روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

روابط بین الملل ــ دیپلماتیک ــ ( قادر توکلی کردلر)

مطالعه مسائل مختلف سیاست در سطوح داخلی و بین المللی و ارائه آن به علاقه مندان دانش سیاست و باز تاب آن از زوایای زیرین انسانی به دنیای واقعی نظام بین الملل که درحال تغییر و تحول است.

امپریالیسم از دیدگاه هانس جی مورگنتا



امپریالیسم از دیدگاه هانس جی مورگنتا

کلیات تحقیق

طرح مسئله :
در این تحقیق برآن هستم که به چگونگی و چیستی واژه امپریالیسم از دیدگاه هانس جی مورگنتا بپردازیم و از این دیدگاه به تعریف این واژه و سوالات اصلی و نیز فرضیه این نوشته پاسخ دهیم. بر این اساس با مد نظر قرار دادن روش مطالعه کتابهای مختلف در این زمینه و مراجعه به مقالات و رویکردی نقلی به توصیف و نقد این واژه و روشن ساختن ماهیت آن بپردازیم و از یک سو با به تصویر کشیدن امپریالیسم، انگیزه ها و اهداف آن و اینکه چگونه یک سیاست امپریالیستی را شناسایی کنیم به عبارت دیگر در این تحقیق به دنبال این هستیم و سعی کردیم که واژه امپریالیسم را برای خوانندگان به طور علمی شرح و توضیح دهیم بدین منظور یک سوال اصلی طرح کردیم و در پاسخ به سؤال اصلی پژوهش فرضیه ذیل را طرح کردیم.

سؤال اصلی :
البته قبل از اینکه سؤال اصلی را مطرح کنیم که واقعاً امپریالیسم و سیاست امپریالیستی چگونه است و به چه نحوی قابل شناسایی است ؟ بهتر است نخست ببنیم که امپریالیست چه نیست ! آیا امپریالیسم به قدرت و ایدئولوژی نیاز دارد و از اینکه از وضع موجود ناراضی است دست به اقدامات امپریالیستی می زند؟
سؤالات فرعی :
انگیزه امپریالیسم چیست ؟ آیا تلاشی است برای کسب قدرت
هدف های سه گانه امپریالیسم چیست و به چه شکلی و حدودی ظاهر می شود ؟
روش های سه گانه امپریالیسم چیست ؟ چگونه
چگونه یک سیاست امپریالیستی را شناخته و با آن مقابله کرد ؟

فرضیه تحقیق :
رابطه دو سویه میان امپریالیسم، قدرت_ایدئولوژی
ایدئولوژی امپریالیسم، همیشه مسئولیت اثبات را بردوش دارد .
قدرت، سیطره بر ذهن و رفتار دیگران (دیگر بازیگران نظام بین الملل)
مورگنتا مطرح می کند که سیاست امپریالیستی همیشه مستلزم ایدئولوژی است، زیرا برخلاف سیاست حفظ وضع موجود، امپریالیسم همیشه مسئولیت اثبات را بردوش دارد امپریالیسم باید ثابت کند که وضع موجودی که در صدد بر اندازی آن است باید برانداخته شود و مشروعیت اخلاقی که بسیاری از افراد برای هرآنچه وجود دارد قائل هستند، باید تسلیم آن اصل برتری اخلاقی شود که خواهان توزیع جدید قدرت است بدین ترتیب به نقل از گیبون ( برای هر جنگی می توان در حقوق مقدس فاتحان انگیزهای یافت : امنیت یا انتقام، شرف یا حمیّت، حق یا آسایش ).
به کلام مورگنتا : قدرت یعنی سیطره بر ذهن و رفتار دیگران (قدرت سیاسی رابطه ای است روانشناختی، بین کسانی که آن را اعمال می کنند و کسانی که بر آنان اعمال می شود. )
بدین جهت از یک طرف مباحث نظری و مفاهیمی همچون امپریالیسم، قدرت، انگیزه های امپریالیسم، ایدئولوژی و انگیزه ها، هدف ها و روش ها در حد مجال این تحقیق مورد بحث قرارگرفته است.

اهداف تحقیق :
ضمن تعریف واژه امپریالیسم و اینکه چه اهداف انگیزه هایی دارد و چگونه می توان آنرا شناخت و با توجه به اینکه جهان و نظم بین الملل جهانی تغییر یافته و دگرگونی های اساسی از اوایل قرن بیستم تاکنون شاهد آن هستیم لازم دیدم ضمن تعریف و تشریح گذشته، امپریالیسم (از دیدگاه مورگنتا) به تعریف صحیح و جدیدی از واژه امپریالیسم با توجه به شرایط کنونی برسیم و اساساً به این نتیجه برسیم که آیا امروز با توجه به آگاهی ملت ها و روند توسعه، پیشرفت کشورها و همچنین روند جهانی شدن امپریالیسمی وجود دارد؟

مفروضات :
مفروض بر اساس، امپریالیسم ناشی از قدرت در اینجا موازنه قدرت در رهیافت واقع گرایی زیر بنای رفتار خارجی بازیگران ترس امنیتی( بازیگری از بازیگر دیگر)
مفروض بر اساس امپریالیسم زیست شناختی _ آیا امپریالیسم ناشی از خصلت های موروثی و ژنتیک انسان است که به صورت تهاجم علیه هم نوع تجلی می یابد ؟
مفروض بر اساس امپریالیسم ناشی از ایدئولوژی _ آیا بازیگر(ایدئولوژیک) از موقعیت خود در داخل یا خارج ناراضی باشد آنگاه خواهان رفع موقعیت نامطلوب خود خواهد بود ؟
مورگنتا ایدئولوژی را فقط محملی برای به اجرا آوردن سیاست های امپریالیستی می داند به نظر او یک سیاست امپریالیستی همیشه نیاز به ایدئولوژی دارد.
بر اساس مفروض های ذکر شده امپریالیسم و ماهیت آن چیست و به چه دلیل یک امپریالیسم به وجود می آید و چرا یک سیاست امپریالیستی از دیدگاه مورگنتا احتیاج به ایدئولوژی دارد آیا اساساً امروزه با توجه به تحولات رخ داده امپریالیسمی در جهان کنونی وجود دارد.

روش تحقیق :
در این تحقیق سعی بر آن بوده که از روش مطالعه کتابخانه ای و رویکردی نقلی، توصیفی، تحلیلی ( از دیگاه مورگنتا)
و بهره گیری از مثال های تاریخی به بررسی واژه امپریالیسم و روش مقابله با آن پرداخته شده است. و سعی شده است با ارائه مطالب در راستای تحقیق سؤالات و فرضیه مطرح شده را پاسخ دهیم.

ابزار جمع آوری تحقیق :
اساس گردآوری داده خام و مورد استفاده تحقیق حاضر را مطالعات کتابخانه ای و بررسی مقالات چاپ شده در این زمینه و در این راستا از سایت های اینترنتی و مقالات موجود در آنها نیز بهره گرفته شده است.

مقدمه :

هانس جی مورگنتا (1980_1904) محقق و نظریه پرداز آلمانی آمریکایی اثر خود به نام سیاست میان ملت ها را پس از جنگ جهانی دوم در سال 1948 منتشر کرد و این کتاب در زمان مورگنتا پنج بار مورد تجدید نظر قرار گرفت این کتاب چند دهه به عنوان کتاب درسی اصلی رشته روابط بین الملل در دانشگاه های آمریکا بوده است این اثر غالباً به عنوان نخستین اثری که به تبیین منسجمی از رفتار دولتهای ملی بر مبنای نوعی واقع گرایی کلاسیک ارائه می کند تلقی می گردد. و مورگنتا به حق نماینده مکتب واقع گرایی در روابط بین الملل شناخته شده است.
ریشه واقع گرایی را می توان در تاریخ اندیشه سیاسی غرب و همچنین تا حدودی شرق در آثار اشخاصی چون کاتیلیا، توسیدید، ماکیاولی و هابز جستجو کرد و تداوم آن را در آثار نویسندگانی چون جورج کنان، آرنولد وولفز، هنری کی سینجر و ... مشاهده نمود ویژگی این مکتب را می توان در بدبینی به سرشت بشر تاکید بر جدایی میان خیر سیاسی و خیر اخلاقی ، تاکید بر تعیین گرایی تاریخی، تلقی سیاست به عنوان مبارزه قدرت ، نفی نقش تعیین کننده برای اخلاق، حقوق، ایدئولوژی و ... در سیاست بین الملل خلاصه کرد. طبیعتاً این برداشت با انتقادات وسیعی از سوی پیروان سایر مکاتب خصوصاً آرمان گرایان و عمل گرایان روبرو بوده و هست.
تئوری واقع گرا به گونه ای که در اثر مورگنتا ارائه شده است در زمره نظریه های به اصطلاح کلان روابط بین الملل شناخته می شود. و به لحاظ رهیافت نظری، آنرا در گروه نظریه های سنت گرا قرار می دهند مورگنتا نسبت به روش شناسی علمی نوین و رهیافت رفتارگرایان در نظریه پردازی سیاسی بدبین است و اصولاً انتقال روش های علمی علوم فیزیکی را به حوزه علم سیاست نادرست می داند و بیشتر بر درس های تاریخ(تاریخ گرایی _ استفاده بیش از حد از مثال های تاریخی برای ارائه روندهای سیاسی در سطح بین الملل، که به مفاهیم بیشتر جنبه ارزشی می دهد تا تحلیلی )، برداشتهای ذهنی و شهود قلبی برای نیل به قضایای عمومی درباره روابط بین الملل تاکید دارد.
بر روی این بنیان روش شناختی، دستگاه منطقی نظریه مورگنتا شکل می گیرد دو رکن اصلی این دستگاه مفاهیم و مفروضه های نظریه است. علیرغم لزوم ارائه تعریف کامل و مانع برای هریک از مفاهیم اصلی مورد استفاده نظریه، مورگنتا گاه در کاربرد مفاهیم از تعاریف ارائه شده جلوتر می رود و گاه تعاریف مبهم و یا متعددی برای یک مفهوم ارائه می دهد. مفروضه های بسیار متعددی که طیف وسیعی شامل می شود که وجودشان بسیار ضروری نیست.
نظریات(مفاهیم و مفروض ها) مورگنتا با این فرض که ساختاری واقع گرایانه دارد و با توجه به اینکه تئوری واقع گرا اولین نظریه جامع در باب سیاست بین الملل شناخته می شود، اکثر نظریه هایی که بعد از آن ارائه شده اند به نحوی خود را ملزم به موضع گرفتن در قبال آن دانسته اند.
نظریه امپریالیسم مورگنتا که درآن از هرگونه تلاش برای بر هم زدن مناسبات موجود قدرت به عنوان امپریالیسم یاد شده و در مقابل تلاش برای تحکیم وضع موجود (ولو با استفاده از هر نوع ابزار خشونت)امپریالیسم تلقی نمی گردد، با انتقادات نظریه پردازان رادیکال و چپ گرا مواجه است.
البته امروزه با توجه به فرایند جهانی شدن به ویژه در عرصه های اقتصاد و فرهنگ، اهمیت فزاینده ی رژیم های بین المللی به عنوان محدود کننده رفتار دولت ها، شکل گرفتن نهادهای فراملی و فوق ملی مانند اتحادیه اروپا، ملزم شدن دولتها به همکاری در عرصه سیاست ملایم (در جهت رفع مشکلات زیست محیطی، تجارت آزاد و ... ) و سایر تحولات حاکی از آنند که دیگر واقع گرایی _ سنت گرایانه نمی تواند پاسخ نظری مناسبی به جهان جدید باشد ( که دیگر نیروهای سنتی از قدرت فائقه برخوردار نیستند).
اشارات مختصر فوق الذکر به کاستی و اشکالات این نظریه، هر چند که به هیچ وجه از ارزش کلی آن به عنوان یکی از نظریه های قدرتمند در عرصه سیاست بین الملل نمی کاهد ولی با توجه موقعیت امروز جهان، نظریات واقع گرا باید در بسیاری از مفاهیم و مفروضه های خود تجدید نظر نماید و تحولات جدید در ساختار نظام جهانی را مد نظر قرار دهد. و این خود نشان می دهد که این نظریه نیز مانند همه تلاش های ذهنی دیگر انتقاد پذیر و در عین حال در بسیاری از ابعاد اصلاح پذیر می باشد.



فصل اول
( تعاریف و دیدگاه ها)

امپریالیست چیست ؟

این واژه ابتدا به توسعه طلبی های ناپلئون در دهه ی 1830 م نسبت داده شد و در اواخر سده 19 م، مخالفانی که در بریتانیا با توسعه طلبی و سیاست استعماری مخالف بودند، از این واژه استفاده می کردند. البته کسانی بودند که درآن دوران یک برداشت مثبتی از واژه ی امپریالیسم داشتند. به عنوان مثال جوزف چمبرلین [1] که اعتقاد داشت باید به گسترش امپراتوری بریتانیا به مثابه یک قطب ایجاد کننده توازن قدرت در سیستم بین المللی، در مقابل تسلط و سیاست استعماری آلمان و فرانسه نگاه کرد. و در اویل سده 20 میلادی که در علوم سیاسی، بحث علمی درباره ی سیاست استعماری و امپریالیسم گسترش یافت. (انتقاد شدید جان هابسون از سیاست استعماری در مفهوم اقتصادی آن).[2]
واژه امپریالیسم در فرهنگ نامه ها و واژه نامه ها به چند برداشت تعریف شده است. که من در این تحقیق قبل از وارد شدن به بحث اصلی چند برادشت یا تعریف را ذکر می کنم.
برداشت اول : این واژه از ریشه لاتینی ایمپرو (امپراتوری) مشتق شده و یکی از شکل های قدیمی کشور گشایی و سلطه در رقابت های سیاسی بین جوامع انسانی است. (تحمیل سلطه یا قدرت یک دولت بر قلمرو دولت های دیگر با وسایل گوناگون به قصد استثمار و کسب امتیازات سیاسی و اقتصادی )
برداشت دوم : امپریالیسم به طور کلی عنوانی است برای قدرتی(یا دولتی) که بیرون از حوزه ملی خود به تصرف سرزمین های دیگر پردازد و مردم آن سرزمین را به زور وادار به فرمانبرداری از خود کند و از منابع اقتصادی و مالی و انسانی آنها به سود خود بهره برداری کند.(این برداشت امروزه تعریف خود را از دست داده است). [3]
برداشت سوم : برداشت لنینی_کمونیستی است که امپریالیسم را عالی ترین و آخرین مرحله سرمایه داری و جوهره آن را تسلط انحصارها و از بین رفتن رقابت آزاد توصیف می کند و پنج مشخصه را برای امپریالیسم بر می شمارد ( 1. تمرکز و تراکم تولید سرمایه 2. آمیخته شدن سرمایه صنعتی و بانکی _الیگارشی مالی 3. صدور سرمایه بجای صدور کالا 4. انحصار سرمایه داران بین المللی 5. تقسیم مجدد جهان بین بزرگترین دولت های سرمایه داری ) در این راستا مارکسیسم نوین، پس از دوران جنگ سرد واژه امپریالیسم در رابطه با استعمارگری نوین و داد و ستدهای ناعادلانه قدرت های سرمایه داری با کشورهای درحال توسعه و انتقاد از سرمایه گذاری های شرکتهای چند ملیتی می دانند. (البته این نکته قابل ذکر است که پژوهشگران علوم سیاسی دلایل تجربی و کافی و قانع کننده ای ندارند که بتوانند ادعا کنند امپریالیسم تنها در سیستم های کاپیتالیستی و سرمایه داری گسترش می یابد برای مثال می توان از نقش چین در تبت و از نقش شوروی در اروپای شرقی و آسیای مرکزی در دوران جنگ سرد پس از پایان جنگ جهانی دوم نام برد).
برداشت مورگنتا : مورگنتا خود نیز با دیدی محافظه کارانه امپریالیسم را چنین تعریف می کند :« امپریالیسم، خط مشیی سیاسی است که بازیگری خاص قصد براندازی وضع موجود یا برهم زدن روابط قدرت بین دو یا چند بازیگر را دارد.»

امپریالیسم، شعاری سیاسی :

امپریالیسم در نیمه دوم قرن حاضر به عنوان شعار اصلی و اصطلاح رایج سیاست جهانی باقی مانده است. واژه امپریالیسم از جنگ دوم جهانی به بعد کاربردی جهانی یافته است. این ناظران، واژه امپریالیسم را جهت تشخیص عینی نوع خاصی از سیاست خارجی نمی برند، بلکه از این واژه برای تقبیح و بی اعتبار ساختن سیاستی که خود با آن مخالفند، استفاده می کنند. این استفاده قراردادی از این واژه برای اهداف مجادله آمیز، چنان گسترش یافته که امروزه از واژه های «امپریالیسم» و «امپریالیستی» در مورد هر نوع سیاست خارجی، صرف نظر از ماهیت واقعی آن، و صرفاً به خاطر مخالفت با آن، استفاده می شود. پس به این شکل می توان بیان کرد که کسانی که از سیاست خارجی بریتانیا، شوروی، امریکا و ... می هراسند همه این فعالیت ها را در روابط بین الملل(سیاست خارجی)، سیاستی امپریالیستی می نامند. به عنوان مثال شوروی تمام شرکت کنندگان در جنگ جهانی دوم را متهم می کرد که در جنگی امپریالیستی شرکت دارند. اما هنگامی که آلمان در سال 1941 به شوروی حمله کرد جنگ نبردی ضد امپریالیستی نام گرفت[4]. یا تا اواخر دهه 1960 ، یعنی پیش از آنکه اتحاد شوروی به عنوان دشمن اصلی پکن جای ایالات متحده را بگیرد، مائوتسه تونگ که گرایشی شدیداً استالینی داشت،در جنگ تبلیغاتی چین علیه ایالات متحده، امپریالیسم را شعار اصلی خویش ساخته بود.
لنین، استالین و مائو هر سه به دلایل سیاسی _استراتژیک واژه امپریالیسم را به طور مؤثری به کار گرفتند تا بدین وسیله انزجار جهان سوم را بر علیه غرب بر انگیزند. در غرب نیز غالب نظریه پردازان روابط بین الملل و نیز رهبران سیاسی، سلطه شوروی بر اروپای شرقی را به مثابه امپریالیسم تلقی می کردند. (به طوری که در ژوئیه 1978وزرای خارجه بیش از یک صد کشور غیر متعهد در بلگراد برای اولین بار خاطر نشان ساختند که نگرانی آنها نسبت به توسعه طلبی شوروی _(امپریالیسم شوروی) به ویژه در آفریقا در مقایسه با نگرانی آنها از بابت امپریالیسم غرب در حال افزایش است.)[5]

حال آنکه به این شیوه به کار بردن واژه امپریالیسم در این فرایند کاربرد عام، مفهوم عینی خود را از دست می دهد. به گونه ای که هر کس نسبت سیاست خارجی دیگری اعتراض داشته باشد، او را امپریالیسم می نامد. در این شرایط وظیفه تحلیل نظری آن است که این کاربرد رایج را کنار گذارده، تا واژه مفهومی بیابد که از جهت اخلاقی بیطرف، عینی و قابل تعریف باشد و در عین حال در نظریه و عمل سیاست بین الملل مفید واقع گردد.

قبل از طرح این سؤال که امپریالیسم چیست، بهتر است نخست ببینیم امپریالیسم چه نیست. هرچند تصور غالب از امپریالیسم همین مفاهیم نادرست است ولی به چند برداشت نادرست و رایج امپریالیسم باید توجه داشته باشیم :
1. ضرورتاً هر سیاست خارجی که معطوف به افزایش قدرت ملی است، تجلی امپریالیسم محسوب نمی شود. در بحثی که راجع به سیاست حفظ وضع موجود داشتیم، این برداشت نادرست را که برخی بدان معتقدند مطرح نمودیم. در تعریف امپریالیسم گفتیم که امپریالیسم سیاستی است که هدف آن براندازی وضع موجود و دگرگونی روابط قدرت میان دو یا چند دولت است. سیاستی که صرفاً در حدود اصلاح وضع موجود باشد و به ماهیت این روابط قدرت صدمه نزند، در چارچوب عام سیاست حفظ وضع موجود عمل می کند. [6]
از دید دو گروه متمایز، امپریالیسم با هر نوع افزایش عمدی قدرت، یکسان تلقی می شود :
الف) از یک سو کسانی که اصولاً با ملتی خاص و سیاست های آن مخالفند یا در هراسند، مانند ضد شوروی ها(روسها)، انگلیسی ها، آمریکایی ها و ... صرف وجود عنصر هراس، هرگاه کشوری که از آن در هراسند در صدد افزایش قدرت خود باشد، اینها این افزایش قدرت را به عنوان اقدامی برای فتح جهان تلقی می کنند.(به عبارتی تجلی سیاستی امپریالیستی می دانند.)
ب) از سوی دیگر کسانی که وارثان فلسفه سیاسی قرن نوزدهم عمل می کنند، هر سیاست خارجی فعالی را مانعی مضر می دانند که باید درآینده ای نزدیک نابود شود، هر سیاست خارجی را که در پی افزایش قدرت باشد محکوم می کنند. آنها این سیاست خارجی را با آنچه نمونه عالی شرارت می دانند، یعنی امپریالیسم یکسان تلقی می کنند.
2. ضرورتاً هر سیاست خارجی که معطوف به حفظ امپراتوری موجود باشد، امپریالیسم نیست. بسیاری بر این باورند که هر عملی که کشورهای بریتانیا، چین، روسیه، ایالات متحده و ... جهت حفظ موقعیت خود در مناطقی انجام می دهند، امپریالیسم است. بدین ترتیب به جای آنکه فرایند پویای ایجاد امپراتوری را امپریالیسم تلقی کنند، حفظ، استحکام و دفاع از یک امپراتوری را امپریالیسم می دانند. مع هذا، با وجودی که ممکن است استفاده از واژه امپریالیسم در مورد سیاستهای داخلی یک امپریالیسم معنا بدهد، ولی استفاده از این واژه در مورد سیاست های بین المللی ای که ماهیتاً و اساساً ایستا و محافظه کارانه هستند، گمراه کننده است و انسان را به اشتباه می اندازد؛ زیرا در سیاست بین الملل امپریالیسم در تضاد با سیاست حفظ وضع موجود قرار دارد، و بنابراین مفهومی پویا است.
به این ترتیب در کشورهایی چون بریتانیا، روسیه، ایالات متحده و ... اکثر بحث هایی که در مورد امپریالیسم صورت می گیرد به دوره پس از پایان فرایند توسعه امپریالیستی مربوط می شود، و گذشته را محکوم و یا توجیه می کند
3. سومین برداشت اشتباهی که ماهیت راستین امپریالیسم را مبهم کرده است.البته لازم به ذکر است نظریه های اقتصادی امپریالیسم در سه مکتب متفاوت ارائه شده اند : مارکسیسم؛ لیبرالیسم و اهریمنی

نظریه های مارکسیستی :

امپریالیسم که مبتنی بر این است که تمامی پدیده های سیاسی انعکاس نیروهای اقتصادی هستند، بنابراین پدیده های سیاسی امپریالیسم، نتیجه نظام اقتصادی موجد آن، یعنی سرمایه داری است. جوامع سرمایه داری طبق نظریه مارکسیستی قادر نیستند در داخل جوامع برای محصولات تولیدی خود بازاری بیابند و همچنین نمی توانند سرمایه های خود را بکار اندازند. بنابراین تمایل دارند مناطق غیر سرمایه داری و نهایتاً مناطق سرمایه داری را به بردگی کشانند. تا آنها را به بازاری برای مازاد تولید خود تبدیل کنند و مازاد سرمایه خود را در آن بکار اندازند. (مارکسیست ها بر این اعتقادند که امپریالیسم سیاستی سرمایه داری است و اساساً امپریالیسم را با سرمایه داری یکی می دانستند.)

نظریه لیبرال :

در اینجا مورگنتا در مورد دیدگاه لیبرالیسم از نظر هابسون استفاده می کند، هابسون در اصل به امپریالیسم می پردازد و آن را نتیجه برخی عدم انطباق ها و کژ سازگاریها در درون نظام سرمایه داری می داند و نه کل سرمایه داری. مکتب لیبرال مانند مارکسیسم، خاستگاه امپریالیسم را مازاد سرمایه داری می داند که در بازارهای خارجی مفّری برای خود می جوید. مع هذا، توسعه طلبی امپریالیستی، از نظر هابسون و مکتب او گریز ناپذیر نیست و حتی عقلانی ترین روش برای مصرف مازاد نیز محسوب نمی شود. از آنجا که این مازاد ها نتیجه توزیع نادرست قدرت خرید است، راه حل آن توسعه بازار داخلی از طریق اصلاحات اقتصادی، افزایش قدرت خرید و جلوگیری از پس انداز بیش از حد می باشد. این باور به راه حل داخلی برای امپریالیسم وجه تمایز مکتب لیبرال از مارکسیسم است.

نظریه اهریمنی :

به لحاظ علمی نظریه اهریمنی امپریالیسم از دو نظریه دیگر ضعیف تر است. عموماً این نظریه را صلح گرایان مطرح می کنند و در عین حال سرمایه تبلیغاتی کمونیسم نیز هست. این نظریه به برخی گروه ها که به وضوح از جنگ سود می بردند اشاره داشت،(دلالان جنگی _سلاح) از نظر صلح گرایان اینان اهریمنانی بودن که برای ثروتمند شدن خود جنگ ها را طراحی می کردند. از نظر طرفداران نظریه اهریمنی، امپریالیسم و جنگ کلاً چیزی جزء توطئه سرمایه داران خبیثی که در پی منفعت شخصی هستند، نیست. [7]

فصل دوم
تلاش برای کسب قدرت


ریشه و یا خاستگاه اصلی امپریالیسم :

بهترین راه برای توضیح ماهیت واقعی و یا ریشه و خاستگاه امپریالیسم به عنوان سیاستی که برای براندازی وضع موجود مورد استفاده قرار می گیرد، از طریق توجه به برخی موقعیتهای نوعی است که نفع در اتخاذ سیاست امپریالیستی است.(یا به نفع سیاستهای امپریالیستی عمل می کنند) اگر در این موقعیت، شرایط ذهنی و عینی لازم برای سیاست خارجی فعال وجود داشته باشد، اتخاذ سیاست امپریالیستی اجتناب ناپذیر می گردد.
ریشه و یا خاستگاه امپریالیسم را می توان به چهار قسمت تقسیم کرد :
امپریالیسم ناشی از قدرت
امپریالیسم ناشی از اقتصاد
امپریالیسم ناشی از زیست شناختی اجتماعی
امپریالیسم ناشی از ایدئولوژی

1. امپریالیسم ناشی از قدرت :

از این دیدگاه همه جوامع سیاسی به لحاظ طبیعت نا امنی که دارند سعی خواهند کرد با افزایش قدرت نظامی خود آسیب پذیری خود را بکاهند. به عنوان مثال انگیزه های اروپای پیش از 1870 در گسترش تسلط خود بر سراسر دنیا عمدتاً مبتنی بر قدرت طلبی ناشی از تلاش برای رفع ترس از ناامنی بوده است ریشه چنین فکری در دیدگاه کلیه واقع گرایان یافت می شود. قدر مشترک کلیه نظریه پردازان امپریالیسم ناشی از قدرت این است که کلیه واحدهای سیاسی که منابع لازم، برای اعمال سیاستهای امپریالیستی داشته باشند به سیاست امپریالیستی اقدام خواهند کرد. محرک این اقدام امپریالیستی، همانطور که گفته شد ترس امنیتی است بر اساس این فرضیه فشار امپریالیستی در نتیجه یک اقدام عقلایی و منطقی ایجاد نمی شود دولتمردان کشورها از لحاظ منطقی نمی خواهند با اعمال سیاست های امپریالیستی امپراتوری جهانی ایجاد کنند بلکه محرک اقدام آنها ترس امنیتی است که از نظر مورگنتا در قالب تغییر وضع موجود بروز می کند. بلکه با اقدام یک واحد سیاسی برای رفع ترس امنیتی، خود محرک لازم را برای اقدام بازیگر دیگر را فراهم می کند با بروز این گرایش دور باطلی ایجاد می شود که در آن امنیت یک کشور موجب ناامنی دیگر بازیگران خواهد شد.[8]
آنچه که در ادامه ترس امنیتی به بازیگران محیط بین الملل انگیزه یا (محرک های دیگر) می دهد که تبدیل به یک امپریالیسم شوند( مورگنتا محرک های امپریالیسم را صرفا ً از ترس امنیتی نمی داند و به دنبال آن «ترس امنیتی» عوامل دیگر هم می تواند بازیگران را به سیاست امپریالیستی ترغیب کند.) عبارتند از :
الف :) پیروزی در جنگ
ب :) شکست در جنگ
ج :) ضعف

الف :) پیروزی در جنگ


هنگامی دولتی در حال جنگ با دولتی دیگر است (بازیگری با بازیگر دیگر)، به احتمال قوی دولتی که پیروزی خود را پیش بینی می کند، درصدد بر می آید تغییری دائمی در روابط قدرت با دشمن شکست خورده به وجود آورد.این دولت صرف نظر از اهدافی که در آغاز جنگ داشته چنین سیاستی را تعقیب می کند هدف این سیاست تغییر، تبدیل روابط میان غالب و مغلوب در پایان جنگ، به وضع موجود پس از استقرار صلح است. به این ترتیب نبردی که درآغاز آن دولت غالب در موقعیت دفاعی بود _ برای حفظ وضع موجود قبل از جنگ_ با پیروزی قریب الوقوع به جنگی امپریالیستی تبدیل می شود، یعنی جنگی برای تغییر همیشگی وضع موجود. ( معاهده ورسای و معاهدات ضمیمه آن که به جنگ جهانی اول خاتمه دادند _ توسعه نفوذ شوروی به اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوم، خصوصاً به نحوی که در پیمان هلسینکی به رسمیت شناخته شد. )

ب :) شکست در جنگ


موقعیت انقیاد ( که قصد بر پایدار ماندن آن است ) ممکن است به سهولت در طرف مغلوب این خواست را به وجود آورد که موازنه را به ضرر دولت پیروز برهم بزند، وضع موجودی را که پیروزی دولت غالب به وجود آورده، براندازد و در سلسله مراتب قدرت جایگاه خود را با آن عوض کند. به عبارت دیگر، سیاست امپریالیسم که دولت پیروز به امید پیروزی خود تعقیب می کند، ممکن است منجر به اتخاذ سیاست امپریالیستی از سوی دولت مغلوب بشود. اگر دولت مغلوب کاملاً نابود نگشته و مجذوب آرمان طرف پیروز هم نشده باشد، تمایل می یابد آنچه را از دست داده، بدست آورد و حتی درصورت امکان سهم بیشتری نیز می طلبد. نمونه این نوع امپریالیسم که به عنوان واکنشی در مقابل امپریالیسم موفق دیگران تلقی می شود، امپریالیسم آلمان از سال 1935 تا پایان جنگ جهانی دوم است. (سیاست خارجی آلمان از سال 1919 تا سال 1935، ظاهراً در چارچوب وضع موجود عمل می کرد، اما در خفا می کوشید که آن را براندازد. و درعین حال برای آلمان امتیازاتی کسب کند، روابط قدرتی را که معاهدات ورسای ایجاد کرده بود، حداقل موقتاً و با شروط ذهنی پذیرفته بود.)


ج :) ضعف


موقعیت دیگری که به نفع سیاست های امپریالیستی عمل می کند، وجود دولتهای ضعیف یا فضاهای خالی سیاسی است که برای برای یک دولت قوی جالب و قابل دستیابی هستند. در این موقعیت بود که امپریالیسم مستعمراتی رشد نمود امپریالیسم ناپلئون و هیتلر نیز تاحدی همین خصوصیت را داشتند. خصوصاً امپریالیسم هیتلر درمقطع جنگ برق آسا در سال 1940 چنین خصوصیتی داشت. در مراحل واپسین جنگ دوم جهانی و دهه ی پس از آن، نمونه امپریالیسمی که از روابط میان دولت های قوی و ضعیف ناشی می شود رابطه شوروی با اروپای شرقی بود. جذابیت خلاء قدرت به عنوان انگیزه ای برای امپریالیسم، حداقل تهدیدی بالقوه نسبت به بسیاری از دولتهای جدید آسیایی و آفریقایی است که از نظر عناصر مهم قدرت در ضعف هستند.

2. امپریالیسم ناشی از اقتصاد :


امپریالیسم ناشی از اقتصاد را می توان به دو دسته مارکسیست ها (جبرگرایان) و لیبرال ها (اراده گرایان) تقسیم کرد. در کلیه نظریه های امپریالیسم ناشی از اقتصاد، مفروض این است که ساختار زیر بنایی اقتصاد سرمایه داری زمینه را برای پیدایش پدیده امپریالیسم فراهم می کند. پس از حالت خودکار جبری مکانیکی، دو گروه مارکسیست ها و لیبرال ها از یکدیگر فاصله می گیرند. لیبرال هایی چون هابسون معتقدند با اعمال یک سری سیاست های توزیعی می توان پدیده کم مصرفی برهه ای را در سرمایه داری درمان کرد. در این مورد هابسون به عامل اراده انسانی اهمیت می دهد؛ اما مارکسیست ها به لحاظ آنکه اراده را امری روبنایی و بازتاب وضعیت زیربنایی اقتصادی می دانند، معتقد هستند که چنین امری حداقل در سرمایه داری ممکن نیست. باید اقتصاد کمونیستی به وجود آید تا زیر بنای جدیدی برای رفتار غیر امپریالیستی و غیر استثماری فراهم آید. (البته خود مارکس هیچگاه از امپریالیسم سخنی نگفته است و مفهوم امپریالیسم طی سال های 1900 تا1920 وارد نظام فکری مارکسیسم شد. هیلفردینگ، بوخارین و لنین بنیانگذار چنین تحولی در مارکسیسم بودند.)

3. امپریالیسم ناشی از زیست شناختی اجتماعی


در این نظر یا شکلی که امپریالیسم از آن ناشی می شود، امپریالیسم را ناشی از خوی نیاکان می داند و بین طبیعت انسان و پدیده امپریالیسم ارتباط برقرار می کند با این فرضیه که نیاکان ما و روحیه غریزی انسان میل به خشونت را درون خود دارد و آن را در رفتار انسانی خود (از گذشته تاکنون) بروز داده است.( این شکل یا نظریه از امپریالیسم بیشتر تحت تأثیر فلسفه اجتماعی داروین و اسپنسر ریشه گرفته است )
نیازهای انسان انطباق با محیط انسانی را بر اساس عادت، انسان را به تعقیب منافع ظاهراً عقلائیش سوق می دهد این نظر می گوید که اگر واکنش های غریزی مردم برای اقدام نبود (جنگ همه علیه همه) هیچ سیاست مداری نمی توانست آنها را واقعاً به جنگ برانگیزد. بنابراین پرخاشگری، پدیده رفتار درونی است، که از رقابت برای دستیابی به منافع کمیاب ناشی می شود. بر اساس این تعبیر، امپریالیسم، خاص نظام اقتصادی سرمایه داری نیست بلکه پدیده ای خاص برای رفع نیاز های انسان که به مقتضای وضعیت خاص محیطی، فعال می شود؛ میزان فشار گزینشی انطباق گرایانه انسانی برای رفع نیازها به عوامل چندی از جمله نوع همبستگی های اجتماعی، سطح توزیع مواد غذایی، رفتار جمعیتی و امثال آن بستگی دارد موفقیت امپریالیستی به بهره گیری از موقعیت فیزیکی و ذهنی برتر یک گروه اجتماعی بستگی دارد. در این نظر انسان ذاتاً وارث نوعی کشش انطباقی خاص برای تعیین بقای خود است این سازوکار و یا کشش ذاتی در برخورد با یک محرک خارجی به طور خودکار فعال می شود هرگاه این محرک ظاهر شود برنامه ریزی ژنتیک درونی برای پرخاشگرایانه اساسی کشش متضاد دیگری جهت کنترل حدود و میزان خشونت وجود دارد، پرخاشگری درون گروهی انسان کارکرد انطباق گرایانه خود را از دست داده و لگام گسیخته شده است. ( تغییرات سریع که از طریق توسعه فرهنگی در جوامع به وجود آمده موجب این لگام گسیختگی است.)

4. امپریالیسم ناشی از ایدئولوژی


تجربه تاریخی اروپا از پیدایش سه نظام ایدئولوژیک کلیسایی، فاشیستی، مارکسیستی که به نوبه خود هر کدام مؤسس رژیم های سیاسی توتالیتری در داخل و مجری سیاست امپریالیستی در صحنه جهانی و یا بین المللی بودند، به شکل گیری فرضیه امپریالیسم ناشی از ایدئولوژی قدرت بخشیده است. و این خود نشان دهنده این است که سیاست امپریالیستی همیشه مستلزم ایدئولوژی است. زیرا برخلاف سیاست حفظ وضع موجود، امپریالیسم همیشه مسؤولیت اثبات را بردوش دارد امپریالیسم باید ثابت کند وضع موجودی که در صدد بر اندازی آن است باید بر انداخته شود و مشروعیت اخلاقی که بسیاری از افراد برای هر آنچه وجود دارد قائل هستند باید تسلیم آن اصل برتری اخلاقی شود که خواهان توزیع جدید قدرت است. از نظر لغوی اصطلاح ایدئولوژی اولین بار توسط دستودوتراسی[9] فیلسوف زمان انقلاب فرانسه به کار رفت او این اصطلاح را برای «علم ایدها[10]» انتخاب کرد به نظر او ایدئولوژی علمی است همراه با مأموریت یا مسؤولیت.
ایدئولوژی پوشش تصنعی است که عامدانه به قامت طبیعی واقعیات پوشانده می شود تا ماهیت آن را به وجه مورد نظر تحریف کند به نظر مورگنتا این پوشش ردای مناسبی برای توجیه اقدامات و سیاست های امپریالیستی برای بهم زدن وضع موجود است.[11] (البته این نکته قابل ذکر است که در ذات ایدئولوژی شاخصه عمده آرزو برای تغییر گسترده در محیط و فضای موجود نهفته است. ) ایدئولوژی پیروان خود را به تغییرات وضع موجود دعوت می کند و طرحی نو را به وجود می آورد و با استفاده از ایمان و اعتقاد پیروان به عنوان جایگزینی برای تهییج تفکر توده ها استفاده کرده، ایمان کامل آنها را به ایدئولوژی جلب می کند. به طور منطقی اگر کسی نتواند نظام اندیشه ای را درک کند، ولی به آن اعلام وفاداری کند، طبیعی است که نمی تواند تغییرات و تناقضات موجود درآن نظام را اندیشه ای را نیز درک کند.
مواقعی که جهت سیاست امپریالیستی مستقیماً متوجه وضع موجود ناشی از شکست دریک جنگ نیست، بلکه ناشی از خلاء قدرتی می باشد که فاتحان را اغوا می کند، ایدئولوژی های اخلاقی که فتح پیروزی را وظیفه ای اجتناب ناپذیر می سازند، جایگزین توسل به حقوق طبیعی عادلانه در مقابل حقوق موضوعه ظالمانه می شوند در اینجاست که غلبه بر ملت های ضعیف، به صورت «مسئولیت انسان سپید پوست»، «رسالت ملل»،«سرنوشت آشکار» و ... ظاهر می شوند. امپریالیسم استعماری بخصوص، غالباً تحت پوشش شعارهای ایدئولوژیک از این سنخ قرار گرفته است مانند مواهب تمدن غرب که فاتح رسالت داشت آنرا بر نژادهای رنگین پوست زمین به ارمغان ببرد. یا (ایدئولوژی ژاپنی که «منطقه سعادت مشترک» آسیای شرقی که همین معنای ضمنی رسالت بشر دوستانه را در بر دارد. )
رایج ترین پوشش و توجیه امپریالیسم، همیشه به شکل ایدئولوژی ضد امپریالیستی بوده است. رواج آن به این علت است که از همه ایدئولوژی های امپریالیستی کارایی بیشتری دارد همانگونه که به قول هوی لانگ[12] ، فاشیسم در پوشش ضد فاشیسم به ایالات متحده خواهد آمد، امپریالیسم نیز در بسیاری از کشورها تحت پوشش ضد امپریالیسم وارد شده است. در سال 1914و همچنین 1939، هر دو طرف برای دفاع از خود در برابر امپریالیسم طرف مقابل وارد نبرد شدند آلمان در سال 1941 به شوروی حمله کرد تا نقشه های امپریالیستی آن را خنثی کند. از پایان جنگ جهانی دوم به بعد، سیاست خارجی روسیه، بریتانیا، ایالات متحده و حتی چین با استناد به اهداف امپریالیستی سایر دول توجیه شده است.
جمع بندی مباحث اینکه، در ذات هر ایدئولوژی، نوعی نارضایی از وضعیت موجود نهفته است. هرگاه ایدئولوژی غالب شود و بتواند با ابزارهای شعاری، توده ها را بسیج کند، درآن صورت اهرم لازم برای تحقق بخشیدن به خواسته های خود را یافته است. از این رو ایدئولوژی مبنای سیاست های امپریالیستی قرار می گیرد.

اهداف سه گانه امپریالیسم


از آنجا که امپریالیسم از چند وضعیت مختلف سرچشمه می گیرد هدفهای آن به سه قسم تقسیم می شود : هدف امپریالیسم می تواند سلطه بر تمامی جهان متشکل سیاسی باشد که به معنای امپراتوری جهانی است. یا ممکن است امپراتوری یا سلطه با ابعاد قاره ای باشد و یا می تواند برتری و قدرت درسطح محلی باشد. به عبارت دیگر ممکن است سیاست امپریالیستی را قدرت مقاومت قربانیان آن، محدوده جغرافیایی تعیین کننده ای، چون مرزهای جغرافیایی یک قاره و یا اهداف محلی خود قدرت امپریالیستی محدود نماید.

امپراتوری جهانی ( سلطه بر تمامی جهان )


انگیزه توسعه طلبی که هیچ گونه مرز عقلایی نمی شناسد و به موفقیت خود متکی است در طول تاریخ باعث ایجاد امپراتوری های جهانی شده است و اگر نیروی برتری نباشد که آن را متوقف کند تا مرز جهان سیاسی پیش می رود این انگیزه تا زمانی که موضوع سلطه در عنصر زیست شناختی انسان وجود داشته باشد ارضا نمی شود. خصیصه این نوع امپریالیسم نامحدود از این تمایل عمومی افراد بشر ناشی می شود که همه افراد بشر تمایلی پایدار و دائمی نسبت به قدرت نا محدود دارند. ( یعنی فقدان محدودیت و تمایل به فتح هر کشوری که تن به سلطه دهد. )
مثال های بارز تاریخی امپریالیسم نامحدود، سیاست های توسعه طلبانه ناپلئون و هیتلر است.

امپراتوری قاره ای ( سلطه با ابعاد قاره ای )


نمونه بارز امپریالیسمی که جغرافیا حد و مرز آن را تعیین می کند، به وضوح در سیاست قدرت های اروپایی دیده می شد که می کوشیدند سلطه خود را در سطح قاره اروپا گسترش دهند لوئی چهاردهم ، ناپلئون سوم و ویلهلم دوم نمایندگان چنین گرایشی هستند. دولت هایی که در جنگ بالکان در سال های 1912و1913 شرکت داشتند خواهان کسب برتری در سطح بالکان بودند و یا موسولینی که می کوشید دریای مدیترانه را به صورت دریاچه ای ایتالیایی در آورد.

سلطه محلی ( امپریالیسم محلی )


این نوع امپریالیسم به واسطه اینکه قدرت های موجود همگی در یک سطح قرار دارند و موازنه قوا بر قرار است قدرتی به قدرتی دیگر اجازه اینکه تبدیل به یک امپریالیسم قاره ای شود را نمی دهد. (در قرن 18 هماهنگی موجود میان دولت هایی که تقریباً قدرت یکسانی داشتند هر نوع تلاش برای اعمال امپریالیسم قاره ای را محدود می کرد.)، این الگوی امپریالیسم محلی در سیاستهای سلطنتی قرون 18 و19 به وفور دیده می شود. در قرن هجدهم فردریک کبیر، لوئی پانزدهم، ماری ترز، پطر کبیر و کاترین دوم نیروی محرک این نوع امپریالیسم بودند. در قرن نوزدهم، بیسمارک استاد این سیاست امپریالیستی بود، که می کوشید وضع موجود را بر اندازد و در محدوده دلخواه خود سلطه سیاسی خویش را اعمال کند. تفاوت میان این سیاست امپریالیسم محلی، با امپریالیسم قاره ای و امپریالیسم نامحدود (جهانی)، در تفاوت میان سیاست خارجی بیسمارک، ویلهلم دوم و هیتلر مشاهده می شود. بیسمارک می خواست سلطه آلمان را بر اروپای مرکزی اعمال کند؛ ویلهلم دوم در نظر داشت این سلطه را در سطح اروپا گسترش دهد، هیتلر در صدد سلطه بر جهان بود.


روش های سه گانه امپریالیسم (ابزارهای امپریالیسم)


همانگونه که از نظر شرایطی که امپریالیسم نوعاً در آن ایجاد می شود، و همینطور از نظر اهدافی که امپریالیسم دنبال می کند و وجود دارد. روشهایی که نوعاً در خدمت سیاستهای امپریالیستی قرار می گیرند نیز سه نوع هستند. بر این اساس ما باید میان امپریالیسم نظامی، اقتصادی و فرهنگی تفکیک قائل شویم. البته قابل ذکر است که یک برداشت نادرست این سه روش را با سه نوع هدف امپریالیسم یکی تلقی می کند. حقیقت امر این است که، امپریالیسم نظامی خواهان سلطه نظامی است؛ امپریالیسم اقتصادی، در پی استثمار اقتصادی سایر ملت ها است؛ و امپریالیسم فرهنگی می خواهد فرهنگی را جایگزین فرهنگ دیگری کند_ اما همه اینها همیشه ابزاری برای تحقق یک هدف هستند. این هدف همیشه بر اندازی وضع موجود است، یعنی معکوس کردن رابطه قدرت میان دولت امپریالیست و قربانیان آتی آن. روشهای نظامی، اقتصادی و فرهنگی به تنهایی یا با هم در خدمت این هدف پایدار هستند. (در واقع این سه روش ابزاری برای تحقق یک هدف هستند.)

روش نظامی امپریالیسم

آشکارترین، قدیمی ترین و خشن ترین ابزار امپریالیسم سلطه نظامی است. فاتحین بزرگ همیشه امپریالیستهای بزرگی هم بوده اند. امتیاز این روش از نظر کسب امپریالیست، در این حقیقت نهفته است که روابط جدید قدرت ناشی از غلبه نظامی است، که روابط جدید قدرت ناشی از غلبه ای نظامی است، که تنها راه تغییر آن از طریق دیگر از سوی ملت مغلوب است، ولی احتمال برنده شدن ملت مغلوب در این نبرد اندک است.
ملتی که برای اهداف امپریالیستی، به ابزار نظامی (جنگ) دست می یازد، ممکن است مانند رومی ها یک امپراتوری ایجاد کند و آن را حفظ کند، یا مانند ناپلئون به این امپراتوری نائل شود ولی در تلاش برای نیل به فتوحات بیشتر تمام آن را از دست بدهد، یا همچون آلمان نازی و ژاپن به امپراتوری نائل شود، آن را از دست بدهد، و خود قربانی امپریالیسم دیگران شود. امپریالیسم نظامی قمار بزرگی است.

روش اقتصادی امپریالیسم

شیوه اقتصادی امپریالیسم که کمتر علنی می باشد و همچنین عموماً هزینه و تأثیر مخرب کمتری نسبت روش نظامی دارد و به عنوان روشی عقلانی برای کسب قدرت، محصول دوران جدید است به این ترتیب، امپریالیسم اقتصادی با عصر طلایی توسعه طلبی سوداگرانه[13]و سرمایه داری قرین است. به عنوان نمونه برتری بریتانیا در جهان غرب نتیجه سیاست های اقتصادی بود که می توان آن را دیپلماسی نفت نامید. (به همین ترتیب، کشف و کاربرد سیاسی نفت از سوی اعراب به کشورهای عرب تولید کننده نفت در مقابل کشورهای صنعتی وارد کننده نفت قدرتی فائقه بخشیده است.)
از ویژگی مشترک سیاست هایی که شیوه اقتصادی امپریالیسم دارا می باشد، از یک سو گرایش آنها به بر اندازی وضع موجود از طریق تغییر روابط قدرت میان دولت امپریالیست و دیگران است و از سوی دیگر این سیاست ها غالباً از طریق کنترل اقتصادی صورت می گیرد و نه تصرف ارضی . اگر کشوری برای اعمال سلطه بر دیگران، نتواند و یا نخواهد به تصرف ارضی دست یازد، ممکن است بکوشد از طریق کنترل کسانی که بر آن کشور حاکمند به هدف خود برسند.
ماهیت شیوه اقتصادی امپریالیسم غیر علنی، غیر مستقیم، اما نسبتاً مؤثر برای کسب و حفظ سلطه بر سایر کشور ها، در شرایطی که دو قدرت امپریالیستی برای کنترل بر یک دولت با ابزار اقتصادی به رقابت بر می خیزند، اهمیتی خاص می یابد. به عنوان مثال رقابت یک قرنی بریتانیا و روسیه برای کنترل ایران، نمونه خوبی است ( روسیه از شمال به ایران فشار می آورد و مانع از ساخت راه آهن در خاک ایران می شد و اکثراً با اقداماتی که موجب پیشرفت کشور می گردید مخالفت می کرد و بریتانیا که نیز از جنوب بخش اعظم تجارت خارجی ایران را در دست داشت.)

روش فرهنگی امپریالیسم

منظور از اتخاذ شیوه فرهنگی (امپریالیسم فرهنگی[14])، که مورگنتا آن را لطیف ترین نوع سیاست امپریالیستی می نامد. که اگر به تنهایی به موفقیت برسد، موفق ترین سیاست امپریالیستی نیز محسوب می شود. هدف آن تصرف ارضی یا کنترل حیات اقتصادی نیست بلکه می کوشد بر ذهن انسان ها، به عنوان ابزاری برای تغییر روابط قدرت میان دو دولت غلبه نماید و آن را کنترل کند.
اگر بتوان تصور کرد که فرهنگ یا به طور خاص ایدئولوژی سیاسی کشور «الف» با همه اهداف انضمامی امپریالیستی آن ذهن شهروندان را که سیاست های کشور «ب» را تعیین می کنند، تسخیر کند، کشور «الف» خواهد توانست به موفقیت کامل تری برسد و بیش از هر فاتح نظامی یا ارباب اقتصادی، زمینه با ثباتی برای تفوق خود ایجاد کند. کشور «الف» برای نیل به هدف خود محتاج تهدید یا استفاده از نیروی نظامی یا فشار اقتصادی نیست، بلکه حالت اقناعی فرهنگ برتر و فلسفه سیاسی جذاب تر، تبعیت کشور «ب» از کشور «الف» را میسر(متحقق) می سازد. البته این مورد فرضی است. شیوه فرهنگی عموماً به چنان پیروزی کاملی نمی رسد که سایر روش های امپریالیستی را غیر ضروری سازد. نقش نوعی، شیوه فرهنگی در دوران نوین مکمل سایر روش ها می باشد. دشمن را نرم می کند و زمینه را برای سلطه نظامی یا نفوذ اقتصادی آماده می سازد. تجلی نوعی جدید از آن ستون پنجم است یکی از دو مورد موفقیت بارز آن را در دوران نوین، می توان در عملیات ستون پنجم نازی در اروپا پیش از وقوع جنگ جهانی دوم، و در آغاز آن یافت توفیق آن خصوصاً در اتریش چشمگیر بود، که حکومت طرفدار نازیها در این کشور، در سال 1938 از ارتش آلمان دعوت کرد که کشور اتریش را اشغال کند. یا مثال بارز دیگری را که می توان ذکر کرد شیوه شوروی بود که گوی سبقت را از ستون پنجم نازی ربود. انترناسیونال کمونیستی است. این امپریالیسم که در اوج خود، از سوی مسکو هدایت می شد، احزاب کمونیست همه کشورها را هدایت و کنترل می کرد و بر انطباق سیاست های احزاب کمونیست ملی با سیاست خارجی اتحاد شوروی نظارت داشت. با افزایش نفوذ احزاب کمونیست در میان ملتی خاص، بر نفوذ شوروی در این کشورها افزوده می شد. به عنوان مثال تبلیغات شوروی در قبال کشورهای جهان سوم تأکید بسیاری بر وام های استعمار نو داشت یعنی به تبلیغ آثار منفی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که پیوندهای جوامع در حال توسعه به طور کلی با غرب و به طور خاص با ایالات متحده، برای آن جوامع دارند شوروی ها برنامه کمک غرب را به گونه ای توصیف می کردند که بدی ها و تباهی های بسیاری به همراه دارد و تنها به نفع محافل کوچک سرمایه داری در یک کشور است. (در نقطه مقابل همین تبلیغات؛ تبلیغات بلوک سرمایه داری در جهان سوم که کمک خارجی و دیپلماتیک شوروی را به صورت پیوندهای توصیف می کند که در نهایت دریافت کننده را جزء اقمار در می آورد***.) شیوه فرهنگی امپریالیسم عموماً نقشی مکمل و جنبی در مقایسه با انواع شیوه ها (اقتصادی، نظامی) دارد. ولی سهم استفاده از آن در فعالیت های وسیع بین المللی دولت ها از جنگ جهانی دوم به بعد افزایش یافته است. این مسئله به دو علت می باشد از یک سو امپریالیسم نظامی گسترده و آشکار، دیگر ابزار عقلانی در سیاست خارجی محسوب نمی شود، زیرا متضمن پذیرش هزینه بسیار بالایی می باشد به این ترتیب دولتی که می کوشد قدرت خود را از طریق امپریالیستی توسعه دهد، معمولاً روش های اقتصادی و فرهنگی را جایگزین روش های امپریالیسم نظامی می کند. از سوی دیگر تجزیه امپراتوری های مستعمراتی به تعداد زیادی دولت های ضعیف، که بسیاری از آنها باید برای بقای خود به کمک خارجی متکی باشند، برای دولت های امپریالیستی فرصت های جدید فراهم می کند تا قدرت خود را از طریق ابزار اقتصادی و فرهنگی که کم هزینه تر می باشد توسعه دهند.

شناخت سیاست امپریالیستی و مقابله با آن

مسأله مهمی که در این قسمت به آن می رسیم شناخت سیاست امپریالیستی و مقابله با آن که توسط مقامات رسمی دولتی مسئول هدایت سیاست خارجی و شهروندانی که می کوشند در مورد مسائل بین المللی دیدگاهی هوشیارانه بیابند، با آن مواجه می شوند این مشکل مربوط به ماهیت سیاست خارجی سایر دول و در نتیجه نوع سیاست خارجی است که باید در مقابل آن اتخاذ نمود آیا سیاست خارجی دولت مقابل امپریالیستی است یا خیر؟ به عبارت دیگر، آیا از طریق این سیاست سعی می کند توزیع قدرت موجود را برهم زند و یا صرفاً کوشش می شود درون چارچوب وضع موجود تعدیلاتی صورت گیرد ؟ پاسخ به این سؤال سرنوشت ملل را رقم زده است. پاسخ اشتباه معمولاً به معنای پذیرش خطری مهلک و یا ویرانی کامل بوده است. زیرا، موفقیت سیاست خارجی به صحت این پاسخ بستگی دارد.

مشکل گزینش سیاست :
سد نفوذ [15]
دلجویی
هراس

1. سد نفوذ

از آنجا که سیاست امپریالیستی و سیاست حفظ وضع موجود ماهیتی امپریالیستی دارند سیاست هایی که در مقابل آنها اتخاذ می شود، باید کاملاً متفاوت باشند. سیاستی که مناسب برخورد با سیاست حفظ وضع موجود است، برای رویارویی با سیاست های امپریالیستی کافی نیست. در مقابل سیاستی که خواهان تعدیلاتی در توزیع موجود قدرت است، می توان با سیاست بده بستان[16]، سیاست توازن [17]و سیاست مصالحه[18] برخورد نمود : یعنی کلاً سیاستی که از تکنیک تعدیل در توزیع قدرت بهره می جوید تا بیشترین امتیازات را کسب کند و حداقل زیان را متحمل گردد. در مقابل امپریالیسم، که خواهان براندازی توزیع موجود قدرت در مقابل تهاجمات، توسعه طلبی ها یا سایر اختلالات در وضع موجود که از سوی دولت امپریالیست صورت می گیرد، وقفه ایجاد می کنند. سیاست سد نفوذ یا عینی است و یا فرضی عینی به مانند خط ماژینوی فرانسه و یا فرضی به مانند تقسیم جهان به دو بلوک غرب و یا شرق (با اتخاذ این سیاست عملاً به دولت امپریالیست می گویند تا اینجا می توانی پیش بروی نه بیشتر)

2. دلجویی

دلجویی سیاستی خارجی است که می کوشد با روش هایی که مناسب برخورد با یک سیاست حفظ وضع موجود است، با تهدید امپریالیسم مقابله کند. دلجویی می کوشد با امپریالیسم چنان روبرو شود که گویی با سیاست حفظ وضع موجود برخورد دارد. اشتباه این سیاست آن است که سیاست مصالحه را از محیط سیاسی حفظ وضع موجود که دلجویی مناسب آن است، به محیطی منتقل می کند که آمادۀ حمله امپریالیستی است و دلجویی مناسب آن نیست. (می توان گفت که دلجویی، سیاست مصالحه در شکل فاسد آن است که با اشتباه در تشخیص سیاست امپریالیستی از سیاست حفظ وضع موجود، نادرست از کار در می آید.) دلجویی و امپریالیسم از نظر منطقی قرین یکدیگر شناخته می شوند و اشتباه دلجویی در اینجاست که دلجویی کننده متوجه نمی شود، تقاضاهای متوالی نامحدود که ناشی از دعوی خاصی نیز نمی باشد، صرفاً حلقه زنجیری است که در انتها به براندازی وضع موجود می رسد.
در این قسمت این نکته قابل ذکر است که هرگاه سیاست سد نفوذ سیاست امپریالیستی را محدود کند یا سیاست امپریالیستی به علت نیل به اهداف یا فرسودگی به پایان برسد، سد نفوذ (سیاست مقاومت سازش ناپذیر) راه به سوی مصالحه (سیاست بده بستان) می گشاید. چنین سیاستی اگر خواهان دلجویی از امپریالیسم باشد، نادرست است، اما در مواردی که معطوف به ایجاد انطباق با سیاست حفظ وضع موجودی است که تمایلات امپریالیستی را کنار نهاده، به صورت سیاستی درست جلوه خواهد کرد. (به واقع این است که دلجویی به هیچ وجه از روی ضعف یا ترس صورت نخواهد گرفت. دلجویی بر حسب شرایط ممکن است خوب یا بد باشد. دلجویی ناشی از ضعف و ترش هم بی ثمر است و هم مخرب. دلجویی از موضع قدرت بزرگوارانه و شرافتمندانه است و مطمئن ترین و شاید تنها راه به سوی صلح جهانی است[19].)

3. هراس

اشتباه اساسی دیگری که احتمال دارد مسئولین هدایت سیاست خارجی به دام آن بیفتند عکس مورد است که در بالا مورد بحث قرارگرفت. در این مورد، سیاست حفظ وضع موجود سیاستی امپریالیستی تلقی می شود. به این ترتیب، دولت «الف» در رابطه با دولت «ب» به برخی اقداماتی که هدف دفاعی دارند متوسل می شود، مانند تسلیحات، پایگاه ها، ائتلاف و ... دولت «ب»به نوبه خود به اقدامات متقابل دست می یازد، زیرا به نظر او دولت«الف» به اعمال سیاست امپریالیسم مبادرت نموده است. این اقدامات متقابل، برداشت اشتباه اولیه دولت «الف» از سیاست های دولت «ب» را تقویت می کند و این جریان ادامه می یابد. نهایتاً یا هر دو دولت اشتباه خود را در مورد سیاست های مربوطه تصحیح می کنند، یا سوءظن متقابل فزاینده ای که پیوسته تقویت می گردد، به جنگ منجر می شود. از اشتباه اولیه، دوری باطل پدید می آید. دو چند دولت که هر یک به دنبال حفظ وضع موجود هستند، اما طرح های دیگران را امپریالیستی می دانند اشتباهات دیگران را تأییدی بر صحت ارزیابی های نادرست خود می یابند. در این شرایط تنها با تلاشی مافوق انسانی می توان سیر حوادث را از پایانی فاجعه آمیز بازداشت. (به عنوان مثال مورگنتا در تفسیری که در این مورد دار می گوید که طرفداران امپریالیسم به شیوه نظامی « امپریالیسم نظامی[20] » به این مورد یا مشکل بر می خورند که چرخۀ مسابقۀ تسلیحاتی را بین بازیگران به وجود می آورند که در نتیجه این چرخه مسابقه تسلیحاتی، دور باطلی ایجاد می شود که مسابقه تسلیحاتی موجب نا امن شدن نظام، و ناامن شدن نظام موجب مسابقه تسلیحاتی می شود. مورگنتا در اینجا قدرت های کوچک را عامل شروع کننده امپریالیسم برای برهم زدن وضع موجود می داند.*) در این حالت(هراس _ ترس امنیتی) نتیجه آن می شود که هر حرکت کشورها در صفحه شطرنج بین الملل بر اساس ماهیت خود آنها بررسی و ارزیابی نمی شود، بلکه بر اساس ایدئولوژی امپریالیستی مورد سنجش قرار می گیرد. (جنگ سرد این حالت در اوج خود به سر می برد. ایدئولوژی کمونیست_ ایدئولوژی سرمایه داری)



مشکل شناسایی و تشخیص امپریالیسم

سیاست دلجویی تلاشی است برای مصالحه با امپریالیسمی که به عنوان امپریالیسم شناخته نمی شود و هراس، موجد امپریالیسمی است که وجود ندارد. این دو پاسخ اشتباه مهلک که در هر سیاست خارجی خردمندانه ای باید از آن دو اجتناب نمود. این سیاست خارجی خرمندانه که وجود امپریالیسم را وقتی واقعاً وجود دارد تایید می کند و ماهیت خاص آن را نیز تعیین می نماید با مشکلاتی غامض و ماهوی روبرو می شود.
نخستین و اساسی ترین مشکل را بوخارین، که بهترین معرف آموزه های کمونیستی از مرگ لنین تا دوران تصفیه های بزرگ اواسط دهه 30 است، مطرح می کند : « امپریالیسم سیاست سلطه است، اما هر سیاست سلطه ای امپریالیسم نیست ». این عبارت صحیح است و با بحث ما در باره تمایز میان سیاست سلطه ای که در چارچوب وضع موجود عمل می کند و سیاستی که می کوشد وضع موجود را براندازد، منطبق است. این تمایز در شرایط عینی موجب مشکلی غامض می شود. (به عنوان مثال چگونه امکان داشت و یا با اطمینان در یافت که اهداف غایی هیتلر چیست ؟ از 1935 به بعد او تقاضاهای خود را به ترتیب مطرح می کرد. هر یک از این در خواست ها فی نفسه با سیاست حفظ وضع موجود تعارضی نداشت، مع هذا این امکان وجود داشت که هریک از این تقاضاها، گامی در راه ایجاد امپراتوری باشد. هر گامی فی نفسه مهم بود و بنابراین ماهیت واقعی سیاستی را که هر یک از این گام ها عناصر آن را تشکیل می دادند آشکار نمی ساخت. بنابراین چگونه امکان داشت پاسخی برای سؤال ما بیابند ؟ )
این واقعیت که ممکن است ماهیت سیاستی که هدف آن در آغاز ایجاد تعدیلاتی در توزیع موجود قدرت بوده، در جریان موفقیت یا شکست تغییر کند، مشکل اساسی اولیه را تشدید می کند. به عبارت دیگر کشور توسعه طلب پس از آنکه در چارچوب توزیع موجود قدرت به سهولت به اهداف اولیه خود دست یافت، چنین می پندارد که با دشمنانی ضعیف و بی اراده سروکار دارد و می تواند بدون تلاش زیاد یا قبول مخاطرات سنگین در روابط موجود قدرت تغییراتی ایجاد کند. بدین ترتیب هرچه بیشتر بدست می آورد، طمع هم بیشتر می شود و سیاستی که در چارچوب وضع موجود عمل می کرد، یکباره به سیاستی امپریالیستی تبدیل می گردد. چنین تغییری در مورد سیاست ناموفق توسعه طلبی در چارچوب حفظ وضع موجود نیز مصداق می یابد. کشوری که از نیل به اهداف محدود خود نا امید شده و تحقق این اهداف را در چارچوب روابط موجود قدرت ممکن نمی داند، به این نتیجه می رسد که برای نیل به اهداف خود باید این روابط را تغییر دهد.
در مواردی که سیاست خارجی عمدتاً از ابزار نفوذ اقتصادی یا فرهنگی استفاده می کند، مشکل دیگری نیز پیش می آید. این روش ها با توجه به ماهیت سیاستی که در چارچوب آن عمل می کنند، ممکن است مبهم باشند اما ابهام آنها بیش از ابهام موجود در روش نظامی است که اهداف ارضی را مطرح می کند. توسعه طلبی اقتصادی یا فرهنگی محدوده خاص و روشنی ندارد. مخاطبین نیز طیف وسیعی از مردم هستند که به خوبی تعریف نشده اند. کشورهای زیادی در سطح وسیع از این روشها استفاده می کنند. تشخیص توسعه طلبی اقتصادی یا فرهنگی به عنوان ابزار امپریالیسم امری دشوار است. در این مورد نیز توجه به اوضاع مساعد سیاست های امپریالیستی می تواند ما را یاری کند.
حال پس از غلبه بر همه این مشکلات و شناخت صحیح سیاست خارجی امپریالیستی، مشکل دیگری پدیدار می شود. این مشکل در مورد نوع امپریالیسمی است که باید با آن مقابله شود. موفقیت امپریالیسم محدود منطقه ای ممکن است موجب گسترش بیشتر آن شود و آن را به صورت امپریالیسم قاره ای یا جهانی درآورد. ( به طور اخص ممکن است کشوری برای تحکیم و تضمین تفوق منطقه ای خود لازم بداند برتری قدرت خود را درسطح وسیع تری اعمال کند و احساس نماید که تنها با یک امپراتوری جهانی به امنیت کامل نائل می شود. ) معمولاً در امپریالیسم نیرویی پویا وجود دارد که بر مبنای تدافعی یا تهاجمی توجیه می شود و از یک منطقه محدود به سطح قاره و از سطح قاره به عرصه جهانی گسترش می یابد.
بدین ترتیب، ارزیابی تمایلات امپریالیستی و متعاقب آن ارزیابی سیاست های امپریالیستی هیچ گاه قطعی نیست. همیشه سیاست ها و ضد سیاست ها را باید مورد ارزیابی و تدوین مجدد قرار داد. اما واضعان سیاست خارجی همیشه در معرض این وسوسه هستند که یک الگوی خاص توسعه طلبی امپریالیستی یا هر نوع سیاست خارجی دیگر را دائمی فرض کنند و حتی زمانی که این الگو تغییر یافته، همچنان سیاست خارجی متناسب با الگوی پیشین را تعقیب نمایند. اقداماتی که برای مقابله با امپریالیسم جهانی صورت می گیرد باید با اقداماتی که برای مقابله با امپریالیسم محلی صورت می گیرد متفاوت باشد.
در پایان باید به این نکته اشاره کنیم که درمورد امپریالیسم نیز مانند همه سیاستهای خارجی با مشکلی مواجه می شویم که به ویژه در امپریالیسم از حساسیت خاصی برخوردار است این مشکل ماهیت واقعی سیاست خارجی در ورای پوشش ایدئولوژیک آن است. بازیگران صحنه بین المللی به ندرت سیاست خارجی ای را که دنبال می کنند علناً اعلام می کنند و سیاست امپریالیستی تقریباً هرگز چهره واقعی خود را در بیانات دنبال کنندگان آن نشان نمی دهد. سرشت حقیقی سیاست های دنبال شده در پشت حجاب های ایدئولوژیک پنهان می شود.[21]

نتیجه گیری

در پایان به این شکل می توان جمع بندی کرد که امپریالیسم تلاشی است برای کسب قدرت بیشتر، شکلی از گسترش اقتدار است که با مقهور ساختن دیگر بازیگران به وسیله ابزارهایی که در اختیار دارد (نظامی،اقتصادی و فرهنگی) و تغییر وضع موجود به منصه ظهور می رسد.
البته امروزه با توجه به فرآیند جهانی شدن به ویژه در عرصه های اقتصاد و فرهنگ، اهمیت فزاینده ی رژیم های بین المللی به عنوان محدود کننده رفتار دولت ها، شکل گرفتن نهادهای فراملی و فوق ملی مانند اتحادیه اروپا، ملزم شدن دولتها به همکاری در عرصه سیاست ملایم (در جهت رفع مشکلات زیست محیطی، تجارت آزاد و ... ) و سایر تحولات حاکی از آنند که دیگر واقع گرایی _ سنت گرایانه نمی تواند پاسخ نظری مناسبی به جهان جدید باشد ( که دیگر نیروهای سنتی از قدرت فائقه برخوردار نیستند).
با توجه به تحولاتی که طی چند قرن گذشته حادث شد، به تدریج مشخص شد که ساختار امپریالیستی بازیگران دیگر امکان پذیر نیست و امروزه کمتر به موردی بر می خوریم که بازیگر نظام بین الملل امپراتوری باشد. مفصل بندی و ساختار گرفتن نظام دولت کشوری به مقتضای ارضی و همچنین آگاهی افراد در جوامع مختلف و اینکه نقش دولتها به عنوان بازیگران اصلی در نظام بین الملل در حال کاهش است (از قرن 17 تا کنون دولت ها به عنوان بازیگر اصلی مطرح بودند ولی امروزه این نقش درحال کاهش است ) علت کاهش این نقش همان طور که اشاره شد به وجود آمدن سازمان های بین المللی در سطح جهانی(سازمان ملل و ... )، منطقه ای ( اتحادیه اروپا، اتحادیه عرب و ... )، اقتصادی ( اوپک و ... ) و ... در دنیا که باعث شده است. که قدرت در نظام بین الملل فقط در اختیار یک بازیگر به نام دولت ها نباشد بلکه شاهد تقسیم قدرتی، در نظام بین الملل باشیم. ( البته این نکته را باید ذکر کرد که دولت ها به عنوان بازیگر این سازمان ها خود قواعد و اصولی که این سازمان ها بر اساس اجماع بازیگران عضو همین سازمان تعیین شده و به وسیله پارلمان کشورها و یا دولت ها پذیرفته شده است و از آن به بعد ملزم به رعایت قواعد آن می باشند. )
ما امروزه شاهد آن هستیم که عرصه رقابت بین بازیگرانی است که مایلند قدرت فائقه ای نسبت به بازیگران دیگر در عرصه روابط بین الملل پیدا کنند و برای رسیدن به این قدرت فائقه با توجه به اینکه امروزه نظام بین الملل به این سمت می رود که سازمان های بین المللی دارای نقش بیشتری می شوند، بازیگران نیز سعی می کنند که نقش و نفوذ بیشتری در این سازمان های بین المللی داشته و ایفا کنند.
با توجه موقعیت امروز جهان، نظریات واقع گرا ها باید در بسیاری از مفاهیم و مفروضه های خود تجدید نظر نماید و تحولات جدید در ساختار نظام جهانی را مد نظر قرار دهد. و این خود نشان می دهد که این نظریه نیز مانند همه تلاش های ذهنی دیگر انتقاد پذیر و در عین حال در بسیاری از ابعاد اصلاح پذیر می باشد.
در پایان لازم می بینم که اشاره کنم که نه تنها در نظریات واقعگرا تجدید نظر صورت گیرد بلکه باید در تمامی نظریات ارائه شده در رابطه با نظام بین الملل و (مفهوم امپریالیسم) نیز باید تجدید نظر صورت گیرد. و در پی ارائه نظریات جدید و مفاهیمی باشیم که با توجه به روند تحولاتی نظام جهانی از این پروسه عقب نماده و مفاهیمی تازه برای تحلیل تمام موضوعات نظام بین الملل و همچنین (امپریالیسم) در اختیار داشته باشیم.

=========================================================================
منابع

مورگنتا، هانس جی. سیاست میان ملتها، ترجمه حمیرا مشیرزاده، تهران، وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، بهار 84 .
اغصان، علی رحیق. دانش نامه علم سیاست، تهران، انتشارات فرهنگی صبا، 1384 .
آقا بخشی، علی. فرهنگ علوم سیاسی، تهران، چاپار، زمستان 1383.
دوئرتی، جیمز. نظریه های متعارض در روابط بین الملل، ترجمه وحید بزرگی، تهران، قومس، 1384.
سیف زاده، حسین. نظریه پردازی در روابط بین الملل ، تهران، سمت، تابستان 1383.
رینولدز، چارلز . وجوه امپریالیسم، ترجمه حسین سیف زاده، تهران، وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، 1371.
هالتسی، کی جی. مبانی تحلیل سیاست بین الملل، ترجمه بهرام مستقیمی، تهران وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، پاییز 85 .
آشوری، داریوش. دانشنامه سیاسی، چ 13، تهران، مروارید، 1385.
علی بابایی، غلام رضا. فرهنگ روابط بین الملل، تهران، وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، بهار 85 .

http://www.did.ir/document/index.fa.asp?cn=pp00020063912011015
http://www.bashgah.net/pages-7266.html
http://www.fa.wikipedia.org/wiki/

1. J. Chamberlain
2. علی رحیق اغصان، دانش نامه علم سیاست، تهران : انتشارات فرهنگی صبا، 1384، ص 167
3. علی آقا بخشی، فرهنگ علوم سیاسی، تهران : انتشارات چاپار، زمستان 83، ص 308
4. هانس جی مورگنتا، سیاست میان ملت ها، ترجمه حمیرا مشیر زاده، تهران : وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، بهار 84 ، ص 89
5. جیمز دوئرتی، نظریه های متعارض در روابط بین الملل، ترجمه وحید بزرگی، تهران: انتشارات قومس، 1384، ص 378_379
6. همان؛ ص 90- 91
7. همان کتاب، ص 96_97
8. حسین سیف زاده، نظریه پردازی در روابط بین الملل ، تهران : سمت، تابستان 1383، ص 62
9. Destutt De Tracy
10. حسین سیف زاده، نظریه پردازی در روابط بین الملل ، تهران : سمت، تابستان 1383، ص 91
11. هانس جی مورگنتا، سیاست میان ملت ها، ترجمه حمیرا مشیر زاده، تهران : وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، بهار 84 ، ص 167- 168

12. Huey Long
13. Merchantilist
14. هانس جی مورگنتا، سیاست میان ملت ها، ترجمه حمیرا مشیر زاده، تهران : وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، بهار 84 ، ص 115
*** کی جی هالتسی ، مبانی تحلیل سیاست بین الملل، ترجمه بهرام مستقیمی ، تهران : وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، پاییز 85 ص 365.

15. Containment
16.Give And Take
17. Balance
18. Compromise
19. همان کتاب، ص 124
* . ر .ک به شکل ص 10 تحقیق
20.حسین سیف زاده، اصول روابط بین الملل (الف و ب )، تهران: میزان، بهار 1385، ص 85

21. همان کتاب، ص 129

ایدئولوژی امپراتوری: امپریالیسم و امپریالیسم‌ستیزی ابلهان



ایدئولوژی امپراتوری: امپریالیسم و امپریالیسم‌ستیزی ابلهان1


جیمز پتراس2

 

چکیده

یکی از شگردهای همیشگی قدرت‌های امپریالیستی برای خلع سلاح کردن، نومید ساختن و کنترل اقوامی که بر آنها سیطره داشته‌اند، خلق جنبش‌های به ظاهر مردمیِ ضد استعماری یا ضد امپریالیستی بوده است. آنها از این طریق، با هدایت پنهانی و پشت پرده رهبران اصلی این جنبش‌ها یا نفوذ در ارکان کلیدی آنها توانسته‌اند سمت و سو و شدت و ضعف آنها را کنترل کنند و خود را برای ورود به مراحل بعدی سلطه آماده سازند. این مقاله با وجود آنکه رگه‌هایی از چپ‌نگری در آن دیده می‌شود، از آنجا که به برخی مصادیق کاربرد همین شگرد در جهان فعلی می‌پردازد، می‌تواند آگاهی‌بخش باشد.

بر این اساس، بسیاری از تحرکاتی را که هم‌اکنون در عرصه جهانی مشاهده می‌شود، می‌توان تداوم همین راهبرد دانست که امریکا به ویژه پس از درس گرفتن از تجربه‌های پرهزینه خود در عراق و افغانستان می‌کوشد با پی گیری تاکتیک فوق، زمینه را برای حضور یا تداوم حضور کم‌هزینه‌تر خود در برخی از راهبردی‌ترین مناطق جهان نظیر خلیج فارس یا شمال افریقا فراهم کند.

یکی از بزرگ‌ترین تناقض‌های تاریخ، ادعاهای سیاست¬مداران امپریالیستی مبنی بر دخالت در یک جنگ صلیبی بشردوستانه بزرگ است؛ «مأموریت متمدن‌سازی» تاریخی که برای آزادسازی کشورها و اقوام طراحی شده است و در عین حال، نقش زدن بربرگونه‌ترین فتوحات، ویران‌گرترین جنگ‌ها و خون‌ریزی‌های گسترده اقوام شکست‌خورده در حافظه تاریخی است.

در عصر کاپیتالیستی مدرن، ایدئولوژی‌های حاکمان امپریالیستی در طول زمان دست‌خوش دگرگونی شده است و از درخواست‌های اولیه برای «حق» برخورداری از ثروت، قدرت، مستعمرات و عظمت، تا ادعاهای بعدی ایفای یک «مأموریت متمدن‌سازی» را در بر می‌گیرد.

این مقاله بر تجزیه و تحلیل استدلال‌های ایدئولوژیک امپریالیستی معاصر امریکا برای مشروعیت بخشیدن به جنگ‌ها و تحریم‌ها و تداوم سلطه تمرکز دارد.

 

کشوری نیازمند پروزاک3

آیا شما هم متوجه شده‌اید که هم اکنون نیز رئیس جمهوری ما، نامزدهای ریاست جمهوری مختلف و دیگران با چه تأکیدی پی در پی اصرار می‌ورزند که ما «بزرگ‌ترین کشور روی زمینیم» و می‌گویند ارتش امریکا بهترین نیروی رزمنده در تاریخ جهان است؟ آیا این حرف¬ها در دهانتان، طعمی از خاکستر بر جای نمی‌گذارد؟ به این کشور و ناامیدی و سرخوردگی‌های امروزینش نگاه کنید و به من بگویید آیا دیگر کسی هست که این حرف را باور داشته باشد؟

اشتباه نبود که بلافاصله بعد از شکست در ویتنام، چهره خیالی انتقام‌گیرنده «رمبو» به شدت محبوبیت پیدا کرد و بر خلاف قهرمانان امریکایی دهه‌های پیش‌تر، عضله‌هایی برآمده داشت. این قهرمان به عنوان یک آب نبات تصویری، ناکامی های زیادی را جبران می‌کرد. بنابراین، اگر ایالات متحده، «بزرگ‌ترین» کشور روی زمین باشد، لازم نیست کسی بارها و بارها این را تکرار کند.

آیا جای پرسش نیست که دارد اتفاق بزرگی در این کشور می‌افتد، حتی اگر دقیقاً ندانیم این اتفاق چیست؟ بر خلاف مردم امپراتوری‌های پیشین، ما هیچ وقت به امپراتوری خود افتخار نکرده‌ یا حتی نتوانسته‌ایم خودمان را به عنوان یک کشور امپریالیستی ببینیم؟ اگر به راستی منکر این هستیم که در شکم یک قدرت امپریالیستی بزرگ زندگی می‌کنیم؛ اگر مثل بیشتر امریکاییان، شما هم این واقعیت را نادیده می گیرید که ما خزانه‌هایمان را به سمت ارتش سرازیر کرده‌ایم یا پایگاه‌هایی را در کشورهایی بر پا کرده‌ایم که تعداد اندکی می‌توانند جای آنها را روی نقشه پیدا کنند، در این صورت، شما به طور طبیعی، افول امپراتوری به چاهی را تجربه کرده‌اید که انگار در یک آینه تاریک انعکاس یافته است.

با این حال، احساساتی که باید با تجربه خارج شدن یک امپراتوری از ریل همراه باشند، فقط به دلیل نبود یک تجزیه و تحلیل، ناپدید می‌شوند. توهم، افسردگی و سقوط، حتی قوی‌تر از پیش، درون رگ‌های امریکا به حرکت درآمده‌اند. فقط اگر به اطلاعات نظرسنجی‌ها در این مورد نگاهی بیندازید که آیا این کشور ـ که زمانی سرزمین آرمانی خوش بین‌ها بود ـ در «جهت درست» در حرکت است یا «در جهتی نادرست»، متوجه خواهید شد تعداد کسانی که به جهت نادرست اشاره کرده‌اند، ماه به ماه، به شدت در حال افزایش است. در مواقع معدودی که پرسش گران از امریکاییان پرسیده‌اند آیا به نظر آنها کشور «در حال افول است» یا نه، باز هم ارقام به همین شکل سر به آسمان می‌زنند.

فهمیدن دلیل آن دشوار نیست. از دست دادن ایمان نسبت به نظام سیاسی امریکا روز به روز بیشتر می شود. از نظر بسیاری از امریکاییان، این نظام دیگر نه «کشور ما»، بلکه «بوروکراسی» است. واشینگتن به شکلی آشکار در مخمصه افتاده و از انجام دادن کاری قابل توجه، ناتوان است، در حالی که دولت‌های ایالتی در برخورد با شدیدترین کاهش ثبت شده در میزان مالیات‌های دریافتی، در کنار دولت‌های محلی در زیر کسری‌های کلان و کاهش بودجه حوزه‌هایی که به زندگی روزمره مرتبط می‌شوند ـ تحصیلات، پلیس، آتش نشانی ـ کمر خم کرده‌اند.

سال‌ها پیش در دوران جرج دبلیو بوش، من می‌خواستم کلمه «جمهوری‌خواهان ناتوان»4 را به عنوان یک واژه جدید وارد دایره واژگان سیاسی داخلی مان کنم. می‌خواستم به این طریق این احساس را انتقال دهم که چیزی اساسی در این کشور ـ روح « نتوانستن» ـ در حال گسترش است. البته موفق به انجام این کار نشدم و از آن زمان به بعد، روح «نتوانستن» به صورت آشکار به فراتر از حزب جمهوری‌خواه نیز گسترش یافته است. ساده‌تر بگویم: ما یک کشور نیازمند به پروزاک هستیم.

در حاشیه رویارویی با چالش‌های جهانی ـ از ژاپن تا خاورمیانه بزرگ، از نظام اقتصادی لرزان جهانی گرفته تا آب و هوا که به یک سرگرمی تمام‌عیار تبدیل شده ـ هر چه می‌گذرد، ناتوانی امریکا، برای غلبه بر این مشکلات مشخص‌تر می‌شود. این کشور دیگر روی جوانانش سرمایه‌گذاری نمی‌کند یا طرح‌های کارآمدی برای آینده ندارد یا راه‌هایی جدیدی را ارائه نمی‌دهد. این کشور به معنای واقعی کلمه «نمی‌تواند» و این نتوانستن فقط به دلیل بحران داخلی نیست، بلکه بخشی از افول امپراتوری است.

ما چندان به این مشکل نمی‌پردازیم و به جای آن تمایل داریم به عنوان سپهرهایی جداگانه با عرصه‌های داخلی و خارجی برخورد کنیم، آن هم در حالی که ارتباط بین این دو کاملاً روشن است. اگر در این باره شک دارید، فقط کافی است وارد نزدیک‌ترین پمپ بنزین شوید و باک اتومبیلتان را پر کنید. البته کیست که نداند این کشور که زمانی یک مولّد ثروت بود، اکنون با آمارهای بی‌کاری‌ دست به گریبان است که از زمان رکود بزرگ، شبیه آنها دیده نشده است. 

به علاوه سطوح بدهی بی‌سابقه به خاطر وابستگی به تأمین انرژی از خارج است (و نظیر بیشتر معتادان، هیچ برنامه‌ای برای ترک اعتیاد خود ندارد) یا قرار داشتن آن در بدترین دوره نابرابری در آمدها در تاریخ نوین. و کیست که نداند گروهی از افسانه‌پردازان مالی، عوامل شرکتی، لابی‌گر و سیاست¬مدار در حال فربه‌تر کردن خودشان از قِبَل این آشفته‌بازار سیاسی‌اند؟

اگر فکر می‌کنید هیچ کدام این چیزها با افول قدرت امپریالیستی ارتباطی ندارد، از خودتان بپرسید: چرا در بیشتر گزینه‌های پیش روی کشورمان، مواردی است که فقط ارتش قادر به انجام دادن آن است یا بخش قابل ملاحظه‌ای از دولت که بودجه‌شان همچنان در پنتاگون در حال افزایش است،توانایی انجامش را دارند؟ یا چرا وقتی به انجام دادن کاری نیاز است، این دولت همچون سلف خود، مرتب به همین ارتش روی می‌آورد؟ 

روزی روزگاری، کمک به کشورهای دیگر در روزگار دشوار، یکی از وظایف بخش غیر نظامی دولت امریکا بود. امروزه در چنین مواقعی، از‌هاییتی تا ژاپن، این ارتش امریکاست که دست به عمل می‌زند. برای مثال، در واکنش به مصیبت سه‌گانه‌ای که در ژاپن رخ داد ـ زمین‌لرزه، سونامی و انفجار نیروگاه هسته‌ای ـ پنتاگون یک اقدام بازسازی گسترده را به اجرا گذاشته است که در آن، هجده هزار نفر با بیست کشتی نیروی دریایی و حتی شناورهای حمل سوختی که برای خنک کردن نیروگاه فوکوشیما آب تازه می‌آوردند، شرکت دارند. به این اقدام، یک نام رمزی نظامی «عملیات توموداشی» (در زبان ژاپنی به معنای «دوست») نیز داده‌اند و علاوه بر اهداف دیگری که دنبال می‌کند، یک کارزار تبلیغاتی آشکار با هدف تبلیغ سودمندی پایگاه‌های نظامی امریکایی در این کشور است.

به همین ترتیب، وقتی دولت به انجام کاری در خاورمیانه نیاز دارد، این روزها غالباً وزیر دفاع، رابرت گیتس را ـ او به تازگی دیدارهای رسمی از بحرین، عربستان سعودی، عراق و مصر داشته است ـ به جای وزیر امور خارجه، هیلاری کلینتون به آنجا می‌فرستد. در اقدامی دیگر، زمانی که وضعیت وحشتناک لیبی وخیم‌تر شد و سخن از اقدامی «بشردوستانه» به میان آمد، دولت اوباما (در کنار ناتو) به نیروی هوایی خود توسل جستند.

همچون اتفاقی که در مرزهای افغانستان و پاکستان رخ داد، همان‌طور که قابل پیش‌بینی بود، نیروی هوایی از دست یافتن به پیروزی قابل توجه ناکام ماند. تکان‌دهنده‌تر از همه این نیست که حاکم لیبی، معمر قذافی بی‌درنگ سقوط کرد یا ارتش لیبی وقتی بخش قابل توجهی از تانک‌ها و دفاع توپ‌خانه‌ای‌ او از آن گرفته شد، دچار فروپاشی نشد یا حملات سریعی که قرار بود به موجی بزرگ تبدیل شوند، صرفاً به اعمال یک منطقه پرواز ممنوع یک ماهه از سوی ناتو انجامید (در حالی که منطقه پرواز ممنوعی که در عراق صدام حسین اعمال شد، بدون توفیق نهایی، دوازده ماه به طول انجامید).

از دیدگاه امپریالیستی، دو نکته درباره اقدام نظامی امریکا در لیبی قابل ذکر است. اول اینکه به نظر نمی‌رسید واشینگتن نسبت به قدرتی که برایش باقی مانده است، متقاعد شده باشد؛ نکته‌ای که رقص هوایی عجیب آن در آسمان این کشور نمایانگر آن بود. دوم اینکه حتی در حوزه نظامی، هر چه می‌گذرد، واشینگتن از درس گرفتن از اقدامات پیشین خود ناتوان‌تر می‌شود. در نتیجه، زرادخانه تاکتیک‌های بالقوه آن بیشتر از تاکتیک‌هایی تشکیل شده است که در گذشته‌ای نزدیک شکست خورده‌اند. نوآوری، دیگر بخشی از این امپراتوری نیست.

مترجم: محمود سبزواری

روزی روزگاری، کمک به کشورهای دیگر در روزگار دشوار، یکی از وظایف بخش غیر نظامی دولت امریکا بود. امروزه در چنین مواقعی، از‌هاییتی تا ژاپن، این ارتش امریکاست که دست به عمل می‌زند.

 


پی نوشت ها:

1. Prozac: نام یکی از داروهای ضد افسردگی.

2. Republican’ts.

3- The Empires Ideology: Imperialism and "Anti-Imperialism of the Fools"

Source: www.globalresearch.ca/index.php?context=va&aid=28456

4- James Petras.

منبع : ماهنامه سیاحت غرب شماره 103

امپریالیسم


امپریالیسم

اصطلاح اَمپـِریالیسم  به انگلیسی: Imperialism  خود از واژهء قدیمی‌تر empire ( امپراتوری) آمده است از واژهء امپریالیسم تعاریف گوناگونی بدست داده شده‌است:pic167

  • امپریالیسم به نظامی گفته می‌شود که به دلیل مقاصد اقتصادی و یا سیاسی می‌خواهد از مرزهای ملی و قومی خود تجاوز کند و سرزمین‌ها و ملتها و اقوام دیگر را زیر سلطهء خود درآورد.
  • سیاستی که مرام وی بسط نفوذ و قدرت کشور خویش بر کشورهای دیگر است.
  • رژیمی که بر اثر از میان رفتن خرده‌سرمایه‌داری داخلی و پدید آمدن تراست‌ها و کارتل‌ها دچار تورم تولید و کمبود مواد خام شود و برای به‌ دست آوردن مستعمره و بازار به دیگران تجاوز کند.
  • این واژه در مفهوم امروزی به معنای کنترل کشوری از سوی کشور دیگر به کار می‌رود؛ فرایند تحمیل ارادهء کشوری بر کشور دیگر.
  • امپریالیسم عنوانی است برای قدرتی (یا دولتی) که بیرون از حوزهء ملی خود به تصرف سرزمین‌های دیگر پردازد و مردم آن سرزمین‌ها را به زور وادار به فرمانبرداری از خود کند و از منابع اقتصادی و مالی و انسانی آنها به سود خود بهره‌برداری کند.

امپریالیسم فقط به معنای تصاحب قلمرو ارضی کشورها نیست بلکه به نحو گسترده‌تری با کسب کنترل سیاسی و اقتصادی بر مردم و اراضی، خواه با نیروی نظامی و خواه با ابزارهای زیرکانه تر، مرتبط است. موضوع امپریالیسم سیاست و شیوه‌های دولتی است که غالباً با ابزارهای اقتصادی، قدرت و سلطهء خود را گسترش می‌دهد.

 

تاریخچه

واژهء  امپریالیسم در 1890 در انگلستان رواج یافت. به زودی در زبان‌های دیگر بکار گرفته شد و از آن برای بیان کشاکش‌های قدرتهای اروپایی رقیب برای بدست آوردن مستعمره و حوزهء نفوذ در افریقا و دیگر قاره‌ها استفاده شد. این کشاکش‌ها که از دههء 1880 تا 1914 بر سیاست بین المللی حاکم بود، سبب شد که این دوره « عصر امپریالیسم» نامیده شود. هم انگلیسی‌ها و هم امپریالیست‌های اروپای قاره‌ای ادعا می‌کردند که هدفشان گسترش تمدن و رساندن دستاوردهای آن به مردمان دارای نژاد و فرهنگ پست‌تر است. اما در بنیاد این «احساس رسالت» برای تمامی بشریت ایمان به برتری نژادی، مادی، و فرهنگی نژادهای سفید وجود داشت. پس از جنگ جهانی اول، ایدئولوژی امپریالیسم در ایدئولوژی‌های فاشیسم و نازیسم به کمال خود رسید.

این مرحله از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن حاضر آغاز می‌شود. تدوین تئوری مربوط به امپریالیسم و تجزیه و تحلیل پنج وجه مشخصه اساسی آن می‌گوید:

1. تمرکز و تراکم تولید و سرمایه موجب ایجاد انحصارها ( مونوپول‌ها ) شد. انحصارها در این مرحله نقش قاطع را در حیات اقتصادی بازی می‌کنند.

2. ترکیب سرمایه بانکی و سرمایه صنعتی به پیدایش سرمایه مالی و الیگارشی مالی منجر گردید.

3. صدور سرمایه به جای صدور کالا اهمیت ویژه‌ای کسب می‌کند.

4. ایجاد اتحادیه‌ها و کنسول‌های انحصاری سرمایه‌داران، این اتحادیه‌ها به صورت کارتل‌ها، تراست‌ها و کنسرسیوم های جهان را از نظر اقتصادی بین خود تقسیم می‌کنند.

5. پایان تقسیم منطقه‌های سرزمین‌های جهان بین بزرگ‌ترین و ثروتمندترین دولت سرمایه‌داری و آغاز تجدید تقسیم آن‌ها.

 

رابطه دو سویه میان امپریالیسم، قدرت_ایدئولوژی
ایدئولوژی امپریالیسم، همیشه مسئولیت اثبات را بردوش دارد . قدرت، سیطره بر ذهن و رفتار دیگران (دیگر بازیگران نظام بین الملل)
سیاست امپریالیستی همیشه مستلزم ایدئولوژی است، زیرا برخلاف سیاست حفظ وضع موجود، امپریالیسم همیشه مسئولیت اثبات را بردوش دارد امپریالیسم باید ثابت کند که وضع موجودی که در صدد بر اندازی آن است باید برانداخته شود و مشروعیت اخلاقی که بسیاری از افراد برای هرآنچه وجود دارد قائل هستند، باید تسلیم آن اصل برتری اخلاقی شود که خواهان توزیع جدید قدرت است بدین ترتیب به نقل از گیبون ( برای هر جنگی می توان در حقوق مقدس فاتحان انگیزه هایی یافت : امنیت یا انتقام، شرف یا حمیّت، حق یا آسایش ).
قدرت یعنی سیطره بر ذهن و رفتار دیگران (قدرت سیاسی رابطه ای است روانشناختی، بین کسانی که آن را اعمال می کنند و کسانی که بر آنان اعمال می شود. )

امپریالیست چیست ؟
این واژه ابتدا به توسعه طلبی های ناپلئون در دهه ی 1830 -  م نسبت داده شد و در اواخر سدهء 19- م ، مخالفانی که در بریتانیا با توسعه طلبی و سیاست استعماری مخالف بودند، از این واژه استفاده می کردند. البته کسانی بودند که در آن دوران یک برداشت مثبتی از واژه ی امپریالیسم داشتند. به عنوان مثال جوزف چمبرلین  که اعتقاد داشت باید به گسترش امپراتوری بریتانیا به مثابه یک قطب ایجاد کننده توازن قدرت در سیستم بین المللی، در مقابل تسلط و سیاست استعماری آلمان و فرانسه نگاه کرد. و در اویل سده 20 میلادی که در علوم سیاسی، بحث علمی درباره ی سیاست استعماری و امپریالیسم گسترش یافت. واژه امپریالیسم در فرهنگ نامه ها و واژه نامه ها به چند برداشت تعریف شده است.
برداشت اول : این واژه از ریشه لاتینی ایمپرو (امپراتوری) مشتق شده و یکی از شکل های قدیمی کشور گشایی و سلطه در رقابت های سیاسی بین جوامع انسانی است. (تحمیل سلطه یا قدرت یک دولت بر قلمرو دولت های دیگر با وسایل گوناگون به قصد استثمار و کسب امتیازات سیاسی و اقتصادی )
برداشت دوم : امپریالیسم به طور کلی عنوانی است برای قدرتی( یا دولتی) که بیرون از حوزه ملی خود به تصرف سرزمین های دیگر پردازد و مردم آن سرزمین را به زور وادار به فرمانبرداری از خود کند و از منابع اقتصادی و مالی و انسانی آنها به سود خود بهره برداری کند.( این برداشت امروزه تعریف خود را از دست داده است).
برداشت سوم : برداشت لنینی_کمونیستی است که امپریالیسم را عالی ترین و آخرین مرحله سرمایه داری و جوهره آن را تسلط انحصارها و از بین رفتن رقابت آزاد توصیف می کند و پنج مشخصه را برای امپریالیسم بر می شمارد ( 1. تمرکز و تراکم تولید سرمایه 2. آمیخته شدن سرمایه صنعتی و بانکی _الیگارشی مالی 3. صدور سرمایه بجای صدور کالا 4. انحصار سرمایه داران بین المللی 5. تقسیم مجدد جهان بین بزرگترین دولت های سرمایه داری ) در این راستا مارکسیسم نوین، پس از دوران جنگ سرد واژه امپریالیسم در رابطه با استعمارگری نوین و داد و ستدهای ناعادلانه قدرت های سرمایه داری با کشورهای درحال توسعه و انتقاد از سرمایه گذاری های شرکتهای چند ملیتی می دانند. ( البته این نکته قابل ذکر است که پژوهشگران علوم سیاسی دلایل تجربی و کافی و قانع کننده ای ندارند که بتوانند ادعا کنند امپریالیسم تنها در سیستم های کاپیتالیستی و سرمایه داری گسترش می یابد برای مثال می توان از نقش چین در تبت و از نقش شوروی در اروپای شرقی و آسیای مرکزی در دوران جنگ سرد پس از پایان جنگ جهانی دوم نام برد).
هانس مورگنتا نظریه پرداز امریکایی – آلمانی (1980 - 1904  ) و استاد روابط بین الملل و علوم سیاسی ، خود نیز با دیدی محافظه کارانه امپریالیسم را چنین تعریف می کند :« امپریالیسم، خط مشیی سیاسی است که بازیگری خاص قصد براندازی وضع موجود یا برهم زدن روابط قدرت بین دو یا چند بازیگر را دارد.»

امپریالیسم، شعاری سیاسی:
امپریالیسم از نیمه دوم قرن بیستم به عنوان شعار اصلی و اصطلاح رایج سیاست جهانی باقی مانده است. واژه امپریالیسم از جنگ دوم جهانی به بعد کاربردی جهانی یافته است. این ناظران، واژه امپریالیسم را جهت تشخیص عینی نوع خاصی از سیاست خارجی نمی برند، بلکه از این واژه برای تقبیح و بی اعتبار ساختن سیاستی که خود با آن مخالفند، استفاده می کنند. این استفاده قراردادی از این واژه برای اهداف مجادله آمیز، چنان گسترش یافته که امروزه از واژه های «امپریالیسم» و «امپریالیستی» در مورد هر نوع سیاست خارجی، صرف نظر از ماهیت واقعی آن، و صرفاً به خاطر مخالفت با آن، استفاده می شود. پس به این شکل می توان بیان کرد که کسانی که از سیاست خارجی بریتانیا، شوروی سابق ، امریکا و ...  در هراس بودند همه این فعالیت ها را در روابط بین الملل( سیاست خارجی) ، سیاستی امپریالیستی می نامیدند.

ریشه و یا خاستگاه اصلی امپریالیسم :
بهترین راه برای توضیح ماهیت واقعی و یا ریشه و خاستگاه امپریالیسم به عنوان سیاستی که برای براندازی وضع موجود مورد استفاده قرار می گیرد، از طریق توجه به برخی موقعیت های نوعی است که نفع در اتخاذ سیاست امپریالیستی است.( یا به نفع سیاستهای امپریالیستی عمل می کنند) اگر در این موقعیت، شرایط ذهنی و عینی لازم برای سیاست خارجی فعال وجود داشته باشد، اتخاذ سیاست امپریالیستی اجتناب ناپذیر می گردد.
ریشه و یا خاستگاه امپریالیسم را می توان به چهار قسمت تقسیم کرد :
امپریالیسم ناشی از قدرت
امپریالیسم ناشی از اقتصاد
امپریالیسم ناشی از زیست شناختی اجتماعی
امپریالیسم ناشی از ایدئولوژی

 

انواع امپریالیسم

سه نوع امپریالیسم می‌توان تصور کرد که عبارت‌اند از:

1) امپریالیسم سیاسی (امپریالیسم کلاسیک)؛ جوزف شومپیتر در مقاله‌ای تحت عنوان "جامعه‌شناسی امپریالیسم"، امپریالیسم [کلاسیک] را از بقایای سیاسی پادشاهی‌های مطلق می‌د‌اند و در تعریف امپریالیسم عنوان می‌کند: «موضع‌گیری بی‌هدف دولت برای گسترش قهرآمیز و بی‌پایان.»، بر طبق این نظریه امپریالیسم نتیجه منافع روندهای مشخص اقتصادی نیست بلکه نتیجه رفتار روانی حکمرانان اشرافی است. شومپیتر سپس به تبیین "امپریالیسم نو" که در روزگار معاصر خود مشاهده می‌کرد بر اساس منافع اقتصادی می‌پردازد.

هابس نیز امپریالیسم را تلاش برای استیلا یافتن بر اقوام دیگر و تحت انقیاد در آوردن آن‌ها، که استعمار قدیم یکی از شکل‌های آن است می‌داند. تحلیل‌های لنین و هابسن از استعمار، مربوط به این دوره است. اما در سال‌های بعد، اصطلاح امپریالیسم مفهوم خود را به‌عنوان نظامی بر پایه سلطه حکومت امپراتوری از دست داد و در عصر حاضر این تبیین امپریالیستی دیگر توجیهی ندارند؛ زیرا امپراتوری‌های استعماری کهن،‌ مانند امپراتوری بریتانیا، کم و بیش به‌طور کامل از میان رفته‌اند و عملاً‌ همه نواحی مستعمراتی قدیم به‌صورت کشورهای مستقل درآمده‌اندکه حکومت سیاسی مستقل دارند؛ گرچه دچار نوعی پیچیده‌تر از امپریالیسم شده‌اند که عبارت از امپریالیسم نو باشد.

 

2) امپریالیسم اقتصادی (امپریالیسم نو)؛ امپریالیسم نو، که استعمار نو شکل عملی آن است،‌ به‌معنای وضعیتی است که در آن کشوری، ‌با داشتن استقلال سیاسی،‌ از دست‌اندازی و دخالت کشور دیگری و یا عوامل آن آسیب ببیند و این رابطه ممکن است دنباله رابطه استعماری گذشته میان دو کشور نباشد و قدرت نوخاسته‌ای آن را پدید آورد. در برخی از بخش‌های جهان (مثلاً، امریکای لاتین) اغلب اصطلاحات هم‌ردیف مانند "امپریالیسم اقتصادی" (یا به اصطلاح دقیق‌تر، "امپریالیسم دلار")‌ را بیشتر به‌کار می‌برند.

محققان معتقدند پایان حکومت رسمی مستعمراتی در جهان سوم تأثیر چندان بر روح امپریالیستی قدرتمندان جهان نداشته است؛ زیرا با وجود رژیم‌های فاسد، وابسته و مرتجع در این کشورها استقلال سیاسی‌ای که تقریباً کسب شده است به پدیده‌ای ساختگی تبدیل می‌شود. گروه هیأت حاکمه جدید با هیأت حاکمه قدیم پیوند می‌خورد و طبقات مالدار تحت پشتیبانی امپریالیسم کلیه امکانات خود را برای خفه کردن جنبش‌های مردمی که برای استقلال ملی و اجتماعی پیکار می‌کنند به‌کار می‌برند و چپاول مواد خام در کشورهای عقب‌مانده توسط سرمایه خارجی به شکل گذشته همچنان ادامه دارد. کشورهای صنعتی از طریق موقعیت برجسته اقتصادیشان در تجارت جهانی و از طریق نفوذ شرکت‌های بزرگ که در مقیاس جهانی عمل می‌کنند هنوز کنترل خود را حفظ کرده‌اند. زیرا گرچه نوعی استقلال سیاسی در این کشورها وجود دارد اما محیط اقتصادی آن‌ها به‌شدت تحت تاثیر سلطه جوامع مرکزی است و بورژوازی خارجی همچنان در راس قدرت در این جوامع پیرامونی است.

برخی پژوهشگران معتقدند لیبرالیسمِ پوشش‌یافته پس از جنگ، بساط امپریالیسم را برنچیده‌ بلکه تنها ساختارهای کلانی پدید آورده است که به شمال توسعه‌یافته اجازه داده است به شکل اسلوب‌مند از منابع اقتصادی و نیروی کار جنوب توسعه‌نیافته بهره‌کشی کند. آن‌ها انترناسیونالیسم لیبرال و نهادهای اصلی آن مانند صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی را یک ردای مبدل بر قامت امپریالیسم می‌دانند و معتقدند فعالیت امپریالیستی از طریق انترناسیونالیسم لیبرال، از شیوه‌های پرهزینه رسمی مانند اداره مستقیم سرزمین‌ها به شیوه‌های غیررسمی‌تری چون شرکت‌های چندملیتی غربی تبدیل شده است که برای بهره‌مندی از نیروی کار ارزان و معافیت‌های مالیاتی، در کشورهای جهان سوم استقرار می‌یابند و بدین‌سان همان فرآیندهایی در حال وقوع است که در امپریالیسم کلاسیک شرح داده شده‌اند.

 

3) امپریالیسم فرهنگی و رسانه‌ای؛ گرچه امپریالیسم فرهنگی اعم از امپریالیسم رسانه‌ای است، اما به‌دلیل قدرت و سلطه رسانه‌ها و حجم بالای انتقال فرهنگی رسانه‌ها به‌ویژه رسانه‌های مدرن، برخی از نویسندگان چون گیدنز، امپریالیسم فرهنگی را در چارچوب تبیین رسانه‌ای آن ارائه می‌کنند. او می‌گوید: «موقعیت برتر کشورهای صنعتی و بیش از همه‌ ایالات متحده آمریکا در تولید و گسترش رسانه‌ها سبب شده است که بسیاری از محققان از امپریالیسم رسانه‌ای سخن بگویند.»

هربرت شیلر معتقد است: «صادرات تلویزیونی آمریکا، ‌همواره با آگهی‌های تجاری تبلیغاتی، فرهنگی تجاری را انتشار می‌دهد که شکل‌های محلی بیان فرهنگی را تباه می‌کند.» این دیدگاه، جهانی شدن را نیز به‌مثابه شکلی از "امریکایی‌شدن" که برای دولت ایالات متحده و منافع شرکت‌های خصوصی آن سودمند است با امپریالیسم فرهنگی ملازم می‌داند. به گفته آنتونی اسمیت، یکی از محققان برجسته رسانه‌های همگانی: تهدید استقلال کشورها از سوی ارتباطات الکترونیکی جدید در اواخر قرن بیستم می‌تواند از استعمار در گذشته خطرناک‌تر باشد. رسانه‌های جدید بیش از دیگر تکنولوژی‌های پیشین غرب از قدرت و نفوذ عمیق به دورن فرهنگ "دریافت‌کننده" برخوردارند. نتیجه می‌تواند ویرانگری پایان‌ناپذیر تشدید تناقض‌های اجتماعی در جوامع در حال توسعه امروز باشد.

- مظاهر امپریالیسم فرهنگی و رسانه‌ای؛ محققان، مظاهر این نوع امپریالیسم را در مولفه‌های زیر بر می‌شمرند که توضیح مفصل آن‌ها ذیل واژه "امپریالیسم فرهنگی" آمده است:

1.   انحصار خبری؛

2.   انحصار سینمایی؛

3.   انحصار تبلیغی؛

4.   انحصار سایبری؛

5.   انحصار تولید و صدور کتاب.

 

ابزارهای حفظ سلطه امپریالیسم

1.   دخالت‌های سیاسی؛

2.   انجام کودتاهای نظامی؛

3.   ایجاد درگیری‌های مرزی و جنگ بین کشورهای پیرامونی؛

4.   تقویت اغتشاش‌های داخلی؛

5.   تقویت مرزهای جاسوسی و حکومت‌های نامریی؛

6.   استفاده گسترده از تبلیغات و رسانه‌های گروهی؛

7.   تدوین و استقرار نظام تعرفه‌ای و تعیین قیمت‌ها و موارد دیگر.

 

نظر امام در مورد جوک های سیاسی

نظر امام در مورد جوک های سیاسی چه بود؟

حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی چندی پیش در یک سخنرانی در جمع اعضای ادوار پیشین انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تبریز پیش و پس از انقلاب، سخنان مفصل و جالب توجهی را در خصوص سلوک رفتاری امام راحل را بیان کرد و به برخی شایعات در خصوص ایشان پاسخ داد. به گزارش جماران، وی در ابتدای سخنان خود .. حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی چندی پیش در یک سخنرانی در جمع اعضای ادوار پیشین انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تبریز پیش و پس از انقلاب، سخنان مفصل و جالب توجهی را در خصوص سلوک رفتاری امام راحل را بیان کرد و به برخی شایعات در خصوص ایشان پاسخ داد.

به گزارش جماران، وی در ابتدای سخنان خود اظهار داشت: دو دوست عزیز و نازنین من پیشنهاد کردند و اصرار کردند و توجیهاتی داشتند و هر چند من قانع نشدم که شایستگی دارم ولی به هر حال تسلیم شدم. جناب آقای ایزدی از دوستان خیلی قدیم و یاران مرحوم آقای منتظری رضوان الله تعالی علیه و برادرم جناب آقای زرکوب از عناصر سازنده، فعال، خدوم و در عین حال بی ادّعا و بزرگوار. ایشان پیشنهاداتی داشتند که من در یک جمع صمیمی فرخنده ای صحبت کنم که طیف وسیعی را شامل می شود، از ایده ها، افکار و گرایش ها و به هر حال آنچه که این طیف در آن اشتراک مسلم دارند و وحدت قطعی دارند این است که به آرمان های امام(ره) وفادارند و علاقه مند هستند و به هر ترتیب در دورانی از دوران های سرنوشت ساز بر این جامعه، نقشی و حضوری در بعضی از صحنه ها و عرصه ها داشته اند. همه دلداده این انقلاب هستند و همه در پیروزی این نهضت سهیم هستند و مهمتر از همه وارثانی هستند که عزیزانشان در هشت سال دفاع مقدس، در عرصه اثبات وفاداری و ازخودگذشتگی و جانبازی، نمره خوب کسب کرده اند.

وی افزود: به من گفتند که تو بیا، از یک پدیده ای سخن بگو که همه به آن اعتقاد داریم. همه طیف ها و همه گرایش ها و همه نحله ها. و آن مراد همه ماست. امام، پیشوا و قائد نهضتی بوده که همه به آن دل بستیم و به آن امید داشتیم. بیا از او بگو و خاطرات او را بازگو کن. هرچند من این افتخار را داشتم که سالیانی به مثابه یک سرباز کوچک و در بعضی از عرصه ها در کنار آن عزیز نازنین حضور داشتم و به فراخور استعدادم و در حد توان درک و کشش خود، نکاتی را در ذهن دارم و آموختم، امّا خود را کمتر از همه شما می دانم. شما امتحان داده هایی هستید که یا عزیزی را از دست داده اید و یا در صحنه هایی حضور فعال و جدی و عملی داشتید. رزمنده بودید، خانواده شهید بودید، خانواده جانباز بودید، خانواده آزاده بودید و یا آزاده و جانباز هستید و به هرحال، در عمل ثابت کردید که شایستگی و ارزش و مقام دارید. من خاک پای همه شما هستم و سعی می کنم که از عزیز دل همه شما، از محبوب همه شما، از رهبری که همه دل به او بستیم و همه تابع او هستیم، چند خاطره را بیان کنم.

دعایی با بیان اینکه در جامعه ما، فضائلی که در مناسبت های مختلف، برخی قسمت هایش بیان می شود، دو گونه است، ادامه داد: یک گونه افتخاراتی است مربوط به افراد ویژه که به یک مقامات بسیار عالی و والایی رسیده، می رسند و حالاتی داشتند و سرنوشتی داشتند که برای همه ما جنبه کاربردی و عملی ندارد. مثلاً عرض می کنم مرحوم نخودکی معروف، در زندگی اش حالاتی داشته و کراماتی از او نقل می کنند که ویژه خودش بوده و هرکسی نمی توانست به آن مرحله برسد و آن را در زندگی پیاده کند و سرمشق قرار بدهد. البتّه بیان آن افتخاری بوده و آشنایی در آن حد از توان بالای خرق عادت در یک انسان، شیفتگی و شیدایی خاصی را دارد که انسان وقتی می شنود لذّت می برد اما نمی تواند آن گونه باشد. نمونه های دیگری نیز هست مثل زندگی مرحوم ملاعباس تربتی، پدر مرحوم راشد. در این مورد، تمام مراحلی که بیان می شود و نقل می شود، کاربردی است و انسان می تواند آن گونه عمل کند و سرمشق خود قرار بدهد.

وی تصریح کرد: ما در زندگی امام(ره) حالات ویژه ای را می توانیم سراغ داشته باشیم که می تواند مانند نمونه اول باشد که بیان آن، جنبه کاربردی برای همه ما ندارد. پیش بینی هایی که امام(ره) کرد و خطوطی را ترسیم کرد که در نهایت سرانجام و نتیجه اش، پیروزی مسلّم و موفق بود و آنها چیزهایی بود که در ارتباطات و حالات معنوی خودش به آن رسیده بود و بیان آن شیدایی و زیبایی دارد ولی حالت کاربردی برای امثال ما ندارد. اما موارد دیگری بودند که در زندگی حضرت امام(ره) بیان آنها جنبه کاربردی، آموزشی و اخلاقی دارد. من تصور می کنم که بیان این قسمت ها می تواند برای علاقه مندان و دوستان و یاران حضرت امام(ره) خاطره انگیز باشد و برای کسانی که امام را درک نکرده اند و از یاران امام مواردی را می شنوند، جنبه کاربردی و عملی داشته باشد. من به این قسمت ها اشاره می کنم.

مدیر مسئول روزنامه اطلاعات یادآور شد: شاید کسانی که سنی نزدیک به نیم قرن داشته باشند و در دوران پیروزی انقلاب، به حد بلوغ و سن بالایی رسیده باشند یادشان باشد که در جریان پیروزی انقلاب، یک جنبه از فعالیت هایی که صورت می گرفت، جنبه های تبلیغی کار بود. علاقه مندان حضرت امام(ره) سعی می کردند از امکانات و فرصت هایی که می توانست پیش بیاید، استفاده کنند و آرمان های امام(ره)، اهداف و بیانیه های امام(ره) را، حتی سخنرانی های امام(ره) را منعکس کنند و انتشار بدهند. یکی از آن فرصت هایی که پیش آمد، در قبل از انقلاب بهره گیری از امواج رادیویی بود. قبل از انقلاب امکانی که امروز، به راحتی و به وفور وجود دارد و شما از طریق امکانات مجازی و اینترنت به راحتی هر نوع پیامی را در هر موقعیت و به هر کیفیتی می توانید عرضه کنید، آن موقع این امکانات، وجود نداشته است. امکانات تکثیر به راحتی امروز وجود نداشت. امکانات تماس به جز تلفن به راحتی وجود نداشت. موبایل وجود نداشت و اگر یک موج رادیویی در اختیار جریانی قرار می گرفت، غنیمت بسیار بالا و فوق العاده ای بود. در یک فرصت این چنین، به فرزند شهید حضرت امام(ره) حاج آقا مصطفی، پیشنهاد می شود که اگر شما در مسیر تبلیغ آرمان های نهضت و آرمان های حضرت امام(ره) بخواهید از موج رادیویی استفاده کنید، امکانش وجود دارد.

وی ادامه داد: مرحوم حاج آقا مصطفی، به دوستانی که پیش بینی می کرد که آنها توانایی استفاده از این امکانات را داشته باشند، پیشنهاد را عرضه کرد. طبیعتاً این پیشنهاد از ناحیه کسانی عرضه می شد که با رژیم حاکم بر ایران مسأله سیاسی داشتند و در تضاد بودند. آنها به خاطر فعالیت های علیه رژیم شاهنشاهی آن موقع، حاضر بودند امکاناتی را در اختیار مخالفین رژیم قرار بدهند و استفاده از این امکانات، ممکن بود ریسک تلقی شود و به عنوان بهره گیری از امکانات دشمن و آب به آسیاب دشمن ریختن تلقی شود. وقتی این پیشنهادِ عرضه شده از ناحیه حاج آقا مصطفی اتفاق افتاد، مخاطب این نگرانی را داشت که آیا امام(ره) راضی هستند به این بهره گیری و استفاده یا خیر؟ طبیعتاً پیشنهاد کسب اجازه از حضرت امام(ره) مطرح شد که اگر امام(ره) اجازه بفرمایند، ما از این امکان بهره خواهیم گرفت. مرحوم حاج آقا مصطفی استدلال منطقی زیبایی را ارائه داد. فرمود: این امکان همانگونه که شما یادآوری می کنید، ریسک دارد. ممکن است در آینده متهم شویم که با دشمن همکاری کرده ایم و آب به آسیاب دشمن ریخته ایم و به عنوان یک حرکت ضدملی و ضدمیهنی تلقی شود. بنابراین، تبعاتش ـ اگر با اجازه امام باشد و با اطلاع امام باشد ـ طبیعتاً دامن امام را هم می گیرد. ما فداکاری می کنیم و از این امکان به دلیل تشخیص خود که برای منافع انقلاب خواهد بود استفاده می کنیم. اگر با موفقیت توأم بود و مورد استقبال واقع شد، طبیعتاً امام هم وقتی مطلع بشوند تأیید می کنند، اما اگر تأیید نشود و در این عمل موفق نباشیم و اتهاماتی دامن ما را بگیرد، بگذاریم امام مصون باشد از این مسأله. و به حق، ایشان اطلاع نداشته باشند. با این استدلال استفاده از آن امکان شروع شد. و از موج رادیویی صدای فارسی رادیو بغداد، بهره گیری شد. ابتدا در همان بخش فارسی رادیو بغداد حدود بیست دقیقه تا نیم ساعت وقتی را اختصاص دادند به جمعی از روحانیون و برنامه ای تحت عنوان نهضت روحانیت در ایران شروع شد. البته بعدها، این بهره گیری توسعه پیدا کرد و این امکان وسیع تر شد و به صورت موجی مستقل درآمد و آن صدای روحانیت مبارز ایران بود. در مجموع این بهره گیری متناوباً هفت سال طول کشید. در این هفت سال گاهی تعطیل می شد و گاهی دومرتبه آغاز می شد. دو ماه از آغاز این برنامه گذشته بود که، امام(ره) مطلع شدند و اطلاع ایشان از این ناحیه بود که مخالفین بهره گیری از رادیو و علاقه مندان رژیم شاه به امام خرده گرفتند و اعتراض کردند که دوستان شما از امکانات دشمن علیه میهن استفاده می کنند و به نام شما برنامه های شما و اهدافتان و اعلامیه ها و سخنرانی های شما را پخش می کنند. امام اطلاع نداشتند. در ابتدا از فرزند خود مرحوم حاج آقا مصطفی استفسار کردند و ایشان گفتند؛ بله، چنین پیشنهادی به ما شده است و ما بنای بر بهره گیری داشتیم و چون نگران بودیم که تبعات منفی داشته باشد، خواستیم که شما اطلاع نداشته باشید تا دامن شما مصون باشد از تبعات احتمالی این بهره گیری. فلانی هم مجری این برنامه است. امام(ره)، فلانی را که من باشم خواستند. فرمودند من می خواهم ببینم برنامه هایی که شما تهیه می کنید و اجرا می کنید، چیست. آن ایام فراغت داشتیم و برنامه هایی را که بنده اجرا می کردم بازنویسی می کردیم.

دعایی با بیان اینکه تا حدود 3 ماه من این برنامه ها را بازنویسی کرده بودم و در دفتری نگاه می داشتم، افزود: بعد از آن به دلیل اشتغالات زیاد و گرفتاری ها و آمد و رفت هایی که داشتیم مجال و فرصتی نشد که بازنویسی شود. دیگر بازنویسی نمی شد. آن موقع هم امکانات وسیع امروزی نبود که ما مثلاً CD تهیه کنیم و متن نوار را ضبط کنیم و نگهداری کنیم و در آرشیو داشته باشیم. قربتا الی الله پیش می رفتیم و راه را هموار می کردیم. من متن مطالبِ آن چند ماهی را که نوشته بودم به محضر امام(ره) بردم. ایشان سه روز بعد مرا خواستند. فرمودند من این برنامه ها را مطالعه و مرور کردم و در مجموع مثبت است و من تو را دعا می کنم. اما دو تا تذکر دارم و مایل هستم که این نکات را رعایت کنی. اول اینکه دروغ نگویی و سعی کن راست بگویی و مبالغه نکنی. دوم اینکه فحش ندهی و ناسزا نگویی. صرف افشاگری و بیان واقعیات موجود و حاکم بر کشور، خودش افشاگر است و می تواند مفید باشد و مورد استفاده همه باشد. من حساس شدم که آن نکاتی که ایشان خلاف واقع می دانند و به اصطلاح دروغ است، چیست؟! ایشان اشاره به مطلبی کردند که جسارتاً آن را توضیح می دهم. آن مطلب یک گزارش تحلیلی بود که اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در امریکا تهیه کرده بود و به قلم مرحوم شهید چمران بود و هنوز هم مرحوم چمران از امریکا به لبنان نیامده بود و این جزوات را فرستاده بود. تحلیل جریان پانزده خرداد بود. وقایع پانزده خرداد بعد از اصلاحات ارضی زمان شاه بود. شاه مدعی بود که مخالفت روحانیت و مرجعیت و به خصوص مخالفت پیشوای نهضت یعنی امام(ره)، به دلیل فئودال بودن، مالکیت داشتن و صاحب زمین بودن و مسائلی از این قبیل است! ما (رژیم شاه) زمین ها را تقسیم کردیم و کشاورزان را صاحب زمین کردیم، ولی اینهایی که صاحب زمین، باغ و ملک هستند، برآشفتند و اعتراض کردند. مرحوم چمران در این جزوه تحلیلی نوشته بود که پیشوای این نهضت یک وجب زمین هم ندارد و او کسی نیست که به خاطر اراضی شخصی اش مخالفت کرده باشد. امام(ره) فرمودند این مطلب واقعیت ندارد، ما زمین داریم و در خمین اراضی یی هست که به ما ارث رسیده است و در اختیار اخوی من است. اخوی روی آن زمین کشاورزی می کند و البته درآمد این کشاورزی و محصول آن صرف نیازمندان فامیل می شود. اگر در فامیل هم نیازمندی نباشد، صرف فقرای محل می شود. اما آن گونه نیست که من زمین نداشته باشم و من مالک هیچ زمینی نباشم. راست بگوئید. گفتم: من اطلاع نداشتم و این مسأله متعلق به فلان جزوه است. راجع به فحش و ناسزاها هم آن موقع یک افشاگری از جریانات دربار داشتیم که مربوط به مفاسد موجود در دربار بود. خاندان پهلوی، خاندان آلوده و کثیفی بودند، به خصوص اشرف، خواهر دوقلوی شاه، خیلی فاسد بود. و کسانی که سنی از آنها گذشته باشد، و مطالعه تاریخی داشته باشند، می دانند میزان فحشا و فساد حاکم بر این خاندان در چه حد بوده است. در این راستا، وقتی آن مفاسد نقل می شد، تعابیری هم در کنارش بود! به هرحال این نکته خیلی آموزنده ای بود که امام(ره) فرمودند: در تبلیغاتِ به حق خود سعی کنید راست بگوئید و دروغ نگوئید و دوم اینکه فحش ندهید. این نکته، تذکر و آموزش شخصی من بود که خودم دریافت کردم و فکر می کنم که بیانش برای کسانی هم که علاقه مند به آن بزرگوار هستند، زیبا و آموزنده باشد.

وی ادامه داد: دوم مسأله حرمت گذاری امام به حیثیت و اعتبار و آبروی افراد است. در این مورد هم دو خاطره هست که بیان خواهم کرد. همه می دانیم که مرحوم امام(ره) در بین پیشوایان اسلامی اعم از شیعه و سنّی، اولین شخصیّتِ پیشروی بود که در جریان دفاع از نهضت آزادیبخش فلسطین فتوا داد. وقتی سازمان آزادیبخش فلسطین، سازمان الفتح و سازمان های دیگر، فعالیت های مسلحانه و جهادی خود را شروع کردند، احتیاج به حمایت جامعه اسلامی داشتند. استفتاء کردند از مراجع، بزرگان و شخصیت های مهم اسلامی. از علمای الازهر استفتاء کردند و از مفتیان اهل سنت سوریه و اردن و برخی کشورهای اسلامی دیگر و از پیشوایان و مراجع تقلید شیعه در نجف. اولین شخصیتی که به صراحت و به روشنی از آنها حمایت کرد و اجازه بهره گیری از وجوهات شرعی را در مسائل جهادی به آنها داد امام(ره) بود. امام(ره) فتوا دادند که استفاده از وجوهات شرعی در مسیر بهره گیری برای جهاد آزادی فلسطین جایز است. سازمان الفتح مجموعه فتاوای صادرشده از ناحیه علما و پیشوایان اسلامی سراسر جهان اسلام را در جزوه ای گرد آورد و این ها را به پنج زبان ترجمه کرد. زبان اصلی عربی بود و به زبان های انگلیسی، فرانسه، آلمانی و ترکی استانبولی هم برگرداند و در مناسبتِ ایام حج بین حجاج سراسر جهان که در آنجا جمع شده بودند، توزیع کرد. یک کار تبلیغی خیلی وسیع بود. برای بهره گیری از فتوای حضرت امام(ره)، قبل از اینکه این جزوه را تدوین کنند به محضر ایشان رسیدند و فتوای جدیدی را خواستند. امام فرمودند: من همان فتوای اولیه را که دادم، کافی است و شما، از همان فتوا استفاده کنید. آنها چون متنی در اختیارشان نبود، راهنمای آنها و مترجم آنها از امام(ره) اجازه خواست که از طرف امام(ره) و به نمایندگی از امام(ره)، آن فتوا را که به زبان فارسی بود برای آنها ترجمه کند و امام(ره) اجازه دادند. این شخص هم نوشته ها را آورد به منزلش و به بهانه ترجمه فتوای امام(ره) یک بیانیه سیاسی خیلی قوی صادر کرد! بیانیه ای را علیه امپریالیسم ، علیه صهیونیسم و استکبار جهانی تنظیم کرد و مسائل سیاسی یی را که در فتوای پنج سطری نمی گنجد، در یک صفحه و نیم کاغذ، نوشت و بعد آن را امضا کرد که فلانی نماینده امام(ره) و مترجم این متن است.

دعایی گفت: این بیانیه برای مخاطبین اولیّه که اعضای سازمان الفتح و سازمان آزادیبخش فلسطین بودند خیلی اُکازیون و مغتنم بود. بیانیه ای سیاسی و قوی در مسیر آرمان ها و اهداف آنها و به نام امام(ره). جزوه ای که اینها تهیه کرده بودند و به پنج زبان ترجمه شده بود، این فتوا را در رأس خود قرار داده بود و از امام(ره) هم به دلیل اهمیت آن متن، به عنوان مرجع اکبر و پیشوای بالاتر از همه نام برده بود. برای علاقه مندان امام(ره) خیلی زیبا بود که در این مجموعه، از امامی که تبعید و غریب است و اصرار دارند در کتمان افکار و آرای او، به این شایستگی تجلیل شده باشد. خیلی برای آنها ارزش داشت. در آن سال حجاجی که از عربستان آمده بودند، آن جزوه را به عنوان سوغات آوردند نجف و یک نسخه از آن هم خدمت حضرت امام(ره) رسید. امام به مجردی که این جزوه را دیدند، برآشفتند و با عصبانیت و قاطعیت فرمودند: توزیع این جزوه جایز نیست و من علیه این جزوه بیانیه خواهم داد که این مربوط به من نخواهد بود. ما همه متأثر شدیم. یعنی به همان نسبتی که این جزوه می توانست در انعکاس وسیعش تأثیرگذار باشد و اعتباری باشد برای امام و نهضت اسلامی در ایران و به نفع فلسطینی ها باشد، تکذیب و تخطئه آن می توانست اثر منفی داشته باشد. همه متأثر شدیم. من رفتم به محضر ایشان (امام) و عرض کردم: درست است که مضامین، در این بیانیه، مضامینی فراتر از فتوای شماست اما مسائلی است که شما به آن اعتقاد دارید. شما علیه امپریالیسم و صهیونیزم هستید و تأکید دارید بر مبارزه علیه اینها. آن برادری هم که به عنوان نماینده شما امضا کرده است، اعتبار و آبرویی دارد. اگر شما او را تخطئه کنید، او تمام اعتبار و آبروی خود را از دست می دهد و دیگر نمی تواند سر بلند کند و در جامعه به عنوان انسانی کذّاب و جعّال، معرفی خواهد شد. اجازه بدهید، با بزرگواری تحمل بشود و بگذرد. ایشان تعبیر بسیار آموزنده ای داشتند. فرمودند که ما در اسلام، حقیقتی بالاتر از این نداریم که الله تعالی واحدٌ. یعنی خداوند بلندمرتبه، یکی است. این رمز توحید است. همه ما اعتقاد داریم که خداوند، یکی است. از این بالاتر متصوّر نیست. امّا اگر من در یک محفلی نگفتم الله تعالی واحدٌ، و شخصیتی مثل آقا سیداحمد خوانساری، که عدالت او در مرز عصمت است و در این حد عادل است و پاک و وارسته، او بگوید آقا روح الله در فلان مجلس گفته است: الله تعالی واحدٌ، و من نگفته باشم، من خبر را تکذیب می کنم. ولو واقعیت این باشد که رمز توحید را از من نقل کرده است. ولو اینکه شخصیتی مثل آقا سیداحمد خوانساری که عدالت او در مرز عصمت است، آن را بگوید. من کسی نیستم که اینجا بنشینم و چرت بزنم و هرکه هرچه دلش خواست از قول من بگوید و من وقتی ببینم حرف خوبی است خوشم بیاید و بگویم، خوب، باشد. با این قاطعیت امام(ره) در نجف برخورد کرد و اجازه نداد کسی هر چند حرف خوبی را، هرچند حقیقتی در حد بیان توحید را از قولش نقل کند درحالی که ایشان نگفته باشد. فکر می کنم این هم بیان زیبایی است از ماهیت والای امام(ره) که اجازه نمی دادند کسی به نقل از ایشان، چیزی را بیان کند و نسبتی بدهد. بعد فرمودند این جزوه در نجف در حال انتشار است و در عراق و کشورهای اسلامی، زعیم اول تشیع، آقای سیدمحسن حکیم است و من، میهمان دست چندم هستم در نجف. انتشار این بیانیه که در رأس آن نظر مرا به عنوان فرد اول جهان اسلام و تشیع بیان می کند، خلاف حقیقت و واقعیت است و این به ضرر جناب آقای حکیم است و من تخطئه ایشان را و مخالفت با ایشان را و حرکتی را که باعث تضعیف ایشان شود و توهین به مقام و شأن ایشان بشود جایز نمی دانم. بنابراین جزوه را جمع کنید و اجازه ندهید در عراق توزیع شود.

دعایی اظهار داشت: به دنبال صدور همین فتوا در ایران، حرکتی شروع شد و باعث شد که عده ای فرصت طلب به عنوان نماینده امام وجوهات شرعی را از بین مردم برای کمک به فلسطین جمع کنند و به عنوان اینکه می خواهیم بفرستیم به نفع سازمان های آزادیبخش فلسطین، پول از مردم بگیرند و صرف کنند. یک آقایی در تهران ادعا کرد و بیانیه هم صادر کرده بود که؛ من از طرف امام(ره) اجازه دارم یا وکیل هستم که وجوهات مربوط به رزمندگان فلسطینی را جمع کنم و برای آنها بفرستم. عده ای از علاقه مندان امام(ره) تعجب کردند که چرا این شخص، این نمایندگی را گرفته است؟ و چرا امام(ره) به این شخص، چنین اجازه ای داده اند؟ از طرفی هم توجیه می کردند و می گفتند شاید از این عمل اگر رژیم مطلع شود، او را دستگیر کند و شاید امام(ره) نخواستند که افرادی مشهور نظیر آقایان طالقانی ، مطهری، هاشمی و... که شناخته شده هستند به عنوان نمایندگان ایشان در ایران لو بروند و آسیب ببینند و خواستند مرد گمنامی مسئولیت را بپذیرد که اگر آسیب دید، به فعالیت های نهضت، صدمه ای وارد نشود. در عین حال تصمیم گرفتند از امام سؤال کنند. آقای احسانی، مسئول یکی از صندوق های خیریه قم، آمد عراق و نامه ای را از طرف آقای کروبی برای من آورد و گفت: آقای کروبی گفتند شما این نامه را ببرید به محضر آقا. آن موقع به ایشان امام نمی گفتیم. بعد از جریانات مربوط به شهادت حاج آقا مصطفی بود که عنوان امام را بکار بردیم. آن موقع می گفتیم آقا. گفتند از آقا پاسخ بگیریم. من نامه را خدمت ایشان آوردم. سؤال این بود که فلان شخص مدعی است که از طرف شما، مأموریت دارد که وجوهات مربوط به فلسطین را جمع آوری کند، آیا این حقیقت دارد یا خیر؟ امام نامه را مطالعه فرمودند و گفتند من به این نامه جواب نمی دهم. شما به صورت کلی سؤال کنید. سؤال کنید که آیا فردی را شما مشخصاً تعیین کردید برای این مأموریت یا خیر، تا من جواب بدهم. من حساس شدم و پرسیدم چرا به این نامه جواب نمی دهید؟ فرمودند: این شخص از بستگان یکی از مراجع موجود است و اگر من او را تخطئه کنم این احتمال دارد که آن مرجع بزرگوار هم صدمه ببیند و من نمی خواهم از ناحیه پاسخ من کسی آسیب ببیند. شما به طور کلّی و بدون ذکر نام و نشان از من سؤال کنید. ما هم چنین کردیم. یعنی تا احتمال ضعیفی را هم می داد که حتی با افشای یک جعّال، ممکن است آسیب و صدمه ای به شخصیتی بخورد، سعی می کرد رعایت کند و نکات را مورد توجه قرار دهد.

وی با بیان اینکه از ویژگی های دیگر امام(ره) این بود که به راحتی نقد را می پذیرفتند، یادآور شد:  اگر کسی اشکال منطقی به ایشان می گرفت و توضیحی به ایشان می داد، ایشان به راحتی تسلیم می شدند وقتی می دیدند منطقی است. این هم نمونه اش. چون خودم واسطه بودم برایتان بیان می کنم. اگر در خاطر داشته باشید قبل از انقلاب، حرکت های خوبی صورت گرفته بود در آموزش، گزینش و تربیت نسلی که برای آینده خدوم و مفید باشند. مدارسی تأسیس شده بود. قبل از همه اینها در قم مدرسه دین و دانش بود که مرحوم شهید بهشتی پایه گذاری کرده بودند و در تهران مدارس علوی بود. مرحوم کرباسچیان رضوان الله تعالی علیه و مرحوم روزبه رحمت الله تعالی علیه، پایه گذاری کرده بودند و نسلی را پرورش دادند و عناصری را آموزش دادند که به عنوان پشتوانه اجرایی نظام جمهوری اسلامی بعد از انقلاب، واقعاً مفید واقع شدند. بسیاری از بزرگان اجرایی ما از دست پروردگان همان مدارس بودند.

دعایی اظهار داشت: در کنار این مدارس، عده ای به این نتیجه رسیده بودند که در آینده ما احتیاج داریم به بانوانی که با همین شیوه و در همین سطح آموزش های بالایی دیده باشند و برای اداره آینده جامعه اسلامی وجودشان مورد نیاز باشد. آنها هم مدرسه رفاه را تأسیس کردند. مدرسه رفاه، دخترانه بود، دبیرستان بود. خواهرانی را آموزش می داد و شایستگانی از بین جامعه علمی بانوان ما در آنجا مدیریت داشتند. این مدرسه را بزرگانی مثل مرحوم آقای بهشتی، مرحوم آقای مفتح، آقای هاشمی رفسنجانی و دیگر یاران ایشان و بزرگانی از بازار و مؤتلفه کمک می کردند و اداره می کردند و در سطح بالایی آموزش می دادند و تربیت می کردند. عده ای از مخالفین این حرکت، به امام نامه نوشته بودند و ذهن امام(ره) را آشفته کرده بودند که وجوهات شرعیه را دوستان شما دارند در مدارس دخترانه ای صرف می کنند که در آنجا، مثلاً حجاب شرعی آن چنان که باید رعایت نمی شود و مسائلی از این قبیل در آنجا تدریس می شود! امام هم احتیاط فرموده بودند و در پاسخ به آن نامه مرقوم فرموده بودند که به دوستان بگویید از وجوهات شرعی در این مسیر استفاده نشود. این نامه وقتی رسیده بود، در بین علاقه مندان به این حرکت و بخصوص در بین کسانی که از نظر مادّی ساپورت می کردند و وجوهاتی را در اختیار می گذاشتند، انعکاس منفی داشت و باعث نگرانی شده بود. آقای هاشمی رفسنجانی نامه ای را توسط مرحوم علمدار ـ یک انسان متدیّن و وارسته یزدی در تهران، که مسکن می ساخت و به اصطلاح بسازبفروش بود ـ فرستاد برای امام. او هم نامه را آورد که بنده ببرم محضر امام(ره). امام پاسخی را برای آقای هاشمی رفسنجانی نوشته بودند که خیلی تکان دهنده بود. نوشته بودند لو کنتُ اعلم الغیبَ، لاستکثرتُ من الخیرِ. آیة قرآن کریم را که از زبان پیغمبر است ذکر کرده بودند.

وی گفت: اگر من بر غیب آشنایی داشتم، برکات و خیرات زیادی نصیبم می شد و چون نمی دانستم آن نظریه را داده بودم و الان که شما توضیحاتی دادید و به روشنی مرا آگاه کردید و اهمیت و ضرورت چنین حرکتی را تذکر دادید نه تنها اجازه می دهم بلکه تشویق می کنم و به آن آقای محترم هم بگوئید که نظر قبلی مرا انعکاس ندهد. این واقعیّت، دلیل بر خصلت ویژه و زیبایی در امام بود که وقتی از مسأله ای آگاه می شدند به راحتی از نظر خود برمی گشتند و جبران می کردند. البته در مقابلش هم یک ویژگی خیلی برجسته ای امام(ره) داشت و آن اینکه اگر از نظر شرعی برایش یک مسأله روشن نبود، هیچ کس نمی توانست نظر ایشان را برگرداند.

مدیرمسئول روزنامه اطلاعات یادآور شد: مرحوم آقای طالقانی، مرحوم آقای زنجانی، آقا سید ابوالفضل زنجانی، برای امام نامه ای را نوشتند و رابط، کسی بود که از قبل او را می شناختم. نامه را با مرکب نامرئی در تقویم بغلی آن فرد نوشته بودند و آن فرد آمد و در محضر امام(ره)، یک نعلبکی آب خواست و پودری را که در جیبش بود در آن ظرف ریخت و با پنبه آغشته به آن محلول آن نوشته را ظاهر کرد و دفترچه را امام(ره) خواندند و مطمئن شدند که این خط متعلق به آقایان طالقانی و زنجانی است. نه تنها با خط آنها آشنا بودند بلکه آن بزرگواران در نوشته خود به امام(ره)، خاطراتی را از گذشته که بین خودشان و امام بود بیان کرده بودند و امام مطمئن شده بودند که این نامه نوشته آنهاست. نوشته بودند که انّهم فتیة آمنوا بربهم وزدناهم هُداً. آنها جوانان باایمان و هدایت یافته اند. کسانی از آنان گرفتار شده اند و ما از شما می خواهیم که در استخلاص آنها و رفع حصر  و گرفتاری آنها وساطت کنید و تلاش کنید. اینها به مثابه اصحاب کهف هستند. در روزگار فساد حاکم بر جامعه، به غار زندگی مخفی پناه بردند و جوانمردانی بودند که در مسیر خدا قدم برمی داشتند.

دعایی ادامه داد: با این تعبیر، دو تا عالم برجسته، دو تا شخصیت مطمئن، وساطت می کنند. ولی امام وقتی با آن افراد می نشیند و حرف های آنها را می شنود شک می کند. درخواست می کند که نوشته های آنها و مانیفست و آئین نامه های داخلی تشکیلات آنها را دقیقاً مطالعه کند. وقتی مطالعه می شود، به این نتیجه قطعی می رسد که نوعی التقاط وجود دارد. نوعی ناباوری وجود دارد در بنیان های اصلی اعتقادی. مرحوم مطهری واسطه می شود، مرحوم منتظری و آقای رفسنجانی واسطه می شوند، بزرگانی واسطه می شوند، اما امام(ره) توقف می کند. هرچه در محضر ایشان ضجه و ناله می شود، امام توقف می کند. حتی در موقعیتی کسی می گوید الان فضای حاکم بر نهضت اسلامی و جهاد اسلامی در ایران در دست اینهاست و اگر ما (روحانیت) از اینها حمایت نکنیم، عقب می مانیم و منزوی می شویم. اشاره به این است که خود شما به عنوان پیشوای نهضت روحانیت در یک انزوای خودخواسته ای فرو می روید. تنها می مانید. بیائید حمایت کنید. همه توصیه می کنند. امام می گوید اگر من در عمل به وظیفه و تکلیفم، تشخیص بدهم که یک راهی را باید بروم و رفتن آن راه به انزوای من می انجامد در دورترین و دورافتاده ترین و محروم ترین روستای یک منطقه، و هیچ کس هم دور من نخواهد بود، من به تشخیص و تکلیف عمل می کنم و اجازه نخواهم داد که به خاطر رفع این حصر و به خاطر رفع این محدودیت و به خاطر عرضه شدن در موقعیت های بالاتر، آنچه را که صحیح تشخیص نمی دهم عمل کنم. یک تعبیر قشنگی هم کردند با ذکر خاطره ای از مرحوم حاج آخوند ملاعباس تربتی پدر مرحوم حسینعلی راشد، که در یک موقعیتی این پیرمرد وارد قهوه خانه ای شد و در آن قهوه خانه بساط عیاشی بود. عده زیادی نشسته بودند و گوش فرا داده بودند به موسیقی مبتذلی که نواخته می شد. رقاصه ای در آنجا بود و نوشیدنی هایی بود که مشغول بودند. آن قهوه خانه هم پر از آدم هایی بود که در آنجا جمع شده بودند. پیرمرد عارف و عابد در شب زمستانی وارد این قهوه خانه می شود و بی اعتنا به آنها گوشه متروکه در انتهای قهوه خانه را انتخاب می کند و می ایستد به نماز اول وقت، تنهای تنها. هیچ کس در بدو امر به او متوجه نیست. به تدریج و قدم به قدم افرادی از بین جمعیت متوجه آن مرد می شوند که در اینجا دارد نماز می خواند. تک تک جمع می شوند و او را می شناسند و به جماعت او می پیوندند و جماعت او رونق می یابد و آن بساط در اقلیت قرار می گیرد و خودبخود جمع می شود. مرحوم حاج آخوند ملاعباس به هیچ وجه نگران تنها ماندنش نبود، بلکه به تشخیص و تکلیفش تک و تنها عمل کرد تا جایی که آن جمع را هم جذب کرد. حالا هم شما از اینکه من ممکن است غریب بمانم و تنها و منزوی بشوم نگران نباشید. ما اگر تشخیص درست بدهیم و راه حق را به زیبایی و شایستگی بپیمائیم، خداوند برکاتش را بر ما نازل می کند و راه خود را به ما نشان خواهد داد. چنین هم شد.

وی یادآور شد: امام توصیه فرموده بودند به برخی از نزدیکان و عناصر محرمی که با ایشان آمد و رفت راحتی داشتند و در عین حال اهل ذوق و اهل درک اجتماعی بودند. به اینها گفته بودند که شما آن چیزی را که در جامعه بین مردم، به عنوان جوک و مطالب خنده آور علیه مسئولین و شخص من و نظام رد و بدل می شود، برای من جمع آوری کنید و بیاورید. آن فرد هم آدم اهل ذوق و توانایی بود، آقای سیدجواد طباطبایی برادر دکتر صادق طباطبایی ، برادر همسر مرحوم حاج احمدآقا. ایشان انسان اهل مطالعه ای بود، ادیب و ویراستار بود، و در عین حال در جامعه هم به گونه ای حضور داشت که خیلی حساسیتی برنمی انگیخت. او مرتب جوک ها را یادداشت می کرد و برای امام(ره) می آورد. امام معتقد بودند که لطائف و ظرائف در محاورات بین مردم، بیانگر یک نوع عکس العمل و حسّاسیّت است و مردم وقتی از جریانی ناراضی باشند و بخواهند ناراحتی خود را نشان بدهند، به صورت جوک نقل می کنند. چیزهایی ایشان نقل کرده بود و امام هم گاهی زیبا خندیده بودند. برخی اوقات می گفتند: بعید هم نیست که ما همین گونه که مردم می گویند باشیم!

دعایی تصریح کرد: امام اعتقاد داشتند که بیان این جوک ها و ظرائف، دلالت بر درک اجتماعی و آسیب دیدگی جامعه دارد و آگاهی و اطلاع بر آن انسان را متنبه می کند و وادار می کند که در مشی خود دقّت کند. آخرین جمله ای که می خواهم بگویم، از خودساختگی و از تربیت نفس امام بود. عروس ایشان خانم دکتر فاطمه طباطبایی یک روز وارد اتاق ایشان می شود و می بیند که ایشان رادیویی را گوش می دهند که وقیح ترین نسبت ها و ناسزاها را به ایشان می دهد. می پرسد که چرا اینها را گوش می کنید؟! امام می فرمایند: بس که مسئولین مجیز می گویند و تعاریف مبالغه آمیز می کنند من لازم می دانم اینها را هم گوش کنم و به نفس امّاره بگویم که تو این هم هستی! باید برای تربیت خودم و ساختن خودم، به این مسائل هم توجه کنم.

وی در پایان سخنان خود توصیه کرد:  یک نکته ظریفی را می خواستم بگویم. تاریخ نگاران و پژوهشگران، و تحلیل گران را در این جمع می بینم. دشمن در شرایط کنونی، برای تحریف آرمان های امام(ره) در حال برنامه ریزی است. مسائلی را ذکر می کند که حقیقت ندارد و چون نسل ما که جوان هستند، آگاهی ندارند، تحت تأثیر برخی القائات قرار می گیرند. مثلاً نسبت به برخوردی که با مرحوم شریعتمداری در اوائل انقلاب شده بود. تندروی هایی را نسبت می دهند. اینها را هم چون نسل جدید ما آگاهی ندارد و در آن فضا و اتمسفر نبوده با شک می پذیرد و گاهی هم متأثر می شود. لذا سعی کنیم که اگر در یک سایتی و با استفاده از یک امکان مجازی در خارج از کشور، کسانی چیزهایی را القاء می کنند، به سادگی نپذیریم و با کسانی که اهل منطق و تحلیل و تجربه و حضور در صحنه ها بودند در میان بگذاریم.

خاستگاه دولت اسلامى


خاستگاه دولت اسلامى


الف) دیدگاه تاریخى
ب) دیدگاه حقوقى


خاستگاه دولت اسلامى
منشا و خاستگاه دولت، از اساسى‌ترین مباحث حقوق اساسى است. این که دولت چگونه تشکیل مى‌شود و ریشه و منشا آن چیست، از دو زاویه تاریخى و حقوقى، قابل بررسى است:

الف) دیدگاه تاریخى
از این دیدگاه باید بررسى کرد که دولت در زندگىِ اجتماعىِ بشر چگونه پدید آمده و چه عامل یا عواملى در پیدایش آن دخالت داشته است؟

پاسخ‌هاى ارائه شده به این سوال، با ابهامات فراوانى همراه است و آن چه در این باره، توسط پژوهشگران مطرح گردیده است، بیش از آن که به اسناد و مدارک تاریخى مستند باشد، فرضیه‌ها و تئورى‌هایى است که اثبات آن با معیارها و روش‌هاى متقن علمى، دشوار است. از این رو، گفته‌اند:

این گونه تحقیقات، به آن حد به ما کمک نمى‌کند که بتوانیم یک توضیح صد در صد مستند از ریشه و منشا دولت به دست بدهیم.[1]

--------------------------------------------------------------------------------

(1). محمد علیخانى، حقوق اساسى، ص‌72؛ ر.ک: تى‌بى، باکومور، جامعه‌شناسى، ترجمه سیدحسن منصور، ص‌170.

|364|
اگر بخواهیم از دید تاریخى، قضاوت کنیم، چاره‌اى نداریم جز آن که بگوییم:

خاستگاه دولت در غبار ابهام پوشیده مانده است[1].

به هر حال، نظریه خاستگاه الهى، زور، پدر سالارى و مادر سالارى، و قرار داد اجتماعى، از معروف ترین تفسیرهایى است که عرضه شده است. البته برخى از جامعه شناسان هم به طور کلى تفکیک جامعه به دو بخش فرمانروا و فرمانبردار را از نظر تاریخى رد کرده‌اند و جامعه اولیه بشرى را یک پارچه دانسته‌اند.

ب) دیدگاه حقوقى
از این دیدگاه باید بررسى کرد که دولت چگونه باید شکل گرفته و به چه منشا و منبعى باید استناد داشته باشد؟

از این بُعد، مسئله جنبه توصیفى نداشته و بر اساس مبانىِ فکرىِ گوناگون، و در مکتب‌هاى سیاسىِ مختلف، پاسخ‌هاى متفاوت پیدا مى‌کند.

از سوى دیگر، این مسئله با موضوع مهم مشروعیت حکومت‌ها پیوند مى‌خورد. دیدگاه ماکس‌وبر[2] در باره اقسام سه گانه مشروعیت، که انواع مختلف اقتدار (عقلایى، سنتى و فرهمندى) را مشخص مى‌کند، از مباحث قابل توجه در این باب است که باید به شکل مستقل و جداگانه مورد بررسى قرارگیرد.

--------------------------------------------------------------------------------

(1). عبدالرحمن عالم، بنیادهاى علم سیاست، ص‌163؛ ر.ک: ر. م، مک‌آیور، جامعه و حکومت، ترجمه ابراهیم على کنى، بخش اول، پیدایش حکومت.
(2). ر.ک: ماکس وبر، مفاهیم اساسى جامعه‌شناسى، ترجمه احمد صدارتى، ص‌99؛ بروس کوئن، مبانى جامعه‌شناسى، ترجمه رضا فاضل و غلامعباس توسلى، ص‌398.

سابقه تاریخى موضوع در میان مسلمانان
|365|

سابقه تاریخى موضوع در میان مسلمانان

--------------------------------------------------------------------------------

سابقه تاریخى موضوع در میان مسلمانان
الف) وجوب شرعىِ انتخاب
ب) وجوب عقلىِ انتخاب
حاکمیت الهى و ربوبیّت تشریعى
تفسیر کلامى
ثمرات توحید، در مسئله حاکمیت
اصل اول
اصل دوم
اصل سوم
اصل چهارم

--------------------------------------------------------------------------------

سابقه تاریخى موضوع در میان مسلمانان
مسلمانان از صدر اسلام تاکنون، درباره این موضوع، بحث و گفت و گو داشته‌اند.

در میان اهل سنت، دو دیدگاه وجود دارد:

الف) وجوب شرعىِ انتخاب
اشاعره و گروهى از معتزله، نصب امام را از طرف مردم، واجب دانسته و آن را یک حکم شرعى و تعبدى مى‌دانند که فقط با خبر آسمانى، لزوم آن را مى‌توان اثبات کرد.

این جماعت، در استدلال خود مى‌گویند:

بر طبق دستور شرع، آماده سازىِ لشکر، حفظ مرزها، تامین امنیت شهرها، و به طور کلى حفظ نظام واجب است، و چون براى امتثال این تکلیف، تشکیل حکومت و داشتن حاکم، یک مقدمه ضرورى است، لذا - به حکم وجوب مقدمه واجب - مردم باید فردى را براى رهبرىِ خود انتخاب کنند. و این یک تکلیف شرعى است.[1]
ب) وجوب عقلىِ انتخاب
گروه دیگرى از معتزله، هر چند نصب امام را از طرف مردم واجب مى‌دانند، ولى

--------------------------------------------------------------------------------

(1). قاضى عضدایجى، المواقف فى علم‌الکلام، ص‌396؛ شرح تجرید، قوشجى، ص‌365.

|366|
آن را به عنوان حکم عقلى مى‌شناسند. آن‌ها بر مبناى دو مقدمه عقلى، بر نظریه خود استدلال مى‌کنند:

مقدمه اوّل: وجود زمامدار در هر جامعه، فواید فراوانى دارد و به وسیله آن از مفاسد بسیارى جلوگیرى مى‌گردد (صغرى).

مقدمه دوم: انجام هر چه که داراى منفعت بوده و جلوى مفسده را بگیرد، بر مردم لازم است (کبرى).

و بر این اساس، نتیجه گیرى مى‌کنند که عقلاً بر مردم واجب است فردى را براى رهبرى و حکومت برگزینند. [1]

ولى شیعه، در برابر دیگر فرق اسلامى، از آغاز به وجوب نصب از جانب خداوند، اعتقاد داشته است، و در هیچ یک از کتاب‌هاى کلامى، سابقه نظریه دیگرى در این باره از شیعه دیده نمى‌شود[2].

ضرورت نصب، نسبت به عصر حضور پیشواى معصوم، از ضروریات اعتقادى ِ شیعه است. و در عصر غیبت نیز، هر چند مسئله، جنبه ضرورى ندارد، ولى حداقل در فقه و کلام شیعه، تا عصر حاضر، دیدگاه دیگرى در این درباره مطرح نبوده‌است.

در عین حال، از دو نکته نباید غفلت کرد: یکى تفسیر نصب در عصر غیبت است، و دیگرى دیدگاه‌هاى جدیدى است که برخى از متفکران اسلامى، مانند شهید سید محمد باقر صدر درباره محدوده نصب و جایگاه آن، در سال‌هاى اخیر مطرح کرده‌اند. در ادامه این فصل، به تفصیل به بررسى این دو نکته خواهیم پرداخت.

--------------------------------------------------------------------------------

(1). خواجه نصیرالدین طوسى، تلخیص المحصل، ص‌407؛ محقق لاهیجى، گوهر مراد، ص‌339.
(2). ر.ک: عدمه حلى، کشف‌المراد فى شرح تجریدالاعتقاد، ص‌362؛ و شرح‌هاى دیگر تجریدالاعتقاد.

|367|

حاکمیت الهى و ربوبیّت تشریعى
یک فرد مسلمان که جهان بینىِ توحیدى را به عنوان مبناى تفکر خود پذیرفته است، نمى‌تواند به نتایج و پى آمدهاى آن در شعاع زندگىِ فردى و اجتماعى بى اعتنا باشد؛ زیرا توحید، آثار و لوازم فراوانى را در بخش‌هاى مختلف حیات جمعى نشان مى‌دهد.

بر اساس یک اصل مسلّم اسلامى، ربوبیت منحصر به خدا است؛ یعنى علاوه بر آن که حق تعالى پدید آورنده و خالق موجودات است، ربوبیّت آن‌ها را نیز در دو بخش تکوین و تشریع به دست دارد و همه مخلوقات را در مسیر کمال شایسته آن‌ها پرورش مى‌دهد.

ربوبیّت تشریعىِ الهى، بر سراسر زندگى و در همه ابعاد حیاتِ انسان موحّد، سایه مى‌افکند. از این رو، نه خود را در هیچ صحنه‌اى یله و رها مى‌بیند، و نه تن به فرمانِ احدى جز خداوند مى‌دهد. او اعتبار هر قانون و نفوذ هر حکم را تنها در ارتباط با رب خود مى‌سنجد و بدون این پیوند، نه تنها دلیلى براى پیروى و گردن نهادن نمى‌بیند، بلکه فرمان برى و تسلیم را با خطر سقوط در درّه شرک در تشریع توام مى‌داند.

در قرآن کریم، در آیات مختلف، از ولایت خداوند، سخن به میان آمده است که ولىّ، به تنهایى او است و سرپرستى، حق انحصارىِ خداوند است:

|368|
«فاللّه هوالولىّ» [1].
این ولایتِ عام و گسترده الهى بر همه موجودات، و از آن جمله، انسان اقتضا مى‌کند که کلیه شئون تدبیر و اداره جامعه، منحصراً در اختیار او باشد، و علاوه بر ولایت حقیقىِ او، که سراسر هستى را فرا گرفته است، ولایت اعتبارى نیز در همه زوایا به او انتساب داشته باشد؛ زیرا خداوند در قرآن، دو گونه ولایت براى خود ذکر کرده است:

الف) ولایت تکوینى: که راه تصرّف در همه اشیا و تدبیر خلقت را آن گونه که بخواهد، باز مى‌گذارد:

«ام اتّخذوا من دونه اولیاء فاللّه هوالولىّ» [2]
آیا به جز او اولیایى براى خود گرفته‌اند؟ خدا است که ولىّ راستین است.
«مالکم من دونه من ولىّ ولا شفیع افلا تتذکرون» [3]
براى شما غیر از او سرپرست و شفاعتگرى نیست، آیا باز هم پند نمى‌گیرید؟
«انت ولیّى فى‌الدنیا والاخرة» [4]
تنها تو در دنیا و آخرت ولىّ من هستى.
«فما له من ولىّ من بعده» [5]
پس از او (براى گمراه) ولیّى نیست.
و براساس همین ولایت تکوینى است که ولایت نصرت را نیز در اختیار داشته و در اختیار آنان که شایسته‌اند، قرار مى‌دهد:

«ذلک بان اللّه مولى الذین آمنوا و ان الکافرین لامولى لهم» [6]
چرا که خداوند پشتیبان کسانى است که ایمان آورده‌اند؛ ولى کافران را یاورى نیست.

--------------------------------------------------------------------------------

(1). شورى(42) آیه 9.
(2). شورى(42) آیه 9.
(3). سجده(32) آیه 4.
(4). یوسف(12) آیه 101.
(5). شورى(42) آیه 44.
(6). محمّد(47) آیه 11.

|369|

ب) ولایت تشریعى: بر انسان‌ها به واسطه تشریع قانون، ارشاد و تدبیر امور آن‌ها:

«ما کان لمومن ولا مومنة اذا قضى اللّه و رسوله امراً ان یکون لهم‌الخیرة من امرهم»[1]
هیچ مرد و زن مومنى را نرسد که چون خدا و فرستاده‌اش به کارى فرمان دهند، براى آنان در کارشان اختیارى باشد.
«انما ولیکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یوتون الزکوة و هم راکعون» [2]
ولىّ شما تنها خدا و پیامبر او است و کسانى که ایمان آورده‌اند، همان کسانى که نماز بر پا مى‌دارند و در حال رکوع، زکات مى‌دهند.
خداوند در این دو آیه، از ولایت تشریعىِ پیامبر(ص) نیز خبر داده است، که رسول خدا(ص) به استناد ولایت الهى، در بر پا داشتن شریعت، تربیت امّت، قضاوت بین مردم و فرمانروایى بر آنان، داراى ولایت است.

از این دو گونه ولایت تکوینى و تشریعى، به ولایت حقیقى و ولایت اعتبارى نیز تعبیر مى‌شود[3].

هم چنین اعتقاد به مالکیت مطلقه الهى نسبت به آفریده‌ها و درک این حقیقت که هیچ یک از موجودات، در هستى و کمالات خویش، چیزى از خود ندارند، و از این نظر فقیر، بلکه عین فقر و احتیاجند، نفوذ حکم الهى را اثبات مى‌کند؛ زیرا لازمه حکومت و قضاوت، تسلیم مردم در برابر فرمانروا و حاکم، و تن دادن به فرمان و دستور او است، در حالى که خداوند مالک هر چیز، و همه در تار و پود هستى و آثار وجودى ِ خود، به‌او قائمند. از این رو، فرمانروایى و حکم کردن، منحصراً از او است.

«کل شى‌ء هالک الا وجهه له الحکم» [4]
هر چیز، جز وجه اللّه، نابود شونده است. (پس) فرمان از آن او است.

--------------------------------------------------------------------------------

(1). احزاب(33) آیه 36.
(2). مائده(5) آیه 55.
(3). المیزان، ج‌6، ص‌13 و 14.
(4). قصص(28) آیه 88.

|370|
بر این اساس، چگونه احدى مى‌تواند اختیار حکم را مستقلاً به دست گیرد و مردم، او را زمامدار خود بداند؟![1]

نتیجه آن که، توحید، حقِ ولایت و سرپرستىِ جامعه و زمامدارىِ زندگىِ انسان را از هر کسى جز خدا نفى مى‌کند و حکومت انسان بر انسان را به دیده یک حق مستقل، طرد مى‌نماید واگر سامان یافتن زندگىِ انسان، مستلزم آن است که همه سازمان‌هاى زندگى، به نقطه واحدى منتهى شود و سر رشته کارها در دست قدرت مسلّطى باشد، این دست، جز دست قدرتمند آفریدگار گیتى و پدید آورنده انسان نخواهد بود:[2]

«قل اعوذ بربّ الناس *ملک الناس* اله الناس» [3]
بگو: پناهنده مى‌شوم به پروردگار مردم، زمامدار مردم، معبود مردم.
مَلِک که از اسماى حسناى الهى است، به معناى مدبّر است و این اسم، نشان دهنده آن است که تدبیر الهى بر موجودات آگاه و با شعور، سایه افکنده است[4].

تفسیر کلامى
در کلام اسلامى نیز شبیه این استدلال، براى لزوم تعیین امام از طرف خداوند دیده مى‌شود. خواجه نصیرالدین طوسى در رسالة الامامة مى‌نویسد:

این مطلب، در نزد هر عاقلى، ضرورى و تردید ناپذیر است که هر حاکمى که سرنوشت و مقدّرات گروهى را در اختیار دارد، چنان چه در جهت اجرا و تحقق آن اهداف اقدام کند، به مصلحت آن‌ها عمل نموده، و گرنه، مصلحت آن‌ها را رعایت نکرده است. از این رو، قبیح و ناپسند است که اگر حاکم، خود شخصاً به این امور نمى‌پردازد، کسى را هم براى به اجرا درآوردن احکام خود قرار ندهد؛ چه این که عقلا هر حاکمى را که براى مدتى در

--------------------------------------------------------------------------------

(1). المیزان، ج‌18، ص‌23.
(2). سیدعلى خامنه‌اى، روح توحید نفى عبودیت غیرخدا، ص‌15 و 16.
(3). ناس(114) آیه‌هاى 3-1.
(4). شیخ طوسى مى‌گوید: مَلِک، اداره موجود آگاه و باشعور است، برخلاف مالک (تفسیر تبیان، ج‌1، ص‌436) و راغب اصفهانى مى‌نویسد: مَلِک کسى است که با امر و نهى خود در مردم، عهده‌دار کار آن‌ها است، و این واژه، اختصاص به سیاست و تدبیر موجودات آگاه و عاقل دارد (مفردات، ص‌472).

|371|

منطقه حکومت خود حضور ندارد و بدون آن که مانعى وجود داشته باشد، کسى را به جاى خود نمى‌گمارد، مذمّت و ملامت مى‌کنند و او را به خصوص، در برابر نا به سامانى‌هاى احتمالى و پیش آمد حوادث، قابل توبیخ مى‌دانند.
براساس این بینش عقلایى و فهم خردپسندانه، از آن جا که خداوند، حاکم على‌الاطلاق و سر رشته دار همه امور انسان است و براى انسان‌ها هم برنامه‌ها و احکام خاصى را مقرّر نموده، لذا هیچ کس، به هیچ نحو، اجازه دخالت و تصرف در زندگىِ انسان‌ها را ندارد.
و از سویى تنفیذ امورى که توسط فرمانروایى عادل و قوى به‌اجرا در مى‌آید، به مصلحت مردم است و خداوند هم نه مستقیماً به آن‌ها مى‌پردازد و نه نسبت به مصلحت جامعه بى‌اعتنا است. پس باید گفت: قبیح و ناپسند است که خداوند، کسى را براى تدبیر امور جامعه قرار ندهد؛ یعنى نصب پیشواى الهى براى مردم لازم است.[1]
از آن رو که در این استدلال، به برخى مقدمات کلامى، مانند حُسن و قبح استناد شده، دلیل جنبه کلامى به خود گرفته است.

ثمرات توحید، در مسئله حاکمیت
بر مبناى توحید ربوبى، به این اصول دست مى‌یابیم:

اصل اول
حق سرپرستى و زمامدارىِ جامعه، تنها به حاکمیت الهى مى‌تواند مستند باشد و هر گونه رهبرى و سلطه، که منشا الهى نداشته باشد، با اعتقاد به توحید ربوبى ناسازگار است.

توضیح آن که: از سه بخش اصلى هر حکومت، قانون گذارى، قضاوت و اداره جامعه و امور اجرایى، تنها بخش اوّل مستقیماً از طرف خداوند انجام مى‌گیرد، و با جعل قوانین الهى و ابلاغ آن، بدون نیاز به قانون گذار بشرى، نیازهاى جامعه، مى‌تواند

--------------------------------------------------------------------------------

(1). خواجه طوسى، رسالةالامامة، (نقد المحصل، ص‌429).

|372|
تامین شود[1]؛ ولى در دو بخش دیگر، به داور و فرمانروایى نیاز است که انسان‌ها بتوانند با او تماس گرفته و در فصل خصومت و حلّ معضلات اجتماعى، به سراغ او بروند. از این رو، حضور حاکم بشرى براى تدبیر امور جامعه ضرورى است، و بدون آن - حتى با بودن قوانین الهى - زندگىِ اجتماعى از هم گسسته، و نظام معیشت دچار هرج و مرج مى‌گردد، مگر آن که انسانى سررشته دارِ نظم جامعه و استیفاى حقوق انسان‌ها گردد. پس آن گونه که خوارج مى‌پنداشتند، توحید ربوبى را به معناى الغاى ِ حکومت و زمامدارىِ بشرى نباید تلقى کرد[2].

سخن خوارج که با شعار لا حکم الا للّه نیاز به حاکم و حکومت را انکار مى‌کردند، از سوى حضرت على(ع) این گونه مورد نقد قرار گرفت:

«نعم انه لا حکم الا للّه و لکن هولاء یقولون لا امرة الا اللّه و انه لابدّ للناس من امیر برّ او فاجر» .
آرى، حکم منحصراً از آنِ خدا است؛ ولى اینان مى‌گویند: فرمانروا غیر از خدا نیست، در حالى که مردم از زمامدار نیک یا بد ناگریزند.[3]
سپس امام فلسفه این نیاز را در جهت باز پس گیرىِ حقوق ضعفا از اغنیا گردآورى ِ فَى‌ء و مالیات، تجهیز مردم براى جنگ با دشمن و تامین امنیّت توضیح دادند.

پس در اداره حکومت و تدبیر امور جامعه، به انسان‌هایى نیاز است که به استناد اذن الهى، عهده دار این مسئولیت باشند تا نه توحید ربوبى خدشه دار شود، و نه جامعه بشرى، بدون والى و حاکم رها گردد.

خداوند در قرآن کریم، از کسانى نام مى‌برد که براى این گونه امور، تعیین شده بودند و مى‌فرمایند:

«یا داوود انا جعلناک خلیفة فى‌الارض فاحکم بین‌الناس بالحق» [4]

--------------------------------------------------------------------------------

(1). در این‌جا بین قوانین، که جنبه ثابت وکلى دارد، با مقرّرات، که جنبه متغیّر دارد، باید فرق گذاشت.
(2). ابن ابى‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج‌2، ص‌308.
(3). نهج‌البلاغه، خ‌39.
(4). ص(38) آیه 26.

|373|

اى داود! ما تو را در این سرزمین خلیفه و جانشین قرار داده‌ایم. پس میان مردم به حق حکم کن.
در این آیه، از خلافتِ حضرت داود، که به حقِ‌ّ حکم کردن در بین مردم مى‌انجامد، به جعل الهى تعبیر شده است. هم چنین در آیه دیگرى آمده است:

«و اتاه الملک و الحکمة و علّمه مما یشاء» [1]
خداوند مُلک و حکمت به او ارزانى داشت.
در قرآن، از طالوت نیز به عنوان فردى که از طرف خداوند فرمانروایى یافت، یاد شده است. به امت او گفته شد:

«ان اللّه قد بعث لکم طالوت ملکا... و اللّه یوتى ملکه من یشاء» [2]
خداوند طالوت را براى شما فرمانروا قرار داده است... و خداوند مُلک خود را به هر که بخواهد مى‌دهد.
و خداوند درباره بنى اسرائیل فرمود:

«و اذ قال موسى لقومه یا قوم اذکروا نعمة اللّه علیکم اذ جعل فیکم انبیا و جعلکم ملوکاً»[3]
موسى به قوم خود گفت: اى قوم من! نعمت خدا را بر خود متذکر شوید، هنگامى که در میان شما پیامبرانى قرار داد و شما را فرمانروایان گردانید.
و از آل ابراهیم نیز به عنوان صاحبان مُلک عظیم خدا داد یاد شده است:

«فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمة و آتیناهم ملکا عظیماً» [4]
ما به آل ابراهیم، کتاب و حکمت دادیم و حکومت عظیمى در اختیار آن‌ها قرار دادیم.
حضرت یوسف هم فرمانروایىِ خود را عطیّه خداوند مى‌دانست و مى‌گفت:

«ربّ قد اتیتنى من الملک» [5]

--------------------------------------------------------------------------------

(1). بقره(2) آیه 251.
(2). همان، آیه 247.
(3). مائده(5) آیه 20.
(4). نساء(4) آیه 55.
(5). یوسف(12) آیه 101.

|374|

پروردگارا! تو این مُلک را به من ارزانى داشته‌اى.
و حضرت سلیمان از خداوند در خواست مُلک داشت:

«ربّ اغفرلى وهب لى ملکا لاینبغى لاحد من بعدى» [1]
پروردگارا! حکومتى به من عطا کن که بعد از من سزاوار هیچ کس نباشد.
هر یک از این آیات، نشان دهنده آن است که خداوند براساس ولایت خود، در برهه‌هاى مختلف تاریخ، اشخاصى را براى حکومت و رهبرى تعیین و نصب کرده است.

نصب و تعیین این افراد، نه بر حسب اتفاق و به شکل استثنا، بلکه بر مبناى یک قاعده واصل کلّى است که فقط خداوند اختیاردار مُلک است:

«قل اللهم مالک الملک توتى الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء» [2]
بگو: بار خدایا! تویى که فرمان فرمایى، هر آن کس را که خواهى، فرمانروایى بخشى و از هر که خواهى، فرمانروایى را بازستانى.
مُلک، سلطه و حق تصرف نسبت به آحاد رعیت است، سلطه‌اى که فراتر از مالکیّت اشخاص نسبت به اموالشان بوده و افراد به استناد مالکیت خود، نمى‌توانند با آن معارضه کنند[3].

خداوند از یک سو، مُلک تکوینى را دراختیار دارد؛ زیرا مالکیّت تکوینى‌اش، در همه موجودات نفوذ دارد. او خالق هر چیز، و قیّوم و به پاى دارنده سراسر هستى است:

«ذلکم الله ربکم خالق کل شى‌ء لا اله الا هو» [4]
این است خداوند، پروردگار شما که آفریننده همه چیز است، هیچ معبودى جز او نیست.

--------------------------------------------------------------------------------

(1). ص(38) آیه 35.
(2). آل‌عمران(3) آیه 26.
(3). المیزان، ج‌3، ص‌129.
(4). مومنون(23) آیه 62.

|375|

«له ما فى‌السموات و ما فى‌الارض» [1]
آن چه در آسمان‌ها و زمین است، از آنِ او است.
از این رو، هیچ چیز بدون مشیت او، از خود، هست و بودى ندارد و اراده حق، همه موجودات را فرا گرفته است (مِلْک). به علاوه، هر چند برخى از پدیده‌ها نسبت به پدیده‌هاى دیگر سلطه دارند؛ مانند سلطه انسان بر قوا و اعضاى بدن خود، و یا حاکمیتِ تکوینى علّت بر معلول؛ ولى همه این ملکیت‌ها و قدرت‌ها، چون از اراده و مشیت الهى سرچشمه مى‌گیرد و در دایره خلقت خداوند است، محکوم اراده او و مشمول قدرت قاهره حق تعالى است (مُلک).

این اصل عقلى و قرآنى، به ما مى‌فهماند که هیچ قدرت، سلطنت، حاکمیت و ملکیّتى خارج و مستقل از مُلک الهى نبوده و مُلک مطلق و انحصارىِ او همه چیز را فرا گرفته است:

«له المُلک و له الحمد» [2]
از سوى دیگر، خداوند داراى مُلک اعتبارى نیز مى‌باشد؛ زیرا زمام حکم کردن، قانون گذارى و نصب اشخاص را هم به دست دارد و همه سلطه‌ها و مالکیت‌هاى اعتبارىِ اشخاص باید با اذن او اعتبار یافته و جنبه قانونى و مشروعیّت پیدا کند و تنها با چنین اذنى است که لزوم اطاعت و فرمانبردارى از انسانى را مى‌توان تثبیت کرد:

«و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن اللّه» [3]
و ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر براى این که به فرمان خدا از او اطاعت شود.
اصل دوم
چون ربوبیتِ الهى پا به پاى خلقت، همه موجودات را در برگرفته است، پس هیچ کس و هیچ چیز، به عنوان منشا مستقل براى حاکمیت یا مالکیت نمى‌تواند

--------------------------------------------------------------------------------

(1). بقره(2) آیه 255.
(2). تغابن(64) آیه 1.
(3). نساء(4) آیه 64.

|376|
تلقى شود.

هرگونه امکانات که دراختیار بشر قرار دارد، از افاضه او سرچشمه گرفته است، و لذا در راهى که او مى‌خواهد، باید مصرف شود:

«و ما لکم ان لاتنفقوا فى سبیل اللّه و للّه میراث السموات و الارض» [1]
چرا در راه خدا انفاق نمى‌کنید، در حالى که میراث آسمان‌ها و زمین، همه از آنِ خدا است.
«و آتوهم من مال اللّه الذى آتاکم» [2]
به آن‌ها بدهید از مال خدا که در اختیارتان گذاشته است.
و چون انسان مُلک و مِلک خود را از خداوند دریافت مى‌کند، لذا مالکیت او طولى و بالتّبع است. و به تعبیر دقیق‌تر، سلطه انسانى که داراى ولایت یا مالکیت است، صرفا ً ظهورى از مِلک و مُلک الهى است و انسان آینه دارى است که تجلّىِ سلطنت حق را به نمایش مى‌گذارد. از این رو، هرگز براى انسان، چند سرپرست (اولیا) نمى‌تواند وجود داشته باشد و پیوسته ولىّ به شکل صیغه مفرد، استعمال مى‌شود؛ چرا که غیر از خداوند، ولىِ‌ّ بالاصاله دیگرى وجود ندارد؛ مانند:

«انما ولیّکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یوتون الزکوة و هم راکعون» [3]
ولىّ شما تنها خدا و پیامبر او است و کسانى که ایمان آورده‌اند، همان کسانى که نماز بر پا مى‌دارند و در حال رکوع، زکات مى‌دهند.
در این آیه، هر چند به ظاهر سه ولىّ براى انسان معرفى مى‌شود، ولى چون ولایت بالاصالة، تعدد ناپذیر بوده و تنها یک اصل براى ولایت وجود دارد و دیگران صرفا ً پرتوى از ولایت حق را نشان مى‌دهند، لذا ولىّ به صورت مفرد به کار رفته است و

--------------------------------------------------------------------------------

(1). حدید(57) آیه 10.
(2). نور(24) آیه 33.
(3). مائده(5) آیه 55.

|377|
نفرموده است: اولیاى شما خدا و پیامبر و مومنانند[1].

اصل سوم
ولایت و حکومت انسان، ذاتاً محدود و مقیّد است، محدود به کسى که خداوند اذن مى‌دهد و مقیّد به موارد و شیوه‌هایى که مورد رضایت او است. از این رو، جایى براى حاکمیت خودسرانه نبوده و هیچ کس از موضع خدایى و از جایگاه لایسئل عما یفعل نمى‌تواند زمام امور را در دست داشته باشد.

این که چه شخص و یا اشخاصى حکومت کنند، اختیاراتشان در چه حدّى باشد، در حکومت از چه روش‌هایى استفاده نمایند، نیاز به کشف نظر ملک حقیقى دارد و در هر مورد، باید از راه عقل یا شرع، آن را به دست آورد. و چون حق الناس در طول حق اللّه قرار دارد و مستقل از آن، اعتبار نمى‌شود، لذا به عنوان یک منشا جداگانه و مستقل، تاثیرى در مشروعیت نمى‌گذارد.

از این رو، اگر افراد یک جامعه با کمال رضایت، زمام امور خود را در اختیار فرد ناشایسته‌اى قراردهند و یا به سلطه جبارانه ستمگرى تن داده و فرمان او را براساس فرهنگ و اعتقادات خویش، لازم الاطاعه بشمارند، باز هم چنین قدرت و حکومتى، از اعتبار مشروعیت، بهره‌اى ندارد؛ چه این که در حقوق فردى نیز رضایت اشخاص، بدون توجه به رضایت خداوند، حکم مسئله را تغییر نمى‌دهد.

از این رو، برخى از تصرفات فردى مالک در دارایىِ خویش، ممنوع شمرده مى‌شود و مالک بودن، مستلزم اختیار هر گونه تصرف نمى‌باشد؛ مثلاً مالک اجازه اسراف نداشته و نیز حق ندارد اموال خود را نابود کند. چنین تصرفاتى علاوه بر آن که بر مبناى تقدم حق جامعه بر فرد، ناروا است، بر خلاف اجازه و رضایت مالک حقیقى بوده،

--------------------------------------------------------------------------------

(1). در آیات دیگرى از قرآن نیز با این‌که سخن از خداوند و رسول است، ولى فعل صورت تثنیه به خود نگرفته و به شکل مفرد استعمال شده‌است؛ مانند: «استجیبوا للّه و للرّسول اذا دعاکم لما یحییکم» (انفال، آیه 24) «و اذا دعوا الى اللّه و رسوله لیحکم بینهم اذا فریق منهم معرضون» (نور آیه 48). که در این آیه، تعبیر فعل مفرد لیحکم و دعاکم قابل توجه است.

|378|
و لذا غیر مشروع است.

این قاعده نسبت به عرض و آبرو نیز صادق است، و لذا مومن که باید آینه دار عزت خداوند عزیز باشد، حق ندارد، از عزّت خود صرف نظر کند[1]؛ چه این که علاوه بر تکلیف حفظ آبروى دیگران، هر کس باید حافظ آبرو، شخصیت و احترام خویش باشد و احدى به بهانه آن که حرمت و احترام، از آنِ من است و اختیاردار آن مى‌باشم، اجازه در هم شکستن آن، و بر باد دادنش را ندارد.

پس براساس فکر توحیدى و با اعتقاد به ربوبیت خداوند، همه حقوق و تکالیفى که انسان را احاطه کرده، باز گرفته از حق خداوند، و در محدوده و شعاع خواست او است. امام سجاد(ع) رسالة الحقوق را با این نکته آغاز مى‌کند که همه حقوق[2] که در هر لحظه، در هر حرکت و سکون، و در هر گونه تلاش و فعالیت، تو را فرا گرفته، حقوقى است که خداوند قرار داده است و بزرگ‌ترین آن‌ها حق خود او است که پایه و مبناى حقوق دیگر بوده و همه آن‌ها از آن نشات مى‌گیرد:

«اعلم رحمک اللّه ان للّه علیک حقوقا محیطة فى کل حرکة حرکتها، او سکنة سکنتها... و اکبر حقوق اللّه علیک ما اوجبه لنفسه تبارک و تعالى من حقه الذى هو اصل الحقوق و منه تفرّع» [3]
اصل چهارم
براى قضاوت در باره عادلانه یا جائرانه بودن هر حکومت، دو گونه معیار، وجود دارد:

الف) ملاک رفتارى: یعنى ارزیابىِ برنامه‌هایى که در آن نظام، صورت قانون به خود

--------------------------------------------------------------------------------

(1). در روایات مختلف، وارد شده‌است که خداوند، همه امور مومن را به او وانهاده‌است، جز عزت، که اجازه نداده‌است مومن، خود را ذلیل کند (ر.ک: وسائل‌الشیعه، ج‌11، ص‌424).
(2). نباید غفلت کرد که حقوق، در نصوص دینى و به ویژه در رسالةالحقوق، حوزه‌اى بس وسیع‌تر و گسترده‌تر از روابط اجتماعى و رفتار جمعىِ انسان‌ها دارد. از این‌رو، برخى از حقوق ذکر شده در این رساله، مانند حق زبان، حق‌دست، حق نماز و روزه، اصطلاحاً از حقوق شمرده نمى‌شوند.
(3). ابن شعبه حرانى، تحف‌العقول، ص‌260.

|379|
مى‌گیرد و سپس عملاً به اجرا در مى‌آید، و ارزشى که در آن حکومت، براى رعایت حقوق رعیّت و تحقق عدالت وجود دارد.

ب) ملاک مشروعیت: یعنى ارزیابىِ نحوه شکل‌گیرىِ حکومت و شیوه به قدرت رسیدن دولتمردان، و این‌که ریشه و منشا حاکمیت، به چه میزان با مبناى مورد قبول در باب مشروعیت، انطباق دارد؛ مثلاً بر مبناى کسانى که به قدرت رسیدن از راه زور و غلبه نظامى و یا به وسیله سلطنت موروثى را منشا پیدایش حقّى براى رهبر جامعه نمى‌دانند، چنین حکومتى به نصاب مشروعیت نمى‌رسد، حتى اگر از نظر برنامه‌هاى عملى‌اش هم موفق بوده و حقوق افراد جامعه را محترم بشمارد.

بر مبناى کسانى که توحید ربوبى را زیربناى تفکر سیاسىِ خود قلمداد نموده و بر اساس آن، در باره مشروعیت نظام‌هاى سیاسى قضاوت مى‌کنند، هیچ حکومتى بدون اذن الهى، عادلانه به حساب نمى‌آید؛ زیرا عادلانه بودن حکومت، صرفاً به ملاک‌هاى رفتارى و کسب رضایت مردم، بستگى ندارد، بلکه از آن نظر که حکومت، حق انحصارى خداوند و به تبع آن، افراد منصوب از طرف خداوند است، هر دولتى که تایید الهى را به همراه نداشته باشد غاصب و ظالم شمرده مى‌شود.

از این رو، این نظریه که حکومت و ولایت براى هر کس، در صورتى که تنها به تصدّىِ امور حلال بسنده کند، ذاتاً حلال است[1] صحیح نیست؛ زیرا تصدىِ چنین امورى از آن نظر که اذن خداوند را همراه ندارد، دخالت خود سرانه در حق الهى بوده، و به این عنوان، جایز نیست.

حضرت امام خمینى، در این باره مى‌نویسد:

حکومت و ولایت، به حکم عقل، اختصاص به خداوند دارد، و تنها او است که ولایتش به جعل دیگران استناد پیدا نمى‌کند و ذاتاً داراى حق تدبیر انسان‌ها واداره امور آن‌ها است، و چون ولایت از امور اعتبارىِ عقلایى است، لذا دیگران هم با جعل و نصب او مى‌توانند در اختیار بگیرند. از این رو، وقتى شئون مختلف حکومت، از طرف حق تعالى براى

--------------------------------------------------------------------------------

(1). ر.ک: جواهرالکلام، ج‌22، ص‌156.

|380|

ائمه(ع) قرار داده شده است، تصدّى دیگران غاصبانه بوده و هر گونه دخالتى، تعدّى بر حق غیر مى‌باشد.[1]
این مبناى فکرى، براى شیعه چندان واضح و آشکار بوده است که پیوسته دولت‌هاى عصر حضور ائمه(ع) را دولت‌هاى جائر تلقى نموده و حکومت آن‌ها را با صرف نظر از شیوه رفتارشان، ظالمانه و غیرقانونى مى‌دانسته است[2]؛ چراکه اذن ِ حکومت نداشته‌اند. پس از دوران حضور نیز، شیعه، هیچ یک از حکّام و سلاطین را بدون اذن شرعى، ولى امر مشروع و واجب الاطاعة نمى‌شناخته است.

--------------------------------------------------------------------------------

(1). امام خمینى، مکاسب محرمه، ج‌2، ص‌106.
(2). خوش‌رفتارترین حاکم دودمان بنى‌امیه، عمربن عبدالعزیز است که عملکردش رضایت مردم را جلب‌کرده‌بود؛ ولى از آن‌جا که حکومتش غاصبانه بود، امام سجاد(ع) درباره‌اش فرمود: با مرگش ملائکه آسمان، او را لعن مى‌کنند و مردم زمین برایش طلب مغفرت و آمرزش دارند. (بحارالانوار، ج‌46، ص‌327).