خلاصه کتاب
تحول در نظریه های بین الملل
مباحث فرا نظری در روابط بین الملل
منظور از مباحث فرا نظری در روابط بین الملل مباحث
هستی شناسی (ontological) و معرفت شناسی (epistemological) و روش شناسی است. از لحاظ لغوی هستی شناسی عبارت است از علم یا
فلسفه هستی. نورمن بلیکی می گوید: هستی شناسی معطوف است به ادعا ها یا فرض های ،
رهیافتی خاص در پژوهش اجتماعی و سیاسی ، در باره ماهیت واقعیت اجتماعی و سیاسی-
ادعاهایی درباره اینکه چه چیزی وجود دارد؟ آن چیز شبیه چیست ، از چه اجزایی تشکیل
شده و این اجزا چه ارتباط یا اندر کنشی با یکدیگر دارند؟ هستی شناسی مربوط میشود
به هستی ، به آنچه هست یا وجود دارد. در واقع چه چیزی وجوددارد که بتوانیم در مورد
آن شناخت حاصل کنیم ؟ در بخش هستی شناختی ما به مباحث ساختار- کارگزار ، نقش افکار
و تصورات در شکل دادن به نتایج یا پیامد های سیاسی و میزان جدایی نمود و واقعیت می
پردازیم .
معرفت شناسی نیز عبارت است از علم یا فلسفه شناخت . به گفته بلیکی معرفت شناسی
معطوف است به ادعاها یا فرض هایی در باره شیوه هایی که کسب شناخت در مورد واقعیت
را امکان پذیر می کنند. به عبارت دیگر اینکه اگر هستی شناس می پرسد که چه چیزی
برای شناختن وجود دارد ؟ پرسش معرفت شناس این است که شرایط کسب شناخت در مورد آنچه
که وجود دارد چیست؟ یا به عبارت دیگر ما چگونه می دانیم چیزی را که میدانیم ،
میدانیم .یا چگونه می توانیم در باره تبیین های سیاسی رقیب و متعارض داوری و از
یکی از آنها دفاع کنیم.
روش شناسی نیز مربوط میشود به گزینش شیوه تحلیل و طرح پژوهش که بنیاد و طرح پژوهش
که بنیا د و چا ر چوب پژوهش را تشکیل می دهد. بلیکی می گوید که روش شناسی عبارت
است از بررسی این موضوع که پژوهش را چگونه باید پیش برد و چگونه پیش می رود. خلاصه
اینکه هستی شناسی مربوط میشود به ماهیت دنیای اجتماعی و سیاسی ، معرفت شناسی مربوط
می شود به آنچه می توانیم در مورد دنیای مورد نظر بدانیم و روش شناسی مربوط میشود
به اینکه چگونه می توانیم آن شناخت را کسب کنیم .
اهمیت هستی شناسی از آن جهت است که اگر چه وجه تبیینی یک نظریه را تعیین نمی کند
اما در آن محدودیت ایجاد می کند . در واقع پاسخ ما به مساله هستی شناسی محتوای
تحلیل سیاسی را که می خواهیم انجام دهیم به میزان چشمگیری تعیین می کند .این
مفروضه ها به باور های اصلی در مورد سرشت قوام بخش واقعیت اجتماعی و سیاسی ،یعنی
اصلی ترین اندیشه ها در باره جوهره چیز ها مربوط شده و شکل می دهد .در واقع هستی
شناسی به معرفت شناسی شکل می دهد و این دو جدای از یکدیگر نیستند .اهمیت پرسش های
مر بوط به هستی شناسی و معرفت شناسی در روابط بین الملل از آن جهت است که اگر ما
دو پرسش فوق را با هم ترکیب کنیم به پرسش مربوط به خود علم سیاست می رسیم : ماهیت
و هدف علم سیاست و روابط بین الملل چیست ؟ و به این ترتیب شان و جایگاه علم سیاست
را مشخص می کنیم . و از طریق همین پرسش هاست که نظریات مختلف در روابط بین الملل
شکل می گیرد .
مهمترین اختلافات در حوزه هستی شناسی عبارتند از : اول اینکه جهان اجتماعی
چیست؟چیزی خارج از نظریه های ماست یا ما جهان اجتماعی را می سازیم ؟در این مود دو
نظریه وجود دارد . دیدگاه مادی محور و دیدگاه معنا محور . دیدگاه اول معتقد است که
موجودیتهای اجتماعی اعم از ساختارها و کنشها مستقل از برداشتها و فهم انسانی هستند
.و واقعیات مادی مهمترین مورد برای بررسی ومشاهده هستند. دیدگاه دوم ومعتقد است که
ساختار ها و نهادها و کار گزاران جنبه ذهنی و گفتمانی دارند و جدای از فهم انسانی
و جود ندارند .بنابر این ما در جهانی زندگی می کنیم که فقط انگاره ها مهم هستند و
می توان آنها را مطالعه کرد.البته یک دیدگاه میانی نیز وجود دارد که موجودیت های
اجتماعی هم بعد مادی دارند و هم جنبه گفتمانی. یعنی در مطالعه پدیده های اجتماعی
باید هم به ساختار های مادی توجه داشت و هم به ساختار های معنایی . مورد بعدی سرشت
کنشگران است . از منظر سنتی در علوم اجتماعی ساختار های مادی هستند که به کنشگران
و کنشها شکل می دهند و این هویتها کم و بیش ثابت و یکسان تلقی می شوند. اما پسا
ساختار گرایان یا سازه انگاران رادیکال معتقدند که سوژه ها برساخته های اند که
رویه های گفتمانی به آنها شکل می دهند. بنابراین رویه های گفتمانی اند که واحدهای
بنیادین واقعیت و تحلیل ،یعنی واحدهای پایه هستی شناسی ،را شکل می دهند.
مورد بعدی تقسیم بندی میان فرد گرایی و کل گرایی است که در مورد برداشت نظریه از
رابطه میان ساختار های نظام و کار گزاران انسانی یا به اصطلاح مشکل ساختار- کار
گزاردر سطح هستی شناسی است.اگر تقدم با دولتها باشد ما با فرد گرایی روبروییم اگر
با نظام باشد با کل گرایی سرو کار داریم که هر دوی آنها دچار تقلیل گرایی هستی
شناختی هستند.در مقابل یک دیدگاه میانه وجود دارد که معتقد است ساختار و کار گزار
هر دو به طور متقابل به یکدیگر قوام وتعین می بخشند. مورد بعدی این است که کنشگران
نظام را چه واحدهایی تشکیل می دهند. دولتها هستند یا افراد ،جنبش های اجتماعی
،سازمان های غیر دولتی و...را می توان کنشگر دانست. و در این حالت نظریه های دولت
محور در مقابل نظریه های فرا ملی گرا یا کثرت گرایی قرار می گیرندکه بر تعدد
بازیگران در نظام بین الملل تاکید دارند.
درمورد معرفت شناختی نیز اختلافاتی وجود دارد .بین کسانی که معتقدند می توان
واقعیت را به طور مستقل شناخت و نسبی گرایان که منکر شناخت حقیقت هستندودر واقع
منکر معرفت شناسی اند. قائلان به شناخت یا همان اثبات گرایان خود به دو دسته تقسیم
می شوند: خرد گرایی و تجربه گرایی. که گروه اول بر توانایی خرد انسان در فهم
واقعیت تاکید دارند و گروه دوم تنها را شناخت را ، شناخت تجربی حاصل از مشاهده می
دانند.با انتقاداتی که از اثبات گرایان و استقرا گرایان شد ، حلقه وین و اثبات
گرایی منطقی مورد نظر آنها به وجه غالب در فلسفه علم تبدیل شد.و مدل
نومولوژیک-قیاسی یا فرضی قیاسی همپل و ابطال گرایی پوپر و تاکید آن بر عدم امکان
اثبات واقعیت در چار چوب بنیانهای شناختی علم گرایی باقی ماندند.
اما خود علم گرایی و ادعای آن در مورد شناخت حقیقت با چالشهای مختلف در حوزه فلسفه
مواجه شد . از جمله این چالش ها می توان به طرح بازی های زبانی از سوی لود ویگ
ویتگنشتاین و مباحث کوهن مبنی بر مبتنی بودن علم بر پارا دایم های خاص و قیاس نا
پذیری پارا دایم ها بر اساس معیار های درون علمی و در نهایت چالشهای نسبی گرایانه
تر و رادیکال تر پسا ساختار گرایانی چون میشل فوکو و دریداو تاکید آنها برگفتمانی
بودن شناخت و در نتیجه نسبی بودن آن اشاره کرد
معرفت شناسی
سئوال دیگر مربوط
به معرفتشناسی است یعنی چگونه بدانیم که چیزی را میدانیم. در این باره دو دسته
امکان گرایان در مقابل نسبی گرایان قرار دارند.
-1 از نظر امکان گرایان واقعیت مستقل
از شناخت است و در قالب توصیفات درست میتوان به شناخت دست یافت. (مثلا درست بگو
ببینم چی شده
-2 اما از نظر نسبی گرایان شناخت حقیقی و اساسا
شناخت ممکن نیست. امکان گرایان هم به دو دسته
الف) خردگرایان rationalists خردگرایان خرد انسان را در درک واقعیت توانا میدانند
مثل فلاسفه و تجربهگرایان شناخت را تنها از طریق تجربه ممکن میدانند مثل
دانشمندان.
ب) تجربهگرایان positivists تقسیم میشوند. برخی تجربهگرایان را با اثباتگرایان positivists در یک گروه دانستهاند چرا که اثباتگرایان هم
با تکیه بر نظریههای عمومی علوم طبیعی در پی توضیح نظم سیاست بینالمللی بودند و
به نظریهپردازان توصیه میکردند که از لحاظ ارزشی بیطرفی را رعایت کنند. همین
تجربهگرایی یا علمگرایی بود که در دهههای 1950 و 1960 به نام انقلاب رفتاری
وارد روابط بینالمللی شد و از این پس روشهای سنتی که متکی بر تاریخ و فلسفه بود
را غیر علمی معرفی و طرد کرد.
اما امروزه همین
تجربهگرایی هم زیر سئوال است. لودویگ ویتگنشتاین میگفت واقعیت در درون زبان
ساخته میشود یعنی چرخش زبان است که واقعیت را معرفی میکند. (تأثیر خوشزبانی و
چربزبانی) توماس کوهن میگفت علم بر پارادایمهای خاصی مبتنی است و این پارادایمها
را نمیتوان از طریق علمی مقایسه کرد مثلا میتوانید از طریق علمی بگویید کدام
خودرو مفیدتر است؟ پل فایرابند هم معتقد بود که علم در عمل تابع فلسفه علم نیست و
معیاری برای برتری شناخت علمی بر دیگر ادعای شناختی نیست. مثل داغ بودن بازار
استخاره. میشل فوکو و ژاک دریدا هم جدیدا علمگرایی را زیر سئوال برده و بر نسبی
گرایی و گفتمانی بودن شناخت تأکید کردهاند. مشیرزاده (12) به نقل از فرگوسن و
متزباخ میگوید که تفاوت و تعدد گاه غیر قابل جمع این دیدگاههای نظری اغلب بخاطر
تفاوت در این دیدگاههای فرانظری است.
انواع نظریه های رده اول:
تقسیم بندی کار
نظریههای رده
اول روابط بینالملل هم خود در چندین دسته مختلف مورد طبقهبندی قرار گرفته است.
ای اچ کار و تقریبا همه واقعگرایان، نظریههای روابط بینالمللی را در دو دسته
1) واقعگرا realist واقعگرا جهان را چنانکه هست میپذیرد و دنبال
تحمیل اصول اخلاقی خود بر آن نیست و میان خیر سیاسی و خیر اخلاقی قائل به جدایی
است و درس تاریخ و تلقی از سیاست را مبتنی بر مبارزه قدرت میداند.
2) و آرمانگرا utopianist قرار دادهاند. آرمانگرا بیتوجه به بنیان مادی
کل سیاست، هماهنگی طبیعی منافع را ممکن میداند و حقوق و اخلاق را که در جوامع
کوچک مشاهده میشود را قابل تعمیم بر جامعه بینالمللی میداند.
تقسیم بندی وایت
مارتین وایت این
نظریهها را به سه دسته تقسیم کرده که عبارتند از
1) واقعگرایی یا
سنت ماکیاولی. واقعگرا معتقد است که قراردادی میان دولتها نیست و دولتها منافع
خود را بیشتر از هر چیزی ترجیح میدهند و جامعه بینالمللی مفهومی ندارد و صلح
نتیجه ناامنی متقابل است و کارگزاران هم تابع منافع خود هستند و دولت تنها جامعه
ممکن است و از جنگ برای تأمین منافع آن حذر نمیکند.
2) انقلابیگری یا
سنت کانتی. انقلابگرا دنبال غایت شناخت یعنی تشکیل جامعه بینالمللی است و وجود
دولتهای متعدد را مانع از آن میداند. وی خواستار بازبینی رادیکالی در نظام دولتی
است و معتقد است که انسان بر دولت مقدم است و تنها جامعه امن جامعه جهانی است.
3) خردگرایی یا سنت
گروسیوسی. در مقابل آن دو خردگرا قرار دارد که راهی میانه است یعنی وضعیت ماقبل
قرارداد را هرج و مرج مطلق نمیداند بلکه انسان را یک جانور اجتماعی دانسته که در
تعامل مستمر با دیگری است. حتی وضعیت طبیعی نیز وضعیت شبه اجتماعی است و وجود دولتهای
متعدد وضعیت جنگی در روابط بینالمللی ایجاد نمیکند. با این حال از نظر یک خردگرا
جامعه بینالمللی هم خصوصیات جامعه داخلی را ندارد که یک مرجع اقتدار داشته باشد
ولی جامعه منحصر به فردی است که در آن دولتهای مستقل به روابط تجاری و دیپلماتیک
با هم پرداخته و بر اساس حقوق بینالمللی و اصول مدنیت به یکدیگر احترام متقابل میگذارند
و قانونی در این رابطه حاکم است.
تقسیم بندی براون
در طبقهبندی
براون این نظریهها به دو دسته تقسیم میشود:
1) تجربی empirical و
2) هنجاری normative یا تجویزی تقسیم میشود که این دسته اخیر خود
به دو دسته
a) جهان وطن گرا cosmopolitan جهان وطن گرا از بعد اخلاقی به اجتماع کل بشریت
توجه دارد
b) اجتماعگرا communitarian. اجتماعگرا از همین بعد به اجتماعات محدودتر اولویت میدهد.
تقسیم بندی بنکس
از نظر مایکل
بنکس سه دسته تقسیم میشود
1) واقعگرا. این
دسته جهان را همچون میز بیلیارد هر دولتی را به توپی تشبیه میکند که در فکر بیرون
کردن دیگران از صحنه است
2) کثرتگرا pluralist. ثرتگرایان شبکهای از روابط متعدد و متداخل میبینند
که به نظام جهانی شکل میدهد
3) ساختارگرا structuralist. از نظر ساختارگرایان هم نظام جهانی اختاپوسی با
شاخکهای قوی است که ثروت را از جوامع فقیر پیرامون به مراکز ثروتمند منتقل میکند
و اقتصاد را عامل اصلی دانسته و تضاد میان فقیر و غنی را مورد توجه قرار میدهند.
تقسیم بندی روزنا
جیمز روزنا هم
نظریهها را به سه دسته معرفی میکند
1) دولتمحور،
2) چند محور multicentric. چند محور بر تعدد کنشگران و پیچیدگی نظام بینالمللی
تأکید میکنند و وابستگی متقابل را در رفع تعارض نقش و منافع آنها مؤثر میدانند.
3) جهان محور globalist. از نظر جهان محور هم بنیان اقتصادی نظام بینالمللی
الگوهای تجارت و توزیع کالا و خدمات و تعارضات طبقاتی را ترسیم و تحت تأثیر قرار
میدهد.
تقسیم بندی هولیس
هولیس و اسمیت هم
اینها را به دو دسته طبیعتگرا و غیر آن طبقه بندی کرده که طبیعتگرایان انسان را
همچون طبیعت با همان انگیزههای طبیعی میبینند و فقط بدنبال تبیین explanation رفتار انسان هستند. اما مخالفان اینها میان
انسان و طبیعت فرق قائل شده و در نتیجه دنبال فهم understanding رفتار انسان هستند.
مناظرات
نظری در روابط بینالملل
این
اختلافات حتی درباره طبقهبندی مناظرات نظری درباره روابط بینالملل هم وجود دارد.
از سال 1919 که دیوید دیویس یک کرسی دانشگاهی برای وودرو ویلسون برای تدریس روابط
بینالمللی در دانشگاه ابرست ویت در ویلز بریتانیا تأسیس کرد تا حالا هر زمان یک
چارچوب نظری حاکم بوده است. مشیرزاده (17) سه یا چهار دوره را ارزیابی کرده است:
- 1 آرمانگرایان
در مقابل واقعگرایان. موضوع بحث در مناظره اول بر سر سرشت نظام بینالمللی و
انگیزه دولتها در رفتارشان بود. آرمانگرایان به مطالعه روابط بینالملل با دیدی
آرمانی نگریسته و تقویت حقوق سازمانهای بینالمللی را وظیفه اصلی محققان این رشته
میدانستند. این مکتب که از اواخر قرن نوزدهم تا جنگ جهانی اول مطرح بود عملا در
برابر واقعگرایان که قدرت را اساس و انگیزه و هدف دولتها در عرصه بینالمللی میدانستند
توان فکری و عملی خود را از دست داد.
2 - رفتارگرایان
در مقابل سنتگرایان (اعم از واقعگرایان و آرمانگرایان). از نظر مشیرزاده موضوع
بحث در مناظره دوم که در دهه 1950 و 1960 درگرفت بر سر ابعاد معرفتشناختی و روششناسی
بود ولی از نظر قوام (13) مناظره دوم بیشتر به جنبههای روششناختی و مناظره سوم
عمدتا به ابعاد معرفت و هستی شناسی سیاست بینالملل عنایت داشت. به نظر میرسد
برداشت قوام صحیحتر باشد چرا که رفتارگرایان خواهان استفاده از روشهای کمی و
علمی و طرح فرضیههای قابل وارسی بودند.
- 3 رفتارگرایان
در مقابل پسارفتارگرایان یا فرارفتارگرایان. از اواخر دهه 1960 هم فرارفتارگرایان
بر سر عدم کارآیی روشهای علمی و ضرورت استفاده از هر دو رهیافت علمی و سنتی در
مطالعه روابط بینالمللی به بحث میپرداختند. ویور این مناظره سوم را میان واقعگرایان
و لیبرالها و رادیکالها دانسته و بنکس میان واقعگرایان و طرفداران وابستگی
متقابل و فراملیگرایان.
4 - دست آخر هم میان خردگرایان در مقابل بازاندیشگرایان. به نوشته
مشیرزاده ما در حال حاضر در جریان مناظره چهارم قرار داریم که ماهیتی فلسفی و
معرفتشناختی دارد و خردگرایان که متشکل از نوواقعگرایان و نولیبرالها هستند
نگاهی علمگرایانه به واقعیت دارند و خرد انسانی را قادر به شناخت میدانند و
کنشگران را نیز خردورز و عاقل بشمار میآورند. ولی در مقابل بازاندیشگرایان reflectivists نگرشی انتقادی و پساساختارگرایانه و فمینیستی دارند و بر
اجتماعی بودن واقعیت و نقش معنا، گفتمان، زبان و رویههای انسانی در شکل دادن به
آن تأکید میکنند و بر دانش و علم انتقاد میکنند. به نوشته قوام ما در جریان
مناظره سوم هستیم که با موجی از گرایشهای فرااثباتگرایی post
positivism، نظریههای انتقادی، سازهانگاری،
فمینیسم و پست مدرنیسم را در یک سو و در مقابل اینها نظریههای هنجاری مثل جهان
وطنگرایی و اجتماعگرایی قرار داده است. فرااثباتگرایان نوع دانش در جهان
اجتماعی را با نوع دانش در جهان طبیعی متفاوت میدانند و معتقدند که هدف دانش
طبیعی برای اعمال کنترل بر طبیعت است ولی هدف دانش اجتماعی کسب آزادی است.
البته
این مناظرات تلویزیونی یا رودررو نبوده بلکه منتقدان نظرات این افراد را اینگونه
دستهبندی کردهاند. هر دسته هم در طول تاریخ دستخوش اصلاحات و تغییرات نظری شدهاند
مثلا لیبرالها که قبلا ارادهگرا بودند در دو دهه اخیر به واقعگرایان پیوستهاند
و واقعگرایان هم به لیبرالها نزدیک شده و امروزه نوواقعگرایان و نولیبرالها
جریان اصلی در روابط بینالمللی شدهاند که کنشگران را منفعت جو و عقلانی میدانند،
منافع آنها خارج از تعامل اجتماعی شکل گرفته و ساختار نظام بینالمللی از اعمال
این واحدهای منفرد بطور خودجوش شکل میگیرد.
مقایسهای
میان نظریههای برخی از نظریهپردازان علوم سیاسی همچون جان گدیس، هگل، هدلی بال،
توین بی، مورگانتا و روزنا انجام داده که این گونه نتیجهگیری کرده است:
1) نظریه
پردازان مورد بحث به استثنای جان گدیس با مطلقگرایی تاریخی و دینامیزم تاریخی
مخالفند و این نکتهای اساسی است که جان گدیس را به عنوان تاریخدان از نظریه
پردازان علوم سیاسی جدا میسازد. گدیس بر اهمیت نگرش تاریخی به وقایع و ارائه
تفسیر تاریخی تأکید دارد و اطلاق یک نظریه بر 184 کشور جهان را بیمورد میداند.
(این مربوط به دهه قبل است امروزه تعداد دولتهای عضو سازمان ملل 192 شده است.) او معتقد است که در تحلیل
تاریخی از رویدادها نوعی انعطاف پذیری نهفته است و باید از وجود مشترک در تاریخ
سیاسی برای درک و حتی پیش بینی رخدادها استفاده کرد.
2) در
میان نظریه پردازان مورد بحث جه در دوران جنگ سرد و چه در دوران پس از آن، توافق
جامعی درباره تعریف، نقش و حوزه فعالیت نظریه وجود ندارد.
3) مخالفت
با ایدئولوژی به معنی اخص کلمه از وجود مشترک آنهاست.
4) نظریه
پردازان مورد بحث که معتقد به نقش دولت به عنوان پایه اصلی قدرت هستند، وضع آن در
دوران پس از جنگ سرد را مد نظر قرار نداده اند و روشن نکرده اند که نقش دولت ملی
در اوضاع جدید جهانی در حال افزایش است یا کاهش.
5) در
نظریههای فوق، به گونهای ظریف نقش اقتصاد حتی در دوران جدید، مانند گذشته،
نادیده گرفته شده است. اگر در پایان دوران جنگ سرد نظام اقتصادی بینالمللی بر ضعف
یا توانمندی برخی دولتها اثر میگذارد، چگونه میتوان روابطی بینالمللی داشت که
اقتصاد را نادیده بگیرد؟ چگونه میتوان امروزه نقش تشکیلاتی چون گات، اتحادیه
اروپا و همچنین نقش شرکتهای چند ملیتی را که در دولتها نیز صاحب نفوذند نادیده
گرفت و بدون توجه به این عوامل نظریه جامع و مفیدی ارائه کرد؟
6) نظریه
پردازان فوق الذکر همگی بر کارآیی نظریه خود تکیه میکنند، هرچند نظریه پردازی چون
روزنا سعی دارد با همگانی دانستن شکست، ضعف نظریه خود را کم رنگ تر سازد و راه حل
را در تجدید نظر در متدولوژی کار جستجو کند.
7) در
نزاع اخیر نظریه پردازان علوم سیاسی، به عوامل فرهنگی و تمدنی که ملتها را از
یکدیگر جدا میسازد و ساموئل هانتینگتون آنها را سازنده چارچوب فکری روابط بینالملل
در سالهای آتی بشمار میآورد، توجهی نشده است، هرچند بی تردید این بی توجهی از
اهمیت نقش فرهنگها و تمدنها در مسائل میان ملتها نمی کاهد. (امیری ص 12)
نظریههایی
که ما برای جلسات آینده انتخاب کردهایم تابع منطق زمانی است یعنی با لیبرالیسم
ویلسون که در آغاز بر روابط بینالمللی مسلط بود آغاز میکنیم و با مناظره چهارم
ختم میکنیم.
لیبرالیسم و تحولات آن در روابط بین الملل
معمولاً با وجود این که در بحث راجع به روابط بین الملل، بیش تر بر سنت واقع گرایی تأکید می شود، اما می توان گفت که رشتۀ روابط بین الملل، در اصل، در اندیشه ها و آرمان های لیبرالیسم ریشه دارد.
ریشه لیبرالیسم مدرن را که در آستانه جنگ دوم جهانی از سوی «کار» به عنوان «آرمانشهر انگاری» مورد حمله قرار گرفت، در نارضایتی از نظام جهانی موجود جنگ اول جهانی می دانند.
مهم ترین وجه معرف نظریه های لیبرال، باور به امکان تحول در روابط بین الملل به شکل همکاری، کاهش تعارض ها و نهایتاً نیل به صلح جهانی است.
در این بخش ما چهار محور اصلی در نظریه های لیبرال را به بحث می گذاریم:
1. صلح دموکراتیک، با تأکید بر لزوم تغییر در ساختار سیاسی جوامع برای رسیدن به صلح؛
2. فراملی گرایی با تأکید بر ظهور کنشگران جدید در عرصۀ بین الملل و به تبع آن تغییر در سیاست بین الملل؛
3. تأکید بر نقش تجارت و ارتباطات در کاهش جنگ ها و ایجاد صلح؛
4. نهاد گرایی با تأکید بر نقش نهادهای بین المللی برای رسیدن به تحولات معنادار در سطح بین الملل.
1. صلح دموکراتیک
با توجه به این که حکومت های لیبرال دموکراتیک طی 200 سال گذشته با هم نجنگیده اند، این انگاره که دموکراسی ها با هم نمی جنگند، تقویت شده است. نگاه به تاریخ روابط این کشورها نشان می دهد که هژمونی یا موازنۀ قدرت یعنی عوامل ایجاد صلح و ثبات مورد توجه واقع گرایان نمی توانند این صلح پایدار را توضیح دهند. در عین حال، باید توجه داشت که دموکراسی ها با دیگران به کرات جنگیده و حتی گاه خود آغازگر جنگ بوده اند. پس نمی توان گفت که دموکراسی ها لزوماً «صلح طلب»هستند، بلکه می توانند در میان خودشان یک «منطقه صلح» شکل دهند، فرض نظریه صلح دموکراتیک این است که این منطقه می تواند گسترش یابد. در این که چرا دموکراسی ها با هم نمی جنگند دو تبیین ارائه می شود:
الف: تبیین هنجاری یا فرهنگی، که تأکید می کند فرهنگ سیاسی دموکراتیک مبتنی بر چانه زنی، مذاکره، و سازش در سیاست داخلی را دموکراسی ها به روابط خارجی خود، خصوصاً با کشورهایی که با آن ها هنجارهای سیاسی مشابهی دارند، بسط می دهند.
ب: سرچشمه صلح دموکراتیک را باید در ساختارهای دموکراتیک جستجو کرد.
واضع اصلی نظریه صلح دموکراتیک را «امانوئل کانت»، فیلسوف آلمانی قرن هجدهم، می دانند. وی بر آن بود که صلح مستلزم وجود حکومت های مبتنی بر قوانین اساسی جمهوری خواهانه است که سه چیز را تضمین می کنند:
1. احترام به آزادی فردی؛
2. منشأ مشترک و واحد قانون گذاری و تفکیک میان اقتدار اجرایی و تقنینی؛
3. برابری سیاسی همه شهروندان.
کانت معتقد است که لازم است در میان دولت ها یک فدراسیون یا اتحاد صلح تشکیل شود که صلح را در میان فدراسیون دولت های آزاد برقرار می کند. این اتحادیه یک قرارداد صلح، یک دولت جهانی، یا دولتی مرکب از ملل نیست. او قائل به تجسم تشکیلات و نهادی برای معاهدۀ صلح نیست، بلکه نوعی پیمان عدم تجاوز متقابل و نوعی نظام امنیت دسته جمعی را مد نظر دارد.
از جمله نظریه پردازان جدید لیبرال، می توان به «مایکل ماندلبوم» اشاره کرد. او محور کار خود را یک «نظریه لیبرال تاریخ» قرار می دهد که در آن سه عنصر لیبرال، یکدیگر را تقویت می کنند:
الف. صلح به عنوان بنیان مرجح روابط میان کشورها؛
ب. دموکراسی به عنوان راه بهینه سازی حیات سیاسی در درون آن ها؛
ج. بازار آزاد به عنوان وسیله تولید اصلی ثروت.
2. فراملی گرایی
وقتی از سیاست و روابط بین الملل سخن گفته می شود، روابط میان دولت ها مطرح است، یعنی دولت ها کنشگران مورد نظرند. اما فراملی گرایی بر روابطی در ورای روابط دولت ها و میان کنشگرانی غیر از دولت ها تأکید دارد.
یکی از نخستین آثار در روابط بین الملل که بر شکل گیری تحولات بنیادین در نظام بین الملل تأکید داشت، نخستین کتاب مشترک "رابرت کیون" و "جوزف نای" با عنوان «روابط فراملی و سیاست جهانی» بود. در این کتاب اکثر نظریه پردازان بر اهمیت کنشگران غیردولتی مانند شرکت های چند ملیتی و روابط میان آن ها در سطح فراملی، نقش گروه های انقلابی، اهمیت روابط اقتصادی در تعاملات جهانی، و تحول جهان تأکید می کنند.
مسألۀ مهم برای "کیون" و "نای" این است که مبادلات یا سازمان های فراملی چگونه سیاست بین دولتی را تحت تأثیر قرار می دهند؛ این مبادلات و سازمان ها می توانند پنج تأثیر اصلی داشته باشند که پیامدهای مستقیم یا غیرمستقیمی بر حساسیت متقابل و از طریق آن بر سیاست میان دولت ها خواهند داشت. این آثار عبارتند از:
1. تغییرات نگرشی؛
2. پیشبرد کثرت گرایی بین المللی؛
3. ایجاد وابستگی و وابستگی متقابل؛
4. ایجاد ابزارهای جدید تأثیرگذاری؛
5. ظهور کنشگران جدید خودمختار یا شبه خودمختار در سیاست جهانی؛
بنابراین کنشگران سیاسی جهانی نیز آن هایی خواهند بود که کنترل منابعی را در اختیار دارند و با سایر کنشگران در ورای حدود دولت ها، دارای روابط سیاسی اند.
"فرگوسن" و "منزباخ" را می توان اصلی ترین ادامه دهندگان نظریه فراملی گرایی دانست. این دو بر فرارسیدن عصر پسا بین الملل تأکید دارند؛ یعنی ما از عصر روابط میان دولتی گذر می کنیم و به دورانی جدید می رسیم. «جوهرۀ جهان جهانی ساز عبارت است از مرزهای سیاسی نفوذ پذیر، کاهش اهمیت فواصل فیزیکی، و خودمختاری فزاینده واحدهای غیرحاکم.»
در جهان پسا بین الملل، طیف وسیعی از جوامع سیاسی وجود دارند که وجود هویت های متفاوت را منعکس می سازند و هر یک در حوزه ای خاص، دارای اقتدار است. گروه های تروریستی، شرکت های چند ملیتی و گروه های بشردوست، از جمله کنشگران این جهان جدیدند که موقعیت انحصاری دولت ها را در نظام بین الملل از میان برده اند.
آنچه از نظر فرگوسن و منزباخ مورد توجه است، ظهور هویت های جدید است. هویت هایی همچون هویت دینی، جایگزین هویت شهروندی عصر بین الملل می شود.
3- نظریه وابستگی متقابل: نظریه وابستگی متقابل را یکی از نظریه هایی می دانند که ریشه در طرز تفکر بین الملل گرایانه یا انترناسیونالیستی دارد که بر مبنای آن، امور دنیا به طور عینی در جهت جهانی شدن است، و این جریان عینی در روندهای سیاسی به شکل همکاری میان دولت ها منعکس می شود و در عین حال، جریانی مثبت و در راستای صلح و رفاه بیش تر جهانی است.
مفاهیم بنیادین وابستگی متقابل را می توان شامل وابستگی متقابل، قدرت، حساسیت، آسیب پذیری، هزینه، تقارن و عدم تقارن دانست:
1. وابستگی متقابل: وابستگی متقابل را می توان به عنوان پیوند مستقیم و مثبت منافع دولت ها در مواردی تعریف کرد که تغییر در موقعیت یک دولت، جایگاه سایر دولت ها را در همان جهت، تغییر می دهد.
2. قدرت: توانایی یک بازیگر به انجام کاری که طرف مقابل در صورت عدم وجود قدرت آن را انجام نمی داد و با هزینه ای که از نظر بازیگر، قابل قبول باشد.
3. حساسیت و آسیب پذیری: حساسیت، متضمن درجه واکنش در یک چهارچوب سیاست گذاری است؛ یعنی تغییرات در یک کشور با چه سرعتی موجب تغییرات در کشور دیگر می شود و آثار پرهزینۀ آن تا چه حد است. آسیب پذیری عبارت است از «قابلیت یک بازیگر در تحمل هزینه های تحمیلی ناشی از وقایع خارجی، حتی پس از تغییر سیاست ها».
در شاخه نهادگرایی لیبرالیسم، به طور خاص می توان به نظریه های کارکردگرایی و نوکارکردگرایی و نهادگرایی نولیبرال اشاره کرد.
الف. کارکردگرایی: کارکردگرایی با نام «دیوید میترانی» در پیوند است که کتاب خود را با عنوان "یک نظام صلح کارآمد" منتشر کرد. به نظر او، سر منشأ تعارض ها میان دولت ها وجود شکاف های سیاسی است و نمی توان بر این شکاف ها با توافق حقوقی فایق آمد. میترانی بر آن بود که نمی توان به رسیدن به صلح از طریق انعقاد موافقت نامه و پیمان صلح امیدوار بود و در عوض باید در عمل به آن تحقق بخشید؛ راه آن هم فعالیت مشترک است. فرض او بر این است که اقتصاد و سیاست را می توان از هم جدا کرد.
ب. نوکارکرد گرایی: نوکارکردگرایی با نام «ارنست هاز» است. هاز با کنار گذاشتن بعد هنجاری نظریه کارکردگرا و افزودن یک بعد فایده گرایانه به آن، که بر اهمیت منافع و سود حاصل از تعامل ها، تصمیم ها، و ... تأکید دارد، تلاش کرد جنبه علمی نظریه را در زمانی که رفتار گرایی رهیافت غالب را تشکیل می داد، حفظ کند.
هدف نوکارکردگرایی تبیین این مسأله بود که چرا و چگونه دولت ها حاکمیت خود را رها می کنند و حاکمیت ها در هم ممزوج می شوند و فنون جدیدی برای حل و فصل تعارض ها میان کشورها تدبیر می گردد. فرایند همگرایی در حوزۀ سیاست ملایم آغاز می شود و همکاری کارکردی را پیش می برد. اما هاز بر خلاف میترانی، اقتصاد و سیاست را کاملاً جدا از هم در نظر نمی گیرد و به اهمیت سیاسی مسائل اقتصادی، اذعان دارد.
نوکارکردگرایی، منفعت طلبی را مسلم می گیرد و برای مشخص کردن حدود برداشت های ذهنی کنشگران بر آن اتکا می کند. گروه های مشخص، اهداف و منافعی خاص را دنبال می کنند و زمانی به ابزارهای فوق ملی روی می آورند که این اقدام برایشان، سودی داشته باشد.
واقع گرایی و تحولات آن:
واقع
گرایی به صورت مکتب اندیشه سیاست قدرت از آن یاد می شود. منظور از قدرت تغییر
رفتار سایرین در زمینه دلخواه است. واقع گرایی در شکل کلاسیکش در اثر توسیدید یعنی
تاریخ جنگهای پلوپونزی مطرح شد که او بنیاد واقع گرایی را این جمله قرار می دهد ،
حق فقط در بین برابرها وجود دارد حال آنکه قوی ترها آنچه را که می توانند انجام می
دهند و ضعیف ترها از آنچه می خواهند فقط رنج می برند.
در
عصر مدرن در اروپا ماکیاولی در کتاب شهریار و هابز در کتاب لویاتان و فردریک ماینک
در کتاب دلیل وجود دولت آنرا دنبال می کند. مایکل دویل می گوید می توان 3 سنت فکری
واقع گرایی را با 3 اندیشه کلاسیک پیوند داد.
بنیاد گرایی متاثر از ماکیاول
ساختار گرایی متاثر از هابز
تکوین گرایی که تحت تاثیر رو سو است.
در
این که چه کسی نخستین واقع گرایی بزرگ در تاریخ است اتفاق نظر وجود ندارد. از نظر
دوئرتی، منسیوس و کاتیلیا نخستین واقع گرا می باشد. کاتیلیا در کتاب آرتاساسترا به
توصیف جهان می پردازد براساس آنچه که هست نه بر اساس آنچه که باید باشد. آرنولد
نیبور، آگوستین قدیس را نخستین واقع گرا می داند. ای- اچ_ کار، هم ماکیاول را به
خاطر 3 عنصری که در بنیاد فکری او قرار دارد در این زمینه شاخص می داند، تاریخ و
نظریه و جدایی اخلاق از سیاست.هابز با بدبینی نسبت به ذات انسان درشمار واقع گرا
یان قرار می گیرد.او هم مانند ما کیا ول اخلاق را از سیاست جدا می کند ، می گو ید
روابط بین الملل در و ضعیتی قرار دارد که جنگ همه علیه همه وجود
دارد. او معتقد است میثا قها بدون شمشیر صر فا کلماتی هستند که نمی
تواند انسان را حفظ کنند . هگل نیز جایگاه قدرت را مهم می داند ، باور هگل به
اینکه مهم ترین هدف دو لت حفظ خود است از بنیانهای وا قع گرایی محسوب می شود.
سیاست قدرت در زبان المانی 1 نماینده
دیگر دارد که هانریش فون تریچکه است ،به نظر او جنگ بر بریت نیست بلکه ازمون ا
لهی است که سرنوشت ملتها را به حق تعیین میکند . زمینه طرح نظریه واقع گرایی
در نیمه قرن 20
زمینه
اصلی طرح نظریه واقع گرایی در بعد از جنگ دوم جهانی آغاز شد. در واقع، واقع گرایی
نوین واکنشی دسته جمعی در مقابل آرمان گرایی بوده است.
بحران
اقتصادی 1929 روح همکاری بین المللی که در سالهای 1925 – 1929 بوجود آمده بود را از
بین برد. کشورهای توسعه طلب چون آلمان و ایتالیا و ژاپن در صدد تجدید نظر در
تقسیمات ارضی و توسعه ثروت خود برآمدند. در شرایطی که میلیونها تن در طول جنگ
درگیر شدند و دیگر اهداف آرمان گرایی نمی توانست معنای چندان داشته باشد. تفکر
اصلی در بعد از جنگ این بود که راه حل نهایی برای جنگ وجود ندارد و توسل به منافع
مشترک در بقاء و توسل به حکومت جهانی به جای نظام مرکب از دولتها، جملگی پوچ است.
بنابراین ناگزیر سیاست بین الملل بعد از دو جنگ، مبارزه قدرت بوده است. بنابراین
واقع گرایی در واکنش به بحران نظام بین الملل و ضربه آن به بنیانهای فکری و فلسفی
آرمان گرایانه شکل گرفت.
بنیان
فکری واقع گرایی قرن 20
واقع
گرایان دولت را بازیگر اصلی صحنه سیاست بین الملل تلقی می کنند و معتقد هستند که
سایر بازیگران مانند شرکتهای چند ملیتی و به طور کلی سازمانهای غیر حکومتی در چهار
چوب روابط میان دولتها عمل می کنند، در حالی که دولت در سطح داخلی قادر به اعمال
اقتدار می باشد در سطح خارجی در یک نظام فاقد اقتدار مرکزی با سایر دولتها در
همزیستی به سر می برد. در چنین محیطی دولتها با یکدیگر رقابت می کنند و ماهیت این
رقابت بر اساس بازی با حاصل جمع صفر تعیین می گردد. واقع گرایان ضمن تاکید بر قدرت و منافع ملی بر این
اعتقادندکه اصولا از بین بردن غریزه قدرت صرفا یک آرمان است. بنابراین تعقیب و کسب قدرت
یک هدف منطقی و اجتناب ناپذیر سیاست خارجی به شمار می رود. آنها برای استقلال
دولتها اهمیت زیادی قائل هستند و معتقدند که در نبود حکومت جهانی، عملا دولتها در
حالت مبهم به سر می برند و همزیستی از طریق حفظ موازنه قدرت حاصل می شود.
آنها
اعتقادی به انقلاب در سیاست بین الملل ندارند زیرا معتقدند اگر بازیگران جدیدی در
صحنه وارد شوند بعد از مدتی مشخصات بازیگران قبلی را پیدا می کنند و در صدد تامین
امنیت و منافع خود خواهند رفت. مفهوم دیگر مورد نظر واقع گرایان آشوب زدگی است
،منظور این است هیچ حکومت مرکزی در نظام بین الملل نیست و کنترل مطلق بر کل نظام
وجود ندارد و دلیل تمایز عرصه داخلی از عرصه بین المللی همین نبود اقتدار در سطح
جهانی می باشد. در واقع محیط یا نظام دولتی که دولتها در آن زندگی می کنند اساسا
آنارشیک است و آنارشیک بودن نظام دولتی در واقع ریشه در برداشت هابز در زمینه بر
قرار بودن وضعیت طبیعی در روابط بین الملل دارد.از نظر انها تعارض و رقابت به عنوان رابطه ای
است که در نظام بین الملل حرف اول
را می زند .
برخی
نویسندگان واقع گرا که افکارشان از اواخر نیمه نخست قرن 20 تاثیر عمده ای بر رشد
این مکتب گذاشت عبارتند از :
ای_اچ_
کار
آرنولد
نیبور
فردریک
شومان
ریمون
آرون
جرج
کنان
هانس
مورگنتا
به
دلیل این که هانس جی مورگنتا بیشترین تاثیر را بر تدریس روابط بین الملل در
دانشگاه ها داشت و از سوی دیگر ،نظریه نسبتا جامعی از روابط بین الملل ارائه داده
است و او را تنها کسی میدانند که به ارائه یک تبیین منطقی و دارای انسجام درونی از
رفتار دولتهای ملی پرداخته او را به عنوان یک نظریه پرداز واقع گرایی انتخاب کردم.
کتاب
سیاست میان ملتها او را مهم ترین کتاب در رهیافت نظری روابط بین الملل می دانند.
می توان او را از نظر معرفت شناختی کاملا مدرن دانست. او قائل به کاربرد خرد و
تجربه در شناخت است، به همین دلیل دیوید مکلند نظریه مورگنتا را از محرکهای اصلی
انقلاب رفتاری می داند. مورگنتا هم مانند دیگر نظریه پردازان واقع گرا سرشت انسان
را شرور می داند که این شرارت او در قدرت طلبی اوست.
مورگنتا
نظام بین الملل را آنارشیک می داند، اینکه نظام بین الملل فاقد اقتدار مرکزی است ،
وجه تمایز آن با جامعه داخلی است. او بر نبود اقتدار مرکزی تاکید دارد. در این
شرایط آنارشیک است که توسل به زور میان دولتها مشروعیت میابد و جنگ به خصوصیت نظام
بدل می شود. در واقع منافع ملی و قدرت دو مفهوم اصلی و کلیدی نظریه او است، برداشت
مورگنتا از قدرت رابطه ای است ، مورگنتا گاه قدرت را به عنوان هدف و غایت سیاست در
نظر می گیرد، هر چه دولتها از قدرت بیشتری برخوردار باشند بهتر می توانند منافع
خود را در سطح بین الملل تامین کنند. گاهی نیز قدرت را به عنوان ابزار مطرح می کند
،که در این جا عناصر قدرت ملی اهمیت پیدا می کند که از نظر او عناصر قدرت ملی
جغرافیا، منابع طبیعی، توان صنعتی، آمادگی صنعتی و روحیه ملی و عناصر مشابه هستند
در واقع قدرت در این جا چند بعدی و غیر قابل تعریف عملی و بیشتر ذهنی است. مفهوم
دیگر منافع ملی میباشد که گاه آنرا به مثابه قدرت تعریف می کند و گاه براساس قدرت
مفهوم منافع ملی را جوهر سیاست تلقی می کند. در واقع قدرت لازم و ضروری است. یکی
دیگر از مفاهیم مورد نظر مورگنتا موازنه قدرت است که از این اصطلاح این طور برداشت
می شود که در آن روابطی میان کشورهاست که در آن هیچ یک آن قدر قدرت ندارد که به
تنهایی دیگران تحت سلطه قرار دهند . از نظر او قدرتهایی که در سیاست بین الملل از
وضع موجود راضی هستند سیاست حفظ وضع موجود، دولتهایی که ناراضی هستند، سیاست
امپریالیست و دولتهایی که در صدد مقابله با آنها بر می آیند، سیاست سد نفوذ را
دنبال می کنند. سومین سیاست هم که دولتها می توانند دنبال کنند، سیاست پرستیژ است
که نمایش قدرت است و جنبه ابزاری دارد یعنی می تواند در خدمت حفظ یا افزایش قدرت
باشد. نقدی که به او وارد می شود این است که آثار مورگنتا مشابه یک واقع گرایی
نوستالژیک است. او گذشته را دارای اهمیت می کند و تصویری آرمانی از دیپلماسی
اروپایی در قرن 19 ارائه می دهد که در واقع نوعی آرمان گرایی است بنابراین شاید
تردید جدی در واقع گرایی او جالب ترین نقد ها باشد.
ا.ای.اچ.کار
کتاب
بحران 20 ساله از اثار او می باشد. او واقع گرایی را به عنوان پایان مرحله آرمان گرایی میداندو .او
معتقد است که اگر همگان واقعا خواستار دولت جهانی یا امنیت دسته جمعی باشند ، تحقق
آن آسان خواهد بود.توجه او به وجه خاص کنشهای انسانی و ساختگی بودن واقعیت جهان بود. پس واقع گرایی
تنها یک مرحله از تفکر و برای رهایی از آرمانشهری است. در واقع انتقادی که به کار
وارد است این است که او جایگاه خود را در میان آرمانشهری و واقع گرایی روشن نمی
کند.گاه این دو را جمع می کند وگاه غیر قابل جمع می داند. در واقع کار بیشتر نگاه
به تغییر و اصلاح دارد و خود را بیشتر عملگرا می داند.
2.رینولد
نیبور
به
نظر کنت تامپسون پدر فکری واقع گرایان می باشد که بیش از همه در
راه نیل به یک نظریه منسجم و قابل درک از روابط بین الملل تلاش کرد. گناهکاری
انسان ناشی از اضطراب اوست .به اعتقاد او در ذات انسان اراده ی معطوف به زندگی
وجود دارد که از اراده ی معطوف به قدرت ناشی می گردد، سیاست بین الملل را تلاش
برای حفظ وکسب قدرت می دهند. او معتقد است هر گاه محدودیتهای اخلاقی
برای فرد به عنوان عضو یک گروه بوجود آید به خشونت بیشتر در سطح گروه منجر می شود
.فرد هویت خود را از دست می دهد و عضو توده ای بدون نام می شود به این ترتیب گرایش
او به قدرت افزایش می یابد. او نیز امکان از بین رفتن تعارضات در سطح بین
المللی را از طریق ایجاد حکومت های جهانی نفی میکند.
3.فردریک
شومان
.از
نظر او واحد های سیاسی خود مختار هیچ اقتدار بالاتری را نمی پذیرد وبا جنگ منافع
خود را دنبال می کنندو حفظ خود هدف هر دولتی است. از نظر شومان صلح هیچ گاه هدف
نیست بلکه شرط لازم برای افزایش قدرت نسبی میباشد. از نظر شومان
در این نظام بین الملل موازنه قدرت سازوکار مهمی است ،اعضائ برای دفاع از خود در
برابر تهدید متحد می شود و اتحاد آنها تمایل یک کنشگر برای تبدیل شدن به یک قدرت
جهانی را سرکوب می کند ، روزنا و دیویس شومان را از نمایندگان شاخه ای از
مکتب واقع گرایی می دانند که صرفا به عنوان عکس العمل در قبال تحولات جاری در نظام
بین الملل ظهور کرد. 4.ریمون آرون
در
کتاب جنگ و صلح به تحلیل چهار جانبه از روابط بین الملل در ابعاد نظری .جامع
شناختی.تاریخی وعلمی می پردازد.در تصویر آرون از روابط بین الملل واحد های سیاسی
مستقلی وجود دارد که هر یک به خود حق می دهند که عدالت را در اختیار گیرند و در
مورد جنگ یا صلح تصمیم گیری کنند. هدف اصلی در نظام تضمین امنیت است وقدرت طلبی
واحد های سیاسی در نظام بین الملل مورد توجه او است.
5.جرج
کنان
او
نیز مانند واقع گرایان سرشت بشر را غیر منطقی و خود خواه وسر کش می داند معتقد است
ایجاد تغییرات بنیادین در بشر بسیار دشوار است. او معتقد است تعارضات بین المللی
پایدار هستند و فقدان هماهنگی در تحولات فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی دولتها در بروز کشاکشها نقش
دارد.
البته
او به استفاده از دیپلماسی هم خوش بین است. در واقع دیپلماسی در نظام بین الملل
باعث تعدیل تعاراضات می گردد. او از این نظر مورد نقد قرار می گیرد که در نوشته
های خود بر منافع ملی به عنوان هدایت کننده ی سیاست خارجی تاکید می کند. اما مشخص
نمی کند دولتها در چه شرایطی به اجماع در مورد منافع ملی خود می رسند و آیا اساسا
چنین اجماعی می تواند تشکیل شود و اگر می تواند چگونه؟
نو
واقع گرایی :
واقع
گرایی در اوایل دهه 1980 به عللی نظیر ورود جنگ سرد و رقابت تبلیغاتی میان شرق و
غرب و در واکنش به رفتارگرایی و موضوع وابستگی تجدید حیات یافت. در واقع نو واقع
گرایی بیش از هر چیز تلاشی برای علمی کردن واقع گرایی است.
نو
واقع گرایان عمدتا بر مختصات ساختاری نظام بین الملل تاکید می کند. در واقع سطح
تحلیل را نظام بین الملل قرار می دهند و می گویند نظام بین الملل نوع و قواعد بازی
را مشخص می کند. نو واقع گرایان مفهوم ساختار سیستمی را توسعه می دهند. در واقع
این ساختار است که روابط سیاسی واحدهای متشکله را تشکل بخشیده، تحت فشار قرار می
دهد. در واقع نو واقع گرایان توضیح می دهند که چگونه ساختارها بدون توجه به
مختصاتی که به قدرت و موقعیت مربوط میشود، بر رفتار و نتایج تاثیر می گذارد. بر
این اساس سیاست خارجی دولتها تحت تاثیر عوامل سیستمیک قرار دارد و مانند توپهای
بیلیارد از همان قواعد هندسه تبعیت می کند. نو واقع گرایان می گویند وقتی سیاست
بین الملل به صورت یک نظام یا ساختار مجزا دقیقا تعریف شود، این وضعیت سر آغازی
برای نظریه پردازی روابط بین الملل و نقطه عزیمت واقع گرایی سنتی می شود.
نو
واقع گرایان بر خلاف واقع گرایان کلاسیک تمایلی به استفاده از زور از خودشان نشان
نمی دهند. از نظر آنها تمامی دولتهای موجود در درون نظام بین الملل از لحاظ
کارکردی به واسطه وجود فشارهای ساختاری، در وضعیت مشابهی به سر می برد همین وضعیت
باعث تحمیل نظم و روشی به دولتها می شود.
یکی
از حوزه های مورد توجه واقع گرایی جدید مسائل اقتصادی بین الملل بود.
از
جمله نظریه پردازان نو واقع گرایی کنت والتز و مورتون کاپلان و رابرت گیپلین و
استفان کراسنر می باشد، به دلیل اهمیتی که کنت والتر در نظریه پردازی نو واقع
گرایی یا به عبارتی واقع گرایی ساختاری دارد. به بررسی نظریه او می پردازیم:
"کنت
والتز"
کتاب
نظریه سیاست بین الملل و انسان، دولت و جنگ از مهمترین متون نظری روابط بین الملل
محسوب میشود. والتر بی تردید علم گراست از هر گونه قضاوت مورگنتایی درباره عقلانیت
سیاست خارجی پرهیز می کند، به رغم اینکه او را اثبات گرا می دانند اما دقت در آراء
او نشان می دهد که او از بسیاری از مفروضه های ساده انگارانه اثبات گرایی فاصله
دارد و به همین دلیل برخی او را از نظر معرفت شناختی و روش شناختی ابطال گرا و یا
لاکاتوشی می دانند. او بر آن است که میان نظریه و قانون باید تفکیک قائل شد. قانون
حاکی از وجود رابطه ثابت است، اما نظریه ها عباراتی اند که قوانین را تبیین می
کنند.در واقع والتز در صدد ارائه یک نظریه تبیینی توضیح دهنده سیاست خارجی است که
بتواند به سوالهای مشخص پاسخ دهد. سوالی که بنیان نظریه او را تشکیل می دهد این
است که چرا دولتها در نظام بین الملل به رغم تفاوتهایی که از نظر سیاسی ،
ایدئولوژیک دارند، رفتار مشابهی را در سیاست خارجی به نمایش می گذارند؟ این بر یک
برداشت سیستمی از سیاست بین الملل متکی است.از نظر او ساختار سیاسی از 3 اصل تشکیل
شده است
:
1.اصل
سازمان دهنده
2.تفکیک
کارکردها
3. توزیع
توانمندیها
اصل
سازمان دهنده در جوامع داخلی سلسله مراتبی و در نظام بین الملل آنارشی است. در
نظام بین الملل به این دلیل که دغدغه اصلی تامین امنیت است.جایی برای تفکیک
کارکردها باقی نمی ماند و همه باید به دنبال حفظ بقا به عنوان مهمترین کارکرد خود باشند و
به علت اهمیت بقا و فقدان مرجعی برای تضمین بقا در سطح بین المللی، کارکرد همه
دولتها تامین بقای خود و امنیت جویی است. در نظام بین الملل توزیع
توانمندیها در میان واحدها عامل تمایز آنهاست و تعیین می کند که هر یک تا چه حد از
توانمندی لازم برای تامین امنیت برخوردار است . او در کتاب انسان ، دو لت ،جنگ 3 سطح تبیین را برای جنگ مشخص می کند :
1.انسان:سرشت
انسان را جنگ طلب می داند، عامل جنگ را انسان میداند .
2.دولت:
سرشت جنگ را در جنگ طلب بودن دولت های خاص می داند.
3:ساختار
انارشیک نظام بین الملل را عامل تعا رض می داند .
البته
میگوید بدون شناخت عا مل 1 و 2 نمی توان به ساختار بین الملل شناخت پیدا کرد .
واقع
گرایی نو کلاسیک :
واقع
گرایی نو کلاسیک عنوانی است که گیدئون رز به مجموعه ای از آثار در روابط بین الملل
داده است که در تبیین سیاست خارجی و فراتر از آن در توضیح روابط بین الملل از
بسیاری از بینشهای واقع گرایی استفاده کرده است. نو کلاسیکها برخلاف نو واقع گرایان تنها
به عوامل سطح ساختار نظام توجه نمی کنند، بلکه بر آن هستند که برداشتهای ذهنی و
ساختار داخلی دولتها نیز حائز اهمیت اندو به نوعی بر لزوم نگاه به سطوح مختلف
تحلیل تاکید دارد. نو کلاسیکها را می توان بر اساس تقسیم بندی جک اسنایدر در
دو مقوله تهاجمی و تدافعی گنجاند.
واقع
گرایان تهاجمی:
در
واقع آنها معتقدند که آنارشی دولتها را وادار می کند که قدرت نسبی خود را به
حداکثر رسانده زیرا امنیت و بقا در درون نظام بین الملل هیچ گاه قطعی نیست و
دولتها می کوشند قدرت خود را به حداکثر برسانند. در واقع این آنارشی وضعیتی هابزی
است که در آن امنیت کم یاب است و دولتها می کوشند با به حداکثر رساندن امتیازات
نسبی خود به آن نائل شوند.
از
اعضای شاخه واقع گرای تهاجمی می توان به فرید زکریا و جان مرشایمر اشاره کرد. فرید
زکریا معتقد است که هنگامی که دولتها ثروتمند میشوند، قدرت نظامی خود را افزایش می
دهند و هنگامی که تصمیم گیرندگان اصلی آنها تصور می کنند قدرت آنها از نظر نظامی
افزایش یافته راهبردهای تهاجمی اتخاذ می کنند. در واقع از نظر نو کلاسیکهای تهاجمی
قدرت دولت مهمتر از قدرت ملی است. زیرا بخشی از قدرت ملی را تشکیل می دهد که حکومت
می تواند از آن برای رسیدن به اهداف خود استفاده کند در واقع از نظر زکریا هر چه
قدرت دولت و قدرت ملی افزایش پیدا کند، به سیاستهای خارجی توسعه طلبانه منجر می
شود.مرشایمر معتقد است که هدف اصلی هر دو لتی آن است که سهم خود را از قدرت جهانی
افزایش داده و این به معنای کسب قدرت به زیان دیگران است و به نظر او دلیل
اصلی قدرت طلبی دولتها را باید در 3 چیز جستجو کرد:
1 . ساختار
آنارشیک نظام بین الملل .
2.توانمندیهای
تها جمی که دولتها از آن بر خوردارند.
3.عدم
اطمینان در مورد نیات و مقاصد دشمن .
او بر
خلاف واقع گرایان کلاسیک .سرشت قدرت طلب و جنگ طلب بشر را مهم نمی
داند و معتقد است این دو لتهای قوی هستند که
به نهادهای
بین
المللی شکل می دهند تا بتوانند سهم خود را از قدرت جهانی را حفظ کنند و دو لتها باید
آنچه را که وا قع گرایان تها جمی دیکته می کنند .عمل کنند .
واقع
گرایی تدافعی:
فرض
آنها بر این است که آنارشی بین الملل معمولا خوش خیم است یعنی امنیت چندان نایاب
نیست و فراوان است در نتیجه دولتهایی که آنرا در می یابند رفتاری تهاجمی نخواهند
داشت و تنها در شرایطی که احساس کنند تهدیدی علیه آنها وجود دارد نسبت به آن واکنش
نشان می دهند به نظر، تالیا فرو، واقع گرایی تدافعی مبتنی بر 4 مفروضه است:
معضله
امنیت
ساختار
ظریف قدرت
برداشتهای
ذهنی رهبران ملی
عرصه
سیاست داخلی
از
جمله نظریه پردازان واقع گرایان تدافعی جک اسنایدر و استفان والت هستند. تاکید
والت بر اهمیت موازنه تهدید به جای موازنه قدرت است در واقع از نظر او تنها صرف قدرت مهم نیست سایر عوامل
هم مهم هستند در واقع از نظر والت: برداشتهای دولت از یکدیگر مهم استریا، هر چه
دولت تجاوزکارتر باشد ،احتمال اینکه دولت های دیگر بر علیه او موازنه را در پیش
بگیرند بیشتر است. اما در مواردی که دولت های ضغیف تر تصور کنند که طرف مقابل به
پیروزی نزدیک می شود آنها سیاست همراهی با آن دولت را در پیش می گیرند. بنا بر این
هر عملی مبتنی بر تصور و برداشت های دولت ها از یکدیگر است.
از
جمله انتقادات به واقع گرایان تدافعی این است که نمی تواند دولت های تجدید نظر طلب
را توضیح دهد و اینکه آنچه که دولت ها باید از نظام بین الملل یاد بگیرند با آنچه
عملا یاد می گیرند در هم می آمیزد.
مکتب انگلیسی:
مکتب
انگلیسی به مجموعه آثار و نویسندگانی اشاره دارد که برداشت خردگرایی از روابط بین
الملل را فراتر از یک نظام بین الملل«جامعه ای مرکب از دولتها می دانند و قائل به
اهمیت اهداف، قواعد، نهادها، ارزش ها و هنجارهای مشترک آنند».[1] ریشه مکتب
انگلیسی را در سنت خردگرایی در روابط بین الملل می دانند.
مارتین
وایت از مهمترین نظریه پردازان این مکتب، معتقد است که می توان سه سنت نظری را در روابط
بین الملل تشخیص داد که عبارتند از: 1- واقع گرایی یا سنت ماکیاولی 2- انقلابی گری
یا سنت کانتی 3- خردگرایی یا سنت گروسیوس که راهی میانه رو بین دو سنت نخست محسوب
می شود.
خردگرایی
در عین پذیرش ماهیت آنارشیک روابط بین الملل(مانند واقع گرایان) بر اجتماعی بودن
روابط و وجود اهداف و هنجارهای مشترک و همکاری میان دولتها تأکید دارد(مانند آرمان
گرایان). و دگرگونی در روابط بین الملل را ممکن اما دشوار می داند(یعنی نه بدبینی
واقع گرایان و نه خوش بینی آرمان گرایان).
در
دهه های 1950 و 60 مکتب انگلیسی بیش از هر چیز بعنوان رهیافت کم و بیش متمایز
کلاسیک انگلیسی در چارچوب سنت خردگرا به روابط بین الملل محسوب شد. اما این برداشت
وجود داشت که آراء نظریه پردازان مکتب بیش از آنکه جنبه علمی داشته باشد، در سنت
اندیشه سیاسی قرار دارد. در اواخر دهه 1970 و اوایل 1980 نسبت به امکان بقای آن ابراز
تردید می شد و منتقدان بر غیر علمی بودن آن تأکید داشتند. برخی از اندیشمندان
خواهان بسته شدن پرونده مکتب انگلیسی شدند. زیرا رهیافت کل گرایان، دولت محوری،
عدم توجه به ابعاد اقتصادی روابط بین الملل را نقاط ضعف مهم آن می دانستند. برخی
اساسا منکر موجودیت واحدی به نام مکتب انگلیسی بودند.
شیلا
گریدر بر آن بود که اصولا مجموعه
نویسندگان مورد اشاره در آن چه مکتب انگلیسی نامیده می شود به یک مکتب شکل نمی
دهند زیرا فاقد وحدت ناشی از اتکاء به اصول و روش های مشابه اند و مفروضه های
فلسفی مشترک ندارند. در مقابل برخی آن را قابل مستحیل شدن در سایر نظریه ها می
دانستند . نویسندگانی نیز مکتب انگلیسی را واقع گرایی و یا تقریری آرام تر از
واقع گرایی تلقی می کردند. اما از نیمه دهه 1980 و بویژه 1990 به تدریج مکتب
انگلیسی در روابط بین الملل مورد توجه و ارزیابی مجدد قرار گرفت. این را می توان
ناشی از شرایطی دانست که در بحث های درونی رشته روابط بینالملل پیش آمده بود.
دو
محور اصلی مناظره چهارم در روابط بین الملل طرفین دعوی را مشخص می ساخت: از یک سو
مناظره ای میان نو واقع گرایان و نو لیبرال ها در جریان بود که تداعی گر مناظره
میان واقع گرایان و آرمان گرایان بود و راه میانه بین آن ها یعنی سنت خردگرایی را
به یاد می آورد. از سوی دیگر در مناظره میان جریان اصلی کم و بیش علم گرا (که با
عنوان خردگرا شامل هر دو نظریه نو واقع گرا و نو لیبرال می شد) و باز اندیش گرایان
(شامل کل جریان انتقادی مخالف اثبات گرایی یعنی پساتجددگرایی، نظریه انتقادی و
فمینیسم) و با زیر سوال رفتن دعاوی علم گرایانه و اثبات گرایانه و مشروعیت یابی
مجدد نظریه پردازی هنجارها، راه را برای احیای برداشت های کلاسیک از روابط بین
الملل و بازخوانی متون این سنت از جمله آثار مکتب انگلیسی باز شد.
به
طور خاص در دهه 90 و با طرح سازه انگاری در روابط بین الملل به عنوان راهی میانه
در هر دو محور مناظره و همچنین شباهتهای انکارناپذیر میان مکتب انگلیس و بسیاری از
مباحث سازه انگاری توجه جدی به راه میانه کلاسیک و ظرافت آن برای ایفای مجدد نقش
میانی در مناظرات شکل گرفت.
مبانی
هستی شناختی:
در
اندیشه های بنیان گذاران مکتب انگلیسی بحث هستی شناسی به صراحت مطرح نشده است. حتی
ویند معتقد است که مناظرات و بحث های هدلی بول به سطح هستی شناختی نرسید. اما می توان با استناد به
مطالعات و مواضع مکتب انگلیسی، نوعی بینش هستی شناختی مستتر در آن را در مورد سرشت
نظام بین الملل و کنشگران آن استخراج کرد. آنچه در مورد مکتب انگلیسی
جلب توجه می کند، تأکید بر جامعه بین الملل به جای نظام بین الملل است.
نظام
بین الملل به مجموعه ای از دولت ها اشاره دارد که در تماس با یکدیگرند و تعامل
آنها با یکدیگر به حدی است که هر یک از آنها در محاسبات خود رفتار دیگر را مدنظر
قرار دهد. این تعاملات می توانند مستقیم و غیرمستقیم و از طرف یک طرف ثالث باشند.
در مقابل جامعه بین الملل یا جامعه مرکب از دولتها در شرایطی وجود دارد که «گروهی از
دولت ها با آگاهی از برخی منافع مشترک و ارزش های مشترک به یک جامعه شکل دهند، به
این معنا که در روابطشان با یکدیگر خود را مقید به مجموعه ای مشترک از قواعد تصور
کنند، و در کارکرد نهادهای مشترک سهیم باشند».
این
برداشت اجتماعی از روابط میان دولتها به وضوح با برداشت واقع گرایان که کم و بیش
قائل به وجود نوعی وضعیت شبیه به وضعیت طبیعی در روابط بین الملل اند، تفاوت دارد
و همراه با تأکید بر وجود ارزشها، هنجارها، قواعد و نهادهای مشترک می باشد.
در
این میان نگاه تاریخی مکتب انگلیسی به پدیده های اجتماعی و توجه آن به زمینه بندی
و پرهیز از شیئیت انگاری – یا عدم توجه به نقش عامل انسانی در شکل دادن
به پدیده های اجتماعی و در نتیجه تاریخی و مشروط بودن آنها شایان توجه است.
برخلاف
واقع گرایان که نظام بین الملل را امری مفروض می گیرند، مکتب انگلیسی به چگونگی
شکل گیری تاریخ این نظام و امکان شکل گرفتن آن به گونه های دیگر توجه دارد. تأکید
بر اینکه جامعه بین الملل امروزی در اصل حاصل یک فرایند تاریخی است که با فرهنگ،
مفروضه ها، قواعد، هنجارهای خاص اروپائیان در دوران مدرن شکل گرفته و سپس در یک
روند تاریخی نسبتاً بلندمدت به کل جهان تعمیم یافته است، این برداشت را نشان می
دهد . تاکید بر نقش فرهنگ، هنجارها، قواعد و ... از دید شارحان متأخران مکتب انگلیسی، حاکی از سازه
انگارانه بودن است.
به
گفته اسمیت، در آثار مکتب انگلیسی خصوصاً هدلی بول این بر داشت دیده می شود که معانی و تفاسیر جامعه بین
المللی اند که به این جامعه قوام می بخشند. گریفیتس هم بر آن است که برای مکتب
انگلیسی، کانون یا هسته مرکزی موضوع روابط بین الملل" فهم بیناذهنی و نیت
کنشگرانی است که نظریه پردازان می کوشند آنها را بفهمند".
مکتب
انگلیسی تأکید دارد که دولتها در جامعه ای از دولتها قرار دارند که شامل ارزشها،
قواعد و نهادهایی هستند که دولتها عمدتاً آنها را پذیرفته اند و امکان کارکرد نظام
دولتی را می دهند. آنچه به نظم و در قلمرو قوام می بخشد، هنجارهای مربوط به
قرارداد و حفظ قول یا وفای به عهدند.
سیاست
بین الملل مستقل از فهم کنشگرانی که آن را می سازند نیست .
در
مفهوم جامعه بین المللی، دولت ها بعنوان اعضای این جامعه قلمداد می شوند و روابط
میان حاکمان است که به جامعه بین الملل شکل می دهد. مکتب انگلیسی با تمایز میان
جامعه بین الملل و نظام بین الملل بر آن است که در نظام بین الملل فقط تماس و
تعامل میان دولتها وجود دارد، اما در جامعه بین الملل، تکالیف متقابلی وجود دارد.
مکتب
انگلیسی بر این باور است که دیپلماسی، حقوق بین الملل و عرف بین الملل جاری در
واقع گفتمان اروپایی است که در سراسر جهان پذیرفته شده است . تبدیل این گفتمان به
زمینه فهم مشترک بیناذهنی باعث شده است که امکان گفتگوی جهانی فراهم شود.
اما
جالب آنکه حتی در وضعیتی که به نظر مکتب انگلیسی نظام به جامعه بدل نشده است، نیز
روابط به یک معنا غیراجتماعی نیست و قواعد و هنجارهایی بر آن حاکم است. نمونه آن
نیز به گفته واتسون در روابط میان اروپائیان و امپراطوری عثمانی
دیده می شود. این تکالیف حاصل قواعد تنظیمی است که برای نظم و پیش بینی پذیر ساختن نظام طراحی می شوند. مانند
احترام به پیمانهای تجاری و مصونیت فرستادگان.
رابرت
جکسون می گوید: ممکن است تصور شود که جامعه بین الملل ساختاری متمایز از رفتار
دولت مردان دارد. اما نظریه پردازان جامعه بین لملل آن را پیوندی از دولت ها
می دانند . یعنی ترتیباتی ارادی میان کسانی که از طرف مجامع سیاسی که دولت های
حاکم خوانده می شوند عمل می کنند.
وجه
گفتمانی سیاست بین الملل مورد توجه رابرت جکسون است. او بر این باور است که
دیپلماسی، حقوق بین الملل و عرف بین الملل جاری در واقع گفتمان اروپایی است که در
سراسر جهان پذیرفته شده است. تبدیل این گفتمان به زمینه فهم مشترک بیناذهنی باعث
شده است که امکان گفتگوی جهانی فراهم شود. در عین حال باید توجه داشت که برداشت
جکسون از گفتمان و نقش آن مانند برداشت سازه انگاران رادیکال نیست که در نهایت گفتمان به
کارگزاران تعین بخشد و به نحوی وجهه کارگزاری آنها نفی شود.
در
میان متقدمان مکتب انگلیسی می توان دیدگاه رادیکال تری نیز یافت. سی ای
دبلیومانینگ از متقدمان مکتب انگلیسی تأکید دارد که ما برای سهولت صحبت در مورد
روابط بین الملل از دولت، حاکمیت و جامعه بین الملل و مانند آن سخن می گوئیم و در
واقع فرض ما بر اینست که اینها هستند. او روابط بین الملل را جهانی اجتماعی می
بیند که همراه با یک نگرش کل نگرانه به آن است. او برداشتی مفهومی و ذهنی از جامعه
بین الملل دارد که بر اساس آن «وجود واقعیای» در خارج از آن برایش قائل نیست. از
نظر او حاکمیت یک امر نظری است که به یک وضعیت ذهنی ناظر می شود نه وجودی واقعی.
منزلتی حقوقی است که به رسمیت شناخته می شود. این برداشت نشان می دهد که از دید او
چگونه قواعد، شناسایی و فهم بیناذهنی به واقعیت بین المللی شکل می دهند.
بحث در مورد اهداف سه گانه
جامعه (امنیت اعضاء در مقابل خشونت، تضمین وفاداری به تعهدات، ونظامی برای حفظ
حقوق مالکیت) که نظم بین الملل آنها را حفظ می کند، شاید بتوان به نوعی به قواعد
تکوینی مرتبط دانست. همان گونه که گریفیتس می گوید، این اهداف تکوینی اند و مبتنی بر توافقی بیناذهنی میان همه اعضای جامعه در
مورد ارزش ذاتی آن ها.
از
دید بول قواعدی که اولویت نظام دولت ها را تأیید و تقویت می کنند و دولت ها را
بعنوان تنها اعضای جامعه جامعه بین الملل به رسمیت می شناسند و اصل بینادین سیاست
جهانی اند، کاملاً جنبه تکوینی دارند.
بنابراین
جامعه بین الملل ساختاری غیرارادی یا یک نظام کارکردی مستقل از کنش گران نیست.
آنچه در این جامعه بین الملل می بینیم، اعم از هنجارها، نهادها، عرفها، قواعد،...
هیچ یک ثابت و ایستا نیستند، بلکه بر ساختههاییاند که در زمان قرار گرفته و در
طول زمان تغییر می کنند، به وجود آمده، متحول شده اند و باز هم متحول می شوند.
دقت
در آراء ذکر شده نشان می دهد که تا چه حد مکتب انگلیسی به تعامل و قوام بخشی
متقابل دولتها و جامعه بینالمللی(کارگزار ساختاری) توجه داشته است. معمولاً مکتب
انگلیسی را به تبع تأکید آن بر جامعه دولتها «دولت محور» می دانند.
تأکید
آشکار نویسندگانی چون وایت یا بول بر کنشگران دولتی است. اما در مواردی هم می توان
توجه آنها را به افراد انسانی بعنوان موضوع روابط بین الملل دید. به بیان دیگر در
مواردی که بحث از جامعه دولتها به جامعه جهانی تمایل پیدا کرده است، خصوصاً در بحث
راجع به حقوق بشر می توان چنین گرایش را در مکتب انگلیسی دید. البته گاه با توجه
به اینکه همچنان در بحث راجع به حقوق بشر، کانون توجه جامعه مرکب از دولت ها و
وظیفه دولت ها در آن است، شاید این برداشت چندان درست نباشد.
در
عین حال باید توجه داشت که خود هدلی بول در کنار جامعه دولت ها و نظم بین المللی
از نظم جهانی نیز سخن می گوید . او در این جا در کنار دولت به عنوان یکی از اشکال
گروه بندی میان انسان ها بر آن است که می توان اشکالی دیگر نیز داشت . واحدهای
تشکیل دهنده نظم جهانی افراد انسانی اند. به علاوه بول نسبت به جاذبه
های جهان وطن انگارانه جامعه جهانی که اولویت برای آن عدالت نسبت به افراد انسانی
باشد و نه دولت ها احساس همدلی داشت. اما نمی توان به این اعتبار به این نتیجه
رسید که او لزوما شأن کنشگری را یرای هر مجموعه ای از افراد در روابط بین الملل قائل
بود. از نظر بول لازمه پذیرش این شأن این است که هنجارها و قواعد بین المللی برای
افراد انسانی چنین شأنی قائلند.
می
توان گفت: مکتب انگلیسی به شکلی ضمنی با تأکیدی که بر قواعد، هنجارها، نهادها،
گفتمان ها دارد، واجد نوعی هستی شناسی سازه انگارانه است و با وجود تأکید بر
دولتها بعنوان کنشگران اصلی در سیاست بین الملل، از لحاظ نظری جایی برای طرح سایر
کنشگران نیز دارد.
مبانی
معرفت شناختی:
مهمترین
بحث معرفت شناختی در مورد مکتب انگلیسی، موضوع میانه آن از نظر معرفت شناختی است.
آنچه
مشخص است، بدبینی کلی مکتب به مطالعه علمی کمی گرایانه یا روایت آمریکایی از علم
گرایی در روابط بین الملل است . شاید بتوان گفت که نقطه عزیمت هستی شناختی پیروان
مکتب انگلیسی به روابط بین الملل یعنی جامعه بین الملل همراه با تأکید بر قواعد،
هنجارها، عناصر فرهنگی،و… اساساً مانع از پیگیری یک معرفت شناسی و روش
شناسی علم گرایانه است.
البته
هدلی بول از اینکه چارچوبی که چشم انداز آمریکایی دیکته می کند بر مطالعات راهبردی
سایه افکنده است و باعث محدودیت در دید آن شده است، انتقاد می کند. وی همچنین در
سطحی دیگر به غربی بودن دانش روابط بین الملل و در نتیجه محدودیت آن توجه دارد و
حتی بر آن است که این امکان وجود دارد که نگاه غربی مانع از توجه به وجود
دیدگاههای غیرغربی(چه برسد به پذیرش آنها) شود و این پرسش را مطرح می سازد که آیا
در یک نظام سیاسی جهانی که عمدتاً مرکب از ملل غیرغربی است، فهم غربی می تواند به
فهمی رسا منتهی گردد یا خیر.
مارتین
وایت از مفسران مکتب با طرح سه سنت در در روابط بین الملل بر آن بود که واقعیت را
می توان به مکالمه ای سه جانبه میان سه سنت واقع گرایی، خردگرایی و انقلابی گری
پیدا کرد. او به طور موازی به تفسیر دیدگاه های اندیشمندان و نظریه پردازان از یک
سو و سیاست مداران و دولت مردان از سوی دیگپر می پردازد و می کوشد فهم آنها را از
روابط بین الملل در قالب سه سنت فکری بیان کند. اما باید توجه داشت از نظر وایت ،
این سه سنت به معنای سه پارادایم غیر قابل جمع یا غیر قابل قیاس نیستند، بلکه
جریاناتی اند که در بستر خود نمی مانند، در هم نمی آمیزنند، و درهم تنیده اند، بر
هم اثر می گذارند، تغییر می کنند، اما هویت خود را از دست نمی دهند.
از
آنجا که به نظر مکتب انگلیسی، دولتها در جامعه بین الملل توسط افرادی نمایندگی می
شوند که نقش کارگزاری دارند، پس باید بتوان اصول راهنمای رفتار آنها و معنایی را
که برای کنشهای خود قائلاند، شناخت. اما این کنشگران در خلاء عمل نمی کنند، بلکه
در ساختار جامعه بین الملل که شامل اصول و قواعد حقوقی است عمل می نمایند.
از
دید مکتب جداکردن مسائل اخلاقی-هنجاری( یعنی چیزی که علم گرایان به
دنبال آنند) از روابط بین الملل امکان پذیر نیست، چون سرشت روابط بین الملل چنین
اجازه ای را نمی دهد. سه سنت فکری مورد توجه وایت بیانگر سه موضع اخلاقی نیز
هستند. واقع گرایی به دنبال اخلاقی غیر کمال گرایانه است، انقلابی گری به دنبال
عدالتی جهان شمول، و خردگرایی در پی ترکیب ملاحظه کاری و تکلیف اخلاقی.
به
علاوه در نگاه خود مکتب به جامعه بین الملل، دولتها واحدهایی غیر اخلاقی نیستند و
توسط انسانهایی نمایندگی می شوند که لاجرم موضعی اخلاقی نیز دارند. جامعه بین
المللی نیز مبتنی بر اصول اخلاقی است. این اصول نزد شاخه کثرت گرایی مکتب شامل
نوعی اخلاق کم مایه(در حد توافق میان دولتها بر سر اصولی که امکان همزیستی و
همکاری در جهت منافع مشترک را به آنها بدهد). و نزد شاخه همبستگی گرای شامل
اخلاقیاتی پرمایه(یعنی اصول اخلاقی جهان شمول مانند دفاع از حقوق بشر) است.
این
خصوصیات باعث شده که گفته شود، مکتب انگلیسی نمایانگر تلاشی برای نظریه پردازی
عملی است که هم بر مسائل مرتبط با واقعیت تجربی سروکار دارد و هم به اندیشه در
مورد خیر بشری می پردازد. اما در عین حال گفته می شود که این دیدگاه به روز شود.
نگاه
تاریخی به روابط بین الملل وجه دیگر مکتب انگلیسی است. برخی از برجسته ترین
نویسندگان مکتب مانند هربرت باترفیلد و مارش وایت، اساتید تاریخ بودند و اساساً
مطالعات تاریخی را به مهمترین وجه کار علمی خود بدل کرده بودند. خود مارتین وایت
به مطالعه و مقایسه نظام های تاریخی روابط بین الملل از جمله نظام ایران باستان و
یونان باستان توجه داشت و بر خاص بودن شواهد تاریخی تأکید می کرد. او در عین توجه
به خاص بودن امر تاریخی، از یک سو به تداوم ها و از سوی دیگر به امکانات تغییر در
روابط بین الملل با گرفتن درس هایی از تاریخ توجه داشت.
هدلی
بول صراحتاً بر آن است که نگاه تاریخی است که می تواند اندیشه هایی بر ساخته شدن
وضعیت موجود روابط بین الملل را به ما نشان دهد، عناصر تداوم را به ما بشناساند و
گسستها و عناصر تغییر و تفاوت را آشکار سازد.
صریح
ترین بحث های معرفت شناختی مکتب انگلیسی را می توان در موضع گیری رسمی و علنی هدلی
بول در دفاع از کلاسیسم و نقد رهیافت های علم گرایی مشاهده کرد. او برای نقد کردن
علم گرایی از هفت استدلال استفاده کرد.
1- بسیاری
از مسائل بین الملل جنبه اخلاقی و فلسفی دارند و با ابزار علمی نمی توان به
پرسشهای اساسی در روابط بین الملل پاسخ داد.
2- در
مواردی که طرفداران رهیافت علمی به موضوعات اساسی روابط بین الملل مانند جامعه بین
الملل، جنگ، تعارض می پردازند، از ارزش علمی دور و به روش کلاسیک نزدیک می شوند.
3- طرفداران
علم در حوزه روابط بین الملل به یک زبان مشترک نرسیده اند، زیرا تغییرات سریع
متغیرها در روابط بین الملل امکان طبقه بندی آن را نمی دهد.
4- مدلهای
ارائه شده فاقد انسجام و قوت درونی اند.
5- آمار
و ارقام علمی وقتی واقعاً اهمیت می یابند که مؤید قضاوتهای مبتنی بر تأثیرات
درونگرانه ما هستند. تأکید بر کمی کردن باعث ندیدن تفاوت میان پدیده ها می گردد.
6- نظریه
رهیافت علمی واجد انسجام، قدرت درونی که لازمه نظریهپردازی اجتماعی است، میباشد
7- رهیافت
علمی با بریدن از تاریخ و فلسفه از ابزار انتقاد خود محروم ماند.
به
این ترتیب بول از یک برداشت ایدئوگرافیک( با تأکید بر منحصر به فرد بودن رویدادهای
بین المللی ) و تفسیری دفاع می کند و واقعیت مستقل از نظریه و شناخت مستقل از
نظریه را نفی می کند. همچنین او و سایر پیروان مکتب بر آن اند که همه نظریه ها
جنبه هنجاری دارند. بول به ترکیب علوم اجتماعی و علوم انسانی باور داشت . یعنی
دانشمند باید از یک سو به دنبال کشف و تبیین مسائل بین المللی باشد و از سوی دیگر،
باید به به وجود بعد اخلاقی در همه قلمروهای کنش سیاسی توجه داشته باشد.
بول
تأکید می کند که قلمرو سیاست بین الملل، قلمرو اراده است و نه تعیین بر اساس قواعد
مشخص رفتاری.
از
دید او، وضعیتهای سیاسی تاریخیاند و از نظر زمانی و مکانی منحصر به فردند و هرگز
نمیتوان آنها را بعنوان موارد یا نمونه هایی از یک گزاره عام دید. از سوی دیگر او
فرض جدایی میان قلمرو نظریه و عمل را نفی می کند و تأکید دارد که نظریه و عمل
تداخل دارند و به شکل پویایی یکدیگر را تحت تأثیر قرار می دهند.
بول
می گوید: نباید معرفت شناسی و روش شناسی محدود کننده هستی شناسی ما باشد. واقعیت
روابط بین الملل بعد غیر مادی قویای دارد که با اتخاذ روشهای علمی، مغفول می
ماند. علم گرایان بر خلاف دعاوی خود به مفروضات قوی پیشینی دچارند. و سرانجام به
دلیل مفروضه هایی که در آنها تردید نمی کنند، فاقد عنصر انتقاد به خودند.
در کل
در بعد معرفت شناختی، نگاه مکتب انگلیسی بیشتر نگاهی تاریخی و تفسیری است که همراه
با تأکیدی که بر ابعاد فرهنگی و گفتمانی واقعیت بین الملل دارند و نقش قواعد را در
تکوین آن بسیار مهم تلقی می کنند، هستی شناسی آنها سازگاری دارد.
مکتب
انگلیسی و جامعه بین الملل
آنارشی
و نظم:
پیروان
مکتب انگلیسی دو فرض واقع گرایی و نوواقع گرایی را که نظام بین الملل آنارشیک است
و دولتها کنش گران مسلط(اما لزوماً نه تنها کنشگران) در روابط بین المللاند و
هدفشان نیز بقاست، را می پذیرند. اما معنای آنارشی برای همگان یکسان نیست . هدلی
بول بر آن است که برای سنت هابزی یا واقع گرایان، آنارشی به معنای وضعیت جنگ همه
علیه همه است، یعنی نوع فقدان نظم. اما به نظرمارتین وایت آنارشی به معنی فقدان
حکومت است و نه فقدان نظم.
واقع
گرایان آنارشی را ویژیگی همیشیگی و تغییر ناپذیر نظام بین الملل می دانند و بر
همین اساس میان جامعه داخلی و نظام بین الملل قائل به تمایز و تفاوتی غیر قابل چشم
پوشی اند. این تمایز ناشی از وجود دولت در داخل به عنوان مرجع غایی اقتدار و
دارنده ابزار اجبار و فقدان آن در سطح جهانی است. در مقابل، لیبرال ها از یک سو
مانند واقع گرایان بر آن اند که میان نظم داخلی و وضعیت بین المللی تفاوتی جدی
وجود دارد. اما از سوی دیگر با برداشت مثبت از سرنوشت بشر و باور به عقلانیت او و
تأکید بر نقش کارگزاری انسانی، بر آن اندکه می توان به تغییری مثبت در روابط بین
الملل دست یافت.
نظریه
جامعه بین الملل به تعبیری میان این دو دیدگاه قرار می گیرد.
مکتب
انگلیسی در مورد آنارشی معتقد است که در قلمرو بین الملل، ما با یک دولت روبه رو
نیستیم، بلکه با دهها واحد سرزمینی سروکار داریم که هر یک مدعی حاکمیت و استقلال
است و مرجع اقتدار مافوق خود را نمی پذیرند. این فقدان حکومت و دولت در سطح بین
المللی ریشه بی اعتمادی نسبت به نظام بین الملل و نهادهای آن و حتی برای برخی به
معنای نفی امکان وجود جامعهای از دولتها در سطح بین المللی است که این ناشی از
قیاس وضعیت بین المللی با وضعیت داخلی است.
مکتب
انگلیسی به نظم در شرایط آنارشیک توجه دارد. برداشتهای مکتب انگلیسی از آنارشی در
سه محور قرار می گیرد. 1- رفتار کنش گران در آنارشی 2- عامل تعدیل رفتار کنش گران
3- منطق آنارشی.
این
سه محور در میانه برداشت واقع گرایی، نوواقع گرایی از یک سو و انقلابی گری، آرمان
گرا و نولیبرال از سوی دیگر قرار می گیرد.
1- از
نظر واقع گرایان رفتار کنشگران افزایش قدرت برای تضمین بقاست و از دید آرمان
گرایانه(لیبرل و نولیبرال) پیشبرد یادگیری اجتماعی از طریق نهادها است.
2- عامل
تعدیل رفتار از دید واقع گرایان خودیاری بدلیل فقدان حکومت جهانی است و از دید
آرمان گرایان وجود اجتماع جهانی
3- منطق
آنارشی برای واقع گرایان تعارض آمیز و برای آرمان گرایان توأم با همکاری است. به
بیان دیگر از نظر واقع گرایان به نسبت لیبرال ها یا آرمان گرایان، آنارشی محدودیت
های شدیدتری را بر کنشگران تحمیل می کند و در نتیجه همکاری مشکل تر می شود.
از
دید مکتب انگلیسی نظام بین الملل نیز مانند جامعه داخلی، خود یک جامعه مرکب از
دولتهاست و اهداف اولیه خاص خود را که عبارت است از حفظ خود جامعه مرکب از دولت
ها، حفظ حاکمیت اعضا و حفظ صلح، دنبال می کند.
به
بیان رابرت جکسون، جامعه بین الملل ساختار غیرارادی یا یک نظام کارکردی مستقل از
کنشگران نیست. آنچه ما در این جامعه می بینیم، اعم از هنجارها، نهادها، عرفها،
قواعد هیچ یک ثابت و ایستا نیستند، بلکه سازه هایی هستند که در زمان قرار می گیرند
و در طول زمان تغییر می کنند، به وجود آمده، متحول شده اند و باز هم متحول می شوند.
به
این ترتیب مکتب انگلیسی با تأکید بر وجود آنارشی(همانند واقع گرایی) با جذب یک
عنصر دیگر یعنی جامعه بین الملل می کوشد همکاری مورد توجه آرمان گرایان و لیبرال
ها را نیز توضیح دهد.
وجود
جامعه منوط به وجود دولت در رأس آن نیست، بنابراین نمی توان از فقدان دولت در سطح
بین المللی به این نتیجه رسید که در اینجا نیز جامعه وجود ندارد. یعنی جامعه بین
الملل وجود دارد، اما از نوع خاصی است که در آن آنارشی غیرقابل تحمل نیست، دولت ها
در آسیب پذیری مطلق قرار ندارند و نتایج جنگ نیز مطلق نیست.
به
این ترتیب منظور از جامعه بین الملل یا جامع دولت ها «وجود گروهی از دولت ها با
آگاهی از منافع مشترک و ارزشهای مشترک است که یک جامعه را تشکیل می دهند. به این
معنا که تصور میکنند مجموعه ای مشترک از قواعد، آنها را در روابطشان با یکدیگر
مقید می کند و در کارکرد نهادهای مشترک سهیم اند». استفاده از واژه تصور نشان می
دهد که بنیان جامعه بین الملل یک بنیان ادراکی و بینا ذهنی است.
توجه
مکتب انگلیسی به بنیانهای هنجاری جامعه بین الملل است . دولت ها به رغم انگیزه و
توانایی شکستن قواعد و هنجارها در اغلب موارد، آنها را نمی شکنند و خود را مکلف به
احترام و توافقات بین المللی مستقل از ضمانتهای اجرایی و امکان مجازات می دانند. علت این حس تکلیف منافع
دولت هاست اما در معنایی وسیع و به یک اعتبار متعالی. یعنی منافعی که امکان انتخاب
برای کنش گران در مورد آنها وجود ندارد. زیرا پیگیری هر گونه منافعی به دنبال کردن
این منافع اولیه است. یعنی منافعی که صرف عضویت در جامعه جهانی باید به دنبال
داشته باشند.
مکتب
انگلیسی دو موضع را در مورد درجه انسجام درون و جامعه بین الملل را در برنامه کار
خود دارد که با عنوان برداشت های کثرت گرا که ریشه در افکار اوپنهایم دارد و
برداشت دوم همبستگی گرا که ریشه در افکار هوگوگروسیوس دارد. هر دو برداشت به یک
اعتبار راه میانه اند، در هر دو برداشت بر وجود جامعه بین الملل و وجود قوانین در
آن تأکید می شود و از این نظر هر دو برداشت در برابر نسبت سیاست واقع گرایی بین
الملل قرار دارند و هر دو با این آموزه که در سیاست به معیارهایی توسل جسته شود که
هدف از آنها برانداختن جامعه دولت ها باشد و نه حفظ آن مخالفاند.
در
برداشت گروسیوس این قانون است که باید جنگ ناعادلانه را از جنگ عادلانه بر اساس
آرمانهای جنگ متمایز سازد. از این منظر جنگ عادلانه می تواند به شکل مداخله در جنگ
های داخلی یا به منظور تأمین اهداف بشردوستانه باشد. پس از نگاه، افراد انسانیاند
که موضوع اصلی حقوق بین الملل را تشکیل می دهند و نه فقط دولتها. در نتیجه جامعه
بین الملل می تواند برای نجات افراد علیه دولتهای خاطی عمل کند.
پیروان
مکتب انگلیسی با طرح مفهوم جامعه بین الملل بسیاری از خصوصیاتی را که به اجتماع
جهانی نسبت داده می شود در پیوند با اجتماعات بر اساس حاکمیت قانون در قالب جامعه
بین الملل ارائه می دهند. چنین جامعه ای مبتنی است بر شناسایی وظیفه وضع
آلام بشری با کمک متقابل و در نتیجه باز توزیع ثروت و درآمد. نظم در جامعه بین الملل بر
اساس منافع مشترک اعضا در اهداف اولیه، قواعدی که الگوی رفتار لازم برای تداوم
آنها را تجویز می کنند، و نهادهایی که موجب کارآیی این قواعد می شوند، حفظ می گردد.
قواعد
عبارت است از اصول عام دستوری ای که امکان یا اجازه آن را می دهند که طبقات تعیین
شده ای از اشخاص یا گروه ها به اشکال تعیین شده یا توصیه شده ای رفتار کنند).
ممکن
است از قواعد تخطی صورت گیرد اما کارایی آنها منوط به درجه ای از اطاعت از آنهاست.
این نهادها هستند که با کارکردهای خود( وضع قواعد، اعلام، اداره، تفسیر، اجرا،
تعدیل، تشریع، و حمایت از قواعد) قواعد را کارامد می سازند. جامعه بین المللی هم
مبتنی بر نهادهای مشترکی است که اعضا برای رسیدن به اهداف این جامعه به آنها شکل
داده اند. نهادها لزوماً به شکل یک سازمان یا سازو کار اداری ( مانند سازمان ملل)
نیستند، بلکه مجموعه ای اند از عادات و رویه هایی که معطوف به تحقق اهداف مشترک است
.
اما
مکتب انگلیسی از این نیز فراتر می رود. جامعه بین الملل یک بدیل نیز دارد که جامعه
جهانی است که اعضای آن را افراد انسانی برابر تشکیل می دهند. با وجود اینکه در حال
حاضر جامعه بین الملل تنها شکل موجود است، اما نظام فعلی می تواند تغییرکند و چیز
دیگری جایگزین آن شود.
نهادهای
بین المللی و همکاری:
پیروان
مکتب انگلیسی بر نقش، نهادها، هنجارها و قواعد و در کل نهادها در نظام بین الملل
تأکید دارند. یعنی نهادهای بین المللی از اهمیت زیادی در کاهش تعارضات و افزایش
همکاری ها برخوردارند.
از
نظر مکتب انگلیسی، همکاری در شرایط آنارشی نه تنها امکان پذیر است، بلکه عملاً نیز
وجود دارد. در واقع هنگامی که از وجود قواعد، رژیم ها، نهادها صحبت می کنیم، به
نوعی همکاری میان دولت ها توجه داریم. زیرا در این چارچوب هاست که همکاری صورت می
گیرد.
نهادهای
بین المللی، دولت ها را از نقش اصلی شان در اجرای کارکردهای سیاسی جامعه بین الملل
محروم نمی کنند و به عنوان مرجع اقتدار مرکزی در نظام نیز عمل نمی نمایند. آنها
تجلی عنصر همکاری میان دولت ها، کارکردهای سیاسی و در عین حال ابزاری برای تداوم
بخشیدن به همکاری هستند.
نهادها،
دولت ها را متوجه آن می کنند که از اهداف مشترک خود غافل نمانند دولت ها از طریق
نهادهای بین المللی در جهت ایجاد، اجزاء و حمایت از قواعد عمل می نمایند.
این
نهادها لزوماً به شکل یک سازمان یا سازوکار اداری نیستند، بلکه مجموعه ای از عادات
و رویه ها هستند که در جهت تحقق اهداف مشترک شکل می گیرند.
تأکید
بول بر پنج نوع از این نهادهاست که جملگی در وهله نخست در جامعه اروپایی دولت ها
شکل گرفتند و با عالم گیر شدن این جامعه است که جنبه جهانی یافته اند.
این
پنج نهاد عبارتند از: موازنه قدرت، حقوق بین الملل، دیپلماسی، جنگ، و نظام مدیریتی
قدرت های بزرگ.
موازنه
قدرت(وضعیتی است که در آن هیچ قدرتی در موضعی نیست که تفوق یابد و قانون را برای
دیگران تعیین کند). این نهاد که به شکل همکاری دولت ها در جهت
مانع جلوگیری از تفوق یک دولت مانع از آن می شود که یک امپراطوری با فتح جهان
جامعه بین الملل را از میان ببرد، استقلال دولت ها را در مناطق خاص حفظ می کند، و
شرایظ را برای کارکرد سایر نهادها فراهم می سازد.
حقوق
بین الملل عبارت است از (مجموعه ای از قواعد که دولت ها و سایر کارگزاران را در
سیاست جهانی و در روابطشان با یکدیگر، به هم پیوند می دهد و این تلقی وجود دارد که
از منزلت قانون برخوردار است). حقوق بین الملل به تعیین اصول سازمان دهنده سیاست
جهانی کمک می کند، قواعد پایه همزیستی میان دولت ها را مشخص می سازد و به ایجاد
سازواری با قواعد جامعه بین الملل کمک می کند. در هر موضوعی در روابط بین الملل میان
دولت ها حقوق بین الملل ابزاری را فراهم می سازد تا دولت ها بتوانند نیات خود را
بیان کنند، به یکدیگر اطمینان کنند، و به این توافقات جنبه تداوم بخشند.
دیپلماسی
به طور خاص به هدایت روابط در سیاست جهانی اشاره دارد که توسط اشخاص مجاز به عمل
به نام دولت ها یا واحدهای سیاسی خاص( مانند سازمان های بین المللی) صورت می گیرد.
دیپلماسی موجب تسهیل ارتباط میان واحدهای سیاسی می شود، به مذاکرات منجر به توافق
شکل می دهد، به گردآوری اطلاعات در مورد سایر کشورها کمک می کند و سرانجام اینکه
نماد وجود دولت هاست.
سه
نهاد اولیه را می توان به سهولت بعنوان زمینه های همکاری در سطح بین الملل تلقی
کرد. ولی در دو مورد دیگر جنگ و قدرت های بزرگ تا چه حد می توان از تأثیر بر
همکاری سخن گفت؟ برای بول جنگ به عنوان خشونت سازمان یافته واحدهای سیاسی علیه
یکدیگر را تعریف می شود و گاه به شکل همکاری در جهت حفظ موجودیت جامعه بین الملل و
حفظ واحدهای تشکیل دهنده آن می تواند باشد و بنابر این می توان در آن نیز نوعی
همکاری در جهت اهداف جامعه دولت ها دید.
قدرت
های بزرگ(یعنی دولت هایی که دارای منزلتی کم و بیش برابرند، از چنان قدرت نظامی
برخوردارند که می توانند مستقل از از متحدان خود باشند، و از نظر دیگران حقوق و
تکالیف خاصی دارند. این ها با اتکا به قدرت بیشتر خود می توانند با تعقیب سیاست
هایی که به نفع نظم بین المللی است، به پیشبرد این نظم کمک کنند و نیز به نوعی از طریق ایجاد
ثبات و نظم به شکل گیری همکاری میان سایر واحدها کمک می کنند.[2]
به
این ترتیب از دید مکتب انگلیسی، نهادهای بین المللیاند که به همکاری های بین
المللی در جهت تأمین اهداف و منافع مشترک در جامعه شکل می دهند و باعث همکاری میان
دولت ها می شوند. در صورت وجود اجماع ارزشی امکان همکاری میان دولت ها افزایش می
یابد و گستره همکاری نیز توسعه پیدا می کند.
تحول
در نظام بین الملل:
با
توجه به تأکید مکتب انگلیسی بر جامعه بین الملل و نقش قواعد در آن نگاه آن به تحول در جامعه
بین الملل از این منظر است.
نگاه
مکتب انگلیسی به تحول در جامعه بین الملل در میان بدبینی و خوش بینی بین واقع گرایان و آرمان گرایان قرار
می گیرد. مکتب در عین توجه به جریان جاری امور در روابط بین الملل، نگاه انتقادی
خود را نسبت به آن حفظ می کند و نگاه مکتب به تغییر تا حد زیادی تحت تأثیر این
نگاه انتقادی قرار می گیرد. بر این اساس می توان گفت: نگاه مکتب به تغییر
در بسیاری از بحث ها جنبه هنجاری می یابد. یعنی دغدغه تغییر وجود دارد و نه صرفاً
تلاش برای تبیین و توضیح تغییر و یا امکانات آن.
همچنین
آنچه بول در مورد طغیان های جهان سوم علیه غرب بیان می کند می تواند به نوعی تلاش
برای تغییر در قواعد بین المللی تلقی شود. تلاش کشورهای غیر غربی برای ورود به
جامعه دولت ها، استعمار زذایی، مبارزه با نژادپرستی، تلاش برای ایجاد نظم نوین
اقتصادی و کاهش نابرابر یهای اقتصادی بین المللی و سرانجام مبارزه با امپریالیسم
فرهنگی غرب، تلاش های گاه موفق و گاه ناموفق برای ایجاد تغییر در برخی از قواعد
جامعه بین الملل محسوب می شوند.
مکتب
به بررسی امکانات بدیل برای جایگزینی نظام موجود دولتی می پردازد. راههایی ارائه
می دهد که عبارتند از:
1- بقای
نظام دولت ها بدون وجود عنصر جامعه در سطح جهانی( یعنی بدون قواعد و نهادهای مشترک
جهانی).
2- بقای
دولت ها بدون وجود نظام(یعنی کاهش تعاملات به حدی که دولت ها بر هم تأثیرگذاری
عمده ای نداشته باشند)
3- شکل
گیری یک حکومت جهانی و از میان رفتن واحدهای حاکمه( که می تواند از راه فتح جهان
توسط یک دولت یا توافقی میان دولت ها باشد)
4- ظهور
قرون وسطاگرایی جدید به شکل واحدهای کوچک تر با وفاداری های متقاطع
5- و
سرانجام با شکل گیری بدیل هایی که سابقه تاریخی ندارند.
ولی
به این نتیجه می رسد که امکان تحقق اشکال بدیل جامعه بین المللی موجود اندک است.
آنچه می تواند نظام موجود را اصلاح کند، توجه به تقاضای کشورهای جهان سوم، جهانی
کردن فرهنگ بین المللی از طریق گنجاندن عناصر فرهنگی غیرغربی در این فرهنگ و اجماع
گسترده بین واحدهای تشکیل دهنده جامعه بین الملل است.
از
نظر مکتب نظم ناعادلانه پایدار نیست و بنابراین لازمه حفظ نظم موجود درجهای از
عدالت است. بدین ترتیب از یک سو به امر مطلوب توجه دارد.(عدالت، که امری انتزاعی
است) و از سوی دیگر به امکانات که ناشی از تعارضاتی است که میان نظم و عدالت پیش
می آید.
نتیجه
گیری:
راه
میانه: بین واقع گرایی و آرمان گرایی
قرائت
مجدد مکتب انگلیسی در سایه تحولات و مباحثات جدی دو دهه اخیردر روابط بین الملل
نشان می دهد که مکتب نه تنها جایگاهی میانه از دید برداشت محتوایی در میان واقع
گرایی و انقلابی گری برای خود قائل است، بلکه از نظر هستی شناسی و معرفت شناختی
نیز در جایگاهی میانه قرار می گیرد و همین اهمیت آن را بیش از پیش نشان می دهد.
اگر
به مکتب انگلیسی بعنوان یک راه میانه بنگریم می توانیم امتیازات آن را نسبت به
راههای موجود در دو سوی آن یعنی واقع گرایی و آرمان گرایی دریابیم.
تأکید
مکتب بر وجود آنارشی تأکید بر واقع گرایی توضیح و فهم روابط دولتها است و باز
تأکید بر وضعیت خاص آنارشی به این معناست که مکتب حوزه های مورد تأکید آرمان
گرایان در زمینه نظم و امکانات همیاری را مورد تأیید قرار می دهد.
در
زمینه سیاست خارجی نیز مکتب می تواند راه گشاتر از دو دیدگاه دیگر باشد. زیرا با
تکیه بر مفاهیم و مفروضه های مکتب، تصویری کم و بیش منسجم تر و جامع تر از سیاست
خارجی دولت ها داشت.
محدودیت
ها و انتقادات:
1- توجه
مکتب صرفاً به بازیگران دولتی است در صورتی که با توجه به تحولات اخیر در نظام بین
الملل پس از 11سپتامبر 2001 و اهمیت بازیگران غیردولتی حتی از لحاظ امنیتی و نظام
بر لزوم جذب آنها در نظریه پردازی در روابط بین الملل تأکید دارند.
استدلال
مکتب: بیتوجهی به این علت است که
به نظر نظریه پردازان این مکتب هنوز کنشگران دولتی اهمیت بیشتری دارند. اما این
نظریه قابلیت جذب نظری کنشگران غیر دولتی را دارد. اما باید توجه به این بعد درهر
دو تقویت شود تا از این نظر نیز در راه میانه قرار گیرد.
2- تأکید
بر قدرت های بزرگ است.
استدلال
مکتب : آرائ کسانی چون هدلی بول در خدمت وضع موجود و توجیه گر سیاست های قدرت های
بزرگ نیست، بلکه نگاه مکتب به دوره های تاریخی چون کنسرت اروپا و
عصر به اصطلاح زرین دیپلماسی است که قدرت های بزرگ با تأکید بر موازنه قدرت و
دیپلماسی موفق به رسیدن به نقطه اوج شکوفایی نظم بین المللی شدند ولو آنکه در این
دوران طلایی کشورهای کوچک قربانی منافع فدرت های بزرگ گردیدند.
به
نظر می رسد با توجه به خصوصیات مکتب انگلیسی که آن را به راه میانه بدل می سازد،
این مکتب می تواند به شکلی پویا و با جذب عناصری از سایر نظریه ها و رهیافت های
روابط بین الملل چارچوب تحلیلی مناسب در اختیار دانش پژوهان این حوزه قرار دهد.
[1]. برخی
بر آن اند که این عنوان با توجه به تنوع در ملیت موسسان و پیروان آن نادرست است.
به همین دلیل آن را تحت عناوینی چون نظریه جامعه بین الملل، مکتب مدرسه اقتصاد
لندن، و گاه واقع گرایی انگلیسی نیز می خوانند. مهمترین نظریه پردازان این مکتب را
می توان مارتین وایت، هربرت باتر فیلد، هدلی بول،آدام واتسون در میان متقدمین و
شاگردان و پیروان آن ها چون جان وینسنت، و از میان متاخران، رابرت جکسون، دیوید
آرمسترانگ، باری بوزان، جیمز میال، و... دانست.
1- هدلی
بول به شدت منتقد عملکرد دو ابرقدرت طی سال های جنگ سرد بود و اعتقاد داشت که این
دو به تکالیف خود به عنوان قدرت های بزرگ درست عمل نمی کنند.
نظریه انتقادی:
در مورد نظریه های انتقادی باید به طور خاص توجه داشت که از این اصطلاح عموماً حد اقل به دو معنا استفاده
می شود : در معنائی عام نظریه انتقادی شامل طیف وسیعی از دیدگاههای انتقادی درروابط بین الملل است که
در مقابل جریان اصلی قرار می گیرد و شامل نظریه ه ای انتقادی به معنای خاص (متأثر ا ز مکتب فرانکفورت )،
پسا تجدد گرایی و پ سا ساختار گرائی و فمنیسم است و گاه نظریه های رادیکال یعنی مارک سیستی و
نومارکسیستی و نظریه نظام جهانی حتی سازه انگاری را نیز در بر می گیرد و در واقع ش امل دیدگاههای بدیل و
یا غیر جریان اصلی است در این معنا نظریه انتقادی تلاشی میان رشته ای تلقی می شود که علم سیاست، روابط
بین الملل، جامعه شناسی، تاریخ، روا نشناسی و سایر حوزه ها را ترکیب می کند تا نظریه های مختلفی از
سیاست جهانی ارائه کند که هدف اصلی همه آ نها ارائه بدیلی در برابر برداشت واقع گرایانه از روابط بین الملل
است.
در مقابل، نظریه انتقادی در معنای خاص شامل دیدگاههای متأثر از مکتب انتقادی فرانکفورت و گاه نیز
دیدگاههای متأثر از آنتونیوگرامشی، مارکیست ایتالیایی در روابط بین الملل است و آن را نظریه ت فسی ری
انتقادی نامیده اند - در این بحث ما بطور خاص به برداشت اخیر از نظریه انتقادی توجه دار یم و در عین حال،
کثرت درونی و عدم یکپارچگی نظریه های انتقادی را نیز مورد توجه قرار می دهیم.
- نظریه پردازی انتقاد ی در روابط بین الملل از یک سو مت أثر از مکتب انتقادی فرا نکفورت و بحثهای ماکس
هورکهایمر و تئودور آدرنو و شاید بیش از همه اندیشه های یورگن هابرماس در نقد تجدد روشنگری
خصوصاً در تجلیات معرفتی و فرهنگی آن و یا تلاش برای هدایت مجدد تجدد به سمت ابعاد فراموش شده
آن است که در دیدگاههای کسانی چون رابرت کاکس که نظریه انتق ادی را نخستین بار وارد روابط بین
الملل کرد.
- ریچارد اشلی که در آثار اولیه دهه 1980 خود به مکتب انتقادی تمایل داشت و مارک هافمن که در نیمه
دوم دهه 1980 امیدوار بود نظریه انتقادی باجایگاهی که در مناظره میان پارا دایمی بر آن می توان تصور
بود، آینده رشته روابط بین الملل را در دست داشته باشد. در روابط بین الملل انعکاس یافته است.
از سوی دیگر برخی از مباحث نیز از آراء اندیشمندانی چون آنتونیوگرامشی و بحثهای او در زمینه هژمونی، بلوک
تاریخی، جامعه مدنی، انقلاب انفعالی، نقش روشنفکران و ... متأثر است که می توان نمودهای آن در نوشته های
کاکس، استفن گیل و دیگران بویژه در حوزه اقتصاد سیاسی بین الملل دید آندرو لینکلیتر نیز از نظر تلاش برای
ایجاد نوعی پیوند میان مکتب انگلیسی و نظریه انتقادی و تأکیدی که بر ایجاد اجتماع جهانی گفتگویی دارد و در
زمره نظریه پردازان انتقادی است و در مواردی به کاکس نزدیک می شود.
اشاره کوتاهی به شکل گیری مکتب فرانکفورت
مکتب فرانکفورت در حالی پا به عرصه حیات نهاد که المان در جنگ اول شکست خود و نظام امپراطوری این
کشور جای خود را به جمهوری وایمار داد در رو سیه تزاری انقلاب کمونیستی 1917 بلشویکها قدرت را بدست
گرفتند و به عنوان اولین حز ب کمونیست حکومت کمونیستی بر پا کردند- در المان جنبش اسپارتاکیستها که
داعیه کمونیست داشتند اندکی پس از جنگ در یک قیام نافرج ام شکست خورد و رهبران آن از خانم
رزالوکزامبورگ کشته شدند با این حال سوسیالیستها و کمونیستها داعیه داران بدست گیری قدرت در المان
بودند سقوط امپراطوری المان این تصور را بوجود آورد که سوسیالیزم یا به تعبیری مارک سیسم فرصتی تاریخی
برای ایفا نقش پیدا کرد ه است اما به مرور مشخص شد که آلمان از شرا یط انقلابی فاصله دارد وبیشتر بحران بر
این کشور سایه افکند ه است و سر انجام این ناسیول سوسیالیستها - ناز ی ها بودند که به رهبری ادولف هیتلر در
انتخابات سراسری و توأم با و حشت در سال 1933 به قدرت رسید - در چنین شرایطی مکتب فرانکفورت از سال
1924 شروع به جوانه زدن کرد.
در شکل گیری مکتب فرانکفورت - شارحان و پژوهشگران این م کتب از فلیکس وایل فرزند یک بازرگان المانی
تبار آرژانتینی نام می برد او بوسیله پدر ثروتمندش جهت تحصیل به المان و شهرهای فرانکفورت و توبینگن
فرستاده شد و در این شهر ها درگیر اندیشه چپ شد و رساله دکتری خود را تحت عنوان مسائلی عملی تحقق
یافتن سوسیالیزم زیر نظر کارل کرش بود منتشر کرد - وی ابتدا در تابستان 1922 برپایی نخستین هفته کار
مارکسیستی رابا هدف فرصتی برای رفع اختلاف میان جریانهای مارک سیستی برقرار کرد - در میان شر کت
کنندگان هفته اول کارل کرش - گئورگ لوکاچ - فردریش پولوک - کارل اگ وست و ویت فوگل صاحب اندیشه
استبداد شرقی می توان نام برد- هفته دوم تشکیل نشد و جای خود را به ایده بلندتری داد.
این ایده تشکیل یک مؤسسه برای مطالعه مارکسیستی بود - در آغاز برای این مؤسسه نام مؤسسه مارک سیسم
انتخاب شد ولی بدلیل تحریک آمیز بودن از آن خودداری شد و بعد ایده نام گذاری مؤسسه به مؤ سسه
پژوهشهای اجتماعی فلیکس وایل از سوی خود او ر د شد سرانجام مؤسسه نام مؤسسه پژوهشهای اجتماعی بر آن
نهاد و بطور رسمی از سوم فوریه 1923 کار خود را آغاز کرد. در 22 ژوئن 1924 گرونبرگ اولین رئیس موسسه
همکاری با افراد وابسته به سایر ایدئولوژی ها و دیدگاههای غیر رو شی را غیر ممکن خواند بعد از مرگ
گرونبرگ هورکهایمر بود که ریاست مؤسسه را بر عهده گرفت واریش فروم - کارل مانهایم - نویمان و والترر
بنیامین با این مؤسسه همکاری کردند.
مؤسسه پژوهشهای اجتماعی به دلیل نقش و جایگاه دانشگا ه یوهان ولفگانگ گوته فرانکفورت آلمان به مکت ب
فرانکفورت و همچنین به دلیل نحوه نگرش حاکم بر آن به مکتب انتقادی یا چالشی معروف شد.
تام باتامور از پژوهشگران این مکتب 4مرحله در حیات آن شناسائی کرده است.
-1 مرحله اول سالهای 1923 تا 1933 شروع فعالیت و روی کار آمدن نازیها است ویژگی مهم این دوران تنوع
اندیشه ها و نبود تلقی جزمی از مارکسیسم بود.
-2 مرحله دوم از سال 1933 تا 1950 را در بر می گیرد که اعضا با روی کار آمدن هیتلر و خطراتی که آنان و
فعالیتشان را تهدید می کرد ناگزیر شدند به خارج از آلمان بویژه ایالات متحده امریکا بروند و در این
دوران نظریه انتقادی نوهگل ی مورد توجه بس یاری از اعضا بود و سؤال اصلی این بود که چرا یک نظ ام ت وده
ای و ر عب انگیز در آ لمان قدرت را در دست گرفته است همانگونه که یک دهه قبل در ایتالیا ا تفاق افتاد در
این دوران هورک هایمر ریاست مؤس سه را بر عهده داشت و توجه به م باحث روانشناسانه که به کار ش ناخت
گرایش های توده ای و غلبه ناسیونال سوسیالیستها بود و مسئله فلسفه اجتماعی با ورود هربرت مارکوزه و
تئودور آدورنو تقویت شد.
-3 مرحله سوم بازگشت به آلمان پس از جنگ جه انی دوم از سال 1950 تا 1970 را در بر می گیرد . در این
دوره چهره اصلی هربرت مارکوزه است و هورک هایمر در سوئیس عزلت گزید و آدورنو از فعالیت خود
کاست .
-4 مرحله چهارم شا مل دهه 70 به بعد است ولی به سبب مرگ آدورنو و هورکهایمر تا حد ی از نفوذ مکتب
کاسته می شود در این مرحله یورگن هابرماس چهره برتر مک تب فرانکفورت شد در این زمان ما شا هد
فاصله گیری بیشتر از مارکسیسم هستیم چون در مرحله دوم گرایش های روانشناسانه در کنار آموزهای
ماکسیسم به کار رفت و در مرحله سوم تا حدی از اندیشه های ماکس وبر متأثر شد که این تأثیر به دو
جهت بود توجه به عقلایت ابزاری که تما یل به شکل دهی جامعه بیرون از خواست و فعالیتهای انسانی
داشت دوم بدبینی نسبی به جامعه صنعتی مدرن بود.
- محصول مکتب فرانکفورت
محصول مکتب فرانکفورت نظریه انتقادی است این مکتب پیش از آنکه بخاطر نظریانش شناخته شده باشد
بابت انتقادهایش به جامعه مدرن شناخته می شود - هدف نهائی وغائی این مکتب نزدیک کردن و پیوند نظر و
عمل می باشد و به رابطه این دو توجهی خاص دارند - آنها به رابطه جبری میان نظام اقتصادی و اجتماعی فکر
نمی کنند و معتقدند یک تناسبی میان سازمان اقتصادی و روابط اجتماعی و نیز یک نوعی سازمان سیاسی وجود
دارد.
-1 انتقادبه نظریه مارک سیستی- هر چند این نظریه از مارکس الها م گرفته اما از جبر گرائی مار کس انتق اد می
کند.
-2 انتقاد به پ وزیتولیسم یا اثبات گرائی - زیرا که شی وارگی کردن جهان اجتماعی گرایش دارد و آنزا بسان
یک فرایند طبیعی می نگرد و کنشگران را موجودات منفعل می شمارد.
-3 انتقاد از جامعه شناسی - به علم گرائی آن و اینکه روش علم ی را به هدفی در خود و برای خود تبدیل کرده
است حمله می کند.
-4 انتقاد از جامعه نوین - انتقاد از جامعه نوین و اجزای سازنده آن است . ترنت شروید در کتابش روشن می
سازد که سرمایه داری نوین در ایجاد تحکیم سلطه بیشتر با عناصر فرهنگی کار می کند بر خلاف سرمایه
داری اولی ه که عمدتاً با اقتصاد این کار را انجام می داد . در جامعه نوین سرکوبی ناشی از عقلانیت به جای
استثمار اقتصادی به عنوان مسئله اخلاقی را گرفته است.
-5 انتقاد از فرهنگ - دبستان فرانکفورت از صنعت فرهنگ سخت انتقاد می کند یعنی بر ساختارهای عقلانی و
اداری مانند شبکه ها ی تلویزیونی که مهار فرهنگ نوین را در دست دارد و معمولاً فرهنگ توده ای را
تولید می کند از سوی این مکتب به عنوان 0فرهنگ جهت داده شده ) غیر خود جوش - و نه ب ه عنوان یک
چیز واقعی می باشد می داند.
-2 ریشه های نظریه انتقادی
نظریه انتقادی ریشه های خود ر ا شاخ ه ای از اندیشه بر می گیرد که اغلب ردپائی در روشنگری داشته و یا
تألیفات کانت وهگل و مارکس مربوط می شود و برای جست و جوی اصل و نسب و زمینه مؤثر در تولد نظریه
انتقادی تنها یک امکان وجود ندارد بلکه از این بابت می توان به همان اندازه تفکر کلاسیک یونانی درباره خ ود
مختاری و دموکر اسی، بر روی اندیشه نیچه و ماکس وبر انگشت نهاد با وجود این در قرن 20 ، نظریه انتقادی با
پیکره متمایز فکری به نام مکتب فرانکفورت در هم آمیخت با آثار ماکس ه ورکهایمر - تئودور آدورنو - والتر
بنیامین- هربرت مارکوزه - اریک فروم - لئولونتال و اخیر اً با یورگن هابرماس نظریه انتقادی نوسازی شده و
توانی دوباره یافت و در تنیجه آن نظریه انتقادی تمثیل و نشانه فلسفه ای شد که از طریق روش نقد درونی - نظم
مسلط اجتماعی و سیاسی مدرنیته را زیر سؤال می برد.
جوهر نظریه انتقادی مکتب ف رانکفورت فهم خصوصیات مرکزی و اصلی جامعه معاصر از طریق ادراک توسعه
تاریخی- و اجتماعی آن ترسیم تضاد های کنونی آن است که امکان فراتر رفتن از جامعه معاصر و ساختمان آن
آسیب شناسی و شکلهای سلطه آن فراهم می کند.
در این جا دو نکته باید یاد آور شد اینکه : اول واکنش به محدودیت های توانائی ما برای دانس تن است که بخش
بنیادی نظریه پردازی است و دوم دانش اغلب و بی کم و کاست بوسیله بستر های مادی و تاریخی زمینه سازی
می شوند زمانی که نظریه انتقادی، خود جامعه را به عنوان هدف تحلیل قرار دهد از آنجا که نظریه ها و اقدام به
نظریه پردازی هرگز مستقل از جامعه نیستند . حوزه تحلیلی نظریه انتقادی باید ضرورتاً محتوی واکنش به نظریه
باشد.
- هورکهایمر میان دو مفهوم نظریه تمایز ایجاد کرد نظریه های سنتی و انتقادی - مفاه یم سنتی نظریه تصویری از
نظریه پرداز دارند که در ان وی از موضوع تحلیل جدا می شود . از طریق همانندی علوم طبیعی آنها ادعا می
کنند که ذهن و عین برای نظریه پردازی مناسب باید به دقت از هم جدا و متمایز باشند مفاهیم سنتی نظریه
فرض می کند که جهانی خارج از ذهن وجود دارد که می تواند مورد مطالعه قرار گیرد و اینکه یک سوژه
تحقیقی می تواند در این جهان بطور متوازن، متعادل و عینی مور د مطالعه قرار دهد . – مف اهیم انتقادی نظریه
اجازه می دهند که اهداف و کارکرد های ارائه شده توسط نظریه های خاص مورد آزمون قرار گیرد با این وجود
زمانی که این مفهوم نظریه می پذیرد که طور اجتناب نا پذیری گرایشهای خود را از قالبهای اجتماعی بر می
گیرد که در آن شکل گرفته، بدین سو می رود که به جای مشروعیت بخشیدن و تحکم جامعه موجود، خود را از
آنها رها سازد . هدف نهفته درنظریه انتقادی این است که به عنوان مخالف با مفاهیم سنتی نظریه موجودیت بشر
را به سوی از بین بردن بی عدلتی پیش برد.
هر چند نظریه های انتقادی بطور مستقیم به سطح بین المللی نپرداخته است، وبه روابط بین المللی و فراتر از
موضوعهای محدود آن راه نیافته، اما نوشته های کانت و هگل و بویژه مارکس نشان داده است که آنچه در
سطح بین المللی اتفاق می افتاد، اهمیت بسیار زیادی در دست یابی به رهائی جهان شمول دارد . در ادامه این
پروژه است که نظریه انتقادی بین المللی به کار گرفته شده است . با وجود این، مکتب فرانکفورت هرگز از
انتقادهای خود از جهان مدرن بطور مستقیم به سراغ روابط بین الملل نمی رود و تنها هابرماس به طور مختصر به
آن شاره و رجوع کرده است . گرایش اصلی نظریه انتقادی این است که جامعه را بعنوان نقطه متمرکز توجه و
غفلت از ابعاد روابط میان و ما بین جوامع به حساب آوردبا این حال نظریه انتقادی بین المللی وظیفه خود می
داند مبنایی نظریه مکتب فر انکفورت را به فراتر از قلمرو امور داخلی، به حیطه بین المللی و بطور مشخص تر به
عرصه جهان ببرد. نظریه انتقادی بین المللی توسعه و گسترش این نقد به عرصه بین المللی است.
-3 مفاهیم سنتی و انتقادی نظریه روابط بین الملل
در این قسمت طریقه ای مطرح می گردد که در آن نظریه انتقادی بین المللی پایه ها و اساس دانش در روابط
بین الملل را مورد نقد قرار می دهد نخست سؤال شناخت شناسی ارائه می کند و توصیف و تمایز طرح شده
توسط هورکه ایمر میان مفاهیم سنتی و انتقادی نظریه را در روابط بین الملل به کار می برد و دوم این که
توصیف هابرماس را که چگونه نوع دانش به سه بخش تقس یم می شود را در روابط بین الملل اعمال می کند .
نتیجه این بحث این است که پیوند میان دانش و ارزشها در مرکز تحلیلهای نظری روابط نظری بین المللی قرار
می گیرد.
در واکنش به نو واقع گرایی کنت والتز بود که که نظریه انتقادی بین المللی از طرق متعدد مطرح شد . در کتاب
اصلی وا لتز نظریه سیاست بین المللی 1979 وی تلاش کرد که واقع گرائی و موازنه قدرت را در بستر و زمینه
علمی تر و مطمئن تری قرار دهد . در این جا نیازی به رفتن به درون نظریه وال تس به طور دقیق تر جزئی تر
نیست. با این وجود بررسی مفهوم نظریه و قواعد آن در ساختن نظریه، ا هداف خصایص و ارزیابی آن نزد والتس
قطعاً مربوط و به جاست.
مفهوم نظریه که توسط والتز بیان شده یا آن چه هورکهایمر سنتی می نامد، مطابقت می کند. این مفهوم شناخت
شناسی با علوم طبیعی مشترک است این مفهوم که با تفکیک ریشه ای میان ذهن و عین آغاز می شود بوسیله
دیگر هواداران نو واقع گرائی توضیح د اده شده و سپس با بیان این مفهوم ادامه می یابد که قوانین عینی روابط
بین الملل شکل پدیده های ذهنی و بین ذهنی مانند رفتارهای هدایت شده توسط هنجارها و ارزشها یا توافق ها
می شود.
در مفهوم سنتی نظریه، خصوصیتی که از طریق آن در باره نظریه قضاوت می شود سودمندی و قابل یت کاربرد
تکنیکی آن است والتس تأئید می کند که سؤال از صدق و کذب مستلزم سؤال از سودمندی و بی فایدگی است،
آزمون نهائی یک نظریه این است که با سودمندی خود سیاست را به سر انجامی مناسب برساند و در این مورد
خاص، سیاست خارجی را دردناکی در آنارشی بین المللی به قدرت و امنیت نائل کند . این دقیقاً همان مفهوم
نظریه است که کاکس بر آن عنو ان حل المسائل می گذارد . نظریه حل المسائل جهان ر اهمان گونه که یافته
در نظر می گیرد، با روابط اجتماعی و قدرت فائقه و نهاد هائی که این روابط در درون آنها سازمان یافته وبه
عنوان چهار چوبی برای عمل شکل گرفته اند.
- نظریه انتقادی با این فرض آغاز می کند که تئوری اغلب در یک شرایط خاص زمانی و مکانی شکل گرفته
است. نظریه، همچون تمامی انواع دانش نیاز مند آن است که نفوذ اجتماعی - فرهنگی و سیاسی زمینه
آنرافراهم کند ولی یکی از عمده ترین وظایف نظریه انتقادی، فاش کردن اث راین شرایط است این نظریه در
جستوجوی آگاهی از چشم اندازها - منافع و ارزشها ی پنهانی است که مفروض و جهت دهنده هر تئوری
است.
- رابطه نظریه انتقادی با نظم مسلط، با مقداری مراقبت، نیازمند توضیح است . اگر چه نظریه انتقادی نظم، نظم
مسلط را آنگونه که خود خویشتن را یافت ه، مردود می داند . اما به سادگی از آن غفلت نمی کند . این نظریه
می پذیرد که انسانها تاریخ را تحت که خود انتخاب کرده اند نمی سازند، چنان که مارکس در هجدهمین
برومرلوئی بن اپارت بیان کرده و همچنین یک تبیین موشکافانه و ظریف از شرایط کنونی ضرورتاً باید متعهد
باشد.
- نظری انتقادی بین المللی صورت و وضعیت جهانی روابط قدرت را به عنوان هدف خود برمی گزیند و می
پرسد چگونه این صورت و وضعیت بر آمده است، هزینه آوردن آن چیست و چگونه احتمالات دیگر در
تاریخ ماند گار شده اند برا ی نظریه انتقادی بین الملللی، نظم مسلط از طریق بی عدالتی ها و نا برابری ها در
عرصه جهانی تزریق شده و بر این اساس است که از نظرات جایگزین نظم جهانی طرفداری می کند.
نظریه های انتقادی بین المللی لینکلی تر مانند اشلی با تقسیم بندی ها برماسی گرایش های تکنیکی، عملی و ر هائی
بخش منطبق می کند . اما همانطور که اشلی این گرایش ها را با سنت واقع گرائی تطبیق داده است لینکلیتر آنها
را به سه سنت متمایز در نظریه روابط بین الملل محدود ساخته است : واقع گرائی، عقل گرائی و انقلاب گرائی. بر
اساس طرح لینکلی تر گرایش تکنیکی در قالب واقع گرائی بیان شده، گرایش عملی در عقل گرائی و گرایش
رهایی بخش در انقلاب گرائی - وظیفه نظریه انت قادی بین المللی به پیشنهاد لینکلیتر این است که توانایی ها و
استعداد های این نظریه ها را در یک مسأله غامض اصلاح شده، جذب کند . زمانی این مسئله غامض اصلاح شده،
گرایش های خود را از انقلاب گرائی برگرفته، اما به هیچ معنی به سنت فکری شناخته شده در نظریه روابط بین
الملل تحت عنوان انقلابگرائی یا ایده الیسم قابل تقلیل نیست.
نظریه انتقادی بین الملل ی لینکلی تر می پذیرد که برای ی ک بررسی مناسب از دور نماها و امید به رهائی، باید
نیروهائی را که در مقابل رهائی عمل کرد یا با شکوفائی و بروز آن مخالفت می کنند، مورد شناسایی قرار دادو
نو واقع گرائی نمونه ایست برای توضیح تکرار و رویداد مکرر جنگ و سیاست قدرت بر اساس آ ن ارش ی بین
المللی است.
عقل گرائی از س وی دیگر روشن می سازد که شرایط آنار شی بین المللی مانع آن نمی شود که کشور داری به
وسیله گر ایشهای غیر تکنیکی شکل گیرد برای عقل گرایان، دولتها نه تنها به طور انحصاری در یک آ ن ارشی بین
المللی نیستند بلکه آن در جامعه بین المللی س کنی گزیده اند بر این مبنا هدلی بال با هوشمندی مفهوم تناقض
آمیز جامعه آنارشیک را مطرح می کند.
دو متفکر کلیدی هستند که در انقلاب گرائی مورد توجه لینکلیتر قرار می گیرد. اما نوئل کانت و کارل ما رکس
رویکرد کانت از این جهت آموزنده است که در پی یکی کردن و مفاهیم قدرت، ن ظم و رهائی است . همانگونه
که لینکلیتر بیان کرده است کانت این مسئله را بررسی کرده که قدرت دولت تابع اصول نظم بین المللی شود و
همزمان نظم بین المللی تا هنگامی که با اصول جهانشمول عدالت هماهنگ و منطبق گردد، باید اصلاح شود ..
نظریه کانت درباره روابط بین الملل تلاشی اولیه بود برای طرح ریزی نظریه انتقادی بین المللی، از طریق جذب
بصیرت و بینش ها در ضمن انتقاد از ضعفهای اندیشه های واقع گرا و عقل گرا، با گرایش و علاقه مندی به
آزادی و عدالت جهان شمول.
-4 بحثهای فرا نظری
بحثهای نظری ه پردازان انتقادی را می توان پیرامون 4 محور سازمان داد. 1- بحثهای فرانظری معرفت شناختی و
هستی شناختی 2- نقد جریان اصلی در روابط بین الملل 3- توضیحات ب دیل از روابط بین الملل 4- امکان
تحول در نظام و روابط موجود بین المللی.
١- بحثهای فرا نظری معرفت شناختی و هستی شناختی - منبع دانش – ماهیت بودن
یکی از ویژگی های اصلی نظریه انتقادی روابط بین الملل آن است که در مباحث بنیادین هستی شناختی و
معرفت شناختی در گیری م ی شود و به همین دلیل مورد انتقاد جریان قرار می گیرد جریانی که انتظار دارد
دغدغه نظریه روابط بین الملل مسائل محتوائی باشد نه فرا نظری . این دغدغه فرانظری درمکتب فرانکفورت
نیز دیده می شود و در بازخوانی آنتونیوگرامشی و خصوصاً منبع اصلی الهام بخش او یعنی ویکو، مورخ
ایتالیایی نیز بر آن تأکید می شود . به نظر گیل رهیافت گرامشی د ر رهیافت بین المللی نقدی معرفت شناسی
و هستی شناختی بر تجربه گرائی و اثبات گرائی زیر بنای بخش اعظم نظریه پردازی در این حوزه است .
رهیافت او در برابر ساختارگرائی انتزاعی قرار می گیرد زیرا واجد ی ک وجه انسان گرایانه و یک وجه
تاریخی است : دگرگونی تاریخی تا حد زیادی نتیجه فعالیت جمعی انسان تلقی می شود . تاریخ گرائی
گرامشی به این معنا است که تغییر اجتماعی فرایندی انباشتی و باز فرجام است یعنی انتهای آن مشخص
نمی باشد و ضرورتی برای رسیدن به وضعیت خاص وجود ندارد. و هر پدیده ای تاریخ مندی خاص خود را
دارد یعنی وابسته به سیر تاریخی خاص خود است.
- تأکی د گرامشی بر سوژگی انسان راهی بر ای اجتناب از ساختار گرائی غیر تاریخی و جبر گرایانه حاکم بر
روابط بین الملل است این هستی شناختی اجتماعی رادیکال انسانها را در فرایند ب از سازی روابط با جامعه و
طبیعت خود قوام بخش می بیند از این منظر، واقعیت اجتماعی به محدودیت های ساختاری منحصر نمی شود
و شامل آگاهی نیز هست و در نتیجه، انگاره های فلسفی- نظری اخلاقی و متعارف رانیز در بر می گیرد.
نگاه به رابطه متقابل میان کارگزار و ساختار اجتماعی واقعیت از وجوه بارز مباحث پیروان گرامشی در روابط
بین الملل است . بسیاری از شارحان گرامشی درروابط بین الملل بر این امر تأکید دارند که از دید او در عین
حال که انسانها در فرایند تولید واقعیت به شکل تاریخی متحول می شوند، اما قادرند به شکلی آگاهانه این
فعالیت را هدایت کنند و از این راه فرایند تولید شدن خود را تعیین کننند اما تنها در شرایط خاص
تاریخی.از نظر معرفت شناختی استیفن گیل نشان می دهد که تأ کید گرامشی بر مفهوم روشنفکر ارگانیک
دلالت بر امکان ارائه واقعیتهای متعدد از چشم اندازهای متفاوتی دارد که خود ر یشه در جایگاههای متفاوت
اجتماعی دارند . به این ترتیب گرامشی توانست با ایجاد پیوند میان نظریه تولید شناخت و نظریه هویت و
منافع نشان دهد که چگونه ... نظریه همیشه برای کسی و در راه هدفی است همچنین گرامشی با نگاه
انتقادی خود قا ئل به وجهی اخلاقی برای تحلیل نی زهست. او در اینجا رهائی از ارزش بودن شناخت رانفی می
کند این دیدگاه بر خلاف دیدگاه غالب علمی که بدنبال مدیریت وضع موجود است، به دنبال حل مشکل
بسیار بنیادی خیر و جامع ه خوب است برخی از نویسندگان مباحث فرا نظری گرامشی را مورد نقد قرار می
دهند و گفته می شود فاقد و ضوح و شفافیتی است که به آن نسبت داده می شود از جمله تفاسیر متعدد و
گاه متعارض از نوشته های او نشان از تناقضات درونی بحثهای او دارد و نوشته های او تاریخی و متعلق به
وضعیتی خاص است و تعمیم آن به شرایط تاریخی دیگر دشوار است وسرانجام اینکه بحث گرامشی در
وهله نخست درمورد جوامع داخلی است و تغییر در سطح تحلیل آن مشکل است.
یکی دیگر از محور های اصلی بحث مکتب انتقادی فرانکفورت نفی نگرش عام گرای علمی است و بسیاری
از دعاوی علم گرایان را نمی پذیرد . هابرماس بر خلاف دیدگاه اثبات گرایان سوژه متعالی را نفی می کند
تأکید هابر ماس بر این است که سوژه شناسا سوژه ای اجتماعی (ونه فرا اجتماعی و فرا تاریخی ) و پویاست و
شناخت نیز به شکل اجتماعی قوام می یابد - کاکس نیز تأکید می کند که سرشت انسانی مخلوق تاریخی
است. و انسانها آن را می آفرینند و بنابراین متحول و متغیر است . سوژهای شناخت نیز محصولات تحولات
طولانی تاریخی اند . از منظر انتقادی، نظریه و نظریه پردازی یک فرآیند بینا ذهنی زبانی است که مستلزم
وجود اجتماعی از محققان است . اگر چه هدف از این گفتمان نظری رسیدن به عباراتی صادق است ... اما
معیار آزمون و ارزیابی این گونه دعاوی صدق هنجارهای بنی ذهنی اند که اجتماع آزاد و کنترل نشده ای از
محققان آنها را پذیرفته اند به این ترتیب، هابرماس نظریه تناظری صدق یع نی بنیان فلسفه علم اثبات گرایان
مدرن را رد می کند و در عین حال با توسل به آن چه می توان آن را نوعی فهم مبتنی ب ر اجماع از عینیت و
صدق تلقی کر د از نسبی گرائی نیز اجتناب می کند . در این نظریه صدق مبتنی بر اجماع عقلانی، چیزی
حقیقت است که با اجماع به عنوان حقیقت مورد توافق قرار گرفته است.
به نظر هابر ماس علم مدرن تنها یکی از اشکال شناخت است که از توجه به علائق فنی مربوط به کنترل
است ناشی می گردد او بر آن است که در کل، سه دسته علائق شناختی متفاوت منهی میگردد.
-1 علائق فنی که به علوم تحلیلی- تجربی یا اثبات گرایانه شکل می دهد و دغدغه اصلی آن کنترل است.
-2 علائق عملی یا تفاهمی ارتباطی که به دانش تأویلی یا هرمنوتیک منتهی می شود و دغدغه اصلی آن فهم
است.
-3 علائق ره ائی بخش مبتنی بر شناختن اعمال تعریف شده و تحریف کننده و سخن پراکنی ها که از کاربرد
قدرت ناشی می شود و گسترده علوم خود اندیشی / خود تأویلی / (دانش انتقادی را بوجود می آورد .
هابرماس هر سه نوع شناخت را برای رشد و توسعه انسانی ضروری می داند این اعتقاد زمانی آشکار تر و
شفاف تر می شود که با دیدگاه یکپارچه وی که نوگرائی و نظریه انتقادی را در هم می آمیزد آشنا شویم .
اگر چه هابرماس نخستین نوع شناخت را رد نمی کند اما با تمایلات انحصار طلبانه آن در شکل دادن به کل
شناخت انسانی مخالف است به بیان دیگر، بسته به اهد اف خاص، هر یک از این شناختها معتبرند و نباید
یکی مثلاً علم مدرن بقیه را نا مشروع نادرست و بی اعتبار بداند.
پیش از هابرماس، هورکهایمر نیز تأکید داشت که میان نظریه سنتی و انتقادی تفکیک قائل شد . نظریه سنتی در
علوم اجتماعی تصویر آئینه ای است از اثبات گرائی د ر علوم طبیعی . از این منظر، جهان مجموعه ای است از
واقعیات که فقط باید کشف شوند و ش ناخت نیز از توصیف جهان ناشی می شود . عقلانیت مورد نظر، نظریه سنتی
بسیار محدود تعریف می شود و بنیان جامعه که تعریف می کند مورد نقد قرار نمی دهد . حتی فراتر از آن نظریه
سنتی به د نبال اعمال کنترل و دستکاری ذهنی است که مانع از رشد پتانسیلهای انسانی می شود، نظریه انتقادی
به لزوم تغییر بنیادین جامعه باور دارد و بی طرفی ارزشی و غیر هنجاری بودن نظریه اجتماعی را نفی کند نظریه
انتقادی یک تلاش فکری و د رعین حال ، علمی است . واقعیات از منظر، م حصولات تاریخی اجتماعی اند و جهانی
که ما مطالعه می کنیم، محصول انگاره ها واکنش انسانی است. انگاره ها کنش ها - و شرایط موجود اجتماعی
تغییر نا پذیر نیستند و نظریه انتقادی درپی فهم و همچنین تغییر آنهاست در روابط بین الملل نیز از این تقسیم
بندی ها در شناسا یی نظر یه های مختلف استفاده شده است - کاکس نظریه پردازی در روابط بین الملل رابه دو
دسته تقسیم می کند 1- یکی حلال مشکل که معادل نظریه سنتی هورکهایمر 2- ویژگی نظریه انتقادی
نظریه حلال مشکل نظم موجود را می پذیرد و تنها در پی حل مشکلات خاص در درون آن است، اما نظریه
انتقادی در صدد تغییر وضع موجود می باشد.
- اشلی نی ز بر آن است که بر خلاف برداشت رایج یکپارچه انگار انه از واقع گرائی می توان سه نوع آن را
درروابط بین الملل تشخیص داد که عبارت اند از 1- واقع گرائی فنی نمود اصلی آن در نو و اقع گرائی علم گرا،
ساختاری و فایده ا نگارانه کنت والتر است . 2- واقع گرائی تفسیری هانس مورگنتا با تأکیدی بر فهم رویه های
جاری در روابط بین الملل از منظر کنشگران آن دارد و نشانگر علائق عملی در شناخت است.
-3 واقع گرائی انتقادی جان هرتز که در عین تأکیدی بر ابتنای روابط موجود بین المللی ب ر قدرت و ا همیت
منافع- امنیت و ... در آن در پی ایجاد تغییر در آن است . این به معنای امکان داشتن نظریه های متعددو تعدد
شناخت و در عین حال به معنای نفی یکپارچه انگاری در درون واقع گرائی است.
نظریه انتقادی از نسبی بودن خود آگاه است - تحلیلگر انتقادی در مرحله اول نسبت به زمان و مکان ت اریخی
خود، آگاه است و در مرحله بعد می کوشد پویشهای تاریخی را در یابد که موجد شرایطی بوده اند که سؤالات
خاصی را بر ای او مطرح می سازد . البته به نظر می رسد که تأیید اصلی نظریه پردازان انتقادی بیشتر بر تحول
تاریخی شناخت بر مبنای دگر گونی در شرایط و در جریان زمان است چهار چوب کنش در طول زمان دگرگون
می شود و یکی از اهداف اصلی نظریه انتقادی فهم این دگر گونی هاست . شناخت برای نظریه پردازان انتقادی
در حوزه معرفت اجتماعی و انسانی نمی تواند ( حداقل منحصر به ) شناخت فنی باشد تأکید بر این است که
پدیده ه ای اجتماعی - تاریخی - منحصر به فرد و معنا دارند و این معنا نیز به شکل تاریخی و اجتماعی ساخته
شده است کاکس مسئله اصلی برا ی نظریه انتقادی را این می داند که : به چهارچوبهای عمل بپردازد، اینکه این
این چهارچوبها چگونه بوجود آمدند، چه تعارضات یا تناقضات می تواند آ نها را زیر سؤال ببرد و چه جهتهایی از
تغییر امکان پذیر و مطلوبند - نظریه انتقادی چشم اندازی در زمانی بر می گیرد، چشم اندازی تاریخی که از
نظریه جامعه شناختی الهام بخش آن است سر و کار آن با امر واقع یعنی امر ساخته شده است و نه دادها و
مسلمات همانگونه که .... گیامباتیستا ویگو استدلال می کند امور واقع را باید از طریق اذهان سازندگان فردی یا
جمعی آنها ... یعنی به عنو ان محصولات تاریخ فهمید . همانگونه که دیده شد کاکس از نگاه هستی شناختی به
پدیده های اجتماعی به تفاوت معرفت شناختی در شناخت آنها نسبت به شناخت پدیده های طب یعی می رسد بر
همین مبنا نظریه های جریان اصلی را رد و نظریه های انتقادی جایگزین می کند.
در کل می توان گفت که نظریه پردازان انتقادی از نطر معرفت شن اختی رهیافتهای اثبات گرا و تلاش برای
تدوین عبارات عینی صادق و از لحاظ تجربی قابل وارسی در مورد جهان اجتماعی را زیر سؤال می برند، آنها از
نظر روش شناختی، هژمونی روش علمی واحد را رد می کند و از تکثیر رهیافتها به شناخت دفاع می کنند، بر
اهمیت راهبردهای تفسیری تأکید می کنند و در پی شکل دادن به نظریه رهائی بخش می باشند. از لحاظ هستی
شناختی برداشتهای خ رد گرا از سرشت و کنش انسانس را به چالش می کشند، سرشت بشر را ثابت ی ا جوهری
نمی دانند و بر آن اند که شرایط اجتماعی که در هر مقطع زمانی وجود دارد به آن شکل می دهد و بر ساخت
اجتماعی هویت های کنشگران تأکید می کند.
-5 نقد نظریه های روابط بین الملل
-1 این برداشتهای فرا نظری مد لولات مهمی از منظر نظریه انتقادی بین المللی دارد که به شکل نقد گفتمانهای
مسلط نظری در روابط بین الملل است یعنی گفتمانی که در قالبی بی طرفانه ارائه شده اند اما از این منظر عملاً
تأمین کننده منافع و علایق خاصی اند ازروابط قدرت رها نیست و به رشته ای هژمونیک شکل می دهند .
همانگونه که واکر می گوید ادبیات انتقادی در وهله نخست از این نظر جالب توجه اند که تلاشهائی اند برای
سیاسی کردن رویه ها یی که عمیقاً از آنها سیاست زدایی شده اند نظریه پردا زان انتقادی روابط بین الملل از این
نظر روابط بین الملل اثبات گرایانه را مور د نقد قرار می دهند که محافظه کارانه و امکانات تفسیر را در روابط
درک نمی کنند.
-2 نظریه های روابط بین الملل در جریان اصلی نظریه های واقع گرا - نو واقع گرا - نولیبرال- علم گرایان و در
کل آنچه از آن به عنوان جریان خرد گ رایانه در روابط بین الملل یاد می شود به رغم آنکه ممکن است از نظر
اخلاقی ترتییات موجود را نا عادلانه بدانند اما به دلیل پذیرش دیدگاه اثبات گرایانه مبتنی بر جدائی علم و
ارزش، پرداختن به آن را از وظایف نظریه روابط بین الملل نمی داند و بر آنند که باید با این نظام کار کرد و نه
علیه آن به این ترتیب و اقع گرایان بطور خاص تأکید دارند که محیط بین المللی نسبت به برداشتهای هنجاری
از ت غییر سیاسی رادیکال خصمانه است بر همین اساس رابرت کاکس این نوع نظریه ها را نظریه های حلال
مشکلات می نا مد یعنی نظریه هایی که در چهارچوب نظام موجود به شکل هموار و ملایمی کار کنند ا ما در
مورد آنها تردید نمی کنند.
نظریه های حلال مشکل جهان موجود را به عنوان چهارچوب بر می گیرند و به این می پردازند که جریان امور
درون این چهار چوب چگونه است و بعد به اختلالات و کژکارکردیهای آن می پردازد تا دریابد چگونه می توان
آنها را رفع کرد این نظریه ها واقعیت را هم زمان یعنی غیر تاریخی می بینند و امر واقع را مسلم می پندارند،
یعنی به عنوان یک داده به آن می نگرند به معنای مجموعه ای از روابط مفروض با ثبات که ممکن است با
اختلال روبرو شود.
-3 واقع گرایی در تجلیلات مختلف آن به ویژه نوع واقع گرایی کنت والتز بیش از همه مورد نقد نویسندگان
انتقادی بوده است .واقع گرایی ، به رغم آنکه ریشه در نگاه تاریخی دارد اما در روایتهای نوین آن عملاً نگاهی
غیر تاریخی یافته است به بیان روپرت نو واقع گرائی مانند همه ایدئولوژی ها ریشه در تجربه عملی دارد اما
مشکلی آن این است که مجموعه ای از روابط اجتماعی را به عنوان امور طبیعی وجهانشمول به تصویر میکشد
که از لحاظ تاریخی خاص و از نظر اجتماعی دگرگون پذیرند به نظر تحلیلگران انتقادی حتی واقعگرایی
کلایسک که به زعم اشلی نگاهی هرمنوتیک و تفسیری به روابط بین الملل دارد ، سنت موجود روابط بین الملل
مورد تردید و نقد قرار نمی دهد و در واقع ، فاقد معیار نظری مستقلی برای نقد محدودیتهای سنت است ، به
سکوتهای سنت احترام می گذارد و مانند خود سنت به دنبال ریشه ای تاریخی امکان پذیری آن نمی رود نتیجه
این می شود که ابعاد عمیق بحران سیاسی جهانی را نمی تواند درک کند واقع گرایی به رغم داعیه غیر هنجاری
بودن و ظاهر رها از ارزش آن از نظر کاکس یک ایدئولوژی محافظه کارانه است .
- به نظر اشلی نیز نوواقع گرایی یک ایدئولوژی است که یک پروژه تمامیت گرا و دارای ابعاد جهانی را پیش
بینی می کند ، به آن مشروعیت می بخشد ، و به آن جهت می دهد. مورد دیگر که نظریه واقع گرا زیر
سؤال می رود دولت محوری و در عین نداشتن نظریه ای در مورد دولت است و دولت به نظریه مادی تقلیل می
یابد که تنها کنشگر نظام بین المللی است . هویت و دولت مفروض تلقی می شود و فرض می شود ماهیتی
یکپارچه دارد که اهداف منافع و تصمیمات آن را تشکیل می دهد و تنها منافعی را مشروع می داند که با منافع
دولت تقارن داشته باشد و چرا و چگونه این ساختارهای دولتی شکل گرفته و به جدائی دولت ها توجه نمی کند.
-4 درواقع گرایی و نو واقع گرایی اقتصاد و قلمرو روابط اقتصاد سیاسی و روابط حاصل از آن نادیده گرفته می
شود و نظم صرفاً وابسته به قدرت تلقی می گردد در این دیدگاه فرایند تولیدی ، که در شکل بندی صورتهای
خاص تاریخی نقش داشته نادیده گرفته می شود در بسیاری از تحلیلهای انتقادی نیز به نیروهای ساختاری توجه
می شود اما ساختار گرایی نظریه نو واقع گرا به دلیل وجه جبرگرایانانه آن و ندیدن امکانات تحول و نقش
کارگزاری انسانی مورد انتقاد قرار می گیرد. این دیدگاه عمل را محصول ساختار می داند و نه شکل دهنده و
قوام بخش آن .
-5 بر خلاف بحث های گسترده ای که نظریه پردازان انتقادی در مورد واقع گرایی و نو واقع گرایی دارند کمتر
به دیدگاه های نولیبرال یا به اصطلاح کثرت گرایی در روابط بین الملل پرداخته اند- کاکس – رابرت کیون را
نیز در کنار والتز و از واقع گرایان می خواند هافمن بر آن است که می توان یک رهیافت فنی در کثرت گرایی
دید که نمودهای آن را می توان در نظریه وابستگی متقابل و نظریه رژیمها دیده اینها نیز به دنبال علائق فنی در
شناخت اند زیرا می کوشند پدیدهای جدید در روابط بین الملل را بفهمند تا بتوانند آنرا را بیشتر کنترل نمایند.
- همانگونه که هافمن می گوید از میان نظریه های روابط بین الملل نظریه انتقادی بیش از همه به ساختار گرائی
رادیکال نویسندگانی چون اما نوئل والرشتاین نزدیک است. کاکس مادی گرایی تاریخی الهام بخش دیدگاه
های مارکسیستی را از نگاه دیالکتیکی آن ، توجه آن به ابعاد مختلف قدرت تأکید آن بر روابط میان دولت و
جامعه مدنی مثبت می داند آنچه در نگاه ساختار گرا دیده نمی شود توجه به عمل و کارگزاری انسانی است
-6 توضیح بدیل از روابط بین الملل
-1 نگاه انتقادی به روابط بین الملل لاجرم به تبیینی نقادانه از روابط بین الملل منجر می شود . بر خلاف جریان
اصلی که بیشتر دل نگرانیها نظم و ثبات است تحلیلگران انتقادی از یک سو بر آنند که تاریخی بودن وضعیت
موجود را نشان دهند و از آن طبیعت زدایی و شیئیت زدایی کنند و از سوی دیگر پیامدهای ناعادلانه آن را مورد
تأکید قرار دهند اگر نظریه های جریان اصلی حلال مشکل چون امنیت – دولت ها – موازنه قدرت و ... هستند
مسائل مورد توجه نظریه انتقادی از سنخ دیگری است و هم بانگاه به تغییر به برنامه پژوهشی خود می نگرد در
نتیجه هستی شناسی نظریه را گسترده می کند تا همه عواملی را به تغییر و از نگاه کاکس تنوع کمک می کند
در بر گیرد – به بیان دیگر لینکلیتر ،در مقابل نو واقع گرائی که قائل به استقلال حوزه مطالعات روابط بین الملل
است کاکس بر مادیگرایی تأکید دارد که نگاهی کل گرایانه به واقعیت است .
-2 به نظر روپرت می توان سیاست بین الملل را را نوعی بیگانگی درجه دوم دانست زیرا با بیگانگی متقابل
اجتماعاتی سرو کار دارد که خودشان دردرون روابط مبتنی بر بیگانگی ساخته شده اند . اما در عین حال همین
بیگانگی درجه دوم نظام بین دولتی ابعادی از بیگانگی درجه اول را نیز در سطح جهانی باز تولید می کند و این
به معنای آن نیست که می توان سیاست را به اقتصاد تقلیل داد . بلکه به معنای آن است که در روابط اجتماعی
موجود نظام مرکب از دولتها و اقتصاد سیاسی بین المللی به شکل تاریخی ساخته شده اند و از نظر سیاسی می
توان آن را به چالش کشید نظریه پردازی تاریخی در پی نشان دادن ریشه ای تاریخی وضعیت موجود و
چگونگی شکل گیری آن است و در توضیح روابط بین الملل از منظر جامعه شناسی و جامعه شناسی تاریخی به
آن می نگرد.
-3 در هر ساختار سه مقوله از نیروها در تعادل با یکدیگرند :توانمند یهای مادی ، انگاره ها و نهاد ها که لزوماً
رابط جبر گرایانه یک جانبه ای میان آنها وجود ندارد.
-1 توانمندی مادی می تواند جنبه مولد مانند زیر ساختها تولیدات مصرفی و غیر باشد و یا مخرب مانند
تسلیحات داشته باشد و شامل فناوری – سازماندهی – منابع – ثروت و غیر باشد.
-2 انگارها بر دو نوع است : 1- معانی بینا ذهنی یا برداشتهای مشترک از سرشت روابط اجتماعی که تداوم
بخش عاداتند، 2- تصاویر جمعی از نظم اجتماعی که گروه های مختلف مردم آنها را دارند و برداشتهای متفاوتی
از سرشت و مشروعیت روابط قدرت موجود را منعکس می سازد برخورد میان این تصاویر شاهدی است بر
امکان وجود راه های بدیل تحولات.
-3 نهادینگی : ابزاری برای تثبیت و تداوم بخشیدن به نظمی خاص است نهاد ها بازتاب روابط قدرت مسلطنداند
و تصاویر جمعی متناسب با این روابط را تشویق می کنند ممکن است یک نهاد به عرصه کارزار و تعارض میان
گرایشهای مختلف تبدیل شود یا نهاد های متعدد و متفاوتی شکل گیرند – نهادها به کاهش استفاده از زور از
سوی قدرت هژمون کمک می کند و تکیه گاه راهبردی آن هستند هرچند هژمونی را نمی توان به بعد نهادین
آن تقلیل داد.
-4 روش ساختار تاریخی کاکس مبتنی بر یک الگوی دیالکتیکی رادیکال است و ساختار در آن به شکل
تاریخی تعریف می شود نه به شکل انتزاعی – روابط متقابل میان سه مقوله تشکیل دهنده ساختار مورد توجه
قرار می گیرند و به ظهور ساختارهای رقیبی که تجلی امکانات بدیل برای تحولات امر توجه می شود ساختار
تاریخی در سه سطح مورد توجه قرار می گیرد 1- سازماندهی تولید 2- اشکال دولت 3- نظم های جهانی و
به رابطه متقابل میان سطوح نیز توجه می شود توجه کاکس به رابطه متقابل میان این سطوح است و برآن است
که اساساً نمی توان اینها را از هم جدا کرد.
-5 یکی دیگر از نکات مورد توجه نظریه انتقادی هژمونی بین المللی است که این مفهوم یادآور گرامشی است
همانطور که توضیح داده شد جزو دسته ای از نظریه پردازان انتقادی است او بر این باور است که اجتماع
امروزین طبقه کارگر را بدون آنکه آشکارا آنان را در هم شکنند از راه هژمونی استیلای بخشی از اجتماع بر
بخش های دیگر کاملاً در هم ادغام کرده و به صورت یک توده واحد دراورده است. و منظور از هژمونی
بین المللی این است که قدرت طبقات مسلط صرفاً ناشی از اجبار نیست بلکه مبتنی بر رضایت نیز است زیرا
آنها قادر بر این شده اند که مجموعه انگاره هایی را که مورد نظم اجتماعی که تأمین کننده منافع خاص است
به امری عام و مورد قبول همگان تبدیل می کند و سلطه هژمونیک بعد فرهنگی و ایدئولوژیک دارد.
هژمونی بین المللی از دیدگاه کاکس ریشه در هژمونی داخلی دارد که در مرحله اول طبقات اجتماعی مسلط آن
را شکل دادند و سپس بسط یافته و بر کشورهای پیرامونی نیز به عنوان یک انقلاب انفعالی تأثیر گذاشته است
یعنی این کشورها – الگوی اقتصادی - فرهنگی و فناورانه تداعیگر هژمونی ملی را برگرفته اند بدون آنکه مدل
سیاسی آنر ا بر گیرند و ازسوی دیگر هژمونی صرفاً نظم میان دولت ها نیست بلکه در درون اقتصاد جهانی است
و نوعی ساختار اجتماعی – سیاسی – اقتصادی می باشد (انقلاب انفعالی برای جلوگیری از وقوع انقلاب راستین )
به بیان استفن گیل ،هژمونی متضمن بر ساختن بلوکی تاریخی فراتر از طبقات اجتماعی است و جهت گیری آنها
را به سمت یک نظام فعال و عمدتاً مشروع حکومتی هدایت می کند این به معنای در آمیختن عناصر اقتصادی
سیاسی – فرهنگی جامعه در قالب ائتلاف سیاسی است که اجبار و رضایت را ترکیب می کند خلق چنین بلوکی
مستلزم تمهید ابزاری برای جذب مخالفتها یا شکست دادن آنهاست از دید استیفن گیل ساختار قدرت سیاسی
جهان معاصر شامل یک بلوک تاریخی فراملی با تنوعات محلی است که کانون آن را سرمایه فراملی
دستگاههای دولتی گروه 7 – کارگران ممتاز- شرکتهای کوچکتری که تأمین کننده نیازهای سرمایه فراملی اند
تشکیل می دهد.
هژمونی از دیدگاه رابرت کاکس -مجدد- ثبات را هژمونی مبتنی بر تناسب در شاکله ای مرکب از قدرت مادی
، تصویر جمعی غالب از نظم جهانی ، و مجموعه ای از نهادهای اداره نظم می داند به این ترتیب در نگاه او
هژمونی قابل تقلیل به قدرت و زور نیست و بر ابعاد نهادین آن نیز تأکید می گردد تاریخ شاهد دوره ای صعود
و افول هژمونی هاست زیرا سه بعد مذکور گاه در ترکیب با یکدیگر قرار می گیرد و گاه از هم جدا هستند ساز
و کار اصلی حفظ هژمونی ها بین المللی کردن دولت از طریق تجارت آزاد و نظارت نهادهای بین المللی است –
بین المللی شدن دولت باعث اولویت یافتن برخی از کارگزاریهای دولتی مانند وزارت مالیه ودفتر نخست وزیری
می شود که نقاط کلیدی و اصلی در ایجاد انطباق میان سیاست اقتصادی داخلی و بین الملل اند.
کاکس در اینجا با تأکید بر نقش نهادهای بین المللی بر تداوم هژمونی ، نوعی نظریه انتقادی رژیمهای بین
المللی نیز ارائه می کند – نهادهای بین المللی از دید او تجسم قواعد تسهیل بسط نظم جهانی هژمونیک هستند
این دولت هژمون است که به قواعد و نهادهای بین المللی شکل می دهد نهاد های بین المللی نقش ایدئولوژیک
نیز دارند و به هنجارهای نظم جهانی که به نفع نیروهای اجتماعی و اقتصادی مسلط است در سطح ملی نیز
مشروعیت می بخشد در عین حال آنها با جذب نخبگان پیرامونی ،یکی از منابع بالقوه ضد هژمونی را نیز در بر
می گیرد و حتی برخی از انگاره های ضد هژمونیک را نیز جذب می کند و آن را با آموزه هژمونیک سازگار می
گرداند
هژمونی از دیدگاه رابرت کاکس را بطور خلاصه می توان بصورت ذیل بیان کرد:
-1 ریشه در هژمونی داخلی دارد که در مرحله اول طبقات اجتماعی مسلط را شکل داده اند
-2 این هژمونی بسط یافته و بر کشورهای پیرامونی به صورت یک انقلاب انفعالی تأثیر داشته است
-3 برخی از کشورها برخی الگوی اقتصادی – فرهنگی و فناورانه تداعیگر هژمونی ملی را بر گرفته اند بدون
آنکه مدل سیاسی آن را در بر گیرند
-4 هژمونی نظم میان دولتها نمی باشد بلکه در درون اقتصاد جهانی است و نوعی ساختار سیاسی – اجتماعی
اقتصادی می باشد
-5 ثبات هژمونی مبتنی بر تناسب در شاکله ای مرکب از قدرت مادی – تصویر جمعی غالب از نظم جهانی ، و
مجموعه ای از نهادهای اداره کننده نظم می داند.
-6 هژمونی قابل تقلیل به قدرت و زور نمی باسد بر ابعاد نهادین و نهادین آن تأکید می گردد
-7 تاریخ شاهد صعود و افول هژمونی هاست زیرا سه بعد مذکور گاه در ترکیب با یکدیگر و گاه از هم جدا
هستند
-8 ساز و کار اصلی حفظ هژمونی ،بین المللی کردن دولت از طریق تجارت آزاد و نظارت نهادهای بین المللی
است
-9 بین المللی شدن دولت باعث اولویت یافتن برخی از کارگزاریها دولتی مانند وزارت مالیه و دفتر نخست
وزیری می شود که نقاط کلیدی اصلی در ایجاد انطباق میان سیاست اقتصاد داخلی و بین المللی است
-10 کاکس با تأکید بر نقش نهادهای بین المللی بر تداوم هژمونی نوعی نظریه انتقادی رژیمهای بین المللی
ارائه می دهد
-11 نهادهای بین المللی نقش ایدئولوژیک دارند و به هنجارهای نظم جهانی که به نفع نیروهای اجتماعی و
اقتصادی مسلط است در سطح ملی مشروعیت می بخشد
-12 نهادهای بین المللی از دید کاکس تجسم قواعد تسهیل بسط نظم جهانی هژمونیک هستند و این دولت
هژمون است که به قواعد و نهادهای بین المللی شکل می دهد
-13 آنان با جذب نخبگان پیرامونی ،یکی از منابع بالقوه ضد هژمونی را در برمی گیرند و حتی برخی انگاره
های ضد هژمونیک جذی می کنند و آن را با آموزه هژمونیک سازگار می گردانند
-6 یکی دیگر از مسائل مورد توجه نظریه انتقادی این است که دریابد چرا و چگونه دولتها به عنوان کانون
اصلی وفاداری و به عنوان یک نظام سرزمینی که دیگران را شمول خود حذف می کنند و اساساً آنرا را به عنوان
دیگری بر می سازند شکل گرفته است و تا چه حد امکان تحول در آن هست به نظ آندرو لینکلتیر، منظور از
فهم جامعه شناسی از روابط بین الملل این است که دریابیم که چگونه اجتماع اخلاقی به عنوان کانون وفاداریها
و منبع ارزشها در سطوح ملی و جهانی قبض و بسط می یابد
- در جهانی که ما زندگی می کنیم که رقابتها ، و فراتر از آن تعارضات ، میان دولتها وجه شاخص آن است
همان گونه که گفته شد واقع گرایان این وضع را مسلم می انگارند و آن را زیر سؤال نمی برند و به چگونگی
شکل گیری نظامی که در آن کنشگران چنین هویتی می یابند ، فرایندهایی که در آنها این هویت ها مستمراً باز
تولید می شوند و همچنین شرایطی که می توانند باعث برساخته شدن هویت های جدید و متفاوت شوند، نمی
پردازد در این برداشت تعارض اجتناب ناپذیر میان استلزامات هویت ملی در برابر اجتماع جهانی قرار می گیرد
. در مقابل – نظریه پردازان انتقادی به بر ساختگی نظم موجود و تحول پذیری آن توجه داشته اند.
- نظریه رابرت کاکس هدف اصلی مطالعات بین المللی را زمینه سازی برای یک جهان متنوع کثرت گرا در
سازماندهی اجتماعی و هنجارهای اخلاقی می داند و بر این اساس بر مطالعه تمدن ها – جامعه مدنی و بستر
پیچید آن شامل جهان مخفی ،حفظ سپهر زیستی و مشکل انسجام اجتماعی برای حفظ واحدهای جمعی و
نهادهای آنها تأکید دارند – تأکید مطالعه تمدنها به عنوان واحد های بینا ذهنی در جهت فهم و در عین حال
حفظ تنوعات انسانی است تمدن ها در ذهن انسانها هستند و فهم متعارف شکل می دهند.
-7 حوزه دیگر مورد توجه جامعه مدنی به عنوان حوزه ای مستقل ازدولت و قدرت اقتصادی است که به دنبال
اعمال کنترل بر این دو است و عرصه رقابت نیروهای اجتماعی محسوب می شود.
کریگ مورفی بر آن است که از نظر گرامشی جامعه مدنی شامل فضای سیاسی و نهادهای جمعی است که
دردرون آن هویت شکل می گیرد و من تبدیل به ما می شود پیروان گرامشی شکل گیری جامعه مدنی در سطح
جهانی را ناشی از فراملی شدن نیروهای اجتماعی و نهادهای فراملی خصوصی و عمومی است مورد تأکید قرار
می دهد این جامعه مدنی جهانی خارج از فضای سیاسی دولت ملتها قرار می گیرد و مرزهای مکانی متفاوتی
دارد نظریه پردازان انتقادی صراحتاً به دنبال نقشی اند که کنشگران غیر دولتی می توانند داشته باشند. کاکس
در مطالعات خود در مورد نیروهای اجتماعی در نظامهای جهانی اولویت هستی شناختی را به کنشگران اجتماعی
می دهد و نه حکومت ها .
-8 یکی از پرسشهای اساسی که نظریه پردازان انتقادی مطرح می کنند این است که اصولاً دولت چیست؟
به چه علت به صورت یکی از اشکال مسلط سازمانهای سیاسی در سطح جهان در آمده است ؟
بر مبنای تحلیل مزبور دولت ملت در مراحل اولیه سرمایه داری در اروپا ظهور پیدا کرد. همراه با شکل
گیری دولت ملت وضعیت تازه ای پدید می آید در این فرایند دو مرحله را می توان به خوبی از هم تمییز داد
استقرار دستگاه دولت وظهور آگاهی ملی مفهوم وحدت بخش این دو مرحله مفهوم حاکمیت است. و
سپس به سایر نقاط جهان تسری پیدا کرد بدین ترتیب نظام دولت ها به موازات توسعه اقتصاد جهانی سرمایه
داری و فراگیری فرهنگ مدرنیته شکل گرفت، به همین دلیل نمی توان بسادگی اقتصاد را از سیاست جدا کرد
.بسیاری از نظریه پردازان مذبور معتقدند که دولت مستقیماً منافع طبقات اجتماعی حاکم را منعکس نمی کند در
عصر جهانی شدن بسیاری از سازمانهای غیر دولتی مثل صلح سبز و غیره باعث طرح مجموعه ای از ارزشهای و
مفاهیم شدند و به صورت نیروی ضد سلطه عمل میکنند از دیدگاه نظریه پردازی انتقادی صلح و امنیت واقعی
زمانی در سطح جهان ظهور پیدا می کند که تناقضات عمده سرمایه داری که منجر به پیدایش بحرانهای
اقتصادی و بی ثباتی می شود از میان برود و با انسان به صورت ابزار برخورد نشود – هدف از تولید صرفاً سود
نباشد و نظام بین الملل شکل استعماری خود را از دست بدهد.
- نظریه پردازان انتقادی در روابط بین الملل آندرولینکلیتر اشاره می توان کرد.
- وی نظام دولتهای بین الملل را به صورتی که ما تا به حال شناخته ایم یعنی وجود حاکمیت های جداگانه –
واحد های مستقل و وجود مرز بندی های حقوقی و جغرافیایی، اصولاً ضد روابط بین الملل تلقی می کند زیرا نظام
مزبور بجای ایجاد یک اجتماع انسانی عملاً باعث جدا کردن و دور نمودن اجتماعات از یکدیگر می شود تحت
این شرایط در چهارچوب واحد های جداگانه سیاسی ،هر یک از دولت ها صرفاً به منافع امنیت و هدفهای
خویش می اندیشند این وضعیت در مرحله غایی باعث بروز تعارض و تنش در روابط بین الملل خواهد گردید
وی به دنبال اشکال از روابط سیاسی بین الملل است که طی آن کلیه انسانها بر اساس اصل مساوات در
همزیستی با یکدیگر بسر برند این به معنای آن است که نه تنها کنشگران دولتی هویتی ثابت ندارند ، بلکه
کنشگری اند در کنارسایر کنگران نظام بین الملل.
-8 از جمله موضوعاتی که اخیراً مورد تأکید بیشتر نظریه پردازان انتقادی قرار گرفته است مسئله محیط زیست
و یا به اصطلاح سپهر زیستی ، یعنی کره زمین ،است اهمیت محیط زیست برای انسان و لزوم مقابله با رویه
هایی که باعث تخریب و انهدام آن می شوند این مسئله اخلاقی را دنبال دارد که تغییرات لازم باید چگونه
صورت گیرد و هزینه مزایای آن باید چگونه توزیع شود.
- سرانجام مسئله انسجام اجتماعی پیش می آید که در تقویت نهادهای جامعه مدنی جستجو می گردد به نظر
کاکس همان عنصری که ابن خلدون ازآن با عنوان عصبیت و ماکیاولی با عنوان فضیلت یاد می کردند و
گرامشی آن را در حزب سیاسی می دید.
-9 یکی دیگر از موارد مورد توجه در نظریه انتقادی تحولات جهانی است که از آن تحت عنوان جهانی شدن
می شناسیم جهانی شدن فرایندی چند بعدی و شامل انگاره ها – تصاویر- نمادها- موسیقی- مد و مجموعه ای
متنوع از سلیقه ها و بازنمائی های هویت و اجتماع است اصول و نهاد های سیاسی و اقتصادی نو لیبرال در این
شرایط مسلطند اما در وضعیت موجود آن به نظامی اقتصادی شیئیت می بخشد که تحت سلطه نهاد ها و شرکت
هاست 1 - جهانی شدن بخشی از فرایندوسیع باز ساختاریابی دولت و جامعه مدنی – اقتصادی سیاسی و
فرهنگ است .
-2 جهانی شدن یک ایدئولوژی است تا حد زیادی با جهان بینی و اولویت های سیاسی اشکالی از سرمایه وسیع
المقیاس که در سطح بین الملل تحرک دارند هماهنگ است .
-3 از نظر سیاسی جهانی شدن با دیدگاه های اقلیتهای مرفه در سازمان همکاری و توسعه اقتصادی ونخبگان
شهری و طبقات متوسط جدید در جهان سوم هماهنگی دارد .
جهانی شدن و آینده دموکراسی عنوان کتابی از یورگن هابرماس که دیدگاه های او در این باره منعکس می
کند که در آن باید بازاندیشی بازار و مناسبات آن شیوه های نوین برای اداره سازی و عقیده سازی متکی بر
گقتگو و ارتباط پدید می آورد .هابر ماس معتقد است رابطه جهانی شدن با دموکراسی رابطه ای منفی بوده است
به این مفهوم که جهانی شدن و جهانی سازی، شهروندان را صرفاً به مشابه مشتری و مصرف کننده دیده است
که می توان از مشارکت آنها در امور سیاسی چشم پوشید- جهان سازی در پی ادغام تمام و کمال سیاست در
درون اقتصاد است به وجهی به سیاست بطور کامل در خدمت نظام اقتصاد جهانی قرار گیرد همراه با جهانی
شدن اقتصاد باید دموکراسی جهانی پیش رود.
اما این جهانی شدن اشکال سیاسی اقتصادی نولیبرال به دو بعد دیگر قدرت نیز مرتبط است 1- یکی بعد
انظباطی آن است که هم ساختاری هم رفتاری است که بعد محلی و فرا ملی دارد که لزوماً عام و همگن نیست
در سطح کلان قدرت انظباطی از طریق اشکال نهادین سیاسی جدید بین المللی بر نهاد های دولتی و عمومی
اعمال می شود و در سطح ملی از طریق کنترل و نظارت مستمر
-2 دومین بع د ن اش ی ا ز ت نا قض اتد ور نین ول یب را لی سی م ا ستف ردگ را ییوخ ردا بز ار ی پ ای ه ن ئو لی بر ال یس م ک ه ب ه
ا نب اش ت وم صر ف ب یش ترم نج ر م ی ش وده مر اهب ا ف شا ره ایا جت ما عیون اب ود ی س اخ تا ریز یس تیج ها ن ا ستو د ول ته ا ب را ی ح ل م شک لا ت ا قت صا دی– اجتماعی زیست محیطی مداخله نمایند و مداخله مستلزم داشتن پایه
مالیاتی است که مخالف آموزه نولیبرال و مخالف آن با مداخله گری دولت و کاهش هزینهآن است. در نتیجه
در شرایطی که منطق نو لیبرال مستلزم همگرایی اقتصادی جهانی و کالاهای عمومی متناسب باآن است زوال
زیست محیطی و افول پایه مالیاتی و نا توانی در تولید کالاهای عمومی مانع از تحقق آن می شود در چنین
شرایطی تلاش برای بازسازی نولیبرال دولت و جامعه فاقد اعتبار – اقتدار ، مشروعیت است زیرا
فشاربیشترضعفا و امتیاز برای اقویاست و به ظهور فرآیند مخالف با آن منجر می شود
-7 امکانات تحول در روا بط بین الملل
در این مورد معمولاً به عنوان یک موضوع غیر ارزش گذ ارانه مد نظر قرار می دهند . اما نظریه انتقاد ی هم در
صدد تبیین تحولا ت و هم خواهان سمت وسو ی خاصی برای آن است. نظر یۀ انتقادی موضع اخلاقی نیز دارد
که گاه ریشه آن در سنت کانتی روابط بین الملل جستجومی کنند.
-1 باز گشت به اخلا ق هنجاری در روابط بین الملل از خصو صیا ت اصلی نظریه انتقادی محسوب می شود
.کاهش نا برابری جهان –برقراری عدالت بین المللی – احترام به تنوع وتکثر وتفاوتها از نکات مورد توجه
نظریه پردازان انتقادی در امکانات تحول بین المللی است و باید توجه داشت-نفی شالوده انگاری و عام گرا یی
و برداشت واحد و تغییر نا پذیر از سرشت انسانی –تاکید بر جایگا ه فر هنگی افراد –توجه به روابط میا ن
اخلاق و قدرت ،این مسئله برای نظر یه پردازان انتقاد ی اهمیت می یا بد که در جهانی که از نظر ارزشی
متکثر است چگو نه می توان به تغییر وضع موجود امید داشت و پس از آ ن چگونه می توان در جهت جا یگزین
ساختن نظمی نوین به اصول اخلا قی عام و مورد قبول همگان دست یافت.
نظر لینکلیتر –دو لتها ازیک سو به شکل اجتماعی بر ساخته می شوند و از سوی دیگر خود محوری آنها چیزی
نیست که بتوان مسلم و طبیعی پنداشت بلکه خصوصیتی است که به شکل اجتماعی تو لید شده و ماهیت تاریخی
مشروط و موقتی دارد. از نظر کاکس مفاهیمی چون دولت مدرن – دیپلماسی – نهادهای بین المللی و غیره در
واقع معناهایی بیناذهنی اند که به عادات و انتظارات رفتاری تداوم می بخشد اما به لحاظ تاریخی مشروط و
بنابراین دگرگون پذیرند.
نظر پیروان مکتب انتقاد ی مانع اصلی در جهت شکل گیری اجتماعی جهانی ،ساختار دولتی مبتنی بر حاکمیت
است که با برداشتی خاص از خودی وبیگانه ،دورنی وبیرونی، گره خورده است.
نظر لینکلیتر –دولت به عنوان نوعی اجتماع اخلاقی وسیاسی به شکلی اجتماعی وتاریخی بر ساخته شده است
ابزاری برای بیرون گذاری و درون گذاری است و بر این اساس منافع داخلی ها بر منافع بیرون ها ارجحیت
دارد.
ریچارد شپکات برآن است که درراه نیل به چنین اجتماعی جهان وطنانه ای ،در حال حاضر، مفهوم اجتما ع را
در سطح جهانی عملآ به تنها محدودترین شکل ممکن می توان درنظر گرفت و نه بیش از آن: عمل درون
گذاری در جهان اخلاقی ،که منظور از آن طیف سوژ ها ئی است که دردرون محاسبات اخلاقی یادر درون طیف
ملا حظات اخلاقی گنجانده می شود در اینجا تأکید بر خودقلمرو اخلاقی است ونه فهمی خاص ازاخلاق
ودرنتیجه دامنه عمل اخلاقی به اجتماع همفکران محدود نمی شود.
- نظر مجدد لینکلیتر – وظیفه سیاسی عبارت است از اینکه در کار بست همه شیوه ای بیرون گذاری و درون
گذاری ، موازنه ای عادلانه میان امر عام و امر خاص ایجاد شود او تحقق حیات اخلاقی در نظام بین المللی
مرکب از دولت ها را امکان پذیر می داند به بیان او نظریه انتقادی بین المللی ، خواهان ساختارهای سیاسی
جدیدی است که به منابع بیرونیها بیشتر توجه داشته باشد.
- کاکس – بر خلاف مسئولیت بجای اخلاق [مبتنی بر ]غایات نهایی است اخلاق مبتنی بر غایات دعاوی مطلق
دارند و سازش ناپذیرند حال آنکه اخلاق مسئولیت با اجتناب از دعاوی مطلق به پیامدهای متحمل کُنش می
پردازد .
- برداشت لینکتر می تواند مفید باشد اوبرداشت خود را از سیاست جهانی در یک چهارچوب نوین را مبتنی بر
این عناصر می داند .
-1 برساختن یک نظام جهانی و سیاسی که از دولت فراتر می رود و از همه سوژهای انسانی حمایت می کند .
-2 افول منافع انفرادی خود .
-3 ظهور وگسترش سخاوت بشری که از مرزهای دولتی فراتر می رود و به مردمان همه جهان بسط می یابد .
-4 در نتیجه شکل گرفتن اجتماع بشریت که همه مردمان وفاداری اولیه خود را معطوف به آنان می سازند
منظور از اجتماع جهانی شامل کل بشریت است و فرض بر این است که اگر جهان به عنوان یک اجتماع توصیف
شود محل بهتری خواهد بود نشانه وجود چنین اجتماعی نه تنها توسعه منافع مشترک جهانی ، بلکه آگاهی جهان
گستر از منافع و هویت مشترک است و لازمه آن انگیزش اخلاقی است و جامعه جهانی نیز باید متضمن کنار
گذاشتن تفاوت ها یا انکار آنها باشد.
-3 لینکلیتر به دنبال اجتماعی مبتنی بر گفتگو است هدف او تحلیل جامعه شناختی است که بتواند راههای نیل
به سطوح بالاتری از عام گرایی را در کنار سطوح بالاتری از احترام به تفاوت تحلیل کند – او به آنچه عمل
شناسی می نامد می رسد یعنی تعمق درباره منابع اخلاقی دردرون ترتیبات موجود اجتماعی که کنشگران می
توانند از آنها برای اهداف رادیکال خود استفاده کنند گفتگو از نکات مورد توجه مکتب انتقادی و بطور خاص
هابرماس است و او آنچه عرصه عمومی می نامد شکل می گیرد هابرماس سپهر عمومی را عرصه ای می داند که
در آن مناظره عمومی در مورد موضوعات مختلف مورد توجه عمومی شکل می گیرد میانجی اصلی در این حوزه
استفاده عمومی از خرد در مباحثات باز و بدون محدودیت است در این سپهر تلاش می شود اقتدار سیاسی به
اقتدار عقلانی تبدیل شود از نظر هابرماس خصوصیات سپهر عمومی – بنیانهای یک دموکراسی راستین شکل می
دهد. اصول برابری و دسترسی پذیری بنیان مشترک و کنترل دموکراتیک تلقی می شود و خواهان احیای این
سپهر عمومی در جوامع داخلی بدون خشونت بر انداز نظم اجتماعی است – وجود سپهر عمومی ضامن این است
که منشگران مرتباً رفتار خود را توضیح و توجیه کنند.
- در نظریه کنش ارتباطی هابرماس – انگاره مناظره – گفتمان و گفتگوی فارغ از هر نوع سلطه یا آسیب
شناسیهای زبانی را مطرح می کند که معطوف به فهم و اجماع بنیا ذهنی به عنوان مناسب ترین رویه در سپهر
عمومی است او این شرایط را وضعیت کلامی آرمانی می داند یعنی وضعیتی که اختلافات و تعارضات به شکل
عقلانی از طریق شیوه ارتباطی که رها از هرگونه اجبار و زور است غلبه می یابد و حل فصل می شود- او زبان را
ابزاری بر اجماع آفرینی و اتعاد توافق میان سوژهای می داند که سخن می گوید و عمل می کنند گفتمان یعنی
شکل خاصی از تعامل که در آن کُنش به تعویق می اُفتد تا مفروضات و تعهدات پایه به شکلی متفاوت زیر
( سؤال بروند در چنین شرایطی است که نیروی استدلال برتر غلبه می یابد. ( 24
- مرحله چهارم نظریه انتقادی که یورگن هابرماس نماینده آن است این مسئله را با استمداد از سنت نظریه
های هرمنوتیک دوباره مورد توجه قرار می دهد هابر ماس کنش ارتباطی و ابزاری را جدا می کند در کنش
ارتباطی ما با آن چیزهایی مواجه می شویم که اجسام متحرک سرنمون آنها هستند. در اصل این چیزها پذیرای
درستکاری هستند در کنش ارتباطی ما با هستارهایی روبرو می شویم که سرنمونه ی همه آنها فاعلان سخنگو و
کنشگر است در اصل این هستارها از طریق نمادها قابل فهم هستند تقابل اصلی میان عقل ابزاری که به سلطه بر
طبیعت علاقه دارد و فهمیدن است که به ارتباطی فارغ از میل سلطه علاقه دارد این تمایز پیامدهای امر سیاسی
( است که وامدار پولیس یونانی است( 25
-4 مشکلی در اینجا پیش می آید که در عرصه بین المللی ما از وضعیت کلامی آرمانی بسیار دور هستیم –
قدرت نه تنها در میان دولتها چشمگیر است بلکه نیروهای جامعه مدنی نیز قدرت قابل مقایسه ندارند – بخش
اعظم سازمانهای غیر دولتی فعال در جهان مربوط به کشورهای صنعتی پیشرفته اند و منابع آنها فراتر از منابعی
است که کشورهای فقیر در اختیار دارند وضعیت آرمانی در جهت امکان پذیر ساختن وجود ندارد واین نیروی
استدلال نیست که پیروز می شود بلکه داشتن منابع مختلف مادی و غیر مادی و حتی زبانی خطابی می تواند در
گفتگو نیز باعث سلطه طرف قدرتمند و نه پیروزی استدلال شود – رابطه قدرت به دو نحوه بر استدلال تأثیر می
گذارد یکی از این شکل که تعریف می کند چه کسی دسترسی مشروع به گفتمان دارد و دیگری به این شکل
که تعیین می کند اساساً استدلال خوب چیست یعنی بر اینکه چه کسی چه چیزی را چه موقعی بگوید تأثیر
گذارد. در برابر این استدلال تام ریس می گوید – که لازمه وضعیت کلامی آرمانی نه لزوماً وجود طرفهای برابر
بلکه فرض برابری آنهاست یعنی وضعیت کلامی آرمانی عبارتی در مورد جهان تجربی نیست ، بلکه یک گزاره
مبتنی بر برهان خلف است .
- تکلیف متقابل در خلق چنین وضعیتی تحت پوشش چیزی که هابرماس اخلاق ارتباطی می نامند قرار می گیرد
از طریق تعامل ارتباطی است که سوژها به تفاهم تبدیل می شوند و به یکدیگر پیوند می خورند – کلام به عنوان
ابزاری برای نیل به تفاهم این کارکرد ها را دارد .
-1 ایجاد و احیای روابط بین الاشخاصی که از طریق آن یک متکلم رابطه ای را نسبت به چیزی در جهان
نظمهای مشروع بر می گیرد.
-2 بازنمودن یا فرض کردن وضعیت های و رویدادهایی که متکلم رابطه ای را نسبت به چیزی در جهان
مرکب از وضعیت موجود بر می گیرد
-3 تجلی بخشیدن به تجارب – یعنی بازنمایی خود – که از طریق آن متکلم رابطه ای را نسبت به چیزی در
جهان ذهنی بر می گیرد یعنی جهانی که به آن دسترسی ممتازی دارد.
-5 مسئله اجماع تنها رویکرد نظریه انتقادی به تغییر نظام بین الملل نمی باشد.
- رابرت کاکس – او نظریه انتقادی را معطوف به دگرگونی می داند ، نگاهی شاید بتوان گفت رادیکال تر و
انقلابی تر به سازکار تحقیق آن دارد از نظر او باید دید که در درون ساختار تاریخی خاص چه نیروها یا اشکالی
از دولت می تواند شکل گیرد که به عنوان نیروی مخالف عمل کند بین المللی شدن تولید است که زمینه را
برای شکل گیری این نیروها فراهم می کند.
- به نظر گرامشی با توجه به نگاه فرهنگی گرامشی ،در بحث راجع به تغییر در روابط بین الملل نیز مسئله بع د
فرهنگی پیدا میکندگرامشی تحول فرا گی ر و اقعی تا جتما عیر ا ا ز طریق خلقی ک فرهنگ متقابل می بیند یعنی
جهان بینی ب دی ل وش کلج دی دیا ز س از ما ند هیس یا سیک ه د ر ر وی ه ه ایم شا رک تیوا جت ما عیآ ن ،ج ها ن ب ین ی
م ذک ورت حق ق ع ین ی ی اب د. ف ره نگآ ن ه نگ امح قی قیوا صی ل ا ستک ه ت لو یح اًا نت قا دیه م ب اش د وذ هنک ه ا ینر ا
ف را مو ش ک ندم کا فا تشر ا د ر م نت قد ان ی ک ه م ی پ رو را ندخ وا هدد ید،ا نت قا د ع نص ر ض رو ریف ره نگا ستوخ ود د چا ر ت نا قصا ستب ا ه مهن اح قی قیب ود نشب ازه م ح قی قیا ست،ه ما نق درک ه ف ره نگن اح قی قیا ست ، ن ا ع اد لا نه ب ود ن ا نت قا د د ر ا ینا ستک ه ب ی ر حم ان ه م وش کا فیوت حل یلم ی ک ندا ینب زر گت ری ن ف ضی لتآ ن ا ست– بلکه در
از پرسش های اصلی طفره می رود، هم دست بودن انتقاد « به وضعیت موجود » این است که با تسلیم شدن
فرهنگی با فرهنگ فقط در ذهنیت منتقد نیست بسی بیشتر به حکم رابطه او با چیزی است که با آن سرو کار
٣٣
دارد. او با موضوع قرار دادن فرهنگ بار دیگر آن را عینی می گرداند، اما نفس معنای آن تعلیق عینیت یابی
است ؛ وقتی خود فرهنگ به کالای فرهنگی تنزل داده می شود ،با عقلانی شدن فلسفی مستور و پنهان آن،
ارزشهای فرهنگی پیشاپیش دلیل وجودی خود را بدنام ساخته است و فرهنگ را الت دست بازار می کند.( 27
- نظر مجدد کاکس – درباره تناقضات درونی نظم موجود بین المللی به جنبش های اجتماعی اشاره دارد که می
توانند از این تناقضات برای پیشبرد چالش های کارآمد علیه آن استفاده کند و به نظم جهانی عادلانه تری دست
یابند اینها به بیان استفن گیل نیروهای ضد هژمونیکی هستند که ترتیبات سیاسی و نهاد های مسلط را به چالش
می کشند نیروهای ضد هژمونیک ماهیت کاملاً مشخصی ندارند ممکن است مترقی باشند یا نباشند .
- این پروژه سیاسی – اخلاقی مستلزم شکل گیری یک بلوک جدید تاریخی است که پیش شرط اعمال هژمونی
جدید می باشد بلوک تاریخی صرفاً ائتلافی از طبقات نیست .بلکه شامل ابعاد سیاسی – فرهنگی – اقتصادی
یک صورتبندی خاص اجتماعی است – یک بلوک تاریخی بیان مفصلبندی یک جهان بینی است که ریشه در
شرایط خاص اجتماعی و سیاسی و روابط تولیدی تاریخی دارد و به قدرت اجتماعی خود محتوا و انسجام
ایدئولوژیک می بخشد نیروهای اجتماعی ،تشکل سیاسی و اهداف تاریخی یک بلوک تاریخی دارای ارتباط
متقابلند .
- بلوک تاریخی موفق حول محور مجموعه ای از انگارهای هژمونیک شکل می گیرد که نوعی انسجام و سمت
گیری راهبردی به عناصر تشکیل دهنده آن می دهند لازمه شکل گیری یک بلوک تاریخی جدید- مبارزه
آگاهانه و برنامه ریزی شده ای است - لازمه تحول در نظام بین الملل این است که روابط بین الملل و اقتصاد
سیاسی بین الملل یعنی نظام دولت های حاکم و تقسیم کار جهانی به نقد کشیده شود و به عنوان ابعادی از نوعی
سازماندهی اجتماعی خاص تاریخی فعالیت تولیدی در سرمایه داری تجسم روابط مبتنی بر بیگانگی هستند و
امکان فرا گذاشتن از آنها وجود دارد – تلقی می شوند.
-6 دانش انتقادی به دنبال رهایی است رهایی به معنای رفع زمینه های بی عدالتی و تلاشی است برای باز
صورتبندی عدالت . رهایی به نظر هابرماس عبارت است از نیل به استقلال عقلانی کنش – نظریه انتقادی در پی
رها ساختن بشر از سیاست جهانی و اقتصاد جهانی است که تحت کنترل قدرتهای هژمونیک قرار دارد آنها در
تلاشاند نقاب از چهره پوشیده سلطه شمال بر جنوب فقیر بر دارند
- اشلی در تعریف رهایی آن را به عنوان تضمین آزادی در مقابل محدودیتهای به رسمیت شناخته نشده ،روابط
سلطه ،و شرایط ارتباطی و فهم تحریف شده ای تعریف می کند.
- دیوتیاک – او اشاره می کند رهائی متضمن استقلال و خود مختاری است یعنی حق تعیین سرنوشت خود
رهایی به یک اعتبار مستلزم امنیت نیز هست – رهایی متضمن عدالت و امنیت انسانی است وضعیتی که جهان
موجود روابط بین الملل بسیار از آن دور است.
- دیدگاه نظریه پردازان انتقادی در مورد دانش
نظریه پردازان انتقادی معتقدند که دانش جنبه ایدئولوژیک دارد و رابطه نزدیکی میان رویه های اجتماعی و
تعقیب منافع مشاهده می گردد – رابرت کاکس اعتقاد دارد که میان دانش و منافع رابطه ای وجود دارد او
یادآور می شود که می باید میان دو دیدگاه برحسب هدف نظریه تمایز قائل شد : 1- نظریه حل مشکله که
نظریه راهنمایی است برای پیدا کردن راه حل 2- نظریه انتقادی به مفروضات خود نظریه و نیز فرآیندهای
نظریه پردازی عنایت دارد .
از منظر نظریه پردازان انتقادی دانش از لحاظ اخلاقی – سیاسی و ایدئولوژیک نمی تواند خنثی و بی طرف باشد
بر این اساس همواره با دانش به صورت تعصب آمیز برخورد می شود زیرا که آن مبتنی بر دیدگاه تحلیلگر
است تحت این شرایط دانش آگاهانه یا به صورت ناخودآگاه به سوی منافع ارزشها – گروه ها – احزاب و ملت
های خاص گرایش دارد به نظر کاکس نظریه های پوزیتوسیتی نسبت به حفظ وضع موجود بین المللی که مبتنی
بر نا برابری قدرت و محروم سازی است بسیار تعصب آمیز برخورد می کند و اساساً این نوع نظریه و دانش
محافظه کاراست و عملاً به پیشرفت و رها سازی کمک نمی کند این در شرایطی است که نظریه انتقادی در
روابط بین الملل به بررسی دولت ها و نیز نظام دولت ها بسنده نمی کند بلکه به طور کلی به سطحی گسترده به
مطالعه و تجربه و تحلیل قدرت و سلطه در جهان می پردازد.
- در اینجا باید اذعان نمود که بسیاری از نظریه پردازان انتقادی در صدد بهره گیری برای مقاصد سیاسی
هستند تا بدین وسیله باعث رهایی انسان از ساختارهای سرکوب کننده سیاست و اقتصاد جهانی که تحت
سلطه قدرت های بزرگ بویژه ایالات متحده امریکا است شوند در این راستا آنها مساعی لازم را به عمل می
آورند تا چهره سلطه جهانی شمال غنی را بر جنوب فقیر آشکار سازد بدین ترتیب نقطه مشترکی در میان
محققان مارکسیست اقتصاد بین الملل و نظرپردازان انتقادی مشاهده می کنیم.
نتیجه گیری :
نظریه انتقادی از دیدگاه مختلفی مورد نقد قرار گرفته است . جریان اصلی آن را به دلیل گرفتار شدن در بحث
های فرا نظری هستی شناختی و معرفت شناختی و عدم توجه به لزوم تلاش برای تبیین روابط بین الملل مورد
نقد قرار می دهد. همچنین مبانی ضد اثبات گرایانه آن برای پیروان اثبات گرایی قابل پذیرش نیست. پسا
تجددگرایان نیز نظریه انتقادی را از نقطه مقابل مورد نقد قرار می دهند آنها انتقادات نظریه انتقادی را بر جریان
اصلی می پذیرند اما خود آن را به اندازه کافی انتقادی و رادیکال نمی دانند.
با وجود آن نباید این نکته را از نظر دور داشت که نظریه انتقادی به این دلیل مورد نقد هر دو جریان قرار می
گیرد که به یک اعتبار در میانه آنها جای دارد و مانند هر راه میانه ای مورد حمله دو طرف است این جریان با
تاکید بر نقش کارگزاری انسان نقش عمل آگاهانه و رویه اجتماعی در باز تولید و یا تغییر وضع موجود نشان می
دهد.
پساتجددگرایی
از جمله جریان های اصلی درگیر در مناظره سوم که حوزه اصلی مناظرات را از مسائلی چون موضوع و روش به موضوعاتی چون بنیادهای شناخت کشیدند پاساختار گرایی و پساتجددگرایی بوده اند.
به نظر تونی پورتر مناظره سوم، «متضمن نوعی بازسازی مفروضات فرانظری است که در بیشتر سال های بعد از جنگ دوم جهانی راهنمای [پژوهشگران] در تعیین این مسئله بودند که چه نوع شناخت نظری را باید از نظر علمی، پذیرفتنی تلقی کرد».
تقریباً همه کسانی که به بحث درباره پساتجددگرایی می پردازند، به دشواری یا ناممکن بودن ارائه تعریفی از آن اعتقاد دارند. از یک سو، تردیدی نیست که پساساختار گرایی و پسا تجددگرایی مبتنی بر زبانی کم و بیش مغلق و پیچیده است.
گفته می شود که «پساتجددگرایی ... در مقابل تعریف مقاومت می کند» به بیان پورتر پساتجددگرایی «بیشتر بر اساس نفی تجدد تعریف می شود تا انسجام درونی خود آن».
به بیان ویلیام گراسی از دید پساتجددگرایی، تجدد با «جهان بینی علمی روشنگری» مساوی تلقی می شود، یعنی رهیافتی به طبیعت و فرهنگ که بر نظام آموزشی مدرن و ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و شناختی مدرن حاکم است. در کل، پساتجددگرایی نظریه مدرن را نقد می کند و مدل های جدیدی از اندیشه، نگارش و سوژگی را مطرح می سازد.
پساتجددگرایان با مخالفت با جوهرگرایی (essentialism) یعنی قائل شدن به اصالت ذاتی برای پدیده ها، شالوده انگاری (foundationalism) به معنای امکان اتکا به شالوده هایی مستحکم برای شناخت، سوژگی مدرن یعنی فاعلیت و نقش مستقل شناسنده، کلام محوری (logocentrism)، تمامیت انگاری (totalization)، روایت های کلان (meta-narratives) به معنای اسطوره های بزرگی که به سایر روایات و گفتمان ها مشروعیت می دهند، مانند اسطوره ها و حقیقت که به فعالیت علمی مشروعیت بخشیده اند، و .... و طرح رابطه شناخت و قدرت، شالوده شکنی و یا واسازی (deconstruction)، متن انگاری (textualism)، بینامتنی بودن (intertextuality)، چگونگی بر ساخته شدن معنا، تاکید بر تنوع و تکثر و ... در مقابل تجدد قرار می گیرند. در اینجا با مروری اجمالی بر آراء اندیشمندان پایه گذار پساتجددگرایی، به نکاتی که از نظر حوزه مطالعاتی روابط بین الملل می تواند حائز اهمیت باشد اشاره می شود.
الکس کالینیکوس پساساختار گرایان را به دو شاخه تقسیم می کند. شاخه نخست که ریچارد رورتی (Richard Rorty) آن را متن انگاری می خواند، بیش از همه با نام ژاک دریدا (Jacques Derrida) اندیشمند فرانسوی، در پیوند است که می خواهد «ادبیات را در مرکز [توجه] قرار دهد و هم علم و هم فلسفه را در بهترین حالت، ژانرهای ادبی تلقی می کند». از این منظر، همه چیز متن است، راهی برای گریز از گفتمان نیست و چیزی بیرون از متن وجود ندارد.
شاخه دوم در مقوله اصلی «قدرت ـ شناخت» قرار می گیرد و نماینده اصلی آن میشل فوکو است. ویژگی متمایز این شاخه به هم پیوستن «گفته ها و ناگفته ها» و امور گفتمانی و غیر گفتمانی است.
کانون حمله دریدا شالوده انگاری، بازنمایی (representation) و سوژه است. بازنمایی عبارت است از چگونگی بازسازی یا بازتاب سرچشمه های اصلی که تصاویر و متون ادعا دارند آنها را باز می نمایند.
دریدا تاکید دارد که هر متن ادبی متاثر از سایر متون است و نمی توان هیچ متنی را واحد دانست و معنای متن در فقط خود آن متن یا حتی در آنچه مولف تعیین می کند نیست. یعنی هر آنچه می گویم و می نویسم نه تنها متاثر از سایر متون است، بلکه معنای آن نیز د ر پیوند با سایر متون ساخته می شود. متن فضایی چند بعدی است که در آن نوشتارهای مختلف که هیچ یک اصالت ندارند در هم می آمیزند و با هم برخورد می کنند. برای معنا دادن به متن چیزی در ورای زبان وجود ندارد. اما زبان نیز فقط بازتاب خود است و «بازنمایی» امکان ناپذیراست، یعنی هیچ بازنمایی ای نمی تواند جهان را باز نماید، پس همه بازنمایی ها سیاسی اند یعنی به نفع یا ضرر یک طرف اند.
دریدا هرگونه نظام یافتگی زبان را رد می کند، تولید معنا در نوعی ساختار بسته سوسوری رخ نمی دهد (که هر دال دلالت بر مدلولی واحد داشته باشد) بلکه عبارت است از بازی دالها که به شکلی بی نهایت گسترش می یابد. او از اینجا به نقد آنچه «متافیزیک حضور» (metaphysics of presence) می نامد می رسد؛ یعنی این آموزه را که واقعیت مستقیماً به سوژه «داده» می شود رد می کند. مفاهیمی چون اولویت دادن به حضور (presence) هستند.
به نظر دریدا امکان دسترسی مستقیم به واقعیت (که به نحوی بنیان تجربه گرایی علوم نوین است) وجود ندارد. سوژه از طریق معنادادن به واژه ها با «دوبله کردن» اعیان یا اشیایی که دسترسی مستقیم به آن ها دارد، به زبان قوام نمی بخشد و معنا امری مستقل و حاصل روابط متقابل دالهاست. بنابراین، آگاهی لزوماً از طریق گفتمان شکل می گیرد.
سوژه تابع بازی بی پایان «تفاوت» و حتی فراتر از آن «تفاوت همراه با تعویق» (difference) است، زیرا گریز از متافیزیک حضور ناممکن است. تفاوت همراه با تعویق اصطلاحی است که دریدا آن را ابداع کرده تا نشان دهد که فرایندی در روند معناسازی هست که هم حاضر است و هم غایب. دو فرایند در اینجا درکارند یعنی تفاوت (difference) و تعویق (deferrance). یعنی از یک سو، بازی و تفاوت بر حضور و غیاب تقدم دارد و از سوی دیگر، وجود رابطه ای با حضور در چهارچوب تفاوت، ضروری است اما حضور همیشه به تعویق می افتد هر چند که همیشه فقط به آن توسط جسته می شود.
این به چه معناست؟ اولاً، سوژه گرفتار زبان است و نمی تواند مستقل از آن یا مقدم بر آن یا در ورای آن فرض شود. ثانیاً، بنیان معنا در تفاوت میان واژه هاست مثلاً ما می دانیم که «آب آب است» چون نان، ماه، گربه و ... نیست. معنای هر چیز ناشی از مقایسه آن با چیزهای دیگر است که آن نیستند. ثالثاً، همیشه ما به گونه ای سخن می گوییم که گویی در گفتار (برخلاف نوشتار) حضور حاصل می شود. یعنی می توانیم آنچه را می گوییم نشان دهیم زیرا نوعی بازنمایی مستقیم و شفاف از ذهن، حضور یا اگاهی هست. اما در واقع هیچ گاه این حضور قابل حصول نیست. رابعاًف معنا هیچ گاه حاصل نمی شود بلکه دایماً به تعویق می افتد یعنی درک معنا مستلزم آن است که نخست واحد معنا (مثلاً واژه) در درون یک تمامیت قرار گیرد تا معنای آن مشخص شود اما چون تمامیت هیچ گاه به دست نمی آید معنا نیز به تعویق می افتد.
در اینجا شالوده شکنی معنا می یابد زیرا شالوده شکنی تلاشی است برای به چالش کشیدن متافیزیک حضور در «زمین» خود آن.
در تعریف شالوده شکنی گفته می شود:
شالوده شکنی به عنوان یک شیوه تفسیر از طریق ورودی محتاطانه و ملاحظه کارانه به درون مارپیچ (labyrinth) متن عمل می کند. شالوده شکنی به معنای از هم پاشیدن ساختار متن نیست، بلکه به معنای نشان دادن این مسئله است که خود متن خود را از هم پاشیده است.
همان گونه که دردریان می گوید، یک نظریه پرداز شالوده شکن مشاهده می کند که یک متن یا استدلال خاص به یک ساختاربخشی مبتنی بر تضاد وابسته است. استدلال نویسنده یا متن بر اساس اصطلاحات متضاد است و هیچ مقوله بینابینی در میان آنها وجود ندارد. به عنوان نمونه، یا صلح است یا جنگ، یا حقیقت است یا افسانه، یا نظم است یا هرج و مرج. این قطب های متضاد در رابطه ای سلسله مراتبی نیز هستند و یکی بر دیگری اولویت دارد و برتر است.
به این ترتیب، رویه شالوده شکنی ـ که به معنای اسطوره زدایی از متن، پاره پاره کردن آن برای نشان دادن سلسله مراتب درونی دل بخواهانه (arbitrary) و پیش فرض های آن است ـ محتوی ظاهراً شناختی متون نظری را نفی می کند و آنها را به مجموعه ای از ابزارهای خطابی و فنون ادبی تقلیل می دهد و از این طریق، هرگونه تفاوتی میان این نوع متون و متون صراحتاً ادبی را رد می کند.
به این ترتیب، نکات اصلی مورد توجه و تاکید دریدا نفی امکان دسترسی مستقیم به واقعیت، تلقی از همه چیز به عنوان متن، عدم امکان نیل به حقیقت و یا امر خارج متنی، نفی سوژه به عنوان عامل مقوم زبان یا موجودی متعالی، و لزوم تلاش برای نشان دادن روابط سلسله مراتبی موجود در متن است. او از یک سو قدرت پنهان کلام محوری و به تبع آن علم و فلسفه را که «متافیزیک حضور» را تقویت می کند، به چالش می کشد و از سوی دیگر، بر قدرت گسست آور تعویق (که امکان ارائه معانی بدیل متعدد از متن واحد را فراهم می کند) تاکید دارد.
میشل فوکو نیز مانند دریدا بر آن است که معنای بیرون از زبان وجود ندارد و آنچه هست زبان است. او در آثار اولیه اش که بر «باستان شناسی شناخت» متمرکز است، بر «سرشت مستقل گفتمان» تاکید دارد. تحلیل باستان شناختی به دنبال فهم شرایط امکان پذیری شناخت است یعنی آشکار کردن قواعد شکل گیری، نظم ها و شیوه های سازماندهی تفکر.
هرگاه بتوان در میان اشیاء، انواع عبارات، مفاهیم، یا گزینه های درون مایه ای نوعی تکرار منظم را تعریف کرد (نظم، همبستگی، مواضع و کارکردها، تحولات) می توان گفت ... با صورتبندی گفتمانی سروکار داریم...
گفتمان یعنی «گروهی از عبارات ... که به یک صورتبندی گفتمانی تعلق دارد». گفتمان یک موجودیت تاریخی است و در نتیجه، زمان مند است. رویه های گفتمانی (discursive practices) فرافکنی گفتمان در جامعه و شیئیت یافتن آن است.
در آثار تبارشناختی (genealogical) فوکوف توجه به قدرت و رابطه میان قدرت و شناخت، یا به عبارتی میان قلمروهای گفتمانی و غیرگفتمانی است. فوکو به رابطه میان زبان و قدرت توجه دارد. توجه فوکو به مسئله قدرت ـ شناخت در برداشت او از تجدد مشهود است. او تجدد را فرایند فزاینده عقلانیت، هنجاربخشی و سلطه می داند.
ماهیت قدرت مدرن نیز مورد توجه فوکو قرار دارد. قدرت پراکنده، نامتعین و چند شکلی است و نباید به دنبال سوژه قدرت بود. قدرت از طریق هژمونی قواعد و فناوری های سیاسی عمل می کند، بنابراین علی القاعده جستجوی رابطه میان شناخت و قدرت به معنای شناسایی مرکز قدرت نیست زیرا قدرت اساساً پراکنده و نامتمرکز است.
ژان فرانسوا لیوتار را قهرمان گسست از نظریه ها و روش های مدرن، حمله به نظریه های تمامیت بخش (یعنی نظریه های مبتنی بر فرض وجود یک کلیت و تمامیت انگار که سایر چشم اندازها را لاجرم نفی می کنند) و شالوده انگار (که به بنیانی حقیقی در ورای صرف باورها یا رویه های بررسی نشده قائل اند)، و در مقابل، تاکید بر ناهمگنی، تکثر و تنوع می دانند. لیوتار پساتجدد را «نوعی افول اطمینان به انگاره ترقی» می داند: «برداشت از ترقی به عنوان امری ممکن، متحمل، یا ضروری ریشه در این اطمینان داشت که توسعه هنرها، فناوری، دانش و آزادی به نفع کل بشر است». اما حال «ما نسبت به نشانه هایی که بر خلاف این موضوع اند حساس تریم». فرض او این است که «"پسا" در پساتجدد به معنای فرایند بازگشت، یا وقفه زمانی یا بازخورد نیست، بلکه به معنای تحلیل و یادآوری و بازاندیشی است»
لیوتار مانند دریدا در نقد فلسفه غرب بر آن است که این اندیشه حول محور مجموعه ای از جفت های متضاد مانند گفتمان و حس، گفتن و دیدن، خواندن و تصور، جهان شمولی و یگانگی و ... شکل گرفته است.
شناخت مدرن که مبتنی بر عقل مدرن، روشنگری، اندیشه تمامیت بخش و فلسفه تاریخ آن است، از کانون های مورد توجه و نقد لیوتار است. او بر آن است که شناخت پسامدرن در مقابل شناخت مدرن قرار می گیرد. علم پسامدرن به دنبال «بی ثباتی» است و نه ثبات. این شناخت ضد روایت و شالوده انگاری است و از تنوع، ناهمگنی و ابداع مستمر حمایت می کند.
تاکید لیوتار بر تنوع و تکثر پساتجددگرایانه در مقابل تمامیت انگاری ها و عام گرایی های تجدد و باور او به لزوم نقد گفتمان ها و در هم شکستن سلطه آنها از مهم ترین نکاتی است که جا دارد به آنها توجه شود.
ژان بودریار از دیگر نویسندگان «پساتجددگرا» است که مطالعات او از نظر تحلیلی که از جامعه نوین دارد اهمیت پیدا می کند. او بر آن است که در عصر جدید، شبیه سازی های رایانه ای، پردازش اطلاعات، رسانه ها، سیستم های کنترل سیبرنتیک، و سازماندهی جامعه بر اساس مدل ها و کدهای شبیه سازی (simulation) جایگزین تولید به عنوان اصلی سازمان دهنده جامعه می شود. در این شرایط، «نشانه» ها اهمیت فزاینده ای می یابند.
بودریار با طرح مفهوم «ابر واقعی» (hyperreal) بر آن است که در این شرایط، امر غیرواقع بیشتر از خود واقعیت، واقعی است. یعنی واقعیتی که به شکل مصنوعی تولید شده (مانند فیلم، گزارش های خبری، عکس، دیسنی لند و ...) واقعی تر از واقعی است، مدل ها در آن جایگزین واقعیت می شوند، شبیه سازی ها از نهادهای واقعی واقعی تر می گردند و مرز میان اطلاعات و سرگرمی، سیاسیت و سرگرمی، جنگ و سرگرمی (به ویژه در برنامه های تلویزیونی) در هم می ریزد. حتی قدرت هم دیگر مفهوم قدیمی خود یا حتی مفهوم فوکویی خود را ندارد و به امری انتزاعی تبدیل شده است که در هیچ نهادی نیست چه خرد و چه کلان، قدرت دیگر انضباطی هم نیست؛ بلکه قدرتی «مرده» (dead) است که از طریق چرخش نامتعین نشانه ها حرکت می کند و در نتیجه، قدرت به یک «صورت خیالی» تبدیل می شود.
به این ترتیب، بودریار نشان می دهد که چگونه نشانه ها و تصاویر به عنوان سازوکارهای کنترل در فرهنگ معاصر عمل می کنند.
با وجود اینکه بودریار به دلیل حاکمیت نوعی پوچ انگاری (nihilism) در اندیشه هایش مورد نقد فراوان قرار گرفته است، اما توجه به تحولات چشمگیر در دنیای معاصر و شکل گرفتن فضاهای مجازی (virtual)، حاکمیت شبیه سازی ها و مدل ها و اهمیت فزاینده نشانه ها حائز اهمیت تلقی می شود.
به این ترتیب، پساتجددگرایان با به زیر سوال بردن مفروضات و بنیان های معرفت شناختی و داعیه های شناخت مدرن، در مقابل این شناخت قرار می گیرند.
از نظر پساتجددگرایان، خردگرایی و اندیشه خردگرایانه غربی ذاتا سلسله مراتبی تلقی می شود و مستلزم خلق تقسیم بندی های دوگانه ای چون سوژه/ابژه و درست/نادرست و ... است. هدف شالوده شکنی پساتجددگرایانه نیز سرنگون ساختن این سلسله مراتب است. آنچه در مقابل شکل می گیرد، «روایات» متعدد و متکثر است که شالوده انگاری را کنار می گذارد و به دنبال «توجیه» مطلق نیست.
علوم اجتماعی پساتجدد گرایانه از توجه مجدد به آنچه مسلم انگاشته شده، آنچه نادیده گرفته شده، نقطه های مقاومت، فراموش شدگان، خردگریزان، امور بی اهمیت، سرکوب شده ها، منکوب و منقاد شده ها، نفی شده ها، جزئی ها، حاشیه ای ها، حذف شده ها، ساکت شده ها، امور تصادفی، امور پراکنده و ... حمایت می کند و عدم یقین را جایگزین جبرگرایی، تنوع را جایگزین وحدت، تفاوت را جایگزین ترکیب، و پیچیدگی را جایگزین ساده سازی می کند.
بازتاب اندیشه های پساتجددگرا در روابط بین الملل
واسکز در ارزیابی تاثیرات پساتجددگرایی بر حوزه مطالعاتی روابط بین الملل به پنج بعد مهم از این اندیشه اشاره می کند:
1- سرشت دل بخواهانه تجدد: در اندیشه پساتجددگرایان دو اندیشه مهم روشنگری نفی می شود؛ یکی اندیشه «ترقی» است که به جای آن «گسست ها» مطرح می گردد و دوم این اندیشه که تجدد پایان تاریخ و کمال انسانیت است. در واقع، تاکید متقابل بر آن است که راه بهینه برای انجام امور واحد ندارد.
2- طرح انتخاب به جای حقیقت: از آنجا که از دید پساتجدد گرایان، هیچ چیز «ضرورت» ندارد و ترتیبات موجود را انسان ها به وجود آورده اند، همه چیز «برساخته» است و در واقع، هر آنچه هست محصول «انتخاب ها»یی است که صورت گرفته اند.
3- واقعیت به عنوان برساخته اجتماعی: اگر آنچه هست «دل بخوهانه» و محصول «گزینش» انسانی است، هر آنچه هست توسط مردم برساخته شده است. این باورها و رفتارها هستند که «واقعیت» را «خلق» می کنند. پس واقعیت «تحمیل انسانی» است.
4- زبان و چهارچوب های مفهومی در معرض پیشگویی های خو تحقق بخش اند: با گسترش عقاید و عمل بر اساس آنها، بخشی از جهان که انگاره ها آن را به تصویر می کشند، «عملا» به وجود می آید. از آنجا که مردم اغلب با قواعد و هنجارهای حاکم بر رفتار سازگاری نشان می دهند، برخی از علوم مانند اقتصاد در پیش بینی های خود موفق اند. اما تحقیق علمی نمی تواند «رها از ارزش» (value-free) باشد. چون خود به ساخته شدن ساختارهایی کمک می کند که برخی از سبک های زندگی یا اشکال زندگی را تایید و بقیه را نابود می کند. پس علم فقط یک ابزار مفید نیست، رویه ای است که یک شیوه زندگی را خلق می کند.
5- فرایند هویت یابی و برساخته شدن هویت شکلی از قدرت است: هویت یکی از صورت های برساخته اجتماعی است که به افراد تحمیل می شود. هر کس کنترل هویت را داشته باشد، تاثیری عمیق بر سرنوشت و زندگی فرد، گروه و جامعه خواهد داشت. بنابراین هویت یک امر مبتنی بر «قدرت» است و از آنجا که نوعاً انتخابی نیست، نوعی تخطی از آزادی انسانی است.
آنچه در نوشته های پساتجددگرایانه در حوزه روابط بین الملل رخ می نماید، نقد گفتمانی روابط بین الملل اعم از گفتمان های نظری آکادمیک و گفتمان های مسلط در عرصه روابط بین الملل با تاکید بر سرشت برساخته آنهاست.در ادامه بحث به برخی از این باز تاب ها در گزیده ای از آثار نویسندگان متاثر از پساتجددگرایی و پسا ساختارگرایی در روابط بین الملل اشاره می شود.
متن انگاری و مفاهیم پایه در روابط بین الملل
به طور کلی اگر بخواهیم نقطه شروع و عزیمت پسا ساختار گرایی در روابط بین الملل را شرح دهیم بایستی گفته شود که از نظر پسا ساختارگرایی شناخت ما از جهان کاملا زیر سلطه شیوه های خاصی از تفسیر است که شناخت ما را ازجهان این گونه تفسیر ها تعیین می کنند در نتیجه نمی توان جهان ما و شناخت ما از جهان را از اینگونه رویه های تفسیری جدا ساخت .بنا براین این گونه از تفسیر ها ازجهان که با نامهای مختلف (مانند علم فیزیک –شیمی –فلسفه –ریاضیات و ...) اما در واقع با یک ماهیت خاص و مشترک وجود دارند حقیقت را در هاله ای از ابهام قرار داده اند .در نتیجه توجه پسا ساختارگرایان بیش از هرچیز به زبان ،گفتمان ،متون و معانی قرار گرفته است . آنها این تفسیرهای مسلط از جهان را با این اسامی نامگذاری کرده اند و از نظر آنها برای کشف حقیقت بایستی مورد نقد قرارگرفته و تضادهای درونی آنها بایستی کشف شوند .
اما درزمینه روابط بین الملل از این منظر جهان روابط بین الملل نیز یک ((متن )) است که قدرتهایی وجود دارند که ((قرائت)) متن راکنترل می کنند ولی خود را نیز تاریخی معرفی می کنند .به عبارت دیگر به خود بر اساس تاریخ هویت می بخشند.
ریچارد اشلی و آر .بی .جی .واکر در ویژه نامه فصلنامه مطالعات بین الملل مقاله ای را که به بیان سیلوستر نوعی بیانه پساتجدد گرایانه در روابط بین الملل است ارائه داده اند که در این مقاله تاکید بر تکثیر و تنوع ،((صدا دادن ))به حاشیه ای ها یا به بیان خود آنها ((تبعیدها )) است . در این مقاله آنها شناختهای بدیل را در مقابل جریان اصلی یا متن اصلی که مدعی سرچشمه حقیقت است (که منظور همان واقع گرایی است ) به عنوان نوعی مقاومت در برابر آن (شناخت مدرن )قرار می دهند .در این مقاله نویسندگان پسا ساختارگرای آن خواستار تعدد برداشتها در روابط بین الملل و مقاومت در برابر جریان اصلی است .در همین زمینه تاکید بر بعد گفتمانی و بر ساخته بودن (ساختگی بودن ) (واقعیات ) روابط بین الملل از سیاست مدرن تا آنارشی ،حاکمیت ،هویت ،و ... و پیامدهای آن به ویژه از نظر روابط قدرت ،حاشیه گذاری و ... بعد دیگر مورد توجه پسا تجدد گرایان در روابط بین الملل و یا حتی نویسندگانی است که تنها به درجاتی از این جریان فکری تاثیر پذیرفته اند .در این برداشت بر خلاف برداشتهای رایج از نظریه ها و مفاهیم روابط بین الملل ،تلاش می شود نگاهی نو به آنها افکنده شود و این امر مستلزم کنار گذاشتن برداشتها روشها و واژگان و صورتبندیهایی گفتمانی غالب در روابط بین الملل است .مثلا واکر این بحث را مطرح می کند که سیاست مدرن یک برساخته اجتماعی است که بر عرصه سیاست مکانی مبتنی بر فرصه سیاست مکانی مبتنی بر تمایز میان داخل و خارج یعنی فرض مهم بسیاری از نظریه ها و برداشتها از روابط بین الملل،از جمله واقع گرایی ،تاکید دارد یعنی هویت یکپارچه دولتی واحد که سیاست در درون ان معنا می یابد.اما ظهور روابط بین الملل محدودیتهای سیاست مدرن را نشان می دهد و آشکار می سازد که سیاست نباید در درون مرزهای سرزمینی باشد .
همین طور حاکمیت که از نظر پسا ساختارگرایان یک برساخته مدرن است که با توسل به رویه های قهرمانی شکل گرفته است و تضادهای درونی آن همان تمایز دو وجهی مورد نقد پسا تجدد گرایان که برمبنای آن سوژه فعال و انسانی است و ابژه منفعل و شی گونه .
همین طور در مورد مفاهیم دیگری مانند آنارشی – امنیت – هویت و دیگر بودگی می توان تضادهای درونی آنها و در کل هرآنچه ما در روابط بین الملل به عنوان دادهای مسلم فرض می کنیم به گفتمانهایی بر ساخته تبدیل می شوند یعنی رویه هایی برای بازنمایی اند .با چنین خصلتی است که دیگر سخن گفتن از آنها به معنای ((بیان امر واقع )) نیست ،بلکه می توان با طبیعی نینگاشتن آنها ،آنها را به چالش کشید .
نقد و بازخوانی متون نظری
قرائت مجدد و متفاوت نویسندگان مختلف و همچنین نقد متون و گفتمانهای نظری روابط بین الملل به ویژه گفتمان واقع گرایی از موضوعات مورد توجه پسا تجدد گرایان است و از شالوده شکنی برای آشکار ساختن تناقضات درونی آنها استفاده می کنند تا مشخص شود که بنیانهای شناخت دلبخواهانه اند و می توان تفاسیر بدیلی از متن را کشف کرد که امکان تنوع معانی را میدهد و از این طریق ،این برداشت را که مولف می تواند تفسیر مشروع واحدی از متن به وجود آورد رد می کنند .برخی
از پسا تجدد گرایان مانند اشلی و واکر نشان داده اند که چگونه از متون واقع گرایانی چون ماکیاولی یا مورگنتا می توان برداشتهایی متفاوت با نمونهای مرسوم ارائه داد .
به طور مثال واکربا بررسی ماکیاولی کوشش می کند که نشان دهد می توان یک ماکیاولی متفاوت از ماکیاولی برساخته شده در متون واقع گرا داشت .او می گوید که ماکیاولی به عنوان نماد اصلی سنت واقع گرایی به تصویر کشیده شده است اما می توان آثار او را به گونه ای تصویر کرد که ((بنیادیترین مفروضه هایی را که دعاوی مربوط به وجود سنت مبتنی بر آنهاست بته مشکله تبدیل کند )این تفسیر خاص مبتنی بر یکی از آثار ماکیاولی به نام شهریار است و بدون توجه به بستر تاریخی استدلالهای او ارائه می شود در حالیکه می توان با رجوع به سایر نوشته های وی و به ویژه به قرار دادن این متون در بستر تاریخی خاص انها ماکیاولی را یافت که بیشتر با انسان گرایی ،جمهوری خواهی و فضایل مدنی سازگار است تا سیاست قدرت .
واکر هم با بررسی آثار کنت والتز به ویژه کتاب انسان ،دولت ،و جنگ نشان می دهد که چگونه والتز انسان را در برابر جنگ قرار می دهد و خرد خود را در برتر و در سلسله مراتب خود و خرد خود را در موضع برتر در برابر هرج و مرج و جنگ قرار مید هد .همینطور اشلی نیز با بازخوانی مورگنتا نشان می دهد که می توان مورگنتایی را دید که به دنبال تفسیر روابط بین الملل در درون اجتماعی از ارزشهای مشترک بین المللی است . هر دوی این نویسندگان در یک کوشش مشترک هستند و آن تلاش برای اثبات این مطلب است که سنت واحد و یکپارچه واقع گرایانه ای وجود ندارد . به علاوه اشلی کوشیده است که رگه هایی از ضد تجددگرایی را در آثار سنتی و کلاسیک واقع گراییان نشان دهد .
جیمز دردریان نیز واقع گرایی را از سه بعد تبارشناختی ،نشانه شناختی و سرعت شناختی مورد بررسی قرار می دهد .او از منظر هر سه این موارد کوشش می کند نشان دهد که واقع گرایی به عنوان تفسیری که مدعی نشان دادن حقیقت و واقعیت در سطح بین المللی است را به زیر سئوال ببرد .و تلاش دارد تا یک واقع گرایی چند پاره را در مقابل واقع گرایی یکپارچه قرار دهد .
عرصه سیاست بازنمایی
یکی دیگر از موضوعات مورد توجه پساتجدد گرایان در زمینه روابط بین الملل عرصه سیاست بازنمایی یا عرصه سیاست گفتمانی نام دارد .به این شرح که درجهانی که تعداد بسیار معدودی از انسانها روابط بین الملل را مستقیما تجربه می کنند و اکثرا از طریق روزنامه ،تلویزیون ،کتاب ،فیلم و داستان آن را تجربه می کنند ساخته شدن کلمات و نشانه ها باید مد نظر قرار گیرد .انگاره ها از طریق فنون خطابی و سازوکارهای عینی خلق و منتشر می شوند .بر همین اساس ،پژوهشگران پسا تجدد گرا به بررسی نقش نمادها ،متون ،تصویر سازیها و ... می پردازند و از طریق نوعی نقد ادبی نشان می دهند که چگونه برداشتهای ذهنی دستکاری می شوند .مثلا بی اس کلاین با نقد ادبی کتابچه های راهنمای ارتش آمریکا که در اختیار سربازان گذاشته می شود ،نشان می دهد که چگونه آنها ذهنیت و برداشت سربازان را از دشمن دستکاری ،انضباط را تحمیل و خشونت جنگ و مسئولیت به کارگیری سلاحهای انهدامی را پنهان می سازند .
یکی دیگر از زمینه های بحث در این زمینه ((فرهنگ مردمی توطئه بین المللی )) ارائه شده توسط دردریان است که از نظر او یکی از بینامتنهای مهم قدرت و بازی در سیاست جهانی است .در این بینا متنی ارائه شده توسط دردریان جهان بیرون از مرزهای ایالات متحده جهانی بیگانه ،پیچیده و نامنسجم ترسیم می شود .قلمرو جاسوسی به یک فضای گفتمانی بدل می گردد که واقع گرایی و خیالبافی در آن به هم پیوند می خورند و سرانجام همه مشکلاتی که به نظر لاینحل می رسند به شکلی تخیل آمیز و مبتکرانه حل و فصل می شوند .نتیجه این می شود که جاسوسی یا جنایاتی که برای حفظ نظم و سطح بالای زندگی صورت می گیرد ،نه تنها تحمل می شود بلکه عموم مردم امریکا انتظار آن را نیز دارند .
همچنین مایکل شاپیرو در بررسی جنبه بینا متنی جنگ و ورزش نشان می دهد که چگونه سرشت بینامتنی گفتمان در پیوند با ((انبان نشانه ها ))یی قرا ر می گیرد که در مجموع معنا را در درون یک فرهنگ می سازند .همچنین برادلی اس کلاین در مقاله ای که به بررسی ((سیاست بازنمایی ناتو ))ازطریق تبارشناسی و شالوده شکنی از آن می پردازد ،ناتو را مجموعه ای رویه هایی تعریف می کند که غرب از طریق آن به خود ،به عنوا ن یک هویت سیاسی و فرهنگی ،شکل می دهد .موفقیت ناتو د رتامین شبکه ای از بازنماییهای بین متنی برای شکل دادن به فضای سیاسی جهانی نهفته است .خلق و تداوم ناتو مستلزم نوعی بازنمایی و برساختن تخیلی تهدید شوروی بود .
نظارت ،شبیه سازی و سرعت
در دریان با تکیه بر سه مفهوم شبیه سازی (متاثر از بودریار)نظارت (متاثر از فوکو )و سرعت (متاثر از ویریلیو و تغییر مفهومی زمان ) اینها را به عنوا ن نیروهای جهانی مطرح می کند که در روابط بین الملل تغییر ایجاد کرده ا ند زیرا برخلاف برداشتهای متعارف از روابط بین الملل بیشتر جنبه زمانی دارند تا مکانی ،بیشتر شفاف اند تا مجرد و بیشتر به نشانه ها گره خورده اند تا مبادله کالاها .او اینها را رویه های جدید فناورانه می داند که در برابر روشهای تحلیل سنتی مقاومت می کنند و قدرت گفتمانی آنها به جای آنکه جنبه ژئوپولیتک (زمانی )دارد و همچنین اینها تکنواستراتژیک اند یعنی تکنولوژی را مورد استفاده قرار مید هند و تکنولوژی ازآنها برای هدف جنگی استفاده می کند .
ارزیابی
در ارزیابی این فصل چند مورد ازانتقاداتی را که از پسا تجددگرایی در روابط بین الملل شده است را شرح می دهیم :
اول اینکه پورتر سه نقطه ضعف برا ی جریان پسا تجدد گرایی در روابط بین الملل ذکر می کند :1.عدم تحمل تنوع :که به این معنا که پسا تجدد گرایان به رغم آنکه سرکوب تفاوت را تجدد گرایانه می دانند در رهیافتهای بدیل بسیار بی رحمانه عمل می کنند یعنی همه چیز را داخل در متن می دانند ،2.دسته کم گرفتن محدودیتها ی مادی یعنی اینکه پسا تجدد گرایان چونکه مرجع برون متنی را نفی می کنند مطالب آنه هیچ ربطی به مرد م و زندگی آنها پیدا نمی کند د رحالی که این اشخاص اند که چنین گفتمانی را شکل می دهند 3.عدم حساسیت نسبت به اهمیت ارزشها و اجماع هم به این معنا است که چونکه پسا تجددگرایی تمام ارزشها را برساخته اجتماعی می داند که رابطه سلطه ایجاد می کنند نوعی شک د رمورد اینکه بتوان کاری در جهت ازمیان برداشتن خشونت بدون تحمیل خشونت و ایجاد رابطه سلطه و قدرت انجام دهد دیده می شود اما ازسوی دیگر در آثار خود آنها ارزشهایی به طور ضمنی دیده می شود از جمله ترجیح کثرت گرایی به نظم ،اختلاف به اجماع و بی نظمی به صلح .
دوم اینکه با وجود جنبه ضد قدرت و ضد سلطه موجود در اندیشه های پسا تجدد گرایانه ،این اندیشه نمی تواند جنبه باز اندیشانه داشته باشد چونکه نقش عقلانیت را در تمامیت آن نابود می کند و مفهوم عقل را در ورای محدودیت ها ی معرفت اثبات گرایانه به عرصه باز اندیشی سوق نمی دهد .
و سرانجام آنکه پسا تجددگرایی د رروابط بین الملل نوعی صبغه جانبدارانه نیز دارد یعنی با وجود شالوده شکنی به قول شیپ بخش اعظم پسا تجدد گرایی در روابط بین الملل در جهت تقویت گفتمان طبقاتی ممتاز ،اروپامدارانه ،سفید پوستانه و مردانه عمل می کند .
نظریه سازه انگاری
مجموعه تلاش های فکری انجام
گرفته در روابط بین الملل به نظریه های انجامیده است که بر اساس نسبت آنها با جهان
(مسایل معرفت شناسی) به نظریه های تبیینی و تاسیسی قابل تقسیم اند. نظریه های
تبیینی در پی بیان چرایی رفتار دولت ها بوده که بر این اساس روابط میان دولت ها به
عنوان امری خارجی نسبت به نظریه تلقی کرده و در مقابل این، نظریه های تاسیسی قرار
میگیرند قائل به این امر میباشند که واقعیت ها و روابط میان ملت ها از طریق
زبان، ایده ها و مفاهیم ایجاد شده شکل میگیرند. در اوایل دهه80 ما شاهد طرحی نو
برای مطالعه واقعیت ها پدیده ها و رفتارهای بین المللی هستیم که حد فاصل میان
نظریات تبیینی و تاسیسی قرار میگیرد (1) از این طرح نو تحت عنوان سازه انگاری یاد
برده میشود.
سازه انگاری رویکردی است که پیش از طرح در روابط بین الملل در جامعه شناسی مطرح
بوده است. از اواخر 1980 و اوایل 1990 سازه انگاری به یکی از تئوری های اصلی روابط
بین الملل تبدیل شده است.
این نگرش بر ساخت اجتماعی واقعیت تاکید میکند، که همه کنش های انسانی در فضایی
اجتماعی شکل میگیرد و معنا پیدا میکند و این معنا سازی است که به واقعیات جهانی
شکل میدهد. در تئوری سازه انگاری، هویت ها، هنجارها و فرهنگ نقش مهمیدر سیاست
های جهانی ایفا میکنند. هویت ها و منافع دولت ها توسط هنجارها، تعاملات و فرهنگ
ها ایجاد میشود و این "فرایند" است که موضوع تعامل دولت ها را تعیین مینماید.
سازه انگاری به این امر میپردازد که چگونه هویت ها و هنجارهای اجتماعی مردم میتوانند
با روابط نهادینه میان آنها گسترش یابد(2) و روابط میان دولت ها بر اساس معنایی
است که آنها برای یکدیگر قائلند.
در سازه انگاری از آن جا که منافع از روابط اجتماعی حاصل میشود و روابط دولت ها
با هم بر اساس معنایی است که آنها برای یکدیگر قائلند. هویت یک امر رابطه ای است
که به معنای درک از خود و انتظارات از دیگران است. عمل نسبت به دیگران بر اساس
معنایی است که نسبت به آن کارگزار وجود دارد. همچنین اولویت های بین الملل
کارگزاران بر اثر جامعه پذیری درون جامعه بین الملل حاصل میشود.
نگاه سازه انگاران به هنجار ها و قواعد نیز مهم میباشد در زمینه تاکید بر هنجارها
با نظریات لیبرال اشتراک دارند اما تفاوت محسوسی که با لیبرال ها دارند اینست که
لیبرالها بر جنبه تنظیمیهنجارها تاکید دارند در حالی که سازه انگارها علاوه بر
جنبه تنظیمیبر جنبه تکوینی آنها نیز توجه میکنند و بر این اعتقادند که هنجارها
در پی فرایند های مانند تعاملات بوجود میآیند. از میان اندیشمندان این تئوری
کراتاکویل، انف و کاتزنستاین بیشتر بر اهمیت هنجارها تاکید کرده اند.
طیف وسیعی از نظریات سازه انگاری از نوع متعارف آن تا رادیکال باعث شده است تا
عملیاتی کردن این نظریه مشکلات خاص خود را داشته باشد. اما با این حال سه مورد کلی
را اندیشمندان این رویکرد به عنوان گزاره های اصلی سازه انگاری پذیرفته اند.
این سه مورد شامل موارد زیر میباشد:
1- ساختار های هنجاری و فکری به اندازه ساختار های مادی دارای اهمیت میباشند.
2- هویت ها و هنجارها در شکل گیری منافع و کنش ها نقش تعیین کننده دارند.
3- ساختار وکارگزار متقابلا به هم شکل میدهند.
علاوه بر آن اندیشمندان مختلف رهیافت سازه انگاری تقسیم بندی های از تئوری سازه
انگاری و مفروضه های آن بیان نموده اند
واینر مهمترین گزاره های رهیافت سازه انگاری را بدین صورت بیان مینماید:
1- محیط جهانی تنها به عوامل مادی محدود نمیشود بلکه فاکتورهای فکری و هنجاری نیز
اهمیت دارند.
2- خصوصیات دولت ها نتیجه تعاملات آنها میباشد و اینکه دولت ها دارای صفات ذاتی و
از پیش تعیین شده نمیباشند.
3- منافع و هویت ها مفروض و از پیش داده نمیباشند بلکه نتیجه تعامل اجتماعی میباشند
که در فرایندهای بین المللی در معرض تغییر میباشند.
4- انواع تعامل عبارتند از: مذاکرات / چانه زنی - بحث و استدلال و ارتباط همگانی و
عمومیبا علامت ها و سخنرانی ها.
5- تصمیم گیری در امور جهانی در سه سطح صورت میگیرد:
1- نهادهای رسمی مثل رژیم های امنیتی
2- فرهنگ سیاسی جهانی(حکومت قانون، قواعد و هنجارها)
3- فاکتورهای انگاره ای از جمله الگوهای دوستی و دشمنی، روابط سیاسی میان کشورها.
سازه انگاری ابتدا بیشتر با نام الکساندر ونت شناخته میشد ولی بدنبال ناتوانی
تئوری های سنتی در پیش بینی تحولات جهانی، توسط اندیشمندان دیگر رشد و گسترش یافت
و در حال حاضر یکی از تئوری های غالب در روابط بین الملل میباشد. از اندیشمندان
برجسته سازه انگاری در روابط بین الملل میتوان به استفان وارینگ، میچل بارنت،
نیکلاس اونف، کاتزنساین، راگی، ویور، چکل و انتونی کلارک اشاره کرد.
علاوه بر واینر، چکل نیز به تقسیم بندی رهیافت سازه انگاری پرداخته است. وی این
رهیافت را به سه دسته هویتی، تفسیری و رادیکال / انتقادی تقسیم میکند. سازه
انگاری هویتی که مکتب حاکم در ایالات متحده میباشد به بررسی نقش هنجارها و در
موارد معدودتری به نقش هویت ها در شکل گیری نتایج سیاست بین الملل میپردازد.
اندیشمندان این دسته از لحاظ معرفت شناسی پوزیتویست اند که بیشتر به تاثیر یک
پدیده بر پدیده دیگر میپردازد(تاثیر علی هنجارها). سازه انگاری تفسیری که عمومیت
بیشتری در اروپا دارد به بررسی نقش زبان در ساخت واقعیت اجتماعی میپردازد که از
لحاظ معرفت شناسی پست- پوزیتویست میباشند در این تئور ی به تاثیر a بر b
پرداخته نمیشود. بلکه به مقدور بودن (ممکن و شدنی بودن آنها میپردازد) و به
تشریح مضمون هویت دولت ها در یک مورد خاص میپردازد. سازه گرایی رادیکال / انتقادی
از کانون های زبان شناختی حمایت و پشتیبانی میکند. اما با تاکید بر بازتولید هویت
ها دارای یک بعد هنجاری صریحی است. هر دو سازه انگاران تفسیری و رادیکال /
انتقادی، منابع اساسی تئوریکشان به رهیافت زبانشناختی ویتگنشتاین بر میگردد و در
تحلیل هایشان با تاکیدی که بر گفتمان های فکری و معرفتی و بازی های زبانی دارند در
جرگه پست مدرن ها قرار میگیرند.
همچنین دایز سازه انگاری را به دو دسته اجتماعی و تئوریکی تقسیم میکند.(3) در نوع
اجتماعی آن به صفت یا کیفیت واقعیت اجتماعی پرداخته میشود (کاتزنستاین و گیدنز) و
نوع تئوریکی آن به شرایط و وضعیت دانشمان از واقعیت میپردازد. معمولا تاکید صرف
بر هویت و فاکتورهای ایده ای در روابط بین الملل به معنای سازه انگار بودن و تحلیل
سازه انگارانه از بحث و یا موضوع نمیباشد.
رویس اسمیت سازه انگاری را به دو دسته فراملی و داخلی(اجتماعی) تقسیم میکند که در
سطح بین الملل بر نقش هنجارهای بین المللی و در سطح داخلی بر هنجارهای درون جامعه
اشاره دارد.
این رهیافت اعتقاد دارد که سیاست بین الملل در قالب جامعه بین الملل شکل میگیرد،
(4) این جامعه بر اساس هنجارها و قواعد خاصی قرار دارد و این هنجارها و قواعدند که
بر اساس آن منافع را شکل میدهند و هنجارها دلیل عقلانی رفتار بهتر دولت ها را
فراهم مینمایند.
این رویکرد صرفا بر شرایط و نیروهای مادی تکیه نکرده، بلکه اولویت اصلی را به
انگاره ها و اندیشه ها میدهد و تمرکز اصلی شان بر روی اعتقادات بین الاذهانی که
در سطح گسترده میان مردمان جهانی مشترک اند، قرار میدهند. منافع و هویت های
انسانها از طریق همان اعتقادات مشترک شکل گرفته و تبیین میشوند.
در چارچوب تحلیل سازه انگاری نمیتوان سیاست بین الملل را در حد یک سلسله تعاملات
و رفتار های عقلایی و در چارچوب های صرف مادی و نهادی در سطوح ملی و بین الملل
تقلیل داد زیرا تعاملات دولت ها بر اساس یک سلسله منافع ملی تثبیت شده، شکل نگرفته
است. بلکه در طول زمان به صورت نوعی الگوی رفتاری ازطریق هویت ها شکل مییابند (5)
و یا باعث تشکیل هویت میشوند.
سازه انگاری اجتماعی مدلی از تعاملات بین المللی را ارائه میدهد که طی آن مساعی
لازم را به عمل میآورد تا تاثیر هنجاری ساختار های نهادی بنیادی را بررسی کرده و
ارتباط میان دگرگونی های هنجاری، هویت و منافع دولت ها را مشخص نماید. از آنجا که
هویت دولت ها به زمینه های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بستگی دارد بنابراین در وضعیت
متغیر به سر میبرند، منافع مانند هویت ها از طریق عملکرد های اجتماعی حاصل میشود.
برای حصول اطمینان از یک سطح قابل پیش بینی و نظم در سیاست بین الملل و نیز جامعه
داخلی، هویت یک امر ضروری به حساب میآید. سازه گرایان بر نقش فرهنگ در روابط بین
الملل تاکید دارند و کانون توجه آنان آگاهی بشری و نقشی است که این آگاهی در روابط
بین الملل ایفا میکند. در این رویکرد ساختار و کارگزار به شکلی متقابل بر هم
تاثیر میگذارند. ساختار جدا از رویه های کنشگران وجود ندارد.
در این رویکرد دولتها نهادهای هستند که موجودیت و خصوصیتشان وابسته به باز تولید
انواع خاصی از رویه هاست. دولت صرفا واحد حقوقی و یا سازمان رسمی نیست (6)بلکه
مجموعه ای از رویه هاست که به شکل هنجاری قوام یافتند.
در اینجا خلاصه ای از تئوری سازه انگاری از دید سه اندیشمند برجسته این مکتب بیان
میکنیم:
راگی سازه انگاری اجتماعی را آگاهی بشری و نقشش در امور بین الملل میداند که متکی
بر بعد بین ذهنی کنش بشری است. وی بیان میکند که هویت های بازیگران و منافعشان از
لحاظ اجتماعی ساخته شده اند و حقیقت های اجتماعی برای دوام شان نیاز به نهادهای
بشری(پول، ازدواج، حاکمیت و...) دارند.
تاهامو، سازه انگاری را چارچوبی برای تحلیل روابط بین الملل میداند که ریشه اش به
جامعه شناسی بر میگردد و دارای فرضیات مشترکی با مکتب انگلیسی است. (7)در این
رهیافت دولت ها را به مثابه موجودات اجتماعی اند که رفتارشان از قواعد، هنجارها،
نهادها و هویت ها مشتق شده است. وی سازه انگاری را به عنوان یک آلترناتیو تئوریکی
در مطالعه روابط بین الملل میداند.
ونت در تئوری اجتماعی سیاست بین الملل بیان میکند که تعامل میان بازیگران بستگی
به ساختار دانش سیستم بین الملل دارد. دانش را به عنوان فرهنگ و معانی مشترک تعریف
میکند. تاثیر و هستی فرهنگ جدا از عقاید اشخاص نمیتواند باشد اما در عین حال به
آنها نیز محدود نمیشود بلکه بستگی به چگونگی مفهوم سازی دیگران دارد ونت به سه
سطح کلان از ساختار های دانش یا فرهنگ به نام های هابزی، کانتی و لاکی اشاره میکند.
رفتار دولت ها در سیاست خارجی بستگی به نوع فرهنگی است که در خود درونی کرده اند.
در فرهنگ هابزی تلاش برای پیروزی و تخریب دیگران وجود دارد، تاکید زیادی بر
فاکتورهای نظامیدارد و اگر جنگی هم رخ دهد دولت ها زورشان را محدود نخواهند کرد.
در فرهنگ لاکی دولت ها علی الرغم تضاد های که دارند به حاکمیت هم احترام میگذارند
قدرت نظامیمهم است اما یک اولویت نیست. در فرهنگ کانتی دولت ها منازعات خود را
بدون جنگ و خونریزی حل و فصل میکنند و دولت ها به صورت تیمیعمل میکنند. دولت ها
بر حسب نوع درونی کردن این فرهنگ ها در خود رفتار متفاوتی را درسیاست خارجی اتخاذ
میکنند(8) و به تبع وضعیت نقش آنها نیز متفاوت خواهد بود.
به نظر ونت سازه انگاری یک تئوری ساختاری از سیستم بین الملل است که:
1- دولت ها واحد های اصلی تحلیل کردن تئوری سیاست بین الملل میباشند.
2- ساختار های اساسی در سیستم دولت ها بین الذهنی اند.
3- هویت ها و منافع دولت ها توسط ساختار های اجتماعی شان و در فرایند تعامل ساخته
میشوند.
4- ساختار و کارگزار به صورت متقابل بر هم اثر میگذارند.
مهمترین تاکید ونت بر هویت میباشد که در فرایند تعامل بین دولت ها ایجاد میشود.
در نهایت دیوید پاتریک هاگتن (9) اشتراکات میان شاخه های مختلف سازه انگاری به
صورت زیر بیان میدارد:
- اولین اشتراک تفاوت میان حقایق تاسیسی و مفروض است، اینکه مسائل اطراف ما بستگی
به عقاید ایده ای ما به آنها دارد. تقریبا تمام سازه انگاران به فاکتورهای ایده ای
در تعیین حقایق اجتماعی توجه دارند.
- ساختار و کارگزار متقابلا ساخته میشوند و یکی بر دیگری برتری و تسلط ندارد.
- ایده ها، هویت ها منافع دولت ها را شکل یا تکوین میدهند و تاکید خاصی بر ایده
های جمعی و هنجارها دارند همان طور که فیننمور و سکینک نوشته اند، فاکتورهای ایده
ای قابل تقلیل به اشخاص نیستند.
- چهارمین فاکتور مشترک را هویت ها میداند که این مورد توسط انسان ها و ایده
هایشان ساخته میشود.
اندیشمندان سازه انگاری علاوه بر اشتراکاتی که بین آنها در زمینه تاکید بر
فاکتورهای ایده ای و فکری وجود دارد اما در عین حال تفاوت های نیز بین آنها وجود
دارد که عمده این تفاوت ها درتعیین سطح تحلیل این اندیشمندان میباشد (10) و این
امر باعث شده است تا شاهد شاخه های متععدی در این تئوری باشیم. برای مثال الکساندر
ونت به اهمیت تعاملات دولت ها روی سیستم بین الملل، کاتزنستاین به اهمیت هنجارهای
ملی در سیاست بین الملل، توماس رایس به اهمیت هنجارهای فراملی (منطقه ای و یا بین
المللی) در سیاست های داخلی و توماس دایز به اهمیت اشکال حکمرانی (شبکه ای، جامعه
اقتصادی، دولت فدرال و همکاری دولت ها) بر بازیگران سیاسی توجه اساسی دارند.
--------------------------------------
اندیشه انتقادى مکتب فرانکفورت
هنجارهاى کاذب صنعت فرهنگ
در مقطعى از تاریخ غرب یعنى قرن هجدهم میلادى شاهد عصر روشنگرى به نمایندگى کسانى چون ولتر، روسو، دالامبر هستیم. اندیشه روشنگرى به وسیله انقلاب فرانسه در اروپا بسط و توسعه یافت و باعث به وجود آمدن جامعه مدنى با محوریت انسانى و همچنین تفکر مدرنیته شد. پیشرفت علوم و تکنولوژى باعث مسلط شدن تکنولوژى بر اندیشه انسانى و اجتماعى شده است. مکتب فرانکفورت در برابر این تسلط بر انسان و اجتماع انسانى واکنش نشان مى دهد. این نوشتار برآن است تا مبانى مکتب فرانکفورت را در آراى آدورنو و هورکهایمر به اختصار بیان کند.
پیشینه مکتب فرانکفورت به تأسیس مؤسسه تحقیقاتى اجتماعى در سال ۱۹۲۳ باز مى گردد که بازخوانى و بازفهمى اندیشه هاى مارکسیسم کلاسیک و طرح این سؤال بود که چرا اندیشه مارکس در کارزار انقلابى علیه انقلاب صنعتى موفق نبوده است؟
این مکتب به لحاظ تاریخى ۴ دوره را پشت سر گذاشت:
دوره اول از ۱۹۲۳ تا ۱۹۳۳ که متفکرانى مانند هورکهایمر، مارکوزه، آدورنو و والتر بنیامین به آن پیوستند.
دوره دوم از ۱۹۳۳ تا ،۱۹۵۰ این دوره که هم زمان با ظهور فاشیسم در آلمان بود، از جمله تأثیرگذارترین دوره هاى مکتب فرانکفورت به شمار مى رود.
بارزترین نگرش این دوره نگرش ضدپوزیتیویستى (ضد تحصلى) است، با این اعتقاد که رویکردهاى پوزیتیویستى براى تغییر وضعیت موجود کارى از پیش نخواهند برد.
دوره سوم از ۱۹۵۰ تا،۱۹۷۰ در این دوره اندیشه هاى مکتب فرانکفورت به اندیشه هاى ماکس وبر نزدیک شد و در آلمان تأثیرات شگرفى ایجاد کرد.
دوره چهارم از۱۹۷۰ به بعد است که با افول تدریجى مکتب فرانکفورت همراه است.
تجزیه و تحلیل فرانکفورتى ها از جامعه تا حدود زیادى به آرا و اندیشه هاى کارل مارکس برمى گردد. این نظریه پردازان، به تأثیر از مارکس، بر اهمیت تضاد منافع مبتنى بر مناسبات مالکیت تأکید داشتند، اما به هیچ وجه در زمره مارکسیست هاى ارتدکس (راست کیش) نبودند و بسیارى از آن ها انتقادهاى تندى به رژیم شوروى به عنوان نظام سیاسى توتالیتر داشتند. آنان براى آن که با توان فکرى بیشتر و استدلال هاى نظرى نیرومندتر به تجزیه و تحلیل پدیده هاى ناشى از ظهور شرایط سیاسى اجتماعى جدید (ظهور فاشیسم و توتالیتاریسم) بپردازند، عمده تلاش خود را بر ۲ نکته اساسى معطوف کردند:
اول تجدیدنظر در مفهوم نقد مارکس از نظام سرمایه دارى، دوم بازنگرى در نظریه انقلاب مارکسى. اما کانون اندیشه و آراى مکتب فرانکفورت را باید در نظریه انتقادى جست وجو کرد که معطوف به بررسى، مطالعه، تجزیه و تحلیل و تبیین جنبه هایى از واقعیت اجتماعى است که مارکس و پیروان او از آن ها غافل شده بودند. علاوه بر این، فرانکفورتى ها به هگل نیز بسیار مدیون هستند و به آثار اولیه و «هگلى تر» مارکس. آن ها به نوشته هاى مارکس درباره از خودبیگانگى و دست نوشته هاى اقتصادى و فلسفى ۱۸۴۴ وى به مراتب بیشتر از نوشته ها و آثار بعدى او، به ویژه تحلیل هاى اقتصادى اش، توجه کردند. علاوه بر این، آنان به پیوند روانکاوى و مارکسیسم نیز اهتمام ویژه اى ورزیدند؛ اقدام یا حرکتى که مارکسیسم ارتدکس هیچ گونه نظر خوشى نسبت به آن نداشت. این بازنگرى را مى توان در جنبه هاى مختلفى از نظریه انتقادى آشکارا دید.
مفهوم نظریه انتقادى که نخستین بار در ۱۹۳۷ باب شد، اساساً نوعى قالب تئوریک براى متمایز ساختن پیروان و منتقدان خود از اشکال رایج و غالب مارکسیسم ارتدکس و رسمى محسوب مى شود.
هورکهایمر در مقاله مشهورش با عنوان «نظریه سنتى و انتقادى» که بعدها به مانیفست ۱۹۳۷ و یا مانیفست مکتب فرانکفورت مشهور شد، به بررسى وضعیت فلسفه و علوم اجتماعى در جامعه علمى و دانشگاهى آلمان آن زمان پرداخت و با تأکید بر سیطره نگرش علوم طبیعى، به ویژه سیطره روش شناسى پوزیتیویستى (تحصلى) بر عرصه علوم و روند تسرى این جریان ها، جامعه شناسى و علوم اجتماعى و فلسفه اجتماعى را ابزارى در خدمت وضع موجود و نیروهاى حاکم بر جامعه دانست و آن ها را مورد انتقاد قرار داد و ضمن تفکیک میان دو نوع نظریه سنتى و نظریه انتقادى، اظهار مى دارد که نظریه سنتى درواقع همان نگرش علوم طبیعى مدرن است که در فلسفه مدرن در قالب پوزیتیویسم و تجربى گرایى (امپرسیسم) سربرآورده است و معتقد است که این نظریه در حال تسرى به علوم انسانى و علوم اجتماعى است.
از سوى دیگر، نظریه سنتى تحت سیطره پوزیتیویسم و رویکرد علم گرایانه محض آن، در نهایت موجب تعهدزدایى، سلب جهت گیرى هاى سیاسى و اجتماعى و بالاخره انتقال و تسلیم مى شود. پس مى بینیم که مکتب فرانکفورت در تحلیل اجتماعى و انسانى با رویکرد پوزیتیویستى و تجربى محض مخالف است.
درواقع، چنان که از متفکران انتقادى انتظار مى رود، سرآغاز تحلیل آنان به رابطه انسان و طبیعت و نیز انسان و انسان بازمى گردد و پس از اثبات سلطه علم و تکنولوژى بر انسان معاصر و از خود بیگانگى انسان و شىء شدگى او به ارائه نظریات خود در باب فرهنگ و هنر مى پردازند و دراین باره مى گویند: «سلطه و خشونت تنها منحصر به جهان اسطوره اى نبود در جهان مدرن نیز ما شاهد سلطه علم و تکنولوژى برانسان هستیم و خردباورى سرچشمه بحران حاضر است.»
این خردباورى نتایج پیش بینى نشده اى را به بار مى آورد که به جنبه عقل یا خرد ابزارى مربوط است. آدورنو و هورکهایمر معتقدند که خردباوران تلاش داشتند که انسان را از اندیشه اسطوره اى ـ دینى رها کنند، اما از آنجا که خردباورى نه به اخلاق و عقل عملى، بلکه به عقل ابزارى رسید، نتوانست خود را از بند اسطوره رها کند. از این رو، خود از عقل، اسطوره اى ساخت که بر آن حاکم شد.
پس شاهدیم که روشنگرى و ارزش هاى آن به نوعى به اسطوره برمى گردد. آن ها معتقدند که مدرنیته و جهان مدرن نیز به نوعى اسطوره است و معتقدند که جهان مدرن به اسطوره رجعت دارد نه تاراندن جهان مدرن از اسطوره.
آدورنو و هورکهایمر تاریخ تمدن بشرى را به شیوه اى وبرى در حکم پیشرفت سلطه عقلانیت ابزارى مى بینند. خود آن ها ویرانگرى روشنگرى را در اصل «ارزش مبادله» در قوانین اقتصادى نهفته مى دانند که به تمام سطوح زندگى اجتماعى، فرهنگى، هنر و غیره سرایت یافته است.
جایگزینى ارزش مبادله به جاى ارزش مصرف باعث مى شود در جهان اجتماعى شاهد سیطره قوانین اقتصادى باشیم. سلطه عقلانیت ابزارى باعث انکار طبیعت درونى انسان و مانع شکوفایى ذهنیت انسان مى شود.
صنعت فرهنگ
آدورنو و هورکهایمر این سؤال را مطرح مى کنند که آیا به راستى آنچه را که همگان فرهنگ مى دانند، فرهنگ است؟ چگونه در این روزگار زندگى فرهنگى تا این حد نازل شده، که هر چه موجب آگاهى و دگرگونى است، بى ارزش شمرده مى شود و هر چه واپسگرا و محافظه کار است و نظام مستقر را مى ستاید و پایه هاى آن را محکم مى کند، مورد ستایش قرار مى گیرد؟ … آیا به راستى آنچه فرهنگ خوانده مى شود، فرهنگ است؟ (احمدى ۱۳۸۰)
آدورنو و هورکهایمر مى نویسند: «فرهنگ به معنى واقعى کلمه خود را به سادگى با هستى همساز نمى کند، بلکه همواره به گونه اى اعتراض علیه مناسبات متحجر را برمى انگیزد، مناسباتى که افراد همراه آن زندگى مى کنند. تمایزى ژرف میان فرهنگ و آنچه زندگى عملى خوانده مى شود وجود دارد.
فرهنگ به عنوان امرى تلقى مى شود که فراتر از نظام حفظ خویشتن نوع انسان مى رود. بدین معنى که زندگى هر روزه استوار بر عادت ها و فرهنگ علیه هر قاعده و عادت مرسومى واکنش نشان مى دهد. فرهنگ، تا جایى فرهنگ به حساب مى آید که با نظام سلطه و سرکوب که در زندگى روزمره وجود دارد، همراه نشود و آنجا که با زندگى روزمره همراه شود، دیگر فرهنگ نیست بلکه «صنعت فرهنگ» به حساب مى آید.
«صنعت فرهنگ» براى اشاره به این موضوع است که از بعضى جنبه هاى کلیدى این صنایع با سایر حوزه هاى تولید انبوه که براى مصرف تولید مى کنند، تفاوتى ندارند، یعنى فرهنگ نیز به حد کالاهاى مصرفى تنزل کرده است و تحت سلطه نظام صنعت فرهنگى، همگان در نظامى متشکل از کلیساها، کلوب ها، کانون هاى حرفه اى و غیره محصور مى شوند که مجموعاً سازنده حساس ترین ابزار کنترل اجتماعى هستند.
آدورنو و هورکهایمر معتقدند که صنعت فرهنگ استبداد تن را به حال خود رها مى کند و همه را متوجه روح یا جان افراد مى کند. فرمانروا دیگر نمى گوید: باید همچون من فکرکنى یا بمیرى. او مى گوید آزادى تا همچون من فکر نکنى، زندگى اموال و همه چیزت از آن تو باقى خواهد ماند. ولى از امروز به بعد در میان ما فردى بیگانه خواهى بود (هورکهایمر و آدورنو ۱۳۸۰). یعنى مى توان گفت که صنعت فرهنگ هنجارهاى کاذبى ایجاد مى کند که اگر انسان ها از این هنجار پیروى نکنند، در اجتماع مطرود و تنها مى شوند. صنعت فرهنگى باعث مى شود که هم نواسازى با دیگران، پذیرش کور، از بین رفتن گفت و گوى آزاد و … رخ دهد. آدورنو و هورکهایمر بینش بسیار بدبینانه اى نسبت به هنرمندان دارند. این دو در این دشمنى با هنر مدرن تا جایى پیش رفتند که در کل هم فکر هنر سینما شده اند. (همان) آنان معتقدند استانداردسازى و عقلانى شدن صور فرهنگى باعث ایجاد نوعى کنترل بر افراد مى شود که این کنترل باعث تباه شدن اندیشه انسانى خواهد شد.
منابع:
۱ـ احمدى، بابک، مدرنیته و اندیشه انتقادى، تهران، چاپ چهارم، ۱۳۸۰
۲ـ احمدى، بابک، خاطرات ظلمت درباره سه اندیشمند مکتب فرانکفورت، تهران، ۱۳۷۹.
۳ـ آدورنو، تئودور ـ هورکهایمر، ماکس «صنعت فرهنگ سازى، روشنگرى به مثابه فریب توده اى» مراد فرهادپور، ارغنون، شماره ۱۸ (پائیز ۱۳۸۰)
۴ـ نوذرى، حسینعلى، نظریه انتقادى مکتب فرانکفورت در علوم اجتماعى و انسانى، چاپ یکم، نشر آگه، بهار ۱۳۸۴.
۵ـ صدیقیان، آمنه، مقاله «سیرى در اندیشه هاى آدورنو، هورکهایمر و بنیامین
منبع: روزنامه ایران
سیاست خارجی دو دهه ی اول انقلاب اسلامی
رابطه ساختار-کارگزار
مقدمه
فهم سازه انگاری درروابط بین الملل و سیاست خارجی و بصیرت های حاصل از آن،جز با شناخت فلسفه سازه انگاری قابل درک نیست . سازه انگاری به مثابه یک فلسفه،مبین گرایشها و تلقی های خاص در باب مسایل هستی شناسانه، معرفت شناسانه و انسان شناسانه است، و مجموع این تلقی ها بینش خاصی از جهان ارائه می دهد. به نحو خلاصه،سازه انگاری از حیث هستی شناسی از ایده الیسم در مقابل ماتریالیسم و از ذهنیت گرایی در مقابل عینت گرایی دفاع می کند. از این منظر سازه انگاری ،به وجود مستقل جهان از ذهن انسانی باور ندارد.از منظر معرفت شناسانه نیز این دیدگاه ،امکان دستیابی به حقیقت عینی،ذاتی و از پیش داده را باور نمی کند .در معنای رئالیستی شناخت باور صادق در انطباق با امر عینی بدست می آید؛در حالی که سازه انگاری با نفی استقلال امر عینی از ذهنیت،امکان شناخت استعلایی،عام و رها از ارزش را رد می کند و در مقابل معتقد است که جهان در ما بر ساخته می شود و این شناخت نه در انفعال ذهن ، که در مشارکت فعالانه ان در جهان حاصل می شود.این ذهنیت نیز به نوبه خود امری تکوین یافته است و در چارچوب جامعه و تاریخ و هویت خود،جهان را ساخته و به شناخت دست می یابد. در این چارچوبه ،انسان نیز به عنوان موجودی زمینه مند درک می شود که گرچه سازنده جهان است ولی خود در جامعه شکل یافته است.[1]
در فصل قبل ما به بررسی تأثیر فرهنگ بر سیاست خارجی ج.ا.ا پرداختیم و به این نتیجه رسیدیم که فرهنگ دینی و فرهنگ بیگانه ستیزی در این دو دوره به شکل متفاوتی نمود پیدا کرد و بازتاب آن بر سیاست خارجی ج.ا.ا موجب اتخاذ تصمیمات متفاوت از سوی کارگزاران گردید.هدف از نگارش این فصل بررسی همین موضوع در چارچوب نظریه سازه انگاری می باشد.در این مبحث ابتدا به بررسی رابطه ساختار – کارگزار در نظریه سازه انگاری پرداخته و در ادامه ساختار نظام بین الملل،ساختار نظام داخلی و نقش کارگزاران در طول دو دوره در چارچوب نظریه ساخت یابی «آنتونی گیدنز»که به رابطه تعاملی و دیالکتیک بین این سه متغیر ذکر شده معتقد است می پردازیم.
رابطه ساختار- کارگزار در نظریه سازه انگاری
در کنار بحث هویت،یکی دیگر از مباحث مهم سازه انگارانه در سطح هستی شناختی ،توجه به نقش قوام بخش ساختار-کارگزار است.به عبارت دیگر ،برای آنها ساختار و کارگزار به شکلی متقابل به یکدیگر قوام می بخشند .به نظر ونت،ساختارها به عنوان پدیده هایی نسبتاً پایدار با تعامل متقابل است که خلق می شوند و بر اساس انها کنشگران هویت و منافع خود راتعریف می کنند.[2]
از نظر سازه انگاران ،ساختار جدا از رویه های کنشگران وجود ندارد؛در اینجا می توان اینگونه بیان کردکه آنها تا حد زیادی تحت تأثیر آراء آنتونی گیدنز و نظریه ساختار یابی وی هستند.سازه انگاران بر رابطه متقابل میان ساختار و کارگزار تأکید دارند . آنها از یکسو در برابر برداشت های فرد گرایانه و اراده گرایانه قرار می گیرند که صرفاً بر نیات و کنش کارگزار تأکید می کند و ساختارها را چیزی جز مجموعه ای از واحد ها یا کنشگران نمی دانند و به نقش ساختارها در شکل دادن وقوام بخشیدن به کارگزاران توجه ندارند؛از سوی دیگر در مقابل نگرش های ساختار گرایانه ای هستند که با تمرکز بر نقش ساختارها در تعین بخشیدن به هویت و رفتار کنشگران جایی برای نقش آگاهی ،فاعلیت و عاملیت اجتماعی نمی گذارند. از دید ونت هویت ها حلقه اصلی در قوام متقابل ساختار-کارگزار هستند . سازه انگاران برای اجتناب از تعین گرایی و اراده گرایی به مفهوم ساختار یابی متوسل می شوند.آنتونی گیدنز با طرح انگاره ساختاریابی می کوشد که تاکید بر ساختارها را با تاکید بر نقش کارگزاران یا کنشگران در روابط اجتماعی تلفیق کند زیرا از یک سو انسانها هدفمند هستند و کنش آنها در بازتولید و یا جامعه تأثیر دارد و از سوی دیگر،نمی توان منکر آن شد که جامعه انسانی مرکب از روابطی است که به تعامل میان انسانها ساختار می بخشد ؛ پس باید در عین تمایز هستی شناختی میان این دو ،به قوام بخشی متقابل آنها توجه داشت.
«ونت» بر ان است که ساختارهای اجتماعی نتیجه پیامدهای خواسته و ناخواسته کنش انسانی هستند اما در عین حال همان کنشها،یک بستر ساختاری تقلیل ناپذیر را مفروض میگیرند و یا این بستر به عنوان یک میانجی بر انها عمل می کند.می توان گفت از این منظر،روابط بین الملل به مثابه یک بازی با قواعد خاص خود است که کنش ها در درون آن و بر اساس چارچوب قواعد آن تفسیر می گردند. [3]
درباره رابطه ساختار-کارگزار ونت میگوید:
«مسأله ساختار کارگزار از دو واقعیت مشخص درزندگی اجتماعی ریشه می گیرد.اولاً،انسانها وسازمانها بازیگران هدفمندی می باشند که اقدامات آنها به بازتولید و تحول جامعه ای که در آن زندگی می کنند،یاری می رساند ثانیاً جامعه از روابط اجتماعی که سازنده تعاملات میان بازیگران هدفمند می باشد ایجاد شده است.»
بر این اساس از نظر هستی شناسی جامعه مرکب از ساختار و تعامل میان بازیگران هدفمند است.در بحث ساختار- کارگزار باید چگونگی تأثیر متقابل کنش اجتماعی و ساختار بر یکدیگر مطالعه گردد. کولین هی معتقد است :
«هرگاه تصویری اجمالی از علیت اجتماعی،سیاسی یا اقتصادی(هرچند به طور موقتی)ارائه دهیم تلویحاً به اندیشه هایی درباره ساختار و کارگزار متوسل می شویم.»
از دیدگاه ونت «نظریه های روابط بین الملل دولت را به عنوان واحد ذاتاً اجتماعی در نظر می گیرند لذا وقتی ما از جمع گرایی و فرد گرایی یا انواع سطوح تحلیل در مطالعه رفتار سیاست خارجی دولت ها استفاده می کنیم به ناچار با مسأله ساختار –کارگزار سر و کار داریم.زمانی که از دولت بحث میکنیم،دولت ها مجموعه افرادی هستند که از طریق اقدامات خود بر یکدیگر تأثیر می گذارند».فرید من و استار نیز معتقدند:«نظام های سیاسی بین المللی همانند همه نظام های اجتماعی متشکل از ساختار – کارگزار می باشد.[4]
در اینجا مناسب است برای روشن تر شدن رابطه ساختار-کارگزار ، به گزاره هایی که ما را در فهم سیاست خارجی ج.ا.ا در این چارچوب کمک می کند، اشاره بکنیم:
1-تامدتی پیش تصور میگردید که سیاست خارجی امری حکومتی و دولتی است و افراد در طراحی و اجرای آن نقش تأثیرگذار ندارند، اما پس از توسعه علوم روانشناختی و بخصوص روانشناسی سیاسی اکنون دانشمندان بر این عقیدهاند که افراد تصمیمگیر در سیاست خارجی نقش اساسی در این پروسه دارند. گرچه روشن است که کشورها به عنوان واحدهای سیاسی همچنان مهمترین بازیگران صحنه بینالمللی هستند، ولی در واقع این افراد عالی رتبه نظامهای سیاسی هستند که از جانب کشورها تصمیم میگیرند.
2-سیاست خارجی، اصولاً در مورد فعالیتهای یک کشور در محیط و شرایط خارجی است. در همین ارتباط، سیاست خارجی میتواند یک استراتژی و یا برنامهای از فعالیتها تعریف گردد که توسط تصمیمگیران یک کشور در برابر کشورهای دیگر و یا نهادهای بینالمللی انجام شده تا به اهدافی که بنام منافع ملی آن کشور خوانده میشود، برسند. سیاست خارجی همچنین پروسهای شامل اهداف مشخص، عوامل معین خارجی وابسته به اهداف فوق الذکر، توانایی کشور در رسیدن به نتایج مطلوب، توسعه یک استراتژی سودمند، اجرای استراتژی، ارزیابی و کنترل آن میباشد.
3-تصمیمگیری در سیاست خارجی در محیطی انجام میشود که دارای عوامل متعدد است. میتوان به صورت ساده این عوامل را به عوامل داخلی وخارجی تقسیم نمود، گرچه این کار نیز به لحاظ تعامل عوامل داخلی و خارجی به دقت نمیتواند انجام پذیرد. از طرف دیگر رفتار انسانی در سالهای اخیر کشف شده است که ریشه در درون آدمی و مسائل ژنتیکی دارد. عوامل روانشناختی پیامدهای جدی برر وی رفتار انسانها بخصوص در نحوه تصمیمگیری بشر دارد. بنابراین محیط روانشناختی در سیاست خارجی از عواملی همچون ادراک، تصویر ذهنی، فرضیات و انتظارات تصمیمگیر از تعامل با جهان تشکیل میشود.
4- ارزشها عناصری هستند که بر روی کنش انسان تأثیر دارند. هرکسی سعی دارد که ارزشهای مورد قبول خود را به اهداف سیاسی مشخصی منتقل نماید و تصمیمگیران در سیاست خارجی نیز تلاش مینمایند تا ارزشها و تجربیات خود را در تصمیمات منعکس نمایند. و در همین زمان آنها تحت تأثیر تعداد بی شماری از عوامل محیط داخلی و خارجی هستند.[5]
5- بخشی از نخبگان هر کشور در میدان تصمیمگیری در سیاست خارجی حضور دارند. شخصیت نخبگان، روش های آنان، عقاید، ارزشها و دیگر ویژگیهای آنان نیز در سیاست خارجی مورد توجه قرار گرفته است. در مطالعهای که در مورد ارتباط مابین ارزشهای حاکم بر نخبگان و رفتار سیاست خارجی انجام گرفته است، جرالد هوپل 39 کشور را از میان 56 کشور که دارای حوادث بیشتر در سیاست خارجی خود بودهاند بر میگزیند. او سپس با استفاده از شیوههای ریاضی همچون تحلیل رگرسیون، چهار دسته از متغیرهایی در زمینه روانشناختی، اجتماعی، بین کشوری و جهانی را انتخاب نموده و همچنین کشورها را به چهار دسته غربی، بسته، بی ثبات و جهان سوم تقسیم مینماید. او سه متغیر وابسته نیز در سیاست خارجی کشورها به عنوان رفتار دیپلماتیک سازنده، منازعه غیر نظامی و استفاده از زور در نظر میگیرد. او نتیجه میگیرد که تمام متغیرهای در صحنه خارجی و داخلی، در سطح فردی، کشوری و بینالمللی میباید در فهم سیاست خارجی در نظر گرفته شود. او نتیجه میگیرد که عوامل فردی و روانشناختی، قویترین محرکها در سلسله مراتب تصمیمگیری در سیاست خارجی است. در حالی که متن و محتوای تصمیم شاید این مقدار مهم نباشد. در کشورهای بسته و یا در حال توسعه نقش خصوصیات فردی در تصمیمگیری در سیاست خارجی مهمتر از کشورهای توسعه یافته است. او همچنین نوعی همگنی و تجانس مابین نخبگان سیاست خارجی در تمام کشورها مییابد.
6-یکی دیگر از مسائل مربوط به محیط تصمیمگیری در سیاست خارجی، تأثیرات گروه است. افراد تحت تأثیر گروه در زمان تصمیمگیری واقع میشوند. در اکثر کشورها بجز حکومتهای اقتدارگرا، تصمیمگیری در سیاست خارجی به صورت گروهی انجام میپذیرد. اما در اغلب تصمیمگیریهای سیاست خارجی گروه، افراد معدودی در جلسات گروهی به چنین کاری دست مییازند. بنابراین مشکل «فکر گروهی» و آفات آن در سیاست خارجی نیز وجود دارد.
7-موضوع دیگر، عدم قطعیت در سیاست خارجی است. تصمیمگیری در سیاست خارجی عموماً در محیطهایی صورت میگیرد که ناپایدار و پیچیده بوده و ابهام در مورد محیط کاملاً نمایان است. رهبران سیاسی در هر کشور، علاوه بر ملحوظ داشتن مسائل مربوط به محیط بینالمللی، نگرانیهای داخلی را نیز در تصمیمگیری لحاظ مینمایند. سیاست خارجی هرکشور ترکیبی از اهداف که از منافع ملی ناشی شدهاند و وسائل که از قدرت ملی توانائی گرفتهاند، میباشد. و از آنجا که منافع ملی و قدرت ملی در عین تعاریف متعددی که از آنان داده شده است، مفاهیم مبهمی هستند، سیاست خارجی که ترکیبی از این دو است، دستخوش ابهام و عدم قطعیت بیشتری خواهد بود.[6]
8-در این میان، علمای روابط بینالملل بر این عقیدهاند که سیاست خارجی هر کشور مستقیماً با عناصر قدرت ملی آن کشور در ارتباط است. میتوان برای تعیین قدرت ملی یک کشور میان دو دسته از عوامل تفکیک قائل شد: عوامل نسبتاً با ثبات و عواملی که همواره دستخوش دگرگونی هستند. جغرافیا به وضوح باثباتترین عاملی است که شالوده قدرت ملی راتشکیل میدهد. همچنان رودها، دریاها، اقیانوسها، درهها، دشتها و کوهها مهمترین صحنههای ترجمه سیاستها و استراتژیهای طراحی شده میباشند. تفاوت کشورها در ارتباط با قدرت آنان مانند تفاوت آنان در شکل واندازه کشورشان است. منابع طبیعی نیز یکی دیگر از عوامل باثبات در میزان قدرت یک ملت نسبت به ملل دیگر است. مواد غذایی، مواد خام و از جمله منابع مدنی خصوصاً نفت و گاز از جمله مظاهر توان یک کشور بشمار میروند. قدرت صنعتی و یا تکنولوژیک در زمینههایی مانند صنعت، حمل و نقل، ارتباطات و یا کشاورزی خود میتواند گویای قدرت یک کشور باشد. آمادگی نظامی مستقیماً با قدرت یک کشور در رابطه است و در ذیل آمادگی نظامی میتوان به عواملی همچون تکنولوژی نظامی، رهبری، کمیت و کیفیت نیروهای مسلح پرداخت. جمعیت یک کشور نیز نمادی از قدرت ملی آن کشور میتواند باشد و البته این موضوع الزامی نیست. شاید از خود جمعیت، توزیع جمعیت و روند رشد جمعیت مهمتر باشد. در میا ن عوامل کیفی مربوط به قدرت ملی میتوان از منش ملی، روحیه ملی، کیفیت حکومت و جامعه و کیفیت دیپلماسی نام برد.
9-رؤسای جمهور به عنوان بالاترین مقام اجرایی کشورها و همچنین نخست وزیران ،روشهای خاص خود را در رهبری جامعه را دارند. خلق و خوی رئیس جمهور در کار، چگونگی ارتباط داشتن با اطرافیان، چگونگی دست یافتن به اطلاعات و نوع ساختار ذهن رئیس جمهور در نگرش یک کشور به سیاست خارجی و تصمیمگیری در این حوزه موثر است. هر رئیس جمهور بر روی پروسه سیاست خارجی کشورش کنترل داشته و تصمیمات نهایی در این زمینه توسط او اتخاذ میگردد. به صورت کلی نقش شخصیت در تصمیمگیریهای استراتژیک و عالی، موضوع دیگری برای بحث است، اما به صورت ابتدایی میتوان گفت که نقش یک فرد همچون رئیس جمهور هنگامی در فعالیتهای یک سیستم برجستهتر میگردد که اولاً محیط اطراف فرد دارای قابلیت تجدید ساختار باشد. ثانیاً شخص مورد نظر در مرکز این محیط بوده و یا نقش او به لحاظ تمرکز، به صورت استراتژیکی باشد و نهایتاً آنکه فرد مورد نظر دارای تواناییهای شخصی قابل توجه باشد. لازم به تذکر است که برای یک رئیس جمهور، محیط به معنای نظام بینالمللی، محیط داخلی کشور و همکاران او اعم از کابینه و مشاوران میباشد. شخصیت انسانها در کارکرد آنها تأثیر مستقیم دارد. اما در برخی از اوقات این تأثیر دو چندان میگردد.[7]
2-کاربرد نظریه ساختار – کارگزار در تحلیل رفتار سیاست خارجی ایران
در مطالعه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران عمدتاً میتوان از سه روش استفاده کرد: در روش نخست سیاست خارجی ایران از منظر نظام بینالملل یا سطح کلان مورد توجه قرار میگیرد. در این صورت رفتار سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، صرفاً در چارچوب ساختار نظام بینالملل و فرآیندهای آن قابل مطالعه است و رفتار سیاست خارجی تابعی از ساختار و فرآیندهای نظام بینالملل محسوب میشود. در این زمینه میتوان از دیدگاههای« مک کلاند، مدلسکی، روزکرانس و کاپلان» استفاده کرد. در روش دوم، مطالعه سیاست خارجی ایران با توجه به متغیرهای داخلی از جمله باورها، ارزشها و تصاویر ذهنی سیاستگذاران صورت میگیرد و دیدگاههای دانشمندانی، مانند «ریچارد اسنایدر» و «ژوزف فرانکل» در این روش قابل استفاده هستند. در روش سوم، رفتار سیاست خارجی ایران در یک رابطه تعاملی ساختار ـ کارگزار مورد مطالعه قرار میگیرد. در این رابطه، از یک طرف ساختار نظام بینالملل به صورت امکان و محدودیت بر رفتار سیاست خارجی ایران اثرگذار است و از سوی دیگر رفتار سیاست خارجی ایران میتواند به دو صورت سازگاری و ناسازگاری بر نظام بینالملل موجود تأثیرگذار باشد.[8]
تاکید سازه انگاران بر خاستگاه هویتی و چگونگی بر ساختگی تحولات،همچنین می تواند ابعاد مهمی از تفاوت سیاست خارجی قبل وبعد از انقلاب اسلامی را توضیح دهد . به این معنا که در تحلیل سازه انگارانه،جامعه ی ایرانی دارای هویت متکثر و غیر ثابت با خاستگاه های متعدد در نظر گرفته می شود،ملت ایران به مثابه یک حامل هوشمند هویتی در واکنش به تحمیل فرهنگ و هویت سازی ناسازگار با شخصیت تاریخی خود،عناصر هویتی خود را در مقطع انقلاب به کار گرفت و ظهور متفاوتی از سیاست خارجی را به نمایش گذاشت.هرچند این روند به سادگی و به صورت تأثیرات یک سویه،انجام نپذیرفت،اما قدر مسلم،مسئله هویت و شناخت خود و دیگران دستخوش تغییرات اساسی شد و هویت جدید ، مبنای ساخت و تکوین الگوی رفتاری سیاست خارجی و اساس تعیین الگوهای دوستی و دشمنی و متحدین جدید آن به شمار آمده و ظهور انقلاب اسلامی را باید در ردیف یکی از مصادیقی برشمرد که امکان خروج از ساختار مسلط روابط بین الملل را تصدیق کرد و قانونمندی ساختار مادی را که معتقد به حقانیت زور و قدرت بود را باطل نمود؛اما از انجا که نظریه های اجتماعی نیز نمی توانند دربرگیرنده تمامی پیشرفت های حاصله باشد،تلقی سازه انگاری مبنی بر اینکه هویت ها و نحوه تکوین هنجارها در ذیل ساختار های اجتماعی،مهمترین عامل تعیین کننده در سیاست خارجی دولت هاست،نیازمند تفسیر خواهد بود.بدین معنی که باید نقش ساختار های بین المللی در قیاس با تطورات هویتی سیاست خارجی ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامی را در حد یک «قید» و نه بیشتر در نظر گرفت؛چرا که جمهوری اسلامی ایران نه تنها در تقابل با این ساختار ها وکانون های قدرت در نظام بین الملل شکل گرفت،بلکه در ادامه تلاش کرد که تحولات جهانی را خارج از معادله جهانی قدرت و برمبنای مقابله با مناسبات سلطه گری وسلطه پذیری پیگیری کند.[9]
سازه انگاری بیش از هر چیز یک چارچوب تحلیلی است که تعدادی سعی کرده اند از آن یک نظریه روابط بین الملل استخراج کنند ولی بیش از هر چیز یک چارچوب تحلیل به اصطلاح فرانظری در کل علوم اجتماعی است که به طور اخص در مورد روابط بین الملل هم استفاده شده است. در برداشت سازه انگارانه ازروابط بین الملل، دولت یک کنشگر اجتماعی است، بنابراین، اگر دولت یک کنشگر اجتماعی است هویت و منافع اش از قبل تعیین شده نیست. دولت در بستری از قواعد اجتماعی عمل می کند و هم محیط داخلی و هم محیط بین المللی مجموعه قواعدی را بر آن بار می کنند که به هویت آن شکل می دهد.[10]
گام اول در محاسبه سازه انگاری ازسیاست خارجی مشخصات هویت دولت است هویت مفهوم واسط میان محیط وکارگزاران می باشد بدین معنی که کارگزاران سیاست هایی را به منظور پیشبرد منافع جمعی شان وضع می کنند این منافع بر اساس هویت و هنجارهای شکل دهنده هویت دولت تعریف می شوند. هویت دارای دو بعد است: یک هویت اجتماعی دولت است که جنبه داخلی دارد و تحت تأثیر ارزش و هنجارهای داخلی و بیرونی به وجود می آید و دوم هویت بین المللی دولت که در ارتباط با دیگر کشور ها کسب می کند. سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران عمدتاً بر پایه ارزش ها و هنجارهای اسلامی که هویت دولت برآمده از آنهاست، شکل گرفته است. در واقع منافع تحت تأثیر هویت دولت تعریف می شود. هویت اجتماعی دولت جمهوری اسلامی عمدتاً بر مبنای ارزش ها و هنجارهای اسلامی به وجود می آید.[11]
زمانی که ما از جمهوری اسلامی صحبت می کنیم، در وهله ی نخست این صفت» اسلامی »است که علی الاصول تعیین کننده ی مجموعه ی هنجارها و ارزش هایی است که بیش از همه و یا شاید به شکل مشخص تری سیاست خارجی جمهوری اسلامی را تحت تاثیر قرار می دهند. می توان گفت که »هویت اسلامی «جمهوری اسلامی است که در اینجا تعیین کننده ی منافع و اهداف سیاست خارجی و تعیین کننده چگونگی هدایت سیاست خارجی است. فرهنگ اسلامی، مفاهیم برخاسته از اسلام، اصول،قواعد اخلاقی و فقهی اسلام و اصول و قواعد ایدئولوژی اسلامی می توان از آن نام برد، به مجموعه گفتمان های دیگر در ارتباطاتی که به ایران ماقبل اسلام و بخشی هم به مجموعه ی گفتمان های سیاسی فکری که طی دو سه سده اخیر در ایران مطرح شده اند، بر می گردد، ولی می توان گفت که این گفتمان از آنها هم تأثیر پذیرفته است.[12]
حال به چند نکته اصلی اشاره می شود. اول، برداشت از نظام بین الملل است که هم یک »معیار شناختی« است و هم یک معیار» ارزش گذاری «یعنی وقتی که با نگاه اسلامی به جهان نگاه می کنیم، جهان را نظام بین الملل مرکب از واحدهای ملی نمی بینیم، بلکه از منظر ایمان مرکب از دو قلمرو دارالکفر و دارالسلام یا دو قلمرو استکبار و استضعاف.به عنوان مثال اصلی در قانون اساسی چون تلاش برای ماهیت و هویت اجتماعی دولت که خود درچارچوب این ارزش های دینی به وجود آمده، منافع را با توجه و بر اساس این ارزش ها و هنجارها تعریف می کند و به تبع آن استراتژی سیاست خارجی در همان راستا تدوین می شود.
دومین مساله تفوق ارزش عدالت است. گفته می شود که این مساله را که خیلی از نویسندگان درخصوص سیاست خارجی ایران صحبت کرده اند، ریشه هایی حتی ماقبل اسلام داشته و بعد تاکیدی که دراسلام و به خصوص در تشیع بر عدالت شده است آن را به یک عنصر ارزشی تعیین کننده تبدیل کرده است. که در شکل دادن به آنچه که ما تحت عنوان «هویت اسلامی» می شناسیم نقش دارد. پس عدالت جویی را می توان یکی از ارزش های فرهنگ اسلامی که بدل به نوعی ارزش در سیاست خارجی می شود، دانست .این قاعده به هویت جمهوری اسلامی به عنوان یک عنصر عدالت گرا و یک واحد سیاسی عدالت جو شکل خواهد داد. بازتاب آن را می توان در تاکید بر حمایت از مستضعفین جهان یا حمایت از جنبش هایی که در پی ایجاد عدالت هستند و امثالهم دید[13] .
قاعده ی دیگری داریم با عنوان » قاعده ی نفی سبیل « که بر اساس آن غیر مسلمانان نباید بر مسلمانان سلطه پیدا کنند که این به نحوی با همان ارزش عدالت و این که سلطه قابل پذیرش نیست، مرتبط است. هنگامی که این اصل را به عنوان یک » قاعده « قبول می کنیم، مجموعه محدودیت هایی را در پذیرش هنجارهای بین المللی و همچنین در مورد کنشگران و کارگزاران خارج خواهیم داشت.نمونه هایی از آن را می توان در قانون اساسی هند دید از جمله در مورد محدودیت پذیرش سرمایه گذاری خارجی، محدودیت در مورد استخدام مستشار خارجی و غیره و همین طور در واقع مخالفت هایی که با سلطه غیرمسلمین بر مسلمین در سایر دولت ها )آنچه در عراق شاهد هستیم( شکل می گیرد.
سرانجام اصل صدور انقلاب اسلامی که این نیز به اصل وحدت جهان اسلام، ایده ی شکل گیری امت اسلام، ارزش عدالت و گسترش آن و پیشبرد ایده ای اسلامی به ورای مرزهای ایران مطرح می شود. این اصول کلی که ریشه در فرهنگ اسلامی شیعه دارند، عوامل تعیین کننده ی هویت جمهوری اسلامی در نظام بین الملل می شوند و به شکلی هم درقانون اساسی تحت اصول مختلف انعکاس پیدا می کنند.[14]
رفتار و تحلیل سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بسیار پیچیده است . رفتار های ایران در سیاست خارجی الزاماً نشات گرفته از یک منبع هنجارهای داخلی یا خارجی نیست. مطابق تحلیل ارایه شده مخالفت با غرب، هم ریشه های مذهبی دارد، هم ناشی از آرمان گرایی سنتی ایرانی هاست، هم محصول عملکرد قدرت های بزرگ در ایران است و هم به واسطه محیط خاورمیانه تشدید می شود. ازطرف دیگر به دلیل در هم تنیدگی این موارد امکان تعیین وزن هر یک از متغیر ها بسیار کم است، در چنین فضایی این فرصت برای نخبگان فراهم می شود تا با تکیه بر جنبه های مختلف فرهنگ سیاسی و نیز هنجارهای خارجی یک رفتار را موجه جلوه دهند. نحوه تعامل ساختار و کارگزار در سیاست خارجی ایران بینا بینی است.مدل سازه انگارانه تحلیل را از نقطه ای شروع می کند که ساختار وکارگزار در حال تعامل با یکدیگرند و نمی توان ادعا کرد شرایط داخلی یا سیستماتیک ثابت است. به این دلیل، تعریف منافع و اهداف در دوره های مختلف متفاوت است.[15]
کمال خرازی وزیر امور خارجه پیشین ایران معتقد است منافع ملی یک کشور همیشه ثابت نیست و به تناسب زمان و مکان و تحت تاثیر تحولات بین المللی دچار تغییر می شود. بنابراین درک تغییر مفاهیم و ارایه تعریف جدید از منافع ملی اجتناب ناپذیر است نتیجه آنکه بدون توجه به این تغییر، ناگزیر باید تحلیل را از نقطه ای شروع کرد که هنجارهای حاکم بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران ثابت فرض می شوند.[16]
توجه هم زمان به اصولی چون سیاست استقلال طلبی و توسعه اقتصادی، احترام به اصل حاکمیت ملی و عدم مداخله در امور داخلی دیگر کشورها، سیاست تنش زدایی و مقابله با استکبار جهانی از بارزترین جنبه های متفاوت بودن سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در مقایسه با کشور های دیگر است که از منظر سازه انگاری، عامل اصلی در کند بودن روند تطابق با هنجارهای بین المللی به شمار می رود. نو واقعگرایی نمی تواند به خوبی توضیح دهد چرا نظام جمهوری اسلامی ایران هنوز بر اساس محاسبه عقلانی صرف سود و زیان مادی عمل نمی کند و همینطور نئولیبرالیسم هم نمی تواند توضیح دهد چرا به رغم قدرت گرفتن تکنوکرات ها در یک دوره خاص، اهداف سیاست خارجی ایران مطابق خواست آنها برای باز شدن درهای ایران به روی شرکت های غربی و حل اختلافات با آمریکا شکل نگرفت. سازه انگاری نشان میدهد که هویت دولت جمهوری اسلامی ایران متشکل از لایه های متعددی است که گاه کارکردها و نقش های مختلفی را ایفا می کنند و موجب می شوند یک هنجار مشخص راهنمای عمل سیاست خارجی نباشد.
در این چارچوب شناخت محیط ذهنی – ادراکی کارگزار جهت فهم رفتار کارگزار سیاست خارجی از اهمیت خاصی برخوردار است،ادراکات ارزشها و باورهایی که نه تنها تحت تأثیر ساختارها بلکه متأثر از پیامد های رفتار کارگزار در یک رابطه ی تعاملی هستند. در مطالعه رفتار سیاست خارجی ایران نیز توجه ویژه به ادراکات،ارزشها ، باورها و ایستار های کارگزاران سیاست خارجی اجتناب ناپذیر به نظر می رسد . اما فهم آن صرفاً از طریق ساختارهای مادی و پیامدهای تصمیم یا عدم تصمیم امکان پذیر نمی باشد،بلکه باید به نقش و جایگاه جهان بینی و ایدئولوژی اسلامی در شکل دهی به اگاهی و بینش کارگزارپرداخته شود،عاملی که مبنای سیاستگذاری خارجی ایران محسوب شده ودر طول دهه اول انقلاب و دوران سازندگی نقش بسیار موثری در رفتار سیاست خارجی ایران ایفا نموده است.[17]
با توجه به انچه بیان گردید مفاهیم و چارچوب تحلیلی ساختار – کارگزار برای تحلیل رفتار سیاست خارجی ج.ا.ا مناسب به نظر می رسد.زیرا ضمن پرداختن به نقش ساختار در شکل دهی به رفتار سیاست خارجی دولت ها،از خصوصیات و اثر تعیین کننده کارگزار بر ساختار غفلت نمی ورزد و رابطه ساختار – کارگزار به صورت دیالکتیک و تعاملی در نظر می گیرد .این روش چارچوب کارامدی را برای بررسی و تحلیل رفتار سیاست خارجی ایران ارائه می دهد. در ادامه ما در پی آن هستیم که با بررسی اجمالی ساختار نظام بین الملل، ساختار داخلی نظام اجتماعی ، و همچنین نقش کارگزاران درجهت گیری سیاست خارجی را در چارچوب نظریه سازه انگاری(رابطه ساختار-کارگزار)مورد تحلیل قرار میدهیم.
3-ساختار نظام بین الملل در طول دو دوره
بر اساس تعریف دسلر، ساختار نظام بین الملل عبارت است از قواعد و منابع. وی معتقد است قاعده در اصلیترین مفهومش «دریافت چگونگی عمل کردن یا ادامه دادن تحت شرایط خاص اجتماعی میباشد».کوهن نیز در مطالعه روابط بین الملل از اصطلاح «قواعد بازی» در روابط میان دولتها استفاده میکند. وی قواعد بازی را نوعی زبان یا وسیله ارتباطی میان دولتها میداند که دارای دستور زبان و ادبیات خاص خود است. از دیدگاه کوهن، «قواعد بازی» با توجه به «میزان صراحت یا عمومیت، پایداری یا متغیر بودن، کاربرد جهانی یا محدود، تضعیف یا تحکیم موقعیت جغرافیایی و کاربرد آن در زمان جنگ و صلح متغیر است.وی درباره رابطه قواعد و حقوق بین الملل میگوید:
قواعد بر حقوق برتری دارند. حقوق یک مورد خاص از قواعد است، وقتی آنها با قواعد مخاصمه، نه با قواعد حقوقی، برخورد میکنند، یک راهنمای عملی برای رفتار را ایجاد میکنند. حقوق ذاتاً با قواعد تباین ندارد، بلکه حقوق آن دسته از قواعد است که به میزانی از رسمیت دست یافته و به ثبات و پایداری رسیده است. به همین دلیل وقتی اوضاع و احوال متحول میشوند، ممکن است منسوخ گردیده و مقررات نرمشپذیری با رسمیت کمتر جانشین آنها شوند.
ماکس وبر قوانین، مقررات و قراردادهای اجتماعی را یک نوع قاعده مندی و هنجار تلقی میکند که به صورت «منطقی و هدفمند» برای تأمین خواستهها و اهداف و منافع مردم تدوین میشود. در این حالت میتوان گفت، قواعد نقش هنجارهای جامعه ملی را در سطح بین الملل ایفا میکند. مهمترین کارکرد قواعد، میتواند جلوگیری از مخاصمات، تسهیل همکاری مسالمتآمیز، تنظیم روابط میان دولتها و الگوی راهنمای کنش دولتها باشد. بر این اساس قواعد در برگیرنده محدودیتها و امکانات است؛ از یک سو، برخی از رفتارها را تحدید و تحریم میسازد و از سوی دیگر، انجام دادن بعضی از رفتارها را تجویز و حمایت میکند. [18]
خانم اسکاچ پل در رساله دکتری خویش، که در قالب کتابی به نام “دولت و انقلاب اجتماعی”[19] در سال 1979 منتشر شد، توجه ویژه ای به قالب بین الملل به عنوان یک متغیر مستقل در پیدایش انقلابها نموده است این متغیر شامل رقبای خارجی، جنگ با کشور دیگر و همچنین نفوذ و دخالت کشورهای امپریالیستی می شود ،نمونه اخیر از دخالت قدرتهای امپریالیستی دراوضاع داخلی کشورهای مستقل، حمایت آشکار از انقلابهای رنگین در آسیای مرکزی به بهانه مبارزه با بی ثباتی نگران کننده دراین کشورها می باشد که منجر به روی کارآمدن حکومتهای حامی غرب در گرجستان و اوکراین گردید.[20]
ایران نیزهمواره در دوره معاصر کانون توجه بازیگران فرامنطقه ای بوده است. از زمان صفویه تا تاسیس سلسله پهلوی و پس از آن عرصه رقابت دو قدرت برتر اروپایی یعنی انگلستان و روسیه (شوروی) گردیده و با بازشدن پای آمریکا در تحولات داخلی ایران و متعاقب آن کودتای 28 مرداد سال 1332 که به سقوط دولت ملی دکتر محمد مصدق انجامید مقدمات تسهیلات همه جانبه سیاستها و راهبردهای ایالات متحده آمریکا به ایران فراهم شد. کلینتون رئیس جمهور سابق آمریکا در آستانه سال 2000 با اشاره به همین دخالتها می گوید:"برای آغاز گفتگو با ایران لازم است واقعیتهای گذشته را کاملاً انکار نکنیم. به نظر می رسد آمریکا و کلاً فرهنگ غرب، دوست ندارند برخی از شکایتهای ملت های دیگر را معتبر بشمارد. اما اگر بخواهیم در روابط با ایران به نتیجه برسیم چاره ای جز معتبر دانستن این ناراحتی ها و شکایت ها نداریم. . . ایرانی ها حق دارند به خاطر آنچه که کشور من یا فرهنگ من یا متحدین من، 50 تا 150 سال پیش بر سر کشورشان آوردند، عصبانی باشند.[21]
همراه با این دخالتهای صریح و آشکار آنچه که بصورت تدریجی صورت می گرفت تبلیغ و ترویج فرهنگ غربی تحت عنوان جامعه مدنی و براساس آموزه های لیبرال دموکراسی و بزرگ نمایی ارزشهای سکولاریستی در کنار آن هجوم و تخریب ارزشهای بومی و زیر سؤال بردن نمادهای فرهنگ اسلامی و ایرانی بود تا اینکه بتوانند با مروز زمان چارچوب ارزش جامعه را دستخوش تغییر نمایند.
بشیریه نیز آنگاه که از عوامل و زمینه های تحقق و تکوین جامعه مدنی در ایران سخن می گوید به نقش نظام بین الملل اشاره می کند:
«باتوجه به روابط فزاینده و کشورها در عصر سرمایه داری جهانی، عوامل مربوط به نظام بین الملل نیز می توانند شرایط مساعد یا نامساعدی برای تکوین و نهادمندی جامعه مدنی درکشور خاصی فراهم آورند. از این رو، به طور کلی می توان از شرایط مساعد ملی و بین المللی برای تحقق و تکوین جامعه مدنی سخن گفت. چنانکه گفتیم، نوسازی اقتصادی و اجتماعی، شرایط مساعد داخلی و مقاومت گفتمانی و سیاسی شرایط نامساعد داخلی برای تکوین و تحقق جامعه مدنی به شمار می روند. از لحاظ جهانی، گرایش به دولت رفاهی و دخالت گسترده دولت در اقتصاد در عصر تجدد سازمان یافته شرایط نامساعدی برای شکوفایی جوامع مدنی فراهم آورده بود و لیکن تحولات اخیر در سطح جهانی در عصر تجدد بی سازمان یا موج سوم تجدد و طرح تدریجی اندیشه دولت کوچک، زمینه های مساعدی برای تکوین جامعه مدنی درکشورهای د رحال توسعه ایجاد می کند»به طور کلی نظام بین الملل در راستای منافع بلوک قدرت و بسط ایدئولوژی لیبرال کارویژه های گوناگونی، نظیر تبلیغ و به سقوط کشانیدن حکومت های غیر همسو و حمایت از کودتاهای کنترل شده و و اصلاحات هدایت شده، را تجربه می کند.[22]
ارایه و انتشار این برداشتها در سطح جامعه و مقابله با تفکر حاکم، چالشهای نظری را در دهة سوم انقلاب اسلامی تشدید کرده و حجم آنها رو به فزونی می گذارد. همزمان با طرح چالشهای فوق قدرتهای بیگانه که از ابتدا با اصل موجودیت نظام و کارکردهای آن مخالف بودند از این چالشها حمایت معنی دار کرده و با انواع راه کارها و تشکیل کنفرانسها و تماسهای چهره به چهره به ارایه رهنمود برای طرح شعارهای ساختارشکن به منظور ژرف نمودن این رویارویی می پردازند.رخدادهای فوق، در سالهای بعد تشدیدشده و به حوادثی مانند کوی دانشگاه در سال 1378 و یا اغتشاشات خیابانی خرداد سال 1382 منجر گردید. [23]
از بین منابع بیرونی که بر دگرگونی واقعیت های محیطی داخل، تاثیر شگرفی باقی نهاد، فروپاشی شوروی بعنوان یک ابرقدرت که البته با درون مایه ایدئولوژی سوسیالیسم شکل گرفته بود، بیشترین نقش را به خود اختصاص داد. عواملی مانند نزدیکی جغرافیایی، داعیه حمایت از جنبشهای رهایی بخش و مبارزه با امپریالیسم از سوی شوروی، تاثیرپذیری گروههای داخلی از مکتب سوسیالیسم (به خصوص در دهه هفتاد) عدم واکنش تند و خصمانه در برابر پیروزی انقلاب و در مقابل نوعی حمایت تلویجی و این تفکر که در نظام دوقطبی برای در امان ماندن از گزند یک قطب باید به ابرقدرت دیگر نزدیک شد، همگی می تواند در ایجاد نوعی پذیرش و مقبولیت در بین نخبگان داخلی موثر بوده باشد که با تجزیه شوروی و کاهش وزن سوسیالیسم این اعتبار خدشه دار گردید. و باعث چرخش نخبگان و دگرگونی در ساخت ارزشها شد[24].
تحلیل انقلاب اسلامی ایران در سطح کلان نشان میدهد که انقلاب ایران اساساً در تعارض با نظام بین الملل رخ داد و ارزشها و هنجارهایی را مطرح کرد که با منافع قدرتهای حامی حفظ وضع موجود تعارض داشت. برخی از این ارزشها عبارتند از: استقلال، آزادی، عدالت، حق تعیین سرنوشت، همبستگی و اتحاد مستضعفان، بیداری مسلمانان، حقانیت ملتهای محروم، حقطلبی، همکاری، همیاری و از طرف دیگر، مبارزه علیه قدرتطلبی، غارتگری، زورگویی، انحصارطلبی، پایگاه خارجی، تجاوز، امپریالیسم، استعمار، جهالت، تفرقه و اختلاف. ایران اسلامی با طرح این ارزشها در سیاست خارجی خود، تلاش کرده تا افکار عمومی ملل محروم و مستضعف جهان سوم را جهت تغییر و تحول در نظام بین الملل تحت تأثیر قرار دهد و ارزشهای مطرح شده را تبدیل به هنجار سازد.[25]
با وقوع انقلاب اسلامی در سطح جهان اتفاقاتی روی داد که برهه ی جدیدی در تاریخ روابط بین المللی بود. در این دوره کشمکش دو ابر قدرت برای گسترش مناطق نفوذ در جهان سوم بود.بدین ترتیب در این دوره شاهد نوعی رقابت میان دو ابر قدرت برای نفوذ در ایران و عراق هستیم.
در این دوره جنگ سرد جدید متفاوت از جنگ سرد بعد از جنگ جهانی دوم بود و این تفاوت از مشکلات عمیق اقتصادی دو ابرقدرت و دیگر تحولات جهانی ناشی می شد که موجب تفاهم هرچه بیشتر میان این دو ابرقدرت گردید.تحولات جهانی شامل اروپای متحد،جهان سوم و درگیری های منطقه ای مانند جنگ ایران و عراق که کنترل آن از دست پاسداران نظام بین المللی خارج شده بود موجب شد که در نیمه دهه ی 1980 دوره تشنج زدایی آغاز شود.عمق توافق های نظامی و تفاهم های جدی در مورد مسائل بین المللی از جمله کیفیات بارز تشنج زدایی در این دوره است.
به این ترتیب دو ابر قدرت نظام بین المللی متحداً در مقابل نظام جمهوری اسلامی که با شعار«نه شرقی ونه غربی»کل ساختار نظام بین الملل را به چالش می کشید،به توافق رسیدند.هدف اصلی آنها حفظ هنجار های سنتی و جلو گیری از اشاعه و گسترش هنجار ها و پارادایم های جدید در عرصه کارکردی،نهادی و رفتاری می باشد.از سوی دیگر در راستای تفاهمات دو ابر قدرت از سال1985،ایالت متحده تصمیم خود را مبنی بر حضور مستقیم خود در خلیج فارس و تدارک حفاظت دریایی از کشتیرانی خود و کشور های وابسته به امریکا در این حوزه اعلام کرد.امریکا که تاکنون به صورت غیر مستقیم و با حمایت های اطلاعاتی و نظامی پنهانی عراق را پشتیبانی می کرد اکنون به طور مستقیم وارد درگیری با ایران شد.حمله همزمان نیروهای امریکایی به قایق های ایرانی و تاسیسات نفتی دریایی و در نهایت ساقط کردن هواپیمای مسافربری ،نشان می دا د که ابرقدرت ها برای وادار کردن ایران به پذیرش قطعنامه و ترک عملیات نظامی و ورود به مرحله سیاسی و دیپلماسی اصرار دارند.
بدین ترتیب مشاهده می شود که با توافق دو جانبه ابر قدرت ها در خصوص جنگ تحمیلی و در کل اغاز دوران تنش زدایی در روابط بین دو ابرقدرت،فشار های همه جانبه علیه ایران آغاز می شود.فشار های همه جانبه علیه ایران سرانجام برای این کشور چاره ای به جز حاضر شدن برسر میز مذاکره باقی نگذاشت.[26]
تقارن بیسابقهای از تغییرات چشمگیر در ساختار قدرت در داخل و خارج از ایران(ساختار داخلی و ساختار نظام بین الملل) آرامآرام سیاست ایران انقلابی را دستخوش دگرگونی ساخت. در داخل، پایان جنگ عراق علیه ایران، رحلت امام در خرداد 68 و ظهور نقشآفرینی آیتالله خامنهای به عنوان رهبر، اصلاح قانون اساسی و افزایش اختیارات و تمرکز در قوۀ مجریه، و در خارج جنگ سال 1991 خلیج فارس، پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی، آرامآرام ولی به شکل قاطع آموزهها و رویههای عملی ایران را در عرصۀ سیاست خارجی دگرگون کرد.
تحولات متعددی در سطح داخلی و خارجی موجبات گذار به دوره دوم را فراهم کرد. در رأس این تحولات،پایان جنگ ایران و عراق،رحلت بنیانگذار انقلاب اسلامی،پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی و حمله به هواپیمای مسافربری ایران در خلیج فارس قرار دارد.به دلیل وقوع همزمان تحولات در دو سطح،شاهد رسیدن به یک نقطه جرم بحرانی در سیاست خارجی ایران در پایان این دوره هستیم.درحالیکه در جنگ اول خلیج فارس برخی گروههای داخلی،خواستار اعلام جهاد علیه آمریکا بودند؛رهبران نظام از این کار اجتناب کرده و نوعی سیاست عدم مداخله را در پیش گرفتند.ایران حمله صدام حسین به کویت را محکوم کرد و مهمتر از آن خواهان عقبنشینی عراق از خاک کویت شد.در این شرایط که تندروها معتقد بودند اعزام نیروی آمریکایی به منطقه تهدیدی علیه ایران است،دولت سیاست بیطرفی فعال را در پیش گرفت.[27]
عملگرایی هاشمی رفسنجانی به موازات پایبندی به اصول انقلاب ، برای برپایی یک ایران مقتدر مورد توجه نظام بین الملل ، تلاش گسترده ای با انعطاف پذیری و مصلحت جویی انجام داد تا جمهوری اسلامی از انزوای سیاسی تحمیل شده در هشت سال جنگ بیرون آید . بدین منظور هاشمی جهت نزدیک شدن بیشتر به غرب و مورد حمایت آنها قرار گرفتن ، گفتگوهای انتقادی با کشور های اروپایی راآغاز کرد و برای کاهش مخاطرات ناشی از سیاست مهار دو جانبه آمریکا ، روابط بازرگانی با آمریکا رابهبود بخشید و قرار داد های پر منفعتی را با شرکت های آمریکایی امضاء نموده به طوری که در عمل تا سال 1371 دولت آمریکا به پنجمین صادر کننده کالا به ایران و شرکتهای نفتی آمریکایی هم به خریداران اصلی نفت خام تبدیل شدند .
اکبر هاشمی رفسنجانی همچنین با تاکید بر حفظ ام القرا ،برای جلوگیری از ادامه مقابله کشورهای عربی اسلامی با جمهوری اسلامی از ادامه طرح شعار صدور انقلاب اجتناب ورزید.نخبگان سازندگی بر این امر تاکید داشتند که«اگر جمهوری اسلامی موفق شود بابازسازی و نوسازی اقتصادی به رشد و توسعه اقتصادی لازم دست یابد....مسلمانان را به پیروی و الگو بر داری از ان تشویق و ترغیب خواهد کرد»بدین ترتیب صدور انقلاب محتوای فیزیکی و نظامی خود را از دست داد و مترادف با الگوی ارائه توسعه اقتصادی جمهوری اسلامی به سایر کشور ها عمدتاً کشور های اسلامی تعریف گردید.
یک سال پس از پایان جنگ ایران و عراق نظام بین الملل دچار دگرگونی سیستمیک گردید.تغییرات ساختاری در نظام بین الملل که از تنش زدایی و متعاقب ان پایان جنگ سرد و فروپاشی کامل شوروی اغاز شده بود، و در نهایت به پایان نظام دو قطبی منتهی شد و سپس نظام بین الملل در حال گذار شکل گرفت فروپاشی نظام دو قطبی شرایط محیطی و منطقه ای نا خواسته ای را به ایران تحمیل کرد.
مجموعه عوامل فوق بعنوان منابع تغییرات محیطی داخلی و خارجی ،تاثیر شگرف خود را هم بر ساخت ارزشی و هم بر واقعیتهای محیطی برجای گذاشت. در این حال سیستم با مدیریت بحران و کنارآمدن با این امواج که بعضاً گریزناپذیر نیز می بود، به مصالحه روی آورده و با تعدیل برخی رفتارهای افراطی و ارایه آزادیهای بیشتر، اصلاحات جدیدی را اعمال نمود.[28]
4-مروری بر ساختار داخلی در طول دو دوره
رفتارهای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در دهه ی اول انقلاب در سطح داخل تحت تأثیر نیازها،امکانات ساختارهای سیاسی،اقتصادی و اجتماعی ،موقعیت جغرافیایی،وضعیت جمعیتی و برخی از عوامل دیگر می باشد.در کنار این عوامل وضعیت و شرایط انقلابی و جنگ ،بیشترین تأثیر را بر اقتصاد ایران و رفتار سیاست خارجی ان داشته است.[29]
در صحنه داخلی ،ما پویایی چشمگیری را در کشور شاهد بوده و هستیم که، بسته به نوع نظریه ها، به طور مستقیم و غیر مستقیم سیاست خارجی ایران را تحت تاثیر قرار می دهند. هر چند تا کنون اقدامات گسترده و با اهمیتی در زمینه مطالعه سیاست خارجی ایران صورت گرفته است اما تبیین رفتار ایران همچنان کار پیچیده ای باقی مانده است [30].
میشل فوکو در جایی دیگر انقلاب اسلامی را انقلابی شالودهشکن[31] و ضد ساختار میداند،او کاملاً شیفته و تحت تأثیر انقلاب اسلامی قرار گرفته است ویکی از دلایل شیفتگی این اندیشمند برجسته «روح و اراده جمعی» حاکم بر انقلاب اسلامی بوده است. او در مقاله خود تحت عنوان «روح جهان بیروح»، که به انقلاب اسلامی اشاره دارد، چنین آورده است: «اراده جمعی تا کنون به چشم دیده نشده است و من شخصاً فکر میکردم که اراده جمعی مانند خدا هرگز به چشم دیده نمیشود. نمیدانم شما با من همعقیدهاید یا خیر. ما در تهران و تمام ایران اراده جمعی ملتی را دیدیم. این درخور تجلیل است، چیزی نیست که هر روز دیده شود. بعلاوه (در اینجا میتوان از معنای سیاسی امام خمینی سخن گفت) به این اراده جمعی یک موضوع، یک هدف که باید دانست، فقط یکی و آن هم عزیمت شاه است، داده شده است. این اراده جمعی که در نظریههای ما همیشه کلی است، در ایران عینیت مطلقاً روشن و معین و ثابت مانده و به این ترتیب دخولی ناگهانی در تاریخ کرده است.» وجود اراده جمعی در انقلاب اسلامی که فوکو به زیبایی و با شگفتی از آن نام برده است، تداعیکننده همان «وحدت کلمهای» است که امام(ره) بارها از آن به عنوان رمز پیروزی و تداوم انقلاب اسلامی یاد کرده است.
کالبد شکافی تحولات سیاسی ـ اجتماعی یکی دو قرن اخیر حکایت از این دارد که بستر حرکت بسیاری از این تحولات، ایدئولوژی و آموزههای دینی بوده است. عنصر ایدئولوژی در انقلاب اسلامی همانند سایر انقلابات به مثابه «موتور انقلاب» کارکرد بسیج و حرکتآفرینی داشته است. در کانون مشعشع ایدئولوژی انقلاب اسلامی، مفاهیمی چون «مبارزه» و «جهاد» و «شهادت» خودنمایی میکند که نماد بالاترین و خالصترین نوع بسیج و تحرک اجتماعی است. ادبیات مقاومت و پایداری ملت مسلمان ایران در مقابل قدرت سختافزاری رژیم پهلوی، تنها با توجه به این نمادها و اسطورههای «جهاد» و «شهادت» قابل ادراک است. امام خمینی(ره) با بهرهگیری از شیوهها و روشهای مبارزه اسلامی و شناخت دقیق دشمن داخلی و خارجی و ارتباط همبسته و ارگانیک آنها، نقش اساسی و بنیادین در ایجاد حرکت و بسیج سیاسی مردم داشت.
فرایند وحدت بخشی و ایجاد روح جمعی در انقلاب اسلامی، که یکی از کارکردهای ویژه ایدئولوژی این انقلاب است، به مرزهای ملی و سیاسی ـ جغرافیایی ایران محدود نشد، بلکه از مرزهای منطقهای نیز گذشت و توجه مسلمانان را به خود جلب کرد بهگونهای که مسلمانان با احساس تعلق خاطر نسبت به انقلاب اسلامی، آن را تبلور و تجسم رویارویی اسلام و کفر دانستهاند. جان. ال. اسپوزیتو در این زمینه مینویسد: «بسیاری از مسلمانان به انقلاب اسلامی به عنوان پیروزی اسلام بر قدرتهای شیطانی و همچنین پیروزی جهان اسلام بر نئوامپریالیسم آمریکا نگریستهاند.»
انقلابات با برخورداری از خاستگاهی تودهای و پایگاهی مردمی، مترصد دستیابی به اهداف و آرمانهای انقلابی و جمعی است. لذا این حرکت بنیادین، فراگیر و جوشیده از متن مردم نگرش و رویکرد نوین و کاملاً متفاوت با نگرش و رویکرد پیشین را مطرح میسازد. به همان اندازه که این رویکرد و نگرش نوین انقلابی در داخل وجهه مردمی داشته و از مقبولیت لازم برخوردار است به همان اندازه عامل نگرانسازی برای همسایگان و حکومتهای منطقه بهشمار میرود.[32]
سازه انگاران بر تعامل میان سیاست بین الملل و سیاست داخلی،که در فرایند تعامل متقابل،جامعه بین المللی را تشکیل می دهند،تاکید می ورزند.[33] ترس توأم با نگرانی رژیمهای غیرانقلابی همسایه و منطقه از الگوپذیری مردمشان نسبت به این حرکت انقلابی، زمینهساز خصومت آنها نسبت به کشور انقلابی است. از سوی دیگر وقوع انقلاب در هر کشور فقط همسایگان و یا کشورهای منطقه را به واکنش وا نمیدارد، بلکه در مواقعی همزمان واکنش خصمانه کشورهای سلطهگر و ذینفع از قِبیل رژیم پیشین (پیش از انقلاب) را، که اینک منافع و موقعیتشان مورد تهدید واقع شده است، درپی دارد. سرانجام اینکه تصورات موجود از آثار و پیامدهای انقلاب، کشورهای منطقه و غیرمنطقه را به عکسالعمل در برابر کشور انقلابی وادار کرد؛ حتی روابط و مناسبات سیاسی آنان را شکل میدهد. فراتر از این آنان را به عکسالعملهای غیردوستانه و گاهی تحمیل خصومت و جنگ وادار ساخته است.
پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 1357، روند اسلام خواهی و گرایشهای مذهبی را گسترش داد و با چاشنی آرمان گرایی، به حرکتهای انقلابی خود وسعت بخشید. فضای ایدئولوژیک و آرمان گرایانه 1357 تا 1367 که با وقوع جنگ تحمیلی نیز تشدید گردید، بر هیچ کس پوشیده نیست. این طفل نوپای [انقلاب]، علاوه بر تأثیرات داخلی، بر محیطهای امنیتی منطقه و نیز در سطح بینالملل مؤثر واقع شد؛ به طوری که اغلب، چالشهای داخلی آن تحت تأثیر محیط خارجی بود، زیرا اصولاً گفتمانهای امنیتی در متن هر جامعهای که شکل میگیرد، کاملاً متاثر از دادههایی هستند که محیط داخلی و خارجی بر سیستم تحمیل میکند. از آنجایی که متغیرهای محیطی، خود بر طبیعتی دگرگون شونده استوار است و قاعدهمندی خاص و ثابتی را در بازی قدرت بین خودپذیرا نیست؛ تبعا ورودیهای به سیستم، در نقشها، کارکردها و سیماهای گوناگون چهره مینماید و انطباق و همسویی ساختار کلی حاکم به سیستم را طلب میکند.
تحلیلگران سیاست خارجی،غالبا دوره نخست را دورهای میدانند که آن تفوق با هنجارهای داخلی بود و نظام انقلابی توجه چندانی به سازگار کردن خود با هنجارهای نظام بین الملل نداشت.
در دهه دوم با تغییراتی که در واقعیتهای محیطی و سبد ارزشی جامعه بوجود آمد نوع چالشهای فراروی نظام هم عوض شد و چهره نظری به خود گرفت. تغییرات بگونه ای رخ داد که هماهنگی موجود بین مجموعه ارزشها را به هم زد زیرا واقعیتها با چرخش به سمت دنیاگرایی و مصلحت جویی، مجموعه ارزشهای مسلط را نیز که آرمان خواه و ایدئولوژیک بود مجبور به پذیرش دگرگونی نمود. این دگرگونیها که متاثر از عوامل داخلی و خارجی متعددی بود، رویکردهای اعتقادی، فرهنگی و سیاسی حاکم را برنتابیده و دیدگاههای دیگری را در مقابل ایده های رسمی مطرح ساخت که به فروکش کردن فضای حقیقت جویی کمک نمود.[34]
در این دوران،اندک اندک شاهد تقویت لایههای فرهنگ ایرانی و نیز مظاهر مدرن در فرهنگ سیاسی هستیم.از طرف دیگر آغاز سیاست تنشزدایی با غرب موجب توجه بیشتر به هنجاریهای نظام بین الملل شد.رهبران جمهوری اسلامی که یک دهه فشارهای بین المللی را تحمل کردند،نوعی دروننگری را پیشه کرده و حفظ ام القرای اسلام را بهطور جدی مورد توجه قرار دادند.نکته بسیار مهم در مورد این دوران آن است که سازندگی در بعد اقتصادی یک اصل تلقی شده و فرهنگ و سیاست در حاشیه قرار میگیرد.
در جهتگیری سیاست خارجی ایران، با به دستگیری قدرت توسط نیروهای انقلابی و ایجاد انسجام داخلی و سیاسی، بالاخص بعد از پایان جنگ تحمیلی، ضرورت دقت و محاسبهگری در سیاستهای داخلی و خارجی کشور بیش از پیش احساس شد، که شروع آن با آغاز به کار دولت آقای هاشمی رفسنجانی بود. ایشان با دقت و با شناخت اولویتها و محدودیتهای کشور و باتوجه به شرایط داخلی، منطقهای و بین المللی، پیریزی سیاست خارجی منسجم و هدفداری را شروع کردند و در این روند اصل را بر تنش زدایی، بالاخص در سطح منطقهای قرار دادند.[35]
نظام بین الملل در این دوره،دستخوش منازعات قومی و مذهبی ناشی از فروپاشی جنگ سرد در بالکان،آسیای مرکزی و قفقاز شد و این امر،تقویت روند عملگرایی در سیاست خارجی ایران انجامید.در این ارتباط میتوان به مناقشه قرهباغ اشاره داشت که با تاثیرات بسیاری برای جامعه همراه بود.به دنبال این تحولات،لزوم توجه به لایه ایرانی فرهنگ سیاسی در میان نخبگان به صورت جدی افزایش یافت و آرمانگرایی سنتی ایرانیها اندک اندک جایگاه خود را در سیاست خارجی پیدا کرد.برداشتن نخستین گامها در راستای تبدیل ایران به یک قدرت منطقهای در خلیج فارس را میتوان نشانی از این امر دانست.در لایه غربی نیز شاهد نوعی تنشزدایی میباشیم.هاشمی رفسنجانی برای خنثی کردن سیاستهای واشنگتن در قبال ایران کوشید روابط ایران را با اتحادیه اروپا و ژاپن گسترش دهد .
در دوران سازندگی ایجاد موازنه میان ایدئولوژی و عملگرایی در تدوین و فرایند اجرایی سیاست خارجی ج.ا.ایکی از پیچیده ترین و مشکل ترین مسائل نظام به شمار می رفت.کابینه سازندگی نتوانست به رغم تمام تلاش ها،این تعارض را حل و فصل نماید. بدین خاطر جایگاه منافع ملی و چگونگی ارتباط این عامل با ایدئولوژی در سیاست خارجی نامشخص باقی ماند.
علاوه بر این عملگرایی هاشمی رفسنجانی از جنبه استراتژیک با جنبه یا محتوای آرمانی و امت محوری قانون اساسی هیچ سنخیت و هماهنگی نداشت.اولویت قائل شدن بر توسعه اقتصادی که به پیروی از سیاست بانک جهانی در جلب سرمایه گذاری خارجی و گسترش تولید و افزایش اشتغال و خصوصی سازی انجام می گرفت، چون به قیمت بسته نگه داشتن فضای سیاسی و منزوی سازی طیف وسیعی از نیروهای اجتماعی اصلاح طلب تمام گردید ،حاصلی در تحقق اهداف اصلی برنامه اقتصادی دولت نداشت.[36]
5-بررسی نقش کارگزاران نظام در جهت گیری سیاست خارجی در طول دو دوره
نظریه پردازان تصمیم گیری به فرایندهای داخلی یک کشور، و به ویژه افراد تصمیم گیرنده، توجه دارند. به عبارت دیگر، برای آنکه سیاست خارجی کشورها را بررسی کنیم باید از منظر کسانی که تصمیم می گیرند وگروههایی که در قالبهای سازمانی و بوروکراتیک عمل می کنند، به بحث و بررسی بپردازیم. شاید بتوان ادعا کرد که پیچیده ترین مجموعه از نظریه پردازی ها در رابطه با سیاست خارجی به فرد و ویژگیهای فردی مربوط می شود، و پیچیده ترین و مبهم ترین تحقیقات درباره این متغیر خاص انجام گرفته است.[37]
با برکناری بنی صدر از ریاست جمهوری و پس ازشهادت شهید رجایی شاهد برگزاری انتخابات دوره ی سوم ریاست جمهوری می باشیم که در پی این انتخابات ایت الله خامنه ای به عنوان رئیس جمهور و موسوی به عنوان نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران ،در موقعیت تصمیم گیرنده در دستگاه سیاست داخلی و سیاست خارجی قرار گرفتند.به علاوه اقای هاشمی رفسنجانی نیز به عنوان رئیس مجلس شورای اسلامی و جانشین فرماندهی کل قوا نقش موثری در اتخاذ تصمیمات سیاست خارجی داشته اند. چنانکه ایشان در عرصه سیاست جنگی یا سیاست خارجی به ارائه پیشنهادات مختلفی پرداخت که مورد قبول دیگر سیاست مداران قرار گرفت. همچنین ایشان در این وره به عنوان رئیس مجلس به کشور های خارجی بسیار سفر کرده ،در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران نقش فعالی بازی نموده اند.
با این همه چیزی که نمی توان انکار کرد این است که پس از برکناری بنی صدر و شهادت رجایی در عرصه سیاست ایران نوعی انسجام و یکپارچگی بوجود امد که در ان همه مقامات مسئول و سیاستمداران در ارائه ی پیشنهادات و اخذ تصمیمات،بر محور تفکرات امام خمینی عمل کردند.تفکرات و خط مشی های امام خمینی به عنوان رهبر انقلابی ایران در این دوران،حاکم بر عرصه سیاست داخلی و خارجی ایران بوده است.[38]
در فرایند انقلاب اسلامی، ایده و گفتمان امام (با بهرهای آزادانه از تعبیر فوکو) به مثابه حوادث زمانه چهره نمود. به بیان دیگر، تبلور و تجلی اندیشه امام را میتوان در وقایع اتفاقیه دوران انقلاب به تصویر کشید. ثقل گفتمان فوکو درباره انقلاب بر ایده مردم عادی متمرکز است تا ایده روشنفکران ـ اگرچه وی معتقد است «نقش روشنفکر دیگر این نیست که کمی جلوتر و کمی کنارتر بایستد تا حقیقت ناگفته همه را بگوید: برعکس، نقش او این است که علیه آن اشکال قدرت که خود در آن واحد موضوع و ابزار آن است بجنگد و این اشکال قدرت به ترتیب «دانش»، «حقیقت»، «وجدان» و «گفتمان» است. او در جستجوی ایدههایی است که توسط «مردم در کنش» (آنانی که منتظرند که تاریخ در حقشان سخن براند و نه برآنند که مستمع خاص و صرف تاریخ باشند، بلکه اساساً حوادث تاریخی تجلی و تبلور ایدههای آنهاست)، خلق میشوند. با چنین رویکردی، فوکو بر آن بود که نقطه عزیمت تحلیلی خود را جایی در میان «آنچه مردم میاندیشند» و «آنچه اتفاق میافتد» قرار دهد.
به تصریح فوکو:نقش آن شخصیت تقریباً اسطورهای که خمینی باشد از اینجا نشأت میگیرد. هیچ رئیس دولتی، هیچ رهبر سیاسیای، حتی اگر از پشتیبانی رسانههای عمومی برخوردار باشد، نمیتواند امروزه لاف آن را بزند که در معرض چنین پیوندی اینقدر شخصی و اینقدر شدید قرار دارد. این پیوند احتمالاً متکی بر سه عامل است: خمینی(ره) «اینجا نیست»: 15 سال است که او در تبعیدی به سر میبرد که نمیخواهد به آن پایان دهد مگر وقتی که شاه رفته باشد، خمینی(ره) «هیچ چیز نمیگوید» هیچ چیز غیر از نه به شاه، به رژیم، به وابستگی،سرانجام اینکه خمینی(ره) «اهل سیاست نیست»: حزبی به نام او تشکیل نخواهد شد، دولتی به نام او در کار نخواهد بود. خمینی(س) نقطه تلاقی یک خواست جمعی است[39].
امام خمینی در عرصه داخلی ایران ،با مردمی کردن دفاع مقدس و به میدان طلبیدن و مشارکت دادن واقعی مردم در جنگ،محاسبات دشمن را بر هم زد.از سویی تفکرات انقلابی ایشان منحصر به جامعه ایران نبوده و در اغلب پیام های خویش مستضعفین و ملت های در بند جهان سوم را به قیام علیه مستکبران فرامی خواند که این مسئله،از محور های تفکر ایشان در حوزه سیاست خارجی بود.
ایشان پس از فتح خرمشهر و شکست حصر ابادان،برای ادامه ی جنگ نجات مردم عراق از شر صدام را نیز مد نظر قرار داشتند ویکی از دلایل ادامه جنگ را ازادی مردم عراق دانستند.با اینکه میان تصمیم گیرندگان سیاسی و نظامی در خصوص نحوه ادامه جنگ اختلاف نظر وجود داشت،ولی همه مسئولین بر تداوم جنگ با نظرامام خمینی هماهنگ بودند.
اقای هاشمی رفسنجانی نیز در خطبه های نماز جمعه پس از عملیات رمضان می گوید«این سه هدف عمده مادر ورود به خاک عراق است که به ترتیب:اول،پایان جنگ،دوم ،گرفتن حقوق وسوم ازادی مردم عراق و تشکیل حکومت مردمی در این کشور می باشد.مشاهده می کنیم که سخنان مقامات تصمیم گیرنده جمهوری اسلامی ایران نیز کاملا متأثر از اندیشه های انقلابی امام خمینی و تفکرات اسلامی ایشان است.بنابر این نقش امام خمینی به عنوان یک سیاستمدار انقلابی و رهبر ایدئولوگ انقلاب اسلامی در جهت دهی به سیاست خارجی ایران در این مقطع غیر قابل انکار است.[40]
ساختار تصمیم گیری در ایران متشکل از نهاد های رسمی که به صراحت از انان در قانون اساسی یاد شده و نهاد های غیر رسمی که صراحتا از انها در قانون اساسی یاد نشده است می باشد.نهاد های رسمی تصمیم گیری در ایران شامل نهاد رهبری ،ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی می باشد.اصلاحات قانون اساسی در سال1368 این امکان را فراهم ساخت که قدرت برتر و نهایی ولایت فقیه ، قانونمند و نهادینه شود و باحذف نخست وزیری،قدرت اجرایی در دست ریاست جمهوری متمرکز شود.با رحلت امام خمینی(ره)در سال 1368 و انتخاب ایت الله خامنه ای به جانشینی ایشان و تغییراتی که در قانون اساسی بوجود امده بود این امر باعث تغییراتی در سطح رهبری ایران گردید.در سال 1368 پنجمین دوره انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد و در این انتخابات اقای هاشمی با 5/94درصد از آرا به ریاست جمهوری رسید و اعضای کابینه را نیز از چهره های معتدل سیاسی و عمدتا اجرایی انتخاب نمود تا به وعده خود مبنی بر سازندگی خرابی های جنگ جامه عمل بپوشاند.نقش افرینی ایت الله خامنه ای و اقای هاشمی رفسنجانی در کنار هم ،به همراه خود دگرگونی های ظریف ولی مهمی را در ساختار قدرت و ایدئولوژی ایران سبب شده است.در مقایسه با رهبری فرهمندانه آیت الله خمینی که یگانه داور نهایی در مسایل ایران شناخته می شد، نقش افرینی ایت الله خامنه ای و رفسنجانی نمایانگر وضعیت تازه ای است.هر چند در بیشتر مواقع این اقای هاشمی است که سکان اداره کشور را به دست دارد ولی او همواره هنگام تصمیم گیری های مهم داخلی و خارجی با ایت الله خامنه ای مشورت می کند. ایت الله خامنه ای و اقای هاشمی به عنوان چهره های واقع بین و عملگرا در داخل نقش تحکیم بخش قدرت و در خارج نقش متوازن کننده نیرو ها را بازی می کنند.در این دوران اقای هاشمی همه اهرم های قدرت از جمله نهاد های غیر نظامی بزرگ چون ریاست جمهوری ،کابینه،شورای امنیت ملی مجلس خبرگان،شورای نگهبان و مجلس ها،ژاندارمری و پلیس و نیروهای مسلح و سپاه پاسداران انقلاب که زیر نظرستاد مشترک جدیدی به نام ستاد کل نیرو های مسلح قرار گرفته بودند حائز اهمیت است.اقای هاشمی در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری در سال 1372 نیز با کسب بیشترین آرا به ریاست جمهوری برگزیده شد و با تکیه بر برنامه توسعه ای خود ترکیب کابینه خود را از بین تکنو کرات ها انتخاب کرد تا بتواند با کمک آنها به رشد دلخواه خود برسد. قوه مقننه هم در این دوران همگام با دولت حرکت کرده و در اجرای سیاست های دولت هماهنگ بود. انچه که مسلم است تصمیم گیرندگان در این دوره با دوره قبل از ان دارای گرایش های عملگرایانه تری بوده اند اگرچه بر اصول اولیه انقلاب تاکید داشتند.[41]
پذیرش قطعنامۀ 598 و شکلگیری آتشبس در جنگ ایران و عراق را میتوان نقطۀ عطفی در تحولات سیاسی ایران دانست. هاشمی رفسنجانی(کارگزار) در 18 جولای 1988 بیان داشت که پذیرش قطعنامه و پیامدهای بعد از آن، فصل نوینی از تاریخ سیاسی ایران را شکل خواهد داد. در این مرحله، واضحترین نشانه های تحول در ایران مربوط به حوزۀ سیاست خارجی میباشد. در این مورد، مقامات حکومتی،(کارگزاران) برخی از الگوهای قبلی را مورد تردید قرار میدهند. به طور مثال آقای هاشمی در این باره بیان داشت: « مهمترین مسئله این است که ما میتوانیم به دلیل پذیرش قطعنامه و آتشبس، روند دشمن سازی که ایجاد شده است را متوقف کنیم. این حرکت، راه و روند جدیدی را فراروی ما قرار داده است. اخیراً افراد و کشورهای زیادی امکانات مؤثری را در اختیار صدام حسین قرار دادهاند.اگر آنها از ما نگران نبودند، مبادرت به چنین کاری نمیکردند. » به موجب این تغییر و تحول شاهد دگرگونی در جهتگیری سیاست خارجی ایران میباشیم. در دوران جدید، آرمانگرایی انقلابی جای خود را به سیاست جدیدی داد که به واقعگرایی معروف است.[42]
در رویکرد سازه انگاری دولت همچنان مهمترین واحد سیاسی و بازیگر اصلی نظام در تبیین تعاملات بین المللی تلقی می شود. باید اضافه کرد که در هشت سال جنگ ، سیاست خارجی ج. ا.ا شدیدا از افکار و آراء بنیان گذاران جمهوری اسلامی متأثر بوده ، و بدین خاطر ماهیتی ایدئولوژیک و تجدید نظر طلبانه داشت ، در حالی که نگاه و درک اعضاء کابینه سازندگی از سیاست جهانی و روابط بین الملل عمدتاً ژئو پولتیک بود تا ایدئولوژیک.
با پایان جنگ عراق علیه ایران و تجدید نظر در قانون اساسی شاهد تغییر در رفتار و کردار کارگزاران اصلی سیاست می باشیم و به تبع ان بازنگری اصطلاحات و مفاهیم سیاسی به شدت احساس می گردید. مفاهیم جدید و کلان سیاست خارجی در سالهای ریاست جمهوری اقای هاشمی رفسنجانی را معمولاًذیل دو عنوان تشریح می کنند:نخست،همگرایی و ادغام در نظام بین المللی ؛چون برای بازسازی کشور نیاز به همکاری و رابطه با کشور های صنعتی می بود،سعی می گردید کنش ضد امریکایی با یک همگرایی ظریف همراه باشد. دوم،تفسیر جدید از صدور انقلاب،به نحوی که سعی می گردید از رویکرد سخت افزاری صدور به نرم افزاری صدور انقلاب حرکت شود. تلاش شد تا در راستای همگرایی،الگویی جدید برای روابط با سایرین گزینش شود.[43]
جمع بندی
در این مقاله ما در پی آن بودیم تا در چارچوب نظریه سازه انگاری به نقش ساختار داخلی، ساختار نظام بین الملل و کارگزاران بر جهت گیری سیاست خارجی در طول دو دوره ی دهه ی اول انقلاب و دوران سازندگی پرداخته و ارتباط این متغیر ها را در یک رابطه تعاملی و دیالکتیک مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. سازه انگاران برای اجتناب از تعین گرایی و اراده گرایی به مفهوم ساختار یابی متوسل میشوند.آنتونی گیدنز با طرح انگاره ساختار یابی می کوشد که تاکید بر ساختارها را با تاکید بر نقش کارگزاران یا کنشگران در روابط اجتماعی تلفیق کند. «ونت» نیز معتقد است که ساختارهای اجتماعی نتیجه پیامدهای خواسته و ناخواسته کنش انسانی هستند و هویت ها و نحوه تکوین هنجارها در ذیل ساختار های اجتماعی،مهمترین عامل تعیین کننده در سیاست خارجی دولت هاست. ما در این فصل به این نتیجه دست یافتیم که مفاهیم و چارچوب تحلیلی ساختار – کارگزار برای تحلیل رفتار سیاست خارجی ج.ا.ا مناسب به نظر می رسد.زیرا ضمن پرداختن به نقش ساختار در شکل دهی به رفتار سیاست خارجی دولت ها،از خصوصیات و اثر تعیین کننده کارگزار بر ساختار غفلت نمی ورزد و رابطه ساختار – کارگزار به صورت دیالکتیک و تعاملی در نظر می گیرد .در رابطه با متغیر ساختار نظام بین الملل مبحث ما بدین جا رسید که متغیرهای بیرونی و خارجی یعنی ساختار نظام منطقه ای و بین المللی بر تصمیم گیریهای دست اندرکاران ایران در سیاست خارجی تأثیرگذار بوده اند و در واقع روابط خارجی به عنوان تداوم سیاست داخلی از عواملی چون ایدئولوژی و ذهنیت نخبگان سیاسی تأثیرپذیری بیشتری داشته است. به عبارت دیگر، در پویش رفتار خارجی جمهوری اسلامی محیط داخلی از اهمیت والاتری در مقایسه با متغیرهای خارجی برخوردار بوده است.
انقلاب ایران اساساً در تعارض با نظام بین الملل رخ داد و ارزشها و هنجارهایی را مطرح کرد که با منافع قدرتهای حامی حفظ وضع موجود تعارض داشت. برخی از این ارزشها عبارتند از: استقلال، آزادی، عدالت، حق تعیین سرنوشت، همبستگی و اتحاد مستضعفان، بیداری مسلمانان، حقانیت ملتهای محروم، حقطلبی، همکاری، همیاری و از طرف دیگر، مبارزه علیه قدرتطلبی، غارتگری، زور گویی، انحصارطلبی، پایگاه خارجی، تجاوز، امپریالیسم، استعمار، جهالت، تفرقه و اختلاف. ایران اسلامی با طرح این ارزشها در سیاست خارجی خود، تلاش کرده تا افکار عمومی ملل محروم و مستضعف جهان سوم را جهت تغییر و تحول در نظام بین الملل تحت تأثیر قرار دهد و ارزشهای مطرح شده را تبدیل به هنجار سازد.
در دهه ی اول انقلاب رفتارهای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در سطح داخل، تحت تأثیر نیازها،امکانات ساختارهای سیاسی،اقتصادی و اجتماعی ،موقعیت جغرافیایی،وضعیت جمعیتی و برخی از عوامل دیگر می باشد.در کنار این عوامل وضعیت و شرایط انقلابی و جنگ ،بیشترین تأثیر را بر اقتصاد ایران و رفتار سیاست خارجی ان داشته است. در این دوره تفوق با هنجارهای داخلی بود و نظام انقلابی توجه چندانی به سازگار کردن خود با هنجارهای نظام بین الملل نداشت.
در خصوص بحث کارگزاران،به عنوان یک عامل متغیر به خوبی می توان تغییر و تحولاتی را که در رهبران وتصمیم گیرندگان دو دوره بوجود امده و تاثیر تفاوت در تصمیم گیرندگان را بر سیاست خارجی ایران شاهد بود. در دهه ی اول انقلاب اگر چه سیاستگذاران از سال 1365 به بعد تلاش هایی را در جهت حرکت به سمت واقع گرایی اغاز کرده بودند ولی به جهت حضور و نفوذ عمیق رهبر انقلاب امام خمینی،روح غالب بر تصمیمات سیاست خارجی ایران نوعی آرمانگرایی انقلابی بود. در حالی که در دوره سازندگی و در غیاب حضرت امام خمینی(ره) ،سیاستگذاران واقع گرایی همچون هاشمی رفسنجانی توانستند ،سیاست خارجی ایران را به سوی یک سیاست واقع بینانه و عملگرا پیش بردند.
با توجه به مطالبی که اورده شد و درچارچوب رابطه ساختار-کارگزار،می توان نتیجه گرفت که در دوران سازندگی به دلیل تغییر و تحولات بوجود امده در سطح جامعه از جمله:تحول در فرهنگ دینی و کم رنگ شدن ارزش های دینی،تغییر نگرش نسبت به برخورد با بیگانگان(فرهنگ بیگانه ستیزی)،بوجود آمدن مشکلات اقتصادی،پایان جنگ،تغییر در ساختار قدرت،تغییر نگرش برخی نخبگان و همچنین تغییر در ساختار نظام بین الملل،شاهد تغییر در نگرش کارگزاران نظام در حوزه تصمیم گیری در سیاست خارجی می باشیم.
1- ابراهیم متقی و حجت کاظمی،«سازه انگاری ،هویت،زبان وسیاست خارجی ج.ا.ا»،فصل نامه سیاست،مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران،شماره چهارم،زمستان1386 ص37-
2- حمیرا مشیر زاده،«سازه انگاری به عنوان فرانظریه روابط بین الملل»،فصل نامه سیاست،مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی،پاییز1383،ص125
1-همان،ص126
1- محمد ستوده ارانی،«رابطه ساختار-کارگزار:چارچوبی برای مطالعه تحول سیاست خارجی ایران»،فصلنامه سیاست خارجی،سال شانزدهم،شماره 1،بهار1381،ص 4و5
1 - عباس ملکی ،«کندوکاو در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران»،مجله راهبرد یاس،شماره5،بهار 1385،ص58
1-همان ،صص60و61
1-همان،ص65
1 - ستوده ارانی،پیشین ،ص161
2-یاقوتی،پیشین،ص139
[10] -, Alexandr, Wendt, “Anarchy is What State Make of it: The Social Construction of Power Politics “ ,International Organization , No.46,Vol. 2, Spring 1992.p28
2 - رحمن قهرمان پور،«تحلیل تکوین گرایانه سیاست خارجی ایران»،فصلنامه مطالعات راهبردی ،سال هفتم ،شماره 2،تابستان1383،ص74
1-ارمین امینی،«تحلیل روابط ایران و اتحادیه اروپا از منظر سازه گرایی»،فصلنامه تخصصی علوم سیاسی،1383،سال اول ،پیش شماره یکم،ص161
1- جواد جمالی،«رفتار شناسی دولت و طالبان محلی پاکستان با اتکا بر نظریه سازه انگاری»،فصلنامه مطالعات منطقه ای جهان اسلام،سال نهم،بهار و تابستان 1387،ص6
2-همان،ص6
1- قهرمان پور، ،پیشین ،ص75
2- کمال خرازی،سیاست خارجی ج.ا.ا:سخنرانی،مصاحبه،پیام و دیدارهای وزیر امور خارجه ایران،تهران:دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه،1381،ص25
1- قهرمان پور،پیشین،صص77و78
1- ستوده ارانی،پیشین، ص162
[19]- State and Social Revolution
2- فرامرز رفیع پور، توسعه و تضاد ،تهران ،شرکت سهامی انتشار، 1379 ، ص50
3 -کرامتی، محمدتقی ،وسوسة شیطان بزرگ، قم، همای غدیر، 1383 ،ص203
1- حسین بشیریه، جامعه مدنی و توسعه سیاسی در ایران ، تهران، نشر علوم نوین 1378 ، ص64
1-همان،ص65
2-محسن زاده،پیشین ،1/10/1387
3-همان ،ص163
www.iranoworld.ir/1st/sessions/session11f.htm-16/07/1388-1-یحیی فوزی،«عوامل ثابت و متغیر سیاست خارجی ایران بعد از انقلاب اسلامی
2-قهرمان پور ، پیشین ،ص83
www.politicss.blogfa.com/post-50.aspx-14/02/1388-طالب ابراهیمی،«مقاله:تنش زدایی در سیاست خارجی ایران» 1-
1-ستوده ارانی،پیشین،ص22
2-علیرضا ازغندی،«سازه گرایی:چارچوبی تئوریک برای فهم سیاست خارجی ج.ا.ا»،دانشنامه حقوق و سیاست،1383،سال اول ،شماره1 ،ص20
[31] - Deconstructionist
1-محمدی ،پیشین،ص31
2-ازغندی ،پیشین،ص104
1- محسن زاده،پیشین ،1/10/1387
1-ابراهیمی،پیشین،14/2/1388
1-ازغندی،پیشین،صص83 ،90،91
2-سریع القلم، محمود، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، « بازبینی نظری و پارادایم ائتلاف، مرکز تحقیقات استراتژیک، 1379.ص 23
2-فوزی،پیشین،16/7/1388
1-محمد رضا تاجیک،«غیریت و هویت شکل گیری گفتمان انقلاب اسلامی ایران»،مجله متین،زمستان 1377،شماره 1،صص93،94،102و103
2-فوزی،پیشین،16/7/1388
1-فوزی،پیشین،16/7/1388
2-ابراهیمی،پیشین،14/2/1388
1-ازغندی ،پیشین،صص،90،106و112
تاریخ روابط بین الملل
طی دوهزار پانصد سال گذشته ، سه نظم سیاسی را پشت سرگذاشته ایم
1. کلی گرای بی ساختار که مبنایی معنا گرا داشت ، مانند امپراتوری که جنبه قدسی ورمز آلود داشته است. این نظم مرکزگرا بوده وسلسله مراتبی غیربرابر.
2. ازدوره رنسانس نهضتی جزیی نگر ومرکز گریز . دانشمندان نگرش سایبرنتیک را مبنای ساماندهی جامعه قراردادند.این نظم اصالتاً تمرکزگریز است.
3. نظم نوین جهانی که درحال شکل گیری است وساختاری شبیه نظام های کنفدرال دارد.
درمطالعات روابط بین الملل صرفاً بخشی مطلوب است که به نحوی برموازنه قدرت بین بازیگران تاثیرگذار است.
تفاوت موضوع مطالعات رشته سیاسی باروابط بین الملل ازگوهر وجود جامعه بین الملل و جامعه داخلی نشات می گیرد. گوهرنظام بین الملل آنارشیک و قیمومت گریز است.
گوهرروابط بازیگران درعرصه بین الملل عمدتاً جهان گیرانه است تا جهان شمول. یعنی درسطح بین المللی بازی قدرت مطرح است ، نه تمکین به اقتدار.
هم گوهر وهم ذات رشته روابط بین الملل سیاسی است و نهاد حقوقی سازمان ملل نقشی درساختار قدرت بین الملل ندارد.
وجود دارای گوهر وذات است. گوهر کیفیت ماهیت و وجه تمایز یک چیز ازچیز دیگر است و ذات ماهیت متغیر وجود است. گوهروجود اصالت دارد و ذات وجود ضرورت دارد .
درسیاست بین الملل حوزه مطالعاتی معطوف به قانونمندی رفتار(همان اصول) است اما درحقوق بین الملل معطوف به رفتارهای قانونمند است.هدف حقوق بین الملل مطالع هنجارها وباید های حاکم بر روابط بین الملل است اما دراصول روابط موضوع بازی قدرت است ( یعنی هست ها ) چه طبق قانون باشد یا نباشد.
اولین کرسی روابط بین الملل در 1919 در دانشگاه ویلز بریتانیا تاسیس شد.
مهمترین واقعه اثرگذار بر روابط بین الملل درقرن بیستم ، پیدایش سلاح های هسته ای بود.( شلینگ).
هرکشوری درعرصه بین الملل درقالب مقدورات ومحذورات عمل می کنند . قدرتهای بزرگ مقدورات بیشتر و ریز قدرت ها محذورات بیشتر.
تحول درماهیت قدرت به پیچیده شدن آن انجامید. قدرت نظامی غالب است اما رایج نیست . قدرت اقتصادی رایج است اما غالب نیست. قدرت فرهنگی نافذ و رایج است اما غالب نیست.
بینش فلسفی نظام دهنده به جهان بینی انسانهاست. این عامل باعث اقدام یا عدم اقدام انسان می شود. بینش فلسفی دوبخش است :
1. ماهیت فلسفی شامل :
• اصالت گوهر ( فلسفه موجهات )
• اصالت ذات ( سکولاریسم )
• اصالت وجود دینی ( اصالت گوهر ، ضرورت ذات )
2. جهت فلسفی شامل :
• خوش بین و آرمانگرا
• بدبین و واقع گرا
دراندیشه اسلامی قدرت اصالتاً معنوی است و ازوجود اقدس ومطلق سرچشمه می گیرد. اما دردید موازنه قدرت اصالتاً پسینی است یعنی همان قدرت مادی است.
کلمه بین الملل نشان دهنده آن است که نوع مبادله درروابط بین الملل اصالتاً سیاسی است ودراینجا ملی به معنای سیاسی است.
تفاوت امت و ملت : امت غایتش ایجاد فلاح و رستگاری است ، اما ازملت ایجاد امنیت است.
انسان دینی رهبانی نقطه مقابل سکولاریست است ، به اصالت کمال می اندیشد وضرورت توان را فراموش می کند ولی سکولار به ضرورت توان اصالت میدهد وکمال را نادیده می گیرد. در دید اصول گرایی دینی دراسلام ، توان ضرورت دارد وکمال اصالت . توان باعلم تجربی به دست می آید ولی کمال با دین .
ویژگی های معرفت مدرسی :
1) توجه به اوصاف منقول وغیر تخصصی ازروابط بین الملل
2) محدود کردن توجه به مسایل جاری
3) فقدان توجه به عوامل موثر دررفتار منفعلانه یا فعالانه کشورها
4) فقدان تلاش برای یافتن قوانین حاکم بررفتار
5) عدم تلاش برای شناسائی متغیرهای مستقل ووابسته.
ترکیب ناهمگون جامعه بین الملل ، وجود بازیگران غیردولتی ، وجود متغیرهای متعدد ، دگرگونی های سریع درشرایط ومقتضیات ، کمیت ناپذیری عوام کیفی ، محرمانه بودن اطلاعات ؛ برمشکلات می افزاید.
بنظرمارتین وایت به دلیل وابستگی رشته روابط بین الملل به حقوق بین الملل ، رشته روابط بین الملل توسعه پیدا نکرده است .
هانریدرموفقیت سیاست خارجی را در اجماع داخلی وسازگاری بین المللی میداند. البته هانریدر ازدید یک آمریکایی بررسی می کند و آمریکا دارای مقدورات بسیار زیاد درخارج است ومحذورات آن کم است ، تنها مشکل اساسی رسیدن اجماع درداخل است ومفهوم سازگارکردن یا سازگاری برای قدرت های بزرگ مانند آمریکا تفاوتی نمی کند ، اما برای قدرت های کوچک بسیارمتفاوت است. موارد اندکی وجود دارد که کشورجهان سوم بتواند اهداف خود را با چانه زنی سازگار نماید.
دردهه های اخیربا تحولات و پیچیده شدن روابط ، به تدریج دیدگاه جدیدی شکل می گیرد ومانند دیدگاه باستان کلی نگر است و به همه جلوه های زندگی توجه دارد اما دارای ساختار است.
بنظرلئواشتراوس: غرب با ماکیاول تصمیم گرفت معیارهای خود را تنزل دهد تا نظم اجتماعی درست را ممکن سازد. ماکیاول پرچمدار تبدیل ارزش های پیشینی به پسینی می باشد.
اصول روابط بین الملل مرهون دست آوردهای ماکیاول وهابز است. اینان به جای تاکید برکمال برتوان تاکید داشتند.
مورگانتا : سیاست بین الملل مانند سایرعرصه های سیاست ، مبارزه ای است برای کسب وحفظ قدرت ، برهمین اساس قدرت های بزرگ خواهان حفظ وضع موجود وقدرت های کوچک خواهان تغییر وضع موجود هستند. سه الگو را می توان طبقه بندی کرد :
1. کشورهای خواهان حفظ قدرت ، نه ایجاد تغییر
2. کشورهایی باهدف کسب قدرت بالفعل ازطریق واژگونی وضع موجود ، سیاست امپریالیستی
3. کشورهای باهدف کسب پرستیژ .
هالستی هم سیاست را عرصه تامین امنیت ازطریق کسب قدرت می داند.
ژاک هونتزینگر : هدف سیاست ملی حفظ وحراست ازکشوراست. حفظ موجودیت وتامین بقا وتضمین تسلط برسرنوشت خویش.
جوزف فرانکل : دولت نهاد تامین کننده ارزش ها ازطریق قدرت است .
ارزش ها را می توان به دو دسته پیشنی وپسینی تقسیم کرد ، برای مسلمانان نوگرا پیشینی اصل است وپسینی ضرورت نباید پسینی با پیشینی درتضاد باشد.
ازلحاظ مصداقی ، ارزش های مطلوب درسیاست به دوعرصه مصلحت عمومی در داخل ، ومنافع ملی درخارج تقسیم می شود. درداخل امنیت وآزادی بالاترین هدف است. استقلال جهت حرکت را مشخص می کند و وابستگی متقابل به آن معنا می بخشد . رهایی از وابستگی یکی ازاهداف تاسیس دولت است. برای دستیابی به این اهداف باید استراتژی وتاکتیک داشت.
استراتژی بلند دامنه هرکشور این است که به طور مداوم موازنه قدرت را به نفع خود تغییر دهد. گاه ممکن است درظاهر تاکتیک با استراتژی همسو نباشد. به ظاهر نباید استناد کرد به هدف باید اندیشید.
دردیدگاه سکولاری هگل "قدرت حق است" در دیدگاه رهبانی دنیا محل گذر است ومحل اعتنا نیست. دید اصول گرای اسلامی خلیفه الهی اصلی دارد وضرورتی ، توان وقدرت ضرورت است اما نه به قیمت ازدست رفتن ارزش اصیل کمال.
رهبانی می گوید باید با نفس مبازره کرد ، اصولگرای دینی نفس را سه قسمت می کند ، اماره (غریزه) که باید با کمک لوامه(عقل) تربیت شود تا زمینه دستیابی به مطمئنه(عشق) شود. سکولار (مانند لئو اشتراوس) می گوید: کل ارزش به معنویت مادی تقلیل می باید.
درحوزه خارجی اساس را می توان اصالتاً بازی قدرت نامید.
موازنه قدرت
سنتی ها درروابط بین الملل نگاه بدبینانه دارند که این دیدگاه را موازنه قدرت می نامند .
درحوزه تعریف، مفهوم موازنه قدرت شامل : توزیع قدرت ، تعادل قوا بین دو یاچند قدرت متخاصم ، تفوق نیرو. ارنست هاس 8 معنا ، مارتین وایت 9 معنا ، کنت والتز 10 معنا برای موازنه قدرت درنظر گرفته اند.
دلایل واقع گراها برای حمایت ازموازنه قدرت :
1. معتقدند نمی توان قوانین اخلاقی که ناظر براعمال افراد است شامل حال دولت ها نیز دانست .
2. تعقیب اصل موازنه قوا برای عده ای زیادی از دولت ها نتایج نیکو را به دنبال دارد.
اصول موازنه قدرت :
تعداد زیادی از دولت ها که قدرت های متفاوت دارند با تلاش برای کسب قدرت بیشتر ، درصحنه بین المللی با ایجاد اتحاد ها ، به نحوی رفتارمی کنند که هیچ دولت و یا اتحادی وجود نداشته باشد که بتواند سائرین را ببلعد، تا زمانی که این موازنه حاکم باشد صلح پایدار است.
درزمان صلح موازنه های متعدد قدرت می تواند وجود داشته باشد، اما در زمان های بحرانی تنها یک موازنه حکم فرما خواهد بود.
راههای حفظ موازنه قدرت : هرگاه سنگینی یک کفه بر دیگری چربید ، دول آن طرف پایین دو راه پیش رو دارند :
1. قدرت خود را افزایش دهند
2. قدرت رقبا را کاهش دهند
• تسلیحات نظامی: کوتاه ترین راه به دست آوردن قدرت وتامین اسلحه می باشد. البته گاهی خلع سلاح صورت می گیرد.( معمولاً درمذاکرات )
• تصرف اراضی برای جبران قدرت :
• ایجاد منطقه حایل : دوقدرت بزرگ را از یکدیگر دور نگه می دارد و درنتیحه ازخطر تصادم می کاهد.
• مداخله در امورداخلی : با مداخله در امور داخلی کشور کوچکی دوباره او را متحد خود کنند تاموازنه حفظ شود.
• ایجاد تفرقه میان متحدین.
• موازنه خودکار ونیروی موازنه دهنده : نیروی خنثی درزمان عادی اما وقتی کفه ای سنگین شد وارد صحنه موازنه می شود و با پیوستن به ضعیف باعث حفظ موازنه می شود ، این نیرو برایش حفظ موازنه مهم است.
نتایج موازنه : اول حفظ استقلال کشورهای کوچک و دوم حفظ صلح است.
انتقاد ها به موازنه :
عمدتاً بازی قدرت را به طور اجمالی تصویر می کند ولی نمی تواند پیچیدگی های بازی قدرت فعلی را وصف کند.
• رواج این نظریه به دلیل جالب بودن قانونی که بتواند رفتارهای بین المللی را توضیح دهد بوده وموازنه قدرت مانند دست نامرئی آدم اسمیت دراقتصاد است و اگرهرکس منفعت خود را دنبال کند، موازنه برقرار خواهد شد. صرفا به دلیل جالب بودن نمی توان نظریه ای را صحیح دانست.
• گروهی ازمنتقدان عقیده دارند دلیلی که باعث ماندگاری موازنه قدرت شده است ، تعریف آن دراصطلاحات مبهم است و برای همین نمی توان اعتبار و درستی علمی آن را بررسی کرد. ابهام عمده نظریه موازنه قدرت درتعریف اصلی آن نهفته است معلوم نیست (موازنه)ازچه اموری تشکیل شده است. مثلاً در دولت موازنه دهنده ، این ابهام روشن می شود ، چرا نیازی به قدرت موازنه دهنده وجود دارد ، مگر موازنه خود کار نیست.
بازسازی دیدگاه نظری موازنه قدرت :
1. آنارشیسم بین المللی شکل دهنده به انگیزه ها، قدرت و امنیت دولت هاست.
2. آرون : دولت ها دچار دغدغه امنیت وقدرت هستند وبه تخاصم گرایش دارند ، نتیجه اینکه نظریه موازنه قدرت به قوت خود باقی است.(صاحب کتاب افیون روشنفکران)
3. خصوصیت نظام بین المللی ازنظر کنت والتز :
• هرج ومرج و آنارشیک است نه برابرطلب و یا سلسله مراتبی
• ازتعامل میان کارکردهای مشابه واحد ها تاثیر می پذیرد.
• توزیع توانایی های دولت ها درنظام ، به مقتضای نظام ها وزمان های گوناگون متفاوت است.
4. کیدرمان (وفادار به مکتب نو واقع گرایی ) : مهمترین درس موازنه قدرت این است که ساختارهای بین المللی مشوق و یا ناهی از دست زدن به اقدامی خاص برای دولت هستند.
دیدگاه نظام ها
براساس نظریه نظام ها ، ناکار آمد شدن دیدگاه موازنه قدرت زمینه ساز، گرایش پوزیتویستی بعضی از دانشمندان درروابط بین المللی شد . .
تعریف نظام : مجموعه ای ازمولفه ها ( دولت های ملی ) که در راستای رسیدن به یک هدف با یکدیگر تعامل می کنند.
خدمتی است که از یک نظام انتظار می رود کارکرد موجب تمایز یک نظام ازنظام دیگر می شود.
هالستی معتقد است مطالعه نظام های بین المللی باید از 5 منظر انجام شود :
1) مرزهای نظام
2) ویژگی بازیگران نظام
3) ساختار قدرت ونفوذ نظام
4) نوع ساختار روابط بین بازیگران
5) ارزشهای زیر بنای نظام
مدل های ساختاری ازنظام بین المللی
الف) مدل های مورتون کاپلان : کاپلان 6 مدل را ارایه میدهد :
نظام های تاریخی :
1) موازنه قدرت ( 1648-1945)
2) دوقطبی منعطف(1945-1991)
3) سلسله مراتبی (1991 به بعد )؛
نظام های ارشادی :
1) دوقطبی منصلب
2) نظام عالم گیر
3) نظام با حق وتو ( خود تاکید می کند اینها تنها جنبه آموزشی دارند )
معیارهای تقسیم بندی نظام ها : کاپلان 5 مجموعه ازمتغیرها را بیان می کند :
1) قواعد گوهری : بود وجود را رصف می کند
2) قواعد دگرگونی : شد وجود را رصف و تفسیر می کند
3) طبقه بندی بازیگران : مشخصات ساختاری بازیگران را مبنای طبقه بندی آنان قرار می دهد.
4) قواعد مربوط به تجزیه و تحلیل توانایی بازیگران
5) اطلاعات .
بررسی مدل های کاپلان :
1) موازنه قدرت ( 1648-1945) : بر انارشیک بودن وخود هماهنگی تاکید دارد. در صورت بروز بی ثباتی بیشترین احتمال اینست که به نظام دوقطبی منعطف تبدیل شود. دراین نظام 5 بازیگر اصلی وجود دارد.
2) دوقطبی منعطف(1945-1991): بازیگران عمده شوروی وآمریکا . ( ورشو وناتو ) بازیگران تحت رهبری این دوقدرت فعالیت می کردند( به دلیل دگرگونی درتوزیع قدرت بعد ازجنگ جهانی دوم ایجاد شد)وتنها بازیگران غیرمتعهد با صف بندی درجهت یکی از بلوکها زمینه تغییر این نظام را فراهم می آورند. این نظام امکان داردبه دوقطبی متصلب ، موازنه قدرت ، سلسله مراتبی و یا وتوی واحد تبدیل شود.عامل خشونت این نظام را مهاروکنترل می کند.
3) سلسله مراتبی (1991 به بعد ):به دوشکل دستوری وغیر دستوری تقسیم می شود.عملکرد غیر دستوری شباهت زیادی به دموکراسی ها دارد(مانند نظام فعلی). درمقابل سلسله مراتبی دستوری قرار دارد. که بازیگران ملی همان تقسیمات فرعی قلمروی نظام بین الملل هستند و نظام های مستقل سیاسی وجود ندارد. اگر دوبلوک به این صورت اداره نشوند امکان دارد به صورت نظام موازنه قدرت تغییر شکل دهد با این تفاوت که دگرگونی ها حول دومحور ثابت ابرقدرت ها خواهد بود. گوهر این نظام باز و ذاتش از لحاظ سیاسی بسته است. این نظام مرکز غالب است.
4) دوقطبی متصلب : فاقد معادل تاریخی است .در این مدل دولت های غیر متعهد دریکی ازدو بلوک جذب شده اند. خصوصیت سازش ناپذیری به کل جهان سرایت کرده. برای بازی گر بی طرف جای نمی ماند.
5) نظام عالم گیر : همه دولت ها به عنوان جزیی ازنظام بین الملل فعالیت می کنند وبرای همین کشور مستقلی نیست که درآن تهاجم بین المللی صورت بگیرد. تنها نظامی است که دارای ثبات سیاسی است. این نظام به طور رسمی به تخصیص ارزش های چون پرستیژ وپاداش می پردازد. این نظام گوهرش باز و ذاتش ازلحاظ حقوقی داوطلبانه بسته است.
6) نظام با حق وتویی واحد ها : دارای ویژگی کاملاً آنارشیک می باشد.همه بازیگران توان دفاع منفردانه ازخود را دارند. جنگ گرگ ها علیه گرگ ها جریان دارد. قانون طلایی منفی طبیعت حاکم است. این نظام حاشیه غالب است.
تمام نظام های کاپلان به غیر ازعالم گیر کشفی هستند یعنی تاسیسی نیستند و به وطرخود به خودی ایجاد می شوند. نظامی که تاسیس می شود نظام حقوقی است.
به نظراوبه دلیل وجود بمب اتمی نظام موازنه قدرت دیگرنمی تواند حاکم شود. وازبین رفتن انعطاف اتحادیه(تست1377)
ب) روزکرانس:
1) دولت ها به عنوان بازیگران نظام منبع آشوب های ورودی هستند، گرچه گوهر نظام بین الملل آنارشیک است اما ذات نظام تحت تاثیرمکانیسم های رسمی وغیر رسمی مانند اتحاد ها قرارمی گیرد.
2) برای بازشناسی نظام هابه 4 عنصر مکانیکی تشکیل دهنده آنها اشاره دارد :
• ورودی آشوبساز: یعنی ورودی هایی که با ورود ثبات را بر هم می زنند.
• مکانیسم تنظیم کننده
• مقتضیات محیطی
• خروجی و یا بازده نظام
3) عامل مهم وتعیین کننده درعملکرد نظام به ترتیب اهمیت :
• جهت گیری وابتکاررهبران
• میزان کنترل رهبران برجامعه
• منابع در اختیاررهبران
• ظرفیت نظام درمحدود نمودن آشوب ها
4) درنتیجه گیری به این می رسد که نظام های چند قطبی و یا حداقل سه قطبی ازثبات بیشتری برخوردار هستند.
5) به دلیل اینکه اونظام بین الملل را یک نظام بازوانطباق گرا محسوب می دارد و درنتیجه مدعی است انسان ها نظام بین الملل را به حرکت درمی آورند پس باید تحول را درنظام انتظار داشت .( دلیل اینکه ادعا می نماید رهیافت اوبهترین روش ها برای پویش نظام بین الملل است.)
ج) مک کله لند
1) توجه خود را به بحران وعدم بحران معطوف کرده است.
2) نظام ها رابه دو دسته بحران زا و بحران زدا تقسیم کرده است.
3) درنظام های بحران زا : بازیگران برای یکدیگرعلائم تهدید کننده می فرستند. جنگ سرد آغاز راه وجنگ گرم برافکن جلوه ازاین نظام است. درنظام بحران زدا: تعارضات قابل کنترل هستند. بازدارندگی یکی ازعلائمی است که بازیگران برای یکدیگر می فرستند تا کسی از وضعیت سوء استفاده نکند.
د) ساختار پویش بازدارندگی درنظام بین المللی
باظهورسلاح های اتمی ، جنگ به عنوان ابزار حل وفصل مشکلات عقلانیت خود را از دست داده. تا به حال بازدارندگی توانسته ترسی شدید نسبت به کاربرد آن ایجاد کند و بحران موشکی آمریکا وشوروی 1962 اولین وآخرین تهدید اساسی بود که قابلیت بازدارندگی را درجلوگیری ازجنگ نشان داد.
ه)ساختار پویش امپریالیسم
1) ساختارپویش امپریالیستی ساختارمرزها را به رسمیت می شناسد اما به بهره گیری ازموقعیت برترسعی در استفاده به نفع خود دارد.
2) امپریالیسم قدیم که تا قرن 18 بود مبتنی برساختار بازیگران حاکم، بود.از 1870 امپریالیسم جدید با تکیه برساختار پویش های سلطه جویانه ایجاد شد . که بیشتر دربرگیرنده پویش مبادلات است تا ساختاربازیگران فردی.
3) نظریه پردازان به چهارمدل مختلف ازپویش امپریالیستی جدید اشاره دارند :
• اقتصادی(افزون طلبی نظام سرمایه داری را موجب بروز امپریالیسم می داند.ابتدا جان هابسون لیبرال وبعد - لوکزامبورک، هیلفردینگ ،لنین )
• نظامی ، فرهنگی - ایدئولوژیک ( مانند فاشیسم و نازیسم ، اینولدز معتقد است که ایدئولوژی موجب حرکت امپریالیستی نمی شود بلکه به این تمایلات جهت می دهد )
• زیستی - اجتماعی( شومپترولورنز ) .
و )ساختار بازیگران استیلائی
1) دردیدگاه این نظریه پردازان عرصه روابط بین المللی عرصه رقابت بین بازیگرانی است که مایلند نسبت به دیگران به قدرت فائقه ای دست پیدا کنند. بنابراین لازم است به چگونگی دستیابی به این موقعیت پرداخت.
2) گروهی ابزارنظامی ، گروهی دیگری ابزاراقتصادی ، ابزارفرهنگی وموقعیت سیاسی را ابزار رسیدن به این منزلت میدانند.
3) کوئینسی رایت مدعی است تلاش برای پشوایی درعرصه نظامی هرچند دهه یک بار اتفاق می افتد وچرخه جدید جنگ های 50 ساله است. ورقابت برسر پیشوایی جنگ را اجتناب ناپذیر می کند.
4) مدلسکی مدعی است که در چند قرن اخیر بازیگران برای پیشوایی سیاسی تلاش کرده اند. اومدعی است که تاریخ این امربه قرن 5 بر می گردد.او می گوید "زمانی که انرژی سازی یک نظم تمام شود ، دوران افول یک چرخه ازپیشوایی تمام می شود و قدرت فائقه دیگری جایگزین می شود."
5) نوام چامسکی پیشوایی را عمدتاً اقتصادی می داند که رهبران دول سرمایه داری آگاهانه برای رسیدن به این هدف تلاش می کنند. اومدعی است که اگر قدرت مهارکننده معارضی وجود نداشته باشد قدرت استیلاگر با دست باز به مداخله حتی به شکل نظامی می پردازد.
6) استیلای فرهنگی ، گرامشی تدوین نمود و رابرت کاکس در 1974 مطرح کرد . فرضیه این است که رهبری درجهان آینده از آن کشوری است که بهترین تفسیر را ازچگونگی تحولات جهانی دراختیار داشته باشد. گرامشی متاثر ازاندیشمند ذهن گرایی مانند دورکیم ( معتقد است مردم آنگونه که می اندیشند دنیا را می بینند نه آنطورکه واقع است ) پس هرقدرتی که بتواند بهتر ازسایرین افکار را هدایت کند با قبولاندن جهان بینی خود رهبری فرهنگی وهدایت افکار را به دست می آورد وبا تحکیم سلطه خود ، سیاست خارجی خود را حقانیت می بخشد.
7) کندومینیوم راه دیگری است ، سلطه مشترک زمانی است که اختلاف بین قدرت های بزرگ رقیب ایجاد شده است اگر توانایی شکست نباشد به این روش روی می آورند . مانند الجزایر در 1914 توسط فرانسه و بریتانیا
8) کاپیتولاسیون یاحق قضاوت کنسولی خارجی درحوزه صلاحیت ملی، روش دیگراست.
9) قیمومیت نیز راه دیگری است.
قانونمندی ها وقواعد رفتاری ناشی ازسطح کشورها
1) بازیگران نظام بین المللی بدودسته رسمی(دولت ملی، نابترین نهاد تامین کننده امنیت با ابزار قدرت ) وغیر رسمی(فراملی و فرو ملی ) تقسیم می شوند.
2) دولت به معنای نهادی برای تامین امنیت است. مبنای آن جمعیت، سرزمین وگوهر آن حاکمیت است.
3) تعریف گارنر : سرزمینی را درتصرف دایمی دارند ، ازکنترل خارجی مستقل یا به تقریب مستقل هستند وحکومت سازمان یافته ای دارند ، که بیشتر ساکنان آن سرزمین به طورمرسوم از آن اطاعت می کنند.
4) حاکمیت به معنای حق انحصاری اعمال زورقانونی ، ویژگی دیگر دولت است که مورد توجه ماکس وبر قرارگرفته است. حاکمیت وقتی به سرزمین اضافه می شود که مفهوم کشورایجاد می شود. اضافه کردن آن به مردم ، ملت را به وجود می آورد و نیز اضافه نمودن به مدیریت آن را تبدیل به حکومت می کند.
5) مک آیور : دولت مجتمعی است که بنا به قانون ، توسط حکومتی واجد قدرت اجبار کننده است ، در اجتماع شکل می گیرد که سرزمین مشخص دارد وشرایط عمومی و بیرونی نظم اجتماعی را حفظ می کند.
6) هارولد لاسکی جلوه اجباررا درسطح داخلی مورد توجه دارد وبه رابطه تمکین شهروندان وشهریاران اشاره دارد.
7) دیدگاه تقلیل گرای خیریه محور : روسو حکم به استحاله دولت به اجتماع تعاونی وخیریه میدهد. دولت را شرمطلق میدانند که سلطه اقویا است برضعفا.
8) دولت باید نخبه گرای دموکراتیک باشد.
9) در داخل دولت رابطه مبتنی براقتدار مقبول است نه قدرت.
10) مفهوم دموکراسی - حاکمیت مردم - با مفهوم دولت عجین شده است وتجلی آن دولت ملی-مدنی است.
11) دولت : سه عنصر ذاتی: سرزمین ، جمعیت ، حکومت؛ یک عنصر گوهری : حاکمیت.
• سرزمین : محدودیت حوزه فعالیت دولت را نشان می دهد. ماهیت شکلی ، موقعیت جغرافیایی ونیزمنابع برمیزان قدرت دولت تاثیر می گذارد. ماهیت شکلی زمینه سازعمق استراتژیک دولت است.
• جمعیت : دولت به عنوان یک سازمان اجتماعی نیازمند جمعیت به عنوان عنصر تشکیل دهنده است. میزان همبستگی و وفاق ملی ونوع جمعیت مهم است. نکته مهم اینست که جمعیت فعال وقدرت ساز باشد نه منفعل ومصرف کننده .
• حکومت : ابزارسازماندهی ومدیریت داخلی ونمایندگی خارجی هرجامعه است، حکومت مدیریت اجرای وحق حاکمیت را داراست.
• حاکمیت :اولین باردرقرن 16 توسط بُدن تشریح شد.درکتاب جمهوری خود ازآن "اقتدارعالیه برشهروندان" نام برد.
12) حاکمیت تجلی قدرت است. در نگاه اسلام ، فقط دو قدرت وجود دارد ، خدایی و انسانی . حاکمیت انسان درطول حاکمیت الهی است نه درعرض آن.
13) قدرت در عرصه خارحی است وخارج ازحوزه شهروندی است واقتدار در داخل و درحوزه شهروندی است. قدرت و اقتدار تجلی حاکمیت انسانی - ملی- است.
14) حاکمیت دایمی ، انحصاری ، علی الاطلاق وتجزیه ناپذیر است. حاکمیت از آن مردم است . دربعد داخلی دموکراسی و دربعد خارجی ناسیونالیسم تجلی این حاکمیت انحصاری است.تجلی حاکمیت در داخل آزادی ودرخارج استقلال است.
خصوصیت حاکمیت :
• دایمی بودن
• غیرقابل تقسیم بودن
• مطلق بودن حاکمیت( اقتدارازسه منشا : دستورات الهی، قوانین طبیعی، قراردادی که قوانین طبیعی الزام آور بودن آنرا تاکید می کند )
15) ارگانسکی درکتاب "سیاست جهان" سه دوره تاریخی برای حاکمیت می گوید :
• قرن 16 در شخص سلاطین کشورها متجلی بود.
• طبق متوسط مظهر حاکمیت جامعه
• دوره حاکمیت ملی : با الهام ازانقلاب فرانسه ، ملی گرایی دوشکل دارد : القایی - رمانتیک ، عقل گرایی.
16) اثرات حاکمیت ملی برصحنه بین المللی
• یکی از آثارجبری ، اصل رضایت کشور دراجرای قوانین بین اللمللی است. درمعنای دیگر اصل رضایت اکثریت درصحنه بین المللی ملاک نیست.
• منظورازجامعه جهانی مجموعه کشورهای مستقل دردوره معین است که ازنظر سیاسی بریکدیگر تاثیر می گذارند ومعمولاً برای تحصیل منافع ملی باهم روابط متقابل برقرار می نمایند.
• کیفیت وکمیت روابط سیاسی یک کشور زائیده مجموعه عواملی همچون قدرت ، پیشرفت اقتصادی ، فرهنگ ، تاریخ ، حکومت، مذهب وقراردادهای کشور با دیگر کشورها و نیزموقعیت جغرافیائی می باشد.
• خصوصیات حاکم برنظام بین المللی
17) جامعه جهانی یک جامعه بدون حکومت است.
18) درجامعه داخلی افراد به صورت عمودی ازسیستم تبعیت می کردند ونظام اجتماعی به علت وجود قدرت مرکزی تضمین می شود. اما جامعه جهانی جامعه ای رقابتی است که فاقد هرنوع قدرت مرکزی است.
19) درداخل صلاحیت وفعالیت گروههای ذینفوذ و احزاب به وسیله خود جامعه تعیین می گردد.اما درجامعه جهانی صلاحیت از اعضای جامعه جهانی کسب می شود.
• یکی از آثار حقوقی تساوی دولت های خودیار و دارای حاکمیت است. این اصل نشانه پذیرفته شدن گوهر آنارشیک وقیمومیت گریز نظام بین المللی است.
• اصل تساوی کشورها بدین معنا نیست که کشورها ازهرلحاظ باهم برابر هستند بلکه به طورمساوی از احترام به حقوقی که دارند برخوردارهستند.
• واندایک در مورد تساوی حقوقی :
1. هیچ قرارداد ، مقاوله نامه یا قانونی بدون امضا وقبول رسمی کشور ضمانت اجرایی برای آن کشور را ندارد.
2. هیچ کشوری را بدون رضایت نمی توان به دادگاه بین المللی کشاند.
3. هنوز درصحنه بین المللی هیچ قوه مجریه وجود ندارد تاحقوق بین المللی ومفاد قراردادها وتصمیمات سازمان های بین المللی را به اجرا گذارد.
• درکشورهای جنوب شاهد دو دیدگاه انحرافی هستیم :
1. گروهی همراه با جهان گرایی درفرهنگ غرب مستحیل می شوند
2. گروهی به بهانه تحکیم هویت خویش به بنیاد گرایی روی می آورند.
3. بهترین راه تلفیق رفاه سازی تمدنی همراه با معنا بخشی فرهنگی است.
4. تحول در منزلت قدرت ملی
• درهردوحوزه داخلی وخارجی دو دسته ازعوامل نرم افزاری(بلند پروازی فلسفی معقول،توسعه یافتگی ) وسخت افزاری (انرژی ، صنعت )وجود دارند که می توانند به عنوان عامل قدرت ساز درصعود یا افول منزلت کشور نقش ایفا کنند.
• انقلابات سیاسی بسیاری صورت گرفت تا شهروندان وشهریاران توانستند تقسیم کارانجام دهند: حکومت مدیریت وکارگردانی قدرت را کند ومردم به عنوان حاکمیت تولید قدرت را کنند.
• دربعد نظامی اعتقاد بر اینست که دیکتاتورها برای حقانیت بخشی به خود دست به اعمال بلند پروازانه درصحنه بین المللی می زنند درصورتیکه نظام های دموکراتیک به همکاری به ویژه درعرصه اقتصادی وفرهنگی گرایش دارند. کانت وباستیا ورادیکال های انگلیسی ازین دسته هستند. اینان معتقدند که دموکراسی ها به قدرت بخشی مردم میل می کنند.لیبرال ها به طبقه مولد وسوسیالیست ها به طبق کارگر.
• درنظام سیاسی بین المللی باید صرفاً به قدرت اندیشید. فقدان قدرت کشور را منفعل و مجبور می کند.
• درزمینه های اقتصاد و تکنولوژی کشورها به 4 دسته تقسیم می شوند :
1. مرکز: قدرت تولید علم وسرمایه برای تولید قدرت را دارد.
2. شبه مرکز: وارد کننده علم ، تولید کننده فن وسرمایه برای تولید قدرت است.
3. شبه حاشیه ، فاقد توان برای دریافت علم ، ولی دریافت کننده فن وسرمایه برای تولید قدرت است.
4. حاشیه : فاقدتوان برای دریافت علم وفن است .این کشورممکن است دارای منابع خام برای تولید سرمایه باشد.
• درزمینه ارتباطات : نفوذ پذیرغیر متنفذ(لبنان 1975-1990) ، نفوذ پذیر متنفذ(ژاپن وهنگ کنگ ، سنگاپور) ، نفوذ ناپذیرغیر متنفذ (سویس، سوئد)، نفوذ ناپذیرمتنفذ(آمریکا).
• درنظام بین اللملل بازی سیاسی اصالت دارد واستراتژیک است وبازی حقوقی ضرورت دارد وتاکتیکی است.
• باجهانی شدن عوامل قدرت ، نقش اتحادیه های سیاسی بسیار مهم است. آنها می توانند دارای دو نقش ابزاری وحقانیت بخش باشند.
تاریخچه گذار ازقدرت کوچک به قدرت بزرگ
1. با اقتدار می توان زمینه های سخت افزاری دولت را فراهم آورد. پس از این مرحله نوبت به توسعه اقتصادی-سیاسی می رسد. برخلاف مرحله اول که با تکیه بر نظامی گری قابل حصول است ،مراحل بعدی نیاز به نخبه گرایی دارد.
2. جونزمعتقد است که غرب دریافت که برای توسعه پیش ازهرچیزباید به کنترل موالید وافزایش تولید دست بزند.
3. پورات تحولات 6 دهه اخیر را ذیلاً فهرست می کند :
• دهه 40 ، تولید ومصرف انبوه.
• دهه50-60 ، افزایش کیفیت ، خلاقیت و بازاریابی به عنوان ابزار خود تحقق بخشی.
• دهه 70 ؛ تنظیم و تعمیق اقتصادی .
• 80 به بعد ، کیفی شدن دانش فنی.
زمود :
• 1890 تا 1950 ، دوبرابر شدن دانش فنی طی 60 سال.
• دهه 1950 ، دوبرابر شدن طی ده سال.
• دهه هفتاد ، دوبرابر شدن در طی 5 سال.
• دهه هشتاد ، دوبرابر شدن به طور لحظه ای
هالستی دولت ها را به سه دسته قسمت می کند :
1. کشورهای بسیار پیشرفته و بازغرب.
2. کشورهای صنعتی شده شرق با اندیشه توتالیتر.
3. کشورهای عقب مانده.
گوستارلاگوس، معیارهای طبق بندی کشورها : میزان تکنولوژی ، توان قابل دسترسی نظامی ، میزان اعتبار ناشی ازرفتارهای دیپلماتیک است.
مازلو معتقد است که پیشرفت تنها ازعهده دولت بر نمی آید. نظام آموزش درسطوح مختلف خانواده ، آموزش و پرورش نظام اقتصادی ، وحوزه فرهنگی باید املا متحول شوند. او 5 مرحله را پیش بینی می کند:
1. گذر از نیازهای فیزیولوژیک ، چون خوراک، پوشاک ومسکن
2. مرحله نیاز بیولوژیک امنیت که متضمن دولت سازی است.
3. مرحله نیازغریزی امنیت ساز
4. مرحله انسانی احترام به دیگران
5. مرحله انسانی خود - تحقق بخشی
ناسیونالیسم وجهانگرایی
1. اوج گیری نهضت های ناسیونالیستی ، در اینست که مبنای آن برقدرت سیاسی استوار است.این نگرش قدرت گرا درناسیونالیسم ممکن است به دو شکل سازنده یا مخرب ظاهر شود.
2. دررابطه با ناسیونالیسم دوعامل آموزش و القاء ایمان نقش ایفا می کند.آموزش مولفه های هویت ملی را می شناساند ، اما القاء ایمانی زمنیه وفاداری را ایجاد می کند.
3. زبان ملی و وابستگی به آن و نیزهمبستگی مذهبی می توان ازتعارض هویتی جلوگیری نماید اما خطر ایجاد قومیت ومذهب سیاسی وجود دارد که زمینه ساز بحران سیاسی می شود.
قانونمندی های رفتاری ناشی ازتعامل بازیگران ملی با بازیگران جهانی
1. مردم خواهان دولت هستند که نوع موازنه بین قدرت مردمی به شکل آزادی دموکراتیک وقدرت ملی به شکل استقلال فراهم کند.
2. واقع گراها معتقدند که دولت ملی با قدر واقتدار کامل باقی خواهد ماندونظام بین الملل به صورت آنارشیک تعاملات بین اللمللی را سامان می بخشد.
3. کارکرد گراها نیزمعتقدند که نهاد غیرسیاسی فعال تر می شود.
4. نگرش مارکسیستی نیز می گوید دولت ملی در آینده مضمحل خواهد شد.
5. نگرش متعادل این است که دولت ملی باقی خواهد ماند اما دندان زهرآلود آن کشیده خواهد شد.
6. شخصیت های بین المللی نیز نقش مهمی در سامان دهی مسایل بین المللی بر عهده دارند.
7. به تدریج دولت نقش خدماتی و تنظیمی وسامان بخش را به خود اختصاص میدهد و ازجنبه های استخراج آن کاسته خواهد شد.
8. مکتب واقع گرایی ازنظرفرهنگی نیز مورد انتقاد قرارگرفته .انسان علاوه بر نیاز امنیتی به معنای فرهنگی نیز محتاج است.حتی امروزه از تقابل مکتب فرهنگی با مکتب نظامی سخن می گویند.
9. مکتب فرهنگی خود به واقع گرا و آرمانگرا تقسیم می شود.واقعگراها می گویند تحولات جدید زمینه را برای تنازع اعتقادی درحوزه های قومی و فرقه ای آماده می کند( هانتینگتون).
10. با توجه به تعییرات، صاحب نظران معتقدند که جریانات سیاسی درعرصه بین المللی حاوی 5 گرایش خواهد بود. همگرایی منطقه ای ، وابستگی متقابل ، وابستگی نظام جهانی ، میراث مشترک بشری ، همکاری ومبادلات رژیمی.
• همگرایی منطقه ای:
1) کارکردگراها که میترانی فرد مشهور آنهاست مدعی است، روندهای فوق ملی جدید نه تنها به نیازهای جدید رفاهی جامعه پاسخ خواهد داد بلکه نظام آنارشیک بین الملل را نیز متحول خواهد ساخت.
2) میترانی : "چون ناسیونالیسم وایدئولوژی های ملی درچارچوب دولت ملی عامل ناامنی است لذا همکاری درزمینه های فنی که حیطه محدود ومشخص دارند بهتر می تواند برناامنی غلبه نمایند.
3) او پیشنهاد داد که دولت ملی بعضی ازحوزه های صلاحیت خود را به نهاد های فراملی واگذار نماید.
4) او متذکر می شود : گرچه همکاری های فنی یا اقتصادی منجر به امنیت نمی شوند اما پایه هایی را ایجاد می کنند که موجب موافقت های امنیتی نیزمی گردد. در این رابطه وی نظریه تسری را مطرح می کند.
5) به نظر کارل دویج ، دو نوع همگرایی ممکن است : همگرایی ادغام شده ، همگرایی کثرت گرا. به نظر اوهمگرایی می تواند زمینه ساز چهار ارزش زیر شود :
ü حفظ صلح
ü حصول ظرفیت های چند منظوره
ü نیل به بعضی از وظایف خاص
ü کسب هویت و تصویری جدید ازخود.
6) درمورد شرایط زمینه سازهمگرایی، دویج به چهار مسئله اشاره دارد : 1
ü ارتباط متقابل
ü سازگاری عملی ارزش ها و یادداشت های مشترک
ü واکنش پذیری متقابل
ü پدیدار شدن نوعی هویت ویا وفاداری مشترک.
7) پس ازشکست اولیه دردهه شصت وهفتاد ، در اواخردهه هشتاد همگرایی منطقه ای نظر سیاست مداران را به خود جلب کرد.( موفقیت های شورای همکاری خلیج فارس وجامعه اروپا ؛ به این امر دامن زد)
8) ازلحاظ تاریخی زمانی که فقر ریشه کن شده است و زمینه توسعه اقتصادی وفنی فراهم آمده ، میل به همگرایی زیاد شده است.
9) هونتزیگرمعتقد است :"منطقه گرایی بی تردید قادر است در آینده راه را برای جوامع مختلط باز کند. اومعتقد است این همگرایی می تواند اشکال مختلف ایدئولوژیک ، اقتصادی ، یا سیاسی باشد.
10) کسانی که هنوز نتوانسته اند کثرت گرایی را در داخل حل کنند دچار این توهم هستند که می توانند درعرصه جهانی و یا منطقه ای به هم گرایی روی آورند.
• وابستگی متقابل
1) برخی از دانشمندان بین آرمان گرایی فلسفی و واقعیت عینی نیاز انسان به قدرت ، تلفیق ایجاد کرده ومدل وابستگی متقابل را ارایه داده اند.
2) اینان معتقدند که تمایلات ملی گرا از بین رفتنی نیست.اما دلیلی ندارد که رابطه بین کشورها صرفاً تعارضی باشد. می توان پیش بینی کرد که دولت ها بتوانند آمیخته ای از تعارض وهمگرایی را درقالب معادلات خود بگنجانند.
3) تعارض منافع موجب می شود تا دولت به عنوان یک واحد سیاسی موحودیت خود را حفظ کند ، زمینه های مشترک منافع ، دولت ها را به همکاری و تعاون وا دارد.
4) آسیب پذیری مشترک کشورها نسبت به یکدیگر آنها را نسبت به سرنوشت هم حساس می کند.
5) هونتزینگر : "همان طوریکه باروت و توپ شوالیه گری را از بین برد ، هر اتم نیز ممکن است دولت را از میان بردارد.".کشف اتم؛" تمامی دولت ها را حتی قویترین دولت ها را آسیب پذیرکرده ، موجب خواهد شد که دولت های متعدد که از این پس بیش ازاندازه کوچک هستند ، جای خود را به اردوگاه هایی بدهند که در پیرامون آنها حصارهایی کشیده خواهد شد ، که نفوذ ناپذیری مورد نیازمعیارهای مقایسه بین ساختار تعارضی وساختار همکاری.
ü نوع بازیگر : درتعارضی رسمی ، دولت ، همکاری : هم رسمی وهم غیر رسمی
ü نوع تهدید : تعارضی سخت افزاری ؛ همکاری: نرم افزاری
ü ماهیت تهدیدات : تعارضی ، وجودی ؛ همکاری: رقابت رفاهی
ü نوع ابزار قدرت : تعارضی : نظامی ، همکاری : نظامی غالب ، اقتصادی رایج وفرهنگی نافذ
ü استراتژی: احتیاط وکنترل محافظه کارانه ؛ ایجاد هماهنگی برای تغییر مطلوب اعتدالی
ü قاعده بازی : جمع جبری صفر ؛ حاصل جمع جبری مثبت.
ü دراولی منافع بازیگران متضاد ، دومی همکاری برای تامین منافع ، تاکید برتمایز هویت ها
ü دراولی ابزار قدرت اکراهی و در دومی عمدتا تشویقی است.
ü کارایی زور دراولی بسیار زیاد و در دومی کم است
ü دراولی گوهرسازمان روابط آنارشیک وقیمومیت گریز است و بدبینانه ، دردومی رقابت قیمومیت گریز ضمن همکاری داوطلبانه است.
ü وابستگی
6) درصورت عدم بلوغ ملی وعدم آمادگی ، کشورقهراً و یا داوطلبانه وابسته می شود.
7) این مدل مبتنی بر واقعگرایی است.
نوع بازیگران و پویش های مورد مقایسه |
کشورهای شمال پویش وابستگی متقابل |
کشورهای جنوب ، پویش وابستگی |
موازنه تجاری تاثیربرتولید بومی انتقال تکنولوژی انتقال الگوی مصرف اثرسیاسی |
مثبت تقویت نامناسب بهینه شدن مقدورات مثبت |
منفی تخریب مناسب مصرفی شدن کشورها به صورت پرستیژی منفی |
8) ابتدای دهه هفتاد نظریه پردازان وابستگی فکرمی کردند که می توان با قطع رابطه باعرصه بین المللی به شکوفایی رسید. تجربه کره جنوبی درمقابل کره شمالی نشان داد جهان گرایی امری محتوم است.
• نظام جهانی
1. گروهی عقیده دارند اززمانی که سرمایه داری درعرصه اقتصاد پاگرفت دیگر چیزی به نام استقلال ملی واقعیت تاریخی نداشته وندارد . به عکسی نظام سرمایه داری ، نظامی جهانی را ازلحاظ سیاسی به وجود آورده است.
2. درنظر والراشتاین دراین نظام بازیگران به سه دسته : مرکز، شبه مرکز وحاشیه تقسیم می شوند.
3. اواعتقاد دارد که نظام جهانی تابعی ازساختار قدرت بازیگران است اما اقتصادی است.اوگوهر نظام جهانی را سلسله مراتبی میداند.
4. او ادعا می کند هرچه توان اقتصادی وتکنولوژیک بازیگر بیشتر باشد احتمال سلطه او برنظام بین الملل بیشتراست.
5. سه نوع بازیگر :
ü نظام تابعه مرکز : دولت ها در این نظام تابعه درهرسه زمنیه اقتصادی ، نظامی ، سیاسی نقش مسلط درصحنه بین الملل ایفا می کنند.
ü نظام تابعه نیمه حاشیه : درترکیبی ازفعالیت های تولیدی اشتغال دارد. بخشی به مرکز وبخشی به دنیای حاشیه تعلق دارد. این بازیگر دربخش هایی که دستمزد درنظام تابعه مرکز گران است ، وظیفه جذب سرمایه وتولید واسطه ای را ایفا می کند.
ü نظام تابع حاشیه:این کشورها قادرنیستند سرنوشت خود را درصحنه نظام سرمایه داری بین الملل رقم بزنند. به تولید مواد خام برای صنایع دونظام دیگر اشتغال دارد.
6. نکته مهم دراندیشه والتراشتاین اینست که تحول به بالا یا به پایین درمنزلت هردولت تابعی ازهمت وکاردانی دلت مردان آن دولت می باشد.
7. دومین تکته اینست که قرارگرفتن دریک منزلت جبری نیست. بازیگرانی که قانونمندی ها وقواعد را بدانند درصورت توانایی می توانند از آن به نفع خود استفاده کنند.
8. والتراشتاین تاکید می کند که نظام سرمایه داری نمی تواند پیشتازی خود را حفظ کند . به نظراو نظام جهانی به سه مشکل روبروست : او این سه مشکل را " گزینه امام خمینی " " گزینه صدام حسین " و" پدیده مهاجرت" می داند. امام خمینی به طورکلی قواعد بین المللی را نفی می کند. در این دیدگاه هنجارهای جغرافیایی وفرهنگی غرب به چالش کشیده می شود. دردومی " گزینه صدام حسین " درصدد به چالش کشیدن منزلت نظامی سلطه شمالی برنظام جهانی است. سومین مشکل ازمهاجرت مردم کشورهای جنوب به کشورهای شمال ناشی می شود.این امرزمینه ساز بی ثباتی و اغتشاش بین المللی می شود.
9. درسالهای اخیر وی نگرش فرهنگی به محیط سیاسی دارد. به نظر او ازلحاظ فرهنگی "تناقض عظیمی " درماهیت نظام جهانی به وجود آمده است . اواین نظام را " جهانی-ملی" می نامد. به نظر اواین نظام " بیشترین جذبه ، بیشترین طاقت ، بیشترین نفوذ سیاسی ، وقوی ترین جنگ افزارها را دارد". دو روند ابساط گرا وهمگرایی تمدنی وانقباضی گرای فرهنگی مخلوط شده است.
10. جهان گرایی حقوقی نیز جلوه دیگری ازنظام جهانی است.
11. پس ازانقلاب فرانسه وبحران های ناشی ازآن ، تلاشی برای نظم بخشی حقوقی درعرصه بین المللی به عمل آمد. کنگره وین درراستای چنین تحولی بود . ازاین پس نظم حقوقی قاعده بازی را تعیین می کرد.
12. غرب سعی کردعلاوه برجهانی کردن دستاوردهای تمدنی خود، فرهنگ خویش را جهانی کند ، این امربه نگرش ضد غربی انجامید.
• میراث مشترک بشری
1. دردیدگاه اسلام اقتدارگرایی به عنوان یک امرنخبه گرای مبتنی بر اسوه حسنه و پیروی ازاصول است . اما اقتدار سالاری به عنوان تسلط فرد یا بخشی از جامعه برمردم مردود اعلام شده است.
2. اکنون با جهانی شدن حوزه اطلاعات وتقویت حوزه های فرهنگی، بعد جدیدی درتمایزات قدرت بازیگران عرصه بین المللی مطرح شده است .هم اکنون عدم عدالت اطلاعاتی درعرصه بین المللی مطرح می شود.
3. البته رسوخ وشیوع ارتباطات جمعی می تواند موجب آگاهی مردم ازتمایزات فرهنکی خود بشوند. این امرممکن است موجب تقویت تعارضات بین انسان های بی فرهنگ شود. بی فرهنگی انحصارگرایی می آورد درنتیجه ممکن است خشونت زا شود.
• مبادلات رژیمی
1. امروزه این فهم نسبتاً عمومی حاصل شده است که حوزه اعتقاد رسوخ ناپذیر است . برداشت های اعتقادی به حوزه ارزش های پیشینی وقدسی مربوط است وچون وچراپذیری آن نه مفید است و نه ممکن. با این آگاهی روابط ومبادلات به حوزه ارزش های پسینی ازجمله منافع که قابل مصالحه وچانه زنی است، کشیده شده است.
2. دولت ها فهمیدند که روابط بین الملل ماهیتی سیاه وسفید ندارد. درآن روابط بین دوستداری و دشمنی درنوسان است. به جای دیدگاه مطلق وجود و یا عدم وجود رابطه ، دولتمردان دریافتند نوع رابطه مهم است.
3. فضیلت مدل رفتارهای رژیمی اینست ، هیچ پیمان اخوت و یا دشمنی پایدار بین بازیگران شکل نمی گیرد.
4. اینکه چه نوع رژیمی بررفتار بین بازیگران حاکم باشد به ماهیت روابط وتصمیم دولتمردان بستگی دارد.
5. به نظر کراسنر باعنایت به اصول وهنجارهای مطلوب ، قواعد وآیین های رفتاری شکل می گیرد. مسایل عرضی درکیفیت روابط نقشی ندارند بلکه برماهیت این روابط تاثیری کمی می گذارند. مثلاً ایران وآمریکا به رغم معارضه استراتژیک درزمینه های اقتصادی روابط کم وبیش برقرار بوده است.
6. تا زمانی که نوعی توافق بیم بازیگران ایجاد نشود رژیم موضوعی شکل نمی گیرد.
7. رژیم ها خاص حوزه منافع مشترک است و ربطی به حوزه تعارض ندارد.
8. با نگاهی عمیق تر درمی یابیم حتی درجنگ های گرم وسرد نیز طرفین ازنوعی توافق ضمنی مربوط به کاربرد سلاح ها تبعیت می کنند.
9. رابرت کوهن وجوزف نای رژیم موضوعی حاوی اصول وهنجارها ،قواعد و روند های خاصی ازتصمیم گیری می دانند که انتظارات بازیگران را در یک حوزه موضوعی خاص حول محور آن به همگرایی ونزدیکی می گراید.
کشوردربازی قدرت بین المللی
1. عرصه بین المللی صحنه بازی قدرت برای تامین امنیت ملی است.امنیت دو دسته وجودی ورفاهی دارد.
2. علت غایی وکارکرد دولت، تامین پایدارامنیت ملی است.امنیت شهروندان دوشاخه نهادی (سطح نظام سیاسی استقلال ملی )وفردی (آزادی ورفاه) دارد.
3. علت صوری : تبدیل شدن به قدرت فائقه درهمه زمینه ها.
4. علت فاعلی : مدیران کشور مدیریت قدرت ، مردم : تولید قدرت
5. علت مادی: بهره گیری ازمنابع مختلف ازجمله مواد خام ، سرمایه ها ، به ویژه نیروی کارومدیریت کارآمد وخلاق در دوعرصه داخلی وخارجی .
6. در اروپا از 1648 دریافت شد باید واحد خاصی برای تامین امنیت ایجاد شود.
امنیت ملی
1. والترلیپمن : امنیت درمعنای عام کلمه همیشه همراه با قدرت نظامی خواهد بود. بود نبود امنیت به توانایی کشور دردفع وازبین بردن حمله نظامی است. البته حمله نظامی آخرین اهرم است. وی می گوید : جنگ راهی است که طی آن تصمیمات بزرگ انسانی اخذ می شود.
2. امنیت به معانی زیر:
ü حفظ تمامیت ارضی حفظ جان مردم،بقاء و ادامه سیستم اجتماعی وحاکمیت کشور
ü حفظ و ارتقا منابع حیاتی کشورامروز سرمایه ملی، نیروی متخصص و فراورده های صنعتی هستند
ü فقدان تهدید جدی ازخارج نسبت به منافع ملی
صفات امنیت
1. امنیت امری نسبی است:
• عامل زمان ، ایدئولوژی اوضاع و احوال بین المللی وهم چنین موقعیت کشور در کیفیت وکمیت امنیت ونحوه تحصیل آن تاثیر دارد.
• دردنیای اسلام حفظ فرهنگ اسلامی نیز جزء مسایل امنیتی به شمار می رود واز امنیت جانی وبیولوژیک مهمتر است.
2. امنیت پدیده ای ذهنی است:
امنیت وکیفیت آن وابسته به نظری است که مردم و دولت نسبت به دشمن احتمالی وبالقوه خود دارند. ذهنی بودن به جهت ارتباط با سه عامل است
• اعتماد یا عدم اعتماد به توانایی وقدرت نسبی کشور برای مقابله با هرخطر جدی وحمله احتمالی
• اعتماد یا عدم اعتماد به قدرت نسبی کشور دوست یا دشمن
• اعتماد یا عدم اعتماد به اینکه کشور می تواند وضع مطلوبی را درگرایش ها و روندهای سیاسی حفظ کند
3. یکی ازنتایج ذهنی بودن امنیت ، ایجاد ترس و توسل به قوه قهریه برای سیاست های داخلی و خارجی است.
4. بین امنیت وقدرت رابطه منطقی و همیشگی وجود دارد.
5. طرقی که برای حفظ امنیت به کاررفته :
ü انزواگرایی
ü عدم تعهد و وابستگی به بلوک مختلف
ü توازن قوا
ü ایجاد اتحادیه های حمایتی و قراردادهای نظامی
ü دیپلماسی
ü رقابت تکنولوژیک اقتصادی ، فرهنگی وعلمی
6. ازجمله عوامل تهدید کننده هرملتی اتکای بیش ازحد به کشورهای دیگر جهت دریافت کمک های اقتصادی، سیاسی ونظامی است.
7. پوچالا:دریک جامعه درحال مدرن شدن ، امنیت توسعه است و بدون توسعه هیچ امنیتی نمی تواند وجود داشته باشد.
8. تهدید کننده های امنیت:
ü ظهوروتوسعه ایدئولوژی که مخالف ایدئولوژی حاکم کشورباشد.
ü کثرت وانفجار جمعیت همسایه(همسایه دشمن)
ü پیشرفت اقتصادی و مازاد تولید کشور همسایه ( همسایه دشمن)
ü اتکا فنی ، اقتصادی ونظامی به کشوری خاص
ü عدم ثبات اجتماعی
ü ضعف وکوچکی از نظر قدرت
ü موقعیت نامساعد جغرافیایی
ü افزایش قدرت نظامی کشور دشمن
اهداف ملی
هدف ملی : هدف ملی عبارت ازتصویری ازآینده یا مجموعه شرایطی درآینده می باشد که کشور حاضر است درراه تحصیل آن بکوشد.
کشورها به علل زیر دارای منافع مختلف وخط مشی های خارجی متفاوتی هستند :
1. ازنظر قدرت برابر نیستند
2. دارای رهبرانی متفاوت هستند
3. گروههای ذینفوذ کشورها یکسان نمی باشند.
4. وجود اهداف متعارض
5. اوضاع متفاوت ومتغیر بین المللی
مورگانتا(بنیان گذارمکتب سیاست قدرت) : هرنوع سیاست داخلی یا خارجی تلاشی است برای کسب قدرت.
هالستی: برای انواع مختلف اهداف ملی سه خصوصیت را مد نظرگرفته است :
1. ارزش واهمیتی که رهبران برای هدف قائلند
2. فشارها وتحصیلات که در به دست آوردن آن هدف ها برکشور وارد می شود
3. زمانی که برای به دست آوردن هدف درنظرگرفته شده است.
هالستی بر این اساس اهداف را به دسته های زیر تقسیم کرده است :
1. هدفهای حیاتی و اولیه :
2. هدفهای متوسط
• اهدافی که حکومت ها برای برآوردن تقاضا ها واحتیاجات عمومی ازطریق اقدامات بین المللی انجام می دهند.
• کسب وافزایش پرستیژ ( پوچالا : پرستیژ : توجه و احترامی که به کشوری ازسوی کشورهای دیگر گذاشته می شود)
• انواع مختلف توسعه طلبی وامپرالیسم
• توسعه وگسترش ایدئولوژی خاص
3. هدفهای جهانی دراز مدت :هدفهایی که زمان محدودی برای آنها درنظر گرفته نشده است. این اهداف شامل تصورات و رویاهای یک رهبر ویا کشوری درباره ایجاد یک نظام بین المللی می گردد.
اهداف :
• استراتژیک : درکلام هالستی اهداف اولیه وحیاتی هستند که به بقای وجود رابطه دارند، یا : اهداف اصولی وجریان سازی است که به مقتضای قدرت های وجودی تعیین می شود.همیشه ثابت
ü بلند دامنه : خود بر دو نوع است : حفظ وضع موجود وتغییر وضع موجود.
ü کوتاه دامنه
• تاکتیک : به اهدافی اطلاق می شوند که متضمن رفاه وافزایش توان جامعه است. ولذا قابل مذاکره است. یا:اهداف متغیر ومحیطی است که به مقتضای شرایط به عنوان موضع اجرا می شود.متغیر نسبت به شرایط
ü تصمیم گیری
• عقلایی: اسنایدر وهمکاران ؛به نظر آنان می توان به عقلانیت جامعه ملی را آنچنان توسعه داد که دولت ملی بتواند درعرصه بین الملل بهترین منافع را به دست آورد. درصدد اتخاذ بهترین تصمیم ها هستند.
• تصمیم گیری مبتنی برعقلانیت محصورخاکی ، به مقتضای وجود انسانی وبا شرایط محیطی ، انسان عقل محصور دارد.عقلانیت اونسبی است لذا منافع ملی تحت تاثیر این عوامل قرار می گیرد.
هربرت سایمون اعتقاد دارد که درعمل انسانها به آنچه که می توانند بسنده می کنند.حتی به دنبال بهترین ویا بهینه نمی رود. اصل بسندگی باید راهنمای سیاست خارجی باشد.
• فزاینده: به شرایط متغیرمحیطی توجه دارد.عزم باید جزم شود اما به تغییرات محیطی برای اصلاح مفاد تصمیم مناسب باید توجه کرد.اصول را باید حفظ کرد اما مواضع را باید تغییر داد.(این مدل محافظه کارانه است )
دراین مدل تصمیم گیرندگان بدنبال تغییرات اساسی درتصمیمات قبلی نیستند . زیرا هرگونه تغییرناگهانی مسایل متعددی را به بار می آورد.(قوام)
زمانی از این مدل استفاده می شود که امکانات کمی دراختیار باشد.
• تصمیم گیری مبتنی بربینش فوق العاده: زمانی که جامعه توده ای باشد وروحیه ملی درهم ریخته باشد زمینه ساز ظهور رهبران فره وشی می باشد. توده جذب تصمیمات رمانتیک و باشکوه رهبران می شوند.
• مختلط که حاوی عقلانیت نهادی ، ابتکار انسانی وهمچنین اصول ثابت وشرایط متفاوت محیطی است. به این تلاش پاره تویی می گویند.(می توان تصمیمات را بهینه کرد تا همه اعضا از آن بهره ببرند وکمترین آسیب ممکن منافع آنان را تهدید کند) سعی در برطرف کردن نارسایی های مدل فزاینده وعقلایی را به حداقل کاهش دهد.
در این مدل به طورهمزمان دیدگاههای خرد وکلان را مورد توجه قرار می دهند.(قوام)
قدرت ملی:
تعریف : توانایی تحصیل هدف قبل ازدیگران چیزی است که بنام قدرت ملی در روابط بین الملل نامیده شده وهسته اصلی مباحث سیاست داخلی وخارجی را تشکیل می دهد تا جایی که گفته می شود سیاست تلاشی برای کسب قدرت است.
سیاست قدرت
1. هابز : دوعامل که اعمال انسان انعکاس آن دو است : 1- استدلال وتعقل 2- تمایلات وتنفرات
2. به نظرمورگانتا گرچه تلاش برای کسب قدرت قاعده کلی است اما مفهوم مزبور درشرایط مختلف متفاوت بروز می کند ودرنتیجه تجلیات سیاسی یکسان ویکنواخت نخواهد بود.
3. دسته بندی سیاست های داخلی وخارجی به نظروی :
• سیاست حفظ قدرت:
• سیاست افزایش قدرت:این نوع سیاست را امپریالیستی نیز می نامند
• سیاست نمایش قدرت
4. اسپایکمن عناصر قدرت را اینگونه می داند :
• مساخت زمین
• ماهیت مرزها
• کثرت جمعیت
• منابع طبیعی
• پیشرفت اقتصادی وتکنولوژیک
• قدرت مالی
• تجانس نژادی
• میزان همگونی وهمسانی جمعیت
• ثبات سیاسی
• روحیه ملی
• عناصر مادی قدرت
وضع جغرافیایی وقدرت کشور: دربحث منابع طبیعی برروی دوعنصر غذا ومنابع خام تکیه می کنند.
پیشرفت صنعتی : کشورهای پیشرفته ازنظرصنعتی کشورهای بزرگ ازنظر قدرت نیز هستند. پیشرفت صنعتی می تواند باعث کسب پرستیژ شود که خود نیز باعث جلب وفاداری مردم به دولت مرکزی می شود.
آمادگی : آمادگی برای قدرت مستلزم داشتن سازمانی است که توانایی حمایت ازهدف های سیاست خارجی دولت را داشته باشد. چنین توانایی ازنظر مورگانتا ازعوامل زیر ناشی می شود:
ü توسعه تکنولوژی وقدرت ملی برمحور پرورش انسان های توانمند ومتخصص
ü مدیریت قدرت
ü کمیت وکیفیت نیروهای قدرت ساز
جمعیت :
• خصایص ملی : طرزتفکر ، خلق وخوی و طرز عمل یک ملت را می توان خصایص آن ملت دانست. اغلب خصایصی که به ملت ها می دهند کلیشه ای است و از روی مبنای علمی نیست.
• روحیه ملی : روحیه ملی معلول عوامل دور (صفات وخصوصیات ملی سنت وتجارب تاریخی) ونزدیک( بیشمارند) است
• دولت کارآمد: یکی از مبانی قدرت ملی است.
مورگانتا اشاره می کند که برای اینکه دولتی درسیاست داخلی وخارجی موفق باشد باید به اصول زیر توجه داشته باشد
• وجود فضای بین افکارعمومی وسیاست های دولت امری غیر طبیعی نیست
• دولت باید به وجود آورنده افکارعمومی باشد نه دنباله رو آن، باید توجه داشته باشد که افکارعمومی امری گذرا است.
• دولت باید بین اهداف اصلی وغیر اصلی تفاوت قایل شود وتنها دراهداف غیراصلی به افکارعمومی مراجعه کند.
• پرستیژ بین المللی :امروز داشتن سلاح اتمی ، دانش فنی وفرهنگ مقبول جهانی ازمهمترین عوامل تعیین کننده موقعیت وپرستیژ بین المللی کشور است.
• ایدئولوژی : مجموعه افکاری است درباره ارزش ها وهدفهای اقتصادی ، اجتماعی وسیاسی که برنامه هایی برای نیل به اهداف و ارزش ها ارایه می دهد.
علل تاثیرگذاری ایدئولوژی برقدرت ملی:
• موجب تقویت روحیه ملی می شود
• مردم را به دستگاه دولتی وسیستم موجود درکشور معتقد می کند
• موجب یکپارچگی و وحدت در داخل می شود.
• یکی از مهمترین وسایل نفوذ در داخل دیگر کشورها می باشد
• معمولاً باعث هماهنگی و اتحاد کشورهای هم مسلک درعرصه بین الملل می شود
• مناطق نفوذ در برخی از موارد زائیده ایدئولوژی درصحنه بین المللی است.
بین ایدئولوژیک بودن و ایدئولوژی داشتن تفاوت است. انسان ایدئولوژیک اسیر وزندانی ایدئولوژی خود است این انسان را بنیاد گرا می نامند. اما انسان ایدئولوژی دار ، انسان اصول گرا است و نیروی غریزه را با عقل هدایت وبا عشق ملطوف به معنا می کند .
قدرت حاکی ازتوان به تمکین واداشتن رقیب است ومخالف است. درداخل قدرت از آن مردم است و در خارج درمقابله با دیگر بازیگران استفاده می شود.
اقتدارمرجعیت تصمیم است ومعمولاً به قدرت مشروع تعبیر می شود.
قدرت عرصه موازنه منفی وجهت دهنده به بازی قدرت برای سلطه است واقتدار عرصه موازنه مثبت وجهت دهنده به مصالح عمومی است.
قدرت ممکن است به سه شکل : ایجابی (قدرت به تمکین واداشتن رقیب)، سلبی (توان بازداشتن رقیب ازاقدام عملی )، ایذایی ( توان به تاخیر انداختن اقدام رقیب) نمود پیدا کند.
منافع ملی
• به نظرمورگانتا وپادلفورد و لینکلن کشورها ممکن است ازسیاست حفظ وضع موجود و بعضی دیگر ازسیاست های استعماری و توسعه طلبی و ایجاد منطقه نفوذ پیروی کنند.
• منافع ملی عبارت است از وضعیتی که جامعه سیاسی در بهترین وضعیت ممکن سیاسی و قدرت خود قرار گیرد.
• منافع ملی امری ذهنی و دلخواه نیست
• مورگانتا منافع ملی را امری ملموس و عینی محسوب می دارد و مدعی است منافع ملی معیاری همیشگی است که باید با آن اقدام سیاسی را ارزیابی کرد.
• کراسنر منافع ملی را گزینه ای گریز ناپذیر محسوب می دارد.
• لرد پالمرستون :منافع ملی معیاری جاودانی درسیاست خارجی است." ما تعهد ابدی نداریم ، اما منافع ملی ما امری ابدی است و وظیفه ما پیروی ازآن است."
انواع منافع ملی
• اختلاف زا : قابل مصالحه یا مرافعه است. جنگ سرد را در این فضا می توان دید.
• متعارض : زمانی که منافع بازیگران با یکدیگر تضاد اصولی دارد. مثل سیاست های شمال و جنوب.
• مشترک : بازیگران دارای منافع همسان هستند.
• موازی: زمانی که ارتقا وافول منافع ملی یک کشور به ارتقا وافول منافع ملی کشور دیگر بستگی دارد وهریک ازطرفین درصدد تحصیل آن ازطریق همکاری یا عدم همکاری با دیگران است. تنش زدایی درچارچوب این منافع قابل تبیین است.
سنتزمنافع ملی حاصل : تزعرصه داخلی ( آمادگی ومقدورات که خود سنتزی از تز اهداف ملی و آنتی تز قدرت ملی است) وآنتی تزعرصه بین المللی ( سازگاری با محذورات ) است.
درهر جامعه : ارزشهای اصولی ، مواضع اصولی ، ارزشهای فرعی ، مواضع فرعی وجود دارد.
ارزشهای اصولی: ارزشهای ناشی از استراتژی بلند دامنه است
مواضع اصولی : ارزشهای ناشی از استراتژی کوتاه دامنه است.
انزوا: بازیگرخود را مستغنی ویا ناتوان ازدرگیر شدن درمسایل بین المللی می بیند.آمریکا در قرن 19 وآلبانی بعد ازجنگ
بی طرفی :بازیگرخود را درمنازعات بین المللی درگیر نمی کند.استقلال وتمامیت ارضی آن مورد احترام قدرت های بین المللی قرار می گیرد.(در صورت پذیرفته شدن ). این بازیگر می تواند با داشتن پرستیژ خوب درمسایل به عنوان داور وحکم رفتار نماید. سویس در 1815 ، لائوس در 1962 و ترکمنستان در اواخر . این بیطرفی باید مورد توافق قدرت های بزرگ قرار بگیرد. مانند آمریکا در زمان جنگ اول درصورتی بیطرفی سویس را قبول کرد که دشمن نیز آن را قبول کند . سویس صرفاً با سازمانهای فنی سازمان ملل همکاری می کند.
عدم تعهد : به همت رهبران تازه جسته ازدست استعمار : جواهرلعل ونهرو( هندوستان) عبدالناصر(مصر)سوکارنو(اندونزی) مارشال تیتو ( یوگسلاوی). نطفه این جنبش 5 سال بعد در مبارزات نهضت ملی نفت درایران شکل گرفت. (1955). بعد از فروپاشی شوروی و ظهورنظام سلسله مراتبی غیر دستوری آمریکا نشان داده است که با این ارزشها مقابله می کند . اصول :
ü عدم تعهد به هیچ یک از اتحادیه های نظامی
ü وفاداری به اصل همزیستی مسالمت آمیز
ü کمک به جنبش های آزادی بخش
ü عدم واگذاری پایگاه های نظامی
ü عدم انعقاد قراردادهای دوجانبه نظامی با ابر قدرت ها
اتحاد وتعهد: حول محور منافع مشترک شکل می گیرد. انواع : اتحاد های طبیعی ، محافظه کارانه برای حفظ وضع موجود، تجدید نظر طلبانه. در این ارزش عامل تعهد بسیار مهم است.
انواع تصمیم گیری ها
الگوهای سیاست خارجی
1. مدل استراتژیک(عقلایی) : به منافع حساس حیاتی توجه دارد.
قوام :
• یکی ازاشکلات دراستفاده ازمدل استراتژیک نبودن ضوابط ومعیارهای مشخص برای منطقی یاعقلایی بودن است، زیرا هردولتی برداشت ها خود را از این مقوله دارد.
• مورخان دیپلماسی معمولاً ازمدل استراتژیک ( منطقی) استفاده نمودند.
• این مدل به طورعمده تعامل داده های سیاست خارجی دولت ها ورهبران آنها را مورد بررسی قرارمی دهد وطی آن هریک ازبازیگران می کوشد تا به اهداف بیشتری درتامین منافع ملی دست یابد. دراین مدل به سیاست والا توجه دارند.
• دراین مدل بررفتاروعملکرد آن دسته ازنهادهای حکومتی که در اداره امورمسئولیت مستقیم دارند تاکید می شود.
2. مدل تصمیم گیری نهادی : به سنت ها و آیین نامه های نهادی توجه دارد(در این مدل به طورعمده تاکید برجنبه انسانی در فرایند سیاست گذاری خارجی دارد .محور مطالعه بررسی انگیزه های مختلف تصمیم گیرندگان ودسترسی آنها به منابع اطلاعاتی ، شرایط ومقتضیات تصمیم گیری وتاثیر داده های سیاست خارجی دیگران بر انتخاب آنهاست. (قوام )
3. مدل دیوانسالاری: به ارتباط شخصیت انسانی و نهاد حاکم عنایت دارد.
4. مدل تطابق وسازگاری : به این توجه دارد که حقیقت ثابت است و واقعیت ها متغیر. برای انطباق با واقعیت ها باید سازگاری داشت.(قوام : رفتار دولت ها ازلحاظ کیفیت واکنش به محدودیت ها وموانع یا فرصت هایی که محیط بین المللی برای آنهافراهم می کند ، مورد بررسی قرار می گیرد)
5. مدل فزاینده : تاحد زیادی مانند سیاست خارجی قبلی است ونیز باید به طور فزاینده ای اطلاعات را جذب کرد.(قوام : تصمیم گیرندگان به دنبال یافتن بهترین راه منطقی برای تامین منافع نیستند ، بلکه به اتخاذ تصمیمی که بیشترین عوامل موثر درتصمیم با آن موافق هستند ، بسنده می کند. دراین مدل فقدان اطلاعات کافی ازرفتار بازیگران دولتی وخصوصی ازجمله عوامل مهمی است که تصمیم گیری براساس یک محاسبه منطقی را دچارمشکل می کند. )
6. مدل سیستمی : به جامعیت سیاست خارجی توجه دارند. اعتقاد دارند باسیاست خارجی به عنوان سیستم برخورد کرد که ورودی دارد وخروجی.
مبانی موثر برشکل گیری و اجرای سیاست خارجی
نظم نوین جهانی
• این نظمی است که پس از رنگ باختن نظم آنارشیک وستفالیایی درحال شکل گیری است. مبنای انسان محوردارد. خود آگاهی فرهنگی همراه باهمکاری تمدنی دو روند واگرایی وهمگرایی را در نظم نوین بوجود آوردند.
• تحول درقانونمندی های رفتاری
• این نظم درواقع نتیجه اینست که انسان دریافت که خدا او را محور مخلوقات هستی قرار داده است
• انقلاب های انگلیس ، آمریکا وفرانسه تجلی این تحول درصحنه داخلی بود.
• ازاوایل قرن حاضر به تبع اندیشه های کانت وهگل ومارکس وتلاش انسان ، سامان بخشی اجتماعی متحول شد. حرف آن بود که آزادیهای فردی ومزومات ناشی ازهمکاری جمعی با هم تلفیق شود.
• نظمی ساخته شد که به آن می توان نظم کورپوراتیو گفت.اصالت آزادی های انسانی رعایت شود ، اما نیازهای انسانی همکاری جمعی را می طلبد.
اتزیونی به دو خط فکری آفرینشی و سلولی اشاره دارد.
• آفرینشی : حاکی ازتقدم حقوق جزیی نسبت به جمع است، درعمل به تفردگرای منجر می شود( که اوج آن درنظم وستفالی است )
• سلولی : تقدم حقوق جمع نسبت به حقوق فرد است. درعمل به تجمع گرا منجر می شود.( اوج آن امپراتوری است )
نظم نوین جهانی ضمن تقویت گذار ازخیر نسبی نظامی به خیر مطلق تولیدی ، دندان زهر آلود فردگرایی خود محورانه را کشیده وفرد گرایی را درقالب تعاون جمعی و رفاه وسعادت مادی ومعنوی جمعی پیوند میدهد.
این تحول مستلزم نوع خاصی ازنظم است که نظم تکثرگرای مدنی لقب گرفته است.
مقایسه نظام های سیاسی
1. نظام سیاسی سنتی :
ویژگی های نظام سیاسی سنتی :
• ادراک مبنایی ذهنی دارد و ازاضطرار وترس ناشی می شود. تشکیلات قداستی متافیزیکی می یابند که نظامی گری ازویژگی های بارز آن است.
• فرد در این مجموعه نقش انفعالی دارد وقربانی سرنوشت محتوم است
• ازلحاظ سیاسی هم حاکمیت وهم حکومت درشخص فرمانروا نهفته است.
2. نظام وستفالی
ویژگی های نظام سیاسی سنتی :
• مرزها تثبیت می شوند.
• صحنه داخلی وخارجی ازهم جدا می شود.
• بازیگر ملی متولد می شود.
• بازیگر ملی گرایشی تمرکزگریز دارد.
ژان بدن به تمایز دومفهوم حاکمیت وحکومت ازیکدیگر می رسد. بعد از آن دولت وحکومت با دید کارکردگرایانه وابزاری تفسیر می شود.
دراین قالب درصحنه داخلی لیبرال دموکراسی و در صحنه خارجی ناسیونالیسم وملی گرایی به صورت ایدئولوژی نظم وستفالی درمی آیند.
نظم نوین جهانی ازتلفیق دیالکتیکی ویژگی های کابردی دونظم سنتی تمرکز گرا و نظم وستفالی تمرکز گریز ایجاد شده است.
درنظم سنتی مشروعیت بعدی متافیزیکی داشت وویژگی آن مستغنی بودن ازمردم بود که این امردولت ها وحکومت هایی را ایجاد می کرد که مستقل ازمردم بودند.
نظم نوین این اندیشه را بوجود آورده است که هر وظیفه حکومتی و یا غیر حکومتی دارای ایده آلی است که اصالت آن به پذیرش ومقبولیت فرد ارتباطی ندارد ، اما هر انسان خود برای تعیین مصلحت های خود شایسته تر است ، بنابر این تنها می توان او را نسبت به فضیلت ها آگاه نمود.
=======================
خلاصه کتاب
جهانی شدن سیاست
روابط بین الملل در عصر نوین
مولف : جان بیلیتس و استیو اسمیت
جهانی شدن به روندی اطلاق می شود -هنوز هم تداوم دارد - که جهان از طریق آن از بسیاری از جهات به مکانی واحد تبدیل شده است.
جهانی شدن به شکل های گوناگون تمامی حوزه های سیاست اجتماعی را دربرمی گیرد.
اگر چه از اواسط قرن نوزدهم به بعد زمینه کاری قابل ملاحظه ای برای روند جهانی شدن فراهم گردید ، اما این روند از دهه 1960 پیشروی تمام عیار خود را آغاز نمود.
بسیاری از قرائت ها درباره روند جهانی شدن اط ساده انگاری بیش از اندازه ، مبالغه و رویاپردازی رنج می برند.
جهانی شدن با برخی تغییرات نسبتا فراگیر در نظم جهانی ، ارتباط دارد.
جهانی شدن نظام وستفالی و اصل محوری آن یعنی حاکمیت کشورها را با چالش بنیادین مواجه ساخته است.
اگر چه جهانی شدن مرگ حق حاکمیت را به دنبال داشته ، اما دولت را در خود حل نکرده است.
یک کشور در دوره فراحاکمیت در مقایسه با سلف وستفالی خود ، رفتار کاملا متفاوتی خواهد داشت.
جهانی شدن سبب افزایش همکاری مستقیم فرامرزی بین حکومت های ایالتی و شهرداری ها شده است.
جهانی شدن گسترش عمده نظارت فراکشوری را به وسیله نهادهای وابسته به حاکمیت جهانی به ارمغان آورده است.
بخش خصوصی در حاکمیت جهانی در عصر حاضر از طریق نهادهای مشاوره ای ، موسسات تحقیقاتی ، بنیادها و شوراهای مشورتی نقش فعالی بر عهده گرفته است.
نهادهای جامعه مدنی با اشکال گوناگون سازمانی ، موضوعات مورد نظر و راهکارهای گوناگون ، پویایی و نوآوری زیادی برای سیاست های جهانی عصر حاضر به ارمغان آورده است.
جهانی شدن دستیابی به دموکراسی را از طریق دولت ناممکن می کند
نهادهای حکومت جهانی به شدنت غیر دموکراتیک هستند.
حکوممت های جهانی از طریق بازار سبب نابرابری های عمیق و سلطه کارایی بر دموکراسی می شود.
نهادهای جامعه مدنی جهانی نیز عموما از سوابق متزلزلی در زمینه استفاده از روش های دموکراتیک برخوردار هستند.
جامعه بین المللی عبارت است از سازمانی متشکل از دولتهای عضو که نه تنها فراتر از مرزهای ب ی با هم تعامل دارند بلکه اهداف ، سازمانها و معیارهای رفتاری مشترک دارند.
گونه های تاریخی متفاوتی از جامعه بین المللی وجود دارد و مهمترین آنها جامعه ب ی معاصر است.
برای درک جامعه ب ی توجه به روابط گروهی متضاد ( مانند امپراتوریها که از نظر تاریخ تداوم بیشتری دارند) مهم است.
استقلال سیاسی ارزش اصلی جامعه بین المللی است.
دو طلایه دار جامعه بین المللی عبارت بودند از یونان باستان و ایتالیای رنسانس.
دو امپراتوری که در تقابل با این جوامع بودند و به مثابه پل تاریخی بین آنها عمل می کردند امپراتوری روم و جانشین بلافصل مسیحی آن در غرب یعنی جمهوری مسیحی در قرون وسطا بود.
جامعه بین المللی یونانی بر اساس «پلیس»ها و فرهنگ هلنی شکل گرفته بود.
جامعه بین المللی ایتالیا بر اساس «دولت» و هویتهای قدرتمند شهری و رقابتهای ایتالیایی ها در عصر رنسانس شکل گرفته بود.
این جوامع ب ی کوچک در نهایت به دست قدرتهای سلطه طلب همسایه شکست خوردند.
صلح وستفالی اولین تجلی صریح جامعه دولتهای اروپایی بود که مقدم بر تمام رویدادهای بعدی در جامعه بین المللی به حساب می آمد.
این جامعه بین المللی جانشین جمهوری مسیحی قرون وسطا شد.
جنبه خارجی توسعه دولتهای سکولار مدرن باید راهی مشروع برای انجام روابط مشترک پیدا کند بی آنکه دربرابر مقامات ارشد یا سلطه هژمونیک خارجی تسلیم شود.
این جامعه اولین جامعه بین المللی کاملا صریح با نهادهای دیپلماتیک خود ، مجموعه ای رسمی از قوانین و رویه های اعلام شده در کشورداری محتطاطانه از جمله موازنه قدرت بود.
دولتهای اروپایی از طریق جنگ و رقابت های خود اقدام به توسعه سازمان و تکنولوژی نظامی کردند تا قدرت خود را در مقیاس جهانی اعما کنند و نظام های سیاسی غیر اروپایی انگشت شماری توانستند سد راه توسعه آنها شوند.
حقوق بین الملل ،دیپلماسی ،موازنه قوای اروپایی در سراسر دنیا به کار گرفته شد.
ملی گراهای بومی و غیر اروپایی در نهایت قیام کردند و مدعی حق تعیین سرنوشت خود شدند و در نهایت منجر به استعمار زدایی و توسعه جامعه ب ی شد.
متعاقب آن بعد از جنگ سرد و فروپاشی شوروی و بسیاری از دولتهای کمونیستی این توسعه بیشتر شد.
امروزه برای اولین بار درتاریخ یک جامعه بین المللی با گستره جهانی وجود دارد.
امروزه جامعه بین المللی ، چارچوبی اجتماعی و جهانی است که شامل هنجارها و ارزش های مشترک و براساس حاکمیت دولتها ست.
علت بی ثباتی دراز مدت اروپا را می شود در شکل گیری آلمان متحد در دهه 1870 مشاهده کرد که باعث برهم خوردن موازنه قدرت شد.
قدرت های اروپایی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بر سر مسایل استعماری باهم به نبرد برخاستند وآلمان نیز در جستجوی بازار و مستعمرات جدید بود.
برخی از سلسله های پادشاهی در اروپا در حال سقوط بودند و این سئوال را بی پاسخ گذاشتند که کدام ترتیبات منطقه ای و حقوقی جانشین این امپراتوریها خواهد شد.
در عین حال بحث ملی گرایی به ویژه در منطقه بالکان و اروپای مرکزی در حال گسترش بود و جنبش های ملی گرایانه در امپراتوری های در حال اضمحلال عثمانی و اتریش-مجارستان ادعاهای خود در زمینه حق داشتن کشور مستقل را مطرح می کردند.
مجموعه ای از تنش های اقتصادی ، ملی گرایانه و امپریالیستی در نهایت منجر به جنگ جهانی اول شد.
بسیاری از شروط قرادادهای صلح بعد از جنگ جهانی اول (پیمان ورسای )بر اساس 14 نکته که ویلسون مطرح کرده بود ، شکل گرفتند.
قرار بود «جامعه ملل» مانع از جنگ های آینده باشد ، مجمعی که می بایست بر ضد دولت های متجاوز اقدامات جمعی انجام دهد.
مجموعه ای از کشورهای جدید در منطقه بالکان و اروپای شرقی و مرکزی تشیکل شدند بر باقی مانده های امپراتوری های عثمانی و اتریش-مجارستان.
آلمان مقصر جنگ شناخته شد .این کشور مناطقی را به لهستان واگذار کرد ، استان آلزاس -لورن به فرانسه برگدانده شد ، قرار شد آلمان خلع سلاح شود ، فرانسه رایلند را به عنوان یک منطقه نظامی اشغال کند و غرامت های جنگ به قدرت های پیروز پرداخت شود.
بسیاری از منتقدان ایراداتی به این پیمان گرفتند ، گفتند این پیمان در قبال المان بسیار سخت گیرانه است و برخی دیکر گفتند به اندازه کافی سخت گیرانه نبوده است.
از زمان انقلاب صنعتی تا آغاز جنگ جهانی اول ، اقتصاد سرمایه داری جهان در حال توسعه بود و سطح تجارت جهانیافزایش می یافت.
جنک اول این توسعه را متوقف کرد.تاثیرات منفی عمیقی بر نظام ب گذاشت.این تاثیرات به دلیل رونق اقتصاد آمریکا در دهه 1920 مخفی و پوشیده ماند.
در سال 1929 سقوط بازار سهام وال استریت باعث ایجاد رکود جهانی شد و نشان داد تا چه حد اقتصاد ملی کشورها تحت تاثیر نیروی اقتصاد بین المللی است.
رکود اقتصادی در بسیاری از کشورها منجر به پیدایش جنبش های سیاسی افراطی شد که قدرت گرفتند و بسیاری از انها ماهیت راست افراطی داشتند.
از 1868 به بعد ژاپن دوره پر سرعت صنعتی شدن را همراه با پیامدهای ژرف اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی پشت سرگذاشت.
ژاپن برای پیدا کردن بازارهای جدید ، مواد خام و زمین برای جمعیت رو به رشد خود ، نفوذ در شمال چین را آغاز کرد ، در حالی که چین دچار جنگ داخلی طولانی مدت بود.
ژاپن به رغم اینکه در جنگ اول برضد آلمان جنگید ولی همانند این کشور نسبت به حل وفصل مسایل در دوره بعد از جنگ نارضی بود.
بین سالهای 1931 تا 1933 به بعد ژاپن سلطه خود بر منچوری را تحکیم کرد و دولتی دست نشانده به نام منچوگو ایجاد کرد. وانکش جامعه ملل به صریح ترین اقدام تجاوزکارانه که تا آن موقع بروزکرده بود ، از نوع حداقلی بود.
در1937 ژاپن با چین وارد جنگ شد و به این ترتیب روابظش با آمریکا تیره شد و نهایت ژاپن به آمریکا در پرل هاربر حمله کرد.
ریشه های جنگ دوم موضوع مباحثات تاریخی بوده است .مورخان درباره این نکته بحث می کنندکه هیتلر نقشه جنگ را تا کجا کشیده بود .آیا گسنره جنگ را پیش بینی کرده بود.
فاشیسم و نازیسم آنگونه که در ایتالیا و آلمان محقق شد منجر به تغییر شکل کامل جامعه این دو کشورشد و حریم خصوصی افراد از بین رفت.از نظر سیاست خارجی ، نقشه های جاه طلبانه ارضی به گونه ای تصویر شده بود که فراتر از بازنگری در پیمان ورسای می شدند.
سیاستمداران در فرانسه و بریتانیا در مواجهه با بحران های متعدد ب ی سیاست باج دهی و سازش را با هیتلر را در پیش گرفتند.
به محض اینکه آلمان در مارس 1939 پراگ را اشغال کردسازشکاری کنار گذاشته شد و هنگامی که المان در سپتامبر 1939 به لهستان حمله کرد ، فرانسه و بریتانیا به این کشور اعلن جنگ دادند.
قدرت های مختلف اروپایی بعد از 1945 رفتارهای مختلفی در برابر استعمار زدایی ازخود بروز دادند.بریتانیا تصمیم گرفت که از این کار دست بردارد در حالی که دیگران تمایل داشتند امپراتوری خود را ادامه دهند مانند فرانسه.
قدرت های اروپایی دیدگاه های متفاوتی نسبت به مناطق و کشورهای مختلف داشتند.مثلا عقب نشینی بریتانیا از آسیا بعد 1945 بسیار سریعتر از هقب نشینی در آفریقا بود.
فرایند استعمار زدایی در بسیاری از مواقع بی دردسر بود ولی بسته به رفتارهای استعمار کننده و جنبش های ملی گرا در مواردی به جنگی انقلابی ختم می شد مانند الجزایر ، مالایا و آنگولا.
تلاش برای کسب استقلال و ازادی زمانی که ابر قدرت ها و متحدان آنها در آن دخالت می کردند به تعارضات جنگ سرد تبدیل می شد . مانند ویتنام.
این پرسش که ایا استعمار زدایی موفق بود یا نه ؟ بستگی دارد که از چه زاویه ای دیده شود ؟ ( از دیدگاه قدرت های استعماری یا از دید جنبش های استقلال طلب.)
درباره اینکه جنگ سرد چه زمانی اغاز شد و چه کسی مسئول آن بود و چرا آغاز شد /ع نظرات مختلفی وجود دارد.
جنگ سرد در اروپا با شکست اجرای توافق نامه هایی که در پوتسدام و یالتا امضا شده بودند ، آغاز شد.
در روابط شرق و غرب مراحل متمایزی وجود دارندکه طی انها تنش و خطر رویارویی مستقیم شدت گرفت یا کاهش یافت.
بعضی از جنگ های داخلی و منطقه ای به علت دخالت ابرقدرت ها شدت گرفت یا طولانی شد و در صورت عدم مداخله آنها یا رخ نمی دادند و یا کوتاه تر می شدند.
پایان جنگ سرد سبب برداشته شدن سلاح های هسته ای نشده است.
هنوز درباره استفاده از بمب هسته ای در سال 1945 و تاثیر آن بر جنگ سرد، بحث ها و دیدگاه های مختلف وجود دارد.
سلاح های هسته ای عامل بسیار مهمی در جنگ سرد بودند ، اینکه مسابقه تسلیحاتی از خود دارای چه نیرویی بوده ، نکته ای قابل بحث و بررسی است.
موافقت نامه های کنترل و محدود کردن زرادخانه های هشته ای ، نقش مهمی در روابط شوروی و امریکا ایفا کرد.
کشورهای دارنده سلاح های هسته ای درباره جلوگیری از گسترش سلاح های هسته ای با سایر کشورها توافق کردند.
بحران های ب ی متعددی به وقوع پیوست که خطر بروز جنگ هسته ای در آنها وجود داشت.
پایان جنگ سرد نقطه ی عطف مهمی در تاریخ بود که با تغییراتی که در نظام بین المللی، دولت-ملت ها و سازمان های ب سنجیده می شود.
اصطلاح جنگ سرد می تواند هم به ویژگی های رفتاری روابط آمریکا و شوروی در بین سالهای 1945 تا 1989 ، وهم به ساختار اساسی رفتار آن دو که برخوردار از ثبات بود اشاره داشته باشد.
عناصر ساختاری اصلی جنگ سرد عبارت بودند از رقابت سیاسی و نظامی ( و مهمتراز همه هسته ای ) بین ایالات متحده و اتحاد شوروی ع تعارض عقیدتی بین سرمایه داری و کمونیسم ، تقسیم اروپا ، وگسترش تعارض ابرقدرتها به جهان سوم.
سقوط کمونیسم علت اصلی پایان جنگ سرد بود اما تمام جوانب تغییرات سیاست ی را از 1989 به بعد را تشریح نمی کند.
ناگهانی بودن سقوط کمونیسم باعث بی اعتبار شدن پیش بینی های کارشناسان شد.
به قدرت رسیدن گورباچف نشان دهنده ظهوری نسلی نو در رهبری شوروی بود هر چند که گورباچف در اوایل نشان نمی داد که قالب سیاست های شوروی را در هم خواهد شکست.
اتحاد شوروی دچار مشکلات اقتصادی بنیادینی بود که در دهه 1980 به وسیله کاهش محصولات کشاورزی و ناکامی در مواجهه با چالش انقلاب رایانه ای شدت گرفته بود.
گلاسنوست با تعدیل سانسور که گورباچف امید داشت بتواند آن را کنترل کند آغاز شد اما این فرایند به سرعت از دستش خارج شد زیرا چیزی به نام افکار عمومی حقیقی در حال شکل گرفتن بود.
ترکیبی از گلاسنوست و تجدید ساختار سیاسی باعث تضعیف نقش حزب کمونیست و در نهایت خود اتحاد شوروی شد که تا پایان 1991 به جمهوری های مجزایی تجزیه شد.
سازمان دهی دوباره اقتصادی این تاثیر را داشت که منطق نظام قدیمی نابود شود بی آنکه مکانیسم های جدید و عملی جای آنها را بگیرند.
پایان کونیسم در اروپای شرقی ناگهانی بود اما اعتراض به حاکمیت کمونیسم هیچ گاه تازه و نوپا نبود.
اتحاد شوروی همیشه مجبور به پذیرش این واقعیت بود که اختلافات ملی و میل به خودمختاری در میان کشورهای اروپای شرقی وجود دارد و تلاش کرد تا بین حفظ یکپارچگی بلوک شوروی و اجازه دادن به کمی تنوع ، توازن ایجاد کند.
اتحادیه لهستانی موسوم به «همبستگی» نشان دهنده جریان های گسترده نارضایتی هایی بود که قدرت آن حتی بعد از ممنوعیت این سازمان حفظ شد.
اینکه گورباچف از دکترین برژنف در مورد « حاکمیت محدود اروپای شرقی » دست کشید تسریع کننده فرایند انقلابی شد.
ناکامی تلاشهای رهبران اروپای شرقی برای ممانعت از موج انقلاب 1989 به وسیله انتصاب نیروهای جدید ، نشان داد که تا چه حد بحران کمونیسم عمیق و جدی بوده است.
دیدگاه در مورد نقش آمریکا در پایان جنگ سرد عمدتا به صورت دو قطبی بوده اند .برخی سازش ناپذیری ریگان را عامل به زانو درآوردن شوروی می دانند و عده دیگر معتقدند سیاستهای ریگان بی اهمیت بوده یا در عمل باعث طولانی تر شدن جنگ سرد شده است.
روابط میان آمریکا و شوروی با ظهور گورباچف و به صورت یک شبه تغییر نکرد.آمریکا با احتیاط به طرح ها و اقدامات او واکنش نشان داد.
امتیازات اعطایی گورباچف به امضای پیمان نیروهای هسته ای میان برد کمک کرد و عموما جو موجود درروابط آمریکا و شوروی را بهبود بخشید ، این امتیازات ابتدا به شیوه ای محدود ارایه شد اما با افزایش سرعت اصلاحات ، افزایش یشتر حالت یک جانبه به خود گرفت و بسیارگسترده شد.
ماجرا فقط امتیازهای شوروی نیست.آمریکا نیز اقدامات چشم گیری انجام داد و نشان داد که تفسیر دو قطبی از پایان جنگ سرد بسیار ساده و کلی است.
علل پایان جنگ سرد نه تنها در شرایط داخلی و خارجی نهفته است بلکه ریشه در تعاملات آن دو نیز دارد.
جدایی بلوک کمونیست از سرمایه داری باعث شد این بلوک روز به روز نسبت به غرب سرمایه دار مزیت نسبی خود را از دست بدهد.
رشد اگاهی نسبت به نداشتن مزیت نسبی یکی از عوامل سقوط کمونیسم به شمار می آید.
پایان جنگ سرد زمینه رابرای ارایه نظرات خوش بینانه و بدبینانه آماده کرد.
هر دو رویگرد فوق ، شواهدی برای نظریات خود در مورد گرایشان متنوع و بعضا متضاد در رویداد های ب ی بعد از جنگ سرد ارایه می دهند.
نو بودن نظام ب بعد از جنگ سرد نه در بی ثباتی و درگیرینهای موجود بلکه در محیطی ریشه دارد که درگیری ها در آن به وقوع پیوستند.
بعد از جنگ سرد بسیاری از اندیشمندان پدیده جهانی شدن و آینده امریکا را مرتبط با هم تلقی می کنند هر چند که می توان انتظار داشت برای هر دوی آنها فرایندهای مخالف شکل بگیرد.
بیشتر کارشناسان در پیش بینی پایان جنگ سرد ناکام ماندند.
نسبت به این سئوال که چرا جنگ سرد پایان یافت هیچ دیدگاه مشترکی وجود ندارد.
جهان بعد از 1989 شاید خیلی متفاوت از آنچه بعضی از منتقدین فرض می کنند نباشد.
رد بسیاری از مشکلات جدید جهان را می توان تا پایان جنگ سرد تعقیب کرد.
نظر فرانسیس فوکویاما درباره پایان تاریخ نه به پایان زمان تاریخی بلکه به پیروزی نهایی ارزش های لیبرالی بر رقبای عقیدتی آنها اشاره دارد.
خوش بینی لیبرالی نسبت به عصر بعد از جنگ سرد ، درصدد است تا این خوش بینی را در محدوده یک نظریه بزرگتر و قابل ارزیابی عملی درباره دنیای مدرن قرار دهد.
این نظریه بر مبنای سه استدلال واضح شکل گرفته است : یکی درباره ویژگی صلح طلب بودن دموکراسی ها ، دیگری درباره نقش مکملی که نهادهای چند جانبه ایفا می کنند و سومی درباره پیامدهای امنیتی مثبت سرمایه داری جهانی.
منظور از رئالیست این نیست که آنها واقع بین هستند ، بلکه به این دلیل است که آنان نظریه ای دارند که معتقد است تحلیل منسجم تری درباره روش عملکرد دولت ها درگذشته و حال ارایه می کنند.
استدلال مرشایمر درباره بازگشت به آینده بر پایه این استدلال رئالیستی است که نظام دو قطبی در دوره جنگ سرد منتهی به صلحی طولانی شد که ممکن است اکنون به علت از میان رفتن آن ، این صلح تضعیف شود.
نظریه هانتینگتون درباره برخورد تمدن ها ، محتوم بودن تعارض را به عنوان یک واقعیت اثبات شده تاریخی نقطه آغاز کار خود قلمداد می کند و تا آنجا پیش می رود که استدلال کند تعارضات عمده بعدی در دنیا نه تنها درباره اقتصاد یا عقیده بلکه بر سر فرهنگ خواهد بود.
نظریه کاپلان به نام هرج و مرج آینده بر اساس تجربه ای شکل گرفته که وی درمناطقی که ( مناطق در حال انقراض ) در دنیا می نامد ، به دست آورده بود ( مانند بخش هایی از آفریقا ) و معتقد است غرب چیزهایی را که در این نواحی اتفاق می افتد ، نادیده می کیرد.
بعضی از نویسندگان رادیکال و صاحب نفوذ در مسایل سیاست جهانی نظرات خود را در خارج از عرصه روابط بین الملل عالب -و درتضاد با آن - تدوین کرده اند.
نوام چامسکی که انتقادش از آنچه وی « امپراتوری آمریکایی »می نامد نقطه عزیمت روشنفکرانه اوست .وی معتقد است در نظم نوین جهانی چیزهای زیادی تغییر نکرده اندیعنی قدرتمندان و دلت های قدرتمند هنوز حالت هژمونیک خود را حفظ کرده اند.
رابرت کاکس در حوزه اقتصاد سیاسی ب ی دارای شهرت شناخته شده تری است اما وی مانند چامسکی عقیده دارد که ساختارهای قدرت که بعد از جنگ سرد شکل گرفته اند هنوز در جای خود محفوظ مانده اند.
وجود کمونیسم باعث محدو شدن دامنه جغرافیایی سرمایه داری شده بود ، بنابراین از میان رفتن آن منجر به گسترش سریع اصول بازار در سراسر دنیا شد.
اصطلاحی که برای تعریف سیاست اقتصاد جهانی در طول دهه 1990 به کار می رفت « اجماع واشنگتن ز بود که مجموعه ای سخت گیرانه از معیارهای اقتصادی را که همه کشورها می بایست از آن پیروی کنند تعریف می کرد ، صرف نظر از اینکه پیامدهای رفاهی آن چه باشد.
در کشورهای پیشرفته سرمایه داری ، نوعی گرایش مشهود نسبت به سیاست خارجی با محوریت اقتصاد وجود دارد.
منتقدان سرمایه داری نکات مهمی را مطرح می کنند اما تاکنون نتوانسته اند جایگزین اقتصادی جدی برای بازار معرفی کنند.
در اواخر دهه 1980 میلادی نویسندگانی مانند پاول کندی وجود داشتند که معتقد بودند آمریکا در حال افول است.
این دیدگاه که زمانی طرفداران زیادی داشت دیگر مورد پذیرش اکثر صاحب نظران نیست.ترکیبی از عوامل ، از جمله : سقوط شوروی ، شکوفایی بلند مدت اقتصادی آمریکا و آنچه نویسندگان مسایل ر.ب ی ان را «قدرت ساختاری » می نامند ، باعث شدند آمریکا به قدرت مسلط تبدیل شود.
مشکل اصلی که بعد از جنگ سرد پیش روی سیاست خارجی آمریکاست انزواطلبی نیست بلکه یک جانبه گرایی و در اغلب موارد بی اعتنایی به مناطقی از جهان است که این کشور در انجا ها منافع حیاتی ندارد.
تلاش بای اقتصاد پویا و مردمی مبتنی بر بازار در روسیه تاکنون ناموفق بوده است.
اما برای غرب ، به رغم نقض حقوق بشر در چچن و انتخاب پوتین ، یکی از مقامات سابق ک گ ب ، به ریاست جمهوری ، رها کردن روسیه به حال خود اکنون مخاطرات بیشتری دارد.
حتی اگر اصلاحات اقتصادی نتواند وضعیت روسیه را بهبود بخشد ، از آنجا که روسیه در حال حاضر بسیار ضعیف است تهدیدی جدی در سطح ب ی تلقی نمی شود.
ظهور چین در دهه 1990 بر مبنای یک نظام اقتصادی بوده است که از نظر ادغام سرمایه داری و کمونیسم تقریبا منحصر به فرد می باشد.
سیاستگذاران امریکا بیشتر نگران فرصت های تجاری عظیم در چین هستند نه اینکه به فکر ازادی سیاسی باشند.
اما در طول زمان بسیاری از افراد پیش بینی می کنند که اصلاحات مبتنی بر بازار و ادغام چین در اقتصاد جهانی منجر به تحولات سیاسی برگشت ناپذیری خواهد شد.
در عین حال بسیاری از کشورها در منطقه آسیا-اقیانوسیه چین را تهدید شماره یک خود تلقی می کنند.
تا نیمه دوم دهه 1990 دیدگاه پذیرفته شده این بود که آسیا اقیانوسیه به اوج گیری اقتصادی نایل شده اند و حتی بسیاری از ناظران پیش بینی کردند قرن پاسفیک در راه است.
بحان اقتصادی آسیا که در 1997 آغاز شد منجر به تغییرات گسترده و پیامدهای اجتماعی و سیاسی عظیم شد.
این بحران تاثیر شدیدی هم روی ثبات نظام مالی جهان داشت.
سقوط ایده قرن پاسفیک جدید تنها باعث تایید هژمونی آمریکا شد.
سیاستگذاران آمریکا نسبت به ژاپن به عنوان رقیب اقتصادی و مدل ژاپنی سرمایه داری نگران نیستند.
اروپا برای نظریه های ر.ب از نوع لیبرال و رئالیستی عرصه آزمایش بزرگی بوده است و در دوره بعد از جنگ سرد همچنان آزمایشگاه بزرگی باقی مانده است.
سئوال مهمی که بعد از 1989 پیش روی اروپاییان قرار گرفت این بود که فرایند اتحاد آلمان را چکونه می توان مدیریت کرد.
توسعه و یکپارچگی فضای اقتصادی اروپا با توسعه موازی «سیاست مشترک امنیتی » و « سیاست مشترک خارجی » همراه بوده است.
سقوط یوگسلاوی ازمایش مهمی بود که اروپا نتوانست از آن سربلند بیرون بیاید.
بسیاری از کارشناسان اکنون استفاده از اصطلاح «جهان سوم » را مورد سئوال قرار می دهند.
فقر در دهه 1990 همچنان واقعیتی برای اکثر مردم است.
پایان جنگ سرد نایج متضادی در کشورهای کمتر توسعه یافته به بارآورده است.
تنش های سیاسی ناشی از عدم توسعه را نمی توان از کشورهای پیشرفته دور نگه داشت.
بسیاری امیدوار بودند بعد از جنگ سرد صلح حکم فرما خواهد شد.
پایان جنگ سرد احتمال بروز جنگ هسته ای را خیلی کم کرد و مخارج نظامی را کاهش داد.
پایان جنگ سرد تعداد جنگ ها را افزایش داد و لی منجر به تلفات غیر نظامیان شد.
رئالیسم از آغاز شکل گیری رشته روابط بین الملل ، نظریه غالب سیاست جهانی بوده است.
رئالیسم خارج از محیط دانشگاهی از سابقه طولانی تری برخوردار بوده است.تردید درباره ظرفیت خرد بشر برای پیشرفت اخلاقی در آثار نظریه پردازان سیاسی کلاسیک مانند توسیدید ، ماکیاولی ، هابز وروسو دیده می شود.
توسیدید در یکی از صحنه ههای جنگ پلوپونزی در « گفت و گوی ملوسی ها » از عبارات آتنی ها استفاده می کند تا بر دیدگاه رئالیست ها درباره بعضی از مفاهیم اصلی مانند منافع شخصی ، ائتلاف ها ، موازنه قوا ، توانایی ها و عدم امنیت تاکید ورزد .مردم جزیره ملوس به شیوه ایده آلیستی پاسخ می دهند و به عدالت ، انصاف ، بخت و اقبال ، خدایان و وهله آخر به منافع مشترک متوسل می شوند.
رئالیسم در پایان هزاره دوم همچنان مورد توجه دانشگاهیان بوده و الهام بخش سیاست گذاران است.اگر چه باید در نظر داشت که پایان جنگ سرد با احیای لیبرالیسم ورویکردهای انتقادی متعدد دیگری همراه بوده است که همگی تحت لوای پست شوزیتویسم گرد آمده اند.
در ادبیات ر.ب در مورد اینکه آیا می توانیم به طور واضح در مورد رئایسم به عنوان نظریه واحد و منسجم صحبت به میان بیاوریم ، اختلاف نظر وجود دارد.
مهم ترین اختلاف بین دو دسته وجود دارد ، دسته اول رئالیسم را مجوزی جهت اتخاذ هر نوع عملی می دانند که برای تضمین بقای سیاسی ضروری است (رئالیسم های تاریخی ) و دسته دوم را شرایط همیشگی مخاصمه یا آمادگی برای مخاصمات آنیده می دانند (رئالیسم ساختاری ).
رئالیسم ساختاری به دو جناح تقسیم می شود : آن دسته از نویسندگانی که بر طبیعت بشر به عنوان ساختار تاکید دارند ( رئالیست های ساختاری نوع اول ) و آنهایی که معتقد به هرج و مرج ، ساختاری است که رفتار دولت ها را شکل و تحت تاثیر قرار می دهند.( رئالیسم ساختاری نوع دوم ).
در حاشیه رئالیسم ما با شکلی از رئالیسم رو به رو می شویم که تصویر بدبینانه رئالیسم های تاریخی و ساختاری را نمی پذیرد و معتقد است که کشورهای عمده در این نظام از طریق مدیریت قدرت و اقداماتی مانند دیپلماسی و حقوق ب عرفی می توانند وضعیت جنگ راکاهش دهند.
این مساله که آیا می توان از سنت منسجم رئالیسم سیاسی صحبت کرد یا خیر به بحث مهمی اشاره دارد که از سوی تاریخ دانان این نظریه مطرح شده است.بیشتر رئالیست های کلاسیک خود را وابسته به سنت خاصی نمی دانستند و به همین دلیل رئایسم مانند همه سنت ها چیزی مانند ابداع است .
وقتی که ما تنوعی از رئالیسم را می پذیریم این خطر وجود دارد که مشخصه ویژه هر کدام از متفکران و بستری که آنها در ان نگرش می پرداختند را بیش از حد بزرگ جلوه دهیم نتیجه چنین عملی ، این می شود که نسبت به اجزا آن شناخت کامل داریم و از فهم آن به عنوان یک مجموعه کلی بازمانده ایم.
دولت گرایی هسته مرکزی رئایسم است و شامل دو ادعا است . نخست طبق عقیده نظریه پردازان ، دولت مهم ترین بازیگر است و بقیه بازیگران در جهان سیاست از اهمیت کمتری برخوردارند.دوم ،«حاکمیت »دولت وجود یک جامعه مستقل سیاسی را مشخص می سازد که از اقتدار حقوقی بر سرزمین خود برخوردار است.
انتقاد عمده : دولت کرایی هم در زمینه تجربی ( چالش هایی برای قدرت دولت از « بالا» و «پایین » ) و هم هنجاری ( ناتوانی دولت های حاکم جهت پاسخ به مشکلات جمعی جهانی مانند قحطی ، تخریب محیط زیست و نقض حقوق بشر ) دارای نقص است.
بقا : هدف اولیه همه دولتها بقا است.این برترین نفع ملی است که همه رهبران سیاسی باید به آن احترام بگذارند.تمامی اهداف دیگر مانند توسعه اقتصادی در درجه دوم قرار می گیرند.دلتمردان برای آنکه امنیت کشور خود را حفظ کنند باید اثول اخلاقی را مورد توجه قرار دهند .این اصول اقدامات را بر اساس بازده آن مورد ارزیابی قرار می دهد تا اینکه بخواهد قضاوت کند که آیا عمل یک فرد درست بوده یا غلط.اگر اخلاقیات جهانی برای رئالیست های سیاسی وجود داشته باشد ة این اخلاق تنها در جوامع خاص تجسم می یابند.
انتقاد عمده : آیا حد و مرزی وجود دارد که مشخص کند یک دولت چه اقداماتی را می تواند به نام ضرورت انجام دهد ؟
خودیاری : هیچ کشوری نمی تواند جهت تضمین امنیت شما مورد اعتماد باشد.در سیاست ب ، ساختار نظام به دوستی ، صداقت و شرف اجازه ظهور نمی دهد ، فقط ، وضعیت همیشگی عدم اطمینان ، به علت نبود دولت جهانی به وجود می آید.همزیستی از طریق تقویت موازنه قوا به وجود می اید و در جاییکه دولت رئالیست به دنبال کسب منفعت بیشتری نسبت به سایر کشورها است ، همکاری محدود در تعاملات امکان پذیر است.
انتقاد عمده : خود یاری پیامد اجتناب ناپذیر فقدان یک دولت جهانی نیست ، خودیاری یک بازی است که دولت ها آن را انتخاب کرده اند .به علاوه نمونه های تاریخی و معاصری وجود دارد که دولت های نظام های امنیت جمعی را با اشکالی از همگرایی منطقه ای را به خودیاری ترجیح داده اند.
وضعیت جنگ : (state of war)وضعیتی که در آن درگیری واقعی وجود ندارد اما جنگ سرد دایمی وجود دارد که هر لحظه می تواند به جنگ گرم تبدیل شود.
لیبرالیسم اساسا بر آزادی فرد تکیه دارد.نهادهای داخلی و ب ی باید بر این اساس مورد بررسی قرار گیرند که آیا این هدف را تقویت می کنند یا خیر ؟اما توجه داشته باشید که این قاعده اساسی شامل تنوعات مهمی است ، به عنوان مثال برخی معتقدند آزادی باید بخ هاطر خیر مهم تر محدود شود.
لیبرالیسم از قرن هجدهم به بعد نفوذ زیادی بر عملکرد سیاست ب داشته است.
تفکرات لیبرال در ر.ب در دوره بین دو جنگ و در آثار ایده آلیست ها - که معتقد بودند که جنگ شیوه کهنه و غیر ضروری و کهنه حل وفصل اختلافات بین دولت ها است - به اوج خود رسید.
ب گرایی لیبرال : گرایشی در تفکرات لیبرال مبنی بر اینکه نظم طبیعی به وسیله دولتمران غیر دموکراتیک و سیاست های منسوخی مانند موازنه قوا به انحراف کشیده شده است.ب گرایان لیبرال معتقدند که ارتباط بین افراد و جهان ، از طریق بازرگانی و مسافرت ، شکل صلح آمیز تر روابط بین الملل را تسهیل می کند.
ایده آلیسم : اگر چه بین ب گرایی لیبرال و ایده آلیسم ارتباط مهمی ، همانند اعتقاد به قدرت افکار عمومی جهان در مهار منافع کشورها ، وجود دارد ، اما ایده آلیسم از این جهت متمایز است که به اهمیت بنیان نهادن نظم ب ی اعتقاد دارد.ایده آلیست ها ، بر خلاف ب گرایان معتقدند ، آزادی دولت ها بخشی از مشکلات ر.ب است و نه قسمتی از راه حل آن.تشخیص آن ها دو نتیجه دارد: 1- نیاز به تفکر صریح هنجار گراست : چگونه صلح را تقویت کنیم و جهان بهتری بسازیم .2- دولت ها باید بخشی از سازمان های ب ی و محدود به قوانین و هنجارهای آن باشند.
از نظر ایده آلیسن شکل گیری یک سازمان ب ی جهت تسهیل تغییرات صلح آمیز ، خلع سلاح ، میانجیگری و ( در صورت نیاز ) استفاده از زور ، بسیار اساسی محسوب شد.جامعه ملل در1920 ایجاد شد اما نظام امنیت جمعی آن نتوانست در دهه 1930 ، جلوی سقوط آن را به جنگ بگیرد.کشورهای پیروز در ائتلاف دوران جنگ برای مقابله با آلمان نازی به دنبال نهاد ب ی جدیدی بودند که نماینگر جامعه دولت ها باشد و در مقابل تجاوز مقاومت کند.منشور سازمان ملل از دو جنبه مهم با جامعه ملل متفاوت بود : 1- عضویت آن تقریبا جهانی بود 2- قدرت های بزرگ می توانستند جلوی هر اقدامی را که خلاف منافع آنها بود را بگیرند.
نهادگرایی لیبرال : سومین رویکرد در الگوی لیبرالیسم بود.نهادگرایان لیبرال در دهه 1940 به نهاد های ب ی روی آوردند تا برخی از اقداماتی را که دولتها نمی توانستند آنرا اجرا کنند ، عملی سازند .همین عمل کاتولیزوری برای نظریه همگرایی در اروپا و پلورالیسم در ایالات متحده تبدیل شد.پلورالیسم در اوایل دهه 1970 چالش عمده ای برای رئالیسم ایجاد کرد.این نظریه ر بازیگران جدید ( شرکت های فراملی و سازمان های غیردولتی ) و الگوهای جدید تعامل ( وابستگی متقابل و همگرایی ) تمرکز داشت.
بحث درباره کشورهای لیبرال بر موضوع پژوهش ب گرایی نئولیبرال ، حاکم است: حوزه صلح لیبرال تا چه اندازه گسترش می یابد ، چرا روابط درون ان صلح آمیز است و در روابط بین کشورهای لیبرال و رژیم های خود کامه چه الگوهایی ممکن است تغییر کند ؟ اساسا در دوره پس از جنگ سرد ب گرایان نئولیبرال حمایت های خود را از تلاشهای غرب ( به ویژه آمریکا)برای استفاده از اهرم سیاست خارجی جهت فشار بر دولت های خودکامه جهت لیبرال شده ، تشدید کرده اند.
واکنش نئوایده آلیست ها به جهانی شدن استفاده از دموکرانیزاسیون نهادهای ب ی و ساختارهای داخلی کشور است.نئوایده آلیسم رادیکال نسبت به جریان اصلی پایبندی لیبرالیسم به جهانی شدن از بالا انتقاد می کند.
متداول ترین نظریه لیبرالیسم در دوره معاصر نهادگرایی نئولیبرال است .در مرکز برنامه پژوهشی آنها این مسئله قرار دارد که چگونه می توان همکاری را در شرایط هرج و مرج آغاز و تقویت نمود.این عمل با ایجاد رژیمها تسهیل می شود.توجه داشته باشید که نهادگرایان نئولیبرال در این فرضیه با رئالیست ها مشترکند که دولت ها مهمترین بازیگران هستند و اینکه محیط ب هرج و مرج آمیز است.به هرجهت ، دلایل آنها درباره دست یابی به الگوهای ثابت همکاری در شرایط هرج مرج باهم تفاوت دارد.
مناظره نئو -نئو در 10 تا 15 سال اخیر تمرکز غالب در پژوهش نظری ر.ب در ایالات متحده بوده است.
نئورئالیسم ونئولیبرالیسم بیش از آنکه صرفا نظریه باشند بیانگر پارادایم ها یا چارچوب های فکری هستند که تصور افراد را نسبت به جهان شکل می دهند و بر اولویت های پژوهش و مباحث و گزینه های سیاسی تاثیر می گذارند.
قرائت های مختلفی از نئورئالیسم یا نئولیبرالیسم وجود دارد.
نئولیبرالیسم در دنیای آکادمیک بیشتر به نهادگرایی نئولیبرال اشاره دارد.در جهان سیاست ، نئولیبرالیسم به واسطه تقویت سرمایه داری و ارزشها و نهادهای دموکراتیک غربی شناخته می شود.
رویکردهای انتخاب عقلانی و نظریه بازی در نظریه های نئورئالیسم و لیبرالیسم ترکیب شده اند تا گزینه های سیاسی و رفتار دولتها را در شرایط مخاصمه و همکاری تشریح کنند.در این حالت ما با تعابیر پیچیده تر و علمی تری از این نظریه ها روبه رو هستیم.
نظریه های نئورئالیسم و نئولیبرالیسم نظریه های حل کننده مسایل هستند ، از وضعیت موجود نشئت می کیرند ، آنها در مورد بازیگران ، ارزشها ، مسایل ، و ترتیبات قدرت در نظام ب دارای فرضیه های مشترک هستند.نئورئالیست ها و نئولیبرال ها دنیاهای مختلفی را مطالعه می کنند.نئورئالیست ها به مطالعه مسایل امنیتی می پردازند و درگیر مسایل قدرت وبقا هستند ، نئولیبرالها به مطالعه اقتصاد سیاسی می پردازند و برهمکاری نهادها تمرکز دارند.
رئالیسم ساختاری کنت والتز تاثیر عمده ای بر پژوهشگران ر.ب داشته است.او مدعی است که ساختار ب عامل اصلی در شکل دهی به رفتار دولت هاست.همچنین نئورئالیسم والتز دیدگاه ما را نسبت به قدرت و توانمندیها توسعه می دهد.او با رئالیسم سنتی از این لحاظ موافق است که قدرت های بزرگ همچنان ماهیت نظام ب را تعیین می کنند.
رئالیست های ساختاری اهمیت مشخصه های ملی -به عنوان تعیین کننده رفتار سیاست خارجی کشور-را چندان مهم تلقی نمی کنند.از نظر نئورئالیست ها همه دولت ها از لحاظ عملی واحد های یکسانی هستند که با تنگناهای مشابهی که به واسطه هرج و مرج ایجاد شده روبه رو هستند.
رئالیست های ساختاری بسیاری از فرضیه های رئالیسم سنتی را می پذیرند.آنها معتقدند که زور ابزار مهم و موثری برای حکومت داری است و موازنه قوا همچنان سازو کار اصلی برای دستیابی به نظم در این نظام است.
جوزف گریکو ، نماینده رئالیست های مدرن است که منتقد نهادگرایان نئولیبرال هستند.او مدعی است که دولت ها هم به دنبال منافع مطلق هم منافع نسبی هستند.چکونگی توزیع این منافع مسئله ی مهمی است ، بنابراین بر سر همکاری های ب ی دو مانع وجود دارد : ترس از کسانی که ممکن است از قوانین پیروی نکنند و منافع نسبی دیگران.
پژوهشگران در مطالعات امنیتی دو برداشت از نئورئالیسم را ارایه می کنند.نئورئالیست های تهاجمی بر اهمیت قدرت نسبی تاکید دارند.آنها همانند رئالیست های سنتی معتقدند مخاصمه در نظام ب اجتناب ناپذیر است و رهبران همواره باید مراقب دولت های توسعه طلب باشند.غالبا نئورئالیستهای تدافعی با نهادکرایان نئولیبرال اشتباه گرفته می شوند.آنها به هزینه های جنگ واقف هستند و فرضشان بر این است که جنگ معمولا از نیروهای غیر عقلانی یک جامعه ناشی می شود.به هر حال آنها می پذیرند که دولت های توسعه طلب که خواستار استفاده از نیروی نظامی هستند ، زیستن در یک جهان بدون سلاح را ناممکن می سازد.همکاری ممکن است ، اما تنها در ارتباط با دولت های دوست می تواند موفقیت آمیز باشد.
نئولیبرالیسم معاصر به وسیله فرضیه های لیبرالیسم بازرگانی ، جمهوری خواه ، جامعه شناختی و نهادگرایی شکل گرفته است.
لیبرالیسم بازرگانی و جمهوری خواه اساس تفکر اخیر نئولیبرال را در دولت های غربی تشکیل می دهد.این کشورها در برنامه های سیاست خارجی خود به حمایت از تجارت ازاد و دموکراسی می پردازند.
نهادگرایی نئولیبرال در آثار نظری کارکردگرا در دهه های 1950 و 1960 وابستگی متقابل ادبیات و مطالعات فراملی دهه های 1970 و 1980 ریشه دارد.
نهادگرایان نئولیبرال نهادها را به مثابه ابزاری برای دستیابی به همکاری در نظام ب می دانند.رژیم ها و نهادها در اداره نظام ب رقابت آمیز و هرج و مرج آمیز بسیار موثر اند.آنها در زمان لازم به تشویق چند جانبه گرایی و همکاری به مثابه ابزاری برای تامین منافع ملی می پردازند.
نهادگرایان نئولیبرال معتقدند که همکاری در حوزه هایی که از نظر رهبران منافع متقابلی وجود ندارد ، بسیار دشوار است.
نئولیبرال ها معتقدند که دولت ها برای دست یابی به سود مطلق همکاری می کنند و بزرگترین معضل برای رسیدن به همکاری «تقلب» دیگر دولت ها است.
مناظره نئو-نئو بحث بین دو دیدگاه کاملا متضاد نیست .آنها از شناخت شناسی مشترکی برخوردارند ، بر مسایل مشابهی تمرکز دارند و در برخی از فرضیه ها درباره سیاست ب توافق دارند.این مناظره ای درون پارادایمی است.
نهادگرایان نئولیبرال و نئورئالیست ها دنیاهای متفاوتی از سیاست ب را مطالعه می کنند.نئورئالیست ها بر امنیت و موضوعات نظامی - موضوعات مربوط به سیاست عالی - تمرکز دارند.نهادگرایان نئولیبرال بر موضوعات مربوط به اقتصاد سیاسی و محیط زیست و اخیرا بر حقوق بشر تاکید دارند.این موضوعات موضوع سیاست نازل نامیده می شود.
نئورئالیست ها معتقدند که دولت ها باید نگران منافع مطلق و نسبی باشند که از توافق های ب ی و تلاش های همکاری جویانه ناشی می گردد.نهادگرایان نئولیبرال کمتر نگران منافع نسبی هستند و معتقدند که همه از منافع مطلق بهره خواهند برد.
نئورئالیست ها نسبت به همگاری محتاطانه تر عمل می کنند و یاداوری می کنند که دنیا همچنان مکانی رقابت آمیز است که تحت تاثیر منافع شخصی اداره می شود.
نهادگرایان نئولیبرال معتقدند که دولت ها و دیگر بازیگران می توانند به همکاری تشویق گردند ، البته آن ها باید متقاعد شوند که همه دولت ها به قوانین پایبندند و اینکه همکاری به منافع مطلق منجر خواهد شد.
این بحث بسیاری از موضوعات مهم که برخی از فرضیه های اصلی هر دونظریه را به چالش می کشاند ، مورد بررسی قرار نمی دهد.به عنوان مثال نئورئالیسم نمی تواند آن گروه از رفتارهای سیاست خارجی را توضیح دهد که هنجار منافع ملی را به خاطر منافع بشر دوستانه به چالش می کشاند.هیچ کدام از دو نظریه به تاثیر یادگیری بر رفتار سیاست خارجی دولت ها اشاره نکردند.
نئورئالیستها معتقدند که دولت ها همچنان بازیگران عمده در سیاست ب هستند و جهانی شدن بخشی از اقتدار و کنترل دولت ها را به چالش می کشد اما سیاست همچنان ب ی است.
نئورئالیست ها نگران چالش های جدید امنیتی هستند که از جهانی شدن نابرابر ناشی می کردد.( مانند بی عدالتی و منازعه ).
جهانی شدن فرصت ها و منابعی را برای جنبش های اجتماعی فراهم می کند که اقتدار دولت ها را در حوزه های مختلف به چالش می کشد.نئورئالیست ها از جنبش هایی که مسایل مهم امنیتی را در معرض بحث عمومی قرار می دهد ، حمایت نمی کنند.
نئولیبرال های بازار ازاد معتقدند که جهانی شدن نیرویی مثبت است.سرانجام همه دولت ها از رشد اقتصادی که به وسیله نیروهای جهانی شدن تقویت می گردد بهره مند می شوند.پانها معتقدند که دولت ها نباید با جهانی شدن مبارزه کنند یا با مداخلات سیاسی ناخواسته آن را کنترل کنند.
برخی از نئولیبرال ها معتقدند که دولت ها باید به منظور تقویت سرمایه داری با وجهه انسانی یا بازاری که نسبت به منافع و نیازهای انسان ها حساستر است مداخله نمایند.نهادهای جدید می توانند به وجود آیند و نهادهای پیشین می تواند به منظور جلوگیری از جریان نابرابر سرمایه ، تقویت ثبات زیست محیطی و حمایت از حقوق شهروندان مورد اصلاح قرار گیرد.
آثار مارکس به رغم سقوط حاکمیت حزب کمونیست در شوروی همچنان اعتبار خود را حفظ کرده است.
تحلیل مارکس از سرمایه داری اهمیت خاصی دارد و این اهمیت همچنان بیشتر می شود.
تحلیل مارکسیستی از ر.ب به دنبال آشکار کردن شیوه عمل پنهانی سرمایه داری جهانی است.این شیوه عمل پنهانی بستری فراهم می سازد که در قالب آن حوادث ب ی رخ می دهد.
خود مارکس مطالب زیادی درباره تجزیه و تحلیل نظری ر.ب ارایه نکرد.
عقاید او به شیوه های مختلف و متضاد تفسیر و تصاحب شده است که همین امر منجر به پیدایش برخی مکتب های مختلف مارکسیستی شده است.
در بطن مکتب های مختلف ، عناصر مشترکی وجود دارد که به نوشته های مارکس برمی گردد.
نظریه نظام جهانی توسعه مستقیم آثار لنین درباره امپریالیسم و آثار «مکتب وابستگی آمریکای لاتین » است.
والرشتاین یکی از مهم ترین نویسندکان این مکتب است.
آثار او از سوی تعدادی از نویسندگان توسعه یافت که نظریات خود را بر مبنای آثار اولیه او بنیا ن نهاده بودند.
گرامشی تجزیه و تحلیل مارکسیستی را بیشتر به سوی پدیده ی روساخت تغییر داد.به ویژه فرایندهایی را بررسی نمود که از طریق آنها رضایت جهت پذیرش یک نظام اجتماعی و سیاسی خاص از طریق فعالیت هژمونی ایجاد و بازتولید می کردد.هژمونی افکار و ایدئولوژی طبقه حاکم را در سراسر جامعه کاملا گسترده و مورد پذیرش می سازد.
متفکرانی مانندکاکس تلاش نموده اند تا از طریق تسری برخی مفاهیم کلیدی گرامشی ، به ویژه در بستر جهانی ، افکار او را ب ی سازند.
نظره انتقادی در آثار مکتب فرانکفورت ریشه دارد .
دغدغه اصلی آنان ازاد سازی است و به ویژه آنها به ظرفیت های بشر که در هنگام عمل آزاد سازی مورد استفاده قرار می کیرد توجه دارند.
تفسیر های متعدد و مختلفی از کلمه آزادسازی از درون سنت نظریه انتقادی به وجود آمده است.نسل نخست مکتب فرانکفورت آزادسازی را معادل با آشتی با طبیعت می دانست.هابرماس معتقد است که نیروی آزاد سازنده در حوزه ارتباطات قرار دارد و اینکه دموکراسی لیبرال شیوه ای است که از قالب آن این نیرو می تواند آزاد گردد.
اندرولینک لیتر بر مبنای مفاهیم نظریه انتقادی عقاید خود را بسط داد و به نفع گسترش مرزهای اخلاقی اجتماع سیاسی استدلال کرد و به اتحادیه اروپایی به عنوان نمونه ای از نهاد حکومتی پساوستفالی اشاره کرد.
مشخصه نئو مارکسیسم بهره گیری مجدد از مقولات و مفاهیم تدوین شده به وسیله مارکس است.
وارن تجزیه و تحلیل مارکس در مورد سرمایه داری و استعمار را به کار می گیرد تا از برخی عقاید اصلی نظریه پردازان وابستگی و نظام جهانی انتقاد کند.
روزنبرگ از عقاید مارکس استفاده می کند تا نظریه های رئالیستی ر.ب را مورد انتقاد قرار دهد و رویکرد دیگری را تدوین کند که به دنبال فهم تغییرات تاریخی در جهان سیاست -به مثابه بازتابی از تغییرات درروابط تولید - باشد.
مارکسیستها تا اندازه ای نسبت به تاکید اخیر بر مفهوم جهانی شدن بدبین هستند.
آنها جهانی شدن را پدیده ای جدید نمی دانند و علائم امروزی جهانی شدن را بخشی از گرایش های دراز مدت در گسترش سرمایه داری می دانند.
مفهوم جهانی شدن به طور روز افزون به عنوان ابزاری ایدئولوژیک جهت توجیه کاهش حقوق کارگران و کاهش ارایه خدمات رفاهی مورد استفاده قرار می گیرد.
رئالیسم ، لیبرالیسم و ساختارگرایی در دهه 1980 مناظرات بین پارادایمی را تشکیل میدادند که رئالیسم از میان این سه نظریه مسلط و برتر بود.
مباحثات بین پارادایمی به رغم آنکه ظاهرا قصد داشت فضای باز فکری ایجاد کند ، عملا بر سلطه و تفوق رئالیسم صحه گذاشت .این مکتب مدعی بود نماینده عقل مشترک بشری و عینیت است و همین دلیل موفقیت آن است.
تفوق و برتری رئالیسم در سالهای اخیر به سه دلیل کاهش یافته است .1
1- اینکه جهانی شدن مجموعهی دیگری از ویژگیهای سیاست های جهانی را به مسایل اصلی تبدیل کرده است .
2- فرضیه بنیادی رئالیسم یعنی پوزیتویسم به دلیل تحولات در علوم اجتماعی و فلسفه ، تضعیف شده است.
3- نهادگرایی نولیبرال به صورت روزافزونی رئالیسم را به عنوان مکتب اصلی مورد چالش قرار میدهد و در نتیجه سنتز نئو-نئو به جریان مسلط و غالب تبدیل میشود.
نظریهها را از این جهت میتوان دسته بندی کرد که تشریحی را سازنده هستند ، بنیادی هستند یا غیر بنیادی .نظریههای تشریحی سازنده هستند و نظریههای سازنده ، غیر بنیادی.
سه نظریه اصلی که تشکیل دهنده مباحثات بین پارادایمی هستند ، بر مجموعهای از مفروصات پوزیتویستی بنا شدهاند.این فرضیات عبارت اند از :
این عقیده که نظریههای علوم اجتماعی میتوانند از همان روشهای علوم طبیعی استفاده نمایند.
حقایق و ارزشها از یکدیگر قابل تفکیک اند
حقایق بیطرف میتواند به عنوان ابزاری برای داوری درباره ادعاها و نظریههای متفاوت مورد استفاده قرار گیرد .
جهان اجتماعی دارای قواعدی است که میتوان آنها را «کشف» کرد.
از پایان دهه 1980 با شکلگیری رویکردهایی که به فرضیههای سازنده و غیر بنیادی تمایل داشتند ، نوعی رویگردانی از پوزیتویسم مشاهده میشود.
سه گروه از نظریهها وجود دارد :
نظریههای خرد گرا که قرائتهای نهایی آن رئالیسم و لیبرالیسم هستند.
نظریههای واکنشگرا که پست پوزیتویسم هستند.
نظریههای سازهانگاری اجتماعی که هدف آنها ایجاد ارتباط بین دو گروه فوق است.
نظریه های هنجاری به دلیل سیطره پوزیتویسم که آن ارزش محور و غیرعلمی میدانست ، چندین دهه متروک و مهجور بود.
در دهه گذشته علاقه و توجه جدیدی به نظریه هنجاری ابراز شده است و به این ترتیب نظریه ب به مباحث اصلی سیاست مرتبط شده است.امروز به صورت گستردهای پذیرفته شده است که تمامی نظریهها چه به صورت تصریحی یا تلویحی ، دارای فرضیههای هنجاری هستند.
دو تفاوت اصلی در نظریه هنجاری ، بین جهان وطنی و اجتماع گرایی است.رویکرد نخست معتقد است حق و تکلیف به عهده افراد است ولی رویکرد دوم کشور را موضوع میداند.
کریس براون سه حوزه اصلی را در نظریه هنجاری معاصر برمیشمارد : آزادی عمل دولت ، اخلاق به کارگیری قدرت و عدالت بین المللی.
در دهه گذشته موضوعات هنجاری در مباحثات مربوط به سیاست خارجی ، بیشتر مطرح شدند.مانند بحث درباره تدوین سیاست خارجی اخلاقی یا چگونگی پاسخ دادن به تقاضاها برای مداخله بشردوستانه.
فمینیست
چهار گونه مختلف از نظریه فمینیستی وجود دارد ، لیبرال ، مارکسیست/سوسیالیست ، پست مدرن و فمینیسم دیدگاهی.
فمینیسم لیبرال در پی یافتن نقشهایی است که زنان میتوانند در سیاست جهانی ایفا کنند و این پرسش را مطرح میکند که چرا آنها در حاشیه قرار گرفتهاند.این رویکرد میخواهد همان فرصتهایی را که به مردان داده شده به زنان نیز داده شود.
فمینیستهای مارکسیست/سوسیالیست روی نظام سرمایهداری بین المللی تمرکز میکنند.فمینیستهای مارکسیست معتقدند سرکوب زنان محصول جانبی سرمایهداری است ، در حالیکه فمینیستهای سوسیالیست سرمایهداری و مردمسالاری را ساختارهایی میدانند که باید بر آنها غلبه کرد تا زنان امیدی به تساوی داشتهباشند.
دغدغه فمینیستهای پست مدرن مسئله جنسیت است که با مسئله موقعیت زنان تفاوت دارد.آنها در پی کشف عواملی هستند که مذکر بودن و مونث بودن را ایجاد میکنند.آنها میخواهند بدانند سیاست جهانی چه نوع مردان و زنانی ایجاد میکند.
فمینیستهای دیدگاهی مانند تیکنر میخواهند سلطه مردها بر آگاهی ما را از جهان اصلاح کنند.تیکنر این کار را از طریق بازنگری و بازتعریف شش اصل «عینی » سیاست بینالملل که به وسیله مورگنتا تدوین شده است ، انجام میدهد.تیکنر این اصول را براساس دیدگاه جنس مونث از جهان ، بازتعریف میکند.
جنسیت به این معناست که مذکر بودن یا مونث بودن چگونه به وسیله سیاست جهانی ایجاد میشود.
نظریه انتقادی
نظریه انتقادی ریشه در مارکسیسم دارد و در دهه 1920 به وسیله مکتب فراکفورت شکل گرفت.مهم ترین نظریه پرداز این رویکرد از 1945 ، هابرماس است.
مارکس هورکهایمر در سال 1937 در مقاله ای ، تفاوت های نظریه سنتی و انتقادی را برشمرد.
نظریه انتقادی معتقد است ساختارهای اجتماعی در تاثیرگذاری خود واقعی هستند.در حالی که پوزیتویسم آنها را واقعی نمیدانست زیرا نمیتوان آنها را به صورت مستقیم مشاهده کرد.
نوشتههای لینک لیتر از مهمترین نوشتههای این رشته است.
جامعه شناسی تاریخی
پیشینهای طولانی دارد .تمرکز اصلی این رویکرد روی مطالعه چگونگی تشکیل جوامع و اشکال مختلف آن است.
جامعه شناسی تاریخی معاصر در پی فهم چگونگی تشکیل دولت از قرون وسطی به بعد است.موضوع مطالعه این رویکرد ، تعاملات بین دولتها ، طبقات ، سرمایهداری و جنگ است.
چارلز تیلی این موضوع را مورد مطالعه قرار میدهد که چگونه سهگونه اصلی دولت در پایان قرون وسطی ، به تدریج به یک گونه دولت ملی تبدیل شد.علت این چنین تغییر توانایی دولت ملی برای مبارزه در جنگ ها بوده است.
مایکل مان مدل مناسبی برای فهم منابع قدرت دولت طراحی کرده است که به اختصار مدل IEMP (ایدئولوژی ، اقتصاد ، نظامی و سیاسی )نامیده میشود.این مدل نشان میدهد که چگونه دولتهای مختلف ، شکل کنونی خود را به دست آورده اند.
جامعه شناسی تاریخی ،نئورئالیسم را تضعیف میکند زیرا نشان میدهد که دولتها از لحاظ سازمانی عملکرد مشابهی ندارند و در طول زمان تغییر میکنند.اما این مکتب همانند نئورئالیسم به مطالعه جنگ علاقهمند است و بنابراین این دو رویکرد نقاط مشترکی هم دارند.
پست مدرن
لیوتارد پست مدرنیسم را بیاعتمادی به فراروایتها تعریف میکند و به این معنی است که این مکتب نمیپذیرد خارج از گفتمان ، بنیانهایی برای حقیقت وجود داشته باشد.
فوکو بر رابطه قدرت-دانش تاکید میکند و معتقد است آنها به صورت متقابل شکل میگیرند.یعنی خارج از حقیقت ، هیچ حقیقتی وجود ندارد .اگر حقیقت دارای تاریخ باشد ، تاریخ چگونه میتواند حقیقت داشته باشد ؟
فوکو رویکردی تبارشناسی درباره مطالعه تاریخ اتخاذ میکند.این رویکرد توضیح میدهد که چگونه طرح حقیقت بر دیگر طرحها سیطره پیدا کرده است.
دریدا معتقد است جهان همانند متنی است که به سادگی قابل فهم نیست ، بلکه باید تعبیر و تفسیر شود .او چگونگی شکل گیری متنها را بررسی میکند و دو ابزار برای فهم اینکه اتفاق ، همانند تخلفهای به ظاهر طبیعی زبان است ، به ما ارائه میکند.این دو ابزار تجزیه و دوبارهخوانی است.
پست مدرنیسم به وسیله نویسندگان برجسته از این جهت مورد حمله قرار گرفته است که بسیار نظری است و با جهان واقعیت چندان سروکار ندارد .پست مدرنیستها در مقابل میگویند در عالم اجتماعی چیزی به اسم جهان واقعی وجود ندارد . زیرا واقعیت از نظر ما مورد تفسیر قرار نمیگیرد.
سازهانگاری
سازهانگاری چشم انداز جدیدی برای پر کردن شکاف بین نظریههای خردگرا و واکنشگرا ایجاد کرده است.
تلاشهای ونت مهم است. کوهن گفته است تا زمانی که واکنشگرایان برنامه تحقیقی ارائه نکنند ، در حاشیه باقی خواهند ماند . ونت چنین برنامهای را ارائه میکند زیرا هدف وی نزدیک کردن دیدگاههای نئولیبرال و واکنشگرایان است.
ادعای اصلی ونت این است که هرج و مرج ب ی امر قطعی و بدون تغییری نیست و به صورت خودکار مستلزم رفتار دولتها بر پایه تامین منافع حود نیست.در حالیکه خردگرایان معتقدند هرج و مرج ویژگی قطعی نظام است.ونت معتقد است هرج و مرج میتواند اشکال متفاوتی داشته باشد ، زیار هویتها و منافع ، محصول تعامل هستند و پیش از آن وجود نداشتهاند.
مهمترین مخالفتها با ونت این است که او در واقع رئالیستی خردگرا است و نمیتواند پلی میان خردگرایی و واکشگرایی ایجاد کند.او سازهانگاری را به گونهای تعریف میکند تا مورد پذیرش خردگرایان قرار گیرد.چنین تعریفی مورد پذیرش واکنشگرایان نیست زیرا انها در پی تعریف عمیقتری از هویت و منافع هستند.او معتقد است دولت در عرصه سیاست جهانی مفروض و قطعی است.
رئالیستهای مشروط خود را رئالیستهای ساختاری یا نئورئالیست میدانند.
آنها معتقدند که نئورئالیسم رای به سه دلیل ناقص است : آنها با «رقابت محور » بودن نظریه مذکور مخالفاند ، آنها قبول ندارند که انگیزه کشورها فقط «دست آوردهای نسبی » است.آنها معتقدند در تاکید روی مفهوم تقلب اغراق شده است.
رئالیستهای مشروط تمایل دارند درباره همکاری بین کشورها نسبت به آنچه نئورئالیستها ی سنتی در این خصوص میاندیشند خوشبین تر باشند.
طرفداران هرج ومرج معقول با این نکته موافقاند که ساختار عامل اصلی در تعیین نوع رفتار دولتهاست.
نوعی گرایش به ویژه در اروپا به سوی هرج و مرج معقول وجود دارد که هدف اصلی آن اهمیت فزاینده ملاحظات امنیت ب است.
دلیل این چنین گرایشی این است که کشورهای بیشتری در جهان معاصر به این واقعیت پی بردند که امنیت آنها با امنیت دیگر کشورها وابستگی متقابل دارد.
هرچه بیشتر این روند گسترش یابد احتمال کاهش تنگناهای امنیتی بیشتر خواهد بود.
نئورئالیستها این دیدگاه را که نهادهای ب ی میتوانند در دسیابی به صلح و امنیت نقش مهمی ایفا کنند را قبول ندارند.
سیاستمداران و دانشگاهیان معاصر که معتقد به رویکرد نهادگرایی لیبرال هستند براین باورند که نهادها راهکارهای مهمی برای رسیدن به امنیت ب ی است.
نهادگرایان لیبرال بسیاری از باورهای رئالیسم را درباره اهمیت قدرت نظامی در ر.ب را قبول دارند.آنها معتقدند نهادها میتوانند چارچوبی برای همکاری ارائه کنند ، تا در این چارچوب بتوان بر مخاطرات رقابت های امنیتی بین کشورها فائق آمد.
نظریه صلح دموگراتیک در سالهای دهه 1980 شکل گرفت .استدلال اصلی این است که گسترش دموکراسی موجب رسیدن به امنیت بیشتر در عرصه ب ی خواهد شد.
نظریه صلح دموکراتیک بر منطق کانتی استوار است که سه مولفه دارد : - دموکراسی انتخابی مردم ، تعهد ایدئولوژیک به رعایت حقوق بشر و وابستگی متقابل کشورهای مختلف به یکدیگر.
براساس این نظریه جنگ بین دولتهای دموکراتیک به ندرت اتفاق میافتد .به دلیل اینکه اختلاف نظرها و تعارض منافع بدون تهدید و یا استفاده از ازور ، حل و فصل میشوند ، احتمال وقوع جنگ ، در مقایسه با منازعات حکومتهای غیر دموکراتیک بسیار اندک است.
طرفداران نظریه صلح دموکراتیک دیدگاههای رئالیستها را رد نمیکنند ، بلکه به رد «رئالیسم عوامانه » آنجا که دیدگاه مزبور مسئله جنگ همه علیه همه را مطرح میکند ، میپردازند . آنها معتقدند هنجارهای داخلی کشورها و نهادهای آن اهمیت دارند.
نظریه پردازان امنیت جمعی مسئله قدرت را به طور جدی مورد توجه قرار میدهند ، اما براین باورند که میتوان از اندیشههای رئالیستی درباره نظام «خودیاری» فراتر رفت.
امنیت جمعی بر سه شرط اصلی استوار است : کشورها باید استفاده از نیروی نظامی برای ایجاد تغییرات در وضعیت موجود را محکوم کنند.آنها باید دیدکاه خود را در زمینه منافع ملی گسترده تر کنند به گونهای که منافع جامعه ب ی را نیز در برگیرد و اینکه کشورها باید بر ترس خود غلبه کنند و یاد بگیرند که چگونه به یکدیگر اعتماد داشته باشند.
هدف امنیت جمعی ایجاد نظام موثری مببتنی بر «توازن تنظیم شده سازمانی » است، که ترجیحا باید جای توازن تنظیم نشده را که در نظام مبتنی بر هرج و مرج جریان دارد ، بگیرد.
اعتقاد بر آن است که امنیت جمعی در صورت تحقق منجر به ایجاد جهانی سرشار از دوستی و صلح میشود.
طرفداران این نظریه معتقدند به رغم شکستهای گذشته ، فرصتهایی پدید آمده است تا بار دیگر به امنیت جهانی فرصت در دوران پس از جنگ سرد را بدهیم.
سیاست قدرت و سیاست عملی که رئالیتها بر آن تاکید میکنند ، از دیدگاه سازهانگاران اجتماعی ، محصول دانش مشترک است و این دانش معطوف به مقصود است.
نظریه پردازان امنیت انتقادی معتقدند که اهمیت دادن بیش از حد در بیشتر رویکردها به دولت اشتباه است.
برخی از آن ها مایلند مرجع توجه در مطالعات را متوجه افراد کنند و توصیه میکنند «آزاد سازی» کلید امنیت بیشتر در کشورها و جامعه ب ی است.
نویسندگان فیمینیت معتقدند که جنسیت در ادبیات امنیت ب نادیده گرفته شده است و این امر با توجه به تاثیر جنگ بر زنان غیرقابل قبول است.
همچنین میگویند ملحوظ نمودن مجدد مسئله جنسیت ، نتیجهاش ایجاد تغیرات محتوایی و مفهومی در مطالعات امنیت ب خواهد بود.
پستمدرنها بر اهمیت اندیشهها و گفتمانها در بررسی امنیت ب ی تاکید میکنند.
هدف پست مدرنها جایگزین کردن «گفتمان اجتماعی » به جای «گفتمان رئالیسم » است.
رویکردهای رئالیستی و پست مدرن روشهای معرفت شناختی متفاوتی دارند.
پست مدرنها سعی میکنند با طرح پرسشهایی که به وسیله رویکردهای سنتی نادیده گرفته شده است ، بحث درباره امنیت جهانی را از منظر جدیدی مطرح میکنند.
نویسندگان پست مدرن معتقدند اکر جوامع معرفتی به گسترش ایدهآلهای اجتماعی کمک کنند ، میتوان ماهیت سیاست ب ی را تغییر داد.
طرفداران مکتب جامعه جهانی معتقدند در پایان قرن بیستم شاهد تسریع روند جهانی شدن بودهایم.
جهانی شدن را میتوانیم در عرصههای اقتصاد ، ارتباطات و فرهنگ مشاهده کنیم .جنبشهای اجتماعی جهانی همچنین واکنشی هستند به مخاطرات جدیدی در زمینه محیط زیست ، مسئله فقر و تسلیحات کشتار در حال رخ دادن است.
جهانی شدن در زمانی محقق میشود که تجزیه دولت-ملتها ، که با پایان جنگ سرد سرعت گرفته در حال رخ دادن است.
ایجاد شکاف در مفهوم کشورداری و حاکمیت سبب بروز انواع جدیدی از درگیری ها و منازعات در کشورها شده که جای درگیریها بین کشورها را میگیرد و نظام ب ی مبتنی بر مفهوم دولت نمیتواند با آن مقابله کند.این امر منجر به تقویت سیاست هایی شده که طرفدار حس مسئولیت جهانی هستند.
جهانی شدن همچنین به وسیله گسترش جوامع امنیتی منطقهای تقویت میشود و با شکلگیری اجماع فزاینده در باره هنجارها و اعتقادات پیریزی میشود.
اختلاف نظرهایی دراین خصوص که آیا جهانی شدن موجب تضعیف مفهوم حاکمیت میشود و یا صرفا به تغییر ماهیت آن میانجامد ، وجود دارد.همچنین پیرامون اینکه آیا جامعه جهانی میتواند به وجود آید که نوید دهنده دورانی از صلح و امنیت باشد یا خیر اختلاف نظر وجود دارد.
بلافاصله بعد از جنگ دوم نهادهای ب ی ایجاد شدند تا همکاریها را در اقتصد جهانی تسهیل کنند و اطمینان حاصل شودکه کشورها انواع سیاست های فقیر سازی همسایه را که در رکود بزرگ نقش داشت را تعقیب نمیکنند.
آغاز جنگ سرد عملکرد این نهادها را به تعویق انداخت ، زیرا ایالات متحده مستقیما برای مدیریت بازسازی اروپا و نظام پولی ب ی که بر پایه دلار قرار داشت ، وارد عمل شد.
نظام برتون وودز که بر اساس نرخ ثابت مبادله و جریان هدایت شده سرمایه قرار داشت ، تا فروپاشی آن در 1971 - زمانی که آمریکا اعلام کرد دیگر دلار را به طلا تبدیل نمیکند - به خوبی عمل میکرد.
مشخصه دهه 1970 فقدان همکاری ب ی اقتصادی بین کشورهای صنعتی بود که نرخ مبادله ارز خود را به حالت شناور درآورده و وارد اشکال جدیدی از سیاست حمایتی تجاری شده بودند.
نارضایتی کشورهای در حال توسعه از نظام ب در دهه 1970 و قتی به اوج خود رسید که آنها تلاش داشتند تا به نظم نوین اقتصادی ب دست یابند.
بحران بدهی در دهه 1980 صندوق ب ی پول را وارد نقش جدیدی کرد و عملکرد آن با بانگ جهانی تداخل پیدا کرد.
مذاکرات تجاری در دهه 1980 سازمان تجارت جهانی نوینی را به وجود آورد.
پیدایش اقتصاد سیاسی ب به عنوان موضوع مهم در ر.ب تا اندازهای به دلیل کاهش برتری اقتصادی ایالات متحده و چالشی بود که برای رویکردهای سنتی نسبت به قدرت و امنیت و به واسطه ناکامیهای ایالات متحده در ویتنام به وجود آمده بود.
آشکار شدن اهمیت اقتصاد سیاسی ب با چالشهای نوی اقتصادی در دهه 1970 درارتباط بود ، از جمله افزایش قیمت نفت به وسیله اوپک و فشار کشورهای در حال توسعه برای رسیدن به نظم نوین اقتصادی ب .این نظم به نظریههایی که بر ماهیت و ساختار اقتصاد جهانی متمرکز بودند ، اهمیت میداد.
چالشهای اقتصادی ناشی از پایان جنگ سرد و جهانی شدن اهمیت اقتصاد سیاسی ب را در مطالعه روابط بینالملل بیشتر کرد.
عناوینی مانند لیبرال ، مرکانتلیست و مارکسیست بیانگر سه نقطه شروع تحلیلی و اخلاقی برای مطالعه روابط اقتصادی جهانی است.
دیدگاه لیبرال (یا نئولیبرال ) نظم اقتصادی جهانی را نتیجه عملکرد نسبتا آزاد بازارها میداند که به وسیله افراد سیاستگذار معقول هدایت میشود.
مرکانتلیستها اقتصاد جهانی را حوزه رقابت بین دولتها برای کسب قدرت میدانند.
تحلیل مارکسیستی بر ساختار اقتصاد جهانی سرمایهداری متمرکز است و براین عقیده دارد که گزینههای کشور و دولت تنها بیانگر تمایلات آنهایی است که ابزار تولید را در دست دارند.
این سه رویکرد سنتی در مطالعه اقتصاد سیاسی ب به طور مفید بر بازیگران مختلف ، فرایندهای مختلف و «سطوح تحلیل» مختلف تاکید میکنند.
انتخاب عقلانی بروندادها را در اقتصاد سیاسی ب نتیجه انتخاب بازیگران میداندکه از لحاظ عقلی همواره به دنبال افزایش قدرت یا سودمندی در قالب انگیزههای خاص و محدودیتهای نهادی هستند.
اقتصاد سیاسی انتخاب عقلانی را درباره بازیگران زیرکشوری مانند ائتلافها ، گروههای ذینفع و دیوان سالارها میداند تا بتوانند بروندادها را در سیاست اقتصادی خارجی یک دولت تشریح کنند.
نهادگراها انتخاب عقلانی را درباره دولتها و تعاملات آنها با یکدیگر به کار میکیرند تا همکاریهای بین المللی را در امور اقتصادی تشریح کنند.
رویکردهای سازهانگاری بیشتر توجه خود را به این مسئله معطوف کرده است که دولتها، کشورها و دیگر بازیگران چگونه اولویتهای خود را تعیین میکنند.آنها در این روند به نقش هویتها ، عقاید ، سنتها و ارزشها اهمیت میدهند.
نئوگرامشیها تاکید میکنند که بازیگران منافع خود را در قالب عقاید ، فرهنگ و دانش تعریف و تعقیب میکنند که خود توسط قدرتهای هژمونیک شکل گرفته است.
جهانی شدن محدودیتهای جدیدی را برای همه دولتها از جمله کشورهای بسیار قدرتمند ایجاد میکند.ظهور بازارهای جهانی سرمایه به این معنی است که همه دولتها باید در انتخاب سیاستهای نرخ مبادله ارز و نرخ بهره محتاط باشند.
در دیگر موضوعات سیاست اقتصادی ، کشورهایی که بیشتر سرمایهدار و قدرتمند هستند ، کمتر از آنچه جهانیگراها نشان دادهاند ، به وسیله جهانی شدن محدود میشوند .علت این امر آن است که شرکتها و سرمایهگذارهایی که دولتها علاقهمند به جذب آنها هستند ، تنها نگران میزان مالیات گذاری و دستمزدها نیستند.آنها همچنین نگران عواملی مانند مهارت نیروی کار ، آماده بودن زیرساختها و نزدیکی به بازارها نیز میباشند.
در سطح بینالمللی کشورهایی که قدرتمندتر هستند بسیاری از اقتصاد نوین جهانی را تدوین ( و تقویت ) میکنند.
دولتهای ضعیف نه تنها باید قوانین تدوین شده از سوی بازیگران دیگر را بپذیرند و به آنها تن بدهند ، بلکه ظرفیت اندکی برای کنترل ادغام خود در اقتصاد جهانی دارا هستند .این کشورها از حاکمیت یا استقلال برای انتخابهای سیاسی در اقتصاد جهانی برخوردار نیستند.
نهادگرایان معتقدند نهادهای ب ی نقش مهم و مثبتی را در تضمین این امر بازی میکنند که جهانی شدن به منافع بسیار گسترده در اقتصاد جهانی منتهی میشود.
رئالیستها و نئورئالیستها استدلال نهادگرایان را به این دلیل رد میکنند که آن دلیلی برای عدم تمایل دولتها برای چشم پوشی از قدرت به نفع دیگر کشورها ارائه نمیکند.
سازهانگارها بیشتر به این امر توجه میکنند که دولتها ، کشورها و دیگر بازیگران چگونه اولویتهای خود را- با تاکید بر نقشی که هویت کشورها ، عقاید غالب و بحثها و مخالفتهای مستمر در این فرایند بازی میکنند- شکل میدهند.
رژیمها ویژگی مهمی از جهانی شدن را بیان میکنند.
تعدا روزافزونی از رژیمهای جهانی در حال شکلگیری است.
اصطلاح رژیم و رویکردهای علوم اجتماعی به آن جدید است ع اما در سنت دیرپای تفکر درباره حقوق ب جا دارد.
آغاز سیاستهای تنش زدایی ،از دست رفتن جایگاه هژمونیک ایالات متحده و آگاهی روزافزون درباره مسایل زیست محیطی ، توجه دانشمندان علوم اجتماعی رابه ضرورت نظریه رژیمها جلب کرده است.
نهادگرایان لیبرال و رئالیستها رویکردهای متفاوتی را برای تحلیل رژیمها تدوین کردهاند.
نظریه رژیمها تلاشی است که در دهه 1970 دانشمندان علوم اجتماعی انجام دادند تا دلیل وجود رفتار مبتنی بر قواعد دولتها در نظام هرج و مرج آمیز ب را تشریح و تبیین کنند.
رژیمها به وسیله اصول ، هنجارها ، قواعد و فرایندهای تصمیمگیری تعریف میشوند.
رژیمها میتوانندبر مبنای رسمی بودن توافقات اولیه و میزان توقعاتی که جهت رعایت آنها وجود دارد طبقهبندی شوند.رژیمهای تمام عیار ، ضمنی و بی اعتبار را در این خصوص میتوان ذکر کرد.
رژیمها امروز کمک میکنند تا ر.ب در بسیاری از حوزههای فعالیت ، تنظیم شود.
نهادگرایان لیبرال از بازار به عنوان قیاسی برای نظام هرج و مرج امیز ب استفاده میکنند.
در شرایط بازار /نظام ب خیر و مصلحت عمومی ندانی تولید نمیشود و تولید شرعمومی زیاد است.
نهادگرایان لیبرال از بازی تنگنای زندان استفاده میکنند تا موانع ساختاری شکلگیری رژیمها را توجیه کنند.
یک هژمون ، سایه آینده و محیطی که از لحاظ اطلاعاتی غنی است همکاری را تقویت میکند و راه فراری را از تنگنای زندانیان به وجود میاورد.
رئالیستها معتقدند نهادگرایان لیبرال اهمیت قدرت را در بررسی رژیمها نادیده میگردند.
رئالیستها از تعارض جنسیتها استفاده میکنند تا ماهیت هماهنگ سازی و ارتباط انرا با قدرت در مجموعهای هرج و مرج آمیز نشان دهند.
دیپلماسی در سیاست جهانی مفهومی کلیدی است.منظور از آن ، فرایندی ارتباطی برای مذاکره بین دولتها و دیگر بازیگران عرصه ب است.
دیپلماسی در دنیای باستان آغاز شد ، اما از قرن پانزدهم به بعد با تاسیس نظام سفارتخانههای دائم به شکل قابل توجهی مدرن شده است.
تا پایان قرن نوزدهم همه دولتها دارای شبکهای از سفارتخانهها در خارج از کشوربودند که به وزارت خارجه خود متصل بودند.دیپلماسی تبدیل به شغلی تثبی شده و متداول شده بود.
جنگ جهانی اول در تاریخ دیپلماسی نقطه عطف به حساب میآید.شکست ظاهری دیپلماسی در ممانعت ار بروز این جنگ منجر به مطرح شدن ضرورت «دیپلماسی نوینی که کمتر مخفیانه بوده و بیشتر در معرض نظارت دموکراتیک باشد » گردید.آغا ز جنگ جهانی دوم نشان دهنده محدودیتهای دیپلماسی نوین بود.
دیپلماسی جنگ سرد مربوط به دوره بعد از جنگ جهانی دوم میشود ، یعنی زمانی که ر.ب تحت سیطره رویارویی جهانی بین دو ابرقدرت و متحدان آنها بود. ضرورت بیچون و چرای پرهیز از جنگ اتمی و نیز پیروزی در جنگ سرد باعث ایجاد نوعی دیپلماسی بسیار ظریف و خطرناک شد.
پایان جنگ سرد نوعی خوشبینی تازه به ارمغان اورد که دیپلماسی میتواند همه مشکلات عمده ب ی را حل کند.ولی وقتی مجموعهای از مشکلات جدید و قدیمی با ظاهری تازه مطرح شدند ، این خوش بینی به سرعت از میان رفت.
دیپلماسی بعد از جنگ سرد فرایندی جهانی است ، اما با مجموعهای متفاوتی از بازیگران ، فرایندها و مسایل و مباحث به چند بخش تجزیه شده است.
دیپلماسی در سیاست خارجی کشورها و دیگر بازیگران عرصه ب نقش مهمی ایفا میکند.
دستگاه دیپلماتیک ممکن ایت بسیار پیشرفته یا در سطح ابتدایی باشد ، اما در ایجاد و اجرای سیاست خارجی و ظایف مهمی را ایفا میکند.
دیپلماسی شامل متقاعد سازی دیگر بازیگران برای انجام ( یا عدم انجام ) چیزی است که از آنها میخواهید تا انجام دهند ( یا ندهند ) . دیپلماسی محض برای اینکه اثر گذار باشد لازم است با دیگر ابزارها تکیل شود ، اما مهارتهای مذاکراتی در هنر دیپلماسی حالت مرکزی و کانونی دارد.
دیپلماسی در ترکیب با دیگر ابزارها ( نظامی ، اقتصادی و سرنگونی ) به نام دیپلماسی مختلط معروف است.در اینجا دیپلماسی تبدیل به یک کانال ارتباطی میشود که از طریق آن استفاده یا تهدید به استفاده از دیگر ابزارها به دیگر طرفها اعلام میشود.
دیپلماسی معمولا نسبت به دیگر ابزارها از نظر در دسترس بودن و هزنیه ، مزایای نسبی قابل توجهی دارد.
در مذاکرات پیچیده و چند جانبه دیپلماسی کمتر جنبه هنری دارد و بیشتر فرایندی مدیریتی است که منعکس کننده سطوح بالایی از وابستگی متقابل بین جوامع است.
سازمان ملل بعد از جنگ جهانی دوم برای حفظ صلح بین کشورها تاسیس شد.
این سازمان به طرق مختلف درسهای گرفته شده از سلف خود یعنی جامعه ملل را منعکس میکرد.
سازمان مرکزی فقط بخشی از سازمان ملل بود.
برای دولتها و دیپلماتها پذیرش اینکه آنچه در داخل کشورها اتفاق میافتد ربطی به هیچ کس ندارد ، روز به روز سختتر میشد.
برای دولتها عادی شده بود که عضویت فعال در سازمان ملل را در راستای خدمت به منافع ملی خود و به منزله داشتن مواضع درست ، تلقی کنند.
پایان جنگ سرد به ترویج این طرز تفکر کمک کرد.
جنگ سرد و فرایند استعمار زدایی مانع نقش فعال سازمان ملل در داخل کشورها شد.
اندیشمندانی که در نظریههای ب دخیل بودند ، سنت قبلی را مبنی بر اینکه افراد در کشورهای تازه استقلال یافته لزوما وضعشان بهتر خواهد بود ، مورد تردید قرار دادند.
سازمان ملل نقطه کانونی وجدان جهانی شد.
سازمان ملل در نظامی چند لایه از حکمرانی ، دخیل شده است ، در مواقعی همراه با دولتها ، در مواقعی در راستای آنها و در مواقعی جدا از آنها کار میکند.
حاکمیت جهانی شامل نقشی قویتر برای سازمان مللدر حفاظت از معیارهای بشری برای افراد در داخل کشورها بود.
سازمان ملل تا سالهای میانی دهه 1990 در حفظ نظم ب ی به سه روش دخیل شد : دلمشغولی نسبت به نظم در داخل کشورها ، مقاومت در برابر تجاوز بین کشورها ، و تلاش برای حل وفصل مناقشهها در داخل کشورها.
برای مداخله در داخل کشورها در اوایل دهه 1990 توجیهات جدیدی مورد توجه قرار گرفت.
اما اکثر عملیات های سازمان ملل به شیوهای سنتی توجیه شدند : صلح و امنیت ب ی تهدید شده است.
اما هرگونه تسامح در ممنوعیت سنتی مداخله باید با احتیاط مورد بررسی قرار گیرد و اگر این امر اتفاق بیفتد ، روشهای جدید تصویب قطعنامه در سازمان ملل میتواند عاقلانه باشد.
حضور درکشورها لزوما وابسته به تایید دولتها نبوده است.
سازمانها وقتی حاضر میشدند ، میتوانستند مستقل از دولتها وارد عمل شوند و بعضی از سازمانها مانند سازمانهای غیر دولتی ، مهارت خاصی در حضور در کشورها بدون نظر دولتها داشتند.
روز به روز اختیار بیشتری از طرف دولتها به سازمانهای ب ی اعطا میَشد تا وظایفی را که سابقا در اختیار دولتهای ملی بودند ، انجام دهند.
این حرف بدان معنا بود که شرایط حاکن تغییر کرده اما به این معنا نیست که دولت مورد تهدید قرار گرفته است.
ترتیبات جدید قرار بودکه دولت را تقویت کند و نه تضعیف.
مفهوم دولت دارای سه معنی بسیار متفاوت است : شخصیت حقوقی ، جامعه سیاسی و حکومت
کشورها و حکومتهای سراسر جهان ممکن است از نظر حقوقی برابر باشند اما بین آنها مشابهت سیاسی چندانی وجود ندارد .منابعی که بسیاری از حکومتها برآنها کنترل دارند از منابع تحت کنترل بسیاری از بازیگران فراملی کمتر است.
نمی توان چنین در نظر گرفت که تمام نظامهای سیاسی کشورها ، از نظامهای جهانی منسجم تر هستند به ویژه اینکه وابستگی ملی با مرزهای کشور مطابقت ندارد.
میتوانیم با کنار گذاشتن اصطلاحات بازیگران کشوری و غیره کشوری درباره بسیاری از انواع بازیگران سیاست جهانی ، نظریه ارائه کنیم . میتوانیم با تمیز قائل شدن بین حکومت ، جامعه و ملت از کشور ، سئوال کنیم که گروههای داوطلب خصوصی ، شرکتها و اقلیتهای ملی هر کشور ، در روابط فراملیتی درگیر هستند یا خیر.
وقتی دولتها واحدهای منسجم و همگون دانسته نشوند باید به عنوان نظامهای باز که برای ارتباط فراملیتی و حکومتی با نظامهای ب ی ، کانالهایی دارند مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند.
تمام شرکتهای بزرگ به دلیل درگیربودن در تجارت ب ی ، به طور بالقوه بازیگران سیاسی ب ی هستند اما فقط آن شرکتهایی که در بیش از یک کشور عمل میکنند ، شرکتهای فراملیتی دانسته میشوند.
توانایی شرکتهای فراملیتی در تغییر دادن قیمت انتقال به این معناست که آنها میتوانند از مالیات یا کنترل دولتی بر معاملات مالی ب ی خود شانه خالی کنند.
توانایی شرکتهای فراملیتی در انجام تجارت مثلثی به این معنی است که دولتها نمیتوانند تجارت خارجی کشور خود را تحت کنترل داشته باشند.
توانایی شرکتهای فراملیتی در فرار از مقررات ، به وسیله انتقال تولید از یک کشور به کشور دیگر ، به این مفهوم است که دولتها برای ارتقای استانداردهای مسئولیت اجتماعی ع با شرکتهای استفاده کننده از فرار مقرراتی اختلاف نظر دارند.
وقتی اقتدار حقوقی یک دولت بر حاکمیت دولت دیگر اثر برون مررزی دارد ، میتواند سبب تضاد شدید بین دولتها شود .این وضعیت به دلیل ساختار و اعمال اقتدار بر شرکتهای فراملیتی است.
چهار مشکل حاکمیت ( جریانهای مالی غیر قابل پیش بینی ، تجارت مثلثی ، فراراز مقررات و فرامرزی بودن حوزه اختیارات ) که در بالا مورد بحث قرار گرفت ، دولتها را در ارتباط با شرکتهای فراملیتی تضعیف میکند.در بخشهایی از سیاسیت اقتصادی ، حاکمیت امروزه باید از طریق اقدام دستهجمعی اعمال شود نه به طور مستقل.
اقدام موثر علیه مجرمین فراملیتی ، به وسیله دولتها ، به همان دلایلی که در مورد شرکتهای فراملیتی بیان شد ، مشکل است.
امروزه برای مبارزه با تهدیدکننده ترین مجرمیت ، صلاحیت فرامرزی پذیرفته شده است و کشورها از بخشی از حاکمیت خود چشم پوشی کردهاند.
گروههایی که برای کسب اهداف سیاسی دست به خشونت میزنند ، معملا مشروعیت به دست نمیآورند ، اما در اوضاع و احوال استثنایی ممکن است جنبشهای آزادی بخش ملی به رسمیت شناخته شوند و در دیپلماسی ، مشارکت کنند.
فعالیتهای فرامرزی مجرمین و چریکها ، مشکلات سیاست داخلی کشورها را به عرصهی سیاست جهانی انتقال میدهد.
اکثر بازیگران فراملیتی ، اگر شرکت یا گروههای خشونت طلب و مجرم نباشند و دلیل وجودی آنها صرفا مخالفت با یک دولت واحد نباشد ، میتوانند انتظار داشته باشند که سازمان ملل آنها را یک سازمان غیردولتی تلقی کند.
در حالیکه وضعیت مشاورهای در شورای اقتصادی و اجتماعی ملل متحد ، شامل تمام سازمانهای غیردولتی فراملیتی نمیشود ، اما این وضعیت ، گویای این نکته است که سازمان های غیردولتی در دیپلماسی ب ی جایگاه مشروع دارند.
شکلگیری اقتصاد جهانی ، به جهانی شدن اتحادیهها ، سازمانهای تجاری ة حرفهای و علمی و قالب سازمانهای غیردولتی ب ی کمک میکند و این امر به نوبهی خود سبب میَود تا این سازمان در تدوین رژیمهای ب ی مربوطه مشارکت کند.
انقلاب فناوری ، ارتباطات رابرای افراد و رسانههای خبری جهانی کرده است.این امر انقلاب سیاسی را به وجود آورده است.بیشتر دولتها عملا قادر به کنرتل جریان اطلاعات به خارج از مرزهای خود نیستند . معدودی از حکومت های سلطهجو میتوانند محدودیتهایی را وضع کنند که بدون تحمل هزینههای سیاسی و اقتصادی گزاف نخواهد بود.
ارتباطات پیشرفته ، این احتمال را که سازمانهای غیردولتی ، فراملیتی عمل کنند و این کار را به آسانی و با هزینههای کم انجام دهند ، افزایش داده است.
سازمانهای ب ی نیز ساختارهایی برای ارتباطات سیاسی هستند . اینها ، نظامهایی هستند که رفتار اعضای خود را محدود میکنند.
دولتها ، سازمانهای بین دولتی را و بازیگران فراملیتی ، سازمانهای غیردولتی ب ی را تشکیل میدهند.به علاوه ولتها و بازیگران فراملیتی ، وقتی متفقا سازمانهای غیردولتی ب ی دوگانه را تشکیل میدهند ، به یکدیگر وضعیت برابر میبخشند.
سیاست بالا ، سیاست پایین.این تمایز برای به حاشیه راندن بازیگران فراملیتی مورد استفاده قرار میگیرد . چنین تمایزی فاقد اعتبار است ، زیرا سیاست به این دو مقوله تنز ل نمییابد. تمام قلمروهای سیاست را میتوان با نوع موضعات ، وضعیت تصمیم گیرندگان دولتی و درجه ی درگیر بودن بازیگران فراملیتی و سازمانهای ب ی تبیین کرد.
مفهوم ساده قدرت ، تحولات را تبیین نمیکند . منابع نظامی و اقتصادی ، تنها توانمندیهای موجود نیستند.وسایل ارتباطی ، اطلاعات ، حاکمیت و و ضعیت نیز داراییهای سیاسی مهم هستند.به علاوه توانایی استفاده از فرایندهای تعاملی برای بسیج کردن پشتیبانی ، نفوذ در سیاست کمک میکند.
قلمروهای سیاسی مختلف ، بسته به اهمیت و برجستگی موضوعات مورد بحث، بازیگران مختلف دارد.
شرکتهای فراملیتی ، از طریق کنترل بر منابع اقتصادی کسب نفوذ میکند.سازمان های غیر دولتی بادارا شدن اطلاعات ، به دست ارودن موقعیت خوب و ارتباط برقرار کردن موثر ، دارای نفوذ میشوند.شرکتهای فراملیتی و سازمان های غیردولتی ، منبع اصلی تغییرات اقتصادی و سیاسی در سیاست جهانی بودهاند.
موضوعات زیست محیطی ب ی ، در سه دهه آخر قرن بیستم در عرصه سیاست جهانی مورد توجه قرار گرفت .اگر چه خود مسایل زیست محیطی جدید نیستند اما صنعتی شدن و رشد سریع جمعیت ، گسترده و شدت بهره برداری بیش از حد از منابع ، تخریب محسط زیست را بسیار افزایش داده و سبب پیدایش دامنه وسیعی از مسایل مبرم جهانی شده است.
موضوعات زیست محیطی از چند لحاظ جهانی شده اند : بسیاری از آنها اصولا جهانی هستند ، بعضی از آنها محلی هستند اما به صورت گسترده در کره زمین تکرار می شوند و در نهایت فرایند های ایجاد کننده اکثر مسایل زیست محیطی با فرایندهای گسترده تر سیاسی یا اقتصادی -اجتماعی که خود بخشی از نظام جهانی هستند پیوند تنگاتنگ دارند.
موضوعات زیست محیطی ابتدا در اواخر قرن نوزدهم در دستور کار ب ی پدیدار شد.
توجه و آگاهی نسبت به مسایل زیست محیطی پس از دهه 1960 بالاخص نسبت به آلودگی قوت گرفت.
در سال 1972 کنفرانس استکهلم چند اصل و نهاد و برنامه ایجاد کرد که این امر ، به ایجاد چارچوبی برای ارتقای بیشتر واکنش ب ی به مسایل زیست محیطی کمک کرد.
در دهه 1970 و 80 سیاست ب ی زیست محیطی کامل تر شد.جنبش های سبز ، سازمانهای غیر دولتی زیست محیطی و صنعتی و سازمان های ب ی خود را به عنوان بازیگر مهم در کنار دولت تثبیت کردند.
کمیسیون برانتلند ، مفهوم «توسعه پایدار» را مطرح کرد و مقدمات کنفرانس 1992 سازمان ملل فراهم شد.
موضوعات زیست محیطی چالش های مهمی فراروی ما قرار می دهند : نقش و اهمیت کشورها و مفهوم حاکمیت ، رابطه بین حوزه های ب ی و داخلی فعالیت سیاسی و نیز رابطه بین دانش و ارزش و قدرت و منافع در تبیین نتایج فرایندهای ب ی.
مفهوم «فاجعه مشترکات»(tragedy of commons) مدل مفیدی در مورد اینکه منابع مشترک چگونه مورد بهره برداری بیش از حد قرار می گیرند ارایه می دهد.
مدیریت جمعی بر مشترکات جهانی، از لحاظ اصولی کاربردی تر از رویکردهایی است که به «خصوصی سازی» تاکید دارند ، ولی ایجاد رژیم های ب ی نیز با چالش های ویژه همراه است.
می توان گفت قسمت اعظم سیاست زیست محیطی ب ی ، حول محور ایجاد رژیمهای زیست محیطی ب ی است.
ایجاد رژیمهای زیست محیطی ب ی را می توان به طور غیر دقیق به چهار مرحله تقسیم کرد : شکل گیری دستور کار ، مذاکره و تصمیم کیری،اجرا و توسعه بعدی.
در کنفرانس ریو سه کنوانسیون جدید مورد موافقت قرار گرفت . اهداف آنها : تغییرات آب و هوایی ، حفظ تنوع زیستی ، و مبارزه با بیابان زایی.این کنوانسیون ها به سرعت قدرت اجرایی یافتند اما ثابت شد که تاثیرگذاری آنها دراز مدت است.
مذاکرات برای گسترش بیشتر کنوانسیون آب وهوا به پروتکل کیوتو1997 انجامید.
رابطه بین رژیمهای تجاری و زیست محیطی به عنوان یک موضوع اساسی ، مطرح شده است.
ماهیت سلاح های هسته ای و گسترش توانمندی ساخت این سلاح ها در نقاط مختلف جهان از 1945 به بعد ، موضوع گسترش سلاح های هسته ای را به مثال خوبی برای جهانی شدن تبدیل کرده است.
پایان جنگ سرد و تجزیه شوروی به این معنی بود که درباره گسترش سلاح های هسته ای مسایل جدیدی به وجود آمده است.
در دهه 1960 جنبه های نظری گسترش و عدم گسترش سلاح های هسته ای مورد توجه بیشتری قرار گرفت ولی بسیاری از جنبه های مفهومی اساسی قبلا در متون مختلف بحث شده بود.
درباره فواید گسترش سلاح های هسته ای مباحثاتی ، له یا علیه آن وجود داشته است.
مجموعه اقداماتی که برای جلوگیری از گسترش سلاح های هسته ای به عمل می آید به رژیم جهانی عدم گسترش سلاح های هسته ای معروف شده است.
عنصر اصلی فرایند گسترش سلاح های هسته ای ، کسب فناوری های اساسی تولید مواد شکافت پذیر به منظور ساخت سلاح های هسته ای انشقاقی یا گداختی (گرما-هسته ای )است.
از 1945 به بعد ساختار بازار تجارت هسته ای غیر نظامی تغییر نموده و موجب نگرانی در مورد گسترش سلاح های هسته ای گردیده است زیرا اکنون عرضه کنندگان هسته ای بیشتری وجود دارند.
گسترش فناوری موشک بالستیک و پرتاب فضایی نیز وضعیتی رابه وجود آورده که اکنون چندین کشور توانایی پرتاب موشک های هسته ای به نقاط دور را دارند.
با گذشت زمان ، مشخص کردن انگیزه های تحصیل سلاح هسته ای پیچیده تر شده است.
تعیین اینکه گسترش هسته ای عملا انجام گرفته یا نه ، به علت ابهامات فنی و معلوم شدن اینکه بدون انجام زمایش هسته ای هم می توان به توانمندی هسته ای دست یافت ، مشکل تر شده است.
علاوه بر 5 کشور شناخته شده دارای سلاح های هسته ای 6 کشور دیگر دارای این قابلیت هستند که سه تای آنها تعهد داده اند که دیگر ادامه ندهند.
نقش بالقوه بازیگران غیر دولتی بعد تازه ای به موضوع گسترش سلاح های هسته ای در دروان بعد از جنگ سرد داده است.
تلاش برای حصول اطمینان از نگهداری سلاح های هسته ای شوروی سابق ، انجام گرفته و برای بهبود زندگی کارکنانی که قبلا در برنامه های شوروی بوده اند مراکز جدیدی ایجاد شده است.
در مورد پیامد های اشاعه یا عدم اشاعه سلاح های هسته ای مباحثاتی به وجود آمده است.
کنت والتز معتقد است که گسترش سلاح های هسته ای موجب ثبات بیشتر خواهد شد ،زیرا کشورهای جدید از سلاح های خود برا ی بازداشتن کشورهای دیگر از حمله به خود استفاده می کنند.
اسکات ساگان مخالف این نظر است.او معتقد است اگر کشورهای بیشتری دارای سلاح های هسته ای شوند به علت اینکه احتمال بالقوه بروز جنگ هسته ای بازدارنده و تصادفات هسته ای جدی بیشتر خواهد شد ، بی ثباتی در جهان رخ خواهد داد.
رژیم جهانی عدم گسترش سلاح های هسته ای ، در پایان جنگ جهانی دوم و قتی طرح باروخ به سازما ن ملل ارایه شده و بعدا رد شد ، شکل گرفت.
تلاش برای مذاکره در مورد پیمان منع فراگیر آزمایش های هسته ای و قطع مواد شکافت پذیر ، از 1995 شدت بیشتری گرفت ، هرچند این اقدامات از 1950 به بعد ویژگی همیشگی مذاکرات بوده است.
چند منطقه عاری از سلاح های هسته ای مورد مذاکره قرار گرفت که این روند یا پیمان 1959 جنوبگان آغاز شد.
پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای ، سنگ بنا ی رژیم جهانی منع گسترش سلاح های هسته ای شده است.
اطمینان های امنیتی مثبت و منفی مورد توافق قرار گرفته ولی برای کشورهای فاقد سلاح های هسته ای که عضو پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای هستند ، کافی نبوده است.
از 1987 به بعد ،رژیم کنترل فناوری موشکی به عنوان موافقتنامه کنترل صادرات بین عرضه کنندگان و با هدف محدود کردن گسترش فناوری موشک عمل کرده است ، اما بسیاری اعتقاد دارند که اقدامهای جدیدی نیاز است.
در 1995 پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای به طور نامحدود تمدید شد و از 1970 به بعد هر 5 سال یک بار کنفرانس بررسی برگزار شده است.
از 1995 به بعد رژیم جهانی منع گسترش سلاح های هسته ای با چالش های جدیدی مربوط به انجام آزمایش های هسته ای، تلاش برای جهان شمول کردن پیمان ، از بین بردن مواد شکافت پذیر ، اجرای مفاد پیمان ، تایید اجرا و خلع سلاح هسته ای روبه رو شده است.
گفته می شود «عصر دوم هسته ای » شروع شده است.
ملی گرایی در ر.ب تنها در دو دهه گذشته به عنوان موضوعی مرتبط دانسته شده است.
ملی گرایی با جهانی شدن مغایر و در عین حال محصول آن است.
گسترش ملی گرایی نتیجه تغییر و تحول در نظام ب طی دو قرن اخیر است.
ملی گرایی امروزه بنیان اخلاقی دولتها و نظام ب است.
مضامین اصلی ملی گرایی
انسانها به طور طبیعی به ملتها تقسیم شده اند.
هر ملت ویژگی خاص خود را دارد.
منشا قدرت سیاسی ملت است ، در صورتی که ملت به مثابه کل در نظر گرفته شود.
انسانها برای آزادی و تحقق خواسته های خود باید در قالب یک ملت جای گیرند.
ملت فقط در قالب کشور تحقق می یابد.
وابستگی و وفاداری به کشور بر سایر وابستگیها ترجیح دارد.
شرط نخست ازادی و هماهنگی جهانی تقویت دولت-ملت ها است.
ملی گرایی به مثابه ایدئولوژی ، اندیشه ای هنجاری است ؛ملتها به صورت عینی وجود دارند و باید از حق حاکمیت برخوردار باشند.
اندیشه مدرن ملی گرایی ترکیبی است از :
روشنگری و مفاهیم لیبرال جامعه خود مختار
اندیشه انقلاب فرانسه و جامعه شهروندان برابر
اندیشه های آلمانی در مورد مردم که منبعث از تاریخ ، سنت و فرهنگ است.
ملی گرایی اندیشه ای تاریخی و سنتی و در عین حال نشات گرفته از اجبار و الزام است.
ملی گرایی ابتدا در اروپای غربی و آمریکا مشاهده شد.
پس از جنگ جهانی اول سقوط امپراتوریهای چند قومی در اروپای شرقی به وقوع پیوست ، و پس از جنگ جهانی دوم به امپراتوریهای اروپایی در آسیاو آفریقا پایان داده شد.
به دنبال اعلام ویلسون در سال 1918 در مورد حق تعیین سرنوشت کشورها ، چندین دهه نزاع اتفاق افتاد.
ملی گرایی در دو قرن گذشته مبنای اخلاقی و هنجاری نظام کشورها بوده است.
ملی گرایی هم به حکومت ها مشروعیت می بخشد و هم حکومتها با هدف ملت سازی آن را ترویج می کنند.
ملی گرایی توجیحی برای جدایی طلبی و ادعاهای ارضی بوده است.
ملی گرایی با وقوع جنگ ارتباط نزدیکی دارد.
در بعد مثبت ملی گرایی چهار بحث می تواند مطرح باشد :
ملی گرایی اصل مشروعیت را ارایه می کند
ملی گرایی تحقق اصول دموکراتیک است.
ملی گرایی به صورت عامل روانشناختی مهمی عمل می نماید : حس تعلق ، اصالت ، گذشته ، آینده و حس آنچه که باید اشکال مناسب فرهنگی را تشکیل دهد ، القا می کند.
ملی گرایی یکی از منابع عظیم خلاقیت و تنوع بوده و می باشد.( گسترش ملی گرایی تاثیر بسیاری بر هنر ، ادبیات ، زبان و ورزش داشته است.)
در بعد منفی :
ملی گرایی باعث نزاع و جنگ می شود.ملی گرایی ممکن است ایدئولوژی معقول و مشروع جلوه نماید اما خیلی زود به سایر اشکال تفکر سیاسی - بیگانه ستیزی ، نفرت از بیگانگان ، میهن پرستی افراطی ، برخوردهای تهاجمی با خارجیان ، نظامی گری ، استفاده از زور برای حل مشکلات امپریالیسم ( تمایل به ایجاد امپراتوری برای به انقیاد در آوردن ملتهای دیگر )- تبدیل شود.
ملی گرایی ممکن است به مانعی برای همکاری در مسایل ب ی تبدیل شود.
ملی گرایی با کمک به تجزیه کشورها واحد های اقتصادی و سیاسی کارآمد را نابود می کند.
ملی گرایی از نظر داخلی نیز نامطلوب است ،زیرا فضایی از عدم تحمل ، ناشکیبایی و استبداد در کشورها ایجاد می کند.
یک فرد سه هدف را دنبال می کند : 1) دولت -ملت 2) اجتماعی که از کشور بزرگ تر یا فراتر از آن است 3) گروهی که کوچکتر از کشور است و در داخل آن قرار دارد.
ملی گرایی هم شالوده امنیت کشورها ست و هم آن را تهدید می کند.
ملی گرایی را می توان تحقق روند تاریخی و طولانی شکل گیری ملتها یا واکنشی معاصر و مدرن به تغییرات اجتماعی تلقی نمود.
ملی گرایی یکی از پاسخ های متعددی است که درباره مسئله وابستگی ، وفاداری و هویت ارایه شده است.
ملی گرایی بخش مهمی از روابط بین کشورها و همچنین سیاست داخلی بسیاری از کشورهاست.
انتظارات در خصوص محو ملی گرایی که در طی یک قرن ونیم گذشته بیان شده است ، اشتباه است.
ملی گرایی واکنشی به شرایط نوین ب ی است : که بخشی از آن از تنفر نسبت به جهانی شدن نشات می کیرد ، و بخشی دیگر برنامه های خود را که موضوعیت خود را از دست داده اند ، بازسازی می کند.
فرهنگ هویت جامعه و فرد را مشخص می کند .فرهنگ از سنن ، هنجارها و آداب و رسومی تشکیل می شود که معرف حیات اجتماعی است.دین هنوز تاثیر اساسی بر فرهگ دارد.
تمدن گسترده ترین شکل هویت فرهنگی است و نماینگر هویتی است که ممکن است به ملتها و کشورهای دیگر تعمیم یابد.
گروههای فرهنگی اغلب با معرفی فرهنگ های دیگر به عنوان «بیگانه»متمایز می شوند.
غرب تمدن برتر در عصر مدرن بوده و سایر تمدن ها مجبور بوده اند با نفوذ و تاثیر آن مقابله کنند.
پایان جنگ سد بر اهمیت هویت فرهنگی افزود.هژمونی غرب و سرمایه داری لیبرال آن فرهنگ و نظم اجتماعی بیشتر جوامع را مورد چالش قرار داد.جهانی شدن نیز چشم انداز چند فرهنگی را در سراسر جهان ترویج داد.
پیشرفت فرهنگ جهانی و سرمایه داری با مقاومت محلی در بخشهایی از جهان و از سوی ملتهایی که سعی می کردند فرهنگ خود را از هرگونه تغییر و تحول عنان گسیخته مصون نگه دارند روبه رو شد.احیاگری دینی از دهه 1970 پدیده ای جهانی شد.
بنیادگرایی مذهبی به مهمترین علت شورشهای داخلی و تروریسم ب ی در بسیاری از نقاط جهان تبدیل شد.
با پایان جنگ سرد ، ساموئل هانتینگتون بحثی را مطرح کرد که بر اساس آن معتقد بود که «برخورد تمدن ها» در شرف تبدیل شدن به مهمترین علت منازعات ب ی است.او تنشی را که بین فرهنگ غرب و اسلامی وجود داشت را نشان داد.
تاثیر گذاری غرب مسئله اصلی تمدن اسلامی از قرن 18 بود.مسلمانان طرفدار مدرنیته سعی کردند از غرب تقلید کنند و نظام دولت - ملت سکولار انتخاب شد اما در بسیاری از نقاط خاورمیانه با ناکامی روبه رو شد.
بحران عمیق مدرنیزایسیون در بسیاری از جوامع مسلمان وجود دارد.شرایط بد زندگی و فرصتهای اندک برای بهبود اوضاع ،جمعیت شهری سرخورده و جوانی را به وجود آورد.
اسلام هنوز هم نیروی قوی و تاثیر گذار در جهان اسلام و به ویژه در خاورمیانه است .وقتی دولتهای سکولار متزلزل شدند ، اسلام در قلب فرهنگ سیاسی رسوخ و استقرار یافت.
مدرنیزاسیون در قرن بیستم موجب از خود بیگانگی اجتماعی گسترده در جوامع اسلامی شد.اسلام سیاسی خلا سیاسی و اجتماعی را پر کرد.
نوآوری در زمینه عقاید ،احیای اسلام را در دهه 1970 امکان پذیر ساخت ، که در پی استقرار حکومت اسلامی بود و قصد داشت مجموعه قوانین اسلامی ( شریعت ) را اجرا کند.
انقلاب اسلامی ایران نمونه ی قدرتمندی برای همه احیا گران اسلامی بود.
احیاگری اسلامی منازعه فرهنگی با غرب را معرفی کرد.افزایش خشونت اسلامی به نظر می رسید این مفهوم را به اثبات رسانید که بین اسلام و غرب جدالی وجود دارد.
احیاگری اسلامی دربرگیرنده دیدگاههای مختلفی است.طرفداران جنبش احیاگری اسلامی درباره روشهای رسیدن به نظم اسلامی باهم تفاوت دارند.
نقش فزاینده کشورهای خاورمیانه در اقتصاد جهانی از دهه 1970 برخی مشکلات اجتماعی که احیاگری اسلامی را به وجود آورده بود ، تشدید نمود.
جنبشهای اسلامی به فرهنگ جهانی و سرمایه داری به دیده تردید می نگرند، اما فشارها برای عمل کرا بودن نیز قوی است.انقلاب ایران نمونه خوبی از این است که چگونه واقعیتهایی سیاسی و اقتصادی می تواند مصالحه را به اسلامگرایان تحمیل کند.
اسلام دیدگاه و منادی واحدی ندارد.مسلمانان با نیروهای جهانی شدن به طرق مختلف روبه رو می شوند.
به لحاظ سنتی ، مداخله به عنوان نقض حاکمیت با توسل به زور تعریف می شود که طی آن در امور داخلی یک کشور مداخله صورت می گیرد.
قانونی بودن مداخله بشر دوستانه با توسل به زور موضوع اختلاف بین طرفداران و مخالفان ایده محدودیت گرایی است.
محدودیت گرایان :معتقدند که ممنوعیت استفاده از زور در بند 4 ماده 2 منشور سازمان ملل مداخله بشر دوستانه با توسل به زور را غیر قانونی می سازد.
بیان احساسات بشر دوستانه در سیاست جهانی محصول تغییر فرایند اجتماعی و تاریخی است.
کشورها فقط به دلایل بشر دوستانه دخالت نمی کنند.
کشورها نباید تنها به دلایل بشر دوستانه دخالت کنند زیرا این امر پیمان بین حکومت و شهروندان را نقض می کند.
کشورها از حق مداخله بشر دوستانه سوء استفاده می کنندو از آن همچون پوششی برای پیشبرد منافع شخصی استفاده می کنند.
کشورها اصول مداخله بشر دوستانه را به طور گزینشی اعمال می کنند.
در فقدان اتفاق نظر پیرامون اینکه چه اصولی باید برحق مداخله بشر دوستانه حاکم باشد ، چنین حقی نظام ب ی را خدشه دار خواهد کرد.
مداخله بشر دوستانه همیشه بر تمایلات فرهنگی کشورهای قدرتمند متکی است.
نظریه جامعه ب ی وحدت گرا به اصول اخلاق اجتماعی متکی است و رویه مداخله بشر دوستانه در جامعه ب ی را مشروع می داند.
مخافان محدودیت گرایی برای حمایت از حق قانونی مداخله بشر دوستانه با توسل به زور ، بر اساس تفسیر مفاد حقوق بشر در منشور سازمان ملل و وجود حقوق ب ی عرفی استدلال می کنند.
حق قانونی مداخله بشر دوستانه ، مداخله را مجاز می شمارد اما آنرا اجباری اعلام نمی کند ، برای انجام مداخله در موارد ضروری ، کشورها باید وظیفه یا الزامی برای عمل نمودن احساس نمایند.
نظریه جامعه ب ی کثرت گرا : کشورها از منافع و ارزشهای مشترک آگاه هستند ، اما این منافع و ارزش ها به اصل حاکمیت و عدم مداخله محدود می شوند.مداخله بشر دوستانه در جامعه ب ی غیر قانونی است.
مکتب سنجش پیامدهای قواعد و مقررات : در نبود توافق درباره اینکه چه اصولی باید بر مداخله بشر دوستانه حاکم باشد نظم ب ی و رفاه عمومی با ممنوعیت کلی مداخله بشر دوستانه بهتر تامین می شود تا با تایید آن.
به نظر نمی رسد ملاحظات بشر دوستانه درتصمیم های ویتنام ( در کامبوج )و تانزانیا( در اوگاندا ) برای مداخله نقشی داشته است.
این دوکشور مداخله های خود را بر اساس موازین سنتی جامعه ب ی توجیه کردند.
یس میلی جامعه ب ی برای مشروعیت بخشیدن به مداخله بشر دوستانه نشانگر نگرانی هاست درباره پایه ریزی اصولی است که ممکن منجر به تضعیف اصل عدم مداخله شود.
در جهان دو قطبی اواخر دهه 1970 ، واکنش ها به اقدام ویتنام و تانزانیا بر اساس ژئوپولتیک جنگ سرد بود.
در دوره پس از جنگ سرد تصاویر رسانه ها از درد و رنج انسانها ، مردمان غرب را واداشت تا رهبران خود را برای مداخله بشر دوستانه تحت فشار قرار دهند.
مداخله بشر دوستانه بیشترین مشروعیت خود را زمانی به دست می آورد که بر اساس مفاد فصل هفتم منشور سازمان ملل و با تصویب شورای امنیت انجام گیرد و بدین نحو استیلای دیدگاه محدودیت گرایانه درباره ماهیت غیر قانونی مداخله بشر دوستانه بدون مجوز شواری امنیت را تایید می کند.
کشورهای غیر غربی به ویژه چین و روسیه نسبت به مشروعیت بخشیدن به مداخله بشر دوستانه از طریق گسترش مفاد فصل هفتم منشور بدگمان هستند.
نگرانی درباره اصل «سنجش پیامدهای قواعد و مقررات » و سو استفاده، همچنان مانع قوی برای مشروعیت بخشیدن به مداخله بشر دوستانه بدون تصویب شورای امنیت است.
بشردوستانه بودن مداخله ها را باید بر اساس انگیزه ها ، ابزارها ، نتایج تعیین شود.
نتیاج بشر دوستانه را باید با توجه به فرایند مستمری که شامل نتایج کوتاه مدت ( نجات افراد از رنج ) تا بلند مدت ( پرداختن به علل اصلی درد و رنج افراد ) می شود ، بررسی نمود.
مداخله بشر دوستانه بدون توسل به زور با فعالیت صلح آمیز کشورها ، سازمان های ب ی و سازمان های غیر دولتی در جامعه بشردوست جهانی متمایز می گردد.
مداخله بشر دوستانه بدون توسل به زور فعالیتهای مدیریت بحران سازمان های غیر دولتی ب ی بشردوستانه و حل مناقشه به وسیله طرف ثالث را به هم مرتبط می سازد.
سازمان های غیر دولتی ب ی در گسترش دستورکار بشر دوستانه به منظور گنجاندن مسایل توسعه ، محیط زیست و حقوق زنان موفق بوده اند.
نخبگان سیاسی و اقتصادی غربی حاکم رویکرد مدیریت بحران را در موارد اضطراری بشردوستانه راتشویق می کنند ، در حالی که این رویکرد علل اصلی بحران ها و وضعیت های اضطراری را مورد توجه قرار نمی دهد.
بحرانهای بشری مانند سومالی و رواندا تنها بخش کوچکی از آلام بشری و جز مشهود آن است .مرگ تدریجی میلیونها نفر به دلیل فقر و سوءتغذیه نیز موارد فوری برای مداخله بشر دوستانه است.
جهانی شدن فعالیت های اقتصادی را می توان به روش های گوناگون درک کرد.
شکاکان در بیان دیدگاه های خود بر وری این موضوع تاکید دارند که سطو ح فعلی تجارت برون مرزی و جریان سرمایه نه چیز تازه ای است و نه به آن اندازه زیاد که ادعا می کنند.
جهان گرایان در تعابیر خود این بحث را مطرح می کنند که کاهش کنترل های مرزی در مقیاسی وسیع فعالیت های اقتصادی ب ی را به سطوح بی سابقه ای رسانده است.
در دیدگاه مبتنی بر عامل جغرافیایی بر روی افزایش وسیع معاملات اقتصادی تاکید می شود که در آنها فاصله اقلیمی و مرزها محدودیتهای قابل توجهی به شمار نمی آیند.
نیمه دوم قرن بیستم شاهد گسترش تولید فرامرزی و تجارت بین شرکتی وابسته به آن در برخی از کشورهای صنعتی بود.
بسیاری از کشورهای برای جذب کارخانه های جهانی مناطق اقتصادی ویژه ایجاد کردند.
بخشی مهم از تجرات در دوران معاصر بازاریابی فرامرزی محصولات با نام تجارت جهانی ، است.
رشد بعد جهانی تجارت شاید از گسترش گرایش به حمایت از تولیدات داخلی جلوگیری کرده باشد.
مرکز مالی فراساحلی (offshore finance center): مرکزی برای معاملات مالی که مزایایی ارایه می کند مانند کاهش مالیات.بیشتر این مراکز در جزایر و سایر خرده کشورها هستند.
جهانی شدن با گسترش ارزهای فرامرزی ، واحدهای پولی فراسرزمینی ، پول دیجیتال و کارتهای اعتباری جهانی ، اشکال پول را تغییر داده است.
جهانی شدن به کمک رشد سپرده ها و وام های فراسرزمینی ، شیکه متشکلی از شعب بانکی و حواله های نقدی فراسرزمینی به نشام بانکداری شکل جدیدی بخشیده است.
بازارهای اوراق بهادار از طریق گسترش اوراق قرضه و سهام فرامرزی ، اوراق بهادار فراجهانی و معاملات الکترونیکی جهانی ، ابعاد جهانی یافته اند.
جهانی شدن به طریقی مشابه بر ابزار و وضعیت معاملات در بازارهای مشتقات اثر گذاشته است.
تجارت و مالیه جهانی به طور نامتوازنی بین مناطق و اجزای مختلف پخش شده است.
تجرات فراخمرزی تاکنون غالبا نابرابری های مادی را بین کشورها و داخل آنها بیشتر کرده است.
جغرافیای سرزمینی هنوز هم در اقتصاد در حال جهانی شدن داراری اهمیت است.
کشورها به رغم بی بهره بودن از قدرت های ناشی از حکومت خود ، تاثیر مهمی بر امور تجاری و مالی جهانی می گذارند.
در حای که جهانی شدن اقتصاد تنوع فرهنگی . .ابستگی های ملی را از بعضی لحاظ تضعیف نموده ، از لحاظ های دیگر جوانب آن را رواج داده است.
امروزه شرکت های فعال در عرصه ارتباطات و فناوری در قلب اقتصاد جهانی اطلاعات قرار دارند.
به مدت چندین دهه شرکت های انحصاری ملی تقریبا در تمامی کشورها خدمات تلفنی ارایه می کردند.
شرکت های انحصاری ملی از «اتحادیه ب ی رتباطات راه دور»و «اتحادیه اینتل ست»برای جلوگیری از رقابت در عرصه ارایه خدمات ارتباطی ب ی ، استفاده می کردند.
انقلاب تاچر-ریگان در عرصه قوانین و مقررات ، انحصارات را تشعیف ، رقابت را در عرصه ارتباطات داخلی و ب ی ترغیب کرد و سبب نوآوری در عرصه فناوری شد.
در دهه 1990 پیشرفت های زیادی در رقابتی کردن رژیم ب ی خدمات تلفنی انجام شد ولی هنوز شامل خدمات اطلاع رسانی نشده است.
رقابت و نوآوری شرکت ها را مجبور به انجام تغییرات ساختاری می کند.این شرکت ها همانند ساختار اقتصاد جهانی در حال جهانی شدمن هستند.
ایالات متحده نقطه ی مرکزی مبادله پیام ها از نقاط مختلف دنیا بوده است ولی کشورهای اروپایی یک سوم بیشتر از کشورهای آمریکا شمالی پیام تولید کرده اند.
نسبت رشد درار.پا ، آمریکای لاتین ، اقیانوسیه و آفریقا ار آمریکای شمالی و آسیا بیشتر است.
پیام های صوتی ب ی نسبت به مبادله ب ی داده ها از رشد کمتری برخوردار بوده اند.و به زودی به وسیله جریان مبادله داده ها از رشد آن جلوگیری می شود.
تجارت الکترونیک بزرگترین سود برنده اینترنت خواهد بود الکترونیک بین شرکت ها و بخش های تجاری از تجارت الکترونیک بین شکرتها و مصرف کنندگان پیشی خواهد گرفت.
ارتباطات بی سیم تا قبل از 2007 با ارتباطات اینترنتی از طریق سیم ، به چالش برخواهد خاست.این روند بیشتر به سود اروپا و ژاپن خواهد بود تا آمریکا.
انقلاب اطلاعات با فرایند مقررات زدایی به وسیله دولت ها همزمان شد.هدف کشورها از این فرایند افزایش رقابت ، دادن نقش بیشتر به بازار و شرکت ها در مقابل دولت بود.
تعداد و نفوذ سازمان های غیر دولتی به دلیل وجود شبکه های جهانی افزایش یافت .این شبکه ، سازمان های غیر دولتی را قادر ساخت به اطلاعات به راحتی دسترسی داشته باشند و بتوانند اطلاعات را بین گروه ها و کشورهای مختلف مبادله کنند.
سازمان های غیر دولتی کاهی می توانند تحولات مثبتی ایجاد کنند ، اما برخی مواقع ممکن است مانع برخی از طرح ها یی که دولت ها از طریق نهادهای ب ی قصد اجرای آن را دارند ، شوند.
شبکه های جهانی حفظ اطلاعات وحریم خصوصی افراد را دشوار کرده است ، در عین حال این شبکه ها به افراد قدرت تحقق اهداف مثبت یا منفی را نیز اعطا کرده است.
ماهیت فضای سایبر بر افراد ، محتوای آنچه در شبکه های جهانی مبادله می شود ، زیر ساخت ارتباطات و تعیین قواعد و مقررات در سطح جهانی ، تاثیر می گذارد.
باید بین حمایت از حقوق افراد و نیاز دولتها و شرکتها به امنیت اطلاعات ، نوعی تعادل برقرار کرد.
باید بین حقوق تولید کنندگان و مصرف کنندگان از اطلاعات موازنه ایجاد کرد.
کسی که استاندارد و معیارها را تعیین می کند برنده است ، بنابراین «جنگ تعیین استاندارها » شدید است.
سیاست رقابت (ضد تراست)برای اقتصاد جهانی اطلاعات ، درواقع سیاست تجاری است.
شکاف دیجیتالی: شکاف موجود بین دارندگان و محرومان فناوری های پیشرفته مخابراتی و اطلاعاتی در داخل کشورها و بین کشورها.
شبکه های جهانی انقلابی در عرصه دیپلماتیک و نظامی ایجاد کرده اند که شامل گردآوری و تحلیل اطلاعات ، فرایند تصمیم گیری و به راه انداختن جنگ است.
سیاست های ملی برای مدیریت شبکه های جهانی ، شرکت های جهانی و اقتصاد جهانی کارایی ندارد.نیروهای بازار نیز عوامل ناکافی برای مدیرت جهانی شدن هستند و نهادهای ب ی نیز مورد اعتماد نیستند.
شبکه های جهانی بر روابط اقتصادی و ماملی ب ی تاثیر می گذارند و موضوع مذاکرات مهم ب ی هستند.نتیجه این مذاکرات مشخص خواهد کرد چه کشورها و شرکتهایی برنده و کدامیک بازنده هستند.
معنای فقر که مبتنی بر پول است تقریبا در بین دولتها و سازمان های ب ی از سال 1945 به بعد حالت جهانی پیدا کرده است.
فقر به عنوان شرایطی تعبیر می شود که مردم دچار آن هستند ( واکثرتشان زن هستند ) و درامد کافی ندارند تا نیازهای مادی و اساسی خود را در بازار براورده کنند.
کشورهای توسعه یافته فقر را چیز خارجی نسبت به خود و یکی از شاخصه های تعریف کننده جهان سوم تلقی می کنند.این دیدگاه توجیهی برای کشورهای توسعه یافته فراهم کرده تا از طریق ادغام هرچه بیشتر کشورهای جهان سوم در بازار جهانی ، به آنها برای دست یابی به توسعه کمک کنند.
اما این نوع فقر را بخش قابل توجهی از مردم شمال به همراه مردم جهان سوم نیز تحمل می کنند و ازین رو باعث می شود مقوله ها و طبقه بندی های سنتی دیگر چندان مفید نباشند.
یکی از دیدگاه های انتقادی جایگزین نسبت به ففقر ، بیشتر روی فقدان دسترسی به منابع مشترک جامعه ، روابط اجتماعی و ارزشهای معنوی تاکید دارد.
در 1945 آمریکا برای برقرار کردن نظم اقتصادی لیبرال ب ی اختیار تام داشت و ستونهای سازمانی آن عبارت بودند از : صندوق ب ی پول ، بانک جهانی و گات .با وجود این دولتها نسبت به ضرورتهای امنیت ملی حساس بودند و « لیبرالیسم تثبیت شده » عرف آن روز بود.
جنگ سدن رقابت بین غرب و شرق را بر سر پیدا کردن متحد در کشورهای جهان سوم تحریک کرد.بیشتر کشورهای جهان سوم در چارچوب اقتصادی غربی شکل گرفتند و بر اساس این نظام شاهد توسعه کشورهای خود بودند یعنی رشد اقتصادی این کشورها بر اساس بازار ازاد.اما این کشورها روی نقش دولت در پیشبرد توسعه نیز تاکید داشتند.
بر اساس معیار سنتی توسعه که با سرانه تولید ناخالص ملی ، رشد اقتصادی و صنعتی شدن محاسبه می شود ، تا دهه 1980 کشورها پیشرفت کرده بودند.ولی به رغم این موفقیت ظاهری شکاف موجود بین فقرا و اغنیا در 20 درصد جمعیت جهان به طور شدیدی گسترش یافته و کشورهای در حال توسعه در مقایسه با دهه 1980 ، دهه 1990 را با بدهی بیشتری آغاز کردند.بیشتر کشورهای بلوک شرق سابق یا همان جهان دوم ، امروزه با عنوان کشورهای دارای اقتصاد در حال گذار از برنامه ریزی مرکزی به بازار ازاد شناخته می شوند، در دهه 1990 دچار سقوط سریع اقتصادی شدند و عملا به جهان سوم پیوستند.
نظریه پردازان وابستگی تنگنای کنونی جهان سوم را امری قابل پیش بینی می دانند و معتقدند که توسعه صادرات محور و مبتنی بر بازار ازاد ، که در جهان سو مترویج می شد ، باعث افزایش ثروت کشورهای غرب و مجموعه بسیار محدودی در کشورهای جنوب شده است.
نظریه قطرات اضافی ثروت از اعتبار ساقط شده و این نکته به رسمیت شناخته شده است که رشد اقتصادی فقط اگر با سیاست های خاص اقتصادی و اجتماعی همراه باشد می تواند باعث کاهش فقر شود.
شاخص توسعه انسانی برنامه توسعه سازمان ملل با پذیرفتن شکست شاخص های مبتنی بر رشد اقتصادی ، د سال 1990 تدوین شد تا توسعه را از نظر طول عمر ، تحصیل و متوسط خرید بسنجد.
در دو دهه آخر قرن بیستم شاهد افزایش مباحثه درباره مولفه های توسعه بود.فعلان مردمی و سازمان های غیر دولتی نقش مهمی در این مباحث ایفا کردند.
دیدگاه متفاوتی نسبت به بحث توسعه بر پایه دگرگونی کامل ساختارهای کنونی قدرت ، که حافظ وضع موجود است ، شکل گرفت.این ساختارها از نظر قلمرو ، از ساختارهای جهانی تا ساختارهای محلی را شامل می شود و در اغلب موارد پیوند متقابلی دارند مثلا از یک سو اقتصاد جهانی به شدت به ضرر 20 درصد از فقیرترین مردم جهان است و از سوی دیگر در سطح محلی چگونگی دسترسی به منابع مشترک روی توانایی مردم برای تامین معاش خود تاثیر میکذارد.
وقتی مردم از حقوق خود دفاع می کنند با این هدف که کنترل و اختیارات محلی را در دست بگیرند ، سازمانهای مردمی ساختارهای تثبیت شده قدرت را به مبارزه می خوانند.در این دیدگاه متفاوت می توان موضوع توسعه را پیشرفت اجتماع بر اساس نظرات و دیدگاه های خود آن ، تعریف کرد.بیانیه جایگزین سازمانهای غیر دولتی در کنفرانس جهانی روی مشارکت گروهی ، اعطای اختیارات ، عدالت ، استقلال و پایداری منابع تاکید می کند.
دیدگاه سنتی درمورد توسعه تقریبا بدون تغییر مانده است .اما بحث غالب از «رشد »به «توسعه پایدار » تغییر کرده است - دیدگاهی که می گوید توسعه کنونی نباید به هزینه های نسلهای آینده یا به تخریب محیط زیست طبیعی اجرا شود.-
دیدگاه سنتی معتقد است که توسعه پایدار با رشدبیشتر در چارچوب اقتصاد جهانی مبتنی بر بازار آزاد عملی می شود.این دیدگاه موثرترین راه برای حداکثر رساندن ثروت جهانی است. حامیان آن عقیده دارند که این امر باعث آزاد شدن منابع برای مراقبت از محیط زیست و پیشرفت اجتماعی خواهد شد.
این رویکرد به تایید «کنفرانس سازمان ملل درباره محیط زیست » و نشست کپنهاک رسیده است که هر دو به ادغام و یکپارچگی جهانی از طریق بازار ازاد ، مشروعیت بخشیدند.اما بسیاری از کشورهای در حال توسعه قبل از برگزاری نشست کپنهاگ به جای اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد محض ، از لیبرالیسم تثبیت شده ( که برای برآوردن نیازهای اساسی مردم کشور خود و اطمینان از ثبات سیاسی ضروری است) حمایت کردند.
دیدگاههای انتقادی جایگزین نسبت به توسعه عملا با به کارگیری زبان و دغدغه های دیدگاه سنتی خنثی شده اند.با این وجود دیدگاه های انتقادی سبب تغییرات کوچک و مثبتی در اجرای دیدگاه سنتی شده است.
در هر صورت به رغم تحولات معنایی ، هنوز هم سئوالات اساسی درباره پایدار بودن مدل سنتی توسعه ، هنوز وجود دارد.
در دهه های اخیر تولید جهانی غذا افزایش پیدا کرده ، اما به صورتی پارادوکسیکال گرسنگی و سو تغذیه نیز همچنان گسترده و شایع است.
دلایل سنتی بقای گرسنگی این است که رشد جمعیت از تولید غذا سبقت می کیرد.
یکی ار دیدگا ه های جایگزین برای بیان دلایل ادامه گرسنگی روی فقدان دسترسی به غذا یا حق برخورداری از غذا ی دسترس تاکید دارد.دسترسی و استحقاق بر اثر عواملی مانند شکاف جهانی شمال-جنوب ، سیاستهای ملی شکاف شهری-روستایی ، طبقه ، جنسیت و نژاد است.
جهانی شدن می تواند همزمان بر روی افزایش تولید غذا و افزایش گرسنگی نقش داشته باشد.
فمینیسم و لحاظ کردن جنسیت در تحلیل ها دیر هنگام وارد ر.ب شد.
تجربیات زنان و دیدگاه های آنان در مورد سیاست جهانی به ندرت در رشته ر.ب مورد پذیرش است.
این سئوال که «زنان کجا هستند ؟»باعث می شود زنان در سیاست جهانی قابل رویت شوند.
قابل رویت شدن زنان مشخص می کند روابط جنسیت در واقع روابط قدرت است.
فمینیسم مدعی است که تجربیات زنان به طور نظام مند متفاوت از تجربیات مردان بوده وهمه روابط اجتماعی مبتنی بر جنسیت است.
محدود به کشورهای غربی نیست.
فمینیسمهای معاصر از نظر درک آنها نسبت به تبعیض هایی که بحث جنسیت ایجاد می کند و نحوه پایان دادن به این تبعیض که به ضرر زنان است ، در گروه های مختلفی جای می گیرند.
از اوایل دهه 1980 بحث تفاوتهای موجود بین زنان در تفکرات فمینیسمی مشهود است.
پیشرفت در دست یابی به حقوق زنان به صورت مستمر نیست.امروزه بر ضد حقوق زنان اعتراضی جهانی مطرح است.
فمینیسم های لیبرال مساوات طلب هستند که به دنبال پایان دادن به محرومیت زنان از کسب مقام ، قدرت و اشتغال هستند.آنها معتقدند وابسته بودن زنان به مردان رسوا کننده ادعاهای مردان درباره شهروند کامل بودن زن است.
فمینیست های رادیکال وابستگی زنان را امری جهانی می دانند که در زمانهای مختلف اشکال متفاوتی داشته است.
فمینیسمتهای فرهنگی کسانی هستند که زنان را متفاوت از مردان می دانند مثلا بیشتر تربیت کننده و صلح طلب هستند.
فمینیست های سوسیالیستطبقه و جنسیت را با هم مورد توجه قرار می دهند و متوجه می شوند در تحلیل طبقاتی صرف ، قسمت اعظم چیزهایی را که زنان تجربه می کنند از قلم می افتد.
فمینیسمت های سیاه پوست و ر های جهان سومی ، فمینیست های سفید پوست رابه نادیده گرفتن نژاد ، فرهنگ و روابط استعماری که بر زنان تاثیر دارد متهم می کنند.
فمینیست های پست مدرن به قبول بیش از پیش وجودتفاوتها در بین زنان کمک کرده اند.
شاخص توسعه انسانی بر اساس سه معیار شکل گرفته است : 1- امید به زندگی هنگام تولد 2- میزان دسترسی به امکانات تحصیلی 3- استاندارد زندگی.
منتقدان فمینیست ، سازمانهای غیر دولتی زنان و «دهه زنان » به شکل گیری مسئله «زنان در بحث توسعه » کمک کردند.
«زنان در بحث توسعه » شامل رویکردهای بسیار متفاوتی به بحث توسعه و جنسیت است.
بحرانهای اخیر ، گسترش پدیده جهانی شدن و تاثیر تعدیل ساختارها روی زنان سبب شده است بحران در تولید مثل ایجاد شود.
صادرات زنان تجارتی گسترده است و از طریق وجوه اراسالی ، به اقتصاد کشورهای فقیر به طرز چشمگیری کمک می کند.
مهاجران و کارگزان خارجی در اغلب موارد سپر بلای افزایش بیکاری و ناآرامی اجتماعی می شوند.
ملی گرایی معمولابا مسایل مربوط به جنسیت (مرد وزن بودن ) همراه می شود.
زنان در مسایل مربوط به ملی کرایی در جایگاه مام میهن وبه عنوان کسانی که نشانه تفاوت هستند ، گرفتار شده اند.
زنان نیز در سیاست های ملی گرایانه مشارکت دارند یا با آن مخالفت می کنند.
اهمیت نمادین زنان در ملی گرایی باعث می شود که آنها نسبت به خشونت ( از جمله تجاوزات جنسی زمان جنگ ) آسیب پذیر باشند.
در حال حاضر جنبشهای فراملی زیادی درباره زنان وجود دارد مانند حقوق زنان در امر تولید و بهداشت و سلامت زنان.
کنفرانسهای ب ی به ویژه کنفرانس زنان در ایجاد شبکه های فراملی زنان و در وارد کردن مسایل آنان در دستور کار جهانی اهمیت بسیار زیادی داشته اند.
اخیرا دور جدیدی از ادعاهای مربوط به زنان مطرح شده است.
کنفرانس پکن را برخی نمونه ای از فمینیسم فعال جهانی قلمداد می کنند در حالی که دیگران معتقدند این کنفرانس نشان دهنده مشکلاتی بود که پیش روی تلاشهای جهانی برای حقوق زنان وجود دارد.
رژیم ب ی حقوق بشر یکی از ویژگی های رشه دارجامعه جهانی معاصر و مثال برجسته ای از جهانی شدن به شمار می آید.
در تفکر مدرن بین سه نسل از حقوق فرق گذاشته شده است : 1- نسل اول که بیشتر سیاسی است .2-نس دوم یعنی حقوق اقتصادی و اجتماعی .3-نسل سوم یعنی حقوق مردم.
مسئله تبعیت و اجرا از مشکلات عمده در وضعیت کنونی حقوق بشر ومحسوب می شود.
اخیرا جهان شمول بودن حقوق بشر از سوی منتقدینی که بر ماهیت غربی ، مذکرگرا بودن و استبدادی بودن این جهان شمولی تاکید می کنند ، به چالش خوانده شده است.
ابتدا باید حقوق را تعریف کنیم .حق چیست ، مردم چه حقوقی دارند و آیا حق بر وظایف دلالت دارد و اکر دارد چرا؟
تمایز قایل شدن بین حقوق به عنوان حق ادامه دعوی ، آزادی ها ، اختیارات و مصونیت ها به روشن شدن این پرسش ها کمک می کند.
منشا تفکر درباره حقوق را می توان به دو عرصه ی حیات سیاسی و فکری در دوران قرون وسطا یعنی دکترین حقوق طبیعی و عملکرد سیاسی در حاکمان برای اعطای آزادی ها جستجو کرد.
حقوق طبیعی موجد حقوق و وظایف جهان شمول است در حالی که یک منشور ، ازادی های محلی و خاص را اعطا می کند .ممکن است حقوق و آزادی های اعطا شده در منشور ها با حقوق طبیعی سازگار باشند ، اما نمی توان به این سازگاری اتکا کرد .بین این دو منبع حقوق تعارض بالقوه ای وجود دارد.
از بطن نظریه و عرف قرون وسطایی دیدگاه لیبرال درباره حقوق بشر بیرون آمد که در ان تفکر جهان گرا و جزیی نگر باهم درآمیخته است ، قرار داد بین حاکمان و تابعان حقوق جهانی را تعیین می کند.
این دیدگاه از لحاظ مفهومی مورد شک و تردید قرار دارد ، اما از لحاظ سیاسی و کلامی قدرتمند است.
لیبرالیسم قرن نوزدهم از اصلاحات مبتنی بر بشر دوستی ب ی حمایت کرد،اما این حمایت را درون مرزهای اصول مربوط به حق حاکمیت کشورها و عدم مداخله در امور داخلی آنها قرار داد.
از نظر بعضی از لیبرالها ، وقتی معیارهای تمدن مورد تردید قرار داشت هنجارهای فوق الذکر کاربرد ندارند.تفکر قرن بیستم درباره حقوق بشر،بیشتر به دلیل هراس و وحشت ناشی از دو جنگ محدودیت کمتری برای خود قایل شده است.
تفکرات سیاسی مرتبط با اعلامیه جهانی 1948 به ما اجازه می دهد تا سه موضوع اصلی را در حوزه حقوق بشر مربوط به دوران پس از 1945 مورد شناسایی قرار دهیم.
نخست اینکه بین اصل قدیم حاکمیت و اصل جدید معیارهای جهانی درباره امور داخلی ،اختلاف وجود دارد.
دوم اینکه ، شکل ها و عبارات گوناگون سیاسی ، لیبرالی ، اجتماعی و اقتصادی درباره حقوق بشر با هم رقابت دارند.
روند احقاق حقوق مردم شکل های متفاوتی به خود می گیرد.
سیاست های مرتبط با حقوق افراد بسته به این که پای یک رژیم قانون مدار یا غیرقانون مدار در میان باشد ، فرق می کند.
در هرصورت ، جامعه ب ی به ندرت در عمل دفاع از حقوق بشر برمیخیزد ، مگر آنکه فشار افکار عمومی وجود داشته باشد.
حقوق اقتصادی و اجتماعی از لحاظ مفهومی با حقوق سیاسی متفاوتند و چالش های بنیادی تری را در مقابل هنجارهای موجود درباره حق حاکمیت و عدم مداخله ایجاد می کنند.
الگوی حقوق بشر میزان تغییرات قابل قبول در عملکرد اجتماعی را به شدن محدود می کند.
این جهان گرایی را فمینیست ها می توانند به عنون ترجیح پدرسالاری مورد چالش قرار دهند.
در دیدگاه لیبرال درباره حقوق برای شکل خاصی از شان و منزلت انسانی امتیاز و ارزش قایل شده اند.
شاید بتوان منتقدان حقوق جهانی را انسان هایی خودخواه دانست.اما هیچ معیاری بی طرفانه ای برای ارزیابی این انتقاد نمی تواند وجود داشته باشد.
اعضای یک جامعه سیاسی به خو دگردانی ، به معنا حکومت برخود ، پای بند هستند.
رژیمهای استبدادی سعی داشتند تا به جامعه سیاسی یک شکل مطلق بدهند ما رژیم های لیبرال دموکراتیک این موضوع را می پذیرند که شهروندان آنها برای عضویت خود در جوامع دیگر ، علاوه بر دولت-ملت ارزش قایل باشند.
به دلیل اینکه کشورها انتظار درگیر شدن در جنک های عمده را داشتند ، سعی کرده اند شهروندان خود را قانع کنند تعهد آنها به کشور مقدم بر وظایف انها در قبال سایر حوامع ، محلی یا جهانی ، است.
جهانی شدن و کاهش اهمیت رقابت نظامی بین قدرت های بزرگ ، این سئوال را مطرح می کند که آیا جوامع سیاسی کمتر ملی گرا خواهند شد.
بیشتر اشکل جامعه سیاسی در تاریخ بشری نمایندگان ملت با مردم نبوده اند.
این ایده که یک دولت باید نماینده ملت خود باشد ، مفهوم و اندیشه ای اروپایی است که بیش از دویست سال بر عرصه سیاست سلطه داشت.
جنگ و روند صنعتی شدن مهم ترین دلایل تبدیل شدن دولت-ملت ها به شکل غالب جامعه سیاسی محسوب می شود.
قدرت خارق العاده کشورهای مدرن -رشد قدرت «متمرکز» و «فراگیر» آنها شکل گیری امپراتوریهای جهانی را میسر ساخت.
دولت ها معماران اصلی جهانی شدن بوده اند.
گسترش جهانی ملی گرایی و کشورها مثال های مهمی از روند جهانی شدن به شمار می آیند.
دولت سرزمینی (territorial state):دولتی که بر مردمی که داخل قلمروی آن هستند حکومت می کند اما نماینده مردم نیست.
قرون وسطایی نوین (neo-medivalism): شرایطی که در آن قدرت بین نهادهای محلی ، ملی و فراملی تقسیم شده است به گونه ای که هیچ یک مسبت به دیگری برتری ندارد.
مطالبات برای برخورداری از حق شهروندی درواکنش به قدرت رو به رشد دولت مدرن مطرح شدند
مطالبه برای برخورداری از حقوق شهروندی در ابتدا بر حقوق قانونی و سیاسی متمرکز شده بود ، اما این حق در اوایل قرن بیستم به حقوق اجتماعی و رفاهی نیز گسترش یافت.
ثبات اشکال مدرن جامعه سیاسی را باید تا حدود زیادی مرهون این حقیقت دانست که شهروندان این حقوق را به دست آوردند.(حقوق اجتماعی و رفاهی و سیاسی).
نظریه مدرنیزاسیون بر این عقیده بود لیبرال دموکراسی غربی منازعات اجتماعی را که در جوامع صنعتی بروز کرده بود ، برطرف ساخته است.
نظریه پردازان مدنیزاسیون معتقد بودند جوامع غیر غربی از الگوی غربی توسعه اقتصادی و سیاسی پیروی خواهند کرد. آنان جهانی شدن اشکال غربی جامعه و مفهوم شهروندی را در سر می پروراندند.
رمند جهانی شدن و روند تجزیه دو پدیده ای هستند که مفاهیم سنتی مربوط به جامعه سیاسی و شهروند ملی را مورد چالش قرارداده اند.
تجزیه قومی می تواند یکی از دلایل پیدایش یک کشور ورشکسته در اروپا یا جهان سوم باشد.اما مطالبات برای به رسمیت شناخته شدن تفاوت های فرهنگی در تمامی جوامع سیاسی وجود دارند.
نظریه پردازان جهانی شدن با استناد به اینکه نظام های دموکراتیک توانایی کمتری در زمینه تاثیر گذاردن بر نیرو های جهانی دارند ، از دموکراسی جهان وطنی حمایت کرده اند.
دو روند جهانی شدن و تجزیه دیدگاه های قرون وسطایی نوین درباره جامعه سیاسی را بار دیگر جالب توجه ساخته اند.
اوج ملی گرایی در روابط بین قدرت های بزرگ در نیمه اول قرن بیستم مشاهده شد.
ملی گرایی کماکان نیروی قدرتمندی در جهان امروز محس.ب می شود اما دو روند جهانی شدن و تجزیه بحث هایی را درباره اشکال جدید جامعه سیاسی مطرح کرده است.
در رویکردههای جهان وطن گرایانه نظام ب ی به گونه ای تصور شده که در ان تمامی افراد از احترامی مساوی برخوردار هستند.این رویکردها در مرحله معاصر جهانی شدن مطرح شده اند.
جامعه گرایان معتقدند بیشتر مردم برای عضویت شان در جوامع معین اهمیت خاصی قائلند .بعید است که مردم با ملیت های گوناگون به جامعه سیاسی به جز کشور وفادار بمانند.
نویسندگان پست مدرنیست معتقدند تمامی اشکال جامعه ، چه محلی ، ملی یا ب ی بالقوه خطرناکند زیرا می توانند به حذف افشار معینی از جامعه یا سلطه قشری بر قشر دیگر منتهی گردند.
تعیین ویژگی های نظم معاصر کار دشواری است.
از آنجا که ما در میانه ی چنین نظمی زندگی می کنیم ة دستیابی به درکی درباره دورنمای تاریخی آن دشوار است.
درک ما مثلا از دوران بین دو جنگ از چگونگی پایان یافتن آن تاثیر می گیرد، اما هنوز نمی دانیم که دوران کنونی چگونه پایان خواهد یافت.
می توان گفت روابط بین المللی و فراملی ، به دلیل افزایش وابستگی متقابل کشورها ، از عناصر مهم نظم معاصر هستند.
وقتی از نظم صحبت می کنیم باید مشخص کنیم که این نظم آیا برای یک کشور ،مردم ، گروه ها یا افراد است.
نظم ب ی روی روابط پایدار و صلح آمیز بین کشورها تمرکز دارد و معمولات با موازنه قوا مرتبط است. این نظم عمدتا درباره امنیت نظامی است.
نظم جهانی به سایر ارزش ها نظیر عدالت ، توسعه ، حقوق و رهایی نوع بشر نیز اهتمام دارد.
شاید یک الگوی خاص از نظم برخی از ارزش ها را به بهای نادیده گرفتن سایر ارزش ها ارتقا دهد.برای مثال غالبا بین مفاهیم «کشور-محور» نظم و مفاهیم ترویج دهنده ارزش های فردی کشمکش وجود دارد.برای نمونه ، سیاست موازنه قوا می تواند سبب کمک به رژیم هایی شود که سوابق نامطلوبی در زمینه حقوق بشر دارند.
سئوال اصلی درباره جهانی شدن این است که آیا این روند تمامی عقاید موجود درباره نظم ب ی را پشت سر می گذارد، یا اینکه می توان آن را در داخل عقاید سنتی تر گنجانید.
ماهیت تغییر یافته کشورها و وظایفی که برعهده آن هاست به نظم شکل می دهد.
سئوالات پیچیده ای در این رابطه مطرح شده است که آیا پایان جنگ سرد موضوعات جدیدی از ملی گرایی و هویت ملی را به وجود آورده و یا این مسایل همیشه مطرح بوده اند.
با مقوله امنیت به طرز فزاینده ای به صورت مبنایی چند جانبه گرایانه برخورد شده ، حتی زمانی که این رویکرد با مدل های قدیمی «امنیت جمعی » تطابق نداشته است.
رابطه بین سه گروه بندی اصلی (آمریکای شمالی ، اروپای غربی و آسیا ) عمدتا به اقتصاد جهانی شکل داده و مجموعه گسترده ای از نهادهای تحت سلطه غرب بر آن مدیریت می کند.
در تمامی حوزه های فعالیت ، مجموعه گسترده ای از نهادهای ب ی وجود دارد.
گرایشات قدرتمندی به سمت منطقه گرایی وجود دارد اما این گرایشات در مناطق گوناگون شکل های متفاوتی به خود می گیرند.
مسایل مربوط به حقوق بشر در مقایسه با دوره های قبلی تاریخی اهمیت به مراتب بیشتری یافته اند.
شکاف بین فقی وغنی از همیشه بیبشتر شده و همین مسئله امکان صحبت درباره نظمی واحد برای همه را مورد تردید قرار می دهد.
برخی از مفسران این مسئله را که مبنایی برای نظم ب ی در دوران پس از جنگ سرد وجود دارد ، مورد تردید قرار داده اند.
دیگران بر این اعتقادند که نظم های متعدد و جداگانه ای به جای نظمی واحد و فراگیر وجود دارد.
برای حل وفصل این مشکلات باید معین نماییم که پس از جنگ سرد جهان تا چه اندازه تغییر کرده است. آیا مولفه های نظم سابق پیوستگی داشته است؟
جهانی شدن غالبا به عنوان پیامد جنگ سرد تلقی می شود زیرا منجر به گسترش جغرافیایی هرچه بیشتر آن گردیده است.
در عین حال باید جهانی شدن را به عنوان یکی از عواملی درک کرد که سبب پایان یافتن دوران جنگ سرد شد.درحاشیه قرار گرفتن اتحاد شوروی از روند جهانی شدن سبب شد ضعف های آن نشان داده شود.
بر همین اساس ، جهانی شدن را باید عنصر استمرار بین نظم در دوران جنگ سرد و نظم در دوران پس از جنگ سرد دانست و نظم دوم را نمی توان نظمی جدید به شمار آورد.
عده ای از نویسندگان درباره این ادعا که جهانی شدن را می توان شاخصی برای نظم معاصر به شمار آورد ، تردید دارند.
یکی از دلایل این است که جهانی شدن به عنوان یک روند تاریخی بلند مدت مختص پایان قرن بیستم نیست.
جهانی شدن شامل مجموعه ای از ارزش های غالبا متضاد می شود.
جهانی شدن چنان از کنترل ما خارج است که نمی توانیم بر اساس آن نظمی را بنا کنیم .به جای آنکه فاعل و طراح جهانی شدن باشیم ، موضوع جهانی شدن هستیم.
غالبا جهانی شدن بالاترین حد وابستگی متقابل دانسته شده است.بر اساس این دیدگاه جهانی شدن تغییر شرایط خارجی کشورهاست.
پیامد اینگونه تحلیل ها این است که دولت ها بازیگران به مراتب ضعیف تری شده اند.آنها یا مهجور مانده اند و یا عقب نشینی کرده اند.
اگر چنین چیزی درست باشد ، ایده های مرتبط با نظم ب ی با مفهوم مورد نظر ما از نظم ارتباط به مراتب کمتری پیدا می کنند.
اما اگر روند جهانی شدن دگرگونی در ماهیت خود کشورها تلقی شود ، به معنی آن است که دولت ها هنوز در مقوله نظم نقش اساسی دارند.دولت ها تغییر کرده اند اما مهجور نشده اند .این دیدگاه منجر به طرح ایده دولت جهانی شده به عنوان شکل جدید دولت می شود.
بر اساس این دیدگاه هیچ تعرضی بین هنجارها و قواعد حاکم بر نظام کشورها و موجودیت دولت های جهانی شده وجو د ندارد.
البته این نظم ب ی در پذیرش ماهیت جدید دولت ها و وظایف دگرگون شده آن ها ، هنجارهای متفاوتی خواهد داشت.اصول مربوط به حق مالکیت و عدم مداخله دستخوش تغییراتی شده اند که این تحولات از علایم انطباق فوق الذکر محسوب می شود.
============================================================================