تاریخ روابط بین الملل
قسمت پنجم
46
توافقها و کنفرانسهاى مهم متفقین
در جـنـگ جـهـانـى دوم ، بـخـلاف جـنـگـهاى پیشین در قاره اروپا بویژه جنگهاى ناپلئونى و جنگ جـهـانـى اوّل ، تـوافـقـهـاى قـدرتـهـاى بـزرگ در مـورد اداره جـهـانِ بـعـد از جـنـگ ، در طول این نبرد حاصل گردید. رسم بر این بود که فاتحان ، پس از ختام جنگ ، کنفرانس صلحى تـشـکـیـل مـى دادنـد کـه به مثابه مجلس مؤ سسان بود. آنان ، همچون بعد از هر انقلاب ، قانون اسـاسـى ، مـدیریت روابط بین المللى و نظام حاکم بر جامعه جهانى را تعیین مى کردند. امّا این سـنـّت در جـنـگ جـهـانى دوم شکسته شد. سه قدرت بزرگ متفق ؛ یعنى آمریکا، انگلستان و اتحاد شوروى ، در طول جنگ کنفرانسهایى تشکیل دادند و نسبت به هماهنگى در عملیات نظامى ، تسلیم بـدون قـیـد و شـرط دولتـهـاى مـحـور، تقسیم غنایم جنگ و نظم حاکم بر روابط بین المللى در دنـیـاى پـس از جنگ به توافق رسیدند. این ویژگى را شاید یکى از تفاوتهاى جنگ جهانى دوم بـا نـبـردهـاى قـبـلى بـتـوان برشمرد. از آنجا که پیروزى متفقین ، تا حدود زیادى ، مرهون همین توافقات و کنفرانسهاست ، تجزیه و تحلیل مهمترین آنها در اینجا ارائه مى گردد.
کنفرانسهاى سران آمریکا و انگلیس
نخستین اجلاسیه مشترک (وینستون چرچیل )، نخست وزیر انگلستان ، و (فرانکلین روزولت ) رئیس جـمـهـور آمریکا، از 9 تا 12 اوت 1941 در (تِرنو)(117)، واقع در اقیانوس اطلس ، بـر عـرشـه یـک کـشـتـى بـه صـورت مـحـرمـانـه انـجـام گـرفـت . حـاصـل ایـن مـذاکـرات ، (مـنـشـور آتـلانـتـیـک ) بـود کـه سـنـگ بـنـاى بـیـشـتـر تـوافـقـهـاى (مـلل مـتـحـد) در آیـنـده قرار گرفت . آنها اصول و ترتیبات حاکم بر صلح و مبانى همکارى در آیـنـده را تـعـیـیـن کـردنـد. بـنـابـرایـن تـوافـق ، حـق تـعـیـیـن سـرنـوشـت بـراى هـمـه مـلل لحـاظ خـواهـد شـد و هـر مـلتـى آزادانه ، نظام سیاسى و اجتماعى مورد دلخواه خود را انتخاب خواهد کرد. هیچ تغییر مرزى بدون رضایت ملتها انجام نخواهد گرفت و دولتهاى امضا کننده این اعـلامـیـه در جـستجوى گسترش مرزها و وسعت کشورشان نیستند. آزادى دریاها تضمین خواهد شد و سـیـاسـت کـاهـش تـسـلیـحـات دنـبـال خـواهـد گـردید. منشور آتلانتیک ، در واقع ، الزام مقابله با تمایلات فاشیستى را توسط دولت بى طرف ایالات متحده نشان مى داد؛ هر چند تا این تاریخ برخى از اقدامات آمریکا، از جمله قانون وام و اجاره ، دادن ناوشکن به انگلیس و گسترش محدوده امـنـیـتى آمریکا در سطح اقیانوس اطلس ، تا حد زیادى بى طرفى آن دولت را بطور ضمنى از بین برده بود.
کـنـفـرانـس (آرکـادى ) از 22 دسـامبر 1941 تا چهارم ژانویه 1942 در واشنگتن برگزار شد. روزولت و چـرچـیـل در ایـن کـنـفـرانـس ، مـتـن اعلامیه ملل متحد را تهیه و تنظیم کردند. بر اساس (اعـلامـیـه مـلل متحد)، دولتهاى متحد متعهد شدند که تمامى منابع خود را بر ضد کشورهاى محور بـه کـار گـیـرنـد. آنـان از هرگونه قرارداد صلح جداگانه با دولتهاى محور پرهیز کرده و بـراى نـیـل بـه پـیـروزى ، نـهـایت همکارى و هماهنگى را با یکدیگر خواهند داشت . همچنین در این کـنـفـرانـس ، سـران آمـریکا و انگلیس به توافق رسیدند که براى گشایش جبهه دوم ، به جاى اروپا در شمال آفریقا نیرو پیاده کنند.
کـنـفـرانـسـهـاى (کـازابـلانـکـا) در ژانـویـه 1943 و (تـریـدنـت ) در مـاه مـه هـمـیـن سال ، یک هدف مشترک را دنبال مى کردند و آن جلب رضایت شوروى از باب تاءخیر در گشایش جـبـهـه دوم در غـرب اروپـا بـود. در کـنـفـرانـس کـازابـلانـکـا، روزولت و چرچیل تاءکید کردند که تا تسلیم بدون قید و شرط دولتهاى آلمان ، ایتالیا و ژاپن ، دست از جنگ نخواهند کشید. این دو رهبر در کنفرانس تریدنت ، نقشه نهایى عملیات (اورلرد)؛ یعنى پیاده کردن نیرو در ساحل غرب فرانسه ، را به تصویب رساندند.
توافق انگلیس و شوروى در مورد بالکان
سـوء ظـن دولتهاى ائتلاف علیه محور، نسبت به یکدیگر، از نخستین روزهاى همکارى چهره نموده بـود. روزولت احـسـاس مى کرد که بریتانیاى کبیر در پى حفظ و استمرار امپراتورى خود مى باشد و این امر با روند منافع رو به گسترش آمریکا در سطح جهان در تضاد خواهد بود. بر هـمـیـن اسـاس آمـریـکا با گشودن جبهه دوم در منطقه بالکان مخالفت مى کرد. ژوزف استالین در پـى تـاءخـیـر طـولانى گشایش جبهه دوم ، سوءِ نیت غربیها علیه اتحاد شوروى را آشکارا به زبان آورد. استالین فکر مى کرد که عدم گشایش جبهه دوّم ، به منزله وارد آوردن نهایت تلفات و خـسـارات تـوسـط آلمـان بـه شـوروى مى باشد که ضعف آن دولت را در مذاکره براى تقسیم غـنـایـم فـراهـم مـى آورد. چـرچیل ، به نوبه خود، در این اندیشه بود که سنّت توسعه طلبى تـزارهـا در روسـیـه ، بـدقـت تـوسـط اسـتـالیـن دنـبـال مـى شـود و از ایـن روى ، قـبـل از مـسـدود شـدن بـاب ابـتـکـار، بـایـد بـا تـفـاهـم و سـازش ، سـدى در مقابل شوروى ایجاد کرد.
47
چـرچـیل در نهم اکتبر 1944 روانه مسکو شد و به مدت یک هفته با استالین به مذاکره پرداخت . از آنـجـا کـه در مـورد لهـسـتـان ، امـکـان بـه تـوافـق رسـیـدن وجـود نـداشـت ، چرچیل لهستان را به حال خود رها کرد. او بصراحت گفت : (تا آنجا که به من مربوط مى شود، از لهـسـتان دست مى شویم . ما صلح اروپا را به خاطر ناسازگارى لهستانیها خراب نمى کنیم .). سازش در مورد منطقه بالکان بدین صورت بود: میزان نفوذ و سلطه اتحاد شوروى در رومانى 90 درصد و سایرین 10 درصد، در یونان 10 درصد و سایرین (انگلستان با توافق آمریکا) 90 درصـد، در یوگسلاوى و مجارستان 50 ـ 50، در بلغارستان شوروى 75 درصد و سایرین 25 درصـد. تـصـمـیـم در مـورد (حـق تـعـیـیـن سـرنـوشـت مـلتـهـا)، کـه چـرچـیـل در منشور آتلانتیک ، خود را بدان متعهد مى دانست ، به این آسانى زیر پا گذاشته شد. البـتـّه ، گـذشـتـه از خـیـانـت قـدرتـهـاى بـزرگ بـه آرمـانـهـاى مـلتـهـاى کـوچـک ، مـوافـقـت چـرچـیـل در دادن چـنـیـن امـتـیـازاتـى بـه اسـتـالیـن را مـى تـوان بـه عـنـوان قـبـول یـک واقـعـیـت خـارجـى ، تـوجـیـه کـرد. ارتـش سـرخ در عـمـل ، سـرزمـیـنـهاى فوق را در اختیار خود داشت و در صدد روى کار آوردن دولتمردان موافق با شوروى (کمونیستها) در این کشورها بود.
کنفرانسهاى سران سه دولت بزرگ متفق
کـنـفـرانـس تـهـران : اولیـن مـلاقـات چـرچـیـل ، روزولت و اسـتـالیـن از روز 28 نـوامـبـر تـا اول دسـامـبـر 1943 در تـهـران انـجـام شـد. مـذاکـرات در تـهـران ، حول و حوش محورهاى زیر بود:
1 ـ گـشـایـش جـبـهه دوم در شمال و جنوب فرانسه : عملیات (اورلرد) مى بایست در (نرماندى و پـروانـس ) در سـال 1944 آغـاز شـود تـا بـدین طریق از بار سنگین عملیات به دوش شوروى کاسته گردد.
2 ـ تـقـسـیـم آلمـان : سـرنـوشـت آلمـان در آیـنـده بـراى هـر سـه دولت مـهـم بـود. چـرچـیل پیشنهاد تقسیم آلمان به سه کشور یا ایالت را داشت ، در حالى که استالین طرح پنج کـشـور خود مختار را براى آلمان ارائه مى داد. روزولت نیز در مورد تقسیم آلمان بگونه اى که در آینده ، یک دولت آلمانى قوى ظهور نکند، با دیگران همراه بود.
3 ـ درخـواسـت شـوروى در مـورد لهـسـتان و منطقه بالکان : شوروى براى امنیت خود، اهمیت زیادى بـراى خـطـوط مـرزى بـا لهـستان قائل بود. استالین در مذاکرات متعدد خط (کرزون ) را پیشنهاد قطعى خود اعلام کرده بود؛ بر این اساس ، اُکراین و بیلوروسى به شوروى تعلق مى گرفت و لهـستان مى توانست زمینهاى از دست رفته خود را از خاک آلمان جبران کند. شوروى ، همچنین ، از بیان اهداف خود در منطقه بالکان و رسیدن به آبهاى گرم در آسیا، هیچ ابایى نداشت .
4 ـ تـاءسـیـس یـک سـازمـان بـیـن المـللى : آنـهـا تـوافـق کـردنـد کـه سـازمـانـى جـهـانـى (مـتـشـکـل از مـلل متحد) براى حفظ صلح و امنیت بین المللى ، مرکب از یک مجمع و یک کمیته اجرایى تـشـکـیـل شود. کمیته اجرایى تحت نظارت چهار کشور بزرگ (آمریکا، شوروى ، انگلیس و چین ) اداره مى شد.(118)
کـنـفـرانـس یـالتـا: دومین اجلاسیه مشترک رؤ ساى آمریکا، شوروى و انگلیس در یالتا، واقع در شـبـه جـزیـره کـریمه در کناره دریاى سیاه ، از چهارم تا یازدهم فوریه 1945 برگزار شد. تـلاش بـراى ایـجـاد مـکانیسمى که جهان را تحت اداره سه قدرت بزرگ در آورد، در یالتا به اوج خود رسید. تصمیم گیرى در این کنفرانس تحت الشعاع فتوحات متفقین ، بویژه ارتش سرخ بـود. آنـهـا مـى بـایست درباره اروپاى شرقى ، آلمان ، غرامت ، سازمان بین المللى ، سرنوشت لهـسـتـان و هـمـاهـنـگـى نـظـامـى بـراى شـکـسـت قـطـعـى دولتـهـاى مـحـور بـه نـتـایـج مـثـبـت و قـابـل قـبـول بـرسند. مجموعه توافقهایى که حاصل شد، بطور قطع ، تحت تاءثیر واقعیات خارجى بوده ؛ این واقعیت که اتحاد شوروى در هفتاد کیلومترى برلن قرار داشت ولى ارتش متفقین هنوز از رود راین نگذشته و در (آردن ) ضد حمله آلمانیها، ارتشهاى آمریکا و انگلیس را ناچار به قـبـول عقب نشینى موقت کرده بود. از این رو، تصمیمهاى زیر که تفسیرها و تعبیرهاى متعارضى را به دنبال داشت ، مورد توافق قرار گرفت .
48
آلمان به سه منطقه اشغالى تقسیم شد که بخشى از سهم آمریکا و انگلیس مى توانست در اختیار فـرانـسـه قـرار گـیـرد. اتـحـاد شـوروى ، پـس از تـسـلیم آلمان ، به ژاپن اعلان جنگ مى داد و امـتـیـازات گذشته ـ در دوران تزارها ـ را در خاور دور دوباره به دست آورد؛ از جمله اجاره (پرت آرتـور) و خـطـوط آهـن سـراسـرى مـنـچـورى در چـیـن ، قـسـمـتـى از جـزیـره سـاخـالیـن ، جـزایـر کـوریـل و مـنـافـع آن کـشـور در کـره . در مـورد تـنـگـه هـاى بـیـن المـللى بـسـفـر و داردانـل تـصـمـیـم گـیـرى بـدیـن نحو گرفته شد که با تجدید نظر در مفاد قرارداد کنفرانس مونترو در سال 1936، منافع اتحاد شوروى تاءمین گردد.
یک سازمان بین المللى که قدرتهاى بزرگ در آن حق وتو خواهند داشت تاءسیس گردد، بگونه اى کـه شـوروى در مـجـمع عمومى آن ، سه نماینده (نماینده اتحاد شوروى ، اوکراین و روسیه ) خـواهـد داشـت . شـوروى پـیـشـنـهـاد کـرد مـیزان غرامت بیست میلیارد دلار باشد که نصف آن ، از آنِ شـوروى خـواهـد بـود. سـرنـوشـت مـسـتعمرات با نظر روزولت به صورت طرح قیمومیت تعیین گردید؛ بر طبق این طرح ، مستعمرات به سوى استقلال سوق داده مى شدند.
در ایـن مـیان اختلاف نظر اساسى در مورد لهستان بروز کرد. حکومت در تبعید لهستانیها در لندن مـورد حـمـایـت بـى شـائبـه انـگـلیـس بـود، در حـالى کـه شـوراى مـلى لوبـلیـن ، کـه در عـمـل لهـسـتـان را در اخـتـیـار داشت ، از حمایت شدید استالین بهره مند بود در نهایت ، توافق شد دولت لهـسـتـان تـرکـیـبـى از35 اعـضـاى شـوراى لوبـلیـن و 25 اعـضـاى تـبـعـیـدى تـشـکـیـل شـود و در انـتـخـابـات آزاد، راءى مـلت ، تـرکـیـب و شـکل حکومت را تعیین کند. در کشورهاى آزاد شده نیز مى بایست انتخابات آزاد انجام شود تا اراده ملت ، دولتهاى مورد تاءیید را بر سر کار آورد. این تصمیمات بسیار مهم ، در واقع ، حکایت از تقسیم جهان داشت ؛ تقسیمى که ، حداقل ، دو تفسیر و برداشت متضاد نسبت به آن وجود دارد.
بـه نـظـر بـرخـى از مـورخـان و مـحـقـقـان ، رهـبران کشورهاى دموکراتیک ، فریب استالین را در کـنـفـرانس یالتا خوردند و تحت تاءثیر پیشروى ارتش سرخ در اروپا، امتیازات معتنابهى به شوروى دادند. (آرتور کنت )، در کتاب (یالتا تقسیم جهان ) مى نویسد:
آرى ، بـا جایزه اى که یالتا در مقابل رفتار وقاحت آمیز استالین به او اهدا کرد، نه تنها درى بـه سوى صلح پایدار نگشود، بلکه افسار همه جسارتهاى شورویها گسیخته شد. در حقیقت ، نـه تـنـهـا شـوروى کـردن هـمـه اروپـاى شـرقـى ، بـلکـه کـودتـاى پـراگ ، مـسـائل کـره ، هـنـد، چـیـن ، پـیـروزى مـائو تـسـه تـونگ ، محاصره برلن ، مساءله کوبا، انجام مانورهاى کمونیستى در درام و تبعیض نژادى در ایالات متحده آمریکا براى بر هم زدن و به غیظ درآوردن مـردم ، ریـشـه در تـوافقهاى یازدهم فوریه 1945 دارند. در یالتا بود که کمونیسم بـیـن المـللى بـه صـداقـت ایمان غرب پى برد. از همان زمان به بعد کمونیسم دیگر از فریب دادن غرب دست بر نخواهد داشت .(119)
بـرخـى دیـگـر از صـاحـب نـظـران تـاریـخ روابـط بـیـن المـلل اعـتـقـاد دارنـد کـه تصمیمات یالتا تنها برگردان واقعیت خارجى است . یالتا چیزى جز نـمـود بـخشیدن و آشکار کردن تقسیم واقعى جهان در خارج از آن کنفرانس نبود. بنابراین ، حتى اگـر رهـبـران غرب ، فریب استالین را نمى خوردند و این امتیازات را بطور رسمى به او نمى دادنـد، او خـود این برگهاى برنده را در دست داشت . این تفسیر که تا حدودى واقع بینانه تر است ، چنین استدلال مى کند:
واقـعـیت این است که واقعیات سیاسى چندان هم به مصوبات کنفرانسها بستگى ندارند، چنان که در کنفرانس یالتا هم رسماً سخنى از تقسیم مناطق نفوذ به میان نمى آید، ولى روسها وقتى عملاً بـر نـیـمى از اروپا تسلط یافته اند و احزاب طرفدار خود را در اکثریت کشورهاى شرق براى به دست گرفتن قدرت آماده کرده اند، چه کارى از کشورهاى غرب ساخته است ؟ چنان که دیدیم چرچیل خود براى آنکه هر چه زودتر جلوى ضرر را بگیرد یا سهم بیشتر را به خود اختصاص دهد، وقیحانه بر سر اروپا با استالین معامله مى کند.(120)
49
کـنـفرانس پوتسدام (121): این کنفرانس با شرکت ترومن ، رئیس جمهور جدید آمریکا، اسـتـالیـن و چرچیل (بعدها (اتلى ) جانشین چرچیل به جاى وى در کنفرانس حضور یافت ) از هفدهم ژوئیـه تـا دوم اوت سـال 1945 بـرگزار شد. بر طبق مصوبات کنفرانس پوتسدام ، (شوراى وزراى خـارجـه ) سه کشور، براى تهیه و امضاى قرارداد صلح با کشورهاى ایتالیا، رومانى ، بـلغـارسـتـان ، مـجـارسـتـان و فـنـلانـد تـشـکـیـل مـى گـردیـد. آلمـان بـطـور کـامـل خـلع سـلاح شـده و نـازى زدایـى در ایـن کـشـور بـه مـرحـله اجـرا در مـى آمد. آلمان از نظر شـکـل و تـرکـیـب حـکـومـت ، بـه صـورت سـیـسـتـم عدم تمرکز دموکراسى اداره مى شد. هر یک از اشـغـالگـران مـى تـوانـسـتـنـد خـسـارت جـنـگـى خـود را از مـنـطـقـه تـحـت اشغال خود حاصل کنند.(122)
ترازنامه جنگ جهانى دوم
تلفات انسانى
ایـن جـنـگ کـه شـایـد خـونـیـن تـریـن جـنـگ در تـاریـخ بـشـر بـود، حـدود چهل تا پنجاه میلیون انسان قربانى گرفت . کشته هاى در میدان جنگ و مراکز شهرها، حدود چهار برابر تلفات انسانى جنگ جهانى اوّل بود. وسعت میدانهاى نبرد ـ تقریباً تمام کره زمین ـ ، بى رحـمـى در قـتـل عـام و اخـتـراع وسایل جدید کشتار دسته جمعى ، موجب این تلفات عظیم توده هاى انسانى شد. اروپا، به تنهایى ، حدود سى میلیون نفر کشته داد.
بـررسـى آمـارى تـلفـات انـسـانى جنگ ، این حقیقت را آشکار مى سازد که تمدن غربى به جاى رفاه ، به جنونى دچار شده بود که فقط قتل انسانها مى توانست تا حدودى روحیه جنون طلبى آن را تـسـکـیـن بـخـشـد. در این میان ، اتحاد شوروى ، بیش از سایر متفقین ، بهاى انسانى براى پیروزى در جنگ پرداخت کرد. این کشور حدود بیست میلیون کشته داد؛ یعنى ده درصد جمعیت اتحاد شوروى . نصف این رقم افراد غیر نظامى بودند که ارتش آلمان با قساوت تمام ، آنها را به دم تـیـغ فـرسـتـاده بـود. مـقـام بعدى را کشور چین داشت که شش تا هشت میلیون کشته داده بود. این کـشـور کـه دو سـال زودتـر، یـعـنـى سـال 1937، بـا جـنـگ ویـرانـگـر ژاپـن ، بـه اسـتـقـبـال جنگ جهانى دوم رفته بود، براى حفظ استقلال و تمامیت ارضى خود ناچار شد تسلیم چـنـیـن سـرنـوشـت مـحـتـومـى گـردد. آلمـان و لهـستان ، هر یک ، حدود شش میلیون انسان را تقدیم بـارزتـرین نوع خشونت در تاریخ کردند. لهستان ، حدود پانزده درصد از جمعیت خود را از دست داد، هـمـچـنـیـن نـیـمـى از تـلفـات انـسـانـى آلمـان ، غـیـر نـظـامـى بـودنـد. بـه طـور مـثـال ، در روز سـیـزدهـم فـوریـه 1945، نـیـروى هـوایـى مـتـفـقـیـن ، چـهـارده سـاعـت تـمام شهر (درسـد)(123) آلمـان را بـمـبـاران و آن را ویـران کـرد. در ایـن عملیات 135000 نفر کـشته ، نصیب آلمانیها شد. ژاپن نیز سه میلیون نفر از مردمش را در این جنگ از دست داد. ایتالیا، بـه نـوبـه خـود، در مـرکـز درگـیـریـهـا قـرار داشـت ، امـّا تـسـلیـم ایـن کـشـور در سـال 1943، بـاعـث گـردیـد کـه رقـم کشته هایش از مرز یک میلیون و صدهزار نفر بالا نرود. یـوگسلاوى ، 5/1 میلیون نفر، فرانسه ، ششصد هزار نفر و انگلستان 530000 نفر، سرباز و نـیروى غیر نظامى خود را در صحنه هاى نبرد از دست داده بودند. سایر کشورهاى اروپایى و سـرزمـیـنـهـاى مـسـتـعـمـراتـى نـیـز قـربـانـى سـلاحـهـاى مـرگـبـار شـدند و هر یک ، به عنوان ملل متحد، هم نیروى نظامى و هم جمعیت غیر نظامى را طعمه جنگ ساختند.(124)
کـشـورهـاى فـرانـسـه و انگلستان ، از لحاظ اقتصادى و مالى ، صدمه هاى سنگینى دیده بودند. نـیـروگـاهـهـاى بـرق و مـراکـز صنعتى فرانسه با بمبارانهاى هوایى از بین رفت . چهار هزار پـل و نـهـصـد واحـد از ساختمانهاى راه آهن ویران شد. آلمانها 60 درصد از ماشینهاى مولد ابزار آلات را مـصـادره کـرده بـودنـد و تـولیـد صـنعتى به شدت کاهش یافت . انگلستان نیز وضعى بـهتر از فرانسه نداشت . شیرازه صنعت این کشور از هم گسست . صنایع نساجى که سهم مهمى در صـادرات انگلیس داشت ، در طول جنگ صدمه دید. تناژ کشتیرانى بازرگانى ، شش میلیون و سـیـصـد هـزار تـُن نـسـبـت بـه سـال 1939 کـمـتر بود. نیروى دریایى بریتانیاى کبیر دیگر بزرگترین ناوگان دریایى جهان نبود و برترى خود را از دست داد.
50
اقـتـصـاد اتـحـاد شـوروى از یـکـسـو فـلج گـردیـد و از سـوى دیگر رونق یافت . این کشور تا سـال 1942؛ یـعـنـى تـا عـقـب رانـدن نـیـروهـاى آلمـانـى ، خـسـارات جـبـران نـاپـذیـرى را مـتـحـمـل شـد. شـش مـیـلیون ساختمان در اثر آتش سوزى با خاک یکسان شد یا سخت خسارت دید. 31850 مـؤ سـسه صنعتى و 9800 مزرعه اشتراکى (کلخوز) به طور کلى ویران گردید. 65 هـزار کـیـلومـتـر راه آهـن شـوروى مـنـهـدم گـشـت . غـیـر قابل کشت بودن زمینهاى حاصلخیز و غارت وسایل کشاورزى توسط آلمان ، اقتصاد کشاورزى معیشتى یا خانوادگى را براى جمعیت این مناطق بـه ارمـغـان آورد. امـّا از سـال 1942 بـه بـعـد، صـنـایـع جـنگى ، تولیدات خود را به سطح قـبل از آغاز جنگ رساندند. تولید زغال سنگ در سال 1945، 50 درصد بیشتر از میزان تولید در 1938 شـد. ایـجـاد نـیـروگاههاى برق جدید، کشف مناطق نفتى و استخراج معادن ، تا حدودى ، نـشـان از بهبود و رونق اقتصادى آن کشور دارد، بویژه آنکه شوروى سعى زیادى به کار برد تـا نـواحـى آسـیـایـى خـود را تـوسـعـه دهـد.(125) در مـقـابـل ، ایـالات مـتـحـده آمـریـکـا، از جـنگ نه تنها ضررى ندید، بلکه رونق اقتصادى چشمگیرى نصیبش شد.
کشتار دسته جمعى و قتل عام انسانى
بـار اخـلاقـى جـنـگ جهانى دوم بسیار گران بود. بمباران بى وقفه مراکز پر جمعیت ، به کار گـیـرى بـمـب اتـم عـلیـه مـردم غـیـر نـظـامـى دو شـهـرِ هیروشیما و ناکازاکى (126)، اردوگـاهـهـاى قـتل عام ، اتاقهاى گاز، کوره هاى آدم سوزى ، کوچ اجبارى ، تبعیدهاى سیاسى و غیر سیاسى و اعمال خشونت غیر انسانى در مناطق اشغالى ، بى اعتبارى وجدان بشرى را در عصر مـاشـیـن بـه نـمـایـش مـى گـذاشـت . نـظـم جدیدى که هیتلر در اندیشه بناى آن در اروپا بود و نـظـامیان ژاپن نیز درصدد تحقق آن در آسیا بودند، ارمغانى جز سلطه ، نفوذ و استثمار انسانها نداشت . تصویرى از این آدمکشى به سبک جدید، توسط یکى از شاهدان عینى صحنه مى تواند تا حدودى ، دنیایى را که هیتلر قصد ساختنش را داشت ، بر ملا سازد. وى مى گوید:
وقتى محکومان وارد اتاق گاز مى شدند، آلمانیها ماسک را مى انداختند. از آن پس هر نوع احتیاطى بـى فـایده بود؛ چون قربانیان نه مى توانستند فرار کنند و نه کمترین مقاومتى از خود نشان دهند. گاهى اتفاق مى افتاد که محکومان حرکتى به عقب و به سوى در خروجى انجام مى دادند. در این موقع آلمانیها با خشونت آنها را به طرف داخل اتاق مى راندند و حتى گاهى با هفت تیر به سـوى جـمـعـیت حاضر در اتاق تیراندازى مى کردند. تا آنجا که امکان داشت سالن پر مى شد و اگر یک تا دو نفر از بچه ها در حیاط باقى مى ماندند آنها را روى دیگران پرتاب مى کردند. آنـگـاه در سـنـگـین مثل در سنگى زیرزمین کلیساها بسته مى شد... در یک زمان حرارت افزایش مى یافت و هوا آلوده مى شد. گاهى محکومان قبل از رسیدن گاز مى مردند. در انتهاى این اتاق تنگ و کم ارتفاع یک دریچه کوچک چهار گوش وجود داشت که آهن کشى شده و روى آن را شیشه انداخته بودند. لحظه موعود یک نفر ماءمور اس . اس مجهز به ماسک این دریچه را باز مى کرد و گاز را از آنـجـا وارد اتـاق مـى نـمود... تصور مى شد که (سیکلون B) اثر برق آسایى دارد امّا همیشه وضع این چنین نبود. بسیارى از مردم مى بایست (گازى ) شوند و در نتیجه مى بایست در مصرف گاز صرفه جویى کرد. بدین ترتیب مقاومترین محکومان بعد از یک چنین صحنه اى باز هم زنده مـى مـانـدنـد. امـّا هـیـتـلریـهـا زنـده هـا و مـرده هـا را یـکـجـا در داخل کوره آدم سوزى مى ریختند.(127)
دورانهاى جنگ سرد
و تنش زدایى در روابط بین الملل
پـایـان جـنـگ جـهـانـى دوم ، پـایـان اتـحـاد و ائتـلاف متفقین بود. دوستان و متحدان دیروز، امروز یـکـدیـگـر را بـه چـشم خصم مى نگریستند. هنوز شعله هاى جنگ جهانى دوّم خاموش نشده بود که قـدرتـهـاى بـزرگ فـاتـح بـر سـر غـنـایم جنگ ، اختلاف نظر پیدا کردند. گو اینکه این مقدّر تـاریـخ و سرنوشت محتوم همه قدرتهاى مادى است که پس از پیروزى ، براى بردن صلح نیز باید با یکدیگر به مبارزه برخیزند؛ اگر تا دیروز مبارزه در میدانهاى جنگ بود، امروزه ، بر سر میز مذاکره باید بیشترین امتیازات را به دست آورد. فاتحان جنگ جهانى دوم با چنین نگرش و بینشى رو در روى یکدیگر قرار گرفتند.
51
دو ابـرقـدرت آمـریـکـا و شـوروى (سـابق )، در پسِ جنگ جهانى دوم ، به عنوان دو قطب سرمایه دارى غرب و کمونیسم شرق ظاهر شدند. این دو بلوک ، متحدان و اقمار ویژه خود را داشتند و بر سـر مـرزها و حوزه هاى نفوذ به رقابت پرداختند. نظام دو قطبى در تمامى ابعاد ایدئولوژیک ، اقـتـصـادى ، سـیـاسـى ، نـظـامـى و فـرهـنـگـى بـه سـردمـدارى آمـریـکـا و شـوروى ، مـرکـز ثـقـل بـیـن الملل شناخته شد. از این پس ، محور تعیین کننده در روابط بین المللى ، محور مسکو ـ واشـنـگـتـن بـود. تـصـمـیـمـهـاى مـهـم مـربـوط بـه روابـط دولتـهـا، مـسائل اقتصادى ، اختلافات حل نشده در اروپا، تسلیحات و...، همه و همه ، تحت الشعاع نظرات رهـبـران آمـریـکـا و شـوروى (تـرومـن و اسـتـالیـن ) قـرار گـرفـت . بدین سان ، نظام دو قطبى جایگزین نظامهاى موازنه قوا و امنیت دسته جمعى پیشین شد.
جـنـگ جـهـانـى دوم ، هـمـچـنـیـن ، پـایـان دوران اروپـا مـحـورى و اروپـا مـدارى بـود. اروپـا، در طول پنج سال و نیم جنگ ، چنان ضعیف شده بود که دیگر نمى توانست نقشهاى سابق خود را در اداره روابـط بـیـن المـللى ایـفـا کـنـد. آلمـان زیـر چـکـمـه هـاى اشـغـال سـربـازان آمـریـکـا، شـوروى ، فـرانسه و انگلیس قرار داشت . انگلستان رمقى نداشت و فـرانـسـه دچـار ضـعـف مفرط گردید. تمدن اروپایى که به اوج رسیده بود، شاید بر اساس سـنـّت تـاریـخ ، روند زوال و سقوطش آغاز شده بود. جنگ چنان پیکر اروپا را نحیف ساخته بود کـه دیـگـر نـاى حـرکـت نداشت . اروپاى باخترى در حوزه نفوذ آمریکا و اروپاى خاورى در حوزه نفوذ شوروى قرار گرفت .
مـتـغـیـرهـاى تـجـزیـه و تـحـلیـل روابـط بـیـن المـلل ، بـعـد از جـنـگ جـهـانـى دوم ، بـطـور کـامـل مـتـفـاوت شد. ظهور دو ابر قدرت شرق و غرب ، روند استعمار زدایى و پیدایش کشورهاى مستقل جدید، آشکار شدن تدریجى جنگ سرد میان دو بلوک ، پایان اروپا مدارى و آغاز دور جدیدى از سـیـاسـت سـدسـازى در مـقـابـل کـمـونـیـسـم ، پـارامـتـرهـاى تـعـیـیـن کـنـنـده در روابـط بـیـن المـلل هـسـتـند. بر این اساس ، فصل حاضر، به بررسى نقاط عطف تاریخى روابط قدرتهاى بـزرگ اخـتـصـاص یـافـتـه اسـت ؛ قـدرتـهـایـى کـه بـا داشتن حق وتو در شوراى امنیت سازمان مـلل مـتـحـد، صلح و امنیت بین المللى را به منافع خود پیوند زده بودند. با این وجود، پیدایش قـدرت جـهـان سـوم ، تـحـت عـنـوان جـنـبـش عـدم تـعـهـّد، تـا حـدودى بـه تعادل جدید انجامید. دورانهاى بعد از جنگ جهانى دوم ، با (جنگ سرد) و (تنش زدایى ) مشخص مى شود که در زیر به بررسى تفصیلى آنها مى پردازیم :
52
مرحله نخست جنگ سرد
شکل گیرى جنگ سرد
اروپـاى شـرقـى ، کـشـورهـاى اقـمـارى اتـحـاد شـوروى : ارتـش سـرخ از سـال 1944 تـا 1945 م ، تـقـریـبـاً، تـمـام اروپـاى شـرقـى را فـتـح و اشـغـال کرد. استالین ، به بهانه حفظ امنیت اتحاد شوروى ، دولتهاى کمونیستى طرفدار مسکو را تـا 1947 در کـشـورهـاى لهستان ، بلغارستان ، رومانى ، یوگسلاوى ، مجارستان و آلبانى روى کـار آورد و چـکـسـلواکـى را نـیـز در 1948 م با یک کودتاى کمونیستى در این طیف قرارداد. البته ، دولتهاى فوق بر اساس آراى ملت در طى یک انتخابات عمومى به قدرت رسیدند، امّا نتایج انتخاباتى که ارتش سرخ اداره کننده آن بود، از آغاز روشن بود. با این اقدامات ، سوء ظـن غـرب ، بویژه آمریکا، نسبت به اهداف و مقاصد استالین در گسترش کمونیسم به هر وسیله مـمـکـن ، افـزایـش یـافـت و خـطـوط اولیـه جـنگ سرد، هر چند به صورت تیره و تار، در اروپا تـرسـیـم شـد. پرده آهنین که با سخنرانى چرچیل به تصویر کشیده شد، نشان مى داد که قلب اروپـا، در واقع حد فاصل و مرز جهان دموکراسى و کمونیستى است و غرب مى بایست جهت محدود کردن توسعه کمونیسم ، دست به اتحاد و ائتلاف نوین بزند.(128)
دکـتـریـن تـرومـن و طـرح مـارشـال : دکـتـریـن تـرومـن در قـبـال نـاتـوانـى و عـجـز انـگـلستان در کمک به یونان و ترکیه ارائه گردید؛ دو کشورى که صـحـنـه جـنـگ داخـلى بـیـن کمونیستها و لیبرالها بودند و در صورت نرسیدن کمکهاى غربى ، تـهـدیـد کمونیسم در براندازى حکومت و ایجاد دولت طرفدار مسکو جدى مى نمود. ترومن ، رئیس جـمـهـور آمـریـکـا، در 1947 اعلام کرد: (به عقیده من ، سیاست ایالات متحده باید در جهت حمایت از مـردمـان آزاده اى بـاشـد کـه در بـرابـر تـحـکـّم اقـلیـتهاى مسلح یا نیروهاى خارجى تجاوزکار، ایـسـتـادگـى و مـقـاومـت مـى کـنـنـد. اعـتـقـاد دارم کـه کـمـکـهـاى مـا در وهـله اول بـایـد اقـتـصـادى و مـالى بـاشد، زیرا این نوع کمکها، لازمه ثبات اقتصادى و پیشرفتهاى سیاسى منظم است .) ایالات متحده آمریکا، بلافاصله ، یک کمک چهارصد میلیون دلارى به یونان و تـرکـیـه اخـتصاص داد و این کشور در سالهاى بعد، در یارى دادن به کشورهاى به اصطلاح آزاد جهان ، در مقابله با کمونیسم ، از هیچ کمکى دریغ نورزید.(129)
ژنـرال جـورج مـارشـال ، وزیـر خـارجـه آمـریـکـا، در ژوئن سـال 1947 در دانـشـگاه هاروارد، طى یک سخنرانى ، طرح کمکهاى گسترده آمریکا به اروپا را ارائه داد. بـنـا به استدلال مارشال ، اروپا براى رونق اقتصادى و احیاى زندگى مادى خود به دلار آمـریـکـا نـیـازمـنـد اسـت . کـمـک آمـریـکـا، هـم ثـبـات اقـتـصـادى و سیاسى قاره اروپا را به دنـبـال خـواهـد داشـت و هم ، بازار مصرف مناسبى را براى کالاهاى آمریکایى تضمین مى کند. این کـمـکـهـا شـامـل هـر دولتـى که علاقه خود را به تعاون و همکارى در راه بهبود اوضاع اقتصادى نـشـان دهـد، مـى گـردیـد. مـبـلغ پـانـزده هـزار مـیـلیـون دلار طـى چـنـد سال براى بازسازى اقتصاد ا روپا ازسوى آمریکا به این قاره سرازیر شد. بدیهى است که دکـتـریـن تـرومن و طرح مارشال تنها در راستاى نجات اروپا از غلتیدن به دامن کمونیسم بود، چـرا کـه احـزاب کـمـونـیـسـت در کـشـورهـاى اروپـاى غـربـى فعّال بوده و امکان به قدرت رسیدن آنها وجود داشت .(130)
تاءسیس کومینفورم (Cominform) و محاصره برلن : اتحاد شوروى نیز براى حفظ حوزه نفوذ خـود بـیـکـار نـنـشـسـت . اسـتـالیـن در اکـتـبـر سـال 1947 م دسـتـور تـشـکیل سازمان احزاب کمونیست جهان را صادر کرد. احزاب کمونیست در سراسر جهان مى بایست بـا ارتـبـاط و هـمـاهـنـگـى هـر چـه بـیـشـتـر بـا مـسـکـو، یـک خـط مـشـى و رویـه واحـدى را اعـمـال کـنـنـد. ایـن سـازمـان اطلاعات کمونیستى را به احزاب کمونیستى کشورهاى سرمایه دارى تـوصـیـه مـى کـرد کـه بـراى مـقـابله با توطئه هاى این نظام باید به انضباط بیشترى روى آورنـد. در واقـع ، کـومـیـنـفـورم ، در پـاسـخ بـه دکـتـریـن تـرومـن و طـرح مـارشـال بـه وجـود آمـد و قصد داشت از وسوسه استحاله شدن اردوگاه سوسیالیسم در اقتصاد سیستم سرمایه دارى جلوگیرى کند.(131)
53
مـحـاصـره بـرلن در سـال 1948 م حـکـایـت از شـکـل گـیـرى کـامـل جـنـگ سـرد بـین آمریکا و شوروى مى کرد. برلن ، شهرى در قلب آلمان شرقى ، در حوزه نـفوذ شوروى قرار داشت ، در حالى که تحت اشغال ارتش چهار قدرت بود. قسمت غربى برلن بـه تـدریـج بـه صـورت واحـد در آمـد و مـتـفـقـیـن غـربـى تـصـمـیـم گـرفتند در راستاى طرح مارشال ، پول واحدى به گردش درآورند. پاسخ اتحاد شوروى ، بستن جاده ها، خطوط راه آهن و راهـهـاى آبى بین آلمان غربى و برلن غربى بود تا از این طریق ، ساکنان این منطقه را وادار بـه ادغـام بـه مـنـطـقـه اشـغـالى شـوروى نـمـایـد. آمـریـکـا بـراى حـل بحران به پُل هوایى روى آورد. تمام ضروریات زندگى 5/2 میلیون نفر ساکنین برلین غربى با هواپیما حدود یک سال هوابرد شد. سرانجام ، شوروى (سابق ) دست از محاصره کشید و تـسلیم شد. جنگ سرد، تا این مرحله ، شکل گرفته بود و اینک نوبت تثبیت خاکریزها، تحکیم حوزه هاى نفوذ و سازمان دادن بلوک شرق و غرب فرا رسیده بود.(132)
سیاست سدّ نفوذ غرب (133)
الف ـ تـشـکـیـل سـازمـان پیمان آتلانتیک شمالى (ناتو): تحکیم سلطه آمریکا بر اروپا که با طـرح مـارشـال حـاصـل شـد، مـسـتـلزم تکمیل آن با قراردادهاى نظامى و سیاسى بود. ماجراجویى اتـحاد شوروى (سابق ) در اروپا، زمینه مناسبى براى نزدیکى و پیوند آمریکا و اروپا فراهم مـى کـرد. فـرانـسـه و انـگـلسـتـان بـراى مـقـابـله بـا حـمـله احـتـمـالى آیـنـده ، در سـال 1947 م ، پـیـمـان دانـکـرک را امـضـا کـردنـد. در پـى کـودتـاى نـظـامى پراگ که سلطه کـمـونـیـستها بر چکسلواکى را قطعى مى ساخت ، اعضاى پیمان دانکرک با اعضاى کشورهاى بنه لوکـس (هـلنـد، بـلژیـک و لوکـزامـبـورگ ) بـه ایـجـاد پـیـمـان نـظـامـى بروکسل ، در سال 1948 م ، راءى دادند. بر طبق این پیمانها، حمله به هر یک از اعضا به مثابه حـمـله بـه تمامى اعضا تلقى مى شد و یک اتحاد دفاعى منطقه اى را به وجود مى آورد. اقدامات اتـحـاد شـوروى در مـحـاصـره بـرلن ، غربیها را مصمم ساخت که مى بایست براى دفاع دسته جـمـعـى تحت چتر ایالات متحده آمریکا چاره اندیشى کنند. بدین منظور، پیمان واشنگتن مشهور به سـازمـان پـیـمـان آتـلانـتـیـک شـمـالى (نـاتـو) در سـال 1949 م بـا شـرکـت اعـضـاى پـیـمـان بـروکـسـل ، آمـریـکـا، کـانـادا، دانـمـارک ، ایـسـلنـد، ایـتـالیـا، نـروژ و پرتغال به امضا رسید.(134) بر طبق این پیمان ، هر نوع حمله به هر یک از اعضاى پـیمان ، در حکم حمله به تمام اعضا بود و مى بایست با نیروى نظامى تمام اعضا، که در واقع هـمـان نـیـروى عـظـیم آمریکا بود، پاسخ داده شود. آمریکا در دهه 1950 م با پیمانهاى (سیتو)، (سنتو) و (آنزوس )، سیاست سد سازى را به نقطه اوج خود رساند.(135)
ب ـ تـشـکیل جمهورى فدرال آلمان (غربى ) (1949 م ): دیگر تهدید اصلى از جانب آلمان نبود؛ بـلکـه اتـحاد شوروى و ارتش سرخ ، این توانایى را داشت که صلح و آرامش را در اروپا به خـطـر انـدازد. بـلوک غـرب بـراى تـکـمـیـل دیـوار دفـاعى در برابر تهاجم شوروى ، دست به تـشـکـیـل دولت فـدرال آلمـان غـربـى زد؛ دولتـى که در اتحاد غرب قرار داشت و کمکهاى طرح مارشال شاملش مى شد و تا چند سال دیگر، این حق را پیدا مى کرد که عضو ناتو شود. از این رو، مى توان استنتاج کرد که جنگ سرد و مرزبندى بلوکها در قاره اروپا در این چهار ساله بعد از جنگ ، بطور کامل ، تعیین و تحدید شد.
رویارویى اتحاد شوروى
الف ـ تـاءسـیس سازمان پیمان متقابل اقتصادى کشورهاى سوسیالیست شرق (کمکون ): شوروى بـراى مـقـابـله بـا طرحهاى اقتصادى و نظامى غرب ـ که جذب کشورهاى اقمارى اروپاى شرقى نـیـز بطور ضمنى یا صریح جزو اهداف آنها بود ـ درصدد تحکیم مناسبات و پیوندهاى خویش با اروپاى شرقى برآمد. قراردادهاى همکارى متقابل بین اتحاد شوروى ، لهستان ، بلغارستان ، مـجـارسـتـان ، رومـانـى و آلبـانـى بـه امـضـا رسـیـد کـه امـکـان تـبـادل تـجـربـه هـاى تـوسـعه میان آنان را فراهم مى ساخت ؛ با این وجود، کمکون بیشتر نقش سـلطـه مـسـکـو بـر کـشـورهـاى مـتـحـد را ایـفـا مـى کـرد. ایـن پـیـمـان در سـال 1949 م مـنـعـقـد شـد و یـک مـبـارزه جـویـى دیـگـر بـلوکـهـاى قدرت را به نمایش گذاشت .(136)
54
ب ـ تـشـکـیـل جـمـهـورى دمـوکـراتـیـک آلمـان (شـرقـى ): اقـدام دیـگـر شـوروى در هـمـیـن سـال (1949 م ) ایـجـاد جـمـهـورى دمـوکـراتـیک آلمان شرقى در مناطق تحت نفوذ خود بود. آلمان شـرقـى بـانظام سیاسى ، اجتماعى و اقتصادى شبیه اتحاد شوروى و تحت هدایت حزب کمونیست در جـرگـه اقـمـار آن دولت قـرار گـرفـت . شـوروى بـا ایـن عـمـل نـشان داد که دهه پایانى سال 1940 م را با تثبیت سلطه و نفوذ خود در اروپاى شرقى ، آن هم در همه ابعاد و زمینه ها، به پایان مى برد.(137)
دهه 1950، تشدید بحرانها و رقابتها
سـال پـایـانـى دهـه 1940، سـال سـرنـوشـت سـاز بـود. در ایـن سـال ، سـازمـانـهـاى نـاتـو و کـمـکـون ایـجـاد شـدنـد، جـمـهـوریـهـاى فدرال و دموکراتیک آلمان تشکیل شد، اتحاد شوروى به بمب اتم دست یافت ، کمونیستها در چین به پیروزى رسیدند و جنگ سرد، به طور روشن و مشخص ، مرزها، قواعد و حوزه هاى خود را بر جهانیان برملا ساخت . اینک که دهه 1950 آغاز مى شد، آینده ، آبستن حوادثى بود که رقابتهاى ابـرقـدرتـهـا را تـشـدیـد مـى کـرد؛ هـر چـنـد نـبـایـد فـرامـوش کـرد کـه پـانـدول رقـابـتـهـا هـمـواره در نـوسـان بـوده و در ایـن رونـد فـراز و نـشـیـبـهـاى قـابـل تـوجـهـى داشـتـه اسـت . بـه طـور مـثـال ، مـرگ اسـتـالیـن در سـال 1953، تـحـولاتـى را در کـادر رهـبـرى شـوروى موجب شد؛ سرانجام ، خروشچف علاوه بر سـیـاسـت استالین زدایى در داخل ، در روابط خارجى نیز سیاست همزیستى مسالمت آمیز را در پیش گـرفـت . مـلاقـات سـران آمـریـکـا و شـوروى در ژنـو در سال 1955 م نیز در این روند همسویى و سازگارى قرار دارد. امّا ناگفته پیداست که رقابت و واگرایى در روابط ابرقدرتها در این دهه ، داراى وزنى چند برابر از همگرایى و سازگارى بـوده اسـت . در ایـنـجـا مـهـمـتـریـن بـحـرانها و مسایل این دهه را که نشان دهنده تعارض منافع و سیاستهاى ابر قدرتهاست ، تجزیه و تحلیل خواهیم کرد.
جـنـگ کـره : سـرزمـیـن کـره از جـمـله سـرزمـیـنـهـایـى بود که در جنگ جهانى دوم ، نیمى از آن به اشـغـال ارتـش سـرخ شـوروى و نـیـمـى دیـگـر بـه اشـغـال نـیـروهـاى آمـریـکـایـى درآمـد. ایـن اشغال ، در نهایت ، به روى کار آمدن دو دولت با نظامهاى سیاسى ـ اقتصادى متفاوت از یکدیگر در بـخـش شـمالى (جمهورى دموکراتیک کره شمالى ) و در بخش جنوبى (جمهورى کره جنوبى ) مـنـجـر شـد. هـر یـک از دو دولت ، مـستظهر به پشتیبانى یکى از دو ابرقدرت شوروى و آمریکا بـودند. نیروهاى اشغالگر در سالهاى 1947 م و 1948 م از کره خارج شدند و این دو دولت ، بظاهر مستقل ، با ادعاى وحدت ملّى کره ، رو در روى یکدیگر قرار گرفتند. زد و خوردهاى مرزى و جـنـجالهاى تبلیغاتى ـ نظر به اینکه (سینگمان رى ) رئیس جمهور کره جنوبى اعلام کرد که طـى چند روز قادر است (پیونگ یانگ )، پایتخت کره شمالى را به تصرف درآورد ـ دو کشور را به سوى یک جنگ واقعى سوق داد.
نـیـروهـاى کـره شـمـالى بـا حـمـایـت و هـدایـت سـربـازان شـوروى در روز 25 ژانـویـه سـال 1950 م از مـدار 38 درجـه (مـرز بین دو کشور) گذشته و با عملیات برق آسا به سوى (سـئول )، پـایـتـخـت کـره جـنـوبـى ، بـه حـرکـت درآمدند. ارتش کره شمالى با سرعت و قوت ، نیروهاى مسلح کره جنوبى را در هم کوبید و طى عملیات موفقیت آمیز تا منتهى الیه کره جنوبى را تـحـت اشـغـال خـود درآورد. آرزوى وحـدت مـلى ، تـقـریـبـاً، از جـانـب کـره شـمـالى در حـال تـحـقـق بـود و تـنـهـا بـنادر و سواحل انتهایى کره جنوبى در کناره اقیانوس در اختیار کره جنوبى قرار داشت .
سـازمـان مـلل مـتـحـد، بـه عـنـوان سازمان حافظ صلح و امنیت بین المللى و با هدف جلوگیرى از تـجـاوز، در مـوقعیت پرمخاطره اى قرار داشت ، زیرا اگر جلوى تجاوز گرفته نمى شد، بعید نـبـود کـه تـجـاوزات دیگرى به وقوع بپیوندد و دوباره دهه 1930 م تکرار شود؛ دهه اى که جـامـعـه مـلل مـتـحـد را بـا خـفـّت و شـکـسـت رو بـه رو سـاخـت . شـوراى امـنـیـت سـازمـان مـلل مـتـحـد، بـه تـقـاضـاى آمـریـکـا، در بـعـد از ظـهـر 25 ژوئیـه تشکیل جلسه داد. در قطعنامه شوراى امنیت ، پیشنهاد آتش بس فورى بین طرفین متخاصم و خروج نـیـروهـاى کـره شـمـالى از خاک کره جنوبى توصیه شده بود. دو روز بعد، شوراى امنیت ، طى قـطـعنامه اى اعلام کرد: اگر کره شمالى از تجاوز نسبت به خاک کره جنوبى دست برندارد، در صورت لزوم ، با اعمال قوه قهریه ، کره شمالى را سر جاى خود خواهد نشاند و نظم و امنیت را بـه ایـن مـنـطـقـه بـاز خـواهـد گـردانـد. شـوروى کـه بـه دلیـل مـخـالفـت شوراى امنیت از پذیرش چین کمونیست به عنوان عضو دائم شوراى امنیت ، در این جلسات حضور نداشت ، متوجه شد که متحدش ، کره شمالى ، با قطعنامه هاى پى در پى شورا، در مـعـرض خـطـر اسـت ، از ایـن رو، بـسـرعـت نـمـایـنـده اش را بـه شـوراى امـنـیـت گـسـیـل داشـت و از آن پـس ، بـا اسـتفاده از حق وتو، اجازه تصویب قطعنامه علیه کره شمالى را نداد.
55
ایـالات مـتـحـده آمـریـکا براى حفظ منافع بلوک غرب در اقیانوس آرام و خاور دور و جلوگیرى از توسعه کمونیسم ، بطور جدى ، تصمیم گرفت در جنگ دو کره مداخله کند. ترومن ، رئیس جمهور آمـریـکا، دستور اعزام ناوگان دریایى ، نیروى هوایى و سربازان این کشور را به کره صادر کـرد. ژنـرال (مـک آرتـور)، فاتح ژاپن در جنگ جهانى دوم و حکمران فعلى آن کشور، فرماندهى عـمـلیـات در کـره را بـه عـهـده گـرفـت و نـیـروهـاى سـازمـان مـلل مـتـحـد، کـه بـا قطعنامه (اتحاد براى صلح )(138) اعزام شده بودند، به یارى نـیـروهـاى آمـریـکـایـى شـتـافـتـنـد. شـکـسـت نـیـروهـاى مـتـحـد در قـبـال ارتـش کـره شـمـالى ، مـوجـب حـیـرت بـسـیارى از تحلیلگران گردید، امّا در نهایت ، این تـکـنـولوژى و سـلاحـهـاى بـرتر غرب بود که سرنوشت جنگ را رقم مى زد. نیروهاى متحد به رهبرى آمریکا، طى عملیات پیاپى ، کره شمالى را وادار کرد به مدار 38 درجه عقب نشینى کند. نبرد مزبور تا این مرحله ، دهها هزار کشته از طرفین بر جاى گذاشته بود.
مـرحـله دیـگـر بـا شـروع پـیـشـروى نـیـروهـاى سـازمـان مـلل مـتـحـد در خـاک کـره شـمـالى آغـاز شـد؛ مـرحـله اى کـه در عـمـل ، پـاى چـین را به کارزار کشاند. این بار ارتش چین با تمام قوا به حمایت از کره شمالى بـرخـاسـت و بـا تـهـاجـمهاى فداکارانه ، دوباره نیروهاى آمریکایى را تا منتهى الیه خاک کره جنوبى عقب راند. چین و کره شمالى با فداکارى تحسین برانگیز و با عملیاتى که بیش از همه بـه نـیـروهـاى انسانى وابسته بود، به پیروزیهاى نخستین دست یافتند؛ امّا بار دیگر تهاجم ارتـش غـرب ، خـاک کـره جنوبى را از نیروهاى اشغالگر باز پس گرفت . بدین ترتیب ، طى مدّتى نه چندان طولانى ، صحنه هاى اصلى نبرد و پایتخت هاى دو کشور دست به دست گردید. ایـن بـار، حـمـله و درگـیـرى در مدار 38 درجه متوقف شد و زمینه هاى مناسبى براى آغاز مذاکرات صلح فراهم گشت . مذاکرات صلح از سال 1951 م تا 1953 م با مشاجرات طولانى ادامه یافت و سـرانـجـام قـرارداد تـرک مـخـاصمه به امضا رسید. این جنگ نشان داد که جنگ سرد واقعى بین قـدرتـهـاى بـزرگ در جـریـان اسـت و قـربـانـى ایـن رونـد نـیـز مـتـحـدان آنـهـا مـى باشند.(139)
تکمیل پیمانهاى نظامى بلوکها: روابط ابرقدرتها، على رغم مرگ استالین و سیاست همزیستى مـسـالمـت آمـیـز خـروشـچـف ، هـمـچـنـان در حالت جنگ سرد قرار داشت . هر چند جنگ سرد داراى ابعاد اقـتـصـادى ، فرهنگى ، ایدئولوژیکى و سیاسى بود، امّا بُعد نظامى آن ، اهمیت بسیارى داشت ، زیـرا امـکـان تـبـدیـل شـدن آن را بـه یـک جـنـگ گـرم افـزایـش مـى داد. در ایـن راسـتـا، بـه شکل گیرى پیمانهاى (سیتو)، (سنتو) و (ورشو) اشاره مى کنیم .
سـازمـان پـیـمـان آسـیـاى جـنـوب شـرقـى (سـیـتـو)(140)، در سـال 1954 م در مـانـیـل ، پـایـتـخت فیلیپین با شرکت کشورهاى استرالیا، ایالات متحده آمریکا، بـریـتـانـیـا، پـاکـسـتـان ، تایلند، فرانسه ، فیلیپین و نیوزیلند به امضا رسید. این سازمان نظامى و دفاعى در راستاى توسعه و تکمیل سیاست سد سازى غرب در برابر نفوذ کمونیسم ، قـابـل تـجـزیـه و تـحـلیـل است . بلوک غرب در دهه 1950 با بحرانهاى اجتماعى در کشورهاى آسـیـاى جـنـوب شـرقـى روبـه رو گـردیـد. در کـشـورهاى اندونزى ، مالزى ، برمه ، تایلند، لائوس ، کـامـبـوج ، ویـتـنـام ، فـیلیپین ... جنبشهایى با تمایلات کمونیستى به وجود آمد که در صـدد در دسـت گرفتن قدرت سیاسى در این کشورها بودند. مبارزات مشترک ملیون و کمونیستها در بـرابـر تـجـاوزات ژاپـن در طى جنگ جهانى دوم ، اعتبارى خاص به احزاب کمونیست بخشیده بود. این اعتبار، پس از بازگشت دوباره استعمارگران اروپایى به منطقه آسیاى جنوب شرقى ، رو بـه فـزونـى گذاشت ، بگونه اى که در بیشتر کشورهاى یاد شده ، این نهضت ، مبارزه اى پـیـگـیـر را بـراى نـیـل بـه قدرت آغاز کرد. در این میان ، شکست نیروهاى فرانسوى در برابر کمونیستهاى ویتنام در (دین بین فو) در سال 1954 م ، زنگ خطرى براى بلوک غرب بود که در صـورت عـدم ارائه راه حـل مـنـاسـب سـرنـوشـت ایـن مـنـطـقـه مـثـل سـرنـوشـت اروپـاى شـرقـى خـواهـد شـد. بـدیـن سـان ، شـکـل گیرى سازمان پیمان دفاع جمعى آسیاى جنوب شرقى ، اتحاد دولتهاى فوق در برابر تـوسـعـه و نـفـوذ کـمـونیسم است که حلقه اى از حلقه هاى محاصره و سد نفوذ غرب در برابر کمونیسم شوروى به حساب مى آمد.(141)
56
سازمان پیمان مرکزى (سنتو)(142)، یک پیمان دفاعى بلوک غرب در خاور میانه است کـه تـا سـال 1959 م بـه نـام (پـیـمـان بـغـداد) مـعـروف بـود. پـیـمـان بـغـداد در سـال 1955 م بـا شـرکـت دولتهاى عراق ، ترکیه ، انگلستان ، پاکستان و ایران به وجود آمد. انـگـلسـتـان نـقش اساسى را در تشکیل پیمان بغداد به عهده داشت ؛ زیرا بدین وسیله مى خواست مـنافع حیاتى غرب در منطقه خاور میانه را تاءمین و حفظ کند. گرچه ایالات متحده آمریکا بطور رسمى به عضویت پیمان در نیامد، امّا کمکهاى اقتصادى و فنى این کشور که در اختیار دولتهاى عضو پیمان بغداد قرار مى گرفت و به آنها امکان مقاومت در برابر تجاوزات احتمالى شوروى را مـى داد. بـعـلاوه ، دولت آمـریکا به عنوان عضو ناظر در اجلاسیه هاى پیمان بغداد شرکت مى کـرد و بـعـدهـا نـیـز در مـانـورهـاى مـشـتـرک نـظـامـى ، حـضـور فـعـّال داشـت . عـراق در سـال 1958 م از پـیـمـان بـغـداد خـارج شـد و در سال بعد، سایر اعضا، نام آن را به (سازمان پیمان مرکزى ) تغییر دادند. این اتحادیه دفاعى در واقـع حلقه اتصالى ناتو و سیتو بود و کمربند امنیتى غرب در برابر گسترش کمونیسم را تکمیل مى کرد. اهمیت این سازمان ، زمانى آشکار مى شود که جاى پاى اتحاد شوروى در منطقه خـاور میانه با روى کار آمدن جمال عبدالناصر در مصر و تمایلات وى به شوروى ، بروشنى معلوم بود.(143)
پـیـمـان ورشـو یـا (پـیـمـان همیارى اروپاى شرقى )(144)، پاسخى به تمهیدات و اقدامات غرب از جانب اتحاد شوروى (سابق ) محسوب مى شد. ایجاد ناتو در اروپاى باخترى و پـذیـرش آلمـان فـدرال (غـربـى ) بـه عـنـوان عـضـو نـاتـو در سـال 1955 م ، بـدرستى ، آشکار ساخت که بلوک غرب براى مقابله با تهدیدات شوروى هیچ ابـایـى در مـسـلح کـردن مـجـدد آلمـان نـدارد؛ آلمـانـى که در نیمه نخست قرن بیستم (یک بار در سـال 1919 م و یک بار هم در سال 1939 م ) موجب برافروختن دو جنگ جهانى گردید. شوروى در یـک اقـدام مـتـقـابـل فـورى دسـت به ایجاد پیمان (ورشو) زد تا این دیوار دفاعى ، هرگونه تـهـدیـد جـدى غـرب عـلیـه خـاک شـوروى را سـد کـنـد. ایـن پـیمان در ماه مه 1955 م به امضاى نـمـایـنـدگـان اتـحـاد شـوروى ، آلبـانى ، چکسلواکى ، بلغارستان ، جمهورى دموکراتیک آلمان (شـرقـى )، رومـانـى ، لهـسـتان و مجارستان رسید. به موجب این پیمان ، ستاد فرماندهى واحدى بـراى تـمـام نـیـروهـاى مـسـلح کـشـورهـاى عـضـو ایـجـاد شـد و (مـارشـال کـونـیـف )، یـکـى از فـرمـاندهان برجسته جنگ جهانى دوم ، به فرماندهى ستاد پیمان ورشـو مـنـصـوب گردید. بر طبق این پیمان ، هرگونه تجاوز به یکى از اعضاى پیمان ، به مـنـزله تـجـاوز بـه هـمـه اعـضـا بـوده و مـسـتـلزم دفـاع دسـتـه جـمـعـى مـى بـاشـد. ایـن تقابل ، دسته بندى و جبهه بندى ، در حقیقت ، جنگ سرد را شکننده مى کرد و امکان برخورد نظامى را افزایش مى داد؛ هر چند پیامدهاى جنگ هسته اى ، تا حدودى ، به خود نگهدارى متخاصمان منتهى مى شد.(145)
57
مرحله تنش زدایى
دوره جـنـگ سـرد کـه از سـال 1947 م ـ مـطـابـق نـظـریـه مـشـهـور ـ آغـاز شـد، بـه مـدت پانزده سـال اسـتـمـرار یـافـت ؛ دوره اى کـه حوزه هاى نفوذ دو بلوک غرب و شرق ، تعیین و به رسمیت شـنـاخته شد و رقابتها در ابعاد مختلف ، نشان داد که شوروى و آمریکا، حاضر نیستند از منافع خـود در سـطـح جـهـان دسـت بـردارنـد و اداره روابـط بـیـن المللى سرانجام ، در مسکو و واشنگتن تصمیم گیرى مى شود. هر چند نیروهاى جدیدى مانند جنبش غیر متعهدها و وحدت اروپاى غربى در عـرصـه روابط بین الملل ، ظهور پیدا کرده بودند، امّا هیچ یک یاراى مقابله با دو ابرقدرت را نداشتند. سرانجام ، مرحله جنگ سرد در سال 1962 م با وقوع بحران موشکى کوبا به پایان رسـیـد و دور جـدیـدى بـه نـام تـنـش زدایـى در روابـط ابـرقـدرتـهـا ظـاهـر شـد. تـجـزیـه و تحلیل بحران کوبا و پیامدهاى آن ، تا حدودى ، ما را در شناخت دهه 1960 م و 1970 یارى مى دهد.
بحران کوبـا
کـوبا، متحدى قابل اعتماد براى شوروى : کوبا، کشورى در دریاى کارائیب در اقیانوس اطلس ، در نـزدیـکـى سـواحل آمریکا واقع شده است . ژنرال (باتیستا)، حاکم نظامى کوبا، طى سالهاى طـولانـى حـکـومـت اخـتـنـاق و دیـکـتـاتـورى بـر مـلت خـود، در سـال 1959 م ، تـوسـط (فـیـدل کـاسـتـرو) از اریـکه قدرت به زیر کشیده شد و به جمهورى دومینیکن پناهنده شد. دولت کوبا، از این تاریخ به بعد، در زمره مخالفان ایالات متحده آمریکا و از متحدان اتحاد شوروى درآمد. اصلاحات ارضى ، ضبط سرمایه ها و داراییهاى آمریکا در کوبا، قطع روابط تجارى و حمایت از نهضتهاى چپگرا در آمریکاى لاتین ، مجموعه عواملى بود که دست بـه دسـت هم داده ، دو کشور کوبا و آمریکا را در مقابل هم قرار داد. تیرگى روابط دو کشور با قطع خرید نیشکر از کوبا و تحریم اقتصادى این کشور از جانب آمریکا، افزایش یافت .
در ایـن مـیان ، حمایت آمریکا از ضد انقلابیون فرارى کوبا که در خاک آمریکا آموزش مى دیدند، به حمله خلیج خوکها منتهى شد. ضد انقلابیون با برنامه ریزى سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا (سـیـا) و بـا پـشـتـیـبانى نیروى هوایى این کشور، در خلیج خوکها (واقع در جنوب کوبا) پیاده شـدنـد و تـهـاجـمـى وسیع را آغاز کردند. ارتش کوبا با قاطعیت تمام ، مخالفان را شکست داد و آمـریـکـایـیـهـا از ایـن تـوطـئه ، طـرفـى نـبـسـتـنـد. قـطـع روابـط سـیـاسـى آمـریـکـا و کـوبـا، فـیـدل کاسترو را بطور کامل به سوى شوروى سوق داد. بعلاوه اینکه ، اتحاد شوروى ، دست دوسـتـى و اتـحـاد بـه کـوبـا داده و ضمن خرید نیشکر آن کشور، به تقویت و تجهیز ارتش آن کـشـور پـرداخـت . بـدیـن تـرتـیـب ، شـوروى ، بـه عـنـوان ابـرقدرت رقیب آمریکا، در نزدیکى سواحل آن کشور، متحدى پیدا کرد که از این طریق مى توانست تهدید جدى براى آمریکا به وجود آورد.(146)
اسـتـقـرار مـوشـکـهاى میان برد هسته اى در خاک کوبا: ارتش کوبا پس از ورود هیاءتهاى نظامى شـوروى ، بـه صـورت یـک ارتـش مدرن درآمد و بازسازى و تجهیز آن ، با قصدى فراتر از امـنـیـت کـوبا انجام گرفت . پس از حمله خلیج خوکها، هم کوبا و هم شوروى ، احساس کردند که بـایـد دیـوار دفـاعـى مـحـکـمترى در برابر تهدیدات روز افزون آمریکا ایجاد کرد. هر چند نیت کـاسـتـرو، حـفـظ اسـتـقـلال و تـاءمـیـن امنیت کشورش بود، امّا هدف خروشچف ، صدر هیاءت رئیسه شـوروى ، رویارویى با رقیب خود و کسب امتیازاتى در سطح بین المللى بود. در این راستا، در بـهـار سـال 1962 م ، شـوروى تعدادى از سلاحهاى ضد هوایى و موشکهاى زمین به هوا که مى تـوانـست هواپیماهاى u2 جاسوسى آمریکا را هدف قرار دهد، در کوبا مستقر کرد. سپس ، تعدادى از مـوشـکـهـاى بـالسـتـیـک بـا بـرد متوسط و بمب افکنهایى که مى توانست بمبهاى هسته اى را حـمـل کـنـد، در مـغـرب کـوبـا اسـتـقـرار یافتند. شوروى پس از تدارک سکوهاى پرتاب موشک ، درصـدد بـرآمـد تـا از طـریـق دریـا، مـوشـکـهـا و بـمـب افـکـنـهـاى (الیـوشـیـن ) را در اخـتـفـاى کـامـل بـه کـوبـا مـنـتـقـل کـنـد و بـراى تـحـقـق ایـن مـقـصـود، دوازده فروند کشتى جنگى شوروى حامل تسلیحات نظامى در پهنه اقیانوس آرام ، به سوى کوبا به حرکت درآمدند. اتحاد شوروى ، بـدیـن سـان ، قـادر بـود در کـمـتـریـن فـاصـله مـکـانى و زمانى ، قلب آمریکا را مورد اصابت مـوشـکـهـاى اتـمـى خـود قـرار دهـد و شـایـد پـیـروزى یـک طـرفـه در جـنگ هسته اى را از آنِ خود کند.(147)
58
بـحـران مـوشـکـى کـوبـا: هـواپـیـماهاى جاسوسى 2 - U آمریکا در ماه اکتبر از استقرار سکوهاى پرتاب موشک میان برد اتمى در خاک کوبا، اطلاعاتى را در اختیار مقامات بلندپایه کاخ سفید قـرار دادنـد. سـپـس ، اطـلاعـات مـربـوط بـه حـمـل سـلاحـهـا و بـمـب افـکـنـهـاى قـادر بـه حمل بمبهاى هسته اى ، کندى ، رئیس جمهور آمریکا، را با بحران جدى رو به رو ساخت .
عـکـسـهـاى هـوایـى گـرفـتـه شـده ، نـشـان مـى داد کـه شـورویـهـا حـداقـل ده پـایـگـاه مـوشـکـى در نود مایلى سواحل آمریکا مستقر کرده اند و این امر، تدارک وسیع شـوروى در خـاک کـوبـا را حـکایت مى کرد. عکس العمل آمریکا در برابر این بحران ، بسیار تند بود و راه حلهاى مختلف زیر در (گروه بحران ) مورد بررسى قرار گرفت :(148)
1 ـ هیچ واکنشى به عمل نیاید.
2 ـ تنظیم شکایت براى سازمان ملل متحد.
3 ـ اقدام به محاصره دریایى کوبا.
4 ـ انهدام سکوهاى پرتاب موشک با توسل به بمباران موضعى دقیق .
5 ـ هجوم نظامى به کوبا با استفاده از نیروى زمینى .
تـهـدیـد کـنـدى جـدى بـود و شـوروى چـاره اى جـز تـسـلیـم یـا جنگ نداشت . کندى در سخنرانى تلویزیونى خود اظهار داشت :
مـا مـیـل نـداریـم یـک جنگ هسته اى که ثمر پیروزى آن خاکسترهایى خواهد بود که دهانمان را پر خـواهـد کـرد، در دنـیـا بـه وجـود بـیاوریم ، ولى از رو به رو شدن با هر نوع خطرى که ما را تهدید کند، نیز هراسى به خود راه نخواهیم داد.(149)
سـرانـجـام ، تـصـمـیـم بـه مـحـاصره دریایى (قرنطینه ) گرفته شد. کوبا به وسیله حلقه فـشـرده اى از ناوهاى هواپیما بر، رزم ناوها و ناوشکنهاى آمریکا به محاصره درآمد. خروشچف ، پـس از یـک هـفـتـه از آغـاز بـحـران ، دسـتـور بـازگـشـت کـشـتـیـهـاى حامل موشکها را به شوروى در 28 اکتبر صادر کرد؛ البته با این شرط که : الف ـ آمریکا نیز مـوشـکـهـاى میان برد (طرح نورستاد) را از ایتالیا، ترکیه و انگلستان بر چیند. ب ـ هرگز در صدد ساقط کردن کاسترو بر نیاید.(150)
پیامدهاى بحران کوبا: این بحران که دو ابر قدرت را تا لبه پرتگاه جنگ هسته اى سوق داده بـود، بـه آنها فهماند که تداوم حالت جنگ سرد ممکن است عواقب جبران ناپذیرى براى طرفین به بار آورد. از این رو، نتایج و پیامدهاى به دست آمده از بحران ، بسیار گرانبها و مهم بود. برخى از آنها بطور فهرست وار چنین است :
1 ـ وصـل خـط تـلفـن بـیـن کـاخ سـفـیـد و کـاخ کـرمـلیـن بـراى تبادل نظر در چنین لحظات بحرانى .
2 ـ آغـاز مـذاکـرات دو ابـرقـدرت براى تحدید سلاحهاى اتمى که به قرارداد سالت یک منجر شد.
3 ـ آغـاز روابـط تجارى و اقتصادى گسترده بین آمریکا و شوروى ، از جمله خرید گندم توسط شوروى .
4 ـ امضاى پیمان منع آزمایشات اتمى در فضا و زیر دریاها و ماوراى جو.
5 ـ انـعـقـاد قـرارداد مـنـع گـسترش سلاحهاى اتمى به کشورهایى که فاقد این نوع تسلیحات هستند.
6 ـ مـشـخـص شـدن بـارز و آشـکار (بازدارندگى ) به عنوان یکى از ویژگیهاى عمده سلاحهاى اتمى .
جنگ ویتنام ، استثنایى بر تنش زدایى
بـازگـشـت اسـتـعـمـار فـرانـسـه و شـکـسـت آن : مـنـطـقـه هـنـدوچـیـن تـا قـبـل از جنگ جهانى دوم ، جزو مناطق مستعمراتى فرانسه بود. ژاپن در جنگ جهانى دوم ، با شکست دادن نیروهاى استعمارگر اروپایى ، بر این منطقه سلطه پیدا کرد. پایان جنگ و شکست ژاپن ، سرنوشت این منطقه را دوباره با منافع اروپاییان ـ و این بار با منافع وسیعى به نام منافع بـلوک غـرب پـیـوند زد. تعادل نیروهاى فاتح در این منطقه بگونه اى بود که همانند سرزمین کـره ، مـنـافـع بـلوکـهـا را بـا خـود هـمـراه داشت . ویتنام ، در این میان ، از حساسیت بسیار زیادى برخوردار بود.
ویـتـنام به هنگام خروج ژاپنیها، تحت اداره جبهه ائتلافى نیروهاى مبارز به رهبرى (هوشى مین ) قـرار داشـت ؛ امـّا از نـظـر حـضـور قـدرتـهـاى خـارجـى ، چـیـنـیـهـا در شـمـال مـدار شـانـزده درجـه و انـگـلیـسـهـا در جـنـوب ایـن مـدار مـسـتـقـر بـودنـد کـه در سـال 1946 بـه تـخـلیـه ایـن مـنـاطـق مبادرت کردند. (هوشى مین ) که از فعالان کمونیست بود، جـمـهـورى مـستقل ویتنام را اعلام کرد و قصد داشت بر همه ویتنام حکومت کند. این تصمیم با منافع اسـتـعـمـار فـرانـسـه کـه در حـال بـازگـشـت بـه مـنـطـقـه بود، ناسازگار به نظر مى رسید. فـرانـسـویـهـا، حکومت دیگرى را در جنوب ویتنام به وجود آوردند. مبارزان کمونیست در جنوب که حـزب (ویـت مـیـن ) را تاءسیس کرده بودند، به فرماندهى (جیاپ )، به مبارزه با فرانسویها و حـاکـمـیـت ویتنام جنوبى پرداختند. اینان حمایت آشکار و پنهان ویتنام شمالى را با خود داشتند و این امر، بطور طبیعى ، به جنگ و جدال دو کشور منتهى مى شد.(151)
59
پـیـروزى چـیـن کـمـونـیـسـت در سـال 1949 م ، اطـمـیـنـان قـلبـى قـابـل مـلاحـظـه اى را بـراى ویـتـنام شمالى و ویت مین ـ که ویتنام جنوبى آنها را (ویت کنگ ) مى خـوانـد ـ بـه ارمـغـان آورد. نـبـرد مـیـان فـرانـسـویـهـا و ویـت کـنـگـهـا تـا سـال 1954 داراى مـراحـل پـرفـراز و نـشـیـب بـود. در ایـن سال که قلعه و دژ مستحکم فرانسه به نام (دین بین فو) سقوط کرد، فرانسه ، ناتوانى خود را در مـنـطـقـه هـنـدوچـیـن اعـلام نـمـود و از ایـن پـس ، پـاى آمـریـکـایـیـهـا بـه نـبرد ویتنام کشیده شد.(152)
مـداخـله امـپـریـالیستى آمریکا در ویتنام : از آنجا که آمریکا ویتنام را همانند کره ، مرز تحدید یا تـوسـعـه کـمـونـیـسـم مـى دانـسـت ، قـبـل از سـال 1954 م ، بـا تـقـبـّل میزانى از هزینه هاى جنگ فرانسه علیه ویت کنگها، بطور غیر مستقیم در ویتنام مداخله مى کرد. امّا با شکست فرانسه در (دین بین فو)، آمریکا بطور قطعى تصمیم گرفت که در سرزمین ویـتـنـام جـاى فـرانـسـه را پـُر کـنـد. ایـن امـر، شـایـد بـیـش از هـمـه ، دو دلیـل عـمـده داشـت : یـکـى اینکه ویتنام جنوبى داراى پایگاههاى سوق الجیشى هوایى و دریایى بود و آمریکا از این طریق مى توانست در اقیانوس آرام و خاور دور به حفظ منافع خود و توسعه نـفـوذ بـپـردازد. دیـگـر اینکه اگر ویتنام جنوبى سقوط مى کرد، لائوس و کامبوج و پس از آنها تـایـلنـد، بـرمـه و مـالزى نـیـز در مـعـرض سـقـوط قـرار مـى گـرفـت ؛ یـعـنـى تـئورى (دومـیـنـو)(153) محقق مى شد. آمریکاییها با روى کار آوردن (نگودین دیم )، به عنوان رئیـس جـمـهور که از عناصر ضد کمونیست و کاتولیک متعصب بود، پرداخت 75 درصد از هزینه هـاى دولت او را کـه شـامـل مـخـارج و تـجهیزات ارتش این کشور نیز مى شد، بر عهده گرفتند. حال دیگر حفظ رژیم ویتنام جنوبى از وظایف اصلى آمریکا محسوب مى شد.(154)
نـبـرد چـریـکـهـاى کـمـونیست ویت کنگ (تحت حمایت ویتنام شمالى ، چین و حتّى شوروى ) با ارتش ویـتـنـام جـنـوبـى ، بـتـدریـج اعـزام مـسـتـشـاران نـظـامـى و ارسـال تـجهیزات را به دنبال داشت . روند رو به افزایش اعزام نیروى نظامى آمریکا، با حمله اژدر افـکـنـهـاى ویـتـنـام شـمـالى بـه یـکـى از کـشـتـیـهـاى آمریکایى در خلیج (تونگ کینگ ) در سـال 1964 م ، تـشـدیـد شـد. جـنـگ گـسـتـرده آمـریـکـا از ایـن سـال بـه مـدت تـقـریـبـاً ده سال ادامه یافت و مجموعه تکنیکها و روشهاى به کار گرفته شده علیه ویتنام شمالى و چریکهاى ویت کنگ ، چهره زشت آمریکا را براى مردم آسیا و جهانیان برملا و آشـکـار سـاخـت . سـیـل کـمـکـهـاى چـین و وجود جنگنده هاى شوروى در میادین نبرد، امکان برخورد قـدرتـهـاى بـزرگ را تـداعـى مى کرد. آمریکا در این جنگ ، از بمبهاى ناپالم (آتش زا) و سموم شـیمیایى استفاده کرد؛ بمباران یکسره ویتنام شمالى ، چنان دامنه وسیع یافته بود که بیش از بمبهایى که هر ماه در خلال جنگ جهانى دوم در اروپا به کار مى رفت ، در ویتنام شمالى ریخته مـى شـد. ایـن بـمـبـارانها از مدارس تا بیمارستانها، از تاءسیسات راه آهن تا مناطق مسکونى پر جمعیت ، از صنایع و کارگاهها تا راهها و پلها را در برمى گرفت . روستاها، شهرها، پایگاهها و مـیـادیـن نـبـرد، هـمـانـنـد کره ، چندین بار دست به دست گشت . تلفات و خسارات به علت به کـارگـیـرى پیشرفته ترین تکنولوژى عصر، بیش از حد تصور بود؛ امّا جنگ چریکى و حمایت مردمى ، نیروهاى آمریکایى را مستاءصل کرد.(155)
تـلفـات زیـاد آمـریـکـایـیها، هزینه هاى سرسام آور جنگ و شکست نیروى نظامى در از بین بردن چریکها، مردم آمریکا را به مخالفت با سیاست جنگى در ویتنام وادار کرد. رؤ ساى جمهور آمریکا در طـى ایـن مـدت ، قـول پـیـروزى یا اتمام جنگ را مى دادند، اما به آسانى نمى توانستند از دام ویـتـنـام خـارج شـونـد؛ دامى که در حکم یک کابوس براى سیاستمداران ، نظامیان و کارشناسان بود.
60
شـکـسـت خـفـت بـار آمـریکا: آمریکا به عنوان یک ابر قدرت به همراه متحدان خود در سیتو، در یک طـرف جـنـگ ویتنام قرار داشت و طرف دیگر، چریکهاى ویتنام جنوبى و سربازان ویتنام شمالى بـودند که با حمایت چین و شوروى مى جنگیدند. مجموعه هواپیماها، تانکها، سلاحها، تجهیزات ، روشها و تکنیکهاى متفاوت آمریکایى ، سرانجام ، ره به جایى نبرد. نخستین سالهاى دهه 1970، بـدرسـتى ، حکایت از شکست حقیقى دولت آمریکا در جنگ ویتنام داشت . سرانجام ، موافقتنامه آتش بـس و ختم جنگ ، در سال 1973 م بین نمایندگان آمریکا و ویتنام شمالى به امضا رسید؛ جنگى که برترى ایمان و اراده مردم را نسبت به تکنولوژى پیشرفته به اثبات رساند.
جـنگ ویتنام ، اعتبار و حیثیت ابر قدرت غرب را خدشه دار کرد؛ جنگى که نشان داد آمریکا به هیچ یک از اصول حقوق انسانى ـ مندرج در حقوق بشر ـ پایبند نیست . عقب نشینى و پذیرش شکست از جـانـب آمـریـکا، تنها و تنها، از این جهت بود که آن کشور، بیش از این نمى توانست از دست رفتن نـیـروى انـسـانـى و مـنـابـع اقـتـصـادى و تـسـلیـحـات نـظـامـى را تحمل کند.
کـارنامه جنگ ویتنام بسیار گران و نگران کننده است . تلفات نظامیان : آمریکا حدود پنجاه هزار نـفر کشته ، ویتنام جنوبى 183 هزار نفر کشته ، سایر متفقین 4875 نفر کشته ، ویتنام شمالى و ویـت کـنـگ 910 هـزار کشته ، جمع تلفات نظامیان از مرز یک میلیون نفر گذشت . تلفات غیر نظامیان : ویتنام جنوبى 350 هزار کشته و 950 هزار زخمى ؛ ویتنام شمالى در جریان جنگ از هر 27 نـفـر جـمـعـیـت خـود، یـک نـفـر را از دسـت داد. خـسـارات مـادى : سـقـوط هـواپـیـماهاى آمریکایى شـامـل 3607 هـواپـیما و 5134 هلى کوپتر (بر اساس گزارش ویتنام شمالى ، 4011 فروند هـواپـیـمـا و هـلى کوپتر آمریکایى در آسمان ویتنام شمالى سرنگون شدند)، سقوط هواپیماهاى ویتنام شمالى شامل 190 میگ ؛ تعدادى از تانکهاى ویتنام شمالى در حدود 500 تا 800 عراده از بـیـن رفـت . مـیـزان بـمـب : روى هـم رفـتـه از فـوریـه سـال 1965 بـیـش از 7700000 تـن بـمب و موشک بر دو کشور هند و چین ریخته شد. بعلاوه ، 64 مـیـلیـون لیـتـر سـمـوم ضـد درخـت ، نـزدیـک بـه دو مـیـلیـون هـکـتـار جنگل را در ویتنام جنوبى نابود کرد.(156)
سایر تحولات مهم دوره تنش زدایى
تـحـولات بـسـیـار مـهـمـى در دهـه هاى 1960 م و 1970 م که دوره تنش زدایى نام گرفته ، در روابـط بـیـن المـلل به وجود آمد که بررسى اجمالى آنها مى تواند افق اندیشه ما را نسبت به نـظـام بـیـن المـلل روشـن سـازد. از ایـن روى ، تـحـولاتـى از قـبـیـل ظـهـور جـهـان سـوم بـه عـنـوان یک قطب قدرت ، وحدت اروپا به عنوان قدرتى نوظهور، قـدرتـهـاى مـتـوسط آسیایى ، جنگهاى اعراب و اسرائیل ، رقابت تسلیحاتى و بحران در اقمار اتحاد شوروى را مورد تجزیه و تحلیل قرار مى دهیم .
جـهـان سـوم بـه عـنـوان یـک قـطـب قـدرت : رونـد اسـتـعمار زدایى بعد از جنگ جهانى دوم رو به فـزونـى نـهـاد و سـرزمـیـنـهـاى مـسـتـعـمـراتـى ، یـکـى پـس از دیـگـرى ، بـه اسـتـقـلال دسـت یافتند. اندیشه ها و آرمانهاى رهبران قدرتمند برخى از جوامع جهان سوم ـ مانند جـمـال عـبـدالنـاصـر، جـواهـر لعـل نـهـرو، تـیتو و سوکارنو ـ، منابع عظیم انسانى و طبیعى این کـشـورهـا، تجربه تلخ استعمار و وجود حالت جنگ سرد در روابط بین المللى ، کشورهاى تازه استقلال یافته جهان سوم را به سوى تشکّل و تجمع سازمان یافته رهنمون ساخت . چنین عواملى مـوجـب شـکـل گـیـرى جنبش غیر متعهدها (عدم تعهد) گردید. تلاش چندین ساله کنفرانس آسیایى ـ آفریقایى ، سرانجام ، در 1955 م در باندونگ به ثمر نشست و پایه نهضت عدم تعهد ریخته شد.
شـالوده ایـن جـنـبـش جـهـان سـومـى ، بـر تـعـادل در نـظـام بـیـن المـلل اسـتـوار بـود. قـصد اصلى بنیانگذاران را مى توان بطور خلاصه در هماهنگى و همکارى بـراى پـیـشـرفـت و توسعه ، ایفاى نقش موازنه مثبت در امور جهانى و کاهش تنش در روابط بین الملل ، کمک به صلح و امنیت بین المللى ، پیگیرى سیاست همزیستى مسالمت آمیز و مبارزه با نژاد پـرسـتى و استعمار بیان کرد. کنفرانسهاى سران در بلگراد (1961)، قاهره (1964)، لوزاکا (1970)، الجـزیـره (1973) و کـلمـبـو (1976)، نـتـایـج مـثـبـت و مـفـیـدى بـراى حل و فصل صلح آمیز اختلافات و کمک به نهضتهاى آزادى بخش و محو استعمار و توازن در نظام بین الملل مربوط مى شود.(157)
61
وحدت اروپا یا شکاف در بلوک غرب : اروپا در جنگ جهانى دوم ، تمام توان خود را از دست داد و تـا حـدودى از گـردونـه قـدرت بـیـن المـللى خـارج شـد. رقـابت ابرقدرتها و ترس آمریکا از تـوسـعه کمونیسم ، نتیجه مطلوبى براى اروپا داشت . کمک اقتصادى و نظامى آمریکا در قالب طرح مارشال و سازمان پیمان آتلانتیک شمالى ، یک بار دیگر، رونق اقتصادى و حیات فرهنگى را در اروپـا زنـده کـرد. نـخستین آثار وحدت و یکپارچگى اروپاى غربى را مى توان در سازمان هـمکارى اقتصادى اروپا که متشکل از شانزده کشور در راستاى هماهنگ کردن فعالیتهاى جذب کمک طـرح مـارشـال و بـازسـازى اروپـا در سـال 1948 م مـشـاهـده کـرد. تـشـکیل جامعه ذغال سنگ و فولاد اروپا در سال 1952 م با مشارکت بلژیک ، فرانسه ، جمهورى فدرال آلمان ، ایتالیا، لوکزامبورگ و هلند، یک حرکت واقعى به سوى وحدت بود.
دهـه 1960 م شـاهـد پـیـشـرفت در روند همگرایى و اتحاد در اروپا بود. بازار مشترک یا جامعه اقـتـصـادى اروپـا کـه در سـال 1958 بـا امـضـاى قرارداد رُم به وجود آمد، قصد داشت با ایجاد بـازار مـشـتـرک و تـعـرفـه هـاى گمرکى خارجى مشترک یا (اتحاد گمرکى ) براى همه کالاها، داشـتـن سـیـاسـت مـشـتـرک در مورد کشاورزى ، جا به جایى سرمایه ها، کار و ترابرى ، تمامى فعالیتهاى دولتهاى اروپا را هماهنگ و یک کاسه کند. بازار مشترک به عنوان یک قطب اقتصادى در بـرابـر آمـریـکـا قـرار داشـت ، هـر چـنـد دسـت پـرورده طـرح مارشال بود.
مـبـارزه جـویـى ژنـرال دوگل ، رئیس جمهور فرانسه ، در برابر آمریکا، بیانگر آن بود که در واقـع ، در بـلوک غرب ، شکاف ایجاد شده است . گلیستها(158) در نظر داشتند اعتبار اروپـا را بـار دیـگـر در عـرصـه بـیـن المـللى احـیـا کـنـنـد؛ در ایـن راسـتـا فـرانـسـه در سال 1966 م از قسمت نظامى پیمان ناتو خارج شد و از عضویت انگلستان در بازار مشترک نیز جـلوگـیـرى بـه عـمـل آورد. چـنـین مبارزه طلبیهاى اقتصادى ، نظامى ، سیاسى و فرهنگى ، نشان بارزى از اتحاد اروپا در قبال شرق و غرب داشت .(159)
ظـهـور قـدرتـهـاى مـیانه در آسیا: طى دهه هاى 1960 م و 1970 م دو کشور چین و ژاپن در شرق دور، یـکـى بـه صـورت قـدرت نـظـامـى ـ سـیاسى و دیگرى به صورت یک قدرت اقتصادى ، حـضـورى مـسـلم و غـیـر قـابـل انـکـار در صـحـنـه سـیـاسـت جـهـانـى پـیـدا کـردنـد. کشور چین از سـال 1949م داراى رژیـم کـمـونـیـسـتـى بـه رهـبـرى (مـائوتـسـه تـونـگ ) گـردیـد. سیل کمکهاى اقتصادى ، فنى و نظامى شوروى ، چین را به صورت یک قدرت مهم درآورد، هر چند در دوران اسـتـالیـن زدایـى در شـوروى روابـط ایـن دو کـشـور سـرد شـده و بـه حـداقـل کـاهـش یـافت . چین از آن پس ، با حمایت همه جانبه از کشورهاى جهان سوم ، اعلام کرد که رهـبـرى جـهـان سـوم عـلیـه امـپـریالیستها فقط از آن چین است . بمب اتمى چین و توسعه روابط دیـپـلماتیک ، آن کشور را در موقعیتى قرار داد که شعار (تئورى سه جهان ) را مطرح کرد؛ یعنى جـهـان سـه قطبى که یک قطب آن ، چین و متحدانش مى باشد. ژاپن نیز به یمن مساعدتهاى غرب ـ کـه بـیـش از هـمـه بـه خـاطر این بود که به دامانِ کمونیسم نیفتد ـ به قطب اقتصادى و صنعتى تـبـدیـل شـد. بـازسـازى ژاپـن بـعـد از جـنـگ جـهـانـى دوم کـه تـحـت چـتـر امـنـیـتـى کـامـل آمـریـکـا صـورت گـرفـت ، ژاپـن را بـه صـورت یـک غـول اقـتـصـادى در سـطـح بین المللى ظاهر ساخت ، هر چند راه طولانى در پیش بود تا ژاپن با بلوک غرب به رهبرى آمریکا به مصاف رود.(160)
جـنـگـهـاى اعـراب و اسـرائیـل : دولت غـاصـب اسـرائیـل در سـال 1949م اعـلام مـوجـودیـت کـرد و نـخـسـتـیـن جـنـگ اعـراب و اسـرائیـل در هـمـیـن سـال بـه وقـوع پـیـوسـت کـه بـا شـکـسـت اعـراب قـریـن بـود. مـجـمـوعـه عوامل موجود در خاورمیانه ، پاى شوروى و آمریکا را، علاوه بر فرانسه و انگلستان ، به منطقه باز کرد. بدین سان ، اسرائیل مورد حمایت کامل آمریکا و متحدان غربى اش قرار گرفت و اتحاد شـوروى نـیـز بـه عـنوان حامى اعراب ، به تسلیح ، تجهیز و بازسازى این کشورها به ویژه مـصـر هـمـّت گـمـاشـت . دومـیـن جـنـگ در سـال 1956م در جـریـان جـنـگ کـانـال سـوئز صـورت گـرفـت . قـواى مـشـتـرک انـگـلیـس ، فـرانـسـه و اسـرائیـل ، در پـى مـلى کـردن کـانـال سـوئز تـوسـط جـمـال عـبـدالنـاصـر، به مصر یورش بردند. ناهماهنگى در متحدان غربى ، یعنى بین آمریکا و اروپاییها، موجب شکست این جنگ گردید و اعتبار ناصر به میزان زیادى افزایش یافت . جنگ سوم اعـراب و اسـرائیـل در سـال 1967م بـا عـمـلیـات بـرق آسـاى اسـرائیـل بـه مـصـر، سـوریـه ، اردن و عـراق آغـاز شد. هواپیماهاى کشورهاى عربى در نخستین سـاعـات روز پـنـجـم ژوئن 1967م تـقـریـبـا بـه طـور کـامـل از بین رفتند و ارتش متجاوز اسرائیل ، صحراى سینا، ارتفاعات جولان و غرب رود اردن را بـه تـصـرف و اشـغـال خـود درآورد. چـهـارمـیـن نـبـرد بـیـن نـیـروهـاى اعـراب از یـک سـو و اسـرائیـل از سـوى دیـگـر، در سال 1973م با ابتکار و همکارى مصر و سوریه شروع شد. جنگ 1973م ، بـه درسـتـى ، اسـطـوره شـکـسـت نـاپـذیـرى اسـرائیـل را پـایـان داد. نـیروهاى هوایى و زمینى اسرائیل در نخستین ساعات و روزهاى عملیات ، طعم تلخ شکست را چشیدند. بحران خاور میانه ، رقابت آمریکا و شوروى را براى حفظ مناطق نفوذ و توسعه آنها دو چندان کرد.(161)
62
بـحـران در اقـمـار شـوروى : شـکـاف در بـلوک شـرق ، از هـمـان آغـاز، بـا مـبـارزه جـویـى ژنـرال تـیـتـو، رهـبـر یـوگـسلاوى علیه استالین ، این حقیقت را آشکار ساخت که دولتها و ملتها سـرانـجـام ، علیه سلطه و ظلم ، قیام خواهند کرد. رومانى نیز از جمله کشورهایى بود که همواره سوداى استقلال از سیاستهاى دیکته شده مسکو را در سر مى پروراند.
بحران اقمار شوروى (سابق ) در دهه 1950 م و 1960 م در چندین کشور خود را نشان داد. نخست ، شـورش بـرلن در سـال 1953 م بـود؛ آنـگـاه عـصـیـان لهـسـتـان و مـجـارسـتـان در سال 1956 م به وقوع پیوست .
شوروى ، بدون کمترین تردیدى ، با توسل به زور و نیروى نظامى گردنکشى علیه مسکو را سـرکـوب کـرد. آخـریـن بـار، حـوادث بـهـار پـراگ در سـال 1968 م نـشـان داد کـه شـوروى حـاضـر نیست به آسانى کمربند امنیتى کشور شوراها را بگسلد. در این سال ، رهبران چکسلواکى ، بناى اعتراض به سیاستهاى شوروى را داشتند که با یـورش تـانـکـهـاى پـیـماى ورشو، صداى هر مخالفى خفه شد. با این وجود، دهه هاى بعد، بر هـمـگـان ثـابـت کـرد کـه ظـلم و سـتـم را هـیچ گاه بنیان محکمى نیست و سرانجام روزى ، تارهاى عنکبوتى آن پاره خواهد شد.(162)
63
دوره جنگ سرد جدید (دهه 1980)
ایـن دوره بـا اشـغـال افـغـانـسـتـان تـوسـط شـوروى در سـال 1979 م آغـاز و بـا روى کـار آمـدن مـیـخـائیـل گـوربـاچـف در سـال 1985 م به پایان رسید. بررسى ریشه ها و زمینه هاى جنگ سرد جدید، به تحولات در جـهان سوم باز مى گردد که از نظر سیاستمداران و تحلیلگران آمریکایى ، به معناى از دست رفـتـن برخى از مناطق تحت نفوذ آمریکاست . از دید این تحلیلگران ، اتحاد شوروى در دهه هاى تـنـش زدایـى بـه گـسـتـرش حـوزه هـاى نـفـوذ خـود دسـت زد و تـعـادل و تـوازن ، هـم از لحاظ مناطق نفوذ و هم از جهت تسلیحات اتمى ، به نفع اتحاد شوروى بـه هـم خـورد. ایـنـک ، ضـمـن بـررسـى ریـشـه هـاى جـنـگ سـرد نـویـن ، مـهـمـتـریـن مسائل آن مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهند گرفت .
بر هم خوردن تعادل در حوزه هاى نفوذ
دوره اى کـه تـنـش زدایـى در جـریـان بـود ـ از 1962 م تـا 1979 م ـ ابـرقـدرتـهـا در عـیـن حـال کـه به تفاهم و سازش مى اندیشیدند، به رقابت نیز مى پرداختند. در واقع ، در اوج تنش زدایـى ، رقابتها همچنان به صورت پنهان و آشکار ادامه داشت . نفوذ شوروى در خاور میانه از جمله در کشورهاى سوریه ، لیبى و عراق افزایش یافت و در سایر مناطق ، بگونه اى که شرح داده خـواهـد شـد، یـا دولتـها از حوزه نفوذ آمریکا بیرون رفتند (مانند ایران ) و یا در حوزه نفوذ شـوروى قـرار گـرفتند. در مقابل اینها کشورهاى مصر و سومالى از تحت نفوذ شوروى خارج و تحت سلطه آمریکا قرار گرفتند و نفوذ آمریکا در جنوب خلیج فارس نیز افزایش یافت .
انقلاب اسلامى ایران : ایران ، بعد از جنگ جهانى دوم ، بتدریج زیر سلطه و نفوذ ایالات متحده آمـریـکـا قـرار گـرفـت کـه کـودتاى 28 مرداد 1332 نقطه عطفى در این زمینه بود. طى دو دهه 1960 و 1970 م ، ایـران و آمـریـکـا از لحـاظ نـظـامـى ، سـیـاسى ، اقتصادى و فرهنگى هر چه بـیـشـتر به هم نزدیک شدند. شکست آمریکا در جنگ ویتنام و در پیش گرفتن سیاست بومى کردن مـسائل ، ایران را در استراتژى دو ستونى نیکسون ـ کسینجر، به عنوان ستون نظامى و ژاندارم مـنـطـقه خلیج فارس قرار داد؛ دولتى که وظیفه اساسى آن ، حفظ منافع حیاتى غرب در منطقه بود.
پـیـروزى انـقـلاب شـکـوهـمـنـد اسـلامـى ایـران بـه رهـبـرى امـام خـمـیـنـى (ره ) در سـال 1357 (1979)، بـحـرانـى بـس شگرف و عمیق براى آمریکاییها ایجاد کرد. آنها نه تنها مـتـحـدى مطیع را از دست داده بودند، بلکه در معرض تهدیدات فزاینده ناشى از صدور انقلاب اسـلامـى ایران قرار گرفتند. اشغال لانه جاسوسى (سفارت آمریکا) و به گروگان گرفتن اعـضـاى سـفـارت آمـریـکـا در ایـران ، ضـربـه سـخـتـى بـه اعـتـبـار و حـیـثـیـت آمـریـکـا وارد کرد.(163)
اشغال افغانستان توسط شوروى (سابق ): در آوریل سـال 1978 م ، رژیـم داوود بـا یـک کـودتاى کمونیستى ساقط شد و حکومت جدید با پیروى از اصـول سـوسـیالیسم ، دست به اصلاحات اجتماعى و اقتصادى در جامعه عقب مانده افغانستان زد. مخالفت با رژیم حاکم بگونه اى در حال گسترش بود که دولت افغانستان از اتحاد شوروى ، تقاضاى کمک کرد. بدین سان ، شوروى با درخواست دست نشاندگان خود، در دسامبر 1979 با نـیـروى 85 هـزار نـفـرى به افغانستان ، یورش برد. اعزام قواى نظامى از جانب یک ابرقدرت بـه جـهان سوم ، تداعى کننده لشکرکشى آمریکا به ویتنام بود. با این وجود، مى توان دلایلى چند براى این اقدام شوروى برشمرد.
نـخست آنکه ، پیروزى انقلاب اسلامى ایران ، این امید را در افغانستان زنده کرد که مى شود با رژیـم حاکم و دست نشانده مبارزه کرد و حکومت اسلامى بنا نهاد. بنابراین ، هجوم شوروى براى جـلوگـیـرى از چـنـیـن رونـدى در افـغـانـستان بود تا از این طریق ، به جمهوریهاى مسلمان نشین شـوروى بـفـهـمـانـد کـه هرگونه حرکت استقلال طلبانه اى بشدت و با قواى نظامى سرکوب خـواهـد شـد. دوم آنـکـه ، اتـحـاد شـوروى بـه آبـهـاى گـرم خـلیـج فـارس نـزدیـکـتـر مـى شد. دلیـل سـوم را مـى تـوان بـه ایـجـاد و تـوسـعـه کـمـربـنـد امـنـیتى و کشورهاى اقمارى شوروى بـازگـردانـد؛ سـیـاسـتـى کـه تـا آن تـاریـخ در جـهـت تـاءمـیـن امـنـیـت شـوروى مـؤ ثـر بود.(164)
64
واکـنـش آمـریـکـا در قـبـال تـجاوز شوروى به افغانستان ، هر چند شدید نبود، امّا به طرق زیر انجام گردید:
الف ـ به ارسال تجهیزات و کمک اقتصادى به مجاهدین افغانى مبادرت کرد.
ب ـ صدور گندم به شوروى را تحریم کرد.
ج ـ از اعزام ورزشکاران آمریکا به المپیاد مسکو (1980) امتناع ورزید.
د ـ رقابت تسلیحاتى را دو چندان افزایش داد.(165)
مـنـطـقـه هـنـدوچـیـن : جـنـگ ویـتـنـام ، بـه طـور قـطـعـى ، در سال 1975 م به پایان رسید؛ هنگامى که کنگره آمریکا از تصویب کمک 722 میلیون دلارى به دولت ویـتـنـام جـنـوبـى خـوددارى کـرد، هـوشى مین ، رهبر ویتنام شمالى براحتى توانست اتحاد ویـتـنـام را تحقق بخشد. با تیرگى روابط بین چین و ویتنام ، این کشور در زمره اقمار شوروى درآمـد. کـشـورهاى لائوس و کامبوج نیز، یکى پس از دیگرى ، در حوزه نفوذ اتحاد شوروى قرار گـرفـتـنـد و تقریباً بطور دقیق ، تئورى دومینو، صحت خود را نشان داد. بدین ترتیب ، رقابت شوروى و آمریکا در جهان سوم به صورت تعارض نظامهاى سیاسى و اقتصادى جلوه کرد.
قـاره آفـریـقـا و آمـریـکـا: گـسـتـرش مـنـاطـق نـفـوذ در قـاره آفـریـقـا و آمـریـکـا بـه شـکـل حـمـایـت از جنبشهاى انقلابى یا ضد انقلابى خود را نشان داد. اتحاد شوروى در آنگولا از "A.L.P.M" (نـهـضـت خـلق بـراى آزادى آنـگـولا) حـمـایـت مـى کـرد و در مـقـابـل ، آمـریـکـا از "Unita" (اتـحـاد مـلى بـراى اسـتـقـلال کامل آنگولا) حمایت به عمل مى آورد. در همین راستا، سربازان کوبایى و آفریقاى جنوبى ، به نـیـابـت از ابـر قـدرتـها، وارد آنگولا شدند و جنگ داخلى شدّت یافت . همچنین ، مستعمرات از بند رسـتـه پـرتـغـال (166)، شـامـل مـوزامـبـیـک ، گـیـنـه بـیـسـائو و... در معرض انقلاب مـتمایل به شوروى قرار گرفتند. اتیوپى نیز جزو هم پیمانان شوروى درآمد. بدین ترتیب ، آمـریـکـا اسـتدلال مى کرد که در دهه تنش زدایى ، شوروى بطور یک طرفه ، مسابقه رقابت را ادامـه داده و بـر رقـیـب خـود سبقت گرفته است . کشورهاى نیکاراگوئه و السالوادر صحنه هاى رقـابـت در قـاره آمـریـکا بودند. پیروزى انقلاب در نیکاراگوئه ، خاطره کوبایى دیگر را در نیمکره غربى در اذهان زمامداران آمریکا تداعى مى کرد. پیروزى انقلاب نیکاراگوئه در 1979 م ، آمـریـکـایـیها را مصمم ساخت که با تقویت و تجهیز ارتش السالوادر، از پیروزى انقلابیون جـلوگـیـرى کـنـنـد؛ انـقـلابـیـونـى کـه بـطـور طـبـیـعـى ، خـلاف مـنـافـع و خـواسته هاى آمریکا عمل مى کردند.(167)
تشدید رقابت تسلیحاتى بین آمریکا و شوروى
رقـابـت در سـطح جنگ افزارهاى اتمى : ساخت سلاحهاى اتمى ، على رغم هزینه هاى سرسام آور آن ، بـه عـنـوان مـرکـز ثـقـل رقـابـتـهـا بـه شـمـار مـى رفـت . شـوروى در پـى تـکـمیل و توسعه موشکهاى اس . اس 19، به ساخت موشک اس . اس 20 همت گماشت ؛ موشکهایى کـه بـا دقت فوق العاده خود، یک نوع برترى در قاره اروپا را براى شورویها به ارمغان مى آورد. هـمـچـنـیـن سـاخـت و تـولید بمب افکنهاى توپولف 22 ام معروف به "fire - Back"، به عـنـوان هـواپـیـمـاهـاى بـازدارنـده ، شـوروى را قادر مى ساخت که از موضع قدرت ، در پشت میز مـذاکـرات ، سـخـن بـگـویـد. آمـریـکـا نـیـز در مـقـام پـاسخ ، دستور استقرار موشکهاى (کروز) و (پرشینگ 2) را در اروپا صادر کرد. ساخت و توسعه موشکهاى "MX" نیز در دستور کار قرار گـرفـت . پروژه ساخت هواپیماهاى فوق مدرن1 - B که قادر بودند پانزده هزار کیلومتر را با سـرعـت 2300 کـیـلومـتر در ساعت و حمل 45 تن سلاح طى کنند، توانمندى آمریکا را در مقابله با اقـدامـات شوروى ، بروشنى آشکار مى ساخت . موشکهاى پولاریس و جنگ افزارهاى هسته اى چند پـیگانه (میرو)(168)، قدرت تهاجم و مقابله آمریکا را دو چندان مى ساخت و از این رو، شـوروى چـاره اى جـز عقب نشینى از اقدامات خود نداشت ؛ گو اینکه علت اساسى عقب نشینى ها را باید در ناتوانى اقتصاد شوروى جستجو کرد.(169)
65
جـنـگ سـتـارگـان : ریـگـان ، رئیـس جـمـهـور جـدیـد آمـریـکـا کـه در سـال 1980 م بـعـد از جـیـمـى کـارتـر بـه قـدرت رسـیـد، در سـال 1983م طـى یـک سـخـنـرانـى بـسـیـار جـنـجـالى ، طـرح (ابـتـکـار دفـاع اسـتـراتـژیـک )(170) یـا جـنـگ سـتـارگـان را اعلام کرد. او از دانشمندان آمریکایى درخواست کرد تا سـلاحـى بسازند که بتوانند سلاحهاى اتمى را از بهره دهى ساقط کند. جنگ ستارگان ، ایجاد یـک چـتـر فـضـایـى بـراى خـاک ایـالات متحده در برابر حملات موشکهاى بالستیک قاره پیماى شـوروى بـود. بـر طـبق این طرح ، موشکهاى پرتاب شده از سوى دشمن ، مى بایست در فضا، ردیـابـى و نـابـود شـونـد. سـلاحـهـاى مـدرن و پـیـشـرفـتـه کـه در قـالب طـرح ابتکار دفاع استراتژیک پیش بینى شده بود، عبارت بودند از: لیزر شیمیایى ، اقمار مصنوعى ، آیینه هاى فضایى ، اشعه اتمى ، سلاحهاى الکترو مغناطیسى ، گلوله هاى هوشیار و... . بنیان اصلى جنگ سـتارگان بر محو موشکها با انرژى متراکم شده لیزرى استوار بود. هزینه هاى تحقیقاتى و اجرایى بسیار بالاى آن ، جنبه تبلیغاتى را نمایانتر مى کرد؛ هر چند تصویب 26 میلیون دلار اعتبار براى مرحله نخست طرح ، واقع نگرى را به شورویها بازگرداند.(171)
دکترین ریگان : ریگان از حزب جمهوریخواه ، که قدرت سیاسى در آمریکا را قبضه کرده بود، عـلاوه بـر طـرح جـنـگ سـتـارگـان ، دکـتـریـن مناقشات کم شدت یا منازعه خفیف را نیز ارائه داد. عناصر اصلى این دکترین عبارت بودند از:
اصـل اوّل : مـنـازعـه خـفـیـف ؛ ایـن یـک تـئورى تازه اى از جنگ بود که پایین تر از جنگ متعارف و بالاتر از رقابت مسالمت آمیز بود. در این طرح ، ضمن استفاده از فعالیتهاى رزمى و غیر رزمى ، به حداقل رساندن درگیرى رزمى آمریکا در نظر گرفته شده بود.
اصـل دوم : اقـدامـات پـنهان ؛ که شامل حمایت محرمانه از کودتاهاى نظامى و اقدامات پنهان علیه رژیمهاى مخالف سیاست آمریکا (حمایت از گروههاى ضد انقلاب ) بود.
اصـل سـوم : حـفـظ رژیمهاى راستگرا؛ ارسال کمکهاى فنى و نظامى ، اعطاى کمکهاى اقتصادى و تـغـیـیـر حـکـومـت دیـکـتـاتـورى بـه سـوى دمـوکـراسـى هـدایـت شـده ، بـراى تـحـقـق ایـن اصل ملحوظ شده بود.
اصـل چـهـارم : مـبـارزه ضـد تـروریـسـتـى ؛ مـطـابـق ایـن اصـل ، مـبـارزه هـمـه جـانـبه علیه به اصطلاح فعالیتهاى تروریستى در صدر سیاستها و خط مشیهاى سازمان سیا قرار مى گرفت .
اصـل پـنـجـم : قـدرت مـداخـله نـهـایـى ؛ ایـن اصـل ، امـکـان تـوسـل بـه زور را بـراى بـرنـامه ریزان و تصمیم گیرندگان فراهم مى ساخت ؛ چنانچه در گرنادا، لیبى و لبنان ، میلیتاریسم آمریکا به نمایش گذاشته شد.
دوره تنش زدایى و همگرایى ، به سوى نظم نوین جهانى
این مرحله تاریخى از روابط بین الملل را در فصلهاى آینده تحت عنوان (تحولات اخیر در روابط بـیـن المـلل ) و (انـقـلاب اسـلامـى و نـظـم نـویـن جـهـانـى ) تـجـزیـه و تحلیل خواهیم کرد.
تحولات اخیر در روابط بین الملل
تـحـولات روابـط بـیـن المـللى در نـیـمـه دوم دهـه 1980 م و سالهاى نخست دهه 1990 م ، چنان پـرشـتـاب و غـیـر مـتـرقـّبـه بـود کـه نـاتـوانـى انـدیـشـمـنـدان و تـحـلیـلگـران سیاست بین المـلل را در پـیـش بـیـنـى ایـن گونه وقایع بین المللى بروشنى آشکار ساخت . در مقام مقایسه انـدیـشـه و واقـعـیـت ، سـبـقـت واقـعـیـت بـر انـدیـشـه ، چـنـان زیـاد بـود کـه انـدیـشـه مـجـال جـولان در مـورد ایـن مـسائل را نیافت . یک باره ، اتحاد جماهیر سوسیالیستى شوروى به عنوان ابرقدرت شرق از هم فرو پاشید. اروپاى شرقى از بند کمونیسم و مسکو رهایى یافت . از تـلاشـى امـپـراتـورى شـوراهـا، حـدود پـانـزده کـشـور مستقل در عرصه بین المللى ظاهر شدند. ایدئولوژى کمونیسم به زباله دان تاریخ سپرده شد. وحدت آلمان در قلب اروپا، باعث ظهور یک قدرت اقتصادى و سیاسى در این منطقه گردید. روند تکاملى اروپاى متحد با افزایش اعضاى آن ، به سرعت ، اوج گرفت ، بگونه اى که مى تواند بـه عـنـوان یـک قـطـب اقـتـصـادى ، سـیـاسـى و نـظـامـى در مـقـابـل دیـگـر قـطـبـهـا مـطـرح شـود. جنگ ائتلاف بین المللى علیه عراق ، افق روشنى بر روى آمـریـکـایـیها که سخن از نظم نوین جهانى به زبان مى راندند، گشود؛ نظمى که ایالات متحده آمـریـکـا در سـلسـله مـراتـب قدرت ، تصمیم گیرنده اصلى و نهایى است . روند صلح و سازش اعـراب و اسـرائیـل ، بـه گـمـان بـرخـى از تـحـلیـلگـران ، حل بحران خاورمیانه را نوید مى دهد؛ آنجا که اسرائیل غاصب ، با سلطه بر سرزمین فلسطین ، کانون بحران خاورمیانه را همیشه فروزان نگه داشته است . سازمان آزادى بخش فلسطین (ساف ) بـه رهـبـرى یـاسـر عـرفـات ، با خیانت و خفت ، خون فرزندان فلسطین را به خاطر حفظ امنیت اسـرائیـلى هـاى صـهـیـونـیـسـت مى ریزد. در این میان ، باید به هماهنگى و همکارى بسیار بالاى اعـضـاى شـوراى امـنـیـت اشـاره کـرد کـه جـان تـازه اى به این سازمان بین المللى داده و آمریکا، بـخـوبـى ، از آن بـه عـنـوان ابـزار دیپلماسى خود استفاده مى کند. مجموعه تحولات اخیر را مى تـوان در رونـد هـمـگـرایـى و واگـرایـى در نـظـام بـیـن المـللى مـورد تـجـزیـه و تـحـلیـل قـرار داد. بـراى دسـتـیابى به شناخت منظمترى از این واقعیات بین المللى ، برخى از مـهـمـتـریـن آنـهـا را در ایـن فـصـل مـورد بـررسـى قـرار مـى دهـیـم . مـسـائل مـربـوط بـه سـازمـان مـلل مـتـحـد را در فـصـل بـعـد و نـظـم نـویـن را در آخـریـن فصل این دوره آموزشى ارزیابى خواهیم کرد..
تاریخ روابط بین الملل
قسمت چهارم
32
پیمان مونیخ و تجزیه چکسلواکى
شـایـد بـحران چکسلواکى در سال 1938 م ، در میان بحرانهایى که با هیتلر و سیاست توسعه طـلبـى او از سـال 1933 م ارتـبـاط داشـت ، از هـمـه مـهـمـتـر بـوده و قـابـل تـوجـه بـیـشـتـر قـرار گـرفـتـه بـاشـد. ایـن اهـمـیـت ، دلایـل واضـح و روشـنـى دارد. اوّل آنـکـه ، هـیـتـلر یـک بـار دیـگـر بـا تـوسـل بـه تهدید ـ نه کاربرد نیروى نظامى ـ به خواسته هاى خود رسید؛ خواسته هایى که نـتـایـج بـسـیـار گـرانـبـهـا براى او در پى داشت . دوم آنکه ، اعتبار دولت فرانسه نزد متحدان اروپـاى شـرقـى اش از دسـت رفـت . دولت فـرانـسـه کـه بـا چـکـسـلواکـى در سـال 1925 م ، قـرارداد اتـحـاد امـضـا کـرده بود، پیمان خود را نقض کرد. سوم آنکه ، سوء ظن اتـحـاد شـوروى بـه دمـوکراسیهاى غربى افزایش یافت و او را براى در امان ماندن از خطرات نـازیـسـم و فـاشـیـسـم ، بـه سـوى تـوافـق بـا آنـهـا سـوق داد. هـمـان ، نـتـیـجـه اى کـه در سـال 1939 م در قـرار داد عـدم تـجـاوز آلمـان ـ شـوروى حـاصـل شـد. سـرانـجـام ، بـا حـل و فـصـل بـحـران چکسلواکى در کنفرانس مونیخ ، حلقه دفاعى فـرانسه که با ارتش سى لشکرى قوى و مجهز چکسلواکى تقویت مى شد، از بین رفت و آلمان مى توانست از آن پس ، نفس راحتى بکشد.
چـکـسـلواکـى ، کـشـورى تـازه تـاءسـیس بود که با قرارداد صلح ورساى پا به عرصه وجود گـذاشـت . ایـن کـشور از لحاظ جمعیت ، با تنوع ملّیت رو به رو بود، بویژه جمعیت سه میلیونى آلمـانـى تـبـار نـاحیه (سودت ) که از سال 1919 م ، خواستار خود مختارى بودند، اهمیت بسیار داشـت ، زیـرا طـعـمـه اى آماده براى اشتهاى سیرى ناپذیر هیتلر به حساب مى آمد. چکسلواکى از لحـاظ صـنـعـتـى از هـمه همسایگان خود در اروپاى شرقى برتر بود و ارتشى مجهز و بزرگ بـراى تـاءمـیـن و حـفـظ اسـتـقـلال خـود تشکیل داده بود. بعلاوه ، طى معاهدات 1925 م لوکارنو، فـرانـسـه از مـتـحـدانـش بـه شـمـار مـى رفـت و اتـحـاد شـوروى نـیـز در سـال 1935 م ، قـرارداد اتـحـاد دفـاعـى را بـا ایـن کـشور به امضا رساند. با این همه ، شرط اصـلى مـوفـقـیـت چـکـسـلواکـى در مـسـاءله اسـتـقـلال ، در چـگـونـگـى عـکـس العمل قدرتهاى بزرگ خلاصه مى شد.
(کنراد هان لین ) از ناسیونال سوسیالیستهاى ناحیه سودت و طرفدار پر و پا قرص هیتلر در شانزدهم مارس 1938 از مردم دعوت کرد تا به حزب وى بپیوندند. هیتلر با اقدامات دیپلماتیک و تـحـرکـات نـظـامـى بـه حـمـایـت از هـان لین و تقاضاهایش مبادرت کرد. هان لین درخواستهاى هـشـتـگـانـه خـود را در کـنـفـرانـس (کـارلسـبـا) به اطلاع دولت چکسلواکى رساند. در این هنگام ، تـقـاضـاى هـیـتـلر مـبـنـى بر (حق تعیین سرنوشت ) براى ملّت آلمانى تبار سودت ، به بحران مـزبـور، جـنـبـه حـادى بخشید. (ادوارد بنش )، رئیس جمهور چکسلواکى از پذیرش حق خود مختارى سـودت سـربـاز زد. دولت آلمـان فـشـارهـاى دیپلماتیک و نظامى خود را دو چندان کرد. دولتهاى انـگـلیـس و فـرانـسـه در پـى چـاره جـویـى بـرآمـدنـد. مـوسـولیـنـى درخـواسـت تـشـکـیـل کـنـفـرانـس قـدرتـهاى اروپایى بر حل بحران چکسلواکى را طرح کرد. بدین ترتیب ، اقدامات پیاپى هیتلر که مى رفت صلح در اروپا را به خطر اندازد، با میانجیگرى موسولینى و تشکیل کنفرانس مونیخ ، سرانجامى مقرون به پیروزى براى هیتلر در برداشت .(99)
کـنـفـرانـس بـا شـرکـت (نـویـل چـمبرلن ) از انگلستان ، (دالایه ) از فرانسه ، (موسولینى ) از ایـتـالیـا و (هـیـتـلر) از آلمـان ، بـدون حضور نمایندگان دولت چکسلواکى و اتحاد شوروى ، در مـونـیـخ افـتـتاح شد. در خواست هیتلر بسیار صریح و بى پرده بود: (الحاق ناحیه سودت به آلمـان ). سـران انـگـلیـس و فرانسه به این بهانه که سودت ، آخرین تقاضاى هیتلر در اروپا خـواهـد بـود و مـقـتـضـى اسـت کـه بـا مـصـالحـه و سازش ، از خطر جنگ عمومى کاسته شود، به درخـواسـت هـیـتـلر تـن در دادنـد و این ناحیه را به آلمان بخشیدند. از سوى دیگر براى رضایت خاطر دولت چکسلواکى ، سایر قلمرو این کشور را ضمانت کردند، ضمانتى که هیچ آینده روشنى فـرا روى آن قـرار نـداشـت . هـیـتـلر بـا اطـمـیـنـان بـه ایـنـکـه سـیـاسـت مـجـامـله و تـمـکـیـن بـه دلیـل ضـعـفـهـاى مـوجـود در دولتـهـاى دمـوکـراسـى ، اجـازه تـصـرف کـامـل چـکـسـلواکـى را بـه او خـواهـد داد، از نـتـایج کنفرانس مونیخ بسیار خرسند و راضى بود؛ واقعیتى که تحقق آن ، چندان به طول نینجامید.
33
الحـاق سـودت ، بـهـانـه اى بـیـش نـبود و هیتلر سوداى تصرف تمامى چکسلواکى را در سر مى پـرورانـد. بـدیـن مـنـظـور، ابـتـدا به تشویق کشورهاى لهستان و مجارستان پرداخت تا ادعاهاى ارضـى خـود بـر چـکـسـلواکى را مطرح کنند. لهستان در روز دوم اکتبر 1938 م ، منطقه (تشن ) و دولت مـجـارسـتـان در روز دوم نـوامـبـر هـمـین سال ، جنوب اسلواکى را تصرف کردند. اسلواکى جـدایـى خود را از چک ، اعلام کرد و ضمن اعلان استقلال ، تحت الحمایه آلمان قرار گرفت ؛ روز پـانـزدهـم مـارس 1939 م ، ارتـش آلمان وارد چکسلواکى شد و ایالات (بوهم ) و (مراوى ) را به تـصـرف و اشـغـال خـود در آورد. بدین سان ، دیگر اثرى از نقشه سیاسى دولت چکسلواکى در نقشه جهان به چشم نمى خورد.(100)
تـجـزیـه و تـحلیل برخورد بسیار ضعیف دولت فرانسه در جریان این بحران ، مى تواند تا حـدودى بـرخـى از جـنـبـه هـاى واقـعـیت را بر ما آشکار سازد. (پى یر رونوون )، محقّق برجسته تاریخ روابط بین الملل ، سه علت زیر را دلیل این امر مى داند:
اول : نـاتـوانـى نـظـامـى و هـوایى فرانسه . دوم : اکراه و خونسردى که قدرتهاى معظم از خود نـشـان دادنـد؛ زیـرا بـدون پـشـتـیـبـانى قدرتهاى معظم ، روش سخت نمى توانست قرین موفقیت گـردد. سـوم : تـردیـد و مـجـامـله اى کـه مـحـافـل حـاکـم چـکـسـلواکـى از خـود نـشـان مـى دادند.(101)
تـفـسـیـر پـیـمـان مـونیخ و تعبیرهایى که در مورد آن وجود دارد، تا حدودى متعارض به نظر مى رسـد. (چـمـبـرلن )، نـخست وزیر انگلیس ، که مهر تاییدش به پاى این پیمان ، در تاریخ ثبت شـده اسـت ، در بـرگـشـت از سـفـر مـونـیـخ ، ایـن پـیـمـان را (صلح بر مبناى شرافت ) نامید. در مـقـابـل ، چـکـسلواکى ها آن را (خیانتى بزرگ به متحدین ) نام نهادند و عده اى نیز به آن (مصیبت بزرگ ) و (پیروزى زور مطلق ) اطلاق کرده اند. به گفته (پرفسور بشومان )، (پیمان مونیخ اوج سـازش و سـنـد مـرگ دمـوکـراسـیهاى غربى و نماد سقوط امنیت عمومى بود). بطور خلاصه ایـنـکـه ، سـرنوشت در نظر گرفته شده براى چکسلواکى ، سرنوشتى بس رنج آور براى آن مـلت بـود؛ هـر چـنـد بـراى هـیـتـلر، تـسـلى خـاطـرى در بـاب مـحـو کامل قرارداد صلح ورساى به شمار مى رفت و دولتهاى فرانسه و انگلیس نیز آن را به منزله تاءخیر انداختن جنگ عمومى و فراگیر تلقى مى کردند.(102)
جنگ جهانى دوم و آثار آن
جـنـگ جـهـانـى دوم در مـقـایـسـه بـا جـنـگ بـزرگ (جـنـگ جـهـانـى اوّل )، جـنـگـى بـمـراتـب فـراگیرتر، مخربتر و هولناکتر بود. میدان نبرد، به حقیقت ، میدانى جـهـانى بود و قدرتهاى بزرگ بین المللى در آن درگیر بودند. این جنگ ، على رغم تفاوتهاى ظاهرى با جنگ جهانى اوّل ، بطور ماهوى با آن مشابه بود. این بار نیز، اروپاییان به جان هم افـتـاده بـودنـد و صـحـنـه اصـلى جـنـگ را قـارّه اروپـا تـشـکـیـل مى داد. همان طور که آلمان در سال 1914 م موجب قاره اى شدن و سپس جهانى شدن جنگ گـردیـده بـود، ایـن بـار هـم ، شـعـله جنگ را برافروخت . تاحدودى ، متحدین و متفقین امروز، همان متحدین و متفقین دیروز بودند. این جنگ نیز، بیش از همه ، بدین علت آغاز شد که آلمان به عنوان قـدرت غـالب و عـنـصـر تـعـیـیـن کـنـنـده در نـظـام قـاره و بـیـن المـلل مـطـرح شـد. بـا ایـن وجـود، شاید جنبه ایدئولوژیک گرفتن جنگ جهانى دوم ، وجه متمایز کننده آن با جنگ جهانى اوّل باشد.
جـنـگ جـهـانـى دوم ، ابـتـدا بـیـن دولتهاى فاشیست و توتالیتر با دولتهاى مبتنى بر نهادهاى دمـوکراسى جریان داشت و آنگاه ، پس از یورش آلمان به شوروى ، رنگ ایدئولوژیک به خود گـرفـت و کـمـونـیست نیز به صف جنگجویان پیوست . این جنگ به مثابه رقابت ، رویارویى و تلاش براى پیروزى در میان ایدئولوژیهاى فاشیسم ، کمونیسم و لیبرالیسم قلمداد مى شود. هـر یک از آنان مى خواستند طرحى خاص براى سطه خود بر جهان به مرحله اجرا درآورند تا از ایـن طـریـق هـم نـظـم بـیـن المـللى را پى ریزى کنند و هم سرورى و آقایى خود را به دیگران بقبولانند.
34
تـجـزیـه و تـحـلیـل جـنـگ جـهـانـى دوم بـا دشـواریـهـاى قـابـل مـلاحـظه اى رو به روست . حجم عظیم مطالعات در مورد آن ، چنان تنوعى به آثار و متون ایـن جـنـگ داده کـه پـى بـردن بـه حـقـیـقـت و واقـعـیـت را تـا حـدودى مـشـکـل سـاخـتـه اسـت ؛ بـویـژه ایـنـکـه مـسـؤ ول جـنـگ کـیـسـت ؟ عـلل و عـوامـل آغاز جنگ چیست ؟ و چرا روند جنگ بگونه اى پیچیده ، پاى شورویها و آمریکاییها را به میدان کشید؟ تلاش ما در این فصل بر آن است که تا حد امکان ، برخى از جنبه هاى این پدیده و واقعیت بین المللى را آشکار سازیم ؛ هر چند قصد بر آن نیست که تمام ابعاد و جزییات ، به تفصیل ، مورد بررسى و تحلیل قرار گیرد.
35
علل و عوامل جنگ جهانى دوم
جـنـگ ، بـه طـور کـلى ، بـه عـنـوان یـک پـدیـده اجـتـمـاعـى ، داراى عـلل و عـوامـل مـتـعـددى اسـت که نظریه پردازان جنگ و صلح ، آنها را طرح و بیان کرده اند. جنگ جـهـانـى دوم ، بـطـور خـاص ، از بعضى علل و عوامل ویژه ناشى مى شد که الزام به توضیح آنها آشکار است که در اینجا، به برخى از مهمترین آنها مى پردازیم :
نقش هیتلر
آن دسته از پژوهشگران تاریخ روابط بین الملل که به نقش مردان بزرگ در حوادث تاریخى اعـتـقـاد راسـخ دارنـد، بـه هـیـتلر و نقش او در ایجاد جنگ جهانى دوم ، بهاى زیادى مى دهند. روان شناسان ، بویژه ، به نقش افراد توجه زیادى دارند.(103)
عـلى رغـم آنـکـه بـسـیارى از دولتمردان و فرماندهان نظامى با او همگام و هم راءى نبودند، این هیتلر بود که با سخنرانیهاى آتشین و مهیّج خود، احساسات ملّت آلمان را برمى انگیخت . هیتلر در کتاب (نبرد من )، آرمان ایجاد (رایش ) یا امپراتورى بزرگ آلمان را به تصویر کشید. این آرمان تنها از طریق نابودى نظم حاکم ، توسعه مرزهاى آلمان و نقض حقوق و قراردادهاى بین المللى امـکـان پـذیـر بـود. شـخـصیت اقتدار طلب هیتلر اقتضا مى کرد که جنگ را تدارک دیده و آغاز کند؛ شخصیتى که جاه طلبیهاى وى و اشتهاى سیرى ناپذیرش در گسترش قلمرو اقتدار، تنها از راه تـوسـل بـه زور ارضـا مى شد. به عقیده پرفسور (شالتان بران ): (هیتلر را باید در گروه مـردانى قرار داد که داراى شخصیت آشفته مى باشند و ما آنها را (پارانوئیاک )(104) مـى نـامیم و ریشه بیمارى او را باید در زندگى احساساتى بیمارگونه اش جستجو کرد.) این تـصـویـر از هـیـتـلر و مـسـؤ ولیـت وى در بـرافـروخـتـن شـعـله جـنگ ، از میان عبارتهاى موجود در سخنرانیهایش بخوبى مشهود و قابل اثبات است :
من نقش سرباز را ایفا نخواهم کرد و تحت تاءثیر استراتژیها هم قرار نمى گیرم . این منم که جنگ را اداره خواهم کرد. این منم که لحظه مناسب حمله را مشخص خواهم کرد؛ این وظیفه من خواهد بود. وقـتـى تـصـمـیم را اتخاذ کردم جوانان را به میادین مرگ خواهم فرستاد و این حق من است . بدین ترتیب در حد ممکن مانع مردن مردم خواهم شد. من جنگ مى خواهم و براى انجام دادن آن استفاده از همه راهـهـا و امـکـانـات خـوب است . جنگ به نحوى خواهد بود که من مى خواهم باشد. من خودم جنگ هستم .(105)
بـدیـن سـان ، یـکـى از عـوامـلى که تحلیلگران و مورخان بدان اشاره مى کنند، نقش هیتلر است . هیتلر در این نوع از تجزیه و تحلیل به مثابه علّت فاعلى نگریسته مى شود که با فقدان وى در عرصه سیاست و حکومت آلمان ، جنگ جهانى دومى وجود نداشت .
قرارداد ورساى و تحقیر ملت آلمان
قـرارداد صـلح ورسـاى ـ کـه در فـصـل نـخـسـت تـحـت عـنـوان (جـنـگ جـهـانـى اوّل و پیامدهاى آن ) به تفصیل مورد بررسى قرار گرفت ـ بر طبق ماده 231، مسؤ ولیت جنگ را بـه گـردن آلمـان انـداخـت . مـجموعه تحمیلاتى که علیه سرزمین ، جمعیت ، ثروت ، مستعمرات ، ارتـش و حـکومت آلمان اعمال شد، به شکل بارزى ، از نظر آن ملت ، غیر عادلانه ، غیر منصفانه و خـارج از حـدّ تـوان بـود. مـلّت آلمـان با این قرارداد احساس حقارت بسیار مى کرد و زمینه روحى مـسـاعدى داشت به اینکه فردى مقتدر ظهور کند تا تاوان این بهاى سنگین را از دشمنان بستاند. تـقـریـبـاً، تـمامى تحلیلگران جنگ جهانى دوم در این مورد اتفاق نظر دارند که این جنگ ، میراث جـنـگ جـهـانـى اول است . شاید بیش از همه ، (ماکس وبر)، دانشمند برجسته آلمانى و (جان مینیارد کـیـنز)، اقتصاددان مشهور انگلیسى ، به این موضوع توجه خاصى داشتند. در اینجا به قسمتى از نظرات (ماکس وبر) اشاره مى کنیم .
36
جـامـعـه شـنـاس آلمـانـى ، مـاکـس وبـر، در سـخـنـرانـى خـود در سال 1919 م به این مساءله اشاره مى کند و اتفاقاً این کلمه را به زبان مى آورد که :
پـرداخـتـن به گذشته و اینکه مسؤ ول جنگ کیست گناهى سیاسى محسوب مى شود؛ زیرا یک ملّت شـکـسـت را مـى پـذیـرد ولى تـحـقـیـر را نـمـى پـذیـرد و ایـن امـر سـبـب مـى شـود تـا پـانـزده سال بعد جنگى دیگر شعله ور شود.(106)
اندیشه و آرمان فضاى حیاتى
فـضـاى حـیـاتـى از جـمله اندیشه هایى است که در آثار برخى از فیلسوفان آلمانى در قرون مـعـاصـر، از جـایـگـاهى والا برخوردار بود. فاشیستهاى آلمان نیز سخت بدان پاى بند بوده و هـیـتـلر در کـتـاب (نـبرد من ) از آن سخن رانده بود. بر اساس تفکر فضاى حیاتى ، یک ملت به مثابه یک موجود زنده است . هر موجود زنده اى با افزایش رشد و بالندگى خود، نیاز به مکان ، تـغـذیـه و فـضـاى بـیـشـترى دارد. به عبارت دیگر، تداوم حیات این موجود بطور طبیعى به تـوسـعـه فـضـاى حـیـاتـى وابسته است . ملتى که رسالت پیشرفت تمدن را دارد و پرچمدار تـرقـى بـشـریـت اسـت ، بطور طبیعى ، بالنده ، رشد یابنده و پوینده است . این ملت تنها با توسعه فضاى حیاتى است که مى تواند رسالت ، نقش و وظیفه خود را انجام دهد، و گرنه به ضـعـف و اضـمحلال مى گراید. این نحوه نگرش به ملت و جهان ، بدون تردید، به سیاستهاى جـنـگ طـلبـانـه مـى انجامد؛ همان طور که هیتلر با اعتقاد به فضاى حیاتى ، گام به گام ، به سـوى جـنـگ ، قـدم بـرداشـت و بـا حـمـله بـه لهـسـتـان در سال 1939 م جنگ جهانى دوم را آغاز کرد.(107)
اقتصاد و صنعت پویاى آلمان
طرح انگیزه اقتصادى براى فعالیتهاى بشرى ، از جمله جنگ ، بیشتر از همه در آثار مارکسیستها نـمـایـان اسـت ؛ هـر چـنـد لیـبـرالهـا نـیـز در ایـن مـورد تـحـقـیـقـات و بـررسـیـهـاى قـابـل تـوجـهـى دارنـد. از دیـدگـاه مـارکـسـیـسـتها، بویژه لنین ، فاشیسم نماینده آخرین مرحله تـجـاوزکـارانـه سرمایه دارى رو به افول است . سیستم سرمایه دارى در درون خود هاله اى از تـضـاد و تـنـاقـض را مـى پـرورانـد و ایـن امر در نهایت با جنگ و تجاوز همراه است . از دیدگاه لیـبـرالهـا، صـنـعت و اقتصاد پویاى آلمان از دو جهت ناچار به اتخاذ سیاست گسترش با تکیه بـه زور سرنیزه بود. اول آنکه ، اقتصاد خودکفا و بسته اى که هیتلر پایه گذارى کرده بود، بـه مـرحـله اى از شـکـوفـایـى و رشـد رسـیـد کـه دیـگر قادر نبود با تکیه بر جمعیت و قلمرو داخـل اسـتـمـرار یـابـد. از ایـن رو، بـراى افـزایـش بـهـره ورى و حـفـظ نـرخ سـود و تـعـادل اقـتـصـادى مـى بـایست در صدد منضم کردن اراضى مجاور برآید. این مرحله به سیاست تـوسـعـه طلبى ، تجاوز و جنگ منجر گردید. دوم آنکه ، پیوستن به اقتصاد بین المللى و کسب بـازار جـهـانـى جـهـت فـروش محصولات صنعتى آلمان و دستیابى سریع و آسان به مواد خام و اولیـه ، مـى تـوانـد انـگیزه و علت قابل قبولى براى اقدام به جنگ محسوب شود. چرخ اقتصاد قـدرتمند آلمان تنها با گسترش و توسعه مناسبات و روابط اقتصادى به گردش در مى آمد و ایـن امـر بـه عـلت تـمـایـل بـه زورگـویـى و قدرت طلبى از جانب هیتلر، جز از طریق جنگ امکان پذیر نبود.(108)
ایدئولوژى جنگ طلبانه فاشیسم
رفـتـار سیاسى دولتمردان و رهبران ، بویژه آنهایى که داعیه مکتبى دارند، تا حدود زیادى از اصول و مبانى ایدئولوژیک نشاءت مى گیرد. خشونت و زور در ایدئولوژى فاشیسم ، از ارج و اعتبار خاصى برخوردار است . شاید کسى بیش از هیتلر و موسولینى در باب سودمندى و ارزش جـنـگ سـخـن نـگـفـتـه بـاشـد؛ مـگـر بـعـضـى از فـیـلسـوفـان آلمـانـى هـمـانـنـد (نـیـچـه ) و (هگل ) که رهبران فاشیست در اصل به آنها اقتدا کرده اند. اعتقاد اساسى فاشیسم به تنازع بقا و نبرد واقعى در حیات طبیعى و انسانى ، بیانگر جلوه هایى از تجاوز و جنگ در این ایدئولوژى مـى بـاشـد. دارویـنـیـسـم اجـتـمـاعى ، تجلیل از جنگ را موجب مى گردید. جنگ از نظر ایدئولوژى فـاشـیـسـم بـه منزله کارآمدترین وسیله براى رسیدن به هدف بود. هیتلر و موسولینى بارها تـاءکـیـد کـرده بـودنـد کـه بـراى تـغـیـیـر وضـع مـوجـود و نـیل به آرمانهاى خود هیچ ابایى از توسل به جنگ ندارند. عناصر اصلى ایدئولوژى فاشیسم یعنى نژاد، فضاى حیاتى و استقلال اقتصادى فقط در پیوند با توسعه طلبى ، تجاوز و جنگ مـى تـوانـسـت بـراى مـلت آلمـان تـحرّک آفرین و هیجان زا باشد. جنگ پدیده اى اجتناب ناپذیر بود؛ زیرا تحقق ایدئولوژى فاشیسم جز با توسل به آن ممکن نبود.(109)
37
شکست جامعه ملل با سیاستهاى سازشکارانه
کـمـتـر کـسـى مـماشات ، تمکین و سازش قدرتهاى بزرگ را به عنوان یکى از علتهاى اساسى آغاز جنگ جهانى دوم مطرح کرده است . نظام بین المللى حاکم بر روابط دولتها در بین دو جنگ ، نـظـام (امـنـیـت دسـتـه جـمـعى ) بود. جامعه ملل بر اساس این نظام و براى تحقق آن ایجاد شد. امّا پیروزى و موفقیت این نظام در گرو سیاستهاى قاطع و هماهنگ قدرتهاى بزرگ بود. در پسِ جنگ جـهـانـى اوّل ، آمـریـکا به انزوا طلبى روى آورد، فرانسه و انگلیس بشدت با یکدیگر اختلاف نـظر پیدا کردند. ژاپن و ایتالیا از تقسیم غنایم جنگ و نحوه توزیع قدرت ، ناراضى بودند. ایـن امـر خـود تـا حـدودى ، اسـتـحـکـام بـنـیـاد نـظـام امـنـیـت دسـتـه جـمـعـى را بـا مشکل رو به رو ساخت .
این بنیان سست جامعه ملل با توسعه طلبیها و تجاوزات ژاپن ، ایتالیا و آلمان در دهه 1930 م بـه ضـعـف مـفـرط گـرایـیـد. تـجـاوزات ژاپـن بـه مـنـچـورى در سال 1931 م و به پکن و شانگهاى در سال 1937، بدون پاسخ مناسب با تجاوز، ایتالیا را تـهـیـیـج کـرد کـه بـراى رسـیـدن بـه آمـال خـود، بـه زور تـوسـل جـویـد. حـمـله ایـتـالیـا بـه حـبـشـه (اتـیـوپـى ) در سـال 1935 هـم ، نـظـام امـنـیـت دسـتـه جـمـعـى را بـسـیـار ضـعـیـف جـلوه گـر سـاخـت . جـامـعـه مـلل در قـبـال اقـدامـات هـیـتـلر، سـکـوتى مرگبار اختیار کرد. در این میان ، بیش از همه باید به سـیـاست تمکین و سازش فرانسه و انگلیس اشاره کرد. اعطاى امتیازهاى انگلستان و فرانسه به هـیـتـلر در جـریان تجدید تسلیحات ، اشغال ناحیه غیر نظامى رنانى ، اعلام خدمت نظام اجبارى ، الحـاق اتـریـش بـه آلمـان و بـحـران چـکـسلواکى ، براستى ، زمینه تجاوز هیتلر به لهستان را فـراهـم کـرد. ایـن مجامله و مماشات ، براى هیتلر اطمینان خاطر ایجاد مى کرد که سیاست توسعه طـلبـى او بـا مانع جدى رو به رو نخواهد شد. از این رو، آغاز جنگ را مى توان تا اندازه زیادى به خط مشیها و رویه هاى سازشکارانه قدرتهاى بزرگ مرتبط دانست .
نیروهاى متخاصم و رویاروى هم در آغاز جنگ (110)
بـررسـى عـوامـل قـدرت دولتـهـایـى که مى خواستند در جنگ جهانى دوم رویاروى یکدیگر قرار گیرند، بویژه براى ما نظامیان ، داراى اهمیت شایان توجهى است ؛ زیرا در واقع ، ارزیابى و سـنـجـش ایـن نـیـروهـا بود که راه حل نظامى و توسل به زور را در سیاست ملى دولتها، اعتبارى خـاص مـى بـخـشـیـد. تـحـقـیـق و پـژوهـش در سـه سطح (نیروهاى مسلح )، (نیروهاى اقتصادى ) و (هـمـبـسـتگى ملى و معنوى ) مى تواند تا حدودى برخى از جنبه هاى واقعیت آمادگى جنگ را نمایان سازد.
نیروهاى مسلح
ارتــش لـهـسـتـان ، بـه عـنـوان اولـیـن خاکـریـز دفـاعـى در بـرابـر تـهـاجـمـات آلمان ، از سى لشـکـر کـه تـسـلیـحـات قـسـمـتـى از آنـهـا مـدرنـیـزه شـده بـود، تـشـکیل مى گردید. این کشور به هنگام بسیج ارتشهاى ذخیره خود مى توانست 42 لشکر داشته بـاشد؛ در صورتى که هنگام بروز جنگ تنها دو لشکر از این لشکرها آماده جنگ بودند. لهستان بـا داشـتـن یـازده تـیـپ سـواره ، در بـرابـر هر بیست تانک آلمانى ، فقط یک تانک مى توانست روانه میدان کند و در مقابل هر هفت هواپیماى دشمن تنها یک هواپیما مى توانست به پرواز درآورد. سنگر بندى استراتژیکى در طول 1900 کیلومتر مرز، بسیار ضعیف و آسیب پذیر جلوه مى کرد.
ارتـش آلمـان ، مـدرن ، مـجـهـز و مـدرنـیـزه بـود. سـتـاد ارتـش آلمـان در سال 1939 مى توانست 54 لشکر آماده را وارد میدان نبرد کند. از این تعداد، شش لشکر آن زرهى و پـنـج لشـکـر آن مـکـانیزه بود. آلمان به تنهایى 3500 هواپیماى جنگى در اختیار داشت و مى تـوانـسـت طـى دو هـفـتـه ، 56 لشـکر ذخیره و احتیاط را به خط کند. این ارتش قوى و مدرنیزه در عرض مدت کوتاهى مى توانست نیروى انسانى ، تجهیزات و امکانات خود را مضاعف سازد.
38
تـدارکـات ارتـش فـرانـسـه بـراى عـملیات جنگى ، مى توانست با آلمان برابرى کند؛ هر چند مـحـدودیـتـهـاى ویـژه اى داشـت . فـرانـسـه علاوه بر نیروهاى مسلح مستقر در آفریقاى شمالى و کـوهـستانهاى آلپ ، 55 لشکر آماده نبرد داشت که بمراتب از نیروهاى آلمانى بیشتر بودند. در مقابل ، فقط یک لشکر زرهى داشت و هواپیماهایش از چهارصد فروند تجاوز نمى کرد و تقریباً فاقد بمب افکنهاى مدل جدید بود.
نیروهاى زمینى انگلیس تا حدودى ناچیز بود. این کشور تنها دو لشکر آماده نبرد داشت ، امّا از جهت تـوپـخـانـه ضـد هـوایـى ، هـواپـیـمـاهـاى شـکـارى و نـاوگـان نـیـروى دریـایـى ، قـدرت قـابـل مـلاحـظـه داشـت . ارتـش انـگـلسـتـان بیش از 1500 فروند هواپیماى شکارى و بمب افکن پیشرفته در اختیار داشت ؛ امّا به لحاظ لشکر زرهى ، ضعف مفرطى نشان مى داد:
کـشـورهـایـى کـه در آیـنـده اى نـزدیـک ـ بـعـد از آغـاز جـنـگ در سـال 1939 م ـ بـه کـارزار پـیـوسـتـنـد، داراى تـوانـایـیـهـاى بـالفـعـل و بـالقـوه قـابـل اعـتـنـایـى بـودنـد. ارتـش ایـتالیا، اعم از کلاسیک و شبه نظامى ، مـتـشـکـل از 67 لشـکـر بـود. از این تعداد، هیجده لشکر خارج از خاک ایتالیا یعنى در آلبانى ، لیبى ، آفریقاى شرقى و دریاى اژه مستقر بودند. این ارتش داراى دو لشکر زرهى بود که به خـودروهـاى زرهـى سـبـک مـجـهـز بـودنـد. 33 لشـکـر ارتـش ایـتـالیـا بـه دلیل فقدان سرباز و کمبود تسلیحات قادر به آمادگى جنگى سریع نبودند.
اتحاد جماهیر سوسیالیستى شوروى در سایه سیاستهاى صنعتى و مدرنیزاسیون استالین ، به پـیشرفتهایى سریع دست یافته بود. این کشور با بسیج نیروهاى ارتش و لشکرهاى ذخیره و احتیاط، مى توانست 165 لشکر را به عرصه نبرد بفرستد. ارتش شوروى متکى به پنج هزار هواپیما بود.
ارتـش ایـالات مـتـحـده آمـریـکـا، عـلى رغـم امـکـانـات عـظـیـم جـمـعیتى و اقتصادى این کشور، فاقد تواناییهاى لازم و بالفعل براى ورود در یک جنگ فراگیر و جهانى بود. ارتش آمریکا از لحاظ نـیـروى انـسـانـى در طـى مـدت بـیـن دو جـنـگ جـهـانـى اوّل و دوم ، افـزایـش یـا کـاهـش قـابل ملاحظه اى را به خود ندیده بود. صرف نظر از نفراتى که در فیلیپین ، مجمع الجزایر هـاوایـى و منطقه کانال سوئز مستقر بودند، تنها هشتاد هزار سرباز در خاک آمریکا آماده بودند. البته از لحاظ نیروى هوایى ، ارتش آمریکا طى یک برنامه مدوّن به 5500 هواپیما مجهز گشت و ناوگان دریایى آن نیز از قدرت بالایى برخوردار بود.
ارتـش ژاپـن ، بـه دلیـل جـنگهایى که در سالهاى 1931 م و 1937 م علیه چین به راه انداخته بود، در این زمان در وضع بسیار خوبى قرار داشت . تعداد نفرات ارتش اشغالگر ژاپن در چین ، از یـک مـیـلیـون نفر تجاوز نمى کرد و فقط تنها ده درصد از اسلحه و مهماتى را که در ژاپن تولید مى شد، دریافت مى کرد. ژاپن با تکیه بر جمعیت یک صد میلیون نفرى خود، بدون دست زدن بـه ترکیب نیروهایش در چین ، مى توانست ارتشى بزرگ براى عملیات در اقیانوس آرام و آسـیـاى جـنـوب شـرقـى تـهـیـه و تدارک ببیند. رزم ناوهایش بیش ا ز آمریکا بود و حدود 2700 فروند هواپیما را در خدمت نیروهاى مسلح گماشته بود.
نیروهاى اقتصادى
قـدرت صـنـعـتـى آلمـان بـمـراتـب از فرانسه و انگلستان بالاتر بود. روشهاى جدید اختراع و تـولیـد بـگونه اى ، اقتصاد آلمان را تحرک بخشید که از لحاظ آمارى ، اوضاعى مناسب تر از سـایـر کـشـورهـاى اروپـایـى دارد. در فـرانـسـه هـنوز آثار بحران اقتصادى 1929 م که دوره طـولانـى تـرى را در این کشور به خود گرفته بود باقى مانده بود. بریتانیاى کبیر که از لحـاظ تـوسـعه صنعتى ، شرایط مطلوبى داشت ، توانست رقیب بالقوه آلمان درآید. ایتالیا از لحـاظ صـنـعتى عقب مانده بود و در بسیارى از موارد به خارج اتکا داشت . اتحاد جماهیر شوروى بـه تـنـاسـب تـاریـخ صـنـعـتـى شـدن ـ بـعـد از جـنـگ جـهـانـى اوّل ـ داراى شـاخـصـهـاى بـسـیـار بـالایـى بـود، هـر چـنـد از لحـاظ تـولیـد زغال ، فولاد، چدن و ماشین آلات نمى توانست همپاى رقیبان اروپایى خود حرکت کند. ایالات متحده آمـریـکـا، وضـع مـمـتـاز و اسـتـثـنـایـى داشـت . ایـن کـشـور در سـال 1938 م بـا 8/34 از درصـد کـل تـولیـد صـنـعـتـى جـهـان ، در مـقـام اول قـرار داشـت . صـنـایـع ، مـواد اولیـه ، تـجـارت و بازرگانى آمریکا به نحوى مطلوب در تـرقـى و تـوسـعـه ایـن کـشـور ایفاى نقش مى کردند. در این میان ، ژاپن هم توانست با تسخیر مـناطقى از چین به برخى از نقاط ضعف اقتصاد خود، سر و سامان دهد. تولید صنعتى در مجموع در طـول سـالهـاى بـعـد از جـنگ جهانى اول ، سه برابر گردید و کارخانه هاى فولاد سازى ، تـولیـدات خود را به دو برابر افزایش دادند؛ با این وجود، میزان وابستگى اقتصاد ژاپن به مواد اولیه در خارج از کشورش ، مى توانست تنگناهاى جدى برایش فراهم کند.
39
همبستگى ملى و معنوى
ایمان سیاسى مردم به نظامهاى حکومتى و رهبران کشور، در قدرت ملى بسیار معتبر و مؤ ثر است . وحـدت مـلى و هـمـبـستگى مردمى این امکان را براى سیاستمداران فراهم مى کند که با پشتوانه قابل اتکایى به سیاستگذارى اقدام نمایند. بررسى این مهم در کشورهاى دموکراسى غربى و دولتـهـاى تـوتـالیـتـر مى تواند تا حدودى راهگشاى مشارکت مردم در جنگ احتمالى آینده باشد. هـیـتـلر و حـزب نـازى از سـال 1933 م تـلاش بـسـیـارى را مـبذول داشت تا مشروعیت حکومت فاشیست را در افکار و اندیشه هاى ملت آلمان ایجاد کند. هر چند از لحاظ اسناد و مدارک نمى توان قضاوت مقرون به واقعیتى را ارائه داد، اما در مجموع ، ملت آلمان در سایه حکومت هیتلر از تحقیر قرارداد صلح ورساى رهایى یافت ، رکود اقتصادى به توسعه و پـیـشرفت مبدل شد، تحمیلات متفقین علیه آلمان ، یکى پس از دیگرى ، از میان برداشته شد و بـه مـیـزان مـعـتـنـابهى ، مجد، عظمت و افتخار نصیب ملت آلمان شد. از این رو، اگر چه بررسى تاریخى نمى تواند تصویرى روشن به دست دهد، امّا استنتاج منطقى ما را رهنمون مى سازد که در این مرحله تاریخى ، ملت آلمان از نیروى معنوى بالایى برخوردار بوده است .
شـایـد تـا حـد زیـادى ایـن نـتـیـجـه گـیـرى در مـورد مـردم ایـتـالیـا و ژاپن هم صادق باشد. در مـقـابـل ، در فـرانـسـه تـشـتـت آرا و دودلى بـر مـردم و زمـامـداران کشور،، حاکم بود. بحرانهاى سـیـاسـى و اقـتصادى در فرانسه ، اجازه فضاى فکرى و سیاستگذارى مساعدى را نمى داد. ملت انـگـلیـس ، بر عکس فرانسویان ، مصمم و آماده براى مقاومت و دفاع از آرمانهاى دموکراتیک بود. افـکـار عـمـومى و رهبران انگلیس ، هیتلر و آلمان را به مثابه امپریالیستى مى نگریست که قصد سـلطـه انـحـصـارى بـر اروپـا و دنـیـا را دارد. از ایـن رو، سخن از مصالحه با متجاوزان ، دیگر خریدارى نداشت . آمریکا به طور سنّتى در پرتو نگرش انزوا گرایى ، به جنگ ، درگیرى و تجاوز نمى اندیشید. ملت آمریکا به شدت از درگیر شدن در جنگهاى اروپایى نفرت داشت و افکار عمومى ـ که کنگره ، مطبوعات و احزاب سیاسى بیانگر آن مى بود ـ نگران مداخله مجدد این کشور در رقابتهاى خصمانه اروپایى بود امّا رهبران آمریکا به تدریج به سوى هدایت افکار عمومى در جهت مشارکت در جنگ تلاش مى کردند. در این میان ، اتحاد شوروى در وضعیتى دوگانه قـرار داشـت . از یـک سـو، جـنـگ قـدرت در داخـل و تصفیه خونین استالین ، جوى از بى اعتمادى و نـاخـرسـنـدى را پـدیـد آورده بـود؛ از سـوى دیـگـر، مـلّت روس داراى روحـیـه اى سـخـت مقاوم در مـقـابـل بـیـگـانـگـان بـود و درسـت بـه هـمـیـن عـلت ، اسـتـالیـن مـوفـق شـد خیل عظیمى از ارتش مردمى را در مقابل ارتش تا بن دندان مسلح آلمان آرایش دهد.
40
روند کلّى جنـگ
مرحله اول جنگ (1939 ـ 1941)
آغـاز جـنـگ در جـبـهـه شـرق : جـنـگ جـهـانـى دوم بـا حـمـله هـیـتـلر بـه لهـسـتـان در اوّل سـپتامبر 1318 ه . ش / 1939 م آغاز شد. انگلستان و فرانسه که مرزها و حاکمیت لهستان را تضمین کرده بودند، با تجاوز آلمان به لهستان ، به آلمان اعلان جنگ دادند. اتحاد شوروى با پـیـمـان عـدم تـجـاوز خود با آلمان ، بى طرف ماند و دولت ایتالیا اعلامیه عدم مخاصمه صادر کـرد. ژاپـن و ایـالات متحده نیز خارج از میدان نبرد ـ قاره اروپا ـ منتظر فرصت در آینده بودند. سایر دولتهاى اروپایى و غیر اروپایى در وضعیت بى طرف بودند.
حملات برق آساى آلمان ، مشهور به بلیتس کریگه (111) امکان هر نوع مقاومت مؤ ثر از جانب لهستانیها را سلب کرد. از دست متحدان انگلیسى و فرانسوى هم چندان کارى ساخته نبود. لهـسـتـان طـى سـه هـفـتـه بـه تصرف ارتش آلمان درآمد؛ لهستانى که از جانب شورویها، براى دسـتـیـابـى بـه سـهـم خـود طـبـق مـعـاهـده مـحـرمـانـه بـا آلمـان در سـال 1939 م ، مـورد حـمـله قـرار گرفت . با فرار برخى از دولتمردان و تعدادى از واحدهاى نـظـامـى و نـیـروهـاى دریـایـى لهـسـتـان بـه انـگـلسـتـان ، دولت در تـبـعـیـد لهـسـتان در لندن تشکیل شد؛ مثل اینکه مقدّر بود که یک بار دیگر، سرزمین لهستان توسط همان دولتهایى که در قـرن هـجـدهـم بـه مـتلاشى شدن لهستان اقدام کردند، از نقشه سیاسى جهان حذف گردد. جنگ در جـبـهـه شرق شامل نبرد فنلاند نیز مى شد که على رغم مقاومت سرسختانه فنلاندیها، سرانجام شکست نصیب آنان شد.
جبهه شمالى و غرب : هیتلر که از جبهه شرق ، آسوده خاطر گشت ، رو به سوى جبهه غرب کرد؛ ولى بـراى نیل به پیروزى ناچار بود به جاى خطوط دفاعى مستحکم غرب (خطوط زیگفرید و مـاژیـنـو در مـرز بـین فرانسه و آلمان ) از راه شمال ، عملیات خود را آغاز کند. حدود نه ماه جبهه غـرب سـاکـت بـود. سـرانـجـام ، نـیروهاى برق آساى آلمان به دانمارک ، نروژ، هلند، بلژیک و لوکزامبورگ حمله ور شدند و تقریباً بدون دشوارى ، یکى پس از دیگرى ، این کشورها را فتح کردند. حالا دیگر نوبت فرانسه بود.
حـمـله بـه فـرانسه ، همانند جنگ جهانى اوّل ، از طریق بلژیک و لوکزامبورک آغاز شد. ترکیب مؤ ثر تانکها، هواپیماها، توپخانه و پیاده نظام با تاکتیکهاى جنگ برق آسا، براى ارتش آلمان امـکـان پـیـشـروى سـریع را فراهم کرده ، دشمن را سخت غافلگیر و تار و مار مى کرد. بر این اساس ، پیشروى نیروهاى آلمان تا کانال (مانش ) انگلیس ، ارتباط ارتش بریتانیا و بخشى از نـیـروهـاى فـرانـسـوى را با بدنه اصلى ارتش فرانسه از بین برد. خط دفاعى ، بظاهر غیر قـابـل نـفـوذ، مـاژیـنـو در هـم شـکـسـتـه شـد. ارتـش فـرانـسـه مـسـتـاءصـل شـد و دیـگـر قـادر نـبـود جـبهه دفاعى دیگرى را تدارک و تحکیم کند. در حالى که فـرانـسـویـها در آستانه شکست قرار داشتند، ایتالیا به متفقین اعلان جنگ داد. پاریس در چهاردهم ژوئن 1940 تـسـلیـم دشـمـن شـد و هـیـتـلر بـراى جـبـران تـحـمـیـلات جـنـگ جـهـانـى اول ، سـنـد مـتـارکـه جـنـگ بـا فـرانـسـه را درسـت در هـمـان نـقـطـه و هـمان واگنى امضا کرد که نـمـایـنـدگـان آلمـان در سـال 1918، بـنـاچـار، سـند تسلیم خود را در برابر متفقین امضا کرده بودند.(112)
جـنـگ در جـبـهـه غـرب بـا شکست فرانسه ، به صورت مقابله آلمان و انگلیس درآمد. آلمان براى شـکـست دادن انگلیس ، دو نقشه جنگى را تدارک دیده بود؛ نخست ، بمباران شدید هوایى و از بین بـردن نـیـروى هـوایـى سـلطـنـتـى انـگـلسـتـان ، دوم ، پـیـاده کـردن قـوا در بـنـادر و سـواحـل بـریـتانیا طى نقشه اى موسوم به نبرد شیر دریایى . عملیات هوایى آلمان ، على رغم شدت و وسعت خود، نتوانست انگلیس را از پاى درآورد و بدین سان ، جنگ صورت فرسایشى به خود گرفت و هیتلر دستور لغو عملیات شیر دریایى را صادر کرد.
41
جنگ در دریا: همزمان با نبردهاى زمینى و هوایى متخاصمان ، جنگ در سطح و زیر دریاها نیز ادامه داشـت . اقـیـانـوس اطـلس و دریـاى مـدیـتـرانـه ، عرصه مبارزه جویى و رقابت ناوگان دریایى دولتـهـاى مـحـور (آلمـان و ایـتالیا) و متفقین (فرانسه و انگلیس ) بود. محاصره دریایى نیز در جـریـان بـود. فـراز و نـشـیـبـهـاى جنگ در دریا، براى هر یک از طرفین تا حدودى برابر بود، بگونه اى که نمى توان هیچ یک را پیروز نامید.
جبهه شمال آفریقا: جنگ در شمال آفریقا در سرزمینهاى مستعمراتى مصر، لیبى و اتیوپى بین ارتـشـهـاى ایـتـالیـا و انگلستان در جریان بود. شکست اولیه ایتالیا در صحنه هاى نبرد، موجب اعـزام قـواى تازه نفس از سوى آلمان به این منطقه شد. هر چند شکست در لیبى جبران شد، اما در اتـیـوپـى ، ارتـش هـایـله سـلاسى ، امپراتور مخلوع این کشور، از هنگام لشکر کشى ایتالیا در سال 1935، با حمایت انگلیسیها دوباره کنترل کشور را به دست گرفت .
مـنـطـقـه بالکان : نبرد در بالکان ، ابتدا با اولتیماتوم ایتالیا به یونان شروع شد. دفاع یـونـانیها در برابر ارتش ایتالیا بسیار دلیرانه بود و انگلستان با اعزام نیروى کمکى به یونان ، سعى در حفظ این خاکریز دفاعى در بالکان داشت . ارتش آلمان نازى براى پشتیبانى از ایتالیا، وارد عمل شد. ابتدا رومانى فتح گردید، آنگاه بلغارستان به اتحاد دولتهاى محور پیوست ، سپس مقاومت یوگسلاوى در هم شکسته شد و با ورود نیروى آلمانى به یونان ، شکست در پـیـش روى آنـان نـمـودار گـشـت . بـدیـن تـرتـیـب ، فـتـح مـنـطـقـه بـالکـان در سـال 1941، امـکـان عملیات موفقیت آمیز بر ضد اتحاد شوروى از جانب آلمان را تا حدود زیادى آسان مى کرد.
مرحله دوم جنگ (1941 ـ 1943)
نـبـرد در سال 1941، چهره دیگرى پیدا کرد. پاى نیروهاى نوین به میدان کارزار کشیده شد و مـتـحـدان دیـروز ـ آلمـان و شـوروى ـ بـه عـنـوان حـریـفـان امـروز، در مـقـابـل یـکـدیـگـر قرار گرفتند. ژاپن و آمریکا در اقیانوس آرام رو در روى هم ایستادند و جنگ ، بطور واقعى ، معناى جهانى و بین المللى به خود گرفت .
تهاجم آلمان به شوروى : عملیات (بار باروسا)(113) در 22 ژوئن 1941 آغاز شد. هـیـتـلر در ایـن یـورش جدید، 000 200 3 سرباز، دو هزار هواپیما و 3500 تانک را به حرکت درآورد. ارتشهاى رومانى ، فنلاند، مجارستان و ایتالیا نیز به کمک هیتلر شتافته بودند، زیرا دو کـشـور نـخـست ، طى سالهاى قبل ، مورد تجاوز ارتش سرخ قرار گرفته بودند و دولتهاى مـجـارسـتـان و ایـتـالیـا در زمـره مـتـحـدان فـاشـیـسـم قـرار داشـتـنـد. دلایـل اصـلى ایـن تـهـاجـم ، عـلى رغـم پـیـمـان عـدم تـجـاوز شـوروى ـ آلمـان در سـال 1939، را مـى تـوان در عـلایـق اسـتراتژیک ، ایدئولوژیک ، اقتصادى و سیاسى خلاصه کرد.
از لحـاظ اسـتـراتـژیـک ، پیروزى فاشیسم در جبهه غرب و مدیترانه ناممکن به نظر مى رسید؛ ایـنـک پـیـروزى در جـبـهـه شـرق مـى تـوانـسـت تـوازن قـوا را بـه نـفـع هـیـتـلر، بـراى نـیـل بـه فـتـح نـهـایـى ، تـغـیـیـر دهـد. از نـظـرگـاه ایـدئولوژیـک ، هـیـتـلر سـالهـا قبل در کتاب نبرد من ، آرزوى گسترش به سوى شرق و دستیابى به فضاى حیاتى را در سر مى پروراند. فاشیسم همواره خود را مخالف سرسخت کمونیسم و بلشویسم قلمداد مى کرد. فتح اوکـرایـن و مـنطقه قفقاز، هیتلر را از لحاظ اقتصادى مستغنى مى ساخت . امّا در این میان ، نمى توان از رقابتهاى سیاسى استالین و هیتلر در مورد منطقه بالکان چشم پوشى کرد. از هنگام آغاز جنگ جـهـانـى دوم ، اخـتـلاف نـظـر تـقـریباً شدیدى بین رهبران آلمان و شوروى در خصوص لهستان ، رومـانـى ، یـوگـسـلاوى و فـنـلانـد بـروز کـرده بود؛ اختلافى که در نهایت سوء ظن هیتلر به استالین را تا حد زیادى تشدید کرد و عزم وى را در حمله به شوروى جزم نمود.
تاکتیک جنگ برق آسا در حمله به شوروى به کار گرفته شد. نیروهاى آلمانى بسرعت خطوط دفاعى در غرب شوروى را در هم شکستند و اوکراین ، لنین گراد، کیف ، مسکو و استالین گراد یا سـقـوط کـردنـد و یا در معرض خطر جدى و محاصره قرار گرفتند. ارتش شوروى با دادن چهار میلیون اسیر، به سوى شرق عقب نشست و با فرا خواندن نیروهاى کمکى از سیبرى ، خط دفاعى (لنـیـن گـراد)، (مـسـکـو) و (استالین گراد) انتخاب گردید. حملات سنگین ارتش هیتلرى نتوانست دروازه هـاى ایـن سه شهر مهم و استراتژیک شوروى را بگشاید و این خود، آینده اى تیره و تار براى پیشواى آلمان ترسیم مى کرد.
42
حـمـله آلمـان بـه شـوروى ، یـک پـیـامـد قـابـل تـصور داشت ؛ اتحاد میان انگلستان و شوروى در مـقـابـل دشمن مشترک . چرچیل بدون در نظر گرفتن ملاحظات ایدئولوژیک و اخلاقى ـ تضاد بین لیـبـرالیـسـم و کـمـونـیـسـم ـ بـسـرعـت هـیـاءتى را به مسکو روانه و تقاضاى اتحاد کرد. کمک انـگـلستان و آمریکا به شوروى براى مقابله با تهاجمات هیتلر، از راه استراتژیک ایران ، به عـنـوان مـنـاسـب تـریـن راه ، مـوجـب نـقـض بـى طـرفـى ایـران و اشـغـال آن گـردیـد. بـدیـن تـرتـیـب ، جـنـگ جـهـانـى دوم بـه صـورت تقابل ایدئولوژیک فاشیسم با کمونیسم و لیبرالیسم درآمد.
حـمـله ژاپـن (بـه پـرل هاربر) و ورود آمریکا به جنگ : رقابت ژاپن و آمریکا در اقیانوس آرام و آسـیاى جنوب شرقى در دوران بین دو جنگ بتدریج شدّت و حدّت بیشترى یافت . جنگ چین و ژاپن کـه از 1937 آغـاز شـده بـود، هـمـچنان ادامه داشت و در حالى که ژاپن بر مراکز عمده صنعتى ، جمعیت ، بنادر و منابع زیرزمینى چین سلطه یافته بود، آمریکا با کمک به دولت چیان کاى چک ، در صدد بود جلوى سیاست توسعه طلبانه ژاپن را سد کند. از زمان شروع عملیات جنگى هیتلر در اروپـا، مـوقـعـیت مساعدترى براى ژاپن در خاور دور فراهم شد؛ بگونه اى که رژیم نظامى حـاکـم بـر ژاپـن ، قـصـد خـود را مـبـنـى بـر تـوسـعـه منافع در آسیاى جنوب شرقى ـ یا همان مـسـتعمراتى که در اختیار استعمارگران اروپایى قرار داشت ـ آشکار ساخت . آمریکا بطور جدى بـا طـرحها و نقشه هاى ژاپن مخالفت کرده ، تحریمهاى اقتصادى و تجارى بر ضد آن کشور را افزایش داد. نقطه اوج این تضاد منافع و سیاستها، به صورت حمله ژاپن به ناوگان دریایى آمریکا، نمود پیدا کرد.
نـیـروى هـوایـى و دریـایـى ژاپـن در هـفـتـم دسـامـبـر 1941 بـه پـایـگـاه دریـایـى آمـریـکـا (پرل هاربر)، واقع در جزایر هاوایى در اقیانوس آرام ، حمله کردند و صدمات بسیار سنگینى بـه آمـریـکاییها وارد ساختند. دولت آمریکا روز بعد به ژاپن اعلان جنگ داد و همزمان ، دولتهاى بـریـتانیا، آلمان و ایتالیا نیز در این رویارویى صف آرایى کردند. تهاجم ژاپن بر حوزه هاى نـفـوذ آمـریـکـا و اروپـایـیـان در خـاور دور چـنـان گـسـتـرده و قـدرتـمـند بود که براى حریفان مـقـابل ، جز عقب نشینى و شکست چیز دیگرى در برنداشت . ژاپن در ماههاى نخست به پیروزیهاى چـشـمـگیرى دست یافت . ناوگان ایالات متحده در اقیانوس آرام بطور موقت از کار افتاد. تایلند بـه اجـبـار بـا ژاپـن مـتـحد شد و انگلیسیها از (برمه ) و (مالایا) بیرون رانده شدند. سنگاپور توسط ژاپن فتح شد و شصت هزار تن به اسارت درآمدند. ژاپنیها بسرعت هندِ هلند (اندونزى ) را تـصـرف و سـرانـجام ، ارتش ایالات متحده را در فیلیپین وادار به تسلیم کردند. آنها همچنین جـزایـر آمـریـکـایـى و بـریـتـانـیایى را در غرب اقیانوس آرام تصرف و جاى پایى در جزایر (آلوئتـى ) و (گـیـنـه نـو) به دست آوردند؛ جایى که ژاپن ، در واقع ، مى توانست استرالیا را مورد تهدید جدى قرار دهد. بدین سان ، ژاپن همانند آلمان ، در نخستین ماههاى نبرد، به عنوان یک فاتح تمام عیار، جلوه کرد و اقیانوس آرام و آسیاى جنوب شرقى در دست او قرار گرفت .
جـنـگ در شـمـال آفـریـقـا: نـبرد در آفریقا، کش و قوسهاى زیادى داشت . نیروهاى ایتالیایى در سـال 1940 از لیبى به سوى مصر حرکت کردند؛ جایى که انگلستان داراى نیروى قدرتمندى بـود. شـکـسـت ارتـش ایـتـالیـا و عـقـب نـشـیـنـى تـا مـرزهـاى لیـبـى ، مـوجـب تـشـکـیـل (سـپـاه آفـریـقـا) از جـانـب آلمـان بـه رهـبـرى مـارشـال (رومـل ) گـردیـد. مـبـارزه نـیـروهـاى تـحـت فـرمـانـدهـى رومـل و نظامیان انگلیسى به فرماندهى مارشال (مونتگمرى )، در نهایت ، به شکست ارتش محور در (العلمین ) منجر شد. امّا آنچه توازن قوا در آفریقا را به نفع متفقین تغییر داد، ورود نیروهاى تـازه نـفـس آمـریـکـایـى بـه تـعـداد صـدهـزار نـفـر، بـه مـراکـش و الجـزایـر در سال 1942 براى گشایش جبهه دوم بود. قواى محور از این به بعد مى بایست طعم تلخ شکست بزرگ را بچشد و آفریقا را به ائتلاف متفقین تسلیم کند.
43
جـنـگ در مـدیـترانه و خاور نزدیک : نبرد ناوگان دریایى در سطح دریاها و زیر دریاها، همچنان ادامـه داشـت . بـرتـرى نـیـروى دریـایـى انـگـلیـس ، مـسـتـقـر در کانال سوئز و دریاى مدیترانه ، موجب تلفات انسانى و خسارات زیادى به دولتهاى محور در تدارک به جبهه شمال آفریقا مى گردید و ناوگان دریایى ایتالیا تا حدودى فلج شده بود. گـشـایـش مـحـورهـاى جدید نبرد توسط نیروهاى مشترک انگلیس و فرانسه آزاد ـ ارتش آزادیبخش وابسته به دولت در تبعید ژنرال دوگل در لندن ـ در سوریه و فلسطین ، در خاور نزدیک ، این امـکـان را بـراى مـتـفقین فراهم کرد تا در حفظ منابع نفتى در خاور میانه ، اطمینان خاطر بیشترى پیدا کنند، بویژه آنکه عراق ، تحت الحمایه انگلیس درآمده بود.
مرحله سوم جنگ (1943 ـ 1945)
چـرخـش بـزرگ در عـرصـه پـیـکـار بـه نـفـع مـتـفـقـیـن در سـال 1943 آغـاز شـد؛ هـر چـنـد نـشـانـه هـاى روشـنـى از آن در سـال قـبـل (1942) بـه چـشـم مى خورد. جنگ در شمال آفریقا، مدیترانه ، اقیانوس اطلس ، خاور مـیـانـه ، جـبـهـه شـرق ، مـنـطـقـه بـالکـان ، اقـیانوس آرام و آسیاى جنوب شرقى با عقب نشینى دولتـهـاى مـحـور و پـیشروى ارتشهاى متفقین تواءم بود. استراتژى متفقین بر سه محور استوار بـود: 1 ـ عـقـب نـشـینى نظامى ، 2 ـ استراتژى دفاعى و 3 ـ آماده شدن براى حمله و تهاجم . این سـه مـرحـله در جـنـگـهـاى غـرب ، جـبـهـه شـوروى ، اقـیـانـوس آرام و شمال آفریقا به کار گرفته شد.
فـتـح شـمـال آفـریـقـا: سـپـاه آفـریـقـاى آلمـان و ارتـش ایـتـالیـا در شـمـال آفـریـقـا، تـحـت فـشـار قـواى تـازه نـفـس غـرب بـه رهـبـرى (ژنـرال آیـزنـهـاور) و سـپـاه هـشـتـم انـگـلیـس بـه فـرمـانـدهـى (فـیـلد مـارشـال مونتگمرى ) قرار گرفت . تونس آخرین پایگاه نیروهاى محور محسوب مى شد. هنگامى کـه خـط (مـارت ) در تـونـس شـکـسـتـه شـد (آخـریـن مـاه سـال 1943) دیـگـر آفـریـقـا تـوسط متفقین فتح شده بود. این شکست با پیامدهایى که داشت ، براى متحدین بویژه موسولینى بسیار نگران کننده بود؛ زیرا بدین وسیله دریاى مدیترانه در اختیار متفقین قرار مى گرفت و بعلاوه ، ایتالیا در تیررس قواى متفقین بود.
شـکـسـت ایـتـالیـا، اولیـن ضـربـه مـهـم بـر فـاشـیـسـم : ایـتـالیـا در سـال 1943 از آسـیـب پـذیـرتـریـن کـشـورهـاى مـحـور بـود. بـحـران اجـتـمـاعـى و سـیاسى در داخـل کـشـور بـه اوج خود مى رسید و مخالفان موسولینى ، نقشه هایى براى برکنارى وى مى کـشـیـدنـد. ارتـش ایـتـالیـا در ضـعـف مـفـرط قـرار داشـت و تـولیـدات و تـدارکـات ، کـاهـش قـابـل تـوجـهـى را نـشـان مـى داد. شـکـسـت ایـتـالیـا بـا پـیـاده شـدن نـیـروهـاى متفقین در جزیره سـیـسـیـل در نـهـم و دهـم ژوئیه سال 1943 قطعى به نظر مى رسید. امّا سرنوشت این کشور را تغییر دولت از موسولینى به مارشال (بادوگلیو) تعیین کرد.
(شـوراى بـزرگ فـاشـیـسـم ) ایـتـالیـا در 24 ژوئیـه تـشـکـیـل جـلسـه داد و تـمـام اعـضـاى آن ، راءى بـه اسـتـعـفـاى مـوسـولیـنـى دادنـد. ویـکـتـور امـانـوئل سـوم ، پـادشـاه ایـتالیا، روز بعد مارشال بادوگلیو را به ریاست دولت برگزید. مـوسـولیـنـى دسـتـگـیر و زندانى شد. دولت جدید با متفقین قرارداد آتش بس امضا کرد و براى نشان دادن حُسن نیت خود، به آلمان اعلان جنگ داد.
واحـدهـاى آمـریـکـایـى بـه فـرمـانـدهـى ژنـرال (کـلارک ) و سـپـاه هـشتم انگلیس تحت فرماندهى مـونـتـگـمـرى ، ایـنـک در جـنـوب رم ، بـر ضـد آلمـان مـى جـنـگـیـدنـد؛ زیـرا قـواى آلمـان شـمـال و مـرکـز شـبـه جـزیـره ایـتـالیـا را اشغال کرده بود. کماندوهاى آلمانى طى یک عملیات مـتـهـورانـه ، مـوسـولیـنـى را آزاد و در شـمـال ایـن کـشـور، جـمـهـورى سـوسـیـال ایـتـالیـا را بـه رهـبـرى او تشکیل دادند، امّا این مقدّر تاریخ بود که هیتلر و نازیسم آلمـانـى که خشونت و قتل عام را به نهایت رسانده بودند، دیگر طعم شیرین پیروزى را نچشند. سـرنـوشـت موسولینى با اعدامش در 27 آوریل 1945 که توسط پارتیزانهاى آن کشور انجام شد، به پایان رسید.
نـبـردهـاى جـبـهـه شـرق (شوروى ـ منطقه بالکان ): این تجربه تاریخ بود که فاتح نهایى جـنـگـهـاى بـزرگ اروپـا، در جـبـهـه روسـیـه ـ شـوروى آن روز ـ مشخص شود. به عبارت دیگر، سـرنـوشـت نـهـایـى جـنـگ در ایـن جـبـهـه رقـم مـى خـورد. نـبـرد اسـتـالیـن گـراد از سـپـتـامـبـر سال 1942 تا فوریه سال 1943، از جمیع جوانب ، به مثابه چرخش بزرگ در جنگ جهانى دوم بود. فراز و نشیب در جنگ آلمان و شوروى و دست به دست شدن سرزمینهاى مهم و استراتژیک در صـحـنـه اصـلى نبرد به تابستان و زمستان ارتباط زیادى داشت . مجموعه تاکتیکهاى جنگ برق آسـاى آلمـان ، بـه فـصـل تابستان وابسته بود، زیرا نیروى زرهى در برف و سرماى زمستان شـدیـد شـوروى زمـیـنـگـیـر مـى شـد. مـقـاومـت ، دفـاع و تـهـاجـم شـوروى بـه فـصـل زمـسـتـان مـربـوط مـى شد و حملات عظیم ارتش سرخ در زمستان به مرحله اجرا در مى آمد. بدین ترتیب تا سال 1943، دو تا سه بار، میدانهاى اصلى نبرد دست به دست گشـت .
44
آلمـان و شـوروى ، هـر دو، استالین گراد را کلید فتح و پیروزى مى دانستند. ارتش ششم آلمان به فرماندهى (فُن پاولوس ) از نوامبر سال 1943 به طرف استالین گراد حرکت کرد. نبرد تـن بـه تـن بـیـن نـیـروهـاى مـتـخـاصـم در گـرفـت . ضـد حـمـله شـوروى در شـمـال و جنوب ولگا، سخت ترین وضعیت را براى ارتش آلمان به وجود آورد. روز 22 نوامبر، دو شـاخـه یـک حـمـله گـازانبرى ارتش سرخ ، 330 هزار نفر از قواى محور را به محاصره خود درآورد. سـرانـجـام ، فـُن پـاولوس در دوم فـوریـه سـال 1943 تـسـلیـم شـد و بـزرگـتـریـن شـکـسـت ، نـصـیـب ارتـش هـیـتـلرى گشت . از آن پس ، پـیـروزیـهـاى اسـتـالین که کمکهاى متفقین را از راه ایران بخوبى دریافت مى کرد، پى در پى بـود. ارتـش سـرخ بـه سـوى دریـاى سـیـاه و قفقاز سرازیر شد، کیف ، خارکوف و سایر مناطق اشـغـالى ، آزاد گـردیـد. حـمـلات سـخـت و سـنـگـیـن زمـسـتـانـى ارتـش شـوروى تـا سـال 1944، اوضـاع را بـگـونـه اى مـتحول و دگرگون کرد که جنگ بین آلمان و شوروى به منطقه بالکان کشیده شد.
ورود ارتش شوروى به منطقه بالکان ، رومانى و بلغارستان را مجبور ساخت که تقاضاى آتش بـس دهـنـد؛ هـمـچـنـیـن فـنـلانـد نـاچـار شـد مـتـارکـه جـنـگ را خـواسـتـار شـود. در مـراحـل بـعـد، مـجـارسـتـان و یـوگـسـلاوى بـه زانـو درآمـدنـد و لهـسـتـان نـیـز در عمل ، در انقیاد ارتش سرخ قرار داشت . این بار نوبت شوروى بود که به خاک آلمان نفوذ کرده ، بـرلن ، پـایـتـخـت هـیتلر را نشانه رود. ارتشهاى متفقین غربى (آمریکا، انگلیس و فرانسه ) از غـرب و ارتـش سـرخ از شـرق ، آلمـان را مـورد تـهـاجـم قـرار داده و بـه اشغال درآوردند. شاید این پیروزیهاى اخیر ارتش سرخ ، بیش از همه ، مرهون گشایش جبهه دوم در غرب بود.(114)
گـشـایـش جـبـهـه دوم در غـرب : عـمـده تـریـن اخـتـلاف نـظر ائتلاف علیه فاشیسم و نازیسم از سـال 1941، گـشـایش جبهه دوم بود، جبهه اى که مى توانست از بار سنگین حمله هاى آلمان به شـوروى بـکـاهـد. سـرانـجـام ، تـوافـق اصـولى براى گشایش جبهه دوم در غرب ، در کنفرانس تـهـران 1943 حـاصـل شـد. ایـن تـوافـق بـر پـیـاده کـردن نـیـروهـاى مـتـفـقـیـن در سواحل فرانسه و آغاز حملات از ناحیه غرب به نیروهاى آلمان بود.
سـتـاد ارتـش مـتـفـقـیـن در گـشـایـش جـبـهـه دوم تـحـت فـرمـانـدهـى ژنرال (آیزنهاور) قرار داشت . برنامه اى به نام (اورلورد) جهت پیاده کردن نیروهاى انگلیسى و آمـریـکـایـى در نـرمـانـدى (در فـرانـسه ) تهیه شد. در ششم ژوئن 1944، 250000 نفر در 4000 کـشـتـى در حـمـایـت 11000 هـواپـیـمـا بـا مـوفـقـیـت بـه دیـوار آتـلانـتـیـک هـیـتـلر در سـاحـل نـرمـانـدى رخـنـه کـردنـد. ایـن نیروها در شش لشکر دریایى و سه لشکر هوایى ، جبهه جدیدى را علیه نیروهاى آلمانى گشودند.
آلمـانـیـهـا بـه سـبب ضعف در تاءمین نیروهاى کمکى نتوانستند از (دیوار آتلانتیک ) محافظت کنند. آمـریـکـایـیها در پایان ماه ژوئیه کنترل (برتانى ) و (نرماندى ) را در دست گرفتند. نیروهاى انـگـلیـسـى و کـانـادایـى کـه ابـتـدا در (کان ) مستقر بودند، به این نیروها پیوستند و مجموعه نـیـروهـاى فـوق ، آلمـانـهـا را از کـنـاره راسـت رود (سـن ) عـقـب رانـد. پـاریـس در مـاه اوت هـمـیـن سـال آزاد شـد. نـیـروهـاى کـمکى که در (پرووانس ) پیاده شده بودند، با کمک ارتش فرانسه ، (مـارسـى ) و (تـولون ) را آزاد کـرده ، از درّه (رون ) بـالا رفـتـنـد؛ آنـگـاه بـعـد از الحـاق بـه نـیـروهـایـى که از سوى نرماندى در حرکت بودند، به سوى مرزهاى آلمان تغییر جهت دادند. در پـایان سال 1944، متفقین به رود (راین ) رسیدند. استان (لورن ) ـ که به همراه آلزاس همواره مورد منازعه آلمان و فرانسه بود ـ آزاد گردید. آخرین خط دفاعى هیتلر در (آردن ) نیز با شکست رو بـه رو شـد. نـیـروهـاى مـتـفـقـیـن در هـفـتـم مـارس 1945 از طـریـق پـل (رمـاگـن ) از رود (رایـن ) گـذشـتـنـد و سرزمین اصلى رایش مورد تهاجم سنگین هوایى قرار گـرفـت . حـدود پنجاه هزار تُن بمب روى منطقه صنعتى روهر ریخته شد. نیروهاى آمریکایى از غـرب و نـیروهاى ارتش سرخ از شرق در (الب ) به هم ملحق شدند و ارتش متفقین توانست برلن را فتح کند. هیتلر در زیرزمینى که اقامت گزیده بود، خودکشى کرد و فرماندهان نظامى آلمان ، تـسـلیـم نامه بدون قید و شرط آلمان را امضا کردند. آلمان بطور موقت بین چهار کشور آمریکا، شـوروى ، انـگلیس و فرانسه تقسیم شد و شورایى مرکب از نمایندگان آنها براى اداره برلن تـشـکـیـل شـد. بـدیـن سـان ، یـک بـار دیـگـر آلمـان ، هـمـانـنـد جـنـگ جـهـانـى اول ، جـنـگ را بـه مـتـفـقـیـن بـاخت و ناچار شد تاوانى بمراتب بیشتر و سنگین تر از تاوان جنگ اول جهانى را بپذیرد.(115)
45
نـبـرد در اقـیانوس اطلس و شکست ژاپن : آخرین عرصه پیکار بین دولتهاى محور و متفق ، آسیاى جـنـوب شـرقـى و اقـیـانـوس آرام بـود. فـرمـانـدهـى نـیـروهـاى آمـریـکـایـى در اقیانوس آرام را ژنـرال (مـک آرتـور) بـر عـهـده داشـت . در ایـن نـبـرد، تـنـها ژاپن بود که در مصاف با آمریکا و مـتـحـدانـش قرار گرفته بود. پس از پیروزیهاى پیاپى ژاپنیها در سالهاى 1941 و 1942، نـاوگان دریایى آمریکا در جنگهاى (مرجان ) و (میدوى )؛ موازنه قدرت دریایى در اقیانوس آرام را کـه در حـمـله پـرل هـا ربـر از دسـت داده بـود، دوباره به دست آورد. جزایر اقیانوس آرام که داراى ارزش استراتژیک بود، از آن پس ، صحنه نبرد گاه و بى گاه متخاصمان شد. ژاپن نیز هـمـانـنـد مـتـحـدان اروپـایـى اش ، سـال 1943 را بـه مـثـابـه سـال آزمـون بـراى پـیـروزى یـا شـکـسـت مـى نـگـریـسـت . در ایـنـجـا، اقبال بر ژاپنیها پشت کرد و شکستها، یکى پس از دیگرى ، نصیبشان شد.
در اواخـر سـال 1942 و اوایـل 1943، تـمـرکـز نـیـروهـاى آمـریـکـایـى در گـوادال (116) کـانـال ، بـاعـث شـد تـا ژاپـنـیـهـا بـتـدریـج از جـزایـر شـمال شرق استرالیا بیرون رانده شوند و تهدیدشان علیه استرالیا از بین برود. نیروهاى ایالات متحده در اقیانوس آرام ، در چارچوب استراتژى تصرف مرحله اى جزایر، به چند جزیره در مـنـطـقـه میانى اقیانوس حمله کردند. این جزایر بعد از تصرف به پایگاهى براى حمله به هـدفـهـاى اصـلى یـعـنـى جـزایـر (مـاریـانـاس ) تـبـدیـل شـدنـد؛ جـزایـرى کـه بـه دلیـل فـاصـله مـنـاسـب بـا خـاک ژاپن ، به عنوان پایگاه هواپیماهاى آمریکایى جهت بمباران این کـشـور مـورد اسـتـفـاده قـرار گـرفـت . ژنـرال مـک آرتـور در امـتـداد سواحل گینه نو به نقل و انتقال نیروهاى خود با هدف نهایى تصرف فیلیپین و فرمز (تایوان ) و استفاده از آنها به عنوان پایگاهى براى تهاجم به ژاپن ادامه داد.
نـاوگـان دریـایـى آمریکایى در ژوئن و ژوئیه سال 1944، (سایپان ) و (تى نیان ) از جزایر مـاریـانـاس ، را تـصـرف کـردنـد. در ایـن دو جزیره پایگاههاى بزرگى تاءسیس شد که بمب افـکـنـهـاى جـدیـد (بـى ـ 29) مى توانستند از آنجا به پرواز درآیند و شهرهاى ژاپن را بطور مـسـتـمـر بـمـبـاران کـنـنـد. بـا فتح فیلیپین و از بین بردن ناوگان ژاپن در این منطقه ، ارتباط نـیـروهـاى ژاپنى در جنوب شرقى آسیا با بقیه نیروهاى این کشور در چین و ژاپن قطع شد. در بـهـار سـال 1945، ژاپـن در آسـیـا و اقـیـانـوس آرام در حـال عـقـب نـشـیـنـى کـامل بود. ارتش چین که مورد حمایت بیشتر متفقین قرار گرفت ، ژاپنیها را در مناطقى حساس عقب راند و تصرف دوباره برمه توسط بریتانیا و هند، ژاپن را در موقعیت بسیار دشوارى قرار داد.
فـرمـاندهان نظامى آمریکا، در این مرحله از جنگ ، به پایگاههاى هوایى نزدیکتر به خاک اصلى ژاپـن نـیـاز داشـتـنـد؛ از ایـن رو، جـزایر (ایوجیما) و (اوکیناوا) مورد تهاجم شدید قرار گرفت . دفـاع و مـقـاومت سرسختانه ژاپن که تواءم با عملیات انتحارى بود، آمریکاییها را ناچار ساخت کـه بـا دادن تلفات بسیار سنگین به این جزایر استراتژیک دست پیدا کنند. شاید این نبردها، تـرومـن ، رئیـس جـمـهـور جدید آمریکا را بیشتر ترغیب مى کرد که با استفاده از بمب اتمى ـ که تازه در آمریکا با موفقیت آزمایش شده بود ـ کار ژاپن را یکسره سازد.
نـخـسـتـیـن بمب اتمى در روز ششم اوت 1945 بر روى شهر (هیروشیما) انداخته شد. تلفات و خسارات ، خارج از حدّ تصور بود. اتحاد شوروى در روز هشتم اوت به ژاپن اعلان جنگ داد و با یـک مـیـلیـون نـیرو، منچورى و کره را مورد تهاجم قرار داد. دومین بمب اتمى در روز نهم اوت بر (ناکازاکى ) فرو ریخت که حدود صد هزار ژاپنى طى این دو عملیات با انرژى هسته اى از پاى درآمـدنـد. امـپـراتـور ژاپـن ، هیرو هیتو، دیگر چاره اى جز پذیرش بدون قید و شرط متارکه جنگ نـداشـت . ژاپـن در دهـم اوت مذاکراتى را براى تسلیم آغاز کرد، در چهاردهم اوت ، شکست خود را اعـلام و بـا امضاى تسلیم نامه در دوم سپتامبر 1945 از طرف ژاپن ، جنگ جهانى دوم به پایان رسید.
تاریخ روابط بین الملل
قسمت سوم
21
تـقسیم بندى کشورها بعد از جنگ جهانى اوّل به صورت کشورهاى (فاتح و مغلوب ) و (راضى و نـاراضـى ) بـود. پـس از بـحـران اقتصادى ، اتفاقاً، کشورهاى مغلوب و ناراضى ، بیشترین خسارت از بحران را دیده و در صف واحد کشورهاى فقیر قرار گرفتند؛ دولتهایى مانند آلمان ، اتریش ، ایتالیا و ژاپن از این دست بودند. امّا کشورهاى فاتح و راضى ، به تدریج به مهار و کـنـتـرل بـحـران پـرداخـتـه و بـه شـکـل آشـکـارى سـیـسـتـم سـرمـایـه دارى و دمـوکـراسى را مـتـعـادل کـردنـد و در ایـن راسـتا، با موفقیت سیاستهاى اتخاذ شده ، در جبهه واحد کشورهاى غنى درآمـدنـد. دولتـهاى آمریکا، فرانسه و انگلیس از این نمونه بودند. بدین روى ، یکى از نتایج مـهـم بـحـران اقـتـصـادى 1929، تـقـابـل و جـبـهـه بـنـدى جـدیـد در عـرصـه بـیـن الملل مى باشد.(69)
22
دوره تقابل و تجاوز
دهـه 1930، دهـه اى پـرتـلاطـم ، آشـفـتـه و آکـنده از بى نظمى و هرج و مرج بود. دوره اى بس تـشـنـج آفـریـن و بـحـران زا کـه از نـظـر بـیـن المـللى ، از سـه دوره قـبـلى ـ کـه بـه تـفـصـیـل مـورد بـررسـى قـرار گرفت ـ متمایز و با اهمیت است . در این مرحله ، دولتهاى ژاپن ، ایتالیا و آلمان به سیاستهاى توسعه طلبانه روى آورده و قلمرو سایر کشورها را مورد تهاجم و تاخت و تاز خود قرار دادند، دولتهاى داراى نظام دموکراسى و مرام لیبرالى ، نیز با سیاست تـمکین و مدارا، از برخورد قاطع و جدى به شدّت پرهیز کردند؛ دورانى که ، به واقع ، زمینه ساز جنگ جهانى دوم گردید و ترکیب قوا، نیروها و امکانات را در سطح سیاست بین المللى ، به طور کلى ، عوض کرد.
اقدامات ژاپن
بررسى و درک عملکرد دولت ژاپن در دهه 1930، مستلزم توضیح موقعیت ژاپن وچین در این دوره اسـت . تـبیین وضعیت سیاست و حکومت در ژاپن ، از آن رو ضرورى است که اقدامات این دولت ، تا حدود زیادى ، ناشى از به قدرت رسیدن نظامیان در این کشور بود. سرنوشت چین را نیز بدان سـبـب بـایـد بیان کرد که این دیار، میدان تاخت و تاز ژاپن بوده و اقدامات ژاپن در خاور دور و بویژه در چین ، مقصود و منظور ماست .
چـیـن در قـرن بـیـسـتـم :کـشـور چـیـن در پـى حـاکـمـیـت طـولانـى امـپـراتـوران مـنـچـو،در سـال 1911م دچـار انقلاب سیاسى و اجتماعى نشاءت گرفته از ناسیونالیسم گردید. (سون یـات سـن )، از مـلى گـرایـان مـبـارز، رهـبـرى ایـن انـقـلاب را بـر عهده داشت و رژیم جمهورى را بـرقـرار سـاخـت . امـّا بـا از بین رفتن نماد وحدت چین ، که همانا امپراتورى بود، سرنوشت این سـرزمـیـن دچـار بـحـران و دگـرگـونـى غـیـر قـابـل پـیـش بـینى شد. ایالتهایى که به دست فـرمـانـدهـان نـظـامـى بـود، تـقـسـیـم و تـجزیه شد، حکومتهاى ملوک الطوایفى در مناطق مختلف ، توسعه و گسترش یافت و ایالتهاى جنوبى ، تحت حاکمیت ناسیونالیستهاى حزب (کومین تانگ ) بـه رهـبرى (سون یات سن ) قرار گرفت . بدین سان ، در نخستین سالهاى قرن بیستم ، چین بـا مـسـائلى چـون تـجـزیـه داخـلى ، بـى نـظـمـى و نـابـسـامـانـى و جـنـگ داخـلى رو بـه رو شد.(70)
ظـهـور حـزب کمونیست در سال 1921 در چین ، پیچیدگى بحران و جنگ داخلى در این کشور را دو چـنـدان کـرد. حـزب کـمونیست چین ، از سوى رهبران کرملین ـ اتحاد جماهیر سوسیالیستى سابق ـ کنترل و هدایت مى شد. شورویها جهت مقابله با سیاستهاى توسعه طلبانه ژاپن ، دستور اتحاد حـزب کـمـونـیـسـت بـا حـزب نـاسـیـونـالیست (کومین تانگ ) را صادر کردند که بدین ترتیب ، سـالهـاى نـخـست تاءسیس حزب کمونیست با وحدت آنها با ناسیونالیستها و در نتیجه پیشروى به سوى ایالتهاى تجزیه شده مقارن بود. امّا این اتحاد، طولى نکشید که به یک جبهه بندى نـویـن در جـنـگ داخـلى مـنـجـر شـد. رهـبـرى جـدیـد (کـومـیـن تـانـگ )، (چـیـان کـاى چـک )، دسـتـور قـتـل عـام کـمـونیستها را صادر کرد؛ این امر بیش از همه ، براى جلوگیرى از سهیم شدن آنها در قـدرت سـیاسى پس از کسب پیروزیها و فتوحات بود. رویارویى ناسیونالیستها و کمونیستها از سال 1927 تا 1937 به مدت ده سال ادامه داشت . بدین سان ، زمینه ها و شرایط مساعدى در چین براى تحقق سیاست توسعه طلبى و تجاوز ژاپن وجود داشت .(71)
ژاپـن و روى کـار آمـدن نـظـامـیـان : ژاپـن ، پـس از جـنـگ جـهـانـى اوّل ، بـه عـنـوان یـک کـشـور فـاتـح و پـیـروز در قـاره آسـیـا و مـنـطـقـه خـاور دور درآمـده بود. پـیـروزیـهاى ارتش ژاپن در جنگ چین و ژاپن (1895)، جنگ روس و ژاپن (1904 ـ 1905)، اعتبار نـظـامـیـان را در ایـن کـشور بسیار بالا برد، بگونه اى که هم در سیاست داخلى و هم در سیاست خـارجـى ، در حـکـم یـک نـیـروى فـشـار و صـاحـب نـفـوذ عـمـل مـى کـردنـد. جـنـاح آزادیـخـواه و لیـبـرال حـاکـم بـر ژاپـن ، خـواهـان تـوسـعـه دمـوکـراسـى و اقـتـصاد آزاد در سیاست داخلى ، و اِعـمـال روش مـسـالمـت آمـیـز در سـیـاسـت خـارجـى بـود، در حـالى کـه نـظـامـیان به طرفدارى از نـاسـیـونـالیـسـتـهـاى افراطى پرداخته ، خواهان سیاست مبتنى بر گسترش و توسعه به زور سرنیزه ، بویژه در سیاست خارجى بودند.(72)
23
دو واقـعـه در روابـط بین المللى ، به نفع نظامیان تمام شد و آنها را جهت تکیه زدن بر اریکه قـدرت یـارى داد. نخست آنکه : ایالات متحده آمریکا طى کنفرانسهاى واشنگتن در سالهاى 1921 و 1922، اقدامات جدى براى جلوگیرى از نفوذ ژاپن در خاور دور ـ بویژه چین ـ را به مرحله اجرا گـذاشـت . ایـن سـد سازى ، امکان قدرت نمایى ژاپنیها را بشدت کاهش داد و بستر لازم را براى نـفـوذ نـظـامیان فراهم کرد. دومین حادثه ، رکود اقتصاد بین المللى از 1929 م بود که ژاپن از ایـن نـاحـیـه دچـار خـسـارت مضاعف گردید. نارضایتى طبقه کشاورزان و روستاییان از سیاست و حـکـومـت وقـت و حـمـایـت از سـیـاسـت تـوسـعـه ارضـى بـا تـوسـل به زور، راه را براى دست اندازى نظامیان به قدرت هموار کرد. از این رو، دهه 1930، دهه اى پرفراز و نشیب براى چینیها در قبال تجاوزات ژاپن محسوب مى شود.(73)
اشغال منچورى در سال 1931 م
بـهـانـه لازم بـراى اشـغـال : بـهـانـه مـنـاسـبـى کـه نـظـامـیـان ژاپـن بـراى اِعـمـال سـیـاسـت گسترش به زور سرنیزه به دست آورده بودند، انفجار یک بمب چینى در راه آهن مـنـچـورى تـحـت اداره ژاپـنـیـهـا بـود. ایـن امـر، مـوجـب اعـزام نـیـروى نـظـامـى و اشـغـال منچورى گردید. دولت ژاپن ، ابتدا، مداخله را محدود و براى دفاع از اتباع ژاپن و حفظ دارایـیـهـاى آنـها اعلام کرد؛ امّا بزودى ناچار شد جهت حفظ پرستیژ ملى و اعتبار داخلى ، همسو با نظامیان ، در صدد تداوم اشغال و گسترش آن برآید.
سـیـاسـت دولت چـیـن : دولت چـین سه محور اصلى را در مقابله با تجاوز ژاپن در پیش گرفت . نـخـسـتـیـن آن ، امـتـنـاع از مـذاکـرات بـراى حل و فصل بحران بود. چینیها اعلام کردند که شروع مـذاکـرات تـنـهـا در صـورت خـروج قـواى اشـغالگر امکان پذیر است و حاضر نیستند هیچ پیش شـرطـى را بـپـذیرند. دوم ، تحریم کالاهاى وارداتى از ژاپن و بایکوت اقتصادى بود. سوم ، شکایت به جامعه ملل براى رسیدگى به مساءله تجاوز.
تـداوم تجاوز و استقلال منچورى : دولت ژاپن ، علاوه بر اینکه نیروهاى خود را از منچورى فرا نـخـوانـد، بـه بـهـانـه تـحریم کالاهایش ، به ایالت شانگهاى چین حمله کرد. این اقدام که با مـنـافـع اقـتـصـادى و تـجـارى انـگـلیـس در ایـن ایـالت در تـضـاد بـود، مـوجـب عـکـس العـمـل جـدى ایـن کـشور شد. ژاپنیها که خود را هنوز متحد انگلیس مى دانستند و آمادگى لازم را هم بـراى رویـارویـى بـا آنـهـا نـداشـتـنـد، ضـمـن خـروج از شـانـگـهاى ، به سیاست دائمى کردن اشـغـال ایـالت مـنـچـورى روى آوردنـد. بـراى نـیـل بـه ایـن مـقـصـود، تـدبـیـر جـدایـى و اسـتـقـلال مـنـچـورى اتـخـاذ شـد. در ایـن راسـتـا، پـارلمـانـى مـتـشـکـل از هـفـتـصـد نـمـایـنـده طـرفـدار ژاپـنـیـهـا، در سـال 1932 در مـنـچـورى تـشـکـیـل شـد و راءى بـه جـدایـى ایـالت مـنـچـورى از چـیـن و اسـتـقـلال آن داد. ایـن مـجـلس ، اخـتـیـارات سـرزمـیـن مـنچورى را به شاهزاده (پوئى ) که در سه سـالگـى عـنـوان امـپـراتـورى چـیـن را گـرفـتـه بـود و در سـال 1912 م ، در پى انقلاب سیاسى ـ اجتماعى ناسیونالیستها، خلع شده بود، تفویض کرد. دولت ژاپـن ، این استقلال و حکومت را به رسمیت شناخت و در پانزدهم سپتامبر 1932 م ، در ازاى حـق اسـتـقـرار پـادگـان نـظـامى ، تمامیت ارضى آن را تضمین نمود. بدین سان ، منچورى ، تحت الحـمـایـه ژاپـن قـرار گـرفـت و نیروهاى حکومت جدید تحت رهبرى افسران ژاپنى به گسترش قلمرو آن پرداختند.
اقـدامـات جـامـعـه مـلل : بـررسـى عـمـلکـرد جـامـعـه مـلل در قـبـال تـجـاوز ژاپـن بـه مـنـچـورى از اهـمـیـت بـرخـوردار اسـت ؛ زیـرا از یـکـسـو، جـامـعـه مـلل در دهه 1930، مرحله آزمون خود را مى گذراند و باید نشان مى داد که صلاحیت اداره روابط بین المللى مبتنى بر صلح وهمکارى را دارد و مى تواند به وظیفه خطیر خود یعنى جلوگیرى از تـجـاوز و حـفـظ صـلح ، عـمـل کـنـد. از سـوى دیـگـر، تـحـقـق اصـل (امـنـیـت دسـتـه جـمعى ) که حاکم بر میثاق ملل بود، مستلزم واکنش مناسب در برابر متجاوز و اتـخـاذ اقـدام دسـتـه جـمـعـى سـایـر دولتـهـا بـود. روش بـرخـورد جـامـعـه ملل با اشغال منچورى ، برخى از کاستیهاى این سازمان بین المللى را براى ایفاى نقش اساسى خود؛ یعنى حفظ صلح و امنیت بین المللى ، آشکار ساخت .
24
شـوراى اجـرایـى جـامـعـه مـلل ، در پـاسخ به شکایت دولت چین نسبت به تجاوزات ژاپن در این کـشـور، قـطـعـنامه اى را تصویب و صادر کرد که در آن از ژاپن درخواست شده بود تا نیروهاى خود را از منچورى فراخوانده و در مقابل دولت چین نیز امنیت و داراییهاى اتباع ژاپنى را ضمانت و تاءمین کند. چنین اقدامى ، گردن نهادن به خواسته متجاوز و مشروع دانستن درخواستهاى او تلقى مـى شـد. ژاپن با مشاهده چنین تساهل و مدارایى ، از خروج نیروهاى خود از منچورى امتناع ورزید و خواسته هاى جدیدى را طرح کرد.
شـوراى جـامـعـه مـلل ، بـراى بررسى وضعیت در محل ، کمیسیونى را به ریاست (لرد لیتون )، مـاءمـور تـحـقـیقات در منچورى کرد. گزارش (لرد لیتون )، آشکارا به دست نشانده بودن حکومت مـنـچـوکـو ـ حـکـومـت وقـت مـنـچـورى بـه رهـبـرى (پـوئى ) ـ اشـاره داشـت . پـس از آنـکـه استقلال منچورى و تضمین حاکمیت آن از جانب ژاپن ـ به عنوان یک دولت تحت الحمایه ـ اعلام شد، جامعه ملل با تصویب گزارش لیتون ، راءى به عدم شناسایى دولت منچوکو داد و این حکم ، از نـظـر عـمـلى ، بـراى دولت ژاپـن هـیـچ ضـرر یـا خـطـرى نـداشـت . بـدیـن تـرتـیـب ، جـامـعـه ملل با ضعف رفتار و عملکرد خود بطور تلویحى ، و ضمن عدم مجازات سخت ، متجاوزان دیگر در آینده را آشکار مى ساخت .(74)
جنگ چین و ژاپن در 1937
اقـدام مـهـم دیـگـر ژاپـن در راسـتـاى سـیـاست توسعه ارضى ، حمله گسترده به سرزمین چین در سال 1937 م بود. دولت ژاپن قصد آن داشت تا (نظم و صلح ) را در خاور دور، به دست خویش و بـدون مـداخـله قـدرتـهـاى سـایـر قاره ها، برقرار سازد؛ نظم و صلحى که با منافع رو به تـزایـد ژاپـن ، هـمـاهنگ و همسو باشد. تحقق این آرمان ، آنگاه که در سایه روشهاى مسالمت آمیز، مـمـکـن نـبـاشـد، بـا تـکـیـه بـر زور و قـوه قـهـریـه ، جـامـه عمل مى پوشد. سرزمین پهناور و داراى منابع بیکران چین ، که هنوز درگیر جنگ داخلى ، تجزیه و فـقـدان وحـدت مـلى و حـاکمیت مرکزى مقتدر است ، دوباره میدانى مناسب براى آزمایش سیاستهاى ژاپن مى باشد.
بـهـانه لازم : در ژوئیه سال 1937، بین گروهى از سربازان ژاپنى و چینى در (او آن پینگ )، واقـع در جـنـوب غـربـى پـکـن ، زد و خـورد مـختصرى رخ داد. دولت و ارتش ژاپن از این فرصت استفاده کرده ، به دولت چین اولتیماتوم داده ، تهاجم وسیعى را آغاز کردند. این عملیات با حمله بـه پـکـن و چند روز بعد، با پیاده شدن سربازان ژاپنى در شانگهاى آغاز گردید؛ جنگى که به مدّت هشت سال به طول انجامید.
تـسـلط ژاپـن بـر مـهـمـترین مناطق چین : ارتش ژاپن طى هیجده ماه ، برترى خود را در همه جا به اثبات رساند. پکن ظرف 48 ساعت به تصرف درآمد و شانگهاى در 27 اکتبر سقوط کرد. نانکن نـیـز طـى مـاه بـعـد بـه اشـغـال ارتـش ژاپـن درآمـد. ژاپـن در سـال بـعـد، بـا لشـکـر کـشـى عـظـیـمى ، تمام درّه وسطاى رود (یانگ تسه )، از جمله (هان کئو) بـزرگـتـریـن مـرکـز بـازرگـانـى و صـنـعـتـى چـیـن داخـلى را اشـغـال کـرد و از (آموى ) تا (کانتون )، سراسر کرانه جنوبى چین را به تصرف خود درآورد. بـدیـن سـان ، مـهـمـتـریـن مـنـاطـق اقتصادى چین ، در سال 1938، تحت سلطه ژاپنیها درآمده بود، بگونه اى که دولت ژاپن بر 42 درصد از جمعیت چین حکم مى راند.
عـکـس العـمـل جـامـعـه ملل : مجمع جامعه ملل ، اقدام ژاپن را محکوم کرد، امّا از کاربرد واژه (متجاوز) امـتـنـاع ورزیـد، زیـرا بـخـوبـى مـى دانـسـت کـه قـدرت اِعـمـال مـجـازاتـهـاى مـنـطـبـق بـاچـنـیـن تـجـاوزى را نخواهد داشت . قدرتهاى بزرگ در سه جبهه (لیبرالیسم و دموکرات )، (فاشیسم و نازیسم ) و (کمونیسم )، به طور متفاوت با تجاوز ژاپن بـرخـورد کـردند. انگلستان تنها به اعتراض دیپلماتیک اکتفا کرد. آمریکا اعلام کرد که وضعیت مـوجـود را بـه رسـمـیـت نـمـى شـنـاسـد. دولتـهـاى آلمـان و ایتالیا که با پیمان (ضد کمینترن )(75) متحد ژاپن بودند، در راستاى بر هم زدن نظم حاکم بر جامعه بین المللى ، به طـور ضـمـنى و آشکار از ژاپن حمایت کردند. تنها دولت سوسیالیستى اتحاد شوروى (سابق ) بود که علیه ژاپن به مقابله برخاست .(76)
25
ایتالیا و سیاستهاى دولت موسولینى
ایـتـالیـا، از جـمله کشورهایى بود که در دهه 1930، نقش فعّالى در سیاست بین المللى داشت . دولت فـاشـیـستى موسولینى که از سال 1922 قدرت را در ایتالیا در دست گرفته بود، در صـدد بـهـره بـردارى از شـرایط بین المللى براى تحقق وعده هایش به مردم برآمد. از این رو، تـجـزیـه و تـحـلیـل اقـدامـات مـوسـولیـنـى در بررسى روابط بین المللى دهه 1930 از اهمیت برخوردار است .
پـیـمـان چـهار جانبه 1933: نخستین سالهاى دهه 1930 براى آزمایش سیاستهاى موسولینى در سـطـح اروپـا و بـین الملل ، سالهاى مهم و سرنوشت سازى بود. اولین اقدام به مساءله پیمان چـهـار جـانـبـه مـربـوط مـى شود. موسولینى در چهارم مارس 1933، طرح (پیمان چهار جانبه ) متشکل از دولتهاى ایتالیا، انگلستان ، فرانسه و آلمان را تهیه و اعلام کرد. بر طبق این پیمان ، چـهـار قـدرت بـزرگ اروپـایـى در مـورد صـلح و امـنـیت جامعه بین المللى با یکدیگر مشورت ، تـبـادل نـظر و همکارى مى کردند و هرگونه تجدید نظر در قراردادهاى بین المللى ، منوط به تصویب اعضاى این پیمان بود.(77)
تـفـسـیـرهـاى مـتـفـاوت و حـتى متضادى در مورد این پیمان ارائه شده است . اعتقاد برخى از صاحب نـظـران بـر آن اسـت کـه قـصد موسولینى ، جایگزینى این شوراى چهار نفره به جاى شوراى جـامـعـه مـلل بـود، زیـرا دولت ایـتـالیا اگر مى خواست به مطامع استعمارى خود در سرزمینهاى اسـتـعـمـارى بـرسـد، نـاچـار بـود کـه رضـایـت خـاطـر دولتـهـاى کـوچـک عـضو غیر دائم جامعه مـلل را نـیز به دست آورد؛ حال آنکه هماهنگى و بده و بستان امتیازات در شوراى چهار نفره ، چنین دشـواریـهـایـى را در بـر نـداشـت . بـعـضـى از مـورخـان بـه ایـن تـحـلیـل روى آورده انـد کـه ایتالیا قصد مقابله با توسعه طلبى هیتلر در ناحیه رود دانوب را داشته است ؛ چرا که موسولینى بارها اعلام کرده بود حاضر نیست در این ناحیه ، قدرت بزرگ دیـگـرى مـانند آلمان ـ ظهور پیدا کند. در مقابل ، عده اى عقیده دارند که موسولینى با این پیمان در صـدد بود جبهه متحدى با آلمان در برابر انگلیس و فرانسه به وجود آورد تا به خواسته هاى خود جامه عمل بپوشاند.
فـرجـام پـیـمان چهار جانبه چندان خوشایند موسولینى نبود. اصلاحاتى که فرانسه نسبت به مـفـاد پـیـمـان ارائه داده بـود، بطور کامل ، بر خلاف مقاصد دولت فاشیست ایتالیا بود. دولت فـرانـسـه ، تـصـویـب پـیـمان را مشروط به لحاظ کردن پیشنهادات خود کرد. بنابر اصلاحات فـوق ، تـصـمـیـم گـیـرى در مـورد سـرزمـیـنـهـاى دولتـهـاى عـضـو جـامـعـه ملل ، تنها با استناد به ماده نوزده میثاق ملل امکان پذیر است . بر اساس میثاق ، تصمیم در مورد یـک کشور بدون آگاهى دولتهاى ذى نفع و بدون حضور نمایندگان آن کشور در شوراى جامعه مـلل ، بـلا اثـر مـى بـاشـد. بـدیـن تـرتیب ، پیمانى که در هفتم ژوئن 1933 در رُم به امضاى نـمـایـنـدگـان چـهـار دولت رسـیـد، مـتـضـمـن مـوادى بـود کـه نشانگر حمایت همه جانبه از جامعه مـلل و شـوراى اجـرایـى آن بـود و هـرگـونـه تجدید نظر در قراردادهاى بین المللى را به این شورا موکول مى کرد.(78)
سـرانـجـام ، پـیـمـان چـهـار جـانـبـه در مسیر تصویب قانونى خود نیز دچار مشکلاتى شد دولت فـرانـسـه در تـسـلیـم آن بـه پـارلمـان تعلل مى ورزید. دولت آلمان ، با شکست مذاکراتش در خـصـوص تـحـدیـد تـسـلیـحـات بـا فـرانـسـه ، از کـنـفـرانـس خـلع سـلاح ژنـو و از جـامـعـه مـلل خارج شد و بطور ضمنى نشان داد که حاضر نیست مفاد این پیمان را رعایت کند. پیمان چهار جـانـبـه بـه صـورت ابـزار ضـمـانـت قـراردادهاى بین المللى ـ از جمله قرارداد صلح ورساى و لوکـارنـو ـ درآمـده بود و حال آنکه قصد هیتلر آن بود که تجدید نظر جدى در این قراردادها به عمل آورد. بدین سان ، این پیمان به مثابه فرزندى بود که مرده از شکم مادر به دنیا آمده بود.
26
جـبـهـه اسـتـرزا 1935: اقـدام دیـگـر مـوسـولیـنـى در عـرصـه اروپـا، تـشـکـیـل جـبـهـه متحد استرزا، متشکل از ایتالیا، فرانسه و انگلستان بود. نمایندگان سه دولت فـوق ، در مـحـلى بـه هـمـیـن نـام در شـمـال ایـتـالیـا گـرد هـم آمـدنـد تـا در قـبـال سـیـاسـتـهـاى تـوسـعـه طـلبـانـه هـیـتـلر، جـبـهـه واحـدى ایـجـاد کـنـنـد. اعـلامـیه شانزدهم آوریل 1935 در پایان کنفرانس استرزا، صراحت داشت که ایتالیا به اتفاق بریتانیاى کبیر و فـرانـسـه ، با تمام وسایل مقتضى ، با هرگونه نقض یک جانبه عهدنامه ها که صلح اروپا را بـه خـطر افکند، مخالفت خواهد کرد. دولتهاى متعاهد، ضمن وفادارى به معاهدات لوکارنو، بر لزوم اسـتـقـلال اتـریـش ـ ضـدیـت بـا آنـشـلوس یـا هـمـان الحـاق اتـریـش بـه آلمـان ـ تـاءکـید کردند.(79)
زمینه هاى مساعدى براى این طرح ایتالیا، در این برهه زمانى ، وجود داشت . امتیازاتى که (پیر لاوال )، وزیر امور خارجه فرانسه ، بر سر مساءله مستعمراتى به ایتالیا داده بود، به همراه گـذشـتـهـاى مـستعمراتى انگلستان ، شرایط مناسبى را براى این گونه اتحادها فراهم ساخت . بـعـلاوه ، تـمـایـلات هـیتلر در سال 1934، یک خطر جدى براى وعده هاى پیشین موسولینى به مـلت ایـتـالیـا مـحـسـوب مـى شـد. در ایـن سـال ، طـرفـداران هـیـتـلر در اتـریـش ، مـوجـب قـتـل (دلفـوس )، نـخـسـت وزیـر سـوسـیال مسیحى آن کشور، شدند. نازیها طى شورشى ، هدف اساسى خود را تحقق رؤ یاى دیرینه (آنشلوس ) اعلام کردند و هیتلر از آن حمایت کرد. در صورت عملى شدن این آرمان ، دولت ایتالیا در مرزهاى خود با دولتى بزرگ از ژرمن تبارها مواجه مى شد که تمایلات توسعه طلبانه اش ، ممکن بود دامن ایتالیا را نیز بگیرد. از این رو، بستر و شرایط مساعد و مناسبى براى ایجاد جبهه استرزا به وجود آمده بود.(80)
شـایـد تفاوتى بین سرانجام پیمان چهار جانبه و جبهه استرزا نتوان مشاهده کرد. این پیمان با دو اقـدام ، یـکـى از سوى انگلستان و دیگرى از جانب ایتالیا، با شکست رو به رو شد. محافظه کـاران حـاکـم بـر انـگـلستان که سیاست مماشات و مدارا را با دولتهاى متجاوز در پیش گرفته بودند، وارد مذاکره با رهبران آلمان جهت تحدید نیروى دریایى آلمان شدند. مذاکرات انگلستان و آلمـان کـه از چـهارم ژوئن 1935 شروع شد در تاریخ هجده همین ماه به نتیجه رسید. دو کشور توافق کردند که نیروى دریایى آلمان در حد 35 درصد ناوگان دریایى انگلستان محدود شود، هـر چـنـد زیـر دریـاییهاى دو کشور مى توانست در حد مساوى قرار گیرد. این امر، بر سیاستهاى هـیـتـلر مبنى بر لغو معاهده ورساى و تجدید نظر در قراردادهاى بین المللى ، صحه مى گذاشت که سرانجام آن نیز در تعارض با مفاد جبهه استرزا بود.(81) اقدام دولت ایتالیا در حـمـله بـه اتـیـوپـى (حـبـشـه )، نـیـز مـتـضـمـن نـقـض پـیـمـان اسـتـرزا بـود کـه در زیـر بـه تفصیل خواهد آمد.
حـمـله بـه حـبـشـه (اتـیـوپـى ) 1935: لشـکـر کـشـى ایـتـالیـا بـه حـبـشـه در سـال 1935؛ بـا مـلاحـظـه زمـیـنـه هـاى مـنـاسـبـى انـجـام گـرفـت . مـوسـولیـنـى بـراى نـیـل بـه مـطـامـع مستعمراتى خود، امتیازاتى از فرانسه و انگلستان گرفته بود و در مذاکرات (پـیـر لاوال )، وزیـر خـارجـه فـرانـسـه ، بـا مـوسـولیـنـى ، مـخـالفـتـى بـا اشغال و تصرف اتیوپى توسط ایتالیا مشاهده نشده بود؛ چنانچه این رویه ، سیاستهاى هیتلر را نـیـز بـه مـوفـقیت مقرون ساخته بود و موسولینى احساس مى کرد که هر چه زودتر باید از نـمـد، کـلاهـى ساخت . بعلاوه ، مى توان به صنعت نوپاى ایتالیا اشاره کرد که با برداشتى جـبـرگـرایـانـه ، مـسـتـلزم سـیـاسـتـهـاى امـپـریـالیـسـتـى بـوده اسـت . پـویـایـى صـنـعـتى در مـراحل نخستین خود، نیاز به صدور سرمایه و کالا و دستیابى آسان و مداوم به مواد خام ارزان و بازار فروش محصولات صنعتى دارد. چنین نیازمندیهایى تنها از طریق داشتن مستعمرات برطرف مـى شـد. در راسـتـاى چـنـیـن نـگـرشـى ، حـمـله بـه اتـیـوپـى انـجـام گرفت . البته برخى از تحلیلگران به ماجراجوییهاى یک رهبر کاریزماتیک در یک نظام توتالیتر اشاره مى کنند. این رهـبـر بـراى حـفـظ اطـاعـت پـیـروان و در صـحـنـه نـگـه داشتن آنها، هر روز به ماجرایى جدید و پـرمخاطره دست مى زد تا بهانه اى گردد که پیروانش همچون پروانه به دور این شمع حلقه زنـنـد.(82) روى هـم رفـتـه ، عـمـلیـات نـظـامـى ایـتـالیـا بـا در نـظـر گـرفـتـن عوامل و جنبه هاى مختلفى به مرحله اجرا درآمد.
27
بـهـانـه لازم ، از قـبـل مـهـیـا شده بود. در سال 1934، طى یک برخورد مرزى بین سربازان دو کـشـور در نـاحـیه (اووال اووال )، در مرز سومالى لند ـ به عنوان مستعمره ایتالیا ـ و اتیوپى ، حـدود شـصـت نـفـر از سربازان ایتالیایى از پاى درآمدند. قواى نظامى ایتالیا به تدریج از طـریق دریاى مدیترانه به خاک اتیوپى اعزام شدند و نفوذ در خاک اتیوپى را آغاز کردند. این عمل توانست احساسات ناسیونالیستى داخلى ایتالیا را ارضا نموده و خاطره تلخ شکست ایتالیا در سـال 1896 در جـنگ (آدوا) در مورد تصرف اتیوپى را جبران کند. جنگ بدون اعلان رسمى در سـال 1935 آغـاز شـد و سـال بـعـد، آدیـس آبـابـا، پـایـتـخـت اتیوپى ، به تصرف درآمد. با فـروپـاشـى حـکـومـت (هـایـله سـلاسـى )، امـپـراتـور حـبـشـه ، ویـکـتـور امـانـوئل سوم به عنوان پادشاه ایتالیا و امپراتور حبشه معرفى گردید.(83) بدین سـان ، یـک قـدرت مـعـظـم بـدون اعـتـنـا بـه مـیـثـاق جـامـعـه مـلل و خـواسـت جـامـعـه جـهـانـى ، بـه تـجـاوز و اشـغـال یـک کـشـور مستقل اقدام کرد؛ اقدامى که پیامدهاى قابل ملاحظه اى داشت که شمه اى از آنها در پى خواهد آمد.
نـخـسـت بـایـد بـه اقـدامـات جـامـعـه مـلل اشـاره کـرد. شـوراى اجرایى جامعه ملل ، ضمن محکوم کردن عملیات نظامى ایتالیا در حبشه ، آن کشور را متجاوز خواند و دست به تحریم اقتصادى و تسلیحاتى علیه دولت ایتالیا زد؛ البته ایـن تـحـریـم شـامـل نـفـت نـمـى شـد. دولت انـگـلیـس نـیـز تـهـدیـد کـرد کـه کـانال سوئز را به روى ناوگان دریایى ایتالیا خواهد بست ؛ امّا از ترس همگانى شدن جنگ ، از چـنـیـن کـارى امـتـنـاع ورزیـد. مـوفـقـیـت اقـدامـات جـامـعـه مـلل ، بطور کامل به اراده دولتهاى عضو و غیر عضو بستگى داشت . در این میان ، دولت آلمان ، ضـمـن پـشـتـیـبـانـى از خـواسـتـه ایـتـالیـا، تـشـکـیـل امـپـراتـورى ایـتـالیـا و حـبـشـه را در سـال 1936 بـه رسـمـیـت شـنـاخـت . هـیـچ مـکـانـیـسـمـى بـراى نـظـارت و کـنـتـرل سـیـاسـتـهـا و رویـه هـاى سـایـر دولتـهـا وجـود نـداشـت . بـدیـن تـرتـیـب ، جـامـعـه مـلل در سـال 1936، پایان و لغو تحریم علیه ایتالیا را اعلام داشت . این آزمایش سخت و مهمى بـراى سـازمـان نـگـهـدارنـده صـلح و امـنـیـت دسـتـه جـمـعـى بـود کـه جـامـعـه مـلل نـتـوانـسـت از آن سـرافـراز بـیـرون آیـد. از ایـن جـهـت ، پـیـامـد قابل توجه تجاوز ایتالیا، شکست ترتیبات حفظ صلح جهانى بود.(84)
نـتـیـجـه مـؤ ثـر دیـگـر ایـن جـنـگ ، تـشـکـیـل جـبـهه فاشیست بود. حمایتهاى هیتلر از برنامه هاى مـوسـولیـنـى ، ایـن دو رهـبـر را بـه هـم نـزدیـک کـرد و آنـان تا حدودى یکدیگر را درک کردند. مـوسـولینى متوجه شد که هیتلر نه تنها هیچ خطرى براى ایتالیا محسوب نمى شود، بلکه مى تـوان بـه عـنـوان یـک دوسـت و مـتـحـد، روى او حـسـاب کـرد. ایـن تـفـاهـم و هـمـکـارى در سال بعد، یعنى 1937، به صورت جبهه متحد فاشیست یا (پیمان ضد کمینترن ) که سه محور (رُم ـ بـرلن ـ تـوکیو) را در بر مى گرفت ، آشکار شد. ژاپن ، ایتالیا و آلمان با این پیمان ، ائتلاف نوین بین المللى را پى ریزى کردند.
جـنـگ داخـلى اسـپـانـیـا: جـنگ داخلى اسپانیا، نمود کوچکى از جنگ جهانى دوم به شمار مى آید. به تـعـبـیـرى مـى تـوان گـفـت که این جنگ ، یک نقاشى مینیاتورى از جنگ جهانى دوم بود. سه جبهه ایـدئولوژیـک فـاشـیـسم ، کمونیسم و لیبرالیسم (صاحبان دموکراسى ) در جنگ داخلى اسپانیا، هـمـانند جنگ جهانى دوّم ، در برابر هم قرار داشتند و پیروزى هر یک مى توانست امیدهایى براى پیروزى بزرگ در آینده نشان دهد.
آغـاز جـنـگ داخـلى : اسـپـانـیـا در دهه هاى اولیه قرن بیستم در مرحله نیمه فئودالى قرار داشت . سـیـسـتـم سـیـاسـى سـلطـنـتـى ، بـه دور از سـنـتـهـاى دمـوکـراتـیـک ، هنوز به شیوه استبدادى ، اِعـمـال قـدرت مـى کـرد. نـظـامـیـان در سـیـاسـت و حـکومت بشدت مداخله مى کردند؛ بگونه اى که ژنـرال (پـریـمـود وریـورا) از سال 1923 تا 1930 قدرت را در قبضه خویش داشت . تجزیه طـلبـى ، فـشـار و اخـتـنـاق ، فـقـر عـمـومـى و آشـوب سـیـاسـى حـدود ده سـال اسـپـانـیـا را تـحـت فـشـار قـرار داده بـود. چـنـیـن وضـعـیـت غـیـر قـابـل تـحـمـلى ، سـرانـجـام ، در سـال 1931 بـه تـغـیـیـر رژیـم سـیـاسـى مـنـجر شد. در این سـال ، بـا یـک تـحـوّل اجـتـمـاعـى ـ سیاسى آرام ، نظام سلطنت ملغى شد و جمهورى اسپانیا اعلام گـردیـد. رژیـم جدید با در پیش گرفتن اصلاحات ارضى ، ملى کردن دارایى کلیساها، اعطاى خـود مـخـتـارى بـه مـنـاطـق خواهان استقلال ، جدایى دین از سیاست و اصلاحات در ارتش ، مجموعه سـلطـنـت طـلبان ، روحانیون کاتولیک ، افسران ارتش ، ملاکین و فئودالها و ناراضیان از رژیم جـمـهـورى را در صـفـى واحـد قـرار داد. سـال 1936 م ، سـال سـرنـوشـت سـاز بـود. جـمـهـوریخواهان متشکل از سوسیالیستها، کمونیستها، آنارشیستها و سـندیکالیستها، (جبهه خلق و مردمى ) را تشکیل داده و در انتخابات عمومى به پیروزى رسیدند. اصـلاحـات رادیـکـالتر جبهه خلق ، موجب نارضایتى بیشتر گردید و همین امر، زمینه شورش را فراهم کرد. شورش نظامیان ، مدخلى بر جنگ داخلى اسپانیا بود.(85)
28
نـظـامـیـان اسـپـانـیـایـى مـسـتـقـر در مـراکـش بـه فـرمـانـدهـى (ژنرال فرانسیسکو فرانکو) دست به شورش زده ، توسط ناوگان دریایى ایتالیا در دریاى مـدیـتـرانـه ، بـه خـاک اسـپـانـیا منتقل شدند. این نظامیان شورشى ، در (بورگس )، دولت موقت تـشـکـیـل داده و جـنـگ داخـلى گـسـتـرده اى را بـا جمهوریخواهان آغاز کردند. حمایتهاى بى شائبه دولتـهـاى فـاشیست ایتالیا و آلمان از نظامیان شورشى ، جنگ را به عرصه مداخلات قدرتهاى بـزرگ تـبـدیـل کـرد. از ایـن رو، بررسى سیاست قدرتهاى بزرگ که سه جبهه ایدئولوژیک (فـاشـیـسـم )، (کـمـونـیـسـم ) و (لیـبـرالیـسـم ) را تـشـکـیـل مـى دادنـد، از اهـمـیت برخوردار است .(86)
سـیـاسـت دولتـهـاى ایـتـالیـا و آلمـان در قـبـال جـنـگ داخـلى اسـپـانـیـا: دولت ایـتـالیا از سالها قبل با نظامیان ناراضى و ناسیونالیستهاى افراطى ، روابط مخفى داشت و آنها را به مخالفت تـشـویـق مـى کـرد. پـس از آغـاز شـورش نـظـامـیـان در مـراکـش ، ایـن دولت ، بـا انـتـقـال نـظـامـیـان شـورشـى تـوسـط نـاوگـان دریـایـى مـسـتـقـر در مـدیترانه از طریق تنگه جـبـل الطـارق بـه خـاک اسـپـانـیـا، بـیـشـتـریـن کـمـک را بـه آنـهـا کـرد. آنگاه با اعزام داوطلب و ارسـال تـسلیحات و کمکهاى اقتصادى به حمایت سخت از مخالفان جمهورى ـ که اغلب آنها داراى عـقـاید دست راستى افراطى بودند ـ پرداخت . دولت آلمان نیز، عرصه پیکار اسپانیا را میدانى مـنـاسـب بـراى آزمـایـش سـلاحها و تاکتیکهاى جنگى خود مى دانست . این دولت با اعزام سرباز، هـواپـیما، تجهیزات نظامى و کمکهاى مالى و آموزشى ، سعى وافر داشت که افراطیون فاشیست را بـه پـیروزى برساند. تعداد سربازان ایتالیایى و آلمانى را حدود پنجاه هزار نفر تخمین زده انـد. ایـن دو دولت ، تـحـت تـاءثـیـر رابـطـه هـاى ایـدئولوژیک و استراتژیک به حمایت از نـظـامـیـان شـورشـى مـى پـرداخـتـنـد. اِشـراف اسـپـانـیـا بـر تـنـگـه جبل الطارق ، به عنوان شاهراه ورودى به دریاى مدیترانه ، مى توانست در جنگ احتمالى آینده در اروپـا، نـقـش قـاطـعـى ایفا کند. بدین سان ، جبهه متحد فاشیست ، با مداخله آشکار در جنگ داخلى اسپانیا، امکان پیروزى طرفداران خود را افزایش داد.(87)
موضع دولتهاى انگلیس و فرانسه : اینک نوبت کشورهاى مبتنى بر نهادهاى دموکراسى بود که چـگـونـه از جـمـهـورى نـوپـاى اسـپـانـیـا حـمـایت به عمل آورند. محافظه کاران انگلیسى ، اقدام قابل قبولى در حمایت از رژیم جمهورى اسپانیا در برابر جنگ داخلى ، اعلام و اجرا نمى کردند؛ تـنـهـا ماههاى نخست به حمایت دیپلماتیک پرداختند. در فرانسه ، اوضاع بمراتب ناخوشایندتر بـود. دولت جـبـهـه خـلق در فـرانـسـه کـه (لئون بلوم ) ریاست آن را به عهده داشت ، در تعقیب (سـیـاسـت نـه کـمـونیسم و نه فاشیسم در اسپانیا) و براى حفظ اکثریت پارلمانى که طرفدار صلح بودند و همچنین از بیم درگیر شدن در جنگى عمومى و فراگیر، پیشنهاد فورى عدم مداخله در امـور اسـپـانـیـا را مـطـرح کرد. این پیشنهاد مورد قبول 27 کشور که پیمان عدم مداخله را امضا کـردنـد، قـرار گـرفـت کـه در پـى آن ، (کـمـیـسـیـون بـیـن المـللى عـدم مـداخـله ) در لنـدن تـشـکـیـل شـد. بـدیـن سـان ، دولتـهـاى دمـوکـرات ، در عمل خود را از صحنه جنگ داخلى اسپانیا کنار کشیدند.(88)
سـیـاسـت اتحاد شوروى : دولت اتحاد جماهیر سوسیالیستى شوروى سابق به همراه ایتالیا و آلمـان از جـمـله امـضا کنندگان پیمان عدم مداخله بود. امّا مداخله هاى آشکار دولتهاى فاشیستى در این جنگ ، شوروى را ناچار کرد که به کمیته عدم مداخله بین المللى مستقر در لندن اطلاع دهد که دیـگـر حـاضـر نـیـسـت قـوانـیـن بـى طـرفـى را رعـایـت کـنـد. ارسـال تـسـلیـحـات از جـمـله تـانـک ، اعـزام نـیـروهـاى بـریـگـاد بـیـن المـلل و کـمکهاى اقتصادى و مالى از جانب اتحاد شوروى سابق ، به جمهورى خواهان صحنه جنگ را بـه صـورت درگـیـرى بـیـن دو جـنـاح چـپ و راسـت درآورد، ولى بـُعـد مـسـافـت و عـلل دیـگـر اجـازه نـداد کـه مـداخـله شـوروى بـه انـدازه دولتـهـاى فـاشـیـسـت مـؤ ثـّر واقـع شود.(89)
فـرجـام جـنـگ داخـلى اسـپـانـیـا: طـى سه سال جنگ داخلى ، قلمرو تحت تصرف نظامیان شورشى راستگراى مورد حمایت دولتهاى فاشیست ، گسترش و توسعه یافت . حمایتهاى همه جانبه آنان تـوانـسـت تـاءثـیـر بـسـزایـى در سـرنـوشـت نـبـرد بـه جـا گـذارد. در مـقـابـل ، جـمهوریخواهان که تنها مانده بودند و اقدام مؤ ثرى از جانب دموکراسیهاى اروپایى و آمـریـکـایـى بـراى نـجـاتـشـان بـه عـمـل نـمـى آمـد، از پـاى در آمـدنـد. سـرانـجـام ، در سـال 1939، فـرانـکو موفق شد با تصرف مادرید، پایتخت اسپانیا و سایر مراکز و شهرهاى عمده ، رژیم توتالیترى شبیه رژیمهاى حاکم بر آلمان و ایتالیا به وجود آورد. این جنگ نشان داد کـه تـا چـه انـدازه جـبـهـه فـاشیستها، مستحکم و پایدار و جبهه دموکراسى از هم پاشیده است .(90)
29
هیتلر و سیاستهاى توسعه طلبانه آلمان
کـشـور آلمـان کـه در جـنـگ جـهـانـى اوّل شکست خورد، ناچار شد با امضاى پیمان صلح ورساى ، تـحـمـیـلات و پـیـامـدهـاى آن را بـپـذیـرد. ایـن کـشـور مـغـلوب ، بـه دلیـل پـذیـرش مـسؤ ولیت جنگ ، طبق ماده 231 معاهده صلح ورساى ، تمام متصرفات مستعمراتى اش را از دسـت داد، بـخـش قـابل توجهى از سرزمین و مردمش را به همسایگان واگذار کرد، ارتش مـتـفـقـیـن بـراى ضـمـانـت اجـراى مـعـاهـده صـلح در خـاکـش مـانـدگـار شـد و حـقـوق یـک دولت مـسـتـقـل ـ از جـمـله تـاءسیس ارتش ـ از آن سلب گردید. چنین تحمیلاتى در حکم تحقیر ملت آلمان بود؛ ملّتى که با وجود تواناییهاى بسیار، اینک ناچار بود به عنوان یک دولت ضعیف ، تحقیر شـده و شـکـسـت خـورده ، نـقـش بـازى کـنـد. هـیـتـلر و حـزب نـاسـیـونـال سـوسـیـال وى از چنین محیط مساعدى بهره گرفته و به قدرت سیاسى آلمان دست یازیدند.(91)
مـشـکـلات روانـى ، اجتماعى ، اقتصادى و سیاسى ملت آلمان با وقوع بحران اقتصادى 1929 دو چندان شد. بیکارى در سطح شش میلیون نفر به عنوان یک بحران سیاسى و اجتماعى مطرح گشت و طبقات متوسط، نظامیان ، دانش آموزان و اقشار وسیعى از مردم با ترس از کمونیسم ، به جبهه اى روى آوردنـد کـه هـمـواره در تـبـلیـغـات گـسـتـرده خـود، قـول حـل بـحـرانـهاى کشور و ملت آلمان و ضدیت با کمونیسم را به مردم مى داد. این جزو خوش اقـبـالى هـیتلر بود که تحولات و شرایط محیطى و روانى ، بطور مجموعه اى ، در راستاى به قـدرت رسـیـدن او عـمـل مـى کـردنـد. (حـزب نـازى ) در انـتخابات راشیتاگ ـ پارلمان آلمان ـ در سـال 1924، تـعـداد 32 کرسى به دست آورد، در حالى که همین حزب در انتخابات 1933 به 288 کـرسى دست یافت . این اکثریت در پارلمان ، (هیند نبورگ ) رئیس جمهور آلمان را وادار مى کـرد کـه رهـبـر حـزب یـعـنـى (هـیـتـلر) را بـه صـدر اعـظـمـى بـرگزیند. بدین سان ، هیتلر در سـال 1933، از راه قـانـونـى و بـا تـوسـل به نهادهاى دموکراتیک ، به صدارت عظماى آلمان رسید.(92)
هـیـتـلر و پـیـروانـش ، از هـمـان آغـاز نـیـل بـه قـدرت ، در صـدد اجـراى نـقـشـه هـاى استبدادى در داخـل و تـوسـعـه طلبى در خارج برآمدند. از آنجا که مهمترین اقدامات توسعه طلبانه هیتلر در عـرصـه داخـل و خـارج ، زمـیـنـه سـاز جـنـگ جـهـانـى دوم مـحـسـوب مـى شـود، بـه تفصیل ، آنها را مورد تجزیه و تحلیل قرار مى دهیم .
خروج از کنفرانس خلع سلاح و جامعه ملل
از نـخـسـتـین اقدامات هیتلر، دستور به نمایندگان آلمان در کنفرانس خلع سلاح ژنو وابسته به جـامـعه ملل ، مبنى بر تقاضاى حقوق مساوى با سایر کشورها در زمینه تسلیحات و مذاکرات با اروپـایـیـان ، بـویـژه نـمـایندگان دولت فرانسه بود. در پى مخالفت فرانسه با درخواست آلمـان و به بن بست رسیدن مذاکرات ، نمایندگان آلمان به دستور هیتلر از کنفرانس خلع سلاح ژنـو خـارج شـده و در پـى آن نـمـایـنـده آلمـان در جـامـعـه مـلل نـیـز بـه بـرلن فـرا خوانده شد. علت اساسى خروج آلمان از کنفرانس خلع سلاح و جامعه مـلل ، زمـیـنـه سـازى نـقـض مـعـاهـده صـلح ورسـاى بـود؛ زیـرا 26 مـاده نـخـسـت مـیـثـاق جـامـعـه مـلل را مـواد ورسـاى تـشـکـیـل مـى داد و پـذیـرش جـامـعـه مـلل و عـضـویـت در آن ، بـه طـور طـبـیـعـى ، بـه مـنـزله قـبـول مـوارد مـعـاهده صلح ورساى بود. از این رو، اولین گام براى تحقق وعده هاى انتخاباتى حـزب نـازى و بـه مـرحـله اجـرا درآوردن مـفـاد کـتـاب (نـبـرد مـن هـیـتـلر) خـروج از جـامـعـه ملل بود. هیتلر براى مشروعیت بخشیدن به این اقدام ، آن را به رفراندوم عمومى گذاشت که با 95 راءى مثبت به تصویب ملّت آلمان رسید.(93)
پیمان ده ساله عدم تجاوز با لهستان
مـقـاصدى که آلمان فرا روى خود قرار داده بود، مستلزم برخى از ملاحظات و فریبکاریها بود، تا بدین طریق احساس نشود که هیتلر اغراض خصمانه در سر مى پروراند. در این راستا، آلمان بـا لهـسـتـان یـک قـرارداد عـدم تـجـاوز مـتـقـابـل ده سـاله را در سـال 1934 م بـه امـضا رساند؛ لهستانى که بیشترین سهم از سرزمین و جمعیت آلمان را پس از جـنـگ جـهـانـى اول و مـطـابق قرارداد صلح ورساى از آنِ خود کرده بود. این حربه خوبى براى فـریـب سـیـاسـتـمـداران و افـکـار عـمـومـى اروپـایـى بـود. هـیـتـلر بـا ایـن عـمـل نـشـان مـى داد کـه هـر چـنـد از جـامـعـه مـلل خـارج شـده امـّا قـصـد تـجـاوز بـه هـمسایگان را ندارد.(94)
30
الحاق ناحیه سار به آلمان
نـاحـیـه سـار از جـمـله سـرزمـیـنـهـایـى بـود که بر اساس قرارداد صلح ورساى مى بایست تا سـال 1935 م ، تـحـت اداره بـیـن المللى بوده و سپس سرنوشت آن با مراجعه به آراى عمومى و بـرگـزارى هـمـه پـرسـى ، تـعـیـیـن گـردد. هـیـتـلر بـا وقـوف بـه ایـن مـطـلب ، از سـال 1933 م تـبـلیـغـات گسترده اى را براى جلب نظر مردم این ناحیه در پیش گرفت . حزب نـازى در مـنـطـقـه فـوق فـعـّال شده و با توسّل به حربه هاى تبلیغاتى و روانى ، زمینه را براى الحاق آن به آلمان آماده ساخت . مردم آلمانى تبار این ناحیه که پیروزى و آینده مقرون به شـکـوفـایـى اقـتـصـاى و اعـتـبـار بـیـن المـللى را در هـیـتـلر خـلاصـه مـى دیـدنـد، بـا رضـایـت کامل ، با 97 آراى مـثـبـت ، الحـاق به آلمان را انتخاب کردند. بدین ترتیب ، هیتلر به یکى دیگر از آرمانهاى ملّى ملت آلمان جامه عمل پوشانید.(95)
اعلام نظام خدمت اجبارى
سـیـاسـت تـسـلیـح مـجـدد آلمـان ، از جـانـب آدولف هـیـتـلر در سـال 1934 م اعـلام شـد. تـجـدیـد تـسلیحات براى تحقق اهداف جاه طلبانه و بلند پروازانه هـیتلر، امرى ضرورى و اجتناب ناپذیر بود. در این راستا، محدودیتهاى در نظر گرفته شده در قـرارداد صـلح ورسـاى ، بـه طـور کـلى ، فـرامـوش شـد و سـاخت تسلیحات و تجهیزات براى تشکیل ارتشى بزرگ و ناوگان دریایى عظیم آغاز شد. براى تاءمین نیروى انسانى مورد نیاز ایـن ارتـش بـزرگ ، هـیـتـلر بـه بـهـانـه ایـنـکـه فـرانـسـه دوره نـظـام اجـبـارى رابـه دو سـال افـزایـش داده اسـت ، خـدمـت نـظـام اجبارى را اعلام کرد. سرباز گیرى عمومى ، این امکان را فـراهـم مـى کـرد کـه بـا داشتن نیروهاى آموزش دیده و تحت پرچم ، ارتش احتیاط را در دوره جنگ تـشـکیل دهد. هیتلر، ضمن اجبارى کردن خدمت نظام ، قصد خود را مبنى بر تاءسیس 36 هنگ ارتش و یـک نـاوگـان جـنـگى آشکار ساخت . تهدید به میزانى بالا بود که انگلستان تن به مذاکره با آلمان ـ بر سر نیروى دریایى ـ داد. توافق دو کشور مبنى بر اینکه نیروى دریایى آلمان در حد 35 درصـد نـاوگـان دریـایـى انـگـلسـتان محدود بوده ، ولى زیر دریاییهاى طرفین مى تواند مـسـاوى بـا یـکـدیـگـربـاشـد، حاصل این مذاکرات بود. صحه یک دولت قدرتمند اروپایى بر اقدامات هیتلر، او را براى اجراى مقاصد بعدى مصمم تر ساخت .
اشغال ناحیه راینلند (رنانى )
شـرق رود رایـن ـ یـا هـمـان رایـنـلنـد ـ منطقه حساس و استراتژیک در مرز آلمان و فرانسه بود. تـهـدیـد فـزایـنـده آلمـان عـلیـه فرانسه ، همواره در این منطقه نمود پیدا مى کرد. فاتحان جنگ جهانى اول که فرانسه از جمله آنها بود، براى تاءمین امنیت فرانسه و پیشگیرى از جنگ احتمالى آیـنـده بـیـن آلمـان و فـرانـسـه ، ناحیه راینلند را منطقه اى غیر نظامى اعلام کردند. مفاد قرارداد صـلح ورسـاى اشعار مى داشت که آلمان ، حق اعزام و استقرار نیرو و ایجاد استحکامات نظامى در ایـن مـنـطـقـه را نـدارد. بـعـلاوه ، مـتـفـقـیـن پـیـروز در جـنـگ جـهـانـى اوّل بـراى ضـمـانـت اجـراى قـرارداد صـلح ، تـعـداد قـابـل ملاحظه اى از سربازان خود را به هزینه آلمان در این منطقه نگه داشتند؛ امّا به تدریج کـه خـصـومـتـهـا کـاهـش یـافت و رهبران آلمان ، صداقت خود را در پاى بندى به قرارداد صلح و پـرداخـت غـرامـت نـشـان دادنـد، نـیـروهـاى مـتفقین تا سال 1930 م از راینلند خارج شدند. هیتلر در سـال 1936 م در صـدد بـرآمـد کـه سـیـاسـتهاى دولتهاى اروپایى را محک زند تا از این طریق دریـابـد کـه تـا چـه انـدازه مـى تـوانـد بـه اهـداف خـود جـامـه عمل بپوشاند.
هـیـتـلر، بـه رغـم نـگـرانـیـهـا و مـخـالفـتـهـاى سـران ارتـش ، در سـال 1936 م دسـتـور داد کـه قواى نظامى به راینلند اعزام شود. وى به فرماندهى این نیرو تـاءکـیـد کـرده بـود کـه در صورت عکس العمل فرانسویها، بدون هیچ تاءخیر و تردیدى ، عقب نـشـیـنـى کـنـد. ایـن عـمـلیـات ، تـنـهـا بـه مـنـظـور ارزیـابـى و سـنـجـش عـکـس العـمـل حـریـفـان تـلقـى مـى شـد. اگـر فـرانـسـه شـدت عمل به خرج مى داد و به مقابله برمى خاست ، ارتش هیتلر به هیچ روى ، تاب رویارویى با آن را نداشت ؛ از این رو، هیتلر دستور عقب نشینى را نیز از همان ابتدا لحاظ کرده بود. اگر خط مشى و رویـه مـمـاشـات از جـانـب مـتـفـقـیـن اتـخـاذ مـى شد، هیتلر این عملیات را یک پیروزى بزرگ در داخـل جـلوه مـى داد و زمـیـنـه هـاى اقـدامـات آیـنـده را فـراهـم مـى کـرد. فـرانـسـه و انـگـلیـس در قـبـال اعـزام قـواى آلمـانـى بـه رایـنـلنـد هـیـچ عـکـس العـمـلى نـشـان نـدادنـد و ایـن رویـه بـه دلایل زیر، قابل توجیه است :
31
1 ـ وجـود نـفـرت عـمـیـق از جـنـگ در مـیـان بـسـیـارى از کـسـانـى کـه وحـشـت جـنـگ جـهـانـى اول را به یاد داشتند و فقدان تمایل به صرف هزینه هاى سنگین نظامى .
2 ـ وجود احساسى که بیشتر در انگلیس رایج بود تا در فرانسه و آن اینکه شاید با آلمان در پـیـمـان ورسـاى بـیـش از حـد سـخـتـگـیـرانـه بـرخـورد شـده بـود و مـنـطـقـى بـودن تمایل این کشور به تجدید نظر در پیمان .
3 ـ قـابلیت هیتلر به متقاعد کردن دولتمردان متفقین به اینکه وى فردى منطقى و صلح دوست با هدفهاى محدود و بعضاً قابل درک است .
4 ـ وجـود دیـدگـاههاى مختلف نسبت به هیتلر و استالین در بریتانیا و فرانسه که به خوددارى از اتخاذ سیاستهاى ملى و مشترک کمک کرد.(96)
آنشلوس (الحاق اتریش به آلمان )
هـیـتلر در صفحه نخست کتاب (نبرد من ) اظهار کرده بود که اتحاد با اتریش ـ (آنشلوس ) ـ باید یـک هـدف مـلّى قـلمـداد شـود. وى هـمچنین آرزو کرده بود که همه آلمانى زبانها در یک امپراتورى آلمان ـ رایش ـ متحد شوند تا رسالت پیشرفت تمدن بشرى را به انجام رسانند. از هنگام روى کارآمدن هیتلر تا سال 1938 م ، پنج سال مى گذشت و موانع بسیارى که بر سر راه تحقق این آرمـان ملّى قرار داشت ، برطرف شد. دولتهاى اروپایى ، هر چند با اکراه ، رضایت داده بودند که قرارداد صلح ورساى نقض شود. دولت فرانسه با بحران کابینه ، دست و پنجه نرم مى کـرد و نـمـى توانست سیاست قاطع پیشه کند. ایتالیا در صف متحدان هیتلر قرار گرفت و دیگر سدى در مقابل تحقّق (آنشلوس ) نبود.(97)
رهـبـران حـاکـم بـر اتـریـش از ایده اتحاد با آلمان طرفدارى نمى کردند و بر عکس ، در نقطه مـقـابـل نـظـرات هـیـتلر قرار داشتند. (شوشینگ )، صدر اعظم و (میکلاس )، رئیس جمهور، به طور اسـاسـى مـخـالف الحـاق اتـریش به آلمان بودند. هیتلر، (شوشینگ ) را احضار و به وى اخطار کـرد کـه بـایـد زنـدانـیـان نـازى را آزاد و (سـایـس ایـنـکـوارت )، یـکـى از نـاسـیـونال سوسیالیستهاى اتریش را به وزارت کشور منصوب کند. تهدید و فشار هیتلر روز بـه روز افزایش یافت ، بگونه اى که رهبران اتریش ، دست استمداد به سوى رهبران اروپا ـ فرانسه و انگلیس ـ دراز کردند. رهبران محافظه کار و مماشاتگر انگلیس پاسخ منفى دادند و از فرانسه نیز که دچار بحران کابینه بود، انتظار کمکى نمى رفت . شوشینگ استعفا داد و سایس ایـنـکـوارت ، بـه مـقـام صدارت عظماى اتریش رسید، میکلاس ، رئیس جمهور، که روند حاکم بر کـشـور را مـوافـق بـا عقاید خود نمى یافت به استعفا روى آورد. سایس اینکوارت ، همانند همکار خـود در آلمـان ، پـسـت ریاست جمهورى را هم اشغال کرد. او که با حمایتهاى هیتلر به این منصبها دسـت یازیده بود، به بهانه ناآرامى در کشور، از ارتش آلمان دعوت کرد تا براى اعاده نظم ، وارد اتریش شود.
ارتـش آلمـان ، ویـن پایتخت اتریش رابه اشغال درآورد. در روز سیزدهم مارس 1938 م ، بطور هـمـزمـان در آلمـان و اتـریـش ، قـانون اتحاد دو کشور مورد تصویب قرار گرفت و اتریش به آلمـان مـنـضـم شـد. بـراى مـشـروعـیـت بـخـشـیـدن بـه ایـن اقـدام ، در دهـم آوریل یک رفراندوم عمومى در آلمان بزرگ انجام شد که بر طبق آراى دو ملّت ، 97 راءى مـثـبـت به الحاق داده بودند. حالا دیگر، هیتلر به عنوان رهبر و پیشواى ملت بزرگ آلمان ، مـى تـوانـسـت بـر خـود بـبالد که تمامى نژاد آلمان پشت سر وى ایستاده اند. بدین سان ، هیتلر بـدون کـاربـرد مـسـتـقیم نیروى نظامى و تنها با استفاده از حربه تهدید، به یکى از آرزوهاى دیـریـن خود نایل شد. هر چند در تحلیل نهایى باید گفت : این توانایى و قدرت هیتلر نبود که چنین پیروزیهایى برایش به ارمغان مى آورد، بلکه بیش از همه ، تردیدها و ضعفهاى فرانسه و انگلیس ، به همراه دوستى و یارى موسولینى ، چنین عرصه تکتازى را براى هیتلر فراهم مى کرد.(98)
تاریخ و اصول روابط بین الملل
قسمت دوم
پیروزیهاى نخستین
جنگ در جبهه غرب (مرزهاى آلمان با فرانسه )، جبهه شرق (مرزهاى آلمان و اتریش و هنگرى با روسـیـه )، مـنـطـقه بالکان (مرز اتریش و هنگرى با صربستان )، سطح دریاها و اقیانوسها و زیـردریـاهـا، تـوسـعـه و گسترش یافت . در جبهه غرب ، نقشه اصلى آلمان در ابتداى جنگ ، از پـاى درآوردن فـرانـسـه در کـمترین مدت زمان بود. بر طبق نقشه (اشلیفن )، ارتش مجهز و عظیم آلمـان مـى بـایـسـت از راه بـلژیک به فرانسه بتازد و آنگاه از پشت سر، ارتش فرانسه را که آمـاده حـمـله بـه آلزاس بـود، مـحـاصـره کـنـد. این طرح با اندکى تغییرات به مرحله اجرا درآمد. ژنـرال مـولتـکـه ، رئیـس ستاد ارتش آلمان ، سپاه بزرگى را از خاک بلژیک عبور داده به خاک فـرانـسـه وارد شـد. امـّا ارتـش فرانسه ، تحت فرماندهى (ژوفر) دلیرانه مقاومت کرد و در جنگ اول (مـارن ) ـ بـیـن 5 ـ 12 سـپـتامبر ـ آلمانیها شکست خورده ، عقب نشینى کردند؛ این امر به منزله شکست کامل طرح اشلیفن بود، چرا که از آن تاریخ به بعد، سنگر بندى خطوط اولیه در صدر عـمـلیات نظامى قرار گرفت و طرفین به تثبیت مواضع خود پرداختند و استحکامات متعدد براى جلوگیرى از اقدامات جنگى و نفوذى ایجاد کردند.(21)
در جـبهه شرق ، ابتدا پیروزى با نیروهاى روسیه بود. دو ارتش روسیه جهت مقابله با آلمان و اتـریـش ـ هـنـگـرى اعـزام شـدنـد که على رغم پیروزیهاى نخستین در پروس شرقى در برابر ارتـش آلمـان در جنگهاى بزرگ (تاننبرگ ) شکست خوردند. امّا در برابر اتریشیها، این روسها بودند که به پیروزى رسیدند و قسمت اعظم (گالِسى ) شرقى را به تصرف خود درآوردند. ایـن عـمـلیـات جـنـگـى نیز در جبهه شرق چندان پایدار نماند و ارتشهاى طرفین ناچار شدند در سنگرهاى دفاعى ، در برابر یکدیگر جبهه گیرى کنند.(22)
جـنگ در منطقه بالکان ، شکل خاصى داشت . سه بار حمله اتریشیها علیه صربستان ، پیروزى در پى نداشت ، تا اینکه پیوستن دولت عثمانى و بلغارستان به متحدین ، راه فتح صربستان را هـمـوار کـرد. نـبـرد طـرفـیـن درگـیـر در دریـاهـا، بـه طـور کـامـل بـه نـفـع مـتـفـقـیـن بـود. نـیـروى دریـایـى بـرتـر انـگـلسـتـان ، تـوانـسـت بـه آسـانـى سـواحـل آلمان را محاصره کند و تمام ناوگان آلمان را از دریاهاى بزرگ خارج نماید. انگلستان با توسل به همین نیروى عظیم دریایى خود، مستعمرات آلمان در اقیانوس آرام و آفریقا را از آن خود کرد.(23)
8
دوران بن بست و جنگهاى فرسایشى
زمـانـى که جنگ در غرب اروپا و پروس شرقى به رکود کشیده شد، مرحله جدیدى از جنگ یعنى دوره طـولانـى بـن بـسـت آغـاز شـد. ایـن بـن بـسـت طـى دو سـال بـعد، بدون آنکه تاءثیرى بر نبرد بگذارد، به جبهه هاى دیگر اروپا گسترش یافت . در سالهاى 1915 و 1916، نبردهاى (وردن ) و (سوم ) مهمترین عملیات بود که نشانه بن بست جـبـهـه هـا نـیـز تـلقـى مـى شـد. آلمـان در نـبـرد (وردن ) تصمیم گرفت دژ (وردن ) فرانسه را تصرف کند که ایستادگى ژنرال پتن ، با تلفات سنگین براى هر دو طرف ، ناکامى را نصیب ارتـش آلمـان کـرد. حـمله انگلیسها در نزدیکى رودخانه (سوم ) نیز هر چند با عقب نشینى آلمانیها هـمـراه بود، امّا شکافى در جبهه مستحکم آلمان باز نکرد. در این دوران ، جنگ زیر دریایى هم که آلمـان عـلیـه کـشتیهاى جنگى و تجارى متفقین به کار گرفت ، با تهدیدات ایالات متحده آمریکا، به بن بست کشیده شد.(24) جنگ به صورت فرسایشى درآمده بود؛ بدین معنا که هر کـشـورى فـکر مى کرد با ایستادگى و مقاومت بیشتر، مى تواند جنگ را ببرد و پیروزى را از آنِ خـود کـنـد. از ایـن رو، حـمـله بـه غیر نظامیان و تاءسیسات صنعتى در پشت جبهه ها اهمیت یافت و آلمـان دوبـاره نـاچـار شد براى قطع ارتباطات تجارى و بازرگانى انگلیس با دنیاى خارج ، بـه جـنـگ زیـر دریـایـى مـتـوسـل شـود. جـنـگـى کـه سـرآغـاز تحول نوین درنبرد بود.(25)
سال بحرانى 1917
سـرنوشت جنگ جهانى اوّل در این سال با دو واقعه رقم خورد: نخست ، ورود ایالات متحده به جنگ بـه نفع متفقین . دوم ، انقلاب اکتبر روسیه و خروج آن کشور از صحنه جنگ . ورود آمریکا به جنگ ، بـطـور مستقیم ، با شروع جنگ زیردریایى آلمان ارتباط داشت . سرمایه گذاریهاى آمریکا در کشورهاى متفقین و بدهکارى آنان به آمریکا، بگونه اى شرایط را فراهم کرده بود که تنها جنگ بـا پـیـروزى مـتفقین ، به نفع آمریکا بود. از این رو، آمریکا با شعار دفاع از جهان دموکراسى وارد جـرگـه مـتـفـقین گردید. میزان نیروى نظامى تازه نفس و آماده ، منابع صنعتى ، اقتصادى و نـظـامى به همراه ناوگان دریایى مجهز، دقیقاً وزنه را به ضرر دولتهاى محور سنگین کرد و از این تاریخ به بعد، شکستهاى پى در پى آلمانیها آغاز شد.(26)
انـقـلاب روسـیـه ، بـه دلایـل نارضایتى عمومى مردم از جنگ ، حکومت خودکامه تزار و سیاستهاى زمـامـداران سـیـاسـى و نـظـامـى بـى کـفایت آن کشور به وقوع پیوست . این انقلاب در دو مرحله (فـوریـه 1917 و اکـتـبـر 1917) شـرایـطـى را بـه آن کـشـور تحمیل کرد که بناچار دست از جنگ شسته و با معاهده (برست لیتوفسک ) 1918، بطور کلى ، از صحنه جنگ جهانى اوّل خارج شد. بر طبق این معاهده ، سرزمینهاى لهستان ، جمهوریهاى بالتیک ، فنلاند، روسیه سفید، اوکراین و بخشى از قفقاز به متحدین واگذار شد. اعتقاد لنین این بود که سـرانـجام آلمان شکست خواهد خورد و روسیه قادر خواهد بود سرزمینهاى از دست رفته را دوباره بـه دسـت آورد. انـقـلاب روسـیـه ، بـه آلمـان اجـازه داد تـا در زمـسـتان 1917 ـ 1918، بهترین نـیـروهـایـش را از جـبـهـه شـرق بـه جـبـهـه غـرب بـفـرسـتـد؛ جـبـهه اى که در جنگ ، تعیین کننده بود.(27)
پایان جنگ ، پیروزى متفقین
آلمـان یـک حـمـله بـزرگ را در جبهه غرب در ماه مارس 1918 آغاز کرد؛ امّا این عملیات ، على رغم تـلفـات زیـادى کـه بر نیروهاى انگلیسى و فرانسوى وارد کرد، نتوانست خطوط جبهه متفقین را بـشـکـنـد و در نـهـایـت آشـکـار شـد کـه ارتـش آلمـان را یـاراى پـیـروزى در مـقـابـل حـریـف نـیـست ، چرا که متفقین با یک ارتش یک میلیون نفرى آمریکایى تقویت شده بودند. انـتـخـاب ژنـرال (فـردیـنـاند فوش ) به فرماندهى عالى واحدهاى متفقین ، موجب شد تا هماهنگى کـلیـه نـیـروهـا و تـجـهـیـزات بـراى شـکـسـت بـن بـسـت عـمـلیـات و آغـاز پـیـشـروى حـاصـل شـود. شـکـست ارتش عثمانى در خاور میانه ، ارتش اتریش در بالکان و در نهایت ارتش آلمان در جبهه غرب ، تقاضاى متارکه جنگ را باعث شد.(28)
9
اعلامیه چهارده ماده اى ویلسون
اعلامیه چهارده ماده اى ویلسون ، رئیس جمهور آمریکا که در ژانویه 1918 صادر شد، هم از جهت پـایـان دادن بـه جـنگ و هم از جهت تعیین کننده بودن براى دنیاى بعد از جنگ ، داراى اهمیت بسیار بـود. یـکـى از انـگیزه هاى پذیرش آتش بس و متارکه جنگ ، مفاد اعلامیه ویلسون بود که در آن به حق تعیین سرنوشت به وسیله ملّتها اشاره داشت . از این رو، آلمانیها فکر مى کردند اگر با تاءکید بر این اعلامیه ، به صلح تن در دهند ممکن است شرایط مناسب ترى نصیب آنها گردد.
پـیـشـنـهادات ویلسون شامل سه محور عمده بود. اولین موضوع ، جلوگیرى از جنگهاى آینده به وسـیـله کـاهـش اقـدامـاتـى نـظـیـر مـحـدودیـتـهـاى تـجـارى ، ایـجـاد اخـتـلال در آزادى دریـاهـا، دیـپلماسى پشت پرده ، تنشهاى استعمارى و مسابقه تسلیحاتى بود. مـحـور دوم ، مـجـمـوعه اى از پیشنهادها با هدف به توافق رسیدن بر سر نکات مورد اختلاف در اروپـا در زمـیـنـه تـمـامـیـت ارضـى ، مـرزهاى ملى و ناسیونالیسم قومى بود. محور سوم نیز در بـرگـیـرنـده مـجـمـعـى از کـشـورهـا بـود کـه براى حفظ صلح فعالیت مى کرد.(29) اصول چهارده گانه ویلسون عبارت بودند از:
1 ـ دیپلماسى باز و گفتگو میان دولتها.
2 ـ آزادى کشتیرانى در دریاها؛ چه در هنگام صلح و چه به هنگام جنگ ـ به استثناى آبهاى ساحلى ـ .
3 ـ برابرى در شرایط تجارت بین المللى و لغو تعرفه ها تا آنجا که ممکن است .
4 ـ اطـمـینان دادن به دولتها مبنى بر خلع سلاح تا پایین ترین میزان به شکلى که امنیت محلى حفظ شود.
5 ـ برابرى منافع مردم مستعمرات با منافع دولتهایى که ادعاى مسؤ ولیت آنها را داشتند.
6 ـ کمک به روسیه و تخلیه سرزمینهاى روسى .
7 ـ یک بلژیک مستقل .
8 ـ ایالتهاى آلزاس و لورن باید به فرانسه داده مى شدند.
9 ـ ایتالیا باید مرزهاى ملّى خود را باز مى یافت .
10 ـ مـردم اتـریـش و مـجـارسـتـان مـى بـایـسـت دولتـهـاى مستقل و جداگانه خود را داشته باشند.
11 ـ رومـانـى ، صـربـسـتـان و مـونـتـه نـگـرو بـایـد آزاد مـى شـدنـد و صـربـسـتـان بـه ساحل دریا دست مى یافت .
12 ـ مردم ترکیه مى باید حکومتهاى خود را بازیافته و تنگه ها بر روى کشتیهاى همه کشورها باز باشد.
13 ـ یک لهستان مستقل .
14 ـ ایجاد یک سازمان بین المللى .(30)
تجزیه و تحلیل معاهده صلح ورساى
فـاتـحـان جـنـگ جـهـانـى اوّل ، سـرنوشت مغلوبان را در کنفرانسهاى صلح تعیین کردند. از میان مـعـاهـدات صـلح کـه (ورسـاى ) بـا آلمـان ، (سـن ژرمن ) با اتریش ، (نویلى ) با بلغارستان ، (تـریـانُن ) با مجارستان و (سور) و (لوزان ) با ترکیه بود، معاهده صلح ورساى داراى اهمیت بـیـشـتـرى اسـت کـه بـه تـجـزیـه و تـحـلیـل آن مـى پـردازیـم . ایـن مـعـاهـده شـامـل مـقـررات ارضـى ، مـقـررات مختلف اقتصادى و ارضى ، مقررات نظامى و نیروى دریایى ، غرامات و تضمینهاى لازم براى اجراى مفاد معاهده بود.(31)
مقررات ارضى : 1 ـ (آلزاس ـ لورن ) به فرانسه واگذار شد. 2 ـ (پوزن ) و دالانى به عرض تـقـریـبـاً شصت مایل که (پومرانى ) را از پروس شرقى جدا مى کرد و در کنار دریاى بالتیک بـود، بـه لهـسـتـان داده شـد. 3 ـ نـاحـیـه هـاى کـوچـکـى مـشـتـمـل بـر شـهـرهـاى (پـوپـن )، (مالمدى ) و (مورسنه ) به بلژیک واگذار گردید. 4 ـ شهر (دانـزیـگ ) و نـواحـى اطـراف آن (در حـدود 700 مـایـل مـربع ) شهرى آزاد اعلام گردید که تحت سرپرستى مجمع اتفاق ملل بوده ، مى بایستى روابط خارجى آن تحت نظارت لهستان باشد. 5 ـ شـهـر (مـمـل ) و قـسـمـت بـاریـکـى از نـواحـى شـمـال شـرقـى رودخـانـه (مـمـل )، (نـیـمـان ) بـه مـتـفـقـیـن واگـذار شـد (ایـن قـسـمـت در سال 1924 به لیتوانى برگردانده شد.) 6 ـ قرار شد در مورد (شلسویک )، (سیلزى علیا) و چند ناحیه در پروس شرقى به آراى عمومى مراجعه شود. (در نتیجه آراى عمومى ، قسمت شمالى شـلسـویـگ بـه دانـمـارک واگـذار شـد؛ در حـدود 1500 مـایـل مـربـع از سیلزى علیا هم به انضمام باارزشترین معادن و صنایع آن به لهستان واگذار گـردید.) 7 ـ تمام متصرفات آلمان در ماوراى دریاها به بریتانیاى کبیر، فرانسه ، بلژیک و ژاپن به عنوان قائم مقام مجمع اتفاق ملل واگذار شد.
10
مـقـررات مختلف اقتصادى و ارضى : 1 ـ معادن زغال حوزه (سار) به فرانسه واگذارگردید با بـاز خـریـد آن تـوسـط آلمـان پـس از پـانـزده سـال . سـرزمـیـن (سـار) مـى بـایـسـت تـا سال 1935 توسط مجمع اتفاق ملل اداره شود و در آن تاریخ براى تعیین وضع نهایى آن به آراى عمومى مراجعه شود. 2 ـ آلمان تمام امتیازات تجارى و حوزه هاى نفوذ اقتصادى خود را در چین ، سـیـام ، لیـبـریـا، مـصر، مراکش و سایر نواحى عقب مانده از دست داد.3 ـ لوکزامبورگ از اتحاد گـمـرکـى آلمـان جـدا شـد و از نـظر اقتصادى به بلژیک پیوست . 4 ـ مقررات پیچیده اى براى کنترل رودخانه هاى آلمان توسط متفقین تنظیم شد.
مـقـررات نـظـامـى و نـیـروى دریـایـى : مـنـظـور از مـقـررات نـظـامـى ، مـعـاهـده تقلیل تسلیحات و وسایل تهیه تسلیحات آلمان بود به حدى که نتواند دست به تعرض مجدد بـزنـد.طـبـق ایـن مـعـاهـده قـرار شـد: 1 ـ قـشـون آلمـان بـه حـداکـثـر 100000 نـفـر تـقـلیـل داده شـود. 2 ـ سـربازگیرى عمومى لغو شود و فقط سربازان داوطلب به مدت دوازده سـال و افـسـران بـه مـدت 25 سـال پـذیـرفـتـه شـونـد (ایـن عـمـل بـراى آن بـود کـه آلمان نتواند با گردش خدمت ، سربازان تعلیم دیده ، در ذخیره داشته بـاشـد). 3 ـ نـیـروى دریـایى آلمان به یک واحد گشتى با ظرفیت محدود کاهش یابد و آلمان از داشـتـن زیـر دریایى کاملاً ممنوع گردد. 4 ـ تمام ناحیه غربى رودخانه (راین ) و یک منطقه به عـمـق پـنـجـاه کـیـلومـتـر در سـاحـل شـرقـى (رایـن ) بـراى همیشه منطقه غیر نظامى گردد و تمام اسـتـحـکـامـات منهدم و آلمان از داشتن پادگان ممنوع گردد. 5 ـ ساختن اسلحه تحت نظر یک هیاءت نـظـامـى از طـرف مـتـفـقـیـن و داشـتـن هـرگـونـه تـسـلیـحـات سـنـگـیـن از قبیل تانک ، هواپیماى بمب افکن و توپخانه کالیبر بزرگ قدغن باشد. 6 ـ استحکامات نیروى دریایى (هلیگولند) منهدم و کانال (کیل ) غیرنظامى گردد.
غرامات : بر طبق ماده 231 از قرارداد صلح ورساى ، آلمان مسؤ ولیت تمام خسارات و ضایعاتى کـه جـنـگ بـه مـتـفـقـیـن و کـشـورهـاى مـتحد و اتباع آنها وارد آورده بود به گردن گرفت . ادعاى قـانـونـى بـراى جـبـران خـسـارات مـالى مـبـتـنـى بـر یـادداشـتـى بـود کـه مـتـفـقـیـن قـبـل از مـتـارکه جنگ همراه با چهارده اصل ویلسون براى صلح داده بودند. در یادداشت ذکر شده بـود کـه : (آلمـان هـمـه خـسـاراتـى را که به مردم غیر نظامى متفقین وارد شده بود، جبران خواهد کـرد...). بـعـد از بـحـث بـسـیـار، تـصـمـیـم گـرفـتـه شـد کـه هـزیـنـه هـایـى از قـبـیل برقرارى وظیفه به سربازان سابق و کمک مالى به خانواده سربازان در مدت اقامت آنها در جـبـهـه را مـى تـوان در لیـسـت غـرامـات مـنـظور کرد. براى شروع پرداخت غرامات ، آلمان مى بایستى على الحساب : 1 ـ تمام کشتیهاى تجارتى خود را واگذار کند. 2 ـ مقدار زیادى از دامها، مـواد خـام ، زغـال سـنـگ ، مـواد شـیـمـیـایـى و غـیـره خـود را تـحـویـل دهـد. 3 ـ پـنـج مـیـلیـارد دلار نـقـد قـبـل از 21 مـاه مـه 1921 بـپـردازد. سـرانجام ، مبلغ کـل غـرامـات تـوسـط هـیـاءت غرامات ، 27 میلیارد دلار تثبیت شد. چون پرداخت این مبلغ ، خارج از تـوانـایـى آلمـان بـود، نـتـیـجـه واقـعـى قـسـمـت مـربـوط بـه غـرامـات مـعـاهـده ، تـحـمـیل بندگى اقتصادى بر آلمان بود و بدون تجدید نظر در شرایط معاهده ، آلمان هیچ وقت نمى توانست از آن رهایى یابد.
تـضـمـیـنـات : قـرار شـد نـاحـیـه غـرب رایـن (بـه هـزیـنـه آلمـان ) بـراى مـدت پـانـزده سال تحت اشغال سپاهیان متفقین قرار گیرد، سر پُلهاى مهم در (کولن )، (کوبلنز) و (ماینز) در دسـت سـپـاهـیـان مـتـفـقـیـن بـاشـد و تـخـلیـه ایـن مـنـاطـق در سـه نـوبـت در فـاصـله پـنـج سـال انـجـام شـود، مـشـروط بـر ایـنـکـه بـه شـرایـط مـعـاهـده بـا کمال صداقت رفتار شده باشد.
خـلاصـه اى از نـتـایـج اقـتصادى معاهده ورساى : زیانهایى که این معاهده به اقتصاد آلمان وارد آورد، عـبـارت اسـت از: از بـیـن رفـتـن 1 ـ 18 مساحت خاک و در حدود 110 نفوس آن کشور. 2 ـ 23 مـعـادن آهن ، نصف معادن زغال سنگ 34 معادن روى ، 12 معادن سرب و تقریباً تمام معادن تپاس آن کـشـور. 3 ـ تـقـریـبـاً تـمـام سـرمـایـه گـذاریـهـاى خـارجـى آلمـان کـه بـالغ بـر110 کل ثروت آن کشور مى شد. 4 ـ 16 محصول کشاورزى و 110 کارخانه هاى صنعتى آن .
11
پیامدها و نتایج جنگ
اداره روابط بین المللى قبل از جنگ جهانى اول بیشتر بر محور نظام اروپایى و تسلط ارزشهاى قـاره اروپا استوار بود. جنگ جهانى اوّل در ترکیب بازیگران بین المللى و ارزشهاى حاکم بر جـامعه بین المللى ، تحولات اساسى ایجاد کرد. این تحولات را در زمینه هاى اخلاقى ، سیاسى و نظام بین الملل مورد بررسى قرار مى دهیم :
1ـ پیامدهاى اخلاقى و روانى جنگ
بـحران اخلاقى در اروپا، از نتایج بلافصل جنگ تلقى مى گردد؛ بحرانى که آداب و رسوم ، روحـیـات ، اخلاق ، ادبیات ، هنر و همه عرصه هاى فکرى و فرهنگى جامعه را تحت تاءثیر خود قرار داد. رفتارهاى اجتماعى در قالب نزاکت اشرافیت ، جاى خود را به آشفتگى عمیق در مناسبات اجـتماعى داد. روابط اجتماعى که به علت تحرک اجتماعى به شدت دچار دگرگونى شده بود، نـمـى تـوانـسـت قـواعـد و آداب و رسـوم پـیـشـین را برتابد. به همین روى ، مردم نسبت به قیود اخـلاقـى بـى اعـتـنا شدند و به سرگرمیهاى بى محتوا، رقصها، موسیقیهاى بیگانه با فرهنگ آنـها (تانگو و جاز) و زندگى مصرفى که نشانه بى قیدى آنان به امور اخلاقى و آداب دست و پاگیر اجتماعى بود، روى آوردند. این پدیده ها، به طور مستقیم ، از جنگ نشاءت مى گرفت ؛ زیرا جنگ ، زندگى را بیهوده جلوه داده و مردم در صدد برآمدند تا از این دنیاى فانى ، حداکثر لذت را برده و حداقلِ چارچوب منظم زندگى را بپذیرند.(32)
مـشارکت زنان در امور اجتماعى و استقلال اقتصادى آنها نیز تاءثیرات زیادى در روابط اجتماعى و خـانـوادگـى بـر جـاى نـهـاد. زنـان بـه هـنـگـام جـنـگ جـهـانـى اوّل ، براى جبران نیروى کار مردان جوان که به جبهه ها شتافته بودند، وارد بازار کار شدند و در کـارخانه ها، صنایع و بخش خدمات به کار گمارده شدند. این امر موجب شد تا بسیارى از زنـان غـربـى بـا تـوجـه بـه قـدرت اقـتـصـادى جدید خود، خواستار حقّ راءى و نفوذ بیشتر در مـحـافـل سـیـاسـى شـونـد. هـمزمان با پیوستن زنان به مجموعه نیروى کار، الگوهاى اجتماعى قـدیـمـى دگـرگـون شـد. نـرخ موالید کاهش یافت و ضمن اینکه بى بند و بارى جنسى ، مجاز اعـلام گـردیـد، مـیـزان طـلاق نـیـز بطور فزاینده اى افزایش یافت . زنان با پوشیدن دامنهاى کـوتـاه ، آرایـش جـدید مو، رقص ، مشروبخوارى و...، تصویر سنتى وقار و متانت زن را مخدوش سـاخـتـنـد. ایـن بحران اخلاقى ، چنان نظم و هماهنگى سنّتى جوامع را تحت تاءثیر قرار داد که هـنـر، ادبـیـات و سـایـر جـلوه هـاى فـرهـنـگـى نـیـز نـتـوانـسـتـنـد در قبال آن ، تاب بیاورند.(33)
تـضـاد بـیـن ارزشـهاى سنتى و ارزشهاى نوین ، از جنبه هاى دیگر این پیامد بود. در ارزشهاى سـنّتى ، دین و مذهب از جایگاه رفیعى برخوردار بوده و زندگى مردم بر اساس تعالیم دینى تـنـظـیـم مـى شـد. انـقـلاب روسـیـه در خـلال جـنـگ جـهـانـى اوّل ، باعث ظهور یک سیستم سیاسى ، اجتماعى و ایدئولوژیکى گردید که آشکارا عقاید الحادى را رواج مى داد. در دنیاى غرب نیز روند سکولاریسم (جدایى دین از سیاست ) شتابان شده و همه ابـعاد زندگى اجتماعى را در برگرفت . ارزشهاى سنّتى بشدت از جانب افزایش روز افزون کـالاهـاى مـصـرفـى و خـدمـات عـرضـه شـده مانند اتومبیل ، رادیو، صفحات موسیقى جاز، سینما، بـاشـگـاهـهـاى شـبـانـه و کـاباره ها مورد تهدید قرار گرفت . چنین تعارض اندیشه و ارزش ، محیطى بس آکنده از لذّت ، ترس ، سودجویى و انتقام را به همراه مى آورد.
2ـ پیامدهاى سیاسى
جـنـگ جهانى اوّل ، مهمترین دگرگونیها را در عرصه سیاست و حکومت ایجاد کرد. با فروپاشى امـپـراتـوریـهاى بزرگ ، دولتهاى مستقل و کوچک متولد شدند؛ رژیمهاى سلطنتى و خودکامه به رژیمهاى جمهورى و مترقى تبدیل شدند؛ جبهه بندیهاى نوین سیاسى و اجتماعى ، نیروهاى رقیب جـدیـدى را رویـاروى یـکـدیـگـر قـرار داد و سـرانجام ، اروپا عظمت و اقتدار خود را از دست داد و زوالش آغاز گشت .
12
الف ـ تـغییرات نقشه سیاسى اروپا: آشکارترین اثر جنگ در اروپا، تغییر کلى نقشه سیاسى ایـن قـاره بـود. سـقـوط چـهـار امـپـراتـورى بزرگ آلمان ، روسیه ، اتریش ـ هنگرى و عثمانى ، دولتـهـاى مستقل و کوچکترى را به وجود آورد. در این راستا، دولتهاى یوگسلاوى ، چکسلواکى ، لهـسـتـان و فـنلاند پا به عرصه وجود گذاشتند. سرزمین دولتهاى رومانى و ایتالیا توسعه یـافـت . از تـجـزیـه امـپـراتـورى عـثـمـانـى نـیـز کـشـورهـاى امـروزى خـاورمـیـانـه عـربـى شـکـل گـرفـتند. در واقع ، نهضت گسترده ناسیونالیسم که سراسر اروپاى شرقى را در بر مـى گـرفـت ، تـا حـدودى ، بـه پـیـروزى دسـت یـافـت ؛ هر چند هنوز راه درازى در پیش بود تا خواسته تمامى اقلیتهاى ملّى که خواستار تاءسیس دولت بودند، به انجام رسد.(34)
ب ـ تـغـیـیر رژیمهاى سیاسى : یکى دیگر از نتایج جنگ ، سقوط رژیمهاى اریستوکراتیک بود. در کـشـورهـاى بـلغـارسـتـان ، تـرکیه ، اتریش ، مجارستان ، یوگسلاوى ، چکسلواکى ، آلمان و لهـسـتـان ، رژیـمـهـاى سـیـاسى مترقى و آزادیخواه بر سر کار آمدند. با اینکه بلغارها، پس از اسـتـعـفـاى فـردیـنـانـد، (بوریس ) سوم را به پادشاهى برگزیدند، امّا قدرت سلطنت از میان رفته بود. گروهى سوسیالیست و طرفدار اصلاحات ارضى ، به ریاست (استانبولینسکى )، کـنـتـرل دولت را بـه دسـت گـرفـت . مـصـطـفـى کمال پاشا ـ معروف به آتاتورک ـ در ترکیه توانست بر ضد سلطان محمد ششم فعالیت گسترده و مستمرى را به راه اندازد که در نهایت به بـرقـرارى سـیـسـتـم جـمـهـورى در ایـن کـشـور مـنـتـهـى شـد. (شـارل ) امـپـراتـور اتـریـش ، خـود بـا رفـتـار مـعـقـولانـه کـنـاره گـرفـت و در ایـن هـنـگـام ، سوسیال دموکراتها، سوسیالیستهاى مسیحى و ملّیون آلمانى با هم ائتلاف کرده ، دولت موقتى تـشـکـیـل دادنـد. آنـهـا ضـمـن تـدویـن قـانـون اساسى جدید، اتریش را جمهورى اعلام کردند. در مـجارستان ، یوگسلاوى ، چکسلواکى و لهستان نیز دولتهاى تازه تاءسیس ، بیش از پیش ، خود را مـلزم بـه آرمانها و نهادهاى دموکراتیک مى دانستند و از جلوه هاى استبداد و خودکامگى حکومتهاى پـیـشین خبرى نبود. تحولات حکومتى در آلمان ، نمى توانست روندى غیر از جریان اجتماعى حاکم بـر اروپـا را بـپـذیـرد. پـس از اسـتـعـفـاى پـرنـس (مـاکـس فن بادن ) و فرار قیصر به هلند، تـظـاهـرات سـوسـیـالیـسـتهاى چپگرا معروف به (اسپارتاکستیها) سرکوب شد و در انتخابات نـمـایـنـدگـان مـجـلس شـوراى مـلى آلمـان ـ رایـشـتـاگ ـ سـوسـیـال دمـوکـراتـهـا، میانه روها (مرکزیها) و دموکراتها، اکثریت را به دست آوردند. آنها در (وایـمـار)، اجـلاسـیـه پـارلمـان را بـرگزار کردند و ضمن تدوین قانون اساسى جدید، حکومت جـمـهـورى آلمـان ـ کـه بـه جـمـهـورى وایـمـار مـعـروف است ـ را اعلام کردند. (ابرت ) از رهبران سوسیال دموکرات به ریاست جمهورى برگزیده شد. بطور کلى ، شاید چنین مقتضى بود که پس از پیروزى نسبى ناسیونالیسم ، نهضت عمومى دیگر اروپا یعنى لیبرالیسم که تجلى آن در حکومت دموکراسى مى باشد هم به پیروزى برسد.(35)
ج ـ بـحـران سـیـاسى ـ اجتماعى : یکى از مهمترین آثار جنگ که سبب تغییرات اساسى در اوضاع اجـتـمـاعـى و سـیـاسى مردم اروپا شد، به هم ریختن نظم اجتماعى سابق بود. قربانیان جنگ در تـمـام کـشـورهـا جـزو فـعـالتـریـن اقـشـار جـامـعـه بـودنـد. نـابـسـامـانـیـهـاى اقـتـصـادى ، تـعـطـیـل کـارخـانجات و خرابى مزارع باعث فقر و بیکارى و در نتیجه ، موجد آشوبها و افراط گـرایـیـهـاى خطرناکى در جامعه مى شد. آنچه این وضعیت را تشدید مى کرد از یک طرف شکاف عـمـیـقـى بـود کـه بـیـن طـبـقـات ثـروتـمـنـد جـدیـد کـه در طـول جـنـگ بـر ثـروت خـود افزوده بودند (مانند مزرعه داران بزرگ ، کارخانه داران اسلحه ، مـحـتـکـران ...) و از طـرف دیـگـر طـبـقـاتـى که داراى درآمد ثابت بودند (مانند کارمندان و طبقات مـتـوسـط...) قـدرت خـریـد آنـهـا بـه 25 درصـد سـابـق تنزل کرده بود.
نـمـایـش زنـدگـى پـرتجمل ثروتمندان جدید، سبب نارضایى کارگران ، دهقانان و رزمندگان سـابـق مـى شـد. نـابـسـامـانـیـهـاى اجـتـمـاعـى ـ اقـتـصـادى یـا پـاره اى از مـسـائل دیـگر مانند سنّت شکنیها، نوعى اغتشاش فرهنگى و اجتماعى را نیز به وجود مى آورد. از جـمـله ورود زنـان بـه صـحـنـه کـارهاى اجتماعى و تولیدى (در آلمان و انگلیس ، کارکنان زن در کارخانجات به 35 درصد مى رسید) همراه با افراط آنان در نمایش زن گرایى (دامنهاى کوتاه ، موى مردانه ، پوشیدن کت و شلوار...)، موجب نگرانى سنت گرایان مى شد.(36)
13
نـارضـایـتـیـهـاى اجـتـماعى ، بتدریج ، موجب ایجاد تشکلهایى در صفوف کارگران و رزمندگان قـدیـم گـردیـد. تـمـایـلات افـراطـى ایـن دو گـروه ، شـورشـهـا و نـاآرامـیـهـایـى را بـه دنـبال داشت که رژیمهاى دموکراسى را در معرض خطرناکترین آزمایشها قرار داد. ابتدا موجى از شـورشـهـاى چـپ و به دنبال سرکوب این شورشها، موجى از عصیان راستگرایان (با تمایلات فـاشـیـسـتـى ) بـه طور پراکنده اروپا را فرا گرفت . اولین شورش چپ در آلمان که بر اثر شـکست و حقارت ملى ، زمینه مساعدترى پیدا کرده بود پا گرفت . در مجارستان نیز، حکومت صد روزه بـلاکـن ، در پـى ایـجـاد دیـکـتـاتورى پرولتاریایى به سبک لنین در روسیه برآمد. در کـشـورهـاى ایـتـالیـا، فـرانـسـه و انگلستان ، اعتصابات کارگرى و اعتراضات سندیکاها، به شـکل رویارویى حکومت و گروههاى اجتماعى نمود پیدا کرد. پس از سرکوب این شورشهاى چپ ، راسـتـگـرایـان افـراطـى پـا به عرصه مبارزه گذاشتند که به تدریج از ضعف دموکراسیهاى نوپا استفاده کردند و حکومتهاى فاشیستى را بنیان گذاشتند. در واقع ، یکى از پیامدهاى جنگ ، بـروز جـبـهـه هاى نوین سیاسى در مبارزات انتخاباتى و بحران نهادهاى دموکراتیک بوده است .(37)
در آغـاز افـول اروپـا: اروپـایـیـان قـبـل از جـنـگ جـهـانـى اوّل ، عـنـاصـر تـعـیـیـن کـنـنـده روابـط و نـظـام بـیـن المللى بودند. اروپا در زمینه هاى علمى و تکنولوژیک ، هنر و ادبیات ، واردات و صادرات و تجارت جهانى ، بازار مالى و پولى و اداره روابـط بـیـن المـللى ، بـرتـرى تـقـریـبـاً مـطـلق داشـت . جـنـگ جـهـانـى اوّل ، ایـن قـاره کـهـن را چه در زمینه اقتصادى ، چه سیاسى و چه فرهنگى با چالشهاى جدى رو بـه رو سـاخـت . از نـظـر اقتصادى ، اروپاى بعد از جنگ ، بشدّت به آمریکا مقروض بود. میزان قروض انگلستان و فرانسه به آمریکا در سال 1919 به ترتیب 5/4 و 5/2 میلیارد دلار بود. در مقابل ، دو دولت غیر اروپایى و رو به رشد یعنى ژاپن و آمریکا، بیش از پیش بر ثروت و سـرمـایـه خـود افـزودنـد و در بـرخـى از امـور، خـلا قـدرت دولتـهـاى اروپـایـى را پـُر کردند.(38)
سقوط فرهنگى و معنوى اروپا، بسیار چشمگیرتر بود، چرا که خود را پرچمدار فرهنگ و تمدن قـلمـداد مـى کـردند و رسالت متمدن ساختن اقوام و ملل دیگر را براى خود ترسیم مى کردند، در حـالى کـه اکـنـون خـود، در حـیـن جـنـگ ، تـمـام ارزشهاى اخلاقى و فرهنگى را نادیده گرفته و پایمال کرده بودند. تمدن غرب ، نه تنها صلح و آرامش و رفاه را براى جهان تاءمین و تضمین نـکرد، بلکه مخوف ترین و گسترده ترین جنگ و ویرانى را براى بشریت به ارمغان آورد. این تـمـدن که روزى خود را فناناپذیر و ابدى جلوه مى داد، با سخن معروف رمان نویس فرانسوى (پـل والرى ) کـه مـى گـفـت : (ایـنـک روشـن اسـت که تمدن ما اروپاییان فناپذیر است ) و کتاب (افـول غـرب ) اثـر (اسـوالد اشـپـنـگـلر) در سـراشـیـب سـقـوط و اضمحلال قرار گرفت .(39)
بـحران سیاسى اروپا به مساءله استعمار و مستعمرات مربوط مى شود. سرزمینهاى مستعمراتى ، نهضتهایى براى استقلال و رهایى از بند استعمار بنیان نهادند که نخستین آنها در هندوستان و مـصـر پایه گذارى شد. آنان که در جنگ به آگاهیها و تواناییهاى جدیدى دست یافته بودند، انـتـظـار داشـتند به عنوان پاداش مشارکت در جنگ ، یا از سلطه و نفوذ دولتهاى استعمارگر به کـشـورشـان کـاسـتـه شـود و یـا ایـنـکـه دولت مـسـتـقـل و مـلّى تـشـکـیـل دهـنـد. امـّا غـارتـگـران اروپـایـى هـنـوز چـند سالى فرصت داشتند که بتوانند مرکز و ثـقـل اداره روابـط بـیـن المـللى بـاشـنـد و از ایـن طـریـق ، از پـیـروزى جـنـبـشـهـاى اسـتـقـلال طـلب جـلوگیرى کنند. به عبارت دیگر، گویا جنگ دیگرى لازم بود تا اروپا بطور کلى از نفس بیفتد و از مرکزیت ساقط شود.(40)
3ـ نظام بین المللى
قـدرتـهـاى بـزرگ فـاتح ، بویژه ایالات متحده آمریکا، بریتانیاى کبیر، فرانسه و ایتالیا، بـعـد از ایـن پـیروزى بزرگ ، حق خود مى دانستند که در مورد سرنوشت آینده جهان و نظم حاکم بـر آن تـصـمیم گیرى کنند. کنفرانس (صلح ورساى (1919 م ) که رهبران کشورهاى پیروز را در خـود جـا داده بـود، جـایـگاهى مناسب براى این امر بود. نظم نوین بین المللى ، آن گونه که اعـلامـیـه چـهـارده مـاده اى ویـلسـون مـقـرر مـى داشـت ، (سـیـسـتـم امـنـیـت دسـته جمعى ) بود. جامعه مـلل ، بـه عـنـوان سـازمـانى بین المللى و حافظ صلح و امنیت جهانى ، بر مبناى این نظام ایجاد گردید.
14
مـیـثـاق جـامـعـه مـلل بـراسـاس پـیـش نـویـس (هـرسـت ـ مـیلر)، وزراى خارجه آمریکا و انگلیس ، در کـمـیـسـیـونى از نمایندگان نوزده کشور به سرپرستى (ویلسون )، رئیس جمهور آمریکا، به تـصـویـب رسید. این میثاق در 28 آوریل 1919 مورد تاءیید تمام اعضاى کنفرانس صلح پاریس قـرار گـرفـت و 26 مـاده اوّل آن ، جـزو پـیـمـان ورسـاى درآمـد. هـمـچـنـیـن مـیـثـاق جـامـعـه مـلل در سـایـر پـیمانهاى صلح با کشورهاى مغلوب گنجانده شد تا بدین وسیله ، هم کشورهاى غالب و هم دولتهاى مغلوب ، بدان وفادار و متعهد باشند.(41)
اهداف جامعه ملل ، به روایت میثاق ، به قرار زیر بود:
1 ـ افزایش همکاریهاى بین المللى و دست یافتن به صلح و امنیت بین المللى .
2 ـ سپردن تعهد در مورد دست نیازیدن به جنگ .
3 ـ مقرر داشتن روابط آشکار، عادلانه و شرافتمندانه میان ملتها.
4 ـ استقرار حقوق بین المللى به عنوان ضابطه عملى سلوک میان دولتها.
5 ـ رعـایـت عـدالت و در نظر گرفتن تعهدات گنجانده شده در پیمانهاى منعقد بین ملتها بطور کامل و دقیق .(42)
نـظـم مـبـتنى بر امنیت دسته جمعى و جامعه ملل ، براى نگهدارى صلح ، بر فرضیه هایى مانند (تـوافـق دربـاره تـشـخـیـص مـتـجـاوز)، (مـنـافـع مـشـتـرک دول در مـتـوقـف سـاختن تجاوز)، (قدرت جهانى براى مقابله با تجاوز) و غیره استوار بود. ایده آلیـسـتـهـا و آرمـانگرایان امیدوار بودند با توسل به حقوق ، اخلاق و دیپلماسى ، جهانى مقرون بـه عـدالت ، صـلح ، هـمـکـارى و امـنـیـت بـسـازنـد. جـامـعـه ملل ، سازمان اجرایى این آرمان بود.(43)
جـامـعـه مـلل داراى سـازمـانـدهـى و تـشـکـیـلاتـى شـبـیـه بـه سـازمـان مـلل مـتـحـد امـروزى بـود. مـجـلس یـا مـجـمـع اتـفـاق مـلل ، از تـمـام اعـضـا تـشـکـیـل مـى شـد. یـک شوراى اجرایى ، متشکل از پنج عضو دائمى و چهار عضو غیر دائم ، وظیفه داشـت بـراى حـفـظ صـلح چـاره انـدیـشـى کـنـد. دبـیـرخـانـه ، بـه سـرپـرسـتـى دبـیـر کـل ، بـه ثبت پیمانهاى میان دولتها و جمع آورى اطلاعات و تنظیم گزارشات شورا مبادرت مى کـرد. شـوراى قـیمومیت ، دیوان بین المللى دادگسترى ، سازمان کار و... ترتیباتى بودند که بـراى افـزایـش روح هـمـکـارى و حـل و فـصـل مـسـالمـت آمـیـز اخـتـلافـات عمل مى کردند.(44)
جـامـعـه مـلل در طـول حـیـات خـود کـه از 1920 تـا 1945 ادامـه داشـت ، مـراحـل پـرفـراز و نـشـیـبـى را پـشـت سـر گـذاشت . این سازمان از 1920 تا 1925 برخى از مـنـاقـشـات و اخـتـلافـات بـیـن دولتـها را حل و فصل کرد. از جمله مهمترین آنها عبارت بودند از: مـناقشه بین سوئد و فنلاند بر سر جزایر آلند (1920)، مناقشه بین لهستان و آلمان بر سر سیلزى علیا (1922)، مناقشه میان لیتوانى و لهستان بر سر ویلنا (1923)، ادعاهاى لیتوانى بـر مـمـل (1924) و مـنـاقـشـه مـیـان یـونـان و بـلغـارسـتـان بـر سـر مسائل مرزى (1925).
اوج فـعـالیـت جـامـعـه مـلل از سـال 1925 تـا 1929 بـود؛ دورانـى کـه بـا مـعـاهـدات لوکـارنـو(45) (1925) و مـعـاهـده بریان ـ کلوک (46) (1928) حاکمیت امنیت دسـتـه جـمـعـى بـر روابـط دولتـهـا بـرقـرار شـده بـود. پـیـشـرفـت کـنـفـرانـس خـلع سـلاح و حـل و فـصـل اخـتلافات در سایه اصول همزیستى مسالمت آمیز از عمده ترین دستاوردهاى این دوره بود. دهه 1930، دهه اى پرمخاطره براى این سازمان بین المللى محسوب مى شد. در واقع ، این دهـه ، دوران آزمـون جـامـعه ملل بود؛ چرا که شیوه برخورد با تجاوزات قدرتهاى بزرگ مانند ژاپـن ، ایـتـالیـا و آلمـان در این برهه زمانى آشکار مى گردید. جامعه که نتوانست به مبانى و اصـول خـود الزام جـدى و قـاطـع داشـتـه بـاشد و به تجاوز، پاسخ دندان شکن دهد، به سوى سـراشـیـبـى و اضـمحلال پیش رفت . با آغاز جنگ جهانى دوم ، کار این جامعه ، در واقع ، پایان یافته بود.(47)
جهان بین دو جنگ
دوره بـیـسـت سـاله 1919 ـ 1939، حـد فـاصـل پـایـان جـنـگ جـهـانـى اول و آغـاز جـنـگ جـهـانـى دوم اسـت . مـجـمـوعـه تـحـولات در داخـل کـشـورهـا و عـرصـه روابـط بـیـن المـلل ، زمـیـنـه هـاى کافى براى ایجاد یک جنگ عمومى و فـراگـیـر دیگرى را فراهم کرد؛ جنگى که بمراتب مرگبارتر، مخرّبتر و وحشتناک تر از جنگ اول بـوده اسـت . اگـر جـنگ به عنوان یک پدیده اجتماعى ـ ارادى تلقى گردد، ضرورت دارد که ریـشـه هـاى جـنـگ جـهـانـى دوم ـ که در دوره ما بین دو جنگ نهفته است ـ مورد بررسى و تجزیه و تـحـلیـل تـفـصـیـلى قـرار گـیـرد. ایـنـجـاسـت کـه اهـمـیـت مـقـطـع زمـانـى مـورد بـحـث در ایـن فصل ؛ یعنى دوره بین دو جنگ ، آشکار مى شود.
15
در ایـن فـصـل ، ابـتـدا، بـه دوران حـلّ مـشـکـلات اشـاره مـى کـنـیـم کـه حـل و فـصـل برخى از اختلافات عمده بین قدرتهاى بزرگ از جمله آنهاست . سپس ، مرحله حاکمیت (امـنـیـت دسـتـه جـمـعـى ) مـورد بـررسـى قـرار مـى گـیـرد کـه جـامـعـه مـلل در پـرتـو آن تـوانـسـت بـطـور فـعـّال عـمـل نـمـاید. مهمترین و حساسترین دوره از این مقطع تـاریـخـى ، دوران 1929 تـا 1933 اسـت کـه رکـود اقـتـصـادى بـزرگ بین المللى به وقوع پـیـوست ؛ رکودى که زمینه ساز ظهور رژیمهاى توتالیتر و فاشیستى گردید. سرانجام به دوره تجاوزات و تقابل نیروهاى متخاصم خواهیم پرداخت .
16
دوره حل مشکلات
ایـن دوره ، بـیـن سـالهـاى 1919 تـا 1925 واقـع شـده اسـت . دورانـى که ایالات متحده آمریکا، دوبـاره بـه سـیـاسـت انـزوا گـرایـى بـازگـشـت و از دخالت در امور بین المللى دورى گزید. کـنـفرانسهاى (کن ) و (جنوا) به شکست انجامید؛ ولى در رهگذر همین کنفرانسها، آلمان شکست خورده بـه روسـیـه انـقـلاب زده (شـوروى سـوسـیـالیـسـتـى ) نزدیک شد که در نهایت به شناسایى شوروى منجر گردید.
سیاست انزوا گرایى آمریکا
آمـریـکـا از جـمـله کـشورهایى بود که از جنگ ، سود بسیار بُرد. صنایع نظامى و تسلیحاتى ، بـخـش کـشـاورزى ، بـانـکـهـا و مـؤ سـسـات اعـتـبـارى ، هـمـگـى بـه دلیـل نـیـاز کـشـورهـاى اروپـایـى بـه تـسـلیـحـات ، کـالاهـا و اعـتـبـارات آنـهـا، فـعـال شـده و بـازارشـان رونـق یـافـت . امـّا ایـن تـنـهـا یـک روى سـکـّه اسـت . در مـقـابـل ، آمـریـکـایـیـهـا در زمـیـنـه سـیـاسـت خـارجى و سیاست داخلى ، دچار تشتت آرا شدند و بین جـمـهوریخواهان و دموکراتها، رقابتى سخت درگرفت ؛ در حالى که دموکراتها، قدرت سیاسى را در دسـت داشـتند، جمهوریخواهان با تبلیغات گسترده و وسیع درصدد بودند که آراى مردم را بـه سـوى نـظـرات و دیـدگـاههاى خویش جلب کنند. از این رو، جامعه داخلى آمریکا، بى ثبات ، متشنّج و سردرگم جلوه مى کرد.(48)
عـمـده تـرین اختلاف نظر در سیاست خارجى آمریکا، ادامه سیاست سنّتى انزوا گرایى آن کشور یا ترک آن بود. در صورت تداوم سنّت انزوا گرایى ، آمریکا از مداخله و مشارکت در جامعه بین المـللى خـوددارى کـرده و عـرصـه بـازیـگـرى جـهـانـى را بـراى اروپـاییان باز مى گذاشت . جـمـهـوریـخـواهـان بـا شـعـار (اول آمـریـکـا بـعـد جـهـان ) در انـتـخـابـات ریـاسـت جـمـهـورى سـال 1920 به پیروزى رسیدند و حسب وعده هاى انتخاباتى خویش ، جهتگیرى انزوا طلبى را در سـیـاسـت خـارجـى بـرگـزیـدنـد. در ایـن راسـتـا، بـه دلیل عدم تصویب قرارداد (صلح ورساى ) در مجلس سناى آمریکا، این کشور از عضویت در جامعه مـلل ـ کـه ویـلسون ، رئیس جمهور پیشین آمریکا از طراحان و بنیانگذارانش بود ـ امتناع ورزید و در 24 اوت 1921، مـعـاهـده صـلح جـداگـانـه اى بـا آلمـان امضا کرد و قواى خود را از آن کشور فراخواند.(49)
اثرات بلافصل سیاست انزوا طلبى آمریکا، تشدید رقابت و اختلافات بین اروپاییان بود. در این رهگذر، ابتدا خشونت و سختگیرى فرانسه علیه آلمان آغاز شد. فرانسه در مورد بازپرداخت غـرامـت و انـجـام تـعـهـدات آلمـان بـراسـاس مـفـاد قـرارداد صـلح ورسـاى ، بـرشـدت عـمـل خـود افزود. دولت انگلیس که خط مشیهاى فرانسویها را به دیده (برترى طلبى آنان در قـاره اروپـا) مـى نـگـریست ، در تقابل با اعلام مواضع فرانسه قرار گرفت . بدین ترتیب ، متحدان دیروز، در صف مخالفان یکدیگر درآمدند.(50)
بحران غرامت و حل آن
دولت آلمـان بـر طـبـق مـاده 231 مـعـاهـده ورسـاى ، مـسـؤ ول جـنـگ جـهـانـى اوّل شـنـاخـتـه شـده و مـى بـایـسـت کـلیـه خـسـارتـهـاى مـتـفـقـیـن در طـول جـنـگ را بـه صـورت غـرامت پرداخت نماید. کمیسیون غرامت که از جانب کشورهاى متفق فاتح تشکیل گردید، کل غرامت پرداختى از طرف آلمان را 6600 میلیون لیره تعیین کرد. دولت آلمان مـى بـایست در زمان مقرر، اقساط غرامت را پرداخت کند. از آنجا که میزان غرامت بطور کلى و میزان قـسـط در هـر مـرحله ، متناسب با تواناییهاى آلمان نبوده و آن کشور قادر نبود که با یک اقتصاد جنگ زده ، این بار مالى سنگین را تحمل نماید، بحران غرامت به وجود آمد.
کـشـورهـاى اروپـایـى براى حل بحران غرامت ، مذاکراتى در کنفرانسهاى (کَن ) و (جنوا) ترتیب دادنـد کـه بـا شـیوه شدت عمل فرانسه علیه آلمان به شکست انجامید. دولت آلمان پس از شکست کـنـفـرانـس (جـنـوا) بـطـور رسـمـى اعـلام کـرد کـه بـه دلیل تورم بیش از حد، از پرداخت دیون عاجز است و تقاضاى مهلت پرداخت آن را دارد. فرانسه که از زمان کنفرانس صلح ورساى در پى تسلط و تصرف مناطق سرشار از معادنِ آلمان بود، در یـک عـمـلیات مشترک با کشور بلژیک ، به اشغال ناحیه (روهر) دست زد؛ منطقه اى که به لحاظ مـعـادن و صـنـایـع از اهـمـیـت بـسـزایـى بـرخـوردار بـود و دیون فرانسه از آلمان را جبران مى کرد.(51)
17
کـشـورهـاى انـگـلستان و آمریکا در قبال این اقدام فرانسه ، ساکت ننشستند و پیشنهاد بین المللى کـردن مـسـاءله غـرامـت را عـنـوان کـردنـد. چـاره جـویـى بـراى حـل بـحـران ، عـلاوه بـر منافع مستقیم این قدرتها، به موضوع اعتصاب کارگران معادن (روهر) نـیـز مـرتـبـط اسـت . بـه دنـبـال اشـغـال نـاحـیـه روهر از جانب قواى مشترک فرانسه و بلژیک ، کـارگـران از ادامـه کـار و تـولیـد امـتناع کردند که با به کارگیرى سربازان اشغالگر در مـعـادن ، بـحـران یـک شـرایـط حـادّى پیدا کرد. در نهایت ، فشار آمریکا و انگلیس ، باعث شد تا فـرانـسـه بـه مـذاکـره تـن در دهـد و کـمـیـسـیـون غـرامـت بـه رهـبرى (یونگ ) بانکدار آمریکایى تشکیل گردید.(52)
طـرح (دیـوز) بـراى حـل بـحـران غـرامـت ، داراى یـک ویـژگـى اساسى بود؛ نگرش اقتصادى و کـارشـنـاسـانـه بـه مـساءله غرامت و نه نگرش سیاسى و قدرتمندانه . هدف اصلى ، جدا کردن جـنـبـه هـاى سـیـاسـى موضوع از جنبه هاى اقتصادى آن بود. آلمان مى بایست بر منابع خویش ، کـنـترل کامل داشته باشد. پول جدید و بهترى مى بایست توسط بانک ناشر اسکناس در آلمان رایـج شـود کـه مـسـتـقـل از حـکومت آلمان باشد. غرامتها نیز مى بایست در قسطهاى کوچک و بطور سـالانـه دریـافـت شود و متناسب با درآمدهاى آلمان باشد. بعلاوه ، ضرورت داشت که متفقین جهت پـیـشرفت آلمان ، کمکهاى مالى در اختیار آن کشور مى گذاشتند. این طرح ، موجب بهبودى اقتصاد آلمان و پرداخت قسطهاى غرامت گردید.(53)
شناسایى شوروى
انقلاب بلشویکى سال 1917 روسیه ، قرارداد صلح (برست لیتوفسک ) انقلابیون با آلمان ، کـنـاره گـیـرى از جنگ (جهانى اوّل ) و اعلام مواضع ایدئولوژیک انترناسیونالیستى ، موجب شد کـه جـنگ داخلى در روسیه انقلابى ـ میان انقلابیون و ضد انقلاب ـ مورد حمایت قدرتهاى بزرگ غـربى قرار گیرد. این مداخله در امور داخلى رژیم نوبنیاد، سرآغاز کشمکشهاى نوین در عرصه روابـط بـیـن المللى بود؛ از جمله عدم شناسایى رژیم جدید حاکم بر روسیه از جانب دولتهاى اروپایى و آمریکا.
نـخـسـتـیـن گـام در رونـد شـنـاسـایـى حاکمیت جدید در روسیه ، قرار داد (راپالو) بود. قرارداد راپـالو در جـریـان کـنـفـرانـس (جـنوا) در سال 1922 بین دولتهاى شوروى و آلمان بسته شد؛ بـدیـن تـرتـیـب ، هـر چـنـد کـنـفـرانـس (جـنـوا) کـه بـراى حـل مـسـاءله غـرامـت تشکیل شده بود، نتیجه اى براى غرامت نداشت ، اما مهمترین نتیجه را براى دو دولت شـکست خورده و منزوى داشت . نمایندگان شوروى و آلمان در دهکده اى به نام (راپالو) در خـاک سـوئیـس ، پیمان دوستى امضا کردند و به ادعاهاى کشورهاى متبوع خود نسبت به هم پایان دادنـد. اثـر بـلافـصل این پیمان که بنا به ضرورتهاى عینى و سودمندیهاى آن براى طرفین امـضـا شـد، شـنـاسـایـى رژیـم سـوسـیـالیـسـتـى شـوروى از جـانـب یـک دولت اروپـایـى بود.(54)
دولت اتـحـاد شـوروى ، پـس از انـعـقـاد قـرارداد (ریـگـا) ـ کـه بـر اسـاس آن شـوروى اسـتـقـلال فـنـلانـد و دولتـهـاى مالت و لهستان را به رسمیت شناخت ـ و قرارداد (راپالو)، باب مـذاکـره با کشورهاى اروپایى را بطور جداگانه گشود. کشورهاى اروپایى که به حقیقت دوام رژیـم جـدید پى برده بودند و وضع بد اقتصادى آنها نیز ایجاب مى کرد که بازارهاى تازه اى پـیـدا کـنـند، علاقه خود را به برقرارى روابط با اتحاد شوروى اعلام کردند. حتّى وضع بـد اقـتـصادى این کشورها، آنها را در برقرارى رابطه تجارى با شوروى به رقابت کشانید. ابتدا دولتهاى ایتالیا، انگلستان و فرانسه در سالهاى 1923 و 1924، شوروى را به رسمیت شناخته و آنگاه دولتهاى نروژ، اتریش ، یونان ، سوئد، دانمارک ، چین و آلبانى ، گوى سبقت را از یـکـدیـگـر ربـوده و بـه شـنـاسـایـى شـوروى اقـدام کـردند. تنها ایالات متحده آمریکا، از شناسایى دولت شوروى تا سال 1933 خوددارى ورزید.(55)
18
دوره آرامش و حاکمیت امنیت دسته جمعى
آرامترین دوره در نیمه نخست قرن بیستم ، دوره 1925 تا 1929 مى باشد. ویژگى این سالها، تـوافـق هـمـگـانى بر حل مشکلات و اختلافات از طریق راههاى مسالمت آمیز و تحقق ایده امنیت دسته جمعى بود؛ امنیتى که جامعه ملل بر اساس آن ، بنا شده بود. قراردادهاى (لوکارنو) و (بریان ـ کلوگ )، در این راستا، تنظیم و تصویب شدند.
معاهدات لوکارنو
پـس از آنـکـه بـرخـى اخـتـلافـات بـا تـدابـیـر مـسـالمـت آمـیـز و بـه دور از خـشـونـت حـل گـردیـد، زمـیـنـه هـاى مـسـاعـدى فـراهـم شـد تا عمده ترین اختلاف یعنى مناقشات مرزى بین دولتـهـاى آلمـان و فـرانـسـه ، بـا مـذاکـره و حـصـول تـوافـق ، حـل و فـصـل شـود. عـلاوه بـر تـجـربـه هـاى پـیشین و نمودار شدن واقعیات زندگى سیاسى و اقـتـصـادى کـه از طریق همبستگى و تفاهم ، امکان تداوم داشت ، ظهور رهبران صلح دوست نیز به کـمـک رونـد آرامـش طـلبـى شتافت ؛ رهبرانى چون (اریستید بریان ) از فرانسه و (اشترزمن ) از آلمان که در صدد بودند بیش از تقابل ، به تفاهم روى خوش نشان دهند.
مـعـاهـدات لوکـارنـو در سال 1925 در دهکده اى به همین نام در سوئیس ، بین دولتهاى انگلیس ، آلمـان ، فـرانـسـه ، ایـتـالیـا و بـلژیـک به امضا رسید. رهبران شرکت کننده در مذاکرات عبارت بـودنـد از: (چـمـبـر لیـن ) از انـگـلستان ، (اریستید بریان ) از فرانسه ، (اشترزمن ) از آلمان ، انـدرولد از بـلژیـک و بـنـیـتـو مـوسـولیـنـى از ایـتـالیـا. ایـن پـیـمـان صـلح شـامـل هـفـت مـوافـقـتـنـامه بود که مرزهاى اروپا را تضمین مى کرد. مهمترین آنها، قرارداد تضمین متقابل امنیت مرزهاى فرانسه ـ آلمان و بلژیک ـ آلمان بود که انگلستان و ایتالیا به عنوان حافظ ایـن تـضـمـیـن ، آن را امـضـا کردند. مطابق ماده دوم این قرارداد، به هنگام وقوع تجاوزى از جانب آلمان ، این اقدام به منزله تجاوز به خاک طرفین قرارداد تلقى شد و عملیات مسلحانه و دسته جـمـعـى آنها را در پى داشت . همچنین قراردادهاى دیگرى بین فرانسه و لهستان و بین فرانسه و چکسلواکى به امضا رسید.(56)
مـفاد معاهدات لوکارنو دلالت بر امور قابل توجه دیگرى نیز داشت . امضا کنندگان متعهد شدند کـه مـسـائل مـورد اخـتـلاف را تـنـهـا از طـریـق مـسـالمـت آمـیـز حـل کـرده و از تـوسـل بـه زور پـرهـیز کنند. این اصل ، همسویى روح معاهده با روح میثاق جامعه مـلل را آشـکـار مـى سـازد. جـامعه ملل براى تحقق آرمان امنیت دسته جمعى ، جلوگیرى از تجاوز و حـل و فـصـل اخـتـلافـات از طـریـق مـسـالمت آمیز، بنیان گذاشته شده بود و معاهدات لوکارنو در راستاى همین آرمان قرار داشت . از این رو، جامعه ملل ، پس از این تاریخ ، مرحله فعالیت مقارن با موفقیت را آغاز کرده که عمده ترین تجلى آن در کنفرانسهاى خلع سلاح عمومى ژنو بوده است .
معاهده بریان ـ کلوگ
صلح دوستى و صلح خواهى آریستید بریان ، وزیر خارجه فرانسه ، در پیامى خطاب به ملت آمـریـکـا در آوریـل 1927، بـه مـنـاسـبـت دهـمـیـن سـالگـرد ورود آمـریـکـا بـه جـنـگ جـهـانـى اوّل ، مـنـعـکـس گـشـت . او پـیـشـنـهـاد کـرد کـه دو کـشـور بـه صـورت مـتـقـابـل و دو جـانـبـه ، تـوسـل بـه زور و جـنـگ را به عنوان حربه سیاسى ، مطرود اعلام کنند. فـرانـسـه بـراى رسـیدن به مقصود خود، گام عملى دیگرى برداشت . بریان در ژوئن 1927، طى پیامى به (کلوگ )، وزیر خارجه آمریکا، پیشنهاد مشخص خود را چنین بیان کرد: انعقاد معاهده و قـراردادى کـه تـوسـل بـه جنگ را براى نیل به مقاصد سیاسى ممنوع اعلام کند. پاسخ مساعد کلوگ ، موجب امضاى معاهده بریان ـ کلوگ شد.(57)
ایـن پـیـمـان ، تـنـهـا بـه کشورهاى آمریکا و فرانسه محدود نشد. در روز 27 اوت 1928، معاهده بریان کلوگ به امضاى پانزده قدرت جهان رسید. اندکى پس از آن ، تعداد کشورهایى که به پیمان پیوستند از شصت عضو فراتر رفت ؛ کشورهایى چون آلمان ، شوروى و ژاپن نیز در این لیـسـت قـرار داشـتـنـد. گـویـى صـلح خـواهـى بـه صـورت نـهـضـتـى اجـتماعى در آمده بود که دولتـمـردان جـهـان را گـریـزى از آن نبود. این پیمان اثرات بلافصلى در روابط بین المللى داشـت کـه حـل مـسـاءله غرامت بر اساس طرح (دیوز)، بانکدار آمریکایى ، تخلیه قواى متفقین از نـاحیه (رِنانى ) و پیشرفت کمیسیون خلع سلاح که به کاهش قواى نظامى اروپاییان منجر شده بود، از جمله آنهاست .(58)
19
دوره رکود اقتصادى بزرگ
بـحـران اقـتـصـادى 1929 ـ 1933 کـه از آمـریـکـا شروع شده بود، به تدریج ، به اروپا و سایر نقاط جهان سرایت کرد و پیامدهاى آن ، گریبانگیر بیشتر دولتهاى آن دوران شد. اثرات داخـلى و خـارجـى (بـیـن المـللى ) ایـن رکـود بـزرگ ، از نـظـر سـیـاسـت بـیـن المـلل ، بـسـیـار حـائز اهـمـیـت اسـت ؛ زیرا ظهور رژیمهاى توتالیتر و توسعه طلب ، تا حدود زیـادى ، بـه بـروز ایـن بـحـران بـرمـى گـردد. عـلل و عوامل رکود اقتصادى بزرگ و اثرات آن ، از جمله مباحثى است که در پى مى آید.
علل و عوامل رکود
بـحـران اقـتـصـادى در 24 اکـتـبـر 1929، مـعـروف بـه (پـنـج شـنـبـه سـیـاه ) از بـازار سـهـام (وال اسـتـریـت ) نـیـویورک آغاز شد. سقوط ارزش سهام در این روز، سرآغاز روند نزولى قیمت سهام در بازار بورس بود که به ورشکستگى سرمایه داران آمریکا منجر شد. در این روز، بیش از هـفـتـاد میلیون اوراق بهادار از اعتبار ساقط شد که ضرر حاصله آنها از مرزهیجده میلیارد دلار گـذشـت . بـحـرانـى کـه در بـخـش پـول اعـتـبارى رخ داده بود، بسرعت به بخشهاى صنعتى و کـشـاورزى سـرایـت کـرد و اقـتـصـاد آمـریـکـا را بـطـور کـامـل بـه رکـود کـشـانـد. وابـسـتـگـى اقـتـصـاد اروپاییان به اقتصاد آمریکا به عنوان یکى از پـیـامـدهـاى قـابـل تـوجـه جـنـگ جـهـانـى اوّل مـوجـب سـرایـت آن بـه کـشـورهـاى قـاره اروپـا گردید(59). در مورد اینکه چه علل و عواملى ، سبب ساز بحران اقتصادى بزرگ شد، تحلیلهاى متفاوتى ارائه شد که در آنها به موضوعاتى اشاره شده است ؛ در اینجا به برخى از مهمترین آنها مى پردازیم :
الف ـ عـدم مـداخـله دولت در امـور اقـتـصـادى : اقـتـصـاد سـرمـایـه دارى بـر اسـاس اصـول اقـتـصـاد آزاد(60) اداره مـى شـد. در ایـن سـیستم اقتصادى ، دولت به شدت از مـداخـله در امـور اقـتـصـادى پـرهـیـز کـرده و آن را جـزو حـوزه بخش خصوصى قلمداد مى کرد. با پـیـشـرفـت نـظام سرمایه دارى و پیچیده شدن امور اقتصادى ، ضرورت مداخله دولت احساس مى شـد؛ امـّا به آسانى دست کشیدن از سنّت لیبرالى اقتصاد آزاد ممکن نبود. در این راستا، على رغم سـود جـویـى بورس بازان و اختلال جدى در نظام اقتصادى ، دولت به موقع اقدام نکرده و بنا به سنت پیشین عمل مى کرد. این امر، به ناچار، بحران اقتصادى را در پى داشت که در نهایت در اکتبر سال 1929 به وقوع پیوست .(61)
ب ـ بـورس بازى : این بحران که در سیستم پولى ـ مالى و بازار بورس و سهام آشکار شد، بـیـش از هـمـه ، مـوجـب بـحران گردید؛ بدین معنا که در یک وضعیت عادى و مطلوب ، رابطه بین عرضه تولید و عرضه بورس و سهام ، یک رابطه منطقى است . در این مکانیزم ، به هر میزان کـه امـکـان افـزایش منطقى کالاها وجود داشته باشد، به همان میزان ، ارزش سهام افزایش خواهد یـافـت . امـّا بـورس بازان و سفته بازان ، اعم از شرکتها، افراد، بانکها و مؤ سسات اعتبارى ، به بورس بازى پرداخته و بدون توجه به عرصه تولید، قیمتهاى سهام را افزایش دادند. تـداوم ایـن امـر، بـستگى به حفظ تعادل روانى سهامداران ، شکوفایى اقتصاد و احساس اعتماد مـردم بـه عـرضـه تـولیـد و فـروش آنـهـا دارد. در سال 1929، از یک طرف ، پایه هاى صلح با مرگ مردان بزرگ و صلح دوست مانند اشترزمن ، وزیر خارجه آلمان ، به خطر افتاد. از طرفى دیگر، کاهش قیمتها در محصولات کشاورزى قدرت خـریـد کـالاهـاى صـنعتى را در میان قشر عظیم کشاورزان ، پایین آورده و کالاها در بازار در دست فـروشـنـدگـان بـاقـى مـانـد. بـدیـن تـرتـیـب . بـا دخـالت عوامل روانى و واقعى ، ارزش سهام بشدت سقوط کرد و بحران بازار بورس به وقوع پیوست .(62)
ج ـ سیاست اقتصادى قدرتهاى بزرگ : سیاست اقتصادى دولتها در ابعاد مختلف ، بروز بحران را نـاگزیر کرده بود. اول آنکه دولتها براى حمایت از صنایع داخلى و جلوگیرى از واردات ، تـعـرفـه هـاى گـمرگى را افزایش دادند و بدین سان ، سطح مبادلات تجارى و بازرگانى ، کـاهـش یـافـت . دوم آنـکه ، دولتهاى اروپایى پرداخت دیون آمریکا را منوط به دریافت غرامت از آلمـان کـرده و بـا عـدم پـرداخـت غـرامـت از آلمان ، انگلیس و فرانسه از پرداخت بدهیهاى خود به آمریکا ابا کردند. این امر، اقتصاد آمریکا را به شدت متضرر ساخت . سوم آنکه ، توزیع بسیار نابرابر درآمد در جامعه داخلى آمریکا، قدرت خرید عموم مردم را پایین آورده و چرخش (تولید و مـصـرف ) کـه اقـتـضـاى جـامـعـه سـرمـایـه دارى اسـت را مـخـتـل کـرد. ایـن عـوامـل بـه صـورت تـرکـیـبى به همراه سایر علل پیشین ، بحران اقتصادى در آمریکا را حتمى ساخت .(63)
20
پیامدها و نتایج بحران
1 ـ در سـیـاسـت بـیـن المـللى : بـحـران در دسـت بـه دسـت گـشتن قدرت ، تاءثیر گذاشت و در سـال 1932، جـمهوریخواهان که بر سنّت عدم مداخله دولت در امور اقتصادى تاءکید داشتند، با تـبـلیـغـات دمـوکـراتها براى حل فورى بحران رو به رو شده ، در نتیجه ، از گردونه قدرت خـارج شـدنـد. در انـتـخـابـات ایـن سـال ، نـمـاینده دموکراتها، روزولت ، به پیروزى رسید و سـیـاسـتـهـاى جـدیـد خـود به نام (نیودیل )(64) (برنامه جدید) را به اجرا گذاشت . (نیودیل ) تحت تاءثیر آموزه هاى (کینز)(65) قرار داشت که به شدت خواستار مداخله سـریـع و گـسـتـرده دولت در امور اقتصادى بود. این سیاست داراى سه مرحله (تسکین ، بهبود و اصـلاح ) بـود. در مـرحـله تـسـکـین ، دولت مى بایست به فقرا، تغذیه رایگان داده ، آنها را در خـانـه هـاى مـوقـّت سـکـونـت دهـد. و بـا کـاهـش ارزش دلار، رغبت کشورهاى خارجى را براى مبادله پـولشـان بـه دلار فراهم سازد. در مرحله بهبود، دولت موظف بود صنایع و کارخانجات را با اعـتـبـارات دولتـى راه انـدازى کـرده و بـه امـر ایـجـاد اشـتـغـال ، کمک نماید. در مرحله اصلاح ، دولت وظیفه داشت با تغییراتى در نظام اقتصادى ، از جمله قانون تاءمین اجتماعى و قانون کار، از شدّت بحران کاسته و امکان ظهور دوباره بحران را به حداقل برساند.(66)
بـحـران اقـتـصـادى در انـگـلسـتـان و فرانسه ، سیاست ارشادى دولتها را در پى داشت . دولت انـگـلیس ، على رغم سنّت محافظه کارى و نظام اقتصاد آزاد، ناچار گردید مبادله و تجارت آزاد را کـنـار گـذاشته و قوانین حمایت از صنایع داخلى را به مرحله اجرا گذارد. در این راستا، حتّى مـقـرر گـردیـد کـه واردات به کشور، تنها از طرف کشورهاى مشترک المنافع و مستعمرات انجام پـذیـرد. فرانسه که دیرتر و کمتر از بحران ، صدمه دیده بود، سیاست کسب اختیارات بیشتر بـراى قـوه مـجـریـه از طـریـق قـانـون تصویب نامه ها را در پیش گرفت . این دولتها در مورد بـحـرانـهـاى سـیـاسـى نـیـز از به کار بردن شدت عمل و مقررات امنیتى ، تردیدى به خود راه ندادند.(67)
اثرات بلافصل بحران در کشورهاى آلمان ، ژاپن ، ایتالیا و اسپانیا، ظهور و تقویت رژیمهاى تـوتـالیـتـر و خـودکـامـه بود. فقر، بیکارى و نارضایتى بطور گسترده جامعه آلمان را فرا گـرفـت ؛ بـگـونـه اى کـه شـش مـیـلیـون بـیـکـار در آلمان وجود داشت . از لحاظ اقتصادى ، به دلیـل قـطـع کـمـکـهـا و اعـتـبـارات آمـریکا، اقتصاد آلمان فلج شد و از هرگونه درآمد، بازدهى و تولید بازماند. تشدید فعالیتهاى گروههاى چپ و راست افراطى ، در نهایت ، موجب به قدرت رسـیـدن حـزب نـاسیونال سوسیال به رهبرى آدلف هیتلر شد. در ایتالیا، گروه فاشیستها با اقتدار و اعتبار بیشترى ، به دخالت در همه شؤ ون جامعه پرداختند. نظامیان در ژاپن با ایده هاى مـیـلیـتـاریـسـتـى و امـپـریـالیـسـتـى روى کـار آمـدند و سیاست توسعه طلبى ارضى را در پیش گـرفـتـنـد. در اسـپـانـیـا نـیـز، سـرانـجامِ جنگ داخلى ، به نفع افراطیون دست راستى بود. این کشورها، سیاست مداخله دولت در تمامى شؤ ون جامعه را به اجرا گذاشته و به دموکراسى به چشم حقارت مى نگریستند.(68)
2 ـ در سـیـاسـت بـیـن المـلل : پـیـامـد رکـود اقـتـصـادى بـزرگ در سـطـح روابـط بـیـن الملل ، به دو صورت : (کاهش همکاریها و مبادلات تجارى اقتصادى بین المللى ) و (تقسیم بندى جـدیـدى از کـشـورهـا مـبـنـى بـر فـقـیـر و غـنـى ) جـلوه کـرد. در مـورد نـخـسـت بـدیـن شـکـل بوده است : از آنجا که بحران ، موجب تقویت سیستم خود بسندگى در دنیاى سرمایه دارى شـده بود، میزان همکاریها و مبادلات و مناسبات اقتصادى به شدت کاهش یافت . کشورها، هر یک ، بـه دنبال حل بحران در داخل کشورشان بودند و از مداخله در امور بین المللى پرهیز مى کردند. بدین سان ، از میزان هماهنگیها و توافقات کشورهاى صاحب دموکراسى کاسته شد..
تاریخ و اصول روابط بین المل
فهرست عناوین
مـقـدمـه:
عـلم روابـط بـیـن المـلل ، به عنوان یک دانش نوپا، درصدد تجزیه و تحلیل عناصر سازنده جامعه بین المللى و قواعد حاکم بر رفتار آنهاست ، بگونه اى که این جامعه از لحاظ تاریخى ، حقوقى و سیستمى ، مورد تـحـلیـل عـینى قرار گیرد. در این راستا، جزوه آموزشى حاضر در دو بخش (تاریخ روابط بین الملل) و (اصول روابط بین الملل ) تنظیم شده است .ش
در بـخـش (تـاریـخ روابـط بـیـن المـلل ) مـسـائل مـهـمّ تـاریـخـى از جـنـگ جـهـانـى اول تـا تـحـولات اخـیـر روابـط بـیـن المـلل آمـده و در بـخـش (اصـول روابـط بـیـن المـلل ) مـبـاحـثـى چـون تـئوریـهـا و نـگـرشـهـا در روابـط بـیـن المـلل ، سـیـاسـت خـارجـى ، صـلح و جـنـگ ، قدرت و دولت مورد بررسى قرار گرفته که به تناسب هر موضوع ، تجزیه و تحلیل کلاسیک و نوین ارائه شده است .
استفاده از منابع معرفى شده در پاورقیها، هرگز به معناى تاءیید مطالب و نویسنده آنها نیست ؛ بـلکـه از آنـجـا کـه مـطـالب تـاریـخـى نـیـاز بـه استناد به منابع و مآخذ دارد، از آنها بهره گرفته شد.
امـیـد اسـت بـا مـطـالعـه و یـادگـیـرى مـطـالب ایـن جـزوه آمـوزشـى ، قـدرت تـجـزیـه و تـحـلیل مسائل سیاسى و بین المللى نیروهاى تحت امر آموزش ، افزایش یافته و آمادگى براى دفاع از نظام و کشور اسلامى ایران حاصل شود.
معاونت متون آموزشى و کمک آموزشى
مرکز تحقیقات اسلامى سپاه
بخش اول
( تاریخ روابط بین الملل )
جنگ جهانى اوّل و پیامدهاى آن
جنگ جهانى اوّل ، در تاریخ روابط بین الملل ، از اهمیت بسزایى برخوردار است ؛ شاید مهمترین نتیجه آن ، یعنى آغاز (افول سلطه اروپا بر دنیا)، بیانگر یک جنبه از این اهمیت باشد. روابط بـیـن المـلل و تـاریـخ آن ، تـا قـبـل از جـنـگ جـهانى اوّل ، اغلب بر کادر اروپایى استوار بود. قـدرتـهـاى تـعـیـیـن کـنـنـده جـامعه بین المللى ، دولتهاى بزرگ اروپایى بودند و عمده ترین مـسـائل آن عـصـر، مـانـنـد (مـسـتـعـمـرات )، (جـنـگ و صـلح )، (بـلوک بـنـدى و اتـحـادیه سازى )، (حـل و فـصـل بـحـرانـهـا) و (اقـتـصـاد بـیـن المـللى ) بـسـتـگـى تـنـگاتنگ به اراده آنان داشت . زوال چـنـیـن سـاخـتـارى بـا وقـوع جـنـگ جـهـانـى اوّل آغـاز شـد و تـنـهـا دو دهـه طـول کـشـید تا اروپا از دور خارج شده ، نظم نوین دیگرى بر جامعه بین المللى حکمفرما شود. بـدون شـک ، پـدیـده اى با این پیامدها و نتایج ، در خور بررسى همه جانبه است که به میزان ظرفیت زمان آموزشى ، در این فصل به آن خواهیم پرداخت .
2
علل و عوامل جنگ جهانى اول
زمـیـنـه هـا، شـرایـط و عـوامـلى کـه مـوجـب وقـوع جـنـگ جـهـانـى اوّل شـده انـد، شـامل طیفى ازمسائل روانى ، اقتصادى ، نظامى و سیاسى است که هر یک به سهم خود، شروع جنگ را ضرورى ساختند. تحقیقات و بررسیهاى انجام شده در این زمینه ها، فراوان و در دسـتـرس بـوده و در خـور تـحـسـیـن نـیـز مـى بـاشـنـد. در ایـنـجـا، عـلل و عـوامـل عـمـده اى کـه ایـن جـنـگ از آنـهـا نـاشـى شـده ، مـورد تـجـزیـه و تحلیل قرار مى گیرد.
1ـ ناسیونالیسم
عـامـل مـلّیـت ، از دیـدگـاه بـسـیـارى از پـژوهـشـگـران ، از عـوامـل اصـلى زمـیـنـه سـاز جـنـگ جـهـانـى اوّل مـحـسـوب مـى شـود. روح نـاسـیـونـالیـسـم یـا تـمـایـل شـدیـد بـراى وحدت و استقلال سیاسى ، بین ملتهایى که داراى زبان ، فرهنگ و نژاد مـشـتـرک بـودنـد، بـه صـورت یـک جـنبش و نهضت سیاسى در جریان بود. 54 جنگ و شورش در فـاصـله سـالهـاى 1789 تا 1914 (1168 ه ـ ش / 1293 ه ـ ش /) بطور مستقیم یا غیر مستقیم نـاشـى از رشـد یـا سرکوب آرمانهاى ملّى بود.(1) اعتراضها، شورشها و بحرانهاى نـاشـى از احـسـاسـات مـلّى گـرایـانـه در مردم لهستان ، چک ، صرب ، فنلاند، آلزاس و لورن ، ایـتـالیـا، دانـمـارک ، رومـانـى ، آلبـانـى ، مـقـدونـیـه و بـلغـارسـتـان ، در دوره قبل از جنگ جهانى اوّل ، همانند شبکه باروتى شده بود که با جرقه اى منفجر مى شد؛ حساسیت و شـدّت ایـن جریانات با همسویى یا تضاد آنها با منافع قدرتهاى بزرگ اروپایى مضاعف مى شد.
آلزاس و لورن : ایـن دو ایـالت کـه هم فرانسویها و هم آلمانیها را در خود جاى داده است ، در جنگ 1870 ـ 1871 آلمـان و فرانسه ، به خاک آلمان ضمیمه شد، در حالى که هم دولت فرانسه و هـم فـرانـسـویـهـاى مـقـیم آلزاس و لورن ، آرزوى الحاق مجدد این ایالت را به فرانسه در سر داشـتـنـد. ایـن احـسـاسات ناسیونالیستى از 1900 تا 1914 به صورت اعتراض علیه سلطه آلمانیها در آلزاس و لورن تجلى پیدا کرد. اتحادیه دفاع از آلزاس ـ لورن که در مارس 1914 ایـجـاد شـد، نـمـایـنـدگان تمام احزاب سیاسى را گرد آورد. پارلمان این دو ایالت به رفتار وزارت جـنـگ آلمـان که از تنبیه افسرى که بر ضد آلزاسیها، خشونت به کار برده و درگیرى بین نظامیان آلمانى و آنها را فراهم آورده بود اعتراض کرد.(2)
آلمان طى مدت چهل سال ، سعى بسیار داشت که با ممانعت از استفاده و تدریس زبان فرانسه و با تشویق آلمانیها بـه مـهـاجـرت بـه آن دو ایـالت ، آنـجـا را بـه یـک ایـالت آلمـانـى تبدیل کند، ولى این اقدامات تنها موجب ادامه مقاومت و زیاد شدن کینه فرانسویها گردید و فکر انـتـقـام را در آنـها تشدید کرد.(3) چنین احساسات تند ملى گرایانه ، زمینه مساعدى را براى درگیرى میان دو قدرت مهم اروپایى ـ آلمان و فرانسه ـ فراهم کرد، بگونه اى که پس از آغـاز نـبـرد بـیـن اتـریـش ـ مـجارستان و صربستان ، دامنه جنگ براحتى بین فرانسه و آلمان گسترش یافت .
ایالتهاى الحاق نشده ایتالیایى : از نواحى مناقشه برانگیز، ایالتهاى ایرردانت (الحاق نشده ) مـانـنـد (تـیـرول )، (تـرى یست ) و (ترن تین ) بود که به رغم ملّیت ایتالیایى آنها، هنوز در دست اتریش ـ هنگرى (مجارستان )(4) باقى مانده بود.(5) یکى از محورهاى سـیـاسـت خـارجـى ایـتـالیـا، پـس از وحـدت مـلى در سـال 1860 (و تـکمیل آن در سال 1871) همین ایالتهاى ایرردانت بود. آنها مترصد فرصتى بودند تا آرزوى دیـریـن نـاسـیـونـالیـسـتـهـاى کـشـورشـان را تـحـقـق بـخـشـنـد. گـرچـه ، شـکـل گـیـرى اتـحـاد مـثـلث در سـال 1882، اتـریـش ـ هـنگرى و ایتالیا را به همراه آلمان به صـورت مـتـحـد و دوسـت درآورد، امّا هیچ گاه کینه و خشم ایتالیاییها نسبت به اتریشیها فروکش نـکـرد. ایـن امـر، ابـتـدا بـى طـرفـى ایـتـالیـا در جـنـگ را مـوجـب گـردیـد و آنـگـاه بـراى نـیـل بـه آرمـان فـوق ، بـه مـتـفـقـیـن پـیـوسـت تـا ثـمره پیروزى را به صورت دستیابى به ایالتهاى الحاق نشده ، از آن خود سازد.(6) بنابراین ، روحیه ناسیونالیستى ، باعث ورود یکى از قدرتهاى بزرگ دیگر آن عصر به صحنه پیکار گشت .
3
مـلیـتـهـاى بـالکان : شاید شعله ناسیونالیسم ، بیش از هر جا، در بالکان افروخته تر بود. مـلّتـهـاى یونانى ، بلغارى ، رومانى ، صرب و آلبانى ، هنوز یا دچار برخى تنشها در تعیین مـرزهـاى مـلّى بـودنـد و یـا در التهاب تاءسیس دولت ملّى به سر مى بردند. منافع قدرتهاى اتـریش ـ هنگرى ، روسیه و عثمانى در منطقه بالکان با یکدیگر در تضاد و تعارض بود. این پیچیدگى ، به نوبه خود، راه حلهاى بحرانهاى موجود را مشکلتر مى نمود.
تـبـلیـغـات (پـان ـ اسـلاویـسـم ) کـه از سوى دولت صربستان عنوان مى گردید و مورد حمایت کـشـور روسـیـه تـزارى بـود، یـکـى از نـهـضـتـهـاى پـُرجوش و خروش در بالکان بود. دولت صـربـسـتـان درصدد بود تا با وحدت (بوسنى ـ هرزه گوین ) و مونته نگرو، اقدام به ایجاد صـربـسـتـان بـزرگ کـنـد. از ایـن رو، در بـحران الحاق (بوسنى ـ هرزه گوین ) به اتریش ـ مـجـارسـتـان ، تـا سـر حـد یـک جـنـگ تـمـام عـیـار بـا آن کـشـور پـیـش رفـت .(7) جـنبش نـاسیونالیستى ، (پان اسلاویسم ) از یک سو، آشکارا علیه یکى از قدرتهاى بزرگ آن عصر یـعـنـى (اتـریـش ـ مـجارستان ) بود و از سوى دیگر در راستاى منافع قدرت اروپایى بزرگ دیگر یعنى روسیه تزارى بود. در نهایت ، آتش زیر خاکستر جنگ از همین منطقه شعله کشید و با قـتـل ولیـعـهـد اتـریـش در (سـارایـوو) بـه دسـت یـک دانـشـجـوى صـرب اهل بوسنى ، جنگ جهانى اوّل آغاز گردید. این دانشجو، عضو گروه (دست سیاه )، متعلق به جنبش نـاسیونالیستى پان اسلاویسم تحت رهبرى (سرهنگ دیمتریویج ) رئیس سازمان اطلاعات و امنیت صربستان ، بود.(8)
جـنـبـش نـاسـیـونالیستى در سایر مناطق بالکان نیز مایه منازعات بود. دولتهاى بلغارستان ، یـونـان ، رومـانـى ، صـربـسـتـان و آلبـانـى اگـر چـه تـازه از طـریـق جـنگ ، خود را از سلطه امـپـراتـورى عـثـمـانى رهانیده بودند، اما همچنان اختلافات مرزى شدیدى داشتند. این امر که به جـنـگـهـاى بـالکـان ـ جـنـگ اتـحاد بالکان با عثمانى 1912 ـ 1913 و جنگ بین اتحاد بالکان ـ 1913 ـ مـنـجـر شـده بـود، هـنوز ریشه هاى اختلاف و کشمکش را نخشکانده و نارضایتى از میزان قـلمـرو جغرافیاى ملى در تمام این کشورها، زمینه مساعدى براى اغتنام از فرصت فراهم مى کرد. بـدیـن سـان ، آغـاز جـنـگ جـهـانى و منافع متعارض دو دولت اتریش ـ مجارستان و روسیه در این منطقه ، بالکان را در کام جنگ عمومى و فراگیر فرو برد.(9)
2ـ وجود سیستم اتحاد و اتفاق مثلث
شـکـل گـیـرى دو بـلوک مـتـخـاصـم ، تـحت عنوان (اتحاد مثلّث ) و (اتفاق مثلّث )، روند تحولات و حوادث را به وقوع جنگ سوق داد. اتحاد مثلث ، متشکّل از کشورهاى (آلمان )، (اتریش ـ هنگرى ) و (ایـتـالیـا) از یـکـسو و اتفاق مثلث ، در بر گیرنده دولتهاى (فرانسه )، (بریتانیاى کبیر) و (روسیه ) از سوى دیگر، جبهه گیرى قدرتهاى عمده بین المللى را چنان سخت و پیچیده کرد که تنها بهانه اى لازم بود تا شعله هاى جنگ میان آنان برافروخته شود.
شکل گیرى اتحاد مثلث : سیستم اتحاد مثلث در ذیل سیاستهاى بیسمارک ، صدر اعظم آلمان ، معنا و مـفـهـوم پـیـدا مـى کـنـد. بـیـسـمـارک کـه از شـخـصـیـتـهـاى مـؤ ثـر وحـدت آلمـان در سال 1871 بود، سیاست (خون و آتش ) را براى تحقق آرمان وحدت ملّى به مرحله اجرا درآورد. او توانست با جنگهاى 1864 دانمارک ـ پروس ، 1866 اتریش ـ پروس و 1870 ـ 1871 پروس و فـرانـسـه ، امـپـراتـورى واحد آلمان را اعلام کند. تحقق این آرمان و آرزوى او، به بهاى شکست نـاپلئون سوم ، امپراتور مقتدر فرانسه ، از دست رفتن ایالتهاى آلزاس و لورن از فرانسه ، پـرداخـت غرامت سنگین و نگهدارى قواى آلمانى در خاک فرانسه براى ضمانت تعهدات بود. چنین بـهـاى سـنـگینى ، به احتمال زیاد، فرانسه را مترصد اقدامات تلافى جویانه مى کرد. از این رو، سـیـاسـت بـیـسـمارک به (دیپلماسى اتحاد و ائتلاف ) جهت منزوى نگه داشتن فرانسه تغییر یافت . اتحاد مثلث ، حاصل این جهتگیرى بیسمارک در سیاست خارجى است .(10)
4
بـیـسـمـارک ابـتـدا پـیـمـان (اتـحـاد سـه امـپـراتـورى ) را در سـال 1872 بـین روسیه ، آلمان و اتریش ـ مجارستان به وجود آورد که در واقع نخستین سیستم اتـحاد و ائتلاف وى بود. هنگامى که بحران 1875 ـ 1887 به عمر این اتحاد پایان داد، دومین سـیـسـتـم بیسمارک شکل گرفت . در این مرحله ، اتحاد نظامى و دفاعى اتریش و آلمان به هنگام وقـوع حـمـله از طـرف روسـیـه بـه آنـهـا، بـنـیـادى را بـنـا نـهـاد کـه ایـتـالیـا در سـال 1882، مـتـمـایـل بـه الحـاق بـه آن گـردید. پیوستن ایتالیا به اتحاد دفاعى اتریش ـ مجارستان و آلمان ، اتحاد جدید دیگرى به نام (اتحاد مثلث ) را به وجود آورد.(11)
بـراسـاس ایـن اتـحـاد، اگـر ایـتـالیـا بدون تحریک فرانسه ، مورد حمله دولت اخیر قرار مى گرفت ، دو متحد دیگر به کمک آن مى شتافتند و در صورت حمله فرانسه به آلمان نیز ایتالیا بـه هـمـیـن نـحـو عـمـل مى کرد. اما اگر قدرت ثالثى به یکى از طرفها حمله مى نمود، دو متحد دیـگـر بـى طـرف مـى مـانـدنـد، مـگـر آنـکـه یـکـى بـه شـرکـت در جـنـگ بـه نـفـع دیـگـرى تـمـایل داشت . این اتحاد در سالهاى 1887، 1891، 1897، 1902 و 1912 تجدید گردید و تـعـهـدات فـوق ، مـورد تـاءیـیـد مـتـعـاهـدیـن قـرار گـرفـت . آشـکـارا مـى تـوان اسـتـدلال کـرد کـه وجـود چنین سیستم و تعهداتى ، زمینه مساعد و مناسبى براى بحران و جنگ مى بـاشـد. از هـمـین رو، با آغاز جنگ میان اتریش و صربستان ، پاى سایر متحدان به وسط کشیده شد و جنگ جهانى آغاز گردید.(12)
شـکـل گـیـرى اتـفـاق مـثـلث : کـنـاره گـیـرى بـیـسـمـارک از قـدرت در آلمـان در سـال 1890، سرآغاز تحولاتى نوین در قاره اروپا محسوب مى شود. از یکسو، سیاست خارجى آلمـان در دو مـحـور (کـسـب مـسـتـعـمـرات ) و (تـوسـعـه نـیـروى دریـایـى ) فـعـّال گـردیـد و از سـوى دیـگـر، خـروج فرانسه از انزواى ایجاد شده در چارچوب سیستمهاى اتـحـاد و ائتـلاف بـیـسـمارک ، موجب شکل گیرى (اتفاق مثلث ) شد. اتفاق مثلث ، متضمّن تعهدات ضـمـنـى بـراى طـرفـیـن آن یـعنى (روسیه )، (فرانسه ) و (انگلستان ) بود؛ بگونه اى که در مخاطره جدى قرار گرفتن یک کشور، ورود به عرصه بحران براى دیگرى را در پى داشت .
در سـال 1898 اتـفـاق مـثـلث بـا بـهـبـود روابـط فـرانـسـه و روسـیـه در زمـیـنـه مـسـائل اقـتصادى ، آغاز شد؛ این روابط که رو به بهبود فزاینده و تواءم با دور شدن روسیه از آلمـان بـود، در سـال 1900 بـه پـروتـکـل نـظـامـى بـیـن دو کـشـور تـبـدیـل گـردیـد. این نخستین پایه اتفاق مثلث قلمداد مى شود که به ابتکار (دلکّسه )، وزیر امور خارجه فرانسه ، به نتیجه رسید. در مرحله بعد، توافق دوستانه (توافق قبلى یا آنتانت ـ کـُردیـال ) مـیـان فـرانـسـه و انگلستان در سال 1904، نشان داد که رقباى اتحاد مثلث ، در پى نـزدیـکـى هـر چـه بـیشتر با یکدیگرند، تا به هنگام مخاطرات ، بخوبى میزان تعهدات و مسؤ ولیـتـهـاى یـکـدیـگـر را بـدانـنـد. در نـهـایـت ، تـوافـق سـیـاسـى روسـیـه و انـگـلسـتـان در سال 1907، سیستم اتفاق مثلث را تکمیل کرد و بطور ضمنى ، روسیه ، فرانسه و انگلستان ، طى معاهداتى دو جانبه با یکدیگر، در یک ائتلاف قرار گرفتند.(13)
3ـ مستعمرات و امپریالیسم اقتصادى
دولتـهـاى اروپـایـى ، پـس از رنـسـانـس و انـقـلابـهـاى صـنـعـتـى ، بـه اسـتـعـمـارگـرانـى تـبـدیـل شـدنـدکه با هجوم و اشغال سرزمینهاى آمریکایى ، آسیایى و آفریقایى ، به غارت و چـپـاول آنـهـا پـرداخـتـنـد. رقابت دولتهاى استعمارى براى تصرف این سرزمینها، خود زمینه اى براى بروز اختلافات و منازعات بین آنها شد. سرزمینهاى مستعمراتى به عنوان بازار فروش مـحـصـولات و کالاهاى صنعتى ، محل مناسب سرمایه گذارى ، تهیه مواد خام و اولیه ارزان قیمت و در نـهـایـت کـارگـران بـا دسـتـمـزد پـایین ، همواره مورد طمع و رقابت بین استعمارگران بود. کـشـورهـاى انـگـلسـتـان و فـرانـسه ، بیش از سایر اروپاییان در سده هیجدهم و نوزدهم در امور مـسـتـعـمـراتـى پیشرفت داشتند. دولت تازه صنعتى شده آلمان از قافله استعمارگران عقب مانده بـود. چـنـین تضاد منافع با وجود شرایط خصومت آمیز سیاسى و نظامى بین آنها، بستر مساعدى براى آغاز جنگ بود.
5
آلمـان در سال 1914 م تنها توگو، کامرون ، آفریقاى جنوب غربى آلمان و آفریقاى شرقى آلمـان و بـرخـى از مـجـمـع الجـزایـر را در اقـیـانـوس آرام تـحـت اخـتـیـار داشـت ، حـال آنـکـه مـتـصـرفـات انـگـلیـس بـه مـیـزانـى گـسـتـرده و وسـیـع بـود کـه ضـرب المـثـل مـعـروف آن (خـورشـیـد هـرگـز در پهنه قلمرو بریتانیاى کبیر غروب نمى کند) براى آن کـشـور بـه کـار مى رفت . تشدید مخاصمات بر سر مستعمرات با دو مساءله (وقوع بحرانهاى مـسـتـعـمراتى مانند مراکش ) و (سیاست جهانى آلمان مبنى بر کسب مستعمرات ) یکى از زمینه هایى بود که به جنگ جهانى اول منجر گردید.(14)
4ـ نظامیگیرى (میلیتاریسم ) و مسابقه تسلیحاتى
نـظـامى گیرى یا میلیتاریسم به معناى نفوذ فوق العاده نظامیان بر سیاست ملّى یک کشور است کـه از پـیـامـدهـاى بـلافـصـل آن ، حـل اخـتـلافـات و مـنـازعـات بـا تـوسل به زور و تکیه بر قهوه قهریه مى باشد. هرگاه سیاستمداران احساس کنند که جز با خـشـونـت و زور، نـمـى توان به اهداف و منافع ملى دست یافت و در این راستا، نظامیان جهتگیرى سـیـاست خارجى را تعیین کنند، در واقع ، حکومت میلیتاریستى نمود پیدا کرده است . دوران پیش از جـنـگ جـهانى اوّل ، دوران نفوذ و سلطه نظامیان و افکار نظامیگرى بر کشورهاى اروپایى است . سمبل این اندیشه ها را مى توان در تحلیل زیر یافت :
وزیـر خـارجـه آلمـان در یـازده دسـامـبـر 1879 اعـلام کرد: (بدون قدرت ، بدون یک ارتش و یک نـاوگـان قـدرتـمـنـد، هیچگونه رفاه و آسایش براى ما در میان نخواهد بود... در قرن آینده ملت آلمـان یـا در حکم پتک خواهد بود یا سندان ). با به اجرا درآوردن اندرز فردریک کبیر مبنى بر ایـنـکـه (دیـپـلمـاسى بدون زور همچون موسیقى بدون ساز است )، ارتش آلمان در 1914 آن چنان بـزرگ شـده بـود کـه در تـوصـیـف آن گـفـتـه اند: (آلمان کشورى نیست داراى یک ارتش ، بلکه ارتشى داراى یک کشور است .)(15)
چـنـیـن انـدیـشـه و افـکـارى ، آشـکـارا رونـد تـحـولات روابـط بـیـن المـلل را در دهـه قـبـل از جـنـگ جـهـانـى اول بـه سـوى کـاربـرد زور در حـل و فـصـل اخـتـلافات بین المللى سوق مى داد که در نهایت ، شروع جنگ را موجب شد. بعلاوه ، افزایش فوق العاده تسلیحات طى سالهاى 1871 تا 1914، یکى از ویژگیهاى برجسته این دوره بـود. در تـمـام کـشورهاى اروپا، سربازگیرى در زمان صلح با تعلیمات نظامى عمومى مـتـداول بـود. بـر عـظـمـت ارتـشـهـاى مـجـهـّز هـر سـال بـیـش از پـیـش افـزوده مـى شـد و در عـین حـال ، پـیـشـرفـت عـلم و صـنعت ، سلاحها را ترسناکتر مى کرد و همواره بر ارزش و پیچیدگى ماشینهاى مدرن نظامى مى افزود.(16)
در ایـن مـسـابـقـه تـسـلیـحـاتـى ، هـمـه کـشـورهـا نـقـش داشـتـه انـد. انـگـلسـتـان در سـال 1889 قـانـون دریـایـى مـوسـوم بـه - power - two" "standard را به منظور تقویت نیروى دریایى خود به تصویب رساند. براساس این قانون ، انگلستان تصمیم گرفته بود ناوگانى به بزرگى مجموعه ناوگان دو رقیب خویش ـ آلمان و روسیه ـ به اضافه ده درصد اضـافـه نـیـرو تـدارک بـبـیـنـد. بودجه اى که براى توسعه نیروى دریایى فرانسه در دهه 1880 در نـظـر گـرفـتـه شـده بـود، مـبـلغى بین پنجاه تا هفتاد میلیون فرانک بود که در دهه 1890 بـه صـد مـیـلیـون فـرانـک بـالغ گـردیـد. ایـتـالیـا نـیـز در سـال 1895، اعـتـبـار جـدیدى براى توسعه نیروى دریایى خود تخصیص داد. امّا بیش از همه ، طـرحـهـاى آلمـان داراى حـسـاسـیـت بـود. در سـال 1897 (ژنـرال اشـلیـفـن ) کـه از سـال 1891 تـا 1905، رئیـس ستاد ارتش آلمان بود، طرح حمله به فـرانـسـه از طـریق بلژیک را تهیه و به عنوان نقشه نظامى آلمان به تصویب رساند که به نـام (طـرح اشـلیـفـن ) مـشـهـور اسـت ؛ در جنگ جهانى اول نیز این طرح با اندک تغییرى ، راهنماى عـمـلیـات آلمـان قـرار گـرفـت . بـرنـامـه تـوسـعـه نـیروى دریایى آلمان ، طبق طرح (دریادار تـیـرپـیـتـز) در سـال 1898، بـا افـزایـش پـرسـنـل نـیروى دریایى مرکب از برنامه ریزان ، تـکـنـسـیـنـهـاى کـارآزمـوده و سـربـازان مـاهـر بـه مـیـزان 630 هـزار نـفـر در سـال 1903، مـى تـوانـسـت مـوجـبـات تعارض دو قدرت عمده دریایى یعنى انگلستان و آلمان را فـراهـم سازد. این افزایش نیرو و تجهیزات همچنان در سالهاى بعد ادامه داشت ؛ زیرا به اعتقاد فـرمـانـده نـیروى دریایى آلمان ، ناوگان جنگى در معاملات دیپلماتیک برگ برنده اى است که مخاطبان را به مدارا و مذاکره مجبور مى سازد.(17)
6
مـسـابـقـه تـسـلیـحـاتـى در سـالهـاى نـزدیـک بـه آغـاز جـنـگ جـهـانـى اوّل بـه اوج خـود رسـید. به تقاضاى (ژنرال مولتکه ) رئیس ستاد ارتش آلمان ، نفرات ثابت ارتـش را در هـنـگـام صلح از 623 هزار نفر به 820 هزار نفر افزایش داد که با احتساب افراد زیـر پـرچـم ، از مـرز یـک مـیـلیـون و نـیـم تـجـاوز مـى کـرد. در فرانسه به تقاضاى (ریمون پـوانـکـاره )، رئیـس جـمـهـور وقـت ، خـدمـت نـظـام از دو سـال بـه سـه سـال افـزایـش یـافـت و بـدیـن سـان ، نـفرات ارتش فرانسه در زمان صلح به 750 هزار نفر رسـید. روسیه نیز طرح تجدید سازمان ارتش را تدارک دید و بر اساس قانون دسامبر 1913 تصمیم گرفت ، بتدریج نفرات خود را از یک میلیون و سیصد هزار نفر به یک میلیون و هشتصد هزار نفر برساند.(18) ناگفته پیداست که چنین آمادگى نظامى به همراه اندیشه هاى نظامیگرى ، یکى از ریشه هاى جنگ جهانى اول مى باشد.
7
روند کلى جنگ طى سالهاى 1914 ـ 1918
آغـاز جنـگ
(آرشـیـدوک فرانسیس فردیناند)، ولیعهد و وارث تاج و تخت امپراتورى اتریش ـ هنگرى ، به هـنـگـام بـازدیـد از یـک مـانـور بـزرگ ارتـش اتـریـش در (سـارایـوو)، بـه دسـت یـک دانـشجوى بـوسـنـیـایـى کـه عـضـو جـنـبـش نـاسـیـونـالیـسـتـى صـرب بـود، بـه قـتـل رسـیـد. اتـریـش کـه در صـدد انـتـقـام از صـربـسـتـان بـه دلیـل تبلیغات پان اسلاویسم و تشکیل (صربستان بزرگ ) بود، این واقعه را بهانه مناسبى براى درهم کوبیدن لانه تبلیغات ضد اتریشى در صربستان قرار داد. از این رو، اتریش طى اولتـیـمـاتـوم ده مـاده اى به صربستان ، به حکومت آن کشور به مدت 48 ساعت فرصت داد که پـاسـخ دهـد. در ایـن اولتـیـمـاتـوم ، اتـریـش خـواستار برچیده شدن سازمانها و تبلیغات ضد اتـریـشـى ، عزل افسران و مقاماتى که اتریش آنان را متهم به دشمنى با خود مى کرد، شرکت اتریش در تحقیقات مربوط به توطئه ترور فردیناند و سرکوب حرکتهایى شد که با هدف براندازى علیه اتریش هدایت مى شد.(19)
حـکـومـت صـربـسـتان ، به پشتوانه حمایت دولت روسیه از آن کشور، به دو تقاضاى مندرج در اولتـیـمـاتـوم پـاسـخ رد داد. ایـن دو تقاضا عبارت بود از اینکه صربستان ، همکارى ماءموران اتـریـشـى را در جـلوگـیـرى از نـهـضـت خـرابـکارى علیه اتریش و در تحقیقات و بازجوییهاى مـربـوط بـه قـتـل ولیعهد (فردیناند) قبول نماید. اتریش که به چیزى کمتر از پذیرش بى قـیـد و شـرط همه موارد رضایت نمى داد، در 28 ژوئیه به صربستان اعلان جنگ داد و بلگراد، پـایـتـخـت صـربـسـتـان ، را گـلوله باران کرد. اعلان جنگ آلمان به روسیه ـ که دست از بسیج عمومى براى حمایت از صربستان نکشیده بود ـ پاى دولت فرانسه را نیز به میان کشید؛ زیرا روسـیـه و فرانسه از متحدین یکدیگر بودند. اجراى نقشه (اشلیفن ) یعنى حمله به فرانسه از طـریـق بـلژیک ، که به نقض بى طرفى و حاکمیت بلژیک منجر شد، انگلستان را هم وارد معرکه جنگ کرد.(20) بدین سان ، جنگ عمومى بین پنج قدرت بزرگ جهانى آغاز شد.