اندیشه انتقادى مکتب فرانکفورت
هنجارهاى کاذب صنعت فرهنگ
در مقطعى از تاریخ غرب یعنى قرن هجدهم میلادى شاهد عصر روشنگرى به نمایندگى کسانى چون ولتر، روسو، دالامبر هستیم. اندیشه روشنگرى به وسیله انقلاب فرانسه در اروپا بسط و توسعه یافت و باعث به وجود آمدن جامعه مدنى با محوریت انسانى و همچنین تفکر مدرنیته شد. پیشرفت علوم و تکنولوژى باعث مسلط شدن تکنولوژى بر اندیشه انسانى و اجتماعى شده است. مکتب فرانکفورت در برابر این تسلط بر انسان و اجتماع انسانى واکنش نشان مى دهد. این نوشتار برآن است تا مبانى مکتب فرانکفورت را در آراى آدورنو و هورکهایمر به اختصار بیان کند.
پیشینه مکتب فرانکفورت به تأسیس مؤسسه تحقیقاتى اجتماعى در سال ۱۹۲۳ باز مى گردد که بازخوانى و بازفهمى اندیشه هاى مارکسیسم کلاسیک و طرح این سؤال بود که چرا اندیشه مارکس در کارزار انقلابى علیه انقلاب صنعتى موفق نبوده است؟
این مکتب به لحاظ تاریخى ۴ دوره را پشت سر گذاشت:
دوره اول از ۱۹۲۳ تا ۱۹۳۳ که متفکرانى مانند هورکهایمر، مارکوزه، آدورنو و والتر بنیامین به آن پیوستند.
دوره دوم از ۱۹۳۳ تا ،۱۹۵۰ این دوره که هم زمان با ظهور فاشیسم در آلمان بود، از جمله تأثیرگذارترین دوره هاى مکتب فرانکفورت به شمار مى رود.
بارزترین نگرش این دوره نگرش ضدپوزیتیویستى (ضد تحصلى) است، با این اعتقاد که رویکردهاى پوزیتیویستى براى تغییر وضعیت موجود کارى از پیش نخواهند برد.
دوره سوم از ۱۹۵۰ تا،۱۹۷۰ در این دوره اندیشه هاى مکتب فرانکفورت به اندیشه هاى ماکس وبر نزدیک شد و در آلمان تأثیرات شگرفى ایجاد کرد.
دوره چهارم از۱۹۷۰ به بعد است که با افول تدریجى مکتب فرانکفورت همراه است.
تجزیه و تحلیل فرانکفورتى ها از جامعه تا حدود زیادى به آرا و اندیشه هاى کارل مارکس برمى گردد. این نظریه پردازان، به تأثیر از مارکس، بر اهمیت تضاد منافع مبتنى بر مناسبات مالکیت تأکید داشتند، اما به هیچ وجه در زمره مارکسیست هاى ارتدکس (راست کیش) نبودند و بسیارى از آن ها انتقادهاى تندى به رژیم شوروى به عنوان نظام سیاسى توتالیتر داشتند. آنان براى آن که با توان فکرى بیشتر و استدلال هاى نظرى نیرومندتر به تجزیه و تحلیل پدیده هاى ناشى از ظهور شرایط سیاسى اجتماعى جدید (ظهور فاشیسم و توتالیتاریسم) بپردازند، عمده تلاش خود را بر ۲ نکته اساسى معطوف کردند:
اول تجدیدنظر در مفهوم نقد مارکس از نظام سرمایه دارى، دوم بازنگرى در نظریه انقلاب مارکسى. اما کانون اندیشه و آراى مکتب فرانکفورت را باید در نظریه انتقادى جست وجو کرد که معطوف به بررسى، مطالعه، تجزیه و تحلیل و تبیین جنبه هایى از واقعیت اجتماعى است که مارکس و پیروان او از آن ها غافل شده بودند. علاوه بر این، فرانکفورتى ها به هگل نیز بسیار مدیون هستند و به آثار اولیه و «هگلى تر» مارکس. آن ها به نوشته هاى مارکس درباره از خودبیگانگى و دست نوشته هاى اقتصادى و فلسفى ۱۸۴۴ وى به مراتب بیشتر از نوشته ها و آثار بعدى او، به ویژه تحلیل هاى اقتصادى اش، توجه کردند. علاوه بر این، آنان به پیوند روانکاوى و مارکسیسم نیز اهتمام ویژه اى ورزیدند؛ اقدام یا حرکتى که مارکسیسم ارتدکس هیچ گونه نظر خوشى نسبت به آن نداشت. این بازنگرى را مى توان در جنبه هاى مختلفى از نظریه انتقادى آشکارا دید.
مفهوم نظریه انتقادى که نخستین بار در ۱۹۳۷ باب شد، اساساً نوعى قالب تئوریک براى متمایز ساختن پیروان و منتقدان خود از اشکال رایج و غالب مارکسیسم ارتدکس و رسمى محسوب مى شود.
هورکهایمر در مقاله مشهورش با عنوان «نظریه سنتى و انتقادى» که بعدها به مانیفست ۱۹۳۷ و یا مانیفست مکتب فرانکفورت مشهور شد، به بررسى وضعیت فلسفه و علوم اجتماعى در جامعه علمى و دانشگاهى آلمان آن زمان پرداخت و با تأکید بر سیطره نگرش علوم طبیعى، به ویژه سیطره روش شناسى پوزیتیویستى (تحصلى) بر عرصه علوم و روند تسرى این جریان ها، جامعه شناسى و علوم اجتماعى و فلسفه اجتماعى را ابزارى در خدمت وضع موجود و نیروهاى حاکم بر جامعه دانست و آن ها را مورد انتقاد قرار داد و ضمن تفکیک میان دو نوع نظریه سنتى و نظریه انتقادى، اظهار مى دارد که نظریه سنتى درواقع همان نگرش علوم طبیعى مدرن است که در فلسفه مدرن در قالب پوزیتیویسم و تجربى گرایى (امپرسیسم) سربرآورده است و معتقد است که این نظریه در حال تسرى به علوم انسانى و علوم اجتماعى است.
از سوى دیگر، نظریه سنتى تحت سیطره پوزیتیویسم و رویکرد علم گرایانه محض آن، در نهایت موجب تعهدزدایى، سلب جهت گیرى هاى سیاسى و اجتماعى و بالاخره انتقال و تسلیم مى شود. پس مى بینیم که مکتب فرانکفورت در تحلیل اجتماعى و انسانى با رویکرد پوزیتیویستى و تجربى محض مخالف است.
درواقع، چنان که از متفکران انتقادى انتظار مى رود، سرآغاز تحلیل آنان به رابطه انسان و طبیعت و نیز انسان و انسان بازمى گردد و پس از اثبات سلطه علم و تکنولوژى بر انسان معاصر و از خود بیگانگى انسان و شىء شدگى او به ارائه نظریات خود در باب فرهنگ و هنر مى پردازند و دراین باره مى گویند: «سلطه و خشونت تنها منحصر به جهان اسطوره اى نبود در جهان مدرن نیز ما شاهد سلطه علم و تکنولوژى برانسان هستیم و خردباورى سرچشمه بحران حاضر است.»
این خردباورى نتایج پیش بینى نشده اى را به بار مى آورد که به جنبه عقل یا خرد ابزارى مربوط است. آدورنو و هورکهایمر معتقدند که خردباوران تلاش داشتند که انسان را از اندیشه اسطوره اى ـ دینى رها کنند، اما از آنجا که خردباورى نه به اخلاق و عقل عملى، بلکه به عقل ابزارى رسید، نتوانست خود را از بند اسطوره رها کند. از این رو، خود از عقل، اسطوره اى ساخت که بر آن حاکم شد.
پس شاهدیم که روشنگرى و ارزش هاى آن به نوعى به اسطوره برمى گردد. آن ها معتقدند که مدرنیته و جهان مدرن نیز به نوعى اسطوره است و معتقدند که جهان مدرن به اسطوره رجعت دارد نه تاراندن جهان مدرن از اسطوره.
آدورنو و هورکهایمر تاریخ تمدن بشرى را به شیوه اى وبرى در حکم پیشرفت سلطه عقلانیت ابزارى مى بینند. خود آن ها ویرانگرى روشنگرى را در اصل «ارزش مبادله» در قوانین اقتصادى نهفته مى دانند که به تمام سطوح زندگى اجتماعى، فرهنگى، هنر و غیره سرایت یافته است.
جایگزینى ارزش مبادله به جاى ارزش مصرف باعث مى شود در جهان اجتماعى شاهد سیطره قوانین اقتصادى باشیم. سلطه عقلانیت ابزارى باعث انکار طبیعت درونى انسان و مانع شکوفایى ذهنیت انسان مى شود.
صنعت فرهنگ
آدورنو و هورکهایمر این سؤال را مطرح مى کنند که آیا به راستى آنچه را که همگان فرهنگ مى دانند، فرهنگ است؟ چگونه در این روزگار زندگى فرهنگى تا این حد نازل شده، که هر چه موجب آگاهى و دگرگونى است، بى ارزش شمرده مى شود و هر چه واپسگرا و محافظه کار است و نظام مستقر را مى ستاید و پایه هاى آن را محکم مى کند، مورد ستایش قرار مى گیرد؟ … آیا به راستى آنچه فرهنگ خوانده مى شود، فرهنگ است؟ (احمدى ۱۳۸۰)
آدورنو و هورکهایمر مى نویسند: «فرهنگ به معنى واقعى کلمه خود را به سادگى با هستى همساز نمى کند، بلکه همواره به گونه اى اعتراض علیه مناسبات متحجر را برمى انگیزد، مناسباتى که افراد همراه آن زندگى مى کنند. تمایزى ژرف میان فرهنگ و آنچه زندگى عملى خوانده مى شود وجود دارد.
فرهنگ به عنوان امرى تلقى مى شود که فراتر از نظام حفظ خویشتن نوع انسان مى رود. بدین معنى که زندگى هر روزه استوار بر عادت ها و فرهنگ علیه هر قاعده و عادت مرسومى واکنش نشان مى دهد. فرهنگ، تا جایى فرهنگ به حساب مى آید که با نظام سلطه و سرکوب که در زندگى روزمره وجود دارد، همراه نشود و آنجا که با زندگى روزمره همراه شود، دیگر فرهنگ نیست بلکه «صنعت فرهنگ» به حساب مى آید.
«صنعت فرهنگ» براى اشاره به این موضوع است که از بعضى جنبه هاى کلیدى این صنایع با سایر حوزه هاى تولید انبوه که براى مصرف تولید مى کنند، تفاوتى ندارند، یعنى فرهنگ نیز به حد کالاهاى مصرفى تنزل کرده است و تحت سلطه نظام صنعت فرهنگى، همگان در نظامى متشکل از کلیساها، کلوب ها، کانون هاى حرفه اى و غیره محصور مى شوند که مجموعاً سازنده حساس ترین ابزار کنترل اجتماعى هستند.
آدورنو و هورکهایمر معتقدند که صنعت فرهنگ استبداد تن را به حال خود رها مى کند و همه را متوجه روح یا جان افراد مى کند. فرمانروا دیگر نمى گوید: باید همچون من فکرکنى یا بمیرى. او مى گوید آزادى تا همچون من فکر نکنى، زندگى اموال و همه چیزت از آن تو باقى خواهد ماند. ولى از امروز به بعد در میان ما فردى بیگانه خواهى بود (هورکهایمر و آدورنو ۱۳۸۰). یعنى مى توان گفت که صنعت فرهنگ هنجارهاى کاذبى ایجاد مى کند که اگر انسان ها از این هنجار پیروى نکنند، در اجتماع مطرود و تنها مى شوند. صنعت فرهنگى باعث مى شود که هم نواسازى با دیگران، پذیرش کور، از بین رفتن گفت و گوى آزاد و … رخ دهد. آدورنو و هورکهایمر بینش بسیار بدبینانه اى نسبت به هنرمندان دارند. این دو در این دشمنى با هنر مدرن تا جایى پیش رفتند که در کل هم فکر هنر سینما شده اند. (همان) آنان معتقدند استانداردسازى و عقلانى شدن صور فرهنگى باعث ایجاد نوعى کنترل بر افراد مى شود که این کنترل باعث تباه شدن اندیشه انسانى خواهد شد.
منابع:
۱ـ احمدى، بابک، مدرنیته و اندیشه انتقادى، تهران، چاپ چهارم، ۱۳۸۰
۲ـ احمدى، بابک، خاطرات ظلمت درباره سه اندیشمند مکتب فرانکفورت، تهران، ۱۳۷۹.
۳ـ آدورنو، تئودور ـ هورکهایمر، ماکس «صنعت فرهنگ سازى، روشنگرى به مثابه فریب توده اى» مراد فرهادپور، ارغنون، شماره ۱۸ (پائیز ۱۳۸۰)
۴ـ نوذرى، حسینعلى، نظریه انتقادى مکتب فرانکفورت در علوم اجتماعى و انسانى، چاپ یکم، نشر آگه، بهار ۱۳۸۴.
۵ـ صدیقیان، آمنه، مقاله «سیرى در اندیشه هاى آدورنو، هورکهایمر و بنیامین
منبع: روزنامه ایران
سیاست خارجی دو دهه ی اول انقلاب اسلامی
رابطه ساختار-کارگزار
مقدمه
فهم سازه انگاری درروابط بین الملل و سیاست خارجی و بصیرت های حاصل از آن،جز با شناخت فلسفه سازه انگاری قابل درک نیست . سازه انگاری به مثابه یک فلسفه،مبین گرایشها و تلقی های خاص در باب مسایل هستی شناسانه، معرفت شناسانه و انسان شناسانه است، و مجموع این تلقی ها بینش خاصی از جهان ارائه می دهد. به نحو خلاصه،سازه انگاری از حیث هستی شناسی از ایده الیسم در مقابل ماتریالیسم و از ذهنیت گرایی در مقابل عینت گرایی دفاع می کند. از این منظر سازه انگاری ،به وجود مستقل جهان از ذهن انسانی باور ندارد.از منظر معرفت شناسانه نیز این دیدگاه ،امکان دستیابی به حقیقت عینی،ذاتی و از پیش داده را باور نمی کند .در معنای رئالیستی شناخت باور صادق در انطباق با امر عینی بدست می آید؛در حالی که سازه انگاری با نفی استقلال امر عینی از ذهنیت،امکان شناخت استعلایی،عام و رها از ارزش را رد می کند و در مقابل معتقد است که جهان در ما بر ساخته می شود و این شناخت نه در انفعال ذهن ، که در مشارکت فعالانه ان در جهان حاصل می شود.این ذهنیت نیز به نوبه خود امری تکوین یافته است و در چارچوب جامعه و تاریخ و هویت خود،جهان را ساخته و به شناخت دست می یابد. در این چارچوبه ،انسان نیز به عنوان موجودی زمینه مند درک می شود که گرچه سازنده جهان است ولی خود در جامعه شکل یافته است.[1]
در فصل قبل ما به بررسی تأثیر فرهنگ بر سیاست خارجی ج.ا.ا پرداختیم و به این نتیجه رسیدیم که فرهنگ دینی و فرهنگ بیگانه ستیزی در این دو دوره به شکل متفاوتی نمود پیدا کرد و بازتاب آن بر سیاست خارجی ج.ا.ا موجب اتخاذ تصمیمات متفاوت از سوی کارگزاران گردید.هدف از نگارش این فصل بررسی همین موضوع در چارچوب نظریه سازه انگاری می باشد.در این مبحث ابتدا به بررسی رابطه ساختار – کارگزار در نظریه سازه انگاری پرداخته و در ادامه ساختار نظام بین الملل،ساختار نظام داخلی و نقش کارگزاران در طول دو دوره در چارچوب نظریه ساخت یابی «آنتونی گیدنز»که به رابطه تعاملی و دیالکتیک بین این سه متغیر ذکر شده معتقد است می پردازیم.
رابطه ساختار- کارگزار در نظریه سازه انگاری
در کنار بحث هویت،یکی دیگر از مباحث مهم سازه انگارانه در سطح هستی شناختی ،توجه به نقش قوام بخش ساختار-کارگزار است.به عبارت دیگر ،برای آنها ساختار و کارگزار به شکلی متقابل به یکدیگر قوام می بخشند .به نظر ونت،ساختارها به عنوان پدیده هایی نسبتاً پایدار با تعامل متقابل است که خلق می شوند و بر اساس انها کنشگران هویت و منافع خود راتعریف می کنند.[2]
از نظر سازه انگاران ،ساختار جدا از رویه های کنشگران وجود ندارد؛در اینجا می توان اینگونه بیان کردکه آنها تا حد زیادی تحت تأثیر آراء آنتونی گیدنز و نظریه ساختار یابی وی هستند.سازه انگاران بر رابطه متقابل میان ساختار و کارگزار تأکید دارند . آنها از یکسو در برابر برداشت های فرد گرایانه و اراده گرایانه قرار می گیرند که صرفاً بر نیات و کنش کارگزار تأکید می کند و ساختارها را چیزی جز مجموعه ای از واحد ها یا کنشگران نمی دانند و به نقش ساختارها در شکل دادن وقوام بخشیدن به کارگزاران توجه ندارند؛از سوی دیگر در مقابل نگرش های ساختار گرایانه ای هستند که با تمرکز بر نقش ساختارها در تعین بخشیدن به هویت و رفتار کنشگران جایی برای نقش آگاهی ،فاعلیت و عاملیت اجتماعی نمی گذارند. از دید ونت هویت ها حلقه اصلی در قوام متقابل ساختار-کارگزار هستند . سازه انگاران برای اجتناب از تعین گرایی و اراده گرایی به مفهوم ساختار یابی متوسل می شوند.آنتونی گیدنز با طرح انگاره ساختاریابی می کوشد که تاکید بر ساختارها را با تاکید بر نقش کارگزاران یا کنشگران در روابط اجتماعی تلفیق کند زیرا از یک سو انسانها هدفمند هستند و کنش آنها در بازتولید و یا جامعه تأثیر دارد و از سوی دیگر،نمی توان منکر آن شد که جامعه انسانی مرکب از روابطی است که به تعامل میان انسانها ساختار می بخشد ؛ پس باید در عین تمایز هستی شناختی میان این دو ،به قوام بخشی متقابل آنها توجه داشت.
«ونت» بر ان است که ساختارهای اجتماعی نتیجه پیامدهای خواسته و ناخواسته کنش انسانی هستند اما در عین حال همان کنشها،یک بستر ساختاری تقلیل ناپذیر را مفروض میگیرند و یا این بستر به عنوان یک میانجی بر انها عمل می کند.می توان گفت از این منظر،روابط بین الملل به مثابه یک بازی با قواعد خاص خود است که کنش ها در درون آن و بر اساس چارچوب قواعد آن تفسیر می گردند. [3]
درباره رابطه ساختار-کارگزار ونت میگوید:
«مسأله ساختار کارگزار از دو واقعیت مشخص درزندگی اجتماعی ریشه می گیرد.اولاً،انسانها وسازمانها بازیگران هدفمندی می باشند که اقدامات آنها به بازتولید و تحول جامعه ای که در آن زندگی می کنند،یاری می رساند ثانیاً جامعه از روابط اجتماعی که سازنده تعاملات میان بازیگران هدفمند می باشد ایجاد شده است.»
بر این اساس از نظر هستی شناسی جامعه مرکب از ساختار و تعامل میان بازیگران هدفمند است.در بحث ساختار- کارگزار باید چگونگی تأثیر متقابل کنش اجتماعی و ساختار بر یکدیگر مطالعه گردد. کولین هی معتقد است :
«هرگاه تصویری اجمالی از علیت اجتماعی،سیاسی یا اقتصادی(هرچند به طور موقتی)ارائه دهیم تلویحاً به اندیشه هایی درباره ساختار و کارگزار متوسل می شویم.»
از دیدگاه ونت «نظریه های روابط بین الملل دولت را به عنوان واحد ذاتاً اجتماعی در نظر می گیرند لذا وقتی ما از جمع گرایی و فرد گرایی یا انواع سطوح تحلیل در مطالعه رفتار سیاست خارجی دولت ها استفاده می کنیم به ناچار با مسأله ساختار –کارگزار سر و کار داریم.زمانی که از دولت بحث میکنیم،دولت ها مجموعه افرادی هستند که از طریق اقدامات خود بر یکدیگر تأثیر می گذارند».فرید من و استار نیز معتقدند:«نظام های سیاسی بین المللی همانند همه نظام های اجتماعی متشکل از ساختار – کارگزار می باشد.[4]
در اینجا مناسب است برای روشن تر شدن رابطه ساختار-کارگزار ، به گزاره هایی که ما را در فهم سیاست خارجی ج.ا.ا در این چارچوب کمک می کند، اشاره بکنیم:
1-تامدتی پیش تصور میگردید که سیاست خارجی امری حکومتی و دولتی است و افراد در طراحی و اجرای آن نقش تأثیرگذار ندارند، اما پس از توسعه علوم روانشناختی و بخصوص روانشناسی سیاسی اکنون دانشمندان بر این عقیدهاند که افراد تصمیمگیر در سیاست خارجی نقش اساسی در این پروسه دارند. گرچه روشن است که کشورها به عنوان واحدهای سیاسی همچنان مهمترین بازیگران صحنه بینالمللی هستند، ولی در واقع این افراد عالی رتبه نظامهای سیاسی هستند که از جانب کشورها تصمیم میگیرند.
2-سیاست خارجی، اصولاً در مورد فعالیتهای یک کشور در محیط و شرایط خارجی است. در همین ارتباط، سیاست خارجی میتواند یک استراتژی و یا برنامهای از فعالیتها تعریف گردد که توسط تصمیمگیران یک کشور در برابر کشورهای دیگر و یا نهادهای بینالمللی انجام شده تا به اهدافی که بنام منافع ملی آن کشور خوانده میشود، برسند. سیاست خارجی همچنین پروسهای شامل اهداف مشخص، عوامل معین خارجی وابسته به اهداف فوق الذکر، توانایی کشور در رسیدن به نتایج مطلوب، توسعه یک استراتژی سودمند، اجرای استراتژی، ارزیابی و کنترل آن میباشد.
3-تصمیمگیری در سیاست خارجی در محیطی انجام میشود که دارای عوامل متعدد است. میتوان به صورت ساده این عوامل را به عوامل داخلی وخارجی تقسیم نمود، گرچه این کار نیز به لحاظ تعامل عوامل داخلی و خارجی به دقت نمیتواند انجام پذیرد. از طرف دیگر رفتار انسانی در سالهای اخیر کشف شده است که ریشه در درون آدمی و مسائل ژنتیکی دارد. عوامل روانشناختی پیامدهای جدی برر وی رفتار انسانها بخصوص در نحوه تصمیمگیری بشر دارد. بنابراین محیط روانشناختی در سیاست خارجی از عواملی همچون ادراک، تصویر ذهنی، فرضیات و انتظارات تصمیمگیر از تعامل با جهان تشکیل میشود.
4- ارزشها عناصری هستند که بر روی کنش انسان تأثیر دارند. هرکسی سعی دارد که ارزشهای مورد قبول خود را به اهداف سیاسی مشخصی منتقل نماید و تصمیمگیران در سیاست خارجی نیز تلاش مینمایند تا ارزشها و تجربیات خود را در تصمیمات منعکس نمایند. و در همین زمان آنها تحت تأثیر تعداد بی شماری از عوامل محیط داخلی و خارجی هستند.[5]
5- بخشی از نخبگان هر کشور در میدان تصمیمگیری در سیاست خارجی حضور دارند. شخصیت نخبگان، روش های آنان، عقاید، ارزشها و دیگر ویژگیهای آنان نیز در سیاست خارجی مورد توجه قرار گرفته است. در مطالعهای که در مورد ارتباط مابین ارزشهای حاکم بر نخبگان و رفتار سیاست خارجی انجام گرفته است، جرالد هوپل 39 کشور را از میان 56 کشور که دارای حوادث بیشتر در سیاست خارجی خود بودهاند بر میگزیند. او سپس با استفاده از شیوههای ریاضی همچون تحلیل رگرسیون، چهار دسته از متغیرهایی در زمینه روانشناختی، اجتماعی، بین کشوری و جهانی را انتخاب نموده و همچنین کشورها را به چهار دسته غربی، بسته، بی ثبات و جهان سوم تقسیم مینماید. او سه متغیر وابسته نیز در سیاست خارجی کشورها به عنوان رفتار دیپلماتیک سازنده، منازعه غیر نظامی و استفاده از زور در نظر میگیرد. او نتیجه میگیرد که تمام متغیرهای در صحنه خارجی و داخلی، در سطح فردی، کشوری و بینالمللی میباید در فهم سیاست خارجی در نظر گرفته شود. او نتیجه میگیرد که عوامل فردی و روانشناختی، قویترین محرکها در سلسله مراتب تصمیمگیری در سیاست خارجی است. در حالی که متن و محتوای تصمیم شاید این مقدار مهم نباشد. در کشورهای بسته و یا در حال توسعه نقش خصوصیات فردی در تصمیمگیری در سیاست خارجی مهمتر از کشورهای توسعه یافته است. او همچنین نوعی همگنی و تجانس مابین نخبگان سیاست خارجی در تمام کشورها مییابد.
6-یکی دیگر از مسائل مربوط به محیط تصمیمگیری در سیاست خارجی، تأثیرات گروه است. افراد تحت تأثیر گروه در زمان تصمیمگیری واقع میشوند. در اکثر کشورها بجز حکومتهای اقتدارگرا، تصمیمگیری در سیاست خارجی به صورت گروهی انجام میپذیرد. اما در اغلب تصمیمگیریهای سیاست خارجی گروه، افراد معدودی در جلسات گروهی به چنین کاری دست مییازند. بنابراین مشکل «فکر گروهی» و آفات آن در سیاست خارجی نیز وجود دارد.
7-موضوع دیگر، عدم قطعیت در سیاست خارجی است. تصمیمگیری در سیاست خارجی عموماً در محیطهایی صورت میگیرد که ناپایدار و پیچیده بوده و ابهام در مورد محیط کاملاً نمایان است. رهبران سیاسی در هر کشور، علاوه بر ملحوظ داشتن مسائل مربوط به محیط بینالمللی، نگرانیهای داخلی را نیز در تصمیمگیری لحاظ مینمایند. سیاست خارجی هرکشور ترکیبی از اهداف که از منافع ملی ناشی شدهاند و وسائل که از قدرت ملی توانائی گرفتهاند، میباشد. و از آنجا که منافع ملی و قدرت ملی در عین تعاریف متعددی که از آنان داده شده است، مفاهیم مبهمی هستند، سیاست خارجی که ترکیبی از این دو است، دستخوش ابهام و عدم قطعیت بیشتری خواهد بود.[6]
8-در این میان، علمای روابط بینالملل بر این عقیدهاند که سیاست خارجی هر کشور مستقیماً با عناصر قدرت ملی آن کشور در ارتباط است. میتوان برای تعیین قدرت ملی یک کشور میان دو دسته از عوامل تفکیک قائل شد: عوامل نسبتاً با ثبات و عواملی که همواره دستخوش دگرگونی هستند. جغرافیا به وضوح باثباتترین عاملی است که شالوده قدرت ملی راتشکیل میدهد. همچنان رودها، دریاها، اقیانوسها، درهها، دشتها و کوهها مهمترین صحنههای ترجمه سیاستها و استراتژیهای طراحی شده میباشند. تفاوت کشورها در ارتباط با قدرت آنان مانند تفاوت آنان در شکل واندازه کشورشان است. منابع طبیعی نیز یکی دیگر از عوامل باثبات در میزان قدرت یک ملت نسبت به ملل دیگر است. مواد غذایی، مواد خام و از جمله منابع مدنی خصوصاً نفت و گاز از جمله مظاهر توان یک کشور بشمار میروند. قدرت صنعتی و یا تکنولوژیک در زمینههایی مانند صنعت، حمل و نقل، ارتباطات و یا کشاورزی خود میتواند گویای قدرت یک کشور باشد. آمادگی نظامی مستقیماً با قدرت یک کشور در رابطه است و در ذیل آمادگی نظامی میتوان به عواملی همچون تکنولوژی نظامی، رهبری، کمیت و کیفیت نیروهای مسلح پرداخت. جمعیت یک کشور نیز نمادی از قدرت ملی آن کشور میتواند باشد و البته این موضوع الزامی نیست. شاید از خود جمعیت، توزیع جمعیت و روند رشد جمعیت مهمتر باشد. در میا ن عوامل کیفی مربوط به قدرت ملی میتوان از منش ملی، روحیه ملی، کیفیت حکومت و جامعه و کیفیت دیپلماسی نام برد.
9-رؤسای جمهور به عنوان بالاترین مقام اجرایی کشورها و همچنین نخست وزیران ،روشهای خاص خود را در رهبری جامعه را دارند. خلق و خوی رئیس جمهور در کار، چگونگی ارتباط داشتن با اطرافیان، چگونگی دست یافتن به اطلاعات و نوع ساختار ذهن رئیس جمهور در نگرش یک کشور به سیاست خارجی و تصمیمگیری در این حوزه موثر است. هر رئیس جمهور بر روی پروسه سیاست خارجی کشورش کنترل داشته و تصمیمات نهایی در این زمینه توسط او اتخاذ میگردد. به صورت کلی نقش شخصیت در تصمیمگیریهای استراتژیک و عالی، موضوع دیگری برای بحث است، اما به صورت ابتدایی میتوان گفت که نقش یک فرد همچون رئیس جمهور هنگامی در فعالیتهای یک سیستم برجستهتر میگردد که اولاً محیط اطراف فرد دارای قابلیت تجدید ساختار باشد. ثانیاً شخص مورد نظر در مرکز این محیط بوده و یا نقش او به لحاظ تمرکز، به صورت استراتژیکی باشد و نهایتاً آنکه فرد مورد نظر دارای تواناییهای شخصی قابل توجه باشد. لازم به تذکر است که برای یک رئیس جمهور، محیط به معنای نظام بینالمللی، محیط داخلی کشور و همکاران او اعم از کابینه و مشاوران میباشد. شخصیت انسانها در کارکرد آنها تأثیر مستقیم دارد. اما در برخی از اوقات این تأثیر دو چندان میگردد.[7]
2-کاربرد نظریه ساختار – کارگزار در تحلیل رفتار سیاست خارجی ایران
در مطالعه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران عمدتاً میتوان از سه روش استفاده کرد: در روش نخست سیاست خارجی ایران از منظر نظام بینالملل یا سطح کلان مورد توجه قرار میگیرد. در این صورت رفتار سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، صرفاً در چارچوب ساختار نظام بینالملل و فرآیندهای آن قابل مطالعه است و رفتار سیاست خارجی تابعی از ساختار و فرآیندهای نظام بینالملل محسوب میشود. در این زمینه میتوان از دیدگاههای« مک کلاند، مدلسکی، روزکرانس و کاپلان» استفاده کرد. در روش دوم، مطالعه سیاست خارجی ایران با توجه به متغیرهای داخلی از جمله باورها، ارزشها و تصاویر ذهنی سیاستگذاران صورت میگیرد و دیدگاههای دانشمندانی، مانند «ریچارد اسنایدر» و «ژوزف فرانکل» در این روش قابل استفاده هستند. در روش سوم، رفتار سیاست خارجی ایران در یک رابطه تعاملی ساختار ـ کارگزار مورد مطالعه قرار میگیرد. در این رابطه، از یک طرف ساختار نظام بینالملل به صورت امکان و محدودیت بر رفتار سیاست خارجی ایران اثرگذار است و از سوی دیگر رفتار سیاست خارجی ایران میتواند به دو صورت سازگاری و ناسازگاری بر نظام بینالملل موجود تأثیرگذار باشد.[8]
تاکید سازه انگاران بر خاستگاه هویتی و چگونگی بر ساختگی تحولات،همچنین می تواند ابعاد مهمی از تفاوت سیاست خارجی قبل وبعد از انقلاب اسلامی را توضیح دهد . به این معنا که در تحلیل سازه انگارانه،جامعه ی ایرانی دارای هویت متکثر و غیر ثابت با خاستگاه های متعدد در نظر گرفته می شود،ملت ایران به مثابه یک حامل هوشمند هویتی در واکنش به تحمیل فرهنگ و هویت سازی ناسازگار با شخصیت تاریخی خود،عناصر هویتی خود را در مقطع انقلاب به کار گرفت و ظهور متفاوتی از سیاست خارجی را به نمایش گذاشت.هرچند این روند به سادگی و به صورت تأثیرات یک سویه،انجام نپذیرفت،اما قدر مسلم،مسئله هویت و شناخت خود و دیگران دستخوش تغییرات اساسی شد و هویت جدید ، مبنای ساخت و تکوین الگوی رفتاری سیاست خارجی و اساس تعیین الگوهای دوستی و دشمنی و متحدین جدید آن به شمار آمده و ظهور انقلاب اسلامی را باید در ردیف یکی از مصادیقی برشمرد که امکان خروج از ساختار مسلط روابط بین الملل را تصدیق کرد و قانونمندی ساختار مادی را که معتقد به حقانیت زور و قدرت بود را باطل نمود؛اما از انجا که نظریه های اجتماعی نیز نمی توانند دربرگیرنده تمامی پیشرفت های حاصله باشد،تلقی سازه انگاری مبنی بر اینکه هویت ها و نحوه تکوین هنجارها در ذیل ساختار های اجتماعی،مهمترین عامل تعیین کننده در سیاست خارجی دولت هاست،نیازمند تفسیر خواهد بود.بدین معنی که باید نقش ساختار های بین المللی در قیاس با تطورات هویتی سیاست خارجی ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامی را در حد یک «قید» و نه بیشتر در نظر گرفت؛چرا که جمهوری اسلامی ایران نه تنها در تقابل با این ساختار ها وکانون های قدرت در نظام بین الملل شکل گرفت،بلکه در ادامه تلاش کرد که تحولات جهانی را خارج از معادله جهانی قدرت و برمبنای مقابله با مناسبات سلطه گری وسلطه پذیری پیگیری کند.[9]
سازه انگاری بیش از هر چیز یک چارچوب تحلیلی است که تعدادی سعی کرده اند از آن یک نظریه روابط بین الملل استخراج کنند ولی بیش از هر چیز یک چارچوب تحلیل به اصطلاح فرانظری در کل علوم اجتماعی است که به طور اخص در مورد روابط بین الملل هم استفاده شده است. در برداشت سازه انگارانه ازروابط بین الملل، دولت یک کنشگر اجتماعی است، بنابراین، اگر دولت یک کنشگر اجتماعی است هویت و منافع اش از قبل تعیین شده نیست. دولت در بستری از قواعد اجتماعی عمل می کند و هم محیط داخلی و هم محیط بین المللی مجموعه قواعدی را بر آن بار می کنند که به هویت آن شکل می دهد.[10]
گام اول در محاسبه سازه انگاری ازسیاست خارجی مشخصات هویت دولت است هویت مفهوم واسط میان محیط وکارگزاران می باشد بدین معنی که کارگزاران سیاست هایی را به منظور پیشبرد منافع جمعی شان وضع می کنند این منافع بر اساس هویت و هنجارهای شکل دهنده هویت دولت تعریف می شوند. هویت دارای دو بعد است: یک هویت اجتماعی دولت است که جنبه داخلی دارد و تحت تأثیر ارزش و هنجارهای داخلی و بیرونی به وجود می آید و دوم هویت بین المللی دولت که در ارتباط با دیگر کشور ها کسب می کند. سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران عمدتاً بر پایه ارزش ها و هنجارهای اسلامی که هویت دولت برآمده از آنهاست، شکل گرفته است. در واقع منافع تحت تأثیر هویت دولت تعریف می شود. هویت اجتماعی دولت جمهوری اسلامی عمدتاً بر مبنای ارزش ها و هنجارهای اسلامی به وجود می آید.[11]
زمانی که ما از جمهوری اسلامی صحبت می کنیم، در وهله ی نخست این صفت» اسلامی »است که علی الاصول تعیین کننده ی مجموعه ی هنجارها و ارزش هایی است که بیش از همه و یا شاید به شکل مشخص تری سیاست خارجی جمهوری اسلامی را تحت تاثیر قرار می دهند. می توان گفت که »هویت اسلامی «جمهوری اسلامی است که در اینجا تعیین کننده ی منافع و اهداف سیاست خارجی و تعیین کننده چگونگی هدایت سیاست خارجی است. فرهنگ اسلامی، مفاهیم برخاسته از اسلام، اصول،قواعد اخلاقی و فقهی اسلام و اصول و قواعد ایدئولوژی اسلامی می توان از آن نام برد، به مجموعه گفتمان های دیگر در ارتباطاتی که به ایران ماقبل اسلام و بخشی هم به مجموعه ی گفتمان های سیاسی فکری که طی دو سه سده اخیر در ایران مطرح شده اند، بر می گردد، ولی می توان گفت که این گفتمان از آنها هم تأثیر پذیرفته است.[12]
حال به چند نکته اصلی اشاره می شود. اول، برداشت از نظام بین الملل است که هم یک »معیار شناختی« است و هم یک معیار» ارزش گذاری «یعنی وقتی که با نگاه اسلامی به جهان نگاه می کنیم، جهان را نظام بین الملل مرکب از واحدهای ملی نمی بینیم، بلکه از منظر ایمان مرکب از دو قلمرو دارالکفر و دارالسلام یا دو قلمرو استکبار و استضعاف.به عنوان مثال اصلی در قانون اساسی چون تلاش برای ماهیت و هویت اجتماعی دولت که خود درچارچوب این ارزش های دینی به وجود آمده، منافع را با توجه و بر اساس این ارزش ها و هنجارها تعریف می کند و به تبع آن استراتژی سیاست خارجی در همان راستا تدوین می شود.
دومین مساله تفوق ارزش عدالت است. گفته می شود که این مساله را که خیلی از نویسندگان درخصوص سیاست خارجی ایران صحبت کرده اند، ریشه هایی حتی ماقبل اسلام داشته و بعد تاکیدی که دراسلام و به خصوص در تشیع بر عدالت شده است آن را به یک عنصر ارزشی تعیین کننده تبدیل کرده است. که در شکل دادن به آنچه که ما تحت عنوان «هویت اسلامی» می شناسیم نقش دارد. پس عدالت جویی را می توان یکی از ارزش های فرهنگ اسلامی که بدل به نوعی ارزش در سیاست خارجی می شود، دانست .این قاعده به هویت جمهوری اسلامی به عنوان یک عنصر عدالت گرا و یک واحد سیاسی عدالت جو شکل خواهد داد. بازتاب آن را می توان در تاکید بر حمایت از مستضعفین جهان یا حمایت از جنبش هایی که در پی ایجاد عدالت هستند و امثالهم دید[13] .
قاعده ی دیگری داریم با عنوان » قاعده ی نفی سبیل « که بر اساس آن غیر مسلمانان نباید بر مسلمانان سلطه پیدا کنند که این به نحوی با همان ارزش عدالت و این که سلطه قابل پذیرش نیست، مرتبط است. هنگامی که این اصل را به عنوان یک » قاعده « قبول می کنیم، مجموعه محدودیت هایی را در پذیرش هنجارهای بین المللی و همچنین در مورد کنشگران و کارگزاران خارج خواهیم داشت.نمونه هایی از آن را می توان در قانون اساسی هند دید از جمله در مورد محدودیت پذیرش سرمایه گذاری خارجی، محدودیت در مورد استخدام مستشار خارجی و غیره و همین طور در واقع مخالفت هایی که با سلطه غیرمسلمین بر مسلمین در سایر دولت ها )آنچه در عراق شاهد هستیم( شکل می گیرد.
سرانجام اصل صدور انقلاب اسلامی که این نیز به اصل وحدت جهان اسلام، ایده ی شکل گیری امت اسلام، ارزش عدالت و گسترش آن و پیشبرد ایده ای اسلامی به ورای مرزهای ایران مطرح می شود. این اصول کلی که ریشه در فرهنگ اسلامی شیعه دارند، عوامل تعیین کننده ی هویت جمهوری اسلامی در نظام بین الملل می شوند و به شکلی هم درقانون اساسی تحت اصول مختلف انعکاس پیدا می کنند.[14]
رفتار و تحلیل سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بسیار پیچیده است . رفتار های ایران در سیاست خارجی الزاماً نشات گرفته از یک منبع هنجارهای داخلی یا خارجی نیست. مطابق تحلیل ارایه شده مخالفت با غرب، هم ریشه های مذهبی دارد، هم ناشی از آرمان گرایی سنتی ایرانی هاست، هم محصول عملکرد قدرت های بزرگ در ایران است و هم به واسطه محیط خاورمیانه تشدید می شود. ازطرف دیگر به دلیل در هم تنیدگی این موارد امکان تعیین وزن هر یک از متغیر ها بسیار کم است، در چنین فضایی این فرصت برای نخبگان فراهم می شود تا با تکیه بر جنبه های مختلف فرهنگ سیاسی و نیز هنجارهای خارجی یک رفتار را موجه جلوه دهند. نحوه تعامل ساختار و کارگزار در سیاست خارجی ایران بینا بینی است.مدل سازه انگارانه تحلیل را از نقطه ای شروع می کند که ساختار وکارگزار در حال تعامل با یکدیگرند و نمی توان ادعا کرد شرایط داخلی یا سیستماتیک ثابت است. به این دلیل، تعریف منافع و اهداف در دوره های مختلف متفاوت است.[15]
کمال خرازی وزیر امور خارجه پیشین ایران معتقد است منافع ملی یک کشور همیشه ثابت نیست و به تناسب زمان و مکان و تحت تاثیر تحولات بین المللی دچار تغییر می شود. بنابراین درک تغییر مفاهیم و ارایه تعریف جدید از منافع ملی اجتناب ناپذیر است نتیجه آنکه بدون توجه به این تغییر، ناگزیر باید تحلیل را از نقطه ای شروع کرد که هنجارهای حاکم بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران ثابت فرض می شوند.[16]
توجه هم زمان به اصولی چون سیاست استقلال طلبی و توسعه اقتصادی، احترام به اصل حاکمیت ملی و عدم مداخله در امور داخلی دیگر کشورها، سیاست تنش زدایی و مقابله با استکبار جهانی از بارزترین جنبه های متفاوت بودن سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در مقایسه با کشور های دیگر است که از منظر سازه انگاری، عامل اصلی در کند بودن روند تطابق با هنجارهای بین المللی به شمار می رود. نو واقعگرایی نمی تواند به خوبی توضیح دهد چرا نظام جمهوری اسلامی ایران هنوز بر اساس محاسبه عقلانی صرف سود و زیان مادی عمل نمی کند و همینطور نئولیبرالیسم هم نمی تواند توضیح دهد چرا به رغم قدرت گرفتن تکنوکرات ها در یک دوره خاص، اهداف سیاست خارجی ایران مطابق خواست آنها برای باز شدن درهای ایران به روی شرکت های غربی و حل اختلافات با آمریکا شکل نگرفت. سازه انگاری نشان میدهد که هویت دولت جمهوری اسلامی ایران متشکل از لایه های متعددی است که گاه کارکردها و نقش های مختلفی را ایفا می کنند و موجب می شوند یک هنجار مشخص راهنمای عمل سیاست خارجی نباشد.
در این چارچوب شناخت محیط ذهنی – ادراکی کارگزار جهت فهم رفتار کارگزار سیاست خارجی از اهمیت خاصی برخوردار است،ادراکات ارزشها و باورهایی که نه تنها تحت تأثیر ساختارها بلکه متأثر از پیامد های رفتار کارگزار در یک رابطه ی تعاملی هستند. در مطالعه رفتار سیاست خارجی ایران نیز توجه ویژه به ادراکات،ارزشها ، باورها و ایستار های کارگزاران سیاست خارجی اجتناب ناپذیر به نظر می رسد . اما فهم آن صرفاً از طریق ساختارهای مادی و پیامدهای تصمیم یا عدم تصمیم امکان پذیر نمی باشد،بلکه باید به نقش و جایگاه جهان بینی و ایدئولوژی اسلامی در شکل دهی به اگاهی و بینش کارگزارپرداخته شود،عاملی که مبنای سیاستگذاری خارجی ایران محسوب شده ودر طول دهه اول انقلاب و دوران سازندگی نقش بسیار موثری در رفتار سیاست خارجی ایران ایفا نموده است.[17]
با توجه به انچه بیان گردید مفاهیم و چارچوب تحلیلی ساختار – کارگزار برای تحلیل رفتار سیاست خارجی ج.ا.ا مناسب به نظر می رسد.زیرا ضمن پرداختن به نقش ساختار در شکل دهی به رفتار سیاست خارجی دولت ها،از خصوصیات و اثر تعیین کننده کارگزار بر ساختار غفلت نمی ورزد و رابطه ساختار – کارگزار به صورت دیالکتیک و تعاملی در نظر می گیرد .این روش چارچوب کارامدی را برای بررسی و تحلیل رفتار سیاست خارجی ایران ارائه می دهد. در ادامه ما در پی آن هستیم که با بررسی اجمالی ساختار نظام بین الملل، ساختار داخلی نظام اجتماعی ، و همچنین نقش کارگزاران درجهت گیری سیاست خارجی را در چارچوب نظریه سازه انگاری(رابطه ساختار-کارگزار)مورد تحلیل قرار میدهیم.
3-ساختار نظام بین الملل در طول دو دوره
بر اساس تعریف دسلر، ساختار نظام بین الملل عبارت است از قواعد و منابع. وی معتقد است قاعده در اصلیترین مفهومش «دریافت چگونگی عمل کردن یا ادامه دادن تحت شرایط خاص اجتماعی میباشد».کوهن نیز در مطالعه روابط بین الملل از اصطلاح «قواعد بازی» در روابط میان دولتها استفاده میکند. وی قواعد بازی را نوعی زبان یا وسیله ارتباطی میان دولتها میداند که دارای دستور زبان و ادبیات خاص خود است. از دیدگاه کوهن، «قواعد بازی» با توجه به «میزان صراحت یا عمومیت، پایداری یا متغیر بودن، کاربرد جهانی یا محدود، تضعیف یا تحکیم موقعیت جغرافیایی و کاربرد آن در زمان جنگ و صلح متغیر است.وی درباره رابطه قواعد و حقوق بین الملل میگوید:
قواعد بر حقوق برتری دارند. حقوق یک مورد خاص از قواعد است، وقتی آنها با قواعد مخاصمه، نه با قواعد حقوقی، برخورد میکنند، یک راهنمای عملی برای رفتار را ایجاد میکنند. حقوق ذاتاً با قواعد تباین ندارد، بلکه حقوق آن دسته از قواعد است که به میزانی از رسمیت دست یافته و به ثبات و پایداری رسیده است. به همین دلیل وقتی اوضاع و احوال متحول میشوند، ممکن است منسوخ گردیده و مقررات نرمشپذیری با رسمیت کمتر جانشین آنها شوند.
ماکس وبر قوانین، مقررات و قراردادهای اجتماعی را یک نوع قاعده مندی و هنجار تلقی میکند که به صورت «منطقی و هدفمند» برای تأمین خواستهها و اهداف و منافع مردم تدوین میشود. در این حالت میتوان گفت، قواعد نقش هنجارهای جامعه ملی را در سطح بین الملل ایفا میکند. مهمترین کارکرد قواعد، میتواند جلوگیری از مخاصمات، تسهیل همکاری مسالمتآمیز، تنظیم روابط میان دولتها و الگوی راهنمای کنش دولتها باشد. بر این اساس قواعد در برگیرنده محدودیتها و امکانات است؛ از یک سو، برخی از رفتارها را تحدید و تحریم میسازد و از سوی دیگر، انجام دادن بعضی از رفتارها را تجویز و حمایت میکند. [18]
خانم اسکاچ پل در رساله دکتری خویش، که در قالب کتابی به نام “دولت و انقلاب اجتماعی”[19] در سال 1979 منتشر شد، توجه ویژه ای به قالب بین الملل به عنوان یک متغیر مستقل در پیدایش انقلابها نموده است این متغیر شامل رقبای خارجی، جنگ با کشور دیگر و همچنین نفوذ و دخالت کشورهای امپریالیستی می شود ،نمونه اخیر از دخالت قدرتهای امپریالیستی دراوضاع داخلی کشورهای مستقل، حمایت آشکار از انقلابهای رنگین در آسیای مرکزی به بهانه مبارزه با بی ثباتی نگران کننده دراین کشورها می باشد که منجر به روی کارآمدن حکومتهای حامی غرب در گرجستان و اوکراین گردید.[20]
ایران نیزهمواره در دوره معاصر کانون توجه بازیگران فرامنطقه ای بوده است. از زمان صفویه تا تاسیس سلسله پهلوی و پس از آن عرصه رقابت دو قدرت برتر اروپایی یعنی انگلستان و روسیه (شوروی) گردیده و با بازشدن پای آمریکا در تحولات داخلی ایران و متعاقب آن کودتای 28 مرداد سال 1332 که به سقوط دولت ملی دکتر محمد مصدق انجامید مقدمات تسهیلات همه جانبه سیاستها و راهبردهای ایالات متحده آمریکا به ایران فراهم شد. کلینتون رئیس جمهور سابق آمریکا در آستانه سال 2000 با اشاره به همین دخالتها می گوید:"برای آغاز گفتگو با ایران لازم است واقعیتهای گذشته را کاملاً انکار نکنیم. به نظر می رسد آمریکا و کلاً فرهنگ غرب، دوست ندارند برخی از شکایتهای ملت های دیگر را معتبر بشمارد. اما اگر بخواهیم در روابط با ایران به نتیجه برسیم چاره ای جز معتبر دانستن این ناراحتی ها و شکایت ها نداریم. . . ایرانی ها حق دارند به خاطر آنچه که کشور من یا فرهنگ من یا متحدین من، 50 تا 150 سال پیش بر سر کشورشان آوردند، عصبانی باشند.[21]
همراه با این دخالتهای صریح و آشکار آنچه که بصورت تدریجی صورت می گرفت تبلیغ و ترویج فرهنگ غربی تحت عنوان جامعه مدنی و براساس آموزه های لیبرال دموکراسی و بزرگ نمایی ارزشهای سکولاریستی در کنار آن هجوم و تخریب ارزشهای بومی و زیر سؤال بردن نمادهای فرهنگ اسلامی و ایرانی بود تا اینکه بتوانند با مروز زمان چارچوب ارزش جامعه را دستخوش تغییر نمایند.
بشیریه نیز آنگاه که از عوامل و زمینه های تحقق و تکوین جامعه مدنی در ایران سخن می گوید به نقش نظام بین الملل اشاره می کند:
«باتوجه به روابط فزاینده و کشورها در عصر سرمایه داری جهانی، عوامل مربوط به نظام بین الملل نیز می توانند شرایط مساعد یا نامساعدی برای تکوین و نهادمندی جامعه مدنی درکشور خاصی فراهم آورند. از این رو، به طور کلی می توان از شرایط مساعد ملی و بین المللی برای تحقق و تکوین جامعه مدنی سخن گفت. چنانکه گفتیم، نوسازی اقتصادی و اجتماعی، شرایط مساعد داخلی و مقاومت گفتمانی و سیاسی شرایط نامساعد داخلی برای تکوین و تحقق جامعه مدنی به شمار می روند. از لحاظ جهانی، گرایش به دولت رفاهی و دخالت گسترده دولت در اقتصاد در عصر تجدد سازمان یافته شرایط نامساعدی برای شکوفایی جوامع مدنی فراهم آورده بود و لیکن تحولات اخیر در سطح جهانی در عصر تجدد بی سازمان یا موج سوم تجدد و طرح تدریجی اندیشه دولت کوچک، زمینه های مساعدی برای تکوین جامعه مدنی درکشورهای د رحال توسعه ایجاد می کند»به طور کلی نظام بین الملل در راستای منافع بلوک قدرت و بسط ایدئولوژی لیبرال کارویژه های گوناگونی، نظیر تبلیغ و به سقوط کشانیدن حکومت های غیر همسو و حمایت از کودتاهای کنترل شده و و اصلاحات هدایت شده، را تجربه می کند.[22]
ارایه و انتشار این برداشتها در سطح جامعه و مقابله با تفکر حاکم، چالشهای نظری را در دهة سوم انقلاب اسلامی تشدید کرده و حجم آنها رو به فزونی می گذارد. همزمان با طرح چالشهای فوق قدرتهای بیگانه که از ابتدا با اصل موجودیت نظام و کارکردهای آن مخالف بودند از این چالشها حمایت معنی دار کرده و با انواع راه کارها و تشکیل کنفرانسها و تماسهای چهره به چهره به ارایه رهنمود برای طرح شعارهای ساختارشکن به منظور ژرف نمودن این رویارویی می پردازند.رخدادهای فوق، در سالهای بعد تشدیدشده و به حوادثی مانند کوی دانشگاه در سال 1378 و یا اغتشاشات خیابانی خرداد سال 1382 منجر گردید. [23]
از بین منابع بیرونی که بر دگرگونی واقعیت های محیطی داخل، تاثیر شگرفی باقی نهاد، فروپاشی شوروی بعنوان یک ابرقدرت که البته با درون مایه ایدئولوژی سوسیالیسم شکل گرفته بود، بیشترین نقش را به خود اختصاص داد. عواملی مانند نزدیکی جغرافیایی، داعیه حمایت از جنبشهای رهایی بخش و مبارزه با امپریالیسم از سوی شوروی، تاثیرپذیری گروههای داخلی از مکتب سوسیالیسم (به خصوص در دهه هفتاد) عدم واکنش تند و خصمانه در برابر پیروزی انقلاب و در مقابل نوعی حمایت تلویجی و این تفکر که در نظام دوقطبی برای در امان ماندن از گزند یک قطب باید به ابرقدرت دیگر نزدیک شد، همگی می تواند در ایجاد نوعی پذیرش و مقبولیت در بین نخبگان داخلی موثر بوده باشد که با تجزیه شوروی و کاهش وزن سوسیالیسم این اعتبار خدشه دار گردید. و باعث چرخش نخبگان و دگرگونی در ساخت ارزشها شد[24].
تحلیل انقلاب اسلامی ایران در سطح کلان نشان میدهد که انقلاب ایران اساساً در تعارض با نظام بین الملل رخ داد و ارزشها و هنجارهایی را مطرح کرد که با منافع قدرتهای حامی حفظ وضع موجود تعارض داشت. برخی از این ارزشها عبارتند از: استقلال، آزادی، عدالت، حق تعیین سرنوشت، همبستگی و اتحاد مستضعفان، بیداری مسلمانان، حقانیت ملتهای محروم، حقطلبی، همکاری، همیاری و از طرف دیگر، مبارزه علیه قدرتطلبی، غارتگری، زورگویی، انحصارطلبی، پایگاه خارجی، تجاوز، امپریالیسم، استعمار، جهالت، تفرقه و اختلاف. ایران اسلامی با طرح این ارزشها در سیاست خارجی خود، تلاش کرده تا افکار عمومی ملل محروم و مستضعف جهان سوم را جهت تغییر و تحول در نظام بین الملل تحت تأثیر قرار دهد و ارزشهای مطرح شده را تبدیل به هنجار سازد.[25]
با وقوع انقلاب اسلامی در سطح جهان اتفاقاتی روی داد که برهه ی جدیدی در تاریخ روابط بین المللی بود. در این دوره کشمکش دو ابر قدرت برای گسترش مناطق نفوذ در جهان سوم بود.بدین ترتیب در این دوره شاهد نوعی رقابت میان دو ابر قدرت برای نفوذ در ایران و عراق هستیم.
در این دوره جنگ سرد جدید متفاوت از جنگ سرد بعد از جنگ جهانی دوم بود و این تفاوت از مشکلات عمیق اقتصادی دو ابرقدرت و دیگر تحولات جهانی ناشی می شد که موجب تفاهم هرچه بیشتر میان این دو ابرقدرت گردید.تحولات جهانی شامل اروپای متحد،جهان سوم و درگیری های منطقه ای مانند جنگ ایران و عراق که کنترل آن از دست پاسداران نظام بین المللی خارج شده بود موجب شد که در نیمه دهه ی 1980 دوره تشنج زدایی آغاز شود.عمق توافق های نظامی و تفاهم های جدی در مورد مسائل بین المللی از جمله کیفیات بارز تشنج زدایی در این دوره است.
به این ترتیب دو ابر قدرت نظام بین المللی متحداً در مقابل نظام جمهوری اسلامی که با شعار«نه شرقی ونه غربی»کل ساختار نظام بین الملل را به چالش می کشید،به توافق رسیدند.هدف اصلی آنها حفظ هنجار های سنتی و جلو گیری از اشاعه و گسترش هنجار ها و پارادایم های جدید در عرصه کارکردی،نهادی و رفتاری می باشد.از سوی دیگر در راستای تفاهمات دو ابر قدرت از سال1985،ایالت متحده تصمیم خود را مبنی بر حضور مستقیم خود در خلیج فارس و تدارک حفاظت دریایی از کشتیرانی خود و کشور های وابسته به امریکا در این حوزه اعلام کرد.امریکا که تاکنون به صورت غیر مستقیم و با حمایت های اطلاعاتی و نظامی پنهانی عراق را پشتیبانی می کرد اکنون به طور مستقیم وارد درگیری با ایران شد.حمله همزمان نیروهای امریکایی به قایق های ایرانی و تاسیسات نفتی دریایی و در نهایت ساقط کردن هواپیمای مسافربری ،نشان می دا د که ابرقدرت ها برای وادار کردن ایران به پذیرش قطعنامه و ترک عملیات نظامی و ورود به مرحله سیاسی و دیپلماسی اصرار دارند.
بدین ترتیب مشاهده می شود که با توافق دو جانبه ابر قدرت ها در خصوص جنگ تحمیلی و در کل اغاز دوران تنش زدایی در روابط بین دو ابرقدرت،فشار های همه جانبه علیه ایران آغاز می شود.فشار های همه جانبه علیه ایران سرانجام برای این کشور چاره ای به جز حاضر شدن برسر میز مذاکره باقی نگذاشت.[26]
تقارن بیسابقهای از تغییرات چشمگیر در ساختار قدرت در داخل و خارج از ایران(ساختار داخلی و ساختار نظام بین الملل) آرامآرام سیاست ایران انقلابی را دستخوش دگرگونی ساخت. در داخل، پایان جنگ عراق علیه ایران، رحلت امام در خرداد 68 و ظهور نقشآفرینی آیتالله خامنهای به عنوان رهبر، اصلاح قانون اساسی و افزایش اختیارات و تمرکز در قوۀ مجریه، و در خارج جنگ سال 1991 خلیج فارس، پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی، آرامآرام ولی به شکل قاطع آموزهها و رویههای عملی ایران را در عرصۀ سیاست خارجی دگرگون کرد.
تحولات متعددی در سطح داخلی و خارجی موجبات گذار به دوره دوم را فراهم کرد. در رأس این تحولات،پایان جنگ ایران و عراق،رحلت بنیانگذار انقلاب اسلامی،پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی و حمله به هواپیمای مسافربری ایران در خلیج فارس قرار دارد.به دلیل وقوع همزمان تحولات در دو سطح،شاهد رسیدن به یک نقطه جرم بحرانی در سیاست خارجی ایران در پایان این دوره هستیم.درحالیکه در جنگ اول خلیج فارس برخی گروههای داخلی،خواستار اعلام جهاد علیه آمریکا بودند؛رهبران نظام از این کار اجتناب کرده و نوعی سیاست عدم مداخله را در پیش گرفتند.ایران حمله صدام حسین به کویت را محکوم کرد و مهمتر از آن خواهان عقبنشینی عراق از خاک کویت شد.در این شرایط که تندروها معتقد بودند اعزام نیروی آمریکایی به منطقه تهدیدی علیه ایران است،دولت سیاست بیطرفی فعال را در پیش گرفت.[27]
عملگرایی هاشمی رفسنجانی به موازات پایبندی به اصول انقلاب ، برای برپایی یک ایران مقتدر مورد توجه نظام بین الملل ، تلاش گسترده ای با انعطاف پذیری و مصلحت جویی انجام داد تا جمهوری اسلامی از انزوای سیاسی تحمیل شده در هشت سال جنگ بیرون آید . بدین منظور هاشمی جهت نزدیک شدن بیشتر به غرب و مورد حمایت آنها قرار گرفتن ، گفتگوهای انتقادی با کشور های اروپایی راآغاز کرد و برای کاهش مخاطرات ناشی از سیاست مهار دو جانبه آمریکا ، روابط بازرگانی با آمریکا رابهبود بخشید و قرار داد های پر منفعتی را با شرکت های آمریکایی امضاء نموده به طوری که در عمل تا سال 1371 دولت آمریکا به پنجمین صادر کننده کالا به ایران و شرکتهای نفتی آمریکایی هم به خریداران اصلی نفت خام تبدیل شدند .
اکبر هاشمی رفسنجانی همچنین با تاکید بر حفظ ام القرا ،برای جلوگیری از ادامه مقابله کشورهای عربی اسلامی با جمهوری اسلامی از ادامه طرح شعار صدور انقلاب اجتناب ورزید.نخبگان سازندگی بر این امر تاکید داشتند که«اگر جمهوری اسلامی موفق شود بابازسازی و نوسازی اقتصادی به رشد و توسعه اقتصادی لازم دست یابد....مسلمانان را به پیروی و الگو بر داری از ان تشویق و ترغیب خواهد کرد»بدین ترتیب صدور انقلاب محتوای فیزیکی و نظامی خود را از دست داد و مترادف با الگوی ارائه توسعه اقتصادی جمهوری اسلامی به سایر کشور ها عمدتاً کشور های اسلامی تعریف گردید.
یک سال پس از پایان جنگ ایران و عراق نظام بین الملل دچار دگرگونی سیستمیک گردید.تغییرات ساختاری در نظام بین الملل که از تنش زدایی و متعاقب ان پایان جنگ سرد و فروپاشی کامل شوروی اغاز شده بود، و در نهایت به پایان نظام دو قطبی منتهی شد و سپس نظام بین الملل در حال گذار شکل گرفت فروپاشی نظام دو قطبی شرایط محیطی و منطقه ای نا خواسته ای را به ایران تحمیل کرد.
مجموعه عوامل فوق بعنوان منابع تغییرات محیطی داخلی و خارجی ،تاثیر شگرف خود را هم بر ساخت ارزشی و هم بر واقعیتهای محیطی برجای گذاشت. در این حال سیستم با مدیریت بحران و کنارآمدن با این امواج که بعضاً گریزناپذیر نیز می بود، به مصالحه روی آورده و با تعدیل برخی رفتارهای افراطی و ارایه آزادیهای بیشتر، اصلاحات جدیدی را اعمال نمود.[28]
4-مروری بر ساختار داخلی در طول دو دوره
رفتارهای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در دهه ی اول انقلاب در سطح داخل تحت تأثیر نیازها،امکانات ساختارهای سیاسی،اقتصادی و اجتماعی ،موقعیت جغرافیایی،وضعیت جمعیتی و برخی از عوامل دیگر می باشد.در کنار این عوامل وضعیت و شرایط انقلابی و جنگ ،بیشترین تأثیر را بر اقتصاد ایران و رفتار سیاست خارجی ان داشته است.[29]
در صحنه داخلی ،ما پویایی چشمگیری را در کشور شاهد بوده و هستیم که، بسته به نوع نظریه ها، به طور مستقیم و غیر مستقیم سیاست خارجی ایران را تحت تاثیر قرار می دهند. هر چند تا کنون اقدامات گسترده و با اهمیتی در زمینه مطالعه سیاست خارجی ایران صورت گرفته است اما تبیین رفتار ایران همچنان کار پیچیده ای باقی مانده است [30].
میشل فوکو در جایی دیگر انقلاب اسلامی را انقلابی شالودهشکن[31] و ضد ساختار میداند،او کاملاً شیفته و تحت تأثیر انقلاب اسلامی قرار گرفته است ویکی از دلایل شیفتگی این اندیشمند برجسته «روح و اراده جمعی» حاکم بر انقلاب اسلامی بوده است. او در مقاله خود تحت عنوان «روح جهان بیروح»، که به انقلاب اسلامی اشاره دارد، چنین آورده است: «اراده جمعی تا کنون به چشم دیده نشده است و من شخصاً فکر میکردم که اراده جمعی مانند خدا هرگز به چشم دیده نمیشود. نمیدانم شما با من همعقیدهاید یا خیر. ما در تهران و تمام ایران اراده جمعی ملتی را دیدیم. این درخور تجلیل است، چیزی نیست که هر روز دیده شود. بعلاوه (در اینجا میتوان از معنای سیاسی امام خمینی سخن گفت) به این اراده جمعی یک موضوع، یک هدف که باید دانست، فقط یکی و آن هم عزیمت شاه است، داده شده است. این اراده جمعی که در نظریههای ما همیشه کلی است، در ایران عینیت مطلقاً روشن و معین و ثابت مانده و به این ترتیب دخولی ناگهانی در تاریخ کرده است.» وجود اراده جمعی در انقلاب اسلامی که فوکو به زیبایی و با شگفتی از آن نام برده است، تداعیکننده همان «وحدت کلمهای» است که امام(ره) بارها از آن به عنوان رمز پیروزی و تداوم انقلاب اسلامی یاد کرده است.
کالبد شکافی تحولات سیاسی ـ اجتماعی یکی دو قرن اخیر حکایت از این دارد که بستر حرکت بسیاری از این تحولات، ایدئولوژی و آموزههای دینی بوده است. عنصر ایدئولوژی در انقلاب اسلامی همانند سایر انقلابات به مثابه «موتور انقلاب» کارکرد بسیج و حرکتآفرینی داشته است. در کانون مشعشع ایدئولوژی انقلاب اسلامی، مفاهیمی چون «مبارزه» و «جهاد» و «شهادت» خودنمایی میکند که نماد بالاترین و خالصترین نوع بسیج و تحرک اجتماعی است. ادبیات مقاومت و پایداری ملت مسلمان ایران در مقابل قدرت سختافزاری رژیم پهلوی، تنها با توجه به این نمادها و اسطورههای «جهاد» و «شهادت» قابل ادراک است. امام خمینی(ره) با بهرهگیری از شیوهها و روشهای مبارزه اسلامی و شناخت دقیق دشمن داخلی و خارجی و ارتباط همبسته و ارگانیک آنها، نقش اساسی و بنیادین در ایجاد حرکت و بسیج سیاسی مردم داشت.
فرایند وحدت بخشی و ایجاد روح جمعی در انقلاب اسلامی، که یکی از کارکردهای ویژه ایدئولوژی این انقلاب است، به مرزهای ملی و سیاسی ـ جغرافیایی ایران محدود نشد، بلکه از مرزهای منطقهای نیز گذشت و توجه مسلمانان را به خود جلب کرد بهگونهای که مسلمانان با احساس تعلق خاطر نسبت به انقلاب اسلامی، آن را تبلور و تجسم رویارویی اسلام و کفر دانستهاند. جان. ال. اسپوزیتو در این زمینه مینویسد: «بسیاری از مسلمانان به انقلاب اسلامی به عنوان پیروزی اسلام بر قدرتهای شیطانی و همچنین پیروزی جهان اسلام بر نئوامپریالیسم آمریکا نگریستهاند.»
انقلابات با برخورداری از خاستگاهی تودهای و پایگاهی مردمی، مترصد دستیابی به اهداف و آرمانهای انقلابی و جمعی است. لذا این حرکت بنیادین، فراگیر و جوشیده از متن مردم نگرش و رویکرد نوین و کاملاً متفاوت با نگرش و رویکرد پیشین را مطرح میسازد. به همان اندازه که این رویکرد و نگرش نوین انقلابی در داخل وجهه مردمی داشته و از مقبولیت لازم برخوردار است به همان اندازه عامل نگرانسازی برای همسایگان و حکومتهای منطقه بهشمار میرود.[32]
سازه انگاران بر تعامل میان سیاست بین الملل و سیاست داخلی،که در فرایند تعامل متقابل،جامعه بین المللی را تشکیل می دهند،تاکید می ورزند.[33] ترس توأم با نگرانی رژیمهای غیرانقلابی همسایه و منطقه از الگوپذیری مردمشان نسبت به این حرکت انقلابی، زمینهساز خصومت آنها نسبت به کشور انقلابی است. از سوی دیگر وقوع انقلاب در هر کشور فقط همسایگان و یا کشورهای منطقه را به واکنش وا نمیدارد، بلکه در مواقعی همزمان واکنش خصمانه کشورهای سلطهگر و ذینفع از قِبیل رژیم پیشین (پیش از انقلاب) را، که اینک منافع و موقعیتشان مورد تهدید واقع شده است، درپی دارد. سرانجام اینکه تصورات موجود از آثار و پیامدهای انقلاب، کشورهای منطقه و غیرمنطقه را به عکسالعمل در برابر کشور انقلابی وادار کرد؛ حتی روابط و مناسبات سیاسی آنان را شکل میدهد. فراتر از این آنان را به عکسالعملهای غیردوستانه و گاهی تحمیل خصومت و جنگ وادار ساخته است.
پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 1357، روند اسلام خواهی و گرایشهای مذهبی را گسترش داد و با چاشنی آرمان گرایی، به حرکتهای انقلابی خود وسعت بخشید. فضای ایدئولوژیک و آرمان گرایانه 1357 تا 1367 که با وقوع جنگ تحمیلی نیز تشدید گردید، بر هیچ کس پوشیده نیست. این طفل نوپای [انقلاب]، علاوه بر تأثیرات داخلی، بر محیطهای امنیتی منطقه و نیز در سطح بینالملل مؤثر واقع شد؛ به طوری که اغلب، چالشهای داخلی آن تحت تأثیر محیط خارجی بود، زیرا اصولاً گفتمانهای امنیتی در متن هر جامعهای که شکل میگیرد، کاملاً متاثر از دادههایی هستند که محیط داخلی و خارجی بر سیستم تحمیل میکند. از آنجایی که متغیرهای محیطی، خود بر طبیعتی دگرگون شونده استوار است و قاعدهمندی خاص و ثابتی را در بازی قدرت بین خودپذیرا نیست؛ تبعا ورودیهای به سیستم، در نقشها، کارکردها و سیماهای گوناگون چهره مینماید و انطباق و همسویی ساختار کلی حاکم به سیستم را طلب میکند.
تحلیلگران سیاست خارجی،غالبا دوره نخست را دورهای میدانند که آن تفوق با هنجارهای داخلی بود و نظام انقلابی توجه چندانی به سازگار کردن خود با هنجارهای نظام بین الملل نداشت.
در دهه دوم با تغییراتی که در واقعیتهای محیطی و سبد ارزشی جامعه بوجود آمد نوع چالشهای فراروی نظام هم عوض شد و چهره نظری به خود گرفت. تغییرات بگونه ای رخ داد که هماهنگی موجود بین مجموعه ارزشها را به هم زد زیرا واقعیتها با چرخش به سمت دنیاگرایی و مصلحت جویی، مجموعه ارزشهای مسلط را نیز که آرمان خواه و ایدئولوژیک بود مجبور به پذیرش دگرگونی نمود. این دگرگونیها که متاثر از عوامل داخلی و خارجی متعددی بود، رویکردهای اعتقادی، فرهنگی و سیاسی حاکم را برنتابیده و دیدگاههای دیگری را در مقابل ایده های رسمی مطرح ساخت که به فروکش کردن فضای حقیقت جویی کمک نمود.[34]
در این دوران،اندک اندک شاهد تقویت لایههای فرهنگ ایرانی و نیز مظاهر مدرن در فرهنگ سیاسی هستیم.از طرف دیگر آغاز سیاست تنشزدایی با غرب موجب توجه بیشتر به هنجاریهای نظام بین الملل شد.رهبران جمهوری اسلامی که یک دهه فشارهای بین المللی را تحمل کردند،نوعی دروننگری را پیشه کرده و حفظ ام القرای اسلام را بهطور جدی مورد توجه قرار دادند.نکته بسیار مهم در مورد این دوران آن است که سازندگی در بعد اقتصادی یک اصل تلقی شده و فرهنگ و سیاست در حاشیه قرار میگیرد.
در جهتگیری سیاست خارجی ایران، با به دستگیری قدرت توسط نیروهای انقلابی و ایجاد انسجام داخلی و سیاسی، بالاخص بعد از پایان جنگ تحمیلی، ضرورت دقت و محاسبهگری در سیاستهای داخلی و خارجی کشور بیش از پیش احساس شد، که شروع آن با آغاز به کار دولت آقای هاشمی رفسنجانی بود. ایشان با دقت و با شناخت اولویتها و محدودیتهای کشور و باتوجه به شرایط داخلی، منطقهای و بین المللی، پیریزی سیاست خارجی منسجم و هدفداری را شروع کردند و در این روند اصل را بر تنش زدایی، بالاخص در سطح منطقهای قرار دادند.[35]
نظام بین الملل در این دوره،دستخوش منازعات قومی و مذهبی ناشی از فروپاشی جنگ سرد در بالکان،آسیای مرکزی و قفقاز شد و این امر،تقویت روند عملگرایی در سیاست خارجی ایران انجامید.در این ارتباط میتوان به مناقشه قرهباغ اشاره داشت که با تاثیرات بسیاری برای جامعه همراه بود.به دنبال این تحولات،لزوم توجه به لایه ایرانی فرهنگ سیاسی در میان نخبگان به صورت جدی افزایش یافت و آرمانگرایی سنتی ایرانیها اندک اندک جایگاه خود را در سیاست خارجی پیدا کرد.برداشتن نخستین گامها در راستای تبدیل ایران به یک قدرت منطقهای در خلیج فارس را میتوان نشانی از این امر دانست.در لایه غربی نیز شاهد نوعی تنشزدایی میباشیم.هاشمی رفسنجانی برای خنثی کردن سیاستهای واشنگتن در قبال ایران کوشید روابط ایران را با اتحادیه اروپا و ژاپن گسترش دهد .
در دوران سازندگی ایجاد موازنه میان ایدئولوژی و عملگرایی در تدوین و فرایند اجرایی سیاست خارجی ج.ا.ایکی از پیچیده ترین و مشکل ترین مسائل نظام به شمار می رفت.کابینه سازندگی نتوانست به رغم تمام تلاش ها،این تعارض را حل و فصل نماید. بدین خاطر جایگاه منافع ملی و چگونگی ارتباط این عامل با ایدئولوژی در سیاست خارجی نامشخص باقی ماند.
علاوه بر این عملگرایی هاشمی رفسنجانی از جنبه استراتژیک با جنبه یا محتوای آرمانی و امت محوری قانون اساسی هیچ سنخیت و هماهنگی نداشت.اولویت قائل شدن بر توسعه اقتصادی که به پیروی از سیاست بانک جهانی در جلب سرمایه گذاری خارجی و گسترش تولید و افزایش اشتغال و خصوصی سازی انجام می گرفت، چون به قیمت بسته نگه داشتن فضای سیاسی و منزوی سازی طیف وسیعی از نیروهای اجتماعی اصلاح طلب تمام گردید ،حاصلی در تحقق اهداف اصلی برنامه اقتصادی دولت نداشت.[36]
5-بررسی نقش کارگزاران نظام در جهت گیری سیاست خارجی در طول دو دوره
نظریه پردازان تصمیم گیری به فرایندهای داخلی یک کشور، و به ویژه افراد تصمیم گیرنده، توجه دارند. به عبارت دیگر، برای آنکه سیاست خارجی کشورها را بررسی کنیم باید از منظر کسانی که تصمیم می گیرند وگروههایی که در قالبهای سازمانی و بوروکراتیک عمل می کنند، به بحث و بررسی بپردازیم. شاید بتوان ادعا کرد که پیچیده ترین مجموعه از نظریه پردازی ها در رابطه با سیاست خارجی به فرد و ویژگیهای فردی مربوط می شود، و پیچیده ترین و مبهم ترین تحقیقات درباره این متغیر خاص انجام گرفته است.[37]
با برکناری بنی صدر از ریاست جمهوری و پس ازشهادت شهید رجایی شاهد برگزاری انتخابات دوره ی سوم ریاست جمهوری می باشیم که در پی این انتخابات ایت الله خامنه ای به عنوان رئیس جمهور و موسوی به عنوان نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران ،در موقعیت تصمیم گیرنده در دستگاه سیاست داخلی و سیاست خارجی قرار گرفتند.به علاوه اقای هاشمی رفسنجانی نیز به عنوان رئیس مجلس شورای اسلامی و جانشین فرماندهی کل قوا نقش موثری در اتخاذ تصمیمات سیاست خارجی داشته اند. چنانکه ایشان در عرصه سیاست جنگی یا سیاست خارجی به ارائه پیشنهادات مختلفی پرداخت که مورد قبول دیگر سیاست مداران قرار گرفت. همچنین ایشان در این وره به عنوان رئیس مجلس به کشور های خارجی بسیار سفر کرده ،در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران نقش فعالی بازی نموده اند.
با این همه چیزی که نمی توان انکار کرد این است که پس از برکناری بنی صدر و شهادت رجایی در عرصه سیاست ایران نوعی انسجام و یکپارچگی بوجود امد که در ان همه مقامات مسئول و سیاستمداران در ارائه ی پیشنهادات و اخذ تصمیمات،بر محور تفکرات امام خمینی عمل کردند.تفکرات و خط مشی های امام خمینی به عنوان رهبر انقلابی ایران در این دوران،حاکم بر عرصه سیاست داخلی و خارجی ایران بوده است.[38]
در فرایند انقلاب اسلامی، ایده و گفتمان امام (با بهرهای آزادانه از تعبیر فوکو) به مثابه حوادث زمانه چهره نمود. به بیان دیگر، تبلور و تجلی اندیشه امام را میتوان در وقایع اتفاقیه دوران انقلاب به تصویر کشید. ثقل گفتمان فوکو درباره انقلاب بر ایده مردم عادی متمرکز است تا ایده روشنفکران ـ اگرچه وی معتقد است «نقش روشنفکر دیگر این نیست که کمی جلوتر و کمی کنارتر بایستد تا حقیقت ناگفته همه را بگوید: برعکس، نقش او این است که علیه آن اشکال قدرت که خود در آن واحد موضوع و ابزار آن است بجنگد و این اشکال قدرت به ترتیب «دانش»، «حقیقت»، «وجدان» و «گفتمان» است. او در جستجوی ایدههایی است که توسط «مردم در کنش» (آنانی که منتظرند که تاریخ در حقشان سخن براند و نه برآنند که مستمع خاص و صرف تاریخ باشند، بلکه اساساً حوادث تاریخی تجلی و تبلور ایدههای آنهاست)، خلق میشوند. با چنین رویکردی، فوکو بر آن بود که نقطه عزیمت تحلیلی خود را جایی در میان «آنچه مردم میاندیشند» و «آنچه اتفاق میافتد» قرار دهد.
به تصریح فوکو:نقش آن شخصیت تقریباً اسطورهای که خمینی باشد از اینجا نشأت میگیرد. هیچ رئیس دولتی، هیچ رهبر سیاسیای، حتی اگر از پشتیبانی رسانههای عمومی برخوردار باشد، نمیتواند امروزه لاف آن را بزند که در معرض چنین پیوندی اینقدر شخصی و اینقدر شدید قرار دارد. این پیوند احتمالاً متکی بر سه عامل است: خمینی(ره) «اینجا نیست»: 15 سال است که او در تبعیدی به سر میبرد که نمیخواهد به آن پایان دهد مگر وقتی که شاه رفته باشد، خمینی(ره) «هیچ چیز نمیگوید» هیچ چیز غیر از نه به شاه، به رژیم، به وابستگی،سرانجام اینکه خمینی(ره) «اهل سیاست نیست»: حزبی به نام او تشکیل نخواهد شد، دولتی به نام او در کار نخواهد بود. خمینی(س) نقطه تلاقی یک خواست جمعی است[39].
امام خمینی در عرصه داخلی ایران ،با مردمی کردن دفاع مقدس و به میدان طلبیدن و مشارکت دادن واقعی مردم در جنگ،محاسبات دشمن را بر هم زد.از سویی تفکرات انقلابی ایشان منحصر به جامعه ایران نبوده و در اغلب پیام های خویش مستضعفین و ملت های در بند جهان سوم را به قیام علیه مستکبران فرامی خواند که این مسئله،از محور های تفکر ایشان در حوزه سیاست خارجی بود.
ایشان پس از فتح خرمشهر و شکست حصر ابادان،برای ادامه ی جنگ نجات مردم عراق از شر صدام را نیز مد نظر قرار داشتند ویکی از دلایل ادامه جنگ را ازادی مردم عراق دانستند.با اینکه میان تصمیم گیرندگان سیاسی و نظامی در خصوص نحوه ادامه جنگ اختلاف نظر وجود داشت،ولی همه مسئولین بر تداوم جنگ با نظرامام خمینی هماهنگ بودند.
اقای هاشمی رفسنجانی نیز در خطبه های نماز جمعه پس از عملیات رمضان می گوید«این سه هدف عمده مادر ورود به خاک عراق است که به ترتیب:اول،پایان جنگ،دوم ،گرفتن حقوق وسوم ازادی مردم عراق و تشکیل حکومت مردمی در این کشور می باشد.مشاهده می کنیم که سخنان مقامات تصمیم گیرنده جمهوری اسلامی ایران نیز کاملا متأثر از اندیشه های انقلابی امام خمینی و تفکرات اسلامی ایشان است.بنابر این نقش امام خمینی به عنوان یک سیاستمدار انقلابی و رهبر ایدئولوگ انقلاب اسلامی در جهت دهی به سیاست خارجی ایران در این مقطع غیر قابل انکار است.[40]
ساختار تصمیم گیری در ایران متشکل از نهاد های رسمی که به صراحت از انان در قانون اساسی یاد شده و نهاد های غیر رسمی که صراحتا از انها در قانون اساسی یاد نشده است می باشد.نهاد های رسمی تصمیم گیری در ایران شامل نهاد رهبری ،ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی می باشد.اصلاحات قانون اساسی در سال1368 این امکان را فراهم ساخت که قدرت برتر و نهایی ولایت فقیه ، قانونمند و نهادینه شود و باحذف نخست وزیری،قدرت اجرایی در دست ریاست جمهوری متمرکز شود.با رحلت امام خمینی(ره)در سال 1368 و انتخاب ایت الله خامنه ای به جانشینی ایشان و تغییراتی که در قانون اساسی بوجود امده بود این امر باعث تغییراتی در سطح رهبری ایران گردید.در سال 1368 پنجمین دوره انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد و در این انتخابات اقای هاشمی با 5/94درصد از آرا به ریاست جمهوری رسید و اعضای کابینه را نیز از چهره های معتدل سیاسی و عمدتا اجرایی انتخاب نمود تا به وعده خود مبنی بر سازندگی خرابی های جنگ جامه عمل بپوشاند.نقش افرینی ایت الله خامنه ای و اقای هاشمی رفسنجانی در کنار هم ،به همراه خود دگرگونی های ظریف ولی مهمی را در ساختار قدرت و ایدئولوژی ایران سبب شده است.در مقایسه با رهبری فرهمندانه آیت الله خمینی که یگانه داور نهایی در مسایل ایران شناخته می شد، نقش افرینی ایت الله خامنه ای و رفسنجانی نمایانگر وضعیت تازه ای است.هر چند در بیشتر مواقع این اقای هاشمی است که سکان اداره کشور را به دست دارد ولی او همواره هنگام تصمیم گیری های مهم داخلی و خارجی با ایت الله خامنه ای مشورت می کند. ایت الله خامنه ای و اقای هاشمی به عنوان چهره های واقع بین و عملگرا در داخل نقش تحکیم بخش قدرت و در خارج نقش متوازن کننده نیرو ها را بازی می کنند.در این دوران اقای هاشمی همه اهرم های قدرت از جمله نهاد های غیر نظامی بزرگ چون ریاست جمهوری ،کابینه،شورای امنیت ملی مجلس خبرگان،شورای نگهبان و مجلس ها،ژاندارمری و پلیس و نیروهای مسلح و سپاه پاسداران انقلاب که زیر نظرستاد مشترک جدیدی به نام ستاد کل نیرو های مسلح قرار گرفته بودند حائز اهمیت است.اقای هاشمی در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری در سال 1372 نیز با کسب بیشترین آرا به ریاست جمهوری برگزیده شد و با تکیه بر برنامه توسعه ای خود ترکیب کابینه خود را از بین تکنو کرات ها انتخاب کرد تا بتواند با کمک آنها به رشد دلخواه خود برسد. قوه مقننه هم در این دوران همگام با دولت حرکت کرده و در اجرای سیاست های دولت هماهنگ بود. انچه که مسلم است تصمیم گیرندگان در این دوره با دوره قبل از ان دارای گرایش های عملگرایانه تری بوده اند اگرچه بر اصول اولیه انقلاب تاکید داشتند.[41]
پذیرش قطعنامۀ 598 و شکلگیری آتشبس در جنگ ایران و عراق را میتوان نقطۀ عطفی در تحولات سیاسی ایران دانست. هاشمی رفسنجانی(کارگزار) در 18 جولای 1988 بیان داشت که پذیرش قطعنامه و پیامدهای بعد از آن، فصل نوینی از تاریخ سیاسی ایران را شکل خواهد داد. در این مرحله، واضحترین نشانه های تحول در ایران مربوط به حوزۀ سیاست خارجی میباشد. در این مورد، مقامات حکومتی،(کارگزاران) برخی از الگوهای قبلی را مورد تردید قرار میدهند. به طور مثال آقای هاشمی در این باره بیان داشت: « مهمترین مسئله این است که ما میتوانیم به دلیل پذیرش قطعنامه و آتشبس، روند دشمن سازی که ایجاد شده است را متوقف کنیم. این حرکت، راه و روند جدیدی را فراروی ما قرار داده است. اخیراً افراد و کشورهای زیادی امکانات مؤثری را در اختیار صدام حسین قرار دادهاند.اگر آنها از ما نگران نبودند، مبادرت به چنین کاری نمیکردند. » به موجب این تغییر و تحول شاهد دگرگونی در جهتگیری سیاست خارجی ایران میباشیم. در دوران جدید، آرمانگرایی انقلابی جای خود را به سیاست جدیدی داد که به واقعگرایی معروف است.[42]
در رویکرد سازه انگاری دولت همچنان مهمترین واحد سیاسی و بازیگر اصلی نظام در تبیین تعاملات بین المللی تلقی می شود. باید اضافه کرد که در هشت سال جنگ ، سیاست خارجی ج. ا.ا شدیدا از افکار و آراء بنیان گذاران جمهوری اسلامی متأثر بوده ، و بدین خاطر ماهیتی ایدئولوژیک و تجدید نظر طلبانه داشت ، در حالی که نگاه و درک اعضاء کابینه سازندگی از سیاست جهانی و روابط بین الملل عمدتاً ژئو پولتیک بود تا ایدئولوژیک.
با پایان جنگ عراق علیه ایران و تجدید نظر در قانون اساسی شاهد تغییر در رفتار و کردار کارگزاران اصلی سیاست می باشیم و به تبع ان بازنگری اصطلاحات و مفاهیم سیاسی به شدت احساس می گردید. مفاهیم جدید و کلان سیاست خارجی در سالهای ریاست جمهوری اقای هاشمی رفسنجانی را معمولاًذیل دو عنوان تشریح می کنند:نخست،همگرایی و ادغام در نظام بین المللی ؛چون برای بازسازی کشور نیاز به همکاری و رابطه با کشور های صنعتی می بود،سعی می گردید کنش ضد امریکایی با یک همگرایی ظریف همراه باشد. دوم،تفسیر جدید از صدور انقلاب،به نحوی که سعی می گردید از رویکرد سخت افزاری صدور به نرم افزاری صدور انقلاب حرکت شود. تلاش شد تا در راستای همگرایی،الگویی جدید برای روابط با سایرین گزینش شود.[43]
جمع بندی
در این مقاله ما در پی آن بودیم تا در چارچوب نظریه سازه انگاری به نقش ساختار داخلی، ساختار نظام بین الملل و کارگزاران بر جهت گیری سیاست خارجی در طول دو دوره ی دهه ی اول انقلاب و دوران سازندگی پرداخته و ارتباط این متغیر ها را در یک رابطه تعاملی و دیالکتیک مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. سازه انگاران برای اجتناب از تعین گرایی و اراده گرایی به مفهوم ساختار یابی متوسل میشوند.آنتونی گیدنز با طرح انگاره ساختار یابی می کوشد که تاکید بر ساختارها را با تاکید بر نقش کارگزاران یا کنشگران در روابط اجتماعی تلفیق کند. «ونت» نیز معتقد است که ساختارهای اجتماعی نتیجه پیامدهای خواسته و ناخواسته کنش انسانی هستند و هویت ها و نحوه تکوین هنجارها در ذیل ساختار های اجتماعی،مهمترین عامل تعیین کننده در سیاست خارجی دولت هاست. ما در این فصل به این نتیجه دست یافتیم که مفاهیم و چارچوب تحلیلی ساختار – کارگزار برای تحلیل رفتار سیاست خارجی ج.ا.ا مناسب به نظر می رسد.زیرا ضمن پرداختن به نقش ساختار در شکل دهی به رفتار سیاست خارجی دولت ها،از خصوصیات و اثر تعیین کننده کارگزار بر ساختار غفلت نمی ورزد و رابطه ساختار – کارگزار به صورت دیالکتیک و تعاملی در نظر می گیرد .در رابطه با متغیر ساختار نظام بین الملل مبحث ما بدین جا رسید که متغیرهای بیرونی و خارجی یعنی ساختار نظام منطقه ای و بین المللی بر تصمیم گیریهای دست اندرکاران ایران در سیاست خارجی تأثیرگذار بوده اند و در واقع روابط خارجی به عنوان تداوم سیاست داخلی از عواملی چون ایدئولوژی و ذهنیت نخبگان سیاسی تأثیرپذیری بیشتری داشته است. به عبارت دیگر، در پویش رفتار خارجی جمهوری اسلامی محیط داخلی از اهمیت والاتری در مقایسه با متغیرهای خارجی برخوردار بوده است.
انقلاب ایران اساساً در تعارض با نظام بین الملل رخ داد و ارزشها و هنجارهایی را مطرح کرد که با منافع قدرتهای حامی حفظ وضع موجود تعارض داشت. برخی از این ارزشها عبارتند از: استقلال، آزادی، عدالت، حق تعیین سرنوشت، همبستگی و اتحاد مستضعفان، بیداری مسلمانان، حقانیت ملتهای محروم، حقطلبی، همکاری، همیاری و از طرف دیگر، مبارزه علیه قدرتطلبی، غارتگری، زور گویی، انحصارطلبی، پایگاه خارجی، تجاوز، امپریالیسم، استعمار، جهالت، تفرقه و اختلاف. ایران اسلامی با طرح این ارزشها در سیاست خارجی خود، تلاش کرده تا افکار عمومی ملل محروم و مستضعف جهان سوم را جهت تغییر و تحول در نظام بین الملل تحت تأثیر قرار دهد و ارزشهای مطرح شده را تبدیل به هنجار سازد.
در دهه ی اول انقلاب رفتارهای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در سطح داخل، تحت تأثیر نیازها،امکانات ساختارهای سیاسی،اقتصادی و اجتماعی ،موقعیت جغرافیایی،وضعیت جمعیتی و برخی از عوامل دیگر می باشد.در کنار این عوامل وضعیت و شرایط انقلابی و جنگ ،بیشترین تأثیر را بر اقتصاد ایران و رفتار سیاست خارجی ان داشته است. در این دوره تفوق با هنجارهای داخلی بود و نظام انقلابی توجه چندانی به سازگار کردن خود با هنجارهای نظام بین الملل نداشت.
در خصوص بحث کارگزاران،به عنوان یک عامل متغیر به خوبی می توان تغییر و تحولاتی را که در رهبران وتصمیم گیرندگان دو دوره بوجود امده و تاثیر تفاوت در تصمیم گیرندگان را بر سیاست خارجی ایران شاهد بود. در دهه ی اول انقلاب اگر چه سیاستگذاران از سال 1365 به بعد تلاش هایی را در جهت حرکت به سمت واقع گرایی اغاز کرده بودند ولی به جهت حضور و نفوذ عمیق رهبر انقلاب امام خمینی،روح غالب بر تصمیمات سیاست خارجی ایران نوعی آرمانگرایی انقلابی بود. در حالی که در دوره سازندگی و در غیاب حضرت امام خمینی(ره) ،سیاستگذاران واقع گرایی همچون هاشمی رفسنجانی توانستند ،سیاست خارجی ایران را به سوی یک سیاست واقع بینانه و عملگرا پیش بردند.
با توجه به مطالبی که اورده شد و درچارچوب رابطه ساختار-کارگزار،می توان نتیجه گرفت که در دوران سازندگی به دلیل تغییر و تحولات بوجود امده در سطح جامعه از جمله:تحول در فرهنگ دینی و کم رنگ شدن ارزش های دینی،تغییر نگرش نسبت به برخورد با بیگانگان(فرهنگ بیگانه ستیزی)،بوجود آمدن مشکلات اقتصادی،پایان جنگ،تغییر در ساختار قدرت،تغییر نگرش برخی نخبگان و همچنین تغییر در ساختار نظام بین الملل،شاهد تغییر در نگرش کارگزاران نظام در حوزه تصمیم گیری در سیاست خارجی می باشیم.
1- ابراهیم متقی و حجت کاظمی،«سازه انگاری ،هویت،زبان وسیاست خارجی ج.ا.ا»،فصل نامه سیاست،مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران،شماره چهارم،زمستان1386 ص37-
2- حمیرا مشیر زاده،«سازه انگاری به عنوان فرانظریه روابط بین الملل»،فصل نامه سیاست،مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی،پاییز1383،ص125
1-همان،ص126
1- محمد ستوده ارانی،«رابطه ساختار-کارگزار:چارچوبی برای مطالعه تحول سیاست خارجی ایران»،فصلنامه سیاست خارجی،سال شانزدهم،شماره 1،بهار1381،ص 4و5
1 - عباس ملکی ،«کندوکاو در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران»،مجله راهبرد یاس،شماره5،بهار 1385،ص58
1-همان ،صص60و61
1-همان،ص65
1 - ستوده ارانی،پیشین ،ص161
2-یاقوتی،پیشین،ص139
[10] -, Alexandr, Wendt, “Anarchy is What State Make of it: The Social Construction of Power Politics “ ,International Organization , No.46,Vol. 2, Spring 1992.p28
2 - رحمن قهرمان پور،«تحلیل تکوین گرایانه سیاست خارجی ایران»،فصلنامه مطالعات راهبردی ،سال هفتم ،شماره 2،تابستان1383،ص74
1-ارمین امینی،«تحلیل روابط ایران و اتحادیه اروپا از منظر سازه گرایی»،فصلنامه تخصصی علوم سیاسی،1383،سال اول ،پیش شماره یکم،ص161
1- جواد جمالی،«رفتار شناسی دولت و طالبان محلی پاکستان با اتکا بر نظریه سازه انگاری»،فصلنامه مطالعات منطقه ای جهان اسلام،سال نهم،بهار و تابستان 1387،ص6
2-همان،ص6
1- قهرمان پور، ،پیشین ،ص75
2- کمال خرازی،سیاست خارجی ج.ا.ا:سخنرانی،مصاحبه،پیام و دیدارهای وزیر امور خارجه ایران،تهران:دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه،1381،ص25
1- قهرمان پور،پیشین،صص77و78
1- ستوده ارانی،پیشین، ص162
[19]- State and Social Revolution
2- فرامرز رفیع پور، توسعه و تضاد ،تهران ،شرکت سهامی انتشار، 1379 ، ص50
3 -کرامتی، محمدتقی ،وسوسة شیطان بزرگ، قم، همای غدیر، 1383 ،ص203
1- حسین بشیریه، جامعه مدنی و توسعه سیاسی در ایران ، تهران، نشر علوم نوین 1378 ، ص64
1-همان،ص65
2-محسن زاده،پیشین ،1/10/1387
3-همان ،ص163
www.iranoworld.ir/1st/sessions/session11f.htm-16/07/1388-1-یحیی فوزی،«عوامل ثابت و متغیر سیاست خارجی ایران بعد از انقلاب اسلامی
2-قهرمان پور ، پیشین ،ص83
www.politicss.blogfa.com/post-50.aspx-14/02/1388-طالب ابراهیمی،«مقاله:تنش زدایی در سیاست خارجی ایران» 1-
1-ستوده ارانی،پیشین،ص22
2-علیرضا ازغندی،«سازه گرایی:چارچوبی تئوریک برای فهم سیاست خارجی ج.ا.ا»،دانشنامه حقوق و سیاست،1383،سال اول ،شماره1 ،ص20
[31] - Deconstructionist
1-محمدی ،پیشین،ص31
2-ازغندی ،پیشین،ص104
1- محسن زاده،پیشین ،1/10/1387
1-ابراهیمی،پیشین،14/2/1388
1-ازغندی،پیشین،صص83 ،90،91
2-سریع القلم، محمود، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، « بازبینی نظری و پارادایم ائتلاف، مرکز تحقیقات استراتژیک، 1379.ص 23
2-فوزی،پیشین،16/7/1388
1-محمد رضا تاجیک،«غیریت و هویت شکل گیری گفتمان انقلاب اسلامی ایران»،مجله متین،زمستان 1377،شماره 1،صص93،94،102و103
2-فوزی،پیشین،16/7/1388
1-فوزی،پیشین،16/7/1388
2-ابراهیمی،پیشین،14/2/1388
1-ازغندی ،پیشین،صص،90،106و112
تاریخ روابط بین الملل
طی دوهزار پانصد سال گذشته ، سه نظم سیاسی را پشت سرگذاشته ایم
1. کلی گرای بی ساختار که مبنایی معنا گرا داشت ، مانند امپراتوری که جنبه قدسی ورمز آلود داشته است. این نظم مرکزگرا بوده وسلسله مراتبی غیربرابر.
2. ازدوره رنسانس نهضتی جزیی نگر ومرکز گریز . دانشمندان نگرش سایبرنتیک را مبنای ساماندهی جامعه قراردادند.این نظم اصالتاً تمرکزگریز است.
3. نظم نوین جهانی که درحال شکل گیری است وساختاری شبیه نظام های کنفدرال دارد.
درمطالعات روابط بین الملل صرفاً بخشی مطلوب است که به نحوی برموازنه قدرت بین بازیگران تاثیرگذار است.
تفاوت موضوع مطالعات رشته سیاسی باروابط بین الملل ازگوهر وجود جامعه بین الملل و جامعه داخلی نشات می گیرد. گوهرنظام بین الملل آنارشیک و قیمومت گریز است.
گوهرروابط بازیگران درعرصه بین الملل عمدتاً جهان گیرانه است تا جهان شمول. یعنی درسطح بین المللی بازی قدرت مطرح است ، نه تمکین به اقتدار.
هم گوهر وهم ذات رشته روابط بین الملل سیاسی است و نهاد حقوقی سازمان ملل نقشی درساختار قدرت بین الملل ندارد.
وجود دارای گوهر وذات است. گوهر کیفیت ماهیت و وجه تمایز یک چیز ازچیز دیگر است و ذات ماهیت متغیر وجود است. گوهروجود اصالت دارد و ذات وجود ضرورت دارد .
درسیاست بین الملل حوزه مطالعاتی معطوف به قانونمندی رفتار(همان اصول) است اما درحقوق بین الملل معطوف به رفتارهای قانونمند است.هدف حقوق بین الملل مطالع هنجارها وباید های حاکم بر روابط بین الملل است اما دراصول روابط موضوع بازی قدرت است ( یعنی هست ها ) چه طبق قانون باشد یا نباشد.
اولین کرسی روابط بین الملل در 1919 در دانشگاه ویلز بریتانیا تاسیس شد.
مهمترین واقعه اثرگذار بر روابط بین الملل درقرن بیستم ، پیدایش سلاح های هسته ای بود.( شلینگ).
هرکشوری درعرصه بین الملل درقالب مقدورات ومحذورات عمل می کنند . قدرتهای بزرگ مقدورات بیشتر و ریز قدرت ها محذورات بیشتر.
تحول درماهیت قدرت به پیچیده شدن آن انجامید. قدرت نظامی غالب است اما رایج نیست . قدرت اقتصادی رایج است اما غالب نیست. قدرت فرهنگی نافذ و رایج است اما غالب نیست.
بینش فلسفی نظام دهنده به جهان بینی انسانهاست. این عامل باعث اقدام یا عدم اقدام انسان می شود. بینش فلسفی دوبخش است :
1. ماهیت فلسفی شامل :
• اصالت گوهر ( فلسفه موجهات )
• اصالت ذات ( سکولاریسم )
• اصالت وجود دینی ( اصالت گوهر ، ضرورت ذات )
2. جهت فلسفی شامل :
• خوش بین و آرمانگرا
• بدبین و واقع گرا
دراندیشه اسلامی قدرت اصالتاً معنوی است و ازوجود اقدس ومطلق سرچشمه می گیرد. اما دردید موازنه قدرت اصالتاً پسینی است یعنی همان قدرت مادی است.
کلمه بین الملل نشان دهنده آن است که نوع مبادله درروابط بین الملل اصالتاً سیاسی است ودراینجا ملی به معنای سیاسی است.
تفاوت امت و ملت : امت غایتش ایجاد فلاح و رستگاری است ، اما ازملت ایجاد امنیت است.
انسان دینی رهبانی نقطه مقابل سکولاریست است ، به اصالت کمال می اندیشد وضرورت توان را فراموش می کند ولی سکولار به ضرورت توان اصالت میدهد وکمال را نادیده می گیرد. در دید اصول گرایی دینی دراسلام ، توان ضرورت دارد وکمال اصالت . توان باعلم تجربی به دست می آید ولی کمال با دین .
ویژگی های معرفت مدرسی :
1) توجه به اوصاف منقول وغیر تخصصی ازروابط بین الملل
2) محدود کردن توجه به مسایل جاری
3) فقدان توجه به عوامل موثر دررفتار منفعلانه یا فعالانه کشورها
4) فقدان تلاش برای یافتن قوانین حاکم بررفتار
5) عدم تلاش برای شناسائی متغیرهای مستقل ووابسته.
ترکیب ناهمگون جامعه بین الملل ، وجود بازیگران غیردولتی ، وجود متغیرهای متعدد ، دگرگونی های سریع درشرایط ومقتضیات ، کمیت ناپذیری عوام کیفی ، محرمانه بودن اطلاعات ؛ برمشکلات می افزاید.
بنظرمارتین وایت به دلیل وابستگی رشته روابط بین الملل به حقوق بین الملل ، رشته روابط بین الملل توسعه پیدا نکرده است .
هانریدرموفقیت سیاست خارجی را در اجماع داخلی وسازگاری بین المللی میداند. البته هانریدر ازدید یک آمریکایی بررسی می کند و آمریکا دارای مقدورات بسیار زیاد درخارج است ومحذورات آن کم است ، تنها مشکل اساسی رسیدن اجماع درداخل است ومفهوم سازگارکردن یا سازگاری برای قدرت های بزرگ مانند آمریکا تفاوتی نمی کند ، اما برای قدرت های کوچک بسیارمتفاوت است. موارد اندکی وجود دارد که کشورجهان سوم بتواند اهداف خود را با چانه زنی سازگار نماید.
دردهه های اخیربا تحولات و پیچیده شدن روابط ، به تدریج دیدگاه جدیدی شکل می گیرد ومانند دیدگاه باستان کلی نگر است و به همه جلوه های زندگی توجه دارد اما دارای ساختار است.
بنظرلئواشتراوس: غرب با ماکیاول تصمیم گرفت معیارهای خود را تنزل دهد تا نظم اجتماعی درست را ممکن سازد. ماکیاول پرچمدار تبدیل ارزش های پیشینی به پسینی می باشد.
اصول روابط بین الملل مرهون دست آوردهای ماکیاول وهابز است. اینان به جای تاکید برکمال برتوان تاکید داشتند.
مورگانتا : سیاست بین الملل مانند سایرعرصه های سیاست ، مبارزه ای است برای کسب وحفظ قدرت ، برهمین اساس قدرت های بزرگ خواهان حفظ وضع موجود وقدرت های کوچک خواهان تغییر وضع موجود هستند. سه الگو را می توان طبقه بندی کرد :
1. کشورهای خواهان حفظ قدرت ، نه ایجاد تغییر
2. کشورهایی باهدف کسب قدرت بالفعل ازطریق واژگونی وضع موجود ، سیاست امپریالیستی
3. کشورهای باهدف کسب پرستیژ .
هالستی هم سیاست را عرصه تامین امنیت ازطریق کسب قدرت می داند.
ژاک هونتزینگر : هدف سیاست ملی حفظ وحراست ازکشوراست. حفظ موجودیت وتامین بقا وتضمین تسلط برسرنوشت خویش.
جوزف فرانکل : دولت نهاد تامین کننده ارزش ها ازطریق قدرت است .
ارزش ها را می توان به دو دسته پیشنی وپسینی تقسیم کرد ، برای مسلمانان نوگرا پیشینی اصل است وپسینی ضرورت نباید پسینی با پیشینی درتضاد باشد.
ازلحاظ مصداقی ، ارزش های مطلوب درسیاست به دوعرصه مصلحت عمومی در داخل ، ومنافع ملی درخارج تقسیم می شود. درداخل امنیت وآزادی بالاترین هدف است. استقلال جهت حرکت را مشخص می کند و وابستگی متقابل به آن معنا می بخشد . رهایی از وابستگی یکی ازاهداف تاسیس دولت است. برای دستیابی به این اهداف باید استراتژی وتاکتیک داشت.
استراتژی بلند دامنه هرکشور این است که به طور مداوم موازنه قدرت را به نفع خود تغییر دهد. گاه ممکن است درظاهر تاکتیک با استراتژی همسو نباشد. به ظاهر نباید استناد کرد به هدف باید اندیشید.
دردیدگاه سکولاری هگل "قدرت حق است" در دیدگاه رهبانی دنیا محل گذر است ومحل اعتنا نیست. دید اصول گرای اسلامی خلیفه الهی اصلی دارد وضرورتی ، توان وقدرت ضرورت است اما نه به قیمت ازدست رفتن ارزش اصیل کمال.
رهبانی می گوید باید با نفس مبازره کرد ، اصولگرای دینی نفس را سه قسمت می کند ، اماره (غریزه) که باید با کمک لوامه(عقل) تربیت شود تا زمینه دستیابی به مطمئنه(عشق) شود. سکولار (مانند لئو اشتراوس) می گوید: کل ارزش به معنویت مادی تقلیل می باید.
درحوزه خارجی اساس را می توان اصالتاً بازی قدرت نامید.
موازنه قدرت
سنتی ها درروابط بین الملل نگاه بدبینانه دارند که این دیدگاه را موازنه قدرت می نامند .
درحوزه تعریف، مفهوم موازنه قدرت شامل : توزیع قدرت ، تعادل قوا بین دو یاچند قدرت متخاصم ، تفوق نیرو. ارنست هاس 8 معنا ، مارتین وایت 9 معنا ، کنت والتز 10 معنا برای موازنه قدرت درنظر گرفته اند.
دلایل واقع گراها برای حمایت ازموازنه قدرت :
1. معتقدند نمی توان قوانین اخلاقی که ناظر براعمال افراد است شامل حال دولت ها نیز دانست .
2. تعقیب اصل موازنه قوا برای عده ای زیادی از دولت ها نتایج نیکو را به دنبال دارد.
اصول موازنه قدرت :
تعداد زیادی از دولت ها که قدرت های متفاوت دارند با تلاش برای کسب قدرت بیشتر ، درصحنه بین المللی با ایجاد اتحاد ها ، به نحوی رفتارمی کنند که هیچ دولت و یا اتحادی وجود نداشته باشد که بتواند سائرین را ببلعد، تا زمانی که این موازنه حاکم باشد صلح پایدار است.
درزمان صلح موازنه های متعدد قدرت می تواند وجود داشته باشد، اما در زمان های بحرانی تنها یک موازنه حکم فرما خواهد بود.
راههای حفظ موازنه قدرت : هرگاه سنگینی یک کفه بر دیگری چربید ، دول آن طرف پایین دو راه پیش رو دارند :
1. قدرت خود را افزایش دهند
2. قدرت رقبا را کاهش دهند
• تسلیحات نظامی: کوتاه ترین راه به دست آوردن قدرت وتامین اسلحه می باشد. البته گاهی خلع سلاح صورت می گیرد.( معمولاً درمذاکرات )
• تصرف اراضی برای جبران قدرت :
• ایجاد منطقه حایل : دوقدرت بزرگ را از یکدیگر دور نگه می دارد و درنتیحه ازخطر تصادم می کاهد.
• مداخله در امورداخلی : با مداخله در امور داخلی کشور کوچکی دوباره او را متحد خود کنند تاموازنه حفظ شود.
• ایجاد تفرقه میان متحدین.
• موازنه خودکار ونیروی موازنه دهنده : نیروی خنثی درزمان عادی اما وقتی کفه ای سنگین شد وارد صحنه موازنه می شود و با پیوستن به ضعیف باعث حفظ موازنه می شود ، این نیرو برایش حفظ موازنه مهم است.
نتایج موازنه : اول حفظ استقلال کشورهای کوچک و دوم حفظ صلح است.
انتقاد ها به موازنه :
عمدتاً بازی قدرت را به طور اجمالی تصویر می کند ولی نمی تواند پیچیدگی های بازی قدرت فعلی را وصف کند.
• رواج این نظریه به دلیل جالب بودن قانونی که بتواند رفتارهای بین المللی را توضیح دهد بوده وموازنه قدرت مانند دست نامرئی آدم اسمیت دراقتصاد است و اگرهرکس منفعت خود را دنبال کند، موازنه برقرار خواهد شد. صرفا به دلیل جالب بودن نمی توان نظریه ای را صحیح دانست.
• گروهی ازمنتقدان عقیده دارند دلیلی که باعث ماندگاری موازنه قدرت شده است ، تعریف آن دراصطلاحات مبهم است و برای همین نمی توان اعتبار و درستی علمی آن را بررسی کرد. ابهام عمده نظریه موازنه قدرت درتعریف اصلی آن نهفته است معلوم نیست (موازنه)ازچه اموری تشکیل شده است. مثلاً در دولت موازنه دهنده ، این ابهام روشن می شود ، چرا نیازی به قدرت موازنه دهنده وجود دارد ، مگر موازنه خود کار نیست.
بازسازی دیدگاه نظری موازنه قدرت :
1. آنارشیسم بین المللی شکل دهنده به انگیزه ها، قدرت و امنیت دولت هاست.
2. آرون : دولت ها دچار دغدغه امنیت وقدرت هستند وبه تخاصم گرایش دارند ، نتیجه اینکه نظریه موازنه قدرت به قوت خود باقی است.(صاحب کتاب افیون روشنفکران)
3. خصوصیت نظام بین المللی ازنظر کنت والتز :
• هرج ومرج و آنارشیک است نه برابرطلب و یا سلسله مراتبی
• ازتعامل میان کارکردهای مشابه واحد ها تاثیر می پذیرد.
• توزیع توانایی های دولت ها درنظام ، به مقتضای نظام ها وزمان های گوناگون متفاوت است.
4. کیدرمان (وفادار به مکتب نو واقع گرایی ) : مهمترین درس موازنه قدرت این است که ساختارهای بین المللی مشوق و یا ناهی از دست زدن به اقدامی خاص برای دولت هستند.
دیدگاه نظام ها
براساس نظریه نظام ها ، ناکار آمد شدن دیدگاه موازنه قدرت زمینه ساز، گرایش پوزیتویستی بعضی از دانشمندان درروابط بین المللی شد . .
تعریف نظام : مجموعه ای ازمولفه ها ( دولت های ملی ) که در راستای رسیدن به یک هدف با یکدیگر تعامل می کنند.
خدمتی است که از یک نظام انتظار می رود کارکرد موجب تمایز یک نظام ازنظام دیگر می شود.
هالستی معتقد است مطالعه نظام های بین المللی باید از 5 منظر انجام شود :
1) مرزهای نظام
2) ویژگی بازیگران نظام
3) ساختار قدرت ونفوذ نظام
4) نوع ساختار روابط بین بازیگران
5) ارزشهای زیر بنای نظام
مدل های ساختاری ازنظام بین المللی
الف) مدل های مورتون کاپلان : کاپلان 6 مدل را ارایه میدهد :
نظام های تاریخی :
1) موازنه قدرت ( 1648-1945)
2) دوقطبی منعطف(1945-1991)
3) سلسله مراتبی (1991 به بعد )؛
نظام های ارشادی :
1) دوقطبی منصلب
2) نظام عالم گیر
3) نظام با حق وتو ( خود تاکید می کند اینها تنها جنبه آموزشی دارند )
معیارهای تقسیم بندی نظام ها : کاپلان 5 مجموعه ازمتغیرها را بیان می کند :
1) قواعد گوهری : بود وجود را رصف می کند
2) قواعد دگرگونی : شد وجود را رصف و تفسیر می کند
3) طبقه بندی بازیگران : مشخصات ساختاری بازیگران را مبنای طبقه بندی آنان قرار می دهد.
4) قواعد مربوط به تجزیه و تحلیل توانایی بازیگران
5) اطلاعات .
بررسی مدل های کاپلان :
1) موازنه قدرت ( 1648-1945) : بر انارشیک بودن وخود هماهنگی تاکید دارد. در صورت بروز بی ثباتی بیشترین احتمال اینست که به نظام دوقطبی منعطف تبدیل شود. دراین نظام 5 بازیگر اصلی وجود دارد.
2) دوقطبی منعطف(1945-1991): بازیگران عمده شوروی وآمریکا . ( ورشو وناتو ) بازیگران تحت رهبری این دوقدرت فعالیت می کردند( به دلیل دگرگونی درتوزیع قدرت بعد ازجنگ جهانی دوم ایجاد شد)وتنها بازیگران غیرمتعهد با صف بندی درجهت یکی از بلوکها زمینه تغییر این نظام را فراهم می آورند. این نظام امکان داردبه دوقطبی متصلب ، موازنه قدرت ، سلسله مراتبی و یا وتوی واحد تبدیل شود.عامل خشونت این نظام را مهاروکنترل می کند.
3) سلسله مراتبی (1991 به بعد ):به دوشکل دستوری وغیر دستوری تقسیم می شود.عملکرد غیر دستوری شباهت زیادی به دموکراسی ها دارد(مانند نظام فعلی). درمقابل سلسله مراتبی دستوری قرار دارد. که بازیگران ملی همان تقسیمات فرعی قلمروی نظام بین الملل هستند و نظام های مستقل سیاسی وجود ندارد. اگر دوبلوک به این صورت اداره نشوند امکان دارد به صورت نظام موازنه قدرت تغییر شکل دهد با این تفاوت که دگرگونی ها حول دومحور ثابت ابرقدرت ها خواهد بود. گوهر این نظام باز و ذاتش از لحاظ سیاسی بسته است. این نظام مرکز غالب است.
4) دوقطبی متصلب : فاقد معادل تاریخی است .در این مدل دولت های غیر متعهد دریکی ازدو بلوک جذب شده اند. خصوصیت سازش ناپذیری به کل جهان سرایت کرده. برای بازی گر بی طرف جای نمی ماند.
5) نظام عالم گیر : همه دولت ها به عنوان جزیی ازنظام بین الملل فعالیت می کنند وبرای همین کشور مستقلی نیست که درآن تهاجم بین المللی صورت بگیرد. تنها نظامی است که دارای ثبات سیاسی است. این نظام به طور رسمی به تخصیص ارزش های چون پرستیژ وپاداش می پردازد. این نظام گوهرش باز و ذاتش ازلحاظ حقوقی داوطلبانه بسته است.
6) نظام با حق وتویی واحد ها : دارای ویژگی کاملاً آنارشیک می باشد.همه بازیگران توان دفاع منفردانه ازخود را دارند. جنگ گرگ ها علیه گرگ ها جریان دارد. قانون طلایی منفی طبیعت حاکم است. این نظام حاشیه غالب است.
تمام نظام های کاپلان به غیر ازعالم گیر کشفی هستند یعنی تاسیسی نیستند و به وطرخود به خودی ایجاد می شوند. نظامی که تاسیس می شود نظام حقوقی است.
به نظراوبه دلیل وجود بمب اتمی نظام موازنه قدرت دیگرنمی تواند حاکم شود. وازبین رفتن انعطاف اتحادیه(تست1377)
ب) روزکرانس:
1) دولت ها به عنوان بازیگران نظام منبع آشوب های ورودی هستند، گرچه گوهر نظام بین الملل آنارشیک است اما ذات نظام تحت تاثیرمکانیسم های رسمی وغیر رسمی مانند اتحاد ها قرارمی گیرد.
2) برای بازشناسی نظام هابه 4 عنصر مکانیکی تشکیل دهنده آنها اشاره دارد :
• ورودی آشوبساز: یعنی ورودی هایی که با ورود ثبات را بر هم می زنند.
• مکانیسم تنظیم کننده
• مقتضیات محیطی
• خروجی و یا بازده نظام
3) عامل مهم وتعیین کننده درعملکرد نظام به ترتیب اهمیت :
• جهت گیری وابتکاررهبران
• میزان کنترل رهبران برجامعه
• منابع در اختیاررهبران
• ظرفیت نظام درمحدود نمودن آشوب ها
4) درنتیجه گیری به این می رسد که نظام های چند قطبی و یا حداقل سه قطبی ازثبات بیشتری برخوردار هستند.
5) به دلیل اینکه اونظام بین الملل را یک نظام بازوانطباق گرا محسوب می دارد و درنتیجه مدعی است انسان ها نظام بین الملل را به حرکت درمی آورند پس باید تحول را درنظام انتظار داشت .( دلیل اینکه ادعا می نماید رهیافت اوبهترین روش ها برای پویش نظام بین الملل است.)
ج) مک کله لند
1) توجه خود را به بحران وعدم بحران معطوف کرده است.
2) نظام ها رابه دو دسته بحران زا و بحران زدا تقسیم کرده است.
3) درنظام های بحران زا : بازیگران برای یکدیگرعلائم تهدید کننده می فرستند. جنگ سرد آغاز راه وجنگ گرم برافکن جلوه ازاین نظام است. درنظام بحران زدا: تعارضات قابل کنترل هستند. بازدارندگی یکی ازعلائمی است که بازیگران برای یکدیگر می فرستند تا کسی از وضعیت سوء استفاده نکند.
د) ساختار پویش بازدارندگی درنظام بین المللی
باظهورسلاح های اتمی ، جنگ به عنوان ابزار حل وفصل مشکلات عقلانیت خود را از دست داده. تا به حال بازدارندگی توانسته ترسی شدید نسبت به کاربرد آن ایجاد کند و بحران موشکی آمریکا وشوروی 1962 اولین وآخرین تهدید اساسی بود که قابلیت بازدارندگی را درجلوگیری ازجنگ نشان داد.
ه)ساختار پویش امپریالیسم
1) ساختارپویش امپریالیستی ساختارمرزها را به رسمیت می شناسد اما به بهره گیری ازموقعیت برترسعی در استفاده به نفع خود دارد.
2) امپریالیسم قدیم که تا قرن 18 بود مبتنی برساختار بازیگران حاکم، بود.از 1870 امپریالیسم جدید با تکیه برساختار پویش های سلطه جویانه ایجاد شد . که بیشتر دربرگیرنده پویش مبادلات است تا ساختاربازیگران فردی.
3) نظریه پردازان به چهارمدل مختلف ازپویش امپریالیستی جدید اشاره دارند :
• اقتصادی(افزون طلبی نظام سرمایه داری را موجب بروز امپریالیسم می داند.ابتدا جان هابسون لیبرال وبعد - لوکزامبورک، هیلفردینگ ،لنین )
• نظامی ، فرهنگی - ایدئولوژیک ( مانند فاشیسم و نازیسم ، اینولدز معتقد است که ایدئولوژی موجب حرکت امپریالیستی نمی شود بلکه به این تمایلات جهت می دهد )
• زیستی - اجتماعی( شومپترولورنز ) .
و )ساختار بازیگران استیلائی
1) دردیدگاه این نظریه پردازان عرصه روابط بین المللی عرصه رقابت بین بازیگرانی است که مایلند نسبت به دیگران به قدرت فائقه ای دست پیدا کنند. بنابراین لازم است به چگونگی دستیابی به این موقعیت پرداخت.
2) گروهی ابزارنظامی ، گروهی دیگری ابزاراقتصادی ، ابزارفرهنگی وموقعیت سیاسی را ابزار رسیدن به این منزلت میدانند.
3) کوئینسی رایت مدعی است تلاش برای پشوایی درعرصه نظامی هرچند دهه یک بار اتفاق می افتد وچرخه جدید جنگ های 50 ساله است. ورقابت برسر پیشوایی جنگ را اجتناب ناپذیر می کند.
4) مدلسکی مدعی است که در چند قرن اخیر بازیگران برای پیشوایی سیاسی تلاش کرده اند. اومدعی است که تاریخ این امربه قرن 5 بر می گردد.او می گوید "زمانی که انرژی سازی یک نظم تمام شود ، دوران افول یک چرخه ازپیشوایی تمام می شود و قدرت فائقه دیگری جایگزین می شود."
5) نوام چامسکی پیشوایی را عمدتاً اقتصادی می داند که رهبران دول سرمایه داری آگاهانه برای رسیدن به این هدف تلاش می کنند. اومدعی است که اگر قدرت مهارکننده معارضی وجود نداشته باشد قدرت استیلاگر با دست باز به مداخله حتی به شکل نظامی می پردازد.
6) استیلای فرهنگی ، گرامشی تدوین نمود و رابرت کاکس در 1974 مطرح کرد . فرضیه این است که رهبری درجهان آینده از آن کشوری است که بهترین تفسیر را ازچگونگی تحولات جهانی دراختیار داشته باشد. گرامشی متاثر ازاندیشمند ذهن گرایی مانند دورکیم ( معتقد است مردم آنگونه که می اندیشند دنیا را می بینند نه آنطورکه واقع است ) پس هرقدرتی که بتواند بهتر ازسایرین افکار را هدایت کند با قبولاندن جهان بینی خود رهبری فرهنگی وهدایت افکار را به دست می آورد وبا تحکیم سلطه خود ، سیاست خارجی خود را حقانیت می بخشد.
7) کندومینیوم راه دیگری است ، سلطه مشترک زمانی است که اختلاف بین قدرت های بزرگ رقیب ایجاد شده است اگر توانایی شکست نباشد به این روش روی می آورند . مانند الجزایر در 1914 توسط فرانسه و بریتانیا
8) کاپیتولاسیون یاحق قضاوت کنسولی خارجی درحوزه صلاحیت ملی، روش دیگراست.
9) قیمومیت نیز راه دیگری است.
قانونمندی ها وقواعد رفتاری ناشی ازسطح کشورها
1) بازیگران نظام بین المللی بدودسته رسمی(دولت ملی، نابترین نهاد تامین کننده امنیت با ابزار قدرت ) وغیر رسمی(فراملی و فرو ملی ) تقسیم می شوند.
2) دولت به معنای نهادی برای تامین امنیت است. مبنای آن جمعیت، سرزمین وگوهر آن حاکمیت است.
3) تعریف گارنر : سرزمینی را درتصرف دایمی دارند ، ازکنترل خارجی مستقل یا به تقریب مستقل هستند وحکومت سازمان یافته ای دارند ، که بیشتر ساکنان آن سرزمین به طورمرسوم از آن اطاعت می کنند.
4) حاکمیت به معنای حق انحصاری اعمال زورقانونی ، ویژگی دیگر دولت است که مورد توجه ماکس وبر قرارگرفته است. حاکمیت وقتی به سرزمین اضافه می شود که مفهوم کشورایجاد می شود. اضافه کردن آن به مردم ، ملت را به وجود می آورد و نیز اضافه نمودن به مدیریت آن را تبدیل به حکومت می کند.
5) مک آیور : دولت مجتمعی است که بنا به قانون ، توسط حکومتی واجد قدرت اجبار کننده است ، در اجتماع شکل می گیرد که سرزمین مشخص دارد وشرایط عمومی و بیرونی نظم اجتماعی را حفظ می کند.
6) هارولد لاسکی جلوه اجباررا درسطح داخلی مورد توجه دارد وبه رابطه تمکین شهروندان وشهریاران اشاره دارد.
7) دیدگاه تقلیل گرای خیریه محور : روسو حکم به استحاله دولت به اجتماع تعاونی وخیریه میدهد. دولت را شرمطلق میدانند که سلطه اقویا است برضعفا.
8) دولت باید نخبه گرای دموکراتیک باشد.
9) در داخل دولت رابطه مبتنی براقتدار مقبول است نه قدرت.
10) مفهوم دموکراسی - حاکمیت مردم - با مفهوم دولت عجین شده است وتجلی آن دولت ملی-مدنی است.
11) دولت : سه عنصر ذاتی: سرزمین ، جمعیت ، حکومت؛ یک عنصر گوهری : حاکمیت.
• سرزمین : محدودیت حوزه فعالیت دولت را نشان می دهد. ماهیت شکلی ، موقعیت جغرافیایی ونیزمنابع برمیزان قدرت دولت تاثیر می گذارد. ماهیت شکلی زمینه سازعمق استراتژیک دولت است.
• جمعیت : دولت به عنوان یک سازمان اجتماعی نیازمند جمعیت به عنوان عنصر تشکیل دهنده است. میزان همبستگی و وفاق ملی ونوع جمعیت مهم است. نکته مهم اینست که جمعیت فعال وقدرت ساز باشد نه منفعل ومصرف کننده .
• حکومت : ابزارسازماندهی ومدیریت داخلی ونمایندگی خارجی هرجامعه است، حکومت مدیریت اجرای وحق حاکمیت را داراست.
• حاکمیت :اولین باردرقرن 16 توسط بُدن تشریح شد.درکتاب جمهوری خود ازآن "اقتدارعالیه برشهروندان" نام برد.
12) حاکمیت تجلی قدرت است. در نگاه اسلام ، فقط دو قدرت وجود دارد ، خدایی و انسانی . حاکمیت انسان درطول حاکمیت الهی است نه درعرض آن.
13) قدرت در عرصه خارحی است وخارج ازحوزه شهروندی است واقتدار در داخل و درحوزه شهروندی است. قدرت و اقتدار تجلی حاکمیت انسانی - ملی- است.
14) حاکمیت دایمی ، انحصاری ، علی الاطلاق وتجزیه ناپذیر است. حاکمیت از آن مردم است . دربعد داخلی دموکراسی و دربعد خارجی ناسیونالیسم تجلی این حاکمیت انحصاری است.تجلی حاکمیت در داخل آزادی ودرخارج استقلال است.
خصوصیت حاکمیت :
• دایمی بودن
• غیرقابل تقسیم بودن
• مطلق بودن حاکمیت( اقتدارازسه منشا : دستورات الهی، قوانین طبیعی، قراردادی که قوانین طبیعی الزام آور بودن آنرا تاکید می کند )
15) ارگانسکی درکتاب "سیاست جهان" سه دوره تاریخی برای حاکمیت می گوید :
• قرن 16 در شخص سلاطین کشورها متجلی بود.
• طبق متوسط مظهر حاکمیت جامعه
• دوره حاکمیت ملی : با الهام ازانقلاب فرانسه ، ملی گرایی دوشکل دارد : القایی - رمانتیک ، عقل گرایی.
16) اثرات حاکمیت ملی برصحنه بین المللی
• یکی از آثارجبری ، اصل رضایت کشور دراجرای قوانین بین اللمللی است. درمعنای دیگر اصل رضایت اکثریت درصحنه بین المللی ملاک نیست.
• منظورازجامعه جهانی مجموعه کشورهای مستقل دردوره معین است که ازنظر سیاسی بریکدیگر تاثیر می گذارند ومعمولاً برای تحصیل منافع ملی باهم روابط متقابل برقرار می نمایند.
• کیفیت وکمیت روابط سیاسی یک کشور زائیده مجموعه عواملی همچون قدرت ، پیشرفت اقتصادی ، فرهنگ ، تاریخ ، حکومت، مذهب وقراردادهای کشور با دیگر کشورها و نیزموقعیت جغرافیائی می باشد.
• خصوصیات حاکم برنظام بین المللی
17) جامعه جهانی یک جامعه بدون حکومت است.
18) درجامعه داخلی افراد به صورت عمودی ازسیستم تبعیت می کردند ونظام اجتماعی به علت وجود قدرت مرکزی تضمین می شود. اما جامعه جهانی جامعه ای رقابتی است که فاقد هرنوع قدرت مرکزی است.
19) درداخل صلاحیت وفعالیت گروههای ذینفوذ و احزاب به وسیله خود جامعه تعیین می گردد.اما درجامعه جهانی صلاحیت از اعضای جامعه جهانی کسب می شود.
• یکی از آثار حقوقی تساوی دولت های خودیار و دارای حاکمیت است. این اصل نشانه پذیرفته شدن گوهر آنارشیک وقیمومیت گریز نظام بین المللی است.
• اصل تساوی کشورها بدین معنا نیست که کشورها ازهرلحاظ باهم برابر هستند بلکه به طورمساوی از احترام به حقوقی که دارند برخوردارهستند.
• واندایک در مورد تساوی حقوقی :
1. هیچ قرارداد ، مقاوله نامه یا قانونی بدون امضا وقبول رسمی کشور ضمانت اجرایی برای آن کشور را ندارد.
2. هیچ کشوری را بدون رضایت نمی توان به دادگاه بین المللی کشاند.
3. هنوز درصحنه بین المللی هیچ قوه مجریه وجود ندارد تاحقوق بین المللی ومفاد قراردادها وتصمیمات سازمان های بین المللی را به اجرا گذارد.
• درکشورهای جنوب شاهد دو دیدگاه انحرافی هستیم :
1. گروهی همراه با جهان گرایی درفرهنگ غرب مستحیل می شوند
2. گروهی به بهانه تحکیم هویت خویش به بنیاد گرایی روی می آورند.
3. بهترین راه تلفیق رفاه سازی تمدنی همراه با معنا بخشی فرهنگی است.
4. تحول در منزلت قدرت ملی
• درهردوحوزه داخلی وخارجی دو دسته ازعوامل نرم افزاری(بلند پروازی فلسفی معقول،توسعه یافتگی ) وسخت افزاری (انرژی ، صنعت )وجود دارند که می توانند به عنوان عامل قدرت ساز درصعود یا افول منزلت کشور نقش ایفا کنند.
• انقلابات سیاسی بسیاری صورت گرفت تا شهروندان وشهریاران توانستند تقسیم کارانجام دهند: حکومت مدیریت وکارگردانی قدرت را کند ومردم به عنوان حاکمیت تولید قدرت را کنند.
• دربعد نظامی اعتقاد بر اینست که دیکتاتورها برای حقانیت بخشی به خود دست به اعمال بلند پروازانه درصحنه بین المللی می زنند درصورتیکه نظام های دموکراتیک به همکاری به ویژه درعرصه اقتصادی وفرهنگی گرایش دارند. کانت وباستیا ورادیکال های انگلیسی ازین دسته هستند. اینان معتقدند که دموکراسی ها به قدرت بخشی مردم میل می کنند.لیبرال ها به طبقه مولد وسوسیالیست ها به طبق کارگر.
• درنظام سیاسی بین المللی باید صرفاً به قدرت اندیشید. فقدان قدرت کشور را منفعل و مجبور می کند.
• درزمینه های اقتصاد و تکنولوژی کشورها به 4 دسته تقسیم می شوند :
1. مرکز: قدرت تولید علم وسرمایه برای تولید قدرت را دارد.
2. شبه مرکز: وارد کننده علم ، تولید کننده فن وسرمایه برای تولید قدرت است.
3. شبه حاشیه ، فاقد توان برای دریافت علم ، ولی دریافت کننده فن وسرمایه برای تولید قدرت است.
4. حاشیه : فاقدتوان برای دریافت علم وفن است .این کشورممکن است دارای منابع خام برای تولید سرمایه باشد.
• درزمینه ارتباطات : نفوذ پذیرغیر متنفذ(لبنان 1975-1990) ، نفوذ پذیر متنفذ(ژاپن وهنگ کنگ ، سنگاپور) ، نفوذ ناپذیرغیر متنفذ (سویس، سوئد)، نفوذ ناپذیرمتنفذ(آمریکا).
• درنظام بین اللملل بازی سیاسی اصالت دارد واستراتژیک است وبازی حقوقی ضرورت دارد وتاکتیکی است.
• باجهانی شدن عوامل قدرت ، نقش اتحادیه های سیاسی بسیار مهم است. آنها می توانند دارای دو نقش ابزاری وحقانیت بخش باشند.
تاریخچه گذار ازقدرت کوچک به قدرت بزرگ
1. با اقتدار می توان زمینه های سخت افزاری دولت را فراهم آورد. پس از این مرحله نوبت به توسعه اقتصادی-سیاسی می رسد. برخلاف مرحله اول که با تکیه بر نظامی گری قابل حصول است ،مراحل بعدی نیاز به نخبه گرایی دارد.
2. جونزمعتقد است که غرب دریافت که برای توسعه پیش ازهرچیزباید به کنترل موالید وافزایش تولید دست بزند.
3. پورات تحولات 6 دهه اخیر را ذیلاً فهرست می کند :
• دهه 40 ، تولید ومصرف انبوه.
• دهه50-60 ، افزایش کیفیت ، خلاقیت و بازاریابی به عنوان ابزار خود تحقق بخشی.
• دهه 70 ؛ تنظیم و تعمیق اقتصادی .
• 80 به بعد ، کیفی شدن دانش فنی.
زمود :
• 1890 تا 1950 ، دوبرابر شدن دانش فنی طی 60 سال.
• دهه 1950 ، دوبرابر شدن طی ده سال.
• دهه هفتاد ، دوبرابر شدن در طی 5 سال.
• دهه هشتاد ، دوبرابر شدن به طور لحظه ای
هالستی دولت ها را به سه دسته قسمت می کند :
1. کشورهای بسیار پیشرفته و بازغرب.
2. کشورهای صنعتی شده شرق با اندیشه توتالیتر.
3. کشورهای عقب مانده.
گوستارلاگوس، معیارهای طبق بندی کشورها : میزان تکنولوژی ، توان قابل دسترسی نظامی ، میزان اعتبار ناشی ازرفتارهای دیپلماتیک است.
مازلو معتقد است که پیشرفت تنها ازعهده دولت بر نمی آید. نظام آموزش درسطوح مختلف خانواده ، آموزش و پرورش نظام اقتصادی ، وحوزه فرهنگی باید املا متحول شوند. او 5 مرحله را پیش بینی می کند:
1. گذر از نیازهای فیزیولوژیک ، چون خوراک، پوشاک ومسکن
2. مرحله نیاز بیولوژیک امنیت که متضمن دولت سازی است.
3. مرحله نیازغریزی امنیت ساز
4. مرحله انسانی احترام به دیگران
5. مرحله انسانی خود - تحقق بخشی
ناسیونالیسم وجهانگرایی
1. اوج گیری نهضت های ناسیونالیستی ، در اینست که مبنای آن برقدرت سیاسی استوار است.این نگرش قدرت گرا درناسیونالیسم ممکن است به دو شکل سازنده یا مخرب ظاهر شود.
2. دررابطه با ناسیونالیسم دوعامل آموزش و القاء ایمان نقش ایفا می کند.آموزش مولفه های هویت ملی را می شناساند ، اما القاء ایمانی زمنیه وفاداری را ایجاد می کند.
3. زبان ملی و وابستگی به آن و نیزهمبستگی مذهبی می توان ازتعارض هویتی جلوگیری نماید اما خطر ایجاد قومیت ومذهب سیاسی وجود دارد که زمینه ساز بحران سیاسی می شود.
قانونمندی های رفتاری ناشی ازتعامل بازیگران ملی با بازیگران جهانی
1. مردم خواهان دولت هستند که نوع موازنه بین قدرت مردمی به شکل آزادی دموکراتیک وقدرت ملی به شکل استقلال فراهم کند.
2. واقع گراها معتقدند که دولت ملی با قدر واقتدار کامل باقی خواهد ماندونظام بین الملل به صورت آنارشیک تعاملات بین اللمللی را سامان می بخشد.
3. کارکرد گراها نیزمعتقدند که نهاد غیرسیاسی فعال تر می شود.
4. نگرش مارکسیستی نیز می گوید دولت ملی در آینده مضمحل خواهد شد.
5. نگرش متعادل این است که دولت ملی باقی خواهد ماند اما دندان زهرآلود آن کشیده خواهد شد.
6. شخصیت های بین المللی نیز نقش مهمی در سامان دهی مسایل بین المللی بر عهده دارند.
7. به تدریج دولت نقش خدماتی و تنظیمی وسامان بخش را به خود اختصاص میدهد و ازجنبه های استخراج آن کاسته خواهد شد.
8. مکتب واقع گرایی ازنظرفرهنگی نیز مورد انتقاد قرارگرفته .انسان علاوه بر نیاز امنیتی به معنای فرهنگی نیز محتاج است.حتی امروزه از تقابل مکتب فرهنگی با مکتب نظامی سخن می گویند.
9. مکتب فرهنگی خود به واقع گرا و آرمانگرا تقسیم می شود.واقعگراها می گویند تحولات جدید زمینه را برای تنازع اعتقادی درحوزه های قومی و فرقه ای آماده می کند( هانتینگتون).
10. با توجه به تعییرات، صاحب نظران معتقدند که جریانات سیاسی درعرصه بین المللی حاوی 5 گرایش خواهد بود. همگرایی منطقه ای ، وابستگی متقابل ، وابستگی نظام جهانی ، میراث مشترک بشری ، همکاری ومبادلات رژیمی.
• همگرایی منطقه ای:
1) کارکردگراها که میترانی فرد مشهور آنهاست مدعی است، روندهای فوق ملی جدید نه تنها به نیازهای جدید رفاهی جامعه پاسخ خواهد داد بلکه نظام آنارشیک بین الملل را نیز متحول خواهد ساخت.
2) میترانی : "چون ناسیونالیسم وایدئولوژی های ملی درچارچوب دولت ملی عامل ناامنی است لذا همکاری درزمینه های فنی که حیطه محدود ومشخص دارند بهتر می تواند برناامنی غلبه نمایند.
3) او پیشنهاد داد که دولت ملی بعضی ازحوزه های صلاحیت خود را به نهاد های فراملی واگذار نماید.
4) او متذکر می شود : گرچه همکاری های فنی یا اقتصادی منجر به امنیت نمی شوند اما پایه هایی را ایجاد می کنند که موجب موافقت های امنیتی نیزمی گردد. در این رابطه وی نظریه تسری را مطرح می کند.
5) به نظر کارل دویج ، دو نوع همگرایی ممکن است : همگرایی ادغام شده ، همگرایی کثرت گرا. به نظر اوهمگرایی می تواند زمینه ساز چهار ارزش زیر شود :
ü حفظ صلح
ü حصول ظرفیت های چند منظوره
ü نیل به بعضی از وظایف خاص
ü کسب هویت و تصویری جدید ازخود.
6) درمورد شرایط زمینه سازهمگرایی، دویج به چهار مسئله اشاره دارد : 1
ü ارتباط متقابل
ü سازگاری عملی ارزش ها و یادداشت های مشترک
ü واکنش پذیری متقابل
ü پدیدار شدن نوعی هویت ویا وفاداری مشترک.
7) پس ازشکست اولیه دردهه شصت وهفتاد ، در اواخردهه هشتاد همگرایی منطقه ای نظر سیاست مداران را به خود جلب کرد.( موفقیت های شورای همکاری خلیج فارس وجامعه اروپا ؛ به این امر دامن زد)
8) ازلحاظ تاریخی زمانی که فقر ریشه کن شده است و زمینه توسعه اقتصادی وفنی فراهم آمده ، میل به همگرایی زیاد شده است.
9) هونتزیگرمعتقد است :"منطقه گرایی بی تردید قادر است در آینده راه را برای جوامع مختلط باز کند. اومعتقد است این همگرایی می تواند اشکال مختلف ایدئولوژیک ، اقتصادی ، یا سیاسی باشد.
10) کسانی که هنوز نتوانسته اند کثرت گرایی را در داخل حل کنند دچار این توهم هستند که می توانند درعرصه جهانی و یا منطقه ای به هم گرایی روی آورند.
• وابستگی متقابل
1) برخی از دانشمندان بین آرمان گرایی فلسفی و واقعیت عینی نیاز انسان به قدرت ، تلفیق ایجاد کرده ومدل وابستگی متقابل را ارایه داده اند.
2) اینان معتقدند که تمایلات ملی گرا از بین رفتنی نیست.اما دلیلی ندارد که رابطه بین کشورها صرفاً تعارضی باشد. می توان پیش بینی کرد که دولت ها بتوانند آمیخته ای از تعارض وهمگرایی را درقالب معادلات خود بگنجانند.
3) تعارض منافع موجب می شود تا دولت به عنوان یک واحد سیاسی موحودیت خود را حفظ کند ، زمینه های مشترک منافع ، دولت ها را به همکاری و تعاون وا دارد.
4) آسیب پذیری مشترک کشورها نسبت به یکدیگر آنها را نسبت به سرنوشت هم حساس می کند.
5) هونتزینگر : "همان طوریکه باروت و توپ شوالیه گری را از بین برد ، هر اتم نیز ممکن است دولت را از میان بردارد.".کشف اتم؛" تمامی دولت ها را حتی قویترین دولت ها را آسیب پذیرکرده ، موجب خواهد شد که دولت های متعدد که از این پس بیش ازاندازه کوچک هستند ، جای خود را به اردوگاه هایی بدهند که در پیرامون آنها حصارهایی کشیده خواهد شد ، که نفوذ ناپذیری مورد نیازمعیارهای مقایسه بین ساختار تعارضی وساختار همکاری.
ü نوع بازیگر : درتعارضی رسمی ، دولت ، همکاری : هم رسمی وهم غیر رسمی
ü نوع تهدید : تعارضی سخت افزاری ؛ همکاری: نرم افزاری
ü ماهیت تهدیدات : تعارضی ، وجودی ؛ همکاری: رقابت رفاهی
ü نوع ابزار قدرت : تعارضی : نظامی ، همکاری : نظامی غالب ، اقتصادی رایج وفرهنگی نافذ
ü استراتژی: احتیاط وکنترل محافظه کارانه ؛ ایجاد هماهنگی برای تغییر مطلوب اعتدالی
ü قاعده بازی : جمع جبری صفر ؛ حاصل جمع جبری مثبت.
ü دراولی منافع بازیگران متضاد ، دومی همکاری برای تامین منافع ، تاکید برتمایز هویت ها
ü دراولی ابزار قدرت اکراهی و در دومی عمدتا تشویقی است.
ü کارایی زور دراولی بسیار زیاد و در دومی کم است
ü دراولی گوهرسازمان روابط آنارشیک وقیمومیت گریز است و بدبینانه ، دردومی رقابت قیمومیت گریز ضمن همکاری داوطلبانه است.
ü وابستگی
6) درصورت عدم بلوغ ملی وعدم آمادگی ، کشورقهراً و یا داوطلبانه وابسته می شود.
7) این مدل مبتنی بر واقعگرایی است.
نوع بازیگران و پویش های مورد مقایسه |
کشورهای شمال پویش وابستگی متقابل |
کشورهای جنوب ، پویش وابستگی |
موازنه تجاری تاثیربرتولید بومی انتقال تکنولوژی انتقال الگوی مصرف اثرسیاسی |
مثبت تقویت نامناسب بهینه شدن مقدورات مثبت |
منفی تخریب مناسب مصرفی شدن کشورها به صورت پرستیژی منفی |
8) ابتدای دهه هفتاد نظریه پردازان وابستگی فکرمی کردند که می توان با قطع رابطه باعرصه بین المللی به شکوفایی رسید. تجربه کره جنوبی درمقابل کره شمالی نشان داد جهان گرایی امری محتوم است.
• نظام جهانی
1. گروهی عقیده دارند اززمانی که سرمایه داری درعرصه اقتصاد پاگرفت دیگر چیزی به نام استقلال ملی واقعیت تاریخی نداشته وندارد . به عکسی نظام سرمایه داری ، نظامی جهانی را ازلحاظ سیاسی به وجود آورده است.
2. درنظر والراشتاین دراین نظام بازیگران به سه دسته : مرکز، شبه مرکز وحاشیه تقسیم می شوند.
3. اواعتقاد دارد که نظام جهانی تابعی ازساختار قدرت بازیگران است اما اقتصادی است.اوگوهر نظام جهانی را سلسله مراتبی میداند.
4. او ادعا می کند هرچه توان اقتصادی وتکنولوژیک بازیگر بیشتر باشد احتمال سلطه او برنظام بین الملل بیشتراست.
5. سه نوع بازیگر :
ü نظام تابعه مرکز : دولت ها در این نظام تابعه درهرسه زمنیه اقتصادی ، نظامی ، سیاسی نقش مسلط درصحنه بین الملل ایفا می کنند.
ü نظام تابعه نیمه حاشیه : درترکیبی ازفعالیت های تولیدی اشتغال دارد. بخشی به مرکز وبخشی به دنیای حاشیه تعلق دارد. این بازیگر دربخش هایی که دستمزد درنظام تابعه مرکز گران است ، وظیفه جذب سرمایه وتولید واسطه ای را ایفا می کند.
ü نظام تابع حاشیه:این کشورها قادرنیستند سرنوشت خود را درصحنه نظام سرمایه داری بین الملل رقم بزنند. به تولید مواد خام برای صنایع دونظام دیگر اشتغال دارد.
6. نکته مهم دراندیشه والتراشتاین اینست که تحول به بالا یا به پایین درمنزلت هردولت تابعی ازهمت وکاردانی دلت مردان آن دولت می باشد.
7. دومین تکته اینست که قرارگرفتن دریک منزلت جبری نیست. بازیگرانی که قانونمندی ها وقواعد را بدانند درصورت توانایی می توانند از آن به نفع خود استفاده کنند.
8. والتراشتاین تاکید می کند که نظام سرمایه داری نمی تواند پیشتازی خود را حفظ کند . به نظراو نظام جهانی به سه مشکل روبروست : او این سه مشکل را " گزینه امام خمینی " " گزینه صدام حسین " و" پدیده مهاجرت" می داند. امام خمینی به طورکلی قواعد بین المللی را نفی می کند. در این دیدگاه هنجارهای جغرافیایی وفرهنگی غرب به چالش کشیده می شود. دردومی " گزینه صدام حسین " درصدد به چالش کشیدن منزلت نظامی سلطه شمالی برنظام جهانی است. سومین مشکل ازمهاجرت مردم کشورهای جنوب به کشورهای شمال ناشی می شود.این امرزمینه ساز بی ثباتی و اغتشاش بین المللی می شود.
9. درسالهای اخیر وی نگرش فرهنگی به محیط سیاسی دارد. به نظر او ازلحاظ فرهنگی "تناقض عظیمی " درماهیت نظام جهانی به وجود آمده است . اواین نظام را " جهانی-ملی" می نامد. به نظر اواین نظام " بیشترین جذبه ، بیشترین طاقت ، بیشترین نفوذ سیاسی ، وقوی ترین جنگ افزارها را دارد". دو روند ابساط گرا وهمگرایی تمدنی وانقباضی گرای فرهنگی مخلوط شده است.
10. جهان گرایی حقوقی نیز جلوه دیگری ازنظام جهانی است.
11. پس ازانقلاب فرانسه وبحران های ناشی ازآن ، تلاشی برای نظم بخشی حقوقی درعرصه بین المللی به عمل آمد. کنگره وین درراستای چنین تحولی بود . ازاین پس نظم حقوقی قاعده بازی را تعیین می کرد.
12. غرب سعی کردعلاوه برجهانی کردن دستاوردهای تمدنی خود، فرهنگ خویش را جهانی کند ، این امربه نگرش ضد غربی انجامید.
• میراث مشترک بشری
1. دردیدگاه اسلام اقتدارگرایی به عنوان یک امرنخبه گرای مبتنی بر اسوه حسنه و پیروی ازاصول است . اما اقتدار سالاری به عنوان تسلط فرد یا بخشی از جامعه برمردم مردود اعلام شده است.
2. اکنون با جهانی شدن حوزه اطلاعات وتقویت حوزه های فرهنگی، بعد جدیدی درتمایزات قدرت بازیگران عرصه بین المللی مطرح شده است .هم اکنون عدم عدالت اطلاعاتی درعرصه بین المللی مطرح می شود.
3. البته رسوخ وشیوع ارتباطات جمعی می تواند موجب آگاهی مردم ازتمایزات فرهنکی خود بشوند. این امرممکن است موجب تقویت تعارضات بین انسان های بی فرهنگ شود. بی فرهنگی انحصارگرایی می آورد درنتیجه ممکن است خشونت زا شود.
• مبادلات رژیمی
1. امروزه این فهم نسبتاً عمومی حاصل شده است که حوزه اعتقاد رسوخ ناپذیر است . برداشت های اعتقادی به حوزه ارزش های پیشینی وقدسی مربوط است وچون وچراپذیری آن نه مفید است و نه ممکن. با این آگاهی روابط ومبادلات به حوزه ارزش های پسینی ازجمله منافع که قابل مصالحه وچانه زنی است، کشیده شده است.
2. دولت ها فهمیدند که روابط بین الملل ماهیتی سیاه وسفید ندارد. درآن روابط بین دوستداری و دشمنی درنوسان است. به جای دیدگاه مطلق وجود و یا عدم وجود رابطه ، دولتمردان دریافتند نوع رابطه مهم است.
3. فضیلت مدل رفتارهای رژیمی اینست ، هیچ پیمان اخوت و یا دشمنی پایدار بین بازیگران شکل نمی گیرد.
4. اینکه چه نوع رژیمی بررفتار بین بازیگران حاکم باشد به ماهیت روابط وتصمیم دولتمردان بستگی دارد.
5. به نظر کراسنر باعنایت به اصول وهنجارهای مطلوب ، قواعد وآیین های رفتاری شکل می گیرد. مسایل عرضی درکیفیت روابط نقشی ندارند بلکه برماهیت این روابط تاثیری کمی می گذارند. مثلاً ایران وآمریکا به رغم معارضه استراتژیک درزمینه های اقتصادی روابط کم وبیش برقرار بوده است.
6. تا زمانی که نوعی توافق بیم بازیگران ایجاد نشود رژیم موضوعی شکل نمی گیرد.
7. رژیم ها خاص حوزه منافع مشترک است و ربطی به حوزه تعارض ندارد.
8. با نگاهی عمیق تر درمی یابیم حتی درجنگ های گرم وسرد نیز طرفین ازنوعی توافق ضمنی مربوط به کاربرد سلاح ها تبعیت می کنند.
9. رابرت کوهن وجوزف نای رژیم موضوعی حاوی اصول وهنجارها ،قواعد و روند های خاصی ازتصمیم گیری می دانند که انتظارات بازیگران را در یک حوزه موضوعی خاص حول محور آن به همگرایی ونزدیکی می گراید.
کشوردربازی قدرت بین المللی
1. عرصه بین المللی صحنه بازی قدرت برای تامین امنیت ملی است.امنیت دو دسته وجودی ورفاهی دارد.
2. علت غایی وکارکرد دولت، تامین پایدارامنیت ملی است.امنیت شهروندان دوشاخه نهادی (سطح نظام سیاسی استقلال ملی )وفردی (آزادی ورفاه) دارد.
3. علت صوری : تبدیل شدن به قدرت فائقه درهمه زمینه ها.
4. علت فاعلی : مدیران کشور مدیریت قدرت ، مردم : تولید قدرت
5. علت مادی: بهره گیری ازمنابع مختلف ازجمله مواد خام ، سرمایه ها ، به ویژه نیروی کارومدیریت کارآمد وخلاق در دوعرصه داخلی وخارجی .
6. در اروپا از 1648 دریافت شد باید واحد خاصی برای تامین امنیت ایجاد شود.
امنیت ملی
1. والترلیپمن : امنیت درمعنای عام کلمه همیشه همراه با قدرت نظامی خواهد بود. بود نبود امنیت به توانایی کشور دردفع وازبین بردن حمله نظامی است. البته حمله نظامی آخرین اهرم است. وی می گوید : جنگ راهی است که طی آن تصمیمات بزرگ انسانی اخذ می شود.
2. امنیت به معانی زیر:
ü حفظ تمامیت ارضی حفظ جان مردم،بقاء و ادامه سیستم اجتماعی وحاکمیت کشور
ü حفظ و ارتقا منابع حیاتی کشورامروز سرمایه ملی، نیروی متخصص و فراورده های صنعتی هستند
ü فقدان تهدید جدی ازخارج نسبت به منافع ملی
صفات امنیت
1. امنیت امری نسبی است:
• عامل زمان ، ایدئولوژی اوضاع و احوال بین المللی وهم چنین موقعیت کشور در کیفیت وکمیت امنیت ونحوه تحصیل آن تاثیر دارد.
• دردنیای اسلام حفظ فرهنگ اسلامی نیز جزء مسایل امنیتی به شمار می رود واز امنیت جانی وبیولوژیک مهمتر است.
2. امنیت پدیده ای ذهنی است:
امنیت وکیفیت آن وابسته به نظری است که مردم و دولت نسبت به دشمن احتمالی وبالقوه خود دارند. ذهنی بودن به جهت ارتباط با سه عامل است
• اعتماد یا عدم اعتماد به توانایی وقدرت نسبی کشور برای مقابله با هرخطر جدی وحمله احتمالی
• اعتماد یا عدم اعتماد به قدرت نسبی کشور دوست یا دشمن
• اعتماد یا عدم اعتماد به اینکه کشور می تواند وضع مطلوبی را درگرایش ها و روندهای سیاسی حفظ کند
3. یکی ازنتایج ذهنی بودن امنیت ، ایجاد ترس و توسل به قوه قهریه برای سیاست های داخلی و خارجی است.
4. بین امنیت وقدرت رابطه منطقی و همیشگی وجود دارد.
5. طرقی که برای حفظ امنیت به کاررفته :
ü انزواگرایی
ü عدم تعهد و وابستگی به بلوک مختلف
ü توازن قوا
ü ایجاد اتحادیه های حمایتی و قراردادهای نظامی
ü دیپلماسی
ü رقابت تکنولوژیک اقتصادی ، فرهنگی وعلمی
6. ازجمله عوامل تهدید کننده هرملتی اتکای بیش ازحد به کشورهای دیگر جهت دریافت کمک های اقتصادی، سیاسی ونظامی است.
7. پوچالا:دریک جامعه درحال مدرن شدن ، امنیت توسعه است و بدون توسعه هیچ امنیتی نمی تواند وجود داشته باشد.
8. تهدید کننده های امنیت:
ü ظهوروتوسعه ایدئولوژی که مخالف ایدئولوژی حاکم کشورباشد.
ü کثرت وانفجار جمعیت همسایه(همسایه دشمن)
ü پیشرفت اقتصادی و مازاد تولید کشور همسایه ( همسایه دشمن)
ü اتکا فنی ، اقتصادی ونظامی به کشوری خاص
ü عدم ثبات اجتماعی
ü ضعف وکوچکی از نظر قدرت
ü موقعیت نامساعد جغرافیایی
ü افزایش قدرت نظامی کشور دشمن
اهداف ملی
هدف ملی : هدف ملی عبارت ازتصویری ازآینده یا مجموعه شرایطی درآینده می باشد که کشور حاضر است درراه تحصیل آن بکوشد.
کشورها به علل زیر دارای منافع مختلف وخط مشی های خارجی متفاوتی هستند :
1. ازنظر قدرت برابر نیستند
2. دارای رهبرانی متفاوت هستند
3. گروههای ذینفوذ کشورها یکسان نمی باشند.
4. وجود اهداف متعارض
5. اوضاع متفاوت ومتغیر بین المللی
مورگانتا(بنیان گذارمکتب سیاست قدرت) : هرنوع سیاست داخلی یا خارجی تلاشی است برای کسب قدرت.
هالستی: برای انواع مختلف اهداف ملی سه خصوصیت را مد نظرگرفته است :
1. ارزش واهمیتی که رهبران برای هدف قائلند
2. فشارها وتحصیلات که در به دست آوردن آن هدف ها برکشور وارد می شود
3. زمانی که برای به دست آوردن هدف درنظرگرفته شده است.
هالستی بر این اساس اهداف را به دسته های زیر تقسیم کرده است :
1. هدفهای حیاتی و اولیه :
2. هدفهای متوسط
• اهدافی که حکومت ها برای برآوردن تقاضا ها واحتیاجات عمومی ازطریق اقدامات بین المللی انجام می دهند.
• کسب وافزایش پرستیژ ( پوچالا : پرستیژ : توجه و احترامی که به کشوری ازسوی کشورهای دیگر گذاشته می شود)
• انواع مختلف توسعه طلبی وامپرالیسم
• توسعه وگسترش ایدئولوژی خاص
3. هدفهای جهانی دراز مدت :هدفهایی که زمان محدودی برای آنها درنظر گرفته نشده است. این اهداف شامل تصورات و رویاهای یک رهبر ویا کشوری درباره ایجاد یک نظام بین المللی می گردد.
اهداف :
• استراتژیک : درکلام هالستی اهداف اولیه وحیاتی هستند که به بقای وجود رابطه دارند، یا : اهداف اصولی وجریان سازی است که به مقتضای قدرت های وجودی تعیین می شود.همیشه ثابت
ü بلند دامنه : خود بر دو نوع است : حفظ وضع موجود وتغییر وضع موجود.
ü کوتاه دامنه
• تاکتیک : به اهدافی اطلاق می شوند که متضمن رفاه وافزایش توان جامعه است. ولذا قابل مذاکره است. یا:اهداف متغیر ومحیطی است که به مقتضای شرایط به عنوان موضع اجرا می شود.متغیر نسبت به شرایط
ü تصمیم گیری
• عقلایی: اسنایدر وهمکاران ؛به نظر آنان می توان به عقلانیت جامعه ملی را آنچنان توسعه داد که دولت ملی بتواند درعرصه بین الملل بهترین منافع را به دست آورد. درصدد اتخاذ بهترین تصمیم ها هستند.
• تصمیم گیری مبتنی برعقلانیت محصورخاکی ، به مقتضای وجود انسانی وبا شرایط محیطی ، انسان عقل محصور دارد.عقلانیت اونسبی است لذا منافع ملی تحت تاثیر این عوامل قرار می گیرد.
هربرت سایمون اعتقاد دارد که درعمل انسانها به آنچه که می توانند بسنده می کنند.حتی به دنبال بهترین ویا بهینه نمی رود. اصل بسندگی باید راهنمای سیاست خارجی باشد.
• فزاینده: به شرایط متغیرمحیطی توجه دارد.عزم باید جزم شود اما به تغییرات محیطی برای اصلاح مفاد تصمیم مناسب باید توجه کرد.اصول را باید حفظ کرد اما مواضع را باید تغییر داد.(این مدل محافظه کارانه است )
دراین مدل تصمیم گیرندگان بدنبال تغییرات اساسی درتصمیمات قبلی نیستند . زیرا هرگونه تغییرناگهانی مسایل متعددی را به بار می آورد.(قوام)
زمانی از این مدل استفاده می شود که امکانات کمی دراختیار باشد.
• تصمیم گیری مبتنی بربینش فوق العاده: زمانی که جامعه توده ای باشد وروحیه ملی درهم ریخته باشد زمینه ساز ظهور رهبران فره وشی می باشد. توده جذب تصمیمات رمانتیک و باشکوه رهبران می شوند.
• مختلط که حاوی عقلانیت نهادی ، ابتکار انسانی وهمچنین اصول ثابت وشرایط متفاوت محیطی است. به این تلاش پاره تویی می گویند.(می توان تصمیمات را بهینه کرد تا همه اعضا از آن بهره ببرند وکمترین آسیب ممکن منافع آنان را تهدید کند) سعی در برطرف کردن نارسایی های مدل فزاینده وعقلایی را به حداقل کاهش دهد.
در این مدل به طورهمزمان دیدگاههای خرد وکلان را مورد توجه قرار می دهند.(قوام)
قدرت ملی:
تعریف : توانایی تحصیل هدف قبل ازدیگران چیزی است که بنام قدرت ملی در روابط بین الملل نامیده شده وهسته اصلی مباحث سیاست داخلی وخارجی را تشکیل می دهد تا جایی که گفته می شود سیاست تلاشی برای کسب قدرت است.
سیاست قدرت
1. هابز : دوعامل که اعمال انسان انعکاس آن دو است : 1- استدلال وتعقل 2- تمایلات وتنفرات
2. به نظرمورگانتا گرچه تلاش برای کسب قدرت قاعده کلی است اما مفهوم مزبور درشرایط مختلف متفاوت بروز می کند ودرنتیجه تجلیات سیاسی یکسان ویکنواخت نخواهد بود.
3. دسته بندی سیاست های داخلی وخارجی به نظروی :
• سیاست حفظ قدرت:
• سیاست افزایش قدرت:این نوع سیاست را امپریالیستی نیز می نامند
• سیاست نمایش قدرت
4. اسپایکمن عناصر قدرت را اینگونه می داند :
• مساخت زمین
• ماهیت مرزها
• کثرت جمعیت
• منابع طبیعی
• پیشرفت اقتصادی وتکنولوژیک
• قدرت مالی
• تجانس نژادی
• میزان همگونی وهمسانی جمعیت
• ثبات سیاسی
• روحیه ملی
• عناصر مادی قدرت
وضع جغرافیایی وقدرت کشور: دربحث منابع طبیعی برروی دوعنصر غذا ومنابع خام تکیه می کنند.
پیشرفت صنعتی : کشورهای پیشرفته ازنظرصنعتی کشورهای بزرگ ازنظر قدرت نیز هستند. پیشرفت صنعتی می تواند باعث کسب پرستیژ شود که خود نیز باعث جلب وفاداری مردم به دولت مرکزی می شود.
آمادگی : آمادگی برای قدرت مستلزم داشتن سازمانی است که توانایی حمایت ازهدف های سیاست خارجی دولت را داشته باشد. چنین توانایی ازنظر مورگانتا ازعوامل زیر ناشی می شود:
ü توسعه تکنولوژی وقدرت ملی برمحور پرورش انسان های توانمند ومتخصص
ü مدیریت قدرت
ü کمیت وکیفیت نیروهای قدرت ساز
جمعیت :
• خصایص ملی : طرزتفکر ، خلق وخوی و طرز عمل یک ملت را می توان خصایص آن ملت دانست. اغلب خصایصی که به ملت ها می دهند کلیشه ای است و از روی مبنای علمی نیست.
• روحیه ملی : روحیه ملی معلول عوامل دور (صفات وخصوصیات ملی سنت وتجارب تاریخی) ونزدیک( بیشمارند) است
• دولت کارآمد: یکی از مبانی قدرت ملی است.
مورگانتا اشاره می کند که برای اینکه دولتی درسیاست داخلی وخارجی موفق باشد باید به اصول زیر توجه داشته باشد
• وجود فضای بین افکارعمومی وسیاست های دولت امری غیر طبیعی نیست
• دولت باید به وجود آورنده افکارعمومی باشد نه دنباله رو آن، باید توجه داشته باشد که افکارعمومی امری گذرا است.
• دولت باید بین اهداف اصلی وغیر اصلی تفاوت قایل شود وتنها دراهداف غیراصلی به افکارعمومی مراجعه کند.
• پرستیژ بین المللی :امروز داشتن سلاح اتمی ، دانش فنی وفرهنگ مقبول جهانی ازمهمترین عوامل تعیین کننده موقعیت وپرستیژ بین المللی کشور است.
• ایدئولوژی : مجموعه افکاری است درباره ارزش ها وهدفهای اقتصادی ، اجتماعی وسیاسی که برنامه هایی برای نیل به اهداف و ارزش ها ارایه می دهد.
علل تاثیرگذاری ایدئولوژی برقدرت ملی:
• موجب تقویت روحیه ملی می شود
• مردم را به دستگاه دولتی وسیستم موجود درکشور معتقد می کند
• موجب یکپارچگی و وحدت در داخل می شود.
• یکی از مهمترین وسایل نفوذ در داخل دیگر کشورها می باشد
• معمولاً باعث هماهنگی و اتحاد کشورهای هم مسلک درعرصه بین الملل می شود
• مناطق نفوذ در برخی از موارد زائیده ایدئولوژی درصحنه بین المللی است.
بین ایدئولوژیک بودن و ایدئولوژی داشتن تفاوت است. انسان ایدئولوژیک اسیر وزندانی ایدئولوژی خود است این انسان را بنیاد گرا می نامند. اما انسان ایدئولوژی دار ، انسان اصول گرا است و نیروی غریزه را با عقل هدایت وبا عشق ملطوف به معنا می کند .
قدرت حاکی ازتوان به تمکین واداشتن رقیب است ومخالف است. درداخل قدرت از آن مردم است و در خارج درمقابله با دیگر بازیگران استفاده می شود.
اقتدارمرجعیت تصمیم است ومعمولاً به قدرت مشروع تعبیر می شود.
قدرت عرصه موازنه منفی وجهت دهنده به بازی قدرت برای سلطه است واقتدار عرصه موازنه مثبت وجهت دهنده به مصالح عمومی است.
قدرت ممکن است به سه شکل : ایجابی (قدرت به تمکین واداشتن رقیب)، سلبی (توان بازداشتن رقیب ازاقدام عملی )، ایذایی ( توان به تاخیر انداختن اقدام رقیب) نمود پیدا کند.
منافع ملی
• به نظرمورگانتا وپادلفورد و لینکلن کشورها ممکن است ازسیاست حفظ وضع موجود و بعضی دیگر ازسیاست های استعماری و توسعه طلبی و ایجاد منطقه نفوذ پیروی کنند.
• منافع ملی عبارت است از وضعیتی که جامعه سیاسی در بهترین وضعیت ممکن سیاسی و قدرت خود قرار گیرد.
• منافع ملی امری ذهنی و دلخواه نیست
• مورگانتا منافع ملی را امری ملموس و عینی محسوب می دارد و مدعی است منافع ملی معیاری همیشگی است که باید با آن اقدام سیاسی را ارزیابی کرد.
• کراسنر منافع ملی را گزینه ای گریز ناپذیر محسوب می دارد.
• لرد پالمرستون :منافع ملی معیاری جاودانی درسیاست خارجی است." ما تعهد ابدی نداریم ، اما منافع ملی ما امری ابدی است و وظیفه ما پیروی ازآن است."
انواع منافع ملی
• اختلاف زا : قابل مصالحه یا مرافعه است. جنگ سرد را در این فضا می توان دید.
• متعارض : زمانی که منافع بازیگران با یکدیگر تضاد اصولی دارد. مثل سیاست های شمال و جنوب.
• مشترک : بازیگران دارای منافع همسان هستند.
• موازی: زمانی که ارتقا وافول منافع ملی یک کشور به ارتقا وافول منافع ملی کشور دیگر بستگی دارد وهریک ازطرفین درصدد تحصیل آن ازطریق همکاری یا عدم همکاری با دیگران است. تنش زدایی درچارچوب این منافع قابل تبیین است.
سنتزمنافع ملی حاصل : تزعرصه داخلی ( آمادگی ومقدورات که خود سنتزی از تز اهداف ملی و آنتی تز قدرت ملی است) وآنتی تزعرصه بین المللی ( سازگاری با محذورات ) است.
درهر جامعه : ارزشهای اصولی ، مواضع اصولی ، ارزشهای فرعی ، مواضع فرعی وجود دارد.
ارزشهای اصولی: ارزشهای ناشی از استراتژی بلند دامنه است
مواضع اصولی : ارزشهای ناشی از استراتژی کوتاه دامنه است.
انزوا: بازیگرخود را مستغنی ویا ناتوان ازدرگیر شدن درمسایل بین المللی می بیند.آمریکا در قرن 19 وآلبانی بعد ازجنگ
بی طرفی :بازیگرخود را درمنازعات بین المللی درگیر نمی کند.استقلال وتمامیت ارضی آن مورد احترام قدرت های بین المللی قرار می گیرد.(در صورت پذیرفته شدن ). این بازیگر می تواند با داشتن پرستیژ خوب درمسایل به عنوان داور وحکم رفتار نماید. سویس در 1815 ، لائوس در 1962 و ترکمنستان در اواخر . این بیطرفی باید مورد توافق قدرت های بزرگ قرار بگیرد. مانند آمریکا در زمان جنگ اول درصورتی بیطرفی سویس را قبول کرد که دشمن نیز آن را قبول کند . سویس صرفاً با سازمانهای فنی سازمان ملل همکاری می کند.
عدم تعهد : به همت رهبران تازه جسته ازدست استعمار : جواهرلعل ونهرو( هندوستان) عبدالناصر(مصر)سوکارنو(اندونزی) مارشال تیتو ( یوگسلاوی). نطفه این جنبش 5 سال بعد در مبارزات نهضت ملی نفت درایران شکل گرفت. (1955). بعد از فروپاشی شوروی و ظهورنظام سلسله مراتبی غیر دستوری آمریکا نشان داده است که با این ارزشها مقابله می کند . اصول :
ü عدم تعهد به هیچ یک از اتحادیه های نظامی
ü وفاداری به اصل همزیستی مسالمت آمیز
ü کمک به جنبش های آزادی بخش
ü عدم واگذاری پایگاه های نظامی
ü عدم انعقاد قراردادهای دوجانبه نظامی با ابر قدرت ها
اتحاد وتعهد: حول محور منافع مشترک شکل می گیرد. انواع : اتحاد های طبیعی ، محافظه کارانه برای حفظ وضع موجود، تجدید نظر طلبانه. در این ارزش عامل تعهد بسیار مهم است.
انواع تصمیم گیری ها
الگوهای سیاست خارجی
1. مدل استراتژیک(عقلایی) : به منافع حساس حیاتی توجه دارد.
قوام :
• یکی ازاشکلات دراستفاده ازمدل استراتژیک نبودن ضوابط ومعیارهای مشخص برای منطقی یاعقلایی بودن است، زیرا هردولتی برداشت ها خود را از این مقوله دارد.
• مورخان دیپلماسی معمولاً ازمدل استراتژیک ( منطقی) استفاده نمودند.
• این مدل به طورعمده تعامل داده های سیاست خارجی دولت ها ورهبران آنها را مورد بررسی قرارمی دهد وطی آن هریک ازبازیگران می کوشد تا به اهداف بیشتری درتامین منافع ملی دست یابد. دراین مدل به سیاست والا توجه دارند.
• دراین مدل بررفتاروعملکرد آن دسته ازنهادهای حکومتی که در اداره امورمسئولیت مستقیم دارند تاکید می شود.
2. مدل تصمیم گیری نهادی : به سنت ها و آیین نامه های نهادی توجه دارد(در این مدل به طورعمده تاکید برجنبه انسانی در فرایند سیاست گذاری خارجی دارد .محور مطالعه بررسی انگیزه های مختلف تصمیم گیرندگان ودسترسی آنها به منابع اطلاعاتی ، شرایط ومقتضیات تصمیم گیری وتاثیر داده های سیاست خارجی دیگران بر انتخاب آنهاست. (قوام )
3. مدل دیوانسالاری: به ارتباط شخصیت انسانی و نهاد حاکم عنایت دارد.
4. مدل تطابق وسازگاری : به این توجه دارد که حقیقت ثابت است و واقعیت ها متغیر. برای انطباق با واقعیت ها باید سازگاری داشت.(قوام : رفتار دولت ها ازلحاظ کیفیت واکنش به محدودیت ها وموانع یا فرصت هایی که محیط بین المللی برای آنهافراهم می کند ، مورد بررسی قرار می گیرد)
5. مدل فزاینده : تاحد زیادی مانند سیاست خارجی قبلی است ونیز باید به طور فزاینده ای اطلاعات را جذب کرد.(قوام : تصمیم گیرندگان به دنبال یافتن بهترین راه منطقی برای تامین منافع نیستند ، بلکه به اتخاذ تصمیمی که بیشترین عوامل موثر درتصمیم با آن موافق هستند ، بسنده می کند. دراین مدل فقدان اطلاعات کافی ازرفتار بازیگران دولتی وخصوصی ازجمله عوامل مهمی است که تصمیم گیری براساس یک محاسبه منطقی را دچارمشکل می کند. )
6. مدل سیستمی : به جامعیت سیاست خارجی توجه دارند. اعتقاد دارند باسیاست خارجی به عنوان سیستم برخورد کرد که ورودی دارد وخروجی.
مبانی موثر برشکل گیری و اجرای سیاست خارجی
نظم نوین جهانی
• این نظمی است که پس از رنگ باختن نظم آنارشیک وستفالیایی درحال شکل گیری است. مبنای انسان محوردارد. خود آگاهی فرهنگی همراه باهمکاری تمدنی دو روند واگرایی وهمگرایی را در نظم نوین بوجود آوردند.
• تحول درقانونمندی های رفتاری
• این نظم درواقع نتیجه اینست که انسان دریافت که خدا او را محور مخلوقات هستی قرار داده است
• انقلاب های انگلیس ، آمریکا وفرانسه تجلی این تحول درصحنه داخلی بود.
• ازاوایل قرن حاضر به تبع اندیشه های کانت وهگل ومارکس وتلاش انسان ، سامان بخشی اجتماعی متحول شد. حرف آن بود که آزادیهای فردی ومزومات ناشی ازهمکاری جمعی با هم تلفیق شود.
• نظمی ساخته شد که به آن می توان نظم کورپوراتیو گفت.اصالت آزادی های انسانی رعایت شود ، اما نیازهای انسانی همکاری جمعی را می طلبد.
اتزیونی به دو خط فکری آفرینشی و سلولی اشاره دارد.
• آفرینشی : حاکی ازتقدم حقوق جزیی نسبت به جمع است، درعمل به تفردگرای منجر می شود( که اوج آن درنظم وستفالی است )
• سلولی : تقدم حقوق جمع نسبت به حقوق فرد است. درعمل به تجمع گرا منجر می شود.( اوج آن امپراتوری است )
نظم نوین جهانی ضمن تقویت گذار ازخیر نسبی نظامی به خیر مطلق تولیدی ، دندان زهر آلود فردگرایی خود محورانه را کشیده وفرد گرایی را درقالب تعاون جمعی و رفاه وسعادت مادی ومعنوی جمعی پیوند میدهد.
این تحول مستلزم نوع خاصی ازنظم است که نظم تکثرگرای مدنی لقب گرفته است.
مقایسه نظام های سیاسی
1. نظام سیاسی سنتی :
ویژگی های نظام سیاسی سنتی :
• ادراک مبنایی ذهنی دارد و ازاضطرار وترس ناشی می شود. تشکیلات قداستی متافیزیکی می یابند که نظامی گری ازویژگی های بارز آن است.
• فرد در این مجموعه نقش انفعالی دارد وقربانی سرنوشت محتوم است
• ازلحاظ سیاسی هم حاکمیت وهم حکومت درشخص فرمانروا نهفته است.
2. نظام وستفالی
ویژگی های نظام سیاسی سنتی :
• مرزها تثبیت می شوند.
• صحنه داخلی وخارجی ازهم جدا می شود.
• بازیگر ملی متولد می شود.
• بازیگر ملی گرایشی تمرکزگریز دارد.
ژان بدن به تمایز دومفهوم حاکمیت وحکومت ازیکدیگر می رسد. بعد از آن دولت وحکومت با دید کارکردگرایانه وابزاری تفسیر می شود.
دراین قالب درصحنه داخلی لیبرال دموکراسی و در صحنه خارجی ناسیونالیسم وملی گرایی به صورت ایدئولوژی نظم وستفالی درمی آیند.
نظم نوین جهانی ازتلفیق دیالکتیکی ویژگی های کابردی دونظم سنتی تمرکز گرا و نظم وستفالی تمرکز گریز ایجاد شده است.
درنظم سنتی مشروعیت بعدی متافیزیکی داشت وویژگی آن مستغنی بودن ازمردم بود که این امردولت ها وحکومت هایی را ایجاد می کرد که مستقل ازمردم بودند.
نظم نوین این اندیشه را بوجود آورده است که هر وظیفه حکومتی و یا غیر حکومتی دارای ایده آلی است که اصالت آن به پذیرش ومقبولیت فرد ارتباطی ندارد ، اما هر انسان خود برای تعیین مصلحت های خود شایسته تر است ، بنابر این تنها می توان او را نسبت به فضیلت ها آگاه نمود.
=======================
خلاصه کتاب
جهانی شدن سیاست
روابط بین الملل در عصر نوین
مولف : جان بیلیتس و استیو اسمیت
جهانی شدن به روندی اطلاق می شود -هنوز هم تداوم دارد - که جهان از طریق آن از بسیاری از جهات به مکانی واحد تبدیل شده است.
جهانی شدن به شکل های گوناگون تمامی حوزه های سیاست اجتماعی را دربرمی گیرد.
اگر چه از اواسط قرن نوزدهم به بعد زمینه کاری قابل ملاحظه ای برای روند جهانی شدن فراهم گردید ، اما این روند از دهه 1960 پیشروی تمام عیار خود را آغاز نمود.
بسیاری از قرائت ها درباره روند جهانی شدن اط ساده انگاری بیش از اندازه ، مبالغه و رویاپردازی رنج می برند.
جهانی شدن با برخی تغییرات نسبتا فراگیر در نظم جهانی ، ارتباط دارد.
جهانی شدن نظام وستفالی و اصل محوری آن یعنی حاکمیت کشورها را با چالش بنیادین مواجه ساخته است.
اگر چه جهانی شدن مرگ حق حاکمیت را به دنبال داشته ، اما دولت را در خود حل نکرده است.
یک کشور در دوره فراحاکمیت در مقایسه با سلف وستفالی خود ، رفتار کاملا متفاوتی خواهد داشت.
جهانی شدن سبب افزایش همکاری مستقیم فرامرزی بین حکومت های ایالتی و شهرداری ها شده است.
جهانی شدن گسترش عمده نظارت فراکشوری را به وسیله نهادهای وابسته به حاکمیت جهانی به ارمغان آورده است.
بخش خصوصی در حاکمیت جهانی در عصر حاضر از طریق نهادهای مشاوره ای ، موسسات تحقیقاتی ، بنیادها و شوراهای مشورتی نقش فعالی بر عهده گرفته است.
نهادهای جامعه مدنی با اشکال گوناگون سازمانی ، موضوعات مورد نظر و راهکارهای گوناگون ، پویایی و نوآوری زیادی برای سیاست های جهانی عصر حاضر به ارمغان آورده است.
جهانی شدن دستیابی به دموکراسی را از طریق دولت ناممکن می کند
نهادهای حکومت جهانی به شدنت غیر دموکراتیک هستند.
حکوممت های جهانی از طریق بازار سبب نابرابری های عمیق و سلطه کارایی بر دموکراسی می شود.
نهادهای جامعه مدنی جهانی نیز عموما از سوابق متزلزلی در زمینه استفاده از روش های دموکراتیک برخوردار هستند.
جامعه بین المللی عبارت است از سازمانی متشکل از دولتهای عضو که نه تنها فراتر از مرزهای ب ی با هم تعامل دارند بلکه اهداف ، سازمانها و معیارهای رفتاری مشترک دارند.
گونه های تاریخی متفاوتی از جامعه بین المللی وجود دارد و مهمترین آنها جامعه ب ی معاصر است.
برای درک جامعه ب ی توجه به روابط گروهی متضاد ( مانند امپراتوریها که از نظر تاریخ تداوم بیشتری دارند) مهم است.
استقلال سیاسی ارزش اصلی جامعه بین المللی است.
دو طلایه دار جامعه بین المللی عبارت بودند از یونان باستان و ایتالیای رنسانس.
دو امپراتوری که در تقابل با این جوامع بودند و به مثابه پل تاریخی بین آنها عمل می کردند امپراتوری روم و جانشین بلافصل مسیحی آن در غرب یعنی جمهوری مسیحی در قرون وسطا بود.
جامعه بین المللی یونانی بر اساس «پلیس»ها و فرهنگ هلنی شکل گرفته بود.
جامعه بین المللی ایتالیا بر اساس «دولت» و هویتهای قدرتمند شهری و رقابتهای ایتالیایی ها در عصر رنسانس شکل گرفته بود.
این جوامع ب ی کوچک در نهایت به دست قدرتهای سلطه طلب همسایه شکست خوردند.
صلح وستفالی اولین تجلی صریح جامعه دولتهای اروپایی بود که مقدم بر تمام رویدادهای بعدی در جامعه بین المللی به حساب می آمد.
این جامعه بین المللی جانشین جمهوری مسیحی قرون وسطا شد.
جنبه خارجی توسعه دولتهای سکولار مدرن باید راهی مشروع برای انجام روابط مشترک پیدا کند بی آنکه دربرابر مقامات ارشد یا سلطه هژمونیک خارجی تسلیم شود.
این جامعه اولین جامعه بین المللی کاملا صریح با نهادهای دیپلماتیک خود ، مجموعه ای رسمی از قوانین و رویه های اعلام شده در کشورداری محتطاطانه از جمله موازنه قدرت بود.
دولتهای اروپایی از طریق جنگ و رقابت های خود اقدام به توسعه سازمان و تکنولوژی نظامی کردند تا قدرت خود را در مقیاس جهانی اعما کنند و نظام های سیاسی غیر اروپایی انگشت شماری توانستند سد راه توسعه آنها شوند.
حقوق بین الملل ،دیپلماسی ،موازنه قوای اروپایی در سراسر دنیا به کار گرفته شد.
ملی گراهای بومی و غیر اروپایی در نهایت قیام کردند و مدعی حق تعیین سرنوشت خود شدند و در نهایت منجر به استعمار زدایی و توسعه جامعه ب ی شد.
متعاقب آن بعد از جنگ سرد و فروپاشی شوروی و بسیاری از دولتهای کمونیستی این توسعه بیشتر شد.
امروزه برای اولین بار درتاریخ یک جامعه بین المللی با گستره جهانی وجود دارد.
امروزه جامعه بین المللی ، چارچوبی اجتماعی و جهانی است که شامل هنجارها و ارزش های مشترک و براساس حاکمیت دولتها ست.
علت بی ثباتی دراز مدت اروپا را می شود در شکل گیری آلمان متحد در دهه 1870 مشاهده کرد که باعث برهم خوردن موازنه قدرت شد.
قدرت های اروپایی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بر سر مسایل استعماری باهم به نبرد برخاستند وآلمان نیز در جستجوی بازار و مستعمرات جدید بود.
برخی از سلسله های پادشاهی در اروپا در حال سقوط بودند و این سئوال را بی پاسخ گذاشتند که کدام ترتیبات منطقه ای و حقوقی جانشین این امپراتوریها خواهد شد.
در عین حال بحث ملی گرایی به ویژه در منطقه بالکان و اروپای مرکزی در حال گسترش بود و جنبش های ملی گرایانه در امپراتوری های در حال اضمحلال عثمانی و اتریش-مجارستان ادعاهای خود در زمینه حق داشتن کشور مستقل را مطرح می کردند.
مجموعه ای از تنش های اقتصادی ، ملی گرایانه و امپریالیستی در نهایت منجر به جنگ جهانی اول شد.
بسیاری از شروط قرادادهای صلح بعد از جنگ جهانی اول (پیمان ورسای )بر اساس 14 نکته که ویلسون مطرح کرده بود ، شکل گرفتند.
قرار بود «جامعه ملل» مانع از جنگ های آینده باشد ، مجمعی که می بایست بر ضد دولت های متجاوز اقدامات جمعی انجام دهد.
مجموعه ای از کشورهای جدید در منطقه بالکان و اروپای شرقی و مرکزی تشیکل شدند بر باقی مانده های امپراتوری های عثمانی و اتریش-مجارستان.
آلمان مقصر جنگ شناخته شد .این کشور مناطقی را به لهستان واگذار کرد ، استان آلزاس -لورن به فرانسه برگدانده شد ، قرار شد آلمان خلع سلاح شود ، فرانسه رایلند را به عنوان یک منطقه نظامی اشغال کند و غرامت های جنگ به قدرت های پیروز پرداخت شود.
بسیاری از منتقدان ایراداتی به این پیمان گرفتند ، گفتند این پیمان در قبال المان بسیار سخت گیرانه است و برخی دیکر گفتند به اندازه کافی سخت گیرانه نبوده است.
از زمان انقلاب صنعتی تا آغاز جنگ جهانی اول ، اقتصاد سرمایه داری جهان در حال توسعه بود و سطح تجارت جهانیافزایش می یافت.
جنک اول این توسعه را متوقف کرد.تاثیرات منفی عمیقی بر نظام ب گذاشت.این تاثیرات به دلیل رونق اقتصاد آمریکا در دهه 1920 مخفی و پوشیده ماند.
در سال 1929 سقوط بازار سهام وال استریت باعث ایجاد رکود جهانی شد و نشان داد تا چه حد اقتصاد ملی کشورها تحت تاثیر نیروی اقتصاد بین المللی است.
رکود اقتصادی در بسیاری از کشورها منجر به پیدایش جنبش های سیاسی افراطی شد که قدرت گرفتند و بسیاری از انها ماهیت راست افراطی داشتند.
از 1868 به بعد ژاپن دوره پر سرعت صنعتی شدن را همراه با پیامدهای ژرف اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی پشت سرگذاشت.
ژاپن برای پیدا کردن بازارهای جدید ، مواد خام و زمین برای جمعیت رو به رشد خود ، نفوذ در شمال چین را آغاز کرد ، در حالی که چین دچار جنگ داخلی طولانی مدت بود.
ژاپن به رغم اینکه در جنگ اول برضد آلمان جنگید ولی همانند این کشور نسبت به حل وفصل مسایل در دوره بعد از جنگ نارضی بود.
بین سالهای 1931 تا 1933 به بعد ژاپن سلطه خود بر منچوری را تحکیم کرد و دولتی دست نشانده به نام منچوگو ایجاد کرد. وانکش جامعه ملل به صریح ترین اقدام تجاوزکارانه که تا آن موقع بروزکرده بود ، از نوع حداقلی بود.
در1937 ژاپن با چین وارد جنگ شد و به این ترتیب روابظش با آمریکا تیره شد و نهایت ژاپن به آمریکا در پرل هاربر حمله کرد.
ریشه های جنگ دوم موضوع مباحثات تاریخی بوده است .مورخان درباره این نکته بحث می کنندکه هیتلر نقشه جنگ را تا کجا کشیده بود .آیا گسنره جنگ را پیش بینی کرده بود.
فاشیسم و نازیسم آنگونه که در ایتالیا و آلمان محقق شد منجر به تغییر شکل کامل جامعه این دو کشورشد و حریم خصوصی افراد از بین رفت.از نظر سیاست خارجی ، نقشه های جاه طلبانه ارضی به گونه ای تصویر شده بود که فراتر از بازنگری در پیمان ورسای می شدند.
سیاستمداران در فرانسه و بریتانیا در مواجهه با بحران های متعدد ب ی سیاست باج دهی و سازش را با هیتلر را در پیش گرفتند.
به محض اینکه آلمان در مارس 1939 پراگ را اشغال کردسازشکاری کنار گذاشته شد و هنگامی که المان در سپتامبر 1939 به لهستان حمله کرد ، فرانسه و بریتانیا به این کشور اعلن جنگ دادند.
قدرت های مختلف اروپایی بعد از 1945 رفتارهای مختلفی در برابر استعمار زدایی ازخود بروز دادند.بریتانیا تصمیم گرفت که از این کار دست بردارد در حالی که دیگران تمایل داشتند امپراتوری خود را ادامه دهند مانند فرانسه.
قدرت های اروپایی دیدگاه های متفاوتی نسبت به مناطق و کشورهای مختلف داشتند.مثلا عقب نشینی بریتانیا از آسیا بعد 1945 بسیار سریعتر از هقب نشینی در آفریقا بود.
فرایند استعمار زدایی در بسیاری از مواقع بی دردسر بود ولی بسته به رفتارهای استعمار کننده و جنبش های ملی گرا در مواردی به جنگی انقلابی ختم می شد مانند الجزایر ، مالایا و آنگولا.
تلاش برای کسب استقلال و ازادی زمانی که ابر قدرت ها و متحدان آنها در آن دخالت می کردند به تعارضات جنگ سرد تبدیل می شد . مانند ویتنام.
این پرسش که ایا استعمار زدایی موفق بود یا نه ؟ بستگی دارد که از چه زاویه ای دیده شود ؟ ( از دیدگاه قدرت های استعماری یا از دید جنبش های استقلال طلب.)
درباره اینکه جنگ سرد چه زمانی اغاز شد و چه کسی مسئول آن بود و چرا آغاز شد /ع نظرات مختلفی وجود دارد.
جنگ سرد در اروپا با شکست اجرای توافق نامه هایی که در پوتسدام و یالتا امضا شده بودند ، آغاز شد.
در روابط شرق و غرب مراحل متمایزی وجود دارندکه طی انها تنش و خطر رویارویی مستقیم شدت گرفت یا کاهش یافت.
بعضی از جنگ های داخلی و منطقه ای به علت دخالت ابرقدرت ها شدت گرفت یا طولانی شد و در صورت عدم مداخله آنها یا رخ نمی دادند و یا کوتاه تر می شدند.
پایان جنگ سرد سبب برداشته شدن سلاح های هسته ای نشده است.
هنوز درباره استفاده از بمب هسته ای در سال 1945 و تاثیر آن بر جنگ سرد، بحث ها و دیدگاه های مختلف وجود دارد.
سلاح های هسته ای عامل بسیار مهمی در جنگ سرد بودند ، اینکه مسابقه تسلیحاتی از خود دارای چه نیرویی بوده ، نکته ای قابل بحث و بررسی است.
موافقت نامه های کنترل و محدود کردن زرادخانه های هشته ای ، نقش مهمی در روابط شوروی و امریکا ایفا کرد.
کشورهای دارنده سلاح های هسته ای درباره جلوگیری از گسترش سلاح های هسته ای با سایر کشورها توافق کردند.
بحران های ب ی متعددی به وقوع پیوست که خطر بروز جنگ هسته ای در آنها وجود داشت.
پایان جنگ سرد نقطه ی عطف مهمی در تاریخ بود که با تغییراتی که در نظام بین المللی، دولت-ملت ها و سازمان های ب سنجیده می شود.
اصطلاح جنگ سرد می تواند هم به ویژگی های رفتاری روابط آمریکا و شوروی در بین سالهای 1945 تا 1989 ، وهم به ساختار اساسی رفتار آن دو که برخوردار از ثبات بود اشاره داشته باشد.
عناصر ساختاری اصلی جنگ سرد عبارت بودند از رقابت سیاسی و نظامی ( و مهمتراز همه هسته ای ) بین ایالات متحده و اتحاد شوروی ع تعارض عقیدتی بین سرمایه داری و کمونیسم ، تقسیم اروپا ، وگسترش تعارض ابرقدرتها به جهان سوم.
سقوط کمونیسم علت اصلی پایان جنگ سرد بود اما تمام جوانب تغییرات سیاست ی را از 1989 به بعد را تشریح نمی کند.
ناگهانی بودن سقوط کمونیسم باعث بی اعتبار شدن پیش بینی های کارشناسان شد.
به قدرت رسیدن گورباچف نشان دهنده ظهوری نسلی نو در رهبری شوروی بود هر چند که گورباچف در اوایل نشان نمی داد که قالب سیاست های شوروی را در هم خواهد شکست.
اتحاد شوروی دچار مشکلات اقتصادی بنیادینی بود که در دهه 1980 به وسیله کاهش محصولات کشاورزی و ناکامی در مواجهه با چالش انقلاب رایانه ای شدت گرفته بود.
گلاسنوست با تعدیل سانسور که گورباچف امید داشت بتواند آن را کنترل کند آغاز شد اما این فرایند به سرعت از دستش خارج شد زیرا چیزی به نام افکار عمومی حقیقی در حال شکل گرفتن بود.
ترکیبی از گلاسنوست و تجدید ساختار سیاسی باعث تضعیف نقش حزب کمونیست و در نهایت خود اتحاد شوروی شد که تا پایان 1991 به جمهوری های مجزایی تجزیه شد.
سازمان دهی دوباره اقتصادی این تاثیر را داشت که منطق نظام قدیمی نابود شود بی آنکه مکانیسم های جدید و عملی جای آنها را بگیرند.
پایان کونیسم در اروپای شرقی ناگهانی بود اما اعتراض به حاکمیت کمونیسم هیچ گاه تازه و نوپا نبود.
اتحاد شوروی همیشه مجبور به پذیرش این واقعیت بود که اختلافات ملی و میل به خودمختاری در میان کشورهای اروپای شرقی وجود دارد و تلاش کرد تا بین حفظ یکپارچگی بلوک شوروی و اجازه دادن به کمی تنوع ، توازن ایجاد کند.
اتحادیه لهستانی موسوم به «همبستگی» نشان دهنده جریان های گسترده نارضایتی هایی بود که قدرت آن حتی بعد از ممنوعیت این سازمان حفظ شد.
اینکه گورباچف از دکترین برژنف در مورد « حاکمیت محدود اروپای شرقی » دست کشید تسریع کننده فرایند انقلابی شد.
ناکامی تلاشهای رهبران اروپای شرقی برای ممانعت از موج انقلاب 1989 به وسیله انتصاب نیروهای جدید ، نشان داد که تا چه حد بحران کمونیسم عمیق و جدی بوده است.
دیدگاه در مورد نقش آمریکا در پایان جنگ سرد عمدتا به صورت دو قطبی بوده اند .برخی سازش ناپذیری ریگان را عامل به زانو درآوردن شوروی می دانند و عده دیگر معتقدند سیاستهای ریگان بی اهمیت بوده یا در عمل باعث طولانی تر شدن جنگ سرد شده است.
روابط میان آمریکا و شوروی با ظهور گورباچف و به صورت یک شبه تغییر نکرد.آمریکا با احتیاط به طرح ها و اقدامات او واکنش نشان داد.
امتیازات اعطایی گورباچف به امضای پیمان نیروهای هسته ای میان برد کمک کرد و عموما جو موجود درروابط آمریکا و شوروی را بهبود بخشید ، این امتیازات ابتدا به شیوه ای محدود ارایه شد اما با افزایش سرعت اصلاحات ، افزایش یشتر حالت یک جانبه به خود گرفت و بسیارگسترده شد.
ماجرا فقط امتیازهای شوروی نیست.آمریکا نیز اقدامات چشم گیری انجام داد و نشان داد که تفسیر دو قطبی از پایان جنگ سرد بسیار ساده و کلی است.
علل پایان جنگ سرد نه تنها در شرایط داخلی و خارجی نهفته است بلکه ریشه در تعاملات آن دو نیز دارد.
جدایی بلوک کمونیست از سرمایه داری باعث شد این بلوک روز به روز نسبت به غرب سرمایه دار مزیت نسبی خود را از دست بدهد.
رشد اگاهی نسبت به نداشتن مزیت نسبی یکی از عوامل سقوط کمونیسم به شمار می آید.
پایان جنگ سرد زمینه رابرای ارایه نظرات خوش بینانه و بدبینانه آماده کرد.
هر دو رویگرد فوق ، شواهدی برای نظریات خود در مورد گرایشان متنوع و بعضا متضاد در رویداد های ب ی بعد از جنگ سرد ارایه می دهند.
نو بودن نظام ب بعد از جنگ سرد نه در بی ثباتی و درگیرینهای موجود بلکه در محیطی ریشه دارد که درگیری ها در آن به وقوع پیوستند.
بعد از جنگ سرد بسیاری از اندیشمندان پدیده جهانی شدن و آینده امریکا را مرتبط با هم تلقی می کنند هر چند که می توان انتظار داشت برای هر دوی آنها فرایندهای مخالف شکل بگیرد.
بیشتر کارشناسان در پیش بینی پایان جنگ سرد ناکام ماندند.
نسبت به این سئوال که چرا جنگ سرد پایان یافت هیچ دیدگاه مشترکی وجود ندارد.
جهان بعد از 1989 شاید خیلی متفاوت از آنچه بعضی از منتقدین فرض می کنند نباشد.
رد بسیاری از مشکلات جدید جهان را می توان تا پایان جنگ سرد تعقیب کرد.
نظر فرانسیس فوکویاما درباره پایان تاریخ نه به پایان زمان تاریخی بلکه به پیروزی نهایی ارزش های لیبرالی بر رقبای عقیدتی آنها اشاره دارد.
خوش بینی لیبرالی نسبت به عصر بعد از جنگ سرد ، درصدد است تا این خوش بینی را در محدوده یک نظریه بزرگتر و قابل ارزیابی عملی درباره دنیای مدرن قرار دهد.
این نظریه بر مبنای سه استدلال واضح شکل گرفته است : یکی درباره ویژگی صلح طلب بودن دموکراسی ها ، دیگری درباره نقش مکملی که نهادهای چند جانبه ایفا می کنند و سومی درباره پیامدهای امنیتی مثبت سرمایه داری جهانی.
منظور از رئالیست این نیست که آنها واقع بین هستند ، بلکه به این دلیل است که آنان نظریه ای دارند که معتقد است تحلیل منسجم تری درباره روش عملکرد دولت ها درگذشته و حال ارایه می کنند.
استدلال مرشایمر درباره بازگشت به آینده بر پایه این استدلال رئالیستی است که نظام دو قطبی در دوره جنگ سرد منتهی به صلحی طولانی شد که ممکن است اکنون به علت از میان رفتن آن ، این صلح تضعیف شود.
نظریه هانتینگتون درباره برخورد تمدن ها ، محتوم بودن تعارض را به عنوان یک واقعیت اثبات شده تاریخی نقطه آغاز کار خود قلمداد می کند و تا آنجا پیش می رود که استدلال کند تعارضات عمده بعدی در دنیا نه تنها درباره اقتصاد یا عقیده بلکه بر سر فرهنگ خواهد بود.
نظریه کاپلان به نام هرج و مرج آینده بر اساس تجربه ای شکل گرفته که وی درمناطقی که ( مناطق در حال انقراض ) در دنیا می نامد ، به دست آورده بود ( مانند بخش هایی از آفریقا ) و معتقد است غرب چیزهایی را که در این نواحی اتفاق می افتد ، نادیده می کیرد.
بعضی از نویسندگان رادیکال و صاحب نفوذ در مسایل سیاست جهانی نظرات خود را در خارج از عرصه روابط بین الملل عالب -و درتضاد با آن - تدوین کرده اند.
نوام چامسکی که انتقادش از آنچه وی « امپراتوری آمریکایی »می نامد نقطه عزیمت روشنفکرانه اوست .وی معتقد است در نظم نوین جهانی چیزهای زیادی تغییر نکرده اندیعنی قدرتمندان و دلت های قدرتمند هنوز حالت هژمونیک خود را حفظ کرده اند.
رابرت کاکس در حوزه اقتصاد سیاسی ب ی دارای شهرت شناخته شده تری است اما وی مانند چامسکی عقیده دارد که ساختارهای قدرت که بعد از جنگ سرد شکل گرفته اند هنوز در جای خود محفوظ مانده اند.
وجود کمونیسم باعث محدو شدن دامنه جغرافیایی سرمایه داری شده بود ، بنابراین از میان رفتن آن منجر به گسترش سریع اصول بازار در سراسر دنیا شد.
اصطلاحی که برای تعریف سیاست اقتصاد جهانی در طول دهه 1990 به کار می رفت « اجماع واشنگتن ز بود که مجموعه ای سخت گیرانه از معیارهای اقتصادی را که همه کشورها می بایست از آن پیروی کنند تعریف می کرد ، صرف نظر از اینکه پیامدهای رفاهی آن چه باشد.
در کشورهای پیشرفته سرمایه داری ، نوعی گرایش مشهود نسبت به سیاست خارجی با محوریت اقتصاد وجود دارد.
منتقدان سرمایه داری نکات مهمی را مطرح می کنند اما تاکنون نتوانسته اند جایگزین اقتصادی جدی برای بازار معرفی کنند.
در اواخر دهه 1980 میلادی نویسندگانی مانند پاول کندی وجود داشتند که معتقد بودند آمریکا در حال افول است.
این دیدگاه که زمانی طرفداران زیادی داشت دیگر مورد پذیرش اکثر صاحب نظران نیست.ترکیبی از عوامل ، از جمله : سقوط شوروی ، شکوفایی بلند مدت اقتصادی آمریکا و آنچه نویسندگان مسایل ر.ب ی ان را «قدرت ساختاری » می نامند ، باعث شدند آمریکا به قدرت مسلط تبدیل شود.
مشکل اصلی که بعد از جنگ سرد پیش روی سیاست خارجی آمریکاست انزواطلبی نیست بلکه یک جانبه گرایی و در اغلب موارد بی اعتنایی به مناطقی از جهان است که این کشور در انجا ها منافع حیاتی ندارد.
تلاش بای اقتصاد پویا و مردمی مبتنی بر بازار در روسیه تاکنون ناموفق بوده است.
اما برای غرب ، به رغم نقض حقوق بشر در چچن و انتخاب پوتین ، یکی از مقامات سابق ک گ ب ، به ریاست جمهوری ، رها کردن روسیه به حال خود اکنون مخاطرات بیشتری دارد.
حتی اگر اصلاحات اقتصادی نتواند وضعیت روسیه را بهبود بخشد ، از آنجا که روسیه در حال حاضر بسیار ضعیف است تهدیدی جدی در سطح ب ی تلقی نمی شود.
ظهور چین در دهه 1990 بر مبنای یک نظام اقتصادی بوده است که از نظر ادغام سرمایه داری و کمونیسم تقریبا منحصر به فرد می باشد.
سیاستگذاران امریکا بیشتر نگران فرصت های تجاری عظیم در چین هستند نه اینکه به فکر ازادی سیاسی باشند.
اما در طول زمان بسیاری از افراد پیش بینی می کنند که اصلاحات مبتنی بر بازار و ادغام چین در اقتصاد جهانی منجر به تحولات سیاسی برگشت ناپذیری خواهد شد.
در عین حال بسیاری از کشورها در منطقه آسیا-اقیانوسیه چین را تهدید شماره یک خود تلقی می کنند.
تا نیمه دوم دهه 1990 دیدگاه پذیرفته شده این بود که آسیا اقیانوسیه به اوج گیری اقتصادی نایل شده اند و حتی بسیاری از ناظران پیش بینی کردند قرن پاسفیک در راه است.
بحان اقتصادی آسیا که در 1997 آغاز شد منجر به تغییرات گسترده و پیامدهای اجتماعی و سیاسی عظیم شد.
این بحران تاثیر شدیدی هم روی ثبات نظام مالی جهان داشت.
سقوط ایده قرن پاسفیک جدید تنها باعث تایید هژمونی آمریکا شد.
سیاستگذاران آمریکا نسبت به ژاپن به عنوان رقیب اقتصادی و مدل ژاپنی سرمایه داری نگران نیستند.
اروپا برای نظریه های ر.ب از نوع لیبرال و رئالیستی عرصه آزمایش بزرگی بوده است و در دوره بعد از جنگ سرد همچنان آزمایشگاه بزرگی باقی مانده است.
سئوال مهمی که بعد از 1989 پیش روی اروپاییان قرار گرفت این بود که فرایند اتحاد آلمان را چکونه می توان مدیریت کرد.
توسعه و یکپارچگی فضای اقتصادی اروپا با توسعه موازی «سیاست مشترک امنیتی » و « سیاست مشترک خارجی » همراه بوده است.
سقوط یوگسلاوی ازمایش مهمی بود که اروپا نتوانست از آن سربلند بیرون بیاید.
بسیاری از کارشناسان اکنون استفاده از اصطلاح «جهان سوم » را مورد سئوال قرار می دهند.
فقر در دهه 1990 همچنان واقعیتی برای اکثر مردم است.
پایان جنگ سرد نایج متضادی در کشورهای کمتر توسعه یافته به بارآورده است.
تنش های سیاسی ناشی از عدم توسعه را نمی توان از کشورهای پیشرفته دور نگه داشت.
بسیاری امیدوار بودند بعد از جنگ سرد صلح حکم فرما خواهد شد.
پایان جنگ سرد احتمال بروز جنگ هسته ای را خیلی کم کرد و مخارج نظامی را کاهش داد.
پایان جنگ سرد تعداد جنگ ها را افزایش داد و لی منجر به تلفات غیر نظامیان شد.
رئالیسم از آغاز شکل گیری رشته روابط بین الملل ، نظریه غالب سیاست جهانی بوده است.
رئالیسم خارج از محیط دانشگاهی از سابقه طولانی تری برخوردار بوده است.تردید درباره ظرفیت خرد بشر برای پیشرفت اخلاقی در آثار نظریه پردازان سیاسی کلاسیک مانند توسیدید ، ماکیاولی ، هابز وروسو دیده می شود.
توسیدید در یکی از صحنه ههای جنگ پلوپونزی در « گفت و گوی ملوسی ها » از عبارات آتنی ها استفاده می کند تا بر دیدگاه رئالیست ها درباره بعضی از مفاهیم اصلی مانند منافع شخصی ، ائتلاف ها ، موازنه قوا ، توانایی ها و عدم امنیت تاکید ورزد .مردم جزیره ملوس به شیوه ایده آلیستی پاسخ می دهند و به عدالت ، انصاف ، بخت و اقبال ، خدایان و وهله آخر به منافع مشترک متوسل می شوند.
رئالیسم در پایان هزاره دوم همچنان مورد توجه دانشگاهیان بوده و الهام بخش سیاست گذاران است.اگر چه باید در نظر داشت که پایان جنگ سرد با احیای لیبرالیسم ورویکردهای انتقادی متعدد دیگری همراه بوده است که همگی تحت لوای پست شوزیتویسم گرد آمده اند.
در ادبیات ر.ب در مورد اینکه آیا می توانیم به طور واضح در مورد رئایسم به عنوان نظریه واحد و منسجم صحبت به میان بیاوریم ، اختلاف نظر وجود دارد.
مهم ترین اختلاف بین دو دسته وجود دارد ، دسته اول رئالیسم را مجوزی جهت اتخاذ هر نوع عملی می دانند که برای تضمین بقای سیاسی ضروری است (رئالیسم های تاریخی ) و دسته دوم را شرایط همیشگی مخاصمه یا آمادگی برای مخاصمات آنیده می دانند (رئالیسم ساختاری ).
رئالیسم ساختاری به دو جناح تقسیم می شود : آن دسته از نویسندگانی که بر طبیعت بشر به عنوان ساختار تاکید دارند ( رئالیست های ساختاری نوع اول ) و آنهایی که معتقد به هرج و مرج ، ساختاری است که رفتار دولت ها را شکل و تحت تاثیر قرار می دهند.( رئالیسم ساختاری نوع دوم ).
در حاشیه رئالیسم ما با شکلی از رئالیسم رو به رو می شویم که تصویر بدبینانه رئالیسم های تاریخی و ساختاری را نمی پذیرد و معتقد است که کشورهای عمده در این نظام از طریق مدیریت قدرت و اقداماتی مانند دیپلماسی و حقوق ب عرفی می توانند وضعیت جنگ راکاهش دهند.
این مساله که آیا می توان از سنت منسجم رئالیسم سیاسی صحبت کرد یا خیر به بحث مهمی اشاره دارد که از سوی تاریخ دانان این نظریه مطرح شده است.بیشتر رئالیست های کلاسیک خود را وابسته به سنت خاصی نمی دانستند و به همین دلیل رئایسم مانند همه سنت ها چیزی مانند ابداع است .
وقتی که ما تنوعی از رئالیسم را می پذیریم این خطر وجود دارد که مشخصه ویژه هر کدام از متفکران و بستری که آنها در ان نگرش می پرداختند را بیش از حد بزرگ جلوه دهیم نتیجه چنین عملی ، این می شود که نسبت به اجزا آن شناخت کامل داریم و از فهم آن به عنوان یک مجموعه کلی بازمانده ایم.
دولت گرایی هسته مرکزی رئایسم است و شامل دو ادعا است . نخست طبق عقیده نظریه پردازان ، دولت مهم ترین بازیگر است و بقیه بازیگران در جهان سیاست از اهمیت کمتری برخوردارند.دوم ،«حاکمیت »دولت وجود یک جامعه مستقل سیاسی را مشخص می سازد که از اقتدار حقوقی بر سرزمین خود برخوردار است.
انتقاد عمده : دولت کرایی هم در زمینه تجربی ( چالش هایی برای قدرت دولت از « بالا» و «پایین » ) و هم هنجاری ( ناتوانی دولت های حاکم جهت پاسخ به مشکلات جمعی جهانی مانند قحطی ، تخریب محیط زیست و نقض حقوق بشر ) دارای نقص است.
بقا : هدف اولیه همه دولتها بقا است.این برترین نفع ملی است که همه رهبران سیاسی باید به آن احترام بگذارند.تمامی اهداف دیگر مانند توسعه اقتصادی در درجه دوم قرار می گیرند.دلتمردان برای آنکه امنیت کشور خود را حفظ کنند باید اثول اخلاقی را مورد توجه قرار دهند .این اصول اقدامات را بر اساس بازده آن مورد ارزیابی قرار می دهد تا اینکه بخواهد قضاوت کند که آیا عمل یک فرد درست بوده یا غلط.اگر اخلاقیات جهانی برای رئالیست های سیاسی وجود داشته باشد ة این اخلاق تنها در جوامع خاص تجسم می یابند.
انتقاد عمده : آیا حد و مرزی وجود دارد که مشخص کند یک دولت چه اقداماتی را می تواند به نام ضرورت انجام دهد ؟
خودیاری : هیچ کشوری نمی تواند جهت تضمین امنیت شما مورد اعتماد باشد.در سیاست ب ، ساختار نظام به دوستی ، صداقت و شرف اجازه ظهور نمی دهد ، فقط ، وضعیت همیشگی عدم اطمینان ، به علت نبود دولت جهانی به وجود می آید.همزیستی از طریق تقویت موازنه قوا به وجود می اید و در جاییکه دولت رئالیست به دنبال کسب منفعت بیشتری نسبت به سایر کشورها است ، همکاری محدود در تعاملات امکان پذیر است.
انتقاد عمده : خود یاری پیامد اجتناب ناپذیر فقدان یک دولت جهانی نیست ، خودیاری یک بازی است که دولت ها آن را انتخاب کرده اند .به علاوه نمونه های تاریخی و معاصری وجود دارد که دولت های نظام های امنیت جمعی را با اشکالی از همگرایی منطقه ای را به خودیاری ترجیح داده اند.
وضعیت جنگ : (state of war)وضعیتی که در آن درگیری واقعی وجود ندارد اما جنگ سرد دایمی وجود دارد که هر لحظه می تواند به جنگ گرم تبدیل شود.
لیبرالیسم اساسا بر آزادی فرد تکیه دارد.نهادهای داخلی و ب ی باید بر این اساس مورد بررسی قرار گیرند که آیا این هدف را تقویت می کنند یا خیر ؟اما توجه داشته باشید که این قاعده اساسی شامل تنوعات مهمی است ، به عنوان مثال برخی معتقدند آزادی باید بخ هاطر خیر مهم تر محدود شود.
لیبرالیسم از قرن هجدهم به بعد نفوذ زیادی بر عملکرد سیاست ب داشته است.
تفکرات لیبرال در ر.ب در دوره بین دو جنگ و در آثار ایده آلیست ها - که معتقد بودند که جنگ شیوه کهنه و غیر ضروری و کهنه حل وفصل اختلافات بین دولت ها است - به اوج خود رسید.
ب گرایی لیبرال : گرایشی در تفکرات لیبرال مبنی بر اینکه نظم طبیعی به وسیله دولتمران غیر دموکراتیک و سیاست های منسوخی مانند موازنه قوا به انحراف کشیده شده است.ب گرایان لیبرال معتقدند که ارتباط بین افراد و جهان ، از طریق بازرگانی و مسافرت ، شکل صلح آمیز تر روابط بین الملل را تسهیل می کند.
ایده آلیسم : اگر چه بین ب گرایی لیبرال و ایده آلیسم ارتباط مهمی ، همانند اعتقاد به قدرت افکار عمومی جهان در مهار منافع کشورها ، وجود دارد ، اما ایده آلیسم از این جهت متمایز است که به اهمیت بنیان نهادن نظم ب ی اعتقاد دارد.ایده آلیست ها ، بر خلاف ب گرایان معتقدند ، آزادی دولت ها بخشی از مشکلات ر.ب است و نه قسمتی از راه حل آن.تشخیص آن ها دو نتیجه دارد: 1- نیاز به تفکر صریح هنجار گراست : چگونه صلح را تقویت کنیم و جهان بهتری بسازیم .2- دولت ها باید بخشی از سازمان های ب ی و محدود به قوانین و هنجارهای آن باشند.
از نظر ایده آلیسن شکل گیری یک سازمان ب ی جهت تسهیل تغییرات صلح آمیز ، خلع سلاح ، میانجیگری و ( در صورت نیاز ) استفاده از زور ، بسیار اساسی محسوب شد.جامعه ملل در1920 ایجاد شد اما نظام امنیت جمعی آن نتوانست در دهه 1930 ، جلوی سقوط آن را به جنگ بگیرد.کشورهای پیروز در ائتلاف دوران جنگ برای مقابله با آلمان نازی به دنبال نهاد ب ی جدیدی بودند که نماینگر جامعه دولت ها باشد و در مقابل تجاوز مقاومت کند.منشور سازمان ملل از دو جنبه مهم با جامعه ملل متفاوت بود : 1- عضویت آن تقریبا جهانی بود 2- قدرت های بزرگ می توانستند جلوی هر اقدامی را که خلاف منافع آنها بود را بگیرند.
نهادگرایی لیبرال : سومین رویکرد در الگوی لیبرالیسم بود.نهادگرایان لیبرال در دهه 1940 به نهاد های ب ی روی آوردند تا برخی از اقداماتی را که دولتها نمی توانستند آنرا اجرا کنند ، عملی سازند .همین عمل کاتولیزوری برای نظریه همگرایی در اروپا و پلورالیسم در ایالات متحده تبدیل شد.پلورالیسم در اوایل دهه 1970 چالش عمده ای برای رئالیسم ایجاد کرد.این نظریه ر بازیگران جدید ( شرکت های فراملی و سازمان های غیردولتی ) و الگوهای جدید تعامل ( وابستگی متقابل و همگرایی ) تمرکز داشت.
بحث درباره کشورهای لیبرال بر موضوع پژوهش ب گرایی نئولیبرال ، حاکم است: حوزه صلح لیبرال تا چه اندازه گسترش می یابد ، چرا روابط درون ان صلح آمیز است و در روابط بین کشورهای لیبرال و رژیم های خود کامه چه الگوهایی ممکن است تغییر کند ؟ اساسا در دوره پس از جنگ سرد ب گرایان نئولیبرال حمایت های خود را از تلاشهای غرب ( به ویژه آمریکا)برای استفاده از اهرم سیاست خارجی جهت فشار بر دولت های خودکامه جهت لیبرال شده ، تشدید کرده اند.
واکنش نئوایده آلیست ها به جهانی شدن استفاده از دموکرانیزاسیون نهادهای ب ی و ساختارهای داخلی کشور است.نئوایده آلیسم رادیکال نسبت به جریان اصلی پایبندی لیبرالیسم به جهانی شدن از بالا انتقاد می کند.
متداول ترین نظریه لیبرالیسم در دوره معاصر نهادگرایی نئولیبرال است .در مرکز برنامه پژوهشی آنها این مسئله قرار دارد که چگونه می توان همکاری را در شرایط هرج و مرج آغاز و تقویت نمود.این عمل با ایجاد رژیمها تسهیل می شود.توجه داشته باشید که نهادگرایان نئولیبرال در این فرضیه با رئالیست ها مشترکند که دولت ها مهمترین بازیگران هستند و اینکه محیط ب هرج و مرج آمیز است.به هرجهت ، دلایل آنها درباره دست یابی به الگوهای ثابت همکاری در شرایط هرج مرج باهم تفاوت دارد.
مناظره نئو -نئو در 10 تا 15 سال اخیر تمرکز غالب در پژوهش نظری ر.ب در ایالات متحده بوده است.
نئورئالیسم ونئولیبرالیسم بیش از آنکه صرفا نظریه باشند بیانگر پارادایم ها یا چارچوب های فکری هستند که تصور افراد را نسبت به جهان شکل می دهند و بر اولویت های پژوهش و مباحث و گزینه های سیاسی تاثیر می گذارند.
قرائت های مختلفی از نئورئالیسم یا نئولیبرالیسم وجود دارد.
نئولیبرالیسم در دنیای آکادمیک بیشتر به نهادگرایی نئولیبرال اشاره دارد.در جهان سیاست ، نئولیبرالیسم به واسطه تقویت سرمایه داری و ارزشها و نهادهای دموکراتیک غربی شناخته می شود.
رویکردهای انتخاب عقلانی و نظریه بازی در نظریه های نئورئالیسم و لیبرالیسم ترکیب شده اند تا گزینه های سیاسی و رفتار دولتها را در شرایط مخاصمه و همکاری تشریح کنند.در این حالت ما با تعابیر پیچیده تر و علمی تری از این نظریه ها روبه رو هستیم.
نظریه های نئورئالیسم و نئولیبرالیسم نظریه های حل کننده مسایل هستند ، از وضعیت موجود نشئت می کیرند ، آنها در مورد بازیگران ، ارزشها ، مسایل ، و ترتیبات قدرت در نظام ب دارای فرضیه های مشترک هستند.نئورئالیست ها و نئولیبرال ها دنیاهای مختلفی را مطالعه می کنند.نئورئالیست ها به مطالعه مسایل امنیتی می پردازند و درگیر مسایل قدرت وبقا هستند ، نئولیبرالها به مطالعه اقتصاد سیاسی می پردازند و برهمکاری نهادها تمرکز دارند.
رئالیسم ساختاری کنت والتز تاثیر عمده ای بر پژوهشگران ر.ب داشته است.او مدعی است که ساختار ب عامل اصلی در شکل دهی به رفتار دولت هاست.همچنین نئورئالیسم والتز دیدگاه ما را نسبت به قدرت و توانمندیها توسعه می دهد.او با رئالیسم سنتی از این لحاظ موافق است که قدرت های بزرگ همچنان ماهیت نظام ب را تعیین می کنند.
رئالیست های ساختاری اهمیت مشخصه های ملی -به عنوان تعیین کننده رفتار سیاست خارجی کشور-را چندان مهم تلقی نمی کنند.از نظر نئورئالیست ها همه دولت ها از لحاظ عملی واحد های یکسانی هستند که با تنگناهای مشابهی که به واسطه هرج و مرج ایجاد شده روبه رو هستند.
رئالیست های ساختاری بسیاری از فرضیه های رئالیسم سنتی را می پذیرند.آنها معتقدند که زور ابزار مهم و موثری برای حکومت داری است و موازنه قوا همچنان سازو کار اصلی برای دستیابی به نظم در این نظام است.
جوزف گریکو ، نماینده رئالیست های مدرن است که منتقد نهادگرایان نئولیبرال هستند.او مدعی است که دولت ها هم به دنبال منافع مطلق هم منافع نسبی هستند.چکونگی توزیع این منافع مسئله ی مهمی است ، بنابراین بر سر همکاری های ب ی دو مانع وجود دارد : ترس از کسانی که ممکن است از قوانین پیروی نکنند و منافع نسبی دیگران.
پژوهشگران در مطالعات امنیتی دو برداشت از نئورئالیسم را ارایه می کنند.نئورئالیست های تهاجمی بر اهمیت قدرت نسبی تاکید دارند.آنها همانند رئالیست های سنتی معتقدند مخاصمه در نظام ب اجتناب ناپذیر است و رهبران همواره باید مراقب دولت های توسعه طلب باشند.غالبا نئورئالیستهای تدافعی با نهادکرایان نئولیبرال اشتباه گرفته می شوند.آنها به هزینه های جنگ واقف هستند و فرضشان بر این است که جنگ معمولا از نیروهای غیر عقلانی یک جامعه ناشی می شود.به هر حال آنها می پذیرند که دولت های توسعه طلب که خواستار استفاده از نیروی نظامی هستند ، زیستن در یک جهان بدون سلاح را ناممکن می سازد.همکاری ممکن است ، اما تنها در ارتباط با دولت های دوست می تواند موفقیت آمیز باشد.
نئولیبرالیسم معاصر به وسیله فرضیه های لیبرالیسم بازرگانی ، جمهوری خواه ، جامعه شناختی و نهادگرایی شکل گرفته است.
لیبرالیسم بازرگانی و جمهوری خواه اساس تفکر اخیر نئولیبرال را در دولت های غربی تشکیل می دهد.این کشورها در برنامه های سیاست خارجی خود به حمایت از تجارت ازاد و دموکراسی می پردازند.
نهادگرایی نئولیبرال در آثار نظری کارکردگرا در دهه های 1950 و 1960 وابستگی متقابل ادبیات و مطالعات فراملی دهه های 1970 و 1980 ریشه دارد.
نهادگرایان نئولیبرال نهادها را به مثابه ابزاری برای دستیابی به همکاری در نظام ب می دانند.رژیم ها و نهادها در اداره نظام ب رقابت آمیز و هرج و مرج آمیز بسیار موثر اند.آنها در زمان لازم به تشویق چند جانبه گرایی و همکاری به مثابه ابزاری برای تامین منافع ملی می پردازند.
نهادگرایان نئولیبرال معتقدند که همکاری در حوزه هایی که از نظر رهبران منافع متقابلی وجود ندارد ، بسیار دشوار است.
نئولیبرال ها معتقدند که دولت ها برای دست یابی به سود مطلق همکاری می کنند و بزرگترین معضل برای رسیدن به همکاری «تقلب» دیگر دولت ها است.
مناظره نئو-نئو بحث بین دو دیدگاه کاملا متضاد نیست .آنها از شناخت شناسی مشترکی برخوردارند ، بر مسایل مشابهی تمرکز دارند و در برخی از فرضیه ها درباره سیاست ب توافق دارند.این مناظره ای درون پارادایمی است.
نهادگرایان نئولیبرال و نئورئالیست ها دنیاهای متفاوتی از سیاست ب را مطالعه می کنند.نئورئالیست ها بر امنیت و موضوعات نظامی - موضوعات مربوط به سیاست عالی - تمرکز دارند.نهادگرایان نئولیبرال بر موضوعات مربوط به اقتصاد سیاسی و محیط زیست و اخیرا بر حقوق بشر تاکید دارند.این موضوعات موضوع سیاست نازل نامیده می شود.
نئورئالیست ها معتقدند که دولت ها باید نگران منافع مطلق و نسبی باشند که از توافق های ب ی و تلاش های همکاری جویانه ناشی می گردد.نهادگرایان نئولیبرال کمتر نگران منافع نسبی هستند و معتقدند که همه از منافع مطلق بهره خواهند برد.
نئورئالیست ها نسبت به همگاری محتاطانه تر عمل می کنند و یاداوری می کنند که دنیا همچنان مکانی رقابت آمیز است که تحت تاثیر منافع شخصی اداره می شود.
نهادگرایان نئولیبرال معتقدند که دولت ها و دیگر بازیگران می توانند به همکاری تشویق گردند ، البته آن ها باید متقاعد شوند که همه دولت ها به قوانین پایبندند و اینکه همکاری به منافع مطلق منجر خواهد شد.
این بحث بسیاری از موضوعات مهم که برخی از فرضیه های اصلی هر دونظریه را به چالش می کشاند ، مورد بررسی قرار نمی دهد.به عنوان مثال نئورئالیسم نمی تواند آن گروه از رفتارهای سیاست خارجی را توضیح دهد که هنجار منافع ملی را به خاطر منافع بشر دوستانه به چالش می کشاند.هیچ کدام از دو نظریه به تاثیر یادگیری بر رفتار سیاست خارجی دولت ها اشاره نکردند.
نئورئالیستها معتقدند که دولت ها همچنان بازیگران عمده در سیاست ب هستند و جهانی شدن بخشی از اقتدار و کنترل دولت ها را به چالش می کشد اما سیاست همچنان ب ی است.
نئورئالیست ها نگران چالش های جدید امنیتی هستند که از جهانی شدن نابرابر ناشی می کردد.( مانند بی عدالتی و منازعه ).
جهانی شدن فرصت ها و منابعی را برای جنبش های اجتماعی فراهم می کند که اقتدار دولت ها را در حوزه های مختلف به چالش می کشد.نئورئالیست ها از جنبش هایی که مسایل مهم امنیتی را در معرض بحث عمومی قرار می دهد ، حمایت نمی کنند.
نئولیبرال های بازار ازاد معتقدند که جهانی شدن نیرویی مثبت است.سرانجام همه دولت ها از رشد اقتصادی که به وسیله نیروهای جهانی شدن تقویت می گردد بهره مند می شوند.پانها معتقدند که دولت ها نباید با جهانی شدن مبارزه کنند یا با مداخلات سیاسی ناخواسته آن را کنترل کنند.
برخی از نئولیبرال ها معتقدند که دولت ها باید به منظور تقویت سرمایه داری با وجهه انسانی یا بازاری که نسبت به منافع و نیازهای انسان ها حساستر است مداخله نمایند.نهادهای جدید می توانند به وجود آیند و نهادهای پیشین می تواند به منظور جلوگیری از جریان نابرابر سرمایه ، تقویت ثبات زیست محیطی و حمایت از حقوق شهروندان مورد اصلاح قرار گیرد.
آثار مارکس به رغم سقوط حاکمیت حزب کمونیست در شوروی همچنان اعتبار خود را حفظ کرده است.
تحلیل مارکس از سرمایه داری اهمیت خاصی دارد و این اهمیت همچنان بیشتر می شود.
تحلیل مارکسیستی از ر.ب به دنبال آشکار کردن شیوه عمل پنهانی سرمایه داری جهانی است.این شیوه عمل پنهانی بستری فراهم می سازد که در قالب آن حوادث ب ی رخ می دهد.
خود مارکس مطالب زیادی درباره تجزیه و تحلیل نظری ر.ب ارایه نکرد.
عقاید او به شیوه های مختلف و متضاد تفسیر و تصاحب شده است که همین امر منجر به پیدایش برخی مکتب های مختلف مارکسیستی شده است.
در بطن مکتب های مختلف ، عناصر مشترکی وجود دارد که به نوشته های مارکس برمی گردد.
نظریه نظام جهانی توسعه مستقیم آثار لنین درباره امپریالیسم و آثار «مکتب وابستگی آمریکای لاتین » است.
والرشتاین یکی از مهم ترین نویسندکان این مکتب است.
آثار او از سوی تعدادی از نویسندگان توسعه یافت که نظریات خود را بر مبنای آثار اولیه او بنیا ن نهاده بودند.
گرامشی تجزیه و تحلیل مارکسیستی را بیشتر به سوی پدیده ی روساخت تغییر داد.به ویژه فرایندهایی را بررسی نمود که از طریق آنها رضایت جهت پذیرش یک نظام اجتماعی و سیاسی خاص از طریق فعالیت هژمونی ایجاد و بازتولید می کردد.هژمونی افکار و ایدئولوژی طبقه حاکم را در سراسر جامعه کاملا گسترده و مورد پذیرش می سازد.
متفکرانی مانندکاکس تلاش نموده اند تا از طریق تسری برخی مفاهیم کلیدی گرامشی ، به ویژه در بستر جهانی ، افکار او را ب ی سازند.
نظره انتقادی در آثار مکتب فرانکفورت ریشه دارد .
دغدغه اصلی آنان ازاد سازی است و به ویژه آنها به ظرفیت های بشر که در هنگام عمل آزاد سازی مورد استفاده قرار می کیرد توجه دارند.
تفسیر های متعدد و مختلفی از کلمه آزادسازی از درون سنت نظریه انتقادی به وجود آمده است.نسل نخست مکتب فرانکفورت آزادسازی را معادل با آشتی با طبیعت می دانست.هابرماس معتقد است که نیروی آزاد سازنده در حوزه ارتباطات قرار دارد و اینکه دموکراسی لیبرال شیوه ای است که از قالب آن این نیرو می تواند آزاد گردد.
اندرولینک لیتر بر مبنای مفاهیم نظریه انتقادی عقاید خود را بسط داد و به نفع گسترش مرزهای اخلاقی اجتماع سیاسی استدلال کرد و به اتحادیه اروپایی به عنوان نمونه ای از نهاد حکومتی پساوستفالی اشاره کرد.
مشخصه نئو مارکسیسم بهره گیری مجدد از مقولات و مفاهیم تدوین شده به وسیله مارکس است.
وارن تجزیه و تحلیل مارکس در مورد سرمایه داری و استعمار را به کار می گیرد تا از برخی عقاید اصلی نظریه پردازان وابستگی و نظام جهانی انتقاد کند.
روزنبرگ از عقاید مارکس استفاده می کند تا نظریه های رئالیستی ر.ب را مورد انتقاد قرار دهد و رویکرد دیگری را تدوین کند که به دنبال فهم تغییرات تاریخی در جهان سیاست -به مثابه بازتابی از تغییرات درروابط تولید - باشد.
مارکسیستها تا اندازه ای نسبت به تاکید اخیر بر مفهوم جهانی شدن بدبین هستند.
آنها جهانی شدن را پدیده ای جدید نمی دانند و علائم امروزی جهانی شدن را بخشی از گرایش های دراز مدت در گسترش سرمایه داری می دانند.
مفهوم جهانی شدن به طور روز افزون به عنوان ابزاری ایدئولوژیک جهت توجیه کاهش حقوق کارگران و کاهش ارایه خدمات رفاهی مورد استفاده قرار می گیرد.
رئالیسم ، لیبرالیسم و ساختارگرایی در دهه 1980 مناظرات بین پارادایمی را تشکیل میدادند که رئالیسم از میان این سه نظریه مسلط و برتر بود.
مباحثات بین پارادایمی به رغم آنکه ظاهرا قصد داشت فضای باز فکری ایجاد کند ، عملا بر سلطه و تفوق رئالیسم صحه گذاشت .این مکتب مدعی بود نماینده عقل مشترک بشری و عینیت است و همین دلیل موفقیت آن است.
تفوق و برتری رئالیسم در سالهای اخیر به سه دلیل کاهش یافته است .1
1- اینکه جهانی شدن مجموعهی دیگری از ویژگیهای سیاست های جهانی را به مسایل اصلی تبدیل کرده است .
2- فرضیه بنیادی رئالیسم یعنی پوزیتویسم به دلیل تحولات در علوم اجتماعی و فلسفه ، تضعیف شده است.
3- نهادگرایی نولیبرال به صورت روزافزونی رئالیسم را به عنوان مکتب اصلی مورد چالش قرار میدهد و در نتیجه سنتز نئو-نئو به جریان مسلط و غالب تبدیل میشود.
نظریهها را از این جهت میتوان دسته بندی کرد که تشریحی را سازنده هستند ، بنیادی هستند یا غیر بنیادی .نظریههای تشریحی سازنده هستند و نظریههای سازنده ، غیر بنیادی.
سه نظریه اصلی که تشکیل دهنده مباحثات بین پارادایمی هستند ، بر مجموعهای از مفروصات پوزیتویستی بنا شدهاند.این فرضیات عبارت اند از :
این عقیده که نظریههای علوم اجتماعی میتوانند از همان روشهای علوم طبیعی استفاده نمایند.
حقایق و ارزشها از یکدیگر قابل تفکیک اند
حقایق بیطرف میتواند به عنوان ابزاری برای داوری درباره ادعاها و نظریههای متفاوت مورد استفاده قرار گیرد .
جهان اجتماعی دارای قواعدی است که میتوان آنها را «کشف» کرد.
از پایان دهه 1980 با شکلگیری رویکردهایی که به فرضیههای سازنده و غیر بنیادی تمایل داشتند ، نوعی رویگردانی از پوزیتویسم مشاهده میشود.
سه گروه از نظریهها وجود دارد :
نظریههای خرد گرا که قرائتهای نهایی آن رئالیسم و لیبرالیسم هستند.
نظریههای واکنشگرا که پست پوزیتویسم هستند.
نظریههای سازهانگاری اجتماعی که هدف آنها ایجاد ارتباط بین دو گروه فوق است.
نظریه های هنجاری به دلیل سیطره پوزیتویسم که آن ارزش محور و غیرعلمی میدانست ، چندین دهه متروک و مهجور بود.
در دهه گذشته علاقه و توجه جدیدی به نظریه هنجاری ابراز شده است و به این ترتیب نظریه ب به مباحث اصلی سیاست مرتبط شده است.امروز به صورت گستردهای پذیرفته شده است که تمامی نظریهها چه به صورت تصریحی یا تلویحی ، دارای فرضیههای هنجاری هستند.
دو تفاوت اصلی در نظریه هنجاری ، بین جهان وطنی و اجتماع گرایی است.رویکرد نخست معتقد است حق و تکلیف به عهده افراد است ولی رویکرد دوم کشور را موضوع میداند.
کریس براون سه حوزه اصلی را در نظریه هنجاری معاصر برمیشمارد : آزادی عمل دولت ، اخلاق به کارگیری قدرت و عدالت بین المللی.
در دهه گذشته موضوعات هنجاری در مباحثات مربوط به سیاست خارجی ، بیشتر مطرح شدند.مانند بحث درباره تدوین سیاست خارجی اخلاقی یا چگونگی پاسخ دادن به تقاضاها برای مداخله بشردوستانه.
فمینیست
چهار گونه مختلف از نظریه فمینیستی وجود دارد ، لیبرال ، مارکسیست/سوسیالیست ، پست مدرن و فمینیسم دیدگاهی.
فمینیسم لیبرال در پی یافتن نقشهایی است که زنان میتوانند در سیاست جهانی ایفا کنند و این پرسش را مطرح میکند که چرا آنها در حاشیه قرار گرفتهاند.این رویکرد میخواهد همان فرصتهایی را که به مردان داده شده به زنان نیز داده شود.
فمینیستهای مارکسیست/سوسیالیست روی نظام سرمایهداری بین المللی تمرکز میکنند.فمینیستهای مارکسیست معتقدند سرکوب زنان محصول جانبی سرمایهداری است ، در حالیکه فمینیستهای سوسیالیست سرمایهداری و مردمسالاری را ساختارهایی میدانند که باید بر آنها غلبه کرد تا زنان امیدی به تساوی داشتهباشند.
دغدغه فمینیستهای پست مدرن مسئله جنسیت است که با مسئله موقعیت زنان تفاوت دارد.آنها در پی کشف عواملی هستند که مذکر بودن و مونث بودن را ایجاد میکنند.آنها میخواهند بدانند سیاست جهانی چه نوع مردان و زنانی ایجاد میکند.
فمینیستهای دیدگاهی مانند تیکنر میخواهند سلطه مردها بر آگاهی ما را از جهان اصلاح کنند.تیکنر این کار را از طریق بازنگری و بازتعریف شش اصل «عینی » سیاست بینالملل که به وسیله مورگنتا تدوین شده است ، انجام میدهد.تیکنر این اصول را براساس دیدگاه جنس مونث از جهان ، بازتعریف میکند.
جنسیت به این معناست که مذکر بودن یا مونث بودن چگونه به وسیله سیاست جهانی ایجاد میشود.
نظریه انتقادی
نظریه انتقادی ریشه در مارکسیسم دارد و در دهه 1920 به وسیله مکتب فراکفورت شکل گرفت.مهم ترین نظریه پرداز این رویکرد از 1945 ، هابرماس است.
مارکس هورکهایمر در سال 1937 در مقاله ای ، تفاوت های نظریه سنتی و انتقادی را برشمرد.
نظریه انتقادی معتقد است ساختارهای اجتماعی در تاثیرگذاری خود واقعی هستند.در حالی که پوزیتویسم آنها را واقعی نمیدانست زیرا نمیتوان آنها را به صورت مستقیم مشاهده کرد.
نوشتههای لینک لیتر از مهمترین نوشتههای این رشته است.
جامعه شناسی تاریخی
پیشینهای طولانی دارد .تمرکز اصلی این رویکرد روی مطالعه چگونگی تشکیل جوامع و اشکال مختلف آن است.
جامعه شناسی تاریخی معاصر در پی فهم چگونگی تشکیل دولت از قرون وسطی به بعد است.موضوع مطالعه این رویکرد ، تعاملات بین دولتها ، طبقات ، سرمایهداری و جنگ است.
چارلز تیلی این موضوع را مورد مطالعه قرار میدهد که چگونه سهگونه اصلی دولت در پایان قرون وسطی ، به تدریج به یک گونه دولت ملی تبدیل شد.علت این چنین تغییر توانایی دولت ملی برای مبارزه در جنگ ها بوده است.
مایکل مان مدل مناسبی برای فهم منابع قدرت دولت طراحی کرده است که به اختصار مدل IEMP (ایدئولوژی ، اقتصاد ، نظامی و سیاسی )نامیده میشود.این مدل نشان میدهد که چگونه دولتهای مختلف ، شکل کنونی خود را به دست آورده اند.
جامعه شناسی تاریخی ،نئورئالیسم را تضعیف میکند زیرا نشان میدهد که دولتها از لحاظ سازمانی عملکرد مشابهی ندارند و در طول زمان تغییر میکنند.اما این مکتب همانند نئورئالیسم به مطالعه جنگ علاقهمند است و بنابراین این دو رویکرد نقاط مشترکی هم دارند.
پست مدرن
لیوتارد پست مدرنیسم را بیاعتمادی به فراروایتها تعریف میکند و به این معنی است که این مکتب نمیپذیرد خارج از گفتمان ، بنیانهایی برای حقیقت وجود داشته باشد.
فوکو بر رابطه قدرت-دانش تاکید میکند و معتقد است آنها به صورت متقابل شکل میگیرند.یعنی خارج از حقیقت ، هیچ حقیقتی وجود ندارد .اگر حقیقت دارای تاریخ باشد ، تاریخ چگونه میتواند حقیقت داشته باشد ؟
فوکو رویکردی تبارشناسی درباره مطالعه تاریخ اتخاذ میکند.این رویکرد توضیح میدهد که چگونه طرح حقیقت بر دیگر طرحها سیطره پیدا کرده است.
دریدا معتقد است جهان همانند متنی است که به سادگی قابل فهم نیست ، بلکه باید تعبیر و تفسیر شود .او چگونگی شکل گیری متنها را بررسی میکند و دو ابزار برای فهم اینکه اتفاق ، همانند تخلفهای به ظاهر طبیعی زبان است ، به ما ارائه میکند.این دو ابزار تجزیه و دوبارهخوانی است.
پست مدرنیسم به وسیله نویسندگان برجسته از این جهت مورد حمله قرار گرفته است که بسیار نظری است و با جهان واقعیت چندان سروکار ندارد .پست مدرنیستها در مقابل میگویند در عالم اجتماعی چیزی به اسم جهان واقعی وجود ندارد . زیرا واقعیت از نظر ما مورد تفسیر قرار نمیگیرد.
سازهانگاری
سازهانگاری چشم انداز جدیدی برای پر کردن شکاف بین نظریههای خردگرا و واکنشگرا ایجاد کرده است.
تلاشهای ونت مهم است. کوهن گفته است تا زمانی که واکنشگرایان برنامه تحقیقی ارائه نکنند ، در حاشیه باقی خواهند ماند . ونت چنین برنامهای را ارائه میکند زیرا هدف وی نزدیک کردن دیدگاههای نئولیبرال و واکنشگرایان است.
ادعای اصلی ونت این است که هرج و مرج ب ی امر قطعی و بدون تغییری نیست و به صورت خودکار مستلزم رفتار دولتها بر پایه تامین منافع حود نیست.در حالیکه خردگرایان معتقدند هرج و مرج ویژگی قطعی نظام است.ونت معتقد است هرج و مرج میتواند اشکال متفاوتی داشته باشد ، زیار هویتها و منافع ، محصول تعامل هستند و پیش از آن وجود نداشتهاند.
مهمترین مخالفتها با ونت این است که او در واقع رئالیستی خردگرا است و نمیتواند پلی میان خردگرایی و واکشگرایی ایجاد کند.او سازهانگاری را به گونهای تعریف میکند تا مورد پذیرش خردگرایان قرار گیرد.چنین تعریفی مورد پذیرش واکنشگرایان نیست زیرا انها در پی تعریف عمیقتری از هویت و منافع هستند.او معتقد است دولت در عرصه سیاست جهانی مفروض و قطعی است.
رئالیستهای مشروط خود را رئالیستهای ساختاری یا نئورئالیست میدانند.
آنها معتقدند که نئورئالیسم رای به سه دلیل ناقص است : آنها با «رقابت محور » بودن نظریه مذکور مخالفاند ، آنها قبول ندارند که انگیزه کشورها فقط «دست آوردهای نسبی » است.آنها معتقدند در تاکید روی مفهوم تقلب اغراق شده است.
رئالیستهای مشروط تمایل دارند درباره همکاری بین کشورها نسبت به آنچه نئورئالیستها ی سنتی در این خصوص میاندیشند خوشبین تر باشند.
طرفداران هرج ومرج معقول با این نکته موافقاند که ساختار عامل اصلی در تعیین نوع رفتار دولتهاست.
نوعی گرایش به ویژه در اروپا به سوی هرج و مرج معقول وجود دارد که هدف اصلی آن اهمیت فزاینده ملاحظات امنیت ب است.
دلیل این چنین گرایشی این است که کشورهای بیشتری در جهان معاصر به این واقعیت پی بردند که امنیت آنها با امنیت دیگر کشورها وابستگی متقابل دارد.
هرچه بیشتر این روند گسترش یابد احتمال کاهش تنگناهای امنیتی بیشتر خواهد بود.
نئورئالیستها این دیدگاه را که نهادهای ب ی میتوانند در دسیابی به صلح و امنیت نقش مهمی ایفا کنند را قبول ندارند.
سیاستمداران و دانشگاهیان معاصر که معتقد به رویکرد نهادگرایی لیبرال هستند براین باورند که نهادها راهکارهای مهمی برای رسیدن به امنیت ب ی است.
نهادگرایان لیبرال بسیاری از باورهای رئالیسم را درباره اهمیت قدرت نظامی در ر.ب را قبول دارند.آنها معتقدند نهادها میتوانند چارچوبی برای همکاری ارائه کنند ، تا در این چارچوب بتوان بر مخاطرات رقابت های امنیتی بین کشورها فائق آمد.
نظریه صلح دموگراتیک در سالهای دهه 1980 شکل گرفت .استدلال اصلی این است که گسترش دموکراسی موجب رسیدن به امنیت بیشتر در عرصه ب ی خواهد شد.
نظریه صلح دموکراتیک بر منطق کانتی استوار است که سه مولفه دارد : - دموکراسی انتخابی مردم ، تعهد ایدئولوژیک به رعایت حقوق بشر و وابستگی متقابل کشورهای مختلف به یکدیگر.
براساس این نظریه جنگ بین دولتهای دموکراتیک به ندرت اتفاق میافتد .به دلیل اینکه اختلاف نظرها و تعارض منافع بدون تهدید و یا استفاده از ازور ، حل و فصل میشوند ، احتمال وقوع جنگ ، در مقایسه با منازعات حکومتهای غیر دموکراتیک بسیار اندک است.
طرفداران نظریه صلح دموکراتیک دیدگاههای رئالیستها را رد نمیکنند ، بلکه به رد «رئالیسم عوامانه » آنجا که دیدگاه مزبور مسئله جنگ همه علیه همه را مطرح میکند ، میپردازند . آنها معتقدند هنجارهای داخلی کشورها و نهادهای آن اهمیت دارند.
نظریه پردازان امنیت جمعی مسئله قدرت را به طور جدی مورد توجه قرار میدهند ، اما براین باورند که میتوان از اندیشههای رئالیستی درباره نظام «خودیاری» فراتر رفت.
امنیت جمعی بر سه شرط اصلی استوار است : کشورها باید استفاده از نیروی نظامی برای ایجاد تغییرات در وضعیت موجود را محکوم کنند.آنها باید دیدکاه خود را در زمینه منافع ملی گسترده تر کنند به گونهای که منافع جامعه ب ی را نیز در برگیرد و اینکه کشورها باید بر ترس خود غلبه کنند و یاد بگیرند که چگونه به یکدیگر اعتماد داشته باشند.
هدف امنیت جمعی ایجاد نظام موثری مببتنی بر «توازن تنظیم شده سازمانی » است، که ترجیحا باید جای توازن تنظیم نشده را که در نظام مبتنی بر هرج و مرج جریان دارد ، بگیرد.
اعتقاد بر آن است که امنیت جمعی در صورت تحقق منجر به ایجاد جهانی سرشار از دوستی و صلح میشود.
طرفداران این نظریه معتقدند به رغم شکستهای گذشته ، فرصتهایی پدید آمده است تا بار دیگر به امنیت جهانی فرصت در دوران پس از جنگ سرد را بدهیم.
سیاست قدرت و سیاست عملی که رئالیتها بر آن تاکید میکنند ، از دیدگاه سازهانگاران اجتماعی ، محصول دانش مشترک است و این دانش معطوف به مقصود است.
نظریه پردازان امنیت انتقادی معتقدند که اهمیت دادن بیش از حد در بیشتر رویکردها به دولت اشتباه است.
برخی از آن ها مایلند مرجع توجه در مطالعات را متوجه افراد کنند و توصیه میکنند «آزاد سازی» کلید امنیت بیشتر در کشورها و جامعه ب ی است.
نویسندگان فیمینیت معتقدند که جنسیت در ادبیات امنیت ب نادیده گرفته شده است و این امر با توجه به تاثیر جنگ بر زنان غیرقابل قبول است.
همچنین میگویند ملحوظ نمودن مجدد مسئله جنسیت ، نتیجهاش ایجاد تغیرات محتوایی و مفهومی در مطالعات امنیت ب خواهد بود.
پستمدرنها بر اهمیت اندیشهها و گفتمانها در بررسی امنیت ب ی تاکید میکنند.
هدف پست مدرنها جایگزین کردن «گفتمان اجتماعی » به جای «گفتمان رئالیسم » است.
رویکردهای رئالیستی و پست مدرن روشهای معرفت شناختی متفاوتی دارند.
پست مدرنها سعی میکنند با طرح پرسشهایی که به وسیله رویکردهای سنتی نادیده گرفته شده است ، بحث درباره امنیت جهانی را از منظر جدیدی مطرح میکنند.
نویسندگان پست مدرن معتقدند اکر جوامع معرفتی به گسترش ایدهآلهای اجتماعی کمک کنند ، میتوان ماهیت سیاست ب ی را تغییر داد.
طرفداران مکتب جامعه جهانی معتقدند در پایان قرن بیستم شاهد تسریع روند جهانی شدن بودهایم.
جهانی شدن را میتوانیم در عرصههای اقتصاد ، ارتباطات و فرهنگ مشاهده کنیم .جنبشهای اجتماعی جهانی همچنین واکنشی هستند به مخاطرات جدیدی در زمینه محیط زیست ، مسئله فقر و تسلیحات کشتار در حال رخ دادن است.
جهانی شدن در زمانی محقق میشود که تجزیه دولت-ملتها ، که با پایان جنگ سرد سرعت گرفته در حال رخ دادن است.
ایجاد شکاف در مفهوم کشورداری و حاکمیت سبب بروز انواع جدیدی از درگیری ها و منازعات در کشورها شده که جای درگیریها بین کشورها را میگیرد و نظام ب ی مبتنی بر مفهوم دولت نمیتواند با آن مقابله کند.این امر منجر به تقویت سیاست هایی شده که طرفدار حس مسئولیت جهانی هستند.
جهانی شدن همچنین به وسیله گسترش جوامع امنیتی منطقهای تقویت میشود و با شکلگیری اجماع فزاینده در باره هنجارها و اعتقادات پیریزی میشود.
اختلاف نظرهایی دراین خصوص که آیا جهانی شدن موجب تضعیف مفهوم حاکمیت میشود و یا صرفا به تغییر ماهیت آن میانجامد ، وجود دارد.همچنین پیرامون اینکه آیا جامعه جهانی میتواند به وجود آید که نوید دهنده دورانی از صلح و امنیت باشد یا خیر اختلاف نظر وجود دارد.
بلافاصله بعد از جنگ دوم نهادهای ب ی ایجاد شدند تا همکاریها را در اقتصد جهانی تسهیل کنند و اطمینان حاصل شودکه کشورها انواع سیاست های فقیر سازی همسایه را که در رکود بزرگ نقش داشت را تعقیب نمیکنند.
آغاز جنگ سرد عملکرد این نهادها را به تعویق انداخت ، زیرا ایالات متحده مستقیما برای مدیریت بازسازی اروپا و نظام پولی ب ی که بر پایه دلار قرار داشت ، وارد عمل شد.
نظام برتون وودز که بر اساس نرخ ثابت مبادله و جریان هدایت شده سرمایه قرار داشت ، تا فروپاشی آن در 1971 - زمانی که آمریکا اعلام کرد دیگر دلار را به طلا تبدیل نمیکند - به خوبی عمل میکرد.
مشخصه دهه 1970 فقدان همکاری ب ی اقتصادی بین کشورهای صنعتی بود که نرخ مبادله ارز خود را به حالت شناور درآورده و وارد اشکال جدیدی از سیاست حمایتی تجاری شده بودند.
نارضایتی کشورهای در حال توسعه از نظام ب در دهه 1970 و قتی به اوج خود رسید که آنها تلاش داشتند تا به نظم نوین اقتصادی ب دست یابند.
بحران بدهی در دهه 1980 صندوق ب ی پول را وارد نقش جدیدی کرد و عملکرد آن با بانگ جهانی تداخل پیدا کرد.
مذاکرات تجاری در دهه 1980 سازمان تجارت جهانی نوینی را به وجود آورد.
پیدایش اقتصاد سیاسی ب به عنوان موضوع مهم در ر.ب تا اندازهای به دلیل کاهش برتری اقتصادی ایالات متحده و چالشی بود که برای رویکردهای سنتی نسبت به قدرت و امنیت و به واسطه ناکامیهای ایالات متحده در ویتنام به وجود آمده بود.
آشکار شدن اهمیت اقتصاد سیاسی ب با چالشهای نوی اقتصادی در دهه 1970 درارتباط بود ، از جمله افزایش قیمت نفت به وسیله اوپک و فشار کشورهای در حال توسعه برای رسیدن به نظم نوین اقتصادی ب .این نظم به نظریههایی که بر ماهیت و ساختار اقتصاد جهانی متمرکز بودند ، اهمیت میداد.
چالشهای اقتصادی ناشی از پایان جنگ سرد و جهانی شدن اهمیت اقتصاد سیاسی ب را در مطالعه روابط بینالملل بیشتر کرد.
عناوینی مانند لیبرال ، مرکانتلیست و مارکسیست بیانگر سه نقطه شروع تحلیلی و اخلاقی برای مطالعه روابط اقتصادی جهانی است.
دیدگاه لیبرال (یا نئولیبرال ) نظم اقتصادی جهانی را نتیجه عملکرد نسبتا آزاد بازارها میداند که به وسیله افراد سیاستگذار معقول هدایت میشود.
مرکانتلیستها اقتصاد جهانی را حوزه رقابت بین دولتها برای کسب قدرت میدانند.
تحلیل مارکسیستی بر ساختار اقتصاد جهانی سرمایهداری متمرکز است و براین عقیده دارد که گزینههای کشور و دولت تنها بیانگر تمایلات آنهایی است که ابزار تولید را در دست دارند.
این سه رویکرد سنتی در مطالعه اقتصاد سیاسی ب به طور مفید بر بازیگران مختلف ، فرایندهای مختلف و «سطوح تحلیل» مختلف تاکید میکنند.
انتخاب عقلانی بروندادها را در اقتصاد سیاسی ب نتیجه انتخاب بازیگران میداندکه از لحاظ عقلی همواره به دنبال افزایش قدرت یا سودمندی در قالب انگیزههای خاص و محدودیتهای نهادی هستند.
اقتصاد سیاسی انتخاب عقلانی را درباره بازیگران زیرکشوری مانند ائتلافها ، گروههای ذینفع و دیوان سالارها میداند تا بتوانند بروندادها را در سیاست اقتصادی خارجی یک دولت تشریح کنند.
نهادگراها انتخاب عقلانی را درباره دولتها و تعاملات آنها با یکدیگر به کار میکیرند تا همکاریهای بین المللی را در امور اقتصادی تشریح کنند.
رویکردهای سازهانگاری بیشتر توجه خود را به این مسئله معطوف کرده است که دولتها، کشورها و دیگر بازیگران چگونه اولویتهای خود را تعیین میکنند.آنها در این روند به نقش هویتها ، عقاید ، سنتها و ارزشها اهمیت میدهند.
نئوگرامشیها تاکید میکنند که بازیگران منافع خود را در قالب عقاید ، فرهنگ و دانش تعریف و تعقیب میکنند که خود توسط قدرتهای هژمونیک شکل گرفته است.
جهانی شدن محدودیتهای جدیدی را برای همه دولتها از جمله کشورهای بسیار قدرتمند ایجاد میکند.ظهور بازارهای جهانی سرمایه به این معنی است که همه دولتها باید در انتخاب سیاستهای نرخ مبادله ارز و نرخ بهره محتاط باشند.
در دیگر موضوعات سیاست اقتصادی ، کشورهایی که بیشتر سرمایهدار و قدرتمند هستند ، کمتر از آنچه جهانیگراها نشان دادهاند ، به وسیله جهانی شدن محدود میشوند .علت این امر آن است که شرکتها و سرمایهگذارهایی که دولتها علاقهمند به جذب آنها هستند ، تنها نگران میزان مالیات گذاری و دستمزدها نیستند.آنها همچنین نگران عواملی مانند مهارت نیروی کار ، آماده بودن زیرساختها و نزدیکی به بازارها نیز میباشند.
در سطح بینالمللی کشورهایی که قدرتمندتر هستند بسیاری از اقتصاد نوین جهانی را تدوین ( و تقویت ) میکنند.
دولتهای ضعیف نه تنها باید قوانین تدوین شده از سوی بازیگران دیگر را بپذیرند و به آنها تن بدهند ، بلکه ظرفیت اندکی برای کنترل ادغام خود در اقتصاد جهانی دارا هستند .این کشورها از حاکمیت یا استقلال برای انتخابهای سیاسی در اقتصاد جهانی برخوردار نیستند.
نهادگرایان معتقدند نهادهای ب ی نقش مهم و مثبتی را در تضمین این امر بازی میکنند که جهانی شدن به منافع بسیار گسترده در اقتصاد جهانی منتهی میشود.
رئالیستها و نئورئالیستها استدلال نهادگرایان را به این دلیل رد میکنند که آن دلیلی برای عدم تمایل دولتها برای چشم پوشی از قدرت به نفع دیگر کشورها ارائه نمیکند.
سازهانگارها بیشتر به این امر توجه میکنند که دولتها ، کشورها و دیگر بازیگران چگونه اولویتهای خود را- با تاکید بر نقشی که هویت کشورها ، عقاید غالب و بحثها و مخالفتهای مستمر در این فرایند بازی میکنند- شکل میدهند.
رژیمها ویژگی مهمی از جهانی شدن را بیان میکنند.
تعدا روزافزونی از رژیمهای جهانی در حال شکلگیری است.
اصطلاح رژیم و رویکردهای علوم اجتماعی به آن جدید است ع اما در سنت دیرپای تفکر درباره حقوق ب جا دارد.
آغاز سیاستهای تنش زدایی ،از دست رفتن جایگاه هژمونیک ایالات متحده و آگاهی روزافزون درباره مسایل زیست محیطی ، توجه دانشمندان علوم اجتماعی رابه ضرورت نظریه رژیمها جلب کرده است.
نهادگرایان لیبرال و رئالیستها رویکردهای متفاوتی را برای تحلیل رژیمها تدوین کردهاند.
نظریه رژیمها تلاشی است که در دهه 1970 دانشمندان علوم اجتماعی انجام دادند تا دلیل وجود رفتار مبتنی بر قواعد دولتها در نظام هرج و مرج آمیز ب را تشریح و تبیین کنند.
رژیمها به وسیله اصول ، هنجارها ، قواعد و فرایندهای تصمیمگیری تعریف میشوند.
رژیمها میتوانندبر مبنای رسمی بودن توافقات اولیه و میزان توقعاتی که جهت رعایت آنها وجود دارد طبقهبندی شوند.رژیمهای تمام عیار ، ضمنی و بی اعتبار را در این خصوص میتوان ذکر کرد.
رژیمها امروز کمک میکنند تا ر.ب در بسیاری از حوزههای فعالیت ، تنظیم شود.
نهادگرایان لیبرال از بازار به عنوان قیاسی برای نظام هرج و مرج امیز ب استفاده میکنند.
در شرایط بازار /نظام ب خیر و مصلحت عمومی ندانی تولید نمیشود و تولید شرعمومی زیاد است.
نهادگرایان لیبرال از بازی تنگنای زندان استفاده میکنند تا موانع ساختاری شکلگیری رژیمها را توجیه کنند.
یک هژمون ، سایه آینده و محیطی که از لحاظ اطلاعاتی غنی است همکاری را تقویت میکند و راه فراری را از تنگنای زندانیان به وجود میاورد.
رئالیستها معتقدند نهادگرایان لیبرال اهمیت قدرت را در بررسی رژیمها نادیده میگردند.
رئالیستها از تعارض جنسیتها استفاده میکنند تا ماهیت هماهنگ سازی و ارتباط انرا با قدرت در مجموعهای هرج و مرج آمیز نشان دهند.
دیپلماسی در سیاست جهانی مفهومی کلیدی است.منظور از آن ، فرایندی ارتباطی برای مذاکره بین دولتها و دیگر بازیگران عرصه ب است.
دیپلماسی در دنیای باستان آغاز شد ، اما از قرن پانزدهم به بعد با تاسیس نظام سفارتخانههای دائم به شکل قابل توجهی مدرن شده است.
تا پایان قرن نوزدهم همه دولتها دارای شبکهای از سفارتخانهها در خارج از کشوربودند که به وزارت خارجه خود متصل بودند.دیپلماسی تبدیل به شغلی تثبی شده و متداول شده بود.
جنگ جهانی اول در تاریخ دیپلماسی نقطه عطف به حساب میآید.شکست ظاهری دیپلماسی در ممانعت ار بروز این جنگ منجر به مطرح شدن ضرورت «دیپلماسی نوینی که کمتر مخفیانه بوده و بیشتر در معرض نظارت دموکراتیک باشد » گردید.آغا ز جنگ جهانی دوم نشان دهنده محدودیتهای دیپلماسی نوین بود.
دیپلماسی جنگ سرد مربوط به دوره بعد از جنگ جهانی دوم میشود ، یعنی زمانی که ر.ب تحت سیطره رویارویی جهانی بین دو ابرقدرت و متحدان آنها بود. ضرورت بیچون و چرای پرهیز از جنگ اتمی و نیز پیروزی در جنگ سرد باعث ایجاد نوعی دیپلماسی بسیار ظریف و خطرناک شد.
پایان جنگ سرد نوعی خوشبینی تازه به ارمغان اورد که دیپلماسی میتواند همه مشکلات عمده ب ی را حل کند.ولی وقتی مجموعهای از مشکلات جدید و قدیمی با ظاهری تازه مطرح شدند ، این خوش بینی به سرعت از میان رفت.
دیپلماسی بعد از جنگ سرد فرایندی جهانی است ، اما با مجموعهای متفاوتی از بازیگران ، فرایندها و مسایل و مباحث به چند بخش تجزیه شده است.
دیپلماسی در سیاست خارجی کشورها و دیگر بازیگران عرصه ب نقش مهمی ایفا میکند.
دستگاه دیپلماتیک ممکن ایت بسیار پیشرفته یا در سطح ابتدایی باشد ، اما در ایجاد و اجرای سیاست خارجی و ظایف مهمی را ایفا میکند.
دیپلماسی شامل متقاعد سازی دیگر بازیگران برای انجام ( یا عدم انجام ) چیزی است که از آنها میخواهید تا انجام دهند ( یا ندهند ) . دیپلماسی محض برای اینکه اثر گذار باشد لازم است با دیگر ابزارها تکیل شود ، اما مهارتهای مذاکراتی در هنر دیپلماسی حالت مرکزی و کانونی دارد.
دیپلماسی در ترکیب با دیگر ابزارها ( نظامی ، اقتصادی و سرنگونی ) به نام دیپلماسی مختلط معروف است.در اینجا دیپلماسی تبدیل به یک کانال ارتباطی میشود که از طریق آن استفاده یا تهدید به استفاده از دیگر ابزارها به دیگر طرفها اعلام میشود.
دیپلماسی معمولا نسبت به دیگر ابزارها از نظر در دسترس بودن و هزنیه ، مزایای نسبی قابل توجهی دارد.
در مذاکرات پیچیده و چند جانبه دیپلماسی کمتر جنبه هنری دارد و بیشتر فرایندی مدیریتی است که منعکس کننده سطوح بالایی از وابستگی متقابل بین جوامع است.
سازمان ملل بعد از جنگ جهانی دوم برای حفظ صلح بین کشورها تاسیس شد.
این سازمان به طرق مختلف درسهای گرفته شده از سلف خود یعنی جامعه ملل را منعکس میکرد.
سازمان مرکزی فقط بخشی از سازمان ملل بود.
برای دولتها و دیپلماتها پذیرش اینکه آنچه در داخل کشورها اتفاق میافتد ربطی به هیچ کس ندارد ، روز به روز سختتر میشد.
برای دولتها عادی شده بود که عضویت فعال در سازمان ملل را در راستای خدمت به منافع ملی خود و به منزله داشتن مواضع درست ، تلقی کنند.
پایان جنگ سرد به ترویج این طرز تفکر کمک کرد.
جنگ سرد و فرایند استعمار زدایی مانع نقش فعال سازمان ملل در داخل کشورها شد.
اندیشمندانی که در نظریههای ب دخیل بودند ، سنت قبلی را مبنی بر اینکه افراد در کشورهای تازه استقلال یافته لزوما وضعشان بهتر خواهد بود ، مورد تردید قرار دادند.
سازمان ملل نقطه کانونی وجدان جهانی شد.
سازمان ملل در نظامی چند لایه از حکمرانی ، دخیل شده است ، در مواقعی همراه با دولتها ، در مواقعی در راستای آنها و در مواقعی جدا از آنها کار میکند.
حاکمیت جهانی شامل نقشی قویتر برای سازمان مللدر حفاظت از معیارهای بشری برای افراد در داخل کشورها بود.
سازمان ملل تا سالهای میانی دهه 1990 در حفظ نظم ب ی به سه روش دخیل شد : دلمشغولی نسبت به نظم در داخل کشورها ، مقاومت در برابر تجاوز بین کشورها ، و تلاش برای حل وفصل مناقشهها در داخل کشورها.
برای مداخله در داخل کشورها در اوایل دهه 1990 توجیهات جدیدی مورد توجه قرار گرفت.
اما اکثر عملیات های سازمان ملل به شیوهای سنتی توجیه شدند : صلح و امنیت ب ی تهدید شده است.
اما هرگونه تسامح در ممنوعیت سنتی مداخله باید با احتیاط مورد بررسی قرار گیرد و اگر این امر اتفاق بیفتد ، روشهای جدید تصویب قطعنامه در سازمان ملل میتواند عاقلانه باشد.
حضور درکشورها لزوما وابسته به تایید دولتها نبوده است.
سازمانها وقتی حاضر میشدند ، میتوانستند مستقل از دولتها وارد عمل شوند و بعضی از سازمانها مانند سازمانهای غیر دولتی ، مهارت خاصی در حضور در کشورها بدون نظر دولتها داشتند.
روز به روز اختیار بیشتری از طرف دولتها به سازمانهای ب ی اعطا میَشد تا وظایفی را که سابقا در اختیار دولتهای ملی بودند ، انجام دهند.
این حرف بدان معنا بود که شرایط حاکن تغییر کرده اما به این معنا نیست که دولت مورد تهدید قرار گرفته است.
ترتیبات جدید قرار بودکه دولت را تقویت کند و نه تضعیف.
مفهوم دولت دارای سه معنی بسیار متفاوت است : شخصیت حقوقی ، جامعه سیاسی و حکومت
کشورها و حکومتهای سراسر جهان ممکن است از نظر حقوقی برابر باشند اما بین آنها مشابهت سیاسی چندانی وجود ندارد .منابعی که بسیاری از حکومتها برآنها کنترل دارند از منابع تحت کنترل بسیاری از بازیگران فراملی کمتر است.
نمی توان چنین در نظر گرفت که تمام نظامهای سیاسی کشورها ، از نظامهای جهانی منسجم تر هستند به ویژه اینکه وابستگی ملی با مرزهای کشور مطابقت ندارد.
میتوانیم با کنار گذاشتن اصطلاحات بازیگران کشوری و غیره کشوری درباره بسیاری از انواع بازیگران سیاست جهانی ، نظریه ارائه کنیم . میتوانیم با تمیز قائل شدن بین حکومت ، جامعه و ملت از کشور ، سئوال کنیم که گروههای داوطلب خصوصی ، شرکتها و اقلیتهای ملی هر کشور ، در روابط فراملیتی درگیر هستند یا خیر.
وقتی دولتها واحدهای منسجم و همگون دانسته نشوند باید به عنوان نظامهای باز که برای ارتباط فراملیتی و حکومتی با نظامهای ب ی ، کانالهایی دارند مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند.
تمام شرکتهای بزرگ به دلیل درگیربودن در تجارت ب ی ، به طور بالقوه بازیگران سیاسی ب ی هستند اما فقط آن شرکتهایی که در بیش از یک کشور عمل میکنند ، شرکتهای فراملیتی دانسته میشوند.
توانایی شرکتهای فراملیتی در تغییر دادن قیمت انتقال به این معناست که آنها میتوانند از مالیات یا کنترل دولتی بر معاملات مالی ب ی خود شانه خالی کنند.
توانایی شرکتهای فراملیتی در انجام تجارت مثلثی به این معنی است که دولتها نمیتوانند تجارت خارجی کشور خود را تحت کنترل داشته باشند.
توانایی شرکتهای فراملیتی در فرار از مقررات ، به وسیله انتقال تولید از یک کشور به کشور دیگر ، به این مفهوم است که دولتها برای ارتقای استانداردهای مسئولیت اجتماعی ع با شرکتهای استفاده کننده از فرار مقرراتی اختلاف نظر دارند.
وقتی اقتدار حقوقی یک دولت بر حاکمیت دولت دیگر اثر برون مررزی دارد ، میتواند سبب تضاد شدید بین دولتها شود .این وضعیت به دلیل ساختار و اعمال اقتدار بر شرکتهای فراملیتی است.
چهار مشکل حاکمیت ( جریانهای مالی غیر قابل پیش بینی ، تجارت مثلثی ، فراراز مقررات و فرامرزی بودن حوزه اختیارات ) که در بالا مورد بحث قرار گرفت ، دولتها را در ارتباط با شرکتهای فراملیتی تضعیف میکند.در بخشهایی از سیاسیت اقتصادی ، حاکمیت امروزه باید از طریق اقدام دستهجمعی اعمال شود نه به طور مستقل.
اقدام موثر علیه مجرمین فراملیتی ، به وسیله دولتها ، به همان دلایلی که در مورد شرکتهای فراملیتی بیان شد ، مشکل است.
امروزه برای مبارزه با تهدیدکننده ترین مجرمیت ، صلاحیت فرامرزی پذیرفته شده است و کشورها از بخشی از حاکمیت خود چشم پوشی کردهاند.
گروههایی که برای کسب اهداف سیاسی دست به خشونت میزنند ، معملا مشروعیت به دست نمیآورند ، اما در اوضاع و احوال استثنایی ممکن است جنبشهای آزادی بخش ملی به رسمیت شناخته شوند و در دیپلماسی ، مشارکت کنند.
فعالیتهای فرامرزی مجرمین و چریکها ، مشکلات سیاست داخلی کشورها را به عرصهی سیاست جهانی انتقال میدهد.
اکثر بازیگران فراملیتی ، اگر شرکت یا گروههای خشونت طلب و مجرم نباشند و دلیل وجودی آنها صرفا مخالفت با یک دولت واحد نباشد ، میتوانند انتظار داشته باشند که سازمان ملل آنها را یک سازمان غیردولتی تلقی کند.
در حالیکه وضعیت مشاورهای در شورای اقتصادی و اجتماعی ملل متحد ، شامل تمام سازمانهای غیردولتی فراملیتی نمیشود ، اما این وضعیت ، گویای این نکته است که سازمان های غیردولتی در دیپلماسی ب ی جایگاه مشروع دارند.
شکلگیری اقتصاد جهانی ، به جهانی شدن اتحادیهها ، سازمانهای تجاری ة حرفهای و علمی و قالب سازمانهای غیردولتی ب ی کمک میکند و این امر به نوبهی خود سبب میَود تا این سازمان در تدوین رژیمهای ب ی مربوطه مشارکت کند.
انقلاب فناوری ، ارتباطات رابرای افراد و رسانههای خبری جهانی کرده است.این امر انقلاب سیاسی را به وجود آورده است.بیشتر دولتها عملا قادر به کنرتل جریان اطلاعات به خارج از مرزهای خود نیستند . معدودی از حکومت های سلطهجو میتوانند محدودیتهایی را وضع کنند که بدون تحمل هزینههای سیاسی و اقتصادی گزاف نخواهد بود.
ارتباطات پیشرفته ، این احتمال را که سازمانهای غیردولتی ، فراملیتی عمل کنند و این کار را به آسانی و با هزینههای کم انجام دهند ، افزایش داده است.
سازمانهای ب ی نیز ساختارهایی برای ارتباطات سیاسی هستند . اینها ، نظامهایی هستند که رفتار اعضای خود را محدود میکنند.
دولتها ، سازمانهای بین دولتی را و بازیگران فراملیتی ، سازمانهای غیردولتی ب ی را تشکیل میدهند.به علاوه ولتها و بازیگران فراملیتی ، وقتی متفقا سازمانهای غیردولتی ب ی دوگانه را تشکیل میدهند ، به یکدیگر وضعیت برابر میبخشند.
سیاست بالا ، سیاست پایین.این تمایز برای به حاشیه راندن بازیگران فراملیتی مورد استفاده قرار میگیرد . چنین تمایزی فاقد اعتبار است ، زیرا سیاست به این دو مقوله تنز ل نمییابد. تمام قلمروهای سیاست را میتوان با نوع موضعات ، وضعیت تصمیم گیرندگان دولتی و درجه ی درگیر بودن بازیگران فراملیتی و سازمانهای ب ی تبیین کرد.
مفهوم ساده قدرت ، تحولات را تبیین نمیکند . منابع نظامی و اقتصادی ، تنها توانمندیهای موجود نیستند.وسایل ارتباطی ، اطلاعات ، حاکمیت و و ضعیت نیز داراییهای سیاسی مهم هستند.به علاوه توانایی استفاده از فرایندهای تعاملی برای بسیج کردن پشتیبانی ، نفوذ در سیاست کمک میکند.
قلمروهای سیاسی مختلف ، بسته به اهمیت و برجستگی موضوعات مورد بحث، بازیگران مختلف دارد.
شرکتهای فراملیتی ، از طریق کنترل بر منابع اقتصادی کسب نفوذ میکند.سازمان های غیر دولتی بادارا شدن اطلاعات ، به دست ارودن موقعیت خوب و ارتباط برقرار کردن موثر ، دارای نفوذ میشوند.شرکتهای فراملیتی و سازمان های غیردولتی ، منبع اصلی تغییرات اقتصادی و سیاسی در سیاست جهانی بودهاند.
موضوعات زیست محیطی ب ی ، در سه دهه آخر قرن بیستم در عرصه سیاست جهانی مورد توجه قرار گرفت .اگر چه خود مسایل زیست محیطی جدید نیستند اما صنعتی شدن و رشد سریع جمعیت ، گسترده و شدت بهره برداری بیش از حد از منابع ، تخریب محسط زیست را بسیار افزایش داده و سبب پیدایش دامنه وسیعی از مسایل مبرم جهانی شده است.
موضوعات زیست محیطی از چند لحاظ جهانی شده اند : بسیاری از آنها اصولا جهانی هستند ، بعضی از آنها محلی هستند اما به صورت گسترده در کره زمین تکرار می شوند و در نهایت فرایند های ایجاد کننده اکثر مسایل زیست محیطی با فرایندهای گسترده تر سیاسی یا اقتصادی -اجتماعی که خود بخشی از نظام جهانی هستند پیوند تنگاتنگ دارند.
موضوعات زیست محیطی ابتدا در اواخر قرن نوزدهم در دستور کار ب ی پدیدار شد.
توجه و آگاهی نسبت به مسایل زیست محیطی پس از دهه 1960 بالاخص نسبت به آلودگی قوت گرفت.
در سال 1972 کنفرانس استکهلم چند اصل و نهاد و برنامه ایجاد کرد که این امر ، به ایجاد چارچوبی برای ارتقای بیشتر واکنش ب ی به مسایل زیست محیطی کمک کرد.
در دهه 1970 و 80 سیاست ب ی زیست محیطی کامل تر شد.جنبش های سبز ، سازمانهای غیر دولتی زیست محیطی و صنعتی و سازمان های ب ی خود را به عنوان بازیگر مهم در کنار دولت تثبیت کردند.
کمیسیون برانتلند ، مفهوم «توسعه پایدار» را مطرح کرد و مقدمات کنفرانس 1992 سازمان ملل فراهم شد.
موضوعات زیست محیطی چالش های مهمی فراروی ما قرار می دهند : نقش و اهمیت کشورها و مفهوم حاکمیت ، رابطه بین حوزه های ب ی و داخلی فعالیت سیاسی و نیز رابطه بین دانش و ارزش و قدرت و منافع در تبیین نتایج فرایندهای ب ی.
مفهوم «فاجعه مشترکات»(tragedy of commons) مدل مفیدی در مورد اینکه منابع مشترک چگونه مورد بهره برداری بیش از حد قرار می گیرند ارایه می دهد.
مدیریت جمعی بر مشترکات جهانی، از لحاظ اصولی کاربردی تر از رویکردهایی است که به «خصوصی سازی» تاکید دارند ، ولی ایجاد رژیم های ب ی نیز با چالش های ویژه همراه است.
می توان گفت قسمت اعظم سیاست زیست محیطی ب ی ، حول محور ایجاد رژیمهای زیست محیطی ب ی است.
ایجاد رژیمهای زیست محیطی ب ی را می توان به طور غیر دقیق به چهار مرحله تقسیم کرد : شکل گیری دستور کار ، مذاکره و تصمیم کیری،اجرا و توسعه بعدی.
در کنفرانس ریو سه کنوانسیون جدید مورد موافقت قرار گرفت . اهداف آنها : تغییرات آب و هوایی ، حفظ تنوع زیستی ، و مبارزه با بیابان زایی.این کنوانسیون ها به سرعت قدرت اجرایی یافتند اما ثابت شد که تاثیرگذاری آنها دراز مدت است.
مذاکرات برای گسترش بیشتر کنوانسیون آب وهوا به پروتکل کیوتو1997 انجامید.
رابطه بین رژیمهای تجاری و زیست محیطی به عنوان یک موضوع اساسی ، مطرح شده است.
ماهیت سلاح های هسته ای و گسترش توانمندی ساخت این سلاح ها در نقاط مختلف جهان از 1945 به بعد ، موضوع گسترش سلاح های هسته ای را به مثال خوبی برای جهانی شدن تبدیل کرده است.
پایان جنگ سرد و تجزیه شوروی به این معنی بود که درباره گسترش سلاح های هسته ای مسایل جدیدی به وجود آمده است.
در دهه 1960 جنبه های نظری گسترش و عدم گسترش سلاح های هسته ای مورد توجه بیشتری قرار گرفت ولی بسیاری از جنبه های مفهومی اساسی قبلا در متون مختلف بحث شده بود.
درباره فواید گسترش سلاح های هسته ای مباحثاتی ، له یا علیه آن وجود داشته است.
مجموعه اقداماتی که برای جلوگیری از گسترش سلاح های هسته ای به عمل می آید به رژیم جهانی عدم گسترش سلاح های هسته ای معروف شده است.
عنصر اصلی فرایند گسترش سلاح های هسته ای ، کسب فناوری های اساسی تولید مواد شکافت پذیر به منظور ساخت سلاح های هسته ای انشقاقی یا گداختی (گرما-هسته ای )است.
از 1945 به بعد ساختار بازار تجارت هسته ای غیر نظامی تغییر نموده و موجب نگرانی در مورد گسترش سلاح های هسته ای گردیده است زیرا اکنون عرضه کنندگان هسته ای بیشتری وجود دارند.
گسترش فناوری موشک بالستیک و پرتاب فضایی نیز وضعیتی رابه وجود آورده که اکنون چندین کشور توانایی پرتاب موشک های هسته ای به نقاط دور را دارند.
با گذشت زمان ، مشخص کردن انگیزه های تحصیل سلاح هسته ای پیچیده تر شده است.
تعیین اینکه گسترش هسته ای عملا انجام گرفته یا نه ، به علت ابهامات فنی و معلوم شدن اینکه بدون انجام زمایش هسته ای هم می توان به توانمندی هسته ای دست یافت ، مشکل تر شده است.
علاوه بر 5 کشور شناخته شده دارای سلاح های هسته ای 6 کشور دیگر دارای این قابلیت هستند که سه تای آنها تعهد داده اند که دیگر ادامه ندهند.
نقش بالقوه بازیگران غیر دولتی بعد تازه ای به موضوع گسترش سلاح های هسته ای در دروان بعد از جنگ سرد داده است.
تلاش برای حصول اطمینان از نگهداری سلاح های هسته ای شوروی سابق ، انجام گرفته و برای بهبود زندگی کارکنانی که قبلا در برنامه های شوروی بوده اند مراکز جدیدی ایجاد شده است.
در مورد پیامد های اشاعه یا عدم اشاعه سلاح های هسته ای مباحثاتی به وجود آمده است.
کنت والتز معتقد است که گسترش سلاح های هسته ای موجب ثبات بیشتر خواهد شد ،زیرا کشورهای جدید از سلاح های خود برا ی بازداشتن کشورهای دیگر از حمله به خود استفاده می کنند.
اسکات ساگان مخالف این نظر است.او معتقد است اگر کشورهای بیشتری دارای سلاح های هسته ای شوند به علت اینکه احتمال بالقوه بروز جنگ هسته ای بازدارنده و تصادفات هسته ای جدی بیشتر خواهد شد ، بی ثباتی در جهان رخ خواهد داد.
رژیم جهانی عدم گسترش سلاح های هسته ای ، در پایان جنگ جهانی دوم و قتی طرح باروخ به سازما ن ملل ارایه شده و بعدا رد شد ، شکل گرفت.
تلاش برای مذاکره در مورد پیمان منع فراگیر آزمایش های هسته ای و قطع مواد شکافت پذیر ، از 1995 شدت بیشتری گرفت ، هرچند این اقدامات از 1950 به بعد ویژگی همیشگی مذاکرات بوده است.
چند منطقه عاری از سلاح های هسته ای مورد مذاکره قرار گرفت که این روند یا پیمان 1959 جنوبگان آغاز شد.
پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای ، سنگ بنا ی رژیم جهانی منع گسترش سلاح های هسته ای شده است.
اطمینان های امنیتی مثبت و منفی مورد توافق قرار گرفته ولی برای کشورهای فاقد سلاح های هسته ای که عضو پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای هستند ، کافی نبوده است.
از 1987 به بعد ،رژیم کنترل فناوری موشکی به عنوان موافقتنامه کنترل صادرات بین عرضه کنندگان و با هدف محدود کردن گسترش فناوری موشک عمل کرده است ، اما بسیاری اعتقاد دارند که اقدامهای جدیدی نیاز است.
در 1995 پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای به طور نامحدود تمدید شد و از 1970 به بعد هر 5 سال یک بار کنفرانس بررسی برگزار شده است.
از 1995 به بعد رژیم جهانی منع گسترش سلاح های هسته ای با چالش های جدیدی مربوط به انجام آزمایش های هسته ای، تلاش برای جهان شمول کردن پیمان ، از بین بردن مواد شکافت پذیر ، اجرای مفاد پیمان ، تایید اجرا و خلع سلاح هسته ای روبه رو شده است.
گفته می شود «عصر دوم هسته ای » شروع شده است.
ملی گرایی در ر.ب تنها در دو دهه گذشته به عنوان موضوعی مرتبط دانسته شده است.
ملی گرایی با جهانی شدن مغایر و در عین حال محصول آن است.
گسترش ملی گرایی نتیجه تغییر و تحول در نظام ب طی دو قرن اخیر است.
ملی گرایی امروزه بنیان اخلاقی دولتها و نظام ب است.
مضامین اصلی ملی گرایی
انسانها به طور طبیعی به ملتها تقسیم شده اند.
هر ملت ویژگی خاص خود را دارد.
منشا قدرت سیاسی ملت است ، در صورتی که ملت به مثابه کل در نظر گرفته شود.
انسانها برای آزادی و تحقق خواسته های خود باید در قالب یک ملت جای گیرند.
ملت فقط در قالب کشور تحقق می یابد.
وابستگی و وفاداری به کشور بر سایر وابستگیها ترجیح دارد.
شرط نخست ازادی و هماهنگی جهانی تقویت دولت-ملت ها است.
ملی گرایی به مثابه ایدئولوژی ، اندیشه ای هنجاری است ؛ملتها به صورت عینی وجود دارند و باید از حق حاکمیت برخوردار باشند.
اندیشه مدرن ملی گرایی ترکیبی است از :
روشنگری و مفاهیم لیبرال جامعه خود مختار
اندیشه انقلاب فرانسه و جامعه شهروندان برابر
اندیشه های آلمانی در مورد مردم که منبعث از تاریخ ، سنت و فرهنگ است.
ملی گرایی اندیشه ای تاریخی و سنتی و در عین حال نشات گرفته از اجبار و الزام است.
ملی گرایی ابتدا در اروپای غربی و آمریکا مشاهده شد.
پس از جنگ جهانی اول سقوط امپراتوریهای چند قومی در اروپای شرقی به وقوع پیوست ، و پس از جنگ جهانی دوم به امپراتوریهای اروپایی در آسیاو آفریقا پایان داده شد.
به دنبال اعلام ویلسون در سال 1918 در مورد حق تعیین سرنوشت کشورها ، چندین دهه نزاع اتفاق افتاد.
ملی گرایی در دو قرن گذشته مبنای اخلاقی و هنجاری نظام کشورها بوده است.
ملی گرایی هم به حکومت ها مشروعیت می بخشد و هم حکومتها با هدف ملت سازی آن را ترویج می کنند.
ملی گرایی توجیحی برای جدایی طلبی و ادعاهای ارضی بوده است.
ملی گرایی با وقوع جنگ ارتباط نزدیکی دارد.
در بعد مثبت ملی گرایی چهار بحث می تواند مطرح باشد :
ملی گرایی اصل مشروعیت را ارایه می کند
ملی گرایی تحقق اصول دموکراتیک است.
ملی گرایی به صورت عامل روانشناختی مهمی عمل می نماید : حس تعلق ، اصالت ، گذشته ، آینده و حس آنچه که باید اشکال مناسب فرهنگی را تشکیل دهد ، القا می کند.
ملی گرایی یکی از منابع عظیم خلاقیت و تنوع بوده و می باشد.( گسترش ملی گرایی تاثیر بسیاری بر هنر ، ادبیات ، زبان و ورزش داشته است.)
در بعد منفی :
ملی گرایی باعث نزاع و جنگ می شود.ملی گرایی ممکن است ایدئولوژی معقول و مشروع جلوه نماید اما خیلی زود به سایر اشکال تفکر سیاسی - بیگانه ستیزی ، نفرت از بیگانگان ، میهن پرستی افراطی ، برخوردهای تهاجمی با خارجیان ، نظامی گری ، استفاده از زور برای حل مشکلات امپریالیسم ( تمایل به ایجاد امپراتوری برای به انقیاد در آوردن ملتهای دیگر )- تبدیل شود.
ملی گرایی ممکن است به مانعی برای همکاری در مسایل ب ی تبدیل شود.
ملی گرایی با کمک به تجزیه کشورها واحد های اقتصادی و سیاسی کارآمد را نابود می کند.
ملی گرایی از نظر داخلی نیز نامطلوب است ،زیرا فضایی از عدم تحمل ، ناشکیبایی و استبداد در کشورها ایجاد می کند.
یک فرد سه هدف را دنبال می کند : 1) دولت -ملت 2) اجتماعی که از کشور بزرگ تر یا فراتر از آن است 3) گروهی که کوچکتر از کشور است و در داخل آن قرار دارد.
ملی گرایی هم شالوده امنیت کشورها ست و هم آن را تهدید می کند.
ملی گرایی را می توان تحقق روند تاریخی و طولانی شکل گیری ملتها یا واکنشی معاصر و مدرن به تغییرات اجتماعی تلقی نمود.
ملی گرایی یکی از پاسخ های متعددی است که درباره مسئله وابستگی ، وفاداری و هویت ارایه شده است.
ملی گرایی بخش مهمی از روابط بین کشورها و همچنین سیاست داخلی بسیاری از کشورهاست.
انتظارات در خصوص محو ملی گرایی که در طی یک قرن ونیم گذشته بیان شده است ، اشتباه است.
ملی گرایی واکنشی به شرایط نوین ب ی است : که بخشی از آن از تنفر نسبت به جهانی شدن نشات می کیرد ، و بخشی دیگر برنامه های خود را که موضوعیت خود را از دست داده اند ، بازسازی می کند.
فرهنگ هویت جامعه و فرد را مشخص می کند .فرهنگ از سنن ، هنجارها و آداب و رسومی تشکیل می شود که معرف حیات اجتماعی است.دین هنوز تاثیر اساسی بر فرهگ دارد.
تمدن گسترده ترین شکل هویت فرهنگی است و نماینگر هویتی است که ممکن است به ملتها و کشورهای دیگر تعمیم یابد.
گروههای فرهنگی اغلب با معرفی فرهنگ های دیگر به عنوان «بیگانه»متمایز می شوند.
غرب تمدن برتر در عصر مدرن بوده و سایر تمدن ها مجبور بوده اند با نفوذ و تاثیر آن مقابله کنند.
پایان جنگ سد بر اهمیت هویت فرهنگی افزود.هژمونی غرب و سرمایه داری لیبرال آن فرهنگ و نظم اجتماعی بیشتر جوامع را مورد چالش قرار داد.جهانی شدن نیز چشم انداز چند فرهنگی را در سراسر جهان ترویج داد.
پیشرفت فرهنگ جهانی و سرمایه داری با مقاومت محلی در بخشهایی از جهان و از سوی ملتهایی که سعی می کردند فرهنگ خود را از هرگونه تغییر و تحول عنان گسیخته مصون نگه دارند روبه رو شد.احیاگری دینی از دهه 1970 پدیده ای جهانی شد.
بنیادگرایی مذهبی به مهمترین علت شورشهای داخلی و تروریسم ب ی در بسیاری از نقاط جهان تبدیل شد.
با پایان جنگ سرد ، ساموئل هانتینگتون بحثی را مطرح کرد که بر اساس آن معتقد بود که «برخورد تمدن ها» در شرف تبدیل شدن به مهمترین علت منازعات ب ی است.او تنشی را که بین فرهنگ غرب و اسلامی وجود داشت را نشان داد.
تاثیر گذاری غرب مسئله اصلی تمدن اسلامی از قرن 18 بود.مسلمانان طرفدار مدرنیته سعی کردند از غرب تقلید کنند و نظام دولت - ملت سکولار انتخاب شد اما در بسیاری از نقاط خاورمیانه با ناکامی روبه رو شد.
بحران عمیق مدرنیزایسیون در بسیاری از جوامع مسلمان وجود دارد.شرایط بد زندگی و فرصتهای اندک برای بهبود اوضاع ،جمعیت شهری سرخورده و جوانی را به وجود آورد.
اسلام هنوز هم نیروی قوی و تاثیر گذار در جهان اسلام و به ویژه در خاورمیانه است .وقتی دولتهای سکولار متزلزل شدند ، اسلام در قلب فرهنگ سیاسی رسوخ و استقرار یافت.
مدرنیزاسیون در قرن بیستم موجب از خود بیگانگی اجتماعی گسترده در جوامع اسلامی شد.اسلام سیاسی خلا سیاسی و اجتماعی را پر کرد.
نوآوری در زمینه عقاید ،احیای اسلام را در دهه 1970 امکان پذیر ساخت ، که در پی استقرار حکومت اسلامی بود و قصد داشت مجموعه قوانین اسلامی ( شریعت ) را اجرا کند.
انقلاب اسلامی ایران نمونه ی قدرتمندی برای همه احیا گران اسلامی بود.
احیاگری اسلامی منازعه فرهنگی با غرب را معرفی کرد.افزایش خشونت اسلامی به نظر می رسید این مفهوم را به اثبات رسانید که بین اسلام و غرب جدالی وجود دارد.
احیاگری اسلامی دربرگیرنده دیدگاههای مختلفی است.طرفداران جنبش احیاگری اسلامی درباره روشهای رسیدن به نظم اسلامی باهم تفاوت دارند.
نقش فزاینده کشورهای خاورمیانه در اقتصاد جهانی از دهه 1970 برخی مشکلات اجتماعی که احیاگری اسلامی را به وجود آورده بود ، تشدید نمود.
جنبشهای اسلامی به فرهنگ جهانی و سرمایه داری به دیده تردید می نگرند، اما فشارها برای عمل کرا بودن نیز قوی است.انقلاب ایران نمونه خوبی از این است که چگونه واقعیتهایی سیاسی و اقتصادی می تواند مصالحه را به اسلامگرایان تحمیل کند.
اسلام دیدگاه و منادی واحدی ندارد.مسلمانان با نیروهای جهانی شدن به طرق مختلف روبه رو می شوند.
به لحاظ سنتی ، مداخله به عنوان نقض حاکمیت با توسل به زور تعریف می شود که طی آن در امور داخلی یک کشور مداخله صورت می گیرد.
قانونی بودن مداخله بشر دوستانه با توسل به زور موضوع اختلاف بین طرفداران و مخالفان ایده محدودیت گرایی است.
محدودیت گرایان :معتقدند که ممنوعیت استفاده از زور در بند 4 ماده 2 منشور سازمان ملل مداخله بشر دوستانه با توسل به زور را غیر قانونی می سازد.
بیان احساسات بشر دوستانه در سیاست جهانی محصول تغییر فرایند اجتماعی و تاریخی است.
کشورها فقط به دلایل بشر دوستانه دخالت نمی کنند.
کشورها نباید تنها به دلایل بشر دوستانه دخالت کنند زیرا این امر پیمان بین حکومت و شهروندان را نقض می کند.
کشورها از حق مداخله بشر دوستانه سوء استفاده می کنندو از آن همچون پوششی برای پیشبرد منافع شخصی استفاده می کنند.
کشورها اصول مداخله بشر دوستانه را به طور گزینشی اعمال می کنند.
در فقدان اتفاق نظر پیرامون اینکه چه اصولی باید برحق مداخله بشر دوستانه حاکم باشد ، چنین حقی نظام ب ی را خدشه دار خواهد کرد.
مداخله بشر دوستانه همیشه بر تمایلات فرهنگی کشورهای قدرتمند متکی است.
نظریه جامعه ب ی وحدت گرا به اصول اخلاق اجتماعی متکی است و رویه مداخله بشر دوستانه در جامعه ب ی را مشروع می داند.
مخافان محدودیت گرایی برای حمایت از حق قانونی مداخله بشر دوستانه با توسل به زور ، بر اساس تفسیر مفاد حقوق بشر در منشور سازمان ملل و وجود حقوق ب ی عرفی استدلال می کنند.
حق قانونی مداخله بشر دوستانه ، مداخله را مجاز می شمارد اما آنرا اجباری اعلام نمی کند ، برای انجام مداخله در موارد ضروری ، کشورها باید وظیفه یا الزامی برای عمل نمودن احساس نمایند.
نظریه جامعه ب ی کثرت گرا : کشورها از منافع و ارزشهای مشترک آگاه هستند ، اما این منافع و ارزش ها به اصل حاکمیت و عدم مداخله محدود می شوند.مداخله بشر دوستانه در جامعه ب ی غیر قانونی است.
مکتب سنجش پیامدهای قواعد و مقررات : در نبود توافق درباره اینکه چه اصولی باید بر مداخله بشر دوستانه حاکم باشد نظم ب ی و رفاه عمومی با ممنوعیت کلی مداخله بشر دوستانه بهتر تامین می شود تا با تایید آن.
به نظر نمی رسد ملاحظات بشر دوستانه درتصمیم های ویتنام ( در کامبوج )و تانزانیا( در اوگاندا ) برای مداخله نقشی داشته است.
این دوکشور مداخله های خود را بر اساس موازین سنتی جامعه ب ی توجیه کردند.
یس میلی جامعه ب ی برای مشروعیت بخشیدن به مداخله بشر دوستانه نشانگر نگرانی هاست درباره پایه ریزی اصولی است که ممکن منجر به تضعیف اصل عدم مداخله شود.
در جهان دو قطبی اواخر دهه 1970 ، واکنش ها به اقدام ویتنام و تانزانیا بر اساس ژئوپولتیک جنگ سرد بود.
در دوره پس از جنگ سرد تصاویر رسانه ها از درد و رنج انسانها ، مردمان غرب را واداشت تا رهبران خود را برای مداخله بشر دوستانه تحت فشار قرار دهند.
مداخله بشر دوستانه بیشترین مشروعیت خود را زمانی به دست می آورد که بر اساس مفاد فصل هفتم منشور سازمان ملل و با تصویب شورای امنیت انجام گیرد و بدین نحو استیلای دیدگاه محدودیت گرایانه درباره ماهیت غیر قانونی مداخله بشر دوستانه بدون مجوز شواری امنیت را تایید می کند.
کشورهای غیر غربی به ویژه چین و روسیه نسبت به مشروعیت بخشیدن به مداخله بشر دوستانه از طریق گسترش مفاد فصل هفتم منشور بدگمان هستند.
نگرانی درباره اصل «سنجش پیامدهای قواعد و مقررات » و سو استفاده، همچنان مانع قوی برای مشروعیت بخشیدن به مداخله بشر دوستانه بدون تصویب شورای امنیت است.
بشردوستانه بودن مداخله ها را باید بر اساس انگیزه ها ، ابزارها ، نتایج تعیین شود.
نتیاج بشر دوستانه را باید با توجه به فرایند مستمری که شامل نتایج کوتاه مدت ( نجات افراد از رنج ) تا بلند مدت ( پرداختن به علل اصلی درد و رنج افراد ) می شود ، بررسی نمود.
مداخله بشر دوستانه بدون توسل به زور با فعالیت صلح آمیز کشورها ، سازمان های ب ی و سازمان های غیر دولتی در جامعه بشردوست جهانی متمایز می گردد.
مداخله بشر دوستانه بدون توسل به زور فعالیتهای مدیریت بحران سازمان های غیر دولتی ب ی بشردوستانه و حل مناقشه به وسیله طرف ثالث را به هم مرتبط می سازد.
سازمان های غیر دولتی ب ی در گسترش دستورکار بشر دوستانه به منظور گنجاندن مسایل توسعه ، محیط زیست و حقوق زنان موفق بوده اند.
نخبگان سیاسی و اقتصادی غربی حاکم رویکرد مدیریت بحران را در موارد اضطراری بشردوستانه راتشویق می کنند ، در حالی که این رویکرد علل اصلی بحران ها و وضعیت های اضطراری را مورد توجه قرار نمی دهد.
بحرانهای بشری مانند سومالی و رواندا تنها بخش کوچکی از آلام بشری و جز مشهود آن است .مرگ تدریجی میلیونها نفر به دلیل فقر و سوءتغذیه نیز موارد فوری برای مداخله بشر دوستانه است.
جهانی شدن فعالیت های اقتصادی را می توان به روش های گوناگون درک کرد.
شکاکان در بیان دیدگاه های خود بر وری این موضوع تاکید دارند که سطو ح فعلی تجارت برون مرزی و جریان سرمایه نه چیز تازه ای است و نه به آن اندازه زیاد که ادعا می کنند.
جهان گرایان در تعابیر خود این بحث را مطرح می کنند که کاهش کنترل های مرزی در مقیاسی وسیع فعالیت های اقتصادی ب ی را به سطوح بی سابقه ای رسانده است.
در دیدگاه مبتنی بر عامل جغرافیایی بر روی افزایش وسیع معاملات اقتصادی تاکید می شود که در آنها فاصله اقلیمی و مرزها محدودیتهای قابل توجهی به شمار نمی آیند.
نیمه دوم قرن بیستم شاهد گسترش تولید فرامرزی و تجارت بین شرکتی وابسته به آن در برخی از کشورهای صنعتی بود.
بسیاری از کشورهای برای جذب کارخانه های جهانی مناطق اقتصادی ویژه ایجاد کردند.
بخشی مهم از تجرات در دوران معاصر بازاریابی فرامرزی محصولات با نام تجارت جهانی ، است.
رشد بعد جهانی تجارت شاید از گسترش گرایش به حمایت از تولیدات داخلی جلوگیری کرده باشد.
مرکز مالی فراساحلی (offshore finance center): مرکزی برای معاملات مالی که مزایایی ارایه می کند مانند کاهش مالیات.بیشتر این مراکز در جزایر و سایر خرده کشورها هستند.
جهانی شدن با گسترش ارزهای فرامرزی ، واحدهای پولی فراسرزمینی ، پول دیجیتال و کارتهای اعتباری جهانی ، اشکال پول را تغییر داده است.
جهانی شدن به کمک رشد سپرده ها و وام های فراسرزمینی ، شیکه متشکلی از شعب بانکی و حواله های نقدی فراسرزمینی به نشام بانکداری شکل جدیدی بخشیده است.
بازارهای اوراق بهادار از طریق گسترش اوراق قرضه و سهام فرامرزی ، اوراق بهادار فراجهانی و معاملات الکترونیکی جهانی ، ابعاد جهانی یافته اند.
جهانی شدن به طریقی مشابه بر ابزار و وضعیت معاملات در بازارهای مشتقات اثر گذاشته است.
تجارت و مالیه جهانی به طور نامتوازنی بین مناطق و اجزای مختلف پخش شده است.
تجرات فراخمرزی تاکنون غالبا نابرابری های مادی را بین کشورها و داخل آنها بیشتر کرده است.
جغرافیای سرزمینی هنوز هم در اقتصاد در حال جهانی شدن داراری اهمیت است.
کشورها به رغم بی بهره بودن از قدرت های ناشی از حکومت خود ، تاثیر مهمی بر امور تجاری و مالی جهانی می گذارند.
در حای که جهانی شدن اقتصاد تنوع فرهنگی . .ابستگی های ملی را از بعضی لحاظ تضعیف نموده ، از لحاظ های دیگر جوانب آن را رواج داده است.
امروزه شرکت های فعال در عرصه ارتباطات و فناوری در قلب اقتصاد جهانی اطلاعات قرار دارند.
به مدت چندین دهه شرکت های انحصاری ملی تقریبا در تمامی کشورها خدمات تلفنی ارایه می کردند.
شرکت های انحصاری ملی از «اتحادیه ب ی رتباطات راه دور»و «اتحادیه اینتل ست»برای جلوگیری از رقابت در عرصه ارایه خدمات ارتباطی ب ی ، استفاده می کردند.
انقلاب تاچر-ریگان در عرصه قوانین و مقررات ، انحصارات را تشعیف ، رقابت را در عرصه ارتباطات داخلی و ب ی ترغیب کرد و سبب نوآوری در عرصه فناوری شد.
در دهه 1990 پیشرفت های زیادی در رقابتی کردن رژیم ب ی خدمات تلفنی انجام شد ولی هنوز شامل خدمات اطلاع رسانی نشده است.
رقابت و نوآوری شرکت ها را مجبور به انجام تغییرات ساختاری می کند.این شرکت ها همانند ساختار اقتصاد جهانی در حال جهانی شدمن هستند.
ایالات متحده نقطه ی مرکزی مبادله پیام ها از نقاط مختلف دنیا بوده است ولی کشورهای اروپایی یک سوم بیشتر از کشورهای آمریکا شمالی پیام تولید کرده اند.
نسبت رشد درار.پا ، آمریکای لاتین ، اقیانوسیه و آفریقا ار آمریکای شمالی و آسیا بیشتر است.
پیام های صوتی ب ی نسبت به مبادله ب ی داده ها از رشد کمتری برخوردار بوده اند.و به زودی به وسیله جریان مبادله داده ها از رشد آن جلوگیری می شود.
تجارت الکترونیک بزرگترین سود برنده اینترنت خواهد بود الکترونیک بین شرکت ها و بخش های تجاری از تجارت الکترونیک بین شکرتها و مصرف کنندگان پیشی خواهد گرفت.
ارتباطات بی سیم تا قبل از 2007 با ارتباطات اینترنتی از طریق سیم ، به چالش برخواهد خاست.این روند بیشتر به سود اروپا و ژاپن خواهد بود تا آمریکا.
انقلاب اطلاعات با فرایند مقررات زدایی به وسیله دولت ها همزمان شد.هدف کشورها از این فرایند افزایش رقابت ، دادن نقش بیشتر به بازار و شرکت ها در مقابل دولت بود.
تعداد و نفوذ سازمان های غیر دولتی به دلیل وجود شبکه های جهانی افزایش یافت .این شبکه ، سازمان های غیر دولتی را قادر ساخت به اطلاعات به راحتی دسترسی داشته باشند و بتوانند اطلاعات را بین گروه ها و کشورهای مختلف مبادله کنند.
سازمان های غیر دولتی کاهی می توانند تحولات مثبتی ایجاد کنند ، اما برخی مواقع ممکن است مانع برخی از طرح ها یی که دولت ها از طریق نهادهای ب ی قصد اجرای آن را دارند ، شوند.
شبکه های جهانی حفظ اطلاعات وحریم خصوصی افراد را دشوار کرده است ، در عین حال این شبکه ها به افراد قدرت تحقق اهداف مثبت یا منفی را نیز اعطا کرده است.
ماهیت فضای سایبر بر افراد ، محتوای آنچه در شبکه های جهانی مبادله می شود ، زیر ساخت ارتباطات و تعیین قواعد و مقررات در سطح جهانی ، تاثیر می گذارد.
باید بین حمایت از حقوق افراد و نیاز دولتها و شرکتها به امنیت اطلاعات ، نوعی تعادل برقرار کرد.
باید بین حقوق تولید کنندگان و مصرف کنندگان از اطلاعات موازنه ایجاد کرد.
کسی که استاندارد و معیارها را تعیین می کند برنده است ، بنابراین «جنگ تعیین استاندارها » شدید است.
سیاست رقابت (ضد تراست)برای اقتصاد جهانی اطلاعات ، درواقع سیاست تجاری است.
شکاف دیجیتالی: شکاف موجود بین دارندگان و محرومان فناوری های پیشرفته مخابراتی و اطلاعاتی در داخل کشورها و بین کشورها.
شبکه های جهانی انقلابی در عرصه دیپلماتیک و نظامی ایجاد کرده اند که شامل گردآوری و تحلیل اطلاعات ، فرایند تصمیم گیری و به راه انداختن جنگ است.
سیاست های ملی برای مدیریت شبکه های جهانی ، شرکت های جهانی و اقتصاد جهانی کارایی ندارد.نیروهای بازار نیز عوامل ناکافی برای مدیرت جهانی شدن هستند و نهادهای ب ی نیز مورد اعتماد نیستند.
شبکه های جهانی بر روابط اقتصادی و ماملی ب ی تاثیر می گذارند و موضوع مذاکرات مهم ب ی هستند.نتیجه این مذاکرات مشخص خواهد کرد چه کشورها و شرکتهایی برنده و کدامیک بازنده هستند.
معنای فقر که مبتنی بر پول است تقریبا در بین دولتها و سازمان های ب ی از سال 1945 به بعد حالت جهانی پیدا کرده است.
فقر به عنوان شرایطی تعبیر می شود که مردم دچار آن هستند ( واکثرتشان زن هستند ) و درامد کافی ندارند تا نیازهای مادی و اساسی خود را در بازار براورده کنند.
کشورهای توسعه یافته فقر را چیز خارجی نسبت به خود و یکی از شاخصه های تعریف کننده جهان سوم تلقی می کنند.این دیدگاه توجیهی برای کشورهای توسعه یافته فراهم کرده تا از طریق ادغام هرچه بیشتر کشورهای جهان سوم در بازار جهانی ، به آنها برای دست یابی به توسعه کمک کنند.
اما این نوع فقر را بخش قابل توجهی از مردم شمال به همراه مردم جهان سوم نیز تحمل می کنند و ازین رو باعث می شود مقوله ها و طبقه بندی های سنتی دیگر چندان مفید نباشند.
یکی از دیدگاه های انتقادی جایگزین نسبت به ففقر ، بیشتر روی فقدان دسترسی به منابع مشترک جامعه ، روابط اجتماعی و ارزشهای معنوی تاکید دارد.
در 1945 آمریکا برای برقرار کردن نظم اقتصادی لیبرال ب ی اختیار تام داشت و ستونهای سازمانی آن عبارت بودند از : صندوق ب ی پول ، بانک جهانی و گات .با وجود این دولتها نسبت به ضرورتهای امنیت ملی حساس بودند و « لیبرالیسم تثبیت شده » عرف آن روز بود.
جنگ سدن رقابت بین غرب و شرق را بر سر پیدا کردن متحد در کشورهای جهان سوم تحریک کرد.بیشتر کشورهای جهان سوم در چارچوب اقتصادی غربی شکل گرفتند و بر اساس این نظام شاهد توسعه کشورهای خود بودند یعنی رشد اقتصادی این کشورها بر اساس بازار ازاد.اما این کشورها روی نقش دولت در پیشبرد توسعه نیز تاکید داشتند.
بر اساس معیار سنتی توسعه که با سرانه تولید ناخالص ملی ، رشد اقتصادی و صنعتی شدن محاسبه می شود ، تا دهه 1980 کشورها پیشرفت کرده بودند.ولی به رغم این موفقیت ظاهری شکاف موجود بین فقرا و اغنیا در 20 درصد جمعیت جهان به طور شدیدی گسترش یافته و کشورهای در حال توسعه در مقایسه با دهه 1980 ، دهه 1990 را با بدهی بیشتری آغاز کردند.بیشتر کشورهای بلوک شرق سابق یا همان جهان دوم ، امروزه با عنوان کشورهای دارای اقتصاد در حال گذار از برنامه ریزی مرکزی به بازار ازاد شناخته می شوند، در دهه 1990 دچار سقوط سریع اقتصادی شدند و عملا به جهان سوم پیوستند.
نظریه پردازان وابستگی تنگنای کنونی جهان سوم را امری قابل پیش بینی می دانند و معتقدند که توسعه صادرات محور و مبتنی بر بازار ازاد ، که در جهان سو مترویج می شد ، باعث افزایش ثروت کشورهای غرب و مجموعه بسیار محدودی در کشورهای جنوب شده است.
نظریه قطرات اضافی ثروت از اعتبار ساقط شده و این نکته به رسمیت شناخته شده است که رشد اقتصادی فقط اگر با سیاست های خاص اقتصادی و اجتماعی همراه باشد می تواند باعث کاهش فقر شود.
شاخص توسعه انسانی برنامه توسعه سازمان ملل با پذیرفتن شکست شاخص های مبتنی بر رشد اقتصادی ، د سال 1990 تدوین شد تا توسعه را از نظر طول عمر ، تحصیل و متوسط خرید بسنجد.
در دو دهه آخر قرن بیستم شاهد افزایش مباحثه درباره مولفه های توسعه بود.فعلان مردمی و سازمان های غیر دولتی نقش مهمی در این مباحث ایفا کردند.
دیدگاه متفاوتی نسبت به بحث توسعه بر پایه دگرگونی کامل ساختارهای کنونی قدرت ، که حافظ وضع موجود است ، شکل گرفت.این ساختارها از نظر قلمرو ، از ساختارهای جهانی تا ساختارهای محلی را شامل می شود و در اغلب موارد پیوند متقابلی دارند مثلا از یک سو اقتصاد جهانی به شدت به ضرر 20 درصد از فقیرترین مردم جهان است و از سوی دیگر در سطح محلی چگونگی دسترسی به منابع مشترک روی توانایی مردم برای تامین معاش خود تاثیر میکذارد.
وقتی مردم از حقوق خود دفاع می کنند با این هدف که کنترل و اختیارات محلی را در دست بگیرند ، سازمانهای مردمی ساختارهای تثبیت شده قدرت را به مبارزه می خوانند.در این دیدگاه متفاوت می توان موضوع توسعه را پیشرفت اجتماع بر اساس نظرات و دیدگاه های خود آن ، تعریف کرد.بیانیه جایگزین سازمانهای غیر دولتی در کنفرانس جهانی روی مشارکت گروهی ، اعطای اختیارات ، عدالت ، استقلال و پایداری منابع تاکید می کند.
دیدگاه سنتی درمورد توسعه تقریبا بدون تغییر مانده است .اما بحث غالب از «رشد »به «توسعه پایدار » تغییر کرده است - دیدگاهی که می گوید توسعه کنونی نباید به هزینه های نسلهای آینده یا به تخریب محیط زیست طبیعی اجرا شود.-
دیدگاه سنتی معتقد است که توسعه پایدار با رشدبیشتر در چارچوب اقتصاد جهانی مبتنی بر بازار آزاد عملی می شود.این دیدگاه موثرترین راه برای حداکثر رساندن ثروت جهانی است. حامیان آن عقیده دارند که این امر باعث آزاد شدن منابع برای مراقبت از محیط زیست و پیشرفت اجتماعی خواهد شد.
این رویکرد به تایید «کنفرانس سازمان ملل درباره محیط زیست » و نشست کپنهاک رسیده است که هر دو به ادغام و یکپارچگی جهانی از طریق بازار ازاد ، مشروعیت بخشیدند.اما بسیاری از کشورهای در حال توسعه قبل از برگزاری نشست کپنهاگ به جای اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد محض ، از لیبرالیسم تثبیت شده ( که برای برآوردن نیازهای اساسی مردم کشور خود و اطمینان از ثبات سیاسی ضروری است) حمایت کردند.
دیدگاههای انتقادی جایگزین نسبت به توسعه عملا با به کارگیری زبان و دغدغه های دیدگاه سنتی خنثی شده اند.با این وجود دیدگاه های انتقادی سبب تغییرات کوچک و مثبتی در اجرای دیدگاه سنتی شده است.
در هر صورت به رغم تحولات معنایی ، هنوز هم سئوالات اساسی درباره پایدار بودن مدل سنتی توسعه ، هنوز وجود دارد.
در دهه های اخیر تولید جهانی غذا افزایش پیدا کرده ، اما به صورتی پارادوکسیکال گرسنگی و سو تغذیه نیز همچنان گسترده و شایع است.
دلایل سنتی بقای گرسنگی این است که رشد جمعیت از تولید غذا سبقت می کیرد.
یکی ار دیدگا ه های جایگزین برای بیان دلایل ادامه گرسنگی روی فقدان دسترسی به غذا یا حق برخورداری از غذا ی دسترس تاکید دارد.دسترسی و استحقاق بر اثر عواملی مانند شکاف جهانی شمال-جنوب ، سیاستهای ملی شکاف شهری-روستایی ، طبقه ، جنسیت و نژاد است.
جهانی شدن می تواند همزمان بر روی افزایش تولید غذا و افزایش گرسنگی نقش داشته باشد.
فمینیسم و لحاظ کردن جنسیت در تحلیل ها دیر هنگام وارد ر.ب شد.
تجربیات زنان و دیدگاه های آنان در مورد سیاست جهانی به ندرت در رشته ر.ب مورد پذیرش است.
این سئوال که «زنان کجا هستند ؟»باعث می شود زنان در سیاست جهانی قابل رویت شوند.
قابل رویت شدن زنان مشخص می کند روابط جنسیت در واقع روابط قدرت است.
فمینیسم مدعی است که تجربیات زنان به طور نظام مند متفاوت از تجربیات مردان بوده وهمه روابط اجتماعی مبتنی بر جنسیت است.
محدود به کشورهای غربی نیست.
فمینیسمهای معاصر از نظر درک آنها نسبت به تبعیض هایی که بحث جنسیت ایجاد می کند و نحوه پایان دادن به این تبعیض که به ضرر زنان است ، در گروه های مختلفی جای می گیرند.
از اوایل دهه 1980 بحث تفاوتهای موجود بین زنان در تفکرات فمینیسمی مشهود است.
پیشرفت در دست یابی به حقوق زنان به صورت مستمر نیست.امروزه بر ضد حقوق زنان اعتراضی جهانی مطرح است.
فمینیسم های لیبرال مساوات طلب هستند که به دنبال پایان دادن به محرومیت زنان از کسب مقام ، قدرت و اشتغال هستند.آنها معتقدند وابسته بودن زنان به مردان رسوا کننده ادعاهای مردان درباره شهروند کامل بودن زن است.
فمینیست های رادیکال وابستگی زنان را امری جهانی می دانند که در زمانهای مختلف اشکال متفاوتی داشته است.
فمینیسمتهای فرهنگی کسانی هستند که زنان را متفاوت از مردان می دانند مثلا بیشتر تربیت کننده و صلح طلب هستند.
فمینیست های سوسیالیستطبقه و جنسیت را با هم مورد توجه قرار می دهند و متوجه می شوند در تحلیل طبقاتی صرف ، قسمت اعظم چیزهایی را که زنان تجربه می کنند از قلم می افتد.
فمینیسمت های سیاه پوست و ر های جهان سومی ، فمینیست های سفید پوست رابه نادیده گرفتن نژاد ، فرهنگ و روابط استعماری که بر زنان تاثیر دارد متهم می کنند.
فمینیست های پست مدرن به قبول بیش از پیش وجودتفاوتها در بین زنان کمک کرده اند.
شاخص توسعه انسانی بر اساس سه معیار شکل گرفته است : 1- امید به زندگی هنگام تولد 2- میزان دسترسی به امکانات تحصیلی 3- استاندارد زندگی.
منتقدان فمینیست ، سازمانهای غیر دولتی زنان و «دهه زنان » به شکل گیری مسئله «زنان در بحث توسعه » کمک کردند.
«زنان در بحث توسعه » شامل رویکردهای بسیار متفاوتی به بحث توسعه و جنسیت است.
بحرانهای اخیر ، گسترش پدیده جهانی شدن و تاثیر تعدیل ساختارها روی زنان سبب شده است بحران در تولید مثل ایجاد شود.
صادرات زنان تجارتی گسترده است و از طریق وجوه اراسالی ، به اقتصاد کشورهای فقیر به طرز چشمگیری کمک می کند.
مهاجران و کارگزان خارجی در اغلب موارد سپر بلای افزایش بیکاری و ناآرامی اجتماعی می شوند.
ملی گرایی معمولابا مسایل مربوط به جنسیت (مرد وزن بودن ) همراه می شود.
زنان در مسایل مربوط به ملی کرایی در جایگاه مام میهن وبه عنوان کسانی که نشانه تفاوت هستند ، گرفتار شده اند.
زنان نیز در سیاست های ملی گرایانه مشارکت دارند یا با آن مخالفت می کنند.
اهمیت نمادین زنان در ملی گرایی باعث می شود که آنها نسبت به خشونت ( از جمله تجاوزات جنسی زمان جنگ ) آسیب پذیر باشند.
در حال حاضر جنبشهای فراملی زیادی درباره زنان وجود دارد مانند حقوق زنان در امر تولید و بهداشت و سلامت زنان.
کنفرانسهای ب ی به ویژه کنفرانس زنان در ایجاد شبکه های فراملی زنان و در وارد کردن مسایل آنان در دستور کار جهانی اهمیت بسیار زیادی داشته اند.
اخیرا دور جدیدی از ادعاهای مربوط به زنان مطرح شده است.
کنفرانس پکن را برخی نمونه ای از فمینیسم فعال جهانی قلمداد می کنند در حالی که دیگران معتقدند این کنفرانس نشان دهنده مشکلاتی بود که پیش روی تلاشهای جهانی برای حقوق زنان وجود دارد.
رژیم ب ی حقوق بشر یکی از ویژگی های رشه دارجامعه جهانی معاصر و مثال برجسته ای از جهانی شدن به شمار می آید.
در تفکر مدرن بین سه نسل از حقوق فرق گذاشته شده است : 1- نسل اول که بیشتر سیاسی است .2-نس دوم یعنی حقوق اقتصادی و اجتماعی .3-نسل سوم یعنی حقوق مردم.
مسئله تبعیت و اجرا از مشکلات عمده در وضعیت کنونی حقوق بشر ومحسوب می شود.
اخیرا جهان شمول بودن حقوق بشر از سوی منتقدینی که بر ماهیت غربی ، مذکرگرا بودن و استبدادی بودن این جهان شمولی تاکید می کنند ، به چالش خوانده شده است.
ابتدا باید حقوق را تعریف کنیم .حق چیست ، مردم چه حقوقی دارند و آیا حق بر وظایف دلالت دارد و اکر دارد چرا؟
تمایز قایل شدن بین حقوق به عنوان حق ادامه دعوی ، آزادی ها ، اختیارات و مصونیت ها به روشن شدن این پرسش ها کمک می کند.
منشا تفکر درباره حقوق را می توان به دو عرصه ی حیات سیاسی و فکری در دوران قرون وسطا یعنی دکترین حقوق طبیعی و عملکرد سیاسی در حاکمان برای اعطای آزادی ها جستجو کرد.
حقوق طبیعی موجد حقوق و وظایف جهان شمول است در حالی که یک منشور ، ازادی های محلی و خاص را اعطا می کند .ممکن است حقوق و آزادی های اعطا شده در منشور ها با حقوق طبیعی سازگار باشند ، اما نمی توان به این سازگاری اتکا کرد .بین این دو منبع حقوق تعارض بالقوه ای وجود دارد.
از بطن نظریه و عرف قرون وسطایی دیدگاه لیبرال درباره حقوق بشر بیرون آمد که در ان تفکر جهان گرا و جزیی نگر باهم درآمیخته است ، قرار داد بین حاکمان و تابعان حقوق جهانی را تعیین می کند.
این دیدگاه از لحاظ مفهومی مورد شک و تردید قرار دارد ، اما از لحاظ سیاسی و کلامی قدرتمند است.
لیبرالیسم قرن نوزدهم از اصلاحات مبتنی بر بشر دوستی ب ی حمایت کرد،اما این حمایت را درون مرزهای اصول مربوط به حق حاکمیت کشورها و عدم مداخله در امور داخلی آنها قرار داد.
از نظر بعضی از لیبرالها ، وقتی معیارهای تمدن مورد تردید قرار داشت هنجارهای فوق الذکر کاربرد ندارند.تفکر قرن بیستم درباره حقوق بشر،بیشتر به دلیل هراس و وحشت ناشی از دو جنگ محدودیت کمتری برای خود قایل شده است.
تفکرات سیاسی مرتبط با اعلامیه جهانی 1948 به ما اجازه می دهد تا سه موضوع اصلی را در حوزه حقوق بشر مربوط به دوران پس از 1945 مورد شناسایی قرار دهیم.
نخست اینکه بین اصل قدیم حاکمیت و اصل جدید معیارهای جهانی درباره امور داخلی ،اختلاف وجود دارد.
دوم اینکه ، شکل ها و عبارات گوناگون سیاسی ، لیبرالی ، اجتماعی و اقتصادی درباره حقوق بشر با هم رقابت دارند.
روند احقاق حقوق مردم شکل های متفاوتی به خود می گیرد.
سیاست های مرتبط با حقوق افراد بسته به این که پای یک رژیم قانون مدار یا غیرقانون مدار در میان باشد ، فرق می کند.
در هرصورت ، جامعه ب ی به ندرت در عمل دفاع از حقوق بشر برمیخیزد ، مگر آنکه فشار افکار عمومی وجود داشته باشد.
حقوق اقتصادی و اجتماعی از لحاظ مفهومی با حقوق سیاسی متفاوتند و چالش های بنیادی تری را در مقابل هنجارهای موجود درباره حق حاکمیت و عدم مداخله ایجاد می کنند.
الگوی حقوق بشر میزان تغییرات قابل قبول در عملکرد اجتماعی را به شدن محدود می کند.
این جهان گرایی را فمینیست ها می توانند به عنون ترجیح پدرسالاری مورد چالش قرار دهند.
در دیدگاه لیبرال درباره حقوق برای شکل خاصی از شان و منزلت انسانی امتیاز و ارزش قایل شده اند.
شاید بتوان منتقدان حقوق جهانی را انسان هایی خودخواه دانست.اما هیچ معیاری بی طرفانه ای برای ارزیابی این انتقاد نمی تواند وجود داشته باشد.
اعضای یک جامعه سیاسی به خو دگردانی ، به معنا حکومت برخود ، پای بند هستند.
رژیمهای استبدادی سعی داشتند تا به جامعه سیاسی یک شکل مطلق بدهند ما رژیم های لیبرال دموکراتیک این موضوع را می پذیرند که شهروندان آنها برای عضویت خود در جوامع دیگر ، علاوه بر دولت-ملت ارزش قایل باشند.
به دلیل اینکه کشورها انتظار درگیر شدن در جنک های عمده را داشتند ، سعی کرده اند شهروندان خود را قانع کنند تعهد آنها به کشور مقدم بر وظایف انها در قبال سایر حوامع ، محلی یا جهانی ، است.
جهانی شدن و کاهش اهمیت رقابت نظامی بین قدرت های بزرگ ، این سئوال را مطرح می کند که آیا جوامع سیاسی کمتر ملی گرا خواهند شد.
بیشتر اشکل جامعه سیاسی در تاریخ بشری نمایندگان ملت با مردم نبوده اند.
این ایده که یک دولت باید نماینده ملت خود باشد ، مفهوم و اندیشه ای اروپایی است که بیش از دویست سال بر عرصه سیاست سلطه داشت.
جنگ و روند صنعتی شدن مهم ترین دلایل تبدیل شدن دولت-ملت ها به شکل غالب جامعه سیاسی محسوب می شود.
قدرت خارق العاده کشورهای مدرن -رشد قدرت «متمرکز» و «فراگیر» آنها شکل گیری امپراتوریهای جهانی را میسر ساخت.
دولت ها معماران اصلی جهانی شدن بوده اند.
گسترش جهانی ملی گرایی و کشورها مثال های مهمی از روند جهانی شدن به شمار می آیند.
دولت سرزمینی (territorial state):دولتی که بر مردمی که داخل قلمروی آن هستند حکومت می کند اما نماینده مردم نیست.
قرون وسطایی نوین (neo-medivalism): شرایطی که در آن قدرت بین نهادهای محلی ، ملی و فراملی تقسیم شده است به گونه ای که هیچ یک مسبت به دیگری برتری ندارد.
مطالبات برای برخورداری از حق شهروندی درواکنش به قدرت رو به رشد دولت مدرن مطرح شدند
مطالبه برای برخورداری از حقوق شهروندی در ابتدا بر حقوق قانونی و سیاسی متمرکز شده بود ، اما این حق در اوایل قرن بیستم به حقوق اجتماعی و رفاهی نیز گسترش یافت.
ثبات اشکال مدرن جامعه سیاسی را باید تا حدود زیادی مرهون این حقیقت دانست که شهروندان این حقوق را به دست آوردند.(حقوق اجتماعی و رفاهی و سیاسی).
نظریه مدرنیزاسیون بر این عقیده بود لیبرال دموکراسی غربی منازعات اجتماعی را که در جوامع صنعتی بروز کرده بود ، برطرف ساخته است.
نظریه پردازان مدنیزاسیون معتقد بودند جوامع غیر غربی از الگوی غربی توسعه اقتصادی و سیاسی پیروی خواهند کرد. آنان جهانی شدن اشکال غربی جامعه و مفهوم شهروندی را در سر می پروراندند.
رمند جهانی شدن و روند تجزیه دو پدیده ای هستند که مفاهیم سنتی مربوط به جامعه سیاسی و شهروند ملی را مورد چالش قرارداده اند.
تجزیه قومی می تواند یکی از دلایل پیدایش یک کشور ورشکسته در اروپا یا جهان سوم باشد.اما مطالبات برای به رسمیت شناخته شدن تفاوت های فرهنگی در تمامی جوامع سیاسی وجود دارند.
نظریه پردازان جهانی شدن با استناد به اینکه نظام های دموکراتیک توانایی کمتری در زمینه تاثیر گذاردن بر نیرو های جهانی دارند ، از دموکراسی جهان وطنی حمایت کرده اند.
دو روند جهانی شدن و تجزیه دیدگاه های قرون وسطایی نوین درباره جامعه سیاسی را بار دیگر جالب توجه ساخته اند.
اوج ملی گرایی در روابط بین قدرت های بزرگ در نیمه اول قرن بیستم مشاهده شد.
ملی گرایی کماکان نیروی قدرتمندی در جهان امروز محس.ب می شود اما دو روند جهانی شدن و تجزیه بحث هایی را درباره اشکال جدید جامعه سیاسی مطرح کرده است.
در رویکردههای جهان وطن گرایانه نظام ب ی به گونه ای تصور شده که در ان تمامی افراد از احترامی مساوی برخوردار هستند.این رویکردها در مرحله معاصر جهانی شدن مطرح شده اند.
جامعه گرایان معتقدند بیشتر مردم برای عضویت شان در جوامع معین اهمیت خاصی قائلند .بعید است که مردم با ملیت های گوناگون به جامعه سیاسی به جز کشور وفادار بمانند.
نویسندگان پست مدرنیست معتقدند تمامی اشکال جامعه ، چه محلی ، ملی یا ب ی بالقوه خطرناکند زیرا می توانند به حذف افشار معینی از جامعه یا سلطه قشری بر قشر دیگر منتهی گردند.
تعیین ویژگی های نظم معاصر کار دشواری است.
از آنجا که ما در میانه ی چنین نظمی زندگی می کنیم ة دستیابی به درکی درباره دورنمای تاریخی آن دشوار است.
درک ما مثلا از دوران بین دو جنگ از چگونگی پایان یافتن آن تاثیر می گیرد، اما هنوز نمی دانیم که دوران کنونی چگونه پایان خواهد یافت.
می توان گفت روابط بین المللی و فراملی ، به دلیل افزایش وابستگی متقابل کشورها ، از عناصر مهم نظم معاصر هستند.
وقتی از نظم صحبت می کنیم باید مشخص کنیم که این نظم آیا برای یک کشور ،مردم ، گروه ها یا افراد است.
نظم ب ی روی روابط پایدار و صلح آمیز بین کشورها تمرکز دارد و معمولات با موازنه قوا مرتبط است. این نظم عمدتا درباره امنیت نظامی است.
نظم جهانی به سایر ارزش ها نظیر عدالت ، توسعه ، حقوق و رهایی نوع بشر نیز اهتمام دارد.
شاید یک الگوی خاص از نظم برخی از ارزش ها را به بهای نادیده گرفتن سایر ارزش ها ارتقا دهد.برای مثال غالبا بین مفاهیم «کشور-محور» نظم و مفاهیم ترویج دهنده ارزش های فردی کشمکش وجود دارد.برای نمونه ، سیاست موازنه قوا می تواند سبب کمک به رژیم هایی شود که سوابق نامطلوبی در زمینه حقوق بشر دارند.
سئوال اصلی درباره جهانی شدن این است که آیا این روند تمامی عقاید موجود درباره نظم ب ی را پشت سر می گذارد، یا اینکه می توان آن را در داخل عقاید سنتی تر گنجانید.
ماهیت تغییر یافته کشورها و وظایفی که برعهده آن هاست به نظم شکل می دهد.
سئوالات پیچیده ای در این رابطه مطرح شده است که آیا پایان جنگ سرد موضوعات جدیدی از ملی گرایی و هویت ملی را به وجود آورده و یا این مسایل همیشه مطرح بوده اند.
با مقوله امنیت به طرز فزاینده ای به صورت مبنایی چند جانبه گرایانه برخورد شده ، حتی زمانی که این رویکرد با مدل های قدیمی «امنیت جمعی » تطابق نداشته است.
رابطه بین سه گروه بندی اصلی (آمریکای شمالی ، اروپای غربی و آسیا ) عمدتا به اقتصاد جهانی شکل داده و مجموعه گسترده ای از نهادهای تحت سلطه غرب بر آن مدیریت می کند.
در تمامی حوزه های فعالیت ، مجموعه گسترده ای از نهادهای ب ی وجود دارد.
گرایشات قدرتمندی به سمت منطقه گرایی وجود دارد اما این گرایشات در مناطق گوناگون شکل های متفاوتی به خود می گیرند.
مسایل مربوط به حقوق بشر در مقایسه با دوره های قبلی تاریخی اهمیت به مراتب بیشتری یافته اند.
شکاف بین فقی وغنی از همیشه بیبشتر شده و همین مسئله امکان صحبت درباره نظمی واحد برای همه را مورد تردید قرار می دهد.
برخی از مفسران این مسئله را که مبنایی برای نظم ب ی در دوران پس از جنگ سرد وجود دارد ، مورد تردید قرار داده اند.
دیگران بر این اعتقادند که نظم های متعدد و جداگانه ای به جای نظمی واحد و فراگیر وجود دارد.
برای حل وفصل این مشکلات باید معین نماییم که پس از جنگ سرد جهان تا چه اندازه تغییر کرده است. آیا مولفه های نظم سابق پیوستگی داشته است؟
جهانی شدن غالبا به عنوان پیامد جنگ سرد تلقی می شود زیرا منجر به گسترش جغرافیایی هرچه بیشتر آن گردیده است.
در عین حال باید جهانی شدن را به عنوان یکی از عواملی درک کرد که سبب پایان یافتن دوران جنگ سرد شد.درحاشیه قرار گرفتن اتحاد شوروی از روند جهانی شدن سبب شد ضعف های آن نشان داده شود.
بر همین اساس ، جهانی شدن را باید عنصر استمرار بین نظم در دوران جنگ سرد و نظم در دوران پس از جنگ سرد دانست و نظم دوم را نمی توان نظمی جدید به شمار آورد.
عده ای از نویسندگان درباره این ادعا که جهانی شدن را می توان شاخصی برای نظم معاصر به شمار آورد ، تردید دارند.
یکی از دلایل این است که جهانی شدن به عنوان یک روند تاریخی بلند مدت مختص پایان قرن بیستم نیست.
جهانی شدن شامل مجموعه ای از ارزش های غالبا متضاد می شود.
جهانی شدن چنان از کنترل ما خارج است که نمی توانیم بر اساس آن نظمی را بنا کنیم .به جای آنکه فاعل و طراح جهانی شدن باشیم ، موضوع جهانی شدن هستیم.
غالبا جهانی شدن بالاترین حد وابستگی متقابل دانسته شده است.بر اساس این دیدگاه جهانی شدن تغییر شرایط خارجی کشورهاست.
پیامد اینگونه تحلیل ها این است که دولت ها بازیگران به مراتب ضعیف تری شده اند.آنها یا مهجور مانده اند و یا عقب نشینی کرده اند.
اگر چنین چیزی درست باشد ، ایده های مرتبط با نظم ب ی با مفهوم مورد نظر ما از نظم ارتباط به مراتب کمتری پیدا می کنند.
اما اگر روند جهانی شدن دگرگونی در ماهیت خود کشورها تلقی شود ، به معنی آن است که دولت ها هنوز در مقوله نظم نقش اساسی دارند.دولت ها تغییر کرده اند اما مهجور نشده اند .این دیدگاه منجر به طرح ایده دولت جهانی شده به عنوان شکل جدید دولت می شود.
بر اساس این دیدگاه هیچ تعرضی بین هنجارها و قواعد حاکم بر نظام کشورها و موجودیت دولت های جهانی شده وجو د ندارد.
البته این نظم ب ی در پذیرش ماهیت جدید دولت ها و وظایف دگرگون شده آن ها ، هنجارهای متفاوتی خواهد داشت.اصول مربوط به حق مالکیت و عدم مداخله دستخوش تغییراتی شده اند که این تحولات از علایم انطباق فوق الذکر محسوب می شود.
============================================================================
فرضیه ی تکامل
دستاویزی به نام فسیل ها
در بخش قبلی مقاله، بنا بر دلایل متعدد دریافتیم که « فرضیه ی تکامل »، به دلیل این که فاقد اسناد و مدارک دقیق و معتبری است که تمام ابعاد آن را پوشش دهد و اثبات نماید، در بهترین حالت، تنها یک « فرضیه » بوده و به هیچ وجه واجد شرایط « نظریه »، « واقعیت » یا « قانون » نیست!
با این حال، طرفداران « فرضیه ی تکامل » به منظور کاملاً علمی جلوه دادن ادعای خود، بر برخی اطلاعات در حوزه های زمین شناسی، دیرینه شناسی، بیوشیمی، ژنتیک، بیولوژی مولکولی و ... تکیه کرده و از آن ها برای تأیید ادعای خود بهره می جویند.
مواردی چون آزمایش « استنلی میلر »، « سنگواره ها »، « مطالعات جمعیتی بر روی کروموزوم Y و DNA میتوکندریال »، « مطالعه بر روی ساختار ژنتیکی و پروتئومی پروتئین های مختلف و ترسیم درخت های فیلوژنتیک برای آن ها »، « استناد به مسئله ی مقاومت آنتی بیوتیکی باکتری ها » و ... از آن جمله می باشند که از این به بعد به صورت مفصل و مبسوط به نقد آن ها خواهیم پرداخت.
فسیل ها چه اطلاعاتی را به ما ارایه می کنند؟
اگر نگاهی به کتب، مقالات و فیلم های طرفداران « فرضیه ی تکامل » بیندازیم، ملاحظه خواهیم کرد که بخش های مهمی از آن ها را مطالبی تشکیل می دهند که بر پایه ی فسیل ها و سنگواره ها بنا نهاده شده اند. به خصوص این مسئله در مورد کتب، مقالات و فیلم هایی که به مخاطبان عام ارایه می شوند، نمود بیشتری دارد و ملاحظه می گردد که در کتب، مقالات و فیلم های مربوط به مخاطب عام، به دلیل ساده تر بودن استدلالات مبتنی بر فسیل ها و سنگواره ها، و نیز باورپذیری بیشتر این مسئله، تمرکز بیشتری بر روی این گونه استدلالات صورت پذیرفته است.
سراسر کتب مربوط به « فرضیه ی تکامل » اعم از کتب عمومی و تخصصی، مملو از تصاویری است که بر اساس برخی فسیل ها و سنگواره ها و صد البته با چاشنی هنر هنرمندان تکامل دوست!، شکل گرفته و در آن ها تصاویری از استخوان ها، سنگواره ها و نیز تصاویر ظاهراً بازسازی شده از موجودات زنده ی ماقبل تاریخ ارایه شده است که به خصوص برخی از تصاویر بازسازی شده که به نحو هنرمندانه ای تهیه شده اند، باورپذیری مخاطب را افزایش می دهند! تصاویر زیر گوشه ای از این مثال ها هستند:
توالی اسب ها که بر اساس برخی از ویژگی های اسکلتی، تکامل اسب ها را مطابق ادعای طرفداران فرضیه ی تکامل، نشان می دهد. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)
توالی جمجمه ها، که سیر تکامل انسان را طبق ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)
جمجمه و تصاویر به اصطلاح بازسازی شده ی منسوب به « انسان راست قامت : Homo Erectus » که از سوی طرفداران « فرضیه ی تکامل » ارایه شده است. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)
جمجمه و تصاویر به اصطلاح بازسازی شده ی منسوب به « انسان ماهر : Homo Habilis » که از سوی طرفداران « فرضیه ی تکامل » ارایه شده است. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)
تصاویر بازسازی شده از سیر تکامل « انسان » که روند تکاملی انسان را مطابق ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)
همانگونه که به صورت اجمالی ملاحظه فرمودید، طرفداران « فرضیه ی تکامل » به صورت جدی بر روی فسیل ها (سنگواره ها) ی مورد ادعای خود پافشاری و بر روی آن ها سرمایه گذاری کرده اند و از آن ها به منظور تأیید ادعاهای خود بهره جسته اند و در این میان، از این فسیل ها، بیش از همه برای متقاعد کردن مخاطب عام خود بهره جسته اند!
در همین راستا اگر نگاهی به کتب، مقالات و فیلم های طرفداران « فرضیه ی تکامل » بیندازیم، در خواهیم یافت که از دیدگاه آنان، فسیل های مورد ادعای آن ها، حاوی اطلاعات محکم و گرانبها، و به عنوان شواهد و اسناد محکمی جهت تأیید « فرضیه ی تکامل » می باشند؛ به طوری که بر اساس همین فسیل ها، طرفداران « فرضیه ی تکامل » مباحث متعددی را پیرامون قوای جسمانی، روابط اجتماعی، تولید مثل و ... موجودات نامبرده مطرح می نمایند!!! و در این میان به داستان سرایی نیز می پردازند!!!
اما آیا به راستی و همان گونه که « تکامل شناسان » ادعا می کنند، فسیل های کشف شده، اطلاعات زیادی پیرامون « موجودات زنده » ی مذکور، وضعیت جسمانی، شرایط فیزیولوژیک و حتی زمان زیستن این گونه موجودات ارایه می دهند؟ آیا فسیل ها به مثابه آینه های دقیقی از وضعیت زندگی موجودات ماقبل تاریخ می باشند؟
در یک کلام باید گفت: خیر! فسیل ها اطلاعات زیاد و دقیقی پیرامون موجودات زنده ی صاحب آن ها به دست نمی دهند!!! فسیل ها آینه ی مناسبی از شرایط فیزیولوژیک، وضعیت ژنتیکی، توانایی باروری و حتی زمان زندگی موجودات زنده ی صاحب آن ها نیستند!!!
این حرف در وهله ی اول ممکن است کمی عجیب به نظر برسد و متفاوت با آن چیزی باشد که عمدتاً در رسانه ها شنیده ایم، اما دلایل متعددی برای بی اعتمادی اطلاعات کسب شده از فسیل ها وجود دارند که در ادامه ی مقاله و چند مقاله ی آینده به آن ها اشاره می نماییم.
وجود اشکالات، ابهامات و انتقادات جدی در زمینه ی طول عمر فسیل های مکشوفه
برخلاف ادعای تکامل شناسان که محدوده ی نسبتاً دقیقی برای زیستن فسیل های مکشوفه اعلام می نمایند و برای مثال می گویند فسیل مذکور حدود 3/2 الی 5/2 میلیون سال قبل می زیسته است، از نظر علمی، زمان های مورد ادعای مذکور، دچار چالش ها و ابهامات بسیاری است.
عمده ی روش های به کار گرفته شده در محاسبه ی طول عمر فسیل های مکشوفه، بر پایه ی « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد.(1) اما « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » چیست؟
اساس « زمان سنجی رادیومتریک »، بر پایه ی واکنش های « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می باشد.(2) برای درک بهتر این مسئله، لطفاً به توضیحات زیر، توجه فرمایید:(3)
هسته های اتم های رادیواکتیو، هسته های ناپایدار برخی عناصر هستند که به مرور زمان، از طریق برخی واکنش ها که آن ها را « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می نامند (شامل واپاشی های آلفا، بتا و گاما) و از طریق از دست دادن مقداری از انرژی درونی خود، به هسته های اتم های پایدارتری تبدیل می گردند. به عنوان مثال « هسته ی ناپایدار » اتم « اورانیوم 238 : 238 U » در طی زمان و در اثر واکنش « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « توریوم 234 : 234 Th » تبدیل می گردد. مثال دیگر در این زمینه، تبدیل « هسته ی ناپایدار » اتم « کربن 14 : 14 C » به « هسته ی پایدار » اتم « هیدروژن 14 : 14 N» طی واکنش « واپاشی هسته ای » می باشد:(4)
« واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » که در آن، « هسته ی ناپایدار » اتم « اورانیوم 238 : 238 U » در طی زمان به « هسته ی پایدارتر » اتم « توریوم 234 : 234 Th » تبدیل می گردد.
« واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » که در آن، « هسته ی ناپایدار » اتم « کربن 14 : 14 C » به « هسته ی پایدار » اتم « هیدروژن 14 : 14 N» تبدیل می گردد.
البته در بسیاری از موارد، تنها یک واکنش « واپاشی هسته ای » صورت نمی گیرد، بلکه زنجیره ای از واکنش های متوالی « واپاشی هسته ای »، موجب تبدیل « ناپایدارترین هسته »، به « پایدارترین هسته » می گردد. برای مثال، « هسته ی ناپایدار » اتم « سرب 212 : 212 Pb » در طی زمان و در اثر چند واکنش متوالی « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « سرب 208 : 208 Pb » تبدیل می گردد.(5) مثال دیگر در این زمینه، تبدیل « هسته ی ناپایدار » اتم « قلع 131 : 131 Sn » در طی زمان و در اثر چند واکنش متوالی « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « گزنون 131 : 131 Xe » می باشد:(6)
زنجیره ای از واکنش های متوالی « واپاشی هسته ای » که موجب تبدیل « ناپایدارترین هسته »، به « پایدارترین هسته » می گردد: در تصویر سمت راست، « هسته ی ناپایدار » اتم « سرب 212 : 212 Pb » در طی زمان و در اثر چند واکنش متوالی « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « سرب 208 : 208 Pb » تبدیل می گردد. در تصویر سمت چپ، « هسته ی ناپایدار » اتم « قلع 131 : 131 Sn » در طی زمان و در اثر چند واکنش متوالی « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « گزنون 131 : 131 Xe » تبدل می شود.
این واکنش های « واپاشی هسته ای »، موجب می گردد تا به مرور زمان، تعداد هسته های ناپایدار اولیه که « هسته های والد : Parent Nucleus » نام دارند، تبدیل به « هسته های دختر : Daughter Nucleus » گردند. بدین ترتیب، در یک نمونه ی حاوی عناصر رادیواکتیو، با گذشت زمان از تعداد « هسته های والد : Parent Nucleus » کاسته گردیده و بر تعداد « هسته های دختر : Daughter Nucleus » اضافه می گردد:(7)
همان گونه که در تصاویر فوق ملاحظه می گردد، در یک نمونه ی حاوی عناصر رادیواکتیو، با گذشت زمان از تعداد « هسته های والد : Parent Nucleus » کاسته گردیده و بر تعداد « هسته های دختر : Daughter Nucleus » اضافه می گردد. (نقاط خاکستری رنگ، نشانگر « هسته های والد : Parent Nucleus » و نقاط قرمز رنگ، نشانگر « هسته های دختر : Daughter Nucleus » می باشد.)
این روند تبدیل « هسته های والد : Parent Nucleus » به « هسته های دختر : Daughter Nucleus » در مواد رادیواکتیو، اساس و پایه ی « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را تشکیل می دهد.(8) روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر مفروضات زیر بنا نهاده شده است:(9)
1) در یک نمونه ی رادیواکتیو، 2/1 (یک دوم) هسته های ناپایدار که « هسته های والد : Parent Nucleus » نام دارند، در طی زمان خاصی که « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » نامیده می شود، دچار « واپاشی هسته ای » شده و به « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تبدیل می شوند.
2) « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » برای هر واکنش « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay »، زمان ثابت و شناخته شده ای است. (دانشمندان طرفدار استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » این گونه فرض می نمایند.) طبق این فرض، زمان تبدیل « اورانیوم 235 : 235 Ur » به « سرب 207 : 207 Pb » حدود 707 میلیون سال، و زمان تبدیل « کربن 14 : 14 C » به « نیتروژن 14 : 14 N » حدود 5730 سال می باشد. جدول زیر، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » برخی از مهم ترین واپاشی های هسته ای را نشان می دهد:(10)
3) طبق فرض و ادعای طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » برای هر واکنش « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay »، زمان ثابت و لایتغیری است و تحت تأثیر فاکتورهای دیگر قرار ندارد. همچنین طبق این فرض و ادعا، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » در طول زمان نیز ثابت باقی می ماند.
4) در نمونه ی رادیواکتیو مورد مطالعه، در زمان ابتدایی (ساعت صفر)، هیچ « هسته ی دختر : Daughter Nucleus » وجود ندارد و تمامی نمونه فقط شامل « هسته های والد : Parent Nucleus » می باشد.
5) با فرض مشخص بودن « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » یک واکنش « واپاشی هسته ای » از یک سو و با فرض ثابت ماندن این زمان در طی قرن ها و اعصار متمادی، بر اساس نسبت بین « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » می توان فهمید که چند « نیمه عمر » از زمان ابتدایی ماده ی اولیه (ساعت صفر) سپری شده است.
6) بین میزان « هسته های والد : Parent Nucleus » در (ساعت صفر)، میزان « هسته های والد : Parent Nucleus » بعد از گذشت زمان، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) »، و عمر نمونه ی رادیواکتیو، فرمول ساده شده ی زیر حاکم است:
M0 : میزان « هسته های والد : Parent Nucleus » در (ساعت صفر).
M1 : میزان « هسته های والد : Parent Nucleus » بعد از گذشت زمان t.
t : زمان سپری شده از لحظه ی (ساعت صفر).
T : نیمه عمر رادیواکتیو عنصر M.
با مشخص بودن « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » و نسبت بین « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » در زمان مطالعه، می توان مدت زمان سپری شده از شروع « واپاشی هسته ای » را که طبق مفروضات فوق، معادل عمر ماده ی رادیواکتیو مورد نظر است، به دست آورد که البته برای این امر باید فرمول را به صورت لگاریتمی تغییر داد.
7) همه ی موارد فوق، زمانی صادق است که سیستم مورد مطالعه، یک سیستم بسته باشد؛ یعنی هیچ ماده ی رادیواکتیو از نوع « هسته های والد : Parent Nucleus » از خارج از سیستم، به آن وارد نشود و هیچ ماده ی رادیواکتیو از نوع « هسته های دختر : Daughter Nucleus »، از سیستم خارج نگردد. یعنی تغییر غلظت هسته های والد و دختر در نمونه ی مورد مطالعه، تنها باید از طریق واکنش های واپاشی هسته ای صورت گیرد و نباید به غیر از روش مذکور، دلیلی برای افزایش یا کاهش هسته های والد و دختر وجود داشته باشد.
خلاصه شده ی مفروضات فوق، در تصاویر زیر به نمایش در آمده اند:(11)
همان گونه که در تصاویر فوق ملاحظه می گردد، در یک نمونه ی حاوی عناصر رادیواکتیو، با گذشت زمان از تعداد « هسته های والد : Parent Nucleus » کاسته گردیده و بر تعداد « هسته های دختر : Daughter Nucleus » اضافه می گردد. (نقاط خاکستری رنگ، نشانگر « هسته های والد : Parent Nucleus » و نقاط قرمز رنگ، نشانگر « هسته های دختر : Daughter Nucleus » می باشد.) بر اساس نسبت بین « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus »، می توان به عمر تقریبی سپری شده از لحظه ی ابتدایی (ساعت صفر) که در سمت چپ تصویر واقع شده است، پی برد. فلش قرمز به ماده ی مورد مطالعه در (ساعت صفر) اشاره می نماید که در آن تماماً « هسته های والد : Parent Nucleus » به چشم می خورد و اثری از « هسته های دختر : Daughter Nucleus » به چشم نمی خورد. فلش آبی به ماده ی مورد مطالعه بعد از گذشت 1 نیمه عمر اشاره می کند. در این وضعیت، نیمی از هسته ها را « هسته های والد : Parent Nucleus » و نیمی دیگر را « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تشکیل می دهند. فلش سبز به ماده ی مورد مطالعه بعد از گذشت 2 نیمه عمر اشاره می کند. در این وضعیت، یک چهارم از هسته ها را « هسته های والد : Parent Nucleus » و سه چهارم دیگر را « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تشکیل می دهند. فلش زرد به ماده ی مورد مطالعه بعد از گذشت 5 نیمه عمر اشاره می کند. در این وضعیت، تنها حدود 3 درصد از هسته ها را « هسته های والد : Parent Nucleus » و 97 درصد دیگر را « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تشکیل می دهند.
مثال عملی از استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در تبدیل عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » به « آرگون 40 : 40 Ar »، که مورد علاقه ی « زمین شناسان » و « دیرینه شناسان » نیز می باشد: نمونه ای که حاوی 100 درصد هسته ی عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » می باشد (فلش قرمز)، به مرور زمان، دچار واپاشی هسته ای شده و تبدیل به هسته ی پایدارتر « آرگون 40 : 40 Ar » می شود. با توجه به این که نیمه عمر واکنش واپاشی هسته ای که در طی آن « پتاسیم 40 : 40 K » به « آرگون 40 : 40 Ar » تبدیل می شود، حدود 1251 میلیون سال است، با گذشت 1 نیمه عمر (1 × 1251 = 1251 میلیون سال) (فلش آبی)، فقط 50 درصد نمونه از « پتاسیم 40 : 40 K » تشکیل شده و 50 درصد آن را « آرگون 40 : 40 Ar » تشکیل می دهد. بعد از گذشت 2 نیمه عمر (2 × 1251 = 2502 میلیون سال) (فلش سبز)، فقط 25 درصد نمونه از « پتاسیم 40 : 40 K » تشکیل شده و 75 درصد آن را « آرگون 40 : 40 Ar » تشکیل می دهد. پس از گذشت 4 نیمه عمر (4 × 1251 = 5004 میلیون سال) (فلش صورتی)، فقط 6 درصد نمونه از « پتاسیم 40 : 40 K » تشکیل شده و 94 درصد آن را « آرگون 40 : 40 Ar » تشکیل می دهد. از سوی دیگر به طرزی مشابه و با توجه به روابط بین نسبت هسته های والد « پتاسیم 40 : 40 K » و هسته های دختر « آرگون 40 : 40 Ar » در نمونه ی حاوی « پتاسیم 40 : 40 K » و « آرگون 40 : 40 Ar » و با در نظر گرفتن نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K »، می توان به عمر نمونه ی حاوی عناصر نامبرده، پی برد.
با توجه به مطالب ذکر شده، « زمین شناسان »، « دیرینه شناسان » و « زیست شناسان »، از اتم « کربن 14 : 14 C » موجود در استخوان ها و فسیل ها برای بررسی عمر موجودات زنده در محدوده ی زمانی کمتر از 70000 سال قبل بهره می برند؛(12) اما در مورد بسیاری از فسیل ها و سنگواره ها، « اورانیوم 238 : 238 Ur »، « اورانیوم 235 : 235 Ur »، « روبیدیوم 87 : 87 Rb »، « پتاسیم 40 : 40 K » و ... موجود در لایه های زمین شناسی مجاور فسیل های مکشوفه (عمدتاً لایه های متشکل از سنگ های آذرین)، سنگ بنای ارزیابی طول عمر فسیل های مذکور قرار می گیرد.(13) چرا که عناصر نامبرده، گرچه در داخل بدن موجودات زنده به میزان کافی موجود نیستند، اما با توجه به وفور عناصر نامبرده در لایه های آذرین مجاور لایه های رسوبی دربردارنده ی فسیل ها، و نیز نیمه عمر طولانی عناصر رادیواکتیو نامبرده که در حد چند میلیارد سال می باشد، نسبت به « کربن 14 : 14 C » برای مطالعات بازه های زمانی طولانی تر برتری دارند و می توانند برای بررسی ادوار زمانی تا حد چند میلیارد سال قبل نیز مورد بررسی قرار گیرند.(14) جدول زیر، نیمه عمر و بازه ی زمانی قابل مطالعه توسط برخی از عناصر رادیواکتیو کاربردی در عرصه های « زمین شناسی »، « دیرینه شناسی » و « زیست شناسی » را نشان می دهد:(15)
منطقه ی « گراند کانیون : Grand Canyon » در ایالات متحده ی آمریکا (به لایه های مختلف صخره ها در این منطقه توجه فرمایید)؛ بر اساس روش های زمان سنجی که عمده ی آن ها مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد، لایه های صخره ای این منطقه، به زمان های زمین شناسی مختلفی منسوب شده اند. « دیرینه شناسان » فسیل های مکشوفه در این گونه لایه های صخره ای را هم عصر صخره های مجاورشان می دانند. مشابه این روش، جهت تخمین عمر فسیل های کشف شده در سایر مناطق نیز به کار می رود و فسیل های کشف شده در هر لایه، بر اساس « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » عناصر رادیواکتیو لایه های مجاور، زمان بندی گردیده و طول عمر آن ها تخمین زده می شود.
به طور خلاصه باید گفت که بسیاری از طرفداران « فرضیه ی تکامل » با استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » به تخمین زمانی فسیل های مکشوفه پرداخته و بر اساس زمان های به دست آمده، فسیل ها را زمان بندی می نمایند و با توجه به تقدم و تأخر این زمان ها، تئوری های خود را در این زمینه شاخ و بال می دهند.
همان گونه که ذکر شد، روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مورد استفاده در زیست شناسی، بر اساس « نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو » عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل ها یا صخره های مجاور فسیل ها می باشد. این روش زمان سنجی بر مفروضات عمده ای استوار است که عباتند از:(16)
1) عناصر رادیواکتیو ناپایدار، به مرور زمان به عناصر پایدارتر، واپاشی هسته ای می یابند که این مسئله در طی زمان های خاصی به نام « زمان نیمه عمر » رخ می دهد. با گذشت هر نیمه عمر، میزان عنصر ناپایدار رادیواکتیو، به نصف میزان قبل می رسد.
2) زمان نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو در طول زمان یکسان و ثابت است.
3) زمان نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو با عوامل محیطی مرتبط نیست.
4) در نمونه ی رادیواکتیو مورد مطالعه، در زمان ابتدایی (ساعت صفر)، هیچ « هسته ی دختر : Daughter Nucleus » وجود ندارد و تمامی نمونه فقط شامل « هسته های والد : Parent Nucleus » می باشد.
5) با فرض مشخص بودن « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » یک واکنش « واپاشی هسته ای » از یکسو و با فرض ثابت ماندن این زمان در طی قرن ها و اعصار متمادی، بر اساس نسبت بین « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » می توان فهمید که چند « نیمه عمر » از زمان ابتدایی ماده ی اولیه (ساعت صفر) سپری شده است.
6) همه ی موارد فوق، زمانی صادق است که سیستم مورد مطالعه، یک سیستم بسته باشد؛ یعنی هیچ ماده ی رادیواکتیو از نوع « هسته های والد : Parent Nucleus » از خارج از سیستم، به آن وارد نشود و هیچ ماده ی رادیواکتیو از نوع « هسته های دختر : Daughter Nucleus »، از سیستم خارج نگردد. یعنی تغییر غلظت هسته های والد و دختر در نمونه ی مورد مطالعه، تنها باید از طریق واکنش های واپاشی هسته ای صورت گیرد و نباید به غیر از روش مذکور، دلیلی برای افزایش یا کاهش هسته های والد و دختر وجود داشته باشد.
تا این جای کار همه ی مسایل دقیق و علمی به نظر می رسد و تصور می گردد که « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » روش بسیار دقیق و بی نقصی برای مطالعه ی فسیل ها و سنگواره ها است!
اما آیا چنین پنداری در مورد « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » صحیح است؟ آیا همان گونه که طرفداران « فرضیه ی تکامل » ادعا می کنند، روشی دقیق و بی نقص است؟ آیا زمان هایی که « تکامل شناسان » درباره ی فسیل های مکشوفه ادعا می کنند، صحیح و قابل اعتماد است؟
در یک کلام باید گفت: خیر!!! ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » پیرامون دقیق و بی نقص بودن روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » سخن گزافی بیش نیست و مطابق پژوهش ها و مطالعات انجام شده در این حوزه، دقت و قابلیت اتکا بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » با چالش ها، ابهامات، ایرادات و انتقادات بسیار مهمی مواجه است!
بسیار جالب است که علی رغم وجود چالش های جدی در مقابل روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » و به خصوص کاربردهای آن در « زمین شناسی » و « دیرینه شناسی »، مقالات منتشر شده در این حوزه، علی رغم این که در نشریات معتبر علمی چاپ شده اند، با سکوت و تجاهل « تکامل شناسان » مواجه شده است که این مسئله نیز وجه دیگری از وجود « لمپنیسم علمی » را در بین طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد!
اما چالش ها و ایرادات مربوط به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » و استفاده از آن در بررسی عمر « فسیل ها (سنگواره ها) چیست؟
1) یکی از مفروضات به کار رفته در مورد « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » این است که « زمان نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو »، ارتباطی با فاکتورهای محیطی ندارد.(17) اتفاقاً صحت این فرض برای دقیق و کاربردی بودن روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بسیار حیاتی و مهم است؛ چرا که اگر « زمان نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو » تحت تاثیر عوامل محیطی مانند فرم شیمیایی، فشار محیط و ... باشد، آن گاه تمامی محاسباتی که تاکنون در مورد عمر فسیل های مکشوفه انجام شده، از بیخ و بن غلط بوده و با چالش مواجه می گردد!!! زیرا دانشمندان به هیچ عنوان اطلاع دقیقی از شرایط محیطی فسیل ها و صخره های اطرافشان در طی چند میلیون سال اخیر ندارند!
اما بسیار جالب است که بدانیم مطالعات دقیق و مهم انجام شده در حیطه ی عوامل موثر بر « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » و « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، خلاف مفروضات قبلی را نشان داده اند!!! یعنی برخلاف مفروضات « تکامل شناسان » و سایر طرفداران پروپا قرص استفاده از « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، مطالعات دقیق و معتبری که عمدتاً نیز در طی دهه ی اخیر انجام شده اند، نشان می دهند که برخلاف ادعاهای اولیه، « واپاشی هسته ای » و « زمان نیمه عمر واپاشی هسته ای : Half-life (t½) »، نه یک فرآیند ثابت و مستقل از فاکتورهای محیطی، بلکه فرآیندی به شدت تحت تأثیر عوامل محیطی می باشند!!!
مطالعات مهم و دقیقی که به خصوص در طی دهه ی اخیر صورت گرفته اند، نشان می دهند که برخلاف تصورات قبلی، پدیده ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » یک پدیده ی مستقل از محیط و دارای سیر یکنواخت نیست، بلکه با عوامل مختلف محیطی همچون فرم های مختلف شیمیایی، فشار محیط، فعالیت شراره های خورشیدی (Solar Flares) و حتی فاصله ی زمین از خورشید ارتباط دارد!!! این در حالی است که تاکنون، تمامی محاسبات « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر اساس ثابت و یکنواخت بودن پدیده ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » و مستقل بودن آن از فاکتورهای محیطی شکل گرفته اند و فرض مذکور، یک مسئله ی پایه ای و اساسی در « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد و بدون این فرض، عملاً طرفداران « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » خلع سلاح خواهند شد!
به منظور بررسی دقیق تر این مسئله، بهتر است نگاهی به مقالات اخیر منتشر شده در رابطه با ارتباط پدیده ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » با فاکتورهای محیطی بیندازیم:
الف) « چی آن هو : Chih-An Huh » از « موسسه ی علوم زمین (آکادمیا سینیکا : Academia Sinica » واقع در تایوان، در مقاله ی خود با عنوان « وابستگی سرعت واپاشی عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be » به فرم های شیمیایی : Dependence of the decay rate of 7Be on chemical forms » که در سال 1999 میلادی در نشریه ی معتبر « Earth and Planetary Science Letters (EPSL) » منتشر گردید و در حال حاضر نیز طریق سامانه ی مشهور و معتبر (ScienceDirect) مرتبط با انتشارات علمی (ELSEVIER) قابل مطالعه است، چنین عنوان نموده است که بر طبق مطالعات انجام شده توسط موسسه ی مذکور، ملاحظه می گردد که بر خلاف تصورات قبلی، سرعت واپاشی رادیواکتیو عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، مستقل از فاکتورهای محیطی نیست و عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be » در فرم های مختلف شیمیایی شامل فرم اکسیده، فرم هیدروکسیله و فرم هیدروکسیله ی دو بار مثبت (که تمامی این فرم های می توانند در شرایط مختلف محیطی وجود داشته باشند)، متفاوت است!!!(18)
جالب این که مولف مقاله صراحتاً اشاره می نماید که فرم های مختلف شیمیایی « بریلیوم 7 : 7 Be » می توانند حدود % 1/5 اختلاف سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » داشته باشند!(19)
اما مهم تر از همه این که خود مولف مقاله نیز اشاره می نماید که این یافته ها، با تصورات قبلی در حوزه های « زمین شناختی »، « اقیانوس شناختی » و « محیط شناختی » که سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » را ثابت می دانستند، تفاوت های مهمی دارد و نشان می دهد که برخلاف تصورات مذکور، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می تواند متغیر باشد:(20)
وابستگی سرعت واپاشی عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be » به فرم های شیمیایی؛ نکته ی جالب این که مولف مقاله نیز به این نکته اشاره می نماید که این یافته ها، با تصورات قبلی در حوزه های « زمین شناختی »، « اقیانوس شناختی » و « محیط شناختی » که سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » را ثابت می دانستند، تفاوت های مهمی دارد و نشان می دهد که برخلاف تصورات مذکور، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می تواند متغیر باشد.
اما نکته ی مهم دیگری که مولف مقاله ی مذکور به آن اشاره می نماید، این است که از برخی عناصر دیگری همچون « پتاسیم 40 : 40 K » نیز انتظار چنین پدیده ای می رود و احتمالاً فرم های شیمیایی مختلف آن ها نیز سرعت های واپاشی مختلفی خواهند داشت. جالب این که « پتاسیم 40 : 40 K » از اهمیت بالایی در عرصه های مختلف « زمین شناسی و بالاخص « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » برخوردار است:(21)
تغییر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » برخی از عناصر رادیواکتیو مورد استفاده در « زمین شناسی » شامل « آلومینیم 26 : 26 Al » ، « کلر 36 : 36 Cl » و به خصوص « پتاسیم 40 : 40 K » در فرم های مختلف شیمیایی! این مسئله می تواند معادلات طرفداران « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را بر هم زند.
ممکن است این گونه تصور شود که تنها % 1/5 اختلاف ایجاد شده در اثر فرم های مختلف شیمیایی، عدد قابل توجهی نیست و تأثیرات چندانی بر محاسبات مربوط به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » ندارد. اما واقعیت این است که همین مقدار اختلاف ایجاد شده نیز از نظر « زمین شناسی » و « دیرینه شناسی » بسیار حائز اهمیت است. برای مثال عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » که در زمره ی پرکاربردترین اتم های رادیواکتیو در عرصه های « زمین شناسی »، « دیرینه شناسی » و « فسیل شناسی » قرار دارد، نیمه عمری در حدود 28/1 میلیارد سال دارد.(22) اگر حتی حدود % 1/5 اختلاف زمانی را بین فرم های مختلف شیمیایی « پتاسیم 40 : 40 K » در نظر بگیریم، این میزان اختلاف حدود 19 میلیون و 200 هزار سال خواهد شد! یعنی یک فسیلی که واقعاً و حقیقتاً مربوط به 100 سال پیش است، اشتباهاً به 19 میلیون و 200 هزار سال قبل منسوب خواهد گردید!!!
بنابراین با توجه به این که در محاسبات مربوط به زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » این تغییر پذیری سرعت در اثر فرم های مختلف شیمیایی لحاظ نشده است، عملاً اعداد ذکر شده پیرامون زمان زندگی فسیل های کشف شده، غیر معتبر، ناصحیح، خوش بینانه و گنگ می باشد و به نظر می رسد که باید تمامی اعداد ذکر شده پیرامون عمر فسیل های کشف شده، مورد بازبینی جدی قرار گیرد. برای مثال فسیل دایناسور « آناسازی سوروس : Anasazisaurus » منسوب به 74 میلیون سال قبل(23) که بر اساس روش های رادیومتریک تعیین عمر شده است، ممکن است حقیقتاً و واقعاً منسوب به 93 میلیون سال قبل یا 55 میلیون سال قبل بوده باشد و با در نظر گرفتن این تغییرات فاحش در محاسبات زمان سنجی رادیومتریک در مورد سایر فسیل ها از سایر گونه ها، آن چه که طرفداران « فرضیه ی تکامل » به عنوان فسیل های حد واسط یا توالی فسیل ها در نظر می گرفتند، تنها باوری خوش خیالانه خواهد بود!
البته تاکنون فقط درباره ی تاثیرات فرم های شیمیایی مختلف یک عنصر رادیواکتیو بر زمان واپاشی آن صحبت گردید، حال آن که فاکتورهای مهم دیگری نیز در این خصوص کشف گردیده اند که توجه به آن ها موجب قرار گرفتن علامات سوال بیشتری در مقابل زمان سنجی رادیومتریک خواهد شد!
ب) « لین گون لیو : Lin-Gun Liu » و « چی آن هو : Chih-An Huh » از « موسسه ی علوم زمین (آکادمیا سینیکا : Academia Sinica) واقع در تایوان، در مقاله ی خود با عنوان « تأثیر فشار بر سرعت واپاشی عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be » : Effect of pressure on the decay rate of 7Be » که در سال 2000 میلادی در نشریه ی معتبر « Earth and Planetary Science Letters (EPSL) » منتشر گردید و در حال حاضر نیز طریق سامانه ی مشهور و معتبر (ScienceDirect) مرتبط با انتشارات علمی (ELSEVIER) قابل مطالعه است، چنین عنوان نمودند که بر طبق مطالعات انجام شده توسط موسسه ی مذکور، ملاحظه گردیده که بر خلاف تصورات قبلی، سرعت واپاشی رادیواکتیو عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، مستقل از فاکتورهای محیطی نیست و سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، با افزایش فشار، افزایش می یابد!!!(24)
جالب این که مولف مقاله صراحتاً اشاره می نماید که ثابت واپاشی هسته ای (λ) « بریلیوم 7 : 7 Be » با افزایش فشار در حد 400 کیلو بار (400 Kbar)، حدود % 1 افزایش می یابد!(25)
اما مهم تر از همه این که خود مولف مقاله نیز اشاره می نماید که با توجه به استفاده ی فراوان از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » و تأثیرگذاری احتمالی تغییرات فشاری بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « پتاسیم 40 : 40 K »، احتمالاً طول عمر زمین شناختی و دیرینه شناختی موادی که تا به امروز مورد محاسبه قرار گرفتند، دقیق نبوده و طول عمرهای محاسبه شده، بیش از مقدار واقعی تخمین زده شده است!!!:(26)
تأثیر فشار بر سرعت واپاشی عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »؛ مولف مقاله به این نکته اشاره می نماید که، به ازای افزایش فشار در حد « 400 کیلوبار : 400 Kbar »، سرعت واپاشی هسته ای در حدود % 1 افزایش می یابد! اما نکته ی مهم این که مولفین مقاله متذکر می گردند که این یافته ممکن است بر واکنش تبدیل « پتاسیم 40 : 40 K » به « آرگون 40 : 40 Ar » که به وفور در زمین شناسی مورد استفاده قرار می گیرد، قابل تعمیم باشد. (سرعت واپاشی عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » نیز نه مسئله ای مستقل از عوامل محیطی، بلکه تحت تأثیر فاکتور محیطی تغییر فشار باشد.)
همچنین مولفین مقاله، در قسمت « نتایج و بحث : Results and Discussion » مقاله، صراحتاً اشاره می نمایند که در صورت بروز رفتار مشابه در پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « پتاسیم 40 : 40 K »، همانند اثرات یافته شده پیرامون تأثیر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، طول عمر های محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K »، غیر دقیق بوده و بیش از میزان واقعی تخمین زده شده اند:(27)
مولفین مقاله، در قسمت « نتایج و بحث : Results and Discussion » مقاله، صراحتاً اشاره می نمایند که در صورت بروز رفتار مشابه در پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « پتاسیم 40 : 40 K »، همانند اثرات یافته شده پیرامون تأثیر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، طول عمر های محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » که تاکنون بر مبنای اطلاعات قبلی محاسبه می شدند، غیر دقیق بوده و بیش از میزان واقعی تخمین زده شده اند. البته مولفین مقاله اشاره نموده اند که با افزایش جرم اتمی عناصر رادیواکتیو، اثر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » کاهش می یابد، به طوری که در مورد عنصر رادیواکتیو « روبیدیوم 83 : 83 Rb » ملاحظه می گردد که تا فشار حدود « 420 کیلو بار : 420 Kbar »، تغییر قابل ملاحظه ای در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » این عنصر، رخ نمی دهد. (هر چند که اثرات فشاری بالاتر از « 420 کیلو بار : 420 Kbar » در مورد « روبیدیوم 83 : 83 Rb » مورد مطالعه قرار نگرفته است و ممکن است در فشارهای بالاتر، تغییرات قابل ملاحظه ای در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « روبیدیوم 83 : 83 Rb » نیز رخ دهد و این عنصر نیز همانند عناصر رادیواکتیو سبک تر، دچار تغییر در سرعت واپاشی گردد.)
البته همانگونه که در زیرنویس تصویر فوق، توضیح داده شده است، مولفین مقاله اشاره نموده اند که با افزایش جرم اتمی عناصر رادیواکتیو، اثر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » کاهش می یابد، به طوری که در مورد عنصر رادیواکتیو « روبیدیوم 83 : 83 Rb » ملاحظه می گردد که تا فشار حدود « 420 کیلو بار : 420 Kbar »، تغییر قابل ملاحظه ای در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » این عنصر، رخ نمی دهد.(28) (هر چند که اثرات فشاری بالاتر از « 420 کیلو بار : 420 Kbar » در مورد « روبیدیوم 83 : 83 Rb » مورد مطالعه قرار نگرفته است و ممکن است در فشارهای بالاتر، تغییرات قابل ملاحظه ای در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « روبیدیوم 83 : 83 Rb » نیز رخ دهد و این عنصر نیز همانند عناصر رادیواکتیو سبک تر، دچار تغییر در سرعت واپاشی گردد.)
با این حال این نکته بسیار حائز اهمیت است که مطالعات « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عناصر رادیواکتیو سبک همچون عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » و عناصر رادیواکتیو با وزن متوسط همچون عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K »، از شیوع بالایی در مطالعات زیست شناسی و دیرینه شناسی برخوردارند.
برای مثال، طرفداران « فرضیه ی تکامل »، طول عمر فسیل موجود به اصطلاح خودشان « انسان سا : Hominid » ی موسوم به « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali » را بر اساس « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » (یکی دیگر از ایزوتوپ های عنصر بریلیوم) در حدود 3/6 میلیون سال تخمین زده اند،(29) حال آن که این عدد محاسبه شده، فاکتورهایی مانند اثر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » (و نیز سایر فاکتورها همچون اثر فرم های مختلف شیمیایی، فعالیت خورشید و ...) را در نظر نگرفته است و به این دلیل عدد طول عمر محاسبه شده در مورد فسیل « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali »، چندان قابل اعتماد نیست.
فسیل متعلق به « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali » که بر اساس « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » قدمت آن در حدود 3/6 میلیون سال تخمین زده شده است. در محاسبه ی مذکور، هیچ توجهی به اثر فشار، فرم های مختلف شیمیایی و ... بر تغییر در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » نشده است. به همین به نظر می رسد که محاسبه ی مذکور، ناصحیح، ساده انگارانه و دور از واقعیت می باشد.
ج) « جر جنکینز : Jere H. Jenkins »، « افراییم فیشباخ : Ephraim Fischbach »، « جان بونچر : John B. Buncher »، « جان گروئنوالد : John T. Gruenwald »، « دنیس کراوز : Dennis E. Krause » و « جوشوا ماتس : Joshua J. Mattes » از « دانشگاه های « پوردو : Purdue » و « واباش : Wabash » » واقع در ایالت ایندیانای آمریکا در مقاله ی خود با عنوان « شواهد ارتباط بین سرعت واپاشی هسته ای با فاصله ی بین زمین - خورشید : Evidence of correlations between nuclear decay rates and Earth–Sun distance » که در سال 2009 میلادی در نشریه ی معتبر « Astroparticle Physics » منتشر گردید و در حال حاضر نیز از طریق سامانه ی مشهور و معتبر (ScienceDirect) مرتبط با انتشارات علمی (ELSEVIER) قابل مطالعه است، چنین عنوان نموده اند که بر طبق مطالعات انجام شده، ملاحظه گردیده است که سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » برخلاف تصورات قبلی، ثابت نبوده و با تغییرات فصلی و نیز تغییر در فاصله ی بین « زمین تا خورشید »، تغییر می یابد!!!(30)
شواهد ارتباط بین سرعت واپاشی هسته ای با فاصله ی بین زمین - خورشید؛ سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » برخلاف تصورات قبلی، ثابت نبوده و با تغییرات فصلی و نیز تغییر در فاصله ی بین « زمین تا خورشید »، تغییر می یابد!!!
توجه فرمایید که به دلیل بیضی بودن مدار زمین در چرخش به دور خورشید، فاصله ی زمین تا خورشید، از 147 میلیون کیلومتر تا 152 میلیون کیلومتر در فصول مختلف سال تغییر می کند؛ به نحوی که در ماه ژانویه ی میلادی هر سال، وضعیتی به نام « پری هلیون : Perihelion » رخ می دهد که در طی آن زمین در نزدیک ترین فاصله از خورشید قرار می گیرد (147 میلیون کیلومتر)، اما در ماه جولای میلادی هر سال، وضعیتی به نام « آپ هلیون : Aphelion » رخ می دهد که زمین در دورترین فاصله از خورشید واقع می گردد (152 میلیون کیلومتر).(31) طبق مطالعه ی مذکور، همین تغییرات جزئی نیز در تغییر سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » موثر می باشد!(32)
نکته ی مهم دیگری که باید به آن اشاره نمود، این است که در متن مقاله به این مسئله اشاره شده است که علاوه بر تغییر در فاصله ی بین « زمین تا خورشید »، مکانیسم های احتمالی دیگری همچون « تغییرات دمایی » فصول مختلف سال نیز می تواند باعث تغییر در سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » گردد:(33)
علاوه بر تغییر در فاصله ی بین « زمین تا خورشید »، مکانیسم های احتمالی دیگری همچون « تغییرات دمایی » فصول مختلف سال نیز می تواند باعث تغییر در سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » گردد.
مطالعات دیگری نیز توسط « آلبورگر : Alburger » و همکاران در سال 1986،(34) « زیگرت : Siegert » و همکاران در سال 1998(35) و نیز « فالکنبرگ : Falkenberg »(36) در سال 2001 میلادی انجام شده اند که این مطالعات نیز تغییر در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si »، « یوروپیوم 152 : 152 Eu » و « تریتیوم 3 : 3 H » را به ترتیب در طی فصول مختلف سال، متذکر شده اند. (37)
البته در مطالعه ی دیگری که « نورمن : Norman » و همکاران در سال 2009 میلادی منتشر نمودند، عنوان نموده بودند که برخی از عناصر رادیواکتیو دیگر همچون « سدیم 22 : 22 Na »، « تیتانیوم 44 : 44 Ti »، « نقره 108 : 108 Agm »، « قلع 121 : 121 Snm »، « باریوم 133 : 133 Ba » و « آمریسیوم 241 : 241 Am »، دچار تغییرات سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » واضحی که متناسب با تغییرات فاصله ی « زمین - خورشید » باشد، نشده اند.(38)
گرچه هیچ مطالعه ی مهمی هنوز پیرامون تأثیر یا عدم تأثیر فاصله ی « زمین - خورشید » و نیز تغییرات فصلی بر تغییر در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر مهم رادیواکتیو مورد استفاده در زمین شناسی و زیست شناسی همچون « اورانیوم 238 : 238 U »، « اورانیوم 235 : 235 U »، « توریوم 232 : 232 Th »، « پتاسیم 40 : 40 K »، « روبیدیوم 87 : 87 Rb »، « ساماریوم 147 : 147 Sm »، « بریلیوم 10 : 10 Be »، و « کربن 14 : 14 C » انجام نشده است، اما وجود تغییرات مهم در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » گزارش شده در برخی عناصر رادیواکتیو اعم از عناصر رادیواکتیو سبک، نیمه سنگین و سنگین شامل « سیلیسیوم 32 : 32 Si »، « یوروپیوم 152 : 152 Eu »، « تریتیوم 3 : 3 H » و « رادیوم 226 : 226 Ra » طی مطالعات قدیمی و جدید که جدیدترین آن ها مربوط به سال 2009 میلادی می باشد،(39) احتمال وجود تغییرات فصلی و نیز تغییرات مرتبط با تغییر در فاصله ی « زمین - خورشید » را در عناصر رادیواکتیو مهم مورد مطالعه در زمین شناسی همچون « اورانیوم 238 : 238 U »، « پتاسیم 40 : 40 K »، « بریلیوم 10 : 10 Be »، و « کربن 14 : 14 C » قویاً مطرح می نماید!
اما جالب این که در محاسبات مربوط به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، احتمال بروز چنین نوساناتی برای سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو مورد استفاده، در نظر گرفته نشده است و به همین دلیل، طول عمرهای محاسبه شده ی فسیل ها بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، با اشکالات، ابهامات و علامت سوال های متعددی مواجه می باشد!
بنابراین به نظر می رسد که از این دیدگاه نیز به دلیل عدم بررسی اثرات تغییرات فصلی و تغییر در فاصله ی « زمین - خورشید » بر تغییر سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو مورد مطالعه در زمین شناسی، بازهم اعداد محاسبه شده پیرامون طول عمر فسیل ها، ناصحیح، خوش بینانه و غیر دقیق می باشند و می بایست با شک و تردید مواجه گردند.
د) « جر جنکینز : Jere H. Jenkins » و « افراییم فیشباخ : Ephraim Fischbach » از « دانشگاه « پوردو : Purdue » آمریکا در مقاله ی خود با عنوان « آشفتگی در سرعت واپاشی هسته ای در طی (همزمان با) شراره های خورشیدی 13 دسامبر 2006 میلادی : Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13 » که در سال 2009 میلادی در نشریه ی معتبر « Astroparticle Physics » منتشر گردید و در حال حاضر نیز طریق سامانه ی مشهور و معتبر (ScienceDirect) مرتبط با انتشارات علمی (ELSEVIER) قابل مطالعه است، چنین عنوان نموده اند که بر طبق مطالعات انجام شده، ملاحظه گردیده است که سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » برخلاف تصورات قبلی، ثابت نبوده و با بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares »، تغییر می یابد!!!(40)
آشفتگی در سرعت واپاشی هسته ای در طی (همزمان با) شراره های خورشیدی 13 دسامبر 2006 ؛ سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » برخلاف تصورات قبلی، ثابت نبوده و در طی شراره های خورشیدی، تغییر می یابد!!!
این یافته ها از سوی برخی دیگر از دانشمندان برجسته ی علم فیزیک همچون « پیتر استورراک : Peter Sturrock » از دانشگاه « استندفورد : Standford » نیز مورد تأیید و حمایت قرار گرفته است.(41)
نکته ی جالب این که مولفان این مقاله، در قسمت پایانی مقاله ی خود، توصیح می دهند که نوسانات ملاحظه شده در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » در طی بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares »، نه یافته ای منبعث از اشکالات محاسباتی و تکنیکی، بلکه تغییری واقعی و منبعث از فعالیت های خورشید از جمله بروز « شراره های خورشیدی » می باشد.(42) مولفان مقاله تا جایی به صحت یافته های خود اطمینان دارند که برای راستی آزمایی یافته های خود، به مخالفان و منتقدان احتمالی، این نکته را گوشزد نموده اند که در صورت مخالفت با یافته های آنان، می توانند تغییرات سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » یا سایر عناصر را در طی بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares » آینده، مورد ارزیابی قرار دهند:(43)
نوسانات ملاحظه شده در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » در طی بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares »، نه یافته ای منبعث از اشکالات محاسباتی و تکنیکی، بلکه تغییری واقعی و منبعث از فعالیت های خورشید از جمله بروز « شراره های خورشیدی » می باشد! مولفان مقاله به مخالفان و منتقدان احتمالی خود، این نکته را گوشزد نموده اند که در صورت مخالفت با یافته های آنان، می توانند تغییرات سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » یا سایر عناصر را در طی بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares » آینده، مورد ارزیابی قرار دهند!!!
بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، حتی فاکتور محیطی تغییرات فعالیت خورشید نیز می تواند موجب تغییر در سرعت واپاشی هسته ای شود!!! این مسئله دقیقاً در تقابل با مفروضات و ادعاهای دانشمندان زمین شناس و زیست شناس می باشد که واپاشی هسته ای را مسئله ای کاملاً مستقل از فاکتورهای محیطی می دانند و سرعت واپاشی هسته ای را ثابت و لایتغیر می پندارند!
چند مقاله ی مهم اشاره شده در بالا، تنها بخشی از مستندات موجود پیرامون تأثیر فاکتورهای محیطی بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می باشد. مطالعات دیگری نیز در این زمینه وجود دارند که کنکاش بیشتر در این زمینه را بر عهده ی مخاطبان محترم می گذاریم.
اما با دانستن این که « فاکتورهای محیطی »، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » را تغییر می دهند، چه نتیجه ای حاصل می آید؟
دانشمندان طرفدار استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، با فرض این که « سرعت واپاشی هسته ای هر عنصر، ثابت و لایتغیر بوده و مستقل از فاکتورهای محیطی است »، در مورد واپاشی هسته ای هر عنصر، نمودار زیر را در نظر می گیرند:
آن چه که طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در مورد استفاده از آن برای مطالعه ی فسیل ها می پندارند: طبق مفروضات طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، سرعت واپاشی هسته ای هر عنصر، ثابت و لایتغیر بوده و مستقل از فاکتورهای محیطی است. با این فرض، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » یک عنصر رادیواکتیو در طول واکنش واپاشی هسته ای، ثابت و لایتغیر باقی می ماند و به دلیل همین نیمه عمر ثابت و یکسان، با استفاده از معادلات ریاضی، به راحتی می توان، طول عمر نمونه ی حاوی ماده ی رادیواکتیو مورد نظر را محاسبه کرد. (فلش های قرمز رنگ که طول مساوی دارند، زمان نیمه عمر می باشند که طبق مفروضات و ادعاهای طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، همواره ثابت و یکسان می باشند).
اما همان گونه که در بخش های قبلی و با اسناد و مدارک اثبات گردید، دریافتیم که بر اساس تحقیقات و مطالعات متعدد، قوی و متقن، و دقیقاً برخلاف نظر طرفداران استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، به هیچ عنوان سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو و « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » این عناصر رادیواکتیو ، ثابت، یکسان و مستقل از فاکتورهای محیطی نمی باشد!!! بلکه طبق این تحقیقات معتبر، عوامل مختلف و متعدد محیطی از جمله « فرم های مختلف شیمیایی »، « تغییر فشار محیط »، « تغییر فاصله ی زمین تا خورشید » و حتی « کاهش یا افزایش فعالیت شراره های خورشیدی در سطح خورشید »! نیز موجب تغییر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو و « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » می گردند!!!(44) و نکته ی جالب این که با توجه به تازه و نو بودن بسیاری از این کشفیات، احتمالاً فاکتورهای محیطی دیگری نیز وجود دارند که آن ها نیز موجب تغییر سرعت واپاشی هسته ای و زمان نیمه عمر می گردند، اما هنوز کشف نشده اند و احتمالاً در آینده ای نه چندان دور، شاهد لیست بلندبالایی از عوامل تغییر دهنده ی سرعت واپاشی هسته ای خواهیم بود!
اما ماجرا موقعی پیچیده تر می شود که بخواهیم تأثیر همزمان چند فاکتور محیطی را بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو و « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » در نظر بگیریم! برای مثال جسد دایناسوری به نام « آناسازی سوروس : Anasazisaurus »(45) را در نظر بگیرید که در 73 میلیون سال قبل، در محیطی غنی از عنصر رادیواکتیو « بریلیوم » دفن شده و به مرور زمان در لایه های گل و لای مدفون گردیده باشد. بعد از آن نیز در حدود 65 میلیون سال قبل حجم انبوهی از « شراره های خورشیدی » فعالیت نموده باشند. سپس و به صورت مجدد در حدود 30 میلیون سال قبل حجم دیگری از « شراره های خورشیدی » در مقاطع زمانی متعددی فعال گردیده باشند و البته با گذشت زمان و دفن شدن بیشتر این دایناسور، فشار وارد بر لایه ی فسیل دایناسور مذکور به حدود 400 کیلوبار و حتی بیشتر رسیده باشد. این تغییر شرایط محیطی و نیز تغییر فشارهای وارده به فسیل در زمان های مختلف، مطابق مطالبی که در بخش های قبلی ملاحظه فرمودید، موجب تغییر در سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل و لایه های اطراف آن می گردد:
مراحل تشکیل فسیل؛ به تغییر شرایط محیطی و فشارهای وارده در طول زمان و اثر این فشارها بر واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل و محیط اطراف آن توجه فرمایید.
حال اگر بخواهیم به صورت علمی و دقیق به پدیده ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو موجود در این گونه فسیل ها بپردازیم، باید این نکته را در ذهن داشته باشیم که با توجه به کشفیات مهم انجام شده و با توجه به تغییرات متعدد و غیر قابل ارزیابی صورت گرفته در شرایط محیطی فسیل ها اعم از « فرم های متغیر شیمیایی »، « فشارهای مختلف وارد شده از سوی اتمسفر و لایه های زمین شناسی فوقانی »، « تغییر فاصله ی زمین از خورشید »، « بروز دفعات متعددی از شراره های خورشیدی » و ... و نیز صدها تغییر نامکشوف دیگر در طی چندین میلیون سال اخیر، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو موجود در خود فسیل ها یا لایه های مجاور آن ها، ثابت و یکسان و لایتغیر نبوده و « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » عناصر رادیواکتیو نامبرده، زمان ثابت و یکسانی نبوده و تغییر می نموده است.
به عبارت بهتر، پروسه ی « واپاشی هسته ای » عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل ها، الگویی مشابه زیر خواهد داشت:
آن چه که در عالم واقع و در طبیعت در مورد نمونه های فسیلی رخ می دهد: با توجه به این که پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » تحت تأثیر عوامل مختلفی همچون « فرم های مختلف شیمیایی »، « تغییر فشار محیط »، « تغییر فاصله ی زمین تا خورشید » و حتی « کاهش یا افزایش فعالیت شراره های خورشیدی در سطح خورشید » و ... می باشد، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو توسط این عوامل و سایر عوامل دیگر، تغییر کرده و به عبارت دیگر، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » عناصر رادیواکتیو، زمان یکسان و ثابتی نمی باشد!!! (بر خلاف تصورات سابق!) در تصویر فوق، فلش های رنگی (نارنجی، بنفش، سبز، آبی و قرمز)، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » عنصر رادیواکتیو مورد مطالعه را در زمان های مختلفی نشان می دهد. با توجه به کشفیات جدید، این « زمان نیمه عمر » بر حسب شرایط مختلف محیطی تغییر می نماید. برای مثال در محدوده ای که با فلش بنفش رنگ نشان داده شده است، به دلیل ایجاد فشار شدید بر روی نمونه ی فسیل، تغییر فعالیت شراره های خورشیدی در آن برهه ی زمانی و ... پروسه ی « واپاشی هسته ای » تشدید و تسریع یافته و به همین دلیل « زمان نیمه عمر » کاهش یافته است. اما در محدوده ای که با فلش قرمز رنگ نمایش داده شده است، به دلیل کاهش فشار محیطی، تغییرات معکوس فعالیت شراره های خورشیدی و ...، پروسه ی « واپاشی هسته ای »، کند شده و به همین دلیل « زمان نیمه عمر » افزایش یافته است! با توجه به این تغییرات در سرعت « واپاشی هسته ای » در اثر فاکتورهای محیطی و با در نظر گرفتن این که ما اشراف مناسبی نسبت به وقایع رخ داده در محیط تشکیل فسیل مورد مطالعه نداریم (مثلاً نمی دانیم در طی 40 میلیون سال اخیر، فسیل مذکور و لایه های اطراف آن چه فشاری را تحمل کرده یا چند شراره ی خورشیدی را پشت سر گذاشته یا ...)، عملاً اطلاعی از تغییرات ایجاد شده در سرعت « واپاشی هسته ای » و تغییرات « زمان نیمه عمر » در طی مدت سپری شده نداریم و عملاً باید بپذیریم که استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » برای مطالعات دیرینه شناسی و تعیین عمر فسیل ها، غیر دقیق، نامطمئن و نامناسب می باشد!!!
با توجه به مطالب ذکر شده، با توجه به این که ما اطلاع دقیقی از شرایط محیطی فسیل ها شامل « میزان فشار وارده بر آن ها »، « فعالیت شراره های خورشیدی » و ... در طی چند میلیون سال قبل نداریم، عملاً تغییرات اعمال شده در « سرعت واپاشی هسته ای » را نیز در طی مدت مذکور نمی دانیم و به همین دلیل، استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » برای مطالعه ی « عمر فسیل ها »، غیر دقیق و بی فایده خواهد بود!
2) علاوه بر نکات ذکر شده پیرامون واپاشی هسته ای، عوامل دیگری نیز وجود دارند که اتکا به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را زیر سوال می برند یا حداقل با ابهامات و اشکالاتی مواجه می نمایند!
برای مثال همان گونه که در قسمت های قبلی این مقاله ذکر گردید، یک فرض مهم در روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » وجود دارد و آن فرض این می باشد که در زمان ابتدایی (ساعت صفر)، هیچ « هسته ی دختر : Daughter Nucleus » وجود ندارد و تمامی نمونه فقط شامل « هسته های والد : Parent Nucleus » می باشد. این فرض در شرایط آزمایشگاهی و تحت کنترل دانشمندانی که می خواهند بر روی یک ماده ی رادیواکتیو خالص کار کنند، می تواند صادق باشد، اما در مورد نمونه های مورد مطالعه در زیست شناسی و زمین شناسی، هیچ اطمینانی که این فرض در خارج از محیط آزمایشگاه و در محیط طبیعی نیز صدق کند، وجود ندارد.
برای مثال در مورد واکنش تبدیل عنصر رادیواکتیو « بریلیوم 10 : 10 Be » به « بریلیوم 9 : 9 Be » که در برخی مطالعات زمین شناسی و زیست شناسی (از جمله مطالعه ی طول عمر فسیل « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali »)،(46) مورد استفاده قرار می گیرد، اطمینانی وجود ندارد که در زمان ابتدایی (ساعت صفر)، تمام نمونه صرفاً فقط و فقط از « بریلیوم 10 : 10 Be » تشکیل شده باشد و فاقد « بریلیوم 9 : 9 Be » باشد، چرا که ممکن است از طریق هوا، آب های زیر زمینی و ...، در همان زمان اولیه ی تشکیل فسیل، مقادیر قابل ملاحظه ای عنصر « بریلیوم 9 : 9 Be » وارد نمونه ی تحت مطالعه شده باشد و به همین دلیل، تمامی محاسبات فعلی ما را تحت تأثیر قرار دهد!
3) نکته ی دیگری که موجب غیر دقیق بودن روش زمان سنجی رادیواکتیو می شود، این است که مطالعات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، عمدتاً در سیستم های بسته قابل بحث و بررسی هستند. چرا که در سیستم بسته است که غلظت و نسبت غلظتی « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تنها وابسته به « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می باشند و نسبت بین هسته های والد و دختر را تبدیل ناشی از واپاشی هسته ای هسته های مادر به هسته های دختر، تعیین می کند. اما هنگامی که سیستم یک سیستم بسته نباشد و از محیط خارج از مطالعه نیز بتواند ذرات رادیواکتیو اضافه شود، یا به طرقی غیر از واپاشی هسته ای، ذرات رادیواکتیو از محیط مطالعه خارج گردند، باز هم مطالعات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » چندان قابل استفاده نخواهند بود.
در طبیعت نیز نمونه های مورد مطالعه در سیستم های بسته واقع نشده اند و در سیستم های باز قرار دارند. برای مثال « کربن 14 : 14 C » در اثر برخورد تشعشعات کیهانی با جو و به دنبال زنجیره ای از واکنش های فیزیکی - شیمیایی تولید می شود(47) و غلظت « بریلیوم 10 : 10 Be » اتمسفر نیز با تشعشات کیهانی مرتبط است.(48) با توجه به تولید مداوم و البته با غلظت های متفاوت در زمان های متفاوت، بسیاری از این عناصر رادیواکتیو ایجاد شده، می توانند در نمونه های در حال تشکیل فسیل یا در برگیرنده ی فسیل ها، ادغام شوند و با نقض سیستم بسته، موجب اشکالات محاسباتی جدی شوند.
4) از سوی دیگر تمام اشکالات وارد شده در فوق، مربوط به وقایع فیزیکی موثر بر « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » و « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد. حال آن که علاوه بر واپاشی هسته ای فیزیکی، روش ها و علل دیگری نیز وجود دارند که می توانند موجب بروز تغییر در غلظت های « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » در نمونه ی تحت مطالعه شده، و محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را کاملاً مخدوش نمایند!
برای مثال واکنش های شیمیایی و پروسه های شیمیایی نیز می توانند بر غلظت « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تأثیر بگذارند و علاوه بر پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay »، به عنوان یک عامل جانبی، موجب تغیییر در غلظت های « هسته های والد » و « هسته های دختر » گردند و بدین ترتیب با تحت الشعاع قرار دادن محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، موجب محاسبه ی نامناسب و غیر صحیح طول عمر فسیل ها گردند!
به عنوان نمونه، جسد یک جانور را فرض کنید که در بستر یک رود مرده، و بعد از گذشت 10000 سال یک لایه ی نیم متری از گل و لای، جسد وی را پوشانده باشد. حال اگر نفوذ آب به لایه ی جسد مدفون شده کماکان ادامه داشته باشد، بخشی از « هسته های والد : Parent Nucleus » در صورتی که قابلیت انحلال در آب داشته باشند، می توانند از فسیل و محیط اطراف آن شسته شده و ضمن انحلال در آب، وارد آب های زیرزمینی یا آب های جاری گردند و از محدوده ی فسیل و محیط اطراف آن، دور گردند! بدین ترتیب در این صورت دیگر تنها پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عامل کاهش غلظت « هسته های والد : Parent Nucleus » نبوده و عامل بسیار مهمی به نام « انحلال در آب » نیز می تواند موجب کاهش غلظت « ماده ی رادیواکتیو » مورد مطالعه گردد! با این اوصاف دیگر کاهش غلظت « هسته های والد : Parent Nucleus » صرفاً تنها محدود به پروسه ی « واپاشی هسته ای » نبوده و علاوه بر پروسه ی مذکور، تحت تأثیر پروسه ی « انحلال » نیز قرار می گیرد که این امر موجب به هم ریختن تمامی محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می گردد:
عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل هایی که در محیط های آبی و مرطوب قرار می گیرند و یا عناصر رادیواکتیو اطراف این فسیل ها، ممکن است علاوه بر پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay »، تحت تأثیر پروسه ی « انحلال » قرار گیرند! بدین ترتیب پروسه ی « انحلال » نیز موجب انحلال « هسته های والد : Parent Nucleus » شده و با « حل کردن » و « شستن » این « هسته ها »، موجب کاهش هرچه بیشتر و نامتناسب با پروسه ی « واپاشی هسته ای » آن ها شود! بدین ترتیب پروسه ی انحلال با کاهش نامتناسب « هسته های والد »، موجب اختلال محاسباتی شده و تمام معادلات مربوط به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را بر هم زده و موجب نامعتبر شدن نتایج به دست آمده می گردد!
البته بحث درباره ی سایر عوامل مخدوش کننده ی روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بسیار طولانی است و از حوصله ی این مقاله، خارج است و ما مطالعه ی بیشتر در این زمینه را بر عهده ی مخاطبان محترم می گذاریم.
به هر حال همان گونه که ملاحظه فرمودید، روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » با اشکالات، سوالات، ابهامات و تناقضات بسیاری موجه می باشد و عوامل متعددی وجود دارند که این روش و دستاوردهای منتسب به آن را مخدوش می نمایند! به عبارت دیگر بر خلاف ادعای « تکامل شناسان » و طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، این روش نه یک روش دقیق و بی عیب و نقص، بلکه یک روش پر عیب و ایراد می باشد و اتکا بر آن جهت محاسبه ی طول عمر فسیل ها، عملاً غیر ممکن است!
اما آیا ایرادات و اشکالات روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » تنها مربوط به مطالعات آزمایشگاهی است؟ آیا مثال عملی برای اثبات غیر دقیق بودن این روش وجود دارد؟
در یک کلام باید گفت که: ایرادات و اشکالات روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » تنها مربوط به مطالعات آزمایشگاهی نیست و مثال های عملی مهمی برای اثبات غیر دقیق بودن این روش وجود دارد!
مطالعه بر روی نمونه های سنگ های آتشفشانی که در طی چند قرن اخیر فعال بوده اند، تناقضات بزرگی را بین زمان حقیقی تشکیل این سنگ ها و زمان محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » نشان می دهد!
دکتر « جی. برنت. دالریمپل : G. Brent. Dalrymple » از دانشگاه استنفورد در کتاب خود با عنوان « عمر زمین : Age of the Earth »، به مقایسه ی عمر واقعی و عمر محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » سنگ های آذرین (آتشفشانی) موجود در برخی آتشفشان های معروف می پردازد:(49)
نام محل مورد مطالعه |
طول عمر واقعی (بر اساس مشاهدات مستقیم یا مستندات قوی تاریخی) |
طول عمر محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر پایه ی واکنش تبدیل 40 K به 40 Ar |
هوالالی (هاوایی) : Hualalei, Hawaii |
211 سال (1801 میلادی) |
1100000 سال (یک میلیون و صد هزار سال)؟!!! |
دهانه ی غروب آفتاب (آریزونا) : Sunset Crater, Arizona |
947 سال (1065 میلادی) |
200000 سال (دویست هزار سال)؟!!! |
کوه اتنا (سیسیل) : Mt. Etna, Sicely |
220 سال (1792 میلادی) |
150000 سال (صد و پنجاه هزار سال)؟!!! |
همان گونه که ملاحظه فرمودید، تفاوت های فاحشی بین طول عمر واقعی سنگ های مورد مطالعه و طول عمر محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » وجود دارد! تا جایی که اختلاف زمانی حدود 1100000 (یک میلیون و صد هزار سال)؟!!! نیز بین زمان های مذکور ملاحظه می گردد!!!
دکتر « جی. برنت. دالریمپل : G. Brent. Dalrymple » که خود از طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » و استفاده از این روش در مطالعات زمین شناسی به شمار می رود، در توجیه این اشتباهات فاحش محاسبه ای که توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » به وقوع می پیوندد، چنین می گوید که علت محاسبات اشتباه رخ داده در نمونه های مذکور، وجود ذرات ناخالصی به نام « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » در نمونه های مذکور می باشد!(50) « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » ها ذرات صخره ای ناخالصی هستند که در دل ماگما « ماگما (درده) : Magma » ذرات آتشفشانی یافت می شوند و به دلیل دارا بودن « آرگون اضافی : Excess Argon » در دل خود، موجب محاسبه ی غلط طول عمرشان شده است!(51)
این سخن دکتر جی. برنت. دالریمپل : G. Brent. Dalrymple » و حامیان وی در این توجیه، چندان قابل قبول نیست. زیرا:
1) اولاً سخن دکتر « دالریمپل » و حامیانش، قبل از هر چیز و قبل از این که بخواهد دهان منتقدانی همانند ما را ببندد، از ادعای ما در چند سطر قبل حمایت می کند!!! زیرا همان گونه که در چند سطر قبل ذکر نموده ایم، یکی از اشکالات استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در زمین شناسی، دیرینه شناسی و فسیل شناسی، این است که نمونه های مورد مطالعه در علوم مذکور، در سیستم های بسته واقع نشده اند و جزء سیستم های باز طبقه بندی می شوند؛ حال آن که همان گونه که گفتیم، استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » تنها در سیستم های بسته که امکان ورود و خروج ذرات « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » به نمونه امکان ندارد، قابل قبول می باشد!
این مسئله که در نمونه های مورد مطالعه بر پایه ی روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر تبدیل « پتاسیم 40 : 40 K » به « آرگون 40 : 40 Ar »، به دلیل وارد شدن « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » ها و سایر ناخالصی ها، مقادیر اضافی از « آرگون 40 : 40 Ar » (که همانا « هسته های دختر : Daughter Nucleus » واکنش 40 Ar → 40 K می باشند) وارد شونده به نمونه، موجب اشتباهات محاسباتی می شود، دقیقاً سخن ما را در چند پاراگراف قبل اثبات می نماید که به دلیل « بسته نبودن » سیستم های مورد مطالعه در زمین شناسی، دیرینه شناسی و فسیل شناسی و به علت ورود ناخالصی ها از محیط اطراف به نمونه های مورد مطالعه، عملاً نمی توان از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » به عنوان یک روش قابل اعتماد در مطالعات زمین شناسی و فسیل شناسی بهره برد!!! بنابراین به نظر می رسد که توجیهات دکتر « دارلیمپل » بیش از این که بخواهد به نفع استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در زمین شناسی و زیست شناسی تمام شود، به ضرر این گونه مطالعات تمام شده و بیش از پیش، ادعای ما را اثبات می نماید!
2) ثانیاً همان گونه که دکتر « دالریمپل » و همفکرانش، از « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » ها و سایر ناخالصی ها به عنوان عاملی برای بروز اشتباهات محاسباتی در مطالعات « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » نام می برند، باید از خود آن ها پرسید که چه تضمینی وجود دارد که در نمونه های مورد مطالعه در علم فسیل شناسی، همین ذرات « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » وجود نداشته اند؟!!! برای مثال، عمر فسیل دایناسوری که بر اساس مطالعات انجام شده بر روی سنگ های آذرین پیرامونش، حدود 65 میلیون سال تخمین زده شده است، از کجا معلوم که این عمر محاسبه شده، تحت تأثیر گزنولیت های همزمان با تشکیل ماگما قرار نگرفته باشد؟!!! از کجا معلوم که عمر واقعی فسیل مذکور، 55 میلیون سال نبوده و با دخالت « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » اشتباهاً عمر این فسیل، بیش از میزان واقعی تخمین نزده شده باشد؟!!!
در واقع همان گونه که امروزه دکتر « دالریمپل » و همفکرانش، « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » را موجب اختلالات محاسباتی شمرده اند، ما نیز می توانیم این مسئله را به گذشته تعمیم داده و در تمامی طول عمرهای محاسبه شده در مورد فسیل ها، تشکیک ایجاد نماییم، زیرا ممکن است در موقع تشکیل سنگ های مذکور نیز « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » ها وارد نمونه ها شده باشند!!!
3) ثالثاً به نظر می رسد که دکتر « دالریمپل » و همفکرانش، تأثیرات سایر فاکتورهای محیطی همچون « فرم های متغیر شیمیایی »، « فشارهای مختلف وارد شده از سوی اتمسفر و لایه های زمین شناسی فوقانی »، « تغییر فاصله ی زمین از خورشید »، « بروز دفعات متعددی از شراره های خورشیدی » و ... بر سرعت واپاشی هسته ای را که در مطالعات علمی دهه های اخیر کشف شده اند(52) و نیز صدها عامل نامکشوف دیگر را در این میان نادیده گرفته اند و اختلافات فاحش ملاحظه شده بین طول عمر واقعی نمونه های زمین شناسی و دیرینه شناسی با طول عمر محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را تنها به علت وجود « آرگون اضافی : Excess Argon » دانسته اند! این در حالی است که همان گونه که در بخش های قبلی مقاله نیز مورد اشاره قرار گرفت، حتی نمونه های شامل سایر عناصر رادیواکتیو شامل « رادیوم 226 : 226 Ra »، « بریلیوم 7 : 7 Be »، « سیلیسیوم 32 : 32 Si »، « یوروپیوم 152 : 152 Eu »، « منگنز 54 : 54 Mn » و « تریتیوم 3 : 3 H » که وجود « آرگون اضافی : Excess Argon » تأثیری در محاسبات مربوط به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مرتبط با آن ها نیز ندارد، باز هم می بینیم که سرعت واپاشی هسته ای آن ها، تحت تأثیر عوامل محیطی همچون « فرم های متغیر شیمیایی »، « فشارهای مختلف وارد شده از سوی اتمسفر و لایه های زمین شناسی فوقانی »، « تغییر فاصله ی زمین از خورشید »، « بروز دفعات متعددی از شراره های خورشیدی » و ... قرار می گیرد!(53) بنابراین به نظر می رسد که توجیهات « دالریمپل » و همفکرانش، بیش از حد ساده انگارانه بوده است!
4) رابعاً بر خلاف ادعای « دکتر دالریمپل » و همفکرانش که تنها به 3 مورد فوق اشاره نموده اند و آن ها را به عنوان استثنائاتی که به دلیل وجود ناخالصی و « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » رخ داده اند، معرفی کرده اند، نمونه های متعدد دیگری نیز در عالم واقع و در طبیعت یافت شده اند که باز هم اختلافات بسیار فاحش و واضحی را بین زمان حقیقی تشکیل این نمونه ها و زمان محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » نشان می دهند! مثال های زیر، گوشه ای از این تناقضات کشف شده را نشان می دهد:(54)
نام محل مورد مطالعه |
طول عمر واقعی (بر اساس مشاهدات مستقیم یا مستندات قوی تاریخی) |
طول عمر محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر پایه ی واکنش تبدیل 40 K به 40 Ar |
مرجع (Reference) |
جریان آبشار آکا، هاوایی (Akka Water Fall flow, Hawaii) |
دوره ی پلئیستوسن |
حدود 32 میلیون سال؟!!! |
Krummenacher, 1970 |
بازالت کیلائوا ایکی، هاوایی (Kilauea Iki basalt, Hawaii) |
1959 میلادی |
حدود 8/5 میلیون سال؟!!! |
Krummenacher, 1970 |
بمب های آتشفشانی، کوه استرومبولی، ایتالیا (Mt. Stromboli., Italy, volcanic bomb) |
23 سپتامبر 1963 میلادی |
حدود 2 میلیون و 400 هزار سال؟!!! |
Krummenacher, 1970 |
بازالت کوه اتنا، سیسیل (Mt. Etna basalt, Sicily) |
ماه می 1964 میلادی |
حدود 700 هزار سال؟!!! |
Krummenacher, 1970 |
ابسیدین ارتفاعات جزیره ی پزشکی، کوه های شیشه ای، کالیفرنیا (Medicine Lake Highlands obsidian, Glass Mountains, California) |
کمتر از 500 سال |
حدود 12 میلیون و 600 هزار سال؟!!! |
Krummenacher, 1970 |
بازالت هوالالای، هاوایی (Hualalai basalt, Hawaii) |
1800 - 1801 میلادی |
حدود 22 میلیون و 800 هزار سال؟!!! |
Krummenacher, 1970 |
بازالت رانیگیتوتو، اوکلند، نیوزیلند(Ranigitoto basalt, Auckland, New Zealand) |
کمتر از 800 سال |
حدود 150 هزار سال؟!!! |
McDougall et al, 1969 |
توپی بازالت قلیایی، بنه، نیجریه (Alkali basalt plug, Benne, Nigeria) |
کمتر از 30 میلیون سال |
حدود 95 میلیون سال؟!!! |
Fisher, 1971
|
نام محل مورد مطالعه |
طول عمر واقعی (بر اساس مشاهدات مستقیم یا مستندات قوی تاریخی) |
طول عمر محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر پایه ی واکنش تبدیل 40 K به 40 Ar |
مرجع (Reference) |
بازالت زیتونی، تپه های ناتان، سرزمین ویکتوریا، قاره ی قطب جنوب (Olivine basalt, Nathan Hills, Victoria Land, Antarctica) |
کمتر از 300000 سال |
حدود 18 میلیون سال؟!!! |
Armstrong, 1978 |
آنورتوکلاز در بمب آتشفشانی، کوه اربوس، قاره ی قطب جنوب (Anorthoclase in volcanic bomb, Mt. Erebus, Antarctica) |
1984 میلادی |
حدود 640 هزار سال؟!!! |
Esser et al, 1979 |
بازالت کیلائوا، هاوایی (Kilauea basalt, Hawaii) |
کمتر از 200 سال |
حدود 21 میلیون سال؟!!! |
Noble and Naughton, 1968 |
بازالت کیلائوا، هاوایی (Kilauea basalt, Hawaii) |
کمتر از 1000 سال |
حدود 42 میلیون و 900 هزار سال؟!!! |
Dalrymple and Moore, 1968 |
بازالت صعودی آرام شرقی (East Pacific Rise basalt) |
کمتر از 1000000 سال |
حدود 690 میلیون سال؟!!! |
Funkhouser et al, 1968 |
بازالت کوه دریایی، نزدیک بخش صعودی آرام شرقی (Seamount basalt, near East Pacific Rise) |
کمتر از 2500000 سال |
حدود 580 میلیون سال (محاسبه توسط فانکهاوزر)؟!!! حدود 700 میلیون سال (محاسبه توسط فیشر)؟!!! |
Funkhouser et al, 1968 Fisher, 1972 |
بازالت صعودی آرام شرقی (East Pacific Rise basalt) |
کمتر از 600000 سال |
حدود 24 میلیون و 200 هزار سال؟!!! |
Dymond, 1970 |
جریان آندزیت، کوه انگاوروهو، نیوزیلند (Andesite flows, Mt Ngauruhoe, New Zeland) |
سال های 1949 و 1954 میلادی |
از 270 هزار سال الی 3/5 میلیون سال؟!!! (تفاوت های فاحش بین نمونه ها)! |
Snelling, 1998 |
با اندکی دقت در جداول فوق، در می یابیم که برخلاف ادعای طرفداران استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، وجود محاسبات غلط و نادرست در بررسی عمر نمونه های زمین شناسی و دیرینه شناسی، از شیوع بسیار بالایی برخوردار است و برخلاف سخن آنان، این محاسبات غلط، تنها به چند استثناء مربوط نمی شوند! در واقع تعدد محاسبات غلط و نادرست در محاسبه ی عمر نمونه های زمین شناسی و دیرینه شناسی، آن هم در بررسی بر مبنای یکی ار پرکاربردترین واکنش های واپاشی هسته ای رادیواکتیو (واکنش 40 Ar → 40 K)، نشان می دهد که اتکا بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در جهت تعیین طول عمر نمونه های زیست شناسی و زمین شناسی، چندان صحیح و دقیق نمی باشد!
به طور خلاصه، با توجه به مطالبی که در قسمت چهارم سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل: منطقه ی ممنوعه! » ذکر گردید، در می یابیم که بر خلاف ادعاهای طرفداران « فرضیه ی تکامل »، طول عمر و قدمت فسیل ها که عمدتاً بر پایه ی روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » محاسبه گردیده اند، دقیق و صحیح نمی باشند! چرا که استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در محاسبه ی طول عمر فسیل ها، بر پایه ی مفروضاتی بنا نهاده شده است که امروزه این مفروضات، تا حدود زیادی نقض شده و زیر سوال رفته است! مفروضاتی همچون « عدم تأثیر فاکتورهای محیطی بر زمان واپاشی هسته ای »، « عدم ورود ناخالصی به نمونه های مورد مطالعه »، و ... در حال حاضر با چالش های جدی مواجه می باشند و صدق این مفروضات، کاملاً زیر سوال رفته است!
در عرصه ی عملی و میدانی نیز مطالعات انجام شده بر روی نمونه های زمین شناسی، نشان دهنده ی وجود تناقضات فاحش و چشمگیری بین طول عمر واقعی نمونه ها و طول عمرهای محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد! محاسبه ی طول عمر 8/5 میلیون سال برای نمونه ای که فقط 11 سال از عمر آن می گذشته است و محاسبه ی طول عمر 23 میلیون سال، برای نمونه ی 170 ساله، از شاهکارهایی است که در نتیجه ی اتکا بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » به دست آمده است!!!(55)
مطالب این مقاله، نشان می دهد که زمان های محاسبه شده برای بسیاری از فسیل ها و سنگواره ها، دارای عدم دقت و صحت لازم بوده و باید بازنگری جدی در مورد محاسبات مربوط به این طول عمرها انجام شود. (در برخی موارد نیز به دلیل عدم اطلاع از کم و کیف تأثیرات محیط چند میلیون سال قبل بر واپاشی هسته ای، اصولاً امکان محاسبه ی دقیق در آینده نیز ممکن نخواهد بود!!!)
با توجه به عدم دقت و صحت کافی طول عمرهای ارایه شده در مورد فسیل های مکشوفه، توالی های سنگواره ای که توسط طرفداران « فرضیه ی تکامل » ارایه می شود، عملاً با داستان « آلیس در سرزمین عجایب »! تفاوتی ندارد! چرا که وقتی برای نمونه ی زمین شناسی مربوط به قرن 20 میلادی، در آزمایشگاه مربوط به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، طول عمر 8/5 میلیون ساله محاسبه می شود، هیچ بعید نیست که سنگواره ای که تاکنون با اتکا به همین روش، حدود 3/6 میلیون سال قدمت برایش در نظر گرفته می شد، عملاً سنگواره ی 30000 ساله بوده باشد! و بالعکس، نمونه ای که تاکنون 1/5 میلیون سال برایش قدمت در نظر گرفته می شد، عملاً طول عمر 5 میلیون ساله داشته باشد!!!
با در نظر گرفتن این تشویش، اعوجاج و عدم صحت در طول عمرهای محاسبه شده ی فسیل ها تا به امروز، به نظر نمی رسد که آن بخش از توالی فسیل ها (سنگواره ها) که طرفداران « فرضیه ی تکامل » به آن ها تمسک می جستند، در عالم واقع و طبیعت نیز صدق نماید! چرا که آن فسیلی که تکامل شناسان مدعی بودند در 10 میلیون سال قبل بوده، بعید است که واقعاً مربوط به 10 میلیون سال قبل باشد و آن فسیل 8 میلیون ساله، واقعاً 8 میلیون ساله باشد!!!
با توجه به اشتباهات محاسباتی فاحش موجود در روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، آن فسیل 8 میلیون ساله، ممکن است در اصل، عمر 12 میلیون ساله داشته و فسیل 10 میلیون ساله ی مورد ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل »، در عالم واقع تنها 4 میلیون سال قدمت داشته باشد!!! با این اوصاف، ادعاهای قبلی « تکامل شناسان » که فسیل اشتباهاً محاسبه شده ی 10 میلیون ساله شان را جد و نیای فسیل اشتباهاً 8 میلیون سال محاسبه شده، می پنداشتند، از بیخ و بن غلط و ناصحیح می گردد!!!:
آن چه که محاسبات اشتباه بر سر توالی فسیل ها می آورد!؛ تصویر سمت چپ، یکی از تصاویری است که طرفداران تکامل بر اساس محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » که تاکنون استفاده می شده است، سازمان داده اند. بر اساس این نوع محاسبات، فسیل ها را بر اساس قدمتی که محاسبه نموده اند، چینش داده تا از آن ها به عنوان شاهدی بر مدعای خود بهره بگیرند. تصویر سمت راست: با توجه به وجود تناقضات و اشتباهات فاحش در زمان سنجی رادیواکتیو (از جمله محاسبه ی طول عمر 8/5 میلیون سال برای نمونه ای که فقط 11 سال از عمر آن می گذشته است!!!)، بسیار محتمل است که طول عمر حقیقی فسیل های مذکور، با آن چه تکامل شناسان ادعای آن را دارند، تفاوت عمده داشته باشد! با این اوصاف توالی زمانی فسیل های مذکور تغییر کرده و این شواهد مورد استفاده ی تکامل شناسان نیز زیر سوال می رود!!!
پاسخ به یک شبهه: در این بخش از سخنان ما، ممکن است طرفداران فرضیه ی تکامل این اشکال را به ما وارد نمایند که حتی در صورت بروز اشتباهات محاسباتی در محاسبه ی طول عمر سنگواره ی کشف شده از یک کشور یا قاره ی خاص، با بررسی فسیل های مشابه از همان گونه ی خاص جانوری که در کشور یا قاره ی دیگری کشف می گردد، می توان بر اشتباهات محاسباتی غلبه نمود و با میانگین گرفتن از سنین محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » فسیل های مختلف کشف شده از یک نوع جانور زنده (برای مثال دایناسور) که در قاره های مختلفی کشف شده اند، می توان بر اشتباهات محاسباتی فائق آمد!
این سخن گرچه در برخی موارد می تواند صادق و درست باشد، اما در کل صحیح نیست! زیرا اولاً تعدد نمونه ها، اشتباهات محاسباتی را به حداقل می رساند، اما تا حد صفر کاهش نمی دهد. ثانیاً این سخن تنها در مواردی می تواند تا حدودی صدق کند که جانور مورد مطالعه، دارای فسیل های متعدد کشف شده از نقاط مختلف جهان باشد. برای مثال دایناسور « تیرانو سوروس رکس : Tyrannosaurus rex » که فسیل های مربوط به آن به وفور و در مناطق مختلف جهان مکشوف گردیده اند (حداقل 30 فسیل)،(56) می تواند مصداق سخن تکامل شناسان قرار بگیرد؛ اما بسیار جالب است بدانیم که بسیاری از فسیل های مکشوفه، از تعدد کافی برخوردار نیستند و تنها در حد یک یا چند عدد یافت شده اند و حتی در برخی موارد، فقط بخش کوچکی از اسکلت آن ها (فقط سر یا دندان یا ...) کشف گردیده و متأسفانه همین تک نمونه ها ملاک ارزیابی قرار گرفته است! برای مثال در مورد دایناسورهای « آناسازی سوروس : Anasazisaurus » و « ناشویبیتوساروس : Naashoibitosaurus » تنها یک فسیل کشف شده از هر کدام وجود دارد و حتی تک فسیل کشف شده نیز تمامی استخوان های جانور را در بر ندارد!(57) اما جالب این که « تکامل شناسان » با اتکا به همین تک نمونه های ناقص، طول عمر این فسیل ها و زمان زیستن این دایناسورها را معین کرده و به داستان سرایی در مورد آن ها پرداخته اند.
جالب این که این فقر اطلاعاتی و کمبود فسیل ها، در مورد فسیل های مربوط به توالی تکامل انسان بیشتر به چشم می خورد! تا آن جا که بسیاری از فسیل های منسوب به اجداد یا خویشاوندان انسان های امروزی، تنها فقط در یک نقطه و به تعداد یک عدد کشف شده اند و « تکامل شناسان » نیز بر اساس محاسبه ی زمان سنجی رادیومتریک همین تک فسیل ها، به جمع بندی عجولانه دست زده و به افسانه سرایی پرداخته اند!!! فسیل هایی همچون فسیل منسوب به جانوران به اصطلاح تکامل شناسان « انسان سا : Hominid » ی موسوم به « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali »، « کنیا مردم پخت رخ : Kenyanthropus platyops » و ... فقط و فقط در حد یک نمونه فسیل کشف شده یا حتی فقط بخش کوچکی از یک فسیل کشف شده را شامل می شده اند(58) و کاشفان آن ها تنها بر اساس همان یک نمونه فسیل کشف شده، دست به محاسبه ی طول عمر آن ها زده اند!!! نمونه های دیگری شامل « جنوبی کپی سدیبا : Australopithecus sediba » نیز تنها شامل دو نمونه فسیل بوده است!(59) و جالب این که کاشفان آن ها نیز مبنای محاسبات خود را، تنها همین نمونه های اندک، قرار داده اند!!! با توجه به مطالبی که در بخش های قبلی مقاله مورد اشاره قرار گرفت، احتمال خطا در محاسبه ی طول عمر فسیل های مکشوفه، قویاً بالا است و برای فسیل هایی که تنها شامل یک یا دو نمونه می باشند، بیش از فسیل های شامل چندین نمونه می باشد. با عنایت به این مسئله نیز درخواهیم یافت که بسیاری از فسیل های مورد اشاره ی تکامل شناسان نیز به دلیل تک فسیل بودن یا حاوی تعداد اندکی فسیل بودن، مستعد اشتباه محاسباتی در طول عمرشان می باشند.
یک تذکر بسیار مهم: علاوه بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » که به عنوان پرکاربردترین روش در زمان سنجی نمونه های زمین شناسی، زیست شناسی و دیرینه شناسی مورد استفاده قرار می گیرد، روش های زمان سنجی دیگری نیز وجود دارند که صد البته نسبت به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » از اهمیت، اعتبار و دقت کمتری برخوردارند. برای مثال روش « زمان سنجی بر پایه ی اسیدهای آمینه : Amino acid Dating » نیز یک روش زمان سنجی است که بر اساس محاسبه ی نسبت های اسید آمینه های نوع D و نوع L موجود در نمونه های پروتئین های فسیل ها شکل گرفته است و بر پایه ی نسبت بین این دو نوع ایزومر نوری اسیدهای آمینه، و با فرض اینکه بعد از مرگ جاندار و به مرور زمان، کم کم تعدادی از ایزومرهای نوری نوع L اسیدهای آمینه تبدیل به نوع D می شوند، سازماندهی گردیده است.(60) ما در این مقاله به صورت تفصیلی به نقد و بررسی روش « زمان سنجی بر پایه ی اسیدهای آمینه : Amino acid Dating » نپرداخته ایم؛ چرا که این روش نیز دقیق و معتبر نمی باشد و چندان در مجامع علمی نیز مورد استفاده قرار نمی گیرد.(61) دلیل این امر نیز این مسئله است که سرعت تبدیل ایزومر L اسید آمینه به ایزومر D اسید امینه بعد از مرگ، تحت تأثیر عوامل محیطی چون « دما »، « غلظت آب در محیط »، « PH »، « میزان اتصال »، « سایز ماکرومولکول »، « محل خاص در ماکرومولکول »، « تماس با خاک »، « حضور آلدئید ها »، « غلظت بافرها » و « قدرت یونی محیط » قرار دارد(62) و با توجه به نامشخص بودن این عوامل محیطی در طی چندین میلیون سال قبل بر روی نمونه ی مورد مطالعه، عملاً استفاده از روش « زمان سنجی بر پایه ی اسیدهای آمینه : Amino acid Dating » در تعیین طول عمر فسیل ها غیرممکن بوده و به بیان بهتر حتی این روش از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » نیز کم دقت تر می باشد! به همین دلیل روش « زمان سنجی بر پایه ی اسیدهای آمینه : Amino acid Dating » کاربرد چندانی در محاسبه ی طول عمر فسیل ها ندارد(63) و ما به همین دلیل از نقد تفصیلی آن چشم می پوشیم.
تذکر بسیار مهم: در بین برخی مسیحیان طرفدار « خلقت گرایی : Creationism »، عقیده به « زمین جوان : Young Earth » وجود دارد و به این عقیده، « خلقت گرایی مبتنی بر نظریه ی زمین جوان : Young Earth Creationism (YEC) » اطلاق می گردد(64) و تعدادی از دانشمندان زیست شناس و زمین شناس مخالف « فرضیه ی تکامل »، طرفدار « خلقت گرایی مبتنی بر نظریه ی زمین جوان : Young Earth Creationism (YEC) » می باشند. در دیدگاه « خلقت گرایی مبتنی بر نظریه ی زمین جوان : Young Earth Creationism (YEC) »، اعتقاد بر این است که بر طبق تعالیم کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، طول عمر زمین بین 5700 سال تا 10000 سال می باشد!(65)
=============================================================================
منابع و مآخذ
1 -
http://science.howstuffworks.com/environmental/earth/geology/dinosaur-bone-age1.htm
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
2 -
http://science.howstuffworks.com/environmental/earth/geology/dinosaur-bone-age1.htm
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radioactive_decay
و
http://www.answers.com/topic/radioactive-decay
3 -
http://science.howstuffworks.com/environmental/earth/geology/dinosaur-bone-age1.htm
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radioactive_decay
و
http://www.answers.com/topic/radioactive-decay
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiocarbon_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiocarbon-dating
4 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radioactive_decay
و
http://www.answers.com/topic/radioactive-decay
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiocarbon_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiocarbon-dating
5 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
6 -
http://www.euronuclear.org/info/encyclopedia/f/fissionproducts.htm
7 -
http://oceanexplorer.noaa.gov/edu/learning/player/lesson15/l15_la1.html
8 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
9 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
10 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211/radiometric_dating.htm
11 -
http://oceanexplorer.noaa.gov/edu/learning/player/lesson15/l15_la1.html
و
http://www.fas.org/irp/imint/docs/rst/Sect2/Sect2_1b.html
12 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211/radiometric_dating.htm
13 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211/radiometric_dating.htm
و
http://science.howstuffworks.com/environmental/earth/geology/dinosaur-bone-age1.htm
14 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211/radiometric_dating.htm
و
http://science.howstuffworks.com/environmental/earth/geology/dinosaur-bone-age1.htm
15 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211/radiometric_dating.htm
و
http://science.howstuffworks.com/environmental/earth/geology/dinosaur-bone-age1.htm
و
http://www.bobspixels.com/kaibab.org/geology/gc_layer.htm
و
http://www.plainscreation.org/scientific/Flood_files/image004.jpg
و
http://www.geolsoc.org.uk/gsl/education/rockcycle/page3464.html
16 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
17 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
18 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
19 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
20 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
21 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211/radiometric_dating.htm
22 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211/radiometric_dating.htm
23 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Anasazisaurus
و
http://www.answers.com/topic/anasazisaurus
24 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
25 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
26 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
27 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
28 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
29 -
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%86%D9%88%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%DA%A9%D9%BE%DB%8C_%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%BA%D8%B2%D8%A7%D9%84%DB%8C
و
https://www.msu.edu/~heslipst/contents/ANP440/bahrelghazali.htm
و
Lebatard
AE, Bourlès DL, Duringer P, Jolivet M, Braucher R, et al. (2008)
Cosmogenic nuclide dating of Sahelanthropus tchadensis and
Australopithecus bahrelghazali: Mio-Pliocene hominids from Chad. Proc
Natl Acad Sci U S A 105: 3226–3231.
30 -
Jenkins, J.H.,
Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. &
Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and
Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
31 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Earth%27s_orbit
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Earth
و
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=92183
و
http://www.irannaz.com/news_print_166.html
32 -
Jenkins,
J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. &
Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and
Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
33 -
Jenkins,
J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. &
Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and
Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
34 -
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
35 -
H.
Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium
Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat.
Isot. 49 (1998) 1397.
36 -
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
37 -
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H.
Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium
Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat.
Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
38 -
E.
Norman et al., Evidence against correlations between nuclear decay
rates and Earth–Sun distance. Astropart. Phys. 31 (2009) 135.
39 -
Jenkins,
J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. &
Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and
Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H.
Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium
Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat.
Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
40 -
Jenkins,
J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the
solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p.
407-411.
41 -
http://www.sciencedaily.com/releases/2010/08/100825093253.htm
و
http://news.stanford.edu/news/2010/august/sun-082310.html
و
http://wattsupwiththat.com/2010/08/23/teleconnected-solar-flares-to-earthly-radioactive-decay/
و
http://www.stanford.edu/group/Sturrock/Peter/
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Peter_A._Sturrock
42 -
Jenkins,
J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the
solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p.
407-411.
43 -
Jenkins, J.H. and E. Fischbach,
Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006
December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.
44 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
و
Jenkins,
J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. &
Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and
Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H.
Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium
Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat.
Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
و
Jenkins,
J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the
solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p.
407-411.
45 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Anasazisaurus
و
http://www.answers.com/topic/anasazisaurus
46 -
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%86%D9%88%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%DA%A9%D9%BE%DB%8C_%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%BA%D8%B2%D8%A7%D9%84%DB%8C
و
https://www.msu.edu/~heslipst/contents/ANP440/bahrelghazali.htm
و
Lebatard
AE, Bourlès DL, Duringer P, Jolivet M, Braucher R, et al. (2008)
Cosmogenic nuclide dating of Sahelanthropus tchadensis and
Australopithecus bahrelghazali: Mio-Pliocene hominids from Chad. Proc
Natl Acad Sci U S A 105: 3226–3231.
47 -
http://science.howstuffworks.com/environmental/earth/geology/carbon-141.htm
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiocarbon_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiocarbon-dating
48 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Beryllium-10
و
http://www.answers.com/topic/beryllium-10
49 -
G.B. Dalrymple, The Age of the Earth (1991, Stanford, CA, Stanford University Press), Pages 132 - 134.
و
G.B. Dalrymple, "40Ar/36Ar Analyses of Historic Lava Flows," Earth and Planetary Science Letters, 6 (1969): pp. 47-55.
50 -
G.B. Dalrymple, "40Ar/36Ar Analyses of Historic Lava Flows," Earth and Planetary Science Letters, 6 (1969): pp. 47-55.
و
http://www.gate.net/~rwms/AgeEarth.html
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Xenolith
و
http://www.answers.com/topic/xenolith
51 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Xenolith
و
http://www.answers.com/topic/xenolith
52 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
و
Jenkins,
J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. &
Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and
Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H.
Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium
Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat.
Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
و
Jenkins,
J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the
solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p.
407-411.
53 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
و
Jenkins,
J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. &
Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and
Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H.
Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium
Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat.
Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
و
Jenkins,
J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the
solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p.
407-411.
54 -
Snelling, A. A. 1999. "Excess Argon":
The "Archilles' Heel" of Potassium-Argon and Argon-Argon "Dating" of
Volcanic Rocks. Acts & Facts. 28 (1).
و
Snelling, A.A., 1998.
Andesite flows at Mt. Ngauruhoe, New Zealand, and the implications for
potassium-argon ‘dating’. Proc. 4th ICC, pp. 503-525.
و
http://www.icr.org/research/index/researchp_as_r01/
و
Radioisotopes
& the Age of the Earth (E-Book), Larry Vardiman. Andrew A.
Snelling. Eugene F. Chaffin., Institute for Creation Society
(Publisher), 2000, Page 128.
55 -
Snelling, A. A. 1999.
"Excess Argon": The "Archilles' Heel" of Potassium-Argon and Argon-Argon
"Dating" of Volcanic Rocks. Acts & Facts. 28 (1).
و
Snelling,
A.A., 1998. Andesite flows at Mt. Ngauruhoe, New Zealand, and the
implications for potassium-argon ‘dating’. Proc. 4th ICC, pp. 503-525.
و
http://www.icr.org/research/index/researchp_as_r01/
و
Radioisotopes
& the Age of the Earth (E-Book), Larry Vardiman. Andrew A.
Snelling. Eugene F. Chaffin., Institute for Creation Society
(Publisher), 2000, Page 128.
56 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Tyrannosaurus
و
http://www.answers.com/topic/tyrannosaur
و
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B3%D9%88%D8%B1
57 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Anasazisaurus
و
http://www.answers.com/topic/anasazisaurus
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Naashoibitosaurus
و
http://www.answers.com/topic/naashoibitosaurus
58 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Australopithecus_bahrelghazali
و
http://www.answers.com/topic/australopithecus-bahrelghazali
و
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%86%D9%88%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%DA%A9%D9%BE%DB%8C_%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%BA%D8%B2%D8%A7%D9%84%DB%8C
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Kenyanthropus
و
http://www.answers.com/topic/kenyanthropus-platyops
و
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85_%D9%BE%D8%AE%D8%AA%E2%80%8C%D8%B1%D8%AE
59 -
http://www.sciencemag.org/content/328/5975/195.abstract
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Australopithecus_sediba
و
http://www.answers.com/topic/australopithecus-sediba
60 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Amino_acid_dating
و
http://www.answers.com/topic/amino-acid-dating-1
61 -
http://grisda.org/origins/12008.htm
و
http://www.creation-science-prophecy.com/amino/
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Amino_acid_dating
و
http://www.answers.com/topic/amino-acid-dating-1
62 -
http://grisda.org/origins/12008.htm
و
http://www.creation-science-prophecy.com/amino/
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Amino_acid_dating
و
http://www.answers.com/topic/amino-acid-dating-1
63 -
http://grisda.org/origins/12008.htm
و
http://www.creation-science-prophecy.com/amino/
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Amino_acid_dating
و
http://www.answers.com/topic/amino-acid-dating-1
64 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Young_Earth_creationism
و
http://www.answers.com/topic/young-earth-creationism
65 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Young_Earth_creationism
و
http://www.answers.com/topic/young-earth-creationism
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------