روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

دانلود رایگان کتابهای تاریخ


صفحه (75): « < 1 2 3 





تمبرهای یادبود از سال 1384 تا 1392

. حق تکثیر: صاحب اثر خودم هستم و اجازه ی نشر آن را می دهم

۰۲.۱۱.۱۳۹۲, ۰۲:۲۷
1540
5.2 از 6
(25 رای)
5,12 مگابایت

تاریخ معاصر ایران: از تاسیس تا انقراض سلسله قاجاریه

. بخشی از دیباچه کتاب: " میخواهم به شمال مملکت بروم، سفیر انگلیس اعتراض می کند ! می ..

۳۰.۱۰.۱۳۹۲, ۰۴:۴۴
7077
5.5 از 6
(66 رای)
14,04 مگابایت

تمبرهایی از سال 1318 تا 1368

. برای کسانی که تمبرهای قدیمی علاقه دارند می تواند بسیار جالب باشد حق تکثیر: صاحب اثر ..

۲۸.۱۰.۱۳۹۲, ۰۴:۴۴
3815
5.43 از 6
(53 رای)
8,86 مگابایت

تاریخ مشروطه ایران و جنبش وطن پرستان اصفهان و بختیاری

ب‍ا ت‍وض‍ی‍ح‍ات‌ و ح‍واش‍ی‌ و م‍ق‍دم‍ه‌ ب‍ق‍ل‍م‌: ح‍س‍ی‍ن‌ س‍ع‍ادت‌ ن‍ور..

۱۳.۱۱.۱۳۹۲, ۰۱:۳۳
3198
5.3 از 6
(37 رای)
5,00 مگابایت

روابط امین السلطان و ملکم

. منبع مقاله: نشریه بررسی های تاریخی، مرداد و شهریور 1350 - شماره 34 - (28 صفحه - از 53 تا 80)

۲۶.۱۰.۱۳۹۲, ۱۷:۴۸
223
5.33 از 6
(3 رای)
5,10 مگابایت

اسنادی از مجموعه میرزا ملکم خان

. منبع مقاله: نشریه بررسی های تاریخی، خرداد و تیر 1350 - شماره 32 - (32 صفحه - از 203 تا 234)

۲۶.۱۰.۱۳۹۲, ۱۷:۴۱
290
5.5 از 6
(6 رای)
5,71 مگابایت

روشنفکران ایرانی و غرب: سرگذشت نافرجام بومی‌گرایی

. حق تکثیر: ‏‫تهران‬‏‫: نشر و پژوهش فرزان روز‬‏‫، چاپ ششم: ۱۳۹۲

۱۷.۱۰.۱۳۹۲, ۱۹:۵۷

رتبه دهی نشده

کشف حجاب

. کتاب « کشف حجاب » شامل موارد زیر می باشد : سخن نخست- رضاشاه : از هر چه زن چادری است بدم می..

۱۷.۱۰.۱۳۹۲, ۰۱:۵۹
1865
4.42 از 6
(19 رای)
3,59 مگابایت

روابط بازرگانی روس و ایران

. حق تکثیر: ت‍ه‍ران‌: ب‍ن‍ی‍اد م‍وق‍وف‍ات‌ دک‍ت‍ر م‍ح‍م‍ود اف‍ش‍ار ی‍زدی‌، ..

۱۵.۱۰.۱۳۹۲, ۰۳:۱۵
1054
5.14 از 6
(21 رای)
4,46 مگابایت

گفنگوهای من با شاه - جلد 2

زی‍رن‍ظر: ع‍ب‍دال‍رض‍ا ه‍وش‍ن‍گ‌ م‍ه‍دوی‌ حق تکثیر: : طرح‌ ن‍و‏..

۱۰.۱۰.۱۳۹۲, ۱۰:۲۴

4 از 6
(5 رای)

صفحه (75): « < 1 2 3 


بیوگرافی کوتاه شاهان قاجار


قاجاریه

 آقا محمد خان قاجار

بیوگرافی و زندگینامه
آقا محمد خان پسر محمد حسن خان  تا سال 1193 هجری قمری در شیراز زیر نظر کریم خان زند و به صورت گروگان زندگی میکرد . همینکه آقا محمد خان از مرگ شهریار زند باخبر شد ، بیدرنگ به مازندران رفت و افراد قبیله خود را جمع آوری نمود و به مخالفت با زندیه پرداخت و پس از غلبه بر جعفر خان زند برادر کریم خان ، تهران را به پایتختی برگزید . در تغییر سلسله زندیه به قاجاریه ، حاج ابراهیم کلانتر ، از بزرگان شیراز نقش بسزایی داشت ، نخست در اثر مساعی حاج ابراهیم ، لطفعلیخان فرزن جوان جعفر خان بر اریکه سلطنت نشست ولی بعدها روابط لطفعلیخان و حاج ابراهیم به سردی گرایید تا جایی که کلانتر شیراز به لطفعلیخان خیانت ورزید ، و شیراز را تسلیم آقا محمد خان قاجار کرد و در عوض این خیانت و خدعه به مقام صدر اعظمی ارتقا یافت ، لطفعلیخان در کرمان مقاومت کرد ، محاصره شهر کرمان از طرف قوای آقا محمد خان بیش از چهار ماه طول کشید ، در ابتدای کار چون مردم ذخیره داشتند به خوبی مقاومت کردند و گاه آقا محمد خان را مورد لعن و نفرین قرار می دادند . شبها از صدای طبلها در برجها خواب به چشم مردم نمی آمد ، بچه ها و گاهی اوقات زنها از فراز برج و بارو ، با آهنگ ، این تصنیف را می خوانند :
آق مم خـان اخته                     تا کـی زنــی شلخته
قدت میاد رو تخته                    این هفته نه اون هفته
شاید کینه ای که آقا محمد خان از شنیدن این ابیات آن هم از زبان زنان و دختران – که حاکی از یک نقص بزرگ عضوی او بود – به دل می گرفت ، برای نابودی کرمان از همه عوامل بزرگتر و مهمتر بوده است .
در دوره ای که کرمان در محاصره قشون آقا محمد خان بود ظاهرا" دختران و اطفال با خواندن تصنیف سابق الذکر خواجه تاجدار را مورد طعن و لعن و اهانت قرار دادند . از اینرو وی پس از تسخیر کرمان ، ضمن هزاران ظلم و جنایتی که مرتکب شد ، به سربازان خود اجازه داد که به دختران و نوامیس مردم علنا" تجاوز کنند . « بسیاری از دختران را پدران و مادران در سوراخهای بخاری و کندوهای خانه نهادند و آنرا تیغه کردند و به گل گرفتند ... با همه اینها روایتی هست ( ظاهرا" اغراق آمیز ) که روزی که لشکریان او از دروازه شهر بیرون رفتند ، هزاران دختر حامله را پشت سر گذاشتند که ناچار شدند سقط جنین کنند .
 
لطفعلیخان دلاور زند نیز  اسیر آقا محمد خان شد و رئیس ایل با دست خود چشمان او را از حدقه درآورد و  از غایت خشم و غضب ، غلامان ترکمانان را مامور فرمود تا با آن نادره زمان معامله قوم لوط نمودند و سپس به جانب طهرانش فرستادند .
پس از آسودگی خیال آقا محمد خان از ناحیه زندیه به فتح دیگر شهرها از جمله خراسان مبادرت و شاهرخ شاه پسر نادر افشار را به خاطر اخذ جواهرات نادری زیر شکنجه کشت و به تدریج ظرف دو سال سایر بلاد ایران را نیز زیر سیطره خود کشید .
 
در پایان سال 1211 بار دیگر آقا محمد خان برای تسخیر شهرهای از کف رفته قفقاز ، عازم شوشی شد و به تسخیر یکی از قلاع توفیق یافت . در این هنگام آقا محمد خان به علتی جرئی ، بر پیشخدمتان خود خشم گرفت و آنان را به مرگ تهدید کرد . آنان نیز که از طبیعت خبیث و کینه توز سرور خود آگاه بودند ، در 21 ذیحجه 1211 هجری قمری . آقا محمد خان را در خواب کشتند.

    فتحعلی شاه قاجار     

بیوگرافی و زندگینامه
پس از انتشار خبر قتل آقا محمد خان مدعیان سلطنت به پا خاستند . حاجی ابراهیم اعتماد الدوله به سرعت به تهران آمد و مقدمات حرکت ولیعهد را فراهم نمود . و بالاخره بابا خان ، فرزند جهانسوز ، برادرزاده آقا محمد خان ، در روز عید فطر 1212 از شیراز به تهران آمد و با نام فتحعلیشاه تاجگذاری نمود .
وی  در آغاز کار ، با مدعیان چند روبرو گردید . یکی از آنها صادق خان شقاقی از سرداران آقا محمد خان بود که دعوی تاج و تخت داشت ، ولی در قزوین مغلوب قوای فتحلیشاه شد . علاوه بر این عده ای از بازماندگان خاندان صفوی ، افشار و زند ، هر یک به مناسبتی سودای سلطنت در سر داشتند ولی این مدعیان ضعیف نیز جملگی شکست خوردند .
رابطه ایران با روسیه در دوره قاجار خصوصاً در زمان زمامداری فتحعلی‌شاه خصمانه و حالت درگیری همیشگی داشت. در زمان فتحعلی شاه دو دوره جنگ های طولانی بین ایران و روسیه در می‌‌گیرد و طی این جنگ ها دولت انگلستان با توطئه و دسیسه افکنی کوشش می‌‌کند از آشوب و درگیری به وجود آمده در ایران به نفع خود و در رسیدن به مقاصد خود بهره جوید و دولت ایران را همیشه در تعهدات بلاعمل سرگردان و منتظر نگه دارد و سرانجام نیز با همکاری و هماهنگی به نفع روسیه دو عهدنامه ننگین بر ایران تحمیل کند. هدف اصلی روسیه دسترسی به دریای آزاد بود، علت دیگر دست اندازی روس ها به خاک قفقاز بود که ساکنان آن خواستار خودمختاری بودند و همچنین قفقاز مرکزی و جنوبی که جزیی از خاک ایران محسوب می‌‌شد و ساکنان آن هواخواه ایران بودند. از طرف دیگر مردم مناطق قفقاز شرقی یعنی گنجه، شیروان، تالش، باکو علاوه بر مسلمان بودن، طرفدار ایران بودند و این موجب نارضایتی روس ها می‌‌شد. گرجستان نیز یکی از علل اساسی اختلاف بین ایران و روسیه بود. گرجستان ناحیه حاصلخیز سبز و خرمی است که در دامنه کوه‌های قفقاز و در سواحل راست دریای سیاه واقع شده است. مردمی از نژاد آریایی از زمان های بسیار قدیم و شاید از نخستین روزهای هجرت نژاد آریایی ایرانی به نواحی امروزی در آنجا سکنی دارند و از نخستین روزهای تاریخ ایران نامشان در اسناد تاریخی ما آمده است (گرجستان در زمان آقامحمدخان به تصرف ایران درآمده بود) اما پس از ملحق شدن به روسیه فتحعلی شاه در بازگرداندن آن به تلاش های بسیاری کرد. سال ۱۲۱۵ ه. ق گئورگی حاکم گرجستان رسماً تحت الحمایگی روس ها را پذیرفت. برادر گئورگی، الکساندر چون مخالف الحاق گرجستان به روسیه بود به دربار ایران پناهنده شد. تزار روس این امر را بهانه قرار داده فرمانده خود سیتسیانف را مامور تصرف قفقاز کرد. سیتسیاتف به تفلیس حمله کرد و آن شهر را تصرف کرد. در این زمان گئورگی خان مرد و یکی از فرزندان او تهمورث به دربار ایران پناهنده شد و شاه ایران را به جنگ با روس ها تشویق کرد. فتحعلی شاه که از الحاق گرجستان به روسیه ناراحت بود پناهنده شدن شاهزادگان گرجستانی به دربار ایران را بهانه کرد و فرمان حمله به گرجستان را صادر کرد. علت اساسی جنگ هم تمایل هر دو دولت ایران و عثمانی مبنی بر به تصرف درآوردن گرجستان بود. گنجه به سال ۱۲۱۸ ه. ق توسط سردار روسیه ژنرال سیتسیانف تصرف شد. به رغم دفاع مردانه حاکم ایرانی گنجه (جوادخان قاجار)، خیانت ارامنه و مایوس شدن حکام قره باغ و ایروان از فتحعلی شاه سبب شد خانات ایروان به تصرف نیروهای روسیه درآیند. با تصرف این شهرها نیروهای روسیه تا حدود ارس پیشروی کردند. به محض اطلاع فتحعلی شاه از تسخیر گنجه و تسلیم ایروان و قره باغ سپاهی به فرماندهی عباس میرزا نایب السلطنه که از همه برادران خود لایق تر بود فرستاد.
مشخص نبودن مرزهای بین ایران و روسیه و شورش ها و ناامنی هایی که بسیاری از حاکمان و ساکنان مرزی برپا کرده بودند (از جمله حسین خان قاجار حاکم ایروان) از علل اصلی شروع دوباره جنگ های ایران و روسیه بود.علت شورش حسین خان قاجار پس از انعقاد صلح بین ایران و روسیه (عهدنامه گلستان) این است که حسین خان قاجار چون نمی‌خواست مالیات به دولت ایران بپردازد و برای اینکه عباس میرزا به این منظور او را سرکوب نکند مایل به روشن کردن آتش جنگ بین ایران و روسیه و گرفتار شدن ولیعهد ایران بود. دست اندازی روس ها به قلمرو ایران و قسمت ارس (از جمله گوگچه و قپان) و نارضایتی بسیاری از حاکمان سرزمین های ایرانی که به تصرف روس ها درآمده بودند از جمله ابراهیم خان جوانشیر حاکم شوشی و نگرانی های دولت ایران از جهت از دست دادن سرزمین های وسیع، ظلم و ستم پی در پی روس ها به مسلمانان قفقاز و تقاضای کمک از دولت ایران به ایشان از عوامل اصلی شروع دوباره آتش جنگ بود. فتحعلی شاه، عباس میرزا را به فرماندهی سپاه ایران منصوب و راهی نواحی تصرف شده کرد چون روس ها مهیای جنگ نبودند غافلگیر شدند و سپاهیان ایرانی تمامی ولایات از دست رفته از جمله باکو، دربند، شوشی، داغستان، ایروان و تالش را به تصرف درآوردند. پس از این واقعه پاسکوویچ از سرداران معروف روسیه از جنگ های روس و عثمانی فارغ شد و فرماندهی سپاه روس در قفقاز را عهده دار شد ویرملوف به خاطر عدم کامیابی در جنگ از طرف تزار روسیه احضار شد. پاسکوویچ درصدد برآمد تمامی نواحی متصرف شده توسط ایرانیان را بازپس گیرد. ابتدا قره باغ و سپس ایروان را تصرف کرد و در جبهه‌های طالش و لنکران قوای ایران را شکست داد لذا با شتاب خود را به گنجه رساند. عباس میرزا نیز با ۳۰ هزار سپاهی عازم گنجه شد. در این نبرد که به جنگ گنجه معروف شد عنقریب بود که گوی پیروزی نصیب ایرانیان شود اما به علت خیانت آصف الدوله صدراعظم جدید ایران در اعزام نیرو به سپاه ایران، در سپاه ایران بی نظمی به وجود آمد و تلاش های عباس میرزا در نظم بخشیدن به امور فایده‌ای حاصل نکرد و ناچار به عقب نشینی پرداخت و در نتیجه این عمل تلاش های ایرانیان در کسب فتوحات در خطر افتاد و باعث پیروزی کامل پاسکوویچ و سپاهیانش شد. پیشرفت قوای روس به سوی پایتخت در جنگ دوم : پس از تصرف گنجه و وارد آمدن تلفات سنگین به سپاه ایران سرانجام معابر ارس به دست روس ها افتاد. کشتی های جنگی روسیه در سواحل روسیه با ترکمانان و ایلات یموت سازش کردند و حتی آنها را به طغیان علیه دولت ایران وادار کردند. عباس میرزا نیز آخرین نیرو های خود را در سردار آباد متمرکز و به سال ۱۲۴۳ (ه.ق) با قوای روسیه به نبردی سخت پرداخت اما نرسیدن آذوقه و جیره و مواجب سپاهیان از تهران باعث تضعیف و متزلزل کردن روحیه سربازان ایرانی شد و سردارآباد به تصرف سردار روس درآمد و قوای ایران به کلی از ساحل چپ رود ارس به داخل آذربایجان رانده شدند. پاسکوویچ در تعقیب سپاه وارد آذربایجان شد و پایتخت ایران را مورد تهدید نظامی قرار داد. پس از آن عباس میرزا دسته‌های متفرق سپاه خود را به خوبی تمرکز داد و حفظ تبریز را به آصف الدوله سپرد اما با خیانت آصف الدوله تبریز توسط ارتش روسیه تصرف شد. سپاه روسیه بدون مقاومت مردم وارد شهر شده و ذخایر و مهمات دولتی را به تصرف درآوردند. با تصرف تبریز نیرو های ارتش روسیه تا ده خوارقان پیش رفتند. در این هنگام بود که عباس میرزا فتحعلی خان رشتی را نزد پاسکوویچ فرستاد و از وی تقاضای صلح کرد. [ویرایش] عهدنامه ترکمانچای شرایطی که پاسکوویچ برای عقد مصالحه جدید پیشنهاد کرد بسیار سنگین بود اما سفیر انگلستان (مک دونالد) در تهران که بیشتر از فتحعلی شاه از پیشروی سپاه روسیه می‌‌ترسید، در عقاید خود پافشاری کرد و شاه را به قبول شرایط صلح وداشت. این قرارداد در اثر بی لیاقتی فتحعلی شاه و نرساندن وسایل لازم برای سپاه ایران در جنگ های دوم ایران و روسیه صورت گرفت و ارتش ایران از روسیه شکست خورد و تسلیم شد. پس از وساطت سفیر انگلیس مجلسی در قریه ترکمانچای (اردوگاه پاسکوویچ) مرکب از عباس میرزا، آصف الدوله و حاجی میرزا ابوالحسن خان شیرازی تشکیل شد و عهدنامه‌ای در ۱۶ فصل و یک قرارداد تجاری الحاقی در ۹ فصل نوشته شد و در تاریخ ۵ شعبان ۱۲۴۳ هجری به امضای نمایندگان ایران و روسیه رسید. روس ها با در دست داشتن امتیازات پیمان ترکمانچای، شمال ایران را قبضه کرده و اعتبار بین المللی ایران را کاملاً مخدوش ساخته بودند. خزانه مملکت تهی و صحنه سیاست کشور خالی از رجال و رهبران آزموده و خدوم وطن خواه و ملی و ضداستعمار بود، در واقع ایران در پرتگاه سقوط و تجزیه واقع شده بود و فقط این شخصیت فوق العاده امیر کبیر بود که توانست کشور را نجات داده، به فریاد کشور و ملت برسد، چون در غیر این صورت ایران، پس از تجزیه به طور کامل تحت استعمار قرار می‌‌گرفت. بعد از این واقعه دیگر میان روس و ایران حوادث مهم و برخوردهای دامنه داری رخ نداد، مگر در مورد آشوراده و چند پیشامد کوچک دیگر که هر یک دلیل خاصی دارد.

 

 محمد شاه

بیوگرافی و زندگینامه
در میان شاهزادگان قاجار عباس میرزا از لحاظ ارزش نظامی فردی ممتاز بود و به احتمال قوی اگر فتعلیشاه به تقاضای مکرر او در ارسال پول و اسلحه توجه می کرد ، ممکن بود در جنگ با دشمنان ایران پیروزیهایی کسب کند . در هر حال ، تلاشها و مساعی این مرد بر فتحعلیشاه پوشیده نماند و چون از مرگ این شاهزاده مبارز آگاهی یافت ، به پاس خدمات وی فرزندش محمد میرزا را به ولیعهدی برگزید .
همینکه خبر فوت فتحعلیشاه به تبریز رسید ، در ششم رجت 1250 ، ولیعهد به تخت پادشاهی جلوس کرد و با کمک میرزا ابوالقاسم فراهانی – قائم مقام ثانی – و مساعدت سفرای انگلیس و روس ، شاه از آذربایجان عازم تهران شد . قبل از رسیدن شاه به تهران بعضی از اعمام او نظیر فرمانفرما ، ظل السلطان و شجاع السلطنه داعیه سلطنت داشتند ولی همینکه  دیدند شاه جوان با سپاهی که فرماندهی آن با لندزی انگلیسی است ، به تهران آمده است دیر یا زود یکی بعد از دیگری سر تسلیم فرود آوردند .
شاه پس از فرود به تهران ، قائم مقام را به صدارت برگزید و این مرد که از بی کفایتی شاه خبر داشت ، با حسن تدبیر ، مدعیان سلطنت را از میان برداشت ، و برای آنکه به وضع مالی مملکت ، سر و صورت دهد ، جلوی اسراف و تبذیر های درباری را گرفت و با این اقدامات عده ای را به دشمنی با خود برانگیخت ، مخالفان با کمک حاج میرزا آقاسی ، معلم شاه ، از غرور و استبداد صدر اعظم سخنها گفتند و شاه ضعیف النفس و بی تدبیر را بر آن داشتند که دوست واقعی و خدمتگذار مسلم خود را در صفر 1251 در باغ گلستان به دست دژخیمان خفه کند .
قائم مقام ثانی ، فرزند میرزا بزرگ قائم مقام اول بود و یکی از دختران فتحعلیشاه را که خواهر تنی عباس میرزا بود ، به زنی گرفته بود . وی علاوه بر کفایت و کاردانی در هنر خوشنویسی و دبیری و انشا و امور مالی سرآمد رجال عهد قاجار بود . پس از قتل قائم مقام ، محمد شاه صدارت خود را به حاج میرزا آقاسی ، که آخوندی ساده لوح و بی اطلاع بود ، سپرد .
بالاخره محمد شاه قاجار پس از 14 سال سلطنت در 6 شوال 1264 قمری در 42 سالگی در اثر ابتلا به بیماری نقرس درگذشت و سلطنت را به پسر 16 ساله خود ناصرالدین میرزا سپرد . این شاه بی کفایت و ضعیف النفس در دوران سلطنت 14 ساله خود نه تنها قدمی در راه سعادت و آسایش مردم بر نداشت بلکه با قتل قائم مقام و روی کار آوردن حاج میرزا آقاسی به آشفتگی اوضاع ایران افزود.


ناصرالدین شاه   

بیوگرافی و زندگینامه
ناصرالدینشاه، از شاهان دودمان قاجار، خبر درگذشت پدرش را در سال ۱۸۴۹ هنگامی که در تبریز بود شنید، سپس به یاری امیرکبیر به پادشاهی رسید، در مدت کوتاهی که امیرکبیر صدراعظم بود(در حالی که ناصرالدین شاه در آغاز سلطنت فقط 16 سال داشت) با نبوغ خاص و احساسات پر شور میهن پرستی خود، اقداماتی بس ارزنده کرد. نخست به امنیت داخلی پرداخت. سالار را که در خراسان گردنکشی می کرد و از جانب روس ها و انگلیسی ها حمایت می شد سرکوب کرد. در نامه هایی که به نمایندگان سیاسی و نظامی روس می نوشت و در جواب هایی که می داد، دلیری و ثبات رای و میهن پرستی موج می زند. نام اصلی امیرکبیر محمد تقی بود که بعدها تقی گفته می شد و عناوین و القابی که به دست آورد بدین قرار است: کربلایی محمد تقی- میرزا محمدتقی خان- مستوفی نظام- وزیر نظام- امیر نظام- امیر کبیر- امیر اتابک اعظم(شوهر خواهر ناصر الدین شاه نیز شد). پس از برانداختن سالار از خراسان، فارس و بلوچستان را آرام ساخت و در همه مناطق عشیره نشین و هر جا که ممکن بود آشوبی برخیزد قراول خانه ایجاد نمود و در سراسر مملکت امنیت برقرار گشت. در دوره صدارت امیرکبیر ترکمانان که همواره از مدتها پیش به نقاط دور و نزدیک مناطق اطراف خود حمله می کردند به هیچ اقدام خلافی دست نزدند. ، در دوران سلطنت ناصرالدین شاه وی  برای بازپسگیری مناطق خاوری ایران از دست انگلیسها، بهویژه منطقه هرات کوشش کرد ولی پس از تهدید و حمله انگلیسیها به بوشهر ناچار به واپسنشینی شد، از جمله اعمال اشتباه وی قتل میرزا تقی خان امیر کبیر و سپردن صدارت خود به مردی بی کفایت به نام میرزا آقاخان نوری بود .سر انجام در مراسم پنجاهمین سال تاج گذاری توسط میرزا رضای کرمانی از شاگردان سید جمال الدین اسد آبادی  به قتل رسید، نخستین پادشاه ایران بعد از اسلام بود که به اروپا مسافرت کرد، آوردن دوربین عکاسی به ایران از جمله کارهای اوست.

مظفرالدین شاه

 

بیوگرافی و زندگینامه
مظفرالدین شاه قاجار هجدهم دیماه سال 1285 خورشیدی و ده روز پس از امضای نظام نامه مشروطیت (قانون اساسی) در 54 سالگی ظاهرا از بیماری سل درگذشت و ده روز بعد پسرش محمدعلی میرزا تاجگذاری کرد و شاه شد ؛ بدون این که از نمایندگان مجلس شورای ملی برای شرکت در این مراسم دعوت بعمل آورد.
مظفرالدین شاه که مانند پدرش و عمدتا با استقراض پول از بیگانه سه بار به سفر اروپا رفته بود! دارای شش پسر و 18 دختر بود . وی پس از قتل پدرش ناصرالدین شاه به دست میرزا رضای کرمانی به شاهی رسیده بود . در زمان سلطنت او نیز مقامات کشوری و لشکری همان ها و از همان خانواده های انگشت شمار بودند که در زمان ناصرالدین شاه و پدر او محمد شاه برکرسی ریاست می نشستند ؛ واجد شرایط لازم برای مدیریت سازمانهای عمومی نبودند، دلواپسی برای مردم و کشور نداشتند، دارای حرمسرا و املاک شخصی و تشریفات بودند و بیشتر وقت خود صرف آن امور و رقابت و دشمنی با یکدیگر می کردند، دارای طبعی خود خواه و مستبد بودند، امتیاز طبقاتی و داشتن مقام و منزلت را یک حق طبیعی برای خود می پنداشتند، زیر نفوذ دولتهای استعمارگر وقت قرار داشتند و مرعوب آنها بودند ، و به همین دلایل وضعیت کشور - در جهانی که چهار نعل به پیش می رفت همیشه درحالت پس رفتن بود.
انقلاب مشروطه چگونه آغاز شد؟
کشور خواب آلود ایران از خواب دیرین سر بر آورده بود. اخگری لازم بود تا آتش روشن شود. قند در تهران گران شد و تندی صدراعظم عین الدوله آتش را دامن زد. علاءالدوله حاکم تهران، که مرد بیپروایی بود، به دستور صدراعظم در روز دوشنبه 14 شوال 1323 ه. ق. هفده نفر از بازرگانان و دو نفر از سادات را به جرم گران کردن بهای قند و شکر به چوب بست. این کار بهانه به دست مدعیان داد و کشمکش میان دولت و مردم در گرفت. علاوه بر بازاریان جمعی از روشنفکران و علمای روحانی و اهل منبر، هر یک به جهتی خاص، به گروه مخالفان پیوسته در رأس جنبش قرار گرفتند و در مساجد و منابر و مکتبخانه ها و زیارتگاهها و بازار به تبلیغ و اشاعه اصول اداره جدید برخاستند.  این حادثه مقدمه و پیش درآمد انقلاب بود.
انقلاب بر سر مظالم شاه و درباریان و وابستگی شاه قاجار به دربار روسیه پدید آمد و عنوان برکناری عین الدوله و عزل مسیو نوز بلژیکی و حاکم تهران و تأسیس "عدالتخانه" داشت و به صورت تعطیل عمومی آغاز شد.
 
مردم و علما در 16 شوال سال 1323 ه. ق. به زاویه حضرت عبدالعظیم روی آوردند (هجرت صغری) و جنبش به مشهد، کرمان، فارس و جاهای دیگر سرایت کرد.  شاه وعده عزل عین الدوله و تشکیل عدالتخانه را داد و سروصداها خوابید. اما نه تنها به قول خود عمل نکرد، بلکه تظاهر کنندگان را در فشار گذاشت و در نتیجه این عهد شکنی بر دامنه جنبش مردم افزوده شد و کار به زد و خورد کشید.  سال بعد - در 23 جمادی الاول 1324 ه.ق. - بازارها بسته شد و علما به قم مهاجرت کردند (هجرت کبری) و عاقبت سه روز بعد، گروهی از مردم تهران در سفارت انگیس متحصن شدند.
نهضت به تبریز و اصفهان و شیراز هم بسط یافت. عین الدوله استعفا کرد و میرزا نصرالله خان مشیرالدوله "با رویی نرم و دم گرم" به جای او آمد. علما به شهر برگشتند و شاه، که از هیجان مردم به وحشت افتاده و احساس خطر کرده بود، خواهی نخواهی در 14 جمادی الاخر سال 1324 ه.ق. به صدور فرمان مشروطیت و تأسیس مجلس شورای ملی، مرکب از برگزیدگان ملت، تن داد.
حقیقت آنکه مظفرالدین شاه با همه بیکارگی و درماندگی مرد پاکدل و کم آزاری بود و خود از ته دل مشروطه را میخواست و آرزومند استقرار آن بود، اگر چه نه به کنه آن واقف بود و نه تهور اجرای آن را داشت.  هر چه بود مشروطه را داد و از این نام خود را در تاریخ به نیکی مخلد ساخت.
 
با اعطای مشروطیت، بست نشینی موقوف گردید و روحانیان، که ایران را ترک کرده و عازم خاک عثمانی شده بودند، با استقبال باشکوهی مراجعت کردند.
مجلس یکم در 18 شعبان 1324 هـ. ق. با حضور شاه در کاخ گلستان گشایش یافت و در آخرین روزهای زندگی مظفرالدین شاه (14 ذیقعده 1324 ه. ق.) پنجاه و یک اصل قانون اساسی به امضای شاه رسید.
مظفرالدین شاه روز 24 ذیقعده 1324 ه.ق. درگذشت و محمدعلی میرزا در ماه ذیحجهً همان سال به جای پدر نشست.

 

  

محمد علی شاه

بیوگرافی و زندگینامه
با روی کار آمدن محمد علی شاه ،پسر مظفر الدین شاه ، و خلع او به علت استبداد رای و مخالفت با آزادیخواهان و همچنین ، به سلطنت رسیدن پسر وی ( احمد شاه ) در پی زمامداری دو نایب السلطنه و مهمتر از همه ، مطرح شدن آلمان به عنوان نیرویی کارا در آسیای غربی ، تمامی این تحولات تغییر عمده ای در روند سیاسی ایران پدید نیاورد . همچنین ، در سالهای پایانی سلطنت قاجار، قدرتهای سلطه گر خارجی در نظام موازنه مثبت یا توازن ایجابی ، دو واقعه شوم ( تحمیل معاهده 1907 م. و قرارداد1919 م. ) را قبل و بعد از انقلاب اکتبر در روسیه ، برای ایران تدارک دیده بودند که با بیداری مردم این سرزمین و پاره ای از رجال سیاسی ، مذهبی و ملی ، به مرحله عمل نرسید . ولی ، با نزدیکی قدرت استعماری انگلیس و بلشویکهای روس و تثبیت سیاست استعماری جدید در آسیای غربی و مرکزی ، نخستین پدیده حکومتی در تاریخ ایران در نظام وابستگی با همسازیهای کانونهای قدرت برون مرزی ، شکل گرفت . این شکل گرفتن با انقراض سلسله قاجاریه ( 1304 ه.ش. / 1925 م. ) و واگذاری سلطنت به  رضا خان میر پنج سواد کوهی ، ایران را در عرصه نوینی از حکومت و دیپلماسی قرارداد . که این امر ،سرانجام بسیاری از نهادهای جامعه را ( به ظاهر ) دگرگون ساخت .
مرزها و دگرگونیهای آن در این دوره کم نظیر تاریخی ، مرزهای ایران در چهار سوی کشور ( به دنبال جنگها و آشوبها و تحمیل قراردادها ) تغییرات بسیار یافت .
  
1 .
در شمال  
نخست در غرب دریای مازندران ( قفقاز ) که کمابیش در زمان بنیانگذار سلسله قاجار در همان موقعیت عصر صفوی و نادری باقی بود ، پس از فراهم آمدن قدرت نظامی برای کشور روسیه و وابسته شدن بسیاری از شاهزادگان و امیران و خوانین و ملاکهای مسلمان و مسیحی منطقه ( گرجب و ارمنی ) به تزارها و از میان برداشتن آقا محمد خان ، جنگهای سهمگینی که با سیاست تجاوزگرانه بریتانیا بی ارتیاط نبود ، پدید آمد . سرانجام ، مرزهای برای ایران در منطقه یاد شده باقی ماند که همواره بی اعتبار و از لحاظ تاریخی و فرهنگی ، غیر قابل پذیرش بوده است . جنگهای روس با ایران در هفتمین سال سلطنت فتحعلی شاه ( 1228 – 1218 ه.ق. / 1813 – 1804 م. ) آغاز شد و برپایه معاهده ای در یازده فصل و یک مقدمه که در گلستان ( روستایی در قراباغ ) با حضور سفیر انگلستان انعقاد یافت ، بخشهای گرجستان ( مرکز تفلیس ) ، داغستان ( مرکز دربند ) ، شروان ( مرکز باکو ) و ولایتهای دیگر ( شماخی ، شکی ، گنجه ، منطقه قراباغ و جاهایی از مغان و طالش ) از ایران جدا افتادند . در جنگهای دوم که به دنبال اعتراض مردم و روحانیان استقلال خواه به وقوع پیوست ( 1243 – 1241 ه.ق. / 1828 – 1826 م. ) با شکست دوباره ایران و تحمیل معاهده دیگری در شانزده فصل و یک قرارداد الحاقی در سه فصل در ترکمانچای ، فزون بر مناطق پیشگفته ،ولایتهای ایروان و نخجوان نیز از قلمرو قاجاریه جدا افتاد . همچنین ، ده کرور ( پنج میلیون تومان ) خسارت جنگی و امتیازات سیاسی و اقتصادی دیگر که ریشه در شیوه های نابخردانه حکومتی و فساد اخلاق پاره ای از قاجاریان داشت، بر ایران تحمیل شد . از آن میان، روایی نوعی ، کاپیتولاسیون ( حق قضاوت کنسولی ) و باز گذاشتن دست دخالت تزارها در امور داخلی ایران به بهانه دفاع از سلطنت اخلاف عباس میرزا بود که تا پایان عمر سلسله حاکم بر ایران و پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه باقی ماند . اما ، از لحاظ مرزی بر پایه فصل چهارم عهد نامه ، یعنی از نقطه تلاقی کشورهای ایران و عثمانی با قفقاز ( نزدیک قله آغری کوچک ) آغاز می شد و پس از عبور از سرچشمه رود قراسوی سفلی ، تا محل التقای آن با رود ارس ادامه می یافت و رود یاد شده به گونه مرز ، تا قلعه عباس آباد پیش می رفت . همچنین از سرچشمه رود آدینه بازار تا قله تپه های جگیر ، تیره های کوه به صورت مرز تعیین گردیده و تا سرچشمه شمال رودخانه آستارا ادامه داشته و از آنجا تا مصب آن در دریاچه خزر ،حدود دولتین به شمار رفته است . روسها فقط به برپایی جنگ علیه ایران و تحمیل دو قرارداد شوم و ظالمانه اکتفا نکردند ، بلکه به دفعات در تحدید مرزهای جدید زیاده طلبی نیز نشان دادند و چندین مرتبه نیز ، در این امر اختلافاتی را موجب شدند که از میان ، می توان به این موارد اشاره کرد :
پروتکل سال 1245 ه.ق. ( 1829 م. ) در ارتباط با مرزبندیهای جدید و تغییر اساسی ، کوشش در تحمیل پروتکل سال 1314 ه.ق. ( 1896 م. ) ، تغییر مجدد در رساندن مرز به محل التقای قراسو و ارس به نفع کشور ترکیه و بالاخره ، بی نتیجه گذاردن کوششهای کمیسیون مغان در سال 1304 ه.ش.( 1925 م. ) بر روی هم ، مرزهای دقیق و مشخص تا پایان عصر قاجاریه مشهود نگردید .
محمد امین خان در منطقه خوارزم قدرت بسیاری داشت . با اینکه حسام السلطنه ( والی خراسان ) در سال 1269 ه.ق. عباسقلی خان دره گزی را به سمت " بیگلربیگی " مرو تعیین کرده بود ، اما ، محمد امین خان نیز همچون برخی از خوانین گذشته ، به خراسان حمله کرد و در سرخس به دست فریدون میرزا فرمانفرما کشته شد . در سال 1271 ه.ق. که سر او به تهران گسیل شد ، خان سوار خان هزاره ای از طرف والی خراسان به حکومت مرو انتخاب گردید . لکن ، ترکمنها بار دیگر مجهزتر به میدان آمدند و با برخورداری از اختلافات میان حشمت الدوله ( والی خراسان ) و قوام الدوله ، قشون ایران را شکست دادند و گروه کثیری را به اسارت خود در آوردند . در این مورد، کوششهای سیاسی ایران ( میرزا حسین خان سپهسالار ) به جایی نرسید و روسها که تسخیر آسیای مرکزی را هدف قرار داده بودند ، در سال 1290 ه.ق. ( 1873 م. ) خیوه را توسط کافمان ( Kaufman ) تسخیر کردند . همچنین با سرکوبی ترکمنهای یموت در سال 1295 ه.ق. ( 1878 م. ) توسط سرتیب لازارف ( Lazarov ) و جنگ دیگر با همان قوم در سال 1297 ه.ق. ( 1880 م. ) توسط ژنرال اسکوبلف ( Skobelev ) و سرانجام ، با قتل عام اقوام ترکمن ( با گسیل قشون روس توسط راه آهن به گوگ تپه ) در سرتاسر شمال شرقی ایران هم همان وضع مشابه با قفقاز پیش آمد ، یعنی قرارداد دیگری به سان ترکمانچای ، در 29 محرم سال 1299 ه.ق. ( 9 دسامبر 1881 م. ) بر دولت ناتوان ایران تحمیل گردید . این قرارداد را میرزا سعید خان موتمن الملک ( وزیر امور خارجه ایران ) و ایوان زینوویف ( Ivan Zinoviev ) وزیر مختار و ایلچی مخصوص روسیه امضاء کردند که بر پایه فصل اول آن ، مرزهای تحمیلی از خلیج حسینقلی خان با تعیین رود اترک تا چات و در آنجا ،کوههای سنگوداغ و سگوم داغ و رود چندر ،و پس از گذر از چند دره و کوه محلی ،رود سمبار تا مسجد داریانه ، و با گذر از چند تنگه و دره و روستاهای خیرآباد و گوگ قیتال و دربند و نزدیکیهای فیروزه ادامه یافته و با گذر از قریه کلته چنار و محل اتصال زیرکوه و قزل داغ و دره رود باباگاورس و لطف آباد ، اندک اندک به سمت جنوب شرقی میل کرده و به جایی رسیده که امروز نام سرخس ایران را دارد . بر پایه فصل دوم ، مقرر گردید که طفین معاهدتین کمیسرهایی را برای ترسیم و " نصب علامات " مامور نمایند . به همین منظور ، در ششم جمادی الاول سال 1304 ه.ش. ( فوریه 1886 م. ) سلیمان خان صاحب اختیار از طرف دولت ایران و غرالین شباب پلکونیک نقولا قورمین تاراوایف ( Taravayev ) از طرف روسیه در بخشی از مرزها و به دنبال پروتلکی دیگر ، میرزا علی اشرف خان سرتیب ( مهندس سر کمیسر ایران ) و یک تن از کاردانان روسیه ( به عنوان سر کمیسر آن دولت ) در بخش دیگر آن ، خطوط لازم را ترسیم کنند و حتی ، نقشه ای به مقیاس 84000/1 فراهم آوردند . لکن ، دولت تزاری در مورد فیروزه و حصار ادعای بیشتری نشان داد . سرانجام قرارداد جدیدی به امضای میرزا علی اصغرخان امین السلطان ( صدر اعظم ایران ) وپوتزف ( Potzev ) ( وزیر مختار روسیه ) در 23 ذیقعده سال 1310 ه.ق. ( 27 مه 1893 م. ) ، منعقد شد که بر اساس فصول سه گانه اول قرارداد ، " اعلیحضرت شاهنشاه ایران ( ناصرالدین شاه ) ، از طرف خود و از طرف وارث خود منطقه فیروزه را کلا" به اعلیحضرت امپراتور کل ممالک روسیه واگذار کرده " . و در منطقه حصار نیز ، دگرگونیهایی را به سود روسیه پدید آوردند . در عوض برای رفع پاره ای معضلات در قرارداد ترکمانچای ، قطعه زمینی که در ساحل راست رودخانه ارس و محاذی قلعه قدیم عباس آباد واقع است ، به ایران باز گردانده شد .
بدین ترتیب ، موقعیت سوق الجیشی روسیه و اقتصاد مرزی ( آبیاری ) آن استحکام بیشتری یافت و برپایه همین قرارداد ( فصل چهارم ) مقرر شد که با دادن ماموریت به کمیسرهای دو طرف ، مرزهای جدید از خلیج حسینقلی خان تا بستر تجن در ذولفقار ( اول متصرفات افغانستان ) علامتگذاری شود و همچنین ( فصل ششم ) سکنه فیروزه و حصار را که معاوضه کردند به خاک یکدیگر مهاجرت دهند . در ضمن تعهد کردند که در نقاط معاوضه شده قلاع و استحکامات بنا نکنند و در فیروزه و حصار ، ترکمن ننشانند .
در پی این قرارداد تحمیلی و پروتکلهایی چند ( پروتکل تنظیم شده در 27 رجب سال 1311 ه.ق. ( 23 ژانویه 1894 م.) ، در قریه حصار ،پروتکل تنظیم شده در 21 جمادی الاول 1312 ه.ق. ( 8 نوامبر 1894 م.) در عشق آباد نمایندگان روسیه با اعمال همان روشهای به کار رفته در قفقاز ، مانع تحدید مرزها شدند . پس از شکل گیری نظام بلشویکی ، با اینکه عهدنامه دولتی ایران و اتحاد جمهوریهای شوروی در 7 اسفند ماه سال 1299 ه.ش. ( 26 فوریه 1921 م. ) در شهر مسکو به امضای علیقلی خان مشاور الممالک از طرف ایران و چیچرین و میخائیلوویچ کاراخان ( Mikhailovich Qarakhan ) ( به نمایندگی دولت شوروی ) به امضاء رسید و بر پایه فصل سوم آن ، به سیاست غاصبانه دولت تزاری سابق روسیه اذعان و مقرر گردید که قریه فیروزه و اراضی مجاور آن به ایران مسترد گردد . همچنین با رضایت به اینکه سرخس کهنه در تصرف شوروی بماند ، اما آن دولت از انتفاع از جزایر آشوراده و جزایر دیگری که در سواحل ولایت استرآباد واقع است صرف نظر نماید ، باز حکومت جدید روسیه شوروی هم راه اسلاف خود را در پیش گرفت ، به گونه ای که در روزگار پایانی عصر قاجاریه ( 1301 ه.ش. / 1922 م. ) هیئتی در مدت یازده ماه گفتگو ،حتی نتوانستند به خواستهای تعیین شده قراردادهای تحمیلی روسیه بر ایران ، جامه عمل بپوشانند . به همین دلیل ،بخشهایی از مرزهای شمالی ایران ( غرب و شرق دریای مازندران ) همچنان نامشخص باقی ماند.. .
 

نخست در منطقه خراسان ( هرات )‌ . پس از نادرشاه ، در این منطقه نیز آشوبهایی پدید آمد . احمدخان درانی ( یکی از سرداران او ) و پس از وی ، زمان شاه ( امیر کابل ) از برجسته ترین صاحبان قدرت در منطقه گردیدند . گردش روزگار نیز به گونه ای بود که رقابتهای بریتانیا و فرانسه ، در ارتباط با تسخیر هند و از سوی دیگر ، هماهنگی بریتانیا و روسیه در تسلط بر آسیای مرکزی ، وضع منطقه را آشفته تر می ساخت . اختلافات قومی  ،گویشی ،محلی ، مذهبی وگرایشهای حکومت طلبانه سران و شاهزادگان ، در مجموعه دولت استعماری انگلستان را بر آن می داشت که در بر هم زدن شرایط آرامش و دوستی وصلح در منطقه ، مستقیم و غیر مستقیم ، دخالت داشته باشد ، تا آنجا که کامران میرزا ( پسر محمود شاه درانی ) علیه محمد شاه قاجار به منازعه پرداخت و همزمان با محاصره شهر تاریخی هرات ،یعنی کلید هندوستان یا دروازه هند توسط قشون مرکزی ایران و به دستور لرد او کلاند ( Lord Aukland ) ( فرمانروای هند ) با سیاستی از پیش تعیین شده ، جزیره خارک توسط قشون مجهز انگلیس تصرف گردید . همچنین بنادر خلیج فارس مورد تهدید جدی قرار گرفت ، به طوری که محمد شاه مجبور شد از محاصره هرات منصرف شود . کشمکشهای امیران و سران افغانی ( کامران میرزا و شجاع الملک ، پسر امیر تیمور درانی ،و چند تن دیگر ) همچنان برقرار ماند . سرانجام ، یکی از آنان به نام یار محمد خان با کشتن کامران میرزا در سال 1257 ه.ق. ( 1841 م. ) و گرفتن لقب " ظهیر الدوله " از سوی محمد شاه و ایجاد هماهنگی با کهندل خان ( امیر قندهار ) و برادرش که دوست محمد خان ( امیر کابل و از خاندان بارکزایی ) بود ، با ابراز وفاداری به حکومت مرکزی ایران ، نوعب آرامش در منطقه به وجود آورد . البته، با مخالفت بریتانیا و برپایی جنگ از سال 1255 تا 1258 ه.ق. ( 1839 – 1842 م. ) و گسیل 20000 سپاهی هندی ، افغانی و انگلیسی به سر کردگی ماگناتن ( William Magnaughten Sir )  در یاری رساندن به شاه شجاع ، این آرامش در هم شکسته شد . به رغم اینکه امیر دست نشانده توسط اکبر خان ( برادر دوست محمد خان ) در شوال 1257 ه.ق. (‌نوامبر 1841 م. ) به قتل رسید،محمد شاه نیز توانست کمکهای لازم را به جبهه اصلی برساند . در نتیجه ، دوست محمد خان از دولت مرکزی ایران و حتی حمایت خان خوارزم محروم گردید . پس از پایان جنگ ، تا سال 1280 ه.ق ( 1863 م. ) انگلیسیها با وی علیه  ایران به مماشات پرداختند و برای جدا کردن هرات از خراسان و دخالت در امور ایران ، از او در برابر حاکمان آن منطقه ، مانند یار محمدخان ( ظهیر الدوله اول ) ،محمد خان (‌ ظهیر الدوله دوم ) ،محمد خان درانی ( دشمن ظهیر الدوله دوم )‌ ، با سیاستگریهای سرجان لارنس ( lawrence Sir John ) در کابل سودها بردند . زمانی که دوست محمد خان خود را وابسته به دولت ایران معرفی کرد و از حسام السلطنه فرمانفرمای خراسان مدد گرفت ، قشون ایران هرات را فتح کرد و به نام ناصر الدین شاه خطبه خوانده شد . استعمارگران بریتانیایی باز با اعزام نیروی دریایی و برپایی جنگ در تنگستان بوشهر ، اولتیماتوم شدید اللحنی به دولت ایران ارسال کردند . آنان آشکارا اعلام نمودند که ایران نه تنها باید سپاهیان خود را از هرات بیرون آورد ،بلکه خسارات وارده را هم جبران کند و غرامت نیز بپردازد . همچنین ، متعهد شود که از تمامی دعاوی خود نسبت به هرات و سایر نقاط افغانستان ،صرف نظر نماید.
میرزا آقا خان نوری ( یکی از دست نشاندگان انگلیس که پس از قتل میرزا تقی خان امیرکبیر در مقام صدارت قرار گرفته بود ) با اعزام فرخ خان غفاری ( سیاستگری از سلک خود ) در مقام وزیر مختاری به پاریس برای انعقاد قرارداد جدایی هرات از ایران ، به وساطت ناپلئون سوم ( امپراتور  فرانسه )‌ و امضای او و سفیر کبیر انگلیس در پاریس ( لردکوولی ) ضربه محکمی بر پیکر حکومت مرکزی ایران وارد آورد .
معاهده "‌پاریس " در یک مقدمه و پانزده فصل تنظیم شده که فصلهای پنجم و ششم آن در ارتباط با مرزهای ایران ،بیش از دیگر فصول زیانمندی نشان داده است . در فصل پنجم تعهد شده است که عساکر و ماموران ایران از شهر هرات و تمام مناطق افغانستان ، در ظرف سه ماه خارج شوند ، بر پایه فصل ششم ، ایران از هر نوع سلطنت به شهر و خاک هرات و ممالک افغانستان صرف نظر نماید و اگر اختلافی میان ایران و آن کشور پیش آید ، بدون به کاربردن قوای جبریه به " اهتمامات دوستانه دولت انگلیس " رجوع نمایند .
بدین سان ، دولت استعماری بریتانیا با ایجاد حریم امنیتی ، برای حفظ هندوستان به هدف خود رسید و موجد پدید آمدن مرزهایی شد که از لحاظ جغرافیایی ، اجتماعی و انسانی بیانگر ناهماهنگیهای کامل می باشد .
دوم ،در منطقه سیستان و بلوچستان . به دنبال قرارداد تحمیلی یاد شده ، انگلیسیها توجه خود را به بخشهای سیستان و بلوچستان معطوف کردند . این منطقه نیز بعد از قتل نادر در دوره زندیه و اوایل قاجاریه ( به علت عنایت حکومتهای مرکزی به دیگر نقاط کشور ) در آشفتگی قرار داشت .
خوانین منطقه ، همچون محمد علی خان سیستانی نهرویی و دوست محمد خان بلوچ ، گاه مخل آسایش مردم می شدند ، اما اگر دولت مرکزی هشیار می بود ،‌( چون عصر امیر کبیر با نصب شاهزاده تهماسب میرزا موید الدوله به حکومت کرمان ، با کمک عبداله خان صارم الدوله ) ، امنیت نسبی برقرار می شد . در غیر این صورت ، انگلیسیها مترصد فرصت بودند تا از آشوبها و فتنه های محلی بهره برداری نمایند . از آن میان ، با قیام نصیر خان بلوچ علیه انگلیستان و سرانجام ، انعقاد قرارداد وی با دولت بریتانیا در سال 1271 ه.ق. ( 1854 م. ) خود و خاندانش ، تحت الحمایه استعمار در آمدند .
پس از وی برادرش ( میرخدادادخان ) با قرار دو برابر کردن " مقرری " خود ، وضعی پیش آورد که نفوذ انگلستان گسترده تر گردد .
تحدید مرزهای شرقی ایران
از شمال تا جنوب در این دوره با نابسامانیهای فراوانی ، از " دهانه ذوالفقار " ( جایی که ایران و افغانستان و شوروی سابق تلاقی دارند ) آغاز می گردد. تا جنوبی ترین نقطه مرزی مشترک با افغانستان ، " کوه ملک سیاه " است که ایران و افغانستان و پاکستان امروز ( بلوچستان انگلیس ) در آن برخورد می نمایند . این فاصله که حدود 855031 کیلومتر است ، به سه مسافت و سه حکمیت تقسیم شد که دو قسمت آن ، متعلق به دوره قاجاریه است . تعیین حد و مرز ،با حکمیت ماکلین ( Maclean ) ( کنسول انگلیس در مشهد ) و با شرکت میرزا محبعلی خان ناظم الملک ( کارگزار خراسان ) و پسرش ( میرزا جهانگیر خان ) ، میرزا محمد علی خان سرتیپ مهندس و پسرش ( میرزا عبدالرحیم خان کاشف الملک )‌ و حاج مهدیقلی میرزا سهام الملک از طرف ایران و ژنرال غوث الدین خان همراه چند تن از قضات و خوانین هرات از جانب افغانستان ،از " از دهانه ذوالفقار " تا منتهی الیه جنوبی کوه یال خر ، در سال 1308 ه.ق. ( 1891 م. ) انجام شد . تحدید حدود با حکمیت کلنل ماکماهون ( Col. Sir Henry Mac Mahon ) انگلیسی ، که مربوط به سال 1323 ه.ق. ( 1905 م. ) و در ارتباط با بخش دوم و مربوط به سیستان تاریخی است ،از آخرین نقطه تعیین شده توسط کلنل ماکلین شروع می شود و در مسافتی به درازای 282 کیلومتر خاتمه می یابد . سرفردریک گلد اسمیت ( Sir Fradric Godlsmith ) ( نماینده انگلیس و مدیر تلگرافات در ایران ) با کمک ماژورلووت ( Lovett ) مقدمات تصمیم را فراهم آوردند . بخشی در حدود 950 میل مربع با جمعیتی در حدود 45 هزار نفر در ایران تعلق یافت و بخشی دیگر که در ساحل راست رود هیرمند بود ، به کشور جدید التاسیس افغانستان داده شد . پس از پایان سلطنت قاجاریه در متن پروتکلها و تعیین قسمتهایی از مرز نیز دگرگونیهایی پدید آمد . بقیه بخش مرزهای شرقی ایران در دوره قاجاریه ،از "‌کوه ملک سیاه " ( یعنی نقط تلاقی سه کشور افغانستان و ایران وبلوچستان انگلیس ) تا خلیج گواتر در دریای عمان که شرقی ترین نقطه مرزی ایران در جنوب کشور به شمار می رود ، تحدید نگردید و با اعمال قدرت سیاسی انگلیس ، در دهه های بعد نیز ( حتی پس از تشکیل دولت پاکستان) مرزهای منطقه به طور دقیق نامشخص باقی ماند .
3.
در غرب
در غرب ( عثمانی ، ترکیه و عراق ) از دیر باز به دلایل مذهبی و اجتماعی ( ایلات و عشایر ) و سیاسی ( پناهندگیها ) و اقتصادی ( معضلات دادوستد ) در این منطقه کشمکشهایی مرزی پدید آمده است . در دوره قاجاریه نیز ، با خواستهای گوناگون دو قدرت مسلط استعماری ، یعنی روس و انگلیس و رفابتهای آنها ، مشکلات گذشته مردم وسیعتر گردید .
پس از آشکار شدن ناتوانی ایران در جنگهای ایران و روس ، با اینکه عباس میرزا و برادرش ( محمد علی دولتشاه ) توانستند در جنگهای 1221 تا 1227 ه.ق. ( 1812 – 1806 م. ) بسیاری از شهرهای ارمنی نشین عثمانی را تسخیر کنند و حتی نبرد را به محاصره بغداد بکشانند ، سرانجام سیطره جویی روس و انگلیس ایران را در تنگنا قرار داد.     
نخستین عهد نامه مرزی ایران و عثمانی در عصر فتحعلی شاه ( 1237 ه.ق. / 1822 م. ) در ارزنه الروم ( ارز روم )‌ امضا شد و در این راستا ، به نظر می رسید که مرزهای طرفین از آرارات تا مصب اروند رود روشن و تغییر ناپذیر خواهد ماند ، اما اختلافات ریشه دار گذشته در سراسر مرز ،خاصه در اماکن کردنشین شمالی و عرب نشین جنوبی ( خوزستان ) سامان گرایی لازم را به وجود نیاورد .
پس از مرگ فتحعلی شاه ، روسها و انگلیسیها به انگیزه های سیاسی ( نیاز به آرامش برای قفقاز و خلیج فارس ) کنفرانس دوم ارز روم را به شرح زیر پدید آوردند :
هیئت ایرانی به سرکردگی میرزا تقی خان امیر نظام ، هیئت عثمانی به سرکردگی نوری افندی و پس از وی سعدالله انور افندی ، هیئت انگلیسی کلنل ویلیامز ( Col.Williams ) و هیئت روسی کلنل دینس ( Col . Dainese ) . همزمان ، انگلیسیها عده ای زمین شناس و باستان شناس نیز همراه خود آورده بودند و سراسر مرزهای ایران را مرد شناسایی علمیفنیتا ریخی قرار دادند . با پدید آمدن انواع مشکلات برای هیئت ایرانی و کشته شدن چراغعلی خان زنگنه ، سرانجام در شانزدهم جمادی الثانی سال 1263 ه.ق. ( دوم ژوئن 1847 م. ) عهدنامه ای در یک مقدمه و نه ماده انعقاد یافت که میرزا تقی خان امیر نظام و انور افندی ، آن را امضا کردند . برپایه بند دوم این قرارداد ، ارضی ولایت زهاب ( غربی ) به دولت عثمانی و ارضی جبالیه و دره ( شرق زهاب ) به دولت ایران تعلق یافت و در ولایت سلیمانیه ایران از هرگونه ادعایی صرف نظر نمود . دولت عثمانی نیز تعهد کرد که از بندر محمره ( خرمشهر ) و جزیره الخضر و جانب یسار اروند رود چشم بپوشد . بدین سان ، اختلافات به ظاهر پایان یافت و با اینکه سال بعد از امضای قرارداد ، دولت عثمانی نوعی اشکال تراشی به وجود آورد ، اما ،‌" مامورین دولتین واسطه " پاسخ لازم را دادند .
از آن زمان تا فروریختگی دولت عثمانی ( 1332 ه.ق. / 1914 م. ) چندین کمیسیون تحدید مرز به شرح زیر تشکیل گردید : در سال 1266 ه.ق. ( 1850 م. ) در اجرای فقره سوم عهد نامه ارزروم در همان سال به منظور تهیه و ترسیم نقشه های سر حدی در چهار سال ( 1270 – 1265 ه.ق. / 1853 – 1849 م. ) در سال 1293 – 1292 ه.ق. ( 1875 – 1876 م. ) و در سال 1323 ه.ق. ( 1905 م. ) . در رفع پاره ای از مشکلات مرزی در سال ، 1329 ه.ق ( 1911 م. ) در سال 1330 ه.ق. ( 1912 م. ) در تحدید سرحدات و حل وفصل امور فنی ، در سالهای 32 – 1331 ه.ق. ( 1914 م. ) در مقدمات پروتکل استانبول و مقاوله نامه قسطنطنیه و سرانجام در همان سال ( 23 صفر 1331 ه.ق. / 21 ژانویه 1914 م. ) کمیسیونی در محمره ( خرمشهر ) با شرکت نمایندگان ایران ( اعتلاء الملک ، جلیل الملک، منصور السلطنه عدل ) ،عثمانی ( عزیز سامح بیک ، عبد الحمید بیک ) ،انگلیس موسیووارا تیسلاو ( Wrattislaw ) و کاپیتن ویلسون ( A.T. Wilson ) روسیه موسیومینورسکی ( V.Minorsky ) ، موسیو بلایف ( D.Beleiew ) برگزار شد .
البته لازم به ذکر است که در تمام جلسه ها و کمیسیونها مسائل مرزی غرب ایران فیصله نیافت و پس از جنگ جهانی اول و سرانجام با ایجاد دو کشور ترکیه و کشور نو ساخته عراق ،اختلافات ارضی و کشتیرانی در اروند رود و سواحل غربی خلیج فارس ( مصب اروند رود ) همچنان تداوم یافت .
4 .
در جنوب
در بخشهایی جنوبی کشور ( دریای عمان و خلیج فارس ) پس از قتل نادر شاه به خصوص پس از مرگ کریم خان زند ( 1193 ه.ق. / 1779 م. ) آشفتگی خلیج فارس و آبهای ساحلی دریای عمان شدت یافت و با ورود سرجان مالکم ( Sir John Malcolm ) ، نفوذ انگلستان فزونتر شد . با اینکه اندک نظمی در عصر مستعجل میرزا تقی خان ، در امنیت مرزهای جنوبی پدید آمد اما دربرابر دسیسه های استعماری و بهانه مزورانه مبارزه با برده فروشی و برقرار کردن رابطه های آشکار و پنهان با یکایک شیوخ یازده گانه عرب ،ایران قادر نگردید در مقابله با انگلستان ( که مالک الرقاب دریاخای جنوبی شده بود ) استقلال تام نشان دهد . والی ناآگاه فارس ( حسینعلی میرزای فرمانفرما ) با انعقاد پیمانی با کاپیتان بروس ( Bruce ) حفظ امنیت خلیج فارس را برعهده دولت انگلستان نهاد . این کشور هم در همان سال ( 1234 ه.ق. / 1819 م. ) با آوردن ناوگانی مرکب از شش کشتی جنگی و سه هزار ملوان به فرماندهی سرویلیام گرانت کایر ( Grantkair Sir William ) ، حاکمیت عملی بر خلیج فارس را از آن خود کرد . جزایر خلیج فارس ( از آن میان بحرین ) زیر نظر نیروهای نظامی انگلیس قرار گرفت و آن دولت نیز با گسیل اعراب " برالعرب " و جلوگیری از اقامت ایرانیان و انعقاد قراردادهای استعماری با شیخ جدید الورود آل خلیفه ( شیخ محمد بن خلیفه ) توسط فلیکس جونز (‌Felix Jones ) ق حاکمیت ملی ایران را به طور عملی مخدوش گردانید .
در سالهای 1310 – 1297 ه.ق. ( 1892 – 1880 م. ) یعنی دوره ناتوانی ناصرالدین شاه ، انگلستان از شیخ بحرین تعهداتی گرفت که ایران را در تنگنا قرار می داد. در سال 1292 ه.ش. ( 1914 م. ) ،یعنی در آغاز جنگ جهانی اول ، تمامی بحرین تحت الحمایه انگلیس شد . یکی از چهره های مشهور استعمار انگلستان ،یعنی چارلزبلگریو( Sir Charles Belgrave ) بیش از چند دهه بر آنجا و دیگر مناطق حساس خلیج فارس حاکمیت یافت . البته ، هیچ یک از دولتهای قاجاری بر این جدایی و از میان رفتن حقوق ملی ایرانیان نه در خلیج فارس و دریای عمان و نه در مرزهای آبی 1830 کیلومتری کشور صحه ننهادند .
پایان سخن
مرزهای ایران از چهارسو ( پس از عصر صفوی ) به خصوص ، برای دوره کوتاه مدت ، با روی کارآمدن حکومتهای قومی و منطقه ای و ورود استعمار و سلطه گریهای بیگانه ، دگرگونیهای فراوان یافت ، ایل قاجار که در بخشهایی از ایران بساط سلطنت گسترانیده بود ، بیش از دیگر سلسله های محلی توانست مرزهای حکومتی خود را به مرزهای جغرافیاییفرهنگی نزدیک سازد . اما ، در برابر سیطره های خارجی بر ساختارهای سنتی ، توان پایداری را از دست داد و مرزهای کشور را به گونه ای درآورد که تحلیل علمی آن بدون در نظر گرفتن " اصل موازنه ها "‌ و برخورداری سیاسی درون جامعه ای و برون جامعه ای ، نا ممکن گردید .
در شمال غربی ، با تحمیل معاهده های گلستان و ترکمانچای ( قفقاز ) و در شمال شرقی ، با تحمیل معاهده 1881 م. ( ماوراءالنهر و خراسان ) ، روسیه بر بخشهایی از ایران سلطه یافت و با اینکه بلشویکها به " غاصبانه " بودن سیاست دولت تزاری سابق اقرار کردند ، اما مرزبندیها با اندک تفاوتی ، به همان ترتیب باقی ماند . حتی آن بخشهایی که شوروی متعهد به بازگرداندن آن شده بود ( فیروزه ) هیچ گاه به ایران منضم نگردید . در شرق شمالی ، با تحمیل معاهده پاریس ( هرات و افغانستان ) و در شرق جنوبی، با حکمیتهای یک سویه ( بلوچستان ) ، منافع استعماری انگلستان در آسیای مرکزی و هندوستان تامین شد . در غرب بین دو کشور نیرومند ایران و عثمانی که در سراشیب سقوط قرار گرفته بودند ، در برابر تصمیم گیریهای دولتهای روس و انگلیس ( در مسیر حفظ منافع استعماری خود در قفقاز و خلیج فارس ) مرزهایی ساخته شد که نه در آن روزگار و نه در عصر پدید آمدن دو کشور ترکیه و عراق ،آرامش و رضایت را به وجود نیاورد .
در جنوب، با اینکه خلیج فارس همواره مرزی طبیعی بود و گاه به صورت دریای داخلی ایران به شمار می رفت. اما سراسر این آبها هیچ گاه از آسیب استعمارگران به دور نماند که به طور نمونه می توان به ماجرای بحرین اشاره کرد .
در نتیجه تمام مرزهای ایران را در قلمرو قاجاریه می توان با شناختی کامل مرتبط با خواستها و منافع و مطامع کانونهای قدرت برون مرزی دانست . همچنین ، عوامل جغرافیایینژادیفرهنگی را نه تنها در ترکیب بندیهای مرزی کارساز نشمرد ، بلکه در خدمت گرایشهایی قلمداد کرد که حکومتهای منطقه ای در مکانیسم سلطه پذیری به موجودیت و قدرت آنها تن در دادند و با تایید آن گرایشهایی قلمداد کرد که حکومتهای منطقه ای در مکانیسم سلطه پذیری به موجودیت و قدرت آنها تن در دادند و با تایید آن دید آوردند.

احمد شاه

بیوگرافی و زندگینامه
سلطان احمد شاه قاجار نهم اسفند 1308 (در آن سال مصادف با 28 فوریه 1930) درست 4 سال و 4 ماه پس از خلع قاجاریه از سلطنت ایران در 32 سالگی در پاریس و در تبعید درگذشت. وی دچار اضافه وزن و بیماری کلیوی بود. احمدشاه را در تیرماه 1288 در 12 سالگی برجای پدرش نشانده بودند که سه سال و چند ماه پس از کودتای ژنرال رضا خان، از سلطنت خلع شده بود. احمد شاه به اراده خود به اروپا رفته بود که دیگر به او اجازه بازگشت داده نشده بود. از بررسی خاطرات رجال آن زمان و رفتار احمد شاه چنین بر می آید که نمی توان نسبت به وطندوستی او تردید کرد. وی بر خلاف دیگر سلاطین قاجاریه، فردی نسبتا آگاه بود و بر اوضاع وقوف داشت و سیاستها را می شناخت و راه گریز از آنها می دانست ولی وسیله و امکانات او محدود بود؛ نه ارتشی قابل ملاحظه داشت و نه بودجه کافی. اوضاع زمان و مداخله بیگانه هم مانع از آن بود که بتواند اقدامی کند. او در23 سالگی با مهارت تمام کودتای ژنرال رضاخان ــ سید ضیاء را از سر گذرانیده بود. احمد شاه قاجار که در 9 آبان 1304 از سلطنت خلع شده بود در سن 32 سالگی در پاریس به بیماری کلیه درگذشت. هیچ یک از مقامات دولتی در مراسم تشییع وی شرکت نکردند.احمد شاه قاجار هفتمین و آخرین پادشاه سلسله قاجار1 در 1275ش. در تبریز متولد شد. وی که قبل از رسیدن به مقام سلطنت «احمدمیرزا» خوانده میشد، مانند پدرش محمدعلی شاه معلمان و مربیان روسی داشت. «اسمیر نوف» معلم روسی او که افسر ارتش روسیه بود در او نفوذ فراوان داشت.  احمد میرزا در10 سالگی ولیعهد شد و در 13 سالگی متعاقب فتح تهران توسط مجاهدین مشروطهخواه و پناهندهشدن پدرش به سفارت روسیه ـ تیر 1288ـ به سلطنت رسید. با این حال تا 18 سالگی و رسیدن به سن قانونی نقشی در اداره کشور نداشت و «عضدالملک» بزرگ خاندان قاجار که از سوی شورائی متشکل از علما و برخی نمایندگان مجلس اول و سران مجاهدین به نیابت سلطنت برگزیده شده بود، زمام امور را عهده‌‌دار بود.  احمد میرزا در اردیبهشت 1292 با دختری از سران قاجار ازدواج کرد. یک سال بعد با رسیدن به سن قانونی در تیر 1293 تاجگذاری کرد و 17 سال پادشاه بود. در طول این مدت مانند پدربزرگ و جد خود سفرهای متعددی از طریق استقراض از بانکهای خارجی به اروپا انجام داد. سفر اول وی که در آبان 1298 آغاز شد، 7 ماه و سفر دوم وی که در بهمن 1300 شروع شد 10 ماه به درازا کشید. در سالهای پادشاهی احمد شاه ایران شاهد حوادث متعددی بود. اعدام شیخ فضلالله نوری ـ مرداد 1288ـ فرار محمدعلی شاه از ایران ـ شهریور 1288ـ اولتیماتوم روسیه به ایران ـ اردیبهشت 1290 ـ به توپ بستن بارگاه امام رضا (ع) توسط نظامیان روسیه ـ فروردین 1291 ـ قیام مردم بوشهر علیه نظامیان انگلیس ـ مرداد 1294 ـ قیام شیخ محمد خیابانی ـ فروردین 1299ـ قیام میرزا کوچک‌‌خان جنگلی ـ خرداد 1299 و کودتای رضاخان پهلوی ـ اسفند 1299ـ مهمترین رویدادها و حوادث دوران 17 ساله پادشاهی احمد شاه قاجار بود. در صحنه بینالمللی نیز وقوع جنگ اول جهانی ـ تیر 1293 ـ انقلاب بلشویکی در روسیه ـ آبان 1296 ـ و تاسیس جامعه ملل ـ تیر 1297 ـ مهمترین رخدادهای خارجی دوران حکومت وی بود.  سالهای جنگ اول جهانی بحرانیترین سالهای حکومت احمد شاه بود. با آنکه احمد شاه در نطق افتتاحیه مجلس سوم شورای ملی دولت ایران را بیطرف خواند،2 در سالهای جنگ، ایران به اشغال روسیه و انگلیس و عثمانی در آمد، سپس قرارداد 1919 به این اشغالگری رسمیت بخشید و سبب تجزیه ایران شد. در این سالها احمدشاه در ازاء دریافت حقوق از روسیه و انگلیس در برابر طرحهای آنان سکوت میکرد و با روی کار آمدن رئیسالوزراهای مورد نظر آنان در کشور مخالفت نمینمود. 3 در سالهای پایانی حکومت وی کودتای مشترک رضاخان و سیدضیاءالدین طباطبائی، به وقوع پیوست. سیدضیاء پس از کودتا فرمان نخستوزیری خود را از احمدشاه دریافت کرد. اما کابینه وی 100 روز بیشتر دوام نیافت. پس از آن قوامالسلطنه، مشیرالدوله، مستوفیالممالک و سپس رضاخان مامور تشکیل کابینه شدند. در دوران حکومت رضاخان مقدمات سلب قدرت از احمد شاه و انقراض سلسله قاجار فراهم شد و این سلسله نهایتاً به موجب مصوبهای که در آبان 1304 در مجلس شورای ملی به تصویب رسید، منقرض گردید. 4 بدین ترتیب احمد شاه که دو سال قبل از این مصوبه و مقارن کودتای رضاخان در اروپا بسر میبرد از سلطنت خلع و برادر و ولیعهد او محمدحسن میرزا به شکل موهن و تحقیرآمیزی از ایران خارج شدند.  احمد شاه سه سال پس از خلع شدن از مقام سلطنت در 32 سالگی در یکی از بیمارستانهای پاریس درگذشت. جنازه او طبق وصیتش به عراق حمل شد و در کربلا نزد مقبره پدرش به خاک سپرده شد. از مقامات دولتی ایران هیچ یک در مراسم تشییع جنازه او شرکت نکردند..

ا

 

تاریخ بشر: سومریان

 


تاریخ بشر: سومریان

     سومریان یکی از کهن ترین تمدنهای بشری و یا بهتر است بگویم قدیمیترین تمدن بشری  میباشد *. این تمدن عظیم و اسرارامیز در بین النهرین یا عراق امروزی حدود  3500 تا4000 سال پیش از میلاد  پا به عرصه ظهور گذاشت و مثل اکثر تمدنهای اسرامیز و شگقت انگیز از میان رفت . دانش امروز بشر در برابر این تمدن غنی و کهن چیزی برای گفتن ندارد و هنوز نمیتواند جوابی برای معماهای باقی مانده از این تمدن شگفت انگیز به دوستداران باستان شناسی اسرارامیز بدهد . " ویل دورانت " میگوید : این تمدن که از وسعت زیادی هم برخوردار نبود,  مردمانی را باهوش و ذکاوت فوق العاده پرورش داده بود که در عرصه صنعت علوم مختلف پیشرفته خارق العاده ای از خود نشان دادند . انها توانستند انسان را که قبل از انها در غارها زندگی میکرد تبدیل به انسانی متمدن سازند . ( طبق مدارک موجود هم زمان با این تمدن در سایر نقاط جهان انسانها در غارها زندگی میکردند  .. اما در این طرف کره زمین مردمانی وجود داشتند که یکی از بزرگترین کتابخانه های باستانی جهان را اداره میکردند . در طول مطلب به این موضوع بیشتر می پردازیم . ) ویل دورانت عقیده دارد, تمدنهای بعدی مثل ایران و روم از سومریان علوم مختلفی را اموختند و از هنر و استعداد انها برای پیشرفت خود استفاده کردند . برای مثال در ساخت بناهای مثل متروپلیس و تخت جمشید از حکاکان و مجسمه سازان سومری و بابلی استفاده شده است . در سال 1896 در نزدیکی شهر موصل و بر روی تپه " کوین جق " کتیبه ای کشف شده که ریاضیدانهای امروزی هم برای محاسبه ان باید وقت زیادی را صرف کنند . بر روی این کتیبه یک محاسبه 15 رقمی که معلوم نیست برای محاسبه چه منظوری بکار میرفته است – حک شده بود . این محاسبه با نتیجه نهایی  000/000/200/955/195 به اتمام میرسید .!! عددی که ریاضیدانهای غربی و یونانی در  دوره درخشان خود هرگز به عدد 000/10 هم نرسیدند و به هر رقم بعد از ان بی نهایت می گفتند .! " اریک فن دانکین " در کتاب " ارابه خدایان " میگوید :«  نوشته های میخی قدیمی, سومریان را بچشمه خیال انگیز زندگی پیوند میدهد . بدین ترتیب است که 10 پادشاه اصلی انها مجموعا 456000 سال سلطنت می کنند و به عبارتی هر  23 پادشاه که کارهای عمرانی بعد از طوفان بزرگ ( طوفان نوح ) بر عهده داشتند مجموعا" 25510 سال و سه ماه ربع روز سلطنت کرده اند .!! یعنی مدت زمانی که برای انسان امروزی کاملا" غیر ممکن است . سومریان نام این پادشاهان را بصورت دقیق و با وسواس زیاد در طوماری ثبت کرده اند و این کار را بر روی سکه ها و مهرهای مختلف تکرار کرده اند ».  حال که به این موضوع اشاره کردم باید ذکر کنم که سومریان بزرگترین کتابخانه باستانی جهان را گرداوری کرده بودند.! ..

 

در یکی از لوح های بجا مانده از سومریان محاسبه پیچیده ای بچشم میخورد که به یک عدد 15 رقمی ختم میشود این در صورتی است که در درخشانترین زمان تمدن روم و یونان انها هرگز نتوانستند از یک محاسبه 5 رقمی بگذرند.

 

 

 

 

. سومر واقع در جنوب عراق کنونی ، سرزمین باستانی بین النهرین یا به زبان یونانی مزوپوتامی است که در هر دو واژه به مفهوم سرزمین واقع در میان دو رودخانه یا (میانرودان) است   

 

 

 


این منطقه آفتابی و کم باران نام خود را مدیون دو رودخانه دجله و فرات است که از آن می گذرند.

این رودخانه ها نخستین جوامع بشری را به خود جلب کرده و اقوام زیادی در سرزمین واقع در میان این دو رود ساکن شدند.

به لطف وجود این رودخانه ها کشاورزی به سرعت در این سرزمین شکل گرفت و توسعه یافت.

در حدود سال 3300 قبل از میلاد ، در سرزمین سومر شهرهای زیادی به وجود آمدند که دارای یک ساختار سلسله مراتبی بوده و یک شاه راهب بر آنها حکومت می کرد.

این جوامع به الهه باروری اعتقاد داشتند. یکی از این شهرها ، شهرک اوروک که دارای حدود چند ده هزار جمعیت بود ، مبدا پیدایش اسطوره گیلگمش است.

در عین حال شهر اوروک مبدا پیدایش نخستین خط تاریخ بشر است.

این خط با یک شی نوک تیز روی لوح های خاک رس مرطوب نقش می شد.سپس این لوح ها را در زیر آفتاب سوزان یا درون کوره ها خشک می کردند.

به طوری که این لوح ها بسیار مقاوم می شدند. این خط به مالکان ثروتمند شهر امکان داد تا حساب دارایی های خود را روی این لوح ها حفظ کنند.

در آغاز این نشانه ها نقاشی ها و تصاویر ساده ای بودند که دارایی ها از قبیل گله های دام ، برده ها ، خانه ها ، ابزار و غیره را نشان می دادند.

در طول زمان ، افرادی که مسوولیت ثبت دارایی ها را داشتند این نشانه ها را ساده تر کرده و به نمادهایی کاهش می دهند تا بتوانند سریعتر بنویسند.

در عین حال شهر اوروک مبدا پیدایش نخستین خط تاریخ بشر است

درعین حال آنها نشانه هایی که علامت آوایی داشتند را به این خط اضافه می کنند تا واژگان آن را توسعه دهند.مدتها بعد ، شهر اور که یک دولت شهر بود ، ایجاد شد و به شیوه خود نشانه ای از عظمت تمدن سومری بود.

در شهر اور حدود 2000 مقبره با تزیینات بسیار با شکوه وجود داشت که قدمت آنها مشابه قدمت اهرام مصر در 2700 تا 2500 سال قبل از میلاد مسیح است.

به لطف آسمان بسیار صاف ، ساکنان این منطقه وقت زیادی را به مشاهده ستاره ها و اجرام سماوی اختصاص می دادند.

این مساله موجب ایجاد علم نجوم در تمدن سومر شد و در عین حال سومر مبدا پیدایش علم حساب است.

سومری ها کاشف گردش شبانه روز و ساعت هستند. آنها 60 دقیقه در یک ساعت و 24 ساعت در شبانه روز را محاسبه کردند ، همچنین 360 درجه در یک دایره براساس محاسبات سومری ها بود.

به لطف خط ، حاکمان شهرهای سومر به سهولت فرامین خود را به سربازان و رعایای خود ابلاغ می کردند و هیچ فردی جرات سرپیچی از این فرامین را نداشت.

در جریان هزاره سوم قبل از میلاد دولت شهرهای سومر بی وقفه در حال نبرد با یکدیگر بودند.

در حدود سال 2300 قبل از میلاد رقابت و درگیری میان شهرهای سومری موجب شد تا آنها به طور موقت تحت تسلط قوم اکد قرار گیرند.

سارگون اول ، شاه آگاده ، شهری واقع در شمال سرزمین اکد بر سومریان تسلط یافت.

به نظر می رسد اکدها قومی از اقوام سامی بودند که از شبه جزیره عربستان به این سرزمین مهاجرت کرده بودند اما تمدن قوم اکد به سرعت رو به زوال نهاد و بار دیگر سومر احیا شد و شهر اور قدرت زیادی یافت.

یکی از رقیبان عمده شهر اور ، شهر لاگاش بود که مشهورترین شاه آن گوده آ نام داشت.

سومری ها کاشف گردش شبانه روز و ساعت هستند. آنها 60 دقیقه در یک ساعت و 24 ساعت در شبانه روز را محاسبه کردند ، همچنین 360 درجه در یک دایره براساس محاسبات سومری ها بود

در حدود 2000 سال قبل از میلاد شهرهای سومری و به ویژه شهر اور رو به زوال نهادند و این امر موجب پیدایش پادشاهی های کوچک مستقل در این منطقه شد.

یکی از این سلطنت ها در پیرامون شهر بابل ایجاد گردید که دارای یک سرنوشت منحصر به فرد شد.

شهر بابل در منطقه کلده یا بابیلونیا در واقع در سرزمین سابق کشور اکد ایجاد شده بود و خیلی زود به قدرت برتر منطقه تبدیل گردید و یک امپراتوری شد.

ادموند گاردون، ساموئل نوا کرامر ترجمۀ زهره دودانگه

---------------------------------------------------------------------------------------

تصویر: طرح بازسازی ارگ خورس آباد (دور-شارکین قدیم)در عراق امروزی، که به نظر می رسد متعلق به زمان سارگون دوم باشد (721 تا 705 پ.م)؛ طراح: چارلز آلتمن؛ برگرفته  از موسسه شرق شناسی دانشگاه شیکاگو؛ منبع: دایره المعارف بریتانیکا

1- معرفی
سومر (که در زبان سومری (1)  Ki-engir و در زبان اکدی (2) Shumerum خوانده می شود) کشوری باستانی در آسیای غربی است، که تقریبا با بابلِ زمان کتاب مقدس  متناظر است. تاریخ سومر تنها از روی نوشته های پراکندۀ لوح های گلی و سایر شواهدی که توسط باستان شناسانِ امروزی کشف و تفسیر شده، بازسازی شده است. احتمالا استفاده از نام سومر حدودا به آغاز هزاره سوم پیش از میلاد باز می گردد.

2- تاریخ
در طول هزاره پنجم پیش از میلاد مردمی که عبیدی (Ubaidians) خوانده می شدند، در منطقه ای که بعدها سومر شناخته شد، سکونتگاه هایی را بنیان نهادند؛ این سکونتگاه ها به تدریج به شهرهای اصلی سومری توسعه یافت، از جمله ادب (Adab)، اریدو(Eridu) ، ایسین(Isin)، کیش (Kish)، کولاب (Kullab)، لاگاش (Lagash)، لارسا (Larsa)، نیپور (Nippur) و اور(Ur). قرن ها بعد که سکونتگاه های عبیدی رونق یافت، سامی ها از صحراهای سوریه ای و عربی – هم به عنوان مهاجران صلح جو و هم به عنوان مهاجمانی در جستجوی غنائم- آغاز به نفوذ در این شهرها کردند. پس از حدود سال 3250 پ.م، مردم دیگری که از سرزمین خود مهاجرت کرده بودند، احتمالا در شمال شرقی بین النهرین سکنی گزیدند و آغاز به ازدواج با جمعیت بومی این محل کردند. تازه واردان که دیگر سومری شناخته می شدند، به یک زبان پیوندی (an agglutinative language) (3) صحبت می کردند که ظاهرا با هیچ زبان شناخته شده دیگری ارتباط نداشت.
در قرن های پس از مهاجرت سومری ها، ثروت و قدرت این کشور افزایش یافت. هنر و معماری، صنایع و اندیشه مذهبی و اخلاقی شکوفا شد. زبان سومری به گفتار غالب منطقه تبدیل شده و مردمِ آن، خط میخی را -که سیستمی از نوشتار بر روی گل بود- توسعه دادند. برای 2000 سال این خط ابزار اصلیِ ارتباط های نوشتاری در سراسر شرق میانه بود.
در مدارک تاریخی، اولین حاکم سومر اتانا (Etana) پادشاه کیش (حدود 2800 پ.م) بود، که بعدها در سندی نوشتاری به عنوان «مردی که تمام سرزمین را به ثبات رساند» (4) معرفی شده است. کمی پس از آنکه حکومت وی به پایان رسید، پادشاهی به نام مسکیاگاشر (Meskiaggasher) سلسله ای رقیب را در اوروک (Erech یا Uruk) واقع در جنوب کیش، بنیان نهاد. حکومت مسکیاگاشر ، که کنترل منطقه از دریای مدیترانه تا کوه های زاگرس را به دست گرفته بود، توسط جانشینی پسرش انمرکر (Enmerkar) (حدود 2750 پ.م) ادامه یافت. حکومت او به دلیل لشکر کشی علیه ارته (Aratta)-دولت شهری در شمال شرق بین النهرین- مورد توجه بود. لوگالباندا (Lugalbanda)، یکی از فرماندهان نظامی انمرکر،  پس از او  به حکومت رسید. اقدامات برجسته و پیروز های انمرکر و لوگالباندا موضوع منظومه ای از داستان های حماسی است که ]این داستان ها[ مهم ترین منابع اطلاعاتی تاریخ اولیه سومر را تشکیل می دهند.
در پایان حکومت لوگالبداندا، اِن مه باراگه سی (Enmebaragesi) (حدود 2700 پ.م) پادشاهی از سلسله اتانا در کیش، حکمران نخست سومر شد. دستاوردهای برجسته وی شامل یک پیروزی بر  سرزمین عیلام و ساخت معبد انلیل (Temple of Enlil) -خداوند برجسته زیارتگاه سومری- در نیپور بود. نیپور به تدریج به مرکز معنوی و فرهنگی سومر تبدیل شد.
آگا (Agga) پسر اِن مه باراگه سی (که احتملا پیش از 2650 پ.م درگذشت)، آخرین حاکم سلسله اتانا، توسط مز آنیپادا (Mesanepada) - پادشاه اور (حدود 2670 پ.م) که نخستین سلسله اور را با همین نام بنیان گذارد و این شهر را به پایتخت سومر تبدیل کرد- شکست خورد. بلافاصله پس از مرگ مس آنیپادا، شهر اوروک تحت رهبری گیلگمش (Gilgamesh) (حدود 2700-2650 پ.م)- کسی که اعمال و کردارش در داستان ها و افسانه ها تجلیل می شود- به مقام حکمروایی سیاسی دست یافت.
مدتی پیش از قرن 25 پ.م، امپراطوری سومر تحت رهبری لوگالامندوی ادب Lugalanemundu of Adab (حدود 2525 تا 2500 پ.م) از کوه های زاگرس تا کوه های تائوروس و از خلیج فارس تا دریای مدیترانه گسترده شده بود. متعاقب آن، امپراطوری تحت حاکمیت  مسیلیم (Mesilim) (حدود 2500 پ.م)، پادشاه کیش، قرار گرفت. در پایان حکومت او، سومر رو به تنزل نهاد. دولت شهرهای سومر وارد کشمکش های خونین و مداوم شده و منابع نظامی خود را فرسوده کردند. ائاناتوم (Eannatum) (حدود 2425 پ.م) یکی از حاکمان لاگاش، در گسترش حکومت خود در سراسر سومر و برخی سرزمین های مجاور توفیق پیدا کرد. با این حال موفقیت وی عمر کوتاهی داشت.آخرین جانشین او، اورو-اینیم گینا (Uruinimgina) (حدود 2365 پ.م)، که به دلیل بنیان نهادن اصلاحات اجتماعی بسیاری مورد توجه است، توسط لوگال زاگه سی (Lugalzagesi) حکمران اومّا (Umma) ، دولت شهر همسایه (که از سال 2379 تا 2347 پ.م حکومت کرد)، شکست خورد. پس  از آن برای 20 سال لوگال زاگه سی (Lugalzagesi)  نیرومند ترین حکمران در شرق میانه بود.
با آغاز قرن 23 پ.م نیروی سومری ها تا حدی کاهش یافت که آن ها دیگر قادر نبودند از خود در برابر حملات خارجی دفاع کنند. سارگون اول (Sargon I)، حاکم سامی نژاد (که از 2335 تا 2279 پ.م حکمرانی کرد) و کبیر (بزرگ) خوانده می شد، موفق شد تا بر تمام کشور غلبه کند. سارگون پایتختی جدید به نام آگاد (Agade) در محل دوردستی در شمال  بنا نهاد و آن را تبدیل به ثروتمندترین و نیرومندترین شهر جهان کرد. مردم شمال سومر و  مهاجمان فاتح به تدریج با یکدیگر آمیختند و از نظر قومی و زبانی به نام آکدی (Akkadians) شناخته شدند. سرزمین سومر  نام مرکب سومر و آکد به دست آورد.
سلسله آکدی در حدود یک قرن به طول انجامید. در مدت حکومت نوه سارگون، نارام سین (Naram-Sin) (که حدودا در سال های 2255 تا 2218 پ.م حکومت کرد)، گوت ها (the Gutians)، مردمی جنگجو از کوههای زاگرس، شهر آگاد را غارت و ویران کردند.  سپس آنها تمام سومر را به اطاعت از خود واداشته و ویران کردند. پس از گذشته نسل های متعدد، سومری ها از زیر یوغ گوت ها گریختند. شهر لاگاش  دوباره اهمیت یافت، به ویژه در طول دوره حکومت گودآ (Gudea) ( حدود 2144 تا 2124 پ.م) که حاکمی بسیار وارسته و با کفایت بود. از آنجا که مجسمه های بسیاری ازگودآ کشف شده، او برای دنیای مدرن شناخته شده ترین سومری محسوب می شود. زمانی سومری ها به استقلال کامل از گوت ها دست یافتند که اوتوهگل(Utuhegal) ، پادشاه اوروک (که از 2120 تا 2112 پ.م حکومت کرد) به پیروزی قاطعی دست یافت،که بعدها در ادبیات سومری از این پیروزی تجلیل شد.
یکی از ژنرال های اوتوهگل، به نام اور-نامو (Ur-Nammu) (که از 2113تا 1095 حکومت کرد)، سومین سلسله اور را بنیان نهاد. او علاوه بر اینکه یک رهبر نظامی موفق بود، یک مصلح اجتماعی نیز محسوب می شد. پسر اور-نامو، شولگی  (Shulgi) (حکومت از 2095 تا 2047 پ.م) یک سربازموفق، دیپلماتی با مهارت و دوستدار ادبیات بود. در طول حکومت او مدارس و آکادمی های پادشاهی شکوفا شد. در طول این دوره یک دستورالعمل قانونی- که زمان آن حدود سه قرن پیش از قانون حمورابی پادشاه بابلی تخمین زده می شود- تدوین شد. قانون یاد شده به نحو گوناگونی به شولگی یا اور-نامو نسبت داده می شود.
پیش از آغار دومین هزاره پیش از میلاد، اموری ها (the Amorites)، عشایر سامی صحرای غرب سومر به قلمرو پادشاهی آن حمله کردند. آن ها به تدریج به صاحبان  شهرهای مهمی چون ایسین و لارسا تبدیل شدند.  بی نظمی سیاسی و اغتشاش گستردۀ حاصل  عیلامی ها را تهییج کرد تا به اور (در حدد سال 2004 پ.م) حمله کنند و آخرین حاکم آن ایبی-سین (Ibbi-Sin) (حکومت از 2029 تا 2044 پ.م) را به اسارت بگیرند.
پس از سقوط اور، برای قرن ها، برای به دست گرفتن کنترل سومر و آکد میان شهرها نزاع رخ داد، ابتدا میان ایسین و لارسا و سپس میان لارسا و بابل. از بابل حمورابی، ریم سین (Rim-Sin) از لارسا (حکومت از 1823 تا 1763 پ.م) را شکست داد و تنها حاکم سومر و آکد شد. این تاریخ احتمالا نشانه پایان دولت سومری است. با این حال تمدن سومری تقریبا در کلیت خود توسط بابل اقتباس شد.

3- باستان شناسی
پیش از میانه قرن نوزدهم میلادی، گمانی مبنی بر وجود مردم سومر و زبان آن ها وجود نداشت. اولین حفاری های عمده که به کشف سومر انجامید (سال های 1842 تا 1854)، در سایت های آشوری مانند نینوا (Nineveh)، دور شاروکین (Dur Sharrukin) و کالح (Calah) توسط باستان شناسان فرانسوی  پل امیل بوتا (Paul Émile Botta) و ویکتور پلاس (Victor Place)، باستان شناسان انگلیسی سر اوستون هنری لایارد (Sir Austen Henry Layard) و سر هانری کرسویک (Sir Henry Creswicke) و باستان شناس عراقی هرمزد رسام (Hormuzd Rassam) انجام گرفت.  هزاران لوح و کتیبه متعلق به نخستین هزاره پیش از میلاد که اکثر آن ها به زبان آکدی نوشته شده بود، کشف شد. بنابراین پژوهشگران در ابتدا فرض کردند که تمام نوشته های میخی بین النهرین به زبان آکدی هستند. با این حال رالینسون (Rawlinson) و روحانی ایرلندی ادوارد هینکز (Edward Hincks) مطالعه ای در باره کتیبه ها انجام دادند و پی بردند که برخی از آن ها به زبانی غیر از زبان سامی است. در سال 1869 باستان شناس فرانسوی جولز اوپرت (Jules Oppert) پیشنهاد کرد که نام سومری- برگرفته از عنوان سلطنتی شاه سومر و آکد که در کتیبه های متعددی ظاهر شده است- برای این زبان به کار برده شود.
در اواخر قرن نوزدهم ، سلسله حفاری هایی در لاگاش توسط باستان شناسان فرانسوی که تحت هدایت موزه لوور کار می کردند، و در نیپور باستان شناسان امریکایی که تحت حمایت دانشگاه پنسیلوانیا بودند، انجام پذیرفت. حفاری های فرانسوی در لاگاش از 1877 تا 1900 توسط ارنست دی سارزه (Ernest de Sarzec)، از 1903 تا 1909 توسط گاستون کروز (Gaston Cros)، از 1929 تا 1931 توسط هانری دی ژنویاک (Henri de Genouillac) و از 1931 تا 1933 توسط آندره پَروت (André Parrot) انجام شد. حفاری های نیپور  از 1889 تا 1900 توسط جان پانِت پیترز (John Punnett Peters)، جان هانری هاینس (John Henry Haynes) و هرمان فولرات هیلپرشت (Hermann Vollrat Hilprecht) صورت پذیرفت. از سال 1948 حفاری های توسط باستان شناسی انجام شد که تحت نظر دانشگاه پنسیلوانیا؛ موسسه شرق شناسی دانشگاه شیکاگو (5) و مدرسه آمریکایی پژوهش های شرقی (6) کار می کردند (پس از سال 1957 تنها تحت هدایت موسسه شرق شناسی دانشگاه شیکاگو بودند). سایر حفاری های سومری در کیش، آداب، ارورک، اریدو، اشنونا (Eshnunna)، جمدت نصر(Jemdet Nasr)، شوروپاک (Shuruppak)، تل العبید (Tell al-Ubaid)، تتوب (Tutub) و اور انجام شد. شهر.... کیش که در 13 کیلومتری (8 مایلی) شرق بابل در رودخانه فرات واقع شده، به عنوان یکی از مهمترین شهرهای سومر شناخته شده است. حفاری های گسترده از سال 1922 سلسله آثار ارزشمندی از سفالگری را مکشوف کرده است. همچنین باستان شناسان معبدی از بُختُنصر دوم (Nebuchadnezzar II) و نبونیدوس (Nabonidus) (حکومت از 556 تا 539پ.م) و کاخ سارگون از آکد را از زیر خاک در آورده اند، ویرانه هایی که منسوب به هزاره سوم تا 550 پیش از میلاد است.

پانوشت:
1-
زبان سومِری (Sumerian) زبان سومر باستان در منطقهٔ میان‌رودان جنوبی (بخشی از عراق کنونی) بود. زبان سومری زبانی تک‌خانواده بوده است، بدین معنی که با هیچ زبان دیگری بستگی یا هم‌ریشگی ندارد. سومری از هزارهٔ چهارم پیش از میلاد به عنوان زبان گفتاری به‌کار می‌رفت تا این‌که در اوایل هزارهٔ دوم پ.م. رفته‌رفته زبان اکدی که از خانواده زبانهای سامی است، به عنوان زبان گفتاری جانشین آن شد. http://fa.wikipedia.org/wiki/زبان_سومری
2-
زبان اَکَدی (Akkadian) که گاه آن را زبان بابِلی گویند، یک زبان سامی از خانواده بزرگ‌تر زبان‌های آفریقایی-آسیایی است که در دوران باستان در میانرودان بین آشوریان و بابلیان رایج بود. اکدی نخستین زبان سامی است که برای نوشتن به کار رفت و خط نگارشی آن خط میخی است که از زبان سومری گرفته شده است. http://fa.wikipedia.org/wiki/آکادی?match=br
3-
زبان پیوندی یا التصاقی زبانیست که بطور وسیع از التصاق (به معنی چسباندن) استفاده می‌کند: بیشتر کلمات از متصل کردن تکواژها به یکدیگر ایجاد شده‌اند. این عبارت اولین بار توسط ویلهلم فون هامبولت در ۱۸۳۶ جهت طبقه بندی زبانها از دیدگاهتک‌واژشناسی ارائه گردید. http://fa.wikipedia.org/wiki/زبان_پیوندی?match=en
4- man who stabilized all the lands
5- of the Oriental Institute of the University of Chicago
6- American Schools of Oriental Research

منبع:
Contributed By:
Edmund I. Gordon
Samuel Noah Kramer
Microsoft ® Encarta ® 2009. © 1993-2008 Microsoft Corporation. All rights reserved.

 


سومریان

سومر (یا شومر) یکی از تمدن های نخستین خاورمیانه باستان است که از زمان نخستین اسناد ضبط شده در میانه هزاره چهارم ق.م، تا برخاستن بابل در اواخر هزاره سوم ق.م، در قسمت جنوبی میان دو رود (جنوب شرقی عراق کنونی) قرار گرفته است. به نظر می رسد که سومر، به همراه مصر باستان، نخستین جوامعی باشند که در سکونت گاه های دائمی زندگی می کردند.

نژاد و خاستگاه سومریان

درباره خاستگاه سومریان پیش از آمدن ایشان به میان دو رود هیچ سند و گواه و راهنمای تاریخی وجود ندارد برخی از دانشمندان خاستگاه ایشان را از فلات ایران و از سوی شرق (شرق) دانسته اند. علی پاشا صالح سومریان را از تبار قفقازی (همنژاد با چچن ها و گرجی ها) دانسته و خط سیر مهاجرت ایشان را از شمال غربی ایران نوشته است ولی برای اثبات این نظریه مدرکی تاریخی وجود ندارد. سومریان مردمانی غیر سامی بودند.

عبارت شومر، که سومر نیز از آن ناشی می شود، احتمالا از عبارت (ki en gi(r گرفته شده است که یک کلمه سومری است برای سومر. احتمالا به معنی «سرزمین سومری زبانان». چنانچه کلمه شومر از (ki en gi(r گرفته شده باشد، پس شینهر Shinar بابلی، سنگر Sngr مصری و شنهر (Šanhar(a هیتیایی، شکل و تلفظ غربی شومر است، اما این احتمال هم وجود دارد که کلمه شومر، یک عبارت اکّدی، برای جنوب بابل بوده باشد.

ورود سومریان

تاریخ ورود سومریان به این سرزمین دقیقا معلوم نیست، ولی بر اساس کاوشهای باستان شناسان سومریان حدودا ۴.۵۰۰ سال ق.م اولین تمدن درخشان بشری را پایه گذاری کردند و دولت شهرهای باشکوهی چون اور، اوروک، نیپور، کیش، لاگاش، اریدو و غیره بنا نهادند، لازمه ایجادچنین تمدنی اینست که سومریان حداقل ۵۰۰ سال قبل از بوجودآوردن دولت شهرها، در منطقه حضورداشته باشند یعنی می توان گفت سومریان ۵.۰۰۰ ۴.۰۰۰ ق.م سال ق.م در منطقه میان دو رود بوده اند.این باور که چرا سومریان را اولین قوم تشکل یافته میخوانند چند علت دارد. ابتدایی ترین و برترین آثار کشاورزی که نشانهٔ زندگی اجتماعی آنان است،ابزار سازی ودانش استفاده از فلزات،خط و نوشته که مهم ترین اختراع بشری است (خط سومریان میخی بوده و حدود ۴.۵۰۰ تا ۵.۰۰۰ سال قدمت دارد) و وجود شهرهای مستقل.

زبان سومریان

زبانشناسان زبان سومری را جزء زبان های تکخانواده (منفرد) یعنی بدون خویشاوندی در میان زبانهای امروزی دسته بندی کرده اند. برخی تلاش ها در پیوند دادن زبان سومری با زبان های دراویدی هند, اورالی و نیز آلتایی با شکست روبرو شده است.

در مورد ریشه زبانی این قوم اختلاف نظر بین تاریخ دانان وجود دارد. دانشنامه بریتانیکا مینویسد: «زبان سومری، زبانی منفرد و کهن ترین زبان مکتوب موجود است. این زبان برای نخستین بار در حدود ۳.۱۰۰ پیش از میلاد در جنوب میان دو رود گواهی گردیده و در طول هزاره سوم ق.م. رشد و توسعه یافته است. در حدود ۲.۰۰۰ پیش از میلاد، زبان سومری به عنوان زبانی محاوره ای، با زبان سامی اکدی (آشوری بابلی) جای گزین شد اما کاربرد کتبی آن کمابیش تا پایان حیات زبان اکدی، در حوالی آغاز عصر مسیحیت، ادامه داشت. زبان سومری هرگز بسیار فراتر از مرزهای اصلی خود در جنوب میان دو رود توسعه نیافت؛ شمار اندک گویندگان بومی این زبان، تناسبی با اهمیت عظیم و تأثیرات زبان سومری بر توسعه تمدن میان رودان و تمدن های دیگر، در همه مراحل آنان، نداشت».

:.

تصورات دینی سومریان

باستان شناسان ،براین باورند که سومریان بت پرست بوده اند. مردمان آن اعصار مانند عیلامیان، هورییان، کاسی ها، اورارتوها و... همه بت می پرستیدند و یکتاپرستی هنوز مطرح نبود. ذکر این نکته لازم است که بت پرستی سومریان با نوع بت پرستی اکدیان و آشوریان فرق اساسی داشته است.

علاوه بر خدایگان مجزایی که مختص هر شهر سومری بوده است سه رب النوع مشترک نیزداشته اند:

۱) آنو – فرمانروای آسمانها

۲) بعل – خدای زمین

۳) اآ – خدای دره عمیق

خدایان مذکور الهه روح های پاک ونجیب بودند وسومریان برای در امان ماندن از ارواح خبیث ،عفریت و دیو قربانی نموده و نذرونیاز می کردند. به بیان دیگر ایشان به مثابه تعلیمات دین زرتشت به دو نیروی خیر وشر اعتقاد داشتند،آنها به روح وغلبه نهایی خیر برشر اعتقادداشته و برای در امان ماندن از شر قربانی می کردند. بعضی از خدایان دارای زوجه بودند وبسیاری از ربه النوعها نیز دارای پدری از جنس خدا بودند.

از نظر سومریان، خداوندان نیز چون انسان دارای غضب، شهوت، سنگ دلی، عشق، نفرت و سایر صفات بودند و مانند روحانیان زرتشتی خادمان دینی سومری نیز ارج و قرب فراوانی درتوده های مردم داشتند.

سومریان اعتقاد داشتند که خدایان نیز چون شاهان زندگی توام با رفاه و آسایش دارند به این دلیل عبادتگاهایشان را مزین به اشیاء قیمتی و جواهرات ووسایل زینتی می کردندکه شباهتی تام با آتشکده های زرتشتی داشته است.

آنان بزرگ شهر را “پاتئسی” می نامیدند و اعتقاد داشتند که او به نیابت از خدایان به رتق وفتق امور شهر می پردازد.

شهر کشورها

سومر در اواخر هزاره چهارم ق.م، به تعداد زیادی شهر کشور مستقل تقسیم شده بود. هر کدام از این شهر کشورها بر معبدی که مختص خدای نگهبان شهر بود، مرکزیت یافته بود؛ و توسط یک کاهن («انسی» ensi) یا پادشاه («لوگال» lugal)، که صمیمانه تشریفات مذهبی شهر را به انجام می رساند، اداره می شد.

شهر کشورهای اصلی سومر (از شمال به جنوب) به شرح زیر است:

ـ ماری

آگاده

ـ کیش

ـ بورسیپّا

ـ نیپّور

ـ ایسین

ـ آداب

ـ شوروپّاک

ـ گیرسو

ـ لاگاش

ـ بد تیبیرا

ـ اوروک

ـ لارسا

ـ اور

ـ اریدو

شهرهای کوچکتر:

ـ سیپّار

ـ کوثا

ـ دیلبت

ـ ماراد

ـ کیسورا


ـ زابالا

ـ اوما

ـ کیسیگا

ـ آوان

ـ هامازی

ـ اشنونا

ـ آکشاک

ـ زیمبیر

ـ تاریخ

تاریخ سومر به دوره های زیر تقسیم می شود.

دوران عبید ۵.۳۰۰ ۳.۹۰۰ ق.م

دوران اوروک چهارم ۳.۹۰۰ ۳.۲۰۰ ق.م

دوران اوروک سوم ۳.۲۰۰ ۲.۹۰۰ ق.م

دوران دودمان آغازین یکم ۲.۹۰۰ ۲.۸۰۰ ق.م

دوران دودمان آغازین دوم ۲.۸۰۰ ۲.۶۰۰ ق.م

دوران دودمان آغازین سوم الف ۲.۶۰۰ ۲.۵۰۰ ق.م

دوران دودمان آغازین سوم ب ۲.۵۰۰ ۲.۳۳۴ ق.م

دوراه دودمان لاگاش ۲.۵۵۰ ۲.۳۸۰ ق.م

دوران دودمان اکد ۲.۳۳۴ ۲.۱۹۳ ق.م

دوران گوتی ها ۲.۱۹۳ ۲.۱۱۳ ق.م

دوران اور سوم ۲.۱۱۲ ۲.۰۰۴ ق.م

شهرهای سومر

شهرهای بزرگ

ـ آداب: (بسمیه کنونی) شهری در سومر (عراق امروزی) بود میان تلّوح و نیپّور.

ـ اِریدو: (یا اِریدوگ/اورودوگ، از زبان سومری اِری دوگّا = "شهر خوب") شهری باستانی در هفت مایلی جنوب باختری شهر اور بود. به گفته فهرست پادشاهان سومر، اِریدو نخستین شهر جهان بوده است. در خط آغازین این فهرست می خوانیم:

"[نَم] لوگال اَنتَ اِدِّ اَبَ

[اِری]دو نَم لوگال لَ"

"آنگاه که سلطنت از آسمان فروفرستاده شد،

سلطنت در اِریدو بود"

ـ آگاده (اکّد): شهری بود در شمال میان دو رود، واقع در کرانه باختری رود فرات، بین سیپّار و کیش. (امروزه در پ. ۵۰ ک.م جنوب باختری مرکز بغداد قرار دارد). میان سده های ۲۴م و ۲۵م پ.م، به دنبال پیروزی های سارگُن، به اوج نیرومندی اش رسید. نام اکّد، از واژه اکّدو : akkad می آید که در دوره بابل کهن به کار می رفت.

ـ اور: شهری باستانی در جنوب میان دو رود بود که در نزدیکی دهانه (آن زمان) رودهای دجله و فرات در خلیج فارس، نزدیک به اِریدو قرار داشت. پنداشته می شود که نخستین تمدّن شناخته شده در تاریخ جهان بوده است. به احتمال، اور در دوره عبید مسکونی شده باشد.

ـ اوروک: (به سومری اونونگ، در انجیل اِرِخ، به یونانی ۹۲۷;۹۶۱;۹۶۷;۹۷۲;۹۵۱; یا ۹۳۷;۹۶۱;۹۷۳;۹۴۷;۹۴۹;۹۵۳;۹۴۵;: اورخویه، به عربی ورکاء) شهری باستانی در سومر و پس از آن بابل بود، واقع در بستر خاوری رود فرات، ۳۰ ک.م خاور السّماوات، الموثنّه، عراق. این نظریه که نام عراق از نام اوروک گرفته شده هنوز به اثبات نرسیده است.

اوروک در زمان اوج خود، به احتمال ۵۰.۰۰۰ تا ۸۰.۰۰۰ نفر جمعیت داشته و بزرگترین شهر جهان در زمان خودش، و یکی از نخستین شهرهای جهان، و مهم ترین و کهن ترین شهر سومر بوده است. اوروک، پایتخت گیلگامش، قهرمان حماسی سومریان بود. گفته می شود که دیوارهایش به دستور گیگامش، یا اِنمرکار پادشاه پیش از او، ساخته شد.

به گفته فهرست پادشاهان سومر، اوروک توسط اِنمرکار، که پادشاهی تشریفاتی را از شهر اِآنا با خود آورده بود، پایه گذاری شد. پدر او «مِش کی اَگ گشِر» به دریا افتاد و ناپدید شد. به گفته کتاب مقدّس (پیدایش ۱۰:۱۰) اِرِخ، دوّمین شهری بود که توسط نمرود پایه گذاری شد.

ایسّین

ـ بد تیبیر: یک شهر باستانی سومری بود که در نزدیکی اومّا قرار داشت. مکان احتمالی آن، تلّ المدین کنونی است. برپایه فهرست پادشاهان سومر، بد تیبیرا پیش از طوفان نیز پادشاه داشته است. خدای اصلی شهر لولال و معبد شهر اِموش کالاما نام داشت. پایه گذار این شهر خدا پادشاه اِنمِنلوآنا بود. سه تن بر این شهر پادشاهی کرده اند: اِنمِنلوآنا، اِنمِنگالانّا، و دوموزید.

ـ بورسیپّا: شهر باستانی مهمی در سومر بود که در دو سوی دریاچه ای نزدیک ۱۷.۷ ک.م (۱۱ مایل) جنوب باختری بابل، بر کرانه خاوری رود فرات واقع بود. ناحیه بورسیپّا اکنون برص نمرود خوانده می شود.

ـ شوروپّاک: شهری باستانی در سومر بود که کوروپّاگ (شفا گاه) هم خوانده می شد. در جنوب نیپّور و بر کرانه های رود فرات قرار داشت. شوروپّاک به انلیل خدابانوی غلات و هوا ارزانی شده بود.

ـ کیش: در محل الاوحیمر کنونی است و شهر باستانی سومر بود واقع در ۱۲۰ ک.م خاور بابل؛ اکنون پیرامون ۸۰ ک.م جنوب بغداد. فهرست پادشاهان سومر می گوید که کیش نخستین شهری بود که پس از طوفان دارای پادشاه شد. نگهبان شهر زابابا نام داشت.

ـ گیرسو: (تلّوح کنونی، استان ذیقار) شهری در سومر باستان بود واقع در ۲۵ ک.م شمال باختری لاگاش. در زمان گودئا، در واقع تختگاه پادشاهی لاگاش به شمار می رفت و پس از آنگه نیروی سیاسی به لاگاش جابجا شد، به مرکز مذهبی تبدیل گشت. گیرسو به احتمال در دوره عبید (هزاره ۵م پیش از میلاد) مسکون شده است. گیرسو پس از دودمان سوّم اور، همه اهمیّت خود را از دست داد، اما تا سده ۲وم پیش از میلاد، مسکون به جا ماند.

ـ لاگاش: (به اکّدی لاگاش) یا سیرپورلا (به سومری شیربورلا، تل الهبه کنونی)، واقع در شمال خاوری پیوندگاه دجله و فرات خاور اوروک، یکی از کهن ترین شهرهای سومر و پس از آن بابل بود.

ـ لارسا: (تلّ السّنکره امروزی) شهر مهمی در سومر باستان بوده است که در ۲۵ ک.م جنوب خاوری اوروک، نزدیک کرانه خاوری آبراه «شط النّیل» قرار داشت.

ـ ماری: شهری باستانی در سوریه بود که در ناحیه تل حریری کنونی، ۱۱ کیلومتری شمال باختری محل ابوکمال کنونی، بر کرانه غربی رود فرات، ۱۲۰ ک.م جنوبی دیر الزّّور قرار داشت. پنداشته می شود که از هزاره ۵م پیش از میلاد مسکونی بوده است. همچنین پنداشته می شود که ابراهیم (ع) بر سر راهش از اور تا حرّان، از ماری گذشته باشد.

ـ نیپّور: (به سومری نیبرو:Nibru، به اکّدی نیبّور:Nibbur اکنون در استان القدیسیه قرار دارد) یکی از مهمترین شهرهای باستانی همه بابل بود چرا که پایتخت مذهبی سومریان به شمار می رفت.

نیپور در محل شهر امروزی نُفَر قرار دارد و در زمان باستان در کنار مسیر رودخانه فرات آن زمان قرار داشت.

شهرهای کوچک

ـ اِشنونّا: نام شهری است باستانی در میان دو رود پایین است.

ـ آکشاک: شهری باستانی در سومر بود که در مرز شمالی اکّد قرار داشت. نخستین بار در سندی پیرامون سال ۲۶۰۰ پ.م به نام آکشاک بر می خوریم.

ـ اومّا

ـ دیلبت

ـ زابالا: (تلّ البزیخ امروزی) شهری در سومر باستانی جایی که اینک در ذیقار، عراق است.

ـ زیمبیر

ـ سیپّار: (تلّ ابو هبّه امروزی، به سومری زیمبیر: "شهر پرنده") شهر باستانی بابل، در کرانه خاوری رود فرات، ۶۰ ک.م شمال بابل بود.

ـ کوث: (تلّ ابراهیم) شهری باستانی در سومر بود که در کرانه راست شاخه خاوری فرات بالا، شمال نیپّور قرار داشت و یک شهر مذهبی بود.

ـ کیسورا

ـ کیسیگا

ـ ماراد

توفان نوح به روایت سومریان و بابلیان

زیسودرا ی سومری (بمعنی "زندگی با روزهای طولانی"، یونانی شده Xisuthros)، آتراهاسیس (بسی هوشمند) اکّدی، و اوتناپیشتیم (او که عمر دراز یافت)، قهرمانان افسانه توفان خاور نزدیک باستان هستند.

زیسودرا

زیسودرا یه معنی «زندگی دراز یافته» یا «زندگی با روزهای دراز» است. افسانه زیسودرا از یک لوح چندپاره که به زبان سومری نوشته شده است، شناخته می شود. بخش نخست آن با آفرینش انسان و حیوانات و بنای نخستین شهرها اریدو، بدتیبیرا، لاراک، سیپّار، و شوروپّاک، سر و کار دارد. پس از بخشی از لوحه که گم شده است، می آموزیم که خدایان تصمیم گرفتند تا برای نابودی بشر توفانی بفرستند. خدای اِنکی، به زیسودرا که در شوروپّاک بود هشدار داد تا کشتی بزرگی بسازد. متنی که چگونگی ساخت این کشتی را شرح می دهد نیز گم شده است. سپس توفان را شرح می دهد. توفانی سهمگین برای هفت روز خروشید. سپس اوتو (خورشید) پدیدار می گردد، و زیسودرا پنجره ای را می گشاید، سجده می کند، و یک گاو نر و یک گوسپند را قربانی می نماید. سپس باز هم بخشی از متن گم شده است. آنگاه که توفان پایان می پذیرد، زیسودرا برای آن (خدای آسمان) و اِنلیل (خدای خدایان)، که "روح ابدی" به او داد، سجده می نماید، و خود می رود تا در دیلمون زندگی کند. باقیمانده این داستان گم شده است.

آرتاهاسیس

افسانه آرتاهاسیس اکّدی به ما می گوید که چگونه خدای اِنکی به آرتاهاسیس (بسی هوشمند) هشدار داد تا برای رهای از توفان کشتی بزرگی بسازد. افسانه زیسودرا روشن نمی سازد که آیا این توفان یک توفان رودخانه ای بوده است یا چیز دیگری. اما افسانه آرتاهاسیس به روشنی می گوید که این توفان یک توفان رودخانه ای محلّی بوده است: "همچون سنجاقک، (اجساد) آنها رودخانه را پر نمودند."

همچنین آرتاهاسیس در این لوح به ما می گوید: "من آرتاهاسیس هستم. من در نیایشگاه اِآ (اِنکی) خداوندم، زندگی می کردم."

پیش از دوره دودمانی آغازین، پادشاهان زیردست کاهنان بودند و اغلب در همان نیایشگاهی زندگی می کردند که کاهنان زندگی می نمودند.

اوتناپیشتیم

در یازدهمین لوح از افسانه گیلگامش بابلی، اوتناپیشتیم (دورافتاده) پادشاه خرمند شهر کشور سومری شوروپّاک است، که همراه با همسرش، از توفانی بزرگ که توسط اِنلیل، برای غرق کردن همه موجودات زنده روی زمین فرستاده شده بود، نجات یافت. اونتاپیشتم به طور مرموزی توسط اِآ خدای آب، از برنامه اِنلیل آگاه شد و برای نجات خود، خوانده اش، و نمایندگانی از هر جفت حیوان، قایق یا کشتی بزرگی ساخت. پس از توفان، زمانی که آبها فرونشست، کشتی بر کوه نصیر فرود آمد. زمانی که کشتی اوتناپیشتیم برای هفت روز از حرکت باز ایستاد، فاخته ای را رها ساخت، فاخته استراحتگاهی نیافت و بازگشت؛ سپس پرستویی رها ساخته شد، که چون جای امنی نیافت بازگشت؛ آنگاه در روز سوّم کلاغی رها ساخته شد، که بازنگشت. آنگاه اوتناپیشتیم ، بر سر کوه نصیر، برای اِآ قربانی نمود. پس از توفان، به اوتناپیشتیم و همسرش ابدیت بخشیده شد؛ پس از آن، او از سوی خدایان برگرفته شد، تا برای همیشه، بر "دهانه رودخانه ها" زندگی کند، و به او لقب "دورافتاده" داده شد.

دوره پیش از تاریخ

هنگامی که دبیران سومری به نوشتن اسطوره ها و افسانه های کهن پرداختند، از آفرینش جهان، شاهانی که درازای سال های پادشاهی آنان چندان زیاد است که در باور نمی گنجد، و سیل بزرگی که جمعیت جهان را به نابودی تهدید می کرد سخن گفتند.

سومریان فهرستی از پادشاهان خود دارند که دربرگیرنده نام پادشاهان سومر از آغاز آفرینش جهان، تا تسخیر سومر به دست اکّدیان است. این فهرست که خشک و خالی از توضیحات است، دربرگیرنده هم پادشاهان افسانه ای و هم پادشاهان تاریخی است.

نخستین شاهان سومری در دوران پیش از تاریخی حکمرانی می کردند و برای سال های دراز و باورناپذیری زندگی می کردند. این شاهان از پنج شهر مهم سومری در دوران پیش از توفان، پادشاهی می کردند. این شهر ها عبارتند از:

اریدو، که بر پایه برخی روایات سومری نخستین شهری است که توسط انسان بنا شد. میهن «اَدَپا» بوده که به زبان بابلی «آدم» خوانده می شود. اریدو وقف «اِنکی» خدای آب و فرزانگی بود. اریدو تنها در دوره پیش از توفان، قدرتمند بوده و در دوره تاریخی، به احتمال بخشی از شهر دولت اور بوده است. در دوره پیش از توفان چندین پادشاه بر این ناحیه فرمان راندند.

آلولیم، ۲۸.۰۰۰ سال

آلیاگار، ۳۶.۰۰۰ سال

سپس، پادشاهی به «بَد تیبیرا» منتقل شد.

بَد تیبیرا، سرزمینی بود میان اور و لاگاش، که در دوره تاریخی شهری بی اهمیت بود. خدای این شهر دوموزی بود. در این شهر هم در پی پادشاهان اریدو، افرادی به پادشاهی رسیدند.

اِن مِن لو آننا، ۴۳.۲۰۰ سال

اِن مِن گال آننا، ۲۸.۸۰۰ سال

دوموزی، ۳۶.۰۰۰ سال

سپس، پادشاهی به «لاراک» منتقل شد.

لاراک، که موقعیت آن به دست نیامده است اما پنداشته می شود که بر رود دجله و در خاور کیش قرار داشته است. این شهر وقف «پابلیسگ» خدای درختان بود.

اِن سی پازی آننا، ۲۸.۸۰۰ سال

سپس، پادشاهی به «سیپّار» منتقل شد.

سیپّار، شمالی ترین شهر سومر بود. خدای شهر «اوتو» نام داشت که خدای خورشید یا خدای عدالت بود.

اِن مه دور آننا، ۲۱.۰۰۰ سال

سپس، پادشاهی به «شوروپّاک» منتقل شد.

شوروپّاک، میهن «زیسودرا»، یا نوح سومری است. او شاهزاده یا یک نجیبزاده شوروپّاکی و به احتمال پسر «اوبارتوتو» بود. همچنین احتمال می رود که پادشاهی نیز کرده باشد. شوروپّاک وقف «آن سود» خدای غلات بود.

اوبارتوتو، ۱۸.۶۰۰ سال

سپس سیل و توفان سرزمین سومر را فراگرفت. با این رخداد از دوره پیش از تاریخ سومر بیرون می آییم، و با فروکش کردن توفان، به دوران دودمانی گام می نهیم.

همه شاهان سومری دوره پس از توفان تا دوره تاریخی، در کیش پادشاهی می کردند. نیمی از آنها اسامی سامی دارند؛ این مسئله بدین معینی است که در آن زمان، اقوام سامی در سومر مستقر شده بودند. پادشاهان افسانه ای سومر، از دوره پس از توفان تا دوره تاریخی بدین قرار هستند:


دوره دودمانی آغازین یکم

سومریان، در بیشترینه هزاره سوّم پیش از میلاد، فرمانروایان میان دو رود بودند.آنها نزدیک به ۳.۵۰۰ سال قبل از میلاد، با یک تصمیم گیری و رأی دیگری مردمی، یک نظام پادشاهی موروثی را برپا ساختند. نقش این شاهان کوچک محلی، اداره امور شهر و حفاظت از آن، در برابر تهاجمات احتمالی بیگانگان بود، که می توانستند از کوههای نزدیک در عیلام، آنان را مورد هجوم قرار دهند.

دوره دودمانی آغازین یکم (نزدیک به ۳.۰۰۰ ۲.۸۰۰ ق.م) دربرگیرنده آغاز تمدّن سومر و برآمدن شهر دولت هاست. برخی پژوهشگران بر این باورند که سومریان در آغاز نوعی نظام دموکراسی ابتدایی داشتند و همه شهروندان می توانستند رأی بدهند. آنها حتی می توانستند در اینکه آیا به جنگ بروند یا نه، رأی بدهند. آنها می پندارند که شاهان نیز در ابتدا، حتی در مواقع جنگ، توسط شوراهای شهری برگزیده می شدند.

در اسطوره های سومری آمده است که «کیش» نخستین شهری بود که پس از توفان، دارای شاه شد و بر سومر فرمانروایی کرد. سومر بطور اسمی اتحاد یافت و همه دولت شهر ها کیش را بعنوان آقابالاسر خود شناختند. اما در واقع، هر شهر استقلال داشت و گهگاه به کیش باج می پرداخت. شاهان آتی، خود را «شاه کیش» خواندند تا پادشاهیشان را قانونی جلوه دهند. به نظر می رسد که شاهان کیش، کنترل نیپّور (شهر مذهبی سومریان) را در اختیار داشتند.

سومریان، حکمرانان خود را با عناوینی چون «اِنسی»، «لوگال» و «اِن» خطاب می کردند. اِنسی کسی بود که تنها بر یک شهر فرمان می راند؛ لوگال به کسی می گفتند که بر دو شهر یا بیشتر فرمانروایی داشت و اِن، یک عنوان کهن بود که بعد ها به کاهنان داده شد.

نخستین دودمان تاریخی سومر، در آغاز هزاره سوّم ق.م، توسط «اِتانا» و در شهر کیش پی افکنده شد. در دوران پادشاهی «اِتانا»، شهر «کیش» به صورت شهر مهمی در سومر درآمد. بر پایه فهرست پادشاهان سومر، اتانا ۱.۵۶۰ سال پادشاهی کرد.

دوره دودمانی آغازین دوم

این دوره از ۲.۸۰۰ ق.م تا حدود ۲.۴۴۰ ق.م به درازا انجامید و با پایه گذاری دودمان نخست اوروک توسط «مِسکیانگاشِر» آغاز می گردد. فهرست پادشاهان سومر می گوید که او «به دریاها فرود آمد و از کوه ها بالا رفت»؛ که شاید به خلیج فارس و بلندی های عیلام اشاره داشته باشد و این معنی را می رساند که او می خواسته به فتوحات خارجی دست بزند.

«اِن مِر کار»، پسر و جانشین مِسکیانگاشِر بود. بر پایه افسانه ها، او سرزمین آراتا، که نزدیک دریای مازندران (دریای کاسپی) بوده است را تحت انقیاد درآورد.

در روزگار پادشاهی «لوگَلبَندَه» و «دوموزی» سوّمین و چهارمین شاه دودمان نخست اوروک، عیلامیان از کوه هایی که در آن زندگی می کردند به سومر تاختن آوردند.

در سده ۲۷ ق.م، پادشاهان مهمی در تاریخ سومر پدید آمدند. «اِنمِنباراگِسی» (ح. ۲.۷۰۰ ق.م) در کیش، «گیلگامِش» در اوروک، و «مِسکالادونگ» و «آکالامدونگ» در اور. به نوشته دبیران بابلی، «اِنمِنباراگِسی» عیلام را فرمانگزار خویش کرد؛ و از نظر آنان این نخستین رویداد سیاسی پس از توفان بوده است؛ همچنین سرانجام حاکمیت کیش تسلیم اوروک در جنوب بابل گردید.

«اِنمِنباراگِسی» کهن ترین شاه سومری است که از نظر تاریخی به اثات رسیده است. گفته می شود که با «گیلگامِش» شاه اوروک جنگیده باشد. او خانه اِنلیل را در نیپّور ساخت یا بازسازی کرد. فهرست پادشاهان سومر از وی با عنوان «کسی که جنگ افزارهای سرزمین عیلام را خُرد کرد» یاد می کند. بنابراین به احتمال زیاد او عیلامیان را شکست داده است. پسرش آگا (ح. ۲.۶۸۰ ق.م) نیز اوروک را محاصره کرد اما مجبور به ترک محاصره شد. سرانجام او از گیلگامِش شکست خورد و کیش به دست گیلگامِش افتاد و حاکمیت آن پایان یافت.

در ۲.۵۷۰ ق.م، «اوهوب»، دودمان دوّم کیش را پی افکند و خراجگذار اوروک بود. «مِسیلیم» شاه بعدی کیش (ح. ۲.۵۷۰ ق.م) استقلال کیش را از «لوگال کیدول» (۲.۵۶۰ ۲.۵۵۰ ق.م) آخرین شاه دودمان نخست اوروک به دست می آورد و اوروک را تسخیر می کند. مِسانّپادّا (۲.۵۶۰ ۲.۵۲۵ ق.م) شاه اور و پایه گذار دودمان نخست اور، پسر «مِسکالادونگ» بود. او اپسین شاه اوروک را همچون مسالیم شاه کیش، بر می اندازد و خود را «شاه کیش» می نامد.

سرانجام، «بَلولو» آخرین شاه دودمان نخست اور، در ۲.۴۴۰ ق.م، از دولت عیلامی آوان شکست می خورد و دودمان نخست اور پایان یافت.

دوره دودمانی آغازین سوم

دوره دودمانی آغازین سوّم، از ۲.۴۴۰ تا ۲.۳۳۴ ق.م به درازا انجامید. در این دوره چندین دودمان بر شهرهای سومری فرمان می راندند که در بیشتر مواقع در حال جنگ و ستیز با یکدیگر به سر می بردند. برخی از این دودمان ها توانمندی بیشتری داشتند چنانکه توانستند بر همه سرزمین سومر فرمان رانند. اما دودمان های حاکم بر سومر در این دوره عبارتند از:

دودمان نخست لاگاش (۲.۵۷۰ ۲.۳۴۲ ق.م)

دودمان آداب (۲.۵۵۰ ۲.۴۰۰ ق.م)

دودمان ماری (۲.۵۰۰ ۲.۳۳۴ ق.م)

دودمان آکشاک (۲.۴۵۰ ۲.۳۶۰ ق.م)

دودمان دوّم اوروک (۲.۴۳۲ ۲.۳۴۰ ق.م)

دودمان دوّم اور (۲.۴۳۰ ۲.۳۴۰ ق.م)

دودمان سوّم کیش (۲.۴۰۰ ۲.۳۶۰ ق.م)

دودمان چهارم کیش (۲.۳۶۰ ۲.۳۴۰ ق.م)

دودمان سوّم اوروک (۲.۳۴۵ ۲.۳۱۶ ق.م)

دوره واپسین تاریخ سومر

با سقوط دودمان سوّم اور (۲.۰۰۴ ق.م)، شاهد پایان کار سومریان بعنوان یک نیروی سیاسی هستیم. سامی ها این بار زیر لوای اَموری ها، بار دیگر سومر را اشغال کردند و البته آنها نیز زیر بار تمدّن سومر رفته به پرستش خدایان سومری رو آوردند. حکومت های محلی بار دیگر سربرآوردند که مهمترین آنها، پادشاهی های ایسین و لارسا بودند که هر دو توسط دو اَموری پایه گذاری شدند. این دوره را، واپسین دوره تاریخ سومر نام نهاده اند، چرا که نخست در این دوره سرزمین های سومری زیر حکمرانی اقوام اَموری درآمد، و دوّم آنکه در پایان این دوره، همه شهر های سومری زیر سلطه پادشاهی عیلام و نیز پادشاهی تازه پایه گذاری شده بابل فرورفتند و سومریان، بعنوان یک موجودیت تاریخی، به واقع از صفحه روزگار محو گشتند.

دودمان هایی که در این دوره در سرزمین سومر به حکمرانی پرداختند عبارتند از:

دودمان اِشنوننا (۲.۰۲۸ ۱.۷۶۳ ق.م)

دودمان نخست لارسا (۲.۰۲۵ ۱.۷۶۳ ق.م)

دودمان دوّم ایسین (۲.۰۱۷ ۱.۷۹۴ ق.م)

دودمان ششم اوروک (ح. ۱.۸۷۰ ۱.۸۰۲ ق.م)

دودمان ماری (ح. ۱.۸۳۰ ۱.۷۵۹ ق.م)

مدن عیلام :: تمدن سومر و عیلام باستان

 

حدود پنج هزار سال پیش (۳۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح) اولین تمدنشناخته شده جهان در بین النهرین (سرزمینی حاصلخیز بین رودخانه هایدجله و فرات در کشور عراق امروزی) شکل گرفت. نام این تمدن سومر بود.
سومریان چندین شهر در کنار دجله و فرات ساختند. یکی از این شهر ها «اور» نام داشت که بعد ها پایتخت سومری ها شد. اغلب ساکنان شهر اور کشاورز بودند ولی تعدادی هم به تجارت می پرداختند. آنها برای آنکه بتوانند حساب داد و ستد ها را نگه دارند، به نوشتن روی آوردند. سومری ها ابتدا برای نوشتن هر چیز، شکل آن را روی لوحه های گلی رسم می کردند، اما بعدها خط میخی را اختراع کردند.
سومری ها پیشرفته ترین تمدن زمان خود بودند، آنها در آن زمان از ارابه های چرخ دار و گاو آهن استفاده می کردند.
در کتیبه های بجا مانده از سومریان به وقوع یک طوفان شدید اشاره شده است، برخی مورخان احتمال می دهند این کتیبه ها مربوط به طوفان حضرت نوح (ع) باشد.
در این دوران، نخستین تمدن شناخته شده ایران زمین بنام تمدن عیلامی در کناره های رود کارون در حال شکل گرفتن بود. عیلامیان تحت تاثیر تمدن سومری ها کم کم با شهر نشینی و نوشتن آشنا شدند.
از آثار تمدن عیلامیان می توان به زیگورات (پرستشگاه) چغازنبیل در نزدیکیشوش (استان خوزستان) اشاره کرد. در ساخت این زیگورات عظیم که ۵۰ متر ارتفاع دارد، میلیونها آجر بکار رفته است. زیگورات چغازنبیل یکی از مهمترین آثار باستانی ایران است که در سازمان یونسکو به ثبت رسیده و جزو میراث جهانیان بشمار می رود.
زیگورات (معبد) عظیم سومری ها در شهر اور
هم زمان با تمدن سومری ها، در کنار رود نیل تمدن مصر بتدریج شکل می گرفت. حاکمان ستمگر مصر که فرعون نامیده می شدند با گرفتن مالیات های سنگین از مردم و استفاده از بردگان و اسیران جنگی، برای خود کاخ وآرامگاه های باشکوهی می ساختند. این آرامگاه های هرمی شکل امروزه به اهرام ثلاثه مصر مشهورند
 

تاریخ سومر :: ستون کرکس ها و اِاَنتوم پادشاه لاگاش

اِاَنتوم سومین پادشاه لاگاش است که در کتیبه اش مدعی است اور و اوروک را تصرف کرده (۲۵۵۰ ق م حدوداً) و ظاهرا هم اوست که به سلسله اول اور پایان داده است وی به عیلامهم لشگر کشید و مرزهای شرقی عیلام را از دسته های عیلامی پاک کرد همچنان که درکتیبه اش می گویدبا فتح کوه بزرگی در عیلام که ابهت آن وحشت می آفریند ». اِاَنتوم باشهر اومَّ نیز به نبرد پرداخت و به یاد غلبه بر آن شهر ستونی معروف( به ستون کرکس ها ) بر افراشت وی پیروزی خود را چنین توصیف می کند: « به نوای انلیل تور بزرگی بر روی آنان افکند و از انبوه جسد هایشان تلی در میانه دشت بر پا ساخت . آنان که جان به سلامت برده بودند به اِاَنتوم تسلیم شدند و در برابر او زانو زدندو گریستند » و همچنین دلیل اینکه این ستون را ستونکرکس ها می خوانند این است که پرندگان در روی کتیبه اجساد را پاره پاره میکنندپس ازمرگ اِاَنتوم در سومر هرج و مرج پیش آمده و مشخص نیست که کدام شهر بر دیگری تسلط داشته یا قدرت بیشتری داشته ولی در فهرست شاهان سومری اسامی شش پادشاه ماری آمده که به مدت ۱۳۶ سال بر سومر حکمرانی داشته اند تا وقتی که پنجمین شاه لاگاشیعنی اِن تمنا جنگ بین لاگاش و اوحَّ آغاز شده است که هر دو ادعای پیروزی دارند و اینجانشان می دهد که پادشاهان مطابق میل خود دستور می دادند که حجاران چه بنویسند .

تاریخ سومر :: سومریان چه کسانی بوده اند؟ سومر کجاست ؟

تا سده های اخیر اطلاعات موجود راجع اعصار اولیه و نخستین فرهنگ ها و تمدنها دربین النهرین ، منحصر به روایات عتیق و قصص قدیمی می شد و هنوز کسی از نامسومر نشنیده بود و از وجود قومی چنین هیچ اطلاعی در دست نبود ؛ قدمت فرهنگ وتمدن آنان به حدی است که حتی یونانیان و کلیمیان نیز از آن بی اطلاع بودند هرودوتپر گو و نادان نیز بی اطلاع بود واینجاست که زمان به صفر می رسد در حالی که ما از دولت هخامنشی ومصر باستان چیزی نمیداستیمآنان نیز از سومریان خبر نداشتند . وفقط تنها بروسوس . مورخ بابلی ۲۵۰ سال پ. م در کتاب خود افسانه ای را عنوان کرده که شاید اشاره ای به این قوم باشد . وی می گوید که انسانهای غول آسایی به رهبری « اوآنس » نامی از خلیج فارس بر آمدند و هنرهای کشاورزی و فلز کاری و نوشتن را با خود به ارمغان آورد و سپس اضافه می کند آنها آنچه برای رفاه و بهبود زندگی آدمی ضرورت داشت به انسان سپردند و از آن زمان تا به حال اختراع تازه ای به ظهور نرسیده است .
نخستین بار در قرن هفدهم بود که غربیها به تمدن باستانی مشرق زمین و بین النهرینعلاقه مند شدند یعنی هنگامی که پپترودلاوالهشرح جذابی از مسافرت خود و آنچه دیده و یافته بود ارائه کرد و خشت های بابل و اور را که حروفی ناشناخته بر آن حک شده بود به معرفی تماشا گذاشت و محافل علمی و فرهنگی و دربارها متوجه اهمیت جست و جو در مشرق زمین و بین النهرین شدند و سفرهای تحقیقی مختلفی آغاز شد . اما در آن زمان این سفرها و تحقیقات منحصر به مشاهده و بازدید از آثار و بقایایی بود که در سطح خاک قرار داشتند یا ویرانه هایی که در دسترس قرار می گرفتند و کسی به فکرحفر تپه ها و تلهای بر جای مانده نبود . تا اینکه در ۱۸۴۳ برای نخستین بار، پل امیل بوتا ، کنسول فرانسه در موصول که ایتالیایی تبار بود نخستین کاوش را در خرساباد شروع کرد و شهر آشور را کشف کرد و دوران جدید آغاز شد و حدودا در همان زمان ۱۸۴۵ یک انگلیسی به نام «سر هنری لایارد» به اقتباس از بوتا در نمرود ونینوا به حفاری پرداخت . به موازات این اقدامات ، تحقیقات زبان شناسی و خط شناسی بر روی کتیبه سه زبانه تخت جمشید پارسه) که از آغاز قرن نوزدهم شروع شده بود ادامه داشت . دو زبان اول که فارس باستان و عیلامی بوده خوانده شده بود . وزبان سوم نیز در نیمه قرن نوزدهم رمز گشایی شد و مشخص شد که سومین زبان سامی که امروزه به آکادی شهرت شهرت دارد و راه برای شناخت دورانهای باستانی بین النهرین هموار شد . بوتا و لایارد ، علاوه بر تعداد زیادی مجسمه های سنگی که به اندازه طبیعی ساخته شده بود ، قطعاتی از نقوش بر جسته در اندازه های مختلف و بسیاری اشیای ارزنده و نفیس دیگر که از کاخ ها و معابد و محل های باستان بین النهرین بدست آورده بودند با خود به اروپابردند و موزه هایی چون لوور را مزین کردند و گزارش های مفصل و شگفت انگیزی از کارها خود را نیز به ارمغان آوردند که یکی از آنها کتابخانه آشو بنی پال (۶۶۹-۶۲۷ ق. م) آخرین امپراطور با قدرت آشور بود که از شهر باستانی نینوا بدست آمد و شامل نوشته های مذهبی ، ادبی و علمی و به خط بابلی و آشوری بود در بین این نوشته ها لوحه های دیگری بدست آمد که به خط و زبان دیگری بودند که بعد ها معلوم شد سومری هستند و زبان و خط سومری ۱۵۰۰ سال قبل از آشور مورد استفاده قرار می گرفت و قبل از زبان آکادی است .
>
در فاصله سالهای ۱۸۳۵ تا۱۸۴۴ « راولینسون » نوشته های سه زبانی داریوش کبیر را در ارتفاعات بیستون در غرب ایران را خواند وترجمه کرد این کتیبه که به سه زبان فارسی کهن ، بابلی و عیلامی گل سر سبد آشور شناسی نامیده می شود ، در همین دوره «هینکس» خاور شناس ایرلندی که در کشف و شناسایی سیستم حروف صدادار خطوط میخی به راولیسون کمک می کرد ، دریافت که خط میخی به کار رفته در زبانهای سامی خاور نزدیک ، از قومیکهن تر به رعایت گرفته شده که زبا آنها غیر سامی بوده و این همان قوم متمدن سومر است و اما نام سومر را ژول اوپرت خاور شناس آلمانی مقیم فرانسه و همکار دیگر آن دو به آن قوم داد . وی اولین کتاب درباره سومری ها را به سال ۱۸۸۱ تحت عنوان مطالعاتی سومری به زبانفرانسه انتشار داد ونام راولینسون ، ادوارد هینکس و ژول اوپرت به عنوان قدیسین سه گانه مطالعات میخی مشهور شد
در ادامه کشفیات در سال ۱۸۵۴ دو نفر باستان شناس انگلیسی محل سه شهر سومری اور ، اریدو ، اوروک را پیدا کردند و در اولین کاوشها که سرپرستی آن را ارنست دوسارزاک به عهده داشت اشیای نفیسی مانند مجسمه گودآ و دو مهر استوانه با خط نوشته سومری بود .
گودآ:فرمانروای شهر تلو یا همان گیر سو است که در حدود ۲۱۴۳ تا ۲۱۲۴ق. م بوده است .
در اواخر قرن نوزدهم آثار بیشتری از تمدن سومری بدست آمد و از جمله آنها ، فرانسوی ها خرابه های شهر لاگاش را پیدا کردند که الواح بسیاری داشت و همچنین در سال ۱۸۸۹ غنی ترین کتابخانه از اسناد خط و زبان توسط باستان شناسان آمریکایی از شهر مذهبی بدست آمد که بیش از پنجاه هزار لوح یا کتیبه با نوشته بود و کم کم تمدنی که می تواند به اندازه مصر و یونان گنجینه داشته باشد البته یونان بی تمدن ترین کشورها در میان کشودهای خاورمیانه ، هند و چین والبته اکثر این محققان و خاور شناسان هدفی جزء تزیین موزه ها ی خودشان و کشورشان نداشتند بهمین علت آثار غیر زیبار را غیر مهم نمی پنداشتند و به همین علت بسیاری را ازبین بردند و تعدا کمی را حفظ کردند تا موقعی که آلمانی های بافرهنگ وارد عراق شدند در اوایل قرن بیستم « روبرت کولدوی » در بابان و والتره آندره در آشور تکنیک های جدیدی پیش گرفتند که خیلی موثر بود در فاصله بیست ساله بین دو جنگ جهانی که شاید درخشانترین و پر ثمرترین ادوارتاریخ باستان شناسی بین النهرین بنامیم . در این دوره لئونارد وولی حفاری شهر باستانی اور را به عهده گرفت شهری که در تورات به عنوان زادگاه ابراهیم نبی نام بردهشده است . سر کئنارد ولی موفق به کشف قبرستان سلاطین سلسله اول (۲۴۵۰ ق م) شد . همچنین هیاتی از دانشگاه شرق شیکاگو و با همکاری هنری فرانکفورت در منطقه ماری در کنار رودخانه دجله فرات در سوریه مدارک زیادی از سلسله اول به دست آورد و قصر باشکوه مربوط به قرن ۱۸ ق .م در بایگانی و اسناد و مدارکی متعلق به زمان حمورابی را کشف کرد .همچنین ستون لوید و حله باقر و فؤاد صفر در مجموع سه محل بکر را برای موزه عراق حفاری کردند. اریدو یکی از قدیمی ترین شهرهای مقدس بین النهرین ؛ حرمل یک تپه بی اهمیت که به نحو غیر منتظره ای سر شار از کتیبه بود و هاترا ، پایتخت شگفت انگیز یک کشور پادشاهی عربی قبل از اسلام بدین ترتیب رنل و اتلال ودمن و تپه های بزرگ و کوچک یکی پس از دیگری گشوده شدند و اسرارشان عرضه گردید و تکه های اصلی بین النهرین کشف گردید و این چنین بود شناخت بین النهرین که در نتیجه آن تمدن بابل – آشور و اکد و سومریان بزرگ و بافرهنگ آشکار شد بین النهرین که طی این حوادث قدیمی ترین تمدن را دارا گشت البته تا سال ۲۰۰۷ با وجود این امروزه بوهایی از جیرفت به مشام می رسد که دارای تمدنی ۴۵۰۰ سال قبل از میلاد می باشد یعنی با سومر حداقل حداقل هزار سال سال تفاوت دارد ولی افسوسکه فقط یک شهر است و آثار آن توسط مردم بی فرهنگ منطقه به سرعت نابود و قاچاق شد ولی بازهم هرگز به درجه سومر نخواهد رسید ونیم میلیون لوح نشانه ی بی رقیب بودن در دنیا را دارد
پس تا به امروز سومریان قدیمی ترین تمدن جهان را داشته اند و حدود ۳۶ قرن ق . م می زیسته اند که ۲۰قرن ق .م ناپدید گشتند . و اموریان ، کاسیان ، آشوریان ، کلوانیان ، آشور ، بابل همه باز مانده شاید سومریان باشند که بعد از سومر پیوسته از بین النهرین حکومت کرده اند و تا زمانی هخامنشیان بابل را نیز با عدالت از صحنه محو کردند آخرین تمدن بین النهرین محو گشت
همانطور که آشوریان نیز مقابل ماد و بابل شکست خوردند و بعد از سقوط هخامنشی به دست اسکندر ، هخامنشی بدست اسکندر کبیر یا بزرگ تمدن خاور میانه در نزاع فرو رفت که با آمدن عربها و دین اسلام دیگر چراغ تمدن های بزرگ خاموش شد و تا به امروز تمام کشورهایی که اسلام در آنجا وجود دارد هیچ تمدنی ندارند و نخواهند داشت . به نظر من ، سومریان از جیرفت به بین النهرین رفتند چرا که ناگهان خانه های جیرفت خالی از سکنه شده و سالها یی بعد سومر ظهور کرد.

تاریخ سومر :: مقدمه ای از سومریان متمدن

سومر از ایالت های کیش – - اوروکاورلاگاش – اکشکانلیلنانار- نینورتاآنوسپیار- – اکشکلارکنپیورادبشوروپکاومبدتیبیرهلارسااورواریدو است تشکیل شده است .
بسیاری از مردم سومر را منشا تمدن بشر می دانند ولی این موضوع به صراحت رد می شود اما دراینکه آنان خدمت بسیاری به بشر کرده اند و از قدیمی ترن های تمدن هستند شکی نبست، برای مثال کافی است بگویم که از اواسط قرن نوزدهم به بعد حدود نیم میلیون لوح با کتیبه پیدا شد که فقط ۵۰۰۰۰ از نیوا پیدا شد و این لوحها فقط مربوط به سومر است و این در حالی است که آشور – کلده – بابل و سام دارای هزاران هزار کتیبه و لوح کلی می باشند و بازهم این در حالی است که کل کتیبه های ایران و مصر شاید به ۱۰۰۰۰ نرسد.
سومر ازتمدن ایران سه هزار سال (۳۰۰۰ سال) و مصر نه صد (۹۰۰) سال قدیمتر است و این جاست که به عمق مطلب پی می بریم و می فهمیم که دست بالای دست بسیار است ما ایرانیان خود را بهترین و قدیمی ترین فرهنگ ها می دانیم و شاید باشیم و لی با خدمتی که سومر در یک دوره ۵۰۰ ساله به بشر کرده است برابر است ؟ در تمام لوح ها حتی یک حرف خشونت بار به چشم نمی خورد و شاید همانند یک کتاب جامع دارای تمامی مسائل زندگی مانند : اسناد بازرگانی و قوانین و مسائل اداری و حقوقی ، شرح دستگاه اجتماعی سومری ، مذهب ، آئین ، ادبیات ، عشق ، کشاورزی ، اهلی کردن حیوانات ، ساختن ارابه ، سکه زدن ، حسابداری ، هنرها و صنایع ، اداره حکومت ، ریاضی ، علم پزشکی ، زهکشی زمین ، نجوم و هندسه ، ساعت و تقویم ، الفبا و فن نوشتن ، کتاب و کتابخانه ، آموزشگاه مدرسه ، موسیقی ، معماری ، نجاری ، لعاب دادن سفال ، قناعت به زناشویی با یک نفر ، جواهرات ، آرایش ، شطرنج ، مالیات ، شراب خوری و حتی خدای یگانه نیز و هزاران موضوع که دیگر نمی خواهم طولش بدهم لوح است.

217

4 تاریخ سومر :: اِفسوس و کتابخانه باستانی سلس

شهر اِفسوس یکی از شهرهای مهم تمدن روم باستان در آسیای صغیر می باشد. این شهرکه در سواحل دریای اژه و کناره رود مندرس کوچک واقع شده امروزه به ترکی بنام اِفس خواندهمی شودآثار بجا مانده از این شهر از نظر تاریخی جایگاه ویژه و ارزشمندی دارد. در میان آثارباستانی بجا مانده در این شهر بنای یک کتابخانه به چشم می خورد. این کتابخانه که در حدود سال ۱۲۵ میلادی توسط ژولیوس آکویلا سلسوس به یادبود پدرش ساخته شده است به نامکتابخانه سلسوس معروف شده است. این کتابخانه جزء معدود بناهای اختصاص داده شده برای کتابخانه است که تاکنون تقریباً سالم باقی مانده است. این کتابخانه که جزو اولینکتابخانه های عمومی است که در آسیای صغیر براساس فرهنگ روم باستان ساخته شده مورد توجه بسیاری از پژوهشگران واقع شده است. در این نوشته سعی بر آن است تا با توجه به آثار باقی مانده از این بنا مشخصات و خصوصیات کتابخانه های دوره باستان روم از نقطه نظرهای مختلف مورد بررسی قرار گیرد.

18

تاریخ سومر :: سومریان

اگر به نقشة جغرافیایی خاور نزدیک بازگردیم و مسیر مشترک دجله و فرات را از خلیج فارس تا آنجا که به یکدیگر می‌رسند (نزدیک شهرچة تازة قرنه) تعقیب کنیم, و آنگاه در امتداد فرات به طرف باختر پیش رویم, در شمال و جنوب این شهر, شهرهای زیرخاک‌رفتة قدیمی سومری را خواهیم یافت که عبارتند از اریدو (اکنون ابوشهرین)؛ اور (اکنون مقیر)؛ اوروک (در تورات معروف به نام ارک و اکنون الورکاء)، لارسا ( در تورات الاسار و اکنون سنکرة)؛ لاگاش (اکنون شرپورله)؛ نیپور (نفر) ونیزین. چون نهر فرات را، در مسیر آن به طرف شمال باختری و به جانب بابل،که روزی نامدارترین شهر بین‌النهرین بوده است، تعقیب کنیم، درست در خاور بابل، شهر کیش را خواهیم یافت که جایگاه کهنترین فرهنگ شناخته شده در این ناحیه است. نزدیک صدکیلومتر دیگر که در امتداد این نهر به طرف بالا حرکت کنیم، به شهر آگاده می‌رسیم که در زمانهای دور پایتخت کشور اکد بوده است. تاریخ قدیم بین‌النهرین، از یک لحاظ، عبارت از کوششی بوده است که ملتهای غیرسامی ساکن شهرهای سومر برای حفظ استقلال خود، در برابر هجوم و مهاجرت سامیان از کیش و آگاد و مراکز دیگر عمرانی شمال، به کار می‌برده‌اند. این نژادهای مختلف در ضمن این مبارزه، بی‌آنکه خود آگاه باشند، دست به دست یکدیگر داده و طرح نخستین تمدن دامنه‌داری را ریخته‌اند که تاریخ از آن آگاه است و، از لحاظ ایجاد و ابداع، از همة تمدنهای دیگر بزرگتراست.

کاوشهایی که سبب بیرون آمدن این تمدن و فرهنگ فراموش‌شده از زیر خاک گردید، خود، در واقع از گیرنده‌ترین داستانهای باستانشناسی است، آنان که ما به غلط ایشان را «قدما» می‌خوانیم – یعنی یونانیان و رومیان و یهودیان – چیزی از سومر نمی‌دانستند. ظاهراً نبایستی هرودوت، مورخ یونانی، چیزی از سومر شنیده باشد، و اگر چیزی به گوشش خورده، چون فاصلةسومر تا زمان او از فاصلة وی تا زمان ما بیشتر است، از ذکر آن صرف نظر کرده است. بروسوس، مورخ بابلی، که در حدود ۲۵۰ ق‌م کتاب خود را نوشته، تنها از راه افسانه‌ها چیزی ازسومر می‌دانست. وی در کتاب خود از نژادی از مردم غول‌پیکر نام می‌برد که در زیر فرمان شخصی بوده‌اند به نام اوآنس، که از خلیج‌فارس برآمده و با خود هنر کشاورزی و فلزکاری و نوشتن را همراه آورده است. سپس می‌گوید: «اوآنس همه چیز را، که برای بهبود زندگی آدمیزاد لازم بود، از خود برجای گذاشت. از زمان وی تاکنون، هیچ چیز اختراع نشد.» تا دو هزار سال از زمان بروسوس نگذشت، سرزمین سومر کشف نشد. در ۱۸۵۰ هینکس دریافت که خط میخی – یعنی خطی که با فشار دادن کنار تیز قلم فلزی بر خشت خام نوشته می‌شده و در زبانهای سامی خاور نزدیک به کار می‌رفته – از ملتی کهنتر به عاریت گرفته شده که بیشتر لغات زبان مورد استعمال آنان غیرسامی بوده است؛ اوپرت به این ملت فرضی نام «سومریان» را داد. در همان زمان، راولینسن و دستیارانش در خرابه‌های بابل لوحه‌هایی گلی یافتند که این زبان قدیمی بر آنها نقش شده بود و در فاصلة سطرها، به همان طریق که اکنون در دانشگاهها مرسوم است، ترجمة بابلی آنها وجود داشت. در سال ۱۸۵۴ دو نفر انگلیسی محل شهرهای اور و اریدو و اوروک را کشف کردند؛ در پایان قرن نوزدهم، مکتشفان فرانسوی خرابه‌های لاگاش را یافتند و در آنها لوحه‌هایی مشتمل بر سرگذشت شاهان سومری به دست آوردند: در زمان خود ما، پروفسور وولی، استاد دانشگاه پنسیلوانیا، و جمعی دیگر شهر کهنة اور را کشف کردند؛ در همین شهر است که سومریان، ظاهراً به سال ۴۵۰۰ ق‌م، به فرهنگ و تمدنی دست یافته‌اند. به این ترتیب است که دانشمندانی از ملتهای مختلف، در فصلی از یک داستان بی‌پایان و مرموز، با یکدیگر همکاری کرده‌اند، که در آن داستان علمای باستانشناسی وظیفة کارآگاهی را انجام می‌دهند، و آنچه می‌خواهند کشف کنند چیزی جز حقایق تاریخی نیست. با همة این احوال، تازه آغاز کار اکتشاف و تحقیق در سومر است، و نمی‌توان گفت که، پس از کاوش زمین و مطالعه در چیزهای به دست آمده و انجام کارهایی نظیر آنچه طی مدت صد سال اخیر در مصر صورت گرفته، از صحنة تمدن و تاریخ چه دورنماها پیش‌چشم ما گشوده خواهد شد.

با وجود تمام پژوهشهایی که شده، نمی‌توان گفت سومریان از چه نژادی هستند و از کدام راه به سرزمین سومر درآمده‌اند. شاید از آسیای میانه یا قفقاز یا ازمنیه برخاسته و از شمال به جنوب بین‌النهرین، همراه دو نهر دجله و فرات، پیش آمده‌اند؛ چنین است که اسنادی از قدیمترین فرهنگ آنان در آشور دیده می‌شود، و نیز احتمال دارد، همان‌گونه که از اساطیر برمی‌آید، از راه دریا و از خلیج فارس، یا از مصر یا از جای دیگر مهاجرت کرده و در امتداد دو نهر به سرزمین سومر آمده باشند؛ شاید اصل ایشان از شوش باشد، چنانکه در میان مخلفات آنان سری از قیر پیدا کرده‌اند که مشخصات مردم سومری را دارد؛ نیز ممکن است از این حد هم دورتر برویم و بگوییم که سومریان اصل مغولی داشته‌اند، چه در زبان ایشان بسیار لغات است که به کلمات مغولی شباهت دارد. به طور خلاصه باید گفت که هنوز در این باره چیزی قطعی نمی‌دانیم.

آثار باقیمانده نشان می‌دهد که آن مردم کوتاه بالا و تنومند بوده و بینی بلند و راست و غیرسامی داشته‌اند؛ پیشانی کمی به عقب، و چشمان به طرف پایین متمایل بوده است. بیشتر آنان ریش می‌گذاشتند و پاره‌ای موی صورت خود را می‌تراشیدند، ولی اکثریت آنها تنها موهای پشت لب را می‌سترده‌اند. از پوست گوسفند و پشم تابیدة نازک برای خود لباس تهیه می‌کردند؛ زنان روپوشی، از روی شانة چپ، بر بدن خود می‌انداختند، و مردان پوشش خود را به کمر می‌بستند و نیمة بالای تنشان برهنه می‌ماند. ولی با پیشرفت تمدن لباس هم بلندترشد، و به جایی رسید که همة بدن خود را، تا گردن، با آن  ‌‌‌می‌‌پوشانیدند؛ زنان و مردان خدمتکار در داخل خانه تنها پوششی به کمر خود ‌‌‌‌‌می‌‌بستند و بالاتنة آنان برهنه بود؛ معمولا کلاهی بر سر و نعلینی برپا داشتند؛ ولی زنان ثروتمند کفشهایی بی‌پاشنه از پوست نرم ‌‌‌‌‌می‌‌‌‌‌پوشیدند که روی آن بندی شبیه بند کفشهای امروزی داشت. دستبند و گلوبند و پابند و انگشتری و گوشواره اسباب آرایش زنان سومری بود، و مانند زنان امروز امریکا با این تزیینات اندازة ثروت شوهران خود را نمایش ‌‌‌‌می‌‌‌‌دادند.

در آن هنگام که تمدن سومریان به اندازة کافی قدمت پیدا کرده بود- یعنی در حدود ۳۰۰‌’۲ ق‌م- شاعران و دانشمندان ایشان در صدد تدوین تاریخ قدیم قوم خود برآمدند. شاعران داستانهایی دربارة آفرینش و بهشت نخستین، و طوفان سهمناکی که در نتیجة گناهکاری یکی از پادشاهان قدیم پیدا شد و آن بهشت را در خود غرق کرد، تألیف کردند. این داستان طوفان را بابلیان و عبرانیان گرفتند، و پس از آن پاره‌ای از معتقدات مسیحی شد. در آن هنگام که استاد وولی به سال ۱۹۲۹ در خرابه‌های اور کاوش ‌‌‌‌می‌کرد، در عمق زیادی از سطح ز‌‌مین به طبقه‌ای از گل رسوبی به ضخامت دو مترونیم رسید که، بنا به گفتة او، پس از یک فیضان عظیم نهر فرات حاصل شده و در ذهن نسلهای متوالی خاطرة آن به نام طوفان برجای مانده است. در زیر این طبقة رسوبی، بازمانده‌های تمدن پیش از طوفان دیده ‌‌می‌شود؛ این مربوط به دوره‌ای است که بعدها شاعران به آن نام دورة طلایی آن سرز‌‌مین را دادند.

در همین اثنا، کاهنان تاریخنویس درصدد آن برآمدند تا گذشته‌ای چنان طولانی اختراع کنند که برای بسط و تکامل تمام شگفتیهای مدنیت سومری کافی باشد. از پیش خود فهرستی برای نام شاهان قدیم جعل کردند و تاریخ سلسله‌هایی را که پیش از طوفان در سومر حکومت ‌‌می‌رانده‌اند تا ۴۳۲۰۰۰ ق م عقب بردند؛ برای دو تن از این شاهان، به نام تموز و گیلگمش، داستانهای شگفت‌انگیزی ساختند؛ این داستانها چنان شهرت و نفوذ یافت که گیلگمش بعدها قهرمان بزرگترین افسانة منظوم بابلی شد، و تموز در جمع خدایان بابلی، و بعدها به صورت آدونیس یونانیان، درآمد. شاید آن کاهنان، در اندازة مدت تمدن خود، کمی‌‌ به راه گزاف رفته باشند. ولی، با ملاحظة اینکه خرابه‌های نیپور در عمق بیست متری سطح ز‌‌مین پیدا شده، ‌‌می‌توانیم تخمینی از عمر این تمدن به دست آوریم. چون آثار سارگن اکدی تقریباً در نیمة این عمق واقع است، و تاریخ سطح ز‌‌مین به حدود اوایل دورة ‌‌میلادی ‌‌می‌رسد، ‌‌می‌توان گفت که زمان آبادی نیپور به تاریخ ۵۲۶۲ ق م ‌‌می‌رسد. چنان به نظر ‌‌می‌رسد که سلسلة فرمانروایان نیرومندی در کیش به تاریخ ۴۵۰۰ ق‌م، و در اور به تاریخ ۳۵۰۰ ق‌م بر تخت سلطنت تکیه زده باشند. نخستین صحنة نزاع ‌‌میان نژادهای سا‌‌می‌‌ در رقابت و همچشمی‌‌ ‌‌میان این دو مرکز قدیم تمدن به چشم ‌‌می‌‌خورد؛ این همان نزاعی است که، در تاریخ خاور نزدیک، داستان خونین پیوسته‌ای را سبب شده است که آغاز آن به زمان قدرت و عظمت کیش سا‌‌می ‌‌می‌رسد، و در زمان فتوحات دو شاه سا‌‌می‌‌، سارگن اول و حموربی، ادامه پیدا ‌‌می‌کند و به استیلای دو سردار «آریایی»، یعنی کوروش و اسکندر، در قرنهای ششم و چهارم قبل از ‌‌میلاد، بر بابل ‌‌می‌‌رسد؛ مبارزة ‌‌میان مسلمانان و مسیحیان بر سر دست‌یافتن بر بیت‌المقدس در پی ‌‌آن می‌آید، و پس از آن رقابتهای بازرگانی است که هنوز در این ناحیه دیده ‌‌می‌شود، و اینک انگلیسها نیز کوشش بر آن دارند تا اقوام سا‌‌می‌‌ را، که در خاور نزدیک با یکدیگر پیوسته در حال کشمکش به سر ‌‌می‌بردند، در تحت نفوذ خود درآورند و در این منطقه صلح و آرامش را برقرار سازند.

از روی لوحهای گلی اسناد و گزارشهای ۳۰۰۰ سال ق‌م، که به دست کاهنان نگاهداری می‌شده و در خرابه‌های اور به دست آمده، داستان نسبتاً دقیق به پا خاستن شاهان، و شهرها و تاجگذاریها و پیروزیهای پیوسته و مراسم تدفین باشکوه ایشان، در شهرهای اور و لاگاش و اوروک و نظایر آنها، به دست می‌آید. البته آن مورخان در وصف حوادث مبالغة فراوان کرده‌اند، چه تاریخنویسی، و نیز جانبداری مورخان در نوشتن تاریخ، از اموری است که به زمانهای بسیار دور می‌رسد. یکی از آن شاهان، به نام اوروکاژینا، که در لاگاش فرمان می‌راند، و پادشاه مستبد مصلح روشنفکری بوده، فرمانهایی صادر کرده و، بنابر آنها، سوءاستفاده و بهره‌کشی ثروتمندان و کاهنان را از فقیران و دیگر مردم ممنوع ساخته است. در یکی از فرمانها چنین آمده است، «کاهن بزرگ از این پس حق ندارد که در باغ مادر فقیر داخل شود و از آنجا چوب بردارد یا از میوه‌های آن مالیاتی بگیرد.» همین شاه عوارض دفن مردگان را به پنج یک آنچه بود تقلیل داد، و کاهنان و مأموران بزرگ را از این کار ممنوع ساخت که آنچه را مردم، از مال و چهارپا، به خدایان پیشکش می‌کنند میان خود تقسیم کنند. یکی از چیزهایی که شاه به آن می بالیده این بوده است که «به ملت خود آزادی بخشیده است.» بیگمان لوحه‌هایی که فرمانهای این پادشاه بر آن ثبت شده از کهنترین و موجزترین و، همچنین، عادلانه‌ترین مجموعه‌های قوانین تاریخ دنیاست.

این دورة آسایش و آرامش، همان‌گونه که رسم جهان است، زیاد طول نکشید و با حملة کسی به نام لوگال- زاگیزی پایان پذیرفت؛ این شخص بر لاگاش حمله برد و اوروکاژینا را شکست داد و شهری را که به اوج ترقی خود رسیده بود چپاول کرد و آن را ویران ساخت؛ معبدها را خراب و مردم شهر را در کوچه‌ها قتل‌عام کردند؛ فاتح تازه مجسمه‌های خدایان شهر را در برابر خود، به خواری و اسارت، به حرکت درآورد. از قدیمترین اشعاری که در تاریخ معروف است قصیده‌ای است که شاعری سومری، به نام دینگیرادامو، ظاهراً در تاریخ ۴۸۰۰ سال قبل از این سروده و بر گل نقش شده و بر غارت شدن و زبونی الاهة لاگاش نوحه کرده است؛ آن شاعر چنین می گوید:

افسوس! جان من از حسرت بر شهر و گنجهای آن آتش گرفته است.

افسوس بر شهر من ژیرسو [لاگاش]، افسوس بر گنجهای آن که جانم را می‌سوزاند.

در ژیرسوی مقدس کودکان در بدبختی به سر می‌برند.

وی [غاصب] به داخل ضریح باشکوه درآمد،

و ملکة معظمه را از معبد خود بیرون راند.

ای بانوی شهر ماتم زدة من، چه وقت بازخواهی گشت؟

ما را نیازی نیست که بیش از این دربارة لوگال- زاگیزی خون آشام و سایر شاهان سومری، مانند لوگال – شگنگور، لوگال- کیگوب- نیدودو، نینیژی- دوبتی، لوگال- آندانوخونگا، و نظایر آنان، که نامهای پرشکوه دارند، درنگ کنیم و از آنان سخن گوییم… در همین اثنا، ملتی دیگر

از نژاد سامی، به سرپرستی سارگن اول، کشور اکد را تأسیس کرد، و پایتخت آن را در آگاده، سیصد و بیست کیلومتری شمال باختری کشور شهرهای سومری، قرار داد. یک ستون یکپارچة سنگی، که در شوش به دست آمده، سارگن را با ریش انبوه به صورت مهیبی نشان می‌دهد؛ لباسی که پوشیده نمایندة بزرگی و قدرت کامل است. این سارگن از نسل شاهان نبود؛ تاریخ برای او پدری نمی‌شناسد، و مادرش از روسپیان معابد بوده است. ولی افسانه‌های سومری برای وی شرح حالی ساخته که از زبان خود او نقل شده و، در آغاز آن، بسیار به شرح حال موسی [علیه السلام] شباهت دارد. وی در آنجا می‌گوید: «مادر حقیر و بیچارة من مرا حامله شد و در پنهانی زایید. و مرا در سبدی از نی بر روی آب گذاشت و در آن را با قیر بست.» این کودک که کارگری او را از مرگ نجات داد و بعدها ساقی شاه شد و به او نزدیکی یافت و نفوذ و قدرت فراوان پیدا کرد، آنگاه بر خواجة خود شورید و او را خلع کرد و بر تخت آگاده نشست و خود را «شاه فرمانروای جهان» خواند؛ وی تنها بر پارة کوچکی از بین‌النهرین حکومت داشت. مورخان وی را «کبیر» لقب داده‌اند، از آن جهت که بر شهرهای فراوان حمله برده و غنیمت بسیار به چنگ آورده و عدة بیشماری مردم را از دم شمشیر گذرانیده است. یکی از کسانی که به دست وی کشته شده همان لوگال- زاگیزی است که لاگاش را غارت کرده و حرمت خدایان آن را از بین برده بود؛ سارگن وی را شکست داد و، زنجیر به گردن، او را به شهر نیپور درآورد. این سرباز دلیر در خاور و باختر و شمال و جنوب پیش رفت و عیلام را به تصرف درآورد و، به علامت پیروزیهای درخشان، شمشیر خود را در آبهای خلیج فارس شست و، آنگاه، به طرف باختر آسیا متوجه شد و به دریای مدیترانه رسید و نخستین امپراطوری بزرگ تاریخ را تأسیس کرد و مدت پنجاه و پنج سال حکم راند. داستانهای فراوانی در اطراف زندگی و کارهای او ساخته شد، و زمینه فراهم آمد تا در شمار خدایان قرار گیرد. اما آتش انقلاب در سراسر امپراطوری او برافروخت و دور فرمانروایی او یکسره پایان یافت.

سه پسر سارگن، نوبه به نوبه، پس از وی به جانشینی او رسیدند. سومین آنان به نام نرمسین سازندة بزرگی بود، ولی از تمام آثار او جز یک لوحة یادگاری برجای نمانده که پیروزی او بر پادشاهی گمنام در آن ذکر شده است. این لوحه، که نقشی برجسته دارد، به سال ۱۸۹۷ در شهر شوش به دست دمورگان افتاد، و یکی از تحفه‌های موزة لوور به شمار می‌رود. در آن نقش برجسته، نرمسین به صورت مرد نیرومندی نشان داده شده که تیروکمان دارد و پاهای خود را با غرور شاهانه بر بدن دشمنان سرنگون شده گذاشته و ظاهراً آماده است که جز مرگ بی امان پاسخی به استرحام و التماس دشمن مغلوب خود ندهد. در میان صورتهای دشمنان، که در آ‌ن لوحه وجود دارد، تصویر کسی دیده می‌شود که تیرگردنش را شکافته و در حال احتضار است؛ در قسمت عقب زمینة صورت، کوههای زاگرس به نظر می‌رسد، و بر روی یک تپه شرح پیروزی نرمسین با خط میخی زیبایی نقش شده است. این لوحه نشان می‌دهد که، در آن زمان، هنر ساختن نقش برجسته و کنده‌کاری، به سر منزل بلوغ رسیده و وضعی در خور اطمینان داشته و، از رهگذر سابقه‌ای طولانی، بنیان آن بقاعده و استوار شده بوده است.

سوخته شدن شهر چیزی نیست که بتوان گفت، در همة احوال، بلا و بدبختی غیرقابل جبران است؛ بلکه، غالب اوقات، از دو لحاظ آبادانی و بهداشت، سودمند واقع می‌شود؛ این قاعده درست دربارة لاگاش آن زمان صدق می‌کند. پیش از آنکه قرن بیست و ششم ق‌م فرا رسد، این شهر به دست شاه روشنفکری به نام گودآ دوباره آباد شد و رونق گرفت؛ مجسمه‌های کوتاه تنومند این شاه معروفترین آثاری است که از سنگتراشی سومری برجای مانده است. در موزة لوور، مجسمه‌ای از سنگ دیوریت وی را در حال خشوع و عبادت نشان می‌دهد، با عمامة سنگینی بر سر، که شکل آن به کولوسئوم شباهت دارد؛ دستها را بر سینه روی یکدیگر گذاشته، شانه و پاهایش برهنه است، و دو ساق پای ستبر او را دامنی به شکل زنگوله پوشانیده که روی آن با خط مقدس (هیروگلیف) چیزهای بسیاری نوشته‌اند. آثار و خطوط نیرومند و در عین حال منظم سیمای او از مردی متفکر و دادگر و با عزم و نیکومنش حکایت می‌کند. رعایای او نه به عنوان اینکه وی مرد جنگنده‌ای بود به او احترام می‌گذاشتند، بلکه او را به عنوان شاه فیلسوف و متفکری دوست می‌داشتند که عمر را وقف دینداری و ادب‌پروری و کارهای نیک ساخته بود: در واقع او را باید مارکوس آورلیوس سومری دانست. معابد فراوان ساخت؛ همان گونه که امروز هیئتهای اعزامی به کاوش می‌پردازند و از این میان به مجسمه‌های وی دست پیدا می‌کنند، وی نیز تحقیق و مطالعه در آثار گذشتگان را تشویق می‌کرد و از ظلم و ستم نیرومندان بر ناتوانان جلو می‌گرفت. یکی از آثار نوشتة وی که به دست آمده نمایندة سیاست خاص اوست؛ به جهت همین سیاست بود که رعایا او را می‌پرستیدند و، پس از وی، او را به مقام خدایی رسانیدند. در آن نوشته چنین آمده است: «در مدت هفت سال کنیز با بانوی خود برابر بود؛ و بنده در کنار خواجة خود راه می‌رفت و، در شهر من، ناتوان در پهلوی توانا آسایش داشت.»

در این اثنا کشور شهر «اورکلدانیان»، که روزگارش از ۳۵۰۰ قبل از میلاد (بنا بر آنچه که از کهنه‌ترین گورهای آن آشکار می شود) تا ۷۰۰ قبل از میلاد ادامه داشته، در یکی از مترقیترین دوره‌های عمر دراز خود به سر می‌برد. بزرگترین شاه این سرزمین، به نام اور-انگور، همة بلاد آسیای باختری را تحت فرمان آورد و در آنها پرچم امن و آسایش برافراشت و، در سراسر دولت سومری، نخستین قانون‌نامه‌ای را که تاریخ می‌شناسد انتشار داد. خود وی در این باره چنین می‌گوید «با قوانین شایسته و عادلانة شمش، من، برای همیشه، بنیان دادگری را برقرار ساختم.» و چون ثروت اور، در نتیجة بازرگانی و حمل و نقل از راه فرات، افزونی یافت، همان کاری را که پریکلس بعدها در یونان کرده است اور-انگور نیز به انجام رسانید؛ یعنی در زیبایی شهر خود کوشید و معابد فراوان ساخت و در این شهر و شهرهای دیگری که زیر فرمان داشت- مانند لارسا و اوروک و نیپور- ساختمانهای زیادی کرد،

پسر وی، دونگی، در مدت پنجاه و هشت سال پادشاهی، کارهای پدر را دنبال کرد و چندان به خردمندی حکومت راند که مردم او را همچون خدایی می‌دانستند که فردوس قدیمی را به آنان بازگردانیده است.

ولی این دولت و این آسایش دیری نپایید. عیلامیان جنگجو، از طرف خاور، و عموریانی که آن زمان نام آور شده بودند، از باختر، بر این شهر آسوده و ایمن تاختند و شاه آن را اسیر کردند و با توحش کامل به چپاول آن پرداختند. شاعران اور در سوک الاهه عشتر، مادر محبوب کشور- شهر خود، که به دست مهاجمان گناهکار مورد بی احترامی قرار گرفته و او را از آرامگاه خود بیرون انداخته بودند، قصاید سوزناکی سرودند. آنچه مایة شگفتی است آنکه، برخلاف انتظار، این اشعار به صیغة اول شخص سروده شده و به گوش ادیبان معتقد به صنایع لفظی خوشایند نیست؛ ولی، با وجود چهار هزار سالی که میان زمان ما و زمان سرودن این اشعار فاصله افتاده، بخوبی می‌توانیم اندازة ویرانی و پریشانی را که برآن شهر و مردمش رسیده از این اشعار دریابیم. شاعر چنین می‌‌‌‌‌‌گوید:

دشمن با دستهای ناپاک خود مرا ربود؛

دستهایش مرا ربود و مرا از وحشت کشت.

آه که چه بدبختم! او به من هیچ حرمتی نگذاشت!

لباسهای مرا بیرون کرد و بر زن خود پوشانید،

جواهرات مرا برداشت و با آن دختر خود را آراست.

اکنون من اسیر کاخهای اویم- او در جستجوی من بود

در پرستشگاهها. آه که روز به راه افتادن می‌‌‌‌‌‌لرزیدم.

او در معبد من مرا دنبال می‌‌‌‌‌‌کرد و مرا از ترس به لرزه درمی‌آورد،

در آنجا و در میان خانة خودم؛ مانند کبوتری بودم که بال می‌‌‌‌‌‌زدم

و بر بامی می‌نشستم، یا چون جغد کوچکی که بال زنان خود را در غاری پنهان می‌کند؛

مانند مرغی مرا از ضریح خود بیرون راند،

از شهر من مانند مرغی مرا بیرون کرد، و من با حسرت آه می‌‌‌‌کشیدم و می‌گفتم:

معبد من پشت سر من است و بسیار از من دور است.

بدین‌گونه، مدت دویست سال، که پیش چشمان خودبین ما لحظه‌ای بیش نیست، عیلام و عمور سرزمین سومر را در تصرف خویش داشتند. پس از آن، از طرف شمال، حموربی، پادشاه بزرگ بابل، پیش آمد و اورک و ایسین را از عیلامیان باز گرفت و مدت بیست و سه سال درنگ کرد و پس از آن عیلام را به محاصره گرفت و شاه آن را اسیر کرد؛ عمور و آشور دوردست را مسخر ساخت و امپراطوریی به وجود آورد که، پیش از آن، تاریخ مانندش را نشان نمی‌‌‌دهد؛ کار آن را با وضع یک سلسله قوانین عمومی سامان داد. قرنهای درازی پس از این زمان، سامیان بر بین‌النهرین حکومت می‌راندند، تا آنگاه که دولت پارس برآمد و از آن

گودآی «کوچک» موزة لوور، پاریس؛ عکس از موزة هنری مترپلیتن، نیویورکپس دیگر نامی از سومریان شنیده نمی‌شد، چه فصل کوتاه آنان در کتاب تاریخ جهان به پایان رسیده بود.

 

تاریخ سومر :: زندگی اقتصادی سومریان باستان

زمین- صناعت- بازرگانی- طبقات مردم- علم

سومریان از میان رفتند، ولی مدنیت و فرهنگ آنان برجای ماند. از سومر و اکد هنوز صنعتگران و شاعران و هنرمندان و حکیمان و قدیسان برمی‌‌‌خاست. تمدن شهرهای جنوبی در امتداد نهرهای فرات و دجله به شمال انتقال یافت و، همچون میراث اصلی تمدن بین‌النهرین، به سرزمین بابل و آشور رسید.

پایة این فرهنگ و تمدن بر روی خاکی گذاشته شده بود که فیضان سالانة دو نهر، در نتیجة ریزش بارانهای زمستانی، سبب حاصلخیزی آن بود. زیاد شدن آب سودمند بود، ولی خطر هم داشت؛ اما سومریان از دیرباز دریافته بودند که، با کندن مجاری فراوان در سراسر زمینهای خود، می‌توانند از این آب به شکل مطمئنی برای آبیاری استفاده کنند؛ همان مردم، با داستانهایی از یک طوفان بزرگ، و اینکه چگونه سرانجام زمین از سیلابها جدا گردید و آدمیان رهایی یافتند، یاد آن نخستین خطرهای زیاد شدن آب دو نهر را جاودانه ساخته‌اند. سازمان منظم آبیاری، که تاریخآن به ۴۰۰۰ سال قبل از میلاد می‌‌‌رسد، از بزرگترین کارهای تولیدی تمدن سومری به شمار می‌‌‌رود؛ شک نیست که این سازمان، خود، پایة آن مدنیت و فرهنگ بوده است. از زمینهایی که خوب آبیاری می‌‌‌شد ذرت، جو، گندم، خرما، و سبزیهای گوناگون و فراوان بدست می‌آمد. در زمانهای بسیار دور، در این قسمت از جهان، گاو آهن روی کار آمد که به وسیلة آن با گاو زمین را شخم می‌‌‌کردند، و تا چند سال پیش در امریکا نیز دیده می‌‌‌شد و به آن لولة سوراخداری پیوسته بود که به وسیلة آن دانه را بر زمین می‌افشاندند. برای کوبیدن خرمن، چرخهای بزرگ چوبی به کار می‌‌‌بردند که دندانه‌هایی از سنگ چخماق داشت، و به این ترتیب، در ضمن آنکه دانه جدا می‌شد، کاه نیز برای علوفة چهارپایان به دست می‌‌‌آمد.

این تمدن، از جهات گوناگون، بسیار ابتدایی بود. سومریان پاره‌ای از موارد استعمال مس و قلع را می‌‌‌دانستند و از مخلوط کردن آن دو با یکدیگر مفرغ می‌‌‌ساختند، و گاه به گاه نیز، با آهن، اسبابهای بزرگ درست می‌‌کردند. با همة این احوال، فلز در نزد آنان عنوان تجملی داشت و بسیار نادر بود. ابزار کار سومریان بیشتر با سنگ چخماق ساخته می‌‌‌شد و برخی از آنها، از جمله داس دروگری، را با گل رس می‌‌‌ساختند و چیزهای باریک، مانند سوزن و درفش، را با عاج یا استخوان. پارچه‌بافی صناعت رایجی بود، و کسانی که از طرف شاه معین می‌‌شدند بر آن نظارت می‌‌‌کردند؛ درست همان‌گونه که اکنون هم صناعتهای بزرگ زیر نظر دولتها اداره می‌‌‌شود. خانه‌های خود را با نی می‌‌ساختند و روی آن را کاهگل می‌‌‌مالیدند، و این کاهگل در آفتاب خشک می‌‌‌شد؛ چنین خانه‌ها را، در جایی که روزی سرزمین سومر بوده است، هم اکنون بآسانی می‌‌‌توان دید. کلبه‌ها دری چوبین داشت که روی پاشنه‌ای سنگی می‌‌چرخید؛ کف اطاق معمولا گلی بود؛ سقف کلبه را با خم کردن و اتصال سر نیها به شکل قوسی می‌ساختند، یا اینکه نیها را گل‌اندود می‌کردند و روی تیرهای عرضی سقف می‌‌کشیدند. گاو و گوسفند و بز و خوک در خانه‌ها با مردم به سر می‌بردند. برای آب آشامیدنی از چاه استفاده می‌‌‌شد.

بیشتر کالاها از راه آب حمل و نقل می‌شد. چون سنگ در سومر بسیار کمیاب بود، آن را از راه خلیج فارس یا از قسمتهای شمالی دو نهر با قایق می‌‌آوردند و به وسیله ترعه‌ها به بارانداز شهرهای کنار نهرها می‌‌رساندند. حمل و نقل از راه خشکی نیز در کار پیشرفت بود؛ هیئت اکتشافی دانشگاه آکسفرد، بتازگی، در کیش کهنترین وسیلة نقلیة چرخدار جهان را اکتشاف کرده است. از جاهای مختلف، مهرهایی به دست آمده که نشان می‌‌دهد در آن زمان میان سومر و هند و مصر روابط بازرگانی وجود داشته است. در آن هنگام هنوز پول را نمی‌شناختند؛ به همین جهت، بازرگانی معمولا به صورت مبادلة جنس به جنس صورت می‌گرفت؛ ولی، حتی در آن زمان دور هم، سیم و زر برای سنجش بهای کالا به کار می‌رفته و آنها را به صورت شمش یا حلقه، و بیشتر از روی وزن، در داد و ستد مقابل کالا می‌پذیرفته‌اند. بیشتر لوحه‌های گلیی که به دست ما رسیده، و بر آنها خط سومری نوشته شده، اسناد بازرگانی است؛ این، خود، می‌‌رساند که فعالیت تجارتی در آن زمان زیاد بوده است. در یکی از این لوحها، با عبارتی که نمایندة ناخرسندی و خستگی است، از «شهر و ناراحتی و سر صدای» آن سخن رفته است. از روی اسناد برمی‌‌آید که قراردادها را با نوشتن و گواهی لازم مؤکد می‌کردند. آیین وام گرفتن نیز در نزد آنان معمول بوده، و کالا یا زر و سیم را به قرض می‌گرفته و، در برابر، سودی سالانه از همان جنس، میان ۱۵ تا ۳۳ درصد، به وام دهنده می‌داده‌اند. از آنجا که استقرار و آرامش هر جامعه با نرخ تنزیل در آن نسبت معکوس دارد، می‌توان چنین حدس زد که کسب و کار سومریان هم در آن زمان، مانند کسب و کار ما، از لحاظ سیاسی و اقتصادی، وضعی آمیخته با نگرانی و عدم ثبات داشته است.

از گورهای آن زمان طلا و نقره زیاد به دست آمده؛ این طلا و نقره تنها به صورت زینت‌آلات نیست، بلکه صورت ظرف و سلاح و اسباب تجمل و افزار کار هم دارد. توانگران و درویشان همه به طبقه‌ها و پایه‌های مختلف تقسیم می‌شدند؛ برده‌فروشی رواج فراوان داشت و حقوق مالکیت محترم بود. میان ثروتمندان و بیچیزان، طبقة میانه‌ای وجود داشت که تشکیل می‌شد از بازرگانان کوچک و دانشمندان و پزشکان و کاهنان. فن پزشکی رواج داشت و برای

هر دردی درمانی می‌شناختند، ولی پزشکی هنوز با آداب دینی درهم آمیخته بود؛ چنان تصور می‌کردند که اساس مرض به واسطة وجود ارواح خبیثه است که به بدن بیمار داخل می‌شود، و تا این روح خبیث از بدن بیرون نرود بیمار شفا نخواهد یافت. تقویمی داشتند که، نمی‌دانیم چگونه و در کجا ایجاد شده، بنابر آن تقویم، سال به دوازده ماه قمری منقسم می‌شد؛ پس از هر سه یا چهار سال، ماهی بر آن می‌افزودند تا این تقویم با فصول سال و گردش خورشید توافق پیدا کند. هر شهری این ماهها را به نام خاصی می‌نامید.

  تاریخ سومر :: سازمان حکومت سومریان    

شاهان- آیین جنگاوری – اشراف و زمینداران – قانون

هر شهر تا آنجا که می‌توانست خود را برای نگاهداری استقلال خویش غیور و متعصب نشان می‌داد و برای خود شاه خاصی داشت به نام پاتسی یا کاهن- شاه؛ از همین کلمه آشکار می‌شود که حکومت تا چه حد با دین پیوستگی داشته است. در حدود ۲۸۰۰ ق‌م، با توسعة تجارت، دیگر امکان آن نبود که این جدایی میان شهرها برقرار بماند؛ به همین جهت، از مجموعة آنها «امپراطوریهایی» به وجود آمد، و شخصیت نیرومندی توانست بر شاهان و کاهن- شاهانمسلط شود و از این شهرها یک وحدت سیاسی و اقتصادی ایجاد کند. پادشاه بزرگ قدرت فراوان و مطلق داشت، و اطراف او را محیطی از شدت عمل و ترس فرا گرفته بود، درست مانند حالتی که سلاطین مستبد اروپا مقارن دورة رستاخیز علم و هنر (یا رنسانس) داشتند؛ هر آن احتمال آن می‌رفت تا، با همان وسایل که شاه تازه بر اریکة سلطنت نشسته، کسی قصد جان او کند و وی را به سرنوشت گذشتگان دچار سازد. شاه در قصر مستحکمی به سر می‌برد که بیش از دو در تنگ نداشت، و از هر در بیش از یک نفر نمی‌توانست داخل شود. در چپ و راست در ورودی، نهانگاههایی بود که پاسبانان مخفی شاه در آنها به سر می‌بردند و می‌توانستند واردشوندگان را بازجویی کنند، یا با خنجر جانشان را بگیرند. حتی نمازخانة شاه نیز در کاخ او جای پنهان و پوشیده‌ای داشت و شاه در آن وظایف دینی خود را انجام می‌داد، بی‌آنکه کسی بتواند وی را ببیند، یا اگر از انجام چنین تکالیف سرباز زند متوجه آن شوند.

شاه، به هنگام نبرد، بر ارابه‌ای می‌نشست و در پیشاپیش لشکری مخلوط و درهم، مسلح به تیر و کمان و سرنیزه، حرکت می‌کرد. جنگ را آشکارا برای به دست آوردن راههای بازرگانی، یا دستبرد زدن به کالاهای تجارتی، به راه می‌انداختند و هیچ دربند آن نبودند که این هدف را در زیر پرده‌ای از الفاظ فریبنده و رنگین بپوشانند و کسانی را که دنبال کمال مطلوبهایی می‌گردند به آن گول بزنند. مانیشتوسو، شاه اکد، با کمال صراحت اعلان کرد

که برای دست یافتن به کانهای نقره و رسیدن به سنگ دیوریت به سرزمین عیلام حمله ‌می‌کند تا پس از به دست آوردن این سنگ مجسمه‌هایی از خود بسازد و نام خویش را جاویدان کند- و این تنها جنگی است که در آن سربازان برای منظورهای هنری به نبرد برخاسته‌اند. ملتهای مغلوب را علی‌الرسم به عنوان برده می‌فروختند و، اگر امید به سودی از فروختن ایشان نمی‌رفت، آنان را در میدان جنگ سرمی‌بریدند. بعضی اوقات چنان اتفاق می‌افتاد که ده یک اسیران را در تنگنایی قرار می‌دادند که هر چه دست وپا می‌زدند راه فرار نبود، آنگاه آنان را در راه خدایان تشنه به خون قربانی می‌کردند. در این شهرها همان چیزی اتفاق افتاد که بعدها، برای شهرهای ایتالیا، در دورة رستاخیز پیش آمد؛ به این معنی که استقلالخواهی شدید شهرهای سومری انگیزة نیرومندی برای زندگی و پرورش هنر بود، ولی، در عین حال، سبب پیدایش فشار و نزاعهای داخلی گردید؛ به این ترتیب دولتهای کوچک محلی ضعیف شدند و دولت سومر بکلی سقوط کرد.

سازمان ملوک‌الطوایفی، در امپراطوری سومری، وسیلة حفظ نظام اجتماع بود. شاه، پس از هر جنگ، به سرداران شجاع خود قطعات بزرگی از اراضی را می‌بخشید و آن زمینها را از پرداخت مالیات معاف می‌کرد؛ این صاحبان اراضی، در مقابل، موظف بودند امنیت را در ابوابجمعی خود حفظ کنند و، آن اندازه که شاه نیازمند است، سرباز و ساز و برگ به او بدهند. درآمد دولت از مالیات جنسی بود، که در انبارهای شاهی ذخیره می‌شد و به مصرف حقوق کارمندان و کارگران دستگاه دولتی می‌رسید.

علاوه بر این دستگاه شاهی و دستگاه زمینداران، یک رشته از قوانین وجود داشت که وقتی اور- انگور و دونگی دست به تدوین احکام و قوانین اور زدند، سوابق فراوانی برای آنها فراهم شده بود. از همین سرچشمه‌ها بود که حموربی قانون‌نامة معروف خود را استخراج کرد و به یادگار گذاشت. البته این قوانین از قوانینی که پس از آنها آمده ناقصتر و ساده‌تر است، ولی شدت و قساوت آنها نیز به همین ترتیب کمتر است. به عنوان مثال باید گفت که در قوانینسامی، چون زنی زنا دهد حکمش کشتن است، ولی در قانون سومری تنها آن است که شوهر جفا کشیده حق دارد زن دیگری بگیرد و پایگاه زن اول خود را از آنچه بود پایینتر آورد. در قانونسومری از روابط بازرگانی و ارتباطات جنسی سخن رفته؛ برای وام گرفتن شرایطی گذاشته، و ترتیب قرارداد بستن و عقود مختلف و خرید و فروش و قبول کردن فرزند و وصیت را معین کرده است. مجالس محاکمه و داوری در معبدها تشکیل می‌شد و داوران معمولا کاهنان معابد بودند، ولی برای دادگاههای عالیتر قاضیان متخصص برگزیده می‌شدند. بهترین چیزی که در قانونسومری مشاهده می‌شود آن است که کار به صورتی بوده که، حتی‌المقدور، مردم از مراجعة به محکمه خودداری کنند؛ به این معنی که هر اختلاف، در ابتدای امر، به داوری عمومی مراجعه می‌شده، و او به طرفین دعوی تکلیف می‌کرده است که، پیش از آنکه به حکم قانون توسل جویند، دعوای میان خود را از راه دوستانه حل کنند. چنین است حال یک مدنیت فقیری که نمی‌توانیم از آن درسی بگیریم و تمدن خود را اصلاح کنیم.

201

ا تاریخ سومر :: دین و اخلاق سومریان باستان

مجموعة خدایان سومری- خوراک خدایان- اساطیر خدایان- تعلیم و تربیت- نماز سومری- فحشای مذهبی- حقوق زن- آرایه‌های سومری

اور- انگور قانون‌نامة خود را به نام شمش، خدای بزرگ، بین مردم منتشر ساخت، چه فرمانروایان بزودی دریافته بودند که توجه کردن به دین فواید سیاسی فراوانی برای اداره کردن کشور دارد. و آنگاه که فایدة خدایان از این لحاظ بر آدمی مکشوف شد، شمارة آنان افزایش یافت، تا آنجا که هر شهر و ایالت و هرگونه از فعالیتهای بشری، برای خود، خدای مدبر و الهام‌دهندة خاص پیدا کرد. زمانی که تمدن سومری روی کار آمد، بدون شک، پرستش خورشید مدتی بود که انتشار داشت، و مظهر آن نیایش شمش «نور خدایان» بود که شب را در اعماق شمال به سر می‌برد و، چون سپیده‌دم درهای خود را به روی آن باز می‌کرد، مانند شعله‌ای در آسمان بالا می‌آمد و ارابة خود را بر قبة نیلگون آسمان به حرکت درمی‌آورد؛ خورشید را تنها چرخی از این ارابة آتشین تصور می‌کردند. در شهر نیپور معابد باشکوهی، برای خدایی به نام انلیل و همسر او، تینلیل، برپا کرده بودند؛ مردم اوروک بیشتر اینینی، باکرة خدای زمین، را پرستش می‌کردند؛ همین خداست که در نزد مردم سامی اکد به نام عشتر معروف است و با آفرودیته- دمترفاجره و متقلب خاور نزدیک شباهت دارد. مردم کیش و لاگاش مادر غمخواری را به نام نینکرسگ می‌پرستیدند که، به خیال ایشان، از بدبختی بشر پیوسته اندوهناک است و در نزد خدایان بیرحم از آدمی شفاعت می‌کند. نینگیرسو خدای آبیاری و «رب سیلها» بود، و ابویاتموز خدای کشاورزی، سین خدای ماه بود، و او را به صورت انسانی نمایش می‌دادند که بر بالای سرش هلالی بود شبیه به هاله‌هایی که بر گرد سر قدیسان در قرون وسطی نمایش می‌دادند. به گمان ایشان، هوای محیط بر زمین پر از ارواح بود: بعضی ارواح طیبه، که هریک از آنها مخصوص نگاهداری یکی از مردم است، و بعضی ارواح خبیثه و شیاطین، که برای دور کردن ارواح طیبه می‌کوشند و درصدد آنند که برجسم و روح مرد سومری تسلط پیدا کنند.

بیشتر خدایان در معابد بودند، و برای آنها هدایایی از مال و خوراک و زن می‌آوردند. در الواح گودآ فهرستی است که نشان می‌دهد خدایان چه چیزها را می‌پسندند و دوست دارند، که از آن جمله است: گاو نر، بز، گوسفند، کبوتر، جوجه مرغ، مرغابی، ماهی، خرما، انجیر، خیار، کره، روغن، و نان دو آتشه. از این صورت می‌توان فهمید که توانگران آن زمان از بسیاری

از انواع خوراکی بهره‌مند می‌شده‌اند. ظاهراً چنان به نظر می‌رسد که، در آغاز کار، خدایان گوشت آدمی را به همه چیز ترجیح می‌دادند، ولی چون اندیشه‌های اخلاقی در مردم رشد پیدا کرد، خدایان نیز ناچار به گوشت جانوران راضی شدند. در خرابه‌های سومری لوحه‌‌ای به دست آمده است که در آن پاره‌ای دعاها نوشته است؛ این دستور دینی عجیب در آنجا دیده می‌شود: «بره جانشین و فدیة آدمی است؛ وی بره‌ای را به جای جان خود بخشیده است.» کاهنان، از راه همین هدایا و قربانیها، از همة طبقات دیگر مردم سومری مالدارتر و نیرومندتر شدند. از بسیاری جهات، همین کاهنان در واقع فرمانروا بودند؛ حتی بدشواری می‌توان گفت که پاتسی تا چه اندازه کاهن و تا چه اندازه شاه بوده است. چون کاهنان در غارت کردن اموال مردم از اندازه گذشتند، اوروکاژینا- مانند لوتر که بعدها در مقابل کشیشان مسیحی قیام کرد- به پا خاست و حرص و آز کاهنان را تقبیح کرد و آنها را، در اجرای عدالت، به رشوه گرفتن متهم ساخت و اظهار داشت که این کاهنان گرفتن مالیات و زکات را وسیلة آن ساخته‌اند که دسترنج کشاورزان و صیادان را بربایند. تا مدتی محاکم را از این گونه مأموران رشوه‌خوار فاسد پاک کرد و، برای پرداخت عوارض و مالیات به معابد، قوانین خاص تنظیم، و از غصب شدن اموال و املاک مردم جلوگیری کرد. ولی جهان پیرشده و رسوم آن به اندازه‌ای قدمت داشت که حالت قدسیت به خود گرفته بود.

پس از مرگ اوروکاژینا، دوباره کاهنان قدرت را به دست گرفتند، همان گونه که در مصر نیز پس از مرگ اخناتون چنین شد. مردم چنانند که برای حفظ اساطیر و آداب و عادات افسانه‌ای خود حاضرند هرچه را، از آن گرانبهاتر نباشد، بدهند. اساطیر دینی، حتی در آن روزگار دور، در جان و خرد آدمی ریشه دوانیده بود. چون مردم سومری با مردگان خود خوراکیها و افزارهای زندگی را در گور می‌نهادند، می‌توان چنین فرض کرد که آن مردم به زندگی در سرای دیگر باور داشته‌اند، ولی تصور آنان نسبت به جهان دیگر مانند تصور یونانیان بود؛ آن را جای تاریکی می‌دانستند که سایه‌ها و طیفهای بدبختی در آن به سرمی‌برند و همة مردگان، بدون استثنا، ناچار به آن فرود می‌آیند. هنوز اندیشة بهشت و دوزخ و بهشت ابدی و آتش جاودانی در فکر آن مردم جایگزین نشده بود، و دعا خواندن و قربانی کردن آنان به امید رسیدن به «حیات ابدی» نبود، بلکه از آن جهت چنین می‌کردند که در زندگی دنیا به نعمتهای مادی دسترس پیدا کنند. یکی از اساطیر و افسانه‌های متأخر نشان می‌دهد که چگونه ائا، الاهة حکمت، به آداپا، فیلسوف شهر اریدو، علم برین را آموخت و تنها چیزی که از او مضایقه کرد سر زندگی جاودانی بود. افسانة دیگری می‌گوید که خدایان آدمی را خوشبخت آفریدند و،چون وی به ارادة آزاد خود مرتکب گناه شد، با فرستادن طوفان، او را تنبیه کردند، و از این طوفان، تنها جولایی به نام تاگتوگ نجات یافت. و چون این تاگتوگ میوة درخت حرام شده‌ای را خورد، زندگی جاودانی و عافیت را از کف داد.

کاهنان عهده‌دار تعلیم و تربیت نیز بودند و، با تعلیم داستانها و اساطیر دینی، آنچه را می‌خواستند به مردم تعلیم می‌‌کردند و تسلط و فرمانروایی خویش را برآنان محفوظ نگاه می‌داشتند. در کنار بیشتر معابد، مدرسه‌هایی بود که کاهنان در آنجا به پسران و دختران خطنویسی و حساب را می‌آموختند، اصول وطنپرستی و نیکوکاری را در روح آنان تقویت می‌کردند، و بعضی از ایشان را برای کار بزرگ نویسندگی آماده می‌ساختند. لوحه‌هایی از آن زمان به دست آمده که بر آنها جدولهای ضرب و تقسیم و جذر و کعب، و مسائلی از هندسة عملی دیده می‌شود. آنچه در آن زمان به اطفال تعلیم می‌شده پست‌تر از چیزی نیست که ما امروز به فرزندان خود می‌آموزیم؛ این معنا از روی لوحه‌ای برمی‌آید که خلاصه‌ای از مسائل مربوط به مردمشناسی در آن چنین نوشته شده: «در آن زمان که انسانها آفریده شدند، از نانی که خورده می‌شود و لباسی که در برمی‌‌کنند، کسی آگاهی نداشت. همه با چهار دست و پا راه می‌رفتند و، مانند گوسفند، با دهان خود علف می‌چریدند و از گودالهای آب رفع عطش می‌کردند.»

لطف تعبیر و اصالت اندیشه در آن دین، که نخستین دین شناخته شدة تاریخ است، از این دعا، که گودآ در برابر بائو الاهة نگاهبانی شهر لاگاش می‌کند، بخوبی آشکار است:

ای ملکة من، ای مادری که شهر لاگاش را ساخته‌ای،

ملتی که نظر عنایت به سوی آنان داری عزت و قدرت یافته‌اند؛

و پرستنده‌ای که به چشم مرحمت به او می‌نگری عمرش دراز می‌شود.

من مادر ندارم- تو مادر منی؛

من پدر ندارم- و تو پدر منی…

ای بائو، ای الاهة من، تو نیکی را می‌شناسی؛

و تو هستی که به من زندگی بخشیده‌ای.

درپناه تو، ای مادر من،

و در سایة تو با عزت و احترام منزل خواهم گرفت.

عده‌ای زن وابسته به هر معبد بودند. بعضی از آنان خدمتگزار، و پاره‌ای دیگر همسر خدایان یا جانشینان و نمایندگان بر حق ایشان بر روی زمین؛ دختر سومری در این گونه خدمتگزاری به معابد هیچ ننگ و عاری تصور نمی‌کرد؛ پدر او به این می‌بالید که جمال و کمال دختر خود را برای از بین بردن رنج و ملال زندگی یکنواخت کاهنان وقف کرده است؛ چنان پدری، وقتی برای ورود دختر خود به معبد و انجام وظایف مقدس پذیرش به دست می‌آورد، جشن می‌گرفت و در این جشن قربانی می‌کرد و جهیزی همراه وی به معبد می‌فرستاد.

در آن زمان زناشویی آیین پیچیده‌ای بود که قوانین و مقررات فراوانی برای آن گذاشته بودند. جهیزی که دختر همراه خود به خانة شوهر می‌برد کاملا در تحت تصرف و اختیار خود او بود؛ گرچه، در استفاده از این حق، شوهر را در زندگی شریک خویش می‌ساخت، حق تعیین وارث با خود او بود. هراندازه شوهر بر فرزندان خود حق داشت، زن نیز چنان بود؛ در غیاب شوهر، اگر پسر بزرگی نبود، خود زن مزرعه را نیز مانند خانه اداره می‌کرد. زن حق داشت که مستقل از شوهر خود به کار بازرگانی بپردازد و بندگان خود را نگاه دارد یا آنان را آزاد کند. زن گاهی به مقام ملکه‌ای می‌رسید، چنانکه شوب-اد چنین شد و با کمال مهر و رأفت حکومت راند. ولی، در حالات بحرانی و سخت، همیشه کار به دست مرد بود؛ او پاره‌ای از اوقات حق داشت زن خود را بفروشد یا، در برابر وامی که دارد، او را به طلبکار خود بدهد. حتی در آن روزگار بسیار دور هم حکم اخلاقی بر مرد و زن یکسان نبود، و این نتیجة ضروری آن بود که در مالکیت و وراثت با یکدیگر اختلاف داشتند: مثلا زنا کردن مرد را سبکسری و قابل اغماض می‌پنداشتند، در صورتی که چون زنی چنین می‌کرد کیفر آن مرگ بود؛ از زن چنان توقع داشتند که برای شوهر خود، و برای کشور، فرزندان فراوانی بیاورد؛ اگر زن نازا می‌شد، مرد تنها به همین سبب، می‌توانست او را رها کند؛ اگر زنی از مادر شدن خود جلوگیری می‌کرد، او را غرق می‌کردند. قانون هیچ حقی برای کودکان قایل نبود، و اگر پدر و مادر از فرزند خود در مقابل عموم تبری می‌جستند، همین خود کافی بود برای آنکه اولیای امور آن فرزند را از شهری که در آن به سر می‌برد تبعید کنند.

با وجود این، زنان طبقات بالا زندگی پرتجملی داشتند؛ مزایا و تجملاتی که این گونه زنان داشتند جبران بیچارگی و محرومیت خواهران فقیر ایشان را می‌کرد؛ در این مورد باید گفت که وضع زن آن روز مثل وضع زن در همة مدنیتهای مختلف بوده است. آرایه‌ها و جواهرات در گورهای سومری فراوان دیده شده. استاد وولی در گور ملکه شوب- اد سرخابدانی از زمرد کبود مایل به سبز، و سنجاقهای طلایی ته فیروزه‌ای به دست آورد، نیز دستگاه اسباب بزکی صدفیی یافت که در آن با طلا منبتکاری شده بود. در این اسباب، که از انگشت کوچک بزرگتر نبود، یک قاشق بسیار ظریف دیده می‌شد که شاید برای برداشتن سرخاب از سرخابدان بوده است؛ نیز میلة کوچک زرینی وجود داشت که حدس زده می‌شود برای آراستن پوست کنار ناخن بوده است؛ منقاشی بود که برای پیراستن موهای ابرو به کار می‌رفته است. انگشتریهای ملکه با مفتولهای زرین ساخته شده، در یکی از آنها سنگ لاجورد نشانده بودند؛ گردنبند ملکه از طلا و از لاجورد ساخته شده بود. چه نیکو گفته‌اند که زیر آسمان هیچ چیز تازه‌ای وجود ندارد، و تفاوت زن ابتدای جهان و زن امروز به اندازه‌ای ناچیز است که از سوراخ سوزن می‌گذرد.

ادبیات و هنر سومریان باستان

خطنویسی- ادبیات- معابد و کاخها- مجسمه‌سازی- سفالگری- جواهرسازی- خلاصه‌ای از فرهنگ و تمدن سومری

شگفت‌انگیزترین چیزی که از سومریان بر جای مانده خطنویسی آن مردم است؛ این هنر به اندازه‌ای در نزد آنان پیشرفته بود که به وسیلة آن می‌توانستند اندیشه‌ها و افکار مفصل و پیچیدة خود را دربارة بازرگانی و شعر و دین بیان کنند و نبشته‌های قدیمتری که به دست آمده بر روی سنگ است، و تاریخ آن به ۳۶۰۰ ق‌‌م می‌رسد. در حدود ۳۲۰۰ ق‌م الواح گلی ظاهر می‌شود، و چنان به نظر می‌رسد که، در آن هنگام، سومریان با این کشف عظیم بسیار شادمان شده‌اند. این یکی از خوشبختیهای ماست که مردم بین‌النهرین نوشته‌های خود را با مرکب فاسدشدنی، و بر کاغذی که زود از میان می‌رود، ننوشته‌اند، بلکه آنچه را خواسته‌اند بنویسند با آلت تیزی شبیه میخ بر گل تر نقش کرده‌اند. در این کار مهارت فراوانی داشتند؛ نویسندگان توانسته‌اند، با استفاده از این مادة نرم، یادداشتهایی از حوادث، صورت قراردادها، قبالة املاک، صورت خرید و فروش، متن احکام قضایی، و نظایر آنها را بنویسند و از همة اینها تمدنی بسازند که اثر نیش قلم در آن از دم شمشیر هیچ کمتر نباشد. در آن هنگام که منشی از نوشتن لوح فراغت می‌یافت، آن را در آتش می‌پخت یا مقابل حرارت آفتاب می‌گذاشت؛ به این ترتیب، طول عمر نوشته در حوادث روزگار بسیار بیش از کاغذ می‌شد، و تنها نوشتة برسنگ، در ماندن، بر آن ترجیح داشت. پیدایش خط میخی، و تطور و تکامل آن، بزرگترین منتی است کهسومریان بر تمدن جهان دارند.

نوشته‌های سومری از راست به چپ خوانده می‌شود، و تا آنجا که می‌دانیم بابلیان نخستین کسانی هستند که از چپ به راست می‌نوشته‌اند. شاید نوشتن به صورت خطوط، همان‌گونه که پیش از این دیدیم، نوعی از علامات و صورتهایی بوده که مردم در میان خود قرار گذاشته بودند، و بر ظرفهای سفالی اولیه سومری نگاشته‌می‌شد. گمان بیشتر آن است که صورتها و اشکال اصلی در خلال قرون دراز، برای آنکه نوشتن تندتر صورت گیرد، کوچک و ساده‌تر شده و بتدریج به صورت علاماتی درآمده و با اشیایی که نمایندة آنها بوده اختلاف فراوان پیدا کرده و، به این ترتیب به جای آنکه تصویر اشیا باشد، علامت نمایندة اصوات شده است. برای آنکه مطلب با مثالی واضح شود، گوییم مثل آن است که در زبان انگلیسی تصویری از زنبور عسل (به انگلیسیbee) کشیده باشند، و با مرور زمان این تصویر به جایی برسد که، تنها، نمایندة صورت «بی» (be) باشد و به صورت هجایی درآید که در ترکیب کلمات مانند be-ing (به معنی موجود) و نظایر آن وارد شود، و دیگر کسی توجه به نمایندگی این علامت از صورت زنبور عسل نداشته باشد. سومریان و بابلیان از این نمایش هجایی علامات پیشتر نرفتند و به جایی نرسیدند که بتوانند صورت ترسیم‌شده را نمایندة حرف تنها و بدون حرکت ضمیمة آن قرار دهند؛ اگر به مثالی که زدیم باز گردیم، نتوانستند کاری کنند که علامت «بی» تنها نمایندة حرف غیر مصوت «ب» بوده باشد؛ چنان به نظر می‌رسد که این گام ساده، ولی انقلابی، به وسیلة مصریان قدیم برداشته شده.

بدیهی است که انتقال از مرحلة خطنویسی به مرحلة ادبیات قرنها وقت می‌خواهد. در مدت چندین قرن، کتابت، تنها، ابزاری برای بازرگانی بود، و با آن قراردادها و اسناد و صورت کالاهای حمل شده به وسیلة کشتی و رسیدها و نظایر آنها را می‌نوشتند؛ شاید، گذشته از این، برای ثبت کردن یادداشتها و گزارشهای دینی و محفوظ نگاهداشتن طلسمهای جادویی و ادعیه و داستانهای مذهبی نیز از خطنویسی استفاده می‌کردند تا در این چیزها تغییر و تبدیلهایی حادث نشود. با همة این احوال، هنوز قرن بیست و هفتم قبل از میلاد به پایان نرسیده بود که در شهرهای سومری عدة زیادی کتابخانه‌های بزرگ تأسیس شد؛ مثلا دو سارزاک، در محل شهر تلو در ویرانه‌های ساختمانهای همزمان با گودآ، مجموعه‌ای از ۰۰۰،۳۰ لوح گلی به دست آورد که با ترتیب و نظم خاصی روی یکدیگر چیده شده بود. از اوایل سال ۲۰۰۰ ق‌م مورخان سومری به این کار پرداختند که گذشته و حال خود را بنویسند و برای آیندگان بر جای گذارند؛ قسمتی از این سجلات به ما رسیده، البته آنچه به دست ما آمده مستقیماً از منبع سومری نیست، بلکه چیزهایی است که بابلیان بعدها از ایشان اقتباس کرده‌اند. در میان کتابهایی که به صورت اصلی سومری به دست ما رسیده، لوحه‌ای است که در نیپور اکتشاف شده و اصل سومری اولیه منظومة گیلگمش بر آن ثبت است؛ ما، پس از این صورت تحول یافتة آن را در نزد بابلیان مورد مطالعه قرار خواهیم داد. بعضی از لوحه‌های خردشده محتوی مرثیه‌های ادبی است که به نیرومندی ساخته شده و طرز تعبیر وصورت ادبی مخصوص به خود دارد. در اینجاست که برای نخستین بار با این طرز تعبیر خاص خاورمیانه روبرو می‌شویم، که در آغاز اشعار جمله‌های معینی را مکرر می‌کنند و چندین شعر به یک صورت آغاز می‌شود، یا فکر واحدی را در اشعار مختلف، به اشکالی که کمی با یکدیگر اختلاف دارند، بیان می‌کنند. این آثار، که از دستبرد روزگار محفوظ مانده، نشان می‌دهد که ادبیات از سرودها و مراثی کاهنان سرچشمه گرفته؛ به همین جهت، باید گفت که قصاید اولیه به صورت غنایی یا رزمی نبوده، بلکه جنبة دعایی و دینی داشته است.

شک نیست که پیش از این مراحل ابتدایی و آشکار و تمدن و فرهنگ سومری، قرنهای طولانی نمو و تطور و تکاملی در آنجا و جاهای دیگر در کار بوده است. همان گونه که ظاهراً خطنویسی میخی اختراع سومریان است، در معماری نیز باید گفت که سومریان، پیش از همه، شکل اساسی خانه و معبد و ستونها و گنبدها و طاقها را طرحریزی کرده‌اند. دهقان سومری برای ساختن کلبة خود نیهایی را به شکل مربع یا مستطیل یا مدور در زمین فرو می‌کرد و بالای آن نیها را خم می‌کرد و به یکدیگر می‌بست تا از آن قوسی یا طاقی یا گنبدی فراهم شود. می‌توان پذیرفت که آغاز ساده و بی‌پیرایه یا لااقل نخستین پیدایش شناخته شدة این اشکال معماری به همین صورت بوده است. در ضمن کاوشهای نیپور به یک مجرای آب سرپوشیده‌ای دست یافته‌اند که ۵۰۰۰ سال قدمت دارد؛ در گورهای شاهی اور طاقهایی دیده شده که به ۳۵۰۰ ق‌م می‌رسد، ‌ و سردرهای قوسی شکل، در تاریخ ۲۰۰۰ ق‌م، در اور رواج کامل داشته است. این قوسها واقعی هستند؛ یعنی سنگهایی که با ترکیب آنها این قوسها درست می‌شود هرکدام شکل میخی را دارد که فشار را به طرفین خود منتقل می‌کند و ثابت در محل خود می‌ماند.

توانگران برای خود کاخهایی داشتند و معمولا این کاخها را برروی پشته‌هایی با ارتفاع ده یا دوازده متر از سطح زمین می‌ساختند، و چنان بود که تنها از یک راه داخل شدن به آن امکان داشت؛ به این ترتیب، کاخ صورت دژی پیدا می‌کرد. چون سنگ در سومر نایاب بود. بیشتر این کاخها را با آجر می‌ساختند و دیوارهای سرخ آنها را با نقشهای «آجری» به شکل حلزونی و مثلث و مقرنس و لوزی و مشجر تزیین می‌کردند. دیوارهای درونی را با گچ می‌پوشاندند و به شکل ساده‌ای نقاشی می‌کردند. اطاقهای خانه را گرداگرد حیاطی اندرون خانه می‌ساختند، که در برابر آفتاب سوزان آن ناحیه سایه و وسیلة سردی هوا را فراهم می‌کرد؛ به همین دلیل، و نیز برای آنکه امنیت و استحکام کاخ بیشتر باشد، در اطاقها را غالباً رو به حیاط اندرونی باز می‌کردند و کمتر برای آنها از طرف خارج دری می‌گذاشتند. پنجره همچون چیزی تجملی به شمار می‌رفت، یا این است که اصلا نیازی برای آن احساس نمی‌کردند. آب مصرفی را از چاه بیرون می‌آوردند؛ برای بیرون راندن فضولات، در ساختمانها مجراهایی بود که به یکدیگر اتصال پیدا می‌کرد و فاضلاب را به خارج شهر می‌برد. اثاثیه و مبل خانه، در عین کمی و سادگی، از ذوق وهنر خالی نبود؛ پاره‌ای از تختخوابها را با فلزات یا عاج منبتکاری می‌کردند؛ پایة بعضی از صندلیها، همان گونه که در صندلیهای مصری قدیم دیده می‌شود، مانند چنگال درندگان ساخته می‌شد.

برای معابد از جاهای دور سنگ وارد می‌کردند. و سر ستونها و نقشهای برجستة مسی را، که در آنها سنگهای نیمه قیمتی نشانده بودند، برای تزیین به کار می‌بردند. معبد ننار در اور، با سفالهای فیروزه‌ای رنگی که از خارج آن را می‌پوشاند، همچون نمونه‌ای بود که در دیگر معابد از آن تقلید می‌کردند؛ داخل اطاقها و رواقهای این معبد، با قرار دادن لوحهایی از چوبهای کمیاب- همچون ارز و سرو- بر روی دیوارها، مزین شده بود؛ این چوبها را با قطعات مرمر و رخام و عقیق و طلا معرقکاری و منبتکاری کرده بودند. بزرگترین معبد هر شهر معمولا بر روی تپه‌ای قرار داشت و به صورت یک زیگورات بود، با سه تا هفت طبقه ساختمان، که وسعت هر طبقه از طبقة زیرین کمتر می‌شد، و گرداگرد آن پلکانی مارپیچی می‌ساختند که برای بالا رفتن به طبقات مختلف به کار می‌رفت. این زیگوراتهای بلند شایستة خدایان گردنفراز و حامی شهرهای سومری به شمار می‌رفت. و نیز، از لحاظ مادی و معنوی، در مقابل حمله یا طغیانی که هر آن احتمال آن می‌رفت، عنوان دژوارگی را داشت.

در معابد، گاهی به عنوان تزیین، مجسمه‌هایی از خدایان و پهلوانان بشری و حیوانات قرار همین‌گونه معابد برج مانند بابلی بوده است که به معماران و مهندسان جدید امریکایی الهام بخشیده که، در ساختن عمارتهای بلند، هر طبقه را کمی عقب می‌نشینند تا از رسیدن نور به خانة همسایگان جلوگیری نشود و مخالفت قانونی به عمل نیاید، چون شخص، در خیال خود، آن ساختمانهای ۵۰۰۰ سالة سومری را به آسمانخراشهای امروزی امریکا با یکدیگر در نظر بگیرد، آنگاه زمانهای دراز تاریخ به قدری کوچک می‌شود که به صورت یک چشم به هم زدن درمی‌آید.

می‌دادند. این مجسمه‌ها ساده و نازیبا و تنها نمایندة نیرومندی و بزرگی بود؛ هیچ دقت و جلال و حسن تعبیر و ریزه‌کاری هنریی در آنها وجود نداشت. بیشتر آنچه به دست آمده مجسمه‌های شاه گودآست که با سنگ دیوریت تراشیده شده، ولی تراش مجسمه‌ها خام و ساده است. در خرابه‌های تل‌العبید، از آثار دورة اول تمدن سومری، مجسمة کوچک مسیی به دست‌آمده که گاو نری را نمایش می‌دهد؛ گرچه گذشت زمان آن را خراب کرده، هنوز این مجسمه روح دارد و نشاط و نیروی گاو نر را بخوبی نمایش می‌دهد. در شهر اور، در گور ملکه شوب-اد، سر گاوی از نقره یافته‌اند که شاهکار هنری به شمار می‌رود و نشان می‌دهد که هنر سومری تا چه اندازه ترقی داشته است، گرچه دست تصرف روزگار نیز در این مجسمه کار خود را کرده و چنان نیست که ما امروز بتوانیم این اثر هنری را در مقامی که شایستة آن است قرار دهیم. نقوش برجستة معدودی که از آن زمان برجای مانده مؤید این نظر ماست، و جای شک باقی نمی‌ماند که هنر سومری هنر پیشرفته‌‌ای بوده است. خشونت و درشتی هنر سومری در «لوحة کرکسان»، که به وسیلة ائاناتوم، شاه لاگاش، برپا شده، و استوانة سنگ سماقی ایبنیشار، و تصاویر کاریکاتوری (براستی کاریکاتوری به معنی کلمه) نمایندة اور-نینا، و مخصوصاً «لوحة پیروزی»، که به وسیلة نرمسین نصب شده، بخوبی آشکار است؛ ولی، در همة این صورتها، جانداری نیرومندی در نقاشی و حجاری ملاحظه می‌شود، و هیچ شکی باقی نمی‌ماند که هنر سومری هنر جوانی بوده که در راه ترقی پیش می‌رفته است.

دربارة صناعت کوزه‌گری به این روشنی و آسانی نمی‌توان حکم کرد. شاید علت آن باشد که دست روزگار در آثار سفالین تصرف فراوان کرده و چیزی از این صناعت برای ما باقی نگذاشته است تا بتوانیم از آن رو حکم صحیحی بدهیم. ممکن است در نزد آن مردم کارهایی سفالی وجود داشته که از لحاظ اتقان در عمل، از ظروف مرمر به دست آمده در خرابه‌های اریدو کمتر نبوده باشد؛ ولی بیشتر ظرفهای سفالی سومری- اگرچه چرخ کوزه‌گری هم در ساختن آنها به کار می‌رفته- ظروف سادة گلی بوده، که هرگز به پای گلدانهای عیلامی نمی‌رسیده است. زرگری و جواهرسازی صنعت پیشرفته‌‌ای بوده؛ دلیل این مطلب ظرفهای زرینی است که در گورستانهای اور از ۴۰۰۰ سال قبل از میلاد به دست آمده، که به بهترین صورت صیقل و پرداخت شده و از ذوق هنری بلندی حکایت می‌کند. گلدان سیمین انتمنو، که اکنون در موزة لوور است و به اندازة مجسمة گودآ بزرگی وضخامت دارد، در عین حال، مشتمل بر کنده‌کاریهای ظریفی از اشکال جانوران است. زیباترین کار هنریی که از آن زمان به دست آمده دستة خنجر زرین مرصع به فیروزه و لاجورد است که حکاکی و کنده‌کاری بسیار ظریفی دارد و از اکتشافات اور به دست آمده است؛ اگر حق داشته باشیم تا از روی عکسی که از این شاهکار هنری برداشته شده قضاوت کنیم،‌ باید بگوییم که صورت هنری در آن زمان به سرحد کمال رسیده بوده است. از خرابه‌های سومری عدة زیادی مهرهای استوانه‌ای به دست آمده که با سنگ یا فلز گرانبها ساخته شده و در آنها، بر روی سطوحی که از شش سانتیمتر مربع تجاوز نمی‌کند، نقشهای بسیار زیبایی کنده‌اند. چنان به نظر می‌رسد که سومریان این مهرها را به جای امضایی که ما امروز می‌کنیم به کار می‌برده‌اند؛ همة اینها دلیل بر آن است که، در آن ازمنه، زندگی و اخلاق به اندازه‌ای مترقی و لطیف بوده که با تصور حقیری که ما از پیشرفت پیوستة نوع بشر، از روزگاران سراسر بدبختی بسیار دور تا زمان حاضر- که خیال می‌کنیم تمدن به منتها درجة کمال رسیده!- داریم، به هیچ وجه سازگار در نمی‌آید.

تمدن سومری را می‌توان در تناقضی که میان سفالهای خام ساده و زینت‌آلاتی که به نهایت درجة زیبایی و اتقان رسیده خلاصه کرد، و گفت که این تمدن آمیخته‌ای از چیزهای سادة اولیه و شاهکارهای درخشانی بوده که گاه به گاه صورت می‌گرفته است. در این سرزمین- تا آنجا که علم ما در زمان حاضر به آن آگاهی دارد- نخستین حکومت و امپراطوری به دست انسان تأسیس شده؛ همچنین نخستین سازمان آبیاری، نخستین بار استفاده از سیم و زر برای ارزیابی کالا، نخستین قراردادهای بازرگانی، نخستین سازمان اعتبار معاملاتی، نخستین کتاب قانون، نخستین بار استفادة وسیع از خطنویسی، نخستین بار گفتگوی از داستان آفرینش و طوفان، نخستین مدرسه‌ها و کتابخانه‌ها، نخستین ادبیات و شعر، نخستین آرایه‌ها و جواهرآلات، نخستین حجاری و نقش برجسته، نخستین کاخها و معابد، نخستین بار استفادة از فلزات در تزیین، و نخستین طاقها و قوسها و گنبدهای ساختمانی در جهان پیدا شده است. نیز در همین سومر است که برای اولین بار، آن گونه که تاریخ نشان می‌دهد، پاره‌ای از زشتیهای تمدن، از قبیل بردگی و استبداد و چیرگی کاهنان بر مردم و جنگهای استعماری، به شکل وسیع دیده می‌شود. شکل زندگی در سومر متنوع و عالی و پرفعالیت و بسیار مفصل و پیچیده بود. در همانجاست که، از اختلافات طبیعی میان مردم، یک نوع زندگی تازة قرین آرامش و فراوانی و آسایش، برای نیرومندان، و زندگی دیگری، سراسر بدبختی و کار پیوسته، برای دیگر مردم نتیجه شده است. پایة هزاران اختلافی که در تاریخ جهان روی داده در همین سرزمین گذاشته شده.

تاریخ سومر :: انتقال تمدن سومری به مصر باستان

تأثیر سومر در بین‌النهرین- عربستان قدیم- تأثیر بین‌النهرین در مصر

در آن هنگام که از بلاد سومری سخن می‌رانیم، به اندازه‌ا‌ی به آغاز تاریخ نزدیک هستیم که بدشواری می‌توان گفت کدام یک از چند فرهنگ و مذهب وابسته به یکدیگر موجود در خاور نزدیک باستانی بر یکدیگر پیشی داشته است. البته قدیمترین آثار نوشته که در دست است به خط سومری نوشته شده، ولی این خط ممکن است نتیجة اوضاع و احوال و تصادفات خاصی بوده باشد، و به هیچ روی از این راه نمی‌توان چنین نتیجه گرفت که فرهنگ و تمدن سومری مقدم بر سایر فرهنگهای باستانی خاور بوده است؛ شاید آثار بازماندة تمدنهای پیش از سومری به صورتی بوده که از بین رفته و چیزی از آن برجای نمانده است. مجسمه‌های کوچک و آثار دیگری شبیه به آثار سومریان در دو شهر آشور و سامرا پیدا شده؛ چنانکه می‌دانیم این دو از شهرهایی است که بعدها در جزو حکومت آشور قرار گرفته است، ولی نمی‌دانیم که آیا چنین آثار از سومر به آن نقاط رسیده، یا  به وسیلة نهر دجله از راه دیگری به آنجا آمده. نیز قانون حموربی با قانونهای اور- انگور و دونگی شباهت دارد، ولی هرگز نمی‌توان گفت که قانون حموربی از قوانین سومری الهام گرفته، چه ممکن است هر دو تای آنها از اصل کهنه‌تری استفاده کرده باشند. تنها چیزی که می‌توانیم بگوییم این است که ما ترجیح می‌‌دهیم- و البته تأکید نمی‌کنیم- که مدنیت بابل و آشور از سومر و اکد منشعب، یا لااقل به وسیلة آن بارور شده باشد. خدایان بابل و نینوا و اساطیر دینی آنها، در اغلب حالات، همان خدایان و اساطیر سومری است که تغییر شکل و تحولی پیدا کرده. در مورد زبان و لغت باید گفت که ارتباط میان زبانهای بابلی و آشوری از یک طرف و زبان سومری از طرف دیگر مانند ارتباطی است که میان دو زبان فرانسوی و ایتالیایی از یک سو و زبان لاتینی از سوی دیگر وجود دارد.

شواینفورث نظر دانشمندان را به این مطلب شگفت‌انگیز متوجه ساخته است که کشت جو و ارزن و گندم، و اهلی کردن گاو و گوسفند و بز، گرچه از دورترین زمانهایی که از آن آگاهی داریم در مصر و بین‌النهرین معمول بوده، این گیاهان و حیوانات، به حالت وحشی خود، هرگز در مصردیده نمی‌شوند، بلکه در زمینهای آسیای باختری و مخصوصاً یمن و عربستان قدیم آنها را می‌توان یافت. از اینجا چنین برمی‌آید که این عناصر اصلی تمدن، یعنی کشت دانه بار و اهلی کردن حیوانات، در زمانی که از آن هیچ گونه سندی در دست نداریم، در عربستان پیدا شده و از آنجا به سرزمین بین‌النهرین (سومر و بابل و آشور) و مصر انتقال یافته است؛ این همان امری است که به نام نظریة «مثلث تمدن و فرهنگ» معروف شده. ولی آنچه تاکنون از تاریخ باستانی بلاد عرب به ما رسیده آن اندازه ناچیز است که می‌توان گفت این، تنها، فرضی است، و احتمال دارد که چنان بوده باشد.

آنچه بیش از این احتمال و امکان دارد آن است که پاره‌هایی معین از تمدن مصری از سومر و بابل سرچشمه گرفته باشد. این را می‌دانیم که ارتباطات بازرگانیی میان بین‌النهرین و مصر وجود داشته که مخصوصاً از راه ترعة سوئز صورت می‌گرفته، و شاید برای این ارتباط و انتقال کالا، از نهرهایی که پیش از این از سرزمین مصر در دریای سرخ می‌ریخته نیز استفاده می‌شد. یک نظر به نقشة جغرافیا بخوبی آشکار می‌سازد که چرا مصر، در طول تاریخ شناختة خود، بیش از آنکه به افریقا منسوب باشد، در جزو آسیای باختری به شمار می‌آمده است. تجارت و مبادلات فرهنگی بآسانی میان بین‌النهرین و مصر امکان‌پذیر بوده، ولی چون به نیل می‌رسیدند، صحرا در قسمت باختر، و آبشارهای نیل در قسمت جنوب، مانع بوده است که مصر با سایر قسمتهای افریقا ارتباط پیدا کند. بنابراین، طبیعی چنان است که در فرهنگ و تمدن مصر عوامل و عناصر فراوانی از فرهنگ بین‌النهرین وجود داشته باشد.

هرچه در مطالعه و تحقیق لغت مصری قدیم پیشتر می‌رویم، پیوند میان آن و زبانهای سامی خاور نزدیک بیشتر بر ما آشکار می‌شود. چنان به نظر می‌رسد که خطنویسی تصویری مصر، مربوط به دورة پیش از سلسله‌های سلاطین، از بلاد سومری به آن سرزمین رسیده باشد. مهر استوانه شکل- که اصل آن بدون شک از بین‌النهرین است- در قدیمترین دوره‌های تاریخ مصر ظاهر می‌شود و پس از آن از میان می‌رود؛ ممکن است گفت که این روش کار قدیمی را، که از خارج وارد شده بود، بعدها با روش ملی اصیلی جانشین ساخته‌اند. از چرخ کوزه‌گری پیش از سلسلة چهارم در مصر خبری نیست، در صورتی که این چرخ مدتها پیش از آن در سومر معروف بوده است؛ ممکن است که این ‌ دستگاه با ارابه و چرخ ارابه در یک زمان از بین‌النهرین به مصر انتقال یافته باشد. سرگرزهای جنگی مصری قدیم با نظیر بابلی آن بسیار شبیه است. در میان آثار مصری مربوط به دورة پیش از سلسله‌ها، که در جبل‌الاراک به دست آمده، کاردی از سنگ چخماق است که ساخت زیبایی دارد و بر آن نقشهایی است که، از حیث موضوع و سبک، با نقشهای بین‌النهرین شبیه است. ظاهراً صناعت در باختر آسیا ایجاد شده و سپس از آنجا به مصر انتقال یافته است. نخستین مهندسی معماری مصر به مهندسی بین‌النهرین شباهت دارد؛ از آن جهت که، برای تزیین دیوارهای آجری، در آنها نیز نقشهای فرورفته به کار می‌رفته است. سفالهای دورة پیش از سلسلة سلاطین مصر، و مجسمه‌های کوچک و موضوعات تزیینی آنها، در بسیاری از نمونه‌ها، شبیه نظایر آنها در بین‌النهرین است، یا بدون شک با آن ارتباط فراوان دارد. در میان آثار مصریی که از آن زمان به جای مانده مجسمه‌های کوچکی از خدایان است که اصل آسیایی آنها آشکارا دیده می‌شود. در زمانی که به حکایت تمام، ظواهر تمدن مصری در آغاز پیدایش خود بود، هنرمندان شهر اور مجسمه‌هایی می‌ساختند و نقشهایی بر آنها می‌کشیدند که، خود، نمایندة آن بود که مدت درازی از پیدایش این دو هنر در سومر می‌گذرد.

این شکستی برای مصر نیست که پیشی تمدن را در بلاد سومر اعتراف کند، چه ریشه‌ها و عناصری که نیل از دجله و فرات گرفته، هر چه باشد، رشد و ترقی کرده و بارور شده و تمدن خاص و خالص مصری از آن بیرون آمده است، که بدون شک ثروتمندترین و بلندآوازترین و نیرومندترین فرهنگ و تمدن شناخته شده در تاریخ است؛ تمدن مصری زیبایی و لطف خاصی دارد که فرهنگ و تمدن خام و ابتدایی سومر هیچ قابل مقایسه با آن نیست، و حتی تمدن یونان و روم نیز از آن تجاوز نمی‌کند.

یکی از دانشمندان بزرگ معاصر، الیت سمیث، کوشیده است تا این نظریات را نقض کند؛ دلیل وی آن است که اگرچه گندم و جو و ارزن به صورت وحشی و طبیعی در مصر یافت نمی‌شود، دلایلی در دست است که کشت این گیاهان، در مصر، قدیمتر از هر جای دیگر صورت گرفته. وی را عقیده آن است که کشاورزی و تمدن، به صورت کلی، از مصر به سومر انتقال یافته است؛ همچنین استاد برستد، بزرگترین مصرشناس امریکایی، به قدمت تمدن سومری بر تمدن مصری عقیده ندارد. به نظر وی، قدمت چرخ ارابه در مصر، اگر از سومر بیشتر نباشد، از آن کمتر نیست؛ و برهان شواینفورث را به این استدلال رد می‌کند که دانه‌بار را، به صورت طبیعی آن، در نقاط مرتفع حبشه یافته‌اند.

تاریخ اکد :: داستان گیلگمش بخش? : داستان طوفان

بخش پنجم داستان باستانی گیلگمش :

آیا تو شهر شروپک Shurrupak را که برحاشیه فرات بنا شده است می شناسی؟ شهری بسیار کهن بود و خدایانی که در آن می زیستند پیر بودند. در آنجا انو خداوندگار افلاک، پدرشان، و ان لیل جنگاور رایزنشان، نین اورتای مددکار و انوگی Ennugi مراقب آبراهه ها بودند و با آنها اِآ Ea نیز بود. در آن روزها جهان سرشار بود. جمعیت رو به فزونی بود. جهان چون گاوی وحشی نعره سرمی داد و خدای بزرگ از صدای ناهنجارش برآشفت. ان لیل صدای ناهنجار را شنید و به عنوان رایزنی به خدایان گفتغریو مردم مرا به ستوه آورده و دیگر از قیل و قال آنان خواب و آرام ندارم. بدینگونه خدایان دل بر آن نهادند تا سیل بفرستند. اما خداوندگار اِآ Ea مرا رویایی هشداردهنده فرستاد. او با کلماتش در خانه نئین من نجوا کردخانه نئین، خانه نئین، دیوار، آه دیوار، بشنو خانه نئین ». دیوار پاسخ دادای انسان شروپک، پسر اوبارا- تو تو، خانه ات را ازهم بگسل و قایقی بنا کن. اموالت را به دور افکن، زندگی را حفظ کن. اموال جهان را به دیده تحقیر بنگر و روح خود را زنده نگاهدار. به تو می گویم، خانه ات را از هم بگسل و قایقی بنا کن. ابعاد کشتیی که تو باید بسازی این است: بگذار دکل اصلی آن برابر درازی آن باشد. سقف عرشه را چون طاقی که مغاکی عمیق را در برمی گیرد بساز. سپس نطفه تمام آفریدگان زنده را با خویش به درون کشتی ببر
وقتی سخنان او را دریافتم به خداوندگارم گفتمپیروی از فرمان تو برایم گرامی است و آن را به جا خواهم آورد. اما چگونه باید با مردم، ساکنان شهر و بزرگان آن سخن گویم؟»
سپس اِآ Ea زبان به سخن گشود و به من خدمتگذارش گفتبه آنها بگو، دریافتم که ان لیل بر من خشم گرفته است و دیگر دل آن ندارم تا در این سرزمین گام زنم یا در شهر او بزیم. من رهسپار خلیج خواهم شد، تا در آنجا با اِآ Ea خداوندگارم مسکن گزینم. اما او بر شما رگباری شدید نازل خواهد کرد. ماهی های نادر و ماکیان وحشی رموک و سیل غارتگری عظیم خواهد فرستاد. با فرارسیدن غروب خالق طوفان برایتان با سیل، گندم درو خواهد کرد.
با نخستین پرتو سپیده، همه ساکنان خانه به دورم جمع شدند. کودکان قیر و مردان آنچه مورد نیاز بود آورده بودند. پس از پنج روز تیر ته کشتی و تیرهای فرعی آن را گذاشتم و تخته پوش کردن را آغاز کردم. محوطه کف آن یک جریب بود. اندازه هر طرف عرشه یکصد و بیست ذراع بود و چهارگوشه ای ایجاد می کرد. شش عرشه در پایین و روی هم هفت عرشه ساختم. آنها را با تیغه هایی به سه بخش تقسیم کردم. هرجا که لازم بود گوه گذاشتم. پاروهای اصلی را مهیا کردم و تعدادی نیز ذخیره کردم. حمالان با سبد مواد نفتی آوردند و من قیر و آسفالت و مواد نفتی را در کوره ریختم. مقدار بیشتری مواد نفتی در بتونه کردن بکار رفت و باز مقداری بیشتر را استاد کشتی در انبارهایش گذاشت. برای مردم گوساله وحشی ذبح کردم و هر روز گوسفندانی کشتم. به نجارهای کشتی مثل آب رودخانه شراب دادم تا بنوشند: شراب تند و شراب قرمز وشراب سفید و جشن ها بر پا بود، گویی که هنگام جشن سال نو است. من خود نیز سرم را تدهین نمودم. در روز هفتم کشتی تکمیل شده بود.
سپس به آب انداختن کشتی به دشواری انجام شد. شن و ماسه ته کشتی به اینسو و آنسو جابجا می شد تا دوسوم کشتی در آب فرو رفت. من هرچه طلا و موجودات زنده بود: خانواده ام، بستگانم، چارپایان دشتها، اعم از وحشی و اهلی و پیشه وران هر صنف را سوار کردم. آنها را روی عرشه گذاشتم. چون زمانی که شمش مقدر کرده بود با گفتن« غروب وقتی که خالق طوفان رگبار نیستی نازل می کند، داخل کشتی شو و تخته هایش را محکم ببندبه سرعت فرا می رسید. آن هنگام فرا رسید. غروب شد و خالق طوفان رگباری فرستاد. با نظر کردن به آب و هوا آن را دهشتناک دیدم. پس من نیز کشتی را بارگیری کردم و تخته هایش را محکم بستم. اینک همه چیز تکمیل بود. محکم کاری تخته ها و عایقبندی انجام شده بود. پس من اهرم سکان و دریانوردی و مراقبت کشتی رابه دست پوزور- اموری Puzur-Amurri سکاندار دادم.
با نخستین پرتو سپیده ابر سیاهی در افق پدیدار شد. در محلی که اداد Adad خداوندگار طوفان حکم می راند رعدی در میان آن درخشید. در سمت مقابل بر فراز تپه و دشت شولات و هنیش Shullat & Hanish پیشقراولان طوفان در حرکت بودند. سپس خدایان مغاک ژرف برآمدند؛ نرگال Nergal موانع آب های زیرزمینی را برداشت. نین اورتا خداوندگار جنگ سدها را درهم شکست و هفت داور جهنم اننوناکی مشعل برافراشتند و همه جا را با نور کبود آن روشن کردند. فریاد سرگشتگی و اندوه وقتی که خدایان طوفان، روشنی روز را به تاریکی بدل کردند، وقتی که او سرزمین را چون جامی درهم شکست، به آسمان برخاست. یک روز تمام طوفان خشمناک به هرسو رفت و آشوب به بار آورد. مردم را بسان غارت نبرد تارومار کرد. نه کسی می توانست برادرش را ببیند و نه مردم از آسمان دیده می شدند. حتا خدایان از سیل به هراس افتادند و به اوج آسمان، به بنای استوار انو گریختند. درکنار دیوارها قوز کردند و مثل سگها چندک زدند. سپس ایشتر ملکه خوش آوای آسمان چون زنی در هنگام زایمان فریاد زدافسوس که روزگار کهن به خاکستر تبدیل شده است، چرا که اراده ام بر شّر قرار گرفت؟ چرا در همراهی با خدایان به شر حکم راندم؟ جنگها را مأمور نابودی مردمان کردم، اما آیا آنها مردم من نبودند، چون من مایه اعتلای آنان شدم؟ اینک آنان چون تخم ماهیان در آب پراکنده اندخدایان بزرگ آسمان و دوزخ گریستند و چهره خود را پوشاندند.
شش روز و شش شب باد وزید. سیل و طوفان و طغیان دنیا را فرا گرفت. طوفان و سیل با یکدیگر چون دستجات جنگاور خروشیدند. با آغاز سپیده روز هفتم طوفان از سمت جنوب فروکش کرد. دریا آرام شد و سیل فرونشست. من به ظاهر جهان نگریستم و آنجا خاموش بود. تمام ابناء بشر به خاک بدل گشته بودند. سطح دریا چون بام خانه ها صاف بود. پنجره ای را گشودم و نوری بر چهره ام تابید. سپس زانو زدم، بر زمین نشستم و گریستم. اشک بر چهره ام جاری شد. چرا که در هر سو آب بی حاصل بود. به عبث در جستجوی زمین نگریستم. لیکن چهارده فرسنگ آنسوتر کوهی نمایان شد و در آنجا کشتی پهلو گرفت. روی کوه نیصیر Nisir کشتی ثابت ماند. کشتی ثابت ماند و تکان نخورد. یکروز همچنان ماند، و یکروز دیگر نیز روی کوه نیصیر ثابت ماند و تکان نخورد. روز سوم و چهارم روی کوه نیصیر ثابت ماند و تکان نخورد. روز پنجم و روز ششم روی کوه نیصیر ماند و تکان نخورد. با آغاز سپیده روز هفتم من فاخته ای آزاد کردم و گذاشتم تا برود. او پرواز کرد و رفت اما چون جایی برای نشستن نیافت بازگشت. من غرابی آزاد کردم، او دید که آبها پس نشسته اند غذا خورد و به اطراف پرواز کرد، قارقار کرد و برنگشت. سپس همه چیز را در معرض چهار باد گذاشتم، نذر کردم و شراب بر قله کوه ریختم. در محل اقامت آنها هفت دیگ و هفت دیگ دیگر برقرار داشتم. چوب و نی و سدر و مورد را توده کردم. وقتی خدایان بوی دلپذیر آن را شنیدند چون مگس بر گرد آن حلقه زدند. آنگاه سرانجام ایشتر آمد. گردنبندش را که از جواهرات آسمانی بود و زمانی انو برای رضایت خاطر او ساخته بود به دست گرفتای خدایانی که در اینجا حضور دارید، بنام سنگ لاجوردی که بر گردنم است آن روزها را به یاد می آورم، همچنانکه جواهراتی را که بر گلویم است بیاد می آورم، این روزهای واپسین را از یاد نخواهم برد. بگذار تا همه خدایان بجز ان لیل گرد نذر جمع شوند. او نباید نزدیک این پیشکش بیاید. چون او بی اندیشه سیل را براه انداخت و مایه نابودی مردم من شد
وقتی ان لیل آمد، وقتی کشتی را دید غضبناک شد و با خشم به خدایان و جمع آسمانی روکرد و گفتکدامیک از این موجودات فانی جان بدر برده است؟ مقدر نبود تا کسی از نابودی در امان بماندسپس خدای چشمه ها و نهرها نین اورتا زبان به سخن گشود و به ان لیل جنگاور گفتدر میان خدایان کیست که بدون شور اِآ Ea بتواند تدبیر درستی پیشه کند؟ تنها اِآ است که همه چیز را می داند
سپس اِآ Ea زبان به سخن گشود و به ان لیل جنگاور گفتای خردمندترین خدایان، ان لیل دلاور، چگونه توانستی اینسان بیرحمانه، سیل براه اندازی؟

گناه را بر گردن گناهکار بگذار
تجاوز را بر گردن متجاوز
به هنگام زیاده روی قدری تنبیهش کن
او را زیاد آزار مده که خواهد مرد
شاید اگر شیری بشر را بدراند،
که بهتر از سیل.
شاید اگر گرگی نوع بشر را بدراند،
که بهتر از سیل.
شاید اگر خشکسالی جهان را نابود کند،
که بهتر از سیل است.

لیکن من نبودم که راز خدایان را آشکار کردم، مرد خردمند آن را در رویایی آموخت. اینک تدبیر کن که با او چه باید کرد؟»
سپس ان لیل به کشتی رفت، دست مرا و همسرم را گرفت و گذاشت تا به کشتی درآییم، و در هر سو زانو زنیم و در اینحال خود بین ما ایستاده بود. او برای تبرک پیشانی ما را لمس کرد و گفتدر روزگاران گذشته اوتناپیشتیم مردی روحانی بود. از این پس او و همسرش در دوردست، در دهانه رودها خواهند زیستبدینسان بود که خدایان مرا برگزیدند و در اینجا گذاشتند تا در دوردست، در سرچشمه رودها زندگی کنم.

پایان.

تاریخ اکد :: داستان گیلگمش بخش? : جستجوی زندگی جاوید

بخش چهارم داستان باستانی گیلگمش :
گیلگمش به تلخی برای دوستش انکیدو گریست. چون یک شکارچی آواره بیابان شده در دشتها خروشید و با آزردگی گفتچگونه می توانم بیارامم، چگونه می توانم در آرامش باشم. اندوه، در قلب من جای گرفته است. برادرم اکنون چگونه است و من پس از مرگ چگونه خواهم بود. از آن رو که از مرگ درهراسم تا بدآنجا که می توانم خواهم رفت تا اوتنا پیشتیم Utnapishtim کسی که او رادور افتاده ” Favaway می نامند، بیابم. چون او به جمع خدایان راه یافته است ». بدینگونه گیلگمش در بیابان سفر کرد، در چمنزارها سرگردان شده در جستجوی اوتنا پیشتیم کسی که خدایان، او را از سیل رهانیدند به سفری دراز دست یازید. خدایان گذاشتند تا او در سرزمین دیلمون Dilmun باغ خورشید زندگی کند و در میان انسان ها تنها به او زندگی جاوید دادند.
گیلگمش شب هنگام وقتی که به گذرگاه های کوهستان رسید دعا کردمدت ها پیش در گذرگاه های کوهستان شیرها را دیدم، ترسیده بودم و چشمانم را بسوی ماه بلند کردم، دعا کردم و دعاهایم به گوش خدایان رسید، پس اکنون ای خدای ماه، سین Sin مرا در امان داروقتی دعا تمام شد به قصد خوابیدن دراز کشید تا هنگامی که در میانه رویایی از خواب بیدار شد. او شیرهایی را که زندگی پر رونقی داشتند در اطراف خود دید. سپس تبرش را بدست گرفت، شمشیرش را به کمر آویخت و چون تیری که از کمان جسته باشد به میان آنها افتاد و آنها را کشت و پراکند.
سرانجام گیلگمش به آن کوهستان بزرگی که نامش ماشو Mashu بود رسید، کوهی که نگهبان خورشید طلوع و غروب است. قلل دوگانه آن چون دیوار آسمان بلند هستند و ریشه های قلل آن به جهان زیرین می رسند. بر دروازه آن عقرب ها، نیمی از انسان و نیمی از اژدها به نگهبانی ایستاده اند. شکوه آنها دهشت انگیز و نگاهشان چون صاعقه مرگ است. هاله نور لرزان آنها در کوهستانی که نگهبان طلوع خورشید است، پراکنده است. وقتی گیلگمش آنها را دید، دمی چشمانش را پوشاند. سپس دلیر شد و نزدیک رفت. وقتی آنها او را آنقدر نترس دیدند عقرب مرد به جفتش گفتاینکه دارد نزد ما می آید اکسیر خدایان است. همسر عقرب مرد به او پاسخ داددوسوم او از خدایان و یک سوم از انسان است
سپس آن مرد گیلگمش را خطاب کرد و به فرزند خدایان گفتچرا به سفری به این درازی آمدی، چرا با گذر از دریاهای خطرناک به سرزمینی اینسان دور سفر کرده ای، دلیل آمدنت را به من باز گو؟» گیلگمش پاسخ دادبرای انکیدو، او را خیلی دوست داشتم، ما با هم سختی های فراوانی را از سر گذراندیم. آمده ام، چرا که سرنوشت مشترک آدمیان او را درربوده است. شب و روز برایش گریستم، نتوانستم بگذارم او را به خاک بسپارند. گمان می کردم دوستم با گریه هایم باز خواهد گشت، از هنگام رحلت او زندگی برایم بی ارزش است. از این رواست که در جستجوی اوتناپیشتیم پدرم، به اینجا سفر کرده ام. چون می گویند او به جمع خدایان راه جسته و زندگی جاوید یافته است. می خواهم از او احوال زندگان و مردگان را جویا شوم. عقرب مرد زبان به سخن گشود و خطاب به گیلگمش گفتتاکنون هیچیک از مردانی که از زنی زاده اند نتوانسته چیزی را که تو می جویی به انجام رساند، هیچیک از مردان فانی به کوهستانی که درازای آن دوازده فرسنگ ظلمات است نرفته است. در آنجا نوری نیست و تاریکی آن قلب را می آزرد. از طلوع خورشید تا غروب خورشید در آنجا نوری نیست. گیلگمش گفتاگر چه غم و درد و آه و زاری بهره راه است، لیکن ناچارم بروم. دروازه کوهستان را بگشایعقرب مرد Man-Scorpion گفتبرو گیلگمش، به تو اجازه می دهم وارد کوهستان ماشو و مسیرهای مرتفع آن شوی، باشد که پاهایت تو را سالم به خانه بازگرداند، دروازه کوهستان باز است». وقتی گیلگمش اینها را شنید آنچنانکه عقربمرد گفته بود رفتار کرد. او در کوهستان مسیر خورشید را تا جایگاه طلوع آن دنبال کرد. وقتی یک فرسنگ پیش رفت تاریکی در اطرافش غلیظ تر شد. چون در آنجا نوری نبود، او چه در پیش و چه در پس نمی توانست چیزی ببیند. پس از سه فرسنگ تاریکی غلیظ تر شد و در آنجا نوری نبود و او چه در پیش و چه در پس نمی توانست چیزی ببیند. پس از چهار فرسنگ تاریکی غلیظ تر شد و در آنجا نوری نبود و او چه در پیش و چه در پس نمی توانست چیزی ببیند. پس از پنج فرسنگ تاریکی غلیظ تر شد و در آنجا نوری نبود و او چه در پیش و چه در پس نمی توانست چیزی ببیند. پس از شش فرسنگ تاریکی غلیظ تر شد و در آنجا نوری نبود و او چه در پیش و چه در پس نمی توانست چیزی ببیند. وقتی هفت فرسنگ پیش رفت تاریکی غلیظ تر شد و در آنجا نوری نبود و او چه در پیش و چه در پس نمی توانست چیزی ببیند. وقتی هشت فرسنگ پیش رفت گیلگمش فریادی کشید چون تاریکی غلیظ تر شد و در آنجا نوری نبود و او چه در پیش و چه در پس نمی توانست چیزی ببیند. پس از نه فرسنگ وزش باد شمال را بر چهره اش حس کرد، اما تاریکی غلیظ تر شد و در آنجا نوری نبود و او چه در پیش و چه در پس نمی توانست چیزی ببیند. پس از ده فرسنگ پایان راه نزدیک شد. پس از یازده فرسنگ پرتو سپیده آشکار شد و پس از دوازده فرسنگ خوشید پرتو افشانی کرد.
آنجا باغ خدایان بود، همه جا در اطراف او بوته ها سرشار از گوهر بودند. با دیدنشان به تندی نزدیک رفت زیرا در آنجا میوه های زمردگون و انگور از گیاهان آویخته بود و به چشم زیبا می آمدند. برگهایی از سنگ لاجورد به فراوانی در کنار میوه ها بودند و تماشای آنها دلپذیر بود. تیغ ها و خارهای آنجا از هماتیت و سنگهای کمیاب، عقیق و مرواریدهای دریایی بود. وقتی گیلگمش وارد باغ شد در کناره دریا، چشم شمش Shamash به او افتاد و دید که او پوست جانوران را به تن کرده و گوشت آنها را می خورد. گیلگمش دلتنگ بود، با او سخن آغاز کرد و گفتهیچ انسان فانی تاکنون این راه را نپیموده است و تا هنگامی که بادها بر دریاها می وزند نخواهد پیمودو به گیلگمش گفتهیچگاه زندگی ای را که در جستجویش هستی نخواهی یافتگیلگمش به شمش شکوهمند گفتاکنون که تا بدینجا در بیابان سرگردان گشته و رنج کشیده ام، آیا شایسته است بخوابم و بگذارم خاک تا ابد مرا در خود جای دهد. بگذار چشمانم خورشید را ببیند تا از فرط نگریستن خیره شوند. هرچند حال و روزی بهتر از مردگان ندارم لیکن بگذار ا نوار خورشید را ببینم».
زنِ باده، آن شرابساز؛ در کناره دریا می زید. سیدوری Siduri در باغی در کنار دریا با قدح طلایی و خمره های طلایی که خدایان به او داده اند، مقیم است. چهره اش را با نقابی پوشانده و از جایی که نشسته، گیلگمش را که پوست جانوران به تن کرده، اکسیر خدایان در جسمش و اندوهی عمیق در دلش است و چهره اش چون چهره کسی است که سفر درازی را از سر گذرانده باشد می بیند که بسوی او می رود، نگریست و با تخمین فاصله ای که از او داشت، در دلش گفتحتماً یکی از بزهکاران است. اینک رهسپار کجاست؟» در را با میله عرضی اش به روی او بست و کلون خانه را انداخت. اما گیلگمش با شنیدن صدای کلون به سر شتافت و پایش را در میان گذاشت و به او گفتزن جوانِ شرابساز، چرا کلون درت را می اندازی؟ چه دیدی که درت را قفل کردی؟ من درت را خواهم شکست و دروازه ات را خرد خواهم کرد. چون من گیلگمش هستم. کسی که ورزای آسمان را اسیر کرد و کشت. من نگهبان جنگل سدر را کشتم، هومببا کسی را که در جنگل می زیست شکست دادم. شیران گذرگاه های کوهستان را کشتم
سیدوری به او گفتاگر تو همان گیلگمش هستی که ورزای آسمان را اسیر کرد، هومببا را که در جنگل می زیست شکست داد و شیران گذرگاه های کوهستان را کشت، چرا گونه هایت آنسان فرو افتاده اند و چرا چهره ات آنسان خسته است؟ چرا اندوه در دلت جای گرفته و چهره ات چون چهره کسی است که سفر درازی پیموده باشد؟ آری چهره ات از گرما و سرما سوخته است و چرا بدینجا آمده ای تا در چراگاه ها در جستجوی باد سرگردان باشی؟»
گیلگمش بدو پاسخ دادچرا نباید گونه هایم فرو رفته و چهره ام خسته باشد؟ اندوه در دلم جای گرفته و چهره ام چون چهره کسی که سفر درازی پیموده است باشد؟ گرما و سرما چهره ام را سوزانده است. چرا نباید در چراگاه ها در جستجوی باد سرگردان باشم؟ دوستم، برادر کوچکم، کسی که ورزای آسمان را اسیر کرد و کشت و هومببا را در جنگل سدر شکست داد، دوستی که برایم بسیار عزیز بود و در کنارم با خطرات مبارزه کرد، انکیدو برادرم، کسی که دوستش داشتم، غایت مرگ بر او چیره گشته است. من هفت شبانه روز بر او گریستم تا بدنش کرم گذاشت. سرانجامِ برادرم مرا از مرگ به هراس افکنده است. سرانجامِ برادرم مرا در بیابانها سرگردان و بی آرام کرده است. اما اینک ای بانوی جوان شرابساز، چون به چهره ات نظر افکنده ام مگذار چهره مرگ را که از آن بسی در هراسم ببینم
او گفتگیلگمش اینساان شتابناک به کجا می روی؟ تو هیچگاه آن زندگی را که در جستجویش هستی نخواهی یافت، وقتی خدایان انسان را آفریدند، مرگ را قسمت او قرار دادند، اما زندگی را برای خود نگاه داشتند. لیکن تو گیلگمش، اندرون خود از طعام نیکو آکنده ساز، شب و روز، روز و شب در پایکوبی باش، شادمانی و جشن و طرب را پیشه کن. پوشاک نو به تن کن. در آب تن را بشوی، به کودک خردسالی که دستهایت را گرفته است مهر بورز و همسرت را در آغوش خویش شادمان ساز. چون این نیز قسمت انسان است
اما گیلگمش به سیدوری بانوی جوان گفتچگونه می توانم خاموش باشم. چگونه می توانم آرام گیرم وقتی که انکیدو کسی که دوستش داشتم به خاک بدل گشته و من نیز باید بمیرم و تا ابد در آغوش خاک جای گیرم؟» او دوباره گفتبانوی جوان، اینک به من بگو راه سرمنزل اوتناپیشتم، پسر اوبارا- توتو Ubara-Tutu کجاست. از کدام راه می توان گذشت؟ به من نشان بده، آری، مسیر را به من نشان بده. اگر راهی در میان باشد از اقیانوس خواهم گذشت، اگر نه همچنان در اقصای بیابان سرگردان خواهم رفت
شرابساز به او گفتگیلگمش راهی برای گذر از بیابان نیست. از روزگار کهن تا کنون هرکس به اینجا آمده قادر به گذر از دریا نبوده است. خورشید باشکوه از دریا می گذرد، اما غیر از شمش تاکنون چه کسی از آن گذشته است؟ مکان و گذرگاه دشواری است و آبهای مرگ که در میان آن جریان دارند بسیار عمیقند. گیلگمش چگونه از اقیانوس خواهی گذشت؟ هنگامی که به آبهای مرگ رسیدی چه خواهی کرد؟ اما گیلگمش، پایین جنگل، اورشانابی را خواهی دید، کرجی بان اوتناپیشتیم، اشیاء مقدس، اشیاء سنگی همراه اوست. او مشغول پیرایش دماغه اژدهاگونه کشتی است. با او به نیکی رفتار کن. و چنانچه مقدور باشد شاید بتوانی با او از آب بگذری. اما اگر مقدور نباشد، آنگاه باید برگردی
وقتی گیلگمش این را شنید از خشم لبریز شد، تبرش را بدست گرفت، شمشیرش را به کمر آویخت و چون تیری به شتاب راهی کنار دریا شد. از خشم سنگها را خرد کرد، داخل جنگل رفت و روی زمین نشست، و اورشانابی Urshanabi برق تیغه شمشیرش را دید و صدای تبرش را شنید و به او گفتبگو نامت چیست؟ من اورشانابی کرجی بان اوتناپیشتیم، ملقب به دورافتاده هستماو پاسخ دادنام من گیلگمش است، از اروک آمده ام، از خانه انو». سپس اورشانابی به او گفتچرا گونه هایت اینسان خشکیده و چهره ات خسته است. چرا اندوه در دلت جای گرفته و چهره ات چون چهره کسی است که راه درازی طی کرده باشد. آری، چرا چهره ات از گرما و سرما سوخته است و چرا بدینجا آمده ای تا در جستجوی باد در چراگاه ها سرگردان باشی؟» گیلگمش پاسخ دادچرا نباید گونه هایم فرورفته وچهره ام خسته باشد؟ اندوه در دلم جای گرفته وچهره ام چون چهره کسی که سفر درازی پیموده است باشد. چرا نباید در چراگاه ها سرگردان باشم. آن دوست، برادر کوچکم کسی که ورزای آسمان را اسیر کرد و کشت و هومببا را در جنگل سدر شکست داد، آن دوست که برایم بسیار عزیز بود و کسی که در کنارم با خطرات جنگید، انکیدو برادرم، کسی که دوستش داشتم غایت مرگ بر او چیره گشت. من هفت شبانه روز برایش گریستم تا بدنش کرم گذاشت. سرانجامِ برادرم مرا از مرگ به هراس افکنده است. سرانجامِ برادرم مرا آواره کرده است. سرنوشت او را بر نمی تابم. چگونه می توانم خاموش باشم. چگونه می توانم آرام بگیرم؟ او خاکستر شده است و من نیز خواهم مرد و تا ابد در خاک جای خواهم گرفت. من از مرگ در هراسم، پس اورشانابی راه اوتناپیشتیم را به من نشان بده، اگر راهی درمیان باشد، از آبهای مرگ خواهم گذشت، اگر نه همچنان در اقصای بیابان سرگردان خواهم رفت
اورشانابی به او گفت: گیلگمش این دستهای توست که گذار از اقیانوس را بر تو دشوار کرده است. تو با نابودی اشیاء سنگی امن و امان را از کشتی گرفتی. گیلگمش گفتچرا بر من خشم روا می داری. اورشانابی، مگر نه این است که تو خود هر روز و شب و در تمام فصول از دریا می گذری؟» اورشانابی پاسخ دادبراستی همان سنگها امن و امان من بودند. اما اینک، گیلگمش به درون جنگل برو، با تبرت یکصدوبیست تیر چوبی قطع کن، آنها را به بلندای شصت ذراع ببر و قیراندود کن، با بست های فلزی به هم ببند و همراه خود بیاور
گیلگمش با شنیدن این سخنان به درون جنگل رفت، یکصدوبیست تیر چوبی قطع کرد، آنها را به بلندای شصت ذراع برید و قیراندود کرد و با بست های فلزی به هم بست و به نزد اورشانابی برد و سپس آنها را بار قایق کردند و گیلگمش و اورشانابی با هم مشغول هدایت آن بر روی امواج اقیانوس شدند. پس از سه روز پیشروی گویی یکماه و پانزده روز بود که در سفر بودند و سرانجام اورشانابی قایق را به آبهای مرگ رسانید. سپس اورشانابی به گیلگمش گفت: بشتاب، یک تیر چوبی بردار و به درون آب پرتاب کن. اما مراقب باش دستهایت آب را لمس نکنند. گیلگمش تیر دوم را برداشت. تیر سوم را برداشت و تیر چهارم، سپس گیلگمش تیر پنجم را برداشت، تیر ششم را برداشت و تیر هفتم را. گیلگمش تیر هشتم، نهم و دهم را برداشت. گیلگمش تیر یازدهم را برداشت، تیر دوازدهم را برداشت و با پرتاب آخرین تیر گیلگمش یکصدوبیست تیر پرتاب کرده بود. سپس لباسهایش را پاره کرد و بازوانش را چون دکل برافراشت و لباسهایش را به جای بادبان به کار برد. بدین ترتیب اورشانابی کرجی بان گیلگمش را نزد اوتناپیشتیم که موسوم به دورافتاده است و در دیلمون محل انتقال خورشید در شرق کوهستان می زید برد. خدایان در میان مردان، تنها به او زندگی جاوید داده بودند.
در آن هنگام اوتناپیشتیم از محلی که در استراحت بسر می برد به دوردست نگریست. اندیشناک با خود در دلش گفتچرا قایق بدون ابزار و دکل آمده است، چرا سنگهای مقدس نابود شده اند، چرا استاد خود قایق نمی راند؟ مردی که می آید از جنس من نیست. وقتی بدانجا می نگرم مردی می بینم که جامه ای از پوست چارپایان پوشیده است. کیست آنکه در پس اورشانابی ساحل را بسوی بالا می پیماید؟ چون به یقین او انسانی از جنس من نیستبدینگونه اوتناپیشتیم به او نگریست و گفتپس تو با پوشیدن پوست چارپایان، با گونه های فرورفته و با چهره خسته به اینجا آمده ای؟ اینک شتابان به کجا میروی؟ به چه دلیل به این سفر بزرگ دست یازیده ای و از دریاهایی که عبور از آنها دشوار است گذشته ای؟ دلیل آمدنت را به من بازگو
او پاسخ دادنام من گیلگمش است. از اروک آمده ام، خانه انو Anu ». پس اوتناپیشتیم به او گفتاگر تو گیلگمش هستی چرا گونه هایت فرو رفته و چهره ات خسته است. چرا اندوه در دلت جای گرفته و چهره ات چون چهره کسی است که سفر درازی پیموده باشد؟ آری چرا چهره ات از گرما و سرما سوخته است و چرا بدینجا آمده ای تا در جستجوی باد سرگردان باشی؟»
گیلگمش به او گفتچرا نباید گونه هایم فرورفته و چهره ام خسته باشد؟ اندوه در دلم جای گرفته و چهره ام چون چهره کسی که سفر درازی پیموده است، از گرما و سرما سوخته باشد؟ چرا نباید در چراگاهها سرگردان باشم؟ آن دوست، برادر کوچکم کسی که ورزای آسمان را اسیر کرد و کشت و هومببا را در جنگل سدر شکست داد. آن دوست که برایم بسیار عزیز بود و در کنارم با خطرات جنگید، انکیدو برادرم کسی که دوستش داشتم، غایت مرگ بر او چیره گشته است. هفت شبانه روز بر او گریستم تا بدنش کرم گذاشت. سرانجامِ برادرم مرا از مرگ در هراس افکنده است. سرانجامِ برادرم مرا آواره بیابان کرده است. سرنوشت او را بر نمی تابم. چگونه می توانم خاموش باشم. چگونه می توانم آرام گیرم؟ او خاکستر شده است و من نیز خواهم مرد و تا ابد در خاک جای خواهم گرفت. سپس گیلگمش خطاب به اوتناپیشتیم گفتاز این رو به این سفر آمده ام تا اوتناپیشتیم کسی را که ما دورافتاده می نامیم ببینم. در سراسر جهان سرگردان شده ام. از بین مسیرهای دشوار گذر کرده ام. از دریاها عبور کرده ام، خود را از سفر فرسوده ام تا به مقصود خویش برسم. مفاصلم دردناک است، خواب شیرین را از یاد برده ام، لباس هایم پیش از رسیدن به خانه سیدوری فرسودند. خرس، کفتار، شیر و پلنگ، ببر، گوزن کوهی و بزکوهی را کشتم. همه انواع جانوران وحشی و آفریدگان چراگاه ها را کشتم، گوشت آنها را خوردم، پوستشان را پوشیدم و بدینسان بود که به دروازه بانوی جوان شرابساز رسیدم؛ کسی که در خانه خود را که از قیر و زَفت بود به رویم بست. لیکن او راه سفر را به من آموخت. بدینگونه نزد اورشانابی کرجی بان آمدم و با او از آبهای مرگ گذشتم. آری، پدر، اوتناپیشتیم، تو که به جمع خدایان راه یافته ای، می خواهم از تو احوال زندگان و مردگان را جویا شوم. چگونه می توانم آن زندگی را که می جویم بیابم؟» اوتناپیشتیم گفتزندگی جاویدی در میان نیست. آیا خانه می سازیم تا همیشه در آن زندگی کنیم؟ آیا برادران، میراثی را که تقسیم می کنند تا ابد نزد خود خواهند داشت؟ آیا طوفان رودخانه بر جا می ماند؟ تنها سنجاقک ماده ای است که تخم می پراکند و نظاره گر خورشید پرشکوه است. از روزگاران کهن تا کنون زندگی جاوید نبوده است. خفتگان و مردگان چه سان به یکدیگر می مانند. آنان چون مرگ در نقابند. وقتی تقدیر به انجام می رسد، چه فرقی است بین خداوندگار و بنده؟ وقتی اننوناکی، داوران و مامتون Mametun مادر سرنوشت ها، گرد آمدند، با یکدیگر تقدیر انسان ها را معین کردند. مرگ و زندگی را برقرار داشتند، لیکن روز مرگ را آشکار نساختند
سپس گیلگمش به اوتناپیشتیم دورافتاده گفتاینک من به تو می نگرم، به اوتناپیشتیم و ظاهر تو با من یکی است. چیز غریبی در سیمای تو نیست. گمان می کردم تو را چون قهرمانی آماده نبرد خواهم یافت. اما تو در بستری آسوده بر پشت خود لمیده ای. با من راست باش. چگونه به جمع خدایان راه یافته و زندگی جاوید یافته ای؟ » اوتناپیشتیم گفتمن بر تو سرّی را آشکار خواهم کرد، به تو رازی درباره خدایان خواهم گفت

تاریخ اکد :: داستان گیلگمش بخش? : ایشتر و گیلگمش و مرگ انکیدو

بخش دوم داستان باستانی گیلگمش :

گیلگمش طره های بلند گیسوانش را شست و سلاح هایش را تمیز کرد. موهایش را از روی شانه ها به پشت افکند. لباسهای لکه دارش را بدور افکند و جامه نو به تن کرد، ردای شاهی خود را پوشید و آن را محکم به خود پیچید. وقتی گیلگمش تاج خود را بر سر گذاشت، ایشتر شکوهمند سر بالا گرفت و زیباییگیلگمش را دید و گفت:« گیلگمش، نزد من بیا و داماد من باش. نطفه جسم خود را به من عطا کن. بگذار من عروس تو و تو شوهر من باشی. برای تو گردونه ای از سنگ لاجورد و طلا مهیا خواهم ساخت. با چرخ های طلا و دسته های مسی و دیوهای قدرتمند طوفان به جای قاطران بارکش در خدمت تو خواهند بود. وقتی به خانه ما که عطر چوب سدر در آن پیچیده است وارد شوی آستانه و سریر آن به پاهایت بوسه خواهند زد. پادشاهان، حکمرانان و شاهزادگان در برابرت تعظیم کرده و برایت از کوه ها و دشتها باج خواهند آورد. میش هایت دو قلو و بزهایت سه قلو خواهند زایید. خر بارکش تو از قاطر پیشی گرفته، گاو هایت بی رقیب خواهند بود و آوازه اسبان گردونه ات در تند روی در دوردست ها خواهد پیچید

گیلگمش زبان به سخن گشود و به ایشتر شکوهمند پاسخ داددر مقام همسری تو اینک، چه میتوانم پیشکشت کنم؟ چه مرهم و پوششی برای تنت؟ کدام نان برای خوردنت؟ چگونه میتوانم غذای خدایی را فراهم کرده و ملکه آسمان را سیراب کنم؟ فراتر از آن، چنانچه با تو ازدواج کنم به سر من چه خواهد آمد؟ عاشقانت، تو را چون منقل آتشی می دانند که به خاکستر نشسته است. چون دری که مانع بوران و باد یا طوفان نیست، قصری که بر پادگانی پیروز می شود، قیری که حامل خود را به سیاهی می کشد، مشک رخنه داری که حامل خود را خیس می کند، سنگی که از سنگر به زیر می افتد، کفشی که پوشنده آن را می لغزاند، دستگاه تهاجمی که در سرزمین دشمن برافراشته شده است. کدامیک از عاشقانت تو را همیشه دوست داشته اند؟ کدامیک از چوپانهایت همواره برایت دلپذیر مانده است؟ به من گوش فراده که قصه عاشقانت را حکایت کنم. تموز Tammuz عاشق روزگار جوانی تو بود، که برایش ساهای سال ماتم گرفتی، عاشق پرنده رنگارنگ Roler بودی، لیکن او را نیز آزردی. و بالش را شکستیاهو، اهو، بالم، بالم ». تو عاشق شیر و قدرت بی همتای او بودی، هفت چاله برای او کندی و هفتای دیگر. عاشق اسب نری بودی که در نبرد شکوهی بی نظیر داشت و برایش تازیانه و مهمیز و شلاق مقرر داشتی تا هفت فرسنگ را به زور چهار نعل بدود و آب آشامیدنی اش را گل آلود کردی و مادرش سیلیلی Silili را سوگوار ساختی. عاشق چوپان گله بودی و او برایت هر روز شیرینی درست می کرد و برای رضای خاطرت بزهایش را می کشت. تو با ضربتی او را به گرگ تبدیل کردی. اکنون بچه های خودش که چوپان شده اند سر در پی او نهاده اند. سگهای شکاری خودش در پی دریدن رانهای او هستند. و آیا تو ایشولانو Ishullanu را دوست نداشتی، باغبان نخلستان پدرت؟ او برایت همواره سبدهای مملو از خرما می آورد. هر روز سفره ات را از آنها می انباشت. پس رو به او کردی و گفتیایشولانوی عزیز، نزد من بیا، بگذار تا از مردانگی ات نصیبی داشته باشم. پیش آی و مرا از آن خود کن. من به تو تعلق دارم». ایشولانو پاسخ داداز من چه می خواهی، مادرم غذا را طبخ کرده و من خورده ام. چرا باید نزد چون تویی که فاسد و آلوده است برای صرف غذا بیایم. از چه هنگام پرده ای از بوریا حفاظ مناسبی در برابر سرماست؟ اما وقتی تو پاسخش را شنیدی ، او را زدی و به موش کوری در دل خاک بدل کردی، موجودی که آرزویش همواره دور از دسترس اوست. و اگر من و تو نیز دوستدار یکدیگر باشیم آیا با من نیز چونان سایر کسانی که زمانی دوست داشتی معامله نخواهی کرد؟»
ایشتر با شنیدن این سخنان دچار خشم شدید شد، به فلک اعلی نزد پدرش انو Anu و آنتوم Antum مادرش رفت و گفتپدرم، گیلگمش بر من اهانت بسیار روا داشته است، او رفتار ناشایست مرا، تمام اعمال آلوده ام را سراسر بازگو کرده استانو زبان به سخن گشود و گفتتو خود پذیرای این سرزنش شدی و از این رو گیلگمش رفتار ناشایست و اعمال آلوده ات را بازگو کرد
ایشتر زبان به سخن گشود و گفت: پدر برایم « ورزای آسمانی» را بیافرین تا گیلگمش را نابود کند. می خواهم گیلگمش را از غرور آکنده کنی تا در آن نابود شود. لیکن اگر از آفریدن « ورزای آسمان» امتناع ورزی، در جهنم را خواهم شکست و کلون آن را خورد خواهم کرد.

درهای جهنم را باز خواهم گذاشت و مردگان را وا خواهم داشت تا با زندگان همسفر شوند و شمار میزبانان مرده از زنده بیشتر گردد. انو به ایشتر بزرگ گفتاگر آنچه را که می خواهی به انجام برسانم، هفت سال خشکسالی خواهد آمد، آنسان که غله به پوسته های بی بذر تبدیل شود، آیا تو به قدر کافی حبوبات برای مردم و علوفه برای گله انبار کرده ای؟» ایشتر پاسخ دادمن حبوبات برای مردم و علوفه برای گله انبار کرده ام و تا هفت سال بی حاصل، حبوبات و علوفه به قدر کافی هستبدینگونه انو ورزای آسمان را برای دخترش ایشتر آفرید. ورزا بر زمین نزول کرد. با نخستین غرش یکصد مرد را کشت و دگر بار دوصد تن را هلاک کرد، سیصد تن را هلاک کرد. با غرش دوم صدها تن افتادند و مردند. بار سوم بسوی انکیدو غرید اما او خود را کنار کشید و روی ورزا جست و شاخهایش را گرفت. ورزای آسمان بصورت او دمید و دم کلفتش او را زدانکیدو خطاب به گیلگمش فریاد زددوست من، ما به خود می بالیدیم که نامی جاوید از خود بجا خواهیم نهاد. اینک شمشیرت را میان پس گردن و شاخ هایش فرو بر ». بدین سان گیلگمش بدنبال ورزا افتاد و دم کلفتش را گرفت و شمشیر را بین پس گردن و شاخها فرو برد و او را کشت. وقتی که آنها وزرای آسمان را کشتند قلبش را بیرون کشیدند و آن را به شمش تقدیم کردند و آنگاه برادروار آرمیدند.
اما ایشتر برخاست و از دیوار بلند اروک بالا رفت. بر برج جهید و نفرین کردوای بر گیلگمش چون او با کشتن گاو آسمان بر من اهانت روا داشته است. » وقتی انکیدو این سخنان را شنید ران راست ورزا را پاره کرد و بطرف صورت او پرتاب کرد و گفتاگر دستهایم به تو برسد، با تو اینگونه رفتار خواهم کرد و با احشاء آن چون تازیانه به پهلویت خواهم نواختسپس ایشتر اهل خانه خود را، دخترکان رقاص و خواننده، کنیزکان معبد و روسپیان را گرد کرد و برای ران ورزای آسمانی عزا برپا داشت.
اما گیلگمش آهنگران و اسلحه سازان را گرد آورد. آنها بی نظیربودن شاخها را ستودند و با سنگ لاجورد به قطر دو انگشت روکش گرفتند. هر یک از آنها ده من وزن داشت و هر یک شش حجم روغن جای می گرفت که او همه را به خدای نگهبان خویش لوگولباندا بخشید. لیکن شاخها را به قصر برد و به دیوار آویخت. سپس آنها دستهای خود را در فرات شستند، یکدیگر را در آغوش گرفتند و رفتند. در خیابانهای اروک جایی که قهرمانان برای تماشای آنها صف بسته بودند، گام زدند و گیلگمش به دختران آوازه خوان گفتشکوهمندترین قهرمانان کیست؟ در میان مردان کدامیک بلند جایگاه تر است؟».« گیلگمش شکوهمندترین قهرمانان است. گیلگمش در میان مردان بلند جایگاه تر است». و این هنگام جشن و سرور و شادمانی در قصر بر پا بود، تا زمانی که قهرمانان برای استراحت در بستر خویش دراز کشیدند.
انکیدو نیز برای خوابیدن دراز کشید و رویایی دید. از خواب برخاست تا رویایش را به برادرش باز گویدآه ای دوست چرا خدایان بزرگ با یکدیگر به شور نشسته اند؟» وقتی روز فرا رسید، او به گیلگمش گفتآه، دیشب رویایی عجیب دیدم، تمام خدایان انو، ان لیل، اِآ و شمش با یکدیگر به شور نشسته بودند » و انو به ان لیل گفتچون آنان ورزای آسمانی و هومببا را کشته اند، یکی از آندو می بایست بمیرد. بگذار او کسی باشد که درختان سدر کوهستان را برید ». اما ان لیل گفتمرگ از آن انکیدوست، مرگ ازآن گیلگمش نیست ». سپس شمش شکوهمند به ان لیل قهرمان پاسخ دادآنها به فرمان من ورزای آسمان و هومببا را کشتند، و اینک انکیدو باید بیگناه بمیرد؟» اما ان لیل بر شمش خشم گرفتتو هر روز به نزد آنان می رفتی گویی از آنان هستی، از این روست که در مقام دفاع برآمده ای؟» و به این ترتیب انکیدو بیمار شد و کنار گیلگمش افتاد. جوی اشک از چشمانش روان شد. گیلگمش به او گفتآه، برادرم، برادر عزیزم، چرا آنها بجای من تو را انتخاب کردند؟» او دو باره گفتآیا من باید در بیرون، کنار ارواح با شبح مردگان بنشینم و برادر عزیزم را هرگز نبینم؟»
انکیدو با حال بیمار همانجا نشست و دروازه جنگل را گویی موجودی زنده بود نفرین کردتو را چون جنگلی عادی پنداشتم. از بیست فرسنگی قبل از آنکه سدر برج آسا را ببینم تو را ستایش می کردم. بلندای تو هفتادودو گز بود و پهنای تو بیست ودو گز. محور و بست و ستون تو سالم بود. صنعتگران نیپور، شهر مقدس ان لیل تو را ساخته بودند، لیکن آه، اگر از انجام کار با خبر بودم! اگر می دانستم که جلال تو بهای زندگی ام خواهد بود، تبرم را بلند می کردم و تو را چون دروازه چپرمانندی خرد می کردم. هرگز با دستهایم تو را نمی سودمسپس به نفرین دام گذار و روسپی پرداختنفرین بر دام گذاری که مرا در بند کرد. باشد که شکار همواره از دام او بگریزد، باشد که آرزو در دلش تباه شودو سپس به نفرین روسپی پرداختاما برای تو ای زن، می خواهم تقدیر تو تا ابد اینگونه باشد. به تو نفرینی بزرگ روا می دارم، افراط، بزودی تو را از پا در خواهد افکند. ممر و معاش تو در خیابان، بستر تو سایه دیوار خواهد بود. مست و هشیار گونه ات را به یکسان خواهند نواخت
وقتی شمش شکوهمند قسمتی از سخنان انکیدو را شنید از آسمان به او ندا دادانکیدو، چرا بر آن زن نفرین روا می داری؟ بانویی را که به تو آموخت تا نانی درخور خدایان بخوری، و شرابی شاهانه بنوشی؟ کسی که بر تو جامه ای فاخر پوشاند، آیا او گیلگمش را چونان دوستی بر تو ننمود و آیا گیلگمش برادرت به تو رخصت آرمیدن بر بستر شاهی و لمیدن بر دیوانی در سمت چپش را نداد؟ او به شاهزادگان زمین امر کرد تا بر کف پایت بوسه نهند، اینک تمام مردم اروک برایت ماتم و عزا گرفته اند. پس از مرگت او بخاطر تو موهایش را نخواهد سترد تا دراز شوند، پوست شیر به تن خواهد کرد و در بیابان آواره خواهد شد
وقتی انکیدو سخنان شمش شکوهمند را شنید قلب دُژمش آرام گرفت. نفرین خود را پس گرفت و به روسپی گفتنگذار هیچ مردی تو را خوار کندران خود را به طعنه نوازش کردپادشاهان، شاهزادگان و نجبا به تو عشق خواهند ورزید، مرد پیر برایت ریش خواهد جنباند، اما جوان بند از کمر می گشاید. برای تو طلا و زمرد و سنگ لاجورد در اتاق بزرگ انباشته ام. بخاطر تو آن همسر که مادر هفت فرزند است آمرزیده خواهد شد. روحانیون برای تو راهی بسوی درگاه خدایان خواهند گشود
انکیدو با حال بیمار، تنها خوابید و اسرار قلبش را برای گیلگمش بازگو کردای دوست، دیشب دوباره رویایی دیدم، آسمان زاری می کرد و زمین با آن همراهی می نمود. من تنها در برابر موجودی دهشت آور ایستاده بودم. چهره ای پراندوه چون پرنده سیاه طوفان داشت. او بر من با چنگالهای عقابی فرود آمد و مرا درربود، پنجه اش را بر من حلقه کرد تا خاموش شدم. آنگاه مرا به صورتی درآورد که بازوانم به بالهای پردار تبدیل شدند. با نگاه خیره به من نگریست و مرا به قصر ایرکالا Irkala ملکه تاریکی، بسوی خانه ای که هیچیک از مهمانان آن را باز گشتی نبوده است؛ بسوی جاده ای که از آن بازگشتی متصور نیست برد
«
خانه ای که ساکنان آن در تاریکی نشسته اند. گرد و غبار غذایشان و گل رس گوشت آنهاست. آنها چون پرندگان لباسی از پر پوشیده اند، نور را نمی بینند، در تاریکی نشسته اند. به خانه غبار وارد شدم و شاهان زمین را دیدم که تاج هایشان تا ابد به یکسو نهاده شده بود، حکمروایان و شاهزادگانی را دیدم که زمانی همگی تاج های شاهانه بر سر داشتند و بر جهان روزگاران گذشته حکم می راندند. آنهایی که چون انو و ان لیل در جایگاه خدایان بودند اینک چون خدمتکاران خانه غبار، گوشت پخته می آوردند. گوشت طباخی شده و آب خنک از مشک می آوردند. در خانه غبار که بدان وارد شدم، روحانیان بزرگ و پیشکاران مذهبی، کاهنان جادو و خلسه بودند، خادمین معبد بودند. و اتانا Etana بود: پادشاه کیش که در روزگاران گذشته عقابی او را به آسمان آورده بود. همچنین ساموکان Samuquan خدای گله را دیدم و ارش کیکال ملکه جهان زیرزمینی در آنجا بود و بلیت شری Belit- Sheri کسی که با بایگان خدایان و نگاهدارنده کتاب مرگ است، در برابر او چهارزانو نشسته بود. او سرش را بلند کرد، مرا دید و گفتچه کسی او را به اینجا آورده است؟» سپس من چون مردی تهی از خون، که تنها در میان زوائد و خاشاک سرگردان است، چون کسی که نگهبان دستگیرش کرده و قلبش از وحشت می تپد بیدار گشتم. آه، برادرم، باشد که شاهزاده بزرگ، فردی دیگر چون خدایی، پس از مرگ من، بر درگاه تو بایستد، باشد که نام مرا محو کند و نام خویش را بجای آن بنویسد
انکیدو لباس از تن بدر آورده و خود را بر زمین افکنده بود. گیلگمش به سخنان او گوش فرا داد و چون ابر بهاری گریست. زبان به سخن گشود و به او گفتدر اروک بلند حصار کیست که اینگونه خردمند باشد؟ سخنان عجیبی گفتی. چرا احساسات تو اینسان غریب است؟ رویایی بس شگفت بود، اما دهشتی عظیم در آن نهفته بود. رویا را باید گرامی بداریم، هرچند دهشتناک باشد، چون رویا آن بدبختی را که سرانجام بر مردی عارض می شود می نمایاند. سرانجام زندگی غم استو گیلگمش سوگوارانه گفتاینک من بر خدایان نیایش خواهم کرد، چرا که دوست من رویایی بدشکون دیده است
روزی که انکیدو دچار رویا شده بود به پایان رسید و از شدت بیماری درافتاد. یکروز تمام در بستر افتاد و رنجش فزونی گرفت. روز دوم و روز سوم گذشت. ده روز در بستر افتاد و رنجش فزونی گرفت. روزهای یازدهم و دوازدهم در بستری پر درد سپری شد. سپس او گیلگمش را صدا زددوست من، ایزد بانوی بزرگ مرا نفرین کرده تا در شرمساری بمیرم. من چون مردان در میدان جنگ نمی میرم، من از شکست در میدان نبرد واهمه داشتم، اما کسی که در نبرد جان می سپارد، نیکبخت است. چون من می بایست در شرمساری بمیرمو گیلگمش بر وی گریست، با نخستین پرتو سپیده او با صدای بلند به رایزنان اروک گفت:

« بشنوید ای بزرگان اروک
بر دوستم انکیدو می گریم
با ماتمی تلخ چون ماتم زنان
برای برادرم می گریم
آه انکیدو!
گورخر و غزال
که پدر و مادرت بودند
همه آفریدگان، چهارپایانی که با تو همسفر بودند
برایت می گریند
تمام وحوش دشت ها و چراگاه ها
راه هایی که در جنگل سدر دوست می داشتی
روز و شب می مویند
بگذار بزرگان اروک بلند بارو
بر تو بگریند
بگذار انگشت آمرزش
در ماتم و زاری اشاره کند
آه انکیدو، برادرم
تو چون تبری در کنارم بودی
چون قدرت دستم، شمشیری حمایلم
سپری در برابرم
ردایی شکوهمند، فاخرترین جامه ام
بشنو، در سراسر کشور پژواکی طنین افکنده است
چون مادری عزادار
بگریید، ای راه هایی که با هم پیمودیم
و وحوشی که با هم شکار کردیم، ببر و پلنگ
شیر و گربه وحشی، گوزن نر و مُرال
گاو و گوزن ماده
کوهستانی که از آن برای کشتن نگهبان جنگل صعود کردیم
بر تو می گریند
رودی که در مسیر آن گام زدیم
بر تو می گرید
اولا Ula ی عیلام Elam و فرات گرامی
که زمانی از آب آن در مشک هایمان ریختیم
جنگجویان اروک با دیوارهای مستحکم
جایی که ورزای آسمان در آن کشته شد
بر تو می گریند
همه مردمان اریدو و فرات گرامی
که زمانی از آب آن در مشک هایمان ریختیم
جنگجویان اروک با دیوارهای مستحکم
جایی که ورزای آسمان در آن کشته شد
بر تو می گریند
همه مردمان اریدو Eridu
بر تو می گریند، انکیدو
شخم زنان و دروکاران
که زمانی برایت حبوبات می آوردند
اینک در ماتم تواند
روسپیی که تو را با روغن معطر تدهین کرد
در عزای توست
زنان قصر که برایت همسری آوردند
با حلقه ای که تو برگزیده بودی
اینک در عزای تواند
مردان جوان، برادرانت
چنانکه گویی زنانند
با موهای بلند به عزا نشسته اند
و تقدیر شّر مرا در ربوده است
آه برادر جوانم، انکیدو، دوست عزیزم
این چه خوابی است که اینک تو را در بر گرفته است؟
تو در تاریکی غرقه گشته ای و صدایم را نمی شنوی ».

گیلگمش قلب او را لمس کرد اما نمی تپید. چشمانش را نیز نگشود. وقتی گیلگمش قلب او را لمس کرد نمی تپید. سپس گیلگمش نقابی از آنسان که بر چهره عروس می نهند به روی دوستش نهاد. چون شیر خروشیدن گرفت. چون ماده شیری که توله هایش را از او گرفته باشند، در کنار بستر به اینسو و آنسو رفت. موهایش را گسست و به اطراف پراکند. جامه های پرشکوهش را از تن بدر کرد و بر زمین کشید و پرتاب کرد، آنسان که گویی پلشت بودند.
با نخستین پرتو سپیده گیلگمش فریاد زدمن گذاشتم تا تو بر بستر شاهی بیارمی، تو بر دیوانی در سمت چپ من یله دادی، شاهزادگان زمین بر پایت بوسه زدند. دستور خواهم داد تا همه مردم اروک بر تو بگریند. و نوحه مرگ سر دهند. مردم شادمان از اندوه سر فرود خواهند آورد و آن هنگام که به زیر خاک روی برای تو موهایم را بلند خواهم کرد. پوست شیری به تن کرده آواره بیابان خواهم شدروز بعد نیز، گیلگمش با نخستین پرتو روز زاری کرد؛ هفت روز و هفت شب برای انکیدو گریست تا بدنش کرم گذاشت. فقط آن هنگام بود که رخصت داد تا او را به خاک بسپارند. چراکه انوناکی Annunaki و داوران او را ربوده بودند.
گیلگمش دستور داد تا همه جا جار بزنند، همه را فرا خواند. مسگران، طلاسازان، سنگ کاران و به آنها دستور دادپیکره ای از دوستم بسازید » مجسمه را با مقادیر زیادی از سنگ لاجورد در ناحیه سینه و طلا برای تنه، آراستند.
میزی از چوب سخت ساختند و بر آن ظرفی از زمرد، انباشته از عسل و ظرفی از سنگ لاجورد، انباشته از کره گذاشتند و اینها را در برابر خورشید گذاشت و به او تقدیم کرد و با چشمهای گریان دور شد.

 

اریخ اکد :: داستان گیلگمش بخش? : فرارسیدن انکیدو (Enkidu)

بخش دوم داستان باستانی گیلگمش :

گیلگمش به جهان برون رفت. اما کسی را که در برابر بازوان او یارای ایستادن داشته باشد نیافت، تا به اروک بازگشت. اما مردان اروک در خانه خود زمزمه کردند:« گیلگمش ناقوس خطر را برای سرگرمی خویش می نوازد. خشم او روز و شب نمی شناسد. پسری نزد پدر نمانده است، زیرا گیلگمش همه را می برد. لیکن پادشاه می بایست چوپان مردم خویش باشد. شهوت او باکره ای را به معشوقش خواه دختر جنگاور یا همسر اعیان، وا نمی گذارد. با این همه او خردمند، خوبرو، مصمم و چوپان شهر است.

خدایان نوحهء آنها را شنیدند. خدایان آسمان بسوی خداوندگار اروک، بسوی انو Anu خدای اروک فریاد زدند: « ایزد بانویی او را ساخت: قوی چون گاوی وحشی. کسی تاب ایستادن در برابر بازوانش را ندارد. پسری نزد پدر نمانده است. زیرا گیلگمش همه را می برد و اینچنین است پادشاه، چوپان مردم خویش. شهوت او باکره ای را به معشوقش، خواه دختر جنگاور یا همسر اعیان وا نمی گذارد. وقتی انو نوحه آن ها را شنید، خدایان بسوی ارورو Aruru ایزد بانوی آفرینش بانگ برداشتند: « آه، ارورو، تو او را آفریدی، اینک هماورد او را خلق کن، بگذار مانند او باشد چون بازتابی از وی، همزاد خودش. قلبی پر طوفان در برابر قلبی پر طوفان. بگذار با یکدیگر خوش باشند و اروک را آسوده بگذارند ».
از اینرو ایزدبانو صورتی خیالی در ذهن خویش پنداشت، و آن از مایهء انو Anuی افلاک بود. دستان خود را در آب فرو برد و پاره ای گل برگرفت و آن را در بیابان انداخت و انکیدوی نجیب آفریده شد. خصلت خدای جنگ، خودِ نین اورتا Ninurta در او بود. بدنی نتراشیده داشت. موهای دراز چون زنان داشت که چین و شکن آن مانند موی نیسابا Nisaba ایزدبانوی غله بود. بدنش چون بدن ساموکان Samuquan خدای گله، از موهای درهم بافته پوشیده بود. از انسانها چیزی نمی دانست. از سرزمینهای مزروع بی خبر بود. انکیدو با غزالان در پای تپه ها علف می خورد و با چارپایان هنگام نوشیدن از مانداب ها رقابت می کرد. در شادی نوشیدن آب با گله های وحوش سهیم بود. اما دام گذاری که گله های وحوش وارد قلمرو او شده بودند روزی با او بر سر ماندابی روبرو شد. سه روز با او روبرو شد و دام گذار از شدت ترس خشکیده بود. با گله ای که اسیر کرده بود به خانه برگشت. از شدت ترس گنگ و بی حس شده بود. چهره اش چون چهرهء کسانی که راه درازی پیموده باشند، دگرگون شده بود. با دل پرهراس به پدر گفتپدر، مردی است که به دیگران شباهتی ندارد و از تپه ها به زیر می آید. قویترین مرد جهان است گویی موجودی نامیراست که از آسمان آمده است. با چارپایان وحشی بر فراز تپه ها در گشت و گذار است و علف می خورد. در سرزمین شما می گردد و بسوی چشمه ها می آید. من می ترسم و جرأت نزدیک شدن بدو را ندارم. او چاله هایی را که کنده ام پر می کند و تله هایی را که برای جانوران گذاشته ام پاره می کند. او به چارپایان کمک می کند تا فرار کنند و اینک آنها از چنگم می گریزند ».
پدرش زبان به سخن گشود و به دام گذار گفتپسرم، گیلگمش در اروک می زید، تا کنون کسی بر وی غالب نگشته است، او چون ستاره ای از ملکوت نیرومند است. به اروک برو، گیلگمش را بیاب و قدرت این انسان وحشی را نزد وی بستای. از او بخواه تا از معبد عشق، یک روسپی- نوباوهء لذت، به تو بسپارد. با او باز گرد و بگذار تا قدرت زن بر این مرد چیره گردد. هنگامی که وی بار دیگر برای نوشیدن آب از چشمه ها به زیر می آید، او را در آغوش خواهد گرفت و آنگاه، چارپایان وحشی وی را خواهند راند ».
از اینرو دام گذار عازم سفر به اروک شد و خود را به گیلگمش معرفی کرد و گفتمردی بی مانند اینک در چراگاه در تکاپوست. چون ستاره ای از ملکوت نیرومند است و من بیمناکم از آنکه بدو روی نمایم. او به جانوران وحشی کمک می کند تا فرار کنند. چاله هایی را که کنده ام پر می کند و تله هایم را خراب می کند ». گیلگمش گفتدام گذار، برگرد و با خود یک روسپینوباوهء لذت، همراه ببر، او در کنار چشمه وی را در آغوش خواهد گرفت و گله وحوش بیگمان او را از خود خواهد راند ».
این بار دام گذار، به همراه یک روسپی بازگشت. پس از یک سفر سه روزه به کنار چشمه رسیدند و آنجا نشستند. روسپی و دام گذار روبروی هم نشستند و در انتظار آمدن وحوش ماندند. روز اول و روز دوم در انتظار گذشت. اما روز سوم گله رسید، آنها برای نوشیدن آب پایین آمدند و انکیدو در میانشان بود. آفریدگان کوچک وحشی دشتها و نیز انکیدو که با غزالان علف می خورد و در کوه ها چشم به دنیا گشوده بود، از نوشیدن آب مسرور بودند. وقتی روسپی مرد وحشی را دید، او داشت از راه دور به تپه ها نزدیک می شد. دام گذار به او گفتاو اینجاست. اینک ای زن، سینه هایت را برهنه ساز، شرمگین مباش، عشق او را پذیرا باش و آن را به تأخیر میفکن. بگذار او تو را آماده ببیند و بگذار مالک وجودت گردد. وقتی او نزدیک شد، پوشش از خود برافکن و با وی آرام گیر. به او این مرد وحشی، هنر زنانه ات را بیاموز. زیرا هنگامی که عشق بسوی تو میل می کند، چارپایانی که در زندگی تپه ها با وی شریک بودند، او را خواهند راند ».
روسپی از تنهایی با او شرمسار نبود. او خود را آماده ساخت و به پیشواز شیفتگی او رفت. عشق را در مرد وحشی برانگیخت و به او هنر زنان را آموخت. آنها شش روز و هفت شب با یکدیگر آرمیدند، چون انکیدو موطن خود را در تپه ها از یاد برده بود. اما هنگامی که خرسند گشت به میان چارپایان وحشی بازگشت. آنگاه وقتی غزالها او را دیدند، از وی رمیدند. وقتی آفریدگان وحشی او را دیدند گریختند. انکیدو به دنبالشان رفت، اما گویی جسمش به رشته ای بند بود. هنگامی که شروع به دویدن کرد زانوانش سست شدند. چالاکی او از میان رفته بود و اندیشه یک انسان در دلش بود.از اینرو بازگشت و پیش پای زن نشست و به دقت به گفتار وی گوش فرا دادانکیدو تو عاقل هستی و اینک چون خدایان شده ای، چرا می خواهی با چارپایان در تپه ها وحشیانه بگریزی؟ با من بیا، من تو را به اروک بلند حصار خواهم برد. به معبد متبرک ایشتر و انو که از آن عشق و ملکوت است: آنجا گیلگمش می زید کسی که بسیار نیرومند است و چون گاوی وحشی بر مردم فرمان می راند ».
وقتی سخنان او به پایان رسید، انکیدو پذیرفت، او نیاز به یک مونس داشت. کسی که راز دل او را دریابد،« ای زن، بیا و مرا به معبد مقدس ببر. به خانه انو و ایشتر، به جایی که در آن گیلگمش خداوندگار مردم استمن با او شجاعانه نبرد خواهم کرد و با صدای بلند در اروک فریاد خواهم زد « اینجا من نیرومند ترینم. من آمده ام تا نظم گذشته را درهم ریزم. من کسی که در کوه ها زاده شده است، من نیرومندترینم ».
روسپی گفتبگذار برویم، و بگذار او چهره ات را ببیند. من خوب می دانم که گیلگمش در کجای اروک بزرگ است. آه، انکیدو، آنجا همه مردم جامه های فاخر پوشیده اند. هر روز جشنی است. منظره مردان جوان و دختران شگفت آور است. چه خوش است رایحه آنان! تمام بزرگان از بستر برخاسته اند. آه، انکیدو که دوستدار زندگی هستی، گیلگمش را به تو نشان خواهم داد. او مردی شادمان است. به او که در مردانگی خیره کننده خویش شاد است خواهی نگریست. جسم او در قدرت و بلوغ فارغ از هر عیب است. او هیچگاه در شب یا روز نمی آرمد. او از تو نیرومندتر است. پس لافزنی را رها کن. شمش خورشید پرشکوه الطاف خود را نثار گیلگمش کرد و انوی ملکوت و ان لیل Enlil و اِآ Ea ی خردمند به او درک عمیق بخشیده اند. به تو می گویم حتی پیش از آنکه تو از عالم وحوش بدرآیی گیلگمش در رویاهایش می دانست که تو می آیی ».
گیلگمش، در این هنگام برخاست تا رویایش را به مادرش نین سون Ninsun یکی از خدایان خردمند بازگویدمادر دیشب خوابی دیدم. بس شادمان بودم. قهرمانان جوان بر گردم بودند و من در میان شب زیر ستارگان ثابت گام می زدم و ناگهان شهابی از انبان انو Anu از آسمان به زیر افتاد. کوشیدم آن را بردارم اما بسی سنگین بود. همه مردم اروک برای دیدن آن گرد آمدند. عوام به یکدیگر تنه می زدند و خواص هجوم آورده بودند تا پای آن را ببوسند، و نزد من جاذبه آن چون عشق زنی بود. آنها مرا یاری دادند. من پیشانی ام را با دستاری بستم و با تسمه آن را از جا کندم و برای تو آوردم و تو خود، آن را ( برادرم ) خواندی ».
سپس نین سون Ninsun که از خرد بهره بسیار داشت به گیلگمش گفتچیزی که تو دیده ای، این ستاره آسمانی که در برابرش، گویی که زنی باشد، به زانو در آمده ای، یار و همراه نیرومندی است که به دوستش در هنگام نیاز یاری می رساند. او از نیرومندترین آفریدگان وحشی است. در چمنزاران زاده است و تپه های وحشی او را پرورده اند. دیدار او مایه خوشوقتی تو خواهد بود. قدرت او چون قدرت یکی از میزبانان آسمانی است. معنای خواب تو این است ».
گیلگمش گفتمادر خوابی دیگر نیز دیدم، در خیابان های اروک بلند حصار، تبری افتاده بود که شکلی عجیب داشت و مردم به دور آن گرد آمده بودندبا دیدن آن شادمان شدم و تا جایی که توانستم بسوی آن خم شدم. آن را چون زنی دوست می داشتم و بر کنار خود آویختم. نین سون گفتتبری که تو دیدی و نیرومند، بسان عشق زنی تو را بسوی خود کشید، همراهی است که به تو خواهم داد و او با قدرتش که همچون قدرت یکی از میزبانان آسمانی است خواهد آمد. او همدم دلاوری است که دوستش را در هنگام نیاز خواهد رهانید. گیلگمش به مادرش گفتاگر تقدیر چنین حکم رانده است، پس یار و همراه از آن من خواهد بود ».
در این هنگام روسپی به انکیدو گفتوقتی به تو می نگرم گویی همچون خدایان شده ای. چرا می خواهی با چارپایان در تپه ها دیوانه وار بگریزی؟ از زمین، بستر چوپان برخیز. انکیدو به دقت به سخنان او گوش فرا داد. به او پند خوبی داده بود. روسپی لباس خود را به دو نیم کرد، بانیمی او را پوشاند و با نیم دیگر خود را و دست او را گرفت و چون مادری او را بسوی گله وآخور شبانان برد. در آنجا شبانها برای دیدن او ازدحام کرده بودند. نان پیش او گذاشتند، اما انکیدو فقط می توانست از شیر جانوران وحشی تغذیه کند. در دشواری اینکه چه بکند یا چگونه نان بخورد و شراب تند بنوشد، مِن و مِن کرد و هاج و واج ماند. سپس زن گفتانکیدو نان بخور، که ستون زندگی است، و شراب تند بنوش که رسم شهر این استپس او خورد تا آکنده شد و هفت جام از شراب تند نوشید، طربناک شد، قلب او به وجد آمد وچهره اش درخشیدن گرفت. موی درهم بافته بدنش را سترد و با روغن بدنش را چرب کرد. انکیدو به انسان بدل گشته بود. اما وقتی که لباس انسان ها را به تن کرد بسان داماد شد. سلاح برگرفت تا شیر را شکار کند و چوپانان بتوانند هنگام شب بیارمند. گرگها و شیرها را اسیر کرد و شبان در آسایش آرمید. انکیدو مردی که در قدرت همتایی نداشت نگهبان آنها بود.
از زندگی با چوپانها خوشحال بود تا روزی که چشم گشود و مردی را دید که به او نزدیک می شود. به روسپی گفتای زن، آن مرد را به اینجا بیاور، دلیل آمدنش چیست؟ می خواهم نام او را بدانم. او رفت و بدان مرد گفتآقا هدف شما از این سفر طاقت فرسا چیست؟» مرد خطاب به انکیدو پاسخ دادگیلگمش وارد خانه اجتماعات مردم شده است. همه با صدای طبلها گرد آمده اند تا عروسی برگزینند. اما گیلگمش آنان را به تمسخر گرفته است. او در اروک اعمال شگفتی انجام می دهد. او می خواهد اولین همراه عروس باشد. مرتبه نخست از آن او باشد و شوهر بدنبال وی بیاید. چون این قاعده ای است که توسط خدایان از زمان بریدن بند ناف مقرر شده است. اما اینک که طبل ها به نشانه گزینش عروس نواخته می شوند شهر در آه و ناله است. با شنیدن این سخنان رنگ از چهره انکیدو پریدمن به مکانی که در آن گیلگمش بر مردم حکم می راند خواهم رفت، با جسارت با او درخواهم آمیخت و با صدای بلند در اروک فریاد خواهم زدمن آمده ام تا نظم دنیای قدیم را درهم بریزم چون در اینجا من نیرومندترین هستم ». آنگاه انکیدو و زن که از پی وی روان بود، براه افتادند. او به اروک و بازار بزرگ آن وارد شد. مردم به خیابانی در اروک بلند حصار که او در آن ایستاده بود هجوم بردند. مردم به یکدیگر تنه می زدند و در باره او می گفتنداو هماورد گیلگمش است، کوتاهتر است، استخوان درشت تر است ». « کسی است که از شیر چارپایان وحشی نوشیده است. قدرت او از همه بیشتر است ». مردان به شادی پرداختند: اینک گیلگمش حریف خود را یافته است. این بزرگ، این قهرمانی که زیبایی او چون خدایان است. او حتی برای گیلگمش نیز حریفی قدر است.
در اروک مراسم بستر ازدواج آنسان که شایسته ایزد بانوی عشق بود به انجام رسید. عروس درانتظار داماد ماند. اما شب هنگام گیلگمش برخاست و بسوی خانه رفت. سپس انکیدو قدم پیش نهاد در خیابان ایستاد و راه او را بست. گیلگمش پهلوانانه بازآمد و انکیدو با او در کنار در روبرو شد. پایش را پیش گذاشت و مانع ورود گیلگمش به خانه شد. پس همدیگر را چون ورزا گرفتند و درآویختند. چارچوب در را خرد کردند و دیوارها را بلرزه درآوردند. گیلگمش کف پایش را روی زمین گذارد، زانویش را خم کرد و با چرخشی انکیدو را به زمین افکند، سپس خشمش به سرعت فرو نشست. وقتی انکیدو به زمین افکنده شد به گیلگمش گفتمانند تو در جهان نیست، نین سون کسی که به اندازه گاوِ آخور نیرومند است، مادری است که تو را زاده است و اینک تو سر آمد همه مردان هستی و ان لیل به تو فرمانروایی بخشیده است. چون قدرت تو فراتر از قدرت همه مردان استبه این ترتیب انکیدو و گیلگمش یکدیگر را در آغوش گرفتند و دوستی آنها اساسی محکم گرفت.

تاریخ اکد :: داستان گیلگمش بخش? : سفر جنگل

بخش دوم داستان باستانی گیلگمش :

اِن لیل کوهستان، پدر خدایان سرنوشت گیلگمش را تعیین کرده بود. از این رو گیلگمش خوابی دید و انکیدو گفتمعنای خواب این است: پدر خدایان به تو فرمانروایی داده است و تقدیر این است. زندگی جاوید تقدیر تو نیست. از این بابت غمی به دل راه مده، اندوهگین و دژم مباش. او به تو توانایی بست و گسست امور داده است تا ظلمت و نور بشریت باشی. او تو را به گونه ای بی همتا بر مردم چیره ساخته و در نبردی که هیچ فراری یی از آن جان بدر نخواهد برد، در تاراج و تهاجمی که راه بازگشت ندارد، پیروزی بخشیده است. اما از قدرت خود به ناروا بهره مگیر، با خدمتکارانت در قصر به داد رفتار کن و در پیشگاه شمش عادل باش ». خداوندگار گیلگمش افکار خود را به سرزمین زندگان معطوف کرد. به سرزمین سدرها، خداوندگارگیلگمش اندیشید. او به خادم خویش انکیدو گفتوقتی تقدیر مرا تعیین کردند من هنوز نام خویش را بر سنگ ننگاشته بودم. بنابر این به سرزمینی که سدر در آن است خواهم رفت. عزم آن دارم تا نام خود را در مکانی که نام مردان بلند آوازه دنیا را در آن نوشته اند، بنگارم. در مکانی که نام هیچ مردی درج نگشته است. بنای یادبودی به افتخار خدایان بر پا خواهم داشت.

چشمان انکیدو پر از اشک شد و قلبش گرفت. آه سوزناک برکشید و گیلگمش به چشمان او نگریست و گفتای دوست چرا اینچنین آه سوزناک برمیکشی؟ لیکن انکیدو زبان به سخن گشود و گفتمن ناتوانم. بازوانم نیروی خود را از دست داده اند. فریاد حزن در گلویم گره خورده است. چرا باید در این مرحله گام نهی؟» گیلگمش به انکیدو پاسخ دادبه دلیل شرّی که در این سرزمین لانه کرده است، ما می باید به جنگل برویم و شرّ را نابود کنیم. چون در جنگل هومببا، هیولای خشمناک که نامش به معنای « تنومند » است می زید. اما انکیدو آه سوزناکی برکشید و گفتزمانی که من با چارپایان وحشی سرگردان بودم این جنگل را یافتم. درازای آن ده هزار فرسنگ در هر سمت است. اِن لیل، هومببا را به نگهبانی آن گماشته و او را با دهشتی هفت چندان مسلح کرده است. براستی که هومببا برای کلیه جانوران وحشتناک است. وقتی می خروشد چون امواج طوفان است. نفس او چون آتش و آرواره هایش گویی خود مرگ هستند. او آنچنان سدر Cedar را پاس می دارد که وقتی گوساله ای وحشی در شصت فرسنگی او در جنگل می جنبد صدایش را می شنود. کدام مرد است که بخواهد به این سرزمین گام نهاده و در اقصای آن کاوش کند؟ به تو می گویم، به کسی که نزدیک آن شود ضعف مستولی می گردد. جنگیدن با هومببا نبردی عادلانه نیست. گیلگمش، او جنگجویی بزرگ است، نگهبان جنگل هیچگاه نمی خوابد». گیلگمش پاسخ دادکجاست مردی که بتواند به آسمان فراز آید، فقط خدایان تا ابد با شمش شکوهمند خواهند زیست. اما در باره مردان، روزهای عمر ما معدود است و کار و بارمان چون وزش بادی است. چگونه است که تو از پیش بیمناک گشته ای؟ اگر چه خداوندگار توام، من نخست خواهم رفت و تو با اطمینان خواهی گفتبه پیش، دلیلی برای ترسیدن نیستآنگاه چنانچه من از پا درافتم نامی از خود به جا خواهم گذاشت که از یاد نخواهد رفت. مردان در مورد من خواهند گفتگیلگمش در نبرد با هومببای خشمناک از پا در افتاده است. مدتها پس از تولد فرزندی در خانه ام، اینچنین خواهند گفت و سخنم را به یاد داشته باشانکیدو باز به گیلگمش گفتآه، خداوند من، اگر می خواهی به این سرزمین بروی نخست به نزد شمش قهرمان برو و با خدای خورشید سخن بگو، زیرا این سرزمین از آن اوست. کشوری که در آن سدر می روید از آن شمش است
گیلگمش بزغاله ای سفید و بی لکه و بزغاله دیگری به رنگ قهوه ای برگزید، آنها را بغل کرد و به حضور خورشید برد. در دستش عصای نقره ای شاهی را گرفت و به شمش شکوهمند گفتمن به این کشور خواهم رفت، آری شمش من خواهم رفت. دستهایم را به دعا برمی دارم، پس روانم را در امان بدار و مرا سالم به سواد اروک بازرسان. لطف و حمایت تو را طلب می کنم. پس بگذار تا فرجام کار نیک در آیدشمش شکوهمند پاسخ دادگیلگمش تو قوی هستی، اما کشور زندگان نزد تو به چه معنی است؟».
«
آه، شمش، به من گوش فراده، به من گوش فراده، شمش بگذار صدایم شنیده شود. اینجا شهری است که انسان در آن با دلی پردرد جان می سپارد. انسان با اندوهی که در دل او لانه گزیده هلاک می شود. من بر فراز بارو نگریستم و اجسادی را دیدم که در رودخانه شناور بودند و این بهره من نیز خواهد بود. به راستی می دانم که چنین است. چون بلندترین مردان نیز به آسمان راهی ندارد و بزرگترین آنان را یارای مقابله با زمین نیست. از این رو من به این کشور خواهم رفت. چون زمانی که تقدیر مرا می نوشتند، هنوز نام خود را بر سنگ ننگاشته بودم. من به سرزمینی که در آن درخت سدر بریده شده است خواهم رفت. من نام خود را در جایی که اسم مردان بلند آوازه نوشته شده است نصب خواهم کرد. در جایی که نام هیچ مردی درج نگشته است، ستون یاد بودی برای خدایان بر پا خواهم داشت. اشک بر گونه اش دوید و گفتافسوس، سفری که به سرزمین هومببا در پیش دارم طولانی است. اگر این کار خطیر سرانجامی ندارد، ای شمش، چرا مرا بدان ترغیب می کنی و آرزوی پرتوان آن را به من داده ای؟ چگونه می توانم توفیق یابم اگر یاریم نکنی، اگر در آن سرزمین بمیرم، مرگی بی جلال خواهد بود. لیکن اگر باز گردم، پیشکش گرانقدری از هدایا و سپاس به شمش خواهم داد».
آنگاه شمش اشکهایی را که او نثارش کرده بود پذیرفت و همچون مردی دلرحم به او سخاوت خویش را نشان داد. همراهان نیرومندی برای گیلگمش برگماشت که همه پسران یک مادر بودند و آنها را در غارهای کوهستان جای داد. بادهای پرتوان برگماشت، باد شمال، گردباد، طوفان و باد صرصر، تندباد و باد سوزان، همچنین افعی ها، همچنین اژدها، همچنین آتشی سوزان، همچنین افعی یی که زهره را آب می کرد، سیل نابودگر و چنگال رعد، همراهان او اینگونه بودند و گیلگمش شادمان شد.
به آهنگری رفت و گفتبه سازندگان سلاح دستوراتی خواهم داد. آنها باید در حضور ما سلاح هایمان را بسازندبدینگونه او به سازندگان سلاح و پیشه ورانی که در اجتماع حضور داشتند فرمانهایی داد. آنها به بیشه های دشت رفتند و چوب بید و شمشاد بریدند و از آنها تبرهایی به وزن دوازده چارک ساختند و نیز شمشیرهایی که تیغه هر یک نود و سه چارک وزن داشت با قبضه ها و قبه هایی که وزن هر یک بیست چارک بود. آنها برای گیلگمش تبر« قدرت قهرمان » Might of heroes و کمان انشان Anshan را ساختند، و گیلگمش و انکیدو مسلح شدند. وزن سلاحهایی که آنها حمل می کردند چهارصد چارک بود.
مردم و رایزنان در خیابانها و بازار گرد آمدند. از طریق در هفت ستونه وارد شدند و گیلگمش با آنها در بازار سخن گفتمن گیلگمش، برای دیدن آفریده ای که در باره او سخن ها می گویند و آوازه او در جهان پیچیده است می روم، او را در جنگل سدر مغلوب خواهم کرد و قدرت پسران اروک را به وی نشان خواهم داد و تمام دنیا به آن پی خواهد برد. من بدین کار خطیر دست می یازم، از کوهستان صعود می کنم. سدر را قطع می کنم و از خود نامی پاینده برجا می گذارم ». رایزنان اروک و جمع بازار به او پاسخ دادندگیلگمش، تو جوان هستی و شجاعتت تو را دور خواهد برد، تو نمی دانی در کار خطیری که بدان پا نهاده ای چه معنایی نهفته است. ما شنیده ایم هومببا مانند مردان فانی نیست. سلاح های او آنچنانند که کسی را یارای مقاومت در برابر آنها نیست. درازای جنگل در هر سمت ده هزار فرسنگ است. چه کسی خواهان کاویدن ژرفای آن است؟ و اما هومببا که غرش او مثل امواج طوفان است. نفس او چون آتش و آرواره هایش عین مرگ است، چرا آرزوی رسیدن به آن را داری؟ گیلگمش، جنگ با هومببا نبردی عادلانه نیست
وقتی گیلگمش سخنان رایزنان را شنید به دوست خود نگریست و خندیدچگونه به آنها پاسخ دهم، آیا باید بگویم که از هومببا در هراسم، آیا باید باقی عمر خود را در خانه بنشینم؟» آنگاه گیلگمش زبان به سخن گشود و به انکیدو گفتدوست من، بگذار به قصر بزرگ اگالمه Egalmeh برویم و در برابر ملکه نین سون بایستیم. نین سون خردمند است و دانش بسیار داردبه نزد ملکه بزگ نین سون رفتند. گیلگمش نزدیک رفت و داخل قصر شد و با نین سون سخن گفتنین سون، لطفاً به سخنانم گوش فرا دهید، من سفر درازی به سرزمین هومببا در پیش دارم. می بایست از مسیری ناشناخته گذر کنم و در نبردی شگفت شرکت جویم. از روز عزیمت تا هنگام بازگشت، تا وقتی که به جنگل سدر برسم و شرّی را که شمش از او بیزار است نابود سازم، برایم نزد شمش دعا کن ».
نین سون به اتاقش رفت و لباسی مناسب پوشید، جواهراتی به خود بست و سینه اش را زیبا ساخت. تاجی بر سر نهاد و دامن بلندی پوشید که زمین را می روفت. سپس به قربانگاه خورشید رفت. بر بام قصر ایستاد. بخوری خوشبو سوزانید و دستهایش را به سوی شمش بلند کرد و با برخاستن دود گفتآه، شمش چرا به گیلگمش پسرم دلی اینسان بیقرار داده ای؟ چرا آن را به وی عطا کرده ای؟ تو به او انگیزه بخشیدی و اینک او عازم سفری طولانی به سرزمین هومببا است. سفر در مسیری ناشناخته و شرکت در نبردی شگفت. بنابراین از روز عزیمت تا هنگام بازگشت تا زمانی که او به جنگل سدر می رسد، تا زمانی که هومببا را می کشد و شرّی را که تو شمش، از آن بیزاری نابود می کند، او را فراموش مکن. اما بگذار سپیده، آیا Aya عروس گرامی ات، همیشه آن را به یادت آورد و وقتی روز به اتمام رسید وی را به نگهبان شب بسپار تا از آسیب در امانش داردسپس نین سون مادر گیلگمش بخور را خاموش کرد و به انکیدو پند دادانکیدوی نیرومند، تو پاره تن من نیستی، اما تو را به عنوان فرزند خویش می پذیرم. تو چون فرزند دیگر من هستی. مثل بچه های سرراهی که به معبد می آورند. به گیلگمش، مثل بچه های سرراهی که در معبد کار می کنند و زن روحانی که او را پرورده است، خدمت کن. خادمین زن، عابدان و کاهنان را شاهد می گیرم
سپس طلسمی به منظور تعهد بر گردن وی آویخت و بدو گفتپسرم را به تو می سپارم، او را صحیح و سالم به من بازگردانو آنگاه برایشان صلاح آوردند، در دستشان شمشیری با نیام طلایی و کمان و ترکش گذاشتند. گیلگمش تبر برگرفت و ترکش و کمان انشان را به شانه اش آویخت و شمشیر را به کمربندش حمایل کرد، و بدینگونه آنها لباس رزم پوشیده و مهیای سفر شدند. در این هنگام، همه مردم آمدند و بر گردشان حلقه زدند و گفتندچه هنگام به شهر بازمی گردید؟» رایزنان گیلگمش را دعا کردند و به او هشدار دادندچندان به نیروی خود اعتماد مکن، مراقب باش. بیش از هر چیز در حفظ توان خود کوشا باش. کسی که در پیش است از همراه خود حمایت خواهد کرد. راهنمای خوبی که راه را بلد است پشت و پناه دوست خویش است بگذار انکیدو به پیش برود. او راه جنگل را می داند. او هومببا را دیده است و در نبرد آزموده است. بگذار او نخست به راهها گام بگذارد. بگذار او مراقب و نگهبان خود نیز باشد. بگذار انکیدو پشت و پناه دوست و نگهبان همراه خویش باشد و او را از خطرات راه در امن و امان عبور دهد. ما رایزنان اروک، شاه خود را به تو می سپاریم. آه انکیدو، او را صحیح و سالم به ما باز گردان. آنها دوباره به گیلگمش گفتندباشد که شمش تو را به آرزویت برساند. کاش او بگذارد کمال چیزی را که از آن سخن گفتی به چشم خود ببینی، کاش او راههای بسته را به رویت بگشاید و جاده ای برایت مهیا کند تا در آن گام بفرسایی. کاش او کوهها را برای عبور تو از هم بشکافد و کاش شب هنگام برکات شب را بر تو ارزانی دارد و لوگولباندا Lugulbanda خدای حامی تو، برای رسیدن به پیروزی یاری ات دهد. کاش پیروزی در نبرد آنسان که گویی با طفلی جنگیده ای برایت حاصل می شد. پاهایت را در رود هومببا که به آن قصد سفر داری بشوی. در هنگام غروب چشمه ای حفر کن وبگذار همواره آب تمیز در مشک تو باشد. آب سرد را به شمش تقدیم دار و لوگولباندا را نیز از یاد مبرسپس انکیدو زبان به سخن گشود و گفتبه پیش! موجبی برای هراس نیست. به دنبال من بیا. چون من مکانی را که هومببا در آن می زید و راههایی را که در آن گام می زند می شناسم. بگذار رایزنان برگردند. اینک موجبی برای هراس نیست». وقتی رایزنان سخنان او را شنیدند قهرمان را در مسیری که برگزیده بود به پیش راندند. « برو گیلگمش، باشد تا خدای نگهبان تو در راه پشت و پناهت باشد و تو را سالم به سواد اروک باز گرداند
پس از طی بیست فرسنگ برای صرف غذا ایستادند. پس از سی فرسنگ دیگر شب هنگام توقف کردند. پنجاه فرسنگ دیگر را در یک روز طی کردند. در سه روز به اندازه یک سفر یک ماه و دو هفته ای راه پیمودند. برای رسیدن به دروازه جنگل هفت کوه را پشت سر گذاشتند. با شگفتی به آن روی کردند. آنها هنوز سدر Cedar برج آسا را ندیده بودند. اما ستون دروازه را به استواری ستودند. بلندای آن هفتادودو گز و پهنای آن بیست ودو گز بود، محور و بست و ستون آن سالم بود. آن را در نیپور Nipur شهر مقدس اِن لیل ساخته بودند.
سپس انکیدو ندا دادآه گیلگمش، لافزنی های خود را در اروک بیاد آور، به پیش، حمله کن، ای پسر اروک، موجبی برای هراس نیستشنیدن این کلمات شجاعت را در او بر انگیخت و پاسخ دادشتاب کن، هجوم آور! اگر مرد نگهبان آنجاست، نگذار به جنگل که در آن ناپدید خواهد شد فرار کند. او پوشش نخستین از هفت لباس رزم خود را به تن کرده است. اما هنوز شش دست دیگر مانده است. بگذار او را پیش از آنکه لباس رزم بر تن کند بدام اندازیمو مثل یک گاو وحشی خشمگین به زمین دمید. نگهبان جنگل هراسناک به اطراف نگریست و نعره کشید. هومببا مثل ورزایی نیرومند به جنگل گریخت و آنجا را بسوی خانه اش در جنگل سدر ترک گفت.
سپس انکیدو بسوی دروازه رفت. زیبایی اش آنسان بود که نتوانست با تبر خود آن را تکه تکه سازد، پس با فشار آن را گشود. سپس انکیدو بسوی گیلگمش فریاد زدبسوی جنگل نرو، وقتی دروازه را گشودم، نیروی دستهایم به سستی گراییدگیلگمش پاسخ داددوست عزیز، چون افراد بزدل سخن مگوی، آیا از اینهمه خطرها و سفرهای دراز چیزی فراچنگ آورده ایم که اینک بازگردیم؟ تو در جنگها و نبردها بسیار رزمیده ای، اکنون نزدیک من باش و آنگاه از مرگ نخواهی هراسید: در کنار من باش و ضعف تو رخت بر خواهد بست. دستهایت دیگر نخواهد لرزید، ای دوست، آیا می خواهی در اینجا بمانی؟ نه، ما با یکدیگر به قلب جنگل خواهیم رفت. بگذار نبردی که در پیش داریم بر دلیری ات بیافزاید. مرگ را از یاد ببر و چونان مردی که در عمل استوار بوده لیکن ساده دل نیست بدنبالم بیا. اگر با هم باشیم، هر یک پشتیبان دیگری خواهیم بود و اگر هر کدام فنا شویم، نامی جاوید خواهیم یافت».
با یکدیگر از دروازه گذشتند و به کوه سبز رسیدند. در آنجا آرام ایستادند. گویی خشکیده بودند، آرام ایستادند و به جنگل خیره شدند. بلندای سدر را دیدند. راهی را که به داخل جنگل می رفت و مسیری را که هومببا برای گام زنی برمی گزید، دیدند. راهی بود پهن و گام زدن در آن آسان بود. آنها به کوه سدر، جایگاه خدایان و سریر ایشتر خیره شدند. عظمت سدر در برابر کوهستان قد علم کرده بود. سایه آن زیبا و آسایش بخش بود. کوه و فضای جنگل از انبوه بوته ها سبز بود.
در آنجا گیلگمش در برابر خورشید غروب چشمه ای کند. بر بالای کوه رفت و خوراکی دلپذیر بر زمین گسترد و گفتای کوهستان، ای جایگاه خدایان، مرا رویایی دلپذیر عطا کنسپس آنها دستهای یکدیگر را گرفتند و بر زمین آرمیدند تا بخوابند، و خوابی که شب هنگام می آغازد آنان را دربر گرفت. گیلگمش رویایی دید و نیمه شب از خواب جست و رویایش را به دوستش باز گفتانکیدو اگر تو آرمیده ای پس چه چیز خواب مرا گسست. ای دوست رویایی بس عجیب دیدم، ما در دره ژرف کوه ایستاده بودیم و ناگهان کوه فرو افتاد و ما در برابرش چون مگسهای خُرد مرداب بودیم. در رویای دوم من نیز کوه فرو افتاد. به من ضربت آورد و پاهایم لغزید. سپس نوری تابناک درخشید و در میان آن کسی بود که لطافت او و زیبایی او برتر از زیبایی این جهان بود. او مرا از کوه به زیر کشید، به من آبی برای نوشیدن داد و به قلبم آرامش بخشید و پاهایم را بر زمین گذاشتآنگاه انکیدو فرزند دشتها گفتبگذار از کوه به زیر برویم و در باره آن سخن بگوییماو به گیلگمش، ایزد جوان گفترویای تو خوب است، رویای تو عالی است. کوهی که تو دیدی هومبباست. اکنون ما به یقین او را اسیر کرده و خواهیم کشت و بدن او را چون کوهی که بر دشتها فرو می افتد، به زیر خواهیم افکند
روز بعد، پس از طی بیست فرسنگ، غذا خوردند و پس از طی سی فرسنگ دیگر شب هنگام توقف کردند. پیش از فرارسیدن غروب خورشید چشمه ای کندند و گیلگمش از کوه بالا رفت. خوراکی دلپذیر بر زمین گسترد و گفتای کوهستان، ای جایگاه خدایان، رویایی به انکیدو باز آور. او را در رویایی دلپذیر غرقه ساز». کوه رویایی برای انکیدو آفرید. رویایی بدشگون از آب در آمد. رگباری سرد بر او باریدن گرفت. آنسان که چون جو کوهی در زیر باران طوفان آسا خمید. اما گیلگمش زنخ بر زانوان گذاشت و نشست تا خوابی که همه انسانها را در بر می گیرد، او را در خود گرفت. سپس نیمه شبان خواب او گسست، برخاست و به دوستش گفتآیا مرا صدا زدی، پس چرا از خواب برخاستم؟ آیا مرا لمس کردی، پس چرا هراسیده ام. آیا خدایی گذر نکرد، چون اندام هایم از ترس خشکیده اند. ای دوست، رویای سومی دیدم و این رویا سراسر دهشتناک بود. آسمان غرید و زمین نیز خروشید، روشنایی روز به پایان رسید و تاریکی فرو افتاد. صاعقه درخشید و آتش شعله برکشید. ابرها به زیر آمدند و چونان مرگ گریستند. سپس درخشندگی از میان رفت و آتش به سردی گرایید و همه چیز به خاکستر بدل گشت و در کنار ما فرو ریخت. بگذار از کوه به زیر برویم و در باره آن سخن بگوییم و ببینیم چه باید کرد؟»
وقتی آنها از کوه به زیر آمدند گیلگمش تبر بدست گرفت: او سدر را به زیر افکند. وقتی هومببا ناله شکستن آن را از دور شنید به خشم آمد. فریاد زداین کیست که به جنگل تاخته و سدر مرا بریده است؟» اما شمش شکوهمند از آسمان بسوی آنان ندا دادبه پیش بروید، هراسی به خود راه مدهید». لیکن در این هنگام گیلگمش از خستگی از پا در افتاده بود. ناگهان خواب او را در ربود. خوابی عمیق او را در بر گرفت. بر زمین افتاد و گویی که در رویایی فرو رفته است ، بی سخن دراز کشید. وقتی انکیدو او را لمس کرد بیدار نشد. وقتی با او سخن گفت پاسخی ندادآه، گیلگمش، خداوندگار دشت کولاب، جهان رو به تاریکی است. سایه ها بر آن گسترده اند. هنگام طلیعه شفق است. شمش رفته است و سر درخشان او در آغوش مادرش نین گال Ningal غنوده است. ای گیلگمش تا چه هنگام می خواهی اینگونه در خواب بمانی؟ مگذار مادری که تو را زاده، در میادین شهر سوگوار تو گردد
سرانجام گیلگمش صدایش را شنید. سینه پوش زره خود را بنام « آوای پهلوان » به وزن سی شکل Shekel به تن کرد. آن را چون جامه ای سبک به تن کرد و زره، او را پوشاند. با پاهای از هم گشاده بر زمین، چون ورزایی خشمگین که به خاک می دمد، ایستاد. آرواره هایش کلید شده بودبنام زندگی مادرم نین سون، کسی که از او زاده ام، بنام زندگی پدرم لوگولباندای ملکوت، بگذار زنده بمانم تا مایه شگفت مادرم باشم. بسان وقتی که مرا در آغوش خود می پروردبار دیگر گفتبنام زندگی مادرم نین سون که مرا به دنیا آورد و بنام زندگی پدرم لوگولباندای ملکوت، تا زمانی که با این مرد مبارزه نکرده ایماگر مرد باشد، یا این خدااگر خدا باشد، از راهی که بسوی کشور زندگان طی می کنم به شهر خود بر نخواهم گشت
سپس انکیدو رفیق وفادار او زاری کنان پاسخ دادای خداوندگار من، تو این عفریت را نمی شناسی و بدین دلیل است که هراسی نداری. من که او را میشناسم دهشت زده ام. اندامهای او چون نیش اژدهاست. سیمای او چون شیر است. غرش او چون خروشیدن سیل است و با نگاهش درختان جنگل را چون نی های مرداب درهم می شکند. ای خداوندگار من، اگر راهی که برگزیده ای این است می توانی به این سرزمین بروی، اما من به شهر برمی گردم. من نزد بانو، مادرت، اعمال ستایش آمیز تو را باز خواهم گفت تا فریاد شوق سر دهد و سپس از مرگی که بدنبال می آید سخن خواهم گفت تا به تلخی بگرید. اما گیلگمش گفتهنوز آن زمان فرا نرسیده تا برایم قربانی و فدیه تقدیم کنند، تابوت مرگ روان نخواهد شد وپارچه سه لا برای کفن من نخواهند برید. هنوز زمان آن فرا نرسیده تا مردم من اندوهگین شوند یا توده هیزم در خانه ام افروخته گردد و مسکنم را در آتش بسوزانند. امروز به من یاری برسان و من از تو خواهم بود، پس از این چه چیزی می تواند ما را از هم جدا کند؟ تمام موجودات زنده که از جسم زاده اند سرانجام در کشتی غرب خواهند نشست و هنگامی که کشتی ماگیلوم Magilum غرق می شود، آنها از بین خواهند رفت. لیکن ما به پیش می رویم و چشم بر این عفریت می دوزیم. اگر قلب تو را ترس فرا گرفته است، ترس را رها کن. اگر وحشتی در آن است وحشت را بدور افکن، تبرت را بدست بگیر و حمله کن. کسی که جنگ را نیمه کاره رها کند هرگز در آسایش نخواهد زیست
هومببا از کانون استوار سدر خود بیرون آمد. سر خود را تکان داد و آن را به نشانه تهدید بسوی گیلگمش جنباند و چشمهایش را که گویی چشم مرگ بود بر او دوخت. سپس گیلگمش با چشمان اشک آلود شمش را خواندای شمش شکوهمند، من راهی را که تو نشان دادی دنبال کردم و اینک اگر تو یاری ام نکنی چگونه خواهم رفت؟» شمش شکوهمند دعای او را شنید و باد بزرگ، باد شمال، گردباد، طوفان و باد صرصر، تندباد و باد سوزان را فرا خواند. آنها چون اژدها، چون آتش سوزان، چون افعی که زهره را آب کند، چون سیل نابودگر و چنگال رعد آمدند. هشت باد بر هومببا شوریدند، به چشمان او کوفتند. او چنگ شده، از رفتن به پیش و پس ناتوان بود. گیلگمش نعره کشیدبنام زندگی مادرم نین سون و پدرم لوگولباندای ملکوت، در کشور زندگان، در این سرزمین مأوای تو را یافتم. بازوان ناتوان و رزم افزارهای کوچکم را برای نبرد با تو به این سرزمین آورده ام و اینک به درون خانه ات خواهم آمد ».
بدینگونه او نخستین سدر را افکند و آنها شاخه هایش را بریدند و در پای کوه گذاشتند. با ضربت اول هومببا از خشم برافروخت. اما آنها همچنان ادامه دادند. آنها هفت سدر را افکندند و شاخه هایش را بریدند و بستند و در پای کوه گذاشتند، و هومببا هفت بار شکوه خویش را بر آنان نمود و هنگامی که شعله هفتم او فروکش کرد، آنها به کنار او رسیدند. او نفس خود را چون صدایی که از بوسه ای تند برمی خیزد فرو کشید. مثل گاو وحشی پرهیبتی که با طناب به کوه بسته باشند یا جنگجویی که آرنج هایش را به یکدیگر بسته باشند، نزدیک شد. اشک چشمانش را پر کرده بود. و رنگ از رخسارش پریده بودگیلگمش بگذار سخن بگویم. من هرگز مادر یا حتا پدری را به یاد ندارم که مرا پرورده باشد. من از کوه زائیده شدم و او مرا پرورد و ان لیل مرا نگهبان این جنگل کرد. گیلگمش مرا آزاد بگذار تا بروم و من خدمتگزار تو خواهم شد و تو خداوندگار من خواهی بود. همه درختان جنگل که در کوهستان پرستار آنها بودم به تو تعلق خواهد داشت و من آنها را خواهم برید و برای تو قصری بنا خواهم کرد ». دست او را گرفت وبه خانه اش برد، آنسان که قلب گیلگمش از شفقت آکنده شد. او به زندگی آسمانی سوگند خورد، به زندگی زمین، به زندگی جهان زیرینآه انکیدو، آیا پرنده دربند به آشیانش و مرد اسیر به آغوش مادرش باز نخواهد گشت؟» انکیدو پاسخ دادنیرومندترین مردان اگر با تدبیر نباشد آزرده تقدیر خواهد شد. نمتار Namtar تقدیر شرّ که بین مردان تمیزی قائل نیست او را خواهد بلعید، اگر پرنده در بند به آشیانش و مرد اسیر به آغوش مادرش باز گردد، لیکن تو ای دوست، هیچگاه به شهری که در آنجا مادرت کسی که تو را زاده و در انتظار توست باز نخواهی گشت. او راه کوهستان را بر تو خواهد بست و جاده ها را غیر قابل گذر خواهد ساخت
هومببا گفتانکیدو سخن تو پلید است: ای مزدور محتاج نان! تو از روی رشک و از بابت هراس از یافتن رقیبی برای خویش اینگونه پلید سخن می گوییانکیدو گفتگیلگمش به او گوش فرا مده، هومببا باید بمیرد ». اما گیلگمش گفتاگر ما به او دست زنیم، درخشش و شکوه نور در تیرگی خواهد افسرد. شکوه و افسون رخت بربسته و پرتو های آن فرو خواهند نشستانکیدو به گیلگمش گفتاینگونه نیست ای دوست، هرگاه پرنده را به دام افکنی، جوجه هایش به کجا توانند گریخت. آنگاه خواهیم توانست در جستجوی شکوه و افسون برآییم، که جوجه ها در پریشانی در میان سبزه ها گریزانند».
گیلگمش به سخنان رفیق خود گوش فرا داد و تبر را بدست گرفت، شمشیر از کمر گشود و با فرو کردن شمشیر به گردن هومببا ضربتی به او وارد ساخت و انکیدو به همراه او ضربت دومی زد. با ضربت سوم هومببا افتاد؛ او در سکون مرگ بر زمین افتاده بود. سپس آشوب درگرفت. چون کسی که آنها بر زمین افکنده بودند نگهبان جنگل بود. کسی که با شنیدن سخنانش لرزه بر جان هرمون Hermon و لبانون Lebanon می افتاد. اکنون کوهها از جای جنبیده و تپه ماهورها به حرکت در آمده بودند.
انکیدو به او ضربت نواخته و سدر تکه تکه شده بود. این کار انکیدو بود. او راز مأوای بزرگان را آشکار کرد. بدینگونه گیلگمش درختان جنگل را فرو افکند و ریشه هایش را تا حدود شاخه های فرات Euphrates خشکانید. آنان هومببا را در برابر خدایان، در برابر ان لیل گذاشتند. زمین را بوسیدند و کفن را گشودند و سر را در برابر او گذاشتند و ان لیل با نظاره سر هومببا، بر آنها خشم گرفتچرا اینچنین کردید؟ اینک سزاست که جایگاه شما در آتش باشد. باشد که آتش نانی را که می خورید طعمه سازد. باشد که آتش آبی را که می نوشید بخشکاندسپس ان لیل، دگربار شعله و شکوهی را که از آن هومببا بود گرفت و به ببرها، به شیر، به بیابان و به دُخت خشمناکِ ارش کیکال Ereshkigal داد. اما شکوه ان لیل، از گیلگمش، گاو وحشی که کوهها را تاراج می کند و به دریا می رود، و از انکیدو برتر است.

 

پیامدهای جنگ هسته ای

 

واقعیات و پیامدهای جنگ هسته ای


 

مقدمه :

تصویر حقیقی از یک جنگ هسته‌ای هنوز نه برای مردم ما و نه برای مردم جهان به طور واقعی ترسیم نگردیده است. تجربه بمباران هسته‌ای ژاپن و حقیقت فاجعه دردناک بشری حاصل از آن و عواقب دهشت آور آن فاجعه تا همین امروز در پرده ابهام باقی مانده است. ازدلایل این ابهام تسلط رسانه‌ای ایالات متحده بر جهان است که خود فاجعه آفرین جنگ هسته‌ای بود. سایر کشورهای قدرتمند از جمله شوروی سابق و حتی کشورهای اروپایی نیز به این دلیل که خود دارای سلاح هسته‌ای هستند، تصویر واقعی و وحشت‌بار فاجعه را روشن نمی‌سازند. در صورت وقوع یک حمله هسته‌ای، میزان تخریب و فاجعه امروز مسلما میلیونها بار بیشتر از اولین حمله هسته‌ای به شهرهای ژاپن خواهد بود. متاسفانه مقامات حکومتی در کشورها نه تنها برای ارائه ابعاد فاجعه آور یک جنگ هسته‌ای به مردم نمی‌کوشند، که خود آنها نیز عمدتا نمی‌دانند که ابعاد فاجعه تا به کجاست. به تصور آنها، همین که برای خود پناهگاهی مطمئن دست و پا کرده‌اند، احساس امنیت کرده غافل از اینکه قدرت تخریب و ادامه آلودگی و از بین رفتن فضای زندگی پس از بمباران حتی برای آنها نیز ادامه حیات را ممکن نخواهد کرد.

مطلب حاضر ترجمه بخشی از کتاب خانم دکتر هلن کالدکات تحت عنوان «خطر هسته‌ای جدید» است که در دست ترجمه می‌باشد. این کتاب پس از حادثه ١١ سپتامبر منتشر گردیده است. خانم دکتر هلن کالدکات بنیانگذار و رئیس «موسسه تحقیقاتی سیاست هسته‌ای» و بنیانگذار سازمان «پزشکان برای مسئولیت اجتماعی»، و نامزد دریافت جایزه صلح نوبل بوده و برنده جایزه Lannan برای آزادی فرهنگی در سال ٢٠٠٣ می‌باشد. دکتر هلن کالدکات به دریافت دکترای افتخاری از نوزده دانشگاه معتبر جهان نائل گردیده است. ایشان که دارای تخصص پزشکی در رشته بیماری‌های کودکان است، بیشتراز سی سال زندگی خود را وقف مبارزه بین المللی جهت افزایش آگاهی عمومی در زمینه خطرات کاربرد سلاح‌های هسته‌ای برای سلامت انسان با دقت پزشکی در عصر هسته‌ای کنونی نموده است.

ارزش اثر دکتر هلن کالدکات در ارائه تصویری است از فاجعه هسته‌ای که اگر مورد توجه عموم قرار گیرد، نه تنها به بزرگترین جنبش ضد سلاح هسته‌ای در کلیه کشورها تبدیل خواهد شد که بسیاری از مسئولین حکومتی نیز با آگاهی از عواقب فاجعه آور آن برای آنها و خانواده‌هایشان از چنین بازی مرگباری دوری خواهند گزید.
واقعیت جنگ هسته‌ای
نتایج نهایی و احتمالی یک جنگ هسته‌ای چیست؟ نابودی کره زمین.
چه بسا همین امشب یا فردا خطای یک انسان یا یک کامپیوتر، یا یک اقدام تروریستی، به وقوع چنین حادثه‌ای منجر گردد.
واقعیت جنگ هسته‌ای چیست؟
پی‌آمدهای پزشکی جنگ هسته‌ای
در صورت حمله هسته‌ای روسیه به امریکا، کلاهک‌های هسته‌ای بر آسمان شهرهای ایالات متحده در فاصله ٣٠ دقیقه پس از پرواز منفجر خواهند شد. (در مورد چین، به دلیل استفاده از سوخت مایع در مقایسه با سوخت جامد، انفجار کلاهک‌های هسته‌ای چند ساعت پس از پرواز به وقوع خواهد پیوست. گرچه این اقدام غیرمنتظره نخواهد بود، اما خسارات مشابهی تولید خواهد کرد. درمورد سایرکشورهای دارای سلاح هسته‌ای از جمله هندوستان و پاکستان، بدلیل فقدان تکنولوژی موشکی خطری ایالات متحده را تهدید نمی‌کند.) فرض بر این است که شهرهای با جمعیت بیش از صدهزار نفر هدف حمله هسته‌ای روسیه قرار می‌گیرند. در فاصله این ٣٠ دقیقه، اولین سیستم‌های مادون قرمز جستجوگر و هشداردهنده ماهواره‌ای به مرکز فرماندهی استراتژیک هوایی آمریکا در کلرادو پیام می‌فرستند. این مرکز پس از دریافت پیام، ریاست جمهوری ایالات متحده را باخبر می‌سازد. رئیس جمهوری فقط سه دقیقه فرصت دارد که تصمیم به حمله متقابل را اختیار نماید. در رابطه با سناریوی موجود برای حمله متقابل در ایالات متحده، رئیس جمهور شلیک موشکها را فرمان داده و موشک‌های هسته‌ای در فضا به پرواز درخواهند آمد و تمام این عملیات در فاصله کمتر از یک ساعت تمام خواهد شد.
موشکها با سرعت بیشتر از بیست برابر سرعت صوت بر فراز شهرها فرود آمده و منفجر خواهند شد. میزان حرارت و گرمای تولید شده از انفجار با گرمای مرکزی خورشید برابر است. عملا هیچ سیستم خبردهنده به جز رادیو و تلویزیون‌های موجود به منظور خبررسانی وجود ندارد، مردم کمتر از چند دقیقه بیشتر فرصت ندارند که به پناهگاه‌ها هجوم بیاورند، تازه اگر پناهگاهی وجود داشته باشد. هیچ فرصتی برای جمع آوری کودکان و اعضای خانواده باقی نمی‌ماند.
بیشتر شهرهای مورد حمله، مورد اصابت بیشتر از یک بمب قرار خواهند گرفت. انفجار حاصل از بمب یا بمب‌های هسته‌ای در صورت انفجار در سطح زمین حفره‌هایی به عمق هفتاد متر و قطر ٣٠٠ متر بوجود خواهد آورد. گرچه بیشتر بمب‌ها و انفجارها به گونه‌ای برنامه‌ریزی شده‌اند که که تولید فشارهای ناگهانی در هوا و جابجایی حجم قابل توجهی در هوای اطراف خواهند کرد که این عمل باعث افزایش دامنه تخریب می‌شود. در چنین وضعیتی، عمق حفره‌های حاصل از انفجار کمتر گردیده ولی به فاصله هشتصد متر از مرکز انفجار کلیه ساختمانها نابود گردیده و حتی تا فاصله سه کیلومتری فقط ساختمان‌های بتونی هستند که باقی خواهند ماند.تا فاصله چهار کیلومتری فقط شاهد اسکلت لخت ساختمان‌های مخروبه خواهیم بود، خانه‌های مسکونی بکلی ناپدید شده و پنجاه درصد جمعیت هلاک و چهل درصد بشدت مجروح خواهند شد. تخریب ساختمان‌ها و شدت انفجار بحدی است که قطعات تخریب شده ساختمان‌ها نیز در لحظه انفجار بر اثر مکش شدید هوا به بیرون پرتاب شده و تبدیل به موشک‌هایی می‌گردد که با سرعت صدها کیلومتر در آسمان به پرواز درمی‌آیند. فشار بیش از حد حاصل از انفجار (چندین برابر فشار جو) باعث خواهد شد که پنجره‌های ساختمان‌ها از جا درآمده و خرد گردد، میلیون‌ها تکه شیشه خرد شده در حال پرواز در سطح زمین باعث خواهد شد که جراحات وحشتناکی از جمله قطع سر و دست و سایر اعضای بدن انسان‌ها را موجب گردد. فشار بیش از حد ذکر شده همچنین پارگی‌هایی در بینی، دهان، شش‌ها و گوش انسان‌ها خواهد شد، پارگی پرده گوش بر اثر این فشار از جمله موارد جدی آسیب‌هاست.
بیشتر مردم دچار سوختگی‌های شدید خواهند شد. در بمباران هیروشیما که از بمب سیزده هزار تنی استفاده شد، مقایسه کنید با بمب‌های امروزی که قدرت تخریب آنها یک میلیون تن می‌باشد، باعث نابودی این شهر گردید. از جمله فجایع آن می‌توان از ناپدید شدن و محو کودکی نام برد که سایه آن بر پیاده‌روهای شهر باقی ماند، یا جسد مادری که بچه‌اش را در آغوش گرفته و در حال فرار بوده و به مجسمه‌ای ذغالی تبدیل شده است. شدت حرارت بقدری است که کلیه اجسام جامد از جمله مبلمان منازل، لباسها و اجسام چوبی همزمان آتش گرفته و انسان‌ها نیز به مشعل‌های سوزانی در حال راه رفتن تبدیل خواهند شد.
در فاصله شصت تا هشتاد کیلومتری انفجار، کلیه انسان‌هایی که به انفجار نگاه کنند بر اثر سوختگی شبکیه چشم نابینا خواهند شد. شدت انفجار و جابجایی هوا همزمان با آتش سوزی‌های وسیع باعث می‌شود که صدها هزار کیلومتر مربع از زمین‌های اطراف محل انفجار در محاصره آتش‌سوزی‌های وسیع قرار گرفته و نابود گردد. آتش سوزی‌های مهیب باعث تخلیه اکسیژن داخل پناهگاه‌ها شده و مردم درون پناهگاه‌ها از کمبود اکسیژن تنفسی خفه خواهند شد. (در جنگ جهانی دوم بر اثر انفجار بمب‌های معمولی چنین حادثه‌ای در شهر‌هامبورگ آلمان اتفاق افتاد. درجه حرارت بر اثر انفجار بمب‌ها داخل پناهگاه‌ها به هشتصد درجه سانتیگراد رسید.)
ریزش مواد رادیو اکتیو پس از انفجار
بیشتر شهر و ساکنین آن به غبار رادیواکتیو تبدیل شده که به شکل ابری قارچ‌گونه بر شهر فرود می‌‌‌آید. بسته به شدت باد و شرایط آب و هوایی منطقه، ریزش غبار رادیو اکتیو حاصل از انفجار بمب‌های مهلک و مرگ‌‌آور تا هزاران کیلومتر مربع را خواهد پوشاند. میزان پنج هزار واحد راد ( rad واحدی برای میزان تششع جذب شده) یا بیشتر برای آنهایی که در معرض آن قرار گرفته‌اند، حتی اگر زنده مانده باشند باعث بروز بیماری‌های شدید و حاد مغزی می‌گردد، سلول‌های مغزی بشدت آسیب دیده و متورم می‌شوند و بدلیل حجم ثابت جمجمه و فشار حاصل از تورم سلول‌های مغزی، فشار داخل جمجمه افزایش یافته و موجب نشانه‌هایی از هیجانات سریع، حالت تهوع شدید، سرگیجه، اسهال، غش سردردهای بسیار شدید و به دنبال آن بیهوشی و مرگ در فاصله‌ای کمتر از بیست و چهار ساعت می‌شود.
حتی مقدار کمتر رادیواکتیویته حدود هزار راد باعث مرگ خواهد شد، مرگی در اثر بیماری‌های گوارشی که براثر مرگ سلول‌های سطحی دستگاه گوارشی اتفاق خواهد افتاد و همچنین از بین رفتن سلول‌های مغز استخوان که وظیفه مقابله با عفونت و انعقاد خون را به عهده دارند. در فاصله‌ای کمتر از دو هفته، زخم‌های درون دهان، از دست دادن اشتها، دردهای شدید معده، سرگیجه و استفراغ و اسهال خونی باعث از دست رفتن مایعات بدن گردیده و عفونت و خونریزی و گرسنگی حاصل از آن باعث مرگ می‌شود.
میزان ٤٥٠ راد باعث مرگ بیش از پنجاه‌درصد جمعیت می‌گردد. ریزش مو، استفراغ شدید، اسهال خونی توام با خونریزی‌های زیرپوست و لثه پیش می‌آید. مرگ بر اثر خونریزی‌های داخلی، عفونت حاصل از زخم‌ها و عفونت‌های خونی اتفاق می‌افتد. آسیب‌های شدید جسمی و روحی پس از ریزش مواد رادیو اکتیو باعث می‌شود که بیماران در اثر میزان کمتر راد جان خود را از دست بدهند. نوزادان و کودکان وسالمندان نسبت به سایر افراد به رادیواکتیو حساس تر بوده و آسیب پذیری بیشتری دارند. در منطقه بمباران شده دلایل مرگ و میر در واقع ترکیبی است از آسیب‌های روانی، سوختگی‌های ناشی از انفجار، بیماری‌های ناشی از تششع رادیواکتیو، و گرسنگی، عملا هیچ امکان پزشکی قابل دسترسی نبوده و حتی استفاده از داروهایی برای تسکین درد وجود ندارد چرا که پزشگان و مراکز درمانی نیز در منطقه بمباران شده بوده و آسیب دیده‌اند.
نیروگاه‌های هسته‌ای
ایالات متحده علاوه بر شماری تاسیسات خطرناک هسته‌ای مربوط به دوران جنگ سرد، دارای صدوسه نیروگاه هسته‌است. در صورتیکه یک بمب یک هزار کیلو تنی (مگا بمب) به یک نیروگاه هسته‌ای هزارمگاواتی و حوضچه‌های سردکننده آن که حاوی‌ میزان متراکمی از سوخت هسته‌ای است اصابت کند، فضایی به اندازه کل کشور آلمان غربی را برای همیشه آلوده خواهد کرد. آ‌ژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEE) نیروگاه‌های هسته‌ای را به عنوان یکی از اهداف مورد نظر تروریست‌ها پس از ١١ سپتامبر اعلام نموده‌ است.
بیماری‌های حاصل از انفجار
میلیونها جسد از انسانها و حیوانها در منطقه بمباران شده، آلوده به ویروس‌ها و باکتری‌ها‌یی که در محیط آلوده به رادیواکتیو تغییرات ژنتیک حاصل کرده و کشنده تر می‌شوند، متلاشی می‌شوند. هزاران میلیارد حشره‌ای که طبیعتا در مقابل رادیواکتیو مقاومت هستند، همچون مگس‌ها، پشه‌ها، سوسکها و شپش‌ها بیماری‌ها را از اجساد مرده به افراد زنده منتقل خواهند کرد. افرادی که در اثر انفجار دفاع بدنی آنها بشدت آسیب دیده و با توجه به میزان آلودگی رادیواکتیو در محیط بشدت در معرض آسیب پذیری هستند. انواع جوندگان بشدت در سیستم‌های فاضل آب تخریب شده و مزارع تولید مثل کرده و باعث انتقال بیماری‌های واگیردار که تا بحال تحت کنترل بوده، می‌شوند، بیماری‌هایی از جمله سرخک، فلج اطفان، حصبه، وبا، سیاه سرفه، دیفتری، آبله، طاعون، سل، مننژیت، مالاریا و یرقان دوباره در ابعاد وسیع ظاهر خواهند شد.
کلیه کسانی که به پناهگاه‌های هسته‌ای فرار کرده و در آنجا از کمبود اکسیژن دچار خفگی نشده و جان بدر برده‌اند، باید حداقل به مدت شش ماه در پناهگاه‌ها باقی بمانند تا زمانی که میزان رادیواکتیو در فضای بیرون به اندازه‌ای کم شود که حیات امکان پذیر باشد. فرض بر آن است که افراد مسن تر از آن جهت که زمان زیادی از عمر آنها باقی نمانده، برای تهیه غذا به بیرون از پناهگاه‌ها فرستاده شده و وظیفه تهیه غذا به آنها واگذار می‌گردد. البته قابل تذکر است که انواع مواد غذایی به علت تمرکز شدید عناصر رادیو اکتیو در گیاهان بشدت آلوده خواهند بود.
زمستان هسته‌ای
در پایان باید به تاثیر سیستماتیک جنگ هسته‌ای بر جهان نظر افکند. آتش سوزی‌های وسیع و طوفان‌های آتش چاه‌های نفت، تاسیسات شیمیایی، شهرها و جنگلها را سوزانده و دور کره زمین را با ابر ضخیمی از گاز و دود سیاه رادیو اکتیو خواهد پوشاند. این ابر ضخیم باعث خواهد شد که نور خورشید به کمتر از هفده درصد (%١٧) شرایط عادی آن به زمین برسد. حداقل یک یا دوسال لازم است که درجه حرارت و نور در سطح زمین به وضعیت طبیعی آن بازگردد. تابش اشعه ماوراء بنفش بشدت افزایش خواهد یافت. شدت برودت و سرما در سطح زمین سیستم دفاع بیولوژیک برای حفظ تمدن بشری را نابود نموده و موجب گرسنگی، کم آبی، و فقدان حرارت فراگیر می‌گردد.
براساس سند منتشر شده در سال ١٩٨٥ توسط دفتر سیاست گذاری علم و تکنولوژی (SCOPE) "مجموع خسارات وارده بر سیستم دفاع جامعه تا به حدی است که تقریبا همه ابناء بشر در سطح کره زمین از بین خواهد رفت، هیچ تفاوتی بین کشورهای در حال جنگ و دیگر کشورها نیست. در حقیقت تمام جامعه بشری و نه تنها کشورهای در حال جنگ، در گروگان یک جنگ همه جانبه هسته‌ای در خطر نابودی است."
پیمان پیشنهادی START III بین ایالات متحده و روسیه، حتی در صورت اجرای کامل آن، هنوز بین سه تا پنج هزار بمب هیدروژنی را که آماده شلیک می‌باشند، شامل نمی‌شود. همین تعداد بمب هیدروژنی برای یک زمستان هسته‌ای کافی است. هزار بمب ١٠٠ کیلوتنی می‌تواند ١٠٠ شهر را نابود کند، احتمال مشخصی که با توجه به توانایی‌ها و طرح‌های موجود بعید به نظر نمی‌رسد.
جنگ هسته‌ای تصادفی
در تاریخ ٢٥ ژانویه ١٩٩٥، تکنیسین‌های نظامی در یکی از مراکز رادار روسیه در شمال این کشور سیگنال‌هایی را دریافت کردند که نشانگر پرواز یک موشک آمریکایی از یکی از سواحل نروژ بر فراز و در جهت فرود بر این کشور بود. این موشک در حقیقت حامل یک سیستم اکتشافی علمی بود که قبلا به اطلاع مقامات روسی رسیده بود، اما گویا یا فراموش شده و یا اینکه نادیده گرفته شده بوده است. مقامات روسی با آگاهی از اینکه زیردریایی‌های امریکایی امکان شلیک موشک‌هایی را دارند که هرکدام از این موشکها خود دارای ٨ بمب مرگبار هیدروژنی است و در فاصله ١٥ دقیقه‌ای مسکو قرار گرفته‌اند، تصور کردند که ایالات متحده جنگ هسته‌ای علیه این کشور را آغاز کرده است.
برای اولین بار در تاریخ روسیه کامپیوتر ویژه نگهداری رمزهای شلیک موشک‌های هسته‌ای باز شد. رئیس جمهوری روسیه، بوریس یلتسین فقط سه دقیقه فرصت داشت که پشت این کامپیوتر قرار گرفته و با مشاورین عالیرتبه نظامی خود اقدام به شلیک موشک‌های هسته‌ای نماید. در آخرین لحظات پیش از شلیک، موشک آمریکایی تغییر جهت داد و یلتسین و سایر مقامات روسیه متوجه شدند که روسیه مورد حمله هسته‌ای قرار نگرفته است.
اگر روسیه موشک‌هایش را شلیک کرده بود، سیستم‌های ماهواره‌ای هشدار دهنده و جستجوگر امریکایی فورا پرواز موشکهای روسی را کشف کرده و به ستادفرماندهی در Cheyenne Mountain گزارش می‌کرد. متعاقب آن رئیس جمهور ایالات متحده در جریان حمله قرار می‌گرفت که فقط سه دقیقه فرصت داشت که اقدام به شلیک موشک‌های امریکایی از خاک این کشور نماید، به این معنی که جهان ما در کمتر از چند دقیقه در آن روز به کلی ویران می‌شد.
امروز در روسیه سیستم‌های فرماندهی هسته‌ای و هشدار دهنده و اعلام خطر در حال زوال هستند و فقط یک سوم از رادارهای این کشور کار می‌کنند. سیستم اخطار دهنده اولیه در روسیه حداقل در روز هفت ساعت بطور متوسط دچار اختلال می‌گردند. همچنین دو ناحیه از ٩ ناحیه جغرافیایی تحت پوشش دفاع ضد موشکی در این کشور در شرایط حاضر زیر پوشش نبوده و بدتر از آن تجهیزات کنترل کننده سلاح‌های هسته‌ای مرتبا دچار اشکالات فنی بوده و تجهیزات سرنوشت ساز الکترونیکی و کامپیوترهای کنترل کننده سلاح هسته‌ای بارها خود به خود و بدون هیچ دلیل معینی به حالت آماده باش در آمده‌اند. بر طبق گزارشات سازمان CIA در پاییز سال ١٩٩٦ حداقل هفت مورد اختلاف در تاسیسات هسته‌ای روسیه به وجود آمد. علت این اختلالات فقط و فقط تلاش عده‌ای به منظور دزدیدن و فروش کابل‌هایی بود که در این تاسیسات حساس بکار رفته بود. سیستم هسته‌ای آسیب پذیر کنونی روسیه به آسانی تحت تاثیر بحران‌های داخلی و خارجی قرار می‌گیرد بویژه زمانی که خطر جنگ هسته‌ای به گونه واقعی یا اتفاقی به یک خطر واقعی تبدیل شود.
ایالات متحده نیز به همین ترتیب از چنین اشتباهاتی بری نیست. به عنوان مثال در ماه آگوست سال ١٩٩٩ سازمان نقشه برداری و کارتوگرافی (NIMA) اقدام به نصب سیستم جدید کامپیوتری به منظور مقابله با مشکلات فنی معروف به Y٢K (در آستانه سال ٢٠٠٠) نمود. این اقدام موجب گردید که در کامپیترهای این موسسه اختلال ایجاد گردیده و برای روزهای متوالی قابلیت کشف و ردیابی هوایی را در این موسسه دچار نابینایی نمود و عملا بیشتر از هشت ماه طول کشید تا سیستم مورد نظر ترمیم گردد. به گزارش نیویورک تایمز بخشی از سیستم هشدار دهنده دفاع هسته‌ای ایالات متحده حداقل به مدت یک سال دچار اختلال جدی بوده است. جالب توجه است که نگارنده در همان زمان در یک جلسه در ضلع غربی کاخ سفید که به منظور بررسی خطرات احتمالی (مشکل کامپیوتری سال ٢٠٠٠) در رابطه با سلاح‌های هسته‌ای برگزار می‌شد، از طرف چندین مقام مسئول وزارت دفاع اطمینان داده شدم که همه چیز تحت کنترل بوده و هیچ مشکلی در رابطه با نصب سیستم‌های جدید وجود ندارد، غافل از اینکه درست در همان زمان سیستم اطلاعاتی آنها از کار افتاده بود.
چنین وضعیتی بالقوه فاجعه آفرین است. اگر مقامات ایالات متحده نتوانند مشاهده کنند که روسها با موشک‌های هسته‌ای خود چه خواهند کرد و بالعکس، بخصوص در یک برهه بحرانی در مناسبات بین المللی، احتمال بسیار جدی وجود دارد که اشتباهاتی به منظور خنثی سازی حمله متقابل به یک فاجعه هسته‌ای منجر گردد. این وضعیت بویژه پس از ١١ سپتامبر از اهمیت بیشتری برخوردار است.