روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

تاریخ و اصول روابط بین الملل (8)

تاریخ روابط بین الملل

قسمت هشتم


118

از یـک سـو، دولت ، واحـد اصـلى نـظـام بـیـن المـللى اسـت . سـازنـدگـان نـظـام بـیـن الملل عبارتند از (دولتها)، (سازمانهاى بین المللى )، (نهادها، سازمانها و مؤ سسات غیر دولتى ). از مـیـان ایـن عـنـاصـر، دولت به عنوان واحد سیاسى رسمى اصلى محسوب مى شود. از سوى دیـگـر، دولت ، واحـد مـنـحـصـر بـه فـرد تـجـزیـه و تـحـلیـل سـیـاسـت بـیـن المـلل اسـت . اگـر سـیـاسـت بـیـن المـلل را تحلیل رفتار دولتها بدانیم ، روشن است که تنها پدیده اى که موضوعیت طرح در این حوزه را دارد، دولت خواهد بود.

اهـمـیـت نـقـش دولت در جـهـان مـعـاصـر بـه مـسـؤ ول بـودن دولت در قـبـال سـیـاسـت خارجى نیز برمى گردد. سیاست خارجى به طور انحصارى در دست دولت قرار دارد و دولت در ایـن خـصـوص ، مـسـؤ ولیـت بـیـن المـللى دارد، بدین معنا که هر گونه تغییر و تـحـوّل در حـکـومت و به دنبال آن ضرر و زیان احتمالى به دولتها یا شرکتهاى خارجى ، موجب مـسـؤ ولیـت مـسـتـقـیـم دولت در جـبـران ایـن امـور مـى شود. مجموعه ادله اقامه شده ، تحلیلگران مسایل بین المللى را بر آن مى دارد که دولت را مهمترین رکن روابط بین المللى بدانند.


119

تعریف دولت

دولت در زبان عامّه مردم به معناى (هیاءت دولت )، (کابینه ) یا (تشکیلات و اداره هاى دولتى ) مـى بـاشـد. هـنـگـامـى کـه گفته مى شود: (دولت در برابر مجلس ، مسؤ ولیت سیاسى دارد) یا (دولت خدمتگزار ملّت است ) و یا (دستگاههاى دولتى نیازمند اصلاح ساختارى هستند)، در همه این موارد، مراد از واژه دولت ، همان معناى عام و رایج در میان مردم مى باشد.(319)

مـفـهـوم دولت در عـلم سـیـاست و روابط بین الملل ، داراى معنایى فراتر از آنچه که گذشت مى باشد. دولت ، بزرگترین سازمان بندى گروه انسانى است ؛ قدرت سیاسى در آن به جریان مـى افـتـد و عـالیـتـریـن تـجـلى قـدرت نـیـز نام گرفته است . این اصطلاح در نزد علماى علوم سیاسى و علم روابط بین المللى ، چنین معنایى را مى رساند:

دولت عـبـارت اسـت از عـده اى از مـردم کـه در سـرزمـیـن مـشـخص بطور دائم اسکان دارند و داراى حـکـومـتـى هـسـتـنـد که به وضع و اجراى قانون اقدام مى کند و از حاکمیتى برخوردارند که به صـورت روح حـاکـم و قـدرت عـالى آنـهـا را از تـعـرضـات داخـلى و خـارجـى مـصـون مـى دارد.(320)

ایـن تـعـریـف ، مـتـضـمـن چـهـار رکـن (مـردم )، (سـرزمـیـن )، (حـکـومـت ) و (حـاکـمـیـت ) اسـت کـه از عـوامـل مـتـشـکـلّه دولت مـحـسوب مى شوند. مفاهیم متداول و رایج در متون سیاسى و بین المللى که اشاره به همین معنا داشته و با دولت مترادف مى باشد، عبارتند از: (دولت ـ کشور)، (دولت ملى )، (دولت ـ ملت )، (سیستم کشورى ملى ) و (نظام دولت ).

در ایـنـجـا ذکـر ایـن نکته مفید است که به رغم تشابه بین مفهوم دولت (321) و مفاهیم حـکـومـت (322) و کـشـور(323)، بـایـد مـیـان آنـان تفاوت گذاشت . دولت ، چـنـانـچـه گـذشـت ، به کلّیتى شامل چهار عنصر مردم ، سرزمین ، حکومت و حاکمیت گفته مى شود. حـکـومـت ، بـه عـنـوان بـخـشى از دولت ، به نحوه توزیع قدرت و چگونگى روابط میان قواى عـمـومـى اطـلاق مـى شـود. بـطـور مـعـمـول ، مـعـطـوف بـه مسائل جغرافیایى است ؛ هر چند بعضى اوقات به جاى مفهوم دولت ـ کشور نیز به کار مى رود.

شـکـل گیرى دولت ـ کشور

دولت به عنوان سازمان اجتماعى صاحب قدرت ، از دیرباز در جامعه انسانى نمود یافت . دولت هـمـزاد جـامـعـه اسـت ، بـدیـن مـعـنـا کـه هـمـزمـان بـا تـاءسـیـس جـامـعـه ـ گـروهـى مـتـشـکّل ، منظم و داراى روابط عمیق و مستمرّ ـ(324)، ضرورت ایجاد دولت نیز احساس شـد. بـسـیارى از نیازهاى اجتماعى مى بایست از طریق اراده عمومى و همگانى برآورده شود و این امـر، بـستر پیدایش ‍ دولت را فراهم کرد. نظریه پردازان دولت ، زمینه ها و بسترهاى دیگرى را نیز طرح کرده اند.(325)

بـا آنـکـه دولت یـک پـدیـده تـاریـخـى اسـت و قـدمـت آن بـه دوران مـاقـبـل تـاریـخ (تـاریـخ غـیـر مـُدوّن و ثـبـت نـشده ) مى رسد، (دولت ـ کشور) پدیده اى نوین و اروپایى است .(326) نظام دولت نوین که مهمترین مشخّصه آن ، (حاکمیت ) است براى نـخـسـتـیـن بـار در اروپـاى بـاخـتـرى ظهور کرد و سپس در قاره هاى دیگر رواج یافت . جهت درک آسـانـتـر مـفـهـوم دولت ـ کـشـور، مـنـاسـب اسـت بـه اخـتـصـار تحول سیستم دولت را بیان کنیم .

نـخـسـتـیـن سازمانهاى سیاسىِ مقیاس بزرگ ، یعنى دولتها، و نظامهاى دولتى که سوابقى از آنـهـا در اخـتـیـارمـان اسـت ، حـدود پـنـج هـزار سـال پـیـش از مـیـلاد در دره هـاى دجـله و فـرات و نیل ، و اندکى بعد در دره هاى رود بزرگ چین پدیدار شدند.(327)

ایـن نـظـام دولت ، شـامـل سـه عـنـصـر مـردم ، سـرزمـیـن و حـکـومـت بـود، امـّا در واقـع شـکـل جـا نـیـفـتاده دولت بود.(328) هنوز حدود قلمرو دولتها بدقت تعیین نشده بود و مـلّتهاى مختلف ، تحت پوشش حکومت واحد قرار گرفته و مردم به علت پراکندگى جغرافیایى ، تـمایل آشکارى از وفادارى به دولت و کشور را احساس نمى کردند. این نظام دولت ، اساساً شـکـل (امـپـراتـورى ) داشـتـه و قـدرت مـرکـزى بـر سـراسـر قـلمـرو، قابل اعمال نبود.


120

دولت در یونان باستان به شکل (دولت ـ شهر)(329) نمود پیدا کرد. شهرهاى آتن ، اسـپـارت و غـیـره ، هـر یـک بـه مـثـابـه دولتـى بـودنـد کـه قـانـون اسـاسـى ، شـکـل حـکـومـت ، انـتـخـابـات و دولتمردان مخصوص به خود داشتند و روابط خارجى نیز بطور جداگانه از طریق هر یک از دولت ـ شهرها برقرار مى گردید.(330)

دوران قرون وسطى براى اروپاییان ، از نظر سیستم دولت ، دوران حاکمیتِ قطعه قطعه شده و حـکـومـت مـلوک الطـوایـفـى اسـت . نـظـام فـئودالیته حاکم بر آن دیار، موجب تقسیم یک کشور به قلمروهاى تحت حکومت نجبا و اشراف مى گردید که اطاعت آنها از حکومت مرکزى (پادشاه )، بسیار مـحـدود و جـزیـى بـود. در هـمـیـن دوران ، جهان شاهد شکل گیرى دولت اسلامى بود؛ دولتى که بـنـیـانـش تـوسـط رسـول گـرامـى اسلام ، حضرت محمد(ص )، در مدینه نهاده شد و امپراتورى اسلامى را در بخش بزرگى از جهان ایجاد کرد.(331)

تـحـول نـظـام دولت ، در مـرحله بعد، به شکل گیرى دولت سلطنتى در اروپا مربوط مى شود. پـیـامد رنسانس مذهبى و پیشرفتهاى علمى و صنعتى ، دگرگونى در سیستم سیاسى را هم طلب مـى کـرد. نـظام فئودالیته و حکومت ملوک الطوایفى با تغییرات اجتماعى رو به گسترش ـ نظام سـرمـایـه دارى ـ هـمـخـوانـى و سازگارى نداشت . اقشار شهرنشین ، گرد پادشاه جمع شدند و نـظام سلطنتى مطلقه ایجاد شد. اساس سیاست داخلى و خارجى در چنین حکومتى ، منافع ، خواسته ها و دیدگاههاى سلاطین بود. چنانچه (لویى پانزدهم )، پادشاه مقتدر و مطلق العنان فرانسه ، گفت :

حـاکـمـیـت در انـحـصـار شخص من است . قوه قانونگذارى بدون شریک و فقط متعلق به من است و منشاء نظم عمومى من هستم .(332)

بـا انـقـلاب کـبـیـر فـرانـسـه (1789 م ) نـظـام دولت مـلّى بـه مـرحـله کمال خود رسید، در حالى که حاکمیت قبل از انقلاب ، تنها در شخصپادشاه خلاصه مى شد و او مـظهر حاکمیت کشور به شمار مى رفت ؛ بعد از انقلاب فرانسه ، آرمان (حاکمیت ملّى ) در عرصه سـیـاسـت و حـکـومـت ، جـولان یـافـت . بـطـور خـلاصـه ، نـظـام (دولت ـ کـشـور) کـنـونـى ، واجـد ویژگیهایى است که نظام دولتهاى برشمرده پیشین فاقد آنها بوده اند. این ویژگیها عبارتند از:

1 ـ تـثـبـیت مرزها: قلمرو جغرافیایى یک دولت بدقت مشخص شده و حفظ تمامیت ارضى ، از اهداف حیاتى و اولیه هر کشور قلمداد مى شود.

2 ـ کـانـون وفـادارى : کـانـون وفـادارى از قـبـیـله ، شـهـر و اسـتـان بـه جـامـعـه کل منتقل شد و جامعه سیاسى مستقل ، مرکز وفادارى قرار گرفت .

3 ـ حـاکـمـیـت مـلّى : اراده مردم ، ایجاد کننده حاکمیت گردید و از این رو، صاحبان اقتدار مى بایست بنا به اراده و خواست ملّت تعیین شوند.

4 ـ اسـتـقـلال : تصمیم گیرى در سطح سیاست داخلى و خارجى ، بدون نفوذ و اراده مستقیم دیگر کشورها، در دست دولتمردان منتخب ملت مى باشد.

5 ـ رفـاه و مـنـافـع مـلّى : مـشـروعـیـت نـظـام دولت ـ کـشـور بـه تـطـابـق داده هاى آن با نهاده ها (درخواستها و حمایتها) مى باشد. راهنماى سیاست داخلى براى سیاستگذاران ، رفاه ملّى و براى سیاست خارجى نیز، منافع ملى مى باشد.


121

عناصر متشکّله دولت

1 ـ مـردم (جـمـعـیـت ):(333) نـخـسـتـیـن شـرط پـیـدایـش و تـاءسـیـس دولت ، تـجـمـّع و تـشـکـّل عـده اى از انـسـانـهـاسـت . دولت ، بـزرگـتـریـن سـازمـان اجـتـمـاعـى در طـول تـاریـخ مـى بـاشـد کـه لزومـاً اجـتـمـاعـى از مـردم ، آن را شـکـل مـى دهـد. مـیـزان جمعیت در تشکیل دولت ، ملاک و معیار خاصى ندارد. دولتهایى مانند چین با بـیـش از یـک مـیـلیـارد نـفـر و بـرونـئى بـا جمعیتى بالغ بر 000 218 نفر، هر دو جزو دولت محسوب مى شوند، هر چند از نظر قدرت با هم برابر نیستند.

اسـکـان دائم مـردم در یـک مـحـدوده جـغـرافـیـایـى از لوازم جـدایـى نـاپـذیر مردم به عنوان جزء تـشـکـیـل دهـنـده دولت بـه شمار مى آید. اقوام مهاجر و کوچ نشین تاکنون نتوانسته اند، دولتى تـشـکـیـل دهـنـد. بـعـلاوه ، مـردمى که به صورت دایم در محلى سکونت مى کنند، داراى پیوندهاى مـشـتـرک مـى بـاشـنـد. ایـن عـلایـق و رشـتـه هـاى پـیـونـد، زمـیـنـه سـاز پـیـدایـش (مـلّت ) مـى شود.(334)

مـلّت بـه گـروهـى از مـردم گـفـتـه مى شود که به دلایلى روشن ، خود را متعلّق به یکدیگر و وابـسـتـه بـه هـم مـى دانند. این عدّه افراد، خود را متعلق به کلیّتى متمایز از دیگران دانسته و درصـدد تـحقق آمالها و آرمانهاى مشترک خویش هستند. مجموعه پیوندهایى که آنان را به صورت یک واحد تاریخى ـ سیاسى در مى آورد عبارت است از:(335)

1 . فرهنگ و زبان

2 . مذهب

3 . آداب و رسوم اجتماعى

4 . سرزمین

5 . تاریخ مشترک

6 . نژاد مشترک

7 . تصور آینده مشترک

در بـررسـى جمعیت یک دولت باید علاوه بر تعداد جمعیت ، به کیفیّت آن نیز توجّه داشت ؛ زیرا میزان مهارت و تواناییها، سطح سواد، رفاه ، آرمانهاى ایدئولوژیک و انسجام و یکپارچگى جمعیت در قدرت ملّى هر کشورى مؤ ثّر است . جمعیتى هر چند زیاد امّا فاقد ویژگیهاى فوق ، موجب ضعف دولت مـى شـود، در مـقـابـل ، جـمـعـیـتـى اندک امّا واجد کیفیّات مذکور، دولت را صاحب تواناییهاى بسیار عالى مى گرداند.(336) مقایسه میزان و کیفیت جمعیت کشورهاى توسعه یافته و توسعه نیافته ، بخوبى نشانگر واقعیت بیان شده است .

2 ـ سـرزمـیـن (قـلمـرو)(337) قـلمـرو جـغـرافـیـایـى دولت ، بـراى شـکـل گـیـرى آن از اهـمـیـت بـرخـوردار اسـت ، تـا آنـجـا که عدّه اى نظام دولت نوین را با عنوان (دولتـهـاى سـرزمـیـنـى داراى حـاکـمـیـت ) یـا (دولتـهـاى داراى حـاکـمـیـت سـرزمـیـنـى ) یـاد کرده انـد.(338) بعلاوه ، این مهم تا بدانجاست که حفظ تمامیت ارضى ، جزو اهداف حیاتى و منافع ملى به شمار مى آید.(339) با چنین وصفى ، مى توان اذعان کرد که سرزمین نیز همانند جمعیت ، از اجزاى غیر قابل تفکیک دولت است .

سـرزمـیـن ، بـخـش مـشـخـصـى از کـره خـاکـى اسـت کـه حـوزه صـلاحـیـت اِعمال قدرت دولت محسوب مى شود؛ بدین معنا که سیاستهاى داخلى هر دولت ، تنها در چارچوب مـرزهـاى آن دولت مى تواند به اجرا درآید. این جنبه از سرزمین به منزله میدان صلاحیت حقوقى دولت اسـت کـه حـاکـمـیـت در درون آن بـه جـریـان مـى افـتد. جنبه سیاسى قلمرو دولت به حفظ اسـتـقـلال و تمامیت ارضى آن مربوط مى شود و دولتها حسّاسیت فوق العاده اى در مورد آن نشان مـى دهـنـد. هـمـچـنین ، سرزمین مى تواند عامل قدرت ملى واقع شود و یک موقعیت استراتژیک براى صـاحـب خـود پـدیـد آورد.(340) این وجوه سرزمین ، موجب مى گردد که مباحث متعدد زیر مورد بررسى قرار گیرد.

ابعاد جغرافیایى و سیاست : تجزیه و تحلیل مـسـائل جغرافیایى و سیاستگذارى یک دولت در (جغرافیاى سیاسى )(341) انجام مى پـذیـرد. تـعـریـف جـغـرافـیـاى سـیـاسـى بـه صـورت بـررسـى کـنـش متقابل منطقه جغرافیایى و فرآیند سیاسى تحلیل فضایى پدیده هاى سیاسى و یا شناسایى تـظـاهرات فضایى فرآیند سیاسى (342) تا حدودى خود بیانگر این ارتباط است . روابـط متقابل انسان و محیط و بالمآل سیاست و جغرافیا در این رشته علمى مورد بررسى قرار مـى گـیـرد. مـهـمـتـریـن جنبه هاى جغرافیایى دولت که در جغرافیاى سیاسى بررسى مى شود شامل وسعت ، موقعیت و شکل کشور است .


122

وسعت سرزمینى یک دولت ، امکانات بالقوه اى را مى تواند فراهم کند که دولتمردان با تکیه بر آنها سیاستهاى اقتصادى ، دفاعى و سیاسى خود را به نحو مطلوبترى تدوین و اجرا کنند. اگـر سرزمین وسیع داراى اقلیم مناسب و منابع غنى باشد، بهترین بستر براى رشد اقتصادى واقـع مـى شـود. از نـظـر دفاعى نیز امکان مقاومت و دفاع در یک سرزمین وسیع ، بیشتر از قلمرو مـحدود است ؛ چنانچه کشور کویت به علت همین محدودیت سرزمینى ، به آسانى و طى چند ساعت ، بـه اشـغـال نـیـروهـاى عـراق در سـال 1991 م / 1369 ش درآمـد؛(343) در مـقـابـل ، دولت روسـیـه در مـقـابـل تـهـاجـم نـاپـلئون بـنـاپـارت در سال 1812(344) و اتحاد

شوروى در مقابل یورش سربازان هیتلر در سال 1943 توانست ایستادگى کند.(345) بـه لحـاظ سـیـاسـى ، سـرزمـیـن هموار، ارتباط مرکز حکومت را با سراسر قلمرو تحت پوشش ، آسان کرده و در زمینه همگرایى و وحدت بخشى نیز نقش مثبت ایفا مى کند.

تـوسـعـه ارضـى از طـریـق (اشغال )، (مرور زمان )، (کشور گشایى )، (واگذارى ) و (توسعه طـبـیـعـى ) انـجـام مـى گـیـرد. دولتـهـاى اسـتـعـمـارگـر اروپـایـى ، بـا اشـغـال سـرزمینهاى آمریکاى لاتین ، آسیا و آفریقا، آنها را جزو قلمرو امپراتورى خود قلمداد مى کـردنـد. مـرور زمـان بـه ایـن قاعده اشاره دارد که اگر قلمرو مورد ادعاى یک دولت ، براى مدت طـولانـى در اشـغـال دولت دیـگـر بـاشـد، بـدون ایـنـکـه بـا مـخـالفـت جـدى دولت اول رو بـه رو شـود، حاکمیت آن به کشور اشغالگر داده خواهد شد. روش کشور گشایى ، یکى از مـتـداولتـرین راههاى توسعه سرزمین در ادوار تاریخ بوده است ، هر چند امروزه دیگر منسوخ شـده اسـت . واگـذارى هـم بـه خـریـد و هم به معامله و بده و بستان سرزمینهاى مرزى یا جزایر دلالت دارد. توسعه طبیعى نیز دستیابى به سرزمینهاى جدید از راه فرایندهاى طبیعى است که بـطـور اخـص در اثـر تـغـیـیـر تـدریـجـى مـسـیـر رودخـانـه هـاى بـیـن المـللى ، صـورت مـى گیرد.(346)

مـوقـعـیـت در جـغـرافـیـاى سـیـاسـى بـه مـعـنـاى مـکـان قـرار گـرفـتـن کـشور در چه نقطه اى از طـول و عـرض جـغرافیایى ، خط استوا و همچنین دورى و نزدیکى به دریا و دسترسى به نقاط استراتژیک مى باشد. هر یک از این عوامل جغرافیایى در قوّت و ضعف یک دولت تاءثیر دارند. کـشـورهـاى مـحـصـور در خـشـکـى از مـنـاسـب تـریـن طـریـق حـمـل و نـقـل یعنى دریا بى بهره اند و یا براى استفاده از آن ناچار به پرداخت حقوق و عوارض سنگین ترانزیت هستند.

واقع شدن در کنار تنگه هاى بین المللى ، به عنوان یک اهمیت استراتژیک مطرح است . دولتهاى ایـران و تـرکـیـه بـا مـالکـیـت تـنـگـه هـاى هـرمـز، بـُسـفـر و داردانـل از مـوقـعـیـت استراتژیک برخوردارند. قرار گرفتن در همسایگى یک قدرت بزرگ نیز هـمواره با مخاطراتى همراه است ؛ زیرا دولت ضعیف باید از سیاستهاى هماهنگ با سیاست قدرت بزرگ همسایه پیروى کند. نمونه آن روابط بین مکزیک و ایالات متحده آمریکاست .

شـکـل کـشور، از جهات دفاعى ، ارتباطات و اداره سرزمین ، به عنوان یک موضوع با اهمیت براى دولت مـطـرح اسـت . شـکل کشورها ممکن است به صورت (جمع و جور (فشرده ) یعنى نزدیک به دایـره یـا مـسـتـطـیـل ، (طـویـل )، (دنـبـاله دار)، (پاره پاره ) و (محیطى ) باشد.(347) کـشـورهـاى بـلژیـک ، فـرانـسـه ، لهـسـتـان و کـامـبـوج بـه شـکـل فـشـرده ، کـشـورهـاى شـیـلى ، ایـتـالیـا و پـانـامـا بـه صـورت طـویـل ، کـشـورهـاى زئیـر، نـامـیـبـیـا، افـغـانـسـتـان ، بـرمـه و تـایـلنـد بـه شـکـل دنـبـاله دار، انـدونـزى ، فـیـلیـپـیـن و ژاپـن جـــزو کـشـورهـــاى بـــه شـکـل پـاره پـاره و دولـتهـاى سن مارینو و لسوتو به صورت کشورهاى محیطى هستند.

نظریه هاى ژئوپولتیک : در تعریف ژئوپولتیک چنین آمده است :

سیاستهاى جغرافیایى یا ژئوپولتیک ، در حقیقت نتایج جغرافیایى یک سیاست است ؛ به عبارت دیـگـر، در ژئو پـولتـیـک ـ کـه مـعـنـاى لغـوى آن سـیـاسـت زمـیـن اسـت ؛ نـقـش عوامل محیط جغرافیایى در سیاست ملل بررسى مى شود.(348)


123

یـکـى از مـحـورهـاى دیـگـرى کـه در بـحـث از سـرزمـیـن بـه عـنـوان عـامـل مـتـشـکـّله دولت ، مـورد توجّه قرار مى گیرد، موضوع مهم نظریه هاى ژئوپولیتینهاست . نظریه پردازان مشهورى چون (فردریک راتزل )، (سرهالفورد مکیندر)، (آلفرد تایر ماهان )، (نـیـکـولاس اسـپـایکمن ) و (الکساندر دو سورسکى )، در این زمینه ، طرحها و تحلیلهاى مبسوطى ارائه داده اند که در اینجا به اختصار به نظریات برخى از آنها اشاره مى شود.

(فـردریـک راتـزل ) آلمـانـى ، بـا کـتـاب جـغـرافـیـاى سـیـاسـى خـویـش کـه در سـال 1897 بـه چـاپ رسـیـد، فـصـل نـویـنـى در نـظـریات ژئوپولتیک گشود. بنابر نظر راتزل ، محیط و شرایط طبیعى ، نقش بسیار مهمى در رفتار و قدرت دولتها دارند. انسان براى نـیـل بـه مـوفقیت باید خود را با محیط هماهنگ کند. کشورها، همانند موجودات زنده ، یک ارگانیسم هـسـتـنـد کـه بـراى رشـد خـود، نـیـاز بـه مـکـان و فـضـاى بـیـشـتـرى دارنـد. بـراى یـک نـهـال ، خـاک و فـضـاى انـدکى ، کافى است ؛ امّا براى یک درخت تنومند، نیاز به خاک و فضاى بـیـشترى است . دولتها و کشورها نیز همین حکم را دارند. اگر دولتى ، خواهان قدرت بیشتر در نـظـام بـیـن المـلل اسـت ، به ناچار، باید داراى وسعت ارضى بیشترى نیز باشد. هر چه وسعت کـشـورى بـیـشـتـر بـاشـد، قـدرت سـیـاسـى و تـمـدن آن کـشـور تـوسـعـه بـیـشـتـرى مـى یـابـد.(349) بـدیـن تـرتـیـب ، تـفـکّر (فضاى حیاتى ) بنیان گذاشته شد که بر اسـاس آن ، ارتـبـاط بـیـن فـضـا و مـحـیـط (قـلمـرو) و قـدرت و تـمـدن یـک کـشـور، یـک ارتـبـاط بلافصل و تنگاتنگى بوده و توسعه ارضى ، از ضروریات افزایش ‍ قدرت یک دولت است .

(سـرهـالفـورد مـکـیـنـدر)، متفکر ژئوپولتیک انگلستان ، با نظریه (هارتلند)(350) (قلب زمین )، تاءثیر مهمى در سیاست جغرافیایى به جاى گذاشت . کتابهاى (محور جغرافیایى تـاریـخ ) 1904 و (حـقـیـقـت و آرمـانـهـاى دمکراتیک ) 1914، حاوى نظریات (مکیندر) در خصوص اسـتـراتـژى جـهـانى است . او قاره هاى اروپا، آسیا و آفریقا را به عنوان بزرگترین (جزیره جهانى (351)) مى دانست . از دیدگاه مکیندر، جزیره جهانى 23 کره خاکى و 78 جمعیت جهان را در بردارد. کلید جزیره جهانى ، ناحیه محور یا هارتلند است .(352)

هـارتـلنـد از غـرب بـه رودخـانـه ولگـا، از شـرق بـه سـیـبـرى غـربـى ، از شـمـال بـه اقـیـانـوس مـنـجمد شمالى و از جنوب به ارتفاعات هیمالایا محدود مى شد. این منطقه شامل ارتفاعات جنوب غربى ایران و ارتفاعات جنوب شرقى مغولستان نیز مى گردید. البته در تـحـقـیـقـات بـعـدى مـکـیـنـدر، جـهـت (هـارتـلنـد) بـه سـمـت غـرب متمایل شد و تمام اتحاد شوروى (سابق ) را در بر گرفت . بررسیها و آثار منتشره (مکیندر) در سـال 1943، تـغـیـیـراتـى را در نـظـریـه (هارتلند) وى نشان مى دهد.(353) به هر حـال ، ایـن نـظـریـه کـه مـنـطـقـه (اروآسـیـا)، کـلیـد فـتـح جـهـان اسـت ، از بـنـیـادى تـریـن اصول ژئوپولتیک مکیندر به حساب مى آید. وى در این رابطه مى نویسد:

هـر کـس بـر اروپـاى شرقى حکومت کند، فرمانرواى اروپا و آسیاست . هر کس بر اروپا و آسیا حـکـم بـراند، فرمانرواى جزیره جهانى است . هر کس بر جزیره جهانى حکومت کند، فرمانرواى کل عالم است .(354)

(آلفرد تایر ماهان ) که از دریا سالاران آمریکایى بود، با سه کتاب (تاءثیر قدرت دریایى بـر تـاریخ )، (تاءثیر قدرت دریایى بر انقلاب و امپراتورى فرانسه ) و (زندگى نلسون )، اسـتـراتـژى نـیـروى دریـایـى را در قـلمـرو ژئوپـولتـیـک بـه کـمـال رسـانـد. از دیـدگـاه (مـاهـان )، شـرط اصـلى بـراى ایـجـاد یـک قـدرت جـهـانـى ، کنترل بر دریاهاست . آن دولتى در جنگهاى بین المللى ، برگ برنده را در دست دارد که صاحب بزرگترین ناوگان دریایى باشد. دولت انگلستان ، با توجه به ویژگى (جزیره اى بودن ) و در دسـت داشـتـن نـقـاط اسـتـراتـژیـک دریـایـى (تـنـگـه جـبـل الطـارق ، کـانـال سـوئز، دمـاغه هورن ، هنگ کنگ ، سنگاپور و تنگه ماژلان ) و صاحب عظیم تـریـن قـدرت دریایى ، توانست در عصر استعمار، بزرگترین امپراتورى جهانى (بریتانیاى کـبـیـر) را ایـجـاد کـنـد. ایـن نـمونه اى بود که ماهان بر آن تاءکید زیادى داشت و سیاستمداران آمـریـکـایـى را بـه پـیـروى از چـنـیـن الگـویـى ، تـشـویـق و تـرغـیـب مـى کـرد. عـوامـل مـؤ ثـر بـر قـدرت دریـایـى از دیـدگـاه مـاهـان عـبـارت بـودنـد از: موقعیت جغرافیایى ، ویژگیهاى طبیعى ، طول ساحل و وسعت قلمرو، جمعیت ، خصوصیات ملّى ، خط مشى حکومت و رهبران سیاسى .(355)


124

(الکـسـاندر دوسورسکى )، ژنرال نیروى هوایى شوروى سابق با کتابهاى (پیروزى از طریق نـیـروى هـوایـى ) و (قـدرت هـوا، کـلیـد بقا)، دیدگاه ژئوپولتیکى مبتنى بر قدرت هوایى را ارائه کـرد. او از یـک (مـنـطـقـه تـصـمـیـم )(356) کـه در قـطـب شـمـال قـرار داد، سـخـن گـفـت کـه صـحنه اصلى نبرد هوایى بین قدرتهاى عمده براى کسب مقام بـرتـر جـهـانـى خـواهد بود. در این راستا، دارندگان مدرنترین تسلیحات و تجهیزات هوایى ، قدرت بلامنازع جهانى مى شوند.(357)

3 ـ حـکومت (358): یکى از ارکان مهم دولت ، عنصر حکومت است ، زیرا هیچ ملّتى بدون تـاءسـیـس حـکـومـت نـمـى تـوانـد بـه آمـال و آرزوهـاى خـویـش جـامـه عمل بپوشاند. حکومت در سایه تدبیر و سیاستهاى متخذه ، چگونگى اجراى اهداف ملّى را معیّن مى کند و پشتوانه محکمى براى تعقیب و پیگیرى آن اهداف فراهم مى کند. از این رو، برخى اوقات ، واژه حکومت مترادف و همسنگ با واژه دولت لحاظ مى شود.

حکومت به معانى زیر آمده است :

1 ـ عـمل حکومت و رهبرى 2 ـ رژیم سیاسى 3 ـ ارگانهایى که عملاً حکومت را در یک دولت ـ کشور بـر عـهـده دارنـد؛ بـویـژه ارگـانـهـایـى کـه قـوّه اجـرایـى را اعمال مى کنند (مانند شوراى وزیران ).(359)

مقصود از حکومت ، در اینجا، گروه فرمانروایان در قالب نهادهاى حاکم است ، بدین معنا که نوع حـکـومـت از چـه طیفى است ؟ زمامداران جامعه چگونه به قدرت مى رسند؟ میزان صلاحیتها و اقتدار نـهـادهـاى سـیـاسـى و روابط آنها با یکدیگر به چه صورت مى باشد و سرانجام آیا حکومت و حکومت کنندگان در نزد فرمانبرداران یعنى مردم ، مشروعیت دارند یا خیر؟

دولتـهـا از لحـاظ سـیـاسـى و ادارى بـه اَشـکـال و صـورتـهـاى مـخـتـلف در طول تاریخ زندگى اجتماعى بشر ظهور کرده اند. فلاسفه و دانشمندان سیاسى با توجه به حـکـومـتهاى موجود و آرمانى ، طبقه بندیهاى مختلفى از حکومت ارائه کردند. تقسیم بندى سنّتى (360) و نـویـن (361) از حـکـومـتـهـا، از یـکسو، اشاره به سازمان سیاسى موجود در جامعه داشته و از سویى دیگر، بیانگر ایده آلهاى فلاسفه و دانشمندان مى باشد. در هـر صـورت ، شـکـل و سـاخـتـار حـکـومـت در نـحـوه تـصـمـیـم گـیـرى ، مـشـارکـت مـردمـى و سرعت عـمـل تـصـمـیـم گـیـرنـدگان ، نقش اساسى دارد. چنانچه ، نظامهاى متمرکز به آسانى در موارد بـحـران ، تصمیم گیرى مى کنند، در حالى که نظامهاى دمکراتیک با توجه به تعارض منافع سازمانها و نهادهاى مختلف ، به مدت طولانى ترى براى اخذ تصمیم نیاز دارند.

قواى عمومى حکومت ، شامل سه قوه مجریه ، مقننه و قضائیه است . میزان صلاحیتها و اختیارات این قـوا و روابـط آنـهـا با یکدیگر، بیانگر تفکیک یا اختلاط قواست ؛ همان طور که بیانگر تفکیک مـطـلق یـا مـعـتـدل نـیز مى باشد. هر یک از جنبه ها، در چگونگى اقدام و یا انعقاد قراردادهاى بین المللى مؤ ثر است . بطور مثال نقش قوه مقننه در تصویب قراردادها مى تواند قدرت قوه مجریه را مـهـار و تـعـدیـل کـنـد. در ایـن رابـطـه ، سـنـاى آمـریـکـا بـا عـدم تـصـویـب قـرارداد (ورساى )(362) و قـرارداد (سـالت دو)(363)، مـهـمـتـریـن نـقـش را در سـیاستگذارى خارجى ایفا کرد.

مـشـروعـیـت حـکـومـت و نـظـام سـیـاسـى بـر نـقـش مـهـم هـمـاهـنـگـى بـیـن ارزشـهـاى مـورد قـبول مردم و ساختار حکومت دلالت مى کند. آنگاه که بین ایدئولوژى سیاسى و اعتقادى یک ملت و نـظـام سـیـاسـى و اجـتـمـاعـى آن ، هـمسویى و هماهنگى باشد، حکومت از مشروعیت برخوردار است . مشروعیت حکومت ، در تبعیت و اطاعت پذیرى مردم از تصمیم گیرندگان ، نقش اساسى دارد. در این راسـتـا، دولتـهـا درصـددنـد تـا بـا تـبلیغات ، حمایت مردم را به دست آورند که خود پشتوانه معتبرى براى اجراى اهداف ملّى مى باشد.

4 ـ حـاکـمـیت (364): شاید مهمترین وجه تمایز دولت از سایر نهادهاى سیاسى ، رکن حـاکـمـیـت بـه عـنوان یکى از اجزاى متشکّله دولت باشد. مفهوم حاکمیت ، نخستین بار توسط (ژان بُدَن ) فرانسوى در ادبیات سیاسى طرح شد؛(365) هر چند معنایى که (بُدَن ) براى حـاکـمیت ارائه داد، در دنیاى معاصر مصداق ندارد، امّا مى توان با جرح و تعدیلهایى ، حاکمیت را متناسب با شرایط عینى معاصر تعریف کرد.


125

(ژان بـُدَن ) در اثـر مـشـهـور خـود بـه نـام (جـمـهـور) کـه در سال 1575 م منتشر شد، تعریف زیر را از حاکمیت ارائه داد:

حـاکمیت عبارت است از قدرت فرمانروایى و اجبار اتباع به اطاعت از دولت ، بدون آنکه خود، از هیچ شخصى در روى زمین فرمان ببرد و یا تحت اجبار او قرار گیرد. این حاکمیت یا قدرت حاکمه ، بـه مـنـزله سیمانى است که عناصر دولت را به هم ملصق مى سازد و آن است که تمام اعضا و اجـزاى دولت و تـمـام خـانواده ها و اصناف و دستجات را به یکدیگر مربوط و متحد ساخته و از آنها، جسم واحدى (به نام دولت ) تشکیل مى دهد.(366)

(بـُدَن ) بـراى حـاکـمـیـت ، بـه ویـژگـیـهـاى (دائمـى بـودن )، (مـطـلق بـودن ) و (غـیـر قـابـل تـقـسـیم و تجزیه بودن ) اعتقاد داشت . بدین معنا که به رغم تحولات در هیاءت دولت ، حـاکـمیت همواره استمرار دارد، حاکمیت دولت بدون هیچ قید و شرطى است و بطور مطلق ، وضع و اجـراى قـانـون بـه دست اوست و در نهایت اینکه ، حاکمیت تنها در اختیار فرمانروا است و هیچ کس نمى تواند در این امر سهیم او باشد.(367)

بـدیـهـى اسـت کـه ایـن تـعـریـف و مـختصات به دوران و عصر (ژان بُدَن ) بر مى گردد و تنها مـصـداق عـیـنـى آن ، حـکـومـت سـلطـنـتـى اسـت . امـروزه ، دو صـفـت (مـطـلقـه بـودن ) و (غـیـر قـابـل تـقـسـیـم و تـجـزیـه بـودن )، در مـورد دولتـهـاى مـعـاصـر صدق نمى کند. در رژیمهاى دمـوکـراتـیک ، مشارکت سیاسى مردم و نهادهاى سیاسى مانند احزاب ، قدرت دولت را مهار کرده و در جـهـت مـصـالح عـمـومـى و هـمـگـانـى هـدایت مى کنند. بعلاوه ، با افزایش اقتدار قواى عمومى ـ شـامـل قـوه مـجـریه ، مقننه و قضائیه ـ و تحقق تفکیک قوا و همچنین تاءسیس دولتهاى فدرالى ، دیگر غیر قابل تجزیه بودن حاکمیت معنایى ندارد.(368)

حـاکمیت به مفهوم نوین و امروزین آن به معناى (اقتدار عالى دولت جهت حفظ نظم و امنیت داخلى ) و (اسـتـقـلال ) مـى بـاشـد. بـه عـبـارت دیـگـر، حـاکـمـیـت دو جـلوه اسـاسـى دارد: اول حـاکـمـیـت داخـلى ، دوم حاکمیت خارجى . حاکمیت داخلى به معناى قدرت دولت در سراسر کشور جـهـت اجـراى قوانین و مجازات متخلفین مى باشد. این جنبه به دولت ، امکان مى دهد که برتر از نـهـادهـا یـا گـروهـهـاى سیاسى قرار گرفته و به نام (منافع عمومى ) به اجراى قوانین دست زنـد. حـاکـمـیـت خـارجى ، به استقلال و آزاد بودن دولت از سلطه مستقیم سایر واحدهاى سیاسى ارتباط پیدا مى کند.(369)

حـاکـمـیـت مـلى یـک کشور در جامعه بین المللى ، در تضاد با همکارى و همگرایى قرار مى گیرد. اگر هر دولتى در پى تحقق حاکمیت ملى خود برآید و منافع ملى خود را راهنماى سیاستگذارى و اجـراى آن قـرار دهـد، ایـن امـر بـا حـاکـمـیت سایر کشورها در تعارض قرار گرفته و زمینه هاى هـمـکـارى از دسـت مـى رود. هـمچنین ، حاکمیت ملّى ، با عضویت دولتها در سازمانهاى بین المللى و اعـطـاى بـخـشـى از اقتدار عالیه به این سازمانها، در تضاد و تعارض قرار مى گیرد؛ بطور مـثـال ، هـنـگـامـى کـه شـوراى امـنـیـت از جـانـب اعـضـاى سـازمـان مـلل مـتـحـد، بـا حق مداخله و حل و فصل مخاصمات بطور مستقیم و یکجانبه ـ به بهانه در مخاطره قـرار گـرفـتـن صلح و امنیت بین المللى ـ دست به اقدام علیه حاکمیت ملى یک کشور مى زند. این مـشـکـل ، بـا تـعـدیـل مـفـهـوم حـاکـمـیـت حـل شـده اسـت . حـاکـمـیـت بـه مـعـنـاى اقـتـدار عـالى غـیـر قابل کنترل و خدشه نیست ؛ بلکه در عرصه داخلى به معناى صلاحیت دولت در تحقق نظم داخلى اسـت و در گـسـتـره خارجى نیز حفظ استقلال و حق تعیین سرنوشت به دست دولتمردان یک کشور مى باشد.(370)

قـدرت (371)

قـدرت از مـبـاحـث مـحـورى عـلم سـیـاسـت و روابـط بـیـن المـلل مـى بـاشـد. انـدیـشـه و تـاءمـّل دربـاره قـدرت ، در بـیـشتر متون و آثار سیاسى یافت مى شود و علت اساسى این امر، اهمیت عینى و خارجى قدرت است . قدرت ، در عرصه سیاست داخلى ، پشتوانه اجراى خط مشى ها و بـرنـامه هاى دولت قرار مى گیرد و در عرصه سیاست خارجى ، زمینه تحقق اهداف و منافع ملّى را فـراهم مى کند. این نقش با اهمّیّت قدرت ، موجب شده تا اندیشمندان علم سیاست و روابط بین الملل در مورد آن به تجزیه و تحلیل بپردازند.


126

قـدرت در سـیـاسـت بین الملل ، تعیین کننده گستره منافع ملّى است ؛ یعنى ، حوزه و قلمرو منافع مـلى یـک دولت بـا مـیزان قدرت او ارتباط مستقیم دارد: دولتهاى قدرتمند داراى پهنه منافع ملى گـسـترده و وسیع هستند، تا آنجا که ممکن است در سراسر جهان ، منافع آنها وجود داشته باشد، در حـالى کـه حـوزه مـنـافـع کـشـورهـاى ضـعـیـف ، از سـرزمـیـنـهاى همجوارشان تجاوز نمى کند. ابرقدرتها با تکیه بر عوامل قدرت آفرین خود، در دورترین نقاط جهان ، داراى منافع بوده و مناطق نفوذ نیز حاصل همین امر است .


127

تعریف قدرت

بـه رغـم اسـتـعـمـال وسـیـع مـفـهـوم قـدرت تـوسـط عـالمـان عـلوم سـیـاسـى و روابـط بـیـن المـلل ، تـعـریف واحدى از آن به دست داده نشده است . هر یک از متفکران این دو رشته ، با تاءکید بر جنبه خاصى از قدرت ، تعریفهاى متفاوتى از آن ارائه کرده اند.

قـدرت در نـزد عـده اى بـه معناى (پدید آوردن آثار مطلوب )(372) تعریف شده است . ایـجـاد آثـار مـطـلوب بـه ایـن بستگى دارد که ما چه چیزى را (آثار مطلوب ) بدانیم و در نیت ما، کدامین رفتارها یا پدیده ها، جزو (مطلوب ) بشمار مى آید؟

(مـاکـس وبـر) جـامعه شناس سیاسى مشهور آلمانى ، به گونه اى دیگر قدرت را تعریف کرده است . مفهوم (سلطه )، یک مفهوم کلیدى براى فهم اندیشه وبر در مورد قدرت است . سیاست ، از دیـدگـاه وبـر، عـبـارت اسـت از: مـجـمـوعـه رفـتـارهـاى بـشـرى کـه شـامل اعمال سلطه انسان بر انسان است .(373) سلطه مى تواند شکلهاى متنوعى پیدا کـنـد؛ امـّا در مجموعه اصطلاحات ماکس وبر، سلطه با (قدرت آمرانه فرماندهى ) یکسان فرض شده است . به این مفهوم ، سلطه :

بـه مـعـنـى مـوقـعـیـتـى است که در آن اراده متجلى (فرمان ) فرمانروا یا فرمانروایان ، نفوذ در رفـتـار شـخـص یـا اشخاص دیگر (فرمانبرداران ) دارد و در واقع ، چنان نفوذ مؤ ثرى است که رفـتـار آنـان تـا درجـه اى کـه از لحـاظ اجتماعى مناسب باشد، به وجهى رخ مى دهد که گویى فـرمـانـبـرداران ، مـحـتـواى فـرمـان را قـاعـده کـلى رفـتـار خـود بـه خـاطـر نـفـس آن قـرار داده اند.(374)

بـطـور خـلاصـه ، در حـالى کـه قـدرت در مـفـهـوم کـلى بـه مـعـنـاى (امـکـان تـحمیل اراده خود بر رفتار افراد دیگر)(375) است ، سلطه ـ به معناى قدرت آمرانه فـرمـانـدهـى ـ اشـاره بـه نـفـوذى دارد کـه صـاحـب قـدرت ، خود را محقِّ فرمان دادن مى داند و در مقابل ، فرمانبرداران نیز، اطاعت را از سر تسلیم و رضا مى پذیرند.(376)

تعریفى که (جان کنت گالبرایت ) در (کالبد شکافى قدرت ) از این مفهوم ارائه مى دهد، داراى وضـوح بـیشترى است . قدرت یعنى توانایى فرد یا گروه در کسب تسلیم و اطاعت دیگران در راه مقاصد و خواستهاى خویش .(377)

تـحـلیـلى کـه (رابـرت دال ) از مـفـهـوم قـدرت طـرح نـمـوده ، تـاءکـیـد بـر (کنترل رفتار دیگران ) دارد. به طور مثال ، اگر رابطه (الف )، به عنوان یک فرد یا کشور، بـا (ب )، بـه عـنـوان فـرد یـا کـشـورى دیـگـر، بـه گونه اى باشد که رفتارهاى (ب ) تحت کنترل (الف ) قرار گرفته و بنا به خواسته هاى (الف ) تغییر کند، در این صورت ، (الف ) بر (ب ) قدرت دارد.(378)

بـا تـوجّه به تعاریف یاد شده ، براى تحقق و فعلیّت قدرت ، حداقلّ سه چیز لازم است . نخست آنـکـه دسـت کم دو طرف باید وجود داشته باشند. دوم آنکه ، باید رابطه اى بین آنان برقرار بـاشـد. سـوم آنـکـه ، ایـن رابـطـه بـه صـورت یـک طـرف (تـاءثـیـر گـذار) و طـرف دیـگـر (تاءثیرپذیر) باشد.

در پـایـان تـعـریـف قـدرت ، ذکـر ایـن نـکـتـه ضـرورى اسـت کـه در روابـط بـیـن المـلل ، مـحور اساسى ، (قدرت ملّى ) است نه قدرت به مفهوم عام و کلى آن . قدرت در سطح یک دولت یـا کـشـور در (عـلم ) روابـط بـیـن المـلل مـورد تـجـزیـه و تـحـلیـل قـرار مـى گـیرد. قدرت ملّى به معناى مجموعه تواناییهاى یک دولت جهت تحقق اهداف و مـنـافـع مـلى خـویـش اسـت . ایـن تـوانـایـیـهـا نـاشـى از عـوامـلى اسـت کـه در بـخـش (عوامل متشکّله قدرت ملّى ) به آن خواهیم پرداخت .


128

ویژگیهاى عمومى قدرت

1 ـ نسبى بودن : در دستگاه آفرینش ، تنها قدرت خداوند تبارک و تعالى (مطلق ) است . سنجش و ارزیابى سایر صاحبان قدرت به نسبت موضوع قدرت (یعنى اقتصادى ، نظامى یا سیاسى ) طـرف مـقـابـل (یـعنى فرد یا کشورى که با ملاحظه او، قدرتمندى یک طرف مطرح مى شود) و زمان ، انجام مى گیرد. توضیح اینکه : ممکن است یک واحد سیاسى از نظر اقتصادى از یک دولت دیـگـر قـدرتـمندتر باشد؛ امّا همین دولت ممکن است از نظر نظامى ، ضعیفتر از آن دولت باشد. (مقایسه دولت ژاپن و انگلستان ) بعلاوه ، توانایى یک دولت نسبت به یک دولت مشخص دیگر، امـکـان دارد بـیـشـتـر بـاشـد، امـّا احـتمال دارد قدرت این دولت در مقایسه با دولتى دیگر، کمتر بـاشـد. (مـقایسه دولت ژاپن با ویتنام و ژاپن با آمریکا). همچنین ، یک واحد سیاسى در یک مقطع زمـانـى قـدرتـمـنـد است ؛ ولى تحولات داخلى و خارجى ، آن کشور را در برهه زمانى دیگر به قدرت درجه پایین تنزّل مى دهد. (امپراتوریهاى بزرگ انگلستان و اتریش ـ مجارستان ) از این رو، یکى از خصوصیات بارز و عمومى پدیده قدرت ، نسبى بودن آن است .

2 ـ غـیـر قـابـل انـدازه گـیـرى بـودن : عـوامـل مـتـشـکـّله قـدرت ، شـامـل عـنـاصـر مـادى و مـعـنـوى اسـت . هـر چـنـد عـنـاصـر مـادى از قـبـیـل مـنـابـع زیـر زمـیـنـى ، مـیـزان جـمـعـیـت ، تـعـداد نـفـرات ارتـش و وسـعـت یـک کـشـور قـابـل انـدازه گـیـرى اسـت ؛ امـّا عـوامـل کـیـفـى و معنوى شامل ایدئولوژى ، رهبرى ، روحیه ملى و مـشـروعـیـت سیاسى قابل اندازه گیرى نیست ؛ بر این اساس ، نمى توان به طور قطع و یقین ، اظهار نظر کرد که میزان قدرت کدام یک از دو کشور فرضىِ مورد مقایسه ، بیشتر است .

3 ـ دو قـطـبـى بودن : مقصود، دو قطب مثبت و منفى مى باشد، قدرت از لحاظ آنکه بازدارنده است قـدرت مـنـفـى نـام گـرفته و از آن روى که عمل کننده است ، قدرت مثبت نامیده مى شود. توانایى دولتها در جلوگیرى از رفتارهاى نامطلوب از جانب سایر دولتها، نشان دهنده قدرت منفى است .

توانایى دولت در تنظیم روابط و تدوین و اجراى قوانین ، جزو قدرت مثبت دولت به شمار مى آیـد. از این جهت ، قدرت ، اغلب در روابط خارجى جنبه منفى و در امور داخلى جنبه مثبت به خود مى گیرد.(379)

4 ـ روانـى و ذهـنـى بـودن : تـحـقق قدرت ، چنانچه گذشت ، به وجود رابطه تاءثیرگذارى و تاءثیرپذیرى حداقل دو طرف بستگى دارد. یکى از مواردى که در بررسى این پدیده با اهمیت تـلقـى شـده ایـن اسـت کـه تـصـورات و ذهـنیات در تحقق قدرت ، نقش ‍ مهمى دارد. اگر دولت یا فـردى در تـصـور و ذهـن دیـگران قدرتمند جلوه کند، براحتى تحت تاءثیر آن قرار گرفته و تـسـلیـم خـواسـتـه هـایـش مـى شـونـد. در واقـع ، نـفـوذ بـر اذهـان ، مـقـدّم بـر نـفـوذ بـه وسیله عوامل مادى است .(380)

5 ـ جـهـانـى بـودن : در نـزد پـیـروان مـکـتـب سـیاست قدرت ، قدرت یک پدیده جهانى ، عمومى و همگانى است ؛ بدین معنا که جهان ، آکنده از روابط بین اشیا، افراد، دولتها و سازمانهاست . در هـر رابـطه اى هم جلوه اى از قدرت وجود دارد، یعنى ، یک طرف خواهان برترى بر طرف دیگر جـهـت نیل به آرمانها و تقاضاهایش مى باشد. این جمله معروف که (همه در پى کسب قدرت هستند) یا (سیاست تلاشى است براى کسب قدرت )، در واقع ، نشان دهنده واقعیت فوق است .


129

عوامل متشکله قدرت ملّى

قـدرت مـلّى ، مـجـمـوعـه تـوانـایـیـهـاى یـک دولت در راسـتاى تحقق اهداف و منافع ملّى است . این تـوانـایـیـهـا از عـنـاصـر و عـوامـل مـتـعـددى نـشـاءت مـى گـیـرد. بـرخـوردارى یـک کـشور از این عـوامـل بـه هـر مـیـزان ، نـشـان دهنده میزان قدرت آن کشور مى باشد. آنچه که در زیر به عنوان عوامل متشکّله قدرت ملّى مى آید، و به صورت منفک و جداى از یکدیگر بحث شده ، هرگز بیانگر آن نـیـسـت کـه در واقـعـیت و دنیاى خارج نیز این امور از یکدیگر جدا هستند، بلکه مقوله بندى این بـحـث ، تنها به منظور درک آسانتر و فهم بهتر موضوع انجام گرفته است و در دنیاى واقع ، عـوامـل تـشـکـیـل دهـنـده قـدرت مـلّى ، کـامـلاً بـه هـم پـیـوسـتـه انـد و بـه صـورت متداخل و ممزوج یافت مى شوند.

تـحـلیلگران سیاست بین الملل آنگاه که از عوامل قدرت ملّى سخن گفته اند، هر یک ، تعدادى از ایـن عـوامـل را شـنـاسـایـى و مـورد تـجـزیـه و تـحـلیـل قـرار داده انـد. نـوع طبقه بندى و تعداد عـوامـل تـحـت هـر عنوان نیز متفاوت مى باشد؛ به طور خلاصه : وحدت نظرى در این مورد مشاهده نـمـى شـود.(381) در ایـنـجـا سـعـى مـى شـود تـا ضـمـن طـرح کامل این عوامل ، تحلیلى نسبتاً جامع از آنها ارائه شود


130

عوامل محسوس یا مادى

1 ـ وضـعـیـت جـغـرافـیـایـى : عـوامـلى از قـبـیـل (وسـعـت ، شـکل ، وضع طبیعى ، مرزها، آب و هوا و موقعیت سرزمینى ) در ارزیابى قدرت یک کشور از نظر عـوامـل جغرافیایى باید مورد نظر قرار گیرد. وسعت خاک کشور از جهات مختلف مى تواند مایه قـدرت دولت واقـع گـردد. از یـک سـو، سـرزمـیـن وسـیـع ، امـکـان اسـکـان و تـغـذیـه جـمـعـیـت قـابـل ملاحظه اى را فراهم مى کند. از سوى دیگر، به هنگام حمله بیگانگان ، دفاع از کشور از طـریـق عقب نشینى در یک سرزمین پهناور انجام مى گیرد تا در نهایت ، با استفاده از فرصت به دسـت آمـده ، بـر مـهـاجـم غـلبـه پـیـدا کـنـد، چـنـانـکـه سـرزمین پهناور روسیه این امکان را براى دولتـمـردان آن کـشـور بـه وجـود آورد تـا در مـقـابـل تـهـاجـم نـاپـلئون بـنـاپـارت در سـال 1812 ایـسـتـادگـى کـنـنـد؛ هـمـانـطـور کـه تـهـاجـم هـیـتـلر در سال 1941 به اتحاد شوروى با توجه به همین ویژگى شکست خورد.(382)

شـکـل هـنـدسى منظم یک کشور، در انتخاب پایتخت که در مرکز کشور واقع است ، مفید خواهد بود. بـه طـور مـثـال مـادرید و پاریس براى کشورهاى اسپانیا و فرانسه ، چنین حکمى دارند. این امر، سـهـولت ارتـبـاط مـرکـز بـا سـراسـر قـلمـرو تـحـت پـوشـش را بـه دنـبـال دارد. در مـقـابـل اگـر شـکـل کـشـور بـه صـورت طـویل یا دنباله دار باشد، هزینه هاى حفاظت از مرزها و دفاع از آنها بسیار بالا خواهد بود. به عنوان نمونه ، کشورهاى شیلى ، نروژ و ایتالیا از این دست هستند.(383)

وضـع طـبـیعى ، سهولت یا دشوارى ارتباطات را باعث مى شود. کوهستانى بودن ، هم از لحاظ دفاعى و هم از لحاظ ارتباطى ، در سیاستگذارى دولت ، مهم است . قدرت ملى که بخشى از آن ، نـتـیجه وضع طبیعى است ، براى مردمان سوئیس ، یوگسلاوى (سابق ) و لهستان ، به صورت متفاوت ظاهر گردید. کشورهاى سوئیس و یوگسلاوى با توجه به فراز و نشیبهاى سرزمینى و احاطه سلسله جبال آلپ ، توانستند در مقابل حمله هاى آلمان و تسلط آنها مقاومت کنند، در حالى که لهستان ، على رغم مقاومت شجاعانه ، به اشغال دشمن درآمد.(384)

مرزها و آب و هوا، هر یک ، به سهم خود در قدرت ملّى مؤ ثرند. مرزهاى دریایى و رودخانه اى از جـنـبـه مـناسبات با کشورهاى همجوار و حمل و نقل از طریق راههاى آبى ، موجب بهره ورى بهتر از روابـط تـجـارى و بازرگانى مى گردد. بعلاوه ، این گونه مرزها از لحاظ دفاعى نیز مناسب تـرنـد، زیـرا تـاکـنون کمتر تهاجم و اشغالى از طریق مرزهاى آبى صورت گرفته و بیشتر حـمـلات از راه مـرزهـاى زمـیـنـى انـجـام گـرفته است . آب و هوا، از آن جهت که در میزان محصولات کـشـاورزى تـعـیـیـن کـنـنـده اسـت ، مـایـه هـاى قـدرت مـلّى را شکل مى دهد.(385)

مـوقعیت سرزمینى ، از یک سو، اشاره به همسایگان یک کشور دارد. اگر همسایگان یا همسایه اى جـزو دولتـهـاى قـدرتـمـنـد بـاشـد، بـه طـور طـبـیـعـى ، مـى تواند سلطه خود را بر آن کشور اعمال کند. از سوى دیگر، این موقعیت ، دلالت بر استراتژیک بودن آن سرزمین دارد به گونه اى که به طور مثال ایران ، در سراسر تاریخ گذشته خود، مورد تهاجم بیگانگان بوده است .

2 ـ جـمـعـیـت : دولت ، از یـک جـنـبـه ، یـک پـدیـده انـسـانـى اسـت ؛ یـعـنـى ، مـتـشـکـل از آحـاد افـراد انـسـان مـى بـاشـد. بـا ایـن نـگـرش ، مـردمـِ تشکیل دهنده دولت ، نقش مستقیم و بلافصلى در قدرت ملّى دارند. این نقش به مسایلى چون میزان جـمـعیت ، سطح سواد، مهارتهاى شغلى و فنى ، آگاهى ، رفاه ، نسبت سن و جنس و تعهّد اجتماعى وابسته است .

مـیـزان جـمعیت ، به تنهایى ، نمى تواند ملاک قدرتمندى یا ضعف قرار گیرد. چه بسا، جمعیتى بـسـیـار امـّا فـاقـد ویـژگـیـهـاى بـرشـمـرده فـوق ، مـوجـبـات ضـعف دولت را فراهم آورد و در مـقـابـل ، جمعیتى اندک با مهارتهاى علمى و فنى ، زمینه هاى تقویت قدرت دولت را باعث گردد؛ البـتـه بـراى نـیـرومـنـدى و تـوانـایـى یـک کـشـور، حـداقـل ، جـمـعـیـت قابل ملاحظه و متناسبى ، لازم است . تاکنون کشورى که جمعیت بسیار کم داشته باشد، نتوانسته به جرگه دولتهاى قوى وارد شود.


131

انـسـجـام و یـکپارچگى اجتماعى نیز زمینه ساز قدرت ملّى مى گردد. وحدت ملّى ناشى از اتحاد و انسجام اجتماعى به دولت اجازه مى دهد تا برنامه ها و سیاستهاى خود را به آسانى اجرا کند و نـیـروى زیـادى در سـطـح جـامعه داخلى براى اجراى سیاستها صرف نکند. این اتحاد و انسجام ، پـشتوانه معتبرى براى تعقیب و اجراى سیاستهاى خارجى نیز مى باشد؛ زیرا به هنگام مشکلات و دشـواریـهـا، مـلّت بـه حـمـایـت دولت پـرداخته و از هرگونه تلاش و ایستادگى براى تحقق آمال و اهداف دولت دریغ نمى ورزد.

3 ـ عـوامل اقتصادى و تکنولوژیک : کارآیى سیستم اقتصادى ، میزان تولید ناخالص ملى ، درآمد سـرانـه ، مـنـابـع زیـرزمـیـنـى و کـارخـانـجـات ، هـر یـک بـه سـهـم خـود، جـزو عـوامـل قدرت آفرین یک کشور محسوب مى شوند. انعطاف پذیرى سیستم اقتصادى ، بگونه اى کـه بـتـواند در شرایط مختلف بویژه موقعیتهاى بحرانى ، دچار رکود و فروپاشى نشود، مى تواند عامل بالقوه قدرت ملّى کشور به حساب آید. در این رابطه ، اقتصاد ملّى با ید توانایى مقاومت و انعطاف در شرایط جنگى را داشته باشد تا دولت در تعقیب سیاست خارجى عاجز نماند.

ظـرفـیـت تولید، چه از نظر مواد صنعتى و چه از لحاظ مواد خام ، این امکان را فراهم مى کند که میزان تولید ناخالص ملّى در سطح بالایى قرار گرفته و از این طریق ، درآمد سرانه و رفاه مـلّى افـزایـش یـابـد. ایـن امـور، در دنیاى معاصر، به عنوان شاخصهاى مهمّ موفقیت دولت و به دنبال آن جزو عوامل قدرتمندى قلمداد مى شود.

تـوسـعـه و رشـد اقـتـصـادى ، مـعـیـار تـوانـمـنـدى دولت اسـت . ایـن امـر، خـود، مـرهـون عـوامـل مختلفى است که یکى از آنها (تکنولوژى ) و (تحقیقات علمى و فنى ) است . تکنولوژى ، بهره ورى در سطح مطلوب از منابع را هموار ساخته و دستیابى به اهداف و مقاصد را آسان مى کـنـد. نـقش تکنولوژى ، در زمان صلح و جنگ ، بر کسى پوشیده نیست و کافى است در این مورد، به تاریخ جهان در قرن بیستم نظرى افکنده شود تا پیروزى صاحبان تکنولوژى در شرایط صلح و جنگ را مشاهده کنیم .(386)

4 ـ توان نظامى : در اغلب موارد، واژه قدرت یا قدرت ملّى ، با قدرت نظامى مترادف فرض مى شـود و بـه هـنگام طرح قدرت ملّى ، کیفیت قدرت نظامى یک کشور نیز به ذهن متبادر مى شود، در حـالى کـه قـدرت نـظـامـى تـنـهـا یکى از عوامل و پایه هاى قدرت ملّى محسوب مى گردد. براى تجزیه و تحلیل توان نظامى یک دولت باید به مواردى چون (سلاحها و تجهیزات جنگى ، کم و کـیـف افـراد نـظـامـى ، فرماندهى ، بودجه نظامى ، پایگاهها، فنون نظامى ، تحرک نیروها و امکانات تدارکاتى و لجستیکى )(387) توجه داشت .

از نـظـر تـسـلیـحـات و تـجـهـیـزات نـظـامـى ، سلاحهاى کلاسیک و استراتژیک از اهمیت ویژه اى برخوردار است . بیشتر کشورهاى جهان ، تنها صاحب سلاحهاى کلاسیک ـ غیراتمى ـ هستند و حتّى آنهایى که داراى تسلیحات استراتژیک هستند، به ناچار، از سلاحهاى کلاسیک استفاده مى کنند، گـرچـه صـاحـبـان تـجـهـیزات استراتژیک ، پشتوانه معتبرى براى دفاع از منافع و ارزشهاى حـیـاتـى خـود دارنـد. عـلت اسـاسـى عـدم کاربرد سلاحهاى اتمى ، این است که بروز جنگ اتمى فاجعه انهدام کامل طرفین را در بردارد. اگر هدف از جنگ ، دستیابى به اهداف خاصى است ؛ جنگ اتمى ، هیچ نتیجه اى جز نابودى تمام عیار ندارد. تکنولوژى پیشرفته تسلیحات نوین ، باعث شده تا ابعاد تخریب در سطح بسیار بالایى افزایش یابد و این امر، خود مفهوم بازدارندگى را پـدیـد آورده اسـت کـه بـه طـور سـاده بـه مـعـنـاى عـدم اسـتـفـاده سـلاحـهـاى اتـمـى مـى باشد.(388)

تـعـداد نـفـرات ارتـش و بودجه دفاعى و فرماندهى نظامى ، عناصر به هم پیوسته ارزیابى قدرت نظامى یک کشور هستند. افراد نظامى آموزش دیده و مجرّب مى توانند تحت رهبرى کار آمد، سـرزمـیـن یـک دولت را بـه دژى مـبدّل سازند که بیگانگان حتّى تصور تهاجم و حمله را در سر نـداشـتـه بـاشـنـد. لازمـه تـحـقـق چـنـیـن مـقـصـودى ، تـخـصـیـص بـودجـه دفـاعـى مـنـاسـب و قابل ملاحظه است تا ارتش هم از تکنولوژى و هم از لحاظ آموزش و تجربه ، بیشترین آمادگى را داشته باشد.


132

اسـتـراتـژى نـظـامـى یـعـنـى تـعـیـیـن سـیـاسـتـهـاى کـلان کـاربـرد نـیروى نظامى ، مى تواند عـامل بالقوه اى در تقویت ارتش باشد، بدین معنا که : توان نظامى کشور در هر گونه حوادث و اتـفـاقـات آیـنـده چگونه مورد بهره بردارى قرار خواهد گرفت . با لحاظ این مساله ، نیروى نـظـامـى بلاتکلیف نبوده و در نخستین ساعات وقوع پدیده اى غیر عادى ، وظیفه خود را بخوبى دانسته و بدان عمل مى کند.(389)

بـخـش لجـسـتـیـک و پـشـتـیـبـانـى نـیـروى مـسلح نیز، بویژه در جهان مدرن معاصر، از اهمیت ویژه بـرخـوردار اسـت . هـرگـاه کـلیـه امـکانات موجود یا مورد نیاز ارتش در اسرع وقت ممکن در اختیار نـیـروهـاى درگیر قرار گیرد، امکان پیروزى و دستیابى به اهداف از پیش تعیین شده به همان میزان افزایش مى یابد.


133

عوامل نامحسوس یا معنوى

1ـ ایدئولوژى :

مـفهوم ایدئولوژى ، با کاربرد وسیع و رایج آن ، به تعبیرهاى متفاوتى آمده است . از آن میان ، مى توان تعریف زیر را مناسبتر دانست :

یـک ایـدئولوژى عـبارت است از مجموعه اى از اندیشه ها درباره زندگى ، جامعه یا حکومت که از شعارهاى اجتماعى ، سیاسى یا مذهبى که نسبت به آن ، اعتقادى تعصّب آمیز موجود است ، مایه مى گـیـرد و با استفاده مستمر و موعظه دائمى ، به تدریج ، به صورت اعتقاد مسلّم و مُنجّز و وجه مشخّصه گروه یا حزب یا ملّتى در مى آید.(390)

ایـدئولوژى از جـنـبـه هـاى مـختلفى مى تواند عنصر مولّد قدرت ملّى به حساب آید. از یک سو، ایـدئولوژى مـوجـب اتحاد، انسجام و یکپارچگى مردمى مى گردد که بدان معتقدند. اعتبار و اقتدار یک ایدئولوژى ، به میزان اعتقاد و تعصّب و پایبندى طرفدارانش بستگى دارد. البته ، این امر بـه نـظـم درونـى نـظام ایدئولوژیک مربوط است ؛ آشفتگى و عدم ارتباط منطقى بین پایه هاى اسـاسـى ایـدئولوژى ، مـوجـب سـسـت اعـتـقـادى حـامـیـان آن مـى گـردد. اتـحـاد و انسجام ناشى از ایـدئولوژى ، در بـرهـه هـایـى از تـاریـخ ، نـقـش سازنده اى ایفا کرده است . در کشور ایران ، ایـدئولوژى اسـلامـى ، مـوجـب سرنگونى نظام 2500 ساله شاهنشاهى گردید و پس از انقلاب اسـلامـى نـیـز، طـى هـشـت سال دفاع مقدس ، این ایدئولوژى ، باعث مقاومت و ایستادگى و ایثار و فداکارى ملت مسلمان ایران بوده است .

از سـویـى دیـگـر، ایـدئولوژى ، یک معیار و ملاکى در دست سیاستگذاران است تا با توجه به اصـول و رهـنـمودهاى آن ، جهت گیرى سیاست خارجى را مشخص سازند. به عبارت دیگر، یکى از عوامل مؤ ثر در تعیین و تنظیم سیاست خارجى ، عامل ایدئولوژیک است . چنانچه ، طبق مفاد صریح اسـلامـى و مـتـن قـانـون اسـاسـى ، تـقـسیم بندى کشورهاى جهان به (دارالاسلام ) و (دارالکفر)، نـاشـى از هـمـیـن عـامل است . بر این اساس ، نظام جمهورى اسلامى ایران در روابط خارجى خود، مـناسبات با جهان اسلام را ترجیح مى دهد. از این رو، گفته مى شود ایدئولوژى ، ملاکى را به دولتمردان مى دهد تا سمت گیرى سیاست بین المللى خود را تعیین کنند.(391)

بـعـلاوه ، ایـدئولوژى ، خـود مـعـیـارى اسـت کـه مـردم مـى تـوانـنـد بـا تـطـبـیـق اصـول آن با اصول و اهداف سیاست خارجى دولت ، درستى یا نادرستى تصمیمات دولتمردان را تـشـخـیـص دهـند. در این راستا، هماهنگى بین مفاد ایدئولوژى و خط مشى هاى اتخاذ شده ، موجب مـشـروعـیـت و اقـتـدار دولت مـى گـردد، هـمـان طـور کـه در مقابل ، عدم تطابق بین این دو امر، عدم حمایت مردم از سیاست خارجى دولت را در پى دارد.

2ـ رهبرى :

نقش رهبرى در میزان و کیفیّت قدرت ملّى ، حائز اهمیت فراوان است . رهبر با درک و شناخت صحیح از شـرایـط و مقتضیات بین المللى ، اجراى سیاست خارجى را هدایت مى کند تا حداکثر منافع ملّى حـاصـل گـردد. او بـا تـرکـیـب مـناسب عوامل مؤ ثر در قدرت ملّى ، میزان به کارگیرى هر یک را مـشـخـص مى کند تا بدین ترتیب ، از هرز رفتن عوامل قدرت آفرین جلوگیرى شود. این امر به مـدیـریـت رهـبـر، بـسـتـگـى تـام دارد؛ یـعـنـى در تـجـهـیـز مـنـابـع و عوامل ، سهم هر یک را به چه میزانى تعیین کند تا بیشترین بهره ورى را داشته باشند.

رهبران بزرگ در طول تاریخ ، بر روحیه مردم ، تاءثیر بسیارى داشتند؛ آنان حتّى در برخى مـوارد، تـنـهـا عـامـل ایـجاد کننده روحیه مردمى بوده اند. بویژه در جنگها و بحرانها، نقش رهبرى بـیـشـتـر آشکار مى شود. رهبرى رسول گرامى اسلام ، حضرت محمّد(ص )، در روابط با سایر سـرزمـیـنـهـا و حـکـومـتـهـا، مـى تـوانـد الگـوى کاملى باشد. رویارویى با قدرتهاى بزرگ و ارسـال پـیام براى آنان ، تنها در سایه درایت رسول الله (ص ) انجام گرفته و سخن آن پیام آور بـزرگ در تـقـویـت روحیه مسلمانان ، چه در جنگهاى زمان آن حضرت و چه در جنگهاى بعد از رحلت پیامبر(ص )، نقش بسزایى داشته است .


134

تـصـمـیـمات استراتژیک و خط مشى هاى کلان به تدبیر رهبر باز مى گردد. در این صورت ، رهـبـرى صـلح جـو مـى تـوانـد زمـیـنـه سـاز امـنـیـت داخـلى و بـیـن المـللى گـشـتـه و در مـقـابل ، رهبرى تشنج آفرین ، کشور خویش ، منطقه و حتى تمام دنیا را به سوى جنگ خطرناک و تمام عیارى سوق مى دهد. نمونه هاى بارز مورد اخیر را مى توان هیتلر و صدام حسین ذکر کرد.

3ـ روحیه و خصایص ملى :

نمونه هاى طرز تفکّر، احساس و عمل یک ملّت را خصایص ملى آن ملّت نامیده اند. اغلب ادعا شده است کـه ایـن گـونـه صـفات و خصیصه هاى ملى ، یکى از عناصر به وجود آورنده قدرت کشور است .(392)

صـفات و خصوصیات برخى از ملّتها از سایر ملل متمایز است ؛ بگونه اى که با آن ویژگیها شناخته و معرفى مى شوند. به طور مثال ، آلمانیها، مردمانى میلیتاریست ، خشن ، پُرکار، منظم و بـا دیـسـیـپـلیـن مـعـرفـى مـى شـوند. مردم آمریکا را ملتى متکى به نفس ، مخترع ، ساده ، دست و دل بـاز و مـادى مـى شـنـاسـنـد. فـرانـسـویـهـا، باهوش ، منطقى ، بدگمان و دمدمى مزاج هستند و انگلیسها را مردمى خالى از احساسات ، اهل عمل و ریاکار معرفى کرده اند. صفات ویژه روسها را میهن پرست ، ثابت قدم ، مطیع دولت ، ترسو از بیگانه برشمرده اند.(393)

ایـن ویـژگـیـهـا و صـفـات مـوجـب مـى شـود تـا نـوع سـازمـان سـیـاسـى و نـظـامـى ، مـقـاومـت در مقابل هجوم بیگانگان تلاش براى جبران شکستها و کسب موقعیت برتر در روابط بین المللى در مـیـان ملتها متفاوت باشد. انگلیسها با تکیه بر صفات مختص به خود توانستند چند قرنى به عـنـوان قدرت عمده جهانى ظاهر شوند. آلمانیها على رغم شکست در دو جنگ جهانى ، با اتحاد مجدد دو آلمـان (آلمـان شـرقـى دمـکـراتـیـک و آلمـان غـربـى فـدرال )، بـه عـنـوان یک قدرت عمده بین المللى مطرح شده اند. فرانسویها نیز با توجه به صـفـات خـاص خـودشـان ، در جـنگ جهانى دوّم عقب نشستند و حکومت دست نشانده را پذیرفتند. ملت روسـیـه بـا ویـژگـیـهـاى بـرشـمـرده شـده اش ، حـکـومـت تـوتـالیـتـر اسـتـالیـنـى را تحمل کرد و تاوان صنعتى شدن را با بهاى بسیار بالاى تلفات انسانى پذیرا شد.

روحیه ملّى ، یکى دیگر از عوامل قدرت آفرین ملتهاست . شاید، تعریف زیر بتواند این مفهوم را تا حدودى تبیین کند.

روحـیـه مـلى یـکـى از مـبـانـى پـیـچـیـده ، نـاپـایـدار و در عـیـن حـال بـسـیـار مـهم قدرت مى باشد. به نظر مورگنتا، روحیه ملى (درجه اى از تصمیم افراد یک جـامـعـه اسـت کـه از طـریـق آن ، سـیاست خارجى دولت خود را در زمان صلح یا جنگ پشتیبانى مى کند.)(394)

روحـیـه مـلى ، بـیـشـتـر بـه هنگام جنگها و بحرانها ظاهر مى شود. در واقع ، این مفهوم به میزان فداکارى و گذشت یک ملت جهت تحقق اهداف دولت خود اشاره دارد. به هر میزان که ترجیح منافع عـمـومـى و هـمـگانى بر منافع شخصى و فردى در ملتى بیشتر باشد، به همان میزان ، روحیه مـلّى در سـطـح بـالایـى بـراى آن مـلّت قـلمـداد مـى شـود. بـه طـور مثال ، روحیه بسیار بالاى رزمندگان مسلمان ایرانى در دفاع هشت ساله (جنگ عراق علیه جمهورى اسلامى ایران ) موجب شد تا دشمن نتواند به هیچ یک از اهداف خود دست یابد. البتّه ، روحیه ملّى ، خود از عواملى چون هماهنگى منافع دولت با ملت ، اعتماد مردم به رهبران سیاسى و همبستگى و یکپارچگى اجتماعى نشاءت مى گیرد.

4ـ عوامل سیاسى :

قـدرت مـلى بـه مـیـزان زیـادى بـه عوامل سیاسى از جمله (ثبات سیاسى ، نوع رژیم سیاسى ، اعتبار ملى و رهبرى ) مرتبط است . این مجموعه عوامل ، قدرت یک ملت و دولت را در تصور و اذهان دیـگـر دولتـها به گونه اى وصف ناپذیر افزایش مى دهد و زمینه نفوذ و اجراى سیاستهاى آن دولت را فراهم مى کند.


135

ثبات سیاسى ، بیانگر میزان پایدارى و عدم تغییرات عمده در نخبگان سیاسى یا خط مشى هاى دولتى مى باشد. اگر سیاستها و برنامه هاى میان مدت و دراز مدت به گونه اى طرّاحى شده بـاشـنـد که در فراگرد زمانى ، دستخوش تحولات عمده اى نگردند، نشان دهنده ثبات سیاسى است . بعلاوه ، عدم تغییر رهبران ، کابینه و مجریان سیاست خارجى نیز ثبات سیاسى در کشور را نـمـایـان مـى سـازد. چـنین حکومتى در نیل به اهداف و مقاصد تعیین شده با موفقیت بیشترى مى تواند عمل کند.

رژیـم سـیـاسـى بـه مـعـنـاى نـوع حکومت ، از جنبه هاى مختلفى چون روابط قواى عمومى ، نحوه انتخاب زمامداران ، میزان قدرت رهبران و میزان مشارکت مردمى و حقوق آنها مورد بررسى قرار مى گـیـرد. رژیـم سیاسى که نحوه تصمیم گیرى در کشور را نیز در بر مى گیرد، مى تواند در قـدرت مـلّى تـاءثـیـر بـسـزایـى داشـتـه بـاشـد. بـه طـور مثال ، نظامهاى دمکراتیک با حمایت افکار عمومى مى توانند پشتوانه معتبرى براى اجراى سیاست خـارجـى خـود در نـظـر داشته باشند؛ در حالى که نظامهاى توتالیتر یا تمرکز گرا، هرگز بـه دنـبـال جـلب افـکـار عـمـومـى نـبـوده و سـعـى دارنـد بـا تـکـیـه بـر عـنـصـر خـشـونـت ، نـیل به اهداف را ممکن سازند. ساختار تصمیم گیرى به صورت متمرکز، هر چند سرعت تصمیم گیرى و عمل را در پى دارد، امّا تا کنون تجربه موفقى در میراث بشرى محسوب نشده است .

اعـتـبار ملى به موقعیت دولت و ملت در اذهان و افکار دیگران برمى گردد. موفقیتهاى اقتصادى ، نظامى و فرهنگى در یک کشور، باعث مى شود تا دیگر ملتها و دولتها، به دیده تحسین به آن دولت و مـلت بـنگرند. از همین رو، به آسانى به خواسته هاى آن تن در مى دهند و تحقق سیاست خـارجـى آن دولت را آسان مى کنند. نمونه بارز این مورد، دولت ژاپن و آلمان است . این دولتها بر اثر پیشرفتهاى علمى ، اقتصادى و فنى توانسته اند اعتبار زیادى در نزد ملتها و دولتها پـیـدا کـنـنـد و بـه دنـبـال آن ، سـیـاسـت خـارجـى آنـهـا بـه آسـانـى اعمال مى شود.

سیاست خارجـى

تـجـزیـه و تـحـلیـل سـیـاسـت خـارجـى از اهـمـیـت بـسـزایـى در روابـط بـیـن المـلل بـرخـوردار اسـت ، زیـرا بـخـش عـمـده روابـط بـیـن المـلل را (سـیـاسـت بـیـن المـلل ) تـشـکـیـل مـى دهـد کـه از تعامل سیاست خارجى دولتها نشاءت مى گیرد. دولتها، به طور انحصارى ، مسؤ ولیت تدوین و اجراى سیاست خارجى را بر عهده دارند و بررسى رفتار دولتها در این حوزه ، از وظایف مهم علم روابـط بـیـن المـلل مـى بـاشـد. سـیـاسـتـگـزارى خـارجـى ، هـم اکـنـون ، بـخـش قـابـل مـلاحـظـه اى از تـحـقـیـقـات و نـظـریـات رشـتـه روابـط بـیـن المـلل را بـه خـود اخـتـصـاص داده اسـت . در ایـن فـصـل ، برخى از نکات مهم و برجسته آن مورد بررسى قرار مى گیرد.


136

مفهوم سیاست خارجى

مـفـهـوم (سـیـاسـت خـارجـى ) در یـک کشور مربوط مى شود به تدوین ، اجرا و ارزیابى تصمیم گیریهایى که از دیدگاه همان کشور جنبه برون مرزى دارد.(395)

دولتـها به وسیله سیاست خارجى با دنیاى خارج ارتباط برقرار مى کنند. مجموعه خط مشى ها، سـیـاسـتـهـا و تـصـمـیـم گـیـریـهـایـى کـه تـوسـط دولتـمـردان اعـمـال مـى شـود و عرصه تحقق آنها در ماوراى مرزهاى ملى است ، جزو سیاست خارجى محسوب مى شود. این مفهوم ، از میان روابط بسیار گوناگونى که یک کشور ممکن است با جهان خارج داشته بـاشـد، تـنـهـا در بـر گـیرنده آن دسته از روابطى است که دولتها، کارگزار آن مى باشند. بـدیـن سـان ، روابـط افـراد، گـروهها، سازمانها و شرکتها با سایر ملتها و دولتها در حوزه تجزیه و تحلیل سیاست خارجى قرار نمى گیرد.(396)

سـیـاسـت خـارجـى ، چـنـانـکـه بـصـراحـت در تـعـریـف آن آمـده اسـت ، شامل سه مرحله (تدوین )، (اجرا) و (ارزیابى ) است . در مرحله تدوین ، سیاستمداران با ملاحظه اطـلاعـات دیـپـلمـاتـها و دستگاه سیاست خارجى و همچنین با در نظر گرفتن منافع و اهداف ملى ، سـیـاست خارجى را تنظیم مى کنند؛ یعنى چه نوع روابط یا موضعگیرى و با کدام کشور. مرحله اجـرا بـه رونـد تـحـقـق اهـداف سـیـاسـت خـارجـى ارتـبـاط دارد کـه شـامـل (روشـهـا و ابـزارهـا و تـکـنـیکهاى ) اجراى سیاست خارجى است ، بدین معنا که آیا از روش مـذاکـره یـا تـهـدیـد اسـتـفـاده شـود، بـعـلاوه ، کـدامـیـک از عـوامـل سـیـاسـى ، اقـتـصـادى ، نـظـامى و فرهنگى در اجراى تصمیمات مورد نظر باید به کار گـرفـته شود. ارزیابى سیاست خارجى به میزان موفقیتها و شکستها در فرآیند اجراى سیاست خـارجـى مـربـوط مـى شـود. ایـن امـر، مـوجـب تـصـحـیـح و تعدیل سیاستگذارى خارجى ، مى شود.


137

تفاوت سیاست داخلى و خارجى

در تـجـزیـه و تـحـلیـل سـیـاست خارجى باید به تفاوت آن با سیاست داخلى اشاره کرد؛ زیرا تـفـاوتهاى اصولى و زیربنایى در این دو حوزه ، در شناخت ما از مطبوعات و پدیده هاى خارجى مـؤ ثـر اسـت . ایـن تـفـاوتـهـا در چـهار زمینه (عرصه و قلمرو)، (حاکمیت )، (ابزارها و روشها) و (اهداف ) قابل تبیین است .

عـرصـه سـیـاسـت داخـلى در قـلمـرو مـرزهـاى کـشـور اسـت ، حـال آنـکـه مـیـدان اجـراى سیاست خارجى در وراى مرزهاى کشور قرار دارد. تصمیم گیرندگان ، هـنـگـام تـدویـن و تـصـویـب قـوانـیـن در مـورد امور داخلى ، به این نکته توجه دارند که محیط و شـرایـط داخـلى تـا چـه انـدازه اى پـذیـراى آنـهـاسـت . در مـقـابـل ، سـیـاسـتـگـذاران خارجى به محیط بین المللى و شرایط سایر کشورها توجه مى کنند. هرگاه این زمینه ها، بسترى مناسب براى تحقق آرمانها و اهداف دولت باشد، در آن موارد، تصمیم مناسب را مى گیرند.

حـاکـمـیـت در داخـل ، تـام اسـت ولى در خـارج ، نـاقـص ؛ بـدیـن مـعـنـا کـه دولت در اِعـمـال قـدرت بـر مـحـدوده سـرزمـیـن تـحـت حـاکـمـیـت خـود، اقـتـدار کـامـل دارد. هـمـه گـروهـها، افراد و سازمانها ناچارند از دستورات و فرامین حکومتى اطاعت کنند و هـرگـونـه سـرپـیـچـى مـى تـوانـد بـا تـوسـل بـه قـوه قـهـریـه ، جـلوگـیـرى و کنترل شود. امّا همین دولت در خارج از مرزهاى خود چنین اقتدارى را ندارد. حاکمیت در بُعد خارجى ، تـنـهـا بـه اسـتـقـلال یـک کشور اشاره دارد و دولت از این نظر، فاقد قدرت ما فوق بر سایر واحدهاى سیاسى است .

ابـزارها و روشهاى اجراى سیاست خارجى نیز با سیاست داخلى متفاوت است . در سیاست داخلى از (قـانـون )، (پـاداش و مـجازات ) و (اقناع و استدلال ) براى اجراى برنامه هاى دولت استفاده مى شـود. در سـیـاسـت خـارجى ، قانون هیچ اعتبارى ندارد، زیرا قانون تنها در چارچوب مرزهاى یک کـشور معتبر است . برنامه هاى خارجى دولت را مى توان با سیاست (تشویق و تنبیه ) و مذاکره و چـانـه زنـى ـ بـده و بـسـتـان سـیـاسـى و اقـتـصـادى ـ مـحـقـق کـرد. تـوسـل بـه زور کـه مـى تـوانـد پـشـتـوانـه مـحـکـمـى در سیاست داخلى باشد، اثرات و نتایج زیانبارى در جامعه بین المللى به جا مى گذارد.(397)

اهـداف دولت در بـرنـامـه ریـزى سـیـاسـتـهـاى حـکـومـتـى بـطـور عـمـده شـامـل رفـاه مـادى و معنوى ملت است . هدف عمده سیاست خارجى ، پیگیرى منافع ملى و کسب قدرت اعلام شده است .

نهادها و سازمانهاى تصمیم گیرنده در سیاست خارجى

دستگاه تنظیم کننده سیاست خارجى (شامل ساختار رسمى ) و (ساختار غیر رسمى ) است . ساختار رسـمـى در بـرگـیـرنـده نـهـادهـایـى است که براساس قانون اساسى یا عادى ، وظیفه تدوین سـیـاسـت خـارجـى را بـر عـهـده دارنـد. عـلاوه بـر سـازمـانـهـاى مشخص شده در قانون اساسى ، عـوامـل دیگرى نیز به حسب عمل سیاسى یا شرایط و مقتضیات جامعه سیاسى امروزین ، در تعیین سـیـاسـت خارجى نقش دارند. در اینجا بر مبناى اولویت و اهمیت این نهادها و سازمانها، از آنها سخن به میان مى آید.

ساختار رسمى

1 ـ قـوه مـجـریـه : ایـن قوه ، مسؤ ولیت مستقیم طرح و اجراى سیاست خارجى را به عهده دارد. این امـر، شـایـد تـا حـدود زیـادى ، بـه سـوابـق تـاریخى این نهاد به عنوان تنها مرکز هدایت امور خـارجـى بـاز گـردد. در گذشته ، سلاطین و پادشاهان به طور انحصارى روابط خارجى را در دست داشتند. در دنیاى معاصر، على رغم ظهور تفکیک قوا و محدودیت اختیارات قوه مجریه ، هنوز هم در مـسـائل سـیـاست خارجى ، قوه مجریه ، ابتکار عمل را در دست دارد؛ زیرا هم استفاده از زور به طـور انحصارى در اختیار اوست و هم اینکه منابع و اطلاعات ارزشمند براى طرح و اجراى سیاست خارجى در دست او قرار دارد.(398)

قـوه مـجـریـه تـوسـط پـادشاه ، رئیس جمهور یا نخست وزیر، هیاءت وزیران بویژه وزیر امور خـارجـه ، دسـتـگـاه بـوروکـراسـى (بـویـژه دسـتـگـاهـهـاى درگـیـر بـا مسائل خارجى )، ارتش و سازمانهاى اطلاعاتى و جاسوسى ، هدایت و تنظیم سیاست خارجى را به عـهـده دارنـد. رئیـس حـکـومـت مـى تـوانـد از طـریـق تـعـیـیـن سـفـرا و وزیر امور خارجه ، پذیرش اسـتـوارنـامه هاى سفراى کشورهاى دیگر و ملاقات سران ، نقش بسزایى در سیاست خارجى ایفا کند.(399) هیاءت وزیران به عنوان مرکز تصمیم گیریهاى داخلى و خارجى ، بویژه از طـریـق وزیـر امـور خـارجـه ، رونـد سـیـاسـتـگـذارى خـارجـى را از نـظـر اجـرا و عمل تعیین مى کند.


138

مـجـمـوعـه تـشـکـیـلات و ادارات درگـیـر بـا مـسـائل خـارجـى ، از قـبـیـل وزارت اقـتـصـاد، آمـوزش عـالى ، صنایع و...، امروزه به نحو مؤ ثرى ، انحصار سیاست خـارجـى تـوسـط وزارت امـور خـارجه را شکسته اند. فرآیند طرح ، اجرا و ارزیابى سیاستهاى مـربـوط، مـوجـب مـى گـردد که نظام ادارى این وزارتخانه ها در تصمیم گیرى سیاست خارجى ، دخـالت داده شـونـد. بـا ایـن حـال هـنـوز وزارت خـارجـه و سـازمـانـهـاى وابـسـتـه بـه آن ، کنترل و نظارت برتر خود را بر روابط خارجى حفظ کرده است .

ارتـش و سـازمـانـهـاى اطـلاعـاتـى و جاسوسى نیز هر یک در تدوین سیاستگذارى خارجى سهیم هـسـتـنـد. ارتـش بـویـژه به هنگام بحران یا جنگ مى تواند با ارائه برنامه هاى تخصصى در خـصـوص بـه کـارگـیـرى زور در حـل بـحـران و ادامه یا توقف جنگ ، سیاست خارجى را جهت دهد. کـانـالهـاى اطـلاعـات و اخـبـار سـازمـانـهـاى جاسوسى ـ که منابع انحصارى اخبار و گزارشات مـحـرمـانـه هـسـتند ـ با بزرگ یا کوچک کردن اخبار و یا تفسیر خاص خودشان از اطلاعات ، جزو عوامل درگیر در مسائل خارجى محسوب مى شوند.

2 ـ قـوه مـقـنـنـه : نـقـش این قوه در تدوین سیاست خارجى ، داراى اهمیت است ، قوه مقننه از اهرمهاى ویـژه اى بـراى اعـمـال نفوذ در حوزه سیاست خارجى بهره مى گیرد که عمده ترین آنها عبارتند از:

1 ـ تصویب قراردادهاى بین المللى .

2 ـ تصویب بودجه دفاعى

3 ـ تصویب کمکهاى خارجى و استقراض از دولتهاى دیگر

4 ـ کمیسیونهاى تحقیق و بازرسى

5 ـ انعکاس افکار عمومى (400)

ساختار غیر رسمى

1 ـ افـکـار عمومى : افکار عمومى به عنوان نیروى مؤ ثر در سیاست خارجى ، پدیده اى نوین و مـربـوط بـه ظهور حکومتهاى دمکراتیک است ؛ زیرا تا گذشته هاى نه چندان دور که استبداد بر اغلب جوامع حاکم بود، مردم هیچ نقشى در سیاست داخلى نداشتند تا چه رسد به سیاست خارجى . عـرصـه فـعـالیـتـهـاى انـتـخـابـاتـى و گـزیـنـش دولتـمـردان تـوسـط مـردم ، تشکیل احزاب سیاسى و تشکل اجتماعى مردم ، پیدایش دولت رفاهى و ایده حاکمیت ملى ، به مداخله مردم در مسائل سیاست خارجى منجر گردید. افکار عمومى که به معناى گرایش عقیده ملّت در مورد یک پدیده خاصى است ، دولتها را ناچار مى کند که با در نظر گرفتن آن ، سیاست خارجى خود را شکل و جهت دهند. نمونه هاى مؤ ثر و تعیین کننده این نیرو در حوزه سیاست خارجى را مى توان در مـخـالفـت مردم آمریکا با ادامه جنگ در ویتنام و حمایت همه جانبه ملت مسلمان ایران در دفاع هشت ساله علیه عراق متذکر شد.

2 ـ دانشمندان و متخصصان : در میان متخصصان ، اقتصاددانان و فیزیکدانان ، مى توانند بیش از همه بر سیاست خارجى تاءثیر گذارند. هرگونه اعطاى وام ، استقراض ، صادرات و واردات ، کـمـکـهـاى خارجى و برنامه هاى توسعه به دیدگاههاى کارشناسى اقتصادى پیوند مى خورد. آنـان از طـریـق ارائه طـرحـهـاى کـارشـناسى مى توانند برنامه هاى اقتصادى مرتبط با دنیاى خـارج را جهت دهند. فیزیکدانان که در امور تسلیحات اتمى و استراتژیک ، صاحبنظر هستند، مى تـوانـنـد در تعیین استراتژى سیاست خارجى در مورد قراردادهاى موازنه تسلیحات اتمى ـ مانند سالت 1 و2 ـ ، به کارگیرى سلاحهاى اتمى و... تاءثیر گذارند.


139

ابزارها و تکنیکهاى اجراى سیاست خارجى

دولتـهـا بـراى تـاءمـیـن مـنـافـع مـلى خود و تحقق اهداف سیاست خارجى ، از تکنیکها و ابزارهاى متفاوتى بهره مى گیرند. در اینجا مهمترین این امور را حسب اولویت و اهمیت به تصویر مى کشیم .

1ـ دیپلماسى

دیـپـلمـاسـى عبارت است از مدیریت روابط بین دول ، با به کارگیرى روشهاى مذاکره و معامله ، جهت ایجاد تفاهم و دوستى ، براى پیشبرد مقاصد و منافع ملى یک کشور.(401)

دیپلماسى ، در واقع ، اداره سیاست خارجى و امور بین المللى از طریق راه حلهاى مسالمت آمیز است . هـر چـند برخى اعتقادشان این است که پایان دیپلماسى و سیاست ، جنگ است ، امّا باید افزود که در حـیـن جـنـگ نـیـز دیـپـلمـاسـى بـه کـار مـى آیـد. وظـیـفـه اصـلى دیـپـلمـاسـى در طـول جـنـگ ، کـسـب حـمـایـت و مـشـروعـیـت بـیـن المـللى مـى بـاشـد. بـنـابـرایـن ، اصـل (جـنـگ مـولود شـکـسـت سـیـاسـت و دیـپـلمـاسـى اسـت )، نـمـى تـوانـد مـبـنـاى مـنـطـقـى داشته باشد.(402)

دیپلماسى متداولترین شیوه برقرارى و تداوم روابط دولتها با یکدیگر مى باشد. ویژگى بـارز دیـپـلمـاسـى در قـرون گـذشـته ، مخفى و پنهان بودن آن بود؛ بدین معنا که دولتها با مـذاکـرات مـخـفـى ، ایـجـاد اتـحادها و ائتلافها و تصویب قراردادها و پیمانهاى محرمانه ، منافع دولتـهـاى دیـگـر، حـتـى دولتـهـاى دوسـت خـود را نادیده مى گرفتند. امروزه ، به سبب بسط و گـسـتـرش روابـط بـیـن المـللى ، تـحـولات تـکـنـولوژیـک ، هـمـبـسـتـگـى و وابـسـتـگـى مـتـقـابـل واحـدهـاى سـیـاسـى بـه یـکـدیـگـر، تـعـارضـات ایـدئولوژیـکـى ، تـوسـعـه وسـائل ارتـبـاط جـمـعـى ، اهـمـیـت یـافـتـن افـکـار عـمـومـى ، افـول دیـکـتـاتـوریـهـاى کـلاسـیـک و ظهور دموکراسیهاى نوین (403)، دیپلماسى به صـورت بـاز و آشـکـار درآمـده اسـت . دولتها ناچارند براى جلب حمایت افکار عمومى ، مذاکرات مربوط به روابط خارجى را، هر چند به اختصار، در اختیار عامه قرار دهند. بعلاوه ، با دخالت نـیروها و عوامل متعدد در روند سیاستگذارى خارجى ، بستر مناسب براى پنهانکارى از میان رفته اسـت . در نـهـایـت ، بـه دلیـل گـسـتـرش روابـط بـیـن المـللى و ارتـباط بسیارى از پدیده ها و مسائل با یکدیگر، نمى توان همانند گذشته به مذاکرات و پیمانهاى محرمانه روى آورد.

کـشـورهـا بـراى اسـتـمـرار روابـط مـتـقـابـل بـراساس همزیستى مسالمت آمیز، از انواع شیوه هاى دیـپلماسى (مذاکره ، چانه زنى ، بده و بستان ، وعده و وعید، ترغیب ، پاداش و تشویق ، ملاقات سـران ، تـهـدید، کسب اطلاعات و...) استفاده مى کنند. یک دیپلمات موفق و مجرب سعى مى کند با درک صـحـیـح مـوقـعیت ، ارزیابى درست از منافع ملى و امکانات دولت خود و پیش بینى احتمالى رفـتـار سـایـر کـشـورهـا، شـیـوه هـاى مـناسبى را جهت تحقق اهداف سیاست خارجى در پیش گیرد. تـوفـیـق دیـپـلمـاسـى یـک کـشـور در عـرصـه روابـط بـیـن المـللى بـه عـوامـل و مـتـغـیـرهـاى مـخـتـلفـى وابـسـتـه اسـت کـه تـفـصـیـل آن در ایـن مقال نمى گنجد.

2ـ عوامل اقتصادى :

گـرایـش سـاخـتـار جـهـانـى بـه سـوى بـسـط نـیـروهـا و عـوامـل اقـتـصـادى بـا ظـهـور دولت رفـاه یـا دولت پـر مـسـئولیـت بـه کـمـال خـود رسـیـد. از آن پـس ، مـلاک مـوفـقـیـت و تـوسـعـه یـک کشور، تا حدود زیادى به رشد شاخصهاى اقتصادى و توزیع ثمرات توسعه در بین اکثریت مردم ، منوط شد. در این راستا، به کـارگـیـرى ابـزارهـاى مـالى ، اقـتـصادى ، تجارى ، تکنولوژیک و بازرگانى در روابط بین دولتـهـا از اهـمـیـت بـسیار زیادى برخوردار گردید. مطالعه روابط بین المللى در پى انقلاب صنعتى و ظهور سیستم سرمایه دارى ، بیانگر این جنبه مى باشد.

اسـتـفاده از این ابزار به شکلهاى مختلفى ممکن است در روابط بین دولتها تجلى یابد که عمده تـریـن آنـهـا عـبارتند از: اعطا یا عدم اعطاى وام ، صدور تکنولوژى یا خوددارى از آن ، تحریم تجارى و بازرگانى ، محاصره اقتصادى ، مسدود کردن دارائیها، افزایش یا کاهش تعرفه هاى گـمـرکـى ، مـشـارکـت یـا عـدم مـشـارکـت در سـرمـایـه گـذارى خـارجـى ، توازن تراز پرداختها، اصـل کـامـلة الوداد و... . نـاگفته نماند که برخوردارى از قدرت اقتصادى ، شرط نخستین بهره گـیـرى از ایـن ابـزارهـاسـت . بـررسـى اجـمـالى سـیـاسـت بـیـن الملل نشان مى دهد که ابزارهاى اقتصادى ، اغلب توسط کشورهاى صنعتى و پیشرفته به کار گرفته مى شود.


140

ظـهـور اتـحـادیـه هـاى اقـتـصـادى و هـمـگرایى منطقه اى بر پایه ارتباطات نزدیک ساختارها و سـیـاسـتـهـاى اقـتـصـادى ـ مـانـنـد اتـحـادیـه اروپـا ـ اهـمـیـت ایـن عـامل را دو چندان نموده است ، بگونه اى که آمریکا، کانادا و مکزیک در یک اتحادیه اقتصادى به نـام (نـفـتـا) سـعـى دارنـد بـلوک هـمـوزنـى بـا (اتـحـادیـه اروپـا) بـه وجـود آورنـد. بـه هـمـین مـنـوال ، در آسـیـاى جـنـوب شـرقـى ، کـشـورهـاى تـازه صـنـعـتـى شـده ، مـراحـل آغـازیـن هـمـگـرایـى اقـتصادى را تجربه مى کنند. روابط این دولتها، بطور عمده ، بر تبادلات اقتصادى ، تکنولوژیک و مالى استوار است .

3ـ ابزار فرهنگى ـ تبلیغاتى :

پـیـشـرفت تکنولوژى ارتباطات ، این امکان را براى دولتها فراهم ساخت که با تبلیغات خود، بـر افکار، اندیشه ها و رفتار ملتهاى دیگر تاءثیر گذاشته و فرهنگ ملّى خود را در سراسر دنـیـا رواج دهـنـد. نـکـتـه بـسـیـار مـهـم در تـجـزیـه و تـحـلیـل ایـن عـامـل ، آن اسـت کـه مـخـاطـب سـایـر ابـزارهـا و عـوامـل ، (دولت ) اسـت ، امـّا مـخـاطـب ایـن عـامـل (یعنى فرهنگى ـ تبلیغاتى ) مردم و ملتها هستند. دولتها در پى آنند تا با تغییر افکار، آرا و رفتار ملتها، دولتهایشان را مجبور سازند براى حفظ حمایت مردمى ، تغییر رفتار و رویه دهـنـد. بـدیـن تـرتـیـب ، حـربـه تـبـلیـغاتى به تدریج بر رفتار ملتها تاءثیر مى گذارد. دگـرگـونـى در عـقـایـد و رفـتار عمومى مردم ، نخبگان سیاسى را وادار مى کند تا اصلاحات و دگـرگـونیهایى در ساختارهاى سیاسى ، اقتصادى و اجتماعى به وجود آورند. این پدیده ، خود یک فرآیند پیچیده و مستمر است و آثار آن در بلند مدت به صورت داده ها و جهت گیریهاى جدید سیاست خارجى نمایان مى شود.(404)

استفاده از رادیو، تلویزیون ، ماهواره ، فیلم ، مجلات و روزنامه ها، خبرگزاریها و هزاران وسیله دیـگـر، مـى تـوانـد بر احساسات ، اذهان و اقدامات یک ملّت تاءثیر گذاشته و نتیجه مطلوب را براى کشورى که از این ابزارها استفاده مى کند به بار آورد،(405) چنانکه ، یکى از عـوامـل مـؤ ثـر در تـحـول جـوامـع کـمـونیستى اروپاى شرقى را تبلیغات بسیار گسترده جوامع غربى ، پس از جنگ جهانى دوّم تا فروپاشى شوروى دانسته اند.

4ـ ابزار نظامى :

در سـلسـله مـراتـب ابـزارهـاى اجـراى سـیـاسـت خـارجـى ، بـه کـارگـیـرى زور و تـوسـل بـه قـوه قـهـریـه در آخـریـن مـرتـبـه قـرار مـى گـیـرد؛ زیـرا از یـکـسـو، اصـل بـر حـل و فـصـل اخـتـلافات بر مبناى اصول همزیستى مسالمت آمیز است و جنگ و تجاوز به عـنـوان یک پدیده نامشروع بین المللى شناخته شده است . از سویى دیگر، هزینه بسیار بالاى جنگ در دنیاى مدرن معاصر، دوراندیشى بیشترى را براى استفاده از این ابزار طلب مى کند. اگر هـدف سـیـاسـت خـارجـى ، تـاءمـیـن مـنـافـع مـلى اسـت و بـراى حـصـول آن بـایـد حـداقـل هـزینه را مصرف کرد و بیشترین سود را برد، پس ، استفاده مستقیم از ارتـش و آغـاز جنگ ، راه حل منطقى و مطلوب نمى باشد. از این رو، دولتها اهتمام والایى دارند که با استفاده از سایر عوامل و ابزارها، اهداف مندرج در برنامه هاى خود با کشورهاى دیگر را متحقق سازند.

تـاءسـیـس نیروى نظامى و پیدایش تسلیحات به صورت ساده آن ، به تاءسیس حیات و جامعه انـسـانـى بـاز مـى گردد.(406) دفاع از سرزمین و مقابله با تهاجم بیگانگان ، جزو اولیـن وظـایـف ارتـش محسوب مى شود. اصل دفاع و حفاظت از مصالح جامعه ، به تدریج ، روند انـحـرافـى بـه خـود گـرفـت و ارتـش در عـمـلیـات تـهـاجـمـى و اشـغـال سـرزمـیـنـهـاى دیـگـر به استخدام درآمد. به هر صورت ، استفاده از زور در روابط بین دولتـهـا، در دورانـهـاى گـذشـتـه ، بـه عـنـوان یـک اقـدام رایـج و مـتـداول درآمـده بـود. جـنـگهاى دولتهاى اروپایى با یکدیگر و عملیات نظامى آنان جهت تسخیر مـسـتـعمرات ، نمونه بارز این الگو مى باشد. به تدریج که هزینه هاى جنگ افزایش یافت و مـیـزان تـخـریـب و تلفات تسلیحات افزوده شد، تنفّر و انزجار عمومى از جنگ در افکار عمومى پـدیـد آمد. به دنبال این امر، ممنوعیت استفاده از زور و ابزار نظامى در روابط بین دولتها، به صـورت قـراردادهـا ظـهـور کـرد و سـرانـجـام ، در مـنـشـور ملل متحد تجلى یافت . با این وجود، هرگز جنگ از عرصه حیات آدمى محو نشد.


141

استفاده از عوامل نظامى جهت تعقیب اهداف خارجى دولت ، مستلزم ارزیابى موارد زیر است . نخست آن کـه ، چـه تـوجـیـهى براى این اقدام وجود دارد؟ چگونه مى توان مشروعیت کاربرد زور را براى حـل و فـصـل اختلافات ، براى جامعه بین المللى اثبات کرد؟ در این راستا، دیپلماسى به عنوان حامى جنگ در عرصه سیاسى روابط دولتها، وظیفه دارد استدلالهاى قانع کننده اى براى سایر دولتـهـا جـهـت تـوجـیه اقدام به جنگ ارائه دهد. دستگاه دیپلماتیک موفق ، به هنگام صلح و جنگ ، تـوجـیـه گـر اعـمـال و رفتارهاى دولت خویش در صحنه بین المللى است . دوم آنکه ، ارزیابى دولت آغـازگـر جـنـگ از مـیـزان دسـتـیـابـى بـه اهـداف و نیل به موفقیت چگونه مى باشد؟ آیا امکانات و ابزارهاى موجود و در دسترس ، مى تواند ضامن پـیـروزى بـاشـد؟ سـوم آن کـه استفاده از تسلیحات متعارف یا استراتژیک چگونه خواهد بود؟ مـحـدودیـتـهـاى ناشى از سلاحهاى هسته اى و بازدارندگى آن ، این تسلیحات را به عنوان اهرم فـشـار و تـهـدیـد درآورده اسـت و جز استفاده از آن در پایان جنگ جهانى دوّم ، از آنها، حتى در یک سـطـح مـحـدود، اسـتـفـاده نـشده است . از این رو، ضرورت ارزیابى از سلاحهاى متعارف را باید یادآور شد.


142

استراتژیهاى سیاست خارجى

دولتـهـا، نـگـرشـهـاى مـتـفـاوتى نسبت به جامعه بین المللى و رفتار واحدهاى سیاسى و سایر بـازیگران دارند. این نگرشها و جهت گیریها، به طور کلى ، در سیاست خارجى دولتها، تعیین کـنـنـده اسـت . انـتـخـاب هـر یـک از جهت گیریها و استراتژیها، تحت تاءثیر نیازهاى اقتصادى و اجـتـمـاعـى داخـلى ، مـوقـعـیـت جـغرافیایى و ژئوپولتیک ، ساختار نظام بین المللى و تصورات تـصـمـیـم گـیـرنـدگـان قـرار دارد. در کـل ، چـهـار نـوع اسـتـراتـژى سـیـاسـت خـارجـى قابل تمایز است :

استراتژى بى طرفى (407)

بـراسـاس یـک تـعـریـف سـنـّتـى ، دولت بـى طـرف ، دولتـى اسـت کـه استقلال سیاسى و تمامیت ارضى آن براساس یک توافق دسته جمعى توسط قدرتهاى بزرگ تضمین شده باشد؛ مشروط بر اینکه دولتِ مزبور، از نیروى نظامى مگر در شرایطى که جنبه تدافعى داشته باشد علیه دیگران استفاده نکند.(408)

گـزیـنـش ایـن نـوع جـهـت گـیـرى در سـیـاسـت خـارجـى ، بـه دلایل مختلف صورت مى گیرد؛ از آن جمله مى توان به موارد زیر اشاره کرد:

اول آن کـه در شـرایـط هـرج و مرج و فقدان حاکمیت فائقه بین المللى ، دولت داراى استراتژى بـى طـرفـى مـى تـوانـد ثـبـات و آرامـش ‍ خـود را حـفظ کند. این دولت با عدم مداخله در امور بین المـللى ، سـعـى مـى کـند از موقعیتها و امکانات داخلى و خارجى جهت تاءمین ثبات و توسعه خود، بـیـشـتـریـن بهره را بگیرد. دوم آنکه ، چنین دولتهایى فکر مى کنند با استفاده از امنیت نظامى ـ مـورد حـمـایـت دولتـهـاى بزرگ ـ و اصول بى طرفى ، به نحو شایسته مى توانند از تمامیت ارضـى و سیاسى خود دفاع کنند. سوم آن که ، در منطقه اى که سطح رقابتها بسیار بالاست ، بـى طـرفـى ، مـکـانیسمى براى جلوگیرى از درگیریها و جنگهاى منطقه اى است . بعلاوه ، این دولتـهـا و هـمـچـنـیـن قـدرتـهـاى عـمـده ضـمـانـت کـنـنـده بـى طـرفـى ، استدلال مى کنند که بى طرفى ، حافظ موازنه قدرت در سطح بین المللى است .

اسـتـراتـژى بـى طـرفـى داراى الزامـات چـنـدى اسـت کـه شامل وارد نشدن به اتحادیه هاى نظامى ، عدم واگذارى پایگاههاى نظامى به دولتهاى دیگر، مـمـنـوعـیـت تـوسـل به اقدامات نظامى علیه واحدهاى سیاسى دیگر مگر به هنگام دفاع مشروع ، اجـازه نـدادن به نیروهاى نظامى درگیر در یک جنگ جهت عبور از خاک آن کشور و... مى باشد. این وجـوه بـى طـرفـى مـوجـب گـردیـد کـه در مـورد عضویت دولتهاى بى طرف در سازمانهاى بین المـللى بـویـژه سـازمان ملل متحد، این سؤ ال مطرح گردد که آیا در چارچوب سیستم امنیت دسته جـمـعـى مـنشور سازمان ملل متحد، بخصوص موردى که بنا به درخواست شوراى امنیت ، دولتهاى عـضـو بـایـد تسهیلات لازم را براى سرکوب نیروى متجاوز فراهم کنند،(409) امکان عـضـویـت دولتـهـاى بـى طـرف در سـازمـانـهـاى بـیـن المللى وجود دارد؟ در پاسخ به این سؤ ال ، بـه اخـتـصـار مـى تـوان بـیـان کـرد کـه سـازمـان ملل متحد نسبت به عضویت سوییس در آن سازمان بعد از جنگ جهانى دوم ، درخواست سوییس را جهت عضویت ویژه (بدون تعهدات و مسؤ ولیتهاى حفظ صلح به هنگام وقوع تجاوز و جنگ در عرصه بـیـن المـللى ) نـپـذیـرفـت و در نـتـیـجـه ، ایـن کـشـور نـتـوانـسـت به جرگه اعضاى آن سازمان بپیوندد.(410)

در پایان ، مناسب است به تفاوت مفاهیم (منطقه بى طرف )، (بى طرفى موقت ) با بى طرفى (پـایـدار) اشـاره کـرد. مـنـطـقـه بـى طـرف شـامل قسمتى از سرزمین مرزى بین دو کشور است که بـراسـاس قـرارداد دو جـانـبـه ، بـى طـرف اعـلام گـردیـده و اسـتفاده از آن و حاکمیت بر آن به صورت مشترک خواهد بود، مانند منطقه بى طرف بین مرز عربستان و کویت . بى طرفى موقت ، بـه اعـلام بـى طـرفى از سوى یک کشور در یک جنگ بین المللى یا منطقه اى دلالت دارد. دولت بـى طـرف تـلاش مـى کـنـد خـود را از صـحـنـه جـنـگ دور نـگـه دارد و ایـن حـق در حـقـوق بـیـن المـلل بـه (حـقِّ خـود بـى طرف سازى ) مشهور است ؛ یعنى هر دولتى حق دارد خود را به دور از مـنـاقـشـات و درگـیـریـهـا نگه دارد؛ به شرطى که تعهدات مربوطه را انجام دهد. بى طرفى پـایدار و دایمى که تعریف آن در ابتداى بحث آمد، یک نوع نگرش خاص حاکم بر سیاستگذارى خـارجـى اسـت و بـا الزامـات خـاص خـود، بـنـابـر تـوافـق و ضمانت قدرتهاى بزرگ تحقق مى یابد.411
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.