ب ی نقش مهم و مثبتی را در تضمین این امر بازی می‌کنند که جهانی شدن به منافع بسیار گسترده در اقتصاد جهانی منتهی می‌شود.

رئالیست‌ها و نئورئالیست‌ها استدلال نهادگرایان را به این دلیل رد می‌کنند که آن دلیلی برای عدم تمایل دولتها برای چشم پوشی از قدرت به نفع دیگر کشورها ارائه نمی‌کند.

سازه‌انگارها بیشتر به این امر توجه می‌کنند که دولتها ، کشورها و دیگر بازیگران چگونه اولویتهای خود را- با تاکید بر نقشی که هویت کشورها ، عقاید غالب و بحثها و مخالفتهای مستمر در این فرایند بازی می‌کنند- شکل می‌دهند.

 

رژیمها ویژگی مهمی از جهانی شدن را بیان می‌کنند.

تعدا روزافزونی از رژیمهای جهانی در حال شکل‌گیری است.

اصطلاح رژیم و رویکردهای علوم اجتماعی به آن جدید است ع اما در سنت دیرپای تفکر درباره حقوق ب جا دارد.

آغاز سیاستهای تنش زدایی ،از دست رفتن جایگاه هژمونیک ایالات متحده و آگاهی روزافزون درباره مسایل زیست محیطی ، توجه دانشمندان علوم اجتماعی رابه ضرورت نظریه رژیمها جلب کرده است.

نهادگرایان لیبرال و رئالیست‌ها رویکردهای متفاوتی را برای تحلیل رژیمها تدوین کرده‌اند.

نظریه رژیمها تلاشی است که در دهه 1970 دانشمندان علوم اجتماعی انجام دادند تا دلیل وجود رفتار مبتنی بر قواعد دولت‌ها در نظام هرج و مرج آمیز ب را تشریح و تبیین کنند.

رژیمها به وسیله اصول ، هنجارها ، قواعد و فرایندهای تصمیم‌گیری تعریف می‌شوند.

رژیمها می‌توانندبر مبنای رسمی بودن توافقات اولیه و میزان توقعاتی که جهت رعایت آنها وجود دارد طبقه‌بندی شوند.رژیمهای تمام عیار ، ضمنی و بی اعتبار را در این خصوص میتوان ذکر کرد.

رژیمها امروز کمک می‌کنند تا ر.ب در بسیاری از حوزه‌های فعالیت ، تنظیم شود.

نهادگرایان لیبرال از بازار به عنوان قیاسی برای نظام هرج و مرج امیز ب استفاده می‌کنند.

در شرایط بازار /نظام ب خیر و مصلحت عمومی ندانی تولید نمی‌شود و تولید شرعمومی زیاد است.

نهادگرایان لیبرال از بازی تنگنای زندان استفاده می‌کنند تا موانع ساختاری شکل‌گیری رژیمها  را توجیه کنند.

یک هژمون ، سایه آینده و محیطی  که از لحاظ اطلاعاتی غنی است همکاری را تقویت می‌کند و راه فراری را از تنگنای زندانیان به وجود می‌اورد.

رئالیست‌ها معتقدند نهادگرایان لیبرال اهمیت قدرت را در بررسی رژیمها نادیده می‌گردند.

رئالیست‌ها از تعارض جنسیتها استفاده می‌کنند تا ماهیت هماهنگ سازی و ارتباط انرا با قدرت در مجموعه‌ای هرج و مرج آمیز نشان دهند.

 


دیپلماسی در سیاست جهانی مفهومی کلیدی است.منظور از آن ، فرایندی ارتباطی برای مذاکره بین دولتها و دیگر بازیگران عرصه ب است.

دیپلماسی در دنیای باستان آغاز شد ، اما از قرن پانزدهم به بعد با تاسیس نظام سفارتخانه‌های دائم به شکل قابل توجهی مدرن شده است.

تا پایان قرن نوزدهم همه دولتها دارای شبکه‌ای از سفارتخانه‌ها در خارج از کشوربودند که به وزارت خارجه خود متصل بودند.دیپلماسی تبدیل به شغلی تثبی شده و متداول شده بود.

جنگ جهانی اول در تاریخ دیپلماسی  نقطه عطف به حساب می‌آید.شکست ظاهری دیپلماسی در ممانعت ار بروز این جنگ منجر به مطرح شدن ضرورت  «دیپلماسی نوینی که کمتر مخفیانه بوده و بیشتر در معرض نظارت دموکراتیک باشد » گردید.آغا ز جنگ جهانی دوم نشان دهنده محدودیتهای دیپلماسی نوین بود.

دیپلماسی جنگ سرد مربوط به دوره بعد از جنگ جهانی دوم می‌شود ، یعنی زمانی که ر.ب تحت سیطره رویارویی جهانی بین دو ابرقدرت و متحدان آنها بود. ضرورت بی‌چون و چرای پرهیز از جنگ اتمی و نیز پیروزی در جنگ سرد باعث ایجاد نوعی دیپلماسی بسیار ظریف و خطرناک شد.

پایان جنگ سرد نوعی خوش‌بینی تازه به ارمغان اورد که دیپلماسی می‌تواند همه مشکلات عمده ب ی را حل ‌کند.ولی وقتی مجموعه‌ای از مشکلات جدید و قدیمی با ظاهری تازه مطرح شدند ، این خوش بینی به سرعت از میان رفت.

دیپلماسی بعد از جنگ سرد فرایندی جهانی است ، اما با مجموعه‌ای متفاوتی از بازیگران ، فرایندها و مسایل و مباحث به چند بخش تجزیه شده است.

دیپلماسی در سیاست خارجی کشورها و دیگر بازیگران عرصه ب نقش مهمی ایفا می‌کند.

دستگاه دیپلماتیک ممکن ایت بسیار پیشرفته یا در سطح ابتدایی باشد ، اما در ایجاد و اجرای سیاست خارجی و ظایف مهمی را ایفا می‌کند.

دیپلماسی شامل متقاعد سازی دیگر بازیگران برای انجام ( یا عدم انجام ) چیزی است که از آنها می‌خواهید تا انجام دهند ( یا ندهند ) . دیپلماسی محض برای اینکه اثر گذار باشد لازم است با دیگر ابزارها تکیل شود ، اما مهارتهای مذاکراتی در هنر دیپلماسی حالت مرکزی و کانونی دارد.

دیپلماسی در ترکیب با دیگر ابزارها ( نظامی ، اقتصادی و سرنگونی ) به نام دیپلماسی مختلط معروف است.در اینجا دیپلماسی تبدیل به یک کانال ارتباطی می‌شود که از طریق آن استفاده یا تهدید به استفاده از دیگر ابزارها به دیگر طرفها اعلام می‌شود.

دیپلماسی معمولا نسبت به دیگر ابزارها از نظر در دسترس بودن و هزنیه ، مزایای نسبی قابل توجهی دارد.

در مذاکرات پیچیده و چند جانبه دیپلماسی کمتر جنبه هنری دارد و بیشتر فرایندی مدیریتی است که منعکس کننده سطوح بالایی از وابستگی متقابل بین جوامع است.

 

سازمان ملل بعد از جنگ جهانی دوم برای حفظ صلح بین کشورها تاسیس شد.

این سازمان به طرق مختلف درسهای گرفته شده از سلف خود یعنی جامعه ملل را منعکس می‌کرد.

سازمان مرکزی فقط بخشی از سازمان ملل بود.

برای دولتها و دیپلماتها پذیرش اینکه آنچه در داخل کشورها اتفاق می‌افتد ربطی به هیچ کس ندارد ، روز به روز سخت‌تر می‌شد.

برای دولتها عادی شده بود که عضویت فعال در سازمان ملل را در راستای خدمت به منافع ملی خود و به منزله داشتن مواضع درست ، تلقی کنند.

پایان جنگ سرد به ترویج این طرز تفکر کمک کرد.

جنگ سرد و فرایند استعمار زدایی مانع نقش فعال سازمان ملل در داخل کشورها شد.

اندیشمندانی که در نظریه‌های ب دخیل بودند ، سنت قبلی را مبنی بر اینکه افراد در کشورهای تازه استقلال یافته لزوما وضعشان بهتر خواهد بود ، مورد تردید قرار دادند.

سازمان ملل نقطه کانونی وجدان جهانی شد.

سازمان ملل در نظامی چند لایه از حکمرانی ، دخیل شده است ، در مواقعی همراه با دولتها ، در مواقعی در راستای آنها و در مواقعی جدا از آنها کار می‌کند.

حاکمیت جهانی شامل نقشی قوی‌تر برای سازمان مللدر حفاظت از معیارهای بشری برای افراد در داخل کشورها بود.

سازمان ملل تا سالهای میانی دهه 1990 در حفظ نظم ب ی به سه روش دخیل شد : دلمشغولی نسبت به نظم در داخل کشورها ، مقاومت در برابر تجاوز بین کشورها ، و تلاش برای حل  وفصل مناقشه‌ها در داخل کشورها.

برای مداخله در داخل کشورها در اوایل دهه 1990 توجیهات جدیدی مورد توجه قرار گرفت.

اما اکثر عملیات های سازمان ملل به شیوه‌ای سنتی توجیه شدند : صلح و امنیت ب ی تهدید شده است.

اما هرگونه تسامح در ممنوعیت سنتی مداخله باید با احتیاط مورد بررسی قرار گیرد و اگر این امر اتفاق بیفتد ، روشهای جدید تصویب قطعنامه در سازمان ملل می‌تواند عاقلانه باشد.

حضور درکشورها لزوما وابسته به تایید دولتها نبوده است.

سازمانها وقتی حاضر می‌شدند ، می‌توانستند مستقل از دولتها وارد عمل شوند و بعضی از سازمان‌ها مانند سازمان‌های غیر دولتی ، مهارت خاصی در حضور در کشورها بدون نظر دولت‌ها داشتند.

روز به روز اختیار بیشتری از طرف دولتها به سازمانهای ب ی اعطا می‌َشد تا وظایفی را که سابقا در اختیار دولت‌های ملی بودند ، انجام دهند.

این حرف بدان معنا بود که شرایط حاکن تغییر کرده اما به این معنا نیست که دولت مورد تهدید قرار گرفته است.

ترتیبات جدید قرار بودکه دولت را تقویت کند و نه تضعیف.

 

مفهوم دولت دارای سه معنی بسیار متفاوت است : شخصیت حقوقی ، جامعه سیاسی و حکومت

کشورها و حکومت‌های سراسر جهان ممکن است از نظر حقوقی برابر باشند اما بین آنها مشابهت سیاسی چندانی وجود ندارد .منابعی که بسیاری از حکومت‌ها برآن‌ها کنترل دارند از منابع تحت کنترل بسیاری از بازیگران فراملی کمتر است.

نمی توان چنین در نظر گرفت که تمام نظامهای سیاسی کشورها ، از نظام‌های جهانی منسجم تر هستند به ویژه اینکه وابستگی ملی با مرزهای کشور مطابقت ندارد.

می‌توانیم با کنار گذاشتن اصطلاحات بازیگران کشوری و غیره کشوری درباره بسیاری از انواع بازیگران سیاست جهانی ، نظریه ارائه کنیم . می‌توانیم با تمیز قائل شدن بین حکومت ، جامعه و ملت از کشور ، سئوال کنیم که گروه‌های داوطلب خصوصی ، شرکت‌ها و اقلیت‌های ملی هر کشور ، در روابط فراملیتی درگیر هستند یا خیر.

وقتی دولت‌ها واحدهای منسجم و همگون دانسته نشوند  باید به عنوان نظام‌های باز که برای ارتباط فراملیتی و حکومتی با نظام‌های ب ی ، کانالهایی دارند مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند.

تمام شرکت‌های بزرگ به دلیل درگیربودن در تجارت ب ی ، به طور بالقوه بازیگران سیاسی ب ی هستند اما فقط آن شرکت‌هایی که در بیش از یک کشور عمل می‌کنند ، شرکت‌های فراملیتی دانسته می‌شوند.

توانایی شرکت‌های فراملیتی در تغییر دادن قیمت انتقال به این معناست که آنها می‌توانند از مالیات یا کنترل دولتی بر معاملات مالی ب ی خود شانه خالی کنند.

توانایی شرکت‌های فراملیتی در انجام تجارت مثلثی به این معنی است که دولتها نمی‌توانند تجارت خارجی کشور خود را تحت کنترل داشته باشند.

توانایی شرکت‌های فراملیتی در فرار از مقررات ، به وسیله انتقال تولید از یک کشور به کشور دیگر ، به این مفهوم است که دولتها برای ارتقای استانداردهای مسئولیت اجتماعی ع با شرکت‌های استفاده کننده از فرار مقرراتی اختلاف نظر دارند.

وقتی اقتدار حقوقی یک دولت بر حاکمیت دولت دیگر اثر برون مررزی دارد ، می‌تواند سبب تضاد شدید بین دولتها شود .این وضعیت به دلیل ساختار و اعمال اقتدار بر شرکتهای فراملیتی است.

چهار مشکل حاکمیت ( جریان‌های مالی غیر قابل پیش بینی ، تجارت مثلثی ، فراراز مقررات و فرامرزی بودن حوزه اختیارات ) که در بالا مورد بحث قرار گرفت ، دولتها را در ارتباط با شرکت‌های فراملیتی تضعیف می‌کند.در بخشهایی از سیاسیت اقتصادی ، حاکمیت امروزه باید از طریق اقدام دسته‌جمعی اعمال شود نه به طور مستقل.

اقدام موثر علیه مجرمین  فراملیتی ، به وسیله  دولت‌ها ، به همان دلایلی که در مورد شرکت‌های فراملیتی بیان شد ، مشکل است.

امروزه برای مبارزه با تهدیدکننده ترین مجرمیت ، صلاحیت فرامرزی پذیرفته شده است و کشورها از بخشی از حاکمیت خود چشم پوشی کرده‌اند.

گروه‌هایی که برای کسب اهداف سیاسی دست به خشونت می‌زنند ، معملا مشروعیت به دست نمی‌آورند ، اما در اوضاع و احوال استثنایی ممکن است جنبش‌های آزادی بخش ملی به رسمیت شناخته شوند و در دیپلماسی ، مشارکت کنند.

فعالیت‌های فرامرزی مجرمین و چریک‌ها ، مشکلات سیاست داخلی کشورها را به عرصه‌ی سیاست جهانی انتقال می‌دهد.

اکثر بازیگران فراملیتی ، اگر شرکت یا گروه‌های خشونت طلب و مجرم نباشند و دلیل وجودی آنها صرفا مخالفت با یک دولت واحد نباشد ، می‌توانند انتظار داشته باشند که سازمان ملل آنها را یک سازمان غیردولتی تلقی کند.

در حالیکه وضعیت مشاوره‌ای در شورای اقتصادی و اجتماعی ملل متحد ، شامل تمام سازمان‌های غیردولتی فراملیتی نمی‌شود ، اما این وضعیت  ، گویای این نکته است که سازمان های غیردولتی در دیپلماسی ب ی جایگاه مشروع دارند.

شکل‌گیری اقتصاد جهانی ، به جهانی شدن اتحادیه‌ها ، سازمان‌های تجاری ة حرفه‌ای و علمی و قالب سازمان‌های غیردولتی ب ی کمک می‌کند و این امر به نوبه‌ی خود سبب می‌َود تا این سازمان در تدوین رژیم‌های ب ی مربوطه مشارکت کند.

انقلاب فناوری ، ارتباطات رابرای افراد و رسانه‌های خبری جهانی کرده است.این امر انقلاب سیاسی را به وجود آورده است.بیشتر دولت‌ها عملا قادر به کنرتل جریان اطلاعات به خارج از مرزهای خود نیستند . معدودی از حکومت های سلطه‌جو می‌توانند محدودیت‌هایی را وضع کنند که بدون تحمل هزینه‌های سیاسی و اقتصادی گزاف نخواهد بود.

ارتباطات پیشرفته ، این احتمال را که سازمان‌های غیردولتی ، فراملیتی عمل کنند و این کار را به آسانی و با هزینه‌های کم انجام دهند ، افزایش داده است.

سازمان‌های ب ی نیز ساختارهایی  برای ارتباطات سیاسی هستند . این‌ها ، نظام‌هایی هستند که رفتار اعضای خود را محدود می‌کنند.

دولت‌ها ، سازمان‌های بین دولتی را و بازیگران فراملیتی ، سازمان‌های غیردولتی ب ی را تشکیل می‌دهند.به علاوه ولت‌ها و بازیگران فراملیتی ، وقتی متفقا سازمان‌های غیردولتی ب ی  دوگانه را تشکیل می‌دهند ، به یکدیگر وضعیت برابر می‌بخشند.

سیاست بالا ، سیاست پایین.این تمایز برای به حاشیه راندن بازیگران فراملیتی مورد استفاده قرار می‌گیرد . چنین تمایزی فاقد اعتبار است ، زیرا سیاست به این دو مقوله تنز ل نمی‌یابد. تمام قلمروهای سیاست را می‌توان با نوع موضعات ، وضعیت تصمیم گیرندگان دولتی و درجه ‌ی درگیر بودن بازیگران فراملیتی و سازمان‌های ب ی تبیین کرد.

مفهوم ساده قدرت ، تحولات را تبیین نمی‌کند . منابع نظامی و اقتصادی ، تنها توانمندیهای موجود نیستند.وسایل ارتباطی ، اطلاعات ، حاکمیت و و ضعیت نیز دارایی‌های سیاسی مهم هستند.به علاوه توانایی استفاده از فرایندهای  تعاملی برای بسیج کردن پشتیبانی ، نفوذ در سیاست کمک می‌کند.

قلمروهای سیاسی مختلف ، بسته به اهمیت و برجستگی موضوعات مورد بحث، بازیگران مختلف دارد.

شرکت‌های فراملیتی ، از طریق کنترل بر منابع اقتصادی کسب نفوذ می‌کند.سازمان های غیر دولتی بادارا شدن اطلاعات ، به دست ارودن موقعیت خوب و ارتباط برقرار کردن موثر ، دارای نفوذ می‌شوند.شرکتهای فراملیتی و سازمان های غیردولتی ، منبع اصلی تغییرات اقتصادی و سیاسی در سیاست جهانی بوده‌اند.

 

 

موضوعات زیست محیطی ب ی ، در سه دهه آخر قرن بیستم در عرصه سیاست جهانی مورد توجه قرار گرفت .اگر چه خود مسایل زیست محیطی جدید نیستند اما صنعتی شدن و  رشد سریع جمعیت ، گسترده و شدت بهره برداری بیش از حد از منابع ، تخریب محسط زیست را بسیار افزایش داده و سبب پیدایش دامنه وسیعی از مسایل مبرم جهانی شده است.

موضوعات زیست محیطی از چند لحاظ جهانی شده اند : بسیاری از آنها اصولا جهانی هستند ، بعضی از آنها محلی هستند اما به صورت گسترده  در کره زمین تکرار می شوند و در نهایت فرایند های ایجاد کننده اکثر مسایل زیست محیطی با فرایندهای گسترده تر سیاسی یا اقتصادی -اجتماعی که خود بخشی از نظام جهانی هستند پیوند تنگاتنگ دارند.

موضوعات زیست محیطی ابتدا در اواخر قرن نوزدهم در دستور کار ب ی پدیدار شد.

توجه و آگاهی نسبت به مسایل زیست محیطی پس از دهه 1960 بالاخص نسبت به آلودگی قوت گرفت.

در سال 1972 کنفرانس استکهلم چند اصل و نهاد و برنامه ایجاد کرد که این امر ، به ایجاد چارچوبی برای ارتقای بیشتر واکنش ب ی به مسایل زیست محیطی کمک کرد.

در دهه 1970 و 80 سیاست ب ی زیست محیطی کامل تر شد.جنبش های سبز ، سازمانهای غیر دولتی زیست محیطی و صنعتی و سازمان های ب ی خود را به عنوان بازیگر مهم در کنار دولت تثبیت کردند.

کمیسیون برانتلند ، مفهوم «توسعه پایدار» را مطرح کرد و مقدمات کنفرانس 1992 سازمان ملل فراهم شد.

موضوعات زیست محیطی چالش های مهمی فراروی ما قرار می دهند : نقش و اهمیت کشورها و مفهوم حاکمیت ، رابطه بین حوزه های ب ی و داخلی فعالیت سیاسی و نیز رابطه بین دانش و ارزش و قدرت و منافع در تبیین نتایج فرایندهای ب ی.

مفهوم «فاجعه مشترکات»(tragedy of commons) مدل مفیدی در مورد اینکه منابع مشترک چگونه مورد بهره برداری بیش از حد قرار می گیرند ارایه می دهد.

مدیریت جمعی بر مشترکات جهانی، از لحاظ اصولی کاربردی تر از رویکردهایی است که به «خصوصی سازی» تاکید دارند ، ولی ایجاد رژیم های ب ی نیز با چالش های ویژه همراه است.

می توان گفت قسمت اعظم سیاست زیست محیطی ب ی ، حول محور ایجاد رژیمهای زیست محیطی ب ی است.

ایجاد رژیمهای زیست محیطی ب ی را می توان به طور غیر دقیق به چهار مرحله تقسیم کرد : شکل گیری دستور کار ، مذاکره و تصمیم کیری،اجرا و توسعه بعدی.

در کنفرانس ریو سه کنوانسیون جدید مورد موافقت قرار گرفت . اهداف آنها : تغییرات آب و هوایی ، حفظ تنوع زیستی ، و مبارزه با بیابان زایی.این کنوانسیون ها به سرعت قدرت اجرایی یافتند اما ثابت شد که تاثیرگذاری آنها دراز مدت است.

مذاکرات برای گسترش بیشتر کنوانسیون آب وهوا به پروتکل کیوتو1997 انجامید.

رابطه بین رژیمهای تجاری و زیست محیطی به عنوان یک موضوع اساسی ، مطرح شده است.

 


ماهیت سلاح های هسته ای و گسترش توانمندی ساخت این سلاح ها در نقاط مختلف جهان از 1945 به بعد ، موضوع گسترش سلاح های هسته ای را به مثال خوبی برای جهانی شدن تبدیل کرده است.

پایان جنگ سرد و تجزیه شوروی به این معنی بود که درباره گسترش سلاح های هسته ای مسایل جدیدی به وجود آمده است.

در دهه 1960 جنبه های نظری گسترش و عدم گسترش سلاح های هسته ای مورد توجه بیشتری قرار گرفت  ولی بسیاری از جنبه های مفهومی اساسی قبلا در متون مختلف بحث شده بود.

درباره فواید گسترش سلاح های هسته ای مباحثاتی ، له یا علیه آن وجود داشته است.

مجموعه اقداماتی که برای جلوگیری از گسترش سلاح های هسته ای به عمل می آید به رژیم جهانی عدم گسترش سلاح های هسته ای معروف شده است.

عنصر اصلی فرایند گسترش سلاح های هسته ای ، کسب فناوری های اساسی تولید مواد شکافت پذیر به منظور ساخت سلاح های هسته ای انشقاقی یا گداختی (گرما-هسته ای )است.

از 1945 به بعد ساختار بازار تجارت هسته ای غیر نظامی  تغییر نموده و موجب نگرانی در مورد گسترش سلاح های هسته ای گردیده است زیرا اکنون عرضه کنندگان هسته ای بیشتری وجود دارند.

گسترش فناوری موشک بالستیک و پرتاب فضایی نیز وضعیتی رابه وجود آورده که اکنون چندین کشور توانایی پرتاب موشک های هسته ای به نقاط دور را دارند.

با گذشت زمان ، مشخص کردن انگیزه های تحصیل سلاح هسته ای پیچیده تر شده است.

تعیین اینکه گسترش هسته ای عملا انجام گرفته یا نه ، به علت ابهامات فنی و معلوم شدن اینکه بدون انجام زمایش هسته ای هم می توان به توانمندی هسته ای دست یافت ، مشکل تر شده است.

علاوه بر 5 کشور شناخته شده دارای سلاح های هسته ای 6 کشور دیگر دارای این قابلیت هستند که سه تای آنها تعهد داده اند که دیگر ادامه ندهند.

نقش بالقوه بازیگران غیر دولتی بعد تازه ای به موضوع گسترش سلاح های هسته ای در دروان بعد از جنگ سرد داده است.

تلاش برای حصول اطمینان از نگهداری سلاح های هسته ای شوروی سابق ، انجام گرفته و برای بهبود زندگی کارکنانی که قبلا در برنامه های شوروی بوده اند مراکز جدیدی ایجاد شده است.

در مورد پیامد های اشاعه یا عدم اشاعه سلاح های هسته ای مباحثاتی به وجود آمده است.

کنت والتز معتقد است که گسترش سلاح های هسته ای موجب ثبات بیشتر خواهد شد ،زیرا کشورهای جدید از سلاح های خود برا ی بازداشتن کشورهای دیگر از حمله به خود استفاده می کنند.

اسکات ساگان مخالف این نظر است.او معتقد است اگر کشورهای بیشتری دارای سلاح های هسته ای شوند به علت اینکه احتمال بالقوه بروز جنگ هسته ای بازدارنده و تصادفات هسته ای جدی بیشتر خواهد شد ، بی ثباتی در جهان رخ خواهد داد.

رژیم جهانی عدم گسترش سلاح های هسته ای ، در پایان جنگ جهانی دوم و قتی طرح باروخ به سازما ن ملل ارایه شده و بعدا رد شد ، شکل گرفت.

تلاش برای مذاکره در مورد پیمان منع فراگیر آزمایش های هسته ای و قطع مواد شکافت پذیر ، از 1995 شدت بیشتری گرفت ، هرچند این اقدامات از 1950 به بعد ویژگی همیشگی مذاکرات بوده است.

چند منطقه عاری از سلاح های هسته ای مورد مذاکره قرار گرفت که این روند یا پیمان 1959 جنوبگان آغاز شد.

پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای ، سنگ بنا ی رژیم جهانی منع گسترش سلاح های هسته ای شده است.

اطمینان های امنیتی مثبت و منفی مورد توافق قرار گرفته  ولی برای کشورهای فاقد سلاح های هسته ای که عضو پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای هستند ، کافی نبوده  است.

از 1987 به بعد ،رژیم کنترل فناوری موشکی به عنوان موافقتنامه کنترل صادرات بین عرضه کنندگان و با هدف محدود کردن گسترش فناوری موشک عمل کرده است ، اما بسیاری اعتقاد دارند که اقدامهای جدیدی نیاز است.

در 1995 پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای به طور نامحدود تمدید شد و از 1970 به بعد هر 5 سال یک بار کنفرانس بررسی برگزار شده است.

از 1995 به بعد رژیم جهانی منع گسترش سلاح های هسته ای با چالش های جدیدی مربوط به انجام آزمایش های هسته ای، تلاش برای جهان شمول کردن پیمان ، از بین بردن مواد شکافت پذیر ، اجرای مفاد پیمان ، تایید اجرا و خلع سلاح هسته ای روبه رو شده است.

گفته می شود «عصر دوم هسته ای » شروع شده است.

 

ملی گرایی در ر.ب تنها در دو دهه گذشته به عنوان موضوعی مرتبط دانسته شده است.

ملی گرایی با جهانی شدن مغایر و در عین حال محصول آن است.

گسترش ملی گرایی نتیجه تغییر و تحول در نظام ب طی دو قرن اخیر است.

ملی گرایی امروزه بنیان اخلاقی دولتها و نظام ب است.

مضامین اصلی ملی گرایی

انسانها به طور طبیعی به ملتها تقسیم شده اند.

هر ملت ویژگی خاص خود را دارد.

منشا قدرت سیاسی ملت است ، در صورتی که ملت به مثابه کل در نظر گرفته شود.

انسانها برای آزادی و تحقق خواسته های خود باید در قالب یک ملت جای گیرند.

ملت فقط در قالب کشور تحقق می یابد.

وابستگی و وفاداری به کشور بر سایر وابستگیها ترجیح دارد.

شرط نخست ازادی و هماهنگی جهانی تقویت دولت-ملت ها است.

ملی گرایی به مثابه ایدئولوژی ، اندیشه ای  هنجاری است ؛ملتها به صورت عینی وجود دارند و باید از حق حاکمیت برخوردار باشند.

اندیشه مدرن ملی گرایی ترکیبی است از :

 روشنگری و مفاهیم لیبرال جامعه خود مختار

اندیشه انقلاب فرانسه و جامعه شهروندان برابر

اندیشه های آلمانی در مورد مردم که منبعث از تاریخ ، سنت و فرهنگ است.

ملی گرایی اندیشه ای تاریخی و سنتی و در عین حال نشات گرفته از اجبار و الزام است.

ملی گرایی ابتدا در اروپای غربی و آمریکا مشاهده شد.

پس از جنگ جهانی اول سقوط امپراتوریهای چند قومی در اروپای شرقی به وقوع پیوست ، و پس از جنگ جهانی دوم به امپراتوریهای اروپایی در آسیاو آفریقا پایان داده شد.

به دنبال اعلام ویلسون در سال 1918 در مورد حق تعیین سرنوشت کشورها ، چندین دهه نزاع  اتفاق افتاد.

ملی گرایی در دو قرن گذشته مبنای اخلاقی و هنجاری نظام کشورها بوده است.

ملی گرایی هم به حکومت ها مشروعیت می بخشد و هم حکومتها با هدف ملت سازی آن را ترویج می کنند.

ملی گرایی توجیحی برای جدایی طلبی و ادعاهای ارضی بوده است.

ملی گرایی با وقوع جنگ ارتباط نزدیکی دارد.

در بعد مثبت ملی گرایی چهار بحث می تواند مطرح باشد :

ملی گرایی اصل مشروعیت را ارایه می کند

ملی گرایی تحقق اصول دموکراتیک است.

ملی گرایی به صورت عامل روانشناختی مهمی عمل می نماید : حس تعلق ، اصالت ، گذشته ، آینده و حس آنچه  که باید اشکال مناسب فرهنگی را تشکیل دهد ، القا می کند.

ملی گرایی یکی از منابع عظیم خلاقیت و تنوع بوده و می باشد.( گسترش ملی گرایی تاثیر بسیاری بر هنر ، ادبیات ، زبان و ورزش داشته است.)

در بعد منفی  :

ملی گرایی باعث نزاع و جنگ می شود.ملی گرایی ممکن است ایدئولوژی معقول و مشروع جلوه نماید اما خیلی زود به سایر اشکال تفکر سیاسی - بیگانه ستیزی ، نفرت از بیگانگان ، میهن پرستی افراطی ، برخوردهای تهاجمی با خارجیان ، نظامی گری ، استفاده از زور برای حل مشکلات امپریالیسم ( تمایل به ایجاد امپراتوری برای به انقیاد در آوردن ملتهای دیگر )- تبدیل شود.

ملی گرایی ممکن است به مانعی برای همکاری در مسایل ب ی تبدیل شود.

ملی گرایی با کمک به تجزیه کشورها واحد های اقتصادی و سیاسی کارآمد را نابود می کند.

ملی گرایی از نظر داخلی نیز نامطلوب است ،زیرا فضایی از عدم تحمل ، ناشکیبایی و استبداد در کشورها ایجاد می کند.

یک فرد سه هدف را دنبال می کند : 1) دولت -ملت 2) اجتماعی که از کشور بزرگ تر یا فراتر از آن است  3) گروهی که کوچکتر از کشور است و در داخل آن قرار دارد.

ملی گرایی هم شالوده امنیت کشورها ست و هم آن را تهدید می کند.

ملی گرایی را می توان تحقق روند تاریخی و طولانی شکل گیری ملتها یا واکنشی معاصر و مدرن به تغییرات اجتماعی تلقی نمود.

ملی گرایی یکی از پاسخ های متعددی است که درباره مسئله وابستگی ،  وفاداری و هویت ارایه شده است.

ملی گرایی بخش مهمی از روابط بین کشورها و همچنین سیاست داخلی بسیاری از کشورهاست.

انتظارات در خصوص محو ملی گرایی که در طی یک قرن ونیم گذشته بیان شده است ، اشتباه است.

ملی گرایی واکنشی به شرایط نوین ب ی است : که بخشی از آن از تنفر نسبت به جهانی شدن نشات می کیرد ، و بخشی دیگر برنامه های خود را که موضوعیت خود را از دست داده اند ، بازسازی می کند.

 

 

فرهنگ هویت جامعه و فرد را مشخص می کند .فرهنگ از سنن ، هنجارها و آداب  و رسومی تشکیل می شود که معرف حیات اجتماعی است.دین هنوز تاثیر اساسی بر فرهگ دارد.

تمدن گسترده ترین شکل هویت فرهنگی است و نماینگر هویتی است که ممکن است به ملتها و کشورهای دیگر تعمیم یابد.

گروههای فرهنگی اغلب با معرفی فرهنگ های دیگر به عنوان «بیگانه»متمایز می شوند.

غرب تمدن برتر در عصر مدرن بوده و سایر تمدن ها مجبور بوده اند با نفوذ و تاثیر آن مقابله کنند.

پایان جنگ سد بر اهمیت هویت فرهنگی افزود.هژمونی غرب و سرمایه داری لیبرال آن فرهنگ و نظم اجتماعی بیشتر جوامع را مورد چالش قرار داد.جهانی شدن نیز چشم انداز چند فرهنگی را در سراسر جهان ترویج داد.

پیشرفت فرهنگ جهانی و سرمایه داری با مقاومت محلی در بخشهایی از جهان و از سوی ملتهایی که سعی می کردند فرهنگ خود را از هرگونه تغییر و تحول عنان گسیخته مصون نگه دارند روبه رو شد.احیاگری دینی از دهه 1970 پدیده ای جهانی شد.

بنیادگرایی مذهبی به مهمترین علت  شورشهای داخلی و تروریسم ب ی در بسیاری از نقاط جهان تبدیل شد.

با پایان جنگ سرد ، ساموئل هانتینگتون بحثی را مطرح کرد که بر اساس آن معتقد بود که «برخورد تمدن ها» در شرف تبدیل شدن به مهمترین علت منازعات ب ی است.او تنشی را که بین فرهنگ غرب و اسلامی وجود داشت را نشان داد.

تاثیر گذاری غرب مسئله اصلی تمدن اسلامی از قرن 18 بود.مسلمانان طرفدار مدرنیته سعی کردند از غرب تقلید کنند و نظام دولت - ملت سکولار انتخاب شد اما در بسیاری از نقاط خاورمیانه با ناکامی روبه رو شد.

بحران عمیق مدرنیزایسیون در بسیاری از جوامع مسلمان وجود دارد.شرایط بد زندگی و فرصتهای اندک برای بهبود اوضاع ،جمعیت شهری سرخورده و جوانی را به وجود آورد.

اسلام هنوز هم نیروی قوی و تاثیر گذار در جهان اسلام و به ویژه در خاورمیانه است .وقتی دولتهای سکولار متزلزل شدند ، اسلام در قلب فرهنگ سیاسی رسوخ و استقرار یافت.

مدرنیزاسیون در قرن بیستم موجب از خود بیگانگی اجتماعی گسترده در جوامع اسلامی شد.اسلام سیاسی خلا سیاسی و اجتماعی را پر کرد.

نوآوری در زمینه عقاید ،احیای اسلام را در دهه 1970 امکان پذیر ساخت ، که در پی استقرار حکومت اسلامی بود و قصد داشت مجموعه قوانین اسلامی ( شریعت ) را اجرا  کند.

انقلاب اسلامی ایران نمونه ی قدرتمندی برای همه احیا گران اسلامی بود.

احیاگری اسلامی منازعه فرهنگی با غرب را معرفی کرد.افزایش خشونت اسلامی به نظر می رسید این مفهوم را به اثبات رسانید که بین اسلام و غرب جدالی وجود دارد.

احیاگری اسلامی دربرگیرنده دیدگاههای مختلفی است.طرفداران جنبش احیاگری اسلامی درباره روشهای رسیدن به نظم اسلامی باهم تفاوت دارند.

نقش فزاینده کشورهای خاورمیانه در اقتصاد جهانی از دهه 1970 برخی مشکلات اجتماعی که احیاگری اسلامی را به وجود آورده بود ، تشدید نمود.

جنبشهای اسلامی به فرهنگ جهانی و سرمایه داری به دیده تردید می نگرند، اما فشارها برای عمل کرا بودن نیز قوی است.انقلاب ایران نمونه خوبی از این است که چگونه واقعیتهایی سیاسی و اقتصادی می تواند  مصالحه را به اسلامگرایان تحمیل کند.

اسلام دیدگاه و منادی واحدی ندارد.مسلمانان با نیروهای جهانی شدن به طرق مختلف روبه رو  می شوند.

 

به لحاظ سنتی ، مداخله به عنوان نقض حاکمیت با توسل به زور تعریف می شود که طی آن در امور داخلی یک کشور مداخله صورت می گیرد.

قانونی بودن مداخله بشر دوستانه با توسل به زور موضوع اختلاف بین طرفداران و مخالفان ایده محدودیت گرایی است.

محدودیت گرایان :معتقدند که ممنوعیت استفاده از زور در بند 4 ماده 2 منشور سازمان ملل مداخله بشر دوستانه  با توسل به زور را غیر قانونی می سازد.

بیان احساسات بشر دوستانه در سیاست جهانی محصول تغییر فرایند اجتماعی و تاریخی است.

کشورها فقط به دلایل بشر دوستانه دخالت نمی کنند.

کشورها نباید تنها به دلایل بشر دوستانه دخالت کنند زیرا این امر پیمان بین حکومت و شهروندان را نقض می کند.

کشورها از حق مداخله بشر دوستانه سوء استفاده می کنندو از آن همچون پوششی برای پیشبرد منافع شخصی استفاده می کنند.

کشورها اصول مداخله بشر دوستانه  را به طور گزینشی اعمال می کنند.

در فقدان اتفاق نظر پیرامون اینکه چه اصولی باید برحق مداخله بشر دوستانه  حاکم باشد ، چنین حقی نظام ب ی را خدشه دار خواهد کرد.

مداخله بشر دوستانه  همیشه بر تمایلات فرهنگی کشورهای قدرتمند متکی است.

نظریه جامعه ب ی وحدت گرا به اصول اخلاق اجتماعی متکی است و رویه مداخله بشر دوستانه  در جامعه ب ی را مشروع می داند.

مخافان محدودیت گرایی برای حمایت از حق قانونی مداخله بشر دوستانه  با توسل به زور ، بر اساس تفسیر مفاد حقوق بشر در منشور سازمان ملل و وجود حقوق ب ی عرفی استدلال می کنند.

حق قانونی مداخله بشر دوستانه  ، مداخله را مجاز می شمارد اما آنرا اجباری اعلام نمی کند ، برای انجام مداخله در موارد ضروری ، کشورها باید وظیفه یا الزامی برای عمل نمودن احساس نمایند.

نظریه جامعه ب ی کثرت گرا : کشورها از منافع و ارزشهای مشترک آگاه هستند ، اما این منافع و ارزش ها  به اصل حاکمیت و عدم مداخله محدود می شوند.مداخله بشر دوستانه  در جامعه ب ی غیر قانونی است.

مکتب سنجش پیامدهای قواعد و مقررات : در نبود توافق درباره اینکه چه اصولی باید بر مداخله بشر دوستانه  حاکم باشد نظم ب ی و رفاه عمومی با ممنوعیت کلی مداخله بشر دوستانه  بهتر تامین می شود تا با تایید آن.

به نظر نمی رسد ملاحظات بشر دوستانه درتصمیم های ویتنام ( در کامبوج )و تانزانیا( در اوگاندا ) برای مداخله نقشی داشته است.

این دوکشور مداخله های خود را بر اساس موازین سنتی جامعه ب ی توجیه کردند.

یس میلی جامعه ب ی برای مشروعیت بخشیدن  به مداخله بشر دوستانه  نشانگر نگرانی هاست درباره پایه ریزی اصولی است که ممکن منجر به تضعیف اصل عدم مداخله شود.

در جهان دو قطبی اواخر دهه 1970 ، واکنش ها به اقدام ویتنام و تانزانیا بر اساس ژئوپولتیک جنگ سرد بود.

در دوره پس از جنگ سرد تصاویر رسانه ها از درد و رنج انسانها ، مردمان غرب را واداشت تا رهبران خود را برای مداخله بشر دوستانه تحت فشار قرار دهند.

مداخله بشر دوستانه  بیشترین مشروعیت خود را زمانی به دست می آورد که بر اساس مفاد فصل هفتم منشور سازمان ملل و با تصویب شورای امنیت انجام گیرد و بدین نحو استیلای دیدگاه محدودیت گرایانه درباره ماهیت غیر قانونی مداخله بشر دوستانه  بدون مجوز شواری امنیت را تایید می کند.

کشورهای غیر غربی به ویژه چین و روسیه نسبت به مشروعیت بخشیدن به مداخله بشر دوستانه  از طریق گسترش مفاد فصل هفتم منشور بدگمان هستند.

نگرانی درباره اصل «سنجش پیامدهای قواعد و مقررات » و سو استفاده، همچنان مانع قوی برای مشروعیت بخشیدن به مداخله بشر دوستانه  بدون تصویب شورای امنیت است.

بشردوستانه بودن مداخله ها را باید بر اساس انگیزه ها ، ابزارها ، نتایج تعیین شود.

نتیاج بشر دوستانه را باید با توجه به فرایند مستمری که شامل نتایج کوتاه مدت ( نجات افراد از رنج ) تا بلند مدت ( پرداختن به علل اصلی درد و رنج افراد ) می شود  ، بررسی نمود.

مداخله بشر دوستانه  بدون توسل به زور با فعالیت صلح آمیز کشورها ، سازمان های ب ی و سازمان های غیر دولتی در جامعه بشردوست جهانی متمایز می گردد.

مداخله بشر دوستانه  بدون توسل به زور فعالیتهای مدیریت بحران سازمان های غیر دولتی ب ی بشردوستانه و حل مناقشه به وسیله طرف ثالث را به هم مرتبط می سازد.

سازمان های غیر دولتی ب ی در گسترش دستورکار بشر دوستانه  به منظور گنجاندن مسایل توسعه ، محیط زیست و حقوق زنان موفق بوده اند.

نخبگان سیاسی و اقتصادی غربی حاکم رویکرد مدیریت بحران را در موارد اضطراری بشردوستانه راتشویق می کنند ، در حالی که این رویکرد علل اصلی بحران ها و وضعیت های اضطراری را مورد توجه قرار نمی دهد.

بحرانهای بشری مانند سومالی و رواندا تنها بخش کوچکی از آلام بشری و جز مشهود آن است .مرگ تدریجی میلیونها نفر به دلیل فقر و سوءتغذیه نیز موارد فوری برای مداخله بشر دوستانه  است.

 

جهانی شدن فعالیت های اقتصادی را می توان به روش های گوناگون درک کرد.

شکاکان در بیان دیدگاه های خود بر وری این موضوع تاکید دارند که سطو ح فعلی تجارت برون مرزی و جریان سرمایه نه چیز تازه ای است و نه به آن اندازه زیاد که ادعا می کنند.

جهان گرایان در تعابیر خود این بحث را مطرح می کنند که کاهش کنترل های مرزی در مقیاسی وسیع فعالیت های اقتصادی ب ی را به سطوح بی سابقه ای رسانده است.

در دیدگاه مبتنی بر عامل جغرافیایی بر روی افزایش وسیع معاملات اقتصادی تاکید می شود  که در آنها فاصله اقلیمی و مرزها محدودیتهای قابل توجهی به شمار نمی آیند.

نیمه دوم قرن بیستم شاهد گسترش تولید فرامرزی و تجارت بین شرکتی وابسته به آن در برخی از کشورهای صنعتی بود.

بسیاری از کشورهای برای جذب کارخانه های جهانی مناطق اقتصادی ویژه ایجاد کردند.

بخشی مهم از تجرات در دوران معاصر بازاریابی فرامرزی محصولات با نام تجارت جهانی ، است.

رشد بعد جهانی تجارت شاید از گسترش گرایش به حمایت از تولیدات داخلی جلوگیری کرده باشد.

مرکز مالی فراساحلی (offshore finance center): مرکزی برای معاملات مالی که مزایایی ارایه می کند مانند کاهش مالیات.بیشتر این مراکز در جزایر و سایر خرده کشورها هستند.

جهانی شدن با گسترش ارزهای فرامرزی ، واحدهای پولی فراسرزمینی ، پول دیجیتال و کارتهای اعتباری جهانی ، اشکال پول را تغییر داده است.

جهانی شدن به کمک رشد سپرده ها و وام های فراسرزمینی ، شیکه متشکلی از شعب بانکی و حواله های نقدی فراسرزمینی به نشام بانکداری شکل جدیدی بخشیده است.

بازارهای اوراق بهادار از طریق گسترش اوراق قرضه و سهام فرامرزی ، اوراق بهادار فراجهانی و معاملات الکترونیکی جهانی ، ابعاد جهانی یافته اند.

جهانی شدن به طریقی مشابه بر ابزار و وضعیت معاملات در بازارهای مشتقات اثر گذاشته است.

تجارت و مالیه جهانی به طور نامتوازنی بین مناطق و اجزای مختلف پخش شده است.

تجرات فراخمرزی تاکنون غالبا نابرابری های مادی را بین کشورها و داخل آنها بیشتر کرده است.

جغرافیای سرزمینی هنوز هم در اقتصاد در حال جهانی شدن داراری اهمیت است.

کشورها به رغم بی بهره بودن از قدرت های ناشی از حکومت خود ، تاثیر مهمی بر امور تجاری و مالی جهانی می گذارند.

در حای که جهانی شدن اقتصاد تنوع فرهنگی . .ابستگی های ملی را از بعضی لحاظ تضعیف نموده ، از لحاظ های دیگر جوانب آن را  رواج داده است.

 

 

امروزه شرکت های فعال در عرصه ارتباطات و فناوری در قلب اقتصاد جهانی اطلاعات قرار دارند.

به مدت چندین دهه شرکت های انحصاری ملی تقریبا در تمامی کشورها خدمات تلفنی ارایه می کردند.

شرکت های انحصاری ملی از «اتحادیه ب ی رتباطات راه دور»و «اتحادیه اینتل ست»برای جلوگیری از رقابت در عرصه ارایه خدمات ارتباطی ب ی ، استفاده می کردند.

انقلاب تاچر-ریگان در عرصه قوانین و مقررات ، انحصارات را تشعیف ، رقابت را در عرصه ارتباطات داخلی و ب ی ترغیب کرد و سبب نوآوری در عرصه فناوری شد.

در دهه 1990 پیشرفت های زیادی در رقابتی کردن رژیم ب ی خدمات تلفنی انجام شد ولی هنوز شامل خدمات اطلاع رسانی نشده است.

رقابت و نوآوری شرکت ها را مجبور به انجام تغییرات ساختاری می کند.این شرکت ها همانند ساختار اقتصاد جهانی در حال جهانی شدمن هستند.

ایالات متحده نقطه ی مرکزی مبادله پیام ها از نقاط مختلف دنیا بوده است ولی کشورهای اروپایی یک سوم بیشتر از کشورهای آمریکا شمالی پیام تولید کرده اند.

نسبت رشد درار.پا ، آمریکای لاتین ، اقیانوسیه و آفریقا ار آمریکای شمالی و آسیا بیشتر است.

پیام های صوتی ب ی نسبت به مبادله ب ی داده ها از رشد کمتری برخوردار  بوده اند.و به زودی به وسیله جریان مبادله داده ها از رشد آن جلوگیری می شود.

تجارت الکترونیک بزرگترین سود برنده اینترنت خواهد بود الکترونیک بین شرکت ها و بخش های تجاری از تجارت الکترونیک بین شکرتها و مصرف کنندگان پیشی خواهد گرفت.

ارتباطات بی سیم تا قبل از 2007 با ارتباطات اینترنتی از طریق سیم ، به چالش برخواهد خاست.این روند بیشتر به سود اروپا و ژاپن خواهد بود تا آمریکا.

انقلاب اطلاعات با فرایند مقررات زدایی به وسیله دولت ها همزمان شد.هدف کشورها از این فرایند افزایش رقابت ، دادن نقش بیشتر به بازار و شرکت ها در مقابل دولت بود.

تعداد و نفوذ سازمان های غیر دولتی به دلیل وجود شبکه های جهانی افزایش یافت .این شبکه ، سازمان های غیر دولتی را قادر ساخت به اطلاعات به راحتی دسترسی داشته باشند و بتوانند اطلاعات را بین گروه ها و کشورهای مختلف مبادله کنند.

سازمان های غیر دولتی کاهی می توانند تحولات مثبتی ایجاد کنند ، اما برخی مواقع ممکن است مانع برخی از طرح ها یی که دولت ها از طریق نهادهای ب ی قصد اجرای آن را دارند ، شوند.

شبکه های جهانی حفظ اطلاعات وحریم خصوصی افراد را دشوار کرده است ، در عین حال این شبکه ها به افراد قدرت تحقق اهداف  مثبت یا منفی را نیز اعطا کرده است.

ماهیت فضای سایبر بر افراد ، محتوای آنچه در شبکه های جهانی مبادله می شود ، زیر ساخت ارتباطات و تعیین قواعد و مقررات در سطح جهانی ، تاثیر می گذارد.

باید بین حمایت از حقوق افراد و نیاز دولتها و شرکتها به امنیت اطلاعات ، نوعی تعادل برقرار کرد.

باید بین حقوق تولید کنندگان و مصرف کنندگان از اطلاعات موازنه ایجاد کرد.

کسی که استاندارد و معیارها را تعیین می کند برنده است ، بنابراین «جنگ تعیین استاندارها » شدید است.

سیاست رقابت (ضد تراست)برای اقتصاد جهانی اطلاعات ، درواقع سیاست تجاری است.

شکاف دیجیتالی: شکاف موجود بین دارندگان و محرومان فناوری های پیشرفته مخابراتی و اطلاعاتی در داخل کشورها و بین کشورها.

شبکه های جهانی انقلابی در عرصه دیپلماتیک و نظامی ایجاد کرده اند که شامل گردآوری و تحلیل اطلاعات ، فرایند تصمیم گیری و به راه انداختن جنگ است.

سیاست های ملی برای مدیریت شبکه های جهانی ، شرکت های جهانی و اقتصاد جهانی کارایی ندارد.نیروهای بازار نیز عوامل ناکافی برای مدیرت جهانی شدن هستند و نهادهای ب ی نیز مورد اعتماد نیستند.

شبکه های جهانی بر روابط اقتصادی و ماملی ب ی تاثیر می گذارند و موضوع مذاکرات مهم ب ی هستند.نتیجه این مذاکرات مشخص خواهد کرد چه کشورها و شرکتهایی برنده و کدامیک بازنده هستند.

 

 

معنای فقر که مبتنی بر پول است تقریبا در بین دولتها و سازمان های ب ی از سال 1945 به بعد حالت جهانی پیدا کرده است.

فقر به عنوان شرایطی تعبیر می شود که مردم دچار آن هستند ( واکثرتشان زن هستند ) و درامد کافی ندارند تا نیازهای مادی و اساسی خود را در بازار براورده کنند.

کشورهای توسعه یافته فقر را چیز خارجی نسبت به خود  و یکی از شاخصه های تعریف کننده جهان سوم تلقی می کنند.این دیدگاه توجیهی برای کشورهای توسعه یافته فراهم کرده تا از طریق ادغام هرچه بیشتر کشورهای جهان سوم در بازار جهانی ، به آنها برای دست یابی به توسعه کمک کنند.

اما این نوع فقر را بخش قابل توجهی از مردم شمال به همراه مردم جهان سوم نیز تحمل می کنند و ازین رو باعث می شود مقوله ها و طبقه بندی های سنتی دیگر چندان مفید نباشند.

یکی از دیدگاه های انتقادی جایگزین نسبت به ففقر ، بیشتر روی فقدان دسترسی به منابع مشترک جامعه ، روابط اجتماعی و ارزشهای معنوی تاکید دارد.

در 1945 آمریکا برای برقرار کردن نظم اقتصادی لیبرال ب ی اختیار تام داشت و ستونهای سازمانی آن عبارت بودند از : صندوق ب ی پول ، بانک جهانی و گات .با وجود این دولتها نسبت به ضرورتهای امنیت ملی حساس بودند و « لیبرالیسم تثبیت شده » عرف آن روز بود.

جنگ سدن رقابت بین غرب و شرق را بر سر پیدا کردن متحد در کشورهای جهان سوم تحریک کرد.بیشتر کشورهای جهان سوم در چارچوب اقتصادی غربی شکل گرفتند و بر اساس این نظام شاهد توسعه کشورهای خود بودند یعنی رشد اقتصادی این کشورها بر اساس بازار ازاد.اما این کشورها روی نقش دولت در پیشبرد توسعه نیز تاکید داشتند.

بر اساس معیار سنتی توسعه که با سرانه تولید ناخالص ملی ، رشد اقتصادی و صنعتی شدن محاسبه می شود ، تا دهه 1980 کشورها پیشرفت کرده بودند.ولی به رغم این موفقیت ظاهری شکاف موجود بین فقرا و اغنیا در 20 درصد جمعیت جهان به طور شدیدی گسترش یافته و کشورهای در حال توسعه در مقایسه با دهه 1980 ، دهه 1990 را با بدهی بیشتری آغاز کردند.بیشتر کشورهای بلوک شرق سابق یا همان جهان دوم ، امروزه با عنوان کشورهای دارای اقتصاد در حال گذار از برنامه ریزی مرکزی به بازار ازاد شناخته می شوند، در دهه 1990 دچار سقوط سریع اقتصادی شدند و عملا به جهان سوم پیوستند.

نظریه پردازان وابستگی تنگنای کنونی جهان سوم را امری قابل پیش بینی می دانند و معتقدند که توسعه صادرات محور و مبتنی بر بازار ازاد ، که در جهان سو مترویج می شد ، باعث افزایش ثروت کشورهای غرب و مجموعه بسیار محدودی در کشورهای جنوب شده است.

نظریه قطرات اضافی ثروت از اعتبار ساقط شده و این نکته به رسمیت شناخته شده است که رشد اقتصادی فقط اگر با سیاست های خاص اقتصادی و اجتماعی همراه باشد می تواند باعث کاهش فقر شود.

شاخص توسعه انسانی برنامه توسعه سازمان ملل با پذیرفتن شکست شاخص های مبتنی بر رشد اقتصادی  ، د سال 1990 تدوین شد تا توسعه را از نظر طول عمر ، تحصیل و متوسط خرید بسنجد.

در دو دهه آخر قرن بیستم شاهد افزایش مباحثه درباره مولفه های توسعه بود.فعلان مردمی و سازمان های غیر دولتی نقش مهمی در این مباحث ایفا کردند.

دیدگاه متفاوتی نسبت به بحث توسعه بر پایه دگرگونی کامل ساختارهای کنونی قدرت ، که حافظ وضع موجود است ، شکل گرفت.این ساختارها از نظر قلمرو ، از ساختارهای جهانی تا ساختارهای محلی را شامل می شود و در اغلب موارد پیوند متقابلی دارند مثلا از یک سو اقتصاد جهانی به شدت به ضرر 20 درصد از فقیرترین مردم جهان است و از سوی دیگر در سطح محلی چگونگی دسترسی به منابع مشترک روی توانایی مردم برای تامین معاش خود تاثیر میکذارد.

وقتی مردم از حقوق خود دفاع می کنند با این هدف که کنترل و اختیارات محلی را در دست بگیرند ، سازمانهای مردمی ساختارهای تثبیت شده قدرت را به مبارزه می خوانند.در این دیدگاه متفاوت می توان موضوع توسعه را پیشرفت اجتماع بر اساس نظرات و دیدگاه های خود آن ، تعریف کرد.بیانیه جایگزین سازمانهای غیر دولتی در کنفرانس جهانی روی مشارکت گروهی ، اعطای اختیارات ، عدالت ، استقلال و پایداری منابع تاکید می کند.

دیدگاه سنتی درمورد توسعه تقریبا بدون تغییر مانده است .اما بحث غالب از «رشد »به «توسعه پایدار » تغییر کرده است - دیدگاهی که می گوید توسعه کنونی نباید به هزینه های نسلهای آینده یا به تخریب محیط زیست طبیعی اجرا شود.-

دیدگاه سنتی معتقد است که توسعه پایدار با رشدبیشتر در چارچوب اقتصاد جهانی مبتنی بر بازار آزاد عملی می شود.این دیدگاه موثرترین راه برای حداکثر رساندن ثروت جهانی است. حامیان آن عقیده دارند  که این امر باعث آزاد شدن منابع برای مراقبت از محیط زیست و پیشرفت اجتماعی خواهد شد.

این رویکرد به تایید «کنفرانس سازمان ملل درباره محیط زیست » و نشست کپنهاک رسیده است که هر دو به ادغام و یکپارچگی جهانی از طریق بازار ازاد ، مشروعیت بخشیدند.اما بسیاری از کشورهای در حال توسعه قبل از برگزاری نشست کپنهاگ به جای اقتصاد مبتنی بر بازار  آزاد محض ، از لیبرالیسم تثبیت شده ( که برای برآوردن نیازهای اساسی مردم کشور خود و اطمینان از ثبات سیاسی ضروری است) حمایت کردند.

دیدگاههای انتقادی جایگزین نسبت به توسعه عملا با به کارگیری زبان و دغدغه های دیدگاه سنتی خنثی شده اند.با این وجود دیدگاه های انتقادی سبب تغییرات کوچک و مثبتی در اجرای دیدگاه سنتی شده است.

در هر صورت به رغم تحولات معنایی ، هنوز هم سئوالات اساسی درباره پایدار بودن مدل سنتی توسعه ، هنوز وجود دارد.

در دهه های اخیر تولید جهانی غذا افزایش پیدا کرده ، اما به صورتی پارادوکسیکال گرسنگی و سو تغذیه نیز همچنان گسترده و شایع است.

دلایل سنتی بقای گرسنگی این است که رشد جمعیت از تولید غذا سبقت می کیرد.

یکی ار دیدگا ه های جایگزین برای بیان دلایل ادامه گرسنگی روی فقدان دسترسی به غذا یا حق برخورداری از غذا ی دسترس تاکید دارد.دسترسی و استحقاق بر اثر عواملی مانند شکاف جهانی شمال-جنوب ، سیاستهای ملی شکاف شهری-روستایی ، طبقه ، جنسیت و نژاد است.

جهانی شدن می تواند همزمان بر روی افزایش تولید غذا و افزایش گرسنگی نقش داشته باشد.

 

فمینیسم و لحاظ کردن جنسیت در تحلیل ها دیر هنگام وارد ر.ب شد.

تجربیات زنان و دیدگاه های آنان در مورد سیاست جهانی به ندرت در رشته ر.ب مورد پذیرش است.

این سئوال که «زنان کجا هستند ؟»باعث می شود زنان در سیاست جهانی قابل رویت شوند.

قابل رویت شدن زنان مشخص می کند روابط جنسیت در واقع روابط قدرت است.

فمینیسم مدعی است که تجربیات زنان به طور نظام مند  متفاوت از تجربیات مردان بوده وهمه روابط اجتماعی مبتنی بر جنسیت است.

 محدود به کشورهای غربی نیست.

فمینیسمهای معاصر از نظر درک آنها نسبت به تبعیض هایی که بحث جنسیت ایجاد می کند و نحوه پایان دادن به این تبعیض که به ضرر زنان است ، در گروه های مختلفی جای می گیرند.

از اوایل دهه 1980 بحث تفاوتهای موجود بین زنان در تفکرات فمینیسمی مشهود است.

پیشرفت در دست یابی به حقوق زنان به صورت مستمر نیست.امروزه بر ضد حقوق زنان اعتراضی جهانی مطرح است.

فمینیسم های لیبرال مساوات طلب هستند که به دنبال پایان دادن به محرومیت زنان از کسب مقام ، قدرت و اشتغال هستند.آنها معتقدند وابسته بودن زنان به مردان رسوا کننده ادعاهای مردان درباره شهروند کامل بودن زن است.

فمینیست های رادیکال وابستگی زنان را امری جهانی می دانند که در زمانهای مختلف اشکال متفاوتی داشته است.

فمینیسمتهای فرهنگی کسانی هستند که زنان را متفاوت از مردان می دانند مثلا بیشتر تربیت کننده و صلح طلب هستند.

فمینیست های سوسیالیستطبقه و جنسیت را با هم مورد توجه قرار می دهند و متوجه می شوند در تحلیل طبقاتی صرف ، قسمت اعظم چیزهایی را که زنان تجربه می کنند از قلم می افتد.

فمینیسمت های سیاه پوست و ر های جهان سومی ، فمینیست های سفید پوست رابه نادیده گرفتن نژاد ، فرهنگ  و روابط استعماری که بر زنان تاثیر دارد متهم می کنند.

فمینیست های پست مدرن به قبول بیش از پیش وجودتفاوتها در بین زنان کمک کرده اند.

شاخص توسعه انسانی بر اساس سه معیار شکل گرفته است : 1- امید به زندگی هنگام تولد 2- میزان دسترسی به امکانات تحصیلی  3- استاندارد زندگی.

منتقدان فمینیست ، سازمانهای غیر دولتی زنان و «دهه زنان » به شکل گیری مسئله  «زنان در بحث توسعه » کمک کردند.

«زنان در بحث توسعه » شامل رویکردهای بسیار متفاوتی به بحث توسعه و جنسیت است.

بحرانهای اخیر ، گسترش پدیده جهانی شدن و تاثیر تعدیل ساختارها روی زنان سبب شده است بحران در تولید مثل ایجاد شود.

صادرات زنان تجارتی گسترده است و از طریق وجوه اراسالی ، به اقتصاد کشورهای فقیر به طرز چشمگیری کمک می کند.

مهاجران و کارگزان خارجی در اغلب موارد سپر بلای افزایش بیکاری و ناآرامی اجتماعی می شوند.

ملی گرایی معمولابا مسایل مربوط به جنسیت (مرد وزن بودن ) همراه می شود.

زنان در مسایل مربوط به ملی کرایی در جایگاه مام میهن وبه عنوان کسانی که نشانه تفاوت هستند ، گرفتار شده اند.

زنان نیز در سیاست های ملی گرایانه مشارکت دارند یا با آن مخالفت می کنند.

اهمیت نمادین زنان در ملی گرایی باعث می شود که آنها نسبت به خشونت ( از جمله تجاوزات جنسی زمان جنگ ) آسیب پذیر باشند.

در حال حاضر جنبشهای فراملی زیادی درباره زنان وجود دارد مانند حقوق زنان در امر تولید و بهداشت و سلامت زنان.

کنفرانسهای ب ی به ویژه کنفرانس زنان در ایجاد شبکه های فراملی زنان و در وارد کردن مسایل آنان در دستور کار جهانی اهمیت بسیار زیادی داشته اند.

اخیرا دور جدیدی از ادعاهای مربوط به زنان مطرح شده است.

کنفرانس پکن را برخی نمونه ای از فمینیسم فعال جهانی قلمداد می کنند در حالی که دیگران معتقدند این کنفرانس نشان دهنده مشکلاتی بود که پیش روی تلاشهای جهانی برای حقوق زنان وجود دارد.

 


رژیم ب ی  حقوق بشر یکی از ویژگی های رشه دارجامعه جهانی معاصر و مثال برجسته ای از جهانی شدن به شمار می آید.

در تفکر مدرن بین سه نسل از حقوق فرق گذاشته شده است : 1- نسل اول که بیشتر سیاسی است .2-نس دوم یعنی حقوق اقتصادی و اجتماعی .3-نسل سوم یعنی حقوق مردم.

مسئله تبعیت و اجرا از مشکلات عمده در وضعیت کنونی حقوق بشر ومحسوب می شود.

اخیرا جهان شمول بودن حقوق بشر از سوی منتقدینی که بر ماهیت غربی ، مذکرگرا بودن و استبدادی بودن این جهان شمولی تاکید می کنند ، به چالش خوانده شده است.

ابتدا باید حقوق را تعریف کنیم .حق چیست ، مردم چه حقوقی دارند و آیا حق بر وظایف دلالت دارد و اکر دارد چرا؟

تمایز قایل شدن بین حقوق به عنوان حق ادامه دعوی ، آزادی ها ، اختیارات و مصونیت ها به روشن شدن این پرسش ها کمک می کند.

منشا تفکر درباره حقوق را می توان به دو عرصه ی حیات سیاسی و فکری در دوران قرون وسطا یعنی دکترین حقوق طبیعی و عملکرد سیاسی در حاکمان برای اعطای آزادی ها جستجو کرد.

حقوق طبیعی موجد حقوق و وظایف جهان شمول است در حالی که یک منشور ، ازادی های محلی و خاص را اعطا می کند .ممکن است حقوق و آزادی های اعطا شده در منشور ها با حقوق طبیعی سازگار باشند ، اما نمی توان به این سازگاری اتکا کرد .بین این دو منبع حقوق تعارض بالقوه ای وجود دارد.

از بطن نظریه و عرف  قرون وسطایی دیدگاه لیبرال درباره حقوق بشر بیرون آمد که در ان تفکر جهان گرا و جزیی نگر باهم درآمیخته است ، قرار داد بین حاکمان و تابعان حقوق جهانی را تعیین می کند.

این دیدگاه از لحاظ مفهومی مورد شک و تردید قرار دارد ، اما از لحاظ سیاسی و کلامی قدرتمند است.

لیبرالیسم قرن نوزدهم از اصلاحات مبتنی بر بشر دوستی ب ی حمایت کرد،اما این حمایت را درون مرزهای اصول مربوط به حق حاکمیت کشورها و عدم مداخله در امور داخلی آنها قرار داد.

از نظر بعضی از لیبرالها ، وقتی معیارهای تمدن مورد تردید قرار داشت هنجارهای فوق الذکر کاربرد ندارند.تفکر قرن بیستم درباره حقوق بشر،بیشتر به دلیل هراس و وحشت ناشی از دو جنگ محدودیت کمتری برای خود قایل شده است.

تفکرات سیاسی مرتبط با اعلامیه جهانی 1948 به ما اجازه می دهد تا سه موضوع اصلی را در حوزه حقوق بشر مربوط به دوران پس از 1945 مورد شناسایی قرار دهیم.

نخست اینکه بین اصل قدیم  حاکمیت و اصل جدید معیارهای جهانی درباره امور داخلی ،اختلاف وجود دارد.

دوم اینکه ، شکل ها و عبارات گوناگون سیاسی ، لیبرالی ، اجتماعی و اقتصادی درباره حقوق بشر با هم رقابت دارند.

روند احقاق حقوق  مردم شکل های متفاوتی به خود می گیرد.

سیاست های مرتبط با حقوق افراد بسته به این که پای یک رژیم قانون مدار یا غیرقانون مدار در میان باشد ، فرق می کند.

در هرصورت ، جامعه ب  ی به ندرت در عمل دفاع از حقوق بشر برمیخیزد ، مگر آنکه فشار افکار عمومی وجود داشته باشد.

حقوق اقتصادی و اجتماعی از لحاظ مفهومی با حقوق سیاسی متفاوتند و چالش های بنیادی تری را در مقابل هنجارهای موجود درباره حق حاکمیت و عدم مداخله ایجاد می کنند.

الگوی حقوق بشر میزان تغییرات قابل قبول در عملکرد اجتماعی را به شدن محدود می کند.

این جهان گرایی را فمینیست ها می توانند به عنون ترجیح پدرسالاری مورد چالش قرار دهند.

در دیدگاه لیبرال درباره حقوق برای شکل خاصی از شان و منزلت انسانی امتیاز و ارزش قایل شده اند.

شاید بتوان منتقدان حقوق جهانی را انسان هایی خودخواه دانست.اما هیچ معیاری بی طرفانه ای برای ارزیابی این انتقاد نمی تواند وجود داشته باشد.

 

 

اعضای یک جامعه سیاسی به خو دگردانی ، به معنا حکومت برخود ، پای بند هستند.

رژیمهای استبدادی سعی داشتند تا به جامعه سیاسی یک شکل مطلق بدهند ما رژیم های لیبرال دموکراتیک این موضوع را می پذیرند که شهروندان آنها برای عضویت خود در جوامع دیگر ، علاوه بر دولت-ملت ارزش قایل باشند.

به دلیل اینکه کشورها انتظار درگیر شدن در جنک های عمده را داشتند ، سعی کرده اند شهروندان خود را قانع کنند تعهد آنها به کشور مقدم بر وظایف انها در قبال سایر حوامع ، محلی یا جهانی ، است.

جهانی شدن و کاهش اهمیت رقابت نظامی بین قدرت های بزرگ ، این سئوال را مطرح می کند که آیا جوامع سیاسی کمتر ملی گرا خواهند شد.

بیشتر اشکل جامعه سیاسی در تاریخ بشری نمایندگان ملت با مردم نبوده اند.

این ایده که یک دولت باید نماینده ملت خود باشد ، مفهوم و اندیشه ای اروپایی است که بیش از دویست سال بر عرصه سیاست سلطه داشت.

جنگ و روند صنعتی شدن مهم ترین دلایل تبدیل شدن دولت-ملت ها به شکل غالب جامعه سیاسی محسوب می شود.

قدرت خارق العاده کشورهای مدرن -رشد قدرت «متمرکز» و «فراگیر» آنها شکل گیری امپراتوریهای جهانی را میسر ساخت.

دولت ها معماران اصلی جهانی شدن بوده اند.

گسترش جهانی ملی گرایی و کشورها  مثال های مهمی از روند جهانی شدن به شمار می آیند.

دولت سرزمینی (territorial state):دولتی که بر مردمی که داخل قلمروی آن هستند حکومت می کند اما نماینده مردم نیست.

قرون وسطایی نوین (neo-medivalism): شرایطی که در آن قدرت بین نهادهای محلی ، ملی و فراملی تقسیم شده است به گونه ای که هیچ یک مسبت به دیگری برتری ندارد.

مطالبات برای برخورداری از حق شهروندی درواکنش به قدرت رو به رشد دولت مدرن مطرح شدند

مطالبه برای برخورداری از حقوق شهروندی در ابتدا بر حقوق قانونی و سیاسی متمرکز شده بود ، اما این حق در اوایل قرن بیستم به حقوق اجتماعی و رفاهی نیز گسترش یافت.

ثبات اشکال مدرن جامعه سیاسی  را باید تا حدود زیادی مرهون این حقیقت دانست که شهروندان این حقوق را به دست آوردند.(حقوق اجتماعی و رفاهی و سیاسی).

نظریه مدرنیزاسیون بر این عقیده بود لیبرال دموکراسی غربی منازعات اجتماعی را که در جوامع صنعتی بروز کرده بود ، برطرف ساخته است.

نظریه پردازان مدنیزاسیون معتقد بودند جوامع غیر غربی از الگوی غربی توسعه اقتصادی و سیاسی پیروی خواهند کرد. آنان جهانی شدن اشکال غربی جامعه و مفهوم شهروندی را در سر می پروراندند.

رمند جهانی شدن و روند تجزیه دو پدیده ای هستند که مفاهیم سنتی مربوط به جامعه سیاسی و شهروند ملی را مورد چالش قرارداده اند.

تجزیه قومی می تواند یکی از دلایل پیدایش یک کشور ورشکسته در اروپا یا جهان سوم باشد.اما مطالبات برای به رسمیت شناخته شدن تفاوت های فرهنگی در تمامی جوامع سیاسی وجود دارند.

نظریه پردازان جهانی شدن با استناد به اینکه نظام های دموکراتیک توانایی کمتری در زمینه تاثیر گذاردن بر نیرو های جهانی دارند ، از دموکراسی جهان وطنی حمایت کرده اند.

دو روند جهانی شدن و تجزیه دیدگاه های قرون وسطایی نوین درباره جامعه سیاسی را بار دیگر جالب توجه ساخته اند.

اوج ملی گرایی در روابط بین  قدرت های بزرگ در نیمه اول قرن بیستم مشاهده شد.

ملی گرایی کماکان نیروی قدرتمندی در جهان امروز محس.ب می شود اما دو روند جهانی شدن و تجزیه بحث هایی را درباره اشکال جدید جامعه سیاسی مطرح کرده است.

در رویکردههای جهان وطن گرایانه نظام ب ی به گونه ای تصور شده که در ان تمامی افراد از احترامی مساوی برخوردار هستند.این رویکردها در مرحله معاصر جهانی شدن مطرح شده اند.

جامعه گرایان معتقدند بیشتر مردم برای عضویت شان در جوامع معین اهمیت خاصی قائلند .بعید است که مردم با ملیت های گوناگون به جامعه سیاسی به جز کشور وفادار بمانند.

نویسندگان پست مدرنیست معتقدند تمامی اشکال جامعه ، چه محلی ، ملی یا ب ی بالقوه خطرناکند زیرا می توانند به حذف افشار معینی از جامعه یا سلطه قشری بر قشر دیگر منتهی گردند.

 

 

تعیین ویژگی های نظم معاصر کار دشواری است.

از آنجا که ما در میانه ی چنین نظمی زندگی می کنیم ة دستیابی به درکی درباره دورنمای تاریخی آن دشوار است.

درک ما مثلا از دوران بین دو جنگ از چگونگی پایان یافتن آن تاثیر می گیرد، اما هنوز نمی دانیم که دوران کنونی چگونه پایان خواهد یافت.

می توان گفت روابط بین المللی و فراملی ، به دلیل افزایش وابستگی متقابل کشورها ، از عناصر مهم نظم معاصر هستند.

وقتی از نظم صحبت می کنیم باید مشخص کنیم که این نظم آیا برای یک کشور ،مردم ، گروه ها یا افراد است.

نظم ب  ی روی روابط پایدار و صلح آمیز بین کشورها تمرکز دارد و معمولات با موازنه قوا مرتبط است. این نظم عمدتا درباره امنیت نظامی است.

نظم جهانی به سایر ارزش ها نظیر عدالت ، توسعه ، حقوق و رهایی نوع بشر نیز اهتمام دارد.

شاید یک الگوی خاص از نظم برخی از ارزش ها را به بهای نادیده گرفتن سایر ارزش ها ارتقا دهد.برای مثال غالبا بین مفاهیم «کشور-محور» نظم و مفاهیم ترویج دهنده ارزش های فردی کشمکش وجود دارد.برای نمونه ، سیاست موازنه قوا می تواند سبب کمک به رژیم هایی شود که سوابق نامطلوبی در زمینه حقوق بشر دارند.

سئوال اصلی درباره جهانی شدن این است که آیا این روند تمامی عقاید موجود درباره نظم ب ی را پشت سر می گذارد، یا اینکه می توان آن را در داخل عقاید سنتی تر گنجانید.

ماهیت تغییر یافته کشورها و وظایفی  که برعهده آن هاست به نظم شکل می دهد.

سئوالات پیچیده ای در این رابطه مطرح شده است که آیا پایان جنگ سرد موضوعات جدیدی از ملی گرایی و هویت ملی را به وجود آورده و یا این مسایل همیشه مطرح بوده اند.

با مقوله امنیت به طرز فزاینده ای به صورت مبنایی چند جانبه گرایانه برخورد شده ، حتی زمانی که این رویکرد با مدل های قدیمی «امنیت جمعی » تطابق نداشته است.

رابطه بین سه گروه بندی اصلی (آمریکای شمالی ، اروپای غربی و آسیا ) عمدتا به اقتصاد جهانی شکل داده و مجموعه گسترده ای از نهادهای تحت سلطه غرب  بر آن مدیریت می کند.

در تمامی حوزه های فعالیت ، مجموعه گسترده ای از نهادهای ب ی وجود دارد.

گرایشات قدرتمندی به سمت منطقه گرایی وجود دارد اما  این گرایشات در مناطق گوناگون شکل های متفاوتی به خود می گیرند.

مسایل مربوط به حقوق بشر در مقایسه با دوره های قبلی تاریخی اهمیت به مراتب بیشتری یافته اند.

شکاف بین فقی وغنی از همیشه بیبشتر شده و همین مسئله امکان صحبت درباره نظمی واحد برای همه را مورد تردید قرار می دهد.

برخی از مفسران این مسئله را که مبنایی برای نظم ب ی در دوران پس از جنگ سرد وجود دارد ، مورد تردید قرار داده اند.

دیگران بر این اعتقادند که نظم های متعدد و جداگانه ای به جای نظمی واحد و فراگیر وجود دارد.

برای حل وفصل این مشکلات باید معین نماییم که پس از جنگ سرد جهان تا چه اندازه تغییر کرده است. آیا مولفه های نظم سابق پیوستگی داشته است؟

جهانی شدن غالبا به عنوان پیامد جنگ سرد تلقی می شود زیرا منجر به گسترش جغرافیایی هرچه بیشتر آن گردیده است.

در عین حال باید جهانی شدن را به عنوان یکی از عواملی درک کرد که سبب پایان یافتن دوران جنگ سرد شد.درحاشیه قرار گرفتن اتحاد شوروی از روند جهانی شدن سبب شد ضعف های آن نشان داده شود.

بر همین اساس ، جهانی شدن را باید عنصر استمرار بین نظم در دوران جنگ سرد و نظم در دوران پس از جنگ سرد دانست و نظم دوم را نمی توان نظمی جدید به شمار آورد.

عده ای از نویسندگان درباره این ادعا که جهانی شدن را می توان شاخصی برای نظم معاصر به شمار آورد ، تردید دارند.

یکی از دلایل این است که جهانی شدن به عنوان یک روند تاریخی بلند مدت مختص پایان قرن بیستم نیست.

جهانی شدن شامل مجموعه ای از ارزش های غالبا متضاد می شود.

جهانی شدن چنان از کنترل ما خارج است که نمی توانیم بر اساس آن نظمی را بنا کنیم .به جای آنکه فاعل و طراح جهانی شدن باشیم ، موضوع جهانی شدن هستیم.

غالبا جهانی شدن بالاترین حد وابستگی متقابل دانسته شده است.بر اساس این دیدگاه جهانی شدن تغییر شرایط خارجی کشورهاست.

پیامد اینگونه تحلیل ها این است که دولت ها بازیگران به مراتب ضعیف تری شده اند.آنها یا مهجور مانده اند و یا عقب نشینی کرده اند.

اگر چنین چیزی درست باشد ، ایده های مرتبط با نظم ب ی با مفهوم مورد نظر ما از نظم ارتباط به مراتب کمتری پیدا می کنند.

اما اگر روند جهانی شدن دگرگونی در ماهیت خود کشورها تلقی شود ، به معنی آن است که دولت ها هنوز در مقوله نظم نقش اساسی دارند.دولت ها تغییر کرده اند اما مهجور نشده اند .این دیدگاه منجر به طرح ایده دولت جهانی شده به عنوان شکل جدید دولت می شود.

بر اساس این دیدگاه هیچ تعرضی بین هنجارها و قواعد حاکم بر نظام کشورها و موجودیت دولت های جهانی شده وجو د ندارد.

البته این نظم ب ی در پذیرش ماهیت جدید دولت ها و وظایف دگرگون شده آن ها ، هنجارهای متفاوتی خواهد داشت.اصول مربوط به حق مالکیت و عدم مداخله دستخوش تغییراتی شده اند که این تحولات از علایم انطباق فوق الذکر محسوب می شود.

============================================================================

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.