خلاصه درس
تحولات نظری در روابط بین الملل
گونه شناسی مناظره ها در روابط بین الملل:
1- مناظره اول: بین رئالیسم و لیبرالیسم بین 40 – 1930 کهبعدها به مناظره بین نئورئالیسم و نئولیبرالیسم تبدیل شد. این مناظره در مورد ماهیت و سرشت روابط بین الملل بوده است. مفهوم قدرت – امنیت ساختار نظام بین الملل و ...
2- مناظره دوم: بین سنت گرایی و رفتار گرایی در دهه 1960 با موضوع روش شناسی روابط بین الملل است. نظریه سنت گرا تقدم عین بر ذهن را مطرح می کند. این مناظره در واقع مناظرهبین کیفی گرایی (سنت) و کم گرایی (رفتار) است.
3- مناظره سوم: بینسنت گرایی وبازتاب گرایی از 1980 بهبعد این مناظره در زمینه مباحث هستی شناسی و معرفت شناسی است. بازتاب گراها که شامل انعکاسی و فرا اثبات گرا هستند قائل به تقدم ذهن بر عین هستند و البته این نظریه فاقد مدل بوده و بیشتر نظریه سنت را مورد نقد قرار می دهد.
جهانی شدن
پدیده جهانی شدن اولین بار در دهه 1960 مطرح شد و در ابتدا به عنوان فرایندی اقتصادی شناخته شد. فرایندی که در آن به تدریج پدیدهها و روابط اقتصادی جنبه جهانی می یابند اما این فرایند در همه جنبه های روابط بین الملل از جمله سیاسی، نظامی و فرهنگی گسترش پیدا کرد که در ادامه بحث به آن پرداخته می شود.
دیدگاه های مختلف در مورد جهانی شدن:
1- لیبرالها: نگاه لیبرالها به تحولات جهانی و مقوله جهانی شدن ی نگاه ایدئولژیک است که نگاه ایدئولوژیک خود را در تحلیل رویدادها دخیل کرده اند. ازمنظر لیبرالیسم پدیده جهانی شدن وسیله ای برای رهایی از قید و بندسنت گرایی و کمونیسم و نیز استقرار صلح و آزادی همگانی تلقی می شود. نگرش لیبرالیستی که در دو دهه اخیر به ویژه پس از فروپاشی شوروی به پارادایمی نسبتا مسلط تبدیل گردیده به پدیده جهانی شدناز دو دیدگاه متضاد می نگرد:
- برخی از دیدگاه بدبینانه جهانی شدن را سرآغاز مرحله جدیدی از روابط بین الملل تلقی می کنند که توام با رقابت های احتمالی بین فرهنگ هاو تمدن هاست.
- برخی دیگر جهانی شدن را به مثابه پیروزی همه انبه غرب بر ملت ها و کشورهای غیرغربی ارزیابی می کنند و صدور لیبرالیسم را برای برقراری صلح جهانی لازم می دانند. این غرور حاصل از چیرگی لیبرالیسم افرادی مثل فوکویاما را بر آن داشت که صحبت از پایان تاریخ نماید و لیبرال دموکراسی غرب را فاقد هرگونه رقیب ایدئولژیک بداند.
مهم ترین نظریه پردازان لیبرال عبارتنداز: دیوید هلد – آنتونی مک رو – جوزف نای – رابرت کوهن - اوهمای و فوکویاما مشخصه اصلی این نظریه آن است که به تدریج روابط و تعاملات اقتصادی آزاد جایگزین روابط قهرآمیز خواهدشد.
2- رئالیست ها: نگاهرئالیست ها نیز به تحولات جهانی یک نگاه ایدئولژیک اس.رئالیستها یا واقع گرایان برخلاف لیبرالها سیاست بین اصل را صحنه ای برای کسب قدرت و تامین منافع ملی می دانند از این نظر در نظام بین الملل هیچ قدرتی فراتر از دولت نیست. فلذا جهانی شدن هر چند ممکن است زندگی اجتماعی و فرهنگی جوامع بشری را تحت تاثیر قرار دهد ولی مانع کسب قدرت سیاسی دولت ها نیس. بنابراین از اهمیت توازن قواو ضرورت استفاده از زور کاسته نمی شود.در واقع نگرش رئالیستی در پی یافتن قوانین علت و معلولی در تبیین پیدایش تحولات سیاسی و اقتصادی است.
مهمترین نظریه پردازان رئالیست عبارتنداز: کنت واتس – رابرتگیپلین- استفان کراسنر - پل هرست و گراهام ثامسپو. مشخصه اصلی این نظریه این است که به وجود پدیده جهانی شدن به دیدهتردید نگریسه و آن را اغراق آمیز می دانند.
3- مارکسیست ها: این نظریه تحت عنوان نظریه نظام جهانی که ریشه در تفکر مارکسیستی دارد، پدیده هانی شدن را چیز تازه ای نمی دانند. بلکه آن را تلاش نظام سرمایه داری برای رهایی از بحران می پندارد. البته این نظریهدر صدد انکار دگرگونی و تحولات جهانی نیست اما نو بودن این تحولات را قبول ندارد بلکه آنرا ادامه روند توسعه نظام سرمایه داری می داند.
این نظریه نسبت به پدیده جهانی شدن نگاهی انتقادی دارد. از مهم ترین نظریه پردازان مارکسیست می توان به سمیراسین – والرستاین و هابرماس اشاره کرد.
4- جامعه شناختی: این دیدگاه به پدیده جهانی شدناز منظر جامعه شناختی می نگرد و یک نگاه پروژه ای به این موضوعدارد. منظور از نگاه جامعه شناختی مبنای کلاسیک آننیست بلکهبدین معناست که جهانی شدن در بطن و جوهره پدیده های اجتماعی قرار دارد. جهانی شدن تغییر در بنیادهای زندگی اجتماعی بشر است. از مهم ترین این نظریه پردازانگیدنز، رابرتسون، آلبرو و مالکومو واترز هستند.
5- اسلامگرایان: این نظریه نیز به تحولات جهانی و پدیده جهانی شدنیک نگاه انتقادی دارد و آنرا یک پروژه تهدید محور می داند. نظام فکری در ایران این گونه است و جهانی شدن را یک تهدید برای هویت اسلامی تلقی می کند و اصطلاحا واژه پاراگفتمان انقلاب اسلامی را واکنشی به این فرایند می داند.***
البته طبقه بندی گروهی از متفکران به عنوان لیبرالسیم اگرچه یکی از متداولترین شیوه های دسته بندی و شناخت نظریه های سیاسی است. اما این تقسیم بندی در مورد نظریه پردازان جهانی شدن کمی مشکل است، چرا که ابعاد و شیوه های مختلف نظریه پردازی نشان از اختلاف نظر وچند گانگی در نظریات آنان است. به علاوه اطلاق عنوان لیبرال این شبهه را ایجاد می کند که آنان مروج ایدئولوژی و نگرش سیاسی خاصی هستند مثل فوکویاما اما برخی دیگر از آنان مانند دیوید هلد وآنتونی مک گرو بیشتر قصد تبیین علمی این فرایندرا دارندتا ترویج ایدئولوژی لیبرالیستی. یا افرادی مانند اوهمای بیشتر به دنبال نقد نگرش رئالیستی در رابطه جهانی شدن هستند تا رواج لیبرالیسم.
- جهان گرایان افراطی: تا پایان قرن بیست جهانی شدن تمامی بنیادهای دنیارا دگرگونکردهاست. مارتین آلبرو – سیمرامین استفانگیل –اوهمای که از غله های مختلف هستند جرواین دسته از نظریه پردازانمی باشند.
- شک گرایان : اعتقادی به جهانی شدن ندارند و بیشترواژه بین المللی شدن را به کار می برند و آنرا دارای سابقه قبلی می دانند. رئالیست هایی مانند کراسنر - والتز در این گروه قرار دارن.
- تحول گرایان: برخلاف گروه اول این فرایند را ؟؟؟ نمی دانند و جهانرا در حال تحول و دگرگونی اساسی که در پایان قرن بیست قابل مشاهده و تبین است.جیمز روزنا – جوزف نای – آنتونی گیننز – کاستنر.
گروه اول (جهان گرایان افراطی): معتقدند جهانی شدنیعنی عصر جدیدی از تاریخ بشر که در آن دولت ملت های سنتی به یک پدیده غیرطبیعی در عرصه جهانی به ویژه در اقتصاد و جهانی شدن بدل شده اند. بخش عمده ای از این نگرش بر حوزه اقتصاد متمرکز است و زندگی اقتصادی را غیر ملتی می دانند. پدیده هایی مثل بازار جهانی و سرمایه جهانی اقتصاد بدون مرزی را در عرصه جهانی پدید آورده است که دولت ملت ها نقش کوچکی در آن دارن. بنابراین در این عصر شاهد محو تدریجی دولت- ملت های هستی.
گروه دوم (شک گرایان): معتقدندبراساس آمار و ارقام، در عرصه اقتصاد و فرهنگ درجاتی از وابستگی متقابل وجود دارد ولی پدیده جدیدی نیست و از قرن 19 به این سو شاهد آن بوده ایم که تفاوت زیادیدر میزان و سطح این وابستگی متقابل دیده نمی شود. تحولاتی که در حوزه اقتصاد و فرهنگ اتفاق افتاده است فقط نشانه سطح بالاتری از بین المللی شدن است.
گروه سوم (تحول گرایان): معتقدند فرایند کنونی جهانی شدن بی سابقه است و مشابه و نمونهای در تاریخ بشر ندارد. در شرایط جدید تقسیم بندی بین عرصه داخلی، منطقه ای و جهانی امکان پذیر نیست. از نظر آنان فرایندهایی در جهان مشهوداست که همه کشورها و جوامع را به صورت بخش هایی از یک نظام جهانی در می آورد و همه کشورهای جهان امروزه بخشی از یک سیستم بزرگ تر جهانی اند. جهانی شدن به معنی از بینرفتن دولت ملت نیست بلکهطبقه بندی و کارکردهای جدیدی را برای جوامع بشری به وجود می آورد.
دلایل لیبرال ها برای پذیرش و استقبال از جهانی شدن:
1- نقش آفرینی قدرت فرهنیگ و یا به عبار دیگر جایگزینی ژئوکالچر به جای ژئوپلتیک
2- سرعت جا به جایی ارتباطات و اطلاعات
3- شناور شدن اطلاعات وسرمایه
4- گسترش رژیم های بین المللی
5- تکثر بازیگران و کنگشران در عرصه جهانی
6- تغییرات ایجادشده در مفاهیم بین المللی
7- رسوخ پذیری مرزهای جغرافیایی
نظریه دگرگوهی جهانی، دیوید هلد و آنتونی مک گرو
دیوید هلد و آنتونی مک گرو، در تعریف فرایند جهانی شدن چهار مولفه را مورد توجه قرار می دهند:
1- وسعت شبکه های جهانی
2- عمق و شدت به هم پیوستگی
3- سرعت جریان های جهانی
4- میزان تاثیر گذاری جهانی شدن بر جوامع
دگرگونی جهانی در حوزه سیاسی:
در حوزه سیاسی، جهانی ازمراحل مختلفی عبور کرد، تا به شرایط کنونی رسیده است1- در مرحله اول که دوران امپراوطری های کهن و قدیمی است، نظام های سیاسی با اتکا بر قدرت نظامی حیطه سرزمینی حکومنت خود را گسترش دادند و تجارت و تعامل در حوزه های دیگر بسیار محدود بوده است 2- درمرحله دوم که عمدتا در اروپا اتفاق افتاد تقسیم قدرت میان پادشاهان در کشورهای مختلف است 3- در مرحله سوم بیشتر دولت های ذی نفوذ مطلق گرا بودند 4- مرحله چهارم مرحله شکل گیری جامعه دولت های اروپایی است که از زمان صلح وستفالیا (1648) شکل گرفت. 5- در مرحلهپنجم، جهانی شدن سیاست، زیرساخت های لازم را برای جهانی شدن فراهم بدین ترتیب ضرورت جدیدی به نام سیاست جهانی یا جهانی شدن سیاست پدید آمد. در ساخت 6- مرحله ششم، جا افتادن الگوی دولت ملت های مدرن و یک نظام جهانی مبتنی بر آن است.
بدین ترتیب ضرورت جدیدی به نام سیاست جهانی یا جهانی شدن سیاست پدید آمد. در این فضای جدید دولت ها بر جای خواهند ماند ولی شبکه های وسیعی از سازمان های غیر دولتی و بازیگران فرا دولتی وجود خواهند داش. همچنین گسترش رژیم های بین المللی در عرصه های مختل، قواعدی جهان شمول را در زندگی سیاسی بشر به وجود آورد است.
از تجلیات مهم جهانی شدن سیاست عبارتند از:
- رژیم جهانی حقوق بشر در قالب کنوانسیون ها، قوانین، سازمان ها و ... کهبهیک اصل پایه در حقوق بین الملل و امری ضروری برای حفظ صلح و امنیت بین المللی بدل شده است.
- شکل گیری پدیده حقوق جهانی به معنی حاکمیت قوانین و حقوقی است که روابط انسان ها را در داخل دولت ملت وروابط دولت ها تنظیم می کند.
- رشد منطقه گرایی نیز باعث قوام جهانی شدن سیاست شده است.
شاخص های هشتگانه جهانی شدن سیاست (جدول 2-1 کتاب صفحه 40 و 41)
ازسال 1945 به بعد (دوران کنونی)
1- سیستم جهانی دولت ها
- پیدایش نظم سیاسی جهانی
- منطقه گرایی سیاست و تعاملات بین منطقه ای
2- پیوستگی های رسمی و غیر رسمی جهان
3- سرعت ارتباطات جهانی
4- حساسیت بالا و آسیب پذیری
5- رژیم های بین المللی و مکانیسمهای حقوقی
6- سرعت تعامل سیاسی و جهانی
7- گسترش سازمان های سیاسی
8- همکاری و رقابت
دگرگونی جهانی در حوزه نظامی:
از دیدگاه دیوید هلدو مک گرو، بیشر در قرن بیستم همواره زیر سایه جنگ و هراس از آن زیسته است. شرایط جنگی مدرن و صنعتی شدن لوازم جنگی، زندگی مردم جهانی را به طور بالقوه به خطر انداخته است.
تجلیات جهانی شدن امور نظامی در طول قرن 20:
- رقابت ژئوپولتیکی و لیبریاستی قدرت های بزرگ
- تکامل اتحادیه های نظامی
- نهادین شدنرژیم های بین المللی در امور نظامی و امنیتی
با خاتمه جنگ سرد، الگوی نظامی جهانی دگرگون شد و آمریکا موقعیت بی نظیری از نظر نظامی پیدا کرد. بهتنها قدرت بی رقیب نظامی تبدیل شد: افزایش دائمی بودجه نظامی آمریکا – حسوئی قدرت های نظامی دیگر با آمریکا پس از جنگ سرد – منطقهای شدن مسائل امنیتی پس زمینه ایجاد این موقعیت برای آمریکا بود. در این مورد هار عامل اساسی باید مورد توجه قرار گیرد:
1- شکل گیری پیمان های نظامی و امنیتی جدید
2- افزایش همکاری های اقتصادی و تجاری
3- محدود نشدن حوزه، تهدید امنیتی کشورهای در عرصه نظامی
4- تثبیت اهمیت نظامی کشورهایی چون آمریکا
شاخص های هشت گانه جهانی شدن از منظر هلد و مک گرو (دوران کنونی)
- از نظر وسعت: نظام جهانی دولت ها – دینامیک جهانی تسلیحات – نفوذ متقابل مجموعه امنیتی منطقه ای و جهانی
- از نظر عمق: سطح بی سابقه ای از به هم پیوستگی میان تمام عرصه های نظامی و امنیتی
- سرعت: زیاد؛ تاثیرگذاری سریع
- تاثیرگذاری: حساسیت بالا و آسیب پذیری در حال رشد
- زیرساخت ها: نظام های جهان شمول پیشرفته ارتباطات
نهادینه شدن: گسترده اما شکننده – گسترش تجارت تسلیحات
لایه بندی: توزیعجدی توانایی ها و قدلت نظامی در جهان – رقیق شدن سلطه جهانی آتلانتیسیم
- شیوه تعامل: رقابت و تخاصم در درون ساختارهای مشترک مبتنی بر همکاری و تعاون
دگرگونی جهانی در حوزه تجارت و اقتصاد:
جهانی شدن در حوزه اقتصاد یکی از مهم ترین ابعاد فرایند دگرگونی جهانی است. البته هلد و مک گرو در صددند تا جهانی شدن تجارت، امور مالی و مهاجرت را به عنوان پارامتر جداگانه مطرح سازند.
در عرصه تجارت جهانی شدن به معنی گسترش مبادلات تجاری همه کشورها نیست بلکه به وجود آمدن شرایط و استاندارد جهانی برای نقل و انتقال کالاست. در انقلاب صنعتی و گسترش ناگهانی حجم کالاهای تولید شده یک نظم نوین تجارت جهانی را بعد از جنگ دوم جهانی به وجود آورد.
در عرصه تجارت، عمق و شدت و سرعت مبادلات تجاری در حال افزایش روزافزون بوده که این امر به دلیل کاهش هزینه های حمل و نقل است.
در بازارهای مالی نیز شاخص جهانی شدن قابل مشاهده است و گردش مالی در بازار جهانی مبادلات خارجی به طرز نجومی افزایش یافته است و نهادهای لازم نیز در این خصوص ایجاد شده است. همچنین شکل گیری و کنترل شرکت های چند ملیتی یی دیگر از ابعاد جهان شدن اقتصاد است. در حال حاضر بیش از 500 شرکت بزرگ ند ملیتی اقتصاد جهان را اداره می کنند که عمده آنها در آمریکا – اروپا و ژاپن استقرار دارند. البته این امر نشانهنوعی نابرابری در اقتصاد جهانی است ولی به گونه ای نیز موجب رشد تولد در کشورهای در حال توسعه است.
دگرگونی جهانی در حوزه فرهنگ:
فرهنگ از این دیدگاه، تجربیات زندهوخلاق افراد و جوامع است که در پیکره ای از آثار هنری، سنت ها و اندیشه ها محبتی می شود و حتی گفتمان های تخصصی در حوزه های هنری و فکری، تولد صنایع فرهنگی، شیوه های بیانیو ارتباطی را نیز در بر می گیرد. از این دیدگاه جهانی شدن به معنی حرکت مردمان، نشانه ها و پدیده ها در فضای بین قارهایو مابینمناطق است. زیر ساخت های ارتباطات جهانی به سرعت در حال افزایش است. افزایش دریافت کنندگان امواج رادیویی – تولیدفیلم های سینمایی و عرضه به بازار جهانی – رشد روزافزون صنعت توریسم – سرعت ترجمه کتاب ها – افزایش استفاده از اینترنت و ... نشانه هایمهمی از گسترش ارزش ها و نگرش های همسان در عرصه جهانی است.
آنتونی مک گرو معتقد است که حقوق بشر و دموراسی نیزبه قاعده حاکم بر عرصه جهانی بدل می شود، به دلیل جهانی شدن پدیده های سیاسی و اجتماعی، مدل ها و شیوه های متفاوتی از دموکراسی در حال شکل گیری است. البته جهانی شدن دموکراسی به معنی یکسانشدن مدل اداره جوامع نیست، بلکه مدل های مختلف و شیوه های گوناگون دموکراسی بر اساس نیاز جوامع مختلف شکل خواهد گرفت.
نظریه وابستگی متقابل؛ رابرت کوهن و جوزف نای
رابرت کوهن و جوزف نای را مهم ترین و اصلی ترین پدیدآورندگان نظریه وابستگی متقابل می دانند. این نظریه به دنبال شک آمریکا در جنگ ویتنام و ناکارآمدی ابزار و قدرت نظامی و اهمیت یافتنمسائل اقتصادی ظهور کرد و اختلافات نظامی کاهش یافته و به شکل اختلافات تجاری بروز رد. در این شرایط از نظر نای و کوهن، قاعده تعارض و رویارویی برای کسب قدرت بیشتر مبتنی بر تخاصم، جای خود را به وابستگی متقابل و همکاری می دهد. این نظریه در کتاب قدرت و وابستگی متقابل مطرح شد. در این کتاب نظریه رئالیسم مورد نقد واقع شد. بر این اساس رئالیسم برای توضیح روابط بین الملل بسیار ناکارآمد است چرا که براساس نظریه رئالیسم قدرت نظامی مهم ترین ابزار قابل استفاده در عرصه بین الملل نیست بلکه بازیگران دیگر و موثرتر با ابزار اقتصادی بروز ظهور پیدا کرده اند. لذا نظام سلسله مراتبی که مورد تاکید رئالیسم است اثر خود را از دست داده و منابع توزیع شده در عرصه جهانی باعث ایجاد همکاری داوطلبانه و رفع تعارض تخاصم می شود.
ویژگی های مدل وابستگی متقابل:
1- تنها دولت ها بازیگران روابط بین المللنیستند و شرکت های چند ملیتی سازمان ها و رژیم های بین المللی نیز در کنار دولت ها نقش آفرینی می کنند.
2- دیگر مسائل نظامی و امنیتی، مسائل اساسی جهان نیستند بلکه مسائل اقتصادی زیست محیطی اجتماعی و فرهنگی اهمیت بیشتری پیدا کرده اند. (حرکت از سوی سیاست حاد به سوی سیاست ملایم)
3- تغییر قاعده رفتار از تعارض و مخاصمه به همکاری های فراملی و تغییر قاعده بازی از حاصل جمع صفر به حاصل جمع غیر صفر.
4- تغییر سلسه مراتب قدرت مبتنی بر قدرت نظامی بهشبکه های پیچیده ای از همکاری ها.
البتهاین بدان معنانیست که جنگ و نظامی گری ومسائل امنیتی به طور کلی از جهان رخت بر بسته است.
از نظر نای و کوهن وابستگی متقابل فقط در وضعیت هایی که خطر کاربردن نیروی نظامی و منازعه کم است محدود نمی شود، چرا که آمریکا و شوروی سابق در مسائل نظامی و استراتژیکی نیز وابستگی متقابل داشتند و حتی در این نوع وابستگی نیز قاعدهبازی می تواند حاصل جمع غیر صفر باشد.
نای و کوهن نظریه خودرا با طرح مفهوم وابستگی متقابل پیچیده تکامل بخشیدند. از نظر نای و کوهن وابستگی متقابل پیچیده سه ویژگی اساسی دارد.
1- برقراری ارتباط میان جوامع ازطریق مجاری چندگانه شامل روابط غیررسمی میان نخبگان دولتی و ترتیبات رسمی وزارت خارج – روابط غیررسمی نخبگان غیردولتی و سازمان های فراملی مثل بامک و شرکت های چند ملیتی.
2- امنیت نظامی در راس مسائل قرار ندارد. تمایز میان مسائل داخلی وخارجی دچار ابهام می شود و مرزبندی های سیاسی از بین می رود.
3- دولت های به کاربرد نیروی نظامی بر علیه یکدیگر متوسل نمی شوند. البتهدر هار چوب منطقه یا مسائلی که وابستگی متقابل پیچیده بر آنها حاکم است ولی در زمینه مسائل دیگر یا در خارج از منطقه مذکور، نیروی نظامی اهمیت پیدا می کند.
براساس این سه ویژگی استراتژی پیوند، جایگزین استراتژیتحمیل و اعمال زور می شود. بدین معهناکه وقتی اعمال قدرت نظامی تنهاراه پیشبرد و هدف سیاست خارجی نیست، ایجاد پیوندهای اقتصادی و اجتماعی بهترین وسیله دستیابی به اهداف سیاست خارجی است.
براساس نظر نای و کوهن، هژمونی و تفوق یک قدرت بر مبنای قدرت نظامی در این مدل به پایان رسیده است و دیگر نمی توان جهان را بر اساس نظام سلسله مراتبی یک دولت هژمون اداره کرد. در دنیای جدید مجموعه ای از بازرگان دولتی و غیر دولتی با شبکه های پیچیدهای از همکاری و تعامل و تعارض وود دارد که هیچ قدرت کاملا برتر و مسلط در آن قابل تشخیص نیست.
در اینجاست که همگرایی جایگزین نظام سلسله مراتبی می شود. همگرایی به معنی هر در جه ای از وابستگی بین بازیگران از این یا آن جنبه. در عرصه اقتصادی همگرایی لزوما به معنی افزایش سطح مبادلات تجاری نیست. ممکن است سطح و حجم مبادلات بین دو یا چند بازیگر افزایش نیابد ولی وابستگی و همگرایی آنان بیشتر شود. معیاری که در این زمینه اراده میشود «معیار حساسیت» است. بدین معنی که ممکن است حجم مبادلات تغییر نکند، اما اهمیت، تأثیر و حساسیت مبادله برای دولتها افزایش یابد و این یعنی افزایش وابستگی متقابل میان بازیگران است.
در عرصه اجتماعی و فرهنگی نیز با گسترش فناوری ارتباطات و اطلاعات، میزان حساسیت و تأثیرپذیری جوامع مختلف بر یکدیگر افزایش مییابد که دولتها میتوانند این حساسیتها را تشدید یا تعدیل کنند ولی نمیتوانند کاملاً آن را تحت کنترل در آورند.
همگرائیهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در مناطقی که سطوح بالاتری از حساسیت و تأثیرپذیری وجود دارد میتواند به شکلگیر نهادهای مشترک سیاسی منجر شود. آنچه که در اروپا تحت عنوان «نهاد اتحادیه اروپا» اتفاق افتاد نمونه بارزی از شکلگیری همگرائی در عرصه نهادی و تصمیمگیری است.
جهانی شدن و مفهوم جهانیگرائی:
برای نای و کوهن، جهانی شدن فرایندی طبیعی است که نتیجه وابستگی متقابل بوده و در بستر آن اتفاق میافتد. از نظر آنان، جهانی شدن اصطلاح رایج دهه 90 بود مانند واژه وابستگی متقابل در دهه 70.
البته آنان به جای کلمه «جهانی شدن» از اصطلاح «جهانگرایی» استفاده میکنند. به دلیل آنکه جهانی شدن متضمن نوعی سیاست است اما جهانیگرایی شرایطی است که میتواند تشدید یا کاهش یابد. بنابراین جهانگرایی نوعی وابستگی متقابل است، اما با دو ویژگی معین: 1 ـ وجود شبکههایی از بهم پیوستگی صدگانه و نه یک پیوستگی واحد. مثلاً میان ژاپن و آمریکا وابستگی متقابل نظامی و اقتصادی وجود دارد ولی این وابستگی مصداق جهانگرایی آنها نیست. 2 ـ وجود شبکهای از روابط جهانی که باید شامل روابط فراتر از قارهها و بین قارهها باشد. «ناصله» تغییری حذفشدنی است و باید دول کره زمین از آمریکا تا استرالیا را بهم متصل نماید.
اشکال مختلف جهانگرایی:
1ـ جهانگرایی اقتصادی؛ شامل جریان بینقارهای کالا، خدمات و سرمایه و اطلاعات و سازمانهایی که این جریانها را به هم متصل میکند.
2 ـ جهانگرایی نظامی؛ که امکان اعمال زور، تهدید و امنیت را از راه دور امکانپذیر میسازد. مثل موازنه وحشت در دوران جنگ سرد بین آمریکا و شوروی.
3 ـ جهانگرایی زیستمحیطی؛ که شالم حمل و نقل مواد، اکتشافات بیولژیک و مولوژنتیکی بهداشت جهانی و امثال آن است. مشکلات لایه اوزن، گسترش ایدز و انهدام محیط زیست از نمونه بارز این جهانگرایی است.
4 ـ جهانگرایی فرهنگی و اجتماعی؛ که شامل حرکت اندیشهها، اطلاعات، ذهنیات مردم در سراسر جهان میشود. گسترش جهانی مذهب و شیوههای دانش علمی نمونههای بارز آن هستند.
البته درست است که جهانگرایی ابعاد و اشکال مختلف دارد ولی این بدان معنی نیست که همگی این وجوه یکسان و همزمان و همراه هم وجود داشتهاند.
از نظر نای و کوهن، جهانگرایی و جهانی شدن تا حدودی با هم متفاوت است. جهانگرایی ریشههای کهن و تاریخ دیرینه دارد، اما جهانی شدن افزایش جهانیگرایی در شرایط کنونی است. بنابراین جهانی شدن پدیدهای جدید و جهانگرایی قدیمی و ریشهدار است و هر چند که جهانگرایی امروز، جهانگرایی قرن 19 بسیار متفاوت است.
شاخصهای جدید جهانگرایی:
1 ـ فشردگی و تراکم شبکهها: افزایش وابستگی متقابل و جهانگرایی موجب شده است روابط نظاممند میان شبکههای مختلف افزایش یابد. مثلاً افزایش تجارت بر صنعت، افزایش صنعت بر محیط زیست و تخریب محیط زیست بر جنبشهای سیاسی و اجتماعی تأثیر میگذارد.
2 ـ سرعت و شدت نهادی، انقلاب اطلاعات در مرکز اصلی جهنی شدن اقتصادی ـ اجتماعی قرار دارد. این انقلاب با تأثیر بر سازمانهای فراملی باعث گسترش بازارها و تقسیم کار بینالمللی شده است. اولین گام در انقلاب اطلاعاتی در سال 1866 برداشته شد. هنگامی که خطوط تلگراف، نیویورک و لندن را در دو سوی اقیانوس اطلس به هم متصل کرد و با ایجاد اینترنت این تحول با سرعت بیشتر و هزینه بسیار کمتری به اوج خود رسید. تحول در ارتباطات نهتنها سرعت انتقال پیام را افزایش داد بلکه سرعت و شدت را نهادینه ساخته است. انتقال اخبار و اطلاعات و روابط اداری و مالی از طریق اینترنت به گونهای نهادینه شده است که ارتباط از طریق کاغذ به فراموشی سپرده شده است.
3 ـ مشارکت فراملی و وابستگی متقابل پیچیده، کاهش ارتباطات، تعداد بازیگران فعال را افزایش داده است و وابستگی متقابل پیچیده آنان را تشدید کرده است. وجود کانالهای چندگانه با بازیگران متعدد که فقط دولتی نیستند، موضوعات و مسائل چندگانه جهانی که در قالب سلسفه مراتب داخلی یا جهانی نمیگنجد و کماهمیت شدن تهدید به زور در میان دولتهایی که در چارچوب وابستگی متقابل پیچیده قرار دارند، سه ویژگی توصیف این مفهوماند.
بنابراین سرعت انتقال پیام و سرعت نهادینه شده و تأثیرگذاری متقابل در عرصه جهانی از ویژگیهای عمده جهانگرایی جدید و جهانی شدن است که تمامی حوزههای حیات بینالمللی را تحت تأثیر قرار داده و امکان برقراری ارتباط از راه دور را برای همه انسانها فراهم ساخته است.
فراگیری تکثرگرایی و دموکراسی:
البته نای و کوهن واژه تکثرگرایی را مناسبتر از دموکراسی در فرایند گسترش مردمگرایی در عرصه جهانی میدانند. چراکه دموکراسی نوعی برابری را در ذهن متبادر میکند که به ویژه در بازار سرمایه این شرایط وجود ندارد. تکثرگرایی، به معنی افزایش تعداد مشارکتکنندگان در شبکههای جهانی است. این تکثر، حقوق گستردهتر و همسازی بیشتر افکار عمومی بینالمللی را به دنبال دارد. این امر به تدریج دیدگاههای نخبگان را در عرصه جهانی به هم نزدیک کرده و دیگر هر کاری بدون ارضای افکار عمومی جهانی امکانپذیر نبوده و ملتها آگاهیهای بیشتری درباره حقوق خود مییابند.
چه چیزی جدید است؟
سؤال این است که در جهانگرایی اخیر چه چیز جدیدی وجود دارد؟ از نظر نای و کوهن، عمق، غلظت و حجم ارتباطات متقابل شبکههای جهانی و تأثیرات نظاممند افزایش یافته که البته در مناطق و سرزمینهای مختلف حدت و شدت آن متفاوت است. این گسترش ارتباطات و اطلاعات و پیوندهای متقابل پیچیده را به یک نوع «آرمانجهانی» تبدیل میکند. اگر چه نظام دولتهای دارای حاکمیت همچنان ادامه دارد اما، ماهیت و محتوای سیاست جهانی در این دوران در حال تغییر است. جهانی شدن فرصت جدیدی ایجاد کرده است که کشورها بر حسب توانمندیهای خود از آن بهره میبرند یا از قافله عقب میمانند. همچنین جهانی شدن معنای پایان دوران دولت. ملتها نیست بلکه با شکل متفاوت باقی مانده است و هنوز بسیاری از تصمیمات در حوزه ملی اتفاق میافتد و شکلگیری یک دولت فدرال جهانی در حد یک آرزوست.
فرایند جهانی شدن در حوزه دموکراسی چه در عرصه بینالمللی و چه در عرصه داخلی دارای نواقص فراوانی است و برای از بین این نواقص فراوانی است و برای از بین بردن این نواقص باید سازمانها و نهادهای بینالمللی نقش مهمی دارند هر چند که بسیاری از معترضان جهانی شدن این سازمانها و نهادها را غیر دموکراتیک و نامشروع میدانند چراکه در این سازمانها هنوز قدرتهای بزرگ براساس منافع خویش تصمیمگیر اصلی هستند و لازمه رفع این نقص اهمیت دادن به حضور همه بازیگران در عرصه جهانی است.
جهان بدون مرز و پایان دولت ـ ملتها؛ کینچی او همای
او همای مشاور و طراح اقتصادی ژاپنیالاصل است که با اتکا به تجربیات و مدل عملکرد شرکتهای بزرگ ژاپنی نگرش ویژهای را درباره جهانی شدن ارائه میدهد. مباحث او هر چند بیشتر جنبه اقتصادی دارد، اما حوزه فرهنگ و سیاست را نیز پوشش میدهد. او همای از نظر هلند و مکگرو جزو جهانگرایان افراطی است که آیندهای مشخص و قطعی برای فرایند جهانی شدن درنظر میگیرد.
او در کتاب «جهان بدون مرز» خود هدفش را ارائه درسهایی درباره مدیریت و منطق جدید بازار جهانی میداند. به نظر او با منطق سنتی اقتصادی که در درون مرزهای ملی یک کشور است، درک جهان جدید ممکن نیست.
در عصر نو تمامی قواعد اقتصادی، جهتگیریهای کلان شرکتها در بعد جهانی و در عرصه جهانی شکل میگیرد. اقتصاد و زندگی اجتماعی دائماً جهانیتر و غیر دولتیتر میشود. منطق جدید اوهمای صرفاً بر پایه محوریت مصرفکننده شگل میگیرد. مصرفکنندهای که مهم نیست در کجای دنیا زندگی میکند. آنچه مهم است این است که شرکتهای چند میلیتی بتوانند گرایش و نظرات تکتک افراد قابل دسترس را در سراسر دنیا تأمین کنند. براساس این منطقی دولتها، بروکراتها و نگرشهای ملی در درجه دوم اهمیت و اولویت قرار میگیرند. حکومتها به جای محافظت از مردم خود در مقابل تهدیدات خارجی باید بتوانند بهترین و ارزانترین خدمات و کالاها را از سراسر جهان به دست آورند.
جهانی شدن و به هم پیوستگی اقتصادی:
به نظر اوهمای بخشی از جهان از لحاظ اقتصادی به شدت بهم پیوستهاند. این بخش شامل 3 حوزه بزرگ اقتصادی شامل آمریکا ـ ژاپن و اروپا ـ تایوان، هنگکنگ، کرهجنوبی و سنگاپور میشود.
از نظر او در شرایط جهانی شدن، اقتصاد و فعالیتهای اقتصادی به جنبه اصلی زندگی بشر تبدیل میشود و از اهمیت سیاست و نظامیگری کاسته میشود. بنیاد سیاست معاصر یعنی دولت، ملتها و مرزهای ملی در حال تغییر اساسی است. این امر نه تنها ماهیت سیاستهای اقتصادی و ماهیت حکومت را دگرگون میسازد بلکه معنای شهروندی، مشروعیت و موفقیت را نیز تغییر میدهد.
اوهمای مفهومی را مطرح میکند با عنوان «قدرت مشتریان» و آن عبارتست از اینکه مشتریان در جهان کنونی تنها کالاهایی را میخرند که کیفیت مناسب و ارزش کافی را داشته باشد، فارغ از اینکه در کجا و به وسیله چه کسانی و در چه سرزمینی تولید شده باشد. لذا شرکتها باید کالایی را تولید کنند که در همه جا خواهان و خریدار داشته باشد.
از دیدگاه اوهمای سه پدیده: هزینه ـ ارز ـ کشور وجود دارد که در جریان تحول بنیادی سیاستگذاری اقتصادی و تغییر بنیادی جهان امروز باید به آن توجه کرد.
درباره قیمت یا هزینه وی معتقد است که در شرایط ایجاد شده، ثبات قیمتها میتواند مبنای سود بیشتر باشد چراکه پیشرفت روزافزون فناوری، هزینه مواد اولیه و دستمزد کارگران را کاهش میدهد. در این صورت با کاهش دائمی هزینههای تولید، ثبات قیمتها سود بیشتری را به ارمغان آورده و بازارهای وسیعتری را تسخیر میکند.
درخصوص ارز ولی معتقد است که بیشتر شرکتهای کارآمد به دنبال این هستند که در کشورهایی فعالیت داشته باشند که به دنبال دوری جستن از نوسانات نرخ ارز و سیاستهای حمایتگرایانه ملی باشند. به عبارت دیگر در کشورهایی که دولتها سیاستهای حمایت از تولید ملی را در پیش میگیرند، شرکتهای بزرگ تمایل و امکانی برای حضور و فعالیت ندارند.
در رابطه با واژه و پدیده کشور وی معتقد است در دنیای جهانی شده، دیگر نمیتوان شرکتها را در درون یک کشور و سرزمین محدود کرد. برای تولیدکنندگان و مؤسسات اقتصادی مثل ژاپن، جهان و مصرفکنندگان سراسر جهان اهمیت داشتهاند و نه فقط ساکنان یک سرزمین خاص. این یکی از رمزهای موفقیت اقتصادی در عرصه جهانی است.
نکات مورد توجه اوهمای:
1 ـ یکی از مفاهیم اصلی مورد نظر اوهمای، گریز از تمرکزگرایی در عرصه فعالیتهای اقتصادی است. این تمرکزگرایی خطری است که شرکتهای بزرگ تولیدکننده را نیز تهدید میکند. از دیدگاه وی یکی از مهمترین شرایط موفقیت اقتصادی در جهان جدید، پرهیز از تمرکز کشورگرایی است. شرکتها باید بیش از آنکه به فکر کشور خود باشند باید به سرنوشت خویش بیاندیشند و مردمان سراسر جهان که از محصولات یک شرکت استفاده میکنند مهماند نه مردم کشوری که شرکت در آنجا به وجود آمده است. البته این نوع نگرش بیشتر شامل شرکتهایی بزرگ در کشورهای صنعتی میشود. آنها نماینده کشور خود نیستند بلکه نماینده منفعت شرکت خود هستند.
به عقیده اوهمای این درست برخلاف نگرش آمریکایی است که سعی دارد حتی فرهنگ و نگرش محلی و بومی را تحت تأثیر قرار دهد. او معتقد است که شرکتهای اقتصادی باید با فرهنگ کشورهای مقصد به خوبی آشنا و با آن هماهنگ باشند. اوهمای حتی رقابت اقتصادی ژاپن و آمریکا را نوعی رقابت درایند و نوع نگرش میداند. مثلاً سیاستهای تقویت یا تضعیف دلار به منظور تقویت اقتصاد «کشور» آمریکا را در برابر برتری اقتصادی «کشور» ژاپن نمونهای از اقداماتی میداند که با روح و جوهر جهانی شدن همخوانی ندارد.
2 ـ توجه دیگر اوهمای به کشورهای تولیدکننده مواد خام و سرزمینهایی است که منابع و معادن و ذخایر فراوان دارند. در چنین کشورهایی این ذهنیت وجود دارد که از یک سو فکر میکنند منبع اصلی ثروت و رفاه آینده آنان همین مواد خام است و از سوی دیگر نوعی نگرش منفی نسبت به کسانی که میخواهند این مواد را از آنان بخرند به وجود آمده است. این ذهنیت از نظر اوهمای «ذهنیت تأمینکننده» نام دارد. او معتقد است بر عکس نگرش رهبران اکثر این کشورها، برخورداری از منابع و معادن فراوان نهتنها امتیاز نیست بلکه یک نقصان و ضعف شدید است. او معتقد است که ثروت فقط از طریق ارزش افزوده به دست میآید و ارزش افزوده هم صرفاً از طریق تولید و مشارکت و همکاری در تولید و عرضه جهانی کسب میشود.
اوهمای در جای دیگر چهار «C» را تعریف میکند که سبب در نوردیدن مرزهای ملی میشوند: «شرکتها»، «ارز»، «رقابت» و «سرمایه» چهار «C» اصلی هستند که فعالیت آنها در قالب مرزهای ملی محدود نمیشود و بازارهای جهانی و منطقهای را به تسخیر خود در میآورند.
3 ـ نکته دیگر مورد توجه اوهمای این است که او جهانی شدن را مترادف با یکسانی و همسانی تمام جهان نمیداند. دنیا در اثر جهانی شدن یکسدت و همانند نخواهد شد بلکه تنوع و چندگونگی در جهان تشدید خواهد شد.
از نظر او مردمان همه جای جهان میخواهند در اقتصاد جهانی مشارکت داشته باشند و دوست ندارند در حکومت مرکزی یا هر مرکزیت دیگری به آنها بگویند چه چیز را انتخاب کنند یا چه شیوهای از زنگی را برگزینند. به لحاظ اقتصادی همه انسانها خواهان زندگی مناسبی هستند که متناسب با ارزشهای آنان باشد. نقش حکومت تسهیل رسیدن به این انتخاب است.
حذف مرزهای ملی، تضعیف دولت ـ ملت و شکلگیری دولت ـ منطقه
از نظر اوهمای نتیجه جهانی شدن، حذف تدریجی مرزهای ملی و دولت ـ ملتهاست. در اقتصاد جهانی جدید دیگر منابع طبیعی کلید ثروت و رفاه نیست... مرزهای ملی، محلی از اعراب ندارند و دیگر جنگافزارهای نظامی منبع اصلی قدرت نیستند. مردم از طریق اطلاعات و دانشی که دارند قدرت خود را تضمین کرده و زندگی خود را به سوی سعادت و خوشبختی سوق دهند.
در جهانی که ارائه کالا و خدمات مهم است، دولتهای با گرایش امنیت نظامی دیگر کارآیی ندارند. وظیفه دولتها ایجاد شغل بیشتر و امکان بهرهمندی بیشتر از خدمات ارائه شده در بازار جهانی برای مردم خود است و این با ماهیت دولت ـ ملتهای سنتی ناهمخوان است.
گسترش همکاریهای بینالمللی از طریق شرکتهای چندملیتی به رشد و رفاه و امنیت بینالمللی منجر میشود که البته این همکاری باید به معنی واقعی و بدون درنظر گرفت منافع کشور یا سرزمین اصلی باید صورت پذیرد.
در چنین شرایطی دولت ـ ملتها به تدریج جایگاه محوری خود را در روابط بینالملل از دست میدهند. اصولاً دولت ـ ملتها واحد یکپارچه و هماهنگ اقتصادی نیستند. مثلاً در ایتالیا، شما صنعتی و جنوب غیر صنعتی را که در درون یک مرز ملی قرار دارند را نمیتوان یک واحد اقتصادی تلقی کرد.
اوهمای به جای دولت ـ ملت مفهوم «دولت ـ منطقه» را پیشنهاد میکند. دولت منطقهها هیچ تهدیدی برای مرزهای سیاسی ملتها نخواهند بود. دولت منطقهها، مناطق اقتصاد طبیعیاند که درون محدودههای جغرافیایی که برخی ملتها در طول تاریخ در آن قرار گرفتهاند، قرار نمیگیرند.
دولت منطقهها امکان موفقیت اقتصاد و تولید ثروت و رفاه را افزایش میدهد و این امر موجب میشود که ثروت و رفاه به تدریج در سرزمینهای همجوار نیز تسری یابد.
اوهمای در کتاب معروف خود «ظهور اقتصادهای منطقهای» بر این اعتقاد است که ما از پایان قرن بیستم در یک جهان بدون مرز زندگی میکنیم. در این جهان فعالیت اقتصادی نمیتواند محصور در درون مرزهای حاکمیت ملی باقی بماند. هرگونه مداخله دولت ملی در اقتصاد با جوهره اقتصاد جهانی در تعارض است. دولتها ملتها نقش محوری خود را از دست داده و مناطق اقتصادی جدیدی ظهور کردهاند و شرکتهای بزرگ به هیچ ملیت و کشوری وابسته نیستند.
بازاندیشی درباره دموکراسی در شرایط جدید جهانی:
از نظر اوهمای، اصل «هرنودیک رأی» یک اصل ظالمانه در دموکراسیهای مستقر در درون مرزهای ملی است و معتقد است که دموکراسی مدرن به جای سنجش میزان مشارکت در حفظ جامعه، به آرای وزن و ارزش برابر میدهد. حتی اگر دموکراسی در چارچوب دولت ـ ملت قرار بگیرد، مسائل نظامی ـ سیاسی را به عنوان مسئله اصلی جامعه مطرح خواهند ساخت و این اصل «هرفرد یک رأی» جامعه را از رفاه و ثروت و پیشرفت دور میکند.
به عقیده او دموکراسی چون بر پایه انتخاب استوار است و در انتخابات، رأیدهندگان به یک فرد با نگرش محلی رأی میدهند و لذا فردی که بر پایه این نگرش انتخاب شده نمیتواند ایدهها و برنامه مناسبی در شرایط جدید اقتصاد جهانی داشته باشد. ساختار دموکراسی در شرایط فعلی موجب برگزیده شدن افراد محلی با گرایشهای محلی میشود در حالی که مقاماتی که بر اثر فرایند دموکراسی به قدرت میرسند به دلیل وابستگی متقابل شدید در حوزه تجارت، سرمایه، تولید و فناوری میتوانند آثار جهانی داشته باشند. در غیر این صورت اگر دولتمردان با نگرش محلی به اقتصاد و سیاستهای اقتصاد دامن بزنند، اقتصاد جهانی دچار اختلال عظیم خواهد شد.
بر این مبنا اوهمای پیشنهاد بازنگری درباره مفاهیمی چون دموکراسی و انتخابات را ارائه میدهد. زیرا در شرایط فعلی در بسیاری از کشورهای دموکرات جهان مثل آمریکا و ژاپن که میزان مشارکت مردم در انتخابات کمتر از 50 درصد است معلوم نیست تکلیف بقیه مردم چه میشود چراکه آنهایی که انتخاب میشوند عملاً نماینده حداکثر یک چهارم مردم کل کشورند که این مسئله با بنیادهای دموکراسی کنونی نیز همخوانی ندارد.
پایان تاریخ و پیروزی لیبرال دموکراسی؛ نظریه فراسینس فوکویاما:
فوکویاما نظریهپرداز «پایان تاریخ» و جهان شمولی لیبرال دموکراسی است او در سال 1989 یعنی سال سقوط مارکیسم ـ لنیسیم در مقالهای نظریه خود را در این خصوص مطرح کرد و سه سال بعد در کتابی تحت عنوان «پایان تاریخ» و «آخرین انسان»نظر خود را به تفصیل بیان کرد. او معتقد است که در رابطه با مقبولیت لیبرال دموکراسی در عرصه جهانی اجماع حاصل شده و این ایده بر ایدئولوژیهای رقیب چیره شده است. از نظر او لیبرال دموکراسی نقطه پایان تکامل ایدئولژیک بشر و شکل نهایی حکومت انسان است و چنین چیزی به معنای پایان تاریخ است.
البته فوکویاما برای رسیدن به مفهوم و بیان نظریه خویش از دو پایه نظری مشخص استفاده میکند. او با بیان تأثیر مشابه و همانندسازی ناشی از علوم طبیعی جدید از یک سو و فلسفه تاریخ نوهگلی شیوه جدیدی را در بیان اندیشه لیبرال دموکرات خویش اتخاذ میکند.
او پیدایش گرایشهای مشابه در سرزمینهای مختلف جهان را تا حدود زیادی تحت تأثیر علوم تجربی جدید میداند. این تأثیری دو دلیل داشته است: اول اینکه فناوری و برتریهای نظامی تعیینکننده که این علوم به صاحب آن میدهد، برای استقلال و امکان ادامه جنگ در نظام بینالمللی حائز اهمیت است. دوم اینکه این علوم امکان انباشت نامحدود ثروت و در نتیجه رضایت و خوشبختی جوامع انسانی را فراهم میآورد. این فرایند باعث متجانس شدن هرچه بیشتر جوامع انسانی، صرفنظر از ریشهةای تاریخی و فرهنگی آنها میشود.
این مسئله زمینهساز پایان تاریخ است و نه خود آن. پایان تاریخ به معنی همسانشدن جوامع نیست بلکه پایان تاریخ نتیجه پایان زمینه اصلی تضاد ایدئولژیک است. حال چگونه این تضاد به پایان رسیده است؟ فوکویاما به این سؤال از اندیشه نوهگلیها بهره میگیرد.
مبانی نگرش هگلی:
هگل تاریخ را دارای یک جهت تکاملی میدانست. تاریخ براساس معارضه و تضاد میان نیروهای درونی آن در یک جهت معین رو به تکامل دارد و این تکامل جریانی بیپایان نیست و سرانجامی دارد. برخلاف نظریه مارکس که مبنای این تضاد را مادی میدانست، هگل این تضاد را در مبانی اندیشه و شناخت انسان میدان. به عقیده او انسان یک حیوان اقتصادی نیست؛ بلکه اندیشه و شناخت جوهر اصلی تاریخ مبارزه برای شناخت و فهم است.
براساس برداشت هگل از انسان، فوکویاما معتقد است که آدمی نیز مانند حیوانات نیازهای طبیعی دارد و به دنبال تأمین آن است. اما انسان بهطور بنیادی، با دیگر حیوانات متفاوت است. این تفاوت در این است که انسان برای شناخت و شناخته شدن و دستیابی به آزادی، تضادی را در جوهر تاریخ به وجود آورده است. در این تضاد اندیشههایی که به دنبال بردگی و انقیاد انساناند در یک سو و اندیشههایی که آزادی انسان را دنبال میکنند در سوی دیگر قرار دارند.
فوکویاما معتقد است که برای هگل، تضادی که تاریخ را میسازد و به پیش میبرد در حوزه آگاهی انسانی است. این انیدشه و آگاهی، گاهی در قالب اصطلاح، «ایدئولژی» درک میشود. ایدئولژی ممکن است شامل مذهب، فرهنگ و مجموعهای از ارزشهای اخلاقی جلوه کند ولی بنیاد اصلی آن «آگاهی و اندیشه انسانی» است.
فوکویاما با تأکید بر این نگرش، زیرساخت تحولات اجتماعی و حتی اقتصادی را روابط تولیدی نمیداند بلکه فرهنگ، مذهب و اندیشه انسانی است که این تحولات را ایجاد میکند.
چالشهای تاریخساز:
همانگونه که ذکر شد از نظر فوکویاما عرصه اصلی تضاد و رویارویی در جامعه بشری در زمینه اندیشه و ایده است و تقابل تاریخساز برای انسان تقابل در عرصه ایدئولژیهای مختلف در مقابل یکدیگر قرار میگیرند، تاریخ و حوادث تاریخساز شکل میگیرد. البته این اندیشه و ایدئولژی باید هماورد یکدیگر باشد وگرنه هرتفکری شأنیت و توانایی تاریخسازی را ندارد.
حال سؤال اصلی فوکویاما این است که آیا این جدال در عرصه اندیشه پایانی دارد؟ آیا امروز زمان پایان تاریخ است؟ فوکویاما با بررسی چالشهایی که بین ایدئولژیهای تأثیرگذار در عرصه جهانی از گذشته روی داده است در نهایت به این نتیجه میرسد که پیروزی نهایی لیبرال دموکراسی حتمی است هر چند سعی میکند که سرمستی پیروزی سبب غفلت و فروپاشی درونی آن نشود. مشکلاتی که امروز جوامع غربی به آن دچار شدهاند اعم از زوال سرمایه اجتماعی و اخلاقی نقطه هشدار اوست هر چند اینمشکلات را نافی مدل جهان مشمول لیبرال دموکراسی نمیداند.
او دو = چالش بزرگ را در قرون گذشته در مقابل لیبرالیسم عنوان میکند:
چالش لیبرالیسم و فاشیسم: مهمترین نقد فاشیم به لیبرالیسم، ناتوانی سیاسی، مادیگرایی محض، بیتوجهی به دین و لجامگسیختگی اجتماعی بود. اما فاشیم از دو بعد به سختی شکست خورد و از دور خارج شد. با پایان جنگ جهانی دوم ایدئولژی فاشیست در عرصه عمل از هم فرو پاشید و از لحاظ نظری نیز دچار مشکل شد و نتوانست در هیأت ایده ای جهانشمول مطرح شود.
چالش لیبرالیسم و کمونیسم: فوکویاما تأکید میکند که به عقیده مارکس تضاد طبقاتی در جوامع غربی میان سرمایه و نیروی کار موجب فروپاشی سرمایهداری و ایدئولژی لیبرالیسم خواهد شد. اما این تضاد تا حد زیادی در درون جوامع پیشرفته غربی قابل حل شده است. البته به نظر فوکویاما این به معنی عدم فاصله طبقاتی بین طبقه ثروتمند و فقیر در جامعه غربی نیست چراکه این امر انکارناپذیر است. اما وجود این فاصله به معنی تضاد طبقاتی تاریخساز بین طبقه کارگر و سرمایهدار نیست. حتی «فقر سیاه» که در جامعه آمریکا وجود دارد بیشتر از آنکه ریشه در تضاد طبقاتی داشته باشد از منطق بردگی و نژادگرایی نشأت گرفته است. لذا در جامعه غربی و کشورهای توسعهیافته، اقبال عمومی به کمونیسم به شدت رو به کاهش است. اما در خارج از جوامع غربی در کشورهایی مثل چین و اتحاد شوروی، ایدئولژی مارکیستی وکمونیستی دارای پایگاه بود. در چین که یک نظام اجتماعی و اقتصادی و سیاسی کاملاً متفاوت وجود دارد علیرغم این ادعا که قابله اساسی با سرمایهداری لیبرال در حال انجام است ولی از سال 1978 جلوههای از حرکت به سوی استفاده از شیوههای سرمایهداری و حتی لیبرالی در بخشهای کشاورزی و اقتصادی مشاهده میشود.
مهمتر از چین، اتحاد شوروی کمونیست است که از دوران گورباچف تحولات اساسی در آن به وقوع پیوست. هر چند گورباچف پروستریکا و گلاسنوست خود را بازگشت به اصول لنیسم عنوان میکرد ولی در واقع این یک چرخش بنیادین در کمونیسم بود. چرخشی که بر مبنای بسیاری از آموزههای مثبت لیبرال دموکراسی انجام شده است. بنابراین، نبرد ایدئولژیک و تاریخساز میان کمونیسم و لییرال دموکراسی از نظر فوکویاما بهطور کامل به نفع لیبرال دموکراسی تمام شد و این یعنی پایان تمام حوادث و رویدادهایی که در اثر این رویارویی پدید میآید.
به نظر او در جهان مسیحیت و تا حدی یهود احتمال این رویارویی بسیار اندک است. چراکه مدرنیسم براساس نفی نوعی جامعه مذهب محور به وجود آمده است و مذهب دیگر نمیتواند مولد یک ایدئولژی سیاسی رقیب در غرب شاد. ممکن است به دلیل خلأ معنوی و مشکلات روحی، گرایش به مذهب زیادتر شود اما این مذهب به معنای ایدئولژی که در حوزه سیاست و اقتصاد مؤثر است، نقشآفرین نیست.
فوکویاما معتقد است حتی اسلام نیز به دلایل زی ادعای مقابله ایدئولژیک با لیبرال دموکراسی را نمیتواند داشته باشد:
1 ـ اسلام برای غیر مسلمانان که چهار پنجم جمعیت جهان را تشکیل میدهند پذیرفتنی نیست. 2 ـ مدلهای عملی نظامهای اسلامی در دهههای اخیر چندان موفق و ایدهآل جلوه نکردهاند و گرایش به اسلام سیاسی در خود جهان اسلام زیاد نیست. 3- حتی در کشورهای اسلامی نیز مدلهای سیاسی - اقتصادی لیبرال دموکراسی به عنوان راهحل جدی مشکلات سیاسی اقتصادی پذیرفته شده است.
بنابراین با پایان منازعات تاریخی میان ایدئولژیها و با پیروزی عملی لیبرال دموکراسی، مبنای تعارض و تضاد تاریخساز از میان رفته و تاریخ به پایان رسیده است.
البته پایان تاریخ و برتری لیبرال دموکراسی به معنی این نیست که هیچ مشکلی در جوامع سرمایهداری لیبرال وجود ندارد. برعکس مشکلات فراوانی چه در عرصه داخلی و چه در عرصه جهانی گریبانگیر لیبرال دموکراسی است که به عنوان یک زنگ خطر باید چارهای برای آن اندیشید.
فوکویاما بخشی از مشکلات معنوی و اخلاقی موجود در جامعه غربی را سستی «سرمایه اجتماعی» می داند. «سرمایه اجتماعی» از نظر او «طرحها و ارزشهای ضروری غیررسمی است که همکاری میان افراد را گسترش میدهد.» سرمایه اجتماعی کنترلکننده و سازماندهنده اصلی نظم اجتماعی است و بدون آن امکان استقرار نظم در هیچ جامعهای حتی با هزینههای گزاف وجود ندارد.
وی در نوشته دیگری که با عنوان «پایان نظم» منتشر کرده معتقد است که یک فروپاشی ارزشی بزرگ در کشورهای غربی در حال روی دادن است و معتقد است که هنجارهای اجتماعی در طول تاریخ بشریت، همواره در معرض تغییر و تحول بوده است. این تغییر هنجارها در جهان صنعتی در طول سه دهه (1995 - 1965) بسیار پرشتاب و چشمگیر بوده است. زوال خانواده - افزایش طلاق - کثرت فرزندان نامشروع - تجاوز به کودکان و رشد بیسابقه جرم و جنایت و افزایش مصرف الکل و موادمخدر از نشانههای آشکار این فروپاشی هستند.
به منظر او عقلانیت موجود در جامعه غربی، مجدداً مدل جدیدی از سرمایه اجتماعی را ایجاد خواهد کرد و همانگونه که دولت در انهدام سرمایه اجتماعی نقش اساسی دارد (مثل اتخاذ سیاستهای برابری جنسیتی) خود دولت و نهادهای خارج از دولت باید در بازسازی سرمایه اجتماعی بکوشند و حتی نقش مثبت مذهب و اخلاق را در این میان نادیده نگیرند.
در هر حال آنچه او درباره زوال سرمایه اجتماعی بیان میکند تنها هشداری است به لشکر پیروز لیبرال دموکراسی که از مشکلات داخلی خود غافل نمانند.
مفهوم و ابعاد جهانی شدن:
فوکویاما در مورد جهانی شدن دو بنیاد اصلی را در نظر دارد:
1- پیروزی و پذیرش جهانی لیبرال دموکراسی به عنوان مدل نهایی حکومتگرائی و تنظیم مناسبات اجتماعی.
2- پایان منازعات و تضادهای تاریخی ایدئولوژیک که در تاریخ بشر سرنوشتساز بودهاند.
براساس این دو اصل او مهمترین بعد جهانی شدن را «همگرایی اندیشهها و ایدئولژی اقتصادی و سیاسی» میداند. او معتقد است که جهانی شدن هنوز سطحی و کمعمق است. اقتصاد جهانی محدود به بازار جهانی سرمایه است و بیشتر نهادهای اقتصادی هنوز محلی باقی ماندهاند و تجارت به صورت منطقهای انجام میشود. هنوز بسیاری از شرکتها ملی هستند و بازارهای مصرف نیز کاملاً ملی و در اختیار دولتهای ملی است.
البته فرایند جهانی شدن، تضمن نابرابریهای فروان و غمانگیزی در دنیای امروز است. اما در کل به کشورها کمک میکند تا با مشارکت و حضور در اقتصاد جهانی از چنگال فقر بیرون آیند. یکی از چالشهای جهانی شدن این است که همه کشورها از نظر مالی به هم وابسته میشوند ولی با همه این دشواریها، جهانی شدن عامل مهمی است که به کشورهای غیر غربی این فرصت را میدهد که بدون غربی شدن به آزادیهای دست یابند که مدرنیته را در خود دارد. در جهان امروز یک کشور کوچک عملاً نمیتواند بدون حضور در فرآیند جهانی شدن به مدرنیته برسد.
اما ابعاد اصلی جهانی شدن به نظر او بعد فرهنگی و سیاسی است که با مفهوم عام مدرنیته قابل توضیح است. مدرنیته در حال جهانی شدن است که نتایج مشخصی در حوزه فرهنگ و سیاست دارد. در حوزه فرهنگ دو اتفاق «همگی شدن فرهنگها» و «تقویت هویتهای فرهنگی مجزا و خاص» بطور همزمان به وقوع خواهد پیوست. عواملی چون مذهب، زبان و نژاد در شکل دادن فرهنگها و هویت فرهنگی موثرند که جهانی شدن نهتنها آنها را از بین نمیبرد بلکه امکان بازسازی دوباره را به آنها میدهد. بنابراین ضمن آنکه نوعی همگی بین فرهنگهای مختلف بروز میکند، اما هویتهای متفاوت آنها همچنان پابرجا میماند. نتیجه این همگنی خود را در قالب سیاست یعنی جهانی شدن الگو دموکراسی و حقوق بشر نشان داده است. منظور این نیست که در جهان امروز دموکراسی و حقوق بشر اشاعه یافته بلکه ارزشهای ذاتی آن به عنوان ارزشهای مورد پذیرش جهانی جلوه کرده است. البته مدلهای دموکراسی در سرزمینهای مختلف با هم متفاوتند ولی بهرغم همه اختلافات جوهر و روح مشترک معدن دارند.
مفهوم آخرین انسان و احتمال بازگشت تاریخ
از نظر فوکویاما، آخرین انسان محصول لیبرال دموکراسی است. محصول مدرنیته غیر توتالیتر و رها شدن کامل انسان از قید و بندهای بردگی. آخرین انسان، انسانی آزاد و رها از زنجیرهاست که چیزی فراتر و برتر از این آزادی و رهایی نمیطلبد هرچند تا رسیدن به این مرحله زمان زیادی باقی است. هنوز عرصه جهانی مملو از جنگها و زد و خوردها و نابرابریهاست اما لیبرال دموکراسی شرایط رسیدن به این آرمان را فراهم میسازد.
البته با وقوع حوادث 11 سپتامبر بسیاری از مخالفان او، از به بنبست رسیدن نظریه او سخن گفتهاند. اما فوکویاما معتقد است درست است که هنوز نگرشهایی وجود دارد که میتواند چالشی بزرگ برای انسانیت باشد اما این نگرش و طرفداران آن نمیتوانند هیچ ایدئولژی و عقلانیت جدیدی که بتواند راه جدیدی را پیش پای بشر بگشاید ارائه کنند. حتی مسلمان بودن عاملان حوادث 11 سپتامبر نشانگر تقابل ایدئولژیک بین اسلام و لیبرال دموکراسی نیست چراکه اینها حتی در بین مسلمانان جهان هم خریدار چندانی ندارند و اقدام آنها را نمیتوان جنگ یا برخورد تمدنها نامید. 11 سپتامبر تنها نشانه وجود گروههای ناسازگاری است که امکان استفاده از فناوری مدرن را برای ویرانگری دارند ولی؟ وجود و گسترش یک ایدئولژی تاریخساز نیست.
نتیجه علملی پیروزی لیبرال دموکراسی، نابودی توتالیتاریسم و ایدئولژیهای توجیهکننده استبداد و بندگی است. نگرش و ایدئولژی که هرگز باز نخواهد گشت و این حوادث نشان داد که همه جهان با تمدن و فرهنگ های مختلف در مقابل آن خواهند ایستاد.
فوکویاما در تحقیقات جدید خود، نظریه خود را تکمیل کرده و معتقد است که ممکن است دانش جدید بشری، مفهوم جدیدی از انسان یا به عبارت بهتر «فراانسان» را پدید آورد و تاریخ با معنا و شیوه متفاوتی آغاز شود. البته او نظریه پایان تاریخ را همچنان معتبر میداند اما تحولات جدیدی را در سیاست و جامعه انسانی در راه میداند. به این اساس او به تجدیدنظر در ماهیت، طبیعت و حقوق انسانی پرداخته و احتمال پیدایش یک طبقه یا یک اشرافیت جدید جهانی را بررسی می کند که میتواند جوهر سیاست را دگرگون سازد. اما هیچ نبرد ایدئولژیک تاریخساز به وقوع نخواهد پیوست.