روابط  بین الملل  ــ  دیپلماتیک  ــ ( قادر توکلی کردلر)

روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.
روابط  بین الملل  ــ  دیپلماتیک  ــ ( قادر توکلی کردلر)

روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

تفکرات و ایدئولوژی فراماسونری



تفکرات و ایدئولوژی فراماسونری

برای معرفی افکار فراماسونری، قسمتی از متن سخنرانی دکتر محمود هومن استاد فلسفه ی دانشگاه تهران و عضو لژ مولوی را می آوریم. این سخنرانی در سال 1965 در کنوانسیون لوزان سویس در گردهمایی جهانی فراماسونری ایراد شده است.
 
برادران من
ما معمار خودمان هستیم، هر کس معمار هستی خود است و به وسیله ی آزادی است که انسان به تکامل می رسد و به سوی کمال می رود. این کشش و کوشش درونی ما به سوی فراماسونری یک همکاری بین ما به وجود آورده است.انسان اولیه جدا زندگی می کرده است و تک و تنها به دنبال شکار بوده است. در دوره ی بعدی انسان کرومانیون جمع شده و جامعه را به وجود آورده است ولی جامعه ای جدا از هم و دشمن با هم.مرحله ی بعدی گرد آمدن انسان هایی است که مثل هم می اندیشیدند و معتقد به اهورا مزدا بودند. پس ریشه ی بیرونی فراماسونری در جستجوی کسانی است که مانند ما می اندیشند و ریشه درونی پیوستگی دل است با خدا، پس شرط لازم تکامل انسانی، هماهنگ شدن قطب درونی انسان با قطب بیرونی است.
فراماسونری یعنی سازمان تربیت انسان، انسان یعنی کمال انسانیت، زیرا انسان های اولیه آدمخوار بودند و حتی امروزه در تاسمانی استرالیا انسان های آدمخوار وجود دارد.انسان به خودی خود تکامل پیدا نمی کند بلکه با همکاری دیگران تکامل یافته و نور دل را روشن می کند. کمال انسانی این است که گوهر خود را نمایان کند و خودش را در خودش پیدا کند. هر کدام از ما یک نمونه انسان آزاد هستیم و اگر در راه خودمان به سوی کمال استقامت داشته باشیم، پیشرفت می کنیم...»
در یکی دیگر از اسناد درونی فراماسونری آمده است:
«جان انسان تقصیرهایی هم دارد که همزاد او نیستند بلکه نتیجه ی تربیت بدی است که در محیط اجتماعی گرفته اند که البته می توان با آموزش و پرورش صحیح آن ها را اصلاح کرد. پس نادانی و تکبر و جاه طلبی دشمن جان انسان و مانع پیشرفت او به سوی حقیقت و سعادت می باشد.
در سند 16-52-115 الف آمده است:
انسان دانا با اندیشه ی باز خود برای پذیرفتن هر فکر صحیح و جدیدی آماده است و این برخورد آرا و عقاید است که برق حقیقت از آن می جهد.
چه چیزی مانع از رسیدن به خوشبختی است؟ یگانه مانع، جهالتی است که خواه نسبت به معنای حقیقی و خواه نسبت به راه ها و وسایلی که ما را به خوشبختی می رساند داریم.
شرافت انسان وابسته به اخلاق و خرد اوست. هر کس که فهمیده تر است و به اصول اخلاقی بیشتر توجه دارد انسان تر است و از این رو جنگ با نادان باید تکلیف هر ماسونر باشد.
مدارس، دانشگاه ها و کتابخانه ها، آزمایشگاه ها همه ابزارهایی هستند که برای جنگ با نادانی به کار برده می شود.
فراماسونری یک ارث قدیمی است که از گذشتگان دریافت کرده و سعی در تکمیل آن نموده و به آیندگان منتقل می سازیم تا زنجیر تکامل ادامه یابد و به همین ترتیب است که اندیشه ی ما مصالح اولیه ی کارگران آینده خواهد بود. موقعی می توانیم در این امر توفیق یابیم که ژنی در ما سخن بگوید، یعنی وقتی که همه ی قوای طبیعی و معنوی انسان برای کار و اندیشیدن مهیا و حاضر باشد.
تمرکز قوا به طور دائمی، سعی در پی بردن به معنویات، درک شرافت انسانی و صعود به طرف حقیقت، تکلیف دائمی هر ماسونر است و در این لحظات تمرکز و مکاشفه است که ناگهان برقی در مغز انسان می جهد و مانند نورافکن نقاط تاریک و مبهم اندیشه را روشن می سازد...
براساس سندی دیگر از نظر فراماسونرها اصل نیکی و احسان پایه ی تمام صفات عالیه ی انسانی است و تا موقعی که انسان این خصلت پسندیده را در خود نیابد نمی تواند به مدارج عالیه انسانی برسد. در ساختن هر بنایی عادتاً معمار انتظار پاداش مادی و یا معنوی را دارد در حالی که هدف این بّنایی یا معماری مجازی رسیدن به مقام والای انسانی و بالا بردن ارزش های معنوی است...
یکی از نظریه پردازهای فراماسونر سیامک فرزد می باشد. وی در جزوه آموزشی فراماسونری می نویسد:
برای شناسایی انسان دو راه موجود است: راه اول مکاشفه است که راهی است مستقیم ولی بر روی اکثر مردم بسته است و از فکر عقلانی مستقل است. آنان که بتوانند از این راه بروند از نیک بختان به شمار می روند.
دومی منحصراً عقلانی و علمی است و ما را به جایی هدایت می کند که بشر را چون جزیی از کل که کیهان باشد به شمار آورده و او را به عنوان تابعی از دنیای خارجی مطالعه می کنیم. متأسفانه تصویری که به این شکل از کیهان به دست بیاید تصویر ساخته ی مغز ما و در نتیجه تابع ساختمان آن است و از دستگاه حواس که ما ره به جهان خارجی مربوط می سازد و سازمان منطقی که مبنای تغییرات مشاهدات حسی مستقیم است تبعیت می کند، بنابراین بررسی مستقیم و سطحی چیزها همیشه ما را قادر نمی سازد که بگوییم واقعیت با آن چه ادراک می کنیم یکسان است و تفسیر ما از جهان مربوط به ساختمان دستگاه حواس و مغز ماست، خلاصه این تصویر نسبی است و نه مطلق.
برادران من
سمبل های ما پرگار و گونیا است و من درباره آن ها با شما سخن می گویم. پرگار دو شاخه است به وسیله ی یک مفصل به هم متصل گردیده اند و یک محور را تشکیل می دهند. با پرگار دایره را رسم می کنند که مرکز و اندازه و شعاع و قطر آن را تعیین می نمایند. دور و نزدیک شدن شاخه های پرگار، طرق مختلف استدلال و منطق را نشان می دهد که بر حسب موقعیت ها باید فراخ و گشاد و دقیق و در هر حال روشن و قاطع باشد و این بیان معنای سمبولیک دقت در اجراست. اگر پرگار به 180 درجه برسد به صورت یک خط مستقیم است که دارای هیچ قدرت عملی نیست.
در فراماسونری اندازه ی باز شدن پرگار به 90 درجه محدود شده است و آن حدی است که انسان نباید از آن تجاوز کند. زاویه ی 90 درجه، گونیا را به وجود می آورد که نماینده ی ماده است در حالی که پرگار نماینده ی فکر و قدرت آن روی ماده است.
پرگار که افزار اساسی کارهای ریاضی است، در دست استادان بزرگ، رمزی به جای منطق استدلال فیلسوف است و برای ترسیم دایره به کار می رود که شامل مرکز و محیط است.
پرگار ساختمان انسان را به خاطر می آورد که دارای یک سر و دو بازو است که به میل انسان باز و بسته می شود. حد باز شدن نشان دهنده ی حداکثر محیطی است که فکر انسان قادر به تصور آن است و در ماورای آن، انسان قادر به شناسایی نیست.
دایره نمودار منظومه ی شمسی است. از قرون وسطی (سده های میانه) نقاشی هایی در دست است که معمار بزرگ جهان را نشان می دهد که پرگار در دست او حدود دنیا را ترسیم می کند و یکی از معروف ترین آن ها «ویلبلم بلیک» می باشد.
در تصویری که بازیل والانتین (کشیش اواخر قرن 14 و اوایل قرن 15) ترسیم نموده پرگار را در دست راست و گونیا را در دست چپ گرفته است».
در فراماسونری پرگار سومین منبع روشنایی است که لژ را روشن می کند. دو منبع دیگر عبارتند از کتب آسمانی و گونیا. پرگار به استاد اعظم اختصاص دارد و اساسی ترین ابزار است که در عملیات طراحی به کار می رود.
بر روی سینه ی کارآموز که مقر وجدان است یک شاخه پرگار قرار می دهند و این به آن خاطر است که داوطلب باید از این به بعد استدلال خشک و بی روح را با تفکر و درک ماسونی (اینسیاتیک ) با تمام تعالی آن جایگزین نماید، زیرا بررسی مستقیم و سطحی چیزها همیشه ما را قادر نمی سازد که بگوییم واقعیت با آن چه ادراک می کنیم یکسان است.
مرکز دایره منبع و کانون است که نور روشنایی خود را به صورت اشعه به محیط دایره می تاباند و این محیط عبارت است از محدوده ی عالم که با حواس ما قابل دید و احساس است. برای این که بتوانیم به شناسایی دنیای خارج بپردازیم، باید اول به شناسایی درون خود اقدام کنیم، یعنی سعی کنیم اول خود را بشناسیم. هر چه مرکز درونی ما پاک تر و خالص تر و روحانی تر و قوی تر گردد، اشعه ی صادره از آن برای شناسایی محیط خارج از دایره قوی تر است و بدین ترتیب در راه تکامل و نزدیک تر شدن به اسرار بنایی آزاد امکان بیشتری خواهیم داشت.
دکتر هومن در ادامه می نویسد:
«استحکام و زیبایی یک ساختمان مدیون دو عامل است: الف) نقشه و مصالح ب) ترکیب. که ترکیب به وسیله ی معمار صورت می گیرد. یک شاگرد ماسون به منزله ی مصالح اولیه است و ورود او به لژ مانند آن است که فردی آزاد متولد شده است، انسانی جدید، متفکر و بالاتر از سطح عادی مردم».
از نظر معنوی پرگار سمبل فکر انسان است که دائماً در جستجوی شناسایی است، بنابراین نشانه ی آزادی است. همان طور که گونیا سمبول برادری و ترازو و نشانه ی مساوات است.
علم ماده دویست سال عمر دارد، ولی علم انسان متجاوز از پنج هزار سال دوام داشته است. بیست و شش قرن پیش فلاسفه شناسایی از انسان را به معرض نمایش گذاشته اند که تا امروز هم از آن بالاتر نرفته اند، بلکه این شناسایی تأمین شده است. بنابراین می توان عقلاً فرض کرد که حدسیات اخلاقی و اینسیاتیک از حدسیات علمی مطمئن تر است اگر چه نشود آن را به زبان زیبایی بیان کرد.
در درجه ی استادی، نوکهای پرگار بر روی سینه ی راست و چپ قرار می گیرد و این موضوع به او تعلیم می دهد که همان طور که حیاتی ترین اعضای بدن در قفسه ی سینه جای دارد، پر ارزش ترین اصول فراماسونری بین نوک پرگار به صورت رمز قرار گرفته اند که عبارتند از تقوی، اخلاق، محبت و برادری.
پرگار چگونگی روابط یک بنای آزاد را با سایر همنوعانش و به خصوص برادران ماسونر تعیین می کند و هم چنین معرف بی طرفی و قطعیت عدالت خداوند بزرگ جهان است که حدود خوبی و بدی را برای راهنمایی انسان تعیین کرده است.
وقتی گونیا و پرگار با هم تقاطع یابند، نشان دهنده ی آن است که انسان ترکیبی از روح و ماده است که مذاهب ابراهیمی (یهودی، عیسوی، اسلام) هم همین را می گویند.
چون پرگار سمبل فکر و گونیا سمبول ماده است، وضع قرار گرفتن آن ها در درجه ی اول نشانه ی حاکمیت ماده بر فکر و در درجه ی دوم تعادل و در درجه ی سوم بالا رفتن فکر و معنویات است.
مرکز دایره نماینده ی جان و روح انسان است که کانون شناسایی است و روی چیزها روشنی می افکند و ایده را منعکس می سازد و محیط، نماینده ی حوزه شناسایی های انسانی است که حوزه ی آن ها بی انتها می باشد زیرا محیط همانا کل طبیعت است.
پرگار در حرکات خود و در جستجوی دائمی حقیقت صفات زیر را به خاطر انسان می آورد:
1. روشن بینی: این صفت ترکیبی است از باریک اندیشی، زیرکی، دور اندیشی و پیش گویی، می توان آن را چنین تعبیر نمود: شناسایی افکار و چیزها و اموری که فکر عادی در فعالیت معمولی خود قادر به دریافت آن نبوده و فقط با کمک حس خاصی که معمولاً به حس ششم تعبیر می شود درک می شود.
کسی که صاحب چنین درکی شود می تواند تصاویری را که وجدان مخفی او از محیط دریافت نموده است به ذهن عادی و عقلانی خود منتقل نماید.
روشن بینی ترکیبی است از الهام و گاهی اوقات با یک جهش ناگهانی که در مغز انسان می زند حالتی شبیه به الهام و خبر دادن از غیب ایجاد می کند که به ماسون واقعی اجازه می دهد به طور غیر مترقبه و ناگهانی به معنای واقعی و عالی سمبولیسم ماسونی پی ببرد و بدون این حس ششم ماسونر نخواهد توانست به رموز مکتوم ماسونری دست یابد.
ژول بوشه در مقدمه ی کتاب خود (سمبولیسم ماسونیک) می گوید: یک ماسونر باید بتواند قشر روحی سختی را که اطراف دانش عقلانی و منطقی او را گرفته است، شکسته و خود را از قید معلوماتی که امکانات پرواز روح او را عقیم نموده اند رهایی بخشد و فقط پس از شکستن این قشر است که می تواند به سیر واقعی دست یابد.
2. نابینایی و اشتباه: در مقابل دو فضیلت عالی عقل و هوش دو عیب نابینایی و اشتباه قرار گرفته اند. نابینایی از دست دادن قوه ی تمیز بین خوب و بد و ارتباط آن ها با اشیا و انسان هاست و یا عدم تشخیص یک خطر قریب الوقوع و به وجود آمدن و بسط یک ایدئولوژی مخرب و خطرناک که باعث از بین بردن ایده آلهای عالی انسان می گردد و بدیهی است که همه ی این ها برای کسی که در معرض نابینایی قرار گرفته است بسیار خطرناک می باشد. چنین شخصی تصور می کند که فقط با نفی چنین خطراتی می توان از آن ها گریخت (مانند کبکی که سر خود را در برف فرو می کند) و نیز فرار از مسئولیت های شخصی که مثالی از این نابینایی و کوری است.
3. هوش: هوش یکی از بزرگ ترین موهبت های انسانی است که خود ترکیبی است از دید صحیح، تیز بینی، الهام و نفوذ به کنه وجود اشیا و انسان ها. برگسون می گوید: «موجود با هوش آن چه را که باید او را بالاتر از خود او ببرد همراه دارد».
هوش باعث می شود که زیر ظواهر حقایق معنوی و در تصویر معنوی و در تصویر ناقص که از محیط دریافت می کنیم واقعیتی عالی کشف نماییم.
هوش حقایق ابدی را که به وسیله ی ایمان ماسونی می توان بدان نزدیک شد به ما نشان می دهد.
ویژگی های ایدئولوژی فراماسونری
1. لیبرالیسم
ترجمه ی لغوی رایج لیبرالیسم «آزادی خواهی» است که البته بیشتر آزادی فردی انسان ها را مد نظر دارد ولی در عرف فراماسونری، لیبرالیسم به معنای میانه روی و محافظه کاری است و علت اتخاذ این رویه از جانب فراماسونرها این بود که آن ها می خواستند همه ی جبهه ها را با خود همراه داشته باشند و ضمناً کمتر آسیب ببینند و سرانجام در پایان هر طوفان عمومی دوباره بر جای بمانند.
2. رفرمیسم
رفرمیسم یا اعتقاد به اصلاحات گام به گام؛ در عرف فراماسونری به عنوان تنها روش معقول و واقع بینانه و متخصصانه و علمی قلمداد می شود و همیشه در برابر رادیکالیسم قرار می گیرد.
3. تساهل و تسامح
از مشخصه های مهم تفکر فراماسونری تساهل و تسامح است. طبق این نظر انسان باید در اعتقاداتش، آسان گیر و اهل مسامحه باشد و از تعصب دوری گزیند.
4. کوسموپولی تیسم
کوسموپولی تیسم یعنی جهان وطنی. از نظر فراماسونرها همه ی دولت های جهان باید زیر پرچم آبی رنگ فراماسونرها جمع شوند و سرانجام یک حکومت جهانی واحد به وجود آوردند.
5. دئیسم
دئیسم یا لامذهبی، ظاهراً اعتقاد به خداوند منهای باور داشتن به پیغمبران و کتب آسمانی است.
6.تحلیل سه پایه ای
یکی دیگر از مشخصات خط فراماسونری تحلیل سه پایه ای است. آن ها برای عدد سه اهمیت بسیار قائلند و سعی می کنند که حتماً در بررسی هر مسئله ای آن را به سه جنبه تقسیم کنند. مثلاً می گویند انسان از سه جنبه برخوردار است: توانایی، زیبایی و فرزانگی و یا شعارشان چنین است: آزادی، برابری و برادری.
7.برابری
در عرف فراماسونری همه ی انسان ها در انتخاب شغل، مسکن، مذهب، لباس و تابعیت آزادند و مجموعه ی این امتیازات را حقوق طبیعی افراد می دانند.
8.برادری
اصل دیگر فراماسونری برادری است. از نظر آن ها همه ی انسان ها صرف نظر از همه ی ویژگی های اعتقادی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی برادرند.
9.پشتیبانی از اعلامیه ی حقوق بشر
تمام فراماسونرها و اعضای سازمان های وابسته به آن ها مانند پیشاهنگی جهان، باشگاه جهانی لاینز و کلوپ روتاری موظف هستند که از اعلامیه ی جهانی حقوق بشر پشتیبانی کنند.
10-ژودائیسم (یهودی گری)
همه ی فراماسونرها وظیفه دارند که برای حضرت موسی علیه السلام و حضرت داود علیه السلام احترام قائل شوند.
6. صهیونیسم
صهیونیسم ایدئولوژی حاکم بر تمام لژهای فراماسونری جهان است، لذا صهیونیسم بین المللی با فراماسونری بین المللی یکی گردیده و از آن به منزله ی بازرسی سیاسی و فرهنگی استفاده می شود.
7. نهان روشی
شیوه ی دیگری که فراماسونرها از یهود گرفته اند، نهان روشی است، یعنی برای پیشبرد مقاصد یهود هیچ گاه موضع صریح نمی گیرند و آشکارا عمل نمی کنند.

منبع: کتاب نفوذ فراماسونری در مدیریت نهادهای فرهنگی ایران

150مداخله نظامی آمریکا



مداخله نظامی آمریکا

 

این خلاصه، تیتر بیش از 150 مداخله نظامی آمریکا در کشورهای مختلف دنیا در طول یکصد سال گذشته را نشان می دهد،گفتنی است برخی از عناوین جهت تکمیل این فهرست به آنچه در متن اصلی کتاب آمده اضافه شده است.

 

کسانی که خودشان را به هر دلیلی قربانیان سیاست ها و قدرت آمریکا می دانند، کسانی هستند که نفرت واقعی را دارند و این مردم نه تنها شامل یک میلیارد نفرمسلمانان هستند بلکه شامل بیشتر مردم کره زمین می شود که ادعا دارند برنامه های تعدیل ساختاری صندوق بین المللی پول (و از این رو آمریکا) دلیل گرسنه خوابیدن هر شب آنها است یا تمام کسانی که در آسیا و آفریقا انگشت اتهام به سوی شرکت های چندملیتی آمریکایی برای غارت منابع طبیعی آنها از گونه های ژنتیک حیوانی تا داروهای سنتی مرسوم و جاافتاده دراز می کنند؛ و یا کسانی که درست و غلط خودشان را قربانیان دخالت های آمریکا در آمریکای لاتین می دانند. و همچنین فرانسویان که احساس می کنند فرهنگ آنها در معرض تهدید نیروی غیرقابل توقف جهانی شدن است که توسط آمریکا هدایت می شود؛ و ژاپنی ها و کره جنوبی ها که احساس می کنند وقت آن رسیده که به آمریکا «نه» بگویند. آشکارا مردمی که دلیلی برای نفرت از آمریکا دارند یا می توانند اینطور فرض شوند، گستره وسیعی را شامل می شوند. ما باید بسیاری از منابع نفرت را هم در جوامع غربی و هم جوامع غیرغربی پیدا کنیم

 

آمریکا به طور متوالی هم از طریق نظامی و هم به طور مخفی، تقریبا در همه کشورهای آمریکای لاتین دخالت کرده است: بولیوی، برزیل، کوبا، دومینیکن، اکوادور، السالوادور، گواتمالا، هائیتی، هندوراس، جامائیکا، مکزیک، پاناما، پرو، سورینام و اروگوئه. در ظاهر این مداخلات برای دفاع از دموکراسی، حقوق بشر و آزادی بود اما تا حدی آنها همیشه منجر به تامین بازارهایی برای آمریکا می شدند. این مداخلات با حمایت و روی قدرت آوردن افرادی که بیش از همه دموکراسی، حقوق بشر و ازادی را زیر پا می گذاشتند  همراه بود. کسانی که بهای تامین منافع حیاتی آمریکا را می دادند افراد عادی و شهروندان بی گناه این کشورها بودند که کشته و مجروح و زندانی می شدند و در ساختارهای اقتصادی غیرلیبرال به ارث رسیده از استعمار اسپانیا باقی می ماندند که باعث تداوم فقر جانکاه و تمام نتایج ناشی از فقدان فرصت های برابر می شد.

 

بلافاصله پس از تراژدی 11 سپتامبر، گراسمان فعال صلح طلب آمریکایی فهرستی از «یک قرن مداخلات نظامی آمریکا از ووندی تا افغانستان» را منتشر کرد که بر اساس گزارش های کنگره و کتابخانه مرکز تحقیقات کنگره بود. لیست نشان می دهد که آمریکا به طور متوسط در هر سال 15/1 مداخله داشته است. این رقم به 29/1 طی سال های جنگ سرد افزایش می یابد. پس از فروپاشی دیوار برلین مداخلات تقریبا به دو مداخله در هر سال افزایش یافت. پس هرچه ابرامپریالیسم امریکا گسترش می یابد مداخلاتش نیز برای حفظ منافعش افزایش می یابد

 

داکوتای جنوبی، 1890

ارتش: 300 هندی لاکوتایی در ووندنی قتل عام شدند

 

آرژانتین، 1890 

ارتش: منافع بوینس آئیرس مورد حمایت قرار گرفت

 

شیلی، 1891

نیروی دریایی ارتش به شورشیان ناسیونالیست حمله برد

 

هائیتی، 1891

با دخالت ارتش، شورش کارگران سیاه پوست در جزیره ناواسا مورد ادعای ایالات متحده- با شکست مواجه شد

 

آیداهو، 1892

ارتش اعتصاب معدنچیان معدن نقره را سرکوب کرد.

 

هاوایی، 1893

با دخالت نیروی دریایی ارتش، پادشاهی خودمختار سرنگون و ضمیمه شد

 

نیکاراگوئه، 1894

اشغال یک ماهه ی بلوفیلدز توسط ارتش

 

چین، 1984

نیروی دریایی ارتش: تفنگداران دریایی وارد جنگ چین- ژاپن شدند.

 

کره، 1894

ارتش: تفنگداران دریایی در طول جنگ در سئول نگه داشته شدند.

 

پاناما، 1895          

نیروی دریایی ارتش:  تفنگداران دریایی در ایالت کلمبیا به خشکی آمدند.

 

نیکاراگوئه، 1896

تفنگداران دریایی ارتش در بندر کورینتو به خشکی نشستند

 

چین، 1900- 1898

ارتش: درگیری شورشیان بوکس باز با ارتش های خارجی

 

فیلیپین، 1910- 1898

نیروی دریایی ارتش: اشغال توسط اسپانیا، 600 هزار فیلیپینی کشته شدند.

 

پورتوریکو، 1898

نیروی دریایی ارتش: اشغال توسط اسپانیا، اشغال همچنان ادامه دارد

 

گوام، 1898

نیروی دریایی ارتش: اشغال شده توسط اسپانیا، هنوز هم به عنوان پایگاه به کار برده میشود

 

مینه سوتا، 1898

ارتش: پیکارهای ارتش چیپوا در دریاچه لیچ

 

نیکاراگوئه، 1898

ارتش: تفنگداران دریایی در پایگاه سن خوان دل سور به خشکی نشستند

 

ساموا، 1899

ارتش: پیکارهای پیاپی برای رسیدن به تاج و تخت

 

نیکاراگوئه، 1899

ارتش: تفنگداران دریایی در پایگاه بلوفیلدز به خشکی نشستند.

 

آیداهو، 1901- 1899

ارتش: ارتش منطقه ی مین گذاری شده کوردالن را اشغال کرد

 

اوکلاهاما، 1901

ارتش: ارتش با شورشیان کریک برخورد نظامی میکند.

 

پاناما، 1901

نیروی دریایی ارتش: شکست از کلمبیا 1903، کانال زون ضمیمه شد

 

هندوراس، 1903

ارتش: مداخله نیروی دریایی در انقلاب

 

جمهوری دومنیکین، 1903- 1904

ارتش: توجه ایالات متحده به حفاظت از منافع خود در جریان انقلاب

 

کره، 1905- 1904

نیروها: نیروهای دریایی در جنگ روسیه_ ژاپن وارد شدند

 

کوبا، 1906- 1909

ارتش: نیروهای دریایی در انتخابات آزاد دخالت کردند.

 

نیکاراگوئه، 1907

ارتش: قیمومیت "دیپلماسی دلار" وضع شد.

 

هندوراس، 1907

ارتش: نیروهای دریایی به جنگ با نیکاراگوئه وارد شدند.

 

پاناما، 1908

ارتش: مداخله نیروهای دریایی در رقابت انتخاباتی

 

نیکاراگوئه، 1910

ارتش: نیروهای دریایی در بلوفیلدز و کورینتو به خشکی نشستند.

 

هندوراس، 1911

ارتش: محافظت ایالات متحده از منافع خود در جنگ داخلی

 

چین، 1911- 1941

نیروی دریایی ارتش: ادامه ی اشغال توسط مشعل های روشن

 

کوبا، 1912

ارتش: حفاظت از منافع ایالات در هاوانا

 

پاناما، 1912

ارتش: نیروهای دریایی در انتخابات گرمی که در جریان بود مداخله کردند

 

نیکاراگوئه، 1912- 1933

ارتش: بمبگذاری، 20 سال اشغال، جنگ با چریک ها

 

مکزیک، 1913

نیروی دریایی: آمریکایی ها در طول انقلاب به بیرون رانده شدند.

 

جمهوری دومنیکن، 1914

نیروی دریایی: درگیری با شورشی ها در سرتاسر سانتو دومینگو

 

کلورادو،1914

ارتش: شکستن اعتصاب کارگران معدن توسط ارتش

 

مکزیک، 1914- 1918

نیروی دریایی ارتش: حملات پاپی علیه ناسیونالیست ها

 

هائیتی، 1914- 1934

ارتش: بمبگذاری، 19 سال اشغال بعد از شورش ها

 

جمهوری دومنیکن، 1916- 1924

پیاده نظام نیروی دریایی آمریکا قیام مردم "دومنیکن" را که در دریای کارائیب واقع شده سرکوب کرده و پس از تصرف کامل این کشور در ابتدای می سال فوق به مدت 8 سال این کشور را به اشغال خود در می‌آورند.

 

کوبا، 1917-1933

ارتش: اشغال نظامی، قیمومیت اقتصادی

 

جنگ جهانی اول، 1917-1918

نیروی دریایی ارتش: غرق شدن کشتی ها، جنگ با المان

 

روسیه، 1918-22

نیروی دریایی ارتش: 5 ناوگان برای مبارزه با بلشویک ها به زمین نشستند.

 

پاناما: 1918-20

ارتش: آماده باش پلیس در طول ناآرامی های پس از انتخابات

 

یوگوسلاوی، 1919

ارتش: مداخله نیروی دریایی برای کمک به ایتالیا در مقابل صرب ها در دالماتی

 

هندوراس، 1919

ارتش: به خشکی نشستن نیروی دریایی در طول مبارزات انتخاباتی

 

گواتمالا، 1920

ارتش: دو هفته مداخله در برابر طرفداران اتحاد

 

ویرجینیای غربی، 1920-21

ارتش: مداخله ارتش در برابر کارگران معدن

 

ترکیه، 1922

ارتش: درگیری با ملی گرایان در ازمیر

 

چین، 1922-7

نیروی دریایی ارتش: استقرار نظامی در طول شورش ملی گراها

 

هندوراس، 1924-5

نیروها: دوبار مداخله در طول کشاکش انتخاباتی

 

پاناما، 1925

ارتش: سرکوب اعتصاب عمومی توسط نیروی دریایی

 

چین، 1927-34

ارتش: نیروهای دریایی در سراسر کشور مستقر شدند

 

السالوادور، 1932

نیروی دریایی: کشتی های جنگی در طول شورش فاریبوندو مارتی به این کشور ارسال شدند

 

جنگ جهانی دوم، 1939-45

نیروی دریایی ارتش، سلاح هسته ای: مبارزه با آکسیز به مدت 3 سال، اولین جنگ هسته ای

 

دیترویت، 1943

ارتش: ارتش شورش سیاهان را سرکوب کرد

 

دسامبر 1943

اوایل دسامبر این سال نیروی دریایی آلمان موفق به غرق کردن ناو آمریکایی  (S/S John Harvey) در دریا می‌شود و پس از غرق شدن این ناو آشکار می‌شود که جان هاروی حامل 150 تن گاز خردل بوده که پس از غرق شدن کشتی و انتشار این گاز 75 دریانورد کشته شده و 45 تن از ماهی‌ها و موجودات آبزی محل غرق شدن کشتی از بین رفته و کشته شدند

 

المان، می 1945

نیروی هوایی آمریکا شهر "درسدن" آلمان را با وجود پیش‌روی روس‌ها به آن و در حالی‌که هیچ هدف نظامی یا پایگاه نظامی در این شهر وجود نداشت، به شدت بمباران کردند. شدت این بمباران به حدی بود که در اثر آن 150 هزار شهروند غیرنظامی آلمانی کشته و 60 درصد شهر بطور کامل تخریب شد.

 

ژاپن، اگوست 1945

در 6 اگوست 1945 "هری ترومن"، رئیس جمهور وقت آمریکا دستور بمباران اتمی شهر "هیروشیما"ی ژاپن را داد تا در اثر آن 78.150 نفر در عرض چند دقیقه جان خود را از دست بدهند و این جدای از صد‌ها هزار شهروند هیروشیمایی بود که در اثر این بمب به انواع و اقسام عقب‌ماندگی‌ها دچار شدند.

 

ژاپن، اگوست 1945

در 9 اگوست 1945 "هری ترومن" بار دیگر دستور بمباران اتمی را صادر کرد و این بار شهر "ناکازاکی" در ژاپن بود که قربانی بمب‌های اتمی آمریکا شد. در اثر بمباران اتمی شهر ناکازاکی 73884 نفر کشته و بیش از 60 هزار نفر از ساکنان این شهر مجروح شدند و تمام موجودات زنده این شهر چه حیوانات و چه جانوران و چه گیاهان به طور کامل از بین رفته و نابود شدند.

 

عربستان، دسامبر 1945

در 28 دسامبر 1945 "هری ترومن"، رئیس جمهور وقت آمریکا با تاسیس پایگاهی هوایی برای نظامیان آمریکایی در شهر "ظهران" عربستان سعودی موافقت کرد، این اولین حضور نظامی آمریکایی‌ها در شبه جزیره العرب یا عربستان سعودی به شمار می‌آید.

 

اتریش، سال 1946

در سال 1946 آمریکایی‌ها بر 250 هزار تن گاز کشنده "تابون" در منطقه "جرجیان" اتریش دست یافتند که به جای معدوم کردن و از بین بردن این گاز آن را مخفیانه به آمریکا منتقل کردند.

 

ایران، 1946

تهدید هسته ای: به سربازان شوروی ابلاغ شد شمال ایران را ترک کنند.

 

یوگوسلاوی، 1946

نیروی دریایی: پاسخ شلیک به هواپیمای ایالات متحده

 

اوروگوئه، 1947

تهدید هسته ای: بمب افکن ها برای نمایش قدرتشان مستقر شدند

 

چین، 1948-9

ارتش: تفنگداران آمریکایی پیش از پیروزی کمونیست ها چین را تخلیه کردند

 

آلمان، 1948

تهدید هسته ای: مخافظت بمب افکن های قدرتمند از خطوط حمل و نقل هوایی برلین

 

فیلیپین، 1948-54

دستور عملیات: هدایت جنگ در برابر شورشیان هوک توسط سیا

 

یونان، سال 1949   

در سال 1949 آمریکا با فتنه‌انگیزی در یونان جنگ داخلی این کشور را به راه انداختند که 154 هزار نفر کشته، 40 هزار نفر بازداشت و زندانی و 6 هزار نفر به موجب احکام نظامی صادره توسط دادگاه نظامی یونان اعدام شدند.

 

"ماکویگ"، سفیر وقت آمریکا در آتن اعتراف کرد که تمام اقدامات تادیبی و تکنیکی اتخاذ شده و به اجرا گذاشته شده توسط حکومت نظامی یونان طی سال‌های 1949 1947 توسط نظارت مستقیم و برنامه‌‌ریزی دقیق کاخ سفید صورت گرفته بود.

 

سوریه، مارس 1949

در 3 مارس 1949 آژانس اطلاعات و جاسوسی آمریکا (سیا) کوتایی نظامی را در سوریه و به فرماندهی "حسنی الزعیم" به اجرا می‌گذارد که برنامه این  انقلاب تماما و کاملا در سفارت آمریکا در دمشق ریخته شده بود.

 

در 14 اگوست 1949 شماری از افسران سوریه به دستور سفارت آمریکا در دمشق و در حالی‌که توسط این سفارت هدایت می‌شدند، اقدام به محاصره خانه "حسنی الزعیم" کردند که خود کودتای آمریکا را رهبری کرده بود، و پس از اینکه الزعیم حاضر نشد به دستورات آنها تن دهد، او را به قتل رساندند.

 

کره شمالی، ژوئیه 1950

در 26 ژوئیه 1950 آمریکا بر علیه کره شمالی و به سود کره جنوبی در این کشور دخالت نظامی نمود.

 

پورتوریکو، 1950

دستور عملیات: یورش به شورش استقلال طلب در پونس

 

کره، 1950-3

نیروی دریایی ارتش، بمب گذاری، تهدید های هسته ای: به بن بست رسیدن جنگ ایالات متحده و کره جنوبی علیه کره شمالی و چین؛ تهدید به بمباران در 1950 و رویارویی با چین در 1953، پایگاه ها همچنان برقرار هستند.

 

کوبا، مارس 1952

در 10 مارس 1952 آمریکا اقدام به حمایت از ژنرال "باتیستا" کرده و او را به کودتا در کوبا تشویق کردند و پس از اینکه باتیستا قدرت را در کشور به دست گرفت، دیکتاتوری وابسته به آمریکای خود را در این کشور به اجرا گذاشت.

 

ایران، اگوست 1953

در 19 اگوست 1953 سازمان سیا کودتایی را علیه دولت "مصدق" به راه می‌اندازد که به کودتای 25 مرداد در ایران معروف است. طراح و برنامه‌ریز این کودتای آمریکایی کسی نبود جز "کیم روزولت"، نوه "تئودور روزولت" که طی سال‌های 1901 تا 1909 میلادی ریاست جمهوری آمریکا را برعهده داشت.

 

ویتنام، 1954

تهدید هسته ای: بمب در اختیار فرانسه قرار گرفت تا در مقابل محاصره آن ها به کار ببرد.

 

گواتمالا، 1954

دستور عملیات، بمب گذاری، تهدید هسته ای: بعد از آنکه حکومت جدید زمین های متعلق به شرکت آمریکایی را ملی اعلام کرد، سیا اقدام به هدایت حمله مخالفان در تبعدید کرد؛ بمب افکن ها در نیکاراگوئه مستقر شدند./ در 27 ژوئن 1954 پس از اینکه جنگنده بمب افکن‌های نیروی هوایی آمریکا اقدام به بمباران پایتخت گواتمالا و مناطق اطراف آن به واسطه جنکنده‌های "ب 26" می‌کنند،‌ کودتایی نظامی را در این کشور انجام می‌دهند.

 

مصر، 1956

تهدید هسته ای، ارتش: به شوروی گفته شد از بحران سوئز کناره گیری کند، تفنگداران دریایی خارجی ها را از منطقه خارج کردند.

 

لبنان، جولای 1958

در 15 جولای 1958 لبنان عملا به واسطه ناوگان ششم نیروی دریایی آمریکا به اشغال نظامی این کشور در می‌آید تا کاخ سفید رسما حمایت خود از "کمیل شمعون" را به دنبال انقلاب عراق که روز پیش از آن در این کشور (عراق) روی داده بود، اعلام کند.

 

عراق، 1958

تهدید هسته ای: هشدار به عراق در مورد تجاوز به کویت

 

چین، 1958

تهدید هسته ای: به چین اعلام شد به جزایر تایوان تعرض نکند.

 

پاناما، 1958

ارتش: مواجهه با برافراشته شدن پرچم تظاهرات

 

کوبا، آوریل 1961

در 16 آوریل 1961 آمریکا تلاش می‌کند،‌ کوبا را به واسطه تبعیدیان کوبایی و با حمایت و پشتیبانی جنگنده‌های آمریکایی و حمایت مستقیم از این شورشیان اشغال کند. این عملیات به "جنگ خلیج خوک‌ها" معروف شد و با ناکامی فضاحت‌بار آمریکا و همدستانش به پایان رسید.

 

ویتنام، نوامبر 1961

در یکم نوامبر 1963 سازمان اطلاعات و جاسوسی آمریکا سیا "نگو دین دیم"، نخست‌وزیر وقت ویتنام که مزدور این آمریکا به شمار می‌آمد، را به قتل رساند.

 

آلمان، 1961

تهدید هسته ای: هشدار در طول بحران دیوار برلین

 

کوبا، 1962

تهدید هسته ای: محاصره دریایی در زمان بحران موشکی؛ نزدیکی جنگ با اتحاد جماهیر شوروی

 

لائوس، سال 1964

در سال 1964 آمریکا به واسطه اقدامات خصمانه مسلحانه اقداماتی را بر علیه کشور "لائوس" به اجرا گذاشت تا از حکومت هم‌پیمان و طرفدار خود حمایت و پشتیبانی کند، در این مجموعه اقدامات تجاوزکارانه 50 هزار نظامی و افسر ارتش آمریکا و 1500 جنگنده و 40 ناو آمریکایی مشارکت داشتند و مهم‌تر از آن آمریکا در این تجاوزات خود به شکلی گسترده از سلاح‌های شیمیایی استفاده کرد.

 

ویتنام: جولای 1964

در 30 جولای 1964 سازمان اطلاعات و جاسوسی آمریکا سیا عملیاتی را در خلیج "تونکین" در ویتنام به اجرا گذاشت. این عملیات بخشی از طرح و برنامه "ای 34" بود تا زمینه‌ساز و توجیه‌گر دخالت آمریکا در ویتنام باشد.

 

در چارچوب این طرح آمریکا 64 حمله و بمباران هوایی بر 6 پایگاه نیروی دریایی ویتنام که محل نگهداری قایق‌های اژدر ارتش ویتنام به شمار می‌آمد و همچنین انبارهای نگهداری و ذخیره سوخت را به اجرا گذاشت و در راستای آن کنگره آمریکا این اختیار را به "جانسون"، رئیس جمهور وقت این کشور داد تا در صورت نیاز از نظامیان آمریکایی مستقر در جنوب شرقی آسیا علیه ویتنام استفاده کند و این موجب آغاز جنگ هوایی و زمینی و دریایی آمریکا علیه ویتنام شد.

 

آوریل 1965 و 1966

در 28 آوریل 1965 آمریکا بار دیگر و به دنبال قیام مردم دومنیکن، در این کشور دخالت نظامی نمود.

 

می 1965

در یکم می 1965 ناوها و جنگنده‌های آمریکا 1700 نظامی پیاده نظام ناوگان نیروی دریایی و 2500 نظامی ارتش آمریکا را به کشور دومنیکن منتقل کردند.

 

اندونزی، 1965

دستور عملیات: صدها ها کشته در کودتای ارتش به کمک سازمان سیا/ در این سال سازمان اطلاعات و جاسوسی آمریکا سیا کودتایی نظامی به رهبری "سوهارتو" علیه "سوکارنو"، رئیس جمهور وقت اندونزی تدارک دیده و به اجرا می گذارد؛ سوکارنو اندونزی را ابتدا از چنگ ژاپنی‌ها و سپس هلندی‌ها رهانیده و آزاد کرده بود و به دنبال اجرای این کودتای بیش از یک میلیون شهروند اندونزیایی قربانی شدند.

 

می 1965

در 4 می 1965 "جانسون"، رئیس جمهور آمریکا دستور اعزام 14 هزار نظامی آمریکایی برای اشغال جزیره "سان دو منجو" را بدون دلیل واضح و روشن صادر کرد.

 

آوریل 1966

در 12 آوریل سال 1966 امریکا با وجودی که ژنرال "دوگل"، رئیس جمهور وقت فرانسه تاریخ یکم آوریل 1967 را به عنوان موعد نهایی مقرر شده برای خروج نظامیان آمریکایی از فرانسه اعلام کرده بود، آن را نپذیرفت و مدت حضور نظامیان آمریکایی در فرانسه را که 26 هزار نفر را شامل می‌شدند، تمدید کرد.

 

ویتنام، دسامبر 1966

در 24 دسامبر 1966 نظامیان آمریکایی 125 هزار شهروند غیرنظامی ویتنامی را قتل عام می‌کنند؛ با اینکه پیش از این ارتش آمریکا اعلام کرده بود، به مناسبت سال نو میلادی به مدت 48 ساعت جنگ در ویتنام را متوقف می‌کند.

 

گواتمالا، 1966

دستور عملیات: مقابله با کلاه سبزها با شورشیان

 

دیترویت، 1967

ارتش: مبارزه ارتش با سیاهان، 43 کشته

 

ویتنام،سال 1969

در سال 1969 "کالبی"، نماینده وقت سازمان اطلاعات و جاسوسی آمریکا سیا در ویتنام شخصا و به دست خود و در راستای اجرای برنامه "وینیکس" یا "حذف فیزیکی" ماهیانه 1800 شهروند ویتنامی را در ویتنام جنوبی به قتل رساند تا مجموع افراد قتل عام شده به دست او به 40 هزار نفر که تماما غیرنظامی بودند، برسند.

 

کامبوج، آوریل 1970- 75

در 20 آوریل 1970 حدود 32 هزار نظامی ارتش آمریکا با حمایت و پشتیبانی 500 جنگنده نیروی هوایی و 40 ناو جنگی وابسته به یگان هفتم نیروی دریایی آمریکا کشور کامبوج را اشغال کردند. یک دهه بمباران و قحطی و هرج و مرج سیاسی بیش از دو میلیون کشته بر جای گذاشت.

 

عمان، 1970

دستور عملیات: ایالات متحده تهاجم نیروی دریایی ایران را هدایت می کند.

 

لائوس، 1971-3

دستور عملیات، بمبگذاری: ایالات متحده تهاجم ویتنام جنوبی را هدایت می کند؛ بمباران سراسری حومه

 

داکوتای جنوبی، 1973

دستور عملیات: فرمان ارتش ووندد نی به محاصره لاکوتا

 

خاورمیانه، 1973

تهدید هسته ای: هشدار گسترده جهانی در طول جنگ جهانی

 

شیلی، سپتامبر 1973

در 11 سپتامبر 1973 سازمان اطلاعات و جاسوسی آمریکا کودتایی علیه "سالوادور آلنده"، رئیس جمهور وقت شیلی به اجرا می‌گذارد که در نتیجه آن نه تنها آلنده کشته می‌شود که این کودتا اعدام 30 هزار نفر و بازداشت و زندانی شدن 100 هزار نفر را در شیلی به دنبال دارد.

 

سپتامبر 1974

در 8 سپتامبر 1974 "ویلیام کولب"، مدیر وقت سازمان اطلاعات و جاسوسی امریکا سیا از نقش اساسی این سازمان جاسوسی جهت از پیش‌رو برداشتن سالوادور آلنده، رئیس جمهور وقت شیلی پرده برداشت و یادآوری کرد که دولت نیکسون طی سال‌های 1970 تا 1973 بیش از 8 میلیون دلار را به فعالیت‌های سازمان سیا در شیلی اختصاص داده بود تا موانعی برسر راه دولت آلنده و فعالیتش در این کشور ایجاد کند

 

خلیج فارس، سال 1975

اواسط سال 1975 کنگره امریکا نقشه اشغال چاه‌های نفت منطقه خلیج فارس را طراحی می‌کند که در آن بر 4 نکته تاکید شده بود

الف- تصرف تاسیسات نفتی.

ب- حمایت و پشتیبانی چند هفته‌ای یا چند ماهه یا چند ساله از این تاسیسات.

ج- ترمیم و تعمیر فوری تاسیسات و تجهیزات آسیب دیده.

د- راه‌اندازی تمام تاسیسات نفتی بدون کمک و حمایت صاحبان اصلی و واقعی آنها.

 

کامبوج، 1975

ارتش، بمبگذاری: اسیر شدن ناو، 28 کشته در سقوط بالگرد

 

آنگولا، 1976-92

دستور عملیات: کمک سازمان سیا به حمایت از شورشیان آفریقای جنوبی

 

کره جنوبی، اکتبر 1979

در اکتبر 1979 سازمان اطلاعات و جاسوسی امریکا سیا "پاک جان وی"، رئیس جمهور وقت کره جنوبی را به قتل رساند.

 

خلیج فارس، دسامبر 1979

در 5 دسامبر 1979 وزارت دفاع امریکاپنتاگون اعلام کرد که ناو هواپیمابر "کیتی هوک" به همراه 5 ناو جنگی دیگر آمریکایی برای حفاظت از خلیج فارس راهی این منطقه می‌شود؛ این درحالی است که پیش از این هم ناو هواپیما بر "میسوای" به همراه نیروی واکنش سریع در منطقه حضور داشتند. در مجموع بر روی عرشه دو ناو هواپیمابر کیتی هوک و میسوای 133 جنگنده آمریکایی وجود داشت که توان رسیدن فوری به خلیج فارس را داشتند.

 

دریای عمان، دسامبر 1979

در 12 دسامبر 1979 نیروی دریایی آمریکایی بزرگ‌ترین تجمع خود از زمان جنگ جهانی دوم تا سال فوق الذکر را در دریای عمان انجام می‌دهد و وزارت دفاع آمریکا در این‌باره تنها به بیان این خبر اکتفا کرد که بگوید یک کشتی تعمیر شده نیروی دریایی آمریکا به ناوگان آمریکا در دریای عمان ملحق شد

 

خلیج فارس، مارس 1980

اواخر مارس 1980 تعداد ناوهای آمریکا در سواحل ایران به 30 ناو افزایش یافت.

 

السالوادور، مارس 1980

در 30 مارس 1980 سازمان اطلاعات و جاسوسی آمریکا "مونسینور رومیرو"، رئیس اسقف‌های کشور السالوادور را در حال ادای سخنرانی مذهبی در کلیسا ترور کرد.

 

ایران، آوریل 1980

در 25 آوریل 1980 مجموعه آمریکایی "دلتا" متشکل از نیروهای ویژه آمریکایی به بهانه آزادی گروگان‌های آمریکایی که در سفارت آمریکا در تهران بازداشت شده بودند، به خاک ایران تجاوز کردند.

 

این تجاوز اگرچه تحت عنوان آزادی گروگان‌ها صورت گرفت اما بسیاری از اسناد به دست آمده تاکید می‌کنند که این عملیات به منظور اجرای انقلاب دوم در ایران انجام شد، این انقلاب می‌بایست به واسطه مزدوران آمریکایی از پیش گسیل شده به ایران از جمله یاران و هواداران شاه ایران به اجرا گذاشته شود که طی انقلاب اسلامی از کشور گریخته بودند، اما با ناکامی و شکست تلخ برای آمریکایی‌ها به پایان رسید.  

 

ایران، آوریل 1980

در 287 آوریل 1980 "جودی پاول"، سخنگوی وقت کاخ سفید اعلام کرد که جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا در حال بررسی امکان انجام عملیات نظامی دیگر در شهرهای ایران برای نجات گروگان های آمریکایی است.

 

لیبی، می 1981

در می 1981 جنگنده‌های ناوگان ششم نیروی دریایی آمریکا در خلیج "سرت" در لیبی به دو هواپیمای اسکورت و نگهبان لیبیایی حمله و آنها را سرنگون کردند.

 

جزایر سیسیل، نوامبر 1981

در 26 نوامبر 1981 سازمان اطلاعات و جاسوسی آمریکا سیا با مشارکت سازمان اطلاعات و جاسوسی آمریکا (DONC) آفریقای جنوبی که توسط سیا حمایت مالی می‌شود، مزدوران خود را در قالب تیم راگبی راهی جزایر سیشیل می‌‌کند و این تیم در آنجا ماموریت داشت دست به کودتای نظامی بزند.

 

السالوادور، دسامبر 1981

در دسامبر 1981 گردان جنایت پیشه "آتلاکاتل" که با سازمان اطلاعات و جاسوسی آمریکا سیا در ارتباط بود، اقدام به قتل عام شهروندان السالوادری به شیوه تجاوز به قربانیان و به آتش کشیدن آنها می‌‌کند.

 

چاد، ژوئن 1982

در 7 ژوئن 1982 دولت آمریکا موفق می‌شود، دست نشانده خود "حسین حبری" را پس از هزینه کردن بیش از 10 میلیارد دلار و دست زدن به قتل‌عام‌ها و کشتارهای گسترده در چاد به قدرت برساند.

 

لبنان، ژوئن 1982

در 8 ژوئن 1982 بخشی از ناوگان ششم نیروی دریایی آمریکا به 50 کیلومتری سواحل لبنان نزدیک شد تا از نیروهای اشغالگر صهیونیستی حمایت و پشتیبانی کند که روز 5 ژوئن به لبنان حمله کرده بودند.

 

لیبی، سال 1982 1983

هنگام آموزش و تمرین نیروهای واکنش سریع در سال 1982 و 1983 جنگنده‌ بمب‌افکن‌های ب 52 نیروی هوایی آمریکا اقدام به بمباران بی‌دلیل مناطق مرزی لیبی کردند.

 

گرانادا، اکتبر 1983

در 25 اکتبر 1983 نظامیان آمریکایی به کشور "گرانادا" حمله کردند که کوچکترین کشور جهان به شمار می‌آید. نظامیان آمریکایی با وحشی‌گری تمام به این کشور کوچک حمله و ساکنان آن را که به دفاع از کشورشان برخاسته بودند، قتل عام کردند. دستاویز آمریکا برای این حمله و این همه قتل و کشتار در معرض خظر قرار گرفتن دانشجویان آمریکایی مقیم این کشور بود.

 

 نیکاراگوئه، 1981-90

دستور عملیات، نیروی دریایی: سیا تهاجم مخالفان در تبعید را هدایت می کند، کار گذاشتن مین علیه انقلابیون/ در 28 ژوئن 1985 مجلس نمایندگان آمریکا قانونی تصویب کرد که به موجب آن "رونالد ریگان"، رئیس جمهور وقت آمریکا اجازه دخالت نظامی در نیکاراگوا را به دست می‌آورد.

 

لبنان، 1982-4

نیروی دریایی، بمب گذاری، ارتش: نیروی دریایی سازمان آزادی بخش فلسطین را اخراج و نیروهای فالانژ را باز می گرداند، نیروی دریایی مواضع مسلمانان و سوریان را بمباران می کند.

 

هندوراس: 1983-9

ارتش: مانورها به ساخت پایگاه های کنار مرز کمک کردند

 

گرنادا: 1983-4

ارتش، بمب گذاری: چهار سال تهاجم بعد از انقلاب

 

ایران، 1984

شلیک به دو جت ایرانی در خلیج فارس

 

بولیوی، 1986

مساعدت ارتش به حملات در منطقه کوکائین

 

لیبی، مارس 1986

در 21 مارس 1986 آمریکا پنجمین دور از مانورهای نظامی تحریک‌آمیز خود مقابل سواحل لیبی را برگزار و اعلام کرد که طی برگزاری مانور یک گشتی لیبیایی را غرق و پایگاه شلیک موشک سام 5 لیبی در نزدیکی شهر سرت را بمباران کرده و دو کشتی لیبیایی را هدف قرار داده است.

 

ایران، 1987-8 

نیروی دریایی: مداخله ایالات متحده به نفع عراق در جنگ با ایران

 

پاناما، مارس 1988

در 15 مارس 1988 آمریکا یگانی از نیروی دریایی خود را برای حمایت از نهادها و موسسات آمریکایی و بیش از 50 هزار آمریکایی مقیم پاناما راهی این کشور کرد.

 

هندوراس، مارس 1988

در 17 مارس 1988 آمریکا چهار یگان نظامی خود را که متشکل از 3200 نظامی آمریکایی بود، راهی هندوراس کرد. این اقدام آمریکا تنها چند ساعت پس از اعلام خبر حمله نیکاراگوا به هندوراس جامه عمل به خود پوشید.

 

ایران، آوریل 1988

در 18 آوریل 1988 ناوهای جنگی آمریکا دو سکوی نفتی ایران در جنوب خلیج فارس را هدف قرار داده و 3 ناو جنگی را غرق و به دو ناوچه هم خساراتی وارد کردند.

 

ایران، جولای 1988

در 3 جولای 1988 یکی از ناوهای ناوگان نیروی دریایی مستقر در خلیج فارس یک فروند هواپیمای مسافربری ایرانی را هدف قرار داده و موجب کشته شدن هر 298 مسافر این هواپیما شد.

 

لیبی، 1989

جت های نیروی دریایی دو جت لیبیایی را سرنگون کردند

 

فیلیپین، 1989

جت ها: پوشش هوایی به سود حکومت در برابر کودتا

 

پاناما، 1989-1990

در 20 سپتامبر 1989 نظامیان آمریکایی کشور پاناما را به دستور "جرج بوش"، رئیس جمهور وقت آمریکا به اشغال خود در آوردند تا ژنرال "مانوئل نوریگا"، رهبر وقت پاناما را بازداشت و در آمریکا محاکمه کنند.در این اشغال، بیش از دو هزار نفر کشته شدند.

 

عراق و عربستان، ژانویه تا فوریه 1991

از 17 ژانویه تا 28 فوریه 1991 نظامیان آمریکایی ضمن حمله نظامی به عراق و اشغال این کشور بیش از 8.437 واحد مسکونی و 157 پل و خط آهن و 130 ایستگاه اصلی و فرعی تولید برق و 249 مهد کودک و 139 مرکز رفاه اجتماعی و 100 بیمارستان و مرکز بهداشتی و 1708 مدرسه ابتدایی را نابود کرده و از بین بردند/ استقرار 540 هزار سرباز در عمان، قطر، بحرین، امارات، اسرائیل

 

عراق، سال 1991

در سال 1991 جنگنده‌های آمریکا اقدام به بمباران پناهگاه "العامریه" در بغداد پایتخت عرق می‌کنند که در اثر آن ده‌ها کودک و زن و افراد سالمند به قتل می‌رسند.

 

سومالی، 1992-94

ارتش:نیروهای سازمان ملل در طول جنگ داخلی به رهبری ایالات متحده سومالی را اشغال کردند. حملات علیه یک جناح موگادیشو

 

عراق، فوریه 1993

در 17 فوریه 1993 روزنامه آمریکایی "نیویرک تایمز" پرده از بکاربردن بمب‌های حاوی اورانیوم علیه ملت عراق توسط جنگنده‌های آمریکایی برمی‌دارد و تاکید می‌کند که در اثر استفاده از این بمب‌ها بسیاری از کودکان عراق کشته شدند.

 

این روزنامه در ادامه نوشت کودکان عراقی به دلیل قرار داشتن در سن رشد و تاثیرپذیرتر بودن نسبت به دیگر گروه‌های سنی بیشترین آسیب را از استفاده از این سلاح‌ها توسط نظامیان آمریکایی دیدند

 

عراق، ژوئن 1993

در 29 ژوئن 1993 آمریکا اقدام به موشک‌باران و بمباران هوایی عراق کرد.

 

هائیتی، 1994

ارتش: اعمال محاصره علیه حکومت نظامی؛ سه سال بعد از کودتا سربازان رئیس جمهور آریستید را دوباره به دفترش بازگرداندند.

 

کرواسی، 1995

قبل از تعرض کرواسی فرودگاه کراژینای صربستان مورد حمله قرار گرفت.

 

عراق، سپتامبر 1996

در 3 سپتامبر 1996 نیروهای آمریکایی اقدام به موشک‌باران بغداد، پایتخت عراق با استفاده از موشک‌های "کروز" کردند.

 

کنگو، 1996-97

ارتش: حضور نیروهای دریایی در اردوگاه های پناهندگان رواندان هوتو، در منطقه ای که انقلاب کنگو از آنجا شروع شد.

 

عراق، سپتامبر 1997

در 28 سپتامبر 1997 دولت عراق اعلام کرد، به دلیل کمبود کمک‌های پزشکی از زمان تحریم‌های اعمال شده علیه این کشور توسط آمریکا بیش از 1.2 میلیون نفر در عراق جان خود را از دست دادند.

 

سودان، 1998

حمله به کارخانه پزشکی با این ادعا که در این کارخانه گاز عصبی «تروریستی» تولید می شود.

 

عراق، 1998

موشک ها: چهار روز حملات هوایی فشرده بعد از آنکه بازرسان ادعا کردند دولت عراق از ورود آنها ممانعت به عمل می آورد.

 

افغانستان، 1998

حمله به اردوگاه آموزشی سیا که توسط گروه های بنیادگرای اسلامی مورد استفاده قرار می گرفت.

 

عراق، نوامبر 2000

در دوم نوامبر سال 2000 گزارشی ارائه می‌شود که در آن فاش می‌کند که آمریکا در سال 1991 در بمباران عراق از بمب‌هایی حاوی اورانیوم غنی شده استفاده کرده است که موجب آلوده شدن محیط زیست این کشور به اورانیوم شده است.

 

یوگوسلاوی، 1999

حمله سنگین هوایی ناتو بعد از نپذیرفتن عقب نشینی صرب ها از کوزوو

 

مقدونیه، 2001

ارتش: سربازان ناتو شورشیان آلبانیایی را منتقل و خلع سلاح کردند

 

افغانستان، 2001

بسیج گسترده به رهبری ایالات متحده برای حمله به طالبان و دستگیری بن لادن 

 

عراق، 2003

حمله گسترده به رهبری ایالات متحده برای سرنگونی صدام

 

 

 

اقتصاد سیاسی، اقتصاد کلاسیک


 

 

 اقتصاد سیاسی، اقتصاد کلاسیک

1- مقدمه؛

عنوان «اقتصاد کلاسیک» برای اندیشه اقتصادی از سال 1750 تا 1870 به کار رفته است که در آن گروهی از اقتصاددانان عمدتاً انگلیسی، کتاب «ثروت ملل» آدام اسمیت را به عنوان مبنای تحلیل تولید، توزیع و مبادله کالاها و خدمات در اقتصاد  استفاده نمودند. اقتصاد کلاسیک، تمام اصول نوشته های اقتصاددانان سیاسی این دوره زمانی را شامل می شود که طبق اصول فکری اسمیت در وهله اول و ریکاردو در وهله دوم نوشته اند.

از نظر مارکس (1867 صص 174-57)، اقتصاد سیاسی کلاسیک در قرن هفدهم با پتی[1] آغاز می‌شود و با ریکاردو پایان می‌یابد. از نظر کینز (1936، ص 37) اقتصاد کلاسیک با ریکاردو آغاز می‌شود و با پیگو پایان می‌یابد. آدام اسمیت موضوعات اصلی اقتصاد کلاسیک را مطرح کرد که اقتصاددانان در یک قرن بعد از وی درباره آن به بحث می‌پرداختند. ریکاردو در کتاب «اصول اقتصاد سیاسی و مالیات ستانی[2]» ( 1817 )موضوعات دیگری را مطرح کرد که بخش دیگری از اقتصاد کلاسیک را شکل داد. سایر نویسندگان کلاسیک، جان استوارت میل و جان الیوت کرنز[3] بودند.

در این مقاله ابتدا اقتصاد سیاسی کلاسیک به عنوان جریان اصلی ادبیات اقتصادی طی این دوره بیش از یکصد ساله معرفی شده و سپس هر یک از مکاتب منچستر، لیبرال فرانسوی، اصالت فایده کلاسیک، پول (در گردش)، بانکداری و بانکداری آزاد مورد بررسی و تحلیل قرار می گیرد.

2- اقتصاد کلاسیک

زمینه پیدایش: در قرن هفدهم، انگلستان در تجارت عقب تر از هلند و در تولید صنعتی عقب تر از فرانسه بود. اما در اواسط قرن هیجدهم، انگلستان در تجارت و صنعت برتر بود. انقلاب صنعتی، ابتدا در انگلستان توسعه یافت و اقتصاد سیاسی کلاسیک نیز در آنجا مطرح گردید. آدام اسمیت و معاصرانش که طی مراحل اولیه انقلاب صنعتی زندگی می کردند ، از رشد اساسی صنعت، تجارت و اختراعات و تقسیم کار آگاه بودند. این امر باعث تأکید بر جنبه صنعتی حیات اقتصادی در اندیشه کلاسیکها شد. در 1776 انگلستان می توانست بدون نگرانی از رقابت خارجی، از عهده تجارت آزاد برآید. با قویتر شدن کارآفرینان انگلیسی ، آنها دیگر متکی به یارانه های دولت، امتیازات انحصاری و حمایت تعرفه ای نبودند. بازار کار رقابتی در انگلستان ایجاد شد و لسه فر مرام صاحبان مشاغل شد.[4] اندیشه اقتصادی که در چنین شرایطی در اواسط قرن هیجدهم در انگلستان ظهور کرد، اقتصاد سیاسی کلاسیک نامیده شده است. اندیشه کلاسیکها، عقلانی سازی[5] فعالیتهای اقتصادی بود. رقابت پدیده ای روبه رشد بود و اتکای بدان به عنوان تنظیم کننده بزرگ اقتصاد، دیدگاهی معقول بود. دولتها معروف به اتلاف و فساد مالی بودند و تحت چنین شرایطی، مداخله کمتر دولت، بهتر بود. نمایندگان اصلی این مکتب فکری در اقتصاد عبارتند از: آدام اسمیت، دیدید ریکاردو، توماس رابرت مالتوس، ژان باتیست سی، ناسا سنیور و جان استوارت میل. هر چند تعدادی از مورخان اندیشه اقتصادی ، کارل مارکس را به دلیل استفاده از برخی نظرات ریکاردو، یک اقتصاددان کلاسیکی به حساب آورده اند ولی طبق تعریف و اصول اقتصاد سیاسی کلاسیک که در این مقاله ارایه شده است ، نمیتوان مارکس را یک اقتصاددان کلاسیک دانست. اقتصاد کلاسیک بر انباشت سرمایه، گسترش بازارها و تقسیم کار تأکید می نماید و شدیداً تمایل به ارائه توصیه های سیاست اقتصادی دارد و وقتی بازار با شکست مواجه می شد، مداخله در اقتصاد را توصیه می کردند.[6]

 

اصول اقتصاد کلاسیک: اقتصاد کلاسیک غالباً لیبرالیسم اقتصادی نامیده شده است. پایه های آن: آزادی کسب و کار، مالکیت خصوصی و رقابت، همگی متکی به دکترین‌ لسه فر[7] است. در مقابل محدودیتهای فئودالی و مرکانتی لیستی بر انتخاب شغل، انتقال زمین و تجارت، ایده های کلاسیک، لیبرال بودند. ویژگیهای اصلی اقتصاد کلاسیک به طور خلاصه عبارتند از:

1-اولین اصل اقتصاد کلاسیک، لسه فر است. یعنی بهترین دولت آن است که کمترین دخالت در اقتصاد را داشته باشد. نیروهای بازار رقابتی آزاد، تولید، مبادله و توزیع را با " دست نامریی" هدایت می کنند. اقتصاد، خود تعدیل شونده است و بدون مداخله دولت به اشتغال کامل گرایش دارد.

2-کلاسیکها(به استثنای ریکاردو)، بر وجود هماهنگی منافع[8]، تأکید می کردند. هر شخص، با  پی گیری  منافعش، در واقع منافع جامعه را تأمین می کند.

3-کلاسیک ها بر اهمیت تمام فعالیتهای اقتصادی خصوصاً صنعت، تأکید می کردند. مرکانتی لیستها می گفتند که ثروت از تجارت به دست می  آید، فیزیوکراتها، کشاورزی را منبع تمام ثروت ها می دانستند. اقتصاد کلاسیک، صنعت را به تجارت و کشاورزی، افزود و هر سه را مولد به حساب آورد.

4-اقتصاددانان کلاسیک به اقتصاد به عنوان یک کل می نگریستند. یعنی رویکرد اقتصاد کلان داشتند[9].

اهمیت نسبی ایده‌های اسمیت و ریکاردو در شکل دادن به جریان اقتصاد کلاسیک و جایگاه نظریه‌های ارزش مبتنی بر مطلوبیت [10] که نویسندگانی مانند للوید، لانگفیلد، سینیور، دوپویت و گوسن آنرا مطرح کرده اند، نظریه های امساک بهره که توسط بیلی، سنیور،رائه و جان استوارت میل مطرح شده است؛ استفاده از نیروهای عرضه و تقاضا در تعیین قیمت‌های بین‌المللی توسط میل؛ نظریه اشباع عمومی بازار[11] و قانون بازارهای سی[12] و نظریه جمعیت مالتوس را تعیین کنیم.

 از نظر اگلی کل اقتصاد کلاسیک می‌تواند برحسب یک چارچوب مفهومی واحد تعریف شود. کلید اقتصاد کلاسیک باید در به اصطلاح «دکترین وجوه دستمزدی[13]» یافت شود. کتاب اگلی نمونه ای از گرایش به تعریف اقتصاد کلاسیک به عنوان یک پیکره منسجم از ایده‌هایی ارائه می‌کند که حول یک اصل کانونی متحدکننده، سازماندهی شده است. ادبیات ثانویه کلاسیک، تلاش‌ برای التزام به نظریه کلاسیک رشد اقتصادی است. سوول[14] تعریف سنتی اقتصاد کلاسیک را می‌پذیرد مبنی بر این‌که اقتصاد کلاسیک در عمل مبتنی بر دیدگاههای آدام اسمیت است که ریشه در کتاب "ثروت ملل" اسمیت دارد. از این رو مارکس را مستثنی می‌کند. از نظر سوول، اقتصاد کلاسیک شامل مجموعه مشترکی از پیش‌فرض‌های فلسفی، روش‌های مشترک تحلیل و نتایج مشترک مربوط به موضوعات تحلیل اساسی اقتصادی است و شامل قضایای مهمی مانند: نظریه ارزش مبتنی بر کار[15]، نظریه جمعیت مالتوس، قانون سی و نظریه مقداری پول است و بیشتر به سوی موضوع رشد اقتصادی (و در معنای نوین، نظریه مسیر رشد تعادلی یکنواخت اقتصاد[16]) جهت‌گیری شده است. [17]

دوره حیات: آغاز اقتصاد کلاسیک را می توان در 1776 دانست (وقتی  آدام اسمیت کتابش را  منتشر کرد). پایان اقتصاد کلاسیک در 1871 بود. (وقتی و. استانلی جونز و کارل منگر آثارشان را منتشر کردند که روایتی از اقتصاد نئوکلاسیک پدید آمد). مبانی نظریه‌پردازی اقتصاد کلاسیک در دوره 1770 تا 1870، متعلق به مجموعه‌ای از اندیشه های آدام اسمیت و دیوید ریکاردو است. پایان اقتصاد کلاسیک در دهه 1870 با «انقلاب مارجینال[18]» بود.اگلی وسیع‌ترین دوره زمانی را برای « اقتصاد کلاسیک» در نظر گرفته است که با فیزیوکرات‌ها در دهه 1750 آغاز می‌شود و با نظریه والراسی تعادل عمومی در دهه 1870 پایان می‌یابد. البته اندیشمندان پیشگامی قبل از اسمیت بودند که بر تفکر اسمیت اثر گذاشتند. اما نقش اسمیت ، فوق العاده بود.

 اقتصاد کلاسیک حدود 100 سال بر اندیشه اقتصادی حاکم بود. پایه فکری برای عمده اقتصاد کلاسیک، در کتاب "ثروت ملل" آدام اسمیت یافت می‌شود. آدام اسمیت (90-1723)، مشهورترین و تأثیرگذارترین شخصیت اقتصاد کلاسیک بود و دیوید ریکاردو (1823-1772) پس از وی تاثیرگذار بود. مهمترین اندیشمندان اقتصاد کلاسیک، مک کلاچ (1789-1864) ، جان استوارت میل (1806-1873) ، توماس رابرت مالتوس (1834-1766)، جیمزمیل (1773-1836)، ناساسنیور (1770-1864) و رابرت تورنز (1864- 1780) بودند.به استثنای جان باتیست سی (1776-1832) اقتصاددان فرانسوی ،اقتصاددانان کلاسیک در بریتانیا زندگی می کردند. اقتصاد از فلسفه سرچشمه گرفت و اسمیت و هیوم محصولات مکتب فلسفی اسکاتلندی بودند. افزون بر آن گرایش اصالت فایده‌ای در اقتصاد کلاسیک معمولاً با جرمی بنتام (1748- 1832) همراه است که منشاء آن در سنت فلسفی اسکاتلندی است و مکتب اصالت فایده کلاسیکی را به وجود آورد. اثر احتمالی برنارد ماندویل (1660-1733) در کتاب "داستان زنبوران"[19] (1714) بر اسمیت را نمی توانیم نادیده بگیریم. تأکید اسمیت بر نفع شخصی به عنوان مولد نفع اجتماعی، مطلب ماندویل را منعکس می‌کند. مفاهیم اساسی وسیعی در "ثروت ملل" ،برنامه عمل برای کل عصر کلاسیک را تعیین کرد. فرد، نفع شخصی را دنبال می‌کند که با چارچوب قانون،دین، آداب و رسوم محدود شده است و حس اخلاقی ذاتی، سبب می‌شود رضایتمندی عمومی و خصوصی،تطابق پیدا کند. رقابت در واکنش به علایم قیمتی، منابع(مانند سرمایه) را تخصیص می‌دهد تا فرصتهای سودآور را دنبال کند و تولید محصول بیشتر از منابع سرمایه‌ای که در اختیار دارد منجر به تخصص یافتن و تقسیم کار و انگیزه اصلی پیشرفت فنی می‌شود. اقتصاد سیاسی کلاسیکی، جریان اصلی اندیشه (و علم) اقتصاد طی دوره 1776 تا 1870 بود.

نقش اسمیت و ریکاردو دراقتصاد کلاسیک: نقطه عطف مطالب ریکاردو از مطالب اسمیت این است که رانت خودش یک منبع درآمد است: رانت «درآمد کسب نشده[20]» است. یک بازدهی درون حاشیه ای[21] برای تفاوت‌های طبیعی محض در کیفیت زمین است که هیچ نوع ارتباطی با فعالیت مالکان ندارد. از نظر اسمیت، تمامی منافع اقتصادی هماهنگ است یا قابلیت هماهنگ شدن به‌وسیله قانونگذاران با تدبیر را دارند. اما در دنیای ریکاردو تضاد منافع طبقاتی، اجتناب ناپذیر است. این‌عنصر در نظام ریکاردویی به اقتصاد کلاسیک لحن خصمانه‌ داده است. از نظر ریکاردو «تعیین قوانینی که توزیع (رانت، سود و دستمزدها) را تنظیم می‌کند، مسأله اصلی در اقتصاد سیاسی است.» ریکاردو موضوع توزیع درآمد را وارد اقتصاد کرد.یعنی رانت زمین، سود سرمایه و دستمزد نیروی کار. در واقع کتاب ریکاردو درباره قیمت‌گذاری خدمات عوامل است. مقصود از «انقلاب ریکاردویی» ادبیاتی است که با انتقاد از برخی «نظرات اسمیت» آغاز می‌شود و با تجدید نظر در میراث اسمیت پایان می‌یابد.شالوده انقلاب ریکاردویی، انکار نظریه هزینه تولید اسمیت بود که طبق آن افزایش دستمزد‌های پولی، تمام قیمت‌ها را افزایش خواهد داد و در این‌صورت نرخ سود دست ‌نخورده باقی می‌ماند.[22]

در اینجا دیدگاه اقتصاد کلاسیک در مورد برخی موضوعات اقتصادی توضیح داده می‌شود.

 ارزش: اسمیت نظریه ارزش خود را بر مبنای هزینه‌های هر واحد نیروی کار، سرمایه و زمین در تولید، ارایه کرد. او ارزش کالاها در تعادل درازمدت را  برحسب دستمزد، سود و رانت توضیح داد. ریکاردو نظریه ارزش مبتنی بر کار را مطرح کرد. ریکاردو علاوه بر این متوسط نسبت سرمایه ـ کار ووجود یک کالای تولید شده تحت چنین شرایطی ، یعنی اندازه‌گیری ثابت[23] را فرض کرد.از نظر ریکاردو،  رنت، مازاد ناشی از وجود بازدهی نزولی در کشاورزی است. اقتصاددانان به طور سنتی این را به عنوان منحنی عرضه کشاورزی در حال افزایش، با ناحیه مازاد تولید کننده تصور می‌کنند که بین منحنی عرضه و قیمت بازار قراردارد و لذا رنت یک مازاد است. استوارت میل بر نوسان قیمت بازاردر اطراف قیمت طبیعی درازمدت (هزینه تولید) تأکید کرد، اما گفت که هزینه می‌تواند با محصول تغییر کند و برخی محصولات می تواند ارزش کمیابی داشته باشد. هزینه تولید مشتمل بر دستمزد و سود است و رنت، یک جزء هزینه تولید نیست. ژان باتیست‌سی، رویکرد کاملاً متفاوتی داشت که سازگار با رویکرد پس از 1870 در نظریه ارزش بود. از نظر سی، ارزش از تعامل ارزیابی ذهنی و محدودیتهای عرضه به دست می آید و کالاها و خدمات مولد، ارزش‌شان را از مطلوبیت محصول نهایی بدست می‌آورند و قیمت به وسیله تقاطع منحنی تقاضا( با شیب منفی) و جدول عرضه صعودی تعیین می‌شود.سی (1817) جدول نزولی تقاضا را بر حسب توزیع درآمد نه مطلوبیت، توضیح داد. ناسا سنیور ایده مطلوبیت نهایی نزولی را توضیح داد، اگر چه او آنرا به یک منحنی تقاضا مرتبط نساخت. اقتصاددان ایرلندی مونتیفورت لانگفیلد نظریه ارزش ذهنی مدرن را مطرح کرد و گفت که ارزش به عرضه و تقاضا بستگی دارد: هزینه تولید، عرضه را محدود می‌کند و تقاضا بستگی به مطلوبیت نهایی نزولی دارد. مطلوبیت نهایی بین واحدهای یک کالا و بین اشخاص، تغییر می‌کند. بجای اتکاء به توزیع درآمد برای بدست آوردن جدول تقاضا با شیب نزولی، لانگفیلد آنرا صریحاً از مطلوبیت نهایی نزولی بدست آورد.

توزیع درآمد: در اقتصاد کلاسیک، توزیع درآمد عوامل تولید به ترتیب زیر بود:

مفهوم دستمزدهای "حداقل معیشت[24]" و" وجوه دستمزدی" توسط کلاسیکها مطرح شد. نرخ دستمزد بوسیله تقاطع عرضه عمودی کار و منحنی تقاضای کار با کشش واحد، تعیین می‌شود. بنابراین سرمایه، نه تقاضای کالاها، تقاضای کار را تشکیل می‌دهد.اسمیت میان نیروی کار مولد و غیرمولد، تمایز قایل می شود.سود، بازدهی سرمایه است. برخی نویسندگان اذعان کرده‌اند که سرمایه، محصول کل را افزایش می‌دهد و لذا پاداش آن (سود) با بهره‌وری پیوند می خورد. همانگونه که کلاسیکها از اسمیت به بعد به آن اذعان کردند ، سطح سود هم به تقاضای سرمایه‌گذاری وابسته است (در ارتباط با عرضه وجوه سرمایه‌گذاری موجود) و هم به تقاضای کالاهای مصرفی وابسته است (که بر بهره‌وری آن سرمایه‌گذاری اثر گذاشته است).از نظر ریکاردو نرخ سود کل اقتصاد به وسیله نرخ نهایی سود در بخش کشاورزی تعیین می‌شود که سازگار با این نظر ریکاردو بود که بازدهی نزولی در کشاورزی، اقتصاد را به وضعیت ایستا[25] در می‌آورد. از نظر ریکاردو، رنت یک مازاد است. دستمزدها سرانجام به حداقل معیشت خواهند رسید و سود به حداقل، کاهش خواهد یافت که هم ناشی از انباشت سرمایه در ارتباط با فرصت های سرمایه‌گذاری (مانند آنچه اسمیت، مالتوس و جان استوارت میل می گفتند) و هم بازدهی نزولی در کشاورزی(ریکاردو) است. مقدار مطلق رنت و سهم آن از درآمد ملی افزایش خواهد یافت.

 پول ، بهره و بانکداری: نظریه پولی کلاسیکها بر پول طلا و نقره و اسکناس‌های بانکی، متمرکز شده و سپرده‌های بانکی را به عنوان ابزارهای افزایش سرعت گردش پول تلقی می‌کردند. هیوم، در تحلیل مکانیزم قیمت- جریان فلزات، می گوید: سطح قیمت در یک کشور، تابعی از عرضه پول آن کشور است. سطح قیمت تعادلی به تعادل موازنه پرداخت های آن کشور بستگی دارد. اگر سطح قیمت، خیلی بالا باشد، خروج فلزات، عرضه پول (و سطح قیمت) را به وضع تعادلی کاهش خواهد داد و برعکس. در سراسر جهان، ارزش طلا و نقره به هزینه تولید آنها بستگی دارد. اما ارزش نسبی طلا و نقره از یک طرف و ارزش کالاها از طرف دیگر در یک کشور به وسیله تعادل موازنه پرداختها تعیین می شود.

قضیه خنثایی پول[26] کلاسیکها این است که در هر اقتصادی افزایش معینی در عرضه پول،تنها باعث افزایش بالنسبه مساوی در سطح قیمتهای پولی می شود و بر سطح محصول واقعی موثر نیست. اصطلاح خنثایی پول اولین بار توسط دیوید هیوم در سال 1725 در مخالفت با مرکانتی لیستها مطرح شد. خنثایی پول در نظریه مقداری پول کلاسیکها متبلور گردید.

 در سال 1797 بانک( مرکزی) انگلستان تبدیل‌پذیری اسکناس‌های آن بانک به طلا را معلق کرد که منجر به اولین مناقشه بزرگ میان کسانی شد که معتقد بودند که عرضه پول، علت افزایش سطح قیمت است و آنانکه معتقد بودند که عرضه پول به طور منفعل به سطح قیمت، واکنش نشان می‌دهد. شمش گرایان، بانک (مرکزی) انگلستان را به دلیل انتشار بیش از حد اسکناس، در ایجاد تورم، مقصر می‌دانستند. از نظر شمش‌گرایان، علیت از عرضه پول به سطح قیمت است. هرگاه دو نشانه عرضه پول اضافی (کاغذی) وجود داشته باشد ـ یعنی ارزش بالای شمش طلا (یا ارزش پایین اسکناسهای بانکی) و کاهش نرخ ارز ـ در اینصورت بنابه تعریف، عرضه پول در گردش (اسکناس‌های بانک انگلستان) بیش از حد است و بانک انگلستان باید انتشار پول را منقبض نماید. در مقابل، ضد شمش‌گرایان استدلال می‌کردند انتشار اسکناس بانکی، واکنش به "نیازهای تجارت" است که با "برات‌های واقعی"[27] ارایه شده به بانک برای تنزیل، نشان داده شده است. حواله‌های مبادله ، ناشی از معاملات واقعی کالاها و خدمات هستند. در نهایت ، نظر شمش‌گرایان پیروز شد.مناقشه شمش گرایان و مخالفان آنها که در دهه 1810 صورت گرفت، سپس در دهه 1840 و 1850 به مناقشه مکتب پول در گردش(شمش گرایان سابق) و مکتب بانکداری(ضد شمش گرایان سابق) درآمد و همان مباحث به صورت گسترده تر مطرح گردید.از نظر کلاسیکها، پس انداز، تابعی از نرخ بهره است. هر قدر نرخ بهره بالاتر باشد، پس انداز کنندگان تمایل بیشتری به جایگزینی مصرف کنونی با مصرف آینده دارند. از اینرو اقتصاددانان کلاسیک نرخ بهره را پاداش امساک[28] یا خست می دانند و جریان پس انداز نشان دهنده عرضه وجوه وام دادنی[29] در بازار سرمایه است. پس انداز خانوار رابطه مثبت و مصرف خانوار رابطه منفی با نرخ بهره دارد. در الگوی کلاسیک، مخارج سرمایه گذاری برای کالاهای سرمایه ای (و تقاضای وجوه وام دادنی) رابطه منفی با نرخ بهره دارد.

مخارج سرمایه گذاری توسط بنگاهها تنها در صورتی می تواند توجیه شود که نرخ موردانتظار بازدهی حاصل از مخارج، بزرگتر یا دست کم مساوی، هزینه بدست آوردن وجوه(نرخ بهره) مورد استفاده برای خرید کالاهای سرمایه ای باشد. هر قدر نرخ بهره بالاتر باشد، هزینه صریح (و ضمنی)  وجوه مورد استفاده برای خرید کالاهای سرمایه ای، بالاتر است. بنابراین مخارج کسب و کار، تابع نزولی نرخ بهره است. دو نیروی بهره وری سرمایه و خست، نرخ واقعی بهره را تعیین می کند و تغییرات در نرخ بهره به عنوان نیروی متعادل کننده عمل می کند که برابری میان تقاضا و عرضه وجوه وام دادنی را حفظ می کند.[30]

  تجارت:   شاید بارزترین‌ ویژگی‌ اقتصاد کلاسیک‌ ، اهمیت‌ مرکزی‌ قایل‌شده‌ برای‌ تجارت آزاد است. مکتب منچستر نیز در جنبش لغو قانون غلات، بدنبال تجارت آزاد بود. آدام‌ اسمیت‌‌ ‌ سیاست‌ تجاری‌ محدود کننده را نقد کرد و توضیح داد که تخصصی‌ شدن‌ و تقسیم‌ کار، محصول‌ سرانه‌ را افزایش‌ می‌دهد، ولی‌ اندازه‌ بازار، محدود است. آزادی‌ تجارت، اندازة‌  بازار را افزایش‌ می‌دهد و ‌ تقسیم‌ کار بیشتر، امکان پذیر می گردد. از نظر اسمیت، تجارت‌ بین‌المللی‌‌ مبتنی‌ بر منشأ عرضه‌ است‌ که‌ تولید کننده‌ با "مزیت‌ مطلق‌"، مفر‌ بین‌المللی‌ برای‌ افزایش‌ محصول‌ به‌وسیله‌ تجارت، پیدا می کند که‌‌ بعداً‌ دکترین‌ "روزنه ای‌ برای‌ مازاد"[31] نامیده‌ شد. با این استدلال، اسمیت دلیل وقوع تجارت را " مزیت مطلق[32]" می داند. از نظر ریکاردو اگر منابع‌ به‌ طور کامل‌ در سطح‌ بین‌المللی‌ قابل‌ انتقال نباشد، هنوز ممکن‌ است‌ که‌ تجارت‌ مزایایی‌ برای‌ تمام‌ طرف‌ها به‌ بار آورد، حتی‌ اگر برخی‌ از آنها  در‌ استفاده‌ از منابع، کاراترین نباشند. این‌ ایده‌ به‌ عنوان‌ اصل‌" مزیت‌ نسبی" ‌ معروف شد که در کتاب‌ «اصول» ریکاردو بدان اشاره شده است. کشور کاراتر،‌ کالاهایی‌ وارد خواهد کرد که‌ مزیت‌‌‌ کمتری‌ دارد و کالاهایی صادر می‌کند‌ که‌ ‌ مزیت بیشتری دارد.

رشد و توسعه اقتصادی: از نظر کلاسیک ها انباشت سرمایه عامل کلیدی رشد اقتصادی است. برای انباشت سرمایه نیاز به پس انداز بیشتر وجود دارد. تنها زمینداران و سرمایه داران اند که توان پس انداز کردن دارند. طبقه کارگر توان پس انداز کردن ندارد، چون سطح دستمزدهای کارگران برابر با سطح حداقل معاش است. در نتیجه درآمد اضافی برای پس انداز کردن باقی نخواهد ماند.  

از نظر کلاسیک ها، کسب سود، انگیزه سرمایه گذاری است. هر چه نرخ سود بالاتر باشد میزان تمرکز سرمایه و در نتیجه سود نیز بیشتر خواهد بود. اما سود به طور مداوم افزایش نمی یابد، بلکه همگام با افزایش انباشت سرمایه، به دلیل رقابت میان سرمایه داران،  سود کاهش می یابد. تمام اقتصاددانان کلاسیک نگران وضعیت راکد[33] بودند. زمانی که سود روند نزولی خود را شروع کند، این روند تا زمانی که سود برابر با صفر شود ادامه خواهد داشت. در این حالت، رشد جمعیت و انباشت سرمایه متوقف شده و سطح دستمزدها به سطح حداقل معاش خواهد رسید. از نظر آدام اسمیت، این پدیده به دلیل کمیابی منابع پدید می آید و رشد اقتصادی را به طرف وضعیت سکون سوق می دهد.

از نظر مالتوس اگر رشد جمعیت کنترل نشود-  به نحوی که رشد آن از رشد انباشت سرمایه پیشی گیرد- سطح دستمزدها کاهش یافته و اقتصاد به طرف وضعیت سکون حرکت می کند. ریکاردو و مالتوس هر دو معتقد بودند که رشد جمعیت و انباشت سرمایه از طریق قانون بازدهی نزولی ، رشد اقتصادی را کند خواهند کرد. از نظر استوارت میل، در صورت فقدان پیشرفت فنی در کشاورزی و رشد جمعیت، به دلیل فزونی رشد جمعیت بر نرخ رشد انباشت سرمایه، سود شروع به کاهش می کند و در نهایت اقتصاد در شرایط عدم امکان افزایش تولید قرار خواهد گرفت، یعنی وضعیت سکون و یا درجازدن اقتصاد. در الگوی کلاسیک ها، نقطه پایانی رشد اقتصادی سرمایه داری، رکود اقتصادی است . . . این رکود اقتصادی از تمایل ذاتی سود به نزولی بودن نشأت می گیرد که روند انباشت سرمایه را دچار اختلال می کند". وقتی رکود فعالیتهای اقتصادی سراسر اقتصاد ملی را فرا گیرد، انباشت سرمایه متوقف می شود. رشد جمعیت ثابت می ماند و وضعیت سکون بر اقتصاد حاکم خواهد شد.

اما الگوی رشد و توسعه کلاسیک ها مورد نقد قرار گرفته است از این نظرکه طبقه متوسط را نادیده می گیرد. تحلیل کلاسیک ها بر اساس شرایط سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی حاکم بر بریتانیا و دیگر کشورهای اروپایی در قرن نوزدهم استوار است. در اغلب  تحلیل های کلاسیک ها، اصل طبقه بندی اجتماعی، انعطاف ناپذیر بوده و افراد جامعه به دو گروه سرمایه داران (از جمله زمینداران) و کارگران تقسیم شده و در نتیجه به نقش مهم طبقه متوسط در توسعه اقتصادی توجه نگردیده و به اهمیت این مسأله که در جامعه مدرن، مهمترین پس انداز کنندگان، صاحبان درآمد هستند، نه صاحبان دارایی، توجه نشده است. از سوی دیگر از نظر کلاسیک ها رقابت و مالکیت خصوصی پیش شرط رشد و توسعه اقتصادی است. در حالی که در کشورهای در حال توسعه تک محصولی، دولت نقش فعالی در روند توسعه اقتصادی کشور دارد و مکانیسم قیمتها،از کارایی کافی برخوردار نیست. از این رو کلاسیک ها از اهمیت بخش دولتی غفلت کرده اند. یکی از مشکلات نظریه رشد اقتصادی کلاسیک ها، عدم توجه لازم به پیشرفت فنی و علوم است. اغلب کلاسیک ها در بررسی های خود در زمینه روند رشد اقتصادی، عامل پیشرفت فنی را یا ثابت فرض می کردند و یا به عنوان عامل از پیش تعیین شده در نظر می گرفتند. هر چند در مباحث رشد اقتصادی ریکاردو، مالتوس و استوارت میل، از پیشرفت فنی به عنوان عاملی در جهت رشد اقتصادی یاد شده است، ولی در تحلیل آنها نقش تعیین کننده ای ندارد. دیدگاههای بدبینانه کلاسیکهایی مانند ریکاردو و مالتوس در این زمینه که "نقطه پایانی رشد اقتصادی در جامعه سرمایه داری سکون اقتصادی است" بر اساس این دو پیش فرض استوار است که اولاً‌: قانون بازدهی  نزولی زمین، همواره صادق است و ثانیاً نظریه رشد جمعیت مالتوس در هر شرایطی صدق می کند. رشد سریع تولید کشاورزی در کشورهای پیشرفته نشان داد که کلاسیک ها به امکانات بالقوه رشدتکنولوژی برای افزایش تولید کشاورزی و برداشت از زمین توجه نداشتند. به همین ترتیب نظریه مالتوس در زمینه رشد جمعیت با توجه به رشد متعادل جمعیت در کشورهای توسعه یافته و افزایش تولید کشاورزی در کشورهای صنعتی، نادرست به نظر می رسد. در واقع تجربه نشان داد که رشد بهره وری کشاورزی به مراتب بیشتر از نرخ رشد جمعیت، به ویژه در کشورهای پیشرفته، بوده است. از سوی دیگر کلاسیک ها درک صحیحی از دستمزد و سود نداشتند. تجربه نشان داد که هیچگاه دستمزدها برابر با سطح حداقل معاش نبوده است و دستمزد پولی بدون کاهش نرخ سود، همیشه روندی افزایشی داشته است. کلاسیک ها معتقد به وضعیت رکودی بودند که در حدود نقطه تعادل وجود دارد. پیشرفت نیز در وضعیت رکودی وجود دارد،‌ اما بسیار کند و آرام و مانند رشد یک درخت است. اما رشد اقتصادی در موارد متعددی نه بصورت آرام و مداوم،‌ بلکه به ویژه در مورد کشورهای در حال توسعه، ناگهانی و یکباره بوده است. [34]

 مالیه‌ عمومی: اسمیت‌ آخرین‌ بخش‌ ثروت‌ ملل‌ را به‌ مالیه‌ عمومی‌ اختصاص‌ داد و بعد از اسمیت، ادبیات‌ گسترده‌ای‌ در مورد وضع‌ مالیات‌ پدید آمد. نقطه‌ آغاز برای‌ تحلیل‌ کلاسیک‌ مالیات،‌ چهار شعار مالیات‌ ستانی‌ اسمیت‌ یعنی: برابری، اطمینان، راحتی‌ و اقتصادی‌ بودن بود. مقصود از برابری‌‌ توانایی‌ مساوی‌ برای‌ پرداخت‌ است. مک‌ کلاچ‌ و جان‌ استوارت‌ میل‌ هر دو طرفدار رویکرد توانایی‌ پرداخت بودند. از نظر‌ مک‌ کلاچ‌‌ برابری به‌ معنای‌ برابری‌ بار مالیات روی‌ بخش‌های‌ مختلف‌ اقتصاد بود، به‌ گونه‌ای‌ که‌ فرایند رشد اقتصادی،‌ مختل‌ نشود. از نظر میل‌  برابری به‌ معنای‌ آن‌ است‌ که‌ پرداخت‌ کنندگان‌ مالیات‌ باید اندازه مساوی‌ از مطلوبیت‌ را فدا کنند. اغلب‌ کلاسیک ها، طرفدار مالیات‌ غیرمستقیم‌ بودند نه مالیات‌ مستقیم‌. مک‌ کلاچ‌ به‌ مالیات‌های‌ غیرمستقیم‌ معتدل‌ فکر می‌کرد و معتقد بود که‌ مالیاتهای‌ غیرمستقیمی‌ که‌ مصرف‌ را کاهش‌ دهد، پس‌انداز را افزایش می دهد. اما ریکاردو معتقد بود که‌ مالیات‌ بردستمزدها همراه‌ با مالیات‌ بر رانت‌ و مالیات‌ بر بهره‌ اوراق‌ بهادار دولت، سیستم‌ مالیات‌ ایده‌آل‌ است. جان‌ استوارت‌ میل‌ تنها طرفدار کاربرد محدود مالیات‌های‌ مستقیم‌ بر مسکن، زمین‌ و اجاره‌ بود. 

کلاسیک ها موافق‌ وضع‌ مالیات‌ بر سود نبودند، زیرا فکر می کردند مالیات‌ بر سود می‌تواند بر تخصیص‌ منابع‌ اثر گذارد. عموماً‌ پذیرفته‌ شده‌ بود که‌ مالیات‌ بر سود کشاورزی با افزایش‌ دادن‌ هزینه‌ نهایی‌ کشاورزی،‌ اجاره‌ زمین را افزایش‌ خواهد داد.

مالیات‌ بر درآمد موضوع‌ مورد مناقشه‌ جدی‌ طی‌ عصر کلاسیک‌ بود. مالیات‌ بر درآمد در سال‌1799 در بریتانیا وضع‌ شد و در1816  کنار گذاشته‌ شد و سپس‌ در1842  مجدداً‌ وضع‌ شد و سرانجام‌ بخش‌ عمده‌ درآمد عمومی‌ شد که‌ ویژگی‌ آن، تقلب‌ گسترده‌ و فرار مالیاتی‌ بود و در میان‌ اقتصاددانان‌ کلاسیک‌ از حمایت‌ اندکی‌ برخوردار شد. علاقه‌ اندکی‌ برای‌ تصاعدی‌ بودن‌ چنین‌ مالیاتی‌ وجود داشت،‌ مگراینکه‌ با معافیت‌ حداقل‌ معیشت‌ همراه‌ باشد. کلاسیک ها مالیات‌ بر کالاها را ‌ منبع‌ اصلی‌ درآمد دولت می دانستند و عموماً‌ می گفتند که‌ نرخ این‌ مالیاتها باید پایین‌ باشد (تا از عدم‌ مزیت‌های‌ روشن‌ مالیات‌ نزولی‌ و خطر قاچاق اجتناب‌ کند). برخی‌ نویسندگان‌ خصوصاً‌ مک‌کلاچ‌ گفته‌اند که‌ چنین‌ مالیاتهایی‌ باید هم‌ بر منابع‌ داخلی‌ و هم‌ وارداتی‌ کالاها وضع شود تا از اثر حمایتی‌ اجتناب‌ گردد. در مورد مالیات‌ بر کالاهای‌ تولید شده‌ در داخل‌ عموماً‌ معتقد بودند که‌ قیمت‌ را به‌ اندازه مالیات،‌ افزایش‌ می‌دهد. مک‌ کلاچ‌ معتقد بود که‌ عوارض‌ وارداتی‌ تماماً‌ توسط‌ مصرف‌کنندگان‌ داخلی‌ پرداخت‌ می‌شود. عموماً‌ این‌ توافق‌ وجود داشت‌ که‌ چنین‌ مالیاتهایی‌ باید بر کالاهای‌ لوکس وضع‌ شود نه‌ بر کالاهای‌ ضروری (مواد غذایی‌ اساسی) که‌ مالیات‌ آنها می‌تواند دستمزدها را افزایش‌ دهد.  

نقش دولت در اقتصاد: اقتصاددانان‌ کلاسیک‌ نخستین اقتصاددانانی‌ بودند که‌ به‌ نقش‌ تخصیصی‌ بازار پی‌ بردند. از اسمیت‌ به‌ بعد، نقش‌ حداقل‌ برای‌ دولت‌ به‌ رسمیت‌ شناخته‌ شد.  بنتام‌ و استوارت‌ میل‌ میان‌ آنچه‌ دولت‌ باید انجام‌ دهد و آنچه‌ دولت‌ باید در آن دخالت نکند، تمایز قایل‌ شدند ، محتوای‌ هر فهرستی‌ به‌ مرحله‌ توسعه‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ بستگی‌ دارد.از نظر اقتصاددانان‌ کلاسیک‌ لزوم مداخله‌ دولت‌ در اقتصاد باید توجیه‌ ‌شود. علاوه‌ بر آن‌ خطر سوءاستفاده‌ مقامات‌ دولتی‌ برای‌ رنت‌ جویی را متذکر می شدند. اسمیت‌ بر نقش‌ دولت‌ در تأمین‌ دفاع، ‌ دادگاه و نظام حقوقی، زیرساخت‌ و ضرب‌ سکه‌ تأکید کرد و حتی‌ از نظارت‌  بر ارث‌ و نظارت‌ بر اجاره‌ها، طرفداری‌ می‌کرد. اسمیت از محدودیت‌های‌ ‌ قانونی‌ نرخ‌ بهره، دفاع‌ می‌کرد. در این‌ زمینه‌ نویسندگان‌ بعدی‌ کلاسیک،‌از او پیروی نکردند. از تنظیم‌ سلامت‌ عمومی‌ و تنظیم‌ بانکداری،‌ طرفداری‌ می کرد.  مک‌ کلاچ‌ از مسئولیت‌ کارفرما در حوادث‌ برای‌ کارگر ، طرفداری‌ کرد. حتی‌ کنترل‌ قیمت‌ مطالبه‌ شده‌ مطلوبیت‌ عمومی(آب،برق،گاز و تلفن)‌ توسط‌ مک‌ کلاچ‌ و جان‌ استوارت‌ میل،‌ پذیرفته‌ شد.

برخی‌ کلاسیک ها‌ -  به‌ویژه‌ ریکاردو و مالتوس‌- با اعطای‌ مستمری‌ به فقرا مخالفت‌ می کردند. زیرا آن را باعث رشد جمعیت‌ می دانستند. اما سنیور، از اعطای مستمری‌ به فقرا حمایت‌ می کرد. دیدگاهی‌ که‌ در قانون‌ فقر سال‌1834  پیروز شد.

  تمام‌ اقتصاددانان‌ کلاسیک،‌ طرفدار تدارک‌ ‌ آموزش‌ توسط بخش عمومی بودند. سنیور و‌ استوارت‌ میل‌ معتقد بودند که‌ آموزش‌ ‌ از موارد شکست‌ بازار است‌ و لذا طرفدار آموزش‌ تأمین‌ مالی‌ شده‌ توسط‌ دولت، بودند. این‌ مضمون‌ دیدگاه‌ اسمیت، مک‌ کلاچ‌ و همچنین‌ استوارت‌ میل‌ بود که‌ آموزش‌ را به‌ عنوان‌ عرضه‌کننده‌ مدیران‌ بالقوه‌ و همچنین‌ افزایش‌ کیفیت‌ درآمد می    دانستند. کلاسیکها مخالف محدودیت ساعتهای کار کارخانه بودند،به این دلیل که باعث افزایش هزینه ها و کاهش سودآوری می شود و صادرات را کاهش خواهد داد که آن هم سبب کسری موازنه پرداختها می شود. [35]

 دیدگاههای کلاسیکها در تجارت، رشد و پول‌، ماندگار شد.

 تعیین محصول و اشتغال:  باید توجه داشت که ساختار اقتصاد کلان کلاسیکی عمدتا بعد از سال 1936 پدیدار شد که کتاب نظریه عمومی کینز منتشر شد و تا حد زیادی در واکنش و به منظور مقایسه با نظرات کینز بود. اقتصاددانان کلاسیک به خوبی آگاه بودند که اقتصاد بازار می تواند از سطح تعادلی محصول و اشتغال دور شود. با این حال آنها معتقد بودند که این عدم تعادل، موقتی و بسیار کوتاه مدت خواهد بود. دیدگاه جمعی آنها این بود که مکانیزم بازار نسبتاً سریع و کارا عمل خواهد کرد تا تعادل اشتغال کامل اعاده گردد. اگر تحلیل اقتصاد کلاسیک، درست می بود، در آن صورت مداخله دولت، به شکل سیاستهای فعال گرای تثبیت، نه ضروری بود و نه مطلوب. در واقع چنین سیاستهایی احتمالاً باعث ایجاد بی ثباتی بیشتر می شد. در نتیجه نویسندگان کلاسیک به عواملی که تقاضای جمعی (کل) را تعیین می کند یا سیاستهایی که می تواند برای تثبیت تقاضای جمعی (کل) به منظور توسعه اشتغال کامل،مورد استفاده قرار گیرد، توجه اندکی داشتند. از نظر اقتصاددانان کلاسیک، اشتغال کامل، وضعیت عادی بود. در الگوهایی که هم اکنون برای توضیح موضوع از دیدگاه اقتصاد کلان کلاسیکی ساخته می شود، معمولا فروض زیر در نظر گرفته می شود:

- تمام کارگزاران اقتصادی[36] (بنگاهها و خانوارها) عقلانی هستند و هدف شان حداکثر سازی سود یا مطلوبیت شان است. علاوه بر آن توهم پولی ندارند.

- تمام بازارها به طور کامل، رقابتی هستند و کارگزاران بر مبنای مجموعه معینی از قیمتهایی که به طور کامل انعطاف پذیرند، تصمیم می گیرند که چقدر بخرند و بفروشند.

- تمام کارگزاران، قبل از آنکه وارد مبادله شوند، نسبت به شرایط بازار و قیمتها، اطلاعات کامل دارند.

- تجارت وقتی تحقق می یابد که قیمتهای تسویه کننده بازار در تمام بازارها برقرار  شده باشد.

- کارگزاران، انتظارات با ثباتی دارند.

این فروض تضمین می کند که در الگوی کلاسیک، بازارها از جمله بازارکار، همواره تسویه است.

کلاسیک ها اقتصاد را به دو بخش تقسیم می کنند: بخش واقعی[37] و بخش پولی[38] که به "دوگانگی کلاسیکی[39]"  معروف است.

مقادیر تعادلی متغیرهای واقعی در الگو منحصراً در بازارهای کالا و کار، بر اساس نظریه کلاسیکی تعیین محصول و اشتغال و قانون بازارهای سی ، تعیین می شوند. نظریه مقداری پول کلاسیک ها توضیح می دهد که چگونه متغیرهای اسمی در الگوی کلاسیکی تعیین می شود. بنابراین در الگوی کلاسیک، دوگانگی وجود دارد. یعنی بخشهای پولی و واقعی از یکدیگر جدا شده اند. در نتیجه، تغییر حجم پول بر مقادیر تعادلی متغیرهای واقعی در الگو، اثر نخواهد گذاشت. با توجه به اینکه متغیرهای واقعی در مقابل تغییر حجم پول، تغییر نمی کنند، اقتصاددانان کلاسیک می گویند که حجم پول، خنثی است.

قضیه خنثایی کلاسیک دلالت دارد بر اینکه سطح محصول واقعی مستقل از حجم پول در اقتصاد خواهد بود. در این صورت      جزء کلیدی الگوی کلاسیک، تابع تولید کوتاه مدت  است. تابع تولید، حداکثر میزان محصولی را که یک بنگاه می تواند از هر مقدار معین نهاده ، تولید کند، نشان می دهد.  هر قدر نهاده کار و سرمایه ای که بنگاه استفاده می کند، بیشتر باشد، محصول تولید شده، بیشتر خواهد  بود. (مشروط بر آنکه از نهاده ها به طور موثری استفاده شوند). با این حال، در کوتاه مدت، فرض می شود  که تنها نهاده متغیر، نیروی کار است. مقدار نهاده سرمایه و وضعیت فناوری، ثابت در نظر گرفته می شود.

از نظر کلاسیک ها، تقاضای کار توسط بنگاه، تابع معکوس دستمزد واقعی است. با جمع زدن این توابع برای تمام بنگاهها در اقتصاد به این دیدگاه کلاسیک دست می یابیم که تقاضای جمعی (کل) کار نیز تابع معکوس دستمزد واقعی است. عرضه کار نیز تابع مثبت نرخ دستمزد واقعی است.

در الگوی کلاسیک، عرضه کار به افزایش دستمزد واقعی، واکنش مثبت نشان می دهد. اقتصاددانان کلاسیک، بازارهای رقابتی کامل با قیمتهای انعطاف پذیر و اطلاعات کامل را فرض می کردند. در تعادل اشتغال کامل کلاسیک ها، بیکاری غیر ارادی وجود ندارد. زمانی که سطح تعادلی اشتغال در بازار کار تعیین شد، تابع تولید جمعی (کل)، سطح محصول را تعیین می کند.

رشد جمعیت با انتقال منحنی عرضه کار به راست، اشتغال و محصول را افزایش می دهد، اما دستمزد واقعی را کاهش خواهد داد.

در واقع رقابت در بازار کار، اشتغال کامل کلاسیک ها را تضمین می کند. در دستمزد واقعی تعادلی، هیچ فردی که خواهان کارکردن در آن دستمزد واقعی است، بدون شغل نمی ماند. این بدان معناست که از نظر کلاسیکها، امکان بیکاری غیر ارادی وجود ندارد. با این حال، اقتصاددانان کلاسیک کاملاً آگاه بودند که بیکاری مداوم مازاد بر سطح تعادلی، امکان پذیر است اگر محدودیتهای مصنوعی بر تابع به تعادل رساننده دستمزدهای واقعی قرار داده شود. اگر دستمزدهای واقعی توسط قدرت انحصاری اتحادیه کارگری یا قانون حداقل دستمزد، بالای سطح تعادلی نگه داشته شود، آنگاه هر کس که خواهان کار کردن در دستمزد واقعی "مختل شده" است، نمی تواند کاری پیدا کند. از نظر اقتصاددانان کلاسیک، راه حل این گونه "بیکاری کلاسیک"، آن است که با کاهش دادن دستمزد پولی، دستمزدهای واقعی کاهش یابد.

کینز، تعادل اشتغال کامل کلاسیک ها را یک "حالت خاص" می داند که وضعیت عادی جامعه اقتصادی نیست که ما عملاً در آن زندگی می کنیم. زیرا مربوط به وضعیتی است که تقاضای جمعی (کل) برای جذب سطح محصول تولید شده، کافی است. کینز می گوید که هیچ تضمینی وجود ندارد که تقاضای جمعی (کل) در چنین سطحی باشد. اقتصاددانان کلاسیک امکان کمبود تقاضای جمعی (کل) را با توسل به "قانون سی" رد کردند که به معنای آن است که" هیچ مانعی برای اشتغال کامل وجود ندارد".[40]

قانون سی: در سال 1803 کتاب "رساله اقتصاد سیاسی" توسط جان باتیست سی منتشر شد و در آن قانونی مطرح شد که به نام  قانون سی مشهور گردید. ساده ترین روایت این قانون این است که عرضه نیروی کار به منظور کسب  درآمدی است که از آن برای خرید محصول تولید شده، استفاده می شود. به عبارت دیگر از آنجا که تولید به طور همزمان، درآمد و قدرت خرید ایجاد می کند،  هیچ مانعی برای اشتغال کامل وجود ندارد. جمله "عرضه، تقاضای خود را ایجاد می  کند"، اساس قانون سی[41] است.

قانون سی امکان این که تخصیص نادرست منابع و یا عرضه بیش از حد[42] کالاهای معینی اتفاق افتد، را انکار نمی کند ولی اگر چنین وضعی پیش آید، موقتی خواهد بود و عرضه بیش از حد کالا نمی تواند برای همه کالاها اتفاق افتد.

اقتصاددانان کلاسیک به ویژه ریکاردو و استوارت میل، از قانون سی حمایت کردند و معتقد بودند که نه تنها در اقتصاد تهاتری( که ابتدا بر اساس آن تبیین گردید)، بلکه در اقتصاد مبادله ای پولی نیز صادق است. اگر قانون سی در اقتصادی به کار رود که از پول استفاده می کند، در اینصورت پیامدش این است  که بازار،‌ برای هر سطحی از محصول که تولید شود، تضمین شده است، اگر تقاضای جمعی (کل) و عرضه جمعی (کل) همواره با یکدیگر برابر باشند، در آن صورت، پول پوششی برای  نیروهای واقعی اقتصاد است. از سوی دیگر، نظریه کلاسیک تعیین نرخ بهره، تضمین می کند که کمبود تقاضای جمعی (کل) اتفاق نمی افتد.[43]

نظریه مقداری پول:یکی از ویژگیهای اصلی اقتصاد کلان کلاسیک، تفکیک متغیرهای واقعی و اسمی است. این دوگانگی کلاسیک ما را قادر می سازد، با نادیده گرفتن متغیرهای اسمی ،رفتار متغیرهای واقعی در اقتصاد را بررسی کنیم. در الگوی کلاسیک، حجم پول بر تعیین متغیرهای واقعی، موثر نیست. خنثایی پول در دراز مدت یک خصوصیت مهم اقتصاد کلاسیک است.

برای توضیح تعیین متغیرهای اسمی،‌ اقتصاددانان کلاسیک از نظریه مقداری پول استفاده می کردند. کانتیلون، هیوم، ریکاردو و استوارت میل، کلاسیک هایی بودند که در ایجاد و گسترش اولیه نظریه مقداری پول، نقش داشتند. میلتون فریدمن بنیانگذار مکتب پولی، روایت جدیدی از این نظریه را در نیمه دوم قرن بیستم بیان کرد. قضیه اصلی نظریه مقداری پول در اقتصاد کلان کلاسیک با انتشار مقاله تاثیرگذار دیوید هیوم با عنوان "درباره پول"[44] در سال 1752 مطرح شد.

طبق نظریه مقداری پول، تغییر حجم پول در دراز مدت هیچ اثر واقعی ندارد ولی سطح قیمت ها را تغییر خواهد داد. از سوی دیگر طبق نظر کلاسیک ها، محصول، در اشتغال کامل به وسیله تابع تولید و عملیات بازار کار رقابتی، از قبل تعیین شده است. لذا حجم پول، قیمت را تعیین می کند. اگر بازار پول در ابتدا در تعادل باشد، در آن صورت افزایش عرضه پول باعث عدم تعادل بازار پول می شود (عرضه پول بیش از تقاضای آن می شود). از آنجا که مقدار محصول ثابت است، از این رو تعادل در بازار پول تنها در صورتی به حالت اول باز می گردد که سطح قیمت افزایش یابد. دلیل اینکه چرا در الگوی کلاسیک، قیمتها افزایش می یابد، این است که با افزایش عرضه پول، خانوارها و بنگاه ها، پول بیشتری تقاضا( نگهداری) می کنند و مانده پول اضافی برای خرید کالاها و خدمات استفاده می شود. از آنجا که عرضه کالاها و خدمات، محدود به سطح محصول اشتغال کامل است که از قبل تعیین شده است، تقاضای اضافی در بازار کالاها سبب می شود سطح قیمتها متناسب با افزایش عرضه پول، افزایش یابد.

بنابراین به طور خلاصه، نتیجه نهایی انبساط پولی این است که سطح قیمت، دستمزدهای واقعی و نرخ بهره اسمی افزایش خواهد یافت ولی تمام متغیرهای واقعی در این سیستم بدون تاثیر باقی مانند. یعنی پول خنثا است.[45]   

ارزیابی انتقادی اقتصاد کلاسیک: با حاکمیت اقتصاد کلاسیک ، نوسانات کسب و کار، جامعه سرمایه داری را  متزلزل کرد و رقابت ، به ساختار بازاری تغییر یافت که ویژگی اش شبه انحصار، انحصار چندجانبه، صنایع کنترل شده و غیره بود. وقتی تمرکز ثروت، اختلاف زیاد در قدرت چانه زنی میان افراد ایجاد کرد، نظریه هماهنگی منافع، قابل دفاع نبود. اقتصاددانان کلاسیک غالباً مخالف قوانین فقر بودند خصوصاً آنها که شرایط کار بزرگسالان را  تنظیم می کردند. نقش دولت بهبود شرایط اجتماعی و تنظیم منافع متضاد بود. در عمل، رقابت همواره تنظیم کننده کارای فعالیتهای اقتصادی  نبود. پشتیبانی کلاسیکها از تجارت آزاد،‌ برای انگلستان مطلوب بود ولی می توانست برای کشورهای توسعه نیافته آن زمان مضر باشد. کلاسیکها قوانین اقتصادی را ثابت و جهان روا می دانستند. کلاسیکها توجه نداشتند که قوانین(تعمیم های) اقتصادی می تواند محدود شود و انسان می تواند زندگی اقتصادی را کنترل کند. قوانین اقتصادی که در شرایط لسه فر معتبر است می تواند در یک اقتصاد کنترل شده صادق نباشد. اقتصاد کلاسیک در تحلیل تقاضا، بهره و نقش پول در اقتصاد ، نارسا بود.[46]

3- مکتبهای اقتصاد سیاسی کلاسیک

از ابتدای ظهور علم اقتصاد ، ادبیات اقتصادی به عنوان اقتصاد سیاسی شناخته می شد.اصطلاح اقتصاد سیاسی ابتدا در فرانسه ظاهر شد. کلاسیک ها نیز از این عنوان استفاده می کردند و مقصودشان از کاربرد صفت "سیاسی" در اقتصاد سیاسی، "دولت" بود. یعنی مطالعه اقتصاد دولت. در اقتصاد سیاسی از اثرات سیاست اقتصادی دولت بحث می شود. اسمیت، اقتصاد سیاسی را علم دولتمردان یا قانونگذاران می داند. استوارت میل اقتصاد سیاسی را علم مربوط به قوانین تولید و توزیع ثروت می داند. از زمان انتشار کتاب آلفرد مارشال به بعد"اقتصاد" جایگزین "اقتصاد سیاسی" شد. بنابراین تا پایان دوره کلاسیک، اقتصاد، به عنوان اقتصاد سیاسی شناخته می شد.[47] در اقتصاد کلاسیک، تعدادی مکتب اقتصادی وجود داشت که هر یک، گروهی از اقتصاددانان کلاسیک را حول موضوعی از سیاست اقتصادی جمع کرده بود. مکتب منچستر در زمینه تجارت خارجی،مکتب لیبرال فرانسوی در زمینه سیاستهای لیبرال اقتصادی، مکتب اصالت فایده کلاسیک در زمینه فلسفه اخلاق مورد نظر کلاسیک ها، و مکتب های پول در گردش ، بانکداری و بانکداری آزاد در زمینه سیاستهای اقتصادی مربوط به پول و بانکداری به وجود آمدند.البته همگی مکاتب موضوعی یادشده در چارچوب اقتصاد کلاسیک داشتند. در اینجا به توضیح هر یک از مکتب های یادشده می پردازیم.

1-3- مکتب منچستر[48]

زمینه های پیدایش: کلاسیکها از تجارت آزاد طرفداری می کردند و لذا مخالف حمایت گرایی از کشاورزی در بریتانیا بودند که در "قوانین غلات" تبلور یافته بود. در سراسر دوره انقلاب صنعتی در نیمه نخست قرن نوزدهم، هر ساله در مجلس بریتانیا طرح هایی به نفع تجارت آزاد و فعالیت مداومی برای لغو قوانین غلات وجود داشت. با این حال نهضت تجارت آزاد با شکل گیری اتحاد ضد قانون غلات در 1838، به رهبری ریچارد کوبدن[49] و جان برایت[50]، دو بازرگان تحصیل کرده منچستر ، نیروی تازه ای گرفت. در نتیجه تلاش های این دو و به یمن برداشت بسیار بد محصول در بریتانیا و تهدید خشکسالی در ایرلند، دولت وابسته به حزب محافظه کار[51] ، قوانین غلات را در سال 1846 ملغی کرد.

قوانین غلات[52]  بریتانیا، قوانین پارلمانی بودند که می خواستند تجارت غلات (عمدتاً گندم، جو، چاودار[53] و جو دوسر[54]) را به نفع تولیدکنندگان طی دوره‌های وفور و همچنین هنگام قیمتهای پایین، کنترل کنند. قانون غلات سال 1815 خصوصاً هدفش تشویق تولید داخلی با ممنوع ساختن واردات بود تا زمانی که قیمتهای داخلی به سطح معینی بر سند. در عمل، قانون سال 1815 هیچکس را متقاعد نکرد. تغییر ناگهانی از ممنوعیت کلی به آزادی کامل واردات، بی‌ثبات کننده بود و نتوانست از عرضه، حفاظت کند، چون در زمانی (معمولاً اکتبر و نوامبر) که قیمتها، به سطح معینی می رسیدند، (به دلیل کمیابی)، دریای بالتیک مسدود (منجمد) می‌شد و لذا واردات ارزان برای باقیمانده فصل نایاب می‌گردید. برای رسیدگی به این وضع، درسال 1828 بر واردات غلات عوارض وضع شد.این عوارض در سال 1842 کاهش یافت و سرانجام هفت سال بعد لغو شد. لغو قوانین غلات به کاهش نوسانات در حجم سالانه واردات غلات منجر شد. لغو قوانین غلات، پیروزی نهایی نظریه‌های تجارت آزاد در بریتانیا به حساب می‌آید و به سرعت اهمیت نمادین برای تجارت آزاد به دست آورد. اتحاد ضد قوانین غلات به رهبری کوبدن و برایت و پافشاری‌های نشریه اکونومیست، به نتیجه رسید. جان استوارت میل در حالیکه از لغو قانون غلات استقبال می‌کرد، همواره اثرات سودمند آنرا نیز متذکر می‌شد. ریکاردو مخالفت با قوانین غلات را در مرکز این سیستم قرار داد. از نظر ریکاردو، مخالفت واقعی علیه قوانین غلات به دلیل نقش این قوانین در بی‌ثباتی قیمت است و  این قوانین برای تولید کنندگان ناکار آمد، پناهگاهی فراهم می‌کند.[55]

دوره حیات مکتب : شکل گیری اتحاد ضد قانون غلات در 1838 و لغو قانون غلات در 1846 بود. برخی نویسندگان دوره حیات و تاثیرگذاری مکتب منچستر را وسیع تر یعنی از سال 1835 تا 1874 دانسته اند.این دوره چهار دهه را شامل می شود.[56] 

نمایندگان مکتب منچستر: مشهورترین نمایندگان مکتب منچستر،ریچارد کوبدن  و جان برایت  هستند.

جان برایت (89-1811)، آسیابان لانکاشایر، در مبارزه برای لغو قوانین غلات، یک شخصیت ملی شد و آن مبارزه به مکتب منچستر معروف گردید. در سال 1843 به عضویت مجلس عوام انتخاب شد. او به نمایندگی موکلان صنعتی در اغلب سالهای زندگیش ادامه داد و به طور خستگی ناپذیر برای اصلاح ریشه ای که از نظر وی به معنای کاهش دادن قلمرو دخالت دولت و دولت را نماینده تر ساختن و حفظ صلح آمیز سیاست خارجی دولت بود،‌ کارکرد.وی به بازار اعتقاد داشت و دوست صمیمی و متحد  ریچارد کوبدن،در مبارزه برای لغو قوانین غلات بود.[57]

ریچارد کوبدن (1865-1804)؛ مبارزه‌ برای لغو قوانین غلات را رهبری کرد و بعد از آن تجارت آزاد غلات برقرار گردید. از خانواده ای کشاورز بود و در منچستر  صاحب آسیابی شد که 2000 کارگر داشت.  با ملحق کردن افرادی از منچستر، در جنبش علیه قوانین غلات، وی در 1838، وارد این مبارزه شد. تا آن زمان، آن جنبش توسط رادیکالهای طبقه متوسط و بازرگانان، هدایت شده بود که در میان آنها، اتاق بازرگانی منچستر نقش داشت. کوبدن معتقد بود که تجارت آزاد موانع ملی را در می‌نوردد و به همه نفع مادی در اجتناب از جنگ می‌دهد. وقتی کوبدن جوان بود، دو رساله مفصّل در مورد سیاست خارجی نوشت که در آن از اتحاد میان ملتها خبر می‌داد. کوبدن، تجارت آزاد را راهی به سوی صلح و تضمین کننده آن می‌دانست. سالها بعد، قوانین غلات به رهبری ریچارد کوبدن و جان برایت، لغو شد. از نظر کوبدن و برایت، لغو قوانین غلات گامی به سوی تجارت آزاد بود.   کوبدن از تجارت آزاد حمایت می‌کرد مادامی که آثار آن صلح آمیز باشد، همانطور که او بدان اعتقاد داشت. مخالف فروش اوراق قرضه خارجی برای خرید سلاح بود و می‌گفت: تجارت آزاد برای کشتن نیست. لذا صلح طلبی و نه لسه‌فر، اصل راهنمای کوبدن بود. او به دقت کتاب ثروت ملل آدام اسمیت را خواند و در حاشیه فصول آن یادداشت‌هایی نوشت که روشنگرانه اند[58].

در مذاکرات پارلمانی طولانی که منجر به لغو قانون غلات شد، دیزرائیلی[59]، رهبر جناح مخالف، از نهضت لغو قانون غلات به عنوان "مکتب منچستر"، یاد کرد و به این واقعیت اشاره کرد که مبارزه علیه قوانین غلات در میان صنعت گران پنبه در داخل و اطراف منچستر متمرکز شده است. مکتب منچستر متشکل از سیاست مداران و بازرگانان[60] بود[61].

همانطور که گفتیم مکتب منچستر نامی بود که توسط دیزرائیلی به  مبارزه  برای لغو قوانین غلات[62] (طی سالهای 1838 تا 1846) داده شد. به غلط گفته شده است که مکتب منچستر مربوط به طرفداری از لسه فر است. در حالیکه دیدگاه محوری اعضای این مکتب ، لغو کامل و فوری تعرفه بر واردات غلات بود و برای تحقق آن مبارزه می کردند. طرفداران کوبدن اعتقاد داشتند که قوانین غلات به وسیله اشراف مزرعه دار طراحی شده است تا قیمت مواد غذایی را به طور مصنوعی بالا نگه دارند.[63] در این مکتب، پنج گروه متمایز وجود داشت که هر یک دلیلی برای لغو قانون غلات داشتند.

گروه اول، آسیابانان [64] لانکا شایر[65] بودند که بیشتر مخارج این مبارزه را فراهم کردند و اتحاد ملی ضد قانون غلات[66] را برای هدایت آن شکل دادند. آنها معتقد بودند که لغو قانون غلات با کاهش دادن قیمت نان، دستمزدهای پولی را کاهش خواهد داد و در نتیجه آن، هزینه های تولید در آسیاب ها کاهش پیدا خواهد کرد. تحلیل آنها از این اصل ریکاردویی ناشی می شد که دستمزدهای واقعی در دراز مدت ثابت هستند. دلیل مهمتر آنها برای لغو قانون غلات،  افزایش صادرات کالاهای صنعتی بود. استدلال آنها این بود که واردات غلات بیشتر، برای خارجیان  درآمد بیشتر فراهم خواهد کرد تا صادرات بریتانیا را خریداری کنند، در نتیجه، درآمد و اشتغال در بریتانیا افزایش خواهد یافت. آسیابانان، مکرراً متهم بودند به اینکه خواستار کاهش دستمزدها هستند.  استدلال اقتصادی دیگر آنها برای لغو قانون غلات آن بود که با این اقدام، رشد صنعتی شدن  در خارج از بریتانیا را کند خواهد کرد و کشاورزی شان توسعه خواهد یافت و لذا لغو آن، بریتانیا را در موقعیت پیشتاز صنعتی حفظ خواهد کرد.

گروه دوم کارفرمایان انسان دوست نامیده می شد ند. آنها بازرگانانی بودند که برای لغو قانون غلات مبارزه می کردند و معتقد بودند که لغو قانون غلات،  زندگی را برای طبقات پائین تر بهتر خواهد ساخت.

گروه سوم: بازرگانان رادیکال بودند که  می خواستند وضع مردم را بهبود بخشند. هدف اصلی آنها، تجارت آزاد بود و بعد از لغو قوانین غلات، در لغو قوانین دریانوردی[67] نقش داشتند. در سیاست، به دنبال دولت دموکراتیک و توسعه حق رأی بودند تا تمام مردان بزرگسال، حق رأی دادن داشته باشند. رادیکالها معتقد بودند که تجارت آزاد، نفوذ بازرگانان را‌ در پارلمان  افزایش می دهد. جان برایت- رهبر این گروه-  روایت رادیکالیزم طبقه متوسط از مکتب منچستر بود.

گروه چهارم: رادیکال های لندن  یا رادیکال های فلسفی بودند که جایگاه متفاوتی از بازرگانان رادیکال داشتند و اصلاحات شان را  بر کاربرد مکتب اصالت فایده کلاسیک بنتام استوار ساختند. رادیکال های لندن از مواضع مکتب منچستر حمایت می کردند.  وقتی کوبدن[68]  عضو پارلمان شد رهبری نمایندگان طرفدار تجارت آزاد به او منتقل شد.

گروه پنجم صلح طلب های مکتب منچستر بودند که کوبدن نماینده آنها بود. این گروه معتقد بودند که مللی که با یکدیگر تجارت می کنند، نفع مادی در صلح دارند و دوستان طبیعی یکدیگر هستند. تجارت آزاد باعث می  شود که ملتها به دنبال جنگ نروند.آنها می گفتند که جنگ، حمایت را به دنبال دارد و صلح، تجارت آزاد را به ارمغان می آورد. همانطور که دیوید ریکاردو می گفت: اگر شما صلح می خواهید، دولت را گرسنه (نیازمند) نگه دارید.[69]  صلح طلب ها، اگر چه بزرگترین گروه در این مکتب، نبودند، ولی  از رادیکالها بانفوذ تر بودند. کوبدن می خواست جنبش صلح را به نهضت مبارزه برای لغو قانون غلات، پیوند بزند. صلح طلب ها معتقد بودند تجارت آزاد، به صلح منجر می شود. قرن نوزدهم - که تجارت، آزادتر از هر وقتی بود- تنها قرنی در تاریخ اخیر است که جنگ جهانی وجود نداشته است.

کوبدن طالب تجارت آزاد بود، زیرا اعتقاد داشت که تجارت آزاد، صلح در پی دارد، برایت طالب تجارت آزاد بود چون اعتقاد داشت تجارت آزاد، حق رأی دادن می آورد. سایر گروه ها در این مکتب هر یک، هدف خودش را تعقیب می کرد. آنها برای هفت سال، دلیل مشترکی برای مبارزه داشتند تا اینکه قوانین غلات لغو شد. در واقع مکتب منچستر ائتلافی در مورد موضوع تجارت آزاد غلات بود. آنها نظریه پرداز معتقد به لسه فر نبودند، آنگونه که مورخان از روی بی دقتی گفته اند. مکتب منچستر تلاش کاملا موفق برای تجارت آزاد بود.[70] مکتب منچستر همتای مکتب لیبرال فرانسوی بود.

2-3-مکتب لیبرال فرانسوی

زمینه های پیدایش: منشأهای لیبرالیسم فرانسوی می تواند در فلاسفه و اقتصاددانان "عصر روشنگری" به ویژه فیزیوکراتهایی مانند تورگو و کندیاک پیدا شود. بعد از انقلاب فرانسه ، گروهی از فلاسفه و اقتصاددانان تلاش کردند تا مجدداً روح لیبرال روشنگری در جمهوری فرانسه را احیا کنند. اینها به "ایدئولوگها" معروف بودند. پیشتاز این حرکت، "دستات دو تراسی" و "جان باتیست سی" بودند. سوسیالیست های فرانسوی، رقبای اصلی لیبرال های فرانسوی بودند. متفکران مکتب لیبرال فرانسوی ، "گروه پاریس" ، "فرا[71] لسه فر" ، "کلاسیک های خوشبین"و"کلاسیک های قاره ای" نیز نامیده می شوند. طرفداری آنها از سیاست های اقتصادی لسه فر حتی افراطی تر از همتایان انگلیسی شان بود. لیبرال های فرانسوی در 1842، "انجمن اقتصاد سیاسی" و مجله با نفوذ "اقتصاددانان" را پایه گذاری کردند. آنها همچنین انتشاراتی را تحت کنترل خود درآوردند که فرهنگ مشهور "اقتصاد سیاسی" (1852) را منتشر کرد و مباحث اقتصادی را از دیدگاه لیبرال، تجدید بیان کردند. آنها از منطق عرضه و تقاضا طرفداری می کردند.

دوره حیات: برای سه ربع اول قرن نوزدهم، مکتب لیبرال به طور کامل بر اندیشه اقتصادی و آموزش اقتصاد در فرانسه حاکم بود. طرفداران این مکتب در ایالات متحده و ایتالیا نیز یافت می شدند و دکترین های  لیبرال به کار گرفته شده تأثیر عمیقی بر اقتصاددانان بریتانیایی و آلمانی مشهور داشت. اگر چه تعداد و نفوذ آنها بعد از دهه 1870، به تدریج کاهش یافت ولی مکتب لیبرال تا دهه 1920 فعال و با نفوذ در فرانسه  باقی ماند. حتی بعد از جنگ جهانی دوم، اقتصاددانان فرانسوی برجسته ای وجود داشتند که فرزندان فکری مکتب  لیبرال بحساب می آیند.

کانون فکری مکتب لیبرال فرانسوی در "موسسه فرانسه"[72] قرار داشت که با نفوذ ترین موسسه در حیات فکری معاصر فرانسه بود. مکتب لیبرال فرانسوی، "مجله اقتصاددانان"[73] را تحت کنترل داشت که در 1841 پایه گذاری شد و اولین مجله اقتصادی جهان و تنها مجله اقتصادی در فرانسه تا سال 1875 بود. ویراستار آن گارنیه[74]، گوستاو دو مولیناری[75] و یی وز گویوت[76] بودند.

 به رغم تأثیر گسترده و عمر طولانی اندیشمندان مکتب لیبرال فرانسوی ، نوشته های اقتصاددانان این مکتب و تأثیر آنها بر توسعه اندیشه اقتصادی ایالات متحده و اندیشه اروپایی- خصوصاً بر اقتصاددانانی که امروزه به عنوان شارحان اولیه اقتصاد مارجینالیسم شناخته شده اند - توسط اغلب مورخان اندیشه اقتصادی انگلیسی- امریکایی ، بی اهمیت جلوه داده شده یا نادیده گرفته شده است. جوزف شومپیتر، نادیده گرفتن این مکتب در ادبیات انگلیسی زبان را متذکر شده و در کتاب خود به توضیح اندیشه های آنها پرداخته است.  نظریه ارزش ذهنی ژان باتیست سی آنگونه که در آثار اقتصاددانان لیبرال فرانسوی بعدی مطرح شده و گسترش یافته است، در تطور قرن نوزدهم اقتصاد انگلیسی- آمریکا یی، نقش پیشگام داشت. دومین جنبش مکتب لیبرال فرانسوی، مدیون فردریک باستیا است که پس از جنگ داخلی ایالات متحده بر اقتصاددانان آمریکایی اثر گذاشت. عناصر مهم لیبرالیسم فرانسوی در اثر فرانسیس ا. واکر[77]، یکی از اولین نظریه پردازان اقتصادی آمریکایی لحاظ شدند.  وقتی کرسی های اقتصاد سیاسی در دانشکده های حقوق در سراسر فرانسه ایجاد شد، افول لیبرالها به آرامی از سال 1878 صورت گرفت. این کرسی ها توسط اعضای "مکتب تاریخی فرانسه" اشغال شد. بعد از آن فرانسه شاهد جهت گیری تجربی در اقتصاد بود. انحصار مجله "اقتصاددانان" در 1887 با انتشار مجله تکثرگرا تر "مرور اقتصاد سیاسی" شکسته شد.

 نمایندگان مکتب لیبرال فرانسوی:

مکتب لیبرال فرانسوی که به نام "کلاسیک های قاره ای" نیز شناخته می شود، توسط جان  باتیست سی، چارلز دانویر[78] و فردریک باستیا در فرانسه پایه گذاری شد و در آمریکا توسط هنری کاری[79] و فرانسیس واکر[80] ترویج می شد. اقتصاددانان مکتب لیبرال فرانسوی عبارتند از: جان باتیست سی، راسی[81]، گارنیه[82]، کروسل- سنیل[83]، بلاک[84]، دانویر[85]‌ و باستیا[86]. سایر طرفداران آن در میان اقتصاددانان فرانسوی، مولیناری، لروی- بولیو[87]، لواسور[88]، فردریک پاسی[89] و بادریلارت[90] بودند.[91]

مورخان انگلیسی- امریکایی اندیشه اقتصادی معمولاً ژان باتیست سی و فردریک باستیا را به عنوان نمایندگان لیبرال های فرانسوی ذکر می کنند.

فریدریک باستیا: وی عضو مکتب لیبرال فرانسوی بود که از  آغاز قرن نوزدهم تا دهه 1880 به طور کامل بر علم اقتصاد در فرانسه تسلط داشت و این تأثیر فکری قوی تا آغاز جنگ جهانی اول، ادامه یافت. باستیا شارح دکترین های اقتصادی- سیاسی مکتب لیبرال فرانسه بود و لذا باستیا اقتصاددانی است که مکتب لیبرال فرانسوی با نام او پیوند خورده است. مکتب لیبرال فرانسوی تأثیر عمیقی بر توسعه نظریه اقتصادی قرن نوزدهم نه تنها در فرانسه و سایر کشورهای قاره ای خصوصاً ایتالیا و آلمان، بلکه همچنین در ایالات متحده ، بریتانیا و استرالیا داشته است. [92]

جان باتیست سی: جان باپتیست لئون سی (1896- 1826)، سیاستمدار فرانسوی، اقتصاددان و کارشناس امور مالی، به عنوان وزیر دارایی فرانسه از 1872 تا 1879 خدمت کرد و در 1882، نظارت بر بزرگترین عملیات مالی قرن- یعنی پرداخت غرامتهای جنگ توسط آلمان- را بر عهده داشت. سیاستهای مالی وی در جهت کاهش مخارج عمومی و رفع موانع تجارت بودند. مخالف سوسیالیسم از چپ و حمایت گرایی از راست بود.او به همراه گا مبتا و فریسینت[93]، برنامه بلند پروازانه "کارهای عمومی" که همین عنوان داشت، آغاز کرد. با ترک کابینه، سی به کرسی خودش در پارلمان برای رهبری گروه تجارت آزاد، بازگشت. در جوانی برای مدت کوتاهی دستیار لئون والراس در برنامه ای برای ارتقای انجمن های همکاری تولید بود. سی زندگینامه تورگو را نوشت و بعداً نویسنده مکرر مجله اقتصاددانان[94] در فرانسه شد. مدرس مدرسه علوم سیاسی فرانسه بود که کلیشه مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن بود. جان باتیست سی دانش وسیعی در تاریخ و نظریه ها داشت و مدرس اولین کرسی اقتصاد سیاسی در فرانسه، بود.  از نظر وی مبنای وضع مالیات باید همواره واقعی باشد یعنی مبتنی بر دارایی باشد. [95] 

 مباحث مکتب: آثار مکتب لیبرال فرانسوی بر توسعه نظریه اقتصادی به شرح زیر بوده است: از نظر گوستاو کاسل، توضیح مکانیزم بازار توسط ژان باتیست سی برای علم اقتصاد نتایجی فراتر از محدوده نظریه بهره داشته است. از نظر کاسل، باستیا، رجحان زمانی را قبل از بوهم- باورک مطرح کرده است. بوهم باورک نیز از تلاش های اقتصاددانان لیبرال فرانسوی قدردانی می کند. این مکتب ، اثر عمیقی بر مسیر گسترش اندیشه اقتصادی ایتالیایی ها در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم داشته است. جونز که تحت تاثیر اندیشه های اقتصاددانان مکتب لیبرال فرانسوی بود ، می گفت که این اقتصاددانان بیش از اندازه نادیده گرفته شده اند. اقتصاد لیبرال بر تطور نظریه اقتصاد عمومی در نیمه دوم قرن نوزدهم تاثیر زیادی داشته است.  بعد از جنگ داخلی آمریکا، دیدگاههای اقتصادی در آمریکا ظاهر شد که مدیون اندیشه های اقتصادی ژان باتیست سی، دوستات دوتراسی و فردریک

 باستیا است. طرفداران این رویکرد شامل اقتصاددانانی مانند: آرتور پری و فرانسیس واکر بودند. مکتب لیبرال فرانسوی در میان اقتصاددانان انگلیسی- امریکایی به "مکتب کلاسیک های خوش بین [96]" معروف است[97].

 مکتب لیبرال فرانسوی اثر سازنده و مداومی بر اندیشه اقتصادی آمریکا طی سه ربع اول قرن نوزدهم به جای گذاشت. کتاب آرتور پری[98] شاگرد باستیا در 1866 در آمریکا به چاپ رسید و سپس 22 ویرایش آن چاپ شد (تا 1891) و در 1876 سومین کتاب پرفروش اقتصاد سیاسی، بعد از ثروت ملل اسمیت و اقتصاد سیاسی استوارت میل در آمریکا شد.[99]

در کتاب تاریخ عقاید اقتصادی تالیف شارل ژید و شارل ریست، مکتب لیبرال فرانسوی، با عنوان مکتب خوش بینان مطرح شده است. مکتب فرانسوی با سوسیالیستها و حمایت طلبان مبارزه می کرد. اصولا فرانسه زادگاه سوسیالیسم بوده است. قدرت و نفوذ حمایت طلبی در فرانسه بیش از کشورهای دیگر، و بسی بیشتر از انگلستان بود. حمایت طلبی در انگلستان در برابر مبارزه کوبدن(مکتب منچستر) از پا درآمد، در حالی که در فرانسه در مقابل مبارزه باستیا، ایستادگی کرد.  لذا مکتب لیبرال فرانسوی با دو حریف مبارزه می کرد و حمایت طلبی را تقلیدی از سوسیالیسم می دانست که بجای حمایت از کارگر، حامی صنعتگران بود و به خاطر رد نظریه های بدبینان( ریکاردو و مالتوس) بود که مکتب فرانسوی "خوش بین" نامیده شده است. اقتصاددانان لیبرال فرانسوی، عنوان "خوش بین" را  در مورد خود نمی پسندیدند. مکتب فرانسوی می گفت که شعار "بگذار بشود، بگذار بگذرد" به این معنی نیست که باید آسوده و بیکار نشست، بلکه به این معنی است که باید میدان را برای مبارزه کنندگان، باز و آزاد گذاشت. خوش بینی آنها در این بود که پیوسته اعتقاد داشتند بدیهای نظام اقتصادی بیشتر ناشی از کامل نبودن آزادی است و بنابراین بهترین چاره برای رفع این بدیها و ناهنجاریها، کامل کردن آزادی است. پس اگر بخواهیم استثمار کارگران را از بین ببریم و دستمزدها را افزایش دهیم، آزادی کار، بهترین وسیله است. بهمان ترتیب آزادی قرض و بهره،‌ وسیله از بین بردن ربا خواری است و آزادی تجارت، تقلب در خواربار را زایل، و از انحصارات جلوگیری خواهد کرد و بالاخره آزادی رقابت، وسیله تأمین ارزانی تولید محصولات و عدالت در توزیع خواهد شد. اما نسبت به مداخلات دولت بدبین بودند. از نظر آنها آزادی،‌ سرانجام همه دردها و بدیها را درمان خواهد کرد، در حالیکه مداخله دولت، دردهایی را که مدعی علاج آن است، شدیدتر می سازد. پس وصف خوش بینی مکتب فرانسوی،‌ در درجه اول، ایمان مطلق به آزادی اقتصادی است. آنها اعلام داشتند که نامی جز مکتب لیبرال برای خویش نمی پسندند. هنری کری هر چند فرانسوی نیست و امریکایی است، ولی نامش از مکتب خوش بینان تفکیک ناپذیر است. وی از بعضی جهات شایستگی دارد که نامش مقدم بر باستیا باشد، نه تنها از جهت قدمت زمانی (زیرا تألیف کری قبل از باستیا بوده و او باستیا را به نسخه برداری از عقاید خویش متهم کرده است) بلکه از جهت مزایای دیگری نیز که در تألیفات او وجود دارد: از جهت روش بحث، استواری دلایل، دامنه وسیع بعضی از نظریه ها و به ویژه نظریه وی در باره بهره مالکانه اراضی.

شارل ژید و شارل ریست برخی اصول مکتب فرانسوی را به صورت قوانین هماهنگی امور اقتصادی باستیا ذکر می کنند که بخش مهمی از دیدگاههای این مکتب را منعکس می سازد:

1-نظریه ارزش مبتنی برخدمت: از نظر باستیا، ارزش  رابطه میان دو خدمت متبادله است و از آنجا که هر ملک و ثروتی، مجموعه ای از ارزش ها است، بنابراین می توان گفت که مالکیت و دارایی هر کس عبارت از مجموع خدمت هایی است که به وسیله آن شخص صورت گرفته است. در مورد این سوال که چرا الماس بیشتر از آب ارزش دارد؟ باستیا جواب می دهد ، کسی که یک قطعه الماس به من می دهد، خدمتی بزرگتر از آنکه، ظرفی آب در اختیارم می گذارد، انجام می دهد؛ تمام پاسخهای اقتصاد دانان مانند کمیابی، سختی بدست آوردن، هزینه تولید، مقدار کار و غیره، همه در این مفهوم خدمت جمع است. از طرف دیگر اصطلاح "خدمت" این حسن  را دارد که نه تنها شامل ارزش به معنی خاص، یعنی قیمت اشیاء و اجناس می شود، بلکه بر قیمت خدمات مولد ثروت هم صدق می کند.

2-قانون سودمندی رایگان و بهره مالکانه: باستیا سعی کرد نظر خود را به اثبات برساند که طبیعت، هستی خود را به رایگان در اختیار همه انسانها قرار می دهد. قیمت گندم و ذغال سنگ و همه محصولات زمین و زیرزمین در ازای سودمندی طبیعی محصولات نیست، بلکه در برابر مخارجی است که برای تولید آنها به مصرف می رسد. پس به این حساب در هر محصول دو عنصر سودمندی وجود دارد: عنصری که مربوط به کار است و مانند هر کار، بهای آن باید پرداخته شود و رایگان نیست و ارزش نام دارد و عنصری که مربوط به طبیعت است و مانند خود طبیعت در ازای آن چیزی پرداخته نمی شود و رایگان است. چیزی که رایگان است متعلق به عموم مردم است، مثل هوا و نور آفتاب و آب رودخانه ها.

 3-قانون توزیع ثروت میان سرمایه و کار: از نظر باستیا منافع کار و سرمایه پشتیبان یکدیگر هستند و هر دو با هم ترقی می کنند ولی سرعت ترقی سهم کار از سرمایه زیادتر است. استدلالش مبتنی بر قانون نرخ نزولی سود است و می گوید هرگاه سرمایه به جای آنکه پنج درصد سود بگیرد، سه درصد دریافت کند، سهمش تنزل خواهد یافت، و هرگاه سهمش در محصول به تدریج کاهش یابد، ناگزیر سهم کارگر بیش از پیش زیادتر خواهد شد.

4-تابعیت تولید کننده از مصرف کننده : تابعیت تولید کننده از مصرف کننده بدلیل تابعیت نفع خصوصی از مصالح عمومی است. هر چند تولید کننده، بدنبال نفع شخصی است، ولی چون هر ابداعی و اختراعی که برای افزایش منافع خود می کند، سبب کاهش قیمت می شود، ثمره آن عاید مصرف کننده می گردد. بدینسان قانون رقابت و ارزش و همه قوانین اقتصادی، تولیدکنندگان را ناگزیر می سازند که خواه ناخواه، نوع دوست باشند. آنها فکر می کنند برای کسب درآمد بیشتر خود تلاش می کنند ولی در واقع نتیجه تلاش آنان ارضاء نیازهای عموم به بهترین وجه و به ارزان ترین قیمت ممکن است و معنای هم آهنگی در جهان اقتصادی همین است.

5-قانون همبستگی : قانون همبستگی را باستیا برای نخستین بار وارد دانش اقتصاد کرد. یکی از فصول کتاب" هماهنگی ها" که ناتمام مانده، دارای همین عنوان همبستگی است. باستیا می گوید که جامعه ، مجموعه ای از همبستگی ها است که با یکدیگر پیوند می یابند. ولی مفهوم همبستگی در نزد باستیا غیر از این است. او نمی خواهد خدشه ای به مسئولیت شخصی و فردی وارد آید. زیرا آنرا مکمل لازم آزادی می داند و بدین لحاظ حتی از همبستگی، به سبب ارتباط و وابستگی متقابلی که در امور ایجاد می کند، اندیشناک است. و از خود می پرسد: آیا برای تأمین اجر و پاداش عادلانه برای هر کس و تسریع آن، بهتر نیست اثر همبستگی را محدود سازیم؟ باستیا همبستگی را وسیله ای برای تقویت اصل مسئولیت فردی تشخیص می دهد و می گوید که چون عواقب اعمال خوب و بد بر همه تأثیر دارد، هر کس شخصاً ذی نفع است که اعمال نیک را تقویت کند و اعمال بد را زایل سازد، بنابراین هر عملی، بر روی عاملش با هزارها برابر قدرت آن، منعکس می گردد و معنی همبستگی اجتماعی همین است.

6-قانون جمعیت : باستیا از قانون جمعیت مالتوس دفاع می کند. وی نظریه مالتوس را خوش بینانه می نگرد و سعی می کند نشان دهد که افزایش جمعیت، خطری برای جامعه بشری نیست، بلکه برعکس شرط ترقی اقتصادی است. از نظر باستیا، افزایش جمعیت می تواند سبب افزایش ثروت شود، به طوریکه تولید مواد غذایی ممکن است هماهنگ با ازدیاد جمعیت و حتی جلوتر از آن باشد[100]. دلیل اینکه مکتب لیبرال فرانسوی، خوشبین نامیده شده است این است که گونه ای از اقتصاد کلاسیک را دنبال می کرد که از دیدگاههای بدبینانه برخی کلاسیکها درباره قانون آهنین دستمزدها، افزایش مهار نشدنی رانت ها، بده- بستان دستمزد- سود، بیکاری بدلیل مکانیزاسیون و عرضه بیش از حد[101] کالا پرهیز کردند و ترجیح دادند به جای آن بر هماهنگی مناسب تر میان طبقات و خود تنظیمی بازارها تأکید کنند که به معنای حمایت از سیاستهای اقتصادی لیبرال است.

مکتب لیبرال فرانسوی همتای "مکتب منچستر" به حساب می آید.

ارزیابی انتقادی: نقدهای مخالفان مکتب لیبرال فرانسه عبارتست از:

اول: جان باتیست سی بنیانگذار مکتب لیبرال فرانسوی، توضیحات عالی از اقتصاد کلاسیک ارایه کرد ولی از ارایه نوآوریهای تحلیلی، ناتوان بود.

دوم: مخالفت تمام عیار و سازش ناپذیر مکتب لیبرال فرانسوی نه تنها با سوسیالیسم بلکه با تقریباً هر شکلی از مداخله دولت در اقتصاد، منتقدان را بر آن داشت که مکتب لیبرال فرانسوی را اندکی بیش از مدافعان لیبرالیسم لسه فر افراطی بدانند. موارد یاد شده این تصور را از اقتصاددانان لیبرال فرانسوی به عنوان صرفاً شارحان تقویت کرد و باعث شد دیگر آنها را در توسعه نظریه محض اقتصادی در قرن نوزدهم سهیم ندانند.

سوم: از نظر اقتصاددانان کلاسیک انگلیسی، مانند مک کلاچ و کیرنز ، مکتب لیبرال فرانسه هیچ نقشی اصیلی در اقتصاد علمی جریان اصلی نداشته است.

 چهارم: ژان باتیست سی ، شارح سطحی عقاید اسمیتی ها شناخته شده است که البته می تواند ناشی از وضوح زیاد سبک نگارش وی باشد.

پنجم:  ناتوانی مکتب لیبرال فرانسوی در ارایه نوآوری در نظریه اقتصادی به ویژه بعد از پیدایش مارجینالیسم.

3-3-مکتب پول (در گردش)

نمایندگان مکتب پول (در گردش): نمایندگان شمش گرایان، هنری ثورنتون(1760-1815)، دیوید ریکاردو(1772-1823) و جان ویتلی(1772-1830) بودند. نمایندگان مکتب پول (در گردش) گروهی از اقتصاد دانان تأثیرگذار بریتانیایی بودند که درباره کنترل پولی[102] در دهه‌های میانی قرن نوزدهم، نوشتند. رهبران این گروه، ساموئل جونز لوید اورستون[103]، جورج وارد نورمن[104] ، جیمز مک کلاچ[105] و ساموئل لانگفیلد[106]، بودند. نورمن برای اغلب سالهای 72ـ1821 مدیر بانک (مرکزی) انگلستان بود، افزون بر آن وی طی سالهای 64ـ1830 مدیر شرکت بیمه ‌سان[107] بود و در تجارت الوار با نروژ نیز فعالیت داشت.

دوره حیات مکتب: مناقشه شمش گرایان و مخالفان آنها[108] در دهه 1810در مورد این بود که وقتی دارنده اسکناس، تقاضای تبدیل به طلا دارد، آیا اسکناس باید قابل تبدیل به طلا باشد یا نه؟ این مناقشه بعدا در دهه 1840 و دهه 1850به مناقشه مکتب پول(در گردش) و مکتب بانکداری در مورد برابری طلای اسکناس های بانک (مرکزی) انگلستان و مناقشه های دیگر در این زمینه میان دو مکتب تبدیل شد. از جمله اینکه مکتب پول(در گردش) طرفدار قانون بانکداری مصوب 1844 بود که به بانک(مرکزی) انگلستان انحصار نشر اسکناس می داد، در حالیکه مکتب بانکداری مخالف این قانون بود. بدین ترتیب مکتب پول(در گردش) و مکتب بانکداری و مکتب بانکداری آزاد به وجود آمدند.

دیدگاههای مکتب: موضوعات ناشی از مناقشه شمش طلا دوباره در مباحثه دو مکتب پول (در گردش) و بانکداری ظاهر شد. مکتب پول در گردش، یک چرخه درون‌زا از درآمد واقعی فرض‌ می‌کرد و استدلال می‌کرد که اگر عرضه اسکناس‌های بانک انگلستان کنترل شود، هرگاه کسری موازنه پرداختها وجود داشته باشد، مازاد ، کاهش می‌یابد و می‌تواند خلاف چرخه تجاری عمل کند. کسری موازنه پرداختها ناشی از افزایش سطح قیمت و درآمد است که نیاز به انقباض پولی را نشان می‌داد. تجویز مکتب بانکداری در اجازه دادن به عرضه پول تا به "نیازهای تجارت"، واکنش نشان دهد، چرخه را بزرگتر خواهد کرد و با تشدید افزایش سطح قیمت که کسری موازنه پرداختها ایجاد می کند، نتیجه‌اش خروج طلا است که تبدیل‌پذیری اسکناس به طلا را به مخاطره می‌اندازد.(ابراین،ص )

مکتب پول (درگردش) طرفدار صد درصد ذخیره طلا برای پشتوانه اسکناس‌ بود تا اطمینان ایجاد شود که حجم اسکناس متناظر با تغییر موجودی طلای کشور، تغییر می‌کند. این تجویز از" اصل فلزی[109] "بدست می‌آمد که پایه تحلیل این مکتب است. طبق اصل فلزی، پول (درگردش) مختلط از کاغذ و سکه، باید به گونه‌ای رفتار کند که گویا تماماً فلزی است و با ورود و خروج طلا، به طور خودکار انبساط و انقباض صورت می‌گیرد. انحراف از این قاعده، باعث انتشار بیش ازحد اسکناس می‌شود که تورمی است و خروج مسکوک را از طریق موازنه پرداختها تحت فشار قرار می‌دهدکه به نوبه خود می‌تواند ذخیره طلا را به خطر اندازد و تبدیل‌پذیری پول (در گردش) به طلا را تهدید کند و نیاز به انقباض شدید را ضروری سازد و از این طریق باعث وقوع سراسیمگی مالی[110] شود. با این حال هیچکدام از این پیامدها اتفاق نمی‌افتد اگر پول (در گردش) از اصل فلزی پیروی کند و تحت فشار قرار ‌گیرد تا مانند طلا رفتار کند.  در این صورت  نوسانات شدید حجم پول که منشاء اصلی اختلالات اقتصادی است، از بین می‌رود. مکتب پول (در گردش)، طلا را با ثبات‌ترین استاندارد پولی می دانست ‌و اظهار می داشت که مطلوب است اسکناس مانند طلا رفتار کند. نویسندگانی مانند دیوید ریکاردو راه حل  را در تبدیل‌پذیری می دانستند و استدلال می‌کردند که اگر پول (در گردش) قابل تبدیل (به طلا) باشد، انتشار اضافی اسکناس که قیمتهای بریتانیا را نسبت به قیمتهای خارجی افزایش دهد، به طلا تبدیل خواهد شد تا خرید از خارج را ارزانتر کند. زیان حاصله در کاهش ذخایر پول مسکوک، بانکها را وادار می‌کند تا انتشار اسکناس‌شان را کاهش دهند و در نتیجه انتشار اضافی اسکناس، حذف می‌شود.

با این حال بحران‌های پولی دو دهه 1820 و1830، مکتب پول (در گردش) را متقاعد ساخت که صرفاً تبدیل‌پذیری به طلا کافی نیست. تبدیل‌پذیری ناکافی است زیرا بانکها، آزادی عمل زیادی در انتشار اسکناس‌‌ دارند. بانکها به انتشار اسکناس ادامه می‌دهند حتی وقتی طلا در حال خارج شدن از کشور باشد و انقباض را تا آخرین لحظه که ذخایر، تقریباً تخلیه شدند، به تأخیر می‌اندازد و سپس منقبض می‌شود که به سراسر اقتصاد، شوک نامناسب وارد می‌ کند. از نظر مکتب پول (در گردش) آنچه مورد نیاز است، قانونی است که انتشار اسکناس را از اختیار بانکداران درآورد و آنرا تحت مقررات  سخت‌گیرانه قرار دهد. این قانون باید بانکها را ملزم کند تا انتشار اسکناس‌شان را با تناظر یک به یک با جریان خروج طلا کاهش دهند و از این طریق خروج پول مسکوک را به تدریج و به سرعت متوقف سازند. مکتب پول (در گردش) وقتی ایده‌هایش به قانون تبدیل شد، پیروز شد.

قانون چارتر بانک سال 1844 مشتمل بر این تجویز مکتب پول (در گردش) بود که بجز برای انتشار اندک ثابت، پشتوانه  اسکناس‌، معادل طلاباشد. در اصطلاح مدرن، این قانون الزام ذخیره طلا به میزان صد در صد اسکناس‌ را  ایجاد کرد.لذا اسکناس‌ها به طلا گره خوردند. در این روش، خروج طلا به خارج، با کاهش داخلی مقدار متناظر اسکناس، همراه بود،  همانطور که اصل فلزی آنرا لازم می‌دانست.[111]

اصل مکتب پول (در گردش)[112]

هدف مکتب پول (در گردش) دستیابی به ثبات سطح قیمت ها بود، چه عرضه پول به طور کامل، فلزی باشد یا ترکیبی از اسکناس و پول فلزی. طبق نظر لوید، جریانات ورودی یاخروجی طلا در نظام پولی کاملاً فلزی دارای اثر فوری بر افزایش یا کاهش پول در گردش است و پول ترکیبی می‌تواند به‌ گونه ای عمل کند که جریان ورودی یا خروجی طلا با افزایش یا کاهش پول کاغذی برابری کند[113]. نظریه‌پردازان مکتب پول (درگردش)، افزایش سطح قیمت و کاهش ذخیره شمش طلا در نظام پولی ترکیبی را به عنوان نشانه‌های نشر بیش از حدّ اسکناس[114] می‌دانستند. آنها برای حصول اطمینان از اینکه پول کاغذی نه بیش از حدّ‌ باشد نه ناکافی، از کنترل قانونی[115] نشر اسکناس طرفداری می‌کردند، چون در غیر این‌صورت نوسانات پول (در گردش) دورهای تجاری در اقتصاد را بدتر می‌کند. با این‌حال آنها نیازی به کنترل فعالیت‌های بانکداری غیر از انتشار اسکناس نمی‌دیدند.

از نظر مکتب پول (در گردش) حجم سپرده‌ها و برات‌ها با حجم اسکناس‌، محدود شده است و بنابراین می‌تواند تنها از طریق اسکناس، کنترل شود. این مکتب، سپرده‌ها را ازمفهوم پول، مستثنا کرد، با این استدلال که سپرده‌ها بر خلاف اسکناس و سکّه، در پرداخت‌های نهایی طی دوره سراسیمگی مالی[116] ،عموماً قابل قبول نیستند.

امروزه اصطلاح "مکتب پول (درگردش)" دقیقاً "مکتب پولی[117] " را تداعی می کند. نتایج اصلی مکتب پول (درگردش)، هسته مکتب پولی را تشکیل می‌دهد. مواضع اصلی مکتب پولی عبارتند از:

1ـ در اجرای سیاست پولی، قواعد بر آزادی عمل، ترجیح دارد.

2ـ تورم منحصراً یا تا حد زیادی، بر اثر رشد بیش از حد پولی، ایجاد می‌شود.

3ـ شوکهای پولی، منشاء اصلی اختلالات اقتصادی هستند.

4ـ کل شوک پول و جانشین‌های پول، می‌تواند از طریق کنترل پایه پولی( با تعریف محدودآن)، مهار شود.

ارزیابی انتقادی: اشتباه مکتب پول (درگردش) ، ناتوانی در تعریف سپرده به عنوان پول بود تا مانند اسکناس کنترل شود. این ناتوانی، بانک (مرکزی) انگلستان را قادر ساخت تا کنترل مصلحت اندیشانه بر رشد موجودی پول اعمال کند که در مقابل اهداف مکتب پول (درگردش) قرار داشت. این مکتب همچنین در نپذیرفتن نیاز به وام‌دهنده نهایی[118] برای جلوگیری از سراسیمگی نقدشوندگی[119] و خروج نقدینه داخلی، اشتباه می کرد. این مکتب، تمایز میان خروج داخلی و خروج خارجی را رد می کرد. تا آنجا که به سیاست (اقتصادی) مربوط بود، هر دو خروج باید با انقباض پولی کنترل می‌شد. با این حال در پایان آن قرن، در سطح گسترده‌ای پذیرفته شده بود که این دو خروج، برخورد متفاوتی لازم دارد  و مطمئن‌ترین راه جلوگیری از خروج داخلی، سیاست وام‌دهی لیبرال[120] است. با وجود این، مکتب پول (درگردش) مخالف چنین سیاستی باقی‌ماند، از ترس اینکه این سیاست آزادی عمل زیادی به بانک مرکزی بدهد. باید گفت که این نقطه ضعف‌ها اهداف این مکتب را مبنی بر اینکه تبدیل‌پذیری، حفاظت ناکافی در مقابل گسترش بی‌رویه پول است و بنابراین باید با مقررات لازم، تقویت شود، از اعتبار نیانداخت. همچنین نظریه پولی تورم این مکتب را تضعیف نکرد.[121]

4-3-مکتب بانکداری

نمایندگان مکتب بانکداری: نمایندگان مکتب بانکداری، گروهی از اقتصاد دانان تأثیرگذار بریتانیایی بودند که مخالف مکتب پول (درگردش) در مورد کنترل  انتشار اسکناس بودند. رهبران مکتب بانکداری، رابرت تورنز[122] ، توماس توک[123]، جان فولارتون[124]، جمیز  میل، جیمز ویلسون[125]، و جان استوارت میل بودند.

اصول مکتب بانکداری: مکتب بانکداری سه اصل را پذیرفت که راهی را برای پیروان مکتب بانکداری مشخص می‌کرد که بانک‌ها عملاً بدان عمل می‌کردند و مخالف مبانی مکتب پول (در گردش) بود.

نخستین اصل مکتب بانکداری، این دکترین‌ بود که اگر بانک‌ها دارایی‌های عایدی‌شان را به" برات‌های واقعی" محدود سازند، بدهی‌های ناشی از سپرده‌ها و اسکناس‌ها هیچ‌گاه بیش از اندازه نخواهد بود.

دومین اصل مکتب بانکداری، دکترین «نیازهای تجارت»[126] بود، بدین معنا که میزان اسکناس در گردش توسط تقاضا تعیین می شود ــ یعنی با رکود کسب و کار، تقاضای اسکناس کاهش می‌یابد و با رونق کسب و کار، تقاضای اسکناس گسترش پیدا می‌کند، صرف نظر از این که به دلیل فصلی باشد یا وقوع دورهای تجاری. فرض ضمنی این دکترین آن بود که بانک‌ها می‌توانند نسبت‌های ذخیره‌شان را برای وفق دادن با بدهی‌های اسکناس بالاتر یا پایین‌تر، تغییر دهند، یا در غیر این‌صورت تغییر در بدهی‌های اسکناس را با تغییرات مخالف در بدهی‌ سپرده‌ها، خنثی کنند. به دلایل غیر فصلی در تقاضای اسکناس، این دکترین به طور ضمنی مدعی است که بانک‌های در حال گسترش می‌توانند ذخایر زیادی را از مازاد بین منطقه‌ای[127] حاصل از موازنه تجاری به دست آورند.

سومین اصل مکتب بانکداری، "قانون بازگشت"[128] است. طبق این قانون انتشار بی‌رویه اسکناس تنها برای دوره‌های محدود امکان‌پذیر می‌باشد، چون اسکناس‌ها بلافاصله برای بازپرداخت وام به ناشر باز می‌گردد. این اصل، جرح و تعدیل دکترین برات‌های واقعی بود که توک[129] و فولارتون[130]  مطرح کرده بودند، زیرا پشتیبانی از این دکترین، ظاهراً انتشار بی‌رویه اسکناس را غیرممکن می‌ساخت. آنها هیچ تمایزی میان سرعت بازگشت به بانک (مرکزی) انگلستان و بانکهای رقابتی انتشار اسکناس، قایل نشدند.[131]

دیدگاههای مکتب بانکداری: مکتب بانکداری با تمام شکل‌های کنترل پولی جز این الزام که بانکها بنابه تقاضا، اسکناس را به سکه طلا تبدیل کنند، مخالف بود. به ویژه مکتب بانکداری، طرح مکتب پول (در گردش)  در مورد الزام بانک ها به ذخیره طلای 100 درصد برای اسکناس را که در قانون مصوب سال 1844 گنجانده شده بود، رد کرد. بر خلاف مکتب پول (در گردش) که نگران بود انبساط پولی تورمی اتفاق خواهد افتاد مگر آنکه اسکناس‌های قابل تبدیل، با رابطه یک به یک با طلا پشتیبانی شوند ، مکتب بانکداری استدلال می‌کرد که حجم اسکناس‌های قابل تبدیل به طور خودکار با نیازهای تجارت، کنترل می‌شود و بنابراین هیچ محدودیت دیگری ضرورت ندارد. این نتیجه گیری مستقیماً ناشی از دکترین برات‌های واقعی و قانون بازگشت بود که برای انتشار بیش از حد اسکناس، محدودیت ایجاد می‌کردند و در نتیجه نیاز به کنترل پولی را بر طرف می‌ساختند.

دکترین برات‌های واقعی ادعا می کرد ، مادامی که اسکناس برای اعطای وامی منتشر شود که برای تأمین مالی معاملات واقعی کالاها و خدمات است، موجودی پول نمی‌تواند بیش از حد باشد. به طور مشابه قانون بازگشت تأکید می‌کرد که انتشار بیش از حد اسکناس، غیر ممکن است، زیرا هر اسکناس اضافی بلافاصله برای تبدیل به سکه طلا یا برای بازپرداخت وام، به بانک بازخواهد گشت. در هر دو دکترین، میزان عرضه پول توسط تقاضا تعیین می‌شد و در مقابل آن منفعل بود. مکتب بانکداری، قائل به رابطه علیت از قیمتها به پول بود، نه برعکس. طبق فرضیه علیت معکوس، تغییر سطح قمیتها و فعالیت اقتصادی باعث انتقال متناظر در تقاضای وام بانکی می‌شود و بانکها از طریق تغییر انتشار اسکناس، آنرا تامین می‌کنند. بدین طریق، قیمت ها موجودی پول را تعیین می‌کنند و انبساط پولی، نتیجه است و نه علت تورم قیمت. مکتب بانکداری سطح قیمت را به هزینه‌ عوامل تولید (دستمزد، بهره، اجاره) منتسب می‌کرد و لذا مبانی نظریه تورم ناشی از فشار هزینه[132] را ایجاد کرد.

همانطور که گفتیم مکتب بانکداری، نیاز به کنترل قانونی اسکناس را رد می کرد، با این استدلال که انتشار اسکناس به طور خودکار با نیازهای تجارت، تنظیم می‌شود. مکتب بانکداری معتقد بودکه:

1ـ انتشار بیش از حد، غیر ممکن است زیرا تقاضای اسکناس، عرضه  آن را تعیین می‌کند.

2ـ رابطه علیت از قیمتها به پول است نه برعکس

3ـ خروج مسکوکات، ناشی از شوک های غیر پولی وارده به موازنه پرداختها است و نه ناشی از تورم قیمت در داخل کشور.

مکتب بانکداری بر امکان کنترل گردش پول تنها از طریق اسکناس، تأکید می‌کرد، زیرا محدودیت اسکناس باعث می شود مردم به جای آن از سپرده‌های دیداری[133]  و برات[134] استفاده کنند.

مکتب بانکداری دیدگاههای مکتب پول(در گردش) را به چالش کشید. فولارتون[135] انکار می‌کرد که انتشار بی‌رویه اسکناس در غیاب تقاضا امکان‌پذیر باشد و منکر آن بود که تغییر انتشار اسکناس بتواند سبب تغییر سطح قیمت داخلی شود یا اینکه چنین تغییراتی بتواند سبب کاهش ذخیره شمش طلا گردد. در نظام پولی کاملاً فلزی و همچنین در شرایط نظام ترکیبی (فلزی و کاغذی) سپرده‌ها[136]، برات‌ها[137] و تمامی شکل‌های اعتبار می‌تواند بر قیمت‌ها اثر گذارد. افزون بر آن جریانات ورودی و خروجی طلا در نظام پولی کاملاً فلزی می‌تواند ذخایر شمش طلا را تغییر دهد، امّا قیمت‌ها را تغییر نمی‌دهد. اگر تبدیل‌پذیری حفظ شود، انتشار بیش از اندازه اسکناس امکان‌پذیر نیست و هیچ‌گونه کنترل قانونی انتشار اسکناس لازم نیست. تراز پرداخت‌های نامطلوب، پدیده‌ای موقتی است و خود تصحیح‌کننده خواهد بود.

مکتب بانکداری معتقد بود عرضه پول به سطح قیمت بستگی دارد و موازنه پرداختها به سطح قیمت بستگی ندارد و کسری‌ها، خود معکوس شونده[138]هستند. انتشار بیش از حد اسکناس غیرممکن است اگر بانک مقید باشد که تنها به تنزیل "براتهای واقعی" ـ  بپردازد. انتشار بیش از حد به طور خودکار تحت‌ دکترین‌ به‌ اصطلاح بازگشت‌[139]، به بانک‌ بازخواهد گشت. (ابراین،ص)

ایده‌های غیر پولی گرایان،

مفاهیم تورم ناشی از فشار هزینه، علیت معکوس و پول منفعل، شاخص‌های دیدگاه غیر پولی گرا درباره مکانیزم پولی است که مکتب بانکداری، طرفدار آن است. فهرست ایده های غیر پولی‌گرایان شامل قضایای زیر است:

1ـ‌ نقل و انتقالات بین‌المللی طلا، توسط موجودی‌ بیکار بانکها جذب می‌شود و هیچ اثری برحجم پول در گردش ندارد.

2- خروج مسکوک ناشی از شوکهای واقعی وارده به موازنه پرداختها است و ناشی از تورم قیمت در داخل کشور نیست.

3ـ تغییر موجودی پول، گرایش دارد با تغییر جبرانی در موجودی جانشین‌های پول، خنثی شود و حجم کل پول در گردش را تغییر نمی‌دهد.

4ـ برای اجرای سیاست پولی ، آزادی عمل مقامات پولی بر پیروی از قواعد، ترجیح دارد.

مکتب پول (در گردش) انبساط بیش از حد پول را علت اصلی یا تنها علت تورم داخلی و خروج مسکوکات از کشور می دانست. مکتب بانکداری، در نقد آن دلایل زیر را مطرح می‌کرد:

1ـ انتشار بیش از حد، غیر ممکن است، زیرا موجودی اسکناس بوسیله نیازهای تجارت تعیین می‌شود و نمی‌تواند بیش از تقاضا باشد. بنابراین هیچ عرضه اضافی پول وجود ندارد تا قیمتها را افزایش دهد.

2ـ‌ افزایش قیمت ها علت افزایش حجم پول است نه برعکس.

3ـ خروج مسکوکات از کشور ناشی از اختلاف واقعی در موازنه پرداختها است نه اختلالات پولی و به طور مستقل از جابجایی سطح قیمت در داخل کشور اتفاق می‌افتد.

یکی از پیوندهای مکانیزم انتقال پولی در مکتب پول (در گردش)،آن بود که افزایش حجم پول منجر به افزایش قیمتها می شد واز قیمتها به جریانات طلا منتقل می گردید و دوباره به پول باز می‌گشت. وقتی مکتب بانکداری تأکید کرد که جریان طلا از اندوخته‌های راکد می‌آید و نمی‌تواند بر حجم پول در گردش اثر گذارد، پیوند نهایی شکسته شد. برای اطمینان از اینکه این اندوخته‌ها برای جبران طلای خارج شده، کافی خواهد بود، مکتب بانکداری توصیه می‌کرد که بانک (مرکزی) انگلستان، ذخایر فلزی بیشتری نگهداری کند. همچنانکه این ادعای مکتب پول (در گردش) که کل موجودی پول و جانشین‌های پول می‌تواند از طریق پایه اسکناس بانکی کنترل شود، مکتب بانکداری آنرا مطلقاً رد می‌کرد. مکتب بانکداری بر عدم امکان کنترل گردش پولی تنها از طریق اسکناس تأکید می‌کرد، زیرا معتقد بود که محدودیت اسکناس‌ باعث خواهد شد که مردم به جای آن از جانشین‌های پول (یعنی سپرده‌های دیداری و برات) استفاده کنند. به طور کلی‌، مکتب بانکداری فایدة تلاش برای کنترل موجودی پول در نظام مالی (که می‌تواند انواع بی‌پایانی از جانشین‌های پول ایجاد کند)، را زیر سؤال برد. مکتب بانکداری تجویز مکتب پول (در گردش) مبنی بر اینکه قواعد ثابت جایگزین سیاست مصلحت گرایانه[140] شود، را رد کرد، با این استدلال که قواعد انعطاف‌ناپذیر، نظام بانکی را از واکنش به نیازهای تجارت، باز خواهد داشت و از قدرت بانک مرکزی برای مقابله با بحران‌های مالی، جلوگیری می‌کند.

امروزه اصطلاح "مکتب بانکداری" ،گزارش رادکلیف"[141] (1959) را تداعی می‌کند. در واقع، ایده‌های اصلی مکتب بانکداری، یعنی: 1ـ عرضه پول منفعل است و به وسیله تقاضا تعیین می‌شود 2ـ رابطه علیت معکوس؛ از فعالیت اقتصادی به پول است 3ـ تورم ناشی از فشار هزینه است. 4ـ پول جدید باید با ورود موجودی راکد بانکها باشد نه با گردش فعال پول 5ـ حجم بزرگ و متغیری از جانشین‌های پول وجود دارد 6ـ درجه بالای قابلیت جانشینی میان پول و شبه پول‌ها وجود دارد 7ـ  تلاش برای کنترل کل موجودی پول و جانشین‌های پول (نقدینگی) از طریق کنترل پایه پولی( به طور محدود تعریف شده) بی فایده است.

8 ـ علل غیر پولی باعث عدم تعادل در موازنه تجاری است نه علل پولی 9ـ در اجرای سیاست پولی، مصلحت اندیشی بر قواعد ترجیح دارد، همگی در گزارش رادکلیف، نظیر داشت. 

ارزیابی انتقادی: مکتب بانکداری به درستی بر اهمیت سپرده‌های دیداری به عنوان یک واسطه مبادله تأکید می‌کرد. اما دراعتقاد به اینکه دکترین برات‌های واقعی که انتشار اسکناس را به وام برای اهداف مولد، گره می‌زند، از رشد پولی تورمی، جلوگیری خواهد کرد، اشتباه می‌کرد. هنری تورنتون در سال 1802 وقتی خاطرنشان ساخت که افزایش قیمتها مستلزم حجم همواره فزاینده وام‌ است و دقیقاً برای تأمین مالی همان سطح از محصول واقعی می‌باشد، این اشتباه را نشان داد. بدین طریق، تورم ضرورت گسترش پولی برای حفظ آنرا توجیه خواهد کرد و معیار برات‌های واقعی، حجم پول موجود را محدود نخواهد کرد.

افزون بر آن، تورنتون و بعداً نات ویکسل[142] به طور قانع‌کننده‌ای نشان دادند که وقتی نرخ بهره وام زیر نرخ انتظاری سود سرمایه باشد، تقاضای اشباع‌ناپذیری برای وام، ایجاد می‌شود. در چنین مواردی معیار برات‌های واقعی هیچ مانعی برای انتشار بیش از حد اسکناس نیست.[143]

از سوی دیگر بسیاری از اسکناس‌های منتشره ارتباطی با معاملات «واقعی» نداشت، بلکه بدلیل جایگاه بانک به عنوان بانک دولت و همچنین به عنوان آخرین وام دهنده به بخش مالی بود. علاوه بر آن همانطور که تورنتون گفته است، حتی اگر بانک انگلستان خودش را محدود به براتهای واقعی کند، معاملات باید در سطح قیمت موجود انجام شود ـ و از نظر شمش‌گرایان، سطح قیمت به عرضه پول بستگی دارد. همچنین مخالفان شمش گرایان گفته‌اند که بانک نمی‌تواند بیش از حد اسکناس خود را انتشار دهد بخاطر آنکه وقتی بانک، اسکناس منتشر می‌کند، بهره مطالبه می‌کند، لذا هیچکس وقتی نیاز ندارد، تقاضای اسکناس نخواهد کرد. اما همانطور که تورنتون نشان داده است، اگر نرخی که بانک مطالبه می‌کند کمتر از نرخ نهایی سود باشد)، تقاضای بزرگی برای وام و تنزیل‌ وجود دارد.(ابراین،ص)

اشکالی که توسط اقتصاددانان مدرن علیه دکترین براتهای واقعی وارد شده، این است که مقدار پول و سطح قیمت را نامعلوم باقی می‌گذارد، زیرا عرضه پول را به مقدار اسمی برات‌های ارایه شده برای تنزیل پیوند می‌زند. برخی اعضای این مکتب می توانند از این اتهام  تبرئه شوند، اگر انگلستان را به عنوان اقتصاد کوچک و باز در نظر بگیرند که موجودی پول داخلی به عنوان متغیر وابسته تلقی شود که به وسیله اثرات خارجی تعیین می‌شود. با این حال این دکترین، از آنجا که نقش نرخ تنزیل در تعیین حجم برات‌های ایجادشده در تجارت را نادیده می‌گیرد، آسیب‌پذیر است. افزون بر آن، مکتب بانکداری؛ تقاضای جریانی[144] وجوه قابل وام[145] ــ که حجم برات‌ها نماینده آن است ــ را  با تقاضای موجودی[146] اسکناس‌های در گردش با هم خلط کرده است، هرچند این دو مقدار، با یکدیگر متناسب نیستند[147].

5-3- مکتب بانکداری آزاد

نمایندگان مکتب بانکداری آزاد؛ پارنل[148] (بعداً بارون کانگلتون)[149]، جیمز ویلیام گیلبارت[150] و پولت اسکروپ[151]  نمایندگان مکتب بانکداری آزاد بودند. گیلبارت که یک بانکدار بود، مدیرکل بانک لندن و وست مینیستر[152] نیز بود که نخستین بانک سهامی عام بودکه بر اساس قانون منشور بانک[153] مصوب سال 1833 در انگلستان مجوز فعالیت گرفت.

اصل مکتب بانکداری آزاد

همانطور که از نام این مکتب به نظر می‌رسد، اصلی که مکتب بانکداری آزاد از آن طرفداری می‌کرد،" تجارت آزاد در انتشار پول" قابل تبدیل به مسکوک[154] بود. اعضای این مکتب از نظامی شبیه نظام بانکداری اسکاتلند طرفداری می‌کردند که در آن بانکها در تمام خدمات بانکی، ازجمله انتشار اسکناس با یکدیگر رقابت می‌کردند و بانک مرکزی انحصار انتشار اسکناس را در اختیار نداشت. لذا مکتب بانکداری آزاد طرفدار آن بود که به وجود بانک مرکزی نیاز نیست. آنها دلیل می‌آوردند که در چنین نظامی، بانکها بدون محدودیت اسکناس منتشر نمی‌کنند بلکه در واقع حجم پایداری از پول فراهم می‌کنند. اگرچه هزینه‌های چاپ و انتشار، حداقل بودند، امّا برای آنکه اسکناس‌ها در گردش باقی بماند، مستلزم برقراری محدودیت بر انتشار آنها بود. روش به حداکثر رساندن سود برای بانکهای رقابتی عبارت بود از: حفظ اعتماد عمومی نسبت به انتشار اسکناس با حفظ تبدیل‌پذیری به پول مسکوک حسب تقاضا که آن هم مستلزم محدودکردن حجم پول بود[155].

دیدگاههای مکتب: اعضای مکتب بانکداری آزاد که دکترین برات‌های واقعی را نیز پذیرفته بودند، به اشتباه انتشار بیش از اندازه اسکناس توسط بانک انگلستان را به خرید دارایی‌های غیر از برات‌های واقعی نسبت می‌دادند، وقتی انتشار بیش از اندازه با پرتفوی ممکن بود که به برات‌های واقعی محدود شده بود و نرخ بهره‌ای به دست می‌آمد که منجر به موجودی از واسطه مبادله شود که با سطح قیمت حاکم ناسازگار است. از نظر مکتب بانکداری آزاد، انتشار بی‌رویه اسکناس و تورم تنها در مورد اسکناس‌های بانک (مرکزی) انگلستان امکان‌پذیر است، امّا نمی‌تواند در نظام بانکداری رقابتی تحقق یابد.  مکتب بانکداری آزاد، مخالفت مکتب پول (در گردش) با دکترین براتهای واقعی را متناقض‌نما[156] می دانست. زیرا معتقد بود مزیّت پول فلزی آن است که با نیازهای تجاری کشور وفق داده شود. تمایز میان سرعت بازگشت به بانک (مرکزی) انگلستان و بانکهای رقابتی انتشار اسکناس،از مواضع کلیدی بانکداری آزاد بود. از نظر مکتب بانکداری آزاد اگر اسکناس‌ها در بانکهای رقیب سپرده‌گذاری می‌شدند، بازگشت اسکناس‌های اضافی، سریع بود. این بانکها سپس اسکناس‌ها را به بانکهای ناشرِ آن باز می‌گرداندند و در نتیجه، نقطه پایانی بر انتشار بی‌رویه اسکناس می‌گذاشتند. در مقابل، بانک (مرکزی) انگلستان، چون هیچ رقیبی نداشت، می‌توانست برای دوره‌های طولانی، بیش از اندازه اسکناس منتشر کند. با این حال فولارتون فرض توجیه ناپذیری را مطرح کرد مبنی بر اینکه اسکناس‌ها برای بازپرداخت وام‌های قبلی با نرخ سریعتری از آنکه بانک وام‌های جدید را تنزیل کند، به بانک بازخواهند گشت و از این‌جا انتشار بی‌رویه اسکناس تصحیح می‌شود. افزون بر آن فولارتون معتقد بود که اگر بانک با انجام عملیات بازار باز، به‌طور بی‌رویه اسکناس منتشر کند، کاهش نرخ‌های بهره، جریانات خروجی سرمایه را به‌سرعت فعال خواهد کرد و آنهم به نوبه خود شمش طلای بانک را کاهش می‌دهد و برای فرار آنرا تحت فشار قرار می‌دهد. توک برای قانون بازگشت دلیل می‌آورد که اگر ترجیحات نگه‌دارندگان اسکناس به جای سپرده‌ها را برآورده نسازد، انتشار اضافی اسکناس ادامه نخواهد یافت [157].

آدام اسمیت از بخش خصوصی و بانکداری آزاد[158] که در عملیات بانکداری اسکاتلند، برای بیش از یک قرن(بین 1716 و 1844)، بر بانکداری آزاد حاکم بود، طرفداری می کرد. این هنری تورنتون[159] بود که ابتدا سنت اسمیت را در مقاله‌اش به نام «اعتبار کاغذی بریتانیای کبیر[160]» (1802) رد کرد، و به صراحت انکار کرد که اسکناس منتشره در نظام بانکداری آزاد، همان طور که اسمیت گفته است، خود تنظیم کننده خواهد بود. در زمان ریکاردو، دیدگاه ارتدوکس آن بود که انتشار اسکناس یک استثنای روشن به دکترین لسه فر است. در اینجا اختلاف نظر میان اسمیت و ریکاردو وجود دارد.(بلاگ،ص)

در دهه 1820 مکتب بانکداری آزاد مدافع بانکداری سهامی عام هم در فعالیت بانکهای کشور و هم در رقابت مستقیم با انتشار اسکناس توسط بانک (مرکزی) انگلستان در لندن بود. هرچند بانکهای ناشر اسکناس باید دست کم 65 مایل از لندن فاصله داشتند، ولی در سال 1826 بعد از موج شکست‌های بانکی، لغو شد و بانک انحصار خود را در گردش اسکناس در منطقه لندن حفظ کرد. افزون بر آن به بانک اجازه داده شد تا شعبی در سراسر انگلستان تاسیس کند. بررسی پارلمانی سال 1832 درباره تمدید منشور بانک به پرسش از طولانی‌تر کردن انحصار جهت‌گیری شد. قانون سال 1833 ورود بانکهای سهامی عام را در محدودة 65 مایلی آسان کرد، اما حق انتشار و تولید اسکناس‌های بانکی که ابراء قانونی[161] برای پرداخت اسکناس بانکی کشور باشد، از آنها مضایقه شد. در عمل تضمین انحصار بانک، سبب محکومیت بانکداری آزاد شد و سرانجام توسط قانون منشور بانک در سال 1844 اعلام گردید که انتشار اسکناس توسط بانکهای سهامی عام و بانکهای خصوصی موجود در انگلستان و ویلز محدود می شود[162]. از نظر مکتب بانکداری آزاد، انتشار بی‌رویه پول پدیده‌ای است که انحصار بانک (مرکزی) انگلستان آنرا تشویق می‌کند.

ارزیابی انتقادی بانکداری آزاد: واکنش لوید[163] به استدلال به نفع تجارت آزاد در پول (در گردش) آن بود که برخلاف مبادلات معمول، آنچه در انتشار پول باید بدنبال آن بود، بیشترین حجم، در ارزان‌ترین قیمت، نیست بلکه حجم تنظیم‌شده‌ای از پول (در گردش) است. مکتب بانکداری آزاد انکار می‌کرد که بانکداری آزاد،‌ پول (در گردش) را بی‌ارزش می‌کند و ادعا می‌کرد که تفکیک بانکداری از انتشار اسکناس که نظر مکتب بانکداری است، غیر عملی است. اسکروپ[164]  می‌پرسید که چرا مکتب پول (در گردش) مخالف انتشار نامنظم اسکناس است، اما مخالف نامنظم بودن سپرده‌ها نیست. اسکروپ این فرض لوید را زیر سؤال می‌برد که بانک وظیفه انتشار پول را دارد، در حالیکه وظیفه اصلی بانک در واقع عبارت است از جایگزینی اسکناس‌های بانکی با برات‌های[165] خصوصی کمتر شناخته شده ای است که دارایی‌ بانک بودند. اسکروپ و سایر طرفداران بانکداری آزاد مانند پارنل، تمایز میان اسکناس بانکی فوراً تبدیل‌پذیر به طلا و برات تجاری که ارزش آن طی زمان تا سررسید و نرخ تنزیل تغییر می‌کند، را نادیده گرفتند. در مقابل نظر لوید، طرفداران بانکداری آزاد استدلال می‌کردند که تجارت‌آزاد و رقابت، قابل کاربرد در خلق پول (در گردش) است. زیرا فعالیت بانکها، تولید کالای کمیاب خوش نام است.

دومین مخالفت لوید با استدلال تجارت آزاد در بانکداری آن بود که تبعات ناشی از محاسبه نادرست ناشران پول، منجر به پذیرفتن اسکناس‌هایی می‌شود که در معاملات متداول و تجارت در نتیجه نشر بی‌رویه، دریافت می‌کردند. پاسخ مکتب بانکداری آزاد به بحث برون‌زایی‌ها[166] آن بود که دارندگان اسکناس می‌توانند از پذیرفتن اسکناس ناشران بدنام خودداری نمایند. همچنین زیان بانکها می‌تواند مورد حمایت قرار گیرد اگر بانکهای سهامی عام[167] مجاز شوند در جایگاه بانکهای کشور فعالیت کنند، در حالیکه هم‌اکنون این بانکها به شش شریک یا کمتر، محدود شده‌اند. افزون بر آن اگر بانکها لازم باشد برای امنیت اوراق قرضه دولتی یا سایر دارایی‌ها، سپرده‌گذاری می‌کنند، در آن صورت دارندگان اسکناس بیشتر مورد حمایت خواهند بود. اعضای مکتب بانکداری (اسکروپ و پارنل)که در این راستا استدلال می‌کردند، نتوانستند تشخیص دهند که از این راه به مداخله دولت در موضوعات مربوط به پول ، اذعان می‌کنند.

مقایسه سه مکتب: بانکداری، پول (در گردش) و بانکداری آزاد

1- از نظر مکتب پول در گردش، سیاست پولی باید تحت کنترل قواعدی باشد، در حالی که از نظر مکتب بانکداری ، مقامات پولی[168] باید مجاز باشند که طبق صلاحدید [169] خود عمل کنند. درباره پرسش از قواعد در مقابل صلاحدید مقامات پولی، آنچه میان مکاتب سه‌گانه مورد اختلاف نبود، عملی بودن[170] نظام استاندارد طلا با تبدیل‌پذیری اسکناس‌های بانک (مرکزی) انگلستان به طلا بود.

2-از نظر مکتب پول (در گردش)، انتشار اسکناس باید به نسبت یک به یک با دارایی طلای بانک(مرکزی) انگلستان تغییر کند.

3- دکترین‌های برات‌های واقعی[171]، نیازهای تجارت و قانون بازگشت[172] ، اصول مکتب بانکداری را تشکیل می دهند.

مکتب پول (در گردش) دکترین برات‌های واقعی را گمراه‌کننده می‌دانست، چون می‌توانست افزایش تراکمی انتشار اسکناس و در نتیجه رشد قیمت‌ها را تشدید کند. مکتب پول (در گردش) افزایش نیازهای تجاری را درواقع تقاضای نگهداری اسکناس می‌دانست و افزایش‌های همراه آن در محصول و قیمت‌ها را مضرّ[173]، قلمداد می‌کرد، چون در نهایت موجب فرار به خارج[174] می‌شد. مخالفت مدرن با دکترین نیازهای تجارت به عنوان موافق دور تجاری[175]، انعکاسی از دیدگاه مکتب پول (در گردش) است.

4- از نظر مکتب پول (در گردش) و مکتب بانکداری، انحصار انتشار اسکناس مطلوب است در حالی که مکتب بانکداری آزاد معتقد است انحصار انتشار اسکناس بی‌ثبات‌کننده است.[176]

5- آیا انتشار بی‌رویه پول (در گردش) یک مسأله بود؟ از نظر مکتب پول (در گردش) ، کنترل عرضه پول با نظام بانکداری متکثّر[177] ، قابل حصول نیست. مکتب بانکداری پرسش از انتشار بی‌رویه پول را به عنوان پرسش نامناسب، رد می‌کرد، چون بر این باور بود که دارندگان اسکناس می‌توانند با سپرده‌گذاری اسکناس‌ها، به آسانی اسکناس‌های ناخواسته را مبادله کنند.

6- پول چگونه باید تعریف شود؟ اعضای مکتب پول در گردش (نورمن و مک کلاچ)، طرفدار تعریف پول به عنوان مجموع پول فلزی، پول کاغذی دولت و اسکناس‌های بانکی بودند. مکتب بانکداری آزاد مانند مکتب پول (در گردش) بر اسکناس‌های بانکی به عنوان واسطه مبادله همگانی[178]، متمرکز شده بود و سپرده‌های دیداری که خارج از لندن معمولاً منوط به انتقال با چک نبودند، نادیده گرفته شده بودند.  مکتب بانکداری پول را پول فلزی و پول کاغذی دولت تعریف می کرد. اسکناس‌های بانکی و سپرده‌ها به حساب نمی آمدند، چون به عنوان وسایل افزایش سرعت نقدینه صندوق بانک به‌حساب می‌آمدند، نه به عنوان افزایش‌دهندة حجم پول. (توک ، فولارتون و استوارت میل). در کوتاه‌مدت، مکتب بانکداری معتقد بود که تمامی شکل‌های اعتبار می‌تواند بر قیمتها اثر گذارد، اما تنها پول آنگونه که تعریف شده است، می‌تواند در درازمدت چنین کند، زیرا سطح قیمت داخلی می‌تواند تنها به طور موقتی از سطح جهانی قیمتهای تعیین‌شده توسط استاندارد طلا، دور شود.

7- چرا دورهای تجاری رخ می‌دهد؟  مکتب‌های بانکداری و پول (در گردش) بر این باور بودند که علل غیرپولی، دورهای تجاری را ایجاد می‌کنند، در صورتی‌که مکتب بانکداری آزاد علل پولی را موثر می‌دانست. مک کلاچ و ‌لوید و لانگفیلد اساساً دورهای تجاری را به موج‌های خوشبینی و بدبینی منتسب می‌کردند که در آن بانکها با انبساط و انقباض انتشار اسکناس، واکنش نشان می‌دهند. در نتیجه بانکها هیچگاه توالی انبساط و انقباض را آغاز نمی‌کنند. بنابراین اصل کنترل پول (در گردش) برای تثبیت قیمتها و کسب و کار در مکتب پول (در گردش)،‌ بر این دلالت نمی‌کرد که دورها از این راه حذف می‌شوند. از نظر مکتب بانکداری، عوامل غیرپولی هم منشاء و هم سبب گسترش دورهای تجاری به‌حساب می‌آیند.

8- آیا باید بانک مرکزی وجود داشته باشد؟

پاسخ مکتب بانکداری آزاد به این پرسش، منفی بود. پاسخ مکتب پول( در گردش) و مکتب بانکداری، مثبت بود. مکتب‌های بانکداری و پول (در گردش) موافق بودند که یک بانک مرکزی با حق انحصاری نشر پول، برای سلامت اقتصاد لازم است. اما مکتب بانکداری آزاد معتقد بود که به بانک مرکزی نیاز نیست. مک کلاچ وجود نظام نهادهای رقابتی انتشار اسکناس را به عنوان عامل بی‌ثباتی ذاتی می‌دانست. توک از ناشر انحصاری پول طرفداری می‌کرد زیرا معتقد بود که به دلیل نگهدرای ذخایر کافی، ریسک نشر بی‌رویه را کاهش می‌دهد و ایمنی بیشتر ایجاد می‌کند. این دو مکتب در نیاز به یک قاعده برای تنظیم نشر اسکناس با یکدیگر تفاوت داشتند،‌ مکتب پول (در گردش) به یک مرجع صلاحیت‌دار قاعده‌مند[179]، و مکتب بانکداری به یک مرجع صلاحیت‌دار غیرملزم[180]، متعهد بودند. مکتب بانکداری آزاد مخالف پیروی از قاعده و همچنین قدرت بانک مرکزی بود، در عوض طرفدار یک نظام رقابتی انتشار اسکناس بود که خود تنظیم‌کننده است. برای مکتب بانکداری آزاد،‌ اثبات اینکه نظام رقابتی نسبت به قدرت متمرکز بانک مرکزی، برتر است، با نوسانات چرخه کسب و کار که به وسیلة خطاهای بانک (مرکزی) انگلستان ایجاد شده است، آشکار بود.[181]

6-3- مکتب اصالت فایده کلاسیک

 اصالت فایده در کلی­ترین شکل آن، این است که اعمال صرفا باید براساس پیامدهای آن مورد قضاوت قرار گیرد و خود آعمال، درست یا غلط نیستند. مکتب اصالت فایده نخستین مرحله از فلسفه تجربی انگلستان است که در قرن هیجدهم توسط جرمی بنتام[182] و پیروانش در انگلستان مطرح شد. براساس این دیدگاه، درستی هر عملی با یک معیار تعیین می­شود: نقش آن در ایجاد بیشترین خوشی برای بیشترین تعداد انسانها[183] . اصطلاح اصالت فایده ابتدا توسط جرمی بنتام به کار رفت وبعد جان استوارت میل آنرا بسط داد.این اصطلاح  در دهه 1820 وارد فرهنگ لغات شد.مکتب اصالت فایده یک ایدئولوژی نظام مند است که ترکیبی از روانشناسی  حسی نگرانه[184]، اصالت لذت اخلاقی[185]، اقتصاد کلاسیک و سیاست دمکراتیک است.مکتب اصالت فایده اولیه به عنوان رادیکالیسم فلسفی نیز معروف بود که ملهم از جنبش تاثیرگذار اصلاحات در سیاست و حقوق انگلستان طی اوایل قرن نوزدهم بود. اصالت فایده(مطلوبیت) آنطور که توسط بنتام توضیح داده شد و توسط جانشینانش بازنگری شد، جایگاه مرکزی در بحث های نظری دارد که در قرن بیستم بر ادبیات اقتصادی حاکم بود.

نمایندگان مکتب: اندیشمندان اصلی اصالت فایده کلاسیک،دیوید هیوم،آدام اسمیت، هلو تیوس[186]، ویلیام پالی، جرمی بنتام،  جان استوارت میل و هنری سایدویک بودند. سایدویک غالبا آخرین نظریه پرداز اصالت فایده کلاسیک[187] نامیده شده است. اصالت فایده ای های الهیاتی مانند ویلیام پالی می گفتند که چون دردها و لذتهای حیات اخروی بسیار بیشتر از دردها و لذتهای این دنیاست و خداوند به کسانی که علاوه بر خود، دیگران را نیز در نظر می­گیرند، پاداش می­دهد، انسانهای خودخواه دوراندیش، سیاست اصالت فایده­ای را می­پذیرند.

                    دیدگاههای مکتب: در نوشته های اندیشمندان مکتب اصالت فایده کلاسیک، مفهوم مطلوبیت (یا فایده) برای توضیح کلاسیک لذت گرایانه از رفتار، توضیح رفتار "اخلاقی" طبق فلسفه یونانی اپیکور، حداکثر سازی مجموع مطلوبیت ها توسط بنتام استفاده شده است. بنتام و سایر اصالت فایده ای های کلاسیکی می خواستند مجموع مطلوبیتهای افراد را به حداکثر برسانند. این حداکثر سازی، تخصیص "بهینه اجتماعی" کالاهایی را تعیین می کند که عدالت توزیعی مربوط را فراهم می کند. در واقع برنامه بنتام (که جان استوارت میل آنرا دنبال کرد) ارایه معیارهای عینی برای انتخاب انواع عدالت بود که در موازنه لذت و درد، یافت می شد. با این حال اگر مطلوبیت (یا خوشی) افراد، ارزش های غایی اخلاقی باشد، آنگاه تصور فرد گرایانه از عدالت باید به عنوان ایده آل توزیعی در نظر گرفته شود که برابری سطوح مطلوبیت را مد نظر دارد و فرض می شود بین اشخاص قابل مقایسه است. برخی نوشته های اصالت فایده ای های کلاسیک می گویند که "عدالت"، "آزادی فردی" است و مقصودشان، فقدان مداخله شدید (یا آزادی اجتماعی) است. در مورد رابطه میان اصالت فایده و آزادی اقتصادی، دو رویکرد وجود داشته است:

اول: اصالت فایده ای هایی که در معنا دار بودن اندازه گیری شمارشی مطلوبیت، تردید کردند، حداکثر کننده تابع رفاه اجتماعی شده اند. دوم: لیبرالهایی که طرفدار فرایند خودکار آزادی از طریق کارکرد بازارها هستند.مقصود از این آزادی همان "آزادی اجتماعی" است. یعنی عدم مداخله در عمل فرد، توسط افراد، گروهها یا نهادها است. به هر حال اصالت فایده ای های کلاسیک همگی مدافعان مشتاق آزادی اجتماعی بودند. از نظر آنها آزادی اجتماعی برای حداکثر کردن مطلوبیت یا مجموع مطلوبیتها، ضروری است. کتاب "اصالت فایده کلاسیک از هیوم تا میل"، به موضوع مطلوبیت به عنوان مبنای اخلاقیات از نظر هیوم می پردازد. سپس مطلوبیت از دیدگاه اسمیت و دیدگاه ویلیام پالی به عنوان یک اصالت فایده ای، و اصالت لذت جان استوارت میل را توضیح می دهد. عنوان کتاب هیوم" تحقیقی در مورد اصول اخلاقیات[188] "بود. از نظر اصالت فایده ای های کلاسیک، مطلوبیت، مبنای اخلاق و عدالت (به صورت عدالت طبیعی) است. در این مکتب فکری، عدالت به فضیلتهای دیگر در زندگی عمومی و خصوصی و سیستمی از قواعد جهت می دهد که در آن آزادی می تواند رشد کند  و خوشی می تواند تحقق یابد. لذا مطلوبیت، عدالت و آزادی بهم پیوند می خورند. بنتام، مطلوبیت(فایده) را مادر عدالت و برابری می دانست. [189]

مکتب اصالت فایده کلاسیک هیچ ارزش ذاتی برای ویژگیهای فی نفسه عمل، قایل نیست، چون در غیاب موجودات احساس مند شناسنده که لذت می برند، هیچ چیز ارزش ذاتی ندارد. مثلاً هیچ خلاقیت هنری وجود ندارد که زیبایی آن، اثر هنری را مستحق وجود بخاطر خودش سازد. طبق نظر اصالت فایده های کلاسیکی، ارزش هنر تجسمی تماماً بستگی به وجود شخصی در جایی و زمانی دارد که تمایل به دیدن آن دارد[190]. اصالت فایده کلاسیک را می توان در چهار آگزیوم خلاصه کرد: اولین آگزیوم، اقلیدسی است و بنتام و میل آنرا قضیه  بدیهی و بنیاد کل سیستم خودشان می دانند.

آگزیوم(1): برای یک موجود احساس مند بهتر است لذت را تجربه کند تا اینکه درد را تجربه کند. بنتام آگزیوم (1) را "اصل مطلوبیت"[191] نامید. بنتام و استوارت میل این آگزیوم را با تمام وجود و به طور سازگار در تمام آثارشان پذیرفته اند. دو آگزیوم بعدی هستی شناسانه[192] است.

آگزیوم (2): خوشی برای یک انسان به طور غیر قابل فروکاهشی[193]، چند بعدی است، با یک بعد متمایز برای هر نوع لذت و درد.

عبارت وصفی مهم در اینجا "به طور غیر قابل فروکاهشی" است، چون لذت و درد شکل های متفاوتی دارد. موضوع اینست که آیا لذت ژنریکی[194] وجود دارد که می تواند وجه مشترک برای تمام انواع آن و با ارزش منفی برای هر جزیی از درد باشد. بنتام و استوارت میل همواره قابلیت مقایسه میان شکلهای جداگانه لذت و درد را انکار کردند.

آگزیوم (3): هر گونه انتساب "ارزش ذاتی" به هر شکل از رفتار بشری، یک مصنوع بشری است. چهارمین آگزیوم عملیاتی است. آگزیوم (4): همه برای یکی و هیچکس برای بیش از یکی نیست.

مکتب اصالت فایده کلاسیک با سه آگزیوم نخست تعریف می شود و بنتام و استوارت میل بدان معتقدند. آگزیوم اول و سوم، اخلاق مبتنی بر اصالت فایده را از اخلاق غیر اصالت فایده متمایز می سازد و چهار آگزیوم مذکور، مبنای "اصالت لذت اخلاقی"[195] است.

از نظر بنتام، حداکثر خوشی جمعی، هدف رفتار بشری است. از نظر استوارت میل افراد با فضیلت، افرادی هستند که خوشی عمومی را بخشی از خوشی خودشان می دانند. شخص با فضیلت عموماً خوشحال تر از شخص بی فضیلت است.

بنابراین اخلاق مبتنی بر اصالت فایده کلاسیک، دو آگزیوم اصلی دارد: 

1-        برای یک موجود احساس مند (ذی شعور) بهتر است لذت را تجربه کند تا اینکه درد را تجربه کند.

2-        هر انتسابی از" ارزش ذاتی" به هر شکل از رفتار بشری، یک مصنوع بشری است[196].

مکتب اصالت فایده کلاسیک ارزش ذاتی را انکار می کند و بهینگی جمعی اخلاقی و اقتصادی را منطبق بر هم می داند. یعنی انتخاب هایی که خوشی افراد عقلایی را به حداکثر می رساند، انتخابهای درستی نیز هستند. اما اخلاق غیر اصالت فایده ای، ارزش ذاتی پیشینی، برای اعمال قایل است. در واقع بعد از ظهور اصالت فایده کلاسیکی بود که برخی متفکران، اخلاق را به اصالت فایده ای و غیر اصالت فایده ای تقسیم کردند. نظریه انتخاب بهینه در اقتصاد از اصول اصالت فایده کلاسیک پیروی می کند. نظریه اقتصادی، اساساً اصالت فایده ای است. اقتصاددانان بدنبال شناسایی رفاه از طریق مطلوبیت درک شده توسط افراد هستند.

اصالت فایده بنتام: بنتام متولد سال 1748 ،‌یعنی بیست و هشت سال پیش از وفات هیوم است. روش تحلیل فروکاهش (یا تحویلی)[197] که مورد استفاده هیوم بود، توسط بنتام ادامه یافت[198]. بنتام در نخستین فصل کتاب وجیزه ای در باب حکومت[199] اذعان می کند که مرهون هیوم است چرا که با دیدن رساله "جستاری در طبیعت بشر" نوشته هیوم که می گوید فضیلت[200]، مبتنی بر فایده (مطلوبیت) ‌است، اصالت فایده به ذهنش خطور کرده بود. بنتام تحت تاثیر اندیشه روشنگری فرانسه بویژه هلوتیوس نیز قرار داشته است. اصالت فایده نگرشی فردگرایانه داشت، هر چند ناظر به رفاه جامعه بود.

بنتام می گوید که اصل فایده یا مطلوبیت، به هنگام مطالعه رساله ای در باب حکومت[201] (1768) اثر جوزف پریستلی[202] (1733-1804) به ذهن او خطور کرد. پریستلی گفته بود که خوشی یا خوشبختی اکثریت اعضای تابع یک حکومت، معیاری است که همه امور آن حکومت را باید بر مبنای آن سنجید. ولی هاتچسون[203] پیش از او،‌ در بحث اخلاق گفته بود که بهترین عمل،‌ عملی است که به بیشترین خوشی برای بیشترین تعداد آدمیان منتهی گردد. عناصری از اصالت فایده در کتاب هیوم با عنوان تحقیقی در باره اصول اخلاقیات[204] نیز وجود داشت که گفته بود "فایده عام تنها منشاء عدالت است". هلوتیوس که عمیقاً در بنتام تاثیر داشته است، یکی از پیشتازان نظریه اصالت فایده بود. در واقع بنتام، اصالت فایده را به شیوه ای صریح و جامع شرح داد.[205]

بنتام می گوید: « من فایده (مطلوبیت) را سرچشمه اصلی همه مسأئل اخلاقی می دانم». [206]‌ اصالت فایده بنتام بر نوعی لذت گرایی یا اصالت لذت[207] روانی استوار است، یعنی این نظریه که هر موجود انسانی به دنبال کسب لذت و دفع درد است. در جهان باستان و بیشتر از همه، اپیکور به آن پرداخته بودند و در قرن هجدهم هلوسیوس در فرانسه و هارتلی و تاکر[208] در انگلستان از آن دفاع می کردند. بنتام می گوید: «طبیعت، انسان را تحت سلطه دو خداوندگار مقتدر قرارداده است، لذت[209] و درد[210] . . . اینان بر همه اعمال و اقوال و اندیشه های ما حاکمند: هر کوششی که برای شکستن این یوغ به خرج دهیم، حاکمیت آنرا بیشتر تایید و تسجیل می کند. انسان در عالم الفاظ ممکن است مدعی نفی حاکمیت آنها شود، ولی در عالم واقعیت همچنان دستخوش و تابع آنها باقی می ماند»[211]. مقصود بنتام از لذت و درد همان است که عموم مردم می فهمند. وی می گوید: "لذت و درد همان چیزهایی هستند که هر کس احساسشان می کند". کلمه لذت، خوردن و آشامیدن را نیز در بر می گیرد؛ همچنین شامل لذت حاصل از خواندن یک کتاب خوب، یا انجام دادن کار نیک هم می گردد. بر این اساس می توان گفت که اعمال شایسته آنهایی هستند که در جهت افزایش سر جمع یا مقدار کل لذت است، حال آنکه اعمال ناشایست آنهایی هستند که در جهت کاهش لذتند و ما باید آنچه را شایسته است انجام دهیم نه آنچه را ناشایسته است.

از نظر بنتام اگر بخواهیم ارزش یک لذت یا درد را برای خودمان برآورد کنیم، برای این کار باید چهار [یا شش] عامل را به حساب آوریم: شدت، مدت، قطعیت یا عدم قطعیت، نزدیکی یا دوری (و به عبارت دیگر نقد یا نسیه بودن آن). مثلاً یک لذت ممکن است خیلی شدید ولی کوتاه مدت، ولی لذت دیگر شدت کمتر و دوام بیشتر داشته باشد به نحوی که از اولی بزرگتر باشد. دو عامل دیگر باروری و خلوص است. اگر از دو نوع عمل، یکی احساسهای خوشایند دیگری را هم بدنبال داشته باشد و دیگری نداشته و یا کمتر داشته باشد، عمل نوع اول را زایاتر یا بارورتر از نوع دوم می نامیم. منظور از خلوص همانا فراغت از عواقب یا احساسهای نوع مخالف است. در مورد جامعه، عامل هفتمی را هم باید به حساب آورد، یعنی دامنه شمول، و مقصود تعداد افرادی است که دستخوش لذت یا رنج حاصل ازیک عمل می گردند. بنتام معتقد بود که در اقتصاد، برداشتن محدودیتهای قانونی و تامین تجارت و رقابت آزاد، در دراز مدت خوشی بیشتری برای جامعه به بار می آورد. جیمز میل برجسته ترین شاگرد بنتام بود. وی در سال 1808 بنتام را ملاقات کرد و شاگرد و شیفته او شد. در فاصله سالهای 1816 تا 1823 عضو محفل اصالت فایده بود. اعضای این محفل، عبارت بودند از دیوید ریکاردو، مک کلاچ [212]، توماس مالتوس[213] و جان آستین[214].

نظر بنتام در مورد اقتصاد بازار این بود که در بازاری که رقابت آزاد وجود داشته باشد، در دراز مدت، هماهنگی منافع برقرار می گردد. آنچه او در این زمینه از دولت انتظار داشت عبارت بود از رفع موانع و محدودیتها، نظیر لغو تعرفه هایی که بر بازار غله انگلستان حاکم بود و بنتام آنرا حافظ منافع زمینداران می شمرد. از قول بنتام نوشته اند که جیمز میل فرزند معنوی اوست و ریکاردو فرزند معنوی جیمز میل است. بر اثر تشویقهای  جیمز میل بود که ریکاردو کتاب مبانی خودرا منتشر کرد. در هر حال این اثر ریکاردو بیان کلاسیک اقتصاد بنتامی بود. بنتام در سال 1787 کتاب: دفاع از ربا[215] را نوشت.

بنتام خوشی یا مطلوبیت را لذت (و آزاد شدن از درد) در نظر می گیرد. از نظر بنتام خوشی همراه با یک عمل معین، با مقادیر لذت یا درد آن عمل، مشخص می شود. بنتام اندازه گیری لذت یا درد برای یک فرد را بترتیب زیر می دانست که تابع چهار شرط زیر است: 1- شدت[216]  لذت یا درد 

2- طول مدت لذت یا درد

3- اطمینان یا نااطمینانی لذت یا درد

4- نزدیکی یا دوری لذت یا درد

اولین گام بنتام در ارزیابی یک عمل، بررسی فهرستی از لذتها یا دردهای بالقوه همراه آن عمل است. بنتام فرض کرد که طول مدت هر لذت و درد می تواند مشخص شود و به این ترتیب "مقدار" هر لذت یا درد می تواند در واحدهای شمارشی توضیح داده شود. به همین ترتیب می توانیم مقادیر لذتها را محاسبه کنیم. حال اگر خوشی مجموع مقادیر لذت منهای مقادیر درد باشد، در می یابیم که عمل الف بر عمل ب، ترجیح دارد (خالص 12 واحد لذت در مقایسه با 10 واحد) و مستقل از فرد است. بنتام تاکید می کرد که اصل بیشترین خوشی ، معیار معتبر برای قضاوت در مورد درست و غلط بودن اعمال است.[217]  طبق نظریه انتخاب بنتام، انگیزه هر فرد تنها حداکثر سازی مقدار "خوشی" اش است. بنتام در تمام نوشته هایش بر همگنی لذتها و دردها تاکید می کند. در اصالت فایده بنتام، معیار شناسایی عمل درست، "اصل مطلوبیت" است: یک عمل درست است اگر و تنها اگر آن عمل خوشی جمعی موجودات ذی شعور (احساس مند) را افزایش دهد و از دو عمل آلترناتیو، عمل بهتر اینست که خوشی جمعی شده را به میزان بیشتر افزایش می دهد.[218]  جرمی بنتام، مطلوبیت را معادل لذت قرار میدهد. بنتام، قضایای مرکزی اصالت فایده را چنین مشخص می کند :

 1) رفاه فردی باید هدف عمل اخلاقی باشد .

2 ) هر فردی باید یکی به حساب آید و نه بیش از یک.

3) هدف عمل اجتماعی باید حداکثر سازی فایده (مطلوبیت) عمومی باشد. (یا طبق عبارت بنتام، بیشترین خوشی برای بیشترین تعداد افراد به ارمغان آورد.

 از نظر بنتام انسانها موجوداتی طالب لذت هستند و توسعه لذت یا خوشی عمومی باید معیار خیر (خوبی) اخلاقی[219] باشد. دو محور اصلی اصالت فایده بنتام عبارتند از:

 اول: وی معتقد به گونه ای از تقلیل گرایی[220] نظریه تجربه گرایان در مورد ذهن است که در آن ایده ها از احساساتی نشأت می گیرندکه خود توسط تداعی ذهنی شکل گرفته اند و بوسیله امیال لذت و درد، تحریک می شود. بنتام معتقد بود که زبان اخلاق را می توان با پاکسازی از ناعقلانیت ها و توهمات، علمی کرد.

 دوم: بنتام صراحتا می گفت که لذت همگن است و لذا  قابل کمی شدن و سنجش است. وی از  علائم ریاضی در محاسبه خوشی استفاده کرد.  بنتام در اقتصاد طرفدار اسمیت[221] بود.

جرمی بنتام‌ (1789) و پیروانش شامل جیمز میل، دیوید ریکاردو و جان استوارت میل، مکتب اصالت فایده کلاسیک را به وجود آوردند که روایت لذتگرایانه اصالت فایده است. بنتام اذعان کرد که اصالت فایده لذتگرایانه مدیون نوشته های کلود آدریان هلوتیوس و دیوید هیوم است.

اصالت فایده کیفی استوارت میل

استوارت میل در کتاب" اصالت فایده" خود تعریفی از اصالت فایده به دست می دهد که کاملاً با نظر بنتام هماهنگ است. وی می گوید: « عقیده ای که فایده (مطلوبیت) یا اصل بیشترین خوشی را به عنوان شالوده اخلاقیات می پذیرد از این قرار است که اعمال انسان تا آنجا درست و شایسته است که  در جهت افزایش خوشی باشد و آنجا ناشایسته و نادرست است که در جهت کاهش خوشی باشد. مراد از خوشی، لذت و فقدان رنج است و مراد از ناخوشی،  درد (=رنج) و فقدان لذت است». استوارت میل می کوشد نشان دهد که اصالت فایده، فلسفه خودگرایی[222]  نیست. از آن روی فلسفه خودگرایی نیست که « تامین بیشترین خوشی عامل (مباشر فعل)، نیست، بلکه بیشترین میزان خوشی به طور کلی است». استوارت میل در چارچوب بنتامی می گوید که « خوشی هر شخص برای آن شخص خیر و خوب است و لذا خوشی عام برای مجموعه آن اشخاص (جامعه) خوب است». خوشی، فی نفسه یک غایت است که همه خواهان و جویای آن اند. استوارت میل تفاوت کیفی میان انواع لذتها قایل شد و تصریح کرد که « به طور کلی در مکتب اصالت فایده ارجحیت لذات روحی را بر لذات جسمانی، عمدتاً در پایدارتر بودن، امن تر بودن و آسان یاب تر بودن آن است- یعنی در امتیازات بیرونی آنها، نه در طبیعت ذاتی آنها»." بنابراین بعضی انواع لذت از بعضی دیگر مطلوبتر و با ارزشترند. خطاست که برآورد ارزش لذات صرفاً‌ مبتنی بر کمیت باشد».

استوارت میل درباره بنتام می گوید:  بنتام انسان را موجودی در معرض لذت و رنج، می داند که در همه رفتارهایش تا حدودی دستخوش درجات مختلفی از منافع شخصی و انفعالاتی است که خود خواهانه خوانده می شوند و از سوی دیگر تا حدودی دستخوش همدردی یا گهگاه بی دردی و بی مهری نسبت به سایر موجودات است و شناخت بنتام از طبیعت انسان به همینجا متوقف می شود ... او هرگز انسان را موجودی نمی داند که توانایی استکمال روحانی باشد و در طلب این کمال به عنوان یک غایت برآید و آرزو داشته باشد که شخصیتش را  طبق معیاری که از کمال دارد، بسازد، بی آنکه امید به خیر و بیم از شر از ناحیه هیچکس و هیچ چیز جز وجدان خویش داشته باشد.[223]  

دلیل استوارت میل برای ارزش اخلاقی خوشی[224] بر این "واقعیت[225]"(فاکت) متکی است که مردم بدان تمایل دارند :" هر چیزی که مطلوب باشد، مردم عملاً طالب آنند.... هیچ دلیلی نمی تواند بگوید که چرا خوشی عمومی  مطلوب است مگر اینکه هر شخصی تا جایی که فکر می کند دست یافتنی است، خوشی خود را طلب می کند" .

از نظر استوارت میل، اصالت فایده لذت گرای بنتام دلالت می کند بر : 1)دید مادی گرایانه محدود از لذت2)اصالت لذت خودخواهانه[226] ، یعنی اینکه هر شخص باید لذت خود را حداکثر سازد. استوارت میل دفاعیه معروفش را از تفاوتهای کیفی لذت را پیشنهاد کرد، برای اینکه اگر لذت های کمتر و بیشتری وجود داشته باشد، معیار دیگری غیر از لذت به عنوان  معیار قضاوت بین آنها،  به کار می رود. از نظر استوارت میل، تنش میان" مطلوبیت (فایده) و« کمال اخلاقی» حل نشده باقی مانده است.  از نظر استوارت میل اصالت فایده یک نظام اصالت لذت اخلاقی است.[227] در واقع استوارت میل با افزودن احساسات زیبایی  شناختی[228] و اخلاقی بالاتر ی که بنتام در نتیجه تمرکز بر نفع شخصی، نادیده گرفته بود، اصالت فایده بنتام را گسترش داد. بر خلاف بنتام، استوارت میل استدلال کرد که ماهیت بشری کاملاً شکل پذیر[229] است و افراد زیادی در جامعه های مدنی مشاهده شده اند که خصوصیت همدردی برای دیگران و تمایل جدی برای درست کاری دارند. از نظر استوارت میل، لذت تنها چیزی است که ارزش ذاتی دارد ولی لذت انواع زیادی دارد و انواع بالاتر لذت با ارزشتر از انواع پایین تر لذت هستند. استوارت میل احساس اخلاقی عدالت را بالاترین نوع احساس لذت،می دانست. از دید استوارت میل، این نوع بالاتر لذت می تواند انگیزه قوی شود که فرد عادل به ندرت با  نقض حقوق دیگران ، به دنبال نفع شخصی اش برود. در این صورت اصالت فایده استوارت میل می تواند بنیاد با ثبات تری از اصالت فایده کمی محض بنتام فراهم کند. همچنین افراد می توانند آزادانه خواسته های خودخواهانه شان را در بازارهای رقابتی، پی گیری کنند، مشروط بر آنکه از نظام عادلانه پیروی کنند. اصالت فایده ای های کلاسیکی، مطلوبیت را به عنوان تنها معیار معقول عدالت در یک جامعه سکولار می دانستند.[230]

جان استوارت میل به محفل اصالت فایده ای ها کشیده شد و سپس در سالهای 22-1823 "محفل اصالت فایده ای" کوچکی به ابتکار خویش تاسیس کرد که حدود سه سال و نیم پایدار ماند[231] .

اصالت فایده سایدویک: اصالت فایده در اثر هنری سایدویک (روشهای اخلاق ، 1874 ) مورد بحث واقع شده است. بر خلاف بنتام یا استوارت میل، سایدویک اصالت فایده خود را بر اساس این نظریه روانشناسانه قرار نمی دهد که افراد برای دستیابی به خیرخودشان،عمل می کنند. وی می گویدکه شرایط مطلوب و لذت بخش که آگاهانه صورت می گیرد تنها خوب ذاتی است و اینکه عملی درست است که خوب بیشتری ازهر عمل دیگر امکان پذیر برای آن عامل بدست آورد. سایدویک[232] تمرکز اصالت فایده را به نظریه انتخاب اخلاقی محدود کرد[233]. ساید ویک خودش را به عنوان یک اصالت فایده ای لذت گرا اعلان کرده است. او در واقع یک "شهودگرای عقلانی" بود که دلیل می آورد که اصالت فایده، شهودهای عقلانی معین فرض می کند، مانند این آگزیوم که یک فرد اخلاقی باید بین لذتهای خود و لذتهای دیگران بی طرف باشد. وی سنت اصالت فایده لذت گرا را پیچیده تر کرد. ساید ویک تاکید می کند که لذت گرایی باید به طور محض، کمی باشد، زیرا لذت گرایی کیفی به طور ضمنی متکی به برخی ارزش های ذاتی علاوه بر لذت است تا میان کیفیت های متفاوت لذت تمایز قائل شود. ساید ویک پذیرفت که لذت نهایتاً تنها چیزی است که ارزش ذاتی دارد. او از "روش تجربی" بنتام در پی بردن به مقادیر لذت و درد، حمایت کرد. هر چند در به کار بردن آن روش با مشکلاتی مواجه شد. او همچنین استدلال کرد که اصالت فایده لذت گرای کمی با اغلب شهودهای اخلاقی رایج سازگار است.[234]

 ارزیابی انتقادی: 1- اصالت فایده ای ها پیشداوری‌های خود را به دیگران تحمیل می­کنند. زیرا اصل بیشترین خوشی، خود یک اصل اخلاقی عینی است که با شهود شناخته می­شود.  

                                2- از نظر بنتام راه تعیین درست یا غلط بودن یک عمل این پرسش از شخص است که آیا این عمل نسبت به سایر اعمال ، در مجموع لذت بیشتری برای تمام افراد تحت تأثیر آن فراهم می‌کند؟ اما آیا می­توان به این سؤال تا زمانی که فرد نتواند میزان لذت و خوشیها را اندازه­گیری کند پاسخ داد؟ از نظر بنتام می­توان در مورد واحدهای لذت یا درد که برای یک فرد معین به وسیله عملی معین ایجاد شده است، صحبت کرد. اما در واقع چنین واحدهایی وجود ندارد. منتقدان مکتب اصالت فایده تاکید می کنند که لذتها غیرقابل مقایسه هستند.

         3- به نظر می رسد برخی لذتها با ارزش­تر هستند نه اینکه لذت بیشتری ایجاد می­کنند. بنتام می­گوید زمانی که ابعاد لذت در نظر گرفته شود، تفاوت میان لذتهای بالاتر و پایین­تر، تفاوت کمّی است. اما استوارت میل می­گوید: " این واقعیت که بعضی از لذتها خواستنی­تر و با ارزش­تر از بقیه هستند کاملاً با اصل مطلوبیت سازگار است". از نظر منتقدان تمایز میان لذتهای بالاتر و پایین­تر ، کیفی است و نه کمّی. در اینصورت چیز دیگری غیر از لذت وجود دارد که ذاتاً خوب است.

         4- اصالت فایده ای های آرمانی با اعتقاد به اینکه مواردی نظیر صداقت، زیبایی و عشق مانند لذت وشادی خوب هستند، با اصالت فایده­ای­های لذت­گرایانه کلاسیک مخالفند، بنابراین آنها فرمول اصالت فایده را به "بیشترین خوبی برای تعداد بیشتر" تغییر دادند. با این حال آنها با اصالت فایده­ای­های لذت­گرایانه در قضاوت در مورد اعمال، فقط براساس پیامد آن موافق بودند.

5- اغلب در مورد یک عمل، به خاطر انگیزه یا نیت آن عمل قضاوت می­کنیم، نه براساس آثار تحقق یافته آن.

مانند قتل عمد و غیرعمد.موضوعی که در اخلاق پیامدگرا مانند اصالت فایده مورد توجه قرار نگرفته است.   [235]

                                                                                                             6-  اصالت فایده ای های کلاسیک به ویژه بنتام تاکید می کنند که لذت تنها چیز درست و هدف واقعی رفتار بشری است. و  لذت به تنهایی مطلوب است (استوارت میل). از نظر اندیشمندان مکتب اصالت فایده کلاسیک، لذت و تنها لذت با ارزش است. در این صورت اگر بتوان نشان داد که چیزی غیر از لذت، ارزش دارد، مکتب اصالت فایده کلاسیک فرو می ریزد[236]. نه تنها اگر آن بتوان نشان داد که چیزی غیر از لذت دارای ارزش ذاتی است، بلکه در عوض اگر بتوان نشان داد که هر چیزی دارای ارزش ذاتی است.[237]

 7- برخی نقدهایی که از اصالت فایده به عمل آمده است، « تکنیکی » بوده است. یعنی به عدم امکان مقایسه مطلوبیت بین افراد باز می گردد .

 8- شادیها و دردهای روحی و جسمی فردی را نمی توان نسبت به دیگری سنجید و فرد واحدی نمی تواند با اطمینان شدت نسبی آنها حتی برای خودش را اعلام کند.

9- این ایده که مطلوبیت به صورت شمارشی ، قابل اندازه گیری است، پایه ای برای کار  بنتام بود و همواره در زمینه هایی که لذت ‌هایی غیرقابل مقایسه هستند، مورد انتقاد قرار داشته است.

10-بسیاری بحث کرده اند که ترجیحات نوع دوستانه یا ترجیحاتی که "عمومی" هستند، نمی تواند به جداول ترجیح تبدیل شود.  

11-منتقدان قرن 19 بر ناتوانی اصالت فایده ای ها برای درک وظایف نسبت به خدا و کشور تاکید می کردند و بنابراین بر فضیلت های ممتاز بودن ، تکریم ، شرافت و افتخار تاکید کردند .

12- منتقدان قرن 20 بر فقدان درک شخص اخلاقی و وظایف فرد در اصالت فایده تأکید کردند. لذا آنها بر صداقت ، تعهد و عزت نفس تاکید کردند.

13- پذیرفتن اصالت فایده به عنوان معیار عدالت اجتماعی، مستلزم پیامدهای فرهنگی و نهادی خاصی است.

14- در انتخاب اجتماعی این سؤال مطرح می شود که چرا رضایت فرد، معیار عدالت و انتخاب اجتماعی می شود زمانی که فرد می تواند با فرایندی شکل داده شود که مانع انتخاب می شود ؟ به ویژه استفاده از ترجیحات موجود انواع ترجیحاتی را که می تواند در نظر گرفته شود، محدود می سازد.

15- جی، ای، مور در کتاب اصول اخلاقی  خود، نظریه اصالت فایده" آرمانی" را ارایه کرد که پیامدگرا بود ولی لذت گرا نبود. مور استدلال کرد که لذت فقط یکی از تعداد زیاد کالاهای مطلوب است و از جمله کالاهای مطلوب، حقیقت و زیبایی است.

16- برخی این قضاوت اخلاقی عقل سلیم را مطرح کرده اند که بهتر است رنج را تسکین دهیم تا اینکه لذت را افزایش دهیم. این همان اصالت فایده به اصطلاح "منفی" منتسب به کارل پاپر است که می گوید تجربه اخلاقی منحصراً مربوط به جلوگیری از صدمه به دیگران است .[238]

4-نتیجه گیری: در دوره حاکمیت حدود یکصد ساله اقتصاد سیاسی کلاسیک از نیمه دوم قرن هیجدهم تا سال 1870 ، مکتبهای کلاسیکی به ارایه دیدگاههای خود در زمینه موضوعات تجارت، آزادی کسب و کار، پول و بانکداری و اصالت فایده پرداختند. با ظهور مارجینالیزم، اقتصاد سیاسی کلاسیک افول کرد و دوران اقتصاد نئوکلاسیک و مکتبهای آن، آغاز شد که تا کنون ادامه دارد. در قرن بیستم مکتبهای کلاسیکی تجدید حیات یافتند و به عنوان مکتب کلاسیک جدید در اقتصاد کلان، مکتب اصالت فایده مدرن، مکتب نئوریکاردویی و مکتب مدرن بانکداری آزاد، دیدگاههای کلاسیکی را به شکل جدیدی عرضه کردند.

 

منابع

-[1]شارل ژید و شارل ریست،" تاریخ عقاید اقتصادی"، ترجمه دکتر کریم سنجابی، جلد اول، انتشارات دانشگاه تهران، تیر ماه 1370

2- فریدریک کاپلستون،"تاریخ فلسفه"، جلد هشتم،از بنتام تا راسل، ترجمه: بهاء الدین خرمشاهی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و انتشارات سروش، 1370.

3- مرتضی قره باغیان،" اقتصاد رشد و توسعه"، جلد اول، تهران: نشرنی ، 13 .

4- Denis p.o Brien , "classical Economics" in: warren Samuels, jeff Biddle and john Davis (eds), A companion to the history of Economic thought”, Blackwell publishing ,2003.

5 - Brian Snowdon and Howard Vane, "Modern Macroeconomics; its origins, Development and Current State", Edward elgar, 2005

6 - "Macmillan Dictionary of Modern Economics", Edited. By: David, W. Pearce, third edition, 1986

7- Mark Blaug," Classical Economics",in: The New Palgrave Dictionary of Economics,Vol.1,1987

8-1. B. Hilton, 'corn laws' , in: The New Palgrave Dictionary of Economics,vol. 1,1987

9- William Grampp,”Bright,John”, in: The New Palgrave Dictionary of Economics,Vol.1,1987

10- William Grampp, 'Cobden, Richard' , in: The The New Palgrave Dictionary of Economics,vol. 1, 1987

11- Mark Blaug, "Manchester School, "The Mac Graw Hill Encyclopedia of Economics, 1994

12-William Grampp,”Manchester School”, in: The New Palgrave Dictionary of Economics,Vol,1987

13- R.F.Hebert,”Say(Jean-Baptiste)Leon”, in: The New Palgrave Dictionary of Economics,Vol.4,1987

14- Joseph T. salerno, "The neglect of the French liberal school in Anglo- American Economics: a critique of received explanations", The Review of Austrian Economics, 1988, Review of Austrian Economics.

15-Joseph Salerno,”The neglect of Bastiat’s school by English-speaking economists,A Puzzle resolved”, Journal des economists et des etudes humaines 11(2/3);pp.451-495, Mises Institute , in:www.lewrockwell.com/orig7/neglect-bastiat.html,26/8/2006.

16- Thomas M.Humphrey, "Currency school" in: Mc Graw –Hill Encyclopedia of Economics, 1994

17- Anna j.schwartz, "Banking School, Currency School, Free Banking School," The New Palgrave Dictionary of Economics, Vol.1,1987

18- Thomas M.Humphrey, "Banking school" in: Mac Graw –Hill Encyclopedia of Economics, 1994

19-. Rosen, Frederick, "classical utilitarianism from Hume to Mill", Rotledge, 2003.

20-  Tom Warke, "A reconstruction of classical utilitarianism", Sheffield university, 2000.

21- [1] - Tom Warke, "classical utilitarianism and the methodology of determinate choice, in economics and in ethics", journal of economic methodology, vol.7, no.3, 2000.  

22- C.Welch,”Utilitarianism”,in:The New Palgrave Dictionary of Economics,Vol.4,

23- Jonathan Riley, "utilitarianism and economic theory", in: the new palgrave dictionary of economics, 2nd edition, 2008.

24- Monro, D. H. ,” Utilitarianism” in:The Dictionary of the History of Ideas,University of Virginia publication,2003.

25- Jacob Oser,"The Evolution of Economic thought",2nd edition,Harcourt,Brace&world Inc.Publisher,1970

26 - Peter Groenewegen," Political Economy", in: The New Palgrave Dictionary of Economics,Vol.3,

27- http://cepa.newschool.edu/het/schools/htm

28-Bentham,Jeremy, “An Introduction to the Principles of Morals and Legislation”,Batoche Books,Kitchener,1781.

29- Mill,John Staurt,”Utilitarianism”,1863. in:www.utilitarianism.com/mill1.htm

30- Gregory Bresiger,”Laissez fair and little Englanderism:The Rise,Fall,Rise and fall of the Manchester school”,Journal of libertarian studies,Vol.13,No.1,summer 1997.

 

 

 



[1] ) Petty

[2] ) Principles of Political Economy and Taxation

[3] ) John Elliott Cairnes

[4] - Jacob oser,"The evolution of economic thought",2nd edition,Harcourt,Brace&world Publisher,1970,pp.39-44

[5] ) rationalization

[6] - David, W. Pearce,(ed.), "Macmillan Dictionary of Modern Economics", third edition, 1986, PP. 63- 64.

[7] - Laissez Faire

[8] - harmony of interest

[9] - Jacob Oser,P.41

[10] ) Utility Theories of Value

[11] ) general glut

[12] ) Say's Law of Markets

[13] ) Wages Fund Doctrine

[14] ) Sowell

[15] ) Labour Theory of Value

[16] ) Steady – State Equilibrium Growth Path

[17] ) Mark Blaug," Classical Economics",in: The New Palgrave Dictionary of Economics,Vol.1,1987,pp.435

[18]) Marginal Revolution

[19] . Fable of the bees

[20] ) Unearned Income

[21] ) Intra Marginal Return

[22] ) Mark Blaug,”Classical Economics,” in: The New Palgrave Dictionary of Economics,Vol.1,Macmillan Press,1987,pp.434-444

1.  invariable measure

[24]. subsistence

3. stationary state

[26] . Neutrality of money

2. Real bills

[28] - Abstinence

[29] - loanable funds

[30] - Brian Snowdon and Howard Vane, "Modern Macroeconomics; its origins, Development and Current State", Edward elgar, 2005, pp.37- 45

6. vent for surplus

[32] . Absolute advantage

[33] - Stationary state

[34] . مرتضی قره باغیان، اقتصاد رشد و توسعه، جلد اول، صفحه 152- 156

1. Denis P.O' Brien , "classical Economics" in: warren Samuels, jeff Biddle and john Davis (eds), A companion to the history of Economic thought”, Blackwell publishing ,2003, pp 112-127.

[36] - Economic Agents

[37] - Real sector

[38] - Monetary sector

[39] - Classical Dichotomy

[40] - Brian Snowdon and Howard Vane, "Modern Macroeconomics; its origins, Development and Current State", Edward elgar, 2005, pp.37- 45

[41] - Say’s law

[42] - glut

[43] - Brian Snowdon and Howard Vane, "Modern Macroeconomics; its origins, Development and Current State", Edward elgar, 2005, pp.37- 45

[44] - of money

[45] - Brian Snowdon and Howard Vane, "Modern Macroeconomics; its origins, Development and Current State", Edward elgar, 2005, pp.37- 45

 

[46] - Jacob Oser,"The Evolution of Economic thought",2nd edition,Harcourt,Brace&world Inc.Publisher,1970,p.44

[47] - Peter Groenewegen," Political Economy", in: The New Palgrave Dictionary of Economics,Vol.3,P.904

[48] - Manchester school

4) Richard Cobden

5) John Bright

6) Tory Government

7. corn laws

8. rye

9. oat

1. B. Hilton, 'corn laws' , in: The New Palgrave Dictionary of Economics,vol. 1, pp. 670-671.

[56] . Gregory Bresiger,”Laissez fair and little Englanderism:The Rise,Fall,Rise and fall of the Manchester school”,Journal of libertarian studies,Vol.13,No.1,summer 1997,p.52

[57] ) William Grampp,”Bright,John”, in: The New Palgrave Dictionary of Economics,Vol.1, p.279

3. William Grampp, 'Cobden, Richard' , in: The The New Palgrave Dictionary of Economics,vol. 1, p. 670

4) Disreali

5) Business Executives

6) Mark Blaug, "Manchester School, "The Mac Graw Hill Encyclopedia of Economics, 1994,pp.661-662.

[62] - Corn laws

[63] - Gregory Bresiger,1997,p.55

[64] - Mill- owners

[65] - Lancashire

[66] - National Anti-corn law league

[67] - navigation laws

[68] - cobden

[69] - Gregory Bresiger,1997,p.46

[70] (William Grampp,”Manchester School”, in: The New Palgrave Dictionary of Economics,Vol. pp.296-297

[71] - Ultra

[72] - Institute de france

[73] - Journal des Economistes

[74] - Garnier 

[75] - Gustave de Molinari

[76] - Yves Guyot

[77] - francis a. walker           

[78] - Dunoyer

[79] - Carey

[80] - Walker

[81] - Rossi

[82] - Garnier

[83] - Courcelle- Seneuil

[84] - Block

[85] - Dunoyer

[86] - Bastiat

[87] - Leroy- Beaulieu

[88] - Levasseur

[89] - Frederic Passy

[90] - Baudrillart

[91] - Joseph Salerno,” The Neglect of the French Liberal school in Anglo-American Economics”,A Critique of receied Explanations”,The Review of Austrian Economics,P.115

[92] - Joseph Salerno,”The neglect of Bastiat’s school by English-epeaking Economists”,P.1

[93] - Gambetta and Freycinet

[94] - journal des economistes

[95] - R.F.Hebert,”Say(Jean-Baptiste)Leon”, in: The New Palgrave Dictionary of Economics,Vol.4,1987,p.251

[96] - Optimist School

[97] - Joseph T. salerno, "The neglect of the French liberal school in Anglo- American Economics: a critique of received explanations", The Review of Austrian Economics, pp. 113 -156

[98] - Arthur Perry

[99] -Joseph Salerno,”The neglect of Bastiat’s school by English-speaking economists,A Puzzle resolved”, Journal des economists et des etudes humaines 11(2/3);pp.451-495, Mises Institute , in:www.lewrockwell.com/orig7/neglect-bastiat.html,26/8/2006.

 -[100]شارل ژید و شارل ریست،" تاریخ عقاید اقتصادی"، ترجمه دکتر کریم سنجابی، جلد اول، انتشارات دانشگاه تهران، تیر ماه 1370، صص 556-515.

[101] - General Glut

3. Regulation

4.  Samuel jones Loyd Overstone

5. George Warde Norman

[105]. Mc culloch

[106]. Longfield

[107]. Sun Insurance company

[108] . Bullionists and anti-bullionists debates.

1. metallic fluctuation

2. financial panics

[111] . Thomas M.Humphrey, "Currency school" in: Mc Graw –Hill Encyclopedia of Economics, 1994, pp. 238

[112] . Anna j.schwartz, "Banking School, Currency School, Free Banking School," The New Palgrave Dictionary of Economics, Vol.1, p. 183

[113]. Matched

[114]. Note

[115]. statutory

2. Financial Panics

3. Monetarism

4. lender of last resort

5. liquidity panics

6. liberal lending

[121]. Thomas M.Humphrey, "Currency school" in: Mc Graw –Hill Encyclopedia of Economics, 1994, pp. 237-239 .

6. Robert Torrens

8. Thomas Tooke

9. John Fullarton

10. James Wilson

[126]. Needs of trade

[127]. Interregional surplus

[128]. Law of reflux

[129]. Tooke

[130]. Fullarton

[131] . Anna j.schwartz, "Banking School, Currency School, Free Banking School," The New Palgrave Dictionary of Economics, Vol.1, p. 184

1. cost-push inflation

2. Checking deposits

3. bills of exchange

[135]. Fullarton

[136]. deposits

[137]. Bills of exchange

1. self- reversing

[139]. Reflux

1. discretionary policy

2.Radcliffe Report

1.knut wicksell

[143] . .  Thomas M.Humphrey, "Banking school" in: Mac Graw –Hill Encyclopedia of Economics, 1994, pp. 60-62

[144]. Flow demand

[145]. Loanable fund

[146]. Stock demand

[147] . Anna J. Schwartz,P.183

[148]. Parnell

[149]. Baron congleton

[150]. James William Gilbart

[151]. Poulett scrope

[152]. Westminister

[153]. Bank charter Act

[154]. Specie

[155] . Anna Schwartz,p.

[156]. paradoxical

[157] ) Anna Schwartz,p.

[158] ) Unregulated Banking

[159] ) Henry Thoronton

[160] ) Paper Credit of Great Britain

[161]. Legal tender

[162] ) Anna Schwartz,p.

[163]. Loyd

[164]. Scrope

[165]. Bills of exchange

[166]. Externalities argument

[167]. Joint-stock banks

[168]. authorities

[169]. discretion

[170]. Vianility

[171]. Real bills

[172]. Law of reflux

[173]. unsound

[174]. External drain

[175]. procyclical

[176] . Anna j.schwartz, "Banking School, Currency School, Free Banking School," The New Palgrave Dictionary of Economics, Vol.1, p.185.

[177]. plural

[178]. Common

[179]. Rulebound authority

[180]. Unbound authority

[181]. Anna j.schwartz, "Banking School, Currency School, Free Banking School," The New Palgrave Dictionary of Economics, Vol.1, pp. 182-185.

 

[183] (Monro,”Utilitarianism”,p.

[184] ) Sensationalist psychology

[185] ) Ethical hedonism

5. Helvetius                                                    1. Jeremy Bentham

[187] ) Classical Utilitarian.

[188] - enquiry concerning the principles of morals.

[189] . Rosen, Frederick, "classical utilitarianism from Hume to Mill", Rotledge, 2003.

[190] - Tom Warke, "A reconstruction of classical utilitarianism", Sheffield university, 2000

[191] - The principle of utility

[192] - ontological

[193] - irreducibly

[194] - generic pleasure

[195] - Ethical hedonism

[196] - Tom Warke, "A reconstruction of classical utilitarianism", Sheffield university, 2000.

[197] - Reduction

[198] - مقصود از تحویل (یا فروکاهش)[198] همانا فروکاستن کل به اجزاء آن یا یک مجموعه مرکب به عناصر بسیط اولیه آن است.

[199] - fragment on government

[200] - virtue

[201] -Essay on Government

[202] - Joseph Priestley

[203] - Hutcheson

[204] - An Enquiry Concerning the Principles of morals.

[205]- فریدریک کاپلستون،"تاریخ فلسفه"، جلد هشتم،از بنتام تا راسل، ترجمه: بهاء الدین خرمشاهی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و انتشارات سروش، 1370،ص 41

 

[206] - فریدریک کاپلستون،"تاریخ فلسفه"، جلد هشتم،از بنتام تا راسل، ترجمه: بهاء الدین خرمشاهی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و انتشارات سروش، 1370،ص 44

[207] - Hedonism

[208] - Tucker

[209] - Pleasure

[210] - Pain

[211] - An Introduction to the Principles of Morals and Legislation, ch. 1. sect. 1,p.9

[212] - J.R.McCuloch

[213] - T.R.Malthus

[214] - J.Austin

[215] - Defence of Usury

[216] - intensity

[217] - Tom Warke, "A reconstruction of classical utilitarianism", Sheffield university, 2000

[218] - Tom Warke,"Classical Utilitarianism",p.393

[219] ) moral goodness

[220] ) Reductionism

[221] ) Smithian

[222] - egoism

[223] -  فریدریک کاپلستون،"تاریخ فلسفه"، جلد هشتم،از بنتام تا راسل، ترجمه: بهاء الدین خرمشاهی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و انتشارات سروش، 1370،صص44

[224] ) happiness

[225] ) facts

[226] ) Egoistic hedonism

[227] ) C.Welch,”Utilitarianism”,in:The New Palgrave Dictionary of Economics,Vol.4,pp.770-775.

[228] - aesthetic

[229] -Plastic

[230] ) C.Welch,”Utilitarianism”,in:The New Palgrave Dictionary of Economics,Vol.4,pp.770-775.

[231] - فریدریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ص 42

[232] ) sidgwick

[233] ) C.Welch,"utilitarianism",p.772

[234] - Jonathan Riley, "utilitarianism and economic theory", in: the new palgrave dictionary of economics, 2nd edition, 2008, pp.1-14.

 

[235]. Monro, D. H. ,” Utilitarianism” in:The Dictionary of the History of Ideas,University of Virginia publication,2003.

 

[236] - falls

[237] - Tom Warke, "classical utilitarianism and the methodology of determinate choice, in economics and in ethics", journal of economic methodology, vol.7, no.3, pp.373-394, 2000.  

[238] ) C.Welch,”Utilitarianism”,in:The New Palgrave Dictionary of Economics,Vol.4,pp.770-775.

کنفرانس گوادلوپ




کنفرانس گوادلوپ


کنفرانس گوادلوپ


کنفرانس گوادلوپ، اشاره به گردهمایی سه روزه سران 4 کشور اروپایی یعنی فرانسه، انگلستان، آمریکا و آلمان در جزیره‌ای به این نام در سال 1357 است. در این کنفرانس که از 14 تا 17 دی ماه 1357 و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی ایران ترتیب یافت، رهبران 4 کشور غربی سیاست خارجی خود را در زمینه چند بحران مهم جهانی از جمله انقلاب اسلامی ایران با یکدیگر هماهنگ ساختند.

گوادلوپ کجاست؟
گوادلوپ نام جزیره‌ای کوچک در شرق دریای کارائیب و غرب اقیانوس اطلس است. این جزیره با حدود 1800 کیلومتر مربع وسعت و 360 هزار نفر جمعیت دارای آب و هوایی گرم و مرطوب و پر باران است . در اواخر قرن پانزدهم میلادی توسط کریستف کلمب کشف شد و از اوایل قرن نوزدهم میلادی جزء مستعمرات فرانسه شد. در پایان جنگ دوم جهانی فرانسه به شهروندان آن حقوقی برابر با فرانسویان داد و یکی از ایالات ماوراء بحار فرانسه شد. به همین دلیل یک فرماندار انتصابی از فرانسه زمامدار این جزیره است و 3 نماینده و 2 سناتور همواره از گوادلوپ در مجلسین فرانسه حضور دارند. مردم گوادلوپ کاتولیک، پول آنها فرانک و زبان رسمی و رایج آنها فرانسه است که با خط لاتین نوشته می‌شود. شهرک «باستر» با حدود 20 هزار نفر جمعیت، مرکز این جزیره محسوب می‌شود و پنبه، نیشکر، قهوه و موز، مهمترین محصولات آن به حساب می‌آید.
شرایط ایران در آستانه اجلاس گوادلوپ
در نیمه دوم سال 1357، مدارس و دانشگاهها در جریان انقلاب اسلامی تعطیل بودند، اعتصاب در سراسر کشور برقرار بود. صدور نفت متوقف شده بود، تظاهرات خشم‌آلود مردمی همه‌روزه در شهرها جریان داشت. جریان برق غالباً قطع بوده و توزیع نفت و بنزین به حداقل رسیده بود. مطبوعات در اعتراض به حاکمیت اختناق و سانسور، تعطیل و در اعتصاب بودند. اکثر پروازهای داخلی و خارجی به دلیل اعتصاب کارکنان فرودگاه مهرآباد لغو شده بود. بسیاری از سربازان به فرمان امام‌خمینی از پادگانها فرار کرده و یا از دستور مافوق برای کشتار مردم امتناع می‌ورزیدند. دولت‌های کم دوام شاه در برابر مردم تاب مقاومت نداشته یکی پس از دیگری ساقط می‌شدند. آموزگار در 5 شهریور جای خود را به شریف‌امامی داده و او نیز در 14 آبان جای خود را به دولت نظامی ازهاری سپرده و این دولت نیز در 16 دی ماه همزمان با تشکیل اجلاس گوادلوپ سقوط کرده و شاه به عوامل جبهه ملی متوسل شده بود. مع‌الوصف غلامحسین صدیقی از پذیرفتن دستور شاه برای تشکیل کابینه امتناع ورزید و بختیار بار این مسئولیت را در واپسین روزهای حیات رژیم شاه برعهده گرفته بود. مع‌الوصف وی از کمترین حمایت مردمی برخوردار نبود و به‌عنوان زائده رژیم شاه تلقی می‌شد. در چنین وضعیتی و بخصوص در آستانه خروج شاه از کشور، اکثر دولت‌های جهان خود را برای تعامل با دولتی که مولود انقلاب مردم ایران باشد آماده کرده بودند. این ذهنیت حتی بر اجلاس گوادلوپ نیز سایه افکنده بود.

تشکیل اجلاس گوادلوپ
در اوائل دی 1357 والری ژیسکاردستن رئیس جمهور فرانسه از سران دولت‌های آمریکا، انگلستان و آلمان درخواست کرد به گوادلوپ سفر کنند تا به‌طور غیر رسمی راجع به بحرانهای بین‌المللی با یکدیگر به بحث و تبادل‌نظر بپردازند. در آن زمان تبعات کودتای کمونیست‌ها در افغانستان ، خشونت‌های فزاینده‌نژادی در آفریقای جنوبی، اشغال نظامی کامبوج توسط ارتش ویتنام و مهمتر از همه آنها انقلاب اسلامی ایران مهمترین دغدغه سیاسی رهبران کشورهای غربی محسوب می‌شد. این دغدغه‌ خاطر برای ژیسکاردستن که کشورش میزبان امام خمینی رهبر انقلاب بود نیز بیشتر وجود داشت. ژیسکاردستن آن‌گونه که در خاطرات خود می‌گوید هنوز باور نداشت که کار شاه به پایان رسیده است. او گزارشهای ارسالی «رائول دلای» سفیر فرانسه در تهران را که تأکید می‌کرد راهی جز خروج شاه از کشور وجود ندارد «بدبینانه» خوانده و به همین دلیل برای آگاهی از اوضاع ایران «میشل پونیاتوسکی» فرستاده ویژه خود را که دوست شاه نیز بود، به تهران اعزام کرده بود. از این‌رو وقتی گزارش‌های پونیاتوسکی را نیز با جمع‌بندی سفیر فرانسه یکسان یافت، در یک سردرگمی سیاسی دعوتنامه‌هایی برای جیمی‌کارتر رئیس جمهور آمریکا، جیمز کالاهان نخست‌وزیر انگلستان و هلموت اشمیت صدراعظم آلمان فرستاد و آنها را به گوادلوپ دعوت کرد تا به مشورت پرداخته، راهبردهای سیاسی خود را با آنها همسو سازد و چاره مشترکی برای حفظ منافع خویش در ایران بیابند.
این عده روز 14 دی 1357 وارد گوادلوپ شدند و سپس به محل تشکیل اجلاس که آلاچیقی در کنار دریا بود رفتند. در این نشست حساسیت شرکت‌کنندگان راجع به مسائل ایران به مراتب بیشتر از سایر مسائل و بحرانهای بین‌المللی بود. بحث‌های مربوط به ایران، ابتدا با سخنان جیمزکالاهان آغاز شد.:
«شاه از دست رفته و دیگر قادر به کنترل اوضاع نیست. راه‌حل واقعی برای جانشینی او هم وجود ندارد. مردان سیاسی که در میدان مانده‌اند توانایی‌های محدودی دارند. به‌علاوه بیشتر آنها با رژیم ارتباطاتی داشته‌اند و آلوده به مسائل و مشکلات این رژیم هستند. آیا ارتش می‌تواند در این میان یک نقش انتقالی ایفا کند؟ نه! ارتش فاقد تجربه سیاسی است و فرماندهان آن هم به شاه وفادارند.»
ژیسکاردستن درابتدا تحت تأثیر اظهارات شاه به «پونیا توسکی» فرستاده ویژه کاخ الیزه، صرفاً تحلیل‌های محمدرضا پهلوی را مطرح کرد. او گفت:
«... خطر سقوط شاه و احتمال مداخله شوروی، مهمترین عللی هستند که باید دولت‌های غربی در جلوگیری از وقوع آنها بکوشند. شاه از من تقاضا کرده است برای کاستن از فشار شوروی، به‌طور مشترک اقدام کنیم. به نظر من لازم است از طرف سران به شوروی هشدار داده شود تا شوروی‌ها بدانند که این سران مستقیماً درگیر و نگران اوضاع هستند. باید از شاه پشتیبانی شود. زیرا با وجود اینکه، او تنها ضعیف شده، ولی دید واقع بینانه‌ای! به مسائل دارد و تنها نیرویی است که در برابر جریان مذهبی، ارتش را در اختیار دارد. از طرف دیگر این امکان وجود دارد که مشکلات فزایندة اقتصادی، در سطح طبقه متوسط که تعداد آنها در تهران زیاد است و از نفوذ قابل توجهی هم برخوردارند تغییراتی به وجود آورد و ابتکار سیاسی آنها را در آینده ممکن سازد. »
مع‌الوصف گزارش‌های مستندی که در روز شروع کنفرانس و روزهای‌ پس از آن به گوادلوپ رسید، به تدریج رئیس جمهور فرانسه را به قضاوت‌های واقع بینانه ترسوق داد. او معتقد بود کارتر باید برای تثبیت دولتی که پس از رفتن شاه از کشور در ایران شکل می‌گیرد، به تماس با امام خمینی به‌عنوان راه‌حل نهائی متقاعد گردد. کارتر به خروج شاه متقاعد شده بود ولی‌ تنها دولت بختیار را به‌عنوان دولت قانونی پس از شاه به رسمیت می‌شناخت. او پذیرفته بود که شاه دیگر نمی‌تواند در ایران بماند ولی به اراده ارتش برای تحکیم موقعیت بختیار همچنان اعتماد داشت. او اعتقاد داشت فرماندهان نظامی نخواهند گذاشت انقلاب به پیروزی برسد ولی مایل به کودتای آنان نیز نبود.
کارتر به سولیوان سفیر آمریکا در تهران نیز اعتماد چندانی نداشت و ژنرال‌ هایزر را برای بررسی اوضاع و واداشتن ارتش به تبعیت از بختیار به تهران فرستاده بود.
کارتر در سخنان خود گفت:
«...شاه دیگر قادر به ماندن و ادامه حکومت نیست. زیرا مردم ایران به هیچ روی خواهان او نیستند. به‌علاوه دولت یا دولتمردان وجیه‌المله دیگری برجای نمانده تا حاضر به همیاری و همکاری با او باشد. ».
کارتر تا آنجا پیش رفت که هرنوع امکان موفقیت شاه را منتفی دانست و رهبران غرب را به اندیشیدن پیرامون آینده‌ای که در آن نظام سلطنت قطعاً جایی نخواهد داشت دعوت کرد این در حالی است که وی یک سال پیش از آن در سفر به تهران و پس از ملاقات با شاه تأکید کرده بود که شاه، ایران را به جزیره ثبات در منطقه تبدیل کرده است.7
هلموت اشمیت صدراعظم آلمان نیز اگرچه بیش از سایر هم‌پیمانان نگران منافع اقتصادی در کشورش در ایران بود ولی اعتقادی به باقی ماندن شاه در کشور نداشت.
سران کشورهای آمریکا، آلمان، انگلیس و فرانسه پس از 3 روز گفتگو و مشورت راجع به تحولات ایران به این نتیجه رسیدند که باقی ماندن شاه در ایران سبب تداوم بحران خواهد بود. مع‌الوصف هیچ‌یک حاضر نبودند که در صحن بین‌المللی«گوادلوپ» به‌عنوان مرکز تبانی غرب برای سقوط شاه یا زمینه‌ساز پیروزی انقلاب اسلامی ایران شناخته شود.
پس از پایان اجلاس گوادلوپ، کارتر به توصیه ژیسکار دستن و همچنین همراهان خود از جمله سایر وس‌ونس وزیر خارجه و برژینسکی مشاور امنیت ملی آمریکا، تصمیم گرفت امام خمینی را به وضعیتی میان سقوط رژیم شاه و پیروزی انقلاب اسلامی متقاعد سازد. او این وضع را در حفظ دولت بختیار جستجو می‌کرد. به همین دلیل یک روز پس از پایان اجلاس ـ 18 دی ـ پیغام خود را به‌طور غیرمستقیم و توسط دو تن از مقامات فرانسوی به اطلاع امام خمینی رساند. او در پیام خود از امام خمینی خواست تا تمام نیرو و اهتمام خویش را جهت جلوگیری از مخالفت مرد م علیه بختیار به کار بندد وی در این پیام به قطعی بودن خروج شاه اشاره کرد و سپس تهدید کرد که «تهاجم به بختیار به مثابه قماری است که تلفات فراوان برجای خواهد گذاشت و وخامت اوضاع به مداخله ارتش خواهد انجامید.»
امام در پاسخ درخواست کارتر را قاطعانه رد کردند و فرمودند:
«..پیام آقای کارتر دو جهت داشت یکی موافقت با دولت بختیار یا دست کم سکوت در شرایط فترت موجود و دوم راجع به احتمال کودتای نظامی یا پیش‌بینی وقوع‌ آن. در باب موضوع اول امام تأکید کرد که همه مصایب و خونهای ریخته شده ملت برای رهایی از زیر بارگران سلسله پهلوی است. ملت ما حاضر نیست با دولت بختیار به‌عنوان میراث شاه و یا با تدابیری چون تشکیل شورای سلطنت که همه آنها غیرقانونی است، کنار آید. اما درباره حفظ آرامش ما بارها تأکید کرده‌ایم که همواره خواهان مملکتی آرام و با ثبات بوده‌ایم. اما با وجود شاه آرامش هیچ‌گاه باز نخواهد گشت. آقای کارتر اگر حسن نیت دارند می‌بایست از پشتیبانی کودتا یا دخالت در امور ایران دست بکشند، تا خواسته مشروع ملت محقق گردد و آرامش و ثبات دائمی برقرار شود. ملت ایران نیز از کودتای نظامی هیج هراسی به خود راه نخواهد داد. زیرا چندین ماه است که رژیم با خشونت و قهر و غلبه نظامی و با حادترین شکل آن با مردم رفتار کرده است.
مردم ایران برای من پیام فرستاده‌اند که در صورت بروز کودتای نظامی باید حکم جهاد مقدس داد. من کودتا را نه به صلاح ملت ایران می‌دانم و نه به صلاح ملت امریکا. اما اگر چنانچه کودتایی صورت پذیرد ملت ایران از چشم شما خواهد دید. من به حکم این که یک روحانی هستم همیشه مصلحت بشر در نظر می‌گیرم. لذا به شما توصیه می‌کنم که جلوی این خون‌ریزی‌ها را بگیرند و ایران را به حال خود واگذارید. در این صورت است که نه تسلیم شرق خواهد شد و نه تسلیم غرب.
ملت را به حال خود واگذارید تا من از اشخاص پاکدامن برای انتقال قدرت، یک شورای انقلاب تأسیس کنم تا امکانات مناسب جهت به ثمر نشستن حکومت مبعوث ملت انجام پذیرد، در غیر این صورت امید به آرامش نیست. اکنون در سازمان نیروهای مسلح ایران اختلاف عمیق و اساسی بروز کرده است و در صورت کودتای بسیاری را ارتشییان که به ما پیوسته‌اند این تلاش را در نطفه خفه خواهند نمود... 8 ».
روز 21 دی سایروس ونس وزیرخارجه آمریکا و سخنگوی 4 کشور شرکت‌کننده در کنفرانس گوادلوپ به روزنامه‌نگاران اظهار داشت:
«..شاه در نظر دارد تعطیلات خود را در خارج از ایران بگذارند و دولت ایالات متحده نیز این تصمیم شاه را تأیید می‌کند. آمریکا احساس می‌کند که شاه دیگر در آینده ایران نقشی ندارد.» 9
در همین روز «آنتونی پارسونز» سفیر انگلستان در ایران با اطمینان از خروج قطعی شاه قصد ترک ایران را داشت. وی می‌گوید: «در این دیدار خداحافظی، شاه نظر مرا راجع به سرنوشت خودش جویا شد. من گفتم او را در وضعی می‌بینم که آمریکاییها برای آن اصطلاح «no. win» (وضعیتی که در آن امیدی به پیروزی وجود ندارد) به کار می‌برند و اضافه کردم هر روز که شما بیشتر در کشور بمانید بختیار مثل برفی که در آب افتاده باشد، تحلیل خواهد رفت، اگر کشور را ترک کنید شانس کمی برای بازگشت خواهید داشت. زیرا بختیار توانایی برقراری نظم و استقرار حکومت خود را ندارد... طوفان انقلاب ایران را فرا گرفته و همه نهادهای قانونی را کنار زده است.... 10»
سران دولت‌های غربی در گوادلوپ به خوبی از قدرت انقلاب مردم و از سقوط قریب‌الوقوع شاه و رژیم تحت‌الحمایه او با خبر بودند. از این‌رو در موضعی انفعالی و در وضعیتی که کمترین امیدی به بقای شاه نداشتند، ناگزیر شدند با رفتن او از کشور موافقت کنند. در واقع کنفرانس گوادلوپ تحت‌الشعاع اراده ملت ایران قرار داشت والا قدرت‌های غربی چیزی در حمایت همه‌جانبه خود از رژیم شاه کم نگذاشتند. به قول فردوست «کارتر تا آنجا که می‌توانست از رژیم او و از خود او پشتیبانی کرد. کارتر به تهران آمد و آن نطق کذائی را سر میز شام کرد که حداکثر حمایت از محمدرضا بود. کارتر حتی با تلفن‌های روزمره تلاش کرد محمدرضا را از نظر روحی آماده حداکثر مقاومت کند ولی محمدرضا آمادگی نداشت. کارتر آنچه را که لازم بود در حمایت از شاه انجام داد. او که نمی‌توانست برای حمایت از محمدرضا در ایران قشون پیاده کند. 11
نه آمریکا نه سایر دولتهای غربی، هیچ‌گونه کوتاهی در حمایت از شاه نداشتند. ولی مشکل آنها این بود که هیچ برنامه‌ای برای نجات شاه و رژیم او نداشتند و موج فراگیر انقلاب آنها را دچار استیصال و سردرگمی کرده بود. حضور آنها در گوادلوپ نمایانگر آخرین تلاش‌های‌ بی‌هدف و مایوسانه آنها برابر انقلاب اسلامی بود. به همین دلیل بود که قوی‌ترین متحدان غربی بهترین راه را در خروج او از کشور دیدند. از این رواست که پیروزی انقلاب را مظهری از ناکامی غرب می‌شمارند.


پانوشت‌ها:
1. کودتای خونین «نورمحمد تره‌کی» در افغانستان در هفتم اردیبهشت 1357 به وقوع پیوست.
2. کامبوج در جنوب شرقی آسیا در نخستین روزهای سال 1979 میلادی ـ دی 1357 به اشغال نظامیان ویتنامی درآمد.
3. قدرت و زندگی، والری ژیسکاردستن، پیک نشر، 1368 ص 101.
4. در گوادلوپ چه گذشت، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380.
5. راه انقلاب، شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی، کمیته پژوهش و مطالعات ستاد دهه فجر، ج 1 ص 408
6. راه انقلاب، همان ، ص ۴۰۹
7. هفت‌هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامی، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، ج 2، ص 775.
8. به نقل از صحیفه امام، جلد 5، ص 376.
9. سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، ص 459.
10. خاطرات دو سفیر، سولیوان و پارسونز، نشر علم، 1357، صص 409 ـ 405.
11. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، فردوست مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ج اول، ص 599.

موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

سیر تحول و تنزل علمی و فکری در اروپا



سیر تحول و تنزل علمی و فکری در اروپا


امروزه علم و تفکر حاکم بر جوامع اروپایی و غربی علم نسبیت، یا شکاکیت است که در تمام عرصه ها از جمله دین، علم، ایدئولوژی وعقل سیطره دارد و به دنبال آن در تمام حوزه ها از جمله: فرهنگ، هنر، سیاست و اقتصاد و اخلاق سایه افکنده است.

امروزه علم و تفکر حاکم بر جوامع اروپایی و غربی علم نسبیت، یا شکاکیت است که در تمام عرصه ها از جمله دین، علم، ایدئولوژی وعقل سیطره دارد و به دنبال آن در تمام حوزه ها از جمله: فرهنگ، هنر، سیاست و اقتصاد و اخلاق سایه افکنده است.

تصور و تلقین علم نسبیت در جامعه سبب شده است همه کارها برای یک انسان غربی مجاز، عادی و برابر جلوه کند و نیک و بد یکسان شود. از آنجا که نفس بشر تمایل به لذات دارد در نتیجه فساد، فحشاء و زوال و در یک کلام پوچ گرائی (نیهیلیزم) فراگیر این جوامع گردیده است.

البته چندین دهه قبل از پیاده شدن علم نسبیت، «ایدئولوژی علمی» در قرن بیستم بر جامعه اروپا حاکم بود که به جای دین، رساله، نظر و فتوا در همه مسائل اجتماعی و فردی صادر می کرد!

اما ایدئولوژی علمی به علت عدم توانایی در علمی قلمداد کردن نظریه ها و اثبات آن از منظر دانشمندان و اندیشمندان بعدی، جای خود را به علم نسبیت داد و علم نسبیت گرائی حاکم گردید.

نکته دیگر اینکه انسان از روزی که خود را در این عالم خاکی یافت همیشه سه مسئله، ذهن و فکر او را بخود مشغول داشت. این سه موضوع عبارت بودند از:

خدا، انسان، طبیعت

اتفاقاً تمام انبیا الهی هم سعی در تبیین و تفسیر همین سه موضوع یعنی خدا، انسان و طبیعت را داشتند. مطلب دیگر اینکه تفاوت اساسی بین یک فرد عادی و معمولی با یک فرد معلول ذهنی در این است که زمان و یا زمان حال و گذشته وآ ینده برای یک فرد معلول ذهنی معنا ندارد. حالا اگر انسانی در طول حیات ۶۰ ۵۰ ساله اش نتواند جایگاه خود را با تاریخ گذشته و زمان آینده مرتبط سازد و فقط حول و حوش حال قدم بزند بدون شک آن فرد از منظر دینی، معلول ذهنی معنی می شود. گردآورنده در این مقاله کوشیده است در فضای جوامع گذشته غربی و نگاهی عمیق به علم و پیشرفت و تکنولوژی و نیم نگاهی به فرهنگ و آداب واخلاق، خروجی انسان هایی با مشخصات و مختصات خشن، بی رحم، سرکوبگر و متحیر در عرصه های سیاست، اقتصاد، فرهنگ و هنر سیر تحولات در کشورهای اروپایی و آمریکایی را برای مخاطبان تبیین نماید. اینک با هم آن را از نظر می گذرانیم.

سیر تحول فکری و علمی قبل از تاریخ

تفکر در یونان و روم باستان می تواند مقدمه و شروع این تحول در اروپا باشد. این دوره مربوط به ۴۰۰ ۳۰۰ سال قبل از میلاد حضرت مسیح(ع) است.

در تفکر این دوره، همواره یک نوع تعارض و تقابل میان انسان و خدایان و همچنین یک تفاوت میان جهان طبیعت و ماوراء طبیعت و به تعبیری میان مادیت و معنویت در زندگی و تفکر انسانها در این عصر وجود داشت.

اگر به تاریخ یونان توجه کنیم می بینیم یک رابطه متعارض و نامتعادل میان انسان و خدایان مخصوصاً در هنر این سرزمین و در نمایشنامه هایش به چشم می خورد. بعبارت دیگر علاوه بر تعارض یک نوع رقابت میان انسان و خدایان دیده می شد. از علمای آن عصر می توان از سقراط، افلاطون، ارسطو نام برد.

سیر رکود و جمود علمی و فکری در قرن وسطی

این دوره مربوط به قرن ۶ و ۵ بعد از میلاد تا قرن ۱۶ و ۱۵ میلادی به فاصله زمانی هزارساله است. این دوره برعکس عصر یونان باستان، اصالت به وحی داده شد و علم و عقل انسان در حاشیه قرارگرفت. به همین دلیل در قرون وسطی، انسان غربی، انسانی است که احساس نوعی ضعف و قربانی شدن در برابر مشیت الهی برایش تعریف شد. به همین دلیل در قرون وسطی ایمان در برابر علم و یا در تقابل با علم، آخرت در تعارض با دنیا و خدادر مقابل انسان قرار گرفت.

بنابراین در قرون وسطی فقط به خدا و آخرت و ایمان اصالت داده شد که نتیجه ای جز رکود در اندیشه و بروز استبداد دینی و انحرافات اجتماعی و تاریخی دربر نداشت.

اما در اواخر قرون وسطی (قرن ۱۶ و ۱۵م) بتدریج زمینه یک طغیان فکری علیه دوره هزار ساله ایجاد گشت و مجدداً به تفکر و فرهنگ دوران یونان باستان توجه جدی گردید. بدین ترتیب رنسانس پدید آمد و این بار باز به انسان، علم و جهان، اصالت داده شد و انسان در برابر و در تقابل باخدا قرار گرفت.

تأثیر تمدن اسلامی در ظهور رنسانس

رنسانس آغاز خروج غرب از قرون وسطی به عصر جدید است. در اواخر قرن پانزدهم «توماس آکویناس مسیحی» در دوران قرون وسطی تحت تأثیر فلسفه اسلامی و متفکرانی مثل ابن سینا و بخصوص تفسیر ابن سینا از ارسطو، تفسیری ارسطویی و عقلانی از مسیحیت ارائه داد همین امر بعدها منتهی به رنسانس گردید.

برتراند راسل معتقد بود: اگر تمدن اسلام بعنوان رابط قرون وسطی و رنسانس در غرب نبود، تفکر روم و یونان به اروپا راه نمی افتاد.

به این ترتیب تفکر اسلامی منشأ تحولات فکری در غرب بود زیرا تفکر اسلامی معتقد به تعارض بین عقل و دین نیست و اسلام بین عقل و وحی تعادل برقرار کرده است.

چگونگی تحول فکری و علمی در غرب تا قرن نوزدهم

در عصر جدید یعنی تقریباً از قرن شانزدهم تا اوائل قرن بیستم، سیر تحول فکری بدین صورت بود که ابتدا دو متفکر و فیلسوف، پایه و بنیان دو جریان فکری را در غرب ایجاد کردند. این دو متفکر «رنه دکارت» (۴) و «فرانسیس بیکن» (۵) بودند.

دکارت عقل گرا (راسیونالیست) بود و بیکن حس گرا و تجربه گرا بود.

اما با وجود تفاوت و تضاد در دو فیلسوف، آنها یک وجه مشترک خاصی با هم داشتند و آن این بود که هر دو متفکر در تقابل با تفکر قرون وسطی، سعی می کردند به انسان، علم، و عالم طبیعت در برابر خدا، وحی و کلیسا اصالت دهند.

دکارت پایه گذار جریان اول می گفت «من فکر می کنم پس هستم» معنی دیگر این جمله این است:

وجود انسان متعلق به خودش است نه اراده خدا و چون بنیاد وجودش، خودش است پس نمی بایست به چیزی جز خودش در همین دنیا توجه کند که این همان «ایده آلیسم» دکارت است که در سالهای بعد به تمام عالم غرب تعمیم داده شد. جریان دوم فکری متعلق به فرانسیس بیکن است.

بیکن می گفت: چون ما نمی توانیم با حقیقت اشیاء ارتباط پیدا کنیم و نمی توانیم ارتباطی علمی با نفس وجودی اشیاء برقرار کنیم و چون حقیقت آنها را درک نمی کنیم؛ بنابر این باید به ظاهر موجودات توجه کنیم، به ظاهر انسان و ظواهر دنیا توجه کنیم و آنچه مهم است پرداختن به مسائل علمی و بشری فقط در همین جهان است! نکته مهم اینکه این مسئله به همین جا ختم نمی شود بلکه در سالهای بعد تفکر دکارت در «هگل» و بیکن در «هیوم» به تکامل رسید.

جمع این دو جریان فکری منجر به ظهور اومانیسم (اصالت انسان) شد. بدین صورت حقیقت مطلق (خداوند) انکار گردید و انسان به جای خدا نشست، بعبارت دیگر بشریت به نوعی اعتقاد ذهنی (ایده آلیسم) که بنیاد وجود بشر را خودش می داند، نه یک علم و اراده و نه حقیقت متعالی مبتلا گشت. البته یادآوری می شود در حول و حوش این جریان فکری «کانت» (۶) فیلسوف بزرگ آلمانی هم ظهور کرد و مسئله شکاکیت و نسبیت را مطرح کرد.

کانت معتقد بود که چون انسان نمی تواند به حقیقت و یا آن حقیقتی که پشت ظواهر وجود دارد علم پیدا کند، بنابر این همه چیز را باید بصورت نسبی مطرح کرد!

بدین ترتیب بدنبال این تفکر، دنیای غرب با بحران مهیب مواجه گشت. در واقع اندیشه فلسفی در غرب بطور کامل متوقف و به بن بست رسید.

بعد از کانت دو متفکر دیگر «بنامهای «مارکس» و «اگوست کنت» ظاهر شدند و سعی کردند این دو جریان فکری مذکور را بازسازی و تقویت کنند و نوعی امیدواری نسبت به تمدن و تفکر غربی ایجاد نمایند. و در ابعاد فکری و اجتماعی حرکت کنند. اما اعتقاد به نسبیت، همه آنها را در بعد نظری به بن بست کشاند! اما در اواخر قرن نوزدهم اندیشمند و فیلسوف بزرگی که انفجاری در غرب ایجاد کرد «نیچه» (۷) بود. او می گفت حالا که دانستیم معرفت ما نسبت به خدا، جهان و انسان «نسبی» است و در واقع خدا و دین، چیزی جز معرفت خودمان و محصول ذهنمان نیست! نتیجه گرفت که خدا، دین و معنویت، ساخته ذهن بشر است و انسان بر اساس هیچ بوجود آمده است!

«نیچه» در مورد شناخت جهان و طبیعت می گفت: درون طبیعت فقط جاذبه و دافعه و کشمکش است.

و زورآزمایی و کشمکش بنیاد جهان را تشکیل می دهد. «نیچه» درعرصه تاریخ و روابط اجتماعی معتقد بود که کشمکش باید باشد. به عبارت دیگر، قدرتمند باید برضعیف پیروز شود و نمی شود این زورآزمایی را با ارزشهای ساختگی مثل ترحم، اخلاق، و اعتقاد به قیامت کنترل کرد!

که همین اندیشه نیچه سبب شد تا هیتلر جنگ جهانی دوم را براه بیندازد!

نیچه همچنین معتقد بود دربنیاد هرچیزی، جز تقلا و تلاش، چیز دیگری دیده نمی شود. و این تلاش یعنی تجاوز و گسترش و بسط زور و استیلاء.

میل و خواست انسان باید آزاد باشد و هیچ چیز از جمله اخلاق، مانع گسترش این تفکر نمی شود!

نیچه می گفت خدا مرده است. و انسان جایش را گرفته است.

اما در قرن بیستم، میشل فوکو به دنبال این جمله «نیچه» گفت: بدنبال مرگ خدا انسان هم مرده است! بنابراین چنانکه ملاحظه می شود شکاکیتی که «کانت» در غرب رواج داد ومسئله نسبیت را مطرح کرد این شکاکیت در نزد نیچه به جریان پوچ گرایی (نیهیلیزم) تبدیل شد. که این یعنی تقابل بین جهان فیزیک و متافیزیک. و تقابل علم بشری با دین.

اما یادآوری می شود، ذهنیت تلقی و تصور نیچه نه تنها به از هم پاشیدگی و انهدام فکری در ابعاد سیاسی و تاریخی در کل جوامع غربی منجر شد، بلکه قبل از همه خود او (نیچه) با مبتلا شدن به نوعی جنون و دیوانگی دارفانی را وداع گفت!

قرن بیستم، قرن ظهور یا افول لیبرالیسم

درعصر جدید مکتب لیبرالیسم، به خصوص درعرصه مباحث اجتماعی و اقتصادی و سیاسی جزء اصلی ترین تفکر اروپاست. البته آغاز تفکر لیبرالیستی به چندین قرن پیش برمی گردد.

تفکر لیبرالیستی اعتقادی به آزادی درهمه عرصه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و... داشت و متعلق به طبقه خورده بورژوا (سرمایه دار) و هم مربوط به اشرافیان، روحانیان پروتستان و درباریان بود. تفکر لیبرالیستی مخصوصا در بعد اقتصادی طرفدار روابط آزاد در حوزه تجاری و بازرگانی و هم در صنعت بود. به نحوی که این امر بعدها با ظهور انقلاب صنعتی و گسترش نظام سرمایه داری به سایر قاره ها بسط پیدا کرد. این جریان فکری توسط آدام اسمیت(۸) پایه گذاری شد.

درقرن نوزدهم بعد از حاکمیت نظام سرمایه داری در اروپا، رفته رفته نابرابری های طبقاتی و اجتماعی جدیدتری دراین قاره شکل گرفت و حکومت ها به صورت بی رحمانه به تضییع حقوق زنان و مردان و حتی کودکان پرداختند به نحوی که تا اواخر قرن نوزدهم و حتی اوائل قرن بیستم، قانون ساعت کار و حق رأی برای زنان و تشکیل اتحادیه های کارگری قابل قبول و قابل اجرا نبود. با رشد نظام سرمایه داری و گسترش آن به صورت جهانی، مکتب رقیب لیبرالیسم، یعنی سوسیالیسم که از تفکر هگل و مارکس، نشأت گرفته بود و به انتقاد از نابرابری های اجتماعی ناشی از نظام استثمارگر سرمایه داری پرداخت و به دنبال اعتراضات گسترده و فراگیر سوسیالیست ها، نظام سرمایه داری مجبور به برخی اصلاحات گشت و مجبور شد ساعات کار کارگران را تقلیل داده و با تشکیل اتحادیه های کارگری و حق رأی برای زنان موافقت نماید.

اما با وجود اصلاحات متنوع در مکتب لیبرالیسم، از آنجا که این مکتب زمانی الهام بخش انقلابات بزرگ در جهان بود و حالا خود به عامل نابرابری و نفی آزادی درعرصه سیاسی و اقتصادی تبدیل گشته بود؛ به تدریج زمینه ظهور احزاب چپ در اروپا شکل گرفت و انقلاب سوسیالیستی ابتدادر سال ۱۹۰۳ میلادی جرقه اش زده شد که درسال ۱۹۱۷ میلادی توسط «لنین» در روسیه به پیروزی رسید و از دهه ۱۹۵۰ میلادی جهان به دو قطب سرمایه داری و نظام سوسیالیستی تقسیم گردید!

بنابراین قرن بیستم قرنی است که آثار تفکرات با زیربنای فکری، عقل گرایی، حس گرایی، علم گرایی و مادیگری به بار نشست و فاشیسم، نازیسم و کمونیسم و لیبرالیسم، دنیای اروپا را جولانگاه خود قرار داد. که وقوع دوجنگ جهانی درسالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۳۹ میلادی و شیوع جنگ سرد از ثمرات مشخص و محرز کشمکش بین مکاتب فوق بود.

فاشیسم و نازیسم در طول جنگهای جهانی اول و دوم به طور کامل شکست خوردند. ولی مکتب کمونیست در پایان جنگ سرد و با فروپاشی امپراتوری شوروی (سابق) درسال ۱۹۹۱ میلادی علنا از صحنه و صفحه روزگار حذف گردید.

اشاره مجدد می شود لیبرالیسم متعلق به جریان تاریخی سرمایه داری و مورد حمایت فئودالها و پادشاهان در قرن بیستم دیگر در عرصه سیاست و حکومت سخنان جدید و بنیادین نداشت. لذا قرن بیستم قرن افول تفکر لیبرالیستی در غرب است!

ولی با از بین رفتن مکاتب فاشیسم و نازیسم و فروپاشی شوروی بعنوان مظهر کمونیست، مجدداً در اواخر قرن بیستم این مکتب (لیبرالیسم) تجدید قواکرد و هم اکنون به عنوان تنها مکتب سیاسی زنده دنیا، ادعای پیروزی کامل را دارد به نحوی که برخی از نظریه پردازان لیبرال مثل فرانسیس «فوکویاما» اعلام کرد:

ما به انتهای تاریخ رسیده ایم و «دموکراسی لیبرال» آخرین و مطلوب ترین شکل جوامع می تواند تلقی شود!

نتیجه گیری

پس بطور خلاصه می توان ارزیابی کرد دو جریان فکری و علمی (دکارت هگل) و (بیکن هیوم) پس از مسافت زمانی حدوداً چهارصدساله به دو ناحیه ختم شد.

۱) جریان فکری دکارتی که با جمله معروف «من فکر می کنم پس هستم» شروع شد و فکر مبنای وجود قرار گرفت و باعث شد این تفکر در عرصه علم، سیاست، اقتصاد و فلسفه و... ثمراتی بدهد که نتیجتاً به انقلابات بزرگ فکری، اجتماعی و تاریخی و علمی منتهی می شود.

۲) جریان فکری دوم که بنام بیکن شروع شد و حس مبنای شناخت قرار گرفت به پوزیتیویسم (علم گرائی اثباتی) ختم شد که نتیجه اش این شد که فقط به مسائل علمی بشری پرداخته شد که نهایتاً به سیطره تکنیک و تکنولوژی در تمام عالم منجر گشت.

به دنبال آن اخلاق، معنویت و وجدان و ترحم انکار گردید و حتی آزادی واقعی هم محو شد و آنارشیست حاکم شد و انسان غربی صفات مکانیکی و ماشینی بخود گرفت و تا حد یک روبات تنزل پیدا کرد!

گردآوری: محمد مهدی رجبی زرگرآبادی

پی نوشت ها

۱- سقراط: سقراط در سال ۴۶۹ قبل از میلاد در آتن متولد شد. او هندسه و نجوم و موسیقی آن زمان را بخوبی آموخت. سقراط با سوفسطائیان(۹) به بحث می پرداخت. هدفش توسعه دانش بود. او در سال ۳۹۹ قبل از میلاد به جرم فاسد کردن اخلاق جوانان و بی اعتقادی به خدایان محاکمه و به مرگ با نوشیدن جام شوکران محکوم شد.

۲- افلاطون: افلاطون در سال ۴۲۷ قبل از میلاد در آتن متولد شد و شاگرد سقراط بود. او کتاب مکالمات خود را نوشت و در بین مباحث فلسفی، مسائل اخلاق و اجتماع و علم را مطرح کرد.

افلاطون با سلطان زمان خود درگیر بود. افلاطون اکادمی از خود بنا گذاشت که تا ۹قرن پس از مرگش به جا ماند. او در سال ۳۴۷قبل از میلاد در سن ۸۱سالگی درگذشت.

۳- ارسطو: ارسطو در سال ۳۸۴ قبل از میلاد در یونان متولد شد و شاگرد افلاطون بود او تصمیم گرفت معارف باقی مانده از قدیم را نظم و ترتیب دهد. از اینرو شاگردان خود را به دسته های مختلف تقسیم کرد که هر یک می بایست در قسمت معینی از معرفت انسانی مطالعه کنند. بدین ترتیب شاگردان ارسطو دائره المعارف عظیمی بنام ارغنون را تهیه کردند. ارسطو در پیری به روش تجربه و مشاهده عقیده بیشتری پیدا کرد. از آثار دیگرش رساله هایی راجع به مابعدالطبیعه، تاریخ جانوران، درباره آسمانها و طبیعت و سیاست را می توان نام برد.ارسطو در سال ۳۲۲ قبل از میلاد بدرود حیات گفت.

۴- دکارت: «رنه دکارت» در سال ۱۵۹۶ میلادی در فرانسه دیده به جهان گشود. او علم ریاضیات را دنبال کرد و حتی توانست قانون انکسار نور را در فیزیک کشف کند. او همچنین در فلسفه مقامی بلند داشت و توانست کتاب «گفتار در روش بکار بردن عقل» را منتشر کند. او در فلسفه از طرفداران شک کردن در امور بود جمله معروفی دارد. من شک می کنم پس هستم. آثار دیگر دکارت اصول فلسفه، و تفکرات بود. او در سال ۱۶۵۰ در سن ۴۵سالگی درگذشت.

۵- بیکن- «فرانسیس بیکن» فیلسوف انگلیسی در سال ۱۵۶۱ پا به عرصه وجود گذاشت. او مبنای فلسفه قدیم را در هم ریخت و مردم را به تجربه فرا خواند. در سال ۱۶۲۶ میلادی بدرود حیات گفت.

۶- کانت: «امانوئل کانت» در سال ۱۷۲۴ میلادی در آلمان بدنیا آمد. مادرش از ابتدا او را به طبیعت علاقمند کرد و این علاقه تا پایان عمر در او وجود داشت.

دانشگاه برلین بارها از او برای تدریس فلسفه دعوت نمود اما او نپذیرفت اما عاقبت او استاد دانشگاه شهر خود کنیسبرگ شد. کانت در زندگی بسیار منظم بود و تا آخر عمر ازدواج نکرد. مهمترین آثار کانت، نقادی عقل مطلق- دین در حدود عقل و نقادی عملی را می توان نام برد. کانت از طرفداران فلسفه اصالت عقل بود و شک را در امور لازم می دانست سرانجام در سال ۱۸۰۴ در حالی که کور شده بود چشم از جهان فرو بست.

۷- نیچه: «فردریک ویلهم نیچه» فیلسوف و شاعر آلمانی در سال ۱۸۴۴ میلادی بدنیا آمد. پدر ومادرش هر دو از کیش پروتستان بودند. او از پیروی الهیات و مسیحیت رویگردان بود. در ۴۲سالگی استاد دانشگاه شد. نیچه در ۵۴سالگی به جنون مبتلا گشت در سال ۱۹۰۰ درگذشت.

۸- آدم اسمیت: اسمیت پدر علم اقتصاد و فیلسوف بزرگ اسکاتلندی در سال ۱۷۲۳ بدنیا آمد. اسمیت پس از ۰۱سال مطالعه کتابی تحت عنوان «تحقیق در طبیعت و علل ثروت ملی» را در سال ۱۷۷۶ تألیف کرد که این کتاب سرچشمه اصلی علم اقتصاد سیاسی به حساب می آید. مضمون این کتاب حاکی از اینست که پیشرفت هر ملت با وجود آزادی، ابتکار شخصی در چارچوب قانون تضمین می شود.

۹- سوفسطائیان: منسوب به سفسطه، مکتب فلسفی که در قرن پنجم قبل از میلاد در یونان بوجود آمد. سوفسطائیان هنگام بحث در مسائل فلسفی و اخلاقی و سیاسی به طریقه جدل و مغالطه و سفسطه می پرداختند و معتقد بودند که حقایق اصلی وجود ندارد وحقایق درنظر انسان نسبی است.

 

به نقل از آفتاب