روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

شرایط رهبرى در نظام‏هاى سیاسى


شرایط رهبرى در نظام‏هاى سیاسى


شرایط رهبرى در نظام‌هاى سیاسى
شرایط و صفات رهبر
شرایط عام رهبرى
رشد
حُسن ولایت
قوّت
تعبیرات دیگر
دیدگاه متفکران اسلامى
شرایط رهبرىِ مکتبى
افلاطون و رهبرىِ فیلسوفان
ماکیاولى و تلوّن پذیرىِ رهبرى
فارابى و فضایل انسانىِ رهبر
مارکس و خصلت‌هاى طبقاتىِ رهبر

--------------------------------------------------------------------------------

شرایط رهبرى در نظام‌هاى سیاسى
دانشمندان علوم سیاسى، به بحث از شرایط حاکمان و دولتمردان، چندان روى خوش نشان نمى‌دهند، و این که فردى که حکومت را به دست مى‌گیرد، باید داراى چه خصوصیات و امتیازاتى باشد، براى آنان اهمیت زیادى ندارد. بر این اساس، در قانون اساسىِ بسیارى از کشورهاى پیشرفته، براى به دست گرفتن قدرت سیاسىِ جامعه و اداره کشور، کم ترین شرایط ذکر شده است.

در انگلستان چون نظام سلطنتى حاکم است، اساساً هیچ شرط خاصى براى تعیین پادشاه در نظر گرفته نشده و سلطنت به شکل موروثى، از پادشاه به ولیعهد منتقل مى‌گردد. در فرانسه براى آن که فردى با انتخاب مستقیم مردم به ریاست جمهورى برسد، کافى است که از طرف حداقل پانصد نفر از شهروندان، به شوراى قانون اساسى معرفى شود و بیش از این، شرطى وجود ندارد. در آمریکا رئیس جمهور باید تابعیت آن کشور، 35 سال سن و 14 سال اقامت متوالى در آن جا، داشته باشد.

در هیچ یک از این نظام‌هاى سیاسى، در بالاترین مقام رسمىِ کشور، نه از نظر آگاهى و معلومات، و نه از نظر امانت دارى و وظیفه شناسى، و نه از نظر کاردانى و توانایى، شرطى در نظر گرفته نشده است. این برخورد سهل پندارانه، با کسى که قدرت سیاسىِ جامعه را به دست مى‌گیرد و نظام را اداره مى‌کند، ریشه در یکى از این دو عامل دارد:

|264|

الف) در این نظام‌هاى سیاسى، رهبرى به پایین ترین درجه و نازل ترین مرتبه، تنزّل یافته و نقش و تاثیر آن در روند حکومت و تکامل اجتماع، نادیده انگاشته شده است. لذا دون ترین شهروندان، و کم مایه‌ترین افراد، مى‌توانند به‌اختیار دارى ِ کشور رسیده، قدرت را به دست گیرند و پیشواى ملت شمرده شوند و در نتیجه؛ تصمیم گیرى در مهم ترین، حساس ترین و سرنوشت سازترین مسائل جامعه را به عهده داشته باشند!

ب) در این نظام‌ها، جایگاهى براى رهبرى درنظر گرفته نشده، و فردى که در اثر و راثت و یا راى مردم، به عنوان عالى ترین مقام کشور شناخته مى‌شود، هرگز از موقعیت رهبر واقعى، بهره‌اى ندارد. رهبرىِ واقعى از آنِ قدرتمندانى است که به صورت فردى یا گروهى و حزبى، در پشت صحنه قرار داشته، و خط دهىِ جریانات اجتماعى را انجام مى‌دهند.

این گونه رهبرىِ پنهان و نامرئى که نه با راى مردم و انتخاب آنان سر کار مى‌آید، و نه برنامه و اهدافش آشکار و در دست رس ملت است، و نه رفتار و اعمالش در مقابل چشم مردم و قابل نظارت و کنترل آن‌ها است، و نه در انجام رهبرى، مسئولیت و تکلیفى متوجه اوست، خطرناک ترین و پرآسیب ترین نوع رهبرىِ اجتماعى است.

در بسیارى از این کشورها، که در ظاهر به صورت دموکراسى اداره مى‌شود، و حکومت على القاعده باید به دست نمایندگان ملت باشد، گروهى خاص که گاه - به درست یا نادرست - نخبگان نامیده مى‌شوند، قدرت را به دست دارند و به علت دارا بودن ثروت، تسلط بر رسانه‌هاى گروهى و... از توانایىِ اعمال قدرت نیز برخوردارند[1].

مطالعه سیستم‌هاى حکومتى که در غرب بر سرکار است و بررسىِ تجربه آنان به خوبى دو مشکل بالا را تایید مى‌کند و نشان مى‌دهد که:

--------------------------------------------------------------------------------

(1). بروس کوئن، مبانى جامعه‌شناسى، ص‌392.

|265|
از یک طرف، رهبرىِ قانونى و عقلانى، که بر طبق قانون به حکومت مى‌رسد، از شان و منزلت رهبرىِ واقعى، بى‌بهره است.

و از طرف دیگر، رهبرىِ پنهان، بر سرنوشت کشور مسلط بوده و مردم را بى‌اختیار، به هر سو که بخواهد، با ابزارهایى که در اختیار دارد، مى‌کشاند[1].و در نتیجه، گروه‌هاى فشار، براى تحمیل خواسته‌هاى خود، آزادىِ عمل دارند[2].

--------------------------------------------------------------------------------

(1). ر.ک: استانسفیلد ترمز (رئیس اسبق سازمان سیا)؛ پنهانکارى و دموکراسى، ترجمه ابوترابیان.
(2). ر.ک: آریان‌پور، زمینه جامعه‌شناسى، ص‌381.

|266|

شرایط و صفات رهبر
شرایط و صفات لازم در رهبر، دو گونه‌اند: شرایط عام رهبرى و شرایط رهبرى ِ مکتبى.

شرایط عام رهبرى
این شرایط، به جامعه خاصى و به رهبرىِ مخصوصى مربوط نمى‌شود، بلکه ویژگى‌هایى است که از ماهیت رهبرى و نقشى که باید ایفا کند، برمى‌خیزد. چنین شرایطى براى رهبرىِ هر جامعه، با حاکمیت هر نظام سیاسى، و بر اساس هر مکتب و ایدئولوژى، مطرح است.

پژوهشگران در رفتارهاى اجتماعى، به صفات لازم رهبر توجه داشته، و موفقیت او را مرهون دو عامل مى‌دانند:

یکى توانایى‌ها و صفات رهبر؛ دیگرى موقعیت خاص او براى ایجاد رهبرى[1].

موقعیت و خصوصیات رهبر، تماماً با یک دیگر مرتبط هستند. اگر موقعیت براى ایجاد رهبرى وجود نداشته باشد، در این صورت، شخص رهبر، یک فرد کاملاً بى‌اهمیتى خواهد بود. از طرف دیگر، اگر موقعیت یا مرحله خاصى، آماده و براى بازى نیز نقش

--------------------------------------------------------------------------------

(1). نرمان ل.مان، اصول روان‌شناسى، ج‌2، ص‌641 و 671.

|267|

فراهم باشد، ولى شخصى با خصوصیاتِ لازم وجود نداشته باشد، باز هم رهبرى به وجود نمى‌آید[1]
اهمّ شرایطى که براى رهبرى لازم شمرده شده است، به این شرح است:

1- حُسن تشخیص و سرعت تشخیص.

2- قاطعیت درتصمیم و سرعت در اخذ تصمیم.

3- شهامت در اقدام و سرعت در اقدام.

4- پیش بینىِ اقدامات احتیاطى در صورت شکست.

5- ظرفیت تحمّل انتقاد و عقاید مخالف.

6- شهامت قبول مسئولیت شکست.

7- تقسیم کار مناسب.

8- تفویض اختیار در حوزه توانایىِ افراد.

9- سازمان بخشى.

10- درشتى در عین نرمى، شکوه در عین درویشى.

11- اصرار در پرورش استعدادهاى زیر دستان.

در نقطه مقابل این صفات مثبت، که رهبرى باید واجد آن‌ها باشد، صفات منفى قرار دارد که با رهبرى ناسازگار است؛ مثل عدم اعتماد به نفس، شک و تردید در تصمیم گیرى و عدم تحمل انتقاد. استاد مطهرى، با توجه به شرایط بالا، برخى صفات دیگر را نیز افزوده‌اند:

پیش قدمى، همدردى، مومن ساختن افراد به هدف کلّىِ اجتماعى، شناخت شرایط زمان، ایمان و اعتقاد به هدف، و از همه بالاتر، قدرت اراده و شخصیت و تحت تاثیر قرار دادن اراده‌ها و تسخیر آن‌هاست که با نوعى قدرت القا و تلقین همراه است[2]
با صرف نظر از این که در این عناوین، گاه بین شرایط رهبر و وظایف رهبرى،

--------------------------------------------------------------------------------

(1). همان، ص‌674.
(2). مرتضى مطهرى، امامت و رهبرى، ص‌216، 217، 237، 238؛و ر.ک: ناصرالدین صاحب‌الزمانى، دیباچه رهبرى، ص‌67-66.

|268|
خلط شده، و با نادیده گرفتن کامل یا ناقص بودن این فهرست، روشن است که هر یک از این ویژگى‌ها مى‌تواند مورد بررسىِ مستقل قرار گرفته و به ویژه، میزان نقش و تاثیر آن‌ها در رهبرى، مشخص گردد، ولى این بررسى در این جا ضرورتى ندارد، به ویژه که لزوم این گونه شرایط در رهبرى، از نظر متفکران مسائل اجتماعى، مورد قبول بوده، و فلسفه نیاز بدان‌ها آشکار است.

در عین حال، نباید غفلت کرد که در رهبرىِ مورد قبول اسلام نیز وجود چنین شرایطى لازم است؛ زیرا عقل فطرىِ انسان، و خردِ ناب بشر، نیاز به آن‌ها را احساس مى‌کند و همین قضاوت و داورى، براى اعتبار و لزوم این شرایط کافى است؛ زیرا هماهنگى بین عقل و شرع، در این مکتب پذیرفته شده است. از این رو، پس از درک ضرورت آن‌ها به وسیله عقل، احتیاج به دلیل شرعى از قرآن و حدیث نیست.

به علاوه، در متون معتبر اسلامى نیز شواهد فراوانى در تایید این گونه شرایط وجود دارد؛ مثلاً عناوین زیر ناظر به آن‌ها است:

رشد
حضرت على(ع) سفیهان را براى حکومت دارى، نالایق مى‌داند:

«ولکنّى اسى ان یلى امر هذه الامة سفهاوها» [1]
... نگرانى‌ام این است که بى خردان بر امت اسلامى حکومت کنند.
سفاهت در برابر رشد قرار دارد، و سفیه در برابر رشید. البته سفاهت با جنون - در برابر عقل - تفاوت دارد. عقل از شرایط عمومىِ تکلیف است و مجنون و دیوانه، تکلیف و وظیفه‌اى ندارد، برخلاف رشد، که فقط در برخى از قوانین و مقررّات دخالت دارد؛ مثلاً اسلام براى تصرف در اموال، علاوه بر بلوغ و عقل، رشد را هم لازم مى‌داند و اجازه نمى‌دهد که اموال و سرمایه‌هاى افراد غیر رشید، هر چند بالغ و عاقل هم باشند، در اختیارشان قرار گیرد؛ زیرا چنین افرادى توان حفظ اموال خویش و

--------------------------------------------------------------------------------

(1). نهج‌البلاغه، نامه 62.

|269|
قدرت تشخیص و درک روش صحیح بهره بردارى از ثروت‌هاى خود را ندارند[1].

هم چنین براى تشکیل زندگىِ خانوادگى، زن و شوهر باید داراى رشد بوده و بفهمند که در اثر پیمان ازدواج، چه تعهدهایى به سراغ آن‌ها مى‌آید وتوان انجام این مسئولیت‌ها را داشته باشند.

روشن است که رشد، یک مفهوم نسبى است؛ یعنى هر مسئولیتى، رشدِ متناسب با خود را مى‌طلبد. براى مدیریت یک تشکیلات سیاسى، یا موسسه اقتصادى و یا پادگان نظامى، باید لیاقت، کاردانى و شایستگىِ متناسب با هر کدام را درنظر گرفت و لیاقت براى یکى از آن‌ها لزوماً به معناى توفیق در اداره دیگرى نمى‌باشد.

بر این اساس، رشد در مفهوم عام خود عبارت است از:

لیاقت و شایستگى براى نگهدارى و بهره‌بردارى از امکانات و سرمایه‌هایى که در اختیار انسان قرار دارد.
اولین عنصر رشد، شناخت کامل سرمایه‌ها، استعدادها و مسئولیت‌هایى است که در اختیار انسان است و عنصر دیگر آن، قدرت، لیاقت و شایستگى در جهت به کارگیرىِ استعدادها و هدایت آن‌ها درمسیر بالندگى است.

با این برداشت، رشد، تعبیر جامع و گویایى از همه لیاقت‌هاى لازم در رهبرى است.

حضرت على(ع) در بیان دیگرى، هوشمندىِ فکرى، گویایى زبانى و صولت عملى را لازمه رهبرى مى‌داند و مى‌فرماید:

«یحتاج الامام الى قلب عقول، و لسان قوول، و جنان على اقامةالحق صوول»[2].

طبیعى است که اگر در جامعه‌اى این لیاقت‌ها و توانایى‌ها در رهبرى وجود نداشته باشد، و به چنین ارزش‌هایى بهاىِ کافى داده نشود، حاکمیت در اختیار سفیهان قرار مى‌گیرد و در نتیجه، اجتماع در سراشیبى هلاکت، تمدن‌ها در مسیر ویرانى، استعدادها در جهت نابودى و همه سرمایه‌هاى مادى و معنوىِ جامعه، ضایع مى‌گردد،

--------------------------------------------------------------------------------

(1). «و ابتلوا الیتامى حتى اذا بلغوا النکاح فان آنستم منهم رشداً فادفعوا الیهم اموالهم» (نساء(4) آیه‌6).
(2). آمدى، غررالحکم، ج‌6، ص‌472، ح‌11010.

|270|
و به تعبیر پیامبر اکرم(ص):

«اذا اراداللّه بقوم شراً ولىّ علیهم سفهائهم» [1]
وقتى خداوند سیه روزى را براى مردمى مقدّر نماید، سفیهان و بى‌خردانشان را حاکم آنان قرار مى‌دهد.
حُسن ولایت
رسول خدا، از حُسن ولایت به‌عنوان یکى از شرایط رهبرى یاد کرده‌اند:

«لا لرجل فیه ثلاث خصال: ورع یحجزه عن معاصى‌اللّه، وحلم یملک به غضبه، وحُسن الولایه على من یلى حتى یکون لهم کالوالد الرحیم» [2]
امامت و پیشوایى، تنها شایسته کسى است که داراى این سه ویژگى باشد: ورع و تقوایى که او را از گناه باز دارد. حلم و خویشتن دارى که بدان بر خشم و غضب خویش مسلط باشد، حُسن ولایت و رهبرىِ پسندیده، به گونه‌اى که مانند پدر مهربان براى مردم باشد.
تعبیر حُسن ولایت نیز از تعبیرات جامع و گویایى است که به شرایط لازم براى رهبرى و مدیریت اشاره دارد.

قوّت
از دیدگاه حضرت على(ع) شایسته ترین افراد براى رهبرى، کسى است که علاوه بر داناتر بودن به قوانین الهى، از بیش ترین توانایى برخوردار بوده، از همه مردم، تواناتر و قوى‌تر باشد تا بتواند قافله بشرى را در اثر آگاهى برتر و توان بى‌نظیر خود، به راحتى از گردنه‌هاى صعب‌العبور و دشوار، عبور دهد:

«ایهاالناس ان احق‌الناس بهذاالامر اقواهم علیه، واعلمهم بامراللّه فیه، فان شغب شاغب استعتب فان ابى قوتل» [3]

--------------------------------------------------------------------------------

(1). على متقى هندى، کنزالعمال، ج‌6، ص‌7.
(2). کافى، ج‌1، ص‌407.
(3). نهج‌البلاغه، خ‌173.

|271|

اى مردم! شایسته ترین شخص به‌امامت، تواناترین مردم است بر آن، و داناترین آنان به امر خداوند پس اگر فتنه‌گرى، تبهکارى کرد، از او بازگشت به حق خواسته شود، و اگر امتناع نمود، با او قتال مى‌شود.
حضرت رضا(ع) امامت را شایسته کسى مى‌داند که نه داراى جهل و نادانى باشد که او را به شک و دو دلى مى‌اندازد، و نه ترس و هراس در او نفوذ کند که او را به لرزه مى‌اندازد، بلکه لازم است بر امامت، توانا و به سیاست، آگاه باشد:

«الامام عالم لم یجهل، وراع لاینکل... مضطلع بالامامة، عالم بالسیاسة» [1].
ائمه(ع) نیز براى اثبات امامت خویش، به وجود این ملاکات و برخوردارى از این امتیازات، احتجاج مى‌کردند و شایستگىِ خود را براى رهبرى، مستند به این صفات مى‌نمودند. حضرت على(ع) پس از وفات پیامبر اکرم(ص) فرمود:

من براى جانشینىِ رسول خدا، از همه به آن حضرت سزاوارترم... (زیرا) در دین از شما افقه، و در شناخت سرانجام کارها از شما آگاه‌تر، زبانم از شما گویاتر و در عمل از شما مقاوم تر و پایدار ترم[2].
در بیان دیگرى، حضرت در مقام بر شمردن امتیازات اهل بیت، که امامت را به ایشان اختصاص مى‌دهد، امتیاز «المضطلع بامر الرعیه» را مطرح مى‌سازد؛ یعنى آنان در رسیدگى به کار مردم، قوى و توانمندند[3].

هم چنین از یاران نزدیک خود که مسئولیت‌هاى درجه اول حکومت را به عهده داشتند، مى‌خواستند که در انتخاب فرمانروایان، این صفات و معیارها را در نظر بگیرند:

اى مالک! از سپاهیانت کسى را فرماندهى ده که... دیر به خشم آید، زود عذر پذیرد، به زیر دستان مهربان باشد، بر زورمندان سخت گیرى و گردن فرازى نماید، درشتى او را

--------------------------------------------------------------------------------

(1). کافى، ج‌1، ص‌202.
(2). «انا اولى برسول اللّه... و افقهکم فى الدین، و اعلمکم بعواقب الامور و اذر بکم لساناً و اثبتکم جناناً» (طبرسى، احتجاج، ج‌1، ص‌46).
(3). ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج‌1، ص‌19.

|272|

از جا نکند، و نرمى او را ننشاند.
مالکا!... فرمانروایان را از افراد باتجربه بگمار... که مدبّر و آینده‌نگر بوده، زودتر و بهتر، عواقب حوادث و پى‌آمد کارها را بفهمند[1]
بر اساس این ضابطه، از وفادارترین اصحاب خود مى‌خواستند که اگر توانایى مسئولیت‌هاى اجتماعى را ندارند، خود را در معرض رهبرىِ مردم قرار ندهند[2].

و گاه در اثر ضعف مدیریت، صادق‌ترین یاوران ایشان، مشکلاتى را ایجاد مى‌کردند.

حضرت على(ع) در نامه‌اى به کمیل (فرماندار خود) نوشت:

تو پل پیروزىِ غارتگران و جنایتکاران شدى.
و این، نه به خاطر ضعف ایمان و فقه، بلکه در اثر ضعف سیاست و تدبیرش بود که حضرت از او گلایه نمود و سیاستش را توام با ضعف آشکار و منجر به تباهى، قلمداد کرد، و از او به عنوان فردى که روش استوار و محکم ندارد، هیبتى در او دیده نمى‌شود و شوکت دشمن را نمى‌شکند، یاد نمود[3].

تعبیرات دیگر
علاوه بر تعبیرات کلى گذشته، که هر یک خصلت‌هاى متعددى را در بر مى‌گیرد، تعبیرات خاص و جزئى هم در این زمینه، در متون اسلامى به چشم مى‌خورد؛ مانند سعه صدر که امیرالمومنین(ع) آن را لازمه ریاست و مدیریت دانسته‌اند:

«آلة الریاسة سعة الصدر» [4].

نیاز به این خصلت از آن جا ناشى مى‌شود که رهبرىِ جامعه، در معرض حوادث سنگین، اخبار ناگوار و برخوردهاى گوناگون است که اگر در چنین مواردى، از ظرفیت

--------------------------------------------------------------------------------

(1). نهج البلاغه، نامه 53.
(2). مثلاً پیامبر(ص) به ابوذر فرمود: آن‌چه را که براى خود مى‌پسندم براى تو هم مى‌پسندم، همانا تو را ناتوان مى‌یابم، از این‌رو فرمانروایىِ دو نفر را هم به عهده نگیر. (بحارالانوار، ج‌22، ص‌406).
(3). نهج‌البلاغه، نامه 61.
(4). همان، کلمات قصار 176.

|273|
و تحمّل بالایى برخوردار نباشد، از تدبیر امور و چاره‌جویىِ مشکلات در مانده شده، دولت و ملت را به تباهى مى‌افکند[1].

در آیات قرآن نیز اشاراتى به خصلت‌هاى لازم رهبرى دیده مى‌شود؛ مثلاً درباره طالوت که از طرف خداوند به فرمانروایى بر گزیده شد، قرآن نقل مى‌کند که عده‌اى به واسطه تنگدستى، صلاحیت رهبرى‌اش را مورد تردید و انکار قرار دادند؛ ولى به آن‌ها پاسخ داده شد:

«ان‌اللّه اصطفاه علیکم وزاده بسطة فى‌العلم و الجسم» ؛[2]
خداوند او را از لحاظ دانش و نیروى بدنى، برترى داده است.
و به این وسیله، به آنان که از رهبرىِ طالوت، به بهانه آن که او از توانگران و ثروتمندان نبوده و از طبقات مرفّه جامعه انتخاب نشده، سرباز مى‌زدند، و در اثر فرهنگ غلط و منحطشان، ثروت را براى صلاحیت رهبرى لازم مى‌شمردند، هشدار داده شده است که آگاهى و توانایى، سرنوشت رهبرى را رقم مى‌زند.

قرآن از زبان حضرت یوسف(ع) نقل مى‌کند که او شایستگى‌اش براى خزانه‌دارى ِ مصر را به دو ویژگى حفظ و علم مستند نمود:

«اجعلنى على خزائن الارض انى حفیظ علیم» [3].

این سخن بدان معنا است که من در حسابدارى، توانا و آگاهم[4] و یا من توان نگهدارىِ خزانه، و آگاهى به سیاست‌هاى مالى دارم[5].

دیدگاه متفکران اسلامى
شرایط حاکم و زمامدار، در حکمت، کلام و فقه اسلامى مورد بحث متفکّران

--------------------------------------------------------------------------------

(1). ابن میثم بحرانى، شرح نهج‌البلاغه، ج‌5، ص‌338.
(2). بقره(2) آیه 249.
(3). یوسف(12) آیه 55.
(4). ابوالفتوح رازى، تفسیر روض‌الجنان، ج‌11، ص‌96.
(5). زمخشرى، تفسیر کشاف، ج‌2، ص‌482.

|274|
مسلمان قرار گرفته است و آنان علاوه بر شرایط خاصى که به اقتضاى اسلامى بودن دولت و حکومت، مطرح نموده‌اند، به تبیین ویژگى‌هاى عام رهبرى نیز پرداخته‌اند:

ابن سینا در این باره، از تفکّر و توان نسبت به امور سیاسى، تدبّر و خردمندى عمیق، برخوردارى از خُلق بزرگوارانه، مثل شجاعت و عفت و حسن تدبیر نام برده است[1].

فارابى براى پیشواى جامعه، دو شرط اساسى را لازم مى‌داند:

الف) آشنایىِ کامل با فن مدیریّت اجتماع.

ب) توان به کارگیرى این فنّ و استفاده عملى از آن. [2]

خواجه نصیرالدین طوسى هم به تبعیت از فارابى مى‌نویسد:

علامت مَلِک على‌الاطلاق، استجماع چهار چیز بُوَد: اول حکمت، که غایت همه غایات است. و دوم تعقّل تام که مودّى بُوَد به غایت. و سیّم جودت اقناع و تخییل که از شرایط تکمیل بُود. و چهارم قوّت جهاد که از شرایط دفع و ذب باشد[3].
ماوردى (فقیه شافعیان در قرن پنجم) قدرت فکرى در جهت سیاست گذارى و برنامه ریزى، و تدبیر جامعه و نیز شجاعت و دلاورى در جهت پاسدارى از کیان اجتماع و ملت در مقابله با دشمن را براى رهبرى لازم مى‌شمارد[4].

علامه حلى، دو خصوصیّت جرات و شجاعت و هوشمندى و تدبیر را از شرایط مورد اتفاق همه فرق اسلامى مى‌داند[5].

ابن خلدون، کفایت را از شرایط منصب امامت قرار مى‌دهد؛ بدین معنا که امام باید توان اقامه حدود و ورود در جنگ را داشته و بتواند مردم را با رهبرىِ خود بسیج کند، در امور سیاسى هوشمند و قوى باشد؛ زیرا با این خصوصیات مى‌تواند وظایف خود را

--------------------------------------------------------------------------------

(1). ابن سینا، الشفا، الهیات، ص‌451.
(2). فارابى، فصول منتزعه، ص‌49.
(3). خواجه نصیرالدین طوسى، اخلاق ناصرى، تصحیح مینوى و حیدرى، ص‌285.
(4). ماوردى، احکام السلطانیه، ص‌6.
(5). علامه حلّى، تذکرةالفقهاء، ج‌1، ص‌452.

|275|
در پاسدارى از دین، جهاد با دشمن، اقامه حدود و تدبیر جامعه انجام دهد[1].

دیگر متفکران اسلامى نیز برخوردارى از این صفات را - که لازمه رهبرى است - مسلّم دانسته‌اند[2].

بر این اساس مى‌توان گفت که دانشمندان مسلمان، در بررسىِ شرایط رهبرى بر طبق داورىِ صریح و روشن عقلانى، و با توجه به نکاتى که در متون دینى وجود دارد، از نقش مدیریت و کاردانى و ضرورت و جایگاه آن در رهبرى، غفلت نداشته و در کنار شرایط دیگر، بدان تصریح نموده‌اند. از این رو، در رهبرىِ جامعه اسلامى، همه ویژگى‌هاى عام رهبرى باید در نظر گرفته شود و اعتنا به شرایط دیگر، نباید به نادیده گرفتن و یا بى‌اهمیت تلقى کردن این شرایط بینجامد.

شرایط رهبرىِ مکتبى
مکتب‌هاى سیاسى، نگرش یک سانى نسبت به جایگاه رهبر و وظایف آن در نظام اجتماعى ندارند. از این رو، هر کدام علاوه بر شرایط عامى که مورد قبول همه است، شرایط ویژه‌اى را نیز براى رهبرى لازم مى‌دانند. این شرایط ویژه که در هر آیین فکرى، شکل خاصى به خود مى‌گیرد، تابعى از بینش مکتب نسبت به مسائل زیر است:

الف) جهان‌بینىِ مکتب، و غایتى که براى زندگىِ انسان در نظر دارد.

ب) ایدئولوژى مکتب، و نظامى که براى زندگىِ انسان، پیشنهاد مى‌کند.

ج) نیازها و ضرورت‌هایى که در رهبرى مى‌بیند.

د) تکالیف و وظایفى که در جامعه، بر عهده رهبر قرار مى‌دهد.

ه) برنامه و شیوه‌هایى که به رهبرى ارائه مى‌کند.

روشن است که پاسخ‌هاى متنوع به چنین مسائلى، تا چه اندازه در تعیین مشخصات فردى که شایسته رهبرى است، موثر است. در این جا ابتدا به چند نمونه از این پاسخ‌ها،

--------------------------------------------------------------------------------

(1). ابن خلدون، مقدمه، ص‌135.
(2). ر.ک: باقر شریف‌القرشى، نظام‌الحکم والاداره فى‌الاسلام، ص‌218.

|276|
که ویژگى‌هاى رهبرى را بر اساس مکتب و مرام نشان مى‌دهد، اشاره مى‌کنیم و سپس شرایط رهبرىِ اسلامى را بررسى مى‌نماییم:

افلاطون و رهبرىِ فیلسوفان
حکماى یونان، حکمت و فلسفه را محور انسانیت انسان، ملاک امتیاز او و غایت سیر علمى و عملى‌اش مى‌دانند. از این رو، حکومت را زیبنده حکیم، و فیلسوف را شایسته شهریارى معرفى مى‌کنند. افلاطون مى‌گفت:

تا زمانى که فیلسوفان شهریار نگردند، و یا شهریاران به روح و قدرت فلسفى مجهّز نشوند و عظمت سیاسى با شکوه فلسفى به هم در نیامیزد، شهرها و دولت‌ها هرگز از پلیدى‌ها ایمنى نخواهند یافت و تا آن زمان، هرگز نوع بشر، روى رفاه و آسایش به خود نخواهد دید. [1]
ارسطو که شاید چنین نقطه‌اى را دور از دست رس جوامع متعارف مى‌دید، حکومتى را مى‌پسندید که عدّه‌اى از برگزیدگان و صالحان قوم، رهبرىِ آن را به دست داشته باشند[2].

ارسطو، در کتاب معروفش، سیاست، وقتى به این سوال مى‌رسد که چه کسى باید حکومت کند؟، احتمالات و فرضیات گوناگونى را مطرح مى‌سازد، و هر یک از آن‌ها را مورد نقد و ایراد قرار مى‌دهد: تهى دستان، توانگران، نیکان، بهترین فرد، ولى بالاخره حکومت نیکان (اریستوکراسى) را ترجیح مى‌دهد، تا آنان که در فضیلت از دیگران برترند، - البته نه با معیارهاى خود سرانه یا نسبى - بلکه برترىِ مطلق دارند، از همه پیشى گیرند[3].

ماکیاولى و تلوّن پذیرىِ رهبرى
ماکیاولى و هم فکران او، یگانه هدف دولت را تحصیل جاه و افتخار مى‌دانند و

--------------------------------------------------------------------------------

(1). ر.ک: افلاطون، جمهورى (دوره آثار افلاطون) ترجمه محمدحسن لطفى، ج‌4، ص‌484.
(2). ر.ک: ارسطو، اصول حکومت آتن، ترجمه باستانى پاریزى، مقدمه مترجم، ص‌3.
(3). ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، ص‌127، 172 و 173.

|277|
بر اساس این مبناى نظرى، نتیجه مى‌گیرند که پیروى از اخلاق، همیشه طریقه عقل نیست، بلکه چنین کوششى براى عمل به خوبى‌ها، سیاستى مخالف عقل است.

از نظر ماکیاولى، یک شهریار خردمند، باید این اصل را راهنماى خود قرار دهد که:

براى حفظ مقام و موقعیت خویش باید داراى این قوّه شود که از نیکى بپرهیزد، و باید بداند که غالباً ضرورى است بر خلاف راستى، محبت، انسانیت و دین، رفتار کند تا حکومت خویش را پا بر جا نگاه دارد.[1]
با چنین بینشى، نه ظلم، قبیح دیده مى‌شود، و نه از عاقبتى که در رستاخیز در انتظار ظالمان است، خبرى است. به نظر ماکیاولى صفت ویژه‌اى که شهریار را به کسب نام بلند مى‌رساند، آمادگىِ او است براى هر کارى که ضرورت ایجاب کند، خواه آن کار اتفاقاً بر فضیلت منطبق باشد یا بر رذیلت، تا بالاخره به هدف خود نایل شود:

شهریار باید ذهنى داشته باشد آماده چرخیدن به هر سویى که نسیم بخت و تلوّن امور اقتضا کند.[2]
بنابراین، براى شهریار، هیچ خط قرمزى وجود ندارد و او در کار سیاست، از هر قید و بندى رها است، و باید آمادگىِ ورود به هر منطقه‌اى را که دیگران ممنوعه مى‌دانند، داشته باشد.

آن جهان بینى و این الگوى رهبرى، صفات خاصى را براى رهبر اقتضا مى‌کند، صفاتى که بتواند او را براى هر اقدام آماده، و زمینه در پیش گرفتن هر روش را در او ایجاد نماید، خصلت‌هایى که همه قضاوت‌هاى فطرى، احکام وجدانى، دستورات عقلانى و مقررّات دینى را از نظر او محو نماید. آن گاه چنین شخصى شایستگى ِ شهریارى خواهد داشت!

--------------------------------------------------------------------------------

(1). کوئنتین اسکینر، ماکیاولى، ترجمه عزت‌اللّه فولادوند، ص‌71 و 72.
(2). همان، ص‌74.

|278|

فارابى و فضایل انسانىِ رهبر
در نقطه مقابل، فارابى و هم فکرانش ابتدا با توجه به مبانىِ اعتقادى و جهان بینى ِ خود، ایده مدینه فاضله را مطرح مى‌سازند، و براى تبیین آن، به تعریف فضیلت انسان و اوج کمال انسانى مى‌پردازند و براساس غایتى که از جامعه آرمانىِ خویش، مشخص مى‌نمایند (یعنى همکارى و تعاون براى دست یابى به آخرین مرتبه سعادت) مسیر چنین جامعه‌اى و جهت گیرىِ آن را از یسار (زندگى راحت و بدون دغدغه) و تمتّع (لذت و کیف) به آن غایب، هدایت مى‌کنند.

فارابى تصریح مى‌کند که در جامعه‌اى که مردم به منظور رسیدن به راحتى یا لذت، حریم یک دیگر را نگه مى‌دارند، مزاحم هم نمى‌شوند، دست به تعدّى و تجاوز نمى‌زنند، و خلاصه به شکل قانونمند و نظام یافته عمل مى‌کنند، از حقیقت فضیلت خبرى نیست، و آن چه که در چنین جامعه‌اى خود را نشان مى‌دهد، تنها شَبَه و نمودى از حق است ونه خود آن.

از نظر فارابى، در جامعه‌اى که به عدالت، حیا، راستى و دیگر فضایل، به عنوان ابزار زندگى راحت تر نگریسته مى‌شود، و راحتى، لذت، ثروت، جاه و قدرت، به عنوان بالاترین آرمان بشرى قلمداد شده، و تعیین کننده ملاک ارزش‌ها باشد، در حقیقت فضیلتى وجود ندارد. او با این دید نسبت به حیات انسان و فلسفه زندگى ِ بشر، مَلِک حقیقى را کسى مى‌داند که:

غرض و هدفش از رهبرى و مدیریت جامعه، رساندن خود و دیگر شهروندان به سعادت حقیقى باشد. نتیجه طبیعىِ چنین برداشتى از فلسفه رهبرى و جایگاه آن، این است که صفات خاصى براى رهبرى لازم است. رهبر بالضروره باید در میدان فضایل، از همه پیشى گرفته، و در آراستگى به کمالات، از دیگران مقدّم باشد تا بتواند دیگران را نیز به سعادت برساند.

الملک فى‌الحقیقة هوالذى غرضه ومقصوده من صناعته التى یدبّر بهاالمدن، ان یفید نفسه وسائر اهل‌المدینة السعادة الحقیقیة... ویلزم ضرورة ان یکون ملک المدینة الفاضلة اکملهم

|279|
سعادة اذ کان هو السبب فى ان یسعد اهل المدینة.[1]

مارکس و خصلت‌هاى طبقاتىِ رهبر
در مکتب مارکس، ویژگى‌هاى پیشتازان و پیشاهنگان، باتوجه به پایگاه طبقاتى ِ آن‌ها مشخص مى‌گردد. مجموع آثار مارکس نشان مى‌دهد کسى که برگزیده و پیشتاز طبقه به حساب مى‌آید، داراى این امتیازات است:

الف) نماینده هر طبقه، متعلق بدان طبقه و از درون همان طبقه بر خاسته است.

ب) نماینده مجموع طبقه است.

ج) برگزیدگان یک طبقه، فعال ترین بخش این طبقه براى رهبرى است.

د) در اثر جاذبه اخلاقى یا نفوذ کلام، و یا موقعیت خود، بر تمام طبقه تاثیر گذارده و بر آن مسلط است[2].مارکس در صدد بود که با شرط کردن تعلق طبقاتىِ رهبران و پیوند گسترده آنان با مجموعه طبقه، از فاصله گرفتن رهبران جامعه از توده مردم، جلوگیرى کند. او حتى مى‌گفت: نمایندگان طبقاتى، هر لحظه باید قابل عزل باشند تا چنین مصیبتى اتفاق نیفتد.

معیار طبقاتى که مارکسیسم براى شناخت مدعیان رهبرى، از رهبران حقیقى ارائه مى‌کند، بر مبانى و اصول فراوانى مبتنى است، اصولى از این قبیل:

- هر ایدئولوژى که در هر جامعه طبقاتى ظهور کند، ضرورتاً رنگ طبقه خاصى دارد.

- تنها طبقه استثمار شده، آمادگىِ روشنفکرى و اصلاح طلبى دارد.

- رهبر فراتر از خواسته‌هاى طبقه خود، چیزى ارائه نمى‌کند[3].

--------------------------------------------------------------------------------

(1). فارابى، فصول منتزعه، ص‌47-45.
(2). انور خامه‌اى، تجدید نظرطلبى از مارکس تا مائو، ص‌338.
(3). ر.ک: بحث‌هاى استاد مطهرى در کتاب جامعه و تاریخ، تحت عنوان مبانى و نتایج نظریه مادیت تاریخ.

انگلستان: ماهیت و ابعادسیاست خارجی ،دفاعی و امنیتی



انگلستان: ماهیت و ابعادسیاست خارجی ،دفاعی و امنیتی


حوزه مطالعات روابط بین‌الملل شناخت بازیگران و نوع تعامل آنها به درک واقع گرایانه‌تری نسبت به تحولات بین‌المللی منجر می‌شود.
دنیا در طی سال‌های 1939 تا 1945 عرصه رقابت چهار جنگ سالار عمده: هیتلر، استالین، روزولت و چرچیل بود.
هیتلر جاه طلبی‌های خود را به بهانه تجاوز لهستان به مرزهای آلمان آغاز کرد به دلیل کشمکش‌های غرب با شوروی کمونیست لهستان تحت حمایت و پشتیبانی انگلستان قرار اشت. با تهاجم آلمان به لهستان عملاً انگلستان نیز وارد جنگ شد. به زودی انگلیسی‌ها خط نازیسم را بزرگتر و جدی‌تر از کمونیسم ارزیابی کردند و برای مقابله با آن در صدد نزدیک شدن و اتحاد با شوروی برآمدند. نکته حایز اهمیت این است که لهستان قربانی این چرخش در سیاست خارجی انگلستان شد. استالین لهستان را با موافقت چرچیل تحت اشغال خود در آورد.
این مسأله به روشنی نشان می‌دهد که چگونه در معاملة قدرت میان بازیگران بزرگ بازیگران کوچک هزینه می‌شوند اگر چه چرچیل شخصاً به شوروی سفر کرد و با استالین قرارداد همکاری در جنگ امضا کرد اما همواره نگران بازی دوئل استالین و احتمال شکل‌گیری توافق پنهانی میان وی و هیتلر بود. از این رو چرچیل تصمیم گرفت تا تمام تلاش خود را برای متقاعد کردن آمریکا برای ورود به عرصه جنگ دراروپا به کارگیرد اما دولت روزولت تمایلی به مشارکت در جنگ از خود نشان نمی‌داد.
در دوره جنگ دوم یکی از مشخصه‌های بازر انگلیسی‌ها برخورداری از کارشناسان سامانه‌ها و سازوکارهای کارآمد در زمینه جاسوسی و کشف رمز بود. و به خاطر همین ویژگی بود که چرچیل موفق شد روزولت را برای ورود به جنگ متقاعد نماید.
همواره برای انگلیسی‌ها نزدیکی به واشنگتن از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بوده است. اوج همکاری لندن واشنگتن در دهه 1980 در مناسبات مارگارت تاچر و دونالد ریگان شکل گرفت. این روند بعد از پایان جنگ سرد نیز تداوم پیدا کرد.
در سال 1979 تاچر از حزب محافظه کار توانست به عنوان نخست‌ وزیر انگلستان انتخاب شود وی طی سال‌های 1979 تا اواخر دهه 80 در مقام نخست وزیری قرار داشت و پس از او جان بیجر از حزب محافظه کار تا سال 1997 این مقام را بر عهده داشت.
در طول نزدیک به 19 سال حکومت محافظه کاران در رأس هرم قدرت میانی انگلستان چهره‌هایی چون مایکل فوت و نیل کناک در رهبری حزب کارگر موفق به ایجاد تغییرات مهمی در ساختار و برنامه‌های راهبردی این حزب چپ سنتی شدند. از ابتدای دهه 90 جان اسمیت به عنوان رهبر حزب کارگر انتخاب شد و توانست یک چهره کاملاً جدید و نوسازی شده‌ای از حزب کارگر ارائه نماید. پس از وی لینتون بلر در سال 1994 به رهبری حزب کارگر و اپوزیسیون اصلی در برابر دولت محافظه کار برگزیده شد. بلر در سال 1997 قدرت را از محافظه‌کاران به حزب کارگر منتقل نمود. وی در چهار سال اول نخست وزیری توانست با حفظ محبوبیت خود در زمینه‌های مختلف آموزشی، اجتماعی، اقتصادی، محبوبیت خود را حفظ کند.
با روی کارآمدن دولت بلر در اواخر دهة ،90 سیاست خارجی انگلستان سه مشخصه بارز داشت: مداخله گرایی، نقش آفرینی به عنوان یک میانجی بین اروپا و آمریکا و برقراری رابطه ویژه آمریکا، یکی از دغدغه‌های اساسی لندن در دوره‌ای از جنگ بود تلاش برای کاهش چشم اندازهای انزواگرایی رهبران آمریکا بود. هدف انگلیسی‌ها این بود که بتوانند بر روند تصمیم‌سازی‌های کلان آمریکا در حوزه‌های راهبردی تأثیر گذار باشند. این رویکرد در حوزه سیاست خارجی، سیاست دفاعی و راهبرد امنیت ملی انگلستان در دوره گوردون براون و دولت ائتلافی دیوید کامرون نیز مورد توجه قرار گرفته است.
در حال حاضر دو حزب حاکم انگلیس در حوزه سیاست خارجی تا حدودی دارای رویکردهای متفاوتی هستند در حالی‌که حزب محافظه کار عمدتاً اعتقادی به پروژه اروپایی ندارد و خواهان نزدیکی هر چه بیشتر با ایالات متحده است در مقابل حزب لیبرال – دموکرات از گرایش‌های اروپا محور بیشتری برخوردار است.
نویسنده اشاره می‌دارد که در قیاس با دوره حکومت 18 ساله محافظه کاران حزب کارگر روابط بهتری با اتحادیه اروپا داشته است. در این میان گوردون براون بیش از همه به سیاست‌ همگرایی با اتحادیه اروپا تمایل داشته است. با وجود گرایش براون به اتحادیه اروپا و همگرایی هرچه بیشتر بریتانیا با آن وی نیز مخالف ساختار کنونی اداری، اجرایی و اقتصادی این اتحادیه بوده و در پی ایجاد تغییراتی در آن بود. مهمترین محورهای پیشنهادی براون برای ایجاد تغییرات در اتحادیه اروپا که در سال 2005 به پارلمان اروپا ارائه شده عبارتند از: .تغییر ساختاری؛ 2.تغییرات در تنظیمات و یکنواخت سازی‌های اقتصادی؛ 3.اصلاح سیاست‌های تجاری؛ 5. تغییر در سیاست‌های بودجه بندی اتحادیه اروپا؛
در کتاب حاضر نویسنده تلاش دارد تا در قالب سه محور موضوعی عمده ابعاد، ماهیت و جهت‌گیری سیاست خارجی سیاست دفاعی و راهبرد امنیت ملی انگلستان از اواخر دهه 1990 تا زمان حاضر مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد. در بخش اول نویسنده سیاست خارجی انگلستان را مورد بررسی قرار داده که شامل دوره‌های تونی بلر، گوردون براون و دیوید کامرون می‌شود.
در بخش دوم سیاست انگلستان در قبال اتحادیه در دوره اول، دوم و سوم حکومت تونی بلر مورد واکاوی قرار گرفته و پس از آن سیاست گوردون براون و سیاست انگلستان در دوره جدید در قبال اتحادیه اروپا مورد بررسی قرار می‌گیرد.
در بخش سوم نویسنده به شناخت ماهیت و ابعاد سیاست دفاعی انگلستان پرداخته و موضوعات سیاست مداخله گرایانه دولت انگلیس، تعامل با هم‌پیمانان منطقه‌ای و بین‌المللی و هزینه‌های دفاعی این کشور را مطرح و توضیح می‌دهد.
در بخش چهارم رویکردهای دفاعی انگلستان در حوزه‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای و در بخش پنجم ابعاد راهبرد امنیت ملی انگلستان مورد بحث قرار گرفته است.

پایگاه وزارت اطلاعات

جزوه های سیاسی



جزوه های سیاسی


لازم به توضیح است که جواب کلیه سوالات طرح شده به طور خیلی فشرده نوشته شده است

قادر توکلی کردلر




        طی دوهزار پانصد سال گذشته ، سه نظم سیاسی را پشت سرگذاشته ایم


1.   کلی گرای بی ساختار که مبنایی معنا گرا داشت ، مانند امپراتوری که جنبه قدسی ورمز آلود داشته استاین نظم مرکزگرا بوده وسلسله مراتبی غیربرابر.

2.   ازدوره رنسانس نهضتی جزیی نگر ومرکز گریز . دانشمندان نگرش سایبرنتیک را مبنای ساماندهی جامعه قراردادند.این نظم اصالتاً تمرکزگریز است.

3.      نظم نوین جهانی که درحال شکل گیری است وساختاری شبیه نظام های کنفدرال دارد.

درمطالعات روابط بین الملل صرفاً بخشی مطلوب است که به نحوی برموازنه قدرت بین بازیگران تاثیرگذار است.

تفاوت موضوع مطالعات رشته سیاسی باروابط بین الملل ازگوهر وجود جامعه بین الملل و جامعه داخلی نشات می گیردگوهرنظام بین الملل آنارشیک و قیمومت گریز است.

گوهرروابط بازیگران درعرصه بین الملل عمدتاً جهان گیرانه است تا جهان شمول. یعنی درسطح بین المللی بازی قدرت مطرح است ، نه تمکین به اقتدار.

هم گوهر وهم ذات رشته روابط بین الملل سیاسی است و نهاد حقوقی سازمان ملل نقشی درساختار قدرت بین الملل ندارد.

وجود دارای گوهر وذات است. گوهر کیفیت ماهیت و وجه تمایز یک چیز ازچیز دیگر است و ذات ماهیت متغیر وجود است. گوهروجود اصالت دارد و ذات وجود ضرورت دارد .

درسیاست بین الملل حوزه مطالعاتی معطوف به قانونمندی رفتار(همان اصول) است اما درحقوق بین الملل معطوف به رفتارهای قانونمند است.هدف حقوق بین الملل مطالع هنجارها وباید های حاکم بر روابط بین الملل است اما دراصول روابط موضوع بازی قدرت است ( یعنی هست ها ) چه طبق قانون باشد یا نباشد.

اولین کرسی روابط بین الملل در 1919 در دانشگاه ویلز بریتانیا تاسیس شد.

مهمترین واقعه اثرگذار بر روابط بین الملل درقرن بیستم ، پیدایش سلاح های هسته ای بود.( شلینگ).

هرکشوری درعرصه بین الملل درقالب مقدورات ومحذورات عمل می کنند . قدرتهای بزرگ مقدورات بیشتر و ریز قدرت ها محذورات بیشتر.

تحول درماهیت قدرت به پیچیده شدن آن انجامید. قدرت نظامی غالب است اما رایج نیست . قدرت اقتصادی رایج است اما غالب نیست. قدرت فرهنگی نافذ و رایج است اما غالب نیست.

بینش فلسفی نظام دهنده به جهان بینی انسانهاست. این عامل باعث اقدام یا عدم اقدام انسان می شود. بینش فلسفی دوبخش است :

1.      ماهیت فلسفی شامل :

•     اصالت گوهر ( فلسفه موجهات )

•     اصالت ذات ( سکولاریسم )

•     اصالت وجود دینی ( اصالت گوهر ، ضرورت ذات )

2.      جهت فلسفی شامل :

•     خوش بین و آرمانگرا

•     بدبین و واقع گرا

دراندیشه اسلامی قدرت اصالتاً معنوی است و ازوجود اقدس ومطلق سرچشمه می گیرد. اما دردید موازنه قدرت اصالتاً پسینی است یعنی همان قدرت مادی است.

کلمه بین الملل نشان دهنده آن است که نوع مبادله درروابط بین الملل اصالتاً سیاسی است ودراینجا ملی به معنای سیاسی است.

 

تفاوت امت و ملت : امت غایتش ایجاد فلاح و رستگاری است ، اما ازملت ایجاد امنیت است.

انسان دینی رهبانی نقطه مقابل سکولاریست است ، به اصالت کمال می اندیشد وضرورت توان را فراموش می کند ولی سکولار به ضرورت توان اصالت میدهد وکمال را نادیده می گیرد. در دید اصول گرایی دینی دراسلام ، توان ضرورت دارد وکمال اصالت . توان باعلم تجربی به دست می آید ولی کمال با دین .

 ویژگی های معرفت مدرسی :

1)      توجه به اوصاف منقول وغیر تخصصی ازروابط بین الملل

2)      محدود کردن توجه به مسایل جاری

3)      فقدان توجه به عوامل موثر دررفتار منفعلانه یا فعالانه کشورها

4)      فقدان تلاش برای یافتن قوانین حاکم بررفتار

5)      عدم تلاش برای شناسائی متغیرهای مستقل ووابسته.

ترکیب ناهمگون جامعه بین الملل ، وجود بازیگران غیردولتی ، وجود متغیرهای متعدد ، دگرگونی های سریع درشرایط ومقتضیات ، کمیت ناپذیری عوام کیفی ، محرمانه بودن اطلاعات ؛ برمشکلات می افزاید.

 بنظرمارتین وایت به دلیل وابستگی رشته روابط بین الملل به حقوق بین الملل ، رشته روابط بین الملل توسعه پیدا نکرده است .

هانریدرموفقیت سیاست خارجی را در اجماع داخلی وسازگاری بین المللی میداند. البته هانریدر ازدید یک آمریکایی بررسی می کند و آمریکا دارای مقدورات بسیار زیاد درخارج است ومحذورات آن کم است ، تنها مشکل اساسی رسیدن اجماع درداخل است ومفهوم سازگارکردن یا سازگاری برای قدرت های بزرگ مانند آمریکا تفاوتی نمی کند ، اما برای قدرت های کوچک بسیارمتفاوت است. موارد اندکی وجود دارد که کشورجهان سوم بتواند اهداف خود را با چانه زنی سازگار نماید.

دردهه های اخیربا تحولات و پیچیده شدن روابط ، به تدریج دیدگاه جدیدی شکل می گیرد ومانند دیدگاه باستان کلی نگر است و به همه جلوه های زندگی توجه دارد اما دارای ساختار است.

 بنظرلئواشتراوس: غرب با ماکیاول تصمیم گرفت معیارهای خود را تنزل دهد تا نظم اجتماعی درست را ممکن سازد. ماکیاول پرچمدار تبدیل ارزش های پیشینی به پسینی می باشد.

اصول روابط بین الملل مرهون دست آوردهای ماکیاول وهابز است. اینان به جای تاکید برکمال برتوان تاکید داشتند.

 مورگانتا : سیاست بین الملل مانند سایرعرصه های سیاست ، مبارزه ای است برای کسب وحفظ قدرت ، برهمین اساس قدرت های بزرگ خواهان حفظ وضع موجود وقدرت های کوچک خواهان تغییر وضع موجود هستند. سه الگو را می توان طبقه بندی کرد :

1.      کشورهای خواهان حفظ قدرت ، نه ایجاد تغییر 

2.      کشورهایی باهدف کسب قدرت بالفعل ازطریق واژگونی وضع موجود ، سیاست امپریالیستی

3.      کشورهای باهدف کسب پرستیژ .

هالستی هم سیاست را عرصه تامین امنیت ازطریق کسب قدرت می داند.

 ژاک هونتزینگر : هدف سیاست ملی حفظ وحراست ازکشوراست. حفظ موجودیت وتامین بقا وتضمین تسلط برسرنوشت خویش.

 جوزف فرانکل : دولت نهاد تامین کننده ارزش ها ازطریق قدرت است .

ارزش ها را می توان به دو دسته پیشنی وپسینی تقسیم کرد ، برای مسلمانان نوگرا پیشینی اصل است وپسینی ضرورت  نباید پسینی با پیشینی درتضاد باشد.

ازلحاظ مصداقی ، ارزش های مطلوب درسیاست به دوعرصه مصلحت عمومی در داخل ، ومنافع ملی درخارج  تقسیم می شود. درداخل امنیت وآزادی بالاترین هدف است. استقلال جهت حرکت را مشخص می کند و وابستگی متقابل به آن معنا می بخشد . رهایی از وابستگی یکی ازاهداف تاسیس دولت است. برای دستیابی به این اهداف باید استراتژی وتاکتیک داشت.

استراتژی بلند دامنه هرکشور این است که به طور مداوم موازنه قدرت را به نفع خود تغییر دهد. گاه ممکن است درظاهر تاکتیک با استراتژی همسو نباشد. به ظاهر نباید استناد کرد به هدف باید اندیشید.

دردیدگاه سکولاری هگل "قدرت حق است" در دیدگاه رهبانی دنیا محل گذر است ومحل اعتنا نیست. دید اصول گرای اسلامی خلیفه الهی اصلی دارد وضرورتی ، توان وقدرت ضرورت است اما نه به قیمت ازدست رفتن ارزش اصیل کمال.

رهبانی می گوید باید با نفس مبازره کرد ، اصولگرای دینی نفس را سه قسمت می کند ، اماره (غریزه) که باید با کمک لوامه(عقل) تربیت شود تا زمینه دستیابی به مطمئنه(عشق) شود. سکولار (مانند لئو اشتراوس) می گوید: کل ارزش به معنویت مادی تقلیل می باید.

  بخش دوم

درحوزه خارجی اساس را می توان اصالتاً بازی قدرت نامید.

 موازنه قدرت

سنتی ها درروابط بین الملل نگاه بدبینانه دارند که این دیدگاه را موازنه قدرت می نامند .

درحوزه تعریف، مفهوم موازنه قدرت شامل : توزیع قدرت ، تعادل قوا بین دو یاچند قدرت متخاصم ، تفوق نیروارنست هاس 8 معنا ، مارتین وایت 9 معنا ، کنت والتز 10 معنا برای موازنه قدرت درنظر گرفته اند.

 دلایل واقع گراها برای حمایت ازموازنه قدرت :

1.      معتقدند نمی توان قوانین اخلاقی که ناظر براعمال افراد است شامل حال دولت ها نیز دانست .

2.      تعقیب اصل موازنه قوا برای عده ای زیادی از دولت ها نتایج نیکو را به دنبال دارد.

 اصول موازنه قدرت :

تعداد زیادی از دولت ها که قدرت های متفاوت دارند با تلاش برای کسب قدرت بیشتر ، درصحنه بین المللی با ایجاد اتحاد ها ، به نحوی رفتارمی کنند که هیچ دولت و یا اتحادی وجود نداشته باشد که بتواند سائرین را ببلعد، تا زمانی  که این موازنه حاکم باشد صلح پایدار است.

درزمان صلح موازنه های متعدد قدرت می تواند وجود داشته باشد، اما در زمان های بحرانی تنها یک موازنه حکم فرما خواهد بود.

 راههای حفظ موازنه قدرت : هرگاه سنگینی یک کفه بر دیگری چربید ، دول آن طرف پایین دو راه پیش رو دارند :

1.      قدرت خود را افزایش دهند

2.      قدرت رقبا را کاهش دهند

•     تسلیحات نظامی: کوتاه ترین راه به دست آوردن قدرت وتامین اسلحه می باشد. البته گاهی خلع سلاح صورت می گیرد.( معمولاً درمذاکرات )

•         تصرف اراضی برای جبران قدرت :

•         ایجاد منطقه حایل : دوقدرت بزرگ را از یکدیگر دور نگه می دارد و درنتیحه ازخطر تصادم می کاهد.

•         مداخله در امورداخلی : با مداخله در امور داخلی کشور کوچکی دوباره او را متحد خود کنند        تاموازنه حفظ شود.

•         ایجاد تفرقه میان متحدین.

•     موازنه خودکار ونیروی موازنه دهنده : نیروی خنثی درزمان عادی اما وقتی کفه ای سنگین شد       وارد صحنه موازنه می شود و با پیوستن به ضعیف باعث حفظ موازنه می شود ، این نیرو برایش     حفظ موازنه مهم است.

 نتایج موازنه : اول حفظ استقلال کشورهای کوچک و دوم حفظ صلح است.

 انتقاد ها به موازنه :

عمدتاً بازی قدرت را به طور اجمالی تصویر می کند ولی نمی تواند پیچیدگی های بازی قدرت فعلی را وصف کند.

•     رواج این نظریه به دلیل جالب بودن قانونی که بتواند رفتارهای بین المللی را توضیح دهد بوده وموازنه قدرت مانند دست نامرئی آدم اسمیت دراقتصاد است و اگرهرکس منفعت خود را دنبال کند، موازنه برقرار خواهد شد. صرفا به دلیل جالب بودن نمی توان نظریه ای را صحیح دانست.

•     گروهی ازمنتقدان عقیده دارند دلیلی که باعث ماندگاری موازنه قدرت شده است ، تعریف آن دراصطلاحات مبهم است و برای همین نمی توان اعتبار و درستی علمی آن را بررسی کرد. ابهام عمده نظریه موازنه قدرت درتعریف اصلی آن نهفته است معلوم نیست (موازنه)ازچه اموری تشکیل شده است. مثلاً در دولت موازنه دهنده ، این ابهام روشن می شود ، چرا نیازی به قدرت موازنه دهنده وجود دارد ، مگر موازنه خود کار نیست.

 بازسازی دیدگاه نظری موازنه قدرت :

1.      آنارشیسم بین المللی شکل دهنده به انگیزه ها، قدرت و امنیت دولت هاست.

2.   آرون : دولت ها دچار دغدغه امنیت وقدرت هستند وبه تخاصم گرایش دارند ، نتیجه اینکه نظریه موازنه قدرت    به قوت خود باقی است.(صاحب کتاب افیون روشنفکران)

3.      خصوصیت نظام بین المللی ازنظر کنت والتز :

•         هرج ومرج و آنارشیک است نه برابرطلب و یا سلسله مراتبی

•         ازتعامل میان کارکردهای مشابه واحد ها تاثیر می پذیرد.

•         توزیع توانایی های دولت ها درنظام ، به مقتضای نظام ها وزمان های گوناگون متفاوت است.

4.   کیدرمان (وفادار به مکتب نو واقع گرایی ) : مهمترین درس موازنه قدرت این است که ساختارهای بین المللی مشوق و یا ناهی از دست زدن به اقدامی خاص برای دولت هستند.

 دیدگاه نظام ها

براساس نظریه نظام ها ، ناکار آمد شدن دیدگاه موازنه قدرت زمینه ساز، گرایش پوزیتویستی بعضی از دانشمندان درروابط بین المللی شد .    .

تعریف نظام : مجموعه ای ازمولفه ها ( دولت های ملی ) که در راستای رسیدن به یک هدف با یکدیگر تعامل می کنند.

خدمتی است که از یک نظام انتظار می رود کارکرد موجب تمایز یک نظام ازنظام دیگر می شود.

هالستی معتقد است مطالعه نظام های بین المللی باید از 5 منظر انجام شود :

1)      مرزهای نظام

2)      ویژگی بازیگران نظام

3)      ساختار قدرت ونفوذ نظام

4)      نوع ساختار روابط بین بازیگران

5)      ارزشهای زیر بنای نظام

 مدل های ساختاری ازنظام بین المللی

الف) مدل های مورتون کاپلان : کاپلان 6 مدل را ارایه میدهد :

نظام های تاریخی :

1)      موازنه قدرت ( 1648-1945)

2)      دوقطبی منعطف(1945-1991)

3)      سلسله مراتبی (1991 به بعد )؛

نظام های ارشادی :

1)      دوقطبی منصلب

2)      نظام عالم گیر

3)      نظام با حق وتو ( خود تاکید می کند اینها تنها جنبه آموزشی دارند )

 معیارهای تقسیم بندی نظام ها : کاپلان 5 مجموعه ازمتغیرها را بیان می کند :

1)      قواعد گوهری : بود وجود را رصف می کند

2)      قواعد دگرگونی : شد وجود را رصف و تفسیر می کند

3)      طبقه بندی بازیگران : مشخصات ساختاری بازیگران را مبنای طبقه بندی آنان قرار می دهد.

4)      قواعد مربوط به تجزیه و تحلیل توانایی بازیگران

5)      اطلاعات .

 بررسی مدل های کاپلان :

1)   موازنه قدرت ( 1648-1945) : بر انارشیک بودن وخود هماهنگی تاکید دارد. در صورت بروز بی ثباتی بیشترین احتمال اینست که به نظام دوقطبی منعطف تبدیل شود. دراین نظام 5 بازیگر اصلی وجود دارد.

2)   دوقطبی منعطف(1945-1991): بازیگران عمده شوروی وآمریکا . ( ورشو وناتو ) بازیگران تحت رهبری    این دوقدرت فعالیت می کردند( به دلیل دگرگونی درتوزیع قدرت بعد ازجنگ جهانی دوم ایجاد شد)وتنها بازیگران غیرمتعهد با صف بندی درجهت یکی از بلوکها زمینه تغییر این نظام را فراهم می آورند. این نظام امکان داردبه دوقطبی متصلب ، موازنه قدرت ، سلسله مراتبی و یا وتوی واحد تبدیل شود.عامل خشونت این نظام را مهاروکنترل می کند.

3)   سلسله مراتبی (1991 به بعد ):به دوشکل دستوری وغیر دستوری تقسیم می شود.عملکرد غیر دستوری شباهت زیادی به دموکراسی ها دارد(مانند نظام فعلی). درمقابل سلسله مراتبی دستوری قرار دارد. که بازیگران ملی   همان تقسیمات فرعی قلمروی نظام بین الملل هستند و نظام های مستقل سیاسی وجود ندارد. اگر دوبلوک به این صورت اداره نشوند امکان دارد به صورت نظام موازنه قدرت تغییر شکل دهد با این تفاوت که دگرگونی ها حول دومحور ثابت ابرقدرت ها خواهد بود. گوهر این نظام باز و ذاتش از لحاظ سیاسی بسته است. این نظام   مرکز غالب است.

4)   دوقطبی متصلب : فاقد معادل تاریخی است .در این مدل دولت های غیر متعهد دریکی ازدو بلوک جذب شده اند. خصوصیت سازش ناپذیری به کل جهان سرایت کرده. برای بازی گر بی طرف جای نمی ماند.

5)   نظام عالم گیر : همه دولت ها به عنوان جزیی ازنظام بین الملل فعالیت می کنند وبرای همین کشور مستقلی نیست که درآن تهاجم بین المللی صورت بگیرد. تنها نظامی است که دارای ثبات سیاسی است. این نظام به طور رسمی به تخصیص ارزش های چون پرستیژ وپاداش می پردازد. این نظام گوهرش باز و ذاتش ازلحاظ حقوقی داوطلبانه بسته است.

6)   نظام با حق وتویی واحد ها : دارای ویژگی کاملاً آنارشیک می باشد.همه بازیگران توان دفاع منفردانه ازخود را دارند. جنگ گرگ ها علیه گرگ ها جریان دارد. قانون طلایی منفی طبیعت حاکم است. این نظام حاشیه غالب است.

تمام نظام های کاپلان به غیر ازعالم گیر کشفی هستند یعنی تاسیسی نیستند و به وطرخود به خودی ایجاد می شوند. نظامی که تاسیس می شود نظام حقوقی است.

به نظراوبه دلیل وجود بمب اتمی نظام موازنه قدرت دیگرنمی تواند حاکم شود. وازبین رفتن انعطاف اتحادیه(تست1377)

 

ب) روزکرانس:

1)   دولت ها به عنوان بازیگران نظام منبع آشوب های ورودی هستند، گرچه گوهر نظام بین الملل آنارشیک است اما ذات نظام تحت تاثیرمکانیسم های رسمی وغیر رسمی مانند اتحاد ها قرارمی گیرد.

2)      برای بازشناسی نظام هابه 4 عنصر مکانیکی تشکیل دهنده آنها اشاره دارد :

•         ورودی آشوبساز: یعنی ورودی هایی که با ورود ثبات را بر هم می زنند.

•         مکانیسم تنظیم کننده

•         مقتضیات محیطی

•         خروجی و یا بازده نظام

3)      عامل مهم وتعیین کننده درعملکرد نظام به ترتیب اهمیت :

•         جهت گیری وابتکاررهبران

•         میزان کنترل رهبران برجامعه

•         منابع در اختیاررهبران

•         ظرفیت نظام درمحدود نمودن آشوب ها

4)      درنتیجه گیری به این می رسد که  نظام های چند قطبی و یا حداقل سه قطبی ازثبات بیشتری برخوردار هستند.

5)   به دلیل اینکه اونظام بین الملل را یک نظام بازوانطباق گرا محسوب می دارد و درنتیجه مدعی است انسان ها   نظام بین الملل را به حرکت درمی آورند پس باید تحول را درنظام انتظار داشت .( دلیل اینکه ادعا می نماید رهیافت اوبهترین روش ها برای پویش نظام بین الملل است.)

 ج) مک کله لند

1)      توجه خود را به بحران وعدم بحران معطوف کرده است.

2)      نظام ها رابه دو دسته بحران زا و بحران زدا تقسیم کرده است.

3)   درنظام های بحران زا : بازیگران برای یکدیگرعلائم تهدید کننده می فرستند. جنگ سرد آغاز راه وجنگ گرم برافکن جلوه ازاین نظام است. درنظام بحران زدا: تعارضات قابل کنترل هستند. بازدارندگی یکی ازعلائمی است که بازیگران برای یکدیگر می فرستند تا کسی از وضعیت سوء استفاده نکند.

 د) ساختار پویش بازدارندگی درنظام بین المللی

باظهورسلاح های اتمی ، جنگ به عنوان ابزار حل وفصل مشکلات عقلانیت خود را از دست داده. تا به حال بازدارندگی توانسته ترسی شدید نسبت به کاربرد آن ایجاد کند و بحران موشکی آمریکا وشوروی 1962 اولین وآخرین تهدید اساسی بود که قابلیت بازدارندگی را درجلوگیری ازجنگ نشان داد.

 ه)ساختار پویش امپریالیسم

1)      ساختارپویش امپریالیستی ساختارمرزها را به رسمیت می شناسد اما به بهره گیری ازموقعیت برترسعی در استفاده به نفع خود دارد.

2)   امپریالیسم قدیم که تا قرن 18 بود مبتنی برساختار بازیگران حاکم، بود.از 1870 امپریالیسم جدید با تکیه           برساختار پویش های سلطه جویانه ایجاد شد . که بیشتر دربرگیرنده پویش مبادلات است تا ساختاربازیگران فردی.

3)      نظریه پردازان به چهارمدل مختلف ازپویش امپریالیستی جدید اشاره دارند :

•     اقتصادی(افزون طلبی نظام سرمایه داری را موجب بروز امپریالیسم می داند.ابتدا جان هابسون لیبرال وبعد  - لوکزامبورک، هیلفردینگ ،لنین )

•     نظامی ، فرهنگی - ایدئولوژیک ( مانند فاشیسم و نازیسم ، اینولدز معتقد است که ایدئولوژی موجب حرکت امپریالیستی نمی شود بلکه به این تمایلات جهت می دهد )

•         زیستی - اجتماعی( شومپترولورنز ) .

 و )ساختار بازیگران استیلائی

1)      دردیدگاه این نظریه پردازان عرصه روابط بین المللی عرصه رقابت بین بازیگرانی است که مایلند نسبت به دیگران به قدرت فائقه ای دست پیدا کنند. بنابراین لازم است به چگونگی دستیابی به این موقعیت پرداخت.

2)      گروهی ابزارنظامی ، گروهی دیگری ابزاراقتصادی ، ابزارفرهنگی وموقعیت سیاسی را ابزار رسیدن             به این منزلت میدانند.

3)   کوئینسی رایت مدعی است تلاش برای پشوایی درعرصه نظامی هرچند دهه یک بار اتفاق می افتد وچرخه جدید جنگ های 50 ساله است. ورقابت برسر پیشوایی جنگ را اجتناب ناپذیر می کند.

4)   مدلسکی مدعی است که در چند قرن اخیر بازیگران برای پیشوایی سیاسی تلاش کرده اند. اومدعی است که تاریخ این امربه قرن 5 بر می گردد.او می گوید "زمانی که انرژی سازی یک نظم تمام شود ، دوران افول یک چرخه   ازپیشوایی تمام می شود و قدرت فائقه دیگری جایگزین می شود."

5)   نوام چامسکی پیشوایی را عمدتاً اقتصادی می داند که رهبران دول سرمایه داری آگاهانه برای رسیدن به این هدف تلاش می کنند. اومدعی است که اگر قدرت مهارکننده معارضی وجود نداشته باشد قدرت استیلاگر با دست باز به مداخله حتی به شکل  نظامی می پردازد.

6)      استیلای فرهنگی ، گرامشی تدوین نمود و رابرت کاکس در 1974 مطرح کرد . فرضیه این است که رهبری درجهان آینده از آن کشوری است که بهترین تفسیر را ازچگونگی تحولات جهانی دراختیار داشته باشدگرامشی متاثر ازاندیشمند ذهن گرایی مانند دورکیم ( معتقد است مردم آنگونه که می اندیشند دنیا را می بینند نه آنطورکه واقع است ) پس هرقدرتی که بتواند بهتر ازسایرین افکار را هدایت کند با قبولاندن جهان بینی خود رهبری فرهنگی وهدایت افکار را به دست می آورد وبا تحکیم سلطه خود ، سیاست خارجی خود را حقانیت می بخشد.

7)   کندومینیوم راه دیگری است ، سلطه مشترک زمانی است که اختلاف بین قدرت های بزرگ رقیب ایجاد شده است اگر توانایی شکست نباشد به این روش روی می آورند . مانند الجزایر در 1914 توسط فرانسه و بریتانیا

8)      کاپیتولاسیون یاحق قضاوت کنسولی خارجی درحوزه صلاحیت ملی، روش دیگراست.

9)      قیمومیت نیز راه دیگری است.

 قانونمندی ها وقواعد رفتاری ناشی ازسطح کشورها

1)   بازیگران نظام بین المللی بدودسته رسمی(دولت ملی، نابترین نهاد تامین کننده امنیت با ابزار قدرت وغیر رسمی(فراملی و فرو ملی ) تقسیم می شوند.

2)      دولت به معنای نهادی برای تامین امنیت است. مبنای آن جمعیت، سرزمین وگوهر آن حاکمیت است.

3)   تعریف گارنر : سرزمینی را درتصرف دایمی دارند ، ازکنترل خارجی مستقل یا به تقریب مستقل هستند وحکومت سازمان یافته ای دارند ، که بیشتر ساکنان آن سرزمین به طورمرسوم از آن اطاعت می کنند.

4)   حاکمیت به معنای حق انحصاری اعمال زورقانونی ، ویژگی دیگر دولت است که مورد توجه ماکس وبر         قرارگرفته است. حاکمیت وقتی به سرزمین اضافه می شود که مفهوم کشورایجاد می شود. اضافه کردن آن به مردم ، ملت را به وجود می آورد و نیز اضافه نمودن به مدیریت آن را تبدیل به حکومت می کند.

5)   مک آیور : دولت مجتمعی است که بنا به قانون ، توسط حکومتی واجد قدرت اجبار کننده است ، در اجتماع شکل می گیرد که سرزمین مشخص دارد وشرایط عمومی و بیرونی نظم اجتماعی را حفظ می کند.

6)      هارولد لاسکی جلوه اجباررا درسطح داخلی مورد توجه دارد وبه رابطه تمکین شهروندان وشهریاران اشاره دارد.

7)   دیدگاه تقلیل گرای خیریه محور : روسو حکم به استحاله دولت به اجتماع تعاونی وخیریه میدهد. دولت را شرمطلق میدانند که سلطه اقویا است برضعفا.

8)      دولت باید نخبه گرای دموکراتیک باشد.

9)      در داخل دولت رابطه مبتنی براقتدار مقبول است نه قدرت.

10)  مفهوم دموکراسی - حاکمیت مردم - با مفهوم دولت عجین شده است وتجلی آن دولت ملی-مدنی است.

11)  دولت : سه عنصر ذاتی: سرزمین ، جمعیت ، حکومت؛  یک عنصر گوهری : حاکمیت.

•     سرزمین : محدودیت حوزه فعالیت دولت را نشان می دهد. ماهیت شکلی ، موقعیت جغرافیایی ونیزمنابع برمیزان قدرت دولت تاثیر می گذارد. ماهیت شکلی زمینه سازعمق استراتژیک دولت است.

•     جمعیت : دولت به عنوان یک سازمان اجتماعی نیازمند جمعیت به عنوان عنصر تشکیل                 دهنده است. میزان همبستگی و وفاق ملی ونوع جمعیت مهم است. نکته مهم اینست که جمعیت فعال وقدرت ساز باشد نه منفعل ومصرف کننده .

•     حکومت : ابزارسازماندهی ومدیریت داخلی ونمایندگی خارجی هرجامعه است، حکومت مدیریت اجرای وحق حاکمیت را داراست.

•         حاکمیت :اولین باردرقرن 16 توسط بُدن تشریح شد.درکتاب جمهوری خود ازآن "اقتدارعالیه             برشهروندان" نام برد.

12) حاکمیت تجلی قدرت است. در نگاه اسلام ، فقط دو قدرت وجود دارد ، خدایی و انسانی . حاکمیت انسان درطول حاکمیت الهی است نه درعرض آن.

13) قدرت در عرصه خارحی است وخارج ازحوزه شهروندی است واقتدار در داخل و درحوزه شهروندی استقدرت و اقتدار تجلی حاکمیت انسانی - ملی- است.

14) حاکمیت دایمی ، انحصاری ، علی الاطلاق وتجزیه ناپذیر است. حاکمیت از آن مردم است . دربعد داخلی دموکراسی و دربعد خارجی ناسیونالیسم تجلی این حاکمیت انحصاری است.تجلی حاکمیت در داخل آزادی ودرخارج استقلال است.

 خصوصیت حاکمیت :

•         دایمی بودن

•         غیرقابل تقسیم بودن

•         مطلق بودن حاکمیت( اقتدارازسه منشا : دستورات الهی، قوانین طبیعی، قراردادی که قوانین طبیعی الزام آور بودن آنرا تاکید می کند )

 15)  ارگانسکی درکتاب "سیاست جهان" سه دوره تاریخی برای حاکمیت می گوید :

•         قرن 16  در شخص سلاطین کشورها متجلی بود.

•         طبق متوسط مظهر حاکمیت جامعه

•         دوره حاکمیت ملی : با الهام ازانقلاب فرانسه ، ملی گرایی دوشکل دارد : القایی - رمانتیک ، عقل گرایی.

 16)  اثرات حاکمیت ملی برصحنه بین المللی

•     یکی از آثارجبری ، اصل رضایت کشور دراجرای قوانین بین اللمللی است. درمعنای دیگر اصل رضایت اکثریت درصحنه بین المللی ملاک نیست.

•     منظورازجامعه جهانی مجموعه کشورهای مستقل دردوره معین است که ازنظر سیاسی بریکدیگر تاثیر می گذارند ومعمولاً برای تحصیل منافع ملی باهم روابط متقابل برقرار می نمایند.

•     کیفیت وکمیت روابط سیاسی یک کشور زائیده مجموعه عواملی همچون قدرت ، پیشرفت اقتصادی ، فرهنگ ، تاریخ ، حکومت، مذهب وقراردادهای کشور با دیگر کشورها و نیزموقعیت جغرافیائی می باشد.

•         خصوصیات حاکم برنظام بین المللی

 17)  جامعه جهانی یک جامعه بدون حکومت است.

18) درجامعه داخلی افراد به صورت عمودی ازسیستم تبعیت می کردند ونظام اجتماعی به علت وجود قدرت مرکزی تضمین می شود. اما جامعه جهانی جامعه ای رقابتی است که فاقد هرنوع قدرت مرکزی است.

19) درداخل صلاحیت وفعالیت گروههای ذینفوذ و احزاب به وسیله خود جامعه تعیین می گردد.اما درجامعه جهانی صلاحیت از اعضای جامعه جهانی کسب می شود.

•     یکی از آثار حقوقی تساوی دولت های خودیار و دارای حاکمیت است. این اصل نشانه پذیرفته شدن گوهر آنارشیک وقیمومیت گریز نظام بین المللی است.

•     اصل تساوی کشورها بدین معنا نیست که کشورها ازهرلحاظ باهم برابر هستند بلکه به طورمساوی از احترام به حقوقی که دارند برخوردارهستند.

•         واندایک در مورد تساوی حقوقی :

1.      هیچ قرارداد ، مقاوله نامه یا قانونی بدون امضا وقبول رسمی کشور ضمانت اجرایی برای آن کشور را ندارد.

2.      هیچ کشوری را بدون رضایت نمی توان به دادگاه بین المللی کشاند.

3.   هنوز درصحنه بین المللی هیچ قوه مجریه وجود ندارد تاحقوق بین المللی ومفاد قراردادها وتصمیمات   سازمان های بین المللی را به اجرا گذارد.

•         درکشورهای جنوب شاهد دو دیدگاه انحرافی هستیم :

1.      گروهی همراه با جهان گرایی درفرهنگ غرب مستحیل می شوند

2.      گروهی به بهانه تحکیم هویت خویش به بنیاد گرایی روی می آورند.

3.      بهترین راه تلفیق رفاه سازی تمدنی همراه با معنا بخشی فرهنگی است.

4.      تحول در منزلت قدرت ملی

•     درهردوحوزه داخلی وخارجی دو دسته ازعوامل نرم افزاری(بلند پروازی فلسفی معقول،توسعه یافتگی وسخت افزاری (انرژی ، صنعت )وجود دارند که می توانند به عنوان عامل قدرت ساز درصعود یا افول منزلت کشور نقش ایفا کنند.

•     انقلابات سیاسی بسیاری صورت گرفت تا شهروندان وشهریاران توانستند تقسیم کارانجام دهند: حکومت مدیریت   وکارگردانی قدرت را کند ومردم به عنوان حاکمیت تولید قدرت را کنند.

•     دربعد نظامی اعتقاد بر اینست که دیکتاتورها برای حقانیت بخشی به خود دست به اعمال بلند پروازانه درصحنه بین المللی می زنند درصورتیکه نظام های دموکراتیک به همکاری به ویژه درعرصه اقتصادی وفرهنگی گرایش دارند. کانت وباستیا ورادیکال های انگلیسی ازین دسته هستند. اینان معتقدند که دموکراسی ها به قدرت بخشی مردم میل می کنند.لیبرال ها به طبقه مولد وسوسیالیست ها به طبق کارگر.

•         درنظام سیاسی بین المللی باید صرفاً به قدرت اندیشید. فقدان قدرت کشور را منفعل و مجبور می کند.

•         درزمینه های اقتصاد و تکنولوژی کشورها به 4 دسته تقسیم می شوند :

1.      مرکز: قدرت تولید علم وسرمایه برای تولید قدرت را دارد.

2.      شبه مرکز: وارد کننده علم ، تولید کننده فن وسرمایه برای تولید قدرت است.

3.      شبه حاشیه ، فاقد توان برای دریافت علم ، ولی دریافت کننده فن وسرمایه برای تولید قدرت است.

4.      حاشیه : فاقدتوان برای دریافت علم وفن است .این کشورممکن است دارای منابع خام برای تولید سرمایه باشد.

•     درزمینه ارتباطات : نفوذ پذیرغیر متنفذ(لبنان 1975-1990) ، نفوذ پذیر متنفذ(ژاپن وهنگ کنگ ، سنگاپور) ، نفوذ ناپذیرغیر متنفذ (سویس، سوئد)، نفوذ ناپذیرمتنفذ(آمریکا).

•         درنظام بین اللملل بازی سیاسی اصالت دارد واستراتژیک است وبازی حقوقی ضرورت دارد وتاکتیکی است.

•         باجهانی شدن عوامل قدرت ، نقش اتحادیه های سیاسی بسیار مهم است. آنها می توانند دارای دو نقش ابزاری وحقانیت بخش باشند.

تاریخچه گذار ازقدرت کوچک به قدرت بزرگ

1.   با اقتدار می توان زمینه های سخت افزاری دولت را فراهم آورد. پس از این مرحله نوبت به توسعه اقتصادی-سیاسی می رسد. برخلاف مرحله اول که با تکیه بر نظامی گری قابل حصول است ،مراحل بعدی نیاز به   نخبه گرایی دارد.

2.      جونزمعتقد است که غرب دریافت که برای توسعه پیش ازهرچیزباید به کنترل موالید وافزایش تولید         دست بزند.

3.      پورات تحولات 6 دهه اخیر را ذیلاً فهرست می کند :

•         دهه 40 ، تولید ومصرف انبوه.

•         دهه50-60 ، افزایش کیفیت ، خلاقیت و بازاریابی به عنوان ابزار خود تحقق بخشی.

•         دهه 70 ؛ تنظیم و تعمیق اقتصادی .

•         80 به بعد ، کیفی شدن دانش فنی.

زمود  :

•         1890 تا 1950 ، دوبرابر شدن دانش فنی طی 60 سال.

•         دهه 1950 ، دوبرابر شدن طی ده سال.

•         دهه هفتاد ، دوبرابر شدن در طی 5 سال.

•         دهه هشتاد ، دوبرابر شدن به طور لحظه ای

 

هالستی دولت ها را به سه دسته قسمت می کند :

1.      کشورهای بسیار پیشرفته و بازغرب.

2.      کشورهای صنعتی شده شرق با اندیشه توتالیتر.

3.      کشورهای عقب مانده.

 

گوستارلاگوس، معیارهای طبق بندی کشورها : میزان تکنولوژی ، توان قابل دسترسی نظامی ، میزان اعتبار ناشی ازرفتارهای دیپلماتیک است.

مازلو معتقد است که پیشرفت تنها ازعهده دولت بر نمی آید. نظام آموزش درسطوح مختلف خانواده ، آموزش و پرورش نظام اقتصادی ، وحوزه فرهنگی باید املا متحول شوند. او 5 مرحله را پیش بینی می کند:

1.      گذر از نیازهای فیزیولوژیک ، چون خوراک، پوشاک ومسکن

2.      مرحله نیاز بیولوژیک امنیت که متضمن دولت سازی است.

3.      مرحله نیازغریزی امنیت ساز

4.      مرحله انسانی احترام به دیگران

5.      مرحله انسانی خود - تحقق بخشی

 ناسیونالیسم وجهانگرایی

1.   اوج گیری نهضت های ناسیونالیستی ، در اینست که مبنای آن برقدرت سیاسی استوار است.این نگرش    قدرت گرا درناسیونالیسم ممکن است به دو شکل سازنده یا مخرب ظاهر شود.

2.   دررابطه با ناسیونالیسم دوعامل آموزش و القاء ایمان نقش ایفا می کند.آموزش مولفه های هویت ملی را می شناساند ، اما القاء ایمانی زمنیه وفاداری را ایجاد می کند.

3.   زبان ملی و وابستگی به آن و نیزهمبستگی مذهبی می توان ازتعارض هویتی جلوگیری نماید اما خطر ایجاد قومیت ومذهب سیاسی وجود دارد که زمینه ساز بحران سیاسی می شود.

 

قانونمندی های رفتاری ناشی ازتعامل بازیگران ملی با بازیگران جهانی

1.      مردم خواهان دولت هستند که نوع موازنه بین قدرت مردمی به شکل آزادی دموکراتیک وقدرت ملی  به شکل استقلال فراهم کند.

2.   واقع گراها معتقدند که دولت ملی با قدر واقتدار کامل باقی خواهد ماندونظام بین الملل به صورت آنارشیک تعاملات بین اللمللی را سامان می بخشد.

3.      کارکرد گراها نیزمعتقدند که نهاد غیرسیاسی فعال تر می شود.

4.      نگرش مارکسیستی نیز می گوید دولت ملی در آینده مضمحل خواهد شد.

5.      نگرش متعادل این است که دولت ملی باقی خواهد ماند اما دندان زهرآلود آن کشیده خواهد شد.

6.      شخصیت های بین المللی  نیز نقش مهمی در سامان دهی مسایل بین المللی بر عهده دارند.

7.      به تدریج دولت نقش خدماتی و تنظیمی وسامان بخش را به خود اختصاص میدهد و ازجنبه های استخراج آن کاسته خواهد شد.

8.   مکتب واقع گرایی ازنظرفرهنگی نیز مورد انتقاد قرارگرفته .انسان علاوه بر نیاز امنیتی به معنای فرهنگی نیز محتاج است.حتی امروزه از تقابل مکتب فرهنگی با مکتب نظامی سخن می گویند.

9.   مکتب فرهنگی خود به واقع گرا و آرمانگرا تقسیم می شود.واقعگراها می گویند تحولات جدید زمینه را     برای تنازع اعتقادی درحوزه های قومی و فرقه ای آماده می کند( هانتینگتون).

10. با توجه به تعییرات، صاحب نظران معتقدند که جریانات سیاسی درعرصه بین المللی حاوی 5 گرایش    خواهد بود. همگرایی منطقه ای ، وابستگی متقابل ، وابستگی نظام جهانی ، میراث مشترک بشری ، همکاری ومبادلات رژیمی.

 •         همگرایی منطقه ای:

1)   کارکردگراها که میترانی فرد مشهور آنهاست مدعی است، روندهای فوق ملی جدید نه تنها به نیازهای جدید رفاهی جامعه پاسخ خواهد داد بلکه نظام آنارشیک بین الملل را نیز متحول خواهد ساخت.

2)   میترانی : "چون ناسیونالیسم وایدئولوژی های ملی درچارچوب دولت ملی عامل ناامنی است لذا همکاری درزمینه های فنی که حیطه محدود ومشخص دارند بهتر می تواند برناامنی غلبه نمایند.

3)      او پیشنهاد داد که دولت ملی بعضی ازحوزه های صلاحیت خود را به نهاد های فراملی واگذار نماید.

4)   او متذکر می شود : گرچه همکاری های فنی یا اقتصادی منجر به امنیت نمی شوند اما پایه هایی را ایجاد می کنند که موجب موافقت های امنیتی نیزمی گردد. در این رابطه وی نظریه تسری را مطرح می کند.

5)   به نظر کارل دویج ، دو نوع همگرایی ممکن است : همگرایی ادغام شده ، همگرایی کثرت گرا.         به نظر اوهمگرایی می تواند زمینه ساز چهار ارزش زیر شود :

ü      حفظ صلح

ü      حصول ظرفیت های چند منظوره

ü      نیل به بعضی از وظایف خاص

ü      کسب هویت و تصویری جدید ازخود.

6)      درمورد شرایط زمینه سازهمگرایی، دویج به چهار مسئله اشاره دارد : 1

ü      ارتباط متقابل

ü      سازگاری عملی ارزش ها و یادداشت های مشترک 

ü      واکنش پذیری متقابل

ü      پدیدار شدن نوعی هویت ویا وفاداری مشترک.

7)   پس ازشکست اولیه دردهه شصت وهفتاد ، در اواخردهه هشتاد همگرایی منطقه ای نظر سیاست مداران را به خود جلب کرد.( موفقیت های شورای همکاری خلیج فارس وجامعه اروپا ؛ به این امر دامن زد)

8)      ازلحاظ تاریخی زمانی که فقر ریشه کن شده است و زمینه توسعه اقتصادی وفنی فراهم آمده ، میل به همگرایی زیاد شده است.

9)   هونتزیگرمعتقد است :"منطقه گرایی بی تردید قادر است در آینده راه را برای جوامع مختلط باز کند.   اومعتقد است این همگرایی می تواند اشکال مختلف ایدئولوژیک ، اقتصادی ، یا سیاسی باشد.

10) کسانی که هنوز نتوانسته اند کثرت گرایی را در داخل حل کنند دچار این توهم هستند که می توانند        درعرصه جهانی و یا منطقه ای به هم گرایی روی آورند.

 •         وابستگی متقابل

1)   برخی از دانشمندان بین آرمان گرایی فلسفی و واقعیت عینی نیاز انسان به قدرت ، تلفیق ایجاد کرده       ومدل وابستگی متقابل را ارایه داده اند.

2)   اینان معتقدند که تمایلات ملی گرا از بین رفتنی نیست.اما دلیلی ندارد که رابطه بین کشورها صرفاً تعارضی باشد. می توان پیش بینی کرد که دولت ها بتوانند آمیخته ای از تعارض وهمگرایی را درقالب معادلات خود بگنجانند.

3)   تعارض منافع موجب می شود تا دولت به عنوان یک واحد سیاسی موحودیت خود را حفظ کند ، زمینه های مشترک منافع ، دولت ها را به همکاری و تعاون وا دارد.

4)      آسیب پذیری مشترک کشورها نسبت به یکدیگر آنها را نسبت به سرنوشت هم حساس می کند.

5)   هونتزینگر : "همان طوریکه باروت و توپ شوالیه گری را از بین برد ، هر اتم نیز ممکن است دولت را از میان بردارد.".کشف اتم؛" تمامی دولت ها را حتی قویترین دولت ها را آسیب پذیرکرده ، موجب خواهد شد که دولت های متعدد که از این پس بیش ازاندازه کوچک هستند ، جای خود را به اردوگاه هایی بدهند که در پیرامون آنها حصارهایی کشیده خواهد شد ، که نفوذ ناپذیری مورد نیازمعیارهای مقایسه   بین ساختار تعارضی وساختار همکاری.

ü      نوع بازیگر : درتعارضی رسمی ، دولت ، همکاری : هم رسمی وهم غیر رسمی

ü      نوع تهدید : تعارضی سخت افزاری ؛ همکاری: نرم افزاری

ü      ماهیت تهدیدات : تعارضی ، وجودی ؛ همکاری: رقابت رفاهی

ü      نوع ابزار قدرت : تعارضی : نظامی ، همکاری : نظامی غالب ، اقتصادی رایج وفرهنگی نافذ

ü      استراتژی: احتیاط وکنترل محافظه کارانه ؛ ایجاد هماهنگی برای تغییر مطلوب اعتدالی

ü      قاعده بازی : جمع جبری صفر ؛ حاصل جمع جبری مثبت.

ü      دراولی منافع بازیگران متضاد ، دومی همکاری برای تامین منافع ، تاکید برتمایز هویت ها

ü      دراولی ابزار قدرت اکراهی و در دومی عمدتا تشویقی است.

ü      کارایی زور دراولی بسیار زیاد و در دومی کم است

ü   دراولی گوهرسازمان روابط آنارشیک وقیمومیت گریز است و بدبینانه ، دردومی رقابت قیمومیت گریز ضمن همکاری داوطلبانه است.

ü      وابستگی

6)      درصورت عدم بلوغ ملی وعدم آمادگی ، کشورقهراً و یا داوطلبانه وابسته می شود.

7)      این مدل مبتنی بر واقعگرایی است.

نوع بازیگران و پویش های مورد مقایسه

کشورهای شمال پویش وابستگی متقابل

کشورهای جنوب ، پویش وابستگی

موازنه تجاری

تاثیربرتولید بومی

انتقال تکنولوژی

انتقال الگوی مصرف

اثرسیاسی

مثبت

تقویت

نامناسب

بهینه شدن مقدورات

مثبت

منفی

تخریب

مناسب

مصرفی شدن کشورها به صورت پرستیژی

منفی

 8)   ابتدای دهه هفتاد نظریه پردازان وابستگی فکرمی کردند که می توان با قطع رابطه باعرصه بین المللی به شکوفایی رسید. تجربه کره جنوبی درمقابل کره شمالی نشان داد جهان گرایی امری محتوم است.

 

•         نظام جهانی

1.   گروهی عقیده دارند اززمانی که سرمایه داری درعرصه اقتصاد پاگرفت دیگر چیزی به نام استقلال ملی واقعیت تاریخی نداشته وندارد . به عکسی نظام سرمایه داری ، نظامی جهانی را ازلحاظ سیاسی به وجود آورده است.

2.      درنظر والراشتاین دراین نظام بازیگران به سه دسته : مرکز، شبه مرکز وحاشیه تقسیم می شوند.

3.      اواعتقاد دارد که نظام جهانی تابعی ازساختار قدرت بازیگران است اما اقتصادی است.اوگوهر نظام جهانی را سلسله مراتبی میداند.

4.      او ادعا می کند هرچه توان اقتصادی وتکنولوژیک بازیگر بیشتر باشد احتمال سلطه او برنظام بین الملل بیشتراست.

5.      سه نوع بازیگر :

ü   نظام تابعه مرکز : دولت ها در این نظام تابعه درهرسه زمنیه اقتصادی ، نظامی ، سیاسی نقش مسلط    درصحنه بین الملل ایفا می کنند.

ü   نظام تابعه نیمه حاشیه : درترکیبی ازفعالیت های تولیدی اشتغال دارد. بخشی به مرکز وبخشی به دنیای حاشیه تعلق دارد. این بازیگر دربخش هایی که دستمزد درنظام تابعه مرکز گران است ، وظیفه جذب سرمایه وتولید واسطه ای را ایفا می کند.

ü   نظام تابع حاشیه:این کشورها قادرنیستند سرنوشت خود را درصحنه نظام سرمایه داری بین الملل        رقم بزنند. به تولید مواد خام برای صنایع دونظام دیگر اشتغال دارد.

6.   نکته مهم دراندیشه والتراشتاین اینست که تحول به بالا یا به پایین درمنزلت هردولت تابعی ازهمت وکاردانی دلت مردان آن دولت می باشد.

7.   دومین تکته اینست که قرارگرفتن دریک منزلت جبری نیست. بازیگرانی که قانونمندی ها وقواعد را بدانند   درصورت توانایی می توانند از آن به نفع خود استفاده کنند.

8.   والتراشتاین تاکید می کند که نظام سرمایه داری نمی تواند پیشتازی خود را حفظ کند . به نظراو نظام جهانی به سه مشکل روبروست : او این سه مشکل را " گزینه امام خمینی " " گزینه صدام حسین "                     و" پدیده مهاجرت" می داند. امام خمینی به طورکلی قواعد بین المللی را نفی می کند. در این دیدگاه هنجارهای جغرافیایی وفرهنگی غرب به چالش کشیده می شود. دردومی " گزینه صدام حسین " درصدد      به چالش کشیدن منزلت نظامی سلطه شمالی برنظام جهانی است. سومین مشکل ازمهاجرت مردم کشورهای جنوب به کشورهای شمال ناشی می شود.این امرزمینه ساز بی ثباتی و اغتشاش بین المللی می شود.

9.   درسالهای اخیر وی نگرش فرهنگی به محیط سیاسی دارد. به نظر او ازلحاظ فرهنگی "تناقض عظیمی "      درماهیت نظام جهانی به وجود آمده است . اواین نظام را " جهانی-ملی" می نامد. به نظر اواین نظام " بیشترین جذبه ، بیشترین طاقت ، بیشترین نفوذ سیاسی ، وقوی ترین جنگ افزارها را دارد". دو روند ابساط گرا وهمگرایی تمدنی وانقباضی گرای فرهنگی مخلوط شده است.

10.  جهان گرایی حقوقی نیز جلوه دیگری ازنظام جهانی است.

11. پس ازانقلاب فرانسه وبحران های ناشی ازآن ، تلاشی برای نظم بخشی حقوقی درعرصه بین المللی به عمل آمد. کنگره وین درراستای چنین تحولی بود . ازاین پس نظم حقوقی قاعده بازی را تعیین می کرد.

12.  غرب سعی کردعلاوه برجهانی کردن دستاوردهای تمدنی خود، فرهنگ خویش را جهانی کند ، این امربه نگرش ضد غربی انجامید.

 •         میراث مشترک بشری

1.   دردیدگاه اسلام اقتدارگرایی به عنوان یک امرنخبه گرای مبتنی بر اسوه حسنه و پیروی ازاصول است .      اما اقتدار سالاری به عنوان تسلط فرد یا بخشی از جامعه برمردم مردود اعلام شده است.

2.   اکنون با جهانی شدن حوزه اطلاعات وتقویت حوزه های فرهنگی، بعد جدیدی درتمایزات قدرت بازیگران عرصه بین المللی مطرح شده است .هم اکنون عدم عدالت اطلاعاتی درعرصه بین المللی مطرح می شود.

3.   البته رسوخ وشیوع ارتباطات جمعی می تواند موجب آگاهی مردم ازتمایزات فرهنکی خود بشوند.            این امرممکن است موجب تقویت تعارضات بین انسان های بی فرهنگ شود. بی فرهنگی انحصارگرایی می آورد درنتیجه ممکن است خشونت زا شود.

 

•         مبادلات رژیمی

1.      امروزه این فهم نسبتاً عمومی حاصل شده است که حوزه اعتقاد رسوخ ناپذیر است . برداشت های اعتقادی به حوزه ارزش های پیشینی وقدسی مربوط است وچون وچراپذیری آن نه مفید است و نه ممکن. با این آگاهی روابط ومبادلات به حوزه ارزش های پسینی ازجمله منافع که قابل مصالحه وچانه زنی است، کشیده شده است.

2.   دولت ها فهمیدند که روابط بین الملل ماهیتی سیاه وسفید ندارد. درآن روابط بین دوستداری و دشمنی درنوسان است. به جای دیدگاه مطلق وجود و یا عدم وجود رابطه ، دولتمردان دریافتند نوع رابطه مهم است.

3.      فضیلت مدل رفتارهای رژیمی اینست ، هیچ پیمان اخوت و یا دشمنی پایدار بین بازیگران شکل نمی گیرد.

4.      اینکه چه نوع رژیمی بررفتار بین بازیگران حاکم باشد به ماهیت روابط وتصمیم دولتمردان بستگی دارد.

5.   به نظر کراسنر باعنایت به اصول وهنجارهای مطلوب ، قواعد وآیین های رفتاری شکل می گیرد.         مسایل عرضی درکیفیت روابط نقشی ندارند بلکه برماهیت این روابط تاثیری کمی می گذارند.                 مثلاً ایران وآمریکا به رغم معارضه استراتژیک درزمینه های اقتصادی روابط کم وبیش برقرار بوده است.

6.      تا زمانی که نوعی توافق بیم بازیگران ایجاد نشود رژیم موضوعی شکل نمی گیرد.

7.      رژیم ها خاص حوزه منافع مشترک است و ربطی به حوزه تعارض ندارد.

8.   با نگاهی عمیق تر درمی یابیم حتی درجنگ های گرم وسرد نیز طرفین ازنوعی توافق ضمنی مربوط          به کاربرد سلاح ها تبعیت می کنند.

9.   رابرت کوهن وجوزف نای رژیم موضوعی حاوی اصول وهنجارها ،قواعد و روند های خاصی ازتصمیم گیری می دانند که انتظارات بازیگران را در یک حوزه موضوعی خاص حول محور آن به همگرایی           ونزدیکی می گراید.

 

کشوردربازی قدرت بین المللی

1.      عرصه بین المللی صحنه بازی قدرت برای تامین امنیت ملی است.امنیت دو دسته وجودی ورفاهی دارد.

2.   علت غایی وکارکرد دولت، تامین پایدارامنیت ملی است.امنیت شهروندان دوشاخه نهادی (سطح نظام سیاسی استقلال ملی )وفردی (آزادی ورفاه) دارد.

3.      علت صوری : تبدیل شدن به قدرت فائقه درهمه زمینه ها.

4.      علت فاعلی : مدیران کشور مدیریت قدرت ، مردم : تولید قدرت

5.   علت مادی: بهره گیری ازمنابع مختلف ازجمله مواد خام ، سرمایه ها ، به ویژه نیروی کارومدیریت کارآمد وخلاق در دوعرصه داخلی وخارجی .

6.      در اروپا از 1648 دریافت شد باید واحد خاصی برای تامین امنیت ایجاد شود.

 

امنیت ملی

1.   والترلیپمن : امنیت درمعنای عام کلمه همیشه همراه با قدرت نظامی خواهد بود. بود نبود امنیت به توانایی کشور دردفع وازبین بردن حمله نظامی است. البته حمله نظامی آخرین اهرم است. وی می گوید : جنگ راهی است  که طی آن تصمیمات بزرگ انسانی اخذ می شود.

2.      امنیت به معانی زیر:

ü      حفظ تمامیت ارضی حفظ جان مردم،بقاء و ادامه سیستم اجتماعی وحاکمیت کشور

ü      حفظ و ارتقا منابع حیاتی کشورامروز سرمایه ملی، نیروی متخصص و فراورده های صنعتی هستند

ü      فقدان تهدید جدی ازخارج نسبت به منافع ملی

 

صفات امنیت

1.      امنیت امری نسبی است:

•     عامل زمان ، ایدئولوژی اوضاع و احوال بین المللی وهم چنین موقعیت کشور در کیفیت وکمیت امنیت    ونحوه تحصیل آن تاثیر دارد.

•         دردنیای اسلام حفظ فرهنگ اسلامی نیز جزء مسایل امنیتی به شمار می رود واز امنیت جانی             وبیولوژیک مهمتر است.

2.      امنیت پدیده ای ذهنی است:

امنیت وکیفیت آن وابسته به نظری است که مردم و دولت نسبت به دشمن احتمالی وبالقوه خود دارند. ذهنی بودن به جهت ارتباط با سه عامل است

•         اعتماد یا عدم اعتماد به توانایی وقدرت نسبی کشور برای مقابله با هرخطر جدی وحمله احتمالی

•         اعتماد یا عدم اعتماد به قدرت نسبی کشور دوست یا دشمن

•         اعتماد یا عدم اعتماد به اینکه کشور می تواند وضع مطلوبی را درگرایش ها و روندهای سیاسی حفظ کند

3.      یکی ازنتایج ذهنی بودن امنیت ، ایجاد ترس و توسل به قوه قهریه برای سیاست های داخلی و خارجی است.

4.      بین امنیت وقدرت رابطه منطقی و همیشگی وجود دارد.

5.      طرقی که برای حفظ امنیت به کاررفته :

ü      انزواگرایی

ü      عدم تعهد و وابستگی به بلوک مختلف

ü      توازن قوا

ü      ایجاد اتحادیه های حمایتی و قراردادهای نظامی

ü      دیپلماسی

ü      رقابت تکنولوژیک اقتصادی ، فرهنگی وعلمی

6.      ازجمله عوامل تهدید کننده هرملتی اتکای بیش ازحد به کشورهای دیگر جهت دریافت کمک های اقتصادی، سیاسی ونظامی است.

7.      پوچالا:دریک جامعه درحال مدرن شدن ، امنیت توسعه است و بدون توسعه هیچ امنیتی نمی تواند وجود داشته باشد.

8.      تهدید کننده های امنیت:

ü      ظهوروتوسعه ایدئولوژی که مخالف ایدئولوژی حاکم کشورباشد.

ü      کثرت وانفجار جمعیت همسایه(همسایه دشمن)

ü      پیشرفت اقتصادی و مازاد تولید کشور همسایه ( همسایه دشمن)

ü      اتکا فنی ، اقتصادی ونظامی به کشوری خاص

ü      عدم ثبات اجتماعی

ü      ضعف وکوچکی از نظر قدرت

ü      موقعیت نامساعد جغرافیایی

ü      افزایش قدرت نظامی کشور دشمن

  بخش دوم

 اهداف ملی

هدف ملی : هدف ملی عبارت ازتصویری ازآینده یا مجموعه شرایطی درآینده می باشد که کشور حاضر است درراه تحصیل آن بکوشد.

کشورها به علل زیر دارای منافع مختلف وخط مشی های خارجی متفاوتی هستند :

1.      ازنظر قدرت برابر نیستند

2.      دارای رهبرانی متفاوت هستند

3.      گروههای ذینفوذ کشورها یکسان نمی باشند.

4.      وجود اهداف متعارض

5.      اوضاع متفاوت ومتغیر بین المللی

 

مورگانتا(بنیان گذارمکتب سیاست قدرت) : هرنوع سیاست داخلی یا خارجی تلاشی است برای کسب قدرت.

هالستی: برای انواع مختلف اهداف ملی سه خصوصیت را مد نظرگرفته است :

1.      ارزش واهمیتی که رهبران برای هدف قائلند

2.      فشارها وتحصیلات که در به دست آوردن آن هدف ها برکشور وارد می شود

3.      زمانی که برای به دست آوردن هدف درنظرگرفته شده است.

 

هالستی بر این اساس اهداف را به دسته های زیر تقسیم کرده است :

1.      هدفهای حیاتی و اولیه :

2.      هدفهای متوسط

•         اهدافی که حکومت ها برای برآوردن تقاضا ها واحتیاجات عمومی ازطریق اقدامات بین المللی         انجام می دهند.

•         کسب وافزایش پرستیژ ( پوچالا : پرستیژ : توجه و احترامی که به کشوری ازسوی کشورهای دیگر گذاشته می شود)

•         انواع مختلف توسعه طلبی وامپرالیسم

•         توسعه وگسترش ایدئولوژی خاص

3.   هدفهای جهانی دراز مدت :هدفهایی که زمان محدودی برای آنها درنظر گرفته نشده است. این اهداف شامل تصورات و رویاهای یک رهبر ویا کشوری درباره ایجاد یک نظام بین المللی می گردد.

 

اهداف :

•     استراتژیک : درکلام هالستی اهداف اولیه وحیاتی هستند که به بقای وجود رابطه دارند، یا : اهداف اصولی         وجریان سازی است که به مقتضای قدرت های وجودی تعیین می شود.همیشه ثابت

ü      بلند دامنه : خود بر دو نوع است : حفظ وضع موجود وتغییر وضع موجود.

ü      کوتاه دامنه

•     تاکتیک : به اهدافی اطلاق می شوند که متضمن رفاه وافزایش توان جامعه است. ولذا قابل مذاکره است.      یا:اهداف متغیر ومحیطی است که به مقتضای شرایط به عنوان موضع اجرا می شود.متغیر نسبت به شرایط

ü      تصمیم گیری

•     عقلایی: اسنایدر وهمکاران ؛به نظر آنان می توان به عقلانیت جامعه ملی را آنچنان توسعه داد که دولت ملی   بتواند درعرصه بین الملل بهترین منافع را به دست آورد. درصدد اتخاذ بهترین تصمیم ها هستند.

•     تصمیم گیری مبتنی برعقلانیت محصورخاکی ، به مقتضای وجود انسانی وبا شرایط محیطی ، انسان عقل    محصور دارد.عقلانیت اونسبی است لذا منافع ملی تحت تاثیر این عوامل قرار می گیرد.

هربرت سایمون اعتقاد دارد که درعمل انسانها به آنچه که می توانند بسنده می کنند.حتی به دنبال بهترین ویا بهینه نمی رود. اصل بسندگی باید راهنمای سیاست خارجی باشد.

•     فزاینده: به شرایط متغیرمحیطی توجه دارد.عزم باید جزم شود اما به تغییرات محیطی برای اصلاح مفاد تصمیم مناسب باید توجه کرد.اصول را باید حفظ کرد اما مواضع را باید تغییر داد.(این مدل محافظه کارانه است )

دراین مدل تصمیم گیرندگان بدنبال تغییرات اساسی درتصمیمات قبلی نیستند . زیرا هرگونه تغییرناگهانی      مسایل متعددی را به بار می آورد.(قوام)

زمانی از این مدل استفاده می شود که امکانات کمی دراختیار باشد.

•     تصمیم گیری مبتنی بربینش فوق العاده: زمانی که جامعه توده ای باشد وروحیه ملی درهم ریخته باشد زمینه ساز ظهور رهبران فره وشی می باشد. توده جذب تصمیمات رمانتیک و باشکوه رهبران می شوند.

•     مختلط که حاوی عقلانیت نهادی ، ابتکار انسانی وهمچنین اصول ثابت وشرایط متفاوت محیطی است. به این تلاش پاره تویی می گویند.(می توان تصمیمات را بهینه کرد تا همه اعضا از آن بهره ببرند وکمترین آسیب ممکن     منافع آنان را تهدید کند) سعی در برطرف کردن نارسایی های مدل فزاینده وعقلایی را به حداقل کاهش دهد.

در این مدل به طورهمزمان دیدگاههای خرد وکلان را مورد توجه قرار می دهند.(قوام)

 

قدرت ملی:

تعریف : توانایی تحصیل هدف قبل ازدیگران چیزی است که بنام قدرت ملی در روابط بین الملل نامیده شده وهسته اصلی مباحث سیاست داخلی وخارجی را تشکیل می دهد تا جایی که گفته می شود سیاست تلاشی برای کسب قدرت است.

 

سیاست قدرت

1.      هابز : دوعامل که اعمال انسان انعکاس آن دو است : 1- استدلال وتعقل 2- تمایلات وتنفرات

2.   به نظرمورگانتا گرچه تلاش برای کسب قدرت قاعده کلی است اما مفهوم مزبور درشرایط مختلف متفاوت      بروز می کند ودرنتیجه تجلیات سیاسی یکسان ویکنواخت نخواهد بود.

3.      دسته بندی سیاست های داخلی وخارجی به نظروی :

•         سیاست حفظ قدرت:

•         سیاست افزایش قدرت:این نوع سیاست را امپریالیستی نیز می نامند

•         سیاست نمایش قدرت

4.      اسپایکمن عناصر قدرت را اینگونه می داند :

•         مساخت زمین

•         ماهیت مرزها

•         کثرت جمعیت

•         منابع طبیعی

•         پیشرفت اقتصادی وتکنولوژیک

•         قدرت مالی

•         تجانس نژادی

•         میزان همگونی وهمسانی جمعیت

•         ثبات سیاسی

•         روحیه ملی

•         عناصر مادی قدرت

 

وضع جغرافیایی وقدرت کشور: دربحث منابع طبیعی برروی دوعنصر غذا ومنابع خام تکیه می کنند.

پیشرفت صنعتی : کشورهای پیشرفته ازنظرصنعتی کشورهای بزرگ ازنظر قدرت نیز هستند. پیشرفت صنعتی می تواند باعث کسب پرستیژ شود که خود نیز باعث جلب وفاداری مردم به دولت مرکزی می شود.

آمادگی : آمادگی برای قدرت مستلزم داشتن سازمانی است که توانایی حمایت ازهدف های سیاست خارجی دولت را      داشته باشد. چنین توانایی ازنظر مورگانتا ازعوامل زیر ناشی می شود:

ü      توسعه تکنولوژی وقدرت ملی برمحور پرورش انسان های توانمند ومتخصص

ü      مدیریت قدرت

ü      کمیت وکیفیت نیروهای قدرت ساز

جمعیت :

•     خصایص ملی : طرزتفکر ، خلق وخوی و طرز عمل یک ملت را می توان خصایص آن ملت دانست.           اغلب خصایصی که به ملت ها می دهند کلیشه ای است و از روی مبنای علمی نیست.

•         روحیه ملی : روحیه ملی معلول عوامل دور (صفات وخصوصیات ملی سنت وتجارب تاریخی)              ونزدیک( بیشمارند) است

•         دولت کارآمد: یکی از مبانی قدرت ملی است.

 

مورگانتا اشاره می کند که برای اینکه دولتی درسیاست داخلی وخارجی موفق باشد باید به اصول زیر توجه داشته باشد

•         وجود فضای بین افکارعمومی وسیاست های دولت امری غیر طبیعی نیست

•         دولت باید به وجود آورنده افکارعمومی باشد نه دنباله رو آن، باید توجه داشته باشد که افکارعمومی امری گذرا است.

•         دولت باید بین اهداف اصلی وغیر اصلی تفاوت قایل شود وتنها دراهداف غیراصلی به افکارعمومی مراجعه کند.

•     پرستیژ بین المللی :امروز داشتن سلاح اتمی ، دانش فنی وفرهنگ مقبول جهانی ازمهمترین عوامل تعیین کننده موقعیت وپرستیژ بین المللی کشور است.

•     ایدئولوژی : مجموعه افکاری است درباره ارزش ها وهدفهای اقتصادی ، اجتماعی وسیاسی که برنامه هایی    برای نیل به اهداف و ارزش ها ارایه می دهد.

 

علل تاثیرگذاری ایدئولوژی برقدرت ملی:

•         موجب تقویت روحیه ملی می شود

•         مردم را به دستگاه دولتی وسیستم موجود درکشور معتقد می کند

•         موجب یکپارچگی و وحدت در داخل می شود.

•         یکی از مهمترین وسایل نفوذ در داخل دیگر کشورها می باشد

•         معمولاً باعث هماهنگی و اتحاد کشورهای هم مسلک درعرصه بین الملل می شود

•         مناطق نفوذ در برخی از موارد زائیده ایدئولوژی درصحنه بین المللی است.

 بین ایدئولوژیک بودن و ایدئولوژی داشتن تفاوت است. انسان ایدئولوژیک اسیر وزندانی ایدئولوژی خود است این انسان را بنیاد گرا می نامند. اما انسان ایدئولوژی دار ، انسان اصول گرا است و نیروی غریزه را با عقل هدایت وبا عشق ملطوف به معنا می کند .

قدرت حاکی ازتوان به تمکین واداشتن رقیب است ومخالف است. درداخل قدرت از آن مردم است و در خارج درمقابله با دیگر بازیگران استفاده می شود.

اقتدارمرجعیت تصمیم است ومعمولاً به قدرت مشروع تعبیر می شود.

قدرت عرصه موازنه منفی وجهت دهنده به بازی قدرت برای سلطه است واقتدار عرصه موازنه مثبت وجهت دهنده به مصالح عمومی است.

قدرت ممکن است به سه شکل : ایجابی (قدرت به تمکین واداشتن رقیب)، سلبی (توان بازداشتن رقیب ازاقدام عملی )، ایذایی ( توان به تاخیر انداختن اقدام رقیب) نمود پیدا کند.

 

منافع ملی

•     به نظرمورگانتا وپادلفورد و لینکلن کشورها ممکن است ازسیاست حفظ وضع موجود و بعضی دیگر ازسیاست های استعماری و توسعه طلبی و ایجاد منطقه نفوذ پیروی کنند.

•         منافع ملی عبارت است از وضعیتی که جامعه سیاسی در بهترین وضعیت ممکن سیاسی و قدرت خود قرار گیرد.

•         منافع ملی امری ذهنی و دلخواه نیست

•         مورگانتا منافع ملی را امری ملموس و عینی محسوب می دارد و مدعی است منافع ملی معیاری همیشگی است    که باید با آن اقدام سیاسی را ارزیابی کرد.

•         کراسنر منافع ملی را گزینه ای گریز ناپذیر محسوب می دارد.

•     لرد پالمرستون :منافع ملی معیاری جاودانی درسیاست خارجی است." ما تعهد ابدی نداریم ، اما منافع ملی ما   امری ابدی است و وظیفه ما پیروی ازآن است."

 

انواع منافع ملی

•         اختلاف زا : قابل مصالحه یا مرافعه است. جنگ سرد را در این فضا می توان دید.

•         متعارض : زمانی که منافع بازیگران با یکدیگر تضاد اصولی دارد. مثل سیاست های شمال و جنوب.

•         مشترک : بازیگران دارای منافع همسان هستند.

•     موازی: زمانی که ارتقا وافول منافع ملی یک کشور به ارتقا وافول منافع ملی کشور دیگر بستگی دارد وهریک   ازطرفین درصدد تحصیل آن ازطریق همکاری یا عدم همکاری با دیگران است. تنش زدایی درچارچوب این منافع قابل تبیین است.

 سنتزمنافع ملی حاصل : تزعرصه داخلی ( آمادگی ومقدورات که خود سنتزی از تز اهداف ملی و آنتی تز قدرت ملی است) وآنتی تزعرصه بین المللی ( سازگاری با محذورات ) است.

درهر جامعه : ارزشهای اصولی ، مواضع اصولی ، ارزشهای فرعی ، مواضع فرعی وجود دارد.

ارزشهای اصولی: ارزشهای ناشی از استراتژی بلند دامنه است

مواضع اصولی : ارزشهای ناشی از استراتژی کوتاه دامنه است.

انزوا: بازیگرخود را مستغنی ویا ناتوان ازدرگیر شدن درمسایل بین المللی می بیند.آمریکا در قرن 19 وآلبانی بعد ازجنگ

بی طرفی :بازیگرخود را درمنازعات بین المللی درگیر نمی کند.استقلال وتمامیت ارضی آن مورد احترام قدرت های بین المللی قرار می گیرد.(در صورت پذیرفته شدن ). این بازیگر می تواند با داشتن پرستیژ خوب درمسایل به عنوان داور وحکم رفتار نماید. سویس در 1815 ، لائوس در 1962 و ترکمنستان در اواخر . این بیطرفی باید مورد توافق قدرت های بزرگ قرار بگیرد. مانند آمریکا در زمان جنگ اول درصورتی بیطرفی سویس را قبول کرد که دشمن نیز آن را قبول کند . سویس صرفاً با سازمانهای فنی سازمان ملل همکاری می کند.

عدم تعهد : به همت رهبران تازه جسته ازدست استعمار : جواهرلعل ونهرو( هندوستان) عبدالناصر(مصر)سوکارنو(اندونزی) مارشال تیتو ( یوگسلاوی). نطفه این جنبش 5 سال بعد در مبارزات نهضت ملی نفت درایران شکل گرفت. (1955). بعد از فروپاشی شوروی و ظهورنظام سلسله مراتبی غیر دستوری آمریکا نشان داده است که با این ارزشها مقابله می کند . اصول :

ü      عدم تعهد به هیچ یک از اتحادیه های نظامی

ü      وفاداری به اصل همزیستی مسالمت آمیز

ü      کمک به جنبش های آزادی بخش

ü      عدم واگذاری پایگاه های نظامی

ü      عدم انعقاد قراردادهای دوجانبه نظامی با ابر قدرت ها

اتحاد وتعهد: حول محور منافع مشترک شکل می گیرد. انواع : اتحاد های طبیعی ، محافظه کارانه برای حفظ وضع موجود، تجدید نظر طلبانه. در این ارزش عامل تعهد بسیار مهم است.

 

انواع تصمیم گیری ها

الگوهای سیاست خارجی

1.      مدل استراتژیک(عقلایی) : به منافع حساس حیاتی توجه دارد.

قوام :

•     یکی ازاشکلات دراستفاده ازمدل استراتژیک نبودن ضوابط ومعیارهای مشخص برای منطقی یاعقلایی بودن است، زیرا هردولتی برداشت ها خود را از این مقوله دارد.

•         مورخان دیپلماسی معمولاً ازمدل استراتژیک ( منطقی) استفاده نمودند.

•     این مدل به طورعمده تعامل داده های سیاست خارجی دولت ها ورهبران آنها را مورد بررسی       قرارمی دهد وطی آن هریک ازبازیگران می کوشد تا به اهداف بیشتری درتامین منافع ملی دست یابد. دراین مدل به سیاست والا توجه دارند.

•         دراین مدل بررفتاروعملکرد آن دسته ازنهادهای حکومتی که در اداره امورمسئولیت مستقیم دارند     تاکید می شود.

2.   مدل تصمیم گیری نهادی : به سنت ها و آیین نامه های نهادی توجه دارد(در این مدل به طورعمده تاکید برجنبه انسانی در فرایند سیاست گذاری خارجی دارد .محور مطالعه بررسی انگیزه های مختلف تصمیم گیرندگان           ودسترسی آنها به منابع اطلاعاتی ، شرایط ومقتضیات تصمیم گیری وتاثیر داده های سیاست خارجی دیگران       بر انتخاب آنهاست. (قوام )

3.      مدل دیوانسالاری: به ارتباط شخصیت انسانی و نهاد حاکم عنایت دارد.

4.   مدل تطابق وسازگاری : به این توجه دارد که حقیقت ثابت است و واقعیت ها متغیر. برای انطباق با واقعیت ها   باید سازگاری داشت.(قوام : رفتار دولت ها ازلحاظ کیفیت واکنش به محدودیت ها وموانع یا فرصت هایی که محیط بین المللی برای آنهافراهم می کند ، مورد بررسی قرار می گیرد)

5.   مدل فزاینده : تاحد زیادی مانند سیاست خارجی قبلی است ونیز باید به طور فزاینده ای اطلاعات را جذب کرد.(قوام : تصمیم گیرندگان به دنبال یافتن بهترین راه منطقی برای تامین منافع نیستند ، بلکه به اتخاذ تصمیمی  که بیشترین عوامل موثر درتصمیم با آن موافق هستند ، بسنده می کند. دراین مدل فقدان اطلاعات کافی ازرفتار بازیگران دولتی وخصوصی ازجمله عوامل مهمی است که تصمیم گیری براساس یک محاسبه منطقی را دچارمشکل می کند. )

6.   مدل سیستمی : به جامعیت سیاست خارجی توجه دارند. اعتقاد دارند باسیاست خارجی به عنوان سیستم  برخورد کرد که ورودی دارد وخروجی.

 

مبانی موثر برشکل گیری و اجرای سیاست خارجی

نظم نوین جهانی

•     این نظمی است که پس از رنگ باختن نظم آنارشیک وستفالیایی درحال شکل گیری است. مبنای انسان محوردارد. خود آگاهی فرهنگی همراه باهمکاری تمدنی دو روند واگرایی وهمگرایی را در نظم نوین          بوجود آوردند.

•         تحول درقانونمندی های رفتاری

•         این نظم درواقع نتیجه اینست که انسان دریافت که خدا او را محور مخلوقات هستی قرار داده است

•         انقلاب های انگلیس ، آمریکا وفرانسه تجلی این تحول درصحنه داخلی بود.

•     ازاوایل قرن حاضر به تبع اندیشه های کانت وهگل ومارکس وتلاش انسان ، سامان بخشی اجتماعی متحول شد. حرف آن بود که آزادیهای فردی ومزومات ناشی ازهمکاری جمعی با هم تلفیق شود.

•     نظمی ساخته شد که به آن می توان نظم کورپوراتیو گفت.اصالت آزادی های انسانی رعایت شود ، اما نیازهای انسانی همکاری جمعی را می طلبد.

 

اتزیونی به دو خط فکری آفرینشی و سلولی اشاره دارد.

•         آفرینشی : حاکی ازتقدم حقوق جزیی نسبت به جمع است، درعمل به تفردگرای منجر می شود( که اوج آن درنظم وستفالی است )

•         سلولی : تقدم حقوق جمع نسبت به حقوق فرد است. درعمل به تجمع گرا منجر می شود.( اوج آن امپراتوری است )

نظم نوین جهانی ضمن تقویت گذار ازخیر نسبی نظامی به خیر مطلق تولیدی ، دندان زهر آلود فردگرایی خود محورانه را کشیده وفرد گرایی را درقالب تعاون جمعی و رفاه وسعادت مادی ومعنوی جمعی پیوند میدهد.

این تحول مستلزم نوع خاصی ازنظم است که نظم تکثرگرای مدنی لقب گرفته است.

مقایسه نظام های سیاسی

1.      نظام سیاسی سنتی :

ویژگی های نظام سیاسی سنتی :

•     ادراک مبنایی ذهنی دارد و ازاضطرار وترس ناشی می شود. تشکیلات قداستی متافیزیکی می یابند      که نظامی گری ازویژگی های بارز آن است.

•         فرد در این مجموعه نقش انفعالی دارد وقربانی سرنوشت محتوم است

•         ازلحاظ سیاسی هم حاکمیت وهم حکومت درشخص فرمانروا نهفته است.

 

2.      نظام وستفالی

ویژگی های نظام سیاسی سنتی :

•         مرزها تثبیت می شوند.

•         صحنه داخلی وخارجی ازهم جدا می شود.

•         بازیگر ملی متولد می شود.

•         بازیگر ملی گرایشی تمرکزگریز دارد.

 

ژان بدن به تمایز دومفهوم حاکمیت وحکومت ازیکدیگر می رسد. بعد از آن دولت وحکومت با دید کارکردگرایانه وابزاری تفسیر می شود.

دراین قالب درصحنه داخلی لیبرال دموکراسی و در صحنه خارجی ناسیونالیسم وملی گرایی به صورت ایدئولوژی نظم وستفالی درمی آیند.

نظم نوین جهانی ازتلفیق دیالکتیکی ویژگی های کابردی دونظم سنتی تمرکز گرا و نظم وستفالی تمرکز گریز ایجاد شده است.

درنظم سنتی مشروعیت بعدی متافیزیکی داشت وویژگی آن مستغنی بودن ازمردم بود که این امردولت ها وحکومت هایی را ایجاد می کرد که مستقل ازمردم بودند.

نظم نوین این اندیشه را بوجود آورده است که هر وظیفه حکومتی و یا غیر حکومتی دارای ایده آلی است که اصالت آن به پذیرش ومقبولیت فرد ارتباطی ندارد ، اما هر انسان خود برای تعیین مصلحت های خود شایسته تر است ، بنابر این تنها می توان او را نسبت به فضیلت ها آگاه نمود.

جزوه درسی دکتر سیف زاده

 




 


 

سیاست خارجی قدرتهای بزرگ


سیاست خارجی قدرتهای بزرگ

سیاست خارجی قدرتهای بزرگ شامل دو بخش است

۱.      مولفه های موثر درترسیم سیاست خارجی قدرتهای بزرگ :

a.      امریکا

b.      روسیه

c.      چین

d.      هند

e.      اتحادیه اروپا، فرانسه، انگلیس، آلمان

2.      مسایل مربوط به تعاملات قدرتهای بزرگ در نظام بین المللی

a.      جنگ جهانی اول

b.      جنگ جهانی دوم

c.      جنگ سرد

d.      نظام نوین جهان

سر فصلها:

1.     مباحث تئوریک

o       سیاست خارجی ومفاهیم مرتبط

o       قدرتهای بزرگ

o       عناصر سیاست خارجی

o       رویکردها، تحلیل سیاست خارجی

2.     بررسی عوامل موثر بر سیاست خارجی قدرتهای بزرگ

o       ایالات متحده

o       چین

o       روسیه

o       اتحادیه اروپا

3.     نمودهای سیاست خارجی قدرتهای بزرگ پس از جنگ سرد

o       ایالات متحده

o       چین

o       روسیه

o       اتحادیه اروپا

 

مباحث تئوریک

سیاست خارجی: خط مشی واقدامات کشور ها درعرصه خارجی برای تامین منافع ملی

هالستی: اقدامات یک دولت یا دولتها درقبال محیط خارجی و شرایط داخلی موثر بر آن.

 فرق سیاست خارجی با سیاست بین المللی: سیاست خارجی ابتکار عمل در دست دولت ها است اما درسیاست بین المللی ممکن است عوامل غیر حکومتی وغیر دولتی سهیم باشد.

سیاست خارجی و روابط خارجی: روابط خارجی صرفا به توصیف کنش ها (ارتباطات) بین کشورها اشاره می کند. اما سیاست خارجی اشاره به تلاش عامدانه و هدفمندی دارد که کشورها برای افزایش، کسب، ارتقاء قدرت ومنزلت خود در نظام بین الملل دارند.

 نظام بین المللی: نحوه توزیع قدرت در عرصه بین الملل است.

مجموعه ای از کشورها یا دولت های ملی که برای رسیدن به یک هدف با هم تعامل دارند. نظام بین الملل را     تشکل می دهند که هدف شان کسب قدرت وارتقای منزلت شان درعرصه بین المللی است.

هدف ملی: تصویراز آینده یا مجموعه تصاویری از آینده ملت است که دولتها و ملت ها در راستای آن تلاش میکنند.

قدرت های بزرگ: کشور ها وقدرتهای سرزمینی که در شکل دهی به تحولات نظام بین امللی به صورت موثر  وپایدار در دوره زمانی خاص عمل نموده و از قدرت فراگیر و گسترده در عرصه نظامی ، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و یا یکی از آنها برخوردار بوده و ابزارهای لازم برای ایفای نقش بین المللی در اختیار دارند.

 عناصرسیاست خارجی

-         منافع ملی

-         قدرت ملی: قدرت ملی نشان دهنده جایگاه دولتها در نظام بین المللی است.

1.      قدرت های کوچک

2.      قدرتهای بزرگ

-         الزامات اخلاقی (ارزش های حاکم بر نظام بین المللی)

-         موانع ومحدودیت ها

قدرت ملی:

مجموعه عناصر مادی و غیر مادی (محسوس و غیر محسوس) که در راستای منافع ملی کشورها ترسیم میگردد.

سیاست خارجی کشور بر اساس اهداف ملی، منافع ملی و سیاست های ملی در قالب وزارت خارجه ترسیم میگردد

اهداف ملی >> سیاست های ملی >> استراتژی ملی>> سیاست خارجی کشور

 قدرت ملی کشور ها چگونه سنجش میشود (عناصر قدرت ملی)

1.      عوامل اقتصادی: نرخ رشد اقتصادی، در آمد سرانه کشور، تولید نا خالص ملی، تولید خالص ملی

2.      عوامل اجتماعی: روحیه ملی، تنوع اقوام، هم پذیری اقوام

3.      عوامل نظامی: تعداد سلاح و تجهیزات متعارف و غیر متعارف، نیروهای دریایی، هوایی و زمینی

4.      عوامل جمعیتی

5.      عوامل سرزمینی موقعیت جغرافیایی

6.      عوامل فرهنگی

7.      عوامل فنی وتکنولوژیکی

8.      عوامل سیاسی

 در مکتب رئالیسم فرق بین عوامل ذیل وجود دارد که برای آن قدرتهای بزرگ از همدیگی جدا میشوند.

1.      قدرت اقتصادی : رایج است اما غالب نیست

2.      قدرت نظامی: غالب است اما رایج نیست بر تر از قدرت اقتصادی است

3.      قدرت سیاسی وفرهنگی: نافذ است اما رایج و غالب نیست.

 

بررسی سیاست خارجی قدرتهای بزرگ

1.     رویکرد تاریخی:

a.      15-17: پرتغال، اسپانیا، هالند.

b.      17-19 انگلستان ، فرانسه

c.      19-20: امریکا، شوروی

d.      قرن بیست و یکم: آمریکا، روسیه، چین و اتحاده اروپا

 

2.     رویکرد تئوریک

 

بازیگران اصلی

عقاید

ابزارها

مکتب رئالیسم

دولت ها

رقابت دولت ها برای امنیت و کسب قدرت

قدرت نظامی ، تسلیحاتی و دیپلماسی

نظریه لیبرالیسم

دولت ها ، سازمانها ونهادهای بین المللی و بازرگانی

گسترش دموکراسی، همبستگی اقتصاد جهانی، ایجاد صلح پایدار

تعهدات بین المللی و تجارت جهانی

نظریه سازه انگاری

شبکه های فراملی، سازمانهای غیر دولتی

تاکید بر ارزش ها و هنجارهای فرهنگی، سیاست بین المللی توسط ایده های متقاعد کننده، ارزشهای جمعی، فرهنگی وهویت های اجتماعی شکل می گیرد

ایده ها و ارزشها

نظریه رویکرد ژئوپولیتیک

با تاکید بر عوامل ثابت مثل: منابع معدنی، شکل کشور، موقعیت کشور، پستی و بلندی ها و عوامل غیر ثابت مثل: نهادهای سیاسی یک کشور، نظام بین المللی بر سیاست خارجی کشورها

عقاید و ابزار با رئالیسم یکی است

 

 

نظریه جیمز روزنا

الف) عوامل داخلی:

1.      فردی: ارزش های ، باورها ، برداشت ها ، ایدئولوژی و ویژگی های فردی افراد.

2.      متغیر نقش: شامل شرح مشاغل، قواعد رفتاری روسای جمهور، وزیران، مقامات عالی رتبه حکومت، نمایندگان مجلس وغیره .

3.      متغیر دیوان سالاری (بوروکراتیک): ساختاروفرایند یک حکومت و تاثیر آن بر سیاست خارجی است .

4.      متغیر ملی. متغیر نظامی ومتغیر اقتصادی.

ب) عوامل خارجی:

5. متغیر نظام بین الملل، ساختار قدرت در نظام بین املل و ارزش های حاکم بر نظام بین الملل

 

مولفه های موثر بر سیاست خارجی آمریکا

دو رویکرد حاکم بر سیاست خارجی آمریکا:

1.   انزوا گرایی: 1823 – 1945 توسط جیمز مونروئه: فلسفه انزواگرایی منروئه: ایشان معتقد بود آمریکا      به مثابه شهردرخشان بالای تپه است. که در تماس با جهان خارج آلوده میگردد.  انزوا گرایی مونوروئه     دو اصل داشت:

a.      اروپائیان در امور قاره جدید مداخله ننمایند.

b.      آمریکای ها نیز در امور قدرتهای اروپایی مداخله ننماید.

2.      بین الملل گرایی، مداخله گرایی ( 1945 به بعد)

3.      فلسفه بین الملل گرایی: بر اساس این دیدگاه آمریکا متعهد به توسعه ارزش های دموکراتیک و حفاظت از جهان آزاد می باشد.

 

چهار مکتب حاکم بر سیاست خارجی آمریکا

1.      همیلتونیزم (1789 – 1801)

a.      خصوصیات مکتب همیلتونیزم

                                                              i.      تاکیر بر اقتصاد ملی پر نشاط

                                                           ii.      تاکیر بر ارائه الگوی موفق در دنیا از راه اشاعه ارزش ها نه مداخله ونه جنگ

                                                         iii.      نیاز ملت های به یکپارچگی اقتصادی یا اقتصادی جهانی

                                                         iv.      گشایش بازارهای خارجی و آزادی دریاها

b.      انزوا گرایی (دموکرات (فدرال)

2.      جفرسونیزم (1801-1809)

a.      خصوصیات

                                                              i.      صیانت از آزادی و امنیت ملی

                                                           ii.      کناره گیری وانزوا جویی از مداخلات بین المللی

                                                         iii.      توسعه تجارت با دنیا

                                                         iv.      تاکید بر امنیت داخلی تا بیرونی

b.      انزوا گرایی جمهوری خواه ضد فدرال

3.      جسکونیزم (1829-1837)

a.      خصوصیات:

                                                              i.      مداخله آمریکا برای پاسداری از منافع خود در صورت ضرورت

                                                           ii.      واکنش و پاسخ سریع نسبت به تهدیدات منافع ملی آمریکا

                                                         iii.      تاکیر بر امنیت فیزیکی و رفاه اقتصادی

                                                         iv.      تاکیر بر حفظ قدرت آمریکا با تاکید بر مولفه های داخلی

b.      تا حدودی انزوا گرا

4.      ویلسونیزم (1913-1921)

a.      خصوصیات:

                                                              i.      تاکید بر ارزش های، حقوق بشری و دموکراسی

                                                           ii.      مدیر نظم نوین جهانی ویلسونی

                                                         iii.      تاکید بر حفظ امنیت جهانی تا تشکیل جامعه ملل

                                                         iv.      امریکا تعهد ایجاد و گسترش ارزش های صلح دموکراتیک را در جهان دارد.

 

برای بررسی سیاست خارجی قدرت های بزرگ از نظریه پیوستگی جمیز روزنا استفاده میکنیم

 

-         متغیر فردی: باور ها ، ارزشها، ایدئولوژی

1.   جرج بوش پدر: رئیس سازمان سیا، سنتور، معاون رئیس جمهور، فرماندار در سیاست خارجی خلاقیت و نو آوری نداشت و در مورد جنگ خلیج اجماع بین المللی برای جنگ علیه عراق به وجود نیامد. ویژگی های شخصی در سیاست خارجی تاثیر داشت. در سیاست خارجی فعال بود.

2.   کلینتون: فرماندار آرکانزاس، روحیه مصالحه پذیری آقای کلینتون در عرصه یاست داخلی فعال بود لی در عرصه سیاست خارجی غیر فعالی بود. سیاست خارجی آقای کلینتون خرد متعارف دیپلماتیک و صحبت های رئیس جمهور را باید احساسات متعالی رئیس جمهور دانست.

-         متغیر نقش:

-     شرح وظایف هر پست که در سیاست خارجی نقش دارد ( دو ارگان که در سیاست خارجی آمریکا نقش برجسته دارد) در بحران هایتی، سومالی و در مورد مناقشه تایوان و چین تصمیم خاصی را اتخاذ نکرد

1.   رئیس جمهور: نماینده دیپلماسی کشور، رئیس جمهور نقش اساسی را در سیاست خارجی دارد، شورای امنیت ملی و مشاورین بین المللی، رئیس جمهور را در سیاست خارجی مشوره می دهند.

2.   کنگره (مجلس سنا) در تصویب معاهدات بین المللی خصوصا پیمان نامه های استراتژیک نقش اساسی را دارد و باید سیاست خارجی کشور در قالب لایحه با معاهدات به تصویب سنا برسد.

-         متغیر دیوان سالاری: (بوروکراتیک):

 تاکید بر فرایند تصمیم گیری در سیاست خارجی دارد

1.      کنگره

2.      گرو های هم سود

3.      احزاب سیاسی

4.      مشاورین امنیت ملی

5.      مجتمع نظامی - صنعتی

a.      رئیس جمهور

                                                                                                                                      i.      مشاورین امنیت ملی

                                                                                                                                   ii.      وزیر خارجه

1.      مجتمع های نظامی صنعتی

2.      احزاب سیاسی

3.      گرو های همسو

-         متغیر ملی:

1.   توامندی نظامی: از نظر نظامی بودجه این کشور برابر با یک کشور بزرگ نظامی بعد از خود می باشد (600 – 700 میلیارد دلار سالانه)

2.      توانمندی اقتصادی: تولید ناخالص ملی 13 هزار میلیارد دلار سالانه است.

-         متغیر نظام بین الملل:

1.   ساختای قدرت در نظام بین الملل: در دوره جنگ سرد ساختار قدرت در نظام بین الملل دو قطبی بود اما بعد از فروپاشی شوری، آمریکا خواهان شکل دهی به نظام تک قطبی است. ویژگی های نظام تک قطبی ایجاب می نماید تا ایالات متحده در عرصه سیاست خارجی، دست به ایجاد تغییرات اساسی بزند.

امریکا به عنوان ابر قدرت باقیمانده از جنگ سرد، خود را ملزم به همکاریهای دو جانبه و چند جانبه با قدرت های بزرگ منطقه ای و بین المللی می داند، تا در ساختار ارزش نظام بین المللی همکاری قدرت های بزرگ را با خود داشته باشد.

  مولفه های موثر بر سیاست خارجی روسیه

دو رویکرد حاکم بر سیاست خارجی روسیه پس از جنگ سرد:

1.   بین الملل گرایی (1991-1994) به هر ترتیبا با جهان رابطه مثبت برقرار کنند. ( درهای روسیه به سمت غرب باز بود) پس از فروپاشی شوروی با توجه به مشکلات فزاینده روسیه در حوزه های اقتصادی، اجتماعی، روسیه با اتخاذ سیاست درهای باز به دنبال تعامل بیشتر و گسترده با غرب و بخصوص آمریکا بود. که مواجه است با سیاست خارجی آتلانتیک گرایی دوره کیونریوف در دوره اول ریاست جمهوری یلسین، اما در این دوره دیری نپایید و پس از سال 96 بخصوص با روی کار آمدن پری ماکوف، دور جدیدی از رویکرد سیاست خارجی روسیه تحت عنوان انزواگرایی سازنده آغاز شد.

2.   از سال 1996 به بعد روس ها بر اساس مکتب واقع گرایی ژئوپلتیک به دنبال یک سایست خارجی چند جانبه و دو پهلو نسبت به غرب بودند. روسیه پس از به قدرت رسیدن پوتین تا کنون به دنبال سیاست خارجی مبتنی بر واقع گرایی ژئوپلتیکی، ژئواکانامیکی و ژئو کالچی بوده است. روسیه در برخی موارد با غرب همکاری دارد. اما در بسیاری از موارد به دنبال بر هم زدن توازن علیه غرب است.

 

چهار مکتب حاکم بر سیاست خارجی روسیه پس از جنگ سرد:

1.      آرمانگرایی (ایده آلیسم) 1992 – 1994: رویکرد آتلانتیک گرایی دو دلیل داشت:

a.      اعتماد کامل به سازمانها و نهادهای بین المللی اقتصادی برای توسعه روسیه

b.      خوش بینی بر همکاری غرب در سیاست خارجی روسیه

 

2.   واقع گرایی ژئوپلتیک (رویکرد اوراسیاگرایی) پیری ماکوف، در این دوره شعار حاکم بر سیاست خارجی روسیه، جلوگیری از گسترش نا تو به شرق بود ( شعار اوراسیا گرایی) در این دوره روسیه در موضوع عراق و کوزوو با امریکا موضع متفاوتی را ارائه کرد. در دوره حکومت یلسین دو رویکرد وجود داشت (آرمانگرایی و واقع گرایی ژئوپلتیک) در دوره یلسین ابتدا با خوش بینی در تعامل با غرب مواجه هستیم اما با تداوم بحران اقتصادی و گسترش ناتو به شرق و بحران شرق اروپا با بدبینی به غرب پایان یافت.

 

3.      واقع گرایی ژئو اکونومیک: 2000-2008

a.      متغیر ها: انزواگرایی سازنده سیاست خارجی فعال و مثبت

پس از روی کار آمدن پوتین، وی علت اصلی ناکامی در سیاست خارجی را مراکز متعدد، تصمیم گیری در سیاست خارجی می دانست، بنا بر این وی با ایجاد تمرکز در ساختارهای حکومتی موفق شد قدرت متمرکزی را در روسیه به وجود بیاورد، وی به خرید اقتصادی روسیه که صادرات گاز بود توجه داشت و با جای تاکید بر عامل نظامی به عامل اقتصادی توجه بیشتر داشت.

4.      واقع گرایی ژئو استراتژیک فرهنگی (مدودوف 2008 به بعد)

مدودوف بر خلاف پوتین بر مسایل اجتماعی، فرهنگی تاکید فراوانی دارد. تاکید بر جنبه های انسانی دارد اما پوتین بیشتر تاکید بر اقتصاد داشت. در این دوره تضاد بین غرب و روسیه افزایش یافت. تاکید بر حوزه فرهنگی دارد.

 

بررسی سیاست خارجی روسیه بر اساس نظریه پیوستگی  روزنا

1-     متغیر فردی:

a.      یلتسین

b.      پوتین

c.      مدودوف

2-     متغیر نقش

a.      رئیس جمهور

b.      نخست وزیر

3-     متغیر دیوان سالاری

a.      نهاد ریاست جمهوری

b.      پارلمان

c.      احزاب

 

4-     متغیر ملی

a.      توانمندی اقتصادی

b.      توانمندی سیاسی

c.      توانمندی نظامی

5-     متغیر نظام بین المللی

a.      ساختار نظام بین المللی

b.      ارزش ها، حاکم بر نظام بین المللی

 

یلسین : اولین رئیس جمهور روسیه یلسین متولد 1931 بوده است و از 91 تا 99 رئیس جمهور روسیه بود. وی لیبرال مشرب و غرب گرا بود. قبل از کودتای نظامیان در روسیه وی در سایه گورباچوف بود. آقای یلتسین از حزب کمونیست استعفا داده و پس از به قدرت رسیدن همواره با اعضای حزب کمونیت و کاجی بی در تقابل بوده است

 

خصوصیات یلسین :

 لیبرال مشربی اقای یلسین و غرب گرایی وی در سیاست خارجی روسیه مشهود بود. بین الملل گرایی  در قابل شعار آتلانتیک گرایی کوپروف نشان دهنده این رویکرد است. طرفدار آزادی های فردی و مدنی بود.

پوتین: در سال 1952 در سن پترزبورگ به دنیا آمد. وی پس از آنکه مدرک دکترای اقتصادی خود را از دانشگاه دولتی سن پترزبورگ گرفت به همکاری با کاجی بی دعوت شد و از سال 1985 به مدت 5 سال به عنوان نماینده کاجی بی در آلمان فعالیت می کرد وی در سال 1996 به عنوان معاون اداره ریاست جمهوری رسید.

در سال 1997 مدیر سرویس امنیت فدرال روسیه شد و بعد دبیر کل شورای امنیت فدرال شد. در سال 1999 با استعفا یلسین کفیل ریاست جمهور و در سال 2000 رئیس جمهور روسیه انتخاب گردید. وی با توجه به این که مدرت دکترای اقتصادی داشت و دبیر شورای امنیت ملی روسیه بود.

موفق شد. به سرعت مهار اقتصادی را در روسیه به دست بگیرد و باندهای مافیای اقتصادی روسیه را کنترل نماید و از ابزار اقتصادی بخصوص صادرات گاز در راستای توسعه اقتصادی روسیه اقدام نمود.

 

خصوصیات پوتین:

1.      در مورد گذشته و آینده روسیه چشم انداز روشنی ارائه می داد.

2.   تاکید بر عامل اقتصادی داشت تاسیاست به همین دلیل در دوره وی تمرکز قدرت به وجود امد و به میزانی آزادی های مدنی محدود است.

3.      در دوره اول از 2000 تا 2004 تاکید بر سیاست داخلی داشت تا سیاست خارجی

4.      رویکرد پراگماتیک و عمل گرایانه داشت.

مدودوف: از دوستان پوتین در دوره سربازی یا عسکری در ستاد ارتش سن پترزبورک بود. این دوست بعد ها ادامه پیدا کرد و مدودوف مدیر انتخابات سال 2000 روسیه برای پوتین شد و در سال 2008 با حمات پوتین مدودوف به ریاست جمهوری انتخاب شد.

 

خصوصیات مدودوف:

1.      تاکید بر ارزش های ملی و سنتی روسها

2.      تاکید بر ارزش های خانوادگی و اجتماعی

3.      تاکید بر چهار عنصر مهم در سیاست ملی که عبارتند از

a.      موسسات و نهادها

b.      زیر ساخت ها

c.      سرمایه گذاری

d.      نو آوری

4.      تاکید بر پذیرش هنجارهای بین امللی توسط روسیه در نظام بین المللی

 

متغیر نقش:

در قانون اساسی روسیه نقش اصلی در تدوین و اجرای سیاست خارجی به رئیس جمهور داده میشود. رئیس جمهور رئیس دستگاه دیپلماسی و مجری اصلی سیاست خارجی کشور است. گاهی اوقات رئیس جمهور می تواند در متغیر نقش برخی از صلاحیت های خود را به نخست وزیر تنفیذ نماید. بنا بر این نخست وزیر بیشتر با تکیه بر ویژگی های فردی و تعامل با رئیس جمهور می تواند نقش موثری در سیاست خارجی داشته باشد.

متغیر دیوان سالاری:

1.   نهاد ریاست جمهوری: در دوره یلسین فرایند تصمیم گیری در سیاست خارجی پراکنده و متشدد بود و یک ساز و کار منسجم و قانون مند برای تدوین سیاست خارجی بوجود نیامد. در دوره پوتین با تمرکز قدرتی که پوتین بر اساس فرمان 4 مارچ 2004 ارائه کرد (پیرامون ساختارها و نهادهای فدرال) طبق این فرمان وی اداره 5 وزارت خانه را شخصا به عهده گرفت (اواخر دوره ریاست جمهوری) خارجه، دفاع، اقتصاد، داخله و امنیت در این دوره در چهار سال او، تاکید بر سیاست داخلی بود اما در چهار سال دوم به صورت منسجم از ساختار جدید سیاست خارجی وسط پوتین و نهاد ریاست جمهوری تدوین میگردید.
نهاد ریاست جمهوری در دوره مدودوف پیرو سیاست های پوتین در سیاست خارجی با یک ساز و کار قانون و هدفمند روبرو هستمی. پوتین وظیفه اداره امور اقتصادی را به عهده دارد و مدودوف مدیریت امور سیاسی را بر عهده دارد.

2.   پارلمان ( دوما و شورای فدراسیون): پارلمان روسیه متشکل از دو مجلس دوما و شورای فدراسیون است. دوما که نقش رد یا تصویف پیمان نامه ها و معاهدات بین المللی را به عهده دارد در سال های اخیر بیشتر متاثر از ریسات جمهوری است. و بیشتر بع هنوان مکمل تصمیمات رئیس جمهور عمل می کند تا در مقابل آن. اما شورای فدراسیون بیشتر به عنوان بازوی اجرائی رئیس جمهور عمل میکند که وظیف اعلان جنگ و اعزام ارتش یا تصویب شورای فدراسیون عملی است. از نظر اعضا و تعداد شورای فدراسیون که  178 عضو دارد، متشکل از نمایندگان 21 جمهور، ایالات، مناطق ویژه، 6 ناحیه که مجموعا 89 منطقه میشود، می باشد. هر کدام از این مناطق دو نماینده دارد که معادل سنا در آمریکا می باشد که بیشتر منتصب رئیس جمهور هستند. اما دوما  450 عضو دارد که 225 نفر آنها به صورت مستقیم و 225 نفر دیر توسط احزابی که بیشتر از 50 درصد آراء را کسب کرده اند، انتخاب می شوند.

3.      احزاب: احزاب در روسیه عموما به سه دسته تقسیم میشوند.:

a.   احزاب توده ای (حزب کمونیست روسیه) که از بقایای نظام کمونیستی می باشد که در بین مردم نفوذ زیادی دارد را به دست آوردند.

b.   احزاب در قدرت (حزب اتحاد روسیه و روسیه متحد) که این احزاب توسط پوتین به وجود آمدند و حزب رئیس جمهور و نخست وزیر می باشند که در پارلمان هم کرسی های زیادی را به دست آورند.

c.   احزاب سازمانی (حزب یابلاکا) که توسط یلسین و هوادارانش به وجود آمد که در ساختار قدرت از آنها استفاده میشد اما ممکن بود در دوما شالیزه ای هم نداشته باشد.

متغیر ملی: توانمدنی اقتصادی: در دهه 90 که دوره آقای یلسین بود مصادف با کاهش سطح تولید، کاهش سرمایه گذاری، افت تولید علمی، رکود بخش کشاورزی، صنعت وتضعیف نظام پولی، با امدن پوتین اقدام روی دست    گرفته شد:

-         حمایت از منافع اقتصادی روسیه در خارج از مرزها

-         مقابله با به حاشیه رانده شدن روسیه از اقتصاد جهان

-         مشارکت در نهاد های اقتصادی بین المللی

در این دوره پوتین تلاش داشت جایگاه روسیه را در سازمان تجارت جهانی و گروه G8 حفظ نماید. هدف گذاری پوتین در اقتصاد روسیه 2 برابر تولید ناخالص داخلی در 10 سال بود.

 

 نتایج این سیاست اقتصادی:

-         رشد اقتصادی متوسط 6.4 درصد در سال، که در 10 سال حفظ شد

-         رشد سرمایه گذاری خارجی به 18 میلیارد دلار در سال 2006 با نسبت رشد 1.5 برابر از سال 2004-2005

-         کاهش نرخ تورم به 9.8 درصد از نرخ 2 رقمی به یک رقمی

-     افزایش میزان ذخیره ارزی به 185 میلیارد دلار و سر انجام پوتین تلاش دارد نقش صادرات گاز را که 3/2 در آمد ناخالص ملی را کاهش دهد.

 

اهداف بلند مدت اقتصادی روسیه پس از پوتین:

روسیه تلاش دارد از میزان وابستگی اقتصاد ملی خود به در آمد ناشی از نفت و گاز بکاهد، و اقتصادی صنعتی خود را بازسازی نماید بدین منظور تلاش آقای پوتین و مدودوف بر آن است که سهم صادرات نفت و گاز را از 2003 به کمتر از آن در تولید ناخالص ملی برساند و یا تکیه بر اقتصاد صنعت و وضعیت اقتصادی روسیه را سامان دهد. رهیافت واقعگرایی ژئواستراتیژیک فرهنگی در واقع مکمل این رویکرد است. روسیه تلاش دارد تا با نفوذ در کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز بازار مصرفی برای کالاهای صنعتی خود داشته باشد.

 

توانمندی و نفوذ سیاسی:

اتخاذ ستراتیژی انزوا گرایی سازنده:

1.      دیپلماسی فعال: همواره به صورت مستقل آسیای مرکزی و اروپای شرقی را منحیث متحد خود داشته باشد.

2.   دیپلماسی مثبت: آمادگی برای تحولات بد و همکاری با آمریکا: روسیه تلاش دارد با اتخاذ استراتژی انزوا گرایی سازنده مبتنی بر منافع ملی روسیه با جهان بیرون تعامل داشته باشد. بطور مثال در برخی از موارد روسیه با غرب همکاری خواهد داشت، مانند: مبارزه با تروریزم و قاچاق مواد مخدر، اما در برخی موارد مانند توسعه ناتو به سمت شرق یا ایالات متحده و سازمان ناتو مخالفت میکند. روسیه میخواهند ضمن رد یک جانبه گرایی آمریکا بر اساس یک سیاست خارجی متکثر و چند جانبه گرا یکی از پایه های اصلی نظام مدیریت جهانی باشد، بنابر این باید جایگاه این کشور در شورای امنیت ملل متحد و در مسایل جهانی حفظ شود. روسیه با اتخاذ دیپلماسی فعال و مثبت این اقدام را عملی میسازد. دیپلماسی مثبت یعنی آمادگی برای تحولات بد و همکاری با ایالات متحده آمریکا و غرب. دیپلماسی فعال یعنی حفظ متحدین سنتی روسیه در آسیای مرکزی، اروپای شرقی و قفقاز.

 

توانمندی نظامی:

1.   رشد فروش تسلیحات: فروش تسلیحات روسی از 2001 الی 2006 دو برابر شده است، و از سه میلیارد دالر به 6 میلیارد دالر رسیده است. روسیه توان تولید و فروش موشک های پیشرفته نظامی، هواپیماهای جنگنده، موشک های بالستیک و سیستم دفاع موشکی را دارد.

2.   تاسیس پایگاه های نظامی: روسیه در مولداوی، گرجستان، قرقیزستان، تاجیکستان و ارمنستان پایگاه نظامی دارد. و در قزاقستان و آذربایجان نیرو و تجهیزات نظامی دارد.

3.      فرصت سازی برای روسیه در حوزه رشد نظامی:

a.      مصروفیت ایالات متحده آمریکا در جنگ عراق و افغانستان

b.      رشد قابل ملاحظه در آمد اقتصادی ناشی از فروش نفت و گاز

 متغیر نظام بین الملل:

1.   ساختار قدرت: روسیه در دوره پیرماکوف به دنبال نظام بین الملل چند قطبی بود، اما پوتین و مدودوف به دنبال موازنه قوا به صورت جدید در نظام بین المللی هستند. تک قطبی سلسله مراتبی قدرت و چند قطبی با نظام بین الملل سازگاری ندارند. روسیه فکر میکند در موازنه قوا بهتر میتواند از نظر سیاسی، اقتصادی خود استفاده کند. روسیه میخواهد یکی از پایه های قدرتمند در نظام بین الملل باشد.

ارزشهای حاکم در نظام بین الملل: از نظر روسها اقتصاد نقش مهمی را در نظام بین الملل بعد از جنگ سرد ایفا خواهد نمود، بنابر این قوتمندی روسیه در عرصه اقتصادی میتواند جایگاه این کشور را در نظام بین الملل ارتقا داده و نقش محوری را در سیاست بین الملل به آنها ببخشد. همکاری روسیه و چین در قالب پیمان شانگ های و گسترش روابط اقتصادی بین اعضای شان را با بازار مصرف حدود یک و نیم میلیارد نفر نشان دهنده اهمیت اقتصاد در نظام بین الملل و اثر گذاری آن بر سیاست خارجی روسیه است. حتی مدل مخالفت روسها با آمریکا در دوره پوتین بر خلاف پیرماکوف و اییل سین که تقابل با آمریکا را روی دست داشتند، مدل مخالفت اروپایی ها بیشتر اقتصادی و سیاسی است تا نظامی.

 سیاست خارجی اتحادیه اروپا

در سال 1951، شش کشور آلمان، هلند، لوگزامبورگ، بلژیک، فرانسه و ایتالیا اتحادیه زغال و فولاد اروپا را در پاریس به وجود آوردند. در سال 1957، جامعۀ انرژی اتمی اروپا و جامعه اقتصادی اروپا فعالیت چشمگیری داشت. در سال 1967 این مؤسسات سه گانه با هم ادغام شدند و جامعۀ اروپا به وجود آمد. پس از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد و اهمیت یافتن عامل اقتصاد، روند همگرایی بین کشورهای اروپایی شدت گرفت و اتحادیه اروپا در دسامبر 1991 در ماستریخت هلند جایگزین جامعه اروپا شد. در فبروری 1992 مفهوم شهروند اروپایی مطرح و تصویب شد و در سال 1995 لازم الاجرا گردید. در سال 1997 سه کشور فنلند، سوئد و دانمارک به 12 عضو اولیه اتحادیه پیوسته و تعداد اعضاء به 15 رسید. در سال 2004، ده کشور عمدتاً اروپای شرقی با پیوستن به اتحادیه تعداد اعضاء به 25 رسید. در سال 2007 با پیوستن بلغاریا و رومانی، تعداد اعضا به 27 رسید.

 رویکردهای سه قدرت اروپایی به اتحادیه اروپا

1. انگلیس: براساس طرح ویلسون چرچیل، انگلستان بعد از جنگ جهانی دوم در تمامی مسایل بین المللی بیشتر با سیاست های آمریکا همسو می باشد نه با سایر اعضای اتحادیه اروپا. به طور مثال: در جنگ عراق در سال 2003، علی رغم مخالفت فرانسه و آلمان، این کشور همسو با آمریکا در جنگ عراق شرکت کرد.

2. فرانسه: پاریس می خواهد از تریبون بروکسل (پایتخت اتحادیه اروپا) با جهان سخن بگوید. بنابراین فرانسه در اتحادیه بیشتر به دنبال تعمیق همگرایی می باشد و با گسترش اتحادیه و پذیرش اعضای جدید مخالف است.

3. آلمان: آلمان در اتحادیه دارای اولویت اقتصادی می باشد. بنابراین با پذیرش اعضای جدید و گسترش اتحادیه به سمت شرق و نزدیکی با روسیه موافق است. ارزش پول اروپایی یورو بر مبنای مارک آلمان سنجیده می شود، چون آلمان موتور محرک اقتصاد اروپا محسوب می شود.

 رویکردهای نظری به اتحادیه اروپا:

در حالی که برخی از نظریه پردازان مانند: کنت والتز و جان سرشمایل از رئالیست های ساختارگرا یا نئورئالیستها به شمار می رود و معتقدند که اتحادیه اروپا دارای هویت شناور می باشد و هویت مستقل ژئوپلتیکی ندارد. پس عملاً فاقد ویژگی های قدرت بزرگ محسوب می شوند.

در حالی که برخی دیگر از نظریه پردازان مانن: کان اسمیت و جان مانری از طرفداران نظریه های انتقادی هستند معتقدند که در غیاب قدرت ژئوپلتیکی، اتحادیه اروپا دارای هویت فرهنگی یا ژئوکالچر و هویت اقتصادی یا ژئو اکونومیک بوده و بر نظام بین الملل اثرگذاری فوق العاده دارند. یعنی قدرت فرهنگی و اقتصادی آنها با ارائه تعریف نو از قدرت، اروپا را دولت پست مدرن و قدرت هنجاری بزرگ در نظام بین الملل محسوب می کند.

 مؤلفه های تأثیرگذار بر سیاست خارجی اتحادیه اروپا

الف) موقعیت و قدرت اتحادیه اروپا .

ب) نهادهای تأثیرگذار در سیاست خارجی اتحادیه اروپا .

 موقعیت و قدرت اتحادیه اروپا

1. توانمندی اقتصادی:

- میزان درآمد ناخالص داخلی اتحادیه اروپا 10 تریلیارد و 250 میلیارد دلار می باشد، در حالی که درآمد ناخالص آمریکا 11 تریلیارد دلار است.

- یورو پول واحد اروپایی 3/1 معاهدات جهان را انجام می دهد.

- 3/1 تجارت جهانی و 4/1 ثروت جهان در اختیار اتحادیه اروپا می باشد.

- میزان کمک اروپا به توسعه کشورهای جهان سوم 32 میلیارد دلار می باشد؛ در حالی که کمک آمریکا 7 میلیارد دلار است.

 2. توانمندی و نفوذ سیاسی:

فرانسه و انگلیس عضو دایم شورای امنیت می باشند و قدرت هنجاری و ارزشی اتحادیه اروپا که مبنی بر مشروعیت، اعتماد و نفوذ سیاسی می باشد در نظام بین الملل نقش تعیین کننده را دارد.

 3. توانمندی نظامی:

- 60 درصد قدرت نظامی ناتو متعلق به اروپا می باشد.

- قدرت های بزرگ اتحادیه مانند: انگلیس و فرانسه دارای سلاح های اتمی، سیستم موشکی پیشرفته و تجهیزات نظامی فوق مدرن می باشند. حجم بزرگی از فروش تسلیحات جهانی به کشورهای جهان سوم و خاورمیانه متعلق به فرانسه و انگلیس می باشد.

 نهادهای تأثیرگذار بر سیاست خارجی اتحادیه اروپا

الف) شورای اروپایی: نهاد بین الدولی می باشد که عالیترین مرجع تصمیم گیری در سیاست اتحادیه محسوب     می گردد.

ب) کمیسیون اروپایی (قوه مجریه یا کابینه)

ج) پارلمان اروپایی (قوه مقننه)

 

شورای اروپایی

1. شورای سران: وظیفه تصمیم گیری در مورد مسایل مهم اتحادیه مانند: سیاست خارجی و قانونگذاری را به عهده دارد و به ابتکار والری ژیسکاردستن، رئیس جمهور فرانسه در سال 1987 به وجود آمد. تصمیماتی که در شورای وزیران قابل طرح و بررسی نباشد، توسط شورای سران تصویب و نهایی می شود.

2. شورای وزیران: وظیفه اجرای سیاست خارجی اتحادیه را به عهده دارد، که هر 6 ماه یکبار به دبیرکلی (ریاست) کشوری که ریاست دوره ای اتحادیه اروپا را به عهده دارد با نمایندگی وزیرخارجه آن کشور تشکیل جلسه می دهد. نمایندۀ عالی سیاست خارجی اتحادیه اروپا از سال 1997 برای برطرف کردن خلاء اتحادیه در اجرای سیاست خارجی به وجود آمد. که از سال 1999 تا سال 2009 این مسئولیت به عهدۀ آقای خاویر سولانا بود که به مدت دو دوره 5 ساله و مجموعاً 10 سال نمایندۀعالی سیاست خارجی اتحادیه محسوب می شد. از سال 2009 تا کنون این مسئولیت به عهده خانم کاترین اشتون قرار دارد. دبیرکل اتحادیه اروپا هم برای مدت سال انتخاب می شود که در این دوره آقای رامپو آن را به عهده دارد.

 

کمیسیون اروپایی

کمیسیون اروپایی در واقع حکم قوۀ مجریه را در اتحادیه اروپا برعهده دارد. که با ادغام سه جامعه زغال و فولاد، انرژی اتمی و جامعۀ اقتصادی اروپا شکل گرفت. علاوه بر سایر وظایف، کمیسیون اروپایی بودجه اتحادیه را هم تصویب می کند. شورای وزیران و پارلمان اروپایی برای تصویب قوانین به پیشنهاد کمیسیون نیاز دارد. کمیسیون اروپایی قوانین مورد نیاز اتحادیه را تأیید و سیاست واحد بازار اروپا را مشخص می کند. ریاست این کمیسیون با آقای خوزه مانوئل باروسو می باشد این کمیسیون متشکل از یک رئیس، یک معاون و 18 کمیشنر می باشد. که در واقع این کمیسیون حکم شورای وزیران را دارد.

 

پارلمان اروپایی

براساس پیمان ماستریخ، قانونگذاری مهمترین وظیفۀ پارلمان می باشد که در کنفرانس نیس و آمستردام نیز تأیید شد. عملکرد و رویۀ آن با شورای اروپایی تا حدودی مشترک است و در موضوعاتی مانند موافقت نامه با کشورهای ثالث و پذیرش اعضای جدید برای اتحادیه، نظر موافق پارلمان اروپایی لازم است. ساختار و اختیارات بانک مرکزی اروپا توسط پارلمان اروپایی تأیید و تصویب می شود و بر عملکرد و اجرای آن نظارت دارد.

 

ارزیابی از نهادهای تأثیرگذار بر سیاست های خارجی اتحادیه اروپا

نقش شورای اروپایی در تنظیم سیاست خارجی اتحادیه اروپا بیشتر از کمیسیون و پارلمان اروپایی است. شورای اروپایی بیشتر حافظ منافع حکومت ها و منافع ملی کشورهای عضو اتحادیه می باشد؛ در حالی که کمیسیون و پارلمان اروپایی بیشتر حافظ منافع ملت های اتحادیه فدرالی اروپا می باشد.

 

سیاست خارجی جمهوری خلق چین:

چین مدرن نتیجه انقلاب ملی گرایان چینی به رهبری سون یاتسن میباشد که در سال 1911 دودمان پادشاهی چانگ را بر چیدند و جمهوری ملی چین را به وجود آوردند. در سال 1912 سون یاتسن رئیس جمهور چین شد و تا سال 1921 رهبری حزب ملی چین را به عهده داشت تا وفات نمود، در سال 1921 حزب کمونیست چین متاثر از انقلاب کمونیستی در شوروی به وجود آمد، در سال 1949 با توجه به ضعف های سیاسی دولت چین و آشوب های داخلی درگیری بین طرفداران جنرال مائو تسو دونگ که رهبری کمونیست های چین را به عهده داشت و دهقان ها نیز از آنها حمایت میکردند در مقابل نیروهای جنرال چانگ کای شک که رهبری ملی گرایان چینی را به عهده داشت پیروز شد و نظام چین به نظام کمونیستی تبدیل شد. با نظام تک حزبی، حزب کمونیست جنرال چانگ کای شک پس از شکست به جزیره تایوان گریخت و مبارزات خود را علیه دولت کمونیستی چین ادامه داد. با توجه به ضعف حکومت کمونیستی چین و عدم تجربه در حوزه اقتصادی و اجتماعی، وضعیت سیاسی و اقتصادی چین در دهه 50 و 60 میلادی بسیار بد و شکننده بود و سیاست های خارجی و اقتصادی آن تابع ایدئولوژی مائوئیستی و کمونیستی بود تا اینکه در دهه 70 با روی کار آمدن دن شیائوپنگ که نسل دوم رهبران چین محسوب می شود با سیاست انقلاب فرهنگ 10 سال طول کشید از سال 1966 تا 1976 چینی ها کم کم رویکرد جدید را در سیاست خارجی و حوزه اقتصادی و اجتماعی روی دست گرفتند از سال 1979 به بعد روند جدید سیاست خارجی و اقتصادی چین و اتخاذ سیاست درهای باز و تعامل با دنیای بیرون باعث موفقیت چین در عرصه سیاست خارجی و سیاست اقتصادی چین شد که هم اکنون نیز این روند ادامه دارد.

 

دو رویکرد در سیاست خارجی چین (رویکردهای حاکم در سیاست خارجی جمهوری خلق چین)

1.     رویکرد انزوا گرایی (1949 – 1970)

·    سیاست خارجی و اقتصادی چین متاثر از عامل ایدئولوژی مائوئیستی ، مارکسیستی بود، با جهان آزارد و کشورهای غیر مارکسیستی  و غربی روابط گسترده ای نداشت، چین با تعریف ایدئولوژیک از سیاست خارجی خود به نسبت در انزوای سیاسی و بین المللی قرار داشت. با تشدید نقش ایدئولوژی مائوئیستی در سیاست خارجی چین رابطه چین با اتحاد جماهیر شوروی تیره شد که این سیاست خصمانه تا اواخر دهه 60 ادامه داشت.

2.     رویکرد بین الملل گرایی سازنده (1970 – تا امروز)

·    با روی کار آمدن دن شیائوپنگ و سیاست انقلاب فرهنگ، چین از سیاست خارجی اقتصادی خود ایدئولوژی زدایی کرد، و تاکید بر عامل اقتصاد را مورد توجه را قرار دارد. این مسئله باعث بهبود  روابط چین با جهان آزاد شد که توسعه اقتصادی و رشد اقتصادی در این دوره شکل میگیرد، چین با کشورهای جهان بر اساس اولویت اقتصادی تعامل و همکاری سازنده دارد، و سیاست پرگماتیک و عملگرایانه را دنبال میکند.

دو رویکرد غرب نسبت به جمهوری خلق چین

1.   رویکرد مهار: در رویکرد مهار نظریه پردازان غربی بخصوص آمریکایی معتقدند، رشد چین در نظام بین الملل،برای غرب یک تهدید بالقوه محسوب میشود و حکومت چین نسبت به پذیرش ارزشهای بین المللی مانند حقوق بشر، دموکراسی و میثاقهای بین المللی بی اعتناست، بنا بر این غرب باید بوسیله موضوع تایوان، موضوع حقوق بشر و همکاری بیشتر در حوزه آسیا پاسفیک به چین فشار اورد.

2.   رویکرد همکاری و مشارکت: این دسته از نظریه پردازان غربی معتقدند با توجه به قدرت اقتصادی، جمعیتی و احتمالا نظامی چین بهتر است غرب با مشارکت دادن چین در برنامه های بین المللی و همکاری و مشارکت با آن این قدرت را ملزم به رعایت هنجارها و ارزشهای بین المللی نماید. چین قدرتمند نیاز دارد تا با ارزشها و قواعد بین المللی کنار آمده و نقش سازنده ای در نظام بین الملل به عنوان یک عضو مسئول ایفا نماید.

 

چهار نسل سیاستمداران چینی:

 1.     نسل اول: مائو و همفکران وی 1949 – 1960

·    با قواعد بین المللی در تقابل بودند، سیاست خارجی و اقتصادی آنها مبتنی بر ایدئولوژی مائوئیستی بود و از سال 1960 با شوروی نیز در تقابل قرار گرفتند. نسل اول به دنبال رویکرد انزوا گرایی در سیاست خارجی چین بود.

2.     نسل دوم: 1976 – 1990

·    دن شیائوپنگ با اتخاد سیاست انقلاب فرهنگی عملا چین را برای تعامل با جهان خارج آماده نموده و سیاست خارجی این کشور از چنبره ایدئولوژیک کم کم خارج می شود و اقتصاد اولویت اول در سیاست خارجی چین قرار میگیرد.

3.   نسل سوم: جیانگ زمین رئیس جمهور چین در دهه 90 که پیرو سیاست های دن شیائوپنک و به دنبال تعامل صحیح با جهان بیرون با رویکرد اقتصادی بود.

4.   نسل چهارم: هوجین تائو در دهه 2010، چین تعامل خود را با دنیای بیرون افزایش داده، ایدئولوژی در سیاست خارجی چین کمرنگ شده و اقتصاد محور سیاست خارجی و حرکت رهبران چینی به سمت پیش است.

 

¨      بررسی مولفه های سیاست خارجی چین درنظریه پیوستگی روزنا :

الف :-  متغییر فردی ( در چین )

جیانگ زمین       1989-2002     .کمرنگ شدن نقش ایدولوژی در سیاست خارجی و اولویت نوسازی برای چین ، رویکرد محافظه کارانه برای تصمین تداوم رشد اقتصادی چین از نظر یانگ سیاست خارجی باید در بر گیرنده درک صحیح ، تعامل صلح آمیز ، فهم فرصت ها و بهترین استفاده از شرایط باشد . برای تحقق این سیاست دو رویکرد را مطرح می نماید

1-     اتخاذ دیپلماسی قدرت های بزرگ و تعامل با غرب در آسیاپاسفیک ( آسیا و اقیانوس آرام )

2-     طرح مفهوم جدید امنیتی بر اساس منافع مشترک و نه توانمندی های نظامی

3-     اعتماد سازی به جای تعامل

 ¨      نتایج این سیاست ها به دو بخش نتایج مثبت و منفی  تقسیم می شود .

نتایج مثبت

1-     اعاده صلح آمیز ماکا ئو و هونگ کونک از استعمار گران به چین

2-     مدیریت بحران شرق آسیا

نتایج منفی

1-     شکست مذاکرات پیوستن چین به سازمان گات ( سازمان تجارت جهانی )

2-     حضور رئیس جمهور تایوان ( لی تنگ هوی ) در آمریکا

 

¨      سیاست های هوجین تائو 2002-2011

1-     همگرایی سیاسی و اقتصادی با نظام بین المللی

2-     ادامه برنامه ایدولوژی زدایی از سیاست خارجی

3-     حمایت از ایده انصاف و عدالت و توجه به کمک های جهانی

4-     مشارکت در عملیات خواستار صلح سازمان ملل و ناتو

5-     رویکرد همسایه خوب و دیپلماسی مردم محور ، چین به عنوان یک کشور صلح دوست معرفی می شود .

 

¨      مقایسه سیاست جیانگ زمین و هوجین  تائو

1-   هوجین تمرکز بر مناطق دور از چین مانند اروپا ، آمریکای لاتین و آفریقا دارد در سیاست خارجی خود بر خلاف جیانگ که بیشتر روی کشورهای پیرامونی آسیایی تمرکز داشت.

2-      ارائه دیپلماسی  قدرت های بزرگ .

3-     پرهیز از رویکرد رومانتیک دوره جیانگ و ارائه رویکرد واقع گرایانه دوره هوجین تائو

 

¨      شباهت دیدگاه های جیان

1-     ثبات چین درعرصه سیاسی و رشد اقتصادی شباهت مسلم هر دو رئیس جمهور بود .

 

·        متغیر نقش ( شرح وظایف و مشاغل در چین در زمان دو رئیس جمهور )

1-   رئیس جمهور ، رئیس کمیته مشورتی سیاسی چین ( CPCC ) که عالی ترین مقام سیاسی در عرصه سیاست خارجی محسوب می شود این کمیته نقش اصلی را در برقراری روابط  و ارزیابی قدرت های بزرگ مانند آمریکا،  اروپا ، جاپان و روسیه دارد و اما  امور جزئی تر به وزارت خارجی محول می شود

2-   کمیسیون امور نظامی(CMACو ارتش آزادی بخش ملی( PLA) :- نیز در تعیین سیاست خارجی اهمیت دارد . ارتش آزادی بخش ملی چین با تطبیق دادن خود با شرایط جدید ازنهادهای مهم درعرصه سیاست خارجی چین است .

3-   سایر احزاب نیز در چین فعالیت دارند اما موثریت این احزاب فقط تا جایی است که حمایت کننده دیدگاه های حزب کمونیست باشد . حزب کمونیست در قالب سیستم مشورتی حزبی از سایر احزاب کمونیستی  حمایت میکند .

نهادهای دیگر اثر گذار در سیاست خارجی چین

4-     اکادمی علوم اجتماعی  چین

5-     موسسه چینی مطالعات بین المللی در پکن

6-     مرکز مطالعات بین المللی شانگ های

 

تغییرات حزب کمونیست در دهه 90 بر سه اصل استوار است

1-     دولت حزب و حاکمیت سانترالیزم( تمرکز گرایی ) دموکراتیک :-

2-     رهبری جمعی در درون حزب ،

3-     تساهل در برابر افکار اقلیت

اما رهبران حزب کمونیست چین هنوز متاثر از افکار دن شیا ئوپنگ  بوده و رشد اقتصادی و رابطه با آمریکا اساس سیاست خارجی چین را تشکیل می دهد

¨   متغیر دیوان سالاری :- با توجه به نقش موثر حزب کمونیست چین در سیاست خارجی و ایدولوژی مارکسیست مائویست  بر سیاست خارجی چین تسلط دارد .

¨      نهاد های تاثیر گذار در تعیین نقش 

1-   کنگره ملی خلق چین عالی ترین :-ارگان دولتی است که متشکل از اعضای حزب کمونیست چین است که بر اساس اصل 63 قانون اساسی سال 1982 کنگره ملی رئیس جمهور ، نخست وزیر ، معاونان رئیس جمهور و نخست وزیر و وزیران را انتخاب می کند . رئیس کمیسیون امور نظامی و تصمیم گیری در مورد جنگ و صلح در اختیار کنگره خلق چین است .

2-     کمیته دائمی کنگره ملی خلق چین براساس اصل 65 دارای صلاحیت ابطال معاهدات واعلام جنگ را به عهده دارد .

3-     شورای دولتی یا کابینه دولتی چین بر اساس اصل 89 بند 19 در هدایت امور خارجی فعال است .

  ·        متغیر ملی :-

1-   سرزمین وسعت 9/6 میلیون کیلومتر مربع وسعت دارد ، سومین کشور بزرگ دنیا ، 22800 کیلومتر مرز دارد . 18 تا همسایه با مرز آبی و خشکی دارد . و مالکیت 5 هزار جزیره را به عهده دارد

2-   جمعیت :- 3/1  میلیارد جمعیت دارد که اولین کشور پر جمعیت دنیا را دارد که 22 درصد جمعیت جهان می شود و میانگین سنی در سال 95 -27 سال که در سال 2025 به 40 سال می رسد .که برای دولت چین نگران کننده است . 92 درصد قوم هان و 8 درصد 56 اقلیت را شکل می دهد .

3-    توانمندی نظامی :- نیروی آزادی بخش ملی چین ، جنگ کوریا در 1950 و جنگ مرزی هنددر سال   1962 و جنگ شوروی د رسال 1961 و در 1979  با ویتنام را به عهده داشت . و در دوران جنگ سرد 5 میلیون نفر سرباز داشت . درسال 2008 به 1/2   میلیون نفر رسید. که اولین بمب اتم را در سال 1964 در ایالت سین کیانگ آزمایش کرد. اساس نیروی هسته ای چین بر اصل  برا ی استفاه صلح آمیز(Not Fot Use) است نه برای جنگ .

4-    توانمندی اقتصادی:- بزرگترین پس انداز کننده دنیا ، بزرگترین تولید کالا در دنیا ، دومین وارد کننده  کالا در دنیا،سومین اقتصاد بزرگ دنیا محسوب می شود میزان ذخیره ارزی 2/3 تریلون دلار می باشد .مدل توسعه اقتصادی چین به علت موفقیت آن ، بسیاری از کشورها الگو است که به اجماع پکن موصوم است .

5-      ناسیونالیزم:-  در چین به سه دلیل رشد یافته است .

الف سرپوش گذاشتن به تحقیر های گذشته :-

ب: مشروعیت زایی در داخل چین :-

ج: کوشش برای نابرابری اجتماعی :-

 

¨   متغیر نظام بین الملل :-  رفتار سیاست خارجی چین متاثر از الگو های رفتاری بازیگران منطقه ای و بین المللی است . از سال 1950 الی 1960 نزدیکی به شوروی و مناقشه با آمریکا و غرب سر فصل سیاست خارجی چین بود از سال 1970 به بعد با شروع مشکلات با شوروی تنش زدایی با آمریکا شروع شد . بعد از جنگ سرد تهدیدات امنیتی چین در منطقه کمتر شده است . و بعد از آن ایده نظام چند قطبی و رویکرد دیپلماسی قدرت های بزرگ به علت ناکامی با بدیل های ذیل دنبال می شود .

1-      دیپلماسی حاشیه ای که منظور تنش زدایی در منطقه است

2-     دیپلماسی بینا بینی است که تعامل با آفریقا ، اروپا و آمریکای لاتین است .

3-     مفهوم جدید امنیتی که تاکید بر منافع مشترک است تا تقابل و توانمندی های نظامی

 


 

مطالب درسی نظریه های مختلف در روابط بین الملل


در روابط بین الملل چهار رویکرد اصلی وجود دارد که این رویکردها تا زمان حاضر بستر اصلی اکثر نظریاتی است که داده شده است.

  1.خودیاری 2. قدرت 3. منافع ملی 4. استراتژی   

برای اولین بار روابط بین اللمل در 1919 در دانشگاه ولز، دارای کرسی شد یعنی درست مصادف با پایان جنگ جهانی اول .یکی از عواملی که باعث شد روابط بین الملل به عنوان یک رشته دانشگاهی مورد مطالعه قرار بگیرد دنیای پرخشونتی بود که جهان در دهه 1910 تا 1920 با آن روبرو بود.دلیل اصلی استقرار این کرسی ، حرکت در جهت صلح و تنش زدایی در نظام بین الملل بوده است. در سال 1920 جامعه ملل تشکیل شد به منظور رسیدن به صلح و امنیت و کشور اصلی حمایتگر این طرح آمریکا بوده است و طرح 14 ماده‌ای آن نیز از ویلسون بود با این تفکر که در عرصه نظام‌ بین‌الملل بازیگران دیگری هم هستند و جامعه بین‌الملل بایستی با نظم و صلح و همکاری و همراهی این بازیگران را به جلو ببرد.

اولین رویکرد در عرصه نظام بین الملل رویکرد ایده‌آلیستی بود.

رویکرد ایده‌آلیستی :  یک نگاه هنجار گرا دارد و بیشتر از اینکه به واقعیت‌های نظام بین‌الملل نگاه کند می‌گوید که این نظام چه باید باشد.

از 1920 تا 1929 یک جو آرام به وجود می‌آید و هنوز سیستم موجود به چالش کشیده نشده است در سال 1929 با ایجاد بحران اقتصادی آمریکا و انتقال آن به اروپا وضع عوض شد.در این بین کشور آلمان که معترض به قرارداد ورسای بوده است به عنوان یک نیروی معارض مطرح شد و با حفظ وضع موجود مخالفت کرد.با وجود بحران اقتصادی آمریکا طبیعی است که کشوری مثل آلمان خواهان سهم بیشتری در نظام بین‌الملل باشد و این وضعیت از 1929 تا 1939 طول کشید . آلمانها به دلیل فشارهای وارده اصلا از وضع موجود راضی نیستند و ظاهر شدن آلمان در چنین مقامی اروپا را به سوی جنگ می‌برد. از 1939 تا 1945

بعد از آن اندیشمندان ، ایده آلیسم را ناتوان از حفظ صلح و امنیت می‌دانند. یکی از این عوامل قدرت بالای آلمان و شکل‌گیری یک ساختار دوقطبی در عرصه بین الملل است. براین اساس رئالیستها به این جمع بندی می‌رسند که دیگر نمی‌توان نسبت به مسائل بین‌الملل مانند گذشته نظر کنیم و این زمزمه تغییر با تغییر در اصول ایده‌آلیسم شروع شد و خواستار اصلاح می‌شوند. اینجا بود که دولتها به عنوان تنها بازیگران عرصه بین الملل شناخته شدند. برای نظم دادن و جهت دادن به حرکت دولتها پدیده‌ای به عنوان توازن قوا ابزار دست رئالیسها می‌شود. توازن قوا می‌گوید که هیج کشوری نمی‌تواند به عنوان یک قدرت برتر یا قدرت مسلط در جهان وجود داشته باشد. توازن قوا می‌گوید اتحاد،چانه‌زنی و مذاکره اهرمهایی است که در کنار جنگ باید مورد استفاده دولتها قرار بگیرد. جنگ برای بدست آوردن صلح است . این جنگ در کنار خود تعریف کننده تهدید و امنیت می‌شود. در تفکر رئالیستی تهدید به صورت عمده و برجسته در قالب جنگ و تهدید نظامی تعریف می‌شود. هیچ چیز مثل جنگ و خشونت نمی‌تواند مخل نظم حاکم بر ساختار باشد.

اصل اول ، نظام بین‌الملل یک عرصه آنارشیک یا عرصه نامتعادل است که دولتها فقط می توانند با خودشان بمانند.

اصل دوم، نظام بین‌الملل یک نظام خودیار است و تفکر توانمندیهای نظامی و مسلح شدن و تهدید را در قالب تهدید نظامی دیدن یک روال است .

در همین زمان رویکرد لیبرالیسم شروع می‌شود. دستمایه اصلی رویکرد رئالیسم این تفکر هابزی است که انسان گرگ انسان است و انسان خشونت طلب است .

 

لیبرالیسم می‌گوید انسان کمال جو است و موجودی است که به سمت تعالی حرکت می کند و این تعالی در گرو ایجاد دموکراسی است و بدون وجود یک نظام دموکراتیک که امکان بروز استعدادهای فردی را دارد انسان کمال جو معنا پیدا نمی‌کند. کمال جویی انسان در یک جامعه دموکراتیک رخ می‌هد. نظامهای دموکراتیک برابری رفاه ،اموزش و خوشبختی را برای ملتها به ارمغان می‌آورند و این برآمده از تفکر لیبرالیسم است.

کشوری که دارای دموکراسی است خواه نا خواه به سوی حفظ وضع موجود می رود و اقتضائات و هنجارهای نظام لیبرالیسم را بهتر و بیشتر می‌پذیرد . ترویج لیبرالیسم و به وجود آوردن نظامهای دموکراسی برابر است با به وجود آمدن دموکراسی غربی. این لیبرالیسم اعتقادی به دولت‌ها به عنوان تنها بازیگران عرصه بین الملل ندارد و در کنار دولتها شرکتها و کارتلهای چند ملیتی را مهم می‌داند چون دقیقا در جهت تفکر لیبرالیسم حرکت می‌کند. بنابراین سازمانهای بین‌المللی می‌توانند خیلی موثر باشند.مجموعه‌ای از دستگاهها و سازمانهای اداری هستند که می توانند بازیگر محسوب شوند.

5. دولتها می‌توانند با همکاری به منافع خود دست یابند و خشونت و قدرت نظامی تنها راه رسیدن به منافع نیست.

6. اقتصاد،تکنولوژی،محیط زیست عواملی هستند که در شکل‌گیری نظام و ساختار بین‌الملل تاثیر گذارند.

7. نظم تنها از راه موازنه حاصل نمی‌شود بلکه توافق در مورد هنجارها،رویه‌ها و قواعد می تواند به وجود آورنده نظم باشد. قواعد سازمانی به سازمانها این توان را می دهد که بتوانند نظمی را به افراد جامعه عرضه کند.

8. حاکمیت در عمل بی معناست و مهم تعامل و مذاکره و توافق بازیگران در عرصه بین‌الملل است.

در چنین شرایطی اصل حاکمیت وآزادی عمل دولتها محدود می‌شود و در این شرایط عنصری که می‌تواند تعیین کننده باشد ،وابستگی متقابل کشورها است و این نیاز اجازه نمی‌دهد که هر کاری به دلخواه انجام دهند. لیبرالیسم توافق جمعی قراردادهای اجتماعی است.

تفکر دیگر، ساختار مارکسیستی یا ساختار گرایی و یا نظام جهانی که با سه رویکرد دیگر کلا متفاوت و یک تفکر غربی و مدرن است اصل را بر اقتصاد قرار می‌دهد (سرمایه داری).

  1. همه چیز در قالب سرمایه‌داری روی می‌دهد دنیایی که اقتصاد حاکم مطلق است .
  2.  بازیگران نظام بین الملل دولتها نیستند بلکه طبقات هستند. سازمانهای بین‌المللی ،بنگاههای اقتصادی و شرکتهای چند ملیتی نماینده طبقه سرمایه‌داری محسوب می‌شوند. مارکسیسم معتقد به نظام اختلاف طبقاتی است.
  3. در دنیایی که اقتصاد زیر بناست ،تهدید فقط تهدید نظامی نیست بلکه عمده‌ترین تهدید تهدید اقتصادی است مثل تحریم .
  4. تمام دولتها باید بر اساس قواعد و رویه های سرمایه‌داری رفتار کنند که اگر غیر از این باشد جهان دچار بی نظمی می‌شود.

از قرارداد وستفالیا 1648 تا 1991 این چهار پارادایم یعنی ایده آلیسم ،رئالیسم،کمونیسم و لیبرالیسم حاکم بودند. و اما از دهه 1990 به این سو رویکرد دیگری در قالب رویکرد جهانی شدن مطرح شد. این رویکرد بمعنای خط بطلانی بر چهار پارادایم فوق نیست که حاکی از به وجود آمدن پارامترها و فضای جدیدی است که در عرصه نظام بین الملل مطرح شده است.

آرنولد شوت می‌گوید هر اتفاقی که در یک نقطه می‌افتد به صورت مستقیم می‌تواند بر نقطه دیگری تاثیر گذار باشد. بنابر این در این جهان ما شاهد تفاوتهای چشم گیری با جهان گذشته مواجه هستیم . از بعد از جنگ جهانی دوم 1945 جهانی شدن به وجود آمده است . خیلی‌ها نقطه اوج گیری این پدیده را به جای دهه 90 در دهه 70 می‌دانند.

پویشهای تکنولوژیک در عرصه جهانی شدن به عنوان یکی از فاکتورهای رقم زننده تغییر محسوب شده است. مولفه‌های دنیای جهانی شدن با مولفه‌های دنیای صنعتی قبل از آن تفاوت دارد. تواناییهای که تکنولوژی به انسانها برای تغییرات دولتها و سیاست داده است مثل پدیده اینترنت.

با استفاده از رشد صنعتی می‌توانند روند شتابانی که به وجود آمده است بپیوندند . وقتی حاکمیتها دچار سستی می‌شوند و ماهیت دولتها تغییر می‌کند،کم کم هویتهای سنتی هم دچار تغییر می‌شود و کم کم سازمانها در قالب جهانی شدن آن برندگی لازم را نمی‌توانند داشته باشند چون قدرتی بالاتر از قدرت سازمانی بر جوامع حاکم می‌شود.

تفکر قالبی که در رئالیسم مطرح است خرد رئالیستی است . خرد رئالیستی بر می گردد به داستانی که بین دو جنگ جهانی اول و دوم 1919 تا 1939 وجود داشته است . دو دسته از متفکران رئالیستی هستند 1. متقدمین مثل ماکیاول و توسیدید 2. متاخرین مثل مورگنتا و ای‌اچ کا.

رئالیسم در شرایطی مطرح می شود که رئالیسم تبدیل شده به دستو ر کار سیاستمداران ایالات متحده که بیشتر از آنی که به ایدئولوژی تکیه بکنند بر منافع تکیه می کنند. عمده ترین اصلی که در رئالیسم مطرح است قدرت است .قدرت در تفکر رئالیسم برخی اوقات هدف است و گاهی وسیله است. مورگنتا می گوید قدرت وسیله است وسیله ای برای رسیدن به منافع ملی. در تفکر آمریکایی های رئالیسم جایی از تفکرات ایدئولوژیک وجود ندارد . آنچه که از نظر مورگنتا مهم است منفعت ملی چراغ راه سیاست خارجی است . بنابراین حتی ایالات متحده صلح را هم با استفاده از قدرت به دنبال آن است . با توجه به اینکه آمریکا ایدئولوژی را حذف می‌کند . حتی کشورهایی که دارای منافع متضادی می توانند باشند با استفاده از قدرت می‌توانند به یک همگرایی برسند چون همه دنبال منفعت ملی هستند . یکی از ابزارهای رئالیسم توازن قوا است فلسفه توازن قوا این است که هیچ کشوری در نظام بین الملل به عنوان قدرت مسلم نباشد. منفعت ملی صرفا در چارچوب برخورد نمی‌تواند باشد. یکی از اصول توازن قوا چانه‌زنی،دیپلماسی و تعامل برای رسیدن به منافع است.توازن قوا برای برای تخفیف دادن خشونت مورد استفاده قرار می گیرد.

خرد رئالیستی قائل به این است که دولتها به عنوان بازیگز اصلی این گونه می توانند مطرح باشند که رهبران کشورها باید در چارچوب روابط بین الملل کشور را هدایت کنند . آخرین تصمیم به وسیله دولت گرفته می شود. کسی می تواند اعلام جنگ یا بر سر میز مذاکره بنشیند که دارای حد اکثر اقتدار در حوزه جغرافیایی یک کشور باشد یعنی دولت به این می گویند خرد رئالیستی و بنیادی‌ترین اصلی که در رئالیسم مطرح است این موضوع است. بنابراین رهبران کشورها سکان دار اصلی دولتها هستند و اقتدار آنها در قالب خرد دولتی یا خرد رئالیستی است . اولین اقدامات قانونی در راه رسیدن به منفعت ملی باید توسط دولتها انجام شود. خرد رئالیستی در دوران جهان دو قطبی و توازن قوا است.

تمام اقدامات انجام می شود تا بقای دولتها در یک محیط خصمانه تامین شود . از آنجایی که میزان منابع محدود است دولتهای ملی به یک رویارویی برای رسیدن به منافع کشیده خواهند شد . چرا چون یک اصل رئالیسم خودیاری و دیگری آنارشی یعنی متنوع بودن میزان قدرتها و دولتها است که برای رسیدن به منفعت با یکدیگر رقابت می کنند. نتیجه این رقابت به معنی برد یکی و باخت دیگری است . بنابراین این محیط خصمانه است. تمام اقداماتی که انجام می شود باید تداوم بخش حیات این دولت باشد که تعریف کننده منفعت ملی ،حفظ کننده منفعت ملی و افزایش دهنده منفعت ملی باشد با چه ابزاری ابزار قدرت .

در چنین محیط خصمانه ای موجودیتی به اسم اخلاق معنا ندارد . به عبارتی ما نمی توانیم با پایبندی بر اخلاق و رفتاراخلاقی منافع ملی خود را قربانی کنیم . این اخلاق می تواند دو جنبه داشته باشد : 1. جنبه داخلی 2. جنبه خارجی . اگر فرض را بر این گذاشتیم که دولت ملی به عنوان سکان دار اصلی است و این دولت ملی یا به قول هابز لویاتان   نماینده جمع است اخلاقیات از نظر این دولت ملی برابر است با تامین کردن نیازهای این جمع یعنی مردم.

اما در عرصه سیاست خارجی آن چه که اخلاق است و مهم است منفعت این جمع (مردم) است . در مورد اول (جنبه داخلی) برخورد دولت با رأی دهندگان است بنابراین رعایت اخلاق در این چارچوب توجیه است اما در سیاست خارجی از چنین اخلاقی نمی توان صحبت کرد که منفعت شهروند قربانی می شود. یکی از دلایلی که در تفکر رئالیسم بیان می شود حوزه سیاست داخلی از حوزه سیاست خارجی از هم جداست اشاره به این موضوع است . در صحنه داخلی رعایت اخلاق به رژیم سیاسی امکان موجودیت می‌دهد پس حفظ حیات کشور و جامعه از وظایف اصلی دولت مردان است . ماکیاول از پدیده ای به عنوان پلیس شهرها حرف می زند که اشاره به این نکته دارد . اما در عرصه سیاست خارجی اعتقاد بر این است که سیاست داخلی می تواند تمایلات قدرت طلبانه افراد را در شکلی ملایم تامین نماید ولی در عرصه سیاست خارجی چنین رویکرد ملایمی نمی تواند وجود داشته باشد . خشونت در عرصه سیاست داخلی کم و در عرصه سیاست خارجی افزایش می یابد چون رئالیسم معتقد به آنارشیسم یا هرج و مرج در صحنه بین‌الملل است.در این عرصه هرج و مرج دولتها خود را به عنوان مستحقترین مرجع موجود می دانند و قدرتی را بالاتر از خود نمی توانند تصور کنند . بنابر‌این حفظ و بقای یک کشور برابر است با حذف کشور دیگر . مثل عملکرد دولت آلمان در جنگ جهانی دوم . کشورهایی که توانمندی بیشتری در عرصه ساختار بین المللی دارند شانس بیشتری برای بقا در این عرصه می توانند داشته باشند . در چارچوب رئالیسم می توان قرائت‌های مختلفی از رئالیسم و نظام بین الملل وجود داشته باشد . سوال این است که آیا یک نوع رئالیسم وجوددارد یا انواعی از رئالیسم می تواند وجود داشته باشد؟ به عقیده برخی سنت واحدی از رئالیسم وجود ندارد بلکه بیشتر مجموعه‌ای از روشها،تناقضها و تحلیلها وجود دارد که در بستر تاریخی شکل گرفته اند .

ما در یک دسته بندی کلی قائل به دو نوع رئالیسم می‌توانیم باشیم : 1. رئالیسم کلاسیک: که از توسیدید(مورخ یونانی که تاریخ جنگهای پولوپنزی را نوشته) شروع می‌شود تا قرن بیستم 2. نئورئالیسم ؛ یا رئالیسم جدید که از 1979 به بعد شروع می‌شود. یعنی رئالیسم کلاسیک تا انقلاب اسلامی ایران 1979 حاکم است و از 1979 به بعد با توجه به جنگ افغانستان و فروپاشی شوروی و پدیده های جدید ما وارد عصر نئورئالیسم  می شویم که سرکرده آن کندوالتز است.

در یک تقسیم بندی دیگر می‌توان رئالیسم را به دو دسته : 1. رئالیسم تاریخی (نماینده آن نیکولو ماکیاولی است)2. رئالیسم ساختاری (برجسته ترین متفکر آن توسیدید است) تقسیم بندی نمود .

در این نوع (رئالیسم ساختاری )قائل به این موضوع است که سیاست بین الملل به واسطه تنازع جهت کسب قدرت اداره می‌شود که در طبیعت بشر ریشه دارد. عدالت ،قانون و جامعه یا جایگاهی ندارد یا دارای نقش محدودی هستند. برجسته‌ترین مثال تاریخی آن جنگ پلوپونزی است .

رئالیسم تاریخی که متفکر آن ماکیاولی است متفکر دوم آن مورگنتا است .کتاب شهریار متعلق به ماکیاول است. رئالیسم تاریخی معتقد است اصول تابع سیاست است و هنر اصلی رهبر یک کشور در این است که شکل گیری و تغییرات قدرت سیاست جهانی را بپذیرد و خود را با آن تطبیق دهد. به عبارتی ماکیاول هم اعتقادی به اخلاق ندارد و می گوید هدف می تواند وسیله را توجیه کند و قدرت ابزاری است که می تواند برآورنده منافع ملی و بقای حاکم باشد .

رئالیسم نوع دوم (  نئورئالیسم ): روسو و والتز از طرفداران و چهره های این رئالیسم هستند آنها می گویند این طبیعت بشر نیست بلکه نظام هرج و مرج گونه و سراسر خشونت و بدبینی است که می تواند رقابت و خشونت را ایجاد کند حتی اگر بازیگرانی دارای رفتار نسبتا خوبی با هم باشند ممکن است در این شرایط مخاصمه به وجود آید چون منفعت ملی قابل قربانی شدن نیست.

رئالیسم لیبرال(نوع چهارم) : هابز و هبلی‌بال از چهره های شاخص این تفکر هستند که از 1977 به بعد مطرح می‌شوند . هابز قائل به لویاتان است و کتابی دارد با این عنوان که از شاخصترین ادبیات نوشتاری رئالیسم لیبرال است . در اینجا گفته می شود دولتهایی که قادر به مقاومت و یا جلوگیری از خشونت سایر دولتها می‌توانند باشند و یا دولتهایی که می‌توانند در جهت همزیستی مسالمت آمیز با هم رفتار کنند و این همزیستی می‌تواند مانعی برای به وجود آوردن هرج و مرج در عرصه نظام بین الملل باشد.

سیاست خارجی آمریکا با خیلی از اصول رئالیسم تطابق دارد و بازی آنها با همه برد من و باخت تو است . آمریکا فکر می کند از آنجایی که دارای توان و قدرت بیشتری است باید حداکثر منفعت را داشته باشد. از آنجا که دارای توان بالایی است می‌تواند تاثیرگذار ترین مهره در عرصه نظام بین الملل باشد. و میتواند ایجاد کننده الگوها و قاعده های رفتاری در نظام بین الملل باشد. و می‌گوید کشوری که قدرت ندارد حق ندارد در نظام بین الملل حرف خود را بزند و در برابر قدرتهای دیگر بایستد چون نظام بین‌الملل نظامی است که قدرت و توانمندی را برای تاثیرگذاری انتخاب می کند و به آن بها می دهد. بنابراین جو مذاکره و تعامل اتفاق می افتد و توازن قوا اتفاق می افتد اما الزاما باید به نفع سیاست خارجی آمریکا باشد.و وقتی منافع آمریکا در میان باشد دیگر قانون و جامعه بین الملل معنایی ندارد.

لیبرالیسم:

تا بعد از جنگ جهانی دوم تفکر رئالیسم به عنوان تفکر قالب در عرصه تئوریها شاهد آن هستیم. در کنار رئالیسم، لیبرالیسم هم ادعا دارد که می تواند یک گزینه تاریخی مناسب برای مطرح شدن در عرصه نظام بین الملل باشد رئالیسم طرفدار دولت است و لیبرالیسم نقطه مقابل آن است . این به معنای صدرصد مخالفت کردن با دولت نیست ولی آن شکلی که رئالیسم اعتقاد دارد لیبرالیسم اعتقاد ندارد . در این چارچوب لیبرالیستها در واقع نوعی دردسر برای رئالیستها محسوب می شوند و آدمی مثل هافمن که یک لیبرالیسم است ادعا دارد مساله بین المللی کیفری برای لیبرالیستها است در سیاست بین الملل . سیاست بین الملل دراینجا همان است که رئالیستها از آن صحبت می کنند برد یکی به منزله باخت دیگری .رئالیست که سر منشا آن از طرف هابز است می گوید تخاصم یک حالت طبیعی در بین دولتها است  اما لیبرالیسم می‌گوید تخاصم حالت طبیعی در بین دولتها نیست. کافی است که در صحنه ای که تخاصم و درگیری وجود دارد عنصری به اسم دولت دست به مدیریت این تخاصم و رویارویی بزند با این وضع تفکر رئالیسم در بعد از جنگ سرد یواش یواش کم رنگ می شود و لیبرالیسم است که به عنوان یک نظریه  عمده در سیاست بین الملل مطرح می شود. لیبرالیسم اعتقاد دارد که قدرت حاصل عقاید است و عقاید نیز قابل تغییر است . بنابراین رئالیسم به عنوان یک عقیده می تواند به لیبرالیسم ختم شود یعنی تغییر عقیده. بنابراین لیبرالیسم در واقع بانی سنت خوش بینی در روابط بین الملل است و مثل رئالیستها بدبین به شرایط  جهانی نیستند. اما اگر تا به حال لیبرالیسم به عنوان یک تفکر قالب در عرصه نظام بین الملل حاکم نبوده به منزله این نیست که لیبرالیسم نمی تواند ادعایی در صحنه نظام بین الملل نداشته باشد یعنی لیبرالیسم هم می‌تواند در عرصه نظام بین الملل حضور داشته باشد. اگر لیبرالیسم را از سه منظر نگاه کنیم لیبرالیسم ایدئولوژی است که دغدغه اصلی آن آزادی افراد بشر است و تاسیس دولت را به عنوان ابزار و وسیله ای برای حفظ این آزادی ضروری می داند، در مقابل تهدید افراد و یا دولت‌های دیگر. اما لیبرالیسم بر این اعتقاد است که دولت محصول اراده جمعی است نه نهادی مسلط بر این اراده، بلکه در کنار این اراده و در نتیجه اعمال این اراده. در این راستا نهادهای دموکراتیک می توانند ابزاری برای تحقق این موضوع باشند. بنابراین لیبرالیسم نظریه‌ای در باب دولت است که به دنبال وفق دادن نظم و عدالت در جامعه است. دو عنصر نظم و عدالت. نظم یعنی از آنجایی که جامعه بدون نظم دچار هرج و مرج می‌شود و دولت ناظم است و دولت نشان دهنده نظم است. عدالت از کجا ناشی می شود از آنجایی که آزادی بشر مورد نظر لیبرالیسم است یک بشر آزاد یک بشر مستقل که می تواند در پناه عدالت برخواسته از آزادی به مواحدی که از این سیستم صادر می شود برسد و بسط پیداکند. بنابر این خیلی ها اعتقادشان بر این است که  لیبرالیسم نظامی است برای دست یافتن به عدالت در چارچوبه نظم داخلی در صحنه ای که بدون انجام اصلاحات چنین اتفاقی نخواهد افتاد. بنابراین می تواند سنتهای مختلف لیبرالیسم وجود داشته باشد که ناشی از تفکرات مختلف لیبرالیسم است.   آنچه که در سنت لیبرالیسم مطرح است آیتم هایی مثل سرشت بشر ،دلایل جنگ و انواع مختلف تفکرات لیبرالیسم در انجام این پیشرفت برای افراد ،دولتها و نهادهای بین المللی است‌.

اندیشه لیبرالیسم بر می گردد به نحله های فلسفی و کلامی اروپای قرن 16 چنین متفکرانی این عقیده را رد می کنند که مخاصمه شرایط طبیعی بین دولتهاست و تنها با مدیریت دقیق از طریق ایجاد سیاستهایی مانند توازن قوا و ایجاد ائتلاف علیه دولتی که نظم را مختل کرده است و جامعه بین الملل را تهدید می کند می شود آن را مهار کرد.مثل کیس عراق دولتی که نظم را مختل کرده است صدام است و برای مهار کردن او دست به ائتلاف می زنند و 52 کشور وارد ائتلاف می شوند علیه صدام . لیبرالیسم می گوید نه من معتقدم که فقط توازن قوا ابزار مناسبی است و نه به این قائلم که برای مجازات خاطی ایجاد ائتلاف بین المللی تنها را ه چاره است. بلکه لیبرالیسم عقیده دارد ما باید در جهت رفع سرچشمه های اختلاف در جامعه تلاش کنیم . و جان کلام اینجاست .لیبرالیسم معتقد است که ما باید پیشگیری از جنگ کنیم و به سمتی برویم که دلایل وقوع جنگ را از بین ببریم .

 

انواع لیبرالیسم :

1. لیبرالیسم بین الملل گرا 2. لیبرالیسم نهادگرا 3. ایده آلیسم

لیبرالیستها معتقدند به وجود آوردن یک مجلس فدرال یا یک نهادی که بتواند با توجه به تنوعی که در میان بازی گران وجود دارد یک قدرتی را بوجود آورد که بتواند ناظر بر جمعی از دولتها باشند مثل پارلمان که مجلسی است که آدمهای مختلف وجود دارند و هر یک دارای رأی و نظر مختلفی اند و رأی گیری در یک قالب انجام می شود بنابراین رأی گیری به صورت مشروط انجام خواهد شد. اگر می بینید نهادی مثل اتحادیه اروپا الان وجود دارد ریشه اش در این تفکرات قرن 16 است و این نتیجه را هم می شود گرفت که به نام دموکراسی غربی وجود دارد حاصل 500 سال فکر و اندیشه است آدمهایی مثل پن ، هافمن، کانت، توسیدید . ببینید اروپا از کجا شروع کرده و به اینجا رسیده جهان سوم هم باید این مسیر را طی کند اما نه در 400 سال بلکه در مدت کوتاهتری .

از چهره‌های برجسته ای که در رابطه با بین الملل گرایی می توان ذکر کرد افرادی مثل کانت و بنتهام هستند که در واقع لیبرالیستهای عصر روشن‌گری قلمداد می شوند. کانت از بی رحمی نظام بین الملل و از وضعیت قانونی توحش در نظام بین الملل زمان خود شکوه می کند و همین شرایط وضعیت بی قانونی و توحش آدمهایی مثل کانت را به سمت ایجاد صلح ابدی می‌کشاند. در واقع تفکرات بنتهام و کانت بزرهای اولیه پاشیده شده لیبرالیسم هستند که در قرن هجدهم پاشیده شده اند کانت اعتقاد به ایجاد یک ابر دولت مانند آنچه که واقع گرایی مثل گروسیوس به آن معتقد است نیست بلکه کانت معتقد است ایجاد یک نوع قاعده مندی می تواند به یک پیمان صلح آن هم از نوع همیشگی منتهی شود. بنتهام هم سعی داشت تا مسئله تمایل دولتها را به جنگ جهت حل اختلافات بین المللی بیشتر مورد توجه و بررسی قرار دهد بنتهام می گوید کافی است برای رفع اختلاف بین عقاید دست به ایجاد یک هیئت حل اختلاف بزنیم . بنتهام می‌گوید دولتهای فدرالی مثل آلمان ،ایالات متحده و سوئیس می توانند برای رفع حالتی که ناشی از منافع متضاد بین دولتهاست به سمت ایجاد یک فدراسیون صلح آمیز حرکت کنند. بنتهام اعتقاد دارد در هیچ جا تضادی بین منافع دولتها وجود ندارد و طرح ها برای صلح همیشگی می توانند از سمت جامعه داخلی به سمت بین المللی کشیده شود. بنابراین یک جامعه قانون مند می تواند به جای یک دولت جهانی به وجود بیاید. این عقیده که نظم طبیعی شالوده جامعه انسانی را تشکیل می دهد اساس بین الملل گرایی لیبرالیسم است این استدلال را می توانید در تفکرات آدام اسمیت با مطرح شدن دست نامرئی به راحتی تبیین کنید.  آدام اسمیت معتقد است آدمها برای رسیدن به منافع شخصی خود به طور ناخودآگاه از منافع عمومی حمایت و دفاع خواهند کرد. سازوکاری که بین انگیزه افراد و اهداف جامعه به طور کل دخالت دارند مساوی است با دست نامرئی آدام اسمیت . او از منافع اقتصادی سخن می گوید. می گوید سرمایه دار به دنبال دست یافتن به خشونت نیست چون خشونت منافعش را به خطر می اندازد. بنابراین اگر همه افراد به طور شخصی برای به دست آوردن منافع حرکت کنند در نهایت رسیدن به این منافع که متضمن صلح می‌تواند باشد در جهت حمایت از منافع کل جامعه بین المللی و سیاست بین المللی می تواند مورد استفاده قرار گیرد و این دست نامرئی آدام اسمیت است .

کابدن هم که از متفکران لیبرال است موافق تفکر دست نامرئی آدام اسمیت هستند. کابدن هم مخالف بکار گیری خودسرانه قدرت توسط دولتها است او می‌گوید: توسعه آزادی بیشتر از آن که به فعالیت اعضای کابینه و وزارت خارجه مربوط با‌شد به تقویت صلح ،گسترش بازرگانی ،عدالت و آموزش وابسته است. کابدن اعتقاد دارد سیاست مهمتر از آن است که تنها به سیاست مداران واگذار شود. باید به یک جمع فکوری که اعتقاد به آزادی اندیشه دارد و می‌تواند خود را اداره کند واگذار شود. بنابراین توسعه مقوله‌ای چند وجهی است . سیاست هم مؤلفه‌های فقط سیاسی ندارد. کار سیاستمدار اداره کار حکومتی است. بنابراین وقتی با یک جامعه چند وجهی چند بعدی سروکار داریم فقط سیاستمدار نیست که می تواند همه چیز را رقم بزند. همه این موارد به خرد ورزی برمی گردد. جامعه ای که خالی از خرد و خردورزی و اندیشمندی است جامعه ای است که تهی از عدالت و آزادی و منافع همگانی و منافع جمعی است . و جامعه ای به صلاح رهنمون خواهد شد که آگاهی در آن تا حد قابل قبولی وجود داشته باشد. آزادی بدون آگاهی به یک پول نمی ارزد. آزادی فقط در کنار آگاهی کارایی دارد و آگاهی است که می‌تواند رقم زننده آزادی باشد.

هانتینگتون می گوید انقلاب انفجار مشارکت سیاسی و اجتماعی است.

ایده آلیسم ، هدف آن پیشگیری از جنگ است آنها نسبت به آموزه های بازار آزاد تردید داشتند و سؤال می‌کردند که آیا اقتصاد  بازار منجر به صلح می شود یا  خیر . فردی مثل هابسون در مورد امپریالیسم و هجوم و حضور آن را زیر سوال می برد و می‌گوید آنچه که باعث مشکل دنیای سرمایه داری شده است پایین بودن میزان مصرف است که به دلیل نداشتن شرایط بد و اقتصادی است و وقتی سرمایه داری همه چیز را در سود خلاصه می کند ممکن است به نظامی گری و جنگ هم مبادرت ورزد چگونه ممکن است اقتصاد بازاری که منجر به جنگ می شود برآورنده صلح باشد . جنگ جهانی اول صلح را به عنوان شرایط طبیعی محسوب نمی کند و ایجاد آن منوط به مدیریت جامعه بین الملل است . بنابراین تشکیلاتی به صورت خود آگاهانه باید برای حفظ صلح و مدیریت جامعه بین الملل به وجود آید . پس صلح می تواند تضمین شود در صورت وجود سازمانها و نهادهای بین الملل که تضمین کننده صلح است.

ویلسون در این رابطه از انجمن عمومی صلح حرف می زند و جامعه ملل همان چیزی بود که ایده آلیستها به دنبال آن بودند .در این رابطه ویلسون اعتقاد داشت که جامعه بین الملل هم باید از یک پشتوانه نظامی برخوردار باشد تا بتواند ثضمین کننده صلح باشد. در این رابطه تشکیل امنیت جمعی هم به معنی به وجود آمدن ترتیباتی است که می تواند در صحنه جهانی به وجود آورنده صلح باشد . اما تجربه جامعه بین الملل در واقع به نوعی فاجعه ای بود که باعث سست شدن اعتقاد به آموزه های ایدهالیسم بود. استدلال براین مبنا قرار می گیرد که دولتها در پی منافع خود هستند زیرا جامعه بین الملل نتوانست ضامن صلح باشد و نیز نتوانست مکانیزم تامین امنیت را سازماندهی کند و دولتها را در حد حفظ منافع شخصی باقی گذاشت. و در نهایت رشد تفکر رئالیستی در بعد ار 1945 واکنشی نسبت به این سست بودن آموزه های ایده الیسم بود.

نهادگرایی لیبرالیزم: نهادگرایان لیبرال بر این اعتقاد هستند که باید نهادی در جامعه بین الملل به وجود آید که در درجه اول ناشی از اجماع قدرتهای بزرگ باشد. سازمان ملل متحد می تواند چنین جایگاهی را برای نهادگرایان لیبرال فراهم نماید البته نهادگرایی لیبرالیزم باعث ایجاد تحول در اندیشه امنیت جمعی نیز گردید. تلاشهایی که سازمان ملل متحد هم بعد از جنگ موفق نبود. نهادگرایی لیبرالیزم یک رویکرددیگر هم پیدا می کند . با توجه به ناتوانی دولتها در توسعه و یا فرایند نوسازی آدمهایی مثل هابز که کارکردگرا هم بودند اعتقاد پیدا کردند که به دلیل ضعفی که این دولتها دارند به وجود اوردن یک همدلی و یا یک همکاری فراملی در زمینه های مشترک می تواند منجر به صلح گردد. در این چارچوب هاس و میترانی از نظریه شاخه ای و یا سرایت استفاده کرده اند . اعتقاد آنها بر این است که کارکردگرایان همکاری در یک زمینه می تواند منجر به ایجاد همکاری در دیگر زمینه ها یا در دیگر شاخه ها باشد. مبنای چنین تفکری ایجاد سازمانها و نهادهای بین المللی است به خاطر همین می‌گویند نهادگرایان لیبرال یعنی لیبرالهایی که با قائل بودن به حفظ آموزه های لیبرالیزم اعتقاد به وجود سازمانهای بین المللی برای دست یازیدن به صلح بودند این ماحصل این تفکراست . نهادگرای لیبرالیزم در این رابطه سازمانها را به عنوان یک نیروی محرکه در نظام بین المللی تصور می کند . سمبل چنین محرکه ای را می توان در اتحادیه زغال و فولاد جستجو کرد در دهه 1950. که بعد از آن هم شاهد شکل گیری اتحادیه  مشترک اروپا و شرایطی هستیم که متاثر از این نهاد فراملی است که توانسته است نقشهای بین المللی را برای برقراری و حفظ صلح در نظام بین الملل ایفا نماید. بنابراین نهادگرایان لیبرال را می توان پلورالیستها یا کثرت گرایان هم نامگذاری کرد. لیتل به طور خلاصه می گوید که امروزه همه ما در یک شبکه تعاملات پیچیده گرفتار شده ایم به گونه‌ای که تغییرات در یک بخش از سیستم می تواند منجر به ایجاد تغییرات در بخشهای دیگری از سیستم شود . در این شرایط با پدیده وابستگی متقابل هم روبرو هستیم . تمام کنشگران اعم از نهادهای ملی و فرا ملی و غیر دولتی در این شبکه پیچیده به قول لیتل در حال بده بستان هستند این بده بستان منجر به محدود شدن حرکت دولتها می شود. بنابراین در تفکری که شما نهادگرایی لیبرالیزم را تردید و تشویق می نمایید و هر چه بیشتر دولت را در انزوا قرار می‌دهیم و از طرفی وابستگی های متقابل رو به افزایش است نهادهایی که می توانند سازمان دهنده این تعاملات باشند قادرند که نقش برجسته‌ای را در ساختار نظام بین الملل بازی کنند.

بنابراین روند محدود شدن حیطه عمل دولت - ملتها یک فرایند برگشت ناپذیر است زیرا هر روزه شاهد افزایش کنشگران بین الملل و پیچیده تر شدن تعاملات بین این کنشگران هستیم .

 

نکات اصلی: 1. تفکری مبنی بر اینکه نظم طبیعی به وسیله دولتمردان غیر دموکراتیک  سیاستهای کهنه ای مثل موازنه قوا را می‌تواند دچار چالش کند. نهادگرایان لیبرال قائل به این هستند که تجارت، بازرگانی ،مسافرت، ارتباط بین افراد در اشکال صلح آمیز می تواند تسهیل کننده روابط بین دولتها در صحنه نظام بین الملل باشد.

2. ایده آلیسمی که در تفکر نهادگرایی لیبرال قرار دارد معتقد است که بین بین الملل گرایی لیبرالیزم و ایده الیسم می تواند تشابهی وجود داشته باشد. مثل اینکه افکار عمومی  در کنترل حرکت دولتها می تواند نقش داشته باشد. اما ایده آلیسم به دلیل اینکه قائل به بنیان‌نهادن نظم بین المللی است می تواند از بین الملل گرایی لیبرالیزم متمایز باشد . ایده‌السیم معتقد است که آزادی دولتها بخشی از روابط بین الملل است نه همه آن و نه تسهیل کننده آن و حل کننده مشکلات آن.

بنابراین بر اساس تفکر ایده الیستی نیاز به یک ایده هنجار گرا وجود دارد . در اینکه چگونه صلح را حفظ کنیم و یا بازسازی نماییم . از نظر ایده آلیسم به وجود اوردن نهادهایی مانند جامعه ملل می تواند برای جلوگیری از زور و جنگ برای حل مشکلات مورد استفاده قرار گیرد. نهادگرایان لیبرال  هم اعتقاد به کثرت گرایی به عنوان کاتالیزوری برای حل مشکلات جهانی دارند. از انجا که برداشتهای مختلف از لیبرالیزم وجود دارد ما شاهد سه واکنش لیبرالیزم در مقابل پدیده جهانی شدن هستیم . ناگفته نماند که جهانی سازی تا اندازه زیادی مرهون تفکر لیبرالیزم است . بنابراین این که چگونه لیبرالیزم می تواند به جهانی سازی کمک و یا انتقادی را مطرح کند در تحلیل تفکرات لیبرالیزم مورد استفاده قرار خواهد گرفت . بنابراین شاهد ایجاد تفکر جدیدی به اسم بین الملل گرایی نئو لیبرالیزم هستیم . هسته اصلی نئولیبرالیزم در دهه 1990 با استفاده از طرح های فلسفی کنت در رابطه با صلح همیشگی، ارتباط مستقیم دارد. استدلالی که بر این پایه شکل می گیرد حاکی از آن است که دولتهای لیبرال به نزاع با هم بر نخواهند خواست .مایکل دویل در این رابطه می گوید اگر چه یک دولت لیبرال با لیبرال دیگری وارد جنگ نمی شود اما یک دموکراسی لیبرال با دولتهای خودکامه دیگر وارد جنگ خواهد شد. بر اساس همین استدلال مدافعان صلح دموکراتیک نظراتی را در این رابطه عنوان کرده اند . آنها می گویند اگر تصمیم وارد شدن به جنگ به جای پادشاهان به مردم واگذار شود آنگاه میزان درگیری کاهش خواهد یافت یعنی در واقع میزان درگیری بین دولتهای دموکراتیک و غیر دموکرات کاهش پیداخواهد کرد که البته شواهد تاریخی خلاف آنرا ثابت می کند. توجیه صلح دموکراتیک این است که دولتهای لیبرال ثروتمند سعی می کنند برای رسیدن به منافع ملی از رویه های غیر خشونت بهره ببرند و این دولتها فقیر هستند که به جنگ مبادرت می کنند . بر این اساس جواب اینکه چرا آمریکا  با اروپا یا کانادا وارد جنگ نمی‌شود این است که آنها با هم، دوست هستند هانتینگتون هم از این نظریه استفاده می کند.

پیامدهای صلح دموکراتیک:

فوکویاما می گوید ایدئولوژی لیبرالیزم بر همه پیروز شده است . پیامد سیاسی این پیروزی نیز ادعا جهانی بودن ارزش های آمریکایی بود . بدین دلیل افرادی که قائل به صدور لیبرالیزم بودند به نوعی در عرصه نظام بین الملل دارای مشروعیت شدند . اما برای صدور لیبرالیزم چه ابزارهایی مورد استفاده قرار گرفته است . طبیعی است که دولتهای غربی با طیف وسیعی از گزینه ها رو به رو هستند  . در یک طیف شاهد فروپاشی ساختاری نظام هایی مانند سومالی و یوگسلاوی بودیم و به دنبال این فروپاشی بسیاری از لیبرالها خواستار مداخله بشر دوستانه شدند. در کوزوو هواپیماهای ناتو می روند و بم باران می کنند چرا چون در فکر اشاعه لیبرالیزم هستند و در حقیقت مداخله بشردوستانه ابزاری است که لیبرالزم در اختیار دولتهای بزرگ قرار می‌دهد به بهانه اشاعه لیبرالیزم .

یکی از مسائل مطرح شده  این است که خود مداخله گرایی بشر دوستانه در سیاست بین الملل نه تنها منجر به صلح نشده بلکه باعث وخیم تر شدن شرایط جهانی شده است .

ابزار دیگر که برای گسترش لیبرالیزم استفاده می شود استفاده از اهرمهای نهادی است .مثل  EU و عملکرد آن در کشورهای شرق اروپا. کشورهای شرق اروپا بعد از فروپاشی به شدت تمایل پیوستن به EU و ناتو و سازمانهای لیبرالی را دارند. و با استفاده از مشروط  سازی یعنی رفتار کردن بر اساس آموزه های لیبرال غربی برابر است با گرفتن کمکهای سیاسی،اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی.

در مورد جهان سوم با استفاده از مشروط سازی ادامه کمکها مثل دادن وام و سرمایه گذاری خارجی را مشروط به پذیرش تفکر لیبرالیزم سیاسی و اقتصادی می باشد.

تلاش کشورهای غربی برای جهانی سازی لیبرالیزم ضعفهایی که بین الملل گرایان لیبرال را در برگرفته برجسته تر می کند.

  1. افرادی مثل فوکویاما که نسبت به اینکه جامعه شان تا چه اندازه لیبرال است مغرور شدند نمی توانند به این جمع بندی برسند که نظام های لیبرال که در عرصه سیاست بین الملل بر سر کار آمدند تعدادشان خیلی زیاد است .
  2. شکست کمونیزم به معنی پیروزی لیبرالیزم نیست . چرا که هنوز در دنیا تفکراتی مثل سوسیال دموکراسی در اروپای شمالی وجود دارد. سوئد دانمارک هلند لوکزامبرگ که قائل به سوسیال دموکراسی اند یعنی ایجاد دولتهای رفاه . یعنی واگذار نکردن یکسره تمام امورات به اقتصاد آزاد.
  3. دولتهای غربی برای رفع بدبینی در بین کشورهای غیر دموکراتیک و افکار عمومی خود به خصوص در جنوب شرقی آسیا منوط بر اینکه گسترش لیبرالیزم منجر به سود بازرگانی آنها شده نکردند. به عبارتی دولتهای رادیکال اعتقاد دارند که لیبرالیزم یا بین الملل گرایی لیبرالیزم بیشتر از آن که در خدمت دولتهای فقیر باشد در خدمت دولتهای غنی قرار گرفت.

بنابراین باز هم به این می رسیم که لیبرالیزم اقتصادی با لیبرالیزم سیاسی متفاوت است .

برداشت سوم در نئو رئالیسم جنبه امنیتی دارد. 1- رئالیست تدافعی  2- تهاجمی

تفاوت والتز با کلاسیک

تعداد بازیگران در عرصه بین الملل فقط دولت ها نیستند تعداد بازیگران از نظر والتز زیاد است. رئالیسم اصولا یک نظریه استقرایی است. مورگنتا سیاست بین الملل را با نگاه به اعمال و رفتار قدرت ها در داخل ساختار تشریح می‌کند. بنابراین تحلیلی که مورگانتا از برخورد هند و پاکستان می دهد در واقع نگاه را متوجه نظامی‌ها و قدرت و نفوذ آنها می‌کند. در واقع این توزیع ها از پایین به بالا است یعنی اول عملکرد دولت ها مورد مداقه قرار می گیرد و بعد شکل کلی حرکت آنها دیده می‌شود. بر اساس تفکر رئالیسم واحدها که همان بازیگران دولتی  باشند نقش عمده را دارند. والتز نه اینکه واحدها را انکار بکند بلکه تاثیر ساختار را مورد نظر قرار می دهد. ساختار از طریق قواعد و آموزه‌هایش که به صورت آمرانه است، در بین هرج و مرج بین المللی تعریف می‌شود. والتز اعتقاد دارد که تمایزی بین دولت‌ها در رابطه با عملکردشان وجود ندارد. همه کشورها مساوی و دارای عملکرد خاص هستند.مثل اعمال حاکمیت . بنابراین ساختار نظام بین‌الملل است که انتخاب های سیاست خارجی را شکل می‌دهد. بر اساس تفکر والتزی رویکردی که برای تحلیل رقابت ژئوپولوتیک هندوپاکستان وجود دارد،این است که  دنیا دنیای هرج و مرج است هم هند مجاز هست و هم پاکستان چون دارد از ساختار تأسی می‌کند. و جو حاکم ساختار هرج و مرج است. یعنی در شرایطی که ساختار فشار وارد می‌کند دولت‌ها بر اساس چیزی که ساختار به آنها دیکته می کند عمل می کنند  اما کشورها چاره ای جز تاسی از ساختار ندارند چون می شوند مخالف قواعد ساختار و هنجارها. از این بابت کشور خاطی می‌‌شود هنجار شکن و  مخالف نظم موجود. در این چارچوب دولت ها برای حفظ و افزایش قدرت خود باید دنبال کسب قدرت بیشتر باشند.

تفاوت دومی که بین  نئورئالیسم و رئالیسم سنتی وجود دارد بر می‌گردد به قدرت. از نظر رئالیسم قدرت فی نفسه یک هدف است. در واقع مهمترین نشانه‌ای که به رئالیسم کمک می‌کند تا مسیر خود را در دورنمایی از سیاست بین الملل ببیند مفهوم منفعت است که این مفهوم در قالب قدرت تعریف شده. دولت‌ها بر اساس منافع خود یا بر اساس قدرت خود دست به عمل می‌زنند و دارای جایگاهند. در تفکر رئالیسم سنتی بارزترین نماد قدرت، قدرت نظامی است هر کشور که توان نظامی بالاتر داشته باشد قدرتمند تر است اما رئالیسم در عین حال که قدرت را قبول دارد اما اعتقاد دارد که نیازی به اعمال قدرت در چهارچوب قدرت مداری که در عصر امپراتوری‌ها بود نیست. قدرت از نظر والتز چیزی بیشتر از جمع آوری قدرت نظامی است. والتز قدرت را در چهارچوب ترکیبی یعنی مجموعه‌ای از توانمندی‌ها تعریف می‌کند. بنابراین دوباره والتز بر می‌گردد به رئالیسم سنتی و می‌گوید دولت‌ها بر اساس قدرتشان ارزیابی و متمایز می‌شوند نه بر اساس عملکردشان. چرا که قبلا گفتیم از نظر والتز عملکرد دولتها یکی است و قدرت هدف نیست قدرت  ابزاری است و قدرت نظامی هم تنها وجه قدرت نیست بلکه ترکیبی از توانمندیها مورد نظر است 

آنچه که الان باعث قدرت آمریکا شده نه قدرت نظامی است و نه قدرت اقتصادی بلکه قدرت فرهنگی است و قدرت هنجار‌سازی است. گرامشی به شوروی می گوید تا زمانی می توانید قدرت داشته باشید که هنجارهایتان فرا ملی شود. وگرنه از هم پاشیده می‌شود. چون نتوانست هنجار خود را در خارج از مرزها گسترش دهد اما آمریکا در طیف بسیار وسیع هنجارهای خود را به هنجارهای  جهانی تبدیل کرده است.

یعنی ما امروز در جهانی باهنجارهای آمریکایی زندگی می کنیم. این هنجار برنظام بین الملل تسلط پیدا کرده و قواعد و آموزه‌ها را تدوین می‌کند. و زمانی این قدرت بی اثر می شود که یک هنجار مثل آن فراگیرتر از مرزهای ملی خودش شود. در غیر این صورت قدرتش در داخل مرزهایش محدود می‌شود. آمریکا در حال حاضر از اخلاق و هنجار استفاده می‌کند تا هزینه های خود را کم کند براساس نئورئالیسم. یعنی این ساختار است که همه چیز را جهت می دهد.

والتز اعتقاد دارد قدرت در ساختار به دولت جایگاه می دهد. و به همین دلیل عمل دولت ها و رفتارشان بر اساس این جایگاه اعمال می‌شود. چون جایگاه وابسته و برابر است با قدرت.

رئالیسم و نئورئالیسم نسبت به هرج و مرج دو دیدگاه متفاوت دارند از نظر رئالیست دولت‌ها نسبت به بزرگی و کوچکی خود به ساختار، عکس العمل نشان می‌دهند اما نئورئالیستها معتقدند که هرج و مرج تعریف کننده نظام بین المللی است. پس دولت‌ها تجربیات مشابهی را در قالب هرج و مرج انجام می‌دهند و هر نوع تفاوت در این راستا به قدرت و تفاوت قدرتشان بر می‌گردد.

عکس العمل دولت‌ها در این هرج و مرج می‌تواند در قالب پیوستن به اتحادها و ائتلاف ها و سازمان‌های منطقه‌ای رخ دهد. و از یک یک جانبه گرایی پرهیز شود. اما آنچه باعث یکجانبه گرایی ممکن است شود، یک نیروی نظامی بدون رقیب است که برای حفاظت از منافع خود وارد عمل می‌شود. بنابراین در اینجا با توجه به اینکه چه کسی، چگونه در کجا و چه مقدار منافع را به دست می آورد با آموزه دیگری به اسم منافع مطلق و منافع نسبی روبروست. در اینجا هم تفاوت بین رئالیسم و نئورئالیسم ممکن است بروز کند.

جوزف گریگور بر مفهوم منافع نسبی تاکید دارد. در چهارچوب این مفهوم دولت‌ها علاقه‌مند به افزایش قدرت خود و نفوذ هستند این یعنی منفعت مطلق. و بدین منظور با سایر دولت ها همکاری خواهند کرد. حال در این همکاری چه مقدار سود نصیب چه کسی می‌شود، در قالب مفهوم نسبی باید آن را جستجو کرد. یک نظر کلی در این باره وجود دارد که : دولت‌هایی که وارد همکاری می‌شوند ممکن است دست به تقلب بزنند. یعنی ممکن است نتوانند به قوانینی که همکاری را تقویت می‌کند پایبند باشند. در این شرایط باید دولت ها اقدامات چند جانبه را رها کنند و به صورت انفرادی وارد عمل شوند.و اخلاق را در چهارچوب عمل به تعهدات تعریف کنند. تقلب کردن مانعی برای دنبال کردن منفعت مطلق می‌شود. چون ممکن است یک کشور میزان سود بیشتری نسبت به دیگران داشته باشد.  بحث اصلی در نظام بین الملل کنونی این نیست که آیا همه از همکاری سود می‌برند یا نه بلکه صحبت سر این است که اگر همکاری اتفاق بیفتد چه کسی بیشتر سود می‌برد؟ اگر در شرایطی باشیم که از همکاری سود بیشتری ببریم می‌توانیم تشویق شویم به ادامه همکاری با سازمان های بین المللی بپردازیم. مهم این نیست که مثلا WTO آیا یک سازمان ظالمانه است یا ظالمانه نیست و مهم این است که پیوستن به آن سود بیشتری دارد.

فرضیه‌های اصلی نئورئالیسم: 1

-  هرج و مرج، در این وضعیت دولت ها با هم تعامل دارند.

2- ساختار مهمترین عامل تعیین کننده رفتار است.

3- دولت‌ها به دنبال منافع خودشان هستند و نظام هرج و مرج آمیز و رقابت آمیز آن‌ها را وادار می‌کند که تا بیشتر از آنکه به همکاری فکر کنند به نفع شخصی فکر کنند.

4- دولت‌ها بازیگران خردگرا هستند و استراتژی‌هایی اتخاذ می‌کنند که منافع آن‌ها را افزایش و ضرر را کاهش دهد.

5- مهمترین مساله در هرج و مرج، بقاست.

6- دولت‌ها، دیگر دولت‌ها را به عنوان دشمنان بالقوه خود و تهدیدی برای منافع ملی خود می‌دانند و این عدم اعتماد و ترس معمای امنیتی و یا تنگنای امنیتی را باعث می‌شود.

آموزه های نئورئالیسم: هرج و مرج،بقا،قدرت،جایگاه،توان،استراتژی خردگرا

نظرات مارکسیستی در روابط بین الملل:

در تفکرات مارکسیستی چهار نظریه داریم : 1. نظریه جهانی شدن 2. نظریه نئومارکسیستی 3. نظریه انتقادی 4. نظریه گرامشی

با توجه به اینکه اتحاد جماهیر شوروی از هم فرو می‌پاشد در واقع ضعیف بودن نظام فکری مارکسیستی برای تحلیل و تبیین روابط بین الملل روشن شد. البته این به معنای شکست مارکسیسم و یا حذف تفکر مارکسیست در صحنه روابط بین الملل نیست. گرچه خود مارکس علی‌رغم نوشته‌های زیادی که راجب مکاتب مختلف فلسفی دارد آنچنان به صورت جزئی وارد مباحث بین‌الملل نشده است اما بیسی که گذاشته حاکی از آن است که نظرات مارکس هم‌چنان می‌تواند در تحلیل روابط بین‌الملل مؤثر باشد و نقش مارکسیسم را ما نمی‌توانیم نادیده بگیریم . همین شکست پیش بینی های مارکس و عدم کارایی نظام سوسیالیستی که با شکست اتحاد جماهیر شوروی تا اندازه زیادی کمک کرده به این موضوع باعث یک تجدید نظر طلبی و تفکرات نو در مارکسیست شد و دو دلیل عمده را برای این تجدید نظر طلبی و یا در واقع تجدد فکری می‌توانیم نام ببریم .

 1. شکست مارکسیم در شوروی و کشورهای اروپای شرقی است که این وفاداری به تفکرات استالینیستی با توجه به شکست طبقه کارگر و یا  حکومت کارگری این وفاداری نسبت به مارکسیسم از بین رفته است . 2. بیسی که مارکس می گذارد مبنی بر ارائه نظریات اجتماعی که در رابطه با شیوه تولید و روابط تولید است به ما می‌گوید که مارکسیسم هنوز در عرصه روابط بین الملل حضور دارد.

در مارکسیم سه 3 اصطلاح مهم وجود دارد :

الف- سرمایه داری؛  اعتقاد مارکس بر این است که شیوه سرمایه‌داری تولید از مجموعه روابط اجتماعی ناشی می‌شود که در دوره خاصی می‌تواند مفید فایده باشد. این تعریف مارکس از سرمایه داری سه مشخصه عمده دارد: 1. هر چیزی که در تولید دخیل است قابل خرید و فروش است و قابل ارزش گذاری است مثل مواد خام ،ماشین و نیروی کار 2. همه چیزهایی که برای تولید لازم است مثل کارخانه و مواد خام در اختیار یک طبقه است و آن طبقه سرمایه دار است . 3. کارگران آزادند اما برای بقای خود و زنده ماندن مجبور به فروش خود و نیروی خود به طبقه سرمایه‌دارند. بنابراین طبقه سرمایه دار هم ابزار تولید را در اختیار دارد و هم نیروی کار را در اختیار دارد.

ب- شیوه‌های تولید: عبارت است از عواملی که در فرایند تولید با یکدیگر پیوند می‌خورند مثل ابزار کار ،فناوری مواد خام و در هر دوره تاریخی به صورت معینی وجود دارد. بنابراین شیوه تولیدی هر دوره‌ای خاص خودش است.

ج- روابط تولید: روابط تولید ابزار تولید را در فرایند تولید به هم متصل می‌کند که شامل روابط فنی و نهادهای لازم در جهت پیشرفت فرایند تولید است.

بنابراین به این جمع بندی می‌رسیم که با نفوذ روزافزون سازوکار بازار،بازار را در همه ارکان زندگی وارد می‌دانیم . یکی از نقاط قوت نظریه مارکس عبارت است از تحلیل بحران.

بر خلاف تفکر رئالیستی که ادعا دارد شرایط بازار و نظام بازار ثابت است و تزلزل ناپذیر است مارکس در جهت عدم ثبات حرکت می‌کند و می گوید نظام سرمایه‌داری نه تنها دارای ثبات نیست بلکه متزلزل است .

وجود بحران می‌تواند تاثیرات دامنه‌داری را بر روند حوادث بگذارد . پس اگر اینها متغییرهای نظام سرمایه‌داری هستند و شکل دهنده قالب نظام سرمایه‌داری، تنها راهی که می‌شود سیاست جهانی را فهمید با درک قالب سرمایه‌داری خواهد بود. پس دیدگاههای مارکسیستی نظرات نامؤنوسی را در رابطه با سیاست جهان ارائه می‌دهد‌ که می تواند ناراحت کننده باشد چون هدف نظام سرمایه داری تضمین توفق غنی و ثروتمند بر ضعیف است و این در شرایطی است که در جهان فقر زیاد است و دوسوم جمعیت جهان زیر خط فقر‌اند و نابرابری بسیار زیاد است.

مؤلفه های مارکسیستی:

  1. متودولوژی مارکسیسم ؛ بسیاری از آثار مارکس نا تمام و مشروط است . با توجه به این که آثار زیادی از مارکس باقی مانده اما شیوه‌های مختلف را در رابطه با توسعه، نظریه مارکسیسم توانسته تغییر دهد اما به صورت مشورط

دربین تفکرات مارکسیسم چند نکته مشترک وجود دارد در درجه اول جهان مارکسیسم اعتقاد دارد که دنیا متشکل از یک کلیت است بنابراین تفسیر رشته‌های مختلف و یا تقسیم‌بندی رشته‌های مختلف امری است دلبخواهی و غیر مفید . پس جهان باید به عنوان یک کل مورد مطالعه قرار گیرد و این تلاش زیادی را می‌طلبد. یکی از راهکارهایی که برای ساده‌تر شدن پیچیدگی این نظام مبتنی بر کلیت اجتماعی مورد استفاده است این است که ما از مفهوم ماتریالیسم تاریخی شروع کنیم. بر اساس ماتریالیسم تاریخی که اعتقاد به ارتباط مفاهیم و روابط در عرصه اجتماعی است فرایندهای تاریخی (شیوه تولید و روابط تولید) در نهایت بازتابی از توسعه اقتصادی جامعه است.

در همین زمینه اقتصاد می‌شود زیربنا و موتور محرکه تاریخ. کشمکش بین شیوه تولید و مناسبات تولیدی و روابط تولیدی تشکیل دهنده زیرساخت جامعه می شود. وقتی شیوه‌های تولید تغییر یابد مثلا به دلیل فناوری، روابط پیشین تولیدی هم منسوخ می‌شود و منسوخ شدن روابط تولید به منزله تغییر روابط اجتماعی و فرایندهای تغییر اجتماعی است.

در این چهارچوب تحولاتی که در زمینه اقتصاد رخ می‌دهد روند شتابانی به تغییرات اجتماعی می‌دهد. شیوه تولید محصولات مادی، شرایط فکری، اجتماعی و سیاسی زندگی را مشخص می‌کند. پس عملکردهای حقوقی، سیاسی و اجتماعی منعکس کننده الگوی قدرت هستند و کنترل می شود. بنابراین تغییر در زیرساخت باعث تغییر در رو ساخت می‌شود.

  1. طبقه : مولفه دیگر مارکیست طبقه است. مارکیست ها بر خلاف لیبرال ها معتقدند بین گروه‌های اجتماعی هماهنگی ضروری وجود دارد و جامعه مستعد درگیری است. اما اگر قرار است تاریخ در قالب کشمکش طبقاتی رقم بخورد و این تغییر اتفاق بیافتد مارکس به این موضوع توجه نکرده که آیا خود تحلیل کننده(یعنی مارکس) از درگیری بین سرمایه دار و کارگر می‌تواند بر کنار بماند یا خیر؟ چون اگر قرار است فکری که درگیری را توضیح می‌دهد به دلیل تبعیت روساخت از زیرساخت، خود این فکر مشمول تغییر نمی‌شود؟

مارکسیسم می گوید تحول و بحران . این تحول و بحران در قالب کشمکش طبقاتی ایجاد می شود . تحلیلگری که این موضوع را تحلیل می کند آیا فکر خود این آدم هم دچار تغییر نمی شود یعنی به این جمع بندی نمی رسد که شیوه های مختلف تفسیر هم می‌تواند تغییر کند چرا چون خود مارکسیسم اعتقاد دارد که شیوه های فلسفی در واقع شیوه های دیدن دنیا است بنابراین هر فیلسوفی تعریف خاص از دنیا دارد بنابراین شرایطی هم که در آن است ممکن است به دلیل شرایط خاص زمانی و مکانی دچار تغییر شود . برخورد طبقاتی در نهایت منجر به برجسته‌ترین وجه مارکسیسم می شود که همان آزاد سازی است یعنی بیرون آمدن طبقه فقیر از زیر یوق غنی . مارکسیسم اعتقاد دارد این آزاد سازی اتفاق می افتد و باید اتفاق بیفتد.

بحث آزادسازی باعث می شود آدمهایی مثل مارکوزه کتاب انسان تکبعدی یا تک ساختی را بنویسد چون آزاد سازی تاثیر گذار بر کل حیات بشر است اما در چارچوب تفکر نئومارکسیسم از این موضوع غفلت می شود .

بنابراین علاقه‌ای که مارکس برای شناخت جامعه سرمایه داری دارد به خاطر خود طبقه سرمایه داری نبود. بلکه مارکس انتظار داشت که چنین فهمی از عرصه نظام بین الملل و جهان منجر به براندازی نظام حاکم سرمایه داری شود با تکیه بر بحث آزاد سازی و جامعه‌ای که در آن مزد کار و مالکیت خصوصی از بین رفته و روابط اجتماعی دچار تغییر می شود. تمام نظریات مارکسیستی در رابطه با آزاد سازی دارای نقاط مشترکند. آثار نئومارکسیتها در مقایسه با نظریه پردازان انتقادی بیشتر تحت تاثیر افکار مارکس بوده. بنابراین شاهد شکل گیری نظریه نظام جهانی هستیم.

این مباحث مطرح شده چند نتیجه گرفتیم:

1- جهان را در قالب یک کلیت نگاه می‌کنیم.

2- این کلیت در صحنه اجتماعی وجود دارد

3- با کلیت نظام اجتماعی انتخاب رشته یا نامیدن رشته های مختلف امری دل خواه و قراردادی و غیر مفید است.

4- روساخت یعنی حقوق، سیاست، اجتماع و فکر با توجه به زیرساخت یعنی اقتصاد تغییر می‌یابد.

5- زیرساخت متشکل از شیوه‌های تولید و روابط تولیدی در هر مقطع تاریخی است که با توجه به آن مقطع منجر به تغییرات اجتماعی می گردد

6- آزاد‌سازی نقطه مشترک همه مکاتب مارکسیستی است که نئومارکیست‌ها بیشتر از دیگران تحت تاثیر مارکسیسم بوده‌‌اند.

آزدسازی یعنی از بین رفتن توفق و برتری سرمایه‌دار و از بین رفتن مالکیت خصوصی و ایجاد روابط اجتماعی و نظام اجتماعی.

نظریه نظام جهانی: این نظریه به کارگیری عقاید مارکس در حوزه روابط بین الملل بر می‌گردد. افرادی مثل بخارین، هابسون،لوکزامبورگ، ایلفردینگ به انتقاد از امپریالیست در قرن 20 پرداختند.

در این زمینه لنین کتابی را با عنوان «امپریالیسم آخرین مرحله سرمایه‌داری» تالیف می کند که به گونه‌ای دور شدن از عقاید مارکسیسم است. لنین فرضیه اصلی مارکس را در رابطه با اینکه شیوه اقتصادی تولید در نهایت روابط بسیط تر سیاسی اجتماعی را تعیین می کند قبول داشت. رابطه ای که زیر ساخت و رو ساخت را تعریف می کرد. بدین دلیل عقاید لنین توسعه افکار مارکس است. لنین می‌گوید تاریخ در قالب مبارزه طبقاتی بهتر فهمیده می‌شود و معتقد بود که شرایط سرمایه داری نسبت به زمانی که مارکس کتاب سرمایه را در 1867 منتشر کرده دچار تغییر شده است. عمده ترین تغییر از نگاه لنین، توسعه سرمایه‌داری انحصاری است. یعنی سرمایه داری وارد مرحله جدیدی شده است. در شرایط سرمایه داری انحصاری ساختار دو لایه‌ای در اقتصاد جهان شکل گرفته که مرکز غالب بر پیرامون کمتر توسعه یافته استیلا می‌یابد.

با توسعه مرکز و پیرامون دیگر هماهنگی خود کار منافع بین همه کارگران ایجاد نمی‌شود. بورژوازی در مرکز می‌تواند منافع حاصله از استثمار پیرامون را برای بهبود شرایط پرولتاریا به کار گیرد. به عبارت دیگر سرمایه‌دار مرکز از این راه به آرام سازی طبقه کارگر خود می تواند بپردازد. به عبارتی سرمایه‌دار با پول دهان کارگر را می‌بندد.

بنابراین تقسیم ساختاری بین مرکز و پیرامون ماهیت روابط بین بورژوازی و پرولتاریایی هر کشور را تعیین می کند. تقسیم ساختاری یعنی اینکه کی،‌چی، چه موقع، چقدر تولید بکند؟

آنچه که باعث تعیین رابطه سرمایه دار و پرولتاریا هر کشور می شود همین تقسیم ساختاری است. آزادسازی هم در همین زمینه اتفاق می افتد.

این تعریف لنین از شرایط یادآور دو ویژگی مهم در فهم سیاست جهانی است. اول؛ اینکه همه سیاست‌ها چه داخلی و خارجی در چهارچوب اقتصاد جهانی سرمایه‌داری به وجود می‌آید. دوم؛ دولت‌ها تنها بازیگران جهان سیاست نیستند بلکه طبقات اجتماعی اهمیت دارند. به علاوه جایگاه کشور و طبقات در ساختار اقتصاد جهانی سرمایه داری، رفتار کشورها را محدود می‌سازد و الگوهای تعامل و تسلط را تعیین می‌کند.

دیدگاه لنین به وسیله مکتب وابستگی امریکای لاتین به ویژه در آثار رائول پرویش منعکس است. او معتقد بود کشورهای پیرامون از آنچه که او آن را نزول شرایط تجارت می‌داند رنج می برند. به عبارتی او معتقد بود که قیمت کالاهای تولید شده سریع‌تر از قیمت مواد اولیه افزایش می‌یابد.

ویژگی‌های اصلی نظریه جهانی توسط امانوئل والرشتاین که متفکر اصلی در نظریات جهانی است منعکس است. از نظر والرشتاین غالب‌ترین شکل سازمان اجتماعی همان چیزی است که او آن را نظام جهانی می‌داند و می‌گوید تاریخ دو نوع نظام جهانی را شاهد بوده است: 1- امپراتوریهای جهانی 2- اقتصاد جهانی

مهمترین وجه تمایز میان این دو به این عامل بستگی دارد که تصمیمات در مورد توزیع منابع چطور اتخاذ می‌شود.

در امپراطوری جهانی یک نظام متمرکز سیاسی قدرت را در دست دارد. اما در اقتصاد جهانی مراکز متعدد قدرت را که در مورد توزیع منابع تصمیم می گیرند داریم. اگر چه ساز و کار هر دو نظام می‌تواند متفاوت باشد ولی تاثیر ویژه هر دو نظام یکسان است که همان انتقال منابع از مرکز به پیرامون است و این نظام جهانی مدرن بیش از هر چیزی نظام سرمایه داری است و همین ایجاد کننده نیروی اصلی است. والرشتاین نظام سرمایه داری را این گونه تعریف می‌کند: نظام تولید برای فروش در بازار برای کسب سود و اختصاص این سود بر مبنای مالکیت فردی و یا جمعی است. او معتقد است که در بستر این نظام نهادهای خاصی به صورت مستمر تولید و بازتولید می شود. این وضعیت متغیر نه تنها به آنچه که معمولا نهادهای اقتصادی در نظر گرفته می‌شود بلکه به صنایع نیز تسری می‌یابد و این وضعیت برای نهادهای همیشگی مثل خانواده و گروه‌های نژادی ثابت می‌ماند. طبق نظر والرشتاین هیچ یک از نهادها ثابت نیستند و باید رویکرد غیر تاریخی را پذیرفت یعنی نپذیرفتن این موضوع که ویژگی‌های نهادهای اجتماعی از نظر تاریخی خاص هستند. از نظر او تمامی نهادهای اجتماعی چه کوچک و چه بزرگ در حال تغییر مستمر و مداوم هستند. والرشتاین معتقد است خود این نظام از لحاظ تاریخی محدود است و دارای یک ابتدا یک وسط و یک انتها خواهد بود.

مارکسیسم همه چیز را در بستر تحولات اجتماعی می بیند نظام جهانی هم غالبترین شکل یک نظام اجتماعی است که دو قالب و بستر دارد : 1- بستر زمانی 2- بستر مکانی (پیرامون)

در بسته مکانی توجه می کنیم به بخش های مختلف سیاسی و تمرکز بر روی آن ها که در درون مناطق در چهارچوب اقتصاد جهانی وجود دارد. والراشتاین درباره بعد مکانی بین مناطق مختلف سازمان غالب اجتماعی یعنی نظام جهانی تفاوت قائل است. تمایزی بین مرکز و پیرامون.  این تمایز اولین بار توسط لنین  مطرح می شود و توسط نظریه پردازان وابستگی (مکتب اکلا) مطالبی به آن اضافه می شود و آن اضافات، مکان دیگری به نام شبه پیرامون است. شبه پیرامون بخشی از مشخصاتش مربوط می‌شود به مرکز و بخشی مربوطه به حاشیه است و به دلیل داشتن این نقش دوگانه نقش مهمی را در نظام جهانی مدرن ایفا می‌کند. یکی از مشخصات این بخش ایجاد کار است که این کار، هر نوع افزایش کارمزد را به سمت بالا یعنی مرکز خنثی می‌کند. یکی دیگر از مشخصاتی که این بخش دارد این است که آن دسته از صنایع یا پدیده های تولیدی که در مرکز امکان تحققش نیست را هموار می کند. (یعنی کشورهای پیشرفته صنایع تولیدی را که برای خودشان به صرفه نیست یا آلودگی و یا هر چیز دیگری دارد، به شبه پیرامونی که نیروی کار ارزان و صنایع اولیه دارد انتقال می دهد). بنابراین شبه پیرامون در نظام جهانی نقش کاتالیزور را دارد تا به حرکت خود ادامه بدهد. در بعد مکانی بیش از هر چیز، نفع مضاعف مرکز، مورد نظر و مهم است. در این شرایط کشورهای شبه پیرامون به ظاهر دچار تحول اقتصادی می شوند اما مهم نفع مضاعف مرکز است. بنابراین صحبت بر سر سه منطقه جغرافیایی است که این سه منطقه جغرافیایی بنیاد مکانیزمش انتقال ثروت از پیرامون و شبه پیرامون به مرکز است. در حال حاضر ایران پیرامون است چون تعداد مؤلفه‌هایی که می‌تواند ما را از پیرامون خارج کند به حد کافی نیست، ما نمی‌توانیم خود را با کره جنوبی یا برزیل مقاسیه کنیم اقتصاد ما اقتصاد نفتی است و درآمد نفت مستقیم به اقتصاد پمپاژ می‌شود. بنابراین تا زمانی که ما به تولید کالاهای غیر نفتی تا حدی که بتواند بودجه‌های جاری مملکت را کامل کند نرسیده‌ایم همچنان پیرامون هستیم. موفقیت این کشورها (شبه پیرامون) به خاطر تبعیت از اقتصاد سرمایه داری و لیبرالی و کپی برداری و استفاده از تجارب سرمایه‌داری است. کپی برداری یکی از راههای فرار از وابستگی است .

 این حرکت آزاد سرمایه در طول مرزها در قالب انتقال بعضی از مباحث جهان پیرامون باعث شد که بخشی به اسم شبه پیرامون به وجود بیاید. یکی از راههایی که در این میان ترویج و تبلیغ می شود عبارت است از پیوستن به اقتصاد آزاد یعنی حذف موانعی که حرکت سرمایه را می تواند کند نماید.

اساس بعد مکانی یک رابطه استثماری است که منجر به انتقال ثروت از پیرامون به مرکز می شود و مرکز و شبه پیرامون تصویر نسبتا ثابتی از نظام جهانی را ارئه می‌دهد.

2- بعد زمانی: در این بعد 3 یا 4 عنصر وجود دارد.

1-ضرباهنگ دوره‌ای: که به تعامل اقتصاد جهان سرمایه داری برای حرکت از بین دوره‌های رشد و رکود مربوط می‌شود. فرایند اصلی عامل این موج، رشد و یا رکود و یا هر چه که باشد به طور قطع نظام جهانی را به نقطه آغازین برنمی‌گرداند. بلکه اگر نقطه پایانی هر موج را مشخص کنیم گرایشات سکولار را در درون این نظام خواهیم یافت.

2-گرایشات سکولار که به رشد و یا رکود دراز مدت اقتصاد جهانی برمی‌گردد، در چهارچوب نظام جهانی ما شاهد دوره های رکود و یا توقف و یا رشد به صورت متناوب بوده یا هستیم.

3-تناقضات: در این بحث به محدودیت هایی که به وسیله ساختارهای بنیادین ایجاد می‌شود نگاه می‌کنیم و در این چارچوب شاهد مجموعه‌ای از رفتارهای متفاوت و یا حتی متناقض هستیم. همانطور که در قبل گفته شد هدف از سرمایه داری سود است. بخشی از سود در چارچوب فروش محصولات تولیدی تعریف می شود. هر چه میزان هزینه‌های تولید کمترباشد، میزان سود بیشتر است. اگر فرض کنیم کارگران که در جریان تولید نقش اساسی دارند، خود خریدار این محصولات باشند، سود بالا خواهد رفت. در صورت کم کردن میزان دستمزد به کارگران، در کوتاه مدت این حرکت منجر به سود بیشتر برای سرمایه‌دار می‌شود اما در دراز مدت این امر به کاهش سود منتهی خواهد شد. زیرا قدرت خرید کارگر پایین خواهد آمد. بنابراین در دراز مدت کاهش مصرف را ایجاد می‌کند از این جهت تناقضات در اقتصاد جهانی از این واقعیت ناشی می‌شود که ساختار این نظام به گونه ای است که اقدامات خردمندانه افراد در طول زمان به نتایج دیگری منتهی می شود که از هدف اصلی دور می افتد.

4-عنصر دیگر عبارتست از بحران: والرشتاین به دنبال آن است که از این کلمه به عنوان اشاره به رخداد زمانی خاص استفاده کند. به نظر او بحران متشکل از مجموعه خاصی از شرایط است که تنها یک بار در طول حیات نظام جهانی آشکار می‌شود. این امر زمانی رخ می‌دهد که تناقضات، تمایلات سکولار و ضرباهنگهای دوره ای  موجود در آن سیستم به گونه‌ای با هم ترکیب می‌شوند که سیستم دیگر قادر به باز تولید خود نیست. از این جهت بحران در یک نظام جهانی خاص از پایان و جایگزینی دیگر به وسیله نظام خبر می‌دهد. به نظر والرشتاین در شرایط کنونی جهان دچار شرایط بحرانی است که پایان و جایگزینی آن به وسیله نظام دیگر محتمل است. موضوع جالب در بحران این است که والرشتاین اعتقاد دارد که در جریان بحران بازیگران از آزادی عمل بیشتری برخوردارند. زمانی که یک نظام به طور روان در حال عمل است، رفتارها بیشتر به واسطه ماهیت آن ساختار تعیین می‌گردد. وقتی نظام دچار بحران می‌گردد به این معنی است که ساختار توان خود را از دست داده است و اقدامات جمعی و یا فردی در ساختار دیگر معنا ندارد. بنابراین بازیگران به صورت انفرادی به دلیل سست شدن سیستم، خود خارج از سیستم نظام جهانی عمل خواهند کرد. بنابراین بحران می‌تواند به توسعه یک نظامی منجر گردد که جامعه‌ای آزاد شده‌تر و یا نظامی که کمتر مورد پسند ماست را ایجاد می‌کند و ما می‌توانیم از طریق خود در برون داده‌های نظام تغییر ایجاد کنیم.

نظریه گرامشی:

گرامشی متفکر ایتالیایی است که نظریات چپ دارد و در زمان موسولینی به دلیل مخالفت با فاشیست به زندان می‌افتد. نظریات او با توجه به اینکه هیچ کتاب و منبعی در دسترس نداشته است، همه آن اورژینال و مطالب و افکارش از خودش است. و چون در زندان تحت نظر بوده و چون اجازه نداشته هیچگونه کتاب و مجله ای دریافت کند تمام نظراتش را به رمز نوشته است. به همین خاطر دو ایراد عمده به نظرات او گرفته می‌شود : 1- این که گرامشی مطالبش فقط مربوط به جامعه ایتالیاست. 2- مربوط به یک دوره خاص است و زمان خاصی از نظام بین الملل را مورد توجه قرار داده است .

سوال اساسی او این است که چرا پیش‌بینی‌های مارکس در مورد پیشبرد انقلاب در اروپای غربی به واقعیت تبدیل نشد اما در روسیه که یک کشور عقب مانده بود انقلاب سوسیالیستی اتفاق افتاد. این سوال گرامشی مثل سایرین که از مارکسیسم ایراد می‌گیرند بر میگردد به اینکه انقلاب در جوامع پیشرفته اغلب صورت می‌گیرد نه در جامعه ضعیف.(منظور انقلاب سوسیالیستی است)

وقتی به نظرات لنین نگاه می کنیم او امپریالیسم را آخرین مرحله سرمایه داری می‌داند. این موضوع توسط اندیشمندانی زیر سوال رفته. این یک مورد و مورد دوم اینکه آنچه که تحت عنوان برخورد طبقاتی مطرح می شود در روسیه چنین اتفاقی نیافتاد .

تفاوت تفکر گرامشی با بقیه چپ‌ها حول محور مفهوم هژمون است. هژمون عبارت است از قویترین کشور موجود در نظام بین الملل که می‌تواند توفق خود را بر بقیه اعمال بکند. (یا در عرصه ساختار یا در یک منطقه) بریتانیا هژمون قرن 19- فرانسه هژمون قرن 18 است.

منظور گرامشی از هژمون به فهم او از قدرت مربوط می‌شود اما این قدرت وسیع‌تر و غنی‌تر از آن چیزی است که مورد نظر آنارشیست‌هاست. گرامشی از دیدگاه ماکیاولی قدرت را به مثابه قنطورس (اسبی که سر حیوان دارد و دست و پای انسان دارد) قنطورس دوجنبه حیوانی و انسانی دارد. بنابراین قدرت هم یک جنبه اجبار دارد و یک جنبه اختیار دارد. حیوان جبر است و انسان اختیار است .

مارکیست‌ها در فهمیدم چگونگی تقویت نظم ،نظم حاکم اغلب بر اقدامات زورمدارانه دولت تمرکز می‌کنند. از نظر انگلس دولت چیزی نیست جز ابزاری برای ظلم یک طبقه بر طبقه دیگر. بر مبنای این فهم تنها دلیلی که اکثریت استثمار شده و چپاول شده یک جامعه را از شورش و سرنگونی نظامی که حاکم بر آنان است و دلیل اصلی رنج و بدبختی آنان است باز می‌دارد، عبارت است از قدرتی که این دولت دارد و این گروه(استثمار شده‌ها) به دلیل ترس و زوری که مشخصه این دولت ها بویژه در جهان سوم است می‌باشد. یعنی دولت ها عاملی برای استثمار، چپاول و زورگویی بر جوامع هستند. اما مردم استثمار شده توان مقابله با این زور را ندارند. در کشوری مثل روسیه که انقلاب رخ می‌دهد این چنین زوری غالب و برنده است اما در کشورهای غربی و توسعه یافته اطاعت مردم ناشی از زور دولت نیست بلکه ناشی از رضایتمندی مردم است. براساس دیدگاه گرامشی رضایت را هژمونی و طبقه حاکم بر جامعه تولید و ابزار تولید می‌بیند و این هژمونی است که اجازه می دهد تا اخلاق و فرهنگ متعلق به یک گروه بر دیگر گروه‌ها حاکمیت و سلطه پیدا کند. بنابراین هژمونی آمریکا بخشی مربوط میشود به رضایتمندی که ایجاد می‌کند می‌شود. این رضایتمندی به صلاح جوامع پذیرا باشد یا برخلاف مصالح آن‌ها اتفاق بیافتد. بنابراین این رضایت از طریق جامعه مدنی در جوامع نهادینه می‌شود و به جای عقل سلیم می‌نشیند. جامعه مدنی عبارت است از شبکه‌ای از نهادها و عملکردها در جامعه که تا حدودی مستقل از دولت است و گروه‌ها و افراد از طریق آن خود را سازماندهی و دیدگاه خود را به دیگران یا به دولت منتقل می‌کنند.

این گروه ها شامل رسانه ها، سیستم آموزشی، کلیسا، بنگاه‌های خیریه و سازمان‌های داوطلب و ... می‌ باشد. این تحلیل از نظر گرامشی دارای نتایجی است: اول اینکه در نظریه مارکسیستی باید روساخت‌ها مهم تلقی شود زیرا شاید ساختار جامعه نهایتاً بازتابی از روابط اجتماعی تولید در مبنای اقتصادی باشد، ماهیت روابط روساخت از اهمیت زیادی در تعیین میزان استعداد یک جامعه در تغییر و تحول برخوردار است.

گرامشی از اصطلاح دیگری به نام جبهه تاریخی استفاده می کند تا به روابط سازنده متقابل روساخت و زیرساخت بپردازد که در واقع روابط اجتماعی تولیدی در رابطه با اقدامات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است. بنابراین از نظر گرامشی و طرفدارانش تحلیل همه چیز در قالب روابط اقتصادی و یا سیاست‌ها و عقیده‌ها نمی‌تواند درست باشد و نمی‌توان تنها یکی از این دو عامل را با اهمیت تلقی کرد زیرا هم روساخت و هم زیرساخت در ارتباط با هم ایجاد کننده تغییر و تحول است.

از نظر گرامشیستها پیامد مهم دیگری که برای فعالیت سیاسی مورد توجه است به این می‌پردازد که اگر هژمونی گروه حاکم، عامل اصلی تقویت و تسلط باشد، پس در جامعه زمانی می‌تواند تغییر اتفاق بیفتد که جایگاه هژمونیک دچار تغییر شود و یا به چالش کشیده شود این امر مستلزم مبارزه ضد هژمونیک در جامعه مدنی است که در آن هژمونی حاکم به تحلیل می رود  و بلوک تاریخی دیگری شکل می‌گیرد.تغییر در جایگاه هژمونیک باعث تغییر در نظام می‌شود.

رابرت کاکس

رابرت کاکس یکی از طرفداران گرامشی است و سعی نموده که نقطه نظرات گرامشی را در حوزه روابط بین الملل گسترش دهد. چون نقدی که بر گرامشی وارد شده بود، یکی این بود که فقط در بستر جامعه ایتالیا نظر داده است و دوم در یک شرایط تاریخی خاص بوده است.

حالا کاکس اعتقاد دارد که این چنین نیست و می‌شود از نظرات گرامشی در تبیین روابط بین الملل استفاده کرد.

کاکس جمله ای معروف دارد که این جمله معروف یکی از سرفصلهای روابط بین الملل یعنی پست مدرن است. کاکس می گوید نظریه همواره برای شخصی خاص و برای هدفی خاص است و این جمله دقیقا متأثر از تفکرات گرامشی است. کاکس معتقد است که اگر ارزش‌هاو اعتقادات بازتابی از روابط اجتماعی خاص هستند بنابراین همان گونه که روابط اجتماعی تغییر می‌یابند، ارزش‌هاو عقاید نیز تغییر می‌یابند. نتیجه‌ای که از این جمله و فرایند عاید می‌شود این است که همه دانش‌ها حداقل در بستر اجتماعی باید بستری خاص و زمانی خاص داشته باشند.

نتیجه‌ای که از این فرایند به دست می‌آید آن است که بین واقعیت و ارزش‌ها تفاوت زیادی وجود ندارد و یا به عبارتی تمایز زیادی وجود ندارد. همه نظریه‌پردازان چه آگاهانه و چه ناخودآگاه نظریات ارزشی را در بیان خود دارند. و این نقطه تفاوت بین رئالیسم و نظریه انتقادی رابرت کاکس است که متأثر از گرامشی است. رئالیسم اعتقاد دارد که بین ارزش‌ها، عقاید و واقعیت تفاوت وجود دارد. به عبارتی علم و نظریات علمی بی زمان هستند و آنچه که گفته می‌شود با آنچه که عمل می‌شود متفاوت است، بنابراین براساس تفکر کاکس نظریات می‌توانند در جهت دفاع از پدیده و یا پدیده‌های خاص باشند. چرا؟ چون نظریات با قصد و منظور خاص بیان می‌شود. بنابراین آنچه که از نظر رئالیست‌هاگفته می‌شود دنیا را همانگونه که هست باید دید و تفسیر کرد. می‌تواند منجر به تقویت هژمون شود. زیرا این هژمون به عنوان یک واقعیت بیرونی ، به عنوان یک اصل پذیرفته می‌شود. نظریه انتقادی در جستجوی این است که با تجزیه و تحلیل در صورت امکان کمک به فرایندهای اجتماعی نماید که به طور بالقوه و یا بالفعل منجر به آزاد سازی می‌شود و در این شیوه است که نظریات می‌تواند سهمی در آزاد سازی داشته باشد. بنابراین، این نظریات می‌توانند منبعی برای ثبات نظم جهانی باشند.

کاکس از نظریه هژمون گرامشی این استنباط را دارد که به روابط بین الملل می‌تواند منتقل شود. بنابراین هژمون برای ثبات و استمرار حوزه بین‌المللی به همان اندازه اهمیت دارد که در سطح داخلی اهمیت دارد. پس هژمون یا قدرتمداران، نظم جهانی را به گونه ای شکل   می‌دهند که در جهت برآورده ساختن منافع و نیازهای آنان باشد. اما بحثی که در اینجا قابل ذکر است این است که هژمون این نظم را صرفاً نه در چارچوب زور بلکه با نوعی رضایتمندی ایجاد می‌کند.(همان موضوع قنطروس)

نمونه سوال امتحانی : نظریات کاکس و نقاط اختلاف آن را با رئالیست  بنویسید.

 

سیاست‌های نئولیبرالی:

بسیاری معتقدند که ایالات متحده در قالب سیاست نئولیبرالیزم سعی کرده است هنجارهای خود را در قالب نئولیبرالیزم به تمام جهان صادر کند. مجموعه سیاست‌هایی که با طرح نئولیبرالیزم ارتباط تنگاتنگی دارد به ویژه خصوصی سازی ، کاهش هزینه های دولت ،کاهش ارزش پول، تقویت بازارهای آزاد به اجماع واشنگتن معروف است و بسیاری معتقدند که این سیاست‌ها عقل سلیم‌اند. یعنی حقیقتی که همگان به آن معترفند و اعتقاد دارند و بدیهی است و مخالفت با آن خارج از عقلانیت است. و آن دسته از کشورهای جان سوم که این سیاست‌ها را پذیرفته‌اند به این جمع بندی رسیده‌اند که این سیاست‌ها منافع آنان را بهتر منعکس می‌سازد. پذیرش این تفکر از جانب کشورهای جهان سوم، پیامدهای متعددی  داشته است. از جمله هزینه‌های بهداشت را کاهش داده است،‌آموزش را در حد کافی گسترش داده و این کشورها مجبور شده اند تا مواد اولیه بیشتری را صادر کنند، زیرا بازارها پر از محصولات کشورهای صنعتی است. لذا وارد شدن در فرایند بازار برای این کشورها به همین معنی است. نکاتی در این قضیه وجود دارد:  (سیاستهای نئولیبرالی)

1- بحث تجارت آزاد: بدون اینکه وارد بحث تخصصی تجارت آزاد شویم، تجارت آزاد برآورنده منافع هژمون است. با فرض اینکه هژمون بهترین تولید کننده است، کالاهای آن در هر کجای دنیا ارزانتر خواهد بود و تنها در صورتی کالاهای هژمون گرانتر خواهند بود که کشورها مانعی برای ورود این کالاها بوجود آورند لذا اشاعه تجارت آزاد به معنی تقویت هژمون و حفظ منافع هژمون است.

2- مواد خام: اگر کشورهای جهان سوم مایل به مشارکت در شرایط تجارت و رقابت آزادند، نتیجه این خواهد بود که آن‌هابیشتر از هر زمانی به تولید مواد خام مبادرت نمایند. زیرا آن‌ها نمی‌توانند کالای صنعتی را تولید کنند و از طریق تولید کالای صنعتی در تجارت آزاد شرکت کنند. بنابراین باز هم این منافع هژمون است که تامین می‌شود، زیرا افزایش تولید مواد خام منجر به کاهش مواد اولیه می‌گردد. به علاوه در زمانی که کشورهای جهان سوم به کاهش ارزش پول خود اقدام می‌کنند قیمت مواد خام صادراتی آنان نیز کاهش می‌یابد و قیمت مواد وارداتی صنعتی افزایش می‌یابد که این هم به نفع هژمون است.

3- صنایع خصوصی: یکی دیگر از راههای مشارکت در تجارت آزاد خصوصی سازی است. خصوصی سازی هم به نفع هژمون است، چون بنگاه های خصوصی کشورهای صنعتی را بیشتر از هر زمان دیگری قادر خواهد ساخت که در کشورهای جهان سوم سرمایه‌گذاری کنند. صنایع نفتی، فرودگاهی، سیستم های حمل و نقل و غیره. اما سوال این است که چرا علیرغم این مضررات کشورهای جهان سوم دست به پذیرش این سیاست‌ها می‌زنند؟ در اینجاست که عنصر جبر وارد می‌شود. در این رابطه اشاره به بحران بدهی در جهان سوم می‌تواند پاسخگو باشد، زیرا برای پرداخت بدهی‌ها و انجام سرمایه‌گذاری در جهت ایجاد صنایع مصرفی و یا حتی واردات مواد مصرفی کشورهای جهان سوم مجبور به گرایش به بازارهای جهانی هستند و از طرفی آنان نیازمند کمک سازمان‌های بین المللی مثل صندوق بین المللی پول، بانک جهانی وغیره هستند.

تجارت آزاد منافع هژمون است. تجارت آزاد به عنوان بهترین سیستمی است که در دنیا می‌تواند وجود داشته باشد به عنوان واقعیت موجود . بر همین اساس طیف دیگری از تئوریهای چپ به اسم نظریه انتقادی شکل می‌گیرد و تشابه زیادی بین نظریات انتقادی و نظریات گرامشیانی وجود دارد و رابرت کاکس که رویکردش متاثر از گرامشی است نوع تفکرش انتقادی است بر نظام سرمایه‌داری. از نظر کاکس و نظریه انتقادی، سرمایه داری عقل سلیم نیست. هم نظریه انتقادی و هم نظریه گرامشی ریشه در اروپای دهه 20و دهه 30 دارد (گرامشی برای قبل از جنگ جهانی دوم بود) بر اساس این تفکر باز مراجعه به این انتقاد از مارکسیسم مطرح می‌شود که چرا قیام‌های انقلابی در اروپا نه تنها با شکست مواجه می‌شود بلکه منجر به بروز فاشیسم نیز می‌شوند. چرا خوش بینی نسل قبل که به تغییرات آزاد شونده محدود معتقد بود نادرست از آب درآمد.

در عین حال تفاوتی بین نظریه انتقادی و نظریه گرامشی وجود دارد و آنها دارای دغدغه‌های فکری متفاوتی هستند شامل: 1. متفکرین نظریه انتقادی توجه خود را به اقتصاد سیاسی معطوف کرده‌اند و همینطور امنیت بین المللی، نظریه انتقادی از متفکرین مکتب فرانکفورت نشأت می‌گیرد. فرانکفورتی‌ها بخشی از متفکرین آلمانی بودند و اروپایی که در زمان جنگ جهانی دوم به آمریکا مهاجرت کردند و بخشی ماندند و بخشی دوباره برگشتند به اروپا . 2. تفاوت دیگر برمی‌گردد به تفاوتی که در دغدغه‌های انتقادیون و مارکسیستها وجود دارد انتقادیون خواستار گسترش توجه به زیرساختها نبودند و آنها به مسائلی مانند فرهنگ،بوروکراسی اجتماعی، ماهیت اقتدارگرایی ساختارخانواده و بررسی مفاهیم رشد پرداختند و به ویژه در تجزیه و تحلیل خود به نقش رسانه‌ها توجه داشتند و به طور کلی به روبناها بیشتر از زیر بنا پرداختند. ویژگی اصلی تفکر انتقادی حول این محور است که آیا پرولتاریا در جامعه کنونی آنگونه که مارکس می‌گوید توان آزادسازی را دارد یا خیر. به خاطر اینکه گفته شد با گسترش فرهنگ مصرف گرایی و رفاه نسبی که برای طبقه کارگر بوجود آمد ناشی از نظام سرمایه داری پرولتاریا در نظام سرمایه داری حل شده و دیگر نمی‌تواند تهدیدی برای نظام سرمایه داری باشد. مهمترین نظریات انتقادیون برگرفته از بحث آزادسازی است . بحث آزاد سازی در تفکر مارکسیسم بحثی مبهم و گنگ است و می تواند برای افراد مختلف معانی متفاوتی داشته باشد مضاف بر اینکه بسیاری از انتقاداتی که با شعار آزاد سازی رخ داده است وحشیانه ،بیرحمانه و دور از عدالت بوده است و این همان چیزی است که سوسیال امپریالیسم و یا امپریالیسم روسی از آن یاد می‌شود بنابراین انتقادیون از مقوله ای به اسم آزاد سازی بیشتر صحبت می کنند. طیف اول متفکرین انتقادیی آزاد سازی را دررابطه با طبیعت مورد بررسی قرار می دهند بر اساس تفکر مارکس تسخیر طبیعت با افزایش فناوری انسان همراه بوده است و این تغییر در فرهنگ تکنولوژی باعث تغییر در روابط تولید و شیوه تولید است همان چیزی که رقم زننده تفکرات مارکسیستی است این عده(نسل اول انتقادیون)اعتقاد دارند که فرایند تسخیر طبیعت با بی‌رحمی رخ داده است انسان باید انگیزه ای به جز انگیزه مادی داشته باشد و ارزشها باید جایگاه ویژه ای داشته باشند در این نکته است که جنبش طرفداران حفظ محیط زیست متاثر از تفکر انتقادی است . انتقادیون اعتقاد دارند که انسان برای غلبه بر طبیعت هزینه های بسیار سنگینی پرداخته است و آنچه که تحت عنوان نابودی محیط زیست مطرح گردیده به معنی تاوان سنگینی است که گفته شد. بنابراین در این شرایط بحث آشتی با طبیعت برای متفکرین انتقادی بسیار مهم است .

 دومین رویکرد در تفکرات انتقادی برمی گردد به تفکرات هابر ماس که او نیز به روساخت بیشتر از زیرساخت اهمیت می‌دهد. هابرماس بر محوریت ارتباطات فرهنگی و گفتگو در فرایند آزاد سازی معتقد است برخلاف مارکسیستهایی که به پایه اقتصادی جامعه توجه دارند. هابرماس معتقد است که جامعه بهتر، در قالب ارتباطات وسیع میسر خواهد بود. بحث هابرماس در قالب رادیکال دموکراسی می تواند محقق شود یعنی فرایندی که می‌تواند بیشترین مشارکت را نه تنها از طریق کلام بلکه از طریق فعل و شناسایی موانع مشارکت در اقتصاد ،اجتماع و فرهنگ و غلبه بر آنها مطرح سازد.    

یکی از معروف ترین انتقادیون یا در واقع متفکری که نظریه انتقادی را به بهترین وجه پرورش داده است کسی است به اسم اندرو لینکلیتر . او با استفاده از نظرات هابرماس نظرات خود را ارئه می دهد و اعتقاد به یک چارچوبه اخلاقی در یک جامعه دارد درواقع لینکلیتر بحث آزادسازی را در قالب اخلاق اجتماعی و سیاسی معنا می کند و آزادسازی را برابر می‌سازد با فرایندی که در آن مرزهای دولت حاکم اهمیت اخلاقی و معنوی خود را از دست می دهد. براساس تفکر رئالیسم ارزشهای اخلاقی یک دولت دارای مرزهای جغرافیایی است که حاکمیت را رغم می زند حاکمیت دولتهای ملی را . اما لینکلیتر اعتقاد به ارزشهای اخلاقی دارد که فراتر از مرزهای دولتهای ملی می تواند گسترش پیدا کند . لازم به ذکر است که تفاوت بین نظریه های هنجاری و ساختگرا که رئالیسم سنبل آن است بحث توجه به دولتها به عنوان تنها بازیگران عرصه بین الملل است که با این ایده لینکلیتر، دیگر دولتها تنها عناصری نیستند که خواستار ارزشهای اخلاقی باشند و یا ارزشهای اخلاقی دیگران را به بهانه غیرملی یا غیر سرزمینی بودن به عنوان حافظ منافع خود نمی‌شمارند. البته رسیدن به چنین شرایطی احتیاج به تغییرات نهادی در نهادهای حاکمیتی دارد. بنابراین نظریه انتقادی یکی از وظایف خود را شناسایی روشهایی که می‌تواند به این امر منجر گردد می‌داند. 

نظرات روزن برگ و وارن

انتقادی که به وارن و روزن برگ می گیرند در رابطه با ضرورت داشتن امپریالیسم و یا پیشگام بودن امپریالیسم است.  در تفکرات لنین آمده که امپریالیسم به عنوان آخرین مرحله سرمایه‌داری است و لنین معتقد است که سرمایه داری پدیده‌ای نبوده که به نفع کشورهای جهان سوم  باشد بلکه بر خلاف نظر مارکس از یک تاریخی سرمایه داری آن پویایی را که می‌تواند به تحرکات اجتماعی بیانجامد و آن تحرکات می تواند زمینه را برای سوسیالیسم فراهم کند دچار توفق شود. بنابراین کشورهای جهان سوم نه تنها از سرمایه داری منتفع نمی شوند بلکه متضرر هم می شوند . در مقابل این تفکر کلی یک دیدگاه دیگر هم وجود داشت که بر اساس گفته مارکس سرمایه داری سکوی پرش است و یا فراهم آورنده زمینه‌ای است که سوسیالیسم می تواند اتفاق بیافتد .

وارن بر خلاف این عقیده است . وارن اعتقاد دارد چیزی که مارکس به آن معتقد بود مبنی بر اینکه نظام سرمایه داری مفید جامعه است و دستاوردهای مثبتی را رقم می زند از نظر وارن به عنوان یک حرکت مقدماتی محسوب می شود به همین خاطر است که اعتقاد وارن بر این است که سرمایه داری پیشگام سوسیالیسم است. اما لنین در مقابل به این اعتقاد دارد که با توجه به اینکه انتظاراتی که از سرمایه داری به قول مارکس می رفته در شرایط کنونی حاصل نشده سرمایه داری از حرکتش عقب مانده هم به عنوان امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه داری است و هم آخرین مرحله سرمایه داری است . وارن می گوید لنین به لحاظ تجربی و نظری دچار اشتباه شده . وارن اعتقاد دارد که سرمایه داری در کشورهای پیرامون وظیفه اصلی و تاریخی خودش را انجام داده. این وظیفه تاریخی توسعه سریع ابزار تولید است و تسهیل ظهور طبقه شهری است . بنابراین امپریالیسم باید به عنوان پیشگام دانسته شود . چرا چون سرمایه داری صنعتی شدن را به ارمغان می آورد . گفته شد که بر اساس تفکرات مارکسیسم دو موضوع و یا پدیده ابزار تولید و شیوه تولید است که به عنوان فاکتور محر‌ک مطرح می شود.

وارن معتقد است که سرمایه داری در زمینه بوجود آوردن رفاه مادی در سراسر جهان پیشرفتهای قابل ملاحظه ای داشته و این پیشرفتها در 3 شکل بروز پیدا کرده است: 1- مراقبت بهداشتی بیشتر 2- آموزش بهتر 3- دسترسی به کالاهای مصرفی بیشتر.

هر کدام از این سه فاکتور برای شکل گیری نیروهای تولید در دراز مدت از اهمیت بالایی برخوردارند و باعث شده اند که در دوران پسا استعماری پیشرفتهای قابل توجه ای در زمینه توان تولیدی در جهان سوم رخ بدهد گرچه این روند نابرابر دارای بازنده ها و برنده هایی بوده است .

در مجموع وارن معتقد است که تصویری که طرفداران نظریه وابستگی در رابطه با نظام جهانی خلق کرده اند ناقص است و قطعا گسترش سرمایه داری هزینه های زیادی را به دنبال داشته است. اما چنین بی نظمیهایی در نظام سرمایه داری جزء ذات توسعه سرمایه داری محسوب می شود (برنده و بازنده). اما به طور قطع از نظر وارن سرمایه داری منجر به گسترش عدم توسعه نشده است . وارن با اشاره بر مارکسیسم می گوید ما نباید در شرایطی که توسعه سرمایه داری سطح تولید را افزایش می دهد و استاندارد زندگی را توسعه می دهد مخالف سرمایه داری باشیم اینها بخشی از ماموریت تاریخی سرمایه‌داری به عنوان طلیعه ای برای انتقال به سوسیالیسم است گرچه گزارشاتی که در بانک جهانی وجود دارد نشان می‌دهد کشورهای جهان سوم با بدبختی های فزاینده ای روبرو بودند. اما نظرات وارن می تواند از این جهت مهم باشد که امپریالیسم بالاترین و آخرین مرحله سرمایه داری نیست بلکه بیشتر طلیعه ای بوده است که شیوه تولید سرمایه داری از اروپا به سایر نقاط  جهان منتشر شده و منتهی به دنیای جهان شدن امروزین گشته است .

خلاصه: وارن نمی گوید سرمایه‌داری بد است منتهی بر خلاف لنین می‌گوید امپریالیسم آخرین مرحله سرمایه داری نیست بلکه پیشگام نظام سرمایه داری است .

روزن برگ شخصیت دیگری است که عقاید نئومارکسیستهای قرن 20 را نپذیرفت که مثل لنین می گفتند ارتباط سرمایه داری با کشورهای جهان سوم زیان آور بوده است برای آنان.

یک مارکسیسم لنینیسم وجود دارد و یک ماکسیسم استالینیسم که دو نحله مارکسیستی قرن بیستم هستند. ماکسیستی که در حال حاضر مطرح است آن مارکسیسم اصیلی نیست که در مانیفست مارکسیسم آمده بلکه ناشی از تفسیرها و اضافاتی است که مارکسیستها به مارکسیسم بسته‌اند و اضافه کرده‌اند.

روزن برگ می گوید نئومارکسیستها و مارکسیستها این جنبه کلیدی مارکس را نادیده گرفتند که سرمایه داری می تواند زیان بار نباشد برای جهان سوم . اگر نظریه پردازان روابط بین الملل با مارکسیسم ارتباط صحیحی برقرار کنند می توانند بهره بیشتری ببرند و بیشتر به فوائد نظام سرمایه داری بپردازند. اما بر خلاف وارن ، روزن برگ بر ویژگی نظام بین الملل و رابطه آن با ماهیت متغییر روابط اجتماعی متمرکز است . نقطه شروع این تفکر روزن برگ با نقد رئالیسم است . روزن برگ با ادعای رئالیست مبنی بر اینکه ارائه دیدگاه غیر تاریخی اساسا نامحدود است و یا به عبارتی تفکر رئالیسم فرای زمان و شرایط محقق است، موافق است . روزن برگ می گوید ما احتیاج به نظریه ای داریم که دلایل تاریخی از چگونگی گسترش روابط بین الملل ارائه دهد. قبلا گفتیم رئالیسم یک نقطه ثقل دارد و آن اینکه بین واقعیت و بین ارزش تفاوت وجود دارد و آنچه که تحت عنوان رئالیسم مطرح می شود در همه زمانها جاری و ساری است . روزن برگ می گوید این طور نیست ما برای اینکه روابط بین الملل را تحلیل کنیم حتمی باید به شرایط زمانی و مکانی توجه کنیم که ببینیم در چه شرایطی یک ایده قابل تحقق است و یا قابل تحقق نیست و این از تفکرات انتقادی ناشی می شود آنجایی که می گفت زیربنا اقتصاد نیست و همه چیز در بستر اجتماع اتفاق می افتد، تمام آن چیزی که گفته می شود نسبی است ،مطلق نیست بنابراین دانشی که به صورت مطلق گفته شود و نسبت به زمان محدودیتی احساس نکند نسبت به تغییرات اجتماعی هیچگونه تحققی در آن اتفاق نیافتد نمی تواند یک ابزار مناسبی برای تحلیل روابط بین الملل باشد. بنابراین روزن برگ اعتقاد ندارد که رئالیسم تنها بستر فکری است بدون زمان و می تواند همه جا به عنوان یک ابزار برای تحلیل بکار گرفته شود.

روزن برگ تفاوتهای موجود بین ماهیت روابط بین الملل در رابطه با دولت شهرهای یونان و ایتالیا را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد . یکی از معیارهای رئالیسم تشابه بین این دو نمونه تاریخی است در حالی که روزن برگ این تشابه را خطا می داند و در عوض می گوید شرایط بین المللی در هر دوره ای متفاوت است . به علاوه او معتقد است که تلاش جهت ارائه توضیح از نتایج تاریخی در این دوره ها از طریق تمرکز بر سطح بین دولت ملی امکان پذیر نیست . زیرا در نمونه های یونان و ایتالیا این استقلال خارجی بر مبنای ویژگی مجموعه های داخلی از روابط اجتماعی قرار داشته است . پس روزن برگ از شکل گیری یک نظریه روابط بین الملل دفاع می کند که نسبت به شرایط تاریخی حساس است و این نظریه تاریخی در چارچوب روابط بین الملل عنوان می شود که خود روابط بین الملل بخشی از الگوی وسیع روابط اجتماعی است و باز هم نقطه شروع روزن برگ نظرات مارکس است . همیشه رابطه بین مالکان ابزار تولید با تولید کنندکان یک رابطه مستقیم بوده است که پنهانی ترین راز اساس پنهان کل ساختار اجتماعی است که به همراه خود شکل سیاسی روابط حاکمیت و وابستگی و به طور خلاصه شکل متناسب و خاص دولت را آشکار می سازد به عبارت دیگر ویژگی روابط تولید به جامعه نفوذ می کند و حتی روابط بین دولتها را نیز در بر می گیرد . شکل دولت بر اساس شیوه های مختلف تولید متفاوت خواهد بود بنابراین روابط بین دولتها نیز متفاوت است . پس روابط بین الملل یک رابطه اجتماعی است و رابطه اجتماعی بر اساس شیوه تولید و ابزار تولید تفاوت می کند و به همین مناسبت دولتها که سازمان دهنده و شکل دهنده روابط اجتماعی هستند بر اساس شیوه تولید و ابزار تولیدی که دارند عملکردشان هم متفاوت است و در هر دوره‌ای با توجه به اینکه شیوه تولید و ابزار تولید متفاوت است و به جامعه هم که بازتابی از روابط اجتماعی است تاثیر می گذارد و لذا رابطه بین دولتها متفاوت خواهد بود بنابراین رابطه بین فقیر و غنی در واقع تضاد و یا اشتراک بین شیوه و ابزار تولید درون جامعه و در زمانهای متفاوت است بر اساس تفکر روزن برگ و تفکرات مارکسیستی  مارکسیست زیربنا شیوه تولید سازمان تولید و چون این رابطه به جامعه انتقال پیدا می کند رفتار دولتها هم ناشی از آن می شود رابطه فقیر و غنی رابطه بین یک دولت توسعه یافته و یک دولت توسعه نیافته است یعنی تضادی که بین دو سازمان تولید و شیوه تولید ، جامعه مدرن و جامعه سنتی  که توسعه یافته بودن یا توسعه نیافته بودن از نظر مارکسیستها به شیوه و سازمان تولید بستگی دارد . بنابراین روزن برگ با برگشت به دوران باستان استدلال می کند که دو مفهوم رئالیستی یعنی هرج و مرج و حاکمیت نیز می‌تواند مورد ارزیابی مجدد قرار بگیرد. در واقع از نظر روزن برگ حاکمیت و هرج و مرج خاص نظام سرمایه‌داری است . سرمایه داری شیوه ای را منعکس می کند که در آن دولت از فرایند تولید تحت سرمایه داری جدا می شود و تقش کاملا سیاسی پیدا می کند اگر چه دولتها در تنظیم تولید شرکت دارند اما به دنبال آن نیستند که به صورت مستقیم در تولید دخالت کنند اما در همه دوره های پیشین دولتها به صورت مستقیم در تولید شرکت داشتند. اما با جدایی حاکمیت ارضی و تولید، امروزه شرکتهای چند ملیتی و یا سرمایه داری می توانند به صورت مستقل و بین المللی خارج از دخالت و کنترل دولتها به فعالیت بپردازند پس وضعیت کنونی در واقع به منزله تحول جدیدی در تنظیمات اجتماعی محسوب می شود . و روزن برگ به صورت مشابه اعتقاد دارد که رویکرد مارکسیستی باز اندیشی در مورد شالوده تفکر رئالیست یعنی هرج و مرج را می تواند تسهیل کند و اعتقاد دارد که تجزیه و تحلیل مارکس از سرمایه داری هرج و مرج را نیز شامل می شود . بنابراین در جامعه ای که شیوه سرمایه داری تولید حاکم است هرج و مرج در تقسیم اجتماعی کار و استبداد در تقسیم تولیدی کار، به صورت متقابل بر هم تاثیر می گذارند و نه مجموعه شرایطی که منحصر به روابط بین الملل باشد این وضعیت بیشتر از آن که ویژگی فراتاریخی دولتها محسوب شود  جزء ذاتی روابط اجتماعی در قالب شیوه تولید سرمایه‌داری محسوب می شود . بنابراین جهانی شدن هم در واقع بخشی از این روابط اجتماعی است که اشاره به چگونگی پیشرفت در زمینه های متفاوت چه در قالب رشد اقتصادی و چه رفاه اجتماعی دارد . بنابراین روزن برگ قائل به تجزیه و تحلیل روابط بین الملل در شرایط متفاوت است .

معرفی چند منبع جهت مطالعه: کتابهای مارکسیسم ، لیبرالیسم،رئالیسم و ایدآلیسم،نئولیبرالیسم مکتب برسازی نظریه انتقادی و فمینیسم  از لینکلیتر  دفتر مطالعات وزارت خارجه

 




 


 

مطالب درسی نظریه های مختلف در روابط بین الملل


عناصر تشکیل دهنده رئالیست.

نظریه پردازان رئالیست قدیمی ترین نظریه پردازان روابط بین الملل هستند جنگهای پلوپونزی اولین کتابی است که در این رابطه نظر دارند.

در نگاه رئالیست ها : می گویند به گذشته توجه داشته باش وخود رابرای فضای ناپایدار آماده کن.

در نگاه رئالیست ها :باید منافع ملی تأمین شود واین منافع ملی بدون قدرت امکان پذیر نیست. قدرت ایجاد امنیت می کند. بنابر این پرونده هسته ای ایران یک بحث امنیتی است که در سطح روابط بین الملل مطرح است. کشور ما در یک فضای ژئوپولتیک تهدید قراردارد. چون یک حوزه آن مربوط به خلیج فارس است که شش کشور عمدتا قابل اعتماد وجود ندارد. یک حوزه عراق ناپایدار است که آن هم قابل تثبیت نیست.یک حوزه هم افغانستان است که آن هم اغلب ناپایدار است.

عناصر رئالیسم: حفظ قدرت    نمایش قدرت      استراتژی افزایش قدرت

در روابط بین الملل: ماهیت محافظه کارانه     ماهیت توسعه طلبانه= می تواند در فضای تدافعی یا تهاجمی انجام شود

عناصر رئالیست در روابط بین الملل: اولین واصلی ترین شاخص هویتی وکارکردی رئالیست را باید در تحلیل آنارشی مورد توجه قرار دادو آنارشی به معنی فقدان قوه فائقه مرکزی است. یعنی اینکه به هیچ وجه قانون در روابط بین الملل وجود ندارد. یعنی نباید هیچ کشوری انتظار قواعد در سیاست بین الملل داشته باشد. نهادهای بین الملل وحقوق بین الملل وسازمانهای بین المللی به هیچ وجه نمی توانند امنیت کشورهارا تضمین کنند. بنابر این امنیت باید معطوف به قدرت وتوانمندی کشورها در سیاست بین الملل خواهد بود. در فضای آنارشی باید هرکشوری قدرت سازی کند زیرا قدرت مرجع اصلی حفاظت از واحد های سیاسی تلقی می شود.

دومین شاخص رئالیسم Self helb به معنای خودیاری است. خودیاری  به مفهوم آن است که نمی توان انتظار داشت منافع مارا درک کنند هرکشوری باید منافع، قدرت وامنیت خودرا تولید وحفظ کند.درفضای خودیاری تمام کشورها دوست تاکتیکی ودشمن تاکتیکی هستند صرفا واحد سیاسی مربوطه براساس منافع خود باید ایفای نقش کند.

سومین شاخص رئالیسم Statism به معنای دولت گرایی به عبارت دیگر تولید قدرت وهمچنین امنیت سازی در زمره وظایف دولت محسوب می شوددولت مرجع اصلی رفتار بین المللی است. یعنی اینکه هرفردی که محوریت قدرت سیاسی در داخل کشور باشد در سیاست بین الملل نقش تعیین کننده ای دارد. Statism به این معناست که رهبران سیاسی به نام دولت تولید قدرت نمایند ودر برابر تهدیدات دفاع نمایند

چهارمین شاخص رئالیسم Survival بقاء می باشد یعنی اینکه حفظ نظام سیاسی وحفظ بنیادهای ساختاری کشور در حوزه موضوعات مربوط به بقاء مطرح می شود بنابر این امنیت سرزمینی وامنیت ساختاری حوزه منافع حیاتی است. براساس چنین مولفه هایی هرکشور باید بتواند به بیشترین مازاد قدرت دست یابد. مازاد قدرت زمانی حاصل می شود که درک منافع وتحقق منافع ملی حاصل شود. به عبارت دیگر Survival یا بقاء را باید به عنوان هدف تمامی کشورها در سیاست بین الملل باشد. برای رسیدن به چنین اهدافی الگوهای کنش در رهیافت رئالیستی مطرح می شود.اولین کنش رئالیستی را باید در قالب تهدیدزدایی مورد توجه قرارداد. یعنی اینکه هر کشور باید تهدیدات را شناسایی نموده وزمینه مقابله با تهدیدات را فراهم سازد.دومین الگو درکنش را باید قدرت سازی دانست قدرت دارای نشانه های متفاوتی است در شرایط موجود قدرت سخت افزاری قدرت نرم افزاری وقدرت هوشمند مورد توجه قرارگرفته است.

سومین مولفه مربوط به مصالحه است. مصالحه به معنای آن است که از استراتژی بردبرد استفاده شود از سوی دیگر باید به منافع طرف مقابل توجه شود. سوم آنکه الگوهای رفتاری تاکتیکی باشد به عبارت دیگر نباید انتظار داشت که صلح دائمی ایجاد می شود ویا جنگ پایان کار است. چهارمین کنش در رهیافت رئالیستی باید موازنه گرایی دانست یعنی اینکه موازنه مبتنی برتولید قدرت متوازن برای بازدارندگی است به عبارت دیگر درموازنه گرایی لازم است هر بازیگری بتواند نقش متعادل کننده قدرت در سیاست بین الملل را ایفا کند.لازم به توضیح است کشوری مثل ایران نیازمند توازن منطقه ای است که از طریق بازدارندگی راهبردی حاصل می شود یعنی اگر کشورهای خلیج فارس  از مزیت نسبی در نیروی هوایی برخوردارند ایران باید از قدرت لازم در حوزه موشکی بهرمند شود. ازبین رفتن موازنه امکان شکل گیری جنگ را  اجتناب ناپذیر می کند جنگ ها بر اساس نظریه رئالیستی یا انعکاس عدم توازن محسوب می باشد ویا جنگ برای تغییر در توازن قدرت طراحی می شود.

رئالیسم مکتب سیاست قدرت است . تولید قدرت مرتبط با انتظارات است. هرچه انتظارات ما بیشتر باشد باید قدرت بیشتری تولید کنیم. قدرت آن چیزی است که با چراغ خاموش تولید شود برعکس تولید قدرت عیان که همیشه مقابله به مثل سایر قدرتها را به دنبال دارد. قدرت همواره به معنی رویارویی محسوب نمی شود. بنابر این باید قدرت غافلگیر کننده داشته باشیم که مقابله به مثل دیگران را به دنبال نداشته باشد.

انواع رئالیسم:رئالیسم تدافعی توسط استفان والت ارائه شد. والت از جمله نظریه پردازان معاصر است او هم اکنون در سایت فارسی پالسی در حال انتشار مطلب ورویکردهای راهبردی است.این نظریه مبتنی بر رویکرد موازنه تهدید است. موازنه تهدید در برابر موازنه قدرت ارائه شده است رویکرد موازنه قدرت مبتنی بر آن است که کشورها باید مبادرت به ائتلاف برای ایجاد تعادل وتوازن در قدرت نمایند زیرا اگر توازن قدرت از بین برود زمینه برای شکل گیری منازعه، جنگ وهمچنین بحران فراهم شود.

نگرش مبتنی بر تهدید به این معناست باید تهدیدات شناسایی شود موازنه قدرت به رقابت تسلیحاتی منجر شود.درحالیکه باید فرایندی راایجاد کرد که به همکاری یا ائتلاف در برابر تهدیدات توجه داشت. نگرش استفان والت به این معنی است که همواره جلوه هایی از ائتلاف تاکتیکی شکل می گیرد ائتلاف تاکتیکی به آن معنی است که تهدید مشخص می شود برای مقابله با تهدید ائتلاف همسطح به وجود می آید. هدف جذب سایر کشورها برای مقابله با کشور تهدید کننده است. نگرش والت براین است که از طریق ائتلاف تاکتیکی می توان زمینه های کاهش تهدید را از بین برد وبه این ترتیب مانع از شکل گیری جنگ شد. از سوی دیگر مقوله ای بنام الحاق وجود دارد . الحاق به معنای آن است که کشور های ضعیف احساس می کنند برای تامین امنیت خود باید به همکاری وائتلاف با قدرت بزرگ مبادرت کرد. ترس از رویارویی به الحاق منجر می شود. والت بر این اعتقاد است بازیگری که دچار ترس شود به گونه ای اجتناب ناپذیر تهدید را با خود حفظ می کند زیرا الحاق هیچگونه تداومی ندارد.به عبارت دیگر کشوری که به دلیل ترس عقب نشینی می کند واز سیاست سازش استفاده می کند به گونه ای اجتناب ناپذیر در شرایط رویارویی قرار می گیرد. به همین دلیل والت مخالف سیاست سازش بوده وسیاست سازش را به معنای درگیری تأخیری می داند. اگر خواسته باشی تاریخ روابط بین الملل را بررسی کنید کنفرانس مونیخ در سال 1938 نماد سیاست سازش بود سیاست سازش کنفرانس مونیخ مانع از شکل گیری جنگ جهانی دوم نشد. به همین دلیل است که والت اعتقاد دارد که کشورها اگر از سیاست سازش استفاده کنند جنگ را به تأخیر می اندازند اما نابودی آنها اجتناب ناپذیر است. به عنوان مثال الگوی قذافی را می توان نمادی از سازش دانست وی درسال 2005در وضعیت سازش قرار گرفت . درسال 2011 حاکمیت سیاسی خود را از دست داداز آنجاییکه ماهیت سیاست بین الملل تراژدی است هیچ کشوری نباید احساس کند سایر بازیگران منافع، سعادت و یا خیر اندیشی آن را مورد توجه قرار داد.

رئالیسم تهاجمی: توسط جان مر شایمر ارائه شد وی درک خود از سیاست بین الملل را بر اساس معادله تولید قدرت کاربرد قدرت ومانور قدرت تبیین نمود او دارای نگرش تاریخی به قدرت وسیاست است  کتاب او به نام تراژدی قدرتهای بزرگ از اهمیت ویژه ای برخوردار است. در تبیین رئالیسم تهاجمی او می گوید چرا امپراطوری روم کارکرد خود را در صحنه سیاست بین الملل از دست داد وچرا انگلستان نتوانست موقعیت خود را تثبیت کند. در مطالعات خود به اینجا رسید که نباید قدرت های بزرگ موضوع کاربرد قدرت وتولید قدرت را فراموش کنند. وی بر این باور است هر گاه احساس مازاد قدرت ایجاد شود مشکلات ومخاطرات بیشتری برای کشورها بوجود می آید قدرتهای بزرگ نیز همانند بازیگران منطقه ای باز تولید قدرت هستند.

از سوی دیگر مرشایمر نه تنها بر تولید قدرت بلکه بر کاربرد قدرت تاکید دارد. کاربرد قدرت به معنی آن است که هیچ گاه نباید تهدیدات کوچک را بی ارزش دانست بلکه تهدیدات کوچک می توانددر طولانی مدت مخاطراتی را ایجاد کند که منجر به فرسایش قدرت بازیگران شود. فرسایش قدرت به معنی افول تدریجی است.آنچه به معنی Declineمطرح می شود نشانه ای از افول معنی می شود بنابر این مرشایمر براین اعتقاد است که باید موازنه قدرت را براساس تحرک ژئوپولتیکی طراحی کرد یعنی اینکه قدرتهای بزرگ برای بقای خود از Instrament intendبرخوردار باشند. آنچه به عنوان Superioriیا برتری مطرح می شود محور اصلی درام قدرتهای بزرگ است. براساس چنین رویکردی جرج بوش تئوری جنگ پیش دستانه را ارائه داد. این تئوری به معنی آن است که قبل از اینکه تهدیدات گسترش یابد باید با آنها مقابله کرد از سوی دیگر یک جانبه گری راهبردی مورد توجه قرار می گیرد. براساس نگرش رئالیسم تهاجمی قدرتهای بزرگ در شرایطی می توانند موقعیت خود را ثابت کنند که از انگیزه لازم برای تأمین منافع در شرایط یک جانبه نگری برخوردار باشند. بنابر این بهره گیری از سیاست تهدید وسیاست ارعاب به عنوان ابزارهایی برای مقابله با نیروهای گریز از مرکز اشاره داشت این تهاجم نماد مقابله با نیروهایی محسوب می شود که دارای رویکردهای متفاوتی با محوریت سیاست بین الملل هستند.

رئالیسم انگیزشی رابرت جرویس :

نظریات نئورئالیسم راباید نقدی به رهیافت های رئالیستی دانست در نظریه رئالیست موضوع قدرت محور اصلی کنش دولتها محسوب می شد. قدرت برای ارتقاء منافع ملی مورد توجه قرار می گرفت. از سوی دیگر باید نئورئالیسم را در قالب ضرورتهایی همانند امنیت مورد توجه قرار داد اما سوال آنها آن است که امنیت چگونه حاصل می شود وچگونه زمینه های ارتقاء قدرت را فراهم کرد. در نئورئالیسم تهاجمی موضوعی به نام نگرانی نسبت به آینده مورد تإکید قرار می گیرد. از سوی دیگر نظریه پردازان نئورئالیسم تهاجمی به این جمع بندی رسیدند برخی از تهدیدات حاشیه ای وجزیی می توانند در شرایط زمانی خاصی به قدرت بسیج کننده در حوزه داخل تبدیل شودویا اینکه به قدرت تهاجمی در حوزه بین الملل تبدیل گردد. نئورئالیسم تدافعی به ضرورت امنیت توجه دارد اما اعتقاد دارد که کشورها نباید در ارتباط با هر تهدیدی مقاومت نمایندتهدیدی را باید مورد توجه قرار داد که می تواند موازنه را بر هم زند به همین دلیل است که استفان والت از نظریه موازنه تهدید استفاده کرد. رابرت جرویس نظریه پردازی است که توسعه قدرت را ناشی از ضرورتهای مادی وازاری نمی داند. بلکه آن را انعکاس مولفه های روانشناختی تلقی می کند. مولفه های روانشناختی در دو سطح مورد توجه قرار می گیرد. سطح اول مولفه های روانشناختی فردی است یعنی اینکه کدام یک از مسئولان ومدیران اجرایی در یک کشور از چه رویکردی برای موضوع قدرت استفاده می کنند. برخی از تحلیل گران نیز اعتقاد دارند که زمامداران دارای ویژگیهای شخصیتی مانند ذات انسان وهمچنین مشابه دولت می باشند. یعنی اینکه نه تنها قالبهای انگیزشی برای هژمونی دغدغه برای زمامداران است بلکه در ارتباط با ذات بشر (من) ویا دولتها مورد توجه قرار داد. هریک از این مولفه ها انعکاسی از موضوع قدرت ورقابت برای قدرت محسوب می شود. به این ترتیب فرایندهای کنش بازیگران می تواند بر اساس ذات زمامداران دولتها(State) وهمچنین ذات بشر میل به برتری جویی داشته باشد. به عبارت دیگر انسانهایی که دارای رویکرد برتری جو هستند قالبهاب انگیزشی خود را در چهره ی رهبران سیاسی تاریخ منعکس می سازند. به طور مثال صدام حسین خود را با حمورابی مقایسه می کرد. حمورابی پادشاه تمدن بین النهرین بود که توانست قاعده سازی ایجاد کند واولین دولت رفاه را شکل دهد. به عبارت دیگر حمورابی چهره ماندگار تاریخ بود که قدرت ، سیاست وعدالت را با یکدیگر پیوند داد. نتیجه چنین فرایندی را در توسعه وفرهنگ سازی مشاهده کرد. حتی اقدامات صدام حسین برای جنگ علیه ایران ویا اشغال کویت نمادهایی از توسعه حوزه نفوذ در تمدن بابل محسوب می شود. لازم به توضیح است که عراق سرزمین تمدن بابل وآشور نیز بوده است. آشور نماد تمدن خشونت در تاریخ سیاسی بین المللی بوده است.به همین دلیل است که برخی از نظریه پردازان اعتقاد دارند ذات مبتنی بر خشونت است. خشونت آشور ماهیت هژمونی داشت یعنی اینکه فراقانونی بود. واز سویی دیگر فرا ساختار ونهاد به نظر می رسید ودر نهایت قدرت مازاد ایجاد شد. هیچگونه مطلوبیتی برای آن فرد ایجاد نمی کرد بلکه صرفا مخاطرات آن باقی می ماند.

رابرت جرویس رئالیسم انگیزشی را در نقد سیاست خارجی آمریکا مورد توجه قرار می دهد. جرویس براین اعتقاد است که آمریکا بیش از 45درصد قدرت نظامی جهان را دارا می باشد پس چرا هرروز بر توسعه حوزه نفوذ وهمچنین توسعه پایگاههای نظامی مبادرت می کند. بنابر این جرویس موضوع توسعه طلبی آمریکا را ناشی از ضرورتهای امنیتی ویا تهدیدات استراتژیک کشورها نمی داند. جرویس اعتنقاد دارد چنین کشوری هرگونه نشانه ای از تهدید را به عنوان موضوعی پر مخاطره تلقی می کند. وبه همین دلیل است که رئالیسم انگیزشی مبادرت به نقد اقدامات نظامی می پردازد که هیچگونه ضرورت امنیتی ندارد بلکه صرفا به گسترش هیجان وتهدید وآشوب امنینی کمک می کند.

نظریات نئو لیبرالی در روابط بین الملل:

نظریات نئولیبرالی در روابط بین الملل از درون رهیافت های رئالیستی انشعاب پیدا کرد. به عبارت دیگر زیر ساخت اندیشه ای، فکری وتحلیلی نئولیبرالی موضوع قدرت تشکیل می دهد. نئولیبرالها همانند رئالیستها برموضع قدرت تإکید دارند از سوی دیگر آنان نظام بین الملل را آنارشی می دانند اما بر این اعتقادند که آنارشی ماهیت خوش خیم دارد در حالیکه نئورئالیستها براین اعتقادند که آنارشی نظام بین الملل ماهیت بدخیم داشته وبه جنگ، بحران وستیزش منجر می شود. به این ترتیب نئولیبرالها ذات نظام بین الملل را پر ستیزش وپر کشمکش می دانند از سوی دیگر آنان ذات انسان را نیز شرور می دانند اما براین اعتقادند که انسان شرورو دولت شرور  می تواند از طریق تعامل وهمکاری به فضای تعادلی منجر شود.

محور اصلی تفکر نئولیبرالی ارتباطات است. نئولیبرالها اعتقاددارند که به هر میزان ارتباطات گسترش یابد منازعه کاهش می یابد. زیرا فقدان ارتباط زمینه های لازم برای عدم تفاهم را بوجود می آورد. از نظر نئولیبرالها بازیگرانی می توانند به منافع بیشتری نائل شوند که از انگیزه وآمادگی بیشتری برای تعامل برخوردار باشند. به همین دلیل است که نظریه پردازانی همانند دویچ، کوهن، جوزف نای وریچارد هاس برضرورت تولید منافع مشترک از طریق همکاری تاکید دارند. چهار نظریه پرداز یادشده در زمره نئولیبرالهای دهه 1960 به بعد محسوب می شوند. در شرایط موجود جوزف نای به دلیل طرح موضوع قدرت نرم وهمچنین ریچارد هاس به دلیل آنکه رئیس شورای روابط خارجی آمریکا می باشد از اعتبار وجایگاه ویژه ای در حوزه نظریه پردازی وسیاستگذاری برخورداست. بنابر این نظریه پردازان باید این موضوع را مورد توجه قراردهند که چگونه می توان در نظام آنارشی که روابط بین کشورها که ماهیت پر کشمکش وپر منازعه دارد       می توان به الگوی همکاری جویانه نائل شد.

اگر موضوع اصلی نئورئالیست جنگ ،منازعه وبازدارندگی است، موضوع اصلی اندیشه های نئولیبرالی مبادله سود مشترک وهمکاری وحتی ادغام بازارهای اقتصادی محسوب می شود. بنابر این نظریات معطوف به همگرایی در چارچوب رهیافت های نئولیبرالی مورد توجه قرار می گیرد.رویکرد چهار نظریه پرداز نئولیبرالی را به شرح ذیل مورد توجه قرار داد: 1- رهیافت کاردویچ ، موضوع ارتباطات را مورد توجه وتإکید قرار می دهد. دویچ براین اعتقاد است که بر هرمیزان که حوزه ارتباطات گسترش داشته باشدهمکاری بین بازیگران افزایش بیشتری می یابد. بنابر این از طریق همکاری می توان زمینه های کاهش منازعه را بوجود آورد.از دیدگاه دویچ همکاری منجر به منافع مشترک می شود. دویچ سوال می کند که مگر هدف اصلی سیاست خارجی کشورها رسیدن به منافع مشترک نیست؟ آیا نمی توان منافع را از طریق همکاری ایجاد نمود به این ترتیب دویچ اولین نظریه پردازی بود که بازی با حاصل جمع غیر صفر را بکار برد بازی با حاصل جمع غیر صفر به معنای بازی برد برد می باشد. دویچ حوزه های ارتباطات را متنوع می داند واعتقاد دارد که در دوران گذشته ارتباطات ترانس پورتین (حمل ونقل) را داشته است .یعنی کشورهایی می توانستند با هم همکاری کنند که جاده ابریشم یا جاده ادویه را سازماندهی کرده اند. بنابر این ارتباطات در فضای حمل ونقل وتوسعه راهها معنا پیدا می کرد. مرحله بعدی ارتباطات، ارتباطات تله کامیو کیشن ، ارتباطات ماهواره ای وهمچنین ارتباطات اینترنتی عامل ایجاد همبستگی وایده مشترک می باشد. حتی بعضی از نظریه پردازان اعتقاد داشتند انقلاب مصر وتونس به دلیل این در زمان اندکی به پیروزی رسید که گروههای اجتماعی از ارتباطات اینترنتی بهره می گرفتند. دویچ بر این اعتقاد است که ارتباطات زمانی به نتیجه مثبت منجر می شود که مبتنی بر تولید پیام باشدو دویچ اعتقاد دارد درعصر ارتباطات محتوای پیام زمینه های هم گرایی کشورها را ایجاد کند مشروط بر اینکه کشورها منافع خود را از طریق مقابله با دیگران پیگیری نکنند درآن شرایط پیام می تواند ماهیت ایدئولوژیک پیدا کند وتعارض را تشدید کند.

نظریه پرداز دوم نئولیبرالی دیوید کوهن است. او اندیشه های لیبرالی را با رویکرد های منطقه گرایی پیوند داده است وی براین اعتقاد است که ارتباطات باید بتواند هویت ووفاداری جدید تولید کند. یعنی اینکه چندین بازیگر با یکدیگر در فضای ادغام قرار گیرد. کوهن بحث مبادله در حوزه اقتصادی را به مبادله در حوزه استراتژی تعمیم می دهد. به عبارت دیگر کوهن به این جمع بندی می رسد که اقتصاد جهانی از چه زمانی دچار رشد وگسترش قرار گرفت وی بر این اعتقاد است که چندین شرکت اقتصادی با یکدیگر پیوند برقرار کردند در آن صورت زمینه برای همکاری به جای رقابت ایجاد می شود. کوهن براین اعتقاد است که جنگ اول جهانی به دلیل رقابت بازیگران برای منافع اقتصادی انجام پذیرفت تلاش گروههای مختلف برای کسب بازارهای جدید زمینه را برای تعارض وجنگ ایجاد کرد. بعد از جنگ اول جهانی گروههای اجتماعی واقتصادی به ضرورت جدیدی نائل شدند ، ضرورتی که بتوانند شرکتهای اقتصادی را با یکدیگر ادغام کنند یا رقابت وتضاد به همکاری برای منافع مشترک تبدیل شود. کوهن در نهایت این موضوع را مطرح می کند که اگر گروههای اجتماعی در وضعیت همبستگی قرار بگیرند ومنافع طبقاتی یا مذهبی تحت شعاع دولت ملی قرار گیرد.در آن شرایط صلح وآرامش ایجاد می شود. در چنین فرایندی کوهن ادغام اقتصادی را زمینه ادغام اجتماعی می داند واز سوی دیگر ادغام اجتماعی منجر به ادغام منطقه ای می شود که هویت منطقه ای جایگزین هویت ملی می شود به همانگونه که قبلا هویت مذهبی نژادی وزبانی در قالب هویت ملی انعکاس پیدا کرده است.

سومین نظریه پرداز نئولیبرال را جوزف نای می نامند. جوزف نای نظریه قدرت نرم را ارائه کرد وی بر این اعتقاد است که در دوران گذشته مهمترین نشانه قدرت بهره گیری از قدرت سخت افزاری بوده است سرکوب نشانه اصلی قدرت سخت افزاری می باشد . ماکیاولی در کتاب شهریار این موضوع را مطرح می کند که پادشاه باید بتواند ترس وارعاب را در بین شهروندان ایجاد کند زیرا شهروندان از پادشاهی که می ترسند توجه بیشتری خواهند داشت. زیرا ترس جامعه عامل عشق به حکومت می شود. ویا اینکه مائو بر این اعتقاد بود که قدرت از لوله تفنگ در می آید. به این ترتیب موضوع قدرت در نگاه نای متفاوت از ماکیاولی ومائو لنین ارائه شد.نای براین اعتقاد است که هدف اصلی قدرت تإثیر گذاری است می توان تإثیر گذاری از طریق الگو ها وفرایندهای متنوعی به انجام رساند. به عبارت دیگر تإثیر گذاری در شرایطی انجام می گیرد که جلوه هایی از ادبیات غیر تهاجمی ومتقاعد کننده به کار گرفته شود. جوزف نای قدرت نرم را در ارتباط با موضوعاتی دانست که بتواند ایجاد جاذبه کند. موضوعاتی همانند ورزش، توریسم، آموزش علم، بهداشت وهنجارهارا می توان نشانه های قدرت نرم در تفکر نای دانست. نای بر این اعتقاد است که اگر کشوری بتواند در حوزه های یاد شده نماد سازی کند زمینه جذب دیگران به آن کشور بوجود می آید به این ترتیب نای نشانه های قدرت نرم را مورد بررسی قرار می دهدوبر این باور است که اگر سرمایه گذاری در کشور انجام شود یا انتقال دانشجو شکل گیرد یازمینه برای بازدید توریسم بوجود آید ویا اینکه منشإ الهام بخشی ایدئولوژیک وفرهنگی باشد در آن شرایط قدرت نرم حاصل می شود.بنابر این قدرت نرم به منزله امید وپاداش است. بنابراین کشوری که بتواندزمینه های توجه کشورهای دیگر را فراهم سازد طبیعی است که از اثربخشی وکارآمدی بیشتری برخوردار می شود. نای در نهایت بر این اعتقاد است که الگوی کاربردقدرت نرم باید مربوط به متقاعد سازی باشد. متقاعد سازی یعنی اینکه از ابزارها، روشها وشیوه هایی باید بهره گیری کرد که افراد وکشورها بجای الزام واجبار به دلیل منافع ومطلوبیت ها به اقدام خاصی مبادرت نمایندبنابر این متقاعد سازی می تواند ماهیت دیپلماتیک داشته باشد واز طریق دیپلماسی رسمی مورد پیگیری قرار گیرد ویا از طریق دیپلماسی عمومی پیگیری شود. لازم به توضیح است VOEوBBCپارسی به عنوان دیپلماسی عمومی مورد توجه قرار می گیرند.برنامه فول برایت در آمریکا مبتنی بر فرایندهای آموزشی بود بخشی دیگر از دیپلماسی عمومی می باشد. هدف از دیپلماسی عمومی آن است که شهروندان نسبت به مطلوبیت به یک کشور متقاعد شوند در حالیکه هدف دیپلماسی رسمی کارگزارن اجرایی به وضعیت متقاعد سازی توجه نمایند.

چهارمین نظریه پرداز نئولیبرالی ریچارد هاس است.رویکرد هاس در کتاب جنگ ضروری وغیر ضروری منتشر شده است هاس بر این اعتقاد است که رفتار همکاری جویانه هموار ه ماهیت ضروری دارد زیرا می توان از طریق همکاری کشورها وبازیگران دیگر را متقاعد نمودمتقاعد سازی به این معناست که کشوری می تواند اهداف خود را بدون کاربرد قدرت اعمال نماید . از نظر هاس نظریه پردازان روابط بین الملل باید به همان گونه ای که موضوعات کلی را مورد پردازش قرار می دهند باید بتوانند نسبت به پیامد وضعیت های خاص در سیاست بین الملل نیز توجه داشته باشند. به طور مثال ریچارد هاس دارای رویکرد پیامد گرااست.رویکرد پیامد گرا به این معناست که هرموضوعی را بر اساس پیامدهای آن مورد سنجش قرار داد یعنی اینکه اگر جنگ علیه کشوری انجام شود پیامد جنگ از خود جنگ اهمیت بیشتری دارد. بنابر این هاس جنگ هایی را ضروری می داند که دارای پیامدهای مثبت وامنیت ساز برای کشورها باشد بطور مثال هاس بر این اعتقاد است که جنگ آمریکا علیه طالبان وتروریست ضروری می باشد هاس درزمره مخالفان جنگ علیه ایران است وی بر این اعتقاد است که جنگ علیه ایران نه تنها رفاه وآسایش در ایران را ازبین می برد بلکه امنیت برای شهروندان آمریکایی  با مخاطره می افتد. به این ترتیب هاس اعتقاد دارد که جنگ صرفا در شرایطی از مطلوبیت برخوردار است که تامین اهداف ومنافع از هیچ طریق دیگری برخوردار نباشد. بنابر این هاس جنگی را برای منافع آمریکا ویا کشورها مطلوب می داند که اولا هیچ گزینه دیگری برای جنگ وجود نداشته باشد ثانیا گروههای اجتماعی آن کشور نسبت به ضرورت آن واقف باشند ثالثا نخبگان ونهادهای ملی در کشور چنین اقدامی را مورد پذیرش قرار دهند رابعا این اقدام توسط جامعه جهانی ونظام بین الملل نیز مطلوب تلقی شود.

نظریات نئو رئالیستی در روابط بین الملل

این نظریه در روابط بین الملل در سال 1979 توسط کنث والتز(KennethWalts) ارائه شد. والتز نئورئالیستی را برپایه و اساس تحلیل تئوریک رئالیسم بناکرد. به عبارت دیگر والتز تلاش داشت که این موضوع را مورد بررسی قراردهد که سیاست خارجی والگوی رفتار کشورها در روابط بین الملل بر اساس چه مولفه هایی شکل می گیرد. در نظریه رئالیسم این موضوع مورد تإکید قرار گرفته بود که اصلی ترین بازیگر روابط بین الملل کشورها(State) هستند. والتز به این جمع بندی رسید که کشورها بخشی از واقعیت روابط بین الملل محسوب می شوند درحالیکه عوامل دیگر نیز وجود دارند می توانند به موضوعی به نام ساختار یا استراکچر اشاره داشت. به این ترتیب در نظریه نئورئالیسم ساختار نظام بین الملل جایگزین (Actor)گردید. ساختار به معنای چگونگی توزیع قدرت در سیاست بین الملل است. به عبارت دیگر ساختار نشان می دهد نظام بین الملل ماهیت چند قطبی دارد. آیا نظام بین الملل ماهیت سلسه مراتبی است؟ آیا نظام بین الملل در شرایط موازنه قدرت قراردارد؟ ویا اینکه ساختار در قالب دو قطبی ایفای نقش می کند.

کنث والتز در مطالعات خود به این جمع بندی رسید که کشورها رفتار سیاست خارجی خود را بر اساس ساختار نظام بین الملل تنظیم می نماید. از سوی دیگر والتز در مطالعات خود ساختار دو قطبی را پایدارترین ، باثبات ترین، همچنین موثر ترین ساختار در نظام بین الملل دانست. در چنین شرایط وفرایندی هر بازیگری تلاش می کند تا بر بازیگر دیگر تإثیر گذار باشد، اما اراده وروح حاکم بر ساختار موثر تر از رفتار کشورها بر یکدیگر است. موضوع دیگری که والتز بر آن تإکید  داشت مسئله امنیت است. رئالیسها بر این اعتقادند که مهمترین دغدغه کشورها در سیاست بین الملل تإمین منافع ملی وارتقاء قدرت ملی است.درحالیکه نئورئالیستی ووالتز نگرش کاملا متفاوتی ارائه می دهد. وی بر این اعتقاد است که منافع وقدرت تحت الشعاع امنیت قرار می گیرند. یعنی اینکه کشورها بیش از آنکه به منابع خود توجه داشته باشند باید به بقاء وامنیت متمرکز شوند. حتی اگر بین امنیت وقدرت تعارض شود کشورها باید از قدرت ومنافع خود صرفنظر کنند. زیرا امنیت موثرتر وتعیین کننده تر از منافع وقدرت برای کشورها محسوب می شود. به این ترتیب در نظام بین الملل که آنارشی بر آن حاکم است مسئله قدرت از اهمیت ثانویه برخوردار است. در فضای آنارشی  ساختار وامنیت مهمترین دغدغه کشور ها محسوب می شود.

امام ترجیح امنیت بر منافع وقدرت را اصل ولی برای ساختار اصالت قائل نبود

انواع نئورئالیست: بعد از اینکه کنث والتز نظریه نئورئالیست ارائه داد سه گروه از نظریه پردازان سیاست روابط بین الملل تلاش کردند جلوه های مختلف نئورئالیستی را تبیین نمایند. در این ارتباط جان مر شایمر نظریه نئورئالیست تهاجمی واستفان والت نظریه نئورئالیسم تدافعی ورابرت جرویس نظریه نئورئالیسم انگیزشی را ارائه دادند. علاوه بر آن دو نظریه پرداز دیگر همانندکراسنر نظریه رژیم های بین الملل را درقالب نئورئالیسم ورابرت گیلپین نظریه نئورئالیسم اقتصادی را مطرح کرده است. هریک از 5نظریه پرداز یادشده تلاش دارند تا ساختار دارای چه ویژگی هائی است . واز سوی دیگر هرکدام تلاش دارند که بگویند امنیت سازی چگونه انجام می گیرد

کراسنر براین اعتقاد است که ساختار ماهیت نهادی دارد، هر نهاد بر اساس قواعد بین المللی خاص خود سازماندهی می شود وقتی که نهاد با قواعد پیوند می خورد رژیم های بین المللی شکل می گیرند بنابر این می توان این موضوع را مطرح کرد که رژیم های بین المللی همواره تابعی از نهادها وقواعد بین المللی هستند. کراسنر بر این اعتقاد است که اگر کشوری بتواند رژیم های بین المللی تولید کند از جایگاه ساختاری برخوردار است. به عبارت دیگر کشورهایی در ساختار بین الملل از اهمیت برخوردارند که بتوانند از طریق تولید قواعد، دیگران را به انجام کارهای امنیتی وراهبردی وادار سازند. کراسنر چهار نوع رژیم بین الملل را از هم تفکیک می کند: نوع اول آن ماهیت امنیتی دارند به طور مثال NPTرژیم بین المللی امنیتی است، CWCیاکنوانسیون سلاح های شیمیایی ویاBWC کنوانسیون سلاح های بیولوژیک در زمره رژیم های بین المللی امنیتی محسوب می شوند. از سوی دیگر کراسنر رژیم های اقتصادی بین المللی را نیز مطرح می کند، آنچه در قالب صندوق بین الملل پول ویا بانک جهانی سازماندهی شده است ویا اینکه از سال 1995 سازمان تجارت جهانی شکل می گیرد در قالب رژیم های بین المللی اقتصادی مورد توجه قرار دارد.رژیم های بین المللی اقتصادی این ویژگی را دارند که می توانند قواعد اقتصاد جهانی را تنظیم کنند واز این طریق الگو های الزام آور بر رفتار کشورها ایجاد کنند. به طور مثال سازمان تجارت جهانی این قواعد را وضع نموده است که کشورها در سال 2025 به بعد صرفا می توانند تعرفه واردات را به میزان 35% وضع نمایند یعنی اینکه از سال 2025 به بعد دولت(State) قدرت خود را در مقیاس سازمان تجارت جهانی از دست می دهد. کراسنر سومین شکل رژیم بین الملل را رژیم بین المللی حقوق بشر می داند. آنچه به عنوان مداخلات انسان دوستانه یا بشردوستانه در ارتباط لیبی انجام گرفت ممکن است در آینده توسط ناتو علیه کشور های دیگری همانند سوریه نیز بکار گرفته شود. محاکمه فرماندهان نظامی صرب به جرم جنایت علیه بشریت در قالب رژیم های بین الملل حقوق بشری انجام گرفته است.

چهارمین شکل رژیمهای بین المللی را کراسنر رژیم های بین المللی زیست محیطی می داند. به طور مثال پیمان (کیوتو) در زمره چنین رژیمی تلقی می شود ویا آنچه که به عنوان کنفرانس(ریو دوژانیرو) به عنوان کنفرانس زمین انعکاس رژیم بین المللی زیست محیطی است. علاوه بر آن در اجلاسیه دوربان موضوع مربوط به تبعیض نژادی مطرح شد که به گونه ای تدریجی زمینه های رژیم بین المللی جدید را فراهم می سازد.

رابرت گیلپین نئورئالیسم اقتصادی را ارائه داد. او بر این اعتقاد است که قدرت نظامی کارکرد خود را در سیاست بین الملل از دست داده است. کشورهایی از اهمیت بیشتری برخوردارند که بتوانند رژیم های بین المللی اقتصادی را سازماندهی نموده وبه این ترتیب نظام بین المللی را از وضعیت سیاسی وامنیتی به حوزه اقتصادی تغییر دهند. رابرت گیلپین بر این اعتقاد است که رژیم های بین المللی اقتصادی می توانند زمینه های لازم برای وابستگی متقابل بین کشورها بوجود آورد. به این ترتیب وی تئوری وابستگی متقابل یا (Inter dependency) را ارائه می دهد. نظریه وابستگی متقابل این ویژگی را دارد که اگر کشوری بتواند قواعد خود را بر روابط اقتصادی تحمیل نماید در آن شرایط قادر خواهد بود تا زمینه های لازم برای همبسته سازی نظام اقتصادی جهانی را بوجود آورد. بنابر این در ساختار اقتصاد جهانی موضوعات مربوط به وابستگی متقابل امیت محوری خواهد داشت

 


 

نظریه فمینیستی در روابط بین الملل

نویسنده: دانشجوی علوم سیاسی - ۱۳٩۱/٤/۱

چکیده:
 

در برداشت های سنتی از روابط بین الملل مسایل مربوط به قدرت و امنیت اهمیت زیادی داشت و جایی برای مسایل هنجاری، ارزشی و جنسیتی وجود نداشت، اما به تدریج این وضعیت تغییر کرد و فضا برای بقیه گفتمان ها هم باز شد. این روند با پایان جنگ سرد شدت گرفت زیرا دیگر مباحث امنیتی جذابیت خود را از دست داده بود. برای همین است که ما شاهد طرح مباحث جدید متاتئوریک هستیم. با پیشرفت حوزه مطالعات این رشته فضا برای طرح این مسایل هم مهیا گشت. از جمله این مسایل بحث های فمینیستی است. فمینیسم با ا دعای شالوده شکنی و زیر سوال بردن پایه های اصلی هستی شناسانه و معرفت شناسانه این رشته وارد این عرصه شد و در گسترش عمق معنایی این رشته بسیار موثر بود. این رهیافت، گفتمان حاکم را در مباحث زیربنایی به چالش کشیده است و در این حوزه حرف های جدی برای گفتن دارد. در این نوشتار پس از طرح مفروضات اصلی فمینیست ها به بررسی تئوری های متفاوت فمینیستی و تفاوت هایشان می پردازیم.

کلید واژه ها:
 

فمینیسم، زنان، روابط بین الملل، تئوری فمینیستی.

مقدمه
 

قبل از دهه 1960 مسایل مربوط به منافع فردی، جمعی و سیاسی و حق تعیین سرنوشت زنان توسط فمینیست ها مورد بحث قرار می گرفت و پس از به چالش کشیدن این محدودیت ها، فضا جهت بحث در حوزه های دیگر باز گردید؛ از نیمه دوم قرن بیستم، فمینیست ها در سراسر جهان جنبه های علم و عمل سیاسی را با استفاده از روش های فمینیستی به چالش کشیدند. (Corrin, 1999: 13) حوزه روابط بین الملل نیز خالی از این تاثیرات فمینیستی نبوده است و در واقع ورود زنان به صحنه روابط بین الملل مبانی هستی شناختی و معرفت شناختی این رشته را زیر سئوال برده است (Linklater, Burchill, 1996: 211) .
رشته روابط بین الملل به طور سنتی به مطالعه جنگ و صلح اختصاص یافته و به مسایل جنسیتی و فمینیستی توجهی نداشته است و بیشتر به روابط آثارش بین کشورها پرداخته و اکثر متفکران این رشته مردان بوده اند و این تفکیک ها بر مفاهیم کلیدی این رشته و مناظره های آن مسلط بوده است (Sinha and others, 1999: 237). در درون این رشته، تسلط رهیافت رئالیستی موجب گردیده بسیاری از مفاهیم آن خاصیتی مردانه بیابند. از این جهت تا کنون روابط بین الملل پارادایمی غیرجنسیتی داشته و لذا در معرض انتقادات فمنیست ها قرار گرفته است (Brown, 1997: 240) از این رو برخی فمنیست ها به دنبال افشای اسطوره ها و تعصبات مردانه در متون و مفاهیم اصلی روابط بین الملل مانند آنچه در واقع گرایی کلاسیک ماکیاولی و هابز یافت می شود، می باشند. بر اساس چنین رهیافتی فمنیست ها به دنبال نشان دادن چگونگی مورد غفلت واقع شدن زنان در رشته روابط بین الملل، به علت طبیعی سازی تعصبات جنسیتی می باشند (Pettiford, Curley, 1999: 69).
ما در این نوشتار با بررسی نحله های گوناگون نظریات فمینستی سعی کردیم تا به صورت خلاصه مطالبی درباره این تئوری مربوط به مناظره سوم در روابط بین الملل ارائه کنیم.

1- فمینیست ها در روابط بین الملل چه می گویند؟
 

نباید تصور کرد در روابط بین الملل درباره فمنیست و مطالعات زنان هیچ دیدگاهی وجود نداشته است. در واقع تئوری فمینیستی با توسعه روابط بین الملل در قرن بیستم پس از پایان جنگ اول جهانی و جنبش های موفق زنان در حدود حق رای در بریتانیا و آمریکا گسترش یافتند و نوشته هایی درباره دموکراسی و حقوق زنان از دیرباز از یونان باستان توسط ساپفو(1) و در قرون وسطی توسط کریستین پیسان(2) و در اروپای غربی جدید توسط مری ولستون کرافت(3) وجود داشته است. فمینیسم امروزی محصول روشنگری اروپایی و پروژه های جهانی آزادی، حقیقت و عقلانیت می باشند (Linklater, Burchill, 1996:211) .
جنبش های فمینیست های امروزی ریشه در جنبش های اجتماعی آزادی زنان دارند. آنها مخالف هنجارهای پذیرفته شده در مورد زنان هستند، برخی نیز خواستار حضور زنان در عرصه هایی هستند که به طور سنتی مردان در آن نقش داشته و برخی نیز معتقد به تغییرات اساسی تر و اجتماعی و برچیده شدن نابرابری بین زن و مرد هستند (Whitworth, 1997: 2) فمنیست ها به دنبال نشان دادن نقش جنسیت در تحلیل مسایل بین المللی هستند. (Whitworth, 1997: xv) آنها معتقدند با دخالت دادن زنان در این مسایل بهتر می توان روابط بین الملل را شناخت. بسیاری از متخصصان فمینیست در روابط بین الملل سعی در تخریب هر یک از سطوح تحلیل (فرد، دولت و نظام بین الملل) به عنوان نقطه عزیمت جهت بازسازی تئوری حساس به جنسیت در جهان سیاست هستند. آنها همه سطوح تحلیل را مردانه می بینند و سعی دارند جنسیت را به عنوان یکی از واحدهای تحلیل وارد روابط بین الملل نمایند. (Linklater, Burchill, 1996: 227) آنها به زنان به عنوان گروه های هویتی(4) و به جنسیت به عنوان واحد تحلیل نگاه می کنند و معتقدند تفاوت های جنسیتی ضروری جهان سیاست می باشند. آنها تعاریف انتزاعی از حاکمیت، انسان، دولت را بازسازی نموده و فضا را برای تئوری سازی و تجارب زنان در جهان سیاست مهیا می کنند (Linklater, Burchill, 1996: 232-236) آنها با زیر سئوال بردن مفاهیم اصلی رئالیسم جریان اصلی(5) روابط بین الملل را جریانی مردانه(6) می دانند (Whitworth, 1997: 40-41). از این رو متخصصان فمینیست به دنبال کشف مفروضات پنهان در مورد جنسیت و نحوه مطالعه روابط بین الملل از آن طریق می باشند (Goldstein, 1999: 117). آنها سعی دارند روابط بین الملل را نسبت به جنسیت حساس نموده و دورنمایی جهانی را وارد مطالعات زنان نمایند که این امر شامل بیان نابرابری بین زن و مرد در سلسله مراتب نژادی، طبقاتی، اخلاقی، ملیت و ... بوده که در ساختارها و فرآیندهای جهان متجلی گردیده است (Linklater, Burchill, 1996: 212).
فمنیست ها در پی آنند تا به تجارب زنان پرداخته، واقعیت را از دیدگاه آنها بفهمند؛ پرسش هایی را مطرح کنند که به زندگی آنها مربوط است، و از پیش داوری ها و تحریفهای نظامند دانش مردانه پرده بردارند (پاملا، کلر: 270). ورای آشکار ساختن فرضیات نهان در مورد جنسیت در روابط بین الملل، فمنیست ها مفاهیم سنتی در مورد جنسیت را به چالش می کشند. این مفاهیم در روابط بین الملل شامل جنگیدن مردان و یا کشورداری آنان و مسایلی از این دست می باشد (Goldstein, 1999: 116). فمنیست ها در روابط بین الملل معتقدند به تمامی جنبه های زندگی بین المللی نظیر: بازدارندگی هسته ای، پایگاه های نظامی خارجی، فروش اسلحه، سیاست خارجی و ... می پردازند. آنها معتقدند اولویت دادن به سیاست عالی(7) موجب گردیده مسایل سیاست دانی(8) مورد غفلت واقع شده، شناخته و تحلیل نشوند (Whitworth, 1997: xi). به عبارت دیگر در حالی که روابط بین الملل به دنیای خارج(9) توجه دارد فمینست ها درست در نقطه مقابل به درون(10) توجه داشته اند (Whitworth, 1997: 2). آنها نقش زنان در سیاست سازی و سیاستگذاری خارجی و دفاعی را بسیار اندک و ناچیز می دانند، این در حالی است که فمنیست ها زنان را بزرگترین حامیان نظامیان دانسته و سربازان و مادران آنها را نیروهای انقلابی در منازعات آزادی خواهی ملل و جنگ ها می دانند (Linklater, Burchill, 1996: 222) .
همان طور که ذکر شد یکی از انتقادات فمنیست ها بر روابط بین الملل مرد بودن اکثر دانشمندان این رشته و لذا مردانه دیدن موضوع مورد مطالعه آن می باشد. آنها معتقدند سکوت دانشمندان این رشته در مورد زنان این معنا را به ذهن می رساند که روابط بین الملل نسبت به مسائل جنسیتی بی تفاوت(11) می باشد و یا زنان اصولاً موضوع مورد بحث این رشته نیستند (Whitworth, 1997: 6).
آنها معتقدند عدم حضور متخصصان زن در این رشته باعث گردیده تا این رشته با زندگی مردان سروکار داشته باشد که این امر باید اصلاح گردد (Linklater, Burchill, 1996: 224).
به طور کلی فمنیست ها در روابط بین الملل معتقدند می توان از طریق توجه به موارد تجربی، تئوریک و سیاسی نادیده گرفته شده در این رشته به بازیگران، نتایج و ویژگی هایی که ظاهراً به آنها پرداخته شده، غنا بخشید و از این طریق جهان سیاست را بهتر بشناسیم (Pettiford, Curlry, 1999: 68).

2- نظریه پردازی فمینیستی
 

با توجه به نحله های مختلف فمینیستی (که در بخش های آتی به آنها خواهیم پرداخت) وجود تئوری واحدی در این زمینه ممکن نیست. از این رو با توجه به تفاوت ها و گروه های مختلف فمینیستی در این بخش به نکات اساسی و کلی در رابطه با تئوری پردازی فمینیستی در روابط بین الملل می پردازیم.
فمینیست ها به پدید آوردن نظریه هایی علاقه دارند که به زنان امکان می دهد موقعیت شان را درک کنند و نیز آنها را قادر می سازند تا برای آزاد کردن خودشان فعالیت کنند.
فمینیست ها یکپارچه نیستند و لذا نظریه های متعددی پدید آورده اند که در پی آنند تا از علل فرودستی زنان پرده بردارند و برای رهایی زنان سیاست هایی بیابند. آنها معتقدند نظریه فمینیستی باید هم از لحاظ سیاسی و هم از لحاظ علمی بسنده باشد. یک نظریه سیاسی ارزش هایی را مطرح می کند که از لحاظ اخلاقی مطلوب تلقی می شوند و نیز مانند راهنمایی، جهت اجرای آن ارزش ها عمل می کند. نظریه علمی باید خودداری انسجام درونی بوده و باید با مدارک موجود کاملاً اثبات شده بوده، جامع همه اطلاعات باشد و نیز توان تبیین داشته باشد. با این وجود، نظریه های متعارض فمینیستی در مورد آنچه که نیازمند تبیین است و چه تبیین هایی روشن گرند، توافق ندارند (پاملا، کلر، 1376: 266-265).
پس از جنبشهای جدید زنان از دهه 1960 به بعد نقش زنان و جنسیت در تحلیل ها و محافل علمی جدی شد. توسعه تئوری فمینیستی روابط بین الملل بسیار کندتر از ایجاد آن بود زیرا روابط بین الملل عموماً پس از جنگ اول جهانی و جهت شناخت ریشه های جنگ و صلح بوجود آمد و جنبه تجویزی برای حکومت ها داشت لذا ذهن متفکران این رشته معطوف به مسایل سیاست عالی بود و لذا از مسایل مطالعات زنان به دور بوده است (Whitworth, 1997:1). تئوری فمینیستی روابط بین الملل از تئوری های سابق آن متفاوت می باشد، نه تنها به این علت که به جهان با دید دیگری می نگرد بلکه به این علت که هدفش تغییر جهان می باشد (Whitworth, 1997: 6). این تئوری ها هدف ساختارشکنانه در تئوری های رایج و متداول روابط بین الملل دارند. فمینیست ها معتقدند اکثر تئوری های موجود از دیدی مردانه و از عقلانیتی مردانه صادر گشته اند (Linklater, Burchill, 1996: 228). از این رو آنها در پی به زیر سئوال بردن فرضیات هستی شناسانه و معرفت شناسانه تئوری های روابط بین الملل هستند (Hutchings, 1999: 82-87). نظریه پردازان فمینیست نسبت به مدل های تئوریکی که مرکزیت روابط انسانی را نادیده گرفته و ذهنیت های غریزی را سرکوب می کنند، بدبین هستند. مثلاً نظرات و مدل هایی که انسان را از زمان و مکان خود منتزع ساخته و او را در فضایی مصنوعی قرار می دهد و منافع و نیازهایی انتزاعی برای او تعریف می کند، از این قبیلند (Linklater, Burchill, 1996: 228). به عقیده آنان نظریه پردازان سنتی، روابط بین الملل را مجموعه ای از کشورهای مشابه توپ های بیلیارد یا شبکه ای از روابط بین بازیگران دولتی و غیر دولتی می بینند و هیچ کدام آنها آنچه جهت تحلیل مسائل مربوط به جنسیت لازم است را دارا نیستند (Whitworth, 1997: 4). به اعتقاد آنان آنچه به عنوان سیاست عالی در روابط بین الملل مطرح می شود، زن را از این دیسیپلین خارج نموده است. از این رو معتقدند با در نظر گرفتن این بازیگران (زنان) بهتر می توان روابط بین الملل را شناخت و طبق گفته جین الشتاین(12) معتقدند: «در جریان مردانه تئوری های روابط بین الملل آنچه نادیده گرفته شده، به اندازه آنچه در نظر گرفته شده اهمیت دارد» (Linklater, Burchill, 1996: 211)
آن تیکنر(13) نیز معتقد است تئوری های روابط بین الملل، صرفاً ویژگی های دولت های مردانه که بازیگرانی یکپارچه، منطقی، بی رقیب و تنها بازیگران صحنه روابط بین الملل هستند را به نمایش می گذارند. او بر این اعتقاد است که جهت گیری اصلی رشته روابط بین الملل (رئالیسم که خود را در برابر ایده آلیسم معرفی می کند) نه تنها ادعای برتری هستی شناسانه و هنجاری می کند بلکه رشته را از بدیل های دیگر نیز خالی می کند که موجب غیرواقعی و حتی خطرناک شدن آن می شود (Sinha and others, 1999: 239) برخی نظریه پردازان نیز معتقدند زنان از مبانی سازنده معرفت غربی به حاشیه رانده شده اند و نتیجه می گیرند معرفت از جهان و در جهان بیانگر منافع، ارزش ها، اعمال و تجارب کسانی است که آن را می سازند و زنان از این سازندگی خارج بوده اند و لذا معارف بیانگر منافع مردان می باشد (Zalewski, 1993: 18) نظریات فمینیستی به طور کلی از انتزاعی و جامعیت بیش از حد مقولات ساخته شده توسط مردان که موجب نادیده گرفته شدن ستمدیدگی زنان می شود، انتقاد می کند. و برخی فمینیست های رادیکال و افراطی از این جهت، مخالف نظریه پردازی فمینیستی هستند و معتقدند نباید در پی پرداختن به نظریه های جدید فمینیستی بود، زیرا رویکرد نظری اساساً روی مردانه است. آنان نظریه پردازی را وظیفه ای می دانند که نخبگان آن را به عهده می گیرند که تجارب زنان را که در زمره نخبگان نیستند کوچک می شمرند و یا حتی نادیده می انگارند (پاملا، کلر، 1376: 228).
تئوری فمینیستی به دنبال تحلیل شرایطی است که زندگی زنان را شکل داده و به دنبال فهم فرهنگی از چیزی است که به عنوان «زن» شناخته می شود. مهمترین چالش که تئوری فمینیستی با آن روبرو است، فهم تفاوت میان زنان و فهم تغییرات پیچیده جهانی است که زنان در آن زندگی می کنند، از این رو، تئوری فمینیستی در آینده باید بر واقعیات و شرایط بین المللی که زندگی زنان را شکل می دهد، تاکید ورزند (Jackson, Jones, 1998: 18).

 

3- جایگاه تئوری فمینیستی در روابط بین الملل
 

سوال اساسی که در این مبحث مطرح می شود آنست که آیا اصولاً روابط بین المللی محملی برای تئوری فمینیستی می باشد؟ ساندرا ویتورث(1) در کتاب "فمینیسم و روابط بین الملل" به بررسی مبسوط این سوال می پردازد. او برای این منظور به بررسی پارادایم های غالب در این رشته می پردازد. او کار خود را از بررسی رئالیسم آغاز می کند: رئالیست ها دولت ها را بازیگران اصلی صحنه روابط بین الملل می پندارند و رفتار آنها را عقلانی دانسته و آنها را در پی کسب و افزایش قدرت می دانند و از سویی همه منافع خود را در افزایش قدرت می دانند. ویتورث استدلال می کند حتی در مطالعه رئالیستی و هژمونیک روابط بین الملل نیز فضاهایی برای تحلیل جنسیتی وجود دارد. بسیاری از آثار مورگنتا، کار و تئوری ثبات هژمونیک و رژیم ها می تواند چنین رهیافتی را شامل گردد. همه سنت گرایان روابط بین الملل از امکان ساخته شدن معانی(2) در اجتماع سخن به میان می آورند و هر یک با تغییرپذیری تاریخی سر و کار دارند ولی در نهایت تعهد هستی شناسانه آنها به دولت و دولتمردان موجب می گردد تحلیل های فمینیستی از این مباحث خارج شود (Whitworth, 1997: 56) هر چند فضاهایی در تئوری رئالیستی وجود دارد که امکان ورود مباحث مربوط به جنسیت را به طور کامل سد نمی کند ولی از مبانی رئالیسم بر می آید فضای زیادی جهت تئوری فمینیستی در آن وجود ندارد. ریچارد اشلی(3) نیز استدلال می کند بسیاری از مفاهیم رئالیست ها مانند موازنه قدرت، نظام کشورها و منافع ملی بدون در نظر گرفتن تاریخ بی معنی می باشد. او معتقد است رئالیست هایی چون مورگنتا، این مفاهیم را در زمینه ای تاریخی مطرح نموده اند. چنین تفسیری از رئالیسم را می پذیرد که معانی تصادفی و برساخته اجتماع(4) هستند و این فضایی جهت تحلیل فمینیستی ایجاد می کند. با این وجود مبانی هستی شناختی رئالیست ها که هر گونه شمول فمینیستی را رد می کند (Whitworth, 1997: 42-47) ویتورث در ادامه سراغ رهیافت های پلورالیستی در روابط بین الملل می آید و معتقد است: «این دیدگاه ها حوزه روابط بین الملل را گسترده ساخته و بازیگران جدید و ارزش ها و هنجارهای متفاوتی از رهیافت رئالیسم را وارد رشته ساخته است و به نظر می رسد فضا جهت تئوری سازی درباره جنسیت مساعد گشته است ولی چنین برداشت هایی غیر تاریخی بوده و بسیاری از مبانی مادی منازعات، نابرابری و قدرت را نادیده می گیرد و معتقد است منازعه نتیجه سوء برداشت معرفتی است تا نابرابری واقعی مادی. به نظر می رسد این برداشت بتواند مسایل مربوط به جنسیت را وارد روابط بین الملل نماید ولی این برداشت ناقص بوده و منابع ساختاری نابرابری و منازعه را نادیده می گیرد (Whitworth, 1997: 48). در نهایت ویتورث تئوری انتقادی روابط بین الملل را محملی مناسب برای تئوری پردازی فمینیستی می داند چرا که این رهیافت بر نظم غالب تکیه نمی کند بلکه در مورد چگونگی ایجاد آن سوال می کند و شامل تئوری سوال هایی از منابع مشروعیت سازمان های سیاسی، اجتماعی و ... است و در پیچیدگی های اجتماعی و سیاسی به طور کامل تعمق می کند. از این رو چنین تفکراتی دقیقاً می تواند مامنی برای جنسیت در روابط بین الملل ایجاد نماید چرا که تلاش می کند درباره تغییرپذیری تاریخی قدرت و ساختارهای اجتماعی معانی، تئوری سازی کند(Zalewski, 1993: 50).
با بررسی مناظره های موجود در روابط بین الملل نیز می توان بهره جایگاه تئوری های فمینیستی را شناخت. اولین مناظره بین رئالیسم و ایده آلسیم بوده که به مسایل جنسیتی بی توجه بود. در این مناظره رئالیست ها با تاکید بر دولت های مقتدر و منازعه، مسایل وابستگی متقابل، خانواده و همکاری را رد می کند. ایده آلیست ها بر همکاری و وابستگی متقابل تأکید دارند ولی سازمان ها و مفاهیم جنسیتی را رد می کنند. در دومین مناظره عقل گرایی پوزیتویستی عرصه را از روش های تاریخی و هنجاری می رباید در حالی که نهاد گرایان نئولیبرال بر وابستگی متقابل و همکاری تاکید داشتند ولی زنان تنها جهت خدمت به برنامه های مردانه در نظر گرفته می شدند (Sinha and others, 1999: 242).
مناظره سوم پوزیتویسم علیه پست پوزیتویسم می باشد. در این مناظره بسیاری از مفاهیم اساسی، تقسیمات و تئوری های روابط بین الملل تحت چالش بسیار پیچیده قرار گرفت. جوزف لپید(5) معتقد است مناظره سوم نتیجه شکست فلسفه تجربه گرا پوزیتویستی است که در علوم انسانی مشخص شد و موجب بازنگری معرفت شناسانه، هستی شناسی در مبانی تلاش های علمی آنهاست. لیپد معتقد است که درون رشته روابط بین الملل متخصصانی مسئول واردات رهیافت های بیگانه هستند که دو گانه گرایی متاتئوریک در همه اشکال آن را رد می کنند و شامل پست مدرنیست ها، پسا ساختار گرایان و نظریه پردازان انتقادی و تحلیل گران گفتمانی می باشند. از این رو تئوری فمینیستی بخش اساسی این مناظره می باشد (Zalewski, 1993: 14-15). ویتورث نیز مناظره سوم را به دو دلیل مفید می داند: نخست اینکه این مناظره با تاکید رهیافت های متعدد یا پارادایم های روابط بین الملل نه تنها احتمال بلکه اجتناب ناپذیری مفاهیم رقیب متاتئوریک روابط بین الملل را می پذیرد. دوم اینکه به علت نوع سئوالات مطروحه در آن مناظره به سوی راه های کشانده شده ایم که انتقاد می تواند به صورت بسیار موثری درون پارادایم های روابط بین الملل جای گیرد و توسط موازین آن می توان درون رهیافت های مختلف روابط بین الملل مقایسه و قضاوت نمود. در چنین شرایطی فضا جهت فمنیست ها برای به چالش کشیدن پارادایم های روابط بین الملل از دید جنسیتی فراهم گشته است (Whitworth, 1997: 40-41).

4- مکاتب مختلف فمینیستی در روابط بین الملل
 

در این بخش به رهیافت های مختلف فمینیستی در روابط بین الملل می پردازیم. هر چند اشکالات این رهیافت ها با هم بسیار زیاد است و در مقدمه این مقاله تا حدودی به آنها اشاره گردید، ولی اختلافاتی نیز با هم دارند که باعث تمایز آنها از یکدیگر می شود. معمولاً تقسیمات مختلفی از این رهیافت ها صورت گرفته است که در اینجا بدون توجه به آنها به بیان نحله های کلی این تقسیمات می پردازیم. مهم ترین رهیافت های فمینیستی که در این بخش به آنها می پردازیم عبارتند از: فمینیسم لیبرال، فمینسم اصولگرا، فمینیسم پست مدرن و فمینیسم رادیکال.

4-1- فمینیسم لیبرال
 

فمینیست های لیبرال معتقدند زنان از بسیاری از حوزه های مهم زندگی عمومی، سیاسی، اقتصادی و ... خارج شده اند. آنها به دنبال وارد نمودن زنان در این حوزه ها در صحنه جامعه بین الملل هستند (Whitworth, 1997: 41). آنها بر حقوق زنان به عنوان افراد جامعه به خصوص حقوق آنها جهت برخورداری مساوی بر اساس قانون و مسئولیت پذیری دولت جهت تضمین آزادی آنان جهت گسترش خودمختاری فردی تأکید می کنند. به عبارتی آنها بر عدالت و برابری جنسی تاکید می کنند و علت سرکوب زنان را اخراج ناعادلانه از حقوق سیاسی و قانونی می دانند (Routedge Encyclopedia of Philosophy, 1998). آنها تفاوت های ذاتی بین زن و مرد را هیچ می انگارند و مرد را کاملاً مساوی با زن دانسته (Goldstein, 1999: 117) و عدم استفاده از زنان را به معنای هدر رفتن استعداد آنها می دانند زیرا توانایی های آنان با مردان یکسان می باشد (Goldstein, 1999: 124).
نظریه لیبرال فمینیستی به طور تاریخی درباره حقوق برابر برای زنان مربوط بوده است. آنان استدلال می کنند که زنان انسان اند و مانند مردان از همان حقوق طبیعی لاینفک برخوردارند. جنس زن به حقوقش ارتباطی ندارد. آنان در پی اثبات این مطلب هستند که تفاوت های در خور توجه میان دو جنس ذاتی نیستند بلکه نتیجه اجتماعی شدن و شرطی سازی نقش جنسی اند (پاملا، کلر، 1376: 260-254). به عقیده ویتورث فمینیست های لیبرال دو استراتژی را دنبال می کنند: نخست بیان میزان تحت الشعاع قرار گرفتن زنان در صحنه های سنتی روابط بین الملل و راه های مبارزه با موانع حضور مشترک آنها. دوم کشف جایگاه زن با وجود نیت آنها از صحنه روابط بین الملل. آنها دلایل متعددی برای تحت سلطه قرار گرفتن زنان شمرده اند که یکی از رایج ترین توضیحات آن اجتماعی شدن زنان در آن گونه فعالیت هاست. آنها معتقدند پسران از بدو تولد با تفنگ بازی می کنند و نه دختران، لذا مسایل امنیتی و سلاح موضوعی مردانه شده است. دلیل دیگر مربوط به نظام و سیستم می باشد. در نظام بین الملل موانعی بر سر راه حضور زنان وجود دارد. در دیدگاه لیبرال فمینیسم، سیاست عالی، مسائل امنیتی و صلح، سیاست گذاری و جنگ و ... مانع حضور زنان در خط اول روابط بین الملل شده است. آنها معتقدند صرف ورود زنان به روابط بین الملل مفید نیست زیرا چه از لحاظ تئوری و چه از لحاظ عملی با آنها تبعیض آمیز برخورد شده است. آنها به فعالیت های زنان در طول جنگ و در صحنه نبرد و در خانه و در صنایع و در مباحثات صلح و ملت سازی تاکید دارند (Whitworth, 1997: 12-15).
فمینیست های لیبرال گرچه به اتخاذ مواضع اثبات گرایانه گرایش دارند، ولی به تحقیق بی طرفانه و منصفانه معتقدند زیرا آنها با ملحوظ داشتن زنان به منظور تولید دانش نسبت به جنسیت بی طرف، بر پیش داوری تحقیقات اثبات گرایانه مردانه چیره می شوند (پاملا، کلر، 1376: 266). فمینیسم لیبرال مشکل اصلی را در وضع استخدامی و نابرابری اقتصادی زنان و فرصت های نابرابر از لحاظ جنسی می جوید و راه حل را در ایجاد برابری در حد امکان می داند. به نظر لیبرال ها تسلط مردان بر زنان در قانون نهادینه شده و موجب اخراج زنان از حوزه های مهمی از حیات اجتماعی گشته است. بنابراین لیبرال ها از آرمان های برابری میان زن و مرد دفاع می کنند (بشیریه، 1379: 107).

4-2- فمینیسم اصولگرا(6)
 

فمینیست های اصولگرا به علت نگرانی از ناتوانی جریان اصلی و یا جریان مردانه(7) تئوری های توسعه انسانی در توزیع و تبیین جهانی که زنان آن را تجربه می کنند، به وجود آمد. معرفت شناسی فمینیست های اصولگرا سعی در بیان این مطلب دارد که فهم و تصور انسان از جهان تا حد زیادی متاثر از تعامل فیزیکی او با جهان است. ادعای اصلی آنها این است که گروه های مختلف اجتماعی در جهان چارچوب های مختلف معرفتی و دیدگاه های مختلفی نسبت به جهان به وجود می آورد و در صورت پذیرش این جنسیت یکی از اساسی ترین منافع تقسیم در اجتماع است از این رو در جامعه ای که از طریق جنسیت تقسیم شده، زنان متفاوت از مردان دیده و شناخته می شوند (Zalewski, 1993: 17-21).
این گروه از فمنیست ها معتقدند که دانشی که ناشی از تجارب زنان در حاشیه جهان سیاست است واقعاً بی طرفانه و مهم تر است چرا که در روابط قدرت شرکت نداشته و مقهور آنها نیستند، منازعه سیاسی زنان علیه در حاشیه قرار گرفتن خود، به آنها بی طرفی بخشیده است و به آنها امکان درک بهتر مسایل را می دهد (Linklater, Burchill, 1996: 215). آنها معتقدند افرادی که از لحاظ اجتماعی تحت سلطه اند در این مورد زنان در روابط بین الملل دیدگاههای دقیق و متفاوتی در مورد چگونگی جهان، قوانین و عملکرد آن دارند و باید این دیدگاه ها را لحاظ کرد (Routedge Encyclopedia of Philosophy, 1998) فمینیست های اصولگرا معتقدند که دانش مردان هرگز نمی تواند کامل باشد. منظور آنان فقط این نیست که ستمدیدگان می توانند بیشتر بدانند، بلکه این نیز هست که دانش ایشان طی مبارزه شان علیه ستم حاصل می شود. دانش زنان از مبارزه علیه مردان و کوششی حاصل می شود که قصد دارد این دانش را جایگزین دانش تحریف شده ای سازد که مردان تولید کرده اند و از آن برای کنترل و فرودست سازی زنان استفاده می کنند. آنان معتقدند توصیف های آنان نسبت به توصیف های مردان کمتر جانبدارانه و کمتر تحریف شده اند (پاملا، کلر، 1376: 242).
فمینیست های اصولگرا بر ویژگی های منحصر بر فرد زنان تاکید دارند و معتقدند تفاوت هایی بین جنسیت های مختلف وجود دارد که تنها ساختارهای اجتماعی و یا جبرهای فرهنگی نیستند (Goldstein, 1999: 117). آنها چارچوبی جهت بررسی مجدد مفروضات اصلی رئالیست ها می سازند و استدلال می کنند که رئالیست ها بر کشورهای مجزا و خودرفتار تاکید دارند زیرا مردان جدایی را بر وابستگی متقابل ترجیح می دهند. پسران از همان دوران طفولیت بین خود و پرستار خود تفاوت می بینند لذا به جدایی و خودرفتاری روی می آورند در حالیکه دختران این تفاوت را احساس نمی کنند و لذا وابستگی را می پسندند. آنها به طور کلی زنان را صلح طلب و مردان را جنسیتی جنگ طلب می دانند. به اعتقاد آنها جنگ در حقیقت از ذهن مردان آغاز می شود اما اساس صلح را بهتر است در ذهن زنان بجوئیم (Goldstein, 1999: 118-124).
رابرت کیوهین معتقد است: فمینیسم اصولگرا، در مورد مسایل مفهومی روابط بین الملل خصوصاً در صورتی که با فمینیسم تجربه گرا ترکیب شود امکان تدوین غنی تر و معطوف به جنسیت و نیز انتقاد از تعصب جنسیتی که در مفاهیم وابستگی متقابل و نهادینه سازی که توسط مردان ساخته شده، ممکن می سازد. مثلاً، کیوهین در مورد قدرت که از مفاهیم اساسی رئالیست ها می باشد به جای تاکید بر «کنترل بر سایرین» جنبه «ترغیب جهت همکاری با هم» برداشت می کند. این برداشت، مفهوم حاکمیت را نیز زیر سوال می برد و چنانکه کیوهین بیان می دارد تفکر فمینیستی بر هویت در کنار دیگران تاکید دارد تا متفاوت نمودن خود از دیگران (Zalewski, 1993: 25-26). به اعتقاد کیوهین مفاهیم فمینیسم اصولگرا به این معنی نیست که دیدگاه های فمینیستی لزوماً به طور مطلق بر نظرات سنتی برتری دارند بلکه آنها تنها دیدگاه های معتبری از واقعیات پیچیده جهان سیاست ارائه می دهند، مفاهیم فمینیسم اصولگرا نقطه عزیمت روشنی جهت توسعه فمینیسم در روابط بین الملل ایجاد می کند (Zalewski, 1993: 13).

 

4-3- فمینیسم پست مدرن
 

فمینیست های پست مدرن مفروضات هر دو گروه اصولگرا و لیبرال در مورد جنسیت را رد می کنند. در حالیکه فمینیست های اصولگرا تفاوت های جنسیتی را مهم و ثابت و لیبرال ها آن را ناچیز می شمرند، پست مدرن ها آنها را مهم ولی منعطف می دانند (Goldstein, 1999: 117) آنها با فمنیست های اصولگرا هم عقیده اند که رئالیسم مفروضات پنهانی در مورد نقش جنسیت دارد اما وجود جوهری ذاتی در جنسیت زن و مرد را انکار می کنند. آنها به لیبرال فمنیست ها انتقاد می کنند که سعی دارند زنان را در ساختارهای سنتی جنگ و سیاست خارجی وارد نمایند. آنها معتقدند زنان ناظران منفعل یا قربانیان جنگی نیستند بلکه شرکت کنندگان فعال در جنگ هستند و به شیوه های مختلف به جبهه های جنگ کمک می کنند (Goldstein, 1999: 133).
فمنیست های پست مدرن به دنبال شالوده شکنی و انتقاد هستند تا توصیف. آنها مفاهیم یکپارچه ای مثل: زن، مرد، حقیقت و معرفت و ... را به چالش می کشند. آنها به همه نوع اصالت گروی در همه انواع آن مخالفند و به دنبال شالوده شکنی مقولات جنسیتی به منظور اثبات ماهیت تخیلی و غیرواقعی آنها هستند (Zalewski, 1993: 16). هدف اساسی این قسم از فمنیست ها شالوده شکنی و تضعیف مفروضات اساسی رئالیسم می باشد. آنها تاکید دارند، هویت و معانی از لحاظ اجتماعی ساخته شده اند. این دیدگاه به این علت اهمیت دارد که معتقد است همه موضوعات مهم در روابط بین الملل و رهیافت های مطالعه آنها همه بر ساخته هستند (Whitworth, 1997: 24). آنها تاثیرات مخرب تقسیم زنانه و مردانه و به طور کلی تقسیم بندی دو قسمتی را به چالش کشیده اند. در این دیدگاه جنسیت به عنوان فیلتر آگاهی حذف می شود. آنها معتقدند جنسیت مقوله ای صرفاً از لحاظ اجتماعی ساخته شده نیست که بر جنس (sex) طبیعی تحمیل شود بلکه خود جنس به لحاظ اجتماعی ساخته شده است و مقوله جنسیتی و جنسیت دستگاه تولید آن است (Linklater, Burchill, 1996: 215-216). به عقیده ویتورث این دیدگاه از آنجایی که ظاهراً آزادی بیشتر به زنان بدون هر گونه هویت جنسیتی پیش پنداشته که توسط مردان یا زنان تعیین شده باشد، می دهد مفید می باشد (Whitworth, 1997: 22).

4-4- فمنیسم رادیکال
 

در اواخر دهه 1960 ظهور کرد و یک بینش کلی نگر درباره جهان سیاست، اجتماعی، اقتصادی، روان شناختی و فرهنگی مردان بود. این بینش معتقد است به دو گانگی جنسیتی ظالمانه ای که عامل مشترکی می باشد که زیر بنای این کل را تشکیل می دهد (Whitworth, 1997: 161). این دسته از فمنیست ها معتقدند نابرابری های جنسیتی شکل اصلی نابرابری اجتماعی اند. مردسالاری نظامی جهانی است که در آن مردان بر زنان مسلط اند. آنها می گویند که هیچ حوزه ای از جامعه از تبیین مردان بر کنار نیست و در نتیجه، باید در هر جنبه ای از زندگی زنان که هم اکنون طبیعی تلقی می شود، تردید کرد و برای انجام امور شیوه ای جدید یافت (پاملا، کلر، 1376: 260-254). آنها معتقدند روابط سلسله مراتبی و تحکیم بین زن و مرد یکی از اشکال اساسی سرکوب می باشد. مردان به دنبال تسلط بر زنان از طریق کنترل جنسیت، نقش تولید مثل آنها و نقش آنان در جامعه می باشند و پدرسالاری جوامع بر نحوه دید بر جهان تاثیر گذاشته است. بر خلاف لیبرال ها آنها معتقدند همه دیدگاه های مردان تعصب آمیز می باشد و علوم اجتماعی نمی تواند از طریق توسعه مقولات و بررسی فعالیت های زنان تطهیر گردد، زیرا تمام هنجارها و قوانین توسط تفکرات مردانه ایجاد و توسعه یافته اند. این گروه در روابط بین الملل، مطالعه خود را معطوف به مطالعه زنان در جنگ و صلح نموده اند. این گروه بر خلاف لیبرال فمنیست ها تنها به ثبت فعالیت زنان در جنگ و هنگام صلح نپرداخته اند، بلکه به بیان تفاوت نگرش های زنان به جنگ و صلح نیز توجه داشته اند. تا حد زیادی رادیکال فمنیست ها معتقدند به علت اینکه زنان آرامش طلب و صلح طلب بوده و نگران زندگی می باشند، لذا تنها امیدهای نجات ما در عصر جنگ های اتمی می باشند. آنها جنگ و سلاح های اتمی و مسابقه تسلیحاتی را محصول تفکر مردانه می دانند. از این دیدگاه از آنجایی که مردان جنگ را به وجود می آورند زنان می توانند جنگ را خاتمه دهند و لذا برای جلوگیری از جنگ های اتمی خواستار دخالت زنان در فرآیند تصمیم گیری هستند. آنها بیش از لیبرال ها انتقادات عمیق و معرفت شناسانه به جریان اصلی روابط بین الملل وارد می آورند و مفروضات متدولوژیک علوم اجتماعی مبتنی بر بی طرفی ارزشی(1) را رد کرده و خواستار مشخص شدن حداقل مبانی خاص هر تفکر شده اند (Whitworth, 1997: 17). آنها مفروضاتی از تئوری های کلاسیک روابط بین الملل به شیوه بی طرفانه ارزشی ساخته بودند را به چالش کشیده و بر اهمیت توسعه حوزه روابط بین الملل فراتر از حوزه سنتی آن تاکید دارند (Whitworth, 1997: 24). به عبارت دیگر آنها معتقدند تئوری ها تحت تسلط کسانی که آنها را ساخته اند مردان بوده است لذا مسایل جنگ و امنیت اهمیت یافته اند. آنها حوزه روابط بین الملل را توسعه بخشیده و بر مسایل سنتی روابط بین الملل و مسایل صلح تاکید دارند (Whitworth, 1997: 30). فمینیسم رادیکال جهان شمولی روابط مردسالاری را اثبات می کند ولی نمی تواند شیوه ای را که مردان از آن طریق زنان را فرودست می سازند و استثمار می کنند به نحوی بسنده تبیین کنند. آنها همچنین تفاوت های موجود در تجارب زنان طبقات اجتماعی متفاوت و ایدئولوژی و فرهنگ را نادیده می گیرند (پاملا، کلر، 1376: 260-259). همچنین آنها هنگامی که می خواهند در مورد مسایل فراتر از شیوه سنتی روابط بین الملل بحث کنند، دقیقاً روشی همانند همتایان سنتی خود اتخاذ می کنند (Whitworth, 1997: 19).

نتیجه گیری
 

در مجموع معرفت شناسی دیدگاه های فمنیستی روابط بین الملل بر بطلان دانش روابط بین الملل که مبتنی بر مواضع ثابت هستی شناسی و دیدگاه های عینی معرفت شناسانه باشد، تاکید دارند. فمنیسم به عنوان یک نظریه اجتماعی در کنار عمل اجتماعی، درصدد تغییر و تحول گفتمانی در عرصه های مختلف است تا از این طریق بتواند به آنچه هژمونی اندیشه ها و گفتمان های مردمدارانه تلقی می کند، خاتمه دهد و با ارائه گفتمان بدیل راه را برای سیطره شناخت مردانه ای که کم و بیش در ذات خودش سرکوب گر وزن هراسانه است بگشاید (مشیرزاده، 1384: 321). در عوض آنها بر اهمیت در نظر گرفتن ادعاهای تئوریک خود، در نظر گرفتن شرایط منازعات سیاسی و ذهنیات زنان در سطوح شخصی، محلی، ملی، بین المللی، منطقه ای و جهانی تاکید دارند. چالشی که فمنیست ها بر این رشته وارد می کنند آن است که معتقدند جنسیت یک متغیر، عنصر اصلی تئوریک و مقوله شکل دهنده معرفتی بوده و معتقدند عمل واقعی روابط بین الملل از فقدان این دیدگاه های فمینیستی رنج می برد. فمینیست ها عملاً موفق شدند مفهوم جنسیت و بحث درباره موقعیت زنان در روابط بین الملل و چشم اندازهای زنانه در این عرصه را وارد مناظرات و گفتمان های آن کنند و حتی در بخشی از ادبیات روابط بین الملل که متعلق به جریان اصلی و حاکم آن تلقی می شود نیز نویسندگان دیگر نمی توانند نسبت به این مباحث بی توجه باشند. این دیدگاه ها منظر تئوریک و سیاسی جدیدی را وارد دیسپلین روابط بین الملل می نماید که شالوده همه مفاهیم اصلی رشته از بازیگران و ساختارها گرفته تا اصول موضوعه آن را می شکند (Linklater, Burchill, 1996: 241-243). به هر تقدیر مباحث فمینیستی در این رشته پس از دهه 1990 مطرح گشته و به شدت توسعه می یابد و حداقل تاثیر آن بر این رشته ایجاد منظری جدید جهت نگریستن به آن می باشد. در سال های اخیر، با توجه به محدودیت های خاص هر یک از چشم اندازهای فمینیستی در عرصه نقد شناخت های موجود و عرضه سناخت ها و گفتمان های بدیل، برخی از فمینیست ها بر آن شدند که فمینیسم را به دستور کار نظریه انتقادی در معنای عام آن پیوند دهند تا از این طریق بتوان از بصیرت های پسا ساختار گرایان در زمینه رابطه قدرت و شناخت، بر ساخته بودن شناخت و هویت،لزوم شالوده شکنی از گفتمان های مسلط استفاده کرد (مشیرزاده، 1384: 322). به هر تقدیر فمینیسم را می توان به عنوان پنجره ای دید که می توان از آن به روابط بین الملل نگریست.

پی نوشت ها :
 

* دانشجوی کارشناسی ارشد پیوسته، رشته معارف و علوم سیاسی، ورودی 1380 ، دانشگاه امام صادق (ع).
1- value- neutral
 

فهرست منابع و مآخذ:
1-
بشیریه، حسین (1379) ، نظریه فرهنگ در قرن بیستم، تهران: موسسه فرهنگی آینده پویان تهران.
2-
پاملا، ابوت و کلر، والاس (1376)، درآمدی بر جامعه شناسی نگرش های فمینیستی، ترجمه مریم خراسانی و حمید احمدی، تهران: نشر دنیای مادر.
3-
مشیرزاده، حمیرا (1384)، تحول در نظریه های روابط بین الملل، تهران: سمت.
پایگاه نور ش 37




 


 

نظریه های روابط بین الملل : بازدارندگی ( Deterrence theory )


ماهیت بازدارندگی

در طی دو دهه اخیر هیچ مفهومی به اندازه مفهوم بازدارندگی هسته ای در نظریه پردازی پیرامون استرتژی بین المللی رایج نبوده است دو تن از تحلیلگران بازدارندگی انرا چنین تعریف کرده اند: "بازدارندگی در کلی ترین شکل آن عبارتست از متقاعد کردن حریف نسبت به اینکه هزینه ها یا خطرات خط مشی احتماعی او از منافع آن بیشتر است.

مفهوم باز دارندگی هسته ای نهایتا براساس این فرض مبتنی است که دوایر سیاستگذاری دولتی رفتارهایی عقلانی داشته ومعمولا به نوعی سنجش نسبی سود وزیان دست می زنند. با این حال علاوه بر عقلانیت، مسئله ترس نیز مطرح است وترس ممکن است تحت شرایطی عقلانی وتحت شرایطی دیگر غیر عقلانی باشد.

نظریه بازدارندگی به طور ناگهانی ظهور نکرد بلکه به تدریج و با طی مراحلی تکامل یافت. در طول دورانی که ایالات متحده سلاح اتمی را درانحصار خود داشت هیچ نظریه استراتژیک منظمی در مورد بازدارندگی وجود نداشت قبل از آن به پیشنهاد جورج کنان سیاست تحدید یا سدنفوذ پدید آمد در واقع کنان نه بر ابزارهای سد نفوذ تاکیدکرد و نه انها را رد می کرد، بلکه اعتقاد داشت که این ابزارها در کنار اهرمهای سیاسی واقتصادی موجود، بخشی ابزارهای دیپلماتیک را تشکیل می دهد.

دوران ترومن، برنامه ریزان امریکا قاطعانه تصور می کردند که در صورت بروز جنگ عمومی میان ایالت متحده واتحاد شوروی، ایالت متحده همچون جنگ جهانی دوم با استفاده از بمب افکن های دور برد خود پیروز خواهدشد، با این تفاوت عمده که که اکنون این هواپیماها به جای بمب های غیر هسته ای می توانستد سلاحهای جدیدی با خود حمل کنند. تحت تاثیر تحولات وبرداشتهای معینی در اوایل دهه 1950 بود که تحلیلگران غربی تقبیح نظریه های بازدارندگی هسته ای خود را آغاز کردند این تحولات موارد زیر را در بر می گرفت: جنگ کره: اگاهی روز افزون به این امر که هردوقدرت به زودی زرادخانه های هسته ای قابل ملاحظه ای در اختیار خواهند داشت واحتمالا برای کشورهای غربی به لحاظ سیاسی واقتصادی کسب برابری با کشورهای کمونیستی در این زمینه به منظور اجرای سیاست سد نفوذ در سطحی جهانی دشوار خواهد بود.

جنگ کره به پیدایش متونی استراتژیک درباره مفهوم"جنگ محدود"انجامیددر این زمان ایالت متحده برای عملیات نظامی خود محدودیتی شد قائل شد، زیرا از یکطرف برای محدود ساختن منازعه تحت فشارهای سیاسی شدیدی از سوی متحدین اروپایی خود قرار داشت واز طرف دیگر نمی خواست درآسیا درگیر جنگ زمینی گسترده ای شود ایالات متحده به رغم انحصار تقریبی اش در زمینه سلاحهای اتمی، از کاربرد این سلاحها وبمباران آن سوی رود خانه یالو خودداری کرد. طرفداران جنگ محدود استدلال می کردند که در عصر نوپای هسته ای جنگها باید غیر هسته ای واهداف جنگ کاملا محدود بماند.

پس از اعلام دکترین "انتقام گسترده "از سوی دولت آیزنهاور بود که بحث پیرامون بازدارندگی هسته ای بطور جدی آغاز شد. ایالات متحده دیگرخود را مجبور نمی دید که در شمار بسیاری از جنگهای محدود پر خرج وطولانی شبیه کره درگیر شود بدون آنکه به سلاحهای هسته ای متوسل شود به گفته دالس وزیر خارجه "دفاع محلی باید به وسیله عامل بازدارنده دیگری یعنی قدرت انتقام گسترده تقویت شود. ..راه بازدارندگی وجلوگیری از تهاجم آن است که این جامعه آزاد بخواهد وبتواند در مناطق وبا وسایلی که که خودش می خواهد پاسخی قدرتمندانه از خود نشان دهد.

استدلال نیوی هوایی این بود که نیروهای هسته ای استراتژیک ایالات متحده نسبت به نیروهای اتحاد شوروی از برتری بسیاری برخوردارند وایالات متحده در یک جنگ استراتژیک می تواند فائق آید، با این حال آیزنهاور براین اعتقاد بود که برخورداری از برتری وتوان ضد نیرو، بسیار پر هزینه خواهد بود. این امر این اندیشه را زیر سئوال می برد که که سلاح های هسته ای به لحاظ اقتصادی جایگزین کارآمدی برای نیروهای گسترده غیر هسته ای به وجود آورده اند. بنابراین آیزنهاور مفهوم "کفایت"راپذیرفت. این مفهوم براساس پیش فرض حفظ نیروهای استراتژیک گسترده ولی محدود مبتنی است.یعنی وضعیت میانه ای بین برتری استراتژیک وبازدارندگی حداقل.

پل نیتسه-که قبلا مدیرستاد سیاست گذاری وزارت امور خارجه امریکا بود- باتفکیک"سیاست اعلامی "صرف از "سیاست فعال"اظهارات دالس را مورد انتقاد قرار داد سیاست اعلامی سیاستی است که برای هدفی روانی یا سیاسی طراحی شده است حال آنکه سیاست فعال سیاستی است که که واقعا اجرا می شود نیتسه معتقدبود که دکترین دالس متضمن شکاف بسیار وسیعی است، بین آن چیزی که اعلام می شود وآن چیزی که می تواند انجام گیرد. در اوایل دهه 1950 تحلیلگران استراتژیک غرب درصدد برآمدند تا دکترین "انتقام گسترده" راتعدیل نموده وبا مطرح ساختن "بازدارندگی تدریجی" شکاف میان حرف وعمل را کاهش دهند. شارحین بازدارندگی تدریجی معتقدبودند که توان بازدارندگی غرب در صورتی اعتبار بیشتری خواهد یافت که ضعف غیر هسته ای غرب بادکترینی جبران شود که نه خواستار "انتقام گسترده" بلکه خواهان حداقل نیروی هسته ای لازم برای منع،دفع یا شکست تهاجم ومتضمن کاربرد "سلاحهای هسته ای تاکتیکی"برعلیه قلب زمین کمونیستی باشد.

برنارد برودی

اولین ومهمتریت نظریه پرداز بازدارندگی در دوران جنگ جهانی دوم برنارد برودی-ازدانشگاه "ییل"وسپس شرکت "راند"است- است وی معتقدبود که جنگ هسته ای تمام عیار کلیه ارزشهای سیاسی واجتماعی را نابود می کند وبه همین خاطر آن دسته از دیدگاههای مربوط به برنامه ریزی استراتژیک را که به نظر او احتمال بروز جنگ هسته ای را افزایش می دادند یعنی جنگ پیشگیرانه،ضربه پیشدستانه در صورت قریب الوقوع بودن جنگ وانتقام گسترده را رد می کرد.

او اطمینان داشت که دولت ایالات متحده برای تحصیل منافع قابل ملاحظه ناشی از ضربه نخست، عمدا جنگ هسته ای را شروع نخواهد کرد. براین اساس ضرورتا باید دشمنان را متقاعد ساخت که آنها با توسل به ضربه نخست هرگز نمی توانند امتیاز قابل ملاحظه ای به دست آورند. تنها راه برای این کار تضمین قابلیت بقای نیروهای انتقامی ایالت متحده است که می توانند متقابلا خسارت نابود کننده ای به متجاوز وارد کنند.

برای دشمن ممکن است پذیرش این امر دشوار باشد که، ایالات متحده در صورت رویارویی با تهاجمی غیر گسترده به انتقامی گسترده مبادرت ورزد، چراکه هیچ دولتی خطر کاربرد سلاحهای هسته ای را به جان نمی خرد مگر انکه منافع ملی حیاتی آن به طور جدی مورد تهدید قرار گیرد. بااین حال برودی بر این هشدار اصرار می ورزید که این اشتباهی تاکتیکی خواهدبود اگر از قبل به دشمن اطمینان بدهیم که جنگ هسته ای چنان غیر قابل تصور است که بروز آن غیر ممکن است زیرا این امر به طور وسوسه آمیزی موجب می شود دشمن آتش جنگ هسته ای تمام عیار را برافروزد.

 مطلوبیت نیروی نظامی

همانطور که والتر میلیس وسایر نویسندگان اشاره کرده اند، پیدایش سلاحهای هسته ای به هیچ موجب آن نشد که دولتها مطلوبیت قدرت نظامی را زیر سئوال ببرند. از نظر اینان اولا نیروهای نظامی همچنان از قدرتی برخوردار خواهند بود که می توانند فعالیتهای سیاسی کشورها را تحت تاثیر قرار دهند. ثانیا جنگهای غیر هسته ای هنوزهم می توانند صورت پذیرند واین در حالی است که هرچند این جنگها در زیر سطح آستانه هسته ای باقی خواهند ماند، ولی از عواقب بین المللی برخوردار خواهند بود وسرانجام احتمال تشدید جنگ تا تا سطح هسته ای، خود متضمن تهدیدی تلویحی است که می تواند در پاره ای مناطق، عامل بازدارنده نیرومندی در مقابل تهاجمات غیر هسته ای به شمار آید.

نوآوری تکنولوژیک وبازدارندگی

یکی از مسائلی که مطرح بوده است اعتبار بازدارندگی است دومین مسئله این است که تکنولوژی تسلیحاتی نوین دائما دستخوش تحولی پویاست این امر از مسئلخ فنی میزان آسیب پذیری یا آسیب ناپذیری سلاحهاس هسته ای حکایت می کند. مضمون مفهوم بازدارندگی اساسا آن است که با برخورداری از سلاحهای هسته ای بتوان مهاجمین هسته ای احتمالی را با این تهدید روبرو ساخت که حتی در صورت دست زدن به ضربه غافلگیرانه نخست برعلیه کشور بازدارنده، بازهم در ضربه انتقامی کشور اخیر "خسارت غیر قابل پذیرشی "را متحمل خواهند شد در اوایل دهه 1950 وبویژه پس از پرتاب اولین ماهواره اتحاد شوروی به مدار زمین در سال 1957 در مورد قابلیت نیروهای هسته ای، ثبات استراتژیک، و خودکار بودن بازدارندگی هشدارهایی داده شد. آلبرت والستتر در سال 1959علنا اشاره نمود که توسعه ی قریب الوقوع تکنولوژیک، سلاح های استراتوژیک را در مقابل حملات غافلگیرانه آسیب پذیرتر خواهد ساخت و تنها راه بازدارندگی اتخاذ گزینه های دفاعی دشواری در زمینه پراکندگی، تحرک، و حفظ سیستم های موشکی است.

تحلیلگران استدلال می کردند که اگر کشوری از بمب افکن ها و موشک های استراتژیک برخوردار باشد ولی به حفاظت آنها توجهی نکند، این نیروها«تحریک کننده» بوده و دشمن را ترغیب می کند تا به حمله دست بزند، زیرا نمی توان استدلال نمود که این نیروها برای ضربه دوم که صرفا دفاعی است، به کار خواهند رفت. از آنجا که این نیروها {در صورت حمله دشمن} باقی نخواهند ماند تا ضربه دوم را عملی سازند، چنین به نظر خواهد رسید که ماموریت آنها وارد آوردن ضربه نخست بوده، در نتیجه بیم و هراس دشمن را افزایش خواهند داد. اگر هر دو طرف نیروهای استراتژیک خود را بی حفاظ (یا نامستحکم) نگاه دارند، محیط بین المللی دستخوش نوعی جنون «خشونت طلبی» خواهد شد که بازدارندگی متقابل را بی ثبات می سازد. بازدارندگی هنگامی ثبات و پایداری بیشتری خواهد یافت که هر دو طرف بکوشند تا به توانایی مطمئن و آسیب پذیری برای وارد آوردن ضربه دوم دست یابند.

با این حال، بازدارندگی متقابل با ثبات چیزی نیست که بتوان یک بار و برای همیشه به آنها دست یافت. بروز تحولات جدیدی در حوزه های دفاع در برابر موشک های بالستیک، موشک های بازورودی چند کلاهکی با هدف گیری مستقل و برخی دیگر از حوزه های مهم تکنولوژی نظامی پیشرفته، نویسندگان را وادار ساخت تا طی دهه ی 1960 در مورد احتمال بی ثباتی مجدد وضعیت استراتژیک بین المللی ابراز نگرانی کنند. گفته می شد که دفاع در برابر موشک های بالستیک، اگر برای محافظت از مراکز جمعیتی یک کشور به کار رود ممکن است این هراس را در دل دشمن ایجاد کند که کشور مذکور با آماده ساختن خود برای دفع ضربه ی انتقامی، می کوشد تا توان ضربه ی نخست خود را تقویت کند. برخی هم موشک های بازورودی چند کلاهکی با هدف گیری مستقل را وسیله ای برای افزایش تعداد، نفوذ کنندگی و دقت کلاهک ها می دانستند که بخش عمده ای از موشک های بالستیک قاره پیمای زمین پایه را تحدید به نابودی می کند. پاره ای از تحلیل گران به وجود نوعی رابطه ی کنش واکنش در رقابت تسلیحاتی ابرقدرتها اشاره داشتند: اگر یکی از طرفین بکوشد تا دفاع در برابر موشک های بالستیک را برای محافظت از استراتژیک خود به کار گیرد، طرف مقابل احتمالا به منظور افزایش قدرت تهاجمی خود به بهانه ی خنثی کردن اقدام طرف اول، موشک های بازورودی چند کلاهکی با هدف گیری مستقل خود را گسترش می بخشد که در این گسترش ممکن است عملا افراط صورت گرفته در نتیجه طرف اول تحریک شود تا هم به تلاش های خود در زمینه ی دفاع استراتژیک سرعت بخشد و هم نهایتا موشک های بازورودی چند کلاهکی با هدف گیری مستقل را گسترش دهد.

بازدارندگی وتوازن قدرت

مفهوم بازدارندگی متقابل از یک نظر هم همان مفهوم سنتی "توازن قدرت" است که در کسوت جدیدی در آمده بسیاری از نویسندگان به گونه ای به بازدارندگی متقابل،بازدارندگی پایدار، بازدارندگی متوازن وتوازن تسلیحاتی پایدار پرداخته اند که تا حدود زیادی متون قدیمی تر مربوط به توازن قدرت را به یاد می آورد غالبا گفته شده است که توازن قدرت، بنیاد نظری خوبی برای تصمیم گیزی در سیاست خارجی نیست زیرا نامطمئن وغیر واقعی است (نامطمئن از این نظر که هیچ معیار معتبری برای سنجش تطبیق قدرت وجود ندارد وغیر واقعی از آن نظر که که کشورهایی که احساس بی امنیتی می کنند، نه خواستار دستیا بی به توازن بلکه خواهان آنند که به میزانی از برتری ویا نوعی "توازن قدرت به طور یکجانبه مطلوب"دست یابند. بدین ترتیب دولتمردان معاصر با این مشکل روبرویند که آیا بازدارندگی متقابل پایدار شرایط موجود را توصیف می کند یا اینکه راهی را تجویز می کند که باید تعقیب شود ؟

عوامل روانی وسیاسی دخیل در بازدارندگی

مدتهاست که بازدارندگی همان قدر مفهوم روانی-سیاسی شناخته شده است که مفهوم نظامی بازدارندگی نه تنها به شرایط عینی نظامی-تکنولوژیک بلکه به برداشت وارزشیابی ذهنی مهاجم بالقوه نیز بستگی دارد. توان بازدارندگی تنها هنگامی موثر خواهد بود که سری وحرمانه نباشد ودشمن را تاحدود معینی باید از آن آگاه ساخت. ولی انتقال بیش از حد اطلاعات نیز اگر برنامه ریزی طرف مقابل را برای حمله تسهیل کند، می تواند به تضعیف طرف بازدارنده منجرگردد.

با افزایش پیچیدگی تکنولوژی نظامی، ابهامات وتردیدها نیز افزایش می یابد. مسئله ای که مطرح می شود آن است که آیا افزایش تردید در محاسبه آثار یک نبرد هسته ای احتمالی بازدارندگی متقابل را تقویت می کند یا تضعیف ؟

 آزگود: اشاره می کند که عنصر تردید وابهام در بازدارندگی هسته ای، باتوجه به عواقب وحشتناک محاسبات نادرست، تا حدودی ممکن است به احتیاط وخویشتن داری انجامیده ودر نتیجه به ثبات بین المللی کمک کند ریمون آرون چنین استدلال نموده است که "به لحاظ کلی وانتزاعی، هیچ بازدارندگی وجود ندارد بلکه باید دید فاعل، مفعول،مورد شرایط ووسایل بازدارندگی کدامند "براین اساس همیشه باید بازدارندگی را با توجه به شرایط خاص وعینی آن تجزیه وتحلیل کرد. چیزی که دولتی را باز می دارد، ممکن است نتواند دولت دیگری را بازدارد.

به نظر ئوله هالستی هرچند ه مفروضات بازدارندگی در اکثر زمانها وموقعیتها معتبرند، ولی بااین وجود، بازدارندگی براساس پیش بینی پذیری فرآیندهای تصمیم گیری مبتنی است وبراین اساس وی هشدار می دهد که هرگونه نظام بازدارندگی، بعید است که بتواند در مقابل کشورهایی موثر باشد که رهبران آنها را افراد زیر تشکیل می دهند: رهبران مبتلا به جنون خشونت طلبی، افراد طالب خود کشی یا شهادت فردی یا ملی،رهبرانی که اطلاعات انها از دشمن وارتباط آنها با آن چنان ناقص است که فرایندهای تصمیم گیری آنها برحدس وگمان مبتنی است ویا کسانیکه از دست دادن بیشتر جمعیت ومنابع کشور خود را بهای معقولی برای دستیابی به اهداف سیاسی خارجی خود می داند.

سطوح بازدارندگی:

الکساندر جورج و ریچارد اسموک این حقیقت را متذکر شدند که بازدارندگی به لحاظ نظری و عملی در سه سطح مختلف تکامل یافته است. جنگ استراتژیک، جنگ محدود و منازعه مادون محدود در نقطه پایین طیف خشونت.

مسلماً مفهوم محوری که پایه محاسبات مربوط به ملزومات بازدارندگی استراتژیک را تشکیل می دهد برخورداری از توان نابودی قطعی برای انتقام گیری پس از حمله قطعی است. در واقع همه تحلیل گران توافق دارند که هدف سیاست بازدارندگی هسته ای استراتژیک اساساً جلوگیری از بروز جنگ های زیر است:

جنگ هسته ای استراتژیک، همه جانبه، گسترده و احتمالاً کلیه جنگ های هسته ای.

جورج و اسموک اشاره نموده اند بازدارندگی در سطح جنگ محدود و منازعه ما دون محدود بسیار پیچیده تر از سطح استراتژیک است. چه در زمینه اهداف بازیگرن و چه در زمینه ابزارهایی که در اختیاردارند گزینش ابزارها باید تابع مسائل زیر باشد: لزوم کنترل جنگ، اهداف سیاسی هریک از بازیگران درگیر در منازعه، جلب نظر متحدین، بی طرفان و افکار عمومی. اسموک همچنین نتیجه می گیرد که بازدارندگی در سطوح پایین تر منازعه به بافت ومحیط بستگی دارد نه تنها به متغیرهای فنی نسبتاً کمی که هر دو طرف با درجه بالای از اطمینان بدان آگاهند، بلکه همچنین به متغیرهای گوناگونی بستگی دارد که بسیاری از آنها تا حدودی ذهنی بوده و کلیه آنها به مرور زمان متحول شده و تا حد زیادی به بافت موقعیت بستگی دارد.

جنگ های غیر هسته ای بین کشورهایی که خود فاقد سلاح های هسته ای بوده و با یک قدرت دارای سلاح های هسته ای به وسیله تعهد الزام آور اتحاد محکمی ندارند، مشمول سیاست بازدارندگی هسته ای نمی گردد بعلاوه سلاح های هسته ای در اکثر شرایط بعید است بتواند از بروز انقلاب، جنگ داخلی، شورش های چریکی و سایر اشکال منازعات کم شدت جلوگیری کند.

بلاخره از آنجا که بازدارندگی بر اساس پیش فرض تصمیم گیری عقلانی مبتنی است، حتی اگر هم بتواند از انتخاب عمدی جنگ هسته ای کاملاً جلوگیری کند باز هم در یک مورد مستقیماً کاری از آن برنمی آید. احتمال بروز اقدامات ویرانگر غیر عمدی ناشی از حوادث فنی، شکست روانی انسانی، تفسیر نادرست علائم هشداردهنده، تصاحب وکاربرد سلاح های هسته ای به وسیله افراد بی صلاحیت یا گروه های تروریستی، و عوامل مشابهی که حاصل گزینش تصمیم گیران دولتی نمی باشند. با این حال، خطر ویرانی شدید که از ویژگی های ذاتی تملک نیروهای بازدارنده استراتژیک است، دولت های مسئول را برای جلوگیری از بروز حوادثی غیر عمدی که ممکن است دامنه آنها گسترش یافته و غیر قابل کنترل گردد، به تدبیر اقداماتی احتیاطی وادرا می سازند.

انتقادرابرت جرویس از بازدارندگی:

جرویس بر ماهیت متناقض بازدارندگی انگشت می گذارد.در بازدارندگی هر یک از طرفین، نه با توان حفاظت از خویشتن بلکه با تهدید طرف مقابل به وارد نمودن خسارتی غیر قابل پذیرش امیداوار است به امنیت دست یابد. جرویس بازدارندگی را نظریه ای می خواند « در مورد روش های تهدید سایرین به منظور وادار نمودن آنها به انجام آنچه ما می خواهیم ». باید دقت کنیم که بازدارندگی را با تحمیل و اجبار اشتباه نکنیم. بین تلاش برای منصرف ساختن دشمن از انجام اقدامی که خواهان جلوگیری از آن هستیم و تلاش برای وادار نمودن طرف مقابل و انجام اقدامی مثبت که خواهان انجام آن هستیم، تفاوت قابل ملاحظه ای وجود دارد. تهدید به مجازات هسته ای، برای بازدارندگی می تواند بکار رود ولی برای تحمیل و اجبار به ندرت مگر احتمالاٌ برای روند خطرناکی که از قبل شروع شده و تصور می رود که احتمالاً به جنگ هسته ای منجر شود. جرویس شخصاً که نظریه بازدارندگی « در مورد اینکه چرا تحمیل معمولاً دشوارتر از بازدارندگی است، استدلال های معقولی بکار می برند ولی به نظر او اینکه بازادرندگی در تمام شرایط آسان تر از تحمیل باشد جای تردید دارد به ویژه اگر مهاجم تصمیم بگیرد خطر ابتکار عمل را بپذیرد.

جرویس بر این اساس از نظریه بازدارندگی انتقاد می کند که این نظریه در مورد چگونگی ایجاد تغییر در موضع دشمن یا چگونگی تشخیص تغییرات آگاهی زیادی به ما نمی دهد. این نظریه به شناخت بحران ها بیشتر کمک می کند ولی راجع به شیوه جلوگیری از بحرانها و یا نحوه تشخیص کفایت منافع ملی مورد مخاطره برا توسل به نیروی نظامی، چیزی برای گفتن ندارد. نارسایی دیگر این نظریه بی توجهی به این مسأله است که « مصالحه موفقیت آمیز معمولاً مستلزم آن است که دست کم تغییری در ارزش ها و اهداف هر دو طرف به وجود آید» جرویس علاوه بر این ادعا می کند که نظریه بازدارندگی نقش پاداش و مصالحه را در حل و فصل بحران های مواجه آمیز نادیده می گیرد.

جرویس به ظرافت اذعان دارد که نظریه بازدارندگی مستلزم اعتبار داشتن عقلانیت مطلق نیست. به نظر وی در حالی که ترس از اقدامی غیر عقلانی می تواند بازدارندگی را تقویت کند عقلانیت بیش از حد ممکن است به جنگ ناخواسته ای منجر شود، و آن هنگامی است که یکی از طرفین عاقل با اعتقاد راسخ به مجبور بودن طرف مقابل به عقب نشینی، بحرانی را شروع کرده یا تصمیم بگیرد قاطعانه ایستادگی کند حال آنکه محاسبه طرف مقابل این است که می تواند به یک« آخرین حرکت بی خطر» دیگر دست بزند چرا که طرف اول را برای عقب نشینی به اندازه کافی عاقل می پندارد.

دکترین های استرتژیک:

فریتس ارمارث دکترین استراتژیک را چنین تعریف می کند: « مجموعه ای از باورها، ارزش ها و احکام عملی که به نحو قابل ملاحظه ای عملکرد مقامات رسمی را در زمینه تحقیق و توسعه استرتژیک، گزینش تسلیحات، نیروها، برنامه های عملیاتی، کنترل تسلیحات و غیره هدایت می کند ». در واقع دکترین های استرتژیک حاصل خصوصیات ملی، تجارت، ایدئولوژیک و تفکر نظامی تاریخی می باشند.

شاید حساس ترین مسأله در بحث استراتژیک را ارتباط میان بازدارندگی و توانایی جنگیدن تشکیل می دهد. پیروان برنارد برودی معتقد بودند که برخورداری از زرادخانه های سلاح های هسته ای تنها بدین منظور است که از بروز جنگ هسته ای یا هر گونه جنگی که به طور بالقوه می تواند تا سطوح جنگ هسته ای تشدید گردد، جلوگیری شود.

سایرین بیشتر به پیروی از هرمان کان، آلبرت والستتر چنین استدلال نمودند که بازدارندگی برای کسب بیشترین اعتبار و کارایی، مستلزم وجود دکترینی عملیاتی و توانایی محسوسی برای جنگیدن، پیروز شدن، زنده ماندن و بهبود یافتن در صورت بروز یک جنگ هسته ای است. این نوع استراتژیک بر اساس این فرض برخورداری از برتری نظامی و استراتژیک مبتنی است و این برتری هم مستلزم موراد زیر است: نیروهای آسیب ناپذیر، مستحکم، پراکنده و یا متحرک، توانایی محدود ساختن خسارت، دفاع ضد موشکی فعال و دفاع غیر نظامی منفعل یک سیستم فرماندهی، کنترل، ارتباطات و اطلاعات کاملاً کارآمد و قابل بقاء برای هشدار قبلی مدیرت و مهار جنگ و. ..

دو سیاست بالا کاملاً متعارض نبوده و نمی تواند باشد. مسأله ای که اهمیت دارد آن است که برای کدام یک از این دو جایگزین در تفکر استراتژیک، دکترین نظامی و برنامه ریزی نیروهای هر یک از ابرقدرت ها باید نقش بیشری قائل شد. دو سه ماهه اول عصر هسته ای، از اواخر دهه 1940 تا اوائل دهه 1970 سیاست بازدارندگی رسمی ایالات متحده پیوسته بر اساس این اندیشه تهدید به وارد آوردن ضربه دوم انتقامی مبتنی بود. کم کم روشن شد که ایالات متحده باید از نیروی انتقامی آسیب پذیری برخوردار باشد که بتواند با وارد آوردن ضربه دوم، « خسارت غیر قابل پذیرشی » به دشمن وارد سازد.

خلع سلاح و کنترل تسلیحات:

در حالی که خلع سلاح به مفهوم اخص آن متضمن نابودی تسلیحات و منع تولید آنها در آینده است، کنترل تسلیحات براساس پیش فرض تدوام تملک سلاح ها از سوی کشورها مبتنی بوده و در پی آن است که تسلیحات به گونه ای اداره و مهار شود که به تقویت امنیت و ارتقاء اهداف سیاسی و استراتژیک مطلوب بیانجامد نه اینکه بگذارد تکنولوژی تسلیحاتی سیاست ها را به گونه ای شکل دهد که از ایمنی و کنترل پذیری محیط بین المللی بکاهد. بر این اساس سیاست های کنترل تسلیحات نوعاً در پی آنند که طراحی کیفی، تولید کمی، شیوه استقرار و کاربست، حفاظت، کنترل و کاربرد برنامه ریزی شده، بالقوه یا بالفعل سلاح ها و نیروهای نظامی را تحت نوعی محدودیت یا قانونمندی درآورد. این سیاست ها ممکن است تلویحاً متضمن همکاری میان متخاصمین باشند: موافقت نامه های رسمی، تفاهمات ضمنی، یا همکاری غیر رسمی. این سیاست ها همچنین ممکن است تصمیمات یک جانبه ای به امید دریافت پاسخی متقابل، و یا تصمیمات یک جانبه ای را شامل شود که حتی اگر هم دشمن پاسخی به آنها ندهد باز هم به این خاطر سودمند تلقی می شوند که صرفاً به ثبات بازدارندگی، کنترل پذیری، ایمنی در مقابل جنگهای ناخواسته، و محدودیت سازی خسارات کمک خواهند کرد.

محور تفکر اکثر طرفدران کنترل تسلیحات را کاهش تنش ها، مخاطرات و خطرات بدون تضعیف بازدارندگی تشکیل می دهد. با این حال پیشنهادات خاص مربوط به کنترل تسلیحات ممکن است حاکی از مقاصد دیگری در ذهن حامیان آنها باشد. از قبیل ارتقاء تنش زدایی، رفع کسری بودجه، چرخش منابع به سمت برنامه های غیر دفاعی، حفظ شتاب کنترل تسلیحات، جلب رضایت افکار عمومی وغیره.

به سوی بازدارندگی دفاعی:

در دهه 1980 چشم انداز کنترل تسلیحات در سطح بین المللی تغییر اساسی یافت که این تغییر ابتدا تدریجی ولی سرعت آن فزاینده بود. این تغییر حاصل عوامل متعددی من جمله سیاست « ابتکار دفاع استراتژیک » رئیس جمهور ریگان بود.

ریگان در نطق خود پیرامون « ابتکار دفاع استراتژیک » جامعه علمی را دعوت نمود که به بررسی امکان ایجاد سیستم دفاعی پایداری بپردازند. که دیگر بر اساس تهدید به نابودی انتقامی برای جلوگیری از بروز جنگ مبتنی نباشد، بلکه بتواند موشک های هسته ای را قبل از رسیدن به اهدافشان رهگیری و نابود کرده و به طور خلاصه سلاح های هسته ای را « عقیم و منسوج » نماید، ولو این امر تا قرن آینده هم به طول انجامد. او پذیرفت که سیستم های دفاعی به ویژه اگر با سیستم های تهاجمی همراه باشد، مسائل و ابهاماتی را ایجاد می کند که تصور آمادگی برای تهاجم را زنده می سازد. با ای حال، وی تأکید نمود که ایالات متحده در پی دستیابی به برتری نظامی نیست، بلکه در جستجوی شیوه ای برای جلوگیری جنگ هسته ای است.

طرفداران ابتکار دفاع استرتژیک استدلال می کردند که اولا با ایجاد چندین لایه دفاعی میزان رخنه می تواند به صفر برسد ثانیا تجسم ذهنی اقدامات متقابل آسانتر از مهندسی آنهاست ثالثا پیداست که کاربست سیستمی که قابل بقانیست، رابعا متحدین ناتو نهایتا گردهم خواهند آمد تا ارزش تلاش تحقیقاتی در زمینه تکتولوژی آینده گرانه ای را بسنجند که به طور بالقوه در دفاع غیر هسته ای وهسته ای اروپا نقشی خواهد داشت.

"ابتکار دفاع استراتزیک "در عصر گور باچف روی تفکر شوروی در مورد کنترل تسلیحات تاثیر قابل ملاحظه ای داشت. قبل از اجلاس سران ریگان-گورباچف در ژنو(نوامبر1985)اتحاد شوروی به طور بی سابقه ای اعلام نمودکه در صورتی که ایالات متحده "ابتکار دفاع استراتژیک"را کنار بگذارد برای مذاکره در مورد کاهش سلاحهای هسته ای استراتژیک به میزان 50درصد آمده است. (قبلادرسال 1977،اتحاد شوروی تقاضای رییس جمهور کارتر برای کاهشی به میزان 25درصد را رد کرده بود )

در دیالکتیک نوین تهاجم در برابر دفاع که مولود "ابتکار دفاع استراتژیک"بود،دو ابرقدرت قطب بندی بی نهایت شدید وطولانی را چاره وجایگزین در خور توجهی نمی رانستند. احتمالا هیچیک انتظار پیروزی کامل را نداشتند وترکیبی از مواضع هر دو طرف را نتیجه ای طبیعی می دانستند. ازسال 1986 به این طرف، نشانه هایی وجود داشت که حاکی از پیدایش تمایل متقابلی برای رعایت "پیمان محدود سازی سیستمهای ضد موشک بالستیک "به مدت چندین سال ودر عین حال تداوم تحقیقات در چارچوب مفادآن بود




 


 

سازمان پیمان آتلانتیک

نویسنده: دانشجوی علوم سیاسی - ۱۳٩٠/٩/۱٧

سازمان پیمان آتلانتیک شمالی که به اختصار ناتو خوانده می شود منسجم ترین ، قدرتمند ترین ، ودر عین حال پایدار ترین اتحادیه نظامی در قرون معاصر است که نماد سیستم امنیت دسته جمعی به شمار می آید که در حال حاضر 26 کشور از آمریکای شمالی و اروپا عضو آن هستند .

اعضای ناتو عبارتند از :

بلژیک ، بلغارستان ، کانادا ، جمهوری چک ، دانمارک ، استونی ، فرانسه ، آلمان ، یونان ، مجارستان ، ایسلند ، ایتالیا ، لتونی ، لیتوانی ، لوکزامبورگ ، هلند ، نروژ ، لهستان ، پرتغال ، رومانی ، اسلواکی ، اسلوونی ، اسپانیا ، ترکیه ، انگلیس و ایالات متحده آمریکا

شکل گیری ناتو :

در سالهای اولیه بعد از جنگ جهانی دوم ودر واکنش به توسعه طلبی های شوروی سابق در کشورهای اروپای شرقی ومرکزی درماه مارس سال 1948 پنج کشور انگلیس ، فرانسه ، بلژیک ، هلند و لوکزامبورگ با امضای معاهده بروکسل اتحادیه دفاع جمعی راتشکیل دادند . همزمان با انعقاد پیمان بروکسل ژرژ بیدو ، نخست وزیر وقت فرانسه پیامی به ژنرال مارشال ارسال داشت که مقدمه پیوند نظامی اروپا و آمریکا به شمار می رود . « موقع آن رسیده است که هر چه زودتر همکاریهای نظامی و سیاسی جهان قدیم (اروپا) وجهان جدید (آمریکا) گسترش یابد ». متعاقب این پیام در11 ژوئن 1948 قطعنامه واندنبرگ کنالی مبنی بر مجاز بودن دولت آمریکا در پذیرش تعهداتی در خارج از مرزهای آمریکا به تصویب سنای این کشوررسید . این قطعنامه که کناره گیری آشکار واشنگتن از سیاست انزواگرایانه 200 ساله اش محسوب می شد ، زمینه ی گسترش پیمان بروکسل را به آن سوی آتلانتیک فراهم ساخت . سرانجام مذاکراتی که از ژوئیه 1948 در واشنگتن آغاز شده بود به نتیجه رسید وپیمان واشنگتن مشهور به پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در 4 آوریل 1949 بین اعضای پیمان بروکسل وکانادا وآمریکا و کشورهای دانمارک ، ایسلند ، ایتالیا ، نروژ ، پرتغال که به این پیمان دعوت شده بودند به امضا رسید .  

مفاد پیمان :

 قلب پیمان ماده 5 آن است که در آن کشورهای امضا کننده توافق کرده اند حمله نظامی علیه یک یا چند کشور عضو در اروپا یا آمریکای شمالی را به عنوان حمله به تمامی کشورهای عضو تلقی کنند وبه مقابله آن بر خیزند . طبق ماده 9 پیمان آتلانتیک شمالی برای سازمان ناتو یک ساختار متمرکز، متشکل از نهادهای نظامی ومدنی در نظر گرفته شده است . در راس ناتو شورای آتلانتیک شمالی متشکل از وزرای کشورهای عضو قرارداد که حداقل هر دو سال یک بارتشکیل جلسه می دهد . این شورا بالاترین مرجع تصمیم گیری در پیمان ناتو است و تصمیمات آن به اتفاق آرا اخذ می شود . از آنجا که ناتو برای مقابله با تهدیدات نظامی شوروی وپیمان ورشو تاسیس شده بود برای این سازمان یک سیستم کامل فرماندهی نظامی برای جنگ های احتمالی در نظر گرفته شده که متشکل از رؤسای ستاد های ارتش کشورهای عضو و سه سرفرماندهی شامل فرماندهی اروپایی ، فرماندهی اقیانوس اطلس و فرماندهی انگلیس است .

مقر ناتو ابتدا در فرانسه قرار داشت اما پس از آنکه ژنرال دوگل سال 1966 در اعتراض به سیطره آمریکا بر این سازمان از فرماندهی نظامی ناتو خارج شد به بروکسل منتقل شد .

اگر چه  فروپاشی شوروی ووحدت آلمان در سال 1990موجب شد که نقش نظامی ناتو زیر سؤال برود اما اعضای این سازمان با تمرکز بر ناتو به عنوان یک سازمان سیاسی متولی حفظ ثبات بین المللی در اروپا در صدد گسترش آن نیز برآمده ند .

اهداف ناتو :

اهداف پیش از1991:

ناتو در آغاز جنگ سرد وبا آرمان مبارزه با شوروی ونفوذ مارکسیسم تشکیل شد .

اهداف پس از 1991:

پس از فروپاشی بلوک شرق این سازمان فلسفه وجودی خود را از دست داد وپس از این تاریخ سران ناتو تصمیم گرفتند ناتو را از حالت نظامی به سیاسی تبدیل کنند . به این مفهوم که ناتوبرای دفاع از گرایش لیبرالیســـم وگسترش آن به جای گزینه های نظامی از توانایی های دیپلماسی خود سود برد . در حال حاضر مهمترین اهداف ناتو مبارزه با تروریسم و ساماندهی به اوضاع در افغانستان است .

ماموریت های ناتو :

ماموریت های ناتو گستره جغرافیایی و مجموعه وسیعی از فعالیت ها را در بر میگیرد .

در رابطه با جنگ عراق ، به وضوح اختلافاتی وجود داشت ، اما سبب فلج شدن ناتو نشد . دو   فقره از مهمترین و بزرگترین عملیات های امروزی ناتو را می توان جنگ کوزوو و جنگ علیه افغانستان نام برد . بزرگترین و دشوارترین ماموریت ناتوماموریت در افغانستان است تثبیت یک افغانستان با ثبات ودمکراتیک ما موریت تمام هم پیمانان است . ابزارهایی که ناتو نیاز دارد تا در افغانستان به پیروزی دست یابد ، 1- ظرفیت وتوانایی قوای نظامی وضد شورش   2- توانایی در ترکیب کردن امنیت با حکومت وتوسعه است

 که به میزان زیادی تعیین کننده مسیرهایی هستند که ناتو باید در آینده بپیماید .

نتیجه گیری :

 در مجموع می توان اینگونه نتیجه گیری نمود که صرف نظر از تعارضات درونی ناتو ، این سازمان در دوران پس از جنگ سرد با باز تعریف در نقش ، جایگاه ساختار و اولویت های خود و حضور در گستره وسیعی از حوزه جغرافیایی شامل اروپای شرقی ، آسیای مرکزی وقفقاز ، خلیج فارس ، دریای مدیترانه وشمال آفریقا اهدافی فرا آتلانتیکی را پیگیری می نماید که این امر چالش های نوین و پیچیده ای مانند افغانستان را برای این سازمان به همراه داشته است .

دعوت از کشورهایی چون ژاپن ، کره جنوبی واسترالیا وبررسی الحاق آنها به ناتو در سال 2008 نشان می دهد که ناتو حوزه فعالیت خود در قرن بیست ویک را نه به صورت منطقه ای بلکه به صورت جهانی تعریف کرده است . با این فرض می توان با توجه به سیر تحولات وچالش های پیش و روی جهان غرب در نقاط مختلف جهان در آینده ای نه چندان دور شاهد حضور گسترده ناتو در شرق و جنوب آسیا ، آفریقا و حتی آمریکای لاتین باشیم .

بدون  شک موفقیت ناتو در گرو مدیریت صحیح این فرایند نوین ، پرهیز از موازنه گری وتقابل با نقش شورای امنیت در حفظ صلح و امنیت جهانی ، موفقیت در افغانستان و نیز عراق ، حل تعارضات درونی و تعدیل نقش سلسله مراتبی و یک جانبه گرایی واشنگتن در ساختار این پیمان نظامی خواهد بود




 


 

اصول روابط بین الملل

لازم به توضیح است که جواب کلیه سوالات خیلی فشرده نوشته شده است : قادر توکلی کردلر  


1-  ارزشهای اساسی نظام دولت را نام برده .سه موردآن را تعریف کنید ؟

1)-امنیت    2)- آزادی   3)- نظم    4)-عدالت     5)-رفاء

امنیت : یکی از مهمترین کار ویژه های هردولت،جهت حفاظت وحراست از شهروندان خود درابعاد داخلی و خارجی میباشد.در عین این حال دولتها هم میتوانند تامین کننده امنیت باشند هم تهدید کننده آن.که به آن معمای امنیت می گویند.

آزادی: دولتها وظیفه دارند تا زمینه ساز آزادیهای فردی و ملی (استقلال) شهروندان خود باشند.

نظم: دولتها نفع بزرگی در ایجاد نظم بین المللی دارند که می تواند به همزیستی و اقدامات متقابل بر پایه ثبات واطمینان به آینده  دست یافت.

عدالت : از دولتها انتظار میرود. ضمن رعایت حقوق بین الملل به تعهدات ،قرارداردها،مقررات بین الملل،کنوانسیونهاوعرف نظام بین امللی احترام بگذارند.

2- عمق افزایش اگاهی نسبت به ارزشهای دولت پایه ای را شرح دهید ؟

در طی قرن بیستم آگاهی وسیعی نسبت به ازرشهای پایه ای{ امنیت . آزادی نظم. عدالت. رفاء }بوجود آمد .پس از جنگ جهانی اول واثرات مخرب آن به واسطه آگاهی از ارزشهای فوق جهت جلوگیری از وقوع فجایع جنگی، اهمیت فوق العاده ای پیدا نمودند حوادثی مانند بحران موشکی کوبا در سال 1963 و احتمال خطر اتمی، جنبشهای ضد استعماری درآسیا وافریقا طی دهه 60 و50میلادی، تحریکات تجزیه طلبانه در اتحتد شوروی ویوکسلاوی سابق درپایان جنگ سرد،تورم جهانی در دهه70 واوایل دهه 80ناشی ازافزایش ناگهانی قیمت نفت،نهایتا جنگ خلیج فارس و مخاصمات بالکان همگی یاداوراهمیت ارزشهای فوق میباشند.

3- هریک از رهیافتهای سنتی بین الملل بر کدام ارزشهای نظام پایه ای تاکید دارند ؟

1)- رهیافت واقعگرایی :تاکید بر اهمیت امنیت و نظم .

2)- رهیافت لیبرالی : بر نقش آزادی و عدالت تاکید می کنند.

3)-اقتصاد سیاسی بین المللی :تاکید بر تعادل اقتصادی و رفاءدارد.

 

4- نخستین گام درراستای جهانی شدن نظام دولت چه زمانی اتفاق افتاد شرح دهید؟

نخستین گام در راستای جهانی شدن {نظام دولت}هنگامی رخ دادکه کشورهای اروپایی نتوانستند .بعضی از از سیتمهای غیر غربی  رابه مستمعره تبدیل کنند.در واقع کشورهای غربی نتوانستند. تمام کشورهای غیر غربی را به کنترل خود دراوند.پاره ای از این کشورها جهت رویارویی با استعمار،خود را متعهد به پذیرشقوانین نظام غرب کردند.مانند {عثمانی و ژاپن}در دومین مرحله جهانی شدن نظام دولت ،به مبارزات ضد استعماری در مستعمرات غربی برمی گردد،رهبران سیاسی بوی برای دست یابی به مطالبات سیاسی از جمله استعمارزدایی واستقلال بر مبنای ایده های اروپا و آمریکا اقداماتی انجام دادند.

5- حاکمیت دولت در بعد خارجی به چند دسته تقسیم میشود .نام ببرید؟

حاکمیت دولت در بعد خارجی به دو دسته تقسیم میشوند.

1)-بعد حقوقی       2)- بعد حاکمیت عملی

1)-در بعد حقوقی دولت به عنوان نهادی قانونی ورسمی در ارتباط با دولتهای دیگر مطرح است.وبه عنوان نهادی قانونی ورسمی در ارتباط با دولتهای دیگر وبه عنوان موجودی دارای حاکمیت واستقلال ،به منظور عضویت در سازمانهای بین المللی ،لذا در عرصه بین المللی وظایف و حقوقی دارد.

2)-در بعد حاکمیت عملی دولت به عنوان سازمان سیاسی و اقتصادی ،شامل حوزه وسیعی که درآن دولتها به توسعه نهادهای سیاسی موثر،ایجاد اقتصاد با ثبات وفراهم کننده اتحاد ملی نیرومند،که موجب وحدت ملی و حمایت عموی ازدولت است می شود.

 

6- شبه دولت را به صورت مختصر شرح دهید؟

همه دولتها دارای نهادهای قوی نیستند.برخی دولتها به لحاظ وسعت کوچک هستند.شمار دیگری از دولتها علی رغم وسعت خاک وگثرت جمعیت به دلیل فقر اقتصادی ،کارآیی لازم را ندارندهمین باعث فساد آنها شده لذا توانایی ایحاد یک دولت قوی را ندارند.مانند{نیجریه ،کنگوبرازاویل}تعداد زیادی از دولتها،{جهان سوم} دولتهای ضعیف محسوب شده وناتوان از ایجاد وحدت ملی کامل هستند.از لحاظ حقوقی دولت محسوب شده. اما به دلیل فقدان حاکمیت شبه دولت نام دارند.

 

7- چرا لیبرالیسم نخستین رهیافت مسلط بین الملل محسوب میشود؟

با ورود آمریکا در سال 1917 جنگ جهانی با پیروزی کشورهای دمو کراتیک و شکست قدرتهای مستبد، به پایان رسید.در همان ایام رئیس جمهورآمریکا {ویلسون}مهمترین رسالتش را انتقال ارزشهای دموکراتیک به اروپا و گسترش آن در سراسر جهان قرارداد.روابط بین الملل به صورت اکادامیک توسط رهبران {آمریکا و انگلیس}توسعه پیدا کرد.اند.

اندیشمندان لیبرال جهت جلوگیری از فاجعه دیگر،اعتقادبه تجدید نظر در سیستم بین الملل و همچنین اصلاحات در ساختارهای داخلی کشورهای استبدادی داشتند.طرح ویلسون در14 ماده به کنگره فرستاده شد.اندیشه های ویلسون بر کنفرانس صلح ورسای تاثیر گذاشت.و موجب شد تا این کنفرانس برای ایجاد نظم نوین بین المللی به سمت لیبرال گرایی سوق داد شود.که نهایتا منجر به تاسیس سازمان ملل گردید.

 

8- آرمانگرایی ویلسونی را شـــرح دهید؟

این تفکر یقین دارد. که با ایجاد آگاهانه سازمانی بین المللی ،امکان پایان جنگ و ایجاد صلح پایدار به وجود می آید.البته این دیدگاه هیچگاه اعتقاد به کنار گذاشتن {دولتها ،دولتمردان ،وزرای خارجه ، نیروهای مسلح ودیگر نهادها}ندارد. بلکه معتقد است از طریق سازمانها ،نهادها وحقوق بین الملل میتوان دولتها ودولتمردان را کنترل کرد. بحث اصلی آرمانگرایان این است .که جامعه بین الملل همانند یک جنگل ،که درآن حیوانات وحشی بر اساس قدرت وحیله گری آزادانه عمل می کنند. در حالیکه تحت یک سیستم بین المللی این حیوانات وحشی {دولتها} در قفس قرار گرفته .وهمانند یک باغ وحش، زیر سیطره نظم وقانون قرار می گیرند.

 

9-نظریه نورمن آنجل را توضیح دهید؟

نورمن آنجل یکی دیگر از آرمانگراهای مشهور است. وی عقیده دارد.برخلاف برخی ازدولتمردان که به سود بخش بودن جنگ نظر دارند.وموفقیت درجنگ را برای فاتح سودمند ،میدانند. دقیقا قضیه برعکس است.چرا که در عصر ما اشغال سرزمینی بسیارپرهزینه ، باعث انشقاق سیاسی و صدمه زدن به تجارت بین المللی میشود. انجل از پیشروان اندیشه {پسا لیبرال}در باره وابستگی متقابل اقتصادی در عصر مدرن بود.که رشد وابستگی متقابل بر تحول روابط بین دولتها موثر است.لذا جنگ ونیروی نظامی به میزان مقدار زیادی کاهش می یابد.ودر پاسخ به شکل دهی نظم و ترتیب، در بالاترین سطح وابستگی متقابل حقوق بین الملل توسعه پیدا می کند.

 

10- چرا لیبرالیسم با شکست روبرو شد؟

1)- با ظهورورشد  فاشیسم ونازیسم در آلمان،ایتالیا و اسپانیا دموکراسی بسختی صدمه دید.برخلاف کنفرانس صلح پاریس ،فرض میشد که دولتها دمکراتیک خواهند بود .حکومتهای دیکتاتوری در برخیاز دولتهای  تازه تاسیس اروپای شرقی ومرکزی نظیر{لهستان،مجارستان ،رومانی و یوگسلاوی}بوجود آمدند.که میتوانستنند محرک جنگ واقع شوند.

 

2)- بر خلاف امیدهای لیبرالیسم مبنی بر  قوی بودن جامعه ملل جهت محدود ساختن دولتهای قدرتمند ومتجاوز .که در عمل اینگونه نشد نظیر {شوروی به فلاند تجاوز کرد. آلمان جامعه ملل را ترک کرد.ژاپن به منچوری حمله نمود.و از همه بدتر امتناع سنای آمریکا از تصویب میثاق جامعه ملل بود.

3)- سقوط وال استریت و آغاز بحران اقتصادی در کشورهای غربی ،گسترش اقتصاد حمایتگرانه و نقصان تجارت جهانی وکاهش تولیدات گردید.

 

11- رهیافت رفتارگرایی را مورد تجزیه و تحلیل قراردهید؟

بنیان این رهیافت بر اساس روش شناسی و متدولوژی استوار است. ریشه در فلسفه ،تاریخ و حقوق دارد. .وبا تکیه برتجربه ، علوم طبعی وپیش داوری به توصیف همه چیز می پرداخت. ومانند سایر پژوهشگران علوم به فرمول بندی موضوعات می پردازد. از عمده نظریه پردازان این رهیافت{بول. فینگن .آژانسهای دولتی وخصوصی آمریکا}میباشند.

واساسی ترین انتقاد به این نظریه {قرار گرفتن روابط انسانی به عنوان پدیدهای بیرونی در طبقه بندی علوم طبیعی} است. مخالفین این رهیافت میگویند. که تئورسین علوم انسانی ،خود انسان است وهرگز نمی تواند به طور کامل خودرا از روابط انسانی جدا سازد وهمواره جرئی از موضوع مطالعه است.چرا که مانند یک پزشک باید خارج کالبد جهت کالبد شکافی بود. نه دردرون کالبد تا نتیجه منطقی ودرست حاصل گردد.

 

12- انواع نو لیبرالیسم را به همراه نمایندگان فکری آن توضیح دهید؟

1)- نولیبرالیسم جامعه شناختی: نماینده فکری {کارل دویچ}بر مبانی و ارزشهای مشترک {بازرگانی .ارتباطات. تحولات فرهنگی }وتلاش در راه تبیین پذیده همگرایی به صورت علمی.

2)- نولیبرالیسم وابستگی متقابل پیچیده : نماینده فکری {رابرت کوهن جوزف نای}وبرمبانی روابط سیاسی ارتباطات فرا ملی میان شرکتهای بازرگانی، بدون وجود سلسله مراتب .امنیت نظامی بر سایر برنامه ها الویت ندارد .خشونت ومناقشه در دستور کار بی ن المللی آنها قرار ندارد.

3)- نولیبرالیسم نهادگرا : نمایند فکری {رابرت کوهن- اوران یانگ}بر مبانی همکاری های بین المللی مانند WTO و نهادهای بین المللی جهت حل مشکلات مشترک بین المللی استوار است.

4)- نولیبرالیسم جمهوری خواه : نماینده فکری {میکائیل دویل}بر مبانی حل مناقشات به طورصلح آمیز،وجود ارزشهای مشترک میان کشورهای دموکراتیک.و همکاری های اقتصادی ودر نهایت توسعه منطقه صلح استوار است.

 

13- اساس بحث {کنت والتز}را درنو واقعگرایی توضیح دهید؟

والتز میکوشد تا حالتهای قانون مانند (فرمول)را به عنوان ابزار معتبر علمی در روابط بین الملل به وجود آورد.و نشان دادن اینکه چیزی به نام اخلاق دولتمردان یا معمای اخلاقی سیاست خارجی برخلاف نظر مورکنتا وجود ندارد.والتز می گوید .

1)-سیستم بین المللی مبتنی بر هرج ومرج است.   

 2)- هیچ دولت جهانی وجود ندارد.

3)- هر دولتی چه بزرگ یا گوچک مجموعه ای از عملکرد مشابه مانند{دفاع ملی ، گردآوری مالیات،وقوانین اقتصادی}دارد.اما تنها جنبه ای که دولتها را از آن متمایز میکند {قدرت}است.که با قابلیت هایشان در ارتباط است. پس سیستم بین المللی آنارشیستی ، ترکیبی ازدولتهاست که از لحاظ قدرت باهم متفاوت اند.

14- دیدگاه جامعه بین الملل را به همرا نمایندگان فکری آن شرح دهید؟

این رهیافت که به مکتب انگلیس هم معروف میباشد.توسط {مارتین وایت- هدلی بول}بر اساس ومبنای فکری بر، مهم بودن قدرت در امور بین الملل ولزوم وجود سیستم دولت به عنوان مرکز ثقل قرار دارد. همچنین معتقدند دولت ترکیبی از سیاست ،قدرت و حقوق است .که قدرت وحقوق دو جزءمهم روابط بین الملل هستند.

آنها اعتقاد دارند.صحیح است که به علت نبود دولت جهانی ،دچار آنارشی بین المللی  هستیم. اما همین آنارشی بین المللی خود یک {اجــــماع} است.ومیگویند اگر دیدگاه واقعگرایان را با همه نتایج منطقی آن را بپذیریم، درآن صورت دولتها همیشه گرفتار{ بازی قدرت} هستند.ودر مقابل دیدگاه{ لیبرالها }مبنی بر وجود.

 ارزشها وقوانین مشترک میان دولتها آنرا گمراه کننده دانسته اند.سازمان ملل را به عنوان نمونه تلفیق دو عنصر {قدرت و حقوق }که شورای امنیت به عنوان توزیع نابرابر قدرت از آن ذکر می کنند (کشورهای دارای حق وتو) قدرت بیشتری در عرصه بین الملل دارند.نظریه پردازان جامعه بین الملل به رهیافت تاریخی ،حقوقی وفلسفی در روابط بین الملل توجه دارند.درنتیجه در جامعه بین الملل هم قدرت وهم حق وجود دارد.دولتها در برابر مسئولیت خود، محتا طانه منافع ملی خود را دنبال می کنند.

 

15- دیدگاه گوندرفرانگ رادرمورد اقتصاد سیاسی بین المللی وهمچنین دیدگاه مرکانتلیسم شرح دهید؟

آندره گوندر فرانک مدعی است ،که مبالات نابرابر و اختصاص مازاد اقتصادی به تعداد محدودی از کشورها درذات سرمایه داری است.کشورهای جهان سوم توسعه نیافته باقی خواهند ماند تازمانی که سیستم  سرمایه داری وجود دارد.وبر پایه دیدگاه مرکانتلیسم (ملی گرایی اقتصادی)ثروت ابزاری برای افزایش قدرت دولت است .و ثروت وسیله ای ضروری برای امنیت و رفاء ملی است.که بدون تسلط یا سیطره یک قدرت نمی توان انتظار اقتصاد جهانی لیبرال راداشت.

 

16- واقعگرایان کلاسیک را نام برده ویک مورد را شرح دهید؟

1)- توسیدید           2)-نیکو لو ماکیاولی         3)- توماس هابز

توسیدید : آنچه که ما آنرا روابط بین الملل میدانیم ،توسیدید آنرا رقابت و مناقشه غیر قابل اجتناب میان دولت شهرهای یونان میدانست.توسیدید بر اساس گفته ارسطو که انسان حیوانی است سیاسی ،معتقد است که این حیواناتسیاسی در سطح بالیی از نابرابری هستند که این نابرابری ریشه در قدرت و توانایی آنه در تسلط بر دیگران ودفاع از خود دارد.بنابراین دولتها ،اعم از کوچک یا بزرگ ،بایستی قانون طبیعت را که نابرابری واقعی میان آنهاست بپذیردودر صورت پذیرش اصل طبیعی ،بقای آنها تظمین شده وسود خواهند برد.واگر چنانچه در حفظ آن شکست بخورند ،دچار خطر شده و احتمالا  سیستم آنها از هم خواهد پاشید.

 

17- ماهیت روابط بین الملل از نظر مورگنتا ؟

بر اساس دیدگاه مورگنتا انسان ذاتا حیوانی سیاسی است. وبه دنبال کسب قدرت و بهره برداری از مزایای آن.و برای توصیف این شهوت قدرت ،از واژه{حیوان سلطه طلب} استفاده میکند.که دست یابی به قدرت و اعمال سلطه نه تنها با هدف سود بردن ازاین موقعیت ،بلکه هدف آن تامین امنیت سیاسی وحفظ آزادی خود از سلطه دیگران است،بهترین مکان برای این منظور دولت مستقل است.لذا سیاست را تلاش برای اعمال قدرت بر مردم  را از فوری ترین اهداف میداند.و همچنین ابراز میکند. مناقشه میان دولتها ناشی از وجود قدرت درروابط انسانی است.

مورکنتا در پیرو دیگاه توسیدید و مالیاول به دوبخش اخلاق شخصی و اخلاق سیاسی را از یک منفک کرده .و ارز کسانی مانند ویلسون که این دو اخلاق را یکی دانسته انتقاد می کند. چرا که اخلاق سیاسی {حزم و احتیاط }است . اما اخلاق شخصی نه بر اساس احساسات انسانی است. که اجرای آنها به منافع جامعه لطمه وارد می کند.چرا که رهبران در مقابل شهروندان خود مسئول بوده .


18- واقعگرایی استراتژیگ را از نظر توماس شیلینگ توضیح دهید؟

شیلینگ توجه زیادی به دیدگاهای هنجاری واقعگرایی ندارد شیلینگ اعتقاد دارد با تجزیه وتحلیل منطقی یا همان {نظریه بازیها}میتوان دیپلماسی و سیاست خارجی را به عنوان ابزار عقلانی در فعالیت قدرتهای بزرگ فهمید. وبر اساس مفهوم تهدید. پایه اصلی وتحلیل او این است که چگونه دولت مردان می توانند به صورت عقلانی در برابر تهدیدات و خطرات جنگ هسته ای عمل کنند. شیلینکگ از همان ابتدا درسیاست خارجی به عنوان ابزاری تکنیکی و آزاد از مسائل اخلاقی مطرح است .بنابراین از همان ابتدا سیاست خارجی  به دنبال اینکه چه چیزی خوب  است یا بد نیست. بلکه علاقمند است که چه چیزی برای سیاست ما لازم است.

 واذان می کند که جهت کاربرد موثرتر فشاربه عنوان ابزار سیاست خارجی ،نباید منافع ما با منافع رقیبان ما، مطلقا مخالف هم باشد.فشار میتواند منجر به توافق شود.کاربرد فشار روش موثری است که میتواند دشمن را وادار به سازش به آنچه که ما می خواهیم کند. اما کاربرد زور معمولا بسیار سخت کمتر موثر وبیشتر خطرناک است.

 

19-مفاهیم اندیشه{ کنت والتز} در روابط بین الملل را تشریح نماید؟

والتز به ماهیت انسان توجه دارد. و از اخلاق سیاسی پرهیز میکند.رهیافت او تحت تاثیر شدید مدلهای اثبات گرایی است.وی در جستجوی تبیین علمی سیستم سیاسی است.واز نظر والتز بهترین نظریه در روابط بین الملل رهیافت نوواقعگرایی است.

طبق نظریه نو واقگرایی والتز،عدم تمرکز در ساختارآنارشیستی دولتها، شکل اصلی روابط بین الملل است.چرا که دولتها با وجود تفاوتهای فرهنگی ،ایدئولوژیکی ،قوانین اساسی و افراد در همه جنبه های کارکردی شبیه یکدیگر هستند. وتنها تفاوت دولتها در توانایی آنهاست.که این تفاوت کارکردهای همسان را از هم متمایز می کند. و ساختار هنگامی تغییر میکند.که توزیع توانایها در سیستم ، واحدا تغییر کند.و تغییر در سیتم بین المللی زمانی حادث میشود .که قدرتهای بزرگ ظهور یا افول کنند.و شاخص هرنوع تغییر جنگ بزرگ است.

 

20- نظریه {والز} در باره نظام دو قطبی را توضیح دهید؟

والتز میان نظام دو قطبی که طی دوران جنگ سرد میان آمریکا وشوروی . و چند قطبی که پیش و پس از جنگ سرد وجود داشت .تمایز قائل است.وی اعتقاددارد که نظام دو قطبی ثبات بیشتری دارد.وصلح وامنیت را نسبت به سیستمهای چند قطبی بهتر تامین میکند.چرا که حفظ سیستم در واقع حفظ خودشان است.وبر این پایه، جنگ سرد دوره ای از ثبات و صلح بین المللی را به ارمغان آورد. تا جایی که دو ابر قدرت با همکاری هم اقداماتی انجام دادند. تا اینکه در سال 1990 رقابت نظامی بین المللی دو قطب  پایان پذیرفت.

 

21- نظریه {میر شیمر} در مورد نظام دو قطبی را شرح دهید؟

میر شیمر اعتقاددارد که ماهیت وتوزیع قدرت نظامی منبع اصلی جنگ وصلح است.که در دوره طولانی صلح بین سالهای 1945 تا 1990 سه عامل نقش بسیار اساسی داشتند. الف)- سیستم دو قطبی نظامی در اروپاب)- قدرت نظامی تقریبا برابر بین شوروی وامریکا ج)- هر دو ابر قدرت دارای زرادخانه عظیم سلاح های هسته ای بودند.

خروج ابرقدرتها از قلب اروپا باعث ایجاد سیستم چند فطبی شامل {آلمان ،فرانسه بریتانیا ،روسیه و احتمالا  ایتالیا} و جند قدرت متوسط شده است. چنین سیستمی مستعد بی ثباتی است.و همچنین باعث انتقال زرادخانه های عظیم اتمی موجود در اروپای مرکزی میشود.پس بر اساس نگاه میر شیمر وجود جنگ سرد منجر به تحول تاریخی،منطقه خشونت و تبدیل آن به محلی کاملا صلح آمیز گردید. که با ازبین رفتن این نظام دوقطبی ،به میزان زیادی اروپائیان به روشهای قدیمی ، بد آنارشیستی و بی ثباتی باز خواهند گشت ودرنهایت، خطر مناقشه وبحران و جنگ را در پی خواهد داشت.




 


 

اصــــول روابــــط بیــن المــلل


ر

عنوان نظریه

نظریه پردازان

مبنای روابط بین الملل

اهداف

1

لیبرالیسم

کانت- ویلسون- نورمن آنجل

 دیپلماسی آشکار.ایجادسازمانهای بین المللی.  

پرهیزاز جنگ و برقراری صلح پایدار 

2

واقعگرایی

توسیدید.ماکیاول.هابز. ای.اچ.کار. مورگنتا

1- شهوت انسان جهت دشمنی و تخریب2- دستیابی به قدرت

امنیت. سیاست. مناقشه وجنگ

3

رفتارگرایی

بول- فینگن

آژانسهای دولتی وخصوصی آمریکا

روش شناسی یا متدولوژی (فرمول بندی)کردن اصول روابط بین المللی همانند علوم طبیعی

وضع قوانین در روابط بین الملل جدای از ارزشها ( اخلاقیات)

4

نو لیبرالیسم

هاوس- رابرت کوهن جوزف نای

پیشرفت وتحول ، روشهای جدید علمی در تئوریها ردآرمانگرایی

همگرایی بین المللی

5

لیبرالیسم جامعه شناختی

کارل دویچ

ارزشهای مشترک( بازرگانی.ارتباطات. تحولات فرهنگی)

همگرایی باتفسیرعلمی

6

لیبرالیسم وابستگی متقابل پیچیده

رابرت کوهن جوزف نای

تعاملات مختلف فراملی (ارتباطات شرکتهای بازرگانی)

روابط سیاسی.ارتباطات فرا ملی بازرگانی. بدون وجود سلسله مراتب

7

لیبرالیسم نهادگرا

رابرت کوهناوران یانگ

رژیم و نهادهای بین المللی، همکاریهای بین المللی مانند WTO

حل مشکلات مشترک بین المللی

8

لیبرالیسم جمهوری خواه

میکائیل دویل

حل مناقشات.ارزشهای مشترک.همکاریهای اقتصادی

توسعه منطقه صلح

9

نو واقعگرایی

کنث والتز

وجود ساختار، مبتنی برهرج ومرج.عدم وجود دولت جهانی. واحدهای همسان بین المللی (حالتهای قانون مانند)

 وجودساختار،جهت دهنده قدرت وامنیت بین المللی است.

10

جامعه بین المللی ( مکتب انگلیس)

مارتین وایت. هدلی بول

اصول روابط بین الملل مبتنی بر ( سیاست.قدرت وحقوق)

منافع ملی و انجام وظیفه بین المللی

11

اقتصاد بین المللی IPE

کارل مارکس.گوندر فرانک.والراشتاین

روابط اقتصادی نابرابر بین دولتها توسعه یافته وتوسعه نیافته

امکان برابری اقتصادی

 

 


 

اصول روابط بین الملل :حلاصه کتاب

نویسنده: دانشجوی علوم سیاسی - ۱۳٩٠/۸/٢٤

انواع شناسایی :

 

1-       دو فکتر:محدود ، موقتی و غیر مستقیم است.(مانند فرستادن تیم های ورزشی و هیئت های تجاری )

 

2-       دوژور : دائم ، صریح و مستقیم شناسایی صورت می گیرد . ( مانند طالبان )

 

نکته : ملاحضات سیاسی در یک شناسایی تاثیر دارد . ( ثبات سیاسی و احترام به عهدنامه های بین المللی و حقوق بین المللی )

 

نظام : مجموعه ای متشکل از اهدافی که کنار هم قرار می گیرند و به دنبال هدف خود هستند .

 

نظام سیاسی : عناصر متعامل که در آن ارزش ها ، کالا ها و خدمات بر مبنای قدرت معتبر در جامعه تقسیم بندی می شوند .

 

نهاده : خواست ها و مخالف ها است .

 

محیط : اعم از داخلی و خارجی که جنبه فرهنگی دارای سیستم ارزشی و اعتقادی است .

 

داده : نتیجه کار نظام استراتژی است .

 

بازخورد : تاثیر داده بر نهاده می باشد.

 

 

 

ویژگی های نظام : 1- اجزا همبسته هستند ، 2 – سازگاری ( دارای قابلیت تطابق با دگرگونی ها ) ، 3- نیل به تعادل ، 4 - انقباض ( انقلاب ) و انبساط ( رکود ) ، 5- کنترل ( اتخاذ یکسری شیوه ها ) ، 6- فشار داخلی و خارجی ( که پایداری و ثبات یک نظام را تهدید می کند ) ، 7 – خود ترمیمی ( بخش های آسیب دیده را ترمیم می کند و در صورت نیاز آنها را تکثیر می کند ) ، 8 – اضافه باری ( بحرانی برای نظامی به وجود می آمد ناشی از افزایش بار مسئولیت های جدید )

 

تجزیه و تحلیل سیستمی ( کارگزار ساختار )

 

عامل ، شکل دهنده ساختار است و بلعکس . اجزای شکل دهنده به سیستم شکل می دهد و خود سیستم و ساختار به اعضایش شکل می دهد .

 

ساختار یا سیستم :

 

کشوری مثل ایران کارگزار است و نظام بین الملل ساختار است و کشور هایی که تاثیر گذارند در نظام بین الملل مثل آمریکا ، روسیه یا چین عامل هستند .

 

نکته  : عامل بر ساختار تاثیر می گذارد .

 

نکته  : ساختار بر کارگذار تاثیر می گذارد .

 

 نکته  : امکانات و موقعیت هایی که ساختار در مقابل بازیگران می گذارد بر رفتار بازیگران تاثیر می گذارد.

 

در بین بازیگران هم کنش و هم واکنش وجود دارد که به ساختار می تواند شکل دهند. وقتی در ساختار ، جنگی پیش می آید یا رهبران از موقعیت خود ناراضی اند یا موقعیت خود را می خواهند حفظ کنند و هم محافظه کاری و هم تجدید نطر طلبی می تواند باعث جنگ شود . مانند متفقین در جنگ دوم جهانی که مایل بر حفظ موقعیت موجود بودند که آلمان و ژاپن متضرر می شدند .

 

مورتون کاپلان :

 

براین اساس کاپلان 6 مدل از سیستم های نظام بین المللی فرضی ساخته است که چارچوب نظری برای تدوین و آزمون فرضیه ها به دست می دهند که به شرح ذیل می باشد ( موردها ی اول و دوم بالفعل هستند ودیده شده اند و بقیه هنوز دیده نشده اند .)

 

1- موازنه قوا ، 2- نظام دو قطبی منعطف ، 3- دو قطبی متصلب ( دو طرف انعطافی در مقابل هم ندارند- البته امکان تحقق دارد . ) ، 4- نظام جهانی ، 5- نظام سلسله مراتبی ( که در آن تمام کشورها رده بندی می شوند . ) ، 6- با حق وتوی واحدها ( نظامی که مدیریتش با قدرت وتو است ) .

 

نظام موازنه قوا :

 

نمونه مشخص آن اروپای قرون 18 و 19 بوده است که اتحادهایی بزرگ به وجود آمده بودند ، بین دول اروپایی که ثبات نسبی موفقی هم داشت در سال 1648 قراردادهای وستفالیا به وجود آمدند . این نظام تا اواخر قرن 19 که با ظهور ناپلئون همراه شد ماندگار بود . در سال 1815 در کنگره ی وین درباره ی این نظام تا سال 1914 ایجاد شد .

 

نظام دو قطبی منعطف : در سال 1945 به وجود آمد ، با ظهور شوروی و آمریکا به عنوان دو ابر قدرت . در این نظام خشونت وجود داشت اما حیات نظام را هیچ گاه تهدید نمی کرد .

 

تجزیه و تحلیل تصمیم گیری : ماهیت و ریشه های آن

یکی دیگر از موارد تجزیه و تحلیل مسائل مربوط به روابط بین الملل بر اساس مدل تصمیم گیری می باشد .

( رهیافت تصمیم گیری )

 

در رهیافت تصمیم گیری ما وقتی بخواهیم رفتار دولت را بررسی کنیم به این عوامل توجه می شود که به شرح ذیل می باشد :

1-       تصمیم گیرندگان چه کسانی اند .

2-       شرایط و مقتضیات تصمیم گیری .

3-       چقدر بر منابع اطلاعاتی و امکانات مربوطه دسترسی وجود دارد .

4-       ساختار و نظام تصمیم گیری در کشور .

5-       پیامدهای تصمیم چیست .

6-       محدودیت های تصمیم گیری چیست .

 

1 - تصمیم گیرندگان چه کسانی اند ؟ به این مسئله باید توجه شود  ، باید شخص تصمیم گیرنده را بشناسیم چون شخصیت تصمیم گیرنده در فراینده تصمیم اهمیت دارد . منافع شخصی و منافع گروهی ، ویزگی های روانی تصمیم گیرندگان ، زمینه های تاریخی تصمیم گیرنده  ، زمینه های فرهنگی  و ارزش فرهنگی تصمیم گیرنده  ، بینش تصمیم گیرنده و تصمیم گیرندگان . که این موارد برای تمرکز بر تصمیم گیرنده لازم است .

 

سیستم گرایش نخبگان هم اهمیت دارد زیرا باید ببینیم تغیر در سیاست گذاران چگونه است چون تغیر در سیاست گذاران مترادف است با تغیر سیاست ها ، که در نظام های بسته این رهایف اهمیت بالایی دارد . زیرا یک نفر تصمیم می گیرد .

 

2 - شرایط و مقتضیات تصمیم گیری : در شرایط های مختلف رفتار دولت ها عوض می شود ، در فراق بال با ذیق وقت ، در جنگ یا صلح ، در آرامش یا بحران ، در دوره ی تحریم یا آزادی ، در دوره ی اتحاد یا انزوا ، که در هرکدام از این شرایط تصمیم گیری فرق می کند و تصمیم گیری بستگی به شرایط موجود دارد .

 

3- دسترسی به منابع اطلاعاتی و امکانات در تصمیم گیری : میزان دسترسی به تکنولوژی ، امکانات مالی ، نیروهای اطلاعاتی و هجوم اطلاعاتی می تواند موجب شود تا تصمیم گیرندگان تا حد امکان ذهنشان را از پیش داوری در مورد اطلاعات دور کنند .

 

4 – ساختار نظام تصمیم گیری در کشور : نظام آن کشور چه ساختاری دارد پوپولیستی است یا اقتدار گرا ، نظام توده گراست یا نخبه گرا . اگر نظام توتالیتر باشد تصمیم گیری تفاوت می کند ، مثلا نظام چین کمونیست که مقتدر و متمرکز است و تک حزبی است بنابراین در مورد این نظام نباید رفت سراغ دیگر احزاب زیرا آنها تاثیر گذار نمی باشند در حالی که در نظام چند حزبی آمریکا نمی توان به سراغ یک حزب رفت.

 

نکته  : در نظام تصمیم گیری باید توجه داشت که کشور ها بازیگران عاقل اند  و بر اساس منافع خودشان تصمیم گیری و موضع گیری می کنند که البته بستگی بر نظام تصمیم گیری دارد .

 

نکته  : اگر نظام تک حزبی و استبدادی باشد ، نظام تصمیم گیری عقلایی نخواهد بود .

 

5 - محدودیت های تصمیم گیرنده : هر نظام تصمیم گیری با محدودیت هایی مواجه است مانند مشکل تکنولوژی و منابع قابل دسترس برای تصمیم گیرنده باید بر اساس امکانات و محدودیت ها باشد.    باید به محدودیت تصمیم گیرنده توجه داشت ، گاهی اوقات نظام قدرت سدی است در مقابل نوآوری و تصمیم گیرنده نمی تواند بر خلاف نظام تصمیم بگیرد . معمولا تصمیمات بزرگ ومالی در بالاترین سطح نظام گرفته می شود و تصمیمات جزئی در رده های پایین تر گرفته می شود .

 

نکته  : از نظر سرعت سیستم های بسته و اقتدار گرا زودتر در شرایط بحرانی تصمیم می گیرند نسبت به سیستم های دموکرات و لیبرال زیرا در شرایط بحرانی نیازمند سرعت تصمیم گیری بالایی می باشیم و در سیستم های بسته یک نفر تصمیم می گیرد .

 

 

انواع محدودیت به شرح ذیل می باشد :

 

1-       بیرونی ( فشارهای داخلی ) .

 

2-       درونی ( اوضاع داخلی و موقعیت ژئوپولتیک ) .

 

3-    ذهنی : گاهی برخی از افراد به لحاظ شعور یا به دلیل عدم مطالعه ، توانایی کافی برای درک مسئله را ندارند و در نتیجه نمی توانند تصمیم مناسبی بگیرند .

 

4-       فرهنگی و اجتماعی .

 

5-       عدم انعطاف در نهادهای تصمیم گیرنده .

 

6-راه حل های گوناگون در فرآیند تصمیم گیری : باید راه حل های گونگونی را به لحاظ ابزار ، امکانات معنوی و زمانی لحاظ کرد. پر کاربردترین و کم هزینه ترین را باید انتخاب کنیم .

 

7 – پیامدهای تصمیم : آن تصمیمی منطقی است که قبل از اتخاذ تلاش شود میزان بالایی از پیامدها برای آن در نظر گرفته شود .

 

نکته  : در تصمیم گیری باید کمیت و کیفیت بازیگران و واکنش های آنها در مقابل هم در نظر گرفته شود.

 

انواع مدل های تصمیم گیری :

 

1- مدل عقلایی : یعنی مدلی که بر اساس آن بهترین تصمیم اتخاذ شود . این مدل با فرض اینکه تصمیم گیرندگان آگاهی کامل به همه جوانب دارند و همه فاکتور ها را در نظر گرفته اند ، تصمیم خود را می گیرند .

 

نکته  : مدل عقلایی بسیار وقت گیر و پر هزینه است .

 

2 – مدل رضایت بخش : در این مدل هدف اخذ بهترین و جامع ترین تصمیم نمی باشد بلکه تصمیمی که برای ما رضایت ایجاد کند . این مدل بر مبنای واقعیات موجود اتخاذ می شود ، برنامه ریزی آرمانی صورت نمی گیرد و افراد به طور خود آگاهانه ازآرمان اجتناب می کنند .

 

3- مدل فزآینده : روشی محافظه کارانه دارد و تلاش می شود وضیعت حال بر اساس تصمیم ما تغیر نکند اما هرروز می توان وضعیت بهتر را دید و بر میزان منطقی بودن تصمیم اضافه می شود ، بر میزان منطقی بودن تصمیم اضافه می کند . طیفی از تغیرات در تصمیم منظور می شود ، تغیر یکباره و ناگهانی صورت نمی گیرد، با صرف زمان بیشتر تعداد تصمیمات مورد نظر بیشتر می شود ، فاصله تغیرات به لحاظ کیفی کم می شود . این روش به علت کم کردن تنش و واکنش بازیگران می باشد .

 

نکته  :  استفاده از مدل فزآینده ممکن است به دلیل کمبود امکانات ، تزلزل در جامعه و یا مشکلات فرهنگی باشد.

 

4 – مدل بینش فوق العاده : این مدل در روانشناسی سیاسی استفاده می شود زیرا بر نقش توانایی ها و استعدادهای افراد تاکید می کند به طوری که نقش باقی عوامل تحت الشعاع این عامل قرار می گیرد . در این مدل سیاستگذارانی که دارای بینش فوق العاده اند مهم تلقی می شوند مانند شخصیت های بزرگ و تاریخ ساز .

 

نکته  : مدل بینش فوق العاده با سطح تحلیل خرد ( فرد گرا ) پیوند می خورد .

 

مدل مختلط : در این مدل سعی می شود نارسایی مدل های دیگر رفع شود و از مزایای هر کدام استفاده می کند و به مسائل چند جانبه نگریسته می شود .

 

تحلیل روابط بین الملل بر اساس رهیافت قدرت : مبنای این رهیافت سطح تحلیل میانی دولت و ملت است . در این رهیافت قدرت دولت و ملت ها اهمیت اساسی دارد و روابط بین بازیگران بر اساس نحوه توزیع قدرت صحنه ی روابط بین الملل مورد بررسی قرار می گیرد و مورگنتا از جمله نظریه پردازان این رهیافت می باشد.

 

نکته  : طرفداران این نوع رهیافت رئالیستها می باشند که تاکید بر دولت و ملت می کنند .

 

نکته : هابز و ماکیاولی از دیدگاه فلسفی به رئالیست ها می نگریستند .

 

 نکته : کتاب معروف مورگنتا سیاست بین ملت ها نام دارد .

 

سیاست بین الملل عرصه ای می باشد برای کشمکش بر سر قدرت . میان اعمال گران قدرت و اعمال شدگان قدرت که بین این دو یک رابطه روان شناختی هم وجود دارد .در عرصه روابط بین الملل قدرت هم همین وضع را دارد . این رابطه وقتی دیده می شود که جوامع با شناخت از خود و کشورها رابطه ای مبتنی بر رقابت و کشمکش آغاز می کنند .

 

در چارچوب قدرت کشورها روش های مختلفی را اتخاذ می کنند که به شرح ذیل است :

 

1- حفظ وضع موجود ( کانسرواتزیم )

2- افزایش قدرت ( امپریالیسم )

3–نمایش قدرت ( پرستیژ ) که بر این مقوله ماکس وبر هم تاکید کرده است .

 

 تاکید واقع گرایان از جمله بر بحث موازنه قدرت : تا صلح استوار است که موازنه قوا باشد . در موازنه قوا عده ای حافظ وضع موجود هستند و می جنگند تا نظم موجود بماند و عده ای ناراضی اند و می جنگند برای تغییر وضع موجود که آنها تجدید نظر طلبند.

 

کشورهای تجدید نظر طلب : شکست در جنگ ( جنگ ژاپن ) یا اعمال قراردادهای تحمیلی ( قرارداد 1975 الجزایر ) یا از دست دادن سرزمین ، یا سیاست خارجی کشوری بر اساس ایدوئولوژی جدید چیده شده باشدباشد که باعث ایجاد نارضایتی عمومی شده و طغیان افراد را به همراه داشته باشد تا هم ساختار و هم نحوه توزیع قدرت تغیر پیدا کند .

 

سیاست حفظ وضع موجود : از تقسیمات جغرافیایی راضی است ، یا کشوری که بر اساس اصول واقع گرایانه حافظ موازنه است .

 

چرا دولتی راضی از وضع موجود است ؟ زیرا چیزهای مورد نیاز را دارد و به حق خود رسیده و قانع است و یا سهم مناسبی از قدرت را در اختیار دارد یا اینکه حافظ موازنه حال است .

 

مفروضه های مورگنتا :

 

1- : کشورها هر کدام بدنبال نیل به منافع ملی خود هستند .

 

2- : تعارضات ، کشمکش ها ، جنگ ها اینها محصول تصادم منافع ملی کشور هاست .

 

3- : ائتلاف ها و اتحادها محصول تجمع موقت منافع ملی کشورهاست .

 

4- تعارضات در عرصه ی روابط بیت الملل ذاتی اند .

 

برای تجزیه و تحلیل رفتار سیاست خارجی کشورها باید به سراغ منافع ملی کشورها رفت و بعد سوال پرسیده شود که :

 

 1 – این کشور مذکور منافع ملی خودش را تا چه حدی درک کرده است ؟

2 – تا چه حد قادر به دست یابی استراتژی برای تعقیب منافع ملی خودش می باشد ؟

 

کنت والس :  قدرت با تاثیر گذاری رابطه ای همسو دارد ، در واقع عاملی که بتواند دیگران را تحت تاثیر قرار دهد بیش از آنکه خود تاثیر بگیرد ، قدرت دارد .

 

نکته  : سیاست علم کسب قدرت است .

 

نکته  : هر کشوری که قدرت بیشتری داشته باشد در نتیجه تاثیر گذاری بیشتری را در عرصه بین الملل دارد پس این کشور می تواند از یک عامل ( کرگزار ) به مقام بازیگری برسد .

 

نکته 15 : توزیع قدرت در جوامع بین الملل نابرابر است .

 

ویژگی های قدرت : نسبی است ، کمی و کیفی بودن قدرت ، تجزیه ناپذیر بودن عناصر قدرت ، توزیع نابرابر قدرت در عرصه ی جهانی .

 

قدرت های بزرگ حوزه عمل بیشتری دارند ، امکانات بیشتری دارند ، منافع ملی خود را گسترده تر تعریف می کنند ، حوزه ی امنیت خود را وسیع تر تعریف می کنند و می توانند از عواقب اشتباهاتشان مصون بمانند . قدرت های بزرگ معمولا در حفظ وضع موجود می کوشند و ضعیف تر ها راضی بر تغیر وضع موجود هستند

 

بعضی ها می گویند که موازنه ی قدرت : ا- عامل توزیع نابرابر قدرت در بین بازیگران است ، 2 – در حال توزیع نسبتا متوازن قدرت در بین بازیگران است .

 

تعاریف موازنه ی قدرت به شرح ذیل می باشد :

 

1-در اثر بی ثباتی در جنگ به وجود می آید ، 2 – نظامی است که محور آن اصالت قدرت می باشد .

 

موازنه ی قوا پیش نیازهایی دارد که به شرح ذیل می باشد :

 

1 – باید بازیگران سیاسی متعدد باشند ، 2 – اقتدار مشروع مرکزی در دنیا نباشد ، 3 – توزیع نابرابری از قدرت وجود داشته باشد ، 4 – رقابت مستمر اما قابل کنترل بین قدرت باشد ، 5- تفاهم نسبی بین قدرت های بزرگ وجود داشته باشد.

نکته  : در هنگام جنگ های بزرگ نظام موازنه ی قوا هیچ کارایی ندارد .

 

نکته  : قدرت ها در عین حال از پیدایش قدرت برتر جلوگیری می کنند .

 

نکته  : بدون شکل گیری جنگ موازنه قوا به وجود نمی آید .

 

موازنه ی قوا پیش نیازهایی دارد که به شرح ذیل می باشد :

 

1 – باید بازیگران سیاسی متعدد باشند ، 2 – اقتدار مشروع مرکزی در دنیا نباشد ، 3 – توزیع نابرابری از قدرت وجود داشته باشد ، 4 – رقابت مستمر اما قابل کنترل بین قدرت باشد ، 5- تفاهم نسبی بین قدرت های بزرگ وجود داشته باشد.

نکته  : در هنگام جنگ های بزرگ نظام موازنه ی قوا هیچ کارایی ندارد .

 

نکته  : قدرت ها در عین حال از پیدایش قدرت برتر جلوگیری می کنند .

 

نکته  : بدون شکل گیری جنگ موازنه قوا به وجود نمی آید .

 

اولین عصر طلایی : ( از سال 1648 با قراردادهای وستفالی تا سال 1748 ظهور ناپلئون)

 

دول ملی نه البته به معنای امروزی به وجود آمدند ، جنگ ها کاهش یافتند و توافق بر حفظ نظم موجود شد. ولی با انقلاب فرانسه همه چیز بر هم خورد از ویژگی های ناپلئون ملی گرایی فرانسوی وی بود و شروع به دست اندازی کرد اما ناپلئون شکست خورد و دوباره در کنفرانس وین کشورها جمع شدند و سعی شد اصولی اعاده شود و توازن قدرت را احیاء کنند و توافق شد در امور داخلی کشورها دخالت نشود .

 

عصر دوم از سال1870 به سمت قرن 20 یعنی سال 1914 عصر امپریالیسم است ، قدرت های اورپایی با هم رقابت می کردند برای کسب مستعمره بیشتر ، انقلاب صنعتی به وقوع پیوست ، سلاح های مخرب به عرصه جهانی راه یافت شعارهای انقلاب فرانسه بارور شد ، ملی گرایی توده ای به وجود آمد که ارتش های امپریالیستی با آن مقابله می کردند و اختلاف نظر میان نخبگان اروپایی بیشتر شد .

 

نکته 19 : از 1918 تا 1939 تلاش جامعه ملل بر حفظ نظم موجود بود و از سال 1945 به بعد تقابل دو قطب قدرت می باشد .

 

از سال 1945 تا 1971 یک نوع موازنه دو قطبی وجود داشت ، در این دوره سلاح های مخرب قوی ساخته شد و در واقع یک موازنه جدید ایجاد شد ، دو قدرت از درگیری مستقیم با هم پرهیز می کردند و توسط کشورهای دیگر مثل کوبا و ایران با هم درگیر می شدند و قدرت یکدیگر را به رخ هم می کشیدند . در دوره سوم یک صلح نسبی به وجود آمد که زمامدار صلح آمریکایی بود دو ابر قدرت می کوشیدند صلح را در محدوده ای که تحت پرچمشان بود حفظ کنند و این صلح نسبی مولود توزیع متوازن قدرت و ثروت نبود و از نظر اقتصادی هم با هم برابر نبودند در واقع یک نوع موازنه ی وحشت وجود داشت که پایه این موازنه قدرت و ابزار نظامی بود . در دوران صلح نسبی اقتصاد در بخش های بلوک غرب بهتر از شرق بود . در موازنه ی وحشت سرد در نظام دو قطبی دیپلماسی بارور شد و مذاکره اهمیت داشت در واقع هنر این نظام دو قطبی در آن دوران استفاده نکردن از سلاح بود

 

نکته 20 : در اواسط سال 1950 جنبش غیر متعهدها در اندونزی به وجود آمدند که نیروی سومی بود در موازنه دو قطبی.

 

نکته : موازنه فقط در عرصه دو قطب نبود بلکه برای قدرت های منطقه ای هم بود و حامیان دو قطب تلاش می کردند از سردمداران قدرت ها دفاع کنند .

 

 نکته : قدرت واقعی با قدرت ظاهری فرق می کند ، قدرت واقعی بود بر ابزار مادی و توانای های لازم اما قدرت بالقوه قدرت هایی بود که در دوران تنش یا بحران می توان آنها را به با الفعل تبدیل کرد .

 

انواع استراتژی : ( در گذشته در بعد امنیت مطرح بوده است اما امروزه در تمامی ابعاد در نظر گرفته می شود .

 

1 – بیطرفی : منظور از بیطرفی این است که دولتی که استقلال سیاسی و تمامیت ارضی دارد بر اساس یک توافق دسته جمعی که توسط قدرت های بزرگ تضمین شده باشد ، مشروط بر اینکه آن دولت از نیروهای نظامی خودش جز در حالت دفاع استفاده نکند .

 

نکته : تاثیر بیطرفی به واقعیت های سیاسی متکی است تا به تعهدات رسمی.

 

منظور از سرزمین که در سه منطقه قابل اطلاق است به شرح ذیل می باشد :

 

1- مناطقی خالی از سکنه ( رودخانه ها و دریاها )

2- حکومت های به رسمیت شناخته جهان مانند سویس که از گذشته کشوری بیطرف بوده است .

3- مناطقی که حکومتشان به رسمیت شناخته نشده باشد مانند کشمیر .

4- بیطرفی را در بخشی از منطقه ی جغرافیایی حاکم می کنند که در مورد حکومت های به رسمیت شناخته شده کاربردی حقوقی دارد .

 

برای حفظ تعاملات دوره موازنه قدرت این استراتژی ( بیطرفی ) کاربرد دارد . در دوران دو قطبی کشورهایی وجود داشتند که بیطرفی را انتخاب می کردند اما آمریکا نپذیرفت و از نظر او بیطرفی یک مفهوم و بار منفی داشت و می گفت به سود شوروی است و در اتحادها و ائتلاف هایی که آمریکا در آنها شرکت می کرد ضعیف می شد.

 

انواع بیطرفی :

 

1 – بیطرفی حقوقی : که ناشی از قراردادهایی بود که دولت های بزرگ در این بیطرفی و این استراتژی نقش مهمی داشتند .

 

2- بیطرفی سنتی : کشورهایی همیشه بیطرف هستند که معمولا ضعیف اند .

 

3- بیطرفی موقت : مثلا یک کشوری در یک دوره خاص استراتژی بیطرفی را اتخاذ کرده است مانند دوره جنگ سرد که یکسری تکالیف در این دوره دارد و باید به این تکالیف عمل کند و از مداخله در دو طرف درگیر خودداری کند .

 

4- بیطرفی پایدار : کشورهایی که دائما بیطرف هستند .

 

بیطرفی مثبت یا فعال : منظور این است که کشوری از ورود به جنگ خوداری و در عین حال تلاش برای محدود کردن جنگ و جلوگیری از ورود سایر کشورها به جنگ کند .

 

بیطرفی منفی : یک کشوری نقش منفعل دارد و کاری به طرفین درگیر ندارد ولی می خواهد خودش مصون بماند .

 

2- استراتژی عدم تعهد یا بیطرفی مثبت : داستان این استراتژی به نیمه دوم قرن 20زمانیکه دو ابر قدرت ، جهان را به 2 بلوک تقسیم کردند بر می گردد . یکسری کشورهای آفریقایی و آسیایی با هدف دوری از وابستگی به بلوک های شرق و غرب و حذف بلوک بندیهای یک مجموعه که از طریق این مجموعه سیاست خارجی مستقل به دور از دخالت قدرت های بزرگ ( یوگساوی مارشال تستو ، احمد سوکارنو ، جمال عبدالناصر و جواهر لعل نهرو نخست وزیر هند از بنیان گذاران این جنبش بودند که یک حرکت  ضد امپریالیستی و ضد نژادی بود که بعد به یک حرکت اقتصادی برای توسعه تبدیل شد . اولین اجلاس سال 1954 در باندونگ بود  ( تاریخ رسمی آن 1961 در بلگراد پایتخت یوگوسلاوی بود  )

 

اصول عدم تعهد : 1 – احترام به حاکمیت و تمامیت ارضی همه کشورها ، 2- کاهش تشنج در فضای رقابت بین دو بلوک ، 3 – کشورهای درگیر در این جنبش امتناع از شرکت در اتحادهای نظامی می کردند، 4– اصل و اساس کارشان منشور ملل متحد بود ، 5 – از استقلال و آزادی مستعمرات حمایت می کردند ، 6- بر حل مسالمت آمیز مشکلات تاکید داشتند ، 7- بر خلع سلاح تاکید و نباید در امور دیگر کشورها دخالت کرد و به سمت توسعه اقتصادی و مقابله با عقب ماندگی اقتصادی بروند .

 

نکته : باید میزان عدم تعهد را با میزان وابستگی به قدرت ها سنجید ، برای سنجش عدم تعهد کشورها به لحاظ فکری ریشه در بعضی از رهبران جهان سوم داشتند ، از جمله آنها مصدق با تز موازنه منفی بود .

 

تاثیر کشورهای عدم تعهد :

 

1- ایجاد صلح موثر ، 2- موثر در آزاد سازی مستعمرات . ( در سال 1960 مجمع عمومی سازمان ملل قطعنامه ای را صادر کرد که به موجب آن باید استعمار از تمام دنیا زدوده شود و در ضمن در کاهش تشنجات جنگ موثر بودند .

 

غیر متعهدها از جهاتی ناکام بودند : 1 – نفوذ و رخنه ابرقدرت ها در این جنبش ، 2- تاکید بر ناسیونالیزم و ملی گرایی که انفکاک درونی اعضا را بیشتر می کرد ، 3- اعضا با هم همگون نبودند ، 4– ضمانت اجرا نداشتند و گروه بندیهای داخلی در این مجموعه شکل گرفت .

 

تفاوت های بیطرفی و عدم تعهد : استراتژی عدم تعهد اتخاذش در راستای اهداف قدرت های بزرگ نیست در حالیکه بیطرفی معمولا با هماهنگی قدرت های بزرگ است در این حالت عدم تعهد هیچ تضمینی برای به رسمیت شناخته شدن وجود ندارد اما در بیطرفی خودشان خواستار این امر می باشند .

 

نکته : عدم تعهد موازنه مطلوبی است که قدرت های بزرگ در پی برهم زدن آن هستند ، اما بیطرفی به استقرار موازنه ای که دولت های بزرگ در پی آن هستند می انجامد . اعضای عدم تعهد در سازوکارهای تصمیم گیری از جمله در سازمان ملل نقش فعال داشتند اما بیطرف ها یا عضو نمی شوند مثل سویس یا در رای دادن جانب میانه را می گیرند . عدم تعهد استراتژی فعال است اما بیطرفی استراتژی منفعل است مگر اینکه بیطرفی مثبت باشد که همان در ترادف عدم تعهد است . عدم تعهد شناسایی کشورها را مستقیما انجام می دهند اما بیطرف ها می کوشند که ببینند غالب چیست ؟ اگر به رسمیت بشناسند آنها هم به رسمیت می شناسند .      

 

3- انزوا طلبی : وقتی کشوری این را انتخاب می کند ، سعی می کند مراودات دیپلماتیک ، اقتصادی ، سیاسی و .... را به حداقل برساند . دولتی که این استراتزی را اتخاذ می کند در پی حفظ وضع موجود است مانند آمریکای قرن 19 . دکترین مونروئه که تجربه تاریخی نشان می دهد که معمولا وقتی کشورها انزوا طلبی را اتخاذ می کنند که قدرت و توانایی لازم را برای تاثیر گذاری در رفتار سایر بازیگران را ندارند .

 

نظام فئودالی بهتر است یا توسعه صنعتی ؟ فئودالی بهتر است زیرا توسعه صنعتی کشورها را درگیر در مناسبات جهان می کند . اتخاذ این استراتژی در گذشته راحتر بود به دلایل زیر :

 

1-    با گسترش ارتباطات ،اقتصاد و صنعت کشورها وابسته تر می شوند و دولتی که این استراتژی را اتخاذ می کند به دنبال مسائل فرهنگی و رفاه خودش است و از جهان گرایی خوشش نمی آید .

2-       دولت ها خودبسنده بودند و نیازها محدود بود .

3-       وابستگی ها و همبستگی های متقابل خیلی کم بود .

4-       سیستم ارتباطات مدرن وجود نداشت .

5-       کشورها منابع و قدرت کافی برای دخالت در امور بقیه کشورها را نداشتند .

 

3-استراتژی اتحاد و ائتلاف : چه جیز باعث اتحاد می شود ؟ وجود علایق مشترک اقتصادی ، ایدوئولوژیک و امنیت باعث اتحاد ، ائتلاف و بالاترین سطح همگرایی بین دو بازیگر سیاسی است.

 

نکته : اتخاذ استراتژی اتحاد و ائتلاف برای ایجاد بازدارندگی است مانند ناتو و ورشو است .

متحد شدن واحدهای سیاسی با هم یکسری علل و پیامد دارد که به شرح ذیل است :

 

1-       سعی می کنند عمق نفوذ سیاسی و دیپلماتیک خود را گسترش دهند .

2-       ایجاد بازدارندگی می کنند .

3-       حفظ امنیت می کنند .

4-       اهداف و منافع ملی را با تواناییهای بقیه ترکیب می کنند .

 

اتحادها به 5 دسته تقسیم می شوند که به شرح ذیل است :

 

1- اتحادهای طبیعی: ذاتا و ضرورتا در آنها نیاز به اتحاد رسمی وجود ندارد . در قرن 19 هم اتریش وهم روسیه تلاش می کردند بر بالکان مسلط شوند . اتریش در پی آن بود که جلوی بسط و نفوذ روسیه رابگیرد و انگلیس هم رقیب روسیه بود بنبراین انگلیس با اتریش متحد شد .

 

2- اتحادهای حفظ وضع موجود : دوران موازنه قوا ، اتحاد بین بعضی از کشورهای اروپایی برای حفظ وضعیت موجود بود که در مقابل آنها اتحادهایی خواستار تجدید نظر طلبی بودند .

 

3 – اتحادهای تجدید نظر طلب : برای تغییر وضع موجود به وجود می آیند . مانند اتحاد روس و آلمان در 1918 .

 

4 – اتحادهای دو منظوری : به اتحادی گفته می شود که یک کشور خواستار وضع موجود با یک کشور تجدید نظر طلب گفته می شود .

 

5 – اتحادهای عقیم : صرفا در روی کاغذ باقی می ماند وبه مرحله عمل نمی رسد .

 

چه عواملی باعث از بین رفتن اتحادها می شود :

 

1 – عملی شدن اهداف اتحاد : دو کشور با یک هدف اتحادی را منعقد کردند مثلا اتحاد متفقین بعد از شکست دادن متحدین از بین رفت .

 

2 – عملی نشدن اهداف اتحاد به هر دلیل و روی کاغذ ماندن اتحاد .

 

3- اختلاف بین طرف های درگیر : در سال 1950 اتحاد شوروی و چین به علت اختلاف در بحث کمونیسم از بین رفت .

 

4- دور شدن اتحاد از هدف های اولیه خود : دور شدن از اهداف اولیه باعث می شود اعضا منحرف شوند.

 

5 – نخبگان جدیدی روی کار می آیند که اتحاد را نمی خواهند : مانند انقلاب 1979 در ایران .

 

6- ممکن است یکی از متحدین به هدف خود برسد و بقیه را رها کند : مانند پیمان منع تعرض آلمان به شوروی در سال 1939

7 – اهداف یکی از متحدین عملی نشود : مانند پاکستان در پیمان سیتو .

 

واگرایی و همگرایی :

 

نکته  : همگرایی ریشه در مکتب ایدئالیسم و واگرایی ریشه در مکتب رئالیسم سیاسی دارد .

 

نظریه همگرایی : فرآیندی است که طی آن واحد های سیاسی به طور داوطلبانه از اقتدار نام خود برای رسیدن به اهداف مشترک صرف نظر و از یک قدرت مافوق ملی پیروی می کنند ، این نظریه بعد از جنگ دوم جهانی قوت گرفت ، زمانی که جهان بر اثر آموزه های رئالیستی و پیروی تام از منافع دولتی باعث به وجود آمدن جنگ خانمان سوز شده بود .

 

این نظریه مبتنی بر 4 دسته است : 1- کارکردگرایی ، 2- نئو کارکردگرایی ، 3- فدرالیسم ، 4- نظریه مبادله.

 

1-   کارکردگرایی : واحد های مجزای ملی در چارچوب بسته ی خودشان قادر به رفع نیازشان نیستند، یک سری سازمان بین المللی و فرامرزی برای صلح و کم کردن تشنجات به وجود می آید تا کشورها بیشتر بر جامعه بین المللی توجه کنند تا نسبت به مرزهایشان .

 

2-   نئو کارکردگرایی : لزوما همگرایی های اقتصادی تعبیر به همگرایی های سیاسی نمی شوند .                        روی اسلوب های چانه زنی نخبگان تاکید می کنند . مهم است که در همگرایی به چانه زنی نخبگان توجه شود ، اگر بازیگران سیاسی مجاب شوند که تحقق اهداف و منافعشان جز در سایه تفویض قدرتشان به یک دستگاه فراملی میسر نیست همکاری می کنند .

 

3-      فدرالیسم : اتحاد و وحدت بین دول در یک واحد فوق ملی بر اساس یک قانون اساسی الزام آور است .

 

4-      مبادله : در این گزینه اهمیت داده می شود به کمیت و کیفیت مبادلات اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی بین واحدهای گوناگون .

 

نکته  : واقعگرایی نئوکارکردگرایان بیشتر از کارکردگرایان است .

 

نکته  : در فرآیند همگرایی باید کیفیت مبادلات را آنقدر بالا برد که منجر به همبستگی شود .

 

نکته  : در همگرایی بین المللی بایستی به تساوی گرایی توجه داشت ، یعنی باید کشورها کم وبیش به صورت مساوی در یک اتحاد شرکت داشته باشند .

 

نتیجه گیری :

 

1 – کارکردگرایان بر ایجاد سازمانهای بین المللی تاکید دارند .

2 – نئو کارکردگرایان علاوه بر ایجاد سازمان های بین المللی بر مجاب شدن دول و بازیگران سیاسی به دادن قدرتشان به دستگاه فراملی برای تحقق اهدافشان تاکید می کنند .

3- فدرالیستها علاوه بر ارگان های فراملی بر قانون اساسی تکیه دارند .

4 – در مبادله بر کیفیت مبادله تکیه دارند

 

نظریه واگرایی : به تعارضاتی گفته می شود که در ایدوئولوژی یا منافع ملی یا اقتصادی است .

 

تعارض بر سر منافع ملی : یا به خاطر تلاش بر سر برتری است مانند کار ناپلئون یا می تواند بر مبنای تجدید نظر طلبی باشد مانند هیتلر در آلمان یا می تواند ناشی از تلاش برای استبداد در منطقه ای که خلاء قدرت یا ضعف قدرت وجود دارد مانند تهاجم عراق به جمهوری اسلامی ایران .

 

تعارضات ایدوئولوژیک : مانند تعارضات جنگ سرد یا جمهوری اسلامی با نظام جهانی .

 

تعارضات اقتصادی : مانند تعارض مارکسیسم و امپریالیسم که بر سر اقتصاد بود .

 

نکته  : با ایجاد تعارض بحث بحران که بالاترین سطح تعارض است به وجود می آید .

 

نظریاتی که از دل مدیریت بحران مطرح می شوند به شرح ذیل است :

 

1-       اینکه هدف عمده مدیریت بحران پرهیز از جنگ است و تنها از طریق یک سلسله اقدامات مشترک می توان جلوی تنش را گرفت .

 

2-    بحران نتیجه برخورد خواسته هایی است که اعتقاد بر این است که بحران گریز ناپذیر است و مدیریت مطلوب باید بر رسیدن به منافع و شکست دشمن منجر شود .

 

3-       بحران ها اختلافاتی بین تعارضات و همکاری هستند و مدیریت مطلوب بحران به ایجاد تعادل منجر می شود .

 

در صورت بروز بحران ، در مرحله اول علل ایجاد آن را باید شناسایی کرد مانند اینکه آیا برهم خوردن موازنه قوا باعث شده؟ یا اینکه اتحادها دستخوش دگرگونی شده اند . در مرحله دوم باید نقش قدرتهای بزرگ را در ایجاد بحران بسنجیم مثلا در بحران موشکی کوبا نقش شوروی را نمی توان انکار کرد . در مرحله سوم بحران چه تاثیرات و تبعات سیاسی دارد مثلا در بحران موشکی کوبا آغاز تنش زدایی دو قطبی بود . در مرحله چهارم چه اقداماتی برای برطرف کردن بحران باید صورت بگیرد آیا باید صبر کرد ، مذاکره کرد یا ابزارهای دیگری مثل دخالت دول ثالث نیاز است .

 

حل اختلافات بین المللی اهمیت زیادی دارد ، چیزهایی که باعث عدم صلح شده است باید مورد توجه قرار گیرد مانند قراردادهای صلحی که بعد از جنگ اول جهانی بسته شد باعث نارضایتی برخی از کشورها مانند آلمان ،شوروی و ایتالیا شد . یکی از طرفین در این شرایط شکست می خورد ، قراردادهایی به او تحمیل می شود و یا به یکی تسلیم می شود و یا اینکه از طریق مذاکره جنگ تمام می شود .

 

انواع مذاکره : دیپلماتیک ، کمسیون آشتی ، کمسیون تحقیق بین المللی  ، دخالت سازمان ملل ، میانجی گری ، پایمردی ، سازش و داوری یا حکمیت و سیستم دادرسی بین المللی تشکیل می شود .

 

دیپلماتیک : مذاکره ای به صورت دو جانبه و در مسائل کم اهمیت استفاده می شود .

 

 

 

پایمردی ( مساعی جمیله) : به این صورت که یک یا چند دولت برای حل اختلافات مسالمت آمیز پا وسط می گذارند ، لزوما راه حل ارائه نمی دهند و دو طرف را تشویق به مذاکره می کنند . در واقع هر کشوری معتبرتر باشد پایمردی او موثر تر می باشد .

 

سازش: از طرف کمسیون بین المللی و وساطت دسته جمعی بی طرفانه و با ارائه راه حل صورت می گیرد.

 

میانجی گری : وقتی است که دول ثالث رسا در حل و فصل اختلاف شرکت کرده و ممکن است راه حل ارائه دهند  .

 

نکته : تفاوت عمده در میانجی گری با پایمردی این است که وسعت عمل دول ثالث بیشتر از پایمردی است و مذاکرات علنی و رسمی می باشد .

 

کمیسیون آشتی بین المللی : قبل از بروز اختلاف میان دو کشور پیش بینی می شود ، هر دو کشور برای ارجاع اختلاف خود به آن کمسیون معرفی می شوند .

 

کمسیون تحقیق بین الملل : برای بعد از بروز اختلاف از سوی ملل بی طرف تعیین می شود که مامور رسیدگی برای عامل پیدایش اختلاف می شوند . ( دول متخاصم الزامی به قبول داوری ها ندارند )

 

سازمان ملل : از طریق ابزارهایی چون مجمع و شورای امنیت در صحنه ی روابط بین الملل دخالت می کند .

 

حکمیت ( داوری ) : دعوا توسط طرفین اختلاف به داوران تعیین شده ارجاع داده می شود .

 

دادرسی : اختلافات دارای سبغه ی حقوقی به دادگاه ارائه می شود .

 

تفاوت داوری با دادرسی : در دادرسی بر خلاف حکمیت ( داوری ) انتخاب قضات ، تشکیل دادگاه و شیوه ی رسیدگی دادگاه از امتیازات طرفین خارج است .

 

توانایی دولت ها در فرآیند سیاست خارجی :

 

1- توانایی استخراجی ، 2- تنظیمی ، 3- توزیعی ، 4- نمادین و اعتقادی .

 

 نکته : ماندگاری و اقتدار دولت ها بستگی به توانایی های مذکور دارد .

 

1 – توانایی استخراجی: توانایی یک نظام برای تجهیز منابع مادی و معنوی در محیط داخلی و خارجی برای تامین منافع ملی .

 

2- توانایی تنظیمی : توانایی یک نظام برای کنترل رفتار اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی شهروندان و گروهای مختلف جامعه .

 

3- توانایی توزیعی : توانایی یک نظام در توزیع ارزش ها ، منزلت ها ، کالا و خدمات ، فرصت ها و قدرت بین سطوح گوناگون جامعه .

 

4 – توانایی نمادین و اعتقادی : توانایی یک نظام برای ارتباط دادن تصمیمات و استراتزی های خود بین ارزش های حاکم بر جامعه .

 

در کشورهای توسعه نیافته سیستم متمرکز حاکم است و دولت ها سکان دار قوه مجریه و همه ی امور کشورند. بر این اساس است که هر گونه تغییر و دگرگونی در ساختار سنتی باعث رواج این تفکر می شود که حکومت در معرض تضعیف قرار دارد به این علت ساختار این کشورها غیر منعطف است .

 

فرهنگ : مجموعه ای از آداب و رسوم ، اخلاقیات ، اعتقادات ، و ارزشهایی که از طریق جامعه پذیری از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود . ( روش انقال فرهنگ از نظر قوام )

 

ارزشها : مفاهیم تعمیم یافته ای هستند که مشتمل بر آرزوها و اهداف مشروعی که انسان را به جهتی خاص سوق می دهند .

 

هنجارها : شکل قانونمند ارزشها که به صورت قاعده و قانون می باشند . ( بایدها و نبایدها ) یا به عبارتی دیگر مقررات رفتاری می باشند که نانوشته اند .

 

نماد : تجسم ارزشها می باشد . ( پلی است از انتزاع به عالم لمس یا خروج از حالت ذهنی و جسمیت دادن )

 

ایدوئولوژی : شالوده ای مرکب از مفاهیمی که به نخبگان کمک می کند تا داده های سیاسی و اجتماعی را مورد ارزیابی و قضاوت قرار دهند . یا مجموعه ای از مفاهیمی که تصویری آرمانی از آینده نظام سیاسی را ترسیم می کند ، موجب نارضایتی در زمان حال می شود و راه های نیل به آرمان ها را تعیین می کند .

 

اقتدار : ( قدرت + مشروعیت = اقتدار ) . در واقع ایدئولوژی در تبدیل قدرت به اقتدار نقش اساسی پیدا می کندکه به توانمندی نمادین دولت برمی گردد .

 

نکته : پیوند ایدئولوژی و قدرت می تواند مشروعیت را افزایش دهد .

 

نکته : در هر جایی که قدرت با ارزشها و مشروعیت توام شد اقتدار را شکل می دهند .

 

فرهنگ سیاسی : مجموعه ای از انگارها نسبت به اقتدار ، مسئولیت های حکومتی و الگوهای سیاسی فرهنگ سیاسی نام دارد .

 

سیاست زدگی : تشخیص این موضوع که بخشی از فرهنگ سیاسی می باشد در صورتی که در آن افراط شود، می تواند منجر به سیاست زدگی شود .

 

انواع فرهنگ سیاسی :

 

 1- فرهنگ سیاسی محدود : یعنی مردم درک سیاسی پایینی دارند ، علایق و تعهدات مشترک دارند ، نهادها بیشتر ، چهره ی بدوی و قبیله ای دارند تا اینکه چهره ای ملی و در کل تمسک های گروه ای و قبیله ای وجود دارد .

 

2- فرهنگ سیاسی منفعل ( تبعی ) : اطلاعات مردم بهتر از جوامع محدود است ولی نهادهای بیان(گفتاری) توسعه نیافته است . در نتیجه تاثیر گذاری اندکی دارند و در جامعه جهانی به حساب نمی آیند.(فقط تعداد محدودی نخبه دارند که سخنگوی سیاسی می باشند)

 

3- فرهنگ سیاسی فعال ( مشارکتی ) : مردم دارای نقشی بالا و موثر می باشند ، مردم نسبت به فعالیت نخبگان حساس اند و میزان مشارکت سیاسی مردم هم بالا است .

 

4 – فرهنگ سیاسی مدنی : افراد به اندازه ی کافی در عرصه ی سیاست و علوم سیاسی فعالند اما در همه موارد مشارکت ندارند و بر رفتار سیاسی نخبگان تاثیر نمی گذارند . اعتقاد خیلی ها بر این است که این فرهنگ سیاسی بهترین نوع در جوامع دموکراتیک است . وظیفه ی انتقال و مشارکت سیاسی را این نهادهای مدنی شکل گرفته انجام می دهند و به عنوان واسط میان مردم و نمایندگان ( نخبگان ) عمل می کنند .

 

دولت در اندیشه های سیاسی دارای اندیشه های تعارض محور و همکاری محور می باشد:

 

موافقان نقش دولت : دولت یک تجلی از عوامل مختلف است که یک مجموعه منسجم دارد که در مقابل آنارشیسم می ایستد.

 

مخالفان نقش دولت : دولت یک مانع در نظام امنیت جهانی می باشد .

 

موافقان نقش دولت : اعتقاد دارند که مردم فقط در قالب ناسیونالیسم و چارچوب مرزهای خودشان می توانند به منافع ملی خود دست یابند و اگر دولت نباشد آنارشیسم در عرصه ی ملی و بین المللی ظهور می کند .

 

مخالفان نقش دولت : اعتقاد دارند دولت ، بروکراسی ها و دیوان سالاری های مردم را محدود کرده است و سدی می باشد در مقابل رشد مردم ، هرچه بیشتر پیش برویم دولتها بیشتر به ابزار کنترل فشار مردم دست می یابند ، دولت ها آنقدر سلطه ی شدیدی دارند که هرچقدر نمادهای فراملی اضافه شوند باز هم بازیگران اصلی دولت ها نمی گذارند نمادها کار خودشان را بکنند ، باید تلاش در کاهش قدرت دول کرد (اقتدار دول) تا راه برای رسیدن از روابط بین الدول به بین الملل هموار شود که در جوامع توسعه نیافته دولت ها ناکارآمدتر ولی در عین حال بزرگ تر می باشند اما در کشورهای توسعه یافته دولتها کارآمدتر ولی در عین حال کوچکترند.

 

 اما سوال مهم این است که مردم تا چه اندازه علاقه به مشارکت بین المللی دارند ؟

 

مفاهیم در علوم دیگر مانند علوم سیاسی مدام در حال قبض ( کاهش دایره ی مصادیق یک مفهوم ) و بسط  ( افزایش دایره ی مصادیق یک مفهوم ) هستند . قبض و بسط در روابط بین الملل بستگی به سرعت تحولات و شرایط گوناگون دارند ، با فروپاشی نظام دو قطبی برخی از مفاهیم از بین رفته و دستخوش تعریف و ترکیب شدند و مفاهیم جدیدی را به وجود آوردند .

 

نکته : برخی از مفاهیم که دچار قبض شدند مانند : مفهوم ترور ، عدم تعهد و پرده ی آهنین .

 

نکته : مفهوم عدم تعهد در دوران جنگ سرد با مفهوم امروزی یکی نیست .

 

بسط : وقتی اتفاق می افتد که حوزه ی اطلاق و مصادیق مفهومی گسترده یابند و در قبض بر عکس است ، مثلا دکترین حاکمیت می گوید که برخی دول ضعیف برای در امان ماندن و حفظ خودشان از بخشی از حاکمیت خود به نفع دول قوی صرف نظر می کنند . این دکترین زمانی برای اقمار شوروی مستمل بود اما بعد از سقوط شوروی بحث سهیم شدن حاکمیت دول با بازیگران غیر دولتی بود که دکترین حاکمیت جدید محدود بود .

 

واژه همکاری : در دوران جنگ سرد مفهوم همکاری کوچک و در بلوک ها محدود بود اما بعد از سقوط شوروی همکاری جهانی بسط یافت .

 

نکته : شوروی زمانی خیلی تاکید برصنایع عظیم استالینی داشت اما امروزه تاکید بر تولیدات ظریفتر بیشتر است .

 

نظریه روابط بین الملل : ( مطالعه نظامند پدیده ها را نظریه می نامند ) –  به کشف متغیرها در دل پدیده ها و توضیح و تشریح روابط گوناگون می پردازد و مختصات و انواع بین دول ملی را توضیح می دهد . برخی معتقدند نظریات روابط بین الملل باید پیش گویی هم کند و به این دلیل فرضیات قابل آزمون شکل می گیرد.

 

بنابراین بین مورخ سیاست بین الملل و نظریه پرداز تفاوت است . تاریخ نگار یک توصیف و شرح و گاه نامه را ارائه می دهد و از لابه لای حوادث نظریه اش را صادر می کند ، اما نظریه پرداز روابط بین الملل از ارائه رخدادها مگر در حد مثال خودداری می کند و نظریه اش را ارائه می دهد . روابط بین الملل دیر وارد عرصه شد زیرا تا زمان جنگ های ناپلونی که دیدگاه فلسفی حاکم براین علوم بود و این نگرش وجود داشت که انسان نمی تواند موجب دگرگونی در روابط شود و انسان یک موجود منفعل در نظر گرفته می شد و تلاش لازم برای درک روابط بین الملل صورت نگرفته بود دیدگاه منفی در مردم از قدرت وجود داشت که بررسی آن را در روابط مشکل می کرد .

 

فواید نظریه پردازی :

 

1 – باعث نظم ذهنی می شود و افراد را قادر می کند رویدادهای پراکنده در گذشته و حال را به صورت منظم بچینند تا بر اساس آن پیش بینی از آینده داشته باشند .

 

نکته : یکی از ابعاد مهم نظریه بعد پیش بینی پذیر بودنش است .

 

نظریه از تز یا سنتز تشکیل شده است . تز یا تحلیل ، شکافتن یا قطعه قطعه کردن موضوع می باشد و سنتز دوباره سوار کردن فرضیه ها به صورتی که نظریه از ما می خواهد صورت می گیرد و مراد ما را از موضوع نشان می دهد . نظریه پردازی تحت تاثیر جهان بینی می باشد که جهان بینی از تجربه ، شخصیت ، تربیت ، نژاد و........ شکل می گیرد .

 

سه موج تئوریک در نظریه پردازی روابط را قوام توضیح می دهد که به شرح ذیل می باشد :

 

1 – موج اول در دهه 20 تا 30 که ایدئالیستها برتری داشتند بر سایر نظریه پردازان ، بیکر ، تیرانی و شاتول که امید گرا بودند سعی می کردند منافع بین المللی را بر منافع ملی قالب کنند و حرکت واحدها را بر اساس همکاری  و مساوات تغییر کنند .

 

2- موج دوم در دهه 30 و 40 که رئالیست ها برتری داشتند ، کسانی چون اچ کار ، مورگنتا ، کنان و ...... بر تنازع قدرت ، منافع ملی و نبود اقتدار مرکزی در صحنه ی بین الملل تاکید می کردند و مباحثی مانند موازنه قدرت ، آنارشیسم بین المللی و برهم خوردن صلح بین المللی تاکید داشتند .

 

3- موج سوم در اوایل دهه 50 و اواخر دهه 60 که سعی داشتند به دلیل وجود تنوع در نویسندگان از بیان نظریه جامع خوداری می کردند و سیاست هایی مانند کنترل تسلیحات ، سیاست رهابردی ایالات متحده ، مفاهیم بازدارندگی و جنگ محدود به وجود آمد .

 

سطوح تحلیل از نظر قوام :

 

1 – خرد : سبک رهبری ، ویژگی های فرهنگی و مهارتی تصمیم گیرندگان دولت و سیاست خارجی .

2- میانی : دولت به اجزای تشکیل دهنده اش تقسیم می شود ، مانند گروها ،احزاب ،سازمان ها و نظام بین الملل هم تقسیم می شود به جنبش ها و رژیم های بین المللی .

 

3- کلان : نظام بین الملل و فرآیندهای آن .

 

نکته : اهمیت سطح تحلیل میانی از دو سطح دیگر بیشتر است .

 

سطوح تحلیل از نظر کنت والس :

1-طبیعت و تنوع افراد ، 2- ماهیت دولت و 3- ماهیت نظام بین الملل

 

قالب های کلان تئوریک :

1- نظریه روابط بین الملل اسلامی  2- نظریه روابط بین الملل مارکسیستی .

 

دیدگاهای کلان نسبت به سیاست و سیاست بین الملل از نظر قوام به شرح ذیل است :

 

1 – محافظه کارانه : حول رئالیست می چرخد یعنی لزوم حفظ وضع موجود، بی اهمیت بودن تغیر و تحولات بین الملل ، تاکید بر نقش محوری دول ، فقدان اقتدار مرکزی در نظام بین الملل ، طبیعی و نامطلوب بودن جنگ ، توجه به تجارت .

 

2- لیبرال : صورت گرفتن اصلاحات و تغییر وضع موجود ، منافع مشترک ، اهمیت کسب ثروت ، وابستگی متقابل ، اقتصاد سیاسی بین الملل ، تجارت آزاد ، آزادی ملل از لحاظ سیاسی و اقتصادی ، جنگ غیر طبیعی است وباید با مشارکت سیاسی آن را به حداقل رساند.

 

3 – انقلابی ( اندیشه های مارکسیستی ) : تغییرات سریع در فضای بین الملل ، اعتراض به استثمار و بی عدالتی و عامل جنگ بی عدالتی است که مسئولیت این امر بر عهده ی اقتصاد جهانی می باشد .

 

قوام در رویکردهای رئالیسنتی : 1- رئالیسم سنتی ، 2 – نئو رئالیسم .

 

قوام در رویکردهای لیبرالیستی : 1- انترناسیونالیسم لیبرال ، 2 – ایدئالیسم ، 3- نهاد گرایی لیبرال.

 

قوام در رویکردهای نئو لیبرال : 1-انترناسیونالیسم نئو لیبرال ،2-نئو ایدئالیسم ،3-نهاد گرایی نئولیبرال.

 نکته : فمنیزم ، فرامدرنیزم ، مطالعات صلح ، نظریات زیست محیطی ، هنجاری و روابط بین الملل شمال- جنوب ، این پارادایم های غالب در واکنش به رئالیسم شکل گرفتند .

 

 لیبرالیسم ( خوشبختی نسبت به ذات انسان ) : نهاد انسان به خشونت میل ندارد بلکه اگر هم به جنگ دست  می زند به علت نهادهای نامطلوب و عدم رشد و شکوفایی او می باشد . اگر نهادها اصلاح شوند جلوی جنگ گرفته می شود و در سطح کلان هم نیازمند یک کمک بین المللی می باشد . به طور کلی اصلاح نظام سیاسی و دمکراتیزه کردن جلوی جنگ را می گیرد .

 

نکته : از نظر وی ایدئالیسم شکل افراطی لیبرالیسم است .

 

لیبرال ها : بازیگران اصلی روابط بین الملل دولت ها نیستند ، واحد های فراملی اند . مکتب لیبرالیسم از دل کشورهایی به وجود آمده که دارای قدرت دریایی بوده اند . از نویسندگان قدیمی در این مکتب می توان از گراسیوس هلندی و آدم اسمیت انگلیسی نام برد .

 

در قرن 17 لیبرال ها در عرصه جهانی قدرت و شهرت زیادی داشتند . در روابط بین الملل تجلی لیبرالیسم بین دو جنگ جهانی بود . آنها دیکتاتوری را رد و اندیشه ی موازنه قوا را عامل تباهی ملل دانستند . بر صلح ، تجارت و مسافرت های بین المللی تاکید دارند . قائل بر اخلاق ، حقوق و سازمان های بین المللی می باشند . مفاهیمی مانند امنیت و منافع ملی را قبول ندارند زیرا دولت های ملی را نمی پذیرند . به مسائل نظامی کمتر از اقتصاد ، محیط زیست و تکنولوژی توجه دارند و اولویت را به مسائل غیر نظامی می دهند . معتقدند تعاملات گوناگون در نظام بین الملل تعاملات گوناگون باعث ایجاد نظم می شود . نمی گویند واحدهای گوناگون ملی با مرزهای مشخص را قبول ندارند اما بر آن تاکیدی هم ندارند. به وابستگی های متقابل توجه دارند. بر نهادهای توسعه وحدت ، بسیج افکار عمومی علیه جنگ ، به جای تاکید بر ناسیونالیزم در تمام ابعاد بر تجارت آزاد بین المللی تاکید می کنند و بر چند جانبه گرایی، همکاری های دسته جمعی  و ..... توجه دارند.

 

نظرات لیبرال ها در باب جنگ :

 

1 - موازنه قوا باعث جنگ می شود ( هابسون )

2- حکومت های بسته سبب جنگ می شوند ( ویلسون )

3- دخالت حکومت ها در سطوح مختلف جهانی باعث جنگ می شود ( کوبدن )

 

انواع نحله های لیبرالیسم سنتی به شرح ذیل می باشند :

 

1- انترناسیونالیسم لیبرال : از چهره های شاخص آن می توان به کانت ، بنتام و آدام اسمیت اشاره کرد و ویژگی های آن مواردی چون ضد هرج و ومرج ، استقرار صلح دائم ، معتقد به فرد در روابط بین الملل برای به ارمغان آوردن آزادی و عدل ، دگرگونی در شعور مردم ، تشکیل فدراسیونی برای استقرار صلح جهانی ، تاکید بر جهانی شدن ، خوشبین به نظام سرمایه داری و وجود نظم طبیعی ( محور فکری آنها است ) ، دست پنهان و اینکه پیگیری منافع شخصی منافع جمعی را به دنبال می آورد .

 

بنتام : در هیچ جا بین تعارض ملت ها تعامل واقعی وجود ندارد و طرح های صلح می تواند از سطوح خرد به سطح روابط بین الملل تسری پیدا کند و محور اصلی این لیبرال ایجاد نظم طبیعی است و منافع جمع تامین می شود در صورتی که آزاد باشند .

 

2 – ایدئالیسم : در فاصله بین دو جنگ جهانی تحقق یافت و متاثر از جنگ اول جهانی ایدئالیسم یا ایدئالیست ها خواهان جلوگیری از وقوع جنگ بودند . از ویژگی های آنها این است که خیلی به نظم طبیعی اعتقاد ندارند ، ریشه تعارضات را در امپریالیسم می دانند ، عدم اعتقاد به دست پنهان ، صلح از طریق نهادهای بین المللی محقق می شود ( محور فکری آنها است ) ، استثمار در سرمایداران شکل می گیرد ، برای رقابت گاهی حاضر به حذف دیگران هستند ، بعد از فروپاشی جامعه ملل در اروپا قدرتشان از دست رفت ، ایجاد صلح فرآیندی مدیریت شده است و برنامه ریزی می طلبد و باید صلح را در تک تک اعضای جامعه بین الملل تقویت کرد .

 

نکته : جنگ جهانی اول نشان دهنده این است که وابستگی متقابل نتوانست باعث جلوگیری از جنگ جهانی بین کشور ها شود .

 

- نهاد گرایی لیبرال : از 1940 به بعد باب شد . اعتقاد دارند امور خارج از دست دول را نهادهای بین المللی حل می کنند ، کثرت گرایی را در اروپا و نهاد گرایی را در آمریکا محقق کردند ، بر همکاری های فرا ملی تاکید دارند ، تاکید بر لزوم ترویج منافع ناشی از همکاری و همگرایی ( محور فکری آنها است ) ، فروکاستن نقش دولت ها ، زمینه سازی برای پلورالیزم در آمریکا ، زمینه سازی برای تشکیل اتحادیه اروپا از طریق همگرایی در قالب اتحادیه زغال و فولاد . و از متفکران معروف می توان به تیرانی و هاس اشاره کرد .

 

رویکردهای جدید در لیبرالیسم :

 

1- انترناسیونالیسم نئو لیبرال : در اواخر دهه 20 به وجود آمد. دول لیبرال هرگز با هم نمی جنگند و قائل به صلح جداگانه اند ( محور فکری آنها است ) ، مخالف رژیم های اقتدارگرا ، دول لیبرال کمتر از صلح در جنگ منافع به دست می آورند ، طرفدار قدرت های ستیزه جو هستند . دولت های لیبرال آنچه را که از طریق جنگ بدست می آورند کمتر از آن است که از صلح می گیرند پس صلح را می طلبند اما اکثر جنگ های که میان دول های لیبرال است برای دست یابی به ثروت می باشد . به طور کلی آنها اعتقاد به جهانی کردن لیبرالیسم و ریشه کن کردن اقتدارگرایی و توتالیتاریسم به عنوان عوامل موثر ظهور جنگ و تعارض در دنیا دارند و تاکید بر صلح دول لیبرال دارند و صلح جداگانه. (این که دول لیبرال با هم وارد جنگ نمی شوند)

 

 

نقدهایی علیه این نحله مطرح می باشد که به شرح ذیل است :

 

1- تجربه های تاریخی صلح جو بودن دول لیبرال را رد می کند .

2 – شکست کمونیست استالینی به علت ضعف این دول بوده است نه به معنای برتری لیبرالیسم .

 

2- نئوایدئالیسم لیبرال : خیلی شبیه انترناسیونالیست های لیبرال اند . به شکل دموکراتیک حکومت و ایجاد وابستگی متقابل تاکید دارند ، معتقد به نظم طبیعی نیستند ، قائل به برنامه ریزی برای نظم و نهادسازی اند ، بر دموکراتیزه کردن نهادهای بین المللی تاکید دارند ، به جهانی شدن به دید مثبت می نگرند ، تاکید بر دموکراتیزه کردن دولت ها ، نهادها ، سیاست ها و سازمانهای جهانی دارند .

 

 

3- نهاد گرای نئو لیبرال : 1980 مطرح شد. تاکید بر نقش دولت ، بازیگر اصلی دولت است ، بازیگران غیر دولتی فرعی هستند ، آنارشیسم بین المللی را قبول دارند ، اصل را بر امکان همکاری می دانند ، تاکید بر کاهش آنارشیسم از طریق نهادهای بین المللی ، همگرایی افزایشی در نهادهای منطقه ای وجود دارد ، دولت ها تمایل به همکاری دارند ، منافع مطلق مهمتر از منافع نسبی است .

 

نقد بر لیبرال : ناکارآمدی در جلوگیری از جنگ ، ناکآرامدی سازمان های جهانی برای ایجاد صلح ،نظم و امنیت . بحران های اقتصادی و ناکارآمدی تز لیبرال ( بحران اقتصادی 1929 ) ، عجز در تحلیل واقعیات به سبب افراط در آرمان گرایی ، زیر سوال رفتن ایده ی پیش گیری جنگ توسط نهاد برتر ،

 

نقاط قوت : توسعه ارزش همگرایی ، همکاری ، تجارت و بازارهای آزاد.

 

رئالیسم : نگرش های فلسفی ، انسان شناسانه ، جهان بینی ، نحله ی سیاسی

 

1-       نگرش فلسفی : هابز و ماکیاول ، انسان ذاتا شرور است .

2-       نگرش انسان شناسانه : شرور بودن انسان و منفعت طلبی .

3-       جهان بینی : هرج و مرج و آنارشیسم ،اهمیت قدرت و تاکید بر دولت .

4-    نگرش سیاسی : در روابط بین الملل ؛ توازن قوا ، اعتقاد به ناکارآمدی نظام های بین الملل ، ماندگاری اتحادهای نظامی و کارآمدی آنها در جلوگیری از جنگ ، قدرت طلبی جوامع که مساوی با آنارشیسم بین المللی ، نگاه جبرگرایانه به تاریخ و مشی محافظه کارانه .

 

اصول مشترک رئالیسم :

 

1-       دولت سالاری : دولت مهمترین بازیگر عرصه روابط بین الملل می باشد . ( دولت قدرت فائقه ی مرکزی است )

2-       بقاء : مهمترین اصل در منافع ملی تحصیل بقا است همه اقدامات بعدی دول برای کمک به بقا نیاز به افزایش قدرت دارد .

3-       خودیاری : دولت ها در نظام بین الملل تنهامی باشند ، همکاری محدود است ، عدم اتکا به ضمانت دول دیگر برای احراز بقا .

 

سه صورت رئالیسم :

 

1 – رئالیسم ساختاری اولیه : سیاست بین الملل عرصه مبارزه بر سر قدرت است ، نشات گرفته از سرشت انسان است .

 

2- رئالیسم تاریخی : ماکیاول و اچ کار .  

 

3- رئالیسم ساختاری معاصر : والتس ، تکیه بر ساختار ، علت اصلی تعارض به خاطر آنارشیسم است.

 

نئو رئالیسم یا رئالیسم ساختاری : ( مکتبی برای تعدیل و اصلاح رئالیسم است ، دولت بازیگر اصلی است ، فقدان قدرت مرکزی در نظام بین الملل ، سطح تحلیل کلان ( ساختار نظام بین الملل ) ، همه چیز تحت تاثیر تغییرات سیستمیک ، سعی در ارائه درک جدید از سیاست بین الملل دارد ، به خاطر تاکید بر ساختار سیستمیک بر نظام بین الملل می گویند اگر چه افراد ، نگرش ها و رویه ها تفاوت دارند اما در عمل به علت فشار سیستمی شباهت زیادی دارند ، به زور خیلی توجه ندارند به همکاری ها تاکید می کنند مثل رئالیست ها به قدرت تاکید می کنند ( مقایسه منافع مکتسبه با سایر رقبا )، بر خلاف نئوایدئالیست ها اهمیت می دهند به فایده های مطلق .

 

نکته : رئالیست های کلاسیک منازعات را به طبع انسان منتصب می کنند اما نئورئالیست ها به وجود آنارشیسم.

 

نکته : رئالیست ها فلسفی اند ولی نئورئالیست ها سیاسی اند .

ضعف رئالیست ها در قرن بیستم ( عجز رئالیست ها درباره بحران های جهانی ) :

1-       تلاش کشورها در کسب قدرت در جنگ جهانی دوم .

2-       ضعف در تحلیل بحران های اقتصادی 1929 .

3-       عدم تحلیل درست در وجود بحران شوروی و فروپاشی آن ( غفلت از ساختار اقتصادی )

4-       تفاوت در دیدگاه های عملی نظریه پردازان رئالیست مانند تاکید کسینجر به جنگ ویتنام و مخالفت مورگناتا با این جنگ.

5-       نگاه بینا بینی نظریه پردازان رئالیسم به مسائل بین الملل .

6-    وجو تناقضات نظری ؛ اخلاق ، منافع مشروع ، منافع دیگران ، اختیار در عمل سیاسی در شرایطی که آنها به آزادی سیاست های قدرت ها اهمیت می دادند .

7-    نگاه رئالیستی در روابط بین الملل در واقع این است که یک قدرت بزرگ وجود داشته باشد برای نظام سیاسی که این نگاه محافظه کارانه به نظر می آید .

 

نقد لیبرال ها به رئالیست ها :

1-       بازیگر اصلی را دولت می دانند .

2-       چارچوب عقلانی برای همه کشورها تعیین می کنند.

3-       تاکید بر نیروی نظامی به صورت افراطی

4-       تاکید بر آنارشیسم بین المللی .

 

تفاوت نئو رئالیست ها ( ن.ر ) با نئو لیبرال ها ( ن.ل ) :

 

ن. ر : رسیدن به همکاری ها دشوار است .

ن. ل: رسیدن به همکاری ها آسان است .

ن.ر: فقدان اقتدار مرکزی ضایعه بزرگی است که از طریق همکاری و وابستگی به راحتی قابل ارتفاع نیست .

ن.ل : تقویت رژیم ها و نهادهای بین المللی در رفع نقص فقدان اقتدار مرکزی موثر است .

ن.ر : فایده نسبی مورد توجه است .

ن.ل : فایده مطلق مورد توجه است.

ن.ر : در اثر جهانی شدن هیچ تغییر ی در قدرت دولت وارد نمی شود .

ن.ل: جهانی شدن باعث فرو کاستن نقش دولت و اهمیت بازیگران فراملی می شود .

ن.ر: اهمیت به نیروهای نظامی می دهد .

ن.ل: نیروی نظامی در سیاست سفلایشان است .

ن.ر: سیاست داخلی و خارجی را تفکیک می کند.

ن.ل : معتقد به تعامل سیاست داخلی و خارجی هستند .

ن.ر : تاکید بر مفهوم قدرت و امنیت .

ن.ل : تاکید بر اقتصاد سیاسی .

شباهت ها :

 

1 – عدم تاکید بر استفاده از زور .

2- کم رنگی نقش اخلاق در نظرات .

3- توجه به همکاری ها و تعارضات

 

مکاتب انعکاسی در روابط بین الملل به شرح ذیل است :

 

1 – فمنیسم: ( واکنشی به رئالیسم است ) ، نظام بین الملل مردانه است و بر اساس مرد سالاری استوار شده ، در حالی که زنان در سیاست بین الملل تاثیر گذار بودند اما رئال ها توجه نکردند ، اگر زنان در سیاست بین الملل دخیل شوند سیاست بین الملل رنگ انسانی و دوستانه پیدا می کند و البته اگر زنان در روابط بین الملل باشند همکاریهای بین المللی زیاد می شود .

 

انتقاد به رئالیست ها :

 

1-       قدرت : قدرت تعریف شده چون بر امتیازات مردانه مبتنی است تعریف جهانی نیست .

 

2-       اخلاق : نمی توان اخلاق را از سیاست جدا کرد بهتر است اموال اشتراکی اخلاق را استخرج کنیم .

 

3-    استقلال دولت ها : نظام بین الملل عرصه مستقلی برای رقابت دولت است که این خصوصیت مردانه است و ریشه در دوران تربیتی مردان دارد .

 

4-       تمایز در سیاست داخلی و بین الملل : رئالیست ها می گویند حاکمیتی که بر حقوق بین الملل ارجعیت دارد را رد می کنند .

 

5-       بهره گیری از زور در روابط بین الملل : خشونت طلبی قسمتی از ذات مردان است که جنگ را اجتناب ناپذیر می دانند .

 

6-       اگر زنان در نظام بین المللی تاثیر بسزایی داشتند همکاریها بیشتر و اخلاقی تر می شد ( در بعد نظریه پردازی ) .

 

فرا مدرنیسم: یعنی دورانی که ارزش های مدرنیستی زیر سوال می رود  و خیلی از پارادایم های غالب را به چالش می کشد . محور این مکتب بر نفی واقعیت منحصر به فرد است  ، واقعیت مطلق و عینی وجود ندارد و تجارب و برداشت های زیادی وجود دارد ، هیچ داوری نهایی برای تشخیص واقعیت وجود ندارد و اینکه دولت ها بازیگران اصلی هستند را قابل توجیه نمی دانند .

چگونه می توان یک سلسله از ارزش ها را به همه واحدهای سیاسی تعمیم داد .؟ دولت ها واقعیت های مدنی و ملموسی ندارند مانند شوروی .

 

پست مدرنیتها : مخالف ساده سازی مفاهیم هستند مثلا منافع ملی موجودیت عینی ندارد و نمی توانیم آنرا تسری بدهیم یا دولت نماینده ملت است ، دولت بسیط و عینی نداریم و باید به تعارضات درونی و شهروندان توجه کنیم مانند شوروی که از چند اتحاد تشکیل شده است ، در باز خوانی متون به نکات آشکار توجه دارند .

 

نقد به رئالیست ها : این است که نگاهی خیلی محدود دارند و جزئی نگر هستند مدل رئالیستها ، مدلی ساده و غیر دقیق می دانند .

 

3- فرامدرنیست فمینستی : مفروضات رئالیست ها و آموزه های فمنیست ها را زیر سوال می برند ، تلاش می کنند لحن مردانه رئالیست ها را زیر سوال ببرند و سخنانشان کمتر آهنگ قدرت داشته باشد اما فرا مدرن ها می گویند این چارچوب صدا و لحن زنانه هم توانایی غلبه بر صدای نظام بین الملل را ندارد .

 

رویکرد مطالعات صلح : ( چالش ایدئالیست ها و رئالیست ها ) در واقع تلاش است صلح از طریق اجتماعات ملی و فراملی تامین شود نه از طریق مبادلات رهبران ، تاکید بر مشارکت عملی و وجهه ای آرمانی دارد .

 

نقد وارد بر آنها : دچار تعصبات هنجاری ، آرمان گرا و عدم عینیت دارند .

 

نتایج : قائل اند که جنگ و نزاع طبیعی نیست ، صلح را در زیربنا می دانند نه در روبنا و فقر ، گرسنگی، و سرکوب عامل اساسی و نمادهای بنیادین خشونت هستند .

 

طرفداران صلح در تقسیم این رویکرد :

 

1-    صلح مثبت یا فعال : صلحی که ساختارهای اساسی را هدف قرار می دهد و باید فرهنگ نظامی گری را تغییر داد. مانند هدف قرار دادن خودکامگی ، فقر و.....

 

2-       صلح منفی یا منفعل : صرفا از بروز خشونت ظاهری جلوگیری می کند.

 

اقدامات رویکرد مطالعه صلح : تشکیل جنبش های صلح ، انتقاد از انواع خشونت ، تبلیغ هنجارها در آثارشان ، ترویج برابری در حوزه های مختلف ( اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی ) .

رویکردهای مطالعات هنجاری : در عرصه روابط بین الملل همه بازیگران مدام درگیر با هنجارها می باشند و باید هنجارها را تقویت کرد تا مانع بروز جنگ و تعارض شوند .

اشکالات رویکرد مطالعات هنجاری :

 

1-    هر بازیگری نگرش و هنجاری متفاوت دارد  اختلاف در توجیه پذیری جنگ ، چه کشورهایی مجاز به داشتن تسلیحات بزرگ اند ، بنابراین نگرش ها متفاوت می باشند و سایه انداخت یک نگرش واحد کار را سخت می کند .

 

2-    ازدیاد باید و نباید ، وقتی هیچ واقعیتی هنجار نیست بنابراین گزاره های این رویکرد واقعی نیست و تصدیق نمی توان کرد و این امر حاکی از غلبه نگرش پوزیتیویسم است .

 

3-    آنها یک فضای آرمانی را ترسیم می کنند ، یک نظریه هنجاری مورد وفاق همه وجود ندارد ، هنجارها قابلیت سوءاستفاده را دارند ، جوامع هم یکسان نیستند و هنجار پذیری آنها با هم فرق می کند.، بین سیاست دولت ها و هنجارها تعارض است .

 

عوامل رشد زمینه هنجارگرایی در فضای بین الملل :

 

1-       گسترش ارتباطات

2-       آمیختگی دستگاهای هنجاری

3-       فرسایش تعصبات هنجاری

4-       افزایش تعاملات امنیتی و اقتصادی و بهم پیوستگی آنها

5-       امکان تشکیل انسجام ضد جنگ و خشونت ها به صورت جهانی

6-       تقویت نهادهای دموکراتیک

 

نظریه شمال و جنوب :

 

آیا نطریات موجود روابط بین الملل به درد کشورهای عقب مانده هم می خورد ؟ تا کنون بسیاری از گفته های روابط بین الملل از میان رفتار و ساختارهای وستفالیا بودند در حالیکه کشورهای جنوب مدل ناقصی از وستفالیا بودند و کارکردهای اصلی این نظریات قدرت های بزرگ را در بر می گیرد .

 

دولت به عنوان بازیگر اصلی در جوامع غربی مختصات کاملی از آن وجود دارد اما در کشورهای جنوب این مختصات به کار نمی آیند زیرا :

 

1-       مرزها اولا بدون ملاحضات حقوقی ایجاد شده و مفهوم مرز در کشورهای پیشرفته را این کشورها ندارند.

2-       اغلب کشورهای جنوب بر سرزمین خودشان تسلط کافی ندارند ( بحران نفوذ ) .

3-       نهاد دموکراتیک خیلی وجود ندارد و دولت خودش عامل تهدید مردم است .

 

حاکمیت : اصل عدم مداخله و اقتدار یک دولت و اعمال قانون در کشور خود .

 

ویژگی های حاکمیت در کشورهای جنوب :

 

1-       کشورهای جنوب حاکمیت مسلط ندارند ( به علت عدم قدرت )

2-       فرسایش حکومت به نفع مردم نیست زیرا فشارهای بین المللی زیاد می شود .

 

نکته : اگر حاکمیت کمتر شود همگرایی بیشتر خواهد شد .

 

پیش شرط های همگرایی :

 

1-رشد و پیشرفت قابل ملاحضه اقتصادی

2- فرهنگ و نهادهای دموکراتیک

3-اعضای موجود در فرآیند همگرایی احساس تهدید و امنیت بیشتری داشته باشند

4- رسیدن به همگونی به لحاظ توسعه ، امنیت ، ارزش ، هنجار و.........

 

نکته : کشورهای در حال توسعه منابع متنوع ناامنی دارند و فرهنگ و نهاد دموکراتیک کمتری دارند .

 

نکته : نظریه همگرایی مختص به جوامع پیشرفته است .

 

 

نکته : کشورهای شمال و جنوب را با تقسیم بندی اقتصادی در نظر می گیرند هرچند که این تقسیم بندی از واقعیات جغرافیایی هم دور نمی باشد .

 

اتحادها و ائتلاف های بین المللی : از منظر واقع گرایی سیاسی به وجود آورنده ی اغلب اتحادها قدرت های بزرگ بودند و این اتحادها را هدایت می کردند و بر اساس منافع آنها این اتحادها شکل گرفتند .

 

انگیزه اتحاد متفاوت است : در کشورهای شمالی اتحادها برای مبارزه بیرونی است و اتحادهای جنوبی انگیزه داخلی دارند و اتحادهایشان برای حفظ موقعیت داخلی و رهبری خودشان است و آن به علت بسته بودن این کشورها می باشد و در جنوب این نوع اتحادها شکننده تر و کم دوام تر می باشد و در شمال این اتحادها بادوام تر است .

 

نظام بین الملل :

 

آیا کشورهای جنوب در شکل دادن به نظام بین الملل موثراند و آیا نظام بین الملل محلی در آن از ساختن شمال و جنوب وجود دارد ؟

 

به عنوان مثال نئورئالیستها می گویند اکثرا قدرت های بزرگ نقش در سیاست بین الملل دارند ، مانند اینکه در طول دوران جنگ سرد چه کشورهای مهم و چه کشورهایی منزوی باشند و نگاهی دیگر می گوید بعد از جنگ سرد و فروپاشی شوروی و نظام دوقطبی برخی از جنوبی ها مستقل شدند اگر منابع خود را کامل می کردند.

طبیعت بشر و روابط بین الملل


طبیعت بشر و سرشت روابط بین الملل



جاوید روستائی

انسان در گذر زمان

ماهیت و سرشت بشری

سرشت انسان و نظام بین الملل

انسان، اسلام و نظام بین المللی


   شاید حکایت از جامعه بین المللی و زندگی سیاسی بشر از زاویه طبیعت انسانی چندان قریب به ذهن نباشد و اغلب تصور چنان است که امر واقع و برون با تداعی و برداشت درون و آرمانی دو مقوله مجزا هستند و تصور هر یک لزوم طرد دیگری را دربردارد. امّا برخلاف تصور عامه، فرضیه این گفتار آن است که ظاهر بیرون از باطن درون ناشی شده و ما قادریم با شناخت دورن انسانی که در این مقاله "طبیعت بشری" فرض شده است، به برون و عالم واقع پی ببریم. به عبارت دیگر از شناخت سرشت بشر و انواع تفسیرهایی که از آن میگردد، دگر بار دنیایی از واقعگرایی و آرمانگرایی خواهیم داشت که در سطح خرد در رفتار شخصی بشر و در سطح کلان در رفتار دولتها و ملل وجود داشته و قابل شناسایی است. بنابراین در نهایت همه نتایج به نوع برداشت از ماهیت انسان بازگشت دارد و به این واسطه قادر خواهیم بود برای ساختار هستی و آینده جامعه جهانی، دقیقاً براساس همین شناسایی طبیعت بشر، پیش بینی و آینده نگری داشته باشیم.
مجموعه این مقاله در چهار بخش عمده ارائه میگردد:
در بخش نخست تلاش بر آن بوده تا سیری از نگرش های تاریخی در مورد انسان و شیوه مطالعه او ارائه گردد تا به عنوان راهگشایی برای طرح مسأله طبیعت انسان که در
 
 

مبحث دوم مورد بررسی قرار گرفته است، باشد و جایگاه و اهمیت بحث، از سرشت انسان معین شود. با این حساب در بخش دوم به نظریات پیرامون طبیعت بشر پرداخته شده، که در هر یک از این نظریه ها براساس اهمیت، تلاش شده تا نتایج مستدلی از دیدگاه فلسفه سیاسی و بینش اجتماعی استخراج گردد.
و نظریه اخیر که مقرون به دیدگاه دینی است، تحت عنوان "طبیعت دوگانه" مطرح گردیده است.
در بخش سوم "سرشت انسان و رابطه آن با نظام بین الملل" مورد بحث قرار می گیرد که اندیشه های واقع گرایانه و آرمان مدارانه در اینجا به تفصیل بسط داده شده اند و در نهایت نظر اسلام به چارچوب بین المللی در قالب اندیشه های فوق در مبحث مستقل تحت عنوان "انسان، اسلام و نظام بین المللی" مورد بررسی قرار میگیرد.
سررشته مباحث فوق نگاه از جزء به کل و از طبیعت انسانی به ساختار بین المللی و عملکردهای انسان است که حکایت از گذشته حال و آینده او دارد.

انسان در گذر زمان
 
اگرچه مطالعه در مورد انسان امر تازه ای به نظر نمیرسد و همواره در طول تاریخ سخن از روانشناسی، اخلاق، فلسفه، سیاست و اقتصاد… انسانی نوشتار ارزنده ای را برای نسل های آینده به یادگار گذارده است، و طرق رسیدن به کمال انسانی مورد کاوش و تحقیق قرار گرفته است، امّا سخن از ماهیت و سرشت انسان همچنان به عنوان مسأله ای مبهم، از دید بسیاری از فیلسوفان مخفی مانده است و عجیب آنکه هر مبنای فکری و تئوری در مورد انسان بدون تأمل در این پرسش ناقص خواهد بود، و هیچ اندیشه متکاملی در مورد انسان نمیتوان یافت که مفروض او شامل بُعدی از ابعاد سرشت بشری نگردد، "انسان کامل" در مکاتب دینی و غیر دینی، و در دیدگاه بودا، کنفوسیوس، زرتشت، اسلام، ارسطو، نیچه، ماکیاولی، لاک و… ناگزیر خواهد بود به نوعی از سرشت روشن یا تاریک بشری عبور نماید. با این حال لازم است تا قبل از پرداختن به حقیقت انسان نگاهی به عوامل مؤثر
 
 

در تعارض تفاسیر در این باره را که عمدتاً برگرفته از نگرش به واقعیت انسانی در طول تاریخ بوده است بیاندازیم، این انسان شناسی را در راستای موضوع تحقیق از غرب شروع میکنیم.
تا اواسط قرن پنجم قبل از میلاد، بیشتر مطالعات در طبیعت و منفک از انسان دنبال میشد، امّا از این تاریخ به بعد بواسطه ازدیاد ثروت و تحول در یونان و احساس لزوم تعالی فرهنگی، تحقیقات در باب انسان شروع گردید و توجه به علوم مربوط به انسان از قبیل صرف و نحو، موسیقی، فنون، نطق، خطابه، انشاء، روانشناسی، اخلاق و سیاست معطوف شد، و سوفیست ها در قبال اجرت به تدریس میپرداختند. ولی شاید عمده عامل ترغیب مردم شخصیت سقراط و دیالوگ های او بود که موجد یک انقلاب ذوقی و قریحه ای در یونان گردید و مجرای فکر و فلسفه را از علوم طبیعی به علوم انسانی تغییر داد به طوری که تا قرن هفدهم بعد از میلاد این سیاق حفظ شد و طبیعت را همیشه با در نظر گرفتن طبیعت انسانی مورد تجزیه و تحلیل قرار میدادند. به هر حال اصل "خودت را بشناس"، گفته پروتاگوراس در اینکه "انسان مقیاس همه اشیاء است" مبانی نگرشی جدید به انسان را بنا نهاد، مکیور (از فلاسفه معاصر) در تبیین بیان اخیر گوید: مراد آن است که "موضوعی که شایسته تحقیق و مطالعه آدمی میباشد، همان خود آدمی است". یونانیان آن عصر با عنایت به تغییرات قوانین کشورها و عبادات انسانی، فرضیه ای را وضع کردند که بر مبنای آن عصر لایتغیر را "قانون طبیعت" نامیدند و مرتبه کمال انسانی را به میزان تقرب به این قانون دانستند. [1]
بنابر اعتقاد سقراط "تنها خداوند قادر است طبیعت را درک کند و معرفت بر طبیعت برای انسان ممکن نیست."> [2] از دید افلاطون انسان اجتماعی و جامعه پذیر است اما خود او و زندگی و حکومت ها و طبیعت را فی الجمله واقعیتی هایی میدانست که در غاری قرار دارند و عالَم مُثُل دربردارنده حقیقت آنهاست. و لذا تلاش نمود تا مدینه ای فاضله به سر کردگی انسانی فیلسوف بسازد که به آن عالَم عال ِم است. در برداشت او برخی از مردمان چون بردگان تنها ابزار تولیدند. ارسطو این انسان را یک حیوان سیاسی میدانست،
 
 

"بنابراین جامعه یک پدیده طبیعی تعلق انسان به جامعه امر طبیعی است."> [3] از برکت کشورگشائی های فیلیپ و اسکندر، عصر امپراطوری و جهانشهری، درونگرایی در مورد انسانشناسی در یونان و بربر انگاشتن سایر اقوام بسر آمد و "رواقیان به پیروی از این تحول اولاً آدمیزادگان را اعضای جامعه یگانه جهانی و ثانیاً همسان و برابر یکدیگر شناختند و در اثبات درستی این دو آئین چنین میآموختند که سعادت انسان در زیستن به سازگاری با طبیعت است و هرچه با طبیعت سازگار باشد خردمندانه نیز هست."> [4] و بدین سان رواقیان به قانون طبیعی و حقوقی طبیعی ساختاری نو بخشییدند و رومیان بعدها بر همین اساس حقوق بین الملل را معتبر شناختند. [5] ظهور مسیحیت به شناخت انسان رنگ معنوی داد امّا همواره بشر را به سبب گناه اولیه مجرم میشمرد که راه رهایی آن تنها اراده خداست، با این وجود نوعی اندیشه نوعدوستی رواج یافت که کم کم به مبارزه با حاکم شرک ِنیز منجر شد و تضاد کلیسا و امپراطوری روم با عملکرد کنستانتین موقتاً فروکش کرد. با حمله بربرها و هون ها به امپراطوری روم مطالعات انسانشناسی هم در تاریکی فرو رفت و مسیحیت تحت تأثیر فلسفه افلاطونی در باب وجود ارواح قبل از تولد، تثلیت از نوافلاطونیان، تصور ثنویت خدا از گنوسی، رهبانیت احتمالاً از مانویت و [6] در ورطه ای از انحراف افتاد که یکجانبه از مطالعه انسان دست کشید. سراسر قرون وسطی را میتوان عرصه حاکمیت "تئیسم" یا اصالت اعتقاد به خدا دانست، اما خدایی که در هر امری شریک و دخیل بود و عقل خادم ایمان محسوب می شد تا ایمان مسلط نشود عقل کارآیی ندارد. در این دوره طریقه ارائه دلیل به روش اسکولاستیک یا روش استقرائی تفکر معروف است، [7] و انسان در مطالعات انسانشناسی به عنوان "موضوع شناخت" (Oljet) مطرح است که سابقه آن به پروتاگوراس بانی اولیه اومانیسم باز میگردد.
در قرون وسطی با الهام از اندیشه مسیحی، پایگاه انسان عبارت از این بود که "انسان یکی از مخلوقات خداست" و باید اندیشه و کردار او چنان سامان یابد که تفوق ارزشهای دینی را منعکس نماید. دانش انسان شناسی گرچه به صورت مستقل نبوده ولی در بخشی از "کلام" که در آن از سقوط و هبوط انسان بحث می شود، آمده است. [8] در پایان قرن پانزدهم
 
 
رنسانس به عنوان جنبشی فکری شروع و در ربع اول قرن شانزدهم شکوفا گردید، هدف آن تزلزل کردن نظام های فکری قرون وسطی، به منظور بازگشت به عهد باستان بود که منابع فرهنگی آن عهد مستقیماً مورد مطالعه اومانیست ها قرار گرفته بود، بیآنکه به تعابیر منابع مسیحی از آن توجهی شده باشد. [9] فکر رنسانسی با عنایت به انسان او را فاعل شناسا (Sujet) قلمداد کرد و انسان مدعی شد که:
"می تواند به کامیابی های خود افتخار کند و به ستایش خود بپردازد. دو موضوع "شرافت" و "عظمت"، بویژه برای اومانیست ها بسیار گرانقدر بود (در مقابل تفکر "وجدان گناهکار" در مسیحیت). اومانیسم یا انسان مداری، محصول همین دوره رنسانس است. این نهضت که در سده چهاردهم در اروپا به وجود آمد، بیشتر حالت عصیان بر ضد رفتار و سلطه اولیای دین قرون وسطایی داشت و انسان را واجد کمال اهمیت میدانست. "میشل دو مونتن" از پیشگامان اندیشه انسانشناسی در قرن شانزدهم سعی داشت ماهیت اصلی "شخص انسانی" را تعریف کند. انسانشناسی او به خود انسان باز می گردد و تقدم را به حقیقتی میدهد که در باطن اوست. وی کوشش کرد انسانیت را در میان کلیت اشیاء جای دهد: "هستی انسان به منزله دایره ای است که محیط آن همه جا و مرکز آن هیچ جا نیست."> [10]
با توسعه علوم طبیعی روش مطالعه بر پایه "تجربه" قرار گرفت و افرادی چون هابز و کانت تلاش نمودند تا به نحوی روش علوم دقیقه را در مطالعات جامعه و حکومت نیز به کار گیرند و روش پزتیوسیمی با تلقیات کانت از دانش بشری، استحکام بیشتری یافت و چنین ادعا می شد که انسان از گذران دوره خداشناختی یا افسانه ای و وضع مابعد طبیعی یا تجریدی، اکنون وارد عرصه اثباتی یا علمی شده است. [11] هر چند "در عصر روشنگری (قرن هیجدهم) انسانشناسی شاخه ای از فلسفه شده بود که با علوم انسانی پیوند نزدیک داشت و میکوشید معلومات عینی جدید گرد آمده درباره انسان را با ارزش هایی که شعور انسانی را تشکیل می داد ارتباط دهد (انسان جانوری در میان جانوران و در عین حال یک
 
 
موجود فرهنگ است.)"> [12] با این حال "در سده نوزدهم با پیشرفت سریع و گسترده علوم اجتماعی، انسان در محاصره تخصص ها قرار گرفت. جهان بینی و کلّی نگری انسان کاهش یافت و هر عالمی سنگ علم خود را به سینه میزد و از دیگر علوم مربوط به انسان غافل بود."> [13] این نکته نیز در قرون پس از رنسانس قابل توجه است که:
"با شکستن تحریم "کالبدشناسی انسان" در قرن شانزدهم، به وسیله پزشک بلژیکی آندراس وسالیوس"، قداست جسم انسان شکسته شد، ولی باز هم انسان را دارای روح و موجودی عقلانی میدانستند (پاسکال و دکارت) و بر توازی گرایی روح و بدن پافشاری میکردند. تا اینکه با کشف میمون های آدم نما (شمپانزه و اورانگوتان)، بتدریج مشابهت های آنها با انسان، از جهت تشریح و زیستی فهرست شد و این تمایز و تفاوت نیز از میان رفت و انسان نیز موجودی در میان جانداران دیگر تلقی شد، با این تفاوت که در زنجیره هستی دارای سابقه تکامل بیشتری است و در نهایت، به عنوان حاصل این تکامل پذیرفته شد. در طول قرن نوزدهم، چارچوب مادی و معنوی تمدن قدیم، تحت تأثیر انقلاب صنعتی و انقلاب های سیاسی درهم شکست. ماکس استیرنر، کرکگور و نیچه، هر کدام یک نوع فردگرایی افراطی عرضه کردند. اگرچه مفهوم شخص نزد آنها تا حدی جهت گیری منفی داشت، ولی مفهوم شخص گرایی در قرن بیستم (با الهام از همان فردگرایی قرن نوزدهم) میکوشد تصوری مثبت باشد و اجزای تشکیل دهنده انسان را به هم بپیوندد."> [14]
در مجموع باید گفت ابعاد و وجودی انسان در سه بعد اصلی ِجسمی، روانی و اجتماعی قابل مطالعه است و اگر تحقیقات راجع به بُعد روانی و اجتماعی انسان را در سه شاخته اصلی: انسان شناسی ِ(علمی)، (فلسفی) و (دینی) خلاصه کرد. که عمدتاً بر اساس "قضایای آزمون پذیر"، "قضایای غیر تجربی ِعقلانی" و "بیان محتوای دینی" راجع به انسان استوار هستند. [15] بیشترین بروز هر یک را به ترتیب می توان در زمان بعد رنسانس، یونان باستان و قبل میلاد مسیح (ع) و قرون وسطی، یافت.
 
 
با این حال انسان شناسان فلسفی سه نوع تحقیر از انسان را خاطر نشان میسازند:
"نخستین تحقیر به واسطه کیهان شناسی کوپرنیکی صورت پذیرفت که مَسکن انسان، یعنی زمین را از مسند ِمرکزیت عالم به زیر کشید، دومین تحقیر، تکامل گرایی زیست شناختی داروین بود که انسان را شرمنده و حقیر ساخت و سومین آنها، مکاتب تاریخی بودند که نسبیت ارزش های مذهبی و فرهنگی انسان را به نمایش گذاردند". [16]
امروزه انسانشناسی وجه خاصی ندارد و تداخل معیارها حاکم است با این وجود این مسأله که انسان مادی صرف داشته باشد یا تنها عملکردهای او از طریق تجربه مطالعه گردد به شدت مورد سؤال است و توجه به طبع انسانی به نوعی بازگشت به انسان شناسی دینی را هم در پی داشته است: در هر صورت نمیتوان منکر این واقعیت شد که همچنان مطالعات انسان شناسی، خصوصاً در حیطه طبیعت بشر در وادی از ابهام سیر میکند و این پرسش که اساساً آدمی چیست هنوز سؤال بسیار مهمی است که به بحث های داغ سقط جنین در عصر حاضر نیز منجر گردیده و بار دیگر فلاسفه را برای نظردهی در این باب به کمیسیون های ویژه کشانده است. [17] در فصل بعد تلاش خواهیم کرد تا به این جنبه از انسان شناسی هم نگاهی داشته باشیم.

ماهیت و سرشت بشری
 
پس از سیری بر مطالعات انسانشناسانه در طول تاریخ، اکنون قصد داریم تا به تبیین سرشت انسان بپردازیم و حقیقت طبیعت وی را بررسی کنیم، چرا که هر نوع برداشتی از انسان و هرگونه نظریه پردازی در باب هستی و اجتماع او نمیتواند فارغ از تصور و دیدگاهی خاص از ابعاد وجودی انسان باشد و در مورد سرشت او سکوت اختیار کند. و از طرف دیگر هر تفسیری از ماهیت بشر بنوعی در جهان بینی و برداشت غایت دار و هدفمند یا پوچگرا و لاابالی گونه از جهان و ساختار بین الملل مؤثر خواهد بود. در این بخش تلاش خواهیم کرد طبیعت انسان را از منظر فلسفه سیاسی و با عنایت به بعد روانی و اجتماعی تبین کنیم.
 
 
 
اختلاف اساسی پیرامون طبع بشر حول محورهای زیر قابل تقسیم هستند:
طبیعت انسان "شر" است و انسان ها به حسب جنس موجوداتی شرور، ظالم، بدخواه، کینه جو، فساد انگیز و استثمارگر هستند، آنچه بشر آفریده است نیز محصول سرشت شریر بوده و عرصه تاریخ را به حیله، خیانت و دروغ آکنده است، اگر در تاریخ او خیر و اخلاق و ارزش های انسانی مشاهده شود محصول جبرند که از روی ناچاری بدان دست یازیده است. اححاد، اجتماع آنها نیز برای دفع شر دشمن مشترک است و اگر روزی دشمنی نباشد دوباره به جان هم میافتند و این سیر ادامه مییابد تا قویتر باقی بمانند (داروینیسم اجتماعی که حاصل تعمیم نظریه تنازع بقاء داروین در جامعه بشری است چنین نظری دارد). [18]
بسیاری از فیلسوفان ماتریالیست قدیم و جدید دارای چنین بدبینی نسبت به طبیعت انسان هستند و لذا ارائه تز اصلاحی بر اینان بی معناست چرا که به مثابه وضع قانون خوب بودن برای عقرب میباشد که "نیش عقرب نه از ره کین است اقتضای طبیعتش این است" با این وجود انسان شر است و محصول او یعنی زندگی هم شر خواهد بود و تنها یک خیر میداند و آن خلاصی از هستی و پناه بردن به ورطه نیستی یعنی "مرگ" است. این نوع نگرش به طبیعت انسانی اصول زیر را در بر میگیرد:
1. رفتار انسان غیر عقلانی و از روی جبر است. "هابز در "لوایتان" زندگی انسان را مجموعه ای از حرکات ارادی و غیرارادی و فرایندی مکانیکی می داند… شور و احساس و عواطف عوامل تعیین کننده رفتار انسانند و انگیزه های او غیرعقلانی یعنی غیرقابل کنترل هستند."> [19] در اندیشه هابز انسان ها به حکم عقل رام و آرام نمیشوند و تنها یک قدرت فائقه با نیروی "ترس" قادر است آنها را ساکت کند و لذا "در زندگی فرد دو شکل وجود دارد: یکی شکل زیستن با دیگران که دارای امیال مشابهی هستند و این خود موجب رقابت و کینه توزی میشود و دیگری نقص ذاتی و غرور انسان است. این دو ویژگی وضع طبیعی را به وجود میآورند که در آن قدرت عمومی وجود ندارد و مردم در حالت جنگ همه علیه همه و ترس دائمی و خطر مرگ خشونت بار به سر میبرند."> [20]
 
 
بنابراین رفتار آدمی طبعاً معلول عوامل خارجی از عقل و اراده آدمی خواهد بود.
2. جنگ جزء ذات بشر است و گریزی هم از آن نیست. این نظریه را "زیگموند فروید" صریحاً بیان میکند و اشاره دارد که ریشه تمایل به جنگ در غریزه انسانی نهفته است (هر چند خود را هوا خواه صلح نشان میدهد.) [21] بعلاوه "اریک فروم"1، "هارولد لاسول"2، "کنراد لورنز"3 و… از جمله اندیشمندان و متفکران و دانشمندانی هستند تمایلات سازنده و مخرب نوع بشر را زیر ذره بین برده اند. طرفداران نظریه "داروین" انسان را مانند سایر موجودات دارای رفتاری خشونت آمیز و حیوانی میدانند که بدنبال حذف یکدیگرند. "امانوئل کانت" میگوید که صلح در میان انسانها یک حالت طبیعی نیست، بلکه آنچه طبیعی وفطری است منازعه وجنگ است. [22]وفرویدازآن به "غریزه مرگ" تعبیر میکند. [23]
البته برخی از اندیشمندان با عدم تصریح به طبع ستمکار انسانی، ضروری بودن جنگ را در جوامع بشری با نظر به عوامل و انگیزه های آن گوشزد می کنند. کنراد لورنز روحیه سلطه جویی و تجاوز را موجب بقای انسانی میداند و اریک فروم هر چند به این صورت نمیپذیرد ولی قائل است در صورت عدم تجلی روحیه عشق به زندگی در انسان، وی راه تخریب را در پیش خواهد گرفت. [24] هراکلیتوس گوید: جنگ پدر همه چیز است، و بذر ترقی را خلق میکند، هگل بر این باورست که جنگ سرنوشت عالم را تعیین می کند و نیچه می افزاید که، جنگ عصاره تمدن است. [25] هر چند شاید از این گفته ها بتوان برداشتی مثبت داشت ولی فی الجمله بر اهمیت "جنگ" تکیه دارند. و از هرودت و توسیدید تا گروسیوس و کلاوس و نیز، تاریخ نگاران، نظامیان، حقوقدانان، نظریه پردازان سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، روانشناسان و جامعه شناسان، همه درصدد این بوده اند که زوایای
 
ناشناخته این پدیده را در طول و عرض معرفت و شناخت بشری روشن کنند. این مسأله امروزه موضوع علم روابط بین الملل قرار گرفته و افرادی چون "ریمون آرون" دانش روابط بین الملل را صرفاً در قالب پدیده جنگ و صلح به کار میگیرند. [26] و بحث تعلیم و تربیت بشر از سوی یونسکو امری لازم برای خلع سلاح و کنترل تسلیحات محسوب میگردد. [27] تا جائی که برخی با عنایت به این مسأله سعی دارند به نحوی به اصلاح نژاد و ژنهای خودخواه و سلطه جو بپردازند.
3. انسان برحسب سرشت کمال ناپذیر است،
"سنت اگوست در "شهر خدا"، نافرمانی انسان در مقابل خداوند را ناشی از غرور و خودخواهی طبیعی وی میدانست. پس از هبوط طبع انسان در تبعیت از شیطان و در شیطنت و شرارت تثبیت شد و شهوت ثروت و قدرت در آن مخمر گردید. انسان گرچه عقل داشت لیکن عقلش تابع شهوات شد. از این رو دولتهای موجود به نظر سنت اگوست مظهر شر و کاربرد نامشروع قدرت بودند."> [28]
ادموند برک بعضاً انسانها را عقلانی میداند و قائل است که بدون غرایز و احساسات جامعه پایدار خواهد ماند، طبع انسان پیروی احساس است نه عقل، طبع انسان را قابل پیش بینی و کنترل نمیداند پس هر وضعی از نقطه نظر عقل و حقیقت نارساست و لذا انقلاب ناموجه و غیر اخلاقی است، چرا که هر دولتی قراردادی میان زندگان، مردگان و آیندگان است و به دلخواه نمیتوان آنرا فسخ نمود. [29] بنابراین جامعه و نهادهای ساخته دست او نیز از کمال یابی محرومند.
4. انسان ها ذاتاً از "هم بیگانه" اند، این بینش در آراء تامس هابز (1577-1679) ملموس تر است، در فلسفه و نظر وی:
"بیگانگی دو جنبه دارد که یک جنبه آن مربوط به "روان" است. انسان ها صرفاً به دلیل خودخواهی ذاتشان با هم بیگانه اند. هر کس در وهله نخست نگران حفظ حیات خویش و در مرحله بعد به دنبال چیزهایی از قبیل ثروت و منزلت است.
 
بدون قدرت هیچ یک از اینها تضمین نخواهد شد. از این رو، هابز برای انسان "میل دائم و بیوقفه کسب قدرت، و باز هم قدرت، که فقط مرگ آن را متوقف میکند" قائل است… جنبه دیگر جنبه "هستی شناسانه" بیگانگی است… بر اساس آن هر واقعیتی موقعیتی مشخص در مکان و زمان دارد و قوانین فیزیکی تغییرناپذیر بر آن حاکم است. هر فرد انسانی یکی از اجزاء سازنده عالم است وی از چیزهایی مانند سنگ و درخت پیچیده تر است، امّا با آنها تفاوت ماهوی ندارد… بیگانگی انسان ها فقط به این معنا شدنی است که آنان را، مانند سنگ هایی که برای ساختن دیوار به کار میرود، در جایی مشخص قرار دهند و در کنار هم استوار کند."> [30]
بنابراین انسان ها را تنها با زنجیری مانند حکومت مطلقه می توان کنار هم نگهداشت تا یگانگی حاصل شود، چون وضعیت ذاتی انسان ها جنگ "همه انسان ها به ضدّ همه انسان ها"ست. اگر دولت مرکزی نیرومندی نباشد "که بر همه آمرانه حکم براند"، آنگاه "انسان ها از همزیستی با هم حظّی نخواهند برد، بلکه، برعکس، محنتی عظیم را متحمل خواهند شد."> [31] احتمالاً برای حفظ همین اقتدار است که ماکیاولی گوید در سیاست مصلحت آن است که مردم را بدخواه و زشت سیرت بینگاریم! [32]
5. انسان موجودی "غیر سیاسی" است، براساس این دیدگاه اساساً انسان ها موجوداتی در طلب لذاتند و جایی حضور مییابند که برای آنان منفعت و لذتی داشته باشد و چون با عدم مشارکت در زندگی سیاسی آسیبی به آنها نمیرسد و لذتی هم به دست نمیآید چندان رغبتی به آن وجود ندارد. این بینش که هواداران آنرا "فایده گرا" نامیدند انسان را:
"موجودی اساساً در تعقیب شادی تعریف میکردند که از هر وسیله ای برای ارضاء خواست های خود بهره میجوید. جرمی بنتهام و جان استوارت میل بر آن بودند که خواست لذت و گریز از رنج و درد در طبیعت انسان مخمر است. فایده گرایان فضیلت را تنها به این دلیل امر خوبی میدانند که از اعمال آن لذت بر می خیزد و
 
 
گناه و رذیلت را تنها به این دلیل بد میشمارند که از آن رنج بر میخیزد… از آنجا که تنها توجیه حکومت آن است که حداکثر شادی را فراهم سازد و مهمترین مشغله انسان تأمین وسایل ارضای خواست های خویش است، بنابراین سیاست مشغله ای حاشیه ای است."> [33]
مجموعه اصول فوق نتایج زیر را به دنبال دارد:
با توجه به این دیدگاه "اصلاحگری" در مورد انسان بی معناست چون اساساً او اصلاح پذیر نخواهد بود و تلاش در این زمینه آب در هاون کوبیدن است. در اینجا دیگر "اخلاق" نیز بیخاصیت میگردد چون قدرتی ندارد و جز توصیه کاری از پیش نمی برد. هر کس درصدد شکستن این سد باشد ناامید خواهد شد، چون به قول پاسگال، از شقاوت های انسان این است که هر وقت بخواهد فرشته باشد، حیوان میشود. [34]
بنابراین دستاوردهای این موجود نیز همانند خودش فارغ از کمال و خیر خواهد بود، چنانکه اوگوستین قدیس (354-430) بر این اعتقاد بود که نهادهای ساخته بشری نیز جبراً دارای شر خواهند بود. [35] با این حساب تاریخ و جامعه او نیز گرفتار کمال ناپذیری انسانند، وی با ترسیم چهره انسان به عنوان تباری تباه شده و معذّب این جبر حاصله را جز با امید به خدا قابل درمان نمیداند. [36] بنابراین آینده حکومت جهانی هم چندان امیدوار کننده نیست. رانیهولد نیبود (1971-1892) نیز با تکیه بر شائبه گناه نخستین انسان را اسیر وضعیت حاصله بدست خویش میداند.
و از همین جاست که اختلاف معرفت شناسی هیوم با کارل پاپر آشکارتر میگردد. چون هیوم نیز انسان را منفعل و تابعی از رویدادها میداند که با توجه به تکرار پذیری حوادث، مشاهدات ِخود را در قالب منظمی می آراید و اساس معرفت شناختی او حاصل می گردد. امّا انسان پاپر موجودی فعال از بعد معرفتی است که بعنوان فاعل مستقیم در امور مداخله میکند. [37]
نتیجه ای دیگر که بر این نوع برداشت از انسان عارض می گردد از بعد روانشناسی میباشد که ناامیدی از جهان و انسان و آرمان کمال پذیری و اصلاح آن، فرد را تشویق میکند
 
  تا به پدیده "نیستی" بیش از "هستی" تکیه کند و به دین وسیله "خودکشی" امری مقبول شناخته شد و تجویز میگردد. با نگاهی به فلسفه شرق این نوع بینش را در فلسفه مانی هم خواهیم یافت او اعتقاد داشت که بدن و زندگی مادی شراست و هر که بمیرد یا خودکشی کند از شرّ زندگی رها خواهد شد و روح او چون مرغی از قفس پر میکشد، چون این زندگانی صددرصد شر است (پادشاه معاصر او نیز طبق این فلسفه با او رفتار کرد.) [38] در نوشته های صادق هدایت نیز همین چهره ای زشت زندگی به تصویر کشیده میشود و حیات را لجنزاری می داند که کرم هائی به زندگی کثیفشان در آن ادامه میدهند.
براین اساس انسان "بالاضطرار" موجودی اجتماعی است نه بالطبع و بالاختیار. زندگی اجتماعی از قبیل همکاری و همپیمانی دو کشور است که خود را به تنهائی در مقابل دشمن مشترک زبون میبینند و ناچار نوعی همکاری و همگامی و ارتباط میان خود برقرار مینمایند، و لذا زندگی اجتماعی امری بیرونی و خارج از وجود انسان است و از قبیل امور اتفاقی و عرضی است و به اصطلاح فلاسفه غایت ثانویه است و نه غایت اولی. [39]
طبیعت بشر بر "خیر" است، برخلاف دیدگاه نخستین، در اینجا انسان موجودی شریف، اخلاقی، صلح جو، خیرخواه و راست کردار است و اصل در طبیعت او، نور و عدالت و امانت و تقواست و اگر بدی و شرارت یافت میشود از خارج به او تحمیل شده است، چون در ذات خود چنین نیست. براساس این نظریه همواره خوشبینی به طبیعت، جنس و سرشت و ساختمان بشریت وجود دارد و اصل بر درستی و حقانیت است. انحراف معلول علل خارجی و عرضی و به اصطلاح فلاسفه علل اتفاقی است، چون بر مبنای علل طبیعی، درونی و دینامیکی حرکت انسان بر راه راست است و بر اثر تغییرات عرضی، اتفاقی، مکانیکی و بیرونی شرور به انسان تحمیل میشود. [40]
از دیدگاه فوق می توان به برخی اصول دیگر دست یافت:
1. انسان براساس سرشت خود "کمال پذیر" است، تمام ادیان الهی و غیرالهی و مذاهب به نوعی این خوشبینی را در سرشت بشری محتوم میدانند، هر چند برخی با
 
 
واسطه ها و شروطی این حقیقت را بیان میدارند ولی فی الجمله مذاهب و ادیان چون انسان را کمال پذیر میدانند دم از هدایت و رستگاری میزنند و عمده آنان انسان را اساساً نیک سیرت و سرشت میدانند که در این دنیا گرفتار شده است و با اصلاح و کمال دهی این جهانی ِاو قصد دارند آخرت ِاو را استمرار این سعادت دنیوی قرار دهند.
"شگفت انگیزتر از این، انسان، در طول تاریخ، غالباً قربانی اندیشه نجات خویش میشده است! آرزوی رستگاری در یک استحاله تاریخی زنجیر اسارتش می گشته و در طریق امیدبخش رهائی، به دام میافتاده است… از مکتب لائوتسو در چین، کنفوسیوس، هندو، بودا، گرفته تا یهود و مسیح و اسلام هر یک به نوعی مورد سوء استفاده قرار گرفته اند و مذهب بصورت عامل بازدارنده پیشرفت علمی و اجتماعی درآمده و روشنفکران برای نجات مردم خویش به ناسیونالیسم و برای نجات انسان به علم دعوت کرده اند."> [41]
2. انسان ها برحسب طبیعت خود "مختار و فعالند"، در این بینش انسان ها اساساً آزاد و مختارند ولی بنابر علل در این دنیا گرفتارند و اموری سد کمال یابی آنهاست، آنان شرورند و از بیرون بر انسان ها تحمیل میشوند. آنارشیست ها معتقدند "حکومت شری است که به مقتضای جهل انسان پدید آورده است امّا با پیشرفت و آموزش و حقیقت در جامعه عدالت برقرار خواهد شد و دولت ضرورت خود را از دست خواهد داد."> [42] اومانیست ها این اختیار را بیش از حدّ وسعت داده اند به طوری که قدرت آفرینندگی او را کاملاً در برابر طبیعت و در کنار خدا قرار میدهد، و به این وسیله در مرحله نخستین ابزار را میسازد و در مرحله دومین، هنر را. [43]
اگزیستانسیالیسم در یک توجیه فلسفی، تمامی سنگینی خود را بر "عمل انسانی" متمرکز میسازد و عمل انسانی را همان انتخاب میشمارد و انسان را وجودی میشمارد که هیچ خصلت و خصوصیتی معین از طرف خدا یا طبیعت ندارد، امّا چون دارای قدرت انتخاب است، چگونگی خود را خود می سازد و میآفریند. [44] به اعتقاد پلاگیوس (راهب) انسان در درون خود نیز این قدرت را داراست تا از گناه اعراض کند. [45] برخلاف نظرا او،
 
 
اوگوستین هر چند در گناه اولیه او را صاحب اختیار میداند امّا سرنوشت محترم بعد از آن اختیار را جبر مینامد.
3. انسان بالطبع گرایش به یگانگی دارد. اگوستین هرچند انسان را خطرناک میداند ولی آن را بالطبع نمیداند و معتقد است که انسان به واسطه عصیان به فطرت خود خیانت کرده و وضعیتی بیگانه آفریده که مرضیّ خدا و در فطرت او نبوده است و بنابراین در فلسفه اوگوستین هر نظمی ولو ناقص و ولو از راه ترس به وجود آمده باشد باید حفظ نمود.
ژان ژاک روسو (1712- 1778) معتقد است:
"انسان ها ذاتاً یگانه اند و هرگز از جوهر خویش عدول نکرده اند. انسان ها به علت شوربختی به نحوی تصادفی (بدون هیچ نقصانی در سرشت) در اوضاع و احوالی گرفتار آمده اند که آنها را با همدیگر بیگانه کرده است. اما حسن نیتی که انسان ها همیشه داشته اند و به رغم اوضاعی که تاریخ تحمیل کرده است آن را حفظ کرده اند میتواند عامل فایق آمدن بر این ناسازگاری ها باشد."> [46]
از دیدگاه روسو صرف نظم ارزشی بسیار اندک دارد، چرا که انسان توانایی تحقق بخشیدن به ارزشهای بس بزرگتر از نظم را دارد و او میتواند به عدالت و سعادت نایل آید. [47] با این وصف پیرو او فردی رادیکال و طرفدار اگوستین فردی محافظه کار باید باشند. [48] شاید در این رابطه بتوان از ارسطو (384-322ق.م) یاد کرد که انسان را دقیقاً مانند برگی میداند که به اقتضای طبیعتش بخشی از درخت است. هرچند او مفهوم کلی یگانگی را تا نهایت منطقی آن که صورت آرمانی جامعه ای جهانی و تساوی طلب است دنبال نکرد، اما اندیشه سیاسی او به نحوی انکار هوشمندانه ذاتی بودن بیگانگی انسان هاست. [49] بنابراین انسان ماهیت خود را نه در خلوت، بلکه تنها در همزیستی با دیگران بدست میآورد.
4. انسان طبعاً سیاسی است، تعقیب دو جریان عدم بیگانگی و لزوم اجتماعی بودن بشر، سرانجام به این بینش میرسد که "انسان موجودی سیاسی است"، ارسطو با این بیان مشهور خود درصدد تبیین این مهم است که:
 
 
"انسان منزوی که توان مشارکت در مصالح جامعه سیاسی را ندارد، یا به دلیل خودکفا بودنش نیازمند چنین مشارکتی نیست، عضوی از پولیس (دولت - شهر) به حساب نمیآید، و بنابراین باید یا حیوان باشد یا خدا."> [50]
"ارسطو انسان را "حیوانی طبعاً متمایل به زندگی در دولت شهر" تعریف کرده است. [و معتقد است که] طبیعت یا ماهیت اصلی انسان از طریق فعالیت سیاسی آشکار می شود و زندگی در دولتشهر خاصه انسان است. وی خانواده، شهر و دولت را از نظر مراتب تکامل قرینه مراحل پیدایش نبات، حیوان و انسان در طبیعت میدانست و انسان را طبعاً مدنی میشمرد و مقصود او از طبیعت هر چیز غایت و کمال آن چیز بود، پس غایت یا طبیعت انسان در دولت ظاهر میشود. زندگی سیاسی فی نفسه غایت زندگی است."> [51]
در مجموع میتوان گفت که اصول فوق نتایج زیر را به دنبال دارد:
انسان "بالطبع موجودی اجتماعی" است، بر این اساس زندگی انسانها از قبیل زندگی خانوادگی زن و مرد است، که هر یک از زوجین به صورت یک "جزء" از یک "کل" در متن خلقت آفریده شده و در نهاد هر کدام گرایش به پیوستن به "کل" خود وجود دارد، بنابراین نظریه عامل اصلی، طبیعت درونی انسان است و اجتماعی بودن یک غایت کلی و عمومی می باشد که طبیعت انسان بالفطره به سوی او روان است. [52]
"تقدم جمع" از آنجا که انسان حقیقت و هویت خویش را در میان دیگران به دست میآورد، پس "کل" مقدم بر "جزء" و جامعه و دولت هم مقدم بر فرد هستند و عمل جمعی بر عملکرد فردی ارجحیت دارد.
"عرض بودن شرور" اگر سرشت انسان خیر باشد در آن صورت شرارت ها از کجاست؟ طرفداران این بینش دیدگاه های متفاوتی در این رابطه ارائه کرده اند، مثلاً بسیاری از اندیشمندان مسیحی چون اگوستین، مشکل اصلی را به همان "گناه نخستین" بازگشت داده اند و برخی چون روسو آن را ناشی عوارض خارجی چون اجتماع و جامعه دانسته اند.
"اصالت در طبیعت" تز اصلاحی برخی از اندیشمندان در این دیدگاه بازگشت به طبیعت است. روسو معتقد است انسان در طبیعت موجودی درست و پاک است و همه
 
 
نادرستی ها و ناپاکی ها از دامن جامعه برخاسته است و لذا به تمدن جدید بدبین است. (با این حال دیدگاه او را نمی توان ناقص اجتماعی بودن انسان دانست چرا که خود با نگاشتن قرارداد اجتماعی مسیر این همزیستی را روشن کرده است چرا که طبیعت بشر هم اجتماعی است و از آن گریزی نیست لیکن باید براساس اصولی صحیح اقامه شود) [53]" پس هر چه انسان از طبیعت دورتر شود فاسدتر میشود و هرچه به طبیعت اولیه نزدیکتر باشد به انسانیت و پاکی نزدیکتر شده است."> [54]
"آزادی انسان" این مسأله که انسان به عنوان موجودی فعال، آزاد و انتخابگر در عرصه حیات ظاهر شده است و ضمیر قابلی دارد تا کمال یابد، بر نیک سرشتی و مقام او افزود و به جایی منجر شد که اساساً ضد خود را تولید نمود. خیری سرشت بشری عملاً با حربه آزادی انسان را در بند کشید و به قول شریعتی آنطور شد که انسان ِبیبند و بار و قلابی سرمایه داری در انسان در بند و قالبی کمونیسم تجلی کرد و وعده های همچون سَر ِخرمن جامعه بیطبقه، به بی جامعه ای فرو رفته در طبقات رسید و حکایت بی تعهدی و بیمسؤولیتی و هرج و مرج، آنارشیست ها و اگزیستانسیالیسم ها عرصه جدیدی برای افسار زدن بر آزادی انسان پیدا کرد و آن را تعهد انسان نسبت به خود نامید اما باز در تبیین این مسؤولیت به ضمیری معنوی که او دوست نداشت فطرت بنامد متوسل شد. در قسمت بعد تحت عنوان طبیعت خنثی این مسأله مورد مداقه قرار گرفته است.
طبیعت انسان "خنثی" است، براساس این بینش انسان بواسطه انسان بودن در درون خود هیچ نوع گرایشی ندارد و خوب و بد وخیر و شر جملگی عواملی خارجی هستند که بر او تحمیل میشوند، بشر براساس سرشت خود نه اقتضای شر دارد و نه خیر. "رفتارگرایان"?? معتقدند انسان ذاتاً خوب یا بد نیست و بیرون است که او را میسازد نه درون. "اگزیستانسیالیست ها" معتقدند اگر همه آدمها خوب باشند، سرشت انسان نیز خوب است و اگر بد باشند سرشت انسان هم بد خواهد بود. عمده بینش ماتریالیست ها و
 
 
از جمله مارکس بر این پایه استوار است و عوامل نقش آفرین را خارج از حوزه درونی فرد تلقی میکنند.
اصول زیر از دیدگاه فوق قابل توجه است:
1. انسان "بالاصاله اجتماعی" است، به نظر کارل مارکس:
"جوهر انسان جمعی بودن انسان است، انسان ها با فعال ساختن جوهر جماعت انسانی را تولید میکنند، این جماعت قدرتی انتزاعی و کلی نیست که در ماوراء وجود فرد تنها قرار گیرد، بلکه جوهر فرد، فعالیت او، زندگی او، روح او، ثروت اوست. "انسان در روند تولید مادی این خصلت جمعی بودن خود را آشکار میسازد، فرد در روند تولید نیازهای جمع را برآورده میکند، تولید جمعی خود آگاهانه، آزاد ویژگی اصلی انسان است."> [55]
آنارشیست ها نیز به نظامی میاندیشند که بر اثر همکاری آزادانه پدید آمده باشد. که بهترین شکل آن، از نظر ایشان ایجاد گروه های خودگردان است، زیرا انسان بذات اجتماعی است. [56]
2. انسان ها براساس اصالت خود (برابر و عاقل) هستند، انسان ها براساس خرد و به حکم آن در جامعه برابرند و به همان جهت هیچ فردی از نظر سیاسی یا اخلاقی یا اجتماعی بر دیگر برتری ندارد، آنان قادرند عاقلانه تصمیم بگیرند و عمل نمایند. همه از حقوقی برابر برخوردارند و لیاقت این مصاوات در جوهر آنان سرشته شده است. امّا این بدین معنا نیست که نهادهای ساخته دست او هم از ارزش برابر برخوردار باشند بلکه سازمان ها و بنیادهای جامعه در سطوح متفاوتند و بقول مارکسیست ها زیربنا و روبنا دارند. به اعتقاد آنان انسان ها در دوران اشتراکیت برابر بودند و عاقلانه رفتار میکردند و هرچه از آن وضع فاصله گرفته است در واقع از اصل خود فاصله گرفته و گرفتار نابرابری و نابخردی شده است با این وجود اصالت برابر و عقلانیت بیشتر از سوی آنارشیست ها و اگزیستانسیالیسم ها قابل طرح است (ما مارکسیست که به جبر تاریخ معتقد است) آنارشیست ها روی هم رفته بر این باورند که "انسان ها تفاوت های طبیعی با هم ندارند و تنها مانع کمال پذیری آنها ناآگاهی و زور است."> [57]
 
 
3. انسان (کمال پذیر) است.
"آنارشیست ها بر آن بودند که ذهن آدمی لوح ساده ای است و تنها از تجربه تأثیر میپذیرد. بویژه شخصیت آدمی متأثر از آموزش است. انسان توانایی ادراک حقیقت را دارد و از نظر اخلاقی قابل پیشرفت و کمال پذیر است، نقصان و بدی حاصل بدآموزی است."> [58]
اینان همواره به سازمان های اجتماعی و حکومت ها بدبین هستند و حکومت را شری میدانند که به مقتضای جهل انسان پدید آمده است و توسعه آموزش ضرورت آن را میکاهد. [59] فلاسفه آنارشیست معتقدند کلیه حکومت های سیاسی نه تنها مردم را فاسد نموده و استثمار می کنند. بلکه شخصیت انسان را پایمال نموده و مانع تکامل بشر میشوند. [60] این نوع بینش برای آنارشیست ها و خصوصاً اگزیستانسیالیست ها که قائل به اراده و آزادی انسان هستند امری مقبول است هر چند در نحوه تفسیر این اختیار به تناقض گویی افتاده اند. [61] امّا مارکسیست ها با قائل شدن به ما تریالیسم تاریخی عملاً اختیار انسانی را سلب نموده اند و لذا سخن از شورش و انقلاب علیه سرمایه داری تنها در سایه حرکت جبری جامعه و تاریخ میسر و نه غیر آن. چون انسان هرچه دارد جامعه به او داده است و لذا اگر فطرتی دارد، اخلاقی یا روح و روانی دارد زاییده جامعه است که بر او تحمیل شده و او به اشتباه فکر میکند که از خود دارد. بنابراین کمال انسانی در روند جبری حرکت تاریخ و جامعه محتوم است و نه بالاستقلال. اما باید توجه کرد که جامعه نیز از اقتصاد شکل می گیرد و اقتصاد هم ساخته روابط تولید است که آن هم برخاسته از ابزار تولید می باشد بنابراین خوبی و بدی انسان تابع وضع خاص ابزار تولید است. [62]
4. انسان (غیر سیاسی) است. در این دیدگاه دولت و حکومت اساساً نوعی تحمیل بر فرد هستند. در این میان "آنارشیست ها همگی در برافکندن هر نوع دولت هم رأیند و دموکراسی را نیز استبداد اکثریت میدانند که شر ِآن کمی کمتر از استبداد سلطنتی است. پرودون میگوید، "دولت ها تازیانه خدایند."> [63] بنابراین اغلب عملکرد افراطی و انقلابی دارند، لئو تولستوی به عنوان آنارشیست مذهبی و آشتی جو معتقد بود که، وجود دولت با
 
 
اصول مسیحیت ناسازگار است و تنها باید "محبت" بر مردم حکومت کند. [64] هرچند مارکسیسم با حربه قدرت خواندن دولت و حکومت و اگزیستانسیالیسم با حمایت از اراده بشری و جبرناپذیری و خداخوانی انسان نوعی بدبینی به سیاست و قدرت دارند ولی در عمل گرفتار همان شر ضرور هستند. چرا که نهایت تلاش فرد یا جامعه به مرحله ای منجر میشود که ناگزیر اراده ای اداره کننده را می طلبد.
از اصول فوق نتایج زیر را میتوان به دست آورد:
انکار "فطرت" در انسان، براساس این دیدگاه برای انسان ذاتی که سرمنشأ خوبی و یا بدی باشد نمیتوان یافت، در واقع حکایت درون در این اندیشه جایی ندارد و انان بسان نوار خالی است که همه چیز در آن میتوان ضبط نمود، صحبت از غریزه خیر و شر بی معناست و آنچه انسان را می سازد فراتر از این تجزیه درونی است. لذا اگر از جوهر انسان سخن میگویند مراد فطرت فعال نیست بلکه آینه ای منفعل است.
اصالت "برون"، حال که انسان فی نفسه هیچ اقتضایی ندارد حکایت خوبی و بدی از کجا ناشی میشود؟ در پاسخ هر یک از مکاتب به نحوی به توجیه عوامل مؤثر پرداخته اند و انسان را اسیری در دست عاملی میدانند که او را شکل می دهد. رفتارگرایان محیط انسانی را عامل خوبی یا بدی او میدانند [65] و نظریه پردازان یادگیری ِاجتماعی چون میشل?? و باندورا?? گویند: "خوبی یا بدی را چیزی به انسان می آموزد که برایش پاداش به ارمغان می آورد و او را از مجازات میرهانَد."> [66] و اگزیستانسیالیت هایی چون سارتر معتقدند که انسان اساساً خوب یا بد نیست هر عملی که هر انسان انجام میدهد بر جوهر ِسرشت ِانسان اثر میگذارد. از این روی اگر همه آدم ها خوب باشند، سرشت انسان نیز خوب است، و برعکس. [67] و مارکسیست ها بر این باورند که ابزار تولید یا نظام اقتصادی نقش مهمی در شکل دادن باورها و ارزش های فرد دارد و تعیین کننده بخش اعظم رفتار او نیز هست. [68]
 
 
اصالت "جمع" یا "فرد"، اگزیستانسیالیست ها و رفتارگرایان چندان تمایلی به جمع ندارند و هدف غایی پیشرفت انسان را بقای نوع بشر میدانند و هر چیزی که به این هدف کمک کند مطلوب است، اگزیستانسیالیسم بر این اساس برای فرد اراده و اختیار و آزادی در حد خدایی قائل است و انسان را از این جنبه با حیوان متفاوت میداند که میتواند دریابد که تنها خود او مسؤول اعمالش است و لذا سارتر گوید "اگر یک فرد که از ما در افلیج متولد شده است، قهرمان دو نشود، خودش مسؤول است."> [69] در مقابل مارکس برخلاف سارتر انسان را اسیر و گرفتار میداند و با اصالت دادن به "جمع"، جامعه شناسی او را بر روانشناسی مقدم میدارد و با اصالت دادن به روابط تولید، "ابزار" را بر انسان تقدم میدهد. و این مسکین را محکوم جبر تاریخ و فاقد سرشت میداند.
فقدان "تز اصلاحی" چون مبانی این دیدگاه مادی است تز اصلاحی هم ندارد چون اصلاح بشر بدست بشر نیازمند طبیعت حقگرا و آزادی و اختیار در بشر است لذا نتیجه اگزیستانسیالیسم، نهیلیسم و مارکسیسم و ترمینیسم تاریخ است.
طبیعت انسان "دوگانه" است، ممزوجی از خیر و شر است، اقتضای هر دو را دارد. در سرشت انسان دو گرایش نهفته شده است خوبی و بدی و لذا انسان ها هم دو گونه اند، عده ای راه حق و خیر را می پویند و راه ایمان و انبیاء را میروند و بعضی راه شیطان را میپیمایند و به دعوت انبیاء کفر و نفاق میورزند و به قول مولوی:
دو علم افراشت: اسپید و سیاه آن یکی آدم، دگر ابلیس راه
بنابراین در درون انسان هم نزاع حق و باطل است و البته این نزاع درونی و وجود دو سیرت در انسان به معنای دوگونه بودن ساختار انسان مثل داشتن جسم و روح نیست. [70] و نیز مراد این نیست که برخی انسان ها ذاتاً نیک سرشتند و گروهی زشت سیرت و به قول افلاطون برخی سرشت طلا و برخی نقر ه و برخی مس هستند. [71] بلکه چنانکه خود افلاطون اشاره دارد مراد آن است که "طبیعت آدمی با خویشتن در جنگ است و در جوف شخصیت هر فرد یک شخصیت پست تر یا یک انسان پست تر موجود است که انسانی
 
 
عالی تر یا شخصیت عالی تر فرد باید بهر قیمتی است خود را از چنگ آن انسان پست تر نجات دهد."> [72] این اندیشه تا حدودی بیانگر بینش دینی در عمده ادیان الهی از جمله اسلام نسبت به انسان است که به صورت زیر میتوان مبانی این دیدگاه را برشمرد:
1. انسان (بالطبع موجودی اجتماعی) است. براساس این بینش زندگی اجتماعی انسان ها از قبیل زندگی خانوادگی زن و مرد است، که هر یک از زوجین به صورت یک "جزء" از یک "کل" در متن خلقت آفریده شده و در نهاد هر کدام گرایش به پیوستن به "کل" خود وجود دارد. بنابراین نظریه عامل اصلی، طبیعت درونی انسان است و اجتماعی بودن یک غایت کلی و عمومی میباشد که طبیعت انسان بالفطره به سوی او روان است. [73]
2. انسان ها "مختار و برابر"ند. و چون مختار هستند آزادند براساس هر یک از دو جنبه درون حرکت نمایند. در بیان مولوی این مسأله به شیوه ای جالب بیان شده در فلسفه او خلق عالم سه گونه آفریده شده اند و آن سه عبارتند از:
"(اوّل) حیوانات که در تاریکی سر برده و مظهر جهل مطلق اند. بدی (دوم) فرشتگان که نور مطلق اند و مظهر ِنیکی و دانایی، (گروه سوم) انسان که نیمی از وجود او از جنس فرشتگان و نیم دیگر از قماش حیوان است و معجون و مخلوطی است از دو خاصیت نور و تاریکی یا یزدانی و اهرمنی، چنانچه جنبه خصلت فرشته ای در وی غلبه کند انسان مافوق فرشتگان قرار میگیرد، چون جنبه حیوانی در وجود وی آفریده شده بود و آن را معدوم کرده. و اگر خاصیت حیوانی بر وی غالب آمد به درجه مادون حیوانی تنزیل میکند، چون خاصیت فرشته ای در وجود وی آفریده شده بود و آن را زیر پا گذاشته و معدوم کرده."> [74]
و بر این اساس همه انسان ها برابرند و طبایع یکسان دارند هر چند استعدادهای متفاوت داشته باشند، اسلام برای "انسان یک گرایش ذاتی به صداقت و امانت و عدالت معتقد است… در عین حال از آزادی و اختیار برخوردار است و لذا ممکن است از مسیر خودش منحرف شود و حق کشی کند، ظلم کند، دروغ بگوید، قرآن اینها را به صورت یک جریان های موقت میپذیرد."> [75]
 
 
بودن این دو جنبه درونی برای همه انسان ها بشکل مساوی و بالفعل است، ول فعلیت دادن آن در زمینه های مختلف بنای استعدادهای متفاوت را میگذارد که نهایتاً شخصیت فرد را شکل میدهند. سیسزون در عبارتی به این مسأله اشاره دارد و میگوید:
"چون معتقد باشیم که طبیعت به یک آئین بر همه آدمیزادگان فرمان میراند باید بپذیریم که همه آدمیزادگان به نحو فطری با هم برابرند یعنی آئین قانون طبیعی منطقاً متضمن آئین برابری افراد است… قانون طبیعی چیزی نیست جز آنچه عقل آدمی فتوا میدهد ولی عقل هر چند بالقوه در نهاد همه آدمیزادگان وجود دارد، بالفعل در همه آنان به یک اندازه رشد نمیکند و در فرد واحد نیز اندازه اش متغیر است."> [76]
3. انسان بالاضطرار "سیاسی" است. همان گونه که جامعه حاصل احتیاج انسان ها به همدیگر است، و در سطح خرد ناگزیر از کمک و مساعدت همدیگر و مبادله کالا و جنس میباشند، در سطح عالی هم ناچار به حاکم وابسته اند و او را بایستی انتخاب و بر عملکردش نظارت داشته باشند. تا براساس این بینش همان گونه که انسان قدرت ترقی فردی از راه مجاهده درونی را پیدا میکند. قدرت کمال جامعه را بر اساس مراوده نیکو و نظم و انضباط صحیح فراهم سازد. و این با حضور و مشارکت در امور اجتماعی و سیاسی ممکن است.
نتایج زیر از دیدگاه فوق قابل بررسی است:
انسان ضرورتاً سوی کمال نخواهد رفت هرچند در او بالطبع استعداد کمال یابی نهفته است و لزوماً هم به سوی شقاوت و تیره بختی در حرکت نیست، لذا انسان دائماً در بین خیر و شر و حق و باطل و عقاب و ثواب در نوسان است، و اینجاست که در این بینش تز اصلاحی جایگاه ویژه ای دارد. افلاطون بر این اساس معتقد است با خویشتن آزمایی منطقی و ضبط نفس و تحمیل انضباط شدید بر نفس میتوان حالت دماغ را تغییر داد و صاحب دماغ عالی تر گردید. [77]
با توجه به اینکه انسان دارای هر دو جنبه خیر و شر میباشد. با این حال اصالت
 
 

همیشه با حق است و باطل به عنوان امر نسبی و تبعی است و بین این دو نه تنها در دورن فرد، بلکه در عرصه جامعه و بین الملل نیز جنگ و ستیز وجود دارد ولی جوامع در حالت تعادل به سر میبرند و یا بعبارت بهتر اکثریت جامعه را انسان هایی تشکیل میدهند که صلاح آنها بر فسادشان غلبه دارد و اگر فسادی هم هست ناشی از جهل است نه اینکه از تقصیر کار بودن و مفسد بودن آنها ناشی شده باشد. [78]
براساس این دیدگاه چه بسا شر حاکم گردد ولی به خودی خود قوام ندارد بلکه وجود آن از آن جهت است که بر نیروی حق سوار نشده است و روی آن را را پوشانده، اساساً همیشه در دنیا باطل از نیروی حق استفاده میکند، اگر همه دروغ بگویند یا دزد باشند یا غارتگر و ظالم باشند در آن صورت، دروغگوترین و ظالمترین اشخاص هم نمیتواند چیزی بدزدد و ظلم روا دارد. از عدل ظلم و از راستی کجی و از حق باطل و… رونق میگیرد، وگرنه بخودی خود شرور از عدم هستند. لذا در جامعه و نظام بین الملل نباید صرفاً به ظاهر قضاوت کرد. و چون اگر در جامعه ای مردم همه شریر و در ساختار بین الملل جوامع همه فاسد باشد، چنین جامعه و ساختاری محال است ثابت بماند و اساساً قابل دوام نیست و فوراً هلاک میشود.
در این بینش کمال و ترقی فرد، جامعه و نظام بین الملل وجود دارد و اصلاح و اخلاق جایگاه ویژه ای دارند، همچنین ریشه های خداشناسی و توجه به خالق سراسر شهود است و اسلام در این مورد هم به بهترین وجهی عمل نموده است: "اسلام، با اینکه فاصله انسان را تا خدا "بی نهایت" دور کرده است، فاصله خدا تا انسان را بکلی از میان برداشته است و او را روح ِخدا میدادند."> [79] در انسان شناسی اسلامی، انسان بسان چراغی است که در او فروغی الهی به نام فطرت وجود دارد که شخص میتواند در آن روغن شریعت و زیت هدایت بریزد و این شعله را پر نورتر و پر فروغتر کند و میتواند که با باد هوای نفس بدمد و آن را خاموش کند. به هر روی، بودن ِاین شعله گرمابخش در کاشانه ضمیر انسان جزو مسلمات معارف اسلامی است. [80]
 
 


سرشت انسان و نظام بین الملل
 
تاکنون درباره طبیعت انسان و برداشت مکاتب و اندیشمندان سخن گفتیم و وجوه اختلاف و نتایج حاصله از هر یک را توضیح دادیم، حال قصد داریم در سطحی کلان تر به نحوه رفتار انسان در قالب روابط و ساختار بین المللی و جهانی بپردازیم با این فرض که اساساً هر نوع برداشتی از انسان برخاسته از نوع تفسیر ما از جهان و عالم هستی است در صورتی که آن را مظهر خیر و نیکی و نظام احسن بدانیم که به سوی هدف و غایتی روان است در آن صورت وجود انسان را و ماهیت او را نمیتوانیم خارج از این وادی بدانیم و اگر نظام جهان را شر و پوچ و ناحق بدانیم در آن صورت هستی و مجموعه آن نامطلوب و امر نبایستنی است. [81] در این کانون انسان نیز در دریای پر تلاطم امواج جز سرگردانی در کام نیستی، بهره ای ندارد و از اتمام تلاش و هدف او آن خواهد بود تا خود را نجات دهد تا اندکی بیشتر بماند. با این حساب اگر جهان را نظامی مرکب از خیر و شر بدانیم، در آن صورت با سپاهیان نور و ظلمت که در درون انسان هم لشگرگاه هایی دارند مواجه هستیم و این ثنویت به اعتقاد برخی به قدرت نور و خیر منجر میگردد. تا بدین جا ما از زاویه ریزترین پیکره هستی یعنی طبیعت انسانی به شناخت انسان و پیرامون او پرداختیم، و تأثیر طبیعت وی را تا آفاق هستی قابل نفوذ دانستیم، اکنون میخواهیم این انسان دارای طبایع مختلف و بعضاً متضاد را (برحسب دیدگاههای اندیشمندان)، از بالاترین منظر بنگریم و در عمل ببینیم به هر حال این انسان فعال در عرصه بین الملل و تقابل دولت ها چگونه باید باشد و دولت ها و ساختار بین الملل که پرورده این بازیگر است چه سرشتی دارد و نحوه عملکرد ما باید چگونه باشد. در این رابطه ما قاعدتاً دیدگاه های مختلفی خواهیم داشت که عرصه مناظرات روابط بین الملل را همچنان گرم نگهداشته اند، با این وجود به اعتقاد بیشتر اندیشمندان این رشته تنها یک مناظره واقعی وجود دارد و آن مناظره اول می باشد که برحسب برداشت مختلف از "سرشت انسان" شکل گرفته است و امروز به عنوان مناظره ایده الیست ها و رئالیست ها از آن یاد میگردد.
 
 

با توجه به اینکه عمده مباحث این دو گروه بر دو نگرش متفاوت از ماهیت انسان استوار گردیده و ما به تفصیل از آن سخن گفته ایم در اینجا صرفاً به نتایج مترتب بر این برداشت های مختلف در رروابط بین الملل میپردازیم.
"ایده الیسم" واژگانی چون ایده الیسم و رئالیسم دارای سابقه ای به قدمت فلسفه هستند، کلمه "ایده" (Idee) اصلاً یونانی است و معانی مختلفی از قبیل: ظاهر، شکل، نمونه و غیره برای آن ذکر شده است و از کلمه یونانی "ایده ئیو" که به معنای دیدن است مشتق شده. بنابر قول شهید مطهری (رحمة اللّه علیه) اول کسی که در اصطلاحات فلسفی این کلمه را به کار برده "افلاطون" است که باعتبار یکی از معانی لغوی آن (نمونه) آن را در مورد یک سلسله حقایق مجرده که خود قائل بوده و امروز در میان ما به نام "مُثُل افلاطونی" معروف شده، استعمال کرده است. [82] وی برای هر نوعی از انواع موجودات جهان ماده، یک وجود مجرد عقلانی که افراد محسوسه آن، نوع پرتو او و او نمونه کامل آن افراد است قائل بود و او را "ایده" که مترجمین دوره اسلامی "مثال" ترجمه کرده اند میخواند. افلاطون منکر وجود افراد محسوسه نیست بلکه وجود آنها را متغییر و جزئی و فانی میداند، برخلاف ایده یا مثال که به عقیده وی دارای وجود لایتغیر و کلی و باقی است. [83] در میان مسلمین اشراقیون چون میرفندرسکی به آن معتقد که مشائیین و از جمله ابن سینا بشدت با آن مخالفند. به اعتقاد افلاطون هر چند افراد و متغیر مادی تنها به حواس درک میشوند ولی علم به آنها تعلق نمیگیرد چون علم به چیزی تعلق میگیرد که کلی و خارج از حیطه زمان و مکان است که آن همان "ایده" میباشد. [84] از قرن هفده به بعد "ایده الیسم" استعمال های فراوانی یافت از جمله ایده به معنی مطلق تصورات ذهنی (اعم از حسی و خیالی و عقلی) تعبیر شد و ایده آلیست ها تصورات ذهنی را اصیل میدانستند و تصویرات را صرفاً مصنوع ذهن میخواندند، و بر این اساس که منکر امور بدیهی بود بعضاً با "سوفیسم" یکسان شمرده میشد. [85] ایده آلیست ها را به ایده الیست عینی و ذهنی نیز تقسیم کرده اند و ایده الیسم به معنای اول کسی است که جهان واقعی خارج از ذهن بشر را قبول
 
 
دارد ولی آن را مانند هگل نتیجه تکامل عقل محض میداند که تنها در سیر نزولی خود به جهان مادی یا ناسوتی بدل شده و به صورت ماده در آمده است. ایده الیسم ذهنی، که اسقف برکلی نماینده آن است منکر وجود جهان عینی و مادی خارج از ذهن بشر است. [86] پروتوگوراس و گورگیاس و شوپنهاور را نیز میتوان از این دسته برشمرد.
ایده الیسم در سیاست به معنی خیال پرستی و اید الیست کسی را گویند که معتقد است سیاست باید تابع غایت آمال یا ایدال های انسانی گردد. بنابراین تعریف نگارنده "مکتب های سیاسی" معتقد است غالب فلاسفه ایده الیست بوده اند. مانند افلاطون سن اگوستن و توماس مور که هر یک حاوی ایده ال ها یعنی حکومت ایده الی و جامعه ایده الی خود به رشته تحریر آورده اند. افلاطون کتاب جمهوری، سن اگوستن، شهر جهان و توماس مور کتاب یوتوپیا را نوشته اند. [87] برخی سیاستمداران چون نیلسون از آمریکا و بوخارین، کامنوف، رادخ و تروتسکی از روسیه دارای چنین بینشی بوده اند. [88] آرمانگرایان عمدتاً اعقاب فکری سنت ِخوشبینی عصر روشنگری در قرن هیجدهم، لیبرالیسم قرن نوزدهم و ایده الیسم ویلسونی قرن بیستم بودند. [89] از ویژگی های این نوع بینش میتوان به موارد زیر اشاره نمود: [90]
خیال پرستی، اختیار، مرحله اولی یا مرحله کودکی علوم سیاسی، توجه به آینده، روشن فکری و توسعه دماغ، اعتقاد به قریحه و فکر، طرفداری از تغییر و تحول، اتکاء به علم، رادیکالیسم چپ و افراطی، اتکاء به اخلاق، اداره جهان بر اساس طرح و نقشه خود، اصالت عقل، را عموماً میتوان از مظاهر ایده الیسم شمرد.
در روابط بین الملل، آرمانگرایی مبتنی بر فرض برگرفته از سنت روشنگری قرن هیجدهم است که میگوید شرایط محیطی، رفتار آدمی را شکل داده و تغییر چنین عواملی میتواند مبنای دگرگونی رفتار انسان قرار گیرد و اعتقاد بر این است که نوع بشر قابلیت دستیابی به کمال یا دست کم استعداد بهبود و پیشرفت را دارد. [91] در چارچوب این بینش اصلاح انسان همواره ممکن است و اساساً "آرمانگرایی بر پایه امکان ِسازگار ساختن سیاست با معیارهای اخلاقی استوار است: میتوان هنجارهای رفتاری همچون
 
 

هنجارهای مشخص شده در حقوق و سازمانهای بین المللی را به مردم قبولاند و دیر یا زود آن هنجارها را مبنای رفتار بین المللی قرار داد."> [92] با این حال آرمانگرایی، پیوندی تنگاتنگ با گرایش خاص آمریکایی - انگلیسی به سمت قبول این فرض دارد که دولتمردان از آزادی انتخاب وسیعی در زمینه سیاستگذاری خارجی برخوردارند که اینان به جای رفتار عملی بر بایسته ها تأکید دارند. [93]
در مجموع با توجه به تأثیر مسیحیت و سپس رواقیون [94] در این بینش، منشأ قدرت ماوراء الطبیعه، منشأ نیروی محرکه جامعه فطرت انسان ها و مبانی شعور را عقلی میدانند، اگرچه مذهبیون تکیه بر سرشت ِنیک انسان داشتند و نوید صلح میدادند با این حال کانت عقل را کارگشاتر دانست و این خوشبینی کانت از طریق لیبرالیسم قرن نوزدهم و انتقاد هابس از امپریالیسم به ایده الیسم ویلسونی و از آنجا به ایده الیسم حقوقی منجر شد که اساس نظم بین المللی در سال های بین دو جنگ جهانی "سیستم امنیت دسته جمعی" قرار گرفت و این اعتقاد پیدا شد که معاهدات بین المللی برای جلوگیری از جنگ کفایت میکند. [95]
هر چند نظریه پردازان به طور صریح آرمانگرایان را قائلین به سرشت خیر محسوب نکرده اند، امّا همواره بنای ایده الیسم جز این فرض را نمیتوانست داشته باشد. اعتقاد به کمال بشری، صلح جهانی، تکامل جوامع و نهایت خیر جهان، ناگزیر حکایت از اجتماعی بودن، عاقل بودن، یگانه بودن و توسعه پذیری انسان و جامعه او دارد و آینده را درخشان معرفی میکند که لازمه آن برادری نمودن با همنوعان است. جامعه ملل، معادهدات ضد جنگ (بریان - کلوگ 1938)، معاهدات خلع سلاح و سخن از جامعه جهانی برپایه این بینش به وجود آمد. اما دریغ که انسان، این موجود ناشناخته چهره ای دیگر از خود بروز داد و بنای دیدگاهی نوین چون رئالیسم را در سطح بین الملل به وجود آورد که خاستگاه آن سرشت معیوب بشر بود.
"رئالیسم" در اصطلاح فلسفه این کلمه معانی گوناگونی یافته است، اصل آن از
 
 

"رئل" (Reel) مشتق شده است. در فلسفه اسکولاستیک به کسانی که برای کلی واقعیت مستقل از افراد قائل بودند "رئالیست" یا واقعیون میگفتند. [96] در اصطلاحات فلسفی اخیر به اصالت واقعیت خارجی اطلاق شده که مقابل اصالت ذهن و ایده الیسم است. در ادبیات نیز مراد از سبک رئالیسم، سبک گفتن یا نوشتن متکی بر نمودهای واقعی و اجتماعی است، در مقابل سبک ایده الیسم که متکی به تخیلات شاعرانه گوینده یا نویسنده است. [97] در مجموع واقعگرایی "گرایش به تحلیل اجتماعی، مطالعه و تجسم زندگی انسان در جامعه، مطالعه و تجسم روابط اجتماعی، روابط میان فرد و جامعه و ساختمان خود جامعه به صورتی که وجود دارد است نه آنگونه که باید باشد."> [98]
در سیاست "رئالیست کسی را گویند که تا آنجا که ممکن است عوامل حقیقی و واقعیات را که در حوادث و امور و جریان عمل دخالت دارند به حساب میآورد و غالباً در مورد شخصی استعمال میشود که آنچه را که میگویند انجام میدهد. رئالیست سعی دارد خود را با واقعیات جهان و محیط و جامعه و محیط جامعه وفق دهد."> [99] از فلاسفه رئالیست معروف ماکیاولی و باکون را میتوان نام برد. و غالب سیاستمداران انگلیس و لنین، سوردلف و استالین پیرو این مکتب بوده اند. [100] برخی از ویژگی های این مکتب را میتوان به شرح زیر برشمرد. [101]
واقعیت پرستی، جبر، مرحله ثانوی با بلوغ علوم سیاسی، توجه به گذشته، کوته فکری و بوروکراسی، طرفدار حفظ وضع موجود، اتکاء به تجربه، محافظه کار، راست و معتدل، متکی به سیاست، تلاش در تنظیم طرح خود طبق واقعیات جهان تجربی (در مقابل عقل).
در عرصه روابط بین الملل "واقعگرایان به قدرت و منافع ملّی کشوری معتقد بودند، در واقع رئالیسم از نوعی شک محافظه کارانه علمی نسبت به اصول ایده الیسم و همچنین از آموخته های نامطلوب تاریخی ناشی میشود. با این تعبیر رئالیسم میوه نوعی بدبینی تا خوشبینی و نیز مولد نوعی شک و تردید در ارتباطات بین المللی است. با این لحاظ است
 
 
که واقعگرایان معتقدند، قدرت (همچون انرژی در فیزیک) زیر بنای مفاهیم سیاست را تشکیل میدهد. البته آنها اذعان دارند که روابط مبتنی بر قدرت، گاه بنا به ضرورت، در لفافه اصطلاحات اخلاقی و قانونی جای میگیرد. زیرا آنها تصور میکنند تئوری توجیه گر - و نه شکل دهنده - وقایع بین المللی است… واقعگرایان مترصد امنیت ملی و ضرورت نیروی نظامی برای حمایت دیپلماسی هستند."> [102]
نظریه پردازان واقعگرا چنین فرض میکنند که برخی عوامل ِعمدتاً تغییرناپذیر همچون جغرافیا و سرشت رفتار بشر نحوه رفتار بین المللی را تعیین میکنند. در مورد سرشت بشر برخلاف آرمانگرایان، طبیعت بشر را اساساً ثابت یا دست کم به راحتی قابل تغییر نمیدانند. و لذا در مورد اصلاح و کمال پذیری بشر تردید دارند و انسان را دارای محدودیت های شدید میدانند. چون اساساً انسان شرور، گناهکار و قدرت طلب است و ذاتاً بشر خوب یا کمال پذیر نیست، با این وصف وظیفه دولتمردان در حداقل رساندن منازعات است. [103] ریشه های این تفکر در زمینه روابط بین الملل به تولید ید در جنگ و توازن قوا، ماکیاولی در قدرت محوری، هابز در وضع طبیعی و دولت محوری و هیوم و واتل در منفعت جویی در پرهیز از جنگ باز میگردد. بعد از جنگ جهانی دوم که رئالیسم گرایش غالب را یافت و تمام کسانی که بر این اساس نظریه پردازی کردند از تامپسون، ولفرز، کارو شوار زنبرگر، کسی که بهترین نظریه در این باب را ارائه داده مورگنت ا است که نقطه شروع بینش او بر طبیعت انسان قرار دارد. [104] وی در تبیین شش اصل اساسی این مکتب، در اصل اول معتقد است "سیاست نیز مانند جامعه از قوانین عینی پیروی میکند و ریشه این قوانین هم در طبیعت انسان است. طبیعت انسان هم از زمان مکتب های فلسفی کلاسیک چین و هند و یونان باستان که سعی در کشف قوانین حاکم بر سیاست داشته اند، فرقی نکرده است. از این رو کار نظریه پرداز در علوم سیاسی ابداع و اختراع قوانین نیست بلکه درک و رعایت واقعیات تغییر ناپذیری است که ارتباطی با هیجانات و تخیلات ما ندارد."> [105] واقع گرایی سیاسی را مبتنی بر برداشتی کثرت گرا از ماهیت انسانی میداند که
 
 

انسان واقعی را مرکب از "انسان اقتصادی"، "انسان سیاسی"، "انسان اخلاقی" و "انسان مذهبی" و غیره میداند. [106] به اعتقاد او روابط سیاسی نیز، محکوم قواعدی عینی هستند که ریشه در عمق سرشت بشر دارند و کسی را یارای تغییر آنها نیست. [107] هنری کسنجر (ـ1923) نیز مانند مورگنتا تزریق ایدئولوژی به دورن سیستم را نامطلوب میشمارد و معتقد است سیاست خارجی باید براساس قدرت و منافع ملی استوار باشد و نه اخلاق. [108] جورج کنان (-1904) با غیر عقلانی، خودپرست، لجوج و خشونت گرا دانستن سرشت انسان میگوید: "ایجاد تغییراساسی در فرد، اگر نه ناممکن، دست کم دشوار است و تنها معدودی از افراد به اصول قانونیت بین المللی سرسپردگی انتزاعی قوی تر دارند تا به محرک های جنگ آفرین."> [109] براساس همین نوع برداشت بدبینانه است که نظریه پردازان جنگ و مسائل استراتژیک نظامی چون والتس، بر این باور هستند که اساساً ریشه جنگ را نیز باید در طبیعت و رفتار انسان جستجو کرد. [110] و در نهایت این نتیجه ماکیاولی از آن استخراج میشود که "خواه سرشت انسان در اصل خوب باشد یا بد، در سیاست مصلحت آن است که مردم را بدخواه و زشت سیرت بینگاریم."> [111] و رئالیست ها اعقاب فکری چنین بینشی هستند که امروزه سیاست جهانی از دید سیاستمداران بزرگ معاصر، اگر فارغ از این خصیصه هم باشد در فرض بدبینانه آنان تغییری حاصل نمیشود.
در مجموع میتوان آرمانگرایان را تابعین اندیشمندان خوشبین و معتقد به سرشت نیک بشر محسوب کرد و واقعگرایان را پیروان اندیشمندان بدبین به طبیعت انسان قلمداد نمود که هر گروهی نتایج جریان فکری خود را همچنان که در حیطه فردی و جامعه سنجیده اند، گرفتار آثار آن در صحنه بین المللی و در نوع تفسیر تحولات روابط بین الملل، نیز هستند.
 
 


انسان، اسلام و نظام بین المللی
 
حال که به پایان گفتار نزدیک شده ایم، شاید ضروری باشد تا همانگونه که از دیدگاه اسلام در مورد سرشت و اجتماع بشری سخن گفتیم، در اینجا نیز انعکاس آن نوع بینش را در برخورد با تحولات و روابط بین الملل جویا شویم. در فصل دوم اشاره کردیم که هر چند انسان دارای سرشتی دوگانه است و استعداد حرکت در هر دو مسیر را دارد و در نحوه شرارت قادر است پست تر از حیوان و در عرصه فضیلت برتر از ملائک قرار گیرد، با این حال اصالت را به حق دادیم و انسان را اساساً خیرخواه، حقگو، و نیک سرشت دانستیم و در اینکه پس شرارت ها از کجاست؟ آنها را عوارض و حاشیه هایی زائیده از حق شمردیم که بر حق سوارند. و در این سرشت همه انسان ها را برابر میدانیم. امّا از نظر امکانات و استعدادها انسان ها یکسان نیستند و این خود حکمت خلقت است تا نیاز متقابل عامل قوام و دوام جامعه و اجتماع بشری باشد و نیاز بالطبع، اجتماعی بودن بالطبع را برای انسان ضروری میسازد. پس هم فرد اصیل است و هم اجتماع و تکیه گاه روح جمعی روح فردی است و چون انسان نوع واحد است، جامعه های انسانی نیز ذات و طبیعت و ماهیت یگانه دارند. [112] اکنون میگوئیم همان طور که در درون انسان همواره نزاع حق و باطل حاکم است در میان انسان ها نیز جنگ منادیان نیکی و حامیان بدی در جریان است و همان گونه که در بین انسان ها این برخوردها وجود دارد جوامع انسانی هم آغشته به این سرشتند و نهایتاً نظام و ساختار بین المللی بر پایه تعادل حق و باطل استوار است. بنابراین همان طور که در دورن انسان اگر سرشت خیرخواهی بمیرد، فرد از انسانیت خارج میگردد، جامعه انسانی نیز اگر شرارت و فساد بر آن غلبه کند، سقوط میکند و دوام نخواهد یافت. در سطحی وسیعتر به تعبیر قرآن "امت"ها (جامعه ها) نیز سرنوشت مشترک دارند [113] و دارای حیات و ممات هستند "ولکل امة اجلٌ فإذا جاءَ أجلُهُم لایستأخرون ساعةً ولایستقدمون". [114]
در هستی نیز اصالت با خیر است و شرارت ها در تحلیل نهایی به نیستی ها منجر
 
 
میگردند و به منزله "نمودها" در مقابل "بودها" هستند که اگر آن بودها بخواهند باشند این نمودها هم قهراً باید باشند. [115] امّا نهایت از آن ِهست هاست و نه نیستی ها.
در روابط بین الملل نیز اساس مرزبندی اسلام براساس درون است و نه برون. حقیقت انسانی و قدرت کمال یابی و سعادتمندی باعث گردیده تا به انسان به دیده احترام نگریسته شود و تفکیک خلق به مذکر و مؤنث و شعوب و قبایل، صرفاً برای بازشناسی افراد از هم، در یک زندگی اجتماعی است، که گریزی هم از آن نخواهد بود. ولی ماهیت انسانی جز یک گوهر نیست. این تکیه گاه بینش اسلامی در روابط بین الملل است، حال کسانی که این طبیعت را براساس قابلیت فطری آن در جهت مطلوب سوق داده باشند، جز خداپرستی و یگانه پرستی او گرایشی ندارد و عقیده ثابت آنها فراتر از تنگ نظری های ناسیونالیسم و سیوسیالیسم و اندویدوالیسم و کمونیسم و آنارشیسم… به وجهه ای فراشخصی و فراملی تبدیل می شود که ملهم از ایمان است و ضمن برخورداری از آزادی، اختیار، برابری، کمال یابی و عملکرد عقلانی، تنها در مقابل خداوند متعال خاضع و تسلیم است. بر این اساس در اسلام سخن از "امت" است که فراتر از تقسیم بندی دولتی و دولت ـ ملت هاست و بنوعی دیدگاه جهانی دارد و لذا بحث از "دارالاسلام" و "دارالحرب" یا "دارالفکر" میشود. و اسلام هدف خود را با اعتماد به قابلیت تعالی فرد و جامعه، سعادتمندی بشر در دنیا و آخرت میداند. و برخلاف دیدگاه های ایده الیستی صرفاً از مدینه فاضله لایتحقق صحبت نمیکند، بلکه برای خود الگویی عملی عصر پیامبر (ص) را دارد و معتقد است اگر روند و نمود ِباطل بر جریان حق ِآن بعد پیامبر (ص) سایه نمیافکند، این خواسته محقق میشد. و امروزه با همان نیت قصد دارد ضمن احترام به اخلاق، امکان اصلاح بشری، خوشبینی در تاریخ و جامعه بشری، رفتار انسانی را بر پایه ایمان در محیطی رئالیستی شکل دهد. بنابراین جنگ و صلح در نظام بین المللی معنا پیدا میکند و هدف هر دو نجات انسان است. و جهادی است علیه دشمنی که خود فرد آنرا بوجود آورده و در دام آن افتاده و یا دیگری بر او تحمیل کرده، هدف رهایی انسان است از بندهایی که فکر او و یا جسم او را احاطه کرده اند. لذا در تئوری اسلامی، در عرصه بین الملل باید امکان آزاد اندیشی برای
 
 

همگان باشد. با این وجود هر چند در روابط بین الملل از تقابل حق و باطل (همچون فطرت و سرشت انسان) گریزی نیست، امّا صحنه گیتی همیشه خشونت و مبارزه نیست بلکه اسلام قائل به "دارالصلح" است، به این معنا که، چنانچه کلام حق پس از کنار زدن بندها بر افرادی از خدا پرستان عرضه شد و آنان ترجیح دادند بر دین خود و غیر از اسلام بمانند، حرجی نیست و در جامعه اسلامی حق حیات و مشارکت دارند و از بیت المال مسلمین در صیانت انفاس و اموال آنها هزینه میشود. و لذا در عملکرد و نظامی نیز استراتژی دفاعی دارد و آن دفاع از آزادی روح و جسم فرد از تعدیات غیر اوست. [116]
براساس آنچه گفته شد مبانی نظری اسلام در خصوص روابط بین الملل بر اصل همگونی ذاتی نوع بشر نظیر بینش جهان وطنی رواقیون است. [117] امّا از آنجا که عرصه روابط بین الملل نیز چون سرشت بشری آمیخته از شر و خیر است، نزاع تا تحقق آن هدف همواره وجود خواهد داشت. اما این بدین معنا نیست که اسلام طرفدار خشونت است (و مسیحیت دین محبت) بلکه اساس در اسلام سِلم و دوستی است امّا در بین معتقدان به اصل صلح. در غیر این صورت اسلام اجازه سکوت در مقابل تعدی غیر را شرعاً ممنوع ساخته است و براساس اصل "اشداء علی الکفار و رحماء بینهم" مسلمان موظف به دفاع از حیثیت معنوی و مادی خویش است، لذا جنگ در اسلام عَرَض است و نه جوهر و لزوم آن به نحوه تضاد حق و باطل و شرور و اخیار دارد. اگر چون برخی اندیشمندان اسلامی هر دو مورد جنگ و صلح را غیر اصیل بدانیم و آنها را معلول وضعیت نیروهای شر و خیر و کفر و اسلام بدانیم، در آن صورت تا حدودی شبیه نظریه رفتارگرایان و برداشت جامعه شناختی از روابط بین الملل نزدیک شده ایم. [118]
در هر صورت مسلمانان دارای آزادی عمل در چارچوب اصول اسلامی هستند و در وضعیت فعلی ساختار بین الملل وظیفه دارند که در راستای اهداف اسلامی، همواره طوری عمل نمایند که بیشترین بهره نصیب امت اسلامی گردد.
 
 

پی نوشت ها:
[1] . پازاگاد بهاء الدین، تاریخ فلسفه سیاسی، ج1، ص5 -74، کتابفروشی زوار، 1359، تهران.
[2] . رحیمی بروجردی، علیرضا، سیر تحول اندیشه و تفکر عصر جدید در اروپا، ص27، انتشارات علمی، 1370، تهران.
[3] . همان، ص30 و 31.
[4] . عنایت، حمید، بنیاد فلسفه سیاسی در غرب (از هراکلیت تا هابز) ص 108، انتشارات دانشگاه تهران، 1356، تهران.
[5] . البته یونانیان با قانون طبیعی آشنا بودند و حقوق طبیعی برای آنان بیگانه بود. همان، ص109.
[6] . ر.ک. بروجردی، سیر تحول…، ص 48.
[7] . همان، ص67.
[8] . فصلنامه حوزه و دانشگاه، سال سوم، شماره9، زمستان 1375، ص7.
[9] . ژان ژاک شوالیه، آثار بزرگ سیاسی از ماکیاولی تا هیتلر، لیلا سازگار، ص7، مرکز نشر دانشگاهی، 1373، تهران.
[10] . فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره 9، ص7،به نقل از حلبی علی اصغر، انسان در اسلام و مکاتب غربی، انتشارات اساطیر، 1374، ص105.
[11] . لیوئیس کوزر، زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، محسن ثلاثی، ص28، انتشارات علمی، 1372.
[12] . همان، ش9، ص7.
[13] . همان، ص7و8.
[14] . همان.
[15] . ر.ک. فصلنامه حوزه و دانشگاه، ش9، ص95.
[16] . همان، ص96.
[17] . ریچارد تاک، هابز، حسین بشیریه، ص169، طرح نو، 76، تهران.
[18] . مطهری، مرتضی، حق و باطل، ص14، انتشارات صدرا، 1375.
[19] . بشیریه، حسین، دولت عقل، ص10 و 9، مؤسسه نشر علوم نوین، 1374.
[20] . همان.
[21] . جعفری، محمد تقی، حکمت اصول سیاسی اسلام، ص495، بنیاد نهج البلاغه، 1369، به نقل از رسالت فروید "اریش فروم" ص130.
 
 
[22] . کاظمی، علی اصغر، روابط بین الملل در تئوری و عمل، ص147، نشر قومس، 1372.
[23] . ر.ک. جیمز دوئرتی - رابرت فالتزگراف، نظریه های متعارض در روابط بین الملل، علیرضا طیب - وحید بزرگی، ج1، ص425، نشر قومس، 1372، تهران.
[24] . کاظمی، علی اصغر، 148.
[25] . جعفری، محمد تقی، 492.
[26] . ر.ک. کاظمی، ص148.
[27] . ر.ک. جان بیلیس و… استراتژی معاصر نظریات و خط مشی ها. هوشمند میرفخرایی، ص6. انتشارات وزارت خارجه، 1373.
[28] . بشیریه، حسین، دولت عقل، ص11.
[29] . همان، ص12و11.
[30] . گلن تنیدر، تفکر سیاسی، محمود صدری، ص3 - 22. انتشارات علمی فرهنگی، 1374، تهران.
[31] . همان، 21.
[32] . عنایت، بنیاد فلسفه سیاسی در غرب، ص152.
[33] . بشیریه، دولت عقل، ص8.
[34] . آقا بخشی، علی، فرهنگ سیاسی، ص190، مرکز اطلاعات و مدارک علمی ایران، 1375، تهران.
[35] . تنیدر، تفکر سیاسی، ص5-24.
[36] . همان.
[37] . زیبا کلام، جزوه درسی دانشگاه امام صادق (ع).
[38] . مطهری، حق و باطل، ص16.
[39] . مطهری، مرتضی، جامعه و تاریخ، ص13، انتشارات صدرا، 1374.
[40] . مطهری، حق و باطل، ص18.
[41] . شریعتی، علی، انسان، ص63-60، انشارات الهام، 1361.
[42] . بشیریه، دولت عقل، ص11.
[43] . شریعتی، انسان، ص48.
[44] . همان، ص46.
 
 
[45] . تنیدر، تفکر سیاسی، ص25.
[46] . همان، ص26.
[47] . همان، ص27.
[48] . همان.
[49] . همان، ص23.
[50] . همان، ص23 به نقل از:Aristotle, Polities Oxford - 1996.P.6.
[51] . بشیریه، دولت عقل، ص7.
[52] . مطهری، جامعه و تاریخ، ص13.
[53] . چون روسو در حالت طبیعی انسان را شاد و در عین حال بری از قوه داوری… ر.ک. دانشنامه آشوری، ص252.
[54] . مطهری، حق و باطل، ص17. .
[55] بشیریه، دولت عقل، ص7 و نقل از:K.Mark, Eaniy Writings. Penyuin 1975 Quoted In Berry Op.Cit P.4.
[56] . ر.ک. آشوری، دانشنامه سیاسی، ص40، انتشارات مروارید، 1373، تهران.
[57] . دولت عقل، ص11.
[58] . همان.
[59] . همان.
[60] . پازارگاد، بهاءالدین، مکتب های سیاسی، اقبال، تهران.
[61] . ر.ک. شریعتی، انسان، ص72 - 69.
[62] . مطهری، حق و باطل، ص21.
[63] . آشوری، دانشنامه، ص41.
[64] . همان، ص42
[65] . حلبی، علی اصغر، انسان در اسلام و مکاتب غربی، ص158، انتشارات اساطیر، 1374، تهران.
[66] . همان.
[67] . همان.
[68] . همان، ص161.
[69] . شریعتی، انسان، ص69.
 
 
[70] . برای اطلاعات بیشتر در این زمینه از دید متکلمان، فلاسفه و اخلاقیون اسلامی رجوع کنید به: ص25، حلبی، انسان در….
[71] . عنایت، بنیاد فلسفه سیاسی در غرب، ص10.
[72] . پازارگاد، تاریخ فلسفه سیاسی، ج1، ص97.
[73] . مطهری، جامعه و تاریخ، ص13.
[74] . پازارگاد، تاریخ فلسفه سیاسی، ج1، ص98.
[75] . مطهری، حق و باطل، ص35.
[76] . عنایت، بنیاد فلسفه سیاسی، ص113.
[77] . پازارگاد، تاریخ فلسفه سیاسی، ج1، ص98.
[78] . مطهری، حق و باطل، ص52.
[79] . شریعتی، انسان، ص46.
[80] . سروش، عبدالکریم، یادنامه شهید مطهری، ج2، ص253، انتشارات انقلاب اسلامی، ص1363.
[81] . ر.ک. مطهری، حق و باطل.
[82] . شهید مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1، ص43 (پاورقی).
[83] . همان.
[84] . همان.
[85] . همان.
[86] . آقا بخشی، فرهنگ سیاسی، ص357.
[87] . پازارگاد، مکتب های سیاسی، ص47.
[88] . همان.
[89] . فالتزگراف و دوئرتی، نظریه های متعارض در روابط بین الملل، ص30.
[90] . پازارگاد، مکتب های سیاسی، ص48 و تاریخ فلسفه سیاسی، ج، ص38.
[91] . دوئرتی و فالتزگراف، نظریه های متعارض، ص30.
[92] . همان، ص5-144.
[93] . همان، ص30.
[94] . ر.ک. عنایت، بنیاد فلبسفه سیاسی در غرب، ص109.
 
 
[95] . نقیب زاده، احمد، نظریه های کلان روابط بین الملل، ص 41، نشر قومس، 1373، تهران.
[96] . مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص45.
[97] . همان.
[98] . آقابخشی، فرهنگ سیاسی، ص351.
[99] . پازادگاد، مکتب های سیاسی، ص95.
[100] . همان، ص48 و تاریخ فلسفه سیاسی، ج1، ص38.
[101] . همان.
[102] . سیف زاده، سید حسین، نظریه های مختلف در روابط بین الملل، ص21، نشر سفیر، ص1368.
[103] . نظریه های متعارض در روابط بین الملل، ص5 -144.
[104] . نظریه های کلان در روابط بین الملل، ص2-41.
[105] . همان، 67، و هانس جر مورگنتا، سیاست میان ملتها، حمید مشیزاده، ص50، دفتر مطالعات سیاسی و بین الملل، 1374، تهران.
[106] . مورگنتا، سیاست بین ملتها، ص24.
[107] . نظریه های متعارض در روابط بین الملل، ص164.
[108] . همان، ص6-183.
[109] . همان، ص173.
[110] . همان، ص419.
[111] . بنیاد فلسفه سیاسی در غرب، ص152.
[112] . ر.ک، جامعه و تاریخ، ص53.
[113] . ر.ک. المیزان، ج 4، ص102.
[114] . اعراف، ص34.
[115] . حق و باطل، ص11.
[116] . برای اطلاعات بیشتر در این زمینه رجوع کنید به: مقاله نویسنده "اقتدارگرایی اسلامی و سیاستهای امپریالیستی" در کنفرانس بین المللی وحدت 1376، جهاد از شهید مطهری، نظریه های کلان روابط بین الملل، ص156.
[117] . نظریه های کلان روابط بین الملل، ص153.
[118] . همان، ص 4-163.
 

مقایسه تئوریهای روابط بین الملل



مقایسه تئوریهای روابط بین الملل




تئوری ها:

رئالیسم

لیبرالیسم

سازه انگاری

عقاید اصلی

منافع شخصی دولتها و رقابت برای قدرت و امنیت

گسترش دموکراسی، همبستگی اقتصاد جهانی و سازمانهای بین المللی سبب صلح پایدار می گردد.

سیاست بین الملل توسط ایده های متقاعد کننده ، ارزش های جمعی ، فرهنگ و هویت های اجتماعی شکل می گیرد.

بازیگران اصلیIR

دولت ها بدون توجه به نوع حکومت شان

دولت ها، نهادهای بین المللی و منافع بازرگانی

ترویج ایده های جدید، شبکه های فعال فراملی وسازمانهی غیر دولتی

ابزارهای اصلی

قدرت نظامی و دیپلماسی دولت

نهدهای بین المللی و تجارت جهانی

ایده ها و ارزشها

کاستی نظریه

ناتوانی در محاسبه پیشرفت و تغییر درIR  و ناتوانی در فهم مشروعیت بعنوان یک منبع مهم قدرت نظامی

اشتباه در فهم این نکته که رژیم های دموکراتیک در صورت دارا بودن قدرت نظامی و امنیت باقی می مانند و فراموشی این نکته که ترویج دموکراسی ممکن است همراه خشونت باشد

ناتوانی در پاسخ به این نکته که ساختار قدرت و اوضاع  اجتماعی چگونه اجازه می دهند که ارزش ها تغییر یابند.

نظر در مورد جهان بعد 11 سپتامبر

وقتی ایالات متحده از قدرت جهت سرکوب تروریسم استفاده کرد نهادهای بین المللی نتوانستند این اولویت یافتن مسائل نظامی را محدود کنند.

چرا ترویج دموکراسی بعنوان جزء لاینفک استراتژی امنیتی ایالات متحده در دوران کنونی درآمده است.

 افزایش مجادلات در مورد ارزشها و شبکه های سیاسی فراملی

علت ناکامی تئوری ها بعد از 11 سپتامبر

شکست قدرتهای کوچک در قیاس با موازنه نظامی با ایالات متحده، اهمیت بازیگران غیر دولتی مانند القاعده و تمرکز آمریکا بر دموکراتیزاسیون

چرا آمریکا با وجود سازمانهای بین المللی موفق به همکاری با سایر دموکراسی ها نمی شود.

چرا علیرغم هنجارهای بشردوستانه و تلاشهای دیوان بین المللی دادگستری ، هنوز بحث حقوق بشر مغفول مانده است.

 

منبع:                                                                                

One world, rival theories

By Jack Snyder

Foreign Policy, Nov-Dec 2004 i145 p52(11