روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

فراماسون در ایران

استعمار انگلیس، تأسیس محافل و لژهای فراماسونری در ایران و تأثیر آن در تحولات تاریخ معاصر ایران



مقدمه


                  هم‌زمان با دوران رشد و شکوفایی دانش و آگاهی و نوآوری و نوگرایی در غرب، پدیده‌ای دیگر در سراسر جهان خودنمایی کرد که «استعمار غرب» نام گفت. مورخی در این باره می‌نویسد: «جهان غرب دگرگونیهایی یافت و جنبشهای بزرگ علمی، فکری، فرهنگی و مذهبی رنسانس و رفورماسیون را آزمود و رفته رفته تمدن بورژوازی غرب با دو رویةویژه شکل گرفت؛ رویه دانشی و کارشناسی و رویه استعمار. در پایان سده هجدهم تمدن دورویه، بورژوازی غرب تا بدان جا گسترش یافت و نیرو گفت که سراسر جهان را ناگزیر از رویارویی با خویش ساخت بدین معنی که جهانیان به دانش و کارشناسی غرب نیازی گریزناپذیر یافتند و در همان حال رویة استعماری غرب همه جهان واپس‌مانده را سخت مورد تهدید قرار داد.» (1)
فراماسونری در شکل جدیدش ساخته و پرداخته اندیشه‌های بورژوازی غرب بود و به آزادی از بندهای فئودالیته سیاسی و مذهبی کلیسایی می‌اندیشید و از این رهگذر شعارهای زیبا و سودمندی سر دادند و مردم زیر سلطه و ستم کشیده و تشنه آزادی را به هم‌نوایی با شعارهای خویش فراخواندند. عبدالهادی حائری در کتاب تاریخ جنبشها و تکاپوهای فراماسونگری در کشورهای اسلامی می‌نویسد: «انگلیسیها، هر جا به عنوان دیپلمات، بازرگان استعمارگر و یا یورشگر گام می‌نهادند، فراماسونگری را نیز به همراه خود می‌بردند و با برقراری پیوندهای «برابری، برادری» شماری از دوستان، هم‌پیمانان و «برادران» رازدار در آن سرزمین به دست می‌آورند.»(2)
تمدن غرب با شروع قرن هجدهم رویة دیگری از استعمار را به مرحله اجرا گذارد. از فراماسونگری به عنوان شاخة مناسب در پیشبرد اهداف خود استفاده کرد. از این رو استعمارگران هلندی پس از بنیاد نهادن فراماسونگری در کشور خود (1756م) شاخه‌ای از آن را چند سال بعد در سرزمین زیر سلطه خود، اندونزی، بنیاد گذارد. انگلیسیان نیز نخستین لژ فراماسونگری هندوستان را در سال 1730م گشودند و ناپلئون بناپارت که به سال 1798 به مصر لشکر کشید چند تن فراماسون را به همراه خود برد تا بی‌درنگ شاخه‌ای از فراماسونری را در آن کشور بنیان نهد.(3)

انگلیسیها در فراماسونری
درباره ریشه‌های تاریخی فراماسونری افسانه‌ها و داستان‌های بسیاری بافته‌اند. از جمله این که آن را به دیر سلیمان و هندسة اقلیدس پیوند می‌دهند.(4) ولی بنابر گواهی تاریخ فراماسونری از سال 1717م در انگلیس آغاز شد. در این سال چهار لژ انگلیسی با یکدیگر متحد شدند و لژ بزرگ «Grand Lodge» را تشکیل دادند.(5) در این لژ، افزون بر شماری چند از صاحبان حرف و صنایع، سران و بلندپایگان انگلیسی از جمله شاهزادگان وابسته به خاندان سلطنتی انگلیسی نیز عضویت داشتند. شاهزاده «ولز» که به عنوان «ادوارد هفتم» بر تخت پادشاهی نشست «استاد بزرگ» فراماسونری انگلستان بود.(6) از آن پس شبکه فراماسونری انگلستان، با شتابی فراوان گسترش یافت تا جایی که «لژ بزرگ» در سال 1729م 63 انجمن و در سال 1733م، 126 انجمن را در انگلستان زیر پوشش گرفت و از 1737م تا 1907م در حدود شانزده شاهزاده انگلیسی به فراماسونری پیوستند. در پی گسترش نفوذ فراماسونری، ماسونهای انگلیسی به فکر جذب اشخاص سرشناس در کشورهای دیگر برآمدند. به این ترتیب تکاپوهای سازمان فراماسونری انگلیسی در سده‌های 19 و 20 را از نظر اصولی جز در چارچوب رویة استعماری تمدن غرب نمی‌توان بررسی کرد.
روشن است که استعمار انگلیس می‌کوشید برای توسعه رویه استعماری خویش سیاستگزاران و چهره‌های سرشناس کشورهای واپس‌مانده جهان به ویژه کشورهای اسلامی مانند ایران، عثمانی، هند و اندونزی را در جرگه فراماسونری درآورد و آنان را با شعار «آزادی»، برابری و برادری» بفریبد. چنان که در ادامه این پژوهش روشن خواهد شد، استعمار در سیر تلاشی خود موفقیتهای چشم‌گیری نیز به دست آورد.

نخستین رویکرد ایرانیان به سازمان فراماسونری انگلیس
در کشاکش جنگهای ایران و روس، دربار ایران در پی یافتن متحدی قوی، از در دوستی با فرانسه آمد تا بتواند در برابر درازدستیهای روسیه تزاری ایستادگی کند. به این منظور عسکرخان افشار رومی را به عنوان نماینده ایران به پاریس فرستاد. در حالی که سرهارفورد جونز، نماینده انگلیس در عراق به دنبال کشاندن ایران در مسیر منافع دولت متبوعش بود.(7) دیگر کارگزاران امپراتوری انگلیس در فرانسه نیز کوششهای ایران را برای پیوند سیاسی ـ نظامی با فرانسه به سود انگلیس نقش بر آب ساختند. به این ترتیب عسکرخان در مأموریت سیاسی خود به پاریس، نه تنها موفق نشد بلکه بر عکس دیری نپایید که سر از انجمن فراماسونگری وابسته بریتانیا در پاریس به نام «آیین فلسفی اسکاتلند» (Philosophic-sco..ish- Ri…e)) درآورد و پس از چند روز به مقام «استادی» رسید و سپس مأموریت یافت که شاخه‌ای از فراماسونگری را در ایران بنیان نهد.(8) دومین فرد وابسته به دولت ایران که به جرگة فراماسونری پیوست، میرزاابوالحسن‌خان ایلچی معروف فتحعلی‌شاه بود که به سال 1224ه‍/1809م از سوی دربار ایران مأمور تصویب پیمان دوستی میان ایران و انگلیس توسط مقامات انگلیس شده بود. پیمانی که پیشاپیش به امضای شاه رسیده بود. در همین سفر مأمور ایرانی به جرگه سرسپردگان انگلیسی درآمد و در 15 ژوئن 1810/1225ه‍ به نوشته خودش «شب به خانه فری مسن میهمان بودم و محبت بسیار به ظهور رسانیدند من هم فردی مسن شدم و نهایت خشنودی حاصل نمودیم...»(9)
در بازگشت به ایران، میرزاابوالحسن‌خان را سرگوراوزلی، رهبر فراماسونگری ایران همراهی کرد و آن دو یار هم پیمان، راهنمایی دولتمردان ایرانی به انجمنهای فراماسونری شدند.(10)
تقریباً تمام سرشناسان ایرانی، که در سدة نوزدهم به اروپا سفر کرده بودند خواه محصلان اعزامی برای تحصیل در کشورهای اروپایی(11) و خواه شاهزادگان تبعیدی قاجار مانند رضاقلی، نجفقلی و تیمور(12) و یا نمایندگان سیاسی ـ دیپلماسی مانند فرخ‌خان امین‌الدوله به جرگه فراماسونان پیوستند، برابر برخی گزارشها، ایرانیها خیلی کنجکاو بودند تا چگونگی فراماسونگری را دریابند، به آنها این‌گونه فهمانده شده بود که فراماسونگری دارای ریشه شرقی است و بر ایرانیان است که به این سنت باستانی زندگی دوباره بخشند.(13)

تکاپوهای انگلیسیها در تأسیس لژهای فراماسونری
نخستین انجمن فراماسونری ایران که از سوی سازمان‌های فراماسونگری جهانی به رسمیت شناخته شد، «لژ بیداری ایران» نام داشت که شعبه‌ای از «گراند اوریان» فرانسه بود و به سال 1325ه‍/1907م در تهران تأسیس شد.(14) مبارزه پنهانی بین روس و انگیس بر سر به دست گرفتن قدرت و نفوذ در دربار و دستگاه حاکمه ایران سبب شد تا فکر تأسیس شعبه فراماسونری فرانسه همه جا را فراگیرد. زیرا در آن زمان طبقات مختلف ایران از انگلیسیها نفرت داشتند و به عمال آنها به شکل جاسوس و خائن می‌‌نگریستند، به علاوه در اواخر قرن نوزدهم، مردم روشنفکر و تحصیل‌کرده ایران و درباریان به فرانسه و فرانسویان علاقه بیشتری نشان می‌دادند و به علت اشتیاق آنان به رهایی از شر دو سیاست روس و انگلیس نزدیکی به فرانسویان را به علت حسن شهرت و دوری از سیاست استعماری انگلیس جایز می‌دانستند. نفیسی در این باره می‌نویسد: «از روزی که صحبت از فراماسون در ایران شد طبقات عالیه ایران و کسانی که موردنظر و توجه فراماسونهای انگلیسی واقع می‌شدند، بیشتر مایل بودند از (لژ لندن) فرار کرده و به (لژ فرانسه) روی آورند. به همین جهت از روزی که اولین هسته لژ فراماسونری فرانسه در ایران شروع به فعالیت کرد بیشتر ایرانیان [فراماسون] به این [لژ] روی آوردند.(15)»
دیگر اینکه ماسونهای انگلیسی در این زمان در فکر تشکیل سازمان‌های خود در کشورهایی نظیر مصر، هند و کشورهای عربی بودند و با زیرکی در انتظار نهادینه شدن سازمان‌های جاسوسی در ایران نشستند تا از این طریق حُسن شهرت مناسبی در ایران پیدا کنند. آرتور هاردینگ سفیر انگلیس در ایران (1905ـ1902) که خود و پدرش فراماسون بودند، می‌نویسد در هنگام درنگ خود در ایران یکی از وابستگان به «فراماسونری» منحل شده از سوی ناصرالدین شاه (یعنی فراموشخانه ملکم‌خان) از او خواست که انجمن آنان را به لژ بزرگ انگلیسی پیوند دهد. هاردینگ در این مورد از بلندپایگان فراماسونری انگلیس کمک خواست ولی آنان با این پیشنهاد موافق نبودند، زیرا نظارت انجمن فراماسونری در کشوری دوردست و ناآشنا با ویژگیهای فراماسونگری مانند ایران را دشوار دانستند.(16)

لژهای ماسونی انگلیس در ایران
از روزی که وزارت مستعمرات انگلیس برای پیش‌برد مقاصد شوم استعماری و استثماری خود در صدد استفاده از سازمان‌های فراماسونری برآمد، ایجاد لژهای نظامی انگلیس، در مناطق موردنظر استعمارگران بریتانیا آغاز شد و گسترش یافت. نخستین باری که استعمارگران انگلیسی در صدد استفاده از لژهای فراماسونری نظامی در مناطق مختلف جهان برآمدند،‌به سال 1728م در جبل‌الطارق بود.(17) در آن ایام تنگه جبل‌الطارق شاهراه حیاتی و پایگاه منحصر به فردی برای نفوذ و هجوم ارتش امپراتوری به افریقا و خاورمیانه بود.
لژ نظامی مانند سایر تأسیسات هنگهای ارتش انگلیس که به افریقا یا خاورمیانه اعزام می‌شدند در خارج از محیط سربازخانه استقرار داشت و غیرمتحرک بود.(18) بعد از تشکیل این لژ فراماسونری انگلیس در 1732م گراندلژ ایرلند، فرمانی برای تأسیس لژ ماسونی در هنگ شماره یک ایرلند صادر کرد و در 1747م گراندلژ اسکاتلند، لژ «دوک اف نور فوک» را در دوازدهمین هنگ پیاده «سافوک» اسکاتلند تأسیس کرد.(19)
نتایج سودمند استعمارگران انگلیسی از تأسیس لژهای فراماسونری نظامی انگلستان سبب شد تا همه ساله لژهای نظامی در کشورهای هدف وزارت مستعمرات انگلیس، تأسیس شود. «لژ روشنایی در ایران»، نخستین لژ فراماسونری بود که به وسیله افسران نظامی انگلیس و قشون مستعمراتی، «اس ـ پی ـ آر» در شیراز تأسیس شد. «گراندلژ اسکاتلند در سال 1918م اجازه تأسیس (لژی) در شیراز به نام ژنرال سایکس رئیس قشون راس، پی، آر) در آن شهر داد. در آن تاریخ شهر شیراز و جنوب ایران [پذیرای] 5893 افسر و سرباز انگلیسی و هندی و عده زیادی از افسران و سربازان و ریک محلی ایران بود. گراندلژ اسکاتلند با اعزام نماینده‌ای به ایران روز 20 فوریه 1919 (اسفند 1298) لژی که شعبه‌ای با اجازه رسمی بود در شیراز تشکیل داد و بدان نام (روشنایی در ایران) گذارد و مؤسس این لژ ژنرال سایکس انگلیسی بود و سپس سرهنگ (هنتر) و سرهنگ (اورنت) هر دو از رؤسای این لژ بودند، لژ مزبور در شهر شیراز در خانه فتح‌الملک شیرازی تشکیل شد و در اکتبر 1921 (آبان 1300) که سازمان اس ـ پی ـ آر منحل شد، این لژ نیز منحل شد و از بین رفت.»(19)
لژ روشنایی در ایران را از لژهای مادر فراماسونری در دوره موخر فراماسونری در ایران می‌شناسند. تشکیلات بعدی فراماسونری در ایران همگی بر بستر فعالیتهای اعضای لژ روشنایی شکل گرفت و گسترش یافت. لژ روشنایی همچنین زمینه اصلی تشکیل سازمانهای بزرگ فراماسونری در ایران، نظیر لژ اعظم ناحیه ایران و بعد لژ بزرگ ایران به شمار می‌رفت. پس از انحلال لژ روشنایی در ایران، کارگزاران انگلیسی زیرنظر لژ بزرگ اسکاتلند، سازمان جدیدی را با همان نام «لژ روشنایی در ایران» به راه انداختند.(20) در این ایام دولت ایران مشغول مبارزه با تراست بزرگ نفتی انگلیس «بریتیش پترولیوم» بود. از این رو نفرت شدیدی در میان طبقات ایرانی نسبت به انگلیس حاکم شده بود. انگلیسیها برای آنکه بتوانند هسته مرکزی قابل اعتمادی تحت پوشش نام فراماسونری در ایران داشته باشند، ارتباط خود را با لژ فراماسونری اسکاتلند، وابسته به لژ متحد انگلستان، برقرار کردند. لذا به فاصله کوتاهی، محافل و سازمانهای فراماسونری در ایران تحت تابعیت لژ فراماسونری اسکاتلند درآمد.(22)
به این ترتیب، به سال 1336ه‍/1957م «لژ تهران» را تأسیس کردند. این لژ که با صدور منشوری از طرف استاد اعظم گراندلژ اسکاتلند در ایران رسمیت یافت، پایه اولیه‌ای برای تربیت و تعلیم فراماسونهای ایرانی، در تشکیل لژهای فارسی زبان در سالهای بعد شد.(23)
در این زمان دولت انگلیس به دنبال راه چاره‌ای برای سیاست شکست خورده خود در ایران بویژه پس از جنگ جهانی دوم و حوادثی بود که منجر به ملی شدن صنعت نفت شد، لذا تأسیس لژ فراماسونری فارسی زبان را وسیله مناسبی برای توسعه اهداف خود می‌دانست. نکته مهم اینکه بلافاصله بعد از تأسیس لژ تهران، بیشتر هیأت حاکمه ایران و بسیاری از نمایندگان مجلس شورای ملی و سناتورها به عضویت این لژ درآمدند.(24)
بیشتر رؤسا و مؤسسین لژهای فراماسونری انگلیس در ایران عمدتاً از کارگزاران سیاسی آن کشور در ایران بودند. L.D.Straker (استراکر) استاد اعظم سرپرست لژهای فراماسونری انگلیس در ایران، سالها رئیس شرکت لینچ در ایران بود. او در سال 1338ه‍ از ایران رفت و تغییر مأموریت یافت ولی بار دیگر برای سرپرستی لژهای ناحیه ایران در سال 1340ه‍ به تهران بازگشت، مدتی نیز در آبادان و اهواز ماند.(25)
کریستوفر اسحق فری، یهودی و از فعال‌ترین چهره‌های فراماسونری در حمایت بی‌پرده از منافع انگلستان در ایران و استاد اعظم لژ بزرگ منطقه‌ای ایران و از کارکنان شرکت سابق نفت انگلیس ـ ایران بود.
او در تأسیس لژهای فراماسونری وابسته به انگلیس در ایران تلاش بسزایی کرد و در جلسات اکثر لژهای فراماسونری تابع انگلیس از جمله تهران، کوروش و خیام شرکت می‌کرد، کریستوفر برای پیشبرد مقاصد خود به ظاهر دین اسلام را پذیرفت و نام خود را از اسحق به علی تبدیل کرد.(26)
صالح چیتایات، الیاس دبی از دیگر یهودیان ماسونی فعال در تشکیلات فراماسونری وابسته به انگلیس در ایران بود، آنها از سهامداران عمده شرکتهای عربی بودند و از این طریق مسائل مالی لژها را تأمین می‌کردند.(27)
به فاصله کوتاهی پس از تأسیس لژ تهران، ماسونهای انگلیس لژهای دیگری نیز تأسیس کردند. از جمله لژ کوروش در 1339ه‍/1960م، لژ خیام در 1340ه‍/1961م، لژ ژاندارک در 1343ه‍/1964، لژ اصفهان در 1344ه‍ /1965م، لژ آریا در 1966م/1345ه‍ ، لژ خوزستان در 1966م/1345ه‍ ، لژ اهواز در 1966م/1345ه‍ ، لژ نور در 1967م/1347ه‍ و لژ شیراز در 1947م/1368ه‍. «هاری کاری» استاد اعظم لژ بزرگ متحد انگلستان درباره کیفیت لژهای فراماسونری تابع انگلیس در ایران می‌گوید: قریب پنجاه سال است که از پیدایش و گسترش فراماسونری در ایران می‌گذرد، فراماسونری در این کشور از کیفیت بالایی برخوردار است و اعضای لژهای آن را بیشتر مدیران اداری و بازرگانی تشکیل می‌دهند و اکثر آنها از پزشکان و مهندسان و معلمان و استادان دانشگاه‌ها و شخصیتهای سیاسی ایران هستند.(28)
گسترش تعداد سازمان‌های ماسونی وابسته به انگلیس و گرایش جمع کثیری از ایرانیان به این سازمان‌ها، نه تنها اعتراض سازمان‌های فراماسونری فرانسوی و آلمانی را برانگیخت بلکه موجب بدگمانی شاه را نسبت به تشکیلات فراماسونری انگلیس شد و این سوءظن به خصوص پس از اقدام خودسرانه چند تن از اعضای تشکیلات فراماسونری تابع انگلیس در مخالفت با لایحة اعطای مصونیت سیاسی به مستشاران نظامی آمریکا در ایران در مجلس شورای ملی تشدید گردید.(29)
به این ترتیب ماسونهای ایرانی به فکر تشکیل لژ مستقل ملی افتادند، لذا پس از مذاکراتی که میان سه شاخة فراماسونری در ایران یعنی انگلیس، فرانسه، آلمان صورت گرفت، سرانجام در خرداد 1347، «لژ اعظم ایران» به عنوان لژی مستقل تأسیس شد و از سوی سایر لژهای فراماسونری در ایران تأیید شد.(30)
در جریان تشکیل «لژ بزرگ ایران» مذاکرات طولانی به مدت دو سال میان ماسونهای ایرانی و اعضای فراماسونهای سه‌شاخه فرانسوی، انگلیسی و آلمانی صورت گرفت. این جریان مشخص می‌سازد که ایران چگونه به میدان مانور استعمارگران و دولتهای بیگانه تبدیل شده بود و جریان ملی و مستقل‌سازی فراماسونری و لژهای آن نیز چیزی جز تلاشی نافرجام برای راست‌نمودن دیواری که ابتدا از بن کج نهاد شده بود، مفهوم دیگری نداشت مگر اینکه اقدامی به اسم استقلال‌طلبی و سنت‌خواهی محسوب شود، همچون «سیاست مستقل ملی» که محمدرضا پهلوی در امور اقتصادی و گاه سیاسی از آن دم می‌زد.(31)
درباره لژهای فراماسونری تابع انگلیس توجه به جایگاه اعضایی چون رجال دولتی و کارگزاران حکومتی نظیر حسین علاء، سیاستمداران محافظه‌کار و مطیع سلطنت که نه تنها از نخست‌وزیران پس از مشروطه بود و قبل و بعد از مستوفی‌الممالک تشکیل کابینه داد، بلکه در دوران پهلوی نیز قدرت خود را حفظ کرد و علاوه بر وزارت دربار در زمان محمدرضا به نخست‌وزیری پس از قتل رزم‌آرا در سال 1330 و همچنین بعد از عزل زاهدی نایل گشت و حتی ترور نافرجام او در سال 1335 توسط فداییان اسلام موجب دستگیری و محاکمة آنان شد، بسیاری از رخدادهای مهم سیاسی کشور نیز در زمان مسئولیت او اتفاق افتاد که از آن جمله می‌توان به الحاق ایران به پیمان استعماری بغداد، تلاش برای گسترش دوستی با امریکا، همراه با حفظ تعادل بین آن کشور و انگلیس به پذیرش موجودیت اسرائیل به شکل دوفاکتو در سال 1328، فعالیت شدید علیه اقبال و امینی با کمک لژهای فراماسونری بویژه لژ روشنایی اشاره کرد؛ لژی که اعضایش نقش مهمی در سقوط محمد مصدق ایفا نمودند.(32)
پی‌نوشت‌ها: 


ثریا شهسواری

________________

1 حائری، عبدالهادی، «امپراتوری عثمانی و دو رویه تمدن بورژوازی غرب»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شماره 180، سال 1364، ص 3.
2 حائری، عبدالهادی، تاریخ جنبشها و تکاپوهای فراماسونگری در کشورهای اسلامی، انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 1368، ص 34.
3.R.F. Gould, Gould's History of Freemusonery, revised, editef, and brought up to date by Herbert Poole (London, 1952) Vol. IV, P. 61. 62.
4. mid Algar, An Introduction to the History of Freemasonery in Iran; MES, VI (1970) P. 293.
5. William Jams Hugher, et al, "Freemasonery, EB, Vol. 9 (1961) PP. 732-36.
6. تاریخ جنبشها و تکاپوهای فراماسونگری در کشورهای اسلامی، ص 34.
7. حائری، عبدالهادی، «واکنش ایران پیش از قاجار در برابر استعمار غرب»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شماره 16، سال 1362، صص 512ـ457.
8. رائین، اسماعیل، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، چ 1، امیرکبیر، تهران، 1357، ص 306.
9. ایلچی، ابوالحسن‌خان، حیرت‌نامه، به کوشش حسن مرسلوند، تهران، 1364، ص 120.
10. رائین، اسماعیل، میرزاابوالحسن‌خان ایلچی، تهران، 1347، ص 98.
11. شیرازی، میرزاصالح، گزارش سفر میرزاصالح شیرازی (مشهور به مهندس)، به کوشش همایون شهیدی، تهران، 1362، ص 188.
12. فراموشخانه و فراماسونری ایران، ج 1، ص 486.
13. تاریخ جنبشها و تکاپوهای فراماسونگری در کشورهای اسلامی، ص 48.
14. برای آگاهی از «لژ بیداری ایران» بنگرید به شاه‌آبادی، حمیدرضا، تاریخ آغازین فراماسونری در ایران، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1378.
15. نفیسی، سعید، نیمه راه بهشت، بی‌تا، بی‌نا، ص 172.
16. Arthur H. Hardinge, A Diplomatist, in the East (London) 1928. P. 77.
17. زاوش، ح.م، نخستین کارگزاران استعمار، نشر بهاره، بی‌تا، ص 162.
18. فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج 2، ص 112.
19. همان.
20. مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، اسناد فراماسونری در ایران، ج 2، تهران، 1380، ص 293.
21. فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج 2، ص 121.
22. همان، ج 2، صص 121ـ123؛ طلوعی، محمود، راز بزرگ (فراماسونها و سلطنت پهلوی)، ج 2، نشر علم، تهران، 1380، ص 745.
23. همان، ج 2، صص 744ـ745.
24. فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج 2، صص 189ـ190: راز بزرگ، چ 2، صص 747ـ748.
25. فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج 2، ص 194.
26. راز بزرگ، ج 2، ص 711.
27. همان، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج 2، صص 175ـ174.
28. راز بزرگ، چ 2، صص 746ـ747.
29. همان، صص 724ـ725.
30. اسناد فراماسونری در ایران، ج 1، ص 424.
31. عقیلی،‌ نورالله، «انجمن اخوت، فراماسونری و کارگزاران دوران پهلوی»، فصلنامه مطالعات تاریخی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سال چهارم، شماره 16، بهار 1386، ص 191.
32. همایون کاتوزیان، محمدعلی، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، نشر مرکز، تهران، 1379، صص 193ـ216، 241ـ240؛ دولت و جامعه در ایران (انقراض قاجار و استقرار پهلوی)، ترجمه حسن افشار، نشر مرکز، تهران، 1380، ص 90.

 



انگلیس و اشیای عتیقه ایران

منشی پرروی سفارت انگلیس و اشیای عتیقه



امروزه اکثر ایرانیانی که به تماشای موزه‌های معروف دنیا می‌روند، اشیای قدیمی و قیمتی متعلق به ایران را در این موزه‌ها می‌بینند و بسیاری از آنان از خود می‌پرسند که این اشیای قدیمی و گرانبها چگونه از ایران به خارج رفته است؟ حقیقت آن است که طمعکاری و شهوت‌پولپرستی عده‌ای بی‌وطن و بی‌کفایتی مقامات مسؤول عصر قاجار و پهلوی سبب شد که اشیای عتیقه و ارزشمندی که از ثروتهای ملی میهن ماست، به خارج کشور برود و در موزه‌ها و یا خانه‌های بیگانگان و اجانب جای گیرد.
عبدالله بهرامی که از کارمندان وزارت معارف در عصر قاجار بود، در کتاب «تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران» خاطره‌ای از موزه‌ ملی ایران در زمان وزارت مرتضی خان ممتازالملک، شانزدهمین وزیر علوم و معارف (از یکشنبه سی‌ام ربیع‌الثانی 1334 تا دوازدهم شوال همان سال) نقل می‌کند که بسیار خواندنی است و نشان م‌دهد که مأموران انگلیسی چگونه از احساس حقارت مقامات ایرانی استفاده کرده و با چه سهولتی اشیای عتیقه و گرانبهای متعلق به ملت ایران را صاحب می‌شدند. این داستان بدین‌گونه است:
«... در آن زمان اغلب دلالها و اشخاصی که معاملات کُتب و اشیای قدیمی می‌کردند، خودشان را به یک سفارتخانه وابسته نموده و در تحت حمایت یکی از اعضای بانفوذ آن، خویش را از دست مأموران ایرانی نجات می‌دادند...
خوب به خاطر دارم که عده‌ای کلیمی بدون اجازه در یک قسمتی از دهات ورامین شروع به حفاری نموده و ظروف قدیمیِ قبل از دورة اسلامی را پیدا کرده بودند. پس از اینکه مقداری از اشیاء را از زیر خاک بیرون آورده و توسط سفارتخانه‌ها به خارج فرستادند، ژاندامری محل ملتفت شده، جلوی عملیات آنها را گرفته و قسمتی از اشیای موجود را به ادارة نظمیه آوردند. من هم یکی از عتیقه‌شناس‌های بازار را احضار کرده، آن اشیاء را به او ارائه دادم و او نیز مقداری از این اشیاء را باهم جور نموده و یک دوری بزرگ که تمام اطراف و حاشیة آن با قلم طلا نقاشی شده بود و تصاویر اسب و سوار و حیوانات مختلف داشت و همچنین یک کاسة بزرگ را که به همین تصاویر آراسته شده بود، از آن شکسته‌ها درست کرد و عقیدة او این بود که این اشیاء متعلق به دوره‌های قبل از اسلام بوده و از کشفیات قیمتی است که نظایر آن کمتر دیده شده است...
کلیمیها که بدون اجازه مرتکب حفریات شده بودند، خود را تحت حمایت مستر چرچیل، منشی و مترجم شرقیِ سفارت انگلیس قرار داده و ظاهراً قسمت عمدة کشفیات خود را قبلاً به خارج حمل کرده بودند. مستر چرچیل که از این قضیه استحضار به هم رسانید به مسیو وستداهل سوئدی رئیس نظمیه مراجعه کرد و مطالبه می‌کرد که این بشقاب و کاسه را مستقیماً برای او بفرستند... و من مخالف این کار بودم. بالاخره پس از مذاکرات زیاد قرار براین شد که چون امور و نظارت حفریات مربوط به وزارت معارف است، ما این اشیاء را با یک گزارش مبسوط، به آن وزارتخانه احاله دهیم. بنابراین آن کاسه و بشقاب با راپرت مفصل به وزارت معارف ارسال شد. مسترچرچیل از مطالبة آنها صرف‌نظر ننمود و مستقیماً با وزیر معارف که آن وقت مرحوم ممتازالملک بود، وارد مذاکره شد و مدعی بود که این اشیاء متعلق به او بوده و ادارة نظمیه اشتباهاً آنها را به وزارت معارف فرستاده است.
چند روز بعد، از طرف دفتر وزارتی مراسله ای رسید و مرا از طرف وزیر مالیه برای ادای توضیحات به وزارت معارف احضار کردند. همان ساعتی که من در اتاق وزیر نشسته بودم و صحبت می‌کردم، پیشخدمت درِ اتاق را باز کرد و اظهار داشت که مستر چرچیل تشریف آوردند. معلوم شد که وزیر قبلاً وقت تعیین کرده و ضمناً مرا هم احضار نموده است که در آنجا حضور داشته باشم.
آقای ممتازالملک که وزیر معارف بودند، با عجله از صندلی برخاسته، با آقای چرچیل دست داده و تعارف کرد. چرچیل مرا خوب می‌شناخت و در نظمیه با من آشنایی پیدا کرده بود؛ اما چون مرا مانند سایرین مطیع خود نمی‌شناخت و به علت معلمی مدرسة آلمانی به من سوءظن داشت، همیشه با برودت با من ملاقات می‌کرد... خیلی دوستانه آقای ممتازالملک راجع به مسایل مختلف صحبت کرد... وزیر معارف اظهار داشت که مستر چرچیل آمده‌اند موزة وزارت معارف را تماشا نمایند. در آن زمان آقای ممتازالملک یک اتاق به اسم موزه تعیین کرده و اشیای مختصری از قبیل جلدهای چرمی معروف به سوخته و یا دو سه عدد قلمدان و دو یا سه پارچه اشیای عتیقة زیرخاکی در آنجا نهاده بودند. ما هر سه از جا برخاسته به طرف اتاق موزة جدیدالتأسیس روان شدیم. توی جعبه، من اشیای زیر خاکی را که از نظمیه فرستاده و تنها شیئ قیمتیِِ آنجا بود، مشاهده کردم. چرچیل یک نظر سطحی به آن اشیاء افکنده و یکسر متوجه جعبه آینه شد و به ممتازالملک گفت که این دو قطعة شکسته (مقصودش کاسه و بشقاب ارسالی بود) مال من است که نظمیه آنها را توقیف کرده و اشتباهاً اینجا فرستاده است.
ممتاز‌الملک گفت: اهمیت ندارد، باز متعلق به خود شماست و ما آنها را ردّ می‌نماییم.
چرچیل از این حرف خیلی خوشحال شد... و خواهش نمود که امر فرمایند این اشیاء را در همان ساعت، در همان محل به او بدهند. وزیر معارف فوراً بدون گرفتن رسید امر نمود که کاسه و بشقاب را در یک جعبة چوبیِ متعلق به دولت که آن هم به نوبة خود بی‌قیمت نبود، گذاشته و به آقای مترجم سفارت تسلیم نمایند.
من با کمال تعجب به این وضعیت نگاه می‌کردم؛ ولی در مقابل یک وزیر مهم دولت نمی‌توانستم حرفی بزنم... چرچیل فوری رفت. من نیز اجازة مرخصی طلبیدم. وزیر فرمودند: شما بمانید یک چای دیگر میل کنید...
بعد رو به من کرد و گفت: می‌فهمم برای چه اوقات شما این‌طور تلخ شده... فکر می‌کنید که من چرا بدون جهت این کاسه و بشقاب قیمتی را به این مرد اجنبی دادم و می‌دانم که این اشیای قیمتی زیر خاکی متعلق به دولت است و چرچیل هیچ‌گونه سِمتی در این قضیه ندارد و مداخلة او هم مربوط به سفارت نیست؛ اما چه باید کرد؟...»

منبع: هزار و یک حکایت تاریخی، محمود حکیمی، انتشارات قلم، 1375، به نقل از: ماهنامة آموزش و پرورش، اسفند ماه 1349، ص 28

 

پیرایشگری دینی

پیرایش‌گری دینی هدف مشترک اسلام انگلیسی و اسلام آمریکایی



در نهضت مشروطه، با حرکتی به نام "پیرایشگری دینی" مواجه بودیم و این بزرگ‌ترین دامی بود که دنیای غرب برای ایران گسترد و اسیران بسیار گرفت، اسیرانی که نه با اجبار و فشار، که با اختیار و اشتیاق به سوی این دام رفتند و سر به اخلاص فرود آوردند و مطیع و بی‌قرار در کمند غرب درآمدند!
پیرایشگری یا اصلاحات دینی یا پروتستانیسم، ندایی بود که استعمارگران انگلیسی ازحلقوم روشنفکرهای وابسته به خود برآوردند و در میان مردم به ویژه نسل جوان گسترش دادند. سرلوحه برنامه‌های پیرایشگری دینی این بود که اسلام باید تغییر کند! و اصلاح شود! و مطابق با تفکر اروپا گردد!
این دگرگونی‌طلبی با روش‌های بسیار ماهرانه و فریبکارانه صورت می‌گرفت که همه چیز را علیه دین حق می‌شوراند و این شورش چنان بر مرکب جهل مردم سوار بود و تاخت و تاز می‌کرد و پیش می‌رفت که هیچ قدرتی یارای جلوگیری از آن را نداشت و هر کس هم در گرد و غبار برخاسته از این آشوب و اغواگری، اندیشه‌ای آزاد و دیدگانی باز داشت و واقعیت‌های تلخ را مشاهده می‌کرد، جز اینکه از رنج غربت اسلام برخود بپیچد و آه از گلو برآورد و خون دل بخورد، چاره‌ای نداشت.
پروتستانیسم با پیرایشگری دینی حرکت و نهضتی فکری است که در قرن شانزدهم میلادی علیه مسیحیت و کلیسا در اروپا به وجود آمد. این نهضت واکنش و عکس‌العملی بود علیه حاکمیت ظلم و جنایت کلیسا که در کنار فساد و تباهی‌های مختلفی که انجام می‌داد، دستگاه "انگیزاسیون" یا تفتیش عقاید را نیز برای محاکمه دانشمندان به راه انداخت و علیه دانش و خرد و بینش شورید و این دستگاه مخوف بسیاری از نظریه پردازان و طرفداران علم و اختراع و اکتشاف را به قتل رساند.
پروتستانیسم یا نهضت اصلاح دینی در غرب(1) هیچ تطابق و سنخیتی با اسلام نداشت و اصولا چنان که بارها تصریح کرده‌ایم اسلام عالی‌ترین تعابیر در بزرگداشت "دانش" و "دانشمندان" را در دل خود ذخیره دارد، تا آنجا که قرآن کریم با تعبیر زیبای "هذا بصائر للناس"(این کتاب مجموعه‌ای از بینش‌ها برای مردم است)(2) از معرفت علمی یاد می‌کند. و با بیان‌هایی چون "لعلکم تعقلون" (باشد که تعقل کنید و خرد خویش را به کار اندازید)(3) به خردورزی ترغیب می‌کند. و با تعابیری مانند "لعلکم تتفکرون" (باشد که فکر و اندیشه کنید)(4) و نیز با این بیان که "و علم الانسان مالم یعلم" (به انسان آنچه نمی‌‌دانست آموخت)(5) سرچشمه همه علوم و آموزش‌ها را به خدا نسبت می‌دهد. و رسالت بزرگ پیامبرش را "یعلمهم الکتاب و الحکمه" (رسولش را برای آموزش کتاب و علم و حکمت برانگیخت)(6) می‌داند. در متون روایی اسلام نیز با حجم گسترده‌ای از رهنمودهایی مواجه می‌شویم که اعلام می‌کنند: طلب علم، در همه حال، واجب است (7) و آنکه به جستجوی علم بشتابد، همچون مجاهد در راه خداست(8) و به طلب علم برخیزید، هرچند با فرو رفتن درگرداب‌ها ودرخطر افتادن جان‌ها همراه باشد(9)
جریان‌های روشنفکری غرب‌زده نخواستند این حقیقت را دریابند که هیچ نسبتی بین مسیحیت تحریف شده و دستگاه کلیسای قرون وسطی با تعالیم روشن اسلام وائمه اطهار و علمای دین وجود ندارد و نباید این دو را کنار هم نهاد و آنچه در دنیای غرب اتفاق افتاده برای دین اسلام تجویز کرد.
اگرچه جای این پرسش از روشنفکران غرب‌زده دوره مشروطه و اذناب آنان در امروز باقی می‌باشد، اما باید این واقعیت انکارناپذیر را فراموش نکنیم که مسئله و مشکل اصلی این جریان‌های غرب‌زده نه غفلت و بی‌خبری از حقایق اسلام، که تعمد و ماموریت استعماری آنان در "اسلام‌زدایی" و حذف تعالیم و ارزش‌های دینی ازجامعه ایران بود. زیرا اگر این جماعت که هم دلباخته وطفیلی و هم مامور و مزدور بودند، از کم‌‌ترین و نازل‌ترین وجدان انسانی برخوردار بودند، حداقل به اعترافات "ویل دورانت" درباره نبوغ اسلام و دانش‌پروری آن توجه می‌کردند و در کنار آنچه اینان از جریانات مندرج در آثار او درباره اصلاح دینی در دنیای غرب کپی‌برداری کردند و در تحقق آن در ایران کوشیدند،‌ به خشوع و تکریم او نسبت به اسلام و دانشمندان و مخترعین مسلمان نیز اهمیت می‌دادند(10)
حرکت استعماری اصلاح‌گری دینی که استعمار انگلیس برنامه‌ریز آن و عناصر روشنفکر نمای غرب‌زده همچون تقی‌زاده، ملکم‌خان، آخوندزاده، طالبوف و دیگران مجری آن بودند، باید برای نسل جوان امروز و به عنوان اسنادی از تاریخ نهضت مشروطه به مداقه و بررسی در آید تا اولا مسائل مشروطه به صورت ریشه‌ای طرح و بررسی شود و بینش‌های لازم برای جوانان ودانشجویان ذخیره گردد. ثانیا سیر تاریخی غرب‌زدگی و هجوم به اسلام و علمای دین و نهضت‌های رهایی‌ بخش اسلامی توسط استعمارگران خارجی و ایادی و اذناب داخلی آنان، زمینه‌های درک و فهم و تحلیل و نتیجه‌گیری وقایع مربوط به انقلاب اسلامی ایران را مساعد سازد.
ما معتقدیم یکی از علل اصلی دور ماندن نسل جوان از حقایق اسلامی و واقعیت‌های تاریخی مربوط به نهضت‌های اسلامی که فقها و علمای دین رهبری آنها را به عهده داشتند، فقدان آگاهی‌ها و بینش‌های لازم نسبت به وقایعی است که در نهضت تنباکو، نهضت مشروطه، قیام 30 تیر، مبارزات شهید مدرس، و انقلاب اسلامی ایران در مراحل مختلف نهفته است و به همین دلیل اصرار داریم که باید آگاهی‌ها و شناخت تاریخی به صورت پشتوانه فکری و سیاسی برای نسل‌های امروز و فردا به وجود آید.
همچنین معتقدیم آنچه امروز در ابعاد خارجی و توسط آمریکا و به صورت ترویج "اسلام آمریکایی" در منطقه و عضوگیری از جوانان سرزمین‌های اسلامی از جمله ایران مشاهده می‌کنیم، امتداد همان تحرکات استعمارگران و جریان‌های وابسته به آنان در نهضت مشروطه است که در نهایت هرگونه پیرایشگری دینی را به ظهور"اسلام انگلیسی" منتهی ساخت.
عناصر غرب‌زده در آثار و اظهارات خود، پروتستانیسم را گاهی هدم و نابودی دین اسلام می‌دانستند و بر ضرورت آن پای می‌فشردند، و گاهی هم به باقی ماندن ایمان مذهبی و محدود شدن دینداری مسلمانان به نماز و ذکر در گوشه خلوت و در امور سیاسی دخالت نکردن معنی می‌کردند. این دو معنی دارای یک هدف و جهت می‌باشند که آن حذف کامل جامعیت تعالیم وقوانین اسلامی در همه ابعاد اجتماعی و سیاسی بود و این خط مشی کلی استعمار انگلیس در ایران برای مقابله با اسلام و علمای دین بود. به نمونه‌ای از اظهاراتی که یک "هدف" یعنی حذف کامل اسلام را با دو روش مطرح می‌کند، توجه کنید:
- نویسنده نمی‌خواهد که مردم آنالیست بشوند و دین و ایمان نداشته باشند،‌ بلکه حرف من این است که دین اسلام بنابر تقاضای عصر و اوضاع زمانه بر پروتستانیسم محتاج است.
- باید اصلاح دین از راه پروتستانیسم اسلامی تحقق یابد.
- سد راه الفبای جدید و سد راه پویلزاسیون در ملت اسلام، دین اسلام و فناتیزم آن است. برای هدم اساس این دین و رفع فناتیزم و برای بیدار کردن طوایف آسیا از خواب غفلت و نادانی و برای اثبات وجوب پروتستانیسم در اسلام به تصنیف کمال‌الدوله شروع کردم.(11)
تفکر پیرایشگری دینی با اسلام‌زدایی در مشروطه که در نهایت به صورت اسلام انگلیسی که همان اسلام شاهنشاهی می‌باشد و پوسته‌ای از دین را می‌گیرد و محتوای آن را رها می‌سازد و به این طریق قوانین جامع و رهایی‌بخش دین حق را از صحنه حیات اجتماعی و سیاسی خارج می‌کند، امروز توسط اسلام آمریکایی امتداد دارد.
اولا انگلیس و آمریکا، دو روی یک سکه می‌باشند و دارای ماهیت واحد و اهداف مشترک در بسط سیطره استعماری خویش بر سرزمین‌های اسلامی هستند و در نهایت منافع آنان به هم گره می‌خورد و هر دو دارای خوی استکباری می‌باشند. ثانیا ستیز با اسلام ناب و اصیل و اسلام‌زدایی در کشورهای مسلمان‌نشین در قالب‌های مختلف و روش‌های گوناگون، از برنامه‌های اصلی و حائز اهمیت آنان است و پرونده عملکرد این دو استعمارگر نشان از عداوت وقفه‌ناپذیرشان نسبت به اسلام و فعالیت‌های مخربشان برای جلوگیری از گسترش تعالیم قرآن دارد.
ثالثا طرح و برنامه‌ای که استعمار انگلیس در نهضت مشروطیت به کمک عوامل و جریان‌‌های وابسته به خود در خارج کردن رهبری نهضت از دست فقها و علمای اسلام و طرد و منزوی کردن و مصادره زحمات آنان به نفع خود به مرحله عمل درآورد، تجربه‌ای موفق و پیروز بود.
این عوامل سه‌گانه موجب شد که طرح پیرایشگری دینی یا اسلام‌زدایی که توسط استعمار انگلیس به صورت اسلام انگلیسی یا سلطنتی و شاهنشاهی با حفظ استبدادگران در کسوت دین و آزادی به نتیجه مطلوب رسید، توسط آمریکا در عصر ما به مرحله عمل و اجرا درآید و در نهایت به ظهور اسلام آمریکایی منتهی شود.
اکنون در مدارک و اظهارات درنگ می‌کنیم و عمیق می‌شویم تا مشخص شود، جریان پیرایشگری دینی یا اسلام‌زدایی در مشروطه، پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران دیگر بار با تمام قدرت و توان به میان آمد تا نهضت اسلامی ایران را همچون نهضت مشروطه به بیراهه سوق دهد و زمینه‌های بازگشت مجدد و تداوم حاکمیت و تحقق منافع خویش را که با پیروزی انقلاب اسلامی از بین رفته بود، آماده کند.
این سخن از نیکسون رئیس جمهور وقت آمریکا است که در کتاب خویش به نام‌"فرصت را دریابیم" به صورت یک هدف و خط مشی مطرح گردید: «ما باید تجدد‌طلبان را در جهان اسلام پشتیبانی کنیم. این هم به سود ماست و هم به سود آنهاست»(12)
سخن نیکسون درواقع استراتژی فرهنگی آمریکا در مبارزة دراز مدت با اسلام به شمار می‌رود. موضوع سخن و توصیه او نشان می‌دهد که اولا جریان تجدد‌گرا همان جریان طرفداری پیرایش‌گری دین در نهضت مشروطه است که سیاست انگلیس بود و به ثمر نشست و آمریکا خواهان تکرار آن است. ثانیا" این روش، بسیار کاربردی و موفق است و جریان‌های تجددگرای وابسته به غرب و آمریکا را برای مقابله با اسلام مهم‌ترین گزینه می‌داند. ثالثا" این نظر که حمایت تجددگران هم به نفع آمریکاست و هم به نفع خود آنان، دو واقعیت را در دل خود دارد که واقعیت اول خوی استعماری آمریکا در سیطرة او بر فرهنگ و اقتصاد و سیاست و مراکز قدرت و حکومت ایران می‌باشد، و واقعیت دوم ماهیت پلید جریان‌های تجدد‌گرای وابسته به غرب و آمریکا را آشکار می‌کند که خود را به زیر پرچم آمریکا برده‌اند و نفع خود را در خیانت به دین و ملت ایران می‌دانند.
اکنون لازم است نسل جوان ما به مدارکی که در واقع اظهارات جریان‌های تجد‌دگرا و معتقد به ضرورت پیرایشگری دینی و اسلام‌زدایی هستند عمیق شود تا به خوبی دریابد که چگونه همان جریان خزنده‌ای که در نهضت مشروطه علیه اسلام و علمای آگاه و بصیر به وجود آمد و اسلام انگلیسی را به وجود آورد، امروز نیز استمرار دارد و در نهایت اسلام آمریکایی را ترویج می‌کند!
یکی از غرب‌زدگان وابسته به آمریکا را مشاهده می‌کنیم که چگونه همان جریان انگلیسی پیرایشگری اسلام در مشروطه را پس از پیروزی انقلاب اسلامی اینگونه مطرح می‌کند:
"اگر بتوانیم دین را پاکسازی کنیم، شریعت را آزاد کرده‌‌ایم"(13)
"شریعت آزاد" که از آن یاد می‌شود، همان شریعتی است که آمریکا می‌پسندد و منافع این قدرت استعماری را حفاظت می‌کند!
بنگرید این مخالفان اسلام، چگونه از اسلام و شریعت آزاد حمایت می‌کنند! راستی آیا جای پای این اسلام پیرایش یافته و مورد نظر عناصر و جریان‌های غرب‌گرای دلباختة آمریکا را در سرزمین‌های اسلامی به ویژه ایران نمی‌نگریم. آیا آثار مخرب این دیانت و شریعت یعنی "اسلام آمریکایی" را مشاهده نمی‌کنیم و نمی‌اندیشیم که چگونه این تفکر در همان حال که معتقد به اسلام بدون جهاد با دشمنان و مبارزه با ظالمان و مستکبران و دفاع از دین و سرزمین و نوامیس و منابع ثروت مسلمین است، اصل "صلح کل" را به محیط فکر و ذهن بسیاری از جوانان مسلمان ناآگاه وارد می‌کند و از طرفی دیگر با شعارهای آزادی، دموکراسی و حقوق بشر غربی و آمریکایی هرگونه تحرک و فعالیت سازنده را از جوانان سلب می‌کند؟
آیا دقیق و عمیق نمی‌شویم که اسلام آمریکایی در عین حال که حق دفاع از تعدی و تجاوز به جامعه و کشور و مردم آمریکا را ضروری می‌داند، دفاع مسلمانان در برابر ازتهاجم و ستم متجاوزان و اشغالگران صهیونیستی را "تروریسم" می‌نامد؟!
جریان‌های غرب‌گرای وابسته به آمریکا پس از پیروزی انقلاب برای تحقق اهداف خود در مهیا کردن زمینه‌های بازگشت سلطه آمریکا به این نتیجه رسیدند که باید جریان‌های معتقد به پیرایش دین متشکل شوند و به جریان‌سازی‌های فرهنگی و سیاسی مخالف با انقلاب و نظام اسلامی بپردازند. این عناصر دربارة ضرورت این تشکل و نیز گروه‌های جمع‌آمده در آن این گونه نظر می‌دهند:
"منطق و عقل حکم می‌کند که کوشش بشود این چهار خانواده سیاسی ایران متشکل بشوند: 1- جریان مشروطه‌خواهان به عنوان بخشی از کسانی که به دنبال نظام پادشاهی هستند 2- بخشی از نیروهای ملی که تفکر جمهوری‌ خواهی دارند 3- بخشی از چپ‌ها که امروز اندیشة ملی دارند، یعنی ایدة سوسیالیسم را با حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران و آزادی به گونه‌ای پیوند داده‌اند و درواقع می‌شود گفت که اندیشه‌های سوسیال دموکراتی دارند. 4- یک بخش هم از نیروهای اسلامی که تفکرات اعتدالی دارند."(14)
در این اظهارات برای مقابله با اسلام و انقلاب، "مشروطه‌خواهان" همان اذناب نهضت مشروطه می‌باشند و طرفدار استقرار نظام شاهنشاهی در ایران هستند و در نهایت اسلام را از حقایق تهی می‌کنند و به صورت اسلام غربی و از نوع انگلیسی و آمریکایی به جوانانی که قبلا به شستشوی فکری آنها پرداخته‌اند عرضه می‌دارند.
"جمهوری خواهان" کسانی هستند که با قوانین اسلام و حضور آن در عرصة سیاست مخالفند و حکومت"جمهوری منهای مذهب" را می‌طلبند. این‌ها تفاوتی با مشروطه‌خواهان حامی نظام سلطنتی و پادشاهی ندارند جز آن که شکل حکومت مورد نظرشان با هم متفاوت است و در عین حال هدف آنان روی کار آوردن همان عناصری است که خوی پادشاهی دارند و هر دو آمال و آرزو‌هایشان را در نظام حکومتی آمریکا متجلی می‌بینند.
"چپ‌گرایان ملی یا سوسیال دمکرات‌ها" کسانی هستند که در نفی و خروج اسلام ناب و اصیل از چرخه سیاست و حکومت با دیگر گروه‌ها مشترک هستند و اتفاقا به دلیل همین اشتراک در استراتژی و خط مشی است که به گردهم‌جمع می‌شوند و با هم همکاری می‌کنند.
"گروه اسلامی معتدل" که این گونه مورد توجه و استقبال جریان‌های غرب‌گرای آمریکایی قرار گرفته‌ است، مسلمانانی هستند که به صورت یک جریان خاص و در همان حال که خود را تابع اسلام می‌دانند، با پیوند دین و سیاست و حکومت مخالف می‌باشند و طرفدار انتقال رهبری از روحانیت به روشنفکران غرب‌گرا می‌باشند و در نهایت به تشکیل دولت و حکومتی راغب هستند که با آمریکا تعامل داشته باشد و این کشور استعماری را به عنوان یک قدرت برتر بپذیرد و طبیعی است که چنین حاکمانی باید در برابر فشارها و تشرها و تهدیدها و عملکردهای ضد شرع و قانون و آزادی و عدالت که از آنها صادر می‌شود مرعوب باشند و سکوت اختیار کنند!
اینک نسل جوان ما بینیدیشد که در کجا قرار دارد و کشورش در گذشته و حال با چه جریان‌های خزنده و خطرناکی مواجه بوده و هست و چگونه رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی توانست همه تجربه‌های تلخ نهضت مشروطه را به روزهای شیرین پیروزی بر استعمار خارجی و استبداد داخلی تبدیل کند و آزادی و استقلال برای این مملکت به ارمغان آورد.
آیا نباید از این دستاورد و پیروزی بزرگ و بی‌نظیر مراقبت ‌کنیم و در حفظ و تداوم آن به جان بکوشیم؟ و آیا اولین و مهم‌ترین گام برای نگهداری و صیانت از این ارمغان بزرگ، آشنایی با وقایع و رخدادهای تاریخی و اندوختن تجربه‌های راهگشا و مقصدرسان نمی‌باشد؟
آنچه که درباره تحرک مخرب جریان‌های معتقد به پیرایشگری دینی مطرح کردیم و این جریان را هدف مشترک اسلام انگلیسی و اسلام آمریکایی نامیدیم، گامی است در مسیری که به صیانت از پیروزی بزرگ ملت مسلمان منتهی می‌شود.
*پاورقی:
1- مراجعه شود به تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج6 . در این مجلد از ابتدا تا انتها موضوع نهضت اصلاح دینی در غرب بررسی شده است.
2- قرآن کریم، سوره جاثیه(45)، آیه 20
3- سوره یوسف(12)، آیه 2
4- سوره بقره(2)،آیه 219
5- سوره علق (96)، آیه 5
6- سوره جمعه(67)، آیه 3
7- کلام حضرت امام جعفر صادق(ع)، الحدیث، ج1، ص 171
8- کلام حضرت امام علی‌بن‌ابیطالب (ع)، همان منبع
9- کلام حضرت امام جعفر صادق(ع) ، همان منبع
10- ویل دورانت در جلد ششم کتاب تاریخ تمدن، ضمن پرداختن به اوضاع نابسامان مسیحیت و انحرافات کلیسا، در فصل 30 ص 776 تا 890 تحت عنوان "نبوغ اسلام" تلاش‌ها و پیشرفت‌های علمی مسلمین در علوم و فنون مختلف را در برابر دشمنی‌های کلیسای مسیحی ، به رخ می‌کشد.
11- روحانیت و مشروطه، دفتر تبلیغات اسلامی، ص 607
12- هویت، مسعود خرم، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی حیان، ص 46
13- همان مدرک، ص 60
14- همان مدرک، ص 47
* تفکر دو جریان با یک هدف در دو عصر:
- جریان حامی اسلام انگلیسی در عصر مشروطه: باید اصلاح و پاکسازی دین از راه پروتستانیسم اسلامی تحقق یابد.
- جریان حامی اسلام آمریکایی در عصر حاضر: اگر بتوانیم دین را پاکسازی کنیم، شریعت را آزاد کرده‌ایم.
* "گروه اسلامی معتدل" که دراظهارات طرفداران اسلام آمریکایی از آن حمایت شده، در عین حال که خود را تابع اسلام می‌دانند، با پیوند دین و سیاست مخالفند و طرفدار انتقال رهبری از روحانیت به روشنفکران غرب‌گرا می‌باشند و در نهایت به تشکیل دولتی راغب هستند که با آمریکا تعامل داشته باشد و این کشور استعماری را به عنوان قدرت برتر بپذیرد و تابع سیاست‌های او باشد.
* نسل جوان ما باید بیندیشد که در کجا قرار دارد و کشورش در گذشته و حال با چه جریان‌های خزنده و خطرناکی مواجه بوده و هست و چگونه رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی توانست همة تجربه‌های تلخ نهضت مشروطه را به روزهای شیرین پیروزی بر استعمار خارجی و استبداد داخلی تبدیل کند و آزادی و استقلال برای این مملکت به ارمغان آورد.

 

منبع: روزنامه جمهوری اسلامی 6/6/1390

 

نقش ام آی سیکس در تجزیه ایران

نقش mi6 در آشوبهای تجزیه‌طلبان ایران



در سالهایی که اتحاد شوروی با تحکیم مواضع دمکرات‌ها در آذربایجان و کردستان در جهت تجزیة این خطّه می‌کوشید، متقابلاً بریتانیا نیز طرح ایجاد آشوب‌های تجزیه‌طلبانه در جنوب ایران را به منظور حفظ برتری قوا به سود خود پیش کشید. این طرح از سال 1321 تدارک دیده شده بود: وزیر کشور بریتانیا مقیم قاهره در گزارش مورخه 31 ژوئیه 1942 (خرداد 1321) به سرریدربولارد در تهران می‌نویسد:
در حال حاضر S.O.E  طرح‌هایی برای سازمان دادن دسته‌های چریکی در میان ایل قشقایی و بختیاری در دست اجرا دارد.
همزمان با شعلة کشیدن غائله آذربایجان، مستر ترات ـ گرداننده عملیات جنوب ـ در سال 1945 م. بعنوان سرکنسول انگلیس در خوزستان و فارس به جنوب رفت. (مستر ترات رئیس Mi6 در ایران بود که با عنوان کاردار در سفارت انگلیس در تهران کار می‌کرد) او در حالیکه ستاد عملیات را در اهواز مستقر کرده بود، بوسیله مأمورین خود در سراسر منطقه تحت پوشش بطور فعّال عمل می‌کرد. یکی از این مأمورین، کلنل فلیچر ـ کارمند سفارت انگلیس در کرمانشاه ـ بود که کلیه دستورات را از ترات اخذ می‌کرد و گزارش عملیات خود را به او می‌داد. اهمیت سیاسی ترات درحدی بود که به هر جا می‌رفت، بلافاصله، هر چه لازم داشت در اختیارش گذارده می‌شد. برای نمونه، در سال 1324 به بروجرد رفت و در باغ یکی از متموّلین شهر، که برایش اجاره کرده بودند، سکنی گزید. در فاصله چند ساعت، این باغ دورافتاده به کلیة وسائل ارتباطی و مخابراتی، از قبیل تلفن کاریر، تلگراف بی‌سیم، برق و رادیو و فرستنده مجهز شد.
لنچافسکی عزیمت ترات به جنوب و انتصاب او بعنوان سرکنسول خوزستان را بعنوان « نشانة عزم راسخ بریتانیا در حفظ سلطة خود بر خوزستان ارزیابی می‌کند.»
ترات بوسیلة شیوخ وابسته، به تشکیل «اتحادیه عرب خوزستان» دست زد. نمایندگان این جمعیت خلق‌السّاعه در ملاقات با نایب‌السلطنه و نخست‌وزیر و وزیر امور ‌خارجة عراق خواستار جدائی از ایران و پیوستن به عراق شدند! رادیو بی‌.بی.سی. این خبر را با آب و تاب بعنوان ملاقات نمایندگان «عربستان» (یعنی خوزستان!!) و عراق پخش کرد.
همزمان، ترات به ایجاد شورش معروف به «نهضت جنوب» در فارس دست زد و با اجیر کردن سران ایل قشقایی (محمد‌ناصر، خسرو، ملک منصور، محمد‌حسین) و با همکاری سرلشکر فضل‌الله زاهدی و حمایت زیر‌پردة قوام‌السلطنه (نخست‌وزیر) طرح آشوب «خودمختاری فارس» را پیاده کرد و برادران قشقایی فارس را به اشغال مسلّحانة خود درآوردند.
ترات، علاوه بر خوزستان و فارس، به اقدامات گسترده‌ای در منطقة بختیاری و لرستان دست زد و هدف این بود که در صورت موفقیت شوروی در آذربایجان و کردستان، در خوزستان و فارس و اصفهان یک حکومت انگلیسی قدرت را بدست گیرد و پس از تصرف تهران به آذربایجان و کردستان حمله برد. یکی از رهبران این طرح، ابو‌القاسم بختیاری بود که از او نامه‌ای کشف شد. او در این نامه خطاب به فرماندار بروجرد چنین نوشته بود: «آقای ترات قونسول انگلستان به بختیاری تشریف می‌آورند، خواهش می‌کنم از ایشان پذیرائی کرده و از هیچگونه مهربانی دریغ نفرمائید.»
ترات بیشتر اطلاعات مربوط به لرستان و بختیاری را از کلنل فلیچر، که غالباً وقت خود را بین ایالات و عشایر لر و بختیاری به اسب ‌سواری و الاغ‌سواری می‌گذرانید، کسب می‌کرد. در یادداشت‌های احمد قوام ذکر شده است که مسئله تجزیه جنوب با جلب نظر ترات تهیه شده است.
سرکلارمونت اسکرین، دیپلمات انگلیسی و مأمور تبعید رضاخان، این اقدامات را «برگ برنده قوام» (و در واقع استعمار غرب) می‌خواند و دربارة نتایج و اهمیت آن می‌نویسد:
بهترین ورق او [قوام] در این بازی، که نیمة ماه سپتامبر بیرون کشیده شد، یک ماه بعد بازی شد و آن شورش قشقایی‌ها و قبائل متحّد آنان در ایالات جنوبی بود. این واقعه در تاریخ ایران بعنوان یکی از تحریکات انگلیسی‌ها ثبت گردید. چارلز گل [گُلت] سرکنسول انگلیس در اصفهان و آلن تروت [ترات] همکار وی در خوزستان، بنظر همه بجز دولت انگلستان بانی این قیام شمره می‌شدند که آن را سازمان داده و به آن کمک مالی و اسلحه رسانده بود.
در پی اغتشاشات جنوب، و بویژه بلوای برادران قشقایی، اتحاد شوروی که در نتیجة اقدامات ترات مجبور شد اقتدار خود را در آذربایجان و کردستان از دست بدهد، شدیداً به خشم آمد. سرویس جاسوسی شوروی برای انتقام‌گیری به افشای وسیع ترات دست زد و نام او بتدریج بعنوان عامل بلوا‌های جنوب مطرح گردید و حتی به مطبوعات نیز کشیده شد. در نتیجه، دولت قوام که می‌دید سکوت در این باره خوشایند نیست، مجبور به واکنش شد و توسط سید‌حسن تقی‌زاده، سفیر کبیر ایران در لندن، از تحریکات ترات و سرهنگ چارلز گلت، سرکنسول انگلیس در اصفهان، در ایلات جنوب رسماً شکایت کرد. بوین، وزیر خارجه انگلستان، در جواب این شکوة تعارف‌آمیز سفیر‌کبیر ایران، به دولت ایران اطمینان داد که مأمورین انگلیسی در طغیان جنوب دخالتی ندارند! ظاهراً پس از این افشا‌گری‌ها، ترات، که بعنوان یک مأمور اطلاعاتی «سوخته» بود، مجبور به ترک ایران شد.

ترات و دولتمردان پهلوی
از دیگر اقدامات مهم ترات باید به روابط گستردة او با سیاستمداران ایرانی و جذب آنها به سرویس جاسوسی انگلیسی اشاره کرد. معاشرت ترات با دولتمردان لشکری و کشوری بسیار گسترده بود و جاذبه او چنان بود که بگفته لنچافسکی «هر کسی را تحت تأثیر قرار می‌داد.»
سرلشکر ارفع در خاطرات خود می‌نویسد:
ما با کارمندان سفارت بریتانیا، چه سیویل و چه نظامی، دارای روابط بسیار دوستانه بودیم؛ بویژه با سفیر ـ سرریدر بولارد، آلن ترات، ژنرال فریزر، کلنل‌ پی‌بوس، کلنل گاسترل و آن لمبتون. من با دشواری فراوان می‌کوشیدم تا برای آنها وضع واقعی، بویژه نگرش اخلاقی و معنوی ارتش، که کاملاً فدائی شاه و سلطنت بود، و میهن‌پرستی عامة مردم را توضیح دهم.
ناصر قشقایی در «خاطرات روزانة» خود می‌نویسد که از گله‌داری دربارة روابط او با انگلیسی‌ها پرسیدم و او چنین پاسخ داد:
... یک شب در یک میهمانی یک نفر مرا به ترات، کاردار سفارت، معرفی کرد. چون انگلیسی می‌دانستم دوست شدیم. در موقع انتخابات دورة چهاردهم من کاندید بندر‌عباس بودم. مصباح‌زاده هم کاندید شاه بود. بدون اینکه من حرفی بزنم، انگلیسی‌ها، یعنی ترات، در اینجا به سهیلی نخست‌وزیر وقت توصیه کرده بود و قونسول انگلیس در بندر‌عباس هم به فرماندار تأکید کرده بود. بالاخره مردم هم می‌خواستند من وکیل شوم. از آنوقت از شاه دلتنگ شدم و حتی وقتی شاه انتظام را می‌خواست به سفارت آمریکا بفرستد، من در مجلس مخالفت کردم، که دکتر طاهری ازمن پرسید: عقیده انگلیسی‌ها چیست؟ گفتم: باید بپرسم. رفتم سئوال کردم. گفتند: انتظام چون انگلیسی نمی‌داند خوب نیست. همین قسم به دکتر طاهری گفتم.
بعداً، محمدرضا شاه از طریق مورخ الّدوله سپهر گله‌داری را می‌خواهد و او محرمانه ساعت 11 شب به دیدار شاه می‌رود. شاه می‌خواهد تا گله‌داری علت دلتنگی انگلیس از او را پرس و جو کند. گله‌داری به سفارت انگلیس مراجعه می‌کند:
در آنموقع ترات در ایران نبود، یک نفر به اسم... بود. با او مذاکره کردم و تمام تفصیل را گفتم. جواب داد: صحیح است، مخصوصاً سفیر از او گله دارد، و به این علل است: 1ـ گرچه ما با آمریکائی‌ها دوست و پسر‌عمو هستیم. متعهداً سفیر انگلیس مطلبی را به شاه گفته بود، شاه هم عیناً به سفیر آمریکا گفته است، که مدتی بین سفرا دلتنگی و گله‌گزاری بود و حالا هم هست. 2ـ اینکه ایشان فکر نکند که شاه هستند... پدرشان را اگر فکر می‌کنند شاه بود، شاه ژنرال آیرون ساید بود، او یک دزد تاج و تخت بود...

منبع: فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2 ص 47 تا 53.

 

انگلیس و تجزیه ایران

تلاش انگلیس برای تجزیه ایران



زمانی «سر ادوارد گری»1 وزیر خارجه اسبق انگلستان راجع به سیاست خارجی ایران در اواخر دوران قاجار گفته بود:
«ایران خوش نداشت تفاهمی بین بریتانیا و روسیه برقرار باشد. درگذشته وجود خصومت میان دو دولت قدرتمند را کلید رمز مصون ماندن خویش یافته بود و عادت کرده بود که یکی را به جان دیگری بیندازد و از این راه برای خود فرصت تنفس دست و پا کند...» 2
این اظهارات بیانگر وضعیتی بود که دو قدرت روسیه و انگلستان برای ایران در سالهای حاکمیت قاجار بوجود آورده بودند. دولتمردان ایرانی با این رویکرد توانسته بودند حیات و بقای خود را در کنار دو قدرت استعماری مذکور حفظ کنند. حضور این دو کشور در عرصه‌های سیاسی، اقتصادی، مالی، نظامی و سایر شئون ایران، آسیب‌های فراوانی را متوجه حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران ساخته بود. این آسیب‌ها به ویژه در مواقعی که میان دو دولت مذکور نوعی اتحاد و تبانی حاصل می‌شود، خرد کننده‌تر بود.
یکی از قراردادهائی که این دو کشور در دوره اتحاد خود بر سر ایران به امضاء رساندند، معاهده‌ای بود که در تاریخ 31 اوت 1907 به امضای سرآرتور نیکلسون سفیر انگلیس در روسیه و الکساندرایزولسکی وزیر امور خارجه روسیه رسید و آشکارا ایران را به حوزه نفوذ دو کشور تقسیم نمود.
تقسیم ایران از‌آرزوهای دیرینه انگلستان بوده و مقامات بریتانیائی همواره به ‌آن به عنوان راهی برای تضمین امنیت دروازه‌های غربی هند، می‌نگریستند. طرح تقسیم ایران اولین بار 20 سال قبل از انعقاد قرارداد 1907 از سوی «سرهنری دروموند ولف) وزیر مختار انگلیس در تهران به دولت آن کشور پیشنهاد شد و پس از آن سایر بلندپایگان انگلیسی در جهت اجرا و تحقق آن تلاش کردند.
قرارداد 1907 اصولاً یک پیمان انگلیسی بود. نویسنده کتاب «روس و انگلیس در ایران» راجع به نظر «سرادوارد گری» وزیر خارجه انگلستان درباره قرارداد 1907 و سودی که آن کشور از قرارداد می‌برد، می‌نویسد:
«... سرادوارد گری سالها صرف دفاع از قراردادی کرد که خود او همراه با نیکلسون ـ از بانیان عمده آن بودند...» 3
سرپرسی سایکس کارگزار سیاسی انگلیس در ایران در کتاب خود تحت عنوان تاریخ ایران، تصریح کرده که «قرارداد 1907 بدون مراجعه و مشاوره با ایران تنظیم شده بود... با امضای این قرارداد انگلستان از موقعیت و مقامی که در ایران داشت افتاد و او را از آن پس به دیده سوءظن می‌نگریستند.»4
روسیه و انگلیس پس از امضای قرارداد، تلاش کردند تا اقدام خود را تحت پوشش ایجاد یک جبهه واحد علیه آلمان توجیه کنند. در آن زمان ترس و وحشت از قدرت روزافزون امپراتوری آلمان که به تدریج به صورت یک خطر جدی برای دول استعمارگر در می‌آمد و بخصوص نفوذ آن کشور در بالکان و عثمانی باعث شد که رقبای آن دولت یعنی انگلستان، روسیه و فرانسه اختلافات دیرینه‌ی خود را برطرف و زمینه‌ی اتفاق مثلت و ایجاد جبهه‌ی مشترک علیه آلمان را فراهم کنند. دولت فرانسه در این راه پیشقدم شد و در ژانویه 1894 پیمان دوستی و اتحاد با روسیه تزاری منعقد کرد. در ماه مه 1904 نیز یک قرارداد دوستی بین فرانسه و انگلستان منعقد شد و دو دولت اختلافات خود را در شمال افریقا حل کرده و قاره‌ی سیاه را به مناطق نفوذ تقسیم کردند.
اما برطرف کردن اختلافات روسیه و انگلستان در قاره‌ی آسیا از همه مشکلتر بود. دولت فرانسه در نزدیک کردن روسیه و انگلستان کوشش زیادی به کار برد و سرانجام با میانجیگری آن دولت در 31 اوت 1907 سه قرارداد بین ایزولسکی وزیر خارجه روسیه و نیکلسون سفیر انگلستان در سن پترزبورگ به امضا رسید. به موجب قرارداد اول افغانستان در منطقه‌ی نفوذ انگلستان قرار گرفت. طبق قرارداد دوم تبت جزء منطقه‌ی نفوذ روسیه شناخته شد و طبق قرارداد سوم ایران به سه قسمت تقسیم گردید. قسمت شمالی از خط فرضی بین قصر شیرین، اصفهان، یزد، خواف و مرز افغانستان منطقه‌ی نفوذ روسیه شناخته شد؛ قسمت جنوبی از خط فرضی بین بندرعباس، کرمان، بیرجند، ‌زابل و سرحد افغانستان که دارای ارزش استراتژیکی برای دفاع از هند بود،‌ منطقه‌ی نفوذ انگلستان و قسمت سوم که شامل کویر و بیابانهای بی‌آب و علف و فاقد اهمیت بود منطقه‌ی بی‌طرف متعلق به دولت ایران شناخته شد. 5 آن هم بدین منظور بود که دو دولت تا حدودی با هم فاصله بگیرند و از برخوردهای احتمالی و اختلافاتشان در این منطقه جلوگیری شود.
قرارداد 1907 در شرائطی به امضای لندن و مسکو رسید که در ایران ارکان حکومت مشروطه به خاطر مبارزات مردمی شکل گرفته بود. فرمان برقراری حکومت مشروطه در مرداد 1285 صادر شده بود، اولین مجلس شورا در تاریخ ایران در مهر همان سال تشکیل شده بود، اولین قانون اساسی ایران در دی ماه همان سال تنظیم و تدوین شده بود. از این رو وقتی مظفرالدین شاه متعاقب این تحولات درگذشت، دولتهای روسیه و انگلیس اولین گامهای خود را برای رویاروئی با وضعیت جدید برداشتند.
در 16 سپتامبر 1907 ـ 16 روز پس از امضای قرارداد ـ سفرای روسیه و انگلستان رسماً دولت ایران را از انعقاد قرارداد تقسیم ایران مطلع نمودند. این امر باعث هیجان و ناراحتی شدیدی بین مردم و نمایندگان مجلس گردید و تظاهراتی علیه سیاست دو دولت متجاوز در تهران و شهرستانها صورت گرفت و روزنامه‌های مقالات شدیدی علیه ‌آن منتشر کردند. با اینکه مارلینگ وزیر مختار انگلیس به دولت ایران اطمینان داد که استقلال و تمامیت ارضی ایران محفوظ خواهد ماند و قرارداد بین دو دولت فقط به منظور جلوگیری از دخالتهای یک دولت ثالث (یعنی آلمان) در امورداخلی ایران می‌باشد، ولی ایرانیان قانع نشدند و وقتی مشیرالدوله‌‌ی پیرنیا وزیر امور خارجه این اظهار نظر را در 24 سپتامبر به اطلاع مجلس شورای ملی رسانید، نمایندگان ملت به اتفاق آراء قرارداد منعقده‌ی بین دو دولت خارجی در مورد ایران را مردود و بی‌اعتبار دانستند. در این مورد محمد‌علی شاه نیز از نظر مجلس پشتیبانی کرد و در نتیجه دولت ایران طی یادداشت دوم نوامبر 1907 به دولتین روسیه و انگلستان اعلام نمود که چون قرارداد مزبور مابین آن دو دولت انعقاد یافته لذا مواد آن فقط مربوط به خود دولتین مذکور می‌باشد و دولت ایران نظر به استقلال تامه‌ای که دارد تمام حقوق و آزادی عمل خود را محفوظ می‌دارد و خود را از هر نفوذ و اثری که قرارداد می‌تواند درباره‌ی ایران داشته باشد مطلقاً مصون و آزاد می‌داند.
اما در این موقع دولت ایران بسیار ضعیف‌تر از آن بود که بتواند مانع از اجرای قرارداد بین دو  دولت متعرض گردد. به این جهت دو دولت به تدریج شروع به اجرای مفاد قرارداد و اشغال مناطق نفوذ خود نمودند و به اعتراضات ایران وقعی ننهادند. نتیجه‌ی مستقیم این قرارداد این بود که انگلیسی‌ها که با پشتیبانی از انقلاب مشروطیت وجهه و اعتباری کسب نموده بودند به سرعت آن را از دست داده و از این تاریخ مانند روسهای تزاری منفور و مبغوض افکار عمومی ایران گردیدند.
قرارداد 1907 در شرائط اقتدار انگلیس،‌ شکست روسیه از ژاپن در جنگ 1905 و نیاز روسها به کنار آمدن با انگلیس جهت جلوگیری از فروپاشی خود، و بالاخره روند نهضت مشروطه در ایران همراه با ضعف شدید اقتصادی و سیاسی کشور به امضا رسید. این قرارداد همانگونه که گفته شد حاوی عقب‌نشینی روسیه تزاری در برابر طرح‌های انگلیس راجع به افغانستان و ایران بود.
پس از انعقاد قرارداد 1907 مطبوعات ایران، انگلستان،‌ روسیه و سایر کشورهای اروپائی و همچنین مقامات این کشورها به صراحت به پیروزی انگلیس در این قرارداد اشاره کردند. علاوه بر آن همه این منابع در گزارش‌ها و تحلیل‌های خود به تجزیه خاک ایران که ماهیت اصلی قرارداد بود، اشاره کردند.


پی‌نویس‌ها:
1ـ Sir Edward Gry وزیر خارجه انگلستان از 1284 تا 1295 ش / 1905 تا 1916 .
2ـ اسنادی درباره هجوم انگلیس و روس به ایران، محمد ترکمان،‌ دفتر مطالعات سیاسی و بین‌‌المللی.
3ـ اسنادی درباره هجوم انگلیس و روس به ایران، محمد ترکمان،‌ دفتر مطالعات سیاسی و بین‌‌المللی.
4ـ تاریخ ایران،‌ ژنرال سرپرسی سایکس / سید‌محمد‌تقی فخر داعی گیلانی، دنیای کتاب، ص 585.
5ـ تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ دوم جهانی،‌عبدالرضا هوشنگ مهدوی،‌ انتشارات امیرکبیر