روابط  بین الملل  ــ  دیپلماتیک  ــ ( قادر توکلی کردلر)

روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.
روابط  بین الملل  ــ  دیپلماتیک  ــ ( قادر توکلی کردلر)

روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

آشنایی با اندیشه های مارکس، وبر و فوکویاما

کارل مارکس 1883-1818 :

مارکس جامعه شناسی آلمانی بوده است. فیلسوفی یهودی، که بعد به اقتصاد روی آورده و مطرود جامعه آن زمان آلمان واقع شده بود. مسیحیان یهودیان را طرد می کردند.- غالب جامعه شناسان مارکسیستی یهودی اند. مارکس هیچوقت استاد دانشگاه نبوده است.

مسئله اصلی مارکس طبقه محروم و مستضعف در جامعه است . او فلسفه ایده آلیستی آلمان (هگلی ) را نقد می کند . در آن فلسفه، روح و ذهن نقش کلیدی دارد ولی برای مارکس و هگلیان جوان این مفاهیم وارونه می شوند. هگلیان چپ مثل فوئرباخ بیشتر مارکس را تحت تاثیر قرار می دهد. دیالکتیک ذهنی هگل را وارد جامعه زندگی می کند .

* ذهن و آگاهی از دید مارکس: ابعاد انسان دو بعد زیستی و روانی دارد . برای او بعد جسمانی و مادی انسان مهم است و آگاهی مهم نیست. زیرا تابع بعد مادی انسان است. آگاهی انسان ها نیست که هستی آنها را تعیین می کند، بلکه برعکس هستی اجتماعی آنان تعیین کننده آگاهی است.

هگل تاریخ بشر را بر حسب تحول ایده ها تفسیر کرده بود ولی از نظر مارکس تمام زندگی اجتماعی، اساسا عملی است.

* تفاوت بین مارکس جوان و سالخورده: جابجایی از توجه وی به انسانهای واقعی که در فعلیت های واقعی و مناسبات با یکدیگر درگیرند، به سوی توجه بعدی وی به ساختار اقتصادی سرمایه داری، که انسانها و جامعه ها از رهگذر فرآیندهایی که برآنها هیچ کنترلی نداشته به جلو می راند.

* فرق انسان با حیوان: ما صرفا خود را با محیط تطبیق نمی دهیم، بلکه آنرا دگرگون می سازیم. لذا خود را هم تغییر می دهیم تا با آن هماهنگ گردیم. (یعنی برای کسب مهارتهای جدید، به لحاظ روانی تغییر می کنید )

- او می گوید : انسان از طریق کار خود از حیوانات متمایز می سازد.

- از نظرمارکس : کار باعث خلاقیت فرد و در شکل غلط باعث از خود بیگانگی می شود.

- تقسیم کار:مارکس تقسیم کار را مانند دورکیم نمی بیند . او می گوید بعد از تقسیم کار یک گروه دارای ابزار تولید و گروهی فاقد آن هستند. یعنی گروهی خادم و گروهی مخدوم است. او درون تقسیم کار تقابل و تضاد می بیند.

مارکس از کمون اولیه نام می برد . زمانی که همه انسانها برابر بوده اند و نابرابری و تقسیم کار نبود. اما از بعد از کمون اولیه یعنی زمانی که خانواده پدید می آید، اولین تقسیم کار شکل می گیرد.

- تقسیم کار طبقه حاکم و طبقه محکوم را شکل می دهد و این در کل تاریخ بوده است .

- بعد از اینکه تقسیم کار شکل بگیرد و شیوه تولیدی ایجاد شود، جامعه ساختار می یابد.

- شکل مراحل عبور انسان از جامعه سرمایه داری به جامعه کمونیستی را نشان می دهد.

 

* شیوه تولید: شیوه تولید به مناسبات مالکیت و کنترل کالاهای تولیدی اشاره دارد، و برای مارکس از اهمیت بالایی برخوردار است. در حالی که جامعه طبقات گوناگون و شکل های سازمانی را شامل است که بر اساس این مناسبات رشد می یابد. این مناسبات به اضافه ابزار تولید زیر بنا را تشکیل می دهند.

این شیوه تولید شامل نیروهای مولد و روابط و مناسبات تولیدی است.

- مارکس تاریخ را به چند شیوه تولید تقسیم کرده است. در واقع در هر دوره دو طبقه وجود دارد. با تغییر شیوه تولید ، ساختار اجتماعی نیز تغییر می کند.

انواع شیوه های تولید: 

 

 شیوه های متفاوت تولید یکدیگر را با نظم زمانی دنبال نمی کنند و به استثنای فئودالیسم و سرمایه داری از یکدیگر پدید نمی آیند.

*کمونیسم ابتدایی: شیوه ای از تولید که تنها دو سطح دارد: اقتصادی و ایدئولوژیکی (دارای توزیع مجدد پیچیده که جامعه ابتدایی شکار نیست، بلکه جامعه کشاورزی را شامل می شود. )

*شیوه تولید آسیایی یا استبداد شرقی: مالکیت مشترک هنوز مسلط، جامعه شامل تعدادی گروه کوچک مثل خانواده . قدرت جمع را که به آنها حقوقی نسبت به زمین اعطا می کند احساس کرده و آن را به منشا واحدی فرا می افکند. مارکس می گوید همه گروه ها و طبقات زیر نظر دولت بوده و چون در این مناطق آب کم بوده ، یک ساختار استبدادی از بالا و یک قدرت مطلقه آنرا اداره می کرده است. ویتفوگل مفهوم استبداد شرقی را از آن می گیرد. ویتفوگل جامعه هیدرولیکی را بر حسب تراکم جمعیت درجه بندی کرد. در ساختار استبدادی،  فئودال هیچگاه به معنی واقعی شکل نمی گیرد.

* شیوه تولید ژرمنیک: جوامعی ثابت، مکان ظهور تولیدات صنعتی تا حدودی داخل سنت تثبیت شده است.

* شیوه تولید باستانی: جامعه اینجا پیش شرط است. شهر مرکز مالکان زمین است. رابطه جامعه و زمین با مغلوب شدن، می تواند از هم گسیخته شود. دهقان لزومی به کار جمعی ندارد، مگر برای محافظت در برابر دشمنان خارجی. در این شیوه تولید، بحث این نبود که چه نوع مالکیتی می تواند بیشترین درآمد را ایجاد کند، بلکه این بود که چه نوع مالکیتی می تواند مردم را شهروند سازد. در شیوه تولید باستانی خصیصه اصلی بردگی و نظام سرواژ بوده است.

*  فئودالیسم: فئودالیسم بصورت تکاملی از شیوه باستانی ظهور نکرد ، بلکه حاصل فروپاشی شیوه تولید باستانی بوده است. فئودالیسم از حومه شهر آغاز شد. مالکیت بر اساس اجتماع باقی ماند، ولی تولید کنندگان بردگان نبودند، بلکه خرده دهقانان و سرف ها بودند. این مرحله، زمینداری به عنوان شیوه تولید، و خصیصه اصلی،  بندگی و نظام فئودالی شکل می گیرد. در این زمان به دلیل کمبود نیروی انسانی،  رعیت به زمین وابسته بوده است.

 تقسیم کار کمی بین استاد کار، کارآموز و توده بود. تقسیم کار میان کار ذهنی و کار بدنی در تقسیم کار میان شهر و حومه اشکار بود.

* ویژگی های سرمایه داری:در دوره سرمایه داری شیوه مزدوری، یعنی مزد گرفتن مطرح است. دو طبقه کارگر و کارفرما داریم (بورژوا و پرولتاریا)

مقصود از بورژوازی: طبقه سرمایه دار معاصر و مالکین وسایل تولید اجتماعی، که اجرا کنندگان کار مزدوریند.

مقصود از پرولتاریا: طبقه کارگر مزدور معاصر است، که از خود صاحب هیچگونه ابزار تولید نیست و برای آنکه زندگی کند، ناچار است نیروی کار خود را به معرض فروش گذارد.

* نحوه تبدیل شیوه تولید فئودالی به شیوه تولید بورژوایی (سرمایه داری): جامعه نوین بورژوازی، از دل جامعه زوال یافته فئودال پیشین به دست آمده است. آنها تضاد طبقاتی را از میان نبرده و تنها طبقات نوینی (بورژوازی و فئودالی) را بوجود آورده اند. بورژواها هنگام تسلط اربابان فئودال صنفی زحمتکش بوده اند ، که در کمون بصورت جمعیتی مسلح و حاکم بر خویش درامدند. همین گروه  در دوره صناعات یدی حریف اشرافیت شدند، و پس از آن در صنایع نوین سلطه سیاسی منحصر به فرد به دست آوردند. *بورژوازی با گروههای زیر منازعه بلاانقطاع دارد: 1- اشراف   / 2- بورژواهایی با منافع متضاد / 3- بورژواهای کشورهای بیگانه  (منازعات 2 و 3 را با کمک پرولتاریا به پیش می برد و همان مایه آموزش انها خواهد شد)/  4- پرولتاریا به عنوان طبقه انقلابی   /  5- صنوف متوسط برای بازستاندن حق خود از بورژوازی (طبقه محافظه کارمثل خرده بورژواها)

- شرط اساسی وجود بورژوازی : انباشته شدن ثروت دست اشخاص و افزایش سرمایه

- شرط وجود سرمایه: کار مزدوری

* کمونیسم نهایی: کمونیستها منافع ویژه ای ندارند . در مبارزات پرولتارهای ملل گوناگون ، مصالح مشترک همه پرولتاریا را صرف نظر از منافع ملیشان، مدنظر قرار می دهند. نمایندگی تمام جنبش را می کنند.

 * هدف کمونیسم: متشکل ساختن پرولتاریا، سرنگونی بورژوازی، احراز قدرت سیاسی

*   صفت ممیزه کمونیسم: الغاء مالکیت بورژوازی

*  کمونیسم نهایی یا طبقه پرولتاریا از دل نظام بورژوازی متولد می شود .

*  نیروی مولد و رابطه تولیدی: منظور از نیروی مولد رابطه انسان با طبیعت است. مثل ابزار تولید و تکنولوژی

-   منظور از رابطه تولیدی رابطه انسان با انسانهای دیگر و محیط اجتماعی است. مثل: حقوق، قوانین و مالکیت

-  از نظر مارکس نیروی مولد است که روابط تولیدی را رقم می زند. لذا تغییر ابزار تولید، روابط تولیدی را تغییر می دهد. از نظر مارکس اقتصاد و مسائل مادی نقش کلیدی دارد و به عنوان زیر ساختار شناخته می شوند. در زیر ساختار نیروهای مولد تعیین کننده است و شیوه تولید را تغییر می دهد.

- از نظر مارکس ریشه تضاد و دیالکتیک در زیر ساختار است. تضاد بین نیروهای مولد و روابط تولید

* تضاد نیروی مولد و روابط تولید یعنی : به میزان تغییر نیروهای مولد در جامعه ، روابط و مناسبات تولیدی تغییر نمی کنند. این ناهماهنگی و عدم تغییرها، منجر به تضاد می شود. تضادی که منشا بحرانهای سرمایه داری است.  یعنی بعد از بالا رفتن سطح تولید و  گسترش تکنولوژی، کارفرما در شکل حقوق تغییری ایجاد نمی کند. کارفرما می خواهد سود بیشتری ببرد و همان مناسبات گذشته را داشته باشد.

*  از نظر مارکس وقتی انقلاب پیش می آید که شیوه تولیدی جایگزین شیوه دیگر تولیدی شده باشد و از طریق آن رو ساختارها هم تغییر می نماید.

* زیر ساختار و روساختار: *  پراکسیس یا کار انسان در تاریخ به عنوان ترکیب عین و ذهن مهمترین عامل تعیین کننده و خلاق در جامعه و تاریخ است. حوزه پراکسیس یا نیروهای تولید حوزه حرکت و حوزه جهان شیء گشته یا روبناها حوزه مقاومت است. به طور کلی زیر بنا در اندیشه مارکس فرآیند کار و پراکسیس انسان در تاریخ است و روبنا مجموعه محصولات عینیت یافته کار است.

*  سه تعبیر ساختاری از رابطه زیربنا و روبنا وجود دارد:   

1- تعیین کنندگی یکجانبه     

2- تمثیل دیالکتیکی یا تعیین کنندگی دوجانبه و تعامل زیربنا و روبنا  

 3- تعیین کنندگی همه جانبه

روابط تولیدی نسبت به دولت و ایدئولوژی از لحاظ علی اولویت دارد. طبعا دولت روی روابط تولید به نحو مؤثری عمل می کند ، لیکن به هر حال روابط تولیدی تعیین کننده ماهیت دولت هستند.

* دولت: هیات اجرایی دولت مدرن چیزی نیست مگر کمیته ای برای اجرای امور عمومی کل بورژوازی از نظر مارکس . دولت کار گزاری سازمان دهنده بود ، ولی کارگزاری که لزوما در تسلط یک طبقه بر دیگران مداخله می کرد. قدرت در دست کسانی است که مطابق با منافع طبقه مسلط عمل می کنند . کارکرد دولت از ابتدا اداره تقسیم کار بوده است.

* ایدئولوژی: مفاهیم گوناگون از ایدئولوژی در کار مارکس یافت می شود. اخلاق، دین، متافیزیک، سراسر آنچه از ایدئولوژی باقی می ماند و صورتهای آگاهی مطابق با آنها دیگر هیچ نوع از استقلال را برنمی تابد. ایدئولوژی از نظر او به معنی آگاهی کاذب است و نگاه مثبتی به آن ندارد.

*دین : در نگاه مارکس مانند ایدئولوژی است و تفاوتی باهم ندارند. یعنی دین مانند ایدئولوژی به طبقه حاکم برای حفظ وضع موجود کمک می کند . مارکس از تلقی دین کاتولیکی متنفر بود.

*تفکر: جریانی مداوم از ایده ها ایجاد شده از تجربه جهان ما اقتصاد از نظر مارکس تعیین کننده است . 

دین، ایدئولوژی، دولت و ... روبناست. دولت از نظر مارکس مهم نیست و نمایندگی طبقه مسلط را دارد و در کمونیسم نهایی دولت از میان می رود.

تضاد طبقاتی: تاریخ همه جوامع تاریخ نبرد طبقاتی بوده است. جامعه از توازن متغیر نیروهای متضاد ساخته می شود. براثر تنش ها و کشمکش های این نیروها، دگرگونی اجتماعی پدید می آید. به نظر او نه رشد آرام بلکه نبرد، موتور پیشرفت است. ستیزه مولد همه چیزهاست و کشمکش اجتماعی جان کلام فرآیند تاریخی را تشکیل می دهد.

نیازهای اول انسان از خلال کشمکش انسان با طبیعت جهت دریافت زیست­مایه از چنگ طبیعت به دست می آید. این کشمکش همچنان ادامه دارد، زیرا با رفع یک نیاز ، نیاز جدیدی بوجود خواهد امد . بعد از گذراندن مراحل ابتدایی و اشتراکی، بر سر نیازهای اولیه وارد تنازع می شوند. به محض ایجاد تقسیم کار، طبقات متنازع شکل می گیرند. مارکس تاریخی اندیش نسبی نگر است.

مبارزه طبقاتی نه فقط در روابط بازار (از جمله مبارزه سر دستمزد) یا توزیع (تقسیم و توزیع مجدد ثروت) بلکه در خود سازمانهای تولید (فرآیند کار) هم ریشه دارد.

*طبقه: مجموعه ای از اشخاص که در سازمان تولید کار یکسان و جایگاه یکسانی دارند. طبقات با در اختیار داشتن ابزار تولید به دو بخش تقسیم می شوند.

*طبقه در خود: همه چیز را برای یک طبقه بودن در اختیار دارد. مثل دشمن مشترک و منافع مشترک . یعنی شرایط لازم برای طبقه بودن را دارد، اما شرط کافی را ندارد.

شرط کافی که یک طبقه بدان نیاز دارد آگاهی است. لذا طبقه در خود به دلیل نداشتن آگاهی بالقوه است. و در صورت اضافه شدن آگاهی به طبقه در خود، آن طبقه تبدیل به طبقه برای خود که خودآگاه و بالفعل است می شود.

*طبقه برای خود: طبقه ای که اعضایش موقعیت اجتماعی مشترک و منافع و تضاد مشترک با طبقات دیگر را تشخیص دهند.

*ارزش اضافی، سرمایه ثابت و سرمایه متغیر: کارفرما مزد واقعی کارگر را نمی دهد و در روابط تولیدی تغییری نمی دهد. مارکس ارزش را از کار می گیرد. برای مارکس کار خیلی مهم است و این توجه را از ریکاردو گرفته است. سود سرمایه دار در همان میزانی است که به کارگر پرداخت نمی شود.

 ارزش اضافی : ارزشی است که در کار اضافی تولید می شود و پرداخت نمی شود.

- دستمزدی که باید به نیروی کار پرداخت، سرمایه متغیر و سرمایه ثابت تکنولوژی و دستگاه است.

- هرچه میزان ارزش اضافی بیشتر باشد ضریب بهره وری و استثمار بیشتر است.

- استعمار فزاینده زمانی است که کارفرما می خواهد ارزش اضافی را دائم بالا ببرد.

- مسئله اساسی در جامعه ارزش اضافی است که مفهوم از خودبیگانی را شکل می دهد.

- سنت کلاسیک با نظریه ارزش کار درگیر بوده است. (ارزش هر جنس بستگی به کاری دارد که برای آن صرف شده است. )

-  تمایز ارزش مصرف و ارزش مبادله :(ارزش مبادله نیروی کار آن مقداری است که برای تضمین تولید مثل نیروی کار ضروری است.)

- سنت مدرن به قیمت می پردازد، سنت کلاسیک به ارزش  

* از خودبیگانگی: از خودبیگانگی وضعیتی است که فرد وجود خود را در فعالیت و آثارش باز نمی شناسد. به وضعی اطلاق می شود که انسانها تحت چیرگی نیروهای آفریده شان قرار می گیرند و این نیروها به عنوان قدرتهای بیگانه در برابر شان می ایستد.

یاس و دلسردی و بی معنا بودن جهان را به دنبال دارد . فرد هویت خود را نمی تواند بازشناسد. نسبت به خود، کار و محصولی که تولید می کند، بیگانه می شود. کارگر نمی داند که چه محصولی را تولید می کند چون جزیی از زنجیره کار است. او نمی تواند مالک محصولی باشد که خود تولید می کند.

از خود بیگانگی وجود انسان را تک ساحتی می کند . این بعد منفی تقسیم کار از دید مارکس است.

از نظر مارکس  =  از خودبیگانگی عاملی برای رسیدن به آگاهی راستین است و آگاهی راستین زمینه انقلاب را ایجاد می کند.

 - حتی سرمایه دار از خود بیگانه می شود ، اما طبقه کارگر به آگاهی راستین خواهد رسید.

 - از خود بیگانگی محصول دوره اول و بت شدگی کالا محصول دوره دوم مارکس است.

- کالا به کار انسان خصلتی عینی می دهد. لذا بت شدگی کالا اتفاق می افتد .  

ما رابطه اجتماعی حاصل از تقسیم کار را نه به صورت رابطه اجتماعی که به شکل رابطه میان کالاهایی که تولید کرده ایم می دانیم. (اتومبیل سازی و ماهیگیری) =  پول رابط خرید کالا شده است.

- هرچه ارزش جهان اشیا بیشتر شود ، ارزش جهان انسانی کاهش یافته و ازخودبیگانگی کارگر از محصول خودش بوجود می آید.

و چون کار هستی نوعی ماست، از خودبیگانگی از کار یعنی از نوع و همکاران خود هم بیگانه می شویم.

*خلاصه آرای مارکس درباره فرد:

 فرد متفرد ایده ای است که همچون بخشی از تحول سرمایه داری ایجاد شد. وضعیت طبیعی فرد همچون عضو لازم از گروه است.

* خلاصه آراء درباره جامعه :  جامعه با کنش انسانی خلق می شود . ولی همچون قدرتی بیرونی بر افراد عمل می کند. نیرویی سلطه خود در تمام جوامع به جز ابتدایی ترین و متحول تری جوامع

* خلاصه آرای مارکس درباره کنش:   در جوامع سرمایه داری عاملان اصلی طبقات اجتماعی اند. در وهله اول بورژوازی و پرولتاریا. بعضی طبقات ، طبقات متوسط و دهقانان سهیم در شرایط زندگی آنچنان که آنها را قادر به کنش، همچون عاملان جمعی کند نیستند و اینها تمایل به پیروی از یک رهبر قوی دارند.

 * خلاصه آراء درباره ساختار:  انواع گوناگون جامعه صور متفاوتی از ساختار اجتماعی دارند. در جوامع سرمایه داری ساختار اقتصادی و ساختار طبقاتی حاصل شده از همه مهم تر است و دولت و نهادهای دولتی ویژگی های اصلی نظارت اجتماعی هستند.

 ماکس وبر 1920-1864  :

 ماکس وبر آلمانی است با سنت فلسفی نئو کانتی (مثل زیمل که کانتی است). وبر علیرغم توجه به پدیده کلان، موضوع اصلی جامعه شناسی را مطالعه کنش های اجتماعی فرض می کند. جامعه شناسی را علم کنش های اجتماعی می داند.

مسئله او مسئله بسیاری از جامعه شناسان است که علوم اجتماعی چیست و چه روشی دارد؟در سنت دورکیمی جامعه شناسی مثل علوم طبیعی تجربی فرض می شود. با همان قواعد. اما در هرمنوتیک، جامعه شناسی علمی جدا از اثبات گرایی فرض می شود. مسئله اصلی به ماهیت جامعه بر می گردد که :

الف - آیا جامعه مثل پاره ای طبیعت قابل مطالعه است؟   /  ب -  می توان به قانون و تعمیم دست یافت؟ / ج - آیا جامعه ای انسانی جداگانه، منحصر به فرد است و نمی توان مطالعه علمی داشت؟

از نگاه وبر جامعه شناسی علمی است که مبادرت به فهم تفسیری کنش اجتماعی می کند تا از این رهگذر به تبیین علی روند و جلوه های آن دست پیدا کنند.

* کنش عبارتست از : تمام رفتارهای انسانی که در آن فرد کنشگر معنای ذهنی به رفتارش می دهد، کنش در صورتی اجتماعی است که به صرف معنای ذهنی که فرد یا افراد کنشگر به آن نسبت می دهند، رفتار دیگران را به حساب آورده و بدین ترتیب بر اساس آن جهت گیری شود.

* تمایز رفتار و کنش: رفتار آن چیزی است که انجام می دهیم بدون اینکه معنایی به آن نسبت دهیم . مثل عطسه که نتیجه نهایی فرآیند فیزیکی در بدن من تعبیر شود و نه کنشی معنادار. جامعه شناسی درباره کنش معنادار است. 

* جامعه شناسی تفهمی :

علم از نظر وبر دو خصلت دارد ، آنها کدامند ؟

1 - عینیت(نتیجه ای در بیرون از فاعل داشته باشد) .                   

2 - پایان ناپذیری ذاتی (هیچگاه تمام شدنی نیست).

-  تفاوت علوم (طبیعی انسانی) از تفاوت نیت های شناختی کنشگر برمی خیزد و هم از کاربرد ناپذیری روش های تعمیمی.

- تفاوت در روش های تحقیق شان بصورت ذاتی نیست، لکن علایق و هدفهای متفاوت دانشمند پژوهشگر علت این جدایی اند.

هر دو نوع علم به تجربه نیاز دارند. هم علم طبیعی و هم علم اجتماعی ، باید از جنبه های گوناگون واقعیت تجرید کند و از همین روی همیشه ناچار به گزینش اند. از نظر وبر تفهم مقدم بر تبیین است. برای مطالعه پدیده ای ابتدا باید ان را فهم کرد و بعد دست به تبیین زد. رویکرد وبر همان تفهم تبیینی و تفهم تفسیری است. یعنی تفسیر یا تبیین بر مبنای تفهم. دورکیم در مطالعه پدیده ها معتقد بود که جامعه شناس باید به عنوان ناظر یعنی انسانی که فارغ از ارزش است، پدیده ها را مطالعه کند. دانشمندان خیلی باید با موضوع مطالعه خود فاصله بگیرند.

اما وبر دیدگاه عامل را می پسندد. یعنی دانشمند باید در متن تحقیق برود تا آن را بفهمد. مشاهده همراه با مشارکت داشته باشد. محقق فقط ناظر بیرونی نیست و باید به متن برود.

از نظر وبرگزینش مسایل مورد بررسی همیشه وابسته به ارزش است و لذا دیدگاه پژوهشگر برای یافتن آنچه قابل شناخته شدن است، مهم می باشد، لذا شکاف میان دانشمند طبیعی و اجتماعی در نیات شناختی و طرح های تبیینی ایشان است.

در علوم انسانی کاری بیش از تبیین صرف توالی ها انجام داده و رفتار و کردار کنشگرها را تفسیر می کنیم.

در جامعه شناسی ربط ارزشی خواهیم داشت. اما ربط ارزشی به گزینش مورد تحقیق راجع است و نه به تفسیر پدیده ها. ربط ارزشی متفاوت از بی طرفی ارزشی(حکم ارزشی) است. بی طرفی ارزشی یعنی دانشمند اجتماعی به تناسب ارزش هایش موضوع را انتخاب می کند، اما بعد از ان باید ارزش هایش را کنار بگذارد و تنها به راهنمایی داده ها عمل کند. حتی اگر مخالف با سلیقه اش باشد. در ضمن باید میان جهان واقعیت و جهان ارزش جدایی قایل باشد. نمی توان از قضایای واقعی به قضایای بایستنی رسید. نمی توان حکم کرد که چه باید کرد؟

یک دانشمند راستین می تواند پیامدهای احتمال راههای عمل را ارزیابی کند، اما نمی تواند به داوری ارزشی دست یازد.

* انواع تفهم:

1- تفهم همدلانه verstehen : یعنی نوعی احساس یگانگی عاطفی، با کنشگری که درصدد درک او هستیم . اشاره اصلی مشاهده و تفسیر نظری " وضع درونی و ذهنی کنشگران" است. ولی در عین حال به فهم نمادهای منطقی و دیگر نظام های نمادها نیز تسری داده می شود.

2 - تفهم مشاهده ای : که با مشاهده معمولی امکان دارد.

3 - تفهم تفسیری: یک مرحله عمیق تر از فهم همدلانه و مشاهده ای است، زیرا به دنبال انگیزه کنشگر نیز هستیم و اینکه این کنش چه معنایی دارد.

4 - تفهم تبیینی: رشته ای از وسایلی را که منجر به هدف می گردند ترتیب می دهد، و بر این بافت معنا می نامد.

 مثلا اگر کسی در کلاس برخیزد و پنجره را باز کند می فهمم که او در حال باز کردن پنجره است. این فهم مشاهده ای است. فهم تبیینی فراتر می رود متضمن درک این موضوع است که مثلا اتاق خیلی گرم است.

 *بسندگی فهم: وبر دو ملاک را ذکر می کند که با آنها می توانیم درباره بسندگی فهم خود داوری کنیم: بسندگی در سطح علی و بسندگی در سطح معنا

* بسندگی در سطح علی: باید به دنبال موقعیت هایی باشیم که در آن موقعیت ها همان پیامد را انتظار داشت و اگر همان حاصل شد فهممان تایید می شود.

* بسندگی در سطح معنا: روایت ما معنی دار، معقول و قابل درک باشد . یعنی یک روایت باور کردنی

*روش شناسی : دو علیت را از هم جدا می کند:

  1- علیت جامعه شناختی                         2 -  علیت تاریخی.

-  او کلا علیت را قطعی نمی داند، احتمالی می داند. لذا بحثی دارد تحت عنوان امکان علی.

- امکان علی یعنی چه ؟ یعنی همواره ممکن بود جامعه مسیر دیگری را طی نماید. در آینده هم ما نمی توانیم بطور قطعی حکم کنیم که مسیر آینده چه خواهد بود.

- علیت تاریخی  : به بررسی پدیده های تاریخی پرداخته و سوال اصلی آن این است که چطور شد، تاریخ اینگونه تحقق پیدا کرد. وبر از طریق حذف یکسری عوامل به دنبال کشف علیت های تاریخی می گردد. هر حادثه را می توان در این زمینه مثال زد.

-  در علیت جامعه شناختی به دنبال بررسی پدیده های اجتماعی هستیم. و در واقع ربط این پدیده ها برایمان اهمیت دارد.

******

* نمونه آرمانی Ideal Type : (نوع آرمانی ، نوع خیالی، سنخ آرمانی)

وبر در بررسی تاریخ و پدیده های اجتماعی از روش نمونه ایده آل سازی استفاده  کرده است.  تیپ  ایده ال هم برمبنای تجربه و هم برمبنای تعقل ساخته می شود. رویداد منحصر به فرد تاریخی است.

نمونه آرمانی : یک نمونه آرمانی صورتهای معقول پدیده های مختلفی است که از طریق تشدید یکجانبه برخی خصوصیات ساخته می شود. یعنی ما یک چارچوب مفهومی ساخته و از واقعیت برخی ویژگی ها را بزرگ کرده و مفهومی می سازیم مثل دزد، سرمایه دار، دموکراسی

بنابراین نمونه آرمانی یک ابزار روشی و تحلیلی است. نوع آرمانی منظور نوع خوب نیست.

هیچ نظام علمی ای نیست که بتواند تمامی واقعیت های عینی را بازتولید کند و نیز هیچ دستگاه مفهومی ای نیست که بتواند درباره تنوع بی پایان پدیده های جزئی، جان کلام را بگوید. نمونه آرمانی برای رهایی از این سردرگمی است.

 - نمونه آرمانی یک ساختار تحلیلی است. همانندی ها و انحراف ها را تشخیص می دهد. یک روش بنیادی برای مقایسه، ترکیب پدیده های عینی و منفرد. مستلزم تشدید  روش های نوعی رفتار، یک کل  منطقا دقیق و منسجمی را می سازد که نمی توان آن را در واقعیت یافت، ما را به یک ابزار مفهومی مجهز می سازد. وقتی می گوییم نوع آرمانی منظور انواع ارسطویی نیست (یا همان طبقه بندی ارسطو در منطق ) نوع دورکیمی نیست . او بین امر مرضی و بهنجار نوع سازی کرد.

* سه نوع ایده آل:

1-   ریشه در تاریخ (مثل شهر غربی / اخلاق پروتستانی و ...) به حوادث تاریخی خاص در زمان یا مکان خاصی اشاره دارد. یعنی حوادث منحصر به فرد تاریخی. مثل انقلاب ایران

2-   عناصر انتزاعی واقعیت اجتماعی (دیوانسالاری و ...) سرمایه داری غربی یا فئودالیسم غربی ازنظر وبر تاریخی است. چون محدود شده، اما مفهوم سرمایه داری عام و انتزاعی است و برای همه جوامع صادق است. و یا انقلاب که برای همه جوامع می تواند صادق باشد. اینها نمونه های کلی و انتزاعی اند.

3-   بازسازی عقلایی یک رفتار خاص (نمونه رفتاری) درباره برخی ویژگی های رفتار انسانها می توان تیپ ایده ال ساخت. مثل انسان سیاسی

انسان سرمایه دار، فقیر و ... در واقع منظور بازسازی عقلایی رفتارهاست.

وبر در جامعه شناسی دین تیپ ایده آل ساخته است : اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری

* انواع کنش :

در بحث جامعه شناسی کنش او تیپ ایده آل کنش را می سازد. او چهار تیپ کنش را متوجه می شود.

1- کنش عقلانی معطوف به هدف: عقلانی بودن کنش را بر اساس تناسب بین وسایل و هدف می سنجد. در کنش عقلانی معطوف به هدف، بین و سیله و هدف تناسب وجود دارد. هم اهداف عقلانی هستند و هم وسایل نیل به اهداف. منظور وبر از عقلانیت، عقلانیت ابزاری است. مانند مهندسی و ساخت پل

2- کنش عقلانی معطوف به ارزش: وسایل نیل به هدفها از نظر وبر عقلانی است اما خود هدفها ارزشی است. عینی و این دنیایی نیست. مثلاکسانی که در جنگ کشته می شوند، کنش عقلانی و ارزشی دارند. تلاش برای رسیدن به یک هدف ذاتی مثل رسیدن به رستگاری هم از این نوع است.

3- کنش سنتی: از روی عادت و تکرار انجام می شود. ما در کارها برخی چیزها را بر اساس سنت انجام می دهیم . بر اساس عادت و میراث به ارث رسیده از گذشته آنرا پذیرفتیم. اتکا بر گذشته ازلی بین کلیمیان درست آیین

4- کنش عاطفی: کنش عاطفی بر مبنای عواطف ، ترس، خشم و ... است.

 اینها نمونه آرمانی است. لذا خیلی از کنش های ما برخی و یا چند تا از این کنش ها را دارند. ما صورت ناب در عالم خارج نداریم. مثل خدمت در یک فرقه مذهبی بنیاد گرا      /    عقلانی بودن هدفها از دریچه انگیزه خود کنشگر مطرح می شود یعنی خود کنشگر برای چه کاری را انجام می دهد.

از نظر وبر کنش دانشمند هم عقلانی معطوف به هدف است و هم معطوف به ارزش

* انواع اقتدار

وبر در جامعه شناسی سیاسی هم تیپ ایده آل دارد: معتقد است در مطالعه تاریخ سه شکل اقتدار داریم: (وبر قدرت را تیپولوژی نکرده بلکه برای وی اقتدار مطرح است. )    

1 - عقلانی   2 کاریزماتیک     3 -  سنتی

* قدرتpower: فرصتی که یک انسان یا شماری از انسانها دارند تا اراده شان را حتی با وجود مقاومت دیگران، بر کنش جمعی تحمیل کنند.

* اقتدار authority : قدرت مشروعیت یافته از نظر قانون یا سنت یا شخصیت می باشد. درواقع قدرتی است که مورد پذیرش واقع شده است.

1- اقتدار سنتی : سنت ها و اعتقاد به انها و مقدس دانستن گذشته ازلی است که باعث اقتدار است.

2- اقتدار کاریزماتیک: تاکید بر ویژگی های خارق العاده و منحصر به فرد شخص رهبر است. یعنی مشروعیتش را از سنت ها نگرفته ، از قانون نگرفته، بلکه دارای ویژگی هایی است که جاذبه دارد و مردم آن را انتخاب نموده اند.

3- اقتدار عقلانی: بر مبنای قواعد و هنجارهایی است که مردم پذیرفته اند. مثلا کسی که از انتخابات اقتدار می گیرد. این نوع اقتدار شاخص روابط سلسله مراتبی جامعه نوین است.

از نظر وبر اقتدارکاریزماتیک موقتی است و از بین می رود. با مرگ شخصیت کاریزما این اقتدار از بین می رود. حکومت بعدی دو حالت دارد: یا مشروعیتش را از سنت ها می گیرد و یا از اقتدار عقلانی. شخصیت بعدی نمی تواند کاریزما باشد. در طول تاریخ شخصیت به نوعی خلق می شود. جامعه ای - که اقتدارکاریزماتیک دارد غالب کنش هایش عاطفی است.

- جامعه بااقتدار سنتی ، کنش های سنتی دارد.

- جامعه با اقتدار عقلانی، کنش های عقلانی دارد.

 

* کارکرد افکار : او سنخ شناسی صورتهای کنش اجتماعی را بیشتر برای فهم معنای دگرگونی اجتماعی به کار می برد. او گذر از کنش سنتی به کنش معقول را عاملی مهم دانسته و کنش معقول در چارچوب یک نظام اقتدار عقلانی قانونی در کانون اقتصاد عقلایی نوین، یا همان نظام سرمایه داری جای دارد. در این شرایط افراد فعال می توانند منافع و هزینه ها را به یک شیوه معقول سبک سنگین نمایند.

بنابر اصول روش شناختی اش معتقد بود که مارکس بی جهت بر یک زنجیره علی خاص -که از زیرساختار اقتصادی راه می برد- تاکید کرده بود. وبر که مجذوب پویایی های دگرگونی اجتماعی شده بود، کوشیده بود تا یک نظام تفسیری را بیافریند، که از نظام مارکس انعطاف پذیرتر بوده باشد. او کوشید تا نشان دهد که روابط میان نظام های فکری و ساختارهای اجتماعی، صورتهای گوناگون دارند و همبستگی های علی آنها می توانند هم از زیر ساختارها به روساختارها عمل کند، و هم از روساختار به زیرساختار.

**** طبقه ، منزلت ، قدرت

در تعریف طبقه شبیه مارکس است. یک دسته از انسانها که:

1- در ترکیب بخت های زندگی یک عنصر علی مشترک دارند.

2- با منافع اقتصادی بازنمود می شوند.

3- تحت شرایط تولید کالایی یا بازار کار، متجلی می شوند.

- کنش اشتراکی طبقاتی : زمانی پدیدار می شود که وابستگی های میان علت ها و پیامدهای موقعیت طبقاتی وضوح پیدا کند.

اما وبر مفهوم " گروه منزلتی " را اضافه می کند. طبقه بندی در گروه منزلتی بیشتر بر الگوی مصرف مبتنی است. در طولانی مدت منزلت با تمرکز ثروت مادی مربوط است. ولی در عین حال می خواهد تاکید کند که منزلت، کانونی مستقل برای تضاد در مقابل قدرت نیز هست.

- یک گروه منزلتی تنها زمانی می تواند باشد که دیگران برای اعضای ان گروه حیثیت یا فروپایگی قایل شوند.

جامعه با معیارهای بالا به گروهها و قشرهایی تقسیم می شود. او با این قشربندی دو بعدی، مبنایی را به دست می دهد که بر پایه آن می توان صورتهای متنوع ستیز اجتماعی را در جامعه نوین دریافت.

- به نظر مارکس قدرت دست کم در تحلیل نهایی، ریشه در روابط اقتصادی دارد. آنهایی که وسایل تولید را در تملک دارند به گونه ای مستقیم یا غیر مستقیم در جامعه اعمال قدرت سیاسی می کنند. اما وبر پیدایش قدرت اقتصادی را پیامد قدرت زمینه های دیگر می داند.

او بر آن بود که احزاب سیاسی بتوانند بطور چشمگیری در اصلاحات اجتماعی تاثیرگذار باشند یا برابری اقتصادی بیشتری به بار اورند. احزاب، گروه های منزلتی می شوند که منافع خود را تعقیب می کنند.

 *جامعه شناسی دین :

وبر با عمومیت باور به امر فرا طبیعی آغاز می کند. مراحل تاریخی مهمی وجود دارد، که جامعه در ان مراحل دست به انتخاب هایی می زند و او این انتخاب ها را دوتایی می داند. انتخاب میان روندی که به پیشبرد تفکیک گستره های حیات کمک می کند و روندی که شیوه های سنتی کنش گری را تداوم می بخشد.

اولین تفکیک مهم او میان جادوگر و روحانی یا میان جادو و دین به عنوان نظام های باور است. هردو میانجی میان انسان و امر فراطبیعی است. جادو در ضروریات زندگی و به شکل طلسم و ارتجالی ، اما دین سازمان یافته است.

نوعی تحلیل طبقاتی از دین دارد. به نحوی که انواع متفاوت دین بوسیله طبقات متفاوت منتقل می شوند.

 (کارمندان شهری و طبقه متوسط طرفدار دین عقلانی کارگر فقط در شرایط تهدید به دین متصل می شود ، اشراف زاده معتقد به دین نیست )

-  از مهم ترین کتابهای وبر تحت عنوان " اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری" است. مسئله وبر خود دین نیست. مسئله این است که چگونه و چرا سرمایه داری در غرب پدید آمد. لذا دو تیپ ایده آل اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری را ساخت. تاکید می کرد که اخلاق پروتستان به پیدایش روح سرمایه داری کمک نمود.

به لحاظ دینی خیلی از جوامع را مطالعه نمود. ویژگی های اخلاق پروتستان را مشاهده کرد، و اینکه چگونه بعد از پدید آمدن، به سرمایه داری غربی کمک کرد. اما برای جوامع دیگر چنین اختلاف مذهبی پیش نیامد. وبر بین رویکرد لوتر و کالون و مذهب پروتستان فرق می گذارد. از نظر وبر، کالون صرفا دعوت به عمل عقلانی و کار می کرده است. لذا به نظر وبر کالویینیسم به پیدایی روح سرمایه داری کمک کرده است. در پروتستان بحث اصلی، بازگشت ناپذیری فیض الهی است و افراد سرنوشت مقدر دارند. لذا مردم را دعوت به امیدواری می کردند. تنها راه خشنود نمودن خدا کمک به ساختن جهان است. اما لوتر معتقد بود با دعا و گریه می توان سرنوشت را تغییر داد. که این تفاوت از نظر وبر بسیار مهم است.

مهم ترین شاخصه های این اخلاق مذهبی:

زهد این دنیایی توجه به علم توجه به دنیا حرفه و کار به عنوان تکلیف الهی فرض شده است.

همین ویژگی ها در سرمایه داری هم وجود داشته است:

 قناعت، صرفه جویی، مال اندوزی، اهمیت دادن به کار

انسان مذهبی مسیحی فقط در دنیا کار کرده و اندوخته هایش را دوباره در تولید به کار می برد.

در اینجا مهم این است که قبل از روح سرمایه داری، اخلاق پروتستان پدید آمده است که این نقطه تقابل با مارکس می باشد.

وبر تک عاملی نمی اندیشد. مذهب تنها عامل برایش نیست، اما مهم ترین عوامل برای او می باشد.

* سازمان اجتماعی اقتصادی :

*ماهیت مشروعیت: کنش ممکن است در جهت باور به نظمی مشروع قرار گیرد و احتمال اینکه مردم عملا به این شیوه عمل کنند، اعتبار آن نظم نامیده می شود. مهم ترین اساس مشروعیت در جامعه مدرن قانونیت است که با توافق به آن می رسند.

* تضاد: تضاد رابطه ای اجتماعی تعریف می شود، که در ان یک فرد یا گروهی از مردم بر آن می شوند که اراده خود را، بر خلاف مقاومت دیگران تحمیل کنند. گستره تضاد می تواند از جنگ تمام عیار تا رقابت کاملا سازمان یافته باشد.

* روابط جمعی communal و اجتماعی associative : روابط جمعی هنگامی رخ می دهند که گروهی از کنشگران جامعه، خود را متعلق به یکدیگر بدانند و بر طبق آن عمل کنند، روابط اجتماعی به سازگاری متقابل منافع ارتباط دارد، این ممکن است بر اساس بازار، یا نفع شخصی، یا به دلیل وابستگی به یک ارزش غایی باشد

* گروه های مشارکتی:گروه نسبتا بسته ای که نظم آن با تعدادی از افرادی که وظیفه خود می دانند، برقرار می شود.

-  او میان قدرت احتمال تحقق دستورهای یک فرد بر دیگران و نظم آمرانه احتمال اینکه دستور خاصی اجرا شود فرق قائل بود. او دولت را دارای این ویژگی می داند. دارای اقتدار اجباری و حتی زور مشروع.

از نظر وبر دولت مدرن چهار ویژگی دارد:

1- دارای نظمی قانونی و اداری است که به طبق قانونی غیر قابل تغییر است، نه با میل ارباب و یا فرمان رهبر فرهمند.

2- دارای اداره ای است که مطابق با قوانین کار می کند کارمندان و قضات احکام خود را اعمال نمی کنند، بلکه احکام قوه قانونگذاری را به اجرا در می آورند.

3- دولت اقتدار لازم بر تمامی اعضای خود و بر فعالیت هایی که در محدوده اش انجام می شود دارد.

4- دولت می تواند از زور استفاده کند. اگر از نظر قانونی مجاز به آن باشد.

 *دیوانسالاری (بوروکراسی) : وبر را از طریق سنخ آرمانی بوروکراسی او شناخته اند. بوروکراسی نمونه ترین شکل سازمانی سلطه عقلانی قانونی است. ویژگی های نظام دیوانسالار: 

 - بر مبنای روابط غیر شخصی استوار است.   

 - اقتدار عقلانی حاکم    

-  ارتقاء افراد بر مبنای تخصص است.در واقع ضوابط بجای روابط حاکم است.    

- در سازمانهای رسمی دامنه فعالیت اعضا محدود است اما در سازمان سنتی دامنه نامحدود دارد.  

-  مقررات، مصوبات و تصمیمات اداری به صورت مکتوب تنظیم و تثبیت می شوند.  

-  در سنخ عقلانی اینکه اعضای کادر اداری باید بطور کامل از مالکیت ابزار تولید و اداره مجزا باشد، مسئله ای اصولی است. (اداره از محل سکونی نیز جداست )

اما مشکل اصلی این است که توانایی های فردی در این سازمان نادیده گرفته می شود، انسان مانند ماشین هرگونه احساسش از بین رفته و شخصیت زدایی می شود. (مانند از خودبیگانگی مارکس). اما وبر معتقد است که نمی توان این فرآیند را تغییر داد. لذا وبر آینده بشر را بیشتر یک "قفس آهنین" می داند تا بهشت موعود. وبر این وضعیت را نه فقط ناشی از سرمایه داری که منتج از هرگونه نظام تولید عقلانی می شمرد.

---     شرح آرای وبر در خصوص :

*  فرد: تنها واقعیت است و تحلیل باید از کنش عقلانی فرد آغاز گردد.

* جامعه : پیامد نسبتا بی ثبات تعامل انسانی است و بر سر قدرت میان انواع گوناگون گروه ها به چالش می پردازد.

* کنش: گروه های منزلتی و طبقات اجتماعی که بر اساس بازار شکل گرفته اند می توانند کنشگران جمعی به صورت گروه های جمعی یا آنطور که معمول تر است گروه های اجتماعی باشند. چنین گروه هایی تنها در صورتی وجود دارند که اعضایشان هویت عام یا نفع مشترکی را تشخیص دهند. تنها کنشگر واقعی همانا فرد است.

* ساختار: ساختار اجتماعی دستاوردی سست است، در جوامع سنتی بر اساس خویشاوندی و گروه های منزلتی بنا شده و در جوامع مدرن طبقاتی که بر اساس بازار ایجاد شده اند، وارد گود می شوند. سازمان بوروکراتیک و دولت اهمیت بیشتری دارند.

* سرمایه اجتماعی

ایده سرمایه اجتماعی از 1995 به بعد شکل گرفته . ایده ای که مفهوم سرمایه اجتماعی از ان سخن می گوید با وجود شهرت اخیر خود برای جامعه شناسان حرف تازه ای ندارد. دورکیم در تقسیم کار اجتماعی نزدیک به یک قرن پیش آن را نوشته از تاثیر قدرت اخلاقی گروه ها برای مهار خودخواهی های فردی و ایجاد همبستگی مشترک در میان اعضا سخن گفته است.

* سرمایه انسانی : عواملی چون تحصیلات و آموزش های شغلی و وجود آنها در انسانها اشاره دارد. این مفهوم به معنی سرمایه گذاری برای پرورش انسانی فرهیخته، سالم و مطیع است و شامل مراقبت های خانوادگی سالها پیش از آغاز آموزش و پیش دبستانی تا بازار کار می شود. مهارت و توانایی هایی که افراد کسب می کنند، مانند توانایی هایی در زمینه کسب میزان تحصیلات ، توانایی های کلامی و ارتباطی، اعتماد به نفس ، قدرت رهبری

* مفهوم نوین سرمایه اجتماعی: روابط اجتماعی مبتنی بر اعتماد و شبکه های متراکم تعامل و هنجارهای مشوق عمل جمعی نیز توانایی تسهیل تولید و دستیابی به هدف را دارند. تفاوت سرمایه اجتماعی، با دیگر سرمایه ها این است که این شکل از سرمایه حاصل روابط و تعاملات اجتماعی مبتنی بر اعتماد و مشارکت اعضای گروه های اجتماعی است. به عبارت دیگر سرمایه اجتماعی متعلق به گروه هاست و نه افراد و به شکل عینی و فیزیکی وجود ندارد. تفاوت دیگر این است که سرمایه اجتماعی هرچه بیشتر مصرف شود افزایش خواهد یافت و در صورت عدم مصرف رو به کاهش و نابودی خواهد گذاشت.

مهم ترین تعاریف از مفهوم آن از آن دو جامعه شناس برجسته یعنی پیر بوردیو و جیمز کلمن و پیروان او رابرت پاتنام و فرانسیس فوکویاما است.

* تعریف بوردیو: انباشت منافع بالفعل یا بالقوه ای که به تصاحب یک شبکه بادوام روابط کم و بیش نهادینه شده آشنایی یا بازشناخت متقابل مربوطند.

از نظر بوردیو شبکه های اجتماعی موهبتی طبیعی نیستند و باید آنها را با انجام کنش های منطقی و قصدمند برای دستیابی به دیگر سرمایه ها و منابع پدید آورد . او سرمایه اجتماعی را یکی از اشکال سرمایه می داند .

الف) سرمایه اقتصادی : که قابل تبدیل شدن به پول است و می تواند به شکل حقوق مالکیت نهادینه شود.

ب) سرمایه فرهنگی: که تحت تاثیر برخی شرایط به سرمایه اقتصادی بدل می شود و به شکل کیفیات آموزشی نهادینه می گردد.

ج) سرمایه اجتماعی : که تحت برخی شرایط به سرمایه اقتصادی تبدیل می شود.

بوردیو برای تبدیل پذیری اشکال مختلف سرمایه و بر تقلیل نهایی همه اشکال سرمایه اقتصادی تاکید می کند. از نظر او سرمایه اقتصادی کار انسانی انباشته شده است.

تعریف بوردیو از سرمایه اجتماعی نشان می دهد که این سرمایه دو عنصر دارد:

1 .  روابط اجتماعی که افراد را قادر به دستیابی به منابعی می کند که دیگران یعنی هم گروه هایش صاحب آنهایند.

2 .  مقدار و کیفیت منابعی که حاصل فرد می شود.

سرمایه اجتماعی این امکان را برای فرد فراهم می آورد تا به منابعی مانند اطلاعات ، فرصت های اقتصادی و آموزشی دست یابد.

در نگرشی تا اندازه ای متفاوت و تعاریف مبتنی بر آن که عمدتا برگرفته از دیدگاه جامعه شناسی آمریکایی است سرمایه اجتماعی به اعتماد، تعاملات و هنجارهای مشوق عمل جمعی که در میان گروه های اجتماعی پدیدار شده و سبب تسهیل همکاری و تعامل و کاهش هزینه های عمل می شوند اشاره دارد.

* جیمز کلمن:

 به نظر کلمن سرمایه اجتماعی مانند دیگر اشکال سرمایه مولد است و امکان دستیابی به هدفهای معینی را که در نبود ان دست یافتنی است فراهم می آورد. کلمن سازمان اجتماعی را پدید آورنده سرمایه اجتماعی می داند و آن را با کارکردش تعریف می کند. از نگاه او سرمایه اجتماعی شیئی واحد نیست بلکه انواع چیزهای گوناگونی است که دو ویژگی مشترک دارند ، یک شامل جنبه ای از ساخت اجتماعی هستند و دو کنش های معین کنشگران جمعی را که در درون ساختار هستند تسهیل می کنند. سرمایه اجتماعی سبب می شود تا هزینه های دستیابی به هدفهای معینی کاهش یابد. هدفهایی که در نبود سرمایه اجتماعی دستیابی به آنها تنها با صرف هزینه های زیاد امکان پذیر می گشت. به این گونه کلمن بر سودمندی سرمایه اجتماعی تاکید می ورزد. منبعی برای همکاری، روابط دو جانبه و توسعه اجتماعی . به اعتقاد کلمن عواملی که سبب ایجاد گسترش سرمایه اجتماعی می شوند عبارتند از : کمک ، ایدئولوژی ، اطلاعات و هنجارها

* کمک : درخواست کمک افراد از یکدیگر مقدار سرمایه اجتماعی را بیشتر خواهد کرد. هرگاه عواملی مانند رفاه و فراوانی و کمک دولت سبب شود تا افراد نیازشان به یکدیگر کمتر شود ، میزان سرمایه اجتماعی کمتر خواهد شود.

* ایدئولوژی: اعتقاداتی مانند لزوم کمک به یکدیگر یا عمل به سود دیگری ، سبب پدید آمدن سرمایه اجتماعی می شود و از این رو آن دسته از اعتقادات مذهبی که بر ضرورت کمک و عمل به نفع دیگران تاکید دارند عامل مهمی در شکل گیری سرمایه اجتماعی هستند.

* اطلاعات: از نظر کلمن یک شکل مهم سرمایه اجتماعی ظرفیت بالقوه اطلاعات است که جزء ذاتی و جدایی ناپذیر روابط اجتماعی است. اهمیت اطلاعات در فراهم ساختن بنیان کنش است ، اما به دست آوردن هزینه دارد. کمترین چیزی که برای کسب اطلاعات لازم است، توجه می باشد که همیشه اندک است. یکی از وسایلی که از طریق آن اطلاعات می تواند به دست آید استفاده از روابط اجتماعی است و اطلاعاتی که از طریق این روابط حاصل می شود، کنش را تسهیل می کند.

* هنجارها: اگر در درون گروه های اجتماعی ، هنجارهای مؤثر و نیرومندی بر اینکه فرد باید منافع شخصی را رها کرده و به سود جمع عمل کند، وجود داشته باشد، سرمایه اجتماعی شکل خواهد گرفت.

کلمن در کنار توجه به سودمندیهای سرمایه اجتماعی به ضررهای سرمایه اجتماعی هم توجه می کند . و از این موضوع بحث می کند که سرمایه اجتماعی ضمن ایجاد سهولت برای انجام برخی کنش ها ، برای برخی دیگر محدودیت ایجاد می کند. از نظر وی هنجارهای موجود در یک حوزه می تواند نوآوری در ان حوزه را کاهش دهد.

رابرت پاتنام : از نظر پاتنام ایده اصلی سرمایه اجتماعی عبارتست از « شبکه ها و هنجارهای مرتبط با عمل متقابل» . او نیز چون کلمن بر سودمندی و کارکرد مثبت سرمایه اجتماعی برای افراد تاکید دارد. او نگران کاهش میزان سرمایه اجتماعی و پیامدهای ناشی از آن است. پاتنام در کتاب «بولینگ یک نفره» به مسئله تنزل سرمایه اجتماعی در امریکا می پردازد. شاخصهایی مانند « کاهش مشارکت در انتخابات»  و « کاهش عضویت در انجمن های داوطلبانه» مانند انجمن اولیا و مربیان و کلوپهای بولینگ از نظر او بیانگر کاهش سرمایه اجتماعی در آن کشور است. اتفاقی که برای حفط و تداوم دموکراسی آمریکایی چون بلایی از آسمان تلقی می شود. پاتنام پیوند میان سرمایه اجتماعی و تولید کالاهای عمومی را ساده تلقی نمی کند. او بر این نظر است که " بدون شک سازوکارهایی از طریق آنها تعهد مدنی و همبستگی اجتماعی نتایجی را نظیر آموزشهای بهتر ، توسعه اقتصادی سریعتر ، جرائم کمتر، حکومت کارآمدتر در پی دارند، پیچیده و چندگانه اند. این یافته ها مستلزم اثبات بیشتر و شاید کیفی کردن هستند. تعریف پاتنام از سرمایه اجتماعی شباهت زیادی به تعریف کلمن دارد. از نظر وی سرمایه اجتماعی ان دسته از ویژگی های سازمان اجتماعی است که هماهنگی و همکاری را برای سود متقابل تسهیل می کند. این ویژگی ها عبارتند از: شبکه ها، هنجارهای معامله متقابل و اعتماد اجتماعی.

* شبکه ها: شبکه های رسمی و غیر رسمی ارتباطات و مبادلات در هر جامعه ای اعم از مدرن و سنت ی، فئودالی یا سرمایه داری و ... .جود دارند. این شبکه ها در نوع "افقی" و "عمودی" هستند. در شبکه های افقی شهروندانی عضویت دارند که از قدرت و وضعیت برابری برخوردارند. در این حالت همه کنشگران درگیر کنشها بوده با هم در ارتباطند و اطلاعات به صورت شفاف در اختیار کنشگران قرار می گیرد. در شبکه های عمودی شهروندانی عضویت دارند که وضعیتی نابرابر نسبت به هم دارند. در این حالت کنشگران باهم ارتباطی ندارند. به این معنی که رابطه کنشگران منقطع بوده و ایشان تنها اطلاعاتی را بدست خواهند اورد که منافع افراد در موقعیت بالاتر را به خطر نیاندازد و اطلاعات به صورت شفاف رد و بدل نمی شود.

کنش های افقی قوی در شبکه های مشارکت مدنی مانند انجمن های همسایگی، کانون های سرود خوانی ،  تعاونی ها، باشگاه های ورزشی و احزاب توده ای، روی می دهند. از نظر پاتنام شبکه های مشارکت مدنی یکی از اشکال ضروری سرمایه اجتماعی هستند. " هرچه این شبکه ها در جامعه ای متراکم تر باشند، احتمال بیشتری وجود دارد که شهروندان بتوانند در جهت منافع متقابل همکاری کنند. " شبکه های افقی انبوه تقویت همکاری درون گروهی را سبب می شوند. آنها با دور زدن شکافهای طبقاتی، همکاری گسترده تری را پدید می آورند. از نظر پاتنام هرچه ساختار سازمانی افقی تر باشد ، موفقیت نهادی آن در اجتماع بیشتر است خواهد شد. پاتنام میان عضویت در گروه های اداری نظم افقی مانند باشگاهه های ورزشی و ... ارتباط مثبتی متصور می شود.

او شبکه عمودی یا سلسله مراتبی را فاقد توان برقراری اعتماد و همکاری اجتماعب می داند. زیرا جریان اطلاعات در شبکه عمودی نسبت به شبکه افقی ، شفاف و مؤثر نیست. همچنین هنجارهای معامله متقابل و مجازاتهای مربوط به تخلف از ان که مانع فرصت طلبی می شوند، در شبکه های عمودی برای مقامات عالی رتبه کمتر وضع شده و کمتر اجرا می شوند.

پاتنام شبکه ای مشارکت مدنی را داری مزایای زیر می داند:

1 . افزایش هزینه های بالقوه عهدشکنی در معاملات

2 . تقویت هنجارهای قوی معامله متقابل

3 . تسهیل ارتباطات و بهبود جریان اطلاعات در مورد قابل اعتماد بودن افراد

* هنجارهای معامله متقابل : در هرگروه اجتماعی هنجارهایی هستند که مهمترین سودمندی آنها تقویت اعتماد، کاهش هزینه معاملات و تسهیل همکاری است. از نظر پاتنام مهمترین این هنجارها، هنجارهای معامله متقابل هستند. وی این هنجارها را از مولدترین اجزای سرمایه اجتماعی می داند. گروه ها و جوامعی که از این هنجارها اطاعت می کنند به شکل مؤثری بر فرصت طلبی و مشکلات عمل جمعی فائق می آیند. این هنجارها با شبکه های انبوهی از مبادلات اجتماعی مرتبط هستند و هریک یکدیگر را تقویت می کنند.

* اعتماد اجتماعی : پاتنام اعتماد اجتماعی را ناشی از دو منبع یعنی هنجارهای معامله متقابل و شبکه های مشارکت مدنی می داند. از نظر وی اعتماد، همکاری را تسهیل می کند و هرچه سطح اعتماد در یک جامعه بالاتر باشد، احتمال همکاری هم بیشتر خواهد بود. همکاری نیز به نوبه خود اعتماد را ایجاد می کند. به این ترتیب هرچه سرمایه اجتماعی بیشتر استفاده شود بجای استهلاک و کاهش، بیشتر افزایش خواهد یافت. از نظر پاتنام هرچه تعامل میان افراد بیشتر باشد، آنها اطلاعات بیشتری درباره یکدیگر به دست آورده و انگیزه های بیشتری برای اعتماد پیدا می کنند. در مجموع پاتنام منابع سرمایه اجتماعی را اعتماد، هنجارهای معامله متقابل و شبکه های افقی تعامل می داد که دارای ارتباطات درونی، خود تقویت کننده و خود افزاینده می باشند. بنا به اعتقاد پاتنام ویژگی بازتولیدی سرمایه اجتماعی منجر به تعامل اجتماعی همراه با سطح بالایی از همکاری ، اعتماد، معامله متقابل، مشارکت مدنی و رفاه اجتماعی می گردد. وی همچنین اضافه می کند که نبود این ویژگی ها در برخی از جوامع عهدشکنی، بی اعتمادی ، فریب و حیله و بهره کشی ، انزوا، بی نظمی و رکود را به دنبال خواهد داشت.

* فرانسیس فوکویاما:

 فوکویاما نظریه پرداز دیگر این حوزه در تعریف این مفهوم بیشتر بر هنجارها و ارزشهای غیر رسمی تکیه کرده و آن را اینگونه تعریف می کند: "سرمایه اجتماعی را به سادگی می توان به عنوان وجود مجموعه معینی از هنجارها یا ارزشهای غیر رسمی تعریف کرد که اعضای گروهی که همکاری و تعاون میانشان مجاز است در ان سهیم هستند. هنجارهایی که تولید سرمایه اجتماعی می کنند اساسا باید شامل سجایایی از قبیل صداقت، ادای تعهد و ارتباطات دو جانبه باشد.

به این ترتیب در دیدگاه این سه جامعه شناس امریکایی، سرمایه اجتماعی موجب می شود، تا همکاری و تعامل میان اعضای گروه های اجتماعی به سهولت انجام گرفته و هزینه های عمل کاهش یابد. سرمایه اجتماعی عنصری مطلوب برای انجام همکاریهای درون گروهی است و هرچه میزان آن بالاتر باشد دستیابی گروه به اهداف خود با هزینه کمتری انجام می گیرد. اگر در گروهی به سبب نبود ویژگی های مانند اعتماد و هنجارهای مشوق مشارکت، سرمایه اجتماعی به اندازه کافی فراهم نباشد، هزینه های همکاری افزایش خواهد یافت و تحقق عملکرد بستگی به برقراری نظامهای نظارتی و کنترل پرهزینه پیدا خواهد کرد. در مقابل وجود سرمایه اجتماعی به میزان کافی و مناسب سبب برقراری انسجام اجتماعی و اعتماد متقابل شده و هزینه های تعاملات و همکاریهای گروهی کاهش می یابد و در نتیجه عملکرد گروه بهبود می یابد. پس هرچه سرمایه اجتماعی در گروه:

* بیشتر باشد ، هزینه همکاری و تعامل کمتر در نتیجه عملکرد و دستیابی به اهداف بیشتر

* کمتر باشد ، هزینه همکاری و نعامل بیشتر، در نتیجه عملکرد و دستیابی به اهداف کمتر

*اما به طور خلاصه همانگونه که پاکستون متذکر می شود می توان سرمایه اجتماعی را متشکل از دو مؤلفه دانست:

* پیوندهای علنی میان افراد : می باید ساختار شبکه ای عینی  وجود داشته باشد که افراد را به یکدیگر مرتبط کند . این مؤلفه نشان می دهد که افراد در فضای اجتماعی به یکدیگر مربوطند.

* نوع ذهنی پیوند : پیوندها میان افراد باید نوعی ویژه باشد دوجانه، مورد اعتماد و مستلزم احساس مثبت پس پیامدهای مثبت سرمایه اجتماعی هنگامی وجود دارد که دو مؤلفه متشکل ان همزمان و به میزان بسنده حاضر باشند.

* سطوح سرمایه اجتماعی:

1 . سطح فردی یا سطح خرد: بطور معمول هریک از افراد جامعه در شبکه یا شکه هایی عضویت دارد. منافع ناشی از این عضویت می تواند برای فرد مفید باشد. (رابطه دوستی)

2 . سطح گروهی یا میانه: روابط مبتنی بر اعتماد میان اعضای گروه موجب تشکیل سرمایه اجتماعی می شود . این سرمایه در اختیار تمامی اعضای گروه است تا از ان برای پیشبرد امورشان استفاده کند. (فروشندگان بازار عمده فروشی)

3 . سطح اجتماعی یا کلان: تعداد زیاد گروه های داوطلبانه در جامعه و روابط افقی میان آنها که بر پایه اعتماد است، سرمایه اجتماعی را تولید می کند که همه اعضای جامعه از آن بهره مند خواهند بود. از نگاه پاتنام سرمایه اجتماعی جامعه موجب می شود تانهادهای دموکراتیک حکومتی بهتر وظایف خود را انجام دهند و از نظر فوکویاما وجود سرمایه اجتماعی، نظم اجتماعی را به طریق مؤثر و کارآمدی حفظ و تداوم می بخشد.

اگر در قالب کالای عمومی موضوع را تشریح کنیم، باید گفت سرمایه اجتماعی به عنوان یک پدیده اجتماعی در سطح فردی فراهم آورنده کالای شخصی است که برای سود اقتصادی با دیگر منافع شخصی مانند موقعیت تحصیلی استفاده می شود. در سطوح بالاتر سرمایه اجتماعی همچون کالایی عمومی است که اعضای یک گروه خاص یا تمامی اعضای جامعه می توانند از آن بهره برداری کنند. برای مثال امنیت اجتماعی در جامعه که حاصل سرمایه اجتماعی است می تواند ازسوی تمامی شهروندان استفاده شود.

* کارکردهای مثبت سرمایه اجتماعی:

1 . کنترل اجتماعی : این نوع از سرمایه اجتماعی برخاسته از درونی کردن هنجارهای اجتماعی، همبستگی محدود و اعتماد تحمیلی است. این سرمایه سبب می شود تا اعضای گروه هنجارهای حاکم را رعایت کرده و نظم لازم را برای فعالیت های گروه تامین کنند. این شکل از سرمایه اجتماعی مورد علاقه والدین، معلمان، مقامات پلیس است. زیرا سبب نظم ، تشویق اطاعت پذیری در افراد تحت امر می شود. (نظم حاکم در محیط های محدود و کوچک مثل روستا و شهرک)

2 . حمایت خانوادگی و خویشی (کلمن) : خانواده سالم یعنی خانواده ای که پدر و مادر هر دو حضور دارند و خانواده هایی که وظیفه اصلی یکی از والدین تربیت فرزندان است، دارای سهم بیشتری از این سرمایه نسبت به خانواده های تک والدی یا خانواده هایی که پدر و مادر هردو به کار مشغولند. هرگاه سرمایه اجتماعی در شکل کنترل اجتماعی کاهش یابد، شکل دیگری از این سرمایه اجتماعی یعنی حمایت خانوادگی و خویشی افزایش یافته و نبوغ نوع نخست را جبران می کند.

3 . منافع ناشی از شبکه های فراخانوادگی : عمومی ترین کارکرد مثبت سرمایه اجتماعی منافعی است که بواسطه عضویت در شبکه های فراخانوادگی به دست می آید. این نگاه به تعریف بوردیو از سرمایه اجتماعی نزدیک است. او سرمایه اجتماعی را در شکل حمایت خانوادگی، منبع سرمایه فرهنگی می داند در حالیکه سرمایه اجتماعی را منافعی و منابعی در نظر می گیرد که افراد بواسطه عضویت در شبکه ها به دست آورند. این شکل از سرمایه اجتماعی بیشترین کاربرد تبیینی را در حوزه قشربندی دارد، شغل یابی ، تحرک عمودی در نردبان شغلی و موفقیت رد کسب و کار موضوعاتی هستند که با سرمایه اجتماعی مورد تحلیل و تبیین قرار می گیرند. ( مثل انجمن های اعتبار چرخشی زنان و دام) (محله های قومی و کسب و کار قومی مهاجرین)

4 . کارآمدی سازمانهای دموکراتیک : (پاتنام) عامل اصلی عملکرد خوب سازمانهای دموکراتیک در شمال ایتالیا سرمایه اجتماعی است. سرمایه اجتماعی بیشتر سبب می شود تا سازمانهای دموکراتیک کارامدتر و پاسخگوتر باشد. در مقابل هر سرمایه اجتماعی در جامعه کمتر باشد، سازمانهای دموکراتیک در ان جامعه کارآمدی پایین تری خواهند داشت.

* کارکردهای منفی سرمایه اجتماعی

ساز و کاری که افراد و گروه ها به عنوان سرمایه اجتماعی مورد بهره برداری قرارش می دهند می تواند پیامدهای نامطلوب و کمتر خواستنی هم همراه داشته باشد. لذا لحاظ کردن سرمایه اجتماعی به عنوان خیر مطلق و در افتادن به ورطه بینات اخلاقی و صدور حکم های ارزشی نادرست است.

* از اشکال منفی سرمایه اجتماعی:

1 . طرد بیرونی ها : شبکه های اجتماعی که برای اعضای خود منابع و منافع فراهم می کنند می توانند کسان دیگری را در شبکه عضویت ندارند از دستیابی به آن منابع محروم کنند. (انحصار سنتی بازاریان یهودی بر الماس)

2 . مطالبات زیاده از اعضای گروه : همبستگی شدید گروهی تحت برخی شرایط می تواند مانع از موفقیت و ابتکار اعضای ساعی شود. مسئله سوری مجانی در این شرایط مطرح است. اعضای کمتر ساعی گروه همه نوع تقاضای مورد حمایت از ساختار هنجاری مشترک را بر افراد موفق تر نحمیل می کنند. (مثل زن و شوهر تهرانی با خانواده شهرستانی)

3 . محدودیت آزادی فرد : " همنوایی" یکی از ضرورتهای مهم مشارکت در گروه ها و شبکه های اجتماعی است. در یک شهر با روستای کوچک که همه همسایه ها همدیگر را می شناسند، فرد می تواند از مغازه سرگذر نسیه بگیرد. محیط خانواده و شبکه خویشاوندی مرجعی برای حمایت است. اما میزان کنترل اجتماعی در چنین وضعیتی بالاست و اغلب آزادیهای فردی را بطور کامل با محدودیت مواجه می سازد. خانواده گرایی اگرچه مزایایی مانند حمایت های عاطفی، اجتماعی و اقتصادی با خود دارد اما از آنجایی که در این نوع از روابط اجتماعی حفظ انسجام گروه بر امور دیگر مقدم است، " فردیت" جایگاه چندان مهمی نخواهد داشت. اگر فردیت را به معنی موقعیت فراهم آورنده خلاقیت ، نوآوری و پیشرفت بدانیمآنگاه نباید انتظار زیادی از امکان تحقق تحرک، نوآوری و تنوع در محیط کوچک داشته باشیم. به عبارت دیگر هرچه اندازه یک اجتماع کوچک باشد به سبب محدودیت فضای تعامل اجتماعی و کاهش تنوع، روابط اجتماعی ویژگی نخستین را پیدا خواهد کرد.

4 . هنجارهای همسطح نزولی : وضعیت هایی هستند که در انها استحکام همبستگی گروهی ناشی از تجربه مشترک تیره بختی و مخالفت با جامعه اصلی است. در چنین شرایطی بیان موقعیت های فردی اعضای گروه به انسجام گروهی صدمه می زند. زیرا این انسجان دقیقا بر پایه عدم امکان چنین موفقیتهایی بنا شده است. نتیجه این وضعیت حاکمیت هنجارهای هم سطح نزولی است. کاربرد این هنجارها نگهداشت اوضاع در یک گروه عقب مانده است.

« رونالد اینگلهارت »

وجه تمایز مردم جوامع مختلف نگرشها ، ارزشها و مهارتهای اصلی و پایدار آنان است، به بیان دیگر فرهنگ آنان با هم تفاوت دارد . در چند دهه گذشته تغییرات اقتصادی ، تکنولوژیکی و اجتماعی سیاسی ، فرهنگهای جوامع پیشرفته را از جنبه های بسیار مهم دگرگون ساخته است.

* چرا فرهنگها دگرگون می شوند؟ هر فرهنگ رهیافت مردم را در تطابق با محیط نشان می دهد . بطور کلی در بلند مدت این رهیافتها به دگرگونیهای اقتصادی، تکنولوژیکی و سیاسی پاسخ می دهند. آنها که پاسخ ندهند بعید است که گسترش یابند و بعید است که جوامع دیگر از آنها تقلید کنند.

جهان بینی های متداول که از یک جامعه به جامعه دیگر تفاوت می کنند بازتاب تجربه های متفاوت مردمان مختلف هستند. بنابراین ما تفاوتهای پایدار اما نه غیر قابل تغییری را میان ارزشها، نگرشها و عادات مردمان گوناگون می یابیم. این بدین معنی است که افراد و گروه های مختلف مردم در موقعیت های مشابه واکنش های متفاوتی را دارند. زمینه یابیهایی که در طول چندین سال مکررا انجام شده اند تفاوتهای مقطعی ملی پایداری را در سطح رضایت کلی از زندگی ، خوشبختی، رضایت سیاسی، اعتماد به یکدیگر و حمایت از نظم موجود نشان می دهند. این صفات بخشی از مجموعه نشانگان به هم مرتبطی است که در نتیجه ان برخی کشورها پیوسته در همه آنها در سطحی بالاتر قرار می گیرند. نمره های کشورها در این صفات دیدگاه آنان را از دموکراسی پایا تشکیل می دهد. البته این صفات غیر قابل تغییر نیستند. مثلا ممکن است کشوری  پایین ترین نمره اعتماد به یکدیگر را داشته باشد و در طول این سالها این اعتماد افزوده شده باشد. یا به عنوان مثال چندین دهه رفاه، به همراه نظام سیاسی ثابت و کارآمد به توسعه فرهنگی مدنی قوی در میان مردم آلمان غربی کمک کرده است. دگرگونی روی داده است اما روند آن تدریجی است.

جنبه های دیگر فرهنگ سیاسی نیز فقط با تغییر تدریجی ، ثبات مشابهی را نشان می دهد. نگرشهای فردی را می توان یکشبه تغییر داد ، اما به نظر می رسد تغییر در مولفه مرکزی جهان بینی مردم، تا حد زیادی وقتی رخ می دهد که یک نسل جایگزین نسل دیگر شود. به همین ترتیب ، در سرتاسر جامعه پیشرفته صنعتی گروه های سنی جوانتر بیش از بزرگترانشان برخوردار از ارزش های فرامادی هستند. حجم انبوهی از شواهد زمینه یابیها اثبات می کنند که این تفاوتهای سنی، در تمام دوره 1970 تا 1988 ادامه یافته اند، بنابراین جایگزینی جمعیت یک نسل بجای نسل دیگر در طول این دوره به کاهش تدریجی نسبت مادیون و افزایش نسبت فرامادیون در میان مردم غرب انجامیده است.

چنین به نظر می رسد که ارزشهای مادی / فرامادی بخشی از نشانگان گسترده گرایشهایی است که انگیزش نسبت به کار، دیدگاه سیاسی، نگرش نسبت به محیط و نیروی هسته ای، نقش دین در زندگی مردم، احتمال ازدواج یا داشتن بچه و نگرش نسبت به نقش زنان ، همجنس بازی، طلاق، سقط جنین و موضوع های بسیار دیگر را در برمیگیرد. این واقعیت تفاوت دیدگاه های دو نسل، بیانگر این است که شاید ما شاهد دگرگونی وسیعی هستیم که در آن یک جهان بینی جای خود را به جهان بینی دیگر می سپارد.

به طور خلاصه جهان بینی هایی که در جوامع مختلف متداول هستند می توانند تغییر یابند. اما آنها به تدریج و به طور عمده از طریق جایگزینی جمعیت یک نسل بجای نسل دیگر تغییر می کنند. این کندی ذاتی تحول فرهنگی می تواند خطرناک باشد، زیرا معنای ان اینست که ارزشها و فرضیاتی که سرآمدان و توده مردم طبق آن عمل می کنند ممکن است بر اساس واقعیتی قدیمی و مربوط به گذشته باشد.  (مثال نگرش غرب به انرژی هسته ای)

پیشترها هزینه کشورگشایی کمتر از سودی بود که از آن می بردند. جنگها جریان داشت. اما هزینه جنگ برای کشورهای دارنده تکنولوژی تغییر کرده است. رهیافتهای ملی که متضمن صدها میلیارد دلارهزینه و صدها میلیون انسان است بازتاب فرضیه های کهنه است. هم جنگ با کشورهای صنعتی هزینه بر شده و هم با کشورهای ماقبل صنعتی.

افول اقتصاد امپریالیسم با تحول فرهنگی همراه ان تقویت می شود: با توسعه اقتصادی و خیزش ارزشهای فرامادی مردم نه تنها کمتر به غارت و چپاول همسایگانشان  احتیاج دارند بلکه به نظر می رسد کمتر از گذشته تمایلی به این کار داشته باشند. به طور خلاصه نه تنها نسبت هزینه / فایده در سطوح عالی تکنولوژیک برای امپریالیسم درست نیست حتی از این مهمتر، راههای آسانتر و بی خطرتر برای ثروتمند شدن وجود دارد. شاید بی دلیل نباشد که آلمان و ژاپن که شکست خوردگان جنگ جهانی دوم بودند بعد از جنگ بیشترین رشد را داشتند. شاید اینکه شکست کاملشان با ترک همه توهمات فتح نظامی، به آنها اجازه داد که از لحاظ روانی توجه خود را بیشتر به فعالیتهای تولیدی معطوف سازند.

جهان بینی های قدیمی به طور قابل ملاحظه ای به حیات خود ادامه داده ، رفتار انسان را حتی مدتها بعد از زوال اوضاعی که برخاسته از آن هستند شکل می دهد. رهبران آمریکا هنوز سالانه میلیاردها دلار را صرف سیستم تسلیحاتی خود می کنند، سیستم بی فایده ای که تنها وسیله ایست برای جنگ روانی. تصورات قالبی غرب و شرق و موضوع اقتصاد دولتی هم مهم است. ظاهر این است که کشورهای شرقی دارای اقتصاد دولتی هستند . اما با ظهور دولت رفاه و دخالت های دولت در اقتصاد حتی در هلند و سوئد نیز حدود یک سوم اقتصاد در اختیار دولت است.  در ضمن در کشورهای کمونیستی رژیمهای مختلف در تلاش یافتن راههایی برای محو آثار مهمل نظارت بیش از حد متمرکز هستند. از سویی دیگر در غرب هم از مدلهای کلاسیک سرمایه داری دور می شوند. در قلمرو سیاسی نیز گرایش بلند مدتی در راه نزدیکی غرب به شرق وجود دارد. تاکید گورباچف بر آزادی بیان در زمان اتحاد جماهیر شوروی بازتاب آن چیزی بوده که در جوامع پیشرفته غربی جریان داشته است.

به کارگیری اقتصاد تکنولوژیکی نیروی کاری را پدید می آورد که احتمالا می خواهد که عامل مهمتری در تصمیم گیریهای سیاسی و اقتصادی باشد. چند دلیل اصولی برای این موضوع وجود دارد. اولین دلیل کارکردی و دومی فرهنگی است. دلیل اول اقتصادی که از لحاظ تکنولوؤی پیشرفته است مستلزم نیروی کار دارای تحصیلات عالی است که در کار خود تا اندازه ای به استقلال نیاز دارد. کارهای جدی نیازمند تشخص و نوآوری است. دستور نوآوری را نیز نمی توان از بالا صادر کرد. نوآوری احتیاج به استقلال فردی دارد و تنها زمانی رشد می کند که فرد احساس کند برای بیان افکارش صرف نظر از اینکه اولیای امور چگونه می اندیشند آزاد است. چنین فردی که در کارش آزاد می شود در سیاست هم دنبال آن خواهد بود. بنابراین تاثیر نوسازی تکنولوژیکی با تحولات فرهنگی موازی که در جامعه پیشرفته صنعتی رخ می دهد، بیشتر می شود. در بین نسلهای جدید در کشورهای شرقی نیز می توان گرایش های مختلف را به امور فرهنگی دید. همان اموری که غرب موجب جهش از امر مادی به فرامادی شده است. اولویتهای فرهنگی ضرورتا به خودی خود تعیین کننده نیستند. آنها تنها یک مولفه از نظام پیچیده عوامل علی هستند. آنها متضمن عامل برانگیزاننده مهمی هستند که در بلندمدت آزادی سیاسی را پرورانده است. اما تاثیر عوامل فرهنگی از یک محیط به محیط دیگر متفاوت است.

در دو صورت است که یک متغیر فرهنگی در داخل جامعه ای دیده نمی شود. اولی زمانی است که واریانس آن متغیر در جامعه کم است (مثال دونده ) و دومی نیز وقتی است که اختلاف بسیار است.

نقشه های فرهنگی جوامع خام هستند اما به تدریج تکمیل می شوند. ما می توانیم در آیین مسیحی یهودی تکامل تصورات انسان را از خدا بیابیم تکامل از خدایی که انسان را می کشد و قربانی می کند در کتابهای انجیل نخستین به خدای عشق در اخرین کتابها. در جهان بینی مارکس نیز ملاحظات غیر دنیوی صحنه را ترک می کنند و تحلیل عوامل دنیوی در مرکز توجه است. تاریخ جایگزین خدا می شود اما جستجوی رستگاری مضمون اصلی است. اما دین از میان نمی رود. و در قرنهای اخیر است که جهان بینی فرامادی رشد می کند. هرچند با دین سنتی مغایرت دارد

* ظهور فرهنگ سیاسی مدنی:

رابطه بین توسعه اقتصادی و دموکراسی جدید پیچیده است. سه عامل ویژه زیر مهم به نظر می رسند:

 الف)پیدایش بورژوازی صنعتی - تجاری و از لحاظ سیاسی قدرتمند .

  ب) توسعه شرایط مقدماتی برای تسهیل مشارکت سیاسی توده مردم در سیاست .

 ج) گسترش حمایت توده ای از نهادهای دموکراتیک و احساس اعتماد به یکدیگر که حتی تا حد اعتماد به اعضای حزب مخالف توسعه می یابد.

دموکراسی توده ای تنها در جوامع مبتنی بر اقتصاد بازار پدید امده است. ظاهرا یک طبقه متوسط قوی در اقتصاد بازار برای پیدایش دموکراسی شرط ضروری است اما کافی نیست.

صنعتی شدن، شهرنشینی و سواد عمومی تشکیل اتحادیه های کارگری و احزاب سیاسی توده ای را که به حق رای بیشتر مردم در انتخابات منجر می شود تسهیل می سازد؛ سپس آنگاه که تجهیز شناختی صورت پذیرد مردم نیروی بالقوه فزاینده خود را برای اشکال فعالتر در تصمیم گیریهای سیاسی توسعه می دهند.

پیدایش یک طبقه متوسط قوی و گسترش مهارتهای مشارکت به استقرار فراگردهای دموکراتیک سیاسی در میان سرآمدان و در نتیجه به یک عامل گسترش دهنده حیطه فعالیت سیاسی منتهی می شود. اما تکامل دموکراسی توده ای با ثبات به یک تحول دیگر نیاز دارد: پیدایش هنجارها و نگرشهایی در میان عموم مردم که ضامن دموکراسی هستند. یکی از مهمترین این هنجارها حس اعتماد به یکدیگر است. یکی از عوامل از بین برنده اعتماد فقر هولناک و دیگری سلطه خارجی است. از دیگر سو برای بقای دموکراسی در اوضاع وخیم یک تعهد بلند مدت به نهادهای دموکراتیک در میان مردم لازم است.

رضایت سیاسی ، نوسانهای کوتاه مدت بسیار بیشتری از خود نشان می دهد تا رضایت زندگی . زیرا مستقیما به نظام سیاسی اشاره دارد و بنابراین به مانند شاخص وجهه ملی حکومت عمل می کند ؛ این شاخص از این ماه تا ماه بعد در پاسخ به اوضاع اقتصادی جاری و رویدادهای سیاسی دچار نوسان می شود.

رضایت از زندگی، رضایت سیاسی ، اعتماد به یکدیگر، میزان زیاد بحث سیاسی و حمایت از نظم اجتماعی موجود همه به همراه هم هستند: آنها نشانگر نگرشهای مثبت را نسبت به جهانی که شخص در آن زندگی می کند تشکیل می دهند.  جالب تر از همه این واقعیت است که به نظر می رسد این نشانگان با بقای نهادهای دموکراتیک رابطه دارد. این نشانگان همچنین با سطح اقتصادی یک کشور در ارتباط است. کشورهای توسعه یافتهتر از لحاظ سیاسی ، اعتماد به یکدیگر و دیگر عناصر این نشانگان نسبتا در بالا قرار دارند.

توسعه اقتصادی مستقیما باعث دموکراسی نمی شود. بلکه با تاثیر بر فرهنگ مدنی (اعتماد به یکدیگر، رضایت از زندگی و طرفداران دگرگونی انقلابی) و همچنین تاثیر بر حجم طبقه متوسط بر دموکراسی تاثیرگذار است.

موفقیت اقتصادی بلند مدت می تواند به مشروعیت رژیمهای مختلف در جامعه صنعتی کمک کند، لذا می تواند به بقای نهادهای دموکراتیک پس از استقرارشان یاری رساند. لیکن توسعه اقتصادی فقط در صورتی که با دگرگونیهای معینی در ساختار اجتماعی و فرهنگ سیاسی همراه باشد ممکن است به لیبرال دموکراسی بیانجامد. فشارهای خارجی می توانند مانع ظهور دموکراسی شوند حتی وقتی که عوامل داخلی مستعد هستند.

* دگرگونی در گرایش های مربوط به دولت

دلیل این دگرگونی در گرایشهای مربوط به اقتدار دولت می توان در سه عامل یافت. اولین عامل این واقعیت است که دولت رفاه عمومی به نقطه بارده نزولی خود نزدیک می شود. بر خلاف عقیده عمومی ، این امر بازتاب شکست دولت ناظر به رفاه همگان نیست ، بلکه در حقیقت این دولت در تسکین ان مشکلاتی که می توانست به سادگی حل کند موفق شده و در نتیجه به صاف کردن راه برای انواع جدیدی از مشکلات کمک کرده است. گسترش دولت رفاه عمومی استثمار بیرحم سرمایه داری بی بند و بار را تعدیل کرده، ثبات و بقای بیشتر ان را موجب گردیده است. دومین عامل علیه اقتصاد دولتی دگرگونی در ماهیت کار است. در مراحل اولیه جامعه صنعتی، اکثر مشاغل به مهارت کمی نیاز داشتند. اما در جوامع پیشرفته نوآوری عامل تعیین کننده ای گردیده است. نوآوری طبعا غیر قابل پیش بینی بوده و به افزایش تخصص های ویژه ای وابسته است. آینده متعلق به جوامعی است که بتوانند توازن موثری بین استقلال فردی و قدرت مرکزی به وجود اورند. سومین عامل این است که جوامع پیشرفته صنعتی به سوی تحول تدریجی از تاکید بر امنیت اقتصادی و جانی به تاکید بیشتر بر تعلق و دلبستگی دیگران، ابراز نظر فردی و کیفیت زندگی پیش می روند. علت این تحول را می توان در سطح بی سابقه امنیت اقتصادی جانی که بطور کلی پس از جنگ جهانی دوم در این کشورها گسترش یافته است و نیز ظهور دولت رفاه در مقابل امنیت جانی و اقتصادی بوده است. اکنون در جوامع پیشرفته صنعتی این نوع از امنیت امری مسلم و بدیهی پنداشته شده، اهمیت بیشتری را به آزادی بیان در کار و زندگی سیاسی شان می دهند.

* نظریه مادی / فرامادی در میان نسل ها

از اواخر دهه 1960 الگوهای انتخاب عاقلانه مبتنی بر متغیرهای اقتصادی روش غالب در تحلیل گردیده، عوامل فرهنگی تا حد غیر واقع بینانه ای نادیده گرفته شده است. تنها بدین دلیل که شاخص های فرهنگی بر  خلاف شاخص های اقتصادی به سادگی در دسترس نیستند. نقض الگوهایی که عوامل فرهنگی را نادیده می انگارند هر روز اشکارتر می شود. پیدایش الگوهای انتخاب عاقلانه پیشرفت مهمی بود، اما تا کنون توجه این مدلها بر اقتصاد و سیاست متمرکز بوده و متغیرهای فرهنگی به فراموشی سپرده شده اند.

* نظریه مادی / فرامادی بر دو فرضیه مهم استوار است:

 1)فرضیه کمیابی :که در ان اولویتهای فرد بازتاب محیط اجتماعی اقتصادیش است به نحوی که شخص بیشترین ارزش ذهنی را به آن چیزهایی می دهد که عرضه آن نسبتا کم است .

2) فرضیه اجتماعی شدن : فرضیه اجتماعی شدن مناسبات میان محیط اجتماعی اقتصادی و اولویتهای ارزش را نشان می دهد، یک رابطه مبتنی بر تطابق بلافاصله نیست : یک تاخیر زمانی محسوس در این میان وجود دارد، زیرا ارزشهای اصلی شخص تا حدودی زیادی انعکاس شرایطی است که در طول سالهای قبل از بلوغ برای وی حاکم بوده است.

 این دو فرضیه با هم دلالت بر این دارند که در نتیجه رونق اقتصادی ای که از لحاظ تاریخی بی سابقه بود و صلحی که از سال 1945 در کشورهای غربی وجود داشت، گروه های سنی جوانتر اهمیت کمتری به امنیت اقتصادی و جانی می دهند تا گروههای مسنتری که بسیار بیش از انها طعم عدم امنیت اقتصادی را چشیده اند و این که بر خلاف اینان گروههای سنی جوانتر تمایل دارند اولویت بیشتری به نیازهای غیر مادی مانند کیفیت زندگی و درک عمومی بدهند.

توسعه اقتصادی نقش اصلی را در پیدایش ارزشهای فرامادی بازی می کند ؛ از اینرو عوامل اقتصادی به طور مستقیم مهم هستند. لیکن تاثیر مستقیم آنها بر رشد اقتصادی ظاهرا کم است؛ توسعه اقتصادی به رشد اقتصادی اهسته تر می انجامد فقط در صورتی که موجب دگرگونی فرهنگی شود.

فراگرد دگرگونی ارزشها در میان نسلها به تدریج به سیاست و هنجارهای فرهنگی جوامع پیشرفته صنعتی انتقال می یابد. تحول از اولویتهای ارزشی مادی به فرامادی، مسایل سیاسی جدیدی را به مرکز صحنه اورده و نیروی محرکه اصلی بسیاری از جنبشها گردیده است. تحول ارزشها تنها بخشی از نشانگان گسترده دگرگونی فرهنگی در میان نسلهاست که به کیفیت زندگی و ابراز نظر فردی اهمیت بیشتری داده، تاکید کمتری بر هنجاریهای اجتماعی ، اخلاقی ، مذهبی و سیاسی گذشته دارد. علت این تحول را در گسترش بی سابقه امنیت جانی و اقتصادی پس از جنگ بازیافتیم.

جهان بینی مردم تنها به انچه بزرگترانشان به آنها می اموزند بستگی ندارد بلکه جهان بینی آنها با تجارب کلی زندگی خودشان شکل می گیرد و گاهی تجارب سازنده یک نسل جوان عمیقا از تجارب نسلهای گذشته متفاوت است. دگرگونی فرهنگی بیشتر از طریق جایگزینی جمعیت یک نسل به جای نسل دیگر صورت می پذیرد. شخص باید این روندها را در طول دهه ها یا حتی سده ها مورد بررسی قرار دهد.اینکه نیازهای مادی ارضا نشده بر نیازهای ذهنی ، زیبایی شناختی و اجتماعی تقدم دارد به طور کلی بارها در تاریخ بشر اثبات شده است.

* نظریه تفاوت های نسلی اینگلهارت

فرهنگ نظامی است از نگرشها ، ارزشها و دانشی که به طرزی گسترده در میان مردم مشترک است و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. در حالیکه طبیعت انسانی از لحاظ زیست شناختی فطری و عمومی است ، فرهنگ فرا گرفته می شود و ممکن است از یک جامعه به جامعه ای دیگر تغییر کند. جنبه های اصلی فرهنگ و آن جنبه هایی از آن که در مراحل اولیه زندگی اموخته می شود در برابر دگرگونی مقاومت می کنند هم بدین دلیل که به تلاش زیادی برای تغییر عناصر اصلی ساختار شناختی بزرگسالان نیاز است و هم از این رو که اصلی ترین ارزشهای شخص به حد افراط می رسند و دل کندن از انها موجب تردید و اضطراب عمیقی می شود. حتی ممکن است در صورت تحولات اساسی و پایدار در اوضاع اجتماعی بخشهای اصلی یک فرهنگ نیز دچار دگرگونی می شوند اما انها از طریق جایگزینی نسلها به مراتب بیشتر قابل تغییر هستند تا تغییر بزرگسالانی که قبلا اجتماعی شده اند.

واکنش های مردم نسبت به اوضاع خود با گرایش های ذهنی ای شکل می گیرد که از فرهنگی به فرهنگ دیگر و درون خرده فرهنگها متفاوت است، این تفاوت در گرایش های ذهنی بازتاب اختلاف در تجربه اجتماعی شدن شخص است و اینکه یادگیری اولیه فراگیری بعدی را مشروط کرده و بی اثر ساختن یادگیری اولیه را بسیار مشکل می سازد. بنابراین کنش را نمی توان صرفا نتیجه اوضاع بیرونی پنداشت. تفاوتهای پایدار در یادگیری فرهنگی نیز نقش مهمی را در شکل دادن به انچه مردم می اندیشند و انجام می دهند بازی می کند.

وقتی دگرگونی فرهنگی مهمی رخ می دهد به تفاوتهایی در میان نسلها  می انجامد زیرا این دگرگونی در میان گروه های جوانتر که نیازی به غلبه بر مقاومت یادگیری متناقض اولیه ندارند با سهولت بیشتری صورت می گیرد تا در میان گروه های بزرگتر.

دو فرضیه کمیابی و اجتماعی شدن باهم مجموعه به هم پیوسته ای از پیش بینی های مربوط به دگرگونی ارزشها را پدید می آورند. اول، در حالی که فرضیه کمیابی دلالت بر این دارد که رونق و شکوفایی اقتصادی به گسترش ارزشهای فرامادی می انجامد، فرضیه اجتماعی شدن مبین این است که نه ارزشهای فردی و نه ارزشهای یک جامعه بطور کلی یکشبه تغییر نمی کند. برعکس، دگرگونی اساسی ارزشهال به تدریج و بیشتر به طرزی نامحسوس روی می دهد. این دگرگونی در مقیاس وسیع وقتی پدید می اید که یک نسل جوانتر جایگزین نسل مسنتر در جمعیت بزرگسال یک جامعه می شود. دوم پس از یک دوره افزایش سریع امنیت جانی و اقتصادی شخص انتظار دارد بین اولویتهای ارزشی گروههای بزرگتر و جوانتر تفاوتهای محسوسی بیاید.

هابرماس استدلال می کند که خیزش فرامادیگری به سبب تفاوت در تجربه های سازنده نسلهای مختلف نیست بلکه بدین دلیل است که هر نسل در معرض جهان بینی های خاصی است که از سوی شبکه های ارتباطی جداگانه تلقین می شود.

باید به این واقعیت توجه کنیم که

هر الگوی معینی از تفاوتهای سنی از لحاظ نظری می تواند در نتیجه :

1) آثار سالخوردگی            2) آثار گروه سنی 

3) آثار دوره                   4) ترکیبی از هر سه باشد.

آثار سالخوردگی در برابر آثار گروه سنی: شاید بدیهی ترین برداشت و تفسیر جایگزین ، تفسیر بر مبنای آثار و نشانه های سالخوردگی باشد. ادعا می شد که به دلایل زیست شناختی یا دلایل دیگ جوانان ذاتا کمتر از پیران مادی هستند.

فرضیه کمیابی بر پایه دگرگونیهای کوتاه مدت و یا آثار دوره ای است: دوره های رونق و شکوفایی اقتصادی به افزایش فرامادیگری می انجامد و دوره های کمبود به مادیگری. فرضیه اجتماعی شدن حاکی از این است که آثار بلند مدت گروه های سنی نیز وجود دارد: ارزشهای یک نسل معین بازتاب اوضاع حاکم در طول سالهای قبل از بلوغش می باشد. این نظریه هیچ اشاره ای بر آثار سالخوردگی یا چرخه زندگی ندارد.

این فرض طبعا نادرست است. نظریه مادی / فرامادی بر اساس این دو فرضیه مهم است. فرضیه کمیابی مبین آثار دوره ای است.  آنها نه تنها رد نمی شوند بلکه پیش بینی شده و تضادشان تعیین می گردد: دوره های شکوفایی و رونق اقتصادی به افزایش مادیگری می انجامد و دوره های کمیابی به مادیگری. فرضیه جامعه پذیری حاکی از این است که آثار بلند مدت گروه سنی نیز وجود دارد : ارزشهای یک نسل بازتاب اوضاع حاکم در طول سالهای پیش از بلوغ است.

پژوهشگران شخصیت با تاکید بر یادگیری اجتماعی شناختی، رفتار را بیشتر ترفند های ارزیابانه ، تبیین های شخصی و انتظارها می دیدند تا اینکه خاصه های ثابت شخصیت .

نمایش استمرارهای نگرشی نقش به سزایی هم در سطح فرد و هم در سطح فرهنگ بازی می کند. در واقع تبیین رفتار ملتهای معین یا افراد بدون توجه به این استمرارهای نگرشی غیر ممکن است.

* پیامدهای مدرنیت  / آنتونی گیدنز

گیدنز با پیدایش دوره ای به عنوان پسامدرن مخالف است. حرف اساسی گیدنز این است که با بازبینی مجدد بر ویژگی های مدرنیت می توان دریافت که ما در مرحله تشدید مدرنیت قرار داریم. شرط وقوع پسامدرن با بی رمق شدن روایت بزرگ مشخص می شود، یعنی همان طرح داستانی که بنابر آن، ما در تاریخ به عنوان موجوداتی با گذشته معین و آینده پیش بینی پذیر قرار گرفته ایم. اما به این شرط نکاتی را می افزاید و اضافه می کند که، نشناختن ویژگی های فعلی ناشی از شرایط جدیدی است که در آنیم و به جای خلق واژه  ها و دوره های جدید باید دنبال پیامدهای جدید مدرنیت باشیم.

* تفسیر انقطاعی از تحول اجتماعی مدرن: نهادهای اجتماعی مدرن از برخی جهات بی همتایند و از جهت صوری با همه نوع سازمان سنتی تفاوت دارند. درک این ناپیوستگی ها ضرورت شناخت دنیای مدرن است.

تمرکز گیدنز بر انقطاع مارکسیستی نیست. بیشتر متوجه یک نوع انقطاع خاص یا یک رشته انقطاع هایی است که با دوره مدرن همراه بوده اند.

تاریخ صورت تمامیت یافته ای را که مفاهیم تکاملی ( تاریخ به عنوان یک طرح داستان کلی) به آن نسبت می دهد ، ندارد. اما این تاریخ صورتهای بسیار آشفته فردگرایانه هم ندارد. بلکه آن را می توان با اقطاعهایی مشخص نمود. * این انقطاع ها که سازمان مدرن را از سازمان سنتی آن جدا می کند دارای سه ویژگی هستند:

1 . شتاب دگرگونی است که عصر مدرنیت را به حرکت در می آورد. شاید این امر از نظر تکنولوژی از همه بیشتر مشهود باشد.

2 . انقطاع دیگر پهنه دگرگونی است. موجهای دگرگونی سراسر پهنه زمین را درنوردیده است.

3 . به ماهیت ذاتی نهادهای مدرن بازمیگردد. نهادهای جدید و مدرن و ظهور اقامتگاه های شهری با ویژگیهای خاص

برای شناخت مدرنیت باید به مسئله  امنیت در برابر خطر و اعتماد در برابر مخاطره توجه نمود. وبر ، مارکس و دورکیم از کسانی هستند که به مسئله مدرنیت پرداخته اند اما بیشتر به وجه امکانات ان نگاه کرده اند. در ضمن مشکلات و ملال آوری های مدرنیته را هم مورد توجه قرار داده اند. آنها به انضباط ملال آور تولید پرداخته اند، اما پیش بینی نکرده بودند که توسعه تولید محیط مادی را می تواند به خطر اندازد.  نکته دوم این است که آنها قدرت سیاسی توتالیتر را مربوط به دوره های پیش از مدرن می دانستند. اما آنچه دیده شد این است که عوامل نهادی مدرنیت به جای دفع امکانات توتالیتر آن را در درون خود حفظ کرده اند. نظام توتالیتر خطرناکتر از نظام سنتی استبدادی است. نقد دیگر به ایشان پیش بینی صلح آنها است، چون با توسعه قدرتهای نظامی رو به رو شدیم. در واقع هیچیک ار بنیانگذاران کلاسیک جامعه شناسی به پدیده صنعتی شدن جنگ نپرداخته است.

لذا تاریخ هدفی را دنبال نمی کند و ما باید تحلیلی درست از خصلت دو لبه مدرنیته داشته باشیم.

* جامعه شناسی و مدرنیت : سه مفهوم پذیرفته شده در جامعه شناسی در باره مدرنیت:

1 .  نخستین مفهوم به تشخیص نهادی مدرنیت راجع است.

2 .  دومین مفهوم با تاکید اصلی تحلیل جامعه شناختی یعنی" جامعه" سرو کار دارد

3 .  سومین مفهوم به پیوندهای میان دانش جامعه شناختی و ویژگیهای مدرنیت که این دانش به آنها ارجاع دارد، مربوط است.

* مدرنیت، زمان و مکان : با پیدایش مدرنیت تقویم زمانی از مکان جغرافیایی جدا شد و تمام جهان ساعت و معیار واحدی یافتند. تهی شدن زمان پیش شرط تهی شدن مکان هم بود. بعد از مدرنیت مکان از محل جدا شده است. جدایی زمانی و مکانی شرط وقوع فراگردهای ازجاکندگی است و پیونهای میان فعالیت اجتماعی و جایگیری آن در زمینه های خاص حضور را قطع می کند.

* از جاکندگی : کنده شدن رواط اجتماع از محیطهای محلی همکنش و تجدید ساختار این محیطها در راستای پهنه های نا محدود زمانی ، مکانی است. گیدنز با تصورات کارکردگرایانه مبنی بر تمایز و تخصص که نشانه گذر به دوران مدرن است مخالف است. او از جاکندگی را عاملی برای این گذار می داند. از جاکندگی با دو عامل مشخص می شود. اول خلق نشانه های نمادین ارتباط دوم مکانیسم استقرار نظامهای تخصصی.

گیدنز پول را یکی از مهمترین نشانه های ارتباطی می داند و در این زمینه به زیمل توسل می جوید . هرچند نگاهی به دیگر متفکرین نیز دارد. مثلا کینز از جمله کسانی است که نظام پولی را تعریف کرده است. و بین پول محاسبه و پول کامل تفاوت می گذارد.( وام خصوصی جهت پول محاسبه و تضمین دولت از پول برای پول کامل )  رابطه بین پول و زمان وجود دارد. پول وسیله تعویق اندازی است. پول وسیله فاصله گیری زمانی ، مکانی است. پول سرمایه را از مالک جدا می کند و وسیله ایست برای ازجاکندگی. پول کامل وسیله ایست برای از جا کندگی.

همه مکانیسمای از جا کندگی به اعتماد نیاز دارد و اعتماد در همه نهادهای مدرنیت باید باشد. اعتماد به مبادلات پولی اعتماد به دولت نشر دهنده پول کامل است.

منظور از نظام تخصصی نظام انجام دادن کار خاص یا مهارت فنی است. نظامهای تخصصی مکانیسمهای از جا کننده اند. زیرا در اشتراک با نشانه های نمادین ، روابط اجتماعی را از فوریتهای محیط جدا می سازند. در ضمن همین نظام ها نشانه اعتماد ماست. اعتمادی که به مهارت و تخصص فارغ از شناخت متخصص می باشد. یک نظام تخصصی نیز به همان شیوه نشانه های نمادین، با فراهم کردن تضمین های چشمداشتها در پهنه زمانی ، مکانی فاصله دار، عمل از جا کنندگی را انجام می دهد. همه مکانیسمهای از جاکننده به رویکرد اعتماد نیاز دارند.

* ویژگیهای اعتماد : 

1 . اعتماد با غیبت در زمان و مکان ارتباط دارد. یعنی شرط اعتماد نه فقدان قدرت که کمبود اطلاعات است.

2 . اعتماد به احتمال وابسته است.

3.  اعتماد ایمان به شخص یا نظام نیست. بلکه چیزی است که از این ایمان سرچشمه می گیرد.

4 . اعتماد معطوف به نشانه های نمادین و کارکرد نظامها است.

5 .  اعتماد همان اطمینان به اعتماد پذیری یک شخص یا نظام .

* بازاندیشی در مدرنیت : سنت و مدرنیته همیشه در تضاد بوده اند. پیش از این در فرهنگهای سنتی به گذشته بیشتر اشاره می شد و بیشتر مورد احترام بوده است. بازاندیشی پیش از این و در دوره سنت به معنای شناخت کنش در دل زمینه ایست که در آن بروز و ظهور پیدا کرده است. اما بازاندیشی در دوره مدرنیت معنای دیگری یافته است. بازاندیشی مبنای بازتولید نظام است. زندگی امروز رابطه ای با گذشته ندارد مگر اینکه به شیوه ای اصولی بتوان از عمل گذشته در پرتو دانش آینده دفاع کرد. یعنی در پرتو دانشی که اعتبارش را از سنت نمی گیرد،       می توان سنت را توجیه کرد. بنابراین سنت در مدرن ترین جوامع هم می تواند نقش بازی کند. هرچند سنت برجای مانده سنتی است که لباس عاریه بر تن کرده است.

بازاندیشی در زندگی اجتماعی مدرن دربرگیرنده این واقعیت است که عملکردهای اجتماعی  پیوسته  بازسنجی می شوند و در پرتو اطلاعات تازه درباره خود انها، اصلاح می شوند. در همه فرهنگها عملکردهای اجتماعی در پرتو کشفهای تازه ای که به خورد این عملکردها داده می شود، پیوسته دگرگون می شود. اما تنها در عصر مدرنیت است که تجدید نظر در عرف، در همه جنبه های زندگی انسان صورت می گیرد. ویژگی مدرنیت نه اشتها برای چیزهای نو بلکه فرض بازاندیشی درباره همه چیز است که البته این بازندیشی، خود بازاندیشی را نیز در بر   می گیرد. شاید در ابتدا مطلق بودن خرد در مدرنیته ، قطعیتی را برای ما ایجاد کند، زیرا ما تزلزل خرد را نمی بینیم. ما در جهانی زندگی می کنیم که از هر جهت ساخته و پرداخته دانش بازاندیشانه است و حتی نمی توانیم مطمئن باشیم که عناصر این دانش تغییر نخواهد کرد. جامعه شناسی و علم اجتماعی بیش از علم طبیعی درگیر مدرنیت است . هرچند علم طبیعی بهره هایی خفیف از قاطعیت را با خود به همراه دارد.

جایگاه کنونی جامعه شناسی در بازاندیشی مدرنیت، از نقش آن به عنوان تعمیم یافته ترین نوع انعکاس زندگی اجتماعی مدرن ، سرچشمه می گیرد. (آمارها فقط وسیله تحلیل نیستند بلکه به گونه ای امر اجتماعی را تحت تاثیر قرار می دهند. مثل امار طلاق) در جامعه شناسی موضوع مورد بررسی بازاندیشانه تجدید ساختار می کند؛ موضوعی که خودش هم یاد گرفته که جامعه شماختی بیاندیشد.

حال این بازاندیشی تحت تاثیر چهار عامل قرار می گیرد. اولین عامل قدرت است. قدرت محقق دانش را در خدمت منافع گروهی قرار می دهد. تاثیر دوم به نقش ارزشها باز می گرددارزشها مبنای عقلانی ندارند و هر تغییری مبتنی بر بازاندیشی تحت تاثیر ارزشهایی که هنوز قرار نگرفته نیز قرار می گیرد. تاثیر سوم پیامدهای ناخواسته است. بازاندیشی جهان مدرن امکان مسدود شدن پیامدهای ناخواسته را از بین برده است. تاثیر چهارم گردش دانش اجتماعی در تاویل دوگانه است. دانشی که به گونه ای بازاندیشانه در شرایط بازتولید نظام به کار بسته می شود.

* مدرنیت یا پسا مدرنیت : پسامدرنیسم بیشتر به سبکها یا جنبش های درون ادبیات، نقاشی ، هنرهای تجسمی و معماری راجع است. به جنبه هایی از بازاندیشی زیبایی شناختی در مورد ماهیت مدرنیت کار دارد.

اما پسامدرنیت با نگاه گیدنز به چیز دیگری راجع است. گدر از نهادهای مدرن و پیدایش نهادهای جدید، از بین رفتن قطعیت خرد، فرجام نشناسی تاریخ، عدم اعتقاد به پیشرفت و ... جزو این دسته است.

اما او اعتقاد دارد گسستهای رخ داده را باید ناشی از خود روشنگری اندیشه مدرن در نتیجه از میان برداشته شدن بقایای دیدگاه های سنتی و مشیتی دانست. ما به فراسوی مدرنیت گام بر نداشته ایم، بلکه درست در مرحله تشدید مدرنیت به سر می بریم. اینکه تفوق غرب کاهش پیدا کرده نشان پسا مدرنیت نیست. نشان جهانی شدن مدرنیت است. رشد نهادهای دیگر که باعث شده تفوق غرب بر دیگران کاهش پیدا کند.

قطعیت خرد که غلط مصطلح مدرنیت است، از انجا بود که در مقابل قطعیت مذهب قرار گرفت. وگرنه در هیچکجا حتی توسط اثباتگرایان نیز قطعیت دانشی وجود نداشته است.

ما هنوز در جهان اجتماعی پسا مدرن زندگی نمی کنیم ، بلکه تنها بارقه های معدودی از پیدایش شیوه های زندگی و صورتهای سازمان اجتماعی را مشاهده می کنیم  که از شیوه ها و صورتهای زاییده نهادهای مدرن متفاوت اند. تشدید مدرنیت نگران کننده است.

* ابعاد نهادی مدرنیت : سرمایه داری و صنعتگرایی ویژگی های نهادی مدرنیت است. سرمایه داری نظام تولید کالاست که بر رابطه میان مالکیت سرمایه و کار دستمزدی بدون مالکیت استوار است. ویژگی عمده صنعتگرایی ، کاربرد منابع بی جان نیروی مادی در تولید کالا همراه با نقش کانونی ماشین الات در فرایند تولید است. جامعه سرمایه داری شاخه فرعی جامعه مدرن است. این جامعه ویژگی های نهادی خودش را دارد. دارای ماهیت رقابت امیز و توسعه طلبانه است، اقتصاد و سیاست دارای نهادهای مجزایی هستند. مالکیت سرمایه با پدیده فقدان دارایی، یعنی همان کالا شدن کار دستمزدی، ارتباط مستقیم دارد. ضمنا خودمختاری دولت هم وجود دارد.

*بنابراین دولت ملی و نهاد مدرنیت،  دارای ویژگی های خاصی است.

1 . سرمایه داری                        2 .  صنعتگرایی

3 .  حراست و نظارت بر اطلاعات   4 .  وسایل مهار خشونت است.

 

پشت این مجموعه های نهادی ، سه منبع پویایی مدرنیت را پیش از این تشخیص داده ایم که عبارتند از:

1.فاصله گیری زمانی ، مکانی  2.از جاکندگی         3 .  بازاندیشی.

 این عوامل نهاد نیستند ، بلکه تسهیل کننده برای گذارهای تاریخی است.

جهانی شدن مدرنیت :  جهانی شدن اساسا به فرایند بسط یابنده ( فاصله گیری زمانی ، مکانی ، راجع است) تا آنجا که شیوه های ارتباط میان زمینه ها یا مناطق گوناگون اجتماعی در پهنه کل سطح زمین شبکه ای شده است.

دگرگونی محلی به عنوان بسط جنبی روابط اجتماعی در پهنه زمان و مکان در واقع بخشی از فرایند جهانی شدن به شمار می آید. (مثل عملی که ناشی از تاثیر بازار و اقتصاد جهانی است. هرچند ممکن است معکوس عمل کرده و تاثیر عکس بگذارد)

اعتماد و مدرنیت :  بازجاگیری در مقابل مفهوم از جا کندگی ، باز تخصیص یا ترمیم روابط اجتماعی از جاکنده است. به گونه ای که این روابط با شرایط زمانی مکانی محلی تطبیق یابد. پایبندیهای چهره دار به آن روابط اعتمادی راجعند که در پیوندهای اجتماعی تثبیت شده، در شرایط هم حضوری حفظ و متجلی می شوند. پایبندیهای بی چهره به رشد اعتقاد به نشانه های نمادین یا نظامهای تخصصی که در مجموع آنها را نظامهای انتزاعی می نامند ، راجع اند.

حفظ بی توجهی مدنی همان پیش فرض کلی اعتمادی است که در برخوردهای منظم با بیگانگان در مکانهای عمومی فرض می شود. بی توجهی مدنی بنیادیترین نوع پایبندی چهره دار در رو به رویی با بیگانگان در شرایط مدرنیت است. بی توجهی مدنی زمزمه زمینه ساز اعتماد است. همان زمزمه ای که مجموعه تصادفی صداها نیست ، بلکه از یک نواخت اجتماعی به دقت نظارت و تنظیم شده برخوردار است. این ویژگی همان چیزی است که گافمن "همکنش نامؤکد " نامیده است.

* راندن گردونه بی مهار: عوامل مختلفی باعث شده است که مدرنیت به پدیده ای خارج از کنترل ما در بیاید. یکی از انها خطاهای طراحی است. خطاهایی که در طراحی نظامهای اجتماعی و انتزاعی به وقوع می پیوندد می تواند تاثیر زیادی بر زندگی ما بگذارد. یک مجموعه ای هرچقدر هم بی نقص باشد، در نهایت باید با اراده انسانها کار کند. هر کجا که انسانها وارد سیستم گردند می توان انتظار مخاطره را داشت. بنابراین خطا در عمل دومین علت پیدایش این گردونه بی مهار است. پیامدهای ناخواسته که دو نوع اشاره شده پیشین هم در آن می گنجند، نیز می تواند از این عوامل باشد. بازاندیشی و یا گردش دانش اجتماعی نیز می تواند عاملی برای از کنترل خارج شدن مدرنیت باشد. زیرا دانشی که خلق می شود، دیگر در مهار خلق کنندگان نمی ماند و سیستم و جامعه را تحت تاثیر خود قرار می دهد. نقش قدرتهای متفاوت افراد و تاثیرات آنها و همچنین نقش ارزشهای پذیرفته شده را نیز نباید در این امر نادیده گرفت. 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.