هنگامی که اوضاع در نخجوان به واسطه جنگ ودرگیری با ارامنه بسیار پیچیده بود فرمانده جبهه شرق ترکها کاظم قارابکر پاشا که لشگر 11 قفقاز زیر نظر وی بود ، نخجوان را از شقاوت ارامنه رهانید و بدنبال حمایت ترکیه در سال 1918 جمهوری ارس را تاسیس نمود که به مبارزه با حضور و نفوذ ارامنه به رهبری داشناکها در نخجوان تاسیس شد . در ژانویه 1919 نخجوان از طرف انگلیسها اشغال شد انگلیسها میخواستند که نخجوان در ترکیب ارمنستان قرار بگیرد در همین راستا مذاکراتی نیز از سوی انگلستان با رهبران داشناکها انجام شده بود که این امر علائق داشناکها را با مساواتیان تنگتر میکرد .
در تابستان 1919 داشناکها با حمایت انگلیسیها نخجوان را گرفتند و جمهوری ارس سقوط کرد در تشکیل حکومت نظامی نخجوان ژنرال اسبق روسیه شلکو نیکوف و بعدا داشناک به نام وارشامیان به ریاست حکومت منصوب شد .
در تاریخ 30 آوریل 1919 در نخجوان جنگ بزرگی میان ارامنه و مسلمانان شروع شد که در این جنگ هم از آنجائیکه دست بلشویکها نمایان بود به مسلمانان ترک آذربایجان تلفات زیادی وارد آمد و ارامنه به کمک بلشویکها عده زیادی از نخجوانیها را زنده زنده پوست کندند . در همان مدت فعالیت حزب داشناکسیون ارمنستان بر اساس ادعاهای کشور ارمنستان از دریا تا دریا سیاستهای توسعه طلبانه ارمنستان نحجوان را نیز شامل میشد . (1)
ارمنیها در فکر بوجود آوردن یک امپراطوری یا ارمنستان بزرگ از دریا تا دریا (دنیزدن ، دنیزه)[1]بودند که شامل آذربایجان و قسمت شرق ترکیه را نیز شامل میشد و حتی ژنرال آندرانیک در شرق آناتولی دست به کشتار مردم آناتولی و شرق ترکیه زد و در آذربایجان غربی نیز کشت و کشتار وسیعی را به راه انداخت که نزدیک به 60 درصد از اهالی آذربایجان در بین سالهای 20-1918 به خاک خون کشیده شدند ، در اوایل قرن بیستم تجاوز ارامنه شکل بخصوصی بخود گرفت حزب داشناک در فکر بوجود آوردن امپراطوری ارمنی همواره مردمان آذربایجان را مورد تاخت و تاز قرار میدادند نخجوان نیز از جمله مناطقی است که در سال 1918 مورد هجوم داشناکها قرار گرفت که در یول 1918 توسط ژنرال کاظم قارابکر پاشا آزاد گردید و بعدها نیز دوباره به دست ارمنیها افتاد « در سال 1919 با حمایت انگلیسها » در سال 1921 مردمان نخجوان مبارزات وسیعی را بر علیه تهاجم داشناکها نشان دادند و مردمان نخجوان مقاومت کردند ، نخجوان نیز جز مناطقی بود که ارمینها خواستار اشغال آنرا داشتند.(2)
پس از اعلام موجودیت ارمنستان در 4 دسامبر 1920 روسها با وجود حضور ترکها در نخجوان آنرا تسخیر کردند . استالین برای دلجویی از ارامنه به لحاظ واگذاری اداره امور نخجوان به آذربایجان در روزنامه « پراوا » در 4 دسامبر 1920 وعده الحاق قاراباغ و نخجوان را به ارمنستان میدهد . با شروع درگیریهای داخلی در ترکیه بین سلطان عثمانی و مصطفی کمال پاشا و شکستهای نظامی ترکها در جنگ با یونان ترکیه در قارص و بعد در مسکو با روسها وارد مذاکره میگردد و در نهایت در 10 اکتبر 1921 معاهده قارص بسته میشود که آشکارا ولایت قارص اردهان و آرترین را حفظ میکند ولی باطوم به گرجیها بر میگردد . منطقه نخجوان بر اساس قراردادهای مذکور تحت حمایت آذریها میماند . دوستی کمال پاشا با دولت شوروی به ترکها کمک مینمود که دولت ارمنستان استقلال نخجوان را به رسمیت بشناسد و ادعاهای خود را نسبت به این جمهوری کنار بگذارد بدنبال آن در 4 آوریل 1921 حکومت جدید در جمهوری خود مختار شوروی سوسیالیستی نخجوان تشکیل شد و علی قدیم اف به عنوان رئیس کمیساریای خلق و رئیس کمیته انقلابی نخجوان تعیین شد . (3)
در سال 1924 نخجوان بصورت ، جمهوری خودمختار نخجوان به زیر جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان درآمد چنانچه در بند 3 قانون اساسی شوروی در فصل 10 ، اصل 85 آمده است که جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان جمهوری خودمختار شوروی سوسیالیستی نخجوان را در بر دارد . (4)
در آغاز دهه نود 1990 نخجوان در ادامه سیاستهای پروستاریکا خود را مستقل اعلام کرد و از سازمان ملل متحد تقاضا نمود که حقوق آن کشور را به عنوان تصمیم گیرنده مستقل بشناسد .
قانون اساسی جمهوری مستقل آذربایجان با ریاست رئیس جمهوری آذربایجان جناب آقای « حیدر علی اف » و از طرف هیاتی که لایحه قانون اساسی جدید جمهوری آذربایجان را حاضر کرده بودند در تاریخ 12 نوامبر سال 1995 از طریق رفراندوم به تائید رسید و در 27 نوامبر همان سال به مرحله اجراء گذاشته شد . قانون اساسی جدیدآذربایجان فصل هفتم خود را به جمهوری نخجوان اختصاص داده است . (5)
سرزمین قاراباغ که در جنوب شرقی کوههای قفقاز قرار گرفته است ، دارای استان خودمختار بوده و تا قبل از 1991 در ترکیب آذربایجان بوده است و جزء سرزمین و خاک آذربایجانیها میباشد .
با امضای مقاوله نامه 1805 بین ژنرال روسی سیسیانف و ابراهیم خان حاکم قاراباغ مناطق گنجه ، قاراباغ ، تلمیش دین ، زنگه زور و شوراگل از ایران جدا به خاک روسیه انضمام گردید . این حرکت با انعقاد معاهده ترکمنچای در 1828 و تسلط روسیه بر قاراباغ کوهستانی ، ایروان ، نخجوان و اردوبارد تکمیل گردید .
آذبایجانیها و ارمنیها در طول تاریخ همواره روابط سردی با یکدیگر داشته اند و این ناشی از تمایل استقلال طلبانه ارامنه بوده است که حتی در مقابل تزارها نیز گاهی بروز میشد . این روابط سرد و قهرآمیز در سه دوره منجر به درگیری نظامی شده است دوره اول در سال 6-1905 و دوره دوم بین سالهای 20-1918 و دوره سوم هم از سال 1988 به بعد اتفاق افتاده است . در 1923 به قاراباغ بصورت قانونی جمهوری آذربایجان و در چهارچوب آن خودمختاری اعطا شد در 1985 با روی کارآمد گورباچف ارامنه قاراباغ با توجه به سیاست گلاسنوست ، به منظور بازنگری دولت مرکزی به مساله قاراباغ یک طومار با 90 هزار امضا تهیه کردند در پاسخ مقامات مرکزی یک ارمنی را بجای یک غیرارمنی به رهبری حزب کمونیست قاراباغ انتخاب کردند اما این تغییر جزئی ارامنه را آرام ساخت و به تظاهرات صلح آمیز خود ادامه دادند . (6)
بعد از این آذربایجانیها شروع به ترک ارمنستان کردند و تظاهرات ارمنیها به سایر شهرها از جمله گنجه گسترش یافت و حدود 14000 ارمنی آذربایجان را ترک کرده و در ضمن تنشهای قومی در ارمنستان 8000 آذری از ارمنستان خارج شدند . (7)
قانون اساسی شوروی در بند 3 ، فصل 11 ، اصل 87 در سال 1977 توضیح داده است که جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان استان خودمختار قاراباغ کوهستانی را در بر دارد . بنابر « اصل 88 » حوزه خودمختار جزو یک خطه یا یک استان قانون تشکیل حوزه خودمختار در شوراهای عالی جمهوری متحده به تصویب میرسد . (8)
در سال 1988 پارلمان قاراباغ به جدایی کامل قاراباغ از آذربایجان و پیوستن آن به ارمنستان رای داد . بلافاصله مجلس آذربایجان این تصمیم را مردود خواند . در 15 ژوئن 1988 پارلمان ارمنستان خود را مستقل از شوروی خواند و در اوت 1990 کنگره ارمنستان بیانیه استقلال ارمنستان را تصویب کرد . (9)
در سال 1990 درگیریهای در مناطق مختلف قاراباغ میان ارامنه و آذریها درگرفت و در 17 اکتبر 1990 دولت آذربایجان به محاصره یکساله خط آهن ارمنستان خاتمه میدهد ، در سال 1991 با درگیریهای مختلف در قاراباغ مجموع آوارگان در این جنگ به 000/500 میرسد که در سال 1991 پارلمان آذربایجان با تصویب بیانیهای استقلال این جمهوری را اعلام میکند . و یک ماه بعد پارلمان ارمنستان نیز رسما استقلال این جمهوری را اعلام میدارد.(10)
در زمستان 3-1992 با شکست نیروهای آذری از ارمنیها و ورود سربازان ارمنستان به قاراباغ در آوریل 1993 ، مجددا ناآرامیها سراسر آذربایجان را فرا گرفت .
بحران قاراباغ که ریشه تاریخی دارد ولی از اواخر قرن نوزدهم وارد مرحله تازهای شده است که منجر به درگیری خونین بین آذربایجان وارمنستان شده است .
برخورد مجدد بر سر این سرزمین در فوریه 1988 آغاز شد این زمانی بود که شورای منطقهای قاراباغ ازشورایعالی آذربایجان و ارمنستان درخواست نمود تا انتقال این سرزمین را به ارمنستان بپذیرد . با ردشدن این تقاضا از طرف مقامات آذربایجان تظاهرات عظیمی توسط ارامنه نه تنها در قاراباغ بلکه در ایروان نیز براه افتاد طوری که در این منطقه خشونتهایی از طرف ارامنه براه میافتاد که موجب ترک 8000 آذری از ارمنستان گردید ودر ژانویه 1989 در تلاش برای پایان بخشیدن به خشونتها در این منطقه حکومت شوروی فعالیت مقامات محلی در قاراباغ را معلق اعلام نمود و یک کمیته اداری ویژه را که در قبال شورای وزیران اتحاد شوروی مسئول بودند تشکیل داد در نوامبر 1989 حکومت شوروی کنترل قاراباغ را از « SAC » به یک کمیته سازمانی که توسط آذربایجان اداره میشد انتقال داد . بدنبال آن در دسامبر 1989 شورایعالی ارمنستان اعلام داشت که قاراباغ باید بخشی از یک جمهوری متحد ارمنی باشد.(11)
در 12 ژانویه 1989 در پی مذاکراتی که بین طرفهای درگیر در مسکو صورت گرفت بر طبق اساسنامه ویژهای قاراباغ موقتا از تحت حاکمیت آذربایجان خارج و تحت اقتدار یک کمیسیون ویژه به ریاست یک نفر روس به نام آرکادی ولسکی قرار رگفت . وی دارای سه معاون ارمنی و یک معاون آذری بود و در واقع نوعی وضعیت استثنایی برقرار شد . در اوایل تشکیل این کمیسیون ویژه ، آذربایجان هر چند در مورد ثبات مرزها در آینده اطمینان خاطرهایی دریافت داشته بود ، ولیکن ناراضی بوده و ارامنه که این راه حل را پیش درآمدی برای تغییر وضع موجود میپنداشتهاند از روند وقایع راضیتر بودند . اما پس از چند ماه ارامنه دریافتند که این عمل تنها برای آرام کردن وضع و بازگشت به وضع موجود قبلی صورت گرفته است . عملی که برای ارامنه قاراباغ به هیچ وجه قابل قبول نبود .
در مارس 1989 ارامنه قاراباغ خواهان انجام یک همه پرسی میشوند که به مردم قاراباغ اجازه دهد بصورت تام حق تعیین سرنوشت خود را به اجرا درآورند . از طرف دیگر آذریها معتقدند که اگر قرار است یک همه پرسی برگزار شود . باید در مقیاس جهوری باشد و کل مردم آذربایجان باید در مورد درخواست اقلیت ارمنی اظهارنظر کنند . این با ارامنه جنگ را دوباره آغاز میکنند که با بمب گذاری در خط آهن ارتباطی زمین آذربایجان و نخجوان را قطع میکنند در مقابل آذربایجان با محاصره تمامی سیستم راه آهنی که به ارمنستان میرود واکنش نشان دادند .
در 28 نوامبر 1989 شورای عالی اتحاد شوروی کمیسیون ویژه را منحل میکند و قاراباغ تحت اساسنامه جدیدی دوباره تحت اقتدار آذربایجان قرار میگیرد ، ولیکن آذریها که معتقدند حاکمیت ملی شان مورد تعرض قرار گرفته این شرایط را رد میکنند و ارامنه قاراباغ و ارمنستان نیز از به رسمیت شناختن اساسنامه جدید خودداری میورزند . با آغاز سال 1990 و در ماه ژانویه درگیریها به طرز بی سابقهای به شدت میافتد در این ماه دستهای مسلح و تحت کنترل جبهه خلق کلیه ابنیه دولتی شهر لنکران آذربایجان را در اختیار گرفته و اعلام میدارند که این شهر تا زمانی که قاراباغ علیا به آذربایجان پس داده نشود در خارج از حیطه قدرت اتحاد شوروی باقی خواهد ماند . اما از سوی دیگر هلیکوپترهای که معلوم نیست از کجا آمدهاند ولی به احتمال زیاد ارامنه در آنها نقش داشتهاند به روی شهرهای آذربایجان شلیک میکنند و بر خشم آذریها میافزایند و همچنین در 12 ژانویه نعمت پناه اوف یکی از مسئولین درگیریهای سومقاییت با ظاهرشدن در تلویزیون باکو به هموطنانش که از ارمنستان و قاراباغ گریختهاند اعلام میکند که دولت آذربایجان بجای تامین مسکن برای آنان ، روبلهای خود را برای پیشرفت اقتصادی و فرهنگی منطقه قاراباغ خرج میکند . خشونت در آذربایجان غیرکنترل میشود و فاجعه در شرق تکوین مییابد در 12 ژانویه 1990 قتل عامهای سازمان یافته در باکو و کیروف آباد باقیمانده جامعه ارمنی را به خاک و خون میکشد و در استپاناکرک نیز ارامنه اقدام به تلافی میکنند و این شهر به منطقهای جنگ زده تبدیل میشود . حکومت شوروی در 15 ژانویه باکو اعلام حالت فوق العادهای میکند ودر 19 ژانویه حمله ارتش شوروی به شهر باکو آغاز میشود . جایی که تانکهای ارتش به دشواری راه خود را باز میکند . آذریها در مقابل این حمله ارتش شوروی که 000/300 نفر در آن شرکت دارند مقاومتی سازماندهی شده انجام میدهند و لذا تعداد کشتهها از صدها نفر تجاوز میکند . برای توجیه این قتل عام ، مسکو ملی گرایان آذری را متهم کرد که در پی رسیدن به اهداف سه گانهای بودهاند که واژگون کردن حاکمیت شوروی ، انفصال آذربایجان و تشکیل کشور اسلامی آذربایجان میباشد . در فوریه 1990 پس از مذاکراتی در گرجستان وریگا توافقهایی میان آذریها و ارامنه بر سر مبادله و استقرار آتش بس که اثر مثبتی نداشت در سال 1990 درگیریها در مناطق مختلف قاراباغ ادامه مییابد و مذاکرات دیگری نیز صورت میگیرد اما بی نتیجه میماند . در سال 1991 با درگیریها مختلف در قاراباغ تعداد شمار آوارگان به بیشتر از پانصد هزار نفر میرسد در 31 اوت 1991 پارلمان جهوری آذربایجان با تصویب بیانیهای استقلال این جمهوری را اعلام میکند . ودر ماههای پایانی سال 1991 که ماههای بحران محسوب میشود در قاراباغ در 21 نوامبر هلیکوپتر حامل یک هیئت میانجی سقوط میکند و لذا درگیریها در قاراباغ باز شدت میگیرد . و به حد انفجار میرسد . در 10 دسامبر 1991 ، ارامنه قاراباغ طی یک همه پرسی رای به استقلال منطقه قاراباغ از آذربایجان میدهند و به این ترتیب در مواضع قبلی خود تجدیدنظر مینمایند اما همین امر موجب میشود که بحران دارای ابعاد جدیدتری گردد . (12)
در 25 دسامبر 1991 گورباچف رسما استعفای خود را از تلویزیون ملی اعلام میدارد . بدین ترتیب هفتاد سال حکومت اتحاد جماهیر شوروی به پایان میرسد که منجر به پایان جنگ سرد میشود و با پایان اقتدار شوروی اوضاع بسوی نابسامانی و آشفتگی هدایت میشود . (13) با استقلال جمهوری آذربایجان و ارمنستان اوضاع در منطقه تشدید شد در مذاکراتی که صورت گرفته ، ارمنستان همواره بر شرکت ارامنه قاراباغ در مذاکرات تاکید داشته و مذاکرات ، نوعی شناسایی دو فاکتور آنها محسوب کرده و با آن مخالف نموده است . در این مذاکرات طرف ارمنی تاکید بیشتری بر بعد تاریخی داشته است که در سال 1921 قاراباغ با زور توسط دولت مسکو تحت کنترل باکو در آمده است . ارمنستان سعی دارد برای الحاق قاراباغ و تجزیه آذربایجان رویای قدیمی خود را که از دریای سیاه تا دریای خزر است به واقعیت تبدیل کند ، ارمنستان میگوید :
ایروان هیچگونه طرح ارضی برای ناقورنو قاراباغ ندارد و میخواهد حقوق برادران ارمنی خود را تضمین بکند تا بتوانند بدون تهدید از سوی آذربایجان زندگی کنند بالاخره از سال 1988 بحران بصورت جدیتری شروع شده بود که تا سال 1992 ادامه یافته است و به طوری که در اوایل قرن بیست و یکم به یک بحران بین المللی تبدیل شده است که هنوز هم این بحران ادامه دارد . (14)
در 23 اییول 1993 ، شهر آغدام به اشغال نیروهای نظامی ارمنستان درآمد .
در 22 آوگوست 1993 ، شهر فضولی نیز به اشغال نظامیان ارمنی درآمد .
در 24 اوکتیابر 1993 ، جاده حورادیز از طرف ارمنستان قطع و همین منطقه به اشغال ارمنی درآمد .
در 23 اوکتیابر 1993 ، شهر جبرائیل به اشغال ارمنستان درآمد .
در 24 اوکتیابر 1993 ، شهر قبادلی و در 30 اوکتیابر 1993 زنگزور به اشغال نیروی نظامی ارمنستان درآمد . (15)
در زمان خروشچف مسئله قاراباغ پس از مرگ استالین به طور ساکت باقی ماند چونکه اعتقاد داشت که توجه به احساسات ملی و اعطای امتیازات به ملیتها نه تنها مسئله ای را حل نخواهد کرد بلکه باعث تشدید احساسات ملی و رشد ناآرامیهای قومی خواهد شد . به این خاطر توجهی نسبت به مسئله قاراباغ نکرد . همچنین پس از خروشچف ، در دوران حاکمیت برژنف ، آندروپف و چرنینکو نیز تغییرات مهمی در اوضاع قاراباغ به وقوع نپیوست تا اینکه میخائیل گورباچف در سال 1985 به دبیر کل حزب کمونیست اتحاد شوروی انتخاب گردید . وی مسئله ملیتها و گرایشهای واگرایانه و تعارضات آنها را از جمله مسئله قاراباغ را امری خاتمه یافته میپنداشت . (16) وی پروستریکا را چنین تعریف میکند : « پروستریکا » به این مفهوم است که بر حالت سکون فایق بیاییم همه آنچه را که ترمز کننده است از میان برداریم . مکانیسمی موثر قابل اعتماد برای تحرک کامل اجتماعی و اقتصادی ، خلق کنیم و بدان تحرک بزرگی بدهیم وی پروستریکا را ابتکار تودهها میخواند ، مسئله فدرالیسم و ملیتها برای دولت شوروی همیشه از اهمیت بسیاری برخوردار بود . ملی گرایی شدیدا تحت کنترل دولت مرکزی شوروی بود . تا هر نشانهای از تمایل به جدایی و خود مختاری فورا شناسایی و سرکوب گردد . (17) در ترکیب نخستین دفتر سیاسی دوران گورباچف تنها دو فرد غیرروسی وجود داشت که یکی جناب « حیدر علی اف » رئیس جمهوری فعلی آذربایجان و دیگری « شوارد نادزه » از گرجستان بود . (18)
پس از روی کار آمدن گورباچف وجوی که بوجود آمده بود حکومت ارمنستان سعی کرد که نقش فعالتری را در این منطقه ایفا نماید در این زمان گورباچف با توجه به نزدیکیاش با آقانبگیان ، مشاور اقتصادی خود که یک ارمنی بود به وی و ارامنه قول داده بود که ترتیب واگذری قاراباغ را به ارمنستان خواهد داد ، که بعدها این را به هم زده باعث خشم ارمینها گردیده است . در مارس 1987 سون آیوازیان یکی از اعضای حزب کمونیست ارمنستان ، طی نامهای به گورباچف وضعیت ارامنه قاراباغ و خواستههای آنان را مطرح کرد . از آنجا که این نامه همزمان با مطرح شدن پروستریکا نگاشته شده بود ، سرآغاز تحولی نو در مسئله قاراباغ گشت . در خلال ماههای بعد نیز افرادی دیگر همچون زوری پالایان (نویسنده) و سرگئی میکویان که یک مورخ بود و آکادمی علوم ارمنستان نامهها و طومارهایی را تحت عنوان خواستههای ارامنه قاراباغ مبنی بر وحدت با ارمنستان به مقامات مسکو ارسال داشته و نهایتا ارامنه قاراباغ نیز با ارسال طوماری به گورباچف که در آن وحدت قاراباغ را ارمنستان درخواست شده بود خواستار اصلاح مرزهای 1923 شدند . آذریها معتقدند که با سخنان تحریک آمیز رهبران ارمنستان و سایر افراطیون ارمنی که در امور داخلی جمهوری آذربایجان دخالت میکردند باعث شد تا نهایتا احساسات جدایی طلبانه در ارامنه قاراباغ تشدید شود و عامل خارجی بیش از عوامل داخلی و نارضایتی ارامنه قاراباغ در این روند نقش داشتهاند . که همانا اصول پیدایش مسئله قاراباغ توسط بعضی گروههای ناسیونالیست افراطی میباشد .و پس از پاسخ منفی در قبال درخواست ارامنه از سوی دبیرخانه کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی ارمنیها دست به تظاهرات در « استپاتاکرت[2] » مرکز اداری قاراباغ نمودند و خواهان الحاق منطقه به ارمنستان را شدند . از این رو در واقع بحران جاری منطقه قاراباغ شکل جدیدی به خود گرفت . در فوریه 22 و 1988 هیئتی از سوی پولیت بورو حزب کمونیست شوروی به منطقه اعزام میشود که این هیئت رای شورای قاراباغ را رد کرده و از نیروهای نظامی میخواهد که وضع را به حالت عادی برگرداند و از همین جا درگیریها آغاز شد . رای شورای قاراباغ عدم حضور نمایندگان آذریها به پیوستن این منطقه به ارمنستان رای میدهد . از این رو درگیریها در بسیاری از شهرهای آذربایجان و استپاناکرت شروع میشود و کشت و کشتار و وحشت و نا امنی حاکم میشود و به دنبال آن وقایع خوجالی اتفاق میافتاد به این زمان هر دو طرف منتظر اظهارنظر گورباچف و رای قاطع وی هستند که گورباچف از انجام این کار عاجز میماند . چون از طرفی ترکیه مراقب اوضاع است و در 12 مارس روزنامه ملیت بسیار به موقع یاد آور میکند که آنکارا پاسخگوی قلمروهای ترک زبانان است و این تهدیدی بود که بر علیه گورباچف از طرف ترکیه صورت گرفت ، همچنین گورباچف در این زمان درگیر آثار ناشی از سیاستهای پرستریکا و گلاسنوست در جبهههای اقتصادی و سیاسی از یکسو و واکنشهای مخالفان با این طرحها از سوی دیگر بود . مسائل قومی شوروی به نظر وی مسائل درجه دومی هستند که بسیار با اهمیت تلقی نمیشد .
مشکلات گورباچف با ظهور کمیتهای به نام « جبهه مردمی قاراباغ » که سازمان دهنده اعتراضات مردم قاراباغ است افزایش مییابد ، چرا که ایجاد چنین کمیتهای ایجاد پیشینهای خطرناک در شوروی خواهد بود با این حال ، شورای عالی اتحاد شوروی در 23 مارس 1988 تصویب قطعنامهای موضع ارامنه را شدیدا محکوم میکند و کمی بعد دو دبیر اول حزب کمونیست ارمنستان ، دمیرچیان و آذربایجان ، باقراف از مقامهای خود برکنار میشوند . در این زمان مسئله باز هم پیچیده تر میشود چرا که شورای عالی ارمنستان در تاریخ 15 ژوئن به اتفاق آراء رای به پیوستن قاراباغ را به ارمنستان میدهد و در 17 ژوئن شورای عالی آذربایجان مشابه قطعنامه معکوس را به تصویب میرساند . این بار دیگر گورباچف دخالت کرده و به وضوح علیه هرگونه تغییر در مرزها نظر میدهد و با پیوستن قاراباغ به ارمنستان رای موافقت نشان میدهد و اعلام میکندکه باید به حق تعیین سرنوشت آنان توجه شود پس از این واقعه بار دیگر درگیری و خشونت و نبرد سنگین جنگ داخلی صورت میگیرد که به ناچار ماندن مسکو میانجامد و سرانجام در سال 28 نوامبر 1989 شورای عالی اتحاد شوروی کمیسیون ویژه را منحل میکندو قاراباغ تحت اساسنامه جدیدی تحت اقتدار آذربایجان قرار میگیرد . با آغاز سال 1990 در ماه ژانویه درگیریها به طرز بی سابقهای شدت مییابد و حکومت شوروی در 15 ژانویه در باکو اعلام حالت فوق العاده میکند که به دنبال آن فاجعه خونین باکو اتفاق میافتاد . (19)
حکومت مسکو با احساس اینکه تسلط خود را منوط به منطقه از دست خواهد داد با دستور به نیروهای ارتشی جهت سرکوب خونین اعتراضات مردم در 20 ژانویه 1990 نخستین رویارویی مسلحانه در سطح وسیع با مردم را آغاز مینماید. در حادثه باکو صدها نفر از مردم که توسط جبهه خلق به خیابانها آمده بودند ، به خاک و خون کشیده شدند و سران این جبهه نظیر اعتبار محمد اف و ابوالفضل علی اف و شماری از روشنفکران دستگیر شده و به مسکو اعزام و زندانی میشوند . کشتار باکو نخستین و وسیعترین اقدام سرکوبگرانه دوره گورباچف به شمار میآمد که مشابه آن طی دهههای اخیر نیز در شوروی دیده نشده بود . (20)
« هرمان در سال 1987 یک مجموعه از عوامل شخصیتی و موقعیتی را پیشنهاد میکند که تاثیر شخصیت بر رفتار سیاست خارجی را وساطت و یا پالایش میکند ، الگوی مخصوص گورباچف در اوایل 1989 وی را به عنوان رهبری توسعه گرا طبقه بندی کرده که خواهان استفاده از هر ابزار و جلب هر کمک جهت ارتقاء و یا حداقل ثبات بخشیدن به کشورش است . (21) میبینیم که سرکوب باکو نیز به اعتقاد گورباچف ثبات بخشیدن از طریق ابزار خشونت میباشد .
به رغم آنکه اسناد موجود حالی از آنست که گورباچف شخصا و با مشورت دستگاه اطلاعاتی و فرماندهان ارتش تصمیم به سرکوب را اتخاذ کرد ، با وجود این با اعزام هیات رسیدگی کننده به این ماجرا و اجازه برگزاری تشییع جنازه با شکوه مردمی ، سعی در تظاهر به جبران این خشونت کم نظیر نمود در پی این حوادث حکومت آذربایجان که به دنبال استعفای کامران باقر دبیر اول قبلی که به رغم تحت سلطه فرهنگ روسی بودن چندان هم مورد علاقه مسکو نبود ، ایاز مطلب اف نخست وزیر و یکی از چهرههای با سابقه تکنوکراسی و بدون سابقه سیاسی ولی متمایل به تبعیت از مسکو و بی اعتقاد به استقلال به دبیر اولی حزب میرسد . او نیز حسن حسن اف دبیر اول خوش نام و مردمی منطقه گنجه را که معروف به تمایلات ملی گرایی بود به نخست وزیری میگزیند .
حرکتهای مردمی آذربایجان از انگیزههای مذهبی نیز برخوردار بود ، زیرا مردم احساس مینمودند که با دو جریان دشمن اسلام یعنی کمونیسم و مسیحیت روبه رو هستند به همین جهت با آغاز بحران در این جمهوری جریانات مردمی با همراه کردن شعار دفاع از مسلمانان و روی آوردن به ایران خواهان پشتیبانی آشکارا ایران بودند . در این زمان جناحهای غیرمذهبی جبهه خلق اقدامات خود را نزدیک شدن به ترکیه و غرب آغاز نموده و نخستین پاسخ مثبت را از احزاب اقلیت و گروههای روشنفکر و ملی گرای ترکیه دریافت داشتند البته در ابتدای این ماجرا غرب با ذهنیت قبلی برخلاف روش متداول خود نسبت به شوروی عمل نمود . (22)
مقامات مسکو برای توجیه این قتل عام باکو ، ملی گرایان آذربایجانی را متهم کرد که در پی رسیدن به اهداف سه گانه ای بودند که یکی واژگون کردن حاکمیت شوروی ودیگری انفصال آذربایجان و تشکیل کشور اسلامی آذربایجان بود . (23)
با توجه به اوضاع آشفته منطقه قاراباغ واوضاع نامطلوب سیاسی و اقتصادی آذربایجان در ماه ژوئن 1993 نیروهای مخالف جبهه خلق در شهر گنجه ، دومین شهر بزرگ آذربایجان سر به شورش برداشته و تحت رهبری « صورت حسین اف » یکی از فرماندهان ارتش آذربایجان ، شهر را به شورش برداشته و به تصرف خود درآوردند . برخی از جناحهای خارجی و روسیه نیز از این شورش حمایت به عمل آوردند و خواستار استعفای رئیس جمهور ، نخست وزیرو رئیس پارلمان آذربایجان شدند و بجای آنان خواستار به قدرت رسیدن حیدرعلی اف رئیس جمهور خودمختار نخجوان در باکو گردیدند و با حرکت نیروهای صورت حسین اف به سمت باکو و استقرار آنها در حومه این شهر ، ایلچی بیگ از باکو به زادگاهش در نخجوان فرار کرد . با رای پارلمان آذربایجان ،حیدرعلی اف به ریاست پارلمان و کفالت رئیس جمهوری آذربایجان انتخاب و صورت حسین اف نیز به نخست وزیر آذربایجان انتخاب شد . این عمل مورد مخالفت آمریکا و ترکیه قرار گرفت که متقابلا ایلچی بیگ را همچنان به عنوان رئیس جمهور قانونی آذربایجان شناخته و حمایت خود را از او اعلام میداشتند . در این اوضاع نابسامان باکو ، ارامنه با استفاده از فرصت پیش آمده کل منطقه مارتاکرت را در قاراباغ تصرف کردند و حملات شدیدی را علیه آغدام که یکی از بزرگترین شهرهای آذربایجان در غرب این کشور است آغاز کردند . به پیشنهادهای صورت حسین اف درباره مذاکرات صلح توجهی نشد و وی ناچار کلیه افرادی را که در آذربایجان حمل سلاح داشتند به خدمت فرا خواند تا به جبهههای قاراباغ برای جنگ اعزام شوند . ادامه این اوضاع سیاسی و همچنین بروز شورشهای تجزیه طلبانه در مناطق مختلف از جمله در داغستان و لنکران باعث شد که روز به روز بر وخامت اوضاع در این کشور افزوده شود . و نهایتا شهر آغدام و همچنین مناطق جنوبی قاراباغ در امتداد مرز ایران به اشغال ارامنه درآمد .دولت آذربایجان که ادامه این وضع را به هیچ وجه قابل تحمل نمیدانست و چارهای جز عقب نشینی در برخی از مواضع قبلی خود را نمیدید ، با تماس با ارامنه قاراباغ در اصل شناسایی نیم بند آنان خواستار توقف حملات ارامنه و آتش بس شد از سوی دیگر حیدر علی اف با انجام اقداماتی از جمله لغو قراردادهای نفتی با شرکتهای غربی و اعلام پیوستن آذربایجان به جامعه مشترک المنافع و پذیرفتن حاکمیت روبل توانست حمایت روسها را جلب کند . و در سال 1994 تلاشهای جدیدی برای برقراری آتش بس در مسکو و استقرار صلح در منطقه آغاز گردید که در صفحات بعدی توضیح داده خواهد شد .(24)
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1- جمشیدی راد ، جعفر ؛ تاریخ سیاسی نخجوان از چیرگی روسها تا سقوط بلشویکها ، تهران : مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی ایران ، 1379 .
2- TRT , 1 تلویزیون ملی و شبکه ماهوارهای ترکیه ، 12 سپتامبر ، 2001 .
3- تاریخ سیاسی نخجوان .
4- اولام ، آدام ؛ سیاست و حکومت در شوروی ، ترجمه علیرضا طیب ، تهران : نشر قومس . 1368 ص 128 .
5- تاریخ سیاسی نخجوان .
6- شه وری ، احمد ؛ دیپلماسی بحران ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1375 . ص 210 و 209 .
7- اسدی کیا ، بهناز ؛ جمهوری آذربایجان ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1375 . ص 115 .
8- سیاست و حکومت در شوروی ، ص 129 .
9- دیپلماسی بحران ، ص 210 .
10- روشندل ، جلیل ؛ قلی پور ، رافیک ؛ سیاست و حکومت در ارمنستان ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1375 ، ص 198 و 197 .
11- جمهوری آذربایجان ، ص 116 و 115 .
12- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 198 و 196 و 195 .
13- لافه بر ، والتر ؛ پنجاه سال جنگ سرد از غائله آذربایجان تا سقوط گورباچف ، ترجمه دکتر منوچهر شجاعی ، تهران : نشر مرکز ، 1376 ص 383.
14- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 198 و 197 .
15- سلطان اوف ، ضیاء الدین ؛ دیدرگین لر (آوارگان) باکو ، 1990 ، ص 153 .
16- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 190 .
17- اتحاد شوروی از تکوین تا فروپاشی ، ص 125 .
18- -------------------------- ، ص 228 .
19- جمهوری آذربایجان ، صص 197 و 195 و 194 .
20- شیخ عطار ، علیرضا ؛ ریشههای رفتار سیاسی در آسیای مرکزی و قفقاز ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1373 . ص 91 و 90 .
21- دکتر آشتیانی ،علی ؛ روانشناسی سیاسی ، تهران : نشر بعثت ، 1377 . ص 188 .
22- ریشههای رفتار سیاسی در آسیای مرکزی و قفقاز ، ص 91 .
23- جمهوری آذربایجان ، ص 197 .
24- سیاست و حکومت در ارمنستان ، ص 204 و 203 .
نویسنده : قادر توکلی کردلر
ریشه تاریخی بحران در آذربایجان :
کشوری که اکنون ارمنستان نام گرفته است ، بخشی از آذربایجان بوده است که در سال 1937 بصورت جمهوری سوسیالیستی ارمنستان درآمده است این کشور که با مساحتی حدود 29 هرازکیلومتر مربع میباشد در طول تاریخ از سوی عشیرهای از ترکان به نام « ارمن » نعمت تحرک و حیات بخشیده شد و حدود سه هزار سال پیش از میلاد دراین منطقه حکومت قبیلهای « ارمن » راتشکیل دادهاند . در کتیبههای بیستون نام ارمنستان بصورت « اربانا arbana» و در زبان التصاقی ایلامی « هربنا harbana » ذکر شده است که « ar » به معنای مرد man » که ضمیر اول شخص مفرد میباشد در زبانهای ترکی و فارسی بصورت « من » تلفظ میشود مردمی که امروزه به ارمنی معروفند به خودشان « های » و به سرزمینهای که ساکن شدهاند « هایکازیان » میگویند . که اینها را باید بازماندگان « هایها » دانست نه ارمنها که قبیلهای از ترکان در سه هزار سال قبل از میلاد در همان قسمت غربی آذربایجان شمالی مسکن اولیه داشتهاند . به اشتباه امروزه ارمنستان ، با نام قبلی اما ساکنین آنجا از بازماندگانهای « هایها » میباشند که در چند صد سال گذشته ارمنیها بودند و خانه و کاشانهای را نداشتند و هم چنان در حال گردش از سرزمینی به سرزمینی دیگر زندگی خود را میگذراندند تا اینکه بعد از تصرف شهر باکو از سوی امپراطوری روسیه که توسط پطر کبیر اول رهبری میشد بندرگاه باکو را اشغال نمودند در همین زمان سه روحانی ارمنی از پطر کبیر درخواست جایی برای سکونت چندین ارمنی را کردند بنابر سیاست اتخاذ شده از سوی پطر با تصمیمات روحانیون ارمنی موافقت کرد و اجازه سکونت داد که اولین اسکان ارمنیها در یکی از روستای شهر ایروان به احتمال زیاد (شاهنظر کندی ) سکونت یافتند و پس از آن ارمنیها شروع به خانه ساختن و مهاجرت کردن به این منطقه شدند « در دوران امپراطوری پطر اول این کار اتفاق افتاد » و همچنین در سالهای 1729 و در 1826 و 1828 کمک زیادی به اسکان ارمنیها کرد. تا قبل از اوایل هفدهم هیچ بویی از یک نفر ارمنی در « آذربایجان غربی » جمهوری آذربایجان که امروزه نام ارمنستان را به خود گرفته وجودنداشته است . بلکه تشکیل ملت ارمنستان در زمان پطر اول رخ داد .
بوجود آوردن دولت ارمنستان در خاک قسمت غربی آذربایجان یکی از برنامههای کهن دولت روسیه بود به خاطر این بعد از به اشغال درآمدن شمال آذربایجان توسط روسیه به سیاست کوچاندن ارمنیها از ترکیه و ایران روی آوردند که این کار تصادفی نبوده است . در دوره پطر کبیر مناسبات ارمنیها با روسیه روز به روز بهتر میشد و بخاطر دشمنی که باترکیه داشت نقش ارمنیها برای روسیه به لحاظ دشمنی با ترکیه از اهمیت برخوردار بود . در اواخر عمر زندگی پطر اول بنا به وصیتی که کرده بود در خصوص ارمنیها که در سال 1724 فرمان داده بود چنین بود که در سرزمینهایی که روسیه اشغال کرده است به اسکان یافتن ارمنیها اجازه داده شده بود . بعد از مرگ پطر اول همین سیاست را وارثان پطر با سعی تمام به پیش بردند .
در جنگ دوم روسیه با ایران که در سال 1826 اتفاق افتاد ، خانات ایروان به اشغال در آمد در همان سال یک اکتبر یک کاتولیک ارمنی به نام نیرس آشتاراکیتس در خصوص کوچ دادن ارمنیها به طور حقوقی لایحهای تنظیم نمود و A.S گیریبایدف برای اجرای این لایحه تمام تلاش خود را نمود . رهبری کردن به این کوچ یافتن ارمنیها در خاک آذربایجان بلاواسطه نامهای از پطر بزرگ به تبریز به یگیزار لازاریانا در سال 1828 (نوامبر) که از طرف نیرس آشتاراکیتس ارسال شده بود که متن آن چنین بود : اکنون ما از مدافع با صداقت مردم ارمنی از جناب گریبایدف خواهش میکنیم که کریستیانهای اسیر شده را به زیر پرچم با نفوذ روسیه در بیاورید و همچنین از جناب پاسکویچ خواهش میکنم که در خصوص ارمنیهای ساکن ایران و انتقال آنها به آذربایجان شمالی که در روستاهای ایران زندگی میکنند مادهای در خصوص این قرارداد اضافه فرماید .
سفیر روسیه در ایران گیریبایدف و پاسکویج که ژنرال بود به کوچ دادن ارمنیهای آذربایجان از ایران را فراموش نکردند و در ماده 15 ترکمنچای این مسئله شکل خود را به دست آورد و به واقعیت پیوست . در آذربایجان شمالی یک کمیتهای جهت کوچاندن و سکونت یافتن ارمنستان در نخجوان و ایروال تشکیل گردید و امتیازات فراوانی به اینها داده شده بود آنها بمدت شش سال از پرداخت مالیات و از هر تکلیفات آزاد شدند .
در خصوص پروسه اسکان ارمنیها در قسمت غربی آذربایجان شمالی خصوص نخجوان و ایروان در مقابل ترکیب جمعیت اهالی بومی دگرگونی بزرگی بوجود آمده بود در ایالات قاراباغ در سال 1823 تعداد نفرات ارمنی از 20 هزار خانواده ساکن 6/1 درصد آنها ارمنی بوده است . درست در مدت یکسال تعداد ارمنیها به 1/34 درصد بالاتر رفت ، بنا به نوشته برخی از محققان و تاریخ نویسان ارمنی قبل از اشغال شدن نخجوان و ایروان از طرف روسیه در خوانین نشینان این منطقه به طور کلی 25 هزار نفر ارمنی زندگی میکردند که این پس از پایان جنگ به طور کلی افزایش یافته است و تعدادی از ساکنین اصلی این منطقه را کوچانده بودند . از طرف مقامات سیاسی بالای روسیه به اشغال غرب آذربایجان توجه به خصوص داده میشد .(2)
همین سیاست روسها مدام ادامه مییافت تا اینکه در بین سالهای 1905 که بلشویکها بر دامنه تبلغات خود علیه حکومت تزاری میافزودند نارضایتی مردم از اوضاع اجتماعی و سیاسی بشدت ادامه مییافت اعتصابات کارگری و شروع شورشهای دهقانی در دوره نیکلای دوم ادامه مییافت و سرانجام لنین پس از صدور یک بیانیهای در نوامبر 1917 دولتهای مستقل قفقاز شکل گرفت و در همان سال بلشویکها توانستند پس از انقلاب فوریه در هفتم نوامبر 1917 قدرت را به رهبری لنین بدست بگیرد . (3)
پس از سرنگونی نظام تزاری توسط بلشویکها ماجرای سیاسی اجتماعی آذربایجان بار دیگر وارد مرحلهای دیگر گردید البته در انقلاب قفقاز 1905 نیز بحران شکل تازهای به خود گرفت که در صفحه بعد توضیح داده خواهد شد .
انقلاب 1905 بیش از دیگر نقاط امپراطوری روسیه در قفقاز به طول انجامید . ناآرامیهای انقلاب از سال 1903 و حتی شاید از 1902 آغاز شد . در آن سالها بود که استالین که هنوز چهرهای ناشناخته بود و به نام مستعار « کبا » عمل میکرد همراه با هموطن ارمنیاش « کامو » (سیمون ترپطروسیان از ارمنیهای گرجستان) در روز روشن به نام سوسیال دموکراسی به مصادره یک بانک در تفلیس دست زد و در همین سال بود که مقامات روسی گرفتار قلع و قمع گروههای آنارشیت ارمنی و جمهوری در خیابانهای باکو بودند ارمنیها در نقاط مختلف پراکنده بودندآنها حتی در ایالات ایروان نیز از قلمرو ملی مشخص برخوردار نبودند که بعضی از ارمنیها سربازان و افسران نظام روسیه را تشکیل داده یا بعنوان کارگر یا تبعیدیهای سیاسی یا دینی بدانجا مهاجرت کرده بودند
انقلاب 1905 قفقاز را دستخوش خشونتی گسترده ساخت شورشهای دهقانی ، اعتصابات کارگری وناآرامیهای دانشجویی و اعتصاب راه آهن یکی پس از دیگری منطقه را فرا گرفت . وزیر داخله روسیه در ژوئن 1903 بنا به توصیه « گولیتین » فرماندار کل قفقاز حکم مصادره اموال کلیسای ارمنستان را صادر کرد این اقدام یکی از آخرین رشته اقداماتی بود که آشکارا در جهت سرکوب فرهنگ ارمنیها در پیش گرفته شده بود کلیسا تنها نهاد مشترک ارمنی بود که به نحوی گسترده بین سه امپراطوری روسیه ، ایران و عثمانی پراکنده بودند در کنگره 1878 برلن مسئله ارمنستان مسئلهای بینالمللی اعلام شد . یعنی بر ضرورت اصلاحات در ولایت شرقی امپراطوری عثمانی تاکید نهاده شد ولی این اقدام حاصلی نداشت .
حزب سوسیال دموکرات « هنچاکیان » که در سال 1887 تاسیس شد و فدراسیون انقلاب ارمنیها یا داشناکتسوتیون که در سال 1890 تاسیس شد و در حزب انقلابی ارمنیهای قفقاز بودند که سعی داشتند از طریق انقلاب ارمنیهای امپراطوری عثمانی را آزاد سازند این احزاب نیز همانند کل ارمنیها قفقاز تا پیش از 1903 نشانهای دال بر نافرمانی و شورش بر ضد مقامات روسی را در خود نداشتند ولی مصادره اموال کلیسا در تابستان همان سال به یک انفجار ناسیونالیستی در میان ارمنیهای قفقاز میدان داد مقاومت به نحوی خودجوش سازمان یافت انبوهی از دهقانان و کارگران و تجار بر ضد تزاریسم به تظاهرات پرداختند و برخوردهایی که به کشت و کشتار تظاهرکنندگان منتهی شد بر شدت وحدت این حرکت دامن زد و وضعیت فوق العاده اعلام شد . برای کنترل حرکتها و هماهنگی یک کمیته مرکزی دفاع از خود تشکیل دادند در اکتبر همان سال سه تروریست هنچاک در تفلیس بر گولیتسین هجوم آوردند و بدین صورت حملات تروریستی گوناگونی از طرف ارمنستان آغاز شد .
در سال 1904 داشناکها وارد عملیات تروریستی شدند و در سال 1905 بر فعالیت تروریستی خود افزودند . (4) گفته میشود که تروریسم سلاح ضعیفان است با توجه به این که در این زمینه کشورهای کوچک انقلابی جلوتر از دیگران بودهاند این حرف را تا حدودی میتوان تایید کرد . (5)
اعتصاب سراسری در باکو در دسامبر 1904 باکو را از کار انداخت درست چند هفته پیش از یک شنبه خونین سن پترزبورگ واقع شد که سرآغاز واقعی انقلاب 1905 قفقاز گردید.
پادگانهای الکساندروپل و باکو شورش کردند و شرایط مساعدی برای اقدامات تروریستی پیدا شد و بین ترکها و ارمنیها وحشیانهترین جنگ صورت گرفت . در فاصله روزهای 6 تا 9 فوریه 1905 برخوردهایی میان ترکها و ارمنیها در باکو پیش آمد که به سرعت تمام ولایات شرقی و مرکزی قفقاز را که این دو قوم را در جوار یکدیگر داشت در بر گرفت به مدت چهارده روز بین ارمنیها باکو و آذربایجانیها در باکو کشتار راه افتاد یورشها و حملات دهشتناک طرفین را تا بهار 1906 مشغول کرد . برخوردهای قومی در 28 فوریه نیز از باکو به ایروان و در مه 1905 به نخجوان گسترش یافت و در فاصله روزهای 23 تا 25 مه از نو در ایروان شدت گرفت . باکو در خلال 20 تا 25 اوت از نو شاهد شورشهای خونین گشت پارهای از چاههای نفتی به آتش کشیده شد در خلال هفته 20 تا 25 اکتبر اوباش دستههای سیاه در خیابانهای باکو دست به غارت و جنایت زدند . حزب داشناک خواستار همبستگی ارمنیها و مقاومت مسلحانه شدند و برای خرید اسلحه حکم به اعطای کمکهای مالی کردند داشناکها روستائیان ارمنی را مسلح و در واحدهای رزمی متحرک بسیج کردند آنها در خلال این دوره شیوههای نوینی را در جنگهای چریکی ابداع کرده و گروههای تروریستی را تربیت کردند که یکی از آنها شاهزاده نکاشیدزه فرماندار باکو را که به رغم داشناکها در کشتار ارمنیها دست داشت به هلاکت رساندند . آذربایجانیها نیز دست به اسلحه بردند و رشته برخوردهایی آغاز شد که تا بهار 1906 به طول انجامید و حدود 200 هزار نفر به قتل رسیدند و منطقه را دچار قحط و غارت و خونریزی ساخت . (6) البته جنگهای چریکی با حمایت کشورهای خارجی به پیروزی میرسد . چون نیروهای چریکی که به لحاظ گرایشهای سیاسی با کشورهای کمک دهنده همسو هستند پس از به دست گرفتن قدرت سیاسی کشور را نیز با سیاست کشورهای حامی همسو مینماید . (7)
البته به نظر میرسد که استراتژی داشناکها بر این استوار بود که بتوانند در قسمت اشغالی آذربایجان یک حکومت مستقل ارمنستان را تشکیل دهند . که این شرایط بوقوع نپیوست بخاطر اینکه میان لنین بعد از فروپاشی خاندان رومانف در سال 1917 و آلمان قراردادی منعقد شد که حاکمیت دولت شوروی را بر ولایات ارمنستان به رسمیت شناخته و ولایات قارص و اردهان را به آنها واگذار گردید و حتی متعهد شد که تمام واحدهای نظامی ارمنی را که در محدوده امپراطوری سابق روسیه فعالیت داشتند پراکنده سازند . بدین ترتیب حزب داشناک با شکست روبرو شدند یعنی به اهداف خود مبنی بر مستقل شدن دست نیافتند
در سال 1917 بلافاصله پس از انقلاب فوریه که به سرنگونی رژیم تزاری منجر گردید دولتهای مستقلی در قفقاز ظهور کردند و قدرت به رهبری لنین به دست بلشویکها افتاد . (8)
درسالهای آخر جنگ جهانی اول رقابت در جهت چیرگی بر قاراباغ کوهستانی به اختلاف مرزی شدیدی میان آذربایجان و ارمنستان تبدیل شد. هنگامی که در 1918 قفقاز از روسیه جدا و به سه جمهوری آذربایجان و ارمنستان و گرجستان تقسیم شد . تقسیمات اداره منطقه به هیچ وجه با ترکیب قومی آن همخوانی نداشت و در نتیجه این سه جمهوری گرفتار یک رشته برخوردهای مرزی شدند که مهمترین و طولانی ترین آنها قاراباغ میباشد .
در خلال نیمه اول 1918 در حالی که جنگ و جدلهای قومی در باکو و گنجه و ایروان جریان داشت ارمنیها و آذریهای قاراباغ در صلح و آرامش به سر میبردند و در شورای محل با هم همکاری داشتند اما چندی بعد مساواتیهای آذربایجان گنجه را به عنوان پایتخت خود برگزیده و برای رهایی قاراباغ به ویژه باکو که در آن زمان تحت کنترل یک حکومت ائتلافی بلشویکها و ناسیونالیستهای ارمنی قرار داشت . مساواتیها از نیروهای نظامی عثمانی تقاضای کمک کردند . نوری پاشا وزیر جنگ دعوت مساواتیها را پذیرفت و با استقرار نیروهایش در گنجه قوایی را به سوی باکو اعزام داشت در پی سقوط باکو به دست نیروهای مشترک مساواتیها و عثمانیها در اواسط سپتامبر 1918 نوری پاشا از ارمنیها خواست که حاکمیت رسمی آذربایجان برابر قاراباغ به رسمیت بشناسند ولی ارمنیها نپذیرفتند . بعد نوری پاشا به جمال جوادبیگ فرمانده هنگ یازدهم قفقاز دستور داد که بسوی شوشا پیشروی بکنند . اندکی پیش از آن قوای مزبور وارد کار شد . بخشی از نیروهای نظامی مساواتیها همراه با تعدادی واحدهای چریک توانستند پس از دو هفته جنگ و جدال بر مقاومت اهالی روستای ارمنی نشین قاراقشلاق فائق آیند . بدین صورت ارتباط قاراباغ را با منطقه ارمنی نشین زنگزور قطع کردند با خاتمه یافتن مقاومت قاراقشلاق نوری پاشا از نو به ارمنیها قاراباغ اتمام حجت کرد . در این مرحله مجمع سوم ارمنی قاراباغ از 31 سپتامبر تا 4 اکتبر سال 1918 با درخواست نوری پاشا موافقت کرد و راه را بر قلب قاراباغ گشود و در تابستان همان سال گروهی متشکل از چریکهای محلی ارمنی و تعدادی از ارمنیهای عثمانی به رهبری ژنرال آندرانیک (اوزانیان) با واحدهای نظامی نوری پاشا و مساواتیها درگیر شدند در ژوئیه 1918 نیروهای آندرانیک به واحدها مسلح ارمنیهای زنگزور پیوسته و خود را برای دفاع از آخرین منطقه ارمنی نشین که هنوز به دست نیروهای ترک نیافتاده بود آماده کردند و سرانجام بسیاری از روستای ترک نشین زنگزور به دست قوای آندرانیک افتاد و هزاران نفر آذربایجانیها رو به طرف شرق گریختند سرانجام با پیام ژنرال ویلیام ام . تامسون فرمانده نیروهای متفق در شرق قفقاز ابراز داشت که جنگ را پایان یافته اعلام نمود . ژنرال تامسون و جانشین در تمام فرماندهی یروهای متفقین در باکو کلنل شاتلورت ، پس از یک دوره کودتا تردید و تامل هر دو به حمایت از ادعاهای حکومت آذربایجان در مورد قاراباغ و زنگزور برخاسته و از اهالی این دو منطقه خواستند که حاکمیت آذربایجان را به رسمیت بشناسد البته هواداری انگلیسیها از موضع مساواتیها بدون استدلال نبود . کسب وجهه میان مسلمانان که در امپراطوری وسیع در بر گرفته بود علاوه بر آن استراتژیستهای انگلیسی معتقد هستند که آذربایجان از ساختار سیاسی و اقتصادی مناسبی برخوردار میشد آنگاه از میزان تاثیر تبلیغات پان تورانی و پان اسلامی بر آن نیز کاسته شده و به نحو کمتری دستخوش امیال ترکیه میگشت . البته در تبیین خط مش دولت انگلیس در قبال مساواتیها به انگیزهای اقتصادی نیز از جمله نفت باکو میتوان اشاره کرد .
در سال 22 اوت 1919 بر اساس توافق نامه که در شوشا طی مراسمی که دکتر سلطانوف و اسقف واهان به ضرورت خاتمه دادن به وضعیت ناهنجار سخن گفتند و سند تنفیذ حاکمیت آذربایجان بر قاراباغ را امضاء کردند که این یک پیروزی بزرگ برای مساواتیها بود .(9)
-------------------------------------------------------------------------------------------------
منابع قسمت سوم :
1- پروفسور محمدزاده صدیق ، حسین ؛ نوید آذربایجان :تهران شماره 237 ، شنبه 29 تیر 1381 .
2- دکتر ولی اف ، توفیق ، تاریخ آذربایجان ؛ باکو : 2001 . ص 18 .
3- اسدی کیا ، بهناز ؛ جمهوری آذربایجان ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1375 . ص 13 و 12 .
4- کولانی ، الهه ؛ اتحاد شوروی از تکوین تا فروپاشی ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1376 . ص 22 و 10 .
5- ریچارد ، بی هواسیان ؛ قفقاز در تاریخ معاصر ، ترجمه کاوه بیات ، بی جا ، نشر پروین . 1371 . ص 17 و16.
6- دکتر روشندل ، جلیل ؛ امنیت ملی و نظام بین المللی ، تهران . نشر سمت . 1376 . ص 80 .
7- قفقاز در تاریخ معاصر ، ص 45 .
8- امنیت ملی و نظام بین المللی ، ص 23 .
9- رایش ، مایکل ؛ جامعه و سیاست ؛ ترجمه منوچهر صبوری ؛ تهران : نشر سمت . 1377 .
10- قفقاز در تاریخ معاصر ، ص 58 و 49 و 42 و 41 .
بحران سیاسی آذربایجان
سیستم اقتصادی :
با فروپاشی امپراطوری و ایجاد بحرانهای متعدد سیاسی و بویژه بحران مناقشه با ارمنستان ، بحران اقتصادی در این جمهوری بیشتر شد . زیرا مشکل سوء استفاده مالی مفرط و نیز ضعف توانایی تصمیم گیری مدیران محلی در اثر تشتت ناشی از بهم پاشیدن سیستم مدیریت متمرکز سوسیالیستی و مشکلات اقتصادی باعث افت تولید چشمگیر در همه زمینهها گردید . به طوری که تولید سالهای 1989 و 1990 کالاها به این جمهوری نسبت به سالهای قبل به ترتیب 6% و 5/11 مطابق آمارهای اعلام شده تنزل داشته است . این تنزل در بخش صنعت در سال 1990 برابر 17% و در سال 1996 معادل 20% بوده است و صادرات محصولات کشاورزی نیز به علت بحرانهای سیاسی قفقاز 60% افت داشته است این در حالی است که کسری بودجه جمهوری به صورت روزافزون افزایش مییابد و در سال 1991 به حدود 7% تولید ناخالص ملی رسید و در سالهای بعد این مقدار به خاطر شرایط جنگی بوده است . (1)
آذربایجان یک کشور کشاورزی و صنعتی توسعه یافته با توازنی میان تولید ناخالص کشاورزی و صنعت است که در مواقعی به سوی بخش صنعتی متمایل میگردد . تاکید بر صنایع سنگین به طور قابل توجهی دو صنعت نفت و گاز طبیعی را توسعه بخشیده است . اما در عین حال صنایع غذایی ، برق و مهندسی نیز از اهمیت فزایندهای برخوردار میباشد . اتاق تجارت و صنایع آذربایجان و سازمان تجارت خارجی به نام آذربینتوری[1] ، مستتر در باکو سرمایه گذاریهای عمده صنعتی را انجام داده و ساخت تجهیزات صنایع نفت و گاز طبیعی را انجام میدهد همچنین شرکت « رابوچی» مسئولیت ساخت تجهیزات صنایع نفتی از جمله واحدهای پمپاژ و لولههای انتقال نفت را با 1200 کارمند را به عهده دارد شاخص وابستگی اقتصادی آذربایجان که در 1979 ، 7% بود در 1989 به 3/60% رسید . (2)
باکو پایتخت آذربایجان شهری قدیمی و تاریخی از نظر اقتصادی با اهمیت است بندرگاه باکو در دریای خزر مهمترین بندر آذربایجان به شمار میآید و از دیگر شهرهای بزرگ صنعتی این کشور شهر سومقاییت بندری در دریای خزر در شمال باکو و شهر گنجه شهر صنعتی در کوهپایههای قفقاز سفلی است . (3)
با توجه به مجاورت دریای خزر شیلات و ماهیگری نیز در آذربایجان تا حدودی توسعه یافته ولی از این نظر نسبت به روسها در سواحل شمالی دریای خزر عقب میباشند . بخش کشاورزی در این جمهوری حدود 20% تولید ملی را به خود اختصاص داده است . گرچه میزان بارندگی متوسط منطقه حدود 400 میلی متر است زمینها نیاز به سیستم آبیاری میباشند . صنایع موجود در آذربایجان 40% تولید ملی و تقریبا 30% نیروی کار را به خود اختصاص داده است . گرچه از نظر نیروی انسانی متخصص با توجه به سطح عالی تخصصی این جمهوری نیازی به غیر آذربایجانی ها ندارند . لکن از نظر مواد اولیه و قطعات وابسته به روسیه و اکراین میباشند . امضای قرارداد اقتصادی نفت ایران به اکراین بین سه کشور ایران ،اکراین و آذربایجان عامل موثر دیگری در استحکام پیوندهای اقتصادی است زیرا حضور اکراین و روسیه در این همکاری در حل مشکلات اقتصادی آذربایجان تاثیر جدی خواهد بخشید . (4)
جمهوری آذربایجان با تولید ناخالص ملی سرانه ، در بین جماهیر آسیای شوروی سابق تنها جمهوری بود که تراز مبادلات آن با سایر جماهیر در زمان حاکمیت شوروی مثبت بوده است دلیل این امر محصول نفت این منطقه است که سابقه استخراج آن به اواخر قرن نوزدهم و زمان حکومت تزاری میرسد . صنایع جانبی چون پتروشیمی و صنایع شیمیایی و ماشین سازی مربوط به صنعت نفت نیز در این جمهوری ، آذربایجان را در بین جماهیر خارج از روسیه بدون رقیب گردانده است . (5)
با وجود این که دولت آذربایجان امید داشت ذخایر وسیع نفت و گاز جمهوری را از اثرات مخرب بحران اقتصادی در شوروی سابق دور نگه دارد اما اثر جنگ بین آذربایجان و ارمنستان و از هم گسیختگی روابط تجاری بین اینها اثرات فاجعه آمیزی بر اقتصاد این کشور داشته است . عملکرد اقتصادی آذربایجان نسبت به سالهای 5-197 که سالهای برنامه ریزی شوروی سابق برای افزایش رشد اقتصادی بود به میزان قابل ملاحظهای تنزل نمود ،بر طبق آمارهای دولتی ، درآمد ملی در سال 1992 تا 2/31% تولید صنعتی تا 3/34%تولید کالاهای مصرفی تا 6/22% و تولید مواد غذایی تا 8/26% در مقایسه با سال 1991 کاهش داشته است . رئیس بانک ملی آذربایجان میزان وام به بخش صنعت را در سال 1993 به 100 میلیون روبل تخمین زده است . فشار بودجه دولت نیز به گونه ای میباشد که دولت مخارج جنگ را جدا از کل بودجه 200 بیلیون روبل در سال 1993 ، حدود 80 بیلیون روبل تخمین زده است . برای کاهش رکود تجارت و تولید ، دولت آذربایجان موافقت نامهای در مارس 1993 با جمهوری فدراتیو روسیه امضاء کرد . به موجب این موافقت نامه ، دو جمهوری یکدیگر را از پرداخت عوارض بر تولیدات دو طرف معاف نمود و برای تسهیل نمودن روابط تجاری ، 50 بیلیون روبل اعتبار با بانک مرکزی روسیه مورد مذاکره قرار گرفت . (6)
در ژوئن 1991 پارلمان آذربایجان انتقال به اقتصاد بازار آزاد را با گذراندن قانون استقلال اقتصادی تصویب نمود . بین دسامبر 1991 تا فوریه 1992 لایحه قانونی در مورد قانون مالکیت باایجاد برابری بین مالکیت خصوصی و سایر اشکال مالکیت قانون زمین با ایجاد اساس حقوقی برای مالکیت زمین توسط کشاورزان قانون حمایت از سرمایه گذاری خارجی ، قانون تبادل کالا و قانون مالیات از اشخاص حقوقی به تصویب پارلمان رسید . همچنین لوایح دیگری نیز در موردخصوصی سازی ،انحصار زدایی و غیره در دست بررسی میباشد . در مورد اصلاحات ارضی به موجب فرمانی از طرف رئیس جمهوری ، اجازه واگذاری یا اجاره زمین به کشاورزان داده شد اما فروش آن ممنوع گردید تا آوریل 1992 حدود 200 کلخوز و سوخوز به بخش خصوصی واگذار شد .وزارت دارایی نیز برای ارزش گذاری اموال شرکتهای دولتی بر اساس قیمتهای رایج اقدام نمود . هدف از این کار خصوصی سازی 60% از بخش اقتصادی کشور تا 1996 بود . 40% باقیمانده شامل صنایع سنگین ، نفت ، مواد شیمیایی و ماشین آلات همچنان در کنترل دولت باقی ماندهاند . هر چند که مالکیت و سرمایه گذاری مشترک با مشارکت خارجی ممنوع نشده است .
به موجب فرمان ریاست جمهوری صادره در 2 ژانویه 1992 ، 90% باقیمانده تولیدی و 80% کالاهای مصرفی آزاد شد . قیمت 14 گروه از کالاها و خدمات از جمله نفت و گاز و برق حمل و نقل عمومی سرویسهای ارتباطاتی و کالاهای مصرفی چون نان ، شیر ، شکر ، نمک و دارو در کنترل باقی مانده است . اقلام تحت کنترل 2 تا 8% افزایش داشته که در مواردی از قیمتهای در نظر گرفته شده در آزادسازی قیمتها ، در کشورهای عضو جامعه مشترک المنافع (CIS) بیشتر است در خدمات شهری میزان دستمزدها و حقوق ها به دنبال اصلاحات قیمتها در آوریل 1991 بین 30 تا 40 درصد افزایش داشته است و حقوق خدمات شهری در اول ژانویه 1992 بیشتر از دو برابر شده است در سال 1992 دستمزدها 30% نسبت به گذشته کاهش یافته است . (7)
همچنین آذربایجان در همین سال به شورای نفت و گاز که به اپک کوچک معروف است ملحق شد و مذاکراتی در خصوص راهیابی آذربایجان به دریای سیاه از طریق خاک روسیه در آذر 1372 با روسیه امضاء کرد که از این طریق آذربایجان حدود 3 تا 4 میلیون بشکه نفت صادر کند .
جمهوری آذربایجان یکی از قدیمی ترین مناطق تولید نفت و گاز در شوروی سابق بوده است . هر چند تولید این دو ماده مهم سالهاست که به علت فقدان سرمایه و تکنولوژی پیشرفته رو به کاهش میرود لیکن هنوز از مراکز مهم تولید نفت و گاز محسوب میگردد . عملیات اکتشاف و تولید نفت و گاز در آذربایجان در انحصار تنها کمپانی دولتی بنام آذرنفت[2] (کمپانی نفت آذربایجان) میباشد . این کمپانی دو شرکت وابسته به نامهای آزنفت برای نفت مناطق درون ساحلی و شرکت کاسمور نفت گاز برای مناطق دور از ساحل را شامل میشود.(8)
در حال حاضر جمهوری آذربایجان مازاد نفت خام خود را از طریق شبکه خط لوله روسیه به آن کشور و سایر جماهیر شوروی سابق میرساند . ولی بخشی از آن نیز قسمتی از تولید فراوردههای پالایشگاهها از طریق شرکتهای غربی و حتی خود روسها به ایران و بعضی از کمپانیهای نفتی میفروشد . از طرفی با اکتشاف منافع قابل توجهی نفت در دریای خزر ، شرکتهای بزرگ نفتی آمریکایی و انگلیسی نظیر « آموکو » و « بی پی » موفق به عقد قرارداد استخراج با این جمهوری شده ، و حتی برخی از کشورهای عربی نظیر عمان و عربستان نیز مایل به حضور در این صحنه میباشند . (9)
کمپانی نفت آذربایجان نفت خام و گاز طبیعی تولید و وارد میکند ، همچنین مبادلات به ساخت تاسیسات نفتی و حفظ تولید تجهیزات مینماید . اما حمل و نقل ، تصفیه ، بازاریابی و اکثر زیرساختهای مربوط به فعالیت و تولید تجهیزات نفتی توسط موسسات دیگری انجام میپذیرد که عمده آنها « آزنفت ماش » میباشد .
نفت داخلی و وارداتی در دو پالایشگاه بزرگ تصفیه میشود . یکی « آزنفتیاک » با ظرفیت 230000 بشکه در روز و دیگری پالایشگاه جدید « باکوبنیز» با ظرفیت 150000 بشکه در روز است . از آنجا که ظرفیت پالایشگاههای مزبور بیش از نفت داخلی است ، لذا هر دو پالایشگاه ، نفت خام وارد و تصفیه شده آن را صادر میکنند . با وجودی که هر دو پالایشگاه در سیاستهای بازرگانی و تجاری واردات و صادرات از استقلال عمل قابل توجهی برخوردارند ، معذلک فعالیت آنان توسط اداره آزنفت هماهنگ میشود.
حمل و نقل خام به عهده یک شرکت حمل و نقل دولتی به نام « UZMR » میباشد در حالی که توزیع داخلی نفت در کنترل یک شبکه به نام « گاسکومتوپولیوف » قرار دارد . خطوط انتقال گاز توسط شرکت « آزترانقاز » اجرا میشود . و بالاخره صنعت وسایل و تجهیزات نفتی عمدتا در یک موسسه دولتی به نام Azneftemash که 20000 کارمند دارد متمرکز میباشد . امکان توسعه و تولید بیشتر گاز طبیعی در آذربایجان وجود دارد تولید بیشتر گاز میتواند جایگزینی برای واردات گاز و همچنین نفت سیاه بوده و بتدریج منجر به صادرات قابل توجه آن باشد . (10)
در ناحیه مابین آذربایجان و ترکمنستان میادین بسیاری که در عمق 100 تا 300 متری سطح زمین قرار دارند کشف شده است لیکن صنعت نفت شوروی فاقد تکنولوژی لازم جهت بهره برداری از این میادین است . برای استفاده از ذخایر این منطقه که حدود 5/3 میلیارد بشکه و شاید چند برابر این مقدار باشد ، مشارکت کمپانی و وام دهندگان خارجی لازم است تا بدین وسیله سرمایه و مهارتهای لازم در استفاده از قابلیت فراوان آذربایجان در اختیار این جمهوری قرار بگیرد . چندین کمپانی بزرگ بین المللی تمایل خود را به این گونه سرمایه گذاری به رغم بی ثباتیهای اقتصادی و سیاسی موجود در این جمهوری نشان داده اند . اولین سرمایه گذاری خارجی در صنعت نفت آذربایجان ، سرمایه گذاری مشترک برای توسعه میدان نفتی آذری در اواسط سال 1991 بود . این میدان که در عمق 300-150 متری دریا قرار دارد بزرگترین میدان نفتی کشف شده است و ذخایر آن را از 2 تا 4 میلیارد بشکه تخمین زدهاند . برای توسعه این میدان دولت آذربایجان کمپانیهای نفتی را به رقابت با یکدیگر دعوت نمود شرکت « آموکو » به عنوان آغاز کننده عملیات انتخاب شد و سپس کنسرسیومی متشکل از شرکتهای خارجی تشکیل و در توسعه این میدان با شرکت کاسمور نفت گاز همکاری خود را شروع کردند و شرکای این کنسرسیوم عبارت از شرکت « آموکو » با 45% سهام ، شرکت «یونیکل » با 25% سهام ، « بریتیش پترولیوم استیول » ، « رامکو » جمعا با 20% سهام و «مکدرمیت » با 10% سهام میباشند .
علاوه بر میدان آذری سر میدان نفتی دیگری که بطور تخمینی هر کدام قابلیت تولید 000/100 بشکه نفت در روز را دارند برای مشارکت با کشورهای خارجی در نظر گرفته شد . میدان گونشلی ، گونچلی با پیشنهاداتی از طرف کمپانیهای « رامکو و پنزویل » ، میدان کاورشکین ، کاورچکین با پیشنهادی از طرف کمپانی « برتیش پترولیوم » و میدان « کاپاز » که تحت مطالعه و مذاکره با یک شرکت آمریکایی به نام « آپاچی » قرار دارد . آذری نفت همچنین قراردادی با یک شرکت خصوصی ترکیه جهت توسعه و اکتشاف امضاء نموده است.(11)
استاتس دریای خزر (بر اساس ذخایر هیدروکربنی) :
روسیه در طی جنگهایی که با ایران داشت در نتیجه دو معاهده گلستان و ترکمنچای قسمت شمالی آذربایجان را در منطقه قفقاز به خاک خود ضمیمه کرد و همچنین بر آسیای میانه و مرکزی نیز تسلط کامل پیدا کرد و دریای خزر با توجه به حقوق بین المللی میان ایران و روسیه جهت بهره برداری و استفاده از آن و تقسیم آن به امضاء هر دو کشور رسید .(12)
پس از آنکه لنین در سال 1914 رسالهای تحت عنوان حقوق ملتها تاکید کرد و در واقع هدف او بهره برداری بیشتر از جنبشهای ملی بر علیه حکومت تزار بود . پس از صدور این زمان در نوامبر سال 1917 دولتهای مستقل قفقاز تشکیل شد و پس از به قدرت رسیدن بلشویکها حزب مساوات آذربایجان در 1918 اعلام استقلال نمود . (13)
بعد از فروپاشی شوروی و تولد پنج دولت در کنار دریای خزر ، ایران ، آذربایجان ، روسیه ، قزاقستان و ترکمنستان رژیم حقوقی دریای خزر به مانند سابق موردبهره برداری قرار گرفت چونکه قبل از فروپاشی مرزهای این کشورها با اتحاد شوروی کاملا مشخص و معین بود . دریای خزر همچون یک دریای آزاد میان کشورهای ساحلی است مثلا آذربایجان که در چندین دهه قبل شروع به استخراج نفت از سواحل حوزه حریم خویش نمود . چندین سال بود که بدون هیچ موانعی به استخراج نفت میپرداخت ، درست نیست که دریای خزر را یک حوزه دریای بین المللی به حساب آورد چون دریای خزر « مثل سایر دریاچهها یا در داخل یک کشور قرار میگیرد یا بین چند کشور همسایه که تصور بین المللی آن قابل درک نیست » متعلق به کشورهای خاصی میباشد . (14)
درحوزه دریای خزر در شبه جزیره « آبشوران » اطراف سیارا ، نفت چالا و علی بایر ملی نفت استخراج میشود و بسیاری از میادین نفتی دور از ساحل در دریای خزر متمرکز میباشد . (15)
دریای خزر یک دریای بسته بین پنج کشور است که در جهان نمونه این است به عنوان اشاره دریای شمال که یک دریای بین المللی نیست بلکه این دریا مابین انگلیس و نروژ واقع شده است . هر دو کشور بصورت عادلانه (تقسیم درست) از حوزههای مختلف نفت استخراج میکنند هیچگونه منازعهای ندارند چون بصورت منقسم هر کشوری حوزه آب متعلق به خود را دارا میباشند در کنار آبهای آذربایجان منطقه استحفاظی و شهرها و شبه جزیرههایی وجود دارد که متعلق به آذربایجان است و رژیم حقوقی مطرح از سوی بعضی کشورها قابل فهم نمیباشد به این دلیل که رژیم حقوقی مطرح شده قابل درک برای دریای بین المللی میباشد تطبیق آن با دریای خزر امکان پذیر نیست . (16)
تا قبل از فروپاشی شوروی آنچه که رژیم حقوقی دریای خزر را تعریف میکرد منحصر به قرارداد 1921 و 1940 بود ، این قراردادها در زمینه کشتیرانی و ماهیگیری وبه طور خلاصه در مورد سطح و ذخایر ماهیها و نحوه استفاده از آنها تعاریفی ارائه مینمود و از آنجا که در آن زمان هنوز میادین شناخته شده هیدروکربنی در فلات قاره آن وجود نداشت این قراردادها در این زمینه ساکت بودند . پس از سال 1945 با کشف نفت در منقطه نفتیانی کامنی در مقابل آذربایجان فعالیت گستردهای از طرف شوروی آغاز گشت لیکن هیچگاه زمینهای برای مذاکره و تعریف وضعیت فلات قاره دریا ایجاد شد . آنچه از نحوه فعالیتهای اکتشافی و توسعه ای شوروی سابق موجود بود که بر اساس آن خط فرضی بین آستارا و خلیج حسینقلی را مرز فلات قاره دریا محسوب مینمودند . طرح شبکه خطوط لرزه نگاری انجام شده در طرف ایران که توسط پیمانکار شوروی به نام « تکنو اکسپورت » در سال 1346 و همچنین فعالیتهای اکتشافی سالهای اخیر که شامل حفر چاه اکتشافی شماره 1 در سال 1369 و عملیات لرزه نگاری در سال 1370 میباشد و توسط پیمانکاران شوروی سابق انجام گردیده نیز موید این قرارداد نوشته نشده بوده است .
جهت تعریف جدید و رسمی از وضعیت تقسیم فلات قاره دریای خزر راههای متعددی وجود دارد که به علت شباهتهای موجود میتوان تمامی آنها را در دو روش خلاصه نمود . اول : تقسیم فلات قاره دریا بین پنج کشور بر اساس قوانین بین المللی و یا قوانین خاصی که مورد توافق پنج کشور باشد . در این روش هر یک از پنج کشور مالک ذخایر هیدروکربنی متعلق به منطقه خود خواهند بود . دوم : علام مشاع بودن فلات قاره دریای خزر بنحوی که هر پنج کشور در ذخایر آن به طریقی سهیم باشند . در این روش به طور معمول بخشی از فلات قاره نزدیک سواحل هر یک از کشورها بخش اختصاصی آنها بوده و ذخایر آن منحصرا متعلق به کشور مربوط خواهد بود و بقیه آن به هر پنج کشور تعلق خواهد داشت . میزان بخش اختصاصی میتواند بر حسب تعاریف بین المللی و یا روش خاصی که مورد توافق پنج کشور باشد تعیین گردد .
از لحاظ حقوق بین الملل ، دریاها و دریاچههایی که بین دو یا چند کشور محاط میباشند در حکم آبهای داخلی به شمار میروند ، حکم آنها این گونه آبها است منوط به اینکه همانند دریای خزر بوده و به دریای آزاد راه نداشته باشد . لذا حسب مفاد ماده 86 کنوانسیون حقوق دریای 1982 ، اینگونه آبها از شمول کنوانسیون مذبور خارج میباشد اما در حکم داخلی بودن اینگونه آبها و خارج بودنشان از شمول کنوانسیون توابعی دارد . که عبارتند از :
1- در دریا و دریاچهها بستر آزادی دریانوردی وجود ندارد .
2- رژیم حقوقی و تعیین مرزها تابع معاهدات و یا اعمال تصرف دول مربوط است .
3- ماهیگیری انحصاری دول ساحلی و حقوق انحصاری در مورد دیگر منابع .
4- دول ساحلی در مورد اینگونه دریاها حق حاکمیت انحصاری و صلاحیت قانونگذاری اداری ،قضایی و اجبار کننده دارند . طبق عهدنامهها و موافقتنامهها فی ما بین ایران و شوروی سابق اولا : ایران و شوروی هر دو بالسویه حق کشتیرانی در دریای خزر دارند و بطور کلی کشتیها به جز کشتیهای متعلق به بیرق ایران و شوروی نمیتواند وجود داشته باشد . ثانیا : در معاهدات و قرارداد فی ما بین مرز ایران و شوروی خط مستقیمی بین آستارا و بندرحسینقلی است . ثالثا : ایران و شوروی هر یک در محدوده 10 مایلی از سواحل خویش حق ماهیگیری اختصاصی و در بقیه دریای خزر حق ماهیگیری مشترک دارند .
در مورد اینکه آیا دولتهای حوزه شمالی دریای خزر متعهد به تعهدات مندرج در عهدنامهها و قراردادهای شوروی با ایران هستند یا نه ، نظریات گوناگونی وجود دارد . از سویی طبق قاعده عدم انتقال و یا « دکترین لوح پاک » : (وقتی دولت جدیدی ظهور میکند ، آن دولت بر اساس اصل جانشینی دولتها متعهد به مفاد معاهداتی که دولت سلف وی منعقد کرده است نمیباشد . ) آنها به معاهدات شوروی سابق پایبند نیستند . در حالی که از سوی دیگر به لحاظ اینکه معاهدات مربوط به دریای خزر راجع به کشتیرانی وغیره میباشند و به علاوه با توجه به اینکه دولتهای مذبور جدیدالاستقلال نبوده بلکه از تجزیه شوروی پدیدار شدهاند . طبق کنوانسیون « وین » در مورد جانشینی دولتها ملزم به ایفای تعهدات دولت سلف میباشند. به هر حال تردیدی وجود ندارد که دولتهای مذبور میتوانند با توجه به « دکترین لوح پاک » تغییر اوضاع و احوال معاهدات مزبور را فسخ کنند.
1- شیخ عطار ، علیرضا ؛ ریشههای رفتار سیاسی در آسیای مرکزی و قفقاز ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1373 . ص 102
2- اسدی کیا ، بهناز ؛جمهوری آذربایجان ،تهران : وزارت امور خارجه ، 1375 . ص58
3- ------------------------- ص14
4- ریشههای رفتار سیاسی در آسیای مرکزی و قفقاز ، ص 100
5- جباری ، جلیل ؛ پیامدهای فروپاشی شوروی ، بی جا : نشر رامین ، بی تا . ص 119
6- جمهوری آذربایجان . ص 62 .
7- ---------------- . ص 123 و 63 .
8- ---------------- . ص 71 و 70 .
9- ریشههای رفتار سیاسی در آسیای مرکزی و قفقاز . ص 100 .
10- جمهوری آذربایجان . ص 77 و 71 .
11- ---------------- . ص 73 و 72 .
12- وارلیق ، فصلنامه فرهنگی ، ترکی و فارسی – تهران : شماره 4-107 ، 1376 . ص 103 .
13- کولانی ، الهه ؛ اتحاد شوروی از تکوین تا فروپاشی ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1376 .
14- تلویزیون ملی جمهوری آذربایجان ، شبکه یک (AZTV1) 15 یول ، 2000 .
15- جمهوری آذربایجان . ص 70 .
16- فصلنامه وارلیق ، ص 103 .
17- تقوی اصل ، عطا ؛ ژئوپلتیک جدید ایران از قزاقستان تا گرجستان ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1374 . ص 189 و 191 .
نویسنده : قادر توکلی کردلر
سرزمین قدیمی و تاریخی و دارای سابقه تمدنی درخشان که اکنون آذربایجان نامیده میشود . از چندین قرنهای قبل از میلاد مسکن اولیه اقوام ترک بوده است که در طول تاریخ شاهد درگیریهای میان امپراطوریهای جهان بوده است از جمله نبرد میان آشوریها ، ایرانیها ، مدیها و یونانیها بود و همچنین هونها و خزرها در قرن اول قبل از میلاد مسیج بوده است از قرن اول میلادی تا قرن هفتم جزئی از امپراطوری ایران بود در قرن هفتم میلادی سپاهیان عرب بر این منطقه مستولی گشته و سلطه اعراب برای مدت 300 سال ادامه داشت تا این که مجددا جزئی از قلمرو ایران گردید .(1)
با درگیری سپاهیان روسیه و ایران که به شکست ایرانیان منجر گردید در تاریخ 12 اکبر 1813 در ناحیه گلستان بین ایران و روسیه قرارداد صلح امضاء شد بر طبق این قرارداد خوانین نشین باکو ، دربند ، گنجه ، قاراباغ ، شکی ، شیروان و طالش و نیز گرجستان ، آبخاز یا داغستان به روسیه ضمیمه شد . و همچنین بار دیگر در جنگ بین سالهای 1828-1826 که با ایران و روسیه اتفاق افتاد برای ارمنیها و آذربایجانیها اهمیت زیادی داشت برای اینکه هم آذربایجان شمالی و هم ارمنستان به روسیه تزاری پیوست . و بار دیگر در سال 22 فوریه سال 1828 منجر به عقد قرارداد مابین ایران و روسیه در دوره فتحعلی شاه گردید که بخش دیگری از سرزمین ایران از جمله خانات ایروان و نخجوان به مالکیت مطلق دولت روسیه درآمد که این قرارداد به معاهده ترکمنچای معروف است .(2) سرزمین آذربایجان شمالی پس از پیروزی بلشویکها در روسیه در 1917 نیروهای انقلابی در 1918 دولت شورایی سوسیالیستی را بر پا کردند اما این دولت پس از چند ماه با ورود سربازان متفقین در جنگ جهانی اول ، عمدتاً انگلیسی ، سقوط کرد و آذربایجان مستقل تشکیل گردید . اما عمر دولت آذربایجان مستقل بیش از دو سال نبود و ارتش روسیه شوروی در 1922 مجددا آذربایجان را اشغال کرد .
در ژانویه 1990 یک سال قبل از فروپاشی رسمی اتحاد شوروی جبهه ملی آذربایجان قدرت را از اختیار حزب کمونیست محلی خارج ساخت و اعلام استقلال نمود . اعلام استقلال آذربایجان تا حدود زیادی نتیجه مداخله دولت شوروی در منازعه ای بود که از چندی قبل میان آذریها و اهالی مذکور قاراباغ در جریان بود . شوروی برای خاتمه دادن به این منازعات تصمیم گرفته بود که قاراباغ را راساً اداره کند . روز بعد از اعلام استقلال آذربایجان نیروهای ارتش شوروی وارد باکو شد و دولت کمونیستی آذربایجان به ریاست آیاز مطلب اوف مجددا قدرت را در دست گرفت . در اوت 1991 این دولت استقلال خود را از شوروی اعلام و در سپتامبر همان سال انتخابات عمومی در آذربایجان صورت گرفت که در آن مطلب اوف پیروزی قاطعی بدست آورد . اما به دنبال اتخاذ موضع طرفداری شوروی از سوی وی نشان ندادن قاطعیت لازم در جنگ با ارمنستان بر سر قاراباغ جنگی داخلی سراسر آذربایجان را در بر گرفت . و مطلب اوف ناگزیر از استعفا گردید . در انتخاباتی که در ژوئن سال بعد ، 1992 ، برگزار شد جبهه ملی آذربایجان به رهبری ابوالفضل ایلچی بیگ به پیروزی رسید . یکی از تعهدات آقای ایلچی بیگ به هنگام مبارزات انتخاباتش جداساختن آذربایجان از جامعه کشورهای مستقل مشترک المنافع و ایجاد روابط نزدیک با ترکیه بود . بر همین اساس در اکتبر 1992 ، مجلس آذربایجان عضویت این کشور را در « CIS [1]» رد کرد و بدین ترتیب آذربایجان از جامعه کشورهای مستقل مشترک المنافع خارج شد .
در تمام این مدت جنگ میان آذربایجان و ارمنستان بر سر قاراباغ ادامه داشت تا این که در زمستان 3-1992 با شکست نیروی آذربایجان از ارمنستان و ورود سربازان ارمنستان به قاراباغ و تسخیر تمام سرزمینهای آذربایجان واقع میان ارمنستان و قاراباغ در آوریل 1993 ، مجددا ناآرامیها سراسر آذربایجان را فرا گرفت . آقای ایلچی بیگ حالت فوق العاده اعلام نمود . با این وجود ناآرامی در مجلس و ارتش ادامه یافت . تا این که در ژوئن 1993 یک شورش نظامی علیه دولت جبهه ملی آقای ایلچی بیگ رخ داد . وی به منظور تسکین شورش ، آقای حیدر علی اف دبیرکل حزب کمونیست سابق آذربایجان را به عنوان رئیس مجلس عالی آذربایجان برگزید . متعاقبا دولت جبهه ملی آقای ایلچی بیگ از کار برکنار شد و آقای علی اف که حالا رئیس جمهور شده بود با سرهنگ گیسنف رهبر شورشیان به توافق رسید و روز 30ژوئن مجلس آذربایجان وی را به عنوان نخست وزیر برگزید . این تغییرات در حکومت نشان دهنده افزایش نفوذ روسیه و کاهش نفوذ ترکیه بود . در همین حال با ادامه یافتن جنگ میان آذربایجان و ارمنستان ، آذربایجان در ژوئیه از ارمنستان شکست خورد و ده درصد از قلمرو خاک آذربایجان به تسخیر نیروهای ارمنی درآمد . موسسه سیپری نیروهای آذری و ارامنه را در این جنگ داخلی 42600 سرباز آذربایجانی در مقابل 10000 سرباز قاراباغ و 20000 ارمنی مسلح ذکر کرده است و اعلام داشته است که تعداد کل تلفات این منازعات تا پایان سال 1993 در جبهه آذربایجان 10000 نفر بوده است که کمتر از 2000 نفر آن مربوط به سال 1993 میشود . میزان تلفات ارامنه در آمارهای « سیپری[2] » ذکر نشده است . البته با توجه به اینکه به خلاصهای از بحران آذربایجان در مقدمه اشاره گردید مفصلا در فصلهای بعدی به توضیح مناقشه و بحران آذربایجان پرداخته خواهد شد .(3)
جمهوری آذربایجان که تقریبا در 46 درجه طول جغرافیایی و 39 عرض جغرافیایی واقع شده است نسبت به دو جمهوری ارمنستان و گرجستان ، شرقیترین جمهوری است که منطقه حاشیه دامنههای جنوبی کوههای قفقاز را اشغال کرده است . (4)
این جمهوری با وسعت 87 هزار کیلومتر مربع و جمعیت حدود 5/7 میلیون نفر متشکل از 87% ترک آذری و 5/2% لزگی و کمتر از 1% طالش و کرد و 7% روش و 2% ارمنی و بقیه از سایر اقوام سراسر مرز شمال غربی ایران به طول بیشتر از هفتصد کیلومتر را پوشانده است . (5)
جمهوری آذربایجان در شرق منطقه قفقاز در کنار ساحل غربی دریای خزر واقع شده ، در جنوب با کشور ایران ، در غرب با ارمنستان و ترکیه ، در شمال غربی با گرجستان ودر شمال با جمهوری خودمختار داغستان واقع در روسیه فدراتیو هم مرز است . بخش اصلی سرزمین آذربایجان بین انتهای جنوب شرقی قفقاز علیا[3] ، انتهای جنوب شرقی قفقاز سفلی[4] و کوههای طالش قرار دارد . تنها 10% سرزمین این کشور پوشیده از جنگل است و بخش وسیعی از این جمهوری زمینهای پست اطراف دو رودخانه کورا که از شمال غربی دریای خزر جریان دارد و شعبه آن رود ارس که در امتداد مرز با ایران واقع شده را شامل میشود . این جمهوری با مساحتی حدود 33400 مایل مربع از کشور سری لانکا بزرگتر هم اندازه کشور پرتغال است . آذربایجان شامل جمهوری خودمختار نخجوان که توسط سرزمین ارمنستان از آن کشور جدا میشود و همچنین منطقه خودمختار ناقورنو قاراباغ است .(6)
جمهوری آذربایجان کشور محصوری است که به رغم دارا بودن خط ساحلی در دریای خزر ، از دسترسی به دریای آزاد محروم است . بهترین راه ترانزیت این جمهوری به اقیانوس از طریق کشور ایران میسر میباشد . در این رابطه آذربایجان خود کشور ترانزیتی برای گرجستان و فدراتیو روسیه و جهت عبور از ایران و رسیدن به اقیانوس هند و خلیج فارس محسوب میشود . از طرفی موقعیت این جمهوری نسبت به همسایگان غربیاش وضعیت برتری دارد گرجستان و ارمنستان و حتی ترکیه میتوانند از طریق آذربایجان و عبور از دریای خزر راه مناسبی جهت دسترسی و ارتباط با آسیای مرکزی از جمله تاجیکستان ، قرقیزستان ، ازبکستان و ترکمنستان در ساحل شرقی دریای خزر در اختیار داشته باشند .
آذربایجان از نظر منابع انرژی بویژه نفت خام بسیار غنی است و به عنوان یک عرضه کننده مهم تجهیزات وسایل حمل و نقل صنعت نفت قلمداد میگردد . 72% تولید نفت آذربایجان که حدود 244 هزار بشکه نفت در روز میشود . از فلات قاره دریای خزر تامین میگردد نفت خام حوزههای آذربایجان به علت سبک بودن درصدناچیز سولفور و حجم زیاد بازدهی بنزین ، حائز اهمیت فراوان است . (7)
در شروع قرن بیستم آذربایجان تولید کننده اصلی نفت جهان و اولین مرکز پالایش نفت در سال 1901 به شمار میرفت . تولید نفت این جمهوری بالغ بر 11400000 تن بوده است که از تولید آمریکا بیشتر میشد این میزان 65% تولید شوروی سابق و 50% تولید جهان را شامل میشد . در سالهای اخیر تولید سالانه نفت خام به 11 تا 13 میلیون متر یک تن تخمین زده میشود . استخراج بیش از 80% منابع نفتی در میادین دور از ساحل در دریای خزر متذکر میباشد . (8)
جمهوری آذربایجان در مقایسه با سایر جمهوریهای شوروی به جهت منابع وسیع نفت از موقعیت ممتازی در منطقه برخوردار است اهمیت ژئوپلتیک این جمهوری در راستای تجارت نفت در منطقه و موقعیت جغرافیای این کشور ، امکان توسعه تجارت با کشورهای همجوار و منطقهای را فراهم میسازد . همجواری آذربایجان با کشورهای ایران ، روسیه ،اکراین ،ترکیه ، برقراری روابط اقتصادی ، تجاری از راه خشکی بویژه با بهره گیری از خطوط لوله انتقال نفت و گاز موجود و یا توسعه آن را تشویق میکند .(9)
ویژگی مهم جغرافیایی دیگر این جمهوری موقعیت آن نسبت به ایران میباشد که در واقع اصلی ترین طریق دسترسی آذربایجان به کشورهای خارج از جماهیر تجزیه شده از شوروی سابق کشور ایران است و دریاچه خزر با مساحت 378400 کیلومتر مربع به عنوان بزرگترین دریاچه جهان و با حجم 78100 کیلومتر مربع که معادل 24% کل آبهای موجود دریاچههای آذربایجان با ایران ، ترکمنستان ، قزاقستان و روسیه را فراهم میسازد ، بلکه وجود چاههای نفت به این جمهوری اهمیت حیاتی بخشیده است .(10)
آذربایجان با موقعیت جغرافیایی خود قادر است به عنوان پلی بخش مهمی از جمهوریهای شوروی سابق را به هم مرتبط و از طرفی موجبات برقراری ارتباط و سیقر میان ایران و کشورهای حوزه دریای سیاه و فدراسیون روسیه را در زمینههای مختلف مهیا سازد وجود تاسیسات برق و تولید الکتریسیته و سدها که از قدرت آب استفاده میکنند . در رودخانه مرزی ارس گذشته از ایجاد انرژی بسیار زیاد برای ایران و آذربایجان نقشی مهم در روابط و قراردادهای دوجانبه دور مذاکرات و برنامه های « ECO » ایفا میکند . (11)
همسایگی این کشور با داغستان روسیه از طریق کوههای قفقاز ارتباط آذربایجان با خطه حساس و بحران خیز و مسلمان نشین قفقاز شمالی را تسهیل میکند هم مرزی با گرجستان نیز صرف نظر از وضعیت بی ثباتی سیاسی وامنیتی فعلی در این جمهوری امکان ارتباط آذربایجان با دریای سیاه بخش اروپایی روسیه را فراهم ساخته است اقدام ترکیه جهت تشکیل سازمان همکاریهای کشورهای اطراف دریای سیاه و عضو نمودن آذربایجان و ارمنستان به رغم نداشتن ساحل با این دریا نشانگر اهمیت موقعیت جغرافیایی این دو جمهوری با دریای سیاه است و همچنین آمریکا به سبب موقعیت ژئوپولتیکی آذربایجان هیاتهای نفتی و افتتاح سفارت و با سفر وزیرخارجه به این جمهوری تمایل خود را به کار تنگاتنگ با آذربایجان نشان داد و با حمایت ایلچی بیگ به عنوان چهره تندرو روناسیونالیست نزدیکی خود را به آذربایجان ابراز نمود . و به دلیل موقعیت منطقهای آذربایجان حضور خود را فعالتر نموده است . (12)
1- شه وری ، احمد ؛ دیپلماسی بحران (مطالعه موردی شوروی) تهران : وزارت امور خارجه ، 1375 . ص 207 .
2- عبدالله یف ، فتح الله ؛ مناسبات ایران و روسیه و سیاست انگلستان در آغاز قرن نوزدهم ، ترجمه غلامحسین متین ، تهران : انتشارات ستاره 1336 . ص ، 199 .
3- دیپلماسی بحران . ص 209 و 208 و 207 .
4- اسدی کیا ، بهناز ؛ جمهوری آذربایجان ،تهران : وزارت امور خارجه ، 1375 .
5- علیرضا ، شیخ عطار ؛ ریشههای رفتار سیاسی در آسیای مرکزی و قفقاز ، تهران : وزارت امور خارجه ، 1373 . ص 77 .
6- جمهوری آذربایجان ، ص 1 .
7- ---------------- . ص 34 و 33 .
8- ---------------- . ص 70 .
9- ---------------- . ص 120 .
10- ریشههای رفتار سیاسی در آسیای مرکزی و قفقاز ، ص 87 .
11- جمهوری آذربایجان ، ص 120 .
12- ریشههای رفتار سیاسی در آسیای مرکزی و قفقاز ، 93 و 78 .
خلاصه کتاب
تحول در نظریه های بین المللی
مباحث فرا نظری در روابط بین الملل
منظور از مباحث
فرا نظری در روابط بین الملل مباحث هستی شناسی (ontological) و معرفت شناسی (epistemological) و روش
شناسی است. از لحاظ لغوی هستی شناسی عبارت است از علم یا فلسفه هستی. نورمن بلیکی
می گوید: هستی شناسی معطوف است به ادعا ها یا فرض های ، رهیافتی خاص در پژوهش
اجتماعی و سیاسی ، در باره ماهیت واقعیت اجتماعی و سیاسی- ادعاهایی درباره اینکه
چه چیزی وجود دارد؟ آن چیز شبیه چیست ، از چه اجزایی تشکیل شده و این اجزا چه
ارتباط یا اندر کنشی با یکدیگر دارند؟ هستی شناسی مربوط میشود به هستی ، به آنچه
هست یا وجود دارد. در واقع چه چیزی وجوددارد که بتوانیم در مورد آن شناخت حاصل
کنیم ؟ در بخش هستی شناختی ما به مباحث ساختار- کارگزار ، نقش افکار و تصورات در
شکل دادن به نتایج یا پیامد های سیاسی و میزان جدایی نمود و واقعیت می پردازیم .
معرفت شناسی نیز عبارت است از علم یا فلسفه شناخت . به گفته بلیکی معرفت شناسی
معطوف است به ادعاها یا فرض هایی در باره شیوه هایی که کسب شناخت در مورد واقعیت
را امکان پذیر می کنند. به عبارت دیگر اینکه اگر هستی شناس می پرسد که چه چیزی
برای شناختن وجود دارد ؟ پرسش معرفت شناس این است که شرایط کسب شناخت در مورد آنچه
که وجود دارد چیست؟ یا به عبارت دیگر ما چگونه می دانیم چیزی را که میدانیم ،
میدانیم .یا چگونه می توانیم در باره تبیین های سیاسی رقیب و متعارض داوری و از
یکی از آنها دفاع کنیم.
روش شناسی نیز مربوط میشود به گزینش شیوه تحلیل و طرح پژوهش که بنیاد و طرح پژوهش
که بنیا د و چا ر چوب پژوهش را تشکیل می دهد. بلیکی می گوید که روش شناسی عبارت
است از بررسی این موضوع که پژوهش را چگونه باید پیش برد و چگونه پیش می رود. خلاصه
اینکه هستی شناسی مربوط میشود به ماهیت دنیای اجتماعی و سیاسی ، معرفت شناسی مربوط
می شود به آنچه می توانیم در مورد دنیای مورد نظر بدانیم و روش شناسی مربوط میشود
به اینکه چگونه می توانیم آن شناخت را کسب کنیم .
اهمیت هستی شناسی از آن جهت است که اگر چه وجه تبیینی یک نظریه را تعیین نمی کند
اما در آن محدودیت ایجاد می کند . در واقع پاسخ ما به مساله هستی شناسی محتوای
تحلیل سیاسی را که می خواهیم انجام دهیم به میزان چشمگیری تعیین می کند .این
مفروضه ها به باور های اصلی در مورد سرشت قوام بخش واقعیت اجتماعی و سیاسی ،یعنی
اصلی ترین اندیشه ها در باره جوهره چیز ها مربوط شده و شکل می دهد .در واقع هستی
شناسی به معرفت شناسی شکل می دهد و این دو جدای از یکدیگر نیستند .اهمیت پرسش های
مر بوط به هستی شناسی و معرفت شناسی در روابط بین الملل از آن جهت است که اگر ما
دو پرسش فوق را با هم ترکیب کنیم به پرسش مربوط به خود علم سیاست می رسیم : ماهیت
و هدف علم سیاست و روابط بین الملل چیست ؟ و به این ترتیب شان و جایگاه علم سیاست
را مشخص می کنیم . و از طریق همین پرسش هاست که نظریات مختلف در روابط بین الملل
شکل می گیرد .
مهمترین اختلافات در حوزه هستی شناسی عبارتند از : اول اینکه جهان اجتماعی
چیست؟چیزی خارج از نظریه های ماست یا ما جهان اجتماعی را می سازیم ؟در این مود دو
نظریه وجود دارد . دیدگاه مادی محور و دیدگاه معنا محور . دیدگاه اول معتقد است که
موجودیتهای اجتماعی اعم از ساختارها و کنشها مستقل از برداشتها و فهم انسانی هستند
.و واقعیات مادی مهمترین مورد برای بررسی ومشاهده هستند. دیدگاه دوم ومعتقد است که
ساختار ها و نهادها و کار گزاران جنبه ذهنی و گفتمانی دارند و جدای از فهم انسانی
و جود ندارند .بنابر این ما در جهانی زندگی می کنیم که فقط انگاره ها مهم هستند و
می توان آنها را مطالعه کرد.البته یک دیدگاه میانی نیز وجود دارد که موجودیت های
اجتماعی هم بعد مادی دارند و هم جنبه گفتمانی. یعنی در مطالعه پدیده های اجتماعی
باید هم به ساختار های مادی توجه داشت و هم به ساختار های معنایی . مورد بعدی سرشت
کنشگران است . از منظر سنتی در علوم اجتماعی ساختار های مادی هستند که به کنشگران
و کنشها شکل می دهند و این هویتها کم و بیش ثابت و یکسان تلقی می شوند. اما پسا
ساختار گرایان یا سازه انگاران رادیکال معتقدند که سوژه ها برساخته های اند که
رویه های گفتمانی به آنها شکل می دهند. بنابراین رویه های گفتمانی اند که واحدهای
بنیادین واقعیت و تحلیل ،یعنی واحدهای پایه هستی شناسی ،را شکل می دهند.
مورد بعدی تقسیم بندی میان فرد گرایی و کل گرایی است که در مورد برداشت نظریه از
رابطه میان ساختار های نظام و کار گزاران انسانی یا به اصطلاح مشکل ساختار- کار
گزاردر سطح هستی شناسی است.اگر تقدم با دولتها باشد ما با فرد گرایی روبروییم اگر
با نظام باشد با کل گرایی سرو کار داریم که هر دوی آنها دچار تقلیل گرایی هستی
شناختی هستند.در مقابل یک دیدگاه میانه وجود دارد که معتقد است ساختار و کار گزار
هر دو به طور متقابل به یکدیگر قوام وتعین می بخشند. مورد بعدی این است که کنشگران
نظام را چه واحدهایی تشکیل می دهند. دولتها هستند یا افراد ،جنبش های اجتماعی
،سازمان های غیر دولتی و...را می توان کنشگر دانست. و در این حالت نظریه های دولت
محور در مقابل نظریه های فرا ملی گرا یا کثرت گرایی قرار می گیرندکه بر تعدد
بازیگران در نظام بین الملل تاکید دارند.
درمورد معرفت شناختی نیز اختلافاتی وجود دارد .بین کسانی که معتقدند می توان
واقعیت را به طور مستقل شناخت و نسبی گرایان که منکر شناخت حقیقت هستندودر واقع
منکر معرفت شناسی اند. قائلان به شناخت یا همان اثبات گرایان خود به دو دسته تقسیم
می شوند: خرد گرایی و تجربه گرایی. که گروه اول بر توانایی خرد انسان در فهم
واقعیت تاکید دارند و گروه دوم تنها را شناخت را ، شناخت تجربی حاصل از مشاهده می
دانند.با انتقاداتی که از اثبات گرایان و استقرا گرایان شد ، حلقه وین و اثبات
گرایی منطقی مورد نظر آنها به وجه غالب در فلسفه علم تبدیل شد.و مدل
نومولوژیک-قیاسی یا فرضی قیاسی همپل و ابطال گرایی پوپر و تاکید آن بر عدم امکان
اثبات واقعیت در چار چوب بنیانهای شناختی علم گرایی باقی ماندند.
اما خود علم گرایی و ادعای آن در مورد شناخت حقیقت با چالشهای مختلف در حوزه فلسفه
مواجه شد . از جمله این چالش ها می توان به طرح بازی های زبانی از سوی لود ویگ
ویتگنشتاین و مباحث کوهن مبنی بر مبتنی بودن علم بر پارا دایم های خاص و قیاس نا
پذیری پارا دایم ها بر اساس معیار های درون علمی و در نهایت چالشهای نسبی گرایانه
تر و رادیکال تر پسا ساختار گرایانی چون میشل فوکو و دریداو تاکید آنها برگفتمانی
بودن شناخت و در نتیجه نسبی بودن آن اشاره کرد
معرفت شناسی
سئوال دیگر مربوط به معرفتشناسی
است یعنی چگونه بدانیم که چیزی را میدانیم. در این باره دو دسته امکان گرایان در
مقابل نسبی گرایان قرار دارند.
-1 از نظر
امکان گرایان واقعیت مستقل از شناخت است و در قالب توصیفات درست میتوان به شناخت
دست یافت. (مثلا درست بگو ببینم چی شده
-2 اما از نظر نسبی گرایان شناخت حقیقی و اساسا شناخت ممکن نیست.
امکان گرایان هم به دو دسته
الف) خردگرایان rationalists خردگرایان خرد انسان را در درک واقعیت توانا میدانند مثل
فلاسفه و تجربهگرایان شناخت را تنها از طریق تجربه ممکن میدانند مثل دانشمندان.
ب) تجربهگرایان positivists تقسیم میشوند. برخی تجربهگرایان را با اثباتگرایان positivists در یک گروه دانستهاند چرا که اثباتگرایان هم با تکیه بر
نظریههای عمومی علوم طبیعی در پی توضیح نظم سیاست بینالمللی بودند و به نظریهپردازان
توصیه میکردند که از لحاظ ارزشی بیطرفی را رعایت کنند. همین تجربهگرایی یا علمگرایی
بود که در دهههای 1950 و 1960 به نام انقلاب رفتاری وارد روابط بینالمللی شد و
از این پس روشهای سنتی که متکی بر تاریخ و فلسفه بود را غیر علمی معرفی و طرد کرد.
اما امروزه همین تجربهگرایی هم
زیر سئوال است. لودویگ ویتگنشتاین میگفت واقعیت در درون زبان ساخته میشود یعنی
چرخش زبان است که واقعیت را معرفی میکند. (تأثیر خوشزبانی و چربزبانی) توماس
کوهن میگفت علم بر پارادایمهای خاصی مبتنی است و این پارادایمها را نمیتوان از
طریق علمی مقایسه کرد مثلا میتوانید از طریق علمی بگویید کدام خودرو مفیدتر است؟
پل فایرابند هم معتقد بود که علم در عمل تابع فلسفه علم نیست و معیاری برای برتری
شناخت علمی بر دیگر ادعای شناختی نیست. مثل داغ بودن بازار استخاره. میشل فوکو و
ژاک دریدا هم جدیدا علمگرایی را زیر سئوال برده و بر نسبی گرایی و گفتمانی بودن
شناخت تأکید کردهاند. مشیرزاده (12) به نقل از فرگوسن و متزباخ میگوید که تفاوت
و تعدد گاه غیر قابل جمع این دیدگاههای نظری اغلب بخاطر تفاوت در این دیدگاههای
فرانظری است.
انواع نظریه های رده اول:
تقسیم بندی کار
نظریههای رده اول روابط بینالملل
هم خود در چندین دسته مختلف مورد طبقهبندی قرار گرفته است. ای اچ کار و تقریبا
همه واقعگرایان، نظریههای روابط بینالمللی را در دو دسته
1) واقعگرا realist واقعگرا جهان را چنانکه هست میپذیرد و دنبال تحمیل اصول
اخلاقی خود بر آن نیست و میان خیر سیاسی و خیر اخلاقی قائل به جدایی است و درس
تاریخ و تلقی از سیاست را مبتنی بر مبارزه قدرت میداند.
2) و آرمانگرا utopianist قرار دادهاند. آرمانگرا بیتوجه به بنیان مادی کل سیاست،
هماهنگی طبیعی منافع را ممکن میداند و حقوق و اخلاق را که در جوامع کوچک مشاهده
میشود را قابل تعمیم بر جامعه بینالمللی میداند.
تقسیم بندی وایت
مارتین وایت این نظریهها را به
سه دسته تقسیم کرده که عبارتند از
1) واقعگرایی یا سنت ماکیاولی.
واقعگرا معتقد است که قراردادی میان دولتها نیست و دولتها منافع خود را بیشتر
از هر چیزی ترجیح میدهند و جامعه بینالمللی مفهومی ندارد و صلح نتیجه ناامنی
متقابل است و کارگزاران هم تابع منافع خود هستند و دولت تنها جامعه ممکن است و از
جنگ برای تأمین منافع آن حذر نمیکند.
2) انقلابیگری یا سنت کانتی.
انقلابگرا دنبال غایت شناخت یعنی تشکیل جامعه بینالمللی است و وجود دولتهای
متعدد را مانع از آن میداند. وی خواستار بازبینی رادیکالی در نظام دولتی است و
معتقد است که انسان بر دولت مقدم است و تنها جامعه امن جامعه جهانی است.
3) خردگرایی یا سنت گروسیوسی. در
مقابل آن دو خردگرا قرار دارد که راهی میانه است یعنی وضعیت ماقبل قرارداد را هرج
و مرج مطلق نمیداند بلکه انسان را یک جانور اجتماعی دانسته که در تعامل مستمر با
دیگری است. حتی وضعیت طبیعی نیز وضعیت شبه اجتماعی است و وجود دولتهای متعدد
وضعیت جنگی در روابط بینالمللی ایجاد نمیکند. با این حال از نظر یک خردگرا جامعه
بینالمللی هم خصوصیات جامعه داخلی را ندارد که یک مرجع اقتدار داشته باشد ولی
جامعه منحصر به فردی است که در آن دولتهای مستقل به روابط تجاری و دیپلماتیک با
هم پرداخته و بر اساس حقوق بینالمللی و اصول مدنیت به یکدیگر احترام متقابل میگذارند
و قانونی در این رابطه حاکم است.
تقسیم بندی براون
در طبقهبندی براون این نظریهها
به دو دسته تقسیم میشود:
1) تجربی empirical و
2) هنجاری normative یا تجویزی تقسیم میشود که این دسته اخیر خود به دو دسته
a) جهان وطن گرا cosmopolitan جهان وطن گرا از بعد اخلاقی به اجتماع کل بشریت توجه دارد
b) اجتماعگرا communitarian. اجتماعگرا
از همین بعد به اجتماعات محدودتر اولویت میدهد.
تقسیم بندی بنکس
از نظر مایکل بنکس سه دسته
تقسیم میشود
1) واقعگرا. این دسته جهان را
همچون میز بیلیارد هر دولتی را به توپی تشبیه میکند که در فکر بیرون کردن دیگران
از صحنه است
2) کثرتگرا pluralist. ثرتگرایان شبکهای از روابط متعدد و متداخل میبینند که به
نظام جهانی شکل میدهد
3) ساختارگرا
structuralist. از نظر
ساختارگرایان هم نظام جهانی اختاپوسی با شاخکهای قوی است که ثروت را از جوامع
فقیر پیرامون به مراکز ثروتمند منتقل میکند و اقتصاد را عامل اصلی دانسته و تضاد میان
فقیر و غنی را مورد توجه قرار میدهند.
تقسیم بندی روزنا
جیمز روزنا هم نظریهها را به
سه دسته معرفی میکند
1) دولتمحور،
2) چند محور multicentric.
چند محور بر تعدد کنشگران و
پیچیدگی نظام بینالمللی تأکید میکنند و وابستگی متقابل را در رفع تعارض نقش و منافع
آنها مؤثر میدانند.
3) جهان محور globalist. از نظر جهان محور هم بنیان اقتصادی نظام بینالمللی الگوهای
تجارت و توزیع کالا و خدمات و تعارضات طبقاتی را ترسیم و تحت تأثیر قرار میدهد.
تقسیم بندی هولیس
هولیس و اسمیت هم اینها را به
دو دسته طبیعتگرا و غیر آن طبقه بندی کرده که طبیعتگرایان انسان را همچون طبیعت
با همان انگیزههای طبیعی میبینند و فقط بدنبال تبیین explanation رفتار انسان هستند. اما مخالفان اینها میان انسان و طبیعت فرق
قائل شده و در نتیجه دنبال فهم understanding رفتار انسان هستند.
مناظرات نظری در روابط بینالملل
این
اختلافات حتی درباره طبقهبندی مناظرات نظری درباره روابط بینالملل هم وجود دارد.
از سال 1919 که دیوید دیویس یک کرسی دانشگاهی برای وودرو ویلسون برای تدریس روابط
بینالمللی در دانشگاه ابرست ویت در ویلز بریتانیا تأسیس کرد تا حالا هر زمان یک
چارچوب نظری حاکم بوده است. مشیرزاده (17) سه یا چهار دوره را ارزیابی کرده است:
- 1 آرمانگرایان در مقابل واقعگرایان. موضوع بحث در مناظره اول بر سر
سرشت نظام بینالمللی و انگیزه دولتها در رفتارشان بود. آرمانگرایان به مطالعه
روابط بینالملل با دیدی آرمانی نگریسته و تقویت حقوق سازمانهای بینالمللی را
وظیفه اصلی محققان این رشته میدانستند. این مکتب که از اواخر قرن نوزدهم تا جنگ
جهانی اول مطرح بود عملا در برابر واقعگرایان که قدرت را اساس و انگیزه و هدف
دولتها در عرصه بینالمللی میدانستند توان فکری و عملی خود را از دست داد.
2 - رفتارگرایان
در مقابل سنتگرایان (اعم از واقعگرایان و آرمانگرایان). از نظر مشیرزاده موضوع
بحث در مناظره دوم که در دهه 1950 و 1960 درگرفت بر سر ابعاد معرفتشناختی و روششناسی
بود ولی از نظر قوام (13) مناظره دوم بیشتر به جنبههای روششناختی و مناظره سوم
عمدتا به ابعاد معرفت و هستی شناسی سیاست بینالملل عنایت داشت. به نظر میرسد
برداشت قوام صحیحتر باشد چرا که رفتارگرایان خواهان استفاده از روشهای کمی و
علمی و طرح فرضیههای قابل وارسی بودند.
- 3 رفتارگرایان در مقابل پسارفتارگرایان یا فرارفتارگرایان. از اواخر
دهه 1960 هم فرارفتارگرایان بر سر عدم کارآیی روشهای علمی و ضرورت استفاده از هر
دو رهیافت علمی و سنتی در مطالعه روابط بینالمللی به بحث میپرداختند. ویور این
مناظره سوم را میان واقعگرایان و لیبرالها و رادیکالها دانسته و بنکس میان واقعگرایان
و طرفداران وابستگی متقابل و فراملیگرایان.
4 - دست آخر هم میان خردگرایان در مقابل
بازاندیشگرایان. به نوشته مشیرزاده ما در حال حاضر در جریان مناظره چهارم قرار
داریم که ماهیتی فلسفی و معرفتشناختی دارد و خردگرایان که متشکل از نوواقعگرایان
و نولیبرالها هستند نگاهی علمگرایانه به واقعیت دارند و خرد انسانی را قادر به
شناخت میدانند و کنشگران را نیز خردورز و عاقل بشمار میآورند. ولی در مقابل
بازاندیشگرایان reflectivists نگرشی انتقادی و پساساختارگرایانه و
فمینیستی دارند و بر اجتماعی بودن واقعیت و نقش معنا، گفتمان، زبان و رویههای
انسانی در شکل دادن به آن تأکید میکنند و بر دانش و علم انتقاد میکنند. به نوشته
قوام ما در جریان مناظره سوم هستیم که با موجی از گرایشهای فرااثباتگرایی post positivism، نظریههای انتقادی، سازهانگاری، فمینیسم و پست مدرنیسم را در یک
سو و در مقابل اینها نظریههای هنجاری مثل جهان وطنگرایی و اجتماعگرایی قرار
داده است. فرااثباتگرایان نوع دانش در جهان اجتماعی را با نوع دانش در جهان طبیعی
متفاوت میدانند و معتقدند که هدف دانش طبیعی برای اعمال کنترل بر طبیعت است ولی
هدف دانش اجتماعی کسب آزادی است.
البته این مناظرات تلویزیونی یا رودررو نبوده بلکه منتقدان نظرات این
افراد را اینگونه دستهبندی کردهاند. هر دسته هم در طول تاریخ دستخوش اصلاحات و
تغییرات نظری شدهاند مثلا لیبرالها که قبلا ارادهگرا بودند در دو دهه اخیر به
واقعگرایان پیوستهاند و واقعگرایان هم به لیبرالها نزدیک شده و امروزه نوواقعگرایان
و نولیبرالها جریان اصلی در روابط بینالمللی شدهاند که کنشگران را منفعت جو و
عقلانی میدانند، منافع آنها خارج از تعامل اجتماعی شکل گرفته و ساختار نظام بینالمللی
از اعمال این واحدهای منفرد بطور خودجوش شکل میگیرد.
مقایسهای میان نظریههای برخی از نظریهپردازان علوم سیاسی همچون
جان گدیس، هگل، هدلی بال، توین بی، مورگانتا و روزنا انجام داده که این گونه نتیجهگیری
کرده است:
1) نظریه پردازان مورد بحث به استثنای جان گدیس با مطلقگرایی تاریخی و
دینامیزم تاریخی مخالفند و این نکتهای اساسی است که جان گدیس را به عنوان تاریخدان
از نظریه پردازان علوم سیاسی جدا میسازد. گدیس بر اهمیت نگرش تاریخی به وقایع و
ارائه تفسیر تاریخی تأکید دارد و اطلاق یک نظریه بر 184 کشور جهان را بیمورد میداند.
(این مربوط به دهه قبل است امروزه تعداد دولتهای عضو سازمان ملل 192 شده است.) او معتقد است که در تحلیل تاریخی از رویدادها نوعی
انعطاف پذیری نهفته است و باید از وجود مشترک در تاریخ سیاسی برای درک و حتی پیش
بینی رخدادها استفاده کرد.
2) در میان نظریه پردازان مورد بحث جه در دوران جنگ سرد و چه در دوران
پس از آن، توافق جامعی درباره تعریف، نقش و حوزه فعالیت نظریه وجود ندارد.
3) مخالفت با ایدئولوژی به معنی اخص کلمه از وجود مشترک آنهاست.
4) نظریه پردازان مورد بحث که معتقد به نقش دولت به عنوان پایه اصلی
قدرت هستند، وضع آن در دوران پس از جنگ سرد را مد نظر قرار نداده اند و روشن نکرده
اند که نقش دولت ملی در اوضاع جدید جهانی در حال افزایش است یا کاهش.
5) در نظریههای فوق، به گونهای ظریف نقش اقتصاد حتی در دوران جدید،
مانند گذشته، نادیده گرفته شده است. اگر در پایان دوران جنگ سرد نظام اقتصادی بینالمللی
بر ضعف یا توانمندی برخی دولتها اثر میگذارد، چگونه میتوان روابطی بینالمللی
داشت که اقتصاد را نادیده بگیرد؟ چگونه میتوان امروزه نقش تشکیلاتی چون گات،
اتحادیه اروپا و همچنین نقش شرکتهای چند ملیتی را که در دولتها نیز صاحب نفوذند
نادیده گرفت و بدون توجه به این عوامل نظریه جامع و مفیدی ارائه کرد؟
6) نظریه پردازان فوق الذکر همگی بر کارآیی نظریه خود تکیه میکنند،
هرچند نظریه پردازی چون روزنا سعی دارد با همگانی دانستن شکست، ضعف نظریه خود را
کم رنگ تر سازد و راه حل را در تجدید نظر در متدولوژی کار جستجو کند.
7) در نزاع اخیر نظریه پردازان علوم سیاسی، به عوامل فرهنگی و تمدنی که
ملتها را از یکدیگر جدا میسازد و ساموئل هانتینگتون آنها را سازنده چارچوب فکری
روابط بینالملل در سالهای آتی بشمار میآورد، توجهی نشده است، هرچند بی تردید این
بی توجهی از اهمیت نقش فرهنگها و تمدنها در مسائل میان ملتها نمی کاهد. (امیری ص 12)
نظریههایی که ما برای جلسات آینده انتخاب کردهایم تابع منطق زمانی
است یعنی با لیبرالیسم ویلسون که در آغاز بر روابط بینالمللی مسلط بود آغاز میکنیم
و با مناظره چهارم ختم میکنیم.
لیبرالیسم و تحولات آن در روابط بین الملل
معمولاً با وجود این که در بحث راجع به روابط بین الملل، بیش تر بر سنت واقع گرایی تأکید می شود، اما می توان گفت که رشتۀ روابط بین الملل، در اصل، در اندیشه ها و آرمان های لیبرالیسم ریشه دارد.
ریشه لیبرالیسم مدرن را که در آستانه جنگ دوم جهانی از سوی «کار» به عنوان «آرمانشهر انگاری» مورد حمله قرار گرفت، در نارضایتی از نظام جهانی موجود جنگ اول جهانی می دانند.
مهم ترین وجه معرف نظریه های لیبرال، باور به امکان تحول در روابط بین الملل به شکل همکاری، کاهش تعارض ها و نهایتاً نیل به صلح جهانی است.
در این بخش ما چهار محور اصلی در نظریه های لیبرال را به بحث می گذاریم:
1. صلح دموکراتیک، با تأکید بر لزوم تغییر در ساختار سیاسی جوامع برای رسیدن به صلح؛
2. فراملی گرایی با تأکید بر ظهور کنشگران جدید در عرصۀ بین الملل و به تبع آن تغییر در سیاست بین الملل؛
3. تأکید بر نقش تجارت و ارتباطات در کاهش جنگ ها و ایجاد صلح؛
4. نهاد گرایی با تأکید بر نقش نهادهای بین المللی برای رسیدن به تحولات معنادار در سطح بین الملل.
1. صلح دموکراتیک
با توجه به این که حکومت های لیبرال دموکراتیک طی 200 سال گذشته با هم نجنگیده اند، این انگاره که دموکراسی ها با هم نمی جنگند، تقویت شده است. نگاه به تاریخ روابط این کشورها نشان می دهد که هژمونی یا موازنۀ قدرت یعنی عوامل ایجاد صلح و ثبات مورد توجه واقع گرایان نمی توانند این صلح پایدار را توضیح دهند. در عین حال، باید توجه داشت که دموکراسی ها با دیگران به کرات جنگیده و حتی گاه خود آغازگر جنگ بوده اند. پس نمی توان گفت که دموکراسی ها لزوماً «صلح طلب»هستند، بلکه می توانند در میان خودشان یک «منطقه صلح» شکل دهند، فرض نظریه صلح دموکراتیک این است که این منطقه می تواند گسترش یابد. در این که چرا دموکراسی ها با هم نمی جنگند دو تبیین ارائه می شود:
الف: تبیین هنجاری یا فرهنگی، که تأکید می کند فرهنگ سیاسی دموکراتیک مبتنی بر چانه زنی، مذاکره، و سازش در سیاست داخلی را دموکراسی ها به روابط خارجی خود، خصوصاً با کشورهایی که با آن ها هنجارهای سیاسی مشابهی دارند، بسط می دهند.
ب: سرچشمه صلح دموکراتیک را باید در ساختارهای دموکراتیک جستجو کرد.
واضع اصلی نظریه صلح دموکراتیک را «امانوئل کانت»، فیلسوف آلمانی قرن هجدهم، می دانند. وی بر آن بود که صلح مستلزم وجود حکومت های مبتنی بر قوانین اساسی جمهوری خواهانه است که سه چیز را تضمین می کنند:
1. احترام به آزادی فردی؛
2. منشأ مشترک و واحد قانون گذاری و تفکیک میان اقتدار اجرایی و تقنینی؛
3. برابری سیاسی همه شهروندان.
کانت معتقد است که لازم است در میان دولت ها یک فدراسیون یا اتحاد صلح تشکیل شود که صلح را در میان فدراسیون دولت های آزاد برقرار می کند. این اتحادیه یک قرارداد صلح، یک دولت جهانی، یا دولتی مرکب از ملل نیست. او قائل به تجسم تشکیلات و نهادی برای معاهدۀ صلح نیست، بلکه نوعی پیمان عدم تجاوز متقابل و نوعی نظام امنیت دسته جمعی را مد نظر دارد.
از جمله نظریه پردازان جدید لیبرال، می توان به «مایکل ماندلبوم» اشاره کرد. او محور کار خود را یک «نظریه لیبرال تاریخ» قرار می دهد که در آن سه عنصر لیبرال، یکدیگر را تقویت می کنند:
الف. صلح به عنوان بنیان مرجح روابط میان کشورها؛
ب. دموکراسی به عنوان راه بهینه سازی حیات سیاسی در درون آن ها؛
ج. بازار آزاد به عنوان وسیله تولید اصلی ثروت.
2. فراملی گرایی
وقتی از سیاست و روابط بین الملل سخن گفته می شود، روابط میان دولت ها مطرح است، یعنی دولت ها کنشگران مورد نظرند. اما فراملی گرایی بر روابطی در ورای روابط دولت ها و میان کنشگرانی غیر از دولت ها تأکید دارد.
یکی از نخستین آثار در روابط بین الملل که بر شکل گیری تحولات بنیادین در نظام بین الملل تأکید داشت، نخستین کتاب مشترک "رابرت کیون" و "جوزف نای" با عنوان «روابط فراملی و سیاست جهانی» بود. در این کتاب اکثر نظریه پردازان بر اهمیت کنشگران غیردولتی مانند شرکت های چند ملیتی و روابط میان آن ها در سطح فراملی، نقش گروه های انقلابی، اهمیت روابط اقتصادی در تعاملات جهانی، و تحول جهان تأکید می کنند.
مسألۀ مهم برای "کیون" و "نای" این است که مبادلات یا سازمان های فراملی چگونه سیاست بین دولتی را تحت تأثیر قرار می دهند؛ این مبادلات و سازمان ها می توانند پنج تأثیر اصلی داشته باشند که پیامدهای مستقیم یا غیرمستقیمی بر حساسیت متقابل و از طریق آن بر سیاست میان دولت ها خواهند داشت. این آثار عبارتند از:
1. تغییرات نگرشی؛
2. پیشبرد کثرت گرایی بین المللی؛
3. ایجاد وابستگی و وابستگی متقابل؛
4. ایجاد ابزارهای جدید تأثیرگذاری؛
5. ظهور کنشگران جدید خودمختار یا شبه خودمختار در سیاست جهانی؛
بنابراین کنشگران سیاسی جهانی نیز آن هایی خواهند بود که کنترل منابعی را در اختیار دارند و با سایر کنشگران در ورای حدود دولت ها، دارای روابط سیاسی اند.
"فرگوسن" و "منزباخ" را می توان اصلی ترین ادامه دهندگان نظریه فراملی گرایی دانست. این دو بر فرارسیدن عصر پسا بین الملل تأکید دارند؛ یعنی ما از عصر روابط میان دولتی گذر می کنیم و به دورانی جدید می رسیم. «جوهرۀ جهان جهانی ساز عبارت است از مرزهای سیاسی نفوذ پذیر، کاهش اهمیت فواصل فیزیکی، و خودمختاری فزاینده واحدهای غیرحاکم.»
در جهان پسا بین الملل، طیف وسیعی از جوامع سیاسی وجود دارند که وجود هویت های متفاوت را منعکس می سازند و هر یک در حوزه ای خاص، دارای اقتدار است. گروه های تروریستی، شرکت های چند ملیتی و گروه های بشردوست، از جمله کنشگران این جهان جدیدند که موقعیت انحصاری دولت ها را در نظام بین الملل از میان برده اند.
آنچه از نظر فرگوسن و منزباخ مورد توجه است، ظهور هویت های جدید است. هویت هایی همچون هویت دینی، جایگزین هویت شهروندی عصر بین الملل می شود.
3- نظریه وابستگی متقابل: نظریه وابستگی متقابل را یکی از نظریه هایی می دانند که ریشه در طرز تفکر بین الملل گرایانه یا انترناسیونالیستی دارد که بر مبنای آن، امور دنیا به طور عینی در جهت جهانی شدن است، و این جریان عینی در روندهای سیاسی به شکل همکاری میان دولت ها منعکس می شود و در عین حال، جریانی مثبت و در راستای صلح و رفاه بیش تر جهانی است.
مفاهیم بنیادین وابستگی متقابل را می توان شامل وابستگی متقابل، قدرت، حساسیت، آسیب پذیری، هزینه، تقارن و عدم تقارن دانست:
1. وابستگی متقابل: وابستگی متقابل را می توان به عنوان پیوند مستقیم و مثبت منافع دولت ها در مواردی تعریف کرد که تغییر در موقعیت یک دولت، جایگاه سایر دولت ها را در همان جهت، تغییر می دهد.
2. قدرت: توانایی یک بازیگر به انجام کاری که طرف مقابل در صورت عدم وجود قدرت آن را انجام نمی داد و با هزینه ای که از نظر بازیگر، قابل قبول باشد.
3. حساسیت و آسیب پذیری: حساسیت، متضمن درجه واکنش در یک چهارچوب سیاست گذاری است؛ یعنی تغییرات در یک کشور با چه سرعتی موجب تغییرات در کشور دیگر می شود و آثار پرهزینۀ آن تا چه حد است. آسیب پذیری عبارت است از «قابلیت یک بازیگر در تحمل هزینه های تحمیلی ناشی از وقایع خارجی، حتی پس از تغییر سیاست ها».
در شاخه نهادگرایی لیبرالیسم، به طور خاص می توان به نظریه های کارکردگرایی و نوکارکردگرایی و نهادگرایی نولیبرال اشاره کرد.
الف. کارکردگرایی: کارکردگرایی با نام «دیوید میترانی» در پیوند است که کتاب خود را با عنوان "یک نظام صلح کارآمد" منتشر کرد. به نظر او، سر منشأ تعارض ها میان دولت ها وجود شکاف های سیاسی است و نمی توان بر این شکاف ها با توافق حقوقی فایق آمد. میترانی بر آن بود که نمی توان به رسیدن به صلح از طریق انعقاد موافقت نامه و پیمان صلح امیدوار بود و در عوض باید در عمل به آن تحقق بخشید؛ راه آن هم فعالیت مشترک است. فرض او بر این است که اقتصاد و سیاست را می توان از هم جدا کرد.
ب. نوکارکرد گرایی: نوکارکردگرایی با نام «ارنست هاز» است. هاز با کنار گذاشتن بعد هنجاری نظریه کارکردگرا و افزودن یک بعد فایده گرایانه به آن، که بر اهمیت منافع و سود حاصل از تعامل ها، تصمیم ها، و ... تأکید دارد، تلاش کرد جنبه علمی نظریه را در زمانی که رفتار گرایی رهیافت غالب را تشکیل می داد، حفظ کند.
هدف نوکارکردگرایی تبیین این مسأله بود که چرا و چگونه دولت ها حاکمیت خود را رها می کنند و حاکمیت ها در هم ممزوج می شوند و فنون جدیدی برای حل و فصل تعارض ها میان کشورها تدبیر می گردد. فرایند همگرایی در حوزۀ سیاست ملایم آغاز می شود و همکاری کارکردی را پیش می برد. اما هاز بر خلاف میترانی، اقتصاد و سیاست را کاملاً جدا از هم در نظر نمی گیرد و به اهمیت سیاسی مسائل اقتصادی، اذعان دارد.
نوکارکردگرایی، منفعت طلبی را مسلم می گیرد و برای مشخص کردن حدود برداشت های ذهنی کنشگران بر آن اتکا می کند. گروه های مشخص، اهداف و منافعی خاص را دنبال می کنند و زمانی به ابزارهای فوق ملی روی می آورند که این اقدام برایشان، سودی داشته باشد.
واقع گرایی و تحولات آن:
واقع
گرایی به صورت مکتب اندیشه سیاست قدرت از آن یاد می شود. منظور از قدرت تغییر
رفتار سایرین در زمینه دلخواه است. واقع گرایی در شکل کلاسیکش در اثر توسیدید یعنی
تاریخ جنگهای پلوپونزی مطرح شد که او بنیاد واقع گرایی را این جمله قرار می دهد ،
حق فقط در بین برابرها وجود دارد حال آنکه قوی ترها آنچه را که می توانند انجام می
دهند و ضعیف ترها از آنچه می خواهند فقط رنج می برند.
در
عصر مدرن در اروپا ماکیاولی در کتاب شهریار و هابز در کتاب لویاتان و فردریک ماینک
در کتاب دلیل وجود دولت آنرا دنبال می کند. مایکل دویل می گوید می توان 3 سنت فکری
واقع گرایی را با 3 اندیشه کلاسیک پیوند داد.
بنیاد گرایی متاثر از ماکیاول
ساختار گرایی متاثر از هابز
تکوین گرایی که تحت تاثیر رو سو است.
در این که چه کسی نخستین
واقع گرایی بزرگ در تاریخ است اتفاق نظر وجود ندارد. از نظر دوئرتی، منسیوس و
کاتیلیا نخستین واقع گرا می باشد. کاتیلیا در کتاب آرتاساسترا به توصیف جهان می
پردازد براساس آنچه که هست نه بر اساس آنچه که باید باشد. آرنولد نیبور، آگوستین قدیس
را نخستین واقع گرا می داند. ای- اچ_ کار، هم ماکیاول را به خاطر 3 عنصری که در
بنیاد فکری او قرار دارد در این زمینه شاخص می داند، تاریخ و نظریه و جدایی اخلاق
از سیاست.هابز با بدبینی نسبت به ذات انسان درشمار واقع گرا یان قرار می گیرد.او
هم مانند ما کیا ول اخلاق را از سیاست جدا می کند ، می گو ید روابط بین الملل در و
ضعیتی قرار دارد که جنگ همه علیه همه وجود دارد. او معتقد است میثا قها بدون شمشیر صر فا کلماتی هستند که نمی
تواند انسان را حفظ کنند . هگل نیز جایگاه قدرت را مهم می داند ، باور هگل به
اینکه مهم ترین هدف دو لت حفظ خود است از بنیانهای وا قع گرایی محسوب می شود.
سیاست قدرت در زبان المانی 1 نماینده
دیگر دارد که هانریش فون تریچکه است ،به نظر او جنگ بر بریت نیست بلکه ازمون ا
لهی است که سرنوشت ملتها را به حق تعیین میکند . زمینه طرح نظریه واقع گرایی
در نیمه قرن 20
زمینه
اصلی طرح نظریه واقع گرایی در بعد از جنگ دوم جهانی آغاز شد. در واقع، واقع گرایی
نوین واکنشی دسته جمعی در مقابل آرمان گرایی بوده است.
بحران
اقتصادی 1929 روح همکاری بین المللی که در سالهای 1925 – 1929 بوجود آمده بود را از
بین برد. کشورهای توسعه طلب چون آلمان و ایتالیا و ژاپن در صدد تجدید نظر در
تقسیمات ارضی و توسعه ثروت خود برآمدند. در شرایطی که میلیونها تن در طول جنگ
درگیر شدند و دیگر اهداف آرمان گرایی نمی توانست معنای چندان داشته باشد. تفکر
اصلی در بعد از جنگ این بود که راه حل نهایی برای جنگ وجود ندارد و توسل به منافع
مشترک در بقاء و توسل به حکومت جهانی به جای نظام مرکب از دولتها، جملگی پوچ است.
بنابراین ناگزیر سیاست بین الملل بعد از دو جنگ، مبارزه قدرت بوده است. بنابراین
واقع گرایی در واکنش به بحران نظام بین الملل و ضربه آن به بنیانهای فکری و فلسفی
آرمان گرایانه شکل گرفت.
بنیان
فکری واقع گرایی قرن 20
واقع
گرایان دولت را بازیگر اصلی صحنه سیاست بین الملل تلقی می کنند و معتقد هستند که
سایر بازیگران مانند شرکتهای چند ملیتی و به طور کلی سازمانهای غیر حکومتی در چهار
چوب روابط میان دولتها عمل می کنند، در حالی که دولت در سطح داخلی قادر به اعمال
اقتدار می باشد در سطح خارجی در یک نظام فاقد اقتدار مرکزی با سایر دولتها در
همزیستی به سر می برد. در چنین محیطی دولتها با یکدیگر رقابت می کنند و ماهیت این
رقابت بر اساس بازی با حاصل جمع صفر تعیین می گردد. واقع گرایان ضمن تاکید بر قدرت و منافع ملی بر این
اعتقادندکه اصولا از بین بردن غریزه قدرت صرفا یک آرمان است. بنابراین تعقیب و کسب قدرت
یک هدف منطقی و اجتناب ناپذیر سیاست خارجی به شمار می رود. آنها برای استقلال
دولتها اهمیت زیادی قائل هستند و معتقدند که در نبود حکومت جهانی، عملا دولتها در
حالت مبهم به سر می برند و همزیستی از طریق حفظ موازنه قدرت حاصل می شود.
آنها
اعتقادی به انقلاب در سیاست بین الملل ندارند زیرا معتقدند اگر بازیگران جدیدی در
صحنه وارد شوند بعد از مدتی مشخصات بازیگران قبلی را پیدا می کنند و در صدد تامین
امنیت و منافع خود خواهند رفت. مفهوم دیگر مورد نظر واقع گرایان آشوب زدگی است
،منظور این است هیچ حکومت مرکزی در نظام بین الملل نیست و کنترل مطلق بر کل نظام
وجود ندارد و دلیل تمایز عرصه داخلی از عرصه بین المللی همین نبود اقتدار در سطح
جهانی می باشد. در واقع محیط یا نظام دولتی که دولتها در آن زندگی می کنند اساسا
آنارشیک است و آنارشیک بودن نظام دولتی در واقع ریشه در برداشت هابز در زمینه بر
قرار بودن وضعیت طبیعی در روابط بین الملل دارد.از نظر انها تعارض و رقابت به عنوان رابطه ای
است که در نظام بین الملل حرف اول
را می زند .
برخی
نویسندگان واقع گرا که افکارشان از اواخر نیمه نخست قرن 20 تاثیر عمده ای بر رشد
این مکتب گذاشت عبارتند از :
ای_اچ_
کار
آرنولد
نیبور
فردریک
شومان
ریمون
آرون
جرج
کنان
هانس
مورگنتا
به
دلیل این که هانس جی مورگنتا بیشترین تاثیر را بر تدریس روابط بین الملل در
دانشگاه ها داشت و از سوی دیگر ،نظریه نسبتا جامعی از روابط بین الملل ارائه داده
است و او را تنها کسی میدانند که به ارائه یک تبیین منطقی و دارای انسجام درونی از
رفتار دولتهای ملی پرداخته او را به عنوان یک نظریه پرداز واقع گرایی انتخاب کردم.
کتاب
سیاست میان ملتها او را مهم ترین کتاب در رهیافت نظری روابط بین الملل می دانند.
می توان او را از نظر معرفت شناختی کاملا مدرن دانست. او قائل به کاربرد خرد و
تجربه در شناخت است، به همین دلیل دیوید مکلند نظریه مورگنتا را از محرکهای اصلی
انقلاب رفتاری می داند. مورگنتا هم مانند دیگر نظریه پردازان واقع گرا سرشت انسان
را شرور می داند که این شرارت او در قدرت طلبی اوست.
مورگنتا
نظام بین الملل را آنارشیک می داند، اینکه نظام بین الملل فاقد اقتدار مرکزی است ،
وجه تمایز آن با جامعه داخلی است. او بر نبود اقتدار مرکزی تاکید دارد. در این
شرایط آنارشیک است که توسل به زور میان دولتها مشروعیت میابد و جنگ به خصوصیت نظام
بدل می شود. در واقع منافع ملی و قدرت دو مفهوم اصلی و کلیدی نظریه او است، برداشت
مورگنتا از قدرت رابطه ای است ، مورگنتا گاه قدرت را به عنوان هدف و غایت سیاست در
نظر می گیرد، هر چه دولتها از قدرت بیشتری برخوردار باشند بهتر می توانند منافع
خود را در سطح بین الملل تامین کنند. گاهی نیز قدرت را به عنوان ابزار مطرح می کند
،که در این جا عناصر قدرت ملی اهمیت پیدا می کند که از نظر او عناصر قدرت ملی
جغرافیا، منابع طبیعی، توان صنعتی، آمادگی صنعتی و روحیه ملی و عناصر مشابه هستند
در واقع قدرت در این جا چند بعدی و غیر قابل تعریف عملی و بیشتر ذهنی است. مفهوم
دیگر منافع ملی میباشد که گاه آنرا به مثابه قدرت تعریف می کند و گاه براساس قدرت
مفهوم منافع ملی را جوهر سیاست تلقی می کند. در واقع قدرت لازم و ضروری است. یکی
دیگر از مفاهیم مورد نظر مورگنتا موازنه قدرت است که از این اصطلاح این طور برداشت
می شود که در آن روابطی میان کشورهاست که در آن هیچ یک آن قدر قدرت ندارد که به
تنهایی دیگران تحت سلطه قرار دهند . از نظر او قدرتهایی که در سیاست بین الملل از
وضع موجود راضی هستند سیاست حفظ وضع موجود، دولتهایی که ناراضی هستند، سیاست
امپریالیست و دولتهایی که در صدد مقابله با آنها بر می آیند، سیاست سد نفوذ را
دنبال می کنند. سومین سیاست هم که دولتها می توانند دنبال کنند، سیاست پرستیژ است
که نمایش قدرت است و جنبه ابزاری دارد یعنی می تواند در خدمت حفظ یا افزایش قدرت
باشد. نقدی که به او وارد می شود این است که آثار مورگنتا مشابه یک واقع گرایی
نوستالژیک است. او گذشته را دارای اهمیت می کند و تصویری آرمانی از دیپلماسی
اروپایی در قرن 19 ارائه می دهد که در واقع نوعی آرمان گرایی است بنابراین شاید
تردید جدی در واقع گرایی او جالب ترین نقد ها باشد.
ا.ای.اچ.کار
کتاب
بحران 20 ساله از اثار او می باشد. او واقع گرایی را به عنوان پایان مرحله آرمان گرایی میداندو .او
معتقد است که اگر همگان واقعا خواستار دولت جهانی یا امنیت دسته جمعی باشند ، تحقق
آن آسان خواهد بود.توجه او به وجه خاص کنشهای انسانی و ساختگی بودن واقعیت جهان بود. پس واقع گرایی
تنها یک مرحله از تفکر و برای رهایی از آرمانشهری است. در واقع انتقادی که به کار
وارد است این است که او جایگاه خود را در میان آرمانشهری و واقع گرایی روشن نمی
کند.گاه این دو را جمع می کند وگاه غیر قابل جمع می داند. در واقع کار بیشتر نگاه
به تغییر و اصلاح دارد و خود را بیشتر عملگرا می داند.
2.رینولد
نیبور
به
نظر کنت تامپسون پدر فکری واقع گرایان می باشد که بیش از همه در
راه نیل به یک نظریه منسجم و قابل درک از روابط بین الملل تلاش کرد. گناهکاری
انسان ناشی از اضطراب اوست .به اعتقاد او در ذات انسان اراده ی معطوف به زندگی
وجود دارد که از اراده ی معطوف به قدرت ناشی می گردد، سیاست بین الملل را تلاش
برای حفظ وکسب قدرت می دهند. او معتقد است هر گاه محدودیتهای اخلاقی
برای فرد به عنوان عضو یک گروه بوجود آید به خشونت بیشتر در سطح گروه منجر می شود
.فرد هویت خود را از دست می دهد و عضو توده ای بدون نام می شود به این ترتیب گرایش
او به قدرت افزایش می یابد. او نیز امکان از بین رفتن تعارضات در سطح بین
المللی را از طریق ایجاد حکومت های جهانی نفی میکند.
3.فردریک
شومان
.از
نظر او واحد های سیاسی خود مختار هیچ اقتدار بالاتری را نمی پذیرد وبا جنگ منافع
خود را دنبال می کنندو حفظ خود هدف هر دولتی است. از نظر شومان صلح هیچ گاه هدف
نیست بلکه شرط لازم برای افزایش قدرت نسبی میباشد. از نظر شومان
در این نظام بین الملل موازنه قدرت سازوکار مهمی است ،اعضائ برای دفاع از خود در
برابر تهدید متحد می شود و اتحاد آنها تمایل یک کنشگر برای تبدیل شدن به یک قدرت
جهانی را سرکوب می کند ، روزنا و دیویس شومان را از نمایندگان شاخه ای از
مکتب واقع گرایی می دانند که صرفا به عنوان عکس العمل در قبال تحولات جاری در نظام
بین الملل ظهور کرد. 4.ریمون آرون
در
کتاب جنگ و صلح به تحلیل چهار جانبه از روابط بین الملل در ابعاد نظری .جامع
شناختی.تاریخی وعلمی می پردازد.در تصویر آرون از روابط بین الملل واحد های سیاسی
مستقلی وجود دارد که هر یک به خود حق می دهند که عدالت را در اختیار گیرند و در
مورد جنگ یا صلح تصمیم گیری کنند. هدف اصلی در نظام تضمین امنیت است وقدرت طلبی
واحد های سیاسی در نظام بین الملل مورد توجه او است.
5.جرج
کنان
او
نیز مانند واقع گرایان سرشت بشر را غیر منطقی و خود خواه وسر کش می داند معتقد است
ایجاد تغییرات بنیادین در بشر بسیار دشوار است. او معتقد است تعارضات بین المللی
پایدار هستند و فقدان هماهنگی در تحولات فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی دولتها در بروز کشاکشها نقش
دارد.
البته
او به استفاده از دیپلماسی هم خوش بین است. در واقع دیپلماسی در نظام بین الملل
باعث تعدیل تعاراضات می گردد. او از این نظر مورد نقد قرار می گیرد که در نوشته
های خود بر منافع ملی به عنوان هدایت کننده ی سیاست خارجی تاکید می کند. اما مشخص
نمی کند دولتها در چه شرایطی به اجماع در مورد منافع ملی خود می رسند و آیا اساسا
چنین اجماعی می تواند تشکیل شود و اگر می تواند چگونه؟
نو
واقع گرایی :
واقع
گرایی در اوایل دهه 1980 به عللی نظیر ورود جنگ سرد و رقابت تبلیغاتی میان شرق و
غرب و در واکنش به رفتارگرایی و موضوع وابستگی تجدید حیات یافت. در واقع نو واقع
گرایی بیش از هر چیز تلاشی برای علمی کردن واقع گرایی است.
نو
واقع گرایان عمدتا بر مختصات ساختاری نظام بین الملل تاکید می کند. در واقع سطح
تحلیل را نظام بین الملل قرار می دهند و می گویند نظام بین الملل نوع و قواعد بازی
را مشخص می کند. نو واقع گرایان مفهوم ساختار سیستمی را توسعه می دهند. در واقع
این ساختار است که روابط سیاسی واحدهای متشکله را تشکل بخشیده، تحت فشار قرار می
دهد. در واقع نو واقع گرایان توضیح می دهند که چگونه ساختارها بدون توجه به
مختصاتی که به قدرت و موقعیت مربوط میشود، بر رفتار و نتایج تاثیر می گذارد. بر
این اساس سیاست خارجی دولتها تحت تاثیر عوامل سیستمیک قرار دارد و مانند توپهای
بیلیارد از همان قواعد هندسه تبعیت می کند. نو واقع گرایان می گویند وقتی سیاست
بین الملل به صورت یک نظام یا ساختار مجزا دقیقا تعریف شود، این وضعیت سر آغازی
برای نظریه پردازی روابط بین الملل و نقطه عزیمت واقع گرایی سنتی می شود.
نو
واقع گرایان بر خلاف واقع گرایان کلاسیک تمایلی به استفاده از زور از خودشان نشان
نمی دهند. از نظر آنها تمامی دولتهای موجود در درون نظام بین الملل از لحاظ
کارکردی به واسطه وجود فشارهای ساختاری، در وضعیت مشابهی به سر می برد همین وضعیت
باعث تحمیل نظم و روشی به دولتها می شود.
یکی
از حوزه های مورد توجه واقع گرایی جدید مسائل اقتصادی بین الملل بود.
از
جمله نظریه پردازان نو واقع گرایی کنت والتز و مورتون کاپلان و رابرت گیپلین و
استفان کراسنر می باشد، به دلیل اهمیتی که کنت والتر در نظریه پردازی نو واقع
گرایی یا به عبارتی واقع گرایی ساختاری دارد. به بررسی نظریه او می پردازیم:
"کنت
والتز"
کتاب
نظریه سیاست بین الملل و انسان، دولت و جنگ از مهمترین متون نظری روابط بین الملل
محسوب میشود. والتر بی تردید علم گراست از هر گونه قضاوت مورگنتایی درباره عقلانیت
سیاست خارجی پرهیز می کند، به رغم اینکه او را اثبات گرا می دانند اما دقت در آراء
او نشان می دهد که او از بسیاری از مفروضه های ساده انگارانه اثبات گرایی فاصله
دارد و به همین دلیل برخی او را از نظر معرفت شناختی و روش شناختی ابطال گرا و یا
لاکاتوشی می دانند. او بر آن است که میان نظریه و قانون باید تفکیک قائل شد. قانون
حاکی از وجود رابطه ثابت است، اما نظریه ها عباراتی اند که قوانین را تبیین می
کنند.در واقع والتز در صدد ارائه یک نظریه تبیینی توضیح دهنده سیاست خارجی است که
بتواند به سوالهای مشخص پاسخ دهد. سوالی که بنیان نظریه او را تشکیل می دهد این
است که چرا دولتها در نظام بین الملل به رغم تفاوتهایی که از نظر سیاسی ،
ایدئولوژیک دارند، رفتار مشابهی را در سیاست خارجی به نمایش می گذارند؟ این بر یک
برداشت سیستمی از سیاست بین الملل متکی است.از نظر او ساختار سیاسی از 3 اصل تشکیل
شده است
:
1.اصل
سازمان دهنده
2.تفکیک
کارکردها
3. توزیع
توانمندیها
اصل
سازمان دهنده در جوامع داخلی سلسله مراتبی و در نظام بین الملل آنارشی است. در
نظام بین الملل به این دلیل که دغدغه اصلی تامین امنیت است.جایی برای تفکیک
کارکردها باقی نمی ماند و همه باید به دنبال حفظ بقا به عنوان مهمترین کارکرد خود باشند و
به علت اهمیت بقا و فقدان مرجعی برای تضمین بقا در سطح بین المللی، کارکرد همه
دولتها تامین بقای خود و امنیت جویی است. در نظام بین الملل توزیع
توانمندیها در میان واحدها عامل تمایز آنهاست و تعیین می کند که هر یک تا چه حد از
توانمندی لازم برای تامین امنیت برخوردار است . او در کتاب انسان ، دو لت ،جنگ 3 سطح تبیین را برای جنگ مشخص می کند :
1.انسان:سرشت
انسان را جنگ طلب می داند، عامل جنگ را انسان میداند .
2.دولت:
سرشت جنگ را در جنگ طلب بودن دولت های خاص می داند.
3:ساختار
انارشیک نظام بین الملل را عامل تعا رض می داند .
البته
میگوید بدون شناخت عا مل 1 و 2 نمی توان به ساختار بین الملل شناخت پیدا کرد .
واقع
گرایی نو کلاسیک :
واقع
گرایی نو کلاسیک عنوانی است که گیدئون رز به مجموعه ای از آثار در روابط بین الملل
داده است که در تبیین سیاست خارجی و فراتر از آن در توضیح روابط بین الملل از
بسیاری از بینشهای واقع گرایی استفاده کرده است. نو کلاسیکها برخلاف نو واقع گرایان تنها
به عوامل سطح ساختار نظام توجه نمی کنند، بلکه بر آن هستند که برداشتهای ذهنی و
ساختار داخلی دولتها نیز حائز اهمیت اندو به نوعی بر لزوم نگاه به سطوح مختلف
تحلیل تاکید دارد. نو کلاسیکها را می توان بر اساس تقسیم بندی جک اسنایدر در
دو مقوله تهاجمی و تدافعی گنجاند.
واقع
گرایان تهاجمی:
در
واقع آنها معتقدند که آنارشی دولتها را وادار می کند که قدرت نسبی خود را به
حداکثر رسانده زیرا امنیت و بقا در درون نظام بین الملل هیچ گاه قطعی نیست و
دولتها می کوشند قدرت خود را به حداکثر برسانند. در واقع این آنارشی وضعیتی هابزی
است که در آن امنیت کم یاب است و دولتها می کوشند با به حداکثر رساندن امتیازات
نسبی خود به آن نائل شوند.
از
اعضای شاخه واقع گرای تهاجمی می توان به فرید زکریا و جان مرشایمر اشاره کرد. فرید
زکریا معتقد است که هنگامی که دولتها ثروتمند میشوند، قدرت نظامی خود را افزایش می
دهند و هنگامی که تصمیم گیرندگان اصلی آنها تصور می کنند قدرت آنها از نظر نظامی
افزایش یافته راهبردهای تهاجمی اتخاذ می کنند. در واقع از نظر نو کلاسیکهای تهاجمی
قدرت دولت مهمتر از قدرت ملی است. زیرا بخشی از قدرت ملی را تشکیل می دهد که حکومت
می تواند از آن برای رسیدن به اهداف خود استفاده کند در واقع از نظر زکریا هر چه
قدرت دولت و قدرت ملی افزایش پیدا کند، به سیاستهای خارجی توسعه طلبانه منجر می
شود.مرشایمر معتقد است که هدف اصلی هر دو لتی آن است که سهم خود را از قدرت جهانی
افزایش داده و این به معنای کسب قدرت به زیان دیگران است و به نظر او دلیل
اصلی قدرت طلبی دولتها را باید در 3 چیز جستجو کرد:
1 . ساختار
آنارشیک نظام بین الملل .
2.توانمندیهای
تها جمی که دولتها از آن بر خوردارند.
3.عدم
اطمینان در مورد نیات و مقاصد دشمن .
او بر
خلاف واقع گرایان کلاسیک .سرشت قدرت طلب و جنگ طلب بشر را مهم نمی
داند و معتقد است این دو لتهای قوی هستند که
به نهادهای
بین
المللی شکل می دهند تا بتوانند سهم خود را از قدرت جهانی را حفظ کنند و دو لتها باید
آنچه را که وا قع گرایان تها جمی دیکته می کنند .عمل کنند .
واقع
گرایی تدافعی:
فرض
آنها بر این است که آنارشی بین الملل معمولا خوش خیم است یعنی امنیت چندان نایاب
نیست و فراوان است در نتیجه دولتهایی که آنرا در می یابند رفتاری تهاجمی نخواهند
داشت و تنها در شرایطی که احساس کنند تهدیدی علیه آنها وجود دارد نسبت به آن واکنش
نشان می دهند به نظر، تالیا فرو، واقع گرایی تدافعی مبتنی بر 4 مفروضه است:
معضله
امنیت
ساختار
ظریف قدرت
برداشتهای
ذهنی رهبران ملی
عرصه
سیاست داخلی
از
جمله نظریه پردازان واقع گرایان تدافعی جک اسنایدر و استفان والت هستند. تاکید
والت بر اهمیت موازنه تهدید به جای موازنه قدرت است در واقع از نظر او تنها صرف قدرت مهم نیست سایر عوامل
هم مهم هستند در واقع از نظر والت: برداشتهای دولت از یکدیگر مهم استریا، هر چه
دولت تجاوزکارتر باشد ،احتمال اینکه دولت های دیگر بر علیه او موازنه را در پیش
بگیرند بیشتر است. اما در مواردی که دولت های ضغیف تر تصور کنند که طرف مقابل به
پیروزی نزدیک می شود آنها سیاست همراهی با آن دولت را در پیش می گیرند. بنا بر این
هر عملی مبتنی بر تصور و برداشت های دولت ها از یکدیگر است.
از
جمله انتقادات به واقع گرایان تدافعی این است که نمی تواند دولت های تجدید نظر طلب
را توضیح دهد و اینکه آنچه که دولت ها باید از نظام بین الملل یاد بگیرند با آنچه
عملا یاد می گیرند در هم می آمیزد.
مکتب انگلیسی:
مکتب انگلیسی به مجموعه آثار
و نویسندگانی اشاره دارد که برداشت خردگرایی از روابط بین الملل را فراتر از یک
نظام بین الملل«جامعه ای مرکب از دولتها می دانند و قائل به اهمیت اهداف، قواعد،
نهادها، ارزش ها و هنجارهای مشترک آنند».[1] ریشه مکتب انگلیسی را در سنت خردگرایی
در روابط بین الملل می دانند.
مارتین
وایت از مهمترین نظریه پردازان این مکتب، معتقد است که می توان سه سنت نظری را در روابط
بین الملل تشخیص داد که عبارتند از: 1- واقع گرایی یا سنت ماکیاولی 2- انقلابی گری
یا سنت کانتی 3- خردگرایی یا سنت گروسیوس که راهی میانه رو بین دو سنت نخست محسوب
می شود.
خردگرایی
در عین پذیرش ماهیت آنارشیک روابط بین الملل(مانند واقع گرایان) بر اجتماعی بودن
روابط و وجود اهداف و هنجارهای مشترک و همکاری میان دولتها تأکید دارد(مانند آرمان
گرایان). و دگرگونی در روابط بین الملل را ممکن اما دشوار می داند(یعنی نه بدبینی
واقع گرایان و نه خوش بینی آرمان گرایان).
در
دهه های 1950 و 60 مکتب انگلیسی بیش از هر چیز بعنوان رهیافت کم و بیش متمایز
کلاسیک انگلیسی در چارچوب سنت خردگرا به روابط بین الملل محسوب شد. اما این برداشت
وجود داشت که آراء نظریه پردازان مکتب بیش از آنکه جنبه علمی داشته باشد، در سنت
اندیشه سیاسی قرار دارد. در اواخر دهه 1970 و اوایل 1980 نسبت به امکان بقای آن ابراز
تردید می شد و منتقدان بر غیر علمی بودن آن تأکید داشتند. برخی از اندیشمندان
خواهان بسته شدن پرونده مکتب انگلیسی شدند. زیرا رهیافت کل گرایان، دولت محوری،
عدم توجه به ابعاد اقتصادی روابط بین الملل را نقاط ضعف مهم آن می دانستند. برخی
اساسا منکر موجودیت واحدی به نام مکتب انگلیسی بودند.
شیلا
گریدر بر آن بود که اصولا مجموعه
نویسندگان مورد اشاره در آن چه مکتب انگلیسی نامیده می شود به یک مکتب شکل نمی
دهند زیرا فاقد وحدت ناشی از اتکاء به اصول و روش های مشابه اند و مفروضه های
فلسفی مشترک ندارند. در مقابل برخی آن را قابل مستحیل شدن در سایر نظریه ها می
دانستند . نویسندگانی نیز مکتب انگلیسی را واقع گرایی و یا تقریری آرام تر از
واقع گرایی تلقی می کردند. اما از نیمه دهه 1980 و بویژه 1990 به تدریج مکتب
انگلیسی در روابط بین الملل مورد توجه و ارزیابی مجدد قرار گرفت. این را می توان
ناشی از شرایطی دانست که در بحث های درونی رشته روابط بینالملل پیش آمده بود.
دو
محور اصلی مناظره چهارم در روابط بین الملل طرفین دعوی را مشخص می ساخت: از یک سو
مناظره ای میان نو واقع گرایان و نو لیبرال ها در جریان بود که تداعی گر مناظره
میان واقع گرایان و آرمان گرایان بود و راه میانه بین آن ها یعنی سنت خردگرایی را
به یاد می آورد. از سوی دیگر در مناظره میان جریان اصلی کم و بیش علم گرا (که با
عنوان خردگرا شامل هر دو نظریه نو واقع گرا و نو لیبرال می شد) و باز اندیش گرایان
(شامل کل جریان انتقادی مخالف اثبات گرایی یعنی پساتجددگرایی، نظریه انتقادی و
فمینیسم) و با زیر سوال رفتن دعاوی علم گرایانه و اثبات گرایانه و مشروعیت یابی
مجدد نظریه پردازی هنجارها، راه را برای احیای برداشت های کلاسیک از روابط بین
الملل و بازخوانی متون این سنت از جمله آثار مکتب انگلیسی باز شد.
به
طور خاص در دهه 90 و با طرح سازه انگاری در روابط بین الملل به عنوان راهی میانه
در هر دو محور مناظره و همچنین شباهتهای انکارناپذیر میان مکتب انگلیس و بسیاری از
مباحث سازه انگاری توجه جدی به راه میانه کلاسیک و ظرافت آن برای ایفای مجدد نقش
میانی در مناظرات شکل گرفت.
مبانی
هستی شناختی:
در
اندیشه های بنیان گذاران مکتب انگلیسی بحث هستی شناسی به صراحت مطرح نشده است. حتی
ویند معتقد است که مناظرات و بحث های هدلی بول به سطح هستی شناختی نرسید. اما می توان با استناد به
مطالعات و مواضع مکتب انگلیسی، نوعی بینش هستی شناختی مستتر در آن را در مورد سرشت
نظام بین الملل و کنشگران آن استخراج کرد. آنچه در مورد مکتب انگلیسی
جلب توجه می کند، تأکید بر جامعه بین الملل به جای نظام بین الملل است.
نظام
بین الملل به مجموعه ای از دولت ها اشاره دارد که در تماس با یکدیگرند و تعامل
آنها با یکدیگر به حدی است که هر یک از آنها در محاسبات خود رفتار دیگر را مدنظر
قرار دهد. این تعاملات می توانند مستقیم و غیرمستقیم و از طرف یک طرف ثالث باشند.
در مقابل جامعه بین الملل یا جامعه مرکب از دولتها در شرایطی وجود دارد که «گروهی از
دولت ها با آگاهی از برخی منافع مشترک و ارزش های مشترک به یک جامعه شکل دهند، به
این معنا که در روابطشان با یکدیگر خود را مقید به مجموعه ای مشترک از قواعد تصور
کنند، و در کارکرد نهادهای مشترک سهیم باشند».
این
برداشت اجتماعی از روابط میان دولتها به وضوح با برداشت واقع گرایان که کم و بیش
قائل به وجود نوعی وضعیت شبیه به وضعیت طبیعی در روابط بین الملل اند، تفاوت دارد
و همراه با تأکید بر وجود ارزشها، هنجارها، قواعد و نهادهای مشترک می باشد.
در
این میان نگاه تاریخی مکتب انگلیسی به پدیده های اجتماعی و توجه آن به زمینه بندی
و پرهیز از شیئیت انگاری – یا عدم توجه به نقش عامل انسانی در شکل دادن
به پدیده های اجتماعی و در نتیجه تاریخی و مشروط بودن آنها شایان توجه است.
برخلاف
واقع گرایان که نظام بین الملل را امری مفروض می گیرند، مکتب انگلیسی به چگونگی
شکل گیری تاریخ این نظام و امکان شکل گرفتن آن به گونه های دیگر توجه دارد. تأکید
بر اینکه جامعه بین الملل امروزی در اصل حاصل یک فرایند تاریخی است که با فرهنگ،
مفروضه ها، قواعد، هنجارهای خاص اروپائیان در دوران مدرن شکل گرفته و سپس در یک
روند تاریخی نسبتاً بلندمدت به کل جهان تعمیم یافته است، این برداشت را نشان می
دهد . تاکید بر نقش فرهنگ، هنجارها، قواعد و ... از دید شارحان متأخران مکتب انگلیسی، حاکی از سازه
انگارانه بودن است.
به
گفته اسمیت، در آثار مکتب انگلیسی خصوصاً هدلی بول این بر داشت دیده می شود که معانی و تفاسیر جامعه بین
المللی اند که به این جامعه قوام می بخشند. گریفیتس هم بر آن است که برای مکتب
انگلیسی، کانون یا هسته مرکزی موضوع روابط بین الملل" فهم بیناذهنی و نیت
کنشگرانی است که نظریه پردازان می کوشند آنها را بفهمند".
مکتب
انگلیسی تأکید دارد که دولتها در جامعه ای از دولتها قرار دارند که شامل ارزشها،
قواعد و نهادهایی هستند که دولتها عمدتاً آنها را پذیرفته اند و امکان کارکرد نظام
دولتی را می دهند. آنچه به نظم و در قلمرو قوام می بخشد، هنجارهای مربوط به
قرارداد و حفظ قول یا وفای به عهدند.
سیاست
بین الملل مستقل از فهم کنشگرانی که آن را می سازند نیست .
در
مفهوم جامعه بین المللی، دولت ها بعنوان اعضای این جامعه قلمداد می شوند و روابط
میان حاکمان است که به جامعه بین الملل شکل می دهد. مکتب انگلیسی با تمایز میان
جامعه بین الملل و نظام بین الملل بر آن است که در نظام بین الملل فقط تماس و
تعامل میان دولتها وجود دارد، اما در جامعه بین الملل، تکالیف متقابلی وجود دارد.
مکتب
انگلیسی بر این باور است که دیپلماسی، حقوق بین الملل و عرف بین الملل جاری در
واقع گفتمان اروپایی است که در سراسر جهان پذیرفته شده است . تبدیل این گفتمان به
زمینه فهم مشترک بیناذهنی باعث شده است که امکان گفتگوی جهانی فراهم شود.
اما
جالب آنکه حتی در وضعیتی که به نظر مکتب انگلیسی نظام به جامعه بدل نشده است، نیز
روابط به یک معنا غیراجتماعی نیست و قواعد و هنجارهایی بر آن حاکم است. نمونه آن
نیز به گفته واتسون در روابط میان اروپائیان و امپراطوری عثمانی
دیده می شود. این تکالیف حاصل قواعد تنظیمی است که برای نظم و پیش بینی پذیر ساختن نظام طراحی می شوند. مانند
احترام به پیمانهای تجاری و مصونیت فرستادگان.
رابرت
جکسون می گوید: ممکن است تصور شود که جامعه بین الملل ساختاری متمایز از رفتار
دولت مردان دارد. اما نظریه پردازان جامعه بین لملل آن را پیوندی از دولت ها
می دانند . یعنی ترتیباتی ارادی میان کسانی که از طرف مجامع سیاسی که دولت های
حاکم خوانده می شوند عمل می کنند.
وجه
گفتمانی سیاست بین الملل مورد توجه رابرت جکسون است. او بر این باور است که
دیپلماسی، حقوق بین الملل و عرف بین الملل جاری در واقع گفتمان اروپایی است که در
سراسر جهان پذیرفته شده است. تبدیل این گفتمان به زمینه فهم مشترک بیناذهنی باعث
شده است که امکان گفتگوی جهانی فراهم شود. در عین حال باید توجه داشت که برداشت
جکسون از گفتمان و نقش آن مانند برداشت سازه انگاران رادیکال نیست که در نهایت گفتمان به
کارگزاران تعین بخشد و به نحوی وجهه کارگزاری آنها نفی شود.
در
میان متقدمان مکتب انگلیسی می توان دیدگاه رادیکال تری نیز یافت. سی ای
دبلیومانینگ از متقدمان مکتب انگلیسی تأکید دارد که ما برای سهولت صحبت در مورد
روابط بین الملل از دولت، حاکمیت و جامعه بین الملل و مانند آن سخن می گوئیم و در
واقع فرض ما بر اینست که اینها هستند. او روابط بین الملل را جهانی اجتماعی می
بیند که همراه با یک نگرش کل نگرانه به آن است. او برداشتی مفهومی و ذهنی از جامعه
بین الملل دارد که بر اساس آن «وجود واقعیای» در خارج از آن برایش قائل نیست. از
نظر او حاکمیت یک امر نظری است که به یک وضعیت ذهنی ناظر می شود نه وجودی واقعی.
منزلتی حقوقی است که به رسمیت شناخته می شود. این برداشت نشان می دهد که از دید او
چگونه قواعد، شناسایی و فهم بیناذهنی به واقعیت بین المللی شکل می دهند.
بحث در مورد اهداف سه گانه
جامعه (امنیت اعضاء در مقابل خشونت، تضمین وفاداری به تعهدات، ونظامی برای حفظ
حقوق مالکیت) که نظم بین الملل آنها را حفظ می کند، شاید بتوان به نوعی به قواعد
تکوینی مرتبط دانست. همان گونه که گریفیتس می گوید، این اهداف تکوینی اند و مبتنی بر توافقی بیناذهنی میان همه اعضای جامعه در
مورد ارزش ذاتی آن ها.
از
دید بول قواعدی که اولویت نظام دولت ها را تأیید و تقویت می کنند و دولت ها را
بعنوان تنها اعضای جامعه جامعه بین الملل به رسمیت می شناسند و اصل بینادین سیاست
جهانی اند، کاملاً جنبه تکوینی دارند.
بنابراین
جامعه بین الملل ساختاری غیرارادی یا یک نظام کارکردی مستقل از کنش گران نیست.
آنچه در این جامعه بین الملل می بینیم، اعم از هنجارها، نهادها، عرفها، قواعد،...
هیچ یک ثابت و ایستا نیستند، بلکه بر ساختههاییاند که در زمان قرار گرفته و در
طول زمان تغییر می کنند، به وجود آمده، متحول شده اند و باز هم متحول می شوند.
دقت
در آراء ذکر شده نشان می دهد که تا چه حد مکتب انگلیسی به تعامل و قوام بخشی
متقابل دولتها و جامعه بینالمللی(کارگزار ساختاری) توجه داشته است. معمولاً مکتب
انگلیسی را به تبع تأکید آن بر جامعه دولتها «دولت محور» می دانند.
تأکید
آشکار نویسندگانی چون وایت یا بول بر کنشگران دولتی است. اما در مواردی هم می توان
توجه آنها را به افراد انسانی بعنوان موضوع روابط بین الملل دید. به بیان دیگر در
مواردی که بحث از جامعه دولتها به جامعه جهانی تمایل پیدا کرده است، خصوصاً در بحث
راجع به حقوق بشر می توان چنین گرایش را در مکتب انگلیسی دید. البته گاه با توجه
به اینکه همچنان در بحث راجع به حقوق بشر، کانون توجه جامعه مرکب از دولت ها و
وظیفه دولت ها در آن است، شاید این برداشت چندان درست نباشد.
در
عین حال باید توجه داشت که خود هدلی بول در کنار جامعه دولت ها و نظم بین المللی
از نظم جهانی نیز سخن می گوید . او در این جا در کنار دولت به عنوان یکی از اشکال
گروه بندی میان انسان ها بر آن است که می توان اشکالی دیگر نیز داشت . واحدهای
تشکیل دهنده نظم جهانی افراد انسانی اند. به علاوه بول نسبت به جاذبه
های جهان وطن انگارانه جامعه جهانی که اولویت برای آن عدالت نسبت به افراد انسانی
باشد و نه دولت ها احساس همدلی داشت. اما نمی توان به این اعتبار به این نتیجه
رسید که او لزوما شأن کنشگری را یرای هر مجموعه ای از افراد در روابط بین الملل قائل
بود. از نظر بول لازمه پذیرش این شأن این است که هنجارها و قواعد بین المللی برای
افراد انسانی چنین شأنی قائلند.
می
توان گفت: مکتب انگلیسی به شکلی ضمنی با تأکیدی که بر قواعد، هنجارها، نهادها،
گفتمان ها دارد، واجد نوعی هستی شناسی سازه انگارانه است و با وجود تأکید بر
دولتها بعنوان کنشگران اصلی در سیاست بین الملل، از لحاظ نظری جایی برای طرح سایر
کنشگران نیز دارد.
مبانی
معرفت شناختی:
مهمترین
بحث معرفت شناختی در مورد مکتب انگلیسی، موضوع میانه آن از نظر معرفت شناختی است.
آنچه
مشخص است، بدبینی کلی مکتب به مطالعه علمی کمی گرایانه یا روایت آمریکایی از علم
گرایی در روابط بین الملل است . شاید بتوان گفت که نقطه عزیمت هستی شناختی پیروان
مکتب انگلیسی به روابط بین الملل یعنی جامعه بین الملل همراه با تأکید بر قواعد،
هنجارها، عناصر فرهنگی،و… اساساً مانع از پیگیری یک معرفت شناسی و روش
شناسی علم گرایانه است.
البته
هدلی بول از اینکه چارچوبی که چشم انداز آمریکایی دیکته می کند بر مطالعات راهبردی
سایه افکنده است و باعث محدودیت در دید آن شده است، انتقاد می کند. وی همچنین در
سطحی دیگر به غربی بودن دانش روابط بین الملل و در نتیجه محدودیت آن توجه دارد و
حتی بر آن است که این امکان وجود دارد که نگاه غربی مانع از توجه به وجود
دیدگاههای غیرغربی(چه برسد به پذیرش آنها) شود و این پرسش را مطرح می سازد که آیا
در یک نظام سیاسی جهانی که عمدتاً مرکب از ملل غیرغربی است، فهم غربی می تواند به
فهمی رسا منتهی گردد یا خیر.
مارتین
وایت از مفسران مکتب با طرح سه سنت در در روابط بین الملل بر آن بود که واقعیت را
می توان به مکالمه ای سه جانبه میان سه سنت واقع گرایی، خردگرایی و انقلابی گری
پیدا کرد. او به طور موازی به تفسیر دیدگاه های اندیشمندان و نظریه پردازان از یک
سو و سیاست مداران و دولت مردان از سوی دیگپر می پردازد و می کوشد فهم آنها را از
روابط بین الملل در قالب سه سنت فکری بیان کند. اما باید توجه داشت از نظر وایت ،
این سه سنت به معنای سه پارادایم غیر قابل جمع یا غیر قابل قیاس نیستند، بلکه
جریاناتی اند که در بستر خود نمی مانند، در هم نمی آمیزنند، و درهم تنیده اند، بر
هم اثر می گذارند، تغییر می کنند، اما هویت خود را از دست نمی دهند.
از
آنجا که به نظر مکتب انگلیسی، دولتها در جامعه بین الملل توسط افرادی نمایندگی می
شوند که نقش کارگزاری دارند، پس باید بتوان اصول راهنمای رفتار آنها و معنایی را
که برای کنشهای خود قائلاند، شناخت. اما این کنشگران در خلاء عمل نمی کنند، بلکه
در ساختار جامعه بین الملل که شامل اصول و قواعد حقوقی است عمل می نمایند.
از
دید مکتب جداکردن مسائل اخلاقی-هنجاری( یعنی چیزی که علم گرایان به
دنبال آنند) از روابط بین الملل امکان پذیر نیست، چون سرشت روابط بین الملل چنین
اجازه ای را نمی دهد. سه سنت فکری مورد توجه وایت بیانگر سه موضع اخلاقی نیز
هستند. واقع گرایی به دنبال اخلاقی غیر کمال گرایانه است، انقلابی گری به دنبال
عدالتی جهان شمول، و خردگرایی در پی ترکیب ملاحظه کاری و تکلیف اخلاقی.
به
علاوه در نگاه خود مکتب به جامعه بین الملل، دولتها واحدهایی غیر اخلاقی نیستند و
توسط انسانهایی نمایندگی می شوند که لاجرم موضعی اخلاقی نیز دارند. جامعه بین
المللی نیز مبتنی بر اصول اخلاقی است. این اصول نزد شاخه کثرت گرایی مکتب شامل
نوعی اخلاق کم مایه(در حد توافق میان دولتها بر سر اصولی که امکان همزیستی و
همکاری در جهت منافع مشترک را به آنها بدهد). و نزد شاخه همبستگی گرای شامل
اخلاقیاتی پرمایه(یعنی اصول اخلاقی جهان شمول مانند دفاع از حقوق بشر) است.
این
خصوصیات باعث شده که گفته شود، مکتب انگلیسی نمایانگر تلاشی برای نظریه پردازی
عملی است که هم بر مسائل مرتبط با واقعیت تجربی سروکار دارد و هم به اندیشه در
مورد خیر بشری می پردازد. اما در عین حال گفته می شود که این دیدگاه به روز شود.
نگاه
تاریخی به روابط بین الملل وجه دیگر مکتب انگلیسی است. برخی از برجسته ترین
نویسندگان مکتب مانند هربرت باترفیلد و مارش وایت، اساتید تاریخ بودند و اساساً
مطالعات تاریخی را به مهمترین وجه کار علمی خود بدل کرده بودند. خود مارتین وایت
به مطالعه و مقایسه نظام های تاریخی روابط بین الملل از جمله نظام ایران باستان و
یونان باستان توجه داشت و بر خاص بودن شواهد تاریخی تأکید می کرد. او در عین توجه
به خاص بودن امر تاریخی، از یک سو به تداوم ها و از سوی دیگر به امکانات تغییر در
روابط بین الملل با گرفتن درس هایی از تاریخ توجه داشت.
هدلی
بول صراحتاً بر آن است که نگاه تاریخی است که می تواند اندیشه هایی بر ساخته شدن
وضعیت موجود روابط بین الملل را به ما نشان دهد، عناصر تداوم را به ما بشناساند و
گسستها و عناصر تغییر و تفاوت را آشکار سازد.
صریح
ترین بحث های معرفت شناختی مکتب انگلیسی را می توان در موضع گیری رسمی و علنی هدلی
بول در دفاع از کلاسیسم و نقد رهیافت های علم گرایی مشاهده کرد. او برای نقد کردن
علم گرایی از هفت استدلال استفاده کرد.
1- بسیاری
از مسائل بین الملل جنبه اخلاقی و فلسفی دارند و با ابزار علمی نمی توان به
پرسشهای اساسی در روابط بین الملل پاسخ داد.
2- در
مواردی که طرفداران رهیافت علمی به موضوعات اساسی روابط بین الملل مانند جامعه بین
الملل، جنگ، تعارض می پردازند، از ارزش علمی دور و به روش کلاسیک نزدیک می شوند.
3- طرفداران
علم در حوزه روابط بین الملل به یک زبان مشترک نرسیده اند، زیرا تغییرات سریع
متغیرها در روابط بین الملل امکان طبقه بندی آن را نمی دهد.
4- مدلهای
ارائه شده فاقد انسجام و قوت درونی اند.
5- آمار
و ارقام علمی وقتی واقعاً اهمیت می یابند که مؤید قضاوتهای مبتنی بر تأثیرات
درونگرانه ما هستند. تأکید بر کمی کردن باعث ندیدن تفاوت میان پدیده ها می گردد.
6- نظریه
رهیافت علمی واجد انسجام، قدرت درونی که لازمه نظریهپردازی اجتماعی است، میباشد
7- رهیافت
علمی با بریدن از تاریخ و فلسفه از ابزار انتقاد خود محروم ماند.
به
این ترتیب بول از یک برداشت ایدئوگرافیک( با تأکید بر منحصر به فرد بودن رویدادهای
بین المللی ) و تفسیری دفاع می کند و واقعیت مستقل از نظریه و شناخت مستقل از
نظریه را نفی می کند. همچنین او و سایر پیروان مکتب بر آن اند که همه نظریه ها
جنبه هنجاری دارند. بول به ترکیب علوم اجتماعی و علوم انسانی باور داشت . یعنی
دانشمند باید از یک سو به دنبال کشف و تبیین مسائل بین المللی باشد و از سوی دیگر،
باید به به وجود بعد اخلاقی در همه قلمروهای کنش سیاسی توجه داشته باشد.
بول
تأکید می کند که قلمرو سیاست بین الملل، قلمرو اراده است و نه تعیین بر اساس قواعد
مشخص رفتاری.
از
دید او، وضعیتهای سیاسی تاریخیاند و از نظر زمانی و مکانی منحصر به فردند و هرگز
نمیتوان آنها را بعنوان موارد یا نمونه هایی از یک گزاره عام دید. از سوی دیگر او
فرض جدایی میان قلمرو نظریه و عمل را نفی می کند و تأکید دارد که نظریه و عمل
تداخل دارند و به شکل پویایی یکدیگر را تحت تأثیر قرار می دهند.
بول
می گوید: نباید معرفت شناسی و روش شناسی محدود کننده هستی شناسی ما باشد. واقعیت
روابط بین الملل بعد غیر مادی قویای دارد که با اتخاذ روشهای علمی، مغفول می
ماند. علم گرایان بر خلاف دعاوی خود به مفروضات قوی پیشینی دچارند. و سرانجام به
دلیل مفروضه هایی که در آنها تردید نمی کنند، فاقد عنصر انتقاد به خودند.
در کل
در بعد معرفت شناختی، نگاه مکتب انگلیسی بیشتر نگاهی تاریخی و تفسیری است که همراه
با تأکیدی که بر ابعاد فرهنگی و گفتمانی واقعیت بین الملل دارند و نقش قواعد را در
تکوین آن بسیار مهم تلقی می کنند، هستی شناسی آنها سازگاری دارد.
مکتب
انگلیسی و جامعه بین الملل
آنارشی
و نظم:
پیروان
مکتب انگلیسی دو فرض واقع گرایی و نوواقع گرایی را که نظام بین الملل آنارشیک است
و دولتها کنش گران مسلط(اما لزوماً نه تنها کنشگران) در روابط بین المللاند و
هدفشان نیز بقاست، را می پذیرند. اما معنای آنارشی برای همگان یکسان نیست . هدلی
بول بر آن است که برای سنت هابزی یا واقع گرایان، آنارشی به معنای وضعیت جنگ همه
علیه همه است، یعنی نوع فقدان نظم. اما به نظرمارتین وایت آنارشی به معنی فقدان
حکومت است و نه فقدان نظم.
واقع
گرایان آنارشی را ویژیگی همیشیگی و تغییر ناپذیر نظام بین الملل می دانند و بر
همین اساس میان جامعه داخلی و نظام بین الملل قائل به تمایز و تفاوتی غیر قابل چشم
پوشی اند. این تمایز ناشی از وجود دولت در داخل به عنوان مرجع غایی اقتدار و
دارنده ابزار اجبار و فقدان آن در سطح جهانی است. در مقابل، لیبرال ها از یک سو
مانند واقع گرایان بر آن اند که میان نظم داخلی و وضعیت بین المللی تفاوتی جدی
وجود دارد. اما از سوی دیگر با برداشت مثبت از سرنوشت بشر و باور به عقلانیت او و
تأکید بر نقش کارگزاری انسانی، بر آن اندکه می توان به تغییری مثبت در روابط بین
الملل دست یافت.
نظریه
جامعه بین الملل به تعبیری میان این دو دیدگاه قرار می گیرد.
مکتب
انگلیسی در مورد آنارشی معتقد است که در قلمرو بین الملل، ما با یک دولت روبه رو
نیستیم، بلکه با دهها واحد سرزمینی سروکار داریم که هر یک مدعی حاکمیت و استقلال
است و مرجع اقتدار مافوق خود را نمی پذیرند. این فقدان حکومت و دولت در سطح بین
المللی ریشه بی اعتمادی نسبت به نظام بین الملل و نهادهای آن و حتی برای برخی به
معنای نفی امکان وجود جامعهای از دولتها در سطح بین المللی است که این ناشی از
قیاس وضعیت بین المللی با وضعیت داخلی است.
مکتب
انگلیسی به نظم در شرایط آنارشیک توجه دارد. برداشتهای مکتب انگلیسی از آنارشی در
سه محور قرار می گیرد. 1- رفتار کنش گران در آنارشی 2- عامل تعدیل رفتار کنش گران
3- منطق آنارشی.
این
سه محور در میانه برداشت واقع گرایی، نوواقع گرایی از یک سو و انقلابی گری، آرمان
گرا و نولیبرال از سوی دیگر قرار می گیرد.
1- از
نظر واقع گرایان رفتار کنشگران افزایش قدرت برای تضمین بقاست و از دید آرمان
گرایانه(لیبرل و نولیبرال) پیشبرد یادگیری اجتماعی از طریق نهادها است.
2- عامل
تعدیل رفتار از دید واقع گرایان خودیاری بدلیل فقدان حکومت جهانی است و از دید
آرمان گرایان وجود اجتماع جهانی
3- منطق
آنارشی برای واقع گرایان تعارض آمیز و برای آرمان گرایان توأم با همکاری است. به
بیان دیگر از نظر واقع گرایان به نسبت لیبرال ها یا آرمان گرایان، آنارشی محدودیت
های شدیدتری را بر کنشگران تحمیل می کند و در نتیجه همکاری مشکل تر می شود.
از
دید مکتب انگلیسی نظام بین الملل نیز مانند جامعه داخلی، خود یک جامعه مرکب از
دولتهاست و اهداف اولیه خاص خود را که عبارت است از حفظ خود جامعه مرکب از دولت
ها، حفظ حاکمیت اعضا و حفظ صلح، دنبال می کند.
به
بیان رابرت جکسون، جامعه بین الملل ساختار غیرارادی یا یک نظام کارکردی مستقل از
کنشگران نیست. آنچه ما در این جامعه می بینیم، اعم از هنجارها، نهادها، عرفها،
قواعد هیچ یک ثابت و ایستا نیستند، بلکه سازه هایی هستند که در زمان قرار می گیرند
و در طول زمان تغییر می کنند، به وجود آمده، متحول شده اند و باز هم متحول می شوند.
به
این ترتیب مکتب انگلیسی با تأکید بر وجود آنارشی(همانند واقع گرایی) با جذب یک
عنصر دیگر یعنی جامعه بین الملل می کوشد همکاری مورد توجه آرمان گرایان و لیبرال
ها را نیز توضیح دهد.
وجود
جامعه منوط به وجود دولت در رأس آن نیست، بنابراین نمی توان از فقدان دولت در سطح
بین المللی به این نتیجه رسید که در اینجا نیز جامعه وجود ندارد. یعنی جامعه بین
الملل وجود دارد، اما از نوع خاصی است که در آن آنارشی غیرقابل تحمل نیست، دولت ها
در آسیب پذیری مطلق قرار ندارند و نتایج جنگ نیز مطلق نیست.
به
این ترتیب منظور از جامعه بین الملل یا جامع دولت ها «وجود گروهی از دولت ها با
آگاهی از منافع مشترک و ارزشهای مشترک است که یک جامعه را تشکیل می دهند. به این
معنا که تصور میکنند مجموعه ای مشترک از قواعد، آنها را در روابطشان با یکدیگر
مقید می کند و در کارکرد نهادهای مشترک سهیم اند». استفاده از واژه تصور نشان می
دهد که بنیان جامعه بین الملل یک بنیان ادراکی و بینا ذهنی است.
توجه
مکتب انگلیسی به بنیانهای هنجاری جامعه بین الملل است . دولت ها به رغم انگیزه و
توانایی شکستن قواعد و هنجارها در اغلب موارد، آنها را نمی شکنند و خود را مکلف به
احترام و توافقات بین المللی مستقل از ضمانتهای اجرایی و امکان مجازات می دانند. علت این حس تکلیف منافع
دولت هاست اما در معنایی وسیع و به یک اعتبار متعالی. یعنی منافعی که امکان انتخاب
برای کنش گران در مورد آنها وجود ندارد. زیرا پیگیری هر گونه منافعی به دنبال کردن
این منافع اولیه است. یعنی منافعی که صرف عضویت در جامعه جهانی باید به دنبال
داشته باشند.
مکتب
انگلیسی دو موضع را در مورد درجه انسجام درون و جامعه بین الملل را در برنامه کار
خود دارد که با عنوان برداشت های کثرت گرا که ریشه در افکار اوپنهایم دارد و
برداشت دوم همبستگی گرا که ریشه در افکار هوگوگروسیوس دارد. هر دو برداشت به یک
اعتبار راه میانه اند، در هر دو برداشت بر وجود جامعه بین الملل و وجود قوانین در
آن تأکید می شود و از این نظر هر دو برداشت در برابر نسبت سیاست واقع گرایی بین
الملل قرار دارند و هر دو با این آموزه که در سیاست به معیارهایی توسل جسته شود که
هدف از آنها برانداختن جامعه دولت ها باشد و نه حفظ آن مخالفاند.
در
برداشت گروسیوس این قانون است که باید جنگ ناعادلانه را از جنگ عادلانه بر اساس
آرمانهای جنگ متمایز سازد. از این منظر جنگ عادلانه می تواند به شکل مداخله در جنگ
های داخلی یا به منظور تأمین اهداف بشردوستانه باشد. پس از نگاه، افراد انسانیاند
که موضوع اصلی حقوق بین الملل را تشکیل می دهند و نه فقط دولتها. در نتیجه جامعه
بین الملل می تواند برای نجات افراد علیه دولتهای خاطی عمل کند.
پیروان
مکتب انگلیسی با طرح مفهوم جامعه بین الملل بسیاری از خصوصیاتی را که به اجتماع
جهانی نسبت داده می شود در پیوند با اجتماعات بر اساس حاکمیت قانون در قالب جامعه
بین الملل ارائه می دهند. چنین جامعه ای مبتنی است بر شناسایی وظیفه وضع
آلام بشری با کمک متقابل و در نتیجه باز توزیع ثروت و درآمد. نظم در جامعه بین الملل بر
اساس منافع مشترک اعضا در اهداف اولیه، قواعدی که الگوی رفتار لازم برای تداوم
آنها را تجویز می کنند، و نهادهایی که موجب کارآیی این قواعد می شوند، حفظ می گردد.
قواعد
عبارت است از اصول عام دستوری ای که امکان یا اجازه آن را می دهند که طبقات تعیین
شده ای از اشخاص یا گروه ها به اشکال تعیین شده یا توصیه شده ای رفتار کنند).
ممکن
است از قواعد تخطی صورت گیرد اما کارایی آنها منوط به درجه ای از اطاعت از آنهاست.
این نهادها هستند که با کارکردهای خود( وضع قواعد، اعلام، اداره، تفسیر، اجرا،
تعدیل، تشریع، و حمایت از قواعد) قواعد را کارامد می سازند. جامعه بین المللی هم
مبتنی بر نهادهای مشترکی است که اعضا برای رسیدن به اهداف این جامعه به آنها شکل
داده اند. نهادها لزوماً به شکل یک سازمان یا سازو کار اداری ( مانند سازمان ملل)
نیستند، بلکه مجموعه ای اند از عادات و رویه هایی که معطوف به تحقق اهداف مشترک است
.
اما
مکتب انگلیسی از این نیز فراتر می رود. جامعه بین الملل یک بدیل نیز دارد که جامعه
جهانی است که اعضای آن را افراد انسانی برابر تشکیل می دهند. با وجود اینکه در حال
حاضر جامعه بین الملل تنها شکل موجود است، اما نظام فعلی می تواند تغییرکند و چیز
دیگری جایگزین آن شود.
نهادهای
بین المللی و همکاری:
پیروان
مکتب انگلیسی بر نقش، نهادها، هنجارها و قواعد و در کل نهادها در نظام بین الملل
تأکید دارند. یعنی نهادهای بین المللی از اهمیت زیادی در کاهش تعارضات و افزایش
همکاری ها برخوردارند.
از
نظر مکتب انگلیسی، همکاری در شرایط آنارشی نه تنها امکان پذیر است، بلکه عملاً نیز
وجود دارد. در واقع هنگامی که از وجود قواعد، رژیم ها، نهادها صحبت می کنیم، به
نوعی همکاری میان دولت ها توجه داریم. زیرا در این چارچوب هاست که همکاری صورت می
گیرد.
نهادهای
بین المللی، دولت ها را از نقش اصلی شان در اجرای کارکردهای سیاسی جامعه بین الملل
محروم نمی کنند و به عنوان مرجع اقتدار مرکزی در نظام نیز عمل نمی نمایند. آنها
تجلی عنصر همکاری میان دولت ها، کارکردهای سیاسی و در عین حال ابزاری برای تداوم
بخشیدن به همکاری هستند.
نهادها،
دولت ها را متوجه آن می کنند که از اهداف مشترک خود غافل نمانند دولت ها از طریق
نهادهای بین المللی در جهت ایجاد، اجزاء و حمایت از قواعد عمل می نمایند.
این
نهادها لزوماً به شکل یک سازمان یا سازوکار اداری نیستند، بلکه مجموعه ای از عادات
و رویه ها هستند که در جهت تحقق اهداف مشترک شکل می گیرند.
تأکید
بول بر پنج نوع از این نهادهاست که جملگی در وهله نخست در جامعه اروپایی دولت ها
شکل گرفتند و با عالم گیر شدن این جامعه است که جنبه جهانی یافته اند.
این
پنج نهاد عبارتند از: موازنه قدرت، حقوق بین الملل، دیپلماسی، جنگ، و نظام مدیریتی
قدرت های بزرگ.
موازنه
قدرت(وضعیتی است که در آن هیچ قدرتی در موضعی نیست که تفوق یابد و قانون را برای
دیگران تعیین کند). این نهاد که به شکل همکاری دولت ها در جهت
مانع جلوگیری از تفوق یک دولت مانع از آن می شود که یک امپراطوری با فتح جهان
جامعه بین الملل را از میان ببرد، استقلال دولت ها را در مناطق خاص حفظ می کند، و
شرایظ را برای کارکرد سایر نهادها فراهم می سازد.
حقوق
بین الملل عبارت است از (مجموعه ای از قواعد که دولت ها و سایر کارگزاران را در
سیاست جهانی و در روابطشان با یکدیگر، به هم پیوند می دهد و این تلقی وجود دارد که
از منزلت قانون برخوردار است). حقوق بین الملل به تعیین اصول سازمان دهنده سیاست
جهانی کمک می کند، قواعد پایه همزیستی میان دولت ها را مشخص می سازد و به ایجاد
سازواری با قواعد جامعه بین الملل کمک می کند. در هر موضوعی در روابط بین الملل میان
دولت ها حقوق بین الملل ابزاری را فراهم می سازد تا دولت ها بتوانند نیات خود را
بیان کنند، به یکدیگر اطمینان کنند، و به این توافقات جنبه تداوم بخشند.
دیپلماسی
به طور خاص به هدایت روابط در سیاست جهانی اشاره دارد که توسط اشخاص مجاز به عمل
به نام دولت ها یا واحدهای سیاسی خاص( مانند سازمان های بین المللی) صورت می گیرد.
دیپلماسی موجب تسهیل ارتباط میان واحدهای سیاسی می شود، به مذاکرات منجر به توافق
شکل می دهد، به گردآوری اطلاعات در مورد سایر کشورها کمک می کند و سرانجام اینکه
نماد وجود دولت هاست.
سه
نهاد اولیه را می توان به سهولت بعنوان زمینه های همکاری در سطح بین الملل تلقی
کرد. ولی در دو مورد دیگر جنگ و قدرت های بزرگ تا چه حد می توان از تأثیر بر
همکاری سخن گفت؟ برای بول جنگ به عنوان خشونت سازمان یافته واحدهای سیاسی علیه
یکدیگر را تعریف می شود و گاه به شکل همکاری در جهت حفظ موجودیت جامعه بین الملل و
حفظ واحدهای تشکیل دهنده آن می تواند باشد و بنابر این می توان در آن نیز نوعی
همکاری در جهت اهداف جامعه دولت ها دید.
قدرت
های بزرگ(یعنی دولت هایی که دارای منزلتی کم و بیش برابرند، از چنان قدرت نظامی
برخوردارند که می توانند مستقل از از متحدان خود باشند، و از نظر دیگران حقوق و
تکالیف خاصی دارند. این ها با اتکا به قدرت بیشتر خود می توانند با تعقیب سیاست
هایی که به نفع نظم بین المللی است، به پیشبرد این نظم کمک کنند و نیز به نوعی از طریق ایجاد
ثبات و نظم به شکل گیری همکاری میان سایر واحدها کمک می کنند.[2]
به
این ترتیب از دید مکتب انگلیسی، نهادهای بین المللیاند که به همکاری های بین
المللی در جهت تأمین اهداف و منافع مشترک در جامعه شکل می دهند و باعث همکاری میان
دولت ها می شوند. در صورت وجود اجماع ارزشی امکان همکاری میان دولت ها افزایش می
یابد و گستره همکاری نیز توسعه پیدا می کند.
تحول
در نظام بین الملل:
با
توجه به تأکید مکتب انگلیسی بر جامعه بین الملل و نقش قواعد در آن نگاه آن به تحول در جامعه
بین الملل از این منظر است.
نگاه
مکتب انگلیسی به تحول در جامعه بین الملل در میان بدبینی و خوش بینی بین واقع گرایان و آرمان گرایان قرار
می گیرد. مکتب در عین توجه به جریان جاری امور در روابط بین الملل، نگاه انتقادی
خود را نسبت به آن حفظ می کند و نگاه مکتب به تغییر تا حد زیادی تحت تأثیر این
نگاه انتقادی قرار می گیرد. بر این اساس می توان گفت: نگاه مکتب به تغییر
در بسیاری از بحث ها جنبه هنجاری می یابد. یعنی دغدغه تغییر وجود دارد و نه صرفاً
تلاش برای تبیین و توضیح تغییر و یا امکانات آن.
همچنین
آنچه بول در مورد طغیان های جهان سوم علیه غرب بیان می کند می تواند به نوعی تلاش
برای تغییر در قواعد بین المللی تلقی شود. تلاش کشورهای غیر غربی برای ورود به
جامعه دولت ها، استعمار زذایی، مبارزه با نژادپرستی، تلاش برای ایجاد نظم نوین
اقتصادی و کاهش نابرابر یهای اقتصادی بین المللی و سرانجام مبارزه با امپریالیسم
فرهنگی غرب، تلاش های گاه موفق و گاه ناموفق برای ایجاد تغییر در برخی از قواعد
جامعه بین الملل محسوب می شوند.
مکتب
به بررسی امکانات بدیل برای جایگزینی نظام موجود دولتی می پردازد. راههایی ارائه
می دهد که عبارتند از:
1- بقای
نظام دولت ها بدون وجود عنصر جامعه در سطح جهانی( یعنی بدون قواعد و نهادهای مشترک
جهانی).
2- بقای
دولت ها بدون وجود نظام(یعنی کاهش تعاملات به حدی که دولت ها بر هم تأثیرگذاری
عمده ای نداشته باشند)
3- شکل
گیری یک حکومت جهانی و از میان رفتن واحدهای حاکمه( که می تواند از راه فتح جهان
توسط یک دولت یا توافقی میان دولت ها باشد)
4- ظهور
قرون وسطاگرایی جدید به شکل واحدهای کوچک تر با وفاداری های متقاطع
5- و
سرانجام با شکل گیری بدیل هایی که سابقه تاریخی ندارند.
ولی
به این نتیجه می رسد که امکان تحقق اشکال بدیل جامعه بین المللی موجود اندک است.
آنچه می تواند نظام موجود را اصلاح کند، توجه به تقاضای کشورهای جهان سوم، جهانی
کردن فرهنگ بین المللی از طریق گنجاندن عناصر فرهنگی غیرغربی در این فرهنگ و اجماع
گسترده بین واحدهای تشکیل دهنده جامعه بین الملل است.
از
نظر مکتب نظم ناعادلانه پایدار نیست و بنابراین لازمه حفظ نظم موجود درجهای از
عدالت است. بدین ترتیب از یک سو به امر مطلوب توجه دارد.(عدالت، که امری انتزاعی
است) و از سوی دیگر به امکانات که ناشی از تعارضاتی است که میان نظم و عدالت پیش
می آید.
نتیجه
گیری:
راه
میانه: بین واقع گرایی و آرمان گرایی
قرائت
مجدد مکتب انگلیسی در سایه تحولات و مباحثات جدی دو دهه اخیردر روابط بین الملل
نشان می دهد که مکتب نه تنها جایگاهی میانه از دید برداشت محتوایی در میان واقع
گرایی و انقلابی گری برای خود قائل است، بلکه از نظر هستی شناسی و معرفت شناختی
نیز در جایگاهی میانه قرار می گیرد و همین اهمیت آن را بیش از پیش نشان می دهد.
اگر
به مکتب انگلیسی بعنوان یک راه میانه بنگریم می توانیم امتیازات آن را نسبت به
راههای موجود در دو سوی آن یعنی واقع گرایی و آرمان گرایی دریابیم.
تأکید
مکتب بر وجود آنارشی تأکید بر واقع گرایی توضیح و فهم روابط دولتها است و باز
تأکید بر وضعیت خاص آنارشی به این معناست که مکتب حوزه های مورد تأکید آرمان
گرایان در زمینه نظم و امکانات همیاری را مورد تأیید قرار می دهد.
در
زمینه سیاست خارجی نیز مکتب می تواند راه گشاتر از دو دیدگاه دیگر باشد. زیرا با
تکیه بر مفاهیم و مفروضه های مکتب، تصویری کم و بیش منسجم تر و جامع تر از سیاست
خارجی دولت ها داشت.
محدودیت
ها و انتقادات:
1- توجه
مکتب صرفاً به بازیگران دولتی است در صورتی که با توجه به تحولات اخیر در نظام بین
الملل پس از 11سپتامبر 2001 و اهمیت بازیگران غیردولتی حتی از لحاظ امنیتی و نظام
بر لزوم جذب آنها در نظریه پردازی در روابط بین الملل تأکید دارند.
استدلال
مکتب: بیتوجهی به این علت است که
به نظر نظریه پردازان این مکتب هنوز کنشگران دولتی اهمیت بیشتری دارند. اما این
نظریه قابلیت جذب نظری کنشگران غیر دولتی را دارد. اما باید توجه به این بعد درهر
دو تقویت شود تا از این نظر نیز در راه میانه قرار گیرد.
2- تأکید
بر قدرت های بزرگ است.
استدلال
مکتب : آرائ کسانی چون هدلی بول در خدمت وضع موجود و توجیه گر سیاست های قدرت های
بزرگ نیست، بلکه نگاه مکتب به دوره های تاریخی چون کنسرت اروپا و
عصر به اصطلاح زرین دیپلماسی است که قدرت های بزرگ با تأکید بر موازنه قدرت و
دیپلماسی موفق به رسیدن به نقطه اوج شکوفایی نظم بین المللی شدند ولو آنکه در این
دوران طلایی کشورهای کوچک قربانی منافع فدرت های بزرگ گردیدند.
به
نظر می رسد با توجه به خصوصیات مکتب انگلیسی که آن را به راه میانه بدل می سازد،
این مکتب می تواند به شکلی پویا و با جذب عناصری از سایر نظریه ها و رهیافت های
روابط بین الملل چارچوب تحلیلی مناسب در اختیار دانش پژوهان این حوزه قرار دهد.
[1]. برخی
بر آن اند که این عنوان با توجه به تنوع در ملیت موسسان و پیروان آن نادرست است.
به همین دلیل آن را تحت عناوینی چون نظریه جامعه بین الملل، مکتب مدرسه اقتصاد
لندن، و گاه واقع گرایی انگلیسی نیز می خوانند. مهمترین نظریه پردازان این مکتب را
می توان مارتین وایت، هربرت باتر فیلد، هدلی بول،آدام واتسون در میان متقدمین و
شاگردان و پیروان آن ها چون جان وینسنت، و از میان متاخران، رابرت جکسون، دیوید
آرمسترانگ، باری بوزان، جیمز میال، و... دانست.
1- هدلی
بول به شدت منتقد عملکرد دو ابرقدرت طی سال های جنگ سرد بود و اعتقاد داشت که این
دو به تکالیف خود به عنوان قدرت های بزرگ درست عمل نمی کنند.
نظریه انتقادی:
در مورد نظریه های انتقادی باید به طور خاص توجه داشت که از این اصطلاح عموماً حد اقل به دو معنا استفاده
می شود : در معنائی عام نظریه انتقادی شامل طیف وسیعی از دیدگاههای انتقادی درروابط بین الملل است که
در مقابل جریان اصلی قرار می گیرد و شامل نظریه ه ای انتقادی به معنای خاص (متأثر ا ز مکتب فرانکفورت )،
پسا تجدد گرایی و پ سا ساختار گرائی و فمنیسم است و گاه نظریه های رادیکال یعنی مارک سیستی و
نومارکسیستی و نظریه نظام جهانی حتی سازه انگاری را نیز در بر می گیرد و در واقع ش امل دیدگاههای بدیل و
یا غیر جریان اصلی است در این معنا نظریه انتقادی تلاشی میان رشته ای تلقی می شود که علم سیاست، روابط
بین الملل، جامعه شناسی، تاریخ، روا نشناسی و سایر حوزه ها را ترکیب می کند تا نظریه های مختلفی از
سیاست جهانی ارائه کند که هدف اصلی همه آ نها ارائه بدیلی در برابر برداشت واقع گرایانه از روابط بین الملل
است.
در مقابل، نظریه انتقادی در معنای خاص شامل دیدگاههای متأثر از مکتب انتقادی فرانکفورت و گاه نیز
دیدگاههای متأثر از آنتونیوگرامشی، مارکیست ایتالیایی در روابط بین الملل است و آن را نظریه ت فسی ری
انتقادی نامیده اند - در این بحث ما بطور خاص به برداشت اخیر از نظریه انتقادی توجه دار یم و در عین حال،
کثرت درونی و عدم یکپارچگی نظریه های انتقادی را نیز مورد توجه قرار می دهیم.
- نظریه پردازی انتقاد ی در روابط بین الملل از یک سو مت أثر از مکتب انتقادی فرا نکفورت و بحثهای ماکس
هورکهایمر و تئودور آدرنو و شاید بیش از همه اندیشه های یورگن هابرماس در نقد تجدد روشنگری
خصوصاً در تجلیات معرفتی و فرهنگی آن و یا تلاش برای هدایت مجدد تجدد به سمت ابعاد فراموش شده
آن است که در دیدگاههای کسانی چون رابرت کاکس که نظریه انتق ادی را نخستین بار وارد روابط بین
الملل کرد.
- ریچارد اشلی که در آثار اولیه دهه 1980 خود به مکتب انتقادی تمایل داشت و مارک هافمن که در نیمه
دوم دهه 1980 امیدوار بود نظریه انتقادی باجایگاهی که در مناظره میان پارا دایمی بر آن می توان تصور
بود، آینده رشته روابط بین الملل را در دست داشته باشد. در روابط بین الملل انعکاس یافته است.
از سوی دیگر برخی از مباحث نیز از آراء اندیشمندانی چون آنتونیوگرامشی و بحثهای او در زمینه هژمونی، بلوک
تاریخی، جامعه مدنی، انقلاب انفعالی، نقش روشنفکران و ... متأثر است که می توان نمودهای آن در نوشته های
کاکس، استفن گیل و دیگران بویژه در حوزه اقتصاد سیاسی بین الملل دید آندرو لینکلیتر نیز از نظر تلاش برای
ایجاد نوعی پیوند میان مکتب انگلیسی و نظریه انتقادی و تأکیدی که بر ایجاد اجتماع جهانی گفتگویی دارد و در
زمره نظریه پردازان انتقادی است و در مواردی به کاکس نزدیک می شود.
اشاره کوتاهی به شکل گیری مکتب فرانکفورت
مکتب فرانکفورت در حالی پا به عرصه حیات نهاد که المان در جنگ اول شکست خود و نظام امپراطوری این
کشور جای خود را به جمهوری وایمار داد در رو سیه تزاری انقلاب کمونیستی 1917 بلشویکها قدرت را بدست
گرفتند و به عنوان اولین حز ب کمونیست حکومت کمونیستی بر پا کردند- در المان جنبش اسپارتاکیستها که
داعیه کمونیست داشتند اندکی پس از جنگ در یک قیام نافرج ام شکست خورد و رهبران آن از خانم
رزالوکزامبورگ کشته شدند با این حال سوسیالیستها و کمونیستها داعیه داران بدست گیری قدرت در المان
بودند سقوط امپراطوری المان این تصور را بوجود آورد که سوسیالیزم یا به تعبیری مارک سیسم فرصتی تاریخی
برای ایفا نقش پیدا کرد ه است اما به مرور مشخص شد که آلمان از شرا یط انقلابی فاصله دارد وبیشتر بحران بر
این کشور سایه افکند ه است و سر انجام این ناسیول سوسیالیستها - ناز ی ها بودند که به رهبری ادولف هیتلر در
انتخابات سراسری و توأم با و حشت در سال 1933 به قدرت رسید - در چنین شرایطی مکتب فرانکفورت از سال
1924 شروع به جوانه زدن کرد.
در شکل گیری مکتب فرانکفورت - شارحان و پژوهشگران این م کتب از فلیکس وایل فرزند یک بازرگان المانی
تبار آرژانتینی نام می برد او بوسیله پدر ثروتمندش جهت تحصیل به المان و شهرهای فرانکفورت و توبینگن
فرستاده شد و در این شهر ها درگیر اندیشه چپ شد و رساله دکتری خود را تحت عنوان مسائلی عملی تحقق
یافتن سوسیالیزم زیر نظر کارل کرش بود منتشر کرد - وی ابتدا در تابستان 1922 برپایی نخستین هفته کار
مارکسیستی رابا هدف فرصتی برای رفع اختلاف میان جریانهای مارک سیستی برقرار کرد - در میان شر کت
کنندگان هفته اول کارل کرش - گئورگ لوکاچ - فردریش پولوک - کارل اگ وست و ویت فوگل صاحب اندیشه
استبداد شرقی می توان نام برد- هفته دوم تشکیل نشد و جای خود را به ایده بلندتری داد.
این ایده تشکیل یک مؤسسه برای مطالعه مارکسیستی بود - در آغاز برای این مؤسسه نام مؤسسه مارک سیسم
انتخاب شد ولی بدلیل تحریک آمیز بودن از آن خودداری شد و بعد ایده نام گذاری مؤسسه به مؤ سسه
پژوهشهای اجتماعی فلیکس وایل از سوی خود او ر د شد سرانجام مؤسسه نام مؤسسه پژوهشهای اجتماعی بر آن
نهاد و بطور رسمی از سوم فوریه 1923 کار خود را آغاز کرد. در 22 ژوئن 1924 گرونبرگ اولین رئیس موسسه
همکاری با افراد وابسته به سایر ایدئولوژی ها و دیدگاههای غیر رو شی را غیر ممکن خواند بعد از مرگ
گرونبرگ هورکهایمر بود که ریاست مؤسسه را بر عهده گرفت واریش فروم - کارل مانهایم - نویمان و والترر
بنیامین با این مؤسسه همکاری کردند.
مؤسسه پژوهشهای اجتماعی به دلیل نقش و جایگاه دانشگا ه یوهان ولفگانگ گوته فرانکفورت آلمان به مکت ب
فرانکفورت و همچنین به دلیل نحوه نگرش حاکم بر آن به مکتب انتقادی یا چالشی معروف شد.
تام باتامور از پژوهشگران این مکتب 4مرحله در حیات آن شناسائی کرده است.
-1 مرحله اول سالهای 1923 تا 1933 شروع فعالیت و روی کار آمدن نازیها است ویژگی مهم این دوران تنوع
اندیشه ها و نبود تلقی جزمی از مارکسیسم بود.
-2 مرحله دوم از سال 1933 تا 1950 را در بر می گیرد که اعضا با روی کار آمدن هیتلر و خطراتی که آنان و
فعالیتشان را تهدید می کرد ناگزیر شدند به خارج از آلمان بویژه ایالات متحده امریکا بروند و در این
دوران نظریه انتقادی نوهگل ی مورد توجه بس یاری از اعضا بود و سؤال اصلی این بود که چرا یک نظ ام ت وده
ای و ر عب انگیز در آ لمان قدرت را در دست گرفته است همانگونه که یک دهه قبل در ایتالیا ا تفاق افتاد در
این دوران هورک هایمر ریاست مؤس سه را بر عهده داشت و توجه به م باحث روانشناسانه که به کار ش ناخت
گرایش های توده ای و غلبه ناسیونال سوسیالیستها بود و مسئله فلسفه اجتماعی با ورود هربرت مارکوزه و
تئودور آدورنو تقویت شد.
-3 مرحله سوم بازگشت به آلمان پس از جنگ جه انی دوم از سال 1950 تا 1970 را در بر می گیرد . در این
دوره چهره اصلی هربرت مارکوزه است و هورک هایمر در سوئیس عزلت گزید و آدورنو از فعالیت خود
کاست .
-4 مرحله چهارم شا مل دهه 70 به بعد است ولی به سبب مرگ آدورنو و هورکهایمر تا حد ی از نفوذ مکتب
کاسته می شود در این مرحله یورگن هابرماس چهره برتر مک تب فرانکفورت شد در این زمان ما شا هد
فاصله گیری بیشتر از مارکسیسم هستیم چون در مرحله دوم گرایش های روانشناسانه در کنار آموزهای
ماکسیسم به کار رفت و در مرحله سوم تا حدی از اندیشه های ماکس وبر متأثر شد که این تأثیر به دو
جهت بود توجه به عقلایت ابزاری که تما یل به شکل دهی جامعه بیرون از خواست و فعالیتهای انسانی
داشت دوم بدبینی نسبی به جامعه صنعتی مدرن بود.
- محصول مکتب فرانکفورت
محصول مکتب فرانکفورت نظریه انتقادی است این مکتب پیش از آنکه بخاطر نظریانش شناخته شده باشد
بابت انتقادهایش به جامعه مدرن شناخته می شود - هدف نهائی وغائی این مکتب نزدیک کردن و پیوند نظر و
عمل می باشد و به رابطه این دو توجهی خاص دارند - آنها به رابطه جبری میان نظام اقتصادی و اجتماعی فکر
نمی کنند و معتقدند یک تناسبی میان سازمان اقتصادی و روابط اجتماعی و نیز یک نوعی سازمان سیاسی وجود
دارد.
-1 انتقادبه نظریه مارک سیستی- هر چند این نظریه از مارکس الها م گرفته اما از جبر گرائی مار کس انتق اد می
کند.
-2 انتقاد به پ وزیتولیسم یا اثبات گرائی - زیرا که شی وارگی کردن جهان اجتماعی گرایش دارد و آنزا بسان
یک فرایند طبیعی می نگرد و کنشگران را موجودات منفعل می شمارد.
-3 انتقاد از جامعه شناسی - به علم گرائی آن و اینکه روش علم ی را به هدفی در خود و برای خود تبدیل کرده
است حمله می کند.
-4 انتقاد از جامعه نوین - انتقاد از جامعه نوین و اجزای سازنده آن است . ترنت شروید در کتابش روشن می
سازد که سرمایه داری نوین در ایجاد تحکیم سلطه بیشتر با عناصر فرهنگی کار می کند بر خلاف سرمایه
داری اولی ه که عمدتاً با اقتصاد این کار را انجام می داد . در جامعه نوین سرکوبی ناشی از عقلانیت به جای
استثمار اقتصادی به عنوان مسئله اخلاقی را گرفته است.
-5 انتقاد از فرهنگ - دبستان فرانکفورت از صنعت فرهنگ سخت انتقاد می کند یعنی بر ساختارهای عقلانی و
اداری مانند شبکه ها ی تلویزیونی که مهار فرهنگ نوین را در دست دارد و معمولاً فرهنگ توده ای را
تولید می کند از سوی این مکتب به عنوان 0فرهنگ جهت داده شده ) غیر خود جوش - و نه ب ه عنوان یک
چیز واقعی می باشد می داند.
-2 ریشه های نظریه انتقادی
نظریه انتقادی ریشه های خود ر ا شاخ ه ای از اندیشه بر می گیرد که اغلب ردپائی در روشنگری داشته و یا
تألیفات کانت وهگل و مارکس مربوط می شود و برای جست و جوی اصل و نسب و زمینه مؤثر در تولد نظریه
انتقادی تنها یک امکان وجود ندارد بلکه از این بابت می توان به همان اندازه تفکر کلاسیک یونانی درباره خ ود
مختاری و دموکر اسی، بر روی اندیشه نیچه و ماکس وبر انگشت نهاد با وجود این در قرن 20 ، نظریه انتقادی با
پیکره متمایز فکری به نام مکتب فرانکفورت در هم آمیخت با آثار ماکس ه ورکهایمر - تئودور آدورنو - والتر
بنیامین- هربرت مارکوزه - اریک فروم - لئولونتال و اخیر اً با یورگن هابرماس نظریه انتقادی نوسازی شده و
توانی دوباره یافت و در تنیجه آن نظریه انتقادی تمثیل و نشانه فلسفه ای شد که از طریق روش نقد درونی - نظم
مسلط اجتماعی و سیاسی مدرنیته را زیر سؤال می برد.
جوهر نظریه انتقادی مکتب ف رانکفورت فهم خصوصیات مرکزی و اصلی جامعه معاصر از طریق ادراک توسعه
تاریخی- و اجتماعی آن ترسیم تضاد های کنونی آن است که امکان فراتر رفتن از جامعه معاصر و ساختمان آن
آسیب شناسی و شکلهای سلطه آن فراهم می کند.
در این جا دو نکته باید یاد آور شد اینکه : اول واکنش به محدودیت های توانائی ما برای دانس تن است که بخش
بنیادی نظریه پردازی است و دوم دانش اغلب و بی کم و کاست بوسیله بستر های مادی و تاریخی زمینه سازی
می شوند زمانی که نظریه انتقادی، خود جامعه را به عنوان هدف تحلیل قرار دهد از آنجا که نظریه ها و اقدام به
نظریه پردازی هرگز مستقل از جامعه نیستند . حوزه تحلیلی نظریه انتقادی باید ضرورتاً محتوی واکنش به نظریه
باشد.
- هورکهایمر میان دو مفهوم نظریه تمایز ایجاد کرد نظریه های سنتی و انتقادی - مفاه یم سنتی نظریه تصویری از
نظریه پرداز دارند که در ان وی از موضوع تحلیل جدا می شود . از طریق همانندی علوم طبیعی آنها ادعا می
کنند که ذهن و عین برای نظریه پردازی مناسب باید به دقت از هم جدا و متمایز باشند مفاهیم سنتی نظریه
فرض می کند که جهانی خارج از ذهن وجود دارد که می تواند مورد مطالعه قرار گیرد و اینکه یک سوژه
تحقیقی می تواند در این جهان بطور متوازن، متعادل و عینی مور د مطالعه قرار دهد . – مف اهیم انتقادی نظریه
اجازه می دهند که اهداف و کارکرد های ارائه شده توسط نظریه های خاص مورد آزمون قرار گیرد با این وجود
زمانی که این مفهوم نظریه می پذیرد که طور اجتناب نا پذیری گرایشهای خود را از قالبهای اجتماعی بر می
گیرد که در آن شکل گرفته، بدین سو می رود که به جای مشروعیت بخشیدن و تحکم جامعه موجود، خود را از
آنها رها سازد . هدف نهفته درنظریه انتقادی این است که به عنوان مخالف با مفاهیم سنتی نظریه موجودیت بشر
را به سوی از بین بردن بی عدلتی پیش برد.
هر چند نظریه های انتقادی بطور مستقیم به سطح بین المللی نپرداخته است، وبه روابط بین المللی و فراتر از
موضوعهای محدود آن راه نیافته، اما نوشته های کانت و هگل و بویژه مارکس نشان داده است که آنچه در
سطح بین المللی اتفاق می افتاد، اهمیت بسیار زیادی در دست یابی به رهائی جهان شمول دارد . در ادامه این
پروژه است که نظریه انتقادی بین المللی به کار گرفته شده است . با وجود این، مکتب فرانکفورت هرگز از
انتقادهای خود از جهان مدرن بطور مستقیم به سراغ روابط بین الملل نمی رود و تنها هابرماس به طور مختصر به
آن شاره و رجوع کرده است . گرایش اصلی نظریه انتقادی این است که جامعه را بعنوان نقطه متمرکز توجه و
غفلت از ابعاد روابط میان و ما بین جوامع به حساب آوردبا این حال نظریه انتقادی بین المللی وظیفه خود می
داند مبنایی نظریه مکتب فر انکفورت را به فراتر از قلمرو امور داخلی، به حیطه بین المللی و بطور مشخص تر به
عرصه جهان ببرد. نظریه انتقادی بین المللی توسعه و گسترش این نقد به عرصه بین المللی است.
-3 مفاهیم سنتی و انتقادی نظریه روابط بین الملل
در این قسمت طریقه ای مطرح می گردد که در آن نظریه انتقادی بین المللی پایه ها و اساس دانش در روابط
بین الملل را مورد نقد قرار می دهد نخست سؤال شناخت شناسی ارائه می کند و توصیف و تمایز طرح شده
توسط هورکه ایمر میان مفاهیم سنتی و انتقادی نظریه را در روابط بین الملل به کار می برد و دوم این که
توصیف هابرماس را که چگونه نوع دانش به سه بخش تقس یم می شود را در روابط بین الملل اعمال می کند .
نتیجه این بحث این است که پیوند میان دانش و ارزشها در مرکز تحلیلهای نظری روابط نظری بین المللی قرار
می گیرد.
در واکنش به نو واقع گرایی کنت والتز بود که که نظریه انتقادی بین المللی از طرق متعدد مطرح شد . در کتاب
اصلی وا لتز نظریه سیاست بین المللی 1979 وی تلاش کرد که واقع گرائی و موازنه قدرت را در بستر و زمینه
علمی تر و مطمئن تری قرار دهد . در این جا نیازی به رفتن به درون نظریه وال تس به طور دقیق تر جزئی تر
نیست. با این وجود بررسی مفهوم نظریه و قواعد آن در ساختن نظریه، ا هداف خصایص و ارزیابی آن نزد والتس
قطعاً مربوط و به جاست.
مفهوم نظریه که توسط والتز بیان شده یا آن چه هورکهایمر سنتی می نامد، مطابقت می کند. این مفهوم شناخت
شناسی با علوم طبیعی مشترک است این مفهوم که با تفکیک ریشه ای میان ذهن و عین آغاز می شود بوسیله
دیگر هواداران نو واقع گرائی توضیح د اده شده و سپس با بیان این مفهوم ادامه می یابد که قوانین عینی روابط
بین الملل شکل پدیده های ذهنی و بین ذهنی مانند رفتارهای هدایت شده توسط هنجارها و ارزشها یا توافق ها
می شود.
در مفهوم سنتی نظریه، خصوصیتی که از طریق آن در باره نظریه قضاوت می شود سودمندی و قابل یت کاربرد
تکنیکی آن است والتس تأئید می کند که سؤال از صدق و کذب مستلزم سؤال از سودمندی و بی فایدگی است،
آزمون نهائی یک نظریه این است که با سودمندی خود سیاست را به سر انجامی مناسب برساند و در این مورد
خاص، سیاست خارجی را دردناکی در آنارشی بین المللی به قدرت و امنیت نائل کند . این دقیقاً همان مفهوم
نظریه است که کاکس بر آن عنو ان حل المسائل می گذارد . نظریه حل المسائل جهان ر اهمان گونه که یافته
در نظر می گیرد، با روابط اجتماعی و قدرت فائقه و نهاد هائی که این روابط در درون آنها سازمان یافته وبه
عنوان چهار چوبی برای عمل شکل گرفته اند.
- نظریه انتقادی با این فرض آغاز می کند که تئوری اغلب در یک شرایط خاص زمانی و مکانی شکل گرفته
است. نظریه، همچون تمامی انواع دانش نیاز مند آن است که نفوذ اجتماعی - فرهنگی و سیاسی زمینه
آنرافراهم کند ولی یکی از عمده ترین وظایف نظریه انتقادی، فاش کردن اث راین شرایط است این نظریه در
جستوجوی آگاهی از چشم اندازها - منافع و ارزشها ی پنهانی است که مفروض و جهت دهنده هر تئوری
است.
- رابطه نظریه انتقادی با نظم مسلط، با مقداری مراقبت، نیازمند توضیح است . اگر چه نظریه انتقادی نظم، نظم
مسلط را آنگونه که خود خویشتن را یافت ه، مردود می داند . اما به سادگی از آن غفلت نمی کند . این نظریه
می پذیرد که انسانها تاریخ را تحت که خود انتخاب کرده اند نمی سازند، چنان که مارکس در هجدهمین
برومرلوئی بن اپارت بیان کرده و همچنین یک تبیین موشکافانه و ظریف از شرایط کنونی ضرورتاً باید متعهد
باشد.
- نظری انتقادی بین المللی صورت و وضعیت جهانی روابط قدرت را به عنوان هدف خود برمی گزیند و می
پرسد چگونه این صورت و وضعیت بر آمده است، هزینه آوردن آن چیست و چگونه احتمالات دیگر در
تاریخ ماند گار شده اند برا ی نظریه انتقادی بین الملللی، نظم مسلط از طریق بی عدالتی ها و نا برابری ها در
عرصه جهانی تزریق شده و بر این اساس است که از نظرات جایگزین نظم جهانی طرفداری می کند.
نظریه های انتقادی بین المللی لینکلی تر مانند اشلی با تقسیم بندی ها برماسی گرایش های تکنیکی، عملی و ر هائی
بخش منطبق می کند . اما همانطور که اشلی این گرایش ها را با سنت واقع گرائی تطبیق داده است لینکلیتر آنها
را به سه سنت متمایز در نظریه روابط بین الملل محدود ساخته است : واقع گرائی، عقل گرائی و انقلاب گرائی. بر
اساس طرح لینکلی تر گرایش تکنیکی در قالب واقع گرائی بیان شده، گرایش عملی در عقل گرائی و گرایش
رهایی بخش در انقلاب گرائی - وظیفه نظریه انت قادی بین المللی به پیشنهاد لینکلیتر این است که توانایی ها و
استعداد های این نظریه ها را در یک مسأله غامض اصلاح شده، جذب کند . زمانی این مسئله غامض اصلاح شده،
گرایش های خود را از انقلاب گرائی برگرفته، اما به هیچ معنی به سنت فکری شناخته شده در نظریه روابط بین
الملل تحت عنوان انقلابگرائی یا ایده الیسم قابل تقلیل نیست.
نظریه انتقادی بین الملل ی لینکلی تر می پذیرد که برای ی ک بررسی مناسب از دور نماها و امید به رهائی، باید
نیروهائی را که در مقابل رهائی عمل کرد یا با شکوفائی و بروز آن مخالفت می کنند، مورد شناسایی قرار دادو
نو واقع گرائی نمونه ایست برای توضیح تکرار و رویداد مکرر جنگ و سیاست قدرت بر اساس آ ن ارش ی بین
المللی است.
عقل گرائی از س وی دیگر روشن می سازد که شرایط آنار شی بین المللی مانع آن نمی شود که کشور داری به
وسیله گر ایشهای غیر تکنیکی شکل گیرد برای عقل گرایان، دولتها نه تنها به طور انحصاری در یک آ ن ارشی بین
المللی نیستند بلکه آن در جامعه بین المللی س کنی گزیده اند بر این مبنا هدلی بال با هوشمندی مفهوم تناقض
آمیز جامعه آنارشیک را مطرح می کند.
دو متفکر کلیدی هستند که در انقلاب گرائی مورد توجه لینکلیتر قرار می گیرد. اما نوئل کانت و کارل ما رکس
رویکرد کانت از این جهت آموزنده است که در پی یکی کردن و مفاهیم قدرت، ن ظم و رهائی است . همانگونه
که لینکلیتر بیان کرده است کانت این مسئله را بررسی کرده که قدرت دولت تابع اصول نظم بین المللی شود و
همزمان نظم بین المللی تا هنگامی که با اصول جهانشمول عدالت هماهنگ و منطبق گردد، باید اصلاح شود ..
نظریه کانت درباره روابط بین الملل تلاشی اولیه بود برای طرح ریزی نظریه انتقادی بین المللی، از طریق جذب
بصیرت و بینش ها در ضمن انتقاد از ضعفهای اندیشه های واقع گرا و عقل گرا، با گرایش و علاقه مندی به
آزادی و عدالت جهان شمول.
-4 بحثهای فرا نظری
بحثهای نظری ه پردازان انتقادی را می توان پیرامون 4 محور سازمان داد. 1- بحثهای فرانظری معرفت شناختی و
هستی شناختی 2- نقد جریان اصلی در روابط بین الملل 3- توضیحات ب دیل از روابط بین الملل 4- امکان
تحول در نظام و روابط موجود بین المللی.
١- بحثهای فرا نظری معرفت شناختی و هستی شناختی - منبع دانش – ماهیت بودن
یکی از ویژگی های اصلی نظریه انتقادی روابط بین الملل آن است که در مباحث بنیادین هستی شناختی و
معرفت شناختی در گیری م ی شود و به همین دلیل مورد انتقاد جریان قرار می گیرد جریانی که انتظار دارد
دغدغه نظریه روابط بین الملل مسائل محتوائی باشد نه فرا نظری . این دغدغه فرانظری درمکتب فرانکفورت
نیز دیده می شود و در بازخوانی آنتونیوگرامشی و خصوصاً منبع اصلی الهام بخش او یعنی ویکو، مورخ
ایتالیایی نیز بر آن تأکید می شود . به نظر گیل رهیافت گرامشی د ر رهیافت بین المللی نقدی معرفت شناسی
و هستی شناختی بر تجربه گرائی و اثبات گرائی زیر بنای بخش اعظم نظریه پردازی در این حوزه است .
رهیافت او در برابر ساختارگرائی انتزاعی قرار می گیرد زیرا واجد ی ک وجه انسان گرایانه و یک وجه
تاریخی است : دگرگونی تاریخی تا حد زیادی نتیجه فعالیت جمعی انسان تلقی می شود . تاریخ گرائی
گرامشی به این معنا است که تغییر اجتماعی فرایندی انباشتی و باز فرجام است یعنی انتهای آن مشخص
نمی باشد و ضرورتی برای رسیدن به وضعیت خاص وجود ندارد. و هر پدیده ای تاریخ مندی خاص خود را
دارد یعنی وابسته به سیر تاریخی خاص خود است.
- تأکی د گرامشی بر سوژگی انسان راهی بر ای اجتناب از ساختار گرائی غیر تاریخی و جبر گرایانه حاکم بر
روابط بین الملل است این هستی شناختی اجتماعی رادیکال انسانها را در فرایند ب از سازی روابط با جامعه و
طبیعت خود قوام بخش می بیند از این منظر، واقعیت اجتماعی به محدودیت های ساختاری منحصر نمی شود
و شامل آگاهی نیز هست و در نتیجه، انگاره های فلسفی- نظری اخلاقی و متعارف رانیز در بر می گیرد.
نگاه به رابطه متقابل میان کارگزار و ساختار اجتماعی واقعیت از وجوه بارز مباحث پیروان گرامشی در روابط
بین الملل است . بسیاری از شارحان گرامشی درروابط بین الملل بر این امر تأکید دارند که از دید او در عین
حال که انسانها در فرایند تولید واقعیت به شکل تاریخی متحول می شوند، اما قادرند به شکلی آگاهانه این
فعالیت را هدایت کنند و از این راه فرایند تولید شدن خود را تعیین کننند اما تنها در شرایط خاص
تاریخی.از نظر معرفت شناختی استیفن گیل نشان می دهد که تأ کید گرامشی بر مفهوم روشنفکر ارگانیک
دلالت بر امکان ارائه واقعیتهای متعدد از چشم اندازهای متفاوتی دارد که خود ر یشه در جایگاههای متفاوت
اجتماعی دارند . به این ترتیب گرامشی توانست با ایجاد پیوند میان نظریه تولید شناخت و نظریه هویت و
منافع نشان دهد که چگونه ... نظریه همیشه برای کسی و در راه هدفی است همچنین گرامشی با نگاه
انتقادی خود قا ئل به وجهی اخلاقی برای تحلیل نی زهست. او در اینجا رهائی از ارزش بودن شناخت رانفی می
کند این دیدگاه بر خلاف دیدگاه غالب علمی که بدنبال مدیریت وضع موجود است، به دنبال حل مشکل
بسیار بنیادی خیر و جامع ه خوب است برخی از نویسندگان مباحث فرا نظری گرامشی را مورد نقد قرار می
دهند و گفته می شود فاقد و ضوح و شفافیتی است که به آن نسبت داده می شود از جمله تفاسیر متعدد و
گاه متعارض از نوشته های او نشان از تناقضات درونی بحثهای او دارد و نوشته های او تاریخی و متعلق به
وضعیتی خاص است و تعمیم آن به شرایط تاریخی دیگر دشوار است وسرانجام اینکه بحث گرامشی در
وهله نخست درمورد جوامع داخلی است و تغییر در سطح تحلیل آن مشکل است.
یکی دیگر از محور های اصلی بحث مکتب انتقادی فرانکفورت نفی نگرش عام گرای علمی است و بسیاری
از دعاوی علم گرایان را نمی پذیرد . هابرماس بر خلاف دیدگاه اثبات گرایان سوژه متعالی را نفی می کند
تأکید هابر ماس بر این است که سوژه شناسا سوژه ای اجتماعی (ونه فرا اجتماعی و فرا تاریخی ) و پویاست و
شناخت نیز به شکل اجتماعی قوام می یابد - کاکس نیز تأکید می کند که سرشت انسانی مخلوق تاریخی
است. و انسانها آن را می آفرینند و بنابراین متحول و متغیر است . سوژهای شناخت نیز محصولات تحولات
طولانی تاریخی اند . از منظر انتقادی، نظریه و نظریه پردازی یک فرآیند بینا ذهنی زبانی است که مستلزم
وجود اجتماعی از محققان است . اگر چه هدف از این گفتمان نظری رسیدن به عباراتی صادق است ... اما
معیار آزمون و ارزیابی این گونه دعاوی صدق هنجارهای بنی ذهنی اند که اجتماع آزاد و کنترل نشده ای از
محققان آنها را پذیرفته اند به این ترتیب، هابرماس نظریه تناظری صدق یع نی بنیان فلسفه علم اثبات گرایان
مدرن را رد می کند و در عین حال با توسل به آن چه می توان آن را نوعی فهم مبتنی ب ر اجماع از عینیت و
صدق تلقی کر د از نسبی گرائی نیز اجتناب می کند . در این نظریه صدق مبتنی بر اجماع عقلانی، چیزی
حقیقت است که با اجماع به عنوان حقیقت مورد توافق قرار گرفته است.
به نظر هابر ماس علم مدرن تنها یکی از اشکال شناخت است که از توجه به علائق فنی مربوط به کنترل
است ناشی می گردد او بر آن است که در کل، سه دسته علائق شناختی متفاوت منهی میگردد.
-1 علائق فنی که به علوم تحلیلی- تجربی یا اثبات گرایانه شکل می دهد و دغدغه اصلی آن کنترل است.
-2 علائق عملی یا تفاهمی ارتباطی که به دانش تأویلی یا هرمنوتیک منتهی می شود و دغدغه اصلی آن فهم
است.
-3 علائق ره ائی بخش مبتنی بر شناختن اعمال تعریف شده و تحریف کننده و سخن پراکنی ها که از کاربرد
قدرت ناشی می شود و گسترده علوم خود اندیشی / خود تأویلی / (دانش انتقادی را بوجود می آورد .
هابرماس هر سه نوع شناخت را برای رشد و توسعه انسانی ضروری می داند این اعتقاد زمانی آشکار تر و
شفاف تر می شود که با دیدگاه یکپارچه وی که نوگرائی و نظریه انتقادی را در هم می آمیزد آشنا شویم .
اگر چه هابرماس نخستین نوع شناخت را رد نمی کند اما با تمایلات انحصار طلبانه آن در شکل دادن به کل
شناخت انسانی مخالف است به بیان دیگر، بسته به اهد اف خاص، هر یک از این شناختها معتبرند و نباید
یکی مثلاً علم مدرن بقیه را نا مشروع نادرست و بی اعتبار بداند.
پیش از هابرماس، هورکهایمر نیز تأکید داشت که میان نظریه سنتی و انتقادی تفکیک قائل شد . نظریه سنتی در
علوم اجتماعی تصویر آئینه ای است از اثبات گرائی د ر علوم طبیعی . از این منظر، جهان مجموعه ای است از
واقعیات که فقط باید کشف شوند و ش ناخت نیز از توصیف جهان ناشی می شود . عقلانیت مورد نظر، نظریه سنتی
بسیار محدود تعریف می شود و بنیان جامعه که تعریف می کند مورد نقد قرار نمی دهد . حتی فراتر از آن نظریه
سنتی به د نبال اعمال کنترل و دستکاری ذهنی است که مانع از رشد پتانسیلهای انسانی می شود، نظریه انتقادی
به لزوم تغییر بنیادین جامعه باور دارد و بی طرفی ارزشی و غیر هنجاری بودن نظریه اجتماعی را نفی کند نظریه
انتقادی یک تلاش فکری و د رعین حال ، علمی است . واقعیات از منظر، م حصولات تاریخی اجتماعی اند و جهانی
که ما مطالعه می کنیم، محصول انگاره ها واکنش انسانی است. انگاره ها کنش ها - و شرایط موجود اجتماعی
تغییر نا پذیر نیستند و نظریه انتقادی درپی فهم و همچنین تغییر آنهاست در روابط بین الملل نیز از این تقسیم
بندی ها در شناسا یی نظر یه های مختلف استفاده شده است - کاکس نظریه پردازی در روابط بین الملل رابه دو
دسته تقسیم می کند 1- یکی حلال مشکل که معادل نظریه سنتی هورکهایمر 2- ویژگی نظریه انتقادی
نظریه حلال مشکل نظم موجود را می پذیرد و تنها در پی حل مشکلات خاص در درون آن است، اما نظریه
انتقادی در صدد تغییر وضع موجود می باشد.
- اشلی نی ز بر آن است که بر خلاف برداشت رایج یکپارچه انگار انه از واقع گرائی می توان سه نوع آن را
درروابط بین الملل تشخیص داد که عبارت اند از 1- واقع گرائی فنی نمود اصلی آن در نو و اقع گرائی علم گرا،
ساختاری و فایده ا نگارانه کنت والتر است . 2- واقع گرائی تفسیری هانس مورگنتا با تأکیدی بر فهم رویه های
جاری در روابط بین الملل از منظر کنشگران آن دارد و نشانگر علائق عملی در شناخت است.
-3 واقع گرائی انتقادی جان هرتز که در عین تأکیدی بر ابتنای روابط موجود بین المللی ب ر قدرت و ا همیت
منافع- امنیت و ... در آن در پی ایجاد تغییر در آن است . این به معنای امکان داشتن نظریه های متعددو تعدد
شناخت و در عین حال به معنای نفی یکپارچه انگاری در درون واقع گرائی است.
نظریه انتقادی از نسبی بودن خود آگاه است - تحلیلگر انتقادی در مرحله اول نسبت به زمان و مکان ت اریخی
خود، آگاه است و در مرحله بعد می کوشد پویشهای تاریخی را در یابد که موجد شرایطی بوده اند که سؤالات
خاصی را بر ای او مطرح می سازد . البته به نظر می رسد که تأیید اصلی نظریه پردازان انتقادی بیشتر بر تحول
تاریخی شناخت بر مبنای دگر گونی در شرایط و در جریان زمان است چهار چوب کنش در طول زمان دگرگون
می شود و یکی از اهداف اصلی نظریه انتقادی فهم این دگر گونی هاست . شناخت برای نظریه پردازان انتقادی
در حوزه معرفت اجتماعی و انسانی نمی تواند ( حداقل منحصر به ) شناخت فنی باشد تأکید بر این است که
پدیده ه ای اجتماعی - تاریخی - منحصر به فرد و معنا دارند و این معنا نیز به شکل تاریخی و اجتماعی ساخته
شده است کاکس مسئله اصلی برا ی نظریه انتقادی را این می داند که : به چهارچوبهای عمل بپردازد، اینکه این
این چهارچوبها چگونه بوجود آمدند، چه تعارضات یا تناقضات می تواند آ نها را زیر سؤال ببرد و چه جهتهایی از
تغییر امکان پذیر و مطلوبند - نظریه انتقادی چشم اندازی در زمانی بر می گیرد، چشم اندازی تاریخی که از
نظریه جامعه شناختی الهام بخش آن است سر و کار آن با امر واقع یعنی امر ساخته شده است و نه دادها و
مسلمات همانگونه که .... گیامباتیستا ویگو استدلال می کند امور واقع را باید از طریق اذهان سازندگان فردی یا
جمعی آنها ... یعنی به عنو ان محصولات تاریخ فهمید . همانگونه که دیده شد کاکس از نگاه هستی شناختی به
پدیده های اجتماعی به تفاوت معرفت شناختی در شناخت آنها نسبت به شناخت پدیده های طب یعی می رسد بر
همین مبنا نظریه های جریان اصلی را رد و نظریه های انتقادی جایگزین می کند.
در کل می توان گفت که نظریه پردازان انتقادی از نطر معرفت شن اختی رهیافتهای اثبات گرا و تلاش برای
تدوین عبارات عینی صادق و از لحاظ تجربی قابل وارسی در مورد جهان اجتماعی را زیر سؤال می برند، آنها از
نظر روش شناختی، هژمونی روش علمی واحد را رد می کند و از تکثیر رهیافتها به شناخت دفاع می کنند، بر
اهمیت راهبردهای تفسیری تأکید می کنند و در پی شکل دادن به نظریه رهائی بخش می باشند. از لحاظ هستی
شناختی برداشتهای خ رد گرا از سرشت و کنش انسانس را به چالش می کشند، سرشت بشر را ثابت ی ا جوهری
نمی دانند و بر آن اند که شرایط اجتماعی که در هر مقطع زمانی وجود دارد به آن شکل می دهد و بر ساخت
اجتماعی هویت های کنشگران تأکید می کند.
-5 نقد نظریه های روابط بین الملل
-1 این برداشتهای فرا نظری مد لولات مهمی از منظر نظریه انتقادی بین المللی دارد که به شکل نقد گفتمانهای
مسلط نظری در روابط بین الملل است یعنی گفتمانی که در قالبی بی طرفانه ارائه شده اند اما از این منظر عملاً
تأمین کننده منافع و علایق خاصی اند ازروابط قدرت رها نیست و به رشته ای هژمونیک شکل می دهند .
همانگونه که واکر می گوید ادبیات انتقادی در وهله نخست از این نظر جالب توجه اند که تلاشهائی اند برای
سیاسی کردن رویه ها یی که عمیقاً از آنها سیاست زدایی شده اند نظریه پردا زان انتقادی روابط بین الملل از این
نظر روابط بین الملل اثبات گرایانه را مور د نقد قرار می دهند که محافظه کارانه و امکانات تفسیر را در روابط
درک نمی کنند.
-2 نظریه های روابط بین الملل در جریان اصلی نظریه های واقع گرا - نو واقع گرا - نولیبرال- علم گرایان و در
کل آنچه از آن به عنوان جریان خرد گ رایانه در روابط بین الملل یاد می شود به رغم آنکه ممکن است از نظر
اخلاقی ترتییات موجود را نا عادلانه بدانند اما به دلیل پذیرش دیدگاه اثبات گرایانه مبتنی بر جدائی علم و
ارزش، پرداختن به آن را از وظایف نظریه روابط بین الملل نمی داند و بر آنند که باید با این نظام کار کرد و نه
علیه آن به این ترتیب و اقع گرایان بطور خاص تأکید دارند که محیط بین المللی نسبت به برداشتهای هنجاری
از ت غییر سیاسی رادیکال خصمانه است بر همین اساس رابرت کاکس این نوع نظریه ها را نظریه های حلال
مشکلات می نا مد یعنی نظریه هایی که در چهارچوب نظام موجود به شکل هموار و ملایمی کار کنند ا ما در
مورد آنها تردید نمی کنند.
نظریه های حلال مشکل جهان موجود را به عنوان چهارچوب بر می گیرند و به این می پردازند که جریان امور
درون این چهار چوب چگونه است و بعد به اختلالات و کژکارکردیهای آن می پردازد تا دریابد چگونه می توان
آنها را رفع کرد این نظریه ها واقعیت را هم زمان یعنی غیر تاریخی می بینند و امر واقع را مسلم می پندارند،
یعنی به عنوان یک داده به آن می نگرند به معنای مجموعه ای از روابط مفروض با ثبات که ممکن است با
اختلال روبرو شود.
-3 واقع گرایی در تجلیلات مختلف آن به ویژه نوع واقع گرایی کنت والتز بیش از همه مورد نقد نویسندگان
انتقادی بوده است .واقع گرایی ، به رغم آنکه ریشه در نگاه تاریخی دارد اما در روایتهای نوین آن عملاً نگاهی
غیر تاریخی یافته است به بیان روپرت نو واقع گرائی مانند همه ایدئولوژی ها ریشه در تجربه عملی دارد اما
مشکلی آن این است که مجموعه ای از روابط اجتماعی را به عنوان امور طبیعی وجهانشمول به تصویر میکشد
که از لحاظ تاریخی خاص و از نظر اجتماعی دگرگون پذیرند به نظر تحلیلگران انتقادی حتی واقعگرایی
کلایسک که به زعم اشلی نگاهی هرمنوتیک و تفسیری به روابط بین الملل دارد ، سنت موجود روابط بین الملل
مورد تردید و نقد قرار نمی دهد و در واقع ، فاقد معیار نظری مستقلی برای نقد محدودیتهای سنت است ، به
سکوتهای سنت احترام می گذارد و مانند خود سنت به دنبال ریشه ای تاریخی امکان پذیری آن نمی رود نتیجه
این می شود که ابعاد عمیق بحران سیاسی جهانی را نمی تواند درک کند واقع گرایی به رغم داعیه غیر هنجاری
بودن و ظاهر رها از ارزش آن از نظر کاکس یک ایدئولوژی محافظه کارانه است .
- به نظر اشلی نیز نوواقع گرایی یک ایدئولوژی است که یک پروژه تمامیت گرا و دارای ابعاد جهانی را پیش
بینی می کند ، به آن مشروعیت می بخشد ، و به آن جهت می دهد. مورد دیگر که نظریه واقع گرا زیر
سؤال می رود دولت محوری و در عین نداشتن نظریه ای در مورد دولت است و دولت به نظریه مادی تقلیل می
یابد که تنها کنشگر نظام بین المللی است . هویت و دولت مفروض تلقی می شود و فرض می شود ماهیتی
یکپارچه دارد که اهداف منافع و تصمیمات آن را تشکیل می دهد و تنها منافعی را مشروع می داند که با منافع
دولت تقارن داشته باشد و چرا و چگونه این ساختارهای دولتی شکل گرفته و به جدائی دولت ها توجه نمی کند.
-4 درواقع گرایی و نو واقع گرایی اقتصاد و قلمرو روابط اقتصاد سیاسی و روابط حاصل از آن نادیده گرفته می
شود و نظم صرفاً وابسته به قدرت تلقی می گردد در این دیدگاه فرایند تولیدی ، که در شکل بندی صورتهای
خاص تاریخی نقش داشته نادیده گرفته می شود در بسیاری از تحلیلهای انتقادی نیز به نیروهای ساختاری توجه
می شود اما ساختار گرایی نظریه نو واقع گرا به دلیل وجه جبرگرایانانه آن و ندیدن امکانات تحول و نقش
کارگزاری انسانی مورد انتقاد قرار می گیرد. این دیدگاه عمل را محصول ساختار می داند و نه شکل دهنده و
قوام بخش آن .
-5 بر خلاف بحث های گسترده ای که نظریه پردازان انتقادی در مورد واقع گرایی و نو واقع گرایی دارند کمتر
به دیدگاه های نولیبرال یا به اصطلاح کثرت گرایی در روابط بین الملل پرداخته اند- کاکس – رابرت کیون را
نیز در کنار والتز و از واقع گرایان می خواند هافمن بر آن است که می توان یک رهیافت فنی در کثرت گرایی
دید که نمودهای آن را می توان در نظریه وابستگی متقابل و نظریه رژیمها دیده اینها نیز به دنبال علائق فنی در
شناخت اند زیرا می کوشند پدیدهای جدید در روابط بین الملل را بفهمند تا بتوانند آنرا را بیشتر کنترل نمایند.
- همانگونه که هافمن می گوید از میان نظریه های روابط بین الملل نظریه انتقادی بیش از همه به ساختار گرائی
رادیکال نویسندگانی چون اما نوئل والرشتاین نزدیک است. کاکس مادی گرایی تاریخی الهام بخش دیدگاه
های مارکسیستی را از نگاه دیالکتیکی آن ، توجه آن به ابعاد مختلف قدرت تأکید آن بر روابط میان دولت و
جامعه مدنی مثبت می داند آنچه در نگاه ساختار گرا دیده نمی شود توجه به عمل و کارگزاری انسانی است
-6 توضیح بدیل از روابط بین الملل
-1 نگاه انتقادی به روابط بین الملل لاجرم به تبیینی نقادانه از روابط بین الملل منجر می شود . بر خلاف جریان
اصلی که بیشتر دل نگرانیها نظم و ثبات است تحلیلگران انتقادی از یک سو بر آنند که تاریخی بودن وضعیت
موجود را نشان دهند و از آن طبیعت زدایی و شیئیت زدایی کنند و از سوی دیگر پیامدهای ناعادلانه آن را مورد
تأکید قرار دهند اگر نظریه های جریان اصلی حلال مشکل چون امنیت – دولت ها – موازنه قدرت و ... هستند
مسائل مورد توجه نظریه انتقادی از سنخ دیگری است و هم بانگاه به تغییر به برنامه پژوهشی خود می نگرد در
نتیجه هستی شناسی نظریه را گسترده می کند تا همه عواملی را به تغییر و از نگاه کاکس تنوع کمک می کند
در بر گیرد – به بیان دیگر لینکلیتر ،در مقابل نو واقع گرائی که قائل به استقلال حوزه مطالعات روابط بین الملل
است کاکس بر مادیگرایی تأکید دارد که نگاهی کل گرایانه به واقعیت است .
-2 به نظر روپرت می توان سیاست بین الملل را را نوعی بیگانگی درجه دوم دانست زیرا با بیگانگی متقابل
اجتماعاتی سرو کار دارد که خودشان دردرون روابط مبتنی بر بیگانگی ساخته شده اند . اما در عین حال همین
بیگانگی درجه دوم نظام بین دولتی ابعادی از بیگانگی درجه اول را نیز در سطح جهانی باز تولید می کند و این
به معنای آن نیست که می توان سیاست را به اقتصاد تقلیل داد . بلکه به معنای آن است که در روابط اجتماعی
موجود نظام مرکب از دولتها و اقتصاد سیاسی بین المللی به شکل تاریخی ساخته شده اند و از نظر سیاسی می
توان آن را به چالش کشید نظریه پردازی تاریخی در پی نشان دادن ریشه ای تاریخی وضعیت موجود و
چگونگی شکل گیری آن است و در توضیح روابط بین الملل از منظر جامعه شناسی و جامعه شناسی تاریخی به
آن می نگرد.
-3 در هر ساختار سه مقوله از نیروها در تعادل با یکدیگرند :توانمند یهای مادی ، انگاره ها و نهاد ها که لزوماً
رابط جبر گرایانه یک جانبه ای میان آنها وجود ندارد.
-1 توانمندی مادی می تواند جنبه مولد مانند زیر ساختها تولیدات مصرفی و غیر باشد و یا مخرب مانند
تسلیحات داشته باشد و شامل فناوری – سازماندهی – منابع – ثروت و غیر باشد.
-2 انگارها بر دو نوع است : 1- معانی بینا ذهنی یا برداشتهای مشترک از سرشت روابط اجتماعی که تداوم
بخش عاداتند، 2- تصاویر جمعی از نظم اجتماعی که گروه های مختلف مردم آنها را دارند و برداشتهای متفاوتی
از سرشت و مشروعیت روابط قدرت موجود را منعکس می سازد برخورد میان این تصاویر شاهدی است بر
امکان وجود راه های بدیل تحولات.
-3 نهادینگی : ابزاری برای تثبیت و تداوم بخشیدن به نظمی خاص است نهاد ها بازتاب روابط قدرت مسلطنداند
و تصاویر جمعی متناسب با این روابط را تشویق می کنند ممکن است یک نهاد به عرصه کارزار و تعارض میان
گرایشهای مختلف تبدیل شود یا نهاد های متعدد و متفاوتی شکل گیرند – نهادها به کاهش استفاده از زور از
سوی قدرت هژمون کمک می کند و تکیه گاه راهبردی آن هستند هرچند هژمونی را نمی توان به بعد نهادین
آن تقلیل داد.
-4 روش ساختار تاریخی کاکس مبتنی بر یک الگوی دیالکتیکی رادیکال است و ساختار در آن به شکل
تاریخی تعریف می شود نه به شکل انتزاعی – روابط متقابل میان سه مقوله تشکیل دهنده ساختار مورد توجه
قرار می گیرند و به ظهور ساختارهای رقیبی که تجلی امکانات بدیل برای تحولات امر توجه می شود ساختار
تاریخی در سه سطح مورد توجه قرار می گیرد 1- سازماندهی تولید 2- اشکال دولت 3- نظم های جهانی و
به رابطه متقابل میان سطوح نیز توجه می شود توجه کاکس به رابطه متقابل میان این سطوح است و برآن است
که اساساً نمی توان اینها را از هم جدا کرد.
-5 یکی دیگر از نکات مورد توجه نظریه انتقادی هژمونی بین المللی است که این مفهوم یادآور گرامشی است
همانطور که توضیح داده شد جزو دسته ای از نظریه پردازان انتقادی است او بر این باور است که اجتماع
امروزین طبقه کارگر را بدون آنکه آشکارا آنان را در هم شکنند از راه هژمونی استیلای بخشی از اجتماع بر
بخش های دیگر کاملاً در هم ادغام کرده و به صورت یک توده واحد دراورده است. و منظور از هژمونی
بین المللی این است که قدرت طبقات مسلط صرفاً ناشی از اجبار نیست بلکه مبتنی بر رضایت نیز است زیرا
آنها قادر بر این شده اند که مجموعه انگاره هایی را که مورد نظم اجتماعی که تأمین کننده منافع خاص است
به امری عام و مورد قبول همگان تبدیل می کند و سلطه هژمونیک بعد فرهنگی و ایدئولوژیک دارد.
هژمونی بین المللی از دیدگاه کاکس ریشه در هژمونی داخلی دارد که در مرحله اول طبقات اجتماعی مسلط آن
را شکل دادند و سپس بسط یافته و بر کشورهای پیرامونی نیز به عنوان یک انقلاب انفعالی تأثیر گذاشته است
یعنی این کشورها – الگوی اقتصادی - فرهنگی و فناورانه تداعیگر هژمونی ملی را برگرفته اند بدون آنکه مدل
سیاسی آنر ا بر گیرند و ازسوی دیگر هژمونی صرفاً نظم میان دولت ها نیست بلکه در درون اقتصاد جهانی است
و نوعی ساختار اجتماعی – سیاسی – اقتصادی می باشد (انقلاب انفعالی برای جلوگیری از وقوع انقلاب راستین )
به بیان استفن گیل ،هژمونی متضمن بر ساختن بلوکی تاریخی فراتر از طبقات اجتماعی است و جهت گیری آنها
را به سمت یک نظام فعال و عمدتاً مشروع حکومتی هدایت می کند این به معنای در آمیختن عناصر اقتصادی
سیاسی – فرهنگی جامعه در قالب ائتلاف سیاسی است که اجبار و رضایت را ترکیب می کند خلق چنین بلوکی
مستلزم تمهید ابزاری برای جذب مخالفتها یا شکست دادن آنهاست از دید استیفن گیل ساختار قدرت سیاسی
جهان معاصر شامل یک بلوک تاریخی فراملی با تنوعات محلی است که کانون آن را سرمایه فراملی
دستگاههای دولتی گروه 7 – کارگران ممتاز- شرکتهای کوچکتری که تأمین کننده نیازهای سرمایه فراملی اند
تشکیل می دهد.
هژمونی از دیدگاه رابرت کاکس -مجدد- ثبات را هژمونی مبتنی بر تناسب در شاکله ای مرکب از قدرت مادی
، تصویر جمعی غالب از نظم جهانی ، و مجموعه ای از نهادهای اداره نظم می داند به این ترتیب در نگاه او
هژمونی قابل تقلیل به قدرت و زور نیست و بر ابعاد نهادین آن نیز تأکید می گردد تاریخ شاهد دوره ای صعود
و افول هژمونی هاست زیرا سه بعد مذکور گاه در ترکیب با یکدیگر قرار می گیرد و گاه از هم جدا هستند ساز
و کار اصلی حفظ هژمونی ها بین المللی کردن دولت از طریق تجارت آزاد و نظارت نهادهای بین المللی است –
بین المللی شدن دولت باعث اولویت یافتن برخی از کارگزاریهای دولتی مانند وزارت مالیه ودفتر نخست وزیری
می شود که نقاط کلیدی و اصلی در ایجاد انطباق میان سیاست اقتصادی داخلی و بین الملل اند.
کاکس در اینجا با تأکید بر نقش نهادهای بین المللی بر تداوم هژمونی ، نوعی نظریه انتقادی رژیمهای بین
المللی نیز ارائه می کند – نهادهای بین المللی از دید او تجسم قواعد تسهیل بسط نظم جهانی هژمونیک هستند
این دولت هژمون است که به قواعد و نهادهای بین المللی شکل می دهد نهاد های بین المللی نقش ایدئولوژیک
نیز دارند و به هنجارهای نظم جهانی که به نفع نیروهای اجتماعی و اقتصادی مسلط است در سطح ملی نیز
مشروعیت می بخشد در عین حال آنها با جذب نخبگان پیرامونی ،یکی از منابع بالقوه ضد هژمونی را نیز در بر
می گیرد و حتی برخی از انگاره های ضد هژمونیک را نیز جذب می کند و آن را با آموزه هژمونیک سازگار می
گرداند
هژمونی از دیدگاه رابرت کاکس را بطور خلاصه می توان بصورت ذیل بیان کرد:
-1 ریشه در هژمونی داخلی دارد که در مرحله اول طبقات اجتماعی مسلط را شکل داده اند
-2 این هژمونی بسط یافته و بر کشورهای پیرامونی به صورت یک انقلاب انفعالی تأثیر داشته است
-3 برخی از کشورها برخی الگوی اقتصادی – فرهنگی و فناورانه تداعیگر هژمونی ملی را بر گرفته اند بدون
آنکه مدل سیاسی آن را در بر گیرند
-4 هژمونی نظم میان دولتها نمی باشد بلکه در درون اقتصاد جهانی است و نوعی ساختار سیاسی – اجتماعی
اقتصادی می باشد
-5 ثبات هژمونی مبتنی بر تناسب در شاکله ای مرکب از قدرت مادی – تصویر جمعی غالب از نظم جهانی ، و
مجموعه ای از نهادهای اداره کننده نظم می داند.
-6 هژمونی قابل تقلیل به قدرت و زور نمی باسد بر ابعاد نهادین و نهادین آن تأکید می گردد
-7 تاریخ شاهد صعود و افول هژمونی هاست زیرا سه بعد مذکور گاه در ترکیب با یکدیگر و گاه از هم جدا
هستند
-8 ساز و کار اصلی حفظ هژمونی ،بین المللی کردن دولت از طریق تجارت آزاد و نظارت نهادهای بین المللی
است
-9 بین المللی شدن دولت باعث اولویت یافتن برخی از کارگزاریها دولتی مانند وزارت مالیه و دفتر نخست
وزیری می شود که نقاط کلیدی اصلی در ایجاد انطباق میان سیاست اقتصاد داخلی و بین المللی است
-10 کاکس با تأکید بر نقش نهادهای بین المللی بر تداوم هژمونی نوعی نظریه انتقادی رژیمهای بین المللی
ارائه می دهد
-11 نهادهای بین المللی نقش ایدئولوژیک دارند و به هنجارهای نظم جهانی که به نفع نیروهای اجتماعی و
اقتصادی مسلط است در سطح ملی مشروعیت می بخشد
-12 نهادهای بین المللی از دید کاکس تجسم قواعد تسهیل بسط نظم جهانی هژمونیک هستند و این دولت
هژمون است که به قواعد و نهادهای بین المللی شکل می دهد
-13 آنان با جذب نخبگان پیرامونی ،یکی از منابع بالقوه ضد هژمونی را در برمی گیرند و حتی برخی انگاره
های ضد هژمونیک جذی می کنند و آن را با آموزه هژمونیک سازگار می گردانند
-6 یکی دیگر از مسائل مورد توجه نظریه انتقادی این است که دریابد چرا و چگونه دولتها به عنوان کانون
اصلی وفاداری و به عنوان یک نظام سرزمینی که دیگران را شمول خود حذف می کنند و اساساً آنرا را به عنوان
دیگری بر می سازند شکل گرفته است و تا چه حد امکان تحول در آن هست به نظ آندرو لینکلتیر، منظور از
فهم جامعه شناسی از روابط بین الملل این است که دریابیم که چگونه اجتماع اخلاقی به عنوان کانون وفاداریها
و منبع ارزشها در سطوح ملی و جهانی قبض و بسط می یابد
- در جهانی که ما زندگی می کنیم که رقابتها ، و فراتر از آن تعارضات ، میان دولتها وجه شاخص آن است
همان گونه که گفته شد واقع گرایان این وضع را مسلم می انگارند و آن را زیر سؤال نمی برند و به چگونگی
شکل گیری نظامی که در آن کنشگران چنین هویتی می یابند ، فرایندهایی که در آنها این هویت ها مستمراً باز
تولید می شوند و همچنین شرایطی که می توانند باعث برساخته شدن هویت های جدید و متفاوت شوند، نمی
پردازد در این برداشت تعارض اجتناب ناپذیر میان استلزامات هویت ملی در برابر اجتماع جهانی قرار می گیرد
. در مقابل – نظریه پردازان انتقادی به بر ساختگی نظم موجود و تحول پذیری آن توجه داشته اند.
- نظریه رابرت کاکس هدف اصلی مطالعات بین المللی را زمینه سازی برای یک جهان متنوع کثرت گرا در
سازماندهی اجتماعی و هنجارهای اخلاقی می داند و بر این اساس بر مطالعه تمدن ها – جامعه مدنی و بستر
پیچید آن شامل جهان مخفی ،حفظ سپهر زیستی و مشکل انسجام اجتماعی برای حفظ واحدهای جمعی و
نهادهای آنها تأکید دارند – تأکید مطالعه تمدنها به عنوان واحد های بینا ذهنی در جهت فهم و در عین حال
حفظ تنوعات انسانی است تمدن ها در ذهن انسانها هستند و فهم متعارف شکل می دهند.
-7 حوزه دیگر مورد توجه جامعه مدنی به عنوان حوزه ای مستقل ازدولت و قدرت اقتصادی است که به دنبال
اعمال کنترل بر این دو است و عرصه رقابت نیروهای اجتماعی محسوب می شود.
کریگ مورفی بر آن است که از نظر گرامشی جامعه مدنی شامل فضای سیاسی و نهادهای جمعی است که
دردرون آن هویت شکل می گیرد و من تبدیل به ما می شود پیروان گرامشی شکل گیری جامعه مدنی در سطح
جهانی را ناشی از فراملی شدن نیروهای اجتماعی و نهادهای فراملی خصوصی و عمومی است مورد تأکید قرار
می دهد این جامعه مدنی جهانی خارج از فضای سیاسی دولت ملتها قرار می گیرد و مرزهای مکانی متفاوتی
دارد نظریه پردازان انتقادی صراحتاً به دنبال نقشی اند که کنشگران غیر دولتی می توانند داشته باشند. کاکس
در مطالعات خود در مورد نیروهای اجتماعی در نظامهای جهانی اولویت هستی شناختی را به کنشگران اجتماعی
می دهد و نه حکومت ها .
-8 یکی از پرسشهای اساسی که نظریه پردازان انتقادی مطرح می کنند این است که اصولاً دولت چیست؟
به چه علت به صورت یکی از اشکال مسلط سازمانهای سیاسی در سطح جهان در آمده است ؟
بر مبنای تحلیل مزبور دولت ملت در مراحل اولیه سرمایه داری در اروپا ظهور پیدا کرد. همراه با شکل
گیری دولت ملت وضعیت تازه ای پدید می آید در این فرایند دو مرحله را می توان به خوبی از هم تمییز داد
استقرار دستگاه دولت وظهور آگاهی ملی مفهوم وحدت بخش این دو مرحله مفهوم حاکمیت است. و
سپس به سایر نقاط جهان تسری پیدا کرد بدین ترتیب نظام دولت ها به موازات توسعه اقتصاد جهانی سرمایه
داری و فراگیری فرهنگ مدرنیته شکل گرفت، به همین دلیل نمی توان بسادگی اقتصاد را از سیاست جدا کرد
.بسیاری از نظریه پردازان مذبور معتقدند که دولت مستقیماً منافع طبقات اجتماعی حاکم را منعکس نمی کند در
عصر جهانی شدن بسیاری از سازمانهای غیر دولتی مثل صلح سبز و غیره باعث طرح مجموعه ای از ارزشهای و
مفاهیم شدند و به صورت نیروی ضد سلطه عمل میکنند از دیدگاه نظریه پردازی انتقادی صلح و امنیت واقعی
زمانی در سطح جهان ظهور پیدا می کند که تناقضات عمده سرمایه داری که منجر به پیدایش بحرانهای
اقتصادی و بی ثباتی می شود از میان برود و با انسان به صورت ابزار برخورد نشود – هدف از تولید صرفاً سود
نباشد و نظام بین الملل شکل استعماری خود را از دست بدهد.
- نظریه پردازان انتقادی در روابط بین الملل آندرولینکلیتر اشاره می توان کرد.
- وی نظام دولتهای بین الملل را به صورتی که ما تا به حال شناخته ایم یعنی وجود حاکمیت های جداگانه –
واحد های مستقل و وجود مرز بندی های حقوقی و جغرافیایی، اصولاً ضد روابط بین الملل تلقی می کند زیرا نظام
مزبور بجای ایجاد یک اجتماع انسانی عملاً باعث جدا کردن و دور نمودن اجتماعات از یکدیگر می شود تحت
این شرایط در چهارچوب واحد های جداگانه سیاسی ،هر یک از دولت ها صرفاً به منافع امنیت و هدفهای
خویش می اندیشند این وضعیت در مرحله غایی باعث بروز تعارض و تنش در روابط بین الملل خواهد گردید
وی به دنبال اشکال از روابط سیاسی بین الملل است که طی آن کلیه انسانها بر اساس اصل مساوات در
همزیستی با یکدیگر بسر برند این به معنای آن است که نه تنها کنشگران دولتی هویتی ثابت ندارند ، بلکه
کنشگری اند در کنارسایر کنگران نظام بین الملل.
-8 از جمله موضوعاتی که اخیراً مورد تأکید بیشتر نظریه پردازان انتقادی قرار گرفته است مسئله محیط زیست
و یا به اصطلاح سپهر زیستی ، یعنی کره زمین ،است اهمیت محیط زیست برای انسان و لزوم مقابله با رویه
هایی که باعث تخریب و انهدام آن می شوند این مسئله اخلاقی را دنبال دارد که تغییرات لازم باید چگونه
صورت گیرد و هزینه مزایای آن باید چگونه توزیع شود.
- سرانجام مسئله انسجام اجتماعی پیش می آید که در تقویت نهادهای جامعه مدنی جستجو می گردد به نظر
کاکس همان عنصری که ابن خلدون ازآن با عنوان عصبیت و ماکیاولی با عنوان فضیلت یاد می کردند و
گرامشی آن را در حزب سیاسی می دید.
-9 یکی دیگر از موارد مورد توجه در نظریه انتقادی تحولات جهانی است که از آن تحت عنوان جهانی شدن
می شناسیم جهانی شدن فرایندی چند بعدی و شامل انگاره ها – تصاویر- نمادها- موسیقی- مد و مجموعه ای
متنوع از سلیقه ها و بازنمائی های هویت و اجتماع است اصول و نهاد های سیاسی و اقتصادی نو لیبرال در این
شرایط مسلطند اما در وضعیت موجود آن به نظامی اقتصادی شیئیت می بخشد که تحت سلطه نهاد ها و شرکت
هاست 1 - جهانی شدن بخشی از فرایندوسیع باز ساختاریابی دولت و جامعه مدنی – اقتصادی سیاسی و
فرهنگ است .
-2 جهانی شدن یک ایدئولوژی است تا حد زیادی با جهان بینی و اولویت های سیاسی اشکالی از سرمایه وسیع
المقیاس که در سطح بین الملل تحرک دارند هماهنگ است .
-3 از نظر سیاسی جهانی شدن با دیدگاه های اقلیتهای مرفه در سازمان همکاری و توسعه اقتصادی ونخبگان
شهری و طبقات متوسط جدید در جهان سوم هماهنگی دارد .
جهانی شدن و آینده دموکراسی عنوان کتابی از یورگن هابرماس که دیدگاه های او در این باره منعکس می
کند که در آن باید بازاندیشی بازار و مناسبات آن شیوه های نوین برای اداره سازی و عقیده سازی متکی بر
گقتگو و ارتباط پدید می آورد .هابر ماس معتقد است رابطه جهانی شدن با دموکراسی رابطه ای منفی بوده است
به این مفهوم که جهانی شدن و جهانی سازی، شهروندان را صرفاً به مشابه مشتری و مصرف کننده دیده است
که می توان از مشارکت آنها در امور سیاسی چشم پوشید- جهان سازی در پی ادغام تمام و کمال سیاست در
درون اقتصاد است به وجهی به سیاست بطور کامل در خدمت نظام اقتصاد جهانی قرار گیرد همراه با جهانی
شدن اقتصاد باید دموکراسی جهانی پیش رود.
اما این جهانی شدن اشکال سیاسی اقتصادی نولیبرال به دو بعد دیگر قدرت نیز مرتبط است 1- یکی بعد
انظباطی آن است که هم ساختاری هم رفتاری است که بعد محلی و فرا ملی دارد که لزوماً عام و همگن نیست
در سطح کلان قدرت انظباطی از طریق اشکال نهادین سیاسی جدید بین المللی بر نهاد های دولتی و عمومی
اعمال می شود و در سطح ملی از طریق کنترل و نظارت مستمر.
در شرایطی که منطق نو لیبرال مستلزم همگرایی اقتصادی جهانی و کالاهای عمومی متناسب باآن است زوال
زیست محیطی و افول پایه مالیاتی و نا توانی در تولید کالاهای عمومی مانع از تحقق آن می شود در چنین
شرایطی تلاش برای بازسازی نولیبرال دولت و جامعه فاقد اعتبار – اقتدار ، مشروعیت است زیرا
فشاربیشترضعفا و امتیاز برای اقویاست و به ظهور فرآیند مخالف با آن منجر می شود
-7 امکانات تحول در روا بط بین الملل
در این مورد معمولاً به عنوان یک موضوع غیر ارزش گذ ارانه مد نظر قرار می دهند . اما نظریه انتقاد ی هم در
صدد تبیین تحولا ت و هم خواهان سمت وسو ی خاصی برای آن است. نظر یۀ انتقادی موضع اخلاقی نیز دارد
که گاه ریشه آن در سنت کانتی روابط بین الملل جستجومی کنند.
-1 باز گشت به اخلا ق هنجاری در روابط بین الملل از خصو صیا ت اصلی نظریه انتقادی محسوب می شود
.کاهش نا برابری جهان –برقراری عدالت بین المللی – احترام به تنوع وتکثر وتفاوتها از نکات مورد توجه
نظریه پردازان انتقادی در امکانات تحول بین المللی است و باید توجه داشت-نفی شالوده انگاری و عام گرا یی
و برداشت واحد و تغییر نا پذیر از سرشت انسانی –تاکید بر جایگا ه فر هنگی افراد –توجه به روابط میا ن
اخلاق و قدرت ،این مسئله برای نظر یه پردازان انتقاد ی اهمیت می یا بد که در جهانی که از نظر ارزشی
متکثر است چگو نه می توان به تغییر وضع موجود امید داشت و پس از آ ن چگونه می توان در جهت جا یگزین
ساختن نظمی نوین به اصول اخلا قی عام و مورد قبول همگان دست یافت.
نظر لینکلیتر –دو لتها ازیک سو به شکل اجتماعی بر ساخته می شوند و از سوی دیگر خود محوری آنها چیزی
نیست که بتوان مسلم و طبیعی پنداشت بلکه خصوصیتی است که به شکل اجتماعی تو لید شده و ماهیت تاریخی
مشروط و موقتی دارد. از نظر کاکس مفاهیمی چون دولت مدرن – دیپلماسی – نهادهای بین المللی و غیره در
واقع معناهایی بیناذهنی اند که به عادات و انتظارات رفتاری تداوم می بخشد اما به لحاظ تاریخی مشروط و
بنابراین دگرگون پذیرند.
نظر پیروان مکتب انتقاد ی مانع اصلی در جهت شکل گیری اجتماعی جهانی ،ساختار دولتی مبتنی بر حاکمیت
است که با برداشتی خاص از خودی وبیگانه ،دورنی وبیرونی، گره خورده است.
نظر لینکلیتر –دولت به عنوان نوعی اجتماع اخلاقی وسیاسی به شکلی اجتماعی وتاریخی بر ساخته شده است
ابزاری برای بیرون گذاری و درون گذاری است و بر این اساس منافع داخلی ها بر منافع بیرون ها ارجحیت
دارد.
ریچارد شپکات برآن است که درراه نیل به چنین اجتماعی جهان وطنانه ای ،در حال حاضر، مفهوم اجتما ع را
در سطح جهانی عملآ به تنها محدودترین شکل ممکن می توان درنظر گرفت و نه بیش از آن: عمل درون
گذاری در جهان اخلاقی ،که منظور از آن طیف سوژ ها ئی است که دردرون محاسبات اخلاقی یادر درون طیف
ملا حظات اخلاقی گنجانده می شود در اینجا تأکید بر خودقلمرو اخلاقی است ونه فهمی خاص ازاخلاق
ودرنتیجه دامنه عمل اخلاقی به اجتماع همفکران محدود نمی شود.
- نظر مجدد لینکلیتر – وظیفه سیاسی عبارت است از اینکه در کار بست همه شیوه ای بیرون گذاری و درون
گذاری ، موازنه ای عادلانه میان امر عام و امر خاص ایجاد شود او تحقق حیات اخلاقی در نظام بین المللی
مرکب از دولت ها را امکان پذیر می داند به بیان او نظریه انتقادی بین المللی ، خواهان ساختارهای سیاسی
جدیدی است که به منابع بیرونیها بیشتر توجه داشته باشد.
- کاکس – بر خلاف مسئولیت بجای اخلاق [مبتنی بر ]غایات نهایی است اخلاق مبتنی بر غایات دعاوی مطلق
دارند و سازش ناپذیرند حال آنکه اخلاق مسئولیت با اجتناب از دعاوی مطلق به پیامدهای متحمل کُنش می
پردازد .
- برداشت لینکتر می تواند مفید باشد اوبرداشت خود را از سیاست جهانی در یک چهارچوب نوین را مبتنی بر
این عناصر می داند .
-1 برساختن یک نظام جهانی و سیاسی که از دولت فراتر می رود و از همه سوژهای انسانی حمایت می کند .
-2 افول منافع انفرادی خود .
-3 ظهور وگسترش سخاوت بشری که از مرزهای دولتی فراتر می رود و به مردمان همه جهان بسط می یابد .
-4 در نتیجه شکل گرفتن اجتماع بشریت که همه مردمان وفاداری اولیه خود را معطوف به آنان می سازند
منظور از اجتماع جهانی شامل کل بشریت است و فرض بر این است که اگر جهان به عنوان یک اجتماع توصیف
شود محل بهتری خواهد بود نشانه وجود چنین اجتماعی نه تنها توسعه منافع مشترک جهانی ، بلکه آگاهی جهان
گستر از منافع و هویت مشترک است و لازمه آن انگیزش اخلاقی است و جامعه جهانی نیز باید متضمن کنار
گذاشتن تفاوت ها یا انکار آنها باشد.
-3 لینکلیتر به دنبال اجتماعی مبتنی بر گفتگو است هدف او تحلیل جامعه شناختی است که بتواند راههای نیل
به سطوح بالاتری از عام گرایی را در کنار سطوح بالاتری از احترام به تفاوت تحلیل کند – او به آنچه عمل
شناسی می نامد می رسد یعنی تعمق درباره منابع اخلاقی دردرون ترتیبات موجود اجتماعی که کنشگران می
توانند از آنها برای اهداف رادیکال خود استفاده کنند گفتگو از نکات مورد توجه مکتب انتقادی و بطور خاص
هابرماس است و او آنچه عرصه عمومی می نامد شکل می گیرد هابرماس سپهر عمومی را عرصه ای می داند که
در آن مناظره عمومی در مورد موضوعات مختلف مورد توجه عمومی شکل می گیرد میانجی اصلی در این حوزه
استفاده عمومی از خرد در مباحثات باز و بدون محدودیت است در این سپهر تلاش می شود اقتدار سیاسی به
اقتدار عقلانی تبدیل شود از نظر هابرماس خصوصیات سپهر عمومی – بنیانهای یک دموکراسی راستین شکل می
دهد. اصول برابری و دسترسی پذیری بنیان مشترک و کنترل دموکراتیک تلقی می شود و خواهان احیای این
سپهر عمومی در جوامع داخلی بدون خشونت بر انداز نظم اجتماعی است – وجود سپهر عمومی ضامن این است
که منشگران مرتباً رفتار خود را توضیح و توجیه کنند.
- در نظریه کنش ارتباطی هابرماس – انگاره مناظره – گفتمان و گفتگوی فارغ از هر نوع سلطه یا آسیب
شناسیهای زبانی را مطرح می کند که معطوف به فهم و اجماع بنیا ذهنی به عنوان مناسب ترین رویه در سپهر
عمومی است او این شرایط را وضعیت کلامی آرمانی می داند یعنی وضعیتی که اختلافات و تعارضات به شکل
عقلانی از طریق شیوه ارتباطی که رها از هرگونه اجبار و زور است غلبه می یابد و حل فصل می شود- او زبان را
ابزاری بر اجماع آفرینی و اتعاد توافق میان سوژهای می داند که سخن می گوید و عمل می کنند گفتمان یعنی
شکل خاصی از تعامل که در آن کُنش به تعویق می اُفتد تا مفروضات و تعهدات پایه به شکلی متفاوت زیر
( سؤال بروند در چنین شرایطی است که نیروی استدلال برتر غلبه می یابد. ( 24
- مرحله چهارم نظریه انتقادی که یورگن هابرماس نماینده آن است این مسئله را با استمداد از سنت نظریه
های هرمنوتیک دوباره مورد توجه قرار می دهد هابر ماس کنش ارتباطی و ابزاری را جدا می کند در کنش
ارتباطی ما با آن چیزهایی مواجه می شویم که اجسام متحرک سرنمون آنها هستند. در اصل این چیزها پذیرای
درستکاری هستند در کنش ارتباطی ما با هستارهایی روبرو می شویم که سرنمونه ی همه آنها فاعلان سخنگو و
کنشگر است در اصل این هستارها از طریق نمادها قابل فهم هستند تقابل اصلی میان عقل ابزاری که به سلطه بر
طبیعت علاقه دارد و فهمیدن است که به ارتباطی فارغ از میل سلطه علاقه دارد این تمایز پیامدهای امر سیاسی
( است که وامدار پولیس یونانی است( 25
-4 مشکلی در اینجا پیش می آید که در عرصه بین المللی ما از وضعیت کلامی آرمانی بسیار دور هستیم –
قدرت نه تنها در میان دولتها چشمگیر است بلکه نیروهای جامعه مدنی نیز قدرت قابل مقایسه ندارند – بخش
اعظم سازمانهای غیر دولتی فعال در جهان مربوط به کشورهای صنعتی پیشرفته اند و منابع آنها فراتر از منابعی
است که کشورهای فقیر در اختیار دارند وضعیت آرمانی در جهت امکان پذیر ساختن وجود ندارد واین نیروی
استدلال نیست که پیروز می شود بلکه داشتن منابع مختلف مادی و غیر مادی و حتی زبانی خطابی می تواند در
گفتگو نیز باعث سلطه طرف قدرتمند و نه پیروزی استدلال شود – رابطه قدرت به دو نحوه بر استدلال تأثیر می
گذارد یکی از این شکل که تعریف می کند چه کسی دسترسی مشروع به گفتمان دارد و دیگری به این شکل
که تعیین می کند اساساً استدلال خوب چیست یعنی بر اینکه چه کسی چه چیزی را چه موقعی بگوید تأثیر
گذارد. در برابر این استدلال تام ریس می گوید – که لازمه وضعیت کلامی آرمانی نه لزوماً وجود طرفهای برابر
بلکه فرض برابری آنهاست یعنی وضعیت کلامی آرمانی عبارتی در مورد جهان تجربی نیست ، بلکه یک گزاره
مبتنی بر برهان خلف است .
- تکلیف متقابل در خلق چنین وضعیتی تحت پوشش چیزی که هابرماس اخلاق ارتباطی می نامند قرار می گیرد
از طریق تعامل ارتباطی است که سوژها به تفاهم تبدیل می شوند و به یکدیگر پیوند می خورند – کلام به عنوان
ابزاری برای نیل به تفاهم این کارکرد ها را دارد .
-1 ایجاد و احیای روابط بین الاشخاصی که از طریق آن یک متکلم رابطه ای را نسبت به چیزی در جهان
نظمهای مشروع بر می گیرد.
-2 بازنمودن یا فرض کردن وضعیت های و رویدادهایی که متکلم رابطه ای را نسبت به چیزی در جهان مرکب از وضعیت موجود بر می گیرد
-3 تجلی بخشیدن به تجارب – یعنی بازنمایی خود – که از طریق آن متکلم رابطه ای را نسبت به چیزی درجهان ذهنی بر می گیرد یعنی جهانی که به آن دسترسی ممتازی دارد.
-5 مسئله اجماع تنها رویکرد نظریه انتقادی به تغییر نظام بین الملل نمی باشد.
- رابرت کاکس – او نظریه انتقادی را معطوف به دگرگونی می داند ، نگاهی شاید بتوان گفت رادیکال تر وانقلابی تر به سازکار تحقیق آن دارد از نظر او باید دید که در درون ساختار تاریخی خاص چه نیروها یا اشکالی
از دولت می تواند شکل گیرد که به عنوان نیروی مخالف عمل کند بین المللی شدن تولید است که زمینه رابرای شکل گیری این نیروها فراهم می کند.
- به نظر گرامشی با توجه به نگاه فرهنگی گرامشی ،در بحث راجع به تغییر در روابط بین الملل نیز مسئله بعدفرهنگی پیدا میکندگرامشی تحول فرا گی ر و اقعی تا جتما عیر ا ا ز طریق خلقی ک فرهنگ متقابل می بیند.
او با موضوع قرار دادن فرهنگ بار دیگر آن را عینی می گرداند، اما نفس معنای آن تعلیق عینیت یابی است ؛ وقتی خود فرهنگ به کالای فرهنگی تنزل داده می شود ،با عقلانی شدن فلسفی مستور و پنهان آن،ارزشهای فرهنگی پیشاپیش دلیل وجودی خود را بدنام ساخته است و فرهنگ را الت دست بازار می کند.( 27
- نظر مجدد کاکس – درباره تناقضات درونی نظم موجود بین المللی به جنبش های اجتماعی اشاره دارد که می
توانند از این تناقضات برای پیشبرد چالش های کارآمد علیه آن استفاده کند و به نظم جهانی عادلانه تری دست
یابند اینها به بیان استفن گیل نیروهای ضد هژمونیکی هستند که ترتیبات سیاسی و نهاد های مسلط را به چالش
می کشند نیروهای ضد هژمونیک ماهیت کاملاً مشخصی ندارند ممکن است مترقی باشند یا نباشند .
- این پروژه سیاسی – اخلاقی مستلزم شکل گیری یک بلوک جدید تاریخی است که پیش شرط اعمال هژمونی
جدید می باشد بلوک تاریخی صرفاً ائتلافی از طبقات نیست .بلکه شامل ابعاد سیاسی – فرهنگی – اقتصادی
یک صورتبندی خاص اجتماعی است – یک بلوک تاریخی بیان مفصلبندی یک جهان بینی است که ریشه در
شرایط خاص اجتماعی و سیاسی و روابط تولیدی تاریخی دارد و به قدرت اجتماعی خود محتوا و انسجام
ایدئولوژیک می بخشد نیروهای اجتماعی ،تشکل سیاسی و اهداف تاریخی یک بلوک تاریخی دارای ارتباط
متقابلند .
- بلوک تاریخی موفق حول محور مجموعه ای از انگارهای هژمونیک شکل می گیرد که نوعی انسجام و سمت
گیری راهبردی به عناصر تشکیل دهنده آن می دهند لازمه شکل گیری یک بلوک تاریخی جدید- مبارزه
آگاهانه و برنامه ریزی شده ای است - لازمه تحول در نظام بین الملل این است که روابط بین الملل و اقتصاد
سیاسی بین الملل یعنی نظام دولت های حاکم و تقسیم کار جهانی به نقد کشیده شود و به عنوان ابعادی از نوعی
سازماندهی اجتماعی خاص تاریخی فعالیت تولیدی در سرمایه داری تجسم روابط مبتنی بر بیگانگی هستند و
امکان فرا گذاشتن از آنها وجود دارد – تلقی می شوند.
-6 دانش انتقادی به دنبال رهایی است رهایی به معنای رفع زمینه های بی عدالتی و تلاشی است برای باز
صورتبندی عدالت . رهایی به نظر هابرماس عبارت است از نیل به استقلال عقلانی کنش – نظریه انتقادی در پی
رها ساختن بشر از سیاست جهانی و اقتصاد جهانی است که تحت کنترل قدرتهای هژمونیک قرار دارد آنها در
تلاشاند نقاب از چهره پوشیده سلطه شمال بر جنوب فقیر بر دارند
- اشلی در تعریف رهایی آن را به عنوان تضمین آزادی در مقابل محدودیتهای به رسمیت شناخته نشده ،روابط
سلطه ،و شرایط ارتباطی و فهم تحریف شده ای تعریف می کند.
- دیوتیاک – او اشاره می کند رهائی متضمن استقلال و خود مختاری است یعنی حق تعیین سرنوشت خود
رهایی به یک اعتبار مستلزم امنیت نیز هست – رهایی متضمن عدالت و امنیت انسانی است وضعیتی که جهان
موجود روابط بین الملل بسیار از آن دور است.
- دیدگاه نظریه پردازان انتقادی در مورد دانش
نظریه پردازان انتقادی معتقدند که دانش جنبه ایدئولوژیک دارد و رابطه نزدیکی میان رویه های اجتماعی و
تعقیب منافع مشاهده می گردد – رابرت کاکس اعتقاد دارد که میان دانش و منافع رابطه ای وجود دارد او
یادآور می شود که می باید میان دو دیدگاه برحسب هدف نظریه تمایز قائل شد : 1- نظریه حل مشکله که
نظریه راهنمایی است برای پیدا کردن راه حل 2- نظریه انتقادی به مفروضات خود نظریه و نیز فرآیندهای
نظریه پردازی عنایت دارد .
از منظر نظریه پردازان انتقادی دانش از لحاظ اخلاقی – سیاسی و ایدئولوژیک نمی تواند خنثی و بی طرف باشد
بر این اساس همواره با دانش به صورت تعصب آمیز برخورد می شود زیرا که آن مبتنی بر دیدگاه تحلیلگر
است تحت این شرایط دانش آگاهانه یا به صورت ناخودآگاه به سوی منافع ارزشها – گروه ها – احزاب و ملت
های خاص گرایش دارد به نظر کاکس نظریه های پوزیتوسیتی نسبت به حفظ وضع موجود بین المللی که مبتنی
بر نا برابری قدرت و محروم سازی است بسیار تعصب آمیز برخورد می کند و اساساً این نوع نظریه و دانش
محافظه کاراست و عملاً به پیشرفت و رها سازی کمک نمی کند این در شرایطی است که نظریه انتقادی در
روابط بین الملل به بررسی دولت ها و نیز نظام دولت ها بسنده نمی کند بلکه به طور کلی به سطحی گسترده به
مطالعه و تجربه و تحلیل قدرت و سلطه در جهان می پردازد.
- در اینجا باید اذعان نمود که بسیاری از نظریه پردازان انتقادی در صدد بهره گیری برای مقاصد سیاسی
هستند تا بدین وسیله باعث رهایی انسان از ساختارهای سرکوب کننده سیاست و اقتصاد جهانی که تحت
سلطه قدرت های بزرگ بویژه ایالات متحده امریکا است شوند در این راستا آنها مساعی لازم را به عمل می
آورند تا چهره سلطه جهانی شمال غنی را بر جنوب فقیر آشکار سازد بدین ترتیب نقطه مشترکی در میان
محققان مارکسیست اقتصاد بین الملل و نظرپردازان انتقادی مشاهده می کنیم.
نتیجه گیری :
نظریه انتقادی از دیدگاه مختلفی مورد نقد قرار گرفته است . جریان اصلی آن را به دلیل گرفتار شدن در بحث
های فرا نظری هستی شناختی و معرفت شناختی و عدم توجه به لزوم تلاش برای تبیین روابط بین الملل مورد
نقد قرار می دهد. همچنین مبانی ضد اثبات گرایانه آن برای پیروان اثبات گرایی قابل پذیرش نیست. پسا
تجددگرایان نیز نظریه انتقادی را از نقطه مقابل مورد نقد قرار می دهند آنها انتقادات نظریه انتقادی را بر جریان
اصلی می پذیرند اما خود آن را به اندازه کافی انتقادی و رادیکال نمی دانند.
با وجود آن نباید این نکته را از نظر دور داشت که نظریه انتقادی به این دلیل مورد نقد هر دو جریان قرار می
گیرد که به یک اعتبار در میانه آنها جای دارد و مانند هر راه میانه ای مورد حمله دو طرف است این جریان با
تاکید بر نقش کارگزاری انسان نقش عمل آگاهانه و رویه اجتماعی در باز تولید و یا تغییر وضع موجود نشان می
دهد.
پساتجددگرایی
از جمله جریان های اصلی درگیر در مناظره سوم که حوزه اصلی مناظرات را از مسائلی چون موضوع و روش به موضوعاتی چون بنیادهای شناخت کشیدند پاساختار گرایی و پساتجددگرایی بوده اند.
به نظر تونی پورتر مناظره سوم، «متضمن نوعی بازسازی مفروضات فرانظری است که در بیشتر سال های بعد از جنگ دوم جهانی راهنمای [پژوهشگران] در تعیین این مسئله بودند که چه نوع شناخت نظری را باید از نظر علمی، پذیرفتنی تلقی کرد».
تقریباً همه کسانی که به بحث درباره پساتجددگرایی می پردازند، به دشواری یا ناممکن بودن ارائه تعریفی از آن اعتقاد دارند. از یک سو، تردیدی نیست که پساساختار گرایی و پسا تجددگرایی مبتنی بر زبانی کم و بیش مغلق و پیچیده است.
گفته می شود که «پساتجددگرایی ... در مقابل تعریف مقاومت می کند» به بیان پورتر پساتجددگرایی «بیشتر بر اساس نفی تجدد تعریف می شود تا انسجام درونی خود آن».
به بیان ویلیام گراسی از دید پساتجددگرایی، تجدد با «جهان بینی علمی روشنگری» مساوی تلقی می شود، یعنی رهیافتی به طبیعت و فرهنگ که بر نظام آموزشی مدرن و ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و شناختی مدرن حاکم است. در کل، پساتجددگرایی نظریه مدرن را نقد می کند و مدل های جدیدی از اندیشه، نگارش و سوژگی را مطرح می سازد.
پساتجددگرایان با مخالفت با جوهرگرایی (essentialism) یعنی قائل شدن به اصالت ذاتی برای پدیده ها، شالوده انگاری (foundationalism) به معنای امکان اتکا به شالوده هایی مستحکم برای شناخت، سوژگی مدرن یعنی فاعلیت و نقش مستقل شناسنده، کلام محوری (logocentrism)، تمامیت انگاری (totalization)، روایت های کلان (meta-narratives) به معنای اسطوره های بزرگی که به سایر روایات و گفتمان ها مشروعیت می دهند، مانند اسطوره ها و حقیقت که به فعالیت علمی مشروعیت بخشیده اند، و .... و طرح رابطه شناخت و قدرت، شالوده شکنی و یا واسازی (deconstruction)، متن انگاری (textualism)، بینامتنی بودن (intertextuality)، چگونگی بر ساخته شدن معنا، تاکید بر تنوع و تکثر و ... در مقابل تجدد قرار می گیرند. در اینجا با مروری اجمالی بر آراء اندیشمندان پایه گذار پساتجددگرایی، به نکاتی که از نظر حوزه مطالعاتی روابط بین الملل می تواند حائز اهمیت باشد اشاره می شود.
الکس کالینیکوس پساساختار گرایان را به دو شاخه تقسیم می کند. شاخه نخست که ریچارد رورتی (Richard Rorty) آن را متن انگاری می خواند، بیش از همه با نام ژاک دریدا (Jacques Derrida) اندیشمند فرانسوی، در پیوند است که می خواهد «ادبیات را در مرکز [توجه] قرار دهد و هم علم و هم فلسفه را در بهترین حالت، ژانرهای ادبی تلقی می کند». از این منظر، همه چیز متن است، راهی برای گریز از گفتمان نیست و چیزی بیرون از متن وجود ندارد.
شاخه دوم در مقوله اصلی «قدرت ـ شناخت» قرار می گیرد و نماینده اصلی آن میشل فوکو است. ویژگی متمایز این شاخه به هم پیوستن «گفته ها و ناگفته ها» و امور گفتمانی و غیر گفتمانی است.
کانون حمله دریدا شالوده انگاری، بازنمایی (representation) و سوژه است. بازنمایی عبارت است از چگونگی بازسازی یا بازتاب سرچشمه های اصلی که تصاویر و متون ادعا دارند آنها را باز می نمایند.
دریدا تاکید دارد که هر متن ادبی متاثر از سایر متون است و نمی توان هیچ متنی را واحد دانست و معنای متن در فقط خود آن متن یا حتی در آنچه مولف تعیین می کند نیست. یعنی هر آنچه می گویم و می نویسم نه تنها متاثر از سایر متون است، بلکه معنای آن نیز د ر پیوند با سایر متون ساخته می شود. متن فضایی چند بعدی است که در آن نوشتارهای مختلف که هیچ یک اصالت ندارند در هم می آمیزند و با هم برخورد می کنند. برای معنا دادن به متن چیزی در ورای زبان وجود ندارد. اما زبان نیز فقط بازتاب خود است و «بازنمایی» امکان ناپذیراست، یعنی هیچ بازنمایی ای نمی تواند جهان را باز نماید، پس همه بازنمایی ها سیاسی اند یعنی به نفع یا ضرر یک طرف اند.
دریدا هرگونه نظام یافتگی زبان را رد می کند، تولید معنا در نوعی ساختار بسته سوسوری رخ نمی دهد (که هر دال دلالت بر مدلولی واحد داشته باشد) بلکه عبارت است از بازی دالها که به شکلی بی نهایت گسترش می یابد. او از اینجا به نقد آنچه «متافیزیک حضور» (metaphysics of presence) می نامد می رسد؛ یعنی این آموزه را که واقعیت مستقیماً به سوژه «داده» می شود رد می کند. مفاهیمی چون اولویت دادن به حضور (presence) هستند.
به نظر دریدا امکان دسترسی مستقیم به واقعیت (که به نحوی بنیان تجربه گرایی علوم نوین است) وجود ندارد. سوژه از طریق معنادادن به واژه ها با «دوبله کردن» اعیان یا اشیایی که دسترسی مستقیم به آن ها دارد، به زبان قوام نمی بخشد و معنا امری مستقل و حاصل روابط متقابل دالهاست. بنابراین، آگاهی لزوماً از طریق گفتمان شکل می گیرد.
سوژه تابع بازی بی پایان «تفاوت» و حتی فراتر از آن «تفاوت همراه با تعویق» (difference) است، زیرا گریز از متافیزیک حضور ناممکن است. تفاوت همراه با تعویق اصطلاحی است که دریدا آن را ابداع کرده تا نشان دهد که فرایندی در روند معناسازی هست که هم حاضر است و هم غایب. دو فرایند در اینجا درکارند یعنی تفاوت (difference) و تعویق (deferrance). یعنی از یک سو، بازی و تفاوت بر حضور و غیاب تقدم دارد و از سوی دیگر، وجود رابطه ای با حضور در چهارچوب تفاوت، ضروری است اما حضور همیشه به تعویق می افتد هر چند که همیشه فقط به آن توسط جسته می شود.
این به چه معناست؟ اولاً، سوژه گرفتار زبان است و نمی تواند مستقل از آن یا مقدم بر آن یا در ورای آن فرض شود. ثانیاً، بنیان معنا در تفاوت میان واژه هاست مثلاً ما می دانیم که «آب آب است» چون نان، ماه، گربه و ... نیست. معنای هر چیز ناشی از مقایسه آن با چیزهای دیگر است که آن نیستند. ثالثاً، همیشه ما به گونه ای سخن می گوییم که گویی در گفتار (برخلاف نوشتار) حضور حاصل می شود. یعنی می توانیم آنچه را می گوییم نشان دهیم زیرا نوعی بازنمایی مستقیم و شفاف از ذهن، حضور یا اگاهی هست. اما در واقع هیچ گاه این حضور قابل حصول نیست. رابعاًف معنا هیچ گاه حاصل نمی شود بلکه دایماً به تعویق می افتد یعنی درک معنا مستلزم آن است که نخست واحد معنا (مثلاً واژه) در درون یک تمامیت قرار گیرد تا معنای آن مشخص شود اما چون تمامیت هیچ گاه به دست نمی آید معنا نیز به تعویق می افتد.
در اینجا شالوده شکنی معنا می یابد زیرا شالوده شکنی تلاشی است برای به چالش کشیدن متافیزیک حضور در «زمین» خود آن.
در تعریف شالوده شکنی گفته می شود:
شالوده شکنی به عنوان یک شیوه تفسیر از طریق ورودی محتاطانه و ملاحظه کارانه به درون مارپیچ (labyrinth) متن عمل می کند. شالوده شکنی به معنای از هم پاشیدن ساختار متن نیست، بلکه به معنای نشان دادن این مسئله است که خود متن خود را از هم پاشیده است.
همان گونه که دردریان می گوید، یک نظریه پرداز شالوده شکن مشاهده می کند که یک متن یا استدلال خاص به یک ساختاربخشی مبتنی بر تضاد وابسته است. استدلال نویسنده یا متن بر اساس اصطلاحات متضاد است و هیچ مقوله بینابینی در میان آنها وجود ندارد. به عنوان نمونه، یا صلح است یا جنگ، یا حقیقت است یا افسانه، یا نظم است یا هرج و مرج. این قطب های متضاد در رابطه ای سلسله مراتبی نیز هستند و یکی بر دیگری اولویت دارد و برتر است.
به این ترتیب، رویه شالوده شکنی ـ که به معنای اسطوره زدایی از متن، پاره پاره کردن آن برای نشان دادن سلسله مراتب درونی دل بخواهانه (arbitrary) و پیش فرض های آن است ـ محتوی ظاهراً شناختی متون نظری را نفی می کند و آنها را به مجموعه ای از ابزارهای خطابی و فنون ادبی تقلیل می دهد و از این طریق، هرگونه تفاوتی میان این نوع متون و متون صراحتاً ادبی را رد می کند.
به این ترتیب، نکات اصلی مورد توجه و تاکید دریدا نفی امکان دسترسی مستقیم به واقعیت، تلقی از همه چیز به عنوان متن، عدم امکان نیل به حقیقت و یا امر خارج متنی، نفی سوژه به عنوان عامل مقوم زبان یا موجودی متعالی، و لزوم تلاش برای نشان دادن روابط سلسله مراتبی موجود در متن است. او از یک سو قدرت پنهان کلام محوری و به تبع آن علم و فلسفه را که «متافیزیک حضور» را تقویت می کند، به چالش می کشد و از سوی دیگر، بر قدرت گسست آور تعویق (که امکان ارائه معانی بدیل متعدد از متن واحد را فراهم می کند) تاکید دارد.
میشل فوکو نیز مانند دریدا بر آن است که معنای بیرون از زبان وجود ندارد و آنچه هست زبان است. او در آثار اولیه اش که بر «باستان شناسی شناخت» متمرکز است، بر «سرشت مستقل گفتمان» تاکید دارد. تحلیل باستان شناختی به دنبال فهم شرایط امکان پذیری شناخت است یعنی آشکار کردن قواعد شکل گیری، نظم ها و شیوه های سازماندهی تفکر.
هرگاه بتوان در میان اشیاء، انواع عبارات، مفاهیم، یا گزینه های درون مایه ای نوعی تکرار منظم را تعریف کرد (نظم، همبستگی، مواضع و کارکردها، تحولات) می توان گفت ... با صورتبندی گفتمانی سروکار داریم...
گفتمان یعنی «گروهی از عبارات ... که به یک صورتبندی گفتمانی تعلق دارد». گفتمان یک موجودیت تاریخی است و در نتیجه، زمان مند است. رویه های گفتمانی (discursive practices) فرافکنی گفتمان در جامعه و شیئیت یافتن آن است.
در آثار تبارشناختی (genealogical) فوکوف توجه به قدرت و رابطه میان قدرت و شناخت، یا به عبارتی میان قلمروهای گفتمانی و غیرگفتمانی است. فوکو به رابطه میان زبان و قدرت توجه دارد. توجه فوکو به مسئله قدرت ـ شناخت در برداشت او از تجدد مشهود است. او تجدد را فرایند فزاینده عقلانیت، هنجاربخشی و سلطه می داند.
ماهیت قدرت مدرن نیز مورد توجه فوکو قرار دارد. قدرت پراکنده، نامتعین و چند شکلی است و نباید به دنبال سوژه قدرت بود. قدرت از طریق هژمونی قواعد و فناوری های سیاسی عمل می کند، بنابراین علی القاعده جستجوی رابطه میان شناخت و قدرت به معنای شناسایی مرکز قدرت نیست زیرا قدرت اساساً پراکنده و نامتمرکز است.
ژان فرانسوا لیوتار را قهرمان گسست از نظریه ها و روش های مدرن، حمله به نظریه های تمامیت بخش (یعنی نظریه های مبتنی بر فرض وجود یک کلیت و تمامیت انگار که سایر چشم اندازها را لاجرم نفی می کنند) و شالوده انگار (که به بنیانی حقیقی در ورای صرف باورها یا رویه های بررسی نشده قائل اند)، و در مقابل، تاکید بر ناهمگنی، تکثر و تنوع می دانند. لیوتار پساتجدد را «نوعی افول اطمینان به انگاره ترقی» می داند: «برداشت از ترقی به عنوان امری ممکن، متحمل، یا ضروری ریشه در این اطمینان داشت که توسعه هنرها، فناوری، دانش و آزادی به نفع کل بشر است». اما حال «ما نسبت به نشانه هایی که بر خلاف این موضوع اند حساس تریم». فرض او این است که «"پسا" در پساتجدد به معنای فرایند بازگشت، یا وقفه زمانی یا بازخورد نیست، بلکه به معنای تحلیل و یادآوری و بازاندیشی است»
لیوتار مانند دریدا در نقد فلسفه غرب بر آن است که این اندیشه حول محور مجموعه ای از جفت های متضاد مانند گفتمان و حس، گفتن و دیدن، خواندن و تصور، جهان شمولی و یگانگی و ... شکل گرفته است.
شناخت مدرن که مبتنی بر عقل مدرن، روشنگری، اندیشه تمامیت بخش و فلسفه تاریخ آن است، از کانون های مورد توجه و نقد لیوتار است. او بر آن است که شناخت پسامدرن در مقابل شناخت مدرن قرار می گیرد. علم پسامدرن به دنبال «بی ثباتی» است و نه ثبات. این شناخت ضد روایت و شالوده انگاری است و از تنوع، ناهمگنی و ابداع مستمر حمایت می کند.
تاکید لیوتار بر تنوع و تکثر پساتجددگرایانه در مقابل تمامیت انگاری ها و عام گرایی های تجدد و باور او به لزوم نقد گفتمان ها و در هم شکستن سلطه آنها از مهم ترین نکاتی است که جا دارد به آنها توجه شود.
ژان بودریار از دیگر نویسندگان «پساتجددگرا» است که مطالعات او از نظر تحلیلی که از جامعه نوین دارد اهمیت پیدا می کند. او بر آن است که در عصر جدید، شبیه سازی های رایانه ای، پردازش اطلاعات، رسانه ها، سیستم های کنترل سیبرنتیک، و سازماندهی جامعه بر اساس مدل ها و کدهای شبیه سازی (simulation) جایگزین تولید به عنوان اصلی سازمان دهنده جامعه می شود. در این شرایط، «نشانه» ها اهمیت فزاینده ای می یابند.
بودریار با طرح مفهوم «ابر واقعی» (hyperreal) بر آن است که در این شرایط، امر غیرواقع بیشتر از خود واقعیت، واقعی است. یعنی واقعیتی که به شکل مصنوعی تولید شده (مانند فیلم، گزارش های خبری، عکس، دیسنی لند و ...) واقعی تر از واقعی است، مدل ها در آن جایگزین واقعیت می شوند، شبیه سازی ها از نهادهای واقعی واقعی تر می گردند و مرز میان اطلاعات و سرگرمی، سیاسیت و سرگرمی، جنگ و سرگرمی (به ویژه در برنامه های تلویزیونی) در هم می ریزد. حتی قدرت هم دیگر مفهوم قدیمی خود یا حتی مفهوم فوکویی خود را ندارد و به امری انتزاعی تبدیل شده است که در هیچ نهادی نیست چه خرد و چه کلان، قدرت دیگر انضباطی هم نیست؛ بلکه قدرتی «مرده» (dead) است که از طریق چرخش نامتعین نشانه ها حرکت می کند و در نتیجه، قدرت به یک «صورت خیالی» تبدیل می شود.
به این ترتیب، بودریار نشان می دهد که چگونه نشانه ها و تصاویر به عنوان سازوکارهای کنترل در فرهنگ معاصر عمل می کنند.
با وجود اینکه بودریار به دلیل حاکمیت نوعی پوچ انگاری (nihilism) در اندیشه هایش مورد نقد فراوان قرار گرفته است، اما توجه به تحولات چشمگیر در دنیای معاصر و شکل گرفتن فضاهای مجازی (virtual)، حاکمیت شبیه سازی ها و مدل ها و اهمیت فزاینده نشانه ها حائز اهمیت تلقی می شود.
به این ترتیب، پساتجددگرایان با به زیر سوال بردن مفروضات و بنیان های معرفت شناختی و داعیه های شناخت مدرن، در مقابل این شناخت قرار می گیرند.
از نظر پساتجددگرایان، خردگرایی و اندیشه خردگرایانه غربی ذاتا سلسله مراتبی تلقی می شود و مستلزم خلق تقسیم بندی های دوگانه ای چون سوژه/ابژه و درست/نادرست و ... است. هدف شالوده شکنی پساتجددگرایانه نیز سرنگون ساختن این سلسله مراتب است. آنچه در مقابل شکل می گیرد، «روایات» متعدد و متکثر است که شالوده انگاری را کنار می گذارد و به دنبال «توجیه» مطلق نیست.
علوم اجتماعی پساتجدد گرایانه از توجه مجدد به آنچه مسلم انگاشته شده، آنچه نادیده گرفته شده، نقطه های مقاومت، فراموش شدگان، خردگریزان، امور بی اهمیت، سرکوب شده ها، منکوب و منقاد شده ها، نفی شده ها، جزئی ها، حاشیه ای ها، حذف شده ها، ساکت شده ها، امور تصادفی، امور پراکنده و ... حمایت می کند و عدم یقین را جایگزین جبرگرایی، تنوع را جایگزین وحدت، تفاوت را جایگزین ترکیب، و پیچیدگی را جایگزین ساده سازی می کند.
بازتاب اندیشه های پساتجددگرا در روابط بین الملل
واسکز در ارزیابی تاثیرات پساتجددگرایی بر حوزه مطالعاتی روابط بین الملل به پنج بعد مهم از این اندیشه اشاره می کند:
1- سرشت دل بخواهانه تجدد: در اندیشه پساتجددگرایان دو اندیشه مهم روشنگری نفی می شود؛ یکی اندیشه «ترقی» است که به جای آن «گسست ها» مطرح می گردد و دوم این اندیشه که تجدد پایان تاریخ و کمال انسانیت است. در واقع، تاکید متقابل بر آن است که راه بهینه برای انجام امور واحد ندارد.
2- طرح انتخاب به جای حقیقت: از آنجا که از دید پساتجدد گرایان، هیچ چیز «ضرورت» ندارد و ترتیبات موجود را انسان ها به وجود آورده اند، همه چیز «برساخته» است و در واقع، هر آنچه هست محصول «انتخاب ها»یی است که صورت گرفته اند.
3- واقعیت به عنوان برساخته اجتماعی: اگر آنچه هست «دل بخوهانه» و محصول «گزینش» انسانی است، هر آنچه هست توسط مردم برساخته شده است. این باورها و رفتارها هستند که «واقعیت» را «خلق» می کنند. پس واقعیت «تحمیل انسانی» است.
4- زبان و چهارچوب های مفهومی در معرض پیشگویی های خو تحقق بخش اند: با گسترش عقاید و عمل بر اساس آنها، بخشی از جهان که انگاره ها آن را به تصویر می کشند، «عملا» به وجود می آید. از آنجا که مردم اغلب با قواعد و هنجارهای حاکم بر رفتار سازگاری نشان می دهند، برخی از علوم مانند اقتصاد در پیش بینی های خود موفق اند. اما تحقیق علمی نمی تواند «رها از ارزش» (value-free) باشد. چون خود به ساخته شدن ساختارهایی کمک می کند که برخی از سبک های زندگی یا اشکال زندگی را تایید و بقیه را نابود می کند. پس علم فقط یک ابزار مفید نیست، رویه ای است که یک شیوه زندگی را خلق می کند.
5- فرایند هویت یابی و برساخته شدن هویت شکلی از قدرت است: هویت یکی از صورت های برساخته اجتماعی است که به افراد تحمیل می شود. هر کس کنترل هویت را داشته باشد، تاثیری عمیق بر سرنوشت و زندگی فرد، گروه و جامعه خواهد داشت. بنابراین هویت یک امر مبتنی بر «قدرت» است و از آنجا که نوعاً انتخابی نیست، نوعی تخطی از آزادی انسانی است.
آنچه در نوشته های پساتجددگرایانه در حوزه روابط بین الملل رخ می نماید، نقد گفتمانی روابط بین الملل اعم از گفتمان های نظری آکادمیک و گفتمان های مسلط در عرصه روابط بین الملل با تاکید بر سرشت برساخته آنهاست.در ادامه بحث به برخی از این باز تاب ها در گزیده ای از آثار نویسندگان متاثر از پساتجددگرایی و پسا ساختارگرایی در روابط بین الملل اشاره می شود.
متن انگاری و مفاهیم پایه در روابط بین الملل
به طور کلی اگر بخواهیم نقطه شروع و عزیمت پسا ساختار گرایی در روابط بین الملل را شرح دهیم بایستی گفته شود که از نظر پسا ساختارگرایی شناخت ما از جهان کاملا زیر سلطه شیوه های خاصی از تفسیر است که شناخت ما را ازجهان این گونه تفسیر ها تعیین می کنند در نتیجه نمی توان جهان ما و شناخت ما از جهان را از اینگونه رویه های تفسیری جدا ساخت .بنا براین این گونه از تفسیر ها ازجهان که با نامهای مختلف (مانند علم فیزیک –شیمی –فلسفه –ریاضیات و ...) اما در واقع با یک ماهیت خاص و مشترک وجود دارند حقیقت را در هاله ای از ابهام قرار داده اند .در نتیجه توجه پسا ساختارگرایان بیش از هرچیز به زبان ،گفتمان ،متون و معانی قرار گرفته است . آنها این تفسیرهای مسلط از جهان را با این اسامی نامگذاری کرده اند و از نظر آنها برای کشف حقیقت بایستی مورد نقد قرارگرفته و تضادهای درونی آنها بایستی کشف شوند .
اما درزمینه روابط بین الملل از این منظر جهان روابط بین الملل نیز یک ((متن )) است که قدرتهایی وجود دارند که ((قرائت)) متن راکنترل می کنند ولی خود را نیز تاریخی معرفی می کنند .به عبارت دیگر به خود بر اساس تاریخ هویت می بخشند.
ریچارد اشلی و آر .بی .جی .واکر در ویژه نامه فصلنامه مطالعات بین الملل مقاله ای را که به بیان سیلوستر نوعی بیانه پساتجدد گرایانه در روابط بین الملل است ارائه داده اند که در این مقاله تاکید بر تکثیر و تنوع ،((صدا دادن ))به حاشیه ای ها یا به بیان خود آنها ((تبعیدها )) است . در این مقاله آنها شناختهای بدیل را در مقابل جریان اصلی یا متن اصلی که مدعی سرچشمه حقیقت است (که منظور همان واقع گرایی است ) به عنوان نوعی مقاومت در برابر آن (شناخت مدرن )قرار می دهند .در این مقاله نویسندگان پسا ساختارگرای آن خواستار تعدد برداشتها در روابط بین الملل و مقاومت در برابر جریان اصلی است .در همین زمینه تاکید بر بعد گفتمانی و بر ساخته بودن (ساختگی بودن ) (واقعیات ) روابط بین الملل از سیاست مدرن تا آنارشی ،حاکمیت ،هویت ،و ... و پیامدهای آن به ویژه از نظر روابط قدرت ،حاشیه گذاری و ... بعد دیگر مورد توجه پسا تجدد گرایان در روابط بین الملل و یا حتی نویسندگانی است که تنها به درجاتی از این جریان فکری تاثیر پذیرفته اند .در این برداشت بر خلاف برداشتهای رایج از نظریه ها و مفاهیم روابط بین الملل ،تلاش می شود نگاهی نو به آنها افکنده شود و این امر مستلزم کنار گذاشتن برداشتها روشها و واژگان و صورتبندیهایی گفتمانی غالب در روابط بین الملل است .مثلا واکر این بحث را مطرح می کند که سیاست مدرن یک برساخته اجتماعی است که بر عرصه سیاست مکانی مبتنی بر فرصه سیاست مکانی مبتنی بر تمایز میان داخل و خارج یعنی فرض مهم بسیاری از نظریه ها و برداشتها از روابط بین الملل،از جمله واقع گرایی ،تاکید دارد یعنی هویت یکپارچه دولتی واحد که سیاست در درون ان معنا می یابد.اما ظهور روابط بین الملل محدودیتهای سیاست مدرن را نشان می دهد و آشکار می سازد که سیاست نباید در درون مرزهای سرزمینی باشد .
همین طور حاکمیت که از نظر پسا ساختارگرایان یک برساخته مدرن است که با توسل به رویه های قهرمانی شکل گرفته است و تضادهای درونی آن همان تمایز دو وجهی مورد نقد پسا تجدد گرایان که برمبنای آن سوژه فعال و انسانی است و ابژه منفعل و شی گونه .
همین طور در مورد مفاهیم دیگری مانند آنارشی – امنیت – هویت و دیگر بودگی می توان تضادهای درونی آنها و در کل هرآنچه ما در روابط بین الملل به عنوان دادهای مسلم فرض می کنیم به گفتمانهایی بر ساخته تبدیل می شوند یعنی رویه هایی برای بازنمایی اند .با چنین خصلتی است که دیگر سخن گفتن از آنها به معنای ((بیان امر واقع )) نیست ،بلکه می توان با طبیعی نینگاشتن آنها ،آنها را به چالش کشید .
نقد و بازخوانی متون نظری
قرائت مجدد و متفاوت نویسندگان مختلف و همچنین نقد متون و گفتمانهای نظری روابط بین الملل به ویژه گفتمان واقع گرایی از موضوعات مورد توجه پسا تجدد گرایان است و از شالوده شکنی برای آشکار ساختن تناقضات درونی آنها استفاده می کنند تا مشخص شود که بنیانهای شناخت دلبخواهانه اند و می توان تفاسیر بدیلی از متن را کشف کرد که امکان تنوع معانی را میدهد و از این طریق ،این برداشت را که مولف می تواند تفسیر مشروع واحدی از متن به وجود آورد رد می کنند .برخی
از پسا تجدد گرایان مانند اشلی و واکر نشان داده اند که چگونه از متون واقع گرایانی چون ماکیاولی یا مورگنتا می توان برداشتهایی متفاوت با نمونهای مرسوم ارائه داد .
به طور مثال واکربا بررسی ماکیاولی کوشش می کند که نشان دهد می توان یک ماکیاولی متفاوت از ماکیاولی برساخته شده در متون واقع گرا داشت .او می گوید که ماکیاولی به عنوان نماد اصلی سنت واقع گرایی به تصویر کشیده شده است اما می توان آثار او را به گونه ای تصویر کرد که ((بنیادیترین مفروضه هایی را که دعاوی مربوط به وجود سنت مبتنی بر آنهاست بته مشکله تبدیل کند )این تفسیر خاص مبتنی بر یکی از آثار ماکیاولی به نام شهریار است و بدون توجه به بستر تاریخی استدلالهای او ارائه می شود در حالیکه می توان با رجوع به سایر نوشته های وی و به ویژه به قرار دادن این متون در بستر تاریخی خاص انها ماکیاولی را یافت که بیشتر با انسان گرایی ،جمهوری خواهی و فضایل مدنی سازگار است تا سیاست قدرت .
واکر هم با بررسی آثار کنت والتز به ویژه کتاب انسان ،دولت ،و جنگ نشان می دهد که چگونه والتز انسان را در برابر جنگ قرار می دهد و خرد خود را در برتر و در سلسله مراتب خود و خرد خود را در موضع برتر در برابر هرج و مرج و جنگ قرار مید هد .همینطور اشلی نیز با بازخوانی مورگنتا نشان می دهد که می توان مورگنتایی را دید که به دنبال تفسیر روابط بین الملل در درون اجتماعی از ارزشهای مشترک بین المللی است . هر دوی این نویسندگان در یک کوشش مشترک هستند و آن تلاش برای اثبات این مطلب است که سنت واحد و یکپارچه واقع گرایانه ای وجود ندارد . به علاوه اشلی کوشیده است که رگه هایی از ضد تجددگرایی را در آثار سنتی و کلاسیک واقع گراییان نشان دهد .
جیمز دردریان نیز واقع گرایی را از سه بعد تبارشناختی ،نشانه شناختی و سرعت شناختی مورد بررسی قرار می دهد .او از منظر هر سه این موارد کوشش می کند نشان دهد که واقع گرایی به عنوان تفسیری که مدعی نشان دادن حقیقت و واقعیت در سطح بین المللی است را به زیر سئوال ببرد .و تلاش دارد تا یک واقع گرایی چند پاره را در مقابل واقع گرایی یکپارچه قرار دهد .
عرصه سیاست بازنمایی
یکی دیگر از موضوعات مورد توجه پساتجدد گرایان در زمینه روابط بین الملل عرصه سیاست بازنمایی یا عرصه سیاست گفتمانی نام دارد .به این شرح که درجهانی که تعداد بسیار معدودی از انسانها روابط بین الملل را مستقیما تجربه می کنند و اکثرا از طریق روزنامه ،تلویزیون ،کتاب ،فیلم و داستان آن را تجربه می کنند ساخته شدن کلمات و نشانه ها باید مد نظر قرار گیرد .انگاره ها از طریق فنون خطابی و سازوکارهای عینی خلق و منتشر می شوند .بر همین اساس ،پژوهشگران پسا تجدد گرا به بررسی نقش نمادها ،متون ،تصویر سازیها و ... می پردازند و از طریق نوعی نقد ادبی نشان می دهند که چگونه برداشتهای ذهنی دستکاری می شوند .مثلا بی اس کلاین با نقد ادبی کتابچه های راهنمای ارتش آمریکا که در اختیار سربازان گذاشته می شود ،نشان می دهد که چگونه آنها ذهنیت و برداشت سربازان را از دشمن دستکاری ،انضباط را تحمیل و خشونت جنگ و مسئولیت به کارگیری سلاحهای انهدامی را پنهان می سازند .
یکی دیگر از زمینه های بحث در این زمینه ((فرهنگ مردمی توطئه بین المللی )) ارائه شده توسط دردریان است که از نظر او یکی از بینامتنهای مهم قدرت و بازی در سیاست جهانی است .در این بینا متنی ارائه شده توسط دردریان جهان بیرون از مرزهای ایالات متحده جهانی بیگانه ،پیچیده و نامنسجم ترسیم می شود .قلمرو جاسوسی به یک فضای گفتمانی بدل می گردد که واقع گرایی و خیالبافی در آن به هم پیوند می خورند و سرانجام همه مشکلاتی که به نظر لاینحل می رسند به شکلی تخیل آمیز و مبتکرانه حل و فصل می شوند .نتیجه این می شود که جاسوسی یا جنایاتی که برای حفظ نظم و سطح بالای زندگی صورت می گیرد ،نه تنها تحمل می شود بلکه عموم مردم امریکا انتظار آن را نیز دارند .
همچنین مایکل شاپیرو در بررسی جنبه بینا متنی جنگ و ورزش نشان می دهد که چگونه سرشت بینامتنی گفتمان در پیوند با ((انبان نشانه ها ))یی قرا ر می گیرد که در مجموع معنا را در درون یک فرهنگ می سازند .همچنین برادلی اس کلاین در مقاله ای که به بررسی ((سیاست بازنمایی ناتو ))ازطریق تبارشناسی و شالوده شکنی از آن می پردازد ،ناتو را مجموعه ای رویه هایی تعریف می کند که غرب از طریق آن به خود ،به عنوا ن یک هویت سیاسی و فرهنگی ،شکل می دهد .موفقیت ناتو د رتامین شبکه ای از بازنماییهای بین متنی برای شکل دادن به فضای سیاسی جهانی نهفته است .خلق و تداوم ناتو مستلزم نوعی بازنمایی و برساختن تخیلی تهدید شوروی بود .
نظارت ،شبیه سازی و سرعت
در دریان با تکیه بر سه مفهوم شبیه سازی (متاثر از بودریار)نظارت (متاثر از فوکو )و سرعت (متاثر از ویریلیو و تغییر مفهومی زمان ) اینها را به عنوا ن نیروهای جهانی مطرح می کند که در روابط بین الملل تغییر ایجاد کرده ا ند زیرا برخلاف برداشتهای متعارف از روابط بین الملل بیشتر جنبه زمانی دارند تا مکانی ،بیشتر شفاف اند تا مجرد و بیشتر به نشانه ها گره خورده اند تا مبادله کالاها .او اینها را رویه های جدید فناورانه می داند که در برابر روشهای تحلیل سنتی مقاومت می کنند و قدرت گفتمانی آنها به جای آنکه جنبه ژئوپولیتک (زمانی )دارد و همچنین اینها تکنواستراتژیک اند یعنی تکنولوژی را مورد استفاده قرار مید هند و تکنولوژی ازآنها برای هدف جنگی استفاده می کند .
ارزیابی
در ارزیابی این فصل چند مورد ازانتقاداتی را که از پسا تجددگرایی در روابط بین الملل شده است را شرح می دهیم :
اول اینکه پورتر سه نقطه ضعف برا ی جریان پسا تجدد گرایی در روابط بین الملل ذکر می کند :1.عدم تحمل تنوع :که به این معنا که پسا تجدد گرایان به رغم آنکه سرکوب تفاوت را تجدد گرایانه می دانند در رهیافتهای بدیل بسیار بی رحمانه عمل می کنند یعنی همه چیز را داخل در متن می دانند ،2.دسته کم گرفتن محدودیتها ی مادی یعنی اینکه پسا تجدد گرایان چونکه مرجع برون متنی را نفی می کنند مطالب آنه هیچ ربطی به مرد م و زندگی آنها پیدا نمی کند د رحالی که این اشخاص اند که چنین گفتمانی را شکل می دهند 3.عدم حساسیت نسبت به اهمیت ارزشها و اجماع هم به این معنا است که چونکه پسا تجددگرایی تمام ارزشها را برساخته اجتماعی می داند که رابطه سلطه ایجاد می کنند نوعی شک د رمورد اینکه بتوان کاری در جهت ازمیان برداشتن خشونت بدون تحمیل خشونت و ایجاد رابطه سلطه و قدرت انجام دهد دیده می شود اما ازسوی دیگر در آثار خود آنها ارزشهایی به طور ضمنی دیده می شود از جمله ترجیح کثرت گرایی به نظم ،اختلاف به اجماع و بی نظمی به صلح .
دوم اینکه با وجود جنبه ضد قدرت و ضد سلطه موجود در اندیشه های پسا تجدد گرایانه ،این اندیشه نمی تواند جنبه باز اندیشانه داشته باشد چونکه نقش عقلانیت را در تمامیت آن نابود می کند و مفهوم عقل را در ورای محدودیت ها ی معرفت اثبات گرایانه به عرصه باز اندیشی سوق نمی دهد .
و سرانجام آنکه پسا تجددگرایی د رروابط بین الملل نوعی صبغه جانبدارانه نیز دارد یعنی با وجود شالوده شکنی به قول شیپ بخش اعظم پسا تجدد گرایی در روابط بین الملل در جهت تقویت گفتمان طبقاتی ممتاز ،اروپامدارانه ،سفید پوستانه و مردانه عمل می کند .
نظریه سازه انگاری
مجموعه تلاش های فکری انجام گرفته در روابط بین
الملل به نظریه های انجامیده است که بر اساس نسبت آنها با جهان (مسایل معرفت
شناسی) به نظریه های تبیینی و تاسیسی قابل تقسیم اند. نظریه های تبیینی در پی بیان
چرایی رفتار دولت ها بوده که بر این اساس روابط میان دولت ها به عنوان امری خارجی
نسبت به نظریه تلقی کرده و در مقابل این، نظریه های تاسیسی قرار میگیرند قائل به
این امر میباشند که واقعیت ها و روابط میان ملت ها از طریق زبان، ایده ها و
مفاهیم ایجاد شده شکل میگیرند. در اوایل دهه80 ما شاهد طرحی نو برای مطالعه
واقعیت ها پدیده ها و رفتارهای بین المللی هستیم که حد فاصل میان نظریات تبیینی و
تاسیسی قرار میگیرد (1) از این طرح نو تحت عنوان سازه انگاری یاد برده میشود.
سازه انگاری رویکردی است که پیش از طرح در روابط بین الملل در جامعه شناسی مطرح
بوده است. از اواخر 1980 و اوایل 1990 سازه انگاری به یکی از تئوری های اصلی روابط
بین الملل تبدیل شده است.
این نگرش بر ساخت اجتماعی واقعیت تاکید میکند، که همه کنش های انسانی در فضایی
اجتماعی شکل میگیرد و معنا پیدا میکند و این معنا سازی است که به واقعیات جهانی
شکل میدهد. در تئوری سازه انگاری، هویت ها، هنجارها و فرهنگ نقش مهمیدر سیاست
های جهانی ایفا میکنند. هویت ها و منافع دولت ها توسط هنجارها، تعاملات و فرهنگ
ها ایجاد میشود و این "فرایند" است که موضوع تعامل دولت ها را تعیین مینماید.
سازه انگاری به این امر میپردازد که چگونه هویت ها و هنجارهای اجتماعی مردم میتوانند
با روابط نهادینه میان آنها گسترش یابد(2) و روابط میان دولت ها بر اساس معنایی
است که آنها برای یکدیگر قائلند.
در سازه انگاری از آن جا که منافع از روابط اجتماعی حاصل میشود و روابط دولت ها
با هم بر اساس معنایی است که آنها برای یکدیگر قائلند. هویت یک امر رابطه ای است
که به معنای درک از خود و انتظارات از دیگران است. عمل نسبت به دیگران بر اساس
معنایی است که نسبت به آن کارگزار وجود دارد. همچنین اولویت های بین الملل
کارگزاران بر اثر جامعه پذیری درون جامعه بین الملل حاصل میشود.
نگاه سازه انگاران به هنجار ها و قواعد نیز مهم میباشد در زمینه تاکید بر هنجارها
با نظریات لیبرال اشتراک دارند اما تفاوت محسوسی که با لیبرال ها دارند اینست که
لیبرالها بر جنبه تنظیمیهنجارها تاکید دارند در حالی که سازه انگارها علاوه بر
جنبه تنظیمیبر جنبه تکوینی آنها نیز توجه میکنند و بر این اعتقادند که هنجارها
در پی فرایند های مانند تعاملات بوجود میآیند. از میان اندیشمندان این تئوری
کراتاکویل، انف و کاتزنستاین بیشتر بر اهمیت هنجارها تاکید کرده اند.
طیف وسیعی از نظریات سازه انگاری از نوع متعارف آن تا رادیکال باعث شده است تا
عملیاتی کردن این نظریه مشکلات خاص خود را داشته باشد. اما با این حال سه مورد کلی
را اندیشمندان این رویکرد به عنوان گزاره های اصلی سازه انگاری پذیرفته اند.
این سه مورد شامل موارد زیر میباشد:
1- ساختار های هنجاری و فکری به اندازه ساختار های مادی دارای اهمیت میباشند.
2- هویت ها و هنجارها در شکل گیری منافع و کنش ها نقش تعیین کننده دارند.
3- ساختار وکارگزار متقابلا به هم شکل میدهند.
علاوه بر آن اندیشمندان مختلف رهیافت سازه انگاری تقسیم بندی های از تئوری سازه
انگاری و مفروضه های آن بیان نموده اند
واینر مهمترین گزاره های رهیافت سازه انگاری را بدین صورت بیان مینماید:
1- محیط جهانی تنها به عوامل مادی محدود نمیشود بلکه فاکتورهای فکری و هنجاری نیز
اهمیت دارند.
2- خصوصیات دولت ها نتیجه تعاملات آنها میباشد و اینکه دولت ها دارای صفات ذاتی و
از پیش تعیین شده نمیباشند.
3- منافع و هویت ها مفروض و از پیش داده نمیباشند بلکه نتیجه تعامل اجتماعی میباشند
که در فرایندهای بین المللی در معرض تغییر میباشند.
4- انواع تعامل عبارتند از: مذاکرات / چانه زنی - بحث و استدلال و ارتباط همگانی و
عمومیبا علامت ها و سخنرانی ها.
5- تصمیم گیری در امور جهانی در سه سطح صورت میگیرد:
1- نهادهای رسمی مثل رژیم های امنیتی
2- فرهنگ سیاسی جهانی(حکومت قانون، قواعد و هنجارها)
3- فاکتورهای انگاره ای از جمله الگوهای دوستی و دشمنی، روابط سیاسی میان کشورها.
سازه انگاری ابتدا بیشتر با نام الکساندر ونت شناخته میشد ولی بدنبال ناتوانی
تئوری های سنتی در پیش بینی تحولات جهانی، توسط اندیشمندان دیگر رشد و گسترش یافت
و در حال حاضر یکی از تئوری های غالب در روابط بین الملل میباشد. از اندیشمندان
برجسته سازه انگاری در روابط بین الملل میتوان به استفان وارینگ، میچل بارنت،
نیکلاس اونف، کاتزنساین، راگی، ویور، چکل و انتونی کلارک اشاره کرد.
علاوه بر واینر، چکل نیز به تقسیم بندی رهیافت سازه انگاری پرداخته است. وی این
رهیافت را به سه دسته هویتی، تفسیری و رادیکال / انتقادی تقسیم میکند. سازه
انگاری هویتی که مکتب حاکم در ایالات متحده میباشد به بررسی نقش هنجارها و در
موارد معدودتری به نقش هویت ها در شکل گیری نتایج سیاست بین الملل میپردازد.
اندیشمندان این دسته از لحاظ معرفت شناسی پوزیتویست اند که بیشتر به تاثیر یک
پدیده بر پدیده دیگر میپردازد(تاثیر علی هنجارها). سازه انگاری تفسیری که عمومیت
بیشتری در اروپا دارد به بررسی نقش زبان در ساخت واقعیت اجتماعی میپردازد که از
لحاظ معرفت شناسی پست- پوزیتویست میباشند در این تئور ی به تاثیر a بر b
پرداخته نمیشود. بلکه به مقدور بودن (ممکن و شدنی بودن آنها میپردازد) و به
تشریح مضمون هویت دولت ها در یک مورد خاص میپردازد. سازه گرایی رادیکال / انتقادی
از کانون های زبان شناختی حمایت و پشتیبانی میکند. اما با تاکید بر بازتولید هویت
ها دارای یک بعد هنجاری صریحی است. هر دو سازه انگاران تفسیری و رادیکال /
انتقادی، منابع اساسی تئوریکشان به رهیافت زبانشناختی ویتگنشتاین بر میگردد و در
تحلیل هایشان با تاکیدی که بر گفتمان های فکری و معرفتی و بازی های زبانی دارند در
جرگه پست مدرن ها قرار میگیرند.
همچنین دایز سازه انگاری را به دو دسته اجتماعی و تئوریکی تقسیم میکند.(3) در نوع
اجتماعی آن به صفت یا کیفیت واقعیت اجتماعی پرداخته میشود (کاتزنستاین و گیدنز) و
نوع تئوریکی آن به شرایط و وضعیت دانشمان از واقعیت میپردازد. معمولا تاکید صرف
بر هویت و فاکتورهای ایده ای در روابط بین الملل به معنای سازه انگار بودن و تحلیل
سازه انگارانه از بحث و یا موضوع نمیباشد.
رویس اسمیت سازه انگاری را به دو دسته فراملی و داخلی(اجتماعی) تقسیم میکند که در
سطح بین الملل بر نقش هنجارهای بین المللی و در سطح داخلی بر هنجارهای درون جامعه
اشاره دارد.
این رهیافت اعتقاد دارد که سیاست بین الملل در قالب جامعه بین الملل شکل میگیرد،
(4) این جامعه بر اساس هنجارها و قواعد خاصی قرار دارد و این هنجارها و قواعدند که
بر اساس آن منافع را شکل میدهند و هنجارها دلیل عقلانی رفتار بهتر دولت ها را
فراهم مینمایند.
این رویکرد صرفا بر شرایط و نیروهای مادی تکیه نکرده، بلکه اولویت اصلی را به
انگاره ها و اندیشه ها میدهد و تمرکز اصلی شان بر روی اعتقادات بین الاذهانی که
در سطح گسترده میان مردمان جهانی مشترک اند، قرار میدهند. منافع و هویت های
انسانها از طریق همان اعتقادات مشترک شکل گرفته و تبیین میشوند.
در چارچوب تحلیل سازه انگاری نمیتوان سیاست بین الملل را در حد یک سلسله تعاملات
و رفتار های عقلایی و در چارچوب های صرف مادی و نهادی در سطوح ملی و بین الملل
تقلیل داد زیرا تعاملات دولت ها بر اساس یک سلسله منافع ملی تثبیت شده، شکل نگرفته
است. بلکه در طول زمان به صورت نوعی الگوی رفتاری ازطریق هویت ها شکل مییابند (5)
و یا باعث تشکیل هویت میشوند.
سازه انگاری اجتماعی مدلی از تعاملات بین المللی را ارائه میدهد که طی آن مساعی
لازم را به عمل میآورد تا تاثیر هنجاری ساختار های نهادی بنیادی را بررسی کرده و
ارتباط میان دگرگونی های هنجاری، هویت و منافع دولت ها را مشخص نماید. از آنجا که
هویت دولت ها به زمینه های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بستگی دارد بنابراین در وضعیت
متغیر به سر میبرند، منافع مانند هویت ها از طریق عملکرد های اجتماعی حاصل میشود.
برای حصول اطمینان از یک سطح قابل پیش بینی و نظم در سیاست بین الملل و نیز جامعه
داخلی، هویت یک امر ضروری به حساب میآید. سازه گرایان بر نقش فرهنگ در روابط بین
الملل تاکید دارند و کانون توجه آنان آگاهی بشری و نقشی است که این آگاهی در روابط
بین الملل ایفا میکند. در این رویکرد ساختار و کارگزار به شکلی متقابل بر هم
تاثیر میگذارند. ساختار جدا از رویه های کنشگران وجود ندارد.
در این رویکرد دولتها نهادهای هستند که موجودیت و خصوصیتشان وابسته به باز تولید
انواع خاصی از رویه هاست. دولت صرفا واحد حقوقی و یا سازمان رسمی نیست (6)بلکه
مجموعه ای از رویه هاست که به شکل هنجاری قوام یافتند.
در اینجا خلاصه ای از تئوری سازه انگاری از دید سه اندیشمند برجسته این مکتب بیان
میکنیم:
راگی سازه انگاری اجتماعی را آگاهی بشری و نقشش در امور بین الملل میداند که متکی
بر بعد بین ذهنی کنش بشری است. وی بیان میکند که هویت های بازیگران و منافعشان از
لحاظ اجتماعی ساخته شده اند و حقیقت های اجتماعی برای دوام شان نیاز به نهادهای
بشری(پول، ازدواج، حاکمیت و...) دارند.
تاهامو، سازه انگاری را چارچوبی برای تحلیل روابط بین الملل میداند که ریشه اش به
جامعه شناسی بر میگردد و دارای فرضیات مشترکی با مکتب انگلیسی است. (7)در این
رهیافت دولت ها را به مثابه موجودات اجتماعی اند که رفتارشان از قواعد، هنجارها،
نهادها و هویت ها مشتق شده است. وی سازه انگاری را به عنوان یک آلترناتیو تئوریکی
در مطالعه روابط بین الملل میداند.
ونت در تئوری اجتماعی سیاست بین الملل بیان میکند که تعامل میان بازیگران بستگی
به ساختار دانش سیستم بین الملل دارد. دانش را به عنوان فرهنگ و معانی مشترک تعریف
میکند. تاثیر و هستی فرهنگ جدا از عقاید اشخاص نمیتواند باشد اما در عین حال به
آنها نیز محدود نمیشود بلکه بستگی به چگونگی مفهوم سازی دیگران دارد ونت به سه
سطح کلان از ساختار های دانش یا فرهنگ به نام های هابزی، کانتی و لاکی اشاره میکند.
رفتار دولت ها در سیاست خارجی بستگی به نوع فرهنگی است که در خود درونی کرده اند.
در فرهنگ هابزی تلاش برای پیروزی و تخریب دیگران وجود دارد، تاکید زیادی بر
فاکتورهای نظامیدارد و اگر جنگی هم رخ دهد دولت ها زورشان را محدود نخواهند کرد.
در فرهنگ لاکی دولت ها علی الرغم تضاد های که دارند به حاکمیت هم احترام میگذارند
قدرت نظامیمهم است اما یک اولویت نیست. در فرهنگ کانتی دولت ها منازعات خود را
بدون جنگ و خونریزی حل و فصل میکنند و دولت ها به صورت تیمیعمل میکنند. دولت ها
بر حسب نوع درونی کردن این فرهنگ ها در خود رفتار متفاوتی را درسیاست خارجی اتخاذ
میکنند(8) و به تبع وضعیت نقش آنها نیز متفاوت خواهد بود.
به نظر ونت سازه انگاری یک تئوری ساختاری از سیستم بین الملل است که:
1- دولت ها واحد های اصلی تحلیل کردن تئوری سیاست بین الملل میباشند.
2- ساختار های اساسی در سیستم دولت ها بین الذهنی اند.
3- هویت ها و منافع دولت ها توسط ساختار های اجتماعی شان و در فرایند تعامل ساخته
میشوند.
4- ساختار و کارگزار به صورت متقابل بر هم اثر میگذارند.
مهمترین تاکید ونت بر هویت میباشد که در فرایند تعامل بین دولت ها ایجاد میشود.
در نهایت دیوید پاتریک هاگتن (9) اشتراکات میان شاخه های مختلف سازه انگاری به
صورت زیر بیان میدارد:
- اولین اشتراک تفاوت میان حقایق تاسیسی و مفروض است، اینکه مسائل اطراف ما بستگی
به عقاید ایده ای ما به آنها دارد. تقریبا تمام سازه انگاران به فاکتورهای ایده ای
در تعیین حقایق اجتماعی توجه دارند.
- ساختار و کارگزار متقابلا ساخته میشوند و یکی بر دیگری برتری و تسلط ندارد.
- ایده ها، هویت ها منافع دولت ها را شکل یا تکوین میدهند و تاکید خاصی بر ایده
های جمعی و هنجارها دارند همان طور که فیننمور و سکینک نوشته اند، فاکتورهای ایده
ای قابل تقلیل به اشخاص نیستند.
- چهارمین فاکتور مشترک را هویت ها میداند که این مورد توسط انسان ها و ایده
هایشان ساخته میشود.
اندیشمندان سازه انگاری علاوه بر اشتراکاتی که بین آنها در زمینه تاکید بر
فاکتورهای ایده ای و فکری وجود دارد اما در عین حال تفاوت های نیز بین آنها وجود
دارد که عمده این تفاوت ها درتعیین سطح تحلیل این اندیشمندان میباشد (10) و این
امر باعث شده است تا شاهد شاخه های متععدی در این تئوری باشیم. برای مثال الکساندر
ونت به اهمیت تعاملات دولت ها روی سیستم بین الملل، کاتزنستاین به اهمیت هنجارهای
ملی در سیاست بین الملل، توماس رایس به اهمیت هنجارهای فراملی (منطقه ای و یا بین
المللی) در سیاست های داخلی و توماس دایز به اهمیت اشکال حکمرانی (شبکه ای، جامعه
اقتصادی، دولت فدرال و همکاری دولت ها) بر بازیگران سیاسی توجه اساسی دارند.