روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

بحران سیاسی آذربایجان پس از نظام دو قطبی (6)

 

بحران سیاسی آذربایجان

 

 قسمت پایانی

 

                                                                                                نویسنده : قادر توکلی کردلر

 

روابط آذربایجان بعد از سال 1991 با کشورهای جهان :

پس از آنکه گورباچف در 25 دسامبر 1991 استعفای خود را از تلویزیون ملی اعلام نمود در واقع پایان هفتاد و چهار سال حکومت اتحاد جماهیر شوروی بود که منجر به تولد پانزده جمهوری جدید گردید و سرانجام با تشکیل جامعه کشورهای مشترک المنافع در 20 دسامبر 1991 توسط جمهوریهای مختلف و همچنین عزل گورباچف حیات اتحاد شوروی پایان پذیرفت و جمهوریهای مختلف اعلام استقلال نمودند و آذربایجان نیز در اوت 1991 استقلال خود را از شوروی اعلام و در همان سال نیز با انتخابات عمومی که صورت گرفت مطلب اف به سمت ریاست جمهوری انتخاب گردید . (1)

پس از اعلام استقلال جمهوری آذربایجان تلاش وسیعی را در جهت برقراری روابط سیاسی واقتصادی با کشورهای جهان به ویژه ترکیه و ایران انجام داد . شروع به برقراری با سایر کشورها نیز کرد ترکیه اولین کشوری بود که روابط کامل دیپلماتیک با جمهوری آذربایجان را برقرار نمود و در نوامبر 1991 ترکیه اعلام استقلال آذربایجان را به رسمیت شناخت . پس از آن موافقت نامه‎های اقتصادی فرهگی بسیاری با آذربایجان امضاء نمود .

جمهوری آذربایجان همچنین به لحاظ موقعیت جغرافیایی و مرز مشترک با روسیه همکاریهای وسیعی را در تمام زمینه‎ها برقرار نموده است از جمله در 16 آوریل 1992 پروتکلی در باکو به امضای دو کشور رسید که بر اساس آن 25% ناوگان دریای خزر به جمهوری آذربایجان اختصاص یافت و بقیه ناوگان به شکل نیروی دریایی « CIS » در اختیار روسیه قرار گرفت . (2)

از سوی دیگر روسیه با دادن تسلیحات و حتی هواپیما و خلبان به آذربایجان که برای ایشان ارزانتر و قابل استفاده تر از تسلیحات سایر کشورهاست بار دیگر وابستگی جبهه خلق آذربایجان به روسیه را تقویت کرد ، زیرا این کمکها منجر به برخی پیروزیهای محدود نظامی آذربایجان در منطقه قاراباغ و کسب موقعیت بهتر مردمی برای جبهه خلق گردید . (3)

مذاکراتی بین روسیه و آذربایجان در خصوص راهیابی آذربایجان به دریای سیاه از طریق خاک روسیه صورت گرفت که از این طریق آذربایجان می‎توانست 3 تا 4 میلیون بشکه نفت صادر بکند . همچنین مرزبانان روسی خاک آذربایجان را ترک کردند تعداد واحدهای نیروهای مرزی شوروی سابق در خاک این جمهوری 12 هزار نفر بود در سالهای 1992 و 1993 ارتش چهارم روسیه مرکب از چهار لشکر مرتوریزه متشکل از 60 هزار سرباز افسر ، لشگر هوابرد 104 ، چند هنگ ، یک تیپ نیروی هوایی و نیز واحدهای دیگر از جمهوری آذربایجان خارج شدند . بر اساس یک قرارداد بین روسیه و آذربایجان در سال 1993 یک کمیسیون ویژه همکاری بین دو کشور متشکل از نمایندگان مجالس دو کشور حداقل دوبار در سال در باکو و مسکو تشکیل خواهد شد .

برقراری روابط دیپلماتیک روسیه و آذربایجان طی امضای پروتکلی در باکو توسط وزرای خارجه دو کشور در 4 آوریل 1992 انجام گرفت . روابط کامل دیپلماتیک بین آذربایجان و اسرائیل نیز در 6 آوریل 1992 بدنبال یک تبادل یادداشت میان وزیر امور خارجه آذربایجان و سفیر دولت اسرائیل در فدراسیون روسیه طی یک سفر رسمی از باکو ایجاد شد . عراق و آذربایجان در 17 آوریل 1992 بر ایجاد روابط دیپلماتیک در سطح سفیر توافق نمودند و وزرای خارجه دو کشور یادداشت تفاهمی در این خصوص مبادله کردند. همچنین در 5 آوریل 1992 در وزارت امور خارجه آذربایجان پروتکلی با دولت فلسطین جهت برقراری روابط در سطح سفیر امضا نمودند و در 21 آوریل 1992 مغولستان در سطح سفیر با دولت آذربایجان روابط دیپلماتیک برقرار نمود . دولت آمریکا نیز با امضای قرارداد بازرگانی در آوریل 1993 سرمایه گذاری خصوصی در این جمهوری را آغاز نمودند . (4) همچنین با اعزام هیاتهای نفتی و افتتاح سفارت و برقراری روابط دیپلماتیک در حد سفیر و بالاخره با سفر وزیر امور خارجه آمریکا و آذربایجان تمایل خود را روابط با آذربایجان نشان داد . و بدین ترتیب آمریکا عزم جدی خود را در جهت حضور در آذربایجان جهت جلوگیری از نفوذ سنتی و عقیدتی ایران نسبت به آذربایجان ارائه کرد . (5)

در حال حاضر کشورهای غربی قراردادهایی را در خصوص سرمایه گذاری در بخش نفت و انرژی با آذربایجان منعقد نموده‎اند در 24 اوت 1993 در بندر انزلی، آذربایجان با شرکت روسیه ایران ، ترکمنستان و قزاقستان جهت هماهنگی در بازار خاویار ، در تشکیل یک کارتل خاویار شرکت نمود . (6)

همچنین ترکیه روابط خود را با آذربایجان پس از افتتاح سفارت خانه در آذربایجان گسترش داد و پس از افتتاح سفارت خانه در آذربایجان ، استقلال آذربایجان را در اولین قدم به رسمیت شناخت و روابط فرهنگی و اقتصادی خویش را با آذربایجان بهبود بخشید و حمایت خود را بطور اشکار از آذربایجان در مورد مسئله قاراباغ اعلام داشت و قراردادی در زمینه توریستی بین اداره جهانگردی آذربایجان و ترکیه با نام « سارپ تور » به امضاء رساند که البته روابط آذربایجان با ترکیه بعد از سقوط قدرت ایلچی بیگ ضعیف تر گردید که بعدها حیدرعلی‎اف روابط دیپلماتیک خویش را با ترکیه فعالتر نمود . (7)

 

آذربایجان و سازمانهای منطقه‎ای و بین المللی :

پس از اضمحلال نظام سوسیالیستی که در دوره ریاست گورباچف روی داد آذربایجان در اوت 1991 ، اعلام استقلال نمود و به دنبال آن مجمع عمومی سازمان بین الملل عضویت جمهوری اذربایجان را در مارس 1992 به رسمیت پذیرفت و به دنبال آن در ژانویه 1992 آذربایجان تقاضای عضویت در صندوق بین المللی پول و بانک جهانی را اعلام نمود و به دنبال این درخواست عضویت در فوریه همان سال هیئتی از طرف « IMF » به باکو اعزام شدند که تا مارس 1992 در مورد وضعیت اقتصادی برنامه اصلاحات و ثبات اقتصادی این جمهوری تحقیق کنند . همچنین در مارس سال 1992 هیئتی از طرف بانک جهانی به باکو اعزام گشت تا ضمن روشن کردن مراحل حقوقی و اداری جهت عضویت موثر جمهوری آذربایجان ، معرفی بانک جهانی به مقامات کشور ، ارزیابی مقدمات نیز از وضعیت اقتصادی این جمهوری انجام دهد این هیئت توجه خود را بر مشکلات درازمدت اقتصادی پروسه اصلاحات اقتصادی بخش نفت و گاز، بخش کشاورزی و سیاستهای خصوصی سازی متمرکز گردید .

جمهوری آذربایجان میان سازمانهای تخصصی سازمان ملل متحد ، عضو صندوق بین‎المللی پول و بانک جهانی می‎باشد . این جمهوری به عضویت جنبش عدم تعهد نیز پیوسته است و در سال 1992 جمهوری مستقل آذربایجان به بانک توسعه اسلامی و بانک اروپایی توسعه و بازسازی نیز ملحق شده است . در اجلاس سران اکو « ECO » سازمان همکاریهای اقتصادی در تهران با حضور مطلب اف رئیس جمهوری وقت آذربایجان و کشورهای آسیای میانه به عنوان اعضای جدید اکو به این سازمان پذیرفته شدند . در 20 سپتامبر 1992 ، مجلس ملی آذربایجان الحاق این جمهوری به « CIS » کشورهای مستقل مشترک المنافع را پذیرفت . این کشور در 24 سپتامبر رسما به عضویت « CIS »[1] پذیرفته شد و پارلمان ، اعلامیه آلما آتا و منشور مشترک المنافع و موافقتنامه تاشکند در مورد امنیت دسته جمعی را تصویب نمود با وجود این که آذربایجان به « CIS » ملحق شده و اعلامیه آلماآتا را در 31 دسامبر 1991 امضا نموده است اما حق تشکیل یک گارد ملی را به جای شرکت در ساختار فرماندهی « CIS » برای خود محفوظ داشته است . در فوریه 1992 آذربایجان به کنفرانس امنیت و همکاری اروپا پذیرفته شده و با 8 کشور دیگر پیمان همکاری دریای سیاه را امضاء کرد .

همچنین سازمان همکاریهای اقتصادی « ECO » با پیوستن آذربایجان به این سازمان ، همکاریهای تازه‎ای را به خصوص در زمینه فعالیتهای اقتصادی ، ترابری در سطح منطقه بخشیده است . چون اهمیت ژئوپلتیک آذربایجان در این منطقه به دلیل داشتن صنعت نفت قابل محسوس است . (8)

 

تأثیر استقلال جمهوری‌آذربایجان بر امنیت ملی ایران[2] :

در بررسی پیامدهای امنیتی استقلال جمهوری آذربایجان به دنبال فروپاشی شوروی ، برخی معتقدند ایران از جمله کشورهای است که در آینده دچار تحول خواهد شد . مبنای استقلال برای تاثیرپذیری امنیتی برای جمهوری اسلامی ایران تشکیل کشوری با اکثریت قومی آذری در کنار آذربایجان ایران است که همه مردم آن آذری زبان هستند .

پس از استقلال جمهوری آذربایجان ، شعارهای تندی از طرف ملی گرایان این کشور ، در ارتباط با هدف اتحاد با آذربایجان ایران و تشکیل آذربایجان بزرگ داده شد . ابوالفضل ایلچی بیگ رئیس جمهور سابق جمهوری آذربایجان در تلویزیون باکو گفته بود : « هر شب خواب تبریز را می‎بینم . آرزو دارم حتی با زانو هم شده روزی به تبریز بروم ، ما پس از استقلال جمهوری آذربایجان بدنبال اتحاد با آذربایجان ایران هستیم . »

همچنین مواضع ایلچی بیگ زمینه‎های نفوذ کامل را برای ترکیه فراهم نمود آمریکا بدلیل ضدیت با جمهوری اسلامی ایران و نگرانی از رشد اسلام گرایی در منطقه از یک سو برای نفوذ بیشتر در منطقه از سوی دیگر ، حمایتهای گسترده‎ای را از جناح ملی گرایی جمهوری آذربایجان بعمل آورد با توجه به این مسائل و فضای ایجاد شده برای رشد قومیتها ، اینگونه وانمود می‎شود که بدنبال استقلال جمهوری آذربایجان آذریهای ایران وارد مرحله ناسازگاری با حکومت مرکزی می‎شوند . ادامه این ناسازگاری توجه به جمعیت زیاد آذریهای ایران ، موجب تحریک بیشتر قومیتهای کرد ، عرب و بلوچ که همگی استانهای مرزی هستند شده و در نهایت ایران با خطر تجزیه رو به رو خواهد شد .

آنچه این دیدگاه را تقویت می‎بخشد ، به ضعف گرائیدن قدرت منطقه‎ای روسیه است . مشکلات سیاسی و اقتصادی روسیه سبب شد تا برای مدتی جمهوری تازه استقلال یافته ، از جمهوری آذربایجان برای نفوذ کشورهای غربی و متحد منطقه‎ای آن ترکیه ، بدون مانع جدی تلقی گشته ، و در مدت کوتاهی جریانهای سیاسی طرف غرب در این کشورها به قدرت رسید.

با توجه به ماهیت حکومت جمهوری اسلامی که حکومتی دینی می‎باشد رشد هر نوع اندیشه ، از جمله اندیشه قوم گرایی به گونه ای که از ارزشهای دینی در ایران پیشی بگیرد می‎تواند تهدیدی جدی علیه امنیت جمهوری اسلامی ایران باشد . استقلال جمهوری آذربایجان چنانچه تحت شرایطی بتواند موجب برتری احساسات قومی آذریهای ایران و باورهای دینی و مسلمان بودن آنان گردد ، این امر موجب ناسازگاری آنان ، و در نهایت تمایل آنان به زندگی در کشور با ملیت آذری خواهد شد .

با توجه به ماهیت تهدیدی که می‎تواند با استقلال جمهوری آذربایجان متوجه امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران گردد یعنی رشد اندیشه تمایل به استقلال در آذریهای ایران برای اتحاد با جمهوری آذربایجان مربوط می‎شود که اندیشه اتحاد آذریهای دو سوی رودخانه ارس ، دارای یک سابقه تاریخی می‎باشد . این اندیشه شکل تازه‎ای بخود گرفت . با تشکیل حزب مساوات در سال 1911 میلادی در باکو و یا خارج شدن این امپراطوری از صحنه قدرت و تسلط بلشویکها در منطقه قفقاز ، کمونیستها در راستای اهداف خود و عمل به وصیت پطر کبیر برای دستیابی به آبهای گرم جنوب به حمایت از این اندیشه پرداختند .

شورویها به دنبال اشغال آذربایجان ایران در جنگ جهانی دوم از این فرصت طلایی برای اشاعه اندیشه وحدت آذریهای دو سوی رودخانه بهره جستند وبا تشکیل فرقه دموکرات تحت حمایت ارتش سرخ و در نهایت ایجاد جمهوری دموکراتیک آذربایجان ایران بدست این فرقه ، اهداف خود را علنی نمودند . که این جمهوری پس از یکسال (از 21 آذر سال 1324
هـ‎‎ .ق تا 31 آذر 1325 هـ ق) به پایان رسید ولی اندیشه آن همچنان بصورت تشکیل جمهوری آذربایجان جلوه‎ای دیگر یافت . تبلیغات و اقدامات عملی شورویها پس از خروج از ایران ، برای تعقیب این هدف (جدا کردن آذربایجان ایران والحاق آن به شوروی سابق ) ادامه پیدا کرد و مهاجرت رهبران فرقه دموکرات و طرفداران اندیشه وحدت آذریها از ایران به باکو زمینه‎های مناسب برای یک کار تبلیغی ، فرهنگی و ایجاد  ادبیات مناسب برای این اندیشه و آرمان در آن سوی ارس بوجود آورد .

شرایط بوجود آمده در ایران بدنبال پیروزی انقلاب اسلامی ایران و دیگر زمینه‎های رشد ، فعالیت طرفداران اندیشه قومی را در آذربایجان ایران فراهم ساخت . فعالیتهای شوروی (سابق) در ارتباط با آذریهای ایران طی سالهای 1979 میلادی تا 1981 میلادی ، حساسیت دولت جمهوری اسلامی ایران را برانگیخت و مجددا از رشد جریانهای سیاسی طرفدار وحدت آذریها جلوگیری به عمل آمد .

استقلال جمهوری آذربایجان که در مجاورت آذربایجان ایران قرار دارد بالطبع جریانات مثبت و منفی بین دو کشور ایجاد کرده است . جریانات مثبت عبارت است از گسترش روابط اقتصادی بین دو کشور که تا قبل از استقلال سابقه نداشت . در این باره « روزنامه سحر » که در باکو منتشر می‎شود در شماره « 108 » خود به نقل از وزارت اقتصاد خارجی کشور آذربایجان خبر داد که جمهوری آذربایجان روابط اقتصادی با 30 کشور دارد که در این میان ترکیه و ایران شرکای عمده تجاری آن می‎باشند .

به نوشته این روزنامه 80% صادرات و 50% واردات این کشور با دو طرف تجاری عمده یعنی ایران و ترکیه که بیشتر ترکیه می‎باشد ، انجام می‎گیرد .

همچنین در نواحی مرزی دو کشور ، بازارچه‎های مشترک از جمله در بیله سوار و جلفا ایجاد گردیده که درتقویت همکاری دو جانبه نقش موثری دارد.

جریانات منفی‎ همان فعالیتهای سیاسی و فرهنگی جمهوری آذربایجان برای اتحاد دو آذربایجان می‎باشد که موجودیت ایران را که دارای تعدد قومی است بصورت حادتر به خطر می‎اندازد .

 

بحران قاراباغ و موضع ایران :

در سال 1992 به دنبال درگیریهای ماههای فوریه و مارس جمهوری‌ آذربایجان و ارمنستان از جمهوری اسلامی ایران درخواست میانجیگری نمودند که توسط وزیر امور خارجه ایران با توجه به این درخواست نقش فعال ایران را درمنطقه نسبت به برقراری آتش بس ایفا نمود و سرانجام روسای دو کشور آذربایجان و ارمنستان در تهران با میانجیگری ریاست جمهور وقت آقای رفسنجانی در هفتم ماه مه 1992 موافقتنامه‎ای در تهران امضاء نمودند .

در این موافقت نامه که از هشت ماده تشکیل شده بود طرفین بر استمرار  ملاقاتها و انجام مذاکرات برای نیل به توافق اصولی بر مبنای موازین حقوق بین المللی و منشور سازمان ملل متحد تاکید نموده و توافق کردند که مدت یک هفته پس از سفر نماینده رئیس جمهوری ایران به منطقه آتش بس به مرحله اجرا در آید و ناظرینی از شورای امنیت و همکاری اروپا در منطقه مستقر شوند تا اینکه صلح در منطقه حاکم شود . (9)

جمهوری اسلامی ایران با صدور بیانیه‎ای هرگونه تغییر در مرزهای جغرافیایی منطقه و به کار گیری زور و خشونت را یک تجاوز دانسته و اعلام نمود به منظور اعاده صلح لازم است نیروهای نظامی به مواضع خود تا قبل از توافقات اجلاس تهران باز گردند .

ایران علاوه بر حل بحران قاراباغ در زمینه‎های کمک رسانی و امداد ، و ارسال محموله‎های غذایی ، دارویی و پوشاک پتو و چادرهای امدادی دریغ نکرده است از جمله اقدامات ایران ایجاد اردوگاه در منطقه صابرآباد است که توسط هلال احمر انجام شده بود .(10)

نشست تهران پیروزی بزرگی برای کشور ایران در منطقه آسیای مرکزی و منطقه قفقاز به حساب می‎آید . که یک سدی برای نفوذ آمریکا در این منطقه می‎باشد . در راستای همین توافقنامه دو روز پس از نشست تهران ، دو منطقه که کلید فتح قاراباغ محسوب می‎شد یعنی شهرهای شوشا و لاچین به بهانه حضور در باکو برای حمایت از جبهه خلق ، از نیروهای آذری تخلیه و بلافاصله نیروهای ارمنی که موقعیت را مناسب دیدند بدون درگیری در این شهرها استقرار یافتند و خبر اینکه ایران با سردرگم کردن هیئت آذربایجان در تهران و تسلیح ارامنه[3] و فرستادن تجهیزات نظامی به ارمنستان نقش بیشتری را در سقوط دو شهر شوشا و لاچین داشته است . که این گزارش از طریق آمریکا و ترکیه بررسی شده بود . (11)

به نظر می‎رسد که ایران در قبال بحران قاراباغ و نشست تهران موضع خویش را بصورت پنهانی به سوی ارمنستان فعال تر می‎نمود بنا به دلایل که موجود است از جمله رئیس جمهوری ارمنستان برای امضای موافقتنامه آتش بس با آذربایجان در تهران ، ضمن امضای سند مذکور ، خطر گسترش نفوذ فرهنگ ترک را از سوی ترکیه در منطقه را با ایران در میان گذاشت ودیگر اینکه ایران ارمنستان را به علت موقعیت سیاسی که برای ایران دارد از آن به عنوان اهرم احتمالی موازنه در ارتباط با روسها و ترکها به شمار می‎آورد و دیگر اینکه ایران برای اجرای سیاستهای خویش در منطقه قفقاز و آسیای مرکزی وجود جمهوری ارمنستان را در مقابل ترکیه لازم می‎پندارد و لذا روابط بسیار نزدیکی را با ارمنستان جهت قطع روابط ترکیه با سایر ملتهای ترک نشین منطقه و آسیای مرکزی را برقرار می‎نماید تا از نفوذ احتمالی ترکیه به منطقه که برای ایران خطرناک تلقی می‎شود و موجب تحکیم و روابط اقوام ترک می‎شود سد نفوذی را داشته باشد . (12)

 

موضع روسیه در قبال بحران قاراباغ :

روسیه را به سبب موقعیت جغرافیایی و اقتصادی با کشورهای آذربایجان و ارمنستان و همچنین چندین سال حاکمیت بر این منطقه یکی از قدرتهای مهم تری در جهت حل و فصل بحران می‎توان دانست چونکه بحران قاراباغ از قبل نیز اثراتی بر روی روابط روسیه با این دو کشور را داشته است . در این بحران قوت و ضعف روسیه را در منطقه قفقاز می‎توان مشاهده کرد . جنگ قاراباغ برای مسکو بهانه‎ای بود تا مسکو حضورش را در ارمنستان دوام بخشد و از سوی دیگر این جنگ چماقی بوده که از خروج آذربایجان از حوزه نفوذ روسیه جلوگیری نماید . با نگرش به این دیپلماسی ، روسیه بطور عقلایی عمل کرده است و تا حدودی نیز در این خصوص موفق بوده است . اما با وجود نفرت دیرینه آذربایجان از سیاست مسکو در قبال آذربایجان ، جمهوری آذربایجان با عقد قراردادهای نفتی با کمپانیهای آمریکایی و اروپایی توانسته است از نفوذ و قدرت روسیه در منطقه بکاهد . چون هر دو کشور آذربایجان و ارمنستان متوجه شده‎اند که روسیه نمی‎تواند به حمایت یکی بپردازد ، چون حمایت از یکی بطور اتوماتیک نفوذ روسیه را در کشور دیگری کاهش خواهد داد . (13)

زمانی که گروه مخالف به رهبری جبهه خلق به عنوان اقلیت پارلمانی موفق شد پارلمان را وادار نماید که خودمختاری قانونی قاراباغ را در عکس العمل به اعلام استقلال آن منطقه لغو و مواضع تندی بر علیه روسیه اعلام کند و حکومت آذربایجان را جهت تشکیل ارتش مستقل ملی و نه پیوستن به ارتش جامعه مشترک المنافع تحت فشار قرار داد روس‎ها نیز به دنبال این حرکت جبهه خلق حمایت خویش را از آذربایجان قطع می‎کند و با حمایت از ارمنستان ، علائم تهدید آمیزی را به آذربایجان می‎دهند . کمکهای نظامی به ارامنه به حدی رسید که موجب سقوط مرکز قاراباغ توسط ارامنه گردید . (14)

هر چند سیاستهای مسکو طی چند سال اخیر به دلیل گرایشهای آذربایجان به غرب و توجه بیشتر ارامنه به منافع حیاتی روسیه در منطقه تا حدودی موازی با سیاستهای ارامنه بوده است . ولیکن به لحاظ اینکه روسیه نمی‎تواند اجازه غلبه قطعی یک طرف بر طرف دیگر را بدهد ، ارامنه دریافتند که موضع روسیه در حل بحران قاراباغ بیشتر در جهت منافع خود خواهد بود و منافع ارامنه را مدنظر خواهد داشت . کرملین مایل است که بحران قاراباغ در چهارچوب مورد نظر روسیه انجام گیرد . چونکه مسکو خواهان رهبری در منطقه قفقاز را دارد . که البته پس از اینکه غرب در آذربایجان موافقتنامه‎های اقتصادی و نفتی را امضاء نمود و منافع سیاسی و اقتصادی آمریکا نمایان گشت مسکو تا حدودی نقش خویش را ضعیف تر دید البته در حل بحران قاراباغ روسیه را نباید از  این سناریو خارج کرد . (15)

 

ترکیه و آذربایجان :

پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ترکیه تلاش وسیعی را آغاز نمود تا بازگشت به قدرتی که آن را پس از جنگ جهانی اول 1918 و پس از سقوط خلافت عثمانی در سال 1922 به دست مصطفی کمال (آتاتورک) داده بود به دست بگیرد . ترکیه بعد از تحولات سریع اروپای مرکزی و شرقی در طرح استراتژیک غرب از موقعیت کشوری کم اهمیت به کشوری با اهمیت استثنایی برخوردار شد . وبا ظهور نقش منطقه‎ای ترکیه در پی تحولات مهم در مرزهایش مسایلی چند در رابطه با اوضاع و احوال آن با دوران جنگ سرد تفاوت پیدا کرده است . خطر شدیدی که روزگاری از جانب شوروی ترکیه را تهدید می‎کرد جای خود را به تلاش مصرانه ترکیه برای جانشینی شوروی حداقل در منطقه قفقاز که بخشی از آن زمانی تابع دولت عثمانی بود تبدیل شده است . از اینرو سیاستهای توسعه طلبانه این کشور در روابط خارجی با ایران نیز تنش بوجود آورده است . (16)

درگیریهای آذربایجان وارمنستان باعث شد که ترکیه وضع نامطلوبی داشته باشد چرا که از یک طرف ترکیه به دلایل بین المللی خواهان فرو رفتن بیش از حد در بحران قاراباغ نیست و از طرفی دیگر فشارهای افکار عمومی مردم ترکیه و دولت آذربایجان در جهت حمایت موثرتر از جمهوری آذربایجان در این بحران ، ترکیه را هر چه بیشتر به طرف درگیری در بحران قاراباغ سوق داده است . (17)

به طور کلی در مقایسه با تضادهای سیاست خارجی ترکیه با سوریه ، عراق ، ایران ، یونان و بلغارستان ، نفوذ در کشورهای مسلمان نشین منطقه قفقاز و آسیای مرکزی ابعادی تازه به خود گرفته است که از همه مهمتر جمهوری آذربایجان بیشتر مورد توجه ترکیه است و به لحاظ زبان ترکی سعی می‎کند در جمهوریهای آذربایجان و سایر جماهیر آسیای مرکزی و قفقاز نفوذ بکند . به همین دلایل نیز ترکیه خواهان حل هر چه بیشتر مناقشه قاراباغ است . ولی در این میان منافع ترکیه ایجاب می‎کند که حل بحران به ضعیف شدن آذربایجان منجر نشود و بر روابط ترکیه با غرب و روسیه نیز تاثیر بخصوصی نداشته باشد . (20)

در کل ترکیه به لحاظ موقعیت ژئوپلتیک ودرک واقعیتهای منطقه در رابطه با بحران قاراباغ سیاست فعالی اتخاذ نموده است و در عمل نیز با ارسال کمکهای تسلیحاتی و اقتصادی به باکو در خصوص مناقشه قاراباغ بین ارمنستان و آذربایجان موضع خویش را در مورد آذربایجان تقویت می‎نماید . (21)

 

مذاکرات بیشکک :

این مذاکرات بین آذربایجان و ارمنستان در پایتخت جمهوری قرقیزستان با نظارت نمایندگان روسیه ، فنلاند و قرقیزستان تشکیل گردید . در این مذاکرات روسها با حمایت از ارامنه خواهان رعایت سه اصل را بودند . یکی برقراری آتش بس و دیگری قبول نمایندگان قاراباغ به عنوان یک طرف اصلی مذاکرات صلح و دیگر اینکه استقرار 1800 نفر از نیروهای جامع مشترک المنافع در خط حائل آتش بس بود که این به طور آشکارا حمایت از دیدگاههای ارامنه بود و به سبب همین ارامنه بدون هیچ شرطی اعلامیه مذاکرات را امضاء کردند و در نهایت جمهوری آذربایجان نیز تحت فشار روسها و تغییرات مختصری که در اعلامیه نهایی داده شده بود تاکید بر اشغال مناطق آذربایجان نمود . و همچنین استقرار نیروهای ناظر بین المللی در کنار نیروهای جامعه مشترک المنافع در خط حائل را مدنظر قرار داد و این اعلامیه را امضاء نمود . از آن پس و در ادامه مذاکرات بیشکک مذاکراتی در مسکو در جهت به اجرا گذاشتن اعلامیه بیشکک صورت گرفته است که در آن نمایندگان دولت آذربایجان خود را مظلوم می‎دانند و سعی در کسب امتیازات بیشتر و زمان بیشتر نموده‎اند و در تلاشند تا در مقابل این اقدامات روسها ،‌نقش گروه مینسک را در مذاکرات صلح ارتقا دهند . (22)

 

گروه مینیسک :

با توجه به تلاشهای کشورهای منطقه‎ای ، سازمان ملل و سازمان امینت همکاری اروپا تلاشهایی را برای حل بحران قاراباغ آغاز نمودند که اولین دور نشست مقدماتی کنفرانس صلح قاراباغ به کوشش سازمان ملل و همکاری اروپا در سال 1371 در ایتالیا برگزار شد و در این اجلاس نمایندگان کشورهای ایتالیا ،‌ارمنستان ، آذربایجان ، آمریکا ، روسیه ، آلمان ،‌روسیه سفید ، سوئد ، فرانسه و ترکیه در مورد بحران قاراباغ و روشهای حل مسالمت آمیز اختلافات به سرپرستی « مارئورافائلی »‌ معاون سابق وزارت خارجه ایتالیا گفتگو و تبادل نظر کردند این کنفرانس اولین نشست مقدماتی به منظور برقراری مقدمات کنفرانس صلح که قرار بود در «مینیسک » برگزار شود ، بود سرانجام به دلیل اختلافات عمده رهبران طرفهای درگیر نتایجی حاصل نشد . (23)

با سفر رئیس گروه مینیسک آقای « یان الیاسون » سوئدی به منطقه بحرانی دوره جدیدی از فعالیتها شروع شد که مهمترین آن مذاکرات بیشکک بود که روسها بطور صریح حمایت خود را از ارامنه نشان دادند در هر حال در ماه مای 1994 طرفهای درگیر با آتش بس موافقت کردند و این آتش بس هر چند همراه با نقصهای کوچکی که داشت از آن زمان تا اکنون پایدار مانده است طی سالهای اخیر تلاشهای گروه مینیسک برای نزدیکتر کردن دیدگاههای طرفین بحران به یکدیگر ادامه یافته و در این راه موفقیتهایی نیز بدست آمد . (24) در مذاکرات مینیسک که عمده ترین کشورهای حضور آمریکا و فرانسه و روسیه بودند رئیس جمهور فرانسه « ژاک شیراک » از اشغال نیروهای ارمنی در خاک آذربایجان در منطقه قاراباغ را مغایر با اصول طبیعی وقانونی دانسته است و آمریکا نیز بدون هیچ گونه حمایتی اشغال خاک آذربایجان را از سوی ارمنستان قبول کرده و به خروج آرام ارمنستان از خاک آذربایجان شده است . البته در نشست مینیسک سه اصول پایه قرار گرفت که در مرحله اول آزادی شش منطقه‎ آذربایجان از دست ارامنه می‎باشد و دیگری آزادی شوشا ولاچین و دادن مختاریت به قاراباغ و نهایتا تامین امنیت مردم و اهالی قاراباغ که بیشتر از نیمی از آن ارمنی می‎باشد ، مورد مذاکره قرار گرفت و همچنین کشورهای اروپایی ارمنستان را به عنوان اشغالگر شناخته و خواهان عقب نشینی از خاک آذربایجان شدند . (25)

دولت ارمنستان با طرح صلح گروه مینسک مبنی بر خروج نیروهای قاراباغ از اراضی اشغالی آذربایجان به عنوان یکی از مراحل اولیه مذاکرات صلح موافق بود ، بر اساس این طرح بحث در مورد وضعیت سیاسی آینده قاراباغ که از دیدگاه ارامنه قاراباغ مهمترین بحث در مذاکرات صلح است به پس از خروج نیروهای ارمنی اشغال موکول شد . پس از روی کار آمدن « روبرت کوچاریان » به عنوان کفیل ریاست جمهوری ارمنستان ، برای برطرف کردن نگرانیها اعلام کرد که دولت ارمنستان مذاکرات صلح را ادامه خواهد داد . با این فرق که مذاکرات خروج ارامنه از مناطق اشغالی قاراباغ باید همراه با مذاکره درباره آینده سیاسی منطقه قاراباغ مناسب باشد .

گروه مینیسک به دلایل مختلف که یکی از آن را باید نفوذ و مخالفت روسیه به حساب آورد نتوانست به موفقیتهایی برای جلوگیری از تشدید بحران و یا حل آن نائل آید . در همین زمان شورای امنیت سازمان ملل متحد با تصویب « قطعنامه 822 » خود ، بدون نام بردن از ارامنه قاراباغ یانیروهای ارمنستان ، خواهان خروج نیروهای اشغالگر از مناطق اشغال آذربایجان شدو همچنین در این قطعنامه بر حل اختلافات در چارچوب شورای امنیت و همکاری اروپا اصرار ورزید . (26)

 

 

جنگ قاراباغ و نقش غرب و سازمان ملل :

بعد از اینکه حیات اتحاد جماهیر شوروی به پایان رسید و پانزده جمهوری شکل گرفتند . و آذربایجان در 1991 استقلال یافتن خویش را اعلام نمود و به عضویت سازمان ملل متحد پیوست جنگ بر سر منطقه قاراباغ کوهستانی میان آذربایجان و ارامنه درگرفت . مساحت منطقه قاراباغ طوری است که معادل 9800 مایل مربع است که هیچ مرز مشترک خاکی و آبی با ارمنستان ندارد با اوج گرفتن درگیریهای میان آذریها و ارامنه کشورهای منطقه و کشورهای غربی و سازمانهای بین المللی اقدامات میانجیگرایانه‎ای با برپایی اجلاس و کنفرانسها و هیئتهای مذاکره کننده انجام داده‎اند . (27) غرب و ایالات متحده آمریکا موضع چندان جدی را در مناقشه قاراباغ نداشتند ، با توجه به اینکه شرکتهای نفتی و کمپانیهای غربی در آذربایجان حضور دارند مشخص است که آمریکائیها و غرب موضع خویش را به نفع آذربایجان تقویت خواهند نمود .

در اکتبر سال 1994 « پطروس غالی » دبیر کل وقت سازمان ملل متحد از ایروان و باکو بازدید نمودو فهرست زیر از اصولی که وی در آن ضرورت استقرار نیروهای حافظ صلح را ضروری دانست را به روسای جمهور ارمنستان و آذربایجان ارائه کرد . که در قطعنامه‎های شماره « 822 ، 853 ، 874 ، 882 » شورای امنیت سازمان ملل تدوین شده‎اند . (28)

اصولی که از طرف سازمان ملل ذکر شده است بدین قرار است :

1- حفظ تمامیت ارضی آذربایجان و تقویت و تایید آن .

2- مصون نگه داشتن و احترام به مرزهای جمهوری آذربایجان .

3- عدم استفاده از زور به عنوان راه حل بحران قاراباغ .

4- آزادی تمام سرزمینهای آذربایجان که به طور غیرقانونی از طرف نیروهای نظامی ارمنستان اشغال شده است .

در تاریخ 30 آوریل شورای امنیت سازمان « ملل متحد »[4] طی صدور « قطعنامه 822» که در خصوص آتش بس بین آذربایجان و ارمنستان در منطقه قاراباغ بود . خروج تمام نیروهای نظامی ارمنی را از سرزمین اشغال شده آذربایجان خواست و در ژوئن همان سال شورای امنیت در یک اجلاس فوری « قطعنامه 853 » را بر اصول گزارشات گروه مینیسک ، کنفرانس امنیت و همکاری اروپا تصویب کرد و خواستار خروج فوری نظامیان از قاراباغ ، آغدام و قطع بمباران مراکز غیرنظامی شد و در اکتبر همان سال « قطعنامه 874 » توسط شورای امنیت مورد تایید قرار گرفت به موجب این قطعنامه ارامنه قاراباغ کوهستانی به عنوان یک طرف درگیر در این بحران شناخته شدند و در اکتبر سال 1993 یعنی چند روز بعد از «قطعنامه 874 » به دنبال حملات ارامنه شبه نظامیان ارمنی به مرز ایران رسیدند ، تا اول نوامبر 96 کیلومتر از مرز ایران آذربایجان توسط نیروهای ارمنی به تصرف درآمده بودند که تا اکنون حدود 20% درصد خاک آذربایجان از سوی نظامیان ارمنی اشغال شده است . (29)

آذربایجان همچنین سازمان ملل را جهت حمایت از کوششهای کنفرانس امنیت و همکاری اروپا برای ایجاد یک نیروی بین المللی حافظ صلح در قاراباغ فرا خواند . « حیدرعلی اف » رئیس جمهوری آذربایجان مواضع باکو را در قبال اصول قید شده از طرف « سازمان ملل» را تصریح کرد و اشاره کرد که حقوق مردم ارمنی باید در داخل محدوده دولت آذربایجان تضمین شود . ایروان در این خصوص ناراضی به نظر می‎رسید چونکه تمامی اصول ذکر شده درباره دیدگاههای آذربایجان شکل گرفته شده بود و به منافع امنیت ارمنستان در این اصول توجه نشده بود . (30)

در آخر می‎توان به برخی از نکات در خصوص بحران قاراباغ اشاره نمود که بشدت درگیری میان آذربایجان و ارمنستان از سال « 1988 » شروع شده است . در فوریه سال 1988 زمانی که شورای منطقه قاراباغ کوهستانی از جمهوری آذربایجان و ارمنستان خواست که انضمام قاراباغ را به ارمنستان به رسمیت بشناسند ، که این کار از طرف مقامات و رهبران آذربایجان مخالفت گردید . درگیری در منطقه قاراباغ با شورش ارمنی‎های ساکن آغاز گردید ، و تا سال 2-1991 این درگیری مجددا به اوج خود رسید . و سرانجام تلاشهای وسیع بین المللی به منظور حل بحران منطقه صورت گرفت که دارای جنبه‎های سیاسی از جمله میانجیگری و تشکیل اجلاس به منظور مذاکرات میان طرفین درگیر داشته است . البته جمهوری آذربایجان همیشه تلاش می‎کند با استفاده از قدرتهای سیاسی بین المللی و با تکیه بر تلاشهای سازمان ملل متحد ، کنفرانس امنیت و همکاری با کشورهای اروپایی به حل کامل این بحران دست یابد .

------------------------------------------

 

منابع قسمت ششم :

1- لافه بر ، والتر ؛ پنجاه سال جنگ سرد از غائله آذربایجان تا سقوط گورباچف ، ترجمه دکتر منوچهر شجاعی ، تهران : نشر مرکز ، 1376 ، ص283.

2- اسدی کیا ، بهناز ؛ جمهوری آذربایجان (مباحث کشورها و سازمانهای بین المللی) ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1375 ، ص 122 .

3- شیخ عطار ، علیرضا ؛ ریشه‎های رفتار سیاسی در آسیای مرکزی و قفقاز ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1373 . ص 95 .

4- جمهوری‌ آذربایجان ، ص 123 .

5- ریشه‎های رفتار سیاسی در آسیای مرکزی و قفقاز ، ص 93 و 92 .

6- جمهوری‌ آذربایجان ، ص 124 .

7- جباری ، جلیل ؛ پیامدهای فروپاشی شوروی ، بی جا ، نشر رامین ، بی تا . ص122.

8- جمهوری‌ آذربایجان ، ص 121 و 120 .

9- روشندل ، جلیل ، قلی پور ، رافیک ؛ سیاست و حکومت در ارمنستان ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1375. ص 200 .

10- جمهوری‌ آذربایجان ، ص 129 .

11- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 201 .

12- پیامدهای فروپاشی شوروی ، ص 126 .

13- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 210 .

14- ریشه‎های رفتار سیاسی در آسیای مرکزی و قفقاز ، ص 94 .

15- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 211 و 210 .

16- پیامدهای فروپاشی شوروی ، ص 121 .

17- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 209 .

18- پیامدهای فروپاشی شوروی ، ص 122 .

19- ریشه‎های رفتار سیاسی در آسیای مرکزی و قفقاز ، ص 92 .

20- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 209 .

21- قاسمی ، صابر ؛ ترکیه ، تهران : دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی ، 1374 . ص240 .

22- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 204 .

23- پیامدهای فروپاشی شوروی ، ص 118 .

24- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 204 .

25- تلویزیون ملی جمهوری آذربایجان ، شبکه ، LIDER ، 28 مای 1998.

26- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 206 و 202 .

27- جمهوری آذربایجان ، ص 116 .

28- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 208 .

29- جمهوری آذربایجان ، ص 117 و 116 .

30- ------------ ، ص 208 .

 

 



[1] - کشورهای مشترک المنافع (حوزه دریای خزر)

[2] - تقوی اصل ، عطا ، ژئوپلتیک جدید ایران ، از قزاقستان تا گرجستان ، تهران ، وزارت امور خارجه ، 1374 ، ص 148 الی 150 .

[3] - بنا به گزارش تصویری از سوی تلویزیون ملی باکو ، در گمرک مرزی بین ایران و ارمنستان یک محموله تسلیحات نظامی که از طرف ایران برای ارمنستان ارسال می‎گردید . از سوی مامورین جبهه خلق مورد ضبط قرار گرفته بود . که رئیس جمهور وقت آقای ایلچی بیگ به صراحت از تلویزیون ملی در سخنرانیش اعلام نمودند .

[4] - U.N – (united nationas) ملل متحد ،

بحران سیاسی آذربایجان پس از نظام دو قطبی (5)

بحران سیاسی آذربایجان

 

 

                                     نویسنده : قادر توکلی کردلر

 

تاریخ احزاب سیاسی در آذربایجان :

در سالهای بین 1870 و 1880 بعد از کشف و پیدایش نفت سرمایه گذاران داخلی و غربی با حفاری و استخراج کردن نفت و همزمان با آن راه آهن و ارتباطات تلفنی را در آذربایجان آغاز کردند و کارگران ایران و روسیه و داغستان به باکو مهاجرت کردند و پس از گذشت زمانی جنبشهای کارگری را در زمان امپراطوری روسیه سازماندهی نمودند . پس از اعلامیه تزار در اکتبر 1905 و اعطای پاره‎ای امتیازات لیبرال بورژوازی آذری «‌حزب مشروطه خواه » مسلمان تاسیس شد . روزنامه «‌حیات» ارگان این حزب بود و از فکر خودمختاری محلی دفاع می‎کرد .(1)

شهر باکو به خاطر صنعت نفت یکی از مهمترین پایگاههای جنبش‎های اجتماعی نوین روسیه شد و در تمام سالهای مبارزه ضداستبدادی بر علیه امپراطوران روسیه جلوه‎ای داشت . باکو نیز نوعی از آن جلوه بود . مردم باکو در انقلاب 1905 حضوری گسترده داشتند . در انقلاب 1917 ، باکو پایگاه مهم آن و از مراکز انتشار آرمانهای آن انقلاب به شمار می‎آمد . باکو در حکومت مساوات چی‎ها که در 1921 حزب « لیبرال ناسیونالیست » به نام « مساوات » تشکیل شد . پایتخت جمهوری آذربایجان گردید و پس از تسلط شوروی نیز همچنان بر این مقام برقرار ماند . باکو در طول تاریخ میهماندار دهها هزار ایرانی بود که در جستجوی کار و نان به آنسوی ارس کوچ کرده بودند . اینان با کار و کوشش بر رونق باکو افزودند که بخشی از توسعه باکو محصول مساعی طاقت فرسا و کمرشکن کارگران ایرانی بوده است . (2)

در سال 1904 در زمانهای اوج گیری انقلاب قفقاز حزب « سوسیال دمکرات » مسلمانان به نام « همت » تشکیل می‎گردد . جناح چپ همت در 1917سال  حزب « عدالت » را با هدف دفاع از منافع کارگران ایرانی که تعدادشان در باکو زیاد بود تاسیس می‎کند . عدالت در 1920 تبدیل به حزب کمونیست ایران میگردد . حزب فدرالیست ملی مسلمان که در آوریل 1917 در گنجه تاسیس شده بود در حزب مساوات ادغام می‎گردد تا حزب فدرالیست ترک را با همان نام مساوات تشکیل دهند حزب مساوات همکاری نزدیکی با عثمانیها داشت و در گردهمایی مخفی بلشویکها در 11 و 12 فوریه 1920 در باکو ، تاسیس حزب کمونیست «آذری» به ریاست دکتر حسین اف اعلام می‎شود . در دوران حکومت کمونیستی فعالیت سایر احزاب ممنوع و حزب کمونیستها حزب سیاسی در آذربایجان می‎باشد .

 

جبهه خلق :

در سال 1989 « جبهه خلق » آذربایجان در باکو تاسیش شد . این جبهه توانست یک اپوزیسیون سازمان یافته‎ای را نسبت به حزب کمونیست آذربایجان ارائه دهد . بدنبال اعتصابات و تظاهرات در سراسر اوت 1989 این جبهه یک اعتصاب ملی را در اوایل سپتامبر سازمان داد و خواستار بحث بر سر مشکل حاکمیت ، وضعیت در قاراباغ ، آزادسازی زندانیان سیاسی و شناسایی جبهه خلق شد . بعد از یک هفته اعتصاب عمومی ، شورایعالی آذربایجان اعطای امتیازاتی به این جبهه از جمله شناسایی رسمی آنرا پذیرفت . در حقیقت جبهه خلق از ائتلاف گروههای چندگانه بوجود آمد که « یئنی مساوات » آناوطن « خلق دیرچلیش » ، « خلق آزاد لیغی » ، « توران بیرلیگی » را می‎توان نام برد . خط مشی‎های سیاسی اقتصادی کنونی جبهه خلق بر پایه‎های « ترکیسم » لائیسم و همچنین دارای اعتقاد به بازار آزاد و پان تورانیسم و مخالفت با اصول گرایی اسلامی و گرایش به غرب و ایجاد آذربایجان متحد می‎باشد . که در سال 1992 قدرت را در جمهوری آذربایجان به ریاست « ابوالفضل ایلچی بیگ » به دست گرفتند . (3)

جبهه خلق آذربایجان همانطور که اشاره شد از ترکیب افراد گروههای مستقل تشکیل شده بود . سیاستی  مشابه سیاست حزب کمونیست آذربایجان شوروی را در پیش گرفت در همان زمان تمام مسائل و مشکلات به دو موضوع احساسی برانگیز قاراباغ و وحدت دو آذربایجان خلاصه شده بود . جبهه خلق که از شناسایی رسمی حزب کمونیست برخوردار شده بود تمام امکانات سیاسی و تبلیغاتی نیروهای جدید را در این جهت به کار گرفت و شعار برداشتن تمام موانع سیاسی از سر راه توسعه و رشد پیوندهای فرهنگی و اقتصادی با آذربایجان جنوبی و شناسایی رسمی خلق آذربایجان به عنوان یک موجودیت واحد که از شعارهای آشنای سالهای حاکمیت مسکو بود . یکی از برنامه‎های جبهه خلق است . یکی از تحولات مهم و جالب این دوره رشد و توسعه سریع ترک گرایی و تحت شعاع قرار گرفتن آذریسم بود . از نظر ایلچی بیگ رهبر جبهه خلق ، که در فاصله 3-1992 حکومت باکو را در دست داشت ، ترکیسیم می‎بایست در کنار اسلامیسم و مدرنیته سه رکن عمده جهان بینی جمهوری آذربایجان را تشکیل دهد .

بخش وسیعی از دیگر اقوام آذربایجان چون « لزگی‎ها » ، «طالش ها »‌و غیره نیزاز طریق تشکلهای سیاسی فرهنگی مخالفت خود را با این دگرگونی ابراز داشتند . برخی از این حرکات مخالف حتی ابعاد مسلحانه به خود گرفت . و سرانجام با لشگرکشی نیروهای « صورت حسین اف » به سمت باکو و استقرار آنها در حومه این شهر ایلچی بیگ از باکو فرار می‎کند . و منجر به سقوط جبهه خلق می‎شود و دولت آذریست قدیمی حیدرعلی اف جایگزین می‎شود . و حزب آذربایجان نوین را بنیان می‎نهد . (4)

 

اشاره به برخی از احزاب سیاسی جمهوری آذربایجان

 

حزب مساوات :

مؤسس حزب « مساوات » محمدامین رسول زاده است که وی در سال 1911 این حزب را بنیان نمود و طی سالها فعالیت سیاسی و مدنی در اواخر امپراطوری تزار در دوره رهبری رومانف موفق به تاسیس جمهوری مستقل آذربایجان در سال 1918 شد و به دنبال آن زمانی که بلشویکها بر منطقه قفقاز تسلط یافتند جمهوری مستقل آذربایجان در سال 1920 سقوط نمود و سرانجام حزب مساوات بار دیگر با نام یئنی مساوات به رهبری عیسی قنبراف که پارلمان آذربایجان را بر عهده داشت در سال 1992 توسط ائتلاف رهبران جبهه خلق دوباره پا به عرصه سیاست در آذربایجان گذاشت . (5)

 

حزب استقلال ملی :

این حزب در سال 1992 تاسیس شده است که اعضای آن از رهبران حزب جبهه خلق بوده‎اند . این حزب مخالف عضویت جمهوری آذربایجان در جامعه کشورهای مستقل مشترک المنافع است و برخلاف حزب جبهه خلق که به رهبری ابوالفضل ایلچی بیگ رئیس جمهوری جمهوری آذربایجان در سالهای 3-1992 مخالف تغییر الفبای روسی کریل که مردم آذربایجان در دوره حکومت شوروی از آن استفاده می‎کردند بودند . البته علی رغم مخالفت این حزب با الفبای کریل روسی الفبای لاتین مورد تصویب پارلمان آذربایجان قرار گرفت و اکنون نیز مردم آذربایجان از این خط استفاده می‎کنند . استفاده از الفبای کریل که از سال 1939 مورد استفاده بود در سال 1992 پارلمان آذربایجان به لاتین تغییر داد . حزب استقلال ملی تغییر ترکی آذری را به ترکی عثمانی مغایر با منافع ملی آذربایجان می‎دانست . البته اکنون نیز این حزب به مراتب از سایر احزاب موجود در آذربایجان فعالیت گسترده‎ای در جریانات سیاسی آذربایجان دارند . رهبری این حزب توسط اعتیار محمداف که در سال 1992 این حزب را تاسیس نمود در حال حاضر نماینده مجلس می‎باشد . (6)

 

حزب همبستگی مردم آذربایجان :

موسس حزب صابر رستم خانقی ، رئیس کمیته مطبوعات آذربایجان است . در سال 1992 اولین کنگره این حزب برگزار شد . و روزنامه آند (سوگند) ارگان رسمی حزب است .

 

 

سازمان بوزقورد گرگ خاکستری :

رهبری سازمان بوزقورد، اسکندر حمیداف عضو بلند پایه جبهه خلق و وزیر کشور قبلی ایلچی بیگ می‎باشد . که به حزب یا سازمان بین المللی بوزقورد معروف است چون سازمان بوزقورد در ازبکستان و ترکیه نیزفعالیت دارد . و استانبول را مرکز این تشکیلات بحساب می‎آورند .

 

اتحادیه کارگری مستقل توارن یا اتحاد توران :

این حزب توسط یکی از لیدرهای جبهه خلق آذربایجان توسط نعمت پناه اوغلو بنیان نهاده شد که ایشان از طرفداران و گرایشات پان آذریستی دارد .

 

حزب دوغرویول پارتیاسی راه صحیح :

این حزب تحت رهبری تامرلمان قارایف درسال 1993 شکل گرفته است که معاون اول پارلمان می‎باشد . که این حزب در برقراری وحدت و عدالت و آزادی و تامین امنیت اجتماعی فعالیت دارد . (7)

اسلام پارتیاسی حزب اسلام :

حزب اسلام در آذربایجان فعالیت گسترده‎ای دارد و به گروههای کوچکتری نیز تقسیم و در شهرهای مختلف آذربایجان فعالیت دارند . این حزب از سال 1992 بعد از به رسمیت شناخته شدن فعالیت رسمی داشته است و انگیزه و تمایلات ناسیونالیستی دارد . و تحت رهبری حاج علی اکرام جهت تقویت فرهنگ ملی واتحاد مسلمانان و دارای انگیزه حفظ تمامیت ارضی و استقلال هستند و نشریه‎هایی به نام صدای اسلام و دنیای اسلام به ترتیب ، « اسلام سسی » و « دونیا سسی » دارند و در زمینه فرهنگ اسلامی و برگزاری جشنواره های اسلامی و مذهبی فعالیت دارند .

 

حزب مستقل  آذربایجان :

این حزب در سال 1991 تاسیس شد . رهبر این حزب را نظامی سلیمان اف بر عهده دارد . و مخالف تغییر نام ملیت آذربایجان به ترکی آناتولی است . و روزنامه « آختاریش »  جستجو برای این حزب و از ارگان این حزب می‎باشد .

 

حزب نوین آذربایجان یئنی آذربایجان پارتیاسی[1] :

این حزب توسط حیدرعلی اف رئیس جمهوری آذربایجان تاسیس شده است . این حزب هیچ گونه گرایشات روسی و ترکیه را ندارد و خود مستقل عمل می‎کند . حیدرعلی اف یکی از سیاستمداران قوی می‎باشد و در دوره حکومت گورباچف معاون سیاسی گورباچف بوده است مرکز این حزب در نخجوان است و در باکو نیز فعالیت عظیم و گسترده‎ای را دارند . البته در آذربایجان احزاب دیگری نیز وجود دارد که فعالیت آنها در سطح پایینی قرار دارد که می‎توان به برخی از آنها اشاره نمود :

حزب سبز آذربایجان ، حزب کمونیست آذربایجان ، حزب آزادی خلق ، سازمان قیزیلباشها ، حزب دمکرات بیرلیگسی ، حزب دموکرات ، وطن جمعیتی ، حزب اسلامی ،‌گروه سوسیال دموکرات، حزب امید آذربایجان ، حزب مساوات و اتحادیه کمونیست جوانان آذربایجان. (8)

البته حزب کمونیست آذربایجان با توجه به اینکه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 ، منحل شده بود بار دیگر در سال 1993 فعالیت خود را آغاز نمود و مجدداً موجودیت و تاسیس آن در همان سال اعلام گردید . همچنین حزب مساوات نیز با نام یئنی مساوات تحت رهبری عیسی قنبراف که رئیس پارلمان دوره حکومت ایلچی بیگ می‎باشد از سال 1992 شروع به فعالیت سیاسی وتاسیس این حزب نمودند . و سایر احزاب نیز به همین ترتیب فعالیت سیاسی گسترده تری ندارند .

 

اتحاد آذربایجان شمالی و جنوبی

ابعاد سیاسی فعالیت جمهوری آذربایجان :

عمده فعالیت‎های سیاسی جمهوری آذربایجان در رابطه با آذربایجان ایران و شعار اتحاد بین دو آذربایجان شمالی و جنوبی در زمان حاکمیت جبهه خلق صورت گرفت . البته قبلا نیز فعالیت‎هایی در این زمینه صورت می‎گرفت . ولی نسبت به اقدامات جبهه خلق چندان مهم جلوه نمی‎کند . جبهه خلق از جمله گروههای سیاسی است که بعد از ایجاد فضای جدید سیاسی در 1998 و اعطای آزادیهای نسبی برای فعالیتهای سیاسی تشکل پیدا کرده تا قبل از 1988 فعالیت این جبهه بیشتر زیرزمینی و بصورت اشکال ادبی و هنری تجلی پیدا می‎کرد . اوج گیری بحران قره باغ و اشغال قسمتهای مهمی از سرزمین آذربایجان توسط ارتش ارامنه ، جبهه خلق میدان دار معرکه شد دولت حزب حاکم را متهم به سهل انگاری کرد . در انتخابات پارلمانی 1990 این جبهه توانست کرسیهای مهمی بدست آرود . در 1992 در اوج تشنج سیاسی داخلی در آذربایجان که بیشتر ناشی از شکست این کشور در جنگ قره باغ می‎شد جبهه خلق به رهبری ایلچی بیگ بر مسند قدرت نشست.

یکی از آرزوهای جبهه خلق اتحاد آذربایجان شمالی و جنوبی است که در اساسنامه این جبهه منعکس شده است وقتی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی 19/9/68 از ایلچی بیگ پرسید :

س : شما از آذربایجان جنوبی نام بردید ما فکر می‎کنیم منظورمان آذربایجان ایران باشد ، آیا در فکر با آنها هستید ؟ ایلچی بیگ پاسخ داد : « بله ، بعد از تشکیل آذربایجان مستقل ما در فکر اتحاد با آنها هستیم . »

ایلچی بیگ این اظهارات را قبل از استقلال آذربایجان بیان داشت و بالطبع با به قدرت رسیدن موضع گیریها شدیدتر می‎شد . همچنین گفته می‎شد که در منزل و محل کار ایلچی بیگ عکسی از شاه اسماعیل صفوی دیده شده که حکایت از افکار افراطی و ناسیونالیستی او دارد .

ایلچی بیگ در یکی از مصاحبه‎هایش اظهار داشت :

« ایرانیها نمی‎توانند به ما درس دموکراسی بدهند ، ما هرگز الگوی سیاسی ایرانیها را نخواهیم پذیرفت »

ایلچی بیگ در راستای حمایت از اتحاد آذربایجان شمالی و جنوبی ، تزارهای روس و شاهان ایرانی را علت پاره پاره شده ملت واحد آذربایجان دانست و اظهار امیدواری کرد که روزی می‎رسد که این ملت پاره شده دوباره به هم می‎پیوندد او در مصاحبه با تلویزیون رسمی آذربایجان اظهار داشت : « از آذربایجان چیزی باقی نگذاشته‎اند و روسیه و ایران ملت ترک را تکه تکه کرده و نصف آنرا در آن سوی ارس گذاشته‎اند . روزی می‎رسد که جمیعت آذربایجان بهم می‎پیوندد . »

ایلچی بیگ برای تعقیب استراتژی وحدت جمهوری آذربایجان ایران ، پا را از حذف اظهار نظر فراتر برده و در دوره زمامداری او ، حمایت رسمی از گروهها و عناصر تجزیه طلب آذربایجانی که بیشتر بقایای فرقه دموکرات آذربایجان ایران هستند ، بعمل می‎آمد . در دوره ریاست جمهوری از جهت بزرگداشت خاطره 21 آذر ، سالروز خودمختاری آذربایجان ایران توسط فرقه دموکرات آذربایجان ، کنفرانسی تحت عنوان (دموکراتهای آذربایجان ایران) مورخ 21/9/71 در محل موسسه خواجه نصیر طوسی در باکو برگزار گردید در این کنفرانس تعدادی از ایرانیان مقیم باکو و همچنین افراد باقیمانده از حرکت 21 آذر در آذربایجان ایران ، مانند منوچهر آذر سهراب الهی ، و تقی خان بیگی در آن حضور داشتند .

شرکت کنندگان در این کنفرانس ضمن تاکید برای ایجاد آذربایجان متحد راههای جدایی آذربایجان از ایران را مورد بررسی قرار دادند . از اهداف اصلی کنفرانس ، ادامه راه پیشروی و تشکیل جمعیت ایرانیان دموکرات آذربایجان ذکر شده بود .

تلویزیون باکو که تصاویر آن در بعضی شهرهای ایران دریافت می‎شود تاریخ 13/10/71 بعد از اخبار 30/20 برنامه ای با حضور ایلچی بیگ و 12 صاحب نظر از سالخوردگان حزب دموکرات آذربایجان ایران (خط پیشه روی) که جهت بحث و تبادل نظر پیرامون آذربایجان متحد تشکیل یافته بود را پخش کرد .

شرکت کنندگان در این جلسه هر کدام نظرات خود را جهت زمینه‎های تحقق وحدت آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان مطرح کردند . یکی از حضار در این جلسه گفت : « اگر ایجاد آذربایجان واحد داریم باید دولت آذربایجان یا دولت ایران رابطه نزدیک داشته باشد تا اینکه بتوانیم با فعالیت زیاد در ایران نقشه خودمان را عملی کنیم یکی دیگر از شرکت کنندگان در جلسه اظهار داشت ما تاکنون چند بار به آذربایجان جنو.بی (آذربایجان ایران) سفر کرده‎ایم ملت آذربایجان جنوبی علاقه بیشتری به آذربایجان واحد دارند وی در ادامه سخنانش از ایلچی بیگ درخواست می‎کند که ایشان اجازه دهد تا روشنفکران آذربایجان جهت تبلیغ به خارج از کشور بروند به دنبال چنین درخواستی ،‌ایلچی بیگ اظهار داشت :

« . . . شما به هر کجای دنیا که در آنجا آذربایجانی هست سفر کنید و تبلیغ نمائید خصوصا به آذربایجان ایران بروید و نقشه آذربایجان واحد را توجیه نمائید . برای ما فرق نمی‎کند چه در باکو باشیم چه در تبریز یا در مراغه . هدف ایجاد یک کشور آذربایجان واحد است دهها سال است که در آرزوی چنین فرصتی بودیم و الان که به استقلال رسیده‎ایم ، امکان آن را داریم باید کوشش کنیم . . . »

ایلچی بیگ در تعقیب سیاستهای مخاطره آفرین برای تمامیت ارضی ایران حمایت قدرتهای خارجی از جمله ترکیه و آمریکا را پشت سرش داشت در مورد آمریکا باید با توجه به اینکه ایران به کانون دردسر برای منافع آمریکا تبدیل شده است گرفتار کردن ایران در کشمکشهای قومی برای منافع آمریکا قطعا مفید است ترکیه نیز از همان ابتدای استقلال آذربایجان و جمهوریهای آسیای مرکزی ، با شعار پان ترکیسم به برقراری وگسترش روابط با این جمهوریها پرداخت . در مورد آذربایجان ، ترکیه چنان سرمایه گذاری کرده بود که سلیمان دمیرل در یکی از اظهاراتش چنین عنوان داشت :

« ترکیه و آذربایجان در زمینه‎های اقتصادی و اجتماعی بصورت یکپارچه درمی‎آید و تمامی روابط فی مابین را از میان برخواهد داشت . پس از اجرای این طرح ، فرقی بین باکو در آذربایجان و قوینه در ترکیه از نظر رفت و آمد آزاد بین اتباع دو کشور باقی نخواهد ماند » مقامات ترک هر چند برای تحقق شعار پان ترکیسم با چالشهای غلبه ناپذیری رو به رو هستند ، ولی در عالم تئوری دست از شعارها برنداشته و برای مفتون سازی جمهوریهای دید بعد از فروپاشی شوروی ملل ترک را از یک اصل دانسته و آرزوی بازگشت به یکپارچگی در قالب پان ترکیسم دارند که به نظر می‎رسد قطعا آذربایجان ایران از آن مستثنی نمی‎باشد ، وزیر خارجه ترکیه با اشاره به سخنان آتاتورک ، ادعا می‎کند :

« هیچکس غیر از ترک نمی‎تواند حامی ترک باشد و ما هم در آرزوی روزی هستیم که به جدایی خلق ترک ، خاتمه داده شود ، ما به امید آن روزی هستیم که جمهوری های ترک آسیای میانه و تمام آذربایجان ! همه یک کشور بشوند و در این راه تلاش می‎کنیم .»

ادامه شکست در بحران قره باغ ، افراط کاریهای ایلچی بیگ در جانبداری از غرب و ترکیه و تورم افزاینده در داخل آذربایجان همگی دست به دست هم داده و شرایط طوری شد که ایلچی بیگ از باکو به نخجوان فرار کرد و به زندگی تبعید گونه در آنجا ادامه داد .

افراط وتفریط در سیاست عواقب سنگینی دارد که ایلچی بیگ هزینه آن را پرداخت با رفتن ایلچی بیگ هر چند از شدت شعارهای اتحاد بین آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان کاسته شد ولی اصل جریان به قوت خود باقی است . حیدر علیف بعد از تصدی پست ریاست جمهوری ، با توجه به تجربه سیاسی اش ، نهایت جزم و دوراندیشی سیاسی را در قبال همسایگان خود از جمله ایران اعمال می‎کند ولی خود او یکبار در سال 1981 ، زمانیکه به عنوان دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان صدارت جمهوری آذربایجان را در دست داشت اظهار کرده بود :

« رفقا می‎خواهم در صحبتهای خود به مساله‎ای اشاره کنم و آن این است که نویسندگان آذربایجان جنوبی به عنوان اعضاء اتحادیه نویسندگان آذربایجان جنوبی ،‌فعالانه به نوشتن مشغولند . رهبری اتحادیه می‎بایست آنها را مورد توجه قرار داده و به نشر آثار آنان هم در داخل و هم در خارج جمهوریها بپردازد . بطور کلی باید در صدد مستحکم نمودن روابط خود با آذربایجان جنوبی و برقراری تماسهای مشترک و گسترده در تمامی مقاطع فعالیت‎های ادبی و فکری با آن باشیم و تجربیات غنی خود رادر زمینه‎های هنرهای زیبا در اختیار رفقای اهل قلم خود قرار دهیم . »

حیدرعلیف ، همچنین اعتقاد قلبی خود را نسبت به یکپارچگی آذریها ، به مناسبات دیگر چنین منعکس می‎کند :

« جبر تاریخ عامل اتحاد دو آذربایجان می‎باشد . »

بنابراین می‎بینید که علیف نیز باطنا با شعارهایی چون اتحاد آذربایجان جنوبی با آذربایجان شمالی کم میل نیست ولی شرایط بروز احساسات باطنی خودرا با توجه به واقع بینی که دارد ، مناسب نمی‎بیند . او برای رفع کدورتهای بجامانده از دوره ایلچی بیگ استراتژی موازنه مثبت با سه قدرت همسایه ، یعنی ایران ، ترکیه و روسیه را در پیش گرفته و برای کاربست آن مسافرتهایی به کشورهای منطقه کرده است . او در طول ریاست جمهوری خود که هنوز ادامه دارد ، از تحریک ایران در زمینه مسایل مربوط به یکپارچگی آذربایجان با خط نشان کشیدن برای کسانیکه دنبال چنین هدفی هستند خودداری کرده است ولی چنانکه گفتیم این فشار داخلی و مشکلات جنگ قره باغ است که رژیم حاکم آذربایجان را از طرح و پیگیری برنامه‎های ناسیونالیستی بازداشته است .

اما در اینجا گروههای نیمه رسمی وغیررسمی از ادامه تلاشهای خود جهت تحقق رویای اتحاد دست نکشیده‎اند و اصل داستان همچنان به قوت خود باقی است . بر این اساس ، نیروهای ناسیونالیستی جمهوری آذربایجان در فروردین ماه سال 1374 در یک کنفرانس ضدایرانی از تشکیل « جبهه استقلال ملی آذربایجان جنوبی » حمایت کردند . این جلسه از سوی جوانان حزب دموکرات آذربایجان تشکیل شد و در آن قاسم اف وزیر سابق امور خارجه آذربایجان و نصیب نصیب زاده سفیر سابق آذربایجان در ایران شرکت داشتند در ادامه جلسه (ن . صمدی) یکی از رهبران حزب مذکور ، ایران را متهم به نقض حقوق آذریهای جنوبی نمود. در این جلسه سردار اوغلو ، رهبر حزب دموکرات آذربایجان از کمکهای اقتصادی و روابط گرم ایران و ارمنستان انتقاد بعمل آورد .

در این میان رادیو آزادی در اردیبهشت ماه سال 1374 گزارش دادکه ایلچی بیگ در طی مصاحبه‎ای ایران را متهم به نابود کردن فرهنگ استانهای ترک زبان ایران نمود و اعلام داشت که سرمایه‎های این استان‎ها توسط دولت به غارت برده می‎شود .

همچنان این رادیو گزارش داد که در اردیبهشت 1374 رهبران جبهه خلق مدعی شده اند که یک گروه مرسوم به جبهه استقلال ملی به منظور بدست آوردن حقوق از دست رفته آذری های ساکن ایران تشکیل یافته است .

بنابراین می‎بینیم که رهبران جبهه خلق علی رغم معزول شدن از قدرت سیاسی همچنان به سنگ اندازیهای خود نسبت به تمامیت عرضی ایران ادامه می‎زنند و دولت علیف مبارزه جدی بر علیه آنها بعمل نمی‎آورد . آنها چنان فعال شده‎اند که برای نائل شدن به اتحاد دست به تشکیل سازمان می‎دهند.

در این راستا اژدر تقی زاده نماینده حزب و جمعیت جمهوری آذربایجان به رادیو آزادی گفت : برای تحقق آذربایجان بزرگ باید تشکیلات ملی مشترک بین آذربایجان شمالی و آذربایجان جنوبی تشکیل شود . (9)

 

ابعاد فرهنگی فعالیت جمهوری آذربایجان :

پس از سقوط فرقه دموکرات آذربایجان و فرار هواداران آن به سوی شوروی سابق در سال 1946 عده‎ای از اهل شعر و هنر نیز همواره آنها رفتند . این هنرمندان فراری همراه همفکران آذری خود به تشکیل نمایشهای هنری ، در مجالس شب شعر و گردهمائیهایی از این قبیل پرداختند . در نتیجه اینگونه کارهای هنری سوژه ادبیاتی و آرمانی « آذربایجان جنوبی » مستمسک طرفداران اتحاد بین آذربایجان شمالی و جنوبی قرار گرفت . در این راستا بسیاری از آثار ادبی مهاجرین با کمک امکانات دولتی و گروههای ذینفع در مجموعه‎هایی به چاپ رسید و از سوی منتقدین ادبی مورد تحسین و ستایش قرار گرفت . بعضی از این آثار عبارتند از گلچین ادبی 1948 م بنام « صدای تبریز » ، شعر حماسی اذر اوغلو بنام ساوالان (نام کوهی در آذربایجان ایران) و کتابهای منظوم از شعرای معروفی مثل علی توده و مدینه گلگون و . . . ، اشاعه این آثار در زنده نگه داشتن مساله جنوب در افکار عمومی آذریها نقش موثری داشته است .

در این میان رودخانه ارس استعاره خوبی بود که این شعار برای بیان آرزوی خود از آن استفاده کردند و می‎توان از شعر « کامران مهدی » یکی از شعرای جمهوری آذربایجان به عنوان نمونه یاد کرد :

« آری ، ارس ملتی را به دو نیم می‎کند ، اما خاک زیرین آن واحد است »

یا شاعر دیگری در این باره می‎گوید : این طرف سرزمین پدری ، آنطرف سرزمین پدری ، این روند یعنی اسطوره کردن سوژه جنوب (آذربایجان جنوبی) بعد از وقوع انقلاب 1357 ایران ادامه داشت و بعضی از نشریات جدیدالانتشار آذری ایران نیز به نوعی در این ادبیات حسرت (جدایی بین دو آذربایجان) از جمله مجله (انقلاب بولوند در آن سهیم شد تا اینکه مقامات دولتی دستور بع تعطیلی آن دادند .

استقلال جمهوری آذربایجان فعالیت های فرهنگی جهت نیل به وحدت آذریها را وارد مرحله جدیدی کرده است که در زمان حاکمیت جبهه خلق ما شاهد اوج این مرحله بودیم . شدت تبلیغات بگونه ای است که در این کشور روزنامه‎ای با عنوان « ایکی ساحل » (دو ساحل) بچاپ می‎رسد و در آن اخبار و مسائل فرهنگی دو سوی ورد ارس به تفصیل بیان می‎شود .

بعضی از نشریات تمامیت ارضی ایران را متزلزل و آینده مهمی را برای یکپارچگی ایران تصویر می‎کنند :

آیا تجزیه ایران یک واقعیت است ؟ در ایران آذریها از آن حقوقی که باید برخوردار باشند ، نیستند و حقوق آنها با عدم اجرای اصل پانزدهم از فصل دوم و اصل نوزدهم از فصل سوم قانون اساسی ایران پایمال شده است .

همچنین هفته نامه عدالت در این ارتباط می‎نویسد :

« از یاد بردن این رویداد تاریخی تشکیل دولت خودمختار در آذربایجان ایران که در سال 1324 پیش اتفاق افتاده است گناه می‎باشد مساله آذربایجان موضوع حل نشده سیاست جهانی می‎باشد . این را هم فقط مردم آذربایجان باید بر اساس نظریه‎ای سنجیده و دوراندیشانه عملی حل و فصل نمایند » .

چاپ نقشه آذربایجان بزرگ ، یکی دیگر از کارهای فرهنگی ، هوادارن اتحاد بین آذربایجان جنوبی و شمالی است که هر روز ابعاد تازه‎ای به خود می‎گیرد . بر اساس گزارش نمایندگی خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران در پاریش مدتی پیش تحت عنوان « آذربایجان متحد » به زبان ترکی و در قطع 40 در 60 حاوی عکس هایی از پرچم جمهوری آذربایجان ستارخان و باقرخان شیخ محمد خیابانی ، پیشه وری و مرحوم شهریار و همچنین آثار باستانی شهرهای تبریزو باکو به چاپ رسید . در انتهای نقشه ، نقشه کوچکی از آذربایجان متحد که شهرهای قزوین و همدان را نیز در بر دارد، مصور شده است بر اساس قراین موجود این کار باید از طرف دولت ترکیه سرچشمه گرفته باشد و هدف تحریک آذریهای مقیم ایران است و این نقشه از طریق آلمان در سطح اروپا توزیع گردیده است کارهایی از این قبیل همچنان ادامه دارد .

نویسندگان و هنرمندان در اثرهای خویش به اتحاد دو آذربایجان شتاب خاصی می‎دهند و آذربایجان جنوبی و شمالی را بصورت آذربایجان مستقل با جمیعت 35 میلیونی به عنوان وطن اصلی پرستش می‎کنند که در معاهده ننگین گلستان و ترکمنچای بین روسها و فارسها از هم جدا گشته‎اند . در نظر نویسندگان و دانشمندان آذربایجان بصورت یک سرزمین در قلب ملتهای آذربایجان شمالی و جنوبی همیشه جاویدان است و تنها به جدایی فیزیکی کمترین باور را دارند با این وجود اگر نظام سیاسی ایران نتواند انسجام بیشتری را شکل دهد نیروی گریز از مرکز با تقویت ناسیونالیسم قومی فزونی یافته و تجزیه ایران را به همراه خواهد داشت .

تلویزیون و رادیو از دیگر وسایل مهمی است که برای تقویت علایق عمومی نقش مهمی ایفا می‎کند . هم اکنون تصاویر شبکه‎های تلویزیونی جمهوری آذربایجان و ترکیه براحتی در نواحی مرزی ایران در شمال و شمال غرب قابل مشاهده است و حتی در بعضی از مناطق آذربایجان ، تصویر تلویزیون آذربایجان بهر از تلویزیون ایران گرفته می‎شود . ساکنین این مناطق بیشتر تلویزیون جمهوری آذربایجان را تماشا می‎کنند و هنرمندان معروف آنها را خوب می‎شناسند و دلیل آن را پایین بودن کیفیت برنامه‎های تلویزیونی ایران عنوان می‎کنند .

علت قضیه هر چه باشد ، تلویزیونهای جمهوری آذربایجان و ترکیه در تقویت علایق قومی و شبیه سازی آذریهای ساکن ایران بر اساس الگوهای خاص خود ، موفقیتهایی بدست آوردند و آذریهای ساکن ایران نیز بطور آگاهانه یا ناآگاهانه از آنها تقلید می‎کنند .

واکنشهای مردمی آذربایجان ایران در قبال استقلال و حوادث جمهوری آذربایجان هر چند بعضی از بازماندگان دولت خودخوانده پیشه وری (آذر 1324) و همفکران آنها ، برای زنده نگه داشتن شدن مساله جنوب (آذربایجان ایران) و تحریک آذریهای ایران اقدامات زیادی کرده‎اند ودولت جمهوری آذربایجان در زمانهای مختلف از آنها حمایت رسمی وغیررسمی بعمل آورد ولی عمده واکنشهای مردمی آذربایجان ایران در سمپاتی با جمهوری آذربایجان و اساسا انعکاس یکنوع خودآگاهی بعد از شدت گرفتن جنگ قره باغ دیده شده است .

آذریهای ایران بعد از اینکه می‎دیدند مناطق قابل توجهی از جمهوری آذربایجان بدست نیروهای ارمنی افتاده و هزاران تن از مردم این سرزمین آواره گشته‎اند ، سخت خشمگین شده و واکنشهای خشم آلود خود را بصورتهای راهپیمایی ، پخش شب نامه ، تشکیل میتینگ و شعار نویسی منعکس شاختند .

تظاهرات دانشجویان تبریز در تاریخ 20/3/71 دانشجویان آذری و بعضا غیرآذری دانشگاه تبریز در طی یک راهپیمایی اعتراض آمیز خشم و اعتراضات خود را علیه ارمنستان ابراز کردند دانشجویان با شعارهای مرگ بر فرانسه (به نظر آنها فرانسه یکی از حامیان اصلی ارمنستان است) و مرگ بر ارمنستان ، انزجار خود را علیه تجاوزات ارتش ارمنستان و مزدوران قره باغی آنها اعلام کردند . در پایان راهپیمایی ضمن حمایت از مردم آذربایجان از دولت ایران خواستند که موضع سخت تری علیه دولت ارمنستان اتخاذ نماید .

قبل از انجام راهپیمایی اعلام هایی در سطح شهر تبریز درباره مسائل تاریخی از جمله کتب محمد علی تربیت ، محمد حسین خلف تبریزی و حمداله مستوفی ، ادعای امتداد آذربایجان از زنجان تا داغستان مطرح گردیده بود پس از اشاره به گذشته این چنینی ، ضرورت همدردی در زمینه قره باغ باکسانی که خون زیان و دین یکسان دارد تبلیغ شده بود . تظاهرات دانشجویان آذری دانشگاههای تهران : 6/3/71 ، بعضی از دانشجویان آذری دانشگاههای تهران به انجام یک راهپیمایی اعتراض آمیز ، ضمن لبیک گفتن به دانشجویان آذری دانشگاه تبریز از ادامه تجاوزات ارمنستان اعلام انزجار کردند بعضی دانشجویان بطرف سفارت ارمنستان حرکت کرده و با پرتاب سنگ به سفارت ارمنستان حمله ور شدند که در نتیجه خسارات جزیی به سفارت وارد آمد .

همچنین دانشجویان آذری دانشگاههای تهران ، در تاریخ 24/1/72 در مسجد دانشگاه تهران گرد آمدند و بار دیگر ضمن ابراز احساسات ناسیونالیستی آذری خشم خود را از ادامه جنگ قره باغ اعلام کردند .

اعلامیه‎های زیادی هم در این زمینه در تهران و تبریز پخش شد . بعضی از این شب نامه‎ها دارای مفاهیم شدید ناسیونالیستی بودند . به عنوان نمونه اعلامیه‎ای در سطح شهر اردبیل در شهریور سال 1373 از طرف سازمان آن بخش جنوبی پخش گردید که در آن به مواردی چون تاریخ مشترک فرهنگ و زبان مشترک ملیت و نژاد ملی واحد وسرنوشت مشترک تاکید شده بود .

در اعلامیه دیگری آمده است ما آزادیمان را می‎خواهیم ما ترکیم و به ترک بودنمان افتخار می‎کنیم ترک آمدیم ترک خواهیم ماند و ترک خواهیم رفت.

با توجه به مطالب فوق می‎توان نتیجه گرفت که با اوج گیری بحران قره باغ به ضرر جمهوری آذربایجان احساسات ناسیونالیستی دولتمردان جمهوری آذربایجان شدت می‎یابد ، زیرا خود را در معرکه تنها می‎بیند و جلب نظر یک جمعیت عمده آذری در ایران از لحاظ استراتژیک برای آنها بسیار حائز اهمیت است از طرف دیگر آذریهای ایران نیز شدت واکنشهای قوم شناختی بیشتر موقعی صورت می‎گیرد که می‎بیند هم نژادان آذری خود آنسوی ارس تنها مانده و دشمن سرزمین و سرمایه برادران آنها را به نابودی می‎کشاند بنابراین ، شاهد نوعی همبستگی بین تشدید بحران قره باغ و بازیهای قومی در ایران هستیم .

استقلال جمهوریهای آذربایجان دوره جدیدی را برای طرفداران ناسیونالیسم قومی در سوی ارس بوجود آورد . سیاستمداران طرفدار یکپارچگی آذری‎ها در جمهوری جدید الاستقلال آذربایجان به قدرت رسیدند و در تعقیب هدف خود از حمایتهای ترکیه که خود اهداف بلند مدت در سیاست‎ خارجی‎اش داشت بهره مند شدند .

ترکیه در دهه هشتاد به لحاظ بسته بودن منطقه قفقازی و آسیای مرکزی توان پی گیری مسئله ملی ترکها و تبلیغ اندیشه پان ترکیسم را نداشت ولی در دهه نود با باز شدن راههای نفوذ در منطقه بر روی ترکیه ، این کشور با تغییر درخط مشی سیاست خارجی خود مجددا شعار کشور بزرگ ترک و اتحاد یکپارچگی سرزمینی برای ترکها را سر داد .

در ابعاد بین المللی موضوع بویژه تلاشهای آمریکا در منطقه خاورمیانه و حمایت از سیاستهای ترکه می‎توان اشاره کرد قطع رابطه آمریکا با ایران از سال 1979 میلادی بدنبال پیروزی انقلاب اسلامی و به خطر افتادن منافع ملی کشور در دنیا ، بویژه در خاور میانه با رشد جریانهای اصولگرایی اسلامی که از ایران متاثر می‎باشند و رهبران سیاسی این دو کشور را در یک حالت انتقامجویی از ایران قرار داد . بگونه ای که از هر اهرمی به فشار ایران به منظور تعدیل سیاستهای خارجی اسلامی ایران و قطع حمایت از جریانهای اسلامی توسط این کشور استفاده خواهند کرد. حمایت قاطع آمریکا از اکراد ایرانی ، دلیل واضحی بر این مطلب است طرح شعار آزادی آذری‎های ایران توسط برخی از جناحهای سیاسی در جمهوری آذربایجان که همسو با اهداف سیاسی ترکیه نیز می‎باشد محل مناسبی برای غرب و آمریکا برای وارد کردن فشار به جمهوری اسلامی ایران می‎باشد .

استقلال جمهوری آذربایجان در رشد احساسات قومی آذری‎های ایران ، بی تاثیر نبوده است . در میان آذری‎های ایران بویژه پس از درگیری جمهوری آذربایجان با جمهوری ارمنستان بر سر قره باغ نمودهای همبستگی با آذربایجان آن سوی ارس ظاهر شده است .

رشد احساسات ناسیونالیستی بویژه در نسل جوان و تحصیل کرده و طرطح شعارهای قومی در آذربایجان ایران در شکل ضعیف خود از جمله این تاثیرات پس از استقلال جمهوری آذربایجان وبه قدرت رسیدن ملی گرایان در این کشور ، این نظریه که ایران در آینده دچار مشکل خواهد شد بالا گرفت . توافق تاریخی ، اشتراکات قومی و نژادی ، وجود جریانهای سیاسی طرفدار وحدت آذربایجان در جمهوری آذربایجان وآذربایجان ایران از استنادات این نظریه بود .

هر چند چنین تهدیدی در حال حاضر بصورت بالقوه و کم و بیش در تئوری وجود دارد اما تحقیق آن راه بسیار درازی در پیش دارد . اندیشه وحدت آذریهای دو سوی رودخانه ارس و ایجاد آذربایجان واحد ،‌در نهایت قرار گرفتن آذریها در دایره پان ترکیسم و تشکیل کشور کشور برزگ ترک که برخی از جریانهای سیاسی ترک آرزوی آن را در قرن بیست و یکم دارند نیاز به دیپلماسی بلند مدت وانگیزه ایدئولوژی ملی دارد . (10)

 

 

-----------------------------------------------

 

 

منابع قسمت پنجم :

1-    اسدی کیا ، بهناز ؛ جمهوری آذربایجان ،‌تهران : وزارت امور خارجه ، 1375 . ص 109 .

2- پوراصغر ، علی ؛ حکومتهای محلی قفقاز در عصر قاجار ، تهران : نشر نظر ، 1377 ، ص 95 .

3- جمهوری آذربایجان ، ص 110 و 109 .

4- کاوه ، بیات ؛ آذربایجان در موج خیز تاریخ (نگاهی به مباحث ملیون ایران و جراید باکو در تغییر نام آران به آذربایجان) تهران : نشر شیرازه ، 1379. ص 24 و 22 .

5- اتابکی ، تورج ؛ آذربایجان در ایران معاصر ، ترجمه محمدکریم اشراق ، تهران . نشر توس ، 1376 . ص 36.

6- جمهوری آذربایجان ، ص 110 .

7- --------------- ، ص 87 .

8- --------------- ، ص 110 .

9- تقوی اصل ، عطا ؛ ژئوپلتیک جدید ایران از قزاقستان تا گرجستان ، تهران : وزارت امور خارجه 1374 . ص 156- 151 .

10- -------------- . ص 162- 156 .

 



[1] - Yeni Azerbaycan Partiyasi .

پاکسازی قومی از گذشته تا به امروز

                          پاکسازی قومی


پاکسازی قومی
 

پاکسازی قومی در طول تاریخ   : کشتار کنعانیان خاورمیانه ، اسکان‌های اجباری بین النهرین ،قرون وسطا :کشتار دانمارکیان انگلستان ، اخراج یهودیان انگلستان ، اخراج یهودیان فرانسه ، اخراج یهودیان اسپانیا ،اخراج مسلمانان اسپانیا ، پس از عصر نوزایش: پاکسازی بوسیله جابجایی مردم امپراتوری روسیه و امپراتوری عثمانی ، پاکسازی قومی و استعمار: نابودی تاینوها قارهٔ آمریکا ، جابه‌جایی سرخپوستان قارهٔ آمریکا، پاکسازی قومی در جزیره دیگو گارسیا اقیانوس هند ، پاکسازی قومی در قرن بیستم :موج نخست (پیش و در خلال جنگ جهانی اول) مسلمانان بالکان ،امپراتوری عثمانی ، اخراج و کشتار یهودیان و آلمانی‌ها امپراتوری روسیه ، موج دوم (پیش، در خلال و اندکی پس از جنگ جهانی دوم) اخراج لهستانی‌ها آلمان نازی هولوکاست آلمان نازی ،قتل عام و اخراج یهودیان رومانی، پاکسازی‌های قومی در شوروی در جنگ جهانی دوم، شوروی پاکسازی‌های قومی در شرق اروپا، اروپای شرقی و بالکان اخراج آلمانی‌ها اروپای شرقی ،اخراج فلسطینی‌ها خاورمیانه، موج سوم (در خلال و پس از جنگ سرد) خشونت میان یونیانیان و ترک‌های جزیرهٔ  قبرس ،نسل‌کشی‌های یوگسلاوی یوگسلاوی، پاکسازی‌ها در قفقاز جنوبی قفقاز(کشتار آذریها به دست ارامنه) پاکسازی قومی در رواندا آفریقا:

پاکسازی قومی:

به کوششی قهرآمیز جهت یکدست‌سازی منطقه‌ای از لحاظ قومی گویند که معمولاً با تبعید، مهاجرت و جایگزینی اجباری و کشتار صورت می‌گیرد. پاکسازی قومی، معمولاً با نابودی بخش بزرگی از آثار تاریخی، گورستان‌ها، خانه‌ها و دیگر مظاهر تمدنی قوم هدف همراه خواهد بود.[۱] شاید بتوان گفت پاکسازی قومی، نوعی نسل‌کشی است که بیشتر برای زدودن قوم هدف از یک منطقهٔ جغرافیایی خاص انجام می‌پذیرد و معمولاً سبب تغییر جغرافیای قومی-نژادی-مذهبی آن منطقه می‌شود. بزرگترین شباهت میان نسل‌کشی و پاکسازی قومی را می‌توان نابودی اجباری گروه‌های قومی، نژادی، ایدئولوژیکی دانست. از آنجایی که پاکسازی قومی تعریفی رسمی در مجامع بین‌المللی ندارد، نمی‌توان به‌درستی تفاوتی قضایی، میان نسل‌کشی و پاکسازی قومی قائل شد. انگیزهٔ اغلب پاکسازی‌های قومی مدرن، یکدست‌سازی ترکیب دینی-قومی و یا نژادی بوده‌است، در حالی که در قرون وسطی و اوایل دوران مدرن، انگیزهٔ پاکسازی‌ها عموماً بر پایهٔ مذهب بوده‌است.[۲] پاکسازی قومی ترجمهٔ فارسی عبارت انگلیسی ethnic cleansing و آن خود ترجمهٔ تحت‌الفظی عبارت صربی-کرواتی etničko čišćenje است.[۱] این واژه در دههٔ ۹۰ قرن ۲۰ میلادی و به دنبال نسل‌کشی‌هایی که در جریان فروپاشی یوگوسلاوی سابق اتفاق افتاد، وارد ادبیات سیاسی جهان شد و به‌سرعت به یکی از اصطلاحات رایج در میان واژگان مربوط به خشونت علیه گروه‌های انسانی تبدیل شد. هر چند که برخی معتقدند پاکسازی قومی ریشه‌ای تاریخی دارد.[۲] اینکه آیا پاکسازی قومی در طول تاریخ ریشه داشته یا مربوط به تحولات قرن بیستم میلادی‌است، از موارد مورد اختلاف است. از مصادیق پاکسازی قومی در طول تاریخ می‌توان به جابه‌جایی‌های اجباری آشوریان سدهٔ نهم تا هفتم پ. م، کشتار و اعدام دسته‌جمعی دانمارکیهای ساکن انگلستان در سده دهم میلادی، اخراج یهودیان از اسپانیا در قرن ۱۵ میلادی، و نابودی سرخ‌پوستان آمریکا توسط مهاجران و استعمارگران سفیدپوست اروپایی اشاره کرد.[۱] اگرچه عملاً فتح تمامی سرزمین‌های مستعمراتی توسط اروپاییان —مانند مکزیک، استرالیا، آمریکا— خشن بوده‌است، اما فقط برخی از آن‌ها منجر به پاکسازی قومی خونین شدند.[۳] ظهور «پاکسازی قومی مدرن» در قرن نوزدهم و بیستم میلادی و در مناطق مختلفی مانند سرزمین‌های امپراتوری‌های قدیمی در مرکز و شرق اروپا و غرب آسیا اتفاق افتاد. امواج متعدد پاکسازی قومی نقشهٔ قومی و مذهبی این مناطق را تغییر داد. نخستین موج در زمان جنگ جهانی اول آغاز و مدت کوتاهی پس از پایان آن به اتمام رسید. دومین موج درست پس از آغاز جنگ جهانی دوم به اوج خود رسید و اندکی پس از اتمام جنگ پایان پذیرفت. سومین موج هم در خلال جنگ سرد با شدت کمی آغاز و پس از پایان جنگ سرد به اوج رسید.[۲] از موارد به وقوع پیوسته در امواج مذکور می‌توان به کشتار یونانیان توسط ترکان عثمانی در خلال و پس از جنگ جهانی اول، نسل‌کشی یهودیان —معروف به هولوکاست— توسط آلمان نازی، اخراج میلیون‌ها آلمانی از لهستان و چکوسلواکی و دیگر مناطق اروپای شرقی پس از پایان جنگ جهانی دوم و کشتار بوسنیاییهای مسلمان توسط صرب‌های بوسنی وکشتار ونسل کشی آذریها توسط ارامنه پس از پایان جنگ سرد اشاره کرد.[۲]

[۱] کمیسیونی از کارشناسان سازمان ملل که جهت رسیدگی به وقایع بوسنی و هرزگوین تشکیل شده بود، در ماه فوریهٔ ۱۹۹۳ پاکسازی قومی را جرمی علیه قوانین بین‌المللی توصیف کرده‌اند. اگرچه امروزه مفهوم پاکسازی قومی به‌خوبی فهمیده شده‌است، اما بر خلاف نسل‌کشی وارد اسناد حقوق بین‌الملل نشده و به عنوان جزئی از جرایمی که پیشتر تعریف شده، یعنی جنایت علیه بشریت و جنایات جنگی، طبقه بندی می‌شود.[۲] محتویات ۱ تعریف۲ سازوکار پاکسازی قومی۳ پاکسازی قومی در طول تاریخ ۳.۱ کشتار کنعانیان به دست یهودیان۳.۲ اسکان‌های اجباری توسط آشوریان۳.۳ کشتار دانمارکیان توسط انگلیسی‌ها۳.۴ اخراج یهودیان از انگلستان۳.۵ اخراج یهودیان از فرانسه۳.۶ اخراج یهودیان از اسپانیا۳.۷ اخراج مسلمانان از اسپانیا۳.۸ جابه‌جایی‌های اجباری امپراتوری عثمانی و روسیه۴ استعمار و پاکسازی قومی ۴.۱ نابودی تائینوها۴.۲ جابه‌جایی اجباری سرخپوستان در آمریکای شمالی۴.۳ پاکسازی قومی در جزیره دیگو گارسیا۵

پاکسازی‌های قومی در قرن بیستم میلادی ۵.۱ موج نخست ۵.۱.۱ پیش از جنگ جهانی اول۵.۱.۲ در جنگ جهانی اول

۵.۱.۲.۲ پاکسازی قومی توسط امپراتوری روسیه ۵.۲ موج دوم ۵.۲.۱ در جنگ جهانی دوم ۵.۲.۱.۱ نسل‌کشی و پاکسازی قومی توسط آلمان ۵.۲.۱.۱.۱ هولوکاست۵.۲.۱.۲ پاکسازی قومی توسط رومانی۵.۲.۱.۳ پاکسازی قومی توسط شوروی۵.۲.۱.۴ پاکسازی‌های قومی محلی۵.۲.۲ پس از جنگ جهانی دوم ۵.۲.۲.۱ اخراج آلمانی‌ها۵.۲.۲.۲ فلسطینی‌ها۵.۳ موج سوم ۵.۳.۱ در جنگ سرد ۵.۳.۱.۱ یونانیان و ترکان قبرس۵.۳.۲ پس از جنگ سرد ۵.۳.۲.۱ پاکسازی قومی در یوگسلاوی۵.۳.۲.۲ پاکسازی قومی در قفقاز جنوبی۵.۳.۲.۳ پاکسازی قومی در رواندا۶ پاکسازی قومی و حقوق بین‌الملل۷ مبانی نظری ۷.۱ انگیزه عاملان۷.۲ پاکسازی قومی و فلسفه ۷.۲.۱ پاکسازی قومی و دموکراسی۸ جستارهای وابسته۹ پانویس

تعریف
پاکسازی قومی ترجمهٔ فارسی عبارت انگلیسی ethnic cleansing و آن خود ترجمهٔ تحت‌الفظی عبارت صربی-کرواتی etničko čišćenje است.[۱] این واژه در دهه ۹۰ قرن ۲۰ میلادی و به دنبال نسل‌کشی‌هایی که در جریان فروپاشی یوگوسلاوی سابق اتفاق افتاد، وارد ادبیات سیاسی جهان شد. هر چند که برخی معتقدند پاکسازی قومی ریشه‌ای تاریخی دارد. ممکن است حامیان حملات خشن صرب‌ها این واژه را ابداع کرده باشند؛ و شاید نیز صرب‌ها این واژه را که قبلاً خود برای اشاره به فشار آلبانیایی‌تبارها به صرب‌های کوزوو در دهه ۸۰ میلادی استفاده می‌کردند، احیا کرده‌اند. پس از حوادث جریان فروپاشی یوگوسلاوی سابق، پاکسازی قومی به یکی از اصطلاحات رایج در میان واژگان مربوط به خشونت علیه گروه‌های انسانی تبدیل شد.[۲]
شاید بتوان گفت پاکسازی قومی، نوعی نسل‌کشی‌است که بیشتر برای زدودن قوم هدف از یک منطقه جغرافیایی خاص انجام می‌پذیرد و معمولاً سبب تغییر جغرافیای قومی-نژادی-مذهبی آن منطقه می‌شود. بزرگترین شباهت میان نسل‌کشی و پاکسازی قومی را می‌توان نابودی اجباری گروه‌های قومی، نژادی، ایدئولوژیکی دانست. از آنجایی که پاکسازی قومی تعریفی رسمی در مجامع بین‌المللی ندارد، نمی‌توان به‌درستی تفاوتی قضایی، میان نسل‌کشی و پاکسازی قومی قائل شد. انگیزهٔ اغلب پاکسازی‌های قومی مدرن، یکدست‌سازی ترکیب دینی-قومی و یا نژادی بوده‌است، در حالی که در قرون وسطی و اوایل دوران مدرن، انگیزهٔ پاکسازی‌ها عموماً بر پایهٔ مذهب بوده‌است.[۲] پاکسازی قومی نه تنها می‌تواند به حذف اجباری گروه‌های قومی اشاره کند، بلکه می‌تواند به حذف گروه‌های مشابه مرتبط [به جز اقوام] نیز اشاره داشته باشد.[۲]
قومیت معمولاً نشانگر گروهی با هویتی ریشه‌دار فرهنگ و تاریخ مشترک است، اما به طور گسترده‌تر قومیت می‌تواند به گروهی که از نقطه نظر دیگران هویت متفاوت و متمایزی از بقیه دارد، هم گفته شود [بدون اینکه آن گروه از افراد لزوماً فرهنگ و تاریخ یکسانی داشته باشند]. قومیت همچنین با اشکال دیگر از هویت، که مهمترین آن‌ها دین است، همپوشانی دارد اما این پرسش که دقیقاً چه مشترکات هویتی میان گروه‌هایی که هدف حذف قرار می‌گیرند وجود دارد، در مقایسه با رابطهٔ بین عاملان و قربانیان، دارای اهمیت کمتری‌است. معمولاً عاملان پاکسازی قومی گروه‌هایی را حذف می‌کنند که وجود آن‌ها را ذاتاً تهدیدی علیه خود محسوب می‌کنند.[۲]
مفهوم پاکسازی قومی با مفاهیم «مهاجرت اجباری» و «انتقال جمعیت» در ارتباط است. مهاجرت اجباری مفهومی کلی‌تر از پاکسازی قومی‌است و به نوعی پاکسازی قومی را نیز در برخی موارد شامل می‌شود، اما همچنین برخی جابه‌جایی‌های جمعیتی به دلایلی مختلف مانند پروژه‌های کاری عمومی را نیز دربر می‌گیرد که این‌ها جزء پاکسازی قومی محسوب نمی‌شود. در نقل و انتقالات سازمان‌یافتهٔ جمعیت، کشورها در انتقال و یا تبادل گروه‌های خاص در داخل مرزهای بین‌المللی شان به توافق می‌رسند. قوانین منظم برای نقل و انتقال باعث می‌شود که این کار نسبت به اخراج کمتر خشونت‌آمیز باشد. با این حال، بر اساس کتابچهٔ مطالعات نسل‌کشی دانشگاه آکسفورد به دو دلیل، وجود تمایزی قوی بین انتقال منظم جمعیت و پاکسازی قومی را می‌توان زیر سؤال برد. اول اینکه در جابه‌جایی جمعیت ممکن است تمامی قوانین مهاجرت رعایت نشود. دوم اینکه نقل و انتقالات جمعیت، حتی اگر با توجه به امنیت شهروندان انجام شود، هنوز هم اجباری‌است و گروه‌هایی را تنها به دلیل اینکه هویتی خاصی دارند مجبور به ترک می‌کنند. بنابراین حتی سازمان‌یافته‌ترین انتقال‌های جمعیت نیز خود شکلی از پاکسازی قومی می‌باشد.[۲]
نخستین مقاومت‌ها در برابر بکارگیریِ واژهٔ پاکسازی قومی از این جهت بود که برخی استدلال می‌کردند که استفاده از این نوواژه ممکن است باعث حسن تعبیر نسبت به ماهیت آن شود و بر خشونت‌های محصول آن سرپوش بگذارد و یا آن را صلح‌آمیزتر از چیزی که هست جلوه دهد. اما علی‌رغم قابلیت کژفهمی، واژهٔ «پاکسازی قومی» به‌سرعت برای توصیف شکل مهمی از خشونت در سطحی گسترده رایج شد.[۲] مفهوم «پاکسازی قومی» از چندین جهت مورد مجادله میان محققان بوده‌است. اولین مورد مشخص کردن دقیق تمایز آن با نسل‌کشی‌است. مورد دیگر این است که آیا پاکسازی قومی ریشه در تحولات قرن بیستم میلادی دارد؟ برخی از محققان، تبعید و اسکان‌های اجباری میلیون‌ها نفر توسط آشوریان در ۹ و ۷ قرن پیش از میلاد را از اولین نمونه‌های پاکسازی قومی در نظر می‌گیرند. دیگر پژوهشگران می‌گویند که پاکسازی قومی، برخلاف اسکان‌های اجباری قبلی، نتیجهٔ تحولات خاص و منحصربه‌فرد قرن بیستم میلادی، مانند ظهور پدیدهٔ «دولت‌های ملی» حاصل از ایدئولوژی‌های ملی‌گرایانه و شبه نژادپرستانه و مقارن شدن آن با گسترش تکنولوژی‌های پیشرفته و ارتباطات بوده‌است.[۱]
سازوکار پاکسازی قومی
کمیسیونی که از کارشناسان سازمان ملل، جهت رسیدگی به وقایع بوسنی و هرزگوین تشکیل شده‌بود، نخستین تعریف‌ها از پاکسازی قومی و سازوکارهای انجام آن را اینگونه بیان کرد:
از سازوکارهای انجام پاکسازی قومی می‌توان «قتل، شکنجه، دستگیری و بازداشت خودسرانه، اعدام‌های فرا قضایی، تجاوز به عنف و ضرب و جرح جنسی، و همچنین اخراج و اجرای حملات نظامی علیه غیرنظامیان» را برشمرد.[۲]
به عنوان مثال یکی از روش‌های صرب‌ها برای پاکسازی قومی مسلمانان بوسنی و هرزگوین، تجاوز جنسی سربازان صرب به زنان مسلمان بود. آنان به زنان مسلمان تا زمانی که باردار می‌شدند تجاوز می‌کردند و تا زمان بی‌خطریِ سقط جنین، آنان را زندانی کرده و سپس آن‌ها را آزاد می‌کردند. منطق این کار، پاکسازی نژادی توسط بچه‌دار کردن به وسیلهٔ نژاد صرب، و همچنین وادار کردن مسلمانان به مهاجرت بود.[۴] با اینکه پاکسازی قومی در طول تاریخ، با استفادهٔ مکرر از زور جهت حذف گروه خاصی از مناطقی مشخص همراه بوده‌است، اما سازوکارهای آن نیز تناقض‌آمیز بوده‌است. از طرفی پاکسازی قومی توسط کشورهای قدرتمند جهت تغییر نقشهٔ قومی، به خصوص در مناطق مرزی انجام می‌شده‌است، و از طرفی دیگر فروپاشی چنین کشورهایی نیز خود می‌توانست به جنگِ قدرتی بینجامد که پاکسازی قومی اغلب یکی از پیامدهای آن بود. به این ترتیب، نورمن نیامارک، پاکسازی قومی را «محصول پیشرفته‌ترین توسعه در عصر مدرن» می‌داند و مایکل مان استدلال می‌کند که احتمال اینکه دموکراسی‌های جدید دست به پاکسازی قومی بزنند، حتی از رژیم استبدادی پایدار نیز بیشتر است. یکی دیگر از تناقضات پاکسازی قومی این است که حداقل بخشی از انگیزهٔ درگیری، اختلافات قومی و مذهبی بوده‌است یا چنین اختلافاتی به درگیری‌ها دامن زده‌است، اما همین عوامل نیز گاهی اوقات، حداقل در فرم اصلاح‌شده، به عنوان چاره‌ای برای جلوگیری و حل درگیری استفاده می‌شوند.[۲]
پاکسازی قومی در طول تاریخ
اینکه آیا پاکسازی قومی در طول تاریخ ریشه داشته یا مربوط به تحولات قرن بیستم میلادی‌است، همانند تعریف مفهوم پاکسازی قومی از مسائل مورد اختلاف است.[۱] به گفتهٔ اندرو بل-فیالکاف، قدیمی‌ترین نمونه‌های پاکسازی قومی به دوران آشوریان و رومی‌ها بازمی‌گردد. بعدها مذهب به مهمترین عنصر هویت جمعی تبدیل شد چنانچه در قرون وسطی همگون‌سازی بیشتر شکل مذهبی داشت، و اقلیت‌های مذهبی را هدف قرار می‌داد. با ورود به دنیای مدرن و جایگزین شدن سکولاریسم بجای دین، ملی‌گرایی جایگزین مذهب شده و بجای اینکه «هویت جمعی مشترک» از مذهب مشترک سرچشمه بگیرد، بیشتر از قومیت و ملیت مشترک ناشی شده و فرایند همگون‌کردن شکل سکولار به خود گرفت. از این جهت پاکسازی قومی در ادامهٔ پاکسازی مذهبی است با یک تفاوت. در پاکسازی مذهبی، افراد امکان اینکه مذهب خود را تغییر بدهند داشتند، اما در پاکسازی قومی تنها راه برای همگون شدن مرگ و یا جابه‌جا شدن است. به گفتهٔ اندرو بل-فیالکاف اولین مورد پاکسازی قومی در قرون وسطی —که هنوز جنبهٔ پاکسازی مذهبی در آن پررنگ بود— اخراج بسیاری از کاتولیک‌های ایرلندی از انگلستان است. پاکسازی سرخ‌پوستان توسط ایالات متحده آمریکا نمونهٔ بعدی پاکسازی قومی‌است. اما فقط در قرن نوزدهم میلادی بود که نابودی کامل برخی از گروه‌های قومی به هدف آشکار یک دولت تبدیل شد.. در نسل‌کشی سال ۱۹۱8 میلادی آذریها حدود یک و نیم میلیون نفر —بیش از نیمی از جمعیت خود— و همچنین حدود ۹۰ درصد از سرزمین‌های محل سکونت قاراباغ خود را از دست دادند. اما در واقع نازی‌ها بودند که پاکسازی قومی را با ترکیب عناصر تبعید، اخراج، انتقال جمعیت، قتل‌عام و نسل‌کشی به کاملترین شکل ممکن ظهور دادند و آنچه را که «یک راه حل نهایی برای مسئلهٔ یهودیان» می‌خواندند، به اجرا گذاشتند. اما بزرگترین پاکسازی قومی در طول تاریخ بشر را ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی و انگلستان پس از جنگ جهانی دوم انجام دادند. برای وارونه کردن تلاش‌های هیتلر برای گسترش نژاد آلمانی در اروپا، این سه کشور در پوتسدام دستور به حذف بیش از ۱۰ تا ۱۲ میلیون آلمانی از شرق اروپا دادند. میزان دقیق مشخص نیست اما تخمین زده می‌شود که نزدیک به ۱۲ میلیون آلمانی از لهستان، چکسلواکی، مجارستان، رومانی و یوگسلاوی پاکسازی شدند. این تصمیم به پاکسازی موجب مرگ بیش از ۲ میلیون آلمانی در اثر جنگ، گرسنگی، سرما و بیماری شد.[۵]
بر اساس کتابچه مطالعات نسل‌کشی دانشگاه آکسفورد، پاکسازی قومی در طول تاریخ از دو راه انجام می‌پذیرفته‌است. نخست سیاست‌های کنترل مناطق مرزی امپراتوری‌های بزرگ و دوم شیوه‌های مورد استفاده توسط مستعمره‌نشینان اروپایی درراندن مردم بومی از زمین‌هایشان. ظهور «پاکسازی قومی مدرن» در قرن نوزدهم و بیستم و در مناطق مختلفی مانند سرزمین‌های تحت سلطهٔ امپراتوری‌های قدیمی در مرکز و شرق اروپا و غرب آسیا اتفاق افتاد. امواج متعدد پاکسازی قومی نقشه‌های قومی و مذهبی این مناطق را تغییر داده‌است. نخستین موج مدت کوتاهی پس از پایان جنگ جهانی اول به پایان رسید؛ دومین موج درست بعد از جنگ جهانی دوم به اوج خود رسید و پایان پذیرفت؛ و سومین موج پاکسازی قومی در پایان جنگ سرد اتفاق افتاد.[۲]
کشتار کنعانیان به دست یهودیان
بر اساس کتاب یوشع، در فاصلهٔ ۱۲۵۰ تا ۱۰۵۰ پ. م یهودیان برای به دست آوردن سرزمین موعودی که به گفتهٔ خودشان خدا بدان‌ها وعده داده‌بود، دست به کشتار و پاکسازیِ جمعیتی در این سرزمین زدند. بر اساس نوشته‌های کتب عهد عتیق، خدای قوم یهود «یهوه»، بدان‌ها فرمان داد پس از تسخیر هر شهر، اقدام به کشتن همهٔ افراد آنجا اعم از مرد، زن، کودک، میانسال و بزرگسال کنید.[۶] به طور مثال در کتاب یوشع فصل هشت آیات ۱ تا ۲۹ شرح کاملی از چگونگی تسخیر و کشتار مردمان روستای کنعانی آی موجود است.[۷]


نگاره‌ای قرون وسطایی از نبرد «بنی‌اسرائیل» بر سر روستای آی
بر اساس خوانش‌های مذهبی، این واقعه موردی خاص و استثنایی‌است که خدا، یک قوم را به دلیل سنت‌های فاسدشان به وسیلهٔ قوم بنی اسرائیل مجازات کرده‌است، همان‌گونه که این مجازات را علیه خود بنی اسرائیل در زمانی که در گناه افراط می‌کند به وسیلهٔ قوم‌های دیگر اعمال می‌کند؛ و اینکه مجازات خدا به وسیلهٔ یک قوم یا به وسیلهٔ ابزارهای طبیعی مانند سیل از پیش خبر دادن قضاوت نهایی بشر و مجازات پیشِ روی افراد فاسد است.[۸]
برخی باستان‌شناسان تاریخی بودن وقوع پاکسازی قومی را رد می‌کنند و معتقدند که ساکن شدن یهودیان فرایند درازمدتی بوده که از طریق جنگ انجام نشده، بلکه حاصل عوامل پیچیده‌ای که چرخه توسعه و انقباض زیستگاه و کشاورزی را هدایت می‌کند، بوده‌است.[۹]
طبق فرضیه مستند متن تورات از چند رشته روایت مختلف در زمان‌های مختلف تشکیل شده که به صورت یک متن متحد به هم بافته شده‌اند. قدیمی‌ترین رشته روایت‌های تورات در مورد پاکسازی قومی چیزی نمی‌گویند، و آنچه در تورات مربوط به پاکسازی قومی قریب‌الوقوع است تنها در رشته روایت‌های جدیدتر ظاهر می‌شود.[۹]

اسکان‌های اجباری توسط آشوریان


راست: سارگون دوم، پادشاه آشور (۷۲۲–۷۰۵ پ. ز.)، چپ: فردی عالی‌رتبه.
اسکان‌های اجباری و تبعید مردمان شهرهای تسخیر شده و قبایل شورشی مغلوبِ آشوریان را می‌توان به عنوان یکی از نمونه‌های ابتداییِ پاکسازی‌های قومی در طول تاریخ دانست.[۱][۱۰] به عنوان مثال سارگون دوم در هنگام نبرد با ارتش مصر، اقدام به تسخیر مجدد مناطق شورشی، تنبیه شورشیان و تبعید شمار زیادی از مردمان شهرهای تسخیر شده به خاک آشور و اسکان مردم مناطق دیگر تحت تسخیر بجای آن‌ها کرد. این اقدام مشخصاً در دو شهر سامریه و حمات در تاریخ ثبت شده‌است. نتیجه این نبرد شکست مصر در رفح واقع در مرز مصر بود. یکی دیگر از نمونه‌های این تبعیدها توسط آشوریان، تبعید فلسطینی‌های باستان بود. آزیرو حاکم شهر اشدود اقدام به شورش و تحریک دیگر مناطق همجوار برای شورش علیه سارگون دوم کرد. سارگون در سال ۷۱۳ پ. م اقدام به عزل آزیرو و جانشین کردن برادرِش؛ آخیمِتو بجای وی کرد. اما در کمتر از یکسال یعنی در سال ۷۱۲ پ. م مردم اشدود، با سقوط آخیمِتو، یامانی را حاکم و دست به شورش علیه آشوریان زدند. سارگون با حملهٔ مجدد و تسخیر دوباره اشدود، شروع به تبعید مردم شهر و جایگزین کردن مردمی از شرق بجای آنان کرد.[۱۰] به عنوان نمونه‌ای دیگر، سناخریب پسر سارگون دوم که پس از پدرش به تخت نشست، اقدام به تبعید ۲۰۸ هزار نفر از سامره به بابل نمود. با این حال نزد مورخان، تعداد تبعیدیانی که منابع آشوری ذکر کرده‌اند، خالی از اغراق نیست. اخراج و تبعید از موضوع‌های اصلی آثار هنری آشوریان بود. اما انگیزهٔ انجام چنین تبعیدهایی لزوماً خالص‌سازی قومیتی نبوده است. مورخان معتقدند انگیزهٔ این اقدامات آشوریان، تنبیه شورشیان، به دست آوردن کارگر و سرباز، اسکان مناطق استراتژیک و گسترش جمعیت و توسعه شهری شهرهای جدید و قدیمی بوده‌است.[۲]
کشتار دانمارکیان توسط انگلیسی‌ها


اتلرد دوم، برای پاسخ به حمله دانمارک به انگلستان، دست به کشتار دانمارکی‌های مهاجر در انگلستان زد.
اتلرد دوم ملقب به اتلرد بدفهم، پادشاه انگلستان در سال‌های میان ۹۶۸ تا ۱۰۱۶ میلادی، در سال ۱۰۰۲ در پاسخ به حمله اسوین اول پادشاه دانمارک به انگلستان، اقدام به اعدام و کشتار جمعی دانمارکی‌های مهاجر در کشور خود کرد.[۱][۱۱] معروفترین بخش این حادثه، به «کشتار سنت برایس» شهره گردید. چند ماه پس از ازدواجِ اتلرد با «اِما» دخترِ «ریچارد اول دوک نورماندی»، وی برای مقابله با حمله اسوین، دستور کشتار دانمارکی‌های ساکن در شمال و شرق انگلستان را صادر کرد. وی زمانی این دستور را داد که دریافت دانمارکی‌های مهاجر در انگلستان، به وی خیانت کرده و به حمایت از اسوین، دست به شورش زده‌اند. برخی مورخین معتقدند که این کشتار نه برای از بین بردن همه دانمارکی‌های مهاجر در انگلستان، بلکه فقط برای از میان برداشتن آن دسته از نیروهای دانمارکی که پس از پرداختن باج در اول سال بدان‌ها، هنوز انگلستان را ترک نکرده بودند انجام شد. در این کشتار «گانهیلد»، خواهر اسوین به همراه همسرش «پالیگ» و بچه‌هایشان کشته شدند. این کشتارها تا سال ۱۰۱۳، زمان تسخیر انگلستان به دست اسوین ادامه یافت. پس از این شکست، اتلرد به نرماندی گریخت و پس از مرگ اسوین در سال ۱۰۱۴ میلادی، به انگلستان برگشت و دوباره بر تخت نشست.[۱۲][۱۳]
اخراج یهودیان از انگلستان
نوشتار اصلی: اخراج یهودیان از انگلستان


«ادوارد اول»، پادشاه انگلستان که حکم اخراج یهودیان را صادر کرد.
پس از برتختِ پادشاهی نشستن ادوارد اول، فشارها بر جامعهٔ یهودیان انگلستان افزایش یافت. تبعیت و پیروی از قوانینِ کلیسا، دلیل یا بهانهٔ اصلیِ این فشارها بود. در این مسیر، ممنوعیت تنزیل خواری یهودی، افزایش تبعیض میان یهودیان و مسیحیان و فشار وارد کردن به یهودیان برای تغییر دین به مسیحیت، اقداماتی بود که حکومت انگلستان برای وارد آوردن فشار بر یهودیان به اجرا گذاشت. در سال ۱۲۷۵ میلادی، ادوارد اول فرمانی را در مورد یهودیان انگلستان صادر کرد. کُلیت این فرمان از این قرار بود که یهودیان دیگر نمی‌توانستند چرخ اقتصادی خود را با وام‌دهی بچرخانند زیرا این کنش نزد کلیسا و قوانین آن، از مصادیق رباخواری محسوب می‌شد. شایان ذکر است وام‌دهی یهودیان تا پیش از صدور این فرمان، نه‌تنها منع قانونی نداشت، بلکه از پشتیبانی حکومت‌های انگلستان نیز برخوردار بود. از آنجا که بیشتر فعالیت‌ها و درآمدهای اقتصادی یهودیان انگلستان به سیستم وام‌دهی آنان گره خورده بود، این فرمان ممنوعیت، تأثیرات بسیاری بر کاهش درآمد و رکود اقتصاد آنان داشت. در همین راستا، در میانه دههٔ ۱۲۸۰ میلادی، ادوارد اول پیشنهاد داد یهودیانی که به مسیحیت بگروند، اجازه دارند نیمی از دارائی‌های خود را حفظ و نیمی دیگر را به خانه تغییر واگذارند. در آن برهه؛ یهودیانی که از مسیحی شدن امتناع می‌ورزیدند، باید همه دارائی‌های خود را به خزانه سلطنتی تحویل می‌دادند. عده‌ای از یهودیان از این فرمان سرپیچی کردند و دست به شورش‌هایی علیه یهودیان مسیحی شده زدند. یکی از این شورش‌ها در شهر آکسفورد با حمله به یهودیانی که اقدام به دادن مالیات به خانه تغییر کرده‌بودند صورت گرفت. سرانجام ۱۸ ژوئیهٔ سال ۱۲۹۰ میلادی، ادوارد اول دستور داد که یهودیانی که از مسیحی شدن امتناع ورزیدند، تا نوامبر همان سال باید انگلستان را ترک گویند.[۱۴][۱۵]
اخراج یهودیان از فرانسه


تندیس «فیلیپ چهارم»، پادشاه فرانسه که اقدام به اخراج یهودیان از قلمرو زیر فرمانش کرد.
بسیاری از یهودیان انگلستان، پس از اخراج توسط ادوارد اول، دست به مهاجرت به فرانسه زدند. پادشاه وقت فرانسه، فیلیپ چهارم، به دلیل جنگ با فلاندرها و مشکلات ناشی از سقوط ارزش پول رایج، با معضلات مالی بسیاری دست به گریبان بود. وی تصمیم گرفت برای برون‌رفت از این چالش‌های مالی، اقدام به ضبط اموال و دارایی‌های یهودیان کند. بر اساس سنت‌های فئودالی قرون وسطا و همچنین حمایت کلیسای کاتولیک رم، این عمل شاه کاملاً قانونی بود. به طور مثال در سال ۱۲۱۵، پاپ اینوسنت سوم با فراخوانی شورای کلیسای رم، اقدام به قدغن ساختن زندگی، کار و تجارت میان یهودیان و مسیحیان کرده بود. در روز ۲۲ ژوئیهٔ ۱۳۰۶ میلادی، صدهزار یهودی به طور ناگهانی دستگیر و مجبور شدند تنها به دریافت بخش اندکی از دارایی‌های خود رضایت دهند. سپس به آنان یک ماه فرصت داده‌شد تا فرانسه را ترک کنند. اگرچه برای اتمام فرایند ضبط دارایی، بسیاری از آن‌ها تا اکتبر همان سال فرانسه را ترک نکردند. پس از پایان ستاندن دارایی یهودیان، همهٔ سرمایه‌های آن‌ها حراج شد و درآمد حاصل از آن وارد خزانهٔ فیلیپ شد. تمام طلب‌های یهودیان به شاه منتقل شد و وی همه طلب‌های یهودیان را از مسیحیان واستاند.[۱۶]
اخراج یهودیان از اسپانیا
نوشتار اصلی: فرمان الحمرا


یک نسخه امضاء شده از فرمان اخراج یهودیان از اسپانیا موسوم به فرمان الحمرا.
در سال ۱۴۹۲ میلادی، فردیناند دوم به همراه همسرش ایزابلای یکم، برای رسیدن به اهداف سیاسی‌شان یعنی اتحاد پادشاهی‌های خود و حکومت بر کل اسپانیا بر اساس تئوریِ «یک اسپانیای کاملاً کاتولیک و متحد»، تصمیم به برداشتن موانع این امر گرفتند. آنان برای این منظور، اقدام به پاکسازیِ جمعیت‌های مسلمان و یهودیِ ساکن در شبه جزیره ایبری کردند. شایان ذکر است که سابقهٔ اسکان یهودیان در اسپانیا، به زمان امپراتوری روم باز می‌گشت. یهودیان پیش از اخراج از اسپانیا، به مدت قرن‌ها از مهمترین بازیگران عرصهٔ اقتصادی و از مهمترین مشاوران و پزشکان طبقه اشراف و پادشاهان اسپانیا بودند. کشمکش، بدگمانی، آزار و شکنجهٔ یهودیان، باعث شد که عدهٔ بسیاری از آنان در قرن ۱۵ میلادی تغییر دین داده و به کیش مسیحی درآیند. در آن هنگام، ایدهٔ رسیدن به یک اسپانیای کاملاً کاتولیک و متحد رواج پیدا کرده‌بود. متعصبانِ کاتولیکِ اسپانیایی، برای از میان برداشتن باقی‌ماندهٔ یهودیان، در سال ۱۴۸۰، دادگاه‌های تفتیش عقاید، با حوزه اختیارات فراوان تأسیس کردند. با این حال، ترکیبی از بدگمانی ایزابلا و فردیناند و فشارهای مسیحیان متعصب، منجر به صدور فرمان اخراج یهودیان در ۳۱ مارس ۱۴۹۲ شد. بر اساس این فرمان، یهودیان یا باید به کیش مسیحیت درمی‌آمدند یا اسپانیا را ترک می‌گفتند.[۱۷] اگرچه عدهٔ بسیار کمی از یهودیان اخراجی، در قرن ۱۸ میلادی دوباره به اسپانیا بازگشتند، با این حال این فرمان تا سال ۱۹۶۸ میلادی که رسماً توسط ژنرال فرانسیسکو فرانکو لغو گردید، اعتبار قانونی داشت.[۱۸]
اخراج مسلمانان از اسپانیا
نوشتار اصلی: اخراج موریسکوها


نگاره‌ای از اخراج موریسک‌ها از اسپانیا، بندر دنیا، اثر ویسنته مِستره
مسلمانان اسپانیا در طول حیات خود در آن سرزمین، فراز و فرودهای بسیاری را تجربه کردند. از زمان سقوط آندلس در سال ۱۴۹۲ میلادی به دست فردیناند دوم[۱۹] تا اخراج کامل در تاریخ ۹ آوریل ۱۶۰۹ به دستور فیلیپ سوم،[۲۰] مشکلات و محدودیت‌های بسیاری را از سوی فرمانروایان کاتولیک متحمل شدند.[۲۱] پس از سقوط آخرین قلمرو مسلمانان در اسپانیا یعنی امارت غرناطه، یکدست‌سازی چهره مذهبی اسپانیا، به آرمان حاکمان مسیحی آنجا تبدیل شد. ترکیبی از تبعیض علیه مسلمانان، ظن کمک موریسک‌ها به دشمنان اسپانیا مخصوصاً امپراتوری عثمانی و دیگر فشارهای مذهبی– فرهنگی، از قبیل ممنوعیتِ زبانِ عربی، مراسماتِ مذهبیِ اسلامی و پوشیدنِ اجباریِ لباس‌هایِ اروپایی، باعث بروز شورش‌هایی به دست مسلمانان شد.[۲۲] فیلیپ دوم این شورش‌ها را با تمام توان سرکوب کرد و موریسک‌ها را در سرتاسر اسپانیا پراکند. اما چندی بعد افزایش فشارها برای اخراج، بدبینی، طمعِ تَمَلُکِ اموال موریسک‌ها، جبران شکست سنگین اسپانیا از شورشیان پروتستان هلندی و بازسازی چهرهٔ حاکمیتی کاتولیک و مقتدر نزد مردم داخلی، باعث صدور فرمان اخراج موریسک‌ها به شمال آفریقا در آوریل ۱۶۰۹ شد.[۲۱] بدیهی‌ست بسیاری از موریسک‌ها در میانهٔ راه تبعید به شمال آفریقا، به دلیل گرسنگی و درگیری‌ها جان خود را از دست دادند.[۲۰]
جابه‌جایی‌های اجباری امپراتوری عثمانی و روسیه
امپراتوری عثمانی سیاستی به نام سورگون (به ترکی: Sürgün) را در تبعید گروه‌هایی خاص به اجرا می‌گذاشت. از همان نخستین سال‌های امپراتوری، مقامات عثمانی مکرراً مسلمانان (اغلب مردم نیمه‌عشایری) را برای تقویت مرزهای خود در اروپا، به سمت غرب جابه‌جا می‌کردند. هدف این جابه‌جایی‌ها در درجهٔ اول تبدیل جمعیت‌های مستقل به جمعیت‌های وفادار و مفید برای سلطان بود. همچنین امپراتوری عثمانی از مهاجرت اجباری جهت توسعهٔ جمعیتی قسطنطنیه پس از تصرف شهر در سال ۱۴۵۳ سود جست. سلطان محمد دوم یهودیان را به قسطنطنیه منتقل کرد. چنین‌جابه‌جایی‌هایی با پاکسازی قومی مدرن از لحاظ انگیزه تفاوت می‌دارد. هدف حاکمان عثمانی از این جابه‌جایی‌ها، کمتر خالص‌سازی قومیتی - اعم از مذهبی، قومی یا نژادی - بوده و بلکه بیشتر اهداف استراتژیک و اقتصادی را دنبال می‌کرده‌است.[۲۳] در قرن هجدهم میلادی نیز، امپراتوری روسیه و امپراتوری عثمانی، جایجایی‌هایی جمعیتی، میان خود داشتند. بر اساس «قرارداد کوچوک - کاینارژی» که پس از شکست عثمانی از روسیه در سال ۱۷۷۴ میان دو دولت بسته شد، روسیه علاوه بر امتیازاتی که به دست آورد، حق حمایت از مردمانِ مسیحیِ ارتدوکسِ بالکان را نیز از عثمانی گرفت. در مقابل عثمانی نیز حق جابه‌جایی بخش بزرگی از مردمان مسلمان زیر حاکمیت روسیه را به دست آورد. بدین ترتیب گروه‌هایی از مسلمانان روسیه مانند «چِرکِس‌ها»، «اوبیخ‌ها» و «تاتارها» توسط امپراتوریِ عثمانی به آناتولی کوچانده شدند. امپراتوری روسیه نیز به دلایل استراتژیک، مسلمانان تاتار کریمه را مکرراً جابه‌جا و از مرزهای جنگی دور نگاه می‌داشت. اینچنین رفته‌رفته در طول یک قرن، کریمه خالی از جمعیت تاتار گردید.[۲۳][۲۴]
استعمار و پاکسازی قومی
در تمام دوران استعمار اروپاییان، دکترین اصلی استعمار آنان بر اساس دو مفهوم «ناکجاآباد» و یا «سرزمین بلاصاحب» استوار بود. براین پایه، تصرف و تملک سرزمین‌های همه قبایل و مردمانی که نمی‌توانستند مالکیت خود را بر سرزمین‌شان به طور مکتوب سندیت ببخشند، جایز بود. این امر سبب شد که در طول استعمار، رفته‌رفته گروه‌های بزرگ انسانی را از سرزمین‌های اجدادی‌شان بیرون برانند.[۲۴] اگرچه عملاً فتح تمامی مستعمرات اروپاییان —مانند مکزیک، استرالیا، آمریکا— خشن بودند، اما فقط برخی از آن‌ها منجر به پاکسازی قومی خونین شدند.[۳]
نابودی تائینوها
تائینوها نخستین قومی بودند که کریستف کلمب با آنان در هیسپانیولا —هاییتیِ امروزی— روبه‌رو شد. آن‌ها از خانوادهٔ مردمان آراواک بودند. اگرچه اسپانیایی‌ها با استقبال گرم تاینوها مواجه شدند، اما طولی نکشید تازه‌واردان اروپایی، به روش‌های مختلف، شروع به زیر سلطه درآوردن و نابودی آنان کردند. استفاده از تاینوها به عنوان برده در کارهای طاقت‌فرسا در جزایر طلا، قتل‌عام، زنده‌زنده سوزاندن، خودکشی‌های دسته‌جمعی به دلیل فشار مهاجران و میکروب‌ها و ویروس‌های کشنده‌ای که توسط اروپاییان بدان سرزمین آورده شده‌بود و جمعیت بومی را مبتلا می‌کرد، دست به دست هم داد تا در اواخر قرن ۱۶ میلادی، حتی یک نفر از آن قوم برجای نماند.[۲۴]
جابه‌جایی اجباری سرخپوستان در آمریکای شمالی


مسیرهای جابه‌جایی قبایل سرخ‌پوست در قرن ۱۹ میلادی.
جابه‌جایی اجباری سرخپوستان توسط مهاجران سفیدپوست در آمریکای شمالی در قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی به عنوان نمونه‌ای از پاکسازی قومی ذکر شده‌است.[۱] مهاجران اروپایی سیاست کلی کشتار و یا اخراج همهٔ سرخپوستان را نداشتند، اما گروه‌های ویژه‌ای را برای اخراج هدف قرار دادند. ترکیب فرایندهای متعددی منجر به خروج مردم بومی آمریکا از اراضی وسیعی در شمال آمریکا گشت. امضای پیمان و خرید زمین اغلب به عنوان مؤثرترین راه برای به دست آوردن سرزمین‌های بومی بود. مهاجران اروپایی هیچ رابطه‌ای با سرخپوستان، چه دوستانه چه خصمانه، نداشتند. سرخپوستان با تازه‌واردان معامله کرده و در نواحی مرزی اختلاط میان آن دو باعث به وجود آمدن هویت‌های ترکیبی پیچیده گردید. اما زور و تهدید هم در بیرون راندن مردم بومی استفاده شد. سیاست حذف سرخپوستان توسط دولت مرکزی آمریکا در سالهای ۱۸۳۰، که شامل حذف قبیله چروکی بود، ترکیبی از زور و رفتار قانونی بود. پس از جابه‌جایی اکثر سرخپوستان از ایالات شرقی آمریکا، ایالات متحده از طریق عملیات نظامی سرخپوستان را از مناطق مرزی در حال گسترش مهاجران اروپایی بیرون می‌کرد. در نهایت دولت مرکزی آمریکا جمعیت بازمانده سرخپوست را به زمین‌های خاصی که جهت استفاده سرخپوستان بود محدود کرد. این نوع از پاکسازی قومی به بازسازی نقشه‌های قومی در مناطق بزرگی از ایالات متحده کمک کرد.[۲۳] به گفتهٔ مایکل مان از نقطه نظر مهاجران، سرخپوستان اقوام غیر متمدن، وحشی و مجزا از شهروندان متمدن مهاجر بودند، و این پاکسازی آن‌ها را توجیه می‌کرد. به گفتهٔ توماس جفرسون «اگر ما زمانی مقید به مقابله با قبیله‌ای بشویم، هرگز تا پیش از نابودی کامل آن قبیله متوقف نمی‌شویم.»[۳]
پاکسازی قومی در جزیره دیگو گارسیا


جای دیه‌گو گارسیا در اقیانوس هند.
آخرین مورد از پاکسازی‌های قومی استعماری، در مجمع‎الجزایر شاگوس در قلمرو بریتانیا در اقیانوس هند انجام گرفت. این جزایر مرجانی که در ۲۰۰۰ کیلومتری شمال شرقی جزیرهٔ موریس و فاصلهٔ ۱۲۰ کیلومتر در امتداد مالدیو واقع شده‌اند، قبلاً از سوی بریتانیا جزء مناطق وابسته به جزیرهٔ موریس اعلام شده بود. تا پیش از پاکسازی، شاگوسی‌ها در این جزایر در حدود ۲۰۰۰ نفر جمعیت داشتند. شاگوسی‌ها متشکل از افرادی دورگه با ریشهٔ موریسی و زبان فرانسوی بودند. اینان از پنج نسل پیش در این جزایر زندگی می‌کردند. پیش از استقلال موریس در سال ۱۹۶۸، بریتانیا مجمع‌الجزایر شاگوس را از موریس جدا و آن‌ها را به مجمع‌الجزایر سیشل ملحق کرد.


جای جزیرهٔ موریس در اقیانوس هند.
موریس در ازای از دست دادن مجمع‌الجزایر شاگوس، ۳ میلیارد لیرهٔ استرلینگ از بریتانیا به عنوان غرامت دریافت کرد. پس از انعقادِ قرارداد اجارهٔ جزیرهٔ دیگو گارسیا —که بزرگترین جزیرهٔ مجمع الجزایر شاگوس است— میان بریتانیا و ایالات متحده در سال ۱۹۶۶، همهٔ ساکنین بومی، از جزیره رانده شدند. جزیره موریس در ازای غرامتی که دریافت کرد، پذیرفت که شاگوسی‌ها را در جزایر دیگر خود نظیر «آگاله‌گا» اسکان دهد. اما شاگوسی‌ها که هیچ غرامتی مستقیماً دریافت نکرده بودند، حاضر به پذیرش این امر نشدند. سرانجام، بریتانیا در سال ۱۹۸۲ پذیرفت که غرامتی دیگر با مبلغ بسیار کمتری به شاگوسی‌ها پرداخت کند.[۲۴]
پاکسازی‌های قومی در قرن بیستم میلادی
از اواخر قرن ۱۹ میلادی به بعد سه موج پاکسازی قومی مدرن بوقوع پیوست. این سه موج نقشه مذهبی-نژادی اکثر کشورهای اروپایِ مرکزی و شرقی و غرب آسیا را تغییر داده و باعث ایجاد یکدستی ملی بیشتری شد. ویژگی مشترک این وقایع این است که عاملان آن‌ها بارها و بارها با ادعای اینکه در واقع خود آن‌ها قربانی گروه‌هایی شده‌اند که هدف حذف قرار گرفته‌اند، خود را «حق به جانب» نشان داده‌اند. عاملان هنگام توصیف قربانیان از گفتمانی استفاده می‌کنند که به تنش‌های درازمدت قومیتی یا مذهبی بازمی‌گردد، و پس از یک مرحله افراطی‌شدن سریع این گفتمان، عموماً به پاکسازی قومی ختم می‌شود. در برخی موارد، افراط شدن گفتمان مستقیماً به نسل‌کشی منجر می‌شود، اما در بقیه، پاکسازی قومی به عنوان هدف مطلوب برای حذف گروهی که خطرناک توصیف می‌شود استفاده می‌شود.[۲۵]
موج نخست
پیش از جنگ جهانی اول
فروپاشی امپراتوری عثمانی و همچنین رشد ناسیونالیسم خصوصاً در بالکان، باعث ایجاد درگیری‌ها، جابه‌جایی‌ها و پاکسازی‌هایی در آن منطقه شد. در نتیجه شمار زیادی از مردم بوسنیایی، بلغار، کُرد، ارمنی، پوماک، چرکس، یونانی، تاتار و ترک مجبور به جابه‌جایی شدند. پس از شکست‌های امپراتوری عثمانی و از دست دادن بخش‌های زیادی از اروپا در جنگ اول بالکان در سال ۱۹۱۲-۱۹۱۳، پاکسازی قومی علیه مسلمانان ساکن بلغارستان و مقدونیه که شامل تهدید و حملات خشن به آنان بود، شروع شد. نتیجهٔ این حملات کاهش جمعیت مسلمانان در این نواحی بود. این پاکسازی قومی در زمان جنگ جهانی اول (۱۹۱۴ - ۱۹۱۸) و کمی پس از آن بیشترین شدت را داشت.[۲۵][۲۶]
در جنگ جهانی اول
در طول جنگ جهانی اول امپراتوری روسیه و عثمانی گروه‌هایی را که فکر می‌کردند به اندازه کافی وفادار نیستند، به اجبار مهاجرت می‌دادند. مهاجرت‌های اجباری در امپراتوری عثمانی به نسل‌کشی نیز انجامید.[۲۵]
.
جنبش ترکان جوان پس از به‌قدرت رسیدن در سال ۱۹۰۸ میلادی در عثمانی، رفته‌رفته به تمایلات پان ترکیستی گروید. آن‌ها تمایل به گسترش مرزهای سرزمینی خود داشتند اما بیشتر سرزمین‌های اروپایی تحت سیطرهٔ خود را از دست داده‌بودند. به همین سبب ترکان جوان به فکر شکست دادن امپراتوری روسیه و گسترش مرزهای خود در شرق و ضمیمه ساختن مناطق ترک‌زبان قفقاز و آسیای مرکزی به امپراتوری عثمانی افتادند. همچنین با توجه به آموزه‌های پان‌ترکیستی، در پی ایجاد کشوری با نژادی واحد برای ترک‌ها و تسخیر همهٔ سرزمین‌های ترک‌زبان-مسلمان برآمدند.
.


شهروندان یونانی برای نجات از کشتار ازمیر در حال تلاش برای رسیدن به کشتی‌های نیروهای متفقین هستند (سال ۱۹۲۲). این عکس از یک ناو جنگی ایالات متحده گرفته شده‌است.
در خلال سال‌های فروپاشی امپراتوری عثمانی، جنگ اول بالکان و جنگ جهانی اول و همچنین رشد پان‌ترکیسم در میان سردمداران عثمانی و همچنین جنبش‌های ملی‌گرایانه در بالکان و شرق اروپا که مناطق تحت سلطه عثمانی بود، ترکان عثمانی شروع به جابه‌جایی، کشتار و پاکسازی همه‌جانبهٔ جمعیت یونانی باقی‌مانده در امپراتوری عثمانی کردند. این کشتارها که مقارن با حملهٔ یونان به ترکیه بود. در خلال جنگ‌های یونان و ترکیه (۱۹۲۲–۱۹۱۹) و پس از پیروزی ملی‌گرایان ترک در سال ۱۹۲۲، یونانیان بسیاری مجبور به مهاجرت گسترده شدند. در آن هنگام یونانیان بیشتر در شمال آناتولی، پنتوس، تراس و ناحیهٔ اژه ساکن بودند. در شهر ازمیر، تا پیش از این جنگ، یونانیان نیمی از جمعیت این شهر را تشکیل می‌دادند. ترکان عثمانی با توسل به تبعید، پیاده‌روی‌های طولانی بدون دسترسی به آب و غذا به همراه آزارهای افسران ترک در میان راه و کشتار، باعث فراری دادن و نابودی جمعیت بزرگی از یونانیان ساکن در آناتولی شدند. یونانیانی که از کشتار جان سال به دربردند نیز پس از پایان جنگ‌های یونان و ترکیه بر اساس قرارداد لوزان، به خاک کشور رقیب کوچانده شدند. البته معیار ترک یا یونانی بودن مذهب انتخاب شد و نه اینکه خود شخص خود را ترک یا یونانی محسوب کند. اجباری بودن جابه‌جایی و سختی‌هایی که به مهاجران وارد شد، آن را تبدیل به پاکسازی قومی کرد.[۲۵][۲۶][۳۱]
پاکسازی قومی توسط امپراتوری روسیه
امپراتوری روسیه، در خلال جنگ جهانی اول، حدود یک پنجم یهودیان روسیه و همچنین کسانی که نژاد آلمانی داشتند را از منطقه جنگی جابه‌جا کرد.[۲۵] یهودیان روسیه در «قلمروی اسکان» که جزو مناطق جنگی محسوب می‌شد می‌زیستند. روس‌ها آنان را به همدستی و جاسوسی برای دشمنان روسیه در جنگ جهانی اول متهم کرده و به این بهانه، بسیاری را اعدام و جابه‌جا کردند. زمینه جابه‌جاییِ یهودیان از مناطق مرزی، به دلیل جَو یهودستیز حاکم بر جامعهٔ آن زمان روسیه و اتهاماتی که بر همهٔ یهودیان روسیه زده می‌شد، همراه با سانسور شدید نظامی، فراهم شده بود. این جابه‌جایی به دلیل عقب‌نشینیِ ارتش روسیه و مرزِ جنگی شدنِ مناطق یهودی‌نشین، شتاب روزافزونی یافت. جابه‌جایی یهودیان در ۱۵ مارس ۱۹۱۵ آغاز و ۳ مه همان سال، یعنی زمانی که ۲۰۰ هزار یهودی ساکن در کانوو و کورلند دستوری مبنی بر خروجی ۴۸ ساعته از منطقه را دریافت کردند، به اوج خود رسید. در این پاکسازی در حدود ۶۰۰ هزار یهودی از خانه‌های خود بیرون و جابه‌جا شدند.[۳۲]
موج دوم
موج دوّم پاکسازی قومی در جنگ جهانی دوم به اوج رسید. آلمان نازی از طریق مهاجرت‌های اجباری قصد داشت که نقشهٔ قومیتی اکثر سرزمین‌های اروپایی شرقی و مرکزی را ناحیه‌ای تحت سلطه نژاد «آریایی» دربیاورد. به عنوان مثال جهت افزایش آلمانیان در غرب لهستان، صدها هزار لهستانی را اخراج کردند. بعدها در طول جنگ، هاینریش هیملر تصمیم گرفتند که میلیون‌ها اسلاوِ اوکراینی و روس سفید را به سمت شرق اخراج کنند که بیشتر این نقش‌ها به دلیل شکست آلمان‌ها عملی نشد.[۲۵]
در جنگ جهانی دوم
نسل‌کشی و پاکسازی قومی توسط آلمان


برده‌های روسی، لهستانی، هلندی در اردوگاه کار اجباری اردوگاه بوخن‌والد.
با به‌قدرت رسیدن حزب ناسیونال سوسیال کارگران در آلمان، مبانی اندیشه پان‌ژرمنیسم در دستور کار حکومت قرار گرفت. یکی از اجزاء اصلی ایدئولوژی نازی‌ها، فراهم کردن «فضای حیاتی» برای «ملت آلمان» در شرق اروپا بود. این اندیشه، محرک اصلی توسعه‌طلبی و پاکسازی‌های قومی نازی‌ها در شرق اروپا گردید. مناطق اشغالی لهستان توسط آلمان‌ها، نخستین آزمایشگاه واقعی برای پیاده‌سازی «سیاست لبنسراوم» بود. هیتلر از طریق مهاجرت‌های اجباری قصد داشت نقشهٔ قومیتی اکثر اروپای شرقی و مرکزی را تغییر داده و آن را به ناحیه‌ای تحت سلطه آلمان و نژاد «آریایی» دربیاورد. وی قصد اخراج ۸ میلیون غیر آلمانی ساکن در بخش‌هایی از لهستان که به خاک رایش سوم ضمیمه شده‌بود را داشت. نازی‌ها قصد داشتند غیر آلمانی‌ها را به بخش باقی‌مانده از لهستان که «دولت عمومی» می‌نامیدندش اخراج کنند. بسیاری از لهستانی‌های اخراجی به دولت عمومی نیز در اردوگاه‌ها، به کار اجباری مشغول می‌شدند. در این راه، هیتلر جهت افزایش نسبی آلمانیان در غرب لهستان، صدها هزار لهستانی را اخراج کرد. بعدها در طول جنگ هاینریش هیملر تصمیم گرفت میلیون‌ها اسلاو اوکراینی و روسی سفید را به سمت شرق اخراج کنند که اکثر این نقشه‌ها به دلیل شکست آلمان‌ها عملی نشد.[۲۵][۳۳][۳۴]
هولوکاست
نوشتار اصلی: هولوکاست


یهودیان شهر برودی در اوکراین منتظر تبعید. سال ۱۹۴۳.
پس از تشکیل حزب نازی در ۱۹۱۹ میلادی و با به‌قدرت رسیدن آن حزب در سال ۱۹۳۳ با صدراعظم شدن آدولف هیتلر در آلمان،[۳۵] تبلیغات نژادپرستانه رو به گسترش نهاد. آن‌ها دست به تبلیغات وسیعی برای توجیه کشتار یهودیان اروپا زدند. ترکیبی از تنفر نژادی، خودنکوپنداری و پارانویا، سبب‌ساز نسل‌کشی یهودیان اروپا در جنگ جهانی شد. هولوکاست یهودیان با پاکسازی‌های قومی دیگر تفاوت داشت، از این نظر که هدف کلی هولوکاست نسل‌کشی بود و نه پاکسازی قومی، زیرا جابه‌جایی یهودیان معادل تمام کردن کار یهودیان نبود. اما از طرف دیگر تصمیم اولیهٔ آلمان‌ها پاکسازی قومی یهودیان بود و زمانی که به این نتیجه رسیدند که امکان عملی پاکسازی قومی وجود ندارد به سمت نسل‌کشی روی آوردند. تصمیم اولیه آلمان‌ها این بود که یهودیان اروپا را به ماداگاسکار و یا به نقاط دوری در روسیه منتقل کنند. برخی از این نقشه‌ها - اگر انجام می‌شد - به دلیل سختی‌های احتمالی‌ای که در راه انتقال به یهودیان متحمل می‌شدند، منجر به نسل‌کشی می‌شد. اما عملی نبودن آن‌ها نیز باعث شد که نازی‌ها به نسل‌کشی و کشتار دسته‌جمعی یهودیان در مناطق تحت کنترل آلمان دست بزنند. در طول جنگ جهانی دوم، نزدیک به ۶ میلیون یهودی به طرق مختلف جان خود را از دست دادند.[۲۵][۳۶][۳۷]
پاکسازی قومی توسط رومانی
رومانیایی‌ها نیز در خلال جنگ جهانی دوم در بوکوفینای شمالی و بیسارابیا به پاکسازی قومی علیه یهودیان روی آوردند. آن‌ها، یهودیان را متهم به کمک به روس‌ها ساختند و قتل‌عام و یا اخراجشان کردند. رومانیایی‌ها در هنگام اشاره به عملشان از لفظ «پاک کردن زمین» استفاده می‌کردند. گروهی از یهودیان کشته شده و گروهی دیگر به ترنسنیستریا تبعید شدند. در هنگام تبعید، برخی از یهودیان در طول مسیر کشته شدند و برخی از قحطی و بیماری و سرما مردند. از میان ۱۲۵ هزار تا ۱۵۰ هزار یهودی اخراج شده تنها ۵۰ هزار نفر پس از جنگ زنده ماندند.[۲۵]
پاکسازی قومی توسط شوروی
هیئت عالی شوروی، در ۲۶ اوت ۱۹۴۱ یعنی در اوج جنگ جهانی دوم و درگیری شوروی با آلمان، در فرمانی، آلمانی‌های ساکن شوروی را به ظن جاسوسی و خرابکاری به نفع آلمان نازی، به مناطقِ نووسیبیرسک، امسک، سرزمین آلتایی و قزاقستان تبعید کرد. در این فرمان، هیئت عالی شوروی، آلمانی‌های ساکن در شوروی را ده‌ها هزار جاسوس و خرابکار معرفی کرد که منتظر اشارهٔ نازی‌ها برای شروع خرابکاری بر ضد شوروی هستند. این اولین فرمان تبعید آلمانی‌های شوروی بود که فقط آلمانی‌های «جمهوری آلمانی‌های ولگا» را دربر می‌گرفت. هیئت عالی شوروی در ۷ سپتامبر همان سال، در فرمانی دستور برچیدن «جمهوری شوروی سوسیالیستی آلمانی ولگا» را هم صادر کرد و فردای آن روز یعنی ۸ سپتامبر، فرمان تبعید همهٔ آلمانی‌های ساکن در سرزمین‌های شوروی را به دست ارتش سرخ صادر کرد. بر اثر این فرمان‌ها، جمعیتی میان ۹۵۰ هزار تا یک میلیون و دویست هزار آلمانی ساکن در شوروی تبعید و نابود شدند.[۳۸][۳۹]


نبش قبر یک گورستان دسته‌جمعی مربوط به کشتار کاتین، ۱۹۴۳
حکومت شوروی به غیر از آلمانی‌ها، سایر مردمانی را هم که بالقوه جاسوس خارجیان می‌پنداشت، تبعید کرد. در سال ۱۹۴۰، فنلاندی‌های اینگریای استانِ لنینگراد به طور گسترده تبعید شدند. در همین راستا، از اکتبر ۱۹۳۹، ۱/۵ میلیون لهستانی به سیبری تبعید شدند. این تبعیدها را دولت شوروی در مورد لهستانی‌هایی انجام می‌داد که به باور خود، «عناصر ضد شوروی» می‌پنداشت. پس از حملهٔ آلمان به شوروی، دولت مسکو شش قوم روسیهٔ جنوبی، که مظنون به همدستی با آلمان‌ها بودند را نیز تبعید کرد. در نخستین مرحله یعنی فوریهٔ ۱۹۴۳، ۴۰۰ هزار چچن را تبعید کرد. این درحالی بود که ارتش آلمان بجز اندکی، وارد سرزمین چچن‌ها نشده‌بود. پس از آن نوبت به تبعید ۱۰۰ هزار اینگوش، همسایگان چچن‌ها در قفقاز، رسید. در نوامبر و دسامبر همان سال ۷۰ هزار قره‌چای و ۱۰۰ هزار کلموک نیز تبعید شدند. در آخر نیز در مه ۱۹۴۴، ۵۰ هزار بالکار و ۲۰۰ هزار تاتار کریمه تبعید شدند. بدیهی‌است که به دلیل عدم هشدار قبلی به مردمان تحت تبعید و شرایط انتقال بد و بدون امکانات آنان به تبعیدگاه‌ها، تقریباً نیمی از جمعیت‌های تبعیدی در میانه راه جان خود را از دست می‌دادند.[۲۴]
پاکسازی‌های قومی محلی
در مناطق مختلف شرق و جنوب شرقی اروپا، سیاست‌های ملی گرایان محلی افراطی به پاکسازی قومی محلی در طول جنگ جهانی دوم منجر شد. در بالکان، حکومت فاشیستی کرواتی که دولت دست‌نشاندهٔ آلمان‌ها در یوگسلاوی بود، شروع به کشتار و اخراج صرب‌ها کرد. همچنین اوکراینی‌ها و لهستانی‌های مسلح هم در مناطقی که در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند، دست به جنگ علیه یکدیگر با هدف پاکسازی قومی دیگری زدند.[۲۵]
پس از جنگ جهانی دوم
اخراج آلمانی‌ها


کودکان آلمانی در کمپ آوارگان، آلمان غربی، ۱۹۴۵
در خلال و پس ازجنگ جهانی دوم، فرایندی برای اخراج آلمانی‌های ساکن در کشورهای دیگر شکل گرفت. در طول جنگ، اتحاد جماهیر شوروی، حکومت خودمختار آلمانی‌های ولگا را برانداخت و صدها هزار نفر از آلمانی‌های آن منطقه را به سیبری تبعید کرد.[۳۹] پس از جنگ نیز در «کنفرانس پوتسدام»، کشورهای پیروز جنگ یعنی شوروی، بریتانیا و ایالات متحده آمریکا، بر اساس توافق سه جانبه فی‌مابین، به کشورهای لهستان، چکسلواکی، مجارستان و یوگسلاوی اجازه دادند که آلمانی‌زبانان ساکن در خاکشان را اخراج کنند.[۴۰] البته دولت‌های ایالات متحده آمریکا و بریتانیا تلاش‌های زیادی را در جهت معتدل‌تر کردن فرایند اخراج آلمانی‌ها در برابر شدت عمل روس‌ها به کار بستند.[۳۹] در حدود ۳ میلیون آلمانی پس از جنگ، از سودتنلند و دیگر مناطق آلمانی‌نشینِ شمال و غرب چکسلواکی، به روش‌های گوناگون به خاک آلمان کوچانده شدند.[۴۱]


آوارگان آلمانی از پومرانی، پروس شرقی و غربی که موفق به رسیدن به برلین شدند. ۱۹۴۵
در خلال جنگ و پس از آن، در حدود ۷ میلیون آلمانی، از مناطقی که پس از جنگ به لهستان واگذار شده‌بود، به سوی غرب خط اودر - نایسه تبعید شدند.[۴۲] مناطق مبدأ در این تبعیدها، سرزمین‌های تاریخاً آلمانی مانند سیلسی، پومرانی، پروس شرقی، پروس غربی به مرکزیت بندر دانزیگ، براندنبورگ شرقی و دیگر مناطق مورد اختلاف میان آلمان - لهستان بود. در این پاکسازی‌ها، بسیاری از مردمان آلمانی را ترس از توسل به زور توسط ارتش سرخ که در حال پیشروی بود، به سوی غرب گریزاند.[۴۲] بسیاری دیگر نیز بر اساس «قرارداد پوتسدام»، قانوناً مجبور به ترک سرزمین‌های تاریخی خود شدند.[۳۹][۴۳] در خلال این روند، حدود ۲ میلیون آلمانی نیز از مجارستان، رومانی و یوگسلاوی به سوی خاک اصلی آلمان رانده‌شدند.[۳۹] کشورهای مذکور، آلمانی‌های ساکن در کشورشان را به همدستی با نازی‌ها متهم می‌کردند. آن‌ها با این اتهام، خواه درست یا نادرست، حدود ۱۲ میلیون و به استناد برخی دیگر از منابع ۱۴ میلیون آلمانی را جابه‌جا و از سکونتگاه تاریخی خود اخراج کردند.[۴۴][۴۵][۴۱] در این میان حدود ۲ میلیون آلمانی نیز به دلایلی مانند سرما، گرسنگی، بیماری و جنگ جان باختند.[۵]
فلسطینی‌ها


مهاجرت دسته‌جمعی فلسطینی‌ها در سال ۱۹۴۸
پایان قیومیت بریتانیا بر فلسطین در سال ۱۹۴۸ به جنگ اول اعراب و اسرائیل و مهاجرت و اخراج دست کم هفتصدهزار پناهنده فلسطینی منجر شد. البته گروهی کوچکی از اعراب در اسرائیل ماندند. در مورد دلیل این جابه‌جایی و میزان برنامه‌ریزی صهیونیست‌ها در بیرون راندن فلسطینی‌ها نزاع و اختلاف نظر وجود دارد. از مباحثی که نزاع بر آن متمرکز شده نقشه دالت می‌باشد که توسط نیروهای نظامی صهیونیستی هگانا علیه ساکنان فلسطینی اعمال شد. مورخین دو تفسیر متفاوت از این نقشه ارائه کرده‌اند: یکی عملیاتی نظامی علیه نواحی مسکونی فلسطینی‌ای که در پشت خطوط یهودیان قرار داشته‌اند، و دیگری نقشه‌ای برای اخراج فلسطینی‌ها از محل زندگی‌شان. اینکه از ابتدا نقشه‌ای مرکزی برای اخراج فلسطینی‌ها وجود داشته یا نه، و یا گزینه‌های دیگری مانند اینکه نیروهای هگانا به‌تدریج و در طی عملیاتشان دریافتند که حملات آن‌ها می‌تواند به پاکسازی قومی منجر شود، همه مورد بحث و مناظره هستند.[۴۶]
موج سوم
موج سوم پاکسازی‌های قومیِ قرن بیستم، در آغاز، میان و پس از پایان جنگ سرد بوقوع پیوست. اگرچه این فرایند در زمان جنگ سرد هرگز متوقف نشد ولی آهنگِ روندِ آن بسیار نسبت به پیش کُند شد. مهمترین پاکسازی قومی در خلالِ جنگ سرد، درگیری‌های خشونت‌آمیز میان یونیانیان و ترک‌های جزیرهٔ قبرس و پس از آن حملهٔ نظامیِ ترکیه به قبرس بود که باعث تجزیهٔ جزیره و به وجود آمدن نواحیِ جدا از هم ترک و یونانی گردید. این تفکیک بر اساس زبان و قومیت ساکنان جزیره به وجود آمد. پس از پایان جنگ سرد، دوباره جریان تازه‌ای از پاکسازی‌های قومی در جهان سربرآورد که از آن جمله می‌توان به نسل‌کشی‌های یوگسلاوی و پاکسازی‌ها در قفقاز جنوبی اشاره کرد.[۲۵]
در جنگ سرد
یونانیان و ترکان قبرس


نقشهٔ نشان دهندهٔ مرز دو بخش قبرس که به خط تفکیک قومی جزیره تبدیل شد.
در قانون اساسی قبرس که پس از استقلال از بریتانیا نگاشته شد، چنین آمده بود که ادارهٔ کشور بر اساس همکاری و تقسیم قدرت میان دو قوم ترک و یونانی صورت خواهد گرفت. در سال ۱۹۷۴ دولت سراسقف ماکاریوس با کودتایی که هدفِ بانیان آن یکدست‌سازی قدرت به نفع یونانیان در قبرس بود سرنگون شد. در ۲۰ ژوئیهٔ همین سال ترکیه با واحدهایی از ارتش خود، با ادعای حفاظت از حقوق اقلیت ترک قبرس در برابر کودتاگران یونانی، در عملیاتی موسوم به «آتیلا» به این جزیره حمله کرد و یک سوم از قبرس را به اشغال خود درآورد. این حمله، جزیره را به دو بخش تقسیم کرد و خط میان آن دو بخش، «خط آتیلا» نام گرفت. پس از حملهٔ ترکیه دویست هزار نفر از هر دو سوی این خط به طرف مقابل مهاجرت کردند. بدین‌سان جزیره قبرس در هر دو بخش یونانی و ترک‌نشینش درگیر پاکسازی قومی شد. این پاکسازی محصول جداسازی دو قوم ساکن در قبرس بود.[۴۷]
پس از جنگ سرد
پاکسازی قومی در یوگسلاوی


نبش گوری دسته‌جمعی در سربرنیتسا، سال ۱۹۹۶ میلادی.
عبارتِ پاکسازی قومی، برگردان عبارتی با همین مفهوم در زبان صربی—کرواتی است. این عبارت برای کشتارهایی که در طول دههٔ ۹۰ سدهٔ بیستم میلادی علیه گروه‌های غیر نظامی در جریان فروپاشی یوگسلاوی صورت گرفت، مورد استفاده واقع شد. از گروه‌هایی که تحت پاکسازی قومی در یوگسلاوی قرار گرفتند می‌توان به مسلمانان بوسنیایی در منطقه بوسنی و هرزگوین، صرب‌های منطقه کرایینا در کرواسی، آلبانیایی‌ها و پس از آن صرب‌های کوزوو اشاره کرد.[۱] البته ریشهٔ استعمال این عبارت در یوگسلاوی، به سال ۱۸۷۸ بازمی‌گردد. در آن سال مسئولان صرب تصمیم گرفتند ساکنان آلبانیایی‌تبار بیش از ۱۰۰ روستا در حوضهٔ فوقانی منطقهٔ موراوای علیا و جنوب نیش —مناطقی که به‌تازگی به دست آورده بودند— را اخراج کنند.[۲۴] تا پیش از سال ۱۹۹۲، بوسنی و هرزگوین پذیرای صرب‌های ارتودوکس، کروات‌های کاتولیک و بوسنیایی‌های مسلمان بود. در فوریه و مارس سال ۱۹۹۲، بوسنی و هرزگوین با یک همه‌پرسی، استقلال خود را از یوگسلاوی اعلام داشت. در همه‌پرسی مذکور استقلال بوسنی توسط اکثریت مسلمان بوسنیایی —که ۴۴ درصد از جمعیت بوسنی را تشکیل می‌دادند— و کروات‌ها —که ۱۷ درصد از جمعیت را تشکیل می‌دادند— حمایت شد، اما صرب‌های بوسنی —که ۳۱ درصد از جمعیت بوسنی را شامل می‌شدند— آن را تحریم کردند.


آوارگان بوسنیایی در تراونیک، ۱۹۹۳ میلادی.
استقلال بوسنی و هرزگوین در همان سال مورد پذیریش بین‌المللی واقع شد. آتش جنگ و کشتار با حمله مسلمانان بوسنیایی به یک عروسی صرب‌ها در سارایوو و سپس حمله و کشتار زنان و کودکان صرب در روستای سیه‌کوواس شعله‌ور گردید. صرب‌ها نیز در پاسخ، اقدام به بستن راه‌های خروجی سارایوو نمودند. تا پیش از آوریل ۱۹۹۲ زد و خوردها و کشتارها کوچک بود اما در آوریل ۱۹۹۲، با کشتار مسلمانان بوسنیایی توسط صرب‌ها در «بیه‌لینا»، جنگ ابعاد تازه‌ای یافت. محاصرهٔ سارایوو از سوی صرب‌ها یکی از نقاط عطف جنگ بود. اگرچه کروات‌های بوسنی و بوسنیایی‌های مسلمان در همه‌پرسی استقلال بوسنی از یوگسلاوی، متحد محسوب می‌شدند، اما دیری نپایید که گروه‌های شبه‌نظامی دو طرف نیز به پاکسازی یکدیگر از مناطق تحت نفوذ خود مبادرت ورزیدند. بر همین اساس در غرب بوسنی، جنگ میان کروات‌های بوسنی و بوسنیایی‌های مسلمان پیرامون شهر تاریخی «موستار» —مرکز جمهوری کروات‌های بوسنی و هرزگوین— با شدت آغاز شد. در میانهٔ مارس ۱۹۹۲، اتحادیه اروپا پیشنهاد کرد که بوسنی و هرزگوین بر اساس نقشهٔ قومی، به سه بخش صرب‌نشین، کروات‌نشین و مسلمان‌نشین تقسیم شود. اما این پیشنهاد از سوی بوسنیایی‌های مسلمان رد شد. در پایان تابستان ۱۹۹۲، صرب‌های بوسنی —که از سوی ارتش یوگسلاوی حمایت می‌شدند— موفق به اشغال دو سوم از بوسنی و هرزگوین شدند. آن‌ها در سرزمین‌های زیر کنترل خود، «سیاست پاکسازی قومی» علیه بوسنیایی‌های مسلمان و کروات‌ها را در ابعادی وسیع به اجرا درآوردند. در این راه صرب‌ها با تبعید و کشتار بسیاری از مناطق تحت کنترل خود را از جمعیت کروات و بوسنیایی خالی کردند. تلاش‌های بین‌المللی برای صلح نیز به دلیل عدم پذیرش کنترل مناطق پاکسازی شده توسط صرب‌ها به دست آنان بی‌نتیجه ماند. برای همین در اوایل ۱۹۹۴ میلادی، بر اثر فشارهای آمریکا، کروات‌های بوسنی و بوسنیایی‌های مسلمان علیه صرب‌ها متحد شدند. در این میان جابه‌جایی جمعیت به صورت صلح‌آمیز میان کروات‌ها و مسلمانان بوسنیانی هنوز جریان داشت. در تابستان ۱۹۹۵ میلادی، نیروی‌های مشترک کروات‌ها و بوسنیایی‌های مسلمان توانستند مناطق اشغال شده توسط صرب‌ها از سال ۱۹۹۲ به بعد را بازپس بگیرند. پس از این بازپس‌گیری، صرب‌ها به طور جدی حاضر به آغاز مذاکرات صلح شدند. سرانجام با امضای قراداد صلح در ۱۴ دسامبر ۱۹۹۵ میلادی در پاریس، جنگ بوسنی به پایان رسید.[۴۸][۴۹]
از علل به وجود آمدن این پاکسازی‌ها در بوسنی می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: مبارزه در برابر تهدید جریانات بنیادگرای اسلامی که در پی ایجاد جمهوری اسلامی در قلب اروپا بودندتلاش امپریالیسم صربی برای ایجاد صربستانی بزرگترتلاش ارتش فدرال یوگسلاوی برای حفظ یکپارچگی کشورمنازعات تاریخی و درگیری بر سر به دست آوردن قدرت و سرزمین میان صرب‌ها، کروات‌ها و بوسنیایی‌های مسلمانتبانی و توافق صرب‌ها و کروات‌ها برای تقسیم بوسنی و هرزگوین میان خود[۴۸]
کمیسیونی که از کارشناسان سازمان ملل، جهت رسیدگی به وقایع بوسنی و هرزگوین تشکیل شده‌بود، اولین تعریف‌ها را از پاکسازی قومی و سازوکارهای انجام آن اینگونه بیان کرد:
سازوکار انجام پاکسازی قومی را می‌توان «قتل، شکنجه، دستگیری و بازداشت خودسرانه، اعدام‌های فرا قضایی، تجاوز به عنف و ضرب و جرح جنسی، و همچنین اخراج و اجرای حملات نظامی علیه غیرنظامیان» شمرد.[۲]
یکی از اعمال صرب‌ها برای پیاده‌سازی سیاست‌های پاکسازی قومی علیه مسلمانان بوسنی و هرزگوین، تجاوز جنسی سربازان صرب به زنان بوسنیایی مسلمان بود. آنان به زنان مسلمان تا زمانی که باردار شوند تجاوز می‌کردند و سپس تا زمان بی‌خطریِ سقط جنین، آنان را زندانی کرده و سپس آن‌ها را آزاد می‌کردند. منطق این کار، پاکسازی نژادی توسط بچه‌دار کردن به وسیلهٔ نژاد صرب، و همچنین وادا کردن مسلمانان به مهاجرت بود.[۴]
پاکسازی قومی در قفقاز جنوبی


تصویری از آشوب، غارت و آتش‌سوزی در شهر صنعتی سومقاییت در جرکشتار آن شهرتوسط ارامنه.
مجموعه حوادث و درگیری‌های میان جمهوری آذربایجان با نیروهای ارمنی قره‌باغ و ارمنستان بر سر مالکیت منطقهٔ قره‌باغ در فاصلهٔ میان سال‌های ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۴، منجر به کشتارها، مهاجرت‌ها و پاکسازی‌های قومی وسیعی توسط ارامنه بر آذریها در این منطقه شد. در سال ۱۹۲۳، ژوزف استالین —رهبر وقت شوروی— در راستای سیاست‌های یکدست‌سازی و همگن کردنِ مردم شوروی و کم‌رنگ کردن هویت‌های قومی-محلی، منطقهٔ قره‌باغ که ۹۰ درصد از جمعیتش را آذریها  تشکیل می‌دادند، به جمهوری آذربایجان ملحق کرد. در دههٔ هشتاد قرن بیستم میلادی، شوروی شاهد اصلاحات و بازتر شدن فضای سیاسی بود. در پی این اصلاحات، ارامنهٔ قره‌باغ —که هنوز ۷۵ درصد از جمعیت آن منطقه راکه به زور و حمایت روسیه تشکیل می‌دادند— با برپایی تظاهرات خیابانی و درخواست حکومت محلی قره‌باغ در فوریهٔ سال ۱۹۸۸، خواستار جدایی از جمهوری آذربایجان و الحاق سرزمین قاراباغ آذربایجان به  ارمنستان شدند.[۵۰]


زنی بی‌سرپناه و رانده شده از قره‌باغ.
این درخواست تغییر مرز، از سوی حکومت مرکزی شوروی رد شد. با افزایش تنش‌های قومی در منطقه، جنگ میان ارمنستان و پارتیزان‌های ارمنی قره‌باغ از یک سو و جمهوری آذربایجان از سوی دیگر اجتناب‌ناپذیر شد. آتش این درگیری‌ها با فروپاشی شوروی شعله‌ورتر شد. در این جنگ‌ها، پاکسازی قومی  بوقوع پیوست. آذری‌های ساکن قره‌باغ، بر اثر خشونت و کشتارهای ارمنی مجبور به فرار و مهاجرت به جمهوری آذربایجان شدند، ارمنی‌های ساکن در شهرهای جمهوری آذربایجان موجبات برگشت حدود ۳۵۰ هزار ارمنی ساکن در باکو و سومقاییت را فراهم کردند. در برخی موارد نیز این خشونت‌ها — مانند رخداد سومقاییت — به کشتار منجر شد. در طرف مقابل نیز، خشونت‌های صورت گرفته از سوی ارامنه باعث فرار و کشته شدن آذری‌های بسیاری در مناطق ارمنی‌نشین شد. یکی از این موارد،نسل کشی وکشتار آذری‌های خوجالی پس از سقوط این شهر به دست نیروهای ارمنی‌است که در آن صدها آذری — شامل مردان، زنان و کودکان — به طرز وحشیانه ای کشته شدند.[۵۰][۵۱][۵۲][۵۳]
پاکسازی قومی در رواندا
نوشتار اصلی: نسل‌کشی رواندا


اجساد قربانیان نسل‌کشی در مدرسهٔ فنی مورامبی، جایی که تعدادی از قربانیان کشتارهای رواندا کشته شدند، این مدرسه اکنون به موزه نسل‌کشی تبدیل شده‌است.
پاکسازی قومی در رواندا، قتل‌عامی‌ست سامانمند و سازمان یافته که در سال ۱۹۹۴ میلادی توسط عناصر افراطی قوم «هوتو» علیه قوم «توتسی» و هر آن کَس که مخالف انجام کشتارها بود صورت گرفت. کشتارِ توتسی‌های و عناصر ملایم هوتو، در بازه‌ای ۱۰۰ روزه میان ماه‌های آوریل تا ژوئیهٔ سال ۱۹۹۴ میلادی به وقوع پیوست. قوم هوتو از نظر جمعیتی در رواندا اکثریت و توتسی‌ها اقلیت محسوب می‌شدند. برآورد می‌شود که حدود ۲۰۰ هزار هوتو با تحریک و تبلیغاتِ رسانه‌های رواندا، در این کشتارها شرکت جستند. بیش از ۸۰۰ هزار شهروند رواندا —در وهلهٔ نخست توتسی‌ها و پس از آن هوتوهای میانه‌روتر— کشته شدند.[۵۴]
پاکسازی قومی و حقوق بین‌الملل
کمیسیونی از کارشناسان سازمان ملل که جهت رسیدگی به وقایع بوسنی و هرزگوین تشکیل شده بود، در ماه فوریه ۱۹۹۳ اعلام کردند که پاکسازی قومی جرمی علیه قوانین بین‌المللی می‌باشد. اگرچه امروزه مفهوم پاکسازی قومی به‌خوبی فهمیده شده، اما پاکسازی قومی بر خلاف نسل‌کشی وارد متون حقوقِ بین‌الملل نشده است و به عنوان شکلی از جرایمی که پیشتر تعریف شده مانند جنایت علیه بشریت و جنایات جنگی طبقه‌بندی می‌شود که این تلقی در مواردی می‌تواند با مصوبهٔ کنوانسیون نسل‌کشی در تناقض باشد.[۲]
از لحاظ حقوقی تمایز میان نسل‌کشی و پاکسازی قومی این است که در پاکسازی قومی هدف تنها حذف گروه یا گروه‌هایی، از مکان‌هایی‌است که می‌تواند از طریق جابه‌جایی اجباری آن‌ها انجام شود. اما در نسل‌کشی هدف تخریب قوم و قتل‌عام است. بنابراین پاکسازی قومی در حالت افراطی که حذف یک گروه به وسیلهٔ قتل‌عام آن‌ها انجام شود، و یا اینکه روش استفاده شده برای اخراج به گونه‌ای باشد که افراد زیادی در این فرایند کشته شوند، بیشترین شباهت را با نسل‌کشی پیدا می‌کند. تمایز میان پاکسازی قومی و نسل کشی زمانی مشکل می‌شود که نبردی برای پاکسازی قومی وجود داشته باشد اما مواردی از نسل‌کشی هم در این فرایند انجام پذیرد.[۲]
مبانی نظری
انگیزه عاملان
وقوع پاکسازی قومی در مقیاس بزرگ، بدون همکاری هزاران نفر از مردم یک جامعه امکان‌پذیر نیست، و سؤالی که پیش می‌آید این است که چه می‌شود که افراد عادی جامعه چنین جنایاتی را انجام دهند؟ معروف‌ترین پاسخ مبتنی بر آزمایش میلگرم است که میزان اطاعت شرکت‌کنندگان در آزمایش از قدرت، و دشواری‌ای که در رد کردن قدرت و مقام علمی را دارند را نشان می‌دهد. آزمایش معروف دیگری، به نام آزمایش زندان استنفورد، نشان می‌دهد که مردم عادی قادر به انجام ظالمانه‌ترین کارها هستند اگر اجازه انجام آن توسط نهادهای مشروع داده شود. به طور کلی می‌توان عاملان پاکسازی قومی را به نُه دسته تقسیم کرد:[۵۵] قاتلان ایدئولوژیک: این دسته از قاتلان که معمولاً در سطوح و مقامات بالای عاملان یافت می‌شوند به‌درستی و عدالت پاکسازی قومی اعتقاد داشته و باور دارند که اهداف بالاتری این عمل را توجیه می‌کند. معمول‌ترین توجیه اینکه پاکسازی را در واقع دفاع شخصی تفسیر و خود را قربانی واقعی توصیف کنند.[۵۵]قاتلان متعصب: این دسته از قاتلان پیرو تعصباتی هستند که در مکان و زمان آن‌ها وجود دارد. به عنوان مثال یهودیان، مسلمانان و مردمان مستعمرات مورد تنفر قاتلانشان بودند.[۵۵]قاتلان خشن: این دسته از قاتلان خود به خود به سمت قتل کشیده می‌شوند. برخی حالت سادیستی داشته و از زجر دیگران لذت می‌برند، اما افراد خیلی بیشتری هنگام انجام خشونت احساس رهایی و آزادی از اضطراب عاطفی می‌کنند. بعضی از قاتلان این دسته، زمانی تحت تحقیر قرار گرفته و احساس تهدید شدن کرده‌اند. آن‌ها از این موضوع خشمگین شده و انتقام گرفتن را عادلانه می‌بینند. از اینکه قدرت نامحدودی بر قربانیان دارند و از اینکه انتقام می‌گیرند احساس خوبی می‌کنند.[۵۵]قاتلان ترسو: این دسته از قاتلان از ترس اینکه اگر از قدرت اطاعت نکنند و نکشند، خودشان کشته شوند و یا عضوی را از دست بدهند، دست به قتل می‌زنند. این دسته از قاتلان معمولاً از روی اکراه می‌کشند.[۵۵]قاتلان حرفه‌ای: این دسته از قاتلان به صورت حرفه‌ای آدمکش بوده و توسط نهادی استخدام می‌شوند. در صورتی که بپذیرند، جهت ارتقای شغلی برایشان مؤثر است و اگر نپذیرند موقعیت شغلی شان را بدتر می‌کنند.[۵۵]قاتلان مادی‌گرا: این دسته از قاتلان به دنبال غارت اموال و یا شغلی قربانیانشان هستند. برخی از این افراد زندانیانی هستند که در صورتی که در کشتارها همکاری کنند به آن‌ها قول آزادی از زندان داده می‌شود.[۵۵]قاتلان باانضباط: این دسته از قاتلان کسانی هستند که عدم پیروی از دستورها را غیرسالم می‌دانند و بیش از اینکه از روی ترس قتل را انجام دهند به داشتن انضباط و انجام وظیفه اهمیت می‌دهند.[۵۵]قاتلان رفیق‌باز: این دسته از قاتلان تحت فشار اطرافیان به قتل روی می‌آورند و جدا شدن از گروه را باعث از دست رفتن حمایت عاطفی گروه از آن‌ها می‌بینند.[۵۵]قاتلان دیوانسالار: این دسته از قاتلان در قفس بوروکراسی مدرنیته محبوس شده‌اند و اطاعت برای آن‌ها عادت شده‌است. منشأ این عادت روال نهادینه‌ای‌است که آن‌ها را در «پیش پا افتادگی شر (Banality of evil)» مؤسسات جوامع مدرن محبوس می‌کند.[۵۵]
افراد مختلف ممکن است ترکیبی از انگیزه‌های فوق را داشته باشند. نقش محیط در توضیح وقوع پاکسازی قومی نیز اهمیت دارد. مایکل مان می‌نویسد که اگر من در دهه ۱۹۳۰ در آلمان و در فضای دانشگاهی آن دوران بودم، به احتمال خیلی زیاد تحت تأثیر ملی‌گرایی محافظه‌کارانه قرار می‌گرفتم و تا حدی با اهداف نازی‌ها احساس همدردی می‌کردم، و اگر زیست‌شناس بودم تحت تأثیر نژادگرایی علمی قرار می‌گرفتم. اوتو اهلندرف یک جامعه‌شناس بود که تحقیقات دانشگاهیش در مورد فاشیسم نهایتاً او را به یک نازی تبدیل کرد. اگرچه در ابتدا به دلایل اخلاقی با رهبران نازی دچار مشکل شد، اما نهایتاً وظیفه‌اش را در هدایت یکی از جوخه‌های اعدام انجام داد. به گفتهٔ مایکل مان، تمامی انسان‌ها در صورتی که در شرایط مشخص قرار بگیرند می‌توانند به انجام پاکسازی قومی خونبار نزدیک بشوند.[۵۵]
پاکسازی قومی و فلسفه
از پاکسازی قومی در زیرشاخه‌های مختلف فلسفه صحبت به میان رفته‌است که در آینجا نمونه‌هایی از آن را ذکر می‌کنیم.
یکی از ارکان اصلی انتقادات مکتب اعتراضی تعالی‌گرایی، اعتراض به پاکسازی قومی سرخپوستان توسط دولت آمریکا بود.[۵۶] در بحث مربوط به تروریسم، نظر برخی فلاسفه درباب تروریسم و پاکسازی قومی چنین است که اگر راهی بجز دست زدن به اقدامات تروریستی برای قوم تحت نسل‌کشی یا پاکسازی باقی نماند، تحرکات تروریستی قوم مورد پاکسازی موجه است.[۵۷] از پاکسازی قومی و نسل کشی در استدلال‌های مربوط به مسئولیت جمعی (که در آن کل افراد یک گروه مسئول اشتباهاتی شناخته می‌شوند) استفاده می‌شود.[۵۸] یکی از مباحث پیرامونی پاکسازی قومی، مسئله «مداخله مسلحانه بشردوستانه» دولت‌های خارجی در کشور مجری پاکسازی قومی‌ست. پرسش اصلی در این باب این است که دقیقاً در چه صورتی می‌توان مداخله دولت‌های خارجی را توجیه کرد.[۵۹] در فلسفه اخلاق، ریچارد رورتی، فیلسوف پست‌مدرن، معتقد است که میان نحوه فکر عاملان پاکسازی قومی و فلاسفه اخلاق خویشاوندی وجود دارد. به عقیده رورتی فلسفه - در پایه‌ای‌ترین شکل آن - منجر به محروم کردن برخی انسان‌ها از خصایص انسانی شده‌است.[۶۰] فرانسیس ریوز در نقد نظریات پست‌مدرن رورتی می‌نویسد که او در فلسفه‌اش هیچ دلیل منطقی‌ای نمی‌تواند ارایه کند که از انجام رفتارهای بشردوستانه در مقابل انجام رفتارهایی مانند نسل‌کشی حمایت کند. برای پست‌مدرن‌هایی مانند رورتی، مهربان بودن و ظالم بودن از لحاظ استدلال منطقی به یک میزان قابل توجیه هستند.[۶۱]
پاکسازی قومی و دموکراسی
برخی از محققان در فلسفه و علوم سیاسی به رابطه‌ای که به عقیده آن‌ها میان دموکراسی و پاکسازی قومی وجود دارد اشاره کرده‌اند. به گفتهٔ دیوید ویلیامز مطالعه تاریخ آمریکا بیانگر پارادکسی‌است که چگونه «امپراتوری آزادی جفرسون» با پاکسازی قومی سرخپوستان آغاز شد. ویلیامز می‌نویسد که فلاسفه‌ای مانند میشل فوکو و هاجیمه تانابه از مطالعه سوژه به این نتیجه رسیده‌اند که ترس بخشی از شالوده ذاتی دموکراسی را تشکیل می‌دهد. دموکراسی نیازمند سوژه‌است و این سوژه شامل قدرتی می‌شود که نابود کردن دشمنانش را تهییج کرده و ظرفیت انجام آن را به وجود می‌آورد. به عقیده برخی از فلاسفه رمز موفقیت و شکوفایی دموکراسی این است که با تأکید پیوسته بر جنبه‌های مثبتش خودش را گمراه می‌کند و تصویری وهم‌آلود و فریبنده از خودش ترسیم می‌کند.[۶۲] مایکل مان استدلال می‌کند که احتمال اینکه دموکراسی‌های جدید دست به پاکسازی قومی بزنند حتی از رژیم استبدادی پایدار بیشتر است.[۲] مان می‌پذیرد که دموکراسی یک ایده‌آل است، و می‌نویسد که دموکراسی‌های کمی بوده‌اند که دست به پاکسازی قومی زده‌اند، اما دموکراسی همواره با خودش امکان مبدل شدن به وسیله‌ای برای پاکسازی قومی را همراه داشته‌است.[۶۳] آیدین صالحیان در نقد نظریه مایکل مان می‌نویسد که بسیاری رژیم‌هایی که پاکسازی قومی را انجام داده‌اند را دموکراتیک محسوب نمی‌کنند. بنابراین موضوع اصلی تعریف صحیح از دموکراسی‌است.[۶۴] میلتون آسمان معتقد است که تفسیر مایکل مان از داده‌های تاریخی همانند دیگر مطالعات مورد اختلاف نظر خواهد بود.[۶۵]
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پانویس:
  ↑ ۱٫۰۰ ۱٫۰۱ ۱٫۰۲ ۱٫۰۳ ۱٫۰۴ ۱٫۰۵ ۱٫۰۶ ۱٫۰۷ ۱٫۰۸ ۱٫۰۹ ۱٫۱۰ «ethnic cleansing.» Encyclopædia Britannica. 2010. Encyclopædia Britannica Online. 10 Jul. 2010 [۱]>.↑ ۲٫۰۰ ۲٫۰۱ ۲٫۰۲ ۲٫۰۳ ۲٫۰۴ ۲٫۰۵ ۲٫۰۶ ۲٫۰۷ ۲٫۰۸ ۲٫۰۹ ۲٫۱۰ ۲٫۱۱ ۲٫۱۲ ۲٫۱۳ ۲٫۱۴ ۲٫۱۵ ۲٫۱۶ ۲٫۱۷ ۲٫۱۸ ۲٫۱۹ Bloxham, Donald; Moses, A. Drik. «Ethnic Cleansing versus Genocide». در The Oxford Handbook of Genocide Studies. New York: Oxford University Press، ۲۰۱۰. ۴۲-۴۵. ISBN 0-19-923211-3.↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ Mann, Micheal. «The dark side of democracy: explaining ethnic cleansing». در Genocidal Democracies in the New World. New York: Cambridge University Press، ۲۰۰۵. ۷۰. ISBN 0-521-53854-8.↑ ۴٫۰ ۴٫۱ Card, Claudia. Confronting Evils: Terrorism, Torture, Genocide. Cambridge: Cambridge University Press، 2010. p. 268. ISBN 0-521-72836-3.↑ ۵٫۰ ۵٫۱ Bell-Fialkoff, Andrew. A Brief History of Ethnic Cleansing. . Journal of Foreign Affairs (Council on Foreign Relations) 72, no. 3 (Summer, 1993): 110–121.↑ D. Cooper, Allan. The geography of genocide. Lanham, Maryland: University Press of America، 2009. 127. ISBN 0761840978.↑ «JOSHUA 8:1-2-8:28-29, Israel Destroys //the Town of Ai». Bible and Koran. بازبینی‌شده در ۱۶ نوامبر ۲۰۱۰.↑ Colson, Chuck; Geisler, Norm; Hanegraaff, Hank. The Apologetics Study Bible: Understand Why You Believe. B&H Publishing Group، 2007. pp. 116-117. ISBN 1-58640-446-8.↑ ۹٫۰ ۹٫۱ Freedman, David Noel; Myers, Allen C.;Beck, Astrid B.. Eerdmans Dictionary of the Bible. Wm. B. Eerdmans Publishing Company، 2000. pp. 274-276. ISBN 0-8028-2400-5.↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ Boardman, John. «Assyria and Babylonia». در The Assyrian and Babylonian empires and other states of the Near East, from the eighth to the sixth centuries B.C., Volume ۳. Cambridge: Cambridge University Press، ۱۹۹۱. ۸۸. ISBN 0-521-22717-8.↑ Thomas Edmund Farnsworth Wright. A dictionary of world history. New York: Oxford University Press، 2006. 208. ISBN 0-19-920247-8.↑ Ethelred II (king of England). Encyclopædia Britannica Online.↑ Campbell, Alistair. Encomium Emmae Reginae. Cambridge: Cambridge University Press، 1998. xviii. ISBN 0-521-62307-3.↑ R. Mundill, Robin. «Interpreting the English Expulsion». در England's Jewish Solution: Experiment and Expulsion, 1262-1290. Cambridge: Cambridge University Press، 1998. 276. ISBN 0-521-58158-8.↑ Chazan, Robert. The Jews of Medieval Western Christendom, 1000-1500. Cambridge: Cambridge University Press، 2006. pp. 165-166. ISBN 0-521-84666-0.↑ Expulsion of Jews from France in 1306, BBC - Religions, 24 September 2010↑ Cowans, Jon. Early modern Spain: a documentary history. University of Pennsylvania Press، 2003. pp. 20-24. ISBN 1-8122-3716-1.↑ Phillips Jr, William D.; Phillips, Carla Rahn. A Concise History of Spain. New York: Cambridge University Press، 2010. 115. ISBN 0-521-84513-7.↑ Luck, Steve. The American desk encyclopedia. New York: Oxford University Press US، 1998. 296. ISBN 0-19-521468-0.↑ ۲۰٫۰ ۲۰٫۱ Cowans, Jon. Early modern Spain: a documentary history. University of Pennsylvania Press، 2003. p. 145. ISBN 1-8122-3716-1.↑ ۲۱٫۰ ۲۱٫۱ Peters, F. E.. «Chapter five». در The Monotheists: Jews, Christians, and Muslims in Conflict and Competition, Volume I: The Peoples of God. New Jersey: Princeton University Press، 2005. pp. 182-183. ISBN 0-691-11460-9.↑ Dowty, Alan. Closed Borders: The Contemporary Assault on Freedom of Movement. Yale University Press، 1989. 33. ISBN 0-300-03824-0.↑ ۲۳٫۰ ۲۳٫۱ ۲۳٫۲ Bloxham, Donald; Moses, A. Drik. «Ethnic Cleansing versus Genocide». در The Oxford Handbook of Genocide Studies. New York: Oxford University Press، ۲۰۱۰. ۴۸. ISBN 0-19-923211-3.↑ ۲۴٫۰ ۲۴٫۱ ۲۴٫۲ ۲۴٫۳ ۲۴٫۴ ۲۴٫۵ رولان برتون. «فصل پنجم: راه‌های منفی سیاست قومی». در قوم‌شناسی سیاسی. ترجمهٔ ناصر فکوهی. چاپ دوم. تهران: نشر نی، ۱۳۸۴. ۱۸۵-۲۰۶. ISBN 964-312-585-8.↑ ۲۵٫۰۰ ۲۵٫۰۱ ۲۵٫۰۲ ۲۵٫۰۳ ۲۵٫۰۴ ۲۵٫۰۵ ۲۵٫۰۶ ۲۵٫۰۷ ۲۵٫۰۸ ۲۵٫۰۹ ۲۵٫۱۰ Bloxham, Donald and A. Drik Moses. “Ethnic Cleansing versus Genocide”. In The Oxford Handbook of Genocide Studies. New York: Oxford University Press, 2010. 49-55. ISBN 0-19-923211-3.↑ ۲۶٫۰ ۲۶٫۱ Kasaba, Reşat. The Cambridge history of Turkey: Turkey in the modern world. Cambridge: Cambridge University Press، 2008. pp. 175-176. ISBN 0-521-62096-1.↑ ۲۷٫۰ ۲۷٫۱ Winter J.M.. America and the Armenian genocide of ۱۹۱۵. Cambridge University Press، ۲۰۰۳. pp. ۱۵۰, ۱۸۹-۱۹۱. ISBN 0-521-82958-5.↑ Bloxham, Donald. The Final Solution: A Genocide. Oxford University Press، 2009. 3. ISBN 0-19-955033-3.↑ Karsh, Efraim; Karsh, Inari. Empires of the sand: the struggle for mastery in the Middle East, 1789-1923. Harvard University Press، 2001. p. 160. ISBN 0-674-00541-4.↑ Hovannisian, Richard G.. The Armenian genocide: cultural and ethical legacies. Transaction Publishers، 2007. pp. 271-272. ISBN 0-7658-0367-2.↑ Bloxham, Donald. The great game of genocide: imperialism, nationalism, and the destruction of the Ottoman Armenians. Oxford University Press، 2005. pp. 156-162. ISBN 0-19-927356-1.↑ Pinkus, Benjamin. The Jews of the Soviet Union: The History of a National Minority. Cambridge: Cambridge University Press، 1990. pp. 31-32. ISBN 0-521-34078-0.↑ Bloxham, Donald; Moses, A. Drik. «Balkanization or Americanization: A Geopolitical Theory of Ethnic Change». در The Oxford Handbook of Genocide Studies. New York: Oxford University Press، 2010. 419-418. ISBN 0-19-923211-3.↑ Collins, Randall. «Ethnic Cleansing versus Genocide». در Macrohistory: essays in sociology of the long run. Stanford, California: Stanford University Press، 1999. 87. ISBN 0-19-927356-1.↑ Hayes, Peter. Lessons and Legacies III: Memory, Memorialization, and Denial. Northwestern University Press، 1999. p. 63. ISBN 0-8101-1665-0.↑ Herf, Jeffrey. The Jewish enemy: Nazi propaganda during World War II and the Holocaust. Harvard University Press، 2006. 1. ISBN 0-674-02175-4.↑ Rosenfeld, Alvin.H. Thinking about the Holocaust: after half a century. Indiana University Press، 1997. 119. ISBN 0-253-33331-8.↑ Barnes, Steven A. «Chapter four». در Death and Redemption: The Gulag and the Shaping of Soviet Society. New Jersey: Princeton University Press، 2011. p. 146. ISBN 0-691-15108-3.↑ ۳۹٫۰ ۳۹٫۱ ۳۹٫۲ ۳۹٫۳ ۳۹٫۴ E. Kaiser, David. Politics and war: European conflict from Philip II to Hitler. Harvard University Press، 2000. 409. ISBN 0-674-00272-5.↑ Ambrosius, Gerold; Hubbard, William H.. A social and economic history of twentieth-century Europe. Harvard University Press، 1989. 33. ISBN 0-674-81340-5.↑ ۴۱٫۰ ۴۱٫۱ Magocsi, Paul R.. Encyclopedia of Canada's peoples. Toronto: University of Toronto Press، 1999. 589. ISBN 0-8020-2938-8.↑ ۴۲٫۰ ۴۲٫۱ Korman, Sharon. The right of conquest: the acquisition of territory by force in international law and practice. New York: Oxford University Press US، 1996. 175. ISBN 0-19-828007-6.↑ Davies, Norman. God's Playground: 1795 to the present. New York: Columbia University Press، 2005. 422. ISBN 0-231-12819-3.↑ Hoffmann, Stefan-Ludwig. Guilt, suffering, and memory: Germany remembers its dead of World War II. Indiana University Press، 2010. 238. ISBN 0-253-35376-4.↑ Staub, Ervin. Overcoming Evil: Genocide, Violent Conflict, and Terrorism. Oxford University Press، 2010. 68. ISBN 0-19-538204-4.↑ Bloxham, Donald; Moses, A. Drik. «Ethnic Cleansing versus Genocide». در The Oxford Handbook of Genocide Studies. New York: Oxford University Press، ۲۰۱۰. ۵۷. ISBN 0-19-923211-3.↑ Benveniśtî, Eyāl. «Chapter Six». در The international law of occupation. New Jersey: Princeton University Press، 2004. pp. 177-179. ISBN 0-691-12130-3.↑ ۴۸٫۰ ۴۸٫۱ Crawford, Keith. East Central European politics today: from chaos to stability?. Manchester: Manchester University Press ND، 1996. pp. 149-151. ISBN 0-7190-4621-1.↑ Paris, Roland. At war's end: building peace after civil conflict. Cambridge: Cambridge University Press، 2004. pp. 97-100. ISBN 0-521-83412-0.↑ ۵۰٫۰ ۵۰٫۱ Magocsi, Paul R.. Encyclopedia of Canada's peoples. Toronto: University of Toronto Press، 1999. pp. 215-219. ISBN 0-8020-2938-8.↑ Johnson, Jerry L.. Crossing borders--confronting history: intercultural adjustment in a post-Cold War world. Lanham, Maryland: University Press of America، 2000. pp. 142-144. ISBN 0-7618-1536-8.↑ Companjen, Françoise; Versteegh, Lia. Exploring the Caucasus in the 21st Century: Essays on Culture, History and Politics in a Dynamic Context. Amsterdam: Amsterdam University Press، 2011. pp. 117-119. ISBN 9-0896-4183-0.↑ Kaufman, Stuart J.. Modern hatreds: the symbolic politics of ethnic war. New York: Cornell University Press، 2001. p. 73. ISBN 0-8014-3802-0.↑ «Rwanda genocide of 1994.» Encyclopædia Britannica. 2011. Encyclopædia Britannica Online. 23 April. 2011 [۲]>.↑ ۵۵٫۰۰ ۵۵٫۰۱ ۵۵٫۰۲ ۵۵٫۰۳ ۵۵٫۰۴ ۵۵٫۰۵ ۵۵٫۰۶ ۵۵٫۰۷ ۵۵٫۰۸ ۵۵٫۰۹ ۵۵٫۱۰ Mann, Micheal. «The dark side of democracy: explaining ethnic cleansing». در Genocidal Democracies in the New World. New York: Cambridge University Press، 2005. 26-29. ISBN 0-521-53854-8.↑ «Transcendentalism». Stanford Encyclopedia of Philosophy. بازبینی‌شده در ۱۹ ژانویهٔ ۲۰۱۱.↑ «Terrorism». Stanford Encyclopedia of Philosophy. بازبینی‌شده در ۱۹ ژانویهٔ ۲۰۱۱.↑ «Collective Responsibility». Stanford Encyclopedia of Philosophy. بازبینی‌شده در ۱۹ ژانویهٔ ۲۰۱۱.↑ «Humanitarian intervention». Routledge Encyclopedia of Philosophy. بازبینی‌شده در ۱۹ ژانویهٔ ۲۰۱۱.↑ Roberts, Peri; Sutch, Peter. An introduction to political thought: a conceptual toolkit. Edinburgh University Press، 2004. pp. 287-288. ISBN 0-7486-1680-2.↑ Reeves, M. Francis. Platonic engagements: a contemporary dialogue on morality, justice and the Business World. University Press of America، 2004. p. 92. ISBN 0-7618-2770-6.↑ Williams, David. Defending Japan's Pacific war. Routledge، 2004. p. 177. ISBN 0-415-32314-2.↑ Mann, Micheal. «The dark side of democracy: explaining ethnic cleansing». در Genocidal Democracies in the New World. New York: Cambridge University Press، 2005. 3. ISBN 0-521-53854-8.↑ Salehyan, Idean. “Review: The dark side of democracy: explaining ethnic cleansing”. vol. 43. Journal of Peace Research, 2006. 121.↑ Esman, Milton J. “Review: The dark side of democracy: explaining ethnic cleansing”. vol. 28. The International History Review, 2006. 234.
 

بحران سیاسی آذر بایجان پس از اضمحلال نظام دو قطبی ( 4 )

 



 

                                    بحران سیاسی آذربایجان






                                                                نویسنده : قادر توکلی کردلر



تاریخ سیاسی نخجوان : 1917-1991



هنگامی که اوضاع در نخجوان به واسطه جنگ ودرگیری با ارامنه بسیار پیچیده بود فرمانده جبهه شرق ترکها کاظم قارابکر پاشا که لشگر 11 قفقاز زیر نظر وی بود ، نخجوان را از شقاوت ارامنه رهانید و بدنبال حمایت ترکیه در سال 1918 جمهوری ارس را تاسیس نمود که به مبارزه با حضور و نفوذ ارامنه به رهبری داشناکها در نخجوان تاسیس شد . در ژانویه 1919 نخجوان از طرف انگلیسها اشغال شد انگلیسها می‎خواستند که نخجوان در ترکیب ارمنستان قرار بگیرد در همین راستا مذاکراتی نیز از سوی انگلستان با رهبران داشناکها انجام شده بود که این امر علائق داشناکها را با مساواتیان تنگتر می‎کرد .

در تابستان 1919 داشناکها با حمایت انگلیسیها نخجوان را گرفتند و جمهوری ارس سقوط کرد در تشکیل حکومت نظامی نخجوان ژنرال اسبق روسیه شلکو نیکوف و بعدا داشناک به نام وارشامیان به ریاست حکومت منصوب شد .

در تاریخ 30 آوریل 1919 در نخجوان جنگ بزرگی میان ارامنه و مسلمانان شروع شد که در این جنگ هم از آنجائیکه دست بلشویکها نمایان بود به مسلمانان ترک آذربایجان تلفات زیادی وارد آمد و ارامنه به کمک بلشویکها عده زیادی از نخجوانیها را زنده زنده پوست کندند . در همان مدت فعالیت حزب داشناکسیون ارمنستان بر اساس ادعاهای کشور ارمنستان از دریا تا دریا سیاستهای توسعه طلبانه ارمنستان نحجوان را نیز شامل می‎شد . (1)

ارمنیها در فکر بوجود آوردن یک امپراطوری یا ارمنستان بزرگ از دریا تا دریا (دنیزدن ،‌ دنیزه)[1]بودند که شامل آذربایجان و قسمت شرق ترکیه را نیز شامل می‎شد و حتی ژنرال آندرانیک در شرق آناتولی دست به کشتار مردم آناتولی و شرق ترکیه زد و در آذربایجان غربی نیز کشت و کشتار وسیعی را به راه انداخت که نزدیک به 60 درصد از اهالی آذربایجان در بین سالهای 20-1918 به خاک خون کشیده شدند ، در اوایل قرن بیستم تجاوز ارامنه شکل بخصوصی بخود گرفت حزب داشناک در فکر بوجود آوردن امپراطوری ارمنی همواره مردمان آذربایجان را مورد تاخت و تاز قرار می‎دادند نخجوان نیز از جمله مناطقی است که در سال 1918 مورد هجوم داشناکها قرار گرفت که در یول 1918 توسط ژنرال کاظم قارابکر پاشا آزاد گردید و بعدها نیز دوباره به دست ارمنی‎ها افتاد « در سال 1919 با حمایت انگلیسها » در سال 1921 مردمان نخجوان مبارزات وسیعی را بر علیه تهاجم داشناکها نشان دادند و مردمان نخجوان مقاومت کردند ، نخجوان نیز جز مناطقی بود که ارمینها خواستار اشغال آنرا داشتند.(2)

پس از اعلام موجودیت ارمنستان در 4 دسامبر 1920 روس‎ها با وجود حضور ترکها در نخجوان آنرا تسخیر کردند . استالین برای دلجویی از ارامنه به لحاظ واگذاری اداره امور نخجوان به آذربایجان در روزنامه « پراوا » در 4 دسامبر 1920 وعده الحاق قاراباغ و نخجوان را به ارمنستان می‎دهد . با شروع درگیریهای داخلی در ترکیه بین سلطان عثمانی و مصطفی کمال پاشا و شکستهای نظامی ترکها در جنگ با یونان ترکیه در قارص و بعد در مسکو با روسها وارد مذاکره می‎گردد و در نهایت در 10 اکتبر 1921 معاهده قارص بسته می‎شود که آشکارا ولایت قارص اردهان و آرترین را حفظ می‎کند ولی باطوم به گرجی‎ها بر می‎گردد . منطقه نخجوان بر اساس قراردادهای مذکور تحت حمایت آذریها می‎ماند . دوستی کمال پاشا با دولت شوروی به ترکها کمک می‎نمود که دولت ارمنستان استقلال نخجوان را به رسمیت بشناسد و ادعاهای خود را نسبت به این جمهوری کنار بگذارد بدنبال آن در 4 آوریل 1921 حکومت جدید در جمهوری خود مختار شوروی سوسیالیستی نخجوان تشکیل شد و علی قدیم اف به عنوان رئیس کمیساریای خلق و رئیس کمیته انقلابی نخجوان تعیین شد . (3)

در سال 1924 نخجوان بصورت ، جمهوری خودمختار نخجوان به زیر جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان درآمد چنانچه در بند 3 قانون اساسی شوروی در فصل 10 ، اصل 85 آمده است که جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان جمهوری خودمختار شوروی سوسیالیستی نخجوان را در بر دارد . (4)

در آغاز دهه نود 1990 نخجوان در ادامه سیاستهای پروستاریکا خود را مستقل اعلام کرد و از سازمان ملل متحد تقاضا نمود که حقوق آن کشور را به عنوان تصمیم گیرنده مستقل بشناسد .

قانون اساسی جمهوری مستقل آذربایجان با ریاست رئیس جمهوری آذربایجان جناب آقای « حیدر علی اف » و از طرف هیاتی که لایحه قانون اساسی جدید جمهوری آذربایجان را حاضر کرده بودند در تاریخ 12 نوامبر سال 1995 از طریق رفراندوم به تائید رسید و در 27 نوامبر همان سال به مرحله اجراء گذاشته شد . قانون اساسی جدیدآذربایجان فصل هفتم خود را به جمهوری نخجوان اختصاص داده است . (5)

 

تاریخ سیاسی و مناقشه قاراباغ :


سرزمین قاراباغ که در جنوب شرقی کوههای قفقاز قرار گرفته است ، دارای استان خودمختار بوده و تا قبل از 1991 در ترکیب آذربایجان بوده است و جزء سرزمین و خاک آذربایجانیها می‎باشد .

با امضای مقاوله نامه 1805 بین ژنرال روسی سیسیانف و ابراهیم خان حاکم قاراباغ مناطق گنجه ، قاراباغ ، تلمیش دین ، زنگه زور و شوراگل از ایران جدا به خاک روسیه انضمام گردید . این حرکت با انعقاد معاهده ترکمنچای در 1828 و تسلط روسیه بر قاراباغ کوهستانی ، ایروان ، نخجوان و اردوبارد تکمیل گردید .

آذبایجانیها و ارمنیها در طول تاریخ همواره روابط سردی با یکدیگر داشته اند و این ناشی از تمایل استقلال طلبانه ارامنه بوده است که حتی در مقابل تزارها نیز گاهی بروز می‎شد . این روابط سرد و قهرآمیز در سه دوره منجر به درگیری نظامی شده است دوره اول در سال 6-1905 و دوره دوم بین سالهای 20-1918 و دوره سوم هم از سال 1988 به بعد اتفاق افتاده است . در 1923 به قاراباغ بصورت قانونی جمهوری آذربایجان و در چهارچوب آن خودمختاری اعطا شد در 1985 با روی کارآمد گورباچف ارامنه قاراباغ با توجه به سیاست گلاسنوست ، به منظور بازنگری دولت مرکزی به مساله قاراباغ یک طومار با 90 هزار امضا تهیه کردند در پاسخ مقامات مرکزی یک ارمنی را بجای یک غیرارمنی به رهبری حزب کمونیست قاراباغ انتخاب کردند اما این تغییر جزئی ارامنه را آرام ساخت و به تظاهرات صلح آمیز خود ادامه دادند . (6)

بعد از این آذربایجانیها شروع به ترک ارمنستان کردند و تظاهرات ارمنی‎ها به سایر شهرها از جمله گنجه گسترش یافت و حدود 14000 ارمنی آذربایجان را ترک کرده و در ضمن تنشهای قومی در ارمنستان 8000 آذری از ارمنستان خارج شدند . (7)

قانون اساسی شوروی در بند 3 ، فصل 11 ، اصل 87 در سال 1977 توضیح داده است که جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان استان خودمختار قاراباغ کوهستانی را در بر دارد . بنابر « اصل 88 » حوزه خودمختار جزو یک خطه یا یک استان قانون تشکیل حوزه خودمختار در شوراهای عالی جمهوری متحده به تصویب می‎رسد . (8)

در سال 1988 پارلمان قاراباغ به جدایی کامل قاراباغ از آذربایجان و پیوستن آن به ارمنستان رای داد . بلافاصله مجلس آذربایجان این تصمیم را مردود خواند . در 15 ژوئن 1988 پارلمان ارمنستان خود را مستقل از شوروی خواند و در اوت 1990 کنگره ارمنستان بیانیه استقلال ارمنستان را تصویب کرد . (9)

در سال 1990 درگیریهای در مناطق مختلف قاراباغ میان ارامنه و آذریها درگرفت و در 17 اکتبر 1990 دولت آذربایجان به محاصره یکساله خط آهن ارمنستان خاتمه می‎دهد ، در سال 1991 با درگیریهای مختلف در قاراباغ مجموع آوارگان در این جنگ به 000/500 می‎رسد که در سال 1991 پارلمان آذربایجان با تصویب بیانیه‎ای استقلال این جمهوری را اعلام می‎کند . و یک ماه بعد پارلمان ارمنستان نیز رسما استقلال این جمهوری را اعلام می‎دارد.(10)

در زمستان 3-1992 با شکست نیروهای آذری از ارمنی‎ها و ورود سربازان ارمنستان به قاراباغ در آوریل 1993 ، مجددا ناآرامیها سراسر آذربایجان را فرا گرفت .

 

بحران قاراباغ : از 1988 تا 1992


بحران قاراباغ که ریشه تاریخی دارد ولی از اواخر قرن نوزدهم وارد مرحله تازه‎ای شده است که منجر به درگیری خونین بین آذربایجان وارمنستان شده است .

برخورد مجدد بر سر این سرزمین در فوریه 1988 آغاز شد این زمانی بود که شورای منطقه‎ای قاراباغ ازشورایعالی آذربایجان و ارمنستان درخواست نمود تا انتقال این سرزمین را به ارمنستان بپذیرد . با ردشدن این تقاضا از طرف مقامات آذربایجان تظاهرات عظیمی توسط ارامنه نه تنها در قاراباغ بلکه در ایروان نیز براه افتاد طوری که در این منطقه خشونتهایی از طرف ارامنه براه می‎افتاد که موجب ترک 8000 آذری از ارمنستان گردید ودر ژانویه 1989 در تلاش برای پایان بخشیدن به خشونتها در این منطقه حکومت شوروی فعالیت مقامات محلی در قاراباغ را معلق اعلام نمود و یک کمیته اداری ویژه را که در قبال شورای وزیران اتحاد شوروی مسئول بودند تشکیل داد در نوامبر 1989 حکومت شوروی کنترل قاراباغ را از « SAC » به یک کمیته سازمانی که توسط آذربایجان اداره می‎شد انتقال داد . بدنبال آن در دسامبر 1989 شورایعالی ارمنستان اعلام داشت که قاراباغ باید بخشی از یک جمهوری متحد ارمنی باشد.(11)

در 12 ژانویه 1989 در پی مذاکراتی که بین طرفهای درگیر در مسکو صورت گرفت بر طبق اساسنامه ویژه‎ای قاراباغ موقتا از تحت حاکمیت آذربایجان خارج و تحت اقتدار یک کمیسیون ویژه به ریاست یک نفر روس به نام آرکادی ولسکی قرار رگفت . وی دارای سه معاون ارمنی و یک معاون آذری بود و در واقع نوعی وضعیت استثنایی برقرار شد . در اوایل تشکیل این کمیسیون ویژه ، آذربایجان هر چند در مورد ثبات مرزها در آینده اطمینان خاطرهایی دریافت داشته بود ، ولیکن ناراضی بوده و ارامنه که این راه حل را پیش درآمدی برای تغییر وضع موجود می‎پنداشته‎اند از روند وقایع راضی‎تر بودند . اما پس از چند ماه ارامنه دریافتند که این عمل تنها برای آرام کردن وضع و بازگشت به وضع موجود قبلی صورت گرفته است . عملی که برای ارامنه قاراباغ به هیچ وجه قابل قبول نبود .

در مارس 1989 ارامنه قاراباغ خواهان انجام یک همه پرسی می‎شوند که به مردم قاراباغ اجازه دهد بصورت تام حق تعیین سرنوشت خود را به اجرا درآورند . از طرف دیگر آذریها معتقدند که اگر قرار است یک همه پرسی برگزار شود . باید در مقیاس جهوری باشد و کل مردم آذربایجان باید در مورد درخواست اقلیت ارمنی اظهارنظر کنند . این با ارامنه جنگ را دوباره آغاز می‎کنند که با بمب گذاری در خط آهن ارتباطی زمین آذربایجان و نخجوان را قطع می‎کنند در مقابل آذربایجان با محاصره تمامی سیستم راه آهنی که به ارمنستان می‎رود واکنش نشان دادند .

در 28 نوامبر 1989 شورای عالی اتحاد شوروی کمیسیون ویژه را منحل می‎کند و قاراباغ تحت اساسنامه جدیدی دوباره تحت اقتدار آذربایجان قرار می‎گیرد ، ولیکن آذریها که معتقدند حاکمیت ملی شان مورد تعرض قرار گرفته این شرایط را رد می‎کنند و ارامنه قاراباغ و ارمنستان نیز از به رسمیت شناختن اساسنامه جدید خودداری می‎ورزند . با آغاز سال 1990 و در ماه ژانویه درگیریها به طرز بی سابقه‎ای به شدت می‎افتد در این ماه دسته‎ای مسلح و تحت کنترل جبهه خلق کلیه ابنیه دولتی شهر لنکران آذربایجان را در اختیار گرفته و اعلام می‎دارند که این شهر تا زمانی که قاراباغ علیا به آذربایجان پس داده نشود در خارج از حیطه قدرت اتحاد شوروی باقی خواهد ماند . اما از سوی دیگر هلیکوپترهای که معلوم نیست از کجا آمده‎اند ولی به احتمال زیاد ارامنه در آنها نقش داشته‎اند به روی شهرهای آذربایجان شلیک می‎کنند و بر خشم آذریها می‎افزایند و همچنین در 12 ژانویه نعمت پناه اوف یکی از مسئولین درگیریهای سومقاییت با ظاهرشدن در تلویزیون باکو به هموطنانش که از ارمنستان و قاراباغ گریخته‎اند اعلام می‎کند که دولت آذربایجان بجای تامین مسکن برای آنان ، روبلهای خود را برای پیشرفت اقتصادی و فرهنگی منطقه قاراباغ خرج می‎کند . خشونت در آذربایجان غیرکنترل می‎شود و فاجعه در شرق تکوین می‎یابد در 12 ژانویه 1990 قتل عامهای سازمان یافته در باکو و کیروف آباد باقیمانده جامعه ارمنی را به خاک و خون می‎کشد و در استپاناکرک نیز ارامنه اقدام به تلافی می‎کنند و این شهر به منطقه‎ای جنگ زده تبدیل می‎شود . حکومت شوروی در 15 ژانویه باکو اعلام حالت فوق العاده‎ای می‎کند ودر 19 ژانویه حمله ارتش شوروی به شهر باکو آغاز می‎شود . جایی که تانکهای ارتش به دشواری راه خود را باز می‎کند . آذریها در مقابل این حمله ارتش شوروی که 000/300 نفر در آن شرکت دارند مقاومتی سازماندهی شده انجام می‎دهند و لذا تعداد کشته‎ها از صدها نفر تجاوز می‎کند . برای توجیه این قتل عام ، مسکو ملی گرایان آذری را متهم کرد که در پی رسیدن به اهداف سه گانه‎ای بوده‎اند که واژگون کردن حاکمیت شوروی ، انفصال آذربایجان و تشکیل کشور اسلامی آذربایجان می‎باشد . در فوریه 1990 پس از مذاکراتی در گرجستان وریگا توافقهایی میان آذریها و ارامنه بر سر مبادله و استقرار آتش بس که اثر مثبتی نداشت در سال 1990 درگیریها در مناطق مختلف قاراباغ ادامه می‎یابد و مذاکرات دیگری نیز صورت می‎گیرد اما بی نتیجه می‎ماند . در سال 1991 با درگیریها مختلف در قاراباغ تعداد شمار آوارگان به بیشتر از پانصد هزار نفر می‎رسد در 31 اوت 1991 پارلمان جهوری آذربایجان با تصویب بیانیه‎ای استقلال این جمهوری را اعلام می‎کند . ودر ماههای پایانی سال 1991 که ماههای بحران محسوب می‎شود در قاراباغ در 21 نوامبر هلیکوپتر حامل یک هیئت میانجی سقوط می‎کند و لذا درگیریها در قاراباغ باز شدت می‎گیرد . و به حد انفجار می‎رسد . در 10 دسامبر 1991 ، ارامنه قاراباغ طی یک همه پرسی رای به استقلال منطقه قاراباغ از آذربایجان می‎دهند و به این ترتیب در مواضع قبلی خود تجدیدنظر می‎نمایند اما همین امر موجب می‎شود که بحران دارای ابعاد جدیدتری گردد . (12)

در 25 دسامبر 1991 گورباچف رسما استعفای خود را از تلویزیون ملی اعلام می‎دارد . بدین ترتیب هفتاد سال حکومت اتحاد جماهیر شوروی به پایان می‎رسد که منجر به پایان جنگ سرد می‎شود و با پایان اقتدار شوروی اوضاع بسوی نابسامانی و آشفتگی هدایت می‎شود . (13) با استقلال جمهوری آذربایجان و ارمنستان اوضاع در منطقه تشدید شد در مذاکراتی که صورت گرفته ، ارمنستان همواره بر شرکت ارامنه قاراباغ در مذاکرات تاکید داشته و مذاکرات ، نوعی شناسایی دو فاکتور آنها محسوب کرده و با آن مخالف نموده است . در این مذاکرات طرف ارمنی تاکید بیشتری بر بعد تاریخی داشته است که در سال 1921 قاراباغ با زور توسط دولت مسکو تحت کنترل باکو در آمده است . ارمنستان سعی دارد برای الحاق قاراباغ و تجزیه آذربایجان رویای قدیمی خود را که از دریای سیاه تا دریای خزر است به واقعیت تبدیل کند ، ارمنستان می‎گوید :

ایروان هیچگونه طرح ارضی برای ناقورنو قاراباغ ندارد و می‎خواهد حقوق برادران ارمنی خود را تضمین بکند تا بتوانند بدون تهدید از سوی آذربایجان زندگی کنند بالاخره از سال 1988 بحران بصورت جدی‎تری شروع شده بود که تا سال 1992 ادامه یافته است و به طوری که در اوایل قرن بیست و یکم به یک بحران بین المللی تبدیل شده است که هنوز هم این بحران ادامه دارد . (14)

 

 

حوادث و رویدادهای مهم سال 1993 در « قاراباغ » آذربایجان :



در 23 اییول 1993 ، شهر آغدام به اشغال نیروهای نظامی ارمنستان درآمد .

در 22 آوگوست 1993 ، شهر فضولی نیز به اشغال نظامیان ارمنی درآمد .

در 24 اوکتیابر 1993 ، جاده حورادیز از طرف ارمنستان قطع و همین منطقه به اشغال ارمنی درآمد .

در 23 اوکتیابر 1993 ، شهر جبرائیل به اشغال ارمنستان درآمد .

در 24 اوکتیابر 1993 ، شهر قبادلی و در 30 اوکتیابر 1993 زنگزور به اشغال نیروی نظامی ارمنستان درآمد . (15)

 

سیاست گورباچف در قبال قاراباغ :



در زمان خروشچف مسئله قاراباغ پس از مرگ استالین به طور ساکت باقی ماند چونکه اعتقاد داشت که توجه به احساسات ملی و اعطای امتیازات به ملیتها نه تنها مسئله ای را حل نخواهد کرد بلکه باعث تشدید احساسات ملی و رشد ناآرامیهای قومی خواهد شد . به این خاطر توجهی نسبت به مسئله قاراباغ نکرد . همچنین پس از خروشچف ، در دوران حاکمیت برژنف ، آندروپف و چرنینکو نیز تغییرات مهمی در اوضاع قاراباغ به وقوع نپیوست تا اینکه میخائیل گورباچف در سال 1985 به دبیر کل حزب کمونیست اتحاد شوروی انتخاب گردید . وی مسئله ملیتها و گرایشهای واگرایانه و تعارضات آنها را از جمله مسئله قاراباغ را امری خاتمه یافته می‎پنداشت . (16) وی پروستریکا را چنین تعریف می‎کند : « پروستریکا »  به این مفهوم است که بر حالت سکون فایق بیاییم همه آنچه را که ترمز کننده است از میان برداریم . مکانیسمی موثر قابل اعتماد برای تحرک کامل اجتماعی و اقتصادی ، خلق کنیم و بدان تحرک بزرگی بدهیم وی پروستریکا را ابتکار توده‎ها می‎خواند ، مسئله فدرالیسم و ملیتها برای دولت شوروی همیشه از اهمیت بسیاری برخوردار بود . ملی گرایی شدیدا تحت کنترل دولت مرکزی شوروی بود . تا هر نشانه‎ای از تمایل به جدایی و خود مختاری فورا شناسایی و سرکوب گردد . (17) در ترکیب نخستین دفتر سیاسی دوران گورباچف تنها دو فرد غیرروسی وجود داشت که یکی جناب « حیدر علی اف » رئیس جمهوری فعلی آذربایجان و دیگری « شوارد نادزه » از گرجستان بود . (18)

پس از روی کار آمدن گورباچف وجوی که بوجود آمده بود حکومت ارمنستان سعی کرد که نقش فعالتری را در این منطقه ایفا نماید در این زمان گورباچف با توجه به نزدیکی‎اش با آقانبگیان ، مشاور اقتصادی خود که یک ارمنی بود به وی و ارامنه قول داده بود که ترتیب واگذری قاراباغ را به ارمنستان خواهد داد ، که بعدها این را به هم زده باعث خشم ارمینها گردیده است . در مارس 1987 سون آیوازیان یکی از اعضای حزب کمونیست ارمنستان ، طی نامه‎ای به گورباچف وضعیت ارامنه قاراباغ و خواسته‎های آنان را مطرح کرد . از آنجا که این نامه همزمان با مطرح شدن پروستریکا نگاشته شده بود ، سرآغاز تحولی نو در مسئله قاراباغ گشت . در خلال ماههای بعد نیز افرادی دیگر همچون زوری پالایان (نویسنده) و سرگئی میکویان که یک مورخ بود و آکادمی علوم ارمنستان نامه‎ها و طومارهایی را تحت عنوان خواسته‎های ارامنه قاراباغ مبنی بر وحدت با ارمنستان به مقامات مسکو ارسال داشته و نهایتا ارامنه قاراباغ نیز با ارسال طوماری به گورباچف که در آن وحدت قاراباغ را ارمنستان درخواست شده بود خواستار اصلاح مرزهای 1923 شدند . آذریها معتقدند که با سخنان تحریک آمیز رهبران ارمنستان و سایر افراطیون ارمنی که در امور داخلی جمهوری آذربایجان دخالت می‎کردند باعث شد تا نهایتا احساسات جدایی طلبانه در ارامنه قاراباغ تشدید شود و عامل خارجی بیش از عوامل داخلی و نارضایتی ارامنه قاراباغ در این روند نقش داشته‎اند . که همانا اصول پیدایش مسئله قاراباغ توسط بعضی گروههای ناسیونالیست افراطی می‎باشد .و پس از پاسخ منفی در قبال درخواست ارامنه از سوی دبیرخانه کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی ارمنیها دست به تظاهرات در « استپاتاکرت[2] » مرکز اداری قاراباغ نمودند و خواهان الحاق منطقه به ارمنستان را شدند . از این رو در واقع بحران جاری منطقه قاراباغ شکل جدیدی به خود گرفت . در فوریه 22 و 1988 هیئتی از سوی پولیت بورو حزب کمونیست شوروی به منطقه اعزام می‎شود که این هیئت رای شورای قاراباغ را رد کرده و از نیروهای نظامی می‎خواهد که وضع را به حالت عادی برگرداند و از همین جا درگیریها آغاز شد . رای شورای قاراباغ عدم حضور نمایندگان آذریها به پیوستن این منطقه به ارمنستان رای می‎دهد . از این رو درگیریها در بسیاری از شهرهای آذربایجان و استپاناکرت شروع می‎شود و کشت و کشتار و وحشت و نا امنی حاکم می‎شود و به دنبال آن وقایع خوجالی اتفاق می‎افتاد به این زمان هر دو طرف منتظر اظهارنظر گورباچف و رای قاطع وی هستند که گورباچف از انجام این کار عاجز می‎ماند . چون از طرفی ترکیه مراقب اوضاع است و در 12 مارس روزنامه ملیت بسیار به موقع یاد آور می‎کند که آنکارا پاسخگوی قلمروهای ترک زبانان است و این تهدیدی بود که بر علیه گورباچف از طرف ترکیه صورت گرفت ، همچنین گورباچف در این زمان درگیر آثار ناشی از سیاستهای پرستریکا و گلاسنوست در جبهه‎های اقتصادی و سیاسی از یکسو و واکنشهای مخالفان با این طرحها از سوی دیگر بود . مسائل قومی شوروی به نظر وی مسائل درجه دومی هستند که بسیار با اهمیت تلقی نمی‎شد .

مشکلات گورباچف با ظهور کمیته‎ای به نام « جبهه مردمی قاراباغ » که سازمان دهنده اعتراضات مردم قاراباغ است افزایش می‎یابد ، چرا که ایجاد چنین کمیته‎ای ایجاد پیشینه‎ای خطرناک در شوروی خواهد بود با این حال ، شورای عالی اتحاد شوروی در 23 مارس 1988 تصویب قطعنامه‎ای موضع ارامنه را شدیدا محکوم می‎کند و کمی بعد دو دبیر اول حزب کمونیست ارمنستان ، دمیرچیان و آذربایجان ، باقراف از مقامهای خود برکنار می‎شوند . در این زمان مسئله باز هم پیچیده تر می‎شود چرا که شورای عالی ارمنستان در تاریخ 15 ژوئن به اتفاق آراء رای به پیوستن قاراباغ را به ارمنستان می‎دهد و در 17 ژوئن شورای عالی آذربایجان مشابه قطعنامه معکوس را به تصویب می‎رساند . این بار دیگر گورباچف دخالت کرده و به وضوح علیه هرگونه تغییر در مرزها نظر می‎دهد و با پیوستن قاراباغ به ارمنستان رای موافقت نشان می‎دهد و اعلام می‎کندکه باید به حق تعیین سرنوشت آنان توجه شود پس از این واقعه بار دیگر درگیری و خشونت و نبرد سنگین جنگ داخلی صورت می‎گیرد که به ناچار ماندن مسکو می‎انجامد و سرانجام در سال 28 نوامبر 1989 شورای عالی اتحاد شوروی کمیسیون ویژه را منحل می‎کندو قاراباغ تحت اساسنامه جدیدی تحت اقتدار آذربایجان قرار می‎گیرد . با آغاز سال 1990 در ماه ژانویه درگیریها به طرز بی سابقه‎ای شدت می‎یابد و حکومت شوروی در 15 ژانویه در باکو اعلام حالت فوق العاده می‎کند که به دنبال آن فاجعه خونین باکو اتفاق می‎افتاد . (19)

 

فاجعه خونین باکو « 20 ژانویه 1990»



حکومت مسکو با احساس اینکه تسلط خود را منوط به منطقه از دست خواهد داد با دستور به نیروهای ارتشی جهت سرکوب خونین اعتراضات مردم در 20 ژانویه 1990 نخستین رویارویی مسلحانه در سطح وسیع با مردم را آغاز می‎نماید. در حادثه باکو صدها نفر از مردم که توسط جبهه خلق به خیابانها آمده بودند ، به خاک و خون کشیده شدند و سران این جبهه نظیر اعتبار محمد اف و ابوالفضل علی اف و شماری از روشنفکران دستگیر شده و به مسکو اعزام و زندانی می‎شوند . کشتار باکو نخستین و وسیعترین اقدام سرکوبگرانه دوره گورباچف به شمار می‎آمد که مشابه آن طی دهه‎های اخیر نیز در شوروی دیده نشده بود . (20)

« هرمان در سال 1987 یک مجموعه از عوامل شخصیتی و موقعیتی را پیشنهاد می‎کند که تاثیر شخصیت بر رفتار سیاست خارجی را وساطت و یا پالایش می‎کند ، الگوی مخصوص گورباچف در اوایل 1989 وی را به عنوان رهبری توسعه گرا طبقه بندی کرده که خواهان استفاده از هر ابزار و جلب هر کمک جهت ارتقاء و یا حداقل ثبات بخشیدن به کشورش است . (21) می‎بینیم که سرکوب باکو نیز به اعتقاد گورباچف ثبات بخشیدن از طریق ابزار خشونت می‎باشد .

به رغم آنکه اسناد موجود حالی از آنست که گورباچف شخصا و با مشورت دستگاه اطلاعاتی و فرماندهان ارتش تصمیم به سرکوب را اتخاذ کرد ، با وجود این با اعزام هیات رسیدگی کننده به این ماجرا و اجازه برگزاری تشییع جنازه با شکوه مردمی ، سعی در تظاهر به جبران این خشونت کم نظیر نمود در پی این حوادث حکومت آذربایجان که به دنبال استعفای کامران باقر دبیر اول قبلی که به رغم تحت سلطه فرهنگ روسی بودن چندان هم مورد علاقه مسکو نبود ، ایاز مطلب اف نخست وزیر و یکی از چهره‎های با سابقه تکنوکراسی و بدون سابقه سیاسی ولی متمایل به تبعیت از مسکو و بی اعتقاد به استقلال به دبیر اولی حزب می‎رسد . او نیز حسن حسن اف دبیر اول خوش نام و مردمی منطقه گنجه را که معروف به تمایلات ملی گرایی بود به نخست وزیری می‎گزیند .

حرکتهای مردمی آذربایجان از انگیزه‎های مذهبی نیز برخوردار بود ، زیرا مردم احساس می‎نمودند که با دو جریان دشمن اسلام یعنی کمونیسم و مسیحیت روبه رو هستند به همین جهت با آغاز بحران در این جمهوری جریانات مردمی با همراه کردن شعار دفاع از مسلمانان و روی آوردن به ایران خواهان پشتیبانی آشکارا ایران بودند . در این زمان جناحهای غیرمذهبی جبهه خلق اقدامات خود را نزدیک شدن به ترکیه و غرب آغاز نموده و نخستین پاسخ مثبت را از احزاب اقلیت و گروههای روشنفکر و ملی گرای ترکیه دریافت داشتند البته در ابتدای این ماجرا غرب با ذهنیت قبلی برخلاف روش متداول خود نسبت به شوروی عمل نمود . (22)

مقامات مسکو برای توجیه این قتل عام باکو ، ملی گرایان آذربایجانی را متهم کرد که در پی رسیدن به اهداف سه گانه ای بودند که یکی واژگون کردن حاکمیت شوروی ودیگری انفصال آذربایجان و تشکیل کشور اسلامی آذربایجان بود . (23)

 

شورش شهر گنجه به رهبری « صورت حسین اف »


با توجه به اوضاع آشفته منطقه قاراباغ واوضاع نامطلوب سیاسی و اقتصادی آذربایجان در ماه ژوئن 1993 نیروهای مخالف جبهه خلق در شهر گنجه ، دومین شهر بزرگ آذربایجان سر به شورش برداشته و تحت رهبری « صورت حسین اف » یکی از فرماندهان ارتش آذربایجان ، شهر را به شورش برداشته و به تصرف خود درآوردند . برخی از جناحهای خارجی و روسیه نیز از این شورش حمایت به عمل آوردند و خواستار استعفای رئیس جمهور ، نخست وزیرو رئیس پارلمان آذربایجان شدند و بجای آنان خواستار به قدرت رسیدن حیدرعلی اف رئیس جمهور خودمختار نخجوان در باکو گردیدند و با حرکت نیروهای صورت حسین اف به سمت باکو و استقرار آنها در حومه این شهر ، ایلچی بیگ از باکو به زادگاهش در نخجوان فرار کرد . با رای پارلمان آذربایجان ،‌حیدرعلی اف به ریاست پارلمان و کفالت رئیس جمهوری آذربایجان انتخاب و صورت حسین اف نیز به نخست وزیر آذربایجان انتخاب شد . این عمل مورد مخالفت آمریکا و ترکیه قرار گرفت که متقابلا ایلچی بیگ را همچنان به عنوان رئیس جمهور قانونی آذربایجان شناخته و حمایت خود را از او اعلام می‎داشتند . در این اوضاع نابسامان باکو ، ارامنه با استفاده از فرصت پیش آمده کل منطقه مارتاکرت را در قاراباغ تصرف کردند و حملات شدیدی را علیه آغدام که یکی از بزرگترین شهرهای آذربایجان در غرب این کشور است آغاز کردند . به پیشنهادهای صورت حسین اف درباره مذاکرات صلح توجهی نشد و وی ناچار کلیه افرادی را که در آذربایجان حمل سلاح داشتند به خدمت فرا خواند تا به جبهه‎های قاراباغ برای جنگ اعزام شوند . ادامه این اوضاع سیاسی و همچنین بروز شورشهای تجزیه طلبانه در مناطق مختلف از جمله در داغستان و لنکران باعث شد که روز به روز بر وخامت اوضاع در این کشور افزوده شود . و نهایتا شهر آغدام و همچنین مناطق جنوبی قاراباغ در امتداد مرز ایران به اشغال ارامنه درآمد .دولت آذربایجان که ادامه این وضع را به هیچ وجه قابل تحمل نمی‎دانست و چاره‎ای جز عقب نشینی در برخی از مواضع قبلی خود را نمی‎دید ، با تماس با ارامنه قاراباغ در اصل شناسایی نیم بند آنان خواستار توقف حملات ارامنه و آتش بس شد از سوی دیگر حیدر علی اف با انجام اقداماتی از جمله لغو قراردادهای نفتی با شرکتهای غربی و اعلام پیوستن آذربایجان به جامعه مشترک المنافع و پذیرفتن حاکمیت روبل توانست حمایت روسها را جلب کند . و در سال 1994 تلاشهای جدیدی برای برقراری آتش بس در مسکو و استقرار صلح در منطقه آغاز گردید که در صفحات بعدی توضیح داده خواهد شد .(24)

 

 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

منابع قسمت چهارم :



1- جمشیدی راد ، جعفر ؛ تاریخ سیاسی نخجوان از چیرگی روسها تا سقوط بلشویکها ، تهران : مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی ایران ، 1379 .

2- TRT , 1 تلویزیون ملی و شبکه ماهواره‎ای ترکیه ، 12 سپتامبر ، 2001 .

3- تاریخ سیاسی نخجوان .

4- اولام ، آدام ؛ سیاست و حکومت در شوروی ، ترجمه علیرضا طیب ، تهران : نشر قومس . 1368 ص 128 .

5- تاریخ سیاسی نخجوان .

6- شه وری ، احمد ؛ دیپلماسی بحران ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1375 . ص 210 و 209 .

7- اسدی کیا ، بهناز ؛ جمهوری آذربایجان ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1375 . ص 115 .

8- سیاست و حکومت در شوروی ، ص 129 .

9- دیپلماسی بحران ، ص 210 .

10- روشندل ، جلیل ؛ قلی پور ، رافیک ؛ سیاست و حکومت در ارمنستان ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1375 ، ص 198 و 197 .

11- جمهوری آذربایجان ، ص 116 و 115 .

12- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 198 و 196 و 195 .

13- لافه بر ، والتر ؛ پنجاه سال جنگ سرد از غائله آذربایجان تا سقوط گورباچف ، ترجمه دکتر منوچهر شجاعی ، تهران : نشر مرکز ، 1376 ص 383.

14- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 198 و 197 .

15- سلطان اوف ، ضیاء الدین ؛ دیدرگین لر (آوارگان) باکو ، 1990 ، ص 153 .

16- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 190 .

17- اتحاد شوروی از تکوین تا فروپاشی ، ص 125 .

18- -------------------------- ، ص 228 .

19- جمهوری آذربایجان ، صص 197 و 195 و 194 .

20- شیخ عطار ، علیرضا ؛ ریشه‎های رفتار سیاسی در آسیای مرکزی و قفقاز ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1373 . ص 91 و 90 .

21- دکتر آشتیانی ،‌علی ؛ روانشناسی سیاسی ، تهران : نشر بعثت ، 1377 . ص 188 .

22- ریشه‎های رفتار سیاسی در آسیای مرکزی و قفقاز ، ص 91 .

23- جمهوری آذربایجان ، ص 197 .

24- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 204 و 203 .



[1] - (Qaradenizden xezer denizinedek)

[2] - خان کندی (مرکز منطقه خودمختار قاراباغ)