مقدمه:
تاریخ نظریه سیستم ها و سیبرنتیک، تاریخ سنت های پژوهشی چندی است که همگی ریشه در اوسط قرن بیست دارد. ایده سیستم ها در موقعیت ها و به دلایل گوناگونی ظاهر شده است .در نتیجه ایده های سیستمی در انزوای نسبی توسعه یافته و هر کدام بر موضوعات خاصی تاکید دارند .باید گفت که اندیشمندان هر رشته ای ، مکاتب فکری خاصی را در حوزه خود پیرامون سیستم ها بنیان نهاده اند انها از دیسیپلین های گوناگونی امده و هر یک بر مسائل مختلفی تمرکز کرده و اصول سیستمی و سیبرنیتیکی مختلفی را فرمول بندی کرده اند.
در گستره علوم سیاسی و روابط بین الملل با وجود طرح نگرش سیستمی ،این مکتب فکری ،هنوز به اندازه کافی پردازش نشده است .نگرش سیستمی پژوهشگر را با سیستم موجود در روابط بین کشورها و واحدهای دیگر ،اجزاء و بخش های تشکیل دهنده ان و هم چنین بخش های کنترل کننده و فرایندهای موجود در ان روبه رو می سازد و با شناخت حاصله ،امکان تبیین تحولات و نظم سیستمی فراهم می گردد.
درنگرش سیستمی کوشش بر این است که روابط بین الملل را باتوجه به نظامهای گوناگون بین المللی مطاله و دنبال کنند .به نظر طرف داران این برداشت ، مفاهیم و نظام های چون توازن وقوا،امنیت دسته جمعی جهان ، دوقطبی و دنیای سه یا چند قطبی باید اساس مطالعه و شالوده دانشمندان مسائل بین المللی را تشکیل دهد و مطالعه ر این رشته در چارچوب نظام های بین المللی انجام گیرد ،.کاپلان یکی از طرفداران معروف و برجسته این برداشت ، قائل به وجود شش نظام بین المللی است .
تعریف مفاهیم :
نظام بینالملل International System،
مفهوم نظام بینالملل International System، دارای دو معنای کلی در رشتهی روابط بینالملل یعنی عینی و انتزاعی است. نظام بینالملل در معنای عینی آن عبارت است از: مجموعهای از دولتها یا بازیگران بینالمللی که بهطور منظم در اندرکنش با یکدیگر قرار دارند و در نتیجه تا حدی نسبت به یکدیگر دارای وابستگی متقابل میباشند. بنابراین ویژگی مهم اندرکنش این بازیگران این است که آنها نسبت به یکدیگر توجه دارند و بههم پاسخ میدهند. بدین ترتیب، نظام عبارت است از مجموعهای عینی از بازیگران که پیوند درونی با یکدیگر دارند. این نظام تا زمانی که این بازیگران وجود دارند، وجود دارد و تنها زمانی تغییر میکند که تعداد بازیگران تغییر نماید یا هویت آنها دگرگون شود.
نظریه سیستمها System Theory:
واژه "System" در لغت بهمعنای دستگاه، سیستم، نظام، قاعده، دستگاه حکومت و ...
میباشد.(حقشناس، 1387، ص1699)
سیستم مجموعهای از اجزا و روابط میان آنهاست که توسط ویژگیهای معین، به هم وابسته یا مرتبط میشوند و این اجزا با محیطشان یک کل را تشکیل میدهند.(رضاییان، علی؛ 1375، ص27)
] مانند یک کارخانه یا بدن انسان. این اجزاء در راه تحقق یک هدف حرکت میکنند و یکدیگر را در جهت تحقق این هدف کامل مینمایند. البته در فارسی معمولا از واژه نظام بهعنوان معادل سیستم استفاده میشود.( زورق، محمدحسن؛ 1386، ص41)
نظریه سیستمها بهعنوان نوعی روششناسی علمی و نگرش به جهان میباشد که بر پایه بهکارگیری رویکرد سیستمی انجام میگیرد. لذا لازم است تا مراحل مختلف روششناسی علمی که منجر به ظهور تفکر سیستمی شده مورد بررسی قرار گیرد تا به فهم دقیقتر نظریه سیستمها نایل شد.
روابط بین الملل International Relations
مجموعه اقدامات و کنشهای متقابل واحدهای حکومتی و نهادهای غیر دولتی و همچنین روندهای سیاسی میان ملتها را روابط بینالملل میگویند.( جمالی، حسین؛ 1385 ، ص208)
نظریهپردازی درباره روابط بینالملل را میتوان تا یونان و هند باستان و سپس در قرون وسطی و دوران مدرن(از رنسانس تا دوران روشنگری و بعد از آن) دنبال کرد. البته عدهای که روابط بینالملل را بر اساس روابط میان واحدهای ملی تعریف میکنند، این پدیده و مطالعه آنرا به جهان "وستغالیایی"؛ یعنی از سال 1648 بهبعد نسبت میدهند. پایههای اساسی روابط بینالملل، بعد از پیدایش سیستم کشوری در اروپا در قرن هفدهم و بعد از قرارداد 1648 وستغالیا ریخته شد و با انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 تکامل یافت.(محکی، علی اصغر؛ 1380، ص190.)
پدیده روابط بینالملل در دهه سوم قرن بیستم، ابتدا بهعنوان یک رشته دانشگاهی در دانشگاههای آمریکا مثل هاروارد و کلمبیا و بعد از جنگ جهانی دوم شکل مشخصتری بهخود گرفت. دانشمندان این رشته چهارچوبهای مفهومی متفاوت خود را براساس مبانی فرانظری مختلف ارائه کردند. از اواخر دهه 1930، وجود تعارض در دیدگاههای نظری در این حوزه مورد توجه قرار گرفت و به یکی از مشخصههای پایدار رشته روابط بینالملل تبدیل شد.(مشیرزاده، حمیرا؛ 1385، ص1و2.)
برخی صاحبنظران، که تحت تأثیر متفکران علوم سیاسی و حقوقدانها قرار دارند، معتقدند که عناصر نظریهپردازی در این رشته، در آثار حقوقدانانی چون "گروسیوس"، "پوفندرف" و محققانی همچون "اراسموس"، "سالی"، "ماکیاولی"، "هیوم" "روسو" و یادداشتهای سیاستمدارانی مثل "بیسمارک" یافت میشوند.(قوام، عبدالعلی؛ 1384، ص4)
اینگونه از روابط(بینالملل) تا قبل از جنگ جهانی اول، اغلب بر کادر اروپایی استوار بوده و قدرتهای تعیینکننده جامعه بینالمللی، دولتهای بزرگ اروپایی بودند و عمدهترین مسائل آن عصر مثل "مستعمرات"، "جنگ و صلح"، "بلوکبندی و اتحادیهسازی"، "حل و فصل بحرانها" و "اقتصاد بینالملل" بستگی به اراده آنان داشت، اما بعد از جنگ جهانی اول زوال این ساختار آغاز شد و طی دو دهه، اروپا از دور خارج شد و نظم نوین دیگری بر جامعه بینالملل حکمفرما شد.(جمالی، حسین؛ ص17)
نظریهٔ عمومی سیستمها:
نظریهٔ عمومی سیستمها یا نظریهٔ سیستمهای عام (General systemstheory) به آن دسته از مفاهیم و ایدههای سیستمی و کلنگرانه نظر دارد، که میتواند کاربردهای عام در سیستمها و سامانهها داشته باشد.
ساختارنظام بین الملل:
مفهوم نظام بینالملل در معنای انتزاعی آن عبارت است از مناسبات و فرایندهایی که میان مجموعهای از بازیگران درهمتنیده ایجاد شده است. این مفهوم بهویژه اشاره دارد به الگوهایی که از دل این مناسبات و فرایندها قابل تشخیص است.
این الگوها شامل الگوی قدرت (قدرت واحد، دو قدرت، چند قدرت) الگوی سیاستها (انقلابی یا معتدل)، سطح و الگوی منازعه، سطح و الگوی دستهبندی( میزان قطبیشدن)، و سطح همکاری یا میزان توسعهی رژیمهای بینالمللی میباشد.( حاجی یوسفی، 1384، صص 23-22)
ویژگیهای نظام بینالملل
1- مهمترین ویژگی نظام بینالمللی این است که عنصر و عامل اصلی تشکیلدهنده و بهوجودآورندهی آن کشور است. با توجه به اینکه تصمیمگیرندگان و برگزیدگان سیاسی در پویش سیاستگذاری نقش تعیینکنندهای دارند.
2-خصوصیت دوم آن این است که گاهی محور و هستهی اصلی نظام مزبور فقط دو یا چند کشور خاص است، که روابط و اعمال متقابل سایر کشورها را تحت نفوذ و تاثیر خود قرار میدهد و مرکز ثقل نظام و سیاست بینالمللی به شمار میآید.
3- خصوصیت سوم نظام بینالمللی ثبات یا عدم ثبات و یا به تعبیر دیگر تغییرپذیری و تحول آن است. نظام بینالمللی وقتی ثابت است که عاملین و اجزاء متشکله نظام معلوم و مشخص بوده و رفتار و اعمال متقابل آنها قابل پیشبینی باشد.
وقتی که بعضی از شرکتکنندگان (کشورها) در نظام اهمیت خود را از دست داده و اعمال و کنش و واکنش آنها غیرقابل پیشبینی باشد، نظام بینالمللی غیرثابت است. این وضع معمولا وقتی روی میدهد که نظام بینالمللی جدیدی در حال تکوین باشد.(بهزادی، 1352، صص 52-51)
ساختار نظام بینالملل
بر اساس تعریف دسلر، ساختار نظام بینالملل عبارت است از قواعد و منابع. وى معتقد است قاعده در اصلىترین مفهومش "دریافت چگونگى عمل کردن یا ادامه دادن تحت شرایط خاص اجتماعى مىباشد". کوهن نیز در مطالعهی روابط بینالملل از اصطلاح "قواعد بازى" در روابط میان دولتها استفاده مىکند. وى قواعد بازى را نوعى زبان یا وسیلهی ارتباطى میان دولتها مىداند که داراى دستور زبان و ادبیات خاص خود است. از دیدگاه کوهن، قواعد بازى، با توجه به میزان صراحت یا عمومیت، پایدارى یا متغیر بودن، کاربرد جهانى یا محدود، تضعیف یا تحکیم موقعیت جغرافیایى و کاربرد آن در زمان جنگ و صلح متغیر است.
وى دربارهی رابطهی قواعد و حقوق بینالملل مىگوید: قواعد بر حقوق برترى دارند. حقوق یک مورد خاص از قواعد است، وقتى آنها با قواعد مخاصمه، نه با قواعد حقوقى، برخورد مىکنند، یک راهنماى عملى براى رفتار را ایجاد مىکنند. حقوق ذاتا با قواعد تباین ندارد، بلکه حقوق آن دسته از قواعد است که به میزانى از رسمیت دست یافته و به ثبات و پایدارى رسیده است. به همین دلیل وقتى اوضاع و احوال متحول مىشوند، ممکن است منسوخ گردیده و مقررات نرمشپذیرى با رسمیت کمتر جانشین آنها شوند.
ماکس وبر قوانین، مقررات و قراردادهاى اجتماعى را یک نوع قاعدهمندى و هنجار تلقى مىکند که بهصورت منطقى و هدفمند براى تإمین خواستهها و اهداف و منافع مردم تدوین مىشود. در این حالت مىتوان گفت، قواعد نقش هنجارهاى جامعهی ملى را در سطح بینالملل ایفا مىکند. مهمترین کارکرد قواعد، مىتواند جلوگیرى از مخاصمات، تسهیل همکارى مسالمتآمیز، تنظیم روابط میان دولتها و الگوى راهنماى کنش دولتها باشد. بر این اساس قواعد دربرگیرندهی محدودیتها و امکانات است؛ از یک سو، برخى از رفتارها را تحدید و تحریم مىسازد و از سوى دیگر، انجامدادن بعضى از رفتارها را تجویز و حمایت مىکند.
هالستى در بحث حقوق بینالملل معاصر و چگونگى تنظیم روابط میان دولتها دو دسته از قواعد را بیان مىدارد: حاکمیت، برابرى حقوقى، مصونیتهاى دیپلماتیک و عدم مداخله در امور داخلى کشورهاى دیگر، قواعد بنیادین این جامعه هستند؛ اما تعدادى قواعد کمتر رسمى نیز در این زمینه وجود دارد که دولتها روابط متقابل خود را چگونه باید هدایت کنند؛ این قواعد عبارتند از: ممنوعیتهاى مربوط به جنگ تجاوزکارانه، هنجارهاى نوظهور در خصوص مقابله با تروریسم بینالمللى و هواپیماربایى، جنبههایى از حقوق بشر، اصل تعیین سرنوشت خود و شاید نوعى اجماع در این مورد که نباید اجازه داد زشتترین اشکال نابرابر همچنان در جهان باقى بماند.
هنجارها نیز به ایجاد و برقرارى نظم بینالمللى یارى مىرسانند. واژهی (نُرم)، از زبان لاتین و یونانى، به معناى مقیاس است، به این مفهوم که هر جزئى که بخواهد در یک شبکهی کلىتر قرار بگیرد باید با آن شبکه (جور) و مقیاسش با آن متناسب باشد؛ بهعبارت دیگر، هنجار یا مفهوم مقیاس بهعنوان یک قاعدهی رفتارى عمل مىکند که نه فقط افراد براى انجام دادن کارها باید از آن پیروى کنند، بلکه رفتار کارگزاران با آن سنجیده مىشود.
هنجارها در برخى از موارد به قوانین حقوقى تبدیل مىشوند و خاصیت نهادى به خود مىگیرند و یا ناشى از آداب و رسوم هستند و یا ریشه در هر دو دارند. از دیدگاه کوهن، (هنجار یک اصل عمومى از حق رفتار است که طبق آن (یک) جامعه از کلیهی اعضاى خود انتظار دارد تا خود را با آن تطبیق و هماهنگ نماید): بهترین بیان هنجارهاى اساسى پنج اصل همزیستى مسالمتآمیز یا پنجاشیلا است؛ این پنج اصل عبارت است از (منع تجاوز دو جانبه، عدم مداخلهی دو جانبه در امور داخلى یکدیگر، برابرى و نفع دو جانبه، همزیستى مسالمتآمیز).
از دیدگاه مورگنتا سه نوع هنجار یا قاعدهی رفتارى را مىتوان بیان کرد: اخلاق، رسوم و قانون... . هر قاعدهی رفتارى دو عنصر دارد: فرمان و ضمانت اجرا. هیچ فرمان خاصى مختص هنجار خاصى نیست، (قتل نفس مکن) مىتواند فرمان اخلاق، رسوم یا قانون باشد، ضمانت اجراست که این سه نوع قاعدهی رفتارى را از یکدیگر متمایز مىکند.
بهطورکلى هنجارها را مىتوان بر حسب میزان آگاهى از هنجار، میزان درونى شدن هنجار، مدت زمان پایدارى و استمرار، تعداد افراد پیرو، میزان الزامى بودن و رسمى بودن تقسیمبندى کرد. با توجه به نظرهاى بیان شده، ساختار نظام بینالملل را مىتوان دربرگیرنده قواعد و هنجارها ذکر کرد که در شکلدهى به ساختار نظام بینالملل نقش اساسى را ایفا مىکند.( ستوده، 1386، ص 105)
نحوهی توزیع قدرت در نظام بینالملل بر اساس ساختار نظام بینالملل
ساختارهای سیاسی بر اساس سه مولفه تعریف میشوند:
1- اصل سازماندهنده (organizingprinciple)
2- تعیین کارکردهای واحدها یا اجزاء (differentiation functional)
3- توزیع توانمندیها (distribution ofcapabilities)
اصل سازماندهنده در جوامع داخلی، سلسله مراتبی و در نظام بینالملل آنارشی است؛ یعنی این نظام فاقد مرجع اقتدار مرکزی است. در نتیجه محیط بینالملل محیط خودیاری (self-help) است به این معنا که چون دولتی وجود ندارد که امنیت اعضا (دولتها) را تامین کند، همه فقط میتوانند به قدرت خود برای تامین امنیت تکیه کنند.
نظام هنگامی تغییر میکند که در این اصل سازماندهنده تغییر ایجاد شود؛ یعنی مثلا ساختار آنارشیک جای خود را به ساختار سلسله مراتبی بدهد. پس تا زمانی که آنارشی اصل سازماندهنده نظام است، تحولی در نظام بینالملل ایجاد نخواهد شد. بر خلاف تمایز کارکردی میان واحدهای تشکیلدهنده در جوامع داخلی که بر اساس تعیین کارکردهای اختصاصی برای واحدهای مختلف وجود دارد، در نظام ببنالملل چنین تمایزی وجود ندارد.
در نظام بینالملل توزیع توانمندیها در میان واحدها عامل تمایز آنهاست و تعیین میکند که هر یک تا چه حد از توانمندی لازم برای تامین امنیت برخوردار است یعنی اگر توزیع قدرت میان دو کنشگر پر قدرت باشد، نظام دوقطبی است و اگر قدرتهای بزرگ متعددی وجود داشته باشد نظام چندقطبی خواهد بود. با توجه به ثابتبودن آنارشی و عدم تمایز کارکردی واحدها، آنچه اهمیت دارد توزیع توانمندیهاست که تغییر در آن میتواند به معنای تغییر در ساختار نظام باشد. از آنجا که توزیع توانمندیها و تغییر در آن برای والتز اهمیت دارد، به تغییرات حاصل از آن که به شکل نظام های مختلف موازنه قدرت است میپردازد. او بر آن است که از میان انواع توزیع قدرت، ساختار دوقطبی باثباتتر است و در اینجا در مقابل مورگنتا قرار می گیرد که نظام چندقطبی همراه با یک عامل ایجاد توازن (balancer) را با ثبات تلقی میکند.
به نظر والتز، در نظام چندقطبی ائتلافها بر اساس منافع مشترک کوتاهمدت صورت میگیرد که این بیثبات است چون تعیین دوست و دشمن در آن دشوار میشود و تعداد آن هم آنقدر زیاد نیست که خیانت یکی به دیگر اعضای ائتلاف لطمه نزند. اما در نظام دوقطبی، میزان وابستگی متقابل نظامی میان دوقطب پایین است و نابرابری شدید در قدرت میان دو ابرقدرت از یک سو و دیگران (از جمله متحدان) از سوی دیگر، به این معناست که هر یک از دو ابر قدرت باید متکی به خود باشد نه به دیگران. (مشیرزاده، 1376، صص117-114)
سطوح نظام بینالملل
1- سطح نظام جهانی: شامل کلیهی دولتها و بازیگران بینالمللی شده و دربرگیرندهی جامعترین مجموعه از مناسبات در سطح بینالمللی است. مهمترین بازیگران زیر مجموعهی جهانی، قدرتهای بزرگ هستند.
2-سطح نظام مسلط: که فعالیتهای قدرتهای بزرگ و مناسبات آنها با یکدیگر و همچنین با متحدین آنها این سطح را به وجود میآورند.
3- سطح نظامهای منطقهای: که بر اساس عرصههای موضوعییا جغرافیا شکل میگیرد که هر نظام منطقهای دارای چند جنبهی اساسی است:
الف: نظام مداخلهگر: که شامل الگوی فعالیتها و مناسبات
قدرتهای بزرگ در یک منطقه میشود. به عبارت دیگر این نظام همان نظام مسلٌط ولی در چارچوب یک منطقهی خاص است.
ب: نظام مرکزی: یا الگوی فعالیتها و مناسبات دولتهای عمده در منطقه (مثل دولتهای عمدهی عرب در خاورمیانه) است.
ج: نظام مرکز - پیرامون: شامل فعالیتها و مناسبات کشورهای عمدهی مرکز با کشورهای عمدهی پیرامونشان در همان منطقه (مانند اعراب و اسرائیل) میباشد.( حاجی یوسفی،صص 24-23)
انواع نظامهای بینالمللی:
کاپلان از سه سنخ نظام بینالمللی که معادل تاریخی دارند نام میبرد که عبارتند از:
1- نظام دوقطبی سازشناپذیر،
2- نظام دوقطبی سازشپذیر،
3- نظام چندقطبی انعطافپذیر،
منظور از سازشپذیری و یا سازشناپذیری میزان تعصب دو قطب در جهت حفظ مواضع و منافع و یا بهطورکلی آنچه را مربوط به علایق ایدئولوژیکی و اقتصادی خود میدانند، میباشد. هرچه درجهی این تعصب کمتر باشد، نظام، سازشپذیرتر خواهد بود، طبیعتا عکس آن هم صادق است.
نظام دوقطبی سازشناپذیر شباهتهای بسیاری با نظام دوقطبی سازشپذیر دارد، ولی خصوصیت مهمی که باعث تمایز مدل سازشناپذیر از مدل سازشپذیر میگردد، این است که در مدل سازشپذیر تمامی کشورها اعم از کشورهای جهانسوم یا کشورهای اروپایی غربی و شرقی، به نوعی جذب یکی از دو قطب میشوند، مضافا بر این، خصوصیت سازشناپذیری نسبت به ایدئولوژی و امنیت که مختص نظام دوقطبی است، در سراسر جهان گسترش مییابد.
(ازغندی،1370، ص10)
کاپلان در جای دیگری شش نوع نظام بینالمللی را مشخص کرده است که عبارتند از: 1- توازن قدرت، 2- دوقطبی نامستحکم، 3- دوقطبی مستحکم، 4- جهانی، 5- سلسله مراتبی، 6- با حق وتوی واحدها.(سیفزاده، 1368، ص73 )
وی بر این نظر است که چهار نظام از نظامهای موجود عملا وجود ندارند و از دو نظام دیگر، یعنی موازنهی قدرت و نظام دوقطبی انعطافپذیر، میتوان با بهرهگیری از شواهد تاریخی نمونههایی را ذکر کرد: نمونهی کلاسیک موازنهی قدرت، در اروپای قرنهای هجدهم و نوزدهم وجود داشت و نظام دو قطبی انعطافپذیر، در نتیجهی دگرگونی در فرایند توزیع قدرت پس از جنگجهانی دوم بهوجود آمد.( قوام، 1372، ص38)
هالستی بر پایهی توصیفهای تاریخی، پنج نوع نظام بینالمللی را برمیشمارد: 1- سلسله مراتبی،2- پراکندگی قدرت،3- بلوک و پراکندگی قدرت،4- دو قطبی، 5- چند قطبی.( هالستی، 1383، ص151)
نظام بین الملل نوین:
نظام بینالملل فعلی، نظامی جهانی است. زمان و مکان دچار فشردگی شدهاند و همچنان دچار فشردگی میشوند. نظام بینالمللی معاصر آرایشی فرهنگی و سیاسی از زمان و مکان است. مکان، انتزاعی و تهی قلمداد میشود. در حوزهی امور نظامی و اقتصادی به نظر میرسد سرعت بر بعد مکانی غلبه یافته و از اهمیت دولت سرزمینی کاسته است. تغییرات جمعیتشناسی مثل همیشه هویتهای ملی ثابت را به چالش میکشد. شرکتهای فرامرزی چنان بزرگ و پیچیده شدهاند که قدرت بیشتر دولتها را برای تنظیم فعالیتهای خود این شرکتها محدود ساختهاند. مشترکات جهانی، مرزهای دولتهای ملی را درمینوردند.
به نظر میرسد حاکمیت هم بهواسطهی آرایشهای فرامرزی جایگزین و هم بهواسطه منتقل شدن آن به پیکربندیهای محلیتر و خرد اندیشتری که بر پنداشتهای قومی، مذهبی یا ملی پایه میگیرند، پشت سر گذاشته است. اما انگارش سیاسی غالب همچنان با دولت ملی که مرزهای سرزمینی آن امن و مقدس پنداشته میشود جوش خورده است. هنوز روشن نیست که همهی اینها برای سامان بینالمللی چه معنایی دربر دارد. برخی افزایش چندجانبهگرایی را مطرح میکنند.
دیگران کمک سازمانهای غیردولتی و جنبشهای اجتماعی را به جامعهی مدنی جهانی که بر اصول ساماندهی متفاوتی با نظام بینالملل موجود پایه میگیرد را برجسته میسازند و برخی دیگر هم از نو به دیدگاهی نوکانتی دربارهی مردمسالاری جهان میهن بازگشتهاند. که به موجب آن دولت به نفع نهادها و رویههای قضایی بینالمللی دچار افول میشود. روشن است که نظام بینالملل همچنان نظامی متشکل از دولتهای نو است هرچند کرانه و فضای آستانهای آن با سرعت و قاطعیت هرچه بیشتری در حال محدود شدن در مرکز است.( گریفیتس، 1388، صص 968-966)
نگرش سیستمی:
سیستم مجموعه ای از اجزاء و عناصر مرتبط با یکدیگر و تشکیل دهنده یک کل که به عنوان یک موجودیت تلقی می گردد.مجموعه ای است منظم از عناصر وابسته به هم که برای رسیدن به اهداف مشترک با هم کارمیکندمجموعه ای از دانش ها و باورهایی است که به صورت یک کل سازمان یافته اند، پیکره ای جامع و فراگیر از دکترین ها، عقاید و نظریه ها مانند مکتبهای فلسفی، مذاهب، دولتها و غیره
مبانی تفکر سیستمی
شامل برهان نظم و برهان علیت می شد ، همین معنای تفکر سیستمی در علم مدیریت مورد توجه است .مبانی تفکر سیستمی عبارتند از:
1- تصور ارگانیک:
به این معنا که در یک سیستم اجزا در تعامل با یکدیگر دیده می شوند و اگر در یک زیرسیستم مشکلی به وجود آید ، بر روی کل سیستم اثر گذار است و همچنین سیستم ها به صورت یک ارگانیسم زنده مدنظر قرار می گیرند. بعنوان مثال عملکرد سیستم بدن انسان(چو عضوی به درد آورد روزگار...دگر عضوها را نماند قرار). با این ویژگی یک دید افقی به سیستم ها وجود دارد و در جایی که لازم باشد ریز می شویم.
2- کل نگری:به این معنا که به سیستم ها به صورت یک کل نگاه کردن. بعنوان مثال درترکیب H2O ، این پدیده تنها به صورت آب مدنظر قرار می گیرد و دیگر به عناصر تشکیل دهنده آن (هیدروژن و اکسیژن) توجه خاص نمی گردد.
3- مدلسازی:به این معنا که برای شناخت کامل و جامع ، پدیده ها در ابعاد کوچک و ملموس به تصویر کشیده می شوند.
4- بهبود شناخت:به این معنا که با تفکر سیستمی می توان به بالاترین درجه شناخت که همان معرفت به پدیده هاست دست یافت. با تفکر سیستمی جهان بینی ما نسبت به شناخت سنتی و تک بعدی متحول می گردد.
تعریف مفاهیم تفکر سیستمی:
1- تفکر سیستمی :(System Thinking)نحوه نگرش جدیدی برای مطالعه پدیده های طبیعی به مثابه یک سیستم.
2- نظریه عمومی سیستمها :(General System Theory)به کارگیری تفکر سیستمی با توجه به مسائل رشد و تکامل
3- علم سایبرنتیک:(Cybernetics)به کارگیری تفکر سیستمی با توجه به مسائل کنترل و ارتباطات.
4- رویکرد سیستمی:(System Approach)به کارگیـری نظریه عمومی سیـستمها و علم کـنترل و ارتباطات در مسائل صنعتی و اجتماعی.
5- سیستم :(System)به مجموعه ای یکپارچه از اجزاء به هم پیوسته که با هم ارتباط تعاملی داشته و هدف خاصی را دنبال می کنند.
"سیستم"مجموعه ای از اجزاء و روابط میان آنها است که توسط ویژگیهای معین به هم وابسته و مرتبط می شوند و این اجزاء با محیطشان یک کلی را تشکیل می دهند.
6-محیط:(Environment) تعاریف متعددی از محیط شده است که از آن جمله اند:
هر آنچه غیر از سیستم را محیط گویند. مجموعه عواملی که بر هدف و عملکرد سیستم اثر داشته ولی سیستم بر آن کنترل ندارد.
ویژگی های تفکر سیستمی:کمک به مدیر در برخورد با یک مسئله و تقسیم آن به مسائل کوچک تر برای حل مسائل در محدوده ی کوچک تر و استفاده از یک قالب کلی راه -حل ها برای حل مسئله اصلی در نگرش سیستمی داشتن اهداف مناسب یک ضرورت است. در نگرش سیستمی بر همکاری عناصر سیستم با یکدیگر و نیز تعامل این عناصر تأکید شده است. بین سازمان و محیط تعامل وجود دارد. در نگرش سیستمی بر اطلاعات بازخور توجه زیاد شده است.
نظریه عمومی سیستم ها :در عمق تمام مسایل یک سری اصل و ضابطه موجود است که به طور افقی تمام نظام های علمی را قطع می کند و رفتار عمومی سیستم ها را کنترل می کند
اهداف نظریه عمومی سیستمها (به اعتقاد بولدینگ(
1- تعریف مفهوم سیستم و مفاهیم وابسته به آن
2- طبقه بندی سیستم ها و کشف قوانین سیستم ها به طور عموم و طبقات خاص از سیستمها به طور اختصاصی
3- ایجاد مدل هایی (با درجات مختلف عمومیت) از عملکرد، تحول و به طور کلی رفتار سیستم ها
ایجاد منطق و روشی مناسب برای بنیان گذاری تئوری های سیستمی خاص و نیز ایجاد مکانیسمی برای بررسی و حل مسائل مربوط به اهداف
تحولات متدولوژی (روششناسی) علم در تاریخ
در بررسی روند تاریخی تحول در شیوههای نگرش به جهان و متدولوژی علم در سطح جهان میتوان به سه رویکرد عمده اشاره کرد:
الف) کلگرایی اولیه؛
ب) جزءگرایی (منطق تجربی)؛
ج) منطق سیستمی؛
سومین مرحله کلنگری نوین است، منتهی نه کلنگری ذهنی و تقریبی بلکه کلنگری دقیق و هندسی. کلنگری در این مرحله جنبه کشف قانونمندیهای کلی را دارد که نقطه اوج آن کشف قوانین سیستمها یا نظریه عمومی سیستمها است.(زورق، محمدحسن؛ پیشین، ص46.)
تفکر سیستمی بر تغییر از نگرش مبتنیبر تفکیک علوم به حوزههای تخصصی و ریز، به نگرش مبتنیبر ترکیب یافتههای رشتههای گوناگون علمی تاکید دارد.(رضاییان، علی؛ پیشین، ص10.)
اسلوب تجزیهگرایی و مکانیستی تا اوایل قرن بیستم به مدت چند قرن تفکر غالب بود و علیرغم کاستیهایش در گسترش دامنه علوم در جامعه بشری نقش مثبت و ارزندهای داشته است. لیکن ضعف این نگرش وقتی عیان شد که این روش در تحلیل پدیدههای پیچیده جوامع انسانی عاجز و درمانده شد و به همین خاطر اسلوبهای نوین علمی از جمله کلگرایی یا نگرش سیستمی بهوجود آمد.
پیچیدگی روزافزون مسایل جهان و طرح مسایل جدید از یک طرف و عدم کفایت مدلهای مکانیستی و تفرقه در پیکر معرفت از جمله عواملی بود که باعث به وجود آمدن نظریه سیستمها شد. به زعم پیروان این نحله فکری جهان و همه موجودات و پدیدههای آن مرتبط به هم هستند و از یک روند کلی و عمومی حاکم پیروی میکنند. نگرش کلگرایی در چین، هند، ایران و یونان ریشهای تاریخی و دیرینه دارد. تفکر ارگانیستی که در اوایل قرن بیستم شکل گرفت، ارگانیسم یا موجود زنده را کلی یکپارچه میداند که خاصیت اجزای آن در تمامیت و کلیت آن نهفته است. این تفکر ارگانیستی، پایه نگرش سیستمی قرار گرفت.(گلابی، سیاوش؛ پیشین، ص16.)
در واقع نگرش متفکران سیستمی به جهان، بر مبانی چهارگانه ذیل استوار است:
1- تصور ارگانیک؛ یعنی تصوری که ارگانیسمرا در مرکز طرح ادراک آدمی قرار میدهد.
2- کلنگری؛ یعنی هر پدیده بهمنزله موجودی زنده، دارای نظم، دارای روابط باز با محیط، خودتنظیم و هدفمند در نظر گرفته میشود و بهجای توجه به اجزای پدیدهها بر کلیت آنها تاکید دارد و بر آن متمرکز میشود.
3- مدلسازی؛ یعنی متفکر سیستمی سعی میکند که بهجای شکستن کل به اجزای قراردادی، ادراک خود از پدیدههای واقعی را بر پدیدههای واقعی منطبق کند.
4- بهبود شناخت؛ به طوری که یک متفکر و پژوهشگر نظامگرا درک کند که؛
الف) زندگی در یک سیستم ارگانیک و در فراگردی پیوسته، استمرار دارد.
ب) شناخت آدمی از یک کل، از طریق مشاهده فراگردهایی که درون آن به وقوع میپیوندند، بهدست میآید نه از طریق مشاهده اجزای آن کل.
ج) آنچه که فرد مشاهده میکند، خود واقعیت نیست، بلکه ادراک وی از واقعیت است.
البته تفکر سیستمی در تضاد با تفکر تحلیلی نیست، در واقع این دو روش مکمل یکدیگرند، نه جایگزین هم. با وجود این، همانگونه که متفکران سیستمی دریافتهاند مطالعه فراگردهای بههم پیوسته اجزای یک سیستم مفیدتر از تحلیل ریز آنهاست.(رضاییان، علی؛ پیشین، ص11.)
نگرش سیستمی در عین حال در درون خود نگرش تجزیهگرایی را نیز جای داده است لیکن از دیدگاه سیستمی تجزیه عناصر هر پدیده و تحلیل ویژگیهای آنها در کلیت و یکپارچگی سیستم و بررسی روابط پایدارشان با یکدیگر و با کل سیستم مورد نظر است نه جدای از کل پدیدهها و بهطور انتزاعی. (گلابی، سیاوش؛ پیشین، ص189.)
بنابراین هسته اصلی نگرش سیستمی این است که برای مطالعه هر پدیده باید کلیت آن را به مانند یک سیستم در نظر گرفت و مورد مطالعه قرار داد.
مفهوم نظریه عمومی سیستمها
لودویک فون برتالنفی، زیستشناس و متفکر اتریشی، مفهوم نظریه عمومی سیستمها را در طی سالهای 1930 و 1940 مدون کرد. وی که ازدیدگاه ارگانیستی به موجودات زنده مینگریست بهتدریج دریافت که این نظرگاه میدانی بس وسیع را دربر میگیرد و مفهوم ارگانیسم نیز خود مفهومی جهانشمول است. برتالنفی با تکیه بر آنکه ارگانیسمها، سیستمهای بازیهستند، یعنی با محیط اطراف خود تبادل مادهای دارند، خویشتن را از بستر علوم کلاسیک به مجراهای نوین فکری سوق داد.
به این ترتیب نظریه سیستمهای باز وی وسیلهای شد تا وی افکار خویش را اوج داده و محدوده آن را از زمینه علوم زیستی به شاخههای دیگر معرفت نیز گسترش دهد. ابداع نظریه عمومی سیستمها از فراوردههای گسترش چنین اندیشهای بوده است. رویکرد سیستمی که مکتب ارگانیستی و کلیگرایی را شامل میشده، نگرشی جامع به موجودیتها بوده و برعکس شیوههای فکری تجزیهگرایانه و اتمی جوینده حقیقت را از غرق شدن در بطن جنبه یا هستهای خاص از موجودیتها و پدیدهها به دور میداشته است.( فرشاد، مهدی، 1362، ص94)
بنابراین نگرش سیستمی میتواند در همه شاخههای علوم گسترش یابد.
هدف نظریه عمومی سیستمها کشف قوانین و نظم ذاتی پدیدههاست، از اینرو میتوان آن را سیالترین نظریه سیستمی بهشمار آورد، زیرا در چهارچوب نظری آن هیچ نظریه قاطعی ارایه نشده است.(رضاییان، علی؛ پیشین، ص15.)
بنابراین اندیشمندان معمولا بهجای تعریف مستقیم این نظریه، اصولی عمومی را که هر سیستم بهعنوان پدیده مورد مطالعه نظریه سیستمها دارد را ذکر کردهاند. اندیشمندان درباره اصول و ویژگیهای کلی زیر در مورد سیستمها اتفاق نظر دارند:
1- ارتباط و وابستگی متقابل؛ عناصر مستقل و غیرمرتبط هرگز نمیتوانند یک سیستم را بهوجود آورند.
2- کلگرایی؛ کلیتهای نظاممند را نمیتوان با تجزیه شناخت، بلکه آنها را بهعنوان یک سیستم میتوان شناخت.
3- هدفمندی؛ تعامل سیستمی باید نتیجتا به هدف یا اهدافی منتهی شود و نهایتا تعادل نوینی را به وجود آورد.
4- فرایند؛ همه سیستمها برای تحقق اهدافشان دروندادهای خود را تحت یک فرایند مشخص و معین به برونداد مبدل میسازند.
5- درونداد و برونداد؛ همه سیستمها دارای ورودی و خروجیاند. در سیستمهای بسته مثلا یکبار ورودی برای همیشه وارد سیستم میشود ولی در سیستمهای باز ورودیهای اضافی بهطور منظم از محیط دریافت میگردد.
6- فرسایش؛ در داخل همه سیستمها مقداری بی نظمی و تصادف وجود دارد که سبب فرسایش درونی آنها میشود.
7- قانونمندی و نظم؛ عناصر تشکیل دهنده یک سیستم بهگونهای منظم و قانونمند با یکدیگر در ارتباطند که اهداف آنها قابل تشخیص و تمیز است.
8- سلسلهمراتب؛ هر سیستم پیچیده از سیستمهای سادهتر تشکیل شده و خود جزیی از یک سیستم پیچیدهتر است (این سلسلهمراتب از دوسوی تا بینهایت ادامه مییابد).
9-تفکیک و تمایز؛ در سیستمهای پیچیده واحدهای تخصصی برای نقشهای ویژه وجود دارند و این ویژگی همه سیستمهای پیچیده است.
10- همپایانی و چندپایانی؛ سیستمهای باز راههای متفاوت و جانشینی برای تحقق اهداف خود در فرایند تبدیل درونداد به برونداد، فراروی خود دارند تا به اهداف خود جامه عمل بپوشانند. با توجه به ویژگیهای فوق میتوان یک شرکت، بیمارستان یا یک دانشگاه را بهعنوان سیستم در نظر گرفت و آن را از ابعاد متعدد بررسی کرد.(زورق، محمدحسن؛ پیشین، ص60.)
ورود اندیشه سیستمی :
محققان در سده بیستم، اشکال مختلف نظریه سیستمها را بهکار بستند، و در این میان نظریه کارکردگرایی دیرپاترین و نیرومندترین آنها بود.(ادگار، اندرو و پیتر، 1387، ص276.)
مهمترین اندیشمندانی که در حوزه جامعهشناسی نگرش سیستمی را به خدمت گرفتند تالکوت پارسونز امریکایی و شاگرد آلمانی وی نیکلاس لومان بود.
تالکوت پارسونز؛
کارکردگرایی پارادایم مسلط در نیمه اول قرن بیستم بود. کارکردگرایی میکوشد تا هر نهاد مشخص اجتماعی و فرهنگی را در قالب پیامدهایی که برای جامعه بهمثابه کل دارد، تبیین کند. پیچیدهترین تفسیری که از کارکردگرایی در دست است حاصل کار تالکوت پارسونز است. وی از رویکرد سیستمی سود جسته و جامعه را بهعنوان یک سیستم در نظر میگرفت که دارای چهار پیشنیاز کارکردی است که برای بقاء به انجام آنها نیاز است. اول سازگاری با محیط بیرونی که وظیفه خردهسیستم اقتصاد است. دوم هدفجویی که به عهده خردهسیستم (نهاد) سیاسی است. سوم یکپارچگی که نظم درونی سیستم را حفظ میکند و به عهده قانون است. چهارمین نیاز حفظ الگو است که متضمن انگیزش اعضای سیستم برای انجام کارهایی است که از آنها خواسته میشود و به عهده خردهسیستم فرهنگی است.( . همان، ص18)
انتقاد اصلی از کارکردگرایی، بهویژه در تفسیر پارسونز، این است که بر حفظ و وجود تعادل، همسازی، همایستایی، ساختارهای نهادی پویا و غیره بیش از حد تاکید میکند و نتیجه اینکه تاریخ، فرایند، تغییر اجتماعی، تکامل هدایتشده درونی و غیره دستکم گرفته میشوند و دستبالا به عنوان (مفاهیم) انحرافی با ارزش منفی ضمنی ظاهر میگردند. بنابراین به نظر میرسد که این نظریه (کارکردگرایی) از نوع نظریههای محافظهکارانه و همنواگرانهای باشد که از سیستم (مثلا جامعه) بهگونهای که هست دفاع میکند و بهطور مفهومی تغییر اجتماعی را نادیده انگاشته و مانع آن میشوند. در حالیکه نظریه عمومی سیستمها، حفظ و وجود تغییر، نگهداری از سیستم و کشمکش درونی را به یکسان در هم میآمیزد و بنابراین میتوان آن را بهعنوان چارچوب منطقی مناسب در نظریه پیشرفته جامعهشناسی بهکار برد.(برتالنفی، لودویگ فون؛ پیشین، ص231.)
نیکلاس لومان (1988-1927)؛ انتقاد اصلی برتالنفی بر نظریه پارسونز، وجود درجههای متفاوت یکپارچگی بود (نه یکپارچگی دایمی بلکه یکپارچگی ضعیف یا قوی) که هسته اصلی تفکر نوکارگردگرایانی چون نیکلاس لومان شد. لومان یکپارچگی را فرایندی با ثبات دایمی نمیدانست تفاوتهای فردی منبعی دایمی برای ایجاد بینظمی در سیستم میباشد. یکپارچگی از طریق تعیین و بستن مرز بین سیستم و محیط آشفتهای که سیستم در آن قرار دارد بهدست میآید. لومان تعداد خردهسیستمها را بسیار بیشتر از چهار خردهسیستم پارسونزی میدانست. به نظر وی جامعه از تعداد بیشماری خردهسیستمهای کوچکتر مانند گروه، قشر و طبقه تشکیل شده است. لومان با ارایه مفهوم خودمرجعی معتقد است که سیستمها برای انجام وظایف و کارکردهایشان نیازی به مرجع و ابزاری بیرون از خود ندارند. هر سیستمی در درون خودش و بر اساس منطق درونی ارتباطیاش بینیاز به دیگر سیستمها قادر به ادامه حیات است و این مساله باعث تفکیک سیستمها از یکدیگر میشود. پیوند میان خردهسیستمها بهوسیله رسانههای نمادین حفظ میشود که در کل، انسجام سیستم را تامین میکنند، مثلا رسانه نمادین مالیات رابطه خردهسیستمهای اقتصاد و سیاست را برقرار میکند.(همان)
تئوری های سیستمی:
هگل در قرن نوزدهم میلادی، تئوری توسعه تاریخی خود را ارائه کرد و مارکس و داروین نیز در تحقیقات خود بر این نظریه ها تاکید کردند و یا تحت تاثیر آن قرار گرفتند. در واقع از اواخر دهه 1950 میلادی با نظریه گشتالت آغاز شده است که کلی به هم پیوسته و جدایی ناپذیر است. در این کل صفاتی است که در هیچ یک از اعضای تشکیل دهنده نیست. به عبارت دیگر گشتالت کلیت یک ارگانیسم را بیان می کند که حاصل جمع رفتارها است. بدین ترتیب زمانی که یک پیام ارتباطی وارد محیطی می شود، در یک فضای کلی قرار می گیرد و عناصر در آن فضاست که مفهوم خود را می یابند. حال اگر پیامی در محیطی خاص مورد توجه مخاطبان واقع نشود، پس باید به کلیه عناصر تشکیل دهنده آن مجموعه و کلیه عناصر موجود در شبکه های اجتماعی آن توجه شود و دلایل بی توجهی به پیام جست وجو شود. بدین ترتیب است که بخش توجه به سیستم ها و تئوری های سیستمی اهمیت می یابد. تئوری سیستمی ابتدا توسط آقای لودویک ون برتلانفی که یک زیست شناس بود، مطرح شد.
وی می گوید: سیستم مجموعه یی است از عناصر به هم پیوسته
که در جهت هدف معینی حرکت می کنند. یعنی متولد می شوند، رشد می کنند، به
بلوغ می رسند و به تدریج رو به زوال می گذارند و نهایتاً به نیستی می
رسند. نظریه سیستمی یک رشته مطالعات علمی است که در آن ساختار پدیده ها،
وابستگی اجزا، روش ها، معیارهای دائمی و موقتی، رابطه های درونی و بیرونی،
تاثیر های احتمالی و... مورد بررسی قرار می گیرند تا بتوانند اصول حاکم بر
اجزا را بسنجند.
از دیدگاه برتلانفی سیستم ها دارای چهار ویژگی هستند:
1- اجزای یک سیستم در یک کنش متقابل یا در تعامل با یکدیگر قرار دارند.
2- سیستم ها با محیط پیرامونی خود رابطه داده و ستانده دارند. یعنی از محیط تاثیر می پذیرند و بر محیط تاثیر می گذارند.
3- سیستم ها گرایش به نظم دارند یعنی وجود هر نوع بی نظمی
در سیستم، موجب از بین رفتن آن می شود. در واقع نظم در یک سیستم چسبندگی
یا پیوند بین عناصر سیستم را نشان می دهد. هر قدر این نظم محسوس باشد،
آنتروپی در سیستم منفی است.
4- سیستم گرایش به تعادل پویا دارد. یعنی نظم سیستم در یک
قلمرو تعادلی است که می تواند شکل گیرد. این تعادل می تواند تصاعدی یا
تنازلی باشد.
سیستم در درون خود خرده سیستم ها را نیز داراست که ممکن
است ترکیب این خرده سیستم ها، سیستم های کلانی را تشکیل دهد. به هرحال
رابطه های درونی اعضا، رابطه های محیطی، خرده سیستم ها، شبکه ها، درون
دادها و برون دادها، موجب حرکت به سوی تکامل سیستم می شود و در این مسیر
همسویی، همراهی، همفکری، همکاری و... راه های رسیدن به هدف را تسهیل می
کند. ارتباطات در چنین فضایی می تواند رشد یابد و به تکامل برسد. شرایطی
که در سیستم های بسته، هرگز محقق نمی شود.
از این نوع سیستم ها در تحلیل شبکه ها: تحلیل اکو
)EpisodicCommunication Channels inOrganization( : تحلیل روش های اجرایی و
تحلیل نقشه های ارتباطی در شبکه ها و تنظیم جریان اطلاعات استفاده می
شود.همچنین ممکن است از سوپر سیستم ها در کنترل، تحریف و حتی حذف برخی از
پیام ها نیز استفاده شود. در واقع از روش تحلیل اکو، امکان مونیتورینگ مسیر
پیام های خاص در یک سازمان نیز میسر می شود. از تئوری های نزدیک به نظریه
سیستمی می توان به نظریه اطلاعات و نیز نظریه سایبرنتیک اشاره کرد.
این
دسته از نظریه ها ما را در راه شناخت و درک وسیع و متنوع ارتباطات در
فرآیند های فیزیکی، بیولوژیکی، اجتماعی و رفتاری کمک می کنند.( روزنامه
اعتماد، شماره 1298 ،صفحه 8 )
نظریهی سیستمها(systems theory) ، نظریهای جامع و کلنگر است. از نظر برتالنفی ـ مؤسس این تئوری ـ سیستم عبارت است از تعدادی عنصر که با یکدیگر ارتباطهایی دارند. با تکیه بر این تعریف، سیستم موجودیتی است متشکل از عناصری مرتبط و متعامل که این ارتباط و تعامل، نوعی کلیت و تمامیت به آن میبخشد.
(فرشاد، مهدی، 1362، ص 43)
هنگامی که این تعریف را در روابط بینالملل به کار میبریم، از آن چنین قصد میکنیم:
«نظام بینالمللی از مجموعهای از واحدهای سیاسی مستقل (دولتها) تشکیل شده است که همواره در تعامل با یکدیگر به سر میبرند».(قوام، عبدالعلی؛ 1370، ص34)
از ویژگیهای برجستهی این نظریه، تطبیق و سازواری آن با نظام بینالمللی، منطقهای و ملی (داخلی) است؛ یعنی میتوان دنیا یا منطقهای از آن و یا یک کشور را به صورت « نظام یا سیستم» تصور کرد. مفهوم نظریهی سیستم، ابتدا در زیستشناسی، آنگاه در علوم رفتاری و در نهایت در علم سیاست و روابط بینالملل مطرح گردید. دانشمندان بیولوژی، چرخههای حیات در میان موجودات زنده را به «سیستم» تشبیه کردند. عالمان علوم اجتماعی با استفاده از این مفهوم، انسان و جامعه را به صورت یک سیستم به تصویر کشیدند و نظریهپردازان بینالمللی نیز مجموعهی دولتها و سایر بازیگران را به مثابهی سیستم در نظر میگیرند.
ریشهها و دانشمندان نظریهی سیستمها
اکنون ریشههای نظریهی سیستمها را باید در علوم بسیار متفاوتی جستجو کرد. لیلینفلد به حوزههای زیستشناسی، سیبرنتیک، و تحقیق عملیاتی اشاره کرده است. نظریهی سیستمها در علم سیاست از رشتههای اقتصادی، جامعهشناسی و سایر علوم اجتماعی هم تأثیر پذیرفته است. رشتهی تاریخ هم در این زمینه نقشی داشته است.( چیلکوت، رونالد؛ ، 1378 ، ص228)
انواع نظریهی سیستمها مشخصا از سه نویسنده متأثر بودهاند و هر سه نیز اصطلاح سیستم را به مفهوم کلان آن در سیاست مقایسهای به کار بردهاند. دیوید ایستون در کتاب «سیستم سیاسی» و سایر آثار خود مفهوم سیستم یا نظام سیاسی را همراه با دروندادها و بروندادها، تقاضاها، حمایتها، و بازخوران آن مطرح ساخته است. اساس مفهومپردازی وی در مورد سیستم را در مقالهی مشهور وی در سال 1957م میتوان مشاهده کرد. گابریل آلموند از انسانشناسان کارکردگرایی چون برانیسلاف مالینوفسکی و آ.آر.رادکلیفـبراون و جامعهشناسانی چون ماکس وبر و تالکوت پارسونز متأثر است. بهعلاوه، آلموند از آثار مربوط به نظریهی گروهها، مثل کتاب دیوید ترومن، نیز تأثیر پذیرفته است. ( چیلکوت، رونالد؛ ، 1378 ، ص36)
مسائل مفهومی تئوری سیستمها
برخی از مفاهیم و واژههای کلیدی برای تحلیل تئوری نظامها از اهمیت بیشتری برخوردارند که فراگیری آنها ضروری است. باید توجه داشت که چگونگی ارتباط بین این مفاهیم، بنیانهای تجزیه و تحلیل نظریهی سیستمی را شکل میبخشد. این مفاهیم عبارتند از:
1- ثبات و تعادل: هرچند این دو مفهوم، مترادف و به یک معنا نیستند؛ اما در یک رابطهی نزدیک و تنگاتنگ با یکدیگر قرار دارند. ثبات به معنای پایداری و استمرار روابط میان متغیرهای سیستم میباشد که در مقابل آن، حالت عدم تعادل میباشد. یک نظام بیثبات به آسانی تعادل خود را از دست میدهد و نامتعادل میشود، در حالیکه نظامهای باثبات، یا دارای تعادل هستند و یا برای کسب یک سطح تعادل بالاتر تلاش میکنند. یکی از ویژگیهای سیستم، تلاش جهت حفظ تعادل یا دستیابی به سطح تعادل نوین میباشد.
2- کنش متقابل: تعادل یا کنش و واکنش، همواره در میان عناصر سیستم جاری و ساری میباشد. کارکرد هر سیستم به کنش متقابل اعضای آن بستگی دارد. به هر میزان کنش متقابل بیشتر شود، سیستم پیچیدهتر میگردد. با تشخیص روابط متقابل و چگونگی آن در میان عناصر متشکلهی نظام، میتوان وضعیت نظام را تحلیل کرد.
3-همبستگی: میان عناصر هر نظام، وابستگی متقابل وجود دارد که نشاندهندهی تأثیرپذیری آنها از یکدیگر است. این ارتباط سازمانیافته و پیوسته موجب میشود که واحدهای سازندهی نظام از درجهای از حساسیت و آسیبپذیری نسبت به هم برخوردار شوند. از اینرو، رفتار و کنش هر واحدی باید بر مبنای نقش و وظیفهای باشد که بدان واگذار شده است، زیرا در غیر این صورت باعث صدمه به عناصر دیگر میشود.
4- سازواری و انطباق: هر سیستمی دارای ظرفیت معینی است که قابلیت میزان پذیرش بار وارده به سیستم را نشان میدهد. بدین معنا که هر چه ظرفیت و قابلیت سیستم بیشتر باشد، میتوان انطباقپذیری بیشتری را از آن انتظار داشت. بر عکس، سیستمهای دارای قابلیت و ظرفیت کم، با ورود بار اضافی نمیتوانند خود را با شرایط جدید تطبیق دهند، در نتیجه تعادل خود را از دست میدهند.
5- تحول و دگرگونی: از ویژگیهای مهم جامعهی انسانی و نظام بینالمللی، دگرگونیهایی است که هر روز حادث میشود. از آنجا که سیستم موجودات زنده پویاست و قابلیت پذیرش دگرگونی و هضم آنها را دارد، تا حدودی از استحاله و تغییر شکل نظام جلوگیری میشود. اما اگر میزان تحول بسیار زیاد و شدید باشد باعث فروپاشی سیستم میشود. این نوع دگرگونی را میتوان از تغییر نظام چندقطبی به دوقطبی یا دوقطبی به تکقطبی مشاهده کرد.( فرانکل، جوزف؛ 1372، ص 66)
عناصر و اجزی تشکیل دهندهی سیستم
هر سیستم یا نظام را دارای چهار عنصر اساسی میدانند که تجزیه و تحلیل سیستماتیک در مورد آنها صورت میگیرد. این اجزا عبارتند از:
1- نهاده (درونداده): عوامل و متغیرهایی که به سیستم وارد میشوند نهاده نام دارند. در یک نظام سیاسی، مجموعهها (تقاضاها) و حمایتها در این حوزه قرار میگیرند. نهاده در نظام بینالمللی عبارت از اقدامات، رفتارها و سیاستهای خارجی دولتهاست.
2- داده: برونداده یا ستاده به خروجی سیستم مربوط میشود. تصمیمات و خط مشیهای یک نظام داخلی در قبال تقاضاها و حمایتها، جزء دادهها محسوب میشود. در یک نظام بینالمللی، رفتار سایر بازیگران در مقابل سیاست خارجی یک دولت، دادهی نظام میباشد.
3- بازخور: ارزیابی هماهنگی یا ناهماهنگی بین نهادهها و ستادهها در فرایند بازخور مورد بررسی قرار میگیرد. چنانچه تصمیمات سیاستگذاران (ستادهها)، هماهنگ با درخواستهای مردم (نهادهها) باشد ، نتیجه بازخور مثبت میباشد، اما اگر سیستم اطلاعاتی به تصمیمگیرندگان منعکس کند که مردم ناراضی هستند، بازخور منفی است.
4- محیط داخلی و خارجی: محیط به مقتضیات و شرایطی اطلاق میشود که سایر عناصر متشکله در آن عمل میکنند. به عنوان نمونه، محیط ارزشی و فرهنگی که سیاستمداران در آن به تصمیمگیری میپردازند از این نمونه میباشد.( پالمر ، 1372، ، ص30-23)
اهداف سیستم
اهداف سیستم میتواند مراحل زیر را شامل شود:
1- رساندن اطلاعات صحیح در زمان و هزینهی مناسب.
2- بالابردن ضریب اطمینان تصمیمگیریها.
3- بالا بردن ظرفیت پردازش کارها.
4- بالا بردن سود.
5- افزایش بهرهوری و کاهش هزینهها.( رضاییان علی؛ 1370، ص345)
به تعبیر دیگر، اهداف نظریهی عمومی سیستمها به عنوان دانشی میان رشتهای عبارت است از: ایجاد مدلهای تعمیمیافتهی سیستمها، تهیهی یک دستگاه منطقی ـ روش شناختی برای تشریح کارکرد و رفتار عنصر سیستمها، تنظیم نظریههای تعمیمیافتهی انواع مختلف سیستمها از جمله نظریههای پویایی سیستمها و فرایندهای کنترل.( سادوسکی، و. ن ، 1370، ص32)
پیش فرضهای نظریهی سیستمی
مهمترین پیشفرضهای تفکر سیستمی عبارتند از:( حقیقت، صادق، 1387، ص 225)
1- تبدیلناپذیری و استنباطناپذیری خواستههای یک سیستم از ویژگیهای عناصر آن.
2- وجود منشأ دگرگونی یک سیستم در چارچوب خودش.
3- غیرتاریخی بودن تحلیل یک سیستم.
4- قانونمندی هستی و امکان کشف آن.
5- امکان استفاده از روشهای طبیعی در علوم انسانی.
6- وجود اصل تعادل در پدیدهها.
7- عمومیت نسبت به سیستمهای مختلف.
8- تشابه سیستم زنده با ماشین .
9- سکولار دیدن وضعیت و سلسلهمراتبی بودن آن.
اصول نظریهی سیستمی
هرچند اصول نظریهی سیستمی ممکن است تا حدی با پیشفرضها تداخل داشته باشند، با اندکی تسامح میتوان اصول این نظریه را چنین دانست:
هدفمندی، کلگرایی، نظمیافتگی، سازشپذیری،همپایانی (رسیدن به نتایج یکسان با شرایط اولیه و ورودیهای مختلف)، وابستگی متقابل، تعامل و تفکیکپذیری (سیستم سلسلهمراتبی و پیداشدن زیرسیستمها برای هر سیستم). برتالنفی اصول نظریهی سیستمها را چنین تلخیص میکند: کلیت، جمعپذیری، مکانیزاسیون، تمرکز و سلسلهمراتب.( حقیقت، صادق، 1387، ص 225)
تئوری سیستمی و علوم سیاسی (تصمیمگیری سیاسی)
یکی از عمدهترین مسائلی که بر سر راه علوم سیاسی قرار دارد، یافتن واحدهای ثابت تجزیه و تحلیل به منظور فهم رفتار سیاسی بشر است. تئوری سیستمها، با مطالعهی سیستماتیک «واقعیت»های سیاسی و «محیط» پیرامون آن، مفاهیمی ارائه مینماید که محقق را در تجزیه و تحلیل یاری میدهد. بهعلاوه، به عنوان کمترین فایده، تئوری سیستمها به پژوهشگر کمک میکند تا اطلاعاتی که به عنوان دادههای مهم جمعآوری کرده است توصیف نماید. این کارکردها راه را برای ایجاد یک تئوری عمومی هموار میسازد. مفاهیمی که در بالا آوردیم، به صورت تحلیلی، دو بخش مهم از زندگی سیاسی را تعریف مینمایند:
1- انواع فعالیتهایی که در سیستم سیاسی جریان دارد و ما آنرا کارکرد (وظیفه) مینامیم.
2- مسیر و روشی که فعالیتهای مزبور از طریق آن به انجام میرسد، یعنی فرایند.
پس در واقع، سیستم سیاسی شامل ساختار (نحوهی ارتباط و پیوستگی کارکردها) و فرایند زندگی سیاسی است. بدینترتیب تجزیه و تحلیل فرایندها و ماهیت و شرایطی که در آن پاسخهای سیستم به منظور جذب و هضم کارکردها بروز مینماید مسئلهی اساسی تئوری سیاسی است که در این راستا میبایست به نکات زیر توجه کرد:
1- فرض این نگرش آن است که کنشها و واکنشهای سیاسی در جامعه (چه داخلی و چه بینالمللی) در مجموع یک «سیستم رفتار» را تشکیل میدهد.
2-سیستم سیاسی در خلأ واقع نیست، بلکه به وسیلهی محیطهای فیزیکی، بیولوژیکی، اجتماعی و روانشناختی احاطه شده است. بدون در نظر گرفتن محیطهای مزبور نمیتوان رفتار یک سیستم سیاسی، به منظور باقی ماندن در شرایط ثبات و تغییر را درک نمود.
3- به عنوان نتیجه یا لازمهی نکتهی دوم، سیستم سیاسی یک سیستم باز میباشد؛ اجزاء سیستم سیاسی در شرایطی که وقایع و تأثیرات برآمده از محیط کل به وجود آوردهاند، باید عمل کنند.
4- مشاهدهی سیستم مقاوم و باقی (با توجه به وجود عوامل مخرب محیطی) بدان معناست که سیستمهای مزبور قدرت ایستادگی در برابر آشفتگیها را دارند و میتوانند خود را با شرایط موجود وفق دهند. این عمل توسط مکانیزمهایی صورت میپذیرد که طی آن، سیستمهای باقی، رفتار خود را تنظیم میکنند و در صورت لزوم ساختار داخلی و حتی اهداف خویش را تغییر میدهند.( خوشوقت، 1375، ، ص 32-31)
انواع سیستم های بین المللی از بعدساختاری:
ساختار به عنوان بیان کننده نحوه توزیع قدرت بین واحد ها وعنصر شکل دهنده سیستم بین الملل،مهمترین متغیر در شکل گیری انواع سیستم ها در عرصه روابط بین الملل به شمار می آید بر این اساس با بهره گیری از دیدگاه کاپلان می توان سیستم های زیر را مطرح ساخت.
1-سیستم های بین المللی دو قطبی انعطاف پذیر
2- سیستم های بین المللی دو قطبی انعطاف ناپذیر
3- سیستم های چند قطبی موازنه ی قوا
4- سیستم های سلسله مراتبی هژمونیک دستوری و دموکراتیک
5- سیستم با حق وتو واحد ها
6- سیستم های بین المللی یونیورسالیستی
1-سیستم های بین المللی دو قطبی انعطاف پذیر:
سیستم های بین المللی دو قطبی منعطف از جمله سیستم هایی است که در مراحلی از فرایند سیستم بین الملل یعنی بعد ازجنگ جهانی دوم پا به عرصه وجود نهاده استسیستم مذکور از بعد مدل فیزیکی و ساخت شناسی به دوخوده ساخت مسلط و برترتقسیم میگرددهر کدام از خرده ساخت ها تنها در برگیرنده یک قدرت برتر سیستمی است.
قدرت مذکور برای خود گستره ژئو استراتژیکی را تعریف میکند که میتوان از آنها به عنوان ساخت ها یا سیستم های تابعه یاد کرد به عبارتی ساخت اولیه سیستم از دو بخش ژئو استراتژیک تشکیل شده است که هرکدام برای خود دارای رهبری مشخص میباشند علاوه برآن بخش های ژئوپلتیک نیز بخش منسجمی را تشکیل نمی دهند بلکه هرکدام از آنه از گستره های متمایزی تحت عنوان حوزه های ژئوپلتیک شکل یافته اند که هرکدام دارای اهمیت معینی می باشند.
2-سیستم دو قطبی انعطاف ناپذیر:
سیستم مذکور فاقد سابقه تاریخی است اما کاپلان آنرا به عنوان یکی ازسیستم های احتمالی مطرح مینماید این سیستم شباهت های زیادی باسیستم دوقطبی انعطاف پذیر دارد اما فاقد بازیگران غیر بلوکی است به عبارتی تمامی واحد های سیستم بین الملل عضو یکی از بلوک ها محسوب میشوند و جایی برای اعمال کارکرد سازمان های بین المللی وجود ندارد.در این سیستم رهبران بلوک ها سیطره بیشتری بربلوک خود اعمال مینماید.
قواعد اصلی سیستم مذکور ، هر کدام از بلوک ها را به اتخاذ سیاست های توسعه طلبانه مجاز می داند و در این نوع سیستم ها نیز هیچ محدودیتی از طرف کارگزاران غیر بلوکی بر انها وارد نمی شود بنابراین سیستم با درجه بالایی از تنش روبروست و می تواند بی ثباتی های متعددی را در درون خود داشته باشد.
3-سیستم توازن قوا:
سیستم های بین المللی توازن قوا ، در زمانی تحقق می یابند که قدرت های بزرگ چندی در رقابت به سر برند . اصولا حفظ توازن قوا دارای چند کارکرد تاریخی است که از اهداف مهم مورد نظر اعضا و کارگزاران اصلی سیستم مذکور نیز به حساب می ایند گه این کارکردها عبارتند از :
1-جلو گیری از تبدیل سیستم ه یک امپراتوری عالمگیر
2-حفظ استقلال دولت های واقع در مناطق خاص
3- حفظ وضع موجود
4-فراهم ساختن محیط مساعد برای کارکرد نهادهایی که در جهت ایجاد نظم تلش می کنند
-جلوگیری از تبدیل سیستم به امپراتوری
-ایجاد محیط مناسب در سیستم (فرهادقاسمی ،1384،ص251)
4-سیستم با حق وتوی واحد ها :
سیستم حق وتوی واحدها بر اساس نگرش کاژلان به قدرت تخریبی سلاح های اتمی و بازدارندگی هسته ای شکل می گیرد. در سیستم مذکور وضعیت ها بسی در نهایت درجه خود مشاهده می شود و اصولا تنها در یک وضعیت است که سیستم می تواند به حیات خود ادامه دهد و ان این است که هر بازنگری قادر به نابودی بازیگر رقیب باشد و در عین حال نیز نتواند از نابودی خود هم جلوگیری کند .
5- سیستم سلسه مراتبی :
سیستم های هژمونیک :سیستم های سلسه مراتبی بیانگر وجود یک دولت جهانی غیر رسمی می باشند.سیستم بر تمامی ابعاد فعالیت سیاسی اعمال کنترل می نماید .
خرده سیستم های سرزمینی حداقل اهمیت را دارا می باشند .گروه بندی های سیاسی مهم صرفا از ویژگی گارکردی برخوردار ند به عبارتی سیستم سلساه مراتبی ،سیستم های سیاسی است که مستقیما بر افراد بشری اعمال می گردد البته ممکن است سطوحی از سازمانها و نهادهای میانی نیز وجود داشته باشند .با این وجود بازیگران ملی نقش و کارکرد اولیه خود را در انتقال قواعد سیستم بین المللی از دست می دهند .
6- سیستم یونیور سالیستی :
سیستم یونیور سالیستی به عنوان نمونه ای که فاقد سابقه تاریخی است از دیدگاه کاپلان می توان ان را با یک کنفدراسیئن جهانی شبیه سازی کرد .در این سیستم حوزه صلاحیتی اعضا به صورت دقیق تعیین خواهد شد. در حقیقت سیستم مذکور دارای سیستم تابعه سیاسی رسمی است که وظیفه هدایت و رهبری سیستم جهانی را بر عهده دارد و تخصیص ارزشها توسط این خورده سیستم انجام می گیرد .
قواعد اصلی سیستم مذکور را می توان به گونه زیر ترسیم نمود
1- تمامی بازیگران برای افزایش پاداش ها و دسترسی بیشتر به امکانات تلاش می نمایند
2- در همان حال برای افزایش بازدهی سیستم نیز تلاش می کنند ، اگر بین این دو تعارض رخ دهد قاعده دوم بر اولی فائق خواهد امد
3- عدم توسل به زور برای دستیابی به اهداف
4- بازیگران تصمیمات را براساس منافع سیستم اتخاذ خواهند کرد
.( عامری ،1381،ص 184،)
راسل اکاف (صاحبنظر سیستم ها)
سیستم مجموعه ای است از دو یا چند عنصر با شرایط سه گانه ذیل:
رفتار هر یک از عناصر، کل را متأثر می سازد.
رفتار هر عنصر و تأثیر آن بر کل با دیگر عناصر وابستگی متقابل دارد.
تأثیر سیستم های فرعی بر روی مجموعه و بی توجهی به اثر عناصر و اجزاء به طور مستقل یا مجزا .
طبقه بندی بولدینگ از سیستم ها (براساس میزان پیچیدگی)
1- سطح ساختارهای ایستا این سطح، سطح چهارچوبها نیز نامیده می شود
مانند: نقشه زمین یا نمودار سازمانی
2- سطح سیستمهای متحرک ساده:
سطح ساخت گونه ها و حرکات از پیش تعیین شده
مانند: حرکت دوچرخه و موتورها و منظومه شمسی (بیشتر علوم فیزیک شیمی اقتصاد
3- سطح سیستمهای سایبرنتیکی کنترل های خودکار و خود تنظیم
مانند: ترموستات و موشکهای قاره پیما
4- سطح سیستمهای باز، خود کفا و قادر به تولید مثل مرز جدایی موجود زنده از جماد نظیر سیستمهای یاخته ای یا سلولی
5- سطح سیستمهای تکاملی رستنی، نظیر گیاهان تقسیم کار بین سلولها، مراحل مشخص تکوینی
6- سطح سیستمهای حیوانی سیستمهای برخوردار از تحرک و خودآگاهی، دارای گیرندهای اطلاعاتی و قدرت تعبیر وتفسیر و واکنش مناسب
7- سطح سیستمهای انسانی خودآگاه، توان کسب خودآگاهی، هدف جو، کمال جو، آرمانی
8- سطح سیستمهای اجتماعی جزو پیچیده ترین سیستمهای شامل سیستمهای سازمانی
9- سطح سیستمهای ماوراء الطبیعه، نمادی و مجرد دنیای ناشناخته ها انسان از طریق دانش نتوانسته به آن راه یابد مانند: مرگ، روح و. . .
سیستم های فیزیکی و سیستم های ادراکی
سیستم فیزیکی (Physical System) از منابع فیزیکی تشکیل شده است. مانند سازمان
سیستم ادراکیConceplualSystcmاز منابع اداراکی (داده ها و اطلاعات) استفاده می کند تا سیستم فیزیکی را ارائه نماید.
در واقع اهمیت سیستم ادراکی به دلیل ارائه سیستم فیزیکی است.
نقد و بررسی محدودیتهای این نظریه
1- راپوپورت معتقد است نظریههای عمومی سیستمها بیشتر شامل یک نگرش (جهانبینی) یا یک روششناسی است، تا یک نظریه به مفهومی که در علم به این اصطلاح داده میشود.
2- کاوز برای اولینبار در سال 1968م نوشت نظریههای عمومی سیستمها در واقع یک نظریهی برین است. پیاژه هم میگوید: ساختارگرایی در کل یک روش است، و نه یک آیین و وقتی که تا اندازهای آیینی میشود به آیینهای بسیاری میانجامد. پس چون روشی است با تمام روشهای دیگر پیوند برقرار میسازد و آنها را نیز شامل میشود.
3-برخی معتقدند در نظریهی سیستمها نوعی تناقض فلسفی وجود دارد؛ چرا که توصیف سیستم مشروط به توصیف اجزا ریزتر و درشتتر است، بنابراین نوعی توقف کل بر جزء و جزء بر کل در آن دیده میشود.
4- به نظر میرسد نظریهی سیستمی را میتوان تنها از باب استعاره، در خصوص یک اندیشه یا نظام اندیشهای به کار برد.( حقیقت، سیدصادق؛ پیشین، صص233-230)
نتیجه گیری :
از جمله موضوعات مهم در حوزه نگرش سیستمی به روابط بین الملل، شکل گیری انواع سیستم های بین المللی است.
که بر اساس پارامترهای سیستمی و نگرش های مختلف در روابط بین الملل ، سیستم های متمایزی پا به عرصه وجود می نهنداز جمله مهمترین پارامترهای موثر در شکل بخشیدن به سیستم های مختلف ،عناصر ساختار و فرایند واحدها است که هر کدام سبب ساز سیسیتم های متفاوتی هستند . برداشت نظام سیستمی دارای چند عیب یا اشکال است بزرگترین اشکال ان این است که پیروان ان معمولا بیش از ان که به روابط بین الملل انچنان که هست توجه داشته باشند ، به ارمان بنیاد گذاشتن یا بر پا ساختن یک نظام بدون عیب و نقصی گرویده اند که فقط در اندیشه انان وجود داشته است .
ایراد دیگر ان در این است که به عوامل روانی ، اجتماعی و گاه حتی اقتصادی و سیاسی ، که می تواند در روابط بین الملل اهمیت فراوانی داشته باشند توجه کافی مبذول نمی دارند .گذشته از از اینها برداشت نظام سنجی اطلاعات کافی درباره عوامل موثر در تصمیم گیری که در واقع تعیین کننده هدف های سیاست خارجی کشورها می باشند ، در اختیار تصمیم گیران سیاست خارجی نمی گذارد به سخن دیگر در این برداشت توجه کافی به محیط سیاسی که خود به وجود اورنده نظام های بین المللی و تعیین کننده ی هدف های ملی و راهنمای رفتار متقابل کشور هاست ، نمی شود .
به علاوه برداشت مزبور جواب گوی مسائل تازه پیشرفت های اقتصادی چون توسعه صنایع و فنون و غیره که در جهان امروز سیاست مدران با ان رو به رو هستند نیست.
اصــــول روابــــط بیــن المــلل
ر |
عنوان نظریه |
نظریه پردازان |
مبنای روابط بین الملل |
اهداف |
1 |
لیبرالیسم |
کانت- ویلسون- نورمن آنجل |
دیپلماسی آشکار.ایجادسازمانهای بین المللی. |
پرهیزاز جنگ و برقراری صلح پایدار |
2 |
واقعگرایی |
توسیدید.ماکیاول.هابز. ای.اچ.کار. مورگنتا |
1- شهوت انسان جهت دشمنی و تخریب2- دستیابی به قدرت |
امنیت. سیاست. مناقشه وجنگ |
3 |
رفتارگرایی |
بول- فینگن آژانسهای دولتی وخصوصی آمریکا |
روش شناسی یا متدولوژی (فرمول بندی)کردن اصول روابط بین المللی همانند علوم طبیعی |
وضع قوانین در روابط بین الملل جدای از ارزشها ( اخلاقیات) |
4 |
نو لیبرالیسم |
هاوس- رابرت کوهن – جوزف نای |
پیشرفت وتحول ، روشهای جدید علمی در تئوریها ردآرمانگرایی |
همگرایی بین المللی |
5 |
لیبرالیسم جامعه شناختی |
کارل دویچ |
ارزشهای مشترک( بازرگانی.ارتباطات. تحولات فرهنگی) |
همگرایی باتفسیرعلمی |
6 |
لیبرالیسم وابستگی متقابل پیچیده |
رابرت کوهن – جوزف نای |
تعاملات مختلف فراملی (ارتباطات شرکتهای بازرگانی) |
روابط سیاسی.ارتباطات فرا ملی بازرگانی. بدون وجود سلسله مراتب |
7 |
لیبرالیسم نهادگرا |
رابرت کوهن- اوران یانگ |
رژیم و نهادهای بین المللی، همکاریهای بین المللی مانند WTO |
حل مشکلات مشترک بین المللی |
8 |
لیبرالیسم جمهوری خواه |
میکائیل دویل |
حل مناقشات.ارزشهای مشترک.همکاریهای اقتصادی |
توسعه منطقه صلح |
9 |
نو واقعگرایی |
کنث والتز |
وجود ساختار، مبتنی برهرج ومرج.عدم وجود دولت جهانی. واحدهای همسان بین المللی (حالتهای قانون مانند) |
وجودساختار،جهت دهنده قدرت وامنیت بین المللی است. |
10 |
جامعه بین المللی ( مکتب انگلیس) |
مارتین وایت. هدلی بول |
اصول روابط بین الملل مبتنی بر ( سیاست.قدرت وحقوق) |
منافع ملی و انجام وظیفه بین المللی |
11 |
اقتصاد بین المللی : IPE |
کارل مارکس.گوندر فرانک.والراشتاین |
روابط اقتصادی نابرابر بین دولتها توسعه یافته وتوسعه نیافته |
امکان برابری اقتصادی |
فهرست منابع:
1- جمالی، حسین؛ تاریخ و اصول روابط بینالمللی، قم، پژوهشکده تحقیقات اسلامی، 1385، چاپ پنجم، ص208.
2- محکی، علی اصغر؛ رسانههای جهانگستر و روابط بینالملل، فصلنامه پژوهش و سنجش، تهران، 1380، ش 25، ص190.
3- مشیرزاده، حمیرا؛ تحول در نظریههای روابط بینالملل، تهران، سمت، 1385، چاپ دوم، ص1و2.
4- قوام، عبدالعلی؛ روابط بینالملل نظریهها و رویکردها، تهران، سمت، 1384، چاپ اول، ص4.
5- حقشناس، علیمحمد و همکاران؛ فرهنگ معاصر انگلیسی فارسی، تهران، فرهنگ معاصر، 1387، ص1699.
6- رضاییان، علی؛ تجزیه و تحلیل و طراحی سیستم، تهران، سمت، 1375، ص27.
7- زورق، محمدحسن؛ ارتباطات و آگاهی (مفاهیم، مبانی و روشها) تهران، انتشارات دانشکده صدا و سیما، 1386، جلد اول، ص41.
8- گلابی، سیاوش؛ توسعه منابع انسانی ایران، جامعهشناسی توسعه ایران، تهران، فردوس، 1369، ص14.
9- فرشاد، مهدی؛ نگرش سیستمی، تهران، امیرکبیر، 1362، ص94.
10- برتالنفی، لودویگ فون؛ مبانی، تکامل و کاربردهای نظریه عمومی سیستمها، کیومرث پریانی، تهران، تندر، 1366، ص230.
11- ادگار، اندرو و پیتر، سجویک؛ مفاهیم بنیادی نظریه فرهنگی، مهران مهاجر و محمد نبوی، تهران، آگه، 1387، ص276.
12- قوام، عبدالعلی؛ اصول سیاست خارجی و سیاست بینالملل، تهران، سمت، 1370، چ اول، ص34
13- چیلکوت، رونالد؛ نظریههای سیاست مقایسهای، ترجمهی وحید بزرگی و علیرضا طیب، تهران، مؤسسهی خدمات فرهنگی رسا، 1378، چ دوم، ص228
14- فرانکل، جوزف؛ نظریهی معاصر روابط بینالملل، ترجمهی وحید بزرگی، تهران، نشر اطلاعاتی، 1372، چ اول، ص 66
15- پالمر، مونتی؛ اشترن، لاری؛ و گالیل، چارلز؛ نگرشی جدید به علم سیاست، ترجمهی منوچهر شجاعی، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1372، چ اول، ص30-23
16- رضاییان علی؛ تجزیه و تحلیل و طراحی سیستمها، تهران، چ اول، 1370، ص345 و همچنین ر. ک: فرشاد، مهدی؛ پیشین، ص101
17- سادوسکی، و. ن؛ نظریهی سیستمها: مسائل فلسفی و روان شناختی، تهران، چ اول، 1370، ص32
18-. حقیقت، صادق؛ روششناسی علوم سیاسی، قم، انتشارات دانشگاه مفید، چ دوم، 1387، ص 225
19- خوشوقت، محمدحسین؛ تجزیه و تحلیل تصمیمگیری در سیاست خارجی، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1375، چ اول، ص 32-31
20- حاجی یوسفی، امیرمحمد؛ سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در پرتو تحولات منطقهای (2001-1991)، تهران، وزارت امورخارجه، چاپ دوم، 1384، صص 23-22
21- بهزادی، حمید؛ اصول روابط بینالملل و سیاست خارجی، تهران، انتشارات دهخدا، بیتا، 1352، صص 52-51
22- ستوده، محمد؛ تحولات نظام بینالملل و سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزهی علمیهی قم، چاپ دوم، 1386، ص 105
23- مشیرزاده، حمیرا؛ تحول در نظریههای روابط بینالملل، تهران، انتشارات سمت، چاپ سوم، 1376، صص117-114
24- ازغندی، علیرضا؛ نظام بینالملل بازدارندگی و همپایگی استراتژیک، تهران، نشر قومس، چاپ اول،1370، ص10
25- سیفزاده، حسین؛ نظریههای مختلف در روابط بینالملل، تهران، نشر سفیر، 1368، ص73
26- هالستی، کی .جی، مبانی تحلیل سیاست بینالملل، ترجمهی بهرام مستقیمی و مسعود طارم سری، تهران، وزارت امور خارجه، چاپ چهارم، 1383، ص151
27- گریفیتس، مارتین؛ دانشنامهی روابط بینالملل و سیاست جهان، ترجمهی علیرضا طیب، نشر نی، تهران، چاپ اول، 1388، صص 968-966
28- حسین سیف زاده ،اصول روابط بین الملل الف و ب ، تهران ، انتشارات میزان ، 1380
29- هوشنگ عامری ، اصول روابط بین الملل ، تهران ، انتشارات اگاه ، 1381
30- فرهاد قاسمی ، اصول روابط بین الملل ، تهران ، انتشارات میزان، 1384
مقدمه:
درست در زمانی که «باری بوزان» توجه جدی خود را به مفهوم نظمدهنده اصلى روابط بینالملل یعنى امنیت در درون مکتب واقعگرایى ـ نوواقعگرایی، معطوف کرد، رشته روابط بینالملل در دهه 1980 در معرض انتقادات شدیدی قرار گرفت. شاید این رشته توسعه نیافته (Bakward Discipline) تا حد زیادی از توجیه شرایط ناتوان بود و در نهایت تحت تاثیر رویدادهایى قرار گرفت که سایر حوزههای علوم اجتماعى را در دهههای قبل متاثر ساخته بود.[1] در نتیجه به سوالاتی نظیر هدف رشته روابط بینالملل (که اولین بار قبل و بعد از جنگ جهانی دوم مطرح شد) و نیز روش شناسى (که موضوع دومین مناظره بزرگ در دهه 1960 بود) و تا حد کمتری، مسایل هستى شناختی که در دهه 1970 به شکل بحث در مورد بازیگران فراملى و مسایلى از این قبیل مطرح شد، سوالات معرفت شناسانه (که سوال در مورد نحوه ادعای ما درباره معرفت و نحوه دستیابى به آن است) و نیز سوالات اخلاقى (که در مورد آنچه باید هدف و مبنای اخلاقى تلاش نخبگان رشته روابط بینالملل قرار گیرد، تحقیق مىکند)، اضافه شد. در این جریان، قافله روابط بینالملل به سادگى به سایر حوزههای علوم اجتماعى رسید. همانگونه که جورج (George) در این باره بیان مىکند، برخى سوالات بسیار مهم، دیگر نمىتوانند از سوی دانشمندان درگیر با مسایل حساس روزمره نادیده گرفته شوند. بنابراین وظیفه این دانشمندان نسبت به دیگران بسیار سنگینتر است.[2]
از این رو، برای برخى در حوزه روابط بینالملل (که مجموعا تحت عنوان فرا ساختارگرایی یا فرانوگرایى قرار مى گیرند) مشخص نیست که آیا مطالعه بوزان در مورد امنیت مىتواند چیزی بیش از مجموعهای از هشدارها در مورد ویژگى دولت محوری امنیت (State-Centered) باشد و یا شرایط پیچیدهای است که در نهایت به حفظ انسجام پروژه واقعگرایی، به نحو کم و بیش مناسبى کمک مىکند؟[3] برای چنین افرادی که در پی تقویت مفاهیم سنتى روابط بینالملل نیستند، ضرورت دارد تا این مفامیم را در معرض انتقاد قرار دهند.[4] سایرین تا حدودی در انتقادات خود حداقل در پینوشتها منصف بودهاند؛ اما برای نظریهپردازان اجتماعى انتقادی، مساله واقعگرایی که بررسى بوزان در آن مورد به مثابه ایجاد مشکلاتى برای آن است، دقیقا نقطه قوت آن محسوب میشود و شاید تنها نقطه قوت نسبت به ارزشهای ذاتى مفاهیم آن باشد. جرج معتقد است درحالیکه قصد کم ارزش جلوه دادن کار بوزان را به علت وجود بسیاری از مسائل تحسین برانگیز در نگرش متفکرانه او ندارد، با این حال اذعان میکند که تحقیق بوزان، نمونهای از انتقاد مدرنیستى سرکوب شده است.[5] به عبارت سادهتر، نظریهپردازان انتقادی و فرامدرن که مباحث آنها مبنای این مقاله را تشکیل مىدهند، معتقدند که برخى مسائل برای مدت بسیار طولانى بدون تغییر حفظ شدهاند. بنابراین ضرورت دارد که این مسائل با همه پیچیدگىهای خود شکافته و شالوده شکنى شوند؛ نه اینکه مورد بی توجهى قرار گیرند.
مسلما چنین بررسىهایى، بدون واکنش منفی و ارتجاعی نخواهد بود. مثلا، استفن والت معتقد است که مطالعات امنیتى باید در مورد انحرافات غیرسازندهای که سایر حوزههای روابط بینالملل خصوصا رهیافت فرامدرن را گمراه نموده است، محتاط باشند.[6] با این وجود همانگونه که انتقاد جیم جرج از واقعگرایى به علت ساده انگارانهاش، احتمالا واقعگرایان را نگران نمىکند؛ به همین ترتیب نیز عصبانیت در اظهارنظر والت مبنی بر اینکه فرانوگرایى، گفتمانى افسارگسیخته است که از جهان واقع دورافتاده، احتمالا اثری نخواهد داشت.[7] به همان ترتیب که واقعگرایان، سادهانگاری خود را به جای اینکه نقطه ضعف بیندارند از نقاط قوت خود میدانند؛ فرانوگرایان نیز به دنبال تاکید بر محال بودن وجود تک علیتی (Unicausality) جهان واقعى واحد و بالقوهای هستند که ما با نگاه به آن، به دنبال شواهدی برای آزمون فرضیههای خود به نحو عینى هستیم. این مفاهیم در ادامه توضیح و بسط داده میشوند، ولی نکتهای که ارزش تذکر دارد آن است که با تاکید بر تنوع به جای یکپارچگى و با پرهیز از کلى گوییهای قانونگونه (Law-Like) مىتوان مشاهده کرد چگونه چنین دیدگاهى، اولا جهان سوم را وارد بحث مىکند و ثانیا آن را نه به عنوان یک مقوله بلکه به عنوان پدیدهای متغیر با معانی متعدد مىشناساند.
تئوری انتقادی و فرانوگرایى به علت ایفای نقش در ایجاد سوالات معرفت شناختى که در بالا به آن اشاره شد و در اداهه باز هم به شرح آن خواهیم پرداخت، اغلب در یک فصل یا فصول متوالی به دنبال هم میآیند. هر دو رهیافت نقش یکسانى در بازنویسى، بیان و مفهوم سازی مجدد رشته روابط بینالملل در سالهای اخیر داشته اند؛ در حالی که سنت و رشته روابط بینالملل در شرایط مدرنیستى شکل گرفته و در ابتدا با تکیه بر اصول تجربهگرایى ـ واقعگرایى از معرفت تبیین شده بود.[8]
بهرغم نقش مشترک این دو تئوری به عنوان جزیى از نظام فراساختارگرا که در اواخر دهه 1980 ظهور یافت، نباید فراموش کرد که نظریه انتقادی و فرانوگرایى بسیار متفاوت از هم و با مقدمات تئوریک متفاوت، از حوزههای مختلف تئوری اجتماعى انتقادی هستند. در حالیکه نظریه انتقادی بیانگر برداشتى مجدد و افراطى از پروژه روشنگری است، فرانوگرایی در حکم نقد و رد آن است و آنچه هر دو در آن مشترکند، معرفت شناسی فراساختارگرا و ظهور اخیر آنها در روابط بینالملل و در نتیجه رفتار یکسان و مستمرشان است. علاوه بر این، میزان انتقاد هر یک، از جریان دیگر به طور قابل ملاحظهای کمتر از هجوم آنها به واقعگرایى است.[9] ارتباط نظریه انتقادی و فرانوگرایى یا نظریه فمینیستى نیز قابل ملاحظه است [10] و هر سه در سالهای اخیر تاثیر زیادی بر روابط بینالملل داشتهاند. فمینیسم درحالیکه به عنوان زیرمجموعه مقطعى (Topical subfield) روابط بینالملل به شمار رفته و تا حدودی وارد این رشته شده است؛ ولى هنوز دیدگاههای آن در روابط بینالملل انسجام قطعى ندارند [11] و در کنار نگرش فرانوگرایى، فقط میتواند به عنوان منتقد این رشته تعریف شود. به علاوه در بسیاری از برنامههای درسى رشته روابط، دیدگاههای فمینیستى به طور منسجم تدریس نمىشوند (توسط دپارتمانهای تحت مدیریت مردان تدریس مىشوند) و تمایل آنها، پرداختن صوری به این مسئله است.
هدف اولیه این مقاله بیان شیوههایی است که این رهیافتها از طریق آنها و به طور بسیار مؤثری هنگام تفکر در مورد مسائل امنیتى و جهان سوم به کار میروند. در این مقاله نظریه انتقادی در ابتدا مورد بررسى قرار خواهد گرفت و به همین دلیل گاهى به شاخههای گستردهتر و تقریبا مبهمی که با عنوان مطالعات انتقادی امنیت (Critrcal Security Studies) شناخته میشوند، اشاره خواهیم کرد. به نظر میرسد گاهى مطالعات انتقادی در حوزه امنیت، موضوعى گستردهتر از رهیافت تئوریک انتقادی به امنیت بوده و فراتر از چارچوبی است که در نهایت شامل تجدیدنظر در مفاهیم واقعگرایى نظیر مفاهیم مورد استفاده بوزان و کسانى که از او الهام گرفتهاند، میباشد. همانطور که در بالا آمد، نمونههای بارزی وجود دارند که بر اساس آن مىتوان ادعا کرد رهیافت تسهیلکننده بوزان، در واقع روابطی را وارد مناظرهای کرد که از حالت انتقادی فاصله بسیاری داشته و مفروضات مشخص معرفت شناسانه را بدون چالش و دست نخورده باقی گذارده است. توجه ما بیشتر معطوف به بحث در مورد رهیافتهای تئوریک انتقادی و نحوه کمک احتمالى آنها به تفکرمان در حوزه امنیت است.
این مبحث به فرانوگرایی میپردازد، چیزی که در فضای روابطی سنتى (جریان اصلی/ جریان مردانه) (Mainstream/Male Stream) اغلب به عنوان نوعی انتقاد مطرح شده است. فرانوگرایی به دنبال تعیین دستور کار و یا قوانین علمگونه (Science-Like) نیست؛ بلکه متوجه مبانی و اقدامات کسانی است که چنین کاری را انجام دادهاند. به عنوان مثال فرانوگرایان مشغول شالودهشکنی متون اصلى روابطی با تحلیل تبارشناسانه از برخى اصطلاحات کلیدی آن هستند. همانطور که «کمبل» اشاره مىکند، هدف آن نیست که قرائت اصلى را نادیده بگیریم؛ بلکه هدف بیان این مطلب است که تحلیلها و دیدگاههای ارائه شده نیز، صرفا نوعى قرائت هستند.[12] بدین معنا هدف، اثبات این نکته است که آنها برداشت خاص و مربوط به شرایط زمانى و مکانی مشخص هستند. به عبارت دیگر تنها قرائتی از واقعیتند و نه خود واقعیت. برای ما این مسئله مهم است که چه چیزی کاملا دارای امنیت است. به بیان دیگر مسئله اساسى این است که چه کسى و چگونه مسائل امنیتى را تعریف میکند؟
این مقاله در نهایت به فمینیسم (که غالبا مربوط به ادبیات فراتجربهگرایی است) خواهد پرداخت و نگاهی به مفهوم ناامنى جنسیتی خواهد داشت. از آنجا که اکثر ادبیات فمینیستى در روابط بینالملل ریشه انتقادی یا فرانوگرایى دارد، در اینجا ویژگیهای خاص آن را تبیین خواهیم کرد. در کشورهای جهان سوم که زنانه کردن فقر جریانی رو به رشد است، دیدگاههای فمینیستى در مورد امنیت فضای مناسبى را برای مطالعه ایجاد میکند.[13]
در حالی که هر دو نظریه انتقادی و فرانوگرا (و همچنین اکثر دانشمندان فمینیست) پایههای بنیادین اعتقاد به وجود واقعیتی مستقل در عالم خارج را که در معرض قوانین ازلی و ابدی قرار دارد، زیر سوال مىبرند، این رهیافتها در صورتی که امنیت در شرایط جهان سوم بامعنى باشد، مهم هستند. به قول متفکری فرامدرن، ویژگى جهان سوم تا حدود زیادی عبارت است از: «منازعه بین نخبگانی که به هر طریق به دنبال کنترل نتایج بینالمللی شدن تولید بر جوامع خود هستند و نیز تودههایی که ازحق رای محرومند و به هر طریق به دنبال غلبه بر بدبختیهای روزمره زندگیاند».[14]
نظریههای انتقادی و فرانوگرایى راههای مفیدی را برای تفکر در مورد مباحث اصلى روابط بینالملل فراهم میکنند. هر دو سرسختانه علیه عقاید جهانشمول و کلی نگر امنیت مورد نظر واقعگرایان و فراروایتها (Meta-Narratives) به عنوان مبنای درک تئوریک و اخلاقی در حوزه روابط بینالملل قرار میگیرند. این امر به تضعیف تجویزهای توسعهگرایانه و سادهانگارانه برای جهان سوم کمک مىکند. این امور بر مبنای توصیه متخصصان خارجی به عنوان ابزارهای تامین نیازهای اساسى، قلمداد میشوند که به نظر مىرسد امنیت را صرفا تا سطح بقا تقلیل دادهاند. عصر ما دورهای است که افق آن توسط ملاحظات و خطرات جهانى که در نوع و اندازه خود بىنظیرند توصیف میشود؛ خطراتی که به مثابه کارکردهایى از شیوههای زندگى ما در این شرایط است.[15] نظریههایى که در ادامه معرفى مىشوند، بیشتر از جنبههای قابل اندازهگیری واقعیت خارجى مىتوانند به روند تفکر ما در مورد امنیت به ویژه از لحاظ فرصت زندگى (Life Chance)، کمک نمایند.
الف. نظریه انتقادى
نظریه انتقادی بهرغم ریشههای متعدد آن رابطه بسیار نزدیکى با مجموعه افکاری دارد که تحت عنوان مکتب فرانکفورت شناخته شده و شامل مجموعه متنوعی از اندیشههای افرادی نظیر آدورنو، هورکهایمر، مارکوزه، مابرماس و سایرین است. در نگاه وسیعتر تاریخى همانگونه که دوتاک اشاره میکند، علاقه هنجاری نظریه انتقادی در تعیین امکان ذاتى تغییر شکل اجتماعى، ویژگی محدودکننده خط فکری است که حداقل از کانت و مارکس تا نظریهپردازان انتقادی معاصر نظیر مابرماس تداوم داشته است.[16] برای در نظر گرفتن روشى از تفسیر امنیت که با جهان سوم تناسب داشته باشد، کلمات منافع هنجاری و تغییر شکل اجتماعى را به کار میبریم. در حالی که واقعگرایى جدید به مشروعیت بخشى نظمى که بازیگر قدرتمند آن را مطلوب مىداند کمک میکند، نظریه انتقادی به دنبال امکانى ذاتى است که درصورت تغییر شکل بتواند منافع بازیگران حاشیهای و نادیده گرفته شده را تامین کند.[17] هدف پروزه «انتقادی» نظریه انتقادی، آن نیست که سوال کند چرا جهان به این سو گام برداشته است؟ بلکه بر آن است تا به این پرسش پاسخ دهد که چگونه جهان مىتواند چپزی غیر از آن چه هست باشد؟
با این وجود، تاکید بر این نکته مهم به نظر مىرسد که مکتب فرانکفورت به ندرت به خود زحمت مخاطب قرار دادن حوزه روابط بینالملل را داده است. این نظریه که در دهههای 1960 و 1970 مورد توجه قرار گرفت، در واقع هجوم روشنفکرانهای به شیوههای سنتى جامعه شناسى بوده است. در مطالعات امروزین روابط بینالملل، اندیشمندان متعددی نظیر اندرولینکلیتر، رابرت کاکس، هارک هافمن و سایرین هستند که به نظریه انتقادی که مربوط و صورت بندی جهانى روابط قدرت را به عنوان هدف خود برگزیدهاند و در مورد چگونگى ایجاد این صورت بندیها، هزینههای ایجاد آن و سایر احتمالاتى که در تاریخ بدون تغییر باقى مىمانند، سوال میکنند.[18] چنین تاکیدی آشکارا رابطه نزدیکی بین قدرت و امنیت را در درک معمول روابط بینالملل و همچنین تناسبى که در چارچوب مطالعات رایج از ابتدا باید مشخص باشد زیر سوال میبرد. برای نظریهپردازان انتقادی، اهمیت تاثیر بینالملل شدن تولید بر ساختار کشورها به اندازه اهمیت منازعه بین کشورها، برای واقعگرایی است.[19]
نظریه انتقادی که در مورد مسائل مربوط به امنیت به طور خاص متوجه جهتگیری وضع موجود واقعگرایى و نیز، ین واقعیت بوده که «تاکید، بر ابزارهای رسیدن به هدف است تا ارزشمندی خود هدف».[20] واقعگرایى به علت تک بعدی بودن (از لحاظ دولت محوری و نظامىگری) مورد انتقاد قرار گرفته است؛ هرچند که در سطحى عمیقتر نیز به علت دفاع از سرکوب سیاسى نیروهایى که نشان دادند الگوهای جدید توسعه تاریخى هم امکانپذیر است، مورد نقد واقع شده است.[21] واقعگرایى احتمال تغییر را در نظر نمىگیرد. بنابراین هیچ مبنایی فلسفى برای مفهوم سازی مجدد امنیت نیز فراهم نمىآورد. در واقع، دستور کار تئوریک واقعگرایى از شفافیت مفهومى امنیت حمایت مىکند و این شفافیت، دستور کار روابط بینالملل را بنیان مینهد. اگر ما دولت را به لحاظ هستی شناسى به عنوان موجودیت برتر و تنها مرجع شایسته حفظ امنیت در روابط بینالملل بدانیم، در واقع به قول کرامشی از نیروی مسلطى که ما را از تحلیل ناامنى تجربه شده توسط افراد، گروهها و جوامع در سطح فروملى باز میدارد، حمایت کردهایم. بنابراین، تئوری انتقادی به بقا و وجود نیروهای ضداستیلا و همچنین تعدیل امنیت مسلط و گفتمانهای توسعه معتقد است و بدین ترتیب به فهمهای متفاوت از امنیت و اینکه چه چیزی باید امن شود، کمک مىکند. چنین وضعى در تسکین نومیدی ضمنی واقعگرایی، امری حیاتى است زیرا رفتار عقلانی در فضایی آشفته، هم بىاعتمادی و نا امنى فراوان ایجاد مىکند و هم تهدیدی برای همه دولتهاست.[22]
از این رو برای نظریهپردازان انتقادی، امنیت همواره در حالت نبود تهدید تعریف مىشود. این امر وابسته به مفهوم رهایی و خودمختاری جهانی است که به آزادی عمل و در نتیجه امنیت واقعى و مناسب منجر مىشود. بنابراین، مطالعات امنیتى انتقادی واکنشى در برابر حل مشکلات مطالعات سنتى امنیت است و ترجیح میدهد گفتمان برتری جویانه و اقدامات متداول برهم زننده امنیت جهانى را، به چالش بکشد. نظریه معطوف به حل مشکلات، (Problem Solving Theory) نظم غالب روابط سیاسى ـ اجتماعی و نهادهای آن را پذیرفته و به دنبال واداشتن این روابط و نهادها به انجام فعالیتى آرام از طریق مواجهه موثر با منافع خاص و مشکل ساز است.[23] نظریه انتقادی هنگام سوال در مورد چگونگى ایجاد نظم غالب و نهادهای مربوط به آن، بر چارچوبى که تئوری معطوف به حل مشکلات به عنوان نقظه عزیمت خود برگزیده، انگشت میگذارد. در محدوده مسایل امنیتى، نوعا سوالاتى که به طور اساسى مطرح مىشوند توصیفى بوده و درباره آنند که در نظم غالب چه امری دارای امنیت است؟ امنیت چه کسى باید موضوع بحث باشد؟ و چه کسى و یا چه چیزی نیازمند امنیت است؟
در روابط بینالملل و نظریه انتقادی، نباید تاثیر ضدیت آنتونیوگرامشى یا مارکسیسم ساختارگرا را فراموش کرد. گرامشى همانند دیگر متفکرین مکتب فرانکفورت علاقهای به مفصل نویسى درباره روابط بینالملل نداشت؛ اما به عنوان کسى که به دنبال پیشرفت انقلاب در کشورهای سرمایهداری بود، عقایدش درباره دولت تاثیر مهمی بر روابط بینالمللی امروز داشته است. برای گرامشى، کشور «مجموعهای کامل از فعالیتهای عملى و نظری است که با آن طبقه حاکم نه تنها برتری خود را توجیه و حفظ مىکند؛ بلکه سعى در کسب رضایت فعال کسانى را دارد که بر آنها حکومت مىکند».[24]
بنابراین مىتوان مشاهده کرد که رهایى، صرفا سرنگونى خشونتآمیز ماشین فیزیکى دولت نیست و سیاست رهاسازی نیز چیزی فراتر از حرکت از سرمایهداری به سوسیالیسم را بیان مىکند. همانند واگرا (Walker) نیز به پذیرش اهمیت جنبشهای اجتماعى ـ انتقادی و ظرفیت آنها برای اصلاح فهممان از قدرت تمایل داریم.[25]
تئوری انتقادی و علاقه کلى آن به مشکلات بشر، به تغییرات جدی در جامعه تثبیت شده روابط بینالملل منجر شده است. به عنوان مثال، کن بوث مفروضات عمده روند اصلى گفتمان امنیتى را درون چارچوب انتقادی امنیت ـ رهایی زیر سوال برد. بهرغم آنکه مباحث بوث بدیع و مشاجره انگیزاند اما آثار وی توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. تفکرات «کار»، (Carr) گونه او حداقل نقطه مقابل واقعگرایی جدید بوزان و نیز اثر قبلى خود اوست. هدف از آنچه ذکر شد، تخطئه کنبوث نیست. تلاشهای بوث در قالب روند مردانه روابط بینالملل از تلاشهای بسیاری دیگر، هوشمندانهتر است. علت ذکر این مطلب چیزی جز ارائه نمونهای از افزایش تناسب رهیافتهای انتقادی در روابط بینالملل و کاهش جذابیت واقعگرایی نیست.[26]
به طور خلاصه، نظریه انتقادی در مورد به چالش کشیدن امور غیرقابل چالش و رهایی انسان بحث مىکند. در به چالش کشیدن اصولگرایى واقعگرایى که مفروضات اصلى آن برتری دولت و دولت قدرتمند است، نظریه انتقادی راه را برای تحلیل کشورهای فقیرتر و حتى مردمى که ویژکى زندگیشان فقر است، باز میکند. اهتمام رهیافت فرانوگرایی چندان متفاوت از این امور نیست. آنچه در ادامه مىآید، مىتواند آشکارا به بیان تفاوتهای این رهیافت خصوصا با توجه به وضعیت پروژه روشنگری، کمک نماید.
ب. فرانوگرایى
به نظر مىرسد میان دانشجویان و اساتید رشته روابط بینالملل تمایلی برای اجتناب از فرانوگرایی وجود دارد. در رشتهای که به مدت طولانى و به شدت با اصول جزمی واقعگرایى تثبیت شده، فرانوگرایی به ندرت امری جذاب خواهد بود و دانشجویانى که دائما رشته خود را با آموختن صرف اصول واقعگرایى آغاز میکنند، اغلب نسبت به رهایی از آن اصول بی میل هستند. به نظر میرسد که برخی از دانشجویان احساس مىکنند بهرغم اینکه محافظه کاری واقعگرایى مخالف اخلاق شخصى آنهاست ولى بهتر است که واقعگرا باقی بمانند؛ زیرا درک واقعگرایی آسان و قابل فهم است. هنگامى که امری به دنبال تضعیف قرنها تفکر در چارچوب خاصى است، برای ذهنى که درون آن چارچوب رشد یافته، به سختی قابل فهم خواهد بود. این شرایط زمانى پیچیدهتر مىشود که ضرورت آموختن اصطلاحات جدید برای پیوستن به فرانوگرایان احساس شود. این امر درست مانند بازی اسکواش و یا غذاخوردن در یک رستوران هندی و یا وارد کردن امور جدید به زندگی، بدون خارج کردن امور قبلی است. با وجود این برای کسانى که با این ادبیات آشنایى دارند، آنچه در ذیل میآید شاید به نحو غیرضروری ساده شده باشد. ماهیت حمایت یا مخالفت ورود فرانوگرایان در روابط بینالملل ممکن است به خوبى منجر به ایجاد یک برداشت و یا برداشت دیگری برای دانشجویان شود. این بخش به دنبال تبیین فرانوگرایی، ادعاهای مطروحه توسط آن و نیز ارزیابى تاثیرات احتمالى آن بر مطالعات امنیت است. در نهایت معتقدیم که فرانوگرایی برای کسانى که جهان سیاست را از منظر بازیگران حاشیهای، خاموش و حذف شده مىنگرند و همچنین کسانی که زندگى، فرهنگ و تاریخشان به مدت طولانى خارج از جریان قدرت سیاسى مورد بررسى قرار گرفته، دیدگاهى رضایتمندانه ایجاد مىکند.[27] بنابراین به منظور رسیدن به هدفمان، این امر فرصتى برای مطالعه در مورد امنیت در چارچوب مسائل جهان سوم به شمار میرود.
در این بحث خواستههای فرانوگرایان یا راهبردی که عبارت است از درخواست مذاکره مجدد در گفتمان مدرنیته به طور کلی مطرح مىشود. آنها به دنبال مفهوم سازی مجدد گفتمان راهبردی ـ امنیتى هستند و بدین منظور دستور کار سنتی آن را که بسیاری از مسایل را نادیده گرفته و به حاشیه مىراند زیر سوال مىبرند.[28] مرحله جدید زندگی بشر (مدرنیته) را مىتوان به روشهای علمی جدید، فردگرایى و حاکمیت دولت به جای کلیسا وابسته دانست. بنابراین، فرانوگرایان مباحث خود را از محصولات فلسفى، علمی و اخلاقى رایج در دوره روشنگری اقتباس کردند. ایده پیشرفت در دوران روشنگری ظهور عمدهای در عقاید مدرنیته دارد. به عنوان مثال تئودور شنین (Teodor Shanin) معتقد است که جز برخى استثناهای موقتى، همه جوامع در حال رشد طبیعى و مداوم از فقر، بربریت و خودکامگى و جهالت به سوی غنا، تمدن، دموکراسى و عقلانیت هستند. او در مورد تئوری واقعگرایى به نکته جالبى اشاره مىکند. به نظر او مهمترین عامل و ابزار مفهوم پیشرفت در آن تئوری، دولت مدرن است که مشروعیت آن به عنوان نماینده ملت، ادعاهای آن در مورد عقلانیت بروکراتیک و راهبردهای آن بر مبنای مفهوم پیشرفت قرار دارد و با قدرت هزینه کردن و تقویت روشها و ابزارها مرتبط است. شنین معتقد است که منازعه به عنوان اصل اولیه برای کسب قدرت بین کشورها معمولا تبدیل به مناظره در مورد تفسیر قوانین عینی پیشرفت شده است.[29]
در حالی که نوگرایی در مورد علم و قطعیت بحث مىکند، فرانوگرایان عدم جزمیت را جایگزین جزمگرایى، تنوع را جایگزین وحدت، تفاوت را جایگزین سنتز و پیچیدگی را جایگزین ساده سازی مىکنند. آنها به امور منحصر به فرد به جای امور کلى، به روابط بین متنی به جای علیت و به حوادث تکرار نشدنی به جای حوادث قابل تکرار معمولى و روزمره مینگرند.[30] با چنین رهیافتى چندان عجیب نیست که به مفهوم حقیقت (و حقایق اساسی واقعگرایى) به گونهای بسیار متفاوت نسبت به علوم اجتماعی تجربهگرا و نیز روابط بینالملل سنتی، نگریسته مىشود.
فرانوگرایى به عنوان نقدی بر روند اصلى روابط بینالملل به دنبال متزلزل کردن مفروضات روششناختى، هستى شناسى و معرفت شناسى تجربهگرا بوده و مفاهیمى چون عقلانیت، منطق، حقیقت و عقل عینى را پذیرفته و درواقع ضد مبناگروی (Anti-Foundationalist) است. فرانوگرایی نظریه تجربهگرایی را فقط به دلیل این واقعیت که منافع بازیگران قدرتمند را توجیه میکند، مورد انتقاد قرار میدهد و از این طریق به هسته اصلى واقعگرایى، حمله مىکند.
برای فرانوگرایانى چون فوکو، حقیقت و ایدئولوژی به مثابه حقیقتى است که مورد ادعای بازیگر قدرتمند است. ما در معرض ایجاد حقیقت از طریق قدرت هستیم و نمیتوانیم قدرت را جز از طریق تولید حقیقت اعمال کنیم.[31] برای فوکو رابطه بین قدرت و معرفت در مرر بحث درباره حقیقت قرار دارد. برنامه فوکو برای ملاحظه رابطه بین قدرت، معرفت و حقیقت را مىتوان به صورت تحلیل گفتمانى برای کشف چگونگى عملکرد معرفت درون جامعه، تحلیل قدرت به منظور کشف تعریف آن از حقیقت در درون گفتمان برای تعریف معرفت و تحلیل عملکرد قدرت برای قرار دادن انسان در معرض این معرفت، خلاصه کرد.
برای فوکو، گفتمان مىتواند به صورت «نظام
احتمال معرفتى» (System of Possibility of Knowledge) مجموعهای از قوانین،
اظهارات افراد را تعریف و محدود کند، تعریف شود. این اظهارات در مجموع
حقایق مستقل درون آن گفتمان را تشکیل میدهد. [32] آنچه به عنوان
معرفت شناخته مىشود، درون گفتمان به عنوان حقیقت پذیرفته شده عمل میکند.
در این حالت، حقیقت پذیرفته شده، معرفت است. به عبارت دیگر گفتمان، شبکهای
از فعالیتهای اجتماعى است که به شیوه شناخت افراد از خود و رفتارشان معنا
مىدهد و بنابراین مقولههایى از معانى را تولید مىکند که واقعیت به
وسیله آن مىتواند فهم و توصیف شود. به عبارت سادهتر، واقعگرایی آنچه را
واقعی میداند که معنادار مىشمرد. [33] از این رو مسایلی نظیر جنسیت و محیط زیست به طور مستدل جزیی از واقعگرایی نیستند.
بنابراین،
ادعای واقعگرایى در روابط بینالملل مبنى بر دستیابى به ماهیت امنیت و
روابط بینالملل که در واقع، حقیقت ذاتی بر مبنای ادعاهایى در مورد ماهیت
افراد، دولت و نظام بینالملل است،چیزی جز توجیه تاریخى روابط قدرت نیست.
مسلما اگر در مورد امنیت در حالتی که خود احساس امنیت مىکنیم سخن بگوییم،
در آن صورت فقط قدرتمندترین فرد یا کشور مىتواند ادعا کند که امنیت را به
دست آورده است.
فرانوگرایى به یکباره در علوم اجتماعى و خصوصا روابط بینالملل رایج شد و مورد سوتعبیر و تمسخر قرار گرفت. این امر در مواجه با ادبیات بیگانهای که در پاراگراف ابتدایى این بخش به آن اشاره شد، کمترین اقدام انجام شده است. برای کسانى که حداقل در مورد شایستگی فرانوگرایى شکاک و مرددند عدم ناراحتی از آنچه ممکن است در واقع گزافهگویى و ساخته دست دانشگاهیان برای توجیه و حفظ موقعیتشان باشد، مشکل است. در بدترین حالت ممکن است گفته شود فرانوگرایى تبدیل به مهملاتى غیرقابل فهم و هیچ انگار شده است. این امر بدون تردید از حالت بیمعنایی که مرتبط با زندگی مدرن است نشات مىگیرد. در دفاع از فرانوگرایى در سطح نخبگان باید به این نکته اشاره کرد که فرانوگرایى به طور موثری برای طرح سوالات درباره، کسانی که توسط گفتمان غالب در حاشیه قرار گرفته و ساکت شده اند به کار گرفته شده و قصد برجسته نمودن عدم صلاحیت علمى علوم اجتماعى را دارد.[34] فراروایت ضد فراروایت نوگرایى که تا حدودی به کنایه به این نام خوانده مىشود، نقد شدیدی بر تئوری کلان واقعگرایی وارد آورده و در مورد امنیت و متون وابسته به آن ما را در مورد آنچه مطرح نشده و نیز قرائت بسیار انتخابی از متون اصلى این رشته، آگاه مىکند. برای مثال در واقعگرایی میتوان چنین گفت که ماکیاولی توسط کسانی که به دنبال قطعیت فلسفى برای تصورشان از جهان معاصر دولتها هستند، به چهرهای طنزآمیز و تمسخرآمیز تقلیل یافته است و چیزی بسیار شبیه به این را درباره آثار توسیدید نیز میتوان بیان داشت.[35] فرانوگرایی، نظریه منسجمی در همه حوزههای خود ارایه نمیدهد؛ ولی به ما درباره خطر پذیرش ادعاهای کسانی که چنین کاری میکنند هشدار مىدهد. فرانوگرایى در حساس کردن ما به تفاوت و خطر جهانیسازی، بنیادگرایى و تئوری سازی کلان، نقش فراوانى ایفا کرده است. این امر نه تنها برای جهان سوم به عنوان مفهوم محدود جغرافیایی گذشته، بلکه برای امنیت مردم سراسر جهان که در برخى حوزهها از جهان اول (که جهان برتر و قدرتمند شناخته مىشود)، به حاشیه رانده شدهاند، حائز اهمیت است.
فرانوگرایی روشهای تحلیل و تحقیق را برای ترسیم روابط قدرت که در گذشته حاشیهای و مسکوت مانده بود، بیان مىکند. این مهم از طریق استفاده از تحلیل گفتمان و سایر روشهای فوکو صورت میگیرد. مثلا اسکوبار سعى مىکند چگونگى پیدایش جهان سوم را به عنوان یک مقوله از درون گفتمان توسعه پس از جنگ که به ایجاد سازوکارهای قدرتمند کنترل و مداخله در کشورهای جهان سوم منجر شد، نشان دهد.[36]
قبل از پرداختن به فمینیسم، جا دارد مباحث فوق را از دیدگاه تبارشناسى امنیتى «جیمز دردریان»(James Derderian) نیز به اختصار بررسى کنیم. دیدگاههای دردریان در کتابى که در سال 1993 توسط کمبل و دیلیون با عنوان «امر سیاسى در معرض خشونت» (The Political Subject to Violance) منتشر شد، بیان شده است. همانند همه تبارشناسىها، تبارشناسى دردریان به منظور تحریک درک ما از قدرت استدلالى مفهوم و یادآوری معانى فراموش شده آن و همچنین ارزیابى صرفهجویی استعمال آن در حال حاضر طراحى شده است.[37]
دردریان کار خود را با این سوال آغاز مىکند که مفهوم غالب روابط ک تا چه اندازه مورد اطمینان است؟ تاکنون این امر باید آشکار شده باشد، اما با وجود این، مسئله آن است که هیچ مفهوم دیگری در روابط بینالملل نه توانایی ورود به وادی متافیزیک را دارد و نه بر قدرت رشتهای «امنیت» محاط است. دردریان با بررسی مقاله والت با عنوان «رنسانس در مطالعات امنیتی» میگوید:
«انسان در این گمان فرو میرود که تغییرات سریع در جهان سیاست موجب آغاز بحران امنیت در مطالعات امنیتی شده که این امر مستلزم کنترل صدمات گسترده تئوریک است».[38]
در این مورد برخی از آثار بعد از بوزان را بیشتر مىتوان به عنوان مهار صدمات در برابر حملات معرفت شناسانه به روابط بینالمللی سنتى به شمار آورد تا یک مناظره آزاد واقعی.
دردریان معتقد است که سوالات بسیار مهم معرفت شناختى، هستى شناختى و سپاسى با طرح سوال متعصبانه و تنگنظرانه در مورد هزینه رسیدن به امنیت، اغلب مورد بى توجهی، غفلت و انحراف قرار گرفته است. این مسئله، انتقادی را که پیش از این در مورد مطالعات راهبردی بیان کردیم تقویت مىکند. با اتخاذ چنین رهیافتى، سلاحهای کشتار جمعى توسعه یافتند و در نهایت منافع ملى را به سوی معمای امنیت بر پایه معاهدهای انتحاری (Suicide Pact) تغییر شکل دادند. دردریان در ادامه بیان میکند:
«امید آن است که در تفسیر خطرات اساسی اواخر مدرنیته بتوانیم شکلی از امنیت را بر پایه درک و بیان صریح مشکلات به وجود آوریم تا عادیسازی یا ریشهکنی آنها، و اگر قرار است امنیت در آینده نیز اهمیتی داشته باشد، باید فضایی در بینظمی جدید، از طریق ایجاد نظریهای متناسب که محدوده خاصی نداشته باشد، بیابیم».
در اینجا مىوان از طریق درک غیرجزمى جغرافیایی از جهان سوم، تناسبى ایجاد نمود. آنچه در بالا آمد تنها بیان یک ویژگی از مباحثات مطروحه بود. دردریان در ادامه به بررسی کاربردهای تاریخی مختلف کلمه امنیت (حداقل 3 معنا) و نیز آثار مارکس، نیچه و بودریارد (Baudrillard) مىپردازد. با این وجود، نکته این تحلیل، حمایت از این تفکر است که ماهیت مشخصى که اغلب امروزه به این واژه مرتبط مىشود، حتی در یک تحقیق اجمالی نیز قابلیت استناد ندارد.[39]
ج. فمینیسم
فمینیستها و متخصصان غیرفمینیست انتقادی و فرانوگرای روابط بینالملل معتقدند که از طریق توجه به موارد تجربی، تئوریک و سیاسى نادیده گرفته شده در این رشته که به کارگزاران، ویژگىها و نتایج آن معنا مىبخشد، جهان سیاست را بهتر مىتوان شناخت.[40] این عقیده دلایل اساسى پرداختن به فمینیسم در این فصل را تقویت مىکند و نیز باید به خاطر داشت که فمینیسم (یا فمینیستها) صرفا بیانگر پیشرفت جدید در جامعهشناسى معرفت نیست؛ بلکه ریشه در تاریخ مبارزه پربار و متنوع زنان و تئوریپردازی آنان از تجربه مبارزه دارد. کاربرد واژه فمینیسم به آن دلیل است که هر چند سعى در مرتبط کردن آن با دو مفهوم خاص یعنی امنیت و جهان سوم داریم، ولی در واقع این مفاهیم، تنوع گستردهای در تفکر فمینیستى دارد. به عنوان مثال، تفکرات محافظه کاری، لیبرال، مارکسیستى، فمینیسم رادیکال و روانکاوانه از این قبیلند.
به منظور مرتبط نمودن عملى فمینیسم با مسایل امنیتى انتقادی، باید بگوییم آمار بیانگر آن است که نداشتن امنیت (یا کاهش امید به زندگی) امری جنسیتى است که با سایر منابع ناامنى نظیر نژاد، فقر و روستانشینی ترکیب مىشود. مردی که در روستایى در بولیوی و یا خانوادهای فقیر در هند متولد میشود، شانس کمى برای بالا رفتن از خط فقر دارد؛ ولى زنی که در شرایط مشابهى متولد میشود در واقع هیچ شانسى ندارد. همچنین آسیبپذیری زنان در نتیجه نظامىگری و یا به خاطر ایجاد جوامع خشن بیشتر از مردان است. زنانه نمودن فقر اصطلاحی است که در چارچوب مطالعات تجربی در مبارزه زنان بسیار به کار مىرود. اکثر فمینیستها با لزوم تاثیر این رهیافت موافقند اما مبنای تحلیل فمینیستى را برای آن کافى نمىدانند. این رهیافت بیتردید راهى به سوی تفکر در مورد جنسیت و امنیت است.
در مثالی که در بالا مطرح شد، نه مرد و نه زن، شانس زیادی برای رسیدن به آنچه در مطالعات انتقادی امنیت، امنیت حقیقى (True Secrity) خوانده میشود، ندارند.[41] با این وجود، برخى معتقدند که فمینیستها صرف نظر از جنسیت به اوضاع افرادی که سرکوب شدهاند مىپردازند[42] در این حالت فمینیسم گاهى اوقات به گفتمان افراد سرکوب شده تبدیل مىشود؛ در حالی که افراد، مرجع اساسى امنیت هستند. از این رو برای تیکنر (Tickner) هدف گفتمان امنیت فمینیستى فقط بیان ناامنىهای احساس شده توسط زنان نیست؛ بلکه اشاره به این امر است که چگونه روابط نابرابر اجتماعی مىتواند همه افراد را در وضع نبود امنیت قرار دهد. همچنین او سعی دارد به فهم تعریفى از امنیت کمک کند که مردم محور بوده و از دولت و مرزهای منطقهای فراتر رفته است. [43]
به عبارت دیگر، به دلیل آنکه جنسیت همواره مورد بی توجهى قرار میگیرد، برخى معتقدند بیان مسایل جنسیتى به آسانی میتواند راهى برای پایان سرکوب عمومى باشد. با این وجود فمینیستها ممانند تفکرات سوسیالیستى نه فقط راه ابراز عقاید خود را هموار مىکنند؛ بلکه به آنچه از فهم ما از امنیت به دلیل غفلت از مسایل جنسیتى حذف شده نیز میپردازند. برخى از فمینیستها به شیوه فرانوگرایی به دنبال افشای اسطوره و تعصبات مردانه در متون و مفاهیم اصلى روابط بینالملل مانند آنچه در واقعگرایى کلاسیک ماکیاولی و هابز یافت مىشود، هستند. بر اساس چنین متونی، فمینیستها، به دنبال نشان دادن چگونگی غفلت از زنان به علت طبیعى قلمداد کردن تعصبات جنسیتى عمیق، در رشته روابط بینالملل میباشند. در واقعگرایی، مفهوم امنیت با هویت سیاسى ملىگرایانهای مرتبط است که با استفاده از اعمال انحصاری که به وجود دیگری بستگى دارد، ساخته میشود. کمبل معتقد است که در تفکرات سنتى همه تهدیدات امنیتى در حوزه خارجى قرار داشته و دولت به منظور امن نگه داشتن هویت و مشروعیت خود نیازمند چنین گفتمانی است. فمینیستها، تا حد زیادی به فهم ما از فرآیند نادیده انگاری موجود در ایجاد «دیگر» خطرناک و تهدیدکننده از طریق نشان دادن چگونگی رابطه نزدیک آن با ساختى مردانه و رد «دیگر» زنانه کمک مىکنند.[44]
فمینیستها نه تنها به دنبال حساس کردن روابط بینالملل به امور جنسیتی هستند؛ بلکه دیدکاهى جهانى در مورد مطالعه زنان و برجسته نمودن تفاوتهای متعدد و اساسى در ساختارها و فرآیندهای جهانی ایجاد کردهاند. در مورد موضوع دوم، فمینیستها در پی برجسته کردن سرکوبهای متعدد و حل مجموعه نگرانىهای امنیتى هستند و به دلیل آنکه سرکوب و تهدید هر دو یک منبع ناامنى بسیار نزدیک به هم هستند، این امر چندان شگفتآور نیست. فمینیستها به سلسله مراتب نژادی و طبقاتى در روابط بینالملل نیز پرداختهاند. از این رو مىتوان نقش مستقیم آنان را در تغییر جهت اساسى در مفهوم امنیت، مشاهده کرد.
نتیجهگیرى
با توجه به مطالب فوق مىتوان پى برد که چرا به روابط بینالمللی انگ رشتهای توسعه نیافته خورده است. مرکز توجه این رشته، بسیار تنگ نظرانه و بى توجهى آن به پیشرفتهای نظریه انتقادی اجتماعى، مایه تاسف است. در مورد امنیت، واقعگرایی تنها به امنیت دولت پرداخته و نئوریالیسم به دلیل اینکه این امر پوششى برای برای چنین دیدگاهی ایجاد کرد، با آن مخالفت ورزیده است. درون چنین دیدگاه تئوریکى، عمل سیاسى در جهان واقعى و سیاستهای امنیت ملى اغلب باعث شکنجه و بدبختى افراد و جوامع فروملى شده (و میشود) و نخبگان دولتی نیز از این امر سود مىبرند.
ممکن است ما با آنچه در بالا آمد به دلایل هنجاری و اخلاقى مخالف باشیم و در واقع بسیاری از نویسندگان که با چنین رهیافتهایی در ارتباطند، چنین دیدگاهى اتخاذ کردهاند. با این وجود، نئوریالیسم نیز مسائل حساس امروزی مانند مسئله محیط زیست را مورد بی توجهى و یا کم توجهى قرار مىدهد. بر این اساس در نهایت، با دیدگاه دولت محور به علت تهدیدات آن در مورد کشورها مخالفیم. رهیافتهای انتقادی در این فصل مطرح شد، ما را در مورد یافتن جایگزینهایى در آینده و پرداختن جدیتر به مسائل مورد غفلت واقع شده ـ جهان سوم ـ امیدوار ساخته است.
پینوشتها
1. George, J., Discourse of Global Politics: A Critical (Re) Introduction to International Relations,
London, Macmillan, 1994
2. Ibid, p. 32
3. Shaw, M., "There is no such thing as society: Beyond individualism and statism in international
security studies", Review of International Studies, 1993, Vol9, N2, pp. 159-76
4. Ibid, p. 159
5. Discourse of Global Politics: A Critical (Re) Interoduction to International Relations, op. cit, p 218
6. Walt, S. "The renaissance of security studies", International Studies Quarterly, 1991, Vo 35, N2,
p.223
7. Ibid, p. 223
8. Discourse of Global Politics: A Critical (Re) Introduction to International Relations, op.cit, p. 171
9. Hansen,L.,"A case for seduction? Evaluating the poststructuralist conceptualization of security", Conflict and Cooperation, 1997, Vo 32, N4, pp. 369 - 98
10. Ibid
11. True, J, "Feminism" in Burchill, S. and Linklater, A. Theories of International Relations, London, Macmillan, 1996, p. 212
12. Discourse of Global Politics: A Critical (Re) Introduction to International Relations, op.cit, p. 192
13. Steans, J, Gender andInternatinal Relations: An Introduction, London, Polity Press, 1998 ch.5
14. Discourse of Global Politics: A Critical (Re) Introduction to International Relations, op.cit, p. 196
15. Campbell, D. and Dillon, M. (eds), The Political Subject of Violence, Manchester, Manchester University Press, 1993, p.4
16. Devetak, R., "Critical theory" in Burchill, S. and Linklater, A Theories of International Relations, London, Macmillan, 1996, p. 147
17. Linklater, A, Beyond Realism and Marxism: Critical Theory and International Relations, London, Macmillan, 1990, p.26
18. "Critical theory", op.cit, p. 151
19. Beyond Realism and Marxism: Critical Theory and International Relations, op. cit, p.30
20. "Critical theory", op.cit, p. 152
21. Beyond Realism and Marxism: Critical Theory and International Relations,, op.cit, p.3
22. Ibid, p. 12
23. Ibid, pp. 27-8
24. Jessop, B., The Capitalist State: Marxist Theories and Methods, Polity Press, 1982, p. 17
25. Walker, R.B.J, One World, Many Worlds: Struggle for a Just World Peace, London, Zed books, 1988, p.146
26. Booth, K.., New Thinking about Strategy and International Security, London, Unwin Hyman, 1990
27. Discourse of Global Politics: A Critical (Re) Introduction to International Relations, op.cit, pp.211-12
28. Ibid, p. 209
29. Shanin, T., "The idea of progress", in Rahnema, M.(ed), The Post Development Reader, London,
Zed books, 1997, p. 60
30. Rosenau, P., Postmodernism and the Social Sciences: Insights, Inroads and Intrusions, Princeton, Princeton University Press, 1992, p. 8
31. Foucanlt, M., Power / Knowledge: Selected Interviews and Other Writings, 1972-1977, London,
Harvester Wheatsheaf, 1980, p. 132
32. Phelen,S.,"Foucault and feminism" American Journal of Political Science, 1990,Vo. 34, N2,p. 422
33. Discourse of Global Politics:A Critical(Re) Introduction to International/Je/«rioiw,op.cit,pp.29-30
34. Postmoderinsm and the Social Sciences: Insights, Inroads and Intrusions, op.cit, p. 10
35. Discourse of Global Politics: A Critical (Re) Introduction to International Relations, op.cit, p. 197
36. Escobar, A, Encountering Development: The Making and Unmaking of the third World, Princeton, Princeton University Press,1995
37. The Political Subject of Violence, op.cit, p. 29
38. Der Derian, J, "The value of security: Hobbes, Marx, Nietzche and Baudrillard", in The Political Subject of Violence, op.cit, pp. 94-6
39. Ibid, pp. 97-109
40. "Feminism", op.cit, p.2H
41. Booth, K. "Security and emancipation", Review of International Studies, 1991, Vol7, N3
42. Grant, R "The quagmire of gender and international security", in Peterson, V.S.(ed), Gendered States: Feminist (Re) Visions of International Relations, Boulder, Co, Lynne Rienner, 1992
43. Tickner, J.A, "Re - visioning security", in Booth, K. and Smith, S(eds), International Relations Theory 7orfay,Cambridge, Politiy Press,1995,pp. 193- 4
44. Campbell, D, Writing Security: United States Foreign Policy and The Politics of Identity,Manchester, Manchester University Press, 1992
Melissa Curley&Liyod Pettiford, "Critical theory and postmodernism: The challenges", in Changing Security Agendas and the Third world, London, printer, 1999, pp 57-72
نویسنده: لیود پتی فورد. مترجم دکتر ابوذر گوهری مقدم به نقل از فصلنامه مطالعات راهبردی
خلاصه کتاب سیاست خارجی آمریکا
|
مک نامارا در زمان خدمت در نیروی هوایی در جنگ جهانی دوم
بعد ازجنگ به کارخانه اتومبیل سازی فورد رفت و به جای تدریس در دانشگاه هاروارد تجربه های مدیریتی خود در دوران جنگ را به تجربه مدیریت سازمان های اقتصادی پیوست داد. در آن زمان کمپانی فورد دچار مشکلات شدیدی بود و به ایده های جدید نیاز داشت.
مک نامارا در فورد به خوبی از عهده چالش ها برآمد و با تشکیل تیم ضد بحران توانست شرکت فورد ورشکسته را به کارآمدی و تولید بازگرداند. او به تدریج مدارج ارتقا را در این شرکت پیمود و نامش در تاریخ این کارخانه ماندگار شد. او در ابتدا به عنوان مدیر عمومی وارد کمپانی شد. سپس در راس هیئت مدیره قرار گرفت و مدیریت برنامه ریزی و تحلیل مالی شرکت را انجام داد و در سال 1960 به جایی رسید که اولین کسی بود که در حالی که عضوی از خانواده هنری فورد محسوب نمی شد ولی به ریاست کارخانه انتخاب گردید.
مک نامارا بعد از جنگ وارد کارخانه فورد شد.
در سال 1961 کندی مک نامارا را به عنوان وزیر دفاع آمریکا معرفی کرد. مک نامارا از سال ١٩٦١ تا ١٩٦٧ به مدت 7 سال تحت ریاست جمهوری جان کندی و لیندون جانسون به عنوان وزیر دفاع آمریکا کار کرد که جنگ ویتنام و تحول تسلیحاتی ارتش آمریکا در این دوره روی داد. اما بعدها کمیته مشترک خدمات دفاعی کنگره به انتقاد از برنامه های مک نامارا در طی جنگ ویتنام پرداخت. انتقادها در حدی بالا گرفت که مک نامارا به عنوان یک خائن مطرح شد. به طوری که او به کرات مجبور به دفاع از برنامه های خود شد اما در سال های آخر عمر کتابی نوشت و به اشتباهاتش اعتراف کرد.
مک نامارا در فورد بسیار موفق عمل کرد.
تعدادی از نظامیانی که با مطالعات راهبردی نیروی هوایی آمریکا آشنایی داشتند پس از جنگ به فعالیت های غیر نظامی روی آوردند و ذهنیت استراتژی را در برنامه های اقتصادی به کار گرفتند. مک نامارا یکی از این افراد بود که پس از جنگ به ترتیب به ریاست هیئت مدیره شرکت فورد، وزارت دفاع آمریکا و ریاست بانک جهانی منصوب شد. او همواره یکی از اشخاص تاثیر گذار در سیاست های دولت آمریکا به خصوص دولت های جمهوری خواهان بود.
مک نامارا در شورای روابط خارجی، کمیسیون سه جانبه و سازمان بیلدربرگ عضویت داشت و از این طریق در تصمیمات داخلی و نیز بین المللی نقش مهمی ایفا می کرد. مک نامارا مدت زمانی نیز ریاست بنیاد کارنگی را برعهده داشت. در طول دهه های ۵۰ و ۶۰ قرن بیستم، بنیاد کارنگی در طراحی سیاست های اقتصادی وسیاسی کاخ سفید و تأسیس مراکز مختلف مطالعاتی در آمریکا نقش قابل توجهی داشته است. همچنین در طول این دوران، بیشتر مشاغل و پست های مهم سیاسی کاخ سفید در دست کارشناسان بیناد کارنگی قرار گرفته بود. مک نامارا در سال 2009 در منزلش واقع در شمال غربى واشنگتن از دنیا رفت.
پس از ترور کندی مک نامارا در کنار جانسون به کار خود ادامه داد.
مک نامارا و تحول در وزارت دفاع، ارتش و تسلیحات
مک نامارا از جهات گوناگونی منشا تحولات بزرگی برای ارتش آمریکا بود. او هم از نظر تئوریزه کردن کارهای مربوط به ارتش و هم از نظر توان و تجهیزات نظامی ارتش آمریکا را به وضعیت بالاتری نسبت به ارتش های دیگر رساند. کندی در دوران ریاست جمهوری خود کوشش می کرد که سیاست دولت به سمت برنامه ای تر شدن حرکت کند. در راستای این سیاست، مک نامارا تمامی ادارات دولتی و شرکت های خصوصی را که روی پروژه های مختلف دفاعی کار می کردند در قالب یک سیستم برنامه ریزی شده عمومی در یکدیگر ادغام کرد.
او علاقه خاصی به اسلحه و جنگ داشت.
او برای انجام این کار از تئوری تحلیل سیستم ها استفاده کرد که راهکار رایجی برای تعیین میزان تخصیص منابع به برنامه های خاص است. مک نامارا هنگامی که وزیر دفاع بود؛ در اوایل دهه 1960 برای اولین بار استفاده از تحلیل سیستم ها را در برنامه ریزی مطرح کرده بود. او ستاد تحلیل سیستم ها را در بخش مدیریتی خود ایجاد کرد و سیستم های برنامه ریزی و بودجه بندی را برای راهنمایی بودجه ریزی در وزارت دفاع به کار گرفت. درخلال دوره مک نامارا و پس ازآن، تحلیل سیستم ها نقش زیادی در برنامه ریزی اتمی آمریکا داشته است.
مک نامارا با تغییراتی که در دوران وزارتش در جت های جنگنده اف 105 به وجود آورد، توانست نیروی هوایی آمریکا را متحول کند و ناوهای جنگی را برای فرود هواپیماهای جدید 111 F / TFX -آماده نماید. ایجاد سپر دفاع موشکی آمریکا به نام سانتینل در سال 1966 از سوی رابرت مک نامارا وزیر دفاع دولت جانسون مطرح شد که از 25 سایت مجهز به موشک های هستهای در اطراف شهرهای بزرگ ایالات متحده تشکیل میشد. برنامه تولید سلاح ضدماهواره در ایالات متحده نیز از اوائل دهه ۶۰ میلادی آغاز شد. یکی از این برنامه ها، برنامه ۴۳۷ بود که به دنبال یک سری انفجارات هسته ای در آسمان، توسط رابرت مک نامارا، وزیر دفاع ایالات متحده، به تاریخ ۲۰ نوامبر ۱۹۶۲ مورد تصویب قرار گرفت. از سوی دیگر مک نامارا به عنوان وزیر دفاع کابینه کندى در مدت یک سال ٣٢٠ هزار نفر بر تعداد نفرات حاضر به خدمت در نیروهاى مسلح آمریکا اضافه کرد و برای آمادگى براى جنگ ویتنام از سال ١۹۶۵ باز هم بر تعداد نفرات افزود تا جایی که در سال ١۹۶٨ افراد نیروهای مسلح به بالاترین رقم خود تا آن زمان یعنی به بیش از سه میلیون و پانصد هزار نفر رسید.
مک نامارا و جنگ ویتنام
مک نامارا می گوید برای بررسی استراتژی های جنگی جنگ ویتنام را کش داده است.
رابرت مک نامارا، وزیر وقت دفاع آمریکا ادعا کرده بود که ویتنامی ها کشتی آمریکایی مادوکس را در خلیج تونکین بمباران و غرق کرده اند که در نتیجه آن، جنگ طولانی مدتی آغاز شد که میلیون ها ویتنامی و ده ها هزار آمریکایی جان خود را در آن از دست دادند. مک نامارا پس از گذشت ۴۰ سال اعلام کرد کشتی آمریکایی در خلیج تونکین اصلا وجود خارجی نداشته است! در واقع با گذشت زمان و انتشار اسناد جنگ ثابت شد که قایقهای ویتنام هیچگاه به هیچ ناو امریکایی حمله نکرده بوده اند. زمانی که کندی برای دومین بار در انتخابات پیروز شد خواستار عقب نشینی از ویتنام بود که با ترور او در شهر دالاس این برنامه ناتمام ماند.
مک نامارا بارها از نزدیک صحنه نبرد ویتنام و بی حاصلی جنگ را از نزدیک دیده بود.
بعد از ترور کندی، مک نامارا که معاون وی بود مدتی به عنوان جانشین او کار کرد و با ابقا در این پست در دولت لیندون جانسون نیز به کار خود ادامه داد. او بعد از مدتی به وزارت دفاع برگشت و مأمور شد برنامه عقب نشینی از ویتنام را اجرا کند. اما این جنگ بی حاصل نمی توانست به این راحتی تمام شود. ابتدا مک نامارا طی اطلاعیه ای هر گونه عقب نشینی و کاهش نیروهای آمریکایی در ویتنام را رد کرد. اما سیاست جانسون بر عدم تداوم جنگ قرار گرفته بود و ارتش مجبور به عقب نشینی بود. مک نامارا به عنوان عامل اصلی عقب نشینی و شکست آمریکا در جنگ ویتنام شناخته شد و بارها از سوی کنگره و ستاد دموکرات ها و جمهوری خواهان به خیانت متهم شد.
او متهم بود که بخشی از ارتش ذخیره را با گارد ملی ادغام کرده و موجب کاهش توان ارتش شده است و از سوی دیگر راه های مشورتی را بسته است و نیروهای مستقر در 149 پایگاه نظامی را از حالت آماده باش درآورده و در به کارگیری 620 میلیون دلار بودجه برای بهبود ساختار ارتش به بهانه های واهی اهمال کرده است. مک نامارا در جنگ ویتنام تئوری بازی های توماس سی شیلینگ را آزمایش می کرد که در نتیجه آن 6 میلیون تن بمب برسر ویتنامی ها ریخته شد که فقط در این مرحله بیش از 2 میلیون نفر از غیر نظامیان این کشور کشته شدند. بعد از جنگ رابرت مک نامارا از پست وزارت دفاع کناره گرفت و رئیس بانک جهانی شد.
مک نامارا به کرات با رهبران ویتنام جنوبی برای اتخاذ تدابیری علیه ویتنام شمالی وارد مذاکره شد.
در سال های بعد، مک نامارا به بدگمانی های راجع به تلاش های خود بر سر جنگ، اذعان نمود. او گفت تصور نمی کرد بمباران های گسترده آمریکا در ویتنام شمالی به موفقیت برسد. مک نامارا اعتراف کرد که از بیهودگی جنگ ویتنام مطلع بوده است ولی از آنجا که او استراتژیست دولت بوده با ادامه این نبرد سعی در آزمایش تاکتیکهای نوین جنگی داشته است!
مک نامارا و سربازهای عقب مانده
پرونده سربازهای عقب مانده در نوع خود از قابل توجه ترین مفاد کارنامه مک نامارا است. داستان این سربازان از این قرار بوده است که 350 هزار سرباز عقب مانده با طرح «پروژه 100.000 مک نامارا» به ویتنام رفته بودند و به "نیروهای خل و چل" معروف شده بودند. این سربازها از بین افرادی انتخاب شده بودند که قبلا در آزمون هوش نیروهای ارتش آمریکا رد شده و برای پیوستن به ارتش نامناسب تشخیص داده شده بودند.
بیش از 350 هزار نفر از این نیروها که توسط دیگر سربازها "نیروهای خل" نامیده می شدند طبق برنامه مک نامارا جذب ارتش شدند و به ویتنام رفتند و اکثرشان به دلیل عدم توانایی در یادگیری فنون نظامی و جنگی بدون این که بتوانند کار خاصی انجام دهند نفله شدند. در زمان جنگ ویتنام مک نامارا وعده می داد که با به کارگیری سربازان بیش تر طی شش ماه دیگر جنگ وارد مرحله نهایی شده و به پیروزی آمریکا منتهی خواهد شد. اما آمریکا دست از پا درازتر از ویتنام خارج شد و مک نامارا آماج حملات منتقدین قرار گرفت.
مک نامارا و برنامه های بانک جهانی
مک نامارا در بانک جهانی برنامه های سرمایه داری نظام آمریکا ره به پیش برد. او در اثر سیاست هایش در بانک جهانی صفت «معمار بدهی های کلان کشورهای نیم کره جنوبی» را به خود گرفت. مک نامارا تا سال 1981 این سمت را به عهده داشت. در دوران ریاست رابرت مک نامارا در بانک جهانی، گسترش و توسعه بازار سرمایه به طور جدی دنبال شده بود. این کوشش بر مبنای نظریاتی صورت میگرفت که اقتصاد دانانی نظیر ریموند گُلداسمیت ارائه داده بودند. رابرت مک نامارا در سال ١٩٧١ واحدی در مؤسسه مالی بین المللی تأسیس کرد تا برای گسترش بازار سرمایه برای گروه بانک جهانی فعالیت هایی انجام دهند. او در یک سخنرانی در بوستون در اوایل 1977 طرح تشکیل کمیسیون بررسی مسائل رشد و توسعه جهانی را مطرح کرد و با تاسیس این کمسیون به دقت این موضوع را زیر نظر گرفته و برای برنامه ریزی های بلند مدت نظام سرمایه داری آمریکا تجزیه و تحلیل هایی تهیه کرد. او در طی ریاستش بر بانک جهانی در مورد افزایش جمعیت کره زمین هشدار داد که بعدها مشخص شد این هشدار فقط در حد یک اظهار نظر کارشناسانه اقتصادی نبوده بلکه پشت پرده مفصلی در این ابراز نگرانی وجود دارد که در زیر مختصرا به آن اشاره می شود.
مک نامارا، کنترل جمعیت جهان و بیماری ایدز
در مدتی که رابرت مک نامارا وزیر دفاع آمریکا بود و مشغول راهبری ماشین جنگی آمریکا در ویتنام و کشتار مردم آن کشور بود موضوع ساختن عاملی که سیستم ایمنی انسان در برابر آن بی دفاع باشد جهت استفاده در تسلیحات بیولوژیک در پنتاگون تحت بررسی بود. مک نامارا از حامیان اصلی و کلیدی تولید این عامل بیولوژیک بود.
مک نامارا در سال 1970 رئیس بانک جهانی شده بود. او طی یک سخنرانی در آن زمان گفته است که به نظر او رشد جمعیت جهان یک موضوع مهلک و خطرناک پیشاروی سال های آینده است. در این سخنرانی مک نامارا مطرح کرد که رشد جمعیت به ناپایداری منجر خواهد شد و یک جمعیت ده میلیاردی در روی زمین "غیرفابل کنترل" خواهد بود. او اضافه می کند "این جهانی نیست که تک تک ما میخواهیم در آن زندگی کنیم. آیا راهی برای گریز از چنین جهانی وجود دارد؟ راه قابل اطمینانی نیست اما دو راه ممکن به نظر می رسد که از طریق آن شاید بشود از رسیدن به ده میلیارد جمعیت جلوگیری کرد. یا باید نرخ زاد و ولد کنونی به سرعت کاهش یابد و یا باید نرخ مرگ و میر بالاتر رود. راه حل دیگری متصور نیست." مک نامارا آگاهانه و بر اساس یک برنامه بلند مدت تکوین و توسعه عامل بیماری ایدز را برای کاهش جمعیت جهان در وزارت دفاع طراحی و حمایت کرده است و پس از تصدی ریاست بانک جهانی و نفوذ در بخش های مختلف سازمان ملل، از جمله بهداشت جهانی، آن را اجرا نموده است. که حاصل آن ابتلای میلیون ها نفر از آفریقیایی ها و مردم دیگر نقاط جهان به این بیماری مهلک است که عملا آن ها را از چرخه زاد و ولد خارج می سازد.
مک نامارا و تسلیحات هسته ای
مک نامارا در سال 1965 با نخست وزیر ژاپن "ایزاکو ساتو" توافقاتی برای استفاده از بمب اتمی علیه چین انجام داده بود. نخست وزیر وقت ژاپن در نشست خود با مک نامارا در واشنگتن گفته بود: «انتظار ما این است که در صورت جنگ با چین، آمریکایی ها با استفاده از سلاح هسته ای تلافی کنند». مک نامارا نیز در پاسخ به این درخواست نخست وزیر ژاپنی گفته بود واشنگتن از توانایی فنی برای استقرار سلاح هسته ای در خارج از آمریکا برخوردار است و بدین طریق به طور ضمنی با این درخواست موافقت کرده بود. اما بعد از سال ها که دیگر متوجه عدم کارایی تسلیحات اتمی در دنیای جدید شده بود نظر دیگری داشت.
برای مثال، مک نامارا که درکنفرانس بازنگری ان پی تی گفته بود: اگر چه سال هاست که ان پی تی در آمریکا و انگلیس به امضا رسیده است اما هنوز اجرای آنها به طور کامل تضمین نشده است. او در سازمان ملل گفته بود که «نمی دانم با توجه به اینکه 5 عضو دائم شورای امنیت که دارای حق وتو هستند، خود کشورهای دارنده سلاح هسته ای می باشند چطور ما باید توقع داشته باشیم این شورا صلح و امنیت را در جهان برقرار سازد؟!».
مک نامارا در اواخر عمر رفتار و عقاید متفاوتی داشت.
به ظاهر پشیمان
نظریات طراح جنگ ویتنام پس از سال ها تغییر کرده بود. او بر اشتباهات خویش اعتراف می کرد اما هیچ وقت به طور مستقیم و رک نسبت به کشتار مردم ویتنام اظهار عذر خواهی نکرد. او به سیاست مداران کنونی امریکا توصیه می کرد که سیاست خارجی را از اتکا بر قدرت سخت و برنامه های تهدیدآمیز اتمی و جنگی نجات دهند. اما حتی او هم نتوانست پیوند خطرناک سیاست با نظامیگری را در آمریکا قطع کندبا این که نفوذ زیادی بر جمهوری خواهان داشت اما هیچ گاه نتوانست بوش را از دیوانه بازی هایش باز بدارد. مک نامارا در سال 1995 کتاب خاطراتش را منتشر کرد و برای معرفی این کتاب به سراسر آمریکا سفر نمود. در آن کتاب عنوان کرده است که جنگ ویتنام یک اشتباه هولناک بود.
فیلم مستند غبار جنگ جایزه های فراوانی به خود اختصاص داد.
بر اساس
اعترافات او در این کتاب فیلمی با عنوان "غبار جنگ" از زندگی و کارهای مک نامارا ساخته شد که مورد توجه فراوان قرار گرفت و به یکی
از پربیننده ترین فیلم های مستند زمان خود بدل شد.
..........................................................................................................
http://www.nytimes.com/2009/07/07/us/07mcnamara.html?pagewanted=5&_r=1&hp
http://www.booknotes.org/Watch/64642-1/Robert+McNamara.aspx
http://www.fas.org/irp/nsa/spartans/chapter5.pdf
http://en.wikipedia.org/wiki/The_Fog_of_War
http://www.nytimes.com/1987/01/01/style/kathleen-mcnamara-weds-j-s-spears.html
http://www.nytimes.com/2009/07/07/us/07mcnamara.html
http://en.wikipedia.org/wiki/The_Missiles_of_October
اهمیت استراتژیک خلیج فارس
خلیج فارس در اسناد تاریخی اهمیت اقتصادی،سیاسی و نظامی منطقهء خلیج فارس
پرتغالیها، اوّلین استعمارگرانی بودند که پای در خلیج فارس نهادند. پادشاه پرتغالبه دنبال نتایج تحقیقاتی که هیأت پرتغالی از مصر، خلیج فارس و هندوستان به دست آورد،ناوگان بزرگی به فرماندهی «واسکو دو گاما[. ۱.VascodoGama. ] را در سال ۸۷۸ / ۱۴۹۷ به خلیج فارس اعزامکرد. این ناوگان، راه را برای سلطهء پرتغال بر خلیج فارس، فراهم کرد. نیروهایی که پس ازآن اعزام شدند، با قتل، غارت و تجاوز و نابودسازی کشتیها و بندرها، سلطهء خود را برمنطقه تثبیت کردند. این در حالی بود که آنها از اسپانیا، رقیب اصلی خود نگران نبودند،زیرا بر اساس بیانیه پاپ (فرمان تقسیم[ - وی فاتح و یا کاشف خلیج فارس شمرده میشود. ] در ۸۷۲ / ۱۴۹۳ تمام آمریکای شمالی و مرکزیو قسمت عمده آمریکای جنوبی به اسپانیا و سایر سرزمینهای شرقی و آفریقا به پرتغالواگذار شده بود[ . سرگذشت استعمار، جواد سجادیه، ص ۹۰ - ۹۱.] دولت پرتغال در ۸۸۵ / ۱۵۰۶ ناوگان بزرگی به فرماندهی «آلبر کرک[. ۲.Alborguergue ] به اقیانوس هندفرستاد. وی بعد از غلبه بر حاکمان ایرانی عمان و مسقط، شیخ هرمز را مجبور به پذیرشو امضای قرارداد ننگینی کرد که حاصل آن: صفحۀ ۵۰- انفکاک جزیره هرمز از تابعیت و حیطه اقتدار ایران؛ - تضعیف شدید قدرت نظامی و اقتصادی کشور ما؛ - تسلط پرتغالیها بر تنگه هرمز و تجارت منطقه؛ - گسسته شدن سیستم تجاری بین آسیای جنوبی با خاورمیانه و خاور نزدیک و وارد شدنخسارت به تاجران ایرانی و عرب بود. بعد از آن، پرتغال بیشتر مناطق دیگر خلیج فارسرا به اشغال در آورد. ولی با بروز عواملی چون ورود رقیبان جدید و نیز قدرت گرفتن دولتمرکزی ایران، پرتغالیها در ۹۸۱ / ۱۶۰۲ از بحرین و در ۹۳۶ / ۱۶۲۰ از جزیره قشم و...بیرون رانده شدند[ . سرگذشت استعمار، جواد سجادیه، ص ۹۰ - ۹۱.] هلندیها در ۹۸۶ / ۱۶۰۷ به خلیج فارس وارد شدند. به دنبال آن، رقابت بینانگلیس که بعد از آن کشور وارد منطقه شده بود با هلند بر سر تأسیس تجارتخانه هلنددر بندر عباس در ۱۰۰۴ / ۱۶۲۵ شدت گرفت که سرانجام به ادامه برتری هلندیها ختمگردید. با افزایش نفوذ انگلیس و هلند با انعقاد یک معاهده، سیادت دریایی آن کشور درخلیج فارس (۱۰۳۳ / ۱۶۵۴) را پذیرفت. با این وصف در ۱۰۴۲ / ۱۶۶۳ انگلیس و فرانسهعلیه هلند وارد جنگ شدند، ولی هلند در این جنگ به پیروزی رسید و تا سال ۱۱۰۱ /۱۷۲۲ توانست نفوذ تجاری و بازرگانی خود را حفظ کند[ . همان.] در سال ۱۰۴۴ / ۱۶۶۵ هیأتی از کمپانی هند شرقی فرانسه به حضور شاه عباس دوّمرسید و شاه هم برای مقابله با نفوذ هلند و انگلیس، حضور فرانسه را به عنوان یک قدرتو نیروی سوّم[ . مراد از نیروی سوم یا قدرت سوم وارد کردن یک کشور دیگر در صحنه سیاسی ایران به منظور کاهشفشار دو دولت قدرتمند حاکم در ایران یعنی روس و انگلیس بود.] غنیمت شمرد. به دنبال آن، یعنی در ۱۰۴۸ / ۱۶۶۹ سه کشتی فرانسویوارد خلیج فارس شده و فعالیتهای تجاری خود را آغاز کردند. شکست فرانسه درجنگهای هفت سالهاش با انگلیس، موجب شد که قدرت رقابت خود در خلیج فارسصفحۀ ۵۱را از دست بدهد، گر چه اتحادش با روسیه در اواخر قرن سیزدهم شمسی و دهه آخرقرن نوزدهم میلادی، باعث افزایش نفوذ آن کشور در منطقه شد[ . نگاهی به تاریخ جهان، جواهر لعل نهرو، ترجمهء محمود تفضّلی، ج ۱، ص ۴۷۸؛ خلیج فارس و مسائل آن، همایون الهی، ص ۹۸ - ۹۹؛ تاریخ سیاسی خلیج فارس، صادق نشأت، ص ۱ - ۶۵ .] انگلیسیها در آغاز قرن دهم شمسی (هفدهم میلادی) وارد خلیج فارس شدند، وبا وجود رقابت شدیدِ پرتغالیها و هلندیها، موقعیت تجاری خود را تثبیت کردند. آنهابه تدریج به فعالیتهای سیاسی و نظامی نیز پرداختند و در این راستا، طی سالهای۱۲۱۷ / ۱۸۳۸ تا ۱۲۲۱ / ۱۸۴۲ جزیرهء خارک را اشغال و از آن به عنوان پایگاهی علیهمواضع ایران در خوزستان و عثمانی در بصره استفاده کردند. سلطهء انگلیسیها در دوره«لرد کُرزون[. ۱.Curzon. ] (نایب السلطنه انگلیس در هند) در ۱۲۷۷ / ۱۸۹۸ شدّت یافت. وی نقشویژهای در تحمیل برتری انگلیس بر خلیج فارس و کشورهای اطراف آن داشت. جنگجهانی اوّل با تصرف جنوب ایران و سپس روی کار آمدن رضاخان و افزایش نفوذ انگلیسدر ایران، همراه بود. ولی در پی جنگ جهانی دوّم و خسارت ناشی از آن، انگلیسیهامجبور شدند که به نفوذ سنتی خود در خلیج فارس در ۱۳۵۰ / ۱۹۷۱ به نفع آمریکاییهاخاتمه دهند. البته این بدان معنا نبود که انگلیس نفوذ خود را به کلی در کشورهای حاشیهجنوبی خلیج فارس از دست داده باشد[ . همان.] آمریکا که قبل از جنگ جهانی اوّل، موقعیت تجاری خود را در منطقه خلیج فارستثبیت کرده بود، بعد از آن نیز، با مسائلی چون انحصار نفت عربستان سعودی، به تثبیتبیشتر آن پرداخت. شرایط بعد از جنگ جهانی دوّم، مانند پیروزی آمریکا در این جنگ،کمک زیادی به برتری بین المللی آن کشور کرد. آمریکا برای بسط نفوذ سیاسی و نظامیخود، سیاست دوستونی را برگزید که طی آن، ایران و عربستان سعودی به عنوان دو ستوننظامی و مالی، از امنیت منطقه و منافع آمریکا و غرب پاسداری میکردند. پیروزی انقلاباسلامی و تجاوز شوروی به افغانستان، موجب شد تا آمریکاییها به حضور مستقیم نظامیصفحۀ ۵۲در خلیج فارس روی آورند. این سیاست با اقدامات گسترده علیه ایران و تسلیح کشورهایهم پیمان آمریکا در منطقه همراه بود. البته حمله عراق به کویت، زمینه حضور بیشترآمریکا را دامن زد[ . همان.] نگاه دولتمردان آمریکایی به خلیج فارس، حاکی از اهمیت فوق العاده آن در سیاستجهانی و خاورمیانهای آن کشور است. «دیوید نیوسام»، معاون سیاسی اسبق وزرات امور خارجه آمریکا، در یک مصاحبهمطبوعاتی اعلام کرد: «اگر جهان دایرهای باشد که بخواهیم مرکز آن را بیابیم، به خوبیمیتوان توجیه کرد که این مرکز، خلیج فارس است.[ . مجموعه مقالات سمینار بررسی مسائل خلیج فارس، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، ج ۱، ص ۷۴.] «آیزنهاور»، رئیس جمهور سابقآمریکا در ۱۳۳۰ / ۱۹۵۱ گفت: «خلیج فارس از نظر استراتژیک، مهمترین منطقه جهاناست.[ . همان.] «ویلیام راجرز»، وزیر امور خارجه سابق آمریکا، نیز در ۱۳۵۰ / ۱۹۷۱ گفته است:«شبه جزیره عربستان، عراق و ایران در حدود دو سوّم از ذخایر شناخته شده نفت جهان رادارا میباشند. استفاده از این نفت، در شرایط مناسب سیاسی و اقتصادی برای کشورهایمتحد ما در اتحادیه آتلانتیک و سایر کشورهای اروپای غربی و ژاپن دارای اهمیت است.[ . همان، ص ۲۳.]همچنین، «جیمی کارتر» رئیس جمهور اسبق آمریکا در ۱۳۵۹ / ۱۹۸۰ اظهار داشت:«بگذارید موضع خود را کاملاً روشن کنیم: هرگونه کوشش به وسیلهء هر قدرت خارجیبه منظور تحت کنترل درآوردن منطقه خلیج فارس، به منزله حمله بر منافع حیاتی ایالاتمتحده آمریکا محسوب شده و چنین حملهای با استفاده از وسایل لازم، از جمله نیروهاینظامی رفع خواهد شد.[ . همان، ص ۲۴۱.] «دیک چینی» وزیر جنگ آمریکا در سال ۱۳۶۹ / ۱۹۹۰ نیزگفت: «برای ما آل صباح مطرح نیست، ما نفت را میخواهیم.[ . مجموعه مقالات چهارمین سمینار خلیج فارس، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، ص ۳۵۹.]صفحۀ ۵۳۵ - ۲ - شرایط فعلی خلیج فارس ۱ - ۱ - ۲ - ایرانیان و نام خلیج فارس تاریخ بهکارگیری دو واژهء دریای پارس و خلیج فارس به زمان هخامنشیان[ . هخامنشیان یکی از قدرتمندترین سلسلههای پادشاهی ایران به شمار میروند. با سقوط داریوشسوّم، اشکانیان جایگزین سلسله هخامنشیان میشوند.] که از ۵۵[ . عربستان سعودی نامی است که با به قدرت رسیدن خاندان سعودی در ۱۳۱۱ / ۱۹۳۲ بر آن منطقه نهادهشد. این کشور قبل از آن، حجاز خوانده میشد.][ . پرتغال اوّلین کشور استعمارگر غربی بود که با اشغال تنگهء هرمز در ۸۸۶ / ۱۵۰۷ به اعمال نفوذ و سلطهدر خلیج فارس پرداخت.]صفحۀ ۳۲تا ۳۲۰ قبل از میلاد میزیستهاند، میرسد. کشف کتیبهای از داریوش اوّل، پادشاه مقتدرهخامنشی به هنگام حفر کانال سوئ[ . با حفر این کانال در ۱۲۴۵ / ۱۸۶۶ دریای سرخ (بحر احمر) به دریای مدیترانه متصل شد.] که عبارت «دریایی که از پارس سر میگیرد.» بر آننوشته شده، مؤید قدمت کهن استعمال دو واژهء مذکور است. واژهء دریای پارس در دورهء۴۲۶ ساله حکومت ساسانیان[ . ساسانیان از ۲۲۶ - ۶۵۲ میلادی در ایران حکومت کردند. این سلسله با شکست یزدگرد سوّم بهدست مسلمانان منقرض گردید.] و بعد از آنان نیز به ثبت رسیده است[ . مجموعه مقالات سمینار بررسی مسائل خلیج فارس، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ج ۱، ص ۶۰۹ ] در کتابهای جغرافیایی سدههای بعد نیز، واژهء دریای پارس دیده میشود. بهطورمثال در قرن سوّم هجری، یک جغرافیدان ایرانی به نام «سهراب» در کتاب «عجائب الاقالیمالسبعة الی نهایة العمارة[ . اکثر کتابهای قدیمی ایرانیانِ مسلمان، به زبان علمی روز یعنی عربی نوشته میشد.]، عبارت «دریای پارس دریای بزرگی در جنوب است» را به کاربرده است در همین قرن، احمد بن خرداد مشهور به خراسانی[ . اسم کامل وی، ابوالقاسم عبیدالله بن عبدالله بن احمد خرداد معروف به خراسانی است. ] در کتاب «المسالک والممالک» محل ریزش و پیوند رودخانههای منطقه را دریای فارس دانسته است[ . خلیج فارس، احمد اقتداری، ص ۲. ] یکقرن بعد، محمد الفارسی الاصطخری[ . اسم کاملِ الکرخی، ابواسحق ابراهیم بن محمد الفارسی الاصطخری است. ] معروف به الکرخی در کتاب مسالک الممالک،دریای پارس را بزرگترین و از نظر پهنا عظیمترین دریا دانسته و سپس به شرح دریایپارس و تعیین حدود آن پرداخته و آن را تنها معدن مروارید جهان معرفی کرده است.در همین قرن، مؤلف کتاب[ . مؤلف این کتاب ناشناخته است .] «حدود العالم من المشرق الی المغرب»، خلیج فارس رادریایی که حدود آن از سرزمین پارس آغاز و با پهنای اندک به حدود سند میرسد، تبیین[ . فصلنامه سیاست خارجی (خرداد ۱۳۶۸) ص ۹۰.]کرده است. «ابوریحان بیرونی»، دانشمند بزرگ ایرانی قرن پنجم هجری در کتاب «القانون المسعودی»[ . با حفر این کانال در ۱۲۴۵ / ۱۸۶۶ دریای سرخ (بحر احمر) به دریای مدیترانه متصل شد.]صفحۀ ۳۳و همچنین، در کتاب «التفهیم لاوایل صناعة التنجیم» و در نقشه جهانی که از وی بر جایمانده، نام دریای پارس، خلیج فارس و بحر فارس را آورده است. علاوه بر او، «ابن بلخی»در کتاب «فارسنامه»، از دریای جنوب ایران به نام بحر فارس و دریای فارس نام بردهاست[ . همان، ص ۹۱ و ۹۳.]۲ - ۱ - ۲ - نام خلیج فارس در دنیای عرب جغرافیدانان عرب، همواره از نام خلیج فارس استفاده کردهاند. آنان شاید به تأسی ازدو امپراتوری روم و ایران، دو دریای مجاور خود را به نام دریای روم و پارس نامیدهاند.«ابن فقیه» در مختصر کتاب البلدان (قرن سوّم) ادعا کرده است که دو دریای مورد اشارهدر آیات ۱۹ و ۲۰ سورهء الرحمن[ . این آیات عبارتند از: مَرَجَ اَلْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ، بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لَّایَبْغِیَانِ.]، دو دریای روم و فارس است. علاوه بر آن، ابوحوقلبغدادی در «صورة الارض» (قرن چهارم)، شریف ادریسی در «نزهة المشتاق» (قرنششم)، شمسالدین دمشقی در «نخبة الدهر» (قرن هشتم)، جرجی زیدان در تاریخ تمدناسلامی (قرن چهارم) و نیز اَلْمنجد به عنوان یکی از معتبرترین دایرة المعارفهای عربیاز واژههای «الخلیج الفارسی، بحر عجم، بحر فارس، البحرالفارسی و خلیج العجم»استفاده کردهاند[ . کشورها و مرزها در منطقه ژئوپلیتیک خلیج فارس، پیروز مجتهد زاده، ترجمهء حمیدرضا ملک محمّدی نوری، ص ۱۹ - ۲۷؛ مجموعهء مقالات سمینار بررسی مسائل خلیج فارس، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ص ۱۳ - ۲۳.] امّا برای نخستین بار در سال ۱۳۳۷ / ۱۹۵۸ عبدالکریم قاسم[ . با کودتای قاسم، حکومت جمهوری در عراق بر پا شد. وی تا کودتای عبدالسلام عارف پنج سال درعراق حکومت کرد.] که در پی یک کودتایخونین در عراق به قدرت رسید، عبارت خلیج عربی را به جای نام اصلی خلیج فارسبه کار برد تا راهش برای در دست گرفتن رهبری جهان عرب هموار شود. پس از اوصفحۀ ۳۴جمال عبدالناص[ . جمال عبدالناصر از ۱۳۳۳ / ۱۹۵۴ به مدت ۱۶ سال رئیس جمهور مصر بود.] نیز نام خلیج عربی را مورد استفاده قرار دارد، ولی خود او قبل از آن،در تبیین حدود جغرافیایی دنیای عرب، به نام خلیج فارس اشاره کرده بود. همچنین، در۱۳۵۹ / ۱۹۸۰ منیرالبعلبکی در «موسوعة المورد»، از خلیج عربی به عنوان بخشی ازدریای عرب که بین ایران و شبه جزیرهء عربستان واقع است، یاد کرد، در صورتی که درطول تاریخ، خلیج عربی نام دریای سرخ بوده است[ . هرودوت مورخ معروف یونانی، در پنج قرن قبل از میلاد، از دریای سرخ به خلیج عرب یاد میکند.] در دنیای عرب، نه تنها کاربرد واژه خلیج عربی به جای خلیج فارس با استقبال مواجهنشده، بلکه با آن نیز مخالفت شده است. به عنوان مثال، محمّد عبدالکریم صبحی در کتاب«الموسعة العربیة المیسّره» (چاپ ۱۳۴۴) و علی حُمَیدان در کتاب «سلاطینِ طلای سیاه»(چاپ ۱۳۴۷) از واژهء خلیج فارس استفاده کردهاند. یک نشریه تونسی (چاپ ۱۳۴۷)پس از مقایسه دو عبارت خلیج فارس و خلیج عربی، اوّلی را درست و معتبر میداند،همچنین، دکتر سید محمد نوفل، معاون وقت دبیر کل اتحادیه عرب و نماینده دولتمصر در کنفرانسحقوق بشر تهران (منعقده در ۱۳۴۷)، تلاش برای تغییر نام خلیج فارسرا به تمسخر میگیرد[ . فصلنامه سیاست خارجی (خرداد ۱۳۶۸) ص ۹۶ - ۹۹.]۳ - ۱ - ۲ - غرب و واژه خلیج فارس واژه دریای پارس، اولین بار توسط یونانیان به کار رفت. این امرمرهون پیشگامی آناندر مطالعه علمی جغرافیای جهان است. آنها دریاهای جهان را به چهار دریا تقسیم کردند کهدر آن خلیج فارس بعد از خلیج روم، دریای خزر و خلیج عربی قرار داشت. جغرافیدانانمشهور یونانی همانند طالس ملطی[. ۱.ThalesOfMelitus. ]، آناکسی ماند[.۲.AnaxiMender ]، هکاتوس[.۳.Hecataus ]، و به ویژه استراب[.۴.Strabo ]، که..[ . جمال عبدالناصر از ۱۳۳۳ / ۱۹۵۴ به مدت ۱۶ سال رئیس جمهور مصر بود.]صفحۀ ۳۵مقارن با حضرت مسیح میزیست و به پدر جغرافی معروف است، بر این تقسیمبندیباقی ماندند[ . کشورها و مرزها در منطقه ژئو پلیتیک خلیج فارس، پیروز مجتهدزاده، ترجمه حمیدرضا ملکمحمدی نوری، ص ۲۱.] در آثار جغرافیدانان و تاریخ نویسان بعدی یونانی و رومی نیز کاربرد واژهء خلیج فارسبه چشم میخورد. مثلاً روفوس[. ۱.Rufus. ] مورخ رومی قرن اوّل میلادی در کتاب «تاریخ تحقیقاتجامع اسکندر»، خلیج مزبور را به نام «آکواروم پرسیکو[. ۲.AquarumPersico. ] به معنی آبگیر پارس به کار بردهاست. آریانوس[. ۳.Arrianus. ] مورخ یونانی قرن دوّم میلادی نیز در کتاب «تاریخ سفرهای جنگیاسکندر»، از واژهء «پرسیکون کا ای تاس[. ۴.PersikonKaiTas. ] به معنای خلیج فارس استفاده کرده است. یونانیدیگر به نام بطلمیوس[. ۵.Btolemaeus. ] در کتاب جغرافیایی خود از «پرسیکوس سینوس[.۶.SinusPersicus ] به معنی خلیج.فارس سخن گفته است[ . مجموعهء مقالات سمینار بررسی مسائل خلیج فارس، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، ص ۱۲.] اصطلاح پرسیکوس سینوس یا سینوس پرسیکوس که بطلمیوس به عنوان معادل لاتینیخلیج فارس به کار برد، بعدها به زبانهای زنده جهان چون فرانسوی (euqisrePefloG) ،انگلیسی (fluGnaisreP) ، آلمانی (floGrehcsisreP) ، ایتالیایی (ocisrePefloG) ، روسی (vilaziK sdisreP) و ژاپنی (naWahsureP) ترجمه شد که در همهء آنها، از این دریا به نامخلیج فارس یاد شده است. همچنین «در کتابهای جغرافیایی لاتین، خلیج فارس را مارهپرسیکوم[. ۷.MarePersicum. ]... یعنی دریای پارس... نوشتهاند.» جان رتلمیو در کتاب «ماجراهای اکتشافات آسیا»در ۱۳۲۷ / ۱۹۴۸ و فلیپ حتّیََ در کتاب «تاریخ عرب» در ۱۳۴۶ / ۱۹۶صفحۀ ۳۶به ترتیب از بحر فارس و خلیج فارس استفاده کردهاند. روزنامهء تایمز لندن در ۱۳۴۷ /۱۹۶۸ بر خلاف سال ۱۳۴۱ / ۱۹۶۲ از نویسندگان عرب خواست که از تلاش برایتغییر نام خلیجفارس خودداری کنند[ . محاکمه خلیج فارس نویسان، احمد مدنی، ص ۲۴. لغت نامهء دهخدا، ج ۲۱، ص ۷۰۹؛ کشورها و مرزها در منطقه ژئوپلیتیک خلیج فارس، پیروز مجتهدزاده، ترجمه حمیدرضا ملکمحمدینوری، ص ۱۹ و ۲۷.]۴ - ۱ - ۲ - استعمال واژهء خلیج فارس در قراردادها در ۸۸۵ / ۱۵۰۶ جزیرهء هرم[ . جزیرهء هرمز در ۱۸ کیلومتری بندر عباس قرار دارد و دارای ۹ کیلومتر طول و ۸ کیلومتر عرض است.] برای اوّلین بار به اشغال یک دولت غربی یعنیپرتغال در آمد. از آن پس، خلیج فارس تحت سلطه و نفوذ استعمارگران باقی ماند. با اینوصف، در هیچیک از قراردادهای منعقده بین ایران، شیوخ عرب و کشورهای خارجی ازنام خلیج عربی استفاده نشده است. به عنوان مثال، طی سالهای ۸۸۴ تا ۹۳۹ / ۱۵۰۷تا ۱۵۶۰ در کلیهء موافقتنامههای ایران با دولتهای غربی نام خلیج فارس به کار رفتهاست[ . فصلنامه سیاست خارجی (خرداد ۶۸) ص ۹۹.] علاوه بر آن، در سال ۱۱۹۲ / ۱۸۲۰ اوّلین موافقت نامهء چند جانبه و مهم بین یازدهنفر از شیوخ و رؤسای قبایل عربِ سواحل جنوبی خلیج فارس با ژنرال کایر انگلیسی[ . وی نمایندهء دولت انگلیس در منطقهء خلیج فارس بود.]به امضاء رسید. در متن این قرارداد که با عنوان «قرارداد کلی با قبایل عرب در خلیجفارس» آغاز شده، بارها نام خلیج فارس تکرار شده است. بعد از این قرارداد، در متنکلیه موافقت نامههای میان اعراب و انگلستان، واژهء عربی «الخلیج الفارسی» و واژهء لاتین« flunaisreP » دیده میشود[ . فصلنامه سیاست خارجی (خرداد ۱۳۶۸) ص ۱۰۰.] نامهء امیر کویت به نمایندهء دولت انگلیس در ۱۳۴۰ / ۱۹۶۱ نمونهء دیگر از کاربرد واژهءخلیج فارس در اسناد رسمی و حقوقی است. عبداللََّه السالم الصباح امیر وقت کویت ایننامه را با جمله جناب نماینده سیاسی ملکه انگلستان مقیم در خلیج فارس آغاز میکندصفحۀ ۳۷۵ - ۱ - ۲ - برخورد سازمان ملل متحد با واژهء خلیج فارس رویهء عمومی سازمان ملل متحد، به کارگیری نام خلیج فارس در مکاتبات و اسنادمربوط به این سازمان است. امّا هرگاه سازمان ملل متحد از این رویهء عمومی، عدول کردهو از نامی مجعول و ناقص به جای خلیج فارس بهره گرفته، با تذکرات و اعتراضات ایرانروبرو شده است. دو نمونه ذیل از این موارد است[ . همان، ص ۱۰۱.] ۱ - دبیرخانهء سازمان ملل متحد در پاسخ به یادداشت ۲۳ فوریه ۱۹۷۱ / ۴ اسفند۱۳۵۰ ایران، نوشت: ... عرف جاری در دبیرخانه سازمان ملل متحد بر این است که در اسناد و نقشههای جغرافیاییمنطقه آبی ایران از سمت شمال و شرق و تعدادی از کشورهای عربی از سمت جنوب و غرببه نام خلیج فارس نامیده شود... و این عملِ دبیرخانهء سازمان ملل متحد موافق و مطابق با یکعرف قدیمی انتشار اطلسها و فرهنگهای جغرافیایی میباشد... [ . همان.] ۲ - همچنین، در پاسخ ۱۰ اوت ۱۹۸۴ / ۱۹ مرداد ۱۳۶۳ دبیرخانهء سازمان ملل متحدبه مکاتبات دولت جمهوری اسلامی ایران، آمده است: دبیرخانه مایل به تکرار و تأیید این موضوع است که رویهء متعارف این بوده که در اسناد وانتشارات دبیرخانه از اصطلاح خلیج فارس استفاده شود؛ به این ترتیب، دبیرخانه این کاربردرا که از دیر باز معمول بوده رعایت کرده است، و چون لازم است که در اسناد سازمان ملل دراشاره به موضوعات جغرافیایی نوعی هماهنگی و یکنواختی وجود داشته باشد، لذا دبیرخانهمعتقد بوده است که باید اصطلاح خلیج فارس در اسناد، نقشهها و... که توسط این دبیرخانهو با مسئولیت آن تهیه میشود، بهکار رود... [ . همان.]صفحۀ ۳۸بنابراین به کارگیری واژههای دریای پارس و خلیج فارس[ . بهکارگیری واژهء خلیج فارس از قرن ششم هجری به بعد رایجتر شد ] در موافقتنامههای مستندو مدارک رسمی، نشان از نام اصلی این دریا دارد و از سوی دیگر به کارگیری واژهء خلیجعربی بیشتر جنبهء سیاسی داشته است؛ زیرا اولاً، کتب جغرافیایی معتبر یونان باستان،ایران قدیم و جدید، دنیای غرب و عرب، مملو از واژهء خلیج فارس است و همین منابع،نام خلیج عربی را برای دریای سرخ به کار بردهاند. ثانیاً، اوّلین به کار گیرندگان نام مجعولخلیج عربی در دنیای غرب، «سر چارلز بلگریو[ . وی از ۱۲۹۵ تا ۱۳۲۶ / ۱۹۱۶ تا ۱۹۴۷ کارگزار دولت انگلیس در خلیج فارس بود ] سیاستمدار و کارگزار انگلیس در خلیجفارس، و در دنیای عرب رهبران عراق و مصر بودهاند که همواره با طرح مسائل جنجالیسعی در تصاحب جایگاه رهبری جهان عرب داشتهاند[ . خلیج فارس و مسائل آن، همایون الهی، ص ۱۰؛ گزیدهء اسناد خلیج فارس، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ج ۱، ص ۲۱ ]۱ - ۲ - ۲ - اهمیت اقتصادی خلیج فارس اهمیت اقتصادی خلیج فارس به برخورداری آن از منابع غنی نفت، گاز و دیگر منابعمعدنی و غذایی برمیگردد که به شرح آنها میپردازیم: الف - نفت و گاز: با توجه به نیاز روز افزون غرب به نفت، فراوانی، سهولت بهرهبرداری،هزینهء پایین تولید، کیفیت بالای نفت خلیج فارس، فقدان انرژی جایگزین برای نفت واستخراج مواد اوّلیهء فراوان از آن، بر ارزش اقتصادی این ماده افزوده است[ . خلیج فارس و مسائل آن، همایون الهی، ص ۱۱۲ ][ . وی از ۱۲۹۵ تا ۱۳۲۶ / ۱۹۱۶ تا ۱۹۴۷ کارگزار دولت انگلیس در خلیج فارس بود ]صفحۀ ۳۹منطقهء خلیج فارس با دارا بودن بالغ بر ۶۰۰ میلیارد بشکه ذخیرهء نفت و ۷/۳۰ تریلیونمترمکعب گاز طبیعی به ترتیب حدود ۶۰٪ و ۵/۲۸٪ از کل ذخایر نفت و گاز جهان را بهخود اختصاص داده است. از اینرو، بررسی جداگانهء ذخیرهء نفت و گاز کشورهای حاشیهءخلیج فارس، درک درستی از توانایی اقتصادی کشورهای منطقه را به دست میدهد[ . همان.] عربستان سعودی با ذخیرهء ۱۶۹ میلیارد بشکه نفت، به تنهایی ۱۴ ذخایر شناخته شدهنفت جهان را دارد. این کشور، یکی از بزرگترین صادر کنندگان نفت جهان است، و بههمین جهت، ثروتمندترین کشور منطقه به شمار میرود. بیشتر منابع نفتی و تأسیساتپالایش و صادرات عربستان سعودی در سواحل خلیج فارس قرار دارد. ذخایر گاز طبیعیسعودیها تا ۱۳۶۶ / ۱۹۸۷ بالغ بر ۷/۴۱۳۵ میلیارد مترمکعب بود که ۷/۳٪ ذخایرجهانی را تشکیل میدهد[ . سیاست انرژی کشورهای عربی خلیج فارس، توماس سی. بارگر، ترجمهء بیژن اسدی، ص ۱۹؛ روزنامهء جمهوری اسلامی (۲۱ فروردین ۱۳۶۵) ص ۸.] ذخیرهء نفت عراق، به حدود ۱۰۰ میلیارد بشکه و ذخیرهء گاز آن به یک تریلیون مترمکعب میرسد. عراق در حمل و نقل نفت و صادرات آن، با مشکل جدی مواجه است. بههمین جهت، در ایجاد و تأسیس خطوط انتقال و صادرات نفت، از طریق خاک کشورهایعربستان سعودی، ترکیه، سوریه و اردن تلاشهای زیادی کرده است. بیشتر حوزههاینفتی عراق، در شمال و جنوب آن کشور قرار دارد که همواره در معرض تهدید معارضینکرد، نیروهای دولتی ترکیه، شیعیان جنوب، آمریکا و متحدان آن است[ . تاریخ سیاسی و اقتصادی عراق، علی بیگدلی، ص ۱۲۶ - ۱۳۱.] امارات متحده عربی، دارای بیش از ۹۸ میلیارد بشکه ذخیره نفت و بالغ بر ۵ تریلیونمتر مکعب گاز است. بیشترین تولید این کشور، از طریق امیرنشین ابوظبی است و به همیندلیل، سیاست نفتی این کشور، توسط ابوظبی تعیین میشود. پروژهء عظیم پالایشگاه نفتو کارخانهء تولید گاز مایع نیز، در ابوظبی به مرحلهء اجرا گذاشته شده است[ . خلیج فارس و مسائل آن، همایون الهی، ص ۱۸۴ - ۱۹۰.]صفحۀ ۴۰ذخایر نفتی کویت، در حدود ۹۴ میلیارد بشکه و ذخایر گاز این کشور، بیش از یکتریلیون مترمکعب است. کویت در صورتی که تولید روزانهء خود را در حدود یک میلیونبشکه حفظ کند، تا ۲۵۰ سال آینده، نفت خواهد داشت. قطر به ترتیب از ذخیرهء نفت و گاز ۵/۴ میلیارد بشکه و چهار تریلیون متر مکعب برخورداراست، البته این کشور هنوز از منابع گازی خود بهرهبرداری نکرده است. همچنین، کشورعمان، حدود چهار میلیارد بشکه نفت و ۲۶۹ میلیارد متر مکعب گاز دارد. سهم دولت اینکشور از شرکت توسعهء نفت عمان که استخراج قریب ۹۶٪ نفت خام را بر عهده دارد،۶۰٪ است. امّا بحرین که از حدود ۱۴۱ میلیون بشکه ذخیره نفتی و ۱۹۵ میلیارد متر مکعبگاز بهرهمند است، کمترین وابستگی را در بین کشورهای حاشیهء خلیج فارس به درآمدهاینفتی دارد. علاوه بر آن، این کشور بیشترین صادرات نفتی خود را به صورت فراوردههاینفتی صادر میکند نه به صورت نفت خام[ . همان، ص ۲۱۰ - ۲۱۷. خلیج فارس و نقش استراتژیک تنگهء هرمز، محمدرضا حافظنیا، ص ۲۵۴ - ۲۵۶.] ب - منابع معدنی: خلیج فارس و کشورهای حاشیهء آن، از نظر منابع معدنی نیز غنیهستند. منابع معدنی این منطقه عبارتند از: ۱ - آهن: این منبع مهم اقتصادی، در کشورهای عراق، عربستان سعودی، و به ویژهدر ایران دیده میشود. به علاوه، آهن در بیشتر جزایر خلیج فارس، مانند لارک، فارور،هنگام و هرمز وجود دارد. بر اساس بعضی از گزارشهای کارشناسی، جزیرهء فارور بهتنهایی دارای ۵۰۰ هزار تن ذخیرهء سنگ آهن است[ . مجموعهء مقالات دوّمین سمینار بررسی مسائل خلیج فارس، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، ص ۲۱۹.] ۲ - گوگرد: بندر بُسْتانه با ذخیرهء تخمینی ۲۰۰ هزار تن، مهمترین معدن گوگرد خلیجفارس است. همچنین، بنادر چارک، جاسک، لنگه و جزایر لارک، کیش و هرمز دارایگوگرد فراوان هستند. صفحۀ ۴۱۳ - مس: این ماده اقتصادی ارزشمند، به میزان زیادی در اعماق خلیج فارس و درسواحل برخی از کشورها و جزایر و نیز، در کشورهای عمان، عربستان سعودی، عراق،امارات متحده عربی و به خصوص در کشور ایران (معدن سرچشمهء کرمان) وجود دارد[ . خلیج فارس، احمد اقتداری، ص ۲۳۲.] ۴ - خاک سرخ: مصارف صنعتی خاک سرخ، در صنعت رنگسازی زیاد است. جزایرهنگام، سیری، ابوموسی و هرمز دارای خاک سرخ هستند. همچنین، خاک سرخ از صادراتمهم بندر طاهری (سیراف) است[ . نشریهء بندر و دریا، شماره ۲۴، ص ۳۱.] ۵ - نمک: بیشتر معادن نمک، در کشورهای عراق، عربستان سعودی، و در بنادر وجزایر چارک، بُسْتانه، جاسک، چاهبهار، بندر عباس، قشم، لارک، هنگام و به خصوص درجزیرهء هرمز قرار دارد. نمک این مناطق، از مزیتهایی چون شفافیت، ارزانی و نزدیکیبه مراکز حمل و نقل برخوردارند[ ۳ . گیتاشناسی کشورها، محمود محجوب و فرامرز یاوری، ص ۲۰۵.] افزون بر آن، منطقه خلیج فارس از معادن سرب،کرومیت، ذغال سنگ، سیلیس، طلا، نقره، منگنز، قلع، پوکه معدنی، خاک نسوز، گچ،فسفات، کلر، زاج، و از مروارید و... بهرهمند است[ . همان.] ج - منابع غذایی: منطقه خلیج فارس دارای منابع غذایی فراوان است که برخی از آنهاعبارتند از: ۱ - ماهی: خلیج فارس، انواع ماهیها را در خود دارد. ولی ماهی شوریده، ماهی لذیذحلوای سیاه، شیرماهی که به صورت خشک شده صادر میشود، ماهی بمبک و میگو کهسرشار از پروتئین و فسفر است، از اهمیت بیشتری برخوردارند[ . مجموعهء مقالات دوّمین سمینار بررسی مسائل خلیج فارس،دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی،ص۲۱۹.] ۲ - صدف: صدفها به دو گونهء خوراکی و مروارید تقسیم میشوند. صدف خوراکیدارای گوشتی لذیذ است، از این رو، اروپائیان خیلی آن را دوست دارند. این نوع صدف،عمدتاً در ساحل صدف (بندر لنگه) یافت میشود[ . همان؛ فرهنگ فارسی عمید، حسن عمید، ج ۲، ص ۱۳۵۶.]صفحۀ ۴۲۳ - خرما: خرما که دارای ارزش غذایی زیادی است، از مهمترین اقلام صادراتی عراقبه شمار میرود. علاوه بر آن، سایر کشورهای حاشیه خلیج فارس، در زمینهء کشت و تولیدخرما، فعالیت قابل توجهی دارند. به عنوان مثال، ۲۳ زمینهای کشاورزی بحرین به کشتخرما اختصاص دارد[ . همان.]۲ - ۲ - ۲ - اهمیت سیاسی خلیج فارس مسائل سیاسی، به اموری گفته میشوند که موجب کاهش و یا افزایش قدرت کشورهامیشوند. بر این اساس، عناصر بسیاری را میتوان در منطقه خلیج فارس مشاهده کرد کهبهگونهای در ارتقأ و تنزل قدرت کشورهای منطقه و خارج از آن اثر میگذارد. به عنوان مثالمیتوان به موارد زیر اشاره کرد: الف - بنیادگرایی: به اعتقاد بسیاری از کشورها، ایران از ۱۳۵۷ / ۱۹۷۸ با تأکید برانقلاب اسلامی، ارزشهای انقلابی و مخالفت با سلطهگری دولتهای مستکبر، و عراقپس از امضای قرارداد کمپ دیدید (۱۳۵۷ / ۱۹۹۷) و کاهش وجهه مصر به عنوان مدعیرهبری جهان عرب، به ترتیب داعیه رهبری جهان اسلام و جهان عرب را دارند. بنابراین،رها کردن آنها، موجب بسط و گسترش عقاید آنان در حوزهء خلیج فارس خواهد شد. بهعبارت دیگر، گسترش ایدههای آرمانی دو کشور ایران و عراق، با سیاستهای منطقهایفرانسویها، انگلیسیها و آمریکاییه[ . کشورهای قدرتمند جهان هم به نحوی دارای اندیشههای انترناسیونالیستی (فرا ملّی) هستند. در واقع،تلاش آنان در صحنهء سیاست جهانی برای پیاده کردن همین اندیشههاست. به عنوان مثال، وارن کریستوفر وزیر امور خارجه اسبق آمریکا میگوید: «مهم نیست مردم منطقه چه میخواهند... مهم این است که ماچه سر نوشتی را برای آنها تشخیص دهیم...» ر.ک: هفتهنامه صبح (۱۸ مهر ۱۳۷۴) ص آخر ] که به نحو فزایندهای در کشورهای منطقه و سیاستخارجی آنان نفوذ دارند، در تضاد و تعارض است. علاوه بر آن، افزایش قدرت ایران و عراق، موازنهء قدرت منطقهای را به ضرر اسرائیلبر هم میزند. این در حالی است که اکثر کشورهای منطقه و خارج از آن، خواهان امنیت صفحۀ ۴۳موجودیّت اسرائیل هستند. «فرانسوا میتران»، رئیس جمهور اسبق فرانسه در ۲۳ شهریور۱۳۶۹ / ۱۵ سپتامبر ۱۹۹۰ در این مورد گفته است: ایران در شدیدترین مرحله بنیادگرایی خود قرار داشت و اگر عراق از نظر نظامی شکستمیخورد، نیروهای ایران در رابطه با دنیای عرب و اسرائیل در کجا متوقف میشدند؟ باریهمین استدلال در مورد عراق صادق است[ . فرانسه و مجامع بین المللی در برابر بحران خلیج فارس، علی آهنی، ص ۶۴ .] ب - ساختار سیاسی منطقه: کشورهای فرا منطقهای، به ویژه دولتهایی که به نحویدر منطقهء خلیج فارس برای خود منافعی قائل هستند، ساختار سیاسی خاصی را برایکشورهای حاشیه خلیج فارس میپسندند. حکومت کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارسنیز، به علت فقدان مشروعیت داخلی، ناگزیرند که بقا و حیات خود را با اتکای به قدرتهایخارجی حفظ نمایند. حکومت عربستان سعودی، پادشاهی مطلقه است. بر اساس قانوناساسی آن کشور،شاه علاوه بر منصب پادشاهی، ریاست قوهء مجریه را در اختیار دارد. این کشور از یکمجلس ۴۵ نفره برخوردار است، که صرفاً جنبهء مشورتی دارد و اعضای آن از سویپادشاه انتخاب میشوند. در عربستان، هیچ حزب سیاسی وجود ندارد. در کویت که مردمآن از رشد سیاسی و سطح علمی بهتری برخوردارند، ۵۰ نفر از اعضای مجلس ملّی اینکشور، با رأی مردم انتخاب میشوند و مابقی نیز از میان وزرای دولت انتخاب میگردند.ریاست قوهء مجریه بر عهدهء نخست وزیر که ولیعهد نیز هست، میباشد. در این کشور نیز،هیچ حزب سیاسی فعالیت ندارد[ . عربستان سعودی، رقیهسادات عظیمی، ص ۹۲ - ۹۴.] در عُمان همه چیز در شخص سلطان خلاصه میشود، و این کشور از تفکیک قوا وقانون اساسی بی بهره است. در سال ۱۳۶۰ / ۱۹۸۱ مجلس این کشور تشکیل شد کهدارای ۵۵ عضو است و همگی از طرف سلطان انتخاب میگردند. با این حال، تمام قوانینصفحۀ ۴۴این کشور طی حکمی از سوی سلطان ابلاغ میشود. امارات متحده عربی در همسایگیعمان هم از ساختار مشابه آن برخوردار است. این کشور به هفت امیر نشین تقسیممیشود که عالیترین مرجع قدرتِ در آن، شورای عالی فدرال است. رئیس شورا که ازمیان اعضا، به مدت پنج سال برگزیده میگردد، امیر امارات متحده عربی خواهد بود، ومجلس مشورتی ۴۰ نفره، او را در اداره کشور یاری میدهد[ . عمان، عباس یگانه، ص ۶۵ - ۷۰.] سیستم حکومتی بحرین سلطنتی است، و امیر به عنوان حاکم مطلق، کشور را بدونمجلس قانون گذاری اداره میکند. تنها مجلسِ بحرین، در ۱۳۵۲ / ۱۹۷۳ تشکیل و در۱۳۵۴ / ۱۹۷۵ به فرمان امیر منحل شد. سعودیها نفوذ فراوانی بر هیأت حاکمه بحریندارند. همچنین، این کشور رابطهء نزدیکی با آمریکا و انگلیس دارد. حکومت در قطرنیز همانند سایر کشورهای حاشیهء جنوبی خلیج فارس، پادشاهی موروثی است. در قطریک مجلس مشورتی وجود دارد که اعضای آن، انتصابی هستند و وزیران کابینهء دولتنیز در آن عضویت دارند. قطر بر اساس آیین وهابیت اداره میشود. از این رو، متأثر ازخط مشیهای عربستان سعودی است. علاوه بر آن، رابطهء دوستانهای با آمریکا و انگلیسدارد[ . بحرین، معصومه سیف افجهای، ص ۱۴۴ - ۱۵۶؛ قطر، حسن علوی، ص ۶۶ - ۷۳.]۱ - ۳ - ۲ - ترتیبات امنیتی خلیج فارس ترتیبات امنیتی گوناگونی که طیدههء گذشته بر خلیج فارس حاکم و یا پیشنهاد شدهاست، نیز، اهمیّت نظامی خلیج فارس را هویدا میسازد. آمریکا پس از خروج انگلستاناز شرق کانال سوئز و منطقه خلیج فارس (۱۳۵۰ / ۱۹۷۱)، سیاست بومی کردن یادکترین دوستونی نیکسون - کیسینج[ . دکترین دوستونی به معنای به خدمت گرفتن ایران به عنوان ستون نظامی و عربستان سعودی به عنوانستون مالی برای تأمین امنیت خلیج فارس بود.] (ایران و عربستان سعودی) را در پیش گرفت. ایناستراتژی که از تجربهء تلخ رویارویی آمریکا با ویتنام ناشی میشد، تا ۱۳۵۸ / ۱۹۷۹ برمنطقه حاکم بود، و منافع آمریکاییها را بدون حضور فیزیکی و صرف هزینه تأمینمیکرد. با پیروزی انقلاب اسلامی و حملهء نظامیشوروی به افغانستان، استراتژی نیرویواکنش سریع جایگزین سیاست دوستونی شد. نیروی واکنش سریع آمریکا شاملنیروهای زمینی، هوایی و تفنگداران دریایی است که برای دخالت نظامی سریع درکشورهای خاورمیانه به ویژه ایران، تشکیل شده است. جزیره دیگو گارسیا در اقیانوسهند و پایگاه مُصیره در عمان، از پایگاههای نیروی واکنش سریع آمریکا به شمارمیروند[ . نیروهای واکنش سریع، شروود کوردییر، ترجمهء همایون الهی، ص ۵ - ۶ .] اقدام دیگری که برای پرکردن خلأ امنیتی در خلیج فارس، پس از انقلاب اسلامی انجامشد، تشکیل شورای همکاری خلیج فارس بود. گر چه زمینههای تشکیل این شورا بهسالهای قبل از وقوع انقلاب اسلامی بر میگردد، ولی انقلاب اسلامی از مهمترین دلایلشکلگیری آن محسوب میشود. همچنین، لزوم کمک به عراق در جنگ با ایران، مقابلهصفحۀ ۴۷با به خطر افتادن منابع منطقهای قدرتهای بزرگ، ضرورت حفظ امنیت خلیج فارسو سیاست جدید آمریکا مبنی بر حضور مستقیم، از دیگر دلایل شکلگیری شورایهمکاری خلیج فارس بودند. البته شورا در دستیابی به اساسیترین هدف خود، یعنیحفظ امنیت منطقه با تکیه بر تواناییهای داخلی ناموفق بوده است. حملهء عراق به کویتدر ۱۳۶۹ / ۱۹۹۰ و مداخلهء قدرتهای خارجی برای باز پسگیری کویت، مصداق بارزیدر این باره است[ . مبانی رفتاری شورای همکاری خلیج فارس در قبال جمهوری اسلامی ایران، بهمن نعیمی ارفع، ص ۷۷ و ۹۱.]۲ - ۳ - ۲ - تنگهء استراتژیک هرمز تنگهء هرمز اهمیت فراوان نظامی دارد. به اعتقاد یک کارشناس غربی، تسلط بر سهتنگهء استراتژیک هرمز، مالاکا وعدن، به تسلط بر دنیا میانجامد. به علاوه، تجارت نفتو وجود نیمی از ذخایر نفتی جهان در مناطق اطراف تنگهء هرمز، اهمیّت این تنگه را افزایشداده است. از اینرو، شریان حیاتی کشورهای وارد و صادر کنندهء نفت خلیج فارس، تنگهءهرمز است. البته نباید سهم تنگهء هرمز در تجارت دریایی منطقه و تأثیر آن در اقتصاد تکمحصولی کشورهای منطقه را نیز از یاد بُرد. توانایی جمهوری اسلامی ایران به عنوانکشوری که طولانیترین ساحل دریایی را در اختیار دارد، در مسدود کردن تنگهء هرمز وجلوگیری از ترددهایی که معارض حاکمیت ملّی و تمامیت ارضی ایران است که برموقعیت و اهمیّت نظامی خلیج فارس میافزاید[ . تنگهء هرمز از دیدگاه حقوق بینالملل دریاها، مرتضی نجفی، ص ۴۲؛ فصلنامه سیاست خارجی، سال دوّم، شمارهء۱ (اسفند ۱۳۶۶) ص ۷۳.] تنگهء هرمز از نظر ژئواستراتژیکی[ . ژئو استراتژیکی یعنی تأثیر جغرافیا بر استراتژی.] هم حائز اهمیّت است؛ زیرا: ۱ - به دلیل عبور حجم زیادی از نیازهای نفتی غرب از آن، این تنگه به عنوان یک نقطهکنترل و اعمال فشار بر جهان غرب به شمار میرود، و مسدود شدن و قطع صدور نفت ازآن، بحران شدیدی را پدید میآورد. صفحۀ ۴۸۲ - تنگهء هرمز جایگاه ویژهای در ایجاد اتحاد و پیوستگی نیروهای دریایی مستقر درخلیج فارس و اقیانوس هند بر عهده دارد، و نیز در مواقع اضطراری و بحرانی، کشورهایمنطقه از این طریق قادرند نیازمندیهای خود را به وسیلهء ناوگان دریایی تأمین نماید. ۳ - یکی از بهترین راههای تسلط بر شبه جزیرهء عربستان، عبور از تنگهء هرمز و تصرفشمال شرق این کشور است. همچنین، اشغال مناطق شمالی این تنگه چون بندر عباس،نزدیکترین راه نفوذ به داخل ایران را در دسترس متجاوزان قرار میدهد[ . خلیج فارس و نقش استراتژیک تنگهء هرمز، محمدرضا حافظنیا، ص ۴۵۰.]۳ - ۳ - ۲ - تسلیحات و جزایر استراتژیک صادرات فراوان تسلیحات کشورهای قدرتمند به دولتهای خلیج فارس، نشان دیگریاز اهمیت نظامی منطقه است. کشورهای قدرتمند با ایجاد بحرانهای ساختگی، ترساندنکشورها از دشمنان واهی، با به راه انداختن جنگهای واقعی، به ناامنی در منطقه دامنمیزنند و فضای مناسب برای فروش تسلیحات خود را ایجاد میکنند. کشورهای آمریکا،انگلیس، فرانسه، روسیه و چین (اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد)،بزرگترین صادر کنندهء تسلیحات به کشورهای حوزهء خلیجفارساند. هدف این کشورها،سود سرشار و سلطه بر کشورهای منطقه است. به عنوان مثال، عربستان سعودی در۱۳۶۰ / ۱۹۸۱ از نظر بودجه و خریدهای نظامی، در مقام ششم جهان قرار داشت. دراین سال، سعودیها ۴ فروند آواکس، ۲۰۵ جنگنده، سه اسکادران اف ۱۵ در اختیارداشتند[ . روزنامه کیهان (۲۸ شهریور ۱۳۶۳) ص ۲۰ و (۸ خرداد ۱۳۶۵) ص ۱۶.] خلیج فارس دارای جزایر متعددی است که آنها نیز به اهمیت نظامی این دریا افزودهاند.در بخش جنوبی تنگه هرمز و در انتهای شبه جزیره رئوس الجبال، جزایر مسندم، سلامه،بناقها، قوئین کوچک و بزرگ و ام الفیارین وجود دارند که اغلب صخرهای، سنگی، دارایشیب تند، غیر قابل زیست و فاقد امکانات بندر گاهی هستند. این جزایر که از نظر نظامیحائز اهمیتاند، در حاکمیت عمان قرار دارند و وسیلهای برای کنترل و نظارت بر ترددصفحۀ ۴۹کشتیها در تنگه هرمز میباشند. در بخش مرکزی و شمالی تنگه نیز، جزایر ایرانی هرمز،لارک، قشم، هنگام، تنب کوچک و بزرگ و ابو موسی قرار دارند که اهمیت آنها به کنترلتنگه هرمز، دفاع از کرانهء جنوبی ایران، به ویژه محور استراتژیک بندر عباس، سیرجان وتنگه هرمز برمیگردد. جزیره قشم وسیعترین و پرجمعیتترین جزیره خلیج فارس و ۵/۲برابر خاک بحرین وسعت دارد. این جزیره با برخورداری از آب شیرین و موقعیت ویژهدر هدایت عملیات نظامی و کنترل کشتیها، دارای اهمیت زیادی میباشد[ . کشورها و مرزها در منطقه استراتژیک خلیج فارس، پیروز مجتهدزاده، ترجمهء حمیدرضا ملکمحمدی نوری، ص ۹۰ - ۸۷ .]۱ - ۵ - ۲ - نقش بیهمتای ایران ایران نقش بی همتایی در منطقه خلیج فارس دارد که هیچ کشور منطقه را یاری هماوردیبا آن نیست. نقش ویژه منطقهای ایران به امکاناتی است که در اختیار دارد. از جمله: ۱ - افزایش شبکه جادهای و راه آهن، و توسعهء حمل و نقل در ایران پس از انقلاباسلامی، جای هیچ تردیدی دربارهء توانایی ایران برای ترانزیت کالا و اتصال آسان کشورهایدو حوزه مهم دریای خزر و خلیج فارس را باقی نگذاشته است. به عنوان مثال، احداث وراهاندازی راهآهن بندر عباس - بافق و مشهد - سرخس و تجن، خدمات ترابری وسیعی رادر اختیار کشورهای آسیای مرکزی گذاشته است. ۲ - دوست و دشمن اذعان دارند که ایران کوتاهترین و اقتصادیترین راه برای صدورنفت و گاز کشورهای آسیای مرکزی به بازارهای جهانی است. به همین جهت، جمهوریآذربایجان که تحت فشار دولت آمریکا، ۵ درصد سهم واگذاری به ایران در کنسرسیومصفحۀ ۵۴۲ - ۵ - ۲ - نظام امنیتی در خلیج فارس تأسیس یک اتحادیه منطقهای امنیتی با شرکت ایران و کشورهای اطراف آن، یک ایدهصفحۀ ۵۵جدید نیست و دست کم سابقهء آن به پیمان سعدآباد میرسد. این پیمان که برای مقابله باکمونیسم و حراست از امنیت کشورهای ایران، افغانستان و ترکیه منعقد شد و سپس بهپیمان بغداد و سنتو تغییر نام داد، تحت هدایت و نظارت آشکار و پنهان انگلیس و سپسآمریکا قرار داشت. البته از ۱۳۵۰ / ۱۹۷۱ به بعد فکر تأسیس یک اتحادیه نظامی برایپر کردن خلأ امنیتی ناشی از خروج انگلیس از خلیج فارس جدیتر شد، و با پیروزیانقلاب اسلامی، تجاوز شوروی به افغانستان و آغاز جنگ تحمیلی، تشکیل شورایهمکاری خلیج فارس به ثمر نشست. ناتوانی شورای همکاری خلیج فارس در تأمین امنیت منطقه که اوج آن در بحران کویتآشکار شد، ایده تشکیل یک نظام امنیتی جدید را شدت بخشید. در این باره پیشنهاداتزیر مطرح شده است. ۱ - تقویت شورای همکاری خلیجفارس، معروف به نظام امنیتی ۶ کشور فعلی شورا؛ ۲ - شورای همکاری خلیج فارس +ایران، معروف به نظام امنیتی ۱ +۶ ؛ ۳ - شورای همکاری خلیج فارس +عراق، معروف به نظام امنیتی ۱ +۶ ؛ ۴ - شورای همکاری خلیج فارس +سوریه و مصر، معروف به نظام امنیتی ۲ +۶ ؛ ۵ - شورای همکاری خلیج فارس +ایران و عراق، معروف به نظام امنیتی ۲ +۶ ؛ ۶ - هشت کشور حاشیه خلیج فارس +مصر و سوریه، معروف به نظام امنیتی ۲ +۸ ؛ ۷ - امضای پیمانهای امنیتی و حُسن همجواری دو یا چند جانبه به جای اتحادیه منطقهایو فرا منطقهای[ . همان.] پیشنهاد ۲ +۶ (شورای همکاری خلیج فارس +سوریه و مصر) به دلیلحمایت آمریکا از آن جدیتر از سایر پیشنهادات، مطرح شد. در این طرح، ایران و عراقبه دلیل آنکه منبع ناامنی در خلیج فارس معرفی شده بودند، کنار گذاشته شدند، و اعرابخلیج فارس در صدد بودند پای مصریها و سوریها را به منطقه بکشانند. این طرح ازجهات گوناگون زیر ناقص و نارسا بود[ . همان.]صفحۀ ۵۶۱ - در طول تاریخ، ایران هیچگاه امنیت کشورهای عرب منطقه را مورد تهدید قرارنداده است. بلکه اعراب برای ایران منبع ناامنی بودهاند. در سدهء اخیر، و پس از حل مسألهبحرین، هیچگاه ادعای ارضی از سوی ایران نسبت به همسایگانش مطرح نشده است.شعار صدور انقلاب اسلامی نیز متضمن ادعاهای ارضی و تهدید نظامی نیست، بلکه بهمعنای فراخوانی مسلمانان به یکپارچگی است[ . همان.] ۲ - عراق پس از شکست سنگین از ایران و ائتلاف ضد عراق، در صورتی میتواندمنبع خطر باشد که به وضعیت و توان نظامی قبل از آغاز بحران کویت دست پیدا نکند،امری که تا آینده مبهمی امکان تحقق ندارد. ۳ - نظام امنیتی ۲ +۶ برآمده از نیاز استراتژیک منطقه نیست، بلکه تلاش برای انحرافو دور کردن اعراب به ویژه دو کشور قدرتمند مصر و سوریه از اسرائیل به شمار میرود.به علاوه، مصر و سوریه دو قدرت منطقهای بیگانه در منطقه خلیج فارساند، و حتی ازمصرف کنندگان عمده نفت و گاز شمرده نمیشوند. ۴ - حضور مصر و سوریه در یک اتحادیه امنیتی در خلیج فارس، رقابتهای بین آن دوکشور و عربستان سعودی و عراق را تشدید و وحدت عربی و پان عربیسم را تضعیفمیکند، و عملاً بر توانایی نظامی چنین اتحادیهای برای برقراری صلح و آرامش منطقهایلطمه میزند. ۵ - در دراز مدت، عربستان سعودی، حضور دو کشور سوریه و مصر را در شبه جزیرهعربستان و اطراف آن یعنی در منطقه نفوذ خود تحمل نمیکند؛ زیرا امنیت و یا فقدانامنیتِ کشورهای کوچک خلیج فارس با امنیت عربستان سعودی ارتباط دارد و طبیعیاست. سقوط هر یک از آنها خطر جدی علیه امنیت عربستان خواهد بود. دور نگاه داشتن ایران از نظام امنیتی منطقهای، به دور از منطق، و منافع حیاتی کشورهایمنطقه است. زیرا اوّلاً، ایران بر امنیت صدور نفت و واردات کالا به منطقه که شیخ نشینهابه آن وابستهاند، تأثیر گذار است. ثانیاً، عدم مشارکت ایران در یک سیستم امنیت منطقهایصفحۀ ۵۷۳ - ۵ - ۲ - واگرایی و همگرایی در خلیج فارس عوامل مختلفی کشورهای منطقه را از هم دور و یا به هم پیوند میدهد؛ البتّه عواملسیاسی، نظامی، جغرافیایی و مذهبی که به واگرایی میانجامد، بیش از عواملی است کهبه همگرایی ختم میشود. از نظر فرهنگی، تمایزات فراوان به چشم میخورد. از جمله سه تمدن ایرانی، بینالنهرینیو شبه جزیرهای در آن دیده میشود. مردم به زبان فارسی، ترکی، کردی و بلوچی در شمالخلیج فارس و عربی در جنوب آن تکلم میکنند. در ایران اغلب شیعیان و در سایر کشورها،اهل سنّت زندگی میکنند. بیشتر جمعیت منطقه شیعهاند و حدود یک سوّم از جمعیت۱۰۰ میلیونی آن سنیاند. اغلب فارسیها و بخش قابل توجهی از غیر عربها شیعه و اکثرعربها سنیاند. شیعیان در ایران، عراق و بحرین اکثریت دارند، ولی تنها در ایران صاحبقدرت سیاسیاند. از لحاظ سیاسی نیز تفاوت آشکاری در بین کشورهای منطقه وجود دارد. در عراقجمهوری غیر دموکراتیک بعثی سوسیالیستی حاکم است که یک دیکتاتوری نظامیبه شمار میآید. در ایران، جمهوری اسلامی متّکی بر آرای عمومی و بر پایه حاکمیّتولی فقیه مستقر است. بقیه کشورها از یک نظام قبیلهای سلطنتی (عربستان سعودی) یاامیر نشینی موروثی برخوردارند. امارات متحده عربی به ظاهر از یک سیستم فدرالیپیروی میکند، ولی در واقع هیچ تفاوتی با امیر نشینان دیگر ندارد. حکومت در ایران وعمان از قدرت تاریخی و در عراق، عربستان سعودی، امارات متحده عربی، کویت، قطصفحۀ ۵۸و بحرین جدید التأسیس و با عمر متوسط ۲۵ الی ۳۵ سالهاند. ایران هیچگاه مستعمرهنشده و از یک نظام چند حزبی برخوردار است. کشورهای منطقه به استثنای ایران، یامستعمره انگلیس و یا عامل آمریکا و شوروی سابق بودهاند. ایران از نظر نیروی نظامی در مقام اوّل و عراق و عربستان سعودی در مقامهای بعدیو از جهت قدرت خرید تسلیحات، عربستان سعودی و سپس ایران و عراق قرار دارند. وضعیت نظامی ایران بهتر از عراقیها و سعودیهاست، ولی دوستان و متحدین نظامیعربستان سعودی بیش از ایران و عراقاند. هزینهء دفاعی سه کشور عربستان سعودی،عراق و ایران در ۱۳۷۴ / ۱۹۹۵ به ترتیب ۳۱۰۰، ۲۷۰۰، ۲۵۰۰ میلیون دلار بود. البتهایران در بین کشورهای منطقه، میزان کمتری از تولید ناخالص ملّی را به امور دفاعیاختصاص داده است. به استثنای ایران، سایر کشورها در یک مسابقه تسلیحاتی گرفتارآمدهاند، بهگونهای که در دههء ۱۳۷۰ / ۱۹۹۰ هزینه نظامی خلیج فارس بیش از هر نقطهءدیگر جهان بود. اختلافات ارضی از دیگر زمینههای واگرایی منطقهای است. به نحوی که ایران با کویتبر سر مرز دریایی، با امارات متحده عربی بر سر مرز دریایی و جزایر ابوموسی و تنبکوچک و بزرگ اختلاف دارد، اگرچه بارها ایران، بر ایرانی بودن جزایر تأکید ورزیدهاست. عراق با کویت بر سر مرز دریایی، جزایر وربه، بوبیان، امالقصر و اساساً موجودیتکویت اختلاف ارضی دارد. عربستان سعودی با کویت دربارهء مرز دریایی، جزایر امالمرادمو کارو (قاروه) و با قطر بر سر مرز دریایی در خورالعویه و خلیج سلوا نزاع دارند. اماراتمتحده عربی با قطر بر سر مرزدریایی فلات قارّه و دربارهء منطقهء دیبا در کرانهء شرق مسندمو قطر و بحرین نیز بر سر مرز دریائی و جزیره حالول و با عمان بر سرمرز دریایی و جزایرحوار و نوار زباره و پایابهای جراده و دیبال، ادعای مرزی دارند. اگرچه کشورهای منطقه از اختلافات مرزی و نیز اختلافات بر سر برخی منافع منابعرنج میبرند، ولی بهرهگیری از برخی عوامل میتواند به کاهش تنش و ایجاد همگراییبیشتر کمک کند. به عنوان مثال، مسأله امنیت یک مسأله جمعی است، بهگونهای که بهخطر افتادن امنیت یک کشور، امنیت کشورهای دیگر را نیز به خطر میاندازد؛ درآمدهایصفحۀ ۵۹نفتی هم نقش اساسی در ادارهء کشورهای نفت خیز دارد و همکاری در این زمینه به سودهمه کشورها خواهد بود. کمبود آب و آلودگی دریایی، آینده حیات در خلیج فارس را تهدید میکند، امّا همکاریکشورهای این حوزه دریایی، میتواند به کاهش و یا حل این دو مشکل مدد رساند. البتهآلودگی دریایی یک مسأله فرا منطقهای نیز به شمار میرود، زیرا خریداران غربی نفتنیز در آلودگی دریا سهیماند. بنابراین، کاهش و یا رفع آلودگی، کمک آنان را نیز میطلبد؛امّا از آن جا که این کشورها چندان علاقهای برای حفظ اکو سیستم دریایی خلیج فارسندارند، باید کشورهای منطقه همکاری دریایی نزدیکتری با همدیگر به عمل آورند. صفحۀ ۶۱