روابط  بین الملل  ــ  دیپلماتیک  ــ ( قادر توکلی کردلر)

روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.
روابط  بین الملل  ــ  دیپلماتیک  ــ ( قادر توکلی کردلر)

روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی

 

 

 


فصل اول: زمینه‌های تاریخی و نظری

         سال 1324 در تاریخ ایران معاصر اهمیت ویژه‌ای دارد. در 17 اردیبهشت 1324 آلمان بدون قید و شرط تسلیم متفقین شد... اگرچه نیروهای اشغالگر انگلیس در یازده اسفند خاک کشور را ترک کردند، اما ارتش سرخ به شکلی بیش از پیش تهدید‌آمیز به حضور خود در ایران ادامه داد... پیشه‌وری نیز در آذربایجان اعلام خودمختاری کرد، کابینه ‌اش را معرفی نمود و فقط وزیر امور خارجه ایران را به عنوان وزیر امور خارجه آذربایجان پذیرفت. در کردستان نیز قاضی محمد پرچم استقلال را به جای پرچم ایران به اهتزاز درآورد. شیخ عبدالله خزعل هم در خرمشهر عده‌ای ژاندارم را خلع سلاح نمود.(صص8-7)

         در ساعت یازده صبح روز 20 اسفند که تهران در انتظار شنیدن گزارش قوام در مورد سفرش به مسکو بود و مجلس چهاردهم آخرین روز قانون‌گذاری خود را می‌گذرانید. ناگاه برادران امامی- حسین و علی محمد- وارد دادسرای تهران شدند. در اتاق شعبه 7 بازرسی، با کارد و تپانچه سیداحمد کسروی و منشی او سید محمد تقی حدادپور را به قتل رسانده و متواری شدند.(ص8)

        نخستین اعلامیه «فدائیان اسلام» که با عنوان «دین و انتقام» منتشر شد به وضوح بیانگر روش و منش سیاسی- اجتماعی این گروه بود... «فدائیان اسلام» برای نیل به اهداف خود سنت خشونت، ارهاب و ترور فردی را در مقابل سخن و عمل غیر باب طبع خود، برجا گذاردند.(ص9)

          در سال 1324 آیت‌الله بروجردی 72 سال داشت. او پس از نه سال تحصیل نزد آخوند ملاکاظم خراسانی و شریعت اصفهانی و نیز تدریس در نجف در سن 36 سالگی به ایران بازگشته بود.(ص9)

         آیت‌الله بروجردی در 53 سالگی رساله علمیه خود را به چاپ رساند و در دیماه 1323 که 71 سال داشت، دعوت علمای قم را اجابت نمود، و تا آخر عمر در آن شهر ساکن شد... شاید بتوان آیت‌الله قمی را که گویند یکی از فتوادهندگان قتل کسروی بود پدر معنوی «فدائیان اسلام» دانست... هم او بود که در سال 1313، پس از شنیدن خبر اینکه محمدعلی فروغی دختران مدارس را بی‌حجاب در میدان جلالیه گرد آورده، گفت: «اسلام فدائی می‌خواهد. من حاضرم در این امر فدا شوم.»(ص10)

         در سال 1324 آیت‌الله کاشانی 64 سال داشت و زندگی پرتلاطمی را پشت‌سر گذاشته بود. او در 27 خرداد 1323 در گلاب دره شمیران بازداشت شده بود و تا آخر شهریور 1324 زندانی بود. به دنبال کشف یک شبکه «ستون پنجم» آلمان‌ها در ایران، ارتش انگلستان تعداد زیادی از ایرانیان را به اتهام ارتباط یا همکاری با این شبکه که افسران اس- اس آلمانی در آن عضویت داشتند، دستگیر کرد. آیت‌الله کاشانی همراه با فضل‌الله زاهدی، فرج‌الله آقا ولی، صادق کوپال، احمد متین‌دفتری، جهانگیر تفضلی و محمود شروین در این ارتباط دستگیر شدند.(ص11)

        او در سال 1304 به مجلس مؤسسان راه یافت و به اصل 36 که سلطنت را به رضاشاه پهلوی تفویض می‌کرد و ادامه آن را در «اعقاب ذکور ایشان نسلاً بعد از نسل» تضمین می‌نمود، به همراه سایر مواد انتقال سلطنت به رضاشاه رأی مثبت داد.(ص12)

       این نوشته تبیین و تحلیل خود را از آن جهت از سال 1324 آغاز کرد که این سال را زمینه‌ساز روابط میان نیروهای مذهبی می‌داند... نواب صفوی در همین سال و به احتمال قوی قبل از قتل کسروی برای نخستین بار به دیدار آیت‌الله کاشانی رفت. این ملاقات و گفت‌وگو زمینه اتحاد و ائتلاف نزدیک عمل‌گرایان مذهبی بود که جهت پیشبرد اهداف خود به یکدیگر محتاج بودند.(ص12)

       اگر تشیع را با مولفه‌های آشنا و شاخص آن به مثابه یک نظام عقیدتی به حساب آوریم، بینش و کنش یا تئوری و عمل متفاوت و ویژه «فدائیان اسلام»، «کاشانی» و «بروجردی» را می‌توان به عنوان زیرنظام‌های شیعی مطرح کرد.(ص13)

        هر زیرنظام را می‌توان بنا بر شخصیتی که به آن، بر اساس تفسیر خود، ویژگی شاخصی می‌دهد و نتیجتاً نمایندگی می‌کند، نام‌گذاری کرد. در این مطالعه به دنبال ارائه تصویری از سه زیرنظام شیعی؛ بروجردی؛ کاشانی و نواب صفوی هستیم. وجوه اشتراک و افتراق هر زیرنظام در عکس‌العمل به مسائلی که برای هر یک حادث می‌شود، شناخت بهتری از هر زیرنظام بدست می‌دهد.(ص15)


فصل دوم: دو مجتهد

مرجعیت مطلق آیت‌الله بروجردی و رهبری مذهبی - سیاسی آیت‌الله کاشانی

       پس از درگذشت آیت‌الله عبدالکریم حائری‌یزدی بنیانگذار حوزه علمیه قم، در 10 بهمن 1315، مقام مرجعیت از ایران به عراق منتقل شد... آیات ثلاث، سیدمحمد حجت‌‌تبریزی، سیدصدرالدین صدر و محمدتقی خوانساری که همسنگ یکدیگر بودند، به دور از رقابت بر سر جاه و مقام، هم وغم خود را صرف جلوگیری از خطر خلأ فقدان شیخ عبدالکریم حائری، مجتهد مطلق زمان خود نمودند... حدود دو سال پس از استقرار آیت‌الله بروجردی در قم، آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی در 13 آبان 1325 درگذشت.(ص17)

      همین حضور مقام مرجعیت مطلق در ایران مسئولیت او را بیش از پیش سنگین‌تر می‌کرد. اگر مجتهدی در ایران فتوای قتل می‌داد و یا دست به اقدامات سیاسی تندی می‌زد، این مقام مرجعیت در ایران بود که در مقابل ملت و دولت مسئول بود و عواقب اجتماعی و سیاسی آن مستقیماً متوجه شخص او می‌شد.(ص18)

        ادعای کاشانی در مورد رهبری شیعیان و عدم پاسخگوئی رسمی بروجردی، خود می‌تواند تا حدی بیانگر خلقیات متفاوت این دو باشد. در مهرماه 1330 کاشانی بدون رودربایستی اعلام می‌کند که، امروز هیجده میلیون نفر ایرانی راهنمایی و توصیه‌ها و رهبری مرا پذیرفته‌اند. نه فقط ایران و مسلمانان سایر کشورهای اسلامی بلکه مسلمانان روسیه نیز صریحاً اعلام کرده‌اند که برای جهاد عمومی منتظر دستور من هستند.»... اگرچه کاشانی علناً ادعای مرجعیت نمی‌کرد اما بر این باور استوار بود که رهبری مذهبی- سیاسی از آن اوست.(ص20)

        شاید بتوان ادعا کرد که کاشانی به دنبال ادغام این دو مقام بود و خود را در لباس رهبر مطلق مذهبی- سیاسی می‌دید... نقش جنبش مذهبی در نهضت ملی ایران را نمی‌توان بدون در نظر گرفتن این تنش و رقابت داخلی، که بالاخره به تفوق یکی انجامید، تجزیه و تحلیل کرد... او در بیانیه خود در مورد ضرورت ملی شدن نفت می‌گوید: «برای اینکه تکلیف دینی و وطنی ملت مسلمان ایران کاملاً معلوم و روشن باشد ناچارم این آرزوی عمومی را یکبار دیگر در اینجا بیان کنم.» در اینجا روشن است که کاشانی برای مردم اول تکلیف دینی معلوم می‌کند و سپس تکلیف ملی. حال آن‌که تعیین تکلیف مذهبی در درجه نخست با بروجردی است و او با سکوت خود عملاً عدم مسئولیت دینی خود در این زمینه را اعلام می‌کند.(ص21)

       بینش عمدتاً سیاسی و بعضاً مذهبی آیت‌الله کاشانی زمینه‌ساز ائتلاف و وحدت با «فدائیان اسلام»، همکاری بسیار نزدیک با نهضت ملی و سپس جدایی از «فدائیان اسلام» و بعد نهضت ملی شد.(ص22)

       آیت‌الله بروجردی زمانی وارد سیاست می‌شد که می‌خواست در صحنه کلان شطرنج سیاسی به هدفی مهم و با تأثیری درازمدت دست یابد. اصول لایتغیری که او بر اساس آنها عمل می‌کرد عبارت بودند از؛ دفاع از تشیع به عنوان باور معنوی مردم، ترویج آن و اجتناب از بکارگیری نام دین جهت پیشبرد اهدافی این جهانی که شکست در دستیابی به آن اهداف ممکن بود در باورهای دینی مردم خللی وارد کند؛ حفظ حرمت و احترام مقام مرجعیت و روحانیت به عنوان الگوی زهد و تعبد و عصاره دینداری و دین‌باوری نزد مردم؛ تأمین امنیت و آسایش حوزه علمیه قم به عنوان پایگاه تربیت مروجین علوم، اخلاق و رفتار اسلامی؛ پاسداری از تمامیت ارضی و حاکمیت ملی ایران و کوشش در جهت خوشبختی و سعادت مردم.(ص23)

       اعتقاد تئوریک بروجردی به سیاسی و اجتماعی بودن دین و حق زعامت سیاسی فقیه از یک سو و تجربه پایبندی عملی و قاطع او به عدم دخالت فقها و روحانیون در امور جاری سیاسی در دوران مرجعیت وی می‌تواند نشانگر تناقضی عیان میان پندار و کردار بروجردی به حساب آید.(ص24)

         علت دوگانگی نظری و عملی آیت‌الله بروجردی نسبت به موضوع ولایت فقیه هر چه باشد، عملکرد ایشان در حوزه سیاسی و اجتماعی این دوران نشان می‌دهد که او عینیت بخشیدن به نظریه خود در مورد ولایت فقیه را وانهاده و حتی به این نتیجه رسیده است که در شرایط و زمانی که او در آن زندگی می‌کند، ولایت فقیه در عمل مطلوب و لازم نمی‌باشد.(ص24)

       در توفان سیاسی نهضت ملی، سالم به ساحل رساندن کشتی دیانت و روحانیت که به جرأت می‌توان گفت دچار شورش و طغیانی جدی شده بود، در حقیقت مهم‌ترین آزمایش مقام مرجعیت بود. ظرافت عمل سکاندار، دوراندیشی، مصلحت‌اندیشی و تدبیر معطوف به اصول بروجردی در تصمیم‌گیری‌هایش، عاقبت تشیع رسمی، مرجعیت و حوزه را زخم خورده اما اساساً سالم از مهلکه به در برد.(ص25)

      از این رو بروجردی شمشیر را همواره بالای سر سیاست‌مداران نگاه می‌داشت در حالی که کاشانی آن را به مدد دین در گود سیاست به حرکت درمی‌آورد... موضع‌گیری‌های بروجردی را می‌توان به دو بخش کلی تقسیم کرد. نخست‌ رویدادهایی که به رفتار و اخلاق و سلوک روحانیون و وجهه و تصویر ناشی از عملکرد ایشان در میان مؤمنین مربوط می‌شد... بخش دوم، شامل موضع‌گیری‌ها یا سکوت‌های معنادار بروجردی در رابطه با وقایع یا اموری بودند که به سیاست‌های کلان کشور، قوانینی با تبعات مشخص دینی، تمامیت ارضی کشور و یا حاکمیت ملی مربوط می‌شد.(ص27)


فصل سوم: ائتلاف آیت‌الله کاشانی و نواب‌صفوی

        رابطه «فدائیان اسلام» به رهبری نواب صفوی با کاشانی بنابر روایت نواب صفوی از اواسط سال 1324، آغاز می‌شود... به دستور قوام‌السلطنه، در 26 تیر 1325 کاشانی طبق ماده پنج حکومت نظامی بازداشت گردید. او سپس در بهجت‌آباد، یکی از روستاهای اطراف قزوین تحت نظر نگهداری شد. از آنجا که حکومت به او اجازه حرکت و سفر آزادانه در داخل کشور را نمی‌داد، می‌توان از این دوره به عنوان «تبعید دوم» کاشانی یاد کرد... در این ملاقات، میان کاشانی و نواب میثاق و پیوندی منعقد می‌شود که هدف آن مبارزه مشترک جهت ایجاد یک حکومت اسلامی است.(ص29)

       پیشینه مبارزاتی کاشانی در میدان ستیز علیه ارتش انگلستان گویای آن نوع عمل‌گرایی بود که نواب‌صفوی جهت دستیابی به هدف خود به آن نیازمند بود. نواب صفوی و «فدائیان اسلام» که سری پر شور و تعجیلی بی‌حد جهت نیل به مقصود داشتند، عمل‌گرایی توام با خشونت و قتل را چون وسیله و تاکتیک دستیابی به هدف ضروری می‌پنداشتند.(ص30)

       تبلور این ائتلاف کلیدی را می‌توان مدتی پس از بازگشت نواب‌صفوی از نجف در اوایل سال 1326 و بازگشت کاشانی از «تبعید دوم» در خرداد 1326 یافت... در 21 دی 1326 کاشانی مردم را جهت شرکت در میتینگی در حمایت از اعراب فلسطین به مسجد شاه فراخواند. سخنران این میتینگ نواب‌صفوی بود که «سخنرانی هیجان‌انگیزی» نمود... بنا به دعوت کاشانی و به یمن توانایی نواب‌صفوی در بسیج افراد، در 31 اردیبهشت 1327 تظاهرات عظیمی به نفع اعراب فلسطین و علیه یهود در مسجد شاه به پا شد... به دنبال این اجتماع «حدود پنج هزار نفر جوان مسلمان» جهت حمایت از «برادران مسلمان فلسطینی» خود داوطلب اعزام به فلسطین شدند... در گزارشی که سفارت انگلستان در ایران از این تظاهرات تهیه کرده است، چند نکته حائز اهمیت وجود دارد. نخست، اگرچه سخنگویان این تظاهرات، به موضع دولتین آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در رابطه با به رسمیت شناختن «کشور یهود» می‌تازند، اما عملکرد دولت فخیمه بریتانیا را مورد انتقاد قرار نمی‌دهند. دوم، کاشانی در پیام خود میان «بین‌الملل یهود» و یهودیان فلسطین از یک سو و یهودیان ایران از سوی دیگر، فرق قائل می‌شود و اعلام می‌کند که کسی نباید متعرض یهودیان ایران شود. در خطابه کاشانی آمده بود که «یهودیانی که در فلسطین باعث این همه ظلم و جنایت شده‌اند یهودیانی هستند که از نقاط مختلف به آنجا مهاجرت کرده‌اند و با یهودیانی که در ذمه اسلام یعنی تحت حمایت اسلام بوده جدا می‌باشند و... از حیث جان و مال در امان می‌باشند».(ص31)

         به نظر بروجردی، تبلیغات علنی‌ای که به راه افتاده بود، انتظاراتی به وجود آورده بود، که امکان پاسخگویی به آنها وجود نداشت.(ص33)

         در 9 خرداد 1327 بیانیه‌ای به امضای حسین الطباطبایی البروجردی در مورد فلسطین انتشار یافت. در این بیانیه که به زبان عربی بود و خود گویای اینکه محتوای آن برای تهییج احساسات در ایران نبود و آقای محمد تقی اشراقی آن را به فارسی ترجمه کرده بود، هیچ اشاره‌ای به فعالیت محور کاشانی- نواب صفوی نشده بود... از خدا طلب یاری برای مسلمانان می‌کند واز مسلمانان ایران و سایر کشورهای جهان می‌خواهد که جمع شوند و «در حق یهود نفرین» کنند و همچنین در «حق برادران مسلمان دعا کنند که در این میدان جنگ فاتح و فیروز گردند».(صص33-32)

         اهمیت مطالب کاشانی در این دوره، نخست در منظور نمودن و طرح مباحثی است که می‌دانیم برای نواب صفوی از بالاترین درجه اولویت برخوردار بودند. برخی از تأکیدات کاشانی، که به گفتمان و زیرنظام او در این دوره میثاق با «فدائیان اسلام» شکل و جهتی خاص و همخوان با نواب صفوی می‌دهد، رفته رفته در گفتمان او در سال‌های بعد که میثاق سست و سپس گُسسته می‌شود، به تدریج کمرنگ و حتی تغییر رنگ محسوس می‌دهد. مقایسه این گفتمان‌های مختلف در ادوار و ائتلاف‌های سیاسی مختلف بیانگر طبیعت انعطاف‌پذیر و سیال زیرنظام کاشانی است.(ص33)

        نخست‌وزیر عبدالحسین هژیر، در 23 خرداد 1327 ملاط ائتلاف کاشانی و «فدائیان اسلام» را تقویت و مستحکم نموده، به فعالیت‌های آن شتاب و عمق بخشید. اگر در اواخر 1326 و اوایل 1327 فعالیت مشترک این محور حول سیاست خارجی و مسئله فلسطین بود از تابستان 1327، عملیات مشترک محور کاشانی- نواب صفوی بر سر مسائل سیاست داخلی قرار گرفت.(ص35)

        محور کاشانی- نواب صفوی، از طریق بسیج هواداران‌شان در مقابل خانه کاشانی و سپس مجلس، فشار خود را بر حاکمیت افزودند. صبح 25 خرداد نزدیک 300 نفر در مقابل منزل کاشانی اجتماع کرده و مصراً خواستار آزادی نواب‌صفوی شدند.(ص36)

         در همان روز، عده‌ای «از کلیه طبقات شهر» از جمله میراشرافی مدیر روزنامه «آتش» در منزل کاشانی اجتماع کردند... حائری‌زاده در ملاقات با کاشانی و چند نفر از سران "فدائیان اسلام" یادآور شد که: "شما که فدایی اسلام هستید، راضی نشوید که زمام امور مملکت به دست کسی سپرده شود که مروج دین بهایی است"... نواب صفوی هم روز 26 خرداد آزاد می‌شود و یک راست به منزل کاشانی می‌رود. روز پنجشنبه 27 خرداد، به دستور سرهنگ دفتری، سربازان به روی جمعیتی که توسط محور کاشانی- نواب صفوی بسیج شده بودند و به سوی مجلس در حرکت بودند آتش گشود و به روایتی حدود 20 نفر کشته و بین 60 تا 70 نفر مجروح شدند...(ص37)

        "جبهه مطبوعات ضددیکتاتوری"، یا "جبهه ضددیکتاتوری" خود نمونه جالبی از درهم‌آمیزی گرایش‌های سیاسی ظاهراً متضاد و خصمانه در ایران بود. این اجتماع به دستور سیدضیاءالدین طباطبایی و با موافقت روزنامه‌های "حزب توده" و رهبران این حزب به وجود آمده بود و در آن افرادی چون میراشرافی، عمیدی‌نوری و سیدباقر حجازی در کنار طبری و قاسمی می‌نشستند... کشاندن نواب صفوی توسط جعفر جهان، که خود از طرفداران سیدضیاء و نیز بعدها وکیل "فدائیان اسلام" شد، به محفلی نسبتاً پیچیده چون "جبهه مطبوعات ضددیکتاتوری" و معرفی او به عنوان نماینده کاشانی، بی‌حساب نبود. جناح سیدضیاء مایل بود که کاشانی و نواب صفوی را به عنوان متحدین جدید خود در مبارزه با هژیر به حزب توده معرفی کند و این‌گونه بر اعتبار سیاسی خود بیافزاید. در این دوره نزدیکی و همکاری میان کاشانی و سیدضیاء به حدی بود که سفارت انگلستان در ایران، کاشانی را «بلندگوی» (mouth piece) سیدضیاء می‌دانست.(ص38)

       تحلیل سیر مبارزات کاشانی و "فدائیان اسلام" بر علیه هژیر در خرداد 1327، پنج مشاهده بدست می‌دهد. این داده‌ها به درک نوع و چگونگی روابط میان سه زیرنظام مذهبی و رابطه هر یک با نهضت ملی و مصدق کمک می‌کنند. نخست، در این برهه "فدائیان اسلام" در ائتلافی تنگاتنگ با کاشانی هستند.(ص39)

        در اواخر آذر 1327، شمس قنات‌آبادی با کمک دکتر محمود شروین تشکیلات "مجمع مسلمانان مجاهد" را با شرکت عناصری از "سازمان فدائیان اسلام" سازمان داد و با انجام مراسم انتخابات کمیته مرکزی آن در 14 بهمن 1327 به آن رسمیت بخشید. در تمامی دوران نهضت ملی "مجمع مسلمانان مجاهد" به رهبری شمس قنات‌آبادی بازوی مطمئن سیاسی و عملی کاشانی در کلیه عرصه‌ها از پارلمان و دربار گرفته تا کوچه و بازار بود. دوم، ظاهراً در طول مبارزات پر حرارت اما کوتاه مدت ایشان بر ضد هژیر، محور کاشانی- نواب صفوی تصمیم بسیار مهمی اتخاذ می‌کند، که اگر خبر آن درست باشد گویای نوعی استیصال و ناچاری این محور در مقابل بخشی از روحانیت است. این تصمیم، به احتمال قوی نظر و عقیده منفی آیت‌الله بروجردی نسبت به این دو نیروی مذهبی را تشدید می‌کرد. بنابر اطلاع حاصله توسط شهربانی، در روز28 خرداد به "فدئیان اسلام و اشخاص متفرقه و بازاری" دستور داده می‌شود که جهت جلب حمایت علما و روحانیون از فعالیتها و تظاهرات ضد هژیر، بر آنها فشار آورده شود و اگر یک نفر از علما حاضر به این همکاری نشود از او کناره‌گیری نموده و او را جزء روحانیون نشناسند و مخصوصاً تأکید نمایند که لباس روحانیت را از تن خود خارج نموده و اسم روحانیت را از خود بردارند."(ص40)

         سوم، در جریان مبارزه با هژیر و ضروریات روزمره آن محور کشانی- نواب صفوی خصوصیات بازری از روش کار و بینش سیاسی خود آشکار می‌کنند که ادامه آنرا می‌توان در فعالیت‌ها و آکسیون‌های سیاسی بعدی آنها یافت.. تنبیه خودسرانه مخالفین و اجیر نمودن چاقوکش که لازم و ملزوم یکدیگر می‌باشند را با هم می‌توان به عنوان نمودار یک گرایش مشخص نزد دو زیرنظام کاشانی و نواب صفوی به حساب آورد. چهارم، مبارزات ضدهژیر سبب گردید که وکلای ملی که اقلیتی را در مجلس تشکیل می‌دادند از فعالیت‌های محور کاشانی- نواب صفوی دفاع کرده از طریق آیت‌الله کاشانی با نواب صفوی و "فدائیان اسلام" تماس حاصل کرده و آشنا شوند.(ص42)

         پنجم، شهرت و سابقه برخی از افراد که در کنار محور کاشانی- نواب صفوی بر ضد هژیر فعالیت می‌کردند سبب سردرگمی نزدیکان کاشانی چون شمس‌ قنات‌آبادی می‌شد، چه رسد به ناظری ثالث.(ص43)

        مجموعه این اطلاعات، که امکان بی‌اساس بودن همه آنها بعید است، بیانگر حداقل همسویی و حمایت سیدضیاءالدین طباطبایی از فعالیت‌های محور کاشانی- نواب صفوی است. شهرت سیدضیاء به عنوان دوستار انگلستان و حمایت او از جانب دولت بریتانیا توسط اسناد قابل تأیید است. شهرت ضدانگلیسی و زندان کاشانی توسط انگلیسی‌ها نیز قابل تأیید می‌باشد. جال چه رابطه‌ای می‌توان بین این دو تصور کرد؟!(ص44)

        در مبارزه با هژیر، همسویی محور کاشانی- نواب صفوی با شخصیت‌ها و نیروهایی که به نزدیکی با قدرت‌های خارجی مشهور بودند، آنگاه پیچیده‌تر می‌شود که این محور از یک سو با سیدضیاءالدین طباطبایی و از سوی دیگر با حزب توده مرتبط می‌شود.(ص45)

       همکاری محور کاشانی- نواب با حزب توده و هواداران سیدضیاء تنها در امور تشکیلاتی جهت سامان دادن به تظاهرات ضدهیئت حاکمه نبود، بلکه این نیروها در "جبهه مطبوعات ضددیکتاتوری" نیز با یکدیگر تشریک مساعی داشتند. ظاهراً در طول مبارزه با هژیر و حتی پس از آن، نوعی ائتلاف یا توافق عملیاتی میان کاشانی، حزب توده و سیدضیاء طباطبایی بوجود آمده بود.(ص46)


فصل چهارم: حمله به آیت‌الله بروجردی

        وحدت نظر و اشتراک مساعی میان کاشانی و نواب صفوی بر اساس سه پایه شکل‌ گرفته بود. دو پایه آشکار آن عبارت بودند از ضرورت عمل یا آکسیون سیاسی و تصاحب قدرت جهت اجرای قوانین اسلامی در چارچوب یک حکومت اسلامی. رویدادها و وقایع این دوران ارائه فرضیه‌ای در مورد سومین پایه نیمه آشکار این ائتلاف را ضروری می‌دارد. می‌توان استدلال کرد که مقابله و عناد با روش و تاکتیک مسالمت‌آمیز، غیر سیاست‌زده و غیرمداخله جویانه آیت‌الله بروجردی، پایه سوم ائتلاف نواب صفوی و کاشانی را تشکیل می‌داد.(ص53)

        روش مقابله با بروجردی نخست با تکیه بر انتقاد از موضع "منفعلانه و غیر سیاسی" او آغاز می‌شود. در مرحله بعد، برنامه اخلال در حوزه و یارگیری در آنجا جهت تزلزل هرچه بیشتر موقعیت و اقتدار بروجردی و کسب قدرت عقیدتی- تشکیلاتی توسط محور کاشانی- نواب صفوی، اجرا می‌شود. تقسیم کار در مورد اجرای این برنامه چندان پیچیده نمی‌توانست باشد. کاشانی که از بهمن 1327 تا خرداد 1329 در "تبعید سوم" خود بسر می‌برد مسئولیت برنامه‌ریزی را به عهده داشت و "فدائیان اسلام" هم پیاده نظام اجرایی آن بودند.(ص54)

         همان‌گونه که حمله کاشانی به اوضاع سیاسی و اقتصادی نقد عملکرد حکومت شاه و نخست‌وزیر وقت، حکیمی است، اشاره به زوال اسلام و بدتر دانستن وضع آن از دوران یزید را باید به عنوان انتقادی صریح و تند از بروجردی به حساب آورد... در بیانیه‌ای که به تاریخ 17 اسفند 1326 صادر می‌شود، کاشانی وظیفه دینی مسلمین را تعیین کرده و تیغ حمله خود را بار دیگر تلویحاً متوجه بروجردی می‌کند... در این اعلامیه کاشانی در واقع از اخطار به بروجردی فراتر می‌رود و به نظر می‌رسد که استدلالی ارائه می‌دهد برای عدم کفایت او به عنوان مرجعی که به یکی از وظایف عمده‌اش که بایستی کوشش در راه مصالح دنیوی مسلمین باشد، عمل نمی‌کند. از این نوشته کاشانی چنین استنباط می‌شود که از نظر او، بروجردی الگوی مرجعیت نیست، بلکه مرجع کسی باید باشد که هم درگیر امور سیاسی شود، هم در راه امور مسلمین فعال باشد و هم برای پیشگیری از زوال مسلمین شب و روز مجاهدت کند.(صص56-55)

        جهت آگاهی از نظرات مشخص "فدائیان اسلام" در مورد اشکالات خطرناکی که به نظر آنها جامعه روحانیت شیعه را تهدید می‌کرد و لازم بود با آن مبارزه شود و نیز نظر ایشان نسبت به بروجردی باید به سراغ "کتاب راهنمای حقایق" رفت که معروف است به قلم نواب صفوی می‌باشد. این کتاب در سال 1329 توزیع می‌گردد... در این کتاب، فصلی به نام "طریق اصلاح عموم طبقات" وجود دارد که در آن نواب صفوی به روحانیت می‌پردازد. او می‌نویسد: "مراجع تقلید بایستی کسانی که در لباس روحانیت و مرجعیت بوده و صلاحیت این مقام را ندارند و وجودشان ناپاک بوده و در باطن امر دوستان و معاونین دشمنان اسلام و اجنبی‌ها و خائنین هستند در هر کجا که هستند آنان را به جامعه معرفی نموده و از لباس و هدف مقدس روحانیت بیرونشان آرند، تا اسلام و مسلمین از جنایات مرموز آنان مصون و اساس مقدس روحانیت هم از مفاسد آنها منزه ماند....(ص57)

        او می‌خواهد مراجع نه به دلیل عدم کفایت مذهبی، بلکه به خاطر عدم فعالیت سیاسی، مرجعیت غیرسیاسی را خلع کنند تا جا برای مرجعی سیاسی باز شود. نوشته نواب صفوی با در نظر گرفتن فضای آن سال‌ها نشان از آن دارد که مرجعیتی که باید تضعیف شده و از صف روحانیت بیرون رانده شود، به احتمال خیلی زیاد کسی جز بروجردی نیست. در اواخر همین کتاب، فصلی تحت عنوان "ای بشر راست بگو" نوشته شده که، نمی‌توان جهت‌گیری و موضوع روشن آن را کتمان کرد. این نوشتار را باید در شمار بی‌پرواترین و گستاخانه‌ترین حملات علیه مقام مرجعیت، در تاریخ معاصر ایران به حساب آورد... تو ای بی‌وفا بشر ای کاش وفاداری را از سگ آموخته بودی؛ تو برای مرجعیت و ریاست خود آن قدر که کوشیدی به خدا برای حفظ اساس اسلام یک هزارم آن در تمام مدت عمرت کوشش نکردی.(ص58)

        برای خواننده‌ای که با اوضاع و احوال آن زمان آشنایی داشته باشد، شبهه‌ای جدی ایجاد می‌کند که نکند نواب صفوی در این بخش به مقایسه بروجردی و کاشانی پرداخته، کاشانی را به عرش اعلی می‌برد و بروجردی را به خاک سفلی می‌نشاند... نوشته نواب صفوی سند انکارناپذیری است از عمق خصومت و عناد ساختاری میان محور کاشانی- نواب و مقام مرجعیت در سال‌های 1328 و 1329.(ص59)

        تا آنجا که ما اطلاع داریم، تنها محمدباقر محسنی‌ملایری است که به این نوشته فدائیان اسلام سربسته اما افشاگرایانه اشاره می‌کند... آن‌گونه که محسنی‌ملایری ماوقع را شرح می‌دهد، متعاقب گفت‌وگویی که به دنبال مطالعه جزوه "فدائیان اسلام" انجام می‌گیرد بین هواداران بروجردی و "فدائیان اسلام" درگیری و زدو خورد می‌شود.(ص60)

         از این نوشتة نواب صفوی می‌توان استنتاج کرد که علی‌رغم کوشش برخی از روحانیون در کوچک جلوه‌ دادن اختلافات میان محور کاشانی- نواب و بروجردی و تبدیل اینها به دشمنی میان بیت بروجردی با بیت کاشانی، یا عداوت حاج احمد خادمی، پیشکار معروف آیت‌الله بروجردی با "فدائیان اسلام"، مسئله اساسی و بنیادی، به همان تفاوت زیر نظام‌های شیعه یا باورهای متفاوت این افراد و پیروانشان با یکدیگر در امور دینی، سیاسی و اخلاقی باز می‌گردد.(ص61)

        اما فدائیان پا را از نیش قلم و بدگویی نیز فراتر گذاردند و با فعالیت‌های ماجراجویانه خود علیه مقام مرجعیت، بروجردی را به خشم آوردند.(ص62)

         هدف فعالیت‌های مذهبی محور کاشانی- نواب صفوی در سال‌های 1327-1329 در نهایت چیزی جز بیرون راندن بروجردی از صحنه مذهبی و نهایتاً تغییر مرجعیت و جایگزین نمودن کاشانی یا مرجعی نزدیک به او، به جای بروجردی نبود. این کوشش در واقع در جهت فعلیت بخشیدن به نظر کاشانی بود که مقام مرجعیت مذهبی و رهبری سیاسی باید در هم ادغام شوند.(ص63)

فصل پنجم: آیت‌الله بروجردی موضع می‌گیرد

  q       متعاقب سوءقصد به جان شاه در 15 بهمن 1327، در ساعت یک بعد از نیمه شب 16 بهمن، سرتیپ دفتری رئیس شهربانی وقت به منزل کاشانی رفته، او را دستگیر می‌کند و بنابر روایت عراقی، به او بی‌احترامی کرده و به نحوی ناهنجار او را روانه قلعه معروف فلک‌الافلاک می‌کند. فخرآرایی ضارب شاه به حزب توده نزدیک بود، کارت خبرنگاری روزنامه "پرچم اسلام" به مدیریت دکتر فقیهی شیرازی از بستگان کاشانی را در جیب داشت و گویا کاشانی او را به روزنامه "پرچم اسلام" معرفی کرده بود. همزمان با دستگیری، تبعید و زندان کاشانی سه واقعه مرتبط با یکدیگر، محور کاشانی- نواب را در باور خود نسبت به مبارزه با بروجردی مؤیدتر و راسخ‌تر کرد. این وقایع عبارت بودند از؛ اول تلگراف بروجردی به شاه، دوم بی‌اعتنایی بروجردی به فشار "فدائیان اسلام" و سایرین برای اقدام جهت آزادی کاشانی و سوم اجتماع و بیانیه‌ای که توسط بروجردی سازماندهی می‌شود و در آن طلاب از درگیری در امور سیاسی جداً برحذر می‌شوند.(ص65)

  q       در پی بازداشت کاشانی، نواب صفوی تعداد زیادی از یاران خود را به قم فرستاد، تا نزد بروجردی رفته و خواستار آزادی کاشانی شوند... بروجردی با این گروه به سردی برخورد می‌کند.(ص66)

  q       اگر فرض بر این باشد که "فدائیان اسلام" همان روز 16 بهمن که کاشانی دستگیر می‌شود به منزل بروجردی وارد می‌شوند و 10 روز بعد از آنجا خارج می‌شوند، خروج آنها در روز 26 بهمن مقارن با روز پرواز کاشانی با هواپیمای شرکت "ارفرانس" به سوی لبنان است. محتمل است که در این مدت بروجردی جهت استخلاص کاشانی اقداماتی کرده باشد. اگر چنین باشد، به احتمال قوی علت وساطت او نه به دلیل تحصن "فدائیان اسلام" بلکه به دلیل تقاضای دیگران بوده است.(صص68-67)

  q       روز دوشنبه 2 اسفند، یعنی حدود یک هفته پس از "تبعید سوم" کاشانی و کمتر از سه هفته پس از آغاز تحصن "فدائیان اسلام" در منزل بروجردی درس در حوزه علمیه قم تعطیل می‌شود و متجاوز از 2000 روحانیون و طلاب علوم دینیه و عده زیادی از اهالی قم در مدرسه فیضیه تجمع می‌کنند... هدف از این گردهمایی سلب مصونیت از افرادی بود که در حوزه علمیه قم و سایر حوزه‌های علمیه "به لباس روحانیت ملبس می‌باشند" و در "امور سیاسیون و احزاب مداخلاتی نموده و یا آلت اجرای مقاصد آنها بشوند... آقای برقعی... بیاناتی ایراد کردند و سپس پیام آیت‌الله بروجردی و سایر حجج‌اسلام حوزه علمیه قم خطاب به جامعه روحانیت و مسلمین قرائت شد... به احتمال قوی در این پیام است که شرکت روحانیون در احزاب سیاسی و حتی فعالیت‌های سیاسی توسط ایشان ممنوع اعلام می‌شود.(ص69)

  q       درست قبل از 15 بهمن نواب صفوی که تازه از مسافرت به شهرستان‌ها و ایلات بازگشته بود، به همراه "برادران" عضو "فدائیان اسلام" سفری جنجال برانگیز به قم می‌کند... نواب صفوی به قم رفته بود تا در آنجا برای اسلام سیاسی "فدائیان" یارگیری کرده و هسته‌ای قدرتمند از هواداران و اعضاء "فدائیان اسلام" در حوزه علمیه قم ایجاد کند.(ص70)

  q       بروجردی به درستی دریافته بود که "فدائیان اسلام" قصد ایجاد یک "ستون پنجم" در قم را دارند. بیمناک از پی‌آمدهای هسته‌ای قوی از "فدائیان اسلام" در حوزه، بروجردی مصمم بود تا از هرگونه دخالت و اخلال ایشان در فضای علمی قم و تضعیف موقعیت خویش توسط آنها جلوگیری کند... بروجردی اعلام می‌کند که خط مشی حوزه علمیه قم و دکترین او بسط و تعمیق علم است و نه درگیری در امور سیاسی زودگذر.(ص71)

  q       تأثیر منفی و دیرپای این وقایع در ذهن کاشانی را می‌توان در نامه‌های او از تبعید در سالهای 1328 و 1329 ردیابی کرد. این مکاتبات بیانگر دل‌آزردگی کاشانی از بروجردی و اعتقاد راسخ او در این مقطع بر مرجعیت متمرکز مذهبی- سیاسی است... شاید بتوان استدلال کرد که چون بروجردی موضع خود را در عکس‌العمل به سیاسی کردن حوزه توسط نواب صفوی نشان داد و بر او آشکار کرد که در مقابل مداخلاتشان در قم نیز شدیداً ایستادگی خواهد کرد، "فدائیان اسلام" نیز مخالفت و حتی عناد خود را نسبت به زیرنظام بروجردی و روش مرجعیت او در نوشته کلیدی خود، "برنامه‌ انقلابی فداییان اسلام" یا "راهنمای حقایق" علنی کردند.(ص72)

  q       کاشانی کراراً در این دوره، بروجردی را خطر عمده و مهم‌ترین نیروی بازدارنده بیداری مردم معرفی می‌کند. کار کاشانی و نواب که مدعی هستند به نام دین عمل می‌کنند با دو مشکل عمده مواجه است. اول اینکه، بروجردی به عنوان بالاترین مقام دینی، عمل سیاسی آنها را باطل و لغو اگر نه حرام می‌داند و دوم اینکه مردم متدین، به مناسبت تقوای سنتی خود مقلد بروجردی هستند که به نظر کاشانی مردم را دعوت به جدایی دین از سیاست می‌کند.(ص74)

  q       بر ما پوشیده است که عوامل اجرای این "تصفیه" قرار بود چه کسانی باشند، اما شکی نیست که برنامه "تصفیه حوزه" به نفع کاشانی، در دستور جلسه برخی در حوزه و خارج از آن بود. پژواک حکم تصفیه در حوزه توسط کاشانی را می‌توان با طنینی سنگین‌تر در "برنامه انقلابی فدائیان اسلام"، نوشته نواب صفوی یافت.(ص75)

  q       باید سه نکته را به خاطر داشت. نخست، بنا به دستور آیت‌الله کاشانی در بیروت، از شهریور 1328 "فدائیان اسلام" دوشادوش نیروهای ملی در انتخابات مجلس شانزدهم و نظارت بر آزادی انتخابات شرکت کرده و برای پیروزی کاندیداهای مشترک یا لیست مشترکی که آیت‌الله کاشانی با نیروهای ملی داشت مبارزه و تلاش می‌کردند. دوم، در تاریخ 13 آبان 1328 سیدحسین امامی، هژیر را ترور کرد و تقریباً چهار سال پس از قتل کسروی "فدائیان اسلام" دوباره نشان دادند که اگر اراده کنند می‌توانند با توسل به قهر اوضاع را موقتاً با حذف افراد تغییر دهند... سوم، زمینه‌سازی جهت بازگشت کاشانی از "تبعید سوم" به ایران در تاریخ 13 مهر 1328 با چاپ نامه‌ای از سیدابوالمعالی جلیلی که خود را از "فدائیان اسلام" معرفی می‌کند شروع می‌شود... در تاریخ 31 اردیبهشت 1329 مردم ایران با خبر می‌شوند که علی منصور، نخست‌وزیر رسماً از آیت‌الله کاشانی تقاضا کرده تا به ایران مراجعت کنند. منظور از یادآوری این سه نکته نشان دادن این مطلب است که "فدائیان اسلام" جهت برنامه‌ریزی تغییر مرجعیت در قم تا آمدن کاشانی فرصت کافی داشتند.(صص76-75)

فصل ششم: چالش‌های قدرت مذهبی در قم

  q       تشییع جنازه رضاشاه در قم و اقدامات "فدائیان اسلام" در این رابطه از اوایل اردیبهشت آغاز می‌شود و در 16 اردیبهشت 1329 به اوج خود می‌رسد. پخش اعلامیه اهانت‌آمیز به بروجردی و هم‌زمانی آن با توزیع اعلامیه دعوت از طلاب جهت استقبال از کاشانی، به درگیری فیزیکی 14 خرداد 1329 منجر می‌شود. کاشانی طی مراسمی پرشکوه در 20 خرداد 1329 به ایران باز می‌گردد... سیدمحمدرضا احمدی بروجردی از قول آقایان سلطانی و ملایری نقل می‌کند که پس از مسافرت آیت‌الله خوانساری از قم به همدان که جو ضدیت با بروجردی در آنجا به شدت حاکم بود، آقایان مصدق و کاشانی مصمم شدند خوانساری را از همدان به تهران آورده، پس از استقبالی با شکوه از ایشان در تهران، "سید تقی [خوانساری] را با سلام و صلوات به قم برده و ایشان در مقابل بروجردی مطرح می‌شوند."(صص80-79)

  q       به گفته بُدلا، در جلسه‌ای که خوانساری و کاشانی در قم داشتند، از کاشانی سؤال می‌شود که "شما در میان مراجع کنونی قم نظرتان بیشتر متوجه کیست؟" و کاشانی پاسخ می‌دهد: "آقای خوانساری." این گفت‌وگوی ساده نشان می‌دهد که کاشانی، خوانساری را به عنوان مرجع تقلید شاخص، افقه و اصلح بر بروجردی ترجیح داده و او را بیشتر واجد شرایط و مستحق مقام مرجعیت می‌دانست. با علم بر همفکری و مواضع سیاسی مشترک این دو، عجیب نخواهد بود اگر عنوان شود که کاشانی مایل بود مرجعیت را از بروجردی به فردی چون خوانساری که هم از نظر مذهبی و هم از نظر سیاسی مورد نظر و تأییدش بود منتقل کند.(ص80)

  q       از سوی دیگر با بسیج وسیع طلاب جوان تازه سیاسی شده، شاید قرار بر این بوده که نیروهای بروجردی در قم، گوشمالی داده شده و برای او راهی جز ترک مقام مرجعیت مطلق، باقی گذاشته نشود. به این ترتیب بروجردی از مرجعیت مطلق پائین کشیده شده و خوانساری که به کاشانی بسیار نزدیک بود، بجای او نشانده شود... برنامه رسمی تشییع جنازه رضاشاه در هر مرحله با موفقیت انجام گرفت، اما در قم به واسطه مخالفت"فدائیان اسلام" با این مراسم، حادثه آفرید.(صصص82-81)

  q       گویا پس از آگاهی از خبر حمل جنازه رضاشاه به قم در سال 1329، نواب صفوی خود را به قم می‌رساند و بعد از درس بروجردی در مدرسة فیضیه شروع به سخنرانی می‌کند... در سوم اردیبهشت، خبر می‌رسد که فضای قم پرتنش و بحران‌زده است... روزنامة "آتش" به سردبیری سیدمهدی میراشرافی که در این زمان به کاشانی و "مجمع مسلمانان مجاهد" بسیار نزدیک بود درصدد رد شایعه ارتباط کاشانی در تبعید با وقایع قم است... "آتش" به دنبال اشاعه این خط فکری است که بروجردی، و نه کاشانی، مسئول ناآرامی‌های قم است!(ص83)

  q       در قم، عبدالحسین واحدی مسئول و هماهنگ کننده تبلیغات و عملیات علیه همکاری و مشارکت طلاب و روحانیون در استقبال از جنازه رضاشاه است.(ص84)

  q       مقاله‌ای بنام "صیحه آسمان نجف" از نواب صفوی موجود است که مربوط به مخالفت وی با انتقال جنازه رضاشاه است... نواب صفوی می‌نویسد: "آری می‌خواهند یک دسته خائن و مزدور را در لباس روحانی به استقبال جنازه ببرند و بدینوسیله روحانیت را موهون و ریشخند کنند و حال آنکه هرکس در این قضیه کمترین مساعدتی بنماید، جنایت و ناپاکی‌اش بر جامعه‌ روشن می‌شود. سهل است، ایمان او هم مورد بحث قرار می‌گیرد."(ص85)

  q       در نتیجه فعالیت‌ها و تبلیغات فدائیان اسلام از یک سو و سیاست تهدید و زور و ارعاب آنها از سوی دیگر، بنا به یک روایت روزی که جنازه رضاشاه بالاخره به قم رسید، یک نفر طلبه هم در مسیر راه حاضر نشد و گفته می‌شود که طلاب "حتی برای تماشا در پشت پنجره‌ها دیده نمی‌شدند"... در تهران نیز عیسی سپهبدی، یار نزدیک مظفر بقایی در مقاله‌ای مربوط به تشییع جنازه رضاشاه ادعا کرد که "امروز با کمال دقت و صراحت و در پناه دلایل متقن و مستحکم می‌توان ثابت نمود که طرح باز آوردن جنازه اعلیحضرت فقید به خاک ایران به دست پراقتدار سیاست‌مداران داونینگ استریت ریخته شده است." همان‌گونه که نشان داده خواهد شد، این مقاله در زمانی نوشته می‌شود که بقایی کوشش می‌کند خود را به کاشانی و نیروهای تحت‌الامر او یعنی "فدائیان اسلام" و "مجمع مسلمانان مجاهد" هرچه بیشتر نزدیک کند.(ص86)

  q       نقل است که آیت‌الله خوانساری تا وقتی که "فدائیان اسلام" از آیت‌الله کاشانی طرفداری می‌کردند، از ایشان پشتیبانی می‌کرد. می‌توان ادعا کرد که به همان میزان که "فدائیان اسلام" روش و منش خود را با بینش مذهبی بروجردی بیگانه می‌دانستند، به همان اندازه آن را با بینش خوانساری همراه و همساز می‌پنداشتند و از امکان جانشینی خوانساری بجای بروجردی استقبال می‌کردند.(ص87)

  q       در یکی از آخرین کلاس‌های سال تحصیلی 1329، قبل از آغاز تعطیلات تابستانی که احتمالاً همان جلسه 10 خرداد است، که شهربانی گزارش آن را می‌دهد، واعظ‌زاده خراسانی از بروجردی نقل می‌کند که؛ "اینان (فدائیان اسلام) با این موقعیت و وضع مرجعیت من مخالفند. کسانی که از این گروه حمایت می‌کنند، انسان در عدالت و اسلامیت آنان شک می‌کند... بیانات صریح بروجردی تکلیف و وظیفة طلاب هوادار او را کاملاً روشن و آشکار می‌نماید. به شیوه و لحن خود به "فدائیان اسلام" اعلان جنگ کرده و آنها را تهدید کرد که اگر قدمی دیگر در جهت تضعیف وضع موجود در حوزه بردارند، باید مسئولیت پی‌آمدهای عمل خود را بپذیرند.(ص89)

  q       آیت‌الله خاتم‌یزدی نیز بر این مطلب صحه می‌گذارد که بروجردی نه تنها صلاح کار حوزه را بر این دید که در مقابل فدائیان اسلام بایستد، بلکه پس از نصیحت و سپس پرخاش به "فدائیان اسلام" و عدم تأثیر آن بر ایشان، نهایتاً ایشان را "تهدید به تکفیر" کرد... بر مبنای این داده‌ها می‌توان ادعا کرد که فرضیه تغییر خط مرجعیت در قم، درست قبل از بازگشت کاشانی از تبعید، چندان غیرمحتمل نیست.(ص90)

  q       در بعدازظهر 14 خرداد 1329، سیدعلی نیشابوری که از هواداران سرسخت فدائیان اسلام بود، پس از اتمام نماز مغرب آیت‌الله خوانساری اعلامیه‌هایی را که شامل دعوت برای استقبال از کاشانی و همچنین توهین‌نامه‌ای علیه بروجردی بود در میان نمازگزاران توزیع کرد... هواداران بروجردی نخست اعلامیه‌های پخش شده را جمع‌آوری کردند و سپس چوب و چماق بود که از حجره‌ها بیرون آمد و در دست دوستداران بروجردی به جان "فدائیان اسلام" افتاد... ظاهراً خبر درگیری و ضرب و شتم "فدائیان اسلام" در تهران به نواب صفوی رسید و او خود را شبانه به قم رساند. کوشش نواب جهت ملاقات با بروجردی و ادای توضیحاتی که منجر به رفع کدورت شود به جایی نرسید.(ص91)

  q       اگرچه عکس‌العمل قاطع بروجردی نسبت به "فدائیان اسلام"، در این زمان عمدتاً بدلیل عملکرد سیاسی ایشان در قم بود، اما برخی اقدامات غیرمتعارف آنها نیز باعث رنجش مردم و شکایات‌شان از رفتار و منش ایشان، نزد بروجردی، شده بود. نقل است که "فدائیان اسلام" توسط نامه از مردم پول طلب می‌کردند. در آخر کاغذ نیز مخاطبین خود را تهدید می‌کردند که اگر به "قیام کمک" نکنند، سر و کارشان با خنجر و اسلحه، که شکل آن را نقاشی می‌کردند، خواهد بود... "فدائیان اسلام" هم این عمل را وامی از مردم جهت تشکیل حکومت علوی می‌دانستند. نواب صفوی معتقد بود که پس از تشکیل حکومت علوی، قرض مردم هم پرداخته می‌شد.(ص93)

  q       نواب صفوی و "فدائیان اسلام، کانون فعالیت‌های خود را به تهران و حول کاشانی منتقل کردند... عملکرد نواب صفوی و یاران او نیز نشان می‌دهد که ایشان سودای مقابله با بروجردی را از سر بیرون کرده، حوزه مذهبی را رها کرده و به حیطه سیاسی روی آوردند تا شاید از طریق آن حکومت اسلامی را برپا کنند.(ص94)

فصل هفتم: همکنشی محور کاشانی نواب صفوی با نهضت ملی

  q       از آغاز سال 1328 روندی مهم در عرصه سیاست داخلی ایران ظاهر شد که هدف آن پیوند دادن دو قطب ملی و مذهبی، جهت ایجاد سدی قوی در مقابل استعمار خارجی و استبداد داخلی بود... خصلت "ضداستعماری- ناسیونالیستی" و نه "ضد خارجی- بیگانه هراسانه" این جریان ریشه در موقعیت و تاریخ ایران و نیز اوضاع بین‌المللی پس از جنگ جهانی دوم داشت.(ص99)

  q       اینان در واقع رابطه سیاسی خود را با محور کاشانی- نواب صفوی از عملیات ضد هژیر در خرداد 1327 آغاز کرده بودند... در این برهه تاریخی کوتاه، هم "فدائیان اسلام" و هم "مجمع مسلمانان مجاهد" یا "مجاهدین اسلام" خالصانه و مخلصانه در خدمت آیت‌الله کاشانی بودند. این دو گروه از توانائی‌هایی ارزشمند برای مبارزات سیاسی برخوردار بودند... تلفیق راهکارهای پارلمانی که در بستر قانونمندی کارایی داشت با قدرت فراپارلمانی که با اتکا به بازوی ستبر و گرز گران "ورزشکاران" و «لوطی‌ها» در فضای قانون‌گریزی و خودسری امکان رشد و تأثیرگذاری داشت، گرچه در کوتاه مدت امکان‌پذیر بود، اما در درازمدت مسئله‌ساز و متضاد شد. در جریان مبارزات ضد هژیر در خرداد 1327 رابطه سیاسی نسبتاً نزدیکی میان حائری‌زاده و مکی به عنوان وکلای مجلس مخالف هژیر و محور کاشانی- نواب صفوی، به عنوان رهبریت جریان "مردمی" این مخالفت، به وجود آمده بود.(صص100-99)

  q       از قرائن چنین برمی‌آید که حلقه اتصال شاخص و عملی میان محور کاشانی- نواب صفوی و آنچه "جبهه ملی" نام می‌گیرد، مکی و حائری‌زاده هستند... در همان شب 15 بهمن 1327، مکی و حائری‌زاده متنی جهت استیضاح ساعد به اتهام توقیف جراید، تعطیل احزاب و دستگیری کاشانی نوشتند که بعد در سوم اسفند به مجلس داده شد... اشاره و غمزه بجا و جوانمردانه مکی و حائری‌زاده در مجلس، کلید قلب آیت‌الله را که مردی احساساتی بود، به دست این دو داد.(ص101)

  q       کاشانی می‌نویسد: "عجالتاً لازم است عموماً به آقای دکتر مصدق و آقای حائری‌زاده، آقای مکی، آقای دکتر بقایی، آقای عبدالقدیر آزاد که چند نفر فداکار هستند... رأی بدهند و همچنین... آقای رضای فقیه‌زاده و آقای دکتر محمود شروین که هر دو لایق و مردمان درستی هستند رأی داده شود... تأیید و حمایت آشکار کاشانی از برخی وکلای اقلیت دوره پانزدهم پاسخی است مثبت به دعوت مکی و حائری‌زاده از کاشانی جهت همکاری سیاسی در این دوره... در اسفند 1326 شاه امر به تأسیس مجلس مؤسسان جهت تغییر اصل 48 متمم قانون اساسی، نمود".(ص102)

  q       در حالی که برخی از نمایندگان اقلیت مجلس پانزدهم چون بقایی و حائری‌زاده و محور کاشانی- نواب صفوی مخالفت خود را با مجلس مؤسسان علنی کردند، برخی از روحانیون نگران بودند که تغییر در قانون اساسی خدشه‌ای به مذهب شیعه وارد کند... بروجردی تلویحاً اعلام می‌کند که آقایان علما من بنا به مقامم آنچه مصلحت دین باشد به جد انجام می‌دهم و دلیلی ندارد که آن را در بوق و کرنا کنم!(ص103)

  q       در نامه‌ای به نواب صفوی، کاشانی نظر خود را دال بر اتحاد عملیاتی با "جبهه ملی" جهت انتخاب کاندیداهای "ملی" و نه لزوماً مذهبی ابلاغ می‌کند... صورت اسامی افراد مورد نظر کاشانی عبارتند از؛ دکتر مصدق، دکتر مظفر بقایی، دکتر سیدعلی شایگان، سیدابوالحسن حائری‌زاده، سیدمحمود نریمان، سیدحسین مکی، عبدالقدیر آزاد.(ص104)

  q       به روایتی، که توسط اسناد شهربانی قابل تأیید است، "جبهه‌ ملی" نیز در رأس نامزدان انتخاباتی برای موفقیت آیت‌الله کاشانی فعالیت می‌کرد... این اولین بار است که "فدائیان اسلام" خود را مقید می‌بینند که از افرادی "غیرخودی" حمایت و پشتیبانی عملی کنند و آینده و آرمان‌های خود و زیرنظام‌شان را با آنها و مبارزه پارلمانی گره بزنند. قبول این مسئولیت "سؤال‌برانگیز" نیز به واسطه امر فتواگونه مجتهد مورد تقلیدشان بود.(ص105)

  q       ایشان معتقد بودند که نمایندگان "مسلمان، شیعه و پاک و لایق" دو وظیفه دارند و بس. نمایندگان می‌بایست نخست تمام قوانینی را که "مخالف با قانون مقدس اسلام" بوده لغو نموده و "به دور اندازند" و سپس " خود را به زحمت قانون‌گذاری دچار ننمایند و قانون نگذارند." در مرحله عدم قانون‌گذاری بشری، که در واقع دلیل منطقی برای وجود مجلس شورای ملی بصورت اولیه آن باقی نمی‌گذارد، "فدائیان اسلام" معتقدند که جهت اجرای صحیح "قانون مقدس خدا"، نمایندگان باید "تحت نظر حوزه روحانیت و علماء پاک طراز اول قرار گیرند."(ص106)

  q       کاشانی از افرادی که برای مجلس پیشنهاد می‌کند، انتظاری جز ملی کردن نفت ندارد. اما در مورد حکومت اسلامی هم خواهیم دید که کاشانی اجرای آن را در چشم‌اندازی کوتاه مدت عملی و ممکن نمی‌دید و به دوران پس از حل مسئله نفت معوق می‌کرد.(ص107)

  q       همان‌گونه که مکی و حائری‌زاده، محور کاشانی- نواب صفوی را در حول جریان انتخابات به خود متصل کردند، باز این مکی بود که سر دیگر این محور را به مصدق و نیروهای پیرامونی او وصل کرد... رابطه دوستی میان مکی و مصدق به سال 1321 باز می‌گشت... در طول نگارش کتاب "تاریخ کودتا"، مکی که مشغول مطالعه مذاکرات مجلس شورای ملی در ادوار سوم و چهارم و پنجم بود، تحت تأثیر خدمات مصدق قرار می‌گیرد و مصدق نیز پس از چاپ این کتاب مشتاق دیدار مکی می‌شود و این چنین میان آنها دوستی و نزدیکی به وجود می‌آید... روش مکی، حائری‌زاده و بقایی در مجلس پانزدهم مورد تأیید مصدق بود و پس از استیضاح ایشان از کابینه ساعد، مصدق از طریق مکی اظهار تمایل کرد که با بقایی نیز ملاقات کند.(ص108)

  q       چند روز بعد از خروج از تحصن، در غروب اول آبان 1328، متحصنین دربار در منزل دکتر مصدق به دور هم جمع شدند. پس از سه ساعت مذاکره "جبهه ملی" به "پیشوایی دکتر مصدق"، متولد شد... روایت عراقی بر اصل تشکیل محور مصدق- کاشانی- نواب صفوی، حول انتخابات، مهر تأیید می‌زند.(ص111)

  q       اهمیت گفته‌های عراقی در این است که او خبر از یک ماه عسل سیاسی- تشکیلاتی میان مصدق و آنچه "جبهه ملی" می‌شود و "فدائیان اسلام" می‌دهد. به موازات دعوت عام از مردم جهت‌ گردهمایی مقابل "در سنگی اعلیحضرت"، مصدق نامه‌ای خصوصی برای نواب صفوی فرستاد و در آن نوشت که؛ "شما دوستانتان را بفرستید اینجا، من با آنها کاری دارم."(ص112)

  q       سیدحسین خوش‌نیت به برخورد مصدق با هژیر و سپس امامی با هژیر در 23 مهر 1328 اشاره دارد. او نقل می‌کند که امامی در حضور مصدق و دیگران، به هژیر هشدار داد که اگر دست از تقلب در انتخابات برندارد او را خواهد کشت... عکس‌العمل دربار به دعوت 21 مهر 1328 مصدق از مردم، توأم با نگرانی و هراس بود. هژیر فوراً از لافورد (Lawford) عضو سفارت انگلستان در ایران خواست که به دیدار او برود. به نظر لافورد، شاه و هیئت دولت از اقدام مصدق مضطرب و مشوش بودند. در این ملاقات، هژیر از اهمیت وکلائی که باید برای مجلس شانزدهم انتخاب شوند سخن می‌گوید و خاطرنشان می‌سازد که از نظر دولت انگلستان، وکلای منتخب باید تا حد ممکن موافق تصویب قرار داد نفت باشند.(ص113)

  q       کمتر از یک ماه قبل از قضایای تحصن در دربار، مظفر بقایی در روزنامه "شاهد" که دوره جدید آن در 21 شهریور 1328 آغاز به کار کرده بود، از علاقه‌مندان دعوت کرد تا در "سازمان نظارت آزادی انتخابات" نام‌نویسی کنند... وظیفه این افراد تنها نظارت و کنترل بدون هیچ‌گونه دخالت بود... به روایتی، اعضای سازمان نظارت آزادی انتخابات" حدود 50 نفر بودند که حدود 25 تا 26 نفر آنها را بچه‌های "فدائیان اسلام" تشکیل می‌دادند و بقیه هم بچه‌های دانشگاهی بودند.(صص115-114)

  q       پس از جمع‌آوری کلیه صندوق‌ها در مسجد سپهسالار، اعضای "سازمان نظارت آزادی انتخابات" و به ویژه بچه‌های "فدائیان اسلام" با نظارت مستمر خود امکان هرگونه مداخله به نفع کاندیداهای دولتی را مسدود می‌کنند.(ص115)

  q       در این دوران به احتمال قوی در محله‌های جنوب تهران دو دسته جاهل با گرایش‌های سیاسی مخالف سعی می‌کردند در سالن شمارش آراء حضور یابند. به مجرد اینکه گردن کلفت‌های دولتی وارد می‌شدند نیروهای ملی- مذهبی به دنبال گردن کلفت‌های خود می‌فرستادند و بالعکس... گویا سیدحسین امامی شخصاً ناظر تعویض آراء در مسجد سپهسالار بوده و این امر بر تصمیم او به ترور هژیر اثر گذارده بود... به دنبال انتقال صندوق‌ها به عمارت فرهنگستان (دانشکده معقول و منقول) در رده‌بندی حائزین بالاترین آراء در میان نمایندگان تهران، رفته رفته تغییرات محسوسی بوجود آمد. کاندیداهای "جبهه ملی" که قبل از حرکت صندوق‌ها، جزء هشت نفر اول بودند جای خود را به "وکلای دولتی" دادند.(ص116)

  q       با گذشت دوازده روز از تشکیل "جبهه ملی"، آینده سیاسی و پارلمانی آن ظاهراً تیره و تاریک می‌نمود... امامی، که در گوشه‌ای از مسجد در انتظار فرصت ایستاده بود هژیر را به ضرب چند گلوله کشت... سیدحسین امامی، پنج روز پس از دومین ترور موفقیت‌آمیز خود، در تاریکی اولین ساعات بعد از نیمه شب 17 آبان 1328، در حالی که بیست و پنج سال بیش نداشت، بدون سر و صدا به دار آویخته شد.(ص117)

  q       فردای اعدام امامی، انتخابات تهران باطل اعلام شد و"جبهه ملی" و کاشانی شانسی مجدد یافتند تا به مجلس راه یابند... با شرکت وکلای مطمئن دولتی، مجلس شانزدهم می‌توانست تکلیف قرار داد ساعد- گس یا گس- گلشایان را به نفع انگلستان به سرعت یکسره کند. بن‌بست و انسداد سیاسی باید شکسته می‌شد...  کتمان نیز نمی‌توان کرد که بدون فشار انگشت سیدحسین امامی بر ماشه طپانچه‌اش تاریخ ایران به نحوی دیگر نوشته می‌شد و "جبهه ملی" حضوری در مجلس نمی‌یافت و احتمالاً قراداد گس-گلشایان نیز تصویب می‌شد.(ص118)

   q              به عقیده آیت‌الله بدلا، آیت‌الله خوانساری "با فدائیان اسلام و شیوه برخورد آنان با افراد مزاحم بر سر راه اسلام و مسلمین موافق بودند و حتی فقیه فدائیان و صادرکننده مجوز برای آنان محسوب می‌شدند"... عراقی هم مدعی می‌شود که پس از تقلب دولت در انتخابات و از دست رفتن شانس راه‌یابی ملیون به مجلس، بقایی و عده‌ای دیگر برای نواب صفوی پیغام دادند که "اگر نجنبید اینها انتخابات را تمام کرده و برای دو سال دیگر کلاه‌مان پس معرکه است... اگر بشود (که) یک کاری بکنید که انتخابات باطل بشود."(ص119)

  q       به دنبال ترور هژیر حکومت نظامی اعلام شد و دستگیری‌ها آغاز شدند. در عرض 24 ساعت 30 تا 40 نفر دستگیر شدند و 22 تن از آنها پس از بازجویی آزاد شدند. بقایی، مکی، حائری‌زاده، عبدالقدیر آزاد، مصطفی کاشانی فرزند آیت‌الله کاشانی و خلیل طهماسبی که عضو "فدائیان اسلام" و سازمان نظارت آزادی انتخابات بود به موجب ماده پنج حکومت نظامی بازداشت گردیدند... دکتر مصدق هم به احمدآباد تبعید شد... بنا به روایت روزنامه "داریا" که ارسنجانی سردبیر آن بود... پس از اینکه سفارت آمریکا در تهران، "جریان را" به واشنگتن اطلاع داد، دولت آمریکا از پادشاه ایران، که در این زمان به آن سرزمین مسافرت کرده بود، "تقاضای استخلاص محبوسین مزبور را کرد و با این کیفیت آنها آزاد شدند."... پس از یک ماه و چند روز، ملیون و دیگر دستگیرشدگان از زندان آزاد شدند، به دیدن مصدق در احمدآباد رفتند و مبارزات انتخاباتی برای وکلای تهران بار دیگر آغاز شد... شرح مبارزات مشترک این دوران نشان می‌دهد که از یک سو "مجمع مسلمانان مجاهد" به نمایندگی از کاشانی با "جبهه ملی" وارد رابطه سیاسی تنگاتنگی می‌شود و در قالب این اشتراک مساعی، قنات‌آبادی هر چه بیشتر به بقایی نزدیک می‌شود و بالعکس از اعضاء "حزب ایران"دور و آزرده می‌شود. از سوی دیگر، اعضاء "فدائیان اسلام" نیز به فرمان کاشانی با "جبهه ملی" همکاری می‌کنند تا کاندیداهای مورد نظر محور را از تهران راهی مجلس کنند.(صص123-122)

  q       نتایج انتخابات تهران در 21 فروردین اعلام گردید. بالاخره در این رقابت سیاسی پرجزر و مد، مصدق وکیل اول تهران شد، کاشانی در تبعید وکیل پنجم شد و وکلای اقلیت دوره پانزدهم، عضو "جبهه ملی"، که کاشانی توصیه آنها را کرده بود به مجلس راه یافتند. این نتایج بسیار موفقیت‌آمیز، دستاورد زحمات و همکاری محور مصدق- کاشانی- نواب صفوی بود.(ص125)

  q       ... اگر محتوای این گزارش‌ها صحیح باشد، باید به این نتیجه رسید که محور مصدق کاشانی- نواب صفوی در مقاطعی که لزوماً همزمان نبودند از طرف سیدضیاء و حزب توده حمایت می‌شدند. البته پس از نخست‌وزیری رزم‌آراء حسن نظر حزب توده به جبهه ملی، اگر چنین چیزی واقعیت داشته باشد، به سرعت به فاصله و دشمنی مبدل گردید.(ص126)

فصل هشتم: آیت‌الله کاشانی به خانه می‌آید

  q       بقایی که در این مدت به واسطه فعالیت‌های "سازمان نظارت آزادی انتخابات" که بچه‌های "فدائیان اسلام" و "مجمع مسلمانان مجاهد در آن شرکت داشتند به این دو سازمان نزدیک شده بود کوشش می‌کرد تا با نزدیک ساختن خود به کاشانی، که نقش رهبری آنها را داشت، پایگاه قدرت دیگری در کنار "جبهه ملی" برای خود دست و پا کند... از اردیبهشت 1328، یعنی حدود سه ماه بعد از تبعید کاشانی و پنج ماه قبل از تحصن مصدق و همراهانش در قصر شاه، تلاش برای بازگرداندن کاشانی از تبعید، در بازار آغاز شده بود.(ص133)

  q       به گزارش منابع دولتی، از تیرماه 1328، "ناگهان مبلغی پول در اختیار آیت‌الله‌زاده پسر بزرگ کاشانی قرار می‌گیرد" و او شروع به جمع‌آوری افراد پراکنده و سازماندهی ایشان می‌کند. همین منابع، کارگردانان تشکیلات مسلمانان مجاهد را، آیت‌الله زاده پسر کاشانی، نوری‌زاده، گروس، شمس قنات‌ابادی، سیدحسن امامی، مصطفی گاوکش، علی فدائی، نواب صفوی و جواد واعظ تهرانی ذکر می‌کنند. در گزارش منابع دولتی آمده است که، نوری‌زاده، تاجر بازار است و با "انگلیسی‌ها و سیدضیاءالدین طباطبایی ارتباط نزدیک دارد."(ص134)

  q       کمتر از دو هفته پس از تدفین جنازه رضاشاه در شهرری، یعنی در آخرین روز اردیبهشت، منصور فرصت یافت تا رسماً از آیت‌الله کاشانی بخواهد که به ایران بازگردد... کاشانی در جواب دعوت منصور، مملکت را "فضاحت‌آمیز، ننگین و وحشت‌زا" توصیف کرد و خواستار محاکمه و مجازات مسببین تبعید خود در محکمه صالحه شد.(ص135)

  q       مهدی میراشرافی، که هم در شاه‌دوستی او شکی نبود و هم به کاشانی نزدیک بود و شهربانی هم او را از اعضای تشکل‌های اسلامی، "حزب [کمیته] انتقام، فدائیان اسلام و مجمع مجاهدین مذهب جعفری" می‌دانست، در تدارک بازگرداندن کاشانی به ایران نقشی بسیار فعال داشت... در این دوران میراشرافی با فاطمی، بقایی، احمد ملکی و ‌"جبهه ملی" نیز روابط بسیار دوستانه‌ای داشت... میراشرافی که در این زمان هم به کاشانی و هم به "فدائیان اسلام" نزدیک است به علمای راحت‌طلبی که نام نمی‌برد حمله می‌کند تا هر کس هر نامی که خواست به استثنای کاشانی بر آنها بگذارد. برای آنها که از مبارزه کاشانی و نواب‌صفوی بر علیه بروجردی آگاه بودند، نیش و کنایه میراشرافی تازگی نداشت... از تاریخ دعوت رسمی نخست‌وزیر از آیت‌الله کاشانی تا ورود او به تهران در 20 خرداد 1329 جنب و جوش شدیدی جهت استقبال از وی در میان اعضای محور مصدق- کاشانی- نواب صفوی دیده می‌شد.(ص136)

  q       یکی از این "فعالین محلات"، که مدعی است در مراسم استقبال نقش ایفا کرد شعبان جعفری بود... با قبضه بیت کاشانی توسط قنات‌بادی، "فدائیان اسلام" مجرای مستقیم و بلاواسطه خود را با کاشانی، آنچنان که در خرداد 1327 داشتند، از دست دادند و این امر به خودی خود سبب سردی و دورافتادگی میان آنها شد.(ص137)

  q       از روز اول، کاشانی حساب خود را از روحانیون غیرسیاسی و غیرعمل‌گرایی که وی تلویحاً ادعا می‌کرد دعا را کارآترین حربه جهت دستیابی به نتایج اجتماعی می‌دانستند، جدا کرد... همزمان با ورود کاشانی، فعالیت برای جذب او در "جبهه ملی" شروع شد... با اینکه کاشانی در هیچ یک از جلسات مجلس شانزدهم شرکت نکرد، اما در جلسات نمایندگان "جبهه ملی" که عموماً در منزل اللهیار صالح یا مصدق منعقد می‌شد، مرتباً شرکت داشت.(ص139)

  q       نواب صفوی هم اگرچه در رابطه با ترور هژیر تحت تعقیب بود، اما در منزل کاشانی آزادانه سخنرانی می‌کرد و مردم را برای مقابله با زورگویی و مبارزه تا آخرین قطره خون خود، تشویق و تهییج می‌کرد... محور سخنرانان منزل کاشانی از تیرماه 1329 بر مخالفت با لایحه الحاقی نفت و رزم‌آرا استوار بود.(ص140)

  q       در این مقطع، جبهه متحد کاشانی- بهبهانی "علیه دشمنان دینی" از آنجا حائز اهمیت می‌شود که به کاشانی اجازه می‌دهد تا به بهانه اینکه دولت رزم‌آرا "با ارکان دین و کلیه علمای روحانی مخالف است" علماء را علیه او تحریک کند و در عین حال مطمئن باشد که بهبهانی نیز با این سیاست مخالفتی نخواهد کرد.(ص141)

  q       کاشانی روز شنبه 20 خرداد وارد تهران شد و چهارشنبه 24 خرداد، پس از شرکت در جلسه "جبهه ملی"، در منزل دکتر مصدق، شبانه به قم شتافت.(ص141)

  q       کاشانی جامعه مذهبی خود را به درستی می‌شناخت و به خوبی آگاه بود که نمی‌تواند به عنوان یک روحانی صاحب نام، پس از دورانی طولانی به قم برود و با بروجردی ملاقات نکند. به احتمال قوی بروجردی نیز مایل به ملاقات با کاشانی نبود. اما این دو مظهر اقتدار روحانیت و باور ملت، یکی به اعتبار مبارزات سیاسی خود و دیگری به پشتوانه علم و معنویت خود، مجبور بودند برای مصلحت و وحدت مذهب، در دیدگاه امت زانو به زانوی هم نشینند... آیت‌الله کاشانی به آیت‌الله بروجردی می‌گوید که، "اینجانب در قبال اقدامات سیاسی و حکومتی خود از جنابعالی توقع حمایت ندارم فقط تخطئه نفرمائید." آیت‌الله بروجردی هم در پاسخ می‌گوید، "اینجانب به همگان خواهم گفت که اینجانب جنابعالی را مجتهدی عادل می‌دانم."(ص142)

  q       در 28 خرداد 1329 طنین افکار و آرزوهای سیاسی کاشانی خطاب به نمایندگان مجلس شورای ملی برای نخستین بار، از گلوی مصدق در مجلس درآمد... کاشانی در این پیام به چهار مطلب اشاره کرد که موضوع اول و سوم آن دو رکن عمده و مشترک محور مصدق- کاشانی را تشکیل می‌داد. کاشانی اعلام کرد که اولاً، "نفت ایران متعلق به ملت ایران است و به هر ترتیبی که بخواهد نسبت به آن رفتار می‌کند." ثانیاً خواستار مجازات مسببین تبعید خود شد. ثالثاً، اعلام کرد که ملت ایران "زیر بار استبداد و دیکتاتوری نمی‌رود". رابعاً، مجلس مؤسسان را به علت شیوه انتخابات آن بی‌اعتبار دانست... تقریباً همزمان با آمدن کاشانی به تهران، زمزمه استعفای کابینه منصور و نخست‌وزیری سپهبد حاج علی‌ رزم‌آرا، رئیس مقتدر ستاد ارتش در برخی محافل بالا گرفته بود.(صص144-143)

فصل نهم: نخست‌وزیری سپهبد حاج‌علی رزم‌آرا

  q       دو ماه و نیم پس از آغاز به کار مجلس شانزدهم و درست پانزده روز پس از ورود کاشانی به تهران، صدارت علی منصور که کمتر از سه ماه دوام یافته بود به پایان رسید... شاه موکداً به منصور دستور داده بود که هر چه زودتر لایحه الحاقی را به تصویب مجلس برساند... بنا بر اسناد وزارت خارجه انگلستان، "آنگاه که معلوم شد، آقای علی منصور واقعاً قصد ندارد دستورات ارباب خود را انجام دهد، شاه او را عزل کرد و دو سه روز قبل از آغاز جنگ کره، رزم‌آرا را به نخست‌وزیری منصوب کرد." اما منصور قبل از رفتن، تعیین تکلیف لایحه را به عهده مجلس گذارد و مجلس نیز در روز دوشنبه پنجم تیر، به "کمیسیون مخصوص نفت"، مرکب از 18 نفر مسئولیت داد تا قرارداد را مطالعه و بررسی کرده و به مجلس گزارش دهد.(صص150-149)

  q       مصدق و "جبهه ملی" به رزم‌آرا چون دیکتاتوری بالقوه می‌نگریستند... شایعه حمایت انگلیس و امریکا از رزم‌آرا، او را قوی‌تر و خطرناک‌تر جلوه داده بود.(ص150)

  q       در روز سه‌شنبه 6 تیر، مصدق اعلامیه‌ای را که در مورد نخست‌وزیری رزم‌آرا صادر شده بود در مجلس خواند. او از طرف "جبهه ملی" به ملت ایران اعلام خطر کرد و خبر از یک حکومت "شبه کودتا" داد. مصدق هشدار داد که "طعم تلخ دیکتاتوری نظامی" و شبح "رژیمی مطلق‌العنان"، ایران را تهدید می‌کند و "حیات رژیم پارلمانی" در خطر است.(ص151)

  q       از دیدگاه "جبهه ملی"، رزم‌آرا عامل خارجی، یعنی انگلیس بود که برای تأمین منافع این کشور و شرکت نفت انگلیس و ایران بر سر کار آمده بود. اعتقاد "جبهه ملی" بر این بود که او آمده بود تا لایحه ساعد- گس (گس- گلشایان) که منافع انگلستان را تامین می‌کرد به تصویب برساند... مصدق، سپس به قرائت اعلامیه آیت‌الله کاشانی در مخالفت با نخست‌وزیری رزم‌آرا پرداخت... مصدق و کاشانی بر این باورند که رزم‌آرا دیکتاتور و عامل خارجی است. آنها نگران نابودی نظام دموکراسی پارلمانی در ایران هستند.(ص152)

   q              ظاهراً رزم‌آرا، پس از روی کار آمدن کوشش می‌کند تا یک‌یک نیروهای مذهبی اپوزیسیون را به نوعی تطمیع و ترغیب کند تا دست از مخالفت با او بردارند. او در همان حال کوشش می‌کند تا در میان آنها نفاق افکنده و گروهی را با خود همراه نموده تا با دست باز دیگر مخالفین را سرکوب کند.(ص153)

  q       در طول هشت ماه و یک هفته نخست‌وزیری رزم‌آرا، محور مصدق- کاشانی- نواب صفوی با رزم‌آرا در چند جبهه متفاوت به زورآزمایی، درگیری و مبارزه تا مرگ پرداخت. مجلس شورای ملی، کمیسیون مخصوص نفت، مطبوعات و جراید و بالاخره خیابان‌ها و میادین تهران همگی عرصه کشمکش و نبرد بی‌امان این دو اردوگاه بود.(ص154)

  q       هنگام خروج هیئت وزیران از تالار جلسه علنی، دکتر مصدق خطاب به آنها می‌گوید، "بروید گم شوید در را ببندید که دیگر نیایند."... دو روز بعد در مجلس، خطاب به رزم‌آرا می‌گوید: "خدا شاهد است اگر ما را بکشند، پارچه پارچه [پاره پاره] بکنند، زیر بار این جور اشخاص نمی‌رویم، به وحدانیت حق خون می‌کنیم، می‌زنیم، و کشته می‌شویم، اگر شما نظامی هستید من از شما نظامی‌ترم، می‌کشم، همین‌جا شما را می‌کشم"... او که نماینده اول مردم تهران بود، در خانه ملت با زبان "فدائیان اسلام"، که لااقل نه ادعای نمایندگی و نه دموکراسی داشتند، سخن گفت... و بالاخره از 106 نمایندگان همان مجلس، رزم‌آرا 95 رأی اعتماد گرفت.(ص155)

  q       همکاری نزدیک مطبوعاتی میان بقایی و تشکیلات "مجمع مسلمانان مجاهد" وابسته به کاشانی از این تاریخ آغاز می‌شود و با گذشت زمان بقایی به کاشانی- قنات‌آبادی- شروین نزدیک‌تر می‌شود.. در این دوره، ظاهراً شروین که از اعضای شاخص "مجمع مسلمانان مجاهد" است رابطه‌ای بسیار نزدیک از یک سو با بقایی و از سوی دیگر با میراشرافی دارد.(ص157)

  q       در زمینه‌ چینی‌ای جدید اما موزون با سمت‌گیری سیاسی بقایی با کاشانی و اقمار تشکیلاتی او، "شاهد" در صفحه اول خود مطلبی درج می‌کند جهت "اطلاع مردمی که به حفظ شعائر اسلامی علاقه‌مند هستند... این مقاله جدا از زهدفروشی و تظاهر به اسلام توسط "شاهد" می‌تواند در فضای آن دوران به قصد تهییج غیرتمندان جهت اجرای احکام شدید اسلامی در مورد رزم‌آرا باشد.(ص158)

  q       رزم‌آرا، در یورشی وسیع به ارباب جراید، فاطمی (باختر امروز)، ارسنجانی (داریا)، سکاکی (بهلول)، انواری (پرخاش)، آشوری (دژ)، و روشن ضمیر (پیک اصفهان) را به زندان می‌اندازد... بنا به توصیه کاشانی، شمس قنات‌آبادی به مجلس رفت و به دنبال مذاکراتی در مجلس، عده‌ای هم‌پیمان شدند که تا آزادی فاطمی در مجلس متحصن شوند... در میان متحصنین که یازده تن بودند، قنات‌آبادی، شروین، کریم‌آبادی و کرباسچیان از نظر تشکیلاتی با کاشانی مستقیماً مرتبط بودند. عده‌ای نیز چون میراشرافی، زهری و بهداد با کاشانی آشنایی داشته و می‌توان گفت با او همسویی داشتند... مبارزه پیگیر "شاهد" با رزم‌آرا، بیش از پیش بر محبوبیت این جریده در میان قشر روزنامه‌خوان می‌افزود. گفته شده است که "شاهد" پرتیراژترین روزنامه یومیه صبح ایران شده بود و هر چه بر تعداد خوانندگان آن افزوده می‌شد، افراد بیشتری بر علیه رزم‌آرا شورانیده می‌شدند.(صص160-159)

  q       در این مقطع بقایی به کاشانی و نیروهای عمل‌گرای وابسته به او بسیار نزدیک بوده و ایشان نیز آماده بودند تا زور بازوی خود را در دفاع از او در مقابل رزم‌آرا بکار گیرند. حتی پس از شب‌های آخر آذر 1329، که ظاهراً خطر رفع شده بود، بقایی به کاشانی می‌گوید، "تا یک ماه دیگر باید فدائیان شما مراقب من و چاپخانه باشند زیرا ممکن است دولت به طور غافلگیرانه علیه من اقدامی بنماید."(ص163)

  q       بچه‌های "فدائیان اسلام" و "مجاهدین اسلام" در ماجرای چاپخانه "شاهد"، مردانه مقاومت کردند. به عللی که بقایی خود بهتر می‌دانست، او از شور و شجاعت این جوانان صاف و صادق در راه منافع سیاسی خویش استفاده می‌کرد ولی آنها را بازاریان، روسای اصناف، بازرگانان روشنفکر یا تجار محترم معرفی می‌کرد... ظاهراً بقایی که خود را روشنفکری مدرن و تحصیل‌کرده و فرنگ‌ رفته می‌دانست و با زهری و سپهبدی و خانلری و صادق هدایت دوستی نزدیک داشت، تمایلی به علنی کردن روابط سیاسی خود با افرادی که هیچ سنخیتی با دوستان روشنفکرش نداشتند، نداشت. از سوی دیگر، قنات‌آبادی روایت می‌کند که در آن شب‌های پرتب و تاب که همه در اضطراب حمله نیروهای رزم‌آرا بودند، "بقایی و زهری هم مراعات متعصبین را کنار گذاشته بودند و ضمن صرف شام مشروب هم می‌خوردند"... از نظر زمانی، نخست‌وزیری رزم‌آرا همزاد کمیسیون مخصوص نفت بود. مجلس شانزدهم به یک کمیسیون منتخب 18 نفره از نمایندگان وظیفه داد تا قرارداد الحاقی ساعد- گس را مطالعه کرده و در مورد آن به مجلس گزارش دهند.(ص164)

  q       بالاخره در بیست و دومین جلسه، (4 آذر 1329) که خصوصی و سری بود، اعلام شد که، "کمیسیون نفت که طبق تصمیم 30/3/29 مجلس شورای ملی تشکیل شده است پس از مذاکرات و مطالعات به این نتیجه رسیده که قرارداد الحاقی ساعد- گس کافی برای استیفای حقوق ایران نیست لذا مخالفت خود را با آن اظهار می‌دارد".(ص165)

  q       رسماً طی نامه‌ای پیشنهاد کردند که؛ "به نام سعادت ملت ایران و به منظور کمک به تأمین صلح جهانی... صنعت نفت ایران در تمام مناطق کشور بدون استثناء ملی اعلام شود یعنی تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهره‌برداری در دست دولت قرار گیرد."(ص166)

  q       با اینکه جهت جلب حمایت انگلیسی‌ها، رزم‌آرا قول دفاع از لایحه را به آنها داده است، اما ظاهراً حاضر نیست که خود را در راه تصویب آن کاملاً بی‌آبرو کند.(ص167)

  q       گزارش مکی، مخبر کمیسیون مخصوص نفت، که در آن به پیشنهاد "جبهه ملی" دایر بر ملی شدن صنعت نفت اشاره شده بود، در 19 آذر 1329 در مجلس قرائت گردید و در 20 آذر به چاپ رسید. دو روز بعد، روزنامه‌ها خبر از فتوای آیت‌الله کاشانی، "پیشوای بزرگ مسلمین" در مورد لزوم ملی کردن صنعت نفت دادند... این اعلامیه حساب شده از طرف محور مصدق، کاشانی جریانی را کلید می‌زند که وظیفه عمده آن فشار مردم از بیرون بر مجلسی است که اکثریت آن الفتی با ملی شدن نفت ندارد.(ص169)

  q       از این تاریخ به بعد باید به مواردی که نیروهای مختلف بر شخص بروجردی به عنوان مرجع مطلق فشار می‌آورند که با موضع‌گیری مذهبی خود به نفع یک جریان وارد میدان سیاست شود در حالی که او از این امر سرباز می‌زند، به عنوان نمونه‌هایی از نبرد بروجردی با جریان‌های دیگر یاد کرد.(ص170)

  q       شاید سردی پاسخ رسمی روحانیون به دعوت کاشانی سبب گردید که بیش از یک ماه و نیم پس از فتوای کاشانی، آیت‌الله سیدمحمدتقی خوانساری شخصاً وارد میدان شود و رسماً کاشانی و ملی کردن صنعت نفت را تأیید کند.(ص171)

  q       تیتر بزرگی که روزنامه "نبرد ملت" برای نوشته خوانساری زده است و در بالای عکس آیت‌الله چاپ شده است، بیانگر تمامی داستان است... "نبرد ملت" می‌نویسد، "آیت‌الله سید محمد تقی خوانساری- پیشوای میلیون‌ها مسلمان پاکدل نظر قاطع خود را- در مورد مسئله نفت ابراز فرمودند- ولی هنوز آیت‌الله بروجردی- سکوت خود را در این امر- حیاتی نشکسته است."(ص172)

  q       بی‌شک سکوت بروجردی که در واقع رد دست دوستی و مودت کاشانی و نیروهای اقماری او بود، بر آنها گران می‌آمد. زیرا، آنها احساس می‌کردند که تنها بروجردی و نزدیکان او بودند که نه فقط چشم‌بسته بر اعمال سیاسی ایشان، صحه نمی‌گذارند، بلکه با عدم اعلان همبستگی خود، مخالفت خود را با کنش ایشان، عیان می‌کردند... اما اهمیت ویژه اعلامیه کاشانی در به حرکت انداختن و شتاب دادن به یک سلسله تظاهرات بود.(ص173)

  q       همان‌گونه که "مجمع مسلمانان مجاهد" وعده داده بود، جمعه بعدازظهر 30 آذر، مسجد شاه شاهد اولین میتینگ چند هزار نفری افراد مجمع بود... در برگزاری این میتینگ، علاوه بر نیروهای شمس قنات‌آبادی، افراد "فدائیان اسلام"، بقایی و هواداران وکلای اقلیت مجلس نیز شرکت داشتند... بالاخره فروهر، در میان ناباوری وکلای مجلس، لایحه قرارداد الحاقی را که کمیسیون نفت جهت استیفای حقوق ایران ناکافی تشخیص داده بود پس گرفت. با این مانور، دولت نه تنها ساعت‌ها کار اعضای کمیسیون را بر باد داد، مهم‌تر اینکه مجلس را که آماده بود تا نظر کمیسیون در مورد لایحه را تأیید کند عقیم گذارد، زیرا پس از استرداد، مجلس دیگر لایحه‌ای از طرف دولت در دست نداشت تا در مورد آن رأی دهد.(ص174)

   q              در 7 اسفند، کاشانی طی اعلامیه‌ای از مردم دعوت کرد تا در میتینگ "فدائیان اسلام" در مسجد شاه شرکت کنند.(ص175)

  q       تظاهرات در ساعت سه بعد از ظهر با تلاوت کلام‌الله مجید شروع شد و سپس امیرعبدالله کرباسچیان، مدیر روزنامه "نبرد ملت" به سخنرانی پرداخت.(ص176)

  q       از این تاریخ، و نه بعد، به عللی "فدائیان اسلام" میان خود و کاشانی- مصدق فاصله می‌گذارند... واحدی بدون مقدمه، به "اقلیت" مجلس نهیب زد که اگر موفق شده‌اند "مختصر محبوبیتی" به دست آورند به دلیل اقدامات آنها "در انجام وظائف ملی و مذهبی" بوده است... و بالاخره اخطار کرد که "چنانچه در انجام این وظیفه ملی و مذهبی خود بلنگند، ما نیز در یاری آنها خواهیم لنگید".(صص178-177)

  q       شاید بتوان اخطار "فدائیان اسلام" به "جبهه ملی" را به عنوان یادآوری میثاقی که، به روایاتی میان این دو بر سر رزم‌آرا صورت گرفته بود به حساب آورد.(ص178)

  q        اجتماع 11 اسفند 1329 "فدائیان اسلام" از منظری دیگر نیز حائز اهمیت است... شاید بتوان ادعا کرد که کاشانی یک هفته قبل از ترور رزم‌آرا توسط "فدائیان اسلام" مایل بود، اتحاد گرم و صمیمانه خود را با آنان رسماً به نمایش گذارده و به آنان دلگرمی دهد که ایشان را زیر چتر حمایت خود محفوظ نگاه خواهد داشت.(ص179)

  q       طبق گزارش منابع دولتی، حدود دو ماه قبل از ترور رزم‌آرا، کاشانی و بقایی "خیلی مردم را تشویق به ترور" می‌کردند. به نقل از همین منابع، کاشانی در منزل خود اظهار داشته بود که، "تا کلک این مرد (مقصود رزم‌آرا است) کنده نشود ممکن نیست حال ملت ایران اصلاح شود." همان‌گونه که پیشتر نیز اشاره شد، حتی شخص مصدق نیز تحت تأثیر این جو خشونت‌گرا و هیجان‌زده قرار گرفت و رزم‌‌آرا را به قتل تهدید کرد.(ص180)

  q       مقالات و پیام‌های روزنامه "نبرد ملت" نیز تنور وحشت و ارعاب را داغ نگاه می‌داشت. این روزنامه در صفحه اول خود تیتر می‌زد که، "فدائیان اسلام، جماعتی که ارکان هیئت حاکمه را به لرزه انداخته است" و زیر آن باز با حروف درشت می‌نوشت، "این جمعیت خطرناک‌ترین جمعیت‌هاییست که نیش خنجر و کپسول سربی را آخرین علاج دردها می‌داند... این عشق به خون و سرمستی از آدمکشی شاید نشانی از روان‌پریشی اجتماعی بخشی کوچک، اما گستاخ و مصر از بازیگران سیاسی این دوران باشد. مرگ‌پرستی و تبلیغ بی‌وقفه مرده‌گرایی (Necrophilia) مشخصه آن کسانی شد که دائم مترصد بودند تا به نام مذهب، مغزی متلاشی کنند یا شکمی سفره نمایند. روش آنان اعلام ختم جهد عقلانی و برخورد آرا بود، چرا که در این حوزه بضاعتی برای خود سراغ نداشتند".(ص182)

  q       از همان مرداد 1329، منابع دولتی گزارش می‌دادند که "بقایی" مایل است کاشانی را در مقابل دکتر مصدق علم کند" و او به هواداران کاشانی یاد داده "که بگویند رهبر و پیشوا و پدر ملت تنها آیت‌الله کاشانی است که پیشوای مسلمانان می‌باشد." در ضمن، در این دوره نیز، چون سال 1327، پای طرفداران سیدضیاء به منزل کاشانی باز بود.(ص184)

فصل دهم: فروپاشی محور کاشانی - نواب صفوی

  q       ساعت 30/10 صبح روز چهارشنبه 16 اسفند 1329، سپهبد حاج علی رزم‌آرا نخست‌وزیر مقتدر ایران به ضرب گلوله از پا درآمد. او به تشویق اسدالله علم جهت شرکت در مجلس ختم آیت‌الله فیض به مسجد شاه می‌رود.(ص193)

  q       اسناد بازجویی‌ها در دی‌ماه 1334 و خاطرات نیروهای مذهبی خبر از ملاقات‌هایی میان نواب صفوی با برخی از اعضای "جبهه‌ملی" و نیز کاشانی در مورد از میان برداشتن رزم‌آرا می‌دهد... طرح ترور رزم‌آرا توسط نواب صفوی ریخته شده بود. سپس جهت مشارکت دادن و هموار ساختن "جبهه ملی" در برنامه‌ای تصویب شده، از اعضای "جبهه ملی" دعوت می‌شود تا به جلسه‌ای مشترک بیایند... در ملاقاتی که به دعوت نواب صفوی در منزل آقایی روی می‌دهد، رهبر "فدائیان اسلام" از برخی از اعضاء "جبهه ملی" سئوال می‌کند، "اگر دولت رزم‌آرا را وسیله [به وسیله] ما سقوط ‌کند و راه را برای سر کار آمدن جبهه ملی - یعنی شما و دوستانتان -  هموار نماید و حکومتی تشکیل دهید، آیا حاضر به اجرای احکام اسلام هستید یا خیر"؟(ص194)

  q       به روایت تاریخچه "فدائیان اسلام"، در آن شب سرد ملاقات، به تدریج آقایان، فاطمی، نریمان، آزاد، بقایی، حائری‌زاده و مکی، زیر کرسی و گرد نواب صفوی جمع می‌شوند. حائری‌زاده نیز اعلام می‌کند که به نمایندگی از سوی دکتر مصدق آمده است... براساس مطالب عنوان شده در بازجویی‌ها، از طرف "فدائیان اسلام" نیز نواب صفوی، حاج ابوالقاسم رفیعی، خلیل طهماسبی، عبدالحسین واحدی، حاج محمود آقایی و کرباسچیان به تناوب در این ملاقات حضور داشتند... اگرچه در مورد عدم حضور مصدق در این جلسات تقریباً اتفاق‌نظر وجود دارد... نواب صفوی نیز در مواجهه با مصدق در 16 دیماه 1334، مدعی می‌شود که دکتر مصدق در توطئه قتل رزم‌آرا دست داشته و قبل از کشته شدن او، تجویز قتل کرده.(ص196)

  q       موضوع ملاقات چند ساعته میان نواب صفوی و اعضای "جبهه ملی" به روایت "فدائیان اسلام" بر سه محور می‌چرخید. نخست اینکه از آنجا که رزم‌آرا سد راه بیرون کردن انگلستان از ایران و ملی کردن صنعت نفت بود، مقتضی بود از میان برداشته شود. دوم اینکه، "فدائیان اسلام" انتظار داشتند که پس از انتقال قدرت، در اولین فرصت احکام و قوانین اسلامی اجرا شوند. سوم اینکه، تکلیف انتظارات و مسئولیت‌ها از اول روشن باشد و هر یک از دو طرف نظرات و مخالفت‌های خود را در این مرحله نخست ابراز کند.(ص198)

   q              باز بنا بر روایت "فدائیان اسلام" دو روز پس از ملاقات اعضاء "جبهه ملی" و نواب صفوی، نشستی میان کاشانی و نواب صفوی در خانه حاج‌ابوالقاسم رفیعی، یکی از اعضای کلیدی و رئیس انتظامات فدائیان اسلام انجام گرفت. موضوع اصلی این ملاقات نیز گفت‌وگو بر سر عاقبت رزم‌آرا و شرایط از میان برداشتن او توسط "فدائیان اسلام" بود... از گزارش عراقی چنین برمی‌آید که نواب صفوی حتی به سرزنش کاشانی در مورد علم و سواد مذهبی او می‌پردازد و می‌گوید که اگر کسی از کشوری اسلامی به دیدن او به عنوان "یک مجتهد سیاسی و دینی" بیاید و "اگر مسائلی از اسلام آنجا مطرح شود، باید در منزل کاشانی لااقل" چهار تا اسلام‌شناس وجود داشته باشد" که بتوانند جواب‌گو باشند." نواب صفوی سپس به رفتار غیرمذهبی مصطفی کاشانی، فرزند آیت‌الله حمله می‌کند و کاشانی را ملامت می‌کند که چرا اجازه می‌دهد اطرافیانش این‌گونه عمل کنند.(ص200)

  q       خرده‌گیری از کاشانی در مورد علم و سواد او امری جدید بود... شاید ملامت‌های نواب صفوی ریشه‌های شخصی و روحی داشت و نوعی نمایش قدرت بود. شاید تحقیر کاشانی به او احساس برتری نسبت به مؤتلف خود را می‌داد... می‌توان ادعا کرد که کاشانی این روش نواب صفوی را تا جایی که از نظر سیاسی مجبور بود، تحمل کرد و آن زمان که دیگر احتیاجی به قدرت ارعاب نواب صفوی نداشت، او را با طیب خاطر کنار گذاشته و خود را از مخمصه پاسخگویی به انتقادات فردی که ادعاها و بهانه‌جویی‌هایش ظاهراً تمامی نداشت، رهانید.(ص201)

  q       با نگاهی به آینده و پذیرش روایات "فدائیان اسلام" می‌توان ادعا کرد که کاشانی نیز مانند اعضای "جبهه ملی" که با نواب صفوی ملاقات می‌کنند، تنها به فکر عملی شدن ترور رزم‌آرا است. ایشان به "فدائیان اسلام" به عنوان وسیله‌ای جهت انجام یک ماموریت می‌نگرند. حال آنکه نواب صفوی به خامی تصور می‌کند که ایشان را مجاب کرده تا احکام اسلام را اجرا کنند.(ص202)

  q       شش روز پس از ترور رزم‌آرا، کاشانی در مصاحبه با خبرنگار دیلی‌اکسپرس، قتل نخست‌وزیر را به "نفع ملت ایران" دانسته و گلوله خلیل طهماسبی را "عالی‌ترین و مفیدترین ضربه‌ای" دانست که بر "پیکر استعمار و دشمنان ایران وارد آمد."... به دنبال ترور رزم‌آرا، تصویری که آیت‌الله محمد یزدی از عکس‌العمل حوزه ارائه می‌دهد در بهترین حالت گویای شک و تردید طلاب و علما نسبت به این اقدام "فدائیان اسلام" است... یزدی می‌نویسد، "ترور امثال رزم‌آرا در سطح بسیار محدودی در حوزه علمیه با مقبولیت مواجه شد."(ص203)

  q       با در گذشت رزم‌آرا، مهم‌ترین مشغله ذهنی سیاست‌مداران و دیپلمات‌های انگلیسی، قبولاندن سیدضیاء به شاه به عنوان جانشین‌ رزم‌آرا و سرکوب کاشانی و "فدائیان اسلام" بود.(ص204)

  q       دو عامل مهم سبب نقار و جدایی میان کاشانی و "فدائیان اسلام" شد. اول اینکه، کاشانی توسط علاء از فشار دولت انگلیس جهت بازداشت "فدائیان اسلام" و محدود کردن فعالیت‌های خودش کاملاً آگاه بود... واقف بر ظرافت‌های سیاسی، کاشانی مایل بود که در این شرایط حساس بی‌خود و بی‌جهت گزک به دست کسی ندهد تا هم برای خود دردسر ساز شود و هم باعث دستگیری فدائیان، از این رو او می‌دانست که باید پس از ترور زرم‌آرا محتاطانه گام برداشت. اما رهبری فدائیان این‌چنین نمی‌پنداشتند و بر مشی افراطی خود تأکید داشتند... دوم اینکه، فهم و برداشت مشترک از اوضاع و نفش نیروها در صحنه سیاسی، یا نپذیرفتن مسئولیت از پیش تعین شده در این مرحله، نخست سبب گسست و دلگیری و بلا فاصله تبدیل به فروپاشی اتحاد تاکتیکی میان "فدائیان اسلام" و محور مصدق- کاشانی شد.(ص205)

  q       در نشریات "جبهه ملی"، اسمی از حضور، شرکت یا دخالت "فدائیان اسلام" چه در این تظاهرات و چه در وقایع مهم این چند روزه، برده نمی‌شود.(ص206)

  q       در ظاهر امر، تظاهرات عظیم 18 اسفند 1329 جشن پیروزی محور مصدق- کاشانی- نواب صفوی بر رزم‌آرا و متحدین داخلی و خارجی او بود... رفتار احزاب و سازمان‌های وابسته به "جبهه ملی" و کاشانی از نظر "فدائیان اسلام" نشانگر ناشکری و ناسپاسی ایشان نسبت به عمل مهم "فدائیان اسلام" بود.(ص207)

  q       نواب صفوی انتظار داشت در فردای ترور رزم‌آرا، روزنامه‌های منتسب به جبهة ملی و کاشانی به بعد و جنبة اسلامی حرکت خلیل طهماسبی و اهداف و خواسته‌های او اشاره کرده، بر آن تکیه و آن را منعکس کنند.(ص208)

  q       روزنامه‌های "باختر امروز" و "شاهد"، اگرچه راجع به کشته شدن رزم‌آرا قلم‌فرسایی کردند، لیکن هیچ‌یک اشاره‌ای به شعارهای اسلامی ضارب او نکردند. "باختر امروز" که کشور ایران را جایگزین اسلام کرده بود نوشت: "در ان موقع ضارب که با خونسردی ایستاده بود و با صدای بلند می‌گفت زنده باد ایران از طرف پاسبان‌ها و یک سروان افسر شهربانی دستگیر گردید." روشن است که در ذهن خواننده "باختر امروز" ضارب رزم‌آرا مردی ایران‌دوست و نه لزوماً اسلام‌دوست به حساب می‌آمد.(ص209)

  q       مورد سوم مناقشه، که از اهمیت خاصی برخوردار بود و بلافاصله پس از ترور رزم‌آرا پیش آمد، اختلافی بود بر سر اعلامیه معروف "فدائیان اسلام" خطاب به "پسر پهلوی و کارگردانان جنایتکار حکومت غاصب." این همان اعلامیه‌ای است که به اسم "ای پسر پهلوی" معروف شد و "فدائیان اسلام" در میتینگ 18 اسفند، آن را توزیع کردند... در این اعلامیه‌، فدائیان اسلام حکومت را از موضع قدرت تهدید می‌کنند که اگر پس از گذشت سه روز خلیل طهماسبی "با کمال احترام و عذرخواهی" آزاد نشود، به حساب یک‌یک" کارگردانان حکومت رسیده و دودمانشان را به باد نیستی دهند... به مجرد توزیع این اعلامیه، کاشانی با لحن تند آن به شدت مخالفت کرده و تهدید می‌کند که بیانیه‌ای نوشته و در آن، اعلامیة "ای پسر پهلوی" را کار شهربانی قلمداد کرده و مسئولیت متن آن را از "فدائیان اسلام" ساقط کرده و به گردن حکومت می‌اندازد. نواب هم پیغام می‌دهد که؛ "به جدم اگر دست به این کار [بزنی] به سرنوشت رزم‌آرا دچار می‌شوی. حواست جمع باشد".(ص210)

  q       ادامة دستگیری خلیل طهماسبی، اعلام حکومت نظامی، بی‌توجهی جبهة ملی و کاشانی نسبت به خواسته‌های فدائیان اسلام و روی کار آمدن کابینة علاء که مورد حمایت کاشانی و مصدق بود، نواب صفوی را واداشت تا به این نتیجه برسد که "سازش سه‌جانبه‌ای بین دربار و "جبهة ملی" و آقای کاشانی انجام گرفته است و "فدائیان اسلام" قربانی این سازش شده‌اند.(ص213)

  q       با اینکه ابوالقاسم رفیعی به درستی از عاقبت علنی شدن مخالفت نواب صفوی با کاشانی بیمناک بود و او را از این خودکشی سیاسی برحذر می‌داشت، اما نواب صفوی بر مدار فکری خود پای فشرد و کار خود را کرد.(ص213)

  q       ابوالقاسم رفیعی، عاقبت در بهار 1332 به همراه تعداد زیادی از افراد این جمعیت، جدایی خود را از "فدائیان اسلام" علناً اعلام کرد و سپس نواب صفوی او و انشعابیون را منحرف از "مسیر مقدس اسلام" دانست و از جمعیت اخراج کرد... سال 1330 شاهد فروپاشی جبهة واحد عمل‌گرایان سیاسی- مذهبی یا ائتلاف کاشانی و فدائیان اسلام است.(ص214)

  q       کاشانی به سمت "جبهه ملی" که داعیه مفاهیم مدرنی همچون، دموکراسی، پارلمانتاریزم، ناسیونالیزم و مبارزه ضداستعماری داشت کشانیده شد. رکن عمل‌گرا و تک‌هدفی این ائتلاف، که بدون در نظر گرفتن شرایط پیچیدة ملی و بین‌المللی و تجزیه و تحلیل صحیحی از کارآیی درازمدت روش خشن، قهرآمیز و زورمدار حرکت‌های خود، فقط به دنبال برپا کردن حکومتی اسلامی بنا به تعریف جزمی خویش در "کتاب راهنمای حقایق" بود و مصرانه خود را مفسر و مجری اسلام راستین می‌دانست و لاغیر، قبل از آنکه بتواند به نبرد نهایی برخیزد، نخست دربند شد، سپس آماج اتهامات واقع شد و نهایتاً خنثی گردید و تا کودتای 28 مرداد 1332 نظاره‌گر منفعل حوادث شد.(ص215)

فصل یازدهم: جنگ نمام عیار متحدین سابق

  q       از شامگاه اول فروردین، دستگیری اعضاء کلیدی فدائیان اسلام با استناد به ماده پنج حکومت نظامی آغاز شد. با زندانی شدن سیدعبدالحسین واحدی، حاج سیدهاشم حسینی، امیرعبدالله کرباسچیان و سیدمحمد واحدی، هستة اصلی عملیاتی- تبلیغاتی فدائیان اسلام شدیداً ضربه خورد.(ص221)

  q       گویا در فروردین1330، مصطفی کاشانی به زندان می‌رود و زندانیان طرفدار جبهه ملی و مرتبط با کاشانی را آزاد می‌کند، اما زندانیان "فدائیان اسلام" همچنان در زندان می‌مانند.(ص222)

   q              قبول نخست‌وزیری از طرف مصدق در 7 اردیبهشت 1330 بر امید و انتظار "فدائیان اسلام" که به دنبال فرجی بودند افزود.(ص223)

  q       از اواسط فروردین 1330، "فدائیان اسلام" بارها به دیدار کاشانی رفتند تا برای رهایی دوستان در بندشان اقدامی کند... نواب صفوی، رفته رفته اعتماد خود را نسبت به صداقت کاشانی در مورد ادعای کمک او به ایشان کاملاً از دست داده بود.(ص224)

  q       دست آخر، عراقی در حضور میراشرافی، سیدمحمدکاشانی و محمود شروین که در منزل کاشانی بودند، به آیت‌الله می‌گوید، "به جدت آقا اگر اینها تبعید بشوند، خلاصه‌اش سید [نواب صفوی] بیکار نمی‌نشیند، توی همین خانه حسابت را می‌رسد، حالا می‌خواهی قبول کن می‌خواهی قبول نکن".(ص225)

  q       شمس قنات‌آبادی نیز این مطلب را تائید می‌کند و می‌نویسد، "اینها [فدائیان اسلام] پس از اینکه دیدند کسی بیش از آنچه هستند به آنها توجهی نمی‌کند با کمال بی‌شرمی اعلامیه تهیه و چاپ و منتشر کردند و ضمن آن به آقای کاشانی گفتند که «فواحش پاریس از تو بهتر هستند»، به اضافه مقدار زیادی ناسزاهای دیگر به کاشانی و من.(ص226)

  q       واحدی در پاسخ به سؤالی در مورد عضویتش در جمعیت "فدائیان اسلام" گفته بود: "از نام فدائیان اسلام استنکافی ندارم زیرا هر مسلمان غیرتمندی فدائی اسلام است." روشن بود که مطلب واحدی، توهینی به کاشانی و قنات‌آبادی به جساب آید و آنها را که در این مقطع علاقه‌ای به "فدائیان اسلام" نداشتند، خارج از جرگه "مسلمانان غیرتمند" بداند.(ص227)

  q       سه روز بعد از گزارش "سحر"، اطلاعیه کوچکی که با عنوان "جهت اطلاع عامه" و به امضای محمدحسین محمدی اردهالی در پائین صفحه پنج روزنامه "اطلاعات" چاپ شده بود، پیش درآمد امواج خروشان و سهمگینی شد... اردهالی نواب صفوی را از رهبری "فدائیان اسلام" خلع می‌کند و کاشانی را به جای او می‌نشاند.(ص228)

  q       از همان فردای انتشار اطلاعیه اردهالی در "اطلاعات" روزنامه "شاهد" با چاپ همان اطلاعیه به کارزار مبارزه بر علیه جمعیت "فدائیان اسلام" و نواب صفوی مبدل می‌شود. بددهنی "فدائیان اسلام" به کاشانی و گفته واحدی که "هر مسلمان غیرتمندی فدائی اسلام است." بربسیاری از اعضای این جمعیت که دلبستگی و رابطه نزدیکی نیز با کاشانی و "مجاهدین اسلام" داشتند، گران می‌آید. به احتمال قوی با تشویق کاشانی و قنات‌آبادی برخی از این اعضاء نه فقط مرزبندی علنی خود را با جمعیت "فدائیان اسلام" به رهبری نواب صفوی آغاز می‌کنند، بلکه طبیعتاً می‌کوشند بیشترین نیرو را هم با خود از این جمعیت بیرون آورند. فرایند درون پاشی "فدائیان اسلام" این چنین کلید خورده و شتاب گرفت.(ص229)

  q       مهم‌ترین تقبیح و کیفر خواست بر علیه "فدائیان اسلام" و نواب صفوی، در قالب اعلامیه‌ای بود که از طرف "مجمع مسلمانان مجاهد" به نام "اعلام خطر به مسلمانان دنیا و به خصوص دولت جناب آقای دکتر مصدق" صادر شد.(ص230)

  q       چاپ این بیانیه و دیگر مطالب علیه "فدائیان اسلام" در "شاهد" گویای نزدیکی تنگاتنگ بقایی با کاشانی و قنات‌آبادی در این مقطع تاریخی است. قنات‌آبادی، "فدائیان اسلام" را "هسته مرموزی" می‌خواند که توسط "انگلستان حیله‌گر" در ایران به وجود آمده است.(ص231)

  q       بنا به گزارش منابع دولتی در مورد اختلاف شدید میان کاشانی و قنات‌آبادی با نواب صفوی و "فدائیان اسلام"، نخست فدائیان اعلامیه‌ای صادر می‌کنند که در آن کاشانی و مصدق را واجب‌القتل می‌دانند و سپس مجاهدین اسلام، طی اعلامیه‌ای "فدائیان اسلام" را "آلت دست شاهرخ مدیر کل اسبق تبلیغات معرفی کرده و دشمن اسلام قلمدادشان نموده‌اند".(ص232)

  q       چهار روز بعد، اطلاعیه دیگری در "شاهد" منتشر شد که در واقع ادامه و مکمل رگبار تند و شدید دور اول بود. در این تهاجم جدید که، "بازرگانان بازار تهران" وارد صحنه شده بودند، آمده بود که "از چندی قبل مسلمانان غیور و بیدار پایتخت متوجه بودند که مستر شاهرخ شاهزاده ساسانی! با نواب صفوی و یکی دو رجاله دیگر که عنوان مقدس "فدائیان اسلام" را آلوده نموده‌اند طرح دوستی ریخته و روابط محرمانه برقرار کرده است." این اعلامیه، ملاقات‌های خصوصی و روابط محرمانه میان نواب صفوی و بهرام شاهرخ را "نتیجه فعالیت دامنه‌دار دستگاه اینتلیجنت سرویس" دانست و اعلامیه "فدائیان اسلام"، را هم پی‌آمد همین نشست‌ها خواند.(ص233)

  q       همزمان با چاپ اعلامیه "بازرگانان بازار تهران"، مصدق نیز در مجلس سخنان مهمی در مورد "فدائیان اسلام" ایراد می‌کند، که حتی برای نزدیکانش چون مکی، غیرمترقبه است. اگرچه مکی می‌گوید که نمایندگان "جبهه ملی"کمترین اطلاعی از محتوای سخنان یکشنبه 22 اردیبهشت 1330 مصدق، نداشتند، اما شواهد و قرائن این گمان را تقویت می‌کنند که لااقل بقایی در آماده کردن ذهن مصدق برای ایراد این سخنان نقش مهمی داشته است.(ص235)

  q       به احتمال زیاد، بقایی، منبع خبری مصدق در مورد احتمال سوءقصد به جانش بود، همان‌گونه که وی همین خبر را از طریق دیهیمی به شاه رسانده بود. دراین میان، دیهیمی هم گرداننده شاخه نظامی "حزب آریا" به رهبری سرلشگر ارفع بود و هم عضو سازمان نظامی-  اطلاعاتی بقایی که گویا قبل از تشکیل "حزب زحمتکشان" فعال شده بود. در کودتای 28 مرداد، دیهیمی به همراه ارفع و سرلشگر اخوی، علاوه بر مشارکت در طراحی کودتا، بسیاری از نیروهای اوباش جنوب تهران را متشکل کرده بودند.(ص238)

  q       این فرضیه را می‌توان طرح کرد که بقایی و دوستان کاشانی شایعه یا امکان ترور مصدق و کاشانی توسط "فدائیان اسلام"  را عمداً بر سر زبان‌ها انداخته و حتی به گوش شاه رساندند که، روند فشار بر آنها و زندانی کردنشان را تسریع کنند... جسارت "فدائیان اسلام" به کاشانی و مصدق و تهدید ایشان هم مزید بر علت شده بود تا بقایی را که گویا در استمداد از "فدائیان اسلام" برای از سر راه برداشتن هژیر پیشقدم شده بود و در مذاکرات کشتن رزم‌آرا نیز شرکت داشت، مصمم سازد که زمان بال و پر چیدن قدرت ایشان فرا رسیده بود... فردای نطق مصدق در مجلس، اعلامیه پرشور و احساس شمس قنات‌آبادی، از طرف "مجمع مسلمانان مجاهد" در صفحه اول "شاهد" و در آخر ستون شش و هفت صفحه پنج "اطلاعات" به چاپ رسید.(ص239)

  q       مهدی عراقی، تمامی این شایعه را رد می‌کند و معتقد است که مسلئه قتل مصدق از طرف "فدانیان اسلام" اصلاً مطرح نبود... در مقابل موضع عراقی، نواب‌ صفوی حدود ده روز قبل از بازداشت خویش، به روزنامه "المصری" می‌گوید که، "دکتر مصدق قول داده بود برنامه فدائیان اسلام را طابق‌النعل اجرا کند ولی برخلاف قول خود عمل کرد لذا او را تهدید به قتل نمودیم".(ص240)

  q       پس از نطق مصدق و اعلامیه‌ قنات‌آبادی، "شاهد" سعی داشت هیستری ترور سیاسی و جو ضدفدائیان را همواره پررونق نگاه دارد.(ص240)

   q              در روز 25 اردیبهشت 1330، ناگهان موضوع تهدید مصدق به قتل در ایران، ابعادی بین‌المللی یافت.(ص241)

  q       هم مکی و هم اعلامیه سفارت ایران در پاریس، بدون نام بردن از "فدائیان اسلام" نسبت وابستگی این جمعیت به انگلستان را که اعلامیه "مجمع مسلمانان مجاهد" و "بازرگانان بازار تهران" سکه زده بودند تأیید می‌کردند. در اینجا چنین القاء می‌شود که "فدائیان اسلام" به عنوان مامورین شرکت نفت انگلیس و ایران قصد از بین بردن مصدق را دارند.(ص242)

  q       جهت خاموش کردن صدای "فدائیان اسلام"، محور مصدق- کاشانی بر این امر واقف بود که باید رهبران ایشان را بی‌حیثیت و در بند کرد. با بسته شدن "نبرد ملت" و زندانی شدن کرباسچیان، واحدی و سید هاشم حسینی، نواب صفوی جز صدور اعلامیه، وسیله‌ای برای تبلیغ مواضع خود نداشت. در بحبوحه حملات مطبوعاتی محور مصدق- کاشانی بر علیه فدائیان، نواب صفوی در مخفیگاه خود با دو خبرنگار به مصاحبه می‌نشیند. مصاحبه اول با یوسف مازندی، خبرنگار یونایتدپرس است که متن آن به آمریکا مخابره می‌شود. دو شب بعد هم، نواب صفوی با خبرنگار هفته‌نامه "ترقی" مصاحبه می‌کند.(ص243)

  q       او اعلام کرد که، «ما به نحوی بازگشت ناپذیر با جبهه ملی و کاشانی قطع رابطه کرده‌ایم" زیرا که "ایشان قول داده بودند کشوری اسلامی و بر پایه احکام قرآن برپا کنند، اما به کمک ایشان، حکومت نظامی برقرار گردیده، برادران ما زندانی شده‌اند و روزنامه‌های ما توقیف گشته‌اند".(ص244)

  q       او کاشانی را متهم می‌کند که "رویه"، رفت و آمد و رفتار فرزندانش "دینی نیستند." پس از اینکه آنها به کاشانی تذکر می‌دهند و "این حرف‌ها در او اثر" نمی‌کند برادران اسلامی فدائیان از او فاصله می‌گیرند تا "تربیت خالص" اسلامی و عرق از جان گذشتگی ایشان "خراب نشود."(ص246)

  q       علی‌رغم هو و جنجال و بازار داغ تهمت و افترا، وجود نوعی رابطه مبهم میان بهرام شاهرخ با نواب و همچنین برخی از اعضاء فدائیان اسلام، انکارناپذیر به نظر می‌آید.(ص247)

  q       بهرام شاهرخ، فرزند ارباب کیخسرو شاهرخ در زمان جنگ جهانی دوم گوینده و گرداننده سرشناس بخش فارسی رادیو برلن بود... بهرام شاهرخ پس از جنگ به ایران آمد و در دوران نخست‌وزیری علی منصور (منصور الملک) مدیر کل ادارة تبلیغات و انتشارات کشور بود. ظاهراً در همین دوران، "کارگردانان روابط عمومی" شرکت نفت انگلیس در ایران و "مسئولان ادارة انتشارات آن، در صدد برآمدند که با آقای شاهرخ نزدیک شوند"... روزنامه "شاهد،" می‌نویسد، "به ما بگوئید به دستور چه مقام و چه شخصی شاهرخ مزدور را رئیس تبلیغات کرده‌اید".(ص248)

  q       بر مبنای اسناد، شکی نیست که شرکت نفت برای احراز مقام ریاست تبلیغات شاهرخ شدیداً فعالیت می‌کرده و در نتیجه همین اقدامات او به این مقام می‌رسد... موضوع روابط شاهرخ با شرکت از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود، چرا که ظاهراً او نقش رابط میان اداره تبلیغات شرکت نفت انگلیس و ایران و روزنامه‌های متفاوتی را که شرکت به انحا مختلف به آنها کمک می‌کرد تا از منافعش به خصوص در مورد قرارداد الحاقی به درجات مختلف دفاع کنند، نیز به عهده داشت.(ص249)

  q       پس از بازگشت شاهرخ به ایران، شهرت او بیشتر به عنوان عنصری ضدانگلیسی و هواخواه شدید آلمان هیتلری مطرح بود... او توانست با شهرت ضدانگلیسی خود به طیف وسیعی از مخالفان انگلستان در ایران نزدیک شود... طبق یک روایت، شاهرخ از سوی دربار مأمور نفوذ در سازمان فدائیان اسلام گردید.(ص249)

   q              اظهارات و شایعات در مورد دوستی و دشمنی "فدائیان اسلام" با بهرام شاهرخ مملو از تناقضات است.(ص251)

  q       می‌توان بر مبنای شواهد موجود ادعا کرد که هیچ یک از قدرت‌های بزرگ خارجی از مرگ رزم‌آرا منتفع نمی‌شدند و بنابراین جستجوی دست خارجی در این امر داخلی آب در هاون کوبیدن است.(ص252)

  q       آیت‌الله کاشانی، در بازجویی‌های خویش در دیماه 1334 و شهریور 1335 در رابطه با اظهارات نواب صفوی و خلیل طهماسبی که کاشانی را آمر قتل رزم‌آرا معرفی کرده بودند، می‌گوید "اظهارات هر دو را تکذیب می‌کنم" و در جایی دیگر می‌افزاید "من نمی‌دانم قاتل او (رزم‌آرا) چه کسی بود، ولی از قراری که پرونده خلیل طهماسبی حکایت می‌کند او قاتل نبوده... برای افتخار به ریش گرفته"... علی‌رغم اشتهار رابطة کرباسچیان، نواب صفوی و چند تن دیگر از فدائیان اسلام با شاهرخ در یک دوره، نام روزنامة "نبرد ملت" در شمار مطبوعاتی که به انحاء مختلف تا خرداد 1330 مورد لطف و مرحمت مادی اداره انتشارات شرکت نفت انگلیس و ایران قرار می‌گرفتند، دیده نمی‌شود.(ص253)

  q       از نظر شهربانی، بهرام شاهرخ، نه فقط حامی که هادی «فدائیان اسلام» بود. اگر محتوای این دو گزارش را به عنوان موضع رسمی این اداره بپذیریم، در بهار 1330، شهربانی، بهرام شاهرخ را رهبر غیررسمی، اما واقعی "فدائیان اسلام" به حساب می‌آورد. اینجاست که اظهارنظر شگفت‌انگیز شمس قنات‌آبادی در مورد وابستگی "فدائیان اسلام" به بهرام شاهرخ با موضع شهربانی در این مورد هم‌خوانی کامل پیدا می‌کند.(ص254)

فصل دوازدهم:"فدائیان اسلام"در بند

  q       صبح روز 25 اردیبهشت 1330، حاج ابوالقاسم رفیعی، که چندی قبل اعلامیه‌ای صادر کرده، و در آن به اختلافات "فدائیان اسلام" و سایر دسته‌ها اشاره نموده بود، در منزل خود دستگیر شد... مهدوی برای طهماسبی به عنوان متهم به قتل، و رفیعی و محمد واحدی به عنوان معاونت در قتل، و 9 نفر دیگر از فدائیان منجمله هاشم حسینی و کرباسچیان، تقاضای مجازات کرد. همزمان با اعلام این حکم محور مصدق- کاشانی که دوران طلائی خود را می‌گذرانید، تظاهرات عظیمی در میدان بهارستان برگزار کرد.(ص263)

  q       در این میان، نواب صفوی غیر سیاستمدار، که به قدرت دل‌باخته بود، تنها از یک بعد و زاویه می‌توانست به صحنه بسیار پیچیده سیاسی پیش روی خود، نگاه کند. او به ناچار، ادعانامه سنتی "فدائیان اسلام" را اقامه می‌کرد که متحدین قدیم به او قول داده بودند که چون قدرت یابند طهماسبی را آزاد کنند و برنامه "فدائیان اسلام" را اجرا نمایند ولیکن ایشان پیمان شکستند.(ص264)

   q              کاشانی همواره مایل بود، حتی در این دوران بحرانی، خود را نماد اتحاد و برادری سیاسی- مذهبی معرفی نماید.(ص265)

  q       حدود پنج هفته پس از نخست‌وزیری مصدق و کمتر از یک ماه پس از قول کاشانی در مورد عدم دستگیری نواب صفوی، رهبر "فدائیان اسلام" در 12 خرداد 1330 دستگیر می‌شود... نواب صفوی تا 24 بهمن 1331 در زندان نگاه داشته می‌شود.(ص266)

  q       تغییر بطئی تاکتیک نواب صفوی بیانگر حرکت کند او به سوی رفتار و گفتمانی سیاسی بود که بعضاً در آن رگه‌های خشونت کمرنگ می‌شد. شاید بتوان ادعا کرد که نواب صفوی مشغول طی این راه تدریجی و دشوار بود، که ناگهان فاطمی، بدون اطلاع او ترور شد. عراقی معتقد است که ترور فاطمی بدون تأیید او و به آمریت شخصی عبدالحسین واحدی که خارج از زندان بود انجام گرفت. این ترور، سبب اختلافاتی میان فدائیان شد، که به انشعابی مهم در بهار 1332 انجامید.(ص267)

  q       فدائیان اسلام به مناسبت دستگیری نواب صفوی اعلامیه‌ای صادر کردند. در این اعلامیه آمده است که، با دستگیری رهبر محبوب فدائیان اسلام حکومت غاصب اسلام به حیات خود خاتمه می‌دهد.(ص268)

  q       یک هفته پس از دستگیری نواب صفوی، "آتش" خبر از دو سال محکومیت قطعی او و نیز انتقال او به زندان قصر داد. با عطف به پرونده‌ای که در 28 مهر 1327 در شهر ساری تشکیل شده بود، رهبر "فدائیان اسلام" به سرعت به زندان فرستاده شد... او غیاباً به "گناه ورود به عنف به دبیرستان ایران دخت به دو سال حبس تأدیبی و پرداخت پنج هزار ریال غرامت نقدی "محکوم شده بود".(ص269)

  q       نواب صفوی، در نامه‌ای به رئیس زندان نوشت که، لازم است معجلاً به اطلاع وزیر کشور و دادستان کل کشور و دادستان تهران برسانید که هر چه زودتر بلکه در ظرف یک ساعت خود را در زندان به من برسانند و تأخیر نکنند که مسئول خطر بزرگی نسبت به خانه مسلمانان یا ایران خواهند بود.(ص270)

  q       دو روز بعد از دستگیری نواب صفوی، فدائیان اسلام در نامه‌ای به روزنامه اطلاعات، هشدار دادند که جراید "بر علیه هدف رهبر محبوب ما حضرت سید مجتبی نواب صفوی کلمه‌ای ننویسند و خود را مورد تنفر و غضب فرزندان اسلام قرار ندهند که به صلاح آنها نیست".(ص271)

  q       در 14 خرداد 1330، عبدالحسین واحدی از داخل زندان به برادران فدائی خود پیغام می‌دهد که باید زاهدی، مصدق، بقایی و کاشانی را که "سنگ بزرگی" بر سر راه آنها محسوب می‌شدند از میان بردارند... در این دورة "فدائیان اسلام" همچنین کوشیدند سیاست‌مداران و علما را واسطه قرار داده و از ایشان جهت رهایی نواب صفوی از زندان مدد گیرند.(ص272)

  q       آنها جهت آزادی خلیل طهماسبی و نواب صفوی، همزمان با تقاضاهای کمک و همراهی از کاشانی، او را تهدید می‌کنند و بر علیه او اعلامیه هم صادر می‌نمایند... در این ایام، اختلافات سیاسی میان "فدائیان اسلام" و "مجاهدین اسلام"، به حوزه مذهبی نیز کشیده شده و مباحثات بر سر نقش و مقام رهبری مذهبی کاشانی، بین این دو سازمان بالا گرفته بود.(ص273)

   q              در 20 خرداد 1330 نامه مربوط به آزادی 11 نفر از زندانیان "فدائیان اسلام" به اداره زندان ارسال شد... بالاخره از هفته اول مرداد ماه، روال آزادسازی زندانیان "فدائیان اسلام" آغاز شد. در 13 مرداد، هاشم حسینی و عبدالحسین واحدی، آخرین بازماندگان پرونده قتل رزم‌آرا- به استثنای خلیل طهماسبی- اززندان آزاد شدند و درمقابل در زندان قصر مورد استقبال گروهی از "فدائیان اسلام" قرار گرفتند. از 13 مرداد به بعد تنها نواب صفوی و خلیل طهماسبی در زندان بودند و بقیه اعضای "فدائیان اسلام" که آزاد شده بودند رفته رفته متشکل شده و فعالیت‌های سیاسی خود را از سر گرفتند. "نبرد ملت" به سردبیری کرباسچیان هم که از فروردین به بعد به سبب دستگیری او تعطیل شده بود، مجدداً زیر لوای روزنامه "آهنگران" کار خود را آغاز کرد... کمتر از یک هفته پس از خروج از زندان، عبدالحسین واحدی محور عمده سیاست و برنامه‌های خود را بی‌محابا اعلام می‌کند. او در منزل استاد حسن معمار و در حضور حدود 800 نفر می‌گوید که «باید بر علیه این دولت قیام کرد و آنان را نابود نمود و برای این عمل دستور هیچ کدام از علما لازم نیست."(ص275)

  q       در همان دوران که واحدی حکم قیام بر علیه دولت می‌داد، نواب صفوی توسط فدائیانی که از اول مرداد از زندان آزاد شده بودند به کاشانی پیغام داد که در صورتی که از زندان آزاد شود، "به هر نحوی که میسر باشد با دولت وقت و آقای کاشانی از لحاظ مشی سیاسی و مذهبی همکاری" خواهد نمود.(ص276)

  q       کمتر از یک هفته پس از آزادی "فدائیان اسلام"، روزنامه این جمعیت، به هواداران خود اطلاع داد که ساعت 9 صبح جمعه 18 مرداد گردهمایی در این بابویه بر سر مزار حسین امامی، برگزار خواهد شد. در این اجتماع نخست شیخ عباسعلی اسلامی در مورد امامی سخنرانی کرد... در این زمان، او از مقربین آیت‌الله کاشانی به حساب می‌آمد... در عین حال، نام عباسعلی اسلامی، مؤسس انجمن تعلیمات اسلامی، در میان اسامی افرادی بود که بنا بر تشخیص شهربانی، عضو "حزب [کمیته] انتقام، فدائیان اسلام و مجمع مجاهدین مذهب جعفری  بود".(ص278)

  q       در پاسخ به سخنرانی‌های فدائیان بر مزار حسین امامی، روزنامه "شاهد نامه‌ای از طرف سیدمحسن امیرحسینی به چاپ رسانید. در این نامه به "فدائیان اسلام" هشدار داده شده بود که از خون حسین امامی و جانبازی خلیل طهماسبی استفاده نکنند، چرا که امامی "تا آخرین دقایق حیات خود از آیت‌الله کاشانی و اقلیت با احترام خاصی نام برده"، و خلیل طهماسبی نیز "چند روز قبل با نامه‌ای که از زندان فرستاد تو دهنی محکمی به دشمنان دکتر مصدق زده" بود. در حوالی 20 مرداد، طهماسبی نامه‌ای از زندان می‌نویسد و در آن مصدق را تأئید می‌کند... در این نامه، "فدائیان اسلام" تهدید شده‌اند که، چنانچه دست از لاطائلات خود نسبت به رجال مذهبی و ملی" برندارند، نویسنده، ملاقات‌های محرمانه آنها با منفورترین افراد جامعه را فاش خواهد کرد. از عنوان این نامه، "به فدائیان اسلام بگوئید شاهرخ جاسوس دولت منحوس انگلستان از ایران خارج شد"، منظور نویسنده از منفورترین افراد جامعه، روشن می‌شود..."اجتماع مذهبی" عصر جمعه 25 مرداد که قرار بود تداوم حیات سیاسی "فدائیان اسلام" را در غیاب نواب صفوی تضمین کند، به فاجعه‌ای مبدل شد که ضربه‌ای دیگر به حیات سیاسی ایشان وارد آورد. به دلیل این گردهمایی، دور دوم و بسیار وسیع دستگیری "فدائیان اسلام" کلید خورد.(ص279)

  q       در اقدامی از نوعی دیگر، عبدالحسین واحدی به نمایندگی از "فدائیان اسلام"، نامه‌ای سرگشاده به "پادشاه کشور اسلامی ایران، محمدرضا شاه پهلوی" می‌نویسد. در این نامه، او از شاه می‌خواهد تا رسماً اعلام کند که آیا از "جنایاتی" که در مورد "فدائیان اسلام" اعمال می‌شود باخبر است یا خیر؟... او از شاه می‌پرسد که "آیا این اعمال با اطلاع قبلی و نظر شما انجام می‌گیرد یا حکومت خودسر مصدق... دست به این اقدامات ناجوانمردانه زده است. لحن این نامه با اعلامیه‌ "ای پسر پهلوی، که "فدائیان اسلام" شش ماه قبل، از طریق آن شاه را تهدید کرده بودند که اگر تا سه روز دیگر طهماسبی آزاد نشود، "آن به آن خود را به سراشیب جهنم نزدیک" می‌کند، تفاوتی عمده دارد.(ص283)

  q       فدائیان که گویی از تجربه خود با بروجردی درسی نیاموخته بودند، دست تمنی به سوی بزرگان مذهبی دراز کردند و "از مظاهر دینی و ملی" استدعا می‌کنند که "برای اعتلا زمام مقدس دین"،قیامی مردانه کنند.(ص284)

  q       همزمان با درخواست "فدائیان اسلام" از علما جهت همراهی با ایشان، نواب صفوی اعلامیه‌ای در مورد آیت‌الله کاشانی صادر کرد. جهت تحبیب روحانیون و پیشگیری از تعمیق نقار و دشمنی میان "فدائیان اسلام" و کاشانی، نواب صفوی از زندان به برادران عصبانی خود یادآوری کرد که "اسائه ادب به ساحت آیت‌الله کاشانی خلاف تکلیف بوده و به ضرر اسلام و ایران می‌باشد." بیانیه نواب صفوی، اعلام آتش‌بس به کاشانی بود... تعداد دستگیرشدگان موج دوم "فدائیان اسلام"، پس از 25 مرداد بنا به روایات مختلف رقمی میان 9 و 38 نفر بود.(ص285)

  q       بر اساس آمار شهربانی، از25 مرداد تا 18 شهریور 74 نفر از فدائیان در زندان بودند. از 19 شهریور، تعداد فدائیان در بند به 48 نفر می‌رسد، که 21 نفر از آنها پس از وقایع میتینگ فدائیان و 28 نفر دیگر در رابطه با حمله فدائیان به چاپخانه زندگی دستگیر شده بودند.(ص286)

  q       همزمان با تبعید محمد واحدی، که بالاخره "برای رفع تنهایی حضرت نواب صفوی به زندان قصر فرستاده شده بود"، رهبر "فدائیان اسلام" به روایتی در اعتراض به تبعید واحدی و دیگر فدائیان دست به اعتصاب غذا زد.(ص287)

  q       همزمان با آغاز روزه سیاسی، نواب صفوی رنج‌نامه‌ای به مصدق نوشت و از آنچه بر فدائیان در این شش ماهه رفته بود شکوه نمود... او غیرمستقیم به نطق مصدق در مورد توطئه سوءقصد "فدائیان اسلام" به جانش و جنگ قلمی "مجمع مسلمانان مجاهد" بر علیه فدائیان اشاره کرده و می‌گوید، "تهمت‌های ناروا در خلال بیاناتت به ما زدی و به روزنامه‌های دولتی فحاش دستور افترا و تهمت و هتاکی دادی و در برابر تمام جنایاتت ما نجابت کردیم.(ص288)

  q       نواب صفوی،خطاب به مصدق می‌گوید: «من بارها تذکر داده‌ام که واقعاً اگر غرض و مرضی ندارید دست از ظلم به برادران ما بردارید تا ما با شما کاری نداشته باشیم و شما هم به وظیفه‌ای که باید انجام دهید مشغول باشید"... رهبر "فدائیان اسلام" به کاشانی می‌نویسد، "شما برادران مرا آزاد کنید، مرا هم رها کنید و بدانید تا زمانی که شما سر کار هستید ما می‌رویم گوشه‌ای می‌نشینیم، با شما هم مخالفت نمی‌کنیم".(صص289-288)

   q              از 14 مهر، جراید خبر از بازگشت فدائیان تبعیدی به تهران دادند.(ص290)

  q       در این زمان، دولت سخت مشغول مذاکره و مبارزه با انگلستان بر سر مسئله نفت بود. در آبادان، هیئت خلع ید درگیر انجام مأموریتی تاریخی و ملی بود... هر چه مقیاس و اهمیت نبرد بین‌المللی بزرگ‌تر می‌شد، موضوع "فدائیان اسلام" در این نقشه کلان به امری جزیی‌تر و کاملاً ثانوی مبدل می‌شد... حتی اگر نواب صفوی در زندان به مصلحت‌اندیشی روی آورده بود دلیلی وجود نداشت که عبدالحسین واحدی که رهبری فدائیان در غیبت نواب صفوی را به عهده داشت، از تغییر مشی وی پیروی کند.(ص291)

   q              از اواخر خرداد 1330، شایع بود که فدائیان برای آزادی نواب صفوی و خلیل طهماسبی به عبدالقدیر آزاد متوسل شده‌اند.(ص292)

  q       می‌توان ادعا کرد که نواب صفوی با روند ائتلاف فدائیان با حزب استقلال و افرادی چون آزاد و تیمورتاش جهت مبارزه با دولت و کاشانی، که مورد نظر و تائید واحدی بود، مخالف بود و هرگاه که خبر سیاست‌های انحرافی رهبری خارج از زندان فدائیان به او می‌رسید، فوراً در مقام تصحیح آنها برمی‌آمد.(ص293)

فصل سیزدهم: سیاست و رهبری دو گانه

  q       تأکید بر فعالیت‌های فرهنگی در جوار و شاید به جای عملیات سیاسی به هم و غم نظری نواب صفوی در این دوران مبدل شد.(ص301)

  q       هدف اصلی رهبری "فدائیان اسلام" در خارج از زندان، در این مقطع زمانی، حصول آزادی نواب صفوی و خلیل طهماسبی از زندان بود. از فروردین 1330 تا آزادی نواب صفوی در آخر بهمن 1331، نزدیک به دو سال، تمامی برنامه‌ها و فعالیت‌های "فدائیان اسلام" معطوف به آزادی اعضای این جمعیت از زندان بود... اگر در این دوره، رابطه تنگاتنگی از نظر انعکاس نظرات و فعالیت‌های متقابل میان ارگان فدائیان اسلام" و روزنامه‌هایی از قبیل "فرمان"، "آتش"، "طلوع" و "داد" به وجود می‌آید، عمدتاً به این دلیل است که این دسته از جراید هم ضد مصدقی هستند و هم ضدتوده‌ای. دشمنی این نشریات با محور مصدق- کاشانی است، که "فدائیان اسلام" را نزد ایشان عزیز می‌کند... روز 12 آذر 1330، نواب صفوی اعلامیه‌ بسیار مهمی از زندان صادر کرد که بیانگر موضع جدید او در این دوران بود.(ص302)

  q       نواب صفوی قاطعانه به برادران خود اعلام می‌کند که "تکلیفتان دخالت در انتخابات نبوده" و بایستی دامان پاک خود را "از آلودگی تماس‌های عادی هم تا پایان این غبار هوس مصون" دارید.(ص303)

  q       پس از یازده هفته سکوت، ارگان فدائیان اسلام، به مدیریت کرباسچیان، انتشار مجدد خود را از 25 آذر 1330، آغاز کرد. مهم‌ترین واقعه‌ای که در این مدت در صحنه سیاست داخلی اتفاق افتاده بود، آغاز رقابت‌های سیاسی جهت انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی و درگیری 14 آذر بود که در خلال آن عده‌ای سرباز و افسر و غیرنظامی کشته و مجروح شده بودند.(ص305)

  q       در این تاریخ، سیاست فدائیان، چرخشی جالب می‌یابد. آنها، از یک سو با ناسزاگویی به متحدین سابق خود، بر زخم خود، که ناشی از زندانی بودن نواب و خلیل بود، مرهم می‌گذارند و از سوی دیگر، از آیت‌الله بروجردی، که به مدت سه سال، موقعیت او را به چالش طلبیده و با زبان و قلم و عمل خود عامدانه و آگاهانه او را تضعیف و تحقیر کرده بودند، طلب کمک و مساعدت می‌نمایند.(ص307)

  q       در بعد از ظهر پنجشنبه، 21 دی‌ماه 1330، که موعد ملاقات عمومی زندانیان بود، "فدائیان اسلام" که نقشه تحصن- تصرف خود را از قبل آماده کرده بودند، به بهانه ملاقات با نواب صفوی وارد زندان قصر شدند. تعداد ملاقات‌کنندگان که در گروه‌های ده نفری ثبت‌نام کرده بودند بالغ بر 100 نفر بود.(ص309)

  q       رئیس اداره آگاهی در گزارش خود راجع به این وقایع، از شش نفر، به نام‌های، عبدالله کرباسیان [کرباسچیان]، سید عبدالحسین واحدی، سیدمحمد واحدی‌حسینی، حاج ابوالقاسم رفیعی، حاجی ابراهیم صرافان و شیخ مهدی حق‌پناه، به عنوان محرکین اصلی جمعیت فدائیان اسلام نام می‌برد که در آغاز عملیات تحصن- تصرف، فدائیان را وارد زندان می‌کنند و "به تحصن وادار و سپس خود خارج" می‌شوند.(ص310)

  q       امینی می‌نویسد، "همین مسئله توهماتی در برخی از بازداشت‌شدگان فدائیان اسلام پدید آورد و زمینه اعتراض آنان را به عبدالحسین واحدی به خاطر هدایت چنین حادثه‌ای فراهم کرد".(ص311)

  q       در شیوه و محتوای گزارش "نبرد ملت" راجع به تحصن- تصرف فدائیان، دو نکته حائز اهمیت است. نخست، لحن "نبرد ملت" و اشاره آن به عدم اطلاع نواب صفوی از تحصن و تأکید او بر آرامش و صبر نزد فدائیان، بیانگر همسویی کرباسچیان با نواب صفوی و مخالفت او با تحصن است.(ص312)

  q       نکته دوم، پیام نواب صفوی به برادران خارج از زندان خود مبنی بر بردباری، گویای دگرگونی نظری او در این دوران و تأکید بر "شناساندن فلسفه عالی اسلام"، یا کار فرهنگی- آموزشی توسط" فدائیان اسلام"، بجای عمل‌گرایی سیاسی است... به همراه این اقدام جسورانه، فدائیان خارج از زندان از اهرم‌های دیگری که در اختیار داشتند نیز سود جستند. در نامه‌ای سرگشاده به "اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی پادشاه محبوب و جوان‌بخت ملت مسلمان ایران،" جمعی به نام "جمعیت روحانیون شهرستان قم" خواستار اقدام و امر شاه برای آزادی نواب صفوی شدند.(ص313)

  q       به نظر آنها، بزرگترین مشکل کشور "حکومت خائن مصدق" و عده‌ای "روحانی‌نما" است که "به لباس روحانی درآمده و مایه ننگ این طبقه می‌باشند"... بعداز ظهر یکشنبه 29 دی 1330، یعنی 8 روز پس از تصرف زندان قصر، رهبری "فدائیان اسلام" در خارج از زندان، کنفرانسی مطبوعاتی در دفتر روزنامه "نبرد ملت" برپا کرد.(ص314)

   q              واحدی در ادامه سخنان خود که حال و هوای همان گفتمان قالبی ارهاب و خشونت سابق را داشت، دوباره مصدق را، در صورت عدم آزادی نواب صفوی به قتل تهدید کرد. او همچنین اعلام کرد که"ما آقای کاشانی را در گرفتاری رهبر فدائیان اسلام موثر می‌دانیم" اما به کاشانی امان داده و اضافه کرده بود که، "ما به آقای کاشانی با تمام ظلم‌هایی که به ما کرده‌اند کاری نداشته و اقدامی نخواهیم کرد"... ایشان، بنا بر قول خودشان، قوانین و احکام اسلام را برابر و منحصر به نص "کتاب راهنمای حقایق" می‌دانستند.(ص315)

  q       به دنبال سخنان نسنجیده و توهین‌آمیز واحدی، در غروب 4 بهمن، هنگامی که "فدائیان اسلام" مشغول برگزاری سومین جلسه "بیان حقایق نورانی اسلام" در مسجد کاظمیه بودند، مورد حمله قرار گرفتند. اگر چه مهاجمان تنها اعضای "حزب زحمتکشان" بقایی قید شده‌اند ولی به احتمال قوی اعضای "مجمع مسلمانان مجاهد" هم در میان آنان بوده‌اند، چرا که حملات واحدی به آنها که به فدائیان اتهام "خارجی" بودن می‌زدند متوجه این گروه سیاسی بود.(ص316)

  q       در داخل زندان هم، اصطکاک میان "فدائیان اسلام" و زندانیان سیاسی وابسته به "حزب توده" جو زندان را بیش از پیش متشنج می‌کرد... ادامه تحصن- تصرف و موقعیتی که "فدائیان اسلام" در داخل و خارج زندان ایجاد کرده بودند، برای مسئولین زندان و شهربانی مشکل‌‌زا و مسئله‌ساز بود.(ص317)

  q       هجده روز پس از تصرف زندان توسط "فدائیان اسلام" کنترل زندان سیاسی شمارة 2، بار دیگر از روز سه‌شنبه 8 بهمن، به دست مأمورین زندان و شهربانی افتاد.(ص318)

  q       درگیری 8 بهمن در زندان قصر هر گونه که بود، نتیجه آن غیرقابل مناقشه است. تصرف، تحصن و یا اشغال 17 روزه زندان 2 سیاسی توسط "فدائیان اسلام"، شکستی دیگر را به فهرست بلند عملیات ناموفق فدائیان در این دوره اضافه کرد. این ناکامی، ضربه‌ای مهم بر روحیه شکننده گروهی از ایشان وارد نمود.(ص320)

  q       اگرچه "نبرد ملت" سعی داشت مسئولیت وقایع 8 بهمن را به گردن "مصدق سفاک" و "کوپال آدمکش" بیاندازد و کرباسچیان هم حکومت مصدق، به خصوص امیر علائی را مسئول می‌دانست، اما نظر نواب صفوی در مورد مسببین این واقعه، چیز دیگری بود.(ص321)

  q       درست 10 روز قبل از ترور فاطمی، نواب صفوی که گویی نگران عکس‌العمل تند واحدی است، از داخل زندان پیغام می‌دهد که، ضمناً به واحدی و سایرین تذکر داده شود که در خارج اقدامات شدیدی ننمایند زیرا در این موقع به ضرر مملکت خواهد بود".(ص322)

  q       از عملکرد دولت در قبال "فدائیان اسلام" پس از واقعه 8 بهمن چنین می‌توان استنباط کرد که شهربانی و وزارت کشور دریافته بودند که رهبری خارج از زندان، سیاستی تند و تهاجمی در پیش گرفته است، از این رو مصمم گردیدند تعدادی از افراد شاخص آنها را دستگیر کرده و اعضای رده پائین آنها را که متحصن شده بودند، آزاد کنند.(ص323)

  q       نواب صفوی در نامه‌ای به کاشانی در 16 بهمن، خبر از خاتمه اعتصاب غذای خود می‌دهد و به "وعده صریح حضرت آیت‌الله کاشانی نسبت به آزادی برادران متحصنی که اکنون در بازداشت هستند" اشاره می‌کند.. در این نامه، که به کاشانی "پدر بزرگوار حضرت آیت‌الله کاشانی"، خطاب شده است، نواب صفوی سعی دارد تا دوباره به کاشانی نزدیک شده و با او آشتی کند. در این نوشته از عتاب و تحقیر و ناسزا، یا تهدید و لعن و نفرین مطلقاً اثری وجود ندارد".(ص324)

  q       در حالی که شهربانی سیاست آزاد کردن فدائیان داخل زندان را دنبال می‌کرد، اما همچنان به دنبال دستگیری رهبری خارج از زندان فدائیان، به خصوص آن پنج نفری بود که ایشان را محرک تحصن- تصرف فدائیان تشخیص داده بود.(ص325)

  q       در این نامه که به خط نواب و به تاریخ 17 بهمن 1330 است، او از برادران دینی خود می‌خواهد که از اخباری که در جراید راجع به وضع او در زندان می‌خوانند، مضطرب نشوند. او می‌افزاید که، "در سایه بلندپایه پرچم عالیه حضرت بقیه‌الله ولی عصر(ع) بسیار سلامت و به لطف خدا آسوده‌ام و در تمام مدتی که در زندان بسر برده‌ام جز با احترام و ادب با من رفتاری نشده است"... از طریق این نامه، نواب صفوی تلاش می‌کند علناً خط جدید آشتی جویانه و مصلحت‌اندیشانه خود را به رهبری خارج از زندان که همواره بر سر مواضع خشونت‌بار و عمل‌گرای خود باقی مانده بودند تفهیم کند و ایشان را با نگرش خود همراه سازد... امینی نشان می‌دهد، که اسناد موجود در پرونده نواب صفوی بر موضع آشتی طلبانه و نظر جدید او مبنی بر پرهیز از خشونت و عمل تند سیاسی، در این دوره، صحه می‌گذارند.(ص326)

   q              جراید سیاسی هوادار فدائیان در عکس‌العمل به نامه نواب صفوی از زندان سکوت پیشه کردند، زیرا علت عمدة دفاع ایشان از فدائیان، تنها تضعیف دولت مصدق بود. نزد ایشان ، مهم داغ نگاه داشتن تنور بحران و تنش میان محور مصدق- کاشانی و "فدائیان اسلام" بود... نامه رهبر "فدائیان اسلام"، که در آن از برادرانش خواسته بود بابت او "اضطرابی" به خود راه ندهند، چرا که او در زندان "آسوده" بود، به کار و مقصود جرایدی که تازه به طرفداری از فدائیان برخاسته بودند، نمی‌آمد... کرباسچیان، انتساب انشاء نامه را به نواب صفوی مورد شک و تردید قرار داد، اما به خط آن که همچنین جهت اثبات اصالت نامه مهم است اشکالی نگرفت.(ص328)

  q       مخالفین نهضت ملی که به درستی تشخیص می‌دادند که می‌توانند از سابقه دوستی و اختلاف کنونی فدائیان با محور مصدق- کاشانی بهره‌برداری کرده و سوژه داغی جهت کوبیدن مصدق و کاشانی بیابند، در نهایت اشتیاق نقش مدافعین سرسخت "فدائیان اسلام" در مقابل دشمن مشترک، یعنی محور مصدق- کاشانی را ایفا کردند.(ص329)

  q       در این دوران، افرادی چون سناتور سیدمهدی فرخ، سناتور ابراهیم خواجه‌نوری، عبدالقدیر آزاد، مهدی میراشرافی، ابوالحسن عمیدی نوری، علی هاشمی حائری و عباس شاهنده که از نظر مکتبی هیچ تجانس و نزدیکی قابل فهمی با "فدائیان اسلام" نداشتند، به مدافعین فدائیان مبدل شده بودند.(ص330)

  q       در خلال سال‌های 1330 و 1331، سه یار مطبوعاتی "فدائیان اسلام" یعنی، "آتش"، طلوع و "فرمان" همچنان به درج اخبار مربوط به فعالیت‌های فدائیان و دفاع از موضع و مظلومیت ایشان ادامه دادند... "نبرد ملت" نیز در مقابل خدمات ایشان، گذشته از نقل اخبار و مقالات این روزنامه‌ها دست به تمجید و ستایش از کلیه مدیران متحصن در مجلس شورای ملی زد. کرباسچیان همچنین شخصاً از "صفا" و صمیمیت و ازخودگذشتگی"،  "مردانگی" و "جوانمردی"، سیدعلی هاشمی حائری (طلوع)، سیدمهدی میراشرافی (آتش)، بیوک صابر (سیاسی)، سید حسین یمنی (آرام)، پوراعتضادی (زلزله) و عباس شاهنده (فرمان) در رابطه با کمکی که به او در اوقات کسالتش کرده بودند، قدردانی و صمیمانه تشکر کرد.(ص331)

  q       دونالد ویلبر (Donald Wilber)، یکی از عمال "سازمان مرکزی اطلاعات" آمریکا در کودتای 28 مرداد، در گزارش جامع خود از چگونگی وقوع کودتا، از روزنامه‌های "داد،" "آرام" و "زلزله" به همراه چند روزنامه دیگر که نقش مثبتی در حسن انجام کودتا ایفا کردند تقدیر می‌کند... از اوایل سال 1330 تا کودتا، جرایدی که می‌توان آنها را درباری و متمایل به غرب و مخالف با مصدق و نهضت ملی دانست، از در دوستی و صمیمیت با نواب صفوی و "فدائیان اسلام" درآمدند و از آنها چون بهانه‌ای موجه جهت کوبیدن مصدق و نهضت ملی استفاده کردند.(ص332)

فصل چهاردهم: ترور فاطمی

  q       در 25 بهمن 1330، جماعتی که به مناسبت سالگرد ترور محمد مسعود بر سر خاک او در قبرستان ظهیرالدوله شمیران گرد آمده بودند، ناظر سوءقصد محمدمهدی عبدخدایی نوجوانی 15 ساله به حسین فاطمی، معاون مقتدر نخست‌وزیر، بودند... اگر فدائیان امیر علائی را عامل زندانی شدن خود، مسئول کمیسیون تشدید مجازات و تبعید یاران خود می‌دانستند چرا فاطمی را ترور کردند؟ از لابلای صفحات "نبرد ملت"، مخصوصاً در طول پائیز و زمستان 1330، ادعانامه قابل فهمی جهت توجیه ترور فاطمی توسط "فدائیان اسلام" به دست نمی‌آید.(ص339)

  q       اگر روایت عبدخدایی، در مورد سخنان واحدی به او را در خاطراتش بپذیریم، صحبت از شاه به عنوان مسئول مستقیم هجوم به "فدائیان اسلام"، تازگی دارد... به گفته خود فدائیان ایشان تا اواخر 1329 با شاه و دربار رابطه خصمانه‌ای نداشتند و حتی نواب صفوی و عبدالحسین واحدی با شاه دیدار می‌کنند. از علت قطع این رابطه و تاریخ شروع عداوت میان فدائیان و شاه هم داده‌ای در دست نیست، مگر اینکه عدم دخالت شاه جهت آزادی زندانیان فدائی پس از فروردین 1330 را عامل این دشمنی بدانیم... عبدخدایی، عمل نکردن مصدق به وعده‌هایش تهمت به نواب صفوی، جلوگیری از میتینگ فدائیان، ادعای وابستگی نواب صفوی و طرفدارانش به خارج، بی‌اعتنائی حکومت به بی‌حجابی و وجود عرق‌فروشی در کشور، سیاست خارجی مصدق که آمریکا را جایگزین انگلیس کرده بود و بالاخره پوشش غیر اسلامی خانم دکتر فاطمی، را علت اقدام خود می‌داند. در فهرستی که عبدخدایی از دلایل خود برای رسیدن به نتیجه ترور فاطمی به دست می‌دهد، تنها مسئله پوشش خانم فاطمی، منحصراً به فاطمی مربوط می‌شود و دیگر دلایل،  به مصدق و دولت او ربط پیدا می‌کند.(صص343-342)

  q       در مجلس شورای ملی، کرباسچیان با روزنامه‌نگارانی که پس از وقایع 14 آذر 1330 و غارت و تخریب روزنامه‌هایشان در تحصن بسر می‌بردند، همنشین می‌شود.(ص344)

  q       مدیران جرایدی که نخست متحصن شده بودند، عبارت بودند از، هاشمی حائری (طلوع)، عمیدی نوری (داد)، فریپور (صدای مردم)، میراشرافی (آتش)، پاینده (صبا)، بیوک صابر (سیاسی)، شاهنده (فرمان) و یزدان‌بخش (پیک ایران)... در روزهای بعد نیز میراشرافی توپخانه فحش خود را به روی فاطمی گشود و او را حقه‌باز، کهنه‌دزد، خودفروش، الدنگ‌ترین، مزدورترین و جانی‌ترین نامید. میراشرافی بر این عقیده بود که دکتر مصدق "اسیر جاسوسانی نظیر حسین فاطمی و... 4 تا دزد بی‌شعور آدم‌کش لات چاقوکش است".(ص345)

  q       بنابر همین گزارش شهربانی، پس از اینکه کرباسچیان قانع می‌شود که فاطمی را باید زد، از طریق رفیعی و صرافان، ترتیب ترور فاطمی را می‌دهد. اگر فرض را بر صحت این گزارش بگذاریم، فکر ترور فاطمی توسط مدیران جراید متحصن که به دشمنی با مصدق و دولت او معروف بودند به کرباسچیان القاء می‌شود، او این نظر را از طریق رفیعی و صرافان به واحدی منتقل می‌کند و او هم عبدخدایی را مأمور این کار می‌نماید... فاطمی نیز قریب به یک سال پس از سوءقصد، معتقد بود که نطفه این ماجرا در تحصن مدیران جراید در مجلس شورای ملی بسته می‌شود، اما او به تاریخ دقیق آن اشاره‌ای ندارد... موضوع، انگیزه و علل ترور فاطمی آنگاه پیچیده می‌شود و قدم به عرصه تئوری‌های توطئه می‌گذارد که در همین گزارش شهربانی تاکید می‌شود، "شهرت دارد" رفیعی و صرافان با مقامات انگلیسی ارتباط دارند.(ص346)

  q       در آخرین روز فروردین 1331، یعنی تقریباً دو ماه پس از ترور فاطمی، یکی از مأمورین شهربانی که احتمالاً مسئول مراقبت فدائیان در این زمان بوده است، گزارشی ارائه می‌کند و در آن مطالب مهمی در مورد منابع مالی فدائیان مطرح می‌کند. در این گزارش آمده است که مرکز اصلی سکونت واحدی و صرافان، قم است و شخصی به نام ذوالفقاری "کمک موثری به جمعیت فدائیان می‌نماید"... بنابراین گزارشات، می‌توان ادعا کرد که لابد عده‌ای بر این باور بودند که ذولفقاری رابط میان سیدضیاء طباطبایی و واحدی و صرافان بوده است... آگهی جنجالی ابوالقاسم رفیعی، رئیس انتظامات فدائیان، در روزنامه اطلاعات، به شرط صحت مطالب آن می‌تواند به این سناریو تحکیم بخشد.(ص348)

  q       رفیعی می‌نویسد، "چون طبق دلایل کافی مسلم شده است که تحصن فدائیان اسلام در زندان قصر و عملیات بعدی تاکنون به وسیله ایادی بیگانه بوده و روی جانبازی برادرانم (فدائیان اسلام) معاملاتی انجام و این اعمال جبران‌ناپذیر است. طبق وظیفه دینی برکناری خود را از صفوف فدائیان اسلام اعلام و از زمان تحصن در زندان قصر تاکنون هیچ مسئولیتی به عهده‌ام نبوده و از این پس در امورات جماعت دخالتی نخواهم داشت".(ص349)

  q       ادامه حیات، استمرار حضور و وحدت جمعیت "فدائیان اسلام" تا بدان حد برای نواب صفوی اهمیت داشت، که حاضر بود از نظر و رأی خود، جهت حفظ ظاهر اتحاد و اتفاق، چشم بپوشد و اشتباهات و سوء سیاست‌های ماجراجویانه واحدی را نادیده بگیرد. می‌توان ادعا کرد که نواب صفوی با ترور فاطمی مخالف بود ولی مخالفت خود را علنی نمی‌کرد. همین شیوه مماشات نواب صفوی در داخل جمعیت، خصوصاً در مورد تصمیمات واحدی، بالاخره سبب شد تا بسیاری از فدائیان در اعتراض به واحدی، از این جمعیت جدا شوند... شاید بتوان گفت که پس از ترور فاطمی، نواب صفوی مخالفت خود را با این عمل از طریق قهر با واحدی بروز داد. در گزارش 28 اسفند 1330 شهربانی، از قول برخی اعضای فدائیان آمده است، معلوم نیست که در چه موضوعی نواب عصبانی است و واحدی هر پیغامی که می‌دهد، می‌گوید خودت بهتر می‌دانی و غالباً سید هاشم حسینی جواب واحدی را پیغام می‌دهد"... نامه جنجال برانگیز خلیل طهماسبی که در آن از "فدائیان اسلام" تبری می‌جوید گویای یک اختلاف‌نظر عمیق میان یکی از فدائیان شاخص داخل زندان با مشی رهبری خارج اززندان به حساب می‌آید. عکس‌العمل منفی خلیل طهماسبی به عملکرد "فدائیان اسلام"، او را وا داشت تا ده روز پس از ترور فاطمی، در نامه‌ای به روزنامه فاطمی، اعلان کند که، "چون مدتی است بعضی از جمعیت‌ها و دسته‌جات مذهبی در جراید و مصاحبات خود اینجانب را منتسب به خویش دانسته و تقاضای آزادی مرا می‌کنند، لذا جدا متذکر می‌شود که خدمتگزار وابسته به هیچ یک از دسته‌ها و جمعیت‌های مذهبی و سیاسی نبوده".(ص353)

  q       با اینکه "نبرد ملت" نقد طهماسبی نسبت به ترور فاطمی را نتیجه فشار بر او در زندان دانسته بود، طهماسبی پس از دریافت خبر عفو خود در 25 مرداد 1331، بر دیدگاه انتقادی خود هر چه بیشتر پای فشرد.(ص354)

  q       طهماسبی ادامه می‌دهد که، متاسفانه افراد وابسته به فدائیان اسلام بطور غیر مستقیم به طوری که حتی خودشان هم نتوانستند درک کنند و متوجه باشند آلت اجرای مقاصد بیگانگان شدند و در نتیجه زمینه‌ای به وجود آوردند که منجر به اقدام سوء قصد به آقای فاطمی مدیر روزنامه‌ باختر امروز گردید."(ص355)

  q       انشعاب جدی و علنی در درون "فدائیان اسلام" و ریزش نیروهای آن، بر سر نقش و عملکرد واحدی، از خرداد 1332 آغاز شد و نیروهای تحلیل رفته فدائیان را کم‌جان‌تر کرد. اگر ترور رزم‌آرا به جدایی فدائیان از محور مصدق- کاشانی منجر شد، ترور فاطمی، به شک و تردیدهای گذشته دامن زد و به جدایی فدائیان از یکدیگر انجامید.(ص356)

فصل پانزدهم: یک جمعیت، دو رویکرد

  q       سوءقصد به جان حسین فاطمی موج جدید و وسیعی از دستگیری فدائیان را به دنبال داشت. این عمل نه فقط موجب توقف روند آزادی فدائیان که از دوازده روز قبل در سطحی وسیع شروع شده بود، گردید، بلکه دوباره زندان راپر از اعضای فدائیان کرد و مسئله آزادی نواب صفوی و طهماسبی تحت‌الشعاع فعالیت جهت آزادی دیگر فدائیان قرار گرفت.(ص363)

  q       موضع کاشانی در رابطه با آزادی فدائیان را نمی‌توان یکدست پنداشت. با تغییر اوضاع سیاسی، موضع‌گیری و اقدامات "فدائیان اسلام"، نظر کاشانی نیز نسبت به آزادی یا در بند ماندن آنها عوض می‌شد.(ص364)

  q       از خلیل طهماسبی نقل شده است که، پس از خروج از زندان کوشش داشت با نرمش، زمینه آزادی نواب صفوی را فراهم سازد و به این قصد با رجال آن زمان به چانه‌زنی نشسته بود، اما در مقابل درخواست او جهت آزادی نواب صفوی از نخست‌وزیر، مصدق گفته بود، "در صورتی که نواب صفوی قول دهد که به دنبال دین برود و در سیاست دخالت نکند، فوراً از زندان آزاد خواهد شد و برای این منظور باید تعهدی بسپارد".(ص365)

  q       در نامه‌ای به تاریخ 17 اسفند که از طرف خانواده 14 زندانی باقی مانده از متحصنین، به وزیر جدید کشور، اللهیار صالح، نوشته شده بود، ایشان تقاضای آزادی "نان‌آوران" خود را کردند.(ص366)

  q       در حالی که خانواده زندانیان فدائیان درصدد استمالت از وزیر بودند، "نبرد ملت" به ارعاب و تهدید او می‌پرداخت... خانواده زندانیان نامه‌ای به شاه نوشته و در آن طلب رسیدگی به حق خود می‌کنند... این نامه مشخصاً از سوی "والده حاجی هاشم حسینی- والده محمد واحدی- والده ابوالقاسم رفیعی- والده علی احرار- برادر سید مهدی یوسفیان" و تعدادی اسامی ناخوانا امضاء شده است.(ص367)

  q       پس از سوءقصد به فاطمی، رهبری خارج از زندان، مقامات کشوری را همچنان به مرگ تهدید می‌کرد. گویی با این‌گونه مطالب تکان‌دهنده تعمداً به دنبال عصبانی کردن مقامات تصمیم‌گیرنده بود و علاقه چندانی به آزادی زندانیان خود نداشت... در اعلامیه‌ای به تاریخ 25 اسفند 1330، فدائیان خارج از زندان به "هیئت حاکمه جنایتکار و خائن ایران" اخطار می‌کنند که اگر تا شب عید، نواب صفوی و سایر فدائیان آزاد نشوند، "همگی [آنها] را به دیار نیستی و عدم" می‌فرستند. دو روز بعد، عبدالحسین واحدی، در نامه‌ای اعلام کرد که حاضر است در صورت آزادی زندانیان فدائی، به میل خود به زندان برود.(ص368)

  q       در اواسط اسفند 1330، خبرنگاری از کاشانی پرسید که، "آیا حضرت آیت‌الله با اعمال دسته‌ای که به نام فدائیان اسلام معروف می‌باشند در یک ساله اخیر موافق هستند؟... کاشانی در همین مصاحبه، اظهار داشت که، "روی هم رفته من با ترور سیاسی موافق نیستم به خصوص ترورهایی که به دست خائنین و ایادی بیگانه علیه آزادی صورت گیرد".(ص369)

  q       رهبری فدائیان خارج از زندان، از "برادران غیور مسلمان" دعوت کرد تا در بعد از ظهر جمعه، 15 فروردین 1331 در مسجد شاه حاضر شوند.(ص370)

  q       باید به خاطر داشت که، به واسطه برخوردهای خونین میان هواداران و اعضای جمعیت جوانان دموکرات وابسته به حزب توده و نیروهای انتظامی در 8 فروردین 1331، از ساعت 12 روز یکشنبه 10 فروردین، در تهران به مدت یک ماه، حکومت نظامی اعلام شده بود.(ص372)

  q       اعلان تظاهرات در شرایط حکومت نظامی، تنها به معنی تحریک و تحریص حکومت بود و پیامدی جز سرکوب هواداران فدائیان در این اجتماع و به تعویض انداختن آزادی فدائیان زندانی نداشت. دعوت به اجتماعی سیاسی از طرف رهبری فدائیان خارج از زندان، حکم سلاخ‌خانه بردن تمامی جمعیت را داشت. گویی، رهبری خارج از زندان به دنبال تحمیل خودکشی سیاسی دسته‌جمعی، بر جمعیت "فدائیان اسلام" بود... صرف‌نظر از اینکه آیا نواب صفوی چنین نامه‌ای نوشته بود یا نه، طرح شایعه مخالفت او با اجتماع روز 15 فروردین فدائیان، زنگ خطری برای رهبری خارج از زندان بود.(ص373)

  q       در پاسخی روشن و قاطع به فدائیانی که در زندان با ترور فاطمی به مخالفت برخاسته بودند و به عنوان اتمام حجت با مخالفین مبارزه قهرآمیز و خشن، رهبری خارج از زندان می‌نویسد. "نادان بی‌خرد کسی است که بگوید چرا به حیات دشمنان اسلام و ایران خاتمه می‌دهید." مخاطب اصلی این اعلامیه بسیار مهم، در واقع نواب صفوی است، که از مدت‌ها پیش در زندان به خط مسالمت و آرامش و مبارزه فرهنگی و صرفاً مذهبی، متمایل شده بود.(ص374)

   q              مشکل می‌توان باور کرد، که مهم‌ترین هدف تاکتیکی واحدی، آزادی نواب صفوی بوده باشد و او مؤثرترین وسیله برای رسیدن به این هدف را تهدید علنی و مکرر نخست‌وزیر و یارانش به مرگ بداند.(ص375)

  q       تا تاریخ 28 فروردین 1331، "نبرد ملت" اعلامیه‌ها و فراخوان‌هایی را که غالباً به اسم "فدائیان اسلام" و واحدی صادر می‌شد به همراه عکسی از واحدی درج می‌کرد. از این تاریخ به بعد، اگرچه صفحات روزنامه همچنان به فعالیت‌های فدائیان اختصاص داشت، اما در میان این مطالب کمتر خبری از اعلامیه‌های شخصی واحدی و "فدائیان اسلام" که توسط رهبری خارج از زندان تهیه می‌شد، به چشم می‌خورد.(صص377-376)

  q       بعد از خرداد 1331، دو نامه و یک اعلامیه از سوی نواب صفوی و اعلامیه‌ای دیگر تحت عنوان "دعوت برادران فدائیان اسلام بحفظ سکون و آرامش" در "نبرد ملت" به چاپ رسید... نواب صفوی، سپس به کرباسچیان توصیه می‌کند که روزنامه را "از شائبه هرگونه مبالغه منزه گردانید و به خصوص انتقادات را و اگر چه با کمال شدت و حدت باشد در مرز اخلاق عالی و ادب اسلام سوق دهید".(ص378)

  q       روزنامه "نبرد ملت" پس از 26 تیر 1331، یعنی درست همزمان با آزادی زندانیان فدائی، نزدیک به یک سال منتشر نشد... پس از 3 اردیبهشت 1332 که دوباره به شکلی مستمر با شعار معروف، "اسلام برتر از همه چیز است و هیچ چیز برتر از اسلام نیست" در صفحه اول خود، به صحنه مطبوعات بازگشت، جنبه ضدکمونیستی و ضد مصدقی آن به مراتب بیشتر از وزن مذهبی آن بود. از این تاریخ به بعد خبری از فعالیت‌های "فدائیان اسلام"، در صفحات "نبرد ملت" به چشم نمی‌خورد، چرا که کرباسچیان در 23 بهمن 1331، رسماً جدایی خویش از فدائیان را اعلام کرد. بنا به گزارش مأمور ویژه اداره آگاهی، یکی از علل جدایی کرباسچیان از "فدائیان اسلام" در بهمن 1331، ممانعت نواب صفوی، که تازه آزاد شده بود، از انتشار اعلامیه‌ای بود که کرباسچیان می‌خواست بر علیه کاشانی صادر کند... در خرداد ماه 1332 که صف ضد مصدق مشخص‌تر و قوی‌تر شده بود، کرباسچیان با کاشانی آشتی کرد.(ص379)

  q       جمعیت "فدائیان اسلام"، به فکر چاپ هفته‌نامه‌ای جدید به نام "منشور برادری" افتادند. این هفته‌نامه که سید هاشم حسینی، مدیر مسئول آن و سیدجعفر مرتضوی، صاحب امتیاز آن بودند، در اواخر زمستان 1331 کار خود را شروع کرد و تنها 14 شماره از آن منتشر شد... لحن این نشریه با زخم‌زبان تند و انتقام‌جویان "نبرد ملت" کاملاً متفاوت بود. زبان نرم‌تر "منشور برادری" انعکاسی از روش فکری مسالمت‌آمیزتر نواب صفوی در این دوره بود. در این دوره، نواب به دنبال هدایت مردم به سوی خداپرستی و دینداری از طریق نصیحت و موعظه و نه تحمیل نظرات خود از طریق زور و ترور سیاسی بود.(ص380)

فصل شانزدهم: آزادی و آرامش

  q       در 12 تیرماه 1331، رسیدگی به اتهامات فدائیان در شعبه 15 دادگاه به ریاست آقای جعفری و با حضور آقای الهی نماینده دادسرای تهران، آغاز شد.(ص387)

  q       دفاع از تمامی متهمان فدائیان در دادگاه، به استثنای محمد واحدی، که شخصاً دفاع خویش را به عهده گرفته بود، به عهده وکلای مدافع ایشان، هادی علی‌آبادی، محمدباقر حجازی، رضا ملکی، عمیدی نوری، منوچهر حالتی، ادیب رضوی و جعفر جهان، بود... یازده ماه بعد، جعفر جهان، وکالت شعبان جعفری را که به اتهام شرکت در واقعه نهم اسفند 1331، محاکمه می‌شد، به عهده گرفت.(ص388)

  q       ابوالحسن عمیدی‌نوری، وکیل "فدائیان اسلام"، مدیر روزنامه "داد"، از اعضاء اولیه "جبهه ملی" بود که در اوان کار راه خود را از ایشان جدا کرد. روزنامه عمیدی‌نوری بعد ازفروردین 1330 اخبار مربوط به فدائیان را درج می‌کرد و مدافع ایشان بود. عمیدی‌نوری در دولت پس از کودتای زاهدی، مدتی معاون نخست‌وزیر شد و پس از انقلاب 1357 اعدام گردید... چند روز قبل از آزادی فدائیان، بقایی در مصاحبه‌ای با مصطفی مومن، خبرنگار "اخبار الیوم،" اعلام کرده بود که "جمعیت فدائیان اسلام تابع دیپلماسی انگلستان است".(ص389)

  q       در همان روزی که دادگاه رأی به آزادی 29 نفر از زندانیان فدائی را صادر کرد، مصدق نیز از نخست‌وزیری استعفا داد... در واکنشی غیرمترقبه، نواب صفوی از دولت، به مناسبت شهید خواندن مقتولین سی‌تیر، انتقاد کرد و این عمل را مغایر با مذهب اسلام دانست.(ص390)

  q       جنبش یا قیام 30 تیر که به گفته فدائیان، آنها در آن هیچ شرکتی نداشتند، بالاخره زمینه‌ساز آزادی خلیل طهماسبی شد... در 16 مرداد 1331، آیت‌الله ابوالقاسم کاشانی به ریاست مجلس شورای ملی برگزیده شد... در 12 مرداد، مجلس ماده واحده‌ای در مورد قوام‌السطنه تصویب کرد که به موجب آن، "چون احمد قوام یکی از عوامل مؤثر قتل و فجایع جریان اخیر که منتهی به کشتار دسته‌جمعی روز سی‌ام تیر 1331 و قیام مسلحانه علیه ملت ایران شده است تشخیص و مفسدفی‌الارض شناخته شده علاوه بر تعقیب و مجازات قانونی، به موجب این قانون کلیه اموال و دارائی منقول و غیرمنقول احمد قوام از ملکیت او خارج می‌گردد. سپس در همان روزی که کاشانی به ریاست مجلس انتخاب شد، طرح آزادی طهماسبی با 30 امضاء و در قالب ماده واحده، با قیام و قعود تصویب گردید و به مجلس سنا فرستاده شد.(ص391)

  q       در میان امضاءکنندگان این طرح، جز شمس قنات‌آبادی، بقایی، زهری و نادعلی کریمی، نام افرادی چون، مکی، حسیبی، شایگان، زیرک‌زاده، سنجابی و نریمان نیز به چشم می‌خورد.(ص392)

  q       غالب آنها که امضاءکنندگان طرح تبرئه خلیل طهماسبی بودند، به استثنای مکی و حسیبی، طرحی به تصویب مجلس رساندند که بنا به آن دوره مجلس سنا به دو سال تقلیل یابد... مجلس "انقلابی" شورای ملی، بدین ترتیب مجلس سنا را، که دو سال از عمر آن می‌گذشت نه به جرم اشرافیت یا همکاری بعضی از اعضای آن با توطئه‌گران و حکومتی خارجی، که به جرم تعلل در تصویب دو ماده واحده مورد نظر مجلس شورای ملی، تعطیل کرد.(ص394)

  q       بالاخره در ساعت 2 و چهل دقیقه بعد از ظهر شنبه 24 آبان، طهماسبی از قسمت بهداری زندان دادگستری که یک سال در آنجا اقامت داشت، آزاد شد و مستقیماً به حضرت عبدالعظیم و سپس نزد آیت‌الله کاشانی رفت.(ص395)

  q       فردای روز آزادی، طهماسبی به دیدار نخست‌وزیر رفت و پس از 45 دقیقه از منزل مصدق خارج شد... به روایت طهماسبی، در این ملاقات، او خواستار آزادی نواب‌صفوی می‌شود و مصدق نیز می‌گوید "اگر آقای صفوی شرط کنند که بروند در مسجد مشغول نماز خود شوند و مردم را نصیحت [و] به راه اسلام دعوت کنند"، ممکن است آزاد شوند و در غیر اینصورت ممکن نیست... در غروب همین روز، طهماسبی مهمان مظفر بقایی بود و در منزل او، به درخواست صاحبخانه، به تشریح چگونگی ترور رزم‌‌آرا، برای میهمانان پرداخت. طهماسبی با علاء، وزیر دربار نیز ملاقات کرد و توسط او تقاضای شرفیابی به حضور شاه را نمود. یک هفته پس از آزادی، طهماسبی به قم رفت. پس از زیارت حضرت معصومه، جهت ملاقات با آیت‌الله بروجردی به منزل ایشان رفت، اما آیت‌الله "به عذر کسالت از ملاقات با خلیل طهماسبی خودداری کرد".(ص396)

   q              ظاهراً قنات‌آبادی و "مجمع‌ مسلمانان مجاهد" در این دوره ترجیح می‌دادند که نواب صفوی در زندان باشد.(ص399)

  q       می‌توان ادعا کرد که در این برهه تاریخی، بر سر آزادی نواب صفوی، میان آیت‌الله کاشانی و قنات‌آبادی اتحاد نظر کامل و مطلق وجود نداشت... تقاضای مجدد اختیارات توسط مصدق، اختلافات نظر میان کاشانی و نخست‌وزیر را برملا کرد. در آخرین روزهای دی‌ماه 1331، کاشانی، به عنوان رئیس مجلس شورای ملی، مماشات را به کنار گذاشت و در نامه تاریخی خود با قاطعیت و صراحت با تقاضای مصدق مخالفت کرد و در مقابل او ایستاد... در ساعت هشت و نیم شب سه شنبه 14 بهمن 1331، نواب صفوی پس از بیست ماه بی‌سر وصدا و نیمه مخفی از زندان آزاد می‌شود.(صص400)

  q       با اطمینان می‌توان گفت که عزم و اراده سیاسی مصدق، باعث آزادی نواب صفوی در این تاریخ بوده است... احتمالاً مصدق به این نتیجه رسیده بود که آزادی نواب صفوی، دردسری سیاسی برای او ایجاد نخواهد کرد و چه بسا که او بتواند از ماجراجویی‌های رهبری خارج از زندان فدائیان جلوگیری کرده و حتی با در نظر گرفتن خصومت میان مجاهدین و فدائیان اسلام"، سنگی پیش پای کاشانی و نیروهای اقماری او بیاندازد... نواب صفوی از هرگونه ملاقاتی به غیر از "فدائیان اسلام" پرهیز می‌کند.(صص401-400)

  q       در اینکه نواب صفوی پس از زندان، عملاً شیوه فعالیت سیاسی- مذهبی معمول فدائیان را تغییر داد، جای شکی نیست. حتی، پس از آزادی بیست و نه نفر از فدائیان در 26 تیر 1331، تغییر محسوسی در روش و عملکرد رهبری خارج از زندان "فدائیان اسلام" به وجود آمد. می‌توان حدس زد که آزادشدگان پیغام مشخصی از سوی نواب صفوی برای واحدی داشتند و محتوای آن، احتمالاً دستور قاطعی بود در مورد منع عملیات تحریک‌آمیز و ماجراجویانه به نام جمعیت فدائیان.(صص403-402)

   q              چهارمین اعلامیه فدائیان که بیانگر چرخشی عمده در بینش نظری آنها است، به وقایع زمستان 1331 در قم مربوط می‌شود.(ص404)

  q       آنچه در این اعلامیه مهم است، تغییر موضع این جمعیت در مورد آیت‌الله بروجردی می‌باشد. ادای ادب، تأکید بر مقام غیرقابل مناقشه آیت‌الله بروجردی و قبول سلسله مراتب شیعی که در رأس آن آیت‌الله العظمی بروجردی قرار دارد از طرف فدائیان امری بی‌سابقه بود. ازسال 1327، فدائیان نسبت به مرجع مطلق بی‌احترامی می‌کردند و یا به او گوشه و کنایه می‌زدند، ولی هیچ‌گاه به عنوان "مرجع بزرگ شیعه" نامی از او نمی‌بردند. آنها سال‌ها به بروجردی پشت کرده بودند و به امید اینکه با اراده‌گرایی و خشونت می‌توانند احکام اسلامی را جاری سازند به سیاست روی آوردند. اما این اعلامیه نشانه آن بود که، پس از تجارب چند ساله خود، در موضع بروجردی در رابطه با دین و سیاست حکمتی می‌دیدند.(ص405)

  q       انتقادات فدائیان عمدتاً بر محور عدم اجرای احکام اسلامی توسط دولت، می‌چرخید و اثری از توهین و تهدید در آنها یافت نمی‌شد.(ص406)

  q       حیات سیاسی - مذهبی "فدائیان اسلام" از آزادی نواب صفوی تا کودتای 28 مرداد 1332، دارای چند ویژگی عمده است. نخست، قهر و گوشه‌گیری نواب‌صفوی از نیروهای سیاسی و پرهیز از فعالیت‌های سیاسی و بالاخره تحمیل خط حفظ بی‌طرقی و عدم مداخله سیاسی بر جمعیت فدائیان اسلام. دوم، اجتناب او از اعمال خشونت و برخورد فیزیکی و بازداری "فدائیان اسلام" از ورود به این گونه عرصه‌ها. سوم، کوشش در بزرگداشت روحانیت، صرف‌نظر از مواضع سیاسی آنها و بازگشت به دامان مراجع تقلید و آیات عظام، خصوصاً آیت‌الله بروجردی. چهارم، فروپاشی و هرج و مرج در داخل این جمعیت.(ص407)

  q       اردوگاه کاشانی در قبال آنچه مجدداً به مسئله "فدائیان اسلام" مبدل شده بود، به دو نوع سیاست روی آورد. آنها نخست، در محافل خصوصی به تبلیغ علیه نواب صفوی پرداختند و او را متهم کردند که "هم از طرف دولت و هم از طرف سیدضیاءالدین طباطبایی تقویت می‌شود." دوم اینکه، در جهت جذب فدائیان و تحبیب نواب صفوی تلاش نمودند.(ص408)

  q       چنین به نظر می‌رسد که نواب صفوی بر اساس تجربیات سیاسی خود، ترجیح می‌داد از مشارکت در فعالیت‌ها و وحدت‌های سیاسی که از وقایع پشت پرده آن اطلاع کامل نداشت، کارگردانان واقعی آن را نمی‌شناخت و از عواقب کار آگاه نبود، احتراز ورزد.(ص410)

  q       عملاً، نواب صفوی به همان موضعی رسیده بود که پنج سال پیش، آیت‌الله بروجردی را بدلیل دفاع از آن، سخت مورد شماتت و درشتی قرار داده بود. پیام نواب صفوی در این برهه تاریخی این بود که، خدمت به مذهب، مردم و روحانیت از طریق امتزاج دین و سیاست میسر نیست... تأکید بر تعلیم و تربیت و کار فرهنگی و آموزشی به جای عمل سیاسی جهت فراهم آوردن موجبات رستگاری و سعادت دنیوی و اخروی مردم، در سخنان نواب صفوی مشهود است.(ص411)

  q       در مقابل سیل وقایع مهمی که از 9 اسفند 1331 یا 25 روز پس از آزادی نواب صفوی تا 28 مرداد 1332 در کشور روی داد، سهم فعالیت و عملکرد "فدائیان اسلام" در شکل دادن به صحنه کلان ملی کاملاً حاشیه‌ای و ناچیز بود... از گزارشات دو اثر دولتی چنین برمی‌آید که نواب صفوی در سخنرانی‌های عمومی خود در قم از ورود به وادی بحث‌های سیاسی احتراز کرده و فقط به مسائل مذهبی و اجتماعی پرداخته بود. عبدالحسین واحدی نیز در معیت نواب صفوی، خود را موظف دانسته که از شعار مرده باد و زنده باد پرهیز کرده و در باب پشتیبانی از دین و قرآن سخن گوید.(ص414)

  q       حدود یک هفته بعد از سفر قم، نواب صفوی به اتفاق خلیل طهماسبی و عبدالحسین واحدی به دعوت "فدائیان اسلام" به کاشان سفر می‌کنند.(ص415)

  q       پس از وقایع 9 اسفند، که آیت‌الله کاشانی و نیروهای اقماری ایشان در کنار آیت‌الله بهبهانی و آیت‌الله بهاء‌الدین نوری قرارگرفتند و محوری جدید با گروهی از نظامیان به نمایندگی سرلشگر زاهدی و جمعی از وکلا و روزنامه‌نگاران تشکیل دادند، مخالفت میان نیروهای نهضت ملی و این محور جدید ضد مصدقی بالا گرفت و دشنام و تهدید و تهمت سکه روز شد.(ص416)

  q       او مجبور بود برای حفظ شئونات روحانیتی که پا به کارزار سیاسی گذارده بود، سینه سپر کند و توهین کنندگان به روحانیت را تهدید کند. انتخاب دیگر او در مقابل دفع جسارت به روحانیت، همان بود که مرجع مطلق شیعیان بر آن اصرار داشت و نواب صفوی به همین جرم بر او شوریده بود. پنج سال پیشتر، بروجردی رویه‌ای پیشگیرانه برگزید تا از تبعات منفی فعالیت سیاسی روحانیون که بر حرمت روحانیت و مذهب مردم مترتب می‌شد، جلوگیری کند. او روحانیون را از ورود به عرصه سیاست منع می‌کرد تا در معرض جسارت قرار نگیرند و همچنین دین را، که علما چون زره به تن می‌کردند، در مقابل تلون مزاجی سیاسی مردم و تعریف و تکذیب ایشان، بیمه می‌کرد.(ص418)

فصل هفدهم: فروپاشی از درون

  q       در اواخر اردیبهشت 1332، ناگهان اعلامیه اسرارآمیزی از سوی برادران واحدی- سیدعبدالحسین و سید محمد- در روزنامه‌ها منتشر شد. برای کسانی که از بحث‌ها و فعالیت‌های پشت پرده جمعیت فدائیان بی‌خبر بودند، خروج این دو برادر از این جمعیت، خبری غافلگیرانه و تعجب‌آور بود.(ص424) 

  q       بعد از قتل افشار طوس و علنی شدن جنگ تمام عیار محور کاشانی- بقایی- زاهدی با مصدق، این محور سخت به تکاپو افتاد تا "فدائیان اسلام" را به صف خود و دشمنان مصدق بکشاند. اما، پس از آن همه تهمت‌زدن‌ها، بد و بیراه گفتن‌ها و تهدیدهایی که میان هواداران کاشانی و نواب صفوی پس از ترور رزم‌آرا در زمستان 1329، رد و بدل شده بود، رابطه این دو رهبر سیاسی- مذهبی نمی‌توانست هنوز آنچنان گرم و نزدیک باشد... کوشش محور کاشانی- بقایی و متحدین آنها جهت جلب نظر فدائیان برای همکاری بر علیه دولت مصدق را می‌توان یکی از مهمترین عوامل فعل و انفعالات پیچیده درونی و نهایتاً انشعابات جمعیت فدائیان دانست.(ص426)

  q       بر اساس اسناد، چنین به نظر می‌رسد که پس از کوشش‌های محور کاشانی- بقایی و برخی دیگر از مقامات مذهبی، احتمالاً آیت‌الله بهبهانی، جهت جذب فدائیان، برخی از چهره‌های سرشناس آنها به گفت‌وگو با بقایی و قنات‌آبادی می‌نشینند. در این نشست که در 22 اردیبهشت میان برادران واحدی و طهماسبی از یک سو و بقایی، قنات‌آبادی و کریمی، از سوی دیگر انجام می‌گیرد، ایجاد یک "کمیته مجازات"، به عنوان پروژه مشترک جناحی از فدائیان و نیروهای کاشانی، مطرح می‌شود... ملاقات 22 اردیبهشت در منزل جدید خلیل طهماسبی که توسط "حزب زحمتکشان" برای او اجاره شده بود، انجام می‌گیرد... در 23 اردیبهشت، یعنی فردای آن نشست مهم، برادران واحدی برکناری خود را از "جمعیت فدائیان اسلام" از طریق اعلامیه‌ای در روزنامه‌های کثیرالانتشار اعلان می‌کنند.(ص427)

  q       چند روز پس از این جدایی علنی، احدی در رأس "کمیته مجازات" که کاشانی و بقایی گردانندگان اصلی آن بودند، قرار می‌گیرد. حضور فعال ابراهیم صرافان، یکی دیگر از ارکان و حسابدار جمعیت فدائیان، به عنوان "معاون رهبر" این کمیته، سؤال‌برانگیز است... گذشته از نظارت برخی وکلای ارشد مجلس بر این کمیته، دو نفر از افسران بازنشسته ارتش، از جمله سرهنگ یمنی معروف، که از مهر 1331 شدیداً بر علیه حکومت مصدق فعالیت می‌کرد، در جلساتی که برای تشکیل این کمیته برگزار شده بود، حضور و مشارکت داشتند. گزارش نیک‌اعتقاد، نشان می‌دهد که در 28 اردیبهشت 1332، صف مشخصی از وکلای مجلس، افسران بازنشسته و محور کاشانی- بقایی، با جذب و فعال کردن دو نفر از رهبران اصلی "فدائیان اسلام"، به دنبال "مجازات" مخالفان خود بودند.(ص429)

  q       سخنان 31 اردیبهشت و 9 خرداد نواب صفوی گویای رجعت وی به زبان و سیاست مصدق ستیز، خشونت‌گرا و حکومت‌براندازانه که ویژه گفتمان قبل از زندان او بود، می‌باشد... درست دو هفته بعد از آن که برادران واحدی برکناری خود را از "فدائیان اسلام" اعلام کردند، اطلاعیه کوچک اما بسیار مهمی در روزنامه‌ها درج شد، که سر آغاز ریزش شدید نیروهای فدائیان بود.(ص432)

  q       در این نوشته که یک امضاء بیشتر نداشت، حاج ابوالقاسم رفیعی، برکناری خود را از صفوف "فدائیان اسلام" اعلام کرد. برخلاف اعلامیه برادران واحدی، جدایی رفیعی، رئیس انتظامات "فدائیان اسلام"، از این جمعیت، جنبه‌ای دوستانه نداشت. رفیعی حتی اسمی هم از نواب صفوی به میان نیاورده بود. در واقع، کیفر خواست رفیعی مستقیماً علیه عبدالحسین واحدی بود. رفیعی ادعا می‌کند که دلایلی کافی در دست دارد که عملکرد "فدائیان اسلام" از تاریخ تحصن آنها، یعنی 21 دی‌ماه 1330، در جهت تأمین منافع بیگانگان و "به وسیله ایادی بیگانه بوده" است و برادران فدائی وسیله قرار گرفته بودند... با وجود اینکه هر دو نفر برای پیوستن به اردوگاه کاشانی از نواب جدا شدند و در واقع رفیعی به واحدی می‌پیوندد، اما رفیعی دست بر نقطه‌ای حساس گذارده و حیثیت جمعیت فدائیان را زیر سئوال برده بود... روز بعد از آگهی رفیعی، نواب صفوی، در اعلامیه 7 خرداد خود، خبر از تصفیه و اخراج 8 تن از اعضاء "فدائیان اسلام" داد.(ص433)

  q       او سپس ابوالقاسم رفیعی، مهدی عراقی، اصغر حکیمی، محمود مشیری، عباس لواف، عباس پیراسته، احمد شاه‌بداغلو و حسن سعیدالسلطنه را "به خاطر حب ریاست و شهوات مخصوص فردی" و "حرکات ناپسندی" که کرده‌اند از صفوف فدائیان و برادرانش، طرد کرد... دو روز بعد از اعلامیه نواب صفوی که طی آن 8 نفر از فدائیان را اخراج می‌کند، شیر استعفاها از جمعیت باز می‌شود و تا 11 خرداد، ده نفر رسماً و از طریق مطبوعات کناره‌گیری خود را از فدائیان اعلام می‌کنند.(ص434)

  q       تا آخر خرداد، تعداد کسانی که یا از جمعیت فدائیان طرد شده بودند و یا خود تصمیم به استعفا و کناره‌گیری گرفته بودند- بدون احتساب برادران واحدی به 22 نفر می‌رسد. در غروب 7 خرداد که نواب صفوی 8 تن از فدائیان را از جمعیت طرد کرده بود، نیک اعتقاد، گزارش می‌دهد که جلسه‌ای با حضور بقایی و قنات‌آبادی و سه نفر از افراد مجاهدین اسلام و سه نفر از "فدائیان اسلام" در منزل صرافان تشکیل می‌شود. از طرف جمعیت فدائیان، تقی آقا صفاآهنگر، حسین طهماسبی و نواب صفوی در این جلسه حضور می‌یابند... بقایی می‌گوید، "سه نفر از مجاهدین اسلام و سه نفر از فدائیان که داوطلب می‌باشند معرفی شوند، چهار قبضه کلت حاضر است با دستور کافی بین آنها تقسیم می‌شود." بقایی، بی‌پرده از نواب صفوی می‌خواهد تا از میان اعضای جمعیت خود سه تروریست جهت ضرب و جرح و قتل سیاست‌مداران طرفدار مصدق تعیین نماید.(ص435)

  q        آنچه می‌تواند سؤال برانگیز باشد، این است که تنها سه روز پس از موضع رادیکال و تند نواب صفوی در مورد دولت و تجلیل از کشتن و کشته شدن در راه خیر، که می‌تواند به عنوان تهدیدی خصمانه بر علیه دولت مصدق تعبیر و تفسیر شود و همچنین شرکت در جلساتی که در آن، بحث از بین بردن فاطمی، معظمی و لطفی مطرح می‌شود و او به ترور این افراد ترغیب می‌گردد و بر ما روشن نیست چه عکس‌العملی نشان می‌دهد، نواب صفوی چرخشی محسوس کرده و دست دوستی و همکاری به سوی مصدق دراز می‌کند. در این مقطع زمانی، یافتن و تبیین یک الگوی رفتاری قابل پیش‌بینی، برمبنای معیارهایی مشخص برای نواب صفوی که گویای نوعی استمرار نظری و عملی نزد او باشد، امری مشکل است. در 11 خرداد، بنا به گزارش نیک‌اعتقاد، ابوالقاسم رفیعی و سه نفر دیگر از فدائیان پس از استعفا از این جمعیت در "حزب زحمتکشان" دکتر بقایی ثبت‌نام نموده بودند.(صص439-438)

  q       در 11 خرداد، نواب صفوی فعالیت به سود جناح کاشانی- بقایی را فعالیتی "به زیان مردم" و مستوجب اخراج از جمعیت فدائیان تشخیص می‌دهد و بقایی و کاشانی را مسئول "فریب" فدائیان و انشعاب در جمعیت می‌داند. او از کاشانی هم به عنوان یکی از مسببین تیرگی روابط میان فدائیان و مصدق نام می‌برد. در این تاریخ، دشمنی و نبرد سیاسی کاشانی با مصدق کاملاً آشکار شده بود. اظهارنظر صریح نواب صفوی  در مورد امکان همکاری با مصدق و فعالیت‌های زیان بار کاشانی، نشان دهنده این است که اگر مصدق عبدخدایی را عفو می‌کرد، نواب صفوی حاضر بود در کنار مصدق و رو در روی کاشانی که هم لباس او بود، صف‌آرایی کند.(ص442)

  q       حدود سه هفته بعد از کمیته مجازات اول که درآن جناحی از فدائیان در کنار اعضای "حزب زحمتکشان" و مریدان کاشانی شرکت داشتند، کمیته‌ای جدید با عنوانی شبیه اما نه یکسان با کمیته اول اعلام موجودیت کرد. اعلامیه "کمیته اجراء و مجازات فدائیان اسلام" در تاریخ 13 خرداد، همزمان با گزارش رئیس شعبه مراقبت شهربانی در جراید انتشار یافت... در دو جای اعلامیه "کمیته اجراء و مجازات فدائیان اسلام"، روی سخن با انشعابیون معترض بود که مورد تهدید قرار می‌گرفتند.(ص443)

  q       نیک اعتقاد گزارش می‌دهد که نواب صفوی در منزل آقای جهانی اظهار می‌دارد که، «آقای سیدعبدالحسین واحدی را به سمت رئیس کمیته اجراء مجازات فدائیان اسلام تعیین نمودم تا "جسارت کنندگان و یاوه سرایان [و] روزنامه‌نویسانی که تاکنون اهانت و جسارت به جمعیت فدائیان اسلام نموده‌اند" تنبیه کند.(ص444)

  q       به احتمال قوی پس از استعفای علنی رفیعی و تعدادی از فدائیان، نواب صفوی از بیم اظهارات و افشاگری‌های آنها بر علیه فدائیان دستور تشکیل کمیته "اجراء و مجازات فدائیان اسلام" را می‌دهد. این دو کمیته مجازات که اولی وسیله‌ای در دست کاشانی- بقایی و دیگری بازوی شخص نواب صفوی بود و حتی اسامی دقیق این دو کمیته با هم فرق داشت، با یکدیگر متفاوت‌اند. تنها وجه مشترک میان این دو کمیته، عبدالحسین واحدی است که در این دوره رسماً از جمعیت فدائیان استعفا داده بود.(ص445)

  q       اگر نواب صفوی مایل بود علناً خط همراهی با دولت مصدق و درخفا، خط مخالفت با آن را پیش ببرد و فدائیان را در مقابل رویدادهای سیاسی غیر قابل پیش‌بینی آینده بیمه کند، شاید بهترین گزینش، رها کردن توأم با احترام واحدی از قید رابطه رسمی با فدائیان بود... حدود یک ماه بعد از خروج واحدی‌ها، سخنرانان منزل آیت‌الله کاشانی علناً به تهدید و ارعاب دولت مصدق می‌پردازند. وعاظ وابسته به کاشانی از اواخر خرداد 1332، در منزل آیت‌الله با اشاره آشکار به پیشینه دولت‌ها و سیاست‌مدارانی که در برابرکاشانی ایستادند و توسط فدائیان ترور شدند، به مصدق هشدار می‌دهند.(ص447)

  q       جدایی واحدی از فدائیان را، داوود امینی، "یک ترفند گروهی" برای "امکان گسترش عملیات ضددولتی" فدائیان به حساب می‌آورد.(ص448)

   q              صحت نظریه ترفند، بر این فرض استوار است که گسترش عملیات ضد دولتی توسط واحدی مورد تائید نواب صفوی بود و توافق این دو بر این اصل موجب اجرای ترفند فدائیان می‌شود. در این مورد، خصوصاً از اواخر اردیبهشت تا حوالی 15 خرداد، باید با حزم و احتیاط حرکت کرد. براساس اسناد موجود، به همان میزان و اگر نه بیشتر، مدارکی موجود است که نشان می‌دهد نواب صفوی موافق عملیات ضددولتی نبود... شاید مهم‌ترین ضعف نظریه ترفند، یکپارچه دانستن موضع افراد کلیدی فدائیان باشد. اختلاف‌نظر میان چهره‌های متنفذی چون نواب صفوی، واحدی، صرافان، کرباسچیان و رفیعی بر سر مسائل مختلف را نمی‌توان در این دوران نادیده گرفت.(ص449)

  q       اعتبار نظریه کناره‌گیری واحدی به عنوان ترفندی سیاسی جهت خام کردن حکومت مصدق، با بازگشت مجدد واحدی، زیر سؤال می‌رود. عبدالحسین واحدی، در 18 تیر، پس از دو ماه جدایی، طی اعلامیه‌ای احساسی و با هیجان بازگشت خود را "به سوی آستان فضیلت پرور حضرت نواب صفوی" اعلام می‌کند.(ص450)

  q       امّا، نظریه ترفند سیاسی را می‌توان از زاویه‌ای دیگر و به شکلی دیگر مطرح کرد. از این دیدگاه، احتمالاً نواب صفوی و واحدی به این نتیجه می‌رسند که اعتراضات و انتقادات در داخل جمعیت بر علیه عبدالحسین واحدی به حدی است که ایجاب می‌کند وی برای مدتی از جمعیت دوری گزیند. در اینجا فرض بر این است که خروج واحدی جهت خام کردن فدائیان معترض به واحدی است و نه دولت مصدق.(ص451)

  q       در مقابل عدم واکنش نواب صفوی به واحدی و افزایش این تفکر که معامله‌ای بین واحدی و نواب صفوی صورت گرفته است، برخی از فدائیان رفته رفته جمعیت را ترک می‌کنند. اگر این نظریه را بپذیریم، استعفای دسته‌جمعی جناح مخالف واحدی و اتهامات سنگین ایشان بر علیه جمعیت، کاملاً قابل فهم می‌شود. در این سناریو، تاکتیک ترفند به منظور حفظ نیروهای ضدواحدی، به نتیجه نمی‌رسد، چرا که جناح ضد واحدی از رابطه نزدیک میان او و نواب صفوی، علی‌رغم خروج رسمی او از جمعیت آگاه می‌شوند و غیردوستانه از جمعیت جدا می‌شوند.(ص452)

  q       در 18 تیر 1331، سیدعبدالحسین واحدی، طی اعلامیه‌ای بازگشت خود را "به سوی آستان فضیلت‌پرور" حضرت نواب صفوی و برادران" رشیدش اعلام می‌کند...  آنچه در این اعلامیه حائز اهمیت است، قرار دادن عامل بیگانه روس، یا اشاره آشکار به "حزب توده" به عنوان دشمن اصلی است. واحدی می‌نویسد که هدف او "کوبیدن" پرچم حق و فضیلت بر "مغزهای کوچک و بزرگ فلاسفه مادی" است. طرح و عمده کردن خطر "حزب توده" و کمونیزم برای دین و وطن، عامل مهمی بود جهت وحدت بخشیدن به محور ضد مصدق که حول علمای 9 اسفند، افسران بازنشسته و برادران رشیدیان گرد آمده بودند.(ص455)

  q       فعالیت سیاسی اعضای "فدائیان اسلام" و موضع تشکیلاتی این جمعیت در سه ماهه آخر دولت مصدق، کاملاً روشن و مشخص نیست. از یک سو، موضع رسمی فدائیان و نواب صفوی همان سیاست انفعال و احتراز از ورود به دسته‌بندی‌ها و درگیری‌های سیاسی است و از سوی دیگر شواهدی در دست است که واحدی نه فقط با کاشانی، بلکه با گروه‌های سیاسی دیگری چون احزاب "سومکا" و "آریا" که مستقیماً با ارفع، دیهیمی، شاخه نظامی "حزب زحمتکشان" و سازمان افسران بازنشسته در ارتباط بودند، همکاری می‌نمود. این همکاری‌ها مشخصاً در زمینه مبارزه با "حزب توده" و دولت مصدق بوده است.(ص456)

  q       نواب صفوی در مصاحبه‌ای مهم با خبرنگار "اخبار الیوم" در 29 اردیبهشت، موضع خود را در قبال صف‌بندی‌های سیاسی کشور روشن کرده بود... در مورد شیوه برخورد خود با این دولت، نواب صفوی اگرچه ادعا می‌کند که می‌تواند در یک شبانه روز بساط حکومت مصدق را جمع کند، اما فوراً یادآور می‌شود که "برای حفظ شئون اسلامی و اجتماعی، انتظار می‌کشیم و صبر می‌کنیم و حالا معارضه ما با مصدق فقط حالت دفاعی دارد." آنچه در اینجا حائز اهمیت است، اعلام رسمی سیاست صبر و انتظار رهبر فدائیان درقبال دولت مصدق است که هیچ‌گونه هم‌خوانی با موضع واحدی ندارد.(ص457)

فصل هجدهم: کاشانی و گفتمان‌های سیال

  q       هنگامی که مصدق نخست‌وزیر شد، خواه‌ناخواه و به نحوی غیرمکتوب ولی مشهود و مؤثر، متحد شاخص خود، یعنی کاشانی را نیز همراه خود به قله قدرت برد. در کمتر از یک سال، کاشانی تازه از تبعید بازگشته به رأس هرم قدرت در ایران رسید... او فقط به همین بسنده می‌کرد که همگان بر قدرت او واقف باشند، او را بستایند و اگر حاجت یا مشکلی دارند نزد او بروند.(ص465)

  q       شروع سال 1330، سرآغاز ظهور قدرت سیاسی کاشانی در عرصه کشوری است. کاشانی این سال، مخصوصاً پس از نخست‌وزیری مصدق، با کاشانی سال 1329 دو اختلاف عمده دارد. موضوع این دو اختلاف شاید با یکدیگر مربوط باشند. کاشانی،  پس از بازگشت از تبعید بر پاره‌ای از مسائل شرعی و مذهبی انگشت گذاشت و آنها را به عنوان معضلات عمده کشوری مطرح کرد... از بازگشت کاشانی تا چند روز بعد از ترور رزم‌آرا، اعضای جوان دو نیروی مذهبی- سیاسی، "فدائیان اسلام" و "مجمع مسلمانان مجاهد" که رهروان متعهد او بودند، بازوی اجرایی و عملیاتی او را تشکیل می‌دادند.(ص466)

  q       پس از ترور رزم‌آرا و افزایش قدرت محور مصدق- کاشانی در صحنه کشوری، گفتمان کاشانی در مورد ضرورت مبارزه با مفاسد اخلاقی و اجتماعی نخست در گفت‌وگوهای خصوصی وسپس در محافل عمومی تغییر می‌یابد. (ص467)

  q       سئوالی که مطرح می‌شود، این است که چرا کاشانی که تا اواسط بهمن 1329، طرفداران خود را برای ریشه‌کن کردن آنچه او مفاسد اخلاقی می‌شمارد به قیام ترغیب و تشویق می‌کرد، از خرداد 1330 مبارزه با این مفاسد را تا اطلاع ثانوی رسماً تعطیل اعلام می‌کند... داده‌های مهمی که در این سه ماه تغییر می‌یابند، عبارتند از قتل رزم‌آرا توسط فدائیان، ملی شدن صنعت نفت، بر سر کار آمدن دولت مصدق یا کسب قدرت توسط محور مصدق- کاشانی و اختلاف، جدایی و دشمنی میان کاشانی و "فدائیان اسلام."(ص468)

  q       بنا به روایتی، واکنش مصدق به برخی پیشنهادات در مورد اعمال و اجرای سیاست‌هایی که ریشه در اعتقادات مذهبی داشتند، قاطع بود. طاهر احمدزاده به نقل از حاج مهدی عراقی می‌نویسد که پس از روی کار آمدن دولت مصدق، نواب صفوی پیشنهادی چهار ماده‌ای توسط عراقی نزد مصدق می‌فرستد. نواب صفوی از مصدق می‌خواهد که؛ نماز جمعه در ادارات و وزارتخانه‌ها اجباری گردد، حجاب در سرتاسر کشور اجباری اعلام شود، مشروبات الکلی ممنوع گردد و کارمندان زن از ادارات اخراج شوند. مصدق پاسخ می‌دهد که برنامه حکومتی او که به مجلس ارائه شده است، تنها براساس دو ماده؛ اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات، استوار می‌باشد... در همان زمان، خبرنگاری دیگر از کاشانی می‌پرسد، "هدف اصلی نهضت مذهبی که حضرت آیت‌الله ریاست آن را دارند در وضع فعلی چیست؟" کاشانی در پاسخی نه چندان صریح و شفاف در واقع می‌گوید، فعلاً دفع شر انگلستان مورد نظر است!(ص469)"

  q       جهت دلگرم کردن جوانان اصول‌گرایی که به گفتمان مذهب محور زمستان 1329 او دلبسته بودند، کاشانی در تابستان 1330، وعده می‌دهد که، "بعد از خاتمه قضیه نفت دکتر مصدق را وادار خواهیم کرد چند لایحه به مجلس بدهد که یکی موضوع زن‌ها و دیگری لایحه مسکرات می‌باشد.(ص473)

  q       کاشانی بر این امر واقف بود که در کوران جریانات سیاسی، مجبور بود وقت و نیروی خود را صرف حساس‌ترین و مهم‌ترین مسائلی کند که هم پی آمدهای عمده و بلندمدت تاریخی در کشور داشتند و هم استمرار حضور او را در قدرت تضمین می‌کردند.(ص474)

  q       کاشانی از طرح لایحه مسکرات در دور اول- دی و بهمن 1330- به وجد نمی‌آید و در تائید و تکریم آن اعلامیه‌ای صادر نمی‌کند... عکس‌العمل فدائیان اسلام به این چرخش مواضع کاشانی قابل پیش‌بینی بود. در 8 دی‌ماه 1330، مامور ویژه شهربانی از جلسه فدائیان اسلام گزارش داد که سه تن از سخنرانان این مراسم، شیخ صادقی، سیدهاشم حسینی و واحدی به شدت به نظرات کاشانی در مورد اوراق قرضه، دخالت زنان در امور اجتماعی و همکاری آنها با مردان حمله کرده‌اند.(ص475)

  q       موضع‌گیری کاشانی در مورد آنچه که او در سال 1329، مفاسد اخلاقی و اجتماعی می‌خواند، در سال 1331، دچار چرخشی کاملاً جدید شد. در سال 1329، کاشانی حامی و طرفدار پرو پاقرص منع پخش ساز و آواز از رادیو، حضور خانمها در ادارات، بی‌حجابی و مسکرات بود. خانه او کانون حمله به این منهیات بود. می‌توان ادعا کرد که در سال 1330 کاشانی نخست نسبت به این موارد و مسائل بی‌تفاوت می‌شود، سپس پرداختن به این امور را خارج از وظایف دینی می‌داند و بالاخره در بهار و تابستان 1331 با کسانی که همچنان بر منع 1332 که محور مصدق- کاشانی از هم می‌پاشد و قدرت از کف کاشانی خارج می‌شود، کاشانی در اپوزیسیون، بار دیگر به گفتمان خود براساس راست‌کرداری مذهبی، جهت تهییج طرفدارانش رجعت می‌کند... می‌توان ادعا کرد که تعریف دینداری نزد کاشانی به قرائت او از موقعیت سیاسی‌ای که در آن قرار داشت قائم بود.(ص477)

  q       تجزیه و تحلیل و گفتمان کاشانی در این دوره بر اساس دو عامل مرتبط به یکدیگر استوار است. اول، از موقعیت سیاسی مسلط و مطمئنی برخوردار است که به نظر او ناشی از انسجام، یگانگی و وحدت کلمه مردم است. دوم، در این دوره، کاشانی وفاق ملی را به معیار سنجش همه موضع‌گیری‌های خود تبدیل می‌کند و آنچه را در جهت تضعیف و تزلزل آن عمل کند، مخالف مصلحت عمومی کشور تشخیص می‌دهد.(ص480)

  q       چهار روز پس از اتمام رأی‌گیری، برای انتخاب نمایندگان مجلس دوره هفدهم تهران، آقای فروزان کفیل وزارت دارایی لایحه "منع فروش و شرب نوشابه‌های الکلی" را در هفت ماده تقدیم مجلس سنا کرد. این لایحه پاسخی مثبت به یکی از اهداف و خواست‌های عمده آیت‌الله بروجردی و سایر روحانیون و نیروهای مذهبی بود.(ص482)

  q       علی‌رغم سخنان جواد ظهیرالاسلام در دفاع از این لایحه، بنا به پیشنهاد فرخ، مجلس سنا رأی به استرداد این لایحه توسط دولت را داد.(ص483)

  q       تقریباً یک سال پس از اینکه مجلس سنا لایحه منع مصرف و فروش مشروبات الکلی را عملاً بایگانی نمود و جهت تکمیل به دولت بازگرداند، در 12 بهمن 1331، 16 نفر از نمایندگان مجلس دوره هفدهم، مجدداً ماده واحده‌ای به نام "طرح منع تهیه و مصرف نوشابه‌های الکلی" را به مجلس بردند.(ص484)

   q              همزمان با مذاکرات مجلس در مورد لایحه منع مسکرات، مجلس نظر آیت‌الله بروجردی را در مورد این لایحه دریافت کرد... بروجردی "تاکید اکید" کرد که نمایندگان مجلس نباید در مورد این "حکم مهم اسلامی سستی و مسامحه فرمایند." بروجردی اعلام نمود که از تمام آقایان نمایندگان و "دولت جناب آقای دکتر مصدق" انتظار دارد که "بدون وفقه و تردید این حکم عظیم اسلامی را اجراء فرمایند..." کاشانی با دولت مصدق اتمام حجت کرد که، "بر دولت وقت لازم است که جداً از تهیه کردن و مصرف نمودن نوشابه [الکلی] در مملکت، جلوگیری به عمل آورد و خصوصاً ترتیبی اتخاذ کند که مشروبات به صورت قاچاق در بین مردم راه پیدا نکند." آیت‌الله هم این لایحه را "بهترین طرحی" دانست که در این دوره به تصویب مجلس شورای ملی می‌رسد.(ص488)

  q       اگر گفتمان مذهبی کاشانی را در مدت حدوداً دو سالی که در قدرت بود، یعنی آخر 1329 تا آخر 1331، پایه و ملاک قرار دهیم، مشکل می‌توان در مورد فرائض و راست‌کرداری مذهبی، استمرار و انسجامی در نظرات او، چه در مقایسه با دوران قبل از این برهه و چه بعد ازآن، یافت از این رو شاید صحیح‌تر باشد از دو نوع گفتمان مذهبی کاشانی، یکی در قدرت و دیگری در اپوزیسیون سخن گفت.(ص489)

  q       او امیدوار بود که مقلدین مراجع از یاد برده باشند که او در اسفند 1329، علناً گفته بود، "موقعی که این مجتهدین که فعلاً مرجع تقلید واقع شده‌اند، محصل بودند، من رساله داشتم و در عراق عرب چقدر اشخاص به من مراجعه و درخواست کردند رساله خود را بدهم به چاپ و مردم از من تقلید نمایند و من حاضر نشدم و گفتم نمی‌خواهم که مرجع تقلید بشوم فعلاً آنهایی که لیاقت شاگردی مرا ندارند، زیادتر از من مورد اطمینان بعضی خرمقدس‌های بازاری هستند".(ص491)

  q       در اواخر آذر 1331، دولت مصدق طرح لایه قانون انتخابات مجلس شورای اسلامی را در جراید کثیر الانتشار چاپ کرد. ماه نهم این طرح، مربوط به افرادی بود که از حق انتخاب شدن یا رأی دادن در انتخابات نمایندگان مجلس محروم بودند. در این طبقه‌بندی دهگانه محرومین جامعه "نسوان" در کنار اتباع خارجی، محجورین، "اشخاصی که خروجشان از دین اسلام به ثبوت رسیده باشد" و ورشکستگان به تقصیر، قرار داشتند... از مستان 1330، سازمان زنان ایران برای شرکت بانوان در انتخابات دست به فعالیت زده بود و برای دفاع از حق زنان به جمع‌آوری امضاء در خیابان‌ها اقدام کرده بود.(صص492-491)

   q              از نظر غالب روحانیون، دولت مصدق دیدگاه آنها را در این مورد به درستی نمایندگی کرده و منعکس نموده بود.(ص493)

  q       اگر خاطر روحانیون تا این زمان آسوده بود، سخنان شایگان آنها را نسبت به تغییر ماده نهم لایحه انتخابات به نفع زنان بیمناک کرد. نخستین اظهار نظری که از جانب روحانیون در مخالفت با حق رأی زنان در روزنامه "اطلاعات" انعکاس یافت، موضع عبدالحسین واحدی، عضو موثر "فدائیان اسلام" بود... به دنبال واحدی، حاج سراج‌الدین انصاری، که رهبر"جمعیت مبارزه با بی‌دینی" بود و سپس رئیس "اتحادیه مسلمین ایران" شده بود، با تکیه بر اخبار استدلال کرد که "تبعیت از آراء زنان مورد نکوهش است" و "رای دادن زنان چه از نظر شرعی و چه از نقطه ‌نظر سیاسی و چه از حیث اجتماعی ابداً روا و صلاح نیست"... راشد، اظهارنظر کرد که در اصل موضوع حق رأی زنان در انتخابات مجلس، "از لحاظ شرعی دلیل کافی بر منع نداریم."(ص494)

  q       دو روز پس از چاپ لایحه انتخابات، کاشانی در اولین واکنش خود نسبت به حق رأی زنان به صراحت اعلام کرد که، "این امر مانع شرعی ندارد"... کاشانی در ادامه حرف خود گفت، «ولی چیزی که هست زنان ایران رشد اجتماعی کافی ندارندو به این جهت مستعد و قابل مداخله در انتخابات و رأی دادن نیستند." کاشانی که چون هر سیاست‌مداری، نسبت به میزان محبوبیت خویش حساس بود و نمی‌خواست زنان تحصیل‌کرده کشور را از خود براند، مانع مهم شرعی دخالت آنها در انتخابات را از پیش پای ایشان برداشت و مانعی کوچک‌تر، اما قابل رفع و رجوع مطرح کرد.(ص495)

  q       از اواسط هفته اول دی‌ماه، بنا به روایتی، آیت‌الله بهبهانی دست به فعالیتی وسیع جهت جلوگیری از امکان اعطای حق رأی به زنان زد. بهبهانی طی نامه‌هایی جداگانه به شاه، کاشانی و مصدق جداً خواستار شده بود که، "از این خیال، یعنی دادن حق رأی به زنان منصرف شوند."(ص496)

  q       آیت‌الله بروجردی سپس نظر شرعی خود را به نحوی بسیار موجز اعلام می‌کند و می‌نویسد، "در کشور اسلامی امری که مخالف احکام ضروریه است ممکن‌الاجراء نیست." او نه فقط تصریح نمی‌کند که حق رأی زنان مخالف احکام ضروریه اسلام است، بلکه حتی به این امر اشاره‌ای سربسته‌ نیز نمی‌کند. در سراسر پاسخ بروجردی کوچک‌ترین اشاره‌ای به حق رأی زنان و یا لایحه قانون انتخابات وجود ندارد. این آیت‌الله بهبهانی است که از نوشته مرجع مطلق چنین استنباط می‌کند و در ذیل پاسخ مراجع، در نوشته خود به مجلس شورای اسلامی صراحتاً تأکید می‌کند که دخالت زنان در امر انتخابات "حرام و غیرجایز" است.(ص498)

فصل نوزدهم: بازوان کاشانی

  q       هرچه مواضع فرقه‌ای، حذفی، تند و افراطی "فدائیان اسلام" آنها را به انزوا و انفعال می‌کشاند، نگرش و موضع‌گیری پراگماتیک، ملی، دربرگیرنده و شبه پارلمانتاریستی کاشانی و یارانش جهت مدد رساندن به نهضت خلع ید و ملی کردن نفت ایران، بر اعتبار او و متحدانش می‌افزود. کاشانی که روحانی‌ای سیاسی بود، می‌دانست که بخش مهمی از راز استمرار محبوبیت و مقبولیت او در پاسخ‌گویی به خواست‌ها و نیازهای مبرم سیاسی و اجتماعی مردم بود. نهضت ملی کردن نفت، عامل وحدت غرور و سرافرازی ملت ایران بود. کاشانی به درستی اهمیت تارخی این رویداد را از لحاظ ملی و بین‌المللی دریافته بود و به عنوان رهبر روحانی- سیاسی این نهضت، در طول سال 1330 و هفت ماهه اول 1331، نشان داد که چون سیاست‌مداری تمام عیار، پخته، نکته‌سنج و حساس به وقایع و رویدادهای مهم، نه فقط توانایی هماهنگی و همراهی با مصدق را دارد، بلکه در مواقعی حساس، شم سیاسی، پایداری، کدخدامنشی و شهامت او بود که محور مصدق- کاشانی را از توفان‌های سیاسی روزمره، حفظ کرده و بلاگردان نهضت می‌شد. کاشانی به وسیله بازوی مذهبی- تشکیلاتی خود، "مجمع مسلمانان مجاهد" در تمامی صحنه‌ها، دوش به دوش- اگر نگوییم پیشاپیش- احزاب نامدار وابسته به "جبهة ملی"، حرکت می‌کرد و نقشی تعیین کننده داشت. در سال 1327، به دنبال آشنایی کاشانی با شمس‌ قنات‌آبادی و مبارزات مشترک ایشان بر علیه حکومت هژیر، نطفه تشکیلاتی سیاسی- مذهبی بسته شد.(صص508-507)

  q       در طول این سال، "مجمع مسلمانان مجاهد"، در کنار حزب جدیدالتأسیس زحمتکشان ملت ایران" که در 26 اردیبهشت 1330، به رهبری مظفر بقایی پا به عرصه حیات سیاسی ایران گذارده بود و با حزب با سابقه "ایران"، سه پایه مهم، فعال و همیشه در صحنه جمعیت‌ها و احزاب وابسته به «جبهه ملی» به حساب می‌آمدند.(ص511)

  q       آنچه در این دوران جلب توجه می‌کند و پس از 30 تیر به این باور کاشانی دامن می‌زند که می‌تواند بدون مصدق رهبری نهضت را ادامه دهد، پیشگامی و موفقیت کاشانی و مجاهدین اسلام در بسیج مردم و دریافت عکس‌العمل مناسب از آنها در مواقع حساس است... با شروع انتخابات دوره هفدهم در 5 دی 1330، توجه و نیروی احزاب و جمعیت‌های سیاسی بیشتر به مبارزات انتخاباتی معطوف شد.(ص512)

  q       از 14 اکسیون سیاسی تهران که شامل تظاهرات و میتینگ، مراسم مشایعت و استقبال از فعالین سیاسی و اعلام تعطیلی عمومی بود، ده اکسیون به همت، پیشگامی و دعوت کاشانی با "مجمع مسلمانان مجاهد" صورت گرفت.(ص513)

  q       پیمانه و وزن نیروهای ملی- مذهبی که به نوعی در خط کاشانی بودند، در آکسیون‌هایی که در این سال زیر چتر "طرفداران جبهه ملی" برگزار می‌شد، سنگینی می‌کرد... متناسب با رشد قدرت و اعتبار نیروهای تحت رهبری کاشانی، قطعنامه میتینگ‌هایی که به دعوت "مجمع مسلمانان مجاهد" و کاشانی برگزار می‌شد رفته رفته مقام پیشوای مذهبی نهضت را برجسته‌تر می‌کرد. این روند به موازات دفاع و پشتیبانی سفت و سخت از حکومت مصدق طی می‌شد.(ص514)

  q       اگر به مقایسه اهمیت، جایگاه و رسالت کاشانی و مصدق در این قطعنامه بپردازیم، مشروعیت  و مقبولیت مصدق مشروط و منوط به طرد اجانب و خلع ید قطعی، گشته است. حال آنکه قبول رهبری کاشانی از طرف مردم، عام و بدون قید و شرط عنوان شده است.(ص515)

  q       تعمیق و گسترش قدرت سیاسی کاشانی در شش ماهه اول سال 1330 از نظر مسئولین شرکت نفت انگلیس و ایران پنهان نمی‌ماند. سدان در 10 مهر 1330 طی نامه‌ای از تهران، می‌نویسد که، "کنترل اوضاع اینجا عموماً اگر نگوییم کاملاً در دست مصدق و طرفداران "جبهه ملی" اوست که خارج از دولت هستند، ولی شاید بیشتر کنترل در دست کاشانی و پیروان او باشد.(ص516)

  q       مأموریت سیاسی مصدق از دیدگاه کاشانی، مشخص بود و دوره‌ای که او می‌بایستی در مسند قدرت بماند، معین. با گذشت زمان، کاشانی علناً  زمانبندی‌ای را که برای صدارت مصدق در نظر داشت، مطرح می‌کند. در آذر ماه 1330، کاشانی به تبیین چشم‌انداز همکاری سیاسی خود با مصدق پرداخت و در پاسخ به خبرنگار هرالد تریبون گفت: "دکتر مصدق مرحله اول نفت را تمام کرد و تا ختم مرحله دوم که بهره‌برداری نفت باشد و همچنین انجام انتخابات آزاد و ملی دوره 17 بر سر کار خواهد ماند و من و تمام ملت ایران نسبت به او کمال علاقمندی و پشتیبانی را ابراز می‌داریم و هیچ نیرویی قادر نیست او را ساقط کند... بنا به گفته صالح وزیر کشور، در اواخر اسفند 1330 هفتاد و سه نفر نماینده مجلس دوره 17 معین می‌شدند و با این تعداد نمایندگان که از حد نصاب قانونی 69 نفر می‌گذشت، افتتاح دوره هفدهم میسر بود. از دیدگاه کاشانی، عملاً مأموریت مصدق و دولت او از اواخر اسفند ماه پایان یافته بود.(ص517)

فصل بیستم: کاشانی احساس قدرت می‌کند

  q       زیاده‌خواهی سهم قدرت نزد کاشانی تبلورهای عینی و عملی می‌یافت و از چشم مصدق پنهان نمی‌ماند و بر حساسیت‌ و رقابات میان این دو پیشوا می‌افزود. در این میان، نقش بقایی که خود را به عنوان نیروی حامی منافع کاشانی در مقابل مصدق نشان می‌داد، رفته ذفته کاشانی را متقاعد کرد که مواضع و سهم‌خواهی او به حق و حتی مورد تأیید هفکران مکلای مصدق می‌باشد.(ص521)

  q       اگرچه شاه "جبهه ملی" را خطرناک‌ترین دشمن ایران ارزیابی می‌کرد ولی بودند عناصری چون میراشرافی که هم به کاشانی نزدیک بودند و هم به دربار و کوشش می‌کردند پلی میان این دو ایجاد کنند... جهت آشتی دادن کاشانی با شاه، میراشرافی در سرمقاله روزنامه خود مدعی می‌شود که آنچه پس از 15 بهمن 1327 بر سر کاشانی آمد بدون اطلاع شاه بود و "روح شاهنشاه از این جریانات خبر نداشت..." در این رقابت سیاسی بر سر جذب و یارگیری کاشانی، میان دربار و متحدانش از یک سو و ملیون از سوی دیگر، "جبهه ملی" و مصدق پیروز شدند. افرادی چون میراشرافی مجبور شدند دندان بر جگر  گذارده و به دنبال فرصتی دیگر نشینند تا کاشانی را از جبهه و مصدق جدا کرده و به مخالفین جبهه نزدیک کنند.(ص523)

  q       مصدق بر این نظر بود که از آنجا که اکثریت مجلس وی را به نخست‌وزیری رسانده بود و او از طرف فراکسیون "جبهه ملی" مأمور تشکیل کابینه نشده بود، می‌بایستی کابینه‌ای که جواب‌گو و منعکس کننده نظرات آن اکثریت باشد برگزیند. در همین جلسه، مصدق که "از تعرض آزاد ناراحت شده بود"، اعلام کرد که دیگر نمی‌تواند در "جبهه ملی" بماند...  مصدق خود را نخست‌وزیر مردم و نه حزب و دسته‌ای به خصوص می‌دانست و یکباره خود را به شخصیتی فراحزبی و فراجناحی مبدل کرد.(ص525)

  q       حدود یک هفته پس از نخست‌وزیری مصدق، کاشانی اطلاعیه‌ای در جراید کثیرالانتشار به چاپ رسانید و در آن اعلام کرده "صلاح ملت و مملکت" ایجاب می‌کند که دست نخست‌وزیر در انتخاب همکارانش کاملاً باز باشد... او در این دوره خود را همسنگ مصدق می‌دانست و بر این امر آگاه بود که وزن و منزلتش در محور مصدق- کاشانی، خیلی بیشتر از یکی دو پست می‌باشد. (ص526)

  q       در این دوران، یک تقسیم کار کلی سیاسی شکل می‌گیرد، که براساس آن، مسئولیت سیاست خارجی و امور مربوط به نفت و وزارت‌خانه‌ها عمدتاً در حوزه فعالیت مصدق قرار می‌گیرد و سامان دادن به مبارزات و فعالیت‌های سیاسی داخلی عمدتاً به کاشانی واگذار می‌شود. بی‌سبب نبود که این کاشانی و نیروهای منسوب به او بودند که در طول سال 1330، اول تظاهرات و تجمعات سیاسی را اداره و رهبری کردند و بعد نقش فعالی در انتخابات دوره هفدهم ایفا نمودند. (ص528)

  q       در این دوران که مصدق بیشتر وقت خود را مصروف حل مسئله نفت و درگیری‌های بین‌المللی ناشی از آن می‌کرد و توجه کمتری به حفظ و تحکیم روابط خود با بسیاری از اعضای موسس جبهة ملی می‌نمود، در نتیجه فضا برای اعمال حکمیت، وساطت و بالاخره رهبری کاشانی در بین اعضای جبهه هرچه بیشتر فراهم می‌شد. (ص529)

  q       انتخابات دوره هفدهم مجلس، موقعیت کاشانی را در داخل "جبهه ملی" و در محور مصدق- کاشانی تقویت کرد... ظاهراً قبل از وساطت کاشانی بر سر معرفی کاندیداهای نمایندگی مجلس هفدهم، عدم هماهنگی و تفرقه در "جبهه ملی" به اوج خود رسیده بود(ص530)

  q       «جبهه ملی»، کاشانی را به عنوان رئیس مطلق‌العنان ستاد انتخاباتی خود در کل کشور برگزید. کاشانی نه تنها در این مقطع رهبر معنوی "مجمع مسلمانان مجاهد" و "حزب زحمتکشان ملت ایران" بود، بلکه به دلیل عدم انسجام و سازماندهی مدبرانه و نبود سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی مشخص در "جبهه‌ملی" به مقام رهبری معنوی و اجرایی آن جبهه هم رسید. با قدرت و اختیاراتی که در امر انتخابات به کاشانی واگذار شده بود، تعجب‌آور نبود که او به دنبال هموار کردن راه نمایندگی منصوبین، گماردگان و نزدیکان خود باشد.(ص531)

  q       "مجمع مسلمانان مجاهد" در زیر چتر حمایت کاشانی آنچنان مشروعیت یافت و بال و پر گرفت که به یکی از سه تشکل عمده "جبهه ملی" در انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی، مبدل شد. این تشکیلات تازه وارد که ریشه در هسته اولیه "جبهه ملی" نداشت، در کنار، "حزب ایران" و "حزب زحمتکشان ملت ایران"، مسئولیت یافت تا در تشخیص صلاحیت و تائید نامزدی نمایندگان جبهة ملی، مشارکت کند.(ص532)

   q              کاشانی بارها اطمینان داده بود و اعلام کرده بود که در انتخابات دخالت نخواهد کرد.(ص534)

   q              روشن بود که میان قول و عمل کاشانی، در این مورد، فاصله زیادی وجود داشت که به یک "بحران اعتماد" دامن می‌زد. (ص535)

  q       طرح و پرداختن به این قضیه که کاشانی علی‌رغم میل مصدق دست به خلافکاری‌های انتخاباتی زده بود و این مداخلات نهایتاً چهره دولت را که مسئول حسن اجرای انتخابات بود ملکوک می‌کرد، حتی اگر از جانب مخالفین محور مصدق- کاشانی عنوان می‌شد، بی‌شک بر مصدق که وعده انتخابات آزاد و سالمی را داده بود بی‌اثر نبود.(ص536)

  q       بنا به روایت امیر تیمور، او بر سر مداخله کاشانی در انتخابات شاهرود و عدم پشتیبانی صد درصد نخست‌وزیر از بی‌اعتنایی وزیرش نسبت به توصیه‌های کاشانی از وزارت کشور استعفا می‌دهد. روایت امیر تیمور از این جهت اهمیت دارد که بیانگر سیاست مماشات مصدق با زیاده‌طلبی‌های کاشانی، در این دوره از رابطه سیاسی آنها می‌باشد.ص537)

  q       طرح علنی این مطلب توسط فولادوند، به این احتمال دامن می‌زند که رقابت میان فولادوند و قنات‌آبادی، انعکاسی از زورآزمایی کاشانی با بروجردی بود. بی‌شک کاشانی می‌دانست که فولادوند لر مورد حمایت بروجردی است و شاید اتفاقی نبود که او به سراغ شاهرود و مصاف با شخص مورد نظر بروجردی می‌رود. شاید کاشانی همچنان مایل بود تا قدرت سیاسی بروجردی که منبعث از نفوذ و موقعیت مذهبی او بود را در برابر قدرت سیاسی و تشکیلاتی خودش محک زند.(ص539)

  q       به دنبال فعالیت‌ها و اعمال نفوذ در شاهرود، نتیجه‌ای که کاشانی می‌خواست به دست آمد و شمس قنات‌آبادی به عنوان نماینده این شهر به مجلس هفدهم راه یافت... براساس اظهارات وکلای مجلس، اخبار مطبوعات و همچنین اعلامیه‌ها و تکذیب‌نامه‌های متعدد کاشانی و طرفدارانش، می‌توان ادعا کرد که آیت‌الله در تعدادی از حوزه‌های انتخاباتی، کاندیدای مورد نظر خود را داشت و به همین علت در روند انتخابات مستقیماً مداخله می‌کرد.(ص540)

  q       به روایتی، حتی سید مصطفی کاشانی که مورد احترام همگان بود، روش کار سید محمد را نمی‌پسندید و او را که خطش شباهت زیادی به خط آیت‌الله داشت، مسئول نوشتن بسیاری از توصیه نامه‌ها- بدون اطلاع آیت‌الله- می‌دانست... جهت فرونشاندن موج اعتراض به مداخلات و زیاده‌طلبی‌های سیاسی کاشانی و پسرانش، که هم از طرف مخالفان دولت و هم از داخل "جبهه ملی" مطرح می‌شد، کاشانی اعلام کرد که به دلیل حفظ بی‌طرفی در انتخابات، فرزندان خود را وادار به انصراف از نامزدی نمایندگی کرده است.(ص543)

  q       گذشته از مسئله اعوان و انصارگماری، کاشانی به روایت جراید و بازیگران سیاسی آن روز، با برخی از نامزدهای نمایندگی در انتخابات هفدهم، سر ستیز داشت... نامه‌های کاشانی به اطراف و اکناف در مورد انتخابات، گاه کلی می‌باشند و گاه دقیقاً امر به انتخاب افرادی مشخص و یا نهی از انتخاب اشخاصی دیگر می‌کنند.(ص544)

  q       گویا کار مداخلات کاشانی به آنجا می‌رسد که عده‌ای از اعضای "جبهه ملی" تصمیم می‌گیرند تا صریحاً از وی بخواهند که در توصیه‌نامه‌هایی که در حمایت از برخی نامزدهای انتخاباتی شهرستان‌ها می‌نویسد، اسمی از "جبهه ملی" به میان نیاورد. مخالفین محور مصدق- کاشانی، مداخله در انتخابات و قانون‌شکنی‌ها را عمدتاً به حساب عدم پایبندی دولت مصدق به انجام انتخابات آزاد می‌دانستند... در این میان مصدق متهم می‌شود که درصدد است تا از انتخاب تمامی کسانی که مخالف خود می‌پندارد جلوگیری کند... نیروهای چپ نیز، خبر از خلافکاری‌ها، تقلبات و اعمال فشار "عناصر وابسته به بعضی از سازمان‌های منسوب به "جبهه ملی" می‌دادند."(ص545)

  q       نکته مهم در خاطره پسندیده، اشاره به عزم مصدق جهت انجام انتخابات آزاد و نیز ناتوانی او و دستگاه اداری تحت نظر او جهت حسن اجرای چنین انتخاباتی می‌باشد. پسندیده می‌گوید "اللهیار صالح هم نمی‌توانست کاری بکند".(ص546)

   q              انتساب فعالیت‌های کاشانی به دولت از طرف موافقین و مخالفین، مصدق را در موقعیتی حساس و آسیب‌پذیر قرار می‌داد. نخست‌وزیر از یک سو نگران مداخله ارتش و صاحب نفوذان محلی بود و از سوی دیگر جناح یا جناح‌هایی از نیروهای منتسب به خودش متهم به دخالت در انتخابات بودند. اگر بخواهیم نسبت به مصدق خوش‌بین باشیم، می‌توان استدلال کرد که بنا به مصلحت سیاسی، مصدق اشکالات موجود در اردوگاه خود را نادیده می‌گرفت تا بتواند تمام توان خود را در راه مبارزه با دشمن خارجی و متحدین داخلی آنها، بکار گیرد.(ص547)

  q       سفارت انگلیس تصور می کرد که اگر در جریان انتخابات کوچک ترین بهانه ای به دست دولت مصدق بدهد، کنسولگری های این کشور در ایران بسته خواهند شد. از این رو به کلیه کنسولگری های خود دستور اکید داده بود که از هرگونه اظهار نظر در مورد نامزدهای انتخاباتی اجتناب ورزند... اما، در این میان خود مصدق نیز معصوم نبود. اگرچه او در مورد انتخاب افراد توصیه ای نمی کرد و نظر مثبتی نمی داد, ولی ظاهراً از بیم انتخاب مخالفان، در بعضی حوزه ها، از انتخابات جلوگیری می کرد.(ص548)

  q       شاید بتوان استدلال کرد که مصدق بی قانونی متحدانش را تحمل می کرد تا فعالیت های غیرقانونی دربار ارتش را خنثی کند... انتخابات دوره هفدهم نشان داد که مصدق به دلیل مصلحت سیاسی روز و حفظ متحدان سیاسی خود که لزوماً تعهدی به قانونمندی و اجرای قانون اساسی نداشند, بلکه به دنبال کسب قدرت بودند, در اجرای بی طرفی و عدالت سیاسی تعلل و سستی نشان داد و از اصولی که به زبان از آن حمایت می کرد، در عمل عدول کرد.(ص549)

  q       پنج ماه قبل از انتخابات، شاه معتقد و مترصد بود که هر چه زودتر از "دست دکتر مصدق راحت شود" و انگلستان نیز تصمیم گرفته بود با "تشدید فعالیت های تبلیغاتی خود، کشتی مصدق را به لرزه در آورد."(ص550)

  q       از اعضای اولیه "جبهه ملی" هشت نفر و با احتساب ورود و خروج تعدادی از اعضاء این تشکل، 13 نفر به مجلس راه یافتند که پنج تن از آنان عضو "حزب ایران" بودند. از فامیل کاشانی نیز تنها شخص آیت الله به مجلس راه یافت.(ص551)

  q       به روایتی، بنا به پیشنهاد دکتر معظمی، جهت جذب افراد متمایل به "جبهه ملی" که در آن عضویت نداشتند، نام "فراکسیون جبهه ملی"، در مجلس هفدهم، به "فراکسیون نهضت ملی ایران" تغییر یافت. اعضای این فراکسیون، که می توان آنها را طرفدار محور مصدق- کاشانی دانست، در آغاز مجلس هفدهم، حدود 30 نفر بودند. این فراکسیون در مقابل مخالفین دولت و منفردین، آنچنان بی رمق بود که حتی نتوانست در دور اول، ریاست مجلس هفدهم را بدست آورد... بی شک، انتخابات دوره هفدهم شکنندگی "جبهه ملی" را بیشتر عیان کرد.(ص552)

  q       پس از 30 تیر 1331، به نظر مصدق، یکی از عوامل مهم اختلاف میان او و کاشانی وسعت مداخلات آیت الله در امور کشوری بود... لابد پس از مرحله غیرقابل تحمل شدن مداخلات کاشانی است که مصدق طی نامه ای از آیت الله می خواهد که به روش مداخله جویانه خود خاتمه دهد. اما از نظر کاشانی که این نقش را تقریباً طی هجده ماه همواره ایفا کرده بود و رفته رفته به حساب حق و حقوق شخصی خود گذارده بود، این مصدق بوده است که یکباره تغییر سیاست داده و در مقابل آیت الله که در نجات او از مهلکه 28 تیر 1331 نقشی تعیین کننده داشته، سنگربندی می کند.(ص553)

  q       شاه جهت نشان دادن میزان حمایت و پشتیبانی مردم از سیاستهای مصدق، در مکالمه خود به نکته ای کلیدی اشاره می کند. او می گوید در بعدازظهر 7 مهر ماه 1330، نماینده ای از طرف آیت الله بروجردی، "منفذترین  روحانی ایران" نزد او می رود و پیام آیت الله را به او می رساند که "همه ایران می باید در مقابل تهدیدات بریتانیا یکپارچه ایستادگی کنند و چنانچه بریتانیا به ایران حمله کند، باید جبهه ای متحد تشکیل شود." شاه اهمیت این پیام را به دلیل فرستاده آن به هندرسون تفهیم می کند. او به سفیر جدید آمریکا می گوید، "آن محافل مذهبی که بطور کلی مخالف جنجال آفرینی هستند، با دولت لااقل در موضوع نفت متحد شده اند." در اواسط سال 1330، بروجردی مایل بود شاه را از موضع خود نسبت به تحریکات بریتانیا و احساس همبستگی خود با دولت مصدق، مطلع کند.(ص554)

فصل بیست‌ویکم: معمای چهارده آذر

  q       روز چهاردهم آذر 1330، تهران شاهد یک سلسله درگیری های خونین خیابانی بود که برخی از آن به عنوان "غائله 14 آذر" یاد کرده اند...  در این روز، به دستور کمیته مرکزی "حزب توده"، از گروه ها و سازمان های وابسته به این حزب خواسته شده بود تا "به منظور اعتراض علیه اقدامات ضد فرهنگی و فجیع اخیر و اعلام درخواست های دانشجویان و دانش آموزان" در ساعت 8 صبح در محوطه جلو دانشگاه جمع شده، به سوی میدان بهارستان حرکت کنند.(ص563)

  q       به دنبال حمله پلیس و جماعتی مصمم و اهل دعوا و مرافعه، که گزارش هیئت رسیدگی به واقعه 14 آذر آنها را "مخالفان میتینگ دهندگان" و تظاهرکنندگان هوادار حزب نیز آنها را "چاقوکشان" می خواندند، بهارستان از ساعت یازده صبح خلوت می شود... دومین پرده وقایع 14 آذر با حمله "مخالفان میتینگ دهندگان صبح- چاقو کشان" به موسسات انتشاراتی و فرهنگی و باشگاه های سازمان ها، جمعیت ها و گروه های وابسته به "حزب توده" آغاز می شود.(ص564)

  q       می توان با اطمینان ادعا کرد که برنامه حمله به مراکز "حزب توده" با توافق برخی از امرای نیروهای انتظامی، سیاست مداران دولتی و جبهه ای و تبانی با چماقداران بعضی از نیروهای وابسته به "جبهه ملی" بوده است... به هر حال مسئولیت مستقیم این وقایع متوجه نخست وزیر و وزیر کشور او، امر تیمور کلالی می باشد.(ص565)

  q       در بعد از ظهر همین روز، گروهی نیز به برخی از روزنامه های راست گرای مخالف محور مصدق- کاشانی، حمله ور شدند. این جراید به دربار نزدیک بودند و شهرت ضد توده ای نیز داشتند. بعدها صاحبان و سردبیران برخی از این جراید در سقوط دولت مصدق نقش های گوناگون، اما مهمی ایفا کردند. در این حمله موازی روزنامه های "آتش" به سردبیری میراشرافی، "فرمان" به سردبیری شاهنده، "طلوع" به سردبیری هاشمی حائری و "سیاسی" به سردبیری بیوک صابر، غارت، تخریب و به آتش کشیده شدند.(ص566)

  q       هر سه روزنامه مخالف محور مصدق- کاشانی بودند، اما برخی به مصدق ایراد دوستانه می گرفتند و برخی به او حمله می کردند. برخی دیگر نیز به روی کاشانی تیغ می کشیدند. هر سه این روزنامه ها، هوادار و مدافع سرسخت "فدائیان اسلام" در دوران اختلافشان با کاشانی و مصدق بودند... هر سه روزنامه ضد "حزب توده" بودند و به درجات مختلف نسبت به خطر این حزب هشدار می دادند و بالاخره، هر سه از شاه با احترام یاد می کردند.(ص567)

  q       از میان این سه روزنامه، "طلوع" و "آتش" با "حزب زحمتکشان ملت ایران" و دکتر بقایی سر ستیز داشتند. از مرداد ماه، "شاهد"  بقایی مطالب روزنامه "طلوع" و "داد" را "چون" عوعوی سگ" خواند. طلوع هم که هیچ گونه ارادتی به بقایی نداشت، روزنامه "شاهد" او را "ارگان چاقوکشان" می خواند... اگر چه دفاع "آتش" از کاشانی و درج مرتب اعلامیه سخنرانی های هفتگی "مجمع مسلمانان مجاهد" در آن روزنامه، می توانست بیمه خوبی جهت بازداری نیروهای حزب زحمتکشان از حمله به این روزنامه به حساب آید. اما هرج و مرج و آشفتگی اوضاع در بعدازظهر 14 آذر به نیروهای بقایی که دوشادوش نیروهای قنات آبادی مشغول انجام وظائف مشخص خود در رابطه با حمله به "فرمان" و "طلوع" بودند این اجازه را می داد که خرده حساب بقایی را نیز با میراشرافی تسویه کرده و آن را به پای هیجان بی حد مردم گذارند.(ص571)

  q       از آنجا که اکثریت وکلای مجلس شانزدهم از مخالفین سرسخت "حزب توده" بودند و این حزب در مجلس مدافعی نداشت، اگر مردم یا چاقوکشان یا نیروهای انتظامی پس از درگیری های صبح، حرکات ایذائی خود را تنها به حمله به مراکز وابسته به "حزب توده" محدود می کردند و خونی ریخته نمی شد، جنجال به پا نمی شد. امّا در 14 آذر، هم خونریزی شد و هم کراکز مطبوعاتی ضد دولتی راست‌گرا تخریب شدندو ترکیب این دو عامل به نمایندگان ضد دولت فرصتی طلایی می داد تا بر دولت مصدق حمله برده و آن را متزلزل و تهایتاً مجبور به استعفا کنند.(ص572)

  q       جمال امامی سپس به قرائت رونوشت نامه ای افشاگرانه پرداخت. بنابراین نامه، رئیس حسابداری شهربانی ظاهراً به رئیس شهربانی اطلاع می دهد که وی به درخواست تیمسار سرتیپ نخعی رئیس اداره انتظامی و سرکلانتری که اظهار داشته است مجری دستور "تیمسار معظم ریاست شهربانی کل کشور" می باشد، از 15 آبان ماه 1330، شعبان جعفری را با ماهی 3000 ریال حقوق از اعتبار محرمانه، به استخدام شهربانی در آورده است.(ص573)

  q       آن ها که یک کاسه، "رجاله و چاقوکشان" روز 14 آذر نامیده شده اند لزوماً از یک لون و جنس و سنخ نبودند. گذشته از نیروهای انتظامی و پلیس که وظیفه داشتند از تظاهرات غیرقانونی هواداران "حزب توده" جلوگیری کنند، لباس شخصی هایی که از حدود 10 صبح با تظاهرکنندگان وابسته به "حزب توده" که از حوالی خیابان پهلوی حرکت کرده بودند و به میدان بهارستان رسیده بودند، به مقابله پرداختند، سه گروه متفاوت بودند.(ص574)

  q       گروه نخست، اعضای احزاب و دسته های مختلف سیاسی بودند... از اعضای "حزب زحمتکشان ملت ایران"، "پان ایرانیست ها،" "سومکا" و طرفداران شمس قنات آبادی یا "مجمع مسلمانان مجاهد" بودند.(ص575)

  q       گروه دوم، مردم عادی ای بودند که به طرفداری از مصدق و کاشانی، پیشوایان ملی و مذهبی خود، وارد معرکه شده بودند... گروه سوم، افرادی بودند که "اجامر، اوباش و چاقوکشان" 14 آذر نامیده شدند... مولفه شاخص این عده، که نامش در جریان این وقایع بر سر زبان ها افتاد، شعبان جعفری بود.(ص576)

  q       می توان بر مبنای گزارشات ادعا کرد که حمله به موسسات نیروهای وابسته به "حزب توده"، عمدتاً به جلوداری شعبان جعفری و پیروانش و با همکاری نیروهای بقایی و قنات آبادی انجام گرفت... شعبان بالاخره هم در رابطه با نقشی که در این وقایع بازی کرد، توسط دولت مصدق دستگیر شد و قریب به پنج ماه زندانی شد. به همان اندازه که شعبان جعفری به نقش خود در گوشمالی توده ای ها افتخار می کند، مصراً تاکید دارد که او را با غارت، تخریب و آتش زدن روزنامه های راست گرا چون "آتش" و "طلوع" کاری نبوده و آنها که آنجا رفتند از برو بچه های وی نبودند.(ص577)

  q       به احتمال قوی، شعبان و دارودسته اش مسئول کتک کاری و تخریب مؤسسات و متعلقات "حزب توده" بودند و در حمله به روزنامه های دست راستی نقشی نداشتند. جعفری انگیزه خود در گوشمالی توده‌ای‌ها را، طرفداری از آیت الله کاشانی و مصدق، قید می کند... این فرض، غیرمتحمل نیست که شعبان جعفری را، شخص تیمسار مزینی به اعتبار ضد توده ای، شاه‌پرست و کاشانی دوست بودن شعبان، با توافق امرای شاه ÷رست ارتش و یا حتی خود دربار، استخدام کرده باشد تا در مواقع لزوم از او برای مقابله با خطر "حزب توده" استفاده کند.(ص578)

  q       از سوی دیگر نه فقط در این دوران، بلکه بعدها هم مصدق و حکومتش کنترل و نظارت دقیق چندانی بر شهربانی و ارتش نداشتند. پس محتمل است که حمله به دفاتر و تاسیسات مرتبط با "حزب توده" به دستور افسران عالی رتبه شهربانی و ارتش که همچون مزینی به شدت عمل در مقابل "حزب توده" اعتقاد داشتند سازماندهی شده باشد. آنها برای اجرای مقاصد خود لزوماً احتیاج به افرادی چون شعبان جعفری داشتند و به همین دلیل او را استخدام کرده بودند.(ص579)

  q       چنین به نظر می رسد که به دلیل ارادت شخصی و سیاسی درازمدتی که میراشرافی نسبت به کاشانی احساس می کرد، مایل نبود که پای طرفداران و نهایتاً شخص کاشانی را به غارت و تخریب روزنامه های راست گرا بکشاند. میراشرافی با سکوت خود، کاشانی را نیز نسبت به خود وام دار کرد و از موقعیت استفاده نمود تا انگشت اتهام خود را متوجه مصدق و فاطمی کرده، دولت مصدق را تضعیف کند.(ص581)

  q       نزد مخالفین، مصدق و دولت او آمر و عامل تمامی وقایع پنجشنبه بودند. آنچه در این مجرم سازی مصدق، نقشی مهم ایفا کرد، مطلبی بود که در روزنامه کثیرالانتشار "کیهان" منتشر شده بود... بنابر نوشته "کیهان"، آنها که عملیات را رهبری می کردند به امیر تیمور کلالی که در این زمان هم سرپرست شهربانی و هم وزیر کشور بود گزارش کار می دادند و او نیز لحظه به لحظه نخست وزیر را در جریان تخریب، غارت و آتش سوزی اماکن قرار می داد... نظریه ای که مدعی است همه چیز بر سر مصدق بوده است، زیاده از حد ساده انگارانه و بسیار بعید به نظر می آید. (ص583)

  q       با اتکاء به گفتارها و نوشتارهای مخالفین مصدق و عدم واکنشی تند و سرکوب گرانه از سوی دولت او نسبت به آنها، می توان ادعا کرد که دولت او اهل تساهل و تسامح و پایبندی به آزادی عقیده، بیان و مطبوعات بود. در این دوره، سطح فحاشی و گستاخی شخصی و مستقیم نه انتقادات و حملات متعارف سیاسی- نسبت به شخص مصدق و دولت او در تاریخ معاصر ایران بی مانند است.(ص584)

  q       با توجه به این مطالب، قبول سناریو و فرضیه "کیهان" که وقایع 14 آذر با اطلاع و تائید مصدق بوده، با عقل سلیم و مصلحت اندیشی مصدق هم خوانی چندانی ندارد... وقایع 14 آذر، ضربه ای هولناک بر اعتبار، آبرو و حیثیت سیاسی مصدق بود.(ص585)

  q       چنین به نظر می رسد که مصدق، دولت و همکارانش که مرتب در مجلس و روزنامه ها آماج همه گونه توهین و ناسزا بودند و دم بر نمی آوردند، مجبور بودند، هزینه وحدت و مماشات با نیروهایی که طراح و مجری بخش جنجالی این وقایع بودند، را بپردازند. مصدق برای حفظ وحدت خود با کاشانی باید به اتهام دشمنی با آزادی و سرکوب مخالفین خود تن می داد. اگر مصدق ضدآزادی و موافق سرکوب مخالفین بود، می باید در طول زمامداری اش به نحوی دیگر عمل می کرد. چرا می بایستی در مقابل حمله به خود، نزدیکان، فامیل و وزرایش که از نیمه تیرماه 1330 علناً در جراید آغاز شده بود، سکوت کند و ناگهان در آذر ماه- یعنی پنج ماه بعد- عکس العمل نشان دهد؟(ص586)

  q       شیوه کار سیاسی، برداشت از قانون گرایی و اهمیت قانون، مردم سالاری و آزادی خواهی، نزد مصدق و کاشانی متفاوت بود. اتحاد این دو به واسطه مخالفتشان با استعمار بود و بر سر این موضوع، شاید به دلایل مختلف، با یکدیگر وحدت نظر داشتند. اما در مورد سیاست داخلی چنین وحدت نظری مقدور نبود... مصدق سیاست مداری واقع بین، ولی مهم تر از همه ناسیونالیست و ضد استعماری بود. او می دانست که اگر در مقابل بی قانونی های کاشانی- بقایی بایستد، آنها را به اردوگاه مخالفین که به واسطه منافع خود، نماینده منافع استعمار بودند، رهنمون خواهد کرد. در واقع مماشات در مقابل اعمال غیرقانونی کاشانی، قیمتی بود که مصدق می بایست برای حمایت کاشانی و نیروهای پیرامونی او می پرداخت تا راه مداخله استعمار را ببندد.(ص587)

فصل بیست‌و دوم: مصدق به پشتیبانی کاشانی می‌ایستد

  q       مصدق در ادامه ارائه موضع قاطع خود در برخورد با آشوب طلبان گفت:... بعدازظهر 5 شنبه اتفاقی رخ داد که بهیچ وجه موافق میل دولت نبود، البته در هر مملکتی ممکن است اتفاقاتی بیافتد ولی اگر دولت مرتکبین را تنبیه نکرد آن وقت جای ایراد است." در ادامه خط تفکیک وقایع پنجشنبه، مصدق از طرف دولت اعلام کرد که از وقایع بعداز ظهر پنجشنبه "متأسف است"... حسین مکی نیز قصد استعفای مصدق را تایید می کند و علت آن را از قول شخص مصدق، کارشکنی و توطئه های مادر شاه می داند، "که اقلیت را جمع می کند و آنها را تحریص و تشویق به مخالفت می کند."(صص595-594)

  q       ظاهراً مصدق از نقش دربار به عنوان مرکز ثقل و هماهنگ کننده مخالفان داخلی و خارجی دولت خود به ستوه آمده بود. چه شد که مصدق مأیوس از خدمت، به کار ادامه داد؟ مکی مدعی است که وی مصدق را از استعفای فوری منصرف کرد... اما احمد ملکی ادعا می کند که در جلسه ای که مصدق جهت طرح استعفای خود ترتیب داده بود، این آیت الله کاشانی بود که در منصرف کردن مصدق از تصمیم خود، نقشی کلیدی ایفا می کند... در جلسه منزل مصدق، کاشانی پشتیبانی کامل خود را از نخست وزیر اعلام می کند و می گوید، "خدا شاهد است من کفن پوشیده برای شهادت در طریق این نهضت حاضر می شوم..."بنابر سناریویی دیگر، مصدق می دانست که مسبب قسمت عمده ای از معضلاتش و نتیجتاً فحش و ناسزایی که باید از سوی مخالفین تحمل می کرد، کاشانی و طرفداران او بودند.(ص596)

  q       با دعوت از اعضای "جبهه ملی" و دولت و اعلام تصمیمش مبنی بر استعفا، مصدق در واقع توپ را به زمین کاشانی می اندازد و به شیوه خودش خطاب به او می‌گوید، "آقا خودتان خراب کردید، حالا خودتان نیز درستش کنید"!... اگر بعدها کاشانی در خلوت خود و دوستانش و رفته رفته آشکارا و در میان مردم، خود را رهبر نهضت ملی می‌پندارد، تعجب آور نیست. زیرا کاشانی به رأی العین می بیند که رابطه نزدیکش با "جبهه ملی" به دنبال شرکت مرتب وی در جلساتشان، رفته رفته به او اجازه می دهد، نقش وانهاده مصدق به عنوان پیشوا را در رهبری مبارزات سیاسی داخلی به عهده گیرد.(ص597)

  q       فردای تشنج و زد و خورد در مجلس و فحاشی به مصدق، کاشانی دست به کار شد و دو پیام مهم برای مردم ایران صادر کرد. نخست، از مردم و کسبه تهران خواست که اگر از "جریان جلسه سه شنبه مجلس شورا متأسف و متنفرند"، روز پنجشنبه 21 آذر ماه از صبح تا ظهر تعطیل نمایند تا دشمنان ایران بدانند که این تشبث هم مثل سایر تشبثات آنها در برابر اتحاد و اتفاق و اراده ملت رشید ایران نقش بر آب است." کاشانی سپس پیام بلندبالایی خطاب به مردم شهرستان های ایران صادر کرد. در این ÷یام آمده بود که، "با کدام جرأت غلامان سفارت انگلیس از نو جان گرفته و به ابراز وجود پرداخته اند. برادران ایمانی باید متوجه باشند که هرزگی ها و یاوه گویی ها و بیشرمی های اخیر جیره خواران و بی احترامی های چند روزه آنان متوجه دولت ملی آقای دکتر مصدق نبوده و نیست بلکه هدف مستقیم این تیرهایی که از ترکش کمان دشمنان ملت و معاندین استقلال سیاسی و اقتصادی مملکت به دستور انگلیسی ها رها می شود قلب مجروح و خون آلود تمام افرادی است که بر علیه مظالم بی پایان شرکت نفت مبارزه کرده و دشمن خود را تا مرحله نابودی به زانو درآورده اند."(صص598-597)

  q       پیام کاشانی به مردم تهران با اقبال کم نظیری مواجه شد. صبح روز پنجشنبه کسی درب دکان و حجره خود را در بازار نگشود.(ص598)

  q       بی سبب نیست که به دنبال نمایش قدرت کاشانی و تحکیم موقعیت او در پائیز و زمستان 1330، آیت‌الله در آخرین ماه سال، تحلیل جدید از توازن قدرت در داخل "نهضت ملی" و به تبع آن رهبری نهضت ارائه می‌دهد... در مصاحبه‌ای کلیدی، در پاسخ به سؤال خبرنگاری در مورد لزوم دخالت مذهب در امور سیاسی، می‌گوید، "استعمارچیان اذهان مردم را می‌خواهند پا تبلیغ این فکر که باید بین روحانیت و حکومت و سیاست جدایی باشد مشوب کنند. کسانی که این فکر را تبلیغ می‌کنند برای این است که حکومت ظالمه استعمار را به مردم مسلمان تحمیل کنند. به این جهت قوانین اسلامی پیشوایان قوم و روحانیون را موظف می‌کند که در امور اجتماعی مردم را هدایت کنند چنانچه در قضیه ملی شدن صنعت نفت در ایران من نهضتی را شروع کردم که تمام مسلمین شرکت در آن را فریضه و وظیفه مذهبی خود دانستند.(صص601-600)

  q       در این دوره، کاشانی بنا به مصلحت، گاه رهبر مذهبی می‌شود و ادله اثبات مقام خود و وجوب تقلید مسلمین از خویش را در دستگاه و رسوم مذهبی می‌جوید و گاه رهبر سیاسی این جهانی می‌شود و اسلام و اسلامیت را به مثابه هدف و مقصود از یاد می برد. مشکل کاشانی، گاه در بر کردن لباس مادی سیاست و گاه جامه معنوی مذهب بود. هر جامه، چارچوب فکری، زبان، گفتمان و پارادایم متمایز خود را طلب می کرد. ابزار کار یکی مصلحت بود و دیگری حقیقت... معضل کاشانی، جمع و ترکیب موفقیت آمیز این دو مقام، هدف و گفتمان متناقض بود. بروجردی و مصدق با این مشکل و دوگانگی مواجه نبودند، چرا که هر یک جامه‌ای یکدست به تن داشتند و تنها به یک گفتمان تکیه می‌کردند".(ص602)

فصل بیست‌وسوم: روحانیت در مقابل روحانیت

  q       در اواخر آذر ماه 1330، حدود پنجاه نفر از روحانیون طرفدار اقلیت مجلس در مسجد سپهسالار متحصن شدند. تحصن این دسته از علما که آیت‌الله سیدمحمدرضا بهبهانی سخنگوی آنها بود، ریشه در مطالباتی سیاسی و مذهبی داشت. این دسته از علما خواستار اجرای آن بخش از قانون اساسی بودند که طبق آن پنج نفر از علمای طراز اول می بایستی در جلسات مجلس شرکت کنند.(ص605)

  q       این تجمع روحانیون مخالف کاشانی و دولت بدون دریافت اطمینان یا حتی پاسخی به مطالب خود، ظاهراً متفرق گردیده و به دنبال کار خود رفتند... اما چند ماه بعد، در اواخر سال 1330، خبر آمد که همان جناح از روحانیون که از نظر سیاسی محافظه کار بودند، جبهه واحد و "یک صف متحد" در مقابل دولت مصدق و مخصوصاً کاشانی تشکیل داده‌اند... اعضای این صف جدید، به نقل از "فرمان"، آقایان میرسیدمحمد بهبهانی، سیدحسن امامی، میرزا عبدالله سعید تهرانی، بهاالدین نوری و فلسفی بودند... این گروه از علما جملگی به دربار نزدیک بودند و نظر مثبتی نه نسبت به دولت مصدق و نه به "حزب توده" داشتند.(صص607-606)

  q       از روز گشایش مجلس هفدهم، مخالفین دولت مصدق بر سر نامزدی سید حسن امامی به عنوان رئیس مجلس به توافق رسیدند.(ص607)

  q       همزمان با ماه رمضان 1331، دولت مصدق بیش از گذشته کوشید تا شئونات این ماه مبارک را حفظ کرده و مذهبیون را از خود راضی نگاه دارد... فرماندار نظامی، سرلشگر علوی مقدم، به چند تن از روسای کلانتری نواحی جنوبی و شرقی تهران دستورات مقتضی را داد تا از هرگونه پیش آمد سویی هنگام تشکیل جلسات مذهبی جلوگیری شود. تمام این تمهیدات گویای این نکته بود که دولت در آستانه سفر مصدق به لاهه و تشنجات مجلس، در انتظار تحریکاتی از جانب روحانیون مخالف خود بود و مایل نبود کوچک ترین بهانه‌ای به دست آنها دهد.(ص608)

  q       در ساعت یک بعد از ظهر یکشنبه 4 خرداد 1331، مقارن با اول ماه رمضان، فلسفی جهت انجام سخنرانی خود به مسجد شاه می رود... این افراد، "قیافه‌هایی برافروخته داشتند و به مجرد دیدن فلسفی شروع به شعار دادن می کنند. این گروه که به سخنرانی فلسفی معترض بودند، به دنبال او وارد مسجد شده و با همان حرارت مشغول شعار دادن و فریاد زدن می‌شوند.(ص609)

  q       پس از تعرض به سخنرانی فلسفی، آیت الله بهبهانی و سید حسن امامی در دفاع از او موضع گرفته و فعالانه وارد عرصه سیاسی شدند. عملکرد مخالفان فلسفی در این واقعه، همچون اعمال نیروهایی که در 14 آذر به روزنامه‌های دست راستی حمله کرده بودند، بهترین بهانه را به دست مخالفین داد تا این بار با القاء نظریه ضدیت دولت با مذهب، به تحریک علیه آن بپردازند... چرخش سیاسی- مذهبی واحدی در مورد آیت‌الله بروجردی و موضع گیری او در کنار فلسفی و روحانیون مخالف دولت که به بروجردی ارادت دارند، اما بروجردی به خواست‌های سیاسی آنها گردن نمی‌گذارد، در این دوره، حائز اهمیت است. این اعلامیه واحدی را می‌توان به مثابه پیشنهادی جهت همکاری، از طرف رهبری خارج از زندان "فدائیان اسلام" با صف روحانیون محافظه کار ضد محور مصدق- کاشانی دانست.(ص610)

  q       گزارشی از مأمور ویژه شهربانی به تاریخ 23 اردیبهشت 1331، یعنی 12 روز قبل از حمله به سخنرانی فلسفی، نشان می‌دهد که در مورد اعزام وعاظ به شهرستانها به منظور تبلیغات در ماه رمضان، میان روحانیون تهران مذاکراتی انجام شده بود... آنچه در این گزارش حائز اهمیت است، وجود زمینه اختلاف و دسته‌بندی جدی میان کاشانی و فلسفی قبل از وقایع 4 خرداد است... ... بنا به گزارش شهربانی، حداقل از 3 اردیبهشت 1331، رفت و آمد میان "عده ای از فدائیان" و فلسفی برقرار بوده است... بهرحال واقعه 4 خرداد، بهانه خوبی بود تا واحدی هم به دولت مصدق حمله ای سخت کند و هم در پس آن به کاشانی بتازد.(ص611)

  q       با استفاده از زمینه‌سازی روزنامه‌های ضد دولت مصدق، که گناه تمام واقعه 4 خرداد را تنها به گردن مصدق انداخته بودند، بهبهانی کوشش می‌کند تا در راستای بی دین و بی‌خدا نشان دادن مصدق و دولتش، مطلب مهمی را گوشزد نماید. او از حادثه مسجد سلطانی اظهار تاثر کرده و اضافه می‌کند که این احساس تاثر همچنین متعلق به "هر مسلمانی است که به خداوند و قرآن و دین حنیف اسلام اعتقاد دارد."(ص612)

  q       این فرضیه را باید با این داده‌ها محک زد که آیا منطقی و واقع‌بینانه است که مصدق سه روز قبل از سفر بسیار مهم خود به لاهه و در گرماگرم جمع‌آوری اسنادی محکمه‌پسند که بتواند مداخله انگلیس در ایران را ثابت کند و انواع مسائل مهم دیگری چون موضع‌گیری مجلس، صف‌بندی جدید مخالفین، مسئله امنیت کشور در غیاب خودش، دست به جنجال آفرینی زند و دستور جلوگیری از سخنرانی فلسفی را بدهد و خود برود و کشور را در تنشی مضاعف بگذارد؟(ص617)

  q       از آنجا که فلسفی خود را پیرو بروجردی می‌دانست، سخنرانی‌های او، می‌توانست نوعی تبلیغ برای بروجردی به حساب آید و این امر هم برای کاشانی حساسیت‌برانگیز بود. اما از آنجا که مصدق به بروجردی ارادت داشت و میان این دو دلیلی برای رقابت وجود نداشت، مشکل می‌توان تصور کرد که ارجاعات فلسفی به بروجردی باعث تکدر خاطر مصدق شده باشد.(ص618)

  q       دومین فرضیه‌ای که در مورد این حادثه می‌توان ارائه داد، براین اساس استوار است که اختلاف نظر سیاسی مصدق و کاشانی با امام جمعه، موجب گردید تا هواداران‌شان از سخنرانی فلسفی جلوگیری کنند. در این فرضیه بخش مهمی از بار مسئولیت این حادثه بر دوش کاشانی گذارده می‌شود، بدون آنکه مصدق کاملاً تبرئه شود.(ص619)

  q       دوازده روز پس از این واقعه، روح‌الله موسوی خمینی، از همدان نامه‌ای برای فلسفی می‌نویسد و در آن از این حادثه اظهار تأسف بسیار می‌کند... می‌نویسد، "انسان متحیر است که با این وضعیت چه کند؟ و با این ترتیب چه امیدی می‌توان از اصلاح کشور داشت و به چه اشخاصی می‌توان اطمینان پیدا کرد؟..."گوئی در این حادثه مذموم کسانی دست داشته‌اند که او در برهه‌ای از زمان به آنها اعتقاد داشته است... روح‌الله خمینی می‌نویسد، "لکن این نکته را نباید از نظر دور داشت که انتساب این اعمال را به هم نوع خودمان خالی از اعمال غرض نیست و می‌خواهند به اصطلاح سنگ را با سنگ بشکنند. باید متوجه باشید که از اختلاف بین خود ماها دیگران نتیجه نگیرند."(صص621-620)

  q       حادثه مسجد شاه، تبلور جنگ قدرت در داخل روحانیت بود و پی‌آمدهای سیاسی‌ای به همراه داشت گذشته از تسویه حساب‌های شخصی، کاشانی همچنین مایل بود سرکشی علنی روحانیونی را که میل به اردوگاه مخالف محور مصدق- کاشانی داشتند و شیخوخیت او را در حوزه سیاسی- مذهبی مورد سؤال قرار داده بودند، تحت کنترل خود در آورده و به تمامی ایشان درسی محکم دهد.(ص621)

فصل ‌بیست‌وسوم: صلح موقت کاشان و مصدق، محور به زور سر پاست

   q              آنچه در چهار ماهه اول سال 1331 تغییر محسوس می‌یابد، عدم حمایت فعال کاشانی از دولت مصدق است.(ص627)

  q       در طول این چند ماه، کاشانی همچنان به جریان انتخابات علاقمند است و به راهنمایی و مداخله در مراحل مختلف آن ادامه می‌دهد... آنجا که نتایج انتخابات با انتظارات کاشانی منافات دارد، او به وزیر کشور گوشزد می‌کند که از "حق‌کشی معجلاً" جلوگیری کند... کاشانی امیدوار است که این مجلس ملهم از نظریات عدالتخواهانه و سوسیال‌ دموکرات آن دوران، به حل مسائل اجتماعی و اقتصادی جامعه کمر بندد. او هدف این مجلس را توجه به "عدالت اجتماعی و امنیت قضایی و ترویج اقتصادیات" از یکسو و "بسط فرهنگ و بهداشت و ایجاد کار برای بیکاران و به قدر امکان جلوگیری از دزدی و خیانت"، می‌داند... در چشم‌انداز او، اما، نشانه‌ای از ترویج و توسعه ابعاد مختلف اسلامیت در جامعه، نمی‌توان یافت. از فروردین تا آخر تیر 1331، شاید بتوان گفت که کاشانی تنها دوبار و آن هم از سر اجبار، علناً به مصدق اشاره می‌کند.(ص628)

  q       در این دوران، به وضوح، از نظر کاشانی، حساب‌ها جدا شده بود و موفقیت مصدق دستاوردی مشترک به حساب نمی‌آمد. شاید هم نتیجه‌ای مثبت برای رقیب محسوب می‌شد... در این زمان کاشانی مایل نیست در متمرکز کردن نورافکن‌ها بر مصدق، مشارکت نماید، او خود شخصاً به دنبال نورافکن‌هاست.(ص629)

  q       چنین به نظر می‌رسد که پس از گشایش هفدهمین دوره قانون‌گذاری، به آن شکل ناقص، بر سر مشروعیت و قانونیت و به تبع آن، اهمیت و جایگاه این مجلس، میان کاشانی و مصدق، اختلافی جدید و عمیق به وجود می‌‌آید... مصدق ناخشنودی خویش از هفدهمین دوره قانون‌گذاری را با عدم حضور در گشایش آن، به مردم، نمایندگان آنها و دست‌اندرکاران فرایند انتخابات نشان داد... البته این امکان ضعیف نیز وجود دارد که به دنبال گزارش مأمور ویژه شهربانی دال بر اینکه براساس گفته‌های اعضای فدائیان اسلام، این جمعیت خیال داشت در روز گشایش مجلس هفدهم مصدق را ترور کند، نخست‌وزیر ترجیح داد در منزل بماند... سه روز پس از گشایش مجلس، مصدق نامه‌ای به نمایندگان نوشت که چون توپ در محافل سیاسی صدا کرد.(ص630)

  q       مصدق در نامه خود به مجلس اعلام کرد که "دولت با نهایت جدیتی که به خرج داد آن‌طوری که انتظار داشت" نتوانست از "دخالت‌های نامشروع" جلوگیری کند...  او پیشنهاد کرد که اکنون که "مقدرات کشور به دست اکثریت بزرگی از نمایندگان حقیقی ملت سپرده شده مجلس به خوبی می‌تواند روی انتخابات مخدوش خط بطلان بکشد و اشخاصی که نماینده حقیقی مردم نیستند و برخلاف حق در بین نمایندگان وارد شده‌اند رد کند..." اشاره مصدق به نماینده مهاباد، متوجه حسن امامی، امام جمعه تهران بود. در این دوره، ملیون معتقد بودند که انتخاب میراشرافی از مشکین‌شهر و پورسرتیپ و فقیهی شیرازی از خرم‌آباد، ماحصل مداخله‌ ارتش بود.(ص631)

  q       بخش دوم نامه که مصدق در آن به وکلا رهنمود می‌داد که حربه رد صلاحیت را در مورد "برخی" وکلای "غیرقانونی" به کار بندند، امری بی‌سابقه، غیرمفید و خطرناک بود... از همین رو رسیدگی به صلاحیت‌ها در مجلس هفدهم به جنگی زشت و خونین و دشمن‌ساز در میان نمایندگان مبدل شد... دست آخر هم هیچ کس به دلیل گروکشی‌های گروهی، رد صلاحیت نشد و هیچ‌یک از "غاصبین حقوق عمومی"، آن‌گونه که مصدق آنها را نامیده بود،"طرد" نشدند.(ص633)

  q       در واکنش به نامه مصدق، حائری‌زاده معتقد بود که این نامه از رئیس دولت رفع مسئولیت نمی‌کند... در صورتی که دولت واقعاً می‌خواست نقاط مشکوک به اعمال غیرقانونی همراه با علل فساد در آنها را روشن سازد، تنها عملیات غیرقانونی ارتش، دربار، افراد ذی‌نفوذ محلی و مالدار نبود که باید مطرح می‌شد، بلکه فعالیت‌های غیرقانونی متحدین خود، احزاب سه‌گانه و کاشانی نیز باید برملا می‌شد و مصدق آماده نبود تا هزینه باز کردن جبهه داخلی را بپردازد.(ص635)

  q       حرکت حائری‌زاده و کاشانی در مسیر تصادمی با مصدق از این زمان روشن بود. بهانه آنها هم که همان یکدندگی، تک‌روی و عدم حرف‌شنوایی مصدق از مؤتلفین و همکارانش بود، به دقت توسط حائری‌زاده عنوان شده بود.(ص636)

  q       نزدیکی و گرمای سال گذشته میان این دو پیشوا جای خود را به دوری و سردی داده بود. سه روز قبل از رفتن مصدق، فاطمی به دیدن کاشانی می‌رود و قریب یک ساعت با او مذاکره می‌کند. فردای آن روز، کاشانی جهت خداحافظی به منزل مصدق می‌رود و با او افطار می‌کند.(ص638)

  q       چهار روز پس از بازگشت مصدق از لاهه، مجلس شورای ملی برای انتخاب رئیس خود رأی‌گیری می‌کند. حسن امامی، امام جمعه، نامزد مخالفین دولت می‌شود و هواداران محور مصدق- کاشانی از دو نفر حمایت می‌کنند. یکی شایگان، کاندیدای "جبهه ملی" و دیگری معظمی کاندیدای عده‌ای از طرفداران محور مصدق- کاشانی...(ص639)

  q       در روز رأی‌گیری، امام جمعه تهران، 33 رأی بدست آورد... معظمی، 17 رای و شایگان 16 رای آوردند... در این روز، حائری‌زاده پیشنهاد کرد که این سه نفر بین خود توافق کرده و یک نفر را انتخاب کنند و یا "شخص رابعی برای ریاست کاندید شود که همه آقایان به او رای دهند."(ص640)

  q       در8 تیر 1331، مصدق و کاشانی شخصاً وارد قضیه شدند و کوشیدند در میان دو کاندیدای خود هماهنگی و تفاهم ایجاد کنند... با تمامی تمهیداتی که هواداران محور مصدق- کاشانی اندیشیدند، در 10 تیر 1331، سید حسن امامی، امام جمعه تهران با 39 رای به ریاست مجلس انتخاب شد و عبدالله معظمی فقط 35 رأی به دست آورد. این اولین شکست آشکار محور مصدق- کاشانی بود.(ص641)

  q        شکست محور مصدق- کاشانی در انتخاب رئیس‌مجلس، شاید درس بسیار مهمی برای هر دو پیشوا بود. با ظهور یک صف قوی مخالفین دولت، هیچ یک از این دو به تنهایی قدرت برخورد با مخالفین را نداشتند... تبیین تصمیمات کاشانی و دفاع جدی او از مصدق که منجر به سی تیر شد را می‌توان از این زاویه بررسی نمود... طبق تعیین وقت قبلی، قرار بود رأس ساعت 4 بعدازظهر 10 تیر، حسن امامی به دیدار مصدق برود. اما در بعدازظهر 10 تیر، امامی رئیس جدید مجلس بود و مصدق مایل به دیدارش نبود. این عکس‌العمل نخست‌وزیر، چون عدم شرکتش در گشایش مجلس هفدهم، برای بسیاری تعجب‌آور بود.(ص642)

  q       در این مقطع، مصدق، هم جناح کاشانی و هم مخالفین دولت را، با تکیه به حقانیت راهی که آغاز کرده بود و حمایت مردم، وادار کرده بود او را تحمل کنند. با توجه به این اوضاع بود که مصدق اعلام کرد که اگر مجلسین به او رأی دهند، او شرایطی جهت ادامه زمامداری دارد که بدون پذیرش این پیشنهادات از سوی مجلسین، نمی‌توانست آماده خدمت باشد.(ص643)

  q       در ظهر فردای استعفای دولت مصدق، نمایندگان مجلس شورای ملی، پس از بازگشت هیئت رئیسه از شرفیابی نزد شاه، جلسه خصوصی تشکیل دادند. در ساعت یک و نیم بعد از ظهر، مجلس شورای ملی با 52 رای از 65 نفر نماینده حاضر در مجلس، به زمامداری مجدد دکتر مصدق ابراز تمایل کرد... به نظر می‌رسد که جز وفاداران به شخص مصدق که تعداد آنها بر مبنای رأی به شایگان حدود شانزده نفر بود، بقیه تنها براساس ناچاری و نبود جایگزینی موافق تبعشان به مصدق رأی دادند. در این مقطع، چنین به نظر می‌رسد که جناح کاشانی نیز از سر استیصال و ناچاری به مصدق رأی اعتماد داد.(ص644)

  q       اعلامیه کاشانی به جامعه بازرگانان، اصناف و پیشه‌وران تهران و سایر ایالات و ولایات، یک روز بعد از رأی تمایل ضعیف مجلس سنا به مصدق و چند روز پس از خبر تعطیل بازار و اعتراضات در تهران و بسیاری از شهرها، چاپ شد. در این واکنش محتاطانه کاشانی از "احساسات ملی خداپسندانه" مردم در عکس‌العمل به رویه نامطلوب عده‌ای از سناتورها در ندادن رأی به مصدق تشکر می‌کند... آیت‌الله به حق نگران بود که سیاست عدم پشتیبانی فعال او از مصدق، نیروهای فعال ملی چون بازار و پیشه‌وران را که همواره تحت رهبری کاشانی از مصدق حمایت می‌کردند، از او بیگانه کند.(ص645)

  q       سیاست دو رویه کاشانی که از یک سو با مصدق مساعدتی نمی‌کرد و گاه پشتیبانی از او را نیز منع می‌کرد و از سوی دیگر چون متحدی در چارچوب محور مصدق- کاشانی، تا ظهور بدیل جدید، صبر و انتظار پیشه کرده بود، نمی‌توانست در شرایط دو قطبی شدن جامعه سیاسی ایران، خیلی دوام یابد.(ص646)

  q       پس از مذاکره و مشورت با 18 تن از نمایندگان منتخب مجلس شورای ملی، مصدق در 21 تیر، قبول مسئولیت نمود و در 22 تیر به مجلس شورای ملی رفت تا در مورد اختیاراتی که به عنوان پیش شرط قبول مسئولیت و معرفی دولت، مدتی بود از آن صحبت می‌کرد، با آنها مذاکره کند.(ص647)

  q       با توجه به تنش میان او و مجلس، چنین اختیاراتی، حرکت در جهت حذف مجلسی که ساز مخالفت با او را کوک کرده بود، به حساب می‌آمد.(ص648)

  q       روز 26 تیر 1331، روزنامه‌ها متن استعفای مصدق را که در آن به موضوع اختلاف خود با شاه بر سر وزارت جنگ، اشاره کرده بود، چاپ کردند... مطرح شدن نام قوام‌السلطنه، به عنوان کاندیدای نخست‌وزیر، سبب گردید که جناح کاشانی که تا آن زمان کنار گود ایستاده بود و گاهی نیز در مقابل مصدق سنگ می‌انداخت، به زعم خود، میان بد و بدتر دست به انتخاب مصدق زند و بار دیگر عملاً محور مصدق- کاشانی را احیا کند... این قوام بود که کاشانی را در تیرماه 1325 طبق ماده پنج حکومت نظامی بازداشت نموده و سپس تبعید کرده بود. کاشانی، آنهایی که او را تحقیر می‌کردند، آسان نمی‌بخشود.(ص649)

  q       قنات‌آبادی اعلام کرد که، "ملت ایران زیر بار حکومت هیچکس جز حکومت مصدق نمی‌رود..." می‌توان با اطمینان حدس زد که پیام علاء برای کاشانی هر چه بوده باشد، پاسخ کاشانی شبیه به کلام قنات‌آبادی بود، که در حال حاضر ملت زیر بار هیچ حکومتی جز مصدق نمی‌رود... مصدق عقیده داشت که هم صدایی کاشانی با مردم، که منظور مصدق از مردم، خود او بود، "از نظر همکاری و نیل به هدف نبود، بلکه از جهت مخالفتی بود که با شخص قوام‌السلطنه داشت..." این رابطه، دو ماه قبل از 30 تیر، رو به کدورت و سردی و بدبینی گذاشت. رابطه گرم این دو از خرداد 1331 رو به افول گذاشت و حد فاصل میان 26تیر تا 5 مرداد را باید آتش‌بس موقت جهت مبارزه با دشمنی مشترک به حساب آورد. آنها بلافاصله پس از دفع خطر قوام، مجدداً در مسیر تصادم و مقابله قرار گرفتند. شاید بتوان گفت که اگر به جای قوام، مجلس رأی تمایل به زاهدی داده بود، عکس‌العمل منفی جناح کاشانی به همان سرعت و قاطعیت نمی‌بود و هیچ معلوم نبود که عکس‌العمل این جناح حتی منفی می‌بود.(ص650)

فصل بیست‌وپنجم: نخست‌وزیری مستعجل قوام

  q       تا ساعت 5 بعد از ظهر پنجشنبه، 28 وکیل مجلس که شامل افراد جناح کاشانی و بقایی هم می‌شد، متنی را در دفاع از مصدق امضاء کرده که در آن آمده بود، "معتقدیم در شرایط فعلی ادامه نهضت ملی جز با زمامداری دکتر مصدق میسر نیست..." در جلسه سری که 28 نماینده طرفدار نخست‌وزیری مصدق از شرکت در آن امتناع ورزیدند، 42 نماینده شرکت کرده و 40 تن از آنان به قوام‌السلطنه اظهار تمایل کردند... ساعت نه بامداد جمعه 27 تیر، قوام شرفیاب شد و شاه او را مامور تشکیل کابینه کرد.(ص655)

   q              مرحله اول اعتراض مردم تهران به قوام با نافرمانی مدنی شروع شد... نخستین نوشته، نامه‌ای بود از طرف وزارت امور خارجه انگلستان به سفارت انگلیس در تهران. در این نامه آمده بود که، همان‌گونه که به قوام اطلاع داده شده است، او از حمایت و پشتگرمی دولت علیاحضرت [ملکه انگلستان] برخوردار خواهد بود تا راه‌حل رضایت‌بخشی برای مسئله نفت به دست آید... می‌توان با اطمینان گفت که در تیرماه 1331، قوام مورد تائید سیاست‌گذاران خارجی آمریکا و انگلیس بود... دومین نوشته مهم، اعلامیه تاریخی قوام بود، که به "کشتیبان را سیاستی دگر آمد"، معروف شد.(صص657-656)

  q       اگر کوچک‌ترین روزنه امیدی برای هواداران قوام وجود داشت که کاشانی علی‌رغم تاریخچه غیردوستانه خود با قوام، به واسطه اختلافات خود با مصدق، با قدرت کامل و عزم راسخ در کنار مصدق نایستد، ادبیات شعارگونه قوام موفق شد، این امید را به یأس مبدل کند.(ص658)

  q       او از سوی دیگر، با تیغ کشیدن به روی کاشانی، که خود به فکر یافتن جانشینی مقبول برای مصدق بود، آیت‌الله را وادار کرد که به اردوگاه طرفداران مصدق بپیوندد... سومین متن مهم 28 تیر، اعلامیه کاشانی، در پاسخ به قوام بود. کاشانی دولت مصدق را "بزرگترین سد راه جنایت" استعمار دانست و برکناری او و بر سر کار آمدن دولت قوام را نتیجه سیاست‌های استعمار خواند.(ص659)

  q       بالاخره چهارمین نوشته مهم این روز، اعلامیه نمایندگان هوادار "جبهه ملی" بود که تعداد امضاءکنندگان این تشکل از دو روز قبل، از 28 نفر به 31 نفر رسیده بود. در این اعلامیه آمده بود که "ملت قهرمان ایران هرگز مقهور دخالت‌های استقلال‌شکنانه بیگانگان نخواهد شد."(ص660)

  q       جالب اینجاست که بقایی به موازات پشتیبانی از مصدق و سامان دادن به مقاومت در مقابل قوام، عیسی سپهبدی را در صبح 28 تیر به دیدن قوام‌السلطنه فرستاده بود. علنی شدن رابطه سپهبدی- یار نزدیک بقایی بود- با قوام، زمینه انشعاب خلیل ملکی را از حزب زحمتکشان در 21 مهر بوجود می‌آورد.(ص660)

   q              موضع "حزب توده" در طول چهار ماه سال 1331، نسبت به مصدق و دولتش کاملاً منفی بود.(ص661)

  q       این حزب که نمی‌توانست نسبت به وقایع کشور از بعدازظهر پنجشنبه 26 تیر، بی‌تفاوت باشد مجبور گشته بود به دنبال خیزش مردم، جایی برای خود در نهضت ملی دست و پا کند. پیشنهاد ایجاد و شرکت در جبهه متحد ضد استعمار، به "حزب توده" اجازه می‌داد تا جای خود را در کنار نیروهای ملی و مردمی بیابد... در 29 تیر، اعلامیه‌ای از طرف کمیته مرکزی "حزب ایران"، انتشار یافت که در آن از تمامی مبارزین، احزاب و نیروهای ضدامپریالیست دعوت شده بود تا با تشکیل یک جبهه متحد امپریالیسم را شکست دهند.(ص662)

  q       از آیت‌الله در مورد نظر ایشان نسبت به دعوت "حزب توده" از کلیه دسته‌ها و طبقات برای مبارزه با استعمار سؤال شد... کاشانی پاسخ داد که، "امروز روزی است که این ملت مرد و زن و هر جمعیت باید همدست و هم داستان باشد و در مبارزه با اجنبی فداکاری کنند"... پاسخ واقع‌بینانه و سنجیده کاشانی در را باز گذاشت تا تمامی نیروهای ضدقوام بتوانند زیر یک چتر جمع شوند... برآورد روزنامه "باختر امروز"، در فردای قیام سی‌تیر، از اهمیت این مصاحبه کاشانی، شایان توجه است. این روزنامه، که ارگان مصدق به حساب می‌آمد، نوشت، "مصاحبه کاشانی مهم‌ترین ضربه را به ارکان حکومت نیم‌بند قوام زد."(صص664-663)

  q       قیام ملی بر علیه قوام در بعد از ظهر 30 تیر به پیروزی رسید... در این روز حدود 25 نفر کشته شدند... بی‌شک حمایت خودجوش مردم از مصدق و نافرمانی مدنی آنها حتی قبل از رهنمودهای سازمانی، تمهیدات نیروهای هوادار نهضت ملی، تشریک مساعی فعال کاشانی با نهضت ملی جهت مبارزه با قوام، سیاست هوشمندانه باز گذاردن راه مشورت و گفتگو با شاه، نرمش در مقابل بخش مردد مخالفین جهت جلب آنها به سمت نهضت ملی و پند و نصیحت پدرانه به ارتش برای جدا کردن بدنه آن از فرماندهی و همساز کردن آنها با نهضت، در موفقیت قیام سی تیر نقشی مهم ایفا کردند.(ص665)

  q       پس از اعلامیه 28 تیر کاشانی که در آن بر علیه احمد قوام، اعلام "جهاد اکبر" می‌کند، نخست‌وزیر وقت، "براساس تشخیص خودش" دستور بازداشت کاشانی را صادر می‌کند. قوام به یکی از کارمندان سفارت انگلیس که در بعد از ظهر 29 تیر با او ملاقات می‌کند، اظهار می‌دارد که به ماندگاری خود در قدرت امیدوار است به شرط آنکه موفق شود کاشانی را دستگیر کند. در همین ملاقات قوام اظهار امیدواری می‌کند که انگلستان و آمریکا بتوانند شاه را متقاعد کنند که از او حمایت کند.(ص666)

  q       در دیر وقت شب29 تیر، هندرسون، سفیر آمریکا در ایران هم گزارشی به وزارت امور خارجه کشور متبوع خود می‌فرستد... به نظر هندرسون، نخست‌وزیر از هیچ حمایت مردمی برخوردار نیست و شاه به او اجازه نمی‌دهد کاشانی یا وکلای دیگر مجلس را بازداشت کند و یا مجلس را منحل کرده و مصونیت پارلمانی کاشانی را از بین ببرد.(ص667)

  q       پس از ملاقات با علاء میدلتن در همان روز 30 تیر با هندرسون ملاقات می‌کند. هندرسون نیز اظهار نگرانی می‌کند که اگر مصدق بر دوش "اوباش" به قدرت باز گردد در موقعیتی قرار خواهد گرفت که خودکامگی پیشه کند. هندرسون از شتاب نزدیکی و ائتلاف "جبهه ملی" و "حزب توده" بیمناک بود و این تحولات را برای موقعیت شاه شدیداً خطرناک می‌دانست... میدلتن، در گزارش خود به آنتونی ایدن به شدت به شاه می‌تازد. او، از یک سو، شاه را متهم به ترس از تصمیم‌گیری در مواقع حساس و نداشتن "شهامت اخلاقی" می‌کند و از سوی دیگر می‌نویسد که به این نتیجه رسیده است که او "عمیقاً" نسبت به انگلیسی‌ها بی‌اعتماد و از آنها بیزار است... اسناد به وضوح نشان می‌دهند که انگلستان و آمریکا مایل بودند که قوام با قدرت هرچه تمام‌تر نهضت ملی را سرکوب کرده، رهبران ملی و مذهبی را بازداشت، مجلس را منحل و قدرت خود را به کرسی بنشاند. دول انگلیس و آمریکا، تنها قوام را قادر به "یافتن راه‌حلی رضایت‌بخش برای مسئله نفت" می‌دانستند.(ص668)

  q       یک هفته پس از 30 تیر، میدلتن ادعا می‌کند که این ائتلاف در حکم بوسه مرگی است که تمامی کسانی که با کمونیستها نرد عشق می‌بازند، باید در انتظار آن باشند... اسناد نشان می‌دهند که در این مقطع، شاه مردم کشورش را برگزید. او حاضر نبود تحت عنوان شرایط خطرناک سیاسی، مجلس منحل شود، مصونیت وکلا از بین برود، کاشانی و دیگر وکلای کلیدی نهضت ملی بازداشت شوند، تا کاندیدای نخست‌وزیری مورد نظر سیاست خارجی انگلیس و آمریکا بر سر قدرت بماند و مسئله نفت را طبق‌نظر ایشان حل کند. هر چیز قیمتی داشت و شاه آماده نبود، در این زمان، مردم را فدای خواست استعمار کند.(ص669)

  q       علی‌رغم مقاومت‌های مؤثر شاه در برابر فشار انگلستان و آمریکا، مسئولیت نهائی کشتار 30 تیر، به عهده شخص شاه بود، چرا که او فرماندهی نیروهای مسلح کشور را به عهده داشت. خصوصاً اینکه ادعا شده است که در روز 30 تیر رئیس ستاد و فرماندار نظامی ابداً به دستور قوام اعتنا نمی‌کردند و گزارش امور را مستقیماً به شاه می‌دادند... مقطعی چون 30 تیر، مجدداً شرایطی به وجود آورد تا کاشانی خود را عامل موثر و بلکه اصلی حفظ قدرت محور مصدق- کاشانی بپندارد.(ص670)

  q       در غیبت چند روزه مصدق از صحنه عملی سیاست، کاشانی که عرصه را برای اجرا و انجام هرگونه سیاستی که خود صحیح تشخیص می‌داد باز و مهیا یافته بود، جهت بسیج نیروهای ملی، نخست قدر و منزلت پیشوای سیاسی را گرامی داشت... آرزوی دیرینه کاشانی که ترکیب قدرت نامحدود مذهبی و سیاسی و اعمال آن بود، در چند روزه قبل و بعد از 30 تیر امکان‌پذیر گردید... کاشانی مایل بود به شاه نشان دهد که او در برآورد خویش از مطلوبیت موقعیت، زمان و انتخاب جانشین برای رودررویی با مصدق دچار اشتباهی فاحش شده بود... از نظر کاشانی، قوام مرد اینکار نبود و به اصطلاح آیت‌الله، دمل به اندازه کافی پخته نشده بود. وانگهی نیشتر زدن به دمل، اذن تبلور "دین و وطن" که او باشد را می‌‌طلبید.(ص671)

  q       او نیز چون هر انسانی سیاسی به دنبال قدرت بود... اگرچه بنا به روایتی، کاشانی مایل بود اولین رئیس‌جمهور ایران شود، اما، چنین به نظر می‌رسد که ریاست جمهوری، که تنها مقامی سیاسی بود، خواست او را که ترکیب قدرت دینی و سیاسی در یک جایگاه بود، برآورده نمی‌کرد.(ص672)

فصل بیست‌وششم: احساس بیگانگی در محور مصدق- کاشانی

   q              پس از 30 تیر 1331، کاسه احترام و اعتماد میان عبا و عصا ترکی غیرقابل ترمیم برمی‌دارد.(ص675)

  q       ناراحتی و شکایت عمده مصدق از کاشانی به مداخلات او در امور جاری کشور مربوط می‌شد... روش کلی مدیریت قائم به فرد کاشانی و قانون‌مدارانه مصدق از روز اول در دو سر، یک مسیر تصادف واقع شده بود.(ص677)

  q       دکتر مصدق در پنج مرداد 1331 هیئت وزیران خود را توسط باقر کاظمی به مجلس معرفی می‌کند... نامه مصدق در پاسخ به شکوائیه کاشانی را برخی سرآغاز کدورت رسمی میان این دو دانسته‌اند. مصدق در نامه 6 مرداد 1331، خود، از کاشانی می‌پرسد، "نمی‌دانم در انتخاب آقای سرلشگر وثوق و یا آقای دکتر اخوی که بدون حقوق برای خدمتگزاری حاضر شده‌اند و همچنین آقای نصرت‌الله امینی که از فعال‌ترین اعضای نخست‌وزیری هستند حضرتعالی چه عیب و نقصی مشاهده فرموده‌اید که مورد اعتراض واقع شده‌اند"...(ص678)

  q       بنده صراحتاً عرض می‌کنم تاکنون در امور اصلاحی عملی نشده و اوضاع سابق مطلقاً تغییر ننموده است چنانچه بخواهند اصلاحاتی بشود باید از مداخله در امور مدتی خودداری فرمایند خاصه اینکه هیچ‌گونه اصلاحاتی ممکن نیست مگر اینکه متصدی مطلقاً در کار خود آزاد باشد... مصدق می‌نویسد، "اگر با این رویه موافقید بنده هم افتخار خدمتگزاری خواهم داشت والا چرا حضرتعالی از شهر خارج شوند اجازه فرمایند بنده از مداخله در امور خودداری کنم." ... کاشانی نیز قهر کرد و پنج روز پس از دریافت جواب "سربالای" مصدق در مورد انتصابات او در 11 مرداد 1331، برای "استراحت" به اوشان رفت.(صص679-678)

   q              در نهم مرداد 1331، حائری‌زاده و مشار، هنگام ارائه طرح اختیارات مصدق به مجلس، با اعطای اختیارات به مصدق، مخالفت کردند... تنها ده روز پس از سی تیر، مخالفت کاشانی و مصدق مجدداً در مجلس بروز کرد... کاشانی تا انتخابش به ریاست مجلس شورای ملی، در 16 مرداد 1331، در اوشان معتکف شد... در داخل محور مصدق- کاشانی، هر یک از شرکاء نسبت به دیگری ایراداتی داشتند. کاشانی به سوءانتخاب، سخت‌سری، بی‌اعتنائی و قدرناشناسی مصدق اعتراض داشت و مصدق به بی‌قانونی، خودسری و هرج و مرج طلبی کاشانی، دوستان و بستگانش...(ص680)

  q       در تشریح روند نزدیکی کاشانی به زاهدی، لاجرم رابطه زاهدی با دول خارجی نیز مطرح می‌گردد. در واقع پشت‌گرمی متقابل زاهدی و وزارت خارجه انگلیس به یکدیگر پس از 30 تیر، نقش مهمی در یک سال آخر حکومت مصدق ایفا می‌کند... آنگاه که زیردست یا حاجت‌مندی با عریضه، شرح حال یا طوماری به منزل کاشانی وارد می‌شد رسم این نبود که بدون سفارش یا توصیه‌ای، خارج شود. این رسم جاافتاده جامعه‌ای بود که هنوز مر قانون، جریان دادرسی حقوقی، مقررات تشکیلاتی، اداری، وزارتی و سازمانی در ان نهادینه نشده بود و در همچنان بر پاشنة نفوذ شخصی می‌چرخید... این روش سنتی انجام امور در رابطه با دولت مصدق که به دنبال استقرار و کارآ کردن نظام قانونی و تشویق مردم به تعامل و تابعیت از قانون بود اصطکاک به وجود می‌آورد.(صص682-681)

  q       مصدق حاضر به قبول سفارشات کاشانی در برخی حوزه‌ها و سطوح بود، اما آنجا که توصیه‌های کاشانی و دخالت‌های دسته‌های اقماری او اصولی چون آزادی انتخابات و آزادی بیان و مطبوعات را به چالش می‌طلبید و مخدوش می‌کرد، مصدق تاب نمی‌آورد و موضوع انفجاری می‌شد.(ص682)

  q       تنش در مورد توصیه‌نویسی کاشانی، نمایانگر جدال بر سر تعیین قدرت حاکم میان کاشانی و مصدق بود... جهت شرح مداخلات کاشانی، می‌توان به فهرست توصیه‌نامه‌هایی که شمس‌الدین امیرعلائی، وزیر کشور مصدق تنظیم و چاپ کرده است مراجعه نمود. در این فهرست، 58 مورد توصیه وجود دارد... بنا به روایتی تا آخر آذر 1331، یک هزار و پانصد توصیه کاشانی و فرزندانش در وزارتخانه‌ها جمع‌آوری شده بود... علنی شدن اختلاف مصدق با کاشانی بر سر موضوع مداخلات، به توصیه‌نویسی‌ها و حمایت‌های آیت‌الله در انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی باز می‌گردد.(ص683)

   q              کاشانی پس از مراجعت از سفر مکه در 23 شهریور 1331، مجدداً به مصدق فشار آورد تا وزرائی که مورد تائید او نبودند را تغییر داده و تعدادی از طرفدارانش را در پست‌های دولتی بالا به کار گمارد.(ص684)

  q       در آخرین هفته آذر 1331، مصدق بخشنامه‌ای رسمی به تمامی ادارات دولتی صادر می‌کند و طی آن صریحاً دستور می‌دهد که در آینده، هیچ‌گونه خوش خدمتی و لطفی نسبت به کاشانی و یا توصیه‌ای جهت به کار گماردن افراد از طرف کاشانی، قابل پذیرش نیست و نباید به این‌گونه سفارشات ترتیب اثر داده شود.(ص685)

  q       کاشانی، برنامه مبارزه با سفارشات خود را از سوی مصدق به حساب سیاست حذف خود از صحنه سیاسی، می‌گذارد... دور جدی رابطه کاشانی با مخالفین خارجی مصدق چند روز پس از پیروزی قیام 30 تیر و بازگشت مصدق، آغاز می‌شود. کمتر از یک هفته پس از 30 تیر و حتی قبل از تبادل نامه‌های نامهربانانه میان کاشانی و مصدق، کاشانی پیکی نزد هندرسون سفیر آمریکا در ایران می‌فرستد.(ص686)

  q       تنها سه روز پس از قیام 30 تیر، گزارشی "بسیار سری" از سوی وزارت خارجه انگلستان به سفارت انگلستان در ایران فرستاده می‌شود... در این گزارش، رسماً آمده است که، "در حال حاضر، چنین به نظر نمی‌رسد که بتوان جانشینی برای مصدق را به قدرت رسانید الا، احتمالاً، توسط یک کودتای نظامی... دو نامزد رهبری کودتای نظامی علیه مصدق عبارت بودند از زاهدی و حجازی... از 16 مرداد 1331، یعنی دو هفته پس از طرح کودتای نظامی برای سرنگونی مصدق و تقریباً یک سال قبل از وقوع آن، میدلتن خبر می‌دهد که مکی، بقایی حائری‌زاده و فرستاده‌ای از سوی کاشانی با ژنرال زاهدی تماس گرفته‌اند و مخالفت خود را با مصدق ابراز داشته‌اند..."(ص687)

  q       آنگاه که حلقه ناراضیان "جبهه ملی" که شامل کاشانی نیز می‌شود به زاهدی نزدیک می‌شوند، شاید ندانسته، در کنار کودتاچی نظامی دست‌چین شده وزارت خارجه انگلستان، قرار می‌گیرند... زاهدی به دو گروه متفاوت نیاز داشت تا محوری کارآ بر علیه مصدق تدارک ببیند. از یک سو، به گروهی سیاست‌مدار احتیاج داشت تا علناً فعالیت کرده و از طریق مجاری قانونی دولت مصدق را مرتب به چالش طلبیده و تضعیف کنند. از سوی دیگر او نیازمند افرادی اهل عمل بود تا در نهان به سازماندهی نظامیان شاغل و بازنشسته پرداخته و زمینه کودتا را فراهم کنند.(ص688)

  q       در سوم مهر 1331، کاشانی در گفت و گویی سه ساعته با زاهدی به او اطلاع می‌دهد که در حال حاضر "برای او غیرممکن است که به نحوی علنی به مخالفت با مصدق برخیزد."(ص689)

  q        کاشانی در واقع مشغول آماده کردن زمینه جدائی خود از مصدق بود. اما کاشانی باید نشان می‌داد که این مصدق بود که به نصایح خیرخواهانه او توجه نکرده و او را به مقابله کشانده بود... در جلسه اول مهر 1331، کاشانی و متحدینش، به نخست‌وزیر هشدار دادند که بهتر است بنا به میل آنها کابینه خود را ترمیم کند... میدلتن، در گزارش خود به وزارت امور خارجه انگلستان، زاهدی را می‌ستاید که مخالفین مأیوس و پراکنده مصدق را که پس از 30 تیر مخفی شده بودند بار دیگر متحد کرده و به آنها سامان داده است.(ص690)

  q       از اواخر مهر، سیاست کاشانی، هوشمندانه بر دو مدار قرار می‌گیرد. او که حرکت زمان را به نفع خود می‌داند، تعجیلی در عیان کردن نیت و سمت‌گیری نهائی خود، نشان نمی‌دهد. با اینکه در نهان با زاهدی طرح مساعدت و همکاری سیاسی می‌ریزد، به وحدت خود با مصدق تظاهر می‌کند و حتی در پی آن است که از شایعه نزدیکی به زاهدی، جهت تحکیم موقعیت خود نزد مصدق استفاده کند... عکس‌العمل مصدق نسبت به کاشانی، در تصمیم مشکل آیت‌الله نقشی اساسی ایفا می‌کرد، چرا که اگر نخست‌وزیر مصمم می‌شد از مداخلات کاشانی جداً جلوگیری کند، چنین حرکتی از سوی کاشانی به منزل عملی غیردوستانه و در جهت حذف او از رهبری مشترک تلقی می‌شد و غرور و قدرت طلبی کاشانی راهی برای او جز حرکت جدی به سوی زاهدی باقی نمی‌گذاشت.(ص691)

  q       روزنامه "مرد آسیا"، به مدیریت ابوالحسن صیرفی، پرده از فعالیت گروهی از مخالفین برای ساقط کردن دولت مصدق، برمی‌دارد... در آخر این مطلب افشاگرانه، که گویی براساس گزارش‌های محرمانه سفارت انگلیس ولی بر علیه منافع آن کشور تنظیم شده، نکته‌ای مهم آمده است که، با محتوای گزارش‌های سفارت انگلیس اختلاف اساسی دارد. روزنامه "مرد آسیا" می‌نویسد، در هفته اخیر، بعد از اینکه وی (زاهدی) از جلب حمایت جدی آیت‌الله (کاشانی) مایوس شد با دسته اول (افسران، سناتورها، عمال خارجی) اخذ تماس نمود... علت این پیچش آخر و بلکه اطلاع ناصحیح "مرد آسیا" را باید در دو مقاله قبلی این روزنامه جستجو کرد.(ص692)

  q       تنها یک روز قبل از انتشار مطلب "مرد آسیا"، حسین فاطمی در کنفرانس مطبوعاتی خود، اعلام می‌کند که، "در مورد شایعات مربوط به اختلاف‌نظر بین آیت‌الله کاشانی و آقای نخست‌وزیر می‌توانم بگویم که نه تنها کوچک‌ترین اختلافی وجود ندارد بلکه اتفاق‌نظر و عقیده کامل در مورد سیاست خارجی کشور برقرار است. تکذیبیه فاطمی، سخنگوی دولت، را می‌توان به حساب مصلحت دولت در پنهان داشتن روابط کاشانی با زاهدی و صحبت‌های این دو در مورد تغییرنخست‌وزیر، از مردم دانست. البته مذاکرات کاشانی و زاهدی در این مقطع، لزوماً به معنی توافق کاشانی با زاهدی در جایگزینی یا براندازی مصدق نبود، بلکه می‌توانست حکم رایزنی و تبادل‌نظر مقدماتی برای ایجاد زمینه‌های تفاهم در این جهت را داشته باشد."(ص693)

  q       در 21 مهر، دولت مصدق شایعات را تائید کرد و فاطمی، سخنگوی دولت خبر از دستگیری سرلشگر بازنشسته، عبدالحسین حجازی و حبیب‌الله رشیدیان و پسرانش اسدالله و قدرت‌الله، توسط فرمانداری نظامی داد. فاطمی، این افراد را متهم کرد که به اتفاق زاهدی و بعضی افراد دیگر که مصونیت پارلمانی داشتند، "به نفع یک سفارت اجنبی مشغول توطئه و تحریک" بودند... در مصاحبه فاطمی، هیچ‌گونه اشاره‌ای به کاشانی که در پس پرده با زاهدی ارتباط داشت نمی‌شود.(ص694)

  q       زاهدی، نخست‌ بیانیه‌ای صادر کرد که در روزنامه "داد" منتشر شد. او، "تهمت کودتا" را "کذب محض" و "افترا" خواند وآن را دست پخت "کارگردان‌های ناشی دولت" دانست... میدلتن، در فردای علنی شدن توطئه کودتا توسط امرای دست‌چین شده وزارت خارجه انگلستان، در گزارش خود به وزارت خارجه انگلستان، این توطئه را جعلی می‌خواند و مدعی می‌شود که مصدق می‌خواهد از این بهانه جهت قطع روابط دیپلماتیک با انگلستان استفاده کند.(ص695)

  q       دولت مصدق بدون اشاره مستقیم به کاشانی، بقایی و حائری‌زاده، که حلقه ناراضیان جبهه‌ای را تشکیل می‌دادند، حمله خود را متوجه جناح نظامی- مالی این محور می‌کند. با بازداشت حجازی و رشیدیان‌ها که گفته می‌شد منبع عمده مالی این عملیات بودند و مبالغ قابل توجهی جهت مصارف ضددولتی در اختیار زاهدی گذاشته بودند، دولت مصدق تصور می‌کرد، ریشه جریان را قطع کرده است و پیامی قوی به دیگران فرستاده است.(صص697-696)

  q       مصدق یا هنوز مایل نبود تکوین یک جبهه داخلی قوی با شرکت کاشانی را علیه خود بپذیرد و علنی کند و یا هنوز امیدوار بود بتواند کاشانی را حفظ کند. او به دلایلی، حتی مصلحت نمی‌دید از زاهدی سلب مصونیت کرده و وی را تحت تعقیب قرار دهد. این روش غیرقاطعانه مصدق، بعضاً ناشی از شخصیت قانون‌مدار و دموکرات‌منش او بود. علت احتیاط مصدق هر چه بود، سرلشگر زاهدی از آن درسی مهم گرفت.(ص697)

  q       از پائیز 1331، مصدق نه فقط قدمی در جهت تامین خواست‌های کاشانی برنداشت و به توصیه‌های او توجهی نکرد، بلکه رفته‌رفته به برکناری آنها که به توصیه او به کار گمارده شده بودند نیز پرداخت... از ماه دوم پائیز تا 28 دی که کاشانی علناً با لایحه اختیارات مصدق مخالفت کرد، گل آتش زیر خاکستر، سرخ‌تر و پرحرارت‌تر می‌شد.(ص698)

فصل بیست‌وهفتم: جدال بر سر نایب‌التولیه آستانه قم

  q       پس از وقایع 14 آذر 1330 و اعلامیه آیت‌الله کاشانی که طی آن از مردم شهرستان‌ها خواسته بود در مقابل "دسیسه‌ بازی‌های اجنبی غارتگر" با حفظ نظم و آرامش مقاومت کنند، در قم نیز تظاهراتی صورت گرفت. به نوشته "باختر امروز"، میتینگ روز 22 آذر قم که به طرفداری از دولت برگزار شده بود، به خشونت کشیده شد. در این میتینگ، عده‌ای که گویا محرک آنها ابوالفضل تولیت بود به تظاهرکنندگان حمله کرده و ده نفر مجروح و زخمی شدند و حدود 100 نفر برای تظلم به تهران آمده و در منزل کاشانی در شمیران متحصن شدند. در این زمان، ابوالفضل تولیت، معروف به مصباح که سال‌ها نایب‌التولیه آستانه حضرت معصومه بود، خود را برای وکالت دوره هفدهم از قم آماده می‌کرد.(ص703)

  q       شاید هم اعزام کنندگان معترضین قمی به تهران درصدد ارسال دو پیام متفاوت بودند. یکی در جواب به بروجردی، که کاشانی را به عدم دخالت در سیاست دعوت کرده و غیرمستقیم نقش او را در وقایع 14 آذر ملامت کرده بود. دیگری ندایی برای تولیت، که کسانی که در قم با نامزدی وکالت او مبارزه می‌کنند از پشتیبانی کاشانی برخوردارند.(ص704)

  q       کاشانی هشت روز پس از مراجعت از سفر حج، در 31 شهریور عازم قم شد تا در مجلسی که به مناسبت فوت آیت‌الله خوانساری ترتیب یافته بود شرکت کند... در ساعت پنج و نیم صبح اول مهر، آیت‌الله بروجردی به دیدن آیت‌الله کاشانی رفتند و نیم ساعت با ایشان گذرانیده و سپس به منزل خود مراجعت کردند. آیت‌الله کاشانی نیز نیم ساعت بعد به بازدید آیت‌الله بروجردی می‌رود. آخرین باری که این دو نفر با یکدیگر ملاقات کرده بودند، در 24 خرداد 1329، یعنی دو سال و سه ماه، قبل از این تاریخ بود.(ص705)

  q       پس از بازگشت کاشانی از قم، سید محمد کاشانی، در آنجا می‌ماند... ظاهراً محمد کاشانی چشم به مقام مهم تولیت آستانه حضرت معصومه، که سال‌ها در تیول خانواده ابوالفضل تولیت می‌بود، بسته بود.(ص706)

  q       به روایتی، سیدمحمد جهت سرافکنده کردن تولیت، به فرماندار قم دستور می‌دهد تا از رسم همه ساله دسته‌های عزاداری که با ورود به منزل تولیت به مراسم مذهبی خود پایان می‌دادند، جلوگیری کند... مصدق به صاحبان دستجات اجازه می‌دهد که "به شرط آن‌که نظم را مختل نکنند" به هر کجا که می‌خواهند بروند. به دنبال این واقعه، دسته‌ها هم طبق معمول به منزل تولیت وارد می‌شوند و اتفاقی نمی‌افتد. بنا به یک روایت، آیت‌الله کاشانی از تحریکات سیدمحمد سخت می‌رنجد و او را به تهران احضار می‌کند. شایعه نامزدی محمد کاشانی برای تولیت آستانه قم آن قدر قوت می‌گیرد که در مقابل سؤال خبرنگاری در این مورد، آیت‌الله کاشانی می‌گوید، "این خبر کذب محض است و حقیقت ندارد و فرزندان من ابداً درصدد به دست آوردن هیچ‌گونه مقامی نیستند."(ص707)

  q       مشکل می‌توان تصور کرد که تمهیدات محمد کاشانی جهت آزمایش بخت خود برای دستیابی به مقام تولیت آستانه قم می‌توانست کاملاً بدون اطلاع او از نیت پدرش در رابطه با برکناری تولیت باشد... بسیار محتمل است که این حرکت محمد کاشانی که کمتر از سه ماه پس از قیام 30 تیر و اوج قدرت کاشانی صورت می‌گرفت از سوی بروجردی به مثابه سرآغاز عملیاتی جدید علیه قدرت و اختیارات او تعبیر می‌شد.(ص708)

  q       شروین از مقربین و نزدیکان درجه یک آیت‌الله کاشانی و پس از قنات‌آبادی مهم‌ترین شخصیت "مجمع مسلمانان مجاهد" بود. در آغاز نخست‌وزیری مصدق، شروین از طرف دکتر سنجابی، وزیر فرهنگ به سمت مدیر کل اوقاف منصوب شد و کار خود را در 17 اردیبهشت 1330 آغاز کرد.(ص709)

  q       سیدمحمد مشکوت، کمتر از یک ماه پس از سفر کاشانی به قم، به این شهر رفت... سفر مشکوت به قم که مقدمه برکناری ابوالفضل تولیت بود موجب واکنش شدید هواداران تولیت شد.(ص710)

  q       مسئله تغییر نایب‌التولیه و ناآرامی‌های قم در همان 15 مهر به صحن مجلس شورای ملی کشیده شد. دکتر آذر وزیر فرهنگ، طی سخنانی در مجلس، علت تغییر تولیت را، اجتناب وی از ارسال صورت خرج و دخل آستانه به اداره اوقاف دانست... شروین می‌نویسد که "با رسیدگی به پروندة تولیت صلاح در این دیدم که او را خلع و دیگری به جای او نصب گردد..." او می‌افزاید که حکم خلع تولیت حتی بدون اطلاع کاشانی بود. تصمیمی این چنین مهم که بی‌شک ایجاد واکنش می‌کرد، بدون صلاحدید و مشورت شروین با کاشانی بسیار بعید به نظر می‌رسد... به احتمال قوی، تصمیم به این جابه‌جایی اگر نه به اشاره، که با تائید کاشانی بوده است.(ص711)

  q       بعد از ملاقات کاشانی و آذر در 16 آذر، جراید خبر دادند که بالاخره، مشکوت، متصدی جدید تولیت آستان قم و شروین در معیت هیئتی مرکب از سیدمهدی فیروزآبادی، آیت‌الله عاملی، دکتر ریاضی، صدر و سرهنگ جرجانی با چندین اتومبیل برای تحویل گرفتن امور آستانه عازم قم شدند.(ص714)

  q       بالاخره، جریانی که کوشش داشت ابوالفضل تولیت را از مقام خود برکنار کند، پس از سه ماه کشمکش، شکست سختی خورد. شروین که به عنوان مولفه وحدت و صمیمیت مصدق و کاشانی با روی کار آمدن دولت مصدق مدیر کل اوقاف شده بود، با از میان رفتن وحدت و صمیمیت میان این دو، از این مقام برکنار شد و ابوالفضل تولیت، که در این هنگام از مخالفین مصدق بود، در مقام خود ابقا شد... در گزارشی که به وزارت امور خارجه انگلستان داده شد، روایتی از وقایع پشت پرده جریان تولیت- مشکوت ارائه شده است که برخی از جزئیات آن غریب و نامحتمل است.(ص715)

  q       از نظر سفارت آمریکا در ایران، جریان تولیت و مشکوت در واقع کوششی از طرف کاشانی جهت بسط پایه قدرت خود بود. گزارشگر سفارت آمریکا در تهران، کاشانی را در قالب جریان تولیت- مشکوت به مثابه سیاست‌مداری معرفی می‌کند که برای کسب منافع خود- سیاسی و یا مالی- از تغییر و چرخش در مواضع خویش، حتی اگر هم پی‌آمدهای ناگواری داشته باشد، باکی ندارد.(ص716)

  q       سال‌ها بعد از این وقایع، نصرت‌الله خازانی که در زمان مصدق، در بازرسی نخست‌وزیری شاغل بود، از جزئیات مهمی در مورد ماجرای تولیت، خصوصاً دوره بلاتکلیفی و عاقبت قضیه، پرده برمی‌دارد... خازانی نزد مصدق استدلال می‌کند که برای عزل متولی، خیانت او باید در دادگاه ثابت شود و معلوم گردد که "سوءاستفاده و یا خطایی کرده است یا خیر؟" اگر چنانچه دادگاه ابوالفضل تولیت را محکوم کند، آن وقت تازه باید فردی را به عنوان امین به کار گمارند که بدون موافقت او متولی نتواند کاری انجام دهد. خلاصه اینکه، خازانی دقیقاً نشان می‌دهد که چه مراحل قانونی باید طی شود تا بتوان تشخیص داد که آیا سوءاستفاده‌ای در کار بوده است یا خیر؟... بنابراین روایت، بی‌طرفی و بی‌غرضی آذر و مصدق سبب می‌شود که پس از تحقیقات مفصل، امانت‌دار بودن ابوالفضل تولیت در رابطه با آستانه قم معلوم شود و او در مقام خود ابقا گردد. نکته جنبی و مهم این روایت به اخلاق و شرافت سیاسی آذر و مصدق مربوط می‌شود.(صص718-717)

   q              مکی نیز سال‌ها پس از این واقعه، روایت خود را از جریان تولیت- مشکوت ارائه می‌دهد.(ص718)

  q       نکات قابل تأملی در خاطرات او یافت می‌شود، اول اینکه، آیت‌الله بروجردی مایل نبودند که ابوالفضل تولیت از مقام خود خلع شود. دوم بروجردی این وقایع را به مثابه کوششی در جهت به هم زدن حوزه علمیه قم تلقی می‌کرد. سوم، به دنبال ورود هیئتی که از تهران به قم آمده بود تا امور تولیت را به مشکوت تحویل دهد، عده‌ای توده‌ای‌ها به دفاع از شروین بر علیه آیت‌الله بروجردی شعار داده بودند. چهارم، بروجردی در بدو امر مصدق و کاشانی را مسئول این وقایع می‌دانست و بالاخره، بروجردی توفیق مصدق را از خدا مسئلت نمود... می‌توان حدس زد که بروجردی می‌دانست شروین بدون صلاح و مشورت با کاشانی دست به کاری این اندازه حساس نمی‌زد.(ص719)

  q       دکتر مهدی حائری‌یزدی... به خاطر می‌آورد که یک بار در مورد جریان تولیت- مشکوت، آیت‌الله بروجردی، او را به عنوان پیام‌رسان، نزد مصدق می‌فرستد. محتوای پیام بروجردی به مصدق این بود که، "این متولی باشی قم [ابوالفضل تولیت] نسبت به متولی‌هایی که من دیدم در تمام عمرم، در بروجرد و جاهای دیگر، نسبت به آنها نسبتاً بهتر از سایرین است." بروجردی توسط حائری به مصدق پیغام می‌دهد که اگر خیانت مهمی نیست به موقوفات از ابوالفضل تولیت مشاهده یا ثابت نشده است، نمی‌توان او را از مسندی که آقایان مراجع سلف به او سپرده‌اند عزل و آبرویش را در میان مردم برد... پس از شنیدن پیام آیت‌الله بروجردی، مصدق به حائری می‌گوید که "این جریان به اختیار من نبوده" مصدق سپس از مداخلات زیاد کاشانی نزد حائری گلایه می‌کند و اظهار می‌دارد که این مداخلات در بسیاری از مسائل "واقعاً اسباب زحمت" دولت شده.(ص720)

  q       دکتر محمود شروین نیز پس از گذشت سال‌ها، روایت خود را از این واقعه بازگو می‌کند. بنا به روایت شروین، مسئله پس از رسیدگی به پرونده موقوفات آستانه قم، آغاز می‌شود... به گفته شریون، شاه تحت تأثیر گزارش حیف و میل تولیت قرار می‌گیرد و به شروین می‌گوید، اقدام خود در خلع تولیت را تعقیب کند.(ص721)

  q       علل عدم موفقیت عزل ابوالفضل تولیت از نظر شروین چندگانه بودند. او معتقد است که ذهن آیت‌الله بروجردی، پس از اقامه نماز جماعت توسط مشکوت مشوب شد و بهانه به دست مخالفان داد. دخالت و حمایت وزیر فرهنگ مکی و همچنین غلامحسین مصدق، فرزند نخست‌وزیر، که به گفته شروین با تولیت رابطه نزدیکی داشتند، موقعیت و جو مساعدی جهت ابقای ابوالفضل تولیت ایجاد کرد... عزل تولیت و نصب مشکوت می‌توانست بیانگر فعالیت و هم‌آوردطلبی مجدد کاشانی در رقابت با بروجردی باشد.(ص722)

  q       شیوه جابه‌جایی تولیت بدون اطلاع بروجردی و مصدق و آذر، حتی اگر بدون اطلاع کاشانی هم بوده باشد که تصور آن مشکل است، این شائبه را در اذهان ایجاد می‌کرد که کاشانی مجدداً به دنبال سیاسی کردن جو قم بود... موقعیت کاشانی نه فقط در قم مستحکم نشد، بلکه قدرت او در دستگاه مهم اوقاف کشور نیز از دست رفت. از همه مهم‌تر، بروجردی نیز که به کاشانی ارادت چندانی نداشت به مصدق بیش از پیش نزدیک‌تر شد... یکی از مهم‌ترین شاخصه‌های علنی شدن اختلاف و نادوستی میان مصدق و کاشانی، اظهارات معروف بقایی در مجلس و حمله او به مصدق در رابطه با عدم تعقیب قوام‌السلطنه در 4 آذر ماه 1331 بود.(ص723)

  q       در همین دوران، به گفته بقایی، حلقه‌ای، متشکل از زهری، نادعلی کریمی، شمس قنات‌آبادی و بقایی به نام "فراکسیون نجات نهضت" در مجلس به وجود آمده بود. حتی در خبرها بود که کاشانی، بقایی، قنات‌آبادی، زهری و نادعلی کریمی، جبهه‌ای متمایز در درون "جبهه ملی" ایجاد کرده بودند و "قصد داشتند زمینه نخست‌وزیری دکتر بقایی را فراهم سازند." وجود این جبهه که به دور کاشانی به وجود آمده بود، نشان می‌دهد که به احتمال قوی تحریکات بقایی، نادعلی کریمی و قنات‌آبادی جهت تضعیف دولت مصدق، از پیش هماهنگ و برنامه‌ریزی شده بود. در پاسخ حمله بقایی و احتمالاً نیش قنات‌آبادی، مصدق هم شخصاً نامه‌ای به رئیس مجلس نوشت که در روز 16 آذر 1331 در مجلس خوانده می‌شود... اگر چه آیت‌الله کاشانی، در نامه‌ای به مجلس، جهت تأمین نظر مصدق، پس از تمجید از بقایی به عنوان یکی از "نمایندگان شایسته مجلس"، او را به دلیل "تندی" در انتقاد از دولت توبیخ می‌کند، اما محور مصدق- کاشانی به وضوح در هم شکسته شده بود و اتحاد گذشته بازیافتنی نبود.(ص725)

فصل بیست‌وهشتم: قم در تب و تاب ماجرای روحانی سرخ

  q       کمتر از یک ماه پس از خاتمه جریان تولیت- مشکوت، غائله جدیدی در قم به پا می‌شود. مسئولیت این ناآرامی، همواره به گردن "حزب توده" و سید علی اکبر برقعی، هوادار معمم این حزب انداخته شده است... در انتخابات دوره هفدهم، برقعی، کاندیدای "حزب توده" در تهران بود.(ص731)

  q       روز 31 تیر، نیروهای هوادار "حزب توده" تمامی توان خود را برای برپایی راهپیمایی و تظاهراتی باشکوه، زیر چتر "جمعیت ملی مبارزه با استعمار" به کار بردند.(ص732)

  q       چهار تن سخنرانی کردند. اول، نامور، مدیر روزنامه توقیف شده "شهباز" از طرف "جمعیت ملی مبارزه با استعمار"، سپس "نماینده‌ای از طرف آقای کاشانی" و بعد مرتضی لنکرانی نامزد وکالت حزب توده در مازندران و بالاخره سخنرانی از طرف "افراد حزب ایران"... در این میتینگ "آقای کاشانی‌زاده از بالای بام شهرداری گفت، "به شما بشارت می‌دهم که دعوت برای تشکیل جبهة واحد ضداستعمار از طرف آیت‌الله کاشانی پذیرفته شده است."(ص733)

  q       از نظر "حزب توده"، مهم‌ترین مرکز تحریکات علیه اتحاد احزاب و نیروها، "دستگاه اداره کننده حزب زحمتکشان" بود و "حزب توده" علناً حزب زحمتکشان را متهم می‌کرد که "چند تن از عوامل سیاست‌های خارجی و دربار آن را می‌گردانند."(ص734)

  q       موضع‌گیری کاشانی و "حزب ایران" نسبت به "حزب توده" را می‌توان پس از 30 تیر، غیرخصمانه، اگر نه دوستانه تلقی کرد... بقایی هم به خط ضدتوده‌ای خود پایبند ماند و تا آنجا پیش رفت که "نوکران کمینفرم" را تهدید کرد که اگر به مراسم چهلم شهدای 30 تیر بیایند، ولو با ریختن خود باشد، آنها را از "مقبره مقدس جانبازان راه آزادی و استقلال" اخراج خواهد کرد.(صص736-735)

  q       اگر کاشانی می‌توانست اعتماد نیروهای سیاسی گسترده‌تری را از آنچه "جبهه ملی" نمایندگی می‌کرد، کسب کند، عملاً می‌توانست در معادله قدرت میان خود و مصدق، تغییری اساسی به وجود آورد. از این رو، کاشانی مایل بود تور سیاسی خود را به وسعتی هر چه بیشتر پهن کرده تا بتواند اکثر نیروها را در آن بیندازد.(ص736)

  q       در این دوره، سفارت آمریکا در ایران معتقد بود که کاشانی "به حزب توده" متمایل شده و درصدد است تا از حمایت آن جهت تأمین منافع خویش بهره گیرد.(ص737)

  q       چند ساعت پس از اعلام قطع رابطه میان ایران و انگلیس و در بحبوحه اخباری که حاکی از نگرانی نیروهای اتلانتیک شمالی (ناتو) از احتمال قیام "حزب توده" در ایران بود، کاشانی که مایل نبود پس از خروج انگلیس، آمریکا را از موضع‌گیری دوستانه خود نسبت به "حزب توده" عصبی و ناراحت کند، به ناگاه از این حزب فاصله گرفت... موضع جدید و منفی کاشانی در قبال ائتلاف با "حزب توده" به احتمال قوی با مصالح سیاست خارجی و تعدیل وجهه‌ای که او نزد سفارت آمریکا در ایران پیدا کرده بود، مرتبط می‌شد... کاشانی که در 28 تیر، عملاً همکاری با "حزب توده" را در موردی خاص پذیرفته بود، اکنون می‌خواست خط و مرز مشخص خود را با "حزب توده" به آمریکا نشان دهد.(ص738)

  q       کاشانی با فراست و تردستی می‌کوشد تا جدا از دولت مصدق و برخلاف توصیه‌های آن، سیاست خارجی خود را براساس موازنه مثبت میان آمریکا و شوروی، شکل دهد. او در هفته اول آبان، به نوعی به هر یک از دو ابر قدرت در باغ سبز نشان می‌دهد. او در مصاحبه 5 آبان خود، امکان ائتلاف دولت و "جبهه ملی" با "حزب توده" را رد می‌کند و خود را محافظ و مدافع ایران در مصاف با خطر کمونیزم، نشان می‌دهد. سه روز بعد، کاشانی علاقه خود را جهت همکاری با کنگره‌ای که بر همه آشکار بود که- اگر نه ساخته و پرداخته- لااقل به شدت متمایل به اتحاد شوروی بود، اعلام می‌کند.(ص740)

  q       ابعاد واقعی میزان اهمیتی که کاشانی به مشارکت در این کنگره صلح نشان داد، آنگاه روشن می‌شود که دریابیم مصدق با هرگونه مشارکت یا حضور آیت‌الله در این کنگره سخت مخالف بود. سنجابی در ملاقات با یکی از کارمندان سفارت آمریکا، تاکید می‌کند که برخلاف خواست صریح نخست‌‌وزیر، کاشانی برای کنگره صلح وین پیام فرستاد.(ص741)

  q       اعضا شرکت کننده در این کنگره عبارت بودند از حسن صدر، رئیس انجمن روزنامه‌نگاران ایران و حامل نامه کاشانی به رئیس‌ کنگره صلح، شریعت‌زاده، رحیم نامور، محسنی عراقی که پیام کاشانی را در کنگره قرائت کرد و دکتر عقیلی. هیئت ایرانی را دو روحانی، آیت‌الله آقامیرزا محمدباقر کمره‌ای و سیدعلی اکبر برقعی همراهی می‌کردند. این هیئت در بعدازظهر 23 آذر عازم وین شد.(ص742)

   q              هیئت اعزامی به کنگره صلح، در ساعت 4 بعد از ظهر 8 دی از وین به تهران بازگشت.(ص743)

  q       علی‌اکبر برقعی که امام جماعت "یکی از محله‌های پائین شهر قم بود"، پس از چهار روز اقامت در تهران به شهر قم بازگشت... در نزدیک صحن جمعی از مخالفین، علیه او دست به تظاهرات زدند و میان موافقین و مخالفین زد و خورد شدیدی روی داد و طرفین با سنگ و چوب به یکدیگر حمله‌ور شدند و عده‌ای زخمی شدند.(ص744)

  q       تجمع مردمی که در مقابل ادارات شهربانی و فرمانداری گرد آمده بودند به خشونت کشیده می‌شود و "چون عده‌ای تصمیم به حمله" می‌گیرند، مامورین نیز عکس‌العمل نشان داده و قم به خون کشیده می‌شود. بنا به روایتی، گلوله‌های شلیک شده تنها از ناحیه سربازان نبود و افراد نامعلومی نیز به سوی طلاب تیراندازی کرده بودند... پس از این درگیری، بروجردی برای طلاب پیغام می‌دهد که در داخل صحن متحصن شوند، تا ایشان تکلیف خود را با این وضع مشخص کنند.(ص745)

  q       در ساعت 4 بعد از ظهر 15 دی، جنازه سیدمحمد حسینی، دستفروشی که در اثر تیراندازی مامورین در مقابل فرمانداری کشته شده بود، تشیع گردید. برحسب تقاضای مردم قم، برقعی نیز به شیراز اعزام گردید... بدنبال اعزام هیئت بررسی و رسیدگی به جریان قم، توسط مصدق، در روز 16 دی، به دستور آیت‌الله بروجردی، بازار قم باز شد، مردم به سر کار خود بازگشتند و شهر آرامش دوباره خود را باز یافت... در نخستین روز بازگشایی کلاس‌های حوزه، شنبه 20 دی، آیت‌الله بروجردی پیش از آنکه درس را آغاز کند، مطلب مهمی در رابطه با نظر خود نسبت به نقش دولت مصدق در این وقایع، ایراد کرد. مطالب ایشان در این مورد از آنجا حائز اهمیت است که هم در آن زمان و هم بعدها، عده‌ای کوشیدند تا مسئولیت این واقعه را به گردن مصدق و دولت او بیندازند و چنین وانمود کنند که مستقیم یا غیرمستقیم هواداران برقعی تحت حمایت دولت مصدق عمل می‌کردند و "جبهه ملی" درصدد بود تا روحانیت را تضعیف کند.(ص746)

  q       ... ابوالفضل تولیت مطالب برخی از مطبوعات را مبنی بر نارضایتی آیت‌الله بروجردی از دولت، تکذیب می‌کند و از پشت تریبون مجلس می‌گوید، «حضرت آیت‌الله کمال توجه و عنایت را به شخص آقای دکتر مصدق دارند و اگر مامورین قم به وظیفه خود عمل نکردند ارتباطی با شخص رئیس دولت نداشته."(ص747)

  q       حدود 200 تن از آقایان روحانیون و علما در منزل آیت‌الله بهبهانی گرد آمدند "تا از اقداماتی که دولت برای رفع توهین از حضرت آیت‌الله بروجردی و تعقیب و مجازات مسببین وقایع اخیر قم" انجام داده بود مطلع شوند.(ص749)

  q       بروجردی جهت خنثی کردن زمینه‌سازی‌های بهبهانی علیه مصدق، مراتب خشنودی خود از نخست‌وزیر را تکرار می‌کند. واعظ‌زاده خراسانی می‌گوید، بروجردی "با کیاستی که داشت"، متوجه می‌شود که دربار در وقایع قم دست داشته است و از این رو به پیشنهاد علمای درباری که کوشش داشتند او را به موضع‌گیری در مقابل مصدق وادارند "توجه نکرد و دولت مصدق را مورد انتقاد قرار نداد."(ص750)

  q       اما براساس گزارش‌های آن زمان می‌توان چنین استنتاج کرد که به احتمال بسیار قوی، درگیری میان هوداران و مخالفین برقعی برسر بی‌احترامی به آیت‌الله بروجردی آغاز می‌شود. ابوالفضل تولیت، در نطق خود در مجلس می‌گوید، یک نفر از هواداران برقعی، نسبت به مقامات عالیه روحانی جسارت کرد.(ص751)

  q       شعاری حساسیت‌برانگیز، توسط یک نفر که یا مخالف و یا در خدمت مخالفان سیاسی مصدق بود، می‌توانست غائله‌ای ایجاد کرده و بر مسائل داخلی مصدق بیفزاید. چنین شعار یا شعارهایی می‌توانست از سوی مخالفین بروجردی که لزوماً ربطی هم به "حزب توده" نداشتند سر داده شود.(ص752)

  q       روایت محلاتی نه تنها به وضوح نشان می‌دهد که طلاب به سبب اهانت به بروجردی واکنش نشان دادند، بلکه معلوم می‌کند که از طرف بیت بروجردی مشخصاً به طلاب سفارش شده بود که در تجمع خود در مقابل فرمانداری خواسته‌های خود را مطرح کنند، اما مقابله نکنند... نکته‌ای که همچنان مبهم و پیچیده می‌ماند، این است که چرا علی‌رغم دستور بروجردی کار به تیراندازی و خونریزی کشید... ظاهراً اجتماع گروهی که مبلغی و تربیتی، از نزدیکان بیت بروجردی، رهبری آن را به عهده داشتند، صلح‌آمیز و توام با "کمال متانت" بود تا اینکه، "عده‌ای به آنها ملحق شدند، موجبات زد و خورد را فراهم کرده و کار را به جایی رساندند که شروع به تیراندازی شد... اگرچه بروجردی اهل بازی سیاسی نبود، اما شناخت دقیقی از ذهنیت، انگیزه‌های رفتاری و مانورهای سیاسی بازیگران این حرفه داشت و از همین رو به سرعت سره را از ناسره تشخیص داد و در کنار مصدق ایستاد."(ص753)

  q       در آذر ماه، بقایی، قنات‌آبادی و کریمی حملات خود را تشدید کرده و در چهاردهم دی‌ماه، به اتفاق 12 نماینده دیگر طرحی سه فوریتی به مجلس ارائه دادند که در مقابله با مصدق بود. در این طرح آمده بود که "هیچ طرح و لایحه‌ای نمی‌تواند به موجب امضاء رئیس دولت باعث تعطیل یا فلج مجلس فعلی گردد."... شاید تصادفی باشد که در بعد از ظهر همان روز 14 دی که طرح بقایی، قنات‌آبادی و کریمی در مخالفت با مصدق در مجلس مطرح گردید، تشنجات قم نیز به خون کشیده شد.(ص754)

  q       اما در این دوره، روحانیون از چهار صف مختلف تشکیل شده بودند، که هر یک توسط شخصیتی مهم و متفاوت از دیگری نمایندگی می‌شدند. می‌توان ادعا کرد که در این زمان، یکی از فعال‌ترین صف‌های روحانی، یعنی اعضاء و هواداران "فدائیان اسلام"، که رهبر آنها تا آن زمان در زندان بود، از نظر سیاسی واخورده و به حاشیه رانده شده بودند و در عرصه سیاسی، تا کودتای 28 مرداد، منفعل و منزوی بودند... صف دیگر روحانیون را آیت‌الله بروجردی نمایندگی می‌کرد که همواره به منش و کنش سنتی خود پایبند بود... آیت‌الله کاشانی هم که در آن زمان رئیس مجلس بود، از مصدق جدا شده و به دنبال جانشینی برای وی بود. صف چهارم روحانیون، تحت رهبری آیت‌الله بهبهانی بود که به دربار نزدیک بوده و به دنبال وقایع 14 آذر 1330، وارد گود مبارزه با مصدق شده بود... روحانیون سیاسی و محافظه‌کاری که تا چندی پیش به دنبال ایجاد سدی در مقابل کاشانی و مصدق بودند، از شهریور 1331، رفته رفته با کاشانی علیه مصدق همسو شدند.(ص755)

  q       در این دوران، صف بهبهانی و کاشانی که منافع سیاسی مشترکی داشتند و اهدافی سیاسی را دنبال می‌کردند، با صف بروجردی جدا بود... در این دوران، مصدق، منطقاً هیچ انگیزه‌ای جهت تحریک بروجردی و یا به اغتشاش کشاندن قم نداشت، زیرا چنین عملی منفعتی برای او نداشت، حال آنکه سرشار از هزینه هم بود... بروجردی هرگز به مخالفین مصدق اجازه نداده بود که در پناه موقعیت معنوی او دولت مصدق را تضعیف کنند.(ص756)

   q              مناسبات میان بروجردی و مصدق بعد از جریان تولیت و مشکوت حتی وارد مرحله‌ای نزدیک‌تر شده بود.(ص757)

  q       با ورود بروجردی به عنوان مصلح و راهنمای دولت در بعضی زمینه ها, که تا به آن تاریخ در انحصار کاشانی بود, نقش, وزن و اهمیت سیاسی- مذهبی سید ابوالقاسم در جامعه رفته رفته کمرنگ تر می شد. می توان ادعا کرد که اگر نیرویی از رودرو قرار دادن مصدق و بروجردی منتفع می شد, کاشانی بود.(ص758)

  q       چه بسا که برخی از طرفداران کاشانی نیز در میان "توده ای ها" یا "چپ گرایان" قم حضور داشتند. آنگاه که برقعی و مستقبلین او سعی می کنند به صحن بروند, به دلیل طرح شعار یا شعارهای توهین آمیز نسبت به آیت الله بروجردی, نظم و آرامش صحن به هم می ریزد. می توان احتمال داد که در میان مستقبلین برقعی هواداران کاشانی نیز بودند. همچنین می توان احتمال داد که شعارهای ضد بروجردی از ناحیه همین افراد طرح شده باشد. بنابراین فرضیه, می توان احتمال داد که کارگردانان اصلی جریان برقعی, نیروهای وابسته به کاشانی بودند.(ص759)

  q       می توان مدعی شد که نفراتی که در جریان تولیت- مشکوت به حمایت از شروین و بر علیه بروجردی و تولیت به تظاهرات پرداختند به احتمال قوی تحت سرپرستی رضوی بودند. این جماعت, هوادار جناح کاشانی و مخالف آیت الله بروجردی و ابوالفضل تولیت بودند... در جامعه سیاسی آن روز کشور باور بر این بود که کاشانی با تائید کنگره صلح وین, به دنبال تعمیم طیف طرفداران خود به هواداران "حزب توده" بود... کنگره صلح وین, برقعی و کاشانی را در یک اردوگاه قرار می داد و از این رو هواداران این دو می توانستند تحت رهبری رضوی در کنار هم به سمت صحن حرکت کرده باشند. شعارهای اهانت آمیز بر علیه بروجردی نیز می توانست از میان این افراد برخاسته باشد.(ص761)

  q       اگر مطالب عنوان شده توسط برخی جراید و نگرانی سفارت آمریکا در ایران را جدی بگیریم, محتمل است که قبل از ورد برقعی به قم, مذاکراتی میان طرفداران صلح- شامل کاشانی و هوادارانش و نیز برخی هواداران "حزب توده"- صورت گرفته باشد. در این گفت و گوها همچنین محتمل است که بر سر استقبال از برقعی و حتی نوع و محتوای شعارها, توافق شده باشد.(ص763)

  q       صادق امیرحسینی براساس مداخله کاشانی جهت خارج کردن پرونده از دست عموزاده خود و سپردن آن به شخصی که امین کاشانی بود, نتیجه می گیرد که در دی ماه 1331, "ایجاد بلوای ساختگی در قم به رهبری سیدابوالقاسم کاشانی" بوده است. اسناد موجود در دادگستری قم, مسلماً به روشن شدن این قضیه کمک می کنند.(ص764)

  q       در اینجا به دنبال طرح این مطلب هستیم که ممکن است میان جابه جایی تولیت و انتصاب مشکوت از یک سو و واقعه برقعی از سوی دیگر ارتباطی وجود داشته باشد و نیز در پی آنیم که نشان دهیم که هر دو مورد می توانند نمایانگر رقابت کاشانی با بروجردی باشند و در هیچ یک از این دو مورد, مصدق دخیل نبوده و بروجردی نیز بر این امر واقف بوده است...  در هر دو واقعه سال 1331, همچون در جریان سال 1329 که "فدائیان اسلام" در رابطه با کاشانی دست به تضعیف بروجردی در قم زدند, تیری که به سوی بروجردی انداخته شد کمانه کرد, اقتدار بروجردی در قم تقویت شد, اعتماد او به مصدق بیشتر شد و حساسیتش نسبت به رقبای روحانی, چه "فدائیان اسلام" و چه کاشانی شدیدتر شد.(ص765)

  q       از وقایع این دوران چنین می‌توان استنباط کرد که بروجردی، مصدق "لابشرط" را به عنوان متحدی سیاسی که مطمئن و قابل اتکاء بود، بر کاشانی و "فدائیان اسلام" که به دنبال اهداف سیاسی و به تبع آن دستیابی به مقام او، حوزه را از پی‌گیری کسب علم محروم می‌کردند، ترجیح می‌داد.(ص766)

فصا بیست‌ونهم: چگونه قمر در عقرب شد

   q              وقتی بقایی در مجلس به قانون امنیت اجتماعی مصدق حمله کرد دو مطلب روشن گردید. نخست این که چرا قبل از طرح آن در مورد این قانون با کاشانی و او مشورت نشده بود و دیگر این که, به نظر او قبل از به مورد اجرا گذاردن این قانون, دولت مصدق می بایستی اول تمام دستگاه های دولتی را از کمونیست ها, که بقایی به آنها حساسیت خاصی داشت, تصفیه کند... کاشانی هم در نامه آبان 1331 خود به مصدق در مورد قانون امنیت اجتماعی, عمدتاً بر این مطلب تکیه دارد که چرا بدون مشورت با او چنین قانونی تدوین شده است.(ص778)

  q       روشن بود که آنها که تمام خواسته ها و توصیه های خود را به مصدق, پذیرفته شده و به اجرا درآمده می پنداشتند, اکنون که مصدق را سیاستی دیگر آمده بود, حق داشتند تصور کنند که او مستبد شده است. اما استبداد مصدق نه در مورد مردم, که در رابطه با دوستان سابقی بود که حدود 14 ماه عرصه سیاست داخلی را به محل جولان خواسته های خود مبدل کرده بودند... اگر مصدق عامدانه قصد داشت کاشانی و بقایی را سرشکسته کرده و عمیقاً بیازارد, انتصابی مؤثرتر از به کار گماردن سرتیپ محمد دفتری, خویشاوند خود, به عنوان رئیس گارد گمرکات, نمی توانست بکند.(ص779)

  q       دو روز قبل از سفر کاشانی به مکه, شنبه اول شهریور, هیئت موسسین "جمعیت نهضت شرق", به رهبری ابوالمعالی کاشانی با آیت الله کاشانی ملاقات کردند.(ص780)

  q       تصمیم آیت الله جهت ایجاد تشکلی منضبط, تحت رهبری فرزند خود, به احتمال قوی جهت جذب و سازماندهی تمامی افراد و نیروهایی بود که به علل مختلف, از جمله فشارهای اقتصادی از دولت مصدق دلسرد شده بودند. عدم امکان فروش نفت به دلیل حصر اقتصادی, در این دوران رفته رفته موجب ناملایمات و سختی های اقتصادی شده بود... آرایش دادن کاشانی به نیروهای خود جهت برخورد با مصدق, امری بود که در فضای سیاسی آن روز کشور کاملاً ملموس بود.(ص781)

  q       جناح پارلمانی کاشانی- بقایی, از بیم اینکه مصدق با کسب اختیارات مجلس را تعطیلی کند, طرحی سه فوریتی به مجلس ارائه دادند. بنا به این طرح رئیس دولت نمی توانست از طریق طرح یا لایحه ای "باعث تعطیل یا فلج مجلس" هفدهم گردد... در صورتی که صف مخالفان مصدق, با جناح هوادار کاشانی ائتلاف می کردند و اکثریت مقتدری را در مقابل مصدق بوجود می آوردند, می توانستند از طریق قانون گذاری, اهداف خود را تامین کرده و سد راه برنامه های مصدق شوند. این جزء لایتجزا قواعد دموکراسی پارلمانی بود, که شخص مصدق می بایست به عنوان حامی و محافظ جمیع اجزاء دموکراسی, مدافع سرسخت آن باشد. اما مصدق از همان روز اول گشایش این مجلس, ناخشنودی خود را از نمایندگان آن به اشکال مختلف نشان داده بود و این باور را ایجاد کرده بود که مجلس مانعی در راه اجرای سیاست های او در شرایط استثنایی آن زمان می‌بود.(ص782)

  q       پس از اخذ رأی نسبت به دولت مصدق, از 65 نماینده حاضر 64 نفر رأی موافق و حائری زاده ممتنع داد و در نتیجه مصدق شکست سختی به محور کاشانی- بقایی داد... یک روز پس از دریافت رای اعتماد مصدق از مجلس خواست تا اختیارات او را به مدت یک سال, تمدید نماید.(ص783)

   q              در 27 آذر 1331, آیت الله کاشانی در بیمارستان وزارت راه بستری شد.(ص784)

  q       در مدتی که کاشانی در بیمارستان بود, مصدق به دیدن او نرفت. هر چه بستگان و همکاران سیاسی نخست وزیر به او اصرار کردند که از آیت الله در بیمارستان عیادت کند, مصدق نپذیرفت و فقط به بیمارستان تلفن کرده و حال کاشانی را از دکتر طرفه پرسید.(ص785)

  q       همزمان با مذاکره و چانه زنی بر سر نفت با هندرسون, مصدق دوباره مجلس را به چالش طلبید و فشار بر آن را تشدید کرد. او اعلام کرد که "تصویب لایحه اختیارات را در حکم رأی اعتماد به دولت" می داند... در نامه معروف کاشانی به هیئت رئیسه مجلس در رابطه با لایحه تمدید اختیارات مصدق, او شمشیر را از رو بسته بود و قاطعانه در مقابل تقاضای مصدق ایستاد.(ص786)

  q       او بر تفکیک و استقلال سه قوه قضائیه, مقننه و مجریه در قانون اساسی تأکید می کند و عدول از آن را تعطیل مشروطیت و بازگشت "مملکت به حالت دیکتاتوری" می خواند... براساس وظیفه دیانتی- سیاسی خود و با اتکاء به ادله حقوقی و مدنی غیرقابل اغماض و مستدل, کاشانی در مورد لایحه اختیارات مصدق حکم می کند که, "به دستور صریح قانون قدغن می نمایم که از طرح آن در جلسات علنی مجلس خودداری شود و نمی تواند چنین لایحه ای جزو دستور قرار گیرد و در گذشته نیز اشتباهی را که نمایندگان محترم نموده اند دلیل و مجوز تکرار آن نیست"... او به عنوان اتمام حجت با مصدق, نشان دادن موضع قاطع خود در مخالفت با لایحه او, بالا بردن هزینه پی گیری این لایحه برای مصدق و بالاخره حصول اطمینان از اینکه مصدق لایحه خود را پس خواهد گرفت, می گوید, "مجبورم که به استحضار ایشان [مصدق] برسانم تا موقعی که اینجانب وظیفه دار ریاست مجلس شورای ملی هستم اجازه طرح نظیر این لوایح را که مخالفت صریح با قانون اساسی مملکت دارد در مجلس جایز نمی دانم.(ص787)

  q       مسئله اختیارات, به مسئله ای حیثیتی- اصولی مبدل شده بود و در نتیجه, بازی با حاصل صفر آغاز شد که, نتیجه ای جز یک برنده سرفراز و یک بازنده سرشکسته نداشت.(ص788)

  q       بحث بر سر محتوا, حقانیت یا عقلانیت این یا آن لایحه نبود. مسئله این بود که علی رغم محتوا و حتی تأثیر لایحه بر کشور, معیار مردم برای پذیرش یا رد آن براساس رابطه آنها با پیشنهاد دهنده آن, یعنی دکتر مصدق بود... اینچنین بود که معتمد مردم, اسوه و اسطوره شد. از آغاز مخالفت کاشانی با این لایحه, جراید خبر از اعتصاب, تعطیلی و تظاهرات دادند... فشار مردم بر کاشانی که علناً به مخالفت با مصدق برخاسته بود هر چه بیشتر می شد. فردای قرائت نامه کاشانی, بازار تهران به پشتیبانی از مصدق تعطیل شد... پاسخ هیئت رئیسه مجلس به نامه معروف کاشانی, آب سردی بود که بر کیفر خواست پرحرارت کاشانی بر علیه لایحه مصدق, پاشیده شد. هیئت رئیسه مجلس اعلام کرد که, طرح موضوع اختیارات, "منافی با اصول قانون اساسی و حق حاکمیت مجلس شورای ملی نمی باشد."(صص790-789)

  q       پاسخ کوتاه و به نوعی تسلیم گرایانه کاشانی به این نامه را به هیچ وجه نمی توان با نامه پرصلابت اول او مقایسه کرد. در این نامه کاشانی به هیئت رئیسه مجلس می گوید, من در مورد طرح لایحه نظر خود را دادم, اما در مورد "ادامه مذاکرات مجلس البته طبق آئین نامه های قانونی عمل خواهید فرمود و خود می دانید. این نامه کاشانی, گویای یاس او از سد کردن راه مصدق و همچنین قبول شکست خود در اولین نبرد علنی با مصدق بود. کاشانی نامه ای دیگر نیز برای مصدق نوشت و از او تقاضا کرد که "قطعاً از مطالبات غیرقانونی خود دائر به گرفتن اختیارات خودداری کند تا در صف ملیون مبارز شکافی ایجاد نشود"... در غروب 28 دی که کاشانی طرح لایحه اختیارات مصدق را قدغن اعلام کرد و گفت تا زمانی که او در ریاست مجلس است اجازه طرح آن را جایز نمی داند, پیامی آشتی طلبانه نیز صادر کرد. در این پیام, کاشانی نامه اول خود را یک "تذکر قانونی" خواند و آنچه "مغرضین" در مورد "اختلاف شخصی"بین خود و مصدق انتشار داده اند را "خلاف واقع" دانست.(ص791)

  q       مصدق حاضر به مذاکره بر سر اصل طرح لایحه اختیارات نبود و حاضر نبود در این مورد گامی پس بگذارد... برخی موضع خشک و یا لجوجانه مصدق را زمینه ساز برخورد علنی این دو در مود لایحه اختیارات می دانند.(ص729)

  q       می توان ادعا کرد که در این مقطع, مصدق به این نتیجه رسیده بود که می تواند بدون تحمل هزینه هایی که کاشانی بر او تحمیل می کرد, نهضت را پیش برد. او از بحرانی که خود زمینه سازی کرده و کاشانی به دام آن افتاده بود استقبال می کرد تا از طریق آن, محور کاشانی- بقایی را که مدت ها بود از مداخلات آن ناراضی بود, کنار گذارد... در جلسه فوق العاده غروب 29 دیماه, 59 نماینده از 67 نماینده حاضر در مجلس به لایحه اختیارات مصدق رأی موافق دادند و آقایان بقایی, زهری, بهادری, حائری زاده و قنات آبادی از دادن رأی امتناع نموده و یکنفر هم رأی مخالف داد.(ص793)

  q       مصدق موقعیتی ایجاد کرده بود که دیگر کاشانی نمی توانست از او انتظاری داشته باشد و در واقع, کاشانی با دست خود, خود را از مشارکت در قدرت حذف کرده بود... کاشانی در صبح روزی که لایحه اختیارات در مجلس به تصویب رسید, به خبرنگاران گفت, "نباید راه را برای دیکتاتوری آینده باز کرد. ملت و مجلس و تمام ایران پشتیبان آقای دکتر مصدق هستند ولی نظر من در مورد اختیارات همان است که در نامه خود ذکر نمودم.(ص794)

  q       در فردای تصویب لایحه اختیارات, سرتیپ کمال, رئیس اداره شهربانی که به آیت الله کاشانی ارادت داشت و به او نزدیک بود, جای خود را به سرتیپ محمود افشار طوس داد.(ص795)

  q       هشت روز پس از اینکه در رویارویی علنی میان رئیس مجلس و نخست وزیر, مجلس طرف نخست وزیر را گرفته و رئیس خود را رنجیده خاطرتر کرد, مصدق و کاشانی در دزاشیب با هم ملاقات کردند... در آخر این نمایش سیاسی, اعلامیه مشترکی نیز صادر شد... در این اعلامیه آمده بود که برای "حصول به مقصود از هیچ گونه همکاری خودداری نخواهیم داشت." آنها قول دادند که "با حفظ اتحاد و اتفاق" برای دست یابی به منظور مقدسی که داشتند, کوشش کنند.(ص796)

  q       به روایت مکی که در برپایی این جلسه آشتی کنان نقش مهمی داشت, صورت اعتراضات کاشانی و قنات آبادی نسبت به عملکرد مصدق در این جلسه, شامل انتصاب سرتیپ دفتری, سرتیپ افشار طوس, دکتر فلاح و دکتر شاهپور بختیار (معاونت وزارت کار) و عدم تعقیب مسببین وقایع سی ام تیرماه, می شد... گویا در جلسه دزاشیب, مصدق کوچک ترین نشانه ای از انعطاف, توافق و یا گذشت از مواضع خود بروز نداده بود و "در هر موردی که اعتراض می شد, به دفاع برمی خاست"... هنوز دلتنگی کاشانی در مورد انتصاب برطرف نشده بود که بحرانی دیگر روابط او را با مصدق مسئله دارتر و پرتنش کرد. بعضی از جراید خبر دادند که اعلامیه هایی بر علیه کاشانی چاپ و توزیع شده است... گویا در اعلامیه‌ای، کاریکاتور موهنی از کاشانی چاپ شده بود...(صص800-799)

  q       به نظر کاشانی, مسئولیت کشف نویسندگان و ناشرین این اعلامیه ها به عهده شهربانی بود... کاشانی به نمایندگان مجلس گفت که اگر دلیل برکناری رئیس قبلی شهربانی بی اطلاعی او از وقایع و حوادث شهر بود, اکنون می بایستی افشار طوس "از کار برکنار شود", زیرا او از انتشار این اعلامیه ها اظهار بی اطلاعی کرده است.(ص801)

  q       مصدق از اواخر بهمن, خود را در مصاف با جبهه داخلی, علاوه بر جبهه استعمار خارجی, می یافت... در این زمان, مصدق نه فقط مشغول دفع و پاتک به حملات محور کاشانی- بقایی بود, بلکه از عملکرد دربار نیز علناً شاکی بود.(ص802)

  q       پادرمیانی هیئت هفت نفره جهت بازداشتن مصدق از ایراد نطقی تند در رادیو و اشاره به انجام رفراندوم جهت تعیین تکلیف دولت خود, بالاخره سبب شد که او در ساعت ده صبح 5 اسفند به دیدار شاه برود و مسائل خود را مستقیماً با او در میان بگذارد. در این دیدار که سه ساعت به طول انجامید, به روایتی, نخست وزیر مدارک و دلایل خود را در رابطه با جریانی که درصدد تضعیف دولت بود, به شاه ارائه داد. همزمان با این فعل و انفعالات, کاشانی نیز در ملاقات هفتگی خود با نمایندگان مجلس, پس از پرس و جو در مورد محتوای اعلامیه ای که مصدق قرار بود صادر کند, اعلام کرد که اگر وجود او "موجب مشکلی در کارهاست" حاضر است از کار کناره گیری کند... معنی واقعی این تعارفات پیکارگونه, این بود که جنگ در لفافه رئیس الوزرا و رئیس مجلس رفته رفته به نقطه انفجار نزدیک می شد... مصدق در ضمن با نمایش عزم, استحکام و قدرت دولت در داخل کشور و اثبات عدم وجود جانشینی واقعی برای دولت خود, می خواست به انگلستان و آمریکا تفهیم کند که مجبورند با او به توافقی برسند که بیشتر به نفع ایران باشد.(ص803)

فصل سی‌ام: تراژدی کاشانی: همسویی نامتجانس در ائتلاف بزرگ ضد مصدق

  q       نهم اسفند ماه 1331, نیز چون بسیاری از روزهای تاریخی دوران نهضت ملی از هویتی دوگانه برخوردار است که گویای پیچیدگی سیاسی این دوران است. اگرچه موضوع اصلی واقعه این روز بر محور تصمیم شاه و ملکه به سفر خارج از کشور می چرخد و به همین مناسبت اهمیت آن در قالب برخورد مصدق با شاه ارزیابی شده است, اما جریانات نه چدان شفاف و رویدادهایی که آن را به یک واقعه تاریخی مهم مبدل می کند, عمدتا به زورآزمائی مجدد و جدی میان کاشانی و مصدق مربوط می شود... با تحلیل وقایعی که در بعد از ظهر 9 اسفند و روزهای بعد از آن روی می دهد, می توان ادعا کرد که علی رغم میل شاه, کاشانی و مخالفان مصدق, شاه جوان را به کفه مهم و مؤثری برای خنثی کردن قدرت و محبوبیت مصدق مبدل کردند و پشت او سنگر گرفتند.(ص811)

  q       همسوئی اعضای این ائتلاف بزرگ ضد مصدق که از 9 اسفند 1331 شکلی نیمه رسمی می یابد, تنها به منظور سرنگونی و خارج کردن او از صحنه سیاسی است. در این مقطع تاریخی, می توان ادعا کرد که از نظر کاشانی, شکست مصدق, بر به سر منزل رسانیدن نهضت ملی نفت و مبارزه با استعمار, اولویت و ارجحیت یافت. طرح نین ادعائی مستلزم این نیست که حتماً کاشانی با استعمار زدوبندی داشته است. نکته در اینجاست که احساس رقابت, حسادت و دشمنی او نسبت به مصدق به آن جایی می رسد که فقط حس انتقام و باز یافتن عزت و عظمت دوران 30 تیر است که بر دستگاه فکری او سیطره می افکند و سبب می شود که هر امری را از دریچه آن بنگرد. این همسویی نامتجانس کاشانی با نیروهایی که دخالت انگلستان و آمریکا را بر حکومت مصدق ترجیح می دادند, تراژدی زندگی سیاسی مردی بود که عمر خود را در راه مبارزه با انگلستان گذرانده بود.(ص813)

  q       بنا به گزارش سفارت آمریکا در تهران, از پنجشنبه 30 بهمن, مصدق به دنبال نماینده شاه می فرستد و از او می خواهد که به شاه اطلاع دهد که او بیش از این نمی تواند طرز برخورد و رویه غیردوستانه شاه و دربار را تحمل کند و از این رو قصد دارد روز 5 اسفند (24 فوریه) استعفا دهد و دلایلی را که دال بر توطئه آنها بر علیه خود دارد, علناً ارائه دهد... در ملاقات علاء با مصدق در روز شنبه 2 اسفند- نخست وزیر بر سر تصمیم خود پافشاری می کند و صورت بلندی از شکایات خود را در رابطه با شاه به وزیر دربار ارائه می دهد. این شکایات, "شامل جریاناتی از قبیل وقایع تیر 1331, دخالت در رابطه با بختیاری ها, تحریکات ملکه مادر و والاحضرت اشرف می شدند"... به دنبال ملاقات وزیر دربار و نخست وزیر, شاه از علاء می خواهد که موضوع را محرمانه با هندرسون, سفیر آمریکا در ایران, در میان بگذارد.(ص815)

  q       در همان روزی که علاء با مصدق ملاقات کرد و یک روز قبل از ملاقات با هندرسون, وزیر دربار به دیدار کاشانی رفت... بنا بر گزارش سفارت آمریکا, علاء در ملاقات 2 اسفند خود, موقعیت جدیدی را که پیش آمده بود با کاشانی در میان می گذارد و "به نظر او کاشانی از این موقعیت راضی به نظر می آمد." به احتمال قوی, کاشانی از امکان کناره گیری اختیاری مصدق خوش وقت بود.(ص816)

  q       روز پنجم اسفند هم فرا رسید و مصدق به جای آنکه نطقی آتشین کند و استعفا دهد, طبق توافق قبلی به دیدن شاه می رود و اسناد و مدارکی که دال بر توطئه ها و تحریکات عواملی که درصدد جلوگیری از توفیق دولت در امر نفت بودند ارائه می دهد. او پس از 4 ساعت گفت و گو با شاه به نخست وزیری باز می گردد.(ص817)

  q       مصدق, در خاطرات خود می گوید, در این شرفیابی, شاه به او اطلاع می دهد که "ناچار" است مسافرتی به خارج بکند و "صلاح مملکت" را هم در این سفر می داند... نکته مهمی که در این تاریخ از اسناد وزارت خارجه انگلیس به دست می آید, این است که برخی از سیاست گذاران خارجی انگلستان, مصدق, کاشانی و "حزب توده", را به یک چشم می دیدند و از هر سه به یک اندازه, بیمناک, بیزار و گریزان بودند.(ص818)

   q              روز چهارشنبه 6 اسفند, که جراید خبر رفع اختلافات میان مصدق و شاه را درج کردند, دو خبر دیگر, گویای جریانات مهمی در پس پرده بود. نخست, برخی از مدیران جراید, اعلامیه ای خطاب به رئیس مجلس, دادستان کل و رئیس دیوان عالی کشور نوشتند و رونوشت آن را هم, برای "حضرت آیت الله بروجردی دامت برکاته مرجع تقلید عالم اسلام" و هم لطفی وزیر دادگستری فرستادند. در این اعلامیه به "بازداشت خلاف قانون آقایان رشیدیان (پیرمرد هشتاد ساله و پسران)" جداً اعتراض شده بود.(ص819)

  q       دومین خبر این بود که در ساعت 9 صبح همین روز, سرلشگر زاهدی طبق ماده 5 حکومت نظامی توقیف شد... براساس این داده‌ها, تنها می توان حدس زد که به دنبال توصیه هندرسون به علاء که باید هر چه زودتر دست به کار یافتن جانشینی برای مصدق شود, علاء نیز به زاهدی، که از او جهت جانشینی مصدق نزد هندرسون نام برده بود, اطلاع می دهد که خود را آماده کند.(ص820)

  q       بنا به یک روایت, مشارکت زاهدی در شورش ابوالقاسم بختیاری محرز بود. براساس اطلاعات یک "مقام مطلع", باختر امروز", اتهام عمده زاهدی را شرکت مستقیم او در قضایای جنوب و همکاری با ابوالقاسم بختیار دانست... فردای دستگیری زاهدی, اعلام شد که اتهام زاهدی "بستگی با کلوپ افسران بازنشسته دارد".(ص821)

   q              اما از مهر 1331, روابط سیاسی نزدیکی میان کاشانی و زاهدی جهت جایگزینی مصدق به وجود آمده بود. قبل از پایان سال 1331, به دنبال وساطت قائم مقام رفیع, مکی و معظمی, زاهدی پس از 20 روز بازداشت از زندان شهربانی آزاد شد.(ص822)

  q       ... شاه از اینکه مخالفین به نام او در کار دولت اخلال می کردند و اقدامات خود را به حساب دربار می گذاشتند گله می کند و اظهار می دارد که مصلحت را در این می بیند که مملکت را ترک کند.(ص823)

  q       در این نامه, کاشانی, به عنوان رئیس مجلس شورای ملی, نارضایتی خود را از مسافرت شاه اعلام کرده و به او هشدار داده بود که خروجش از کشور, باعث وخامت اوضاع خواهد شد... در جلسه خصوصی سی دقیقه ای مجلس, قرار بر این می شود که هیئت رئیسه مجلس نزد شاه رفته و نامه رئیس مجلس را تسلیم کرده و از شاه بخواهد "فعلاً" از مسافرت به خارج از کشور منصرف شوند." در فاصله میان یک و نیم و حدود سه بعد از ظهر, کاشانی که شدیداً نگران سفر شاه به نظر می رسد, اعلامیه دومی, این بار به اسم خود صادر می کند و خود را به عنوان هماهنگ کننده و حتی رهبر نیروهای مخالف سفر شاه, جهت نجات کشور, مطرح می نماید.(ص824)

  q       نمایندگانی از بازار با آیت الله کاشانی و بهبهانی ملاقات می کنند و بر حسب نظر ایشان تصمیم به تعطیل کردن بازار می گیرند.(ص825)

  q       آیت الله بهبهانی به اتفاق بهاءالدین نوری و سید جلال الدین, حدود نیم ساعت بعد از ظهر وارد کاخ می شوند تا با شاه دیدار کنند.(ص826)

  q       ملکه اعتضادی رهبر "جمعیت ذوالفقار," به همراه اعضای خود که از "جوانان قبایل مختلف ایران و پسران رجال دینی" بودند, بخشی از تظاهرات جلوی کاخ را به عهده داشت... کاشانی توانست از طریق عوامل قلدر و چماق به دستانی که تحت امر بقایی و قنات آبادی بودند, عده‌ای را بسیج کره و به مقابل خانه شاه بکشد. او همچنین در مقام رئیس مجلس, می خواست بر شاه فشار گذارد تا مملکت را ترک نکند. می توان ادعا کرد که در روز 9 اسفند, هماهنگی دقیقی میان کاشانی و بهبهانی وجود داشت و این دو به تقسیم کار بسیار موثر و کارآئی میان خود دست یافته بودند.(ص827)

  q       در ضمن, مشهور بود که آیت الله بهبهانی با سفارت انگلستان روابطی دارد. در 21 آذر 1329, فواد روحانی به درخواست نورث کرافت گزارشی در مورد "علت ناخشنودی ایرانیان از انگلیسی ها" تهیه می کند. در این گزارش, روحانی می نویسد "یک نفر که مقام مهمی دارد به من گفت که او مطمئن بود که یک کلمه از طرف سفارت انگلستان به بهبهانی کفایت می کند که او را از مسیری که اتخاذ کرده است منصرف کند".(ص828)

  q       بهبهانی و کاشانی عملاً قصر شاه را با افراد خود محاصره کرده و او را به نام حمایت از تاج و تخت, زندانی کرده و اجازه تکان خوردن به وی نمی دادند... در ساعت 3 بعد ازظهر شاه مجبور شد از پشت در کاخ اختصاصی برای اجتماع کنندگان صحبت کند. مردم نیز با شعار "زنده باد شاه" از او استقبال کردند. شاه از پشت میکروفون خطاب به آنها گفت, که اگر چه از مدت ها پیش به علت معالجه قصد عزیمت به خارج از کشور را داشته, اما حالا که می بیند مردم از رفتن او "ممانعت"  می کنند, "چاره ای" جز به تأخیر انداختن سفر خود ندارد... در عمل, کاری را که هندرسون به مقامات انگلیسی گفته بود نمی تواند انجام دهد, به نحوی دیگر انجام گرفت.(ص829)

  q       اصرار به شاه برای انصراف از سفر, با صدای تیراندازی که از ساعت سه و پنجاه دقیقه در مقابل منزل مصدق آغاز شده بود, توأم گشت. شاه و نخست وزیر در همسایگی هم بودند و منزلشان حدود یکصد و پنجاه قدم بیشتر با یکدیگر فاصله نداشت... شاه دستور می دهد که آنچه لازم است برای حفاظت از منزل نخست وزیر تدبیر شود.(ص830)

   q              در این روز, کاشانی دو بار از شاه خواسته بود که از مسافرت صرفنظر کند و یک بار هم که نسبت به تأثیر کلام خود و همفکرانش در شاه نگران و متزلزل شده بود, طی اعلامیه ای از "برادران ایمانی" و "هموطنان عزیز" درخواست کرده بود که با او همکاری کرده و از مسافرت شاه جلوگیری نمایند... کاشانی و بهبهانی امیدوار بودند تا از طریق ایجاد بحرانی کاذب که ظاهر رویارویی شاه و مصدق را داشت, مردم را وادار به موضع گیری علیه مصدق کنند.(صص831-830)

   q              دومین تیراندازی و شلیک گاز اشک آور که در حوالی ساعت 7 بعد از ظهر برای جلوگیری از حمله به منزل مصدق صورت گرفته بود, بر تشویش و اضطراب شاه افزود. در این زمان که دیگر مصدق در منزل نبود و به ستاد ارتش رفته بود, مهاجمین با جیپ بهداری به در خانه مصدق حمله می برند. اما شاه از این رویداد مجدداً مضطرب می شود و وزیر کشور, وزیر دربار و افسرانی را که در کاخ بودند موظف می کند تا هر چه زودتر مردم را متفرق کنند.(ص831)

  q       حدود ساعت چهار بعد از ظهر که جمعیت همچنان درصدد ورود به منزل مصدق بودند, رضوی نایب رئیس مجلس, به منزل کاشانی می رود و از او می خواهد تا اعلامیه ای صادر کرده تا مردم از جلوی منزل مصدق متفرق شوند. کاشانی هم بلافاصله آیت الله موسوی را به در خانه مصدق می فرستد تا مردم را از تظاهرات منع کند. کاشانی همچنین اعلامیه ای منتشر می کند که, "برادران عزیز, مسموع شد عده ای به در خانه جناب آقای دکتر مصدق حمله نموده اند. خواهشمندم متفرق شوید و از تعرض خودداری نمائید. جناب آقای موسوی را برای ابلاغ این مطلب فرستادم"... چنین به نظر می رسد که یا جعفری آنچنان گرم عملیات خود بوده است که از فرمان کاشانی در مورد عدم تعرض به منزل مصدق سرپیچی می ند و یا اعلامیه کاشانی, جنبه ای ظاهری داشته و قرار نبوده است که عناصر فعال آن روز که هدف اصلی خود را می دانستند, با این گونه اعلامیه ها برنامه خود را تغییر دهند.(ص833)

  q       ساعت 8 و 20 دقیقه شب, پس از تشکیل دادن هیئت دولت در ستاد ارتش, دکتر مصدق با پیژامه و کفش سرپائی وارد بهارستان شد تا در جلسه خصوصی مجلس شرکت کرده و به سوالات نمایندگان پاسخ دهد... مصدق رشته سخن را به دست گرفت و به سه مطلب عمده اشاره کرد. اول اینکه او به وسیله علاء پیغام داده بود که برای ادامه زمامداری خود مجبور است دست به رفراندوم زند و دوم اینکه, شاه پیشنهاد می کند که می خواهد جهت معالجه کشور را ترک کند. او پس از ارائه شمه ای از تعرض چاقوکشان به منزلش به سومین و مهم ترین مطلب نطق خود می‌رسد. مصدق می گوید, "اکنون به آقایان نمایندگان محترم عرض می کنم که 48 ساعت وقت دارید که به جای من نخست وزیر دیگری انتخاب کنید و اگر تا پایان این مهلت که به خاطر جلوگیری از هرج و مرج عنوان نخست وزیری را قبول کرده ام مجلس فکری نکند من طی پیامی به همان ملتی که مرا نخست وزیر کرده است جریان را می گویم, زیرا من نخست وزیر ملت هستم نه نخست وزیر شاه و مجلس".(ص834)

  q       نطفه رفراندومی که در مرداد ماه 1332, عملی گردید در اسفند ماه 1331 بسته شده بود... براساس اسناد و شواهد, به احتمال قوی, سناریوی قرار دادن شاه در مقابل مصدق جهت تضعیف مصدق, از پشتیبانی شخص شاه برخوردار نبود و همان گونه که در گزارش سفیر آمریکا آمده است, او آنچنان از اوضاع کشور عصبی شده بود که مایل بود هر چه زودتر ایران را, به هر بهانه ای, برای مدتی ترک کند. (ص835)

  q       قطبی کردن صف آرایی سیاسی جامعه میان هواداران شاه و دشمنان مصدق از یک سو و هواداران مصدق و دشمنان شاه از سوی دیگر, توسط مخالفین مصدق, به "حزب توده" که همواره مخالف شاه و دربار بود فرصتی جدید داد تا با برپایی تظاهراتی بر ضد شاه, خود را در صف طرفداران مصدق قرار دهد و در اعلامیه های خود, مردم را بار دیگر به تشکیل, "جبهه واحد ضد استعمار" دعوت کند." (ص837)

  q       تعطیل بازار و اعتصاب عمومی در دفاع از مصدق, تیغ برنده ای بود که مردم را در حالت آماده باش عمومی قرار می داد و در عین حال حامل این پیام برای کاشانی بود که آنچه پایگاه سنتی او به حساب می آمد, اکنون در اختیار مصدق قرار گرفته بود... در مجلس هم "فراکسیون نهضت ملی" از مصدق خواست تا از تمامی قدرت قانونی خود "برای خنثی کردن نقشه های خائنانه که به تحریک بیگانگان و پاره ای از عمال نشان دار آنها ترتیب داده شده" بود, فوراً استفاده کند.(ص838)

  q       وکلای مخالف مصدق به همراه چند تن از نمایندگان مستقل, در مورد وقایع روز 9 اسفند طرحی تهیه کردند. این طرح, که توسط جناح پارلمانی کاشانی- بقایی امضاء شده بود, ضمن تجلیل از تظاهراتی که مانع از رفتن شاه شده بود, به حرکت اعتراض آمیز علیه مصدق اشاره کرده و آن را به حساب عده ای ماجراجو گذاشت... ضمناً برای تعقیب مبارزه ضداستعماری ملت ایران رأی اعتمادی را که در تاریخ 16 دی ماه 1331 به دولت دکتر مصدق" داده بود تائید کردند... جناح پارلمانی کاشانی به یک باره کوشش نمود تا از طریق تائید دولت مصدق, حساب خود را از همسویی و همکاری با عناصر و نیروهایی که به جریان انداخته بود تا مسافرت شاه را به گردن مصدق اندازد, جدا کند.(ص839)

  q       در ساعت شش بعد از ظهر, شایگان, معظمی, انگجی و جلالی, به نمایندگی از "فراکسیون نهضت ملی" به حضور شاه رسیدند... شاه اضافه می‌کند که اگر اشخاصی برای انجام مقاصدی در این جریان دست به عملیاتی زده اند "باید شدیداً از طرف دولت تعقیب شوند زیرا نباید مملکت را دچار هرج و مرج و اضطراب کرد."(ص840)

  q       واکنش شاه, نوعی چراغ سبز به دولت جهت شدت عمل در مقابل عناصری بود که تحت لوای حمایت از شاه, می خواستند "دولت ملی را ساقط کنند."(ص841)

   q              از بعد از ظهر 11 اسفند, دولت موضعی تهاجمی اختیار کرد و شروع به دستگیری مخالفین نمود.(ص842)

  q       مصدق که با عدم تمکین به خواسته ها و روش کار کاشانی جبهه دومی برای خود باز کرده بود پس از 9 اسفند فرصت را غنیمت شمرده و احتمالاً خود را آماده می دید که با شاه نیز, حتی اگر به قیمت باز کردن یک جبهه سوم علیه خود باشد, تعیین تکلیف کند.(ص843)

  q       مصدق که از خطری جدی جسته بود, موضعی تهاجمی گرفته بود و یکی از این دو راه را برای حل مسائل پیشنهاد کرد؛ یا دربار باید تضمین دهد که از این تحریکات جلوگیری کند و "دیگر دخالتی در امور مربوط به دولت ظاهر نگردد", یا او مجبور خواهد شد, برای ادامه زمامداری خود به آراء عمومی یا "رفراندوم" رجوع کند... مصدق خود را ملزم می دید که از لایه آن دسته از وکلای مردم که ظاهراً به خواست موکلین خویش پشت کرده بودند و در کار دولت ملی اشکال تراشی می کردند, بگذرد و مستقیم به مردم رجوع کند.(ص844)

  q       پس از وقایع سی تیر, مصدق در پشت یک جلد کلام الله مجید که نزد شاه فرستاده بود نوشته بود, "دشمن قرآن باشم اگر بخواهم برخلاف قانون اساسی عمل کنم و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند من ریاست جمهور را قبول نمایم."(ص845)

  q       پخش فوری خبر مسافرت اختیاری شاه به عنوان مسافرتی تحت فشار و نهایتاً "استعفای شاه", ترفند هوشمندانه ای توسط مخالفان مصدق بود تا به مردم چنین القاء شود که شاه زیر فشار مصدق و در مخالفت با نخست وزیر خود, می خواهد تاج و تخت را رها کند.(ص846)

  q       مصدق معتقد بود که, هدف توطئه 9 اسفند, از بین بردن شخص او توسط "عده‌ای از دربار و علماء و افسران و بعضی از اعضای جبهه ملی" بود.(ص847)

  q       تراژدی مصدق هم تقاصی بود که می بایستی جهت ائتلاف با نیروهایی که از نظر سیاسی و فکری, جز در مخالفت با استعمار, با او تجانس و هم خوانی دیگری نداشتند و تنها مصلحت و منطق قدرت ایجاب می کرد که با آنها همسو شود, بپردازد.(ص848)

فصل سی‌ویکم: بیم و امید در پایان سال 1331

  q       در روز نهم اسفند, این مصدق و نیروهای طرفدار او بودند که زیر ضربه قرار گرفتند. اما, به فاصله چند روز, ورق به کلی برگشت و او توانست در چندین جبهه مختلف تجدید قوا نموده و به حمله ای متقابل دست زند... کاشانی, قنات آبادی, بقایی, حائری زاده و میراشرافی که در این زمان علناً عضو مؤثر این محور محسوب می شدند بر سر سه موضوع جبهه گرفتند... موضوع اول, به اختلاف بر سر تعیین محمد ذوالفقاری, به عنوان رئیس مجلس در غیبت کاشانی مربوط می شد.(ص857)

  q       مورد دوم اختلاف, بر سر کنار گذاشتن سرهنگ دوم زاهدی, از ریاست گارد مجلس بود که منجر به رد و بدل شدن نامه های علنی میان کاشانی و مصدق گردید... طبق درخواست رضوی, نایب رئیس مجلس, زاهدی برکنار شد و سرهنگ سخائی به جای او منصوب گردید... به دنبال وساطت هیئت هشت نفری که از سوی مجلس برای حل از سوی دیگر تعیین شده بودند, سرهنگ سخائی از ریاست گارد مجلس برکنار شد و کاشانی پذیرفت که از میان اسامی پنج افسر پیشنهادی ستاد ارتش, یک تن توسط هیئت رئیسه مجلس برای این پست انتخاب شود. به این ترتیب, سرهنگ قاضی راد به ریاست گارد مجلس منصوب شد... مورد سوم اختلاف, بر سر لایحه حکومت نظامی بود... مخالفین مصدق امیدوار بودند بتوانند نیروی کافی را جهت لغو حکومت نظامی در مجلس بسیج کنند تا هم ضربه ای به دولت وارد کرده و هم آن را وادار به آزادی کلیه دستگیر شدگان, که طبق ماده پنج حکومت نظامی بازداشت شده بودند, نمایند.(ص858)

  q       تا آخر سال 1331, مجلس, جلسه علنی دیگری تشکیل نداد, موضوع طرح فوری قانون حکومت نظامی فراموش شد و مصدق نیز بسیاری از دستگیر شدگان, از جمله سرلشگر زاهدی را که محور جدید ضدمصدقی در مورد او حساسیت به سزایی داشت, آزاد کرد... جهت رایزنی و حل مسائل میان نخست وزیر, رئیس مجلس و دربار, مجلس هیئت 8 نفره ای را انتخاب کرد. این هیئت, از آقایان مجدزاده, سنجابی و معظمی, نمایندگان "فراکسیون نهضت ملی" و آقایان رفیع, مکی, بقایی, حائری‌زاده و گنجه ای, منتخبین سایر دستجات مجلس, تشکیل شده بود.(ص859)

  q       هیئت حل اختلاف, آخرین تیر در ترکش همه آنهایی بود که به نحوی از انحاء از رفراندوم و همه پرسی ترس و واهمه داشتند... یکی از موارد اختلاف مصدق با شاه, تعریف و تبیین دقیق حدود و وظایف نخست وزیر در رابطه با مقام سلطنت بود.(ص860)

  q        بر اساس سه اصل 35,44,45, هیئت 8 نفره نظر داد که, "بدیهی است که اداره و مسئولیت امور مملکتی اعم از کشوری و لشگری از شئون مقام شامخ سلطنت نبوده. حقوق هیئت دولت و وزیران است که در اداره امور وزارتخانه های مربوطه بنام اعلیحضرت همایونی سعی و کوشش در اجرای مقررات قانونیه نموده و منفرداً و مشترکاً از عهده مسئولیت در مقابل مجلس شورای ملی برآیند."(ص861)

  q       مخالفین این گزارش, که در میان آنها, بقایی و حائری زاده خود عضو هیئت 8 نفره بودند, احساس می کردند که در نتیجه این گزارش, قدرت شاه به نفع مصدق تضعیف می شود, حال آنکه هیچ گونه خللی در قدرت نخست وزیر در رابطه با مجلس به وجود نمی آید.(ص862)

  q       مخالفین امیدوار بودند که نخست وزیر لایحه ای به مجلس ارائه دهد و طی آن اختیارات خود را به مدت یک سال فقط به امور مربوط به نفت, اقتصادیات و مسائل قضائی محدود کند. در این مقطع حساس, مصدق خیال دادن هیچ گونه امتیازی را به مخالفین نداشت.(ص863)

  q       او به مخالفین خود پیام داد که خیال کناره گیری ندارد و آنها برای رسیدن به مقصود خود, دو وسیله در اختیار دارند. یا باید او را به قتل برسانند و یا در مجلس به دولت وی رأی عدم اعتماد بدهند... آیت الله کاشانی به خبرنگاران ایتالیایی گفت که "هیچ گونه اختلافی" با دولت ندارد, اما, "فقط از لحاظ حفظ قانون اساسی" با ادامه اختیارات نخست وزیر مخالفت کرده بود... گزارش هیئت 8 نفره استخوان لای زخم باقی ماند و نه فقط به سادگی در سال جدید حل و فصل نشد, بلکه به گره کور یا "معمایی" سیاسی مبدل شد, که تنها راه درمان آن همه پرسی از مردم در مورد ادامه حیات یا انحلال مجلس هفدهم بود.(ص864)

  q       شاید این مطلب تعجب آور باشد, اما براساس عکس العمل های علنی شاه و رفیع نسبت به محتوای این گزارش, چنین به نظر می رسید که محمدرضا پهلوی در این مقطع با شاهنشاهی خویش به عنوان مقامی غیرمسئول راحت و راضی بود... اما, این محور ضدمصدق بود که مضطرب و نگران از تحلیل رفتن قدرت شاه, کاسه داغ تر از آش شده بود و مقام سلطنت فاقد قدرت مطلقه را زیبنده شاه مشروطه نمی دانست... عداوت کاشانی با مصدق و یکدندگی این دو به مرحله ای رسیده بود که کاشانی جهت سرنگون کردن مصدق, باکی از اتحاد با نامتجانس ترین عناصر نداشت... تصویری که علاء از شاه ارائه می دهد روشن می کند که چهار ماه قبل از کودتای 28 مرداد, شاه مایل نبود کوچک ترین قدم غیرقانونی, که با اختیارات مشخص او در چارچوب قانون اساسی مغایرت داشت, جهت برکناری و تعویض مصدق بردارد. شاه نیز در اردوگاه خود و در میان اطرافیان و مشاورین خود تنها بود.(ص866)

  q       در اواسط دیماه 1331, هفته نامه "دمکرات اسلامی" که بیانگر نظرات محور کاشانی بقایی بود، مصدق را سیاستمداری محبوب می دانست که توسط مشاورین ناباب خود, یعنی اعضای "حزب ایران" محاصره شده بود... اما از 9 اسفند, صف بندی ها مشخص و آرایش نیروها به سرعت معین می شود و محور کاشانی- بقایی نیز مجبور می شود موضعی شفاف تر در مقابل مصدق اتخاذ کند. به فاصله دو ماه, "مصدق محبوب" تبدیل می شود به پیرمردی جاه طلب, خودخواه و فریفته تملق که با بی شرمی "ادعا می‌کند که ملتی طرفدار" دولت اوست، در حالی که با همین ادعا مجبور می شود "با زیرشلواری از پشت بام فرار کند."(صص868-867)

  q       به نظر مخالفین مصدق, حکومت او را "حزب توده, حزب ایران و همکاران غلام یحیی, اداره می کردند"... روزنامه بقایی, مصدق را به همکاری با توده ای ها متهم می کرد و او را جاده صاف کن حکومت کمونیست ها در ایران می دانست.(ص868)

  q       سه روز پس از اعلان رسمی جدایی نیروهای کاشانی از مصدق, ارگان کاشانی, به معرفی و تعریف از سرلشگر زاهدی پرداخت.(ص869)

  q       از آنجا که مخالفین مصدق به درستی می دانستند که با توجه به سابقه و عملکرد نخست وزیر, "ضدملی و خائن" خواندن او تهمتی سست بنیاد می بود و در میان مردم نه فقط خریدار نداشت که موجب عکس العمل منفی هم می شد, در تجزیه و تحلیل خود بر قدرت و خطر "حزب توده" تاکید کرده و لزوم برخورد با مصدق را عمدتاً در زرورق نجات ایران از کمونیزم بسته بندی می کردند.(ص870)

  q       دادگاه و نیز, در 20 اسفند 1331, رأی داد که معامله شرکت "سوپور" با ایران قانونی می باشد و بنابراین, درخواست شرکت نفت انگلیس و ایران مبنی بر توقیف نفت خریداری شده از ایران معقول نمی باشد و مردود است... حکم دادگاه و نیز مهم ترین قدم عملی در راه شکستن حصر اقتصادی ایران توسط انگلستان بود.(ص871)

  q       فردای خبر رأی دادگاه و نیز, کاظمی, وزیر دارایی اعلام کرد که دولت تصمیم گرفته است جهت تشویق "شرکت" سوپور"... به مدت شش ماه برای هر مقدار نفتی که این شرکت صادر نماید, تخفیفی معادل پنجاه درصد از نرخ بین المللی قائل شود... در مجلس نیز تعدادی از وکلای مخالف دولت, ادعا کردند که شرکت "سوپور", در تبانی با کارتل های بزرگ, به ظاهر حلقه محاصره را شکسته است ولی در واقع وسیله ای شده است تا نفت ایران به نصف قیمت در بازارهای جهانی به فروش برسد. از این رو, مخالفین خواستار تجدید نظر در مورد مسئله پنجاه درصد تخفیف به شرکت "سوپور" شدند.(ص872)

  q       در سال 1332, نه فقط صادرات نفت ایران به بازارهای خارجی از طریق نفتکش های ایتالیایی افزایش یافت, بلکه ژاپن نیز به جرگه وارد کنندگان نفت ایران پیوست و علی رغم فشارهای حقوقی و سیاسی انگلستان دادگاه توکیو نیز به نفع ایران رأی داد... در حالی که دالس, وزیر امور خارجه آمریکا, نگرانی خود را, از تهدید مصدق دال بر اینکه وی خیال دارد نفت ایران را با تخفیف 50 درصد در بازارهای جهانی به فروش برساند, اعلام کرده بود, مصدق این تهدید را, به عنوان پاداشی برای خطر کردن این شرکت ها, به مورد اجرا گذاشت.(ص873)

  q       بروجردی هیچ گونه اقدامی جهت بازداشتن شاه از مسافرت به خارج از کشور نمی کند. پیام بروجردی چند روز پس از امتناع شاه از سفر و تغییر اوضاع به نفع مصدق صادر می شود. (ص874)

  q       متن پیام بروجردی برای شاه و مصدق به این شرح بود: "با اظهار تاسف از واقعه اخیر چون اطمینان دارم که اعلیحضرت همایونی و جناب آقای نخست وزیر کمال علاقه را به استقلال و عظمت کشور ایران دارند امید و انتظار دارم که کما فی السابق وحدت نظر, اتحاد و اتفاق را حفظ نموده که عناصر منحرف و اخلال گر فرصتی به دست نیاورند تا موجبات اغتشاش و بی نظمی در کشور فراهم گردد." پیام روشن بروجردی را نمی توان بر له شاه و بر علیه مصدق تفسیر کرد. آنها که چنین کرده و می کنند, دست به تأویل, جهت تامین مقصود سیاسی خاص خود می زنند و از حقیقت دور می شوند... او در پیام خود از عملکرد محور جدید ضد مصدقی که شامل جناح کاشانی- بقایی, بهبهانی, افسران بازنشسته و دسته ها, احزاب و چماق به دستان وابسته به این گروه ها می شد, "اظهار تاسف" می کند.(ص875)

  q       محور ضدمصدق به تکرار هشدار خود در مورد سقوط قریب الوقوع مملکت به ورطه بی دینی و کمونیزم پرداخت. در قالب این هشدار, محور ضدمصدق مرتب بروجردی را ترغیب و تحریص می کرد که در مقابل "مصدق کمونیست" موضع بگیرد.(ص876)

  q       اگر چه به احتمال قوی او نیز باطناً معتقد بود که شاه نباید برود, ولی از سر احتیاط که مبادا با محور ضد مصدق همسو و همراه شناخته شود, مطلبی در این مورد نگفته بود و در پیام رسمی او اشاره ای به این امر نبود... اگرچه کشاندن بروجردی به صف مخالفان سفر شاه یا جبهه ضدمصدق, مورد علاقه و توجه کاشانی و بهبهانی بود و آنها سخت مایل بودند که بروجردی مطلبی صریح و روشن در این مورد بگوید, اما ارزیابی بروجردی از اوضاع کشور و نقش مصدق و نهضت ملی با ذهنیت کاشانی و بهبهانی در این موارد کاملاً متفاوت بود.(ص877)

  q       در این واقعه, کاشانی و بقایی که خود, پای محکم نیروهای ضدمصدقی بودند, نمی توانستند حمایت مردمی از مصدق را به حساب محبوبیت و رشادت خود بگذارند. "حزب توده" هم که توانایی عکس العمل سریع و خودجوش به وقایع 9 اسفند را نداشت, نمی توانست در رفع خطر, ادعای مشارکت کند. 9 اسفند, صف آرایی نیروها و توان سیاسی آنها را پالایش داده بود و وزن سیاسی آنها را معین کرده بود.(ص879)

  q       اما, نکته در خور تأمل در حوادث 9 اسفند و بعد از آن این بود که ظاهراً شاه در این جریان توسط مخالفین مصدق, به گروگان گرفته می شود و علی رغم میل خود به سمبل و سردمدار عمده محور ضدمصدق تبدیل می شود... احتمالاً, در این تاریخ, شاه احساس می کرد که می توانست با رقیب عمده خود که به تأمین امنیت بلند مدت تاج و تخت او در چارچوب سلطنتی مشروطه پایبند بود, با اطمینان کنار آید. موافقت شاه با متن گزارش هیئت 8 نفره, بیانگر آمادگی او جهت ایفای نقش خود به عنوان شاه غیرمسئول مشروطه بود... در سناریوی سیاسی اطرافیان شاه چون علاء و بهبودی همچون مخالفین مصدق, شاه می بایستی مجاب می شد که منافع سیاسی او و مصدق متضاد بودند.(ص880)

فصل سی‌ودوم: تغییر حکومت

  q       از اواخر اسفند 1331, تا آغاز عملیات براندازی در شب 24 مرداد, مخالفین خارجی و داخلی مصدق باید بر سر دو مطلب کلیدی به توافق می رسیدند. این اتفاق نظر در طول زمان حاصل شد. موضوع اول این که, چه کسی توانایی و قابلیت رهبری و فرماندهی مخالفین مصدق را داشت و طبیعتاً پس از سرنگونی او می توانست نخست وزیر شود؟... موضوع مهم دوم, این بود که چگونه می بایستی مصدق را روانه کرد؟...  اکنون روشن است که سازمان های اطلاعاتی امریکا و انگلیس از فروردین ماه, طرح یک کودتا را دنبال می کردند... دو طرح, کودتا و برکناری "مسالمت  آمیز" مصدق, به احتمال قوی در کنار یکدیگر عمل می کردند تا یکی از طریق جنگ فرسایشی پارلمانی- تبلیغاتی نیروی مصدق و دولت او را تحلیل برد و دیگری در لحظه مغتنم ضربه نظامی را بزند.(صص888-887)

  q       در تجزیه سازمان سیا, از رویدادهای 9 اسفند, که جهت اطلاع رئیس جمهور آمریکا تهیه شده بود, نقش کلیدی و اهمیت سیاسی آیت الله کاشانی, به عنوان گرداننده وقایع این روز مورد توجه ویژه قرار می گیرد. در این گزارش, کاشانی به عنوان جانشینی جدی برای مصدق مطرح می شود.(ص888)

   q              به این ترتیب کاشانی خود را لایق حمایت غرب, به عنوان گزینه ای مطلوب جهت جانشینی مصدق, نشان داده بود.(ص889)

  q       وزارت امور خارجه آمریکا از سازمان های اطلاعاتی خود خواست تا ارزیابی خود را در رابطه با موضوعات ذیل اعلام کنند, "(اولاً) تا چه حد مقدور و ممکن است که کاشانی قدرت را به دست گیرد: با کمک خارجی (یا) بدون کمک خارجی؟ (ثانیاً) او احتمالاً چگونه رژیمی برپا خواهد کرد؟ سیاست های او از چه نوع خواهد بود و احتمال بقای این رژیم تا چه حد خواهد بود؟... در هفتم فروردین 1332, پاسخ های ذیل به سوالات بالا داده شد...  الف) 1- به قدرت رساندن کاشانی با کمک قاطعانه از خارج, غیرممکن نخواهد بود... 2- بدون کمک خارجی امکان به قدرت رسیدن کاشانی نامتحمل است, مگر اینکه با یک گروه ایرانی دیگری ائتلاف کند... ب) ما برای این باور هستیم که به دلایل سیاسی و شخصی, او قادر نخواهد بود رژیمی برپا کند که بیش از مصدق برای غرب سودمند باشد, اگر چه او ممکن است موقتاً مجبور شود در صورت وابستگی به حمایت خارجی به این امر تظاهر کند. تمایل طبیعی او به سیاست‌هایی خواهد بود که از سلف خود کمتر ضداجنبی نخواهد بود... بطور کلی, ما برای این باور هستیم که او یکی از معدود کاندیداهایی می باشد که از نقطه نظر (منافع) ما حتی از مصدق نیز بدتر خواهد بود.(صص891-890)

  q       در آغاز سال 1332, نتیجه تحقیقات انگلستان و آمریکا, جهت یافتن جانشینی برای مصدق, این بود که به طور کلی, "کاشانی به هیچ درد ما نمی خورد و به عنوان جانشین مصدق, به احتمال بسیار قوی در همه زمینه ها و همچنین در مورد حل و فصل مسئله نفت, مانع و مزاحم             خواهد بود."(ص891)

  q       پس از اینکه در اوایل فروردین 1332, آمریکا و انگلیس به این نتیجه می رسند که کاشانی نمی تواند منافع آنها را تأمین کند, اجماع محور داخلی و خارجی ضدمصدق بر سر زاهدی شکل می گیرد و نقش او به عنوان جایگزین, نهایی می شود. در ملاقات 10 فروردین میان علاء وهندرسون, وزیر دربار اختلاف میان مصدق و شاه را غیرقابل ترمیم توصیف می کند و اظهار می دارد که اگر "گام های محکمی برای برکناری مصدق در آینده بسیار نزدیک" برداشته نشود, " مانده نفوذی که شاه دارد" از بین خواهد رفت و نیرویی جلودار مصدق نخواهد بود.(ص892)

  q       در اواسط فروردین, چنین به نظر می رسد که زاهدی و علاء و هم پیمانان آنها به دنبال اجرای طرحی دو لایه بودند. آنها نخست, به دنبال ایجاد شرایطی مستعد جهت اخذ استعفای مسالمت آمیز مصدق بودند که هم به مذاق شاه خوش تر بود و هم هزینه سیاسی و اجتماعی آن کمتر. به موازات این طرح مسالمت آمیز برکناری, برنامه ریزی دیگری نیز جهت براندازی قهرآمیز مصدق, در صورتی که نخست وزیر راضی به کناره گیری اختیاری نمی شد, در جریان بود.(ص894)

  q       مشکل عمده محور خارجی و داخلی ضد مصدق در آغاز اردیبهشت این بود که شاه, سمبل و نمادی که پس از 9 اسفند علی رغم خواست خود به وسط گود مبارزات سیاسی کشانده شده بود و هویتی مشخص و فراجناحی به مخالفین مصدق می داد, حاضر نبود وارد عرصه مبارزه شود. سالار لشگر ناخواسته محور ضدمصدق, گرچه از صدراعظم خود دل خوشی نداشت, ولی با وی سرجنگ و ستیز هم نداشت... شاه مسئولیت تغییر دولت را کاملاً به عهده مجلس گذارده بود و پای خود را از منازعه سیاسی میان مصدق و مخالفین او برون کشیده بود.(ص895)

  q       مصدق بر موضع اصولی خود تکیه داشت که مجلس باید تکلیف دولت او را با رأی خود به گزارش روشن کند. او در ضمن می دانست که در مجلس از اکثریت نسبی برخوردار است و در صورت تشکیل جلسه علنی مجلس, این گزارش به تصویب می رسید... در شرایطی که 56 کرسی از 136 کرسی مجلس به علت متوقف کردن انتخابات دوره هفدهم خالی بود, تعداد قلیلی از نمایندگان می توانستند از گردش کار مجلس جلوگیری کنند.(ص897)

  q       تاکتیک فلج کردن قوه مقننه از سوی مخالفین, دولت را با بحرانی جدید مواجه می نمود و آن را در وادی بلاتکلیفی و تعلیق رها می کرد... از این تاریخ مجلس شورای ملی به "مرض حد نصاب" دچار شد که ویروس آن توسط علاء به "فراکسیون آزادی" به ریاست حائری زاده منتقل شده بود.(ص898)

  q       مخالفین مصدق که بیمناک بودند مبادا تاکتیک از کار انداختن قوه مقننه از طریق عدم شرکت در آن نتیجه عکس دهد, به تهران و صحن مجلس بازگشتند. نخستین جلسه علنی مجلس شورای ملی در سال 1332 بالاخره در بیستم اردیبهشت, یعنی با حدود یک ماه و نیم تأخیر برگزار شد.(ص900)

  q       سیاست وقت کشی و به تعلیق کشاندن روال قانون گذاری مجلس جهت جلوگیری از تصویب گزارش هیئت 8 نفره، که همان پیشنهاد علاء بود, در سرلوحه فعالیت پارلمانی دو فراکسیون "آزادی" و "نجات نهضت" قرار داشت. از سوم خرداد, این دو فراکسیون, با هماهنگی علنی و کامل, از اخذ رأی در مورد گزارش هیئت 8 نفره در مجلس جلوگیری می کردند. در مجلس, محور کاشانی- بقایی- زاهدی سیاستی همگون و یکدست در پیش گرفته بودند.(ص901)

   q              در جلسه 17 خرداد, پس از اینکه مجلس به کفایت مذاکرات درباره طرح سه فوریتی راجع به گزارش هیئت 8 نفره رأی داد, تعدادی از نمایندگان جهت ممانعت از رأی گیری پیشنهاداتی را طرح کردند که به دلیل سه فوریتی بودن آن, رئیس جلسه از پذیرفتن پیشنهادات امتناع کرد... مکی در حالی که فریاد می زد"بلند شو گمشو", از دشمنان قدیم و دوستان جدید زورمند و جنگجوی خود در فراکسیون "آزادی" خواست که نایب رئیس مجلس و رئیس جلسه را با زور از مجلس اخراج کنند.(ص902)

  q       مخالفین مصدق سخت امیدوار بودند که کاشانی مجدداً به ریاست مجلس انتخاب شود و گمانه زنی می کردند که حدود 40 رأی بدست خواهد آورد. با نزدیک شدن روز انتخابات و کاندیداتوری معظمی به عنوان گزینه فراکسیون "نهضت ملی", روزنامه شمس قنات آبادی اعلام کرد که "با ریاست مجلس دکتر معظمی توطئه تغییر رژییم عملی خواهد شد."(ص903)

  q       در جلسه فوق العاده چهارشنبه دهم تیر 1332 از 72 نفر نماینده حاضر, 41 نفر به معظمی و 31 نفر به آیت الله کاشانی رأی دادند. به این ترتیب, مخالفین مصدق سنگر ریاست مجلس را نیز از دست دادند و در همین جلسه, زهری, عضو فراکسیون "نجات نهضت" دولت را به دلیل شکنجه متهمین به قتل افشار طوس, استیضاح کرد.(ص904)

  q       طبق اصل چهل و هشتم قانون اساسی, شاه می توانست طبق فرمان همایونی مجلس را منحل کرده و امر به تجدید انتخابات کند. اگرچه می توان ادعا کرد که اگر مصدق از شاه می خواست که مجلس را منحل کند, او به احتمال بسیار قوی نظر مصدق را می پذیرفت, اما مصدق می خواست که اذن و اجازه انحلال مجلس را از مردم بگیرد و نه شاه... شاید در پس فکر انحلال مجلس، از طریق رفراندوم, که گزینه ای  مشکل تر از انحلال آن به فرمان همایونی بود, نیت تنبیه شاه خفته بود. مصدق به غلط تصور می کرد که شاه در جریانات 9 اسفند نقشی کلیدی داشت. البته فاطمی هم در این مورد با او هم عقیده بود.[مصدق]... مسئله اصلی مجلس را, تضعیف موضع دولت خود در مقابل مدعیان ایران در امر نفت می‌دانست. او معتقد بود که هرگاه در مجلس بحرانی بوجود می آمد نتیجه منفی آن "در لحن مذاکرات و طریقه صحبت" طرف های گفت و گوی ایران بر سر مسئله نفت هویدا می شد و آنها این وقایع را نشانی از تزلزل دولت او تلقی کرده و در مواضع خود که به سود ایران نبود, سرسخت‌تر می شدند...  به نظر مصدق تنها چهل نماینده امین و وطن پرست که رأی خود را نفروخته بودند در مجلس وجود داشت و از بیم آن داشت که انگلیسی ها با یکصد هزار تومان, ده رأی از این چهل رأی را نیز بخرند.(صص905-904)

  q       استعفای دسته جمعی نمایندگان فراکسیون "نهضت ملی", در غروب 23 تیر یکی از ایرادات قانونی فراکسیون "اتحاد" را به انجام رفراندوم در شرایطی که نمایندگان مردم در مجلس حضور داشتند, برطرف نمود. به دنبال استعفای دسته جمعی این 26 نفر, اول ابوالفضل تولیت و به دنبال او اعضای فراکسیون کشور و "اتحاد" هم از مقام نمایندگی خود استعفا دادند. در روز 27 تیر، رفیع نیز استعفا داد. یک روز قبل از رفراندوم 12 مرداد, با استعفای معظمی, رئیس مجلس, تعداد وکلای مستعفی به 57 نفر از 79 نفر رسید.(ص906)

  q       او به مخالفین, که رفراندوم را غیرقانونی می دانستند پاسخ می دهد که تنها مردم ایران که به وجود آورنده قانون اساسی و مشروطه هستند می توانند در این مورد نظر دهند و لاغیر... بنا به گزارش ویلبر, مامورین ایستگاه سیا کوشیدند تا قبل و بعد از تاریخ انجام رفراندوم, حداکثر بهره برداری را از "غیرقانونی بودن" این همه پرسی بکنند... در روز 12 مرداد, مردم پایتخت رأی خود را, در مراکز رای گیری متفاوتی که موافقین انحلال مجلس را از مخالفین آن متمایز می کرد به صندوق ها ریختند. در تهران و حومه 155544 نفر به انحلال مجلس و 115 نفر به ابقای آن رأی دادند.(ص907)

  q       ... در 19 مرداد, مردم شهرستان ها نظر خود را در مورد مجلس اعلام کردند. براساس اعلامیه وزارت کشور در مورد نتیجه قطعی رفراندوم, در کل کشور, دو میلیون و چهل و سه هزار و سیصد و هشتاد و نه رای موافق انحلال مجلس هفدهم و یک هزار و دویست و هفت رای مخالف, به صندوق ها ریخته شده بود. به این ترتیب, مردم رأی به انحلال مجلسی دادند که به دنبال بحران آفرینی اقلیتی, فلج شده و قادر به قانون گذاری نبود و از همه مهم تر رو در روی مصدق و دولت او قرار گرفته و به دنبال متزلزل ساختن آن بود. مردم در ضمن, با رأی قاطع, حمایت خود را از شیوه کار و سیاست های مصدق و دولت او به ثبت رسانده بودند.(ص908)

  q       برمبنای ارزیابی علاء از توازن قدرت در خیابان ها, هواداران شاه توان هماوردی با نیروهای مصدق و هواداران او, که شامل نیروی ضدسلطنتی "حزب توده" می شدند, را نداشتند و در صورت درگیری, بی جهت نیروی خود را به هدر می دادند...  همانگونه که علاء در فروردین به هندرسون گفته بود که باید از تظاهرات نیروهای هوادار شاه و ضدمصدق در این مدت جلوگیری نمود, به غیر از نماز عید فطر آیت الله کاشانی در 23 خرداد, هیچ گونه تظاهرات با میتینگ سیاسی ای از سوی مخالفین مصدق و هواداران شاه تا 28 مرداد در تهران روی نداد... در پایان نماز عید فطر که در مسجد سلطانی برگزار شده بود و به روایتی "ده ها هزار نفر" در آن شرکت کرده بودند, نمازگزاران شعار, "مرگ بر مصدق" "مرگ بر دولت ضددین" و "مرده باد دشمنان اسلام" دادند و این تجمع بدون اغتشاش و درگیری به پایان رسید.(صص909-908)

  q       در مقابله با میتینگی که به دعوت فراکسیون "نهضت ملی" در 29 خرداد در میدان بهارستان برگزار شد, نیروهای ضدمصدقی تنها به صدور اعلامیه بسنده کردند.(ص909)

  q       اگرچه نیروهای وابسته به حزب توده از حوالی 24 فروردین تا آخر حکومت مصدق, مرتب دست به تظاهرات و میتینگ می زدند و در سطح شهر تنش و درگیری به وجود می آوردند, اما از واکنش احزاب و دسته های هوادار شاه که هم ضدکمونیست بودند و هم ضد مصدقی خبری در مطبوعات نبود, حال آنکه اعضای حزب پان ایرانیست و نیروی سوم که هوادار مصدق و ضدحزب توده بودند با آنها مرتباً درگیر می شدند.(ص910)

  q       در تظاهراتی که در 27 فروردین و 29 خرداد به حمایت از مصدق و تصویب گزارش هیئت 8 نفره برگزار شد, تظاهرکنندگان مصدقی, حساب خود را کاملاً از تظاهرکنندگان وابسته به "حزب توده" جدا کردند... در تظاهرات 30 تیر هم ملیون تظاهرات خود را صبح برگزار کردند و توده ای ها در عصر همان روز. (ص911)

  q       در 26 و 27 فروردین, شهر شیراز به آشوب و بلوا کشیده می شود. به دنبال سخنرانی کریم پورشیرازی, شعارهایی به طرفداری از مصدق از یک گروه و به نفع شاه از گروهی دیگر داده می شود... قشقایی مسئولیت ناآرامی ها را متوجه هواداران سیدنورالدین شیرازی می کند.(ص912)

  q       مصدق در ملاقات خود به هندرسون می گوید, "آنچه از قرائن پیداست این حادثه غیرمترقبه که به صورت یک توطئه نقشه آن قبلاً داده شده بود, توسط عده ای به مرحله اجرا گذاشته شده که قصدشان اخلال در روابط ایران و آمریکا بوده است.(ص913)

  q       در نخستین روز اردیبهشت, جراید خبر دادند که تیمسار محمود افشار طوس, رئیس شهربانی, که نه شاه دل خوشی از او داشت و نه کاشانی، از ساعت 9 شب 31 فروردین به نحو اسرار آمیزی مفقود شده است... گویا افشار طوس یکی از پنج نفری بود که افسران ناسیونالیست را در گروهی به نام "سازمان گروه ملی" در اوایل سال 1331 متشکل کرده بود. این سازمان, متشکل از ارتشیان طرفدار نهضت ملی و مصدق بود.(ص914)

  q       بنا به اقاریر متهمین این پرونده، خطیبی, مغز متفکر این طرح, از عوامل و دوستان صمیمی بقایی و مردی مرموز بود که از "کلیه دستگاه‌های انتظامی اطلاعات کافی داشت [و] از جزئیات نقل و انتقال ارتش و شهربانی و دستوراتی که صادر می شد در همان روز با خبر می شده است." چهار تن از افسران بازنشسته, به نام های سرتیپ علی اصغر مزینی, سرتیپ پزشک علی اکبر منزه, سرتیپ نصرالله بایندر و سرتیپ نصرالله زاهدی در مراحل مختلف برنامه ریزی و اجرای این توطئه مشارکت مستقیم داشتند. سرگرد بازنشسته فریدون بلوچ قرائی و غیرنظامیان, هادی افشار قاسملو و امیر رستمی عاملین و مجریان این توطئه بودند... خطیبی در نظر داشت تا برای متزلزل کردن دولت و مجبور کردن مصدق به استعفا, چند نفر از سران را توسط سرتیپ ها برباید.(ص915)

  q       در صورت عدم حصول هدف اصلی آدم ربایان و برجای ماندن دولت مصدق, دستگیری افشار طوس, دو استفاده جنبی سیاسی مهم برای مخالفین در بر داشت. خطیبی برای همدست کردن سرتیپ زاهدی با نقشه خود می گوید, اگر افشار طوس ربوده شود, "مسلم اوضاع بر می گردد و به جای افشار طوس سرتیپ دفتری را تعیین خواهند کرد..."طنز تاریخ اینجاست که اگر چه خطیبی و سپس کودتای اول موفق نشدند این امر را عملی کنند, این شخص مصدق بود که برخلاف نظر ریاحی, رئیس ستاد, به اعتبار خویشاوندی و علی رغم اطلاع از اینکه دفتری با کودتاچیان مرتبط بوده است, سرتیپ محمد دفتری را در صبح 28 مرداد به سمت ریاست شهربانی منصوب کرد و هدیه ای پس گرانبها به مخالفین خود و نهضت ملی تقدیم کرد. آنگاه که مصدق, دفتری را رئیس شهربانی می کند, به روایتی, وی حکم ریاست شهربانی خود از سوی زاهدی را نیز در جیب داشت... دومین استفاده جنبی از ربودن افشار طوس, به ارزیابی علاء از قدرت رزم خیابانی مخالفین مصدق در مقابل هواداران او, مربوط می شود.(صص917-916)

  q       پس از چاپ اعلامیه فرمانداری نظامی که در ان براساس اقاریر متهمین به نقش کلیدی بقایی اشاره شده بود, بقایی که روند تقاضای سلب مصونیت خویش از سوی دولت را پیش بینی می کرد, در مصاحبه ای مطبوعاتی, جلسه نهار در منزل خود با حضور سرتیپ ها را تکذیب کرد.(ص918)

  q       او در پایان اشاره کرد که "متهمین را شدیداً شکنجه داده‌اند تا از آنها اعتراف بگیرند" و متهمین نیز برای رهایی از زجر ترجیح می‌دهند دروغ بگویند... از شش نفری که در روز دوم اردیبهشت در منزل بقایی جمع می شوند تا در مورد عاقبت افشار طوس تصمیم بگیرند, تنها بقایی است که چنین ملاقاتی را کتمان می کند, حال اینکه براساس اقاریر پنج نفر دیگر می توان ادعا کرد که اگر بقایی در طراحی این برنامه مشارکت نداشته, که احتمالاً داشته, حداقل از ربودن و دستگیری افشار طوس در فردای این واقعه و قبل از قتلش یقیناً مطلع بوده است... کاشانی در مصاحبه ای, رابطه میان بقایی و قتل افشار طوس را عملاً تکذیب کرد و هرگونه اتهامی به بقایی را بی انصافی دانست. او اعلام کرد که, "نظر من این است که این نسبت‌ های ناروا به آقای دکتر مظفر بقایی که سال هاست در صحت عمل و درستی و فداکاری های قابل تقدیر برای مملکت و ملت ایران کم نظیر هستند دور از انصاف و وجدان است."(ص919)

  q       از نظر گاه شماری وقایع, پس از اینکه کانون آدم ربایی و قتل افشار طوس توسط اداره کارآگاهی شهربانی, تحت ریاست سرهنگ نادری, کشف و برچیده می شود و اعضای آن بازداشت می شوند, بقایی که هنوز به خاطر مصونیت پارلمانی آزادانه به فعالیت های ضددولتی خود ادامه می داد, رابطه خود با "فدائیان اسلام" را از سر می گیرد... بنا بر گزارش های شهربانی, از 22 اردیبهشت 1332, بقایی, شمس قنات آبادی و کریمی می کوشند تا "فدائیان اسلام" را مجدداً وادار به عملیات نظامی کنند. باید به یادآورد که لطفی, وزیر دادگستری در 23 اردیبهشت 1332, خواستار سلب مصونیت از بقایی به اتهام معاونت او در قتل افشار طوس می شود.(ص921)

فصل سی‌وسوم: سه راهی، مشروطه، جمهوری و استبداد

  q       به دنبال تحقیقات از متهمین قتل افشار طوس، در 13 اردیبهشت 1332 فرمانداری نظامی از سرلشگر بازنشسته فضل الله زاهدی خواست تا برای ادای توضیحات ظرف 48 ساعت خود را به آن اداره معرفی کند. در فردای اعلامیه فرمانداری نظامی، سرلشگر زاهدی به اتفاق بهادری و میراشرافی به مجلس رفته و اعلام کرد که به عنوان اعتراض به زجر و شکنجه بازداشت شدگان اخیر به خانه ملت آمده است تا متحصن شود... آیت‌الله کاشانی نیز با تحصن زاهدی موافقت نموده و "به اطلاع دفتر مجلس و اداره بازرسی رساندند تا وسائل پذیرایی از سرلشگر زاهدی فراهم شود"... فردای تحصن سرلشگر زاهدی، کاشانی به اتفاق شمس قنات‌آبادی، محمد ذوالفقاری، بهادری، میراشرافی و حائری‌زاده- که اتفاقاً سه نفر آخر وکلایی بودند که سرتیپ مزینی نیز به رابطه با آنها اذعان داشت- به ملاقات سرلشگر زاهدی رفتند.(ص929)

   q              با در نظر گرفتن نوشته روزنامه شمس قنات‌آبادی در مورد تحصن زاهدی، می توان میهمان نوازی کاشانی را دارای دو جنبه دانست. او از یک سو، از دوست قدیمی خود استقبالی گرم می کرد و از سوی دیگر آغوش خود را به روی مردمی که "کاندیدای نخست وزیری و رقیب حکومت فعلی بود" می گشود.(ص930)

  q       در ملاقات کاشانی با زاهدی در 25 خرداد 1332، که حدود سه ربع ساعت طول کشید، بقایی، میراشرافی و حمیدیه نیز حضور داشتند و به عکاسان اجازه عکس‌برداری داده نشد... مأمور ویژه اداره آگاهی براساس اظهارات نزدیکان کاشانی، گزارش داد که، "کاشانی در ملاقات روز دوشنبه 25 ماه جاری (خرداد) با سرلشگر بازنشسته زاهدی، به مشارالیه گفته است ملت در فکر رفع ناراحتی و استفاده از شما می‌باشد." تحصن زاهدی که دو ماه و نیم طول کشید، به جایگزین منتخب سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس برای پست نخست‌وزیری اجازه می‌داد در محلی امن سکنی گزیند تا زمینه‌سازی لازم جهت تغییر حکومت انجام شود.(ص931)

  q       بنا بر اسناد مربوط به براندازی مصدق توسط سیا، از فروردین 1332، که زاهدی جهت رهبری کودتا انتخاب شده بود، ایستگاه سیا در تهران از طریق پولارد (E.Pollard ) وابسته نیروی دریایی آمریکا، با زاهدی ارتباط مخفیانه برقرار کرده بود. از اواسط خرداد تا خروج زاهدی از مجلس در 29 تیر 1332، اردشیر زاهدی، فرزند سرلشگر، به عنوان واسط میان زاهدی و ایستگاه سیا در تهران تعیین شده بود.(ص932)

  q       پس از اینکه ملک‌اسماعیلی معاون نخست‌وزیر با معظمی ملاقات کرد و رئیس مجلس نیز با زاهدی مذاکره نمود و "از لحاظ حفظ جان و امنیت" به زاهدی تامین داد، معظمی از او خواست تا از آنجا که تظاهرات فردا در میدان بهارستان ممکن است موجب خطراتی برای وی شود، مجلس را ترک کند. زاهدی بلافاصله با حائری‌زاده، پورسرتیپ و چند نفر دیگر از وکلای اقلیت مشورت کرد.(ص933)

  q       با بازنگری صف‌بندی‌ها، ائتلاف‌ها و اوضاع سیاسی کشور در 14 آذر 1330 که تظاهرات میدان بهارستان به درگیری، قتل، غارت، آتش‌سوزی و تخریب انجامید و مقایسه آن روز با 29 خرداد و 30 تیر 1332 که تظاهرات در همان میدان بهارستان با آرامش و بدون حادثه برگزار شد، می‌توان به یک نتیجه‌گیری ساده دست یافت. آنگاه که نیروهای "خلص" مصدقی در حاکمیت قرار گرفتند و توانستند منش و روش خود را اعمال کنند و در شرایطی که در ائتلاف با نیروهای کاشانی و بقایی نبودند، دیگر از چماقداران و سینه‌ستبران و "رجاله‌ها" خبری نبود.(ص934)

  q       فرمانداری نظامی، روز 30 تیر را متعلق به همه مردم ایران دانسته و اعلام کرد که از آنجا که میدان بهارستان گنجایش حضور افراد همه دستجاتی که می‌خواهند به آنجا بیایند را ندارد، از ساعت 8 تا 11 در اختیار ملیون و از ساعت 17 تا 19 و سی دقیقه در اختیار "سایر دستجات" یا به تعبیر درست‌تر، "حزب توده" خواهد بود.(ص935)

  q       سال‌ها پس از 30 تیر 1332، صدیقی، وزیر کشور مصدق، بر این اعتقاد بود که، "خمیرمایه حرکت 28 مرداد در سی‌ام تیرآماده شده بود." صدیقی می‌گوید که در نتیجه اصرار خلیل ملکی و عده‌ای دیگر، "یک نیم‌روز چپ‌ها با نظم و ترتیب خاص و قدرت تشکیلاتی فراوان و یک نیم روز، عناصر ملی با ضعف تشکیلاتی دست به تظاهرات زدند."(صص936-935)

  q       ... گویا ملکی معتقد بود که مصدق می‌بایستی توده‌ای‌ها را به زندان بیندازد و مصدق هم پاسخ می‌دهد که اگر کسی باید آنها را زندانی کند، "قانون و دادگستری" است. به وضوح، مصدق حاضر نبود توده‌ای‌ها را به واسطه افکار و عقایدشان در غل و زنجیر کند.(ص936)

  q       ... چنین به نظر می‌رسد که مصدق شاه را مسئول وقایع 9 اسفند می‌دانست، حال آن‌که نیروهای ضدمصدق با درایت از موقعیتی که به وجود آمده بود، علی‌رغم میل و قصد شاه، به بهترین وجه علیه نخست‌وزیر استفاده سیاسی کردند. مصدق در واقع به دام مخالفان خود افتاد و با رفتار خود به یکی از مهم‌ترین ادعاهای باطل مخالفان خود دامن زد...  اگرچه وکلای مجلس و مطبوعات ضدمصدق از اردیبهشت ماه مرتب نظریه باطل قصد "تغییر رژیم" توسط مصدق را تبلیغ می‌کردند، اما مصدق پس از 9 اسفند، قدم مؤثری برای خنثی کردن این شایعه برنداشت و با احتراز از ملاقات رسمی با شاه، به تبلیغات منفی مخالفین دامن زد...  در روز 30 فروردین، فاطمی با شاه ملاقات می‌کند و پس از اینکه به او اطمینان می‌دهد که مصدق به هیچ وجه مایل به حذف او نمی‌باشد از طرف مصدق از او می‌خواهد که به عنوان نشانه‌ای از تمایل او به حسن همکاری با دولت، حسین علاء را که نخست‌وزیر به او مشکوک بود، معزول کند. شاه نیز چهار روز بعد علاء را برکنار و ابوالقاسم امینی را به سمت کفیل وزارت دربار منصوب کرد.(صص938-937)

  q       شاه در این دوران مرتب پیغام و پسغام می‌فرستاد که مایل به همکاری با مصدق و دفاع از دولت اوست. از ورای اسناد نیز روشن است که شاه با رویه علاء بر سر جانشینی مصدق موافق نبود. ملاقات مصدق با شاه، می‌توانست به خلع سلاح کامل محور ضدمصدق منجر شود... رفیع می‌خواست به مصدق تفهیم کند که آنچه محور ضدمصدق به نام شاه‌دوستی تبلیغ می‌کرد و به پای دفاع از شاه می‌گذاشت مورد تائید شاه نبود.(ص941)

  q       مخالفین خارجی نیز از فروردین به دنبال اجرای دقیق طرح براندازی خود بودند... از یک نظر، شاید بتوان ادعا کرد که رفراندوم، در واقع پاشنه آشیل نخست‌وزیر بود. نمی‌توان کتمان کرد که کودتای 25 و 28 مرداد، همان‌گونه که طراحان آن تأکید کرده بودند، از جنبه‌ای قانون‌گرایانه نیز برخوردار بود.(ص942)

  q       موضوع رفراندوم، شاه را نسبت به برنامه و نیت مصدق در رابطه با سلطنت سخت مردد می‌کند و از آنجا که رابطه مستقیم او با نخست‌وزیر از 9 اسفند به بعد قطع شده بود، بی‌اطلاعی از تصمیمات مصدق او را مشکوک‌تر می‌نماید... اسناد نشان می‌دهند که طراحان کودتا می‌دانستند که شاه را باید "وادار کنند" که علی‌رغم اکراهش "نقشی مشخص ایفا کند."(ص943)

  q       شاه قبول ایفای نقش در کودتایی انگلو- آمریکایی، از اوایل مرداد اردوگاه خویش را انتخاب می‌کند... ارگان "حزب توده" نخست در 18 مرداد و سپس در23 مرداد 1332، خبر از کودتایی قریب‌الوقوع داد... در عصر 24 مرداد، روزنامه‌های "باختر امروز" و "شورش" خبر از توطئه‌چینی و تحریکات افسران ضدملی، دست نشانده‌های دربار و ورشکسته‌های سیاسی بر علیه حکومت ملی دادند... ارگان "حزب توده" مجدداً در غروب 24 مرداد به وقوع کودتا اشاره کرد و با دقت به تشریح نقش سرهنگ نصیری و جزئیات طرح کودتاچیان پرداخت.(ص944)

  q       ... اولین قدم ایستگاه سیا برای نجات طرح سرنگونی مصدق این بود که این نظر را نزد مردم جا بیندازد که زاهدی نخست‌وزیر قانونی کشور می‌باشد و این مصدق است که دست به کودتا زده است... خبر صدور فرمان نخست‌وزیری زاهدی توسط شاه را "اطلاعات" براساس گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، در 25 مرداد چاپ کرد.(ص946)

  q       در همین روز فاطمی در سرمقاله تاریخی خود در "باختر امروز"، حرف آخر را در مورد شاه و دربار زده بود. او نوشته بود، "دربار دشمن همه آزادمرادان، وطن‌پرستان و خصم مبارزین راه آزادیست."(ص947)

  q       در حالی که شعارهای "مرگ بر شاه خائن" و نابود باد بساط ننگین دربار پهلوی" در میتینگ 25 مرداد در بهارستان طنین‌افکن بود و "حزب توده" شعار برقراری "جمهوری دموکراتیک" پس از عزل شاه را می‌داد، مصدق قاطعانه با موضوع تغییر رژیم و اعلام جمهوریت مخالف بود.(ص948)

  q       عصر 27 مرداد که بحث تشکیل شورای سلطنت یا تشکیل شورای موقت و یا رفراندوم برای تغییر رژیم به مطبوعات کشیده شده بود، مصدق دستور اکید داد که، "هرکس حرف از جمهوری بزند او را تعقیب کنند" ... در حوزه سیاسی قرار بر این شد که آیت‌الله بهبهانی به قم فرستاده شود و کوشش کند آیت‌الله بروجردی را قانع نماید تا فتوایی دال بر جهاد بر علیه کمونیزم صادر کند.(ص949)

  q       از گزارش ویلبر چنین مستفاد می‌شود که آیت‌الله بهبهانی با ستاد کودتا در ارتباط نزدیک بود و کودتاچیان از همکاری او کاملاً اطمینان داشتند و امیدوار بودند بتوانند از طریق او از تأثیر کلام، محبوبیت و نقش مذهبی آیت‌الله بروجردی جهت پیشبرد مقاصد خود استفاده کنند... از آنجا که منشأ و مبدأ اولیه حرکت 28 مرداد قرار نبود ارتش، بلکه "توده‌های جنوب شهر" باشند،" حزب توده" که در حوزه‌های نظامی نفوذ کامل داشت و به همین سبب قبل از وقوع جریانات از آن اطلاع می‌یافت، به دلیل آنکه در میان جاهل‌ها و دسته‌های مختلف آنان عامل نفوذی نداشت، نتوانست از تحرکاتی که در این بخش از جامعه که از غروب 26 مرداد شروع شد، مطلع گردد... روز 27 مرداد، ویلبر از اینکه روزنامه بقایی فرمان شاه مبنی بر نخست‌وزیری زاهدی را به چاپ رسانده بود و روزنامه عمیدی‌نوری نه فقط فرمان نخست‌وزیری، بلکه مصاحبه‌ای جعلی با زاهدی که توسط جلیلی و کیوانی تنظیم شده بود را چاپ کرده بود، خشنود بود.(ص950)

  q       اگرچه بقایی در ساعت 6 و ربع بعد از ظهر 25 مرداد بازداشت می‌شود، اما روزنامه او مطالب مورد نظر کودتاچیان را به چاپ می‌رسان... در روز 26 مرداد نیز ایستگاه سیا وقت و انرژی زیادی صرف تکثیر و توزیع فرمان شاه که در آن زاهدی را به نخست‌وزیری منصوب کرده بود، می‌کند...در غروب 27 مرداد، گروه‌های توده‌ای نمایی که توسط کیوانی و جلیلی رهبری می‌شدند، به غارت و تخریب مغازه‌های خیابان‌های لاله‌زار و امیریه پرداختند و کوشیدند مردم را قانع کنند که "توده‌ای‌ها" هیچ‌گونه احترامی برای اموال مردم ندارند.(ص951)

  q       ویلبر به "تبلیغات سیاه" از طرف ایستگاه نیز اشاره می‌کند... منظور از "تبلیغات سیاه"، تنظیم و ارسال نامه‌های تهدید‌آمیز سراسر جعلی توسط سیا و به امضای "حزب توده"، جهت متوحش کردن علمای تهران بود. ویلبر می‌نویسد، در این نامه‌ها، رهبران مذهبی از طرف "حزب توده" به "تنبیهات" وحشیانه‌ای در صورت مخالفت با مصدق تهدید می‌شدند... آیت‌الله طالقانی می‌گوید که قبل از 28 مرداد عده‌ای در منزل آیت‌الله بهبهانی گرد آمده بودند و با جوهر قرمز به امضای جعلی "حزب توده" نامه برای علما و ائمه جمعه می‌نوشتند... ایستگاه سیا در تهران امیدوار بود که با متمرکز کردن تمامی جنگ روانی خود به روی فرمول ساده مصدق برابر است با "حزب توده" و "حزب توده" برابر است با امحاء دین، استقلال، آزادی و سلطنت، بتواند حداکثر شتاب و شدت را در میان کلیه اقشار جامعه برای سرنگونی مصدق در 28 مرداد به وجود آورد.(ص952)

  q       قبل از اینکه مردم از خواب برخیزند، شش روزنامه ضدمصدقی، متن فرمان شاه در مورد نخست‌وزیری زاهدی را چاپ کرده بودند... در ساعات اولیه صبح 28 مرداد، هزاران نسخه پلی‌کپی شده فرمان شاه در سطح شهر توزیع شد... از حدود ساعت 8 صبح 28 مرداد بنا به یک روایت، حدود سه هزار نفر مرد مسلح به چوب و چماق، در حالی که فریاد می‌زدند "زنده باد شاه" و "مرگ بر مصدق خائن" از خانه‌های خود در جنوب تهران به خیابان‌ها ریختند.(ص953)

  q       در ساعت 10 صبح سرفرماندهی ایستگاه سیا به برادران رشیدی، کیوانی و جلیلی دستور داد که نخست سعی کنند نیروهای انتظامی را با تظاهرکنندگان همراه و همدست کنند و سپس به تصرف رادیو تهران اقدام کنند... در ساعت ده و نیم ریاحی، رئیس ستاد، به مصدق خبر داد که دیگر ارتش را تحت کنترل خود ندارد و تقاضای کمک کرد... در ساعت دو و بیست دقیقه رادیو تهران خبر از پیروزی طرفداران شاه داد و فرمان همایونی را پخش کرد... ویلبر در میان آنها که ایستگاه سیا به روی آنها حساب می‌کرد و در همان ساعات اول از رادیو صحبت کردند، از ملکه اعتضادی و یکی از فرزندان آیت‌الله کاشانی نام می‌برد. بنا به روایتی که ظاهراً براساس اسناد موجود در وزارت اطلاعات استوار است، این فرزند آیت‌الله کاشانی، سیدمصطفی کاشانی بود که گویا "حتی قبل از کودتای 28 مرداد نیز ارتباطاتی با درباریان داشت."(ص954)

  q       بنا به گزارش اداره پزشک قانونی تهران در کودتای 28 مرداد، 41 نفر کشته و 75 نفر مجروح شدند... بی‌شک آسودگی خیالی مصدق پس از شکست کودتای اول، اطمینان کاذب او به وفاداری برخی از امرای ارتش و بی‌توجهی و یا بی‌اطلاعی او از دسائسی که در اطراف او و برعلیه او مرتب شکل می‌گرفت نیز باعث شکست دولت شد... اشرفی، فرماندار نظامی تهران در روز 28 مرداد قدم محسوسی در جهت متفرق کردن تظاهرکنندگان و خنثی نمودن کودتا برنداشت. تعلق خاطر دفتری، رئیس شهربانی جدید مصدق به کودتاچیان نقش مؤثری در موفقیت کودتا ایفا می‌کند.(ص955)

  q       اما جعفری که به اتهام شرکت در حمله به خانه مصدق در 9 اسفند بازداشت شده بود، در 10 مرداد 1332، به یک سال زندان محکوم و تا بعد از ظهر 28 مرداد که بازی کاملاً به نفع کودتاچیان تمام شد، در زندان به سر می‌برد... (ص956)

  q       این ادعاها که نیاز به اثبات با تکیه براسناد یا شواهد متواتر دارد، اگر درست باشند نشان می‌دهد که در مجموع، چهره‌های شاخص جاهل‌های آن روز یعنی شعبان، طیب و حسین رمضان‌یخی در بسیج توده‌های صبح نقشی نداشتند.(ص957)

  q        از آنجا که شعبان جعفری و دوستانش که با کاشانی و بقایی مرتبط بودند در زندان بودند می‌تواند ادعا کرد که این دسته از سرکردگان جاهل‌ها و چماقداران نبودند که آن جمعیت انبوه را در 8 صبح به خیابان‌ها کشیدند... در این موقعیت حساس منطقی‌تر به نظر می‌رسد که برادران رشیدیان از 25 و 26 مرداد از طریق آیت‌الله بهبهانی که حلقه جاهل‌های خود را داشت و این افراد محفوظ مانده بودند وارد عمل شوند.(ص958)

  q       از آنجا که برادران رشیدیان خود در برنامه‌ریزی برای روز 28 مرداد که در باغ سفارت آمریکا اتفاق افتاد حضور داشتند، می‌توان ادعا کرد که احتمالاً برادران رشیدیان و بهبهانی از طریق مرتبطین خود با "جاهل‌ها"، نیروی انسانی اولیه 28 مرداد را سامان داده بودند... بنا به گزارش ویلبر از رویدادهای صبح 28 مرداد، جمعیتی که در ساعت 8 صبح از جنوب به طرف شمال شهر حرکت می‌کرد، در حوالی ساعت 10 تغییر ماهیت داده بود. در اطراف خیابان لاله‌زار ظاهراً مردم عادی نیز رفته رفته در میان تظاهرکنندگان حرفه‌ای دیده می‌شدند.(ص959)

  q       همفری، وزیر دارایی آمریکا، معضل این کشور در رابطه با ایران و انگلستان را به نحوی موجز بیان می‌کند. او در جلسه‌ای با حضور رئیس‌جمهور و وزرای کلیدی کابینه می‌گوید: "ما نمی‌توانستیم به هدف نهایی خود در ایران همزمان با "از میان برداشتن" انگلیسی‌ها دست بیابیم..." 28 مرداد پرده از چهره واقعی آمریکا برداشت. (ص961)

فصل سی‌وچهارم: پرده آخر هر کس کجا ایستاده بود

  q       رفراندوم مرداد ماه را اگر وسیله سنجشی ناقص اما به هر حال گویای میزان کلی محبوبیت و مشروعیت مصدق در میان رای‌دهندگان بدانیم، نتیجه می‌گیریم که آن بخش از مردم ایران که حق رأی داشتند، از سیاست‌های مصدق حمایت و پشتیبانی می‌کردند... مخالفین داخلی مصدق به واسطه بهره‌برداری‌ای که استعمار از ایشان می‌کرد و نهایتاً همسویی با آن جهت سرنگونی مصدق، حتی اگر حرف حقی هم می‌زدند، که در مواردی چون لایحه اختیارات، حکومت نظامی، لایحه قانونی مربوط به امنیت اجتماعی، زدند، از آنجا که به حساب منافع استعمار گذارده می‌شد، از نگاه مردم باطل به نظر می‌آمد.(ص971)

  q       حتی آنها که درباره دیکتاتوری مصدق قلم‌فرسایی می‌کردند و در مجلس، لایحه اختیارات او را با درخواست هیتلر از پارلمان آلمان یکسان می‌خواندند، نیک می‌دانستند که تنها در حکومت شبه دموکراتیک مصدق است که آزادی‌ها اگر چه افتادن و خیزان، اما عمدتاً مراعات می‌شود.(ص972)

  q       در طول زمامداری دولت ملی، سعی شد صدای مردم به ایشان بازگردانده شود، اظهارنظر مخالفین محترم شمرده شود، تمرین دموکراسی جدی گرفته شود و طنین، پژواک و پاسخ هر بحث و گفت‌وگویی، آزادانه جریان یابد... براساس داده‌ها، استنباطات و استنتاجاتی که در این مطالعه طرح و عنوان شده است نمی‌توان برای مصدق خاصیت و ویژگی‌ یک شاغول را قائل شد. اما این حقیقت تاریخی که مصدق با دخالت آمریکا و انگلیس سرنگون شد و طیفی از مردم ایران با استعمار همکاری مستقیم و غیر مستقیم نمودند، مصدق را محق و قهرمان ملی و مخالفین او را مبطل، ضدقهرمان و وابسته جلوه می‌دهد.(ص973)

   q              از فروردین 1332، ظاهراً کاشانی می‌کوشد تا بر وجوه اشتراک میان خود و شاه انگشت گذارد.(ص974)

  q       در اواخر تیرماه، بنا به گزارش مأمور ویژه اداره آگاهی، دکتر بقایی اظهار می‌دارد که، "هدف ما در آتیه، تقویت رژیم مشروطه و مقام سلطنت می‌باشد و رهبری این امر به عهده آقای کاشانی محول گردیده است."(ص975)

  q       پس از دستگیری متهمین به قتل افشار طوس و فروپاشی شبکه افسران بازنشسته که ظاهراً خیال داشتند تعداد دیگری از افراد کلیدی دولت مصدق را ربوده و احتمالاً به قتل برسانند، چنین به نظر می‌رسد که شاید، کاشانی و بقایی مایل بودند با استفاده از قدرت "فدائیان اسلام"، برنامه‌ای که با قتل افشارطوس آغاز شده بود را از طریق دیگر دنبال کنند.(ص976)

  q       پذیرایی گرمی که کاشانی از زاهدی در مجلس شورای ملی به عمل آورد، و فعالیت‌های کاشانی در میان نمایندگان مجلس به نفع زاهدی، حمایت جدی آیت‌الله از نخست‌وزیری سرلشگر را از شایعه به واقعیت مبدل کرد و صف‌بندی کاشانی در کنار زاهدی را هر چه عیان‌تر نمود.(ص977)

  q       آیت‌الله کاشانی به مناسبت انتخابات ریاست مجلس، اعلامیه‌ای منتشر کرد و در آن نظر صریح خود را نسبت به دکتر مصدق اعلام داشت... اعلامیه کاشانی فتوایی مسلم بر علیه مصدق و دعوتی عام جهت خلع، محاکمه و اعدام او بود... آیت‌الله اعلام کرد که، "در این چند روزه اخیر مشهود افتاد که رئیس دولت نمایندگان مجلس را در "تحت عنوان اضطرار" به تعطیل مجلس و مشروطیت تهدید کرده است. ولی من به شما مردم به خلاف آن یاغی طاغی که در کشور مشروطه ایران به خیال خداوندگاری افتاده است می‌گویم مشروطه ایران هرگز نخواهد مرد و هر خودسر مطلق‌العنانی که پای خود را در راه بدکاری و به خیال ایجاد دیکتاتوری در امحاء اصول قانون اساسی بگذارد محکوم به شکست، بر طبق قوانین مملکتی مقدم بر علیه مشروطیت ایران بوده و تسلیم چوبه‌ دار خواهد شد."(ص978)

  q       استعفای دسته‌جمعی وکلای طرفدار مصدق در فاصله دو هفته پس از انتخابات معظمی به ریاست مجلس جهت هموار کردن راه رفراندوم، بر نگرانی‌های کاشانی و بقایی افزود... کاشانی، تصمیم مصدق جهت رفراندوم و انحلال مجلس هفدهم را در راستای روندی می‌دانست که از دیدگاه او از دیماه 1331، با طرح موضوع تمدید اختیارات آغاز شده بود و با گذشت زمان، راه را جهت حکومت فردی، استبدادی و مطلق‌العنان مصدق هموار می‌کرد...با دستگیری محمود شروین در 25 تیرماه، حلقه محاصره به دور هواداران کاشانی و بقایی تنگ‌تر شد.(ص979)

   q              در روز 7 مرداد، آیت‌الله کاشانی اعلامیه مطولی انتشار داد... کاشانی در این اعلامیه رفراندوم را خلاف قانون و قانون‌شکنان را خائن و مستحق شدیدترین مجازات‌ها دانست. او نه تنها به اصل رفراندوم بلکه به شیوه انجام آن هم ایراداتی گرفت و نتیجه گرفت که، هر کس چنین رفراندومی بکند نتیجه به کام او خواهد بود.(ص980)

  q       ظهر روز شنبه، 10 مرداد یکی از منسوبین آیت‌الله کاشانی اعلامیه‌ای با دست خط ایشان را به مجلس بردو برای مخبرین جراید قرائت کرد... کاشانی در این اعلامیه مهم که تکلیف شرعی خود را با رفراندوم و مصدق روشن می‌کند به مؤمنین و مقلدین خود حکم می‌کند که، "البته و البته هیچ مسلمان وطن‌خواهی" در آن شرکت نخواهد کرد... کاشانی در گفتمان خود بر علیه مصدق، عمدتاً از بحث‌هایی در دفاع از قانون اساسی، مشروطیت و دموکراسی استفاده می‌کند و از ادله دینی تنها جهت تحکیم، تقویت و مشروعیت دادن به ادعاهای سیاسی خود بهره می‌برد.(ص982)

  q       در ساعت نه و نیم شب 10 مرداد، درگیری سختی میان جمعیتی که شعار "مصدق پیروز است" می‌داد و به منزل کاشانی نزدیک می‌شد و مدافعین منزل کاشانی روی داد... در این جنگ و جدال سیاسی، که هواداران "حزب ملت ایران برمبنای پان‌ایرانیسم" و "نیروی سوم" که مدافع سیاست‌های دولت بودند از یک سو و هواداران کاشانی و بقایی از سوی دیگر به جان یکدیگر افتاده بودند، محمد حدادزاده از مدافعین منزل کاشانی و عضو "مجمع مسلمانان مجاهد" به وسیلة شانزده ضربه چاقو به قتل رسید و عده‌ای نیز از جمله فروهر رهبر "حزب ملت ایران" و همچنین رئیس کلانتری 9 مجروح شدند. فردای انتشار اعلامیه آیت‌الله کاشانی، نامه‌ای از طرف آیت‌الله بهبهانی به دکتر مصدق در جراید منتشر گردید. بهبهانی از "غوغای رجوع به افکار عمومی"، اعلام تحیر نمود و عواقب چنین عملی را "وخیم" دانست. او نیز بر این نکته که انحلال مجلس از طریق همه پرسی، "در قوانین مملکت پیش‌بینی نشده و سابقه ندارد و مخالف با افکار عامه مردم است" تأکید کرد.(ص984)

  q       پس از اشاره به برخی اختلاف نظرها در مورد مبارزه و تکیه بر اینکه بر سر مسائل کلی و هدف مشترکی که می‌بایستی اشاره به وحدت نظر بر سر مبارزه با مصدق بوده باشد، اظهار داشت که بقایی و دوستانش "صف علیحده‌ای" را تشکیل می‌دادند و کارهای دیگری انجام می‌دادند، در آستانه کودتای 25 مرداد روشن بود که در میان وکلای غیر مستعفی جهت دستیابی به مؤثرترین راه مبارزه با مصدق اختلاف افتاده بود.(ص985)

  q       بنا به روایتی، کاشانی در 27 مرداد نامه‌ای برای مصدق می‌نویسد و پس از گلایه از آنچه مصدق در حق او نموده است، خاطرنشان می‌کند که "خودتان بهتر از هرکس می‌دانید که هم و غمم در نگهداری دولت جنابعالی است که خودتان به بقاء آن مایل نیستید." کاشانی پس از ذکر شرحی از سوءسیاست‌های مصدق در مورد رفراندوم و تعطیل نمودن مجلس به او اطلاع می‌دهد که "زاهدی را که من با زحمت در مجلس تحت‌نظر و قابل کنترل نگاه داشته بودم با لطایف‌الحیل خارج کردید و حالا همانطور که واضح بود درصدد به اصطلاح کودتا است" ... در پاسخ این نامه که حسن سالمی حامل آن بود، مصدق می‌نویسد، "اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت هستم والسلام."...علی‌رغم بحث‌هایی که در مورد اصالت این نامه شده است، فرض ما در اینجا بر صحت این نامه است.(ص986)

  q       ادعای علاقه کاشانی به بقای حکومت مصدق پس از آن همه وقایعی که مخصوصاً بعد از 9 اسفند اتفاق می‌افتد، را باید تنها به حساب تعارفی دیپلماتیک برای ثبت در تاریخ گذاشت... سؤال در اینجاست که اگر کاشانی از طرح‌های 25 و28 مرداد بر علیه مصدق باخبر بود و هم و غم او نگهداری دولت مصدق بود، چرا مصدق را از کودتای 25 مرداد باخبر نکرد؟ آیا می‌توان احتمال داد که پس از شکست غیرمنتظره کودتای اول، کاشانی نمی‌خواست به وسیله این نامه خود را در مقابل امکان شکست کودتای دوم بیمه کند؟ در 27 مرداد، نقش زاهدی در کودتای اول آشکار شده بود، مامورین در به در به دنبال دستگیری سرلشگر بودند و جراید خبر جایزه یکصد هزار ریالی برای دستگیری او را چاپ کرده بودند.(ص987)

  q       ادعای اینکه کاشانی مایل بود از سقوط مصدق در 28 مرداد جلوگیری کند با موضع روزنامه "ملت ما" که به آیت‌الله بسیار نزدیک بود و نظرات او را نشر می‌داد و تبلیغ می‌کرد، کاملاً مغایر می‌باشد، احتمالاً در فاصله چند ساعت پس از اینکه مصدق پاسخ کوتاه خود به نامه کاشانی را نوشت، نویسندگان روزنامه شمس‌ قنات‌آبادی نیز که مشغول تهیه محتوای روزنامه 28 مرداد خود بودند، چنین نوشتند، "آنها که ادعا می‌کنند مسلمان و شیعه هستند- آنها که خود را پیرو قرآن کریم می‌دانند، کمک به مصدق به منزله مساعدت به کفر و جنگ با مذهب است."(ص988)

  q       شش روز پس از کودتا، نادعلی کریمی، عضو فراکسیون "نجات نهضت" و از نزدیکان آیت‌الله کاشانی، خبر داد که پس از جریان اخیر، آیت‌الله کاشانی به هیچ‌وجه در امور سیاسی مداخله‌ای ندارند و از کار سیاسی به طور کلی کناره گرفته‌اند.(ص989)

  q       علاء در 9 فروردین به قم رفت و با بروجردی ملاقات کرد... علاء که ظاهراً انتظار داشت لاقل تأیید غیررسمی زاهدی را از بروجردی دریافت کند، به سفیر آمریکا در ایران گزارش می‌دهد که آیت‌الله بروجردی، خویشتن را متعهد نساخته بود ولی به نظر رسیده بود که نظر موافق داشت و وعده داده بود که علاء را از تصمیم خود بعداً آگاه سازد... بروجردی طراحان کودتا را در این مرحله مهم، از 9 فروردین تا 28 مرداد، در تاریکی می‌گذارد و از هر گونه مشارکت یا صحبت در مورد براندازی مصدق احتراز می‌ورزد و از کمک‌هایی که کودتاچیان در این زمینه از او می‌خواهند، سرباز می‌زند.(ص990)

  q       این سکوت در مقابل اصرار طرف مقابل به اعلام موضع و تعیین تکلیف با مصدق و حکومت او را می‌توان به حساب عدم جانب‌داری مرجع تقلید مطلق از تز خطر مصدق برای دین و کشور دانست.(ص991)

  q       به دنبال ملاقات بهبهانی با مصدق و عدم حصول نتیجه‌ای مشخص، جراید در قالب شایعات، خبر از "رنجش بعضی از محافل و مراکز روحانی"، دادند که تلویحاً اشاره به بروجردی داشت.(ص992)

  q       سکوت بروجردی در مقابل این گزارش‌ها بی‌شک، حمل بر صحت این شایعات می‌شد و نیت مخالفین مصدق را که مایل بودند آیت‌الله را عضو جدید اردوگاه خود بنمایانند، برآورده می‌کرد... در 26 فروردین، سخنان صدیقی، وزیر کشور، به سراب مخالفین مصدق خاتمه داد. صدیقی اعلام کرد که اخیراً شایعاتی مبنی بر اظهار نظر آیت‌الله بروجردی در مورد جریانات سیاسی روز در بعضی جراید انتشار یافته بود. چند تن از بازرگانانی که به دیدار ایشان رفته و در مورد این شایعات از ایشان پرسش کرده بودند، در بازگشت اظهار داشند که، "ایشان هر گونه شایعه‌ای را درباره خودشان تکذیب نموده‌اند."(صص994-993)

  q       در این مقطع که کلیه نیروهای ضدمصدقی به انواع وسائل به دنبال اقناع و جذب بروجردی به محور خود بودند، می‌توان استدلال کرد که او با مقاومت در مقابل دعوت‌های مکرر آنان، در کنار و نه در مقابل مصدق ایستاد(ص994)

  q       کمتر از یک هفته پس از اینکه خبر آمد، بروجردی از امضاء اعلامیه مشترکی با بهبهانی و کاشانی خود داری کرده است، در جراید اعلام شد که 10 نفر از اعضای فراکسیون "نهضت ملی" به دیدار مصدق رفته‌اند تا در مورد رفع اهانت از آیت‌الله بروجردی با نخست‌وزیر مذاکره کنند. این گروه از نمایندگان به مطالبی که در "پاره‌ای از نشریات" و نیز در اعلامیه بدون امضایی که در همان روز ملاقات ایشان- سه‌شنبه 8 اردیبهشت- منتشر شده بود و در آنها ظاهراً به "به مقام حضرت آیت‌الله بروجردی اسائه ادب گردیده بود." معترض بودند.(ص997)

  q       درست در همان روزی که گروهی از وکلای "نهضت ملی" با مصدق دیدار کردند، نخست‌وزیر از اختیارات خود استفاده کرده و سه ماده به عنوان متمم بر لایحه قانونی مطبوعات افزود. به موجب ماده اول این متمم، "هرگاه در روزنامه یا مجله و یا هرگونه نشریه دیگر مقالات یا مطالب توهین‌آمیز و یا افترا و یا برخلاف واقع و حقیقت، خواه به نحو انشاء یا به طور نقل نسبت به شخص اول روحانیت که مرجع تقلید عمومی است درج شود مدیر روزنامه و نویسنده هر دو مسئول و هر یک به سه ماه تا یک سال حبس تأدیبی محکوم خواهند شد. رسیدگی به این اتهام تابع شکایات مدعی خصوصی نیست."(ص997)

  q       احتمالاً همان اعلامیه بدون امضاء که در 8 اردیبهشت در شهر توزیع شده بود مصدق را که از قبل جهت انجام چنین کاری آمادگی داشت، متقاعد کرد که زمان امضای چنین قانونی فرا رسیده بود... اگر نتیجه تجدیدنظر مصدق در رابطه با مسئولیت شاه در امور کشور، به محدود کردن نقش او منجر می‌شد، چنین تجدیدنظری در رابطه با مقام مذهبی بروجردی، برعکس منجر به تقویت موقعیت و موضع آیت‌الله می‌شد.(ص1001)

  q       اگرچه بهبهانی و کاشانی در مخالفت با رفراندوم اعلامیه صادر کردند، اما در این میان تنها فتوایی که می‌توانست از نظر دینی بر تصمیم‌گیری مومنین تاثیرگذار باشد، فتوای بروجردی بود... سکوت بروجردی بار بسیار سنگینی داشت و شاید بتوان گفت که در واقع ردیه‌ای بود بر اعلامیه‌ غلاظ و شداد کاشانی. به احتمال قوی، بهبهانی با اطلاع از موضع بروجردی احتیاط کرده بود و عامدانه در اعلامیه خود ارتباطی میان شرع و رفراندوم برقرار نکرده بود و جهت اثبات و تقویت بحث خود از ادله شرعی کمک نگرفته بود. با عدم همنوایی با "علمای نهم اسفندی" بروجردی که همه او را محتاط و محافظه کار می‌انگاشتند، با نضهت ملی مخالفت نکرد و با سکوت خود به آن مدد رسانید.(ص1005)

  q       در هشتم مرداد یعنی سه روز قبل از اینکه مخالفین مصدق ادعا کنند که بروجردی از شدت ناراحتی از رفراندوم دولت مصدق خیال مهاجرت به نجف را دارد، طومار مفصلی از طرف اهالی لرستان، به وسیله آیت‌الله حاج روح‌الله کمالوند به "فراکسیون نهضت ملی" ارسال شد. این طومار "در تقویت و حمایت نهضت ملی و آقای دکتر مصدق" بود. اهمیت این "طومار مفصل" از آن نظر است که پایگاه عمده بروجردی لرستان بود و کمالوند هم از نزدیکان و نماینده مورد اطمینان آیت‌الله بود. از آنجا که بسیار بعید به نظر می‌رسد که کمالوند به موضع‌گیری این چنین حساس و علنی‌ای بدون اطلاع و صلاح و مشورت با بروجردی دست زده باشد، می‌توان پیام آن را در حکم نظر بروجردی در مورد مصدق درست چهار روز قبل از رفراندوم دانست... می‌توان ادعا کرد که بروجردی، درست 17 روز قبل از کودتای اول، به نحوی نه چندان غیرمستقیم، نظر خود را در مورد حقانیت دولت مصدق به "فراکسیون نهضت ملی"، شخص مصدق و ملت ایران اطلاع داد."(ص1006)

  q       وقتی خبر سقوط دولت مصدق به وشنوه می‌رسد، حدود 30 الی 40 نفر از شاگردان آیت‌الله بروجردی در کنار استاد مشغول مقابله جامع‌الاحادیث بودند. آیت‌الله منتظری که یکی از این طلبه‌ها بود به خاطر می‌آورد که وقتی آقایان این خبر را شنیدند، یکی از ایشان، "سجده شکر به جای آورد که الحمدالله دیگر از شرشان راحت شدیم، خطر از اسلام برطرف شد."(ص1008)

  q       شاه 31 مرداد به تهران بازگشت. در روز سوم شهریور، آیت‌الله بروجردی به تلگراف شاه که از رم، یعنی در تاریخ 27 تا 30 مرداد ارسال شده بود پاسخ گفت، بروجردی چنین نوشت، "حضور مبارک اعلیحضرت همایونی خلدالله تعالی ملکه، تهران- تلگراف مبارک که از رم مخابره فرموده بودید و مبشر سلامت اعلیحضرت همایونی بود موجب مسرت گردید. نظر به اینکه تصمیم مراجعت فوری بوده جواب تأخیر شد. امید است ورود مسعود اعلیحضرت به ایران مبارک و موجب اصلاح مقاصد دینیه و عظمت اسلام و آسایش مسلمین باشد."(ص1009)

  q       در این دوران که همه نیروها وارد گود سیاست شده بودند، گوئی نواب صفوی، در باب رفتار سیاسی، مقلد آیت‌الله بروجردی شده و رسالت خود را در امر تبلیغ امور دینی در سطح جامعه و تشویق مردم به تجربه‌های فردی دینی می‌دانست و بس.(ص1010)

  q       بر اساس اعلامیه‌های رسمی نواب صفوی و "فدائیان اسلام"- پیرو خط نواب‌صفوی- می‌توان ادعا کرد که رهبر فدائیان، در مقابل اوضاع ایران در چهار ماه آخر حکومت مصدق موضعی منفعل، "غیرسیاسی" و گاهی شدیداً مخالف با فعالیت‌های سیاسی، اتخاذ کرده بود... نواب صفوی که صراحت لهجه خود را از دست نداده بود، از اعلام علنی عدم رضایت خود از کاشانی ابائی نداشت.(ص1011)

  q       فرمول معمول عدم موافقت با "مقامات مسئول و غیرمسئول"، که در این دوره مرتباً مورد استفاده فدائیان قرار می‌گرفت، گویای دکترین جدید آنها بود. از آنجا که براساس ارزیابی نواب صفوی، هیچ یک از نیروها در صحنه سیاسی کشور به دنبال اجرای احکام خدا نبودند، لزومی نداشت که فدائیان از نیروهای در قدرت و یا نیروهای مخالف و اپوزیسیون، حمایت و جانب‌داری کنند... در این مقطع، "فدائیان اسلام" موعظه و نصیحت را جایگزین تهدید و ترور کرده بودند... در اواسط خرداد، ناگهان تنظیم ادعانامه دادستان تهران بر علیه نواب صفوی و ارسال آن به دادگاه جنائی، مطرح گردید... در این ادعانامه، نواب صفوی، به عنوان معاونت در قتل رزم‌آرا، مجرم معرفی شده بود و دادستان برای رهبر فدائیان تقاضای مجازات کرده بود. همچنین گفته می‌شد که با به جریان افتادن پرونده قتل رزم‌آرا، اگرچه خلیل طهماسبی توسط مجلس بخشوده شده بود، اما به لحاظ حمل اسلحه غیرمجاز تحت تعقیب بود.(ص1012)

   q              یک روز قبل از نامه نواب صفوی، به "شعبه یک دادگاه جنایی" و حدود دو ماه قبل از کودتا، نواب صفوی نامه مهمی به "آقای دکتر محمد مصدق، نخست‌وزیر" می‌نویسد... رهبر "فدائیان اسلام" به مصدق قول می‌دهد که علی‌رغم "تمام جریانات گذشته"، به شرط آمادگی نخست‌وزیر جهت "اجرای احکام مقدس اسلام"، او را "از هر بدبختی و سقوط و فسادی حفظ" خواهد کرد. در این تاریخ، نواب صفوی به دنبال میثاقی جدید با مصدق است.(ص1013)

  q       اگر چه واحدی با کاشانی، بقایی، حزب "آریا" و "سومکا" برای مبارزه با مصدق همکاری می‌کرد و با بقایی و شمس قنات‌آبادی در احیا و فعال کردن کمیته انتقام جهت ترور سیاست‌مداران شاخص نهضت ملی، زیر نظر بقایی همکاری نمود، اما اسناد موجود نشان می‌دهند که نواب صفوی با مشارکت فدائیان در این جریان سخت مخالف بود.(ص1014)

  q       بازگشت واحدی نزد نواب‌صفوی در 17 تیر ماه می‌توانست به معنی قبول خط عدم مداخله در کشمکش‌های سیاسی روز و عدم موضع‌گیری به نفع نیروهای درگیر، توسط واحدی باشد.(ص1015)

  q       سیاست پرهیز از تنش نواب‌صفوی به وضوح نتیجه مثبت می‌دهد و حدود یک ماه بعد از نامه‌های رهبر "فدائیان اسلام" به شعبه یک دادگاه جنائی و مصدق، جراید مجدداً خبر می‌دهند که طبق توصیه دولت، تعقیب و مجازات نواب‌صفوی متوقف شده است و دادگستری دستور منع تعقیب صادر کرده است.(ص1016)

  q       در روز 28 مرداد، نواب صفوی به سیاست صبر و انتظار خود ادامه داد و منفعل در کناری ایستاد تا نیروهایی که با آنها موافقتی نداشت، حساب خود را با یکدیگر تصفیه کنند...  کاشانی که به حق تمامی نیروی خود را از انتخابات دوره شانزدهم مجلس تا 30 تیر 1331 به پای مصدق و نهضت ملی ریخته بود و از "فدائیان اسلام" که پاک باخته حکومت اسلامی بودند، استفاده ابزاری کرده بود تا نهضت ملی را قانونی و غیرقانونی نه تنها تقویت، بلکه به جلو ببرد و گره‌های کور آن را نه با انگشت که با دندان باز کند، نقش کلیدی در به بن‌بست کشاندن نهضت ملی و سقوط آن ایفا کرد.(ص1018)

  q       در این میان، بروجردی به عنوان مرجع تقلید نه به پیشواز نهضت رفت، نه مدح آن را گفت و نه ذم آن کرد... بروجردی با احتراز از دخالت در سیاست نشان داد که دولتمردان می‌آیند و می‌روند، حکومت‌ها غلتان می‌گذرند و اگر قرار باشد باوری ابدی چون دین جاودانه بماند، باید فراتر از ایدئولوژی‌ها، سلیقه‌ها و سیاست‌بازی‌های روزمره باشد. بروجردی نه فقط مجتهدی دوراندیش بود بلکه شخصیتی داشت که شاید در اثر تزکیه نفس واقعی، شهوت قدرت و جاه‌طلبی سیاسی نداشت، اهل خطر کردن نبود، چرا که نه ماجراجو بود و نه آرمان‌گرا.(ص1019)

نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران

برهه‌ای از تاریخ کشورمان که از اواسط دهه 1320 آغاز و تا 28 مرداد 1332 استمرار می‌یابد، حوادث و مسائل بسیار متنوع و در عین حال مهمی را در خود نهفته دارد. به همین لحاظ، این برهه بشدت مورد توجه تاریخ پژوهان قرار داشته و تاکنون مقالات و کتابهای زیادی پیرامون آن به رشته تحریر درآمده است. اما همچنان شوق و عطش زیادی در میان علاقه‌مندان به تاریخ برای مطالعه آثار تحقیقی بیشتر در این زمینه وجود دارد؛ زیرا علی‌رغم وجود انبوهی از آثار دربارة این مقطع، به دلیل آغشتگی منابع بسیاری به حب و بغضهای شخصی و تلاششان در محکوم سازی این یا آن شخصیت، همچنان بسیاری از گره‌ها ناگشوده مانده و این آثار نتوانسته‌اند پاسخگوی روحیه حقیقت جوی علاقه‌مندان به تاریخ باشند.

در چنین حال و هوایی، کتاب «نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی» به قلم جناب آقای علی رهنما، در نگاه نخست این‌گونه می‌نماید که قادر است جایگاهی قابل توجه در فهرست آثار تحقیقی پیرامون نهضت ملی به دست آورد. تنوع موضوعات، تعدد منابع و کثرت صفحات، از جمله نخستین عواملی به شمار می‌آیند که توجه هر خواننده‌ای را به این کتاب جلب می‌نمایند و چه بسا که از همان ابتدا مخاطب را تحت تأثیر خود قرار دهند، اما برای قضاوت نهایی، باید صبور بود.

قبل از هر مطلب دیگری تذکر یک نکته ضرورت تام دارد و امید است در طول این نوشتار مورد توجه و عنایت خوانندگان گرامی قرار گیرد. از آنجا که این متن نقد محتوایی کتاب «نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی» است، لذا مسائلی که درباره شخصیت‌های مختلف مطرح می‌گردد به هیچ‌وجه بیانگر کلیت دیدگاه این قلم درباره این اشخاص نیست، بلکه پاسخ یا توضیحی دربارة اخبار، تحلیلها، قضاوتها، استنباطات و استنتاجات مندرج در این کتاب است. بنابراین پر واضح است که اگر مجالی برای نگارش متنی مستقل حول مسائل نهضت ملی یا شخصیت‌های دخیل در این نهضت دست دهد، طبعاً نگاه جامع‌الاطرافی به تمامی نقاط قوت و ضعف هر یک از افراد مؤثر در این مقطع زمانی خواهد شد. بدیهی است در نقد یک اثر، آن هم در صفحاتی محدود امکان ارائه چنین مباحث مبسوطی نیست و ناگزیر باید صرفاً به ارائه توضیحاتی در تأیید، رد یا تصحیح و تکمیل مطالب مورد نقد بسنده کرد.

نقد و بررسی کتاب «نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی»، مستلزم آن است که نخست نوع نگاه نویسنده محترم را دربارة نسبت نیروهای مذهبی و نهضت ملی بدرستی بدانیم. بدین منظور، گذشته از عنوان کتاب می‌توان پیشگفتار نویسنده را مورد توجه قرار داد. نویسنده در پیشگفتار، قصد خود را «تعریف و کسب آگاهی در مورد کنش، عملکرد و تحولات درونی سه نحله و نیروی شاخص مذهبی این دوره تاریخی، رابطه هر یک از این نحله‌ها با یکدیگر و تأثیر هر یک بر زمینه مطالعه ما یعنی نهضت ملی»، بیان می‌دارد. اگر مطلب به همین صورت ادامه می‌یافت، هیچ اشکال و ایرادی به روش و روند مطالعاتی در این کتاب وارد نبود، اما در ادامه، نویسنده به بیان موضوعی می‌پردازد که یک اشکال اساسی در آن نهفته است و سایه‌اش بر سراسر کتاب سنگینی می‌کند. وی هدف از این مطالعه را یافتن پاسخی برای این پرسش عنوان می‌کند که «این نیروهای مذهبی از نظر بینش و روش تا چه حد با یکدیگر و با نهضت ملی و مصدق، متجانس، همشکل و همسو بودند؟»(ص1)

بدین ترتیب معادله‌ای از همین ابتدا شکل می‌گیرد که در یک سو، «نحله‌های مختلف نیروهای مذهبی» و در سوی دیگر «نهضت ملی و دکتر مصدق» قرار دارند و اشکال اصلی از این نقطه آغاز می‌گردد؛ در حالی که این معادله در صورتی صحیح بود که یک سوی آن نهضت ملی و سوی دیگر، کلیه نیروها اعم از مذهبی و ملی و غیرمذهبی قرار می‌گرفتند و آن‌گاه، رابطه هر یک از این نیروها با نهضت مورد ارزیابی قرار می‌گرفت. اما در فرض مورد نظر نویسنده، «نهضت ملی» و «دکتر مصدق» معادل و همسان یکدیگر قرار گرفته‌اند، به طوری که گویی این نهضت محصول و مولود ایشان بوده و برای آن که بتوانیم نسبت هر شخص یا گروه را با نهضت ملی شدن صنعت نفت، به دست آوریم ناگزیر باید به بازیابی نسبت او با دکتر مصدق بپردازیم. این مسئله، البته اندکی آن سوتر به صراحت بیشتری مورد تأکید نویسنده قرار می‌گیرد: «گاه مشکل می‌توان نهضت ملی را از شخص دکتر مصدق و موضعگیریهای او در مقاطع مختلف جدا و تفکیک کرد.» یا «می‌توان استدلال کرد که مقابله با دکتر مصدق در این مقطع زمانی به منزله رویارویی با نهضت ملی بود.» (ص2)

بی‌تردید ارائه چنین فرضیه‌ای در پیشگفتار از آنجا که مبنا و اساس مطالب مفصل بعدی کتاب است، جا داشت با استدلالات نویسنده‌ برای توجیه این فرضیه نیز همراه می‌شد. به عبارت دیگر، شایسته بود نویسنده در پاسخ به این سؤال که «به چه دلیل نهضت ملی و دکتر مصدق با یکدیگر همسان انگاشته شده‌اند؟»، دستکم به صورت فهرست‌وار دلایل خود را برای خواننده بیان می‌داشت. اما به نظر می‌رسد نویسنده این حق را برای خود محفوظ داشته است که به عنوان صاحب و مؤلف کتاب، تنها به ارائه فرضیه بنیادی خود در این کتاب بسنده کند. البته ایشان در ادامه، این نکته را خاطرنشان می‌سازد که «جهت اجتناب از مسائلی که ممکن است یکسان انگاشتن نهضت ملی و مصدق، پس از پائیز 1331، به وجود آورد، در این دوران مشخصاً رابطه میان نیروهای مذهبی و مصدق تجزیه و تحلیل می‌شود.» (ص2) ولی این تذکر نه تنها مشکلی را حل نمی‌کند، بلکه بر ابهامات می‌افزاید و بلکه نوعی تناقض را در مفروضات نویسنده نمایان می‌سازد. اگر نهضت ملی و مصدق تا پائیز 31، همسان قلمداد می‌شوند، چه دلیلی دارد که از آن پس قائل به نوعی تفکیک بین آنها شویم؟ به فرض که در این مقطع زمانی بین نیروهای مذهبی و بخشی از اعضای جبهه ملی با مصدق کدورت و جدایی شدت ‌گرفته و صف آنها به طرز واضحی از یکدیگر منفک شده باشد. اگر تا آن زمان، این نیروها نقشی در نهضت ملی نداشته‌اند و از سوی دیگر مصدق دارای آنچنان نقشی بوده که انفکاک میان او و نهضت ملی امکان‌پذیر نبوده است، چرا از این پس نباید همچنان چنین پیوستگی‌ای را بین آنها قائل بود؟ و اگر تا قبل از پاییز 31، دیگر نیروهای مذهبی و ملی نیز در شکل‌دهی و به جریان انداختن نهضت ملی دارای نقش و تأثیری بوده‌اند که جدایی آنها از مصدق در این مقطع باعث می‌شود تا نویسنده نیز «برای اجتناب از مسائلی که ممکن است یکسان انگاشتن نهضت ملی و مصدق، پس از پاییز 31 به وجود آورد» قائل به تفکیک میان مصدق و نهضت ملی شود، پس به چه دلیلی تا پیش از پاییز 31، سند نهضت ملی به طور کامل به نام مصدق ثبت می‌گردد؟ جا داشت نویسنده، «مسائل» ناشی از یکسان شمرده شدن مصدق و نهضت ملی را پس از پائیز 31 برمی‌شمرد و راجع به آنها توضیحات لازم را ارائه می‌داد تا علت این نحو فرضیه‌پردازی در این کتاب برخوانندگان روشن‌تر ‌گردد.

حال برای آن که به نقص و بلکه تناقض موجود در فرضیه بنیادین نویسنده- همسانی مصدق و نهضت ملی- پی ببریم به حکمی که خود ایشان درباره نقش فدائیان اسلام در نهضت ملی صادر کرده‌اند، اشاره می‌کنیم: «کتمان نیز نمی‌توان کرد که بدون فشار انگشت سیدحسین امامی بر ماشه طپانچه‌اش، تاریخ ایران به نحوی دیگر نوشته می‌شد و «جبهه ملی» حضوری در مجلس نمی‌یافت و احتمالاً قرارداد گس- گلشائیان نیز تصویب می‌شد.» (ص118) ترجمان این سخن نویسنده آن است که بدون حضور و فعالیت فدائیان اسلام در همان شکل و رویه خاص و با تمام نقاط ضعف و قوت خود، اساساً امکان شکل‌گیری نهضت ملی فراهم نمی‌آمد تا بتوانیم آن را همسان این یا آن فرد و گروه سیاسی قلمداد کنیم. این نکته واضح است که در مهرماه 1328 علی‌رغم اعتراضات گسترده به تقلب در انتخابات دوره شانزدهم مجلس و نیز تحصن جمعی از نیروهای ملی در دربار و سپس تشکیل جبهه ملی، انتخابات و تشکیل مجلس به پشتوانه حضور مهره قدرتمند انگلستان در عرصه سیاست ایران، یعنی عبدالحسین هژیر وزیر دربار، همان روال گذشته را طی می‌کرد و در صورت استمرار حضور هژیر، مجلس شانزدهم با حضور اکثریت قاطع مهره‌های وابسته، به تمامی خواسته‌ها و برنامه‌های استعماری انگلیس جامه عمل می‌پوشانید؛ لذا دیگر نه جایی برای طرح پیشنهادی قطع امتیازات خارجی بود و نه امکانی برای تشکیل کمیسیون نفت و چه بسا مصدق که مدتها پیش از آن خود را بازنشسته سیاسی اعلام کرده بود، مابقی عمر را نیز در احمدآباد به سر می‌برد. آنچه تمامی این معادله منحوس را بر هم زد، حضور فعالانه و غیرتمندانه فدائیان اسلام بود که نقشی انکار‌ناپذیر و بسیار مهم در ایجاد نهضت ملی شدن صنعت نفت ایفا کردند؛ بویژه آن که حذف دومین عامل قدرتمند انگلیس یعنی رزم‌آرا از سر راه نهضت ملی نیز به دست این گروه صورت گرفت. حال با توجه به این حقایق تاریخی که تنها گوشه‌ای از مسائل آن مقطع است- بر چه اساسی می‌توان این فرضیه را مطرح ساخت که دستکم تا پاییز 31، رابطه‌ «این همانی» میان نهضت ملی و دکتر مصدق برقرار است؟

موضوع دیگری که در این کتاب جلب توجه می‌کند، بهره‌گیری نویسنده از جملات شرطی متعدد و طرح حدس و گمانهایی است که برمبنای آنها استنتاجات معناداری به منظور تأثیرگذاری بر ذهن خواننده صورت می‌گیرد. از جمله نخستین احتمالاتی که ایشان مطرح می‌سازد، ملاقات نواب صفوی با کاشانی قبل از اقدام به ترور کسروی است(ص12). صرفنظر از این که چنین ملاقاتی صورت گرفته است یا خیر، این احتمال از سوی نویسنده فاقد هرگونه پشتوانه سندی یا روایی است بلکه بر اساس وقایع بعدی، نویسنده با اتکاء به حدسیات خود «احتمال قوی» می‌دهد که این دیدار باید صورت گرفته باشد. اما مهمتر از این گمانه‌زنی، نتایجی است که ایشان بلافاصله از این دیدار فرضی می‌گیرد: «این ملاقات و گفت و گو زمینه اتحاد و ائتلاف نزدیک عمل‌گرایان مذهبی بود که جهت پیشبرد اهداف خود به یکدیگر محتاج بودند.» (ص12) حاصل سخن از این احتمال و استنتاج، شکل‌گیری ائتلافی از کاشانی- نواب است که سایه‌اش بر بخش قابل توجهی از کتاب سنگینی می‌کند. این نحو بهره‌گیری از «احتمال» به همراه انگیزه‌کاویهای مستمر از سخنان و اعلامیه‌های کاشانی و نواب بر مبنای «استنباطات» نویسنده در نهایت به شکل‌گیری یکی از نظریات اساسی مطروحه در این کتاب می‌انجامد و آن تلاش پیگیر محور کاشانی- نواب برای کنار گذاردن آیت‌الله بروجردی از مقام مرجعیت و نشاندن کاشانی بر این مسند است: «در بیانیه‌ای که به تاریخ 17 اسفند 1326 صادر می‌شود، کاشانی وظیفه دینی مسلمین را تعیین کرده و تیغ حمله خود را بار دیگر تلویحاً متوجه بروجردی می‌کند... در این اعلامیه کاشانی در واقع از اخطار به بروجردی فراتر می‌رود و به نظر می‌رسد که استدلالی ارائه می‌دهد برای عدم کفایت او به عنوان مرجعی که به یکی از وظایف عمده‌اش که بایستی کوشش در راه مصالح دنیوی مسلمین باشد، عمل نمی‌کند. از این نوشته کاشانی چنین استنباط می‌شود که از نظر او، بروجردی الگوی مرجعیت نیست... اگرچه کاشانی از کلمه مرجع استفاده نمی‌کند اما ظاهراً نزد او تعریف رهبری دینی الگوبرداری شده از موضع‌گیریها و کنش اجتماعی- سیاسی و مذهبی شخص او یعنی «زیر نظام کاشانی» است.» (صص56-55) همان‌گونه که ملاحظه می‌شود نویسنده با به کارگیری مکرر عباراتی مانند «تلویحاً»، «به نظر می‌رسد»، «استنباط می‌شود» و «ظاهراً» در نهایت قصد دارد به هر ترتیب ممکن تحلیل و تمایل خود را بر «وقایع تاریخی» سوار کند و خواننده را نیز با خود همراه سازد.

اما در ورای توضیحات مفصلی که نویسنده همراه با ذکر وقایع تاریخی این دوران طی چند فصل نخست کتاب خویش ارائه می‌دهد، یک اصل بسیار روشن و واضح در سیره و سنت شیعه و حوزه‌های علمیه، عمداً یا سهواً، از نگاه ایشان دور مانده است. در طول قرنها عمر حوزه‌های علمیه، هرگز این اتفاق روی نداده است که یک «مرجع عامه» در زمان حیات از مقام و موقعیت خود کنار زده شود و فرد دیگری به اصطلاح جایگاه مرجعیت عامه را تصاحب کند. در سنت شیعه، چنین بوده است که یک مرجع عامه، تا پایان عمر این موقعیت را حفظ کرده است. پس از رحلت چنین مرجعیتی نیز دو حالت امکان وقوع داشت؛ فرد دیگری به عنوان مرجع اعلم و عامه از سوی قاطبه علما و عموم شیعیان، شناخته می‌شد یا در نبود چنین شخصیتی، مرجعیت میان چند تن از مجتهدان بعدی تقسیم می‌شد. اما به هر حال، کنار گذاردن مرجع عامه در قید حیات، امری بیسابقه به شمار می‌آید.

مسلم آن است که پس از رحلت آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی در سال 1325،  آیت‌الله بروجردی به عنوان زعیم حوزه علمیه قم، عهده‌دار مرجعیت عامه شدند و این موقعیت از سوی تمامی اعاظم حوزه و روحانیون و شیعیان به رسمیت شناخته شده بود. طبیعتاً کاشانی و نواب صفوی نیز که خود از تربیت شدگان حوزه علمیه بودند، از این مسئله آگاهی داشتند و هرگز در پی کنار زدن مرجع اعلم و جایگزینی خود یا فرد دیگری به جای ایشان نبودند. این به معنای هماهنگی دیدگاههای آنان با مرجعیت در تمامی زمینه‌های سیاسی و اجتماعی و حتی فقهی و اصولی نبود. پر واضح است که مشی و رویه سیاسی کاشانی و نواب با آیت‌الله بروجردی، تفاوتهای عمده‌ای داشت و چه بسا در اعلامیه‌های آنها یا موضعگیریها به مناسبتهای مختلف، رگه‌ها و نشانه‌های اعتراض به نوع رفتار و عملکرد سیاسی آیت‌الله بروجردی نیز مشهود باشد، اما از چنین مسائلی این‌گونه نتیجه‌گیری کردن که کاشانی چشم به جایگاه مرجعیت عامه آیت‌الله بروجردی دوخته بود و تمام سعی خود را برای تکیه زدن بر آن کرسی به عمل آورد و البته در نهایت پذیرای شکست شد، به صورت آشکاری به بیراهه رفتن در تحلیل وقایع تاریخی است.

نکته‌ای که در همین جا باید به آن اشاره شود، عزیمت فوری نواب صفوی به قم در شبانگاه 14 خرداد 1329 به قصد ملاقات با آیت‌الله بروجردی پس از ماجرای مضروب شدن تعدادی از اعضای فدائیان اسلام توسط طلاب حوزه علمیه است. هرچند که ایشان حاضر به پذیرفتن نواب نشد، اما این حرکت نواب حاکی از احترامی است که وی برای آیت‌الله بروجردی قائل بوده است. روحیات نواب در این زمان به گونه‌ای است که مسلماً نمی‌توان ترس یا عواملی مشابه را برای این حرکت عذرخواهانه وی از مرجعیت، مطرح ساخت.

همچنین فروکش کردن فعالیتهای فدائیان در قم نیز بدون شک به لحاظ وحشت آنها از درگیریهای دوباره نبوده است؛ زیرا سابقه فکری و عملی آنها نشان می‌دهد که اعضای این گروه، اساساً واهمه‌ای از این قبیل مسائل نداشته‌اند و چنانچه براستی مصمم به مقابله با آیت‌الله بروجردی و جانشین‌سازی افراد دیگری مثل آیت‌الله خوانساری یا کاشانی بودند، با یک درگیری پا پس نمی‌گذاشتند؛ بنابراین تمامی زمینه‌ها در این ماجرا مهیاست تا دستکم احتمالات و فرضیات مثبتی نیز مطرح گردند، اما آقای رهنما از گام برداشتن به سوی چنین احتمالاتی پرهیز می‌کند و حداکثر آن است که نیروهای فدائیان اسلام را به عنوان شکست خوردگان در مصاف برای برکناری آیت‌الله بروجردی، روانه تهران می‌سازد: «نواب صفوی و فدائیان اسلام، کانون فعالیتهای خود را به تهران و حول کاشانی منتقل کردند... عملکرد نواب صفوی و یاران او نیز نشان می‌دهد که ایشان سودای مقابله با بروجردی را از سر بیرون کرده، حوزه مذهبی را رها کرده و به حیطه سیاسی روی آوردند تا شاید از طریق آن حکومت اسلامی را برپا کنند.» (ص94)

در این زمینه می‌توان چنین تصور کرد که نویسنده برای حفظ بیطرفی و رعایت امانت‌ تاریخی، صرفاً به بازگویی واقعه ترک قم توسط فدائیان اشاره کرده و وارد انگیزه‌ کاوی این گروه و رهبریت آن نگردیده است، در حالی که چنین نیست و همان‌گونه که ایشان پیش از این نیز به طور جدی اقدام به انگیزه کاوی نواب و کاشانی در قبال آیت‌الله بروجردی کرده بود، پس از آن نیز به این رویه همچنان ادامه می‌دهد. یکی از نمونه‌های بارز این اقدام را زمانی ملاحظه می‌کنیم که نویسنده به ملاقات کاشانی با آیت‌الله بروجردی پس از بازگشت از تبعید لبنان در خرداد 1329، اشاره می‌کند: «کاشانی روز شنبه 20 خرداد وارد تهران شد و چهارشنبه 24 خرداد، پس از شرکت در جلسه «جبهه ملی»، در منزل دکتر مصدق، شبانه به قم شتافت... کاشانی جامعه مذهبی خود را به درستی می‌شناخت و به خوبی آگاه بود که نمی‌تواند به عنوان یک روحانی صاحب نام، پس از دورانی طولانی به قم برود و با بروجردی ملاقات نکند. به احتمال قوی بروجردی نیز مایل به ملاقات با کاشانی نبود. اما این دو مظهر اقتدار روحانیت و باور ملت، یکی به اعتبار مبارزات سیاسی خود و دیگری به پشتوانه علم و معنویت خود، مجبور بودند برای مصلحت و وحدت مذهب، در دیدگاه امت، زانو به زانوی هم نشینند.»(صص142-141)

البته موضعگیریهای تند نیروهای فدائیان اسلام و برخی رفتارها و عملکردهای آنها، قطعاً چیزی نبود که مورد رضایت آیت‌الله بروجردی باشد و چه بسا که موجبات نارضایتی و ناراحتی ایشان را نیز در مواردی فراهم آورده بود. همچنین تفاوت مشی و رویه آقای بروجردی و کاشانی با یکدیگر نیز امری مشهود و عینی بود، اما آیا می‌توان با اتکاء به مسائل مزبور، این دو شخصیت مذهبی را در یک جنگ قدرت شدید، اما پنهان با یکدیگر دانست و سپس چنین فضای سرد و غیردوستانه‌ای را بر ملاقات آنها حاکم ساخت؟ به عبارت دیگر، این که نویسنده چگونه توانسته است ذهن کاشانی را بخواند و این ملاقات را صرفاً از روی «اجبار» بداند، همچنین به عمق ضمیر باطن آیت‌الله بروجردی پی برد و «احتمال قوی» دهد که ایشان نیز هیچ تمایلی به ملاقات با کاشانی نداشته، ادعایی است که بیش از هر چیز بر تمایل مشهود آقای رهنما به انگیزه کاوی نیروهای مذهبی و بویژه آیت‌الله کاشانی ابتناء دارد. حال آن که اگر این ملاقات را به صورت دقیق‌تری مورد توجه قرار دهیم، می‌توانیم از ورای تصویر ارائه شده در این کتاب، به حقایق تاریخی دست یابیم.

نکته اول این که پس از ورود کاشانی به قم، ابتدا آیت‌الله بروجردی به دیدار آقای کاشانی در بیت آیت‌الله خوانساری می‌رود.(ص142) اگر به مقام مرجعیت عامه آیت‌الله بروجردی و شأن و جایگاه رفیع ایشان در حوزه علمیه قم و نزد شیعیان توجه داشته باشیم، چنانچه ایشان مایل به ملاقات با آقای کاشانی نبود براحتی می‌توانست برای این ملاقات پیشقدم نشود و در بیت خود در انتظار ورود کاشانی بنشیند، بنابراین وقتی مرجع اعلم و زعیم حوزه علمیه قم، خود شخصاً «اول وقت» به دیدار آقای کاشانی می‌رود، معلوم نیست از کجا و بر چه مبنایی می‌توان «احتمال قوی» داد که ایشان اساساً مایل به چنین ملاقاتی نبوده است؟ از سوی دیگر، تقاضایی که کاشانی از آیت‌الله بروجردی می‌کند- اینجانب در قبال اقدامات سیاسی و حکومتی خود از جنابعالی توقع حمایت ندارم فقط تخطئه نفرمایید (ص142) - بیانگر به رسمیت شناخته شدن تام و تمام جایگاه آیت‌الله بروجردی از سوی آقای کاشانی است، چرا که در غیر این صورت، حمایت یا تخطئه‌ ایشان دارای ارزش چندانی برای شخصیتی که چند روز پیش از آن به دعوت نخست‌وزیر و در میان استقبال پرشور مقامات سیاسی و مردم وارد کشور شده بود و در اوج محبوبیت و قدرت سیاسی قرار داشت، نبود. آیا کاشانی از شخصیت مذهبی دیگری، چنین درخواستی به عمل آورده بود؟ بنابراین مشخص است که آقای بروجردی از نظر کاشانی دارای یک موقعیت ممتاز و ویژه است. در همین جا می‌توان نتیجه گرفت که اگر طبق فرضیه «آقای رهنما»، «محور کاشانی- نواب» درصدد برکناری آیت‌الله بروجردی و جایگزینی آیت‌الله خوانساری یا کاشانی بود و در این مسیر، کاشانی سخت دلبسته چنین جایگاهی شده بود، هرگز با طرح این درخواست موجب تحکیم موقعیت زعامت حوزه علمیه قم نمی‌شد، بلکه به نحوی سخن می‌گفت که قدر و منزلت آیت‌الله بروجردی را دچار تزلزل سازد.

آنچه مرجعیت در مورد کاشانی بیان می‌دارد نیز برخلاف نظر نویسنده، حاکی از تأیید شخصیت ایشان است. آقای رهنما از این جمله آیت‌الله بروجردی که «اینجانب به همگان خواهم گفت که اینجانب جنابعالی را مجتهدی عادل می‌دانم» چنین نتیجه گرفته است که «او کاشانی را تنها به عنوان مجتهدی عادل قبول داشت و بس. بروجردی با عدم اشاره به مقوله علم کاشانی و از قلم انداختن عمدی این مطلب نظر فنی خود را، از پیش، در مورد اقدامات سیاسی او ابراز داشت» (ص142) اما در واقع وقتی که مقام مرجعیت و زعامت حوزه علمیه قم، به صراحت اظهار می‌دارد که «اجتهاد» و «عدالت» آقای کاشانی را به همگان اعلام خواهد کرد، با توجه به محتوای این دو عنوان در گفتمان حوزوی، می‌توان به اهمیت این تأیید در جامعه مذهبی ایران پی برد. از طرفی در خاطرات آیت‌الله منتظری که در آن هنگام "مقرر" درسهای آیت‌الله بروجردی بود و بدین لحاظ از شاگردان خاص ایشان به شمار می‌رفت، نکته‌ای بیان شده که می‌تواند در تبیین نوع روابط مقام مرجعیت با آیت‌الله کاشانی بسیار درخور توجه باشد. آقای منتظری به نقل از آیت‌الله عالمی می‌گوید: «من این اواخر رفتم خدمت آقای کاشانی، من با ایشان آشنا بودم، آقای کاشانی گفت: ما نسبت به آقای بروجردی بد فکر می‌کردیم، خلاف فکر می‌کردیم. بعد گفت: بله این خانه من در گرو طرفداران آقای مصدق بود، اینها دوازده هزار و پانصد تومان به ما قرض داده بودند و می‌خواستند خانه را تصرف کنند، من هم نداشتم که پول را بدهم، به یک نفر گفتم او هم نداشت، از این جهت خیلی ناراحت بودم، یک وقت دیدم حاجی احمد از طرف آیت‌الله بروجردی آمد دوازده هزار و پانصد تومان پول برای من آورد، همان اندازه که بدهکار بودم. آقای عالمی گفت این برای من خیلی تعجب‌آور بود، برای این که شنیده بودم روابط آقای بروجردی با آقای کاشانی خوب نیست، دوازده هزار و پانصد تومان هم آن روز خیلی پول بود.» (خاطرات آیت‌الله منتظری، فصل سوم: آیت‌الله العظمی بروجردی و مرجعیت عامه، ص150) اگر این مسئله را همراه با این نکته در نظر داشته باشیم که در طول خاطرات آقای منتظری اگرچه به اختلاف مشربها و رویه‌های این دو شخصیت اشاراتی می‌شود اما هرگز سخنی حتی به تلویح در این باره که کاشانی قصد کنار زدن مرجعیت و جایگزینی خود یا دیگری را داشت، مشاهده نمی‌شود، آن‌گاه می‌توانیم به میزان استحکام نظریات آقای رهنما در این باره وقوف بیشتری پیدا کنیم. همچنین جای طرح این سؤال هم به صورت جدی وجود دارد که چرا این نکته در خاطرات آقای منتظری مورد عنایت نویسنده محترم واقع نشده است؟ آیا می‌توان پنداشت این واقعه که قاعدتاً در زمان به سردی گراییدن روابط کاشانی و مصدق بوقوع پیوسته، حتی این مقدار اهمیت را که مورد اشاره قرار گیرد نیز نداشته است و یا آن که باید گمانه‌های دیگری را در این زمینه در نظر داشت.

اینک با بیان یک نمونه دیگر از نوع خاص «استنباطات و احتمالات» آقای رهنما درباره کاشانی، به نحو بهتری با زاویه دید ایشان نسبت به این شخصیت روحانی آشنا خواهیم شد. همان‌گونه که می‌دانیم در ادامه مسیر نهضت ملی شدن صنعت نفت و پس از روی کار آمدن دولت دکتر مصدق، میان آیت‌الله کاشانی و فدائیان اسلام بر سر اولویت‌بندی امور و مسائل، اختلاف‌نظر پیش آمد و این قضیه به بروز پاره‌ای تشنجات میان آنها کشید. اما تحلیلی که آقای رهنما از این واقعه به دست می‌دهد به گونه‌ای است که گویا قصد و هدف کاشانی از ائتلاف و همراهی با فدائیان اسلام، جز استفاده ابزاری از آنها نبود و آن‌گاه که به مقاصد سیاسی‌اش دست یافت و دیگر «احتیاجی» به آنها نداشت، بی‌درنگ خود را از دست آنها «رهانید.»

آقای رهنما در مسیر جا انداختن این نظریه، به گونه‌ای انتقاد نواب صفوی از اطرافیان آقای کاشانی را تفسیر می‌کند که بتواند از آن به نحو مطلوب بهره گیرد: «از گزارش عراقی چنین برمی‌آید که نواب‌صفوی حتی به سرزنش کاشانی در مورد علم و سواد مذهبی او می‌پردازد و می‌گوید که اگر کسی از کشوری اسلامی به دیدن او به عنوان «یک مجتهد سیاسی و دینی» بیاید و «اگر مسائلی از اسلام آنجا مطرح شود، باید در منزل کاشانی لااقل «چهار تا اسلام‌شناس وجود داشته باشد» که بتوانند جواب‌گو باشند. نواب سپس به رفتار غیرمذهبی مصطفی کاشانی، فرزند آیت‌الله حمله می‌کند و کاشانی را ملامت می‌کند که چرا اجازه می‌دهد اطرافیانش این‌گونه عمل کنند.» (ص200)

این انتقاد نواب که به وضوح متوجه اطرافیان کاشانی است در تفسیر آقای رهنما، به انتقادی تند و گزنده از شخص ایشان تبدیل می‌شود و سپس در چنین فضایی، شخصیت هر دو نفر، نواب و کاشانی، در میان چنان گمانه‌ها و احتمالاتی، پیچیده می‌شود که هیچ وجه مثبتی از آنها باقی نمی‌ماند: «خرده‌گیری از کاشانی در مورد علم و سواد او امری جدید بود... شاید ملامت‌های نواب صفوی ریشه‌های شخصی و روحی داشت و نوعی نمایش قدرت بود. شاید تحقیر کاشانی به او احساس برتری نسبت به مؤتلف خود را می‌داد... می‌توان ادعا کرد که کاشانی این روش نواب‌صفوی را تا جایی که از نظر سیاسی مجبور بود، تحمل کرد و آن زمان که دیگر احتیاجی به قدرت ارعاب نواب صفوی نداشت، او را با طیب خاطر کنار گذاشته و خود را از مخمصه پاسخگویی به انتقادات فردی که ادعاها و بهانه‌جویی‌هایش ظاهراً تمامی نداشت، رهانید.» (ص201)

اما تمامی این «اگرها» و «شایدها» و «ادعاها» بر یک برداشت به وضوح نادرست از انتقاد نواب صفوی بنا شده است. همان‌گونه که در سخنان نواب مشهود است، وی مقام «اجتهاد سیاسی و دینی» شخص آیت‌الله کاشانی را به رسمیت شناخته است و بر آن تأکید می‌کند. با توجه به این که «اجتهاد» از جمله بالاترین مقامات علمی در سلسله مراتب حوزوی است، بنابراین نواب هیچ‌گونه انتقاد و ایرادی به «علم و سواد» شخص کاشانی وارد نکرده، بلکه انتقاد وی متوجه اطرافیان و اعضای بیت ایشان است.

بیان این نکته به معنای انکار وجود اختلاف‌نظر در زمینه‌های گوناگون میان کاشانی و نواب صفوی نیست که در کتاب حاضر نیز به آنها اشاره شده است، اما تصویری که در این فراز از دو شخصیت روحانی بر مبنای یک استنتاج به وضوح نادرست نویسنده از انتقاد نواب صفوی ارائه می‌شود، کافی است تا تمامی تلاشها و مجاهدتهای آنها را در پس پرده‌ای از خودخواهی‌ها، قدرت‌طلبی‌ها و بازیگری‌های سخیف سیاسی پنهان سازد؛ به تعبیر نویسنده، نواب صفوی براساس «ریشه‌های شخصی و روحی» و «نوعی نمایش قدرت» به تحقیر کاشانی می‌پردازد و کاشانی نیز متقابلاً پس از استفاده ابزاری از یک عده جوان مسلمان انقلابی، به راحتی آنها را دور می‌اندازد تا پاسخ مناسبی به این حرکت آنها داده باشد.

واقعیت این است که روابط کاشانی و فدائیان در طول این سالها از فراز و نشیب‌های فراوانی برخوردار است، کما این که این‌گونه فراز و نشیب‌ها را با شدت بیشتری در میان نیروهای تشکیل دهنده جبهه ملی می‌توان مشاهده کرد، اما حسن‌ظن نویسنده نسبت به دکتر مصدق، هرگز این اجازه را به وی نمی‌دهد که علی‌رغم بروز تضاد شدید میان مصدق و یاران و همراهان پیشین خود از جمله حسین مکی، کوچکترین خدشه‌ای به شخصیت وی در این تلاطمات سیاسی از این بابت وارد آید.

این قضیه به طریق اولی در زمینه سیر تحولات روابط مصدق با فدائیان اسلام نیز مشاهده می‌شود. همان‌گونه که ذکر شد، در این کتاب کاشانی متهم است که تا اوایل سال 1330 به استفاده ابزاری از فدائیان اسلام پرداخته و پس از رسیدن به اهداف سیاسی خود، به این بازی خاتمه داده و خود را از دست آنها رهانیده است. همچنین آقای رهنما در فصل هجدهم از کتاب خود تحت عنوان «کاشانی و گفتمان‌های سیال» به ارائه این نظر می‌پردازد که ایشان تا قبل از سال 30 که از قدرت سیاسی فاصله دارد، همگام و همزبان با فدائیان اسلام بر ضرورت اجرای احکام اسلامی از جمله منع تولید و شرب مسکرات پافشاری می‌کند و پس از این مقطع، با کنار زدن آنها تأکیدات گذشته خود را نیز به فراموشی می‌سپرد و علی‌رغم اصرار فدائیان، بر ضرورت تمرکز تلاشها بر ملی شدن صنعت نفت تأکید می‌ورزد. نویسنده در نهایت چنین نتیجه می‌گیرد: «اگر گفتمان مذهبی کاشانی را در مدت حدوداً دو سالی که در قدرت بود، یعنی آخر 1329 تا آخر 1331، پایه و ملاک قرار دهیم، مشکل می‌توان در مورد فرائض و راست‌کرداری مذهبی، استمرار و انسجامی در نظرات او، چه در مقایسه با دوران قبل از این برهه و چه بعد از آن، یافت از این رو شاید صحیح‌تر باشد از دو نوع گفتمان مذهبی کاشانی، یکی در قدرت و دیگری در اپوزیسیون سخن گفت.» (ص489)

حال ببینیم نوع برخورد نویسنده با مصدق که او نیز تا پیش از به دست گرفتن قدرت، دارای ارتباطات قابل توجهی با فدائیان اسلام بود، چیست.

از مجموعه کلام نویسنده در فصل دهم کتاب، کاملاً مشخص است که پیش از اقدام فدائیان به ترور رزم‌آرا، بین آنها، جبهه ملی و نیز شخص دکتر مصدق توافقی در این باره صورت گرفته است، به شرط آن که پس از برداشته شدن این سد از سر راه و انتقال قدرت، «در اولین فرصت احکام و قوانین اسلامی اجرا شوند.» (ص198) هرچند نویسنده سعی دارد آنچه را در این باره بیان می‌شود به «روایت فدائیان اسلام» مستند سازد و مهر تأییدی از سوی جبهه ملی یا خود به عنوان یک محقق بر آن نزند، اما با توجه به تهدید صریح و آشکار رزم‌آرا به قتل از سوی مصدق در جلسه علنی مجلس، بسختی می‌توان در صحت این روایت فدائیان و همپیمانی مصدق در این ماجرا تشکیک به عمل آورد. اما همان‌گونه که می‌دانیم، پس از انتقال قدرت به مصدق، ایشان با طرح این که برنامه‌ کاری دولتش را تنها دو موضوع اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات تشکیل می‌دهد، از عمل به پیمانی که پیش از آن بسته بود طفره رفت. بنابراین اگر از جزئیات قضایا بگذریم، باید گفت تهدید همزمان مصدق و کاشانی به قتل از سوی فدائیان اسلام، ناشی از نگاه یکسانی است که این گروه - به حق یا ناحق - به این دو شخصیت دارد. اگر گفتمان مذهبی کاشانی- به هر دلیل- دچار تغییر می‌شود، به گفته نواب صفوی در گفتگو با روزنامه المصری، دکتر مصدق هم که به فدائیان قول داده بود برنامه مورد نظر آنان را «طابق‌النعل» اجرا کند، به قول خود عمل نکرد.(ص240)، اما اگر چنین رفتار و رویه‌ای قابل انتقاد و سرزنش است، این تنها کاشانی است که متهم به برخورداری از «گفتمان سیال» و استفاده ابزاری از این جمعیت، می‌شود و نویسنده ترجیح می‌دهد درباره مصدق سخنی و تحلیلی ارائه ندهد. البته نویسنده در این زمینه دست به اقدام دیگری می‌زند که در نوع خود جالب است و آن جایگزینی «جبهه ملی» به جای دکتر مصدق است؛ در حالی که کاشانی پیوسته به طور فردی مورد تجزیه و تحلیل و انگیزه‌ کاوی قرار می‌گیرد، انتقاداتی که به همان دلایل می‌تواند به مصدق وارد آید، متوجه «جبهه ملی» می‌شود: «با نگاهی به آینده و پذیرش روایات فدائیان اسلام، می‌توان ادعا کرد که کاشانی نیز مانند اعضای جبهه ملی که با نواب صفوی ملاقات می‌کنند، تنها به فکر عملی شدن ترور رزم‌آرا است. ایشان به فدائیان اسلام به عنوان وسیله‌ای جهت انجام یک مأموریت می‌نگرند. حال آن که نواب صفوی به خامی تصور می‌کند که ایشان را مجاب کرده تا احکام اسلام را اجرا کنند.» (ص202)

همان‌گونه که مشخص است، شخص دکتر مصدق به کلی در این ماجرا غایب و پنهان نگاه داشته شده است، حال آن که اتفاقاً ایشان به واسطه قدرت اجرایی‌اش، مسئولیت اصلی عمل به قول‌ها و تعهدات قبلی را برعهده داشت و دستکم می‌توانست اگر نه به تمامی درخواستهای فدائیان بلکه صرفاً به مسئله ممنوعیت تولید و شرب مشروبات الکلی (که شاید مهمترین درخواست فدائیان را در آن برهه از زمان تشکیل می‌داد و در مفید بودن اجرای آن برای کشور و جامعه هیچ شک و تردیدی وجود نداشت)، عمل کند، اما نه تنها چنین نشد بلکه بلافاصله پس از نخست‌وزیری، مقدمات دستگیری فدائیان در دولت ایشان فراهم ‌آمد و به فاصله کمتر از یک ماه سران این جمعیت دستگیر و محبوس شدند. با این حال، نویسنده که فصلی را علاوه بر دیگر ارزیابیهای خود، به قضاوت درباره کاشانی اختصاص داده است، کوچکترین قضاوتی راجع به نحوه عملکرد مصدق نمی‌کند.

البته نویسنده محترم بتدریج قضاوتهای صریح‌تری دربارة عناصر شاخص روحانی دارد. به عنوان نمونه ایشان در نخستین صفحات از فصل دوازدهم تحت عنون «فدائیان اسلام در بند» نواب صفوی را «دل باخته به قدرت» می‌خواند: «در این میان نواب صفوی غیرسیاستمدار، که به قدرت دل‌باخته بود، تنها از یک بعد و زاویه می‌توانست به صحنه بسیار پیچیده سیاسی پیش روی خود، نگاه کند. او به ناچار، ادعانامه سنتی فدائیان اسلام را اقامه می‌کرد که متحدین قدیم به او قول داده بودند که چون قدرت یابند، طهماسبی را آزاد کنند و برنامه فدائیان اسلام را اجرا نمایند و لیکن ایشان پیمان شکستند.» (ص264) مسلماً دل باختگی به قدرت، آثار وعوارض ظاهری خاصی دارد که چنانچه با قصد و نیت باطنی همراه باشد، آن‌گاه می‌توان یک فرد را به این صفت، متصف ساخت، اما حتی در چارچوب مطالب این کتاب نیز نه آثار ظاهری این صفت را می‌توان در نواب صفوی مشاهده کرد و نه علامت و قرینه‌ای که حاکی از تمایلات باطنی وی در دل باختن به قدرت باشد. آنچه نواب صفوی دنبال می‌کرد طرح حکومت اسلامی بود که پس از به قدرت رسیدن مصدق، انتظار اجرای آن را توسط این مؤتلف پیشین خود داشت؛ لذا معلوم نیست چرا ناگهان نویسنده، حتی بدون زمینه‌سازی قبلی در قالب یک جمله معترضه، نواب را متصف به صفتی می‌کند که تمامی کوششها و مرارتها و زحمات وی در زیرسایه سنگین و سیاه این صفت، سوخته و خاکستر شود.

از این دست قضاوتها به نحو چشمگیرتری راجع به کاشانی نیز در کتاب صورت گرفته است، به طوری که وی را شخصیتی کاملاً جاه‌طلب و غرق در نفسانیات نشان می‌دهد و همین صفات و خصائل، قوه محرکه و پیش برنده این شخصیت روحانی در امور سیاسی کشور محسوب می‌شود: «هنگامی که مصدق نخست‌وزیر شد، خواه ناخواه و به نحوی غیرمکتوب ولی مشهود و مؤثر، متحد شاخص خود، یعنی کاشانی را نیز همراه خود به قله قدرت برد. در کمتر از یک سال کاشانی تازه از تبعید بازگشته به رأس هرم قدرت در ایران رسید... او فقط به همین بسنده می‌کرد که همگان بر قدرت او واقف باشند، او را بستایند و اگر حاجت یا مشکلی دارند نزد او بروند.»(ص465) نویسنده محترم در جای دیگری کاشانی را به عنوان فردی معرفی می‌کند که در کوران جریانات سیاسی، تنها یک هدف را دنبال می‌کند و آن تضمین استمرار حضورش در قدرت است (ص474) و حتی دینداری وی نیز قائم به موقعیت سیاسی‌اش عنوان می‌شود.(ص477) همچنین کاشانی از نگاه نویسنده فردی است که شخصاً «به دنبال نورافکن‌هاست» (ص629) و «غرور و قدرت‌‌طلبی» وی به گونه‌ای است که مصدق را در برابر او وادار به رعایت حزم و احتیاط می‌کند. (ص 691) از سوی دیگر از نگاه نویسنده «بنا به روایتی، کاشانی مایل بود اولین رئیس‌جمهور ایران شود، اما چنین به نظر می‌رسد که ریاست‌جمهوری، که تنها مقامی سیاسی بود، خواست او را که ترکیب قدرت دینی و سیاسی در یک جایگاه بود، برآورده نمی‌کرد.» (ص672) به این ترتیب نویسنده محترم از هر امکانی برای ارائه قضاوتها و انگیزه‌ کاویهای خود در مورد کاشانی بهره‌ می‌جوید تا جایی که از استناد به روایتهای تاریخی غیرقابل اتکا هم فروگذار نمی‌کند. اما در این کتاب، خواننده هرگز نمی‌تواند چنین رویه‌ای را در قبال مصدق مشاهده کند؛ مواردی مانند درخواست مصدق از شاه برای تصدی وزارت دفاع، درخواست اختیارات 6 ماهه از مجلس، تصویب قانون امنیت اجتماعی، درخواست تجدید اختیارات به مدت یک سال، درخواست از نمایندگان طرفدار خود برای استعفا، برگزاری رفراندوم و تعطیل کردن مجلس و بسیاری موارد دیگر، اگرچه از سوی نویسنده محترم مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرند و حتی بعضاً انتقادات کمرنگی نیز از مصدق می‌شود، اما آقای رهنما در هیچ موردی دلیلی حاکی از احتمال وجود پاره‌ای صفات و خصائل، که نمایانگر دلبستگی مصدق به قدرت و دخالت این‌گونه انگیزه‌ها در تصمیمات مزبور باشد ارائه نمی‌دهد. براین مبناست که وقتی مصدق در پاسخ به انتقاد کاشانی بابت حضور برخی چهره‌های مسئله‌دار در کابینه دوم خود، چنین اظهار می‌دارد که «هیچ‌گونه اصلاحاتی ممکن نیست مگر آن که متصدی مطلقاً در کار خود آزاد باشد» (ص679) نه تنها هیچ شائبه‌ای راجع به انگیزه‌ها و تمایلات و خصائص فردی او مطرح نمی‌شود، بلکه این پاسخ نمادی از قاطعیت نخست‌وزیر در یک نظام پارلمانی در برابر مداخلات یک شخصیت برجسته سیاسی و یک عضو پارلمان قلمداد می‌گردد. به وضوح می‌توان تصور کرد که اگر بنا به دلیلی پاسخی از سوی کاشانی با چنین محتوایی در موردی به مصدق داده می‌شد، نویسنده محترم چه قضاوتها و تحلیل‌ها و تفسیرهایی که پیرامون آن در این کتاب به خوانندگان عرضه نمی‌داشت!

در مقایسه میان سه شخصیت روحانی، یعنی آیت‌الله بروجردی، آیت‌الله کاشانی و نواب صفوی، نیز می‌توان تمایلات و دیدگاههای شخصی نویسنده محترم را مشاهده کرد. از نگاه آقای رهنما، یک روحانی خوب، روحانی‌ای است که به کلی از مداخله در امور سیاسی بپرهیزد و یکسره به بحث و فحص در حوزه علمیه به منظور تربیت طلاب مشغول باشد. بدین لحاظ، روش و رویه آیت‌الله بروجردی - البته با تعریف و تصویری که از ایشان در این کتاب ارائه می‌شود- به عنوان الگوی مطلوب روحانیت قلمداد می‌شود. نویسنده محترم در آخرین فرازهای کتاب خویش خاطرنشان می‌سازد: «بروجردی با احتراز از دخالت در سیاست نشان داد که دولتمردان می‌آیند و می‌روند، حکومتها غلتان می‌گذرند و اگر قرار باشد باوری ابدی چون دین جاودانه بماند، باید فراتر از ایدئولوژی‌ها، سلیقه‌ها و سیاست بازی‌های روزمره باشد. بروجردی نه فقط مجتهدی دوراندیش بود بلکه شخصیتی داشت که شاید در اثر تزکیه نفس واقعی، شهوت قدرت و جاه‌طلبی سیاسی نداشت، اهل خطر کردن نبود، چرا که نه ماجراجو بود و نه آرمان‌گرا» (ص1019)

برهان خلف آنچه نویسنده محترم درباره ویژگی‌ شخصیتی آیت‌الله بروجردی مطرح می‌کند در واقع عصاره مطالبی است که ایشان در بخشهای گوناگون کتاب خویش با جدیت در پی اثبات آن برای نواب صفوی و علی‌الخصوص کاشانی بوده است، بدین معنا که آنچه موجب شد تا کاشانی آن‌گونه پای در میدان سیاست گذارد، عدم تزکیه نفس واقعی او و نیز اسارتش در قید و بندهای شهوت قدرت و جاه‌طلبی سیاسی بوده است. نتیجه‌ دیگری نیز می‌توان از این حکم گرفت و آن این که هر یک از روحانیونی که پای در عرصه گذارده‌اند یا خواهند گذارد نیز دارای چنین خصائصی بوده‌اند و خواهند بود؛ بدین ترتیب نویسنده سعی دارد تا جدایی دین و دین‌مداران از سیاست را به عنوان یک اصل مسلم مطرح سازد و تمامی روحانیونی را که به هر نحو دخالتی در سیاست کرده‌اند یا می‌کنند یکسره محکوم سازد.

نخستین اشکالی که بر این سخن وارد است آن که اگر بپذیریم لازمه ورود به سیاست برخورداری از صفاتی مانند شهوت قدرت و جاه‌طلبی سیاسی است، چه دلیلی دارد که این مسئله‌ را صرفاً محدود به روحانیونی بدانیم که وارد سیاست شده‌اند و چرا نباید آن را شامل حال غیر روحانیون سیاسی نیز به حساب آورد؟ براساس چه منطقی می‌توان گفت اگر یک فرد روحانی وارد امور سیاسی شود، جز یک جاه‌طلب سیاسی نیست، اما اگر یک غیرروحانی پای در عرصه سیاست گذارد، فردی است شایسته تقدیر و تحسین؟ بنابراین نویسنده محترم حکمی را صادر می‌کند که به واسطه آن ورود به عرصه سیاست را مساوی دست شستن از صفات نیکوی انسانی قلمداد می‌کند، اما آیا می‌توان یکسره بر پیشانی تمامی سیاسیون مهر صفات رذیله زد؟ اگر نمی‌توان چنین کاری کرد، باید بپذیریم که در عرصه سیاست نیز مانند دیگر عرصه‌ها، انسانهای خوب و بد، فارغ از این ‌که روحانی هستند یا غیر روحانی، توأمان حضور دارند.

 اشکال دیگری که بر این سخن وارد است، عدم تطبیق تصویر ارائه شده از آیت‌الله بروجردی توسط نویسنده بر واقعیت است. اگرچه ایشان از ورود به مسئله ملی شدن صنعت نفت و قضایای حاشیه‌ای آن احتراز می‌کردند اما این بدان معنا نیست که به کلی و به هیچ نحو در مسائل سیاسی دخالتی نداشتند. انتخاب حجت‌الاسلام فلسفی از سوی ایشان به عنوان رابط با مقامات دولتی و نیز شخص شاه، هرچند به گفته آقای فلسفی در حوزه «شئونات و مسائل دینی» بود، اما حکایت از این داشت که مرجعیت بی‌توجه به اعمال و کردار دستگاه سیاسی نبود و در مواقع ضرورت، توصیه‌ها و تذکرهایی را به آن ارائه می‌داده است. از طرفی به مرور زمان، با توسعه حضور بهائیت در دستگاههای سیاسی و تصمیم‌گیری کشور، آیت‌الله بروجردی نیز حساسیت ویژه‌ای راجع به این مسئله از خود نشان دادند تا جایی که به کدورت میان شاه و دربار با ایشان انجامید. آیا می‌توان این‌گونه حساسیتهای زعامت حوزه علمیه قم را با توجه به نقشی که بهائیت در کشور داشت، به کلی فارغ از امور سیاسی به شمار آورد؟ آقای فلسفی در خاطرات خود با بیان موضوعی در این باره مشخص می‌سازد که آیت‌الله بروجردی علاوه بر تربیت طلاب و توجه به امور حوزه، امور و مسائل کلان کشور را نیز زیر نظر داشتند: «فعالیت گسترده بهائی‌ها در سراسر کشور و بی‌توجهی دولتهای وقت و شاه نسبت به مسئله بهائی‌ها، آیت‌الله بروجردی را بسیار ناراحت و متأثر ساخته بود، به طوری که ایشان بعد از ماه رمضان سال 1333 شمسی نامه‌ای مرقوم فرمودند که شاه را ملاقات کنم و اعتراض و گله‌مندی معظم‌له از وضعیت بهائی‌ها را به اطلاع او برسانم. متن نامه چنین بود: «... نمی‌دانم اوضاع ایران به کجا منجر خواهد شد؟ مثل آن که اولیاء امور ایران در خواب عمیقی فرو رفته‌‌اند که هیچ صدایی هرچند مهیب باشد آنها را بیدار نمی‌کند. علی‌ای حال جنابعالی را لازم است مطلع کنم شاید بشود در موقعی، بعضی اولیاء امور را بیدار کنید و متنبه کنید که قضایای این فرقه کوچک نیست. عاقبت امور ایران را از این فرقه حقیر خیلی وخیم می‌بینم... به کلی حقیر از اصلاحات این مملکت مأیوسم.» (خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام‌ فلسفی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1376، صص 190-189) آیا در شرایط حاکمیت اختناق بر کشور پس از کودتای 28 مرداد 32 که صداها در گلو خفه شده و در پناه حضور قدرتمندانه آمریکا، بهائیت به عنوان یک گروه و فرقه سیاسی با اهداف استعماری با اتکاء به حمایت خارجی در حال گسترش سریع حوزه نفوذ خود در ایران است، آنچه در این نامه بیان گردیده، یک فریاد بلند سیاسی و یک اعتراض جدی به سیاست حاکم بر ایران نیست و این پیام را به وضوح در خود ندارد که روحانیت شیعه نمی‌تواند چشم بر آنچه در سطح جامعه و در حوزه مسائل دولتی و سیاسی و اجتماعی می‌گذرد ببندد و بی‌تفاوت از کنار آنها بگذرد؟ البته آیت‌الله بروجردی با توجه به ویژگیهای فردی و نیز با عنایت به شأن و جایگاه خود و مصلحت‌بینی‌های لازم برای آینده حوزه، در ورود به صحنه سیاست احتیاط‌های خاص خود را داشتند، اما این به معنای بی‌تفاوتی ایشان در قبال مسائل سیاسی جامعه نبود؛ بنابراین تصویری که آقای رهنما از آیت‌الله بروجردی به نمایش می‌گذارد، در انطباق کامل با واقعیات نیست؛ کما این‌که تصویر ارائه شده از نواب صفوی در دوران اسارت در زندان و پس از آن نیز بیش از آن که واقعی باشد، منطبق بر تمایلات و دیدگاههای شخصی نویسنده به منظور استنتاجات مطلوب از آن به نفع نظریه خاص پیرامون نقش روحانیت در جامعه است.

آقای رهنما با اشاره به تغییرات محسوس در روش و عملکرد رهبری خارج از زندان فدائیان اسلام، پس از آزادی 29 نفر از اعضای این گروه در 26 تیر 31 ، چنین نتیجه می‌گیرد که این تغییر احتمالاً در نتیجه پیامی بوده که نواب از طریق اعضای آزاد شده برای واحدی به منظور منع عملیات تحریک‌آمیز و ماجراجویانه ارسال کرده است. (ص403) وی سپس اعلامیه صادره از سوی فدائیان راجع به وقایع زمستان 31 در قم را مورد ملاحظه قرار می‌دهد که در آن «تأکید بر مقام غیرقابل مناقشه آیت‌الله بروجردی و قبول سلسله مراتب شیعی که در رأس آن آیت‌الله العظمی بروجردی قرار دارد» به چشم می‌خورد و از این مسئله چنین نتیجه می‌گیرد که صدور این اعلامیه به مثابه «چرخشی عمده در بینش نظری» فدائیان اسلام بوده است.(ص404)

نویسنده محترم در این باره چنین استدلال می‌کند: «از سال 1327، فدائیان نسبت به مرجع مطلق بی‌احترامی می‌کردند و یا به او گوشه و کنایه می‌زدند، ولی هیچ‌گاه به عنوان «مرجع بزرگ شیعه» نامی از او نمی‌بردند. آنها سالها به بروجردی پشت کرده بودند و به امید این که با اراده‌گرایی و خشونت می‌توانند احکام اسلامی را جاری سازند به سیاست روی آوردند. اما این اعلامیه‌ نشان آن بود که پس از تجارب چند ساله خود، در موضع بروجردی در رابطه با دین و سیاست حکمتی می‌دیدند.» (ص405) وی سپس با صراحت بیشتری به بیان این «چرخش نظری» در رهبریت فدائیان اسلام می‌پردازد: «عملاً، نواب صفوی به همان موضعی رسیده بود که پنج سال پیش، آیت‌الله بروجردی را به دلیل دفاع از آن، سخت مورد شماتت و درشتی قرار داده بود. پیام نواب صفوی در این برهه تاریخی این بود که خدمت به مذهب، مردم و روحانیت از طریق امتزاج دین و سیاست میسر نیست.» (ص411)

براستی معلوم نیست که نویسنده محترم چگونه قادر است از تغییراتی که بعضاً در «روش‌ها و رویه‌های» فدائیان اسلام به چشم می‌خورد- آن هم به تناوب و با پاره‌ای تفاوتها در میان اعضای مختلف آن- این گونه نتیجه‌گیری کند که جمعیت فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی، در زمستان سال 31 دچار «چرخشی‌ عمده در بینش نظری» شد؟! حتی با مسلم فرض کردن تمامی صغرای قضیه‌ای که آقای رهنما در این فراز از کتاب خود بیان می‌دارد نیز نمی‌توان به چنین کبرایی رسید. حداکثر نتیجه‌ای که از این صغرا چیدنها، می‌تواند حاصل آید آن که فدائیان به رهبری نواب، به تجدید نظر در روشها و رفتارهای خود پرداختند و این البته امر بیسابقه‌ای نیز نبود. پیش از آن نیز شاهد تغییر رفتار فدائیان نسبت به اشخاص مختلف بوده‌ایم. به عنوان نمونه، در حالی که نواب پس از دستگیری تعدادی از اعضای فدائیان در اواخر سال 29، اعلامیه شدید اللحنی علیه کاشانی- حتی برخلاف نظر ابوالقاسم رفیعی- صادر و در آن عباراتی از این قبیل که «کاشانی و اقلیت با دربار ساختند و حکومت نظامی برپا کردند» یا «گویا شهوات کاشانی و اقلیت با اجراء احکام نورانی اسلام و پیشرفت صفوف مقدس معارف سنیه قرآن مخالف بوده، با اتکاء به فداکاریهای ما فرزندان اسلام، دربار پرشهوت و جنایت را تقویت نمودند.» (داوود امینی، جمعیت فدائیان اسلام، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص239) جاسازی می‌کند، اما تنها 6 ماه پس از آن و در حالی که علی‌الظاهر همچنان اختلافات میان فدائیان و کاشانی در اوج خود قرار دارد، نواب صفوی در 16/6/30 اعلامیه‌ای صادر می‌کند و در آن اسائه ادب به آیت‌الله کاشانی را خلاف تکلیف اعلام می‌دارد: «هوالعزیز، برادران محترم و فرزندان اسلام و ایران، با این که در این روزها زیاده از حد تحت فشارهای بیجا قرار داشته و عصبانی هستید، معذالک اسائه ادب به ساحت حضرت آیت‌الله کاشانی خلاف تکلیف بوده و بر ضرر اسلام و ایران می‌باشد و لازم است رعایت وظایف اخلاقی خود را جداً بنمایید و از آنچه موجب سوءاستفاده مغرضین بشود، اجتناب نمایید. زندان قصر، به یاری خدای توانا، سید مجتبی نواب صفوی» (داوود امینی، همان، ص 252) در رابطه با حجت‌الاسلام فلسفی نیز شاهد آنیم که نواب صفوی پس از آزادی از زندان نزد ایشان می‌رود و از این که تعدادی از اعضای فدائیان اسلام ایشان را تهدید به قتل کرده‌اند، عذرخواهی می‌کند.(خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام‌ فلسفی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص168)

اما آیا این همه را می‌توان مبنای چنین استنتاجی قرار داد که «چرخشی عمده در بینش نظری» نواب صفوی صورت گرفته است؟ واقعیت آن است که با مطالعه در حالات و رفتار فدائیان اسلام می‌توان تندرویهایی را دید که حتی بعضاً خود آنان نیز به اشتباه بودن چنین رفتارهایی پی می‌بردند و در صدد اصلاح آن برمی‌آمدند. انشقاقها و انشعابات نیز عمدتاً به اختلاف‌نظرهایی برمی‌گشت که پیرامون روشها و رفتارها و تندی‌ها و کندی‌ها به وجود می‌آمد. به هر حال، آنچه مسلم است این که نویسنده محترم تنها در صورتی می‌توانست از چرخشهای نظری نواب صفوی سخن به میان آورد که به سخن یا اعلامیه‌ای حاکی از تغییر نظر در رابطه با محتویات »کتاب رهنمای حقایق» استناد می‌کرد، اما از آنجا که چنین چیزی وجود ندارد و فدائیان به رهبری نواب‌صفوی تا پایان حیات خویش، همچنان بر این کتاب به عنوان مبنای نظری خود پایدار بودند لذا طرح ادعای مزبور از سوی آقای رهنما جز تحریف تاریخ به نفع نظریه «دین؛ فربه‌تر از ایدئولوژی» نمی‌تواند قلمداد شود.

با توجه به موارد یاد شده، می‌توان آنچه را که نویسنده محترم قصد دارد به عنوان پیش زمینه‌های تحلیل کلان خود در این کتاب به کار گیرد، به اختصار چنین دانست:

الف- نهضت ملی و دکتر مصدق معادل و مساوق یکدیگرند.

ب- آیت‌الله بروجردی به دلیل تزکیه نفس واقعی و دوری از شهوت قدرت و جاه‌طلبی سیاسی، هیچ گونه دخالتی در امور سیاسی نمی‌کرد و مسئولیت مهم خود را پرداختن به تربیت طلاب و امور حوزوی می‌دانست.

ج- آیت‌الله کاشانی و فدائیان اسلام، دلباخته و شیفته قدرت بودند و در مسیر قدرت‌طلبی خود سعی داشتند آیت‌الله بروجردی را از مقام و مسند مرجعیت کنار بزنند و خود یا فردی همراه خود را جایگزین ایشان سازند.

د- دیانت کاشانی تابعی از موقعیت سیاسی او بود؛ لذا آنچه برای او اولویت داشت، قدرت بود. به همین لحاظ برخلاف موازین اخلاقی و دینی، حتی از استفاده ابزاری از یک عده جوان انقلابی مسلمان تحت عنوان جمعیت فدائیان اسلام، هیچ گونه ابایی نداشت.

ه- نواب صفوی به عنوان یک روحانی شاخص و فعال در حوزه سیاست، سرانجام با چرخش در مواضع نظری خود، الگوی تمایز دین از سیاست را برگزید و به وضوح شکست نظریه امتزاج دیانت و سیاست را اعلام داشت.

اما موضوع محوری و کلانی که نویسنده در این کتاب به آن پرداخته و تمامی مطالب مندرج در بیش از یکهزار صفحه به قصد اثبات این موضوع تدارک و تنظیم شده، انداختن مسئولیت شکست نهضت ملی به گردن آیت‌الله کاشانی و تبرئه دکتر مصدق در این زمینه است. آقای رهنما در آخرین فرازها از کتاب خویش این مسئله را به صراحت بیان می‌دارد: «کاشانی که بحق تمامی نیروی خود را از انتخابات دوره شانزدهم مجلس تا 30 تیر 1331به پای مصدق و نهضت ملی ریخته بود و از «فدائیان اسلام» که پاک‌باخته حکومت اسلامی بودند، استفاده ابزاری کرده بود تا نهضت ملی را قانونی و غیرقانونی نه تنها تقویت، بلکه به جلو ببرد و گره‌های کور آن را نه با انگشت که با دندان باز کند، نقش کلیدی در به بن‌بست کشاندن نهضت ملی و سقوط آن ایفا کرد.» (ص1018)

حال باید دید آیا چنین برداشتی توسط نویسنده محترم برمبنای واقعیات تاریخی و با رعایت انصاف و بیطرفی در یک پژوهش تاریخی بوده است یا خیر؟

به طور کلی از آنجا که «نقش کلیدی» به بن‌بست کشیده شدن نهضت ملی در تحلیل نهایی نویسنده بر عهده کاشانی نهاده شده، لذا در کلیه مقاطع تاریخی پس از به دست‌گیری قدرت توسط مصدق (که در فصول مختلفی به آن پرداخته شده است)، مسئولیت تمامی تفرقه‌ها، درگیریها، تضعیف‌ها، شکست‌ها و هر آنچه می‌توان از آنها در سلسله عوامل شکست نهایی نهضت یاد کرد، برعهده کاشانی قرار داده شده است. از سوی دیگر، همزمان سعی شده است تا نقش کاشانی در کسب موفقیتها، پیشرفتها و کامیابیهای نهضت ملی تا حد ممکن کمرنگ گردد که این مسئله را بویژه در بررسی واقعه 30 تیر 1331 به عنوان یک نقطه اوج در جریان نهضت ملی، می‌توان ملاحظه کرد.

نخستین موضوعی که جا دارد به آن پرداخته شود تحلیل نویسنده از نقش، شأن و جایگاه مصدق و کاشانی پس از به دست‌گیری قدرت توسط این محور، است. نویسنده در فصل هجدهم، صعود کاشانی به قله قدرت را مرهون مصدق برشمرده است و خاطرنشان می‌سازد: «هنگامی که مصدق نخست‌وزیر شد، خواه‌ناخواه و به نحوی غیرمکتوب ولی مشهود و مؤثر، متحد شاخص خود، یعنی کاشانی را نیز همراه خود به قله قدرت برد. در کمتر از یک سال، کاشانی تازه از تبعید برگشته به رأس هرم قدرت در ایران رسید.» (ص465) گذشته از آن که از خلال مطالب همین کتاب هنگامی که به شرح بازگشت کاشانی به ایران، می‌پردازد، می‌توان به موقعیت کاشانی در هرم قدرت سیاسی غیررسمی کشور پی برد، بدرستی معلوم نیست منظور نویسنده از این عبارت چیست؟ اگر کاشانی فردی غیرمعروف و فاقد جایگاه سیاسی در جامعه بود، امکان صدور چنین رأیی بود، اما هنگامی که مصدق به نخست‌وزیری منصوب می‌شود اگر نگوئیم کاشانی از موقعیتی برتر از او در جامعه برخوردار بود، قطعاً در وضعیت مشابه قرار داشت، هرچند مصدق رسماً عهده‌دار پست نخست‌وزیری بود. به عبارت دیگر، اگر نویسنده به جای کاشانی اسامی افرادی از قبیل سنجابی، شایگان، صدیقی، فاطمی، کاظمی و امثالهم را قرار می‌داد، در صحت آن هیچ تردیدی وجود نداشت، اما درباره کاشانی واقعیات تاریخی گویای جز این است. بعلاوه این که نویسنده خود در فصل بیستم نه تنها کاشانی را طفیلی مصدق به حساب نمی‌آورد، بلکه حتی موقعیتی برتر را در عرصه سیاسی به او می‌بخشد: «در این دوران که مصدق بیشتر وقت خود را مصروف حل مسئله نفت و درگیریهای بین‌المللی ناشی از آن می‌کرد و توجه کمتری به حفظ و تحکیم روابط خود با بسیاری از اعضای مؤسس جبهه ملی می‌نمود، در نتیجه فضا برای اعمال حکمیت، وساطت و بالاخره رهبری کاشانی در بین اعضای جبهه هرچه بیشتر فراهم می‌شد.» (ص529) اگر این نکته را در نظر داشته باشیم که در این برهه، جبهه ملی سکو و پایگاه قدرت دکتر مصدق به حساب می‌آمد، در واقع نویسنده خود معترف است که شأن مصدق در پایگاه اصلی خویش در حال نزول و در مقابل شأن کاشانی در حال صعود بود. بنابراین آیا جای این سؤال وجود ندارد که در چنین شرایطی، مصدق چگونه می‌توانسته کاشانی را نیز همراه خود به قله قدرت ببرد؟!

اما در مورد دلیل این صعود و نزول هم آنچه نویسنده محترم عنوان می‌دارد، پذیرفتنی به نظر نمی‌رسد. این که در این زمان مصدق بیشتر وقت خود را مصروف حل مسئله نفت و درگیریهای بین‌المللی می‌کرد، صحیح است، اما این قضیه به معنای قطع ارتباط او با جبهه ملی و اعضای آن نبود بلکه این اعضاء حداقل در این برهه از زمان، تقریباً از همراهان همیشگی مصدق در رسیدگی به امور دولتی، نفتی و بین‌المللی محسوب می‌شدند و در ارتباط تنگاتنگ کاری و سیاسی با او داشتند. این نکته نیز روشن است که در آن هنگام جبهه ملی دارای دفتر و ساختمان خاصی برای تشکیل جلسات نبود، لذا این جلسات عمدتاً در منازل شخصیت‌ها از جمله مصدق و کاشانی برگزار می‌گردید، کما این که شکل‌گیری جبهه ملی نیز در منزل دکتر مصدق بود. همچنین تفکیک میان جلسات دولتی و جبهه‌ای نیز در این برهه، چندان میسر نیست، چرا که بسیاری از این امور به طور توأمان در منزل مصدق جریان داشت. بنابراین در یک نگاه کلی می‌توان گفت بی‌تردید ارتباط مصدق با اعضا و نیز امور مربوط به جبهه ملی در این مقطع، قاعدتاً کمتر از ارتباط کاشانی با این مسائل نیست. لذا اگر مشاهده می‌شود که مصدق در حال از دست دادن موقعیت خود در جبهه ملی و کاشانی در حال دستیابی به موقعیت رهبری این جبهه است، باید در پی علل و عوامل واقعی این قضیه گشت. آیا بدین منظور بهتر نیست دقت بیشتری روی نحوه عملکردها و تصمیم‌گیریهای مصدق در مقام نخست‌وزیر به عمل آورد؟ به عنوان تنها یک نمونه آیا می‌توان منکر شد که انتخاب دکتر احمد متین دفتری- داماد مصدق-به عنوان یکی از اعضای هیئت اعزامی به نیویورک برای شرکت در جلسه شورای امنیت، زمینه‌های ایجاد بدبینی و نقار میان برخی اعضای جبهه ملی با ایشان را فراهم آورد؟ لذا به نظر می‌رسد این‌گونه دلیل تراشی نویسنده محترم برای توجیه افت موقعیت دکتر مصدق در جبهه ملی، به نوعی دور زدن مسائل و عوامل اصلی و حقیقی باشد.

انتخابات مجلس هفدهم و نوع قضاوت آقای رهنما درباره نحوه عملکرد مصدق و کاشانی در آن، موضوع دیگری است که جا دارد به آن بپردازیم. نویسنده محترم در این باره به تفصیل به بیان و تشریح مداخلات و اعمال نفوذهای فرزندان و اطرافیان کاشانی در این انتخابات می‌پردازد به گونه‌ای که نزد خواننده کتاب، متهم اصلی در بروز اغلب اشکالات و نقایص این دوره، شخص کاشانی تعیین می‌گردد. در تصویر ارائه شده، این خلافکاریهای کاشانی به گونه‌ای است که حتی «انتساب فعالیتهای کاشانی به دولت از طرف موافقین و مخالفین، مصدق را در موقعیتی حساس و آسیب‌پذیر قرار می‌دهد.» (ص547) بنابراین آنچه کاشانی انجام می‌دهد، به زعم نویسنده موجبات بدنامی مصدق و دولت او را نیز فراهم می‌آورد. به طور کلی باید گفت آقای رهنما در این فراز از کتاب خود، به حدی تخلفات و مداخلات کاشانی و اطرافیان او را بزرگ و پررنگ می‌نماید که بتواند بزرگترین تخلف صورت گرفته در این دوره از انتخابات توسط مصدق را براحتی در زیر آن پنهان کند. البته نویسنده به این تخلف، اشاراتی گذرا و انتقاداتی کمرنگ دارد: «اما در این میان خود مصدق نیز معصوم نبود. اگرچه او در مورد انتخاب افراد توصیه‌ای نمی‌کرد و نظر مثبتی نمی‌داد، ولی ظاهراً از بیم انتخاب مخالفان، در بعضی حوزه‌ها، از انتخابات جلوگیری می‌کرد.» (ص548)

حال اگر بخواهیم نگاهی واقعی به قضیه انتخابات هفدهم داشته باشیم، باید گفت پس از مداخلات اولیه فرزندان کاشانی، «کاشانی اعلام کرد که به دلیل حفظ بی‌طرفی در انتخابات، فرزندان خود را وادار به انصراف از نامزدی نمایندگی کرده است.» (ص543) و در نهایت «از فامیل کاشانی نیز تنها شخص آیت‌الله به مجلس راه یافت.» (ص551) اما در مقابل، عملکرد مصدق در توقف روند انتخابات و نیمه تمام‌گذاردن آن موجب شد تا 56 نفر از 136 نماینده انتخاب نشوند و مجلس هفدهم تنها با 80 نماینده کار خود را آغاز کند که مسائل و مشکلات بسیاری را به لحاظ شکنندگی حد نصاب قانونی بودن جلسات، به وجود آورد. حال براستی در جریان انتخابات هفدهم، کدامیک از دو شخصیت، کاشانی و مصدق، تخلف بزرگتری را مرتکب شدند و آیا تصویری که نویسنده از این مسئله ارائه می‌کند، منطبق بر واقعیت است؟

در ماجرای 14 آذر 1330 که پیش از ظهر آن طرفداران حزب توده و بعدازظهر روزنامه‌های دست راستی طرفدار دربار و ضدمصدقی مورد هجوم قرار گرفتند نیز نویسنده محترم، وظیفه خود می‌داند که اولاً به هر ترتیب ممکن به دفاع از مصدق بپردازد، ثانیاً تا آنجا که ممکن است مسئولیت «وقایع 14 آذر [را که] ضربه‌ای هولناک بر اعتبار، آبرو و حیثیت سیاسی مصدق بود» (ص585) به گردن کاشانی بیندازد. وی با «ساده‌انگارانه» خواندن «نظریه‌ای که مدعی است همه چیز بر سر مصدق بوده است» (ص583) و در نهایت با بیان این که «در واقع مماشات در مقابل اعمال غیرقانونی کاشانی، قیمتی بود که مصدق می‌بایست برای حمایت کاشانی و نیروهای پیرامونی او می‌پرداخت تا راه مداخله استعمار را ببندد»، یکسره مصدق را تبرئه و بی‌آن‌که هیچ سند و مدرک قابل قبولی برای اثبات نقش کاشانی در وقایع بعدازظهر 14 آذر ارائه دهد، تمامی قضایا را بر سر او خراب می‌کند.

روشی که نویسنده محترم برای تبرئه مصدق در این ماجرا در پیش می‌گیرد، تکذیب کلیه گزارشهایی است که در روزنامه‌ها علیه نخست‌وزیر و وزیر کشور او درج شده‌اند. نمونه بارز این تکذیبیه را می‌توان در مورد گزارش روزنامه کیهان مشاهده کرد، مبنی بر آن که وقایع بعدازظهر 14 آذر از طریق بی‌سیم به اطلاع امیر تیمور کلالی می‌رسید و او نیز آنها را به اطلاع مصدق می‌رسانید.(ص583) اما نکته بسیار جالب آن است که تنها گزارش یک روزنامه بی‌هیچ بحث و گفتگویی مورد پذیرش آقای رهنما قرار می‌گیرد و آن مطلبی به قلم «رحیم زهتاب فرد» مدیر روزنامه اراده آذربایجان است که سه روز پس از واقعه 14 آذر در این روزنامه به رشته تحریر در آمده و در آن انتقادات تندی به کاشانی وارد شده است: «آقای آقاسید ابوالقاسم کاشانی با تقویت از یک حکومت خونخوار، ظالم و بی‌لیاقت، خویشتن را از ردیف روحانیون خارج و فقط (نقش) یک شخصیت و لیدر سیاسی آشوب‌گر بی‌نقشه‌ای را پیدا کرده‌اند که به مشتی اراذل و اوباش تکیه و در تمام شئون مملکت بدون نقشه فقط برای تسکین حس انتقامجویی خود مداخله می‌نمایند.» (ص582) نویسنده در ادامه آورده است «در همین مقاله زهتاب فرد از آیت‌الله بروجردی و سایر مراجع تقلید شیعه می‌خواهد که به «آقای کاشانی بفهمانند که ایشان حق ندارند به اسم روحانیت اسلام، به اسم مذهب اسلام پشتیبان یک حکومت نالایق خون‌خواری گردند.»(ص583) آقای رهنما که کلیه مطالب مندرج در دیگر روزنامه‌ها را علیه مصدق یکسره رد کرده بود، این نظریه را به طور کامل می‌پذیرد و درباره آن چنین تفسیری ارائه می‌دهد: «در این نوشته که سه روز پس از واقعه 14 آذر چاپ شده است، مسئولیت وقایع به عهده کاشانی گذاشته شده و انگیزه او «حس انتقامجویی» عنوان شده است. به نظر می‌رسد که تحلیل زهتاب فرد در مورد عملیات بعدازظهر روز پنجشنبه و در رابطه با روزنامه‌های راست‌گرا صحیح باشد.» (ص583)

اگر در محتوای نوشته زهتاب فرد دقت بیشتری به خرج دهیم، بویژه با توجه به زمان نگارش و چاپ آن، می‌توانیم متوجه شویم که «تیغ تیز شمشیر» این روزنامه بیش از آن که متوجه کاشانی باشد، «حکومت خونخوار، ظالم و بی‌لیاقت» وقت را مورد حمله قرار داده و کاشانی از این بابت مورد سرزنش قرار می‌گیرد که به «اسم مذهب اسلام، پشتیبان یک حکومت نالایق خون‌خواری» گردیده است. از سوی دیگر، در آن شرایط، اطلاق صفاتی مانند ظالم، خونخوار و بی‌لیاقت بر دولت وقت، تنها می‌تواند دلالت بر این داشته باشد که مدیر روزنامه اراده آذربایجان، این دولت و اعضای آن را مسئول وقایع بعد از ظهر 14 آذر به شمار می‌آورد.

در واقع تأیید این مطلب که ظاهری علیه کاشانی و باطنی علیه مصدق دارد از سوی آقای رهنما در میان جمیع دیگر مطالب و گزارشهای مطبوعاتی آن زمان، بخوبی نگاه جانبدارانه نویسنده محترم را در نگارش این کتاب آشکار می‌سازد، ضمن آن‌که ایشان باید پاسخگوی این مسئله باشد که چگونه بر «ظالم، خونخوار و نالایق» خوانده شدن حکومت وقت مورد حمایت کاشانی، مهر تأیید می‌زند؟

هنگامی که نویسنده محترم به بررسی «استعفای احتمالی» مصدق پس از واقعه 14 آذر می‌پردازد، به نحو بارزتری، احتمالات برخاسته از سوءظن خویش به کاشانی را متوجه ایشان می‌کند و از ذهن و زبان مصدق مسائلی را بر شانة مؤتلف روحانی او در آن مقطع بار می‌کند که هیچ سند و مدرکی برای اثبات آن ارائه نمی‌شود. آقای رهنما، قصد استعفای مصدق را که هیچ سند مکتوب رسمی در مورد آن موجود نیست به نقل از حسین مکی بیان می‌دارد: «حسین مکی نیز قصد استعفای مصدق را تأیید می‌کند» (ص595) اما معلوم نیست چرا به دلیلی که مکی برای این استعفا بیان می‌دارد یعنی کارشکنی و توطئه‌های مادر شاه که اقلیت را جمع کرده بود و آنها را تحریص و تشویق به مخالفت می‌کرد، چندان وقعی نمی‌گذارد و بلافاصله براساس رویه خود در این کتاب به گمانه‌زنی‌ها و استنباطاتی می‌پردازد که محکوم و متهم نهایی آن، کاشانی است: «با دعوت از اعضای جبهه ملی و دولت و اعلام تصمیمش مبنی بر استعفاء مصدق در واقع توپ را به زمین کاشانی می‌اندازد و به شیوه خودش خطاب به او می‌گوید، «آقا خودتان خراب کردید، حالا خودتان نیز درستش کنید.» (ص597) از میان انبوه منابع و مآخذی که در این فصل مورد استناد نویسنده محترم قرار گرفته است، حتی یک مورد را نمی‌توان یافت که در یک پژوهش بیطرفانه و محققانه تاریخی بتوان مسئولیت کاشانی در وقایع بعدازظهر 14 آذر را مستند به آن کرد؛ لذا این که چگونه و بر چه مبنایی چنان جمله‌ای در زبان حال مصدق تعبیه می‌شود، جای تعجب دارد. جالب این که اگر نیک به این نحو تاریخ نگاری آقای رهنما بنگریم، متوجه رگه‌ای نه چندان کمرنگ در آن می‌شویم که حتی‌المقدور تلاش بر تبرئه دربار و شاه در مسائل و قضایای نهضت ملی نیز دارد. بدین لحاظ است که حتی در وقایعی مانند 9 اسفند 31 نیز محکومیت نهایی متوجه کاشانی است و در نهایت نیز همان‌گونه که آمد، از نظر نویسنده، این کاشانی است که «نقش کلیدی در به بن‌بست کشاندن نهضت ملی و سقوط آن ایفا کرد» (ص1018) و نه شاه و دربار و آمریکا و انگلیس.

این نوع نگاه محکومیت‌طلبانه برای کاشانی، در فصل بیست و سوم تحت عنوان «روحانیت در مقابل روحانیت» نیز پی گرفته می‌شود. نویسنده محترم در این فصل با توجه به واقعه 4 خرداد 31 در مسجد شاه که عده‌ای از سخنرانی حجت‌الاسلام‌ فلسفی جلوگیری به عمل می‌آورند، باعث و بانی این واقعه را کاشانی می‌خواند و دلیل آن را اختلافات ایشان با فلسفی قلمداد می‌کند، آن هم بدین دلیل که آقای فلسفی در منابر خود آیت‌الله بروجردی را دعا کرده و از بردن نام «کاشانی و مصدق» بر سر منابر امتناع ‌ورزیده است.

برای دستیابی به این مقصود، ایشان ابتدا به طرح دو فرضیه می‌پردازد؛ براساس فرضیه نخست، مصدق سبب واقعه مزبور قلمداد می‌شود که البته نویسنده با طرح این استدلال که «آیا منطقی و واقع‌بینانه است که مصدق سه روز قبل از سفر بسیار مهم خود به لاهه... دست به جنجال آفرینی زند و دستور جلوگیری از سخنرانی فلسفی را بدهد و خود برود و کشور را در تنشی مضاعف بگذارد؟» (ص617) به رد آن می‌پردازد. اما فرضیه دوم، مبتنی بر اختلاف نظر سیاسی میان مصدق و کاشانی با امام جمعه است که این امر موجب گردید هواداران آنها از سخنرانی فلسفی جلوگیری به عمل آورند. (ص619) فرضیه دوم اگرچه از سوی نویسنده رد نمی‌شود، اما بر اساس آن «بخش مهمی از بار مسئولیت این حادثه» بر دوش کاشانی ‌گذارده می‌شود. سپس فرضیه سومی نیز مطرح می‌شود که برطبق آن «جلوگیری از سخنرانی فلسفی هشداری بود با چند مقصود و منظور متفاوت» (ص619) که عصاره تمامی آنها از سوی نویسنده محترم در قدرت‌طلبی کاشانی خلاصه می‌گردد. در نهایت آقای رهنما چنین نتیجه می‌گیرد: «حادثه مسجد شاه، تبلور جنگ قدرت در داخل روحانیت بود و پی‌آمدهای سیاسی‌ای به همراه داشت. گذشته از تسویه حساب‌های شخصی، کاشانی همچنین مایل بود سرکشی علنی روحانیونی را که میل به اردوگاه مخالف محور مصدق- کاشانی داشتند و شیخوخیت او را در حوزه سیاسی- مذهبی مورد سئوال قرار داده بودند، تحت کنترل خود در آورده و به تمامی ایشان درسی محکم دهد.» (ص621)

برای بررسی آنچه در این فصل آمده، لازم است ابتدا به خاطرات آقای فلسفی درباره این حادثه و ریشه آن، اشاره گردد: «معلوم گردید که انتشار خبر کذب روزنامه باختر امروز بر علیه من در دو هفته قبل از این حادثه، زمینه‌سازی بوده تا برهم زدن این منبر اقدامی مردمی تلقی شود و بگویند چون فلانی بر علیه مصدق صحبت کرده است، مردم جلوی منبر رفتن او را گرفته‌اند.» (خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام‌ فلسفی، ص150) بنابراین اگرچه آقای فلسفی در خاطرات خود به برخی اختلاف‌نظرها با آقای کاشانی اشاره دارد- و در این کتاب نیز با استناد به همین مطالب، ریشه واقعه مزبور به کاشانی نسبت داده شده است- اما در عین حال معتقد است واقعه 4 خرداد، به عملکرد اطرافیان مصدق باز می‌گردد. بنابراین معلوم نیست چگونه است که اظهار نظر صریح فلسفی در مورد مسئولیت اطرافیان مصدق در زمینه‌سازی برای این ماجرا، به سادگی با طرح یک استدلال مخدوش به کلی رد می‌شود، اما اشارات ایشان به پاره‌ای اختلاف‌نظرها با کاشانی، مبنایی بر انتقال کلیه مسئولیت این واقعه به دوش کاشانی قرار می‌گیرد.

در مورد مخدوش بودن استدلال نافی مسئولیت مصدق در واقعه 4 خرداد، گفتنی است که آقای فلسفی هیچ‌گاه به صراحت شخص «مصدق» را مسئول این واقعه نمی‌شمارد، بلکه «روزنامه باختر امروز» را که «مدیرش دکتر حسین فاطمی از نزدیکان مصدق بود» (همان، ص143) مسبب و زمینه‌ساز واقعه مزبور می‌خواند. بنابراین حتی اگر استدلال نویسنده محترم را دربارة منطقی نبودن جنجال‌آفرینی دکتر مصدق و صدور دستور جلوگیری از سخنرانی فلسفی قبل از عزیمت به لاهه، بپذیریم، باز چیزی از اصل واقعه نمی‌کاهد؛ چرا که در این زمینه متهم اصلی دکتر فاطمی و روزنامه باختر امروز بوده است و نه شخص دکتر مصدق، مگر آن که معتقد باشیم کلیه فعالیتها و تحرکات دکتر فاطمی و تمامی مندرجات روزنامه باختر امروز تحت نظر و مسئولیت مستقیم مصدق بوده است. آیا آقای رهنما چنین فرضیه‌ای را می‌پذیرد؟ بنابراین باید گفت نویسنده محترم با ایجاد زاویه‌ای در سخن آقای فلسفی، اصل نهفته در این سخن را دور زده است و استدلالی را مطرح ساخته که حتی به فرض پذیرش، پاسخگوی اصل آن سخن نیست.

اما نکته دیگری که بی‌شباهت به مورد فوق نیست، نتیجه‌گیری غیرواقعی از فرازی از نامه امام خمینی(ره) است که پس از واقعه مزبور به آقای فلسفی نگاشته شده است: «روح‌الله خمینی می‌نویسد: لکن این نکته را نباید از نظر دور داشت که انتساب این اعمال را به هم نوع خودمان خالی از اعمال غرض نیست و می‌خواهند به اصطلاح سنگ را با سنگ بشکنند. باید متوجه باشید که از اختلاف بین خود ماها دیگران نتیجه نگیرند.» (ص621) آقای رهنما این فراز را چنین تفسیر می‌کند: «این نوشته نشان می‌دهد که در محافل مذهبی، اعتقاد عمومی براین بوده است که جناحی از روحانیت (هم نوع خودمان) مسئول جلوگیری از سخنرانی فلسفی بوده‌اند» و بلافاصله نتیجه مطلوب خود را می‌گیرد: «این جناح، تنها می‌توانسته متعلق به کاشانی باشد»

با اندکی دقت در سخن امام خمینی به وضوح می‌توان دریافت که از هیچ جای آن نمی‌توان چنین برداشت کرد که در «محافل مذهبی» چنان عقیده‌ای به عنوان باور عمومی رایج بوده است مگر آن که قصد داشته باشیم چنان برداشتی را بر این سخن تحمیل کنیم. آنچه از سخن امام فهمیده می‌شود این است که «دیگران» با انتشار شایعات و اخبار و تفاسیر مجعول سعی در «انتساب» این اعمال به «هم نوع خودمان» (آقای کاشانی) دارند که البته این عملکرد آنها مغرضانه است و بدین ترتیب قصد دارند با ایجاد اختلاف داخلی در بین روحانیت «سنگ را با سنگ بشکنند». بدین لحاظ امام هشدار می‌دهند که مبادا روحانیون و شخص آقای فلسفی تحت تأثیر این گونه شایعات و اکاذیب قرار گیرند.

ملاحظه می‌شود که تفاوت از کجا تا به کجاست. آقای رهنما این جمله را به گونه‌ای تفسیر می‌کند که گویی روحانیت خود براساس مشاهدات و واقعیات به این اعتقاد و باور عمومی رسیده بود که کاشانی مسبب واقعه 4 خرداد است و امام به نوعی از آنها می‌خواهد تا چشم بر واقعیت فرو بندند و در عین حال با حسرت بیان می‌دارد که پس به چه اشخاصی می‌توان اعتماد کرد. حال آن حاق مطلب این است که امام به عنوان یک عمل پیشگیرانه و هشدار دهنده به روحانیت اندرز می‌دهد تا مبادا فریب شایعه‌پردازان و جاعلان خبری را بخورند و در دام توطئه «دیگران» گرفتار آیند. بدیهی است نتیجه‌ای هم که برمبنای این تفسیر غیر واقعی در این کتاب از سخنان امام گرفته می‌شود نیز نمی‌تواند اعتباری بیش از مبنای اخذ خود داشته باشد.

واقعه 30 تیر 1331 که در ادبیات مربوط به این برهه از تاریخ کشورمان از آن به «قیام ملی» یاد می‌شود نقطه اوج نهضت ملی به شمار می‌آید. نقش آیت‌الله کاشانی در این قیام و فراهم آوردن امکان استمرار نخست‌وزیری دکتر مصدق، کاملاً برجسته و بلکه بی‌نظیر است. آقای رهنما در چارچوب تحلیل این واقعه، از آنجا که یکسره پیروزی و سربلندی و غرور است و قصور و تقصیری را نمی‌توان متوجه کاشانی کرد، تلاش می‌ورزد تا به نوع دیگری خط سیر تحلیلی و تفسیری کتاب خویش را درباره این شخصیت روحانی پی بگیرد که همانا کمرنگ کردن هر چه بیشتر نقش و سهم کاشانی در این قیام و روی کار آمدن مجدد مصدق است. در حقیقت به نظر می‌رسد از آنجا که واقعه 30 تیر، دین بزرگی را از سوی کاشانی بر دوش مصدق می‌گذارد، آقای رهنما تلاش داشته است تا یکسره مصدق را از زیر بار این دین بیرون بکشد و «حمایت خودجوش مردم از مصدق و نافرمانی مدنی آنها حتی قبل از رهنمودهای سازمانی» را به همراه «تمهیدات نیروهای هوادار نهضت ملی» (ص665) از جمله عوامل اصلی این قیام به شمار آورد؛ و البته در کنار آنها سهمی هم به اندازه «تشریک مساعی فعال کاشانی با نهضت ملی جهت مبارزه با قوام» برای فردی که همواره از او تحت عنوان رهبر قیام ملی 30 تیر یاد شده است، قائل شود.

برای رسیدن به این نقطه، نویسنده محترم مبنای تحلیلش را بر این قرار می‌دهد که اگرچه روابط کاشانی با مصدق در چهار ماهه نخست تیرماه رو به سردی گذارده بود، اما «آیت‌الله به حق نگران بود که سیاست عدم پشتیبانی فعال او از مصدق، نیروهای فعال ملی چون بازار و پیشه‌وران را که همواره تحت رهبری کاشانی از مصدق حمایت می‌کردند، از او بیگانه کند.» (ص645) البته نویسنده درباره این تناقض درونی سخن خویش توضیحی ارائه نمی‌دهد که اگر نیروهای فعال ملی در بازار و پیشه‌وران، رهبری کاشانی را پذیرفته بودند و تحت رهبری او از مصدق حمایت می‌کردند، کما این که در بعدازظهر 21 آذر 30 به اشاره کاشانی، جملگی به تعطیل مغازه‌ها و محل کسب خویش پرداختند و «پیام کاشانی به مردم تهران با اقبال کم‌نظیری مواجه شد» (ص 598)، دیگر چه جای نگرانی برای چنین شخصیتی بود که در صورت "عدم پشتیبانی فعال" از مصدق، نیروهای تحت رهبری خویش را از دست بدهد؟ اگر براستی این طیف وسیع از نیروهای فعال ملی، بیش از آن که رهبریت کاشانی را قبول داشته باشند، ارادتمند مصدق بودند، دیگر چه نیازی بود که به پیروی از سخنان و اعلامیه‌ها و دعوتهای کاشانی، در حمایت از مصدق به حرکت درآیند، بلکه بسادگی می‌توانستند زیر پرچم احزابی مثل "ایران" گرد هم آیند که در همراهی و پیوستگی آنها به مصدق هیچ شک و تردیدی وجود نداشت؛ بنابراین نه منطقاً می‌توان چنین حکمی را از سوی نویسنده محترم پذیرفت که اگر کاشانی به حمایت از مصدق می‌پردازد، به خاطر حفظ موقعیت خود است و نه شرایط عینی جامعه در آن هنگام، حاکی از وجود چنین فشار و الزامی بر روی کاشانی است.

اما پایه دوم استدلال نویسنده برای کاهش قدر و منزلت شخصیت کاشانی و اقدام او در دفاع از نخست‌وزیری مصدق در واقعه 30 تیر، نسبت دادن این اقدام به دشمنی و کینه شخصی کاشانی با قوام‌السلطنه است: «این قوام بود که کاشانی را در تیرماه 1325 طبق ماده پنج حکومت نظامی بازداشت نموده و سپس تبعید کرده بود. کاشانی، آنهایی که او را تحقیر می‌کردند، آسان نمی‌بخشود.» (ص649) تنزل دادن علت مخالفت کاشانی با قوام به مسائل شخصی که با هدف زیر سؤال بردن انگیزه‌های دینی، ملی و تدابیر و هوشمندیهای سیاسی کاشانی صورت گرفته است، به دلایلی چند نمی‌تواند مقبول افتد.

اگر مسئله کاشانی با قوام بر سر خصومت شخصی بود، ایشان در اطلاعیه روز 28 تیر خود می‌توانست صرفاً به مخالفت با نخست‌وزیری قوام برخیزد و با توجه به حمایت انگلیس از او، وجود چنین فردی را در این برهه از زمان اخلالی در جهت به ثمر رسیدن نهضت ملی بخواند. به این صورت، کاشانی ضمن تسویه‌ حساب‌های شخصی با قوام می‌توانست زمینه را برای فرد دیگری فراهم سازد، اما تأکید مؤکد او بر مصدق و فقط مصدق، نشان می‌دهد که مسئله فراتر از یک خصومت شخصی بوده است.

به عبارت دیگر، اگر این سخن نویسنده محترم را به یاد داشته باشیم که پس از عهده‌داری مسئولیت نخست‌وزیری توسط دکتر مصدق، نفوذ آیت‌الله کاشانی در جبهه ملی افزایش یافت تا جایی که رهبریت این جبهه به ایشان منتقل شد و اگر ادعاهای نویسنده را مبنی بر قدرت طلبی و جاه‌طلبی سیاسی کاشانی و نیز سردی روابط ایشان با مصدق را در چهار ماهه اول سال 31 بپذیریم، در این برهه از زمان همه شرایط آماده است تا کاشانی یکسره مسائل را به نفع خود حل کند. ایشان می‌توانست ضمن مخالفت جدی با قوام، در مورد نخست‌وزیر مصدق سکوت کند و در عین حال به تصریح یا تلویح، افکار عمومی و نیز رأی و نظر نمایندگان مجلس هفدهم را متوجه فرد دیگری نماید که حرف شنوی بیشتری نیز از او داشته باشد. اگر این گفته بقایی را در خاطراتش در نظر بگیریم که هر یک از اعضای فراکسیون نهضت ملی به فکر نخست‌وزیری خود بودند (ص660) یا حتی این نظر نویسنده محترم را مورد توجه قرار دهیم که طرفداران واقعی مصدق در مجلس هفدهم، بیش از 16 نفری که به شایگان برای تصدی پست ریاست مجلس رأی دادند (ص644) نبودند، آیا کاشانی به آسانی قادر نبود با بهره‌گیری از شأن و وزن سیاسی خویش در میان مردم و سیاستمداران، نخست‌وزیری را برای همیشه از دستان مصدق دور سازد؟

از سوی دیگر، اگر مخالفت کاشانی با قوام صرفاً از سر خصومت شخصی بود و تدابیر و دوراندیشی‌ها و مصلحت‌بینی‌های کلان‌تر در این قضیه دخالت نداشت، برای سیاستمداری مانند قوام که در این زمان قریب به نیم قرن سابقه فعالیت سیاسی را در پشت سر داشت و در کارنامه او اقدامی سترگ همچون فریب دولت مقتدر اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی به چشم می‌خورد، یافتن و پیمودن راهی برای مصالحه با کاشانی- که به تعبیر آقای رهنما در هر زمان صرفاً به قدرت و جایگاه خویش می‌اندیشید- قطعاً کار دشواری نبود و بسادگی می‌توانست دست به معامله با چنین شخصی بزند. اما چرا قوام با تمامی تجربیات سیاسی‌اش، در اعلامیه 27 تیرماه خود بر روی آیت‌الله کاشانی نیز «تیغ می‌کشد»؟ نویسنده محترم که در جای جای این کتاب، انبوهی از احتمالات واستنباطات و گمانه‌های خود را به خوانندگان عرضه کرده است، در زمینه علت‌یابی این نوع حرکت قوام هیچ‌گونه نظر یا گمانه‌ای را ابراز نمی‌دارد و تنها به همین مقدار بسنده می‌کند که: «او از سوی دیگر، با تیغ کشیدن به روی کاشانی، که خود به فکر یافتن جانشینی مقبول برای مصدق بود، آیت‌الله را وادار کرد که به اردوگاه طرفداران مصدق بپیوندد.» (ص659)

اما واقعیت این است که قوام یک تازه‌کار سیاسی نبود که بر سر بعضی مسائل شخصی به هیجان‌ آید و شعارگونه بر روی شخصیتی تیغ بکشد که چرخیدنش به سمت دیگر، کفه آن طرف را بشدت سنگین می‌کرد. اگر قوام السلطنه دست به چنین اقدامی می‌زند برای آن است که بخوبی می‌داند کاشانی نه صرفاً براساس یک واقعه مربوط به 7 سال پیش و خصومت شخصی ناشی از آن، بلکه برمبنای یکسری اصول و مبانی متقن و محکم سیاسی و دینی و ملی، با وی مخالف است و براساس همین مبانی، در این برهه از زمان دارای آنچنان پیوندی با مصدق است که اساساً راه هیچ‌گونه مصالحه و معامله‌ای با وی وجود ندارد. براین اساس، قوام چاره‌ای جز ورود به یک بازی همه یا هیچ با محور کاشانی- مصدق در پیش روی خود نمی‌بیند. آنچه نیز در نهایت موجب باخت کامل قوام در این بازی سرنوشت می‌شود، موضع بسیار قاطع و خطیری است که آیت‌الله کاشانی اتخاذ می‌کند و نه تنها دولت قوام که دودمان پهلوی را نیز مورد تهاجم سنگین خود قرار می‌دهد و شاه را ناچار می‌کند که به خاطر حفظ خود، قوام را برکنار سازد. اشاره نویسنده محترم به اظهار نظر یکی از اعضای سفارت انگلیس پس از ملاقات با قوام در بعداظهر 29 تیر مبنی براین که قوام «به ماندگاری خود در قدرت امیدوار است به شرط آن که موفق شود کاشانی را دستگیر کند.» (ص666) و نیز تحلیل روزنامه باختر امروز مبنی بر این که «مصاحبه کاشانی مهم‌ترین ضربه را به ارکان حکومت نیم‌بند قوام زد» (ص664) و بالاتر از همه ارزیابی خود نویسنده محترم در جایی از فصل بیست و پنجم مبنی بر این که «آرزوی دیرینه کاشانی که ترکیب قدرت نامحدود مذهبی و سیاسی و اعمال آن بود، در چند روزه قبل و بعد از 30 تیر امکان‌پذیر گردید. در این روزها، قدرت و موقعیت کاشانی بی‌رقیب بود» (ص671) حاکی از نقش برجسته و بارز این شخصیت روحانی در شکل‌گیری و به ثمر رسیدن این قیام ملی است.

جالب این که نویسنده محترم که برخلاف حقایق تاریخی، تلاش در کمرنگ ساختن نقش کاشانی در این واقعه دارد، محمدرضا را در جایگاهی می‌نشاند که براستی مستحق آن نیست: «اسناد نشان می‌دهند که در این مقطع، شاه مردم کشورش را برگزید. او حاضر نبود تحت عنوان شرایط خطرناک سیاسی، مجلس منحل شود، مصونیت وکلا از بین برود، کاشانی و دیگر وکلای کلیدی نهضت ملی بازداشت شوند، تا کاندیدای نخست‌وزیری مورد نظر سیاست خارجی انگلیس و آمریکا بر سر قدرت بماند و مسئله نفت را طبق نظر ایشان حل کند. هر چیز قیمتی داشت و شاه آماده نبود، در این زمان، مردم را فدای خواست استعمار کند.» (ص669) در این زمینه نیز با توجه به این واقعیت که 25 نفر در جریان سرکوب‌گریهای 30 تیر کشته شدند و این یکی از بزرگترین کشتارها در طول سالهای نهضت ملی به شمار می‌آید و با عنایت به این که نیروهای مسلح تحت نظر مستقیم شاه قرار داشتند و گزارش وضعیت را به اطلاع او می‌رساندند، البته نویسنده محترم بناچار مسئولیت نهایی کشتار را برعهده محمدرضا می‌گذارد. (ص670) بنابراین اگر علی رغم چنین سرکوب شدیدی تحت نظارت مستقیم شاه، در نهایت چاره‌ای جز برکناری قوام به خاطر ترس و نگرانی از گسترش شعله‌های قیام و سوزاندن پایه‌های کاخ سلطنت، برای محمدرضا باقی نمی‌ماند، دیگر چه جای آن است که در این معادله، شاه در کنار مردم قرار گیرد؟

پس از قیام ملی 30 تیر که در حقیقت باید آن را روز پیروزی مردم و شکست جبهه متحد دربار و بیگانگان نامید، با کمال تأسف به جای آن که این پیروزی مبنایی برای حرکتهای پرشتاب‌تر و دستیابی به موفقیتهای برتر و بالاتر قرار گیرد، اختلافات و درگیریها بین نیروهای جبهه نهضت ملی بالا گرفت که وجه شاخص این مسئله را در اختلافات رو به تزاید مصدق و کاشانی می‌توان مشاهده کرد. نویسنده محترم البته در کتاب خود به تفصیل به ذکر یکایک این اختلافات پرداخته و طبق رویه مألوف خویش، مسئولیت تمامی آنها را بر گردن کاشانی گذارده است. مسلماً پرداختن تفصیلی به یکایک این قضایا، موجب تطویل بیش از حد نوشتار حاضر خواهد شد، لذا از این پس، تلاش بر این است تا اشاره‌وار به پاره‌ای از مسائل پرداخته شود.

1- توصیه‌نویسی‌های کاشانی از جمله مواردی است که آقای رهنما به عنوان یکی از زمینه‌های اوج‌گیری اختلافات میان او و نخست‌وزیر مورد توجه قرار داده است. حقیقت آن است که این رویه کاشانی از جمله انتقادات جدی وارد بر او به شمار می‌آید که بر آن باید عدم توجه و دقت کافی ایشان به فرزندان و اطرافیانش را نیز افزود. اما افراط در این زمینه نیز می‌تواند باعث اشتباه در تحلیل قضایا شود. ضمناً این نکته را نیز نباید فراموش کرد که کاشانی از 16 مرداد 1331 ریاست مجلس را برعهده دارد؛ لذا به عنوان رئیس یک قوه، دستکم حق اظهارنظر در برخی مسائل را باید برای او قائل شد. اما کاری که نویسنده محترم با بهانه قراردادن این رویه کاشانی انجام می‌دهد، در واقع نوعی سوءاستفاده به شمار می‌آید: «این روش سنتی انجام امور در رابطه با دولت مصدق که به دنبال استقرار و کار کردن نظام قانونی و تشویق مردم به تعامل و تابعیت از قانون بود، اصطکاک به وجود می‌آورد.» (ص682) بدین ترتیب دو جبهه «قانون‌گریز» و «قانون‌گرا» را علم می‌کند و در مقابل هم قرار می‌دهد، اما واقعیت این است که اگرچه روش کاشانی در توصیه‌نویسی ناپسند بود ولی ناپسندتر از آن، اقدامات غیرقانونی مصدق بود که نمونه‌های آن عبارتند: از جلوگیری از برگزاری انتخابات در بسیاری از حوزه‌ها در دوره هفدهم، درخواست اختیارات از مجلس هفدهم و در نهایت انحلال مجلس از طریق برگزاری رفراندوم که جملگی به اعتراف خود ایشان در «خاطرات و تألمات» غیرقانونی- اما براساس مصلحت‌بینی- صورت گرفته است. بنابراین اگر قرار بر سنجش میزان قانون‌مداری یا قانون‌گریزی اشخاص است، رعایت انصاف و همه جانبه‌بینی، شرط اول در این راه به شماره می‌آید.

2- در ماجرایی که نویسنده محترم آن را «توطئه کودتای مهر 1331» می‌خواند (صفحات 686 الی 698) اگرچه هیچ نقل قول رسمی و سند قابل اتکایی برای همراهی کاشانی با زاهدی در اجرای یک «کودتا» وجود ندارد، اما نویسنده سعی می‌کند تا از برخی ملاقاتها و گفتگوهای میان این دو، چنین طرح و تصویری به خواننده ارائه دهد. در این زمینه گفتنی است البته کاشانی به عنوان رئیس مجلس و البته کسی که نارضایتی‌هایی از رفتارها و عملکردهای مصدق داشت، طبیعتاً فعالیتهای سیاسی و مذاکرات و مراودات خاص خود را داشت. ضمن آن که زاهدی در این برهه به عنوان یک نیروی سیاسی فعال در جامعه- هرچند مرتبط با سیاستهای خارجی- مطرح است و نه به عنوان یک کودتاچی در 28 مرداد 32.

از سوی دیگر، نویسنده محترم سعی دارد از واقعه مهرماه 31، تصویر یک کودتا را ارائه دهد، در حالی که نزد دکتر مصدق و دولت او، این واقعه از چنان غلظتی برخوردار نبوده است، کما این که «فاطمی این افراد را متهم کرد که به اتفاق زاهدی و بعضی افراد دیگر که مصونیت پارلمانی داشتند، «به نفع یک سفارت اجنبی مشغول توطئه و تحریک» بودند.» (ص694) از اسناد به جا مانده نیز هیچ چیزی که بیانگر طرح‌ریزی و وقوع یک «کودتا» به معنای واقعی باشد- همان‌طور که در 28 مرداد شاهد آن بودیم و اسناد و مدارک آن نیز موجود است- وجود ندارد؛ لذا باید این مسأله را حداکثر، تحرک زاهدی برای تشکیل یک جبهه سیاسی در مقابل مصدق و سرانجام کسب اکثریت پارلمانی به حساب آورد که البته در چارچوب یک نظام مشروطه پارلمانی، فعالیتی غیرقانونی به حساب نمی‌آید، هرچند که در خفا مرتبط با خواست و تمایل بیگانگان باشد، کما این که بسیاری از نخست‌وزیران پیشین، به همین ترتیب روی کار می‌آمدند. بنابراین سئوال این است که دولت مصدق براساس چه سند و مدرکی اقدام به دستگیری برخی افراد کرد؟ سؤال بعدی این که چرا به فاصله کوتاهی آنها را آزاد ساخت؟ آقای رهنما در پاسخ به سؤال اخیر اظهار می‌دارد: «این روش غیرقاطعانه مصدق، بعضاً ناشی از شخصیت قانون‌مدار و دموکرات منش او بود» (ص697) اما آیا براستی دلیل این‌گونه برخوردها آن نبود که دولت مصدق مدرکی برای شدت عمل در مقابل زاهدی و اطرافیان او نداشت و لذا نه می‌توانست قانوناً از زاهدی سلب مصونیت پارلمانی کند و نه آنکه دستگیرشدگان را بیش از آن در زندان نگه دارد. هنگامی که زاهدی به صراحت اعلام داشت «کاندیدای نخست‌وزیر شدن نه جرم است و نه عیب» (ص695) آیا مصدق پاسخ قانع‌کننده‌ای در مقابل این سخن زاهدی داشت؟ این سخن به معنای تطهیر شخصیت و قصد و نیت زاهدی در این مقطع نیست، بلکه منظور روشن شدن مستند قانونی عملکرد دولت مصدق در این ماجراست.

3- یکی از مسائلی که اختلافات کاشانی و مصدق را به حد بالایی رسانید و در واقع آن را آشکار گردانید، تقاضای تمدید اختیارات به مدت یک سال در دی‌ماه 31 بود، در حالی که پیش از آن مصدق به مدت 6 ماه از این اختیارات بهره‌مند بود.

"قانون اختیارات" در حقیقت جز تعطیلی نظام مشروطه و پارلمانی نبود؛ لذا مخالف صریح قانون اساسی به شمار می‌آمد. دکتر مصدق خود در این باره معترف است که «موقع درخواست تذکر دادم با این که اعطای اختیارات مخالف قانون اساسی است، این درخواست را می‌کنم، اگر در مجلسین به تصویب رسید به کار ادامه می‌دهم والا کنار می‌روم.» (خاطرات و تألمات مصدق، انتشارات علمی، ص250) علی‌رغم این همه، مجلس برای نخستین بار در 20 مرداد 31 که تقاضای اختیارات به مدت 6 ماه شده بود با آن موافقت کرد ولی هنگام درخواست تجدید آن در 20 دی ماه 31 به مدت یک سال، کاشانی در مقام ریاست مجلس بشدت به مخالفت با آن برخاست، هرچند علی‌رغم این مخالفت، 59 نفر از 67 نماینده حاضر در مجلس به آن رأی موافق دادند. (ص793)

بدیهی است نویسنده محترم از آنجا که نمی‌تواند بر غیرقانونی بودن این درخواست و حتی انگیزه‌های نهفته در آن سرپوش گذارد، از موضع‌ دیگری به این مسأله می‌نگرد تا هیچ‌گونه خللی به مصدق وارد نیاید: «مسئله این بود که علی‌رغم محتوا و حتی تأثیر لایحه بر کشور، معیار مردم برای پذیرش یا رد آن براساس رابطه آنها با پیشنهاد دهنده آن، یعنی دکتر مصدق بود. چون مصدق معتمد و امین مردم ایران بود، هرچه از جانب او مطرح می‌شد پسندیده به نظر می‌رسید و به صلاح مملکت ارزیابی می‌شد، حتی اگر برخلاف روح قانون اساسی بود و یا میل به تمامیت خواهی داشت.» (ص789) و سپس به تجلیلی بلند از ایشان می‌پردازد: «اینچنین بود که معتمد مردم، اسوه و اسطوره شد.» (همان)

در چارچوب همین نگاه بشدت جانبدارانه به مصدق، دیگر رفتارها و تصمیمات نخست‌وزیر نیز از سوی نویسنده محترم توجیه و تفسیر می‌شود. ایشان با صحه‌گذاردن بر گفته مکی مبنی بر بی‌توجهی مصدق به افکار و عقاید همرزمان و کسانی که از «ارکان مبارزه» بودند (ص778)، این رویه مصدق را حرکتی در چارچوب قانون‌گرایی و قطع دخالتهای دیگران ارزیابی می‌کند. نمونه‌ای که نویسنده محترم در این باره ذکر می‌کند نامه کاشانی به مصدق در آبان 31 در مورد قانون امنیت اجتماعی و خواهش ایشان از نخست‌وزیر برای مشورت پیرامون آن است: «خواهش می‌کنم بدون مشورت قبلی از تصویب این قانون خودداری فرمایید و مردم و مملکت را به گرداب هلاک و نابودی نکشانید.» (ص779) آقای رهنما واکنش منفی مصدق به این خواهش کاشانی را این‌گونه ارزیابی می‌کند: «روشن بود که آنها که تمام خواسته‌ها و توصیه‌های خود را به مصدق، پذیرفته شده و به اجرا درآمده می‌پنداشتند، اکنون که مصدق را سیاستی دیگر آمده بود،حق داشتند تصور کنند که او مستبد شده است اما استبداد مصدق نه در مورد مردم، که در رابطه با دوستان سابقی بود که حدود 14 ماه عرصه سیاست داخلی را به محل جولان خواسته‌های خود مبدل کرده بودند و تحمل محدود شدن قدرت بدون مسئولیت خود را نداشتند.» (ص779) همان‌گونه که مشهود است نویسنده در این ارزیابی خود هیچ عنایتی به موقعیت و مسئولیت ریاست‌ مجلس کاشانی ندارد و چنان می‌نماید که یک فرد بی‌مسئولیت از نخست‌وزیر درخواست نامتعارفی می‌نماید. اما چنانچه توجه داشته باشیم که درخواست کاشانی در مقام رئیس مجلس از نخست‌وزیری است که اختیارات ویژه‌ای از مجلس دریافت داشته و سپس اقدام به تدوین لایحه‌ای کرده است که با استفاده از آن «امکان» اعمال سخت‌ترین و شدیدترین دیکتاتوری برکشور وجود دارد و لذا از این بابت احساس مسئولیت و نگرانی می‌کند، وضعیت به کلی با آنچه در این کتاب تصویر شده، متفاوت خواهد شد.

4- در واقعه نهم اسفند ماه که به وضوح یک توطئه درباری با مرکزیت محمدرضا به حساب می‌آمد، نویسنده در نهایت با به کارگیری انبوهی از اخبار و گزارشها و اظهارنظرهای مطبوعاتی و نیز با استناد به برخی گزارشهای وزارت امور خارجه انگلستان، تلویحاً کاشانی را در جایگاه متهم و مقصر اصلی در این ماجرا می‌نشاند. بدین منظور در همان ابتدا، نویسنده این واقعه را دارای «هویتی دوگانه» معرفی می‌کند که یک محور آن، تصمیم شاه و ملکه برای مسافرت به خارج است و بلافاصله تأکید می‌نماید «اما جریانات نه چندان شفاف و رویدادهایی که آن را به یک واقعه تاریخی مهم مبدل می‌کند، عمدتاً به زورآ‌زمایی مجدد و جدی میان کاشانی و مصدق مربوط می‌شود.» (ص811) بدین ترتیب شاه در این ماجرا تا حد امکان تبرئه می‌گردد: «مصدق به غلط تصور می‌کرد که شاه در جریانات 9 اسفند نقشی کلیدی دارد.» (ص905) حتی در تحلیل آقای رهنما شاهد آنیم که شاه در پی نجات جان مصدق است و کاشانی و دیگران در اندیشه قتل اویند. اما اگر براستی تضاد مصدق و کاشانی تا بدین حد است که نویسنده تصویر می‌کند چرا مصدق در پافشاری بر سر تصمیم خود به استعفا، حتی کلامی از کارشکنیها و مداخلات و توطئه‌گریهای دیگرانی جز شاه، دربار و خانواده سلطنتی به میان نمی‌آورد: «پنجشنبه 30 بهمن مصدق به دنبال نماینده شاه می‌فرستد و از او می‌خواهد که به شاه اطلاع دهد که او بیش از این نمی‌تواند طرز برخورد و رویه غیردوستانه شاه و دربار را تحمل کند.» و یا «در ملاقات علاء با مصدق در روز شنبه -2 اسفند نخست‌وزیر بر سر تصمیم خود پافشاری می‌کند و صورت بلندی از شکایات خود را در رابطه با شاه به وزیر دربار ارائه می‌دهد. این شکایات شامل جریاناتی از قبیل وقایع تیر 31، دخالت در رابطه با بختیاری‌ها، تحریکات ملکه‌ مادر و والاحضرت اشرف می‌شدند.» (ص815)

بنابراین باید گفت در اوایل اسفندماه تضاد میان مصدق و شاه و دربار به حدی بالا گرفته بود که نخست‌وزیر را وادار به توسل به حربه استعفاء می‌کند و در مقابل، شاه نیز دست به یک عکس‌العمل حساب شده می‌زند تا پاسخی مناسب به تهدیدات مصدق داده باشد. در «خاطرات و تألمات» نیز مصدق نوک تیز حمله خویش را متوجه شاه و دربار کرده است و از مجموعه مسائلی که در رابطه با واقعه 9 اسفند بیان می‌کند، نمی‌توان «زورآزمایی مجدد و جدی میان کاشانی و مصدق» را در این واقعه استنباط کرد.

5- در مورد تشکیل هیئت 8 نفره که اصل و اساس آن بر رفع اختلافات حاد نخست‌وزیر و شاه بود، تحلیل نویسنده مبتنی بر طرفداری محمدرضا از قانون اساسی و چارچوبهای سلطنت مشروطه (ص865) و در سوی دیگر «کاسه داغ‌تر از آش شدن» محور ضد مصدق است.

در این باره باید گفت اگر براستی شاه به اختیارات خود در قالب قانون اساسی قانع بود، پس بروز اختلافات میان او و مصدق و تشکیل هیئت 8 نفره چه مبنا و اساسی داشت؟ پاسخ این سئوال به طور منطقی جز این نمی‌تواند باشد که محمدرضا به واسطه فراروی از حقوق مقام سلطنت در قانون اساسی، زمینه‌های شکل‌گیری چنین هیئتی را فراهم آورده بود. بنابراین ارائه یک چهره قانون‌گرا، مشروطه‌خواه و ضداستبدادی از شاه در این مقطع براساس پاره‌ای اظهارات رسمی و تبلیغاتی، در واقع چشم بر هم نهادن بر واقعیات سیاسی روز است. توضیحات دکتر مصدق در «خاطرات و تألمات» (صفحات 258 الی 261) بیانگر اختلافاتی است که در این زمینه وجود داشت.

از سوی دیگر آقای رهنما که اینچنین با حسن‌نظر و خوشبینی کامل به موضعگیری‌های ظاهری و رسمی شاه در این مقطع نگاه می‌کند، تحلیلی از کاشانی ارائه می‌دهد که گویی وی کاسه داغتر از آش شده و علی‌القاعده موافق پادشاهی با قدرت فراتر از قانون اساسی است. انگیزه این نحو موضعگیری کاشانی نیز به عداوت او با مصدق نسبت داده می‌شود: «عداوت کاشانی با مصدق و یکدندگی این دو به مرحله‌ای رسیده بود که کاشانی جهت سرنگون کردن مصدق، باکی از اتحاد با نامتجانس‌ترین عناصر نداشت.» (ص865)

واقعیت این است که گذشته از اغراض و انگیزه‌های برخی از شخصیت‌های همراه آیت‌الله کاشانی، آنچه در آن هنگام حساسیتهای زیادی را در مورد دکتر مصدق برانگیخته بود، ترس و واهمه از پای گذاردن ایشان در مسیر افزایش قدرت و اختیارات خود و در نهایت در پیش گرفتن رویه استبدادی و دیکتاتوری بود. اگر در نظر داشته باشیم که سیاسیون در آن زمان، روند قدرت‌گیری رضاخان و دوران سیاه دیکتاتوری او را به یاد داشتند بهتر قادر به درک نحوه موضعگیری آنها در قبال رفتارها و تصمیمات مصدق خواهیم بود. اما برای آن که مسئله کاملاً واضح گردد جا دارد به موضعگیری مصدق در قبال رزم‌آرا در مجلس شانزدهم اشاره کرد: «خدا شاهد است اگر ما را بکشند، پارچه پارچه [پاره پاره] بکنند، زیر بار این جور اشخاص نمی‌رویم، به وحدانیت حق خون می‌کنیم، می‌زنیم، و کشته می‌شویم، اگر شما نظامی هستید من از شما نظامی‌ترم، می‌کشم، همین‌جا شما را می‌کشم.» (ص155) آیا چیزی جز سایه سنگین استبداد و یاد‌آوری دیکتاتوری مخوف رضاخان، مصدق را وادار به ادای چنین جملاتی که شاید در هیچ پارلمانی نمونه آن شنیده نشده است، می‌کند؟

در یک نگاه بیطرفانه به مسائل اواخر دهه 31، در حالی که مصدق از 30 تیر به این سو پیوسته در حال انباشت اختیارات و قدرت خود بوده است و بی‌اعتنا به نظرات دیگران، به پیش می‌رود آیا شخصیتی مانند کاشانی در مقام ریاست مجلس، حق دارد نسبت به آینده کشور احساس نگرانی کند یا خیر؟ در این حال، اوج‌گیری فعالیتهای حزب توده و نمایش قدرت کمونیستها در خیابانها به اشکال و انحای گوناگون را نیز نباید از نظر دور داریم؛ چرا که هر تحلیلی از نحوه عملکرد نیروهای مخالف مصدق بدون توجه به این عامل بسیار مهم، ناقص و ابتر خواهد بود. بدین ترتیب پرواضح است که نگرانیها و مخالفتهای کاشانی، نه از زاویه «کاسه داغتر از آش بودن» برای قدرت شاه بلکه از باب جلوگیری از ایجاد بروز زمینه‌ای بود که در خوشبینانه‌ترین تحلیلها نیز باید آن را وسوسه‌انگیز و مخاطره‌آمیز به حساب آورد.

6- از ابتدای سال 32 حرکتهای جدی با هدایت آمریکا و انگلیس در جهت برکناری دکتر مصدق آغاز می‌گردد. براساس آنچه آقای رهنما نیز در کتاب خویش آورده است: «در ملاقات 10 فروردین میان علاء و هندرسون، وزیر دربار اختلاف میان مصدق و شاه را غیرقابل ترمیم توصیف می‌کند و اظهار می‌دارد که اگر گام‌های محکمی برای برکناری مصدق در آینده بسیار نزدیک برداشته نشود، مانده نفوذی که شاه دارد از بین خواهد رفت و نیرویی جلودار مصدق نخواهد بود.» (ص892) این را نیز می‌دانیم که برطبق گزارش دونالد ویلبر، از اواخر سال 31 «سیا» و «اینتلیجنت سرویس» به منظور طراحی برنامه‌ای مشترک برای سرنگونی مصدق هماهنگی‌هایی می‌کنند و از اوایل سال 32، شبکه داخلی و خارجی فعال در این زمینه، به صورت جدی فعالیت خود را برای رسیدن به مقصود پی می‌گیرد.

نکته مهمی که در ارزیابی مطالب این بخش از تاریخ کشورمان در کتاب جلب توجه می‌کند این که نویسنده محترم همچنان تلاش دارد تا پای شاه را از این توطئه کنار بکشد و او را فردی معرفی کند که «علی‌رغم خواست خود به وسط گود مبارزات سیاسی کشانده شده بود» و «سالار لشگر ناخواسته محور ضدمصدق» قرار گرفته و اگرچه از صدراعظم خود دل خوشی نداشت، اما «با وی سر جنگ و ستیز هم نداشت.» (ص895)

آنچه نویسنده محترم در اینجا ادعا می‌کند و هدفی جز تطهیر چهره محمدرضا از مشارکت در یک خیانت بزرگ تاریخی علیه مردم خویش را به دنبال ندارد، با آنچه در جلسه علاء و هندرسون رد و بدل شد، در تناقض است. هیچ تردیدی نمی‌توان داشت که حسین علاء بدون دستور شاه و هماهنگی با او، خواستار سرنگونی مصدق توسط بیگانگان نشده است. حتی اگر فرض کنیم که شاه به طور مشخص درباره این مذاکرات دستور خاصی به علاء نداده باشد، تنها با توجه به نفس وجود چنان اختلاف بزرگ و حل ناشدنی میان شاه و مصدق، به وضوح می‌توان دریافت که محمدرضا نیز اندیشه و آرزویی جز سرنگونی مصدق نداشته است. تنها در صورتی می‌توان شاه را از چنین انگیزه و عزم و نیتی مبرا ساخت که وجود چنان اختلافی را منکر شویم که این البته در تضاد با واقعیات مسلم تاریخی است.

در این باره باید گفت متأسفانه نویسنده محترم ترس و جبن ذاتی محمدرضا را که عامل تردید و دودلی وی از مشارکت عملی در این طرح بود، به عدم انگیزه و قصد و نیت او تعبیر نموده و با این روش با از میان بردن عنصر معنوی جرم، اقدام به تبرئه محمدرضا کرده است، در حالی که دقیقاً معکوس آن را در قبال آیت‌الله کاشانی مشاهده می‌کنیم. نویسنده محترم در هر حرکت و سخن کاشانی، عنصر معنوی جرم را که قصد و نیت کاشانی برای سرنگونی مصدق و همراهی با کودتا است، تعبیه می‌کند و بدین ترتیب در نهایت «نقش کلیدی» در به بن‌بست کشاندن نهضت ملی را بر دوش کاشانی می‌اندازد.

7- طرح برگزاری رفراندوم برای انحلال مجلس از جمله اقداماتی است که از سوی مصدق به اجرا درآمد. تحلیل آقای رهنما از دلایل اقدام مصدق به این کار، مبتنی بر پیشگیری نخست‌وزیر از افتادن مجلس به دست مخالفان است: «به نظر مصدق تنها چهل نماینده امین و وطن‌پرست که رأی خود را نفروخته بودند در مجلس وجود داشت و او بیم آن داشت که انگلیسی‌ها با یکصد هزار تومان، ده رأی از این چهل رأی را نیز بخرند.» (ص905) تقریباً تمامی توجیهاتی که نویسنده محترم برای موجه نشان دادن این اقدام غیرقانونی مصدق ارائه می‌دهد حول محور «مجلس انگلیسی» می‌گذرد که البته منطبق بر واقعیت نیست.

مجلس هفدهم همواره در مقاطع مختلف نشان داده بود که در همراهی با مصدق از هیچ اقدامی فروگذار نیست. همان‌گونه که پیشتر آمد، علی‌رغم مخالفت جدی و مؤکد آیت‌الله کاشانی - ریاست مجلس - با تمدید اختیارات مصدق به مدت یک سال در اواخر دی ماه 31، از 67 نماینده حاضر 59 نفر به این لایحه رأی مثبت می‌دهند. در ماجرای هیئت 8 نفره، چنانچه مصدق راضی شده بود در قبال کاهش اختیارات شاه برمبنای گزارش این هیئت، اختیارات ویژه وی نیز منحصر به امور نفت، اقتصادی و مسائل قضایی شود، مجلس در تصویب گزارش مزبور هیچ مشکلی نداشت. به دنبال واقعه 9 اسفند، حتی جناح پارلمانی مخالف مصدق «رأی اعتماد را که در تاریخ 16 دی ماه 31 به دولت مصدق داده بودند، تایید کردند.» (ص839) در انتخابات ریاست مجلس در دهم تیر1332 مهندس معظمی کاندیدای مورد نظر مصدق با کسب اکثریت 41 رأی در برابر آیت‌الله کاشانی با 31 رأی پیروزشد و نکته جالبتر از همه این که پس از درخواست مصدق از نمایندگان برای استعفاء، 57 نفر از 79 نماینده مجلس هفدهم استعفا می‌دهند. (ص906) بنابراین کاملاً مشخص است که به هیچ‌وجه موقعیت مصدق در این مجلس در آستانه خطر قرار نداشت و حتی به ضرس قاطع می‌توان اظهار داشت که طرح استیضاح زهری نیز رأی نمی‌آورد. در این میان تنها یک مسئله می‌ماند که آقای رهنما ترجیح داده است در قبال آن سکوت کند، اما مصدق خود صادقانه به آن در «خاطرات و تألمات» پرداخته است. برمبنای آنچه مصدق در این باره می‌گوید، انتخاب مکی به عضویت در هیئت نظارت بر اندوخته اسکناس از طرف مجلس، موجبات نگرانی عمیقی را برای وی فراهم آورد، چرا که «کافی بود یک جلسه در هیئت اندوخته اسکناس حاضر شود و بعد گزارشی راجع به انتشار 312 میلیون تومان اسکناس... به مجلس تقدیم کند و گرانی زندگی سبب شود که دولت دست از کار بکشد.» (خاطرات و تألمات مصدق، ص254) در واقع مصدق از این واهمه داشت که مسئله انتشار غیرقانونی 312 میلیون تومان پول که البته برای رفع مسائل اقتصادی کشور در زمان محاصره اقتصادی، صورت گرفته بود، از طریق مکی افشا شود. مصدق انتخاب مکی را ناشی از غلبه یافتن مخالفانش در مجلس قلمداد می‌کند، حال آن که این تحلیل صحیح نیست. روایت دکتر سنجابی که آن موقع خود نماینده مجلس و از یاران نزدیک مصدق بود، روشنگر این قضیه است: «در رأی‌ای که راجع به ناظر مجلس در بانک ملی گرفته شد... متأسفانه بعضی از اعضای فراکسیون خود ما مثل مهندس رضوی و افراد دیگر به جای این که به کهبد رأی بدهند به حسین مکی رأی دادند... مستقیماً رفتم به دیدن مصدق. او را در حال عصبانیت و آشفتگی مطلق دیدم. به من گفت: آقا! ما باید این مجلس را ببندیم. گفتم چطور ببندیم؟ گفت: این مجلس مخالف ما است و نمی‌گذارد که ما کار بکنیم، ما آن را بایستی با رأی عامه ببندیم. بنده گفتم: جناب دکتر من با این نظر مخالف هستم.» (خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، انتشارات صدای معاصر، تهران، 1381، ص149)

مخالفت دکتر سنجابی با این نظر دکتر مصدق از دو جنبه صورت می‌گرفت: «گفتم جناب دکتر!... شما در این مجلس اکنون اکثریت دارید... گفت نخیر، آقا! این مجلس ما را خواهد زد... بعد گفتم: آقا! من یک عرض اضافی دارم. اگر شما مجلس را ببندید در غیاب آن ممکن است با دو وضع مواجه بشوید. یکی این که فرمان عزل شما از طرف شاه صادر بشود دیگر این که با یک کودتا مواجه بشوید، آن وقت چه می‌کنید؟ گفت: شاه فرمان عزل را نمی‌تواند بدهد بر فرض هم بدهد، ما به او گوش نمی‌دهیم. اما امکان کودتا قدرت حکومت در دست ما است و خودمان از آن جلوگیری می‌کنیم.» (همان، ص151-150) تبعیت اکثریت نمایندگان مجلس از درخواست مصدق برای استعفا نشان داد که نظر دکتر سنجابی مبنی بر اکثریت داشتن مصدق در مجلس، سخنی بی‌مبنا نبود و از سوی دیگر صدور فرمان عزل و وقوع کودتا نیز نشان از دلسوزی سنجابی برای مصدق داشت.

براستی تصمیم مصدق برای انحلال مجلس علی‌رغم توصیه‌ها و هشدارهای نزدیکترین افراد به ایشان، یکی از سؤال برانگیزترین اقدامات وی به حساب می‌آید. ضمن آن که شیوه برگزاری رفراندوم نیز به وضوح نشان می‌دهد که مصدق به هر روش و قیمتی درصدد انحلال مجلس برآمده است. در چارچوب این مسأله، هنگامی که عزم آقای رهنما برای توجیه تمامی اقدامات مصدق در این زمینه، در کنار نوع استنباطات ایشان از هر حرکت و سخن کاشانی مورد بررسی قرار گیرد، عمق نگاه جانبدارانه نویسنده محترم در بررسیهای تاریخی نمایان می‌شود.

8- با انحلال مجلس، همان‌گونه که دکتر سنجابی پیش‌بینی کرده بود فرمان عزل مصدق صادر شد و موج نخست کودتا در 25 مرداد ماه به جریان افتاد. مسلماً خروج زاهدی از تحصن مجلس در 29 تیر را باید نقطه آغازین جریان عملیاتی کودتا به شمار آورد. نویسنده محترم که فراهم آمدن امکان تحصن زاهدی را در مجلس به نوعی همراهی رئیس مجلس با جریان کودتا تلقی کرده است، در مورد خروج زاهدی از مجلس که در زمان ریاست مهندس معظمی صورت گرفت، بسادگی از کنار مسئله می‌گذرد، برای آنکه یکی دیگر از اشتباهات فاحش دکتر مصدق در این زمینه، مکتوم بماند. واقعیت آن است که دکتر معظمی پس از ملاقات با دکتر مصدق و با کسب اجازه از شخص ایشان، زمینه خروج زاهدی از مجلس را فراهم آورد. (ر.ک به خاطرات دکتر کریم سنجابی، ص161-160) اگر فعالیتهای زاهدی را از مهرماه 31 برای تصاحب پست نخست‌وزیری به یاد داشته باشیم و به حساسیت وضعیت در آخرین روزهای تیرماه توجه کنیم، براساس چه منطقی می‌توان تصمیم مصدق به رهاسازی زاهدی از زیر کنترل مجلس را توجیه کرد؟ براستی چرا نویسنده محترم این مسئله را مورد تجزیه و تحلیل قرار نداده و بسادگی از آن عبور کرده است؟

حضور گسترده توده‌ای‌ها در خیابانها و عدم برخورد با آنها قبل از موج اول نیز مسئله‌ای است که حتی فریاد اعتراض نزدیکترین یاران مصدق را نیز به هوا بلند کرد و آنها مجدانه از او خواستند تا در مورد این قضیه اقدامی جدی داشته باشد، در حالی که نویسنده محترم معتقد است: «به وضوح، مصدق حاضر نبود توده‌ای‌ها را به واسطه افکار و عقایدشان در غل و زنجیر کند.» (ص936) اما یاران نزدیک دکتر مصدق که خود در ارتباط کاری نزدیک با ایشان بودند و در متن قضایا قرار داشتند، هرگز چنین دیدگاهی راجع به نوع عملکرد مصدق در قبال توده‌ای‌ها نداشتند بلکه آن را یک بازی سیاسی به شمار می‌آوردند که مصدق تحت عنوان «سواری گرفتن از توده‌ای‌ها» دنبال می‌کرد. (خاطرات دکتر کریم سنجابی، ص215) از طرفی آقای رهنما به این نکته کم‌التفاتی می‌کند که مصدق در پاسخ به درخواست خلیل ملکی برای جمع‌آوری توده‌ای‌ها، هیچ‌گونه اشاره‌ای به ضرورت آزادی عقیده و امثالهم ندارد بلکه ضمن موافقت تلویحی با این پیشنهاد، آن را وظیفه دادگستری می‌شمارد و به تعبیر دکتر سنجابی «ماهی را از دم آن می‌گیرد.» و بالاتر از همه این که در 14 آذر 1330، برخوردی جدی با تود‌ه‌ای‌ها صورت می‌گیرد که حتی آقای رهنما نیز در مسئولیت مصدق و دولت او در این واقعه مناقشه‌ای ندارد.

9- نویسنده محترم در فصل پایانی کتاب خویش با فرض صحت نامه هشدار آمیز مورخ 27 مرداد کاشانی به مصدق در مورد تصمیم زاهدی به کودتا، با اقامه دلایلی از جمله افزایش تضاد میان آنها در چهار ماهه ابتدای سال 1332، عدم اطلاع‌رسانی کاشانی به مصدق در مورد موج اول کودتا در 25 مرداد و سرانجام عدم ارائه جزئیات برنامه کودتای دوم، در نهایت چنین نتیجه می‌گیرد: «به نظر می‌رسد که این نامه مانوری زیرکانه از سوی کاشانی بود تا بدون پرداخت هیچگونه هزینه در صورت شکست یا پیروزی کودتای دوم، سندی در دست داشته باشد که نشان دهد علی‌رغم بدی‌های مصدق به او، کاشانی تا آخرین روز زمامداری مصدق دلسوز واقعی نهضت ملی باقی ماند و تا آخر، حس و عرق دفاع از منافع ملی براحساسات شخصی او غلبه کرد.» (ص988)

در قبال این استدلالات و نتیجه‌گیری نهایی نویسنده محترم، مطالب ذیل قابل بیان است:

اولاً: کاشانی در نامه هشدار آمیز ارسالی، به هیچ‌وجه تیرگی شدید روابط میان مصدق و خودش را منکر نمی‌شود و خاطرنشان می‌سازد: «من شما را با وجود همه بدی‌های خصوصی‌تان نسبت به خودم از وقوع حتمی یک کودتا به وسیله زاهدی که مطابق با نقشه خود شماست آگاه کردم.» (ص986) از این جمله می‌توان دریافت که کاشانی خود را در برابر وضعیتی می‌بیند که اهمیت و حساسیت آن وی را واداشته تا در آن زمان، کلیه کدورتها و خصومتهای پیشین را به کناری نهد و در صدد رفع خطر عظیم در پیش رو برآید.

ثانیاً: آنچه کاشانی را نسبت به این قضیه حساس می‌سازد، اطلاع یافتن از یک «کودتا»ست که زاهدی تنها یک مهره اجرایی در آن به شمار می‌رود. با توجه به این مسئله حتی اگر سخن نویسنده محترم را نیز بپذیریم که «از اواخر شهریور 31، روند تمایل کاشانی به برکناری یا کناره‌گیری مصدق و نخست‌وزیری زاهدی آغاز می‌شود» (ص987) (هرچند در زمان مورد اشاره، کاشانی به صراحت و قاطعیت، عدم حمایت خود را از زاهدی عنوان کرده بود) باید گفت تا زمانی که زاهدی به عنوان یک عنصر سیاسی فعال در صدد تصاحب پست نخست‌وزیری برمی‌آید، ولو آن که مورد حمایت سیاست خارجی نیز قرار داشت، این یک مسئله متعارف سیاسی در نظام پارلمانی مشروطه و در فضا و شرایط آن هنگام به حساب می‌آمد و با فرض حمایت کاشانی از نخست‌وزیری زاهدی نیز هیچ مسئله غیرمترقبه‌ای را نمی‌توان در نظر داشت. اما زمانی که کاشانی از وقوع یک «کودتا» مطلع می‌شود، آن‌گاه برای او مسئله بکلی متفاوت می‌شود و زاهدی، دیگر نه یک عنصر فعال سیاسی، بلکه یک مهره کودتاچی به شمار می‌آید و از این منظر، برخود لازم می‌بیند تا مصدق را که رسماً تمامی اختیارات سیاسی و نظامی را بر عهده داشت، از این ماجرا مطلع سازد.

ثالثاً: این که چرا کاشانی در مورد وقوع موج اول کودتا در 25 مرداد، اطلاعی به مصدق نداده است می‌تواند به این دلیل ساده باشد که از آن مطلع نبوده است. نویسنده محترم با بیان این که «بنا براسناد، مصطفی کاشانی، یکی از افرادی بود که ایستگاه سیا در تهران به روی او حساب می‌کرد» چنین نتیجه می‌گیرد که «برفرض نزدیکی مصطفی با آیت‌الله، باید قبول کرد که آیت‌الله کاشانی از برنامه مخفیانه زاهدی و ستاد فرماندهی کودتا در تهران آگاه بوده است و به همین دلیل نیز خبر کودتای زاهدی را در آینده‌ای که در نامه مشخص نمی‌کند، به اطلاع مصدق می‌رساند.» (ص987) سپس می‌افزاید: «اگر کاشانی از طرح‌های 25 و 28 مرداد برعلیه مصدق باخبر بود و هم و غم او نگهداری دولت مصدق بود، چرا مصدق را از کودتای 25 مرداد باخبر نکرد؟»

البته بهتر بود نویسنده محترم که در فهرست منابع و مآخذ هر فصل، انبوهی از کدها را ذکر کرده‌اند، در این زمینه نیز مشخص می‌کردند که بنا بر کدام اسناد، پایگاه سیا روی مصطفی کاشانی حساب می‌کرد. از طرفی حتی با فرض پذیرش این، «حساب کردن روی کسی» با این که آن فرد از ریز قضایا مطلع باشد، بویژه آن هم در چنین امور حساس و مخفیانه‌ای، دو مقوله جدا از یکدیگرند. بالاخره این که به فرض مطلع بودن مصطفی کاشانی، چه دلیلی دارد که لزوماً آیت‌الله کاشانی را نیز فردی مطلع از ماجرای کودتای 25 مرداد به حساب آوریم؟ همان‌گونه که می‌دانیم و نویسنده محترم نیز خود اشاراتی به آن دارند، فرزندان آقای کاشانی بعضاً دست به کارهایی می‌زدند که هر چند با بهره‌گیری از نام و شهرت پدر خود بود، اما به هیچ‌وجه مورد رضایت ایشان قرار نداشت (ص685 ) بعلاوه این که آنها به مرور شخصیتی مستقل نیز یافته بودند؛ و لذا بنا به هویت سیاسی خود وارد بعضی امور می‌شدند. در مجموع باید گفت هیچ دلیل منطقی و سند مقبولی برای اثبات آن که آیت‌الله کاشانی از «کودتای 25 مرداد» مطلع بوده است وجود ندارد.

اما علت عدم اطلاع‌رسانی دقیق کاشانی به مصدق در مورد کودتای 28 مرداد، آن بود که نه تنها کاشانی، بلکه حتی خود کودتاچیان هم از این که فعالیتهایشان در این روز به ثمر خواهد رسید، اطلاعی نداشتند. در واقع پس از شکست موج اول، کودتاچیان دچار نومیدی جدی شدند تا جایی که قصد توقف عملیات را داشتند: «در ساعت چهاربعدازظهر دوتن از دیپلماتهای ارشد سفارت آمریکا از به نتیجه رسیدن عملیات قطع امید کرده بودند در حالی که روزولت اصرار داشت هنوز «شانس ضعیفی برای موفقیت» وجود دارد» (عملیات آژاکس، ترجمه ابوالقاسم راه‌چمنی، مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین‌المللی معاصر ایران، تهران، 1382، ص81) همچنین: «بعدازظهر، پیامی به پایگاه ارسال شد مبنی بر این که روزولت به منظور حفظ جان خود باید هر چه سریعتر ایران را ترک کند و سپس به دلیل بدشانسی پیش آمده ابراز تأسف شده بود.» (همان، ص85)

در این حال کودتاچیان بدون این که امیدی به تهران داشته باشند، چشم به تیپ کرمانشاه و به ویژه لشکر اصفهان دوخته بودند و به همین دلیل «اردشیر زاهدی» با عزیمت به اصفهان درصدد فراهم آوردن زمینه‌های اجرای «نقشه جانشین کودتا» بود که طبعاً نیاز به زمان داشت. از سوی دیگر پس از ناکامی موج اول و فرار شاه، مصدق تقریباً و بلکه تحقیقاً به این نتیجه رسید که کودتا به کلی شکست خورده و واقعیتهای تاریخی حاکی از آنند که وی کار شاه را تمام شده می‌پنداشت. پایین کشیدن مجسمه‌های پهلوی اول که بنا به درخواست خود ایشان صورت گرفت از جمله مسائلی است که در این زمینه می‌توان در نظر داشت. (ر.ک به خاطرات و تألمات مصدق، ص290 و خاطرات دکتر کریم سنجابی، ص158: ایشان دستوری به من دادند که بروید و با احزاب صحبت بکنید و مجسمه‌ها را پایین بیاورید) این اطمینان خاطر مصدق در مورد خاتمه یافتن کودتا تا حدی بود که بعدازظهر روز 27 مرداد دستور برخورد با تظاهرات توده‌ای‌ها و دستگیری آنها را می‌دهد و بنا به روایت دکتر سنجابی در همین روز سرتیپ دفتری که در مورد عضویت وی در شبکه کودتا به مصدق هشدار داده شده بود، به دستور مستقیم ایشان به ریاست شهربانی گمارده می‌شود (خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، ص159) حتی در صبح روز 28 مرداد که کیانوری طی تماسی با مصدق به ایشان هشدار می‌دهد «به نظر ما این جریان مقدمه یک شکل تازه کودتایی است»، ایشان پاسخ می‌دهد: «این جریان بی‌اهمیتی است و همه نیروهای امنیتی وفادار هستند و این جریان به زودی برطرف می‌شود.» (خاطرات نورالدین کیانوری، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، ص276) دکتر سنجابی نیز با اشاره به این که زاهدی تحت تعقیب قرار داشت و «برای گرفتنش جایزه‌ای معین» شده بود خاطرنشان می‌سازد: «همه تصور می‌کردند که محیط آرام و امنی است و کودتا خاتمه پیدا کرده است و باید بهانه آشوب و بلوا و ترس و وحشت به مردم ندهند.» (خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، ص162)

حال اگر مجموعه این مسائل را که حاکی از احساس پیروزی کاذب و فرو غلتیدن در غفلتی خطرناک بود، در کنار یکدیگر قرار دهیم، آن‌گاه می‌توانیم به اهمیت اخطار و هشدار کاشانی به مصدق در روز 27 مرداد مبنی بر «وقوع حتمی کودتا» پی ببریم. مسلماً اگر مصدق به دیده جدی به این هشدار می‌نگریست و هوشیاری و دقت لازم را در امور داشت و مهمتر از همه این که با در نظر گرفتن مصالح و منافع کلان ملی، بر مسائل شخصی فائق می‌آمد و دست دوستی و همکاری کاشانی را پس نمی‌زد، چه بسا امکان جلوگیری از بروز واقعه‌ای تلخ و فاجعه‌ای ویرانگر برای این مرز و بوم وجود داشت.

در پایان این نوشتار باید خاطرنشان ساخت که اگرچه آقای رهنما، برای نگارش این کتاب دست به تتبعی جدی در منابع و مدارک تاریخی زده و در طرح جوانب و زوایای گوناگون این برهه حساس از تاریخ کشورمان، سعی و کوششی قابل تقدیر مبذول داشته است، اما این همه در زیر سایه سنگین حب و بغضهای نویسنده محترم نسبت به شخصیت‌های تاریخی کشورمان، با کمال تأسف به گونه‌ای مورد تحلیل و تفسیر قرار گرفته‌اند که از ارزش حقیقت‌نمایی این کتاب تا حد زیادی کاسته است. امید آن که خوانندگان محترم این کتاب، با نگاه تیزبین و نقادانه خود، به کشف حقایق تاریخی کشورمان نائل آیند.

                                                                                             

                                                                                                                                                                             دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران

                                                                                                          

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.